توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۷, پنجشنبه

فصل دوم: فعالیت‌هایت حوزوی از اواخر دهۀ 30 تا انقلاب اسلامی سال 57

 

فصل دوم:
فعالیت‌هایت حوزوی از اواخر دهۀ 30 تا انقلاب اسلامی سال 57

1ـ تجدید حیات سیاسی حوزه

نظام مرجعیت در شیعه، سابقۀ استواری در تاریخ یک هزار و دویست ساله این مذهب دارد. برای دنبال کردن ریشه‌های این نظام، باید تاریخ تشیع و علما و فقهای آن را از قرن چهارم و پنجم هجری مانند شیخ صدوق (م 381) شیخ مفید (م 413) شیخ طوسی (460م) و سپس تک تک علمای برجستۀ شیعه تا روزگار صفوی و از آنجا تا دورۀ قاجار دنبال کرد. مرکزیت، گاه در بغداد و نجف و حله و زمانی در ری و قم و اصفهان مستقر بوده است.

روحانیت شیعه پس از مشروطه، ضربۀ سختی را متحمل شد که بخشی از آن به اختلاف نظر میان خود مراجع طرفدار و مخالف مشروطه و در رأس آن‌ها آخوند خراسانی و سید محمد کاظم یزدی بر می‌گشت. با این ضربه و پس از تحکم رضاخان بر مسند قدرت در ایران، امیدی برای احیای مرجعیت در ایران نبود؛ تا اینکه با فعالیت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری در تأسی حوزه علمیه قم به سال 1340 قمری/ 1301 شمسی، مرجعیت شیعه احیا شد.[1] در دورۀ مرجعیت ایشان در قم، افزون بر ایجاد حوزه، با تأسیس بیمارستان و اقدامات دیگر، بخشی از کارهای عمرانی شهر قم نیز رونق گرفت. پانزده سال بعد، زمانی که مرحوم حائری در 17 ذی قعدۀ 1355/10 بهمن 1315 درگذشت. مرجعیت، دوران بسیار دشواری را پشت سرگذاشته بود. [2]

با درگذشت مرحوم حائری، مرجعیت ـ در محدودۀ حوزۀ علمیه و بخش‌های اندکی از ایران ـ در اختیار سه نفر از مجتهدان وقت با نام‌های مرحوم سید صدرالدین صدر[3] (متوفای 19 ربیع الاول 1373ق)، آقا سید محمد حجت[4] (م 29 دی ماه 1331) و آقا محمدتقی خوانساری (م شب هفتم ذی حجة 1371 ق/1331) باقی ماند؛ اما مرجعیت جهانی شیعه در اخیتار مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی در نجف قرار داشت که ایشان نیز در سال 1325 ش درگذشت. [5] پس از درگذشت ایشان، و نیز درگذشت آیت الله قمی پس از سه ماه، بار دیگر مرجعیت به ایران بازگشت و در اختیار آیت الله بروجردی قرار گرفت. هرسه مرجع محلی وقت قم از آیت الله بروجردی خواستند تا در قم اقامت گزیند. پیش از آن فضلایی چون آیت الله خمینی در این باره پیشقدم شده[6] و برخی از بازاری‌های متدین تهران نیز تلاش‌هایی کرده بودند.[7] به دنبال ضعف دیانت در ایران و صدماتی که طی دو دهه برای شعائر مذهبی پدید آمده بود، مراجعه به علما بسیار کاهش یافته و دستگاه مرجعیت، از لحاظ مالی به شدت ضعیف گشته و همین امر مانع از رشد و توسعه آن شده بود. به علاوه، پوشیدن لباس روحانیت در سال‌های رضاخانی جز برای شمار اندکی ممنوع بود و بسیاری از روحانیون تحصیل کرده نجف و غیر آن، ‌از لباس درآمده، در عدلیه و نقاط دیگر به کار مشغول شده بودند. بنابراین شمار طلاب و فضلا اندک و همین امر سبب کاهش نفوذ مرجعیت در ایران شده بود.

یک گزارش جالب توجه در این باره از سال 1325 ش در دست است که خواندنی است. شریعت زاده مدیر مجله جلوه در مقاله‌ای با عنوان علوم اسلامی را حفظ کنیم به دفاع از آنچه که علوم قدیمه نامیده و محصول فکر بزرگانی چون رازی و بوعلی وخواجه طوسی و دیگران است، اشاره به انحطاطی که در این علوم پدید آمده کرده و می‌نویسد:» از سی سال پیش به این طرف عده طلاب علوم اسلامی به طرز شگفت انگیزی رو به نقصان گذارده تا جایی که امروز در بین تمام طبقات مردم حتی روحانیون کمتر کسی است که رغبت تحصیل علوم دینی در او باشد، و حال آنکه بیست سال پیش (از آن) در حوزه‌های علمیه قم و اصفهان متجاوز از سه هزار نفر تحصیل می‌کرد که از این عده در هر سال قریب پانصد تا هزار نفر برای تکمیل تحصیلات عالیه به عراق عرب عزیمت می‌کردند و شاید در هر سال متجاوز از دویست نفر به دریافت اجازه فتوا و اجتهاد از مراجع تقلید نائل می‌گشتند. امروز در تمام مدارس قدیمه یک نفر طلبه که از روی رغبت و میل به تحصیل علوم دینی مشغول باشد یافت نمی‌شود و اگر در شهرستان قم که یک وقتی حوزه علمیه بود، امروز چند نفری به نام محصل علوم دینی از بقایای گذشته دیده شود، به طور قطع اوضاع حاضر، این چند نفر را هم متلاشی خواهد کرد».[8] وی در ادامه عامل آن را تلاش‌هایی می‌داند که در دوره رضاخانی برای قطع ید از روحانیون صورت گرفت و در نتیجه رغبت مردم به تحصیل علوم اسلامی را از میان برد. علاوه بر آن تبلیغات دو قرن اخیر علیه دین در همه دنیا و طبعا در ایران نیز عامل دیگر این انحطاط شمرده شده است. با این حال، برخلاف پیش‌بینی وی، حوزه علمیه قم متلاشی نشد و این درست در مقطعی بود که آیت الله بروجردی فعالیت خود را آغاز کرد، یعنی سال 1325 ش.

با آمدن آیت الله بروجردی انتظار می‌رفت تا اوضاع روحانیت و مرجعیت سروسامان یابد. طلبۀ جوانی که در منظریۀ قم، همراه جمعی از طلاب در سال 1324 ش به استقبال آیت الله بروجردی حضور داشت، اشعاری در محضر ایشان خواند که نشانگر انتظار جامعۀ دینی از مرجعیت آیت الله بروجردی است. آقای محمد وحیدی گلپایگانی در این اشعار گفت:

ای مه گردون فضیلت بتاب

 

ای گهر کان حقیقت، شتاب

یاور دین! یک قدمی پیش نه

 

تاج شریعت به سر خویش نه

حوزۀ قم بین که چه شادان شده

 

وز قدمت خرم و خندان شده

اینکه بمانده است چنین برقرار

 

حادثه‌ها دیده بسی ناگوار

دست زمانش چو به دست تو داد

 

جمله عنانش به کف تو نهاد

خیز و ز فرزانگی خویشتن

 

جامۀ تدبیر بپوشان به تن

جمله دانش طلبان این زمان

 

گیر تو در بر چو مه و اختران

بر سر این گلبن و این برگ باش

 

شبنمی از دانش خود خیز و پاش

کاخ نوینی ز فضیلت بساز

 

پرچم دین آر تو در اهتراز

پیکر دین زاهرمنان پاک کن

 

زیر قدم دشمن دین خاک کن

رهبر دینی تو دراین روز ننگ

 

از رخ دین پاک کن این تیره رنگ

نشر معارف کن و ترویج دین

 

بر سر ما کن تو اساسی نوین[9]

 یک شعر دیگر متضمن درخواست اقامت آیت الله در قم بود، باز هم سروده شد:

آیت الله! برای اینکه باغ دین و شرع

پربها گردد ز چون تو ابیاری مهربان...

حوزه علمیه و این جمع را خواهش برآر

بر مقر خود مکان گیر و به شهر قم بمان

تا که خفاشان بدسیرت به سوراخی خزند

تا که روباهان بدطینت روند اندر نهان[10]

با آغاز مرجعیت آیت الله بروجردی حوزۀ ‌قم قوامی تازه گرفت. طلاب جوانی که پس از شهریور بیست به قم و نجف آمده بودند، به تدریج آموزش دیده و در زمرۀ فضلا در می‌‌آمدند؛ طوری که می‌‌توانستند سخنرانی کنند، مقاله بنویسند و حتی مجله تأسیس کنند. براساس یک گزارش، تعداد طلاب علمیه قم در سال 1326 دو هزار نفر بوده است.[11] وضعیت عمومی حوزۀ‌ علمیه قم در آغاز مرجعیت آیت الله بروجردی توسط یک مسافر که از قم عبور می‌کرده، به صورتی منظم گزارش شده است.[12] گزارش جالب توجه اما مختصر دیگری توسط خبرنگار آیین اسلام در محرم سال 1326 از حوزۀ علمیه قم درج شده که ضمن آن اسامی مراجع تقلید، مدرسان درجه دوم و سوم آمده و گفته شده است که در حوزه دو هزار طلبه مشغول تحصیل هستند.[13] گزارش دیگری هم مخبر روزنامۀ پرچم اسلام در آبان 1326 از حوزه علمیه قم، اساتید و مدارس آن آورده است. بهانۀ درج این گزارش برگزاری مراسم جشن غدیر در دارالعلم قم یعنی دانشگاه فیضیه بوده است.[14] در مقاله کوتاهی هم که در سال چهارم آیین اسلام شماره 13 چاپ شده است، با اشاره به تلاش حاج شیخ عبدالکریم حائری، تعداد طلاب علوم دینی را بالغ بر دو هزار نفر عنوان کرده است. همچنین حاج سراج انصاری که در سال 1333 از قم دیدن کرده و تصوراتش را از این شهر نوشته است، به اهمیت نقش مرحوم حائری در دفاع از روحانیت اشاره کرده وسپس نقش آیت الله بروجردی را در حفظ اساس حوزه بیان کرده است.[15] از گزارشی نیز که یکی از مأموران ساواک در سال 1335 دربارۀ حوزۀ علمیه فراهم آورده، می‌توان درباره حوزه در این دوره اطلاعاتی به دست آورد. در این گزارش آمده است که تعداد بیش از پنج هزار نفر «از طلاب مقیم قم، معیشت آن‌ها به مساعدت آقای بروجردی منوط می‌باشد». علاوه بر وی، ‌چندین مجتهد و مرجع دیگر نیز در قم به فعالیت مشغولند. در این گزارش شمار تخمینی شاگردان آیات: گلپایگانی 300 نفر، شریعتمداری 300 نفر، علامۀ طباطبائی 200 نفر، اراکی 100 نفر، حاج آقا روح الله خمینی 500 نفر، شهاب الدین مرعشی 100 نفر، ‌شیخ عباسعلی شاهرودی 100، سیدمحمد داماد 100 نفر می‌باشد. در انتهای سند آمده است: علمایی که به مسائل اجتماعی هم علاقه‌ای دارند: آقای سیدکاظم شریعتمداری، آقا حاج آقا روح الله خمینی، سیدمحمدحسین قاضی طباطبایی، عموم علما و مدرسین مخالف کمونیسم هستند، ولی به دستگاه حاکمه کشور هم اعتقادی ندارند».[16] به هر حال، برای طلابی که در قم تحصیل می‌کردند، این مسأله بسیار واضح بود که درس امام بعد از درس آقای بروجردی، درس اول و حتی منظم‌تر از آن بود و وقتی درس امام تمام می‌شد، سرتاسر خیابان ارم از طلبه‌ها موج می‌زد و ایشان در واقع حیثیت حوزه بود.[17]

یک گزارش کوتاه دیگر در اسفند 1334 ش از حمید مولانا دربارۀ حوزه علمیه قم تهیه شده و ضمن آن گزارش کوتاهی از درس علامۀ طباطبائی، فعالیت‌های علمی وی و برخی از شاگردانش به دست داده شده است. وی با اشاره به اینکه «در حوزۀ‌ علمیۀ قم، به همان سبک و روش قدیم تعلیم و تعلم می‌شود و چیزی که بیش از هر چیز جلب توجه می‌کند،خلوص نیّت و فعالیت متّکی به ایمان و عقیده‌ای است که در غالب محصّلین علوم دینیه دیده می‌شود» می‌افزاید: ‌«حوزه علمیه قم که فعلا تحت رهبری حضرت آیت الله بروجردی اداره می‌شود، مرکز اجتماع پنج هزار نفر محصّل دانشجو است که با کمال جدیّت سرگرم تحصیل هستند و مخصوصاً از وقتی که آیت الله ریاست عالیۀ حوزه را به عهده گرفته‌اند، کوشش بیشتری در افراد محصّلین مشاهده می‌شود.» وی سپس به کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم اشاره کرده و نوشته است که «یکی از شاگردان مؤلف به نام آقای مطهری پاورقی‌های مشروح و جالبی اضافه» کرده‌اند. همچنین در بارۀ تفسیری که توسط ایشان نگارش یافته و قرار است ضمن بیست جلد منتشر شود ـ و تا آن زمان تنها دو جلد از چاپ خارج شده بود ـ می‌نویسد: این اثر یکی از پرارزش‌ترین آثار علمی در عصر حاضر در کشور ما و موجب افتخار و مباهات همۀ ایرانیان خواهد شد.»[18] آقای سبحانی به بنده فرمودند: در تحول علمی در قم بیش از همه آقای طباطبائی مؤثر بود. درست همان طور که آقای بروجردی تحولی در فقه ایجاد کرد و رجال و اقوال علما و سیر مسأله را در متن فقه آورد، آقای طباطبائی هم در پرورش متفکر اسلامی و آشنا کردن با مبانی اسلامی، و فلسفه را از عرش به فرش آوردن، بسیار مؤثر بود.

به هر روی، مرجعیت شیعه در این دوره با رهبری‌های آیت الله بروجردی، دامنۀ نفوذش را با تکیه بر مفاهیم سیاسی ـ مذهبی شیعه در جامعه گسترش داد و به این دلیل که در جریان نهضت ملی، از روی کار آمدن کمونیست‌های توده‌ای هراس داشت، در جریان کودتا بی‌تفاوت ماند و حتی در برابر بازگشت شاه به قدرت که آن را مانعی بر سر راه بی‌دینی کمونیست‌ها و حکومت وحشت آنان می‌دید، سکوت کرد. بعد از آن هم تا مدت‌ها روابط مرجعیت با شاه در حدّ تذکر و توصیه بود؛ کاری که در برابر برخی از تصمیمات رژیم که برای آن جنبۀ حیاتی داشت، چندان ثمرۀ جدی در بر نداشت؛ آن اندازه که شاه در سال 1324 به خود جرأت داد تا رهبران فدائیان اسلام و در رأس آنان چهره‌ای مانند نواب صفوی را به شهادت برساند.[19] به احتمال می‌توان گفت، نفوذ مرحوم بروجردی مانع از آن شد که رژیم نسبت به آیت اله کاشانی سخت‌گیری کند و طبعاً با وجود همه بی‌اعتنایی‌ها، موقعیت و نفوذ مرحوم بروجردی میان مردم نیز، چیزی نبود که شاه بتواند به سادگی از آن بگذرد.[20] طوری که شاه بعدها وی را عامل تأخیر در اجرای اصلاحات معرفی کرد. دلخوشی آیت‌الله این بود که شاه سد مستحکمی برابر کمونیست‌هاست. وی خود تصریح داشت که چون وجود شاه «مانع بزرگی برای نفوذ کمونیسم و بی‌دینی است.» وی روی او نظر مثبت دارد.[21] به اعتقاد آیت الله مهدی حائری یزدی، آیت‌الله بروجردی، رابطه‌اش با دولت وقت، با شاه، نخست وزیر و اصولا به طور کلی با هیئت حاکمه یک رابطه شرافتمندانه! بود. در مرز خودش خیلی اصرار داشت که تحکّم بکند. به اصطلاح، حق خودش را که امور مذهبی بود، به هر نحوی بود از دولت وقت می‌گرفت... مثلا در مسائل مذهبی (مانند مسائل بهایی‌ها در مملکت) دستور می‌داد به حکومت و بایستی حکومت یا هیئت حاکمه هم دستور او را انجام دهد.[22] پس از ساختن راه آهن شمال ـ جنوب که خارجی‌ها ساختند، در هر ایستگاهی کلیسا مانندی بود، در حالی که مسجدی وجود نداشت. با مداخله آیت‌الله بروجردی و تذکر به شاه، همه آن‌ها به مسجد تبدیل شد.[23] آقای استادی تأکید دارد که آن زمان باور عمومی این بود که نمی‌توان به مردم اعتماد کرد و آن‌ها در نیمه راه، ما را تنها خواهند گذاشت.[24]

به هر روی، این زمان تکیۀ اصلی مرجعیت روی تقویت حوزۀ‌ علمیه و جدی گرفتن درس و بحث بود؛ حوزۀ علمیه‌ای که در آن زمان، چهل سال از تأسیس آن می‌گذشت و می‌رفت تا با شکل گرفتن جنبش فکری طلاب جوان که در درس آیت‌الله بروجردی، مرحوم داماد (م 1388 ق، 30بهمن 1347 ش)، امام خمینی، آیت‌الله گلپایگانی و نیز درس تفسیر و فلسفۀ علامۀ طباطبایی شرکت می‌کردند، حیات جدیدی به خود بگیرد.

به تدریج منشورات و مجلات و کتاب‌های نسل جدید دانش آموختگان حوزه قم آغاز شد و به آرامی یک بدنۀ نیرومند شکل گرفت؛ آنگونه که توانست یک دهۀ بعد نقش فعالی را در سیاست عهده‌دار شود. آیت‌الله بروجردی در فروردین ماه 1340 درگذشت و به رغم تشتّتی که در وضعیت مرجعیت پیش آمد، مواضع امام، به آرامی مرجعیت را بیش از پیش وارد مرحلۀ نوینی کرده، سیاست پرهیزی[25] در حوزۀ علمیه را به سیاست پذیری محدود تبدیل کرد.[26] این محدودیت به طور معمول با شعار «عدم دخالت در سیاست» ابراز می‌شد،[27] اما در مواقع خاص، برای جلوگیری از آنچه آیت‌الله صلاح نمی‌دانست، برخورد صورت می‌گرفت.[28] طبعا نباید از قدرت استبداد و تلاش‌های وی برای ایجاد ترس و وحشت میان مخالفان برای کنار کشیدن بسیاری از نیروها از صحنه، غفلت کرد. با این حال، آیت‌الله بروجردی هرچه به پایان دهۀ 30 نزدیک می‌شد، برخوردش با دولت پهلوی صورت جدی‌تری به خود می‌گرفت. دلیل آن هم افزایش فعالیت بهائیان و یهودیان و نیز فعالیت‌های فرهنگی شاه بود که به خصوص در دو سال آخر دهۀ سی علنی‌تر شده و شاه جسورتر شده بود. در این میان، بحث اصلاحات ارضی هم مزید بر علت شد. در گزارشی در اسفند 38 آمده است: «آیت الله بروجردی که از دربار شاهنشاهی و دولت ناراحتی شدیدی دارد، جداً تصمیم گرفته است که در جریان مخالفت با لایحه اصلاحات ارضی از قدرت ونفوذ روحانیت استفاده نماید و ضربۀ شدیدی به دربار وارد سازد.»[29] در خصوص لایحۀ اصلاحات ارضی، آیت‌الله بروجردی موضع صریحی اتخاذ کرده و نام‌های برای آیت‌الله بهبهانی نوشت تا مخالفت ایشان را به شاه برساند.[30] شاه هم به همین مطلب، یعنی مخالفت آقای بروجردی در کتاب انقلاب سفید اشاره کرده و نوشته است:‌ «با مداخله مقام غیر مسؤولی که از ترقیات اجتماعی دنیا بی‌اطلاع بود، آن لایحۀ اصلاحات ارضی را به کلی بی‌معنا و بی‌اثر کرد.»[31] از نام‌های هم که تقی‌زاده به آیت الله بروجردی نوشته (و مع الاسف بی‌تاریخ است) چنین به دست می‌آید که ضمن ملاقاتی که با ایشان داشته، از «بیانات بسیار مفید و عالی راجع به معارف مملکت و لزوم اصلاحات در آن» سخن به میان آمده است.[32] گفتنی است که آیت الله مهدی حائری یزدی ـ فرزند حاج شیخ عبدالکریم ـ از طرف آیت‌الله بروجردی به دکتر مصدق معرفی شده و به عنوان مجتهد جامع الشرایط در شورای عالی فرهنگی منصوب گردید.[33] دکتر مصدق، علاوه بر این، قانونی را به خاطر آیت‌الله بروجردی تصویب کرد که هر روزنامه‌ای که به مراجع تقلید اهانت کند، بدون محاکمه روزنامه‌اش تعطیل خواهد شد.[34]

از آخرین اقداماتی که نشانگر حضور جدی‌تر آیت‌الله بروجردی در صحنۀ سیاست است، مسافرت تعدادی از علمای برجسته تهران مانند حاج سید محمدباقر علوی، ‌شیخ محمد علی عبادی طالقانی و حاج سراج انصاری است که در آستانۀ انتخابات در آذر 39 به قم آمده و دربارۀ لزوم نظارت علما بر مصوبات مجلس با آیت‌الله بروجردی به شور پرداختند. مبنای سخن آنان، همان اصل دوم متمم قانون اساسی دربارۀ طراز اول بود. آیت‌الله بروجردی «روی مساعد به تقاضای آقایان نشان داد» و از آنان خواست تا در این باره با سایر روحانیون تهران مشورت کنند و در صورتی که علمای دیگر هم همین نظر را دارند «مجددا اطلاع دهند تا اقدامات شایسته بشود»[35]

بدون تردید باید ابراز کرد که حرکت روحانیون تهران، نوعی حرکت سیاسی بود که با تشکیلات آیت الله بروجردی و مواضع آن به لحاظ سیاسی، متفاوت بود. میراثی که آیت‌الله کاشانی در تهران و به طور کلی در ایران از ارتباط و پیوند روحانیت و سیاست برجای گذاشت، سنتی بود که در درون حوزۀ علمیه قم در سال‌های 29ـ32 نفوذ جدی نداشت. در واقع رسیدن یک مجتهد به یکی از عالی‌ترین مناصب سیاسی، یعنی ریاست مجلس شورای ملی از یک سو و نفوذ گستردۀ مردمی کاشانی در یک مقطع، بیشتر تجربه حرکت سیاسی روحانیون تهران و شهرهایی مانند اصفهان بود که بازتاب کمی در حوزۀ علمیه قم داشت، اما به مرور آن را متأثر کرد.

در مجموع، بررسی وضعیت عمومی حوزۀ علمیه قم در دورۀ مرجعیت آیت الله بروجردی که مجتهدی روشن و خردمند بود، نشان می‌دهد که حوزۀ یاد شده، از هر جهت رشد کرد؛ رشدی که به عنوان یک جنبش فرهنگی، درآمدِ جنبشی سیاسی است که از سال 40ـ41 به بعد در قم شاهد آن هستیم.[36] برخی از فعالیت‌های مربوط به این جنبش فرهنگی در دورۀ آقای بروجردی به این شرح است:

در بخش تصحیح و نشر کتاب که ابزار پیشرفت حوزه بود، با تشویق مرحوم بروجردی، شماری از کتاب‌های اساسی که به کار طلاب می‌آمد، چاپ شده و در اختیار آنان قرار گرفت.[37]

از لحاظ آمار، بر تعداد طلاب افزوده و شهریۀ منظمی که پرداخت می‌شد، زمینه را برای تحصیل بهتر و بیشتر طلاب و ماندن در قم جهت رشد علمی بیشتر و رسیدن به مراتب عالی‌تر، فراهم می‌کرد که البته مقدار آن کمتر از آن بود که بتواند زندگی طلاب را تأمین کند، و همین امر سبب مهاجرت برخی از آنان به شهرهای دیگر و یا استخدام در آموزش و پرورش و دانشگاه شد.

ایجاد ارتباط با شیعیان خارج از کشور و اعزامم نمایندگی به برخی از کشورهای اروپایی، از جمله آقای محمدمحققی به آلمان[38] و آقای مهدی حائری به امریکا[39] خود نشان از رشدی داشت که حوزه علمیه به آن دست یافته بود. ایشان در صدد بود سید موسی صدر را به ایتالیا بفرستد که وی در سال 1338به لبنان رفت و به تدریج جامعه ضعیف شیعه را تبدیل به یک قطب سیاسی مهم کرد که آثارش تا به امروز برپاست. همچنین آیت ‌الله بروجردی در ماه‌های پایان عمر با آیت‌الله آقا رضی شیرازی برای رفتن به اطریش صبحت کرده بود که با درگذشت ایشان راه به جایی نبرد.

تأسیس مجلۀ (مجموعۀ) حکمت، مکتب اسلام و مکتب تشیع که هرسه نقش قابل توجهی در به راه انداختن فعالیت‌های مطبوعاتی داشتند، در همین دوره صورت گرفت. پس از این شرحی کوتاه دربارۀ آن‌ها خواهیم داشت.

ایجاد ارتباط با علمای مصر و شرکت در تأسیس دارالتقریب و حضور عالمی با نام محمدتقی قمی (م 1369ش) در آن مرکز، نشان از جهانی شدن اندیشۀ دینی و مذهبی روحانیت داشت که تا این زمان، قدرت فعالیت نداشتند. محمدتقی قمی فرزند سید احمد قمی بود که پدر او شیخ محمدحسن زمانی قاضی شرع قم بود. یکبار که با متولی باشی قم درگیر شد، وی شایع کرد که او بابی شده و ناصرالدین شاه نیز که حساسیت روی این مسأله داشت دستور دستگیری او را داد. بعدها تبرئه شد اما دیگر به قم بازنگشت.[40]

محمدتقی قمی: وی از سال 1312 ش زمانی که 27 ساله بود عازم بلاد عربی و کشور مصر شد و پس از گفتگوهای فراوان با علمای آن بلاد در سال 1325 ش موفق به تأسیس دارالتقریب شد.[41] قمی از پیش از زمان مرحوم آقای بروجردی به این کار مشغول بود و به احتمال از سوی قوام به مصر فرستاده شده و حقوقی هم برای وی معین شده بود. شاهد آن، حضور وی در مصر پیش از زمان مرجعیت آقای بروجردی، و مصاحبۀ وی با مجلۀ اخوان المسلمین است که در ش 43 آیین اسلام (سال سوم، دی ماه 25 زمانی که هنوز مرجعیت آیت الله بروجردی رسمیت نیافته و آقای قمی زنده بود) به چاپ رسیده است. نام‌های از سفارت ایران در مصر به وزارت خارجه با تاریخ 15/12/1325 در دست است که همراه قطعاتی از مجلۀ الاهرام، الاخوان المسلمون و منیر الشرق به تهران ارسال شده و ضمن آن آمده است: «به طوری که ملاحظه می‌فرمایید در یکی از مواد اساسنامه ذکر شده است که آقای محمدتقی قمی صاحب فکر تأسیس جمعیت و مؤسس دارالتقریب تا آخر عمر به دبیر کلی این جمعیت و عهده داری رسیدگی به امور دارالتقریب و کتابخانۀ آن انتخاب گردیده است.»[42] این امر با استقبال سیاستمداران ایرانی روبرو شده و وزارت دارایی در بهمن 1332 ضمن نام‌های به نخست وزیر با اشاره به آنکه «تقویت مؤسسة دارالتقریب بین المذاهب الاسلامی مورد توجه بندگان اعلی‌حضرت همایونی شاهنشاهی» است، درخواست کرد تا مبلغی به عنوان کمک برای آن ارسال شود.[43] در مهرماه همان سال، سفیر ایران درمصر گزارش مشروحی از فعالیت دارالتقریب را به تهران منعکس کرد.[44]

پس از مرجعیت آقای بروجردی، حرکت آقای قمی مورد تأیید و تأکید ایشان قرار گرفت. دیدگاه‌های تقریبی آیت الله بروجردی در میان مراجع اخیر کم مانند است. در این باره نمونه‌های فراوانی هست که در نوع خاطرات نقل شده از آیت الله بروجردی آمده است. آقای علوی بروجردی به بنده فرمودند: یکبار وقتی علامه امینی موضوع سخنرانی خود را در اصفهان بحث از شیخین قرار داد ایشان به وی پیغام داد تا موضوع را عوض کند. وقتی قبول نکرد، کسانی را فرستادند تا آن مجلس را تعطیل کنند. علامه امینی به رسم اعتراض به قم آمد اما ایشان با اشاره به اینکه در حال بحث درباره فتوایی از رئیس الازهر هستند که برای شیعیان بسیار اهمیت دارد، اقدام ایشان را در انتخاب آن موضوع منافی با این اهداف خواندند.[45] آقای استادی خود در مجلسی حاضر بوده است که علامه امینی به شدت بر ضد دارالتقریب سخن می‌گفته است. در این مجلس شماری از اصحاب مکتب اسلام شرکت داشتند. امینی از اینکه در مکتب اسلام از فکر وحدت حمایت می‌شود اظهار گلایه کرد.[46]

شیخ محمدتقی قمی بعدها با دربار ایران و مصر ارتباط داشت و سال 1353 بار دیگر با هماهنگی سمیع انور وزیر خارجه مصر و هویدا نخست وزیر ایران، به قاهره رفت.[47]

تشکیل این نهاد و حمایت آیت الله بروجردی از آن در ایجاد اندیشۀ وحدت شیعه و سنی در حوزه‌های روحانیت شیعه مؤثر افتاد، گرچه ادامه نیافت و ادامه آن به بعد از انقلاب موکول شد.[48] بنیاد این تفکر در سطح مرجعیت از آن آیت الله بروجردی بود که در سده‌های اخیر، ‌به ویژه در ایران کم سابقه بود. پیش از آن در عراق فعالیت‌هایی صورت گرفته بود.

فعالیت محمدتقی قمی در زمینۀ تقریب که با حمایت آیت الله بروجردی جدی‌تر شد، مورد حمایت روحانیون تهران و واعظان بنام این شهر بود. در محفلی دوستانه که آیت الله طالقانی در 23/9/1339 در منزل یکی از مریدانش برای تشکر از شیخ محمدتقی قمی برگزار کرد، کسانی چون حاج میرزا خلیل کمره‌ای، شیخ عباسعلی اسلامی، سیدمصطفی کاشفی، شیخ عبدالحسین ابن الدین،[49] سید محمدباقر حجازی، جمال مجدپور، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، ابوالحسن شیخ و دکتر فرشاد رئیس دانشکدۀ علوم شرکت داشتند.[50] اخیراً اسناد مربوط به فعالیت‌های محمدتقی قمی، گزیده مقالات وی و اسناد دیگری در زمینه وحدت اسلامی توسط آقای سید هادی خسروشاهی با عنوان قصۀ التقریب توسط دارالتقریب منتشر شده است. در میان این اسناد نامه شلتوت به آیت الله بروجردی، نامه‌های شیخ سلیم رئیس الازهر به آیت الله بروجردی، نامه شلتوت به آیت‌الله حکیم، نامه آیت‌الله میلانی به شیخ الازهر و اسنادی دیگر دیده می‌شود. گزارش دیگری با عنوان پیشینه تقریب (تهران، مجمع التقریب، 1384) از آقای دکتر محمدعلی آذر شب به چاپ رسیده است که ضمن آن به بررسی و تحلیل مقالات رسالة الاسلام نشریه دارالتقریب که از سال 1368 ق به بعد برای پانزده سال منتشر می‌شد، پرداخته است. مقالات این مجله دیدگاه‌های شگفتی را درباره مسأله تقریب مطرح کرد. برخی از نویسندگان شیعۀ آن از میان علمای نجف و ایران اندیشه‌های بکری را مطرح کردند که هیچگاه مقبول عموم واقع نشد. در آن سوی نیز وضعیت به همین شکل بود.

همین زمان عالمی دیگر هم به نام شیخ عبدالکریم زنجانی سخت در پی وحدت بود و حاصل تلاش‌های چند ساله خود را در مکاتبه با سیاستمداران و عالمان در کشورهای عربی، در کتابی با نام الوحدة الاسلامیة أو التقریب بین مذاهب المسلمین در نجف و به سال 1381 ق ـ(1961م) منتشر کرد. در این کتاب، که به کوشش سید محمد سیعد آل ثابت فراهم آمده، اسناد و نامه‌های مهمی در ارتباط با وحدت اسلامی درج شده است. از آن جمله، مطالبی درباره مقالۀ الجبهان نامی از علمای سعودی است که در مجلة رایة الاسلام مقاله‌ای خطاب به شیخ شلتوت در رد وحدت نوشت و زنجانی در این باره نام‌های به ملک سعود نوشته از انتشار چنین مقاله اختلافافکنی انتقاد کرد و ملک پاسخ داد که آنچه در رایة الاسلام چاپ می‌شود دیدگاه وی را نشان نداده و او هم از انتشار مطالبی که اختلاف میان مسلمانان بیندازد، بیزار است.[51]

از همۀ این‌ها مهم‌تر تقویت جایگاه دین و مذهب در جامعه بود که پس از یک دوره آسیب شدید در عصر رضاخان، اکنون ترمیم یافته و مرجعیت موقعیت بهتری بدست آورده بود. در واقع، ارتباط مردم متدین با مرجعیت که طی سه چهار دهه در اثر تبلیغات منور الفکرها و با حمایت استبداد تضعیف شده بود، برای بار دیگر تقویت شد.

تربیت نسلی از فضلا که در دورۀ بعد شمار زیادی از آنان، هم به لحاظ علمی و هم سیاسی نقش فعالی را در حوزۀ علمیه عهده‌دار شدند. در این باره، درس تفسیر و فلسفۀ علامۀ طباطبائی و درس اصول مرحوم سید محقق داماد[52] و سپس مجالس درس امام خمینی (قدس سرّه) بسیار مؤثر بود. استاد شهید مرتضی مطهری و امام موسی صدر تنها دو دست پرورنده همین حوزۀ علمیه هستند که مشابهان فراوانی دارند. برخی بر این باورند که مهم‌ترین خدمت آیت الله بروجردی «کادرسازی و تربیت نیروی انسانی کارآمد و قوی در حوزه علمیه قم بود».[53]

گسترش درس فلسفه در قم، خود یکی از مسائلی است که در ارتباط با تحولات فکری جدید در ایران این دوره می‌باید مورد توجه قرار گیرد. آن زمان اندک مخالفت‌هایی با فلسفه می‌شد که به نظر آقای ملکوتی بیشتر از ناحیه طلبه‌های درجه سوم و چهارم بود.[54] در واقع، تا پیش از علامه طباطبائی درس فلسفه در قم به مقدار زیادی مهجور بود. شاید به دلیل همین مخالفت‌ها بود که امام هم که مدرّس رسمی فلسفه در قم بود، درسش را تعطیل کرد. آقای علی اصغر مروارید که در مشهد تحت تأثیر مکتب معارفی‌ها بوده می‌گوید: «وقتی به قم آمدم، به درس فلسفۀ آقای طباطبائی رفتم... آقای طباطبائی حقی که پیدا کرد این بود که طلبه‌ها را هم از جنبۀ علمی به فلسفه علاقمند کرد و هم از جنبۀ سیر و سلوکی که داشت، روی آنان تأثیر گذاشت.»[55] در اواخر دهۀ 20 و سال‌های نخست دهۀ‌30، درس فلسفۀ علامه طباطبائی به لحاظ پرداختن به شبهات مادیین یا ماتریالیست‌ها، ضرورت و جاذبۀ بیشتری پیدا کرده بود. در نهایت، به خاطر فشار مخالفان فلسفه، آقای بروجردی از علامۀ طباطبائی خواست درس فلسفه را تعطیل کند که پس از آن تنها درس تفسیر ایشان ادامه یافت.[56] آقای منتظری می‌گوید که آقای بروجردی با گفتن اسفار مخالف بود و می‌گفت آقای طباطبائی به جای آن شفای بوعلی را تدریس کند.[57] برخی مخالفت آیت الله بروجردی را با اسفار از آن روی دانسته‌اند که این کتاب درویش‌ پرور است؛ چرا که سخت متأثر از صوفیانی مانند محیی الدین عربی است. مهدی حائری یزدی می‌گوید که آیت‌الله بروجردی فلسفه می‌دانست و می‌گفت که بخش عمدۀ اسفار را نزد مرحوم میرزا جهانگیرخان قشقائی و شوارق را نزد مرحوم آخوند کاشی فرا گرفته است.[58] گویا با چاپ تفسیر المیزان نیز مخالفت‌هایی صورت گرفت که سبب شد آقای شریعتمداری بر جلد پنجم نخست آن تقریظی بنویسد که در تسهیل کار مؤثر بود. گفتنی است در جلساتی که در شب‌های پنجشنبه به صورت سیّار برگزار می‌شد، و عده‌ای از فضلای برجستۀ حوزه مانند مرحوم مطهری و آقایان منتظری، موسی صدر و... در آن شرکت می‌کردند، علامۀ طباطبائی مباحثی را مطرح می‌کرد که جهت‌گیری آن ضد فلسفۀ مادی مارکسیستی بود. این مباحث در نهایت منجر به تدوین اصول فلسفه و روش رئالیسم شد که با حواشی مفصل مرحوم مطهری در پنج جلد انتشار یافت.[59]

مرحوم بروجردی به کار تقویت حوزه‌های علمیه در شهرستان‌ها نیز پرداخت. حتی مدرسه‌ای در نجف نیز تأسیس کرد.[60] مرحوم حاج سراج انصاری که در سال 33 بیش از دو ماه را در قم سپری کرده، با اشاره به فعالیت‌های علمی و درسی نسل جدید در حوزه می‌نویسد: میان محصّلین علوم دینیه حوزۀ علمیه قم، جوانانی پاک و مردان بی‌باکی هستند که در ناصیۀ آن‌ها علائم عظمت و نبوغ هویداست و آیندۀ‌ درخشانی در انتظار آنهاست. آن‌ها عفیف‌اند، با حیا و با شرف‌اند و شب و روز مدارج کمالات را می‌پویند و حقایق درخشنده را از قعر دریای علوم می‌جویند... در سایۀ مراقبت‌های آن رادمرد بزرگ (آیت‌الله بروجردی)تمام محصلین علوم دینیه با نهایت سعی و کوشش به تحصیل علوم اشتغال دارند و عدۀ مهمی از آنان که تحصیلات ابتدایی و متوسطۀ فرهنگ جدید را نیز به پایان رسانیده و دیپلمه شده‌اند، نه تنها به علوم جدید آشنا هستند بلکه یک زبان خارجی را کاملاً‌ بلدند.[61]

از سوی دیگر، حمایت از تشیع در برابر اتهامات و انحرافات کاری بود که مرجعیت را بیشتر درگیر مسائل جامعۀ تشیع کرد. مبارزه با بهائیان که در آن زمان بر فعالیت خود افزوده بودند، یکی از مسائل حاد این دوره بود که پیش از این بدان پرداختیم. اندیشۀ بازگرداندن جامعۀ شیخی مذهب در کرمان نیز تلاش دیگری بود که صورت گرفت؛ هرچند به جایی نرسید.[62] از اقدامات مهم آیت الله بروجردی اصرار بر رسمی‌کردن دروس شرعی و دینی در مدارس دولتی بود که مشروح آن گذشت. مجموعۀ این رفتارها، حوزۀ علمیه را وارد مرحلۀ جدیدی کرد که به نوعی زمینه ساز تحولات پس از درگذشت مرحوم بروجردی در فاصلۀ 1340 تا 1343 بود.

طبعا از آنجایی که آیت الله بروجردی هنوز در مرحله‌ای قرار نداشت که سیاست‌ را در متن حوزه وارد کند، نقش وی به عنوان مرجع، ‌در حوادث دوران نهضت ملی یا به عبارتی حوادث قبل و بعد از آن (از سال 27 تا سال 40) نقش سیاسی حاشیه‌ای است.[63]

در این زمان نه تنها مرجعیت بلکه روحانیون برجسته‌ای که در تهران و گاه در شهرستان‌ها یافت می‌شدند و علائق سیاسی و ملی داشتند، در فعالیت‌های سیاسی وارد می‌شدند. در تهران به جز آیت الله کاشانی دو برادر با نام‌های آقایان سید رضا زنجانی (یکی از رهبران روحانی نهضت مقاومت ملی پس از 28 مرداد)[64] و سید ابوالفضل زنجانی[65] و نیز حاج شیخ حسین لنکرانی (م 18 خرداد 1368) در فعالیت‌های سیاسی شرکت داشتند، در همین زمان، یعنی از اوائل نهضت ملی، برخی از روحانیون تهران دست به ایجاد هیئت یا جامعۀ علمیۀ تهران زدند که در برخی از حوادث سیاسی اطلاعیه‌هایی صادر می‌کردند و بیشتر جانبدار نهضت ملی بودند. [66]

2ـ مرجعیت پس از سال 1340 شمسی

پس از درگذشت مرحوم آیت الله بروجردی در فروردین 1340، مرجعیت واحدی که پدیدآمده بود، ‌گرفتار نوعی تشتت گردید. پرسش عمدۀ مردم این بود که از چه کسی باید تقلید کرد؟»[67] مرحوم آیت‌الله سید محسن حکیم در نجف، به عنوان چهره‌ای درخشان، مطرح بود. شاه نیز که در پی بیرون بردن مرجعیت از ایران بود، تلگراف تسلیت خود را به مناسبت درگذشت مرحوم بروجردی، به وی فرستاد.[68] تلقّی علمای داخل کشور آن بود که «دولت ایران خیلی مایل است که مرجع تقلید از ایران بیرون برود».[69] حتی در یک محفل مذهبی در شیراز، این اقدام شاه به معنای مقدمه‌ای برای انحلال حوزۀ علمیه قم تلقی شده بود.[70] به همین دلیل، درست عکس خواستۀ شاه، ‌بسیاری از علما و فضلای کشور در پی آن بودند تا از میان علمای داخل کشور کسی را به مرجعیت برگزینند. در این زمان در ایران چندین نفر در قم، تهران و حتی مشهد واجد شرایط مرجعیت بودند. در قم، بجز امام خمینی (قدس سره) آقایان سید کاظم شریعتمداری، سید محمدرضا گلپایگانی و مرعشی نجفی مطرح بودند. در تهران مرحوم حاج سید احمد خوانساری (م 9 دی ماه 63) و در مشهد آیت الله میلانی (م17 مرداد 54) حضور داشتند، طلاب جوان فراوان و با استعدادی که در درس امام شرکت داشتند، در پی طرح مرجعیت امام بودند.

تشتّت در این امر، شماری از روحانیون و روشنفکران مسلمان فعّال در عرصۀ فرهنگ عمومی اسلامی را بر آن داشت تا در این وضعیت بحرانی، چاره‌ای اندیشند و در عین حال که مرجعیت واحدی بر اوضاع مسلط نیست، وضعیت آرمانی مورد نظر خود را دربارۀ کیفیت مناسبات میان مرجعیت و مردم ارائه دهند. به همین منظور، محفلی در خانه یدالله سحابی تشکیل شد و افرادی مانند علامه طباطبائی، سید صدرالدین جزائری ‌(پدر سید مرتضی)، دکتر بهشتی، مطهری، طالقانی، سیدابوالفضل زنجانی، و آقا مرتضی جزائری به همراه بازرگان، مهندس شکیب نیا، مهندس معین فر، و مرحوم غلامرضا سعیدی تشکیل شد. هدف آنان، ارائه ویژگی‌های مرجع شایسته بود تا مردم بتوانند بر آن اساس، کسی را انتخاب کنند.[71] نتیجه این تکاپو، پدید آمدن کتاب بحثی در بارۀ مرجعیت و روحانیت بود که تألیف آن در سال 1341 نشان از این گرایش داشت. میان نویسندگان این کتاب، مرتضی مطهری در عین ستایش از آیت الله بروجردی، دیدگاه‌های انتقادی خود را نسبت به روحانیت و مرجعیت مطرح کرد.[72] که البته چیز تازه‌ای نبود و بارها و بارها در مطبوعات دینی دهۀ 20 مطرح شده بود. تنها نویسندۀ غیر روحانی این مجموعه (مهندس بازرگان)، نیز انتظارات مورد نظر خود را از مرجعیت در مقاله‌ای به رشتۀ تحریر درآورد. طرح رسمی بحث انتظارات از مرجعیت، به این معنا بود که روشنفکران دینی، در برابر مرجعیت دست به انتقادهای آشکارتری زده‌اند و از آنان درخواست‌های روشن‌تری دارند. به علاوه، نوشتۀ مزبور به دلیل انتقادی بودن، آن هم از درون جامعۀ دینی، اهمیت خاصی داشت. زیرا انتقاد از بیرون فراوان بود و این بار از درون، انتقاد روحانیت و مرجعیت در عین حرمت نهادن به آن، می‌توانست در بهبود ارتباط میان مرجعیت و مردم نقش خاص خود را داشته باشد. در این مجموعه دو مقاله از علامه طباطبائی بود که در آن به بحث اجتهاد و تقلید در اسلام و بحث زعامت و امامت پرداخته بود. مرحوم بهشتی هم بحثی درباره «روحانیت در اسلام و در میان مسلمانان» داشت و موضوع اصلی سخن وی آن بود که نشان دهد روحانیت، طبقۀ ویژه‌ای نیست بلکه هر کسی برای تحصیل علوم دینی آزاد است. اما به هر روی گروهی می‌بایست برای این کار آماده شوند.

میان این مقالات، انتقادی‌ترین آن‌ها که با نگاهی خوشبینانه نسبت به آینده تألیف شده، مقالۀ استاد مطهری بود. اما حقیقت آن بود که مرجعیت بستر خاص خود را حفظ کرد و انتقادها و دیدگاه‌های طرح شده در این کتاب، تأثیر محسوسی در وضعیت آن نگذاشت.[73]

اما نکته دیگر این بود که تا این زمان، به دلیل عدم مداخله مرجعیت در سیاست، در فضای مباحث انقلابی، مذهبی‌ها مورد حمله چپ‌ها قرار داشتند و مذهب جدی گرفته نمی‌شد. تغییری که بعد از این رخ داد، هم به دلیل تشکیل نهضت آزادی در تهران و هم ورود امام در صحنه سیاست، مذهب به طور جدی‌تر وارد سیاست شد. سخنرانی مرز دین و سیاست بازرگان در سال 41 از منظر ورود روشنفکری مذهبی به سیاست، یک تحول به حساب می‌آمد. با آمدن امام، اهمیت این ماجرا چندین برابر شد.[74] شرح این نکته درباره ورود مرجعیت به سیاست نیاز به یک مقدمه توضیحی دارد:

در واقع، به لحاظ سیاسی یا به عبارت دیگر، ‌به لحاظ نگاه به سیاست از منظر دین، سه نوع گرایش میان روحانیت این زمان وجود داشت.[75] البته این سه گروه منهای روحانیت وابسته به حکومت است که بیشتر میان روحانیون درجه سوم و چهارم و به صورت استثنا میان روحانیون درجۀ دوم نیز چنین افرادی وجود داشت. بیشتر افراد وابسته، روحانیونی بودند که در ادارات اوقاف یا دفاتر طلاق و ازدواج مشغول به کار بوده و به نوعی مجبور بودند در خدمت رژیم باشند. طبعاً شمار آنان اندک نبود؛ چندان که نقش آنان نیز در ایجاد ارتباط میان مردم با دربار به صورت دعا برای شاه یا رفتن در مراسم استقبال و همراهی شاه در حرم‌های زیارتی، برای رژیم ارزشمند بود. این‌ها گروهی بودند که دربار به حمایت از آن‌ها دل بسته بود تا هم از داخل یکپارچگی روحانیت را در برابر رژیم بشکنند و هم سدّی در برابرکمونیست‌ها باشند.[76] اما دسته بندی کلّی روحانیون:

اول: گرایشی که از دخالت در سیاست پرهیز داشت و تنها مواقع بسیار خاصی به دلایلی برای پادرمیانی‌ یا چیزی شبیه آن، ممکن بود به نوعی حرکت سیاسی دست بزند. این جریان که به گونه‌ای خاص تقدس گرا ـ و گاه ولایتی ـ بود، ‌به دلایل مختلف، و از جمله همین تقدس گرایی، غیر سیاسی شده بود. نمونۀ معمول آن در این دوره مرحوم آیت الله حاج سید احمد خوانساری بود که وی نیز همچون آیت الله بروجردی از تکرار تجربۀ تلخ مشروطه نگران بود. براساس گزارش یک منبع ساواک، زمانی که در سال 45 آقایان مروارید و محلاتی به سراغ آیت الله خوانساری می‌روند تا وی را به خاطر اعلام برابری حقوق زن و مرد به مواجهه با دستگاه پهلوی بکشانند، وی می‌گوید: «در آن موقعی که 6 ماده پیشنهادی را اعلان کردند می‌بایست جلو کار را گرفت که کاری از پیش نرفت. و به علاوه من یقین دارم که فعلا روحانیون قدرتی ندارند که با دولت بجنگند، چون این اقدامات مؤثر نخواهد بود. بنابراین، از مبارزه نتیجه‌ای گرفته نخواهد شد جز اینکه دوباره مثل گذشته، عده‌ای را بکشند و عده‌ای را زندانی نمایند. این کار عقلایی نیست».[77] در طول مدتی که آقای خوانساری در تهران بود، تکیه‌گاهی برای کسانی بود که برای خصوص روحانیان به ایشان توسل می‌جستند. آقای گلپایگانی در جریان سرمقاله روزنامه اطلاعات در هفده دی 56 به طلاب گفت که من با دولت ارتباطی ندارم اما نام‌های برای آقای خوانساری نوشته‌ام که جلوی این کارها را بگیرد.[78] گویا توقع ایشان این بود که آقای خوانساری با استفاده از ارتباطی که دارد، در این زمینه اقدامی بکند. اما از سوی دیگر، ‌با اشاراتی که اسدالله علم به مواضع شاه در قبال آیت الله خوانساری دارد، روشن است که آنان به ویژه در این اواخر، اهمیتی برای او قائل نبودند. شاه پس از سال 54 از آقای خوانساری خواسته بود تا علیه مجاهدین بیانیه‌ای بدهد و آنان را به عنوان مارکسیست‌های اسلامی محکوم کند، اما آیت الله چنین کاری نکرده بود. علم از قول شاه نوشته است: راستی چرا این‌ها جرأت نمی‌کنند چنین اطلاعیه‌ای بدهند. این آیت الله خوانساری چه قدر ما را معطل کرد و چیزی نگفت.[79]

آقای منتظری دربارۀ مواضع سیاسی مرحوم سید احمد خوانساری (م27/ربیع الثانی/1405)و حمایت‌هایی که در جریان مخالفت امام با لوایح ششگانه و زندانی شدن ایشان صورت گرفت، سخن گفته و در نهایت با اشاره به اینکه ایشان ولایت فقیه را قبول نداشت، می‌نویسد: روی همین جهت عقیده‌شان این بود که باید دستگاه را نصیحت کرد ولی نباید با آن درگیر شد.[80] مرحوم خوانساری همانند مرحوم فلسفی در برخی از ادوار زندگی و عده‌ای دیگر از موجهین از علما که روابطشان کمابیش ـ و دست کم در دوره‌هایی ـ با حکومت پهلوی خوب بود، نقش واسطه را میان زندانیان سیاسی روحانی با حکومت ایفا می‌کردند. در آن سوی، رژیم پهلوی هم تلاش می‌کرد تا روابط خود را با این افراد نگاه دارد و از طریق آنان کنترلی روی نیروهای تندرو مذهبی داشته باشد. از جملۀ این افراد، یکی هم علامۀ حائری سمنانی بود که گاه وساطتی در آزادی روحانیون داشت. [81] گفته شده است سیدجعفر خوانساری فرزند آیت الله خوانساری که در بیت ایشان بود، متهم بود که روابط صمیمانه‌‌ای با ساواک داشته است. [82] وی در مورخه 29/11/56 به ساواک گفته بود که پدرش که در حال سفر به عتبات است، ‌قصد دارد اگر با خمینی روبه رو شد، «از عملیات و اقدامات او تنقید و به وی تذکر دهد که اعمال او به زیان روحانیت و تشیع و مملکت است».[83]

برخی از رهبران انجمن حجتیه[84] نیز به لحاظ فکری یا از روی تقیّه، ظاهراً همین گونه می‌اندیشیدند و بر این باور بودند که اساساً حکومت را نمی‌توان به غیر معصوم سپرد. رویکرد تاریخی مرجعیت در روزگار پس از مشروطه نیز چنین اقتضایی داشت.

دوم: این گرایش، از آن روحانیون میانه رو بود که در عین مخالفت با پهلوی و مظاهر فساد آن، حاضر به ورود در یک مبارزۀ قهرآمیز و تند نبودند. مبانی این گروه نیز متفاوت و انگیزه‌هایشان مختلف و درجۀ دخالتشان هم در سیاست متفاوت بود. آیات عظام سیدمحمد رضا گلپایگانی ـ (م 18 آذر 1372 ش /24 جمادی الثانیة 1414ق)، سید محمدکاظم شریعتمداری (15 دی ماه 1284 ش ـ 15 فروردین 1364 ش / 23 رجب 1406ق)[85] و سید شهاب الدین نجفی مرعشی (م 5 شهریور 1369ش) از این جمله بودند. در مشهد هم آیت الله میلانی در بهترین موقعیت قرار داشت. درباره آیات گلپایگانی و شریعتمداری در ادامه سخن خواهیم گفت، زیرا فعالیت آنان در مواجه با رژیم در چهارچوب باورها و روحیاتشان قابل توجه بود. آیت الله مرعشی، بیشتر شخصیت اخلاقی ـ علمی داشت و مرجعیت ایشان، دایره‌اش حتی تا این اواخر به گستردگی آیات شریعتمداری و گلپایگانی نبود. با این حال، در رویدادهای سال‌های 41ـ43 به رغم تلاش‌هایی که ساواک برای جدا کردن وی از مجموعه رهبران روحانی معترض داشت، فعالیتش همدلانه و قابل توجه بود. چندین بیانیه مهم وی در آن رویدادها، نشانگر همراهی جدی او با حرکتی است که برای کنترل دولت از تجاوز به قانون اساسی، حقوق مردم و حوزه علمیه، آن هم به نام اصلاحات در پیش گرفته بود. اعلامیه وی در 22 تیرماه 1342 بسیار تهدیدآمیز و عمدتا تأکیدش روی آزادی آیت الله خمینی بود. [86] اعلامیه وی در چهلم شهدای پانزده خرداد نیز تند و تیز بود، هر چند باید توجه داشت که این ایام، سخت‌ترین روزهای رژیم در برابر تندباد اعتراضات مردمی در ایران بود. وی نوشت: ‌«آشوبگران حقیقی یعنی مأمورین حکومت جبار دست به یک سلسله اعمال وحشیانه زدند تا دامن پاک ملت ایران را در آن قیام ملی ‌آلوده و ننگین کنند... دیدید که چه تهمت‌های ناروا و لکه‌هایی را خواستند به دامان پاک روحانیت بزنند... آیا مفهوم مملکت نمونه این است...»[87] سیری از برخوردهای آیت الله مرعشی را در این رویدادها می‌توان در پرونده ساواک ایشان که با عنوان آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک منتشر شده ملاحظه کرد. سخنرانی آیت‌الله مرعشی روز شنبه 23 رجب 1384 ق (آبان 1344) درباره نقش روحانیت شیعه در دفاع از مملکت ایران، یکی از بهترین و مستندترین سخنرانی‌های ی است که تاکنون در این موضوع ارائه شده است. نامبرده که اطلاعات رجالی و تاریخی فراوانی داشت، مروری تاریخی بر نقش تاریخی روحانیت شیعه در دفاع از مرزهای ایران ارائه کرد که حتی امروزه نیز قابل استفاده است.[88] همراهی‌های وی با حرکت‌های انقلابی در اسناد برجای مانده از ایشان آشکار است. وی در سال 1346 برای جمع‌آوری کمک به آوارگان فلسطین اقدام کرده و توانست هزاران عدد پتو از طریق شیخ نصرالله خلخالی در عراق، روانه اردن کند.[89] همزمان توجه وی به اشتباهات ناصر به رغم آن که راضی نبود مطلبی در مطبوعات علیه ناصر از سوی روحانیون منتشر شود،[90] جالب است. براساس گزارش ساواک، آقای نجفی در مجلسی گفته بود «سرچشمه همه فتنه‌ها دولت مصر است که اسم خلیج فارس را خلیج عربی گذاشته است». ایشان همانجا از نقشه‌ای که در تفسیر جواهر القرآن (ج 11، ص 199ـ201) طنطاوی مفسر معروف مصری چاپ شده یاد کرده است که نام خلیج فارس در آن نقش آمده است.[91] ساواک در تلاش بود تا موقعیت آیت الله مرعشی را تضعیف کند تا مانع از تأثیرگذاری او در میان مردم علیه رژیم باشد؛ یکی از اقدامات تأثیرگذار آیت الله مرعشی، خرید ساختمان آتش گرفته تنها سینمای قم بود که ایشان پس از خرید تصمیم گرفت آن را به مدرسه تبدیل کند که چنین نیز شد. این اقدام، آن هم پس از آتش زدن عمدی سینما توسط مخالفان حکومت، حساسیت ساواک را برانگیخت، جز آن که چاره ای جز تحمل نداشت.[92] اقدام یاد شده، نوعی موفقیت برای کسانی که مقابل حرکت فرهنگی رژیم در توسعه سینماها ایستادگی می‌کردند به شمار آمد، به طوری که شمار زیادی از متدینین و علما در شهرستان‌ها پاسخ مثبت به درخواست آیت الله مرعشی داده و کمک‌های فراوانی برای وی ارسال کردند. [93]

سوم: اما گروه سوم، امام خمینی (قدس سره) و یاران فراوانش از میان جمع کثیری از شاگردان مرحوم بروجردی و داماد و... بودند. این گروه به طور جدّی وارد صحنۀ‌سیاست شده، برای خلع پهلوی از قدرت به فعالیت سیاسی گسترده روی آوردند. امام خمینی بر این باور بود که خط مرجعیت، درگذشته، چندان خوب عمل نکرده و از فرصت پدید آمدۀ پس از رفتن رضاشاه نیز استفاده نکرده است. بدبینی امام به نظام پهلوی از زمان رضاشاه زمینه سازی جدی شده بود. با این حال، برخورد روحانیت با سلطنت، محتاطانه بود. رهبری روحانیت در تمام دورۀ تسلط آیت الله بروجردی، مبنای احتیاط را در برخورد با سلطنت پذیرفته بود. اما روشن بود که امام در این باره، تجدید نظر جدی خواهد کرد. به محض روی کار آمدن اسدالله علم، امام مرتب در محافل خصوصی و نیمه خصوصی روی این نکته تأکید داشتند که علم قصد برخورد جدی با روحانیت را دارد. این تصور بلافاصله پس از طرح مسأله انجمن‌های ایالتی و ولایتی در سال 41 مستدل شد. به محض آن که امام روزنامه کیهان را دیدند که حق رأی برای زنان را قائل شده بود، و این نقض قانون اساسی بود، چنان که بحث قسم خوردن به کتاب آسمانی به جای قرآن، از آیت الله حاج آقا مرتضی حائری خواست تا مراجع ثلاث (نجفی، ‌گلپایگانی، و شریعتمداری) را به منزلش دعوت کند. خود ایشان هم رفت و اولین تلگراف‌های مخالفت از همان جلسه برخاست. این آغاز حقیقی نهضت اسلامی قم بود. [94] امام احساس می‌کرد، کار دیر شروع شده و باید زودتر از این‌ها آغاز می‌شد. ایشان بعدها در پاسخ یکی از نامه‌های شهید سید محمدرضا سعیدی می‌نویسند: سلف صالح ما فرصت عجیبی را در موقع رفتن سلف خبیث از دست دادند و پس از آن هم فرصت‌هایی بود و از دست رفت تا این مصیبت‌ها پیش آمد و تا این شجرۀ خبیثه برپاست امید خیری نیست. [95]

ویژگی‌های اندیشۀ سیاسی موجود در فقه شیعه، برخوردهای سیاسی نادرست شاه پهلوی، و نیز ویژگی‌های شخصی امام سبب شد تا گروه سوم در رأس قرار گیرد. گروه دوم کمابیش و تقریباً به ضرورت شرایط می‌کوشید تا با امام همراهی کند؛ هر چند، در هرگامی که برداشته می‌شد، تصمیم‌گیری برایش دشوار بود. با این حال نباید فراموش کرد که همین همراهی‌ها امام را از خطرات فراوانی نجات داد و در بیرون نوعی هماهنگی و موضع واحد را به نمایش می‌گذاشت.

نکته دیگر آن که صراحت برخورد امام با شاه، به رغم آن که گه‌گاه با احترام از او یاد می‌شد، تقریبا دست همه گروه‌ها و احزاب سیاسی مخالف را بست و همه قشرها را پشت سر امام قرار داد. در واقع، دیگر رنگی برای جبهه ملی دوم و حتی نهضت آزادی (بدون وجود امام) نمانده بود. این زمان، نهضت به ویژه نسل جوان آن، سایه به سایه امام حرکت می‌کرد و دانشجویان، مرتب به قم می‌آمدند.[96]

شاید آشکارترین نتیجه مسائلی که در عرصۀ سیاست از سال 1341 به بعد رخ داد، شکاف عمیق میان روحانیت و دولت بود، چیزی که گرچه سابقه داشت، اما پیش از آن، به این وسعت نبود. مواضع سختگیرانه امام علیه شاه از یک طرف و سخت‌گیری شاه و علم و ساواک از طرف دیگر، هر روز بر این فاصله افزود. یکبار که در سال 1352 صحبت آمدن شاه به قم بود، مراجع قم، شامل آیات گلپایگانی، مرعشی نجفی و شریعتمداری با یکدیگر دیدار کردند. صحبت چنین بود: اگر با شاه ملاقات بکنیم همه مردم ما را فحش می‌دهند، اگر ملاقات نکنیم دولت ما را خواهد زد. آقای گلپایگانی گفت: اگر دولت با ما بد شود بهتر است تا ملت با ما بد باشد. بنابراین ما ملاقات نخواهیم کرد. عبدالعظیم نجفی گفت: فاصله میان دولت و روحانیت خیلی زیاد شده و عامل اصلی آن خود دولت است و به عواقب وخیم آن فکر نمی‌کند... در هیچ مملکتی سابقه ندارد که بین دولت و رئیس مملکت و روحانیون این قدر فاصله باشد.[97]

آیت الله شریعتمداری

نقش آیت الله شریعتمداری در حوزه علمیه قم میان سال‌های 40ـ57 بسیار قابل توجه و محل تأمل بوده است. به لحاظ فرهنگی، ضمن بحث از دارالتبلیغ از ایشان سخن گفته‌ایم. اما به طور کلی باید توجه داشت که ایشان ضلعی از مثلث سه مرجع قم در این دوره بود و بسا به لحاظ مالی موقعیت برتری داشت، چنان که در روشنفکری مناسباتش با دولت، آرام‌تر و دامنه فعالیت‌هایش، ‌در طول سال‌ها، تبلیغاتی‌تر بود. در ماجراهای 41ـ44 مشارکت داشت و گرچه با تأمل و نه با شدت امام، اما همراهی داشت. بیانیه‌های فراوانی که در آن دوره از وی علیه دولت صادر شده، این مشارکت را نشان می‌دهد. در ماجرای دستگیری امام و انتقال ایشان به تهران با تهدید به اعدام، سه مرجع یعنی آقای شریعتمداری، میلانی و نجفی مشارکت فعال داشتند و در این میان، چنان که علی حجتی کرمانی گفته است، نقش اول را آقای شریعتمداری داشت[98] (این در حالی بود که آقای گلپایگانی به تهران نیامد) اندکی پس از آن بود که به تدریج، حرکت آقای شریعتمداری کندتر شد و می‌توان گفت که این امر، در باطن هر انگیزه‌ای داشت، در ظاهر نشانگر تفاوت نگرش او با روش و مسیری بود که امام برای مبارزه برگزیده بود. اساساً اعتقادی به مبارزه جدی با دولت نداشت و روش خود را بیشتر بر پایه یک سیاست فرهنگی به مبارزه جدی با دولت نداشت و روش خود را بیشتر بر پایه یک سیاست فرهنگی در عین نوعی سازگاری قرار داده بود. طبعاً به لحاظ فعالیت انقلابی، مورد انتقاد روحانیون انقلابی بود و در عین حال، هم آنان و هم وی، ‌نیازمند همراهی با یکدیگر در برخی از مقاطع بودند. اخیرا کتاب تازه‌ای مبتنی بر شماری از اسناد موجود در پرونده وی توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی انتشار یافت. این علاوه بر کتابی بود که سال‌ها پیش آقای حمید زیارتی تحت عنوان شریعتمداری در دادگاه تاریخ منتشر کرد. براساس این اسناد، تلاش شده است تا رویه آیت الله شریعتمداری با دولت به عنوان رویه‌ای سازشکارانه نشان داده شود. اسناد موجود در آن کتاب و نیز آنچه که در مجموعه سه جلدی اسناد مربوط به آیت الله گلپایگانی منتشر شده، نشان از آن دارد که رژیم پهلوی و تشکیلات امنیتی آن، تلاش می‌کرده است تا اعتماد بیشتری نسبت به آیت‌الله شریعتمداری ابراز داشته و روابط استوارتری داشته باشد.[99] ایجاد اختلاف میان مراجع، یکی از سیاست‌های اصلی ساواک بود، به طوری که رسما شایعاتی از طرف ساواک در وابستگی این و آن به رژیم انتشار می‌یافت. اطرافیان نیز نقش مهمی در ایجاد این اختلاف داشتند و اصولا مواضع خود آنان نیز که متفاوت بود، ‌در گسترش این شایعات کمک می‌کرد. [100]

آنچه مهم است این است که رژیم، در بین این سه نفر، ترجیح می‌داد با آیت‌الله شریعتمداری کار بکند، دلیل آن هم موضع میانه روانه او بود که در آن روزگار موضعی جانبدارانه تلقی می‌شد. به علاوه، آقای شریعتمداری چنان نشان می‌داد که با بخشی از تحولاتی که به قصد نو کردن نظام اجتماعی ـ اقتصادی صورت می‌گیرد، مخالفتی ندارد، چنان که یک صدم حساسیت آقای گلپایگانی را هم نسبت به بحث تأسیس سینما در قم نداشت.[101] البته در مسائل روشنی مانند نفوذ بهائیان یا مسائل فلسطین، موضع می‌گرفت. تردیدی نیست که مواضع وی در قیاس با مقاومتی که آیت الله گلپایگانی برابر رژیم از خود نشان می‌داد، بسیار آرام بود. نسبت به براندازی سلطنت هم، هیچ نظر مساعدی نداشت. ایشان حتی تا تیرماه 57 هنوز درخواستش از رژیم پهلوی، چیزی بیشتر از برگزاری انتخابات آزاد نبود؛[102] در حالی که امام از خرداد 42 به بعد، مسأله اصلیش، ساقط کردن رژیم پهلوی بود.[103] البته تلقی روحانیون انقلابی (کسانی که بعدها جامعه مدرسین را تشکیل دادند و آن زمان عددشان در قیاس با مجموعه‌ای از علما و علمای حوزه محدود بود)[104] نسبت به مرحوم شریعتمداری، متفاوت با دیگران بود. غالب افراد این گروه تلقی‌شان این بود که مواضع وحرکات وی برخلاف مشی امام بوده و بنای مخالفت با امام را دارد.[105] گاهی هم وی متهم به ترس از فشار پهلوی می‌شد. یکبار که اوضاع بسیار وخیم شده بود، ‌نزد امام آمده و گفته بود: آقا وضعیت خیلی خطرناک است، چه کار باید بکنیم؟ امام در پاسخ گفته بود: من فکر می‌کردم شما خیلی شجاع هستید من که اهل خمین هستم باید بترسم، نه شما که تبریزی هستید؛ برو در خانه‌ات بنشین.[106] در این میان، حتی افراد معتدلی مانند آقای مطهری هم سخت از آقای شریعتمداری و روش‌های او گله‌مند بودند.[107] ساواک در گزارشی از قول آقای شریعتمداری آورده است که درباره کارهای آیت الله خمینی اظهار نظر کرده بود که «چنانچه ما می‌خواستیم طریقی که ایشان پیمودند بپیماییم گذشته از اینکه تمام حوزه‌های علمیه قم از هم پاشیده می‌شد، نتیجه‌ای نیز در برنداشت» وی افزود: «من در منبر درس به اطلاع عموم طلبه‌ها رسانیده‌ام که سکوت من حوزه علمیه را نگهداشت و به تمام محصلین قم هم تذکر داده‌ام که از انتشار اعلامیه و اخبار عاری از حقیقت بپرهیزند و حوزه علمیه قم را متشنج نسازند زیرا این حوزه وظیفه‌اش نشر احکام و ترویج دین مبین اسلام است و محصلین مجاز نیستند به هیچ وجه در امور سیاسی دخالت نمایند.»[108] این مقدار همکاری و همراهی برای رژیم حتی آن قدر ارزش نداشت که وقتی وی در سال 56 به اسدالله علم پیغام داد که سهمیه حج را زیاد کنند تا بازار سیاه پیدا نکند، ‌شاه گفت: مخصوصا به دولت بگو سهمیه را زیاد نکند.[109]

با این همه، آقای شریعتمداری به طور معمول، ‌طی سال‌هایی که بر مسند مرجعیت در ایران تکیه زده بود، همواره اعتراض‌هایی به دولت از یک سو و ماجرای فلسطین از سوی دیگر داشت. بیانیه‌هایی به مناسبت آتش‌سوزی در مسجد الاقصی که در سی‌ام تیر 48 صورت گرفته بود، ‌تحریم پپسی کولا در سال 51[110] به دلیل تقویت بهائیان، اعلام کمک به اعراب در جنگ سوم آنان با اسرائیل در سال1352، و صدور بیانیه به مناسبت حمله ساواک به فیضیه و دفاع از طلاب، دایر بر اینکه اتهامات روزنامه‌ها برای کمونیست بودن آنان نادرست است، از آن جمله است.[111] مانند همین اعتراضات و طبعا تندتر و تا آنجا که به دولت و نه سلطنت مربوط می‌شد، در اعلامیه‌ها و بیانیه‌های ایشان در جریان سال 56ـ57 نیز دیده می‌شود. به هر روی روشن است که نه شخصیت مرحوم شریعتمداری و نه ایده‌ها و آرمان‌های وی، ‌با مسیر تند انقلاب که در جهت براندازی سلطنت بود، هماهنگی و تناسب نداشت. زمانی که امام در پاریس بود و آقای اشراقی قصد رفتن به پاریس را داشت، مرحوم شریعتمداری به ایشان می‌گوید: «آیا می‌توانید امام را از گفتن شاه باید برود منصرف کنید؟»[112] دیگر نزدیکان آقای شریعتمداری هم بر این باورند که تا این اواخر تنها بر این نکته اصرار داشت که شاه بماند اما فقط سلطنت کند. [113]

طی سال‌های میانه 42ـ57 بیشتر روحانیونی که انقلابی بودند، از آقای شریعتمداری دلخور بودند و در بسیاری از محافل خصوصی که برخی از آن‌ها را ساواک در پرونده این اشخاص ضبط کرده، از ایشان بدگویی می‌کردند. [114] این دلخوری حتی از ناحیه آیت الله گلپایگانی نیز وجود داشت و گاه برخوردهای دو طرف شکل تندی به خود می‌گرفت. در شهرها نیز میان روحانیون بر سر مواضع آیت الله شریعتمداری اختلاف بود، اینکه او با دستگاه کار می‌کند یا مخالف آن است.[115] نمونه آن مطالبی است که در محفل خصوصی شیخ حسین لنکرانی مطرح می‌شده و ما شرح آن را ذیل مطالبی که در همین کتاب درباره لنکرانی نوشته‌ایم، آوردیم. نوع نگاه آقای شریعتمداری متفاوت از روش انقلابی امام بود و به همین دلیل، در برخورد با رژیم و یا کسانی که حتی چهره‌های نامقبولی بودند، کمتر تردید داشت. زمانی که گروهی از علمای مصر به ریاست شیخ فحام برای جلب حمایت علمای ایران در برابر صهیونیسم، به قم سفر کرده و میهمان آیت‌الله شریعتمداری بودند، مئیر عزری، سفیر وقت اسرائیل، همراه با فروزانفر به قم آمد و بدون آنکه منصب خویش را توضیح دهد خود را یک ایرانی یهودی معرفی کرده که درحال حاضر به اسرائیل رفته و درآنجا به ایرانیان خدمت می‌کند. وی شرحی از این دیدار خود بیان کرده و مدعی است که در پاسخ، ‌مطالبی از ایشان شنیده که نقل کرده است.[116]

این نیز روشن است که آقای شریعتمداری با مبارزه قهرآمیز با رژیم شاه موافقتی نداشت و تلاش می‌کرد راهی میانۀ‌ سازش و مبارزه را دنبال کند، به همین دلیل تا روزهای پس از انقلاب حاضر نبود نامی از شاه به میان آورد. مرحوم آقای شیخ محمد حسن بکائی، از روحانیون مبارز آذربایجانی ضمن تأکید بر اینکه با اصل تأسیس دارالتبلیغ موافق بوده و کمک‌هایی هم برای آن جمع آوری کرده است،[117] با اشاره به آزادی خود از زندان در سال 57 می‌گوید که ما از آقایان بهشتی و مطهری خواستیم تا به منزل مرحوم آیت‌الله سیدهادی خسروشاهی بیایند. زمانی که آمدند، من به آقای مطهری گفتم: آیت الله شریعتمداری تبریزی است و ارتباط ما با ایشان ناگسستنی است... از محضر امام امیدوار چنانیم که در اعلامیه‌های معظم له اسمی از آیت الله شریعتمداری برده شود... ما می‌خواهیم ائتلافی به وجود آید، چند روز بعد آقای بهشتی به من پیغام دادند که ما با فرانسه تماس گرفتیم و خواسته آقایان را به عرض حضرت امام رساندیم. ایشان در جواب فرمودند به آقایانی بگویید بروند به آن آقا (شریعتمداری) بگویند: ایشان یکبار در اعلامیۀ خودشان از شاه اسم ببرند، من ده بار در اعلامیه‌های خودم از ایشان نام می‌برم. آقای بکائی می‌افزاید که من به همراه آقای دروازه‌ای به قم رفته نزد آقای شریعتمداری رفتیم. من از ایشان خواستم مبهم‌گویی را کنار بگذارد و صریحا در باره شاه چیزی بگوید. آقای شریعتمداری در پاسخ گفت: «آقای فلانی! اینان (آقای خمینی و نزدیکانش) اشتباه می‌کنند و شکست خواهند خورد. بگذارید آیندگان بگویند در میان آن‌ها یک آدم عاقلی هم بوده است. آقای خمینی و اعوان و انصارشان کنار بکشند من در عرض شش ماه با همان قانون اساسی مشروطه، شاه را از کشور بیرون می‌کنم». من همانجا دریافتم که ایشان به اصل انقلاب ایمان ندارد.[118]

این گزارش و آنچه از مجموعه اخبار و اطلاعات مربوط به مسائل انقلاب در ارتباط با آقای شریعتمداری وجود دارد - و با توجه به مطالبی که پس از این درباره دارالتبلیغ خواهیم گفت- به خوبی می‌تواند افکار و اندیشه‌های ایشان را نشان داده و روشن کند که آن افکار، توافقی با آنچه که در نگاه امام و یاران وی به عنوان پیشروان انقلاب 57 اهمیت داشت، ‌ندارد. به همین دلیل که مسائل بعد از انقلاب پیش آمد که البته نگرانی‌های دیگر هم بر آنچه از گذشته مانده بود، ضمیمه گشت.

فعالیت‌های سیاسی آیت الله گلپایگانی

در میان مراجع وقت حوزه، آیت‌الله گلپایگانی، مواضع مثبت جدی و یکنواخت داشت و طی سال‌های پس از تبعید امام به نجف تا سال 56 که حرکت عمومی بر ضد رژیم آغاز شد، ایشان به عنوان یک مرجع معارض با حکومت در ایران، در حد مقدور و با توجه به ویژگی‌های شخصی، روی یک خط مستقیم و در تمامی صحنه‌های داخلی و خارجی مربوط به شیعه و اسلام مقاومت می‌کرد. بیانیه‌ها و سخنرانی‌های ی که از ایشان طی این سال‌ها برجای مانده است، نشانگر موضع مقاومت جویانه وی برابر خواست‌ها و اهداف رژیم است.

در زمان بازداشت امام در خرداد 42 وی ضمن اطلاعیه بسیار تندی علیه رژیم، در پایان تأکید کرد:‌ «به آن‌ها که می‌گویند روحانیت نباید در سیاست دخالت کند، اعلام می‌کنم که دین ما دین اسلام و سیاست ما سیاست اسلامی است و مسلمان از سیاست و نظارت در امور کشور اسلامی نمی‌تواند برکنار بماند؛ تا چه رسد به فقها و مجتهدین که دارای مقام زعامت شرعیه و نیابت عامه هستند».[119] در جریان انجمن‌های ایالتی و ولایتی و به ویژه مشارکت دادن زنان در امر انتخابات، مواضع قاطعی داشت. سپس در جریان تصویب لوایح ششگانه هم با جدیت در صحنه سیاسی حضور داشت و اطلاعیه‌های مشترک و منفرد متعددی صادر کرد. افزون بر آن، تا این زمان، بسان روش گذشته آیت‌الله بروجردی، سعی کرد با برقراری ارتباط با دربار، برخی از نکات را یادآوری کند. از آن جمله نام‌های است که درباره انتخابات مربوط به لوایح ششگانه برای شاه ارسال کرد. در این نامه که توسط آیت‌الله حاج آقا علی صافی گلپایگانی برای شاه ارسال شد، مراجعه به آرای عمومی درباره لوایح، مورد انتقاد شدید قرار گرفته طی چهار بند مطالبی در نادرستی مراجعه به آرای عمومی در این مسأله یادآوری شد. نخست آنکه مراجعه به آرای عمومی جز در یک موقع آن هم به شکل کذایی در مملکت ما سابقه ندارد و خلاف مصالح دین و مملکت و مقام سلطنت است. دیگر آنکه اگر مراجعه به آرای عمومی به طور آزاد و تحت نظر مردم و دور از اِعمال نفوذ و دخالت بعضی مصادر امور و بودن سانسور مطبوعات و محدودیت‌های دیگر اگر انجام شود، مسلماً نتیجه آن مثبت نخواهد بود و موجب توهین به مقام سلطنت است. سوم آنکه در موضوعی که حکم شرعی در کشور اسلامی که اکثریت قریب به اتفاق آن مسلمان و خواهان اجرای احکام اسلامی هستند... مراجعه به آرای عمومی چه مجهولی را معلوم می‌سازد؟ در ادامه آمده است: تصور نفرمایند که غرض از این تصدیعات، طرفداری از مالکین است، زیرا به طور کلی با رویه بعضی مالکین که رعایت احکام اسلام را نمی‌کنند نمی‌توان موافقت داشت، ولی الغاء اصل مالکیت آن هم به این نحو... با منطق اسلام تطبیق نمی‌کند و جز فتح باب برای کمونیزم حاصلی ندارد. آیت الله گلپایگانی در آخر نوشتند: اعلی حضرتا! عصیان و گناه در خارج زیاد است ولی رسمیت دادن گناه به آن طرف قیاس نیست. به بعض کسانی که این نغمه‌ها را با این شدت ساز کرده‌اند اعتماد ننمائید. این‌ها کسانی نیستند که در یک حد واقف بمانند اشخاصی که با اصل مالکیت اینگونه مخالفت دارند، از کجا معلوم که با اصل سلطنت وفادار بمانند. در آغاز نامه آمده است که اگر در عبارات قصوری باشد مستدعی است از جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج آقا علی صافی که شرفیاب می‌شود توضیحات لازم را بخواهید تابه عرض برساند.[120]

مبارزات آقای گلپایگانی در طول سال‌های پس از نهضت خرداد در حوزه‌های مختلف سیاسی و فکری ادامه داشت. آیت‌الله گلپایگانی به طور مداوم برخوردهای انتقادی و در عین حال محتاطانۀ خود را نسبت به رژیم داشت و بویژه تلاش می‌کرد تا حوزه قم را از فشار دولت خارج کند. در سا ل6ـ1345 که بحث تغییر لایحۀ خانواده توسط عده‌ای از سناتورها مطرح شد، بسیار قاطع به میدان آمد. هم نامه نوشت و هم در سخنرانی‌های خود در جمع طلاب به صراحت برابر آن موضع گیری کرد.[121] همچنین در پی شایعاتی برای برداشتن تعطیلی روز ولادت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  ایشان اعتراضی به دربار داشتند که از آن سوی، پاسخی داده شده که تغییری صورت نخواهد گرفت و چیزی در این زمینه تصویب نشده است.[122] جنگ شش روز اعراب و اسرائیل که در خرداد 1346 (5 تا 10 ژوئن 1967) رخ داد، ‌واکنش علمای قم از جمله آیت الله گلپایگانی را برانگیخت. چنان که امام و آیت الله میلانی نیز اطلاعیه‌های تندی صادر کردند.[123] بیانیه آیت الله گلپایگانی که به عربی هم انتشار یافت، بسیار صریح و تند بود.[124] نامه‌های زیادی از آیت‌الله گلپایگانی در ارتباط با مسأله فلسطین طی سال‌های مختلف به افرادی چون شیخ ازهر، مفتی سوریه شیخ کفتارو و نیز به صورت بیانیه‌ عمومی صادر گردید.[125] به مناسبت جنگ رمضان (اکتبر 1973 میلادی) نیز از طرف آیت الله گلپایگانی مجلسی در مسجد امام حسن عسکری علیه السلام  قم برگزار شد که آقای آقا مرتضی برقعی منبر رفت و بعد از آن هم آقا سید مهدی گلپایگانی صحبت کرد. این قبیل اقدامات گرچه برای دفاع از فلسطین بود، اما به دلیل حمایت رژیم پهلوی از اسرائیل، به معنای مخالفت با نظام شاهی هم به حساب می‌آمد. ساواک هم بیکار نمی‌نشست و رسما به اسم طلاب حوزه علمیه قم بیانیه علیه مراجع تنظیم کرده با مقامات بالاتر هماهنگ و آن‌ها را تکثیر و در سطح ایران منتشر می‌کرد.[126] یک بار، نصیری رسماً دستور داده بود که طرحی برای تضعیف آیت الله گلپایگانی تهیه کنند. این وقتی بود که عبدالحجت بلاغی[127] را که روحانی صوفی مسلکی بود و در جشن‌های شاهنشاهی شرکت کرده بود و آماده بود تا نسخه‌ای از تفسیر خود را هدیه کند، ‌آیت الله گلپایگانی با تحقیر از خانه‌اش بیرون کرد.[128]

توجه آیت الله صرفا به مسائل داخلی و یا امر فلسطین نبود، بلکه حساسیت روی تشیع سبب شد که در جریان سفر ملک فیصل به ایران، ایشان نامه عربی مفصلی به وی درباره توجه به قبور مطهره ائمه علیهم السلام بنویسند. این نامه در تاریخ 17 شعبان 1385 نوشته شد. [129]

مقاومت آیت الله گلپایگانی برابر برخی از اقدامات رژیم، ساواک را بشدت خشمگین کرده بود. در وقت تاجگذاری شاه و ولیعهدی فرزندش، کسی از دربار برای گرفتن تبریک نزد آیت الله گلپایگانی رفته بود، ‌ایشان در پاسخ گفته بود: خواسته‌های شما درست مثل آن می‌ماند که یزید به امام زین العابدین علیه السلام  بگوید: اکنون که پدرت امام حسین علیه السلام  را کشتم بیا و برای این جریان تبریک بگو.[130]

سخنرانی تند ایشان در سال 1348 در مسجد اعظم درباره کنترلی که روی ایشان اعمال شده و نیز برخوردی که با یک چاپخانه‌دار به خاطر چاپ اعلامیه ایشان علیه اسرائیل و آتش زدن مسجد الاقصی شده بود، نشانگر شجاعت وی در برخورد با نظام پهلوی است. وی در این سخنرانی تأکید کرد:‌ «دنیا بداند که ما آزادی نداریم.» ایشان در این سخنرانی از ارتباط میان دولت ایران و اسرائیل سخت انتقاد کرد.[131] آقای فلسفی که از شدت برخورد آقای گلپایگانی تعجب کرده، (بنا به شنود ساواک) به ایشان اظهار می‌کند که روش مرحوم بروجردی را در پیش گیرد. اما (آقای) گلپایگانی در پاسخ گفته است که در اوایل کار (امام) خمینی که ساکت بودم، تکلیفم آن طور بود، ولی فعلا تکلیفم چیز دیگری است. در آن زمان، آقای بروجردی وظیفه‌اش آن طور حکم می‌کرد، ولی من فعلا صلاح نمی‌بینم که ساکت بنشینم.[132]

فعالیت‌های شدید آیت الله گلپایگانی برای جلوگیری از تأسیس سینما در قم، صفحات زیادی از پرونده او را به خود اختصاص داده است. در واقع، ایشان و پسرش سید مهدی تمام توان خود را برای جلوگیری از این اقدام بکار گرفتند. هدف رژیم از پافشاری روی این امر بسیار روشن بود و در نهایت هم با انفجار سینما ـ که گفته می‌شد توسط شخصی به نام تهرانی‌کیا از اعضای مجاهدین خلق و مسؤول شاخه بازار صورت گرفته[133] ـ آبرویی برای دولت نماند. در حاشیه این امر، ‌تلاش برای جلوگیری از ایجاد مشروب فروشی و حتی نمایندگی پپسی کولا نیز فعالیت‌هایی صورت می‌گرفت تا صورت مذهبی قم حفظ شود. در مرداد سال 48 که مسجد الاقصی آتش گرفت، آیت الله گلپایگانی نهایت تلاش خود را برای بی‌اعتبار کردن دولت ایران به جرم ارتباط با دولت اسرائیل به‌کار برد؛ به ویژه که این زمان رژیم برای تضعیف موقعیت ایشان، روی این نکته انگشت نهاده بود که وی برای دفاع از ایرانیان مقیم عراق، در برابر ظلم بعثی‌ها، کاری نکرده است. آقای گلپایگانی ضمن گفتگویی با یک طلبه ـ به صورت تلفنی ـ مروری بر مواضع خود با دولت از پس از تبعید امام می‌کند و می‌گوید:‌ الان وضع ما با دولت درست نیست. چون بعد از آنکه حاج آقا روح الله را تبعید کردند من برای حفظ حوزه در قم ماندم و تهران نرفتم. بعد دولتی‌ها طمع کردند و خیال کردند من با آن‌ها موافق هستم و اهل سازش می‌باشم و به خیال بودند که از ما انتفاعی ببرند و بعد دیدند از ما آبی گرم نمی‌شود. این دولت ایران از تمام دولت‌ها بدتر است، حتی از دولت‌های کافر، زیرا تمام ممالک لااقل رعایت شهرهای مذهبی خود را می‌کنند... ولی دولت ایران در شهر مذهبی قم می‌خواهد سینما باز کند... این دولت اصلا تصمیم گرفته است دین را عوض کند. دولتی‌ها از ما ناامید شدند و به بعضی‌ها امیدوار شدند (مقصود آیت الله شریعتمداری است)... دولتی‌ها با شریعتمداری خوب هستند و با او اخلاص دارند و شریعتمداری حاضر است با آن‌ها سازش کند و دولتی‌ها می‌خواهند او را بزرگ و ما را به زمین بزنند.[134] این سبک برخورد سبب شده بود تا گفته شود آیت الله گلپایگانی جلد دوم خمینی است.[135]

سخنرانی آیت الله گلپایانی، در روز 13 اسفند 48 در مسجد اعظم، یکی از سیاسی‌ترین سخنرانی‌های وی در اوج خفقان شاهی بود. ایشان بحث خود را از استعمار آغاز کرد و از تلاش استعمار برای تضعیف دین، با رواج تجدد سخن گفت. وی تأکید کرد که گسترش فساد و تضعیف عقاید دینی مردم به جد آغاز شده و این وضعیت در غالب ممالک اسلامی براساس یک سیاست واحد پیش می‌رود. تصویب قوانین جدید هم برای کنار گذاشتن قوانین اسلامی و برای تقویت همین وضعیت است. گسترش مسیحیت هم یکی دیگر از سیاست‌های استعماری است. جشن‌های شاهنشاهی و آتش پرستی و گبری‌گری یکی دیگر از سیاست‌های جاری برای تضعیف عقاید دینی است. بازگشت به آتش پرستی در حالی است که دولت، روحانیون را به ارتجاع متهم می‌کند. ایشان تأکید کرد، از زمانی که مانع اجرای امر به معروف و نهی از منکر توسط علما شده‌اند روز به روز فساد و تباهی بیشتر شده است. مبارزه با روحانیون و محدود کردن آنان همزمان با رواج فساد، عاملی برای تقویت فساد در جامعه اسلامی است. ایشان اشاره کرد که ما را به خاطر محکوم نکردن اعمال رژیم عراق در مقابله با روحانیون متهم می‌کنند، در حالی که نمی‌دانند که در ایران روحانیت بیشتر از آنجا در زحمت است. ایشان تأکید کرد از ده سال پیش تاکنون که فشار بر روحانیون زیادتر شده، توجه مردم به آنان بیشتر شده است. آقای گلپایگانی در پایان از طلاب که عازم تبلیغ در ایام محرم بودند خواست تا در محل تبلیغ خود «مردم را متوجه کنند به این نیرنگ‌هایی که کفار برای مسلمین فراهم آورده‌اند و به این خرافاتی که کفار برای مسلمین نقل کرده‌اند» تا آنان دین خود را از دست ندهند.[136]

آیت الله در سال1349 ضمن نصایحی که به طلاب می‌کرد به تعطیل شدن احکام خدا و وضع قوانینی برابر آن اشاره کرده دستگاه قضایی را متهم به عمل نکردن به دستورات اسلام کرد و گفت که امروزه فقط اسمی از اسلام به جای مانده است.[137] شهادت آیت الله سعیدی نیز ایشان را بر آن داشت تا نام‌های خطاب به آیت‌الله میرزا احمد آشتیانی[138] نوشته و با اظهار نگرانی از اوضاع از واقعه مولمه مربوط به آقای سعیدی نوشت: «حقیر در شرایط فعلی راه برای استیضاح این موضوع ندارم. بلکه در فشارهای مستقیم و غیرمستقیم هستم. لکن ملاحظه می‌کنم ادامه این اوضاع و حبس و تبعید و توهین به روحانیت و جلب علما و طلاب و خطبا... به صلاح مملکت نیست». سپس از ایشان خواست تا با استفاده از هر وسیله ممکنه، مقامات مربوطه را نصیحت کرده و یادآور شوند که این نحو مؤاخذه و حبس و ضجر و به خاک سپردن یک نفر روحانی مورد احترام و ذریه پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  بدون ارائه مدرک جرم، معرف و کاشف از عدم اعتنای به قانون و فقدان آزادی و بی‌احترامی به معتقدات اسلامی است.[139] آقای گلپایگانی اعلامیه‌ای نیز برای برگزاری مراسم شهادت سعیدی در فیضیه صادر کرد که ساواک مانع از برگزاری آن شد.

سخنرانی ایشان دربارۀ حجاب و متهم کردن دولت به ارتجاع و بازگشت به سنن کافری پیشین در سال 1350 یعنی زمانی بود که حکومت پهلوی در اوج قدرت خود و مشغول برگزاری جشن‌های 2500 ساله بود.[140] سیری از فعالیت‌های سیاسی وی بر ضد مصوباتی که به نظر ایشان خلاف احکام اسلام بود، در اسناد مربوط به ایشان درج شده است.[141] یک نمونه نیز در باره قانون تبدیل به احسن موقوفات است که توسط مجلسین تصویب شد و آقای گلپایگانی به شدیدترین وجهی با آن مخالفت کرده، آن اقدام را کفرآمیز خواند. «فعلا که مجلسین با تأیید دستگاه از جعل و تصویب هرگونه قانون و طرح، اگرچه بر خلاف احکام الهی و به ضرر ملت باشد، رادع و مانعی ندارد، و غافل هستند که هر قدر با دین مبارزه کنند و کفر را ترویج نمایند استقلال مملکت را در خطر قرار می‌دهد، حقیر بر حسب تکلیف شرعی حکم مسأله را اظهار داشتم تا برای یوم المعاد حجت باشد».[142] در صفر (1977) مؤتمر اسلامی در مکه برپا شد که آیت‌الله گلپایگانی بیانیه مفصلی به مؤتمر مکه نوشت که بخش اعظم آن علیه صهیونیسم بود. این بیانیه در نشریه‌ای هفتگی شماره 18 (با مدیریت محمد سلیم دباغ) به نام جبل عامل منتشر شد. مشابه این اطلاعیه، ‌نمونه دیگری در تاریخ 10 ربیع الاول 1387 به عربی صادر شده است.[143]

حساسیت آیت الله گلپایگانی برای حفظ حریم حوزه، از نوع فعالیت‌های ایشان، در پیش و پس از انقلاب محسوس است. یک نمونه آن، مواضع وی برابر آزمون‌گیری دولت از طلاب بود که ایشان سخت در برابر آن مقاومت کرده و برای حفظ استقلال حوزه تلاش نمود.[144] زمانی که در سال 1352 عده‌ای از روحانیون برجسته حوزه دستگیر و سپس تبعید شدند، آیت الله گلپایگانی ضمن یک سخنرانی در مسجد اعظم به انتقاد از حاکمیت پرداخت. وی با اشاره به تلاشی که برای نابود کردن حوزۀ‌ علمیه در جریان بوده از «تبعید به ممالک خارجه» یاد کرد که اشاره‌اش به تبعید آیت الله خمینی به نجف بود. سپس افزود چنان که الان هم جمعی از فضلا و مدرسین و طلاب یا در زندان هستند و یا در تبعید هستند، در هواهای صعب و بد. بعضی‌ها نامه نوشتند، بسیار در زحمت هستند... یا آن‌ها که در زندان هستند مسموع می‌شود که در شکنجه و زحمت هستند و این‌ها باعث نمی‌شود که خدا نکرده آن‌ها در مرام و مسلک خودشان سست بشوند. آخر کسی نمی‌پرسد چرابا روحانیت این طور معامله می‌شود؟[145] ایشان در همان سخنرانی برای ایجاد تعدیل در برخورد حکومت با روحانیون تأکید کرد که اگر روحانیت از بین برود، ایران به دست کمونیست‌ها خواهد افتاد. و مجددا تأکید کردند که «اول گفتم و اعلام کردم که دخالت اوقاف در حوزه‌های علمیه نامشروع است، دخالت اوقاف در مساجد نامشروع است، در موقوفات نامشروع است».[146] وی به صراحت دستور داده بود اسامی طلبه‌هایی که با اوقاف کار می‌کنند، از دفتر شهریه حذف کنند.[147] تلاش اوقاف آن بود تا با اعطای کمک به شماری از روحانیون در مواقع حساس، آنان را در اجتماعات ویژه مورد نظر، گردآوری و بهره‌برداری سیاسی کند.[148]

یک بار هم که در تشییع جنازه سید احمد فرزند آقای بروجردی، رئیس اوقاف قم کنار آقای گلپایگانی حرکت می‌کرد، ایشان برگشت و به وی گفت: «راضی نیستم همراه من بیایی، برو عقب مزخرف می‌خواهی باز عکس بگیری»[149]

این روش هم در مبارزه با نظام سلطه پهلوی بسیار مؤثر و کارآمد بوده و عدم مشروعیت آن را میان متدینین تأکید می‌کرد. در همان سال و همزمان با جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل آیت الله گلپایگانی سخنرانی کرد به گونه‌ای که حاضران تحت تأثیر قرار گرفتند.[150]

بیانیۀ ایشان، کوتاه و در عین حال دقیق بود «پیکار عادلانه و دلیرانه ارتش مسلمان سوریه که دوش به دوش برادران مصری بر ضد تجاوزکاران صهیونیزم آغاز کرده‌اند به عنوان پیکار کلیه مسلمانان جهان، علیه یهودیان تجاوزکار و دشمنان خدا به شمار می‌رود...[151]

علاوه برآن، ‌آیت الله گلپایگانی درگیر مسائل عراق هم بود. رژیم بعث تلاش می‌کرد تا از علمای نجف، فتوایی برای تکفیر کردها و لزوم جنگ با آنان بگیرد اما آیت الله شاهرودی و حکیم از این کار خودداری کرده و مورد ستم بعثی‌ها قرار گرفتند. آیت الله گلپایگانی در این زمینه هم اعلامیه‌هایی صادر کرده و به رژیم بعث حمله شدیدی نمود.[152] ایشان حتی نام‌های به طور مستقیم برای رئیس جمهور عراق نوشته رونوشت آن را برای صدام حسین فرستاد.[153] حرکت دیگر حمایت از مردم لبنان و درخواست کمک از مردم و باز کردن حساب در سال 1355 بود که آیت الله گلپایگانی با جدیّت آن را دنبال می‌کرد.[154]

حقیقت آن است که این زمان مرجعیت شیعه به خصوص آقای گلپایگانی که در داخل کشور بود، با چند مسأله مهم در داخل و خارج مواجه بود. ماجرای عراق و فلسطین دو مسأله مهم خارجی بود. در داخل نیز هر روز مسأله تازه‌ای درست می‌شد. بخشی از آن اقدامات ساواک در حوزه است که هر بار به بهانه‌ای طرح می‌شد. حمله شبانه به فیضه یکی از این اقدامات بود که از آن جمله سبب شد تا آیت الله گلپایگانی نامه تندی در 24 ربیع الاول 1392 (17 خرداد 51) به آیت الله خراسانی در اصفهان بفرستد که بسیار شدیداللحن بود. [155] در آستانه اعدام شماری از مجاهدین خلق در سال (21 صفر 1392) 1351 عده‌ای از علمای تهران مانند شیخ علی غروی علیاری، محمود موسوی خلخالی، مجتهدی، عبدالحسین شهرستانی، نصرالله شبستری، محمدغروی تبریزی، سیدعلی انگجی و... نام‌های به آیت الله گلپایگانی نوشته و از اینکه عده‌ای از جوانان مسلمان را به اتهامات واهی سنگین دستگیر کرده و خانواده‌های آنان از ایشان تظلم خواهی کردند، از ایشان خواستند در این زمینه اقداماتی انجام دهند. آیت الله در پاسخ با اظهار تأسف و همدردی و اینکه کار دستگاه اشاعه منکرات است، و به تذکرات علما هم بی‌توجهی می‌کند و برای احساسات ملت مسلمان ارزش قائل نیست، اشاره می‌کند که نمی‌تواند به صورت مستقیم اقدامی انجام دهد.[156] علمای شیراز مانند بهاءالدین محلاتی، عبدالحسین دستغیب، صدرالدین حائری، محمود علوی، محمدکاظم موسوی آیت اللهی، سیدمحمد امام، حسین حسینی یزدی، و محمدجعفر طاهری نیز در آستانۀ اعدام مجاهدین نام‌های خطاب به آیت الله گلپایگانی نوشتند. در این نامه آمده است:‌ خاطر مبارک مستحضر است که مدتی است عده‌ای از جوانان مسلمان مجاهد که جز انگیزه دینی آن‌ها و جهاد در راه اسلام عزیز داعی دیگری نداشتند، به عناوینی در محاکم نظامی محاکمه و حکم اعدام درباره آن‌ها صادرشده است. این‌ها حافظ و قاری قرآنند و در این روزگار تاریخ مبلغ اسلام، همه جوانند، اهل نماز هستند آیا در این حکم غیر عادلانه حضرت عالی تاکنون اقدامی فرموده‌اید یا نه؟ آنچه داعیان را بر نوشتن این نامه (با کمال معذرت) برانگیخت و مصدع اوقاف شریف شدیم.

تحریم گوشت منجمد وارداتی هم، که فتوای ایشان در این باره در 26 فروردین 53 منتشر شده و گسترش یافت، از اقداماتی بود که رژیم را سخت دچار مشکل کرده و به ساواک توصیه شد که هر کسی آن استفتاء را در دست دارد، فورا دستگیر شود.[157]

بحث ایجاد دبیرستان‌های مختلط و تدریس مسائل جنسی در دبیرستان‌ها مسأله 1دیگری بود که سبب شد تا علمای اصفهان نام‌های به آیت الله گلپایگانی نوشته از ایشان درخواست کمک کنند. آیت الله این مسأله را از طریق آقای سید محمدموسوی واعظ (شاه عبدالعظیمی) که با دستگاه ارتباط داشت پیگیری کرد.[158]

ماجراهای لبنان و شورش‌های داخلی مسیحیان افراطی به تحریک اسرائیل نیز سبب شد تا آیت‌الله گلپایگانی در تاریخ 20 محرم 1396 (دوم بهمن 1354) بیانیه‌ای صادر کنند.[159]

نمونۀ دیگر موضع‌گیری درباره تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی در سال 1354 بود که ایشان با نوشتن نامۀ صریحی به رؤسای مجلس سنا و شورا، برابر آن موضع گرفت.[160] دامنه این موضوع بالا گرفت و هر روز مخالفت‌ها بیشتر شد. شماری از مراجع که پیش از آن هر ساله تقویمی با عکس خود چاپ کرده و توزیع می‌کردند، آن سال به دلیل آنکه مجبور بودند از تاریخ شاهنشاهی استفاده کنند، چاپ تقویم را متوقف کردند.[161] فهرستی از مطالب اعتراضی آقای گلپایگانی چنین بود: اعزام دوشیزگان به سپاه دانش، توسعه تبلیغات مسیحیان در ایران، لغو برخی از تعطیلات مذهبی، برگزاری جشن‌های به اصطلاح آتش پرستی و 2500 ساله و ایجاد محدودیت برای روحانیون.[162] پیش از آن در سال 1350 نیز دربارۀ مصوبۀ مجلسین دربارۀ فروش زمین‌های موقوفه و تبدیل به احسن آن‌ها ـ که بیم توطئه درآن بود ـ آقای گلپایگانی نه تنها آن را فاقد اعتبار خواند بلکه تصریح کرد که در شرایط حاضر مجلسین از «جعل و تصویب هرگونه قانون و طرح اگرچه برخلاف احکام الهی و به ضرر ملت باشد» منعی برای خود نمی‌بیند.[163] آقای گلپایگانی همچنین برای منزوی کردن روحانیون وابسته به دولت، به سایر طلاب توصیه کرد:‌ «آن طلابی که از اوقاف حقوق می‌گیرند را به ما معرفی کنید که پول امام زمان (عج) را دیگر به آن‌ها ندهیم؛ زیرا همان پول حرامی که می‌گیرند آن‌ها را بس است.»[164]

مبارزه با بهائیان نیز در ادامه سیاست آقای بروجردی توسط ایشان دنبال می‌شد که از آن جمله تحریم خرید کالاهایی بود که تولید آن‌ها در دست بهائیان بود.[165]

نامۀ اعتراضی دیگر آیت الله گلپایگانی حاوی چندین انتقاد بود از جمله: «جعل قوانین و مقررات طرح سپاه دانش دختران، گماردن بانوان به پاسبانی و مشاغل آرتشی که موجب انحطاط مقام اجتماعی زن و زوال عفت عمومی و ترویج فساد است... مطالب بعضی نشریات و مطبوعات و مبارزه با زبان عربی وحتی زمزمه تغییر نام مسلمانان و سلب آزادی از گویندگان و نویسندگان اسلامی و تضییقات بی‌مورد نسبت به نظام روحانیت و مزاحمت از علمای اسلام و طلاب علوم دینی و تصرفات غیر مشروعه در مدارس دینیه و اخراج محصلین دینی از مدارس به عنف و تهاجم شبانه و احیای مراسم از بین رفتۀ مجوسیّت».[166]

گذشته از آنکه تغییر تاریخ هجری به شاهنشاهی نیز اعتراض آقای گلپایگانی را در پی داشت و پس از آن است که سلسله اعتراضات دیگری مطرح شد که منجر به رویدادهای سال 56ـ57 گردید،[167] مشکل دفن در قبرستان بهشت معصومه و تحریم آن هم در اواخر مطرح گردید.[168] بانک صادرات در سال 56 با این قبیل استفتاءات با مشکل مواجه شده و متهم به مالکیت آن توسط بهائیان شد.[169]

از اقدامات فرهنگی ایشان چنین بر می‌آید که می‌بایست آیت الله گلپایگانی را مرجعی نواندیش هم دانست و این به رغم آن است که ایشان با تندروی وبرنامه‌های متفاوت، موافقتی نداشت. یکی از بهترین دلایل تحول خواهی ایشان، همراهی با برخی از تغییرات آموزشی در حوزه علمیه قم است. این مطلب را ساواک نیز مدنظر داشت و لذا در سال 43 دربارۀ آیت الله گلپایگانی نوشته بود: اعتقادش به مذهب بیش از سایر روحانیون طراز اول است... روشنفکر است، ولی چون مریدانش به اندازه او با اطلاع نیستند، مثل سایر روحانیون نمی‌تواند حقایق مطلب را بگوید.[170] نخستین امتحان رسمی از طلاب که به هدف اصلاح حوزه انجام شد، در سال 1345 توسط ایشان در مسجد اعظم قم برگزار شد که 270 نفر در آن شرکت داشتند و بازتاب خوبی داشت.[171] اما دولت و آموزش و پرورش قم همچنان به دنبال گرفتن امتحان عمومی از طرف خود از طلاب بودند. آیت الله گلپایگانی تهدید کرد که هر طلبه‌ای که آن امتحان را برود، او را از جمع طلاب و علما بیرون خواهد دانست وشهریه او هم قطع خواهد شد. ایشان تأکید کرد که حتی اگر شما را به سربازی بردند، بروید، من هزینه شما و خانواده‌تان را خواهم پرداخت. موضوعی که ساواک را به شدت خشمگین کرده و باز هم درخواست کرد تا طرحی برای تضعیف وی تهیه شود.[172]

از اقدامات دیگر آیت الله گلپایگانی تلاش وی برای ایجاد مدارسی نوین بود، چیزی میان نظام سنتی با آنچه که برخی از تندروهای اصلاح طلب در حوزه مطرح می‌کردند و منجر به تحولی در حوزه شد. برنامه‌ای که برای این کار با مشورت شماری از علما و زیر نظر فرزند ایشان مهدی گلپایگانی به انجام رسید، در دسترس است.[173] تأسیس یک مدرسه علوم دینی شبانه هم از طرف ایشان البته با عنوان کلی یکی از مراجع تقلید، طراحی و اعلام شد که برگه اعلان آنکه عناوین درس‌ها در آن آمده، موجود است.[174]

آیت الله گلپایگانی با شنیدن خبر اینکه دولت قصد دارد در جمکران دانشگاه اسلامی بسازد، در سال 1355 تکیۀ تولیت را خرید تا آن را مدرسه کرده و به تربیت طلاب ممتاز بپردازد.[175] یک گزارش حاکی از آن بود که وی قصد دارد در محل آن، دانشگاه اسلامی تأسیس کند.[176] ایجاد یک مدرسه دخترانه برای تدریس علوم دینی هم از اقدامات دیگری بود که در دستگاه آیت الله گلپایگانی آغاز گردید. تأسیس این مدرسه البته پس از مکتب توحید بود.[177] آقای محسن قرائتی که شیوه جدید وعظ را پای تحته سیاه به اجرا درآورده و تلاش می‌کرد تا این روش را جا بیندازد، فعالیتش با حمایت آیت الله گلپایگانی بود.[178] ساواک بر این باور بود که آیات گلپایگانی و شریعتمداری اخیراً در خرید خانه‌های قدیمی و تبدیل آن‌ها به مدرسه با یکدیگر رقابت دارند و این نشان می‌دهد که وضع مالی آنان بسیار خوب شده است.[179]

همزمان رژیم پهلوی تلاش می‌کرد تا آقای شریعتمداری را بر گلپایگانی ترجیح دهد. این امر علاوه بر ایجاد اختلاف میان مراجع، به نوعی ترجیح یک نوع روش برخورد بر روش دیگر بود.[180] طبعاً مماشات آقای شریعتمداری با دولت، از چشم اطرافیان آقای گلپایگانی و برخی دیگر دور نبود.[181] ارتباط نزدیک ایشان با حکومت، عامل مهمی در جهت کاهش فشار روی انقلابیونی بود که وی برای آنان وساطت می‌کرد. در این زمینه، نقش ایشان با آیت الله خوانساری قابل مقایسه بود، ‌به طوری که به محض زندانی شدن افراد، ‌کسان و نزدیکان آنان، ‌برای آزادی ایشان ‌به این دو نفر متوسل می‌شدند، گرچه زمانی از این کار دست کشیده و مردم را به آیت الله سید احمد خوانساری ارجاع می‌داد.

به رغم مقاومت سرسختانه آیت الله گلپایگانی علیه رژیم، ‌باز هم برخی از طلاب انقلابی از رفتار ایشان گلایه داشتند و گه‌گاه فرقی میان او و آقای شریعتمداری نمی‌گذاشتند. زمانی که طلبه‌ای به صالحی نجف آبادی می‌گوید که پس از آزادی مصطفی زمانی به دیدن او رفته‌اید یا نه، می‌گوید: اخیراً زمانی به طرف گلپایگانی متمایل شده و او را تطمیع کرده‌اند، لذا ما به دیدن او نرفته‌ایم تا ببینیم بعد چه می‌شود... سید مهدی فرزند گلپایگانی به امور پدرش مداخلاتی می‌کند که به صلاح وی نیست ولی شریعتمداری آدم عاقلی است و اجازه مداخله در امور به فرزندش نمی‌دهد ولی خودش دین ندارد.[182] صورت جلسه اعتراضیه شماری از طلاب به آیت الله گلپایگانی را در 18/10/52 که ساواک آن را تحت عنوان «گروه ضربت» یاد کرده است، می‌توان به عنوان شاهدی بر این مدعا دانست. در این جلسه طلبه‌ها حتی سید مهدی گلپایگانی را به عنوان یک «خائن» معرفی کرده و برخی دیگر از اطرافیان آیت الله گلپایگانی نظیر باستانی را تهدید می‌کنند که اگر پایش را به فیضیه بگذارد او را قطعه قطعه می‌کنند.[183] این تصور نسبت به آیت الله گلپایگانی یکسره بر پایه جهل نسبت به مواضع ایشان برابر ساواک بود.

آیت الله گلپایگانی پس از انقلاب هم، ‌رویه انتقادی خود را در ارتباط با برخی از مصوبات و نیز کارهایی که انجامش را به مصلحت نمی‌دید، حفظ کرد. ایشان نخستین کسی بود که در حاشیه نسخۀ ارسالی پیش نویس قانون اساسی، بحث ولایت فقیه را مطرح کرد و حکومت جز آن را، حکومت طاغوتی شمرد.[184] همین مطلب را ضمن بیانیه‌ای که در 29 خرداد 58 صادر کرد و در مطبوعات روز بعد انتشار یافت، ‌مورد تأکید قرار داد.

در کنار مراجع ثلاث این زمان قم، باید از آیت الله حاج آقا مرتضی حائری هم یاد کرد که هم به لحاظ انتسابش به حاج شیخ عبدالکریم، بنیانگذار حوزۀ علمیه قم، و هم حوزۀ درسی و موقعیت علمی‌اش، در بسیاری از تحولات سیاسی این دوره نقش داشت و طرف مشورت با مراجع قم در دورۀ تبعید امام بود. وی بعدها تا زمان تشکیل خبرگان یا به معنای دقیق تر، تا میانه کار خبرگان قانون اساسی، همراهی خود را حفظ کرد، اما به خاطر برخی از مسائل کناره گرفت. وی پدر زن حاج آقا مصطفی خمینی بود و از همان سال 41 در کنار امام و سایر مراجع با نهضت همراهی می‌کرد.[185]

در مجموع باید گفت، تحول در وضع سیاسی حوزه پس از سال 41 از یک طرف و رشد درآمدهای کشور، اوضاع اقتصادی حوزه نیز در مقایسه با گذشته بهتر شد. بر اساس گزارشی که ساواک در اردیبهشت 1355 تهیه کرده است، مجموع شهریۀ یک طلبه در قم 765 تومان بوده، اما سخن بر سرافزایش شهریۀ آیت الله خویی و رسیدن مجموع شهریه به بیش از 800 تومان بوده است. در این میان آیات خویی و خمینی هرکدام دویست تومان، آیات گلپایگانی و شریعتمداری و خوانساری هریک 100 تومان و آیات مرعشی و شیخ هاشم آملی، هریک 35 و 30 تومان شهریه می‌دادند.[186]

نکتۀ دیگر که توجه به مراجع محلی و در شکل ساده‌تر، مجتهد محلی[187] است، ریشه‌های تاریخی عمیقی دارد. بسیاری از علمای ایرانی تحصیل کرده در عتبات، پس از تحصیل، به دعوت مردم شهر خود به آن شهر مراجعت می‌کردند و به دلیل عدم دسترسی مردم به مراجع بزرگ در عتبات، عملاً به صورت مرجع محلی در می‌آمدند. این پدیده تا این اواخر ادامه داشت، ‌اما به مرور و همزمان با تقویت مرجعیت اصلی در مراکز علمی، به ضعف گرایید.

در اینجا باید از چند مرجع محلی مقیم شهرهای ایران یاد کرد که هرکدام به نوعی، در تحولات سیاسی ـ مذهبی ایران این دوره و در جریان تحولاتی که به خرداد 42 منجر شد و پس از آن تا حوالی انقلاب 57 تأثیر داشتند. این افراد که به هر روی از عنوان مرجعیت برخوردار بودند، عملا نوعی مصونیت مذهبی ـ سیاسی داشته و در فعالیت‌هایشان، آزادی خاص خود را داشتند. طبیعی است که شماری از آن‌ها از جمله آیت الله میلانی، حوزه نفوذ گسترده‌ای داشتند، در حالی که برخی از آنان مانند مرحوم آیت الله خادمی یا آیت الله صدوقی و بسیاری دیگر، صرفاً در حوزه‌های استانی و شهرستانی خود ذی نفوذ بودند.

فعالیت‌های سیاسی آیت الله میلانی

در وهلۀ نخست باید از آیت الله محمدهادی میلانی (1262ش (7 محرم 1313 ق) ـ 17 مرداد 54 و دفن در 18)[188] یاد کرد که پس از سال 1330 به مشهد آمد.[189] آیت الله میلانی که در فقه و تدریس آن شهرت داشت، عملا حوزه مشهد را وارد مرحله تازه‌ای کرد و به آن رونق بخشید. زمانی که جریان قم آغاز شد آیت الله میلانی با قدرت وارد میدان مبارزه با شاه شد و چنان که از اسناد و مدارک بر جای مانده آشکار است، در برخوردهای مبارزاتی و موضعگیری‌های سیاسی پس از امام، نفر دوم به حساب می‌آمد. امام مشتاق بود تا آیت الله میلانی به قم بیاید. به نقل از شیخ علی تهرانی، وی و آقای هاشمی رفسنجانی از طرف امام مأموریت یافتند تا این پیشنهاد را با ایشان در میان بگذارند اما آیت الله میلانی رها کردن حوزه مشهد را که به دست او رونقی یافته بود، به مصلحت ندانست.[190] پس از دستگیری امام، آقای محمد هاشمی رفسنجانی طی نام‌های که به آیت الله میلانی نوشته، از وضعیت متشنج قم و اظهار علاقۀ فضلای انقلابی قم برای درخواست از ایشان برای آمدن به قم سخن گفته، ‌می‌نویسد: ما سرپرست نداریم، حضرتعالی اگر برای همیشه هم حاضر نیستید به قم بیایید تا موقعی که حضرت آیت الله العظمی خمینی از چنگال یزیدیان نجات یابند، در قم، حوزه را حفظ فرموده و نگذارید این کانون تشیع از هم بپاشد.[191] دانش فقهی و توان وی در تعلیم و تربیت شاگردان نیز رتبتی خاص برای وی به وجود آورده بود. نفوذ او در خراسان بسیار نیرومند بود، آن چنان که برخی از شاعران معاصر، او را سلطان بی‌تاج و تخت نامیده بودند.[192] در مسائل سیاسی، صراحت او در برخورد با مسائل، تعابیر تند و کوبنده و حساسیت او روی مسائل مختلف سیاسی، در سراسر اعلامیه‌هایی که از وی انتشار یافته، آشکار است. وی محور مبارزات مشهد بود. البته در همان زمان وی در مشهد از میان روحانیون، مخالفان فراوانی (مانند شماری از معارفی‌ها، میرزا احمد کفایی، حاج میرزا حسین فقیه سبزواری و غیره) داشت. اما به دلیل موقعیت علمی استوار او کسی تاب مخالفت جدی با او را نداشت. در واقع تحولات خرداد 42 سبب شد تا موقعیت آیات میلانی و قمی افزوده شده و موقعیت آیت الله فقیه سبزواری و کفایی در درجۀ سوم قرار گیرد.[193] در یک گزارش از ساواک آمده است: «پس از جریانات دو سال اخیر آیات الله کفائی و فقیه سبزواری تقریبا در درجۀ سوم از نظر مردم قرار گرفته اند؛ به طوری که منزل آیت الله کفایی که همیشه مورد مراجعۀ مردم بود، امروز شبانه روز 20 نفر مراجعه می‌کنند... آیت الله شاهرودی که نماز او در مشهد اول نماز از لحاظ جمعیت بود، اخیرا مشاهده گردیده در نماز مغرب بیش از 3 الی 5 نفر پشت سر او نماز نمی‌خوانند.»[194]

آیت الله میلانی فعالیت سیاسی خود را محدود به مشهد نکرد بلکه فعالانه در بیشتر قضایای مهم سیاسی این دوره شرکت داشت. ساواک روی وی حساسیت زیادی داشت و از ملاقات‌های او با دیگران سخت مراقبت می‌کرد. در این مدت، از بسیاری از شهرها، نامه‌هایی برای آیت الله میلانی فرستاده شده و در غیاب امام، از ایشان کسب تکلیف می‌کردند.[195] در جریان دستگیری امام در خرداد 42، زمانی که بیشتر علمای شهرستان‌ها به تهران آمدند، آیت الله میلانی به رغم آنکه یک بار هواپیمای حامل ایشان را از میان راه به مشهد باز گرداندند، بار دیگر عازم تهران شدند و رهبری فعالیت مراجع و علما را برای آزادی امام در دست گرفتند.[196] آقای میلانی که پیشینه مرجعیتش به قبل از زمان مرجعیت امام می‌رسید، به شدت مبلغ امام بود و حتی گاه و بی‌گاه در اعیاد، رسالۀ ایشان را به عنوان عیدی به دیگران می‌داد.[197] برخورد آیت الله میلانی با رژیم بسیار تندتر از سایر مراجع بود و در این باره سیاسی‌تر و محاسبانه‌تر می‌اندیشید. همچنین عباراتی که وی در اطلاعیه‌های خویش می‌نوشت سرشار از مفاهیم سیاسی روشن و از سر آزادی خواهی و قانون‌گرایی بود. در اطلاعیه‌ای که به مناسبت آمدنش به تهران صادر کرد، آمده است: «به تهران آمدم تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیچ وجه صورت ارتجاعی ندارد، بلکه نهضتی است که ملتی مسلمان برای مقابله حکومت‌های جابرانه با پیشوایی مقامات عالیه روحانی تعقیب می‌کند. هدف ملت مسلمان این است که بیش از این به مصالح دنیایی و دینی آنان تجاوز نشود. باید حکومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد. قانون باید حکومت کند نه فرد و در هیچ آئینی افراد حق ندارند به میل خود قانون وضع کنند.»[198]

علاقه وی به امام و حساسیت او روی فشاری که به امام وارد کرده بودند، برای همه مشهود بود. موقعیت آیت الله میلانی تا به آن پایه بود که شیخ شلتوت، با وی اظهار همدردی کرد و ایشان هم نامه مفصلی در شرح اوضاع ایران برای وی نوشت.[199] از مجموعه اسناد برجای مانده از ایشان، ارتباط نیرومند او با آیت الله قاضی طباطبائی در تبریز، آیت الله خادمی در اصفهان، آیت الله محمدتقی آملی در تهران، آیت الله خویی در نجف و بسیاری از اعلام دیگر، برای ایجاد هماهنگی به دست می‌آید. یکبار هم ایشان با شنیدن اینکه آیت الله شریعتمداری نامه مشترک علما را امضا نکرده است، با نوشتن نام‌های به ایشان، از خطراتی که به خاطر تفرقه همه را تهدید می‌کند،یاد کرد.[200] آقای شریعتمداری شرح مفصلی درباره علت عدم امضای خود برای ایشان نوشت،[201] در همین نامه، شرحی هم درباره تأسیس دارالتبلیغ برای آیت الله میلانی نوشت که آن هم به دلیل استفسار آیت الله میلانی بوده است.

در نام‌های که آیت الله میلانی، در هیجدهم خرداد 44 برای آیات مشکینی و ربانی شیرازی نوشته از پنج خواسته روحانیت در کشور، یاد می‌کند به این شرح: «در این مملکت قانونی بر خلاف قوانین مذهبی مجری نگردد. این مملکت تحت استعمار کفر نباشد. مجلس منتخب ملت و نمایندگان وکلای حقیقی ملت باشند. طراز اول ناظر باشند. ملت به حقوق خود از این همه منابع ثروت در جهت اقتصادی و از سایر جهات در مرحله حیثیات و شؤونی برسد».[202]

شاه در سفری که در 17 فروردین 44 به مشهد رفت، تلاش زیادی برای ملاقات با آیت الله میلانی کرد که سرسختی ایشان مانع از انجام این ملاقات شد.[203] پیش از آن در سال 41 نیز یک بار که ایشان حاضر به رفتن به حرم برای دیدار شاه نشد، وقتی روزنامه‌ای خبر آمدن آیت الله میلانی را اعلام کرد، ایشان به شدت آن را تکذیب نمود.[204] شدت برخورد آقای میلانی با دستگاه پهلوی در صدور حکم اعدام منصور از سوی وی آشکار می‌شود.[205] به هر روی سابقۀ مبارزات پر دامنۀ آیت الله میلانی با رژیم پهلوی با وجود آن همه اطلاعیه و نیز آنچه در حال حاضر انتشار یافته، کاملا روشن است.[206]

با آرام شدن اوضاع سیاسی، و به دلایلی چند، فعالیت سیاسی آیت الله میلانی کاهش یافت. آقای فاکر[207] که از نزدیک با آیت الله میلانی ارتباط داشت، اظهار کرد: «کسانی با کشاندن آیت الله میلانی به سمت بحث ولایت اهل بیت، به تدریج ایشان را از سیاست جدا کردند. همین مساله بود که سبب شد ایشان در سال‌های آخر عمر، تحرک سیاسی خود را از دست بدهد». شیخ علی تهرانی که به گفته خود، در کار پاسخ گویی به استفتاءات، دستیار آیت الله میلانی بوده، می‌گوید، پس از آنکه شاه دو پزشک را در عمل جراحی آپاندیس آقای میلانی فرستاد، در سفر شاه به مشهد، آقای میلانی حاضر به دیدار نشد، اما پسرش محمدعلی را برای قدردانی فرستاد. به همین دلیل، من دیگر به سراغ ایشان نرفتم. علت را پرسیدند گفتم چرا با آن سفت و سختی با شاه مخالفت کردید، اما بعد فرزندتان را برای اظهار قدردانی بدیدنش فرستادید؟ تهرانی با اشاره به اینکه شاید دلیل آن این بوده که ایشان دیده است که مبارزات به چپ گرایی کشیده می‌شود، می‌گوید: پس از یازده سال ارتباط من با ایشان قطع شد.[208]

عزت الله سحابی می‌گوید که وقتی در سال 49 به مشهد رفته و خواسته است با آیت الله میلانی دیدار کند، طاهر احمدزاده گفت است که ابتدا با آقای خامنه‌ای مشورت کنند و ایشان موافق دیدار آنان نبوده است. سحابی می‌نویسد: آقای میلانی آن زمان مورد اعتراض مبارزین قرار داشت، زیرا تحت نفوذ پسرش از مبارزین فاصله گرفته بود.[209] در واقع باید گفت یکی از جریان‌های مخالف حرکت روحانیون انقلابی، جریانی بود که به ولایتی‌ها شهرت داشته و در قم، مشهد و اصفهان نفوذ داشت. این در حالی بود که آقای میلانی در جریان حوادث سال‌های 41ـ44 میان مراجع، پس از امام خمینی و در کنار آیت الله قمی، تندترین مواضع را بر ضد رژیم داشت.[210] درباره ایشان در موارد دیگری هم در این کتاب سخن گفته‌ایم.

آیت الله حاج آقا حسن قمی

شخصیت دیگر مشهد در ارتباط با فعالیت‌های سیاسی روحانیت، آیت الله حاج سید حسن قمی ـ فرزند آیت الله حاج آقا حسین قمی ـ بود که از وی نیز طی دو سه دهه، اعلامیه‌های مذهبی ـ سیاسی فراوانی در دست است. او نفوذ مرجعیتی گسترده‌ای نداشت، اما در مشهد به طور خاص و همچنین سایر نقاط، صاحب نفوذ زیادی بود و در سخن گفتن شهامت داشت. وی در جریان پانزده خرداد بسیار فعال بود و سخنرانی‌های آتشین می‌کرد. یک بار در صحبت گفته بود: «شاه یا کافر است یا مسلمان. اگر کافر است برود؛ اگر مسلمان است، یا مجتهد است یا مقلد. مجتهد که نیست، پس مقلد است. اگر مقلد است یا باید از من تقلید کند یا یکی دیگر از مراجع. اما این کارهایی که می‌کند. هیچ مرجعی نمی‌کند، پس کافر است».[211]

مناسبات آقای قمی با آیت الله میلانی نیز گرم بود.[212] منزل آیت الله قمی در سال‌های پیش از انقلاب، پایگاه اصلی روحانیون مبارز و دیگر اقشار متدین و مخالف رژیم بود. در سال 50 ساواک از قوال آقای شجونی نقل کرده است که آقای حاج آقا حسن قمی، موضع موافقی نسبت به آیت الله خمینی ندارد و کمک کردن به او را حرام می‌داند.[213] این نتیجه بالا گرفتن مسائل مربوط به شهید جاوید و شریعتی بود. آقای قمی هم در مشهد مثل آقای میلانی مدافع ولایت بود[214] و بر سر این ماجرا، مواضعش تا حدودی تغییر کرد.

 

 

آیت الله سید صادق روحانی

فرد دیگر آیت الله سید محمد صادق روحانی بود. وی در طول دورۀ پانزده ساله پیش از انقلاب به مناسبت‌های مختلف اطلاعیه‌هایی صادر می‌کرد. شرکت فعال ایشان در حوادثی که منجر به انقلاب اسلامی شد، از اطلاعیه‌هایی که به مناسبت‌های مختلف از سوی وی صادر شده و نخستین آن‌ها در آبان 1341 و در اعتراض به مصوبۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی است، به دست می‌آید. روش وی که طبعاً جوان بود، بسیار تندتر از مراجع وقت مانند شریعتمداری، گلپایگانی و نجفی بود.[215] ادبیات اطلاعیه‌های ایشان صریح و بسیار انتقادی بود، چنان که روش وی طی سال‌های 56ـ57 شدیدتر از آنان بود. بیشتر این اعلامیه‌ها در ارتباط با رخدادهایی صادر می‌شد که به طور مستقیم جنبۀ سیاسی داشت.[216]

در میان مجموعه اعلامیه‌های ایشان، اطلاعیه‌هایی نیز هست که جنبۀ دینی و ارشادی دارد. از آن جمله می‌توان به اطلاعیه‌ای که ایشان درباره حسینیه ارشاد و کتاب‌های دکتر شریعتی در 9/8/1351 صادر کرده، اشاره نمود. در این اطلاعیه ـ که در پاسخ استفتایی است که در آن اشاراتی به مطالبی از کتاب‌های تشیع علوی و صفوی و مسؤولیت شیعه بودن و اسلام شناسی شده ـ آمده است: نشریات مؤسسۀ فوق الذکر و سخنرانی‌های نامبرده در این ایام پا به مرحلۀ خطرناکی گذاشته... و مصداق واقعی بدعت دردین و علیه مصالح عالیه اسلام و مسلمین است... و با وضع فعلی این مؤسسه، حقیر شرکت در مجالس آن را حرام می‌دانم.[217] در سال 1345 ش به دنبال سخنرانی اعتراضی و انتقادی ایشان، دولت وی را همراه برخی از روحانیون دیگر دستگیر کرد. در پایان اطلاعیه‌ای از حوزه علمیه قم، با تاریخ فروردین 1346 در اعتراض به سربازگیری طلاب حوزه علمیه قم دستگیری آیات: قمی، منتظری و روحانی مورد تقبیح قرار گرفته است.[218] همانگونه که گذشت این دستگیری پس از آن بود که وی در یک سخنرانی عمومی از اعمال دولت و نیز لایحۀ کاپیتولاسیون انتقاد کرد.[219] وی پس از آن برای مدتی به زابل، سپس یزد و پس از آن میگون تهران تبعید شد که هرکدام یکسال یا بیشتر به درازا کشید.

همچنین در سال 51 تعدادی از علمای قم از جمله آیت الله روحانی به مناسبت اعدام چندتن از سران مجاهدین خلق اطلاعیه‌هایی صادر کردند که اعلامیه آقای روحانی، مفصل و بسیار صریح بود، به طوری که بخشی از متن اعلامیه وی در «اعلامیۀ شمارۀ 10 حوزه علمیه قم» درج شده بود.[220]

با آغاز رخدادهای سیاسی در نیمۀ دوم سال 1356 آیت الله روحانی به صورت صریح وارد میدان مبارزه با رژیم پهلوی شد. مدرسۀ فیضیه که از سال 1354 به دنبال حمله ساواک بسته شده بود،[221] همزمان با درگذشت حجت الاسلام ابوالفضل زاهدی و به بهانۀ تشییع جنازه وی با اجتماع عظیم طلاب، مجدداً باز شد. در جریان باز شدن آنکه نیاز به تأیید و حضور یک مرجع داشت، طلبه‌ها به سراغ آقای روحانی رفته و ایشان پذیرفت تا در مدرسه حاضر شده و نماز ظهر را به جماعت به جای آورد.

آقای روحانی با نگارش کتاب نظام حکومت در اسلام در سال 1355 ش اعتقاد خود را به دولت اسلامی به ریاست فقها یا به عبارتی تشکیل حکومت اسلامی تحت رهبری ولی فقیه نشان داده بود. این کتاب تا دی ماه 57 سه بار در تیراژهای بسیار بالا به چاپ رسید. وی بعدها نیز به رغم آنکه با جمهوری اسلامی درگیر شد، هیچگاه اعتقادش از حکومت اسلامی برنگشت و همچنان بر درستی آن پافشاری داشت. آقای روحانی در حوادث انقلابی سال‌های 1356 و 1357 شرکت فعال داشت و نامش به طور معمول همراه دیگر مراجع تقلید یاد می‌شد.[222]

از اسناد ساواک چنین استفاده می‌شود که روش او در تضعیف موقعیت علما به ویژه در مشهد، آن بود تا میان مراجع ایجاد اختلاف کند. در یک گزارش از زبان بهرامی رئیس ساواک خراسان آمده است: «به نظر این سازمان به طوری که تاکنون عمل شده و نتیجه هم به دست داده تفرقه اندازی بین آیات بوده و به دست خود آن‌ها صدور اعلامیه بر علیه یکدیگر می‌باشد و هرچه این اعلامیه‌ها مستندتر و با مدرک باشد، نتیجه آن بهتر و مردم را از اطراف آن‌ها پراکنده می‌نماید. ساواک خراسان این عمل را انجام داده و در حال حاضر میلانی و فرزندش و فرزندان قمی و اطرافیانش در دو صف مقابل هم قرار گرفته و هریک به نحوی دیگری را لجن مال می‌نمایند و ساواکت هم بهترین بهره برداری را نموده».[223]

یکی دیگر از این دست چهره‌ها، آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی در شیراز بود که وی نیز همزمان با دستگیری امام، زندانی شد. او پس از آزادی همچنان تا پیروزی انقلاب فعال بود تا آنکه در سال 1360 درگذشت. آقای محلاتی یکی از استوانه‌های تحول دینی در شیراز و از ارکان نهضت اسلامی در آن منطقه بود که می‌بایست در جای دیگری مفصل به وی پرداخت.

آیت الله شیخ محمدتقی آملی

از دیگر مراجع محلی درگیر در این تحولات مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی بود که ایشان نیز به مناسبت‌های مختلف اعلامیه‌هایی صادر می‌کرد.

در این میان گه‌گاه علمای نجف نیز تلاش‌هایی داشتند و اطلاعیه‌هایی صادر می‌کردند که نمونۀ آن اطلاعیۀ مفصل آیت الله خویی در بارۀ تبعید امام به ترکیه و برخی مسائل دیگر بود.[224] سهم آیت الله خویی نیز در حوادث سال‌های 41ـ44 قابل تأمل و جدی است، به طوری که آقای فارسی کتاب «برنامۀ عمل» را که در سال 45 نوشته است، با استفاده جدی و مفصل از بیانیه‌های آیت الله خویی نوشته است. شرح افکار و اندیشه‌ها و تألیفات وی در مجموعه‌ای با عنوان زندگینامه مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی آملی چاپ شده است.[225] فعالیت‌های سیاسی آیت الله آملی به خصوص در رویدادهای حد فاصل سال‌های 1341ـ1343 نسبتا گسترده و نام ایشان در بسیاری از اطلاعیه‌ها دیده می‌شود.

آیت الله سیدعلی موسوی بهبهانی

یکی دیگر از مراجع محلی، مرحوم آیت الله سیدعلی موسوی بهبهانی بود که در خوزستان مستقر بود و تابستان‌ها به اصفهان می‌آمد و مورد استقبال مردم قرار می‌گرفت آقای دوانی تک نگاری مستقلی (تهران، 1378) دربارۀ وی نوشته است.

حساسیت مراجع تقلید روی انحرافات حکومتی و شخصی ـ صرف نظر از مسائل سیاسی که اهمیت خاص خود را داشت ـ و صدور اطلاعیه دربارۀ آن‌ها، سنت جالبی بود که به عنوان یک اهرم نیرومند بر ضد دولت‌ها استفاده می‌شد. نکتۀ جالب این بود که وجود این تعداد مرجع، اعم از آنکه محلی باشند یا عمومی، سبب می‌شد تا به هر دلیل، نامه‌هایی برای یکدیگر نوشته و بدین وسیله دیدگاه‌های خود را در میان مردم نشر دهند.[226] در واقع، سلسله‌ای از این مراجع و مجتهدان عمومی و محلی، به سان زنجیری، رژیم پهلوی را در بند کشیده بود و هر بار که رژیم با تلاش از یکی خلاص می‌شد، در جای دیگری گرفتار می‌شد و عاقبت هم شد آنچه شد.

سید محمد بهبهانی و ارتباط با دربار

به جز سه گروهی که گذشت، یک مورد استثنایی را باید مورد توجه قرار داد. در تمامی دوره پهلوی به دلیل تسلط این دولت بر اوقاف، رزق و روزی بسیاری از کسانی که به نوعی متولی موقوفات مهم بودند و همچنین بسیاری از مدارس که از این موقوفات بهره می‌بردند. در اختیار عوامل این رژیم قرار گرفت. وجود پول فراوان و نیز امکانات مربوط به حج و شماری از مسائل دیگر سبب می‌شد تا رژیم دسته‌ای از روحانیون از طبقه میانی و پایین‌تر را جزو ابواب جمعی خود حفظ کند و گه‌گاه در محافل و مجالس عمومی، برابر شاه یا دیگران ظاهر سازد. برای نمونه در مشهد، گروهی از علمای وقت در این دسته جای گرفته و هر بار که شاه به مشهد می‌رفت در فرودگاه از وی استقبال می‌کردند. تصاویر فراوان از این قبیل استقبال‌ها از شهرهای مختلف در دست است. در تهران نیز جماعتی بودند و ویژگی عمده آنان چنین بود که در منابر به شاه دعا می‌کردند یا مثل امام جمعۀ وقت تهران، هنگام سفر، دعا به گوش‌شان می‌خواندند. هرچند شمار این گروه تا پیش از حوادث سال‌های 41ـ43 فراوان بود اما از پس از آن سال، به شدت کاهش یافت و کسانی هم که چنین بودند، به شدت نزد مردم مطرود شدند. در این زمینه، به خصوص امام خمینی تبلیغات دامنه داری را برای حذف آنان از صحنه انجام داد. پیش از این اشاره کردیم که آیت الله گلپایگانی هم تأکید خاصی روی انزوای روحانیون درباری داشت.

از جمع علمای تهران و افراد با سابقه آیت الله سید محمد بهبهانی شخصیت مذهبی سیاسی برجسته دورۀ پهلوی بود که دست کم تا حوالی نهضت اسلامی به عنوان یک روحانی کاملا نزدیک به دربار شناخته می‌شد. وی فرزند سید عبدالله بهبهانی (مقتول در سال 1328 ق) از رؤسای روحانی مشروطه بود و به جهت سوابق پدر و نقشی که در انقلاب مشروطه داشت، حرمت خاصی در دولت پهلوی که مدعی استمرار نظام مشروطه بود، داشت. او نه تنها در دربار پهلوی بلکه نزد علما و مراجع نیز شخصی معتبر شناخته می‌شد و به عنوان عالمی که با دربار ارتباط نزدیک داشت، در بسیاری از موارد حامل نامه‌های مراجع تقلید نجف به دربار شاه بود.[227] ارتباط قم با تهران نیز غالبا از طریق وی انجام می‌شد.[228] مهدی حائری می‌گوید که صبح روز 28 مرداد، بهبهانی از او خواسته است به قم رفته از آیت الله بروجردی بخواهد کاری بکند، چون مملکت در شرف اضمحلال است.[229] به گفته مهدی حائری یزدی، امام خمینی با بهبهانی مراوداتی داشتند. وی می‌گوید: آقای خمینی با آقای بهبهانی خیلی مربوط بود و خیلی معتقد به عقل سیاسی آقای بهبهانی بود.[230] مهدی عراقی می‌گوید که امام به آنان تأکید داشت که حرف‌های بهبهانی را بشنوید اما عمل نکنید.[231]

بهبهانی در بیشتر سال‌های عمر خویش این ارتباط و نزدیکی را با دربار و رجال سیاسی حفظ کرد. شرح حالی از وی با یک عکس نفیس در نشریۀ آئین اسلام، سال سوم، شماره 14 (تیرماه 1325) به چاپ رسید. در جریان کودتای 28 مرداد جانب دربار را داشت و این به عنوان یک نقطه تأمل برانگیز در کارنامه او ماند.[232] آقای حرم پناهی می‌گوید «آیت الله بروجردی در امور سیاسی به آقای آقا سید محمد بهبهانی مراجعه می‌کردند»[233] دوانی هم می‌گوید که «مرحوم آیت الله بروجردی می‌فرمود من هر کاری دارم، به وسیله آیت الله بهبهانی انجام می‌دهم.»[234]

او در اواخر عمر سیاسی خویش در دهۀ 40 و به خصوص در جریان تحولات سال‌های 41ـ43 به رغم سابقۀ منفی در حوادث دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت، گرایش مردمی‌تر پیدا کرد و از خواسته‌های روحانیت دفاع بیشتری می‌کرد. امام خمینی هم در آن سال‌ها، برخی از پیام‌ها را توسط وی به دربار می‌فرستاد که یک نمونه که پیام تهدید آمیزی هم بود، توسط آقای آل طه نقل شده است.[235] مرحوم ربانی شیرازی که یک بار همراه امام به تهران و به دیدار بهبهانی رفته، مطالب جالبی از تغییر دیدگاه‌های آقای بهبهانی علیه دربار نقل کرده است.[236] معادیخواه هم می‌گوید که یکبار که در جریان رویدادهای دوماه روحانیون در منزل امام بودم، ایشان تلفنی با آقای بهبهانی صحبت کرده و بعد گفتند: «الحمدالله آقای بهبهانی هم همراه شدند».[237] در آن سال‌ها شهرت یافت که شاه به او پیغام داده است که: این چه کاری است که می‌کنی؟ می‌دهم ریش تو را خشکه بتراشند. آن مرحوم گفته بود: تف‌هایی که در حادثۀ 28 مرداد مردم به خاطر تو به ریشم انداختند، هنوز خشک نشده است.[238] در جریان مبارزه با آنچه به عنوان انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شد، وی واسطۀ تلگرافات علما در مخالفت با آن، و انتقال مطالب به شاه بود.[239] و در همین ماجرا بود که بهبهانی از دربار دور شد. یک‌بار هم ساواک گزارش کرد که «آیت الله بهبهانی اظهار کرده است روحانیون تصمیم دارند تا آخرین نفس مبارزه نموده و حتی گفته‌اند یا همه کشته می‌شویم یا اینکه خمینی را آزاد خواهم نمود. ضمنا آیت الله بهبهانی با عده‌ای از روحانیون تصمیم داشتند به شهربانی رفته خمینی را آزاد نمایند ولی منصرف شده‌اند».[240] بهبهانی طی سال‌های متمادی به دلیل داشتن همین ارتباط، کمکی برای نجات شماری از مبارزان از زندان و شکنجه بود. این نقشی بود که در یک دوره، آقای فلسفی و مهم‌تر از وی، آیت الله خوانساری نیز ایفا می‌کرد، آیت الله بهبهانی در 20 آبان 1342 در سن 92 سالگی درگذشت.[241] در میان علمای تهران، در یک مقطع، آیت الله میرزا احمد آشتیانی نیز به دلیل ارتباطی که داشت، گه‌گاه واسطۀ رساندن پیامی از سوی مراجع به ویژه آیت الله گلپایگانی به دربار می‌شد. یک نمونه که پیش از این گذشت، نامه آیت الله گلپایگانی به وی درباره شهادت مرحوم سعیدی بود.

3ـ ظهور امام خمینی در عرصۀ سیاست ایران و برآمدن نهضت روحانیت

نهضت اسلامی به معنای دقیق کلمه از رخدادهای نیمه دوم سال 1341 و نیمه نخست 1342 به خصوص خرداد 42 آغاز شد. محور این نهضت امام بود و بنابراین می‌بایست مروری بر زندگی ایشان داشته باشیم. امام در 20 جمادی الثانیة 1320 ق متولد شد. پنج ماه پیش از تولدش، پدرش حاج آقا مصطفی (که در رجب 1278 ق به دنیا آمده بود) به شهادت رسید. پس پیگیری‌های مستمر خانواده، قاتل پدر ایشان، به دستور محمدعلی میرزا که جانشین پدر مظفرالدین شاه در جریان سفر او به اروپا بود، در سال 1323 ق در تهران به دار آویخته شد.

امام در پانزده سالگی مادرش را از دست داد و به سال 1339 ق عازم اراک شد که حوزۀ علمیۀ آن از سال 1332 ق با آمدن حاج شیخ عبدالکریم حائری رونق گرفته و با تبعید آیت الله محمدتقی خوانساری از عراق عرب به اراک، تقویت شده بود. چند ماه بعد، حاج شیخ، حوزۀ علمیه قم را بنیاد نهاد. امام اندکی بعد به قم عزیمت کرد و سطوح را نزد آیات مرحوم خوانساری و آیت الله سیدعلی یثربی (م 1379 ق در کاشان)، درس خارج فقه را نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری، (م 1355 ق/1315 ش) عرفان را نزد مرحوم آقا میرزا محمدعلی شاه آبادی (م 1369ق) و فلسفه را نزد میرزا ابوالحسن قزوینی گذراند. ایشان در سال 1308 ش / 1347 ق ازدواج کرد.

امام درسال 1323 ش از فضلا و مدرسان برجسته بود و فقه و فلسفه تدریس می‌کرد. مرحوم آیت الله بروجردی در سال 1323 ش با فعالیت امام و عده‌ای از فضلا از بروجرد به قم آمد. امام با اینکه درس فقه را تمام کرده بود، احتراماً در درس ایشان شرکت می‌کرد. تجربۀ سیاسی ایشان از سال 1301 ش آغاز شد که به قم آمد. از مشروطه بسیار شنیده بود و نسبت به آن نه تنها اظهار رضایت نمی‌کرد، بلکه انتقادهای صریح داشت. به همین دلیل از شخصیت شیخ فضل الله نوری بسیار خوشش می‌آمد و به همین دلیل رسما از او یاد می‌کرد. به عکس، از دیگر رهبران، مشروطه یاد نکرد. وی قانون اساسی مشروطه را از زاویه مخالفت با رژیم شاه می‌ستود و روی تعهدی که در آن نسبت به اسلام و تشیع شده، و نیز نظارت طراز اول، دقیقاً برای محکوم کردن رفتار سیاسی دولت پهلوی تکیه می‌کرد، اما در کل، مشروطه و قانون اساسی را ساخته و پرداختۀ دیگران و وابستگان به آنان می‌دانست.[242] ایشان مخالفت‌های مدرس[243] و حاج آقا نورالله اصفهانی و آقا میرزا صادق آقای تبریزی و مرحوم میرزا ابوالحسن انگجی را با دولت رضاخان دیده و بعدها به عنوان تجربه‌های مهم سیاسی روحانیت، همیشه آن‌ها را در ذهن داشت و در سخنرانی‌های ش بازگو می‌کرد. امام دورۀ رضاشاه را به تمامه درک کرد؛ دوره‌ای که تأثیر شگرفی روی ذهن ایشان داشت و سختگیری‌ها و فشاری‌های آن را با تمام وجود احساس کرده بود.[244]

فعالیت فرهنگی امام در سال 1363 ق/1323 ش با نوشتن کشف اسرار بر ضد اسرار هزار ساله از حکمی زاده آغاز شده است. کتاب حکمی زاده حلقه‌ای از حلقات فعالیت علیه مذهب شیعه و در ادامۀ نوعی حرکت به اصطلاح اصلاحی بود که رضاشاه و کسروی آن را آغاز کرده بودند.[245] این کتاب پس از سفر حاج آقا حسین قمی که همراه با سروصدای فراوان و استقبالی گسترده بود، تألیف شد. در همین سفر بود که دولت سهیلی به درخواست‌های آیت الله قمی پاسخ مثبت داده و از جمله اجباری بودن کشف حجاب برداشته شد. حکمی زاده ضمن یادداشتی روی کتابش نوشته بود: «پیشوایان دینی ما آنچه تاکنون گفته‌اند و نوشته‌اند، تنها به قاضی رفته‌اند و دیگران هم یا جرأت نداشته‌اند در برابر سخنی بگویند و یا اطلاع... اینک من می‌گویم این چیزی را که شما دین نام نهادهاید، نود و پنج درصدش گمراهی است و برای اثباتش حاضرم.» دم خروس از درون کتاب آشکار است. وی به اصلاحات رضاشاهی سخت دلبستگی دارد و در این باره به صراحت موضع گرفته است. «آیا ایرانیان در زمان رضاشاه آسوده‌تر بودند یا پیش از او؟ آیا ادارات و نظام ایران را رضاشاه خراب کرد یا از پیش خراب بود؟ آیا باعث این ضعف تقوا و ایمان، رضاشاه بوده یا علت دیگر داشته؟ و...» کتاب یاد شده در دو ماهۀ شهریور و مهر 1322 تألیف شد و همراه با شمارۀ 12 نشریۀ پرچم متعلق به کسروی در 15 مهر همان سال انتشار یافت. در بهمن همان سال، کتاب شیعیگری کسروی انتشار یافت.

این کتاب و این قبیل افکار، زمینه‌ای شد تا امام، برای نخستین بار اندیشه‌های دینی، اجتماعی و سیاسی خود را تبیین کند. در آنجا بود که ایشان برای اولین بار ـ گرچه در قالب نظارت بر تمامی ارکان مملکت ـ از ولایت فقیه سخن گفت و این در پاسخ برخی از پرسش‌های حکمیزاده بود که روحانیت، قدرت را از خود می‌داند یا نه؟ و اینکه چرا حکومت وقت را حکومت ظلمه می‌خواند.

امام که تجربۀ سختی از روزگار رضاشاه و برخورد او با مقولۀ دین و مذهب داشت، در سال 1323 یادداشت جالبی از خود برجای گذاشت که ضمن آن، روحانیون و متدینین را دعوت به قیام برای مبارزه با فحشا و فساد و بدعت‌های رضاخانی می‌کرد.

یکی از مهمترین ویژگی‌های ایشان این بود که یک روحانی حوزوی آن هم از نوع درجۀ اول آن به شمار می‌آمد و در عین ارتباط و احترام به مدرس و کاشانی، رهبران دینی- سیاسی در تهران، پاره‌ای از مواضع آنان را نمی‌پسندید و با وجود اختلاف نظرهایی که با مرحوم بروجردی داشت، همیشه حرمت مرجعیت را حفظ کرد.[246]

در شرح مسائل جنبش ملی شدن صنعت نفت از مصدق و کاشانی یاد می‌کند و مصدق را به خاطر اینکه در اوج قدرت، شاه را از بین نبرد، مورد انتقاد قرار می‌دهد. همچنین از اینکه مجلس هفدهم را به تعطیلی کشاند تا راه قانونی برای تعیین نخست وزیر از سوی شاه باز شود، از او انتقاد می‌کند. در مجموع، امام از این جنبش ذهنیت خوبی نداشت، چرا که نه تنها در اسلامیت که در ملی بودن واقعی آنان نیز تردید داشت. به همین دلیل است که می‌گوید: «ما از این ملی‌ها هیچی ندیدیم جز خرابکاری».[247]

روابط امام با آیت الله کاشانی، از آن روی بود که منزل پدر زن امام مرحوم آقای حاج میرزا محمد ثقفی در تهران، جنب خانۀ آیت الله کاشانی در پامنار بود، و لذا تابستان‌ها که امام به تهران می‌رفت، به منزل آیت الله کاشانی هم رفت و آمد داشت. آقای ابوالحسن کاشانی ـ فرزند آیت الله کاشانی ـ به نقل از آقای ثقفی پدر زن امام می‌گوید که: آیت الله کاشانی امام را برای وصلت با این خانواده به ما معرفی کرد. آقای کاشانی در مراسم ازدواج امام هم شرکت داشت. وقتی هم ما با دامادمان به ده شهرستانک در لواسان می‌رفتیم، گاه آیت الله کاشانی هم می‌آمد. گاهی اوقات آقای خمینی و آقای کاشانی از یک صبح تا عصر با هم شروع می‌کردند به بحث فقهی. به علاوه وی از نام‌های هم یاد می‌کند که آیت الله کاشانی در سال 39 برای امام نوشت و از وی خواست تا او را از احوال آیت الله بروجردی آگاه کند.[248]

آقای مهدی حائری یزدی می‌گوید: به طوری که آقای خمینی خودش می‌گفت، گه‌گاهی آقای کاشانی بحث‌های علمی و فقهی می‌کرد و خیلی به اصطلاح انس پیدا می‌کرد با مباحث علمی. گه‌گاهی هم سه نفری یعنی کاشانی و خمینی و ثقفی می‌رفتند به بعضی از قسمت‌های ییلاقات تهران ـ شمیرانات و درآنجا چند شب می‌ماندند و آنجا بحث و قدری تفریح می‌کردند و بر می‌گشتند.» با این حال، حائری معتقد است که امام، عقل سیاسی آیت الله بهبهانی را بر آیت الله کاشانی ترجیح می‌داد و به افکار سیاسی آقای کاشانی وقعی نمی‌گذاشت. آقای حائری که خود طرفدار دکتر مصدق است و ده سال شاگرد امام بوده، به طور مبهم تأکید می‌کند که امام نه مصدق را قبول داشت و نه کاشانی را؛ آن زمان که از مصدق دفاع می‌کرد، در واقع نظر خوشی نسبت به نهضت ملی نداشت.[249]

در مجموع می‌توان گفت که نظر امام نسبت به نقش سیاسی ـ دینی آقای کاشانی، از جهاتی مثبت و از جنبه‌هایی منفی بود. یک‌بار امام فرمود: آقای کاشانی برای اسلام کار می‌کرد.[250] ایشان همچنین از سوابق مبارزاتی مرحوم کاشانی در عراق بر ضد انگلیسی‌ها یاد کرده است.[251]

انتقاد امام از آقای کاشانی، این است که چرا بر جنبه‌های سیاسی نهضت بیش از جنبۀ دینی تکیه کرده است. این انتقادی بود که فدائیان اسلام نیز از کاشانی داشتند، امام می‌فرماید: در خلال نهضت کاشانی و دکتر مصدق که جنبۀ سیاسی نهضت قوی‌تر بود، در نام‌های به کاشانی نوشتم که لازم است برای جنبۀ دینی نهضت اهمیت قائل شود. او به جای اینکه جنبۀ مذهبی را تقویت کند و بر جنبۀ سیاسی چیرگی دهد، به عکس رفتار کرد.[252]

امام طی سال‌های مرجعیت آیت الله بروجردی، با ایشان همراهی داشت و به خصوص در ایام پس از ورود ایشان به قم، با نگارش نامه‌هایی به علمای شهرستان‌ها کوشید تا نقش ایشان را تثبیت کند. اما به تدریج، با دشواری‌هایی که پدید آمد، به آرامی و بدون آنکه ذره‌ای نسبت به مقام مرجعیت، موضع انتقادی بگیرد، رفت و آمد خود را محدود کرد. شرح این ماجرا را آیت الله سلطانی به تفصیل بیان کردهاند. موضوع از این قرار بود که عده‌ای از علمای حوزه از جملۀ آیات: شیخ مرتضی حائری، امام خمینی، سلطانی، سید احمد زنجانی و عده‌ای دیگر از طرف آیت الله بروجردی قرار می‌شود تا جلساتی برگزار کرده، دربارۀ اصلاح حوزه بیندیشند و طرحی را آماده کنند؛ وقتی طرح آماده شد، آن را نزد آقای بروجردی فرستادند. از جمله مواد این طرح آن بود که «مصارف وجوه با مشورت هیأت باشد». آقای بروجردی براساس این بند، تصور می‌کند او را در زمینه مالی مسلوب الاختیار کرده‌اند. لذا در جلسه‌ای که تشکیل می‌شود، به این بندِ طرح اعتراض می‌کند،اما برخی از آقایان می‌گویند اگر بنا باشد ما با شما همکاری کنیم برنامه همین است. ایشان عصبانی می‌شوند و جلسه را با ناراحتی ترک می‌کنند. پس از این جلسه مرحوم حائری و مرحوم امام ارتباطشان با آیت الله بروجردی کم شد. این تنها عاملی بود که باعث شد ارتباط امام با ایشان کمتر شود. البته دوباره ارتباط برقرار شد، ولی به شدت سابق و گرمی آن زمان نبود.[253] جنبه‌های دیگر این قضیه را آیت الله فاضل لنکرانی شرح داده است.[254] آقای مهدی حائری یزدی روایت دیگری از داستان اختلاف امام با آیت الله بروجردی به دست داده می‌گوید: «آقای خمینی در حقیقت در آوردن آقای بروجردی به قم خیلی زیاد فعالیت می‌کردند. در حقیقت در اوایل ورود آقای بروجردی به قم، خیلی آقای خمینی به ایشان نزدیک بود، و شب و روز در التزام ایشان بود، کارهای ایشان را انجام می‌داد و برای خاطر اینکه ایشان را در (قم) نگاه دارد، از هر فعالیتی دریغ نداشت. و به علاوه چون آقای خمینی از هر جهت شایسته و برازنده بود و کمتر کسی در حوزه به جامعیت و شایستگی ایشان به چشم می‌خورد، قهرا ایشان مقام او را در نزد آقای بروجردی پیدا کرد و از این جهت قهراً رابطه آقای بروجردی و ایشان خیلی صمیمی بود. از این لحاظ که خیلی کمک کرد به آقای بروجردی و چون بالاخره از نظر اینکه با هوش بود و با فراست و این‌ها بود، مثلا چون نسبت به سایر آقایان علما که در مسائل اجتماعی و سیاسی به هیچ وجه وارد نیستند، ایشان به گونه ممتاز از آن‌ها بهتر وارد بود. آقای بروجردی در مسائلی که ارتباط با دولت داشت ـ به خصوص با شاه ـ یکی دو مرتبه آقای خمینی را از طرف خودش فرستاد برای ملاقات با محمدرضا شاه پهلوی که در مسائل مورد نظر با او صحبت کند.» وی در ادامه توضیح می‌دهد که پس از کودتای 28 مرداد زمانی که زاهدی به قدرت رسید و سپس با آیت الله کاشانی درگیر شد، مسأله‌ای پیش آمد که سبب جدایی امام از آیت الله بروجردی شد. ماجرا از این قرار بود که عده‌ای از مخالفان زاهدی، از جمع طرفداران کاشانی و بقایی به عنوان اعتراض به قم آمده و در خانۀ آیت الله بروجردی تحصن کردند. این‌ها «آمدند به قم و رفتند در بیرونی آقای بروجردی بست نشستند، آقای بروجردی نمی‌خواست در این مسائل سیاسی مداخله کند. مصلحتش نبود... دستور داد به شهربانی قم که بیایند آن‌ها را از منزلش بیرون کنند، اینجا بود که امام خمینی (با آیت الله بروجردی) مخالفت کرد. شب بود (اقای خمینی) با برادرم مرحوم حاج شیخ مرتضی حائری یزدی که الحق مردی فقیه، زاهد و پاک دل بود، رفتند پیش آقای بروجردی و گفتند که: شما چرا این کار را کردید؟ این برای شما و حوزه علمیه بد است که یک عده‌ای را از خانه تان بیرون کنید و آب به روی این‌ها ببندید که بروند واز این حرفها، عرض کنم که آقای بروجردی هم در این جریان اوقاتش تلخ شد و هردو را زیر کوران عصبانیت خود گذاشت.»[255]

این زمان، برای امام، تدریس اهمیت بالایی داشت و شاگردان زیادی در محفل درس ایشان شرکت می‌کردند، شمار فراوان شاگردان، جوان بودن آنان و علاقۀ آنان به درس، همزمان با داشتن گرایش‌های سیاسی، موجی از امید را در حوزۀ علمیه قم ایجاد کرده بود.

هاشمی رفسنجانی درباره وضعیت حوزۀ آن روز می‌گوید: حوزۀ جوان قم، به بلوغ فرهنگی و سیاسی رسیده بود. با شور و نشاطی ستایش انگیز؛ هر روز در پایان درس امام، صدها طلبۀ تحصیل کرده متدین، با ظاهری آراسته و جذاب، برای‌مان نمایش با شکوه و امید آفرین داشتند.[256] آقای واعظ زادۀ خراسانی نیز می‌نویسد: در دورۀ سوم درس اصول امام تا هنگامی که من در قم بودم (سال 39) بیش از پانصد طلبۀ با استعداد و خوش فکر را که بسیاری از آنان تحصیلات دبیرستانی و شاید دانشگاهی هم داشتند، دور خود گرد آورده بود؛ و همچنین درس فقه امام. و این دروس با آن خصوصیات بی‌نظیر بود و به طور حتم همین درس‌ها افکار علمی و اصلاحی امام را به شیفتگان دانش، و عاشقان اسلام راستین و انقلابی انتقال می‌داد و آن را باید شالوده و زیربنای نهضت اسلامی ایران دانست. بسیاری از دست پروردگان امام که صرف نظر از شاگردی، مریدان واقعی و دلباختگان او هم بودند، در صف مقدم جبهۀ انقلاب اسلامی قرار داشتند. [257] حاج سراج انصاری هم در سال 34 پس از انتشار کتاب فیلسوف نمادها می‌نویسد: حقیقتا در حوزه علمیه قم مربیانی هستند که دانش جویان و طلاب را طبق مقتضیات زمان و مطابق اصول عصر تربیت می‌نمایند و آنان را به سلاح‌های امروزی مسلح نموده و فلسفه‌های جدید و تئوری‌های تازه آشنا می‌سازند». وی پس از آن به نشر کتاب اصول (فلسفه) و روش رئالیسم علامه طباطبائی اشاره کرده که پیش از آن جایزۀ سلطنتی را دریافت کرده است.[258] گفته می‌شد که فیلسوف نماها به نوعی حاصل درس و بحثی بود که شماری از شاگردان علامۀ طباطبائی در باره مارکسیسم داشتند.[259]

همانگونه که گذشت، امام یک شخصیت حوزه‌ای داشت و برخلاف روحانیونی که از حوزه‌ها بیرون رفته و سیاسی شده بودند، امام می‌کوشید تا سیاست را به محور اصلی آن یعنی مرجعی باز گرداند. تقویت حوزۀ علمیه از مهم‌ترین اهداف امام برای حرکت‌های آینده‌اش بود. اهمیت امام به عنوان یک چهره جوان در کنار مراجع تقلید آن روزگار از آنجا دانسته می‌شود که امام خود در کتاب ولایت فقیه از جلسه‌ای یاد می‌کند که در آن آقایان: بروجردی، خوانساری، صدر و حجت در خانه ایشان جمع شده بودند تا دربارۀ یک امر سیاسی به گفتگو بپردازند و امام در همان محفل از آن‌ها می‌خواهد اول تکلیف مقدس نماها را روشن کنند.[260] به تدریج به خاطر مسائلی که پیش آمد، رفت و آمد امام با آقای بروجردی کم شد؛ اما هیچگاه حرمت مرجعیت را فراموش نکرده، رو در روی ایشان قرار نگرفت. به همین دلیل خطاب به طلبه‌هایی که به خاطر جریانی سروصدا راه انداخته بودندع فرمودند: آقای بروجردی علم است و ما باید زیر علم ایشان جمع بشویم. ایشان هرچه بفرماید، ما باید اطاعت کنیم. امروز مرجعیت در آنجا تمرکز پیدا کرده است. و شما قبل از اینکه نظر ایشان را بفهمید، رفتید و در مدرسۀ فیضیه اجتماع کردید و...[261]

باید گفت در سه سال پایانی دهۀ 30، دولت پهلوی که توانسته بود همه حرکت‌های مخالف را سرکوب کند، به نوعی غرور گرفتار شده و دردام فشارهای امریکا و اسرائیل از یک سو، و رفتارهای زننده و فسادآمیز درونی از سوی دیگر، سخت فرو غلتید. نگاهی به فهرست مهم‌ترین رخدادهای سال‌های 37ـ40 نشانگر آن است که همزمان با این روند، روحانیت بر تندی موضعش نسبت به دولت می‌افزاید. به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران در سال 39 که پس از فعالیت چند سالۀ آژانس یهود و کلیمیان ایران صورت گرفته بود و همچنین تصویب قانون اصلاحات ارضی از سوی مجلس و توشیح شاه، و همچنین بالا گرفتن وضعیت فساد[262]، نوی فضای نارضایتی شدید رادر قم ایجاد کرده بود. بسیاری از این اقدامات، تحت فشار دولت کندی (که در آبان 1339 به ریاست جمهوری امریکا رسید) در ایران صورت گرفته و طبق معمول از آن با عنوان اصلاحات یاد می‌شد.

طبعا روحانیت، با برخی از این اصلاحات، دست کم در قالبی که امریکا دنبال می‌کرد، مخالف بود. نخستین مسأله اصلاحات ارضی با به عبارت بهتر تقسیم اراضی بود که در سال 1339 مطرح شد و آقای بروجردی با آن مخالفت کرد. چندی بعد ایشان درگذشت و شاه آن را به اجرا گذاشت. در واقع، رژیم تا این زمان از قدرت مرحوم بروجردی در هراس بود و در انتظار لحظه‌ای به سر می‌برد که ایشان فوت کند و رژیم تلاش خود را برای اصلاحات مورد نظر امریکا آغاز کند.[263]

از سوی دیگر با درگذشت آیت الله بروجردی، امام که صحنه را برای فعالیت بازتر و آزادتر می‌دید، وارد عرصۀ مبارزه شد. همانگونه که گذشت، ایشان از سال‌ها پیش در کشف اسرار بحث ولایت فقیه را مطرح کرده[264] و ضمن نوشته‌ای که تحت عنوان الاجتهاد و التقلید در سال 1330 ش منتشر شد، آن مبحث را جدی‌تر طرح کرد؛ هرچند شکل تفصیلی آن در کتاب البیع طرح گردید. این نظریه، مشروعیت مداخلۀ روحانیت در سیاست را اثبات کرده و دست کم تأکیدی بر اصل نظاتری فقها بر مصوبات مجلس شورا بود که در اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه منعکس شده و بارها از طرف علما اجرای آن درخواست شده بود.

با درگذشت آیت الله بروجردی، از یک سو رژیم احساس کرد فرصت طلایی به دست آورده از قید و بند او آزاد شده است؛ اما از سوی دیگر امام خمینی که تا این زمان حرمت آیت الله بروجردی را نگاه داشته بود، خشم خویش را آشکار کرد؛ خشمی که از زمان رضاخان سراسر وجودش را گرفته بود. خروش انقلابی امام سبب شد تا سخت درگیر تحولات سیاسی شده و با جرأت و شهامت بی‌مانند خود وارد عرصۀ کارزار شود. این بار، یک مرجع برای نخستین بار پس از مشروطه، این چنین به مبارزه جویی با استبداد شاهی می‌رفت؛ در حالی بخش قابل توجهی از حوزۀ علمیه را به همراه داشت. فعالیت او به قدری جدی و منطقی و مدبرانه می‌نمود که سایر مراجع قم را نیز به میدان، بلکه به دنبال کشید و به رغم کندی حرکت، همگی خود را در شرایطی دیدند که می‌بایست از وی حمایت کنند.

این زمان، نیروهای مذهبی معارض، در چهارچوب نهضت آزادی فعالیت می‌کردند. زمانی که نهضت روحانیون به راه افتاد، بازرگان قصد داشته است تا به اصطلاح مسیر مبارزه را به امام تعلیم دهد، اما امام به وی می‌گوید: به من نقشه ندهید، من خود بلدم. در این جلسه که نهضتی‌ها بر آن بودند تا به روحانیون نشان دهند که دست از خواسته‌های ارتجاعی برداشته در اندیشه آزادی و قانون اساسی باشند، وقتی بازرگان روی مبارزه با استبداد انگشت می‌گذارد، اما روی اعمال غیر اسلامی و خلاف شرع حکومت و لزوم مبارزه با آن تکیه می‌کند. بدین ترتیب اختلافات آنان از همان زمان آشکار می‌شود.

در 16 مهر 1341 رژیم طرح انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به تصویب رساند که ضمن آن شرط اسلام از انتخاب شوندگان حذف شده بود. به علاوه قید سوگند به قرآن و شرط ذکوریت ـ بر خلاف قانون اساسی ـ تغییر یافته بود. زنان نیز حق انتخابکردن و شدن را به دست آوردند. امام از این زمان، رسما فعالیتش را با تشکیل جلسات مشورتی میان علمایت قم آغاز کرد. تلگرافی هم به شاه زد که شاه پاسخ آن را به دولت محول کرده تغییرات مزبور را نتیجۀ تحولات زمانه شمرد.

در این زمان، نیروی تبلیغی روحانیت در مساجد به خدمت نهضت درآمده، وعاظ به شرح مسألۀ مزبور پرداختند در آبان 41 آیت الله سید احمد خوانساری مجلسی به آقای فلسفی بود. پیش از آن امام ضمن نوشتن نام‌های به آقای فلسفی، وی را برای اظهارات تند و صریح آماده کرده بود. این جلسه آشکارا به مجلسی در مخالفت با رژیم درآمد و آتش نهضت را تندتر کرد. به هر روی، اسدالله علم در ظاهر، درخواست علما را قبول کرد و لایحه منتفی شد؛ اما امام مسأله را دنبال نمود و این بار روی مسائل بزرگتری مانند صهیونیزم و بهائیت انگشت گذاشت و خطر نفوذ آنان را در ایران یادآور شد. سخنرانی‌های امام دامنۀ قضیه را توسعه داد تا آنکه رژیم لایحه انجمن‌های ایالاتی و ولایتی را لغو و درس‌های حوزه پس از دو ماه تعطیلی، آغاز شد.

هنوز آن مسأله به درستی حل نشده بود که مسأله بلکه مسائل تازه‌ای مطرح گردید. ابتدا سخن از رژۀ زنان در روز 17 دی ماه ـ سالروز کشف حجاب ـ به میان آمد که به خاطر مخالفت علما لغو شد. دو روز بعد، یعنی در 19 دی 41 شاه اعلام کرد که می‌خواهد اصول ششگانۀ انقلاب[265] را که بعدها به انقلاب سفید شهرت یافت، به رفراندم بگذارد. علما میان خود جلسه‌ای گذاشتند و آیت الله روح الله کمالوند[266] را به نمایندگی خود برای اظهار مخالفت با اصول مزبور، نزد شاه فرستادند. شاه به رغم مخالفت جدی علما، تأکید کرد که این اصول باید اجرا شود.[267]

نکتۀ تازه آن بود که امام و به رهبری و پیروی ایشان، نهضت روحانیت که تاکنون انتقاداتش متوجه دولت بود، از این پس، متوجه شاه شد. امام در 2 بهمن سال 41 ضمن اطلاعیه‌ای اصول ششگانه را غیرقانونی خوانده، رفراندم را اجباری و تحمیلی نامید. شماری از مردم تهران در خانۀ آقای سید محمد بهبهانی[268] (م اول آذر 1344 در سن 92 سالگی) جمع شدند و آقای فلسفقی در حضور آیت الله سید احمد خوانساری در آنجا منبر رفت. زمانی که مردم در حال پراکندهشدن بودند، درگیری پیش آمد و پس از آن تظاهرات ادامه یافت. در قم هم تظاهراتی صورت گرفت. شاه مصمم شد تا به بهانۀ واگذاری اسناد مالکیت زمین‌ها به کشاورزان به قم بیاید؛ اما به دلیل نپذیرفتن سخن علما، و درگیری نیروهای دولتی با مردم و هتک حرمت روحانیت، امام با آمدن وی مخالفت کرده و فرمود، جایی برای ملاقات شاه و علما نیست.

شاه در چهارم بهمن 41 به قم آمد؛ در حالی که امام مردم را از بیرون آمدن از خانه منع کرده بود شاه در این شهر، روحانیت را ارتجاع سیاه نامیده، آن‌ها را بدتر از ارتجاع سرخ، یعنی توده‌ای‌ها معرفی کرد. [269] دو روز بعد، در ششم بهمن 1341 رفراندم برگزار شد و دولت اعلام کرد که بیش از پنج میلیون نفر مردم رأی مثبت به لوایح دادهاند. کندی رئیس جمهوری وقت آمریکا که خود عامل فشار بر شاه برای ایجاد و استمرار اصلاحات بود، به وی تبریک گفت. امام در مخالفت با رژیم اعلام کرد که مساجد در ماه رمضان تعطیل خواهد بود. به علاوه نوروز آن سال عزای عمومی است. در روز دوم فروردین 42 مجالس سوگواری در قم برپاشد. مجلس روضه‌ای که در فیضیه از طرف آیت الله گلپایگانی به عنوان شهادت امام صادق علیه السلام  برقرار شده بود ـ و تاکنون به عنوان یک سنت باقیمانده است ـ مورد حملۀ نیروهای دولتی قرار گرفته، عده‌ای از طلاب مجروح شدند. طبعا شدت برخورد امام با شاه و دولت بیشتر شد. این بار بازار که در جریان وقایع دوره مصدق، به ویژه ماجرای نهم اسفند و کودتای بیست و هشت مرداد، تا حدودی، جانب دربار را گرفته بود، کنار نهضت اسلامی جدید به رهبری روحانیت ایستاد. در یک مجلس، تیمسار پاکروان شماری از بازاری‌ها را جمع کرده به آنان گفت: اعلی حضرت همایونی که همه‌اش به فکر مردم هستند، چرا شما می‌گویید مطالبی را که علیه معظم له باشد؟ مگر همان اعلی حضرت همایونی نیستند که شما برایش روز نهم اسفند فداکاری کردید؟ ابوحسین در پاسخ گفته بود: اعلی حضرت همایونی آن روز غیر از امروز بودند. ابوحسین سپس اضافه نموده بود: مملکت ایران مثل عقابی می‌باشد که دو بال دارد. یک بال سلطت است و بار دیگر روحانیت؛ فعلا یک بال آن کنده شده، آیا می‌شود پرنده‌ای با یک بال پرواز کند؟[270]

مقابله شاه با نهضت ایجاد شده در قم، با تصمیم بردن طلاب جوان به سربازی، تلافی شد. کارهایی هم بر ضد امام صورت گرفت تا میان وی و سایر علما اختلاف افکنده شود. اما اطلاعیه‌های امام چنان آتشین بود که موقعیت وی را هر روز بیش از پیش محکم می‌کرد. طرح امام آن بود که روز عاشورا، به روز مبارزه با رژیم پهلوی تبدیل شود. بنابراین، مردم از تهران و سایر شهرها به قم آمدند. قرار بود هریک از مراجع در مجالس سوگواری سخنرانی کند. امام عصر عاشورا که مصادف با 13 خرداد 42 بود، عازم فیضیه شد. جمعیت حاضر در آن مجلس را تا دویست هزار نفر نوشتهاند. حملات امام به طور مستقیم متوجه شاه و اسرائیل بود. این در حالی بود که سازمان امنیت توصیه کرده بود دربارۀ اسرائیل صحبت نشود.

مأموران رژیم شب 15 خرداد (12 محرم) 5/2 بامداد به منزل امام آمده، ایشان را به تهران بردند. صبح روز بعد که مردم آگاه شدند، در همه جا دست به تظاهرات زدند. درگیری تا عصر 16 خرداد ادامه داشت و عده زیادی کشته و مجروح شدند. در تهران، دانشگاه و بازار تعطیل شد و تظاهرات با خشونت سرکوب شده عده زیادی از روحانیون دستگیر شدند. در این زمان، جبهۀ ملی و حزب توده[271] هردو نهضت اسلامیقم را محکوم کردند. اولی طرفدار سلطنت و لائیک بود و از اساس حاضر به ورود در یک جنبش ضد شاه آن هم در شکل دینی آن نبود. [272] دیگری هم به امید اصلاحات ارضی و رسیدن به نقطه‌ای که آن را ورود در مرحلۀ جدید برای نزدیک شدن به سوسیالیسم و مارکسیسم می‌دید، ساکت مانده و جنبش روحانیت را ارتجاعی دانست. شیبانی که در جریان پانزده خرداد در زندان بود، از تصمیم مذهبی‌ها برای گرفتن روزه به مناسبت کشتار مردم یاد می‌کند. این در حالی بود که جبهه ملی‌ها و حتی برخی از افراد نهضت آزادی با این اقدام مخالف بودند. وی می‌گوید: جبهۀ ملی و بعضی از اعضای نهضت آزادی صریحا مخالف بودند که از پازنده خرداد حمایت کنیم.[273] پس از وقایع پانزده خرداد، شریعتی در اروپا سرمقاله‌ای با عنوان «مصدق رهبر ملی، خمینی رهبر مذهبی» برای نشریۀ ایران آزاد نوشت، اما دیگر اعضا که وابسته به جبهۀ ملی بودند، از چاپ آن خودداری کردند. به همین سبب شریعتی که سردبیر آن نشریه بود، از آن کار گرفت.[274] طبعا نهضت آزادی با صدور اطلاعیه از قیام پانزده خرداد حمایت کرد و به خاطر جسارتی که به امام خمینی (قدس سره) شده بود، رژیم را به باد انتقاد گرفت.[275] بعد از آن هم که اعضای نهضت دستگیر شدند، مراجع تقلید با تمام قوا از آنان دفاع کردند.[276]

شاه جدای از اتهام ارتجاع سیاه، امام و مخالفان را تحریک شده جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر می‌دانست.[277] دستگیری امام و زندانی کردن ایشان طبعا امر ساده‌ای نبود؛ زیرا بلافاصله موجی از مخالفت علما و مراجع در ایران و عراق، بر ضدشاه بر می‌خاست. در پی این حادثه شمار زیادی از علمای شهرها به تهران آمدند و مراجعی همچون: میلانی، مرعشی، و شریعتمداری با آمدن به تهران (به علاوه شیخ محمد تقی آملی که در تهران مقیم بود) و اعلام مرجعیت امام، راه برای اعدام ایشان و نیز آیت الله محلاتی و قمی سد کردند. [278] در این مدت تنها به آیت الله خوانساری اجازۀ دیداری کوتاه با امام داده شد.

مرداد ماه سال 42 امام به داودیه تهران منتقل شد که مردم به دیدار ایشان رفتند. پس از آن، بار دیگر محدودیت آغاز شد و به رغم حضور چهار ماهۀ علما در تهران، امام آزاد نگردید. در نهایت، امام روز 15 فروردین 43 آزاد شد و به قم بازگشت. جشن‌های پرشکوهی در قم و سایر شهرها به مناسبت آزادی امام برگزار شد و دولت کوشید تا امام را موافق با رویۀ جدید خود معرفی کند. 20 فروردین جشن باشکوهی در فیضیه برگزار شد. پس از آن، امام (قدس سره) در سخنرانی برای دانشجویان این جمله تاریخی را گفت: «خمینی را اگر دار بزنند، تفاهم نخواهد کرد.»[279]

امام طی مدتی که در زندان بود، از مصیبت پانزده خرداد سخت نگران و غمگین بود و این حادثه خونین تأثیر عمیقی در وجود ایشان بر جای گذاشته و کشته و مجروح شدن جمعی کثیر در آن ماجرا، امام را سخت ناراحت کرده بود. با این حال، امام که شمار زیادی فدایی در اطرافش داشت، نگران شروع مجدد ماجرا نبود و این کار، با سخنان تحریک‌آمیزی که شاه گفته بود، آغاز شد. براساس نام‌های که از امام در این زمان به یکی از علمای لار در دست است، می‌توان دریافت که امام در صدد ایجاد تشکلی نیرومند از علمای هر شهر برای ایجاد یک شبکه سراسری است. «لابد مطلع شده‌اید که بنا داریم در شب‌های یکشنبه مجلسی از علمای اعلام در جمع بلاد برقرار باشد. ما در قم تأسیس کردیم و در بعضی بلاد نیز تأسیس شده است. جنابعالی هم با موافقت سایر آقایان علمای اعلام این مجلس را تأسیس فرمایید».[280]

شاه که از نفوذ جریان جدید در میان اقشار مختلف مردم آگاه بود، تلاش کرد تا با متهم کردن آن به کهنه پرستی و نشان دادن خود به عنوان یک پیشرو و متجدد، جریان اسلامی را از میدان بدر کند. او در 25 فروردین گفت: ما کهنه پرستی و افکار ارتجاعی را از میان خواهیم برد. امام فردای آن روز، در آغاز اولین جلسۀ درس خود گفت: مردک! باز دست از حرف‌هایش بر نمی‌دارد و به افکار اسلامی نسبت کهنه پرستی و ارتجاعیت می‌دهد. امام در این سخنرانی اعلام کرد که دست همۀ مراجع را می‌بوسد و به این وسیله قلوب مراجع را متوجه اقدامات جدید در آتیه نزدیک کرد. با این حال، اعلامیه امام در سالگرد پانزده خرداد بدون امضای آقایان گلپایگانی و شریعتمداری و تنها با امضای آقایان نجفی، میلانی و قمی چاپ شد.[281] در این اطلاعیه باز مسأله اسرائیل مطرح شده بود. در 18 شهریور 43 امام سخنرانی تند دیگری کرد و به حملات خود به شاه ادامه داد.

در 21 مهر 43 لایحۀ کاپیتولاسیون در مجلس مطرح شد که بار دیگر مخالفت روحانیون را برانگیخت. امام اعلام کرد که در 4 آبان (20 جمادی الثانیه) سخنرانی خواهد کرد. دولت نماینده‌ای فرستاد تا امام را از سخن گفتن باز دارد؛ اما امام نپذیرفت و سخنرانی تاریخی خود را ایراد و در شرح کاپیتولاسیون فرمود که اگر یک خادم امریکایی یا یک آشپز امریکایی مرجع تقلید شما را وسط بازار ترور کند.. پلیس ایران حق ندارد جلوی او را بگیرد. همین سخنرانی بود که سبب شد رژیم در 13 آبان 43 امام را به ترکیه تبعید کند.

حدود یک سال پس از آن، امام در تاریخ 13/7/44 به نجف انتقال یافته در آنجا مستقر شد و درس خارج خود را شروع کرد و دور جدیدی در نهضت اسلامی آغاز شد. جنبش خرداد 42 سرآغاز شکل گیری جنبش‌های اسلامی کوچک تری بود[282] که طی چهارده سال در مرکز و شهرهای مختلف شکل گرفت و نهایتا به سرنگونی شاه و تأسیس جمهوری اسلامی انجامید.

4ـ طرح اندیشۀ حکومت اسلامی

بارها اشاره کرده یام که در طول دهه بیست، مهم‌ترین نکته در زمینه حکومت اسلامی، انتشار مقالاتی درباره قرابت دین و سیاست بود. دلیل آن هم این بود که در دوره رضاشاه روی جدایی دین و سیاست به عنوان رکنی از ارکان لائیسیسم تکیه شده بود. به همین دلیل در نشریات مذهبی مقالات فراوانی در این زمینه انتشار یافت و تا حدودی زمینه رافراهم کرد. در این باره حتی رساله‌های مستقل نیز چاپ شد که از آن جمله رساله کوتاهی با عنوان بررسی در پیرامون سیاست و دیانت از علی جمالی بود که به عنوان نشریه روزنامه صدای عدالت (تیرماه 1334) منتشر شد. این خط ادامه یافت تا آنکه نوبتت به طرح بحث حکومت اسلامی رسید، بحثی که براساس شواهد موجود، بلافاصله پس از نهضت ملی شدن صنعت نفت برآمد. همین که یک روحانی ریاست مجلس شورا را به دست گرفته بود، می‌توانست الهام بخش بسیاری از مطالب در این زمینه باشد. آیت الله کاشانی خود نیز درباره نزدیکی دین و سیاست فراوان سخن گفته بود.

همان اندازه که ظهور امام در عرصۀ سیاست سبب پدید آمدن نهضت اسلامی علیه رژیم پهلوی شد، طرح مباحث ولایت فقیه در سال 1348 راه را برای ترسیم جهت‌گیری آینده نهضت روشن کرد. درس ولایت فقیه امام در 1/11/48 در نجف و در مسجد شیخ انصاری آغاز شد و طی سیزده جلسه درس نهایتا در تاریخ 20/11/48 پایان یافت. امام در نخستین درس درباره حکومت در اسلام سخن گفت و اینکه «ائمه با همین لباس جنگ می‌کردند و آدم می‌کشند. ما اگر بخواهیم حکومت اسلامی تشکیل دهیم با همین عبا و عمامه باید کار بکنیم. این‌ها همه موج تبلیغات است که ما را به اینجا رسانده‌اند. ما برای حکومت اسلامی محتاجیم که زحمت بکشیم و اثبات کنیم که اسلام هم حکومتی است. اسلام هم سلطنتی است. اسلام هم قواعد حکومتی دارد... شما باید حکومت اسلامی تأسیس کنید... آن‌ها از صفر شروع کردند که به اینجا رسیدند. شما هم از صفر شروع کنید.»[283]

بلافاصله پس از آن بود که مباحث یاد شده با استقبال روحانیون مبارز داخل ـ برخلاف مخالفت‌های طرح شده در نجف ـ روبرو شد. البته اما برای مخالفت‌های طرح شده در نجف ارزشی قائل نبود و می‌گفت که این مخالفت‌ها از همین چهار دیواری نجف آن سوتر نمی‌رود.[284] با این حال، حسن شبر از روحانیون فعال در حزب الدعوه عراق تأکید دارد که طرح این نظریه در نجف هم آثار خاص خود را در میان روشنفکران حوزوی عرب که در حواشی حزب الدعوه و سید محمدباقر صدر بودند، داشته است.[285]

بلافاصله پس از آن، درس‌های یاد شده تدوین و ابتدا به صورت درس و سپس به صورت یک کتاب مستقل تحت عنوان حکومت اسلامی به چاپ رسید.[286] در 22 بهمن سال 48 یعنی 11 روز بعد از شروع نخستین جلسه درس، جزوت درسی حکومت اسلامی در کویت توزیع شد و ساواک آن را گزارش کرده نخسته‌ای را به مرکز فرستاد.[287]

به جز چاپ نخست آن درس‌ها که به صورت جزوات کوچک بود، تدوین کنندۀ نهایی متن فارسی کتاب که در بیروت چاپ شد، آقای جلال الدین فارسی بود که آن زمان در نجف بسر می‌برد و به دستور امام کتاب را در پاییز 49 تدوین و آماده نشر کرد.[288] متن عربی آن نیز توسط آقای محمد هادی معرفت (م 1385ش) به انجام رسید که خود در درس امام هم شرکت داشت.[289] ساواک در گزارشی با تاریخ دی ماه 1347 نوشته است که فارسی بخش جهاد کتاب تحریر الوسیلۀ امام خمینی را ترجمه کرده و در حال جستجو برای یافتن چابخانۀ مناسب می‌باشد. [290] این حرکت امام در جهت منسجم کردن فکر و اندیشۀ سیاسی مبارزین انجام گرفت و تأثیر مهمی از خود در تاریخ معاصر ایران برجای گذاشت. بسیاری از مبارزین گروه‌های مختلف از آن پس به نجف رفت و آمد داشتند و با امام دیدار و گفتگو کرده، رهنمود می‌گرفتند. در این میان، افرادی از گروه‌های انقلابی نیز که معتقد به مشی مسلحانه بودند، گهگاه با امام دیدار داشتند و امام در عین رعایت تقیه، و وحدت میان گروه‌ها در مبارزه با دولت، بر اسلامیت و مشی آرام خود در آگاه کردن توده‌های مردم تأکید می‌کرد.

امام با تبیین نظریۀ حکومت اسلامی نشان داد که نه تنها به خلع پهلوی می‌اندیشد، بلکه در فکر تأسیس حکومت اسلامی است. آیت الله منتظری ضمن اشاره به اینکه ولایت فقیه جزو ضروریات اسلام است، دربارۀ حرکت امام و تفاوت آن با نظرات سایر فقها می‌گوید: «آیت الله بروجردی در این کتاب البدر الزاهر ـ که تقریرات درس ایشان است که من نوشتم و چاپ شده است ـ همان جا آیت الله بروجردی مسألۀ ولایت فقیه را ذکر کرده‌اند و فرموده‌اند از ضروریات اسلام است؛[291] همینطور علمای دیگر، همچنین آیت الله گلپایگانی... شیخ انصاری، علمای سابق، این‌ها همه قائل به ولایت فقیه بودند، منتهی به لحاظ ولایت فقیه می‌گفتند، نمی‌گفتند «حکومت اسلامی» که دستگاه عصبانی بشود؛ آیت الله خمینی اسمش را گذاشت حکومت اسلامی ولایت همان حکومت است دیگر. حکومت اسلامی به فارسی هم نوشت؛ یک دفعه سروصدا ایجاد کرد. مردم خیال می‌کنند که این حکومت اسلامی را آیت الله خمینی اختراع کرد، خیر، اختراع ایشان نیست؛ جزء مسائل اسلام است و آیات و روایات بر این معنا دلالت دارد.»[292]

پیش از انقلاب، آیت الله شریعتمداری هم مباحث ولایت فقیه را مطرح کرده بود که در مجله الهادی چاپ شد آقای طاهری خرم آبادی نوشته است: من یادم می‌آید که بحث ولایت فقیه آیت الله شریعتمداری در یکی از مجلات دارالتبلیغ هم به چاپ می‌رسید.[293]

در واقع، طرح این نظریه، در زمانی که امام لبۀ تیز حملاتش علیه نظام سلطنتی بود، تبیین نوعی آلترناتیو برای رژیم پهلوی بود. این چیزی بود که مبارزان سخت به آن نیاز داشتند، چون نمی‌دانستند پس از سقوط رژیم پهلوی، به دنبال چه حکومتی باشند، تا این زمان، نوعی تصویر مبهم از حکومت اسلامی بود که جدی‌ترین آن برنامۀ فدائیان اسلام بود که همچنان سلطان در رأس آن وجود داشت. آقای طاهری خرم آبادی، به حق انتشار این درس‌ها را نقطه عطفی در نهضت اسلامی می‌داند.[294] به علاوه، یکی از مواضع قاطع امام در این کتاب حمله به روحانیون درباری بود، که اقدامی بموقع و در جهت خنثی کردن فعالیت قشر وسیعی از روحانیون وابسته برای کشاندن مردم به سوی دربار، ضروری می‌نمود. [295]

تأثیر کتاب ولایت فقیه در ایران بسیار جدی بود. برخی از علما مانند مرحوم ربانی املشی، به همراه آیت الله مؤمن و طاهری خرم آبادی، همان وقت به اتفاق نوارهای درس را گوش دادند.[296] اندکی بعد کتاب ولایت فقیه امام در ایران چاپ و توزیع شده،[297] به دست گروه‌های مبارز معتقد به روحانیت و مرجعیت رسیده و آنان به نوبۀ خوددست به کار نشر و تکثیر آن می‌شدند. بازار در این باره نقشی فعال داشت.[298] آیت الله سعیدی یکی از کسانی بود که با جرأت تمام به تکثیر این نشریه اقدام می‌کرد. این به رغم حساسیت بالای ساواک روی این جزوات بود.[299] آقای معادیخواه تأکید دارد که آقای سعیدی خودش نوار درس‌ها را گوش داده و با خط خود نوشته بود همان جزوات تکثیر شد.[300] همو تأکید دارد که لاجوردی از کسانی بود که این درس‌ها را در بازار به شکل تقریبا نیمه علنی پخش می‌کرد. یعنی به هر کسی که آشنا بود می‌داد این‌ها را در جعبه کفش می‌گذاشت و از آن جعبه‌ها بر می‌داشت و به افراد می‌داد.[301] این کتاب در مراسم حج میان زائران ایرانی توزیع می‌شد.[302] ساواک در گزارشی با تاریخ 29 اردیبهشت 49 نوشته است: برابر اطلاع واصله اخیرا جزوه‌ای شامل هفت جلسه درس آیت الله خمینی در عراق چاپ و منتشر شده که تعدادی از آن جزوات را به ایران آورده‌اند.[303] زائران عتبات هم گاه نسخه‌هایی از آن را به ایران می‌آوردند که نمونه آن شیخ حسین محمد ابراهیم بیک معروف به شیخ حسین پابرهنه بود که به خاطر همراه آوردن آن کتاب در قصر شیرین دستگیر و به هفت ماه زندان محکوم شد.[304] در شیراز بر اساس فعالیت گروهی رجبعلی طاهری، ماهی 70 جلد از این کتاب فروخته می‌شد.[305] برای مثال، نخستین دستگیری مرتضی الویری در سال 1350 ش به دلیل شرکت او در تکثیر کتاب ولایت فقیه صورت گرفت.[306] طبعا ساواک اهم را درک کرده و روی آن حساسیت داشت.[307] به گفته علی جنتی، هر زمانی که محمد منتظری از دمشق به نجف می‌رفت در بازگشت «یک گونی از کتاب حکومت اسلامی امام را با خود می‌آورد و در سوریه و لبنان و جاهای دیگر توزیع می‌کرد.»[308] در ایران هم آیت الله سید محدرضا سعیدی در ترویج این کتاب نقش فعالی داشت و از برخی از شاگردانش می‌خواست آن را با استنساخ یا کپی برداری، تکثیر کنند.[309] آقای مطهری در اسفن8 به عده‌ای خبر داده بود که اخیرا امام خمینی، کتابی درباره زعامت و سلطنت نوشته که میان حجاج توزیع شده است. [310] طبعا کتاب ولایت فقیه مورد تأیید نیروهای ملی ـ مذهبی نمی‌توانست باشد، اما با این حال، احمد حاج علی بابایی همان ابتدا که کتاب آمده بود آن را خوانده بود و در نهضت آزادی دربارۀ آن صحبت شده بود. وی گفته بود که نهضت خیلی از آیت الله خمینی عقب است، چون این کتاب هم ضد ارتجاع و هم ضد سلطنت است.[311] کتاب ولایت فقیه در محافل حوزوی، به جز میان روحانیون طرفدار امام جدی قلمداد نشد و اصولا طرحی برای حرکت در جهت تحقق چنین دیدگاهی میان بخش عمده‌ای از سر و بدنۀ حوزه دیده نشد.[312] یکی از منطقی‌ترین واکنش‌ها به کتاب حکومت اسلامی امام، نامۀ بلند بالای آیت الله ربانی شیرازی از هم رزمان امام به ایشان بود. مرحوم ربانی که از پیش از شهریور 1320 در جریان مبارزات سیاسی بود و بخشی از سال‌های جوانی را در حزب برادران طی کرده بود، و در جریان نهضت اسلامی، از ارکان آن به شمار می‌آمد، در صدد برآمد تا از واقعیت حکومت اسلامی بیشتر آگاه شود و به ابهاماتی که در این زمینه می‌تواند مطرح باشد، پاسخ داده شود. بحث از حکومت اسلامی در نجف و چاپ نخستین جزوات آن در چهارشنبه 12 ذیقعده 1389، مطابق اول بهمن ماه 1348 بود و مرحوم ربانی نامه خود را در 5 صفر 1390، مطابق 23 فروردین 49، درست 82 روز پس از آن نوشت. افزودنی است که مرحوم ربانی این نامه را در پاسخ آقای سید حمید روحانی که طرح حکومت اسلامی امام را برای ایشان نوشته بود، نوشته است. مرحوم ربانی با اشاره به اهمیت همین مقدار از دروس که منتشر شده تأکید می‌کند که دوستان باید در نجف تلاش کنند تا با استفاده از کتاب‌هایی که در آنجا یافت می‌شود از قبیل «الاحکام السلطانیه، الخراج، الاموال، الراعی و الرعیة، نهج البلاغه، اصول کافی و کتب زیادی که مصری‌ها در حکومت اسلامی نوشته‌اند و مقدم بر همۀ این‌ها کتاب الله المجید و تفاسیر آن از قبیل المنار و الظلال (فی ظلال القرآن) و تفسیر شلتوت، تحقیقاتی درین باره نموده و به نظر حاج آقا برسانید و چاپ کنید.»

مرحوم ربانی با اشاره به اینکه نامۀ جداگانه‌ای به امام نوشته و مطالبی را دربارۀ ولایت فقیه به ایشان یادآور شده، به هدف روشن شدن بحث، پرسش‌هایی را مطرح کرد:

1.     فقیه کیست؟ آیا ولایت و حکومت جهانی اسلام برای همین فقهایی است که ذکر شده نه فقیه در کتاب و سنت (که) در صدر اسلام به معنی امروزی نیست. «تفقه فی الدین» صرف دانستن احکام از لحاظ حقوقی نیست، تفقه در دین، فهم در دین به معنی وسیع کلمه است. دینی که می‌خواهد نه به کرۀ زمین، بلکه به سایر کرات فرمانروایی کند، فهم این دین از لحاظ ایدئولوژی، اقتصادی، نظامی، سیاسی و بالجمله تمام شؤونی که بر جامعه از حیث اخلاق، معارف، سیاست، روابط اجتماعی، اقتصاد و غیره حکومت می‌کند، فهم این شؤون، تفقه در دین است، عالم به این شؤون فقیه است... پس اول شرط حاکم، جهان بینی است و فقیهی حاکم است که جهان بینی داشته باشد.

2.     فقیه علاوه بر جهان بینی شرط است جهان‌گیر باشد، چون مأمور به تشکیل حکومت اسلامی در زمین است و کلیۀ حکومت‌ها را غاصب و باطل می‌داند و در قرآن و سنت اشارات زیادی به این شرط است.

3.     فقیه باید به فنون جهان داری آشنا باشد و عدالت. جزئی از این شرط است. پس ماحصل شرایط حاکم در همین سه شرط دور می‌زند: 1ـ جهان‌بینی، 2ـ جهان‌گیری، 3ـ جهان‌داری؛ اما فقه به معنی حقوق دانی و عدالت را نمی‌توان دو شرط اساسی ولایت دانست.

4.     ... حاج آقا وقتی ولایت فقیه را ثابت نموده مواجه با تعدد فقها در هر صوب و بلدی شده و چون راهی نداشته فرموده اگر شد حکومت واحد والا خودمختاری. خودمختاری حکومت اسلامی نیست، خودمختاری تجزیۀ حکومت بزرگ اسلام است، خودمختاری عاقبتش وضع موجود است. با اینکه در محیط حکومت خودمختاری باز فقها کثیرند، در هر قصبه و دهی ممکن است چند فقیه باشد، پس چه باید کرد؟... در زمینه تعدّد، قاعدۀ ما رجوع به أمرهم شوری بینهم و روایات مشورت... است اهل حل و عقد و زبدگان ملت باید فرد را تعیین کنند و در صورت تعیین، دیگران نمی‌توانند اِعمال ولایت کنند، زیرا که اعمال ولایت واجب کفایی و با وجود من به الکفایه وجوبش از دیگران ساقط است و در زمینۀ سقوط، اعمال نظر آن‌ها مستقلاً چون موجب اخلال در امر متصدی است، غیر جایز است...

5.     لازمۀ استدلال حاج آقا، ولایت فقها در عرض ولایت ائمه است، چون که «الفقاء حصون الاسلام» و یا «خلفاء الرسول» و امثال آن مستفادش این است. با اینکه دیگران در طول می‌دانند و حتی بعضی نیابت می‌دانند، ولی در وجهی که ما ذکر کردیم چون مراتب جهانی بینی و جهان داری و جهان گیری متفاوت است، لذا اکمل مقدم است و با فرض بودن ائمه علیهم السلام  چون اکملند مجالی برای ولایت دیگران نیست، و در زمان غیبت هم فقهایی که در این صفات اکملند مقدم...

6.     ولایت چنین فقیهی عمومیت دارد و همان بسطی که ولایت ائمه داشت دارد و آیۀ النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم چون مربوط به امامت پیغمبر است نه نبوت، شامل ائمه می‌شود و شامل سایر حکام جامع الشرایط هم می‌شود، آن‌ها هم «أولی بالمؤمنین من أنفسهم» البته حدود اولیت (اولویت) پیغمبر باید مورد بحث واقع شود، که متأسفانه تا به حال واقع نشده است. و قدر متیقن از اولیت در امور اجتماعی است که پیغمبر می‌تواند دخالت در مال و انفس آن‌ها بنماید و اما در امور شخصی که به هیچ وجه ربطی در امور اجتماعی ندارد، مثل اینکه من می‌خواهم فلان مقدار مال مشروع بخورم، فلان موقع مشروع بخوابم، فلان زن مشروع را بگیرم. فلان غذای مشروع تحصیل کنم شمولش معلوم نیست... و کسی اولویت به انفس را از جمله مختصات پیغمبر نشمرده است.

7.     اگر صفات مختلفه در حاکم، در افراد اشد و اضعف بود، مثلا فردی اعلم در سیاست بود، در مقابل فرد دیگری که واجد سایر صفات است، اعلم در حقوق بود و فرد دیگر در اقتصاد و فرد دیگر در سیاست، چه باید کرد؟ اگرچه با فرض شورا قضیه حل است، چون که زبدگان ملت، مراعات موقعیت می‌کنند ولی مع ذلک به طور کلی می‌توان گفت: باید مراعات خصوصیت زمان و احتیاج شود، اگر مثلا وضع مملکت از حیث اقتصاد ضعیف است و فعلا ضرورتی که اقتضای تقدم اعلم در حقوق را نماید (وجود ندارد)، اعلم در اقتصاد مقدم است.

8.     آیا مدت خلافت مادام العمر است و یا موقت، دو وجه باید مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد. وجه اول اینکه فرد مادام که مورد شایستگی است ولایت دارد و نمی‌توان او را عزل نمود، بنابراین شبیه به جمهوری مادام العمر می‌شود. وجه دوم چون که خلیفه ولو اینکه عادل است ولی انسان است، ممکن است به تدریج موقعیت خود را تثبیت کند و فردی مستبد از کار درآید و عزلش هم در آن (هنگام) یا ممکن نباشد و یا محذورات دیگری پیدا کند، علاوه بر اینکه ممکن است در زمان تصدی او فردی دیگر حائز شرایط تقدم شده باشد، در رشته‌ای از رشته‌ها اعلم شده باشد، بنابراین از اول مدت را موقت قرار دهیم و پس از فرا رسیدن مدت، زبدگان ملت تجدید نظر کنند، اگر به صلاحیت باقی بود دو مرتبه انتخاب شود والا اصلح انتخاب شود.

در همین جا مسأله دیگری مورد تحقیق واقع شود که آیا خلیفه مذکور تا چند مرتبه می‌توان انتخابش کرد و در این موضع باید ملاحظه شود که به طرزی عمل گردد که استبداد پیش نیاید.

این‌ها مطالبی است مربوط به ولایت که باید مورد توجه واقع شود و من در سابق تحقیقاتی در این زمینه کرده‌ام ولی ناتمام افتاده است و وضع مزاجی‌ام قسمی است که امید به اکمال آن ندارم. باشد که شما در این زمینه کاری کنید، بعضی از این مطالب را خدمت حاج آقا عرض نموده‌ام. اگر شما تمامی این هفت موضوع را و موضوعات آتیه را بنویسید، به ایشان بدهید و از ایشان نظریه بخواهید، خوب است.

و مطالب دیگری در این موضع هست از قبیل: 1ـ تقسیم وظایف حکومتی 2) شرایط رؤسای ادارات، 3) حدود مسئولیت آنان، 4) وظایف و مسؤلیات حاکم، 5) وظایف و مسؤولیات ملت در مقابل حاکم، 6) مالیات اسلامی و اموال عمومی که غیر از خمس و زکات، اقلام مهمی هست امثال خراج، جزیه، انفال، اوقاف عام و غیرها.

من خیال می‌کنم رئوس مطالبی که ذکر کردم شما را به تحقیقات زیادی کمک کند و با مراجعه به کتاب و سنت، ابواب حکومت بر شما باز گردد.[313]

این نامه یک سند جدی و ارزشمند برای تأملی است که در محافل روحانیون سیاسی این دوره درباره طرح حکومت پس از ساقط کردن دولت پهلوی در جریان بوده است. آقای منتظری هم پس از آن در سال 1349به تدریس مباحث حکومت اسلامی در نجف آباد برای طلاب پرداخت.[314] سال 52 هم که بنی صدر به پاریس رفت، موضوع ولایت فقیه به طور جدی مورد بحث بود و امام به وی گفته بود: من این را نوشتم تا فتح باب بشود که امثال شما و مطهری بنشینند و یک مبنایی و پایه‌ای را بریزید برای این کار[315] عزت الله سحابی از مطالعه جزوه حکومت اسلامی در جمع اعضای نهضت آزادی از جمله بازرگان، سحابی، احمدعلی بابایی و رحیم عطایی سخن می‌گوید. عطایی مخالف آن بود اما بابایی گفته بود که این جزوه تکلیف مبارزین را روشن می‌کند. خود عزت الله سحابی مخالفت کرده بود. وی در خاطرات خود پس شرح این، سرگذشت کوتاهی از این نظریه در زندان تا انقلاب را بیان می‌کند از سال 54 که بین مجاهدین با روحانیون و بازار اختلاف ایجاد شده، گروه دوم، کتاب ولایت فقیه را به عنوان نظریه سیاسی روحانیت مبارز پذیرفتند.[316]

امام اندیشۀ حکومت اسلامی را یکسره تا انقلاب دنبال کرد و حتی در نامۀ خود به (انجمن) دانشجویان مسلمان مقیم امریکا و کانادا در سال 1392 ق ضمن توصیه‌های مختلف نوشتند: «برای پیاده کردن طرح حکومت اسلامی و بررسی مسائل آن اهتمام بیشتری به خرج دهید»[317] درست همان زمان (خرداد 1351) در نشست سالیانه اتحادیه انجمن‌های اسلامی، در سر فصل‌هایی که برای سمینارهای آتی اتحادیه تعیین شد، نخستین مورد بحث از «سیستم حکومت در اسلام بود» بحث‌های بعدی هم سیستم اقتصادی اسلام، تعلیم و تربیت در اسلام و قضا در اسلام بود که آن هم جزئی از همان طرح کلی می‌بود.[318] اتحادیه در پاسخ به پیام امام، نشان داد که از میان مسائلی که امام توصیه کرده است، دریافته که مهم‌ترین نکته تشکیل حکومت اسلامی است. در این پاسخ آمده است: «... از لحاظ فکری بزرگترین مسأله، بحث در پیرامون ایجاد حکومت حق اسلامی بود که نمایندگان و هم اعضای اتحادیه با نهایت شوق و دقت در آن شرکت کردند. درست با توجه به این اصل که بدون داشتن یک حکومت واقعی اسلامی بسط عدالت و تأمین رفاه حال مردم مسلمان در هر نقطه‌ای از جهان امکان‌پذیر نمی‌باشد... لهذا برنامۀ فرهنگی سال آینده را بر محور تحقیق و تعمق در این امر حیاتی استوار نمودیم».[319]

به علاوه در پیام هشتمین نشست سالیانۀ اتحادیه انجمن‌های اسلامی در اروپا به طلاب علوم دینی نجف هم آمده بود: مسألۀ حکومت اسلامی مهم‌ترین موضوعی است که در زمان حاضر باید تمامی نیرو و قوای فکری و عملی را در راه آن بسیج نمود... زیرا جز در سایۀ احکام مقدس اسلام و اجرای آن‌ها نه ما به عنوان مسلمان و نه مجموع بشریت خواهد توانست از یوغ بردگی و بندگی نجات یابد و آیین عدالت و فضیلت را استوار و نستوه گسترده گرداند.[320] امام در نامه دیگری هم به اتحادیه در سال 1356 بار دیگر از طلاب و دانشگاهیان خواست تا درباره حکومت اسلامی یا حکومت از نظر اسلام تعمق بیشتری بکنند و دریابند که «اسلام چه کسانی را برای حکومت و کارمندان آن به رسمیت شناخته است».[321] در نام‌های نیز که امام در سال 50 برای سید صادق طباطبائی- که قصد جدایی از کنفدراسیون و تشکیل شاخه دانشجویان فارسی زبان اتحادیه انجمن‌های اسلامی را داشتند- نوشت، آمده است: «باید کوشش کنید تا طرز حکومت اسلام و رفتار حکام اسلامی را با ملت‌های مسلمان به اطلاع دنیا برسانید تا زمینه فراهم شود که حکومت عدلت و انصاف به جای این حکومت‌های استعمارزده که اساس آن بر ظلم و چپاول است برقرار شود.[322]

مروری بر نوشته‌های مربوط به حکومت دینی

مباحث طرح شده در نوشته‌های فارسی درباره حکومت اسلامی، در دوران پهلوی، گرچه فراوان نیست، اما اندک هم نیست. برخی از آن منابع به این شرح است:

شکست کسروی (یا) نسبت اسلام با دمکراسی، سید نورالدین حسینی شیرازی (1322ش)

روحانیت و اسلام، محمدباقر کمره‌ای، تهران، انجمن تبلیغات اسلامی، 1325 ش. بخش دوم از مجلد اول در مباحث اقتصادی، قضایی و جزائی اسلام است. برخی عناوین آن عبارت است از: تشکیلات فرمانداری و کارگزاری در حکومت اسلامی، تشکیلات عمران و آبادی اسلام.

اعلامیه فدائیان اسلام یا راهنمای حقایق، گروه فدائیان اسلام (1329ش).

سیستم حکومت اسلامی، یحیی نوری (1344ش).

ولایت فقیه، امام خمینی (1348ش).

حکومت در اسلام، دکتر محمد حسینی بهشتی، تاریخ مقدمه 1338.

نظام حکومت در اسلام، آیت الله صادق روحانی (1355ش)

برنامه عمل، جلال الدین فارسی (1345ش).

برنامه انقلاب اسلامی، ابوالاعلی مردودی با ترجمۀ غلامرضا سعیدی (1343ش)

مواد اساسی حکومت اسلامی یا پایه‌های عادلانه‌ترین حکومت برای مردم جهان، صادق تقوی (بهمن 1332ش)[323]

حکومت در اسلام، ج 1، 2، حیدرعلی قلمداران (1344 و 1358ش)

مدینه فاضله در اسلام، علی تهرانی، تهران، کتابفروشی جعفری، 1350 (تاریخ خاتمه کتاب 1390ق است) به نظر می‌رسد این کتاب بر پایۀ نوشتۀ حکومت اسلامی امام است.

طرح کلی نظام اسلام، شیخ علی تهرانی، (سال 1355ش)[324]

وظیفه مردم در زمان غیبت امام زمان علیه السلام  شیخ قوام الدین وشنوی، قم، مؤسسه احیاء و نشر میراث اسلامی (1357ش)

اصول پایه و ضابطه‌های حکومت اسلامی، ابوالحسن بنی صدر، تابستان 1975م. 84ص.

حکومت از دیدگاه قرآن و عترت، حسن سعید، تهران، ربیع الاول 1399 ق، 84 ص.

حکومت اسلامی از احمد مفتی زاده، 1357.

طبعاً از سال 1358 به سرعت آثاری در باره حکومت اسلامی نوشته شد که هنوز حال و هوای پیش از انقلاب بر آن‌ها حاکم بود. برخی از این آثار عبارت بودند از:

بررسی فشرده‌ای پیرامون طرح حکومت اسلامی، ناصر مکارم شیرازی، قم، مطبوعاتی هدف، 24 محرم 1399 ق. (حبیبی، 144 ص. )

بیانیه جمهوری اسلامی، ابوالحسن بنی صدر، تهران، 1358؟، 144ص.

حکومت جمهوری اسلامی، (آزادی، برادری، برابری) سیدابوالفضل برقعی، دی ماه 1357، 88ص.

حکومت جمهوری اسلامی، علی مشکینی، اسفند 1357 ش.

ولایت فقیه، سازمان رزمندگان پیشگام مستضعفین ایران، چاپ دوم، آبان 1357، 140ص. (این اثر رد بر ولایت فقیه بود و مشابه آن را سازمان پیکار نوشت).

نظام سیاسی اسلام، ابوالاعلی مودودی، ترجمه علی رفیعی، قم، خرداد 1359 ش، 88ص.

اسلام و دمکراسی، سید هادی خسروشاهی، تهران، سازمان مطبوعاتی گلستان، 1337 ش، 16 ص. (در این کتاب شاید برای نخستین بار تعبیر «حکومت جمهوری اسلامی» در آن بکار رفته است.[325]

اسلام و آزادی، محمود رامیان، رضائیه، 1334 ش. 252 ص. این کتاب به هدف رد نظریۀ منتسکیو در باب موافقت مسیحیت با دمکراسی و موافقت اسلام با استبداد، نوشته شده است.

هدف حکومت اسلامی، احمد مطهری، قم 1358؟ (جیبی، 78ص).

مختصر توضیحی در چگونگی حکومت اسلامی و رژیم شاهنشاهی، رمضان عباسی، 1357 یا 1358، 87ص.

نظامات اجتماعی در اسلام، علی گلزادۀ غفوری، تهران، حسینیه ارشاد، 1349ش.[326]

حکومت علوی، حکومت اسلامی، نوشتۀ ن. ص. مشهد، آبان 1357 ش، 48 ص. در پاورقی صفحۀ نخست آن آمده است: این کتاب در سال 1344 به فرهنگ و هنر رفت و همانجا دفن شد و اینک با تجدید نظر آماده چاپ و انتشار است.

برهان قرآن، سید صدرالدین بلاغی، این کتاب در سال 1341 چاپ شده و نویسنده تلاش کرده است تا نظام اسلامی را بر پایه قرآن، بیشتر در ابعاد نظام اقتصادی بشناساند. اسلام و سرمایه داری، قوانین کیفری، اسلام ونظام طبقاتی، زن در اسلام و...

حکومت جهانی واحد، مهندس بازرگان، همو ایضاً بحثی در این باره در کتاب بعثت و ایدئولوژی داشت.

سیستم سیاسی جهان در برابر ساختمان الهی اسلام، ابوالفضل حاج قربانعلی، این اثر پرحجم در سال 1357 (کتاب گستر، در 540 صفحه) منتشر شده و بخش مفصلی از آن درباره نظام سیاسی در اسلام است.

اما آثار دیگر

بحث از اینکه فقیه تا چه اندازه در عصر غیبت از نفوذ سیاسی و اجتماعی برخوردار است، گهگاه در برخی از نوشته‌های روشنفکری این دوره مجال طرح می‌یافت. کتاب دین و شوؤن از اسدالله ممقانی که اصل آن در سال 1334 ق در استانبول چاپ شد، اما تجدید چاپ آن در سال 1336 ش در تهران و در کتابخانه مجلس به چاپ رسید، فصل مشبعی درباره ولایت فقیه و انکار آن دارد. نفس اینکه این مبحث در این نوشته فارسی در ایران به چاپ رسیده خود می‌تواند سابقه این اندیشه را نشان دهد.

نمونۀ دیگر از این دست، مطالبی است که ناصر الدین صاحب الزمانی در کتاب دیباچه‌ای بر رهبری نوشت. این کتاب که به طور کلی دربارۀ رهبری است، در بخش‌های یاد شده به سمت طرح مباحث رهبری در نگاه شیعه نیز رفته است.[327]

یکبار هم به مناسبت نکته‌ای که زین العابدین رهنما در مقدمه ترجمۀ قرآنش نوشته بود، مطالبی در این باره، در قالب انکاری، در مجلۀ رنگین کمان چاپ شد. [328]

مرحوم آیت الله طالقانی هم تنبیه الامه نائینی را در سال 1334 با حواشی و تعلیقات به چاپ رساند.

مرحوم میرزا خلیل کمره‌ای هم بحثی کوتاه در این باره در کتاب آراء ائمة الشیعه فی الغلاة، ص 100 طرح کرده است.

در نوشته‌های فقهی هم مبحث ولایت فقیه توسط چندین نفر مطرح شد. اولا امام خمینی در مجلد دوم کتاب البیع (چاپ 1349) که ترجمه آن تحت عنوان شؤون و اختیارات ولی فقیه ترجمۀ مبحث ولایت فقیه از کتاب البیع چاپ شده (تهران، 1369) مفصل در این باره بحث کرده است و نیز در رسالة فی الاجتهاد و التقلید (چاپ 1346).

دیگر آیت الله العظمی گلپایگانی در کتاب الهدایة الی من له الولایة[329]، و سوم آیت الله صادق روحانی در فقه الصادق، به علاوه در برخی از اعلامیه‌های آیت الله گلپایگانی هم می‌توان مطالبی در این زمینه یافت.[330] مجموعه‌ای از بحث‌های مربوط به ولایت فقیه در متون فقهی از قرن سیزدهم تا این اواخر، ضمن کتابی با عنوان رسائل فی ولایة الفقیه شامل 12 متن و رسالۀ فقهی سیاسی چاپ شده است.[331]

بحث‌های مربوط به حکومت اسلامی بر اساس مذاق سنی‌های متجدد مصر و پاکستان و عمدتا اخوانی‌ها در نوشته‌های سید قطب فراوان آمده است. گزارشی از این قبیل نوشته‌های سید قطب را در کتابی که اخیر تحت عنوان اندیشه‌های سیاسی سید قطب توسط شهید سیروس سوزنگر نوشته شده (تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی 1383) می‌توان یافت. فصل چهارم این کتاب با عنوان «شیوه حکومت در اسلام» دیدگاه‌های سید قطب را گزارش کرده است. بیشتر نوشته‌های سید قطب پیش از انقلاب به فارسی درآمده و در افکار داخلی ایران تأثیر گذاشته بود. ترجمه‌هایی از مودودی و عده‌ای دیگر هم در همین زمینه مؤثر بود. نوشته حکومت اسلامی احمد مفتی‌زاده از همان دست نوشته‌های سنی در ایران است که به سال 1357 یا اوائل 1358 به چاپ رسید.

مهندس بازرگان هم به نوعی با توجه به اعتقادش در آن زمان، به هماهنگی دین و سیاست در چندین کتاب خود این مباحث را دنبال کرده است. یکی کتاب بعثت و ایدئولوژی است که فصلی از آن درباره حکومت اسلامی است و مؤلف، عمده مطالب خود را از کتاب حکومت در اسلام قلمداران گرفته است. بازرگان در کتاب حکومت جهانی واحد و نیز کتاب پیروزی حتی هم مباحثی در این زمینه طرح کرده است.

آیت الله طالقانی با نگارش کتاب مالکیت در اسلام یکی از نخستین تلاش‌های منظم فکری را برای ترسیم بعد اقتصادی نظام و حکومت مقبول از نظر اسلام عرضه کرد. در جایی از این کتاب پس از بیان ویژگی‌های اقتصاد اسلامی می‌خوانیم... بنابراین حاکم اسلامی به وصف خاص، که باید دارای قدرت اجتهاد باشد یا از مجتهد زمان الهام گیرد، از این جهت دو وظیفۀ اساسی دارد: یکی اجرای احکام منصوص، دیگر استخراج و استنباط فروع غیر منصوص و تطبیق آن به موضوعات... نمونۀ کامل اجتماع و حکومت اسلامی شکلی است که در آغاز طلوع اسلام و پس از هجرت رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان اطراف به مدینه، در روابط عمومی مسلمانان با یکدیگر و با هیئت دولت به خود گرفت. [332] در این کتاب، مکرر از اصطلاح «حکومت اسلامی» یا «حاکم عادل اسلامی» سخن به میان آمده است.

آقای طالقانی، علاوه بر این، در سخنرانی‌های خود نیز گهگاه مطالبی درباره حکومت و دولت اسلامی عرضه می‌کرد، نمونه آن گزارشی است که از سخنرانی‌های وی در کتاب ابوذر زمان، ج 2، ص 400 و ج 2، ص 650ـ653 آمده است. به علاوه چاپ کتاب تنبیه الامه در نیمه دوم دهۀ سی، و مقدمه‌ای که بر آن نوشت، به نوعی می‌بایست در همین ارتباط ارزیابی شود. دست کم برخی از نوشته‌هایی هم که درباره انتظار و حکومت مهدی علیه السلام  نوشته می‌شد، مربوط به بیان شکلی از حکومت اسلامی بود، به مناسبت جشن نیمۀ شعبان سال 1339 از سوی مسجد هدایت کتابی با عنوان افق روشن، آینده امیدانگیز در انتظار قائم بحق ـ قیام به عدل، به قلم آیت الله طالقانی چاپ شد که عنوان آن خود گویای تصوری است که از دولت اسلامی وجود دارد. متن سخنرانی آیت الله طالقانی در مراسم جشن نیمه شعبان سال 1384 ق (1343) نیز با عنوان آیندۀ بشریت از نظر مکتب ما اثری دیگر در شرح و بیان ویژگی‌های یک حکومت جهانی اسلامی بود. نیز در پرتوی از قرآن، 2/76 هم اشاراتی در این باره وجود دارد.

اندکی پیش از انقلاب کتابی هم با عنوان حکومت اسلامی از نظر ابن خلدون نیز منتشر شد.

از این جمع، سید ابوالفضل زنجانی هم کتابی با عنوان نظام اجتماعی اسلام (به ضمیمۀ مسألۀ آزادی، بردگی، و رباخواری نوشت که در سال 1352 توسط انتشارات شفق در قم (و نشر رسالت در قم، 1357) چاپ شد. نگرش حاکم بر این قبیل آثار «اسلام، دین همه جانبه» است و طبعا دربارۀ «نظام مستقل اسلام» هم در آن‌ها بحث شده است. شرحی از نظام اقتصادی اسلام درهمین کتاب آمده است. رساله‌ای هم با عنوان حاکمیت الله از حجت کشفی توسط انتشارات شفق گویا در سال 56 چاپ شده است. کتابی با عنوان حکومت جمهوری اسلامی در بیست صفحه توسط نشر زینب در اوائل انقلاب و پیش از تدوین قانون اساسی منتشر شده است. حکومت اسلامی از دیدگاه آیت الله نائینی از حمیدرضا مستعان با تاریخ سال 55 (نشر کامل) چاپ شده است.

طیبی شبستری هم کتاب تقیه و امر به معروف و نهی از منکر را نوشت که در جای دیگری از همین کتاب گزارش آن را نوشتیم. وی در این کتاب تصویری حکومتی از اقامۀ امر به معروف و نهی از منکر به دست داد و نوشت که بدون تشکیل حکومت اسلامیع امکان عمل به این وظیفه اجتماعی وجود ندارد.

به اجمال باید اشاره کنیم که مباحث مربوط به حکومت اسلامی، سابقه‌ای بیش از این در محافل فکری ـ سیاسی قشر جدید مذهبی از پس از شهریور بیست داشت. در قم، این قبیل مباحث به خصوص از سال 1338 توسط گروهی از طلاب فاضل جوان آغاز شده بود. نوشتۀ شهید بهشتی دربارۀ حکومت اسلامی مربوط به همین سال است. به تدریج بحث از آن به محافل روشنفکری دینی هم رسید و برای نمونه شهید چمران در سال 1346 برخی از شاگردان خود را بر آن داشت تا دربارۀ حکومت اسلامی تحقیق کرده و سه سخنرانی در آن باره ارائه نماید.[333]

به هر روی، پس از نشر این افکار در ایران، سخنرانان مذهبی در ایران بیش از گذشته از مفهوم حکومت اسلامی استفاده می‌کردند. نمونه‌ای از این موارد را در سخنرانی‌های مرحوم هاشمی نژاد می‌توان مشاهده کرد.[334]

اندیشه حکومت اسلامی، دست کم به معنای حکومت دینی، سابقه‌ای بیشتر از آنچه امام یا برخی از شاگردان وی مطرح کردند، داشت. در سال 1344 کتابی با حجمی بیش از چهارصد صفحه درباره ضرورت حکومت اسلامی توسط حیدعلی قلمداران نوشته شد و بسیاری از مباحث حکومت اسلامی را مطرح کرد. این نظریه، بیش از آنکه بر مبنای ولایت فقیه باشد، نوعی دولت اسلامی غیر ولایت فقیه را مطرح کرد. و البته محور اصلی آن تشکیل یک دولت دینی اخوانی بود. این کتاب بعدها در شکل‌گیری اندیشه‌های آقای منتظری هم تأثیر داشت.[335]

اندیشۀ حکومت اسلامی به سبک آنچه قلمداران مطرح می‌کرد، عمدتا برگرفته از آثار سید قطب، پیش از آن رشید رضا و بعد از آن ابوالاعلی مودودی و اسدالله خرقانی بود.

همان زمان کتابی هم با عنوان حکومت اسلامی توسط یحیی نوری نوشته شده و در تهران انتشار یافت. در این کتاب هم که به دفاع از حکومت اسلامی نوشته شده، عمدتا مانند فدائیان اسلام، به رأس قدرت اشاره‌ای صورت نگرفت اما از یک حکومت دینی که مجری احکام اسلامی باشد، دفاع شده است.

اندکی پیش از انقلاب در ادامۀ توزیع اندیشه ولایت فقیه توسط امام، شرایط به گونه‌ای شد که چندین کتاب مستقل درباره ولایت فقیه در قم انتشار یافت. یکی توسط آیت الله سید صادق روحانی تحت عنوان نظام حکومت در اسلام نوشته و منتشر شد. کتابی دیگر با عنوان طرح کلی نظام اسلامی توسط شیخ علی تهرانی از شاگردان پیشین امام خمینی و از جمله روحانیون انقلابی مشهد، نوشته شد. به علاوه، ابوالفضل برقعی هم در سال 1357 کتاب حکومت جمهوری اسلامی را نوشت. به نمونه‌هایی دیگری هم در سطور پیشین اشاره کردیم. قانون اساسی در اسلام، سید ابوالاعلی مودودی، ترجمه محمدعلی گرامی، قم، دارالفکر، 1343 ش. مسؤول سانسور کتاب در فرهنگ و هنر درباره کتاب اخیر نوشت که مشروط به حذف این بحث که «حکومت را از سوی فردی می‌داند که از مجتهدین یا کسی که آن‌ها منصوب کرده‌اند» حذف شود، قابل نشر است.[336]

پرداختن به مباحثی از جمله مبحث ملیت و قومیت و یا مباحث مربوط به اقلیت‌ها نیز در برخی از کتاب‌هایی که در این دوره منتشر می‌شد، می‌توانست بیانگر گوشه‌هایی از نظام اسلامی را با توجه به اندیشه‌های اسلامی در این باره و نیز تجربه‌های تاریخی در روزگاران اسلامی، نشان دهد. برای مثال می‌توان به کتاب مرزهای ایدئولوژیک از محمد جواد حجتی کرمانی و یا کتاب پاسداران صلح و همزیستی از عمید زنجانی یاد کرد که دومی در سال 1353 توسط دارالکتب الاسلامیه به چاپ رسید.

5ـ پدیۀ روحانیون انقلابی

اشاره کردیم که حوزه علمیه در دوران آیت اله بروجردی حیاتی تازه یافت و به طوری که آیت الله گلپایگانی در یک سخنرانی در سال 45 ابراز داشته، این زمان هفت هزار طلبه در قم مشغول تحصیل بوده است.[337] در این دوره از تاریخ حوز، امام خمینی جریان نوینی را در برخورد مرجعیت با سیاست در ایران پایه گذاری کردند. در ایران، دو گروه از روحانیون حرکت امام را به طور جدی حمایت و سپس دنبال کردند تا آنکه در نهایت در انقلاب 57 پیروز گشتند:

گروه اول کسانی بودند که ساواک از آنان با عنوان روحانیون افراطی یا ناراحت یاد می‌کرد این افراد به رغم داشتن فعالیت‌های علمی و عمدتا شاگردی امام و دیگر مراجع قم، به لحاظ رفتار سیاسی، عملگرا بودند. در رأس اینان آیت الله منتظری[338] و عبدالرحیم ربانی شیرازی بودند. این دو نفر برای نخستین بار مرجعیت امام را به جد مطرح کرده و بعدها نیز رهبری بخش عمده‌ای از نهضت را در میان روحانیون انقلابی و مبارزین عهده دار بودند. آیت الله منتظری باداشتن وجهه علمی و نیز امکانات مالی که به طور عمده از نجف آباد در اختیار داشت، و نیز شاگرد زبده آیت الله بروجردی بود، موقعیت استواری میان انقلابیون داشت. هرچه آیت الله منتظری برای بیرونی نهضت مناسب می‌نمود. ربانی شیرازی به لحاظ تشکیلاتی قوت فکر انقلابی، مقاومت برابر انحرافات فکری حرف اول را می‌زد. مرحوم ربانی با شهامت بی‌نظیر و مبارزات پردامنۀ خود، یکی از پرنقش‌ترین افراد در نهضت اسلامی ایران بود. وی نخستین کسی بود که از زمان حیات آیت الله بروجردی، مرجعیت امام خمینی را مطرح و آن را دنبال کرد.[339] وی همچنین محرک اصلی بسیاری از رویدادهای نهضت امام در فاصلۀ سال‌های 41 تا43 بود؛ امری که به خوبی از اسناد ساواک نیز به دست می‌آید.[340] ساواک که در این اواخر وی را به کاشمر تبعید کرده بود، از فعالیت بی‌امان او در تحریک مردم و روحانیون بر ضد رژیم، فریادش به آسمان رفته بود.[341] آقای نوری همدانی درباره وی می‌گوید: مرحوم آیت الله ربانی شیرازی اکثر عمر خود را یا در زندان بود یا در تبعید بسر می‌برد. روحیه‌ای پرخشگر و تند نسبت به رژیم داشت. در همان زندان قزل قلعه که بودیم چنان بر سر مأمورین داد می‌زد که واقعا از او می‌ترسیدند[342] در منبع دیگری از وی به عنوان «مخ و مغز نهضت روحانیت»ت یاد شده که چندان بیراه نیست.[343]

این قبیل افراد که سخت پایبند مبارزه علمی بوده و در این راه هراسی نداشتند، بیشتر سال‌های جوانی خویش را بین زندان و تبعید و آزادی بسر برده و می‌کوشیدند تا ضمن مبارزه، از اقداماتی که دیگر گروه‌های مذهبی داشتند، حمایت کنند. فعالیت این گروه، بیشتر بر محور اقدامات امام و پذیرش رهبری ایشان بود؛ گرچه گاه خود اقدام‌های ویژه‌ای داشته و با مراجع دیگر نیز در ارتباط بودند. در این گروه، چهره‌های زیادی حضور داشتند که مرور بر مبارزات آنان دشوار است.

یکی از همین چهره‌ها شهید محمدرضا سعیدی خراسانی یک روحانی شیفتۀ امام و از مبارزان برجسته بود.[344] اما در نام‌های به او نوشته بودند: «من از افرادی مثل شما آن قدر خوشم می‌آید که شاید نتوانم عواطف درونی را آن طور که هست ابراز کنم.»[345] وی نیز به طور متقابل در سخنرانی خود در سال1349 گفته بود: اگر پاره پاره‌ام کنید، هر قطره خونم ندا می‌دهد خمینی خمینی[346] از اسناد ساواک که گزارش سخنرانی‌های وی را در طول سال‌ها به دست داده، سهم این رادمرد را در نهضت روحانیت می‌توان دریافت.[347] مرکز فعالیت‌های این شهید مسجد موسی بن جعفر علیه السلام  در خیابان غیاثی تهران بود.[348] وی در سال 45 (سالی که در تهران ساکن شد) به جرم سخنرانی‌های تند خود در این مسجد دستگیر شد.[349] اما دستگیری اصلی وی که منجر به شهادت او گردید در سال 49 بود. اتهام وی که به آن دلیل زندانی شد، صدور یک اطلاعیه برای افشای سرمایه گذاری شماری از امریکایی‌ها در ایران بود.[350] جرأت و جسارت آیت الله سعیدی در دفاع از امام خمینی در سال‌هایی 47ـ49 که اوج خفقان شاهی بود، از وی شخصیتی کاملا برجسته در تاریخ انقلاب اسلامی نشان داد. وی در شب پنج شنبه 21 خرداد 49 در زندان به شهادت رسید.[351] یک گزارش از یک فرد مبارزه از وضعیت روحانیون مبارز در این سال (براساس خبر یک مأمور ساواک) چنین است: گویندگان مذهبی ما واجد شرایط مبارزه نیستند. یک عده آن‌ها دست نشانده دستگاه می‌باشند و چند نفری که مبارزه بودنند مثل آقای مروارید تبعید شدند. آقای طبسی هم در مشهد ممنوع المنبر شده و علی آقای خامنه‌ای هم متواری است. سعیدی را هم که کشتند ما انجمنی داریم به نام انجمن بنیاد رفاه... آقای هاشمی رفسنجانی بازرس آن است».[352]

نمونه‌های دیگر عبارت بودند از علی اکبر هاشمی رفسنجانی،[353] شهید فضل الله محلاتی، (1309ـ اول اسفند 1364)[354] مهدوی کنی، ابوالقاسم خزعلی،[355]،[356] محمد یزدی،[357] صادق خلخالی،[358] محمدعلی گرامی،[359] لاهوتی،[360] موحدی کرمانی، علی مشکنی، شهیدهاشمی نژاد،[361] سید علی خامنه ای، شهید سید علی اندرزگو[362] غلامحسین جعفری،[363] مهدی شاه آبادی، موحدی ساوجی[364] علی اصغر مروارید،[365] جعفری‌گیلانی، محمدتقی عبدوست، فاکر[366] و معادیخواه و... هستند که نقش مهمی در سیاسی کردن حوزه و محیط‌های تبلیغی خود ایفا کردند.[367]

همانگونه که در پاورقی‌های پیشین آوردیم برای افرادی که تاکنون از دنیا رفته‌اند، اسنادی انتشار یافته اما برای برخی دیگر هنوز اسناد و پرونده ساواک آنان منتشر نشده است. از آن جمله آیت الله خامنه‌ای است که متأسفانه اسناد مربوط به فعالیت‌های سیاسی ایشان هنوز به چاپ نرسیده است. برخی از این اسناد به مناسبت‌های دیگری انتشار یافته است.[368] آقای خامنه‌ای در مشهد یکی از محورهای اصلی مبارزه بوده و شمار زیادی از طلاب جوان در مکتب تفسیری او شاگردی می‌کردند. این جمع از طلاب، با محوریت ایشان، بخش مهمی از نیروهای حوزۀ علمیه مشهد را به جریان مبارزه وارد کردند. طبعاً ایشان، مخالفان زیادی نیز از جمع روحانیون سنتی و منبری آن روزگار مشهد داشتند که بخشی از دلایل مخالفت آن‌ها ناشی از توهمات و اتهاماتی بود که به طور معمول در این قبیل مراکز نسبت به چهره‌هایی مانند ایشان وجود داشت. این قبیل روحانیون منبری، در مشهد اندک نبودند و به کمترین بهانه‌ای با هر نوع حرکت و اقدام مخالف با آن چیزی که آنان از آن‌ها به عنوان مروت و شأن یاد می‌کردند، مخالف بودند. طبعا نفوذ آن‌ها در آن سال‌ها سبب شده بود تا چهره‌هایی مثل آقای خامنه‌ای از چشم قشری از سنتی‌ها بیفتند و به عکس مورد توجه جوانان و فضلای جوان قرار گیرند.[369] آقای غلامرضا اسدی که از نخستین شرکت کنندگان درس تفسیر آیت الله خامنه‌ای در مشهد بوده است می‌گوید که این جلسات از سال 47 در مسجد بازار سرشور آغاز شد و بعد که شلوغ شد، به مدرسۀ میرزا جعفر منتقل شده و تا سال 54 ادامه داشت.[370] توجه آقای خامنه‌ای به مسائل ادبی و تسلط ایشان بر آثار شاعران معاصر و ورود او در این مباحث، به حدی بود که نوعی هواداری نسبت به ایشان در جمع روشنفکران نیز ایجاد کرده بود.[371] وی در تاریخ 9/2/49 در مسجد هدایت تهران سخنرانی کرد که گزارش آن را ساواک در پرونده مسجد هدایت آورده است.[372] ترجمه دو اثر توسط ایشان پیش از سال 1350 جالب بود. نخست کتابی درباره تحولات هندوستان با نام نقش مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان، و دیگری کتاب صلح امام حسن «پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانۀ تاریخ» (تهران، 1348) که هردو توسط انتشارات آسیا چاپ شد. ایشان در زمینه تاریخ علم رجال و تاریخ حوزه علمیه مشهد هم دو کتاب منتشر کردند. برخی از سخنرانی‌های ایشان هم پیش از انقلاب پیاده شده و تکثیر شد که از آن جمله کتابچه‌ای با عنوان جهت گیری امامان شیعه پس از عاشورا بود که ضمیمه نشریه فجر شماره 2 و 3 در خارج از کشور توسط انجمن اسلامی دانشجویان حوزه اوکلاهما در آمریکا در اول فروردین 1356 چاپ و منتشر شد.

در جمع روحانیون انقلابی مشهد، همچنین می‌توان از آقایان عباس واعظ طبسی و سید عبدالله شیرازی و شیخ محمدرضا محامی یاد کرد. واعظ طبسی و هاشمی نژاد انقلابی عمل می‌کردند. در حالی که برخی دیگر حاضر به انجام اقدامات تند بر ضد دولت نبودند. جمعی دیگر هم در آستانۀ انقلاب در سال 56 به اینان افزوده شدند. پس از انقلاب چنین شهرت یافت که آقای محامی با ساواک همکاری می‌کرده و ایشان ضمن نوشتن جزوه‌ای تحت عنوان دفاعیه حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای شیخ محمدرضا محامی، شرحی از تلاش‌ها و فعالیت‌های انقلابی خود را در مشهد پیش از انقلاب بیان کرد. جزوه یاد شده دامنۀ برخی از مسائل مبارزاتی مشهد را نشان می‌دهد. آیت الله پسندیده در سال 56 این سه نفر یعنی آیت الله خامنه‌ای، عباس واعظ طبسی و محامی را مسؤول تقسیم شهریۀ امام خمینی میان طلاب مشهد معین کرد.[373] در مشهد، جناح روحانیون اوقافی نیز بسیار نیرومند بود. اینان به طور معمول نه تنها با انقلابیون مخالف بودند و برای بدنام کردن آنان فعالیت می‌کردند بلکه برخی به صراحت از رژیم دفاع می‌کردند. گفته شده است که جناح محمدرضا نوغانی و مجمع محدثین از این دسته بودند.[374]

در میان روحانیون انقلابی در ایران کسانی نقش سازماندهی داشته و رابط میان امام و آنان بودند. شاید یکی از مناسب‌ترین آنان برای این وصف، شهید محلاتی باشد که همان روز، نام‌های به امام نوشته و به تفصیل گزارش وضعیت روحانیون منبری و سخنرانی‌های آنان را به امام اعلام کرد. وی نوشت که محورهای اصلی سخنرانی روحانیون انقلابی یکی بحث از «اختناق و فشار دولت برای جلوگیری از نشر افکار دینی و ملی، دیگر حمله به یهود و بهایی‌ها و تسلط آن‌ها و دیگر عظمت روحانیت و مقاصد آن‌ها و تشریح اوضاع فعلی و قضایای مدرسۀ فیضیه است» وی می‌افزاید: آقای فلسفی خوب به میدان آمده است.[375]

نشریۀ بعثت و انتقام (تاریخ انتشار 29/9/43) محصول کار همین جمع روحانیون انقلابی بود.[376] این جمع که نخستین تشکل نامنظم انقلابی را در قم تشکیل می‌داد، به شکل‌های مختلفی در مسائل انقلاب، تقویت رهبری و مرجعیت امام و انتشار اعلامیه با یکدیگر همکاری داشتند.[377] پایگاه اصلی طلاب جوان انقلابی در قم، مدرسۀ فیضیه، حجتیه، خان و مسجد امام حسن عسکری علیه السلام  بود که به مناسبت‌های مختلف مورد تجاوز ساواک قرار می‌گرفت. در این میان، مدرسۀ فیضیه پایگاه اصلی تلقی می‌شد و تا سال 54 که کاملا تعطیل شد، هر از چندی مورد حملۀ نیروهای ساواک قرار داشت.[378]

در کنار این گروه، طایفه‌ای از علمای سایر شهرها قرار داشتند که از شاگردان یا علاقه مندان به امام بوده و طی سال‌های پس از تبعید ایشان تا آغاز انقلاب اسلامی، فعالیت سیاسی داشتند. در زمرۀ این افزاد، می‌توان به شهید محمد صدوقی[379] شهید سیداسدالله مدنی،[380] شهید قاضی طباطبایی،[381] مرحوم آیت الله خادمی[382]، شهید عبدالحسین دستغیب،[383] آیت الله مرتضی پسندیده[384]، آخوند ملاعلی همدانی و چهره‌هایی مانند آیت الله راستی کاشانی که از عراق بیرون رانده شده و در قم اسکان یافته بود، اشاره کرد. حلقۀ گسترده‌ای از این افراد ـ که نام بردن از همۀ آن‌ها واقعا دشوار است ـ در شهرهای مختلف وجود داشت که به طور منظم یا نامنظم در ارتباط با نجف بوده و افزون بر کارهای روزمره، در مجموع به نهضت کمک می‌کردند.

فعالیت تمامی افراد این گروه، از سال 52 شدت یافت و حتی میان روحانیون، شمار بیشتری به این جریان پیوستند تبعیدهای پس از سال 52 و نیز ممنوع المنبرهای این دوره، شامل تعداد فراوان روحانیونی است که در این گروه جای گرفته و فضای مذهبی کشور را با مسائل مبارزاتی در هم آمیخته‌اند. این تبعیدها در سال 56 دامنۀ وسیع تری به خود گرفت و با ایجاد ارتباط میان روحانیون تبعیدی با مردم از یک سو و رفت و آمد دیگر مبارزان با آنان در مناطق یاد شده از سوی دیگر، باز هم بر وسعت نفوذ روحانیون انقلابی افزود.[385]

پدیده‌ای که بعدها به عنوان جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نامیده شد و تشکل منظم و رسمی آن پس از انقلاب است، از حوالی سال 1341 به صورت غیر رسمی، و متشکل از چهره‌هایی که پیش از این نام برخی از آنان را مطرح کردیم، به وجود آمد. محور اولیه آن، بیانیه دوازده نفری بود که روی مرجعیت آیت‌الله خمینی در سال 1349 ش به عنوان فردی شایسته تقلید تأکید کردند، گرچه به صراحت به اعلم بودن ایشان نپرداختند. صریح‌ترین بیانیه، متعلق به آیات ربانی شیرازی و منتظری بود.[386] اساتید و فضلا در پاسخ پرسشی که از آنان خواسته بود پس از رحلت آیت الله حکیم ـ در یازدهم خرداد 1349 ـ کسی را برای مرجعیت معرفی کنند، امام را معرفی کردند. این افراد عبارت بودند از: ابراهیم امینی، انصاری شیرازی، جنتی، خزعلی، ربانی شیرازی، شاه آبادی، صالحی نجف آبادی، صلواتی، فاضل لنکرانی، مشکینی، منتظری و نوری همدانی.[387]

این جماعت شماری از روحانیونی بودند که به عنوان اساتید یا فضلای برجسته حوزه شناخته شده و با یکدیگر همفکر بودند. طبیعی است که توجه کنیم که آن زمان تعداد اساتید برجسته‌ای که خارج از این جماعت بودند، بسیار زیاد و فراوان بود، اما این گروه، معمولا در بیانیه‌ها، نامشان دیده شده و نوعی همراهی با یکدیگر داشتند. فهرستی از این افراد را می‌توان چنین یاد کرد: عبدالرحیم ربانی شیرازی، نوری همدانی، مسلم ملکوتی، حسینعلی منتظری، علی مشکینی، مسعودی خمینی، محمدعلی گرامی، علی جنتی، احمد آذری قمی، علی قدوسی، فاضل لنکرانی، طاهری خرم آبادی، طاهر شمس، صانعی، محمدعلی شرعی، ربانی املشی، صادق خلخالی، ابوالقاسم خزعلی، حرم پناهی، جوادی آملی، بنی فضل، حسینعلی احمدی میانجی، مصباح یزدی، محمد مؤمن، نجفی خوانساری، محمد یزدی، ابراهیم امینی، انصاری شیرازی، و شاه آبادی.[388] روشن است که برخی از اینان ، طی سال‌های بعد از آغاز نهضت روحانیت به این جمع پیوستند. این گروه در قم، جامعه مدرسین را پایه‌گذاری کردند، چنان که افراد مشابه آنان در تهران، جامعه روحانیت را تأسیس کردند. هردو تشکل، در سال‌های پس از انقلاب تاکنون، تأثیر مهمی در روند تحولات انقلاب داشته‌اند.

گروه دوم: نیروهایی بودند که پس از سال 44 نقطۀ ثقل فعالیت‌شان را روی تشریح مبانی فکری اسلام متمرکز کرده، به کارهای فرهنگی پرداختند. بنیادگذاری نهادهای فرهنگی اسلامی، پاسخگویی به شبهات ضد دین و مقابله با تبلیغات متجددین که وسائل ارتباط جمعی را در اختیار داشتند، همچنین تلاش فکری غیر مستقیم برای نامشروع نشان دادن حکومت پهلوی، از نکاتی بود که مورد توجه این گروه قرار داشت. آقای مطهری در رأس این گروه از روحانیون بود؛ اما شمار بیشتری از این دست بودند که تعدادی از آنان را در فصلی خاص شناسانده‌ایم.

پیش از آنکه شرحی کوتاه از فعالیت استاد مطهری داشته باشیم. لازم است اشاره کنیم که این زمان در تهران، چندین عالم و متفکر حوزوی بودند که در برزخ میان حوزه‌های سنتی، سنت‌های فلسفی مدرسۀ فلسفۀ تهران و افکار مدرنی بودند که طی چند دهه از زمان رضاخان و پس از آن در تهران انتشار یافته بود. شخصیت‌هایی مانند میرزا احمد آشتیانی، میرزا ابوالحسن شعرانی، میرزا محمدتقی آملی، سید ابوالحسن رفیعی قزوینی و میرزا مهدی محی الدین الهی قمشه‌ای در این شمار بودند. نوشته‌های اینان، به دلیل توجه غالبشان به متون فلسفی، نوعی رنگ فلسفی به معارف دینی می‌داد که در جامعۀ غربزده این دوره از یک سو و نیز توده‌های مذهبی که در معرض خرافات بودند، از سوی دیگر، عاملی باز دارنده به شمار می‌آمد. این افراد که همگی درحوزه علمیه تهران بودند، تفاوت کلی با افکار و اندیشه‌های حوزۀ علمیه قم یا نجف داشتند و لازم است زمانی دیگر به ویژگی‌های مکتب فکری موجود در حوزه تهران در این دوره پرداخته شود. این جماعت، حافظ تفکر فلسفی موجود در تهران بودند که از زمان قاجار به این سو، هویت مستقلی برای خود داشت و به طور معمول، هر عالمی را که از نجف یا قم به تهران می‌آمد، تحت تأثیر خود قرار می‌داد.

6ـ استاد مطهری، تلاش برای تبیین فلسفۀ دین و جهت مبارزه

آقای مطهری، بیش از آنکه به عنوان یک چهره سیاسی شناخته شود، چهره‌ای فرهنگی مبتنی بر آموزه‌های فلسفی ـ فقهی قم بود. اما در دهه سی و چهل تا پنچاه، یک ویژگی دیگر هم داشت، ایشان از زمانی که در اواخر دهه بیست به تهران رفت، در چهارچوب وضعیتی که روحانیون تهران داشتند قرار گرفت. جریان روحانیت تهران، تا حدودی متفاوت از قم بود. در واقع، به‌روزتر و در مناسبات خود با ملی ـ مذهبی‌ها نزدیکتر بود. روحانیون تهران، در جریان نهضت ملی، غالبا طرف دکتر مصدق را گرفتند. ما در جای دیگری درباره هیئت علمیه تهران سخن گفته‌ایم. بعدها آقای مطهری ارتباطش را با ملی ـ مذهبی‌ها حفظ کرد که به رغم اختلاف نظرهای فکری، تا انقلاب ادامه داشت و در روی کار آمدن دولت بازرگان نیز تأثیر خود را گذاشت.

آقای مطهری، از حوالی سال‌های 1331 به بعد، مبارزه خود علیه مارکسیسم را که از قم تجربه کرده بود، آغاز کرد. این کاری بود که وی در طول سال‌ها دنبال نمود عزت الله سحابی می‌گوید: محفلی که از سال 1331 به آن راه یافتیم مجلسی بود متشکل از افرادی که مجموعا به اصحاب جمعه معروف شدند و عبارت بودند از مرحومان مرتضی مطهری، سید صدرالدین جزائری، سبط الشیخ، حاج آقا باقر قمی برادر حاج آقا حسین قمی، حسین مزینی معاون وزارت کشاورزی وقت، علامه طباطبایی (به طور نامرتب)، مهندس شکیب نیا، مهندس معین فر و اینجانب. در این محفل مرحوم مطهری گوینده اصلی بود و کتاب ماتریالیسم دیالکتیک ارانی را می‌خواند و سطر به سطر و نکته به نکته از نظر فلسفه اسلامی به خصوص فلسفه ملاصدرا پاسخ و توضیح می‌داد.[389]

به هر روی، در رأس گروهی از روحانیون که در عین مخالفت با نظام پهلوی، مبارزۀ فرهنگی را مقدم بر مبارزه سیاسی قرار دادند. شهید مرتضی مطهری بود. وی پس از یک دوره فعالیت سیاسی در هیئت‌های مؤتلفه، به کار فرهنگی روی آورد. با این حال، همچنان سیاسی ماند، او در سال 1343 در جایی اظهار کرده بود، مردم بس‌که مبارزه کردند و نتیجه نگرفتند خسته شدند و همگی مأیوسند؛ مخصوصا جبهۀ ملی که روی همین اصل عقب نشینی کرد و سران نهضت آزادی هم تنها روی ایمان آن‌ها بود که ایستادگی کردند. وظیفه ما روحانیون و وعاظ است که نگذاریم مردم از مبارزه ناامید شوند بلکه باید آن‌ها را امیدوار سازیم و روحیۀ آنان را تقویت کنیم.[390] در سال 53 استاد مطهری پس از ستایش از امام موسی صدر و اینکه از طریق وی می‌توان پول برای آیت الله خمینی فرستاد، اظهار می‌کند: اکنون تمام راه‌ها را به روی ما بسته‌اند، باید برای بیداری افکار و هدایت جوانان، راه‌های دیگری انتخاب کنیم و نگذاریم جوش و خروش‌ها یکباره خاموش شود، و من فکر می‌کنم که چه راهی را باید در پیش بگیریم و هنوز فکرم به جایی نرسیده است.[391] شاید بر همین اساس بود که وی در سال1352 به دعوت جمعی از طلاب، برای پرورش نسلی از طلاب هفته‌ای دو روز به قم آمده و جلسات درس و بحث خویش را دایر کرد[392]. صورت مباحث ایشان در سال‌های اخیر منهای تفسیر، بیشتر بیان مباحث بنیادی اعتقادی و نقد مارکسیسم و به طور کلی مباحث فلسفی بود.

دربارۀ استاد مطهری فراوان گفته و نوشته شده است. آنچه مسلم است اینکه عناوین آثار شهیدی مطهری، به خوبی می‌تواند وضعیت فرهنگی دشوار آن روزگار و سیاست فرهنگی وی را در برابر آن مشکلات نشان دهد. یکی از مهم‌ترین این مباحث، مسألۀ حجاب بود که از شاخص‌های اصلی مبارزه بر ضد مدرنیسم و پهلوی به حساب می‌آمد. شاید لازم باشد در این زمینه اندکی بیشتر و در عین حال موردی سخن بگوییم.

بی تردید یکی از پیش‌زمینه‌های انقلاب اسلامی مبحث حجاب بوده است. درست از زمانی که پس از شهریور 20 بحث حجاب مطرح شد تا زمانی که استاد مطهری در سال 48 کتاب پرتأثیر مسأله حجاب را نگاشت، تا آن زمان که زنان چادری در خیابان‌های تهران در سال 57 به راهپیمایی پرداختند و تصویر زن مسلمان را به نمایش گذاشتند، همۀ این‌ها نشان داد که تلاش‌های فرهنگی انجام شده برای تثبیت حجاب، کار خود را کرده است. چاپ مکرر کتاب مسألۀ حجاب استاد مطهری طی یک دهۀ پیش از انقلاب، نشان از تأثیر گذاری مستقیم این اثر در این تحول مذهبی دارد.[393] در تمام این سال‌ها حجاب یکی از دلمشغولی‌های اصلی مبارزان متدین بود.[394] اصرار رژیم شاه بر کشف حجاب مجدد با تکیه بر مدارس دخترانه و الزامی کردن دختران به برداشتن حجاب در سال 1352 نگرانی متدینین را بیشتر کرد. آیت الله خوانساری به علَم پیغام داده بود که این اجبار را درباره مدارس دخترانۀ اسلامی (وابسته به جامعۀ تعلیمات اسلامی) اعلام نکنند که علم این پیغام را به شاه داد.[395]

پس از پیروزی انقلاب، در سال 1358 جزوه‌ای با نام انقلاب حجاب در هیجده صفحه در تهران چاپ شد که کاربرد این تعبیر خود نشانگر اهمیت این مسأله در ایجاد فضای انقلاب اسلامی بود.[396] خاطرات کیا کاتوزیان همسر اصغر حاج سید جوادی در ارتباط با بحث حجاب در روز 16 شهریور1357 (روز عید فطر) که تظاهرات بزرگی در تهران شد، جالب است. وی می‌نویسد: صف تظاهر کنندگان ساعت 2 بعد از ظهر مقابل کوچۀ ما رسید، نزدیک چهار راه کندی و آیزنهاور، زنان همگی سیاهپوش در وسط خیابان راه می‌رفتند و اطراف آن‌ها و جلوی هر دسته عده‌ای جوان موتور سوار در حرکت بودند برای حفظ امنیت و آرامش. ما با بسته‌های بیسکویت و آب یخ از تظاهرکنندگان استقبال کردیم و پا به پای آن‌ها شعار می‌دادیم. در این موقع جوانی که به زحمت بیست سال داشت، آمد مقابل من و گفت: تو چون حجاب نداری ما از تو بیسکویت و آب قبول نمی‌کنیم. گفتم: اشتباه بزرگی می‌کنید. چون من هیچ وقت چادر نداشته‌ام و بیشتر این خانم‌ها هم که در حرکت هستند هیچ وقت چادر نداشته‌اند. نگذارید از حالا صف‌های ما از یکدیگر جدا شوند.[397]

در آبان 56 خبرگزاری پارس هم اعلام کرد: «در مراکز علمی، درصد دختران با چادر سیاه روز افزون است و آن‌ها با قانون منع حجاب در مراکز علمی مخالفت می‌کنند».[398] دقیقا دو روز پیش از حادثه 19 دی ماه 56 که آغاز انقلاب اسلامی بود، یعنی روز 17 دی ماه 56 شماری از زنان در مشهد تظاهرات کرده و درست در روز کشف حجاب، خواستار حجاب شدند.[399] ساواک در گزارش دیگری از ویژگی‌های آشوب‌های اخیر را «مشارکت دسته جمعی زنان چادری در تظاهرات و آشوبگری‌ها» دانسته است.[400] در سند دیگری در باره سپاهیان دانش هم آمده است: «اخیرا سپاهیان دانش دختر به طرز بی‌سابقه‌ای از روسری و چادر استفاده کرده و نسبت به استفاده از آن تعصب خاصی دارند.»[401] شاه در خرداد 56 به علم گفته بود: پریروز که به جنوب شهر به محل فروشگاه‌های زنجیره‌ای رفته بودم هزاران زن چادر بسر پدر سوخته دیدم.[402]

در گزارشی هم که ساواک در دی ماه 56 تهیه کرده آمده است: در سنوات اخیر موج جدیدی برای استفاده از چادر و مقنعه در بین تعدادی از خانواده‌ها به وجود آمده و مشاهده می‌گردد که گروهی از دختران خردسال و جوان از چادر و مقنعه استفاده می‌نمایند. و حتی دامنۀ آن به سطح مراکز عالی آموزشی نیز کشانده شده به نحوی که افزایش آن به نسبت سال‌های قبل در اغلب مجامع و خیابان‌ها کاملا محسوس است. به موازات این تغییر ظاهری، گرایش‌های مذهبی نیز فزونی یافته است.[403] در اجتماع مردم قم در روز چهلم شهدای واقعه نوزدهم دی 56 در مسجد اعظم نیز یکی از خواسته‌های اصلی مردم «رعایت کلیه قوانین اسلامی مخصوصاً حجاب» بود. [404]

در کنار مسألۀ حجاب، مبحث حقوق زن مطرح بود که آن هم به صورت یکی از بحث‌های رایج آن روزگار درآمده بود. پیش از آقای مطهری، کتاب‌های زیادی در این باره در حوزه فرهنگ جدید اسلامی نوشته شده بود، اما کار آقای مطهری به مانند آنچه دربارۀ حجاب نوشت و ختم نوشته‌های حجابیه بود، در این زمینه نیز کاری متفاوت بود. طرح نوشتن در این باره در یکی از جلسات روحانیون انقلابی ـ منبری تهران (علی اصغر مروارید، سید علی غیوری، شیخ حسین کاشانی (گویا عامل ساواک در این جمع)، محمد جواد باهنر، هاشمی رفسنجانی، شهید محلاتی، مهدوی کنی، جعفر شجونی، موحدی کرمانی، نجم الدین اعتماد زاده) در منزل استاد مطهری در 23/10/48 بود که ضمن آن آقای هاشمی رفسنجانی از آقای مطهری خواست تا در پاسخ به آنچه در مجلۀ زن روز منتشر می‌شد، مطالبی بنویسد. آقای مطهری در آن جلسه این درخواست را نپذیرفته، اما به نظر می‌رسد بعد از آن قانع شد تا این کار را انجام دهد و نتیجه آن کتاب نظام حقوق زن در اسلام شد. [405] آقای فلسفی هم وساطتی در درج مقالات جوابیه آقای مطهری در نشریه زن روز داشته است.

از دیگر فعالیت‌های فرهنگی ـ سیاسی آقای مطهری پرداختن به بحث دین و ملیت بود که از مهمترین و جاری‌ترین مباحث فکری آن دوره بوده و اثبات و نفی آن در استواری و نااستواری مشروعیت دولت پهلوی به عنوان یک سلطنت ایرانی تأثیر مستقیم داشت. مباحث وی در تبیین جهان بینی اسلامی، نقد مارکسیسم و مقابله با اندیشه‌های انحرافی در بخش‌های مختلف را هم باید از دیگر فعالیت‌های فرهنگی سیاسی ایشان دانست.

طبعا این سیاست فرهنگی، به معنای فاصله گرفتن از میدان مبارزه و سیاست نبود، بلکه خود اقدامی فکری و تئوریک برای شکل دادن به فلسفۀ مبارزه بود. با نگاهی به آثار ایشان می‌توان دریافت که بیشتر آثار و نیز موضوعات سخنرانی وی مسائلی بود که جامعۀ ما، به ویژه جوانان در بعد عقیده و اجتماع و سیاست، با آن درگیر بودند و آقای مطهری می‌کوشید تا دیدگاه اسلام را درباره آن‌ها بیان کند.[406]

جلسات مداوم آقای مطهری با روحانیون مبارز تهران، چیزی نبود که از چشم ساواک پنهان باشد. به همین دلیل در گزارش ساواک آمده بود: نکته‌ای که در طول دو جلد پرونده (یعنی پرونده استاد مطهری) همواره مشهود است، معاشرت و ارتباط نزدیک این شخص با سایر وعاظ ناراحت و روحانیون سابقه دار می‌باشد.[407] شرکت ایشان در مسجد هدایت و اقامۀ نماز به جای آیت الله طالقانی و اظهار «مطالب تحریک‌آمیز و انتقادی»[408] نشان می‌دهد که ایشان کار سیاسی را در پشت تلاش‌های فرهنگی خود که در عین حال به هدف حفظ اصالت دین بود، انجام می‌داد. یکی از افراد ساواک در گزارشی از سخنرانی آقای مطهری نوشت: مطمئن هستم که سخنرانی اخیر ایشان بر یک مبنای مشخص و معلوم انتخاب شده است و در لفافۀ مسائل دینی، همان شعارها و مسائل مورد توجه خمینی و پیروانش را ابراز می‌کند.[409] و در گزارشی دیگر آمده : مشار الیه از سال 42 تاکنون تناوبا در جلسات مذهبی مختلف در تهران و شهرستان‌ها مطالب تحریک‌آمیز، گمراه کننده و اهانت آمیزی را در لفاف مسائل مذهبی و تاریخ اسلام بیان می‌کرده و می‌نماید.[410] نصیری در سال 1349 دربارۀ استاد مطهری و یکی از همفکران وی چنین دستور داد: این دو نفر را باید همیشه مراقبت نمایید. عناصری غیر صالح و همیشه در جبهۀ منحرفین قرار گرفته‌اند.[411]

یکی از مهمترین اقدامات سیاسی وی در سال 1348 و 1349 تلاش برای موضوع فلسطین بود.[412] به طوری که حسابی مشترک به نام ایشان، علامۀ طباطبایی و سید ابوالفضل زنجانی افتتاح شد و ساواک حساسیت زیادی روی آن نشان داد که اسناد آن موجود است.[413] پول‌های جمع آوری شده را ساواک از آنان مطالبه کرد، اما با پیشنهاد شهید محلاتی، آن‌ها برای فریب ساواک قبوضی برای تحویل این پول‌ها به مرحوم شریعتمداری از او گرفتند اما پول‌ها را شهید محلاتی به مکه برد و تحویل فلسطینی‌ها داد.[414] گفتنی است که به دلیل فعالیت آقای مطهری درباره فلسطین، برخی از روحانیون ولایتی، تبلیغات فراوانی بر ضد استاد مطهری کردند. در واقع باید گفت یکی از گرایش‌های مهم استاد، تلاش برای ایجاد وحدت میان شیعه و سنی بود. در این باره، حتی شایع شده بود که فلسطینی‌ها ناصبی هستند و بدتر از یهود! که استاد مطهری سخت از این سخن برآشفت و بر ضد آن سخنرانی کرد. برخی هم شایع کرده بودند که در مسجد الجواد ـ یعنی مسجد آقای مطهری در تهران ـ اشهد ان علیا ولی الله را نمی‌گویند![415]

فعالیت آقای مطهری برای فلسطین، پس از آتش زدن مسجد الاقصی (در 30 مرداد 1348) توسط صهیونیست‌ها بود که با عکس العمل شدید علما و دولت‌های اسلامی روبه‌رو شد.[416] مجلس ختمی هم برای جمال عبدالناصر به طور مشترک از سوی آیت الله طالقانی و مطهری در مسجد هدایت برگزار گردید.[417]

از سوی دیگر، استاد مطهری همیشۀ طرف اعتماد امام بوده، از ایشان رهنمود می‌گرفت و می‌کوشید تا اوضاع فرهنگی ایران را به ایشان منعکس کند. بعدها نیز استاد مطهری، در مباحث دینی که در منبرها و سخنرانی‌های خود چه در حسینیۀ ارشاد و چه در انجمن اسلامی‌های مختلف در دانشگاه‌های تهران و شیراز و... مطرح می‌کرد، افزون بر مباحث کاملا دینی، به طرح مباحث مذهبی ـ سیاسی نیز می‌پرداخت. گزارش یک نمونه از سخنرانی استاد مطهری در حسینیه ارشاد در 17/7/1348 نشان از آن دارد که ایشان در حسینیه، همزمان نوعی فکر مذهبی انقلابی را ترویج می‌کرد. آقای مطهری در مراسم جشن بعثت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گوید: با زنده باد و مرده باد نمی‌توان آزاد شد. آزادی معنوی با آزادی اجتماعی همراه است. اسلام گفته است که هیچکس در اجتماع برتر و بالاتر از دیگری نمی‌تواند باشد. بنابراین قرآن این حق را داده که اگر کسی در مقام قدرت قرار گرفت و بر ضعیف ستم نمود و قوانین اسلام را در نظر نگرفت، او را از قدرت به زیر بکشند و حق خود را از او بگیرند. اسلام بین مردم هیچ فرقی نگذاشته است؛ چرا مردم در موقعیتی که قرار می‌گیرند، از یک مقامی که در رأس قرار دارد، با نام و القاب ستایش کننده او را صدا می‌کنند؟ فقط خداست که بایستی مورد ستایش قرار گیرد.[418]

یکبار نیز که در سمینار دبیران دینی شرکت کرده بود، از اینکه معلمان گلی نثار پیکر رضاشاه کرده‌اند، ناراحت شده و می‌گفت: چرا دبیران دینی پای پیکره رضاشاه رفته‌اند و گل نثار کرده‌اند؟ آیا دبیران هم باید بت پرست باشند؟[419] الویری می‌نویسد: وقتی که در سال 1356 برای دیدار امام به نجف رفتم و از ایشان پرسیدم که در مسائل فکری از چه کسی استفاده کنم، امام فرمودند «آقای مطهری یا کسی که ایشان معرفی نمایند.» این امر سبب شگفتی الویری شد.[420]

در کنار این جریان که مبارزه فرهنگی را در اولویت قرار داده بود باید از کسانی مانند شهید بهشتی[421] به ویژه محمدتقی فلسفی[422] یاد کرد که یک تاریخ چهل ساله از نقش برجسته منبرهای جدّی و فرهنگی در ایران است. همچنین مرحوم محمدتقی جعفری،[423] امامی کاشانی،[424] شهید محمدجواد با هنر و حلقۀ وابسته به آنان که سال‌ها در آموزش و پرورش به کار فرهنگی ـ و عمدتاً تدوین کتاب‌های دینی برای آموزش و پرورش ـ اشتغال داشتند، یاد کرد. یک‌بار باهنر در سخنرانی خود در مسجد هدایت از «مقدسین و متدینین» نالید که چرا می‌گویند همین چهار پنج کلاس سواد برای دختران بس است «در صورتی که دیگران دختران خود را به مدرسه فرستادند و جای این دختر خانم‌های متدین را در پست‌های مهم اشغال کردند.»[425] یکی از نشریات آنان با نام سخنی چند درباره خداشناسی، توسط اداره کل مطالعات و برنامه‌ها در سال 1349 چاپ شده است. نام سید رضا برقعی، محمد جواد باهنر و علی غفوری روی صفحه نخست آن به عنوان مؤلف درج شده است. بیشتر افراد این گروه در سال 56 به طور صریح وارد عرصۀ مبارزه شده و ممنوع المنبر شدند. برخی از آنان مانند شهید باهنر در سال 1350 نیز از منبر رفتن ممنوع شده بود.[426]

تأسیس مدرسه دین و دانش در قم توسط شهید بهشتی در سال 1333 یکی از اقدامات مهم فرهنگی بود که در امتداد سیاست تأسیس مدارس ملی ـ مذهبی، دنبال می‌شد.[427] مدیریت این مدرسه تا سال 42 که مرحوم بهشتی در قم بود، در اختیار ایشان بود.[428]

در قم، آقای محمدتقی مصباح نیز که تا سال 1344 سخت مشغول فعالیت سیاسی مطبوعاتی بود[429] به کار فرهنگی روی آورد که در جای دیگر به فعالیت‌های او اشاره خواهیم کرد.

شهید محمد مفتح، از دیگر چهره‌های فرهنگی این دوره بود که در تهران، پایگاهش مسجد قبا بود. وی از رهبران جریان فرهنگی انقلاب شناخته می‌شد و طی سال‌ها با نگارش مقالاتی در نشریات دینی، برای باز معرفی اسلام به نسل جوان دانشگاهی تلاش کرده بود. وی کارمند آموزش و پرورش بود و به دلیل فعالیت‌های انقلابی ـ فرهنگی مقرر شد تا از قم به کرمان انتقال یا به تعبیر خودش تبعید شود، اما وی توانست با اصرار فراوان خود را به تهران منتقل کند.[430] در اواخر دهۀ 40 سلسله انتشاراتی تحت عنوان «جلسات علمی اسلام‌شناسی، زیر نظر دکتر مفتح» به راه افتاد.[431] اصل ماجرا جمع شدن طلبه‌های مستعد نویسندگی در جلسات اسلام شناسی بود.[432] جلسه یاد شده چندین کتاب هم منتشر کرد. یکی از منشورات آن، کتاب اسلام بر سر دو راهی بود. کتاب دیگری که در این سلسله منتشر شد، زیارت، خرافه یا حقیقت، از غلامحسین رحیمی اصفهانی بود که به سال 1347 با مقدمه دکتر مفتح چاپ شد. کتاب دیگر مصاحبه‌ای درباره خرافه و نیرنگ از کاظم ارفع بود که آن هم توسط انتشارات فراهانی اما زیر نظر دکتر محمد مفتح چاپ شد. کتاب اسلام بر سر دو راهی از محمد اسد، اطریشی یهودی الاصل مسلمان شده بود که آن زمان نوشته‌هایش در سرتاسر جهان اسلام مطالعه می‌شد و آقایان علی اکبر حسنی و عقیقی بخشایشی آن را زیر نظر دکتر مفتح به فارسی درآوردند و انتشارات فراهانی در سال 47 به چاپ رساند. کتاب دیگری که این انجمن اسلام شناسی چاپ کرد، نامش اسلام پیشرو نهضت‌ها بود که غلامحسین حقانی با همکاری محمد مصطفوی کرمانی در سال 1344 در 212 صفحه چاپ کردند. و برخی دیگر عبارت بود از: به سوی اسلام یا آیین کلیسا، اسلام و حقوق کارگران، همسران رسول خدا، دنیا در خطر سقوط، اسلام و حقوق کارگران. شهید مفتح از سال 54 در مسجد قبا نماز می‌خواند و از روحانیون روشنفکر به شمار می‌آمد. وی در تشییع جنازه دکتر شریعتی هم در سوریه شرکت کرد. وی پس از پیروزی انقلاب، در 27 آذر 58 به دست فرقانی‌ها که خود را طرفدار دو آتشه دکتر شریعتی می‌دانستند ترور شد.[433]

مرحوم مصطفی زمانی نجف آبادی از جمله نویسندگان حوزوی عمومی نویس بود که آثارش به وفور در دسترس علاقمندان به مذهب از نسل نوجوان و جوان قرار می‌گرفت. وی پس از انتشار کتاب‌های ابراهیم بت شکن، بسوی اسلام یا آیین کلیسا؟ و کتاب شیعه و زمامداران خودسر، درگیر برخی از جریان‌های فکری ـ سیاسی روز هم شد. وی در همکاری با طرح مرحوم مفتح یعنی جلسات اسلام شناسی، کتابی با عنوان کودک نیل یا مرد انقلاب نوشت. کتاب ابراهیم بت شکن در شمار همین مجموعه بود که بعدها با کتاب کودک نیل، هردو ممنوع الانتشار بود. کودک نیل در سال 1343 یعنی در اوج مبارزات روحانیت با نظام پهلوی نوشته شد و او در مقدمه کتاب تصریح کرد که: پاکنویس این کتاب در آبان 1343 یعنی هنگامی که مرجع تقلید شیعیان حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی را از قم تبعید کردند ـ سیزدهم آبان هزار و سیصد و چهل و سه، ساعت پنج صبح ـ و حوزه برای ابراز نگرانی و تجلیل از معظم له، 15 روز تعطیل گردید، صورت گرفت.[434] این اثر به عنوان چهارمین کتاب از مجموعه «جلسات علمی اسلام شناسی» زیر نظر دکتر محمد مفتح در اسفند 43 انتشار یافت. کتاب یاد شده شرح حال موسی و مبارزات وی با فرعون است. حوادث روز، در مقدمه کتاب کاملا انعکاس یافته است. درباره مرحوم زمانی به طور مستقل مبحثی را خواهیم داشت.

حلقه‌ای از منبری‌های مذهبی در تهران و شهرستان‌ها، همزمان و به طور منظم، از اواخر دهۀ 40 شروع به کار کرد که رسالت اصلی آن طرح مباحث سیاسی در دل مباحث به ظاهر مذهبی بود. گزارش ساواک حاکی است که در 8/10/48 مجلسی در منزل محمد جواد باهنر تشکیل می‌شود که در آن، شهید مطهری، شهید محلاتی، مهدوی کنی، علی اصغر مروارید، علی اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدعلی غیوری، شیخ جعفر شجونی، و لاهوتی شرکت کرده‌اند. هدف آنان هماهنگ‌کردن برنامۀ اعزام مبلغ به روستاهاست که کار را میان خود تقسیم کنند.[435] این جلسات به صورت هفتگی برگزار می‌شده است. مانند همین برنامه و طی همین دوره و پس از آن، برای مساجد تهران و سخنرانی در آن‌ها، در جلساتی که به صورت مخفیانه برگزار می‌شده، اجرا شده است.

7ـ حرکت‌های فرهنگی ـ سیاسی حوزه قم

پیشرفت در امر توسعه نفوذ اسلام در جامعه ایران، لزوم پیراستن و به‌روز کردن اسلام را در میان فرهیختگان روحانی از سطح مرجعیت تا طلاب طرح می‌کرد. این حرکتی بود که به عنوان یک تلاش فرهنگی با ارائه طرحی نو از اسلام بر پایه ادعای اداره جامعه در حوالی سال‌های 32ـ40 پا گرفت. بدون تردید یکی از پایه‌های اساسی آن، مکتب علامۀ طباطبایی بود که به تدریج در دایره‌ای از شاگردان این جریان فرهنگی نفوذ یافت. بازسازی تفکر دینی به هر معنا و در هر سطحی که مورد توجه رهبران این جریان باشد، عنوانی است که می‌توان به مجموعه‌ای از فعالیت‌های فرهنگی صورت گرفته در حوزۀ قم، اطلاق کرد. طبیعی چنان بود که در حوزه، تفکری که نوعی اصلاح بنیادین را در نگرش دینی در نظر داشته باشد، نمی‌توانست پا بگیرد و طبعا هر نوع اصلاح یا تغییری با کندی و رعایت ملاحظات فراوان صورت می‌گرفت. برخی از فعالیت‌ها از این قرار بود:

الف) مؤسسات فرهنگی ـ آموزشی حوزه

ورود فعال روحانیت در صحنۀ سیاسی کشور تا سال 43، تا اندازه‌ای طلاب و فضلای جوان را با سازماندهی آشنا کرد. مهم‌تر آنکه بحث اصلاحات در حوزه، سازماندهی و تربیت نیروی فکری و آماده کردن طرح‌های فرهنگی را برای ورود جدی‌تر در صحنۀ عمل مطرح نمود. یکی از این ضرورت‌ها آشنایی طلاب با زبان‌های انگلیسی و اردو بود تا بتوانند اسلام و تشیع را تبلیغ کنند.[436] در همان سال 43 برخی از فضلا اعلام کردند که لازم است در حوزه اصلاحاتی صورت پذیرد. آقای مکارم شیرازی که درس عقایدی در مدرسۀ حجتیه[437] داشت، از این درخواست حمایت کرد.[438] پس از آن بود که برای نخستین بار، مرحوم شریعتمداری مسأله دارالتبلیغ را مطرح کرد. این آرزویی بود که دست کم سه دهه قبل از آن مطرح شده بود و اکنون در گیرودار مسائل بغرنج سیاسی و اختلافاتی که در حوزه درباره نحوۀمقابله با رژیم وجود داشت، پرداختن به آن، مسأله ساز شد.

1ـ دارالتبلیغ اسلامی

بحث از ایجاد مدرسه‌ای برای تربیت مبلغ از آرزوهای دیرین در تهران و قم بود و دست کم، در دهۀ 20 چندین مقاله و نوشته در این باره در مجلۀ آیین اسلام به چاپ رسیده بود. از زمان آیت الله بروجردی هم این بحث مطرح شد و بویژه چنان که آقای دوانی شرح داده، پس از انتشار مکتب اسلام از تأسیس چنین مدرسه‌ای به عنوان قدم دوم برای ایجاد اصلاح در حوزه سخن به میان آمد، اما بنا به دلایلی حرکت جدی آغاز نشد. پس از درگذشت آیت الله بروجردی کسانی که در اطراف آقای شریعتمداری بودند، به تناسب آنکه مجله مکتب اسلام هم زیر نظر ایشان بود، این طرح را دنبال کردند که با موافقت وی به تدریج به نتیجه رسید.[439]

بدین ترتیب می‌بایست گروهی از نویسندگان جوان مکتب اسلام را به همراه آیت الله شریعتمداری بانیان فکر ایجاد دارالتبلیغ اسلامی دانست.

این اندیشه به طور جدی در سال 1343 ش آغاز و کلنگ ساختمان در 11 اردیبهشت سال 43 زده شد که ضمن آن آقای دوانی و سپس آیت الله شریعتمداری سخن گفتند.[440] و پس از آن دارالتبلیغ (نه در زمینی که قرار بود ساخته شود بلکه در محل مهمانخانه ارم که قرار بود سینما شود و برای دارالتبلیغ خریداری شد) به طور رسمی در مهرماه 44 افتتاح گردید. آقای شریعتمداری در مصاحبه‌ای که از وی در نشریه سوم دارالتبلیغ مورخ 16 شهریور 43 چاپ شد با اشاره به لزوم وجود مرکزی برای تربیت مبلغ، به موازات وجود مدارس برای تربیت مراجع و علما، گفت: سه سال پیش مرحوم حاج سید رضا اخوی که از اخیار تهران بود تصمیم گرفت دو قطعه زمین وسیع خود معروف به باغ رضائیه را در تهران مجاور میدان فوزیه برای یک مسجد آبرومند و تأسیس دارالتبلیغ وقف کند و تولیت آن را به اینجانب واگذار نماید... ولی دیدم شروع این کار تنها درتهران صحیح نیست بلکه باید شالوده و اساس آن در مرکز حوزه علمیه باشد.

بدین ترتیب مقدمات آن، زمانی آغاز شد که هنوز امام تبعید نشده بود، اما قم در تب و تاب انقلاب بود. مراسم افتتاحیه در 15 مهر 44 (11 جمادی الثانیه 1385 ق)[441] با سخنرانی آیت الله شریعتمداری و پس از آن سخنرانی آقایان صدر بلاغی و موسی صدر (که آن زمان در لبنان اقامت داشت و به ایران سفر کرده بود) آغاز شد. متن هرسه سخنرانی در جزوه‌ای که تحت عنوان مراسم افتتاح دارالتبلیغ اسلامی قم به چاپ رسیده آمده است. آقای شریعتمداری در سخنرانی خود[442] اشاره می‌کند که فکر تأسیس دارالتبلیغ تازگی ندارد و خود وی سی چهل سال است که در این اندیشه می‌باشد. وی سپس به شرح تبلیغات مسیحیان و کیفیت آن در جهان اشاره کرده و ضرورت وجود دارالتبلیغ اسلامی را بیان می‌کند. مضمون سخنان صدر بلاغی و امام موسی صدر نیز مشابه همان مطالب است. سه ماه بعد، پس از آنکه مرحوم شریعتمداری نماز عید فطر را در مدرسۀ حجتیه خواند، باز صدر بلاغی به منبر رفت و از تأسیس دارالتبلیغ ستایش کرد. در سالگرد تأسیس دارالتبلیغ هفتمین نشریۀ آن تحت عنوان چگونه عظمت و افتخارات گذشته را تجدید کنیم به چاپ رسید. دورۀ اول دارالتبلیغ با 125 و دورۀ دوم با 145 نفر شروع به کار کرد. برنامۀدرسی آن نهج البلاغه، عقاید، تراجم علمای اسلام، فن نویسندگی، ادبیات فارسی، فن خطابه، تاریخ اسلام، درایه و حدیث شناسی، تفسیر قرآنظ ، فقه و هیئت بود. این‌ها مباحثی بود که جزو دروس رسمی حوزه به شمار نمی‌آمد. نخستین درس‌ها و استادانی که در برنامه اعلام شده از طرف دارالتبلیغ تدریس می‌کردند عبارت بودند از: اصول عقاید، سبحانی؛ اخلاق: مکارم شیرازی؛ بررسی ادیان: مکارم شیرازی؛ تفسیرقرآن: سبحانی؛ تاریخ اسلام: صدر بلاغی؛ تراجم و احوال: دوانی؛ جغرافیای اسلامی: عطاءالله عاملی؛ فن نویسندگی: دوانی، فلسفه: مرتضی مطهری؛ فن خطابه: صدر بلاغی؛ درایه و حدیث: سید موسی شبیری؛ نهج البلاغه: کرمی.[443] دارالتبلیغ در نخستین دوره هشتاد و در دومین دوره یکصد و بیست نفر داوطلب گرفت. علاوه بر این‌ها کسانی هم به صورت آزاد در این درس‌ها شرکت می‌کردند.

از آنجایی که در جریان رخدادهای سال‌های 41 ـ43 به رغم همراهی‌های علما و مراجع قم، طلاب جوان انقلابی، انتظارات خود را از سوی آقای شریعتمداری برآورده نمی‌دیدند، کمابیش این مرکز که در ظاهر از کار سیاسی منفک شده و به کار فرهنگی پرداخته بود، از طرف آنان در معرض تردید بوده و چندان استقبال نشد.[444] در واقع، نه تنها از آن استقبال نشد که از همان آغاز سروصدای اعتراض برخاست؛ به طوری که حتی آقای فلسفی که قول داده بود هفته‌ای یک روز به قم آمده و فن خطابه تدریس کند، آن را به بعدها موکول کرد.[445]

به علاوه، ایجاد چنین مرکز فرهنگی با آن گسترۀ مورد نظر به ویژه توجه به امور بین المللی، به نوعی موافقت دستگاه امنیتی رژیم را طلب می‌کرد. این امر سبب می‌شد تا رهبری دارالتبلیغ، توسط خود آقای شریعتمداری یا اشخاص دیگر، رابطۀ خود را در شکل محدود با رژیم حفظ کند و توصیه‌های آنان را در مواردی بپذیرد.[446] این امر که تأسیس چنین مرکزی درست در بحبوحه مسائل انقلاب بوده و حتی زمین وقفی که ابتدا قرار بود محل دارالتبلیغ باشد، در زمان دستگیری امام از آستانه اجاره شده بود، برای طلاب انقلابی وحتی برخی از افراد مستقل غیر انقلابی هم قابل تحمل نبود. دلیل آن، صرف نظر از آنکه مربوط به نوعی روابط میان دارالتبلیغ با دستگاه پهلوی می‌شد، از نظر برخی، به این جهت بود که در شرایطی که در قم و میان روحانیون یک جنبش انقلابی جدی بر ضد پهلوی ایجاد شده، تأسیس چنین مرکزی نوعی منحرف کردن مسیر حرکت انقلابی تلقی می‌شد. دوانی نوشته است «موج تهمت و اعتراض شروع شد که آقای خمینی در باز داشت تهران است، یا پس از آزادی می‌گفتند مبارزه با دستگاه ادامه دارد و هرکار دیگر، در جهت رها کردن مبارزه است.» آقای طالقانی هم از قول طلاب انقلابی نقل می‌کند که وقتی در زندان بودیم، کسانی که می‌آمدند و از بیرون می‌پرسیدیم، می‌گفتند: آقای شریعتمداری بساطی به نام دارالتبلیغ راه انداخته و سد راه مبارزه شده است.[447]

در اینکه طلبه‌های انقلابی با آن میانه‌ای نداشتند تردیدی نبود، چنان که گفته می‌شد خود امام هم با آن میانه‌ای ندارد. آقایان سبحانی و مکارم و دوانی در این باره با امام صحبت کردند و ایشان گفتند که از قول من نفیاً و اثباتاً چیزی نگویید، اما اگر وقتی دیدم وابسته به جایی است می‌دهم آجرهای آن را بکنند.[448] آقای سبحانی در این باره نام‌های به امام نوشتند که گویا مؤثر نیفتاد. درباره فضلای موافق و مخالف دارالتبلیغ در حوزه، آقای دوانی شرحی کافی داده‌اند.[449] او می‌نویسد: تا سال 1350 که من در حوزه بودم خیلی بر سر دارالتبلیغ و حتی تأسیس مجله مکتب اسلام بی‌رحمانه به آقای شریعتمداری ضربه زدند. از باب نمونه در جزوه بعثت که چند نفر پنهانی منتشر می‌کردند...[450]

یک سند جالب در این زمینه نام‌های است که به طور خصوصی آقای مشکینی به امام نوشته و به دست ساواک افتاده است. وی در این نامه ضمن ابراز ارادت به امام، از اختلاف ایجاد شده بر سر دارالتبلیغ بسیار نگران و ضرر آن را کمتر از ضررهایی که آیت الله خمینی به جهت وجود دولت پهلوی برای آینده اسلام پیش بینی می‌کند،نمی‌داند. در این نامه، عامل اصلی اختلاف، تبلیغات رژیم عنوان می‌شود که «دولت با توصیه به روزنامه نگارها و اشخاص دیگر که از دارالتبلیغ تأیید کنند توانست خاطر آیت الله خمینی را ظنین کرده و نگران کند». وی با تأکید بر اینکه «آقای من! قربان شخص و نوع شما صدها امثال من» اشاره به روزهای شادمانی خود دارد که علما، اعلامیه‌های 9 نفری و 5 نفری امضا می‌کردند. وی می‌گوید اگر در پی آن هستید که اعلامیه‌های شما دوباره مردم را تکان بدهد، بهتر است باب این اختلاف بسته شود. به هر روی وی ادله ایشان ـ امام ـ راجع به مفاسد دارالتبلیغ و اینکه علل خطرناکی دارد را قانع کننده نمی‌داند.[451]

به هر روی، برخی اظهار کرده‌اند که اصولا مخالفت امام با دارالتبلیغ به این دلیل بود که وقتی عده‌ای با نظام شاه درگیر شده و در حال مبارزه با آن هستند «مطرح‌کردن این معنا که ما می‌خواهیم مبلغ تربیت بکنیم، سبب می‌شود که افکار یک عده دراین مسیر قرار گیرد.»[452] این درست مسأله‌ای بود که در ارتباط با انجمن حجتیه هم مطرح بود و نهایت آنکه دارالتبلیغ، حوزه را به دو بخش انقلابی و غیر انقلابی تقسیم کرده و بین مراجع اختلاف ایجاد کرد، در حالی که پیش از آن چنین نبود.[453] آقای دعایی می‌گوید: در آن هنگام آقای شریعتمداری دارالتبلیغ اسلامی در قم تأسیس کرده بود که ما این مکان را سد راه مبارزه با رژیم و مخالف راه امام می‌دانستیم.[454] آقای خزعلی در خاطرات خود می‌گوید که این زمان امام مرا خواست و گفت که آقای شریعتمداری می‌خواهد دارالتبلیغ به فعالیت خود ادامه دهد، البته من با دارالتبلیغ مخالف نیستم، اما واقعیت این است که نحوۀ ادارۀ آن به گونه‌ای است که دارد انحراف ایجاد می‌کند. بنابراین باید دست نگه دارد. تو برو و با ایشان صحبت کن. من (یعنی آقای خزعلی)طی نوزده ساعت، نه بار بین این دو شخصیت رفت و آمد کردم و پیغام‌ها را رد و بدل کردم»، آقای شریعتمداری اصرار داشت که من مطابق وقف نامه، باید دارالتبلیغ را اداره کنم. وی ادامه می‌دهد: «آقای شریعتمداری گفت: من می‌روم و با آقای خمینی ملاقات می‌کنم. اگر بگوید دارالتبلیغ تعطیل شود، من حاضرم آن را تعطیل کنم.» وقتی پیام او را به امام رساندم «امام اظهار محبت کردند و گفتند نه؛ من تا این درجه نمی‌خواستم». بالاخره آقای شریعتمدار نزد امام رفت، اما همچنان اصرار بر ادامۀ کار دارالتبلیغ داشت. بعداز آن، وقتی من به آقای شریعتمدار اعتراض کردم که شما گفتید اگر آقای خمینی بگوید تعطیل کن، تعطیل می‌کنید، گفت: چرا، ولی بعد فکر کردم درست نیست.» طبعا اختلاف بالا گرفت.[455] در این باره آیت الله قمی هم درگیر شد. آیت الله خامنه‌ای در حاشیۀ این مطالب از چاپ سوم کتاب حاضر چنین نوشتند: «امام جداً مخالف راه‌اندازی این مرکز بودند و دلایل متعددی برای مخالفت خود داشتند. در حدود تابستان سال 43 که در مشهد بودند، و اختلاف میان امام و آقای شریعتمدار در این مورد بالا گرفته و در همه جا شایع شده بود، آقای قمی از من درخواست کرد که به قم بروم و از هردو نفر دلائلشان را بشنوم. اول نزد امام رفتم و پیغام آقای قمی را رساندم، ایشان با حوصله و با تفصیل در این باره حرف زدند و شش هفت دلیل بر مضر بودن طرح دارالتبلیغ در شرایط حاضر ذکر کردند که به نظر من همه منطقی بود. بعد از آن نزد آقای شریعتمداری رفتم، پیغام آقای قمی و دیدار با امام و استدلال‌های ایشان را گفتم. آقای شریعتمداری در پاسخ استدلال‌ها گفت: این‌ها همه خیالات است و سپس شروع کرد به گلایه از اینکه به او تهمت‌هایی می‌زنند و این آیه را خواند: ﴿تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا٩٠ من بلافاصله گفتم: ﴿أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا٩١ [مریم، 90ـ91] ایشان از این تعریض مبالغه‌آمیز بودن حرف او را می‌رساند قدری منفعل شد... و من به هیچ فایده‌ای به مشهد برگشتم.» این نشان می‌دهد که امام روی این مطلب اصرار داشته‌اند. آقای سبحانی هم که خود از نزدیکترین شاگردان امام و از همکاران بعدی دارالتبلیغ بود، در زمان اوج‌گیری مخالفت‌ها در اواخر سال 43 نام‌های در باره توهمات موجود در اطراف این مؤسسه به امام نوشتند که بی‌پاسخ ماند.

آقای جعفری گیلانی از طلبه‌های انقلابی آن دوره، می‌گوید: محمد منتظری اولین کسی بود که پرچم ضدیت و مخالفت با دارالتبلیغ را به دوش گرفت.[456] دری نجف آبادی هم این نکته را تأیید کرده و می‌نویسد که شهید محمد منتظری و مهدی هاشمی از کسانی بودند که اعلامیه بر ضد دارالتبلیغ را پخش می‌کردند.[457] اختلاف بر سر دارالتبلیغ همچنان ادامه داشت و به داخل زندان هم کشیده شد به طوری که میان آقایان محمد جواد حجتی و ربانی شیرازی برسر این مسأله اختلاف بود؛ چرا که مرحوم ربانی از سر اخلاصی که به امام داشت، برابر دارالتبلیغ و مرحوم شریعتمداری موضع گرفت.[458]

در اینکه امام واقعا نسبت به دارالتبلیغ بدبین بوده، تردیدی وجود ندارد. آقای جعفری گیلانی از قول امام نقل کرده است که فرموده بود: من فعلا از این ناحیه احساس خطر نمی‌کنم. اگر احساس خطر بکنم، با دست طلبه‌ها، دارالتبلیغ را ویران می‌کنم و هر آجرش در دست یک طلبه خواهد بود.[459] وی خاطره‌ای هم از وساطت علامۀ طباطبائی میان امام و مرحوم شریعتمداری نقل کرده است که گویی امام خواستار آن شده بود که اگر ایشان مقصودش چیزی نیست که دستگاه می‌خواهد، اسم دارالتبلیغ را عوض کند. کار وساطت به جایی نرسید.[460]

آیت الله میلانی هم که نقش مهمی در مبارزات سال‌های 41 به بعد داشت، روی مسأله دارالتبلیغ حساس شده در این باره از آقای شریعتمداری پرسش کرد. آقای شریعتمداری ضمن نامه مفصلی که درباره علت عدم امضای اعلامیه مشترک علما نوشته، درباره دارالتبلیغ هم توضیحی داد. این علی القاعده مربوط به اوائل کار است. وی نوشت: «راجع به مدرسه دارالتبلیغ که در نظر است در قم دایر شود، چون در تهران، در حدود چهار سال است که زمینی وقف بر مسجد و دارالتبلیغ شده است و به اختیار این جانب گذارده‌اند و قرار است که آنجا شروع به ساختمان شود ملاحظه کردیم که اگر مرکز آن در قم نباشد ممکن است بعدا دولت نفوذ نماید. از این لحاظ در قم جایی را برای این قسمت معین کردیم که اگر وسیله‌ای فراهم شود ساختمان کنیم. و مقصود تربیت عده‌ای از مبلغین است که به درد بخورند. متن برنامه کتاب و سنت خواهد بود و اگر بعضی از آن‌ها احتیاجی به بعضی از علوم داشته باشند البته در حاشیه خواهد بود.»[461] در همین نامه، قول داده شده بود که به محض تهیه برنامه درسی، برنامه یاد شده خدمت آیت الله میلانی ارسال شود. مطلب یاد شده در نامه دیگری هم از آقای شریعتمداری به ایشان، مورد توجه قرار گرفت. در این نامه، ایشان از مخالفت‌هایی که از سوی اطرافیان آقای خمینی در این باره می‌شود، یاد کرده است.[462]

در این باره به سرعت اختلاف نظر بالا گرفت. یکی از افرادی که در این زمینه تلاش زیادی کرد، مرحوم ربانی شیرازی بود که خوشبختانه گزارش کار خود را ضمن نام‌های برای آیت الله میلانی نگاشته است. ایشان با اشاره به وضعیت بدی که پیش آمده می‌نویسد: حقیر از تابستان دائما در صدد چاره جویی (بوده) و چندین جلسه با آقایان طرف دعوی صحبت داشتم و نتیجۀ اساسی گرفته نشد تا پس از مراجعت حضرت علامۀ طباطبائی و گفتگوی با ایشان نظر خود را راجع به اصلاح به عرض رسانده، ایشان پسندیدند و به آقایان پیشنهاد کردند، ولی باز فایده‌ای گرفته نشد تا اینکه اخیرا پس از چند مجلس با آقای طباطبائی نتیجتاً طرحی در ده ماده پیشنهاد نمودم و تعدیل روی ده مورد موافقت شد که حقیر و رفقا حضرت آیت الله العظمی خمینی را موافق کنیم و ایشان حضرت آیت الله شریعتمداری را. و ایشان (علامه طباطبایی) فرمودند که نود درصد اطمینان می‌دهم که ایشان را موافق نمایم. ولی متأسفانه پیش از مراجعه به آقای شریعتمداری، ایشان مردد شدند و فکر می‌فرمودند که این طرح نظریۀ ایشان را تأمین نمی‌کند. چه شد نمی‌دانم. فعلا ایشان در تعقیب همان طرحند.

آیت الله ربانی شیرازی پس از آن طرح خود را که در ده ماده بوده است، برای اصلاح حوزه، برای آقای میلانی فرستاده است. در این طرح حوزه به دو رشتۀ فقه و تبلیغ، تقسیم و برنامه‌های ویژه و امتحانات برای آن در نظر گرفته شده است. طبعاً آقای شریعتمداری هم می‌تواند تعدادی از طلاب را در مدرسۀ خود اسکان داده و برای آن‌ها برنامه‌ریزی کند، اما مرحوم شریعتمداری این طرح را که به نوعی اصلاح کل حوزه را هدف داشت، نپذیرفت.[463]

نامه‌ای از علامه طباطبایی در دست است که آن را برای دوست صمیمی خود آیت الله میلانی فرستاده و در آن هم درباره اختلاف بر سر مسأله دارالتبلیغ سخن گفته آن را از «مسائل بغرنج این حوزه» دانسته و اینکه «تاکنون راه حل حقیقی برایش پیدا نشده است». ایشان می‌افزاید: «اغلب واردین صورتاً هم اگر نباشند معناً با آقای شریعتمداری موافقند و حجت آقای خمینی را قانع‌کننده نمی‌دانند. هفته گذشته آقای انگجی قم مشرف شده باهر دو آقا ملاقات کرد که در بعضی از آن‌ها بنده نیز شرکت داشتم. به جایی نرسید». در ادامه دنباله این مذاکرات هم آمده است.[464] این نامه مؤید همان مطالبی است که در نامه پیش‌گفته آیت الله ربانی شیرازی به آیت الله میلانی در سطور پیش گذشت و متن همان ده ماده برای اصلاح اختلاف بر سر دارالتبلیغ در آن آمده است. آقای مطهری هم به رغم همکاری‌های محتاطانه‌ای که با دارالتبلیغ داشت، بعدها در نام‌های به آیت الله شریعتمداری، ضمن انتقاداتی که کرده بود، از جمله نوشته بود که لازم بود دارالتبلیغ در آن موقع اقدام نشود و قدری تأخیر بیفتد.[465]

آقای سید هادی خسروشاهی ـ از فعالان و مسؤولان دارالتبلیغ در طول سال‌ها ـ اظهار داشتند: اصل شبهه به خاطر مصاحبه‌ای بود که آقای عبدالرحیم عقیقی بخشایشی در نشریۀ مهد آزادی به مدیریت سید اسماعیل پیمان (دارای سوابق طلبگی و شاگرد مرحوم شریعتمداری) کرده و اعلام کرده بود که دانشگاه اسلامی در قم افتتاح می‌شود. از آنجایی که این تعبیر شبیه مطلبی بود که رژیم دنبال آن بود، این شبهه برای انقلابیون به وجود آمد که این طرح، همان سیاست رژیم است.

لازم به یادآوری است که وزارت فرهنگ از سال 1334 در پی ایجاد مؤسسۀ وعظ و تبلیغ ـ در ادامۀ مؤسسۀ وعظ و خطابۀ زمان رضاخان ـ بود. در این باره یک مقالۀ دو بخشی در مجلۀ آیین اسلام س 1334، ش 18 و 19 (ص 20ـ21) به چاپ رسید. استادانی که قرار بود تدریس کنند عبارت بودند از حبیب الله آموزگار، جمال اخوی آریان پور، تقی زاده، راشد، صدرالاشراف، شیخ محمد عبده، علامه وحید، دکتر فرید، میرزا خلیل کمره‌ای، حاج محقق و محمود نجم آبادی. در این زمینه ساواک مشهد با همکاری آستان قدس رضوی طرحی را در ارتباط با مذهب در فروردین 37 تهیه کرد.[466] در این طرح قرار بود تا در دانشکده معقول و منقول دانشگاه مشهد، رشتۀ وعظ و تبلیغ تأسیس شود. مجری این طرح در دانشگاه دکتر فیاض بود و ساواک مشهد در نام‌های در30/6/1338 از وزارت فرهنگ خواسته بود تا هرچه زودتر اجازۀ بازگشایی این رشته داده شود.[467] به هر روی این حرکت ادامه داشت تا آنکه بحث دارالتبلیغ آقای شریعتمداری پیش آمد. آن زمان، انقلابیون که نسبت به برخوردهای ایشان با دربار مشکوک بودند، روی این اقدام نیز تردید کردند. آیت الله سیدعلی موسوی بهبهانی با اشاره به اختلاف امام و شریعتمداری دربارۀ دارالتبلیغ به آیت ا لله میلانی نوشت: آقای خمینی صریحاً اظهار داشتند که امر دارالتبلیغ مشکوک است نزد من و می‌ترسم که دولت در آن تصرفی نماید و به ضرر روحانیت تمام شود، لذا دربارۀ آن ساکتم.[468] آقای شیخ جواد غروی علیاری هم از قم به درخواست طلاب نام‌های به آقای میلانی نوشته و از اینکه ایشان دارالتبلیغ را تأیید کرده یا نه، استفسار کرده، نوشته بود: اخیراً معروف شده در حوزه از طرف حضرت‌عالی نامه با تضمّن شرایط راجع به دارالتبلیغ ارسال فرموده‌اید، تصدیق فرموده‌اید، ایجاد ناراحتی کرده، چون که اکثراً مخالف و منتظر نظر مبارک حضرت‌عالی بودند و آیت الله خمینی و سایرین هم موافق نیستند، زیاد از آقایان خدمت ایشان رفته‌اند، فرموده‌اند صلاح نیست.[469]

امام در سخنرانی خود در تاریخ 26/2/43 فرمودند: می‌خواهند آقایان ـ خنده دارد واقعا ـ دانشگاه اسلامی تأسیس کنند، شنیده‌ام چندین میلیون هم بودجه برایش درست کرده‌اند، شما اگر برای اسلام دلسوز هستید، خوب این دانشگاه ما آنجاست چرا خرابش می‌کنید؟... این‌ها می‌خواهند که اسلام و مسلمین و علمای اسلام را تحت وزارت فرهنگ قرار بدهند. غلط می‌کند آن وزارت فرهنگی که دخالت در امر دیانت و اسلام کند.[470] طبعاً بحث اصلاح حوزه مورد علاقه امام و اصحاب ایشان بود، اما مسألۀ دارالتبلیغ به کیفیتی که برنامه‌ریزی شده بود، مورد پذیرش امام قرار نگرفت.

گفتنی است که ساواک گزارشی دربارۀ تأسیس دانشگاه اسلامی در مشهد نوشته است که در پروندۀ آیت الله میلانی موجود است.[471] این کوشش‌ها همه با شکست مواجه شد و رژیم پهلوی هیچگاه نتوانست چنین مرکزی را در قم یا مشهد راه‌اندازی کند.

به هر روی، فعالیت طلاب انقلابی در برخی از جلسات فاتحه که از سوی مراجع برپا می‌شد، امری عادی می‌نمود؛ اما این قبیل فعالیت‌ها در مجالس متعلق به آقای شریعتمداری که قصد درگیری بیشتر با حکومت را نداشت، می‌توانست عواقب وخیمی به دنبال داشته باشد. نمونۀ آن کتک خوردن طلاب انقلابی از سوی برخی وابستگان مرحوم شریعتمداری با نام شیخ غلامرضا زنجانی (درگذشته رجب 1392) بود که به لیلۀ الضرب شهرت یافت.[472] بدین ترتیب باید گفت دستگاه دارالتبلیغ مانند خود مرحوم شریعتمداری به لحاظ سیاسی، جهت‌گیری ضد حکومتی و به طور خاص ضد سلطنتی نداشت، و این برای افراد انقلابی معنای بسیار بدی داشت. حجت الاسلام جمی می‌گوید که به همراه شهید سعیدی از کنار دارالتبلیغ می‌گذشتیم. آهی کشید و گفت: اینجا خیلی خطرناک است. آقای خمینی از اینجا ناراحت است.[473] همو از قول شهید مفتح که در مراسم افتتاحیه دارالتبلیغ بوده است، نقل می‌کند که بسیاری از طلبه‌ها با چشم قهرآلودی به من نگاه می‌کنند که چرا در این مراسم افتتاحیه شرکت کرده‌ای؟[474] و می‌افزاید: آقای خزعلی هم با دارالتبلیغ مخالفت می‌کرد. [475] برخی از این طلاب انقلابی، حتی نسبت به آقای مطهری هم به دلیل آنکه زمانی در دارالتبلیغ تدریس داشت، سرد برخورد می‌کردند.[476]

نکتۀ دیگر آن بود که دولت پهلوی که اجباراً می‌بایست مرجعی را میان مردم تبلیغ کند، تصمیم داشت برای تضعیف موقعیت امام، از بقیۀ کاندیداها حمایت کند؛ در این زمینه، اولویت با مرحوم شریعتمداری بود که خواهان انقلاب علیه سلطنت نبود و از حرکت‌های انقلابی هم دفاع صریح نمی‌کرد. این امر خود به خود ذهن انقلابیون را نسبت به وی بدبین می‌کرد.[477] زمانی در گفتگوی سه نفرۀ آیت الله گلپایگانی، فرزندش سید مهدی و آیت الله منتظری، آیت الله گلپایگانی گفت، طبق اطلاع، افرادی که از دارالتبلیغ کارت دارند می‌توانند منبر بروند و افراد دیگر از منبر رفتن محروم خواهند بود. لذا ما باید مخالفت کنیم.[478] آقای گلپایگانی چند روز پس از آن هم با اشاره به جلسه افتتاح کتابخانه دارالتبلیغ و سخنرانی صدر بلاغی در جایی اظهار کردند: صدر بلاغی واعظ در سخنان خود خلاف و دروغ بیان کرده و یادآور شده که حوزۀ علمیه قم قبل از تأسیس دارالتبلیغ معروفیت نداشت. ایشان افزود: اگر برای اسلام بد نبود بعد از درس مطالب زیادی در باره دارالتبلیغ بیان می‌کردم لکن صلاح اسلام نیست.[479] یک‌بار دیگر هم برای کسی که از ایشان خواسته بود تا مطلبی را به دولت بگوید اظهار کرد: «با آقای شریعتمداری تماس بگیرند زیرا دولتی‌ها به حرف ایشان گوش می‌دهند».[480] حتی در قم شایع شده بود که آقای گلپایگانی کتاب سیمای اسلام را که از طرف دارالتبلیغ منتشر شده، تحریم کرده است.[481] ساواک بنا به وظیفه خود، زمانی که شنید این دو نفر عازم مشهد هستند، به عوامل خود دستور داد: «مقدمات امر را فراهم و ضمن تجلیل از شریعتمداری به نحو مقتضی و غیر محسوس، از استقبال مردم از گلپایگانی جلوگیری به عمل آید».[482] یک‌بار که آقای عبدالرسول قائمی،[483] روحانی با نفوذ مستقر در آبادان، به قم آمد تا میان این دو مرجع توافقی ایجاد کند، آیت الله گلپایگانی گفت، اگر آقای شریعتمداری روشی مشابه من داشته باشد و با دولتی‌ها قطع ارتباط کند، من حاضرم با ایشان تشریک مساعی داشته باشم.[484] این برخوردها که عامل عمده آن عقب نشینی آقای شریعتمداری از برخی از اقدامات صریح آقای گلپایگانی در برخورد با دولت بود، سبب شد تا ایشان پیغام‌های تند برای آقای شریعتمداری بفرستد.[485] آقای موسوی فرد می‌گوید که زمانی با تعدادی از طلاب نزد آقای شریعتمداری رفتیم و اظهار کردیم که اساتید ما را تبعید کرده یا در زندان شکنجه می‌کنند و حوزه علمیه به این جهت در حالت تعطیلی قرار گرفته است، آقای شریعتمداری بعد از مدتی سرش را بر داشته گفت: ما مسؤول و جوابگوی این کارها نیستیم. این‌ها برای خدا قیام نکردند بلکه برای خمینی قیام کردند. چرا از من می‌پرسید و اصلاً چرا اینجا آمده اید؟[486]

اما در عرصۀ عمل فرهنگی، دارالتبلیغ طی سال‌ها فعالیت مستمر فرهنگی خود توانست، با ایجاد یک مرکز آموزشی، طلاب جوان را با آموزه‌های جدید در علوم انسانی ـ دینی آشنا کند و در این راه از استادان غیر روحانی که از تهران به قم رفت و آمد داشتند، بهره گیرد. به علاوه، با ایجاد مرکزی برای طلاب خارجی[487] برای نخستین بار به آموزش و سازمان دهی آنان توجه کرد. ایجاد مرکز آموزش برای زنان طلبه نیز برای نخستین بار در دارالتبلیغ صورت گرفت که پس از تأسیس مکتب توحید، آنجا مرکزیت یافت.[488] همچنین ایجاد نشریاتی برای جوانان با عناوینی مانند نسل نو (برای جوانان) و پیام شادی برای کودکان (هردو با مدیریت آقای سید هادی خسروشاهی) و چاپ کتاب‌های متنوع، کارهای دیگری بود که انجام شد. یک مجلۀ پژوهشی ـ علمی نیز به زبان عربی، با نام الهادی برای سال‌ها انتشار می‌یافت. غلامرضا سعیدی در جریان افتتاح کتابخانه دارالتبلیغ در 13 خرداد سال 1348 نشریۀ مکتب اسلام را یکی از نشریات دارالتبلیغ عنوان کرده و گفت که هر ماه متجاوز از چهل هزار نسخه از آن منتشر می‌شود.[489] افزون بر این‌ها انتشارات دارالتبلیغ طی سال‌های فعالیت خود، ده‌ها عنوان کتاب منتشر کرد که می‌توان فهرست آن‌ها را که شامل برخی از آثار استاد مطهری و بسیاری دیگر می‌شود، مرور کرد.

کتاب سیمای اسلام شامل مجموعه‌ای از مقالات بود که در دو بخش «مقالات دانشمندان و اساتید دارالتبلیغ اسلامی» و «مقالات محصلین دارالتبلیغ اسلامی» در چهارمین سالگرد تأسیس دارالتبلیغ به عنوان نخستین نشریۀ سالانۀ این مرکز در520 صفحه منتشر شد. در مقدمه این کتاب که در سال 1348 چاپ شده است، مقدمه‌ای به اسم هیئت تحریره با عنوان «دارالتبلیغ اسلامی، ضرورت زمان، و یک اقدام حیاتی» شرحی از ضرورت تأسیس آن را ارائه کرده و ضمن آن در باره اقدامات اقبال لاهوری و پیش از آن سید جمال الدین اسدآبادی و شاه ولی الله دهلوی یاد شده است. بنابراین، احساس این است که دارالتبلیغ خود را در مسیر فکری آن افراد تلقی کرده و نوعی رگه‌های روشنفکری دینی در آن وجود داشت. در این مقدمه با نقل کلماتی از مؤسس دارالتبلیغ به طورضمنی از این مرکز به عنوان نقطه‌ای برابر تبلیغات مسیحیان هم یاد شده است. در ابتدا متن سخنرانی آقای شریعتمداری درباره دارالتبلیغ و مسائل مربوط به حوزه تبلیغ در داخل و خارج از کشور درج شده و سپس در بخش اول کتاب، تقریبا از بیشتر چهره‌های بنام فکری ایران وقت مانند آقایان طباطبائی، مطهری، طالقانی، محمدتقی شریعتی، مهدی بازرگان، مرتضی شبستری، جعفر سبحانی، ناصر مکارم، علی دوانی، علی حجتی کرمانی، صدرالدین بلاغی، مقاله در آن درج شده است. بخش دوم هم از شاگردان دارالتبلیغ مانند مهدی پیشوایی، علی اکبر حسنی، داود الهامی، عقیقی بخشایشی، کامل خیرخواه، و عده‌ای دیگر است. در پایان هم خلاصه‌ای از عملکرد دارالتبلیغ درج شده است. این زمان، به گفته دوانی، چند نفر مدیریت‌های دارالتبلیغ را میان خود تقسیم کرده بودند: سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی و رضا گلسرخی کاشانی. حاج آقا مجتبی عراقی را هم که زمانی سرپرست مدرسۀ فیضیه بود، به مدیریت دارالتبلیغ گماشتند، بعدها از مدیریت فیضیه کنار گذاشتند. وی به اعتماد دوستی قدیم خود با امام، به نجف رفته بود تا مسائل را برای ایشان شرح دهد که امام به وی روی خوش نشان نداده بود.[490]

شمار زیادی از فضلای حوزۀ علمیه، اعم از کسانی که دور از سیاست بوده و یا به نوعی فعالیت سیاسی محدود داشتند، در این مرکز به طور مستقیم یا غیر مستقیم فعالیت می‌کردند.[491] با این حال، کسانی هم اهل احتیاط بودند. برای مثال استاد مطهری، پس از آنکه مدتی در دارالتبلیغ درس داشت و گویا مدت مدیدی نیامده بود، بار دیگر در سال 51 یا 52 برای سخنرانی دعوت شد؛ وی به این شرط پذیرفت که آقای شریعتمداری به دیدن آقای منتظری که تازه از زندان آزاد شده برود؛ زیرا با این کار حساسیت رژیم روی آقای منتظری کمتر خواهد شد. آقای شریعتمداری پذیرفت و به دیدار آقای منتظری رفت و پس از آن آقای مطهری دو جلسه در عصر جمعه در دارالتبلیغ سخنرانی کرد که بعدها تحت عنوان معیارهای اخلاقی به چاپ رسید.[492] گفتنی است که برخی از آثار استاد مطهری در منشورات دارالتبلیغ اسلامی منتشر شده است.

طی سال‌هایی که امام خمینی (قدس سره) در ایران نبود، حکومت چندان به آیت الله گلپایگانی و نجفی بها نمی‌داد؛ و در عوض، با مرحوم شریعتمداری، روابط بهتری داشت. به همین جهت مقدمات دیدار برخی از علمای سنی معروف از جمله فحام رییس دانشگاه الازهر با آیت الله شریعتمداری فراهم شد.[493] این مسأله چیزی نبود که از نظرها پنهان باشد، شاید از دید آنان، شریعتمداری، روحانی روشنی به شمار می‌آمد و بهتر حرف آنان را درک می‌کرد. طبق گزارش ساواک، آقای مطهری در جلسۀ روحانیون تهران که در آن مبارزین شرکت می‌کردند، در 25/10/48 می‌گوید: امسال شریعتمداری به مشهد رفته بود، از او خیلی تجلیل شده بود و به قول (آیت الله) گلپایگانی، سجادۀ اعلی حضرت را برای نماز وی پهن کردهاند.[494] در جای دیگری هم استاد مطهری از وضعیت مرحوم شریعتمداری و تلاشی که برای تصرف مساجد دارد و اینکه حتی «مناقبی» روحانی متهم در تهران، از وی ستایش کرده، اظهار گلایه کرده است.[495] از ادامۀ همان سند بر می‌آید که ساواک عنایت به «مراجع بی‌غرض» داشته و از تلاش برای حمایت آنان در برابر روحانیون مخالف، حمایت می‌کند.

از سوی دیگر دارالتبلیغ به نوعی مشابه کاری بود که مبلغان مسیحی در جهان اسلام برای مسیحی کردن بچه‌های مسلمان انجام می‌دادند و از قضا، در شرحی که از علت تأسیس دارالتبلیغ گفته شده، روی همین نکته تأکید شده است.[496] همچنین توجه به نقد مارکسیسم یکی دیگر از زمینه‌های علمی شکلگیری این مرکز بوده و در این زمینه، آثاری هم منتشر کرده است.

در بخش روابط خارجی با دنیای اسلام، دارالتبلیغ تلاش می‌کرد تا با برخی از نهادهای دینی جهان اسلام در تماس باشد. در سال 1391 ق دکتر فحام، شیخ و رئیس دانشگاه الازهر به قم آمد و با مرحوم شریعتمداری دیدار کرد. در این مجلس چندین نفر سخنرانی کردند که از آن جمله شیخ محمد جواد مغنیه بود.[497] مغنیه که از نویسندگان معروف شیعه لبنان بود ـ و با نهضت امام هم ارتباطی نداشت ـ هر از چندی به قم می‌آمد و میهمان مرحوم شریعتمداری بود.

به هر روی، دارالتبلیغ به رغم همۀ مسائل سیاسی که با آن درگیر بود، باب تازه‌ای بود که به لحاظ فرهنگی در قم گشوده شد. وجود چند مجله در آن خود به خود سبب رونق نویسندگی طلاب و فضلای جوانی می‌شد که براساس آموزش‌هایی که دیده بودند، مقالاتی می‌نوشتند. به دنبال مسائلی که پس از انقلاب در ارتباط با مرحوم شریعتمداری وحزب خلق مسلمان در سال 58ـ59 به وجود آمد، دارالتبلیغ تعطیل و محل آن به دفتر تبلیغات اسلامی قم واگذار شد.

دارالترویج یا سازمان دینی اوقاف

اشاره به شکلگیری دارالترویج هم در قم در این مقطع جالب است. از پیش از سال 47 اوقاف قم در تلاش بود تا با کمک مالی به شماری از طلاب، تشکلی از آنان ایجاد کرده و به زبان بسیار صریح و روشن نوعی «آخوند درباری» تربیت کند. قرار بود این افراد آموزش دیده و برای تبلیغ به شهرستان‌ها اعزام شوند. نام دیگری که برای این تشکل استفاده می‌شد، هیأت مصلحین حوزه بود. اوقاف به این افراد کمک می‌کرد تا در امتحانات آموزش و پرورش هم که برنامه ریزی دولت برای تحت کنترل درآوردن طلاب بود، شرکت کنند. حجتی کرمانی می‌گوید که هیئت مصلحین حوزه علمیه قم، برای مدت‌ها اطلاعیه‌هایی در قم منتشر می‌کرد که توهین به مراجع هم داشت، اما بیش از همه، به آیت الله شریعتمداری حمله می‌کرد، و علت آن نیز آن است که به احتمال پشت سر آن، سید حسن حجت ـ فرزند آیت‌الله حجت بود[498] ـ که با آقای شریعتمداری میانه‌ای نداشت.[499]

این زمان آیت الله گلپایگانی حساسیت زیادی روی سلامت حوزه از خود نشان داده و به همین دلیل برابر این اقدام اوقاف به سختی ایستاد و با آن برخورد کرد. این برخوردهای جدی سبب شد تا افراد یاد شده، بدنام شده و مورد طعن سایر طلاب قرار گیرند. به علاوه، با قطع شهریه آنان، سختگیری دیگری هم درباره آنان اعمال گردید. آیت الله گلپایگانی چندین بار به صورت علنی از آنان اظهار بیزاری کرد. یک‌بار طلبه‌ای که به دلیل رفتن به دارالترویج شهریه‌اش قطع شده بود به عنوان اعتراض نزد آیت الله گلپایگانی آمد، ایشان به وی گفت: دولت می‌خواهد برای اجرای برنامه شرم آور خود، شما محصلین کم تجربه را وسیله قرار داده و اساس حوزه علمیه قم را متزلزل سازد... سپس از طلبه مذکور خواست تا اسامی طلابی را که در سازمان شرکت می‌کنند برای وی آورده تا پاداش خوبی به او بدهد.[500]

ساواک گزارش کرده است که آیت الله گلپایگانی با احمد پوست چی که عضو دارالترویج است، مشاجرۀ لفظی داشته است.[501] علی مؤمنی سراجاری از طلاب وابسته به این دارالترویج گفته بود که آیت الله گلپایگانی وسیله عوامل خود مشخصات و عکس هفتاد نفر از طلاب سازمان دینی اوقاف را تهیه و در اختیار سایر مراجع قرار داده تا شهریه آنان را قطع کنند. این طلبه تأیید می‌کند که آیت الله خوانساری هم دستور داده بود تا شهریه وی را به همین دلیل قطع کنند.[502] یکبار وقتی آیت الله گلپایگانی مشغول صحبت بود، به ایشان گفتند ایوب واعظی آمده شهریه می‌خواهد. آقای گلپایگانی گفت: اگر جزو دارالترویج نیست به او شهریه بدهید.[503] یکبار هم در تیرماه 48 کسی به درخواست آیت الله گلپایگانی فهرست طلابی را که در دارالترویج بودند به ایشان تحویل داد.[504] اوقاف قم طلاب وابسته به خود را برای محرم به اطراف اعزام می‌کرد. در مقابل، آیت الله گلپایگانی روحانیونی را به همان روستاها می‌فرستاد و از مردم می‌خواستند تا هر کسی را به عنوان روحانی نپذیرند.[505] عده‌ای از روحانیون اراک به خاطر پیوستن به تشکیلات اوقاف و معرفی ایشان به عنوان مروج مذهبی، از سوی طلاب مورد سرزنش قرار گرفته و ایشان را به مدرسه راه ندادند.[506]

در سال 1347 شخصی به نام عباس کریمی ریاست اوقاف قم را بر عهده گرفت. وی که باطناً از مریدان آیت الله گلپایگانی بود، اطلاعات دقیق مربوط به طلاب عضو دارالترویج را در اختیار آیت الله قرار داد. ساواک از این امر اطلاع یافته و گزارش آن را آورده است.[507] ساواک در گزارشی نوشت: عباس کریمی نوکر دست به سینه گلپایگانی است، مقرر فرمایید در تعویض آن تسریع فرمایند.[508] در گزارش دیگری آمده است عباس کریمی سرپرست اوقاف قم به یکی از طلاب عضو سازمان دینی اوقاف (دارالترویج) اظهار داشت: حیف است که شما به دارالترویج مراجعه می‌کنید و دون شأن یک طلبه است که با چند نفر از افراد پست در آنجا همدوش باشد. وی از طلبه مذکور خواست تا به اتفاق او نزد گلپایگانی رفته و در حضور گلپایگانی از مراجعه به سازمان دینی اوقاف توبه کند[509]. اندکی بعد کریمی از اوقاف قم برداشته شده و به سرپرستی اوقاف اراک منسوب گردید. در اراک بود که مادر وی درگذشت و آقای مکارم شیرازی و ربانی شیرازی برای مادر وی فاتحه گرفته و طلاب انقلابی در آن شرکت کردند. وی در سال 57 جلوی دانشگاه تهران با گلوله سربازان شاه به شهادت رسید.[510]

2ـ مؤسسه در راه حق و اصول دین

یکی دیگر از مؤسسات فرهنگی قم که به سال 1343 آغاز به کار کرد، مؤسسه در راه حق و کانون مکاتباتی درس‌هایی از اصول دین بود که طلاب جوان و فاضل آن روزگار آن را تأسیس کردند.[511] مؤسسه در راه حق از سال 1343 و مؤسسه اصول دین از سال 1346 فعالیت خود را آغاز کردند اما بعدا در هم ادغام شدند و نام مؤسسه در راه حق برای آن انتخاب شد.[512] این مرکز که صرفاً فرهنگی بود، ضمن نشر نشریات چند برگی رایگان، در زمینه‌های اصول دین، فروع مذهب و مسائل مختلف اجتماعی و اقتصادی، فعالیت می‌کرد. فعالین نخست آن، آقایان سیدهادی خسروشاهی،[513] سید محسن خرازی، سید جمال الدین دین پرور، و آقای رضا استادی و شهید حقانی بودند. فرد اخیر در باره این گروه و اهداف آن گفته است: ما در قم جلسه‌ای با شرکت پنج نفر از طلاب تهرانی تشکیل داده‌ایم و منظور ما این است که همانگونه که عوامل مسیحیت بر علیه اسلام تبلیغاتی از راه قلم و نشریه انجام می‌دهند ما هم دور یکدیگر جمع شویم و شدیم و متعهد گردیدیم که با تبلیغات مسیحی، به همان نحو یعنی از راه اثبات حقانیت اسلام، مبارزه کنیم... اسامی عبارت است از: اینجانب (حقانی) و سید جمال الدین دین پرور، و سید محسن کسائی (خرازی) و رضا استادی و هادی رفیعا[514]. یک گزارش هم از ساواک از بانیان این مؤسسه و انتشارات آنان با عنوان «انتشارات به سوی اسلام» چنین یاد کرده است: سید هادی خسروشاهی، سید محسن آقا میرمحمدعلی معروف به کسائی خرازی، سید حسین دین پرور فرزند سید مهدی معروف به جمال الدین دربندی، خیر الله سلیم زاده فرزند عبدالله معروف به تویسرکانی، زین العابدین قربانی لاهیجانی، شیخ غلامرضا زندی.[515] آقای استادی، اصل را آقای خرازی می‌داند که در منزل خود که جنب مدرسه حجتیه بود افراد دیگر را دعوت کرد و پس از چند جلسه تصمیم گرفتند جزوات کوچکی در رد بر مسیحیت منتشر کنند.[516] منبع مالی مؤسسه از طریق تعدادی از بازاریان و در رأس آن‌ها آقای لولاچیان اداره می‌گردید. آقای استادی شرحی در این باره آورده است.[517]

به هر روی، این گروه با همکاری برخی از افراد متدین بازار، و نیز مبالغی که از مراجع می‌گرفتند، طی این سال‌ها، کارنامۀ درخشانی از خود برجای گذاشتند. در جزوه‌ای که اشاره به تاریخچه فعالیت مؤسسه شده، آمده است که انگیزۀ تأسیس آن، مبارزه با افکار کسانی بود که مذهب را علیه مذهب بکار گرفته و تا مرتبۀ حیوانی نفس تنزل داده بودند. مبارزه با مسیحیت و تبلیغات مسیحیان که در دهۀ 40 بسیار گسترده بود، از اهداف اصلی این مؤسسه به حساب می‌آمد.[518] جزوات کوچک اما فراوان آن با عناوین زیبایی در تشریح مسائل اعتقادی و اجتماعی و تاریخی، سخت مورد توجه نسل نوجوان و جوانانی که به مذهب علاقمند شده بود، قرار گرفت. بسیاری از این جزوات که به ویژه از سال 48 به بعد به چاپ رسیده بود، در سال 1354 در بازار کتاب یافت می‌شد.[519] آقای مصباح از سال 1350 ـ1351 به دعوت مؤسسه همکاری خود را آغاز کرد. این زمان آقای احمد احمدی هم در فعالیت‌ها مشارکت داشت.[520]

پس از انقلاب اسلامی، یکی از محورهای اصلی نشریات این مؤسسه، مبارزه با مارکسیسم بود. در دهۀ 40 و بعدها تا حدودی در دهۀ50 این مرکز، در نشر این قبیل نشریات، از هر جهت، موقعیت ممتازی داشت. فعالیت‌های این مؤسسه اندکی پس از انقلاب شدت گرفت اما بعد از آن در یک روال عادی ادامه یافت که تاکنون نیز چنین است.[521]

مکتب ولی عصر علیه السلام : در اینجا همچنین باید از فعالیت‌های گسترده مرحوم شیخ حسن نوری همدانی یاد کرد که در مقام یک واعظ برجسته و شکل دهندۀ جلسات مذهبی ـ سیاسی متعدد در قم که به مناسبت‌های مختلف از جمله بزرگداشت روزهای تولد امامان برگزار می‌شد، فضای جالبی را ایجاد کرده بود که زیر نظر تشکل مکتب ولی عصر علیه السلام  به انجام می‌رسید. در این جلسه دست کم یکصد و پنجاه نفر حضور داشتند که اغلب از جوانان فعال که شماری از فرزندان علمای قم بودند، به شمار می‌آمدند.

تأسیس این انجمن در سال 1340 و بنا به آنچه در یکی از نشریات آن آمده است «تحت رهبری استاد عالیقدر جناب آقای حسن نوری» پایه‌گذاری شد.[522] در همان منبع آمده است: پس از مدتی بسیار کوتاه در سایر نقاط شهر تقریبا 20 انجمن سیار تشکیل شد و جملگی در نهایت صمیمت و هماهنگی مشغول فعالیت و ارشاد جوانان شدند. البته در این کار استادان گرانمایۀ دیگری نظیر جناب آقای عابدینی و جناب آقای دکتر بهشتی سهم بسزائی داشتند.» در سال 1345 تعدادی از این انجمن‌ها در «انجمن‌های اسلامی قم» ادغام شدند. این تشکل جدید «با تشکیل کلاس‌های تقویت دبیرستانی و مجهز نمودن جوانان این شهرستان به معلومات درسی و غیر درسی گام بزرگی را برداشته است و امروز که اغلب و شاید همه اعضای اولیه انجمن در دانشگاه‌ها تحصیل می‌کنند، این افتخار را داریم که همگان در زمرۀ بهترین دانشجویان دانشگاه محسوب می‌شوند.»[523] برخی از تربیت شدگان این انجمن، پس از پیروزی انقلاب به مناصب حکومتی دست یافتند که از آن جمله می‌توان آقای بشارتی وزیر اسبق کشور را نام برد.[524] جلسات انجمن و مکتب یاد شده، طی هیجده سال (تا سال 54ـ55) به صورت هفتگی در قم برگزار می‌شد و جوانان مذهبی پرشور را به لحاظ فکری تغذیه می‌کرد. ساواک با توجه به اهمیت این جلسات در باروری فکری طلاب جوان قم، در سال 55 دستور تعطیلی آن را صادر کرد.[525] در اردیبهشت سال 1349 کتابی با عنوان پیروزی در سایۀ ‌شکست به عنوان نشریۀ انجمن‌های اسلامی قم (و قاعدتا از خود مرحوم نوری) چاپ شد. در پشت جلد این کتاب آمده است: «مکتب ولی عصر علیه السلام  و کانون مهدیه دو شاخۀ فرعی از انجمن‌های اسلامی قم هستند که به وسیلۀ یک شورا و زیر نظر رهبر عالیقدر جناب آقای حسن نوری اداره می‌شوند.» گفتنی است که ساواک در سال 1355 این انجمن را تعطیل کرد. مناسب است به یک سند هم اشاره کنیم که در جشن نیمه شعبان سال 1346 مهندس پویان رئیس برق قم، تلاش کرد خدمات ویژه‌ای به این انجمن داده و جوانان موجود را که در لوای مجامع دینی و مذهبی جمع می‌شوند متشکل ساخته و آنان را به تدریج با اهداف خود آشنا نماید. بهتر است وی قبل از اینکه ارتباطات خود را در قم مستحکم و ریشه‌هایی به جای گذارد از این شهرستان طرد شود.[526]

3ـ مدرسۀ حقانی

زمینه‌های تحوّل در حوزه از سال‌های 37ـ38 آغاز شده بود؛ اما پس از تحولات سیاسی 40ـ43 ضرورت تلاش برای ایجاد تحول در برنامه‌های درسی حوزه بیشتر مورد توجه قرار گرفت. علاقه‌مندان به حوزۀ علمیه قم از نقاط مختلف، آن را مجبور می‌کردند تا به نیازهای جدید پاسخ دهد. به همین دلیل بسیاری از فضلای قم دست بکار شده و کوشیدند تا کارهای فرهنگی و تربیتی را جدی‌تر بگیرند. در این ارتباط منهای سیستم پیشین که همچنان قدرتمندانه بر سرنوشت آموزشی حوزه چیره بود، چندین مدرسۀ علمیه در قم تأسیس شد که هرکدام به نوعی به تربیت نسل جدید طلاب کمک کرد.

یکی از مدارسی که در قم برای طلاب تازه وارد ایجاد شد، مدرسۀ منتظریه بود که به نام بانی آن مرحوم حاج علی حقانی (از تجّار) شهرت یافت.[527] اصل ماجرای تأسیس مدرسۀ یاد شده این بود که شهید بهشتی به همراه مرحوم ربانی شیرازی در اندیشۀ ایجاد یک برنامۀ جدید بودند و این کار را در سال 40 در مدرسه آیت الله گلپایگانی (با نام مدرسه علوی) در خیابان تهران (امام فعلی) آغاز کردند. شرح مبسوطی از این مدرسه را دکتر حسن روحانی که خود به همراه عده‌ای دیگر در آن مدرسه تحصیل می‌کرده، به دست داده است.[528] برخی از همشاگردی‌های وی، آقایان محمدی گلپایگانی، اختری، ری شهری، قرائتی و عده‌ای دیگر بوده‌اند.

زمانی که مرحوم بهشتی و ربانی نتوانستند طرح خود را در آن مدرسه پیاده کند، به فکر جای دیگری افتادند. مرحوم بهشتی با کمک مرحوم حاج آقا مهدی حائری تهرانی تصمیم گرفت تا از حاج علی حقانی بخواهد مدرسه‌ای را که به تازگی ساخته بود، به اینان واگذار کند که او نیز چنین کرد. البته اندکی بعد مدرسه به لحاظ مساحت بزرگتر شد و دو طبقه هم بر آن افزوده گشت. از سال 2ـ1341 که عملا مدرسۀ حقانی آغاز بکار کرد، ‌شهید بهشتی مدیریت داخلی مدرسه را به محمد مجتهد شبستری داد که دو سال آن را اداره کرد. سال 43 مدیریت داخلی مدرسه در اختیار آقای شیخ‌زاده قرار گرفت. طرح‌های مدرسه و مسائل کلی، در جلساتی با حضور بنیانگذاران، شامل آقایان شهید بهشتی، ربانی شیرازی، مشکینی، حائری تهرانی، و حاج سید مرتضی جزائری حل و فصل می‌شد که گاه شهید قدوسی هم در آن جلسات حضور داشت. از سال 45ـ46 مدیریت در اختیار آقای قدوسی قرار گرفت که تا انقلاب ادامه داشت.[529] همان سال مرحوم بهشتی به هامبورگ رفت و سال 49 به ایران بازگشت.[530] در این فاصله وی از طریق مکاتبه در جریان اخبار مدرسه قرار می‌گرفت. اندکی بعد به دعوت آقای بهشتی، آقایان مصباح یزدی، و جنتی نیز به مدرسه دعوت شده و در مدیریت شریک آقای قدوسی شدند. همینطور آقای حسین حقانی فرزند بنیانگذار نیز در مدیریت مدرسه مشارکت داشت. این زمان، طلاب به سه گروه تقسیم می‌شدند. آقای قدوسی سرپرستی طلاب مبتدی را داشت (از روی تواضع) آقای جنتی سرپرست طلاب دوره میانی و آقای مصباح سرپرست طلاب سطح عالی. حدود یک‌سال بعد آقای مصباح از مشارکت در مدیریت کنار رفت و به کار تدریس پرداخت و کارهای اجرایی بیشتر در اختیار شهید قدوسی و جنتی و کارهای پژوهشی مدرسه در زمینۀ تفسیر، فلسفه و فقه در اختیار آقایان مصباح، بهشتی و آذری قمی بود. در آن سال‌ها علوم جدید مانند ریاضیات، علوم طبیعی و زبان انگلیسی در برنامۀ مدرسه قرار گرفت.

مدرسه حقانی و مبارزۀ سیاسی: مدرسۀ حقانی تا سال‌های نخست دهۀ50 در عین حال که تکیه‌اش روی تحصیل و انضباط بود، اما در پشت پرده، درگیر مسائل سیاسی بود. این به رغم آن بود که شهید قدوسی به عنوان مدیر مدرسه بیشتر روی کادرسازی و تربیت طلبه با سواد برای آینده تکیه می‌کرد تا روی کارهای سیاسی مستقیم. همین موضع وی سبب شد تا برخی وی را مخالف امام دانسته و اظهار کنند که او زمانی مانع از طرح فتاوی امام در مدرسه می‌شد؛ این مسأله مورد مخالفت عده‌ای دیگر قرار گرفت و تلاش کردند تا نشان دهند مرحوم قدوسی صرفاً در ظاهر چنین برخوردی را داشته، اما در باطن، حامی حرکت انقلاب بوده است.[531] در هرحال، ‌آنچه در عمل اتفاق افتاد آن بود که مدرسه حقانی یکی از مهمترین پایگاه‌های انقلاب در حوزۀ علمیه قم بود. با این همه جمعی از طلاب جوان، با تأثیری که از مبارزات مسلحانه رایج در جامعه، چه از سوی مجاهدین خلق و چه فدائیان گرفته بودند، اقدام به تشکیل هسته‌های مبارزه در مدرسه کردند. علی جنتی یکی از پیشگامان این حرکت بود. وی به همراهی آقایان محمدی عراقی، محمد حسین طارمی، مصطفی پاینده و علی عرفا ـ فرد اخیر بعدها به مجاهدین خلق پیوست ـ اعضای یک شبکه محدود بودند که شروع به کارهای فکری کرده و استراتژی مسلحانه را به عنوان روش مبارزاتی خود پذیرفتند.[532] علی جنتی به دلیل رفت و آمد آقای عزّت شاهی به منزلشان به تدریج با سازمان آشنا شده بود.[533] اما به طور کلی تأثیرپذیری از مجاهدین، طبعا از روی اطلاعیه‌ها و کتاب‌های مجاهدین بود که از سوی آن گروه منتشر شده و به دست طلاب مدرسه می‌رسید. برخی از طلبه‌های مدرسه مثل سنا زاهدی و عرفا بعدها در زندان با مجاهدین آشنا شدند و نسبت به آنان سمپاتی پیدا کردند. طلبه‌ای با نام ابراهیمی از طلبه‌های مدرسه و معمّم بود که به رغم آنکه لباس روحانی داشت، یک سال نماز را ترک کرده بعدها به گروه پیشگام! یا منافقین پیوست.[534] دو نمونه دیگر آقایان منتهایی و زنده گل بودندکه اینان نیز گرفتار همین سرنوشت شدند.[535]

دستۀ دیگری که در مدرسه فعالیت متشکل داشتند، فلاحیان و جمعی دیگر بودند. وی خودش می‌گوید: اوج دستگیری ساواک وقتی بود که سازمانی در مدرسه به وجود آمده بود. یک سازمان که الان هم در داخل وزارت اطلاعات هست، قبلا در مدرسۀ حقانی به وجود آورده بودیم... یکی از رده‌های پایین را دستگیر کرده بودند که الان هم هست. خیلی شکنجه کرده بودند. تشکیلات مدرسه را یک مقداری لو داده بود... این اوج حمله به مدرسه حقانی بود. شهید کرمی، آقایان رازینی، محمدی عراقی، اسلامیان و عده‌ای دیگر را دستگیر کردند.[536]

ساواک کمابیش در جریان فعالیت طلاب حقانی بود و به همین دلیل آن را یک مدرسه خطرناک می‌دانست. در گزارشی از این مدرسه در تاریخ 22/3/55 آمده است: شکی نیست آقای قدوسی که رئیس مدرسۀ حقانی باشد، یکی از علاقمندان به خمینی و از خمینیست‌های داغ و دو آتشه به شمار می‌آید، به حدّی که صریحا یا شریعتمداری و گلپایگانی مخالفت کرده و آن‌ها را علنا... می‌دهد و پیوسته دم ازخمینی می‌زند. شکی نیست که آقای قدوسی ظاهری بسیار آرام دارد و هیچ نوع فعالیت آشکاری در داخل مدرسه برای خمینی ندارد و برخلاف اکثر شاگردان مدرسه، مخالف دکتر شریعتی نیز می‌باشد. در حالی که اکثر شاگردان مدرسه با دکتر شریعتی موافق هستند.[537] با تمام این حرف‌ها تمام آرامش و سکوتی که سعی کرده‌اند در مدرسه برقرار سازند، دیده می‌شود که مدرسۀ حقانی غالباً شاگردان داغ و حماسی و شاگردان خمینیسم دو آتشه تحویل می‌دهد. بلکه می‌توان گفت که در حوزۀ قم، شاگردان مدرسۀ حقانی در خمینیسم بودن نمونه هستند و در اکثر فعالیت‌ها شرکت دارند و از طرف دیگر، اساتید و مدرسین این مدرسه اغلب از علاقمندان خمینی هستد. آنچه را که از مدرسه حقانی معروف است این است که می‌گویند تا کسی از مریدهای خمینی نباشد آقای قدوسی برای تدریس در آن مدرسه قبول نمی‌کند. یعنی شرط می‌کند که استاد آن مدرسه از مریدهای خمینی باشد و اگر در لفظ و ظاهر هم چیزی نگوید عملا می‌بینیم که اساتید آنجا همه از خمینیست‌ها می‌باشند.[538]

گفتنی است که در ادامه همین سند، اشاراتی هم به مدرسه رسالت در کوچه ممتاز خیابان صفائیه با مدیریت ابراهیم دشتی شده و اینکه طلاب آن مدرسه هم با طلاب مدرسه حقانی در ارتباط بوده و آنان نیز طرفدار امام خمینی هستند.[539]

جدال مخالفان و موافقان شریعتی در مدرسۀ حقانی: از سال 53 به بعد و بیشتر در سال 55ـ56 و به خصوص بعد از درگذشت دکتر شریعتی، مسائل شریعتی مطرح شد و آقای مصباح همراه چند نفر از طلاب با شریعتی و اندیشه‌های وی به مخالفت برخاستند.[540] گروهی نیز سخت مدافع شریعتی بودند. این وضعیت‌ خاص مدرسه حقانی نبود، بلکه در قم و بسیاری از شهرهای دیگر بحث روز بود. یک نمونه، شیراز بود که بچه‌های انقلابی و طرفدار شریعتی با شیخ صدرالدین حائری درگیر شده و نزاعی طولانی ایجاد کردند که شرح آن را آیت الله پسندیده برای امام فرستاده است.[541]

اما در مدرسه خان (آیت الله بروجردی) و حقانی این درگیری جدی‌تر بود. ساواک در گزارش خود نوشته است: از موقعی که علی شریعتی فوت شده طرفداران وی در حوزه زیاد شده‌اند. به طوری که روزی نیست که در مدرسه خان بین طرفداران و مخالفین او مشاجرات لفظی و حتی کتک کاری صورت نگیرد. مخصوصاً پس از فوت مصطفی خمینی و آزادی که طلاب از جانب دولت پیدا کرده‌اند این وضع شدت یافته است... شدیدترین وضع اختلافات بین طرفداران شریعتی و مخالفین وی فعلاً در مدرسۀ حقانی است. زیرا یکی از مدرسین آن مدرسه به نام مصباح که از مؤسسین «در راه حق» نیز می‌باشد از مخالفین سرسخت شریعتی است. لذا طرفداران شریعتی در جلسات درس وی شرکت نکرده و مقالاتی را که در رد شریعتی می‌نویسد پاره می‌کنند و شاگردان مصباح هم مقالات شریعتی را پاره می‌کنند... علامه طباطبائی را تمام حوزه علمیه قبول داشتند ولی اخیراً کتابی بر رد شریعتی نوشته لذا طرفداران شریعتی در حال حاضر به او هم بد می‌گویند.[542]

در این شرایط و بر سر این موضوع، مدرسه حقانی دچار التهاب جدی شده آقای قدوسی احساس کرد با وجود این اختلاف امکان ادارۀ مدرسه نیست، بنابراین از دو طرف خواست تا تکلیف خود را روشن کنند. به دنبال آن شش نفر از این سو و شش نفر از آن سو ـ از افراد تندرو در هردو جناح ـ از مدرسه اخراج شدند و شماری هم از مخالفان شریعتی، خود از مدرسه بیرون رفتند که جمعاً حدود بیست نفر می‌شدند و جایی برای خود اجاره کردند. طبعاً شهید بهشتی نیز به رغم دوستی و علاقۀ شدیدش به آقای مصباح در این مورد، با آقای مصباح موافق نبود. این گروه در سا ل55 مدرسه را ترک کردند.[543]

مدرسۀ حقانی که به لحاظ برنامه‌ریزی درسی و نظم و انضباط و مدیریت قوی، از شهرت بالایی برخوردار بود، با حمایت فکری اساتید زیادی و با راهنمایی و همراهی و همکاری علامۀ طباطبایی[544] و آیت الله مشکینی[545] به تربیت نسلی از طلاب جوان پرداخت. طوری که مدرسۀ مزبور، بهترین مدرسه با بالاترین سطح برنامه‌ در حوزه علمیه قم شد.[546] در این مدرسه متون درسی جدیدی نیز تدوین شد تا کار آموزش سهل‌تر شود.[547] ایجاد رشته‌های تخصصی در زمینۀ فلسفه و فقه و تفسیر کاری بود که برای نخستین بار ـ البته نه به صورت جدی در این مدرسه آغاز شد. گروه‌هایی مانند اخلاق و انضباط‌، فقه و اصول، تفسیر قرآن، ادبیات عرب، ادبیات فارسی، گروه زبان، گروه منطق، فلسفه و کلام، دین شناسی و علوم انسانی از جمله گروه‌های تخصصی این مدرسه بود.[548] استاد مصباح، مدرّس کتاب فلسفتُنا، بدایة الحکمة[549] و نهایة الحکمة و تفسیر و معارف قرآن بود که پس از جدا شدن از مدرسۀ حقانی در سال 55 و ایجاد بخش آموزش مؤسسۀ در راه حق،[550] تدریس این دروس را در آنجا ادامه داد. شماری از طلاب که نخستین گروه آموزشی در راه حق را به وجود آوردند،[551] کسانی بودند که همراه آقای مصباح از مدرسۀ حقانی خارج شدند.[552] مدرسۀ حقانی اگرچه در ظاهر، به لحاظ سیاسی نیمه فعال می‌نمود و بیشتر به درس می‌پرداخت، ولی طلاب و اغلب اساتید آنکه انقلابی و بیشترشان از شاگردان درس امام خمینی و مدافع مبارزات امام بودند، پیوسته تحت تعقیب و مراقبت ساواک بودند. ساواک بارها و بارها، شبانه به مدرسه می‌ریخت و برای دستگیری برخی عناصر مبارز و فعّال مدرسه به جستجوی حجره به حجره می‌پرداخت. با این حال، طبیعی بود که در آن سال‌ها، طلاب جوان در اندیشه مسائل و مبارزات سیاسی باشند. همینطور کسانی از طلاب به مرور تحت تأثیر شریعتی قرار گرفته و برخی نیز به سازمان مجاهدین پیوستند.[553]

در واقع، فضای مبارزاتی موجود در جامعه که نشان از بروز جدی حرکت مسلحانه داشت، برخی از طلاب مدرسه حقانی را واداشت تا در اندیشه ایجاد یک تشکل جدی‌تر بیفتند. پیش از این هم گذشت که علی جنتی می‌گوید، وی همراه با محمدی عراقی، محمدحسین طارمی، مصطفی پاینده، علی عرفا و برادرم ـ گویا حسین جنتی ـ «هسته‌ای را به منظور مبارزه مسلحانه تشکیل دادیم. بسیاری از جزوه‌های گروه‌های مسلح، اعم از مارکسیست و مسلمان را مطالعه کردیم که البته بیشتر آن‌ها را مارکسیست‌ها نوشته یا ترجمه می‌کردند.» اندکی بعد، آقای طارمی دستگیر و سپس آقای محمدی عراقی و یکسال بعد هم عرفا دستگیر شدند.[554]

از متن سخنرانی مرحوم بهشتی در سال 1355 برای طلاب مدرسه، نوع اعتراض‌هایی که نسبت به برنامه‌های مدرسه وجود داشته و مانند آن میان نسل جوان حوزه نسبت به برنامه‌های آموزشی مطرح بوده، آشکار می‌شود که با همۀ اصلاحاتی که در برنامۀ درسی مدرسۀ حقانی اعمال شد، همچنان طلاب از تحصیل دروس کهنه انتقاد کرده و بیشتر به دنبال تحصیل سریع‌تر و پرفایده‌تر بوده‌اند. مرحوم بهشتی، در این سخنرانی با تأکید بر پرورش محقق، اصرار دارد تا فلسفۀ قدیم و متون فقهی معمول، به طور کامل تدریس و تحصیل شود. در این زمان، چنان که از متن سخنرانی ایشان آشکار است، همچنان آقای مصباح در مدیریت مدرسه حضور داشته است؛ ‌چنان که مرحوم بهشتی با وجود آنکه در تهران بوده، با رفت و آمد به قم، در برنامه‌ریزی و تدریس نقشی فعال داشته است.[555] شاگردان مدرسۀ حقانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی بیش از همه به دلیل حضور آیت الله قدوسی در دستگاه قضایی جذب آنجا شدند.[556]

بهشتی و مصباح از دوستی تا مباحثۀ انتقادی: در اینجا بی‌مناسبت نیست اشاره‌ای به روابط آقایان بهشتی و مصباح که هردو در شکل‌دهی به اندیشه‌های مذهبی ـ سیاسی این دوره مؤثر بودند، داشته باشیم. برای شرح این مسأله اندکی باید به عقب برگردیم.

از سال 1331 به بعد که درس فقه امام جدی‌تر مطرح شد ـ و از همین سال آقای مصباح به مدت هشت سال در آن شرکت داشت ـ به مرور نسلی از طلاب جوان کنار یکدیگرجمع شده به مباحث فکری و احیاناً سیاسی می‌پرداختند. این جمع ارکانی داشت که عبارت بودند از مرحوم بهشتی، ‌آقایان: مصباح، هاشمی رفسنجانی، محمدجواد باهنر، سیدهادی خسروشاهی، و تعدادی دیگر. یکی از کارهای آنان طرح بحث حکومت اسلامی در یک سری جلسات بود که اصل آن را مرحوم بهشتی تدوین کرده بود.[557] در این طرح، بحث ولایت فقیه نیز آمده بود و بنا بر آن بود تا تحقیق بیشتری در این باره انجام گیرد. در میان این تماس‌ها، رفاقت و دوستی دو نیروی فعال و جوان آن زمان بسیار قابل توجه بود. مرحوم بهشتی و آقای محمدتقی مصباح یزدی رفاقتشان در آن جلسات استوار شد و برای سال‌ها ادامه یافت. در اوج مبارزات نهضت خرداد 42 آقای مصباح بسیار بیش از مرحوم بهشتی و برخی دیگر، درگیر مسائل سیاسی و مبارزاتی شد که نمونه آن کار نشر «انتقام» و مشارکت در انتشار «بعثت» بود. آقای مصباح دربارۀ ارتباطش با شهید بهشتی، می‌نویسد که چندین سال در مباحث اجتماعی اسلام مانند جهاد، قضاوت و حکومت اسلامی با هم مباحثه داشتیم. در دوران مبارزات به اندازۀ توانایی خود، با شهید دکتر بهشتی، شهید باهنر و آقای هاشمی رفسنجانی فعالیت داشتیم. بعد از آن در مدرسۀ حقانی به اتفاق آقای جنتی و شهید بهشتی و شهید قدوسی کار می‌کردیم من هم چندی عضو هیئت مدیره بودم.[558]

شهید بهشتی در اوایل سال 1344 برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ به آلمان رفت، ارتباط ایشان با دوستانش به ویژه با شخص آقای مصباح ادامه یافت و مشورت‌ها به صورت مداوم جریان داشت. از برخی از گزارش‌ها و نیز نامه‌های مرحوم بهشتی برای آقای مصباح می‌توان به همکاری فکری آن‌ها با یکدیگر و نیز اهمیت نقش این دو نفر در مبارزات سیاسی و فکری و به ویژه دید مرحوم بهشتی نسبت به آقای مصباح پی برد. نخستین مورد، گزارشی است از تاریخ 4/3/1344 که ساواک در آن خبر داده است که شهید بهشتی پس از رفتن به هامبورگ «نامه‌های متعددی در مورد فعالیت و نحوه اقدامات خود در شهر هامبورگ برای دوستان و بستگان و حتی روحانیون از جمله فلسفی واعظ، شیخ محمدتقی مصباح، عبدالکریم میری ( آقای موسوی اردبیلی) و میرمحمدباقر مدرسی.... ارسال داشته».[559] در گزارش دیگری که از تاریخ 20/6/44 است، ساواک گزارش داده است؛ آقای محمد حسینی بهشتی که قریب شش ماه قبل به عنوان تبلیغ دین اسلام از قم به آلمان عزیمت نموده... اخیراً نام‌های به آدرس مدرسه فیضیه قم جهت آقای محمدتقی مصباح یزدی ارسال و ضمن نوشتن مطالب دوستانه یادآور شده که: ‌رفقای جوان نباید به هیچ وجه خستگی به خود راه بدهند و خوشحال باشند که این آزمون‌های بزرگ اجتماعی که رخ داده، می‌تواند برای باقی ماندگان، درس گرانبهایی باشد... و سرانجام استعلام کرده که آیا از آقایان اهل علم کسی هنوز گرفتار هست یا نه، همه آزاد شده‌اند یا خیر؟[560]

در گزارش دیگری از تاریخ 23/6/44 ساواک درباره نامۀ آقای بهشتی می‌نویسد:

نامۀ‌یاد شده که آقای بهشتی «برای دوستان خود و بخصوص محمدتقی مصباح یزدی ارسال داشته، به پیوست ایفا می‌گردد». مرحوم شهید بهشتی در این نامه از آزادی آقای هاشمی ابراز رضایت کرده است.[561] ایشان در همین نامه از آقای مصباح خواسته است تا ثبات بیشتری از خود نشان دهد:‌ «من اینگونه ثبات‌ها را در زندگی دوستانی چون تو مفید می‌دانم، از خستگی و ملال روحی شما که خواه ناخواه نشانه ملال بسیاری از دوستان دیگر نیز هست ناراحتم و امیدوارم خدای منّان بر همۀ شما صبر و تاب و توان و در پرتو آن نشاط روز افزون کارهای صحیح و اصولی و در عین حال متحرک و زنده عنایت فرماید. امیدوارم دوستان عزیز در راهی که با هم شروع کرده‌ایم با پایداری و همبستگی هرچه تمام‌تر جلو بروید.»[562]

در تاریخ 21/7/44 ساواک از پاسخ یک نامه برای مرحوم بهشتی یاد کرده که نام فرستنده مشخص نبوده و یکی از افراد مورد نظر ساواک به عنوان نویسندۀ نامه، آقای مصباح است.[563]

در نامۀ مرحوم شهید بهشتی به آقای مصباح که در تاریخ 20/2/44 نوشته شده، ایشان پس از اشاره به کیفیت سفر خود از ایران به هامبورگ از طریق عراق، اردن، سوریه و بیروت چنین ادامه می‌دهد: «خیلی زودتر از این می‌خواسته‌ام برای شما نامه بنویسم، ‌ولی در پی ساعت دنجی بودم که بتوانم با آقای مصباح که «مصباح دوستان» است با فکری فارغ گفتگو کنم.»[564] مرحوم بهشتی در ادامه شرحی از فعالیت‌های دینی خود در هامبورگ بیان کرده و در ادامه از ایشان سراغ ادامه کارهای فرهنگی و علمی قم را می‌گیرد: «دربارۀ کارهای خودمان نمی‌دانم تاکنون شما و آقای محمدجواد در کارهای مشترکتان چه کرده‌اید. همینطور در کارهایی که در مورد بحث ولایت داشتیم.[565] مقصود از بحث از ولایت، مباحث مربوط به نظام حکومت دینی بوده که مرحوم بهشتی و دوستانشان سخت آن را تعقیب می‌کرده‌اند. شهید بهشتی در نامۀ دیگری هم به آقای عبدالکریم میری (موسوی اردبیلی) از این نکته یاد کرده، می‌نویسد که روزانه «در حدود دو ساعت برای ادامۀ ‌مطالعات اسلامی که در ایران داشتم و قسمتی از آن همان بحث حکومت فقه است وقت دارم.»[566]

ایشان در نامۀ دیگری که به طور عموم برای همه دوستان همفکر در قم نوشته، می‌نویسد: اگر دوستان برنامه‌ای طرح کنند که لااقل ماهی یک بار به عنوان جلسه بحث ولایت دور هم جمع شوند و تنبّهات جدیدی را که ضمن بررسی یک ماه برایشان دست داده در اختیار هم بگذاردند و پیرامون آن‌ها بحث و انتقاد کنند، کاری بس سودمند و در هموار کردن راه برای مرحلۀ نهایی کار، مرحلۀ تحقیق و نگارش، مؤثر خواهد بود.[567]

در نامۀ دیگری که مرحوم بهشتی در تاریخ 3/3/44 به جناب سید مرتضی جزائری (درگذشته در شب بیستم خرداد 1387) نوشته از بحث جلسات قم یاد کرده و ضمن اشاره به اینکه بودجه‌ای برای این کار فراهم آورده، به این نکته تصریح دارد که سروسامان دادن به جلسات به عهدۀ آقای مصباح بوده است. وی می‌نویسد: من لازم می‌دیدم که فعلا یک هزار و پانصد تومان داشته باشیم... و ایشان (اقای سرخه‌ای) به قم بردند و به آقای مصباح یزدی که مسؤول اینگونه امور جلسه هستند و کتاب‌های جلسه هم فعلا منزل ایشان است، ‌داده‌اند.». [568]

در جمع می‌توان حدس زد که دوستانی که گرد هم جمع شده و کار پژوهشی می‌کرده‌اند، با مدیریت شهید بهشتی فعالانه به کار مشغول بوده‌اند. بعد از رفتن مرحوم بهشتی برای مدت‌ها کارهای سیاسی اولویت داشت و با آرام شدن اوضاع و خاموش شدن مخالفت‌ها، بسیاری از این جمع به کارهای فکری و فرهنگی روی آوردند که از اهمیت زیادی برخوردار بود. هم شهید بهشتی و هم آقای مصباح، به مانند مرحوم مطهری، به کارهای فرهنگی ـ سیاسی روی آوردند و کارنامۀ درخشانی از خود بر جای گذاردند.

آیت الله خامنه‌ای دربارۀ روابط میان مرحوم بهشتی و آقای مصباح می‌گوید: ایشان (بهشتی) خیلی از آقای مصباح خوشش می‌آمد. تصریح می‌کرد که من از این آقای مصباح و امثال او خوشم می‌آید. از آدم‌های آرام و ملایم و تودار خیلی خوشش می‌آمد.[569]

روابط آقای مصباح و مرحوم بهشتی که طی سال‌های 37 به بعد در قم و بعدها تا رفتن شهید بهشتی به آلمان و بازگشت ایشان (در سال 1349) بسیار صمیمی بود، به تدریج در سال‌های نزدیک به انقلاب، سرد گردید. شهید بهشتی مدافع مشروط اندیشه‌های شریعتی و آقای مصباح مخالف مطلق بود. در این زمینه، نقد و ایرادهایی نیز میان آنان رد و بدل شد. چنان که گذشت، بخشی از انتقادهای آقای مصباح نسبت به شریعتی در بحث خاتمیت بود. پاسخ‌های شهید بهشتی در کتاب «دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن» که مجموعۀ چند سخنرانی و گفتار از ایشان دربارۀ شریعتی است، ‌آمده است. [570] در آنجا از جمله ایشان اشاره به دلخوری آقای مصباح از خود دارد، آنجا که می‌گوید: ما به خاطر این جریان، ـ مسائل مدرسۀ حقانی ـ با بعضی از دوستان پردانش قدیمی خود نیز به هم زدیم. یکی از دوستان که واقعاً اهل مطالعه و نیز کمالاتی دارد و من به خاطر کمالات و مطالعه فراوانش همواره او را دوست می‌داشته‌ام، بر سر این موضع‌گیری که نسبت به دکتر داشتم، اوقاتش با بنده تلخ شد و حتی درس خود را در مؤسسه‌ای که تدریس می‌کرد (مدرّس ارزنده‌ای است) ترک کرد و دیگر نیامد و قهر کرد و گفت من دیگر به اینجا نمی‌آیم و آرام آرام رابطه‌اش را نیز با من کم کرد.[571]

مسؤولان مدرسۀ حقانی برای جلوگیری از اختلاف بیشتر، ‌از استادان مدرسه خواسته بودند تا سر کلاس دربارۀ کسی صحبت نکنند. آقای مصباح که این مطلب را نپذیرفته بود، از مدرسه حقانی جدا شد. گفتنی است که شهید بهشتی شریعتی را نه به لحاظ علمی، بلکه به دلیل خوش قریحگی و کسی که در جستجو برای شناخت بهتر است و جوانان را به اسلام و تشیع علاقمند کرده، می‌پذیرفت. ایشان در پاسخ آقای مصباح از جمله اشاره می‌کند که سه تصور دربارۀ دکتر هست: یکی اینکه او مجتهد جامع الشرایط عالم است. دوم اینکه فردی مغرض و فاسد العقیده است. سوم آنکه «کاوشگر و جستجوگری بی‌آرام» است که «اسلام را در حد کتاب‌هایی که در دهه‌های اخیر دربارۀ زمینه‌های گوناگون اسلامی و شیعی نوشته شده می‌داند.» وی تأکید می‌کند که: ‌بنده دکتر شریعتی را در این چهره می‌بینم. و اضافه می‌کنم که در این بازشناسی خامی‌های فراوان دارد و کار تحقیقی و مستندش از کار قریحه‌ای و ذوقی‌اش بسیار کمتر است. من می‌دانم که او در این برداشت‌های سلیقه‌ای و ذوقی که می‌تواند با خطاها و اشتباهات و انحرافات همراه باشد، ضررها هم زده و یا می‌زند، اما در کنار این ضرر زدن‌ها سودها و جاذبه‌هایی برای عدۀ زیادی از افراد به سوی اسلام و تشیع داشته و دارد. آیا از این ضرر و سود کدام بیشتر است.[572]

آقای مصباح در قم به سخنرانی‌های خود بر ضد دکتر شریعتی ادامه داده و این برنامه تا سال 56 ـ گویا تا چهلم حاج آقا مصطفی ـ ادامه داشت. در آن زمان، بین طلاب انقلابی طرفدار شریعتی و ایشان، نزاع فکری و مباحثۀ فراوان صورت گرفت. جلسات آقای مصباح در سال 56 در منزل شخصی به نام آقای اسلامی در اوائل خیابان چهارمردان برگزار می‌شد که از بخشی از منزل وی مهدیه‌ای ساخته شد و جلسات همانجا ادامه یافت. آقای مصباح در این جلسات به نقد آثار شریعتی، قلمداران و علی تهرانی می‌پرداخت. گفتنی است که دربارۀ فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی آقای مصباح مطالب زیادی طی سال‌های 78 و بعد از آن در مطبوعات منتشر شد.[573]

4ـ چند مدرسۀ دیگر با برنامه‌ها نو

2. مدرسۀ رسالت:[574] از دیگر مدارس جدید قم در سال 1352 مدرسۀ رسالت بود که به همت آقای یوسفی دشتی تأسیس شد. در این مدرسه افزون بر توجه به متون درسی جدید، در جهت آموزش دروس غیر رسمی حوزوی نیز تلاش‌هایی صورت می‌گرفت. براساس یک گزارش از ساواک در سال 55 طلاب مدرسه رسالت در ارتباط با طلاب مدرسۀ حقانی بوده و از امام خمینی حمایت می‌کردند.[575]

 3. دارالزهراء، مکتب توحید و مکتب نرجس: از سال 50 به موازات دارالزهراء که کار تربیت خواهران طلبه را به صورت برنامۀ روزانه از سال 49 دنبال می‌کرد، با حمایت مالی حاج توسلی[576] (با شهید قدوسی و شهید بهشتی همکاری داشت)، مکتب توحید تأسیس شد. خواهرانی که دراین بخش فعال بودند، خانم‌ها صفاتی[577] و گلگیری[578] بودند که از نخستین طلبه‌ها و مدرسین دارالزهراء بودند. این مرکز پس از پیروزی انقلاب، به جامعۀ الزهراء تبدیل شد و در طول سال‌های پیش از انقلاب، سهم بزرگی در تربیت خواهران طلبه در قالب یک برنامۀ شبانه روزی که می‌توانست از شهرستان‌ها نیز طلبه بپذیرد، ایفا کرد.[579]

در سال1356 آیت الله گلپایگانی هم اقدام به تأسیس یک مدرسه علمیه دخترانه کرد که آقای عبدالسید محمودی واعظ، کارهای آن را پی‌گیری می‌کرد.[580] گفتنی است که خانمی به نام طاهایی (خاموشی) که در سال45 در مشهد مکتب نرجس را بنیاد نهاد، ‌در سال 47 توسط آیت الله گلپایگانی به قم دعوت شده و پنج روز در تکیه آقا سید حسن سخنرانی کرد. ساواک گزارش سخنرانی‌های وی را آورده است. وی در آنجا اعلام کرد که قصد تأسیس مکتب نرجس را در قم دارد.[581] ظاهراً این اقدام عملی نشده و بعدها در مشهد این مکتب تأسیس شده که تاکنون ـ بهمن 1385 ـ این مکتب همچنان به ریاست ایشان کارش را ادامه می‌دهد.[582] براساس تاریخ یاد شده تأسیس مکتب نرجس پیش از تأسیس مکتب توحید بوده است.

4. مدرسۀ آیت الله گلپایگانی: درست در سال‌های پیش از انقلاب، آیت الله گلپایگانی نیز دست به ایجاد مدرسه‌ای زد که البته در قیاس با مدارسی چون حقانی یا رسالت، نوگرا نبود؛ اما به هر روی، ‌شمار زیادی طلبۀ جوان (بالغ بر ششصد و چهل نفر طلبه در سال 50) با برنامه ریزی تحصیلی دقیق، چیزی که پیش از آن وجود نداشت، در مدرسۀ آیت الله گلپایگانی به تحصیل مشغول بودند.

این مدارس نیروی عظیمی را در چند سال پیش از انقلاب برای تبلیغ فراهم کرد که توسط بیت آقای گلپایگانی به نقاط مختلف اعزام می‌شدند. در جریان همین اعزام‌ها بود که براساس برنامه ریزی دارالقرآن ـ وابسته به دفتر آیت الله گلپایگانی ـ جلسات آموزش قرآن برای جوانان در سراسر کشور به راه افتاده، توسعه یافت. در این جلسات از تخته سیاه برای آموزش‌های مذهبی استفاده شده و از مساجد به عنوان کلاس درس استفاده می‌شد.[583]

آیت الله گلپایگانی برخی از مدارس کهنه را نیز آباد کرده از آن‌ها برای سکونت طلاب استفاده می‌شد. در آخرین سال‌های حکومت پهلوی، آقای گلپایگانی زمین بزرگی که متعلق به تولیت بود،[584] به قصد تبدیل آن به یک مدرسه بزرگ با مَدرس‌های وسیع و جهت تربیت طلاب خریداری کرد که افتتاح آن به بعداز انقلاب موکول شد. طبعاً در شمار درس‌های جالبی که طی سال‌های 54 تا 57 در قم عرضه می‌شد و طلاب فاضل از آن‌ها بهره می‌گرفتند، باید به درس دو روزۀ استاد مطهری اشاره کرد که همه هفته به قم آمده و فلسفه و تفسیر تدریس می‌کردند. در کنار آن برخی از شاگردان نزدیک‌تر از درس‌های خصوصی ایشان بهره می‌بردند.

در این دوره، آیت الله مرعشی هم اقدام به تأسیس چندین مدرسه کرد که بیشتر جهت سکونت طلاب مورد استفاده بود. از آن جمله مدرسه‌ای بود که در خیابان ارم قرار داشت و شماری از طلاب که برخی از آنان از طلاب انقلابی بودند. در آنجا سکونت داشتند. مدرسه‌ای هم در محل سینمای منهدم شده قم توسط انقلابیون، ‌با همت آیت الله مرعشی ساخته شد. برخی از مدارس کهنه هم توسط ایشان تجدید بنا یا به طور اساسی تعمیر شد که از آن جمله مدرسۀ مؤمنینه بود.

در مشهد زیر نظر آیت الله میلانی، مؤسسۀ عالی حسینی ایجاد شد که طی دو دوره به تربیت طلاب فاضل در سطح عالی پرداخت و نیروهای چندی را تربیت کرد.[585] در گزارشی از تاریخ 21/6/52 آمده است که اخیراً از طرف آیت الله میلانی مدرسه علمیه‌ای پشت منزل حسن قمی به نام مدرسۀ امام جعفر صادق تحت عنوان دارالاجتهاد افتتاح نموده‌اند.[586] در گزارش دیگری آمده است که همین زمان، آقای خامنه‌ای از اینکه تنها به فکر درس طلبه‌ها هستند، اظهار نگرانی کرده و انتقاد کرده است که «طلبه‌ تنها نباید درس بخواند بلکه باید با مسائل اجتماعی و سیاسی نیز آشنا باشد و روش حکومتی اسلام را هم بداند و نیز باید روحیۀ مبارزه با فساد در او پرورانده شود.»[587]

مکتب تخته سیاه

پیش از این از فعالیت‌های آیت الله گلپایگانی در ایجاد مدارس نوین سخن گفتیم. اینجا به مناسبت از آقای محسن قرائتی که یکی از طلاب مدارس ایشان و در واقع از نخستین طلاب، از نخستین مدرسه ایشان است، به اجمال سخن می‌گوییم. طبعاً شهرت برنامه‌های آقای قرائتی به صورت جدی مربوط به بعد از انقلاب است، ‌اما پیش از انقلاب، ایشان روش نوین خود را در وعظ در قم مطرح کرده طرفدارانی پیدا کرد و ادامه یافت.

ایشان به بنده گفتند: در حوالی سال 38 در حالی که پانزده ساله بودم برای طلبگی به قم آمدم. آیت الله گلپایگانی به من گفتند: ‌باید مدتی در کاشان دروس مقدماتی را گذرانده و پس از آن برای خواندن لمعه به قم منتقل بشوید، اما من با یک مثل نظر ایشان را جلب کردم.

آقای قرائتی گفت: آیت الله گلپایگانی به رغم شهرت به تقدس و سنتی بودن، افکار جدیدی داشت و نمونه‌اش تأسیس همین مدرسه‌ای بود که من و درّی نجف آبادی، محمدی ری شهری، حسن روحانی، محمدی گلپایگانی، نکونام، برادران اختری، برادران طباطبائی اردستانی و... عده‌ای دیگر در آنجا تحصیل می‌کردیم. یکسال پیش از رحلت آیت الله بروجردی، سه نفر تولیت مدرسه را داشتند:‌ مشکینی، ربانی شیرازی و بهشتی که بر اثر اختلافات ایجاد شده، آن مدرسه را رها کردند. در واقع این همان مدرسه‌ای است که به دلیل مشکلات تعطیل شد و شهید بهشتی به همراه دوستانش مدرسه حقانی را به جای آن به راه انداخت.

آقای قرائتی افزود، بعدها که من در حوالی سال 45 کار با تخته سیاه را آغاز کردم و در قم مورد توجه واقع شد، آیت الله گلپایگانی از من خواست، در حضور ایشان برنامه‌ام را اجرا کنم. چنین کردم و ایشان از من خواست بحث را ادامه دهم. این اجرا حدود یک ساعت و بیست دقیقه به طول انجامید. آقای گلپایگانی به من گفت که اگر مجتهد بشوی، مثل من خواهی شد که برای پیرمردها فقه بگویی، اما راهی که تو می‌روی، مثل هشام بن حکم می‌شوی که مورد علاقه جوانان بود. همین جمله سرنوشت مرا عوض کرد. آن زمان ـ دو سه سال پیش از انقلاب ـ که آقای مطهری روزهایی در هفته به قم می‌آمد، برخی روزها ناهار منزل من بود. وقتی سخن آیت الله گلپایگانی را برای او نقل کردم، اظهار شگفتی کرد.

ساواک در تاریخ 21 فروردین 1356 گزارش جلسه‌ای را داده است که تعدادی از وعاظ برجسته قم نظیر سید مرتضی برقعی و آل‌طه و دیگران، جمع شدند تا ناظر جلسه تدریس آقای قرائتی باشند. ساواک گزارش کوتاه سخنرانی وی را آورده است. به نظر ساواک تنها آل طه از جلسه وی خوشش آمد و به نظر ساواک این همه بدان دلیل بود که آل طه، بلندگوی آیت الله گلپایگانی بوده و چون آیت الله حامی قرائتی است، آل طه هم از قرائتی دفاع کرده است. به نظر ساواک «قرائتی چندیست که به فکر نوآوری در نحوه وعظ و خطابه افتاده و خود نیز به همین کیفیت عمل می‌کند. متد جدیدی که مورد توجه طلاب جوان واقع شده» است.[588]

آقای قرائتی با حمایت آیت الله گلپایگانی و سید مهدی، توانست روش خود را میان طلاب ترویج کند، اما به نظر می‌رسد، این روش، به مقدار زیادی در چهارچوب ویژگی‌های شخصی آقای قرائتی بود و خودش هم با موفقیت به آن ادامه داد، ‌و به همین دلیل، به رغم عمومیت نسبی این روش در اوائل انقلاب، ‌بعد از آن، جز توسط شخص آقای قرائتی چندان دنبال نشد. مهم آن بود که در سال‌های نزدیک به انقلاب، گسترش کلاس‌های قرائتی سبب نوعی تحول در سبک آموزش دین شده و بسیاری از افرادی که بعد از انقلاب در عرصه‌های فرهنگی ـ تبلیغی فعال شدند، از کسانی بودند که پای تخته سیاه آقای قرائتی می‌شستند یا مع الواسطه از آن متأثر بودند. زمانی هم آقای قرائتی در دارالتبلیغ و مدرسه آیت الله گلپایگانی در خیابان صفائیه قم این برنامه‌ها را اجرا می‌کرد.

5ـ تأسیس دو کتابخانه

یکی از قدیمی‌ترین کتابخانه‌های قم، کتابخانۀ مدرسۀ فیضیه است که زمان آیت الله حائری یابه تعبیر دقیق‌تر در آبان 1309 تأسیس شد. کتاب‌های این کتابخانه با کمک آیت الله بروجردی به ده هزار عدد رسید. کتابخانه دیگری که مربوط به پیش یا همزمان با آمدن آیت الله بروجردی در قم است، کتابخانه مدرسه حجتیه است که تا اواخر دهۀ چهل 6300 جلد کتاب داشت. تاکنون نیز نزدیک به دو هزار نسخه خطی دراین کتابخانه نگهداری می‌شود.

در دوره‌ای که حوزه قم رو به گسترش می‌رفت دو کتابخانه تأسیس شد. نخست آنکه آیت‌الله بروجردی در سال‌های پایانی عمر خویش اقدام به تأسیس کتابخانۀ مسجد اعظم با نام کتابخانه ولی عصر علیه السلام  کرد که در اندک زمانی با خرید و اهدای کتاب‌های خطی و چاپی فراوان تبدیل به کتابخانۀ بسیار مهم و بزرگی شد. قرار بود کتابخانه در چهارم فروردین سال40 تأسیس شود که به دلیل بیماری و سپس درگذشت آیت الله بروجردی، در 25 فروردین افتتاح گردید. بعد از ایشان، کار این کتابخانه چندان جدی گرفته نشد و در عین حال همچنان کتابخانه مهمی است. در این کتابخانه نشریاتی هم وجود داشت که در بخش مجلات حوزوی به آن اشاره کرده‌ایم.

کتابخانه دیگری که در این دوره تأسیس شد. کتابخانه‌ای بود که امام خمینی در خیابان حجتیه، در خانه‌ای که در حال حاضر، درمانگاه قرآن و عترت است، تأسیس کردند. این منزل، پیش از سال40 در اجارۀ سازمان امنیت قم بود. بعدها که آنان به ساختمان راه آهن رفتند، علامۀ طباطبائی خانه مزبور را اجاره کرد. همان زمان، صاحب آن خانه، خانه را بابت وجوهات در اختیار امام خمینی گذاشت. در این وقت، حاج آقا مجتبی تهرانی، پیشنهاد کردند تا آن منزل تبدیل به کتابخانه شود. کتاب‌هایی خریداری شد و علاوه بر آن، کتاب‌هایی هم از خود امام به آنجا منتقل شد. این محل گویا اوائل مَدرس بود و بعدها نیز که کتاب‌ها آورده شد بلافاصله ساواک آن را مصادره کرد و کتاب‌ها به ساواک منتقل شد.[589] بعد از انقلاب کتاب‌های یاد شده یا بخشی از آن‌ها یافت شد و به دستور امام، به کتابخانۀ آیت الله مرعشی انتقال یافت. بخشی از کتاب‌هایی که حواشی خطی حاج آقا مصطفی را داشت، در این مجموعه به دست آمد.

در سال 1354 کتابخانۀ آیت الله مرعشی تأسیس شد و تأسیس و توسعۀ آن، خلاء مهمی را در قم پر کرد. این کتابخانه، حاوی نسخه‌های خطی فراوانی بود که آیت الله العظمی مرعشی و آقازاده ایشان (حاج آقا محمود مرعشی) در جمع‌آوری آن‌ها تلاش وافری داشتند. بعد از انقلاب و در زمان ما، ‌این کتابخانه به همت دکتر مرعشی به یکی از بزرگترین گنجینه‌های خطی در کشور تبدیل شده است.

ب: مجلات حوزوی (سال‌های 1330ـ1357)

مطبوعات دینی پس از شهریور بیست، ابتدا در تهران و توسط شماری از روحانیون و متدینین غیر روحانی، انتشار یافت. در آن زمان، همکاری حوزۀ ‌قم با آن مطبوعات چندان گسترده نبود و تنها به صورت جسته گریخته مقالاتی از طلاب قم و بیشتر با عنوان دانشجوی علوم دینی در آن مطبوعات به چاپ رسید. این وضعیت از سال 1330 به بعد دگرگون شد و برای نخستین بار نشریاتی در قم انتشار یافت. با این حال، نخستین نشریه از این دست، همچنان توسط فردی غیرروحانی مدیریت می‌شد. تنها با انتشار مکتب اسلام بود که از درون حوزه، حرکتی برای انتشار یک مجلۀ دینی آغاز شد. با این مقدمه، ‌بحث را آغاز می‌کنیم.

حکمت:

نخستین مجلۀ دینی قم، پس از آغاز تحول در حوزه و گذشت چند سال از مرجعیت آیت الله بروجردی، مجلۀ حکمت بود که به سردبیری فخرالدین برقعی(متوفای7/1/1370) و مدیریت داخلی سید یحیی برقعی[590] هر پانزده روز یکبار منتشر می‌شد. نخستین شمارۀ آن در دوم اردیبهشت سال 1331 (27 رجب 1371ق) در قطع وزیری در20 صفحه منتشر شد. عناوین و نویسندگان شمارۀ یکم عبارت است از: قرآن کریم (دانش آشتیانی)، طلوع خورشید درخشان(احمد آذری قمی)، غروب آفتاب از اندلس (ابوالفضل زاهدی)، اصلاحات در پرتو نفاق (مجتبی عراقی)، فلسفه (مرتضی مطهری)، فیلسوف نماهای شیاد (ناصر مکارم) و شرح حال ملاصدرای شیرازی (واعظ‌زاده). در این نشریه، ‌افرادی مانند استاد مطهری، ناصر مکارم، احمد آذری قمی، واعظ‌زاده، محمد یزدی[591] و شماری دیگر مقاله می‌نوشتند. همانگونه که اشاره شد، در همین مجله بود که برای نخستین بار بخش‌هایی از کتاب فیلسوف‌ نماهای آقای مکارم شیرازی به چاپ رسید. محتوای مجله، نشان می‌دهد که این کار مطبوعاتی نخستین تجربه برای نگارش مقالات علمی توسط طلاب و فضلای تربیت شده در دورۀ آیت الله بروجردی بوده است. کار جالب نشریۀ حکمت، انتشار ویژه‌نامه‌ای (ش 12 سال اول) به مناسبت درگذشت آیت الله محمدتقی خوانساری بود که اطلاعات ارزشمندی در آن آمده است.

مکتب اسلام

پس از تجربۀ نشریۀ سودمند حکمت که ادارۀ آن در اصل به دست فضلای روحانی نبود، نخستین قدم مستقل برای انتشار یک مجلۀ دینی با تأسیس مجلۀ‌ مکتب اسلام برداشته شد. مجلۀ یاد شده در زمان حیات مرحوم بروجردی، و شمارۀ نخست آن در بهمن ماه 1337 با عنوان درس‌هایی از مکتب اسلام منتشر شد. حامیان مالی آن برخی از تجار از جمله اسماعیل سیگاری، حاج مجید پرکار، حاج بیوک اتفاق جورابچی، ‌حاج فرج نعمت زاده، حاج موسی ابریشمچی، حاج محمد کلاهی، سید مصطفی عالی نسب و حاج کریم انصاری بودند که از طریق آیت الله شریعتمداری کار را دنبال می‌کردند.[592] شرحی از چگونگی آغاز کار و اینکه به دعوت مرحوم آقای شریعتمداری به راه افتاد، در خاطرات آقای دوانی آمده است.[593] آقای واعظ‌زاده هم ضمن توضیحاتی گفته‌اند، قرار بر آن شده بود تا هریک از افراد در موضوعی ویژه تحقیق کرده و حاصل کار خویش را در این مجله به چاپ برساند.[594] زمانی که برخی از شماره‌های مکتب اسلام درآمد، آیت الله بروجردی هم آن را ملاحظه کرده از آن ستایش کردند.[595]

در اساسنامه‌ای که برای این نشریه به چاپ رسیده، تاریخ نشر آن سال 1337 عنوان شده و ضمن آن تصریح شده است که این مجله «زیر نظر یکی از مراجع عالی قدر حوزه علمیه قم و همکاری دو هیئت علمی و مالی مرکب از ده تن از دانشمندان جوان و روشنفکر حوزه علمیه و ده تن از بازرگانان خیراندیش و روشن‌دل تهران تأسیس گردید.»[596]

در بنیان‌گذاری و انتشار این نشریه ماهانه، در دورۀ نخست آقایان، ناصر مکارم شیرازی، سیدمرتضی جزائری، مجدالدین محلاتی، حسین نوری، واعظ زادۀ خراسانی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، موسی صدر، علی دوانی، حسین حقانی، جعفر سبحانی و شمار دیگری از فضلای حوزه نقش داشتند.[597]

در نخستین شماره‌های این مجله کسانی که در زمرۀ شاگردان آقای بروجردی بودند (و بعدها بیشتر آنان به نوعی در جنبش روحانیت نقش فعالی را عهده‌دار شدند) قلم می‌زدند. نویسندگان و عناوین مقالات شمارۀ یکم مکتب اسلام (در شصت صفحه) چنین است: قرآن آفتابی که غروب ندارد (عبدالکریم موسوی) اینهم مطبوعات ما (ناصر مکارم)، فتوحات مسلمین (محمد واعظ زادۀ خراسانی)، تربیت و تکامل (مرتضی جزائری)، محرمات در اسلام (مجدالدین محلاتی) تجزیه و تحلیل در تاریخ اسلام (جعفر سبحانی تبریزی) مفاخر اسلام «کلینی» (علی دوانی) توحید از نظر قرآن (حسین نوری). در شمارۀ سوم مقالۀ «اقتصاد در مکتب اسلام» از موسی صدر و مقالۀ «مصلحی که جهان در انتظار اوست» از لطف الله صافی به چاپ رسیده است. به طور معمول مقالات مکتب اسلام در هر دوره، ‌بیش از همه توسط هیئت تحریریه نوشته می‌شد در حالی که مدیریت مکتب تشیع از بیرون، مقالات مختلفی می‌گرفت. مقالات برخی از این افراد بعدا به صورت کتاب منتشر شد که از آن جمله اقتصاد در مکتب اسلام آقای موسی صدر بود که در سال 50 توسط شرکت سهامی انتشار با تعلیقات علی حجتی کرمانی چاپ شد.[598] نوشته‌های آقایان سبحانی و دوانی و مکارم و باهنر هم که در سال‌های نخست این مجله در شرح حال و سیره و عقاید چاپ می‌شد، بعدها به صورت کتاب چاپ شد. به هر روی در سال‌های پیش از انقلاب، مجلۀ مکتب اسلام، تنها نشریۀ دینی ـ حوزوی بود که می‌کوشید تا اندیشه‌های نوی مذهبی را که در قم پدید می‌آمد ـ و البته متأثر از جریان‌های نوگرای اسلام تهران بود ـ به مشتاقان عرضه کند.

در این مجله، افزون بر مقالات علمی، ‌گاه گزارش‌ها و اخباری هم از وضعیت قم منعکس می‌شد که براساس آن‌ها می‌توان نوعی تحول را در حوزه علمیه دنبال کرد. از جمله تلاش می‌شد، به خصوص پس از رحلت آیت الله بروجردی، تا وضعیت حوزه علمیه و تحولات آن روشن شود. مقالۀ تأسیس دانشگاه بزرگ اسلامی در شهرستان مذهبی قم، شرحی از تاریخچۀ حوزۀ قم تا آمدن آیت الله بروجردی، و مقالۀ موقعیت حوزه علمیه قم که در ادامۀ مقاله نخست آمده و هردو در سال سوم، شماره سوم، منتشر گردیده، برای روشن‌کردن جایگاه حوزه علمیه قم در این مجله درج شده است. در اصل، شمارۀ یاد شده، ویژه‌نامه رحلت آیت الله بروجردی بود. مباحث مربوط به وحدت اسلامی که مطابق ذوق آیت الله بروجردی بود و میان قشر جدید حوزوی هم طرفدار داشت، در مکتب اسلام طرح می‌گردید.[599] به علاوه، نسبت به انحراف‌های فکری پدید آمده درجامعه نیز، جسته گریخته هشدارهایی داده می‌شد. برای نمونه درباره جشن مبعثی که در رجب سال 1338ش در کوی دانشگاه برگزار شده بود، ضمن ستایش از برگزاری این قبیل محفل‌ها، از برخی از مطالبی که سخنرانان آن مجلس ایراد کرده بودند، انتقاد شد. در این محفل گفته شده بود که مگر لباس روحانی در جایی از قرآن آمده است؟ همچنین، محافل روضه خوانی مورد انتقاد قرار گرفته بود.[600]

در سال‌های نخست این مجله، سنگین‌ترین مقالات از آن مرحوم علامۀ طباطبائی بود که ضمن مقالاتش، به معرفی اسلام، برخورد اسلام با نیازمندی‌های روز و مسائل مختلف اجتماعی از دیدگاه اسلام، می‌پرداخت. سری مقالات ایشان تحت عنوان «اسلام به احتیاجات واقعی هر عصری پاسخ می‌دهد» و «مقررات ثابت و متغیّر در اسلام» در سال دوم این مجله، تلاشی برای طرح این نظریه بود که اسلام می‌تواند در جهان معاصر مبنای زندگی جدیدی قرار گیرد. موضوع زن در اسلام نیز یکی از مسائلی بود که در مکتب اسلام مورد توجه قرار داشته و به مناسبت‌های مختلف از حقوق زن، آزادی زن، انتخابات و زن و مسائل دیگر در آن سخن به میان آمده است.

گفتنی است که فضای سیاسی حاکم بر مجله، به دقت همان احتیاطی را که مرحوم بروجردی و سپس مرحوم شریعتمداری داشتند، دنبال می‌کرد. یعنی چیزی بیش از اشاره به وضعیت اخلاقی جامعه مورد انتقاد قرار نمی‌گرفت، اما طبیعی بود که آموزه‌هایی که از اسلام ارائه می‌شد، می‌توانست پشتوانه‌ای برای تقویت جریان اسلام اجتماعی و سیاسی باشد. نمونه آن مقالۀ محمدجواد باهنر در سال دوم این مجله تحت عنوان «دامنۀ آزادی در اسلام» بود.[601] در این نشریه همچنین به مطبوعات و آثاری که در کشور انتشار می‌یافت و ضمن آن‌ها به طور غیر صریح به اسلام حمله می‌شد، انتقاداتی صورت می‌گرفت. از آن جمله انتقادی بود که به انتشار کتاب فلسفۀ شرق از مهرداد مهرین صورت گرفت که با ظالم خواندن انوشیروان گفته شده بود که وی با این رفتارش «ایران را برای سقوط در حلقوم اژدهای تازی آماده ساخت».[602]

پس از نسل نخست، و اندک زمانی پس از استعفای آقایان موسی صدر، محمد واعظ زاده، سیدمرتضی جزائری، مجدالدین محلاتی و موسوی اردبیلی،[603] مجله در اختیار آقایان مکارم و سبحانی قرار گرفت. طبعا آنان نسل جدیدی از شاگردان خود را تشویق به نگارش مقاله برای مجله کردند. همکاران جدید عمدتا عبارت بودند از:‌ عباسعلی عمیدزنجانی، زین العابدین قربانی، سیدهادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، حسین حقانی، محمد مجتهد شبستری،[604]

و رضا گلسرخی.[605]

در تجدید نظری که در سال 44 در اساسنامه مکتب اسلام شد، به صراحت یاد شد که «این مؤسسه از بدو تشکیل تحت نظارت ریاست عالیه حضرت آیت الله العظمی آقای سید کاظم شریعتمداری بوده و هیچ تصمیمی از تصمیمات هیئت مرکزی بدون موافقت و تصویب معظم له نافذ و قابل اجراء نیست و کلیه انتشارات و مطبوعات مؤسسه قبل از طبع و نشر بایستی به تصویب و امضای معظم له برسد و تعیین رئیس بعدی نیز با معظم له خواهد بود.» همچنین قید شده بود، در صورتی که «مجله نتوانست مطابق این اساسنامه به حیات خود ادامه دهد... تمامی اموال و دارایی مجله بلافاصله خود بخود به دارالتبلیغ اسلامی حوزۀ علمیه قم منتقل می‌گردد.»[606] پس از آن این نشریه با صراحت بیشتری به ارتباط خود با دارالتبلیغ ادامه داد. در شماره نخست سال 47 گزارشی دو صفحه‌ای از خدمت مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی قم ارائه داد. در آن گزارش آمده است که دارالتبلیغ تاکنون بیش از صد هزار نسخه نشریات اسلامی به زبان‌های گوناگون در نقاط مختلف انتشار داده است.

استقبال از این مجلۀ ماهانه طی سال‌های متمادی، به دلیل منحصر به فرد بودن آن در آن شرایط، کم مانند بود، به طوری که اندکی پس از انتشار تیراژ آن از هزار به 80 هزار و مدتی بعد تا 120 هزار رسید که شاید در میان مطبوعات از نوع خود بی‌مانند باشد. در واقع کسانی که دوستدار گرفتن اسلام از حوزه بودند، نشریۀ مکتب اسلام را راه ارتباطی خود با حوزه تلقی می‌کردند.

مکتب اسلام به صورت غیرمستقیم به مسائل فرهنگی که می‌توانست با سیاست هم ارتباطی داشته باشد، می‌پرداخت. در یکی از شماره‌های آن، گزارش چهارمین جلسه عمومی گروه فارسی زبان اتحادیه انجمن‌های اسلامی در اروپا درج شد و ضمن آن از قول مرحوم بهشتی به عنوان بخشی از سخنرانی ایشان آمده بود: باید پیوسته سعی شود تا محیط پاک و سالم در چهارچوب تعالیم اسلامی حاصل گردد و لازم است در چنین اجتماعی «حکومت اسلامی» فرمانروایی نماید.[607]

در دومین دهه عمر مکتب اسلام، نویسندگان نشریۀ یاد شده به مرور جای خود را به نسل جدید دادند که گرچه در نوع نگاهشان راه پیشینیان را می‌رفتند. اما در آستانۀ انقلاب نتوانستند آن را در سطح مطلوبی ارائه کرده به صورت یک نشریۀ پاسخگو برای دشواری‌های فکری جدید درآورند. در واقع، با توجه به نفوذی که برای این مجله میان عامۀ متدینین ایجاد شده بود، رغبت به مشارکت در نگارش مقاله در آن زیاد شده و مدیران مجله هم نیروهای جدیدی را تربیت کردند که همزمان در مکتب اسلام و دارالتبلیغ فعالیت می‌کردند. این امر خود فاصله گرفتن طلاب انقلابی را از این مجله و نویسندگان آن به همراه داشت و سبب شد تا بیشتر این افراد از کاروان انقلاب در حوزۀ علمیه قدری عقب بمانند.

در دورۀ اخیر، مقالات این مجلۀ پرتیراژ، بیشتر عمومی و عامه پسند و طبعاً فروتر از سطح علمی موجود در حوزه بود. نشریه یاد شده همچنان تا زمان ما انتشار می‌یابد و بدون تردید از پردوام‌ترین مجلاتی است که تاکنون در ایران انتشار یافته است.

مکتب تشیع

پس از مکتب اسلام، می‌بایست از نشریۀ مکتب تشیع یاد کرد که کار انتشار آن توسط آقایان هاشمی رفسنجانی و محمدجواد باهنر و محمدباقر مهدوی آغاز شد.[608] این مجله به صورت سالانه و فصلنامه منتشر می‌شد. یعنی در سال یک شماره آن در قالب سالنامه و چند شماره فصلنامه انتشار می‌یافت.[609]

نخستین شمارۀ مکتب تشیع در اردیبهشت سال 1338 در ده هزار نسخه به چاپ رسید؛ و در خرداد همان سال در پنج هزار نسخه دیگر تجدید شد. این نشانگر خلائی بود که در این شرایط در جامعۀ مذهبی ایران یا علاقمند به مذهب وجود داشت.[610] به لحاظ عمق فکری، این نشریه، از مکتب اسلام که مقالات کوتاه چاپ می‌کرد، نیرومندتر می‌نمود.[611] نویسندگان شمارۀ سال 38 عبارت بودند از: علامۀ طباطبائی، احمد آرام، انجمن تبلیغات اسلامی (عطاء الله شهاب پور) احمد آذری قمی، فلسفی، ناظرزاده، صدرالدین بلاغی، موسی صدر، طالقانی، مهدی حائری یزدی، راشد، حاج سراج انصاری، طباطبائی، ناصر مکارم و ستوده. مقالات نوشته‌شده به طور عمده، طرح مسائل فلسفی و اعتقادی و اجتماعی اسلام و برخی نیز تاریخی بود.

در فصلنامۀ دی ماه 38 نام نویسندگان دیگری هم به چشم می‌خورد. مرحوم بهشتی مقاله‌ای با عنوان حکومت در اسلام نوشت.[612] این مقالات در چندین شماره دنبال شد. همچنین آقایان طالقانی، غلامرضا سعیدی، صالحی نجفی آبادی نیز مقالاتی درآن داشتند که هرکدام به بیان بخشی از مسائل اعتقادی و اجتماعی از دید اسلام و تشیع پرداخته و به نوعی کلام جدید شیعی بود. دومین نشریۀ سالانه آن ویژۀ نظریات علامه طباطبائی درباره تشیع و پاسخ به پرسش‌های هانری کربن در این باب بود. از آقایان مطهری، صالحی کرمانی، حسین شب زنده‌دار و محمدجواد حجتی، نیز مقالاتی در چهارمین نشریۀ سالانه (1341) درج شده است. هاشمی رفسنجانی نیز مقالاتی تحت عنوان معجزه، آیت الله کاشانی، سالگرد آیت الله بروجردی در این شماره نوشته است. برخی از مقالات پنجمین سالانه آن (1342) عبارت بود از: گوشه‌ای از سیاست خارجی اسلام از صالحی نجف آبادی، مبارزه با تحریف از مرحوم بهشتی، مکتب اخلاقی امام صادق علیه السلام  از محمد مفتح، تکامل در پرتو آزادی از محمدتقی فلسفی، روش صحیح تفسیر قرآن از جعفر سبحانی، علی و عرفان مثبت از محمدتقی جعفری و... در برخی از شماره‌های مکتب تشیع مقالاتی نیز دربارۀ مسائل بانوان و شرکت آنان در امور اجتماعی به چاپ رسید. از آن جمله مقالۀ آقای مصباح یزدی تحت عنوان «زن یا نیمی از پیکر اجتماع» بود که در ششمین سالانۀ مکتب تشیع به چاپ رسید. در همین شماره مقاله‌ای هم از محمد مفتح تحت عنوان «همبستگی مسجد و دانشگاه» چاپ شد.

عنوان‌ها و برخی از نویسندگان هفتمین سالانۀ مکتب تشیع (که زمان زندانی بودن هاشمی توسط شیخ محمد توکلی کرمانی جمع آوری و چاپ شد) عبارتند از: قرآن، قانون اساسی ما از سید هادی خسروشاهی (ترجمۀ مقاله‌ای از یکی از رهبران اخوان المسلمین مصر)، ارزش انسان از مصباح یزدی، در راه یک رفرم تبلیغاتی از محمدجواد حجتی، مقام طبّی زکریای رازی از محمود نجم آبادی، جهاد حد نهایی تکامل مبارزه ملی[613] از جلال الدین فارسی، واپسین فریاد از پرویز خرسند، عید قربان از آیت الله طالقانی، ‌آیا اسلام دین خون و شمشیر است از صالحی نجف آبادی،[614] اسلام و اخلالگران از مصطفی زمانی. به نظر می‌رسد که این شماره به نوعی متفاوت با شماره‌های پیشین بوده و قدری به‌روزتر و نویسندگان نیز از جوانترها انتخاب شده‌اند. به هر روی، این مجله یک نمونۀ بارز ورود علمای دین در مباحث اسلامی و اجتماعی به سبک جدید است که در بطن خود هنوز ایده‌ها و آرمان‌های پیشین را دنبال می‌کنند. به دنبال رخدادهای سال 42 و دستگیری هاشمی رفسنجانی و برخی دیگر، ساواک از ادامه انشتار این نشریه جلوگیری کرد.[615]

سه نشریۀ الهادی، پیام شادی و نسل نو منتشره از سوی دارالتبلیغ را باید به این مجموعه افزود. این نشریات با قلمی متفاوت و هرکدام برای مخاطبانی خاص به نگارش در می‌آمد. الهادی نشریه‌ای پژوهشی بود که به زبان عربی انتشار می‌یافت. پیام شادی ویژه کودکان بود و نسل نو برای جوانان. به طور کلی مدیریت این نشریات با سیدهادی خسروشاهی بود.

سالنامۀ مکتب جعفری

سالنامۀ مکتب جعفری از نشریات منظّم دیگر قم بود که نخستین شمارۀ آن در حجم بیش از 400 صفحه در سال 1340 ش / 1380 ق به کوشش احمد محصل یزدی و سید کاظم رضوی یزدی انتشار یافت. گویا از شمارۀ دوم تنها به کوشش آقای محصل یزدی انتشار می‌یافته است. این مجموعه با اندکی تفاوت مانند مکتب تشیع و نشریۀ مسجد اعظم، حاوی مقالات فضلای جوان حوزۀ علمیه قم و جمعی از نویسندگان مذهبی تهران بود. برخی از نویسندگان شماره نخست آن عبارت بودند از: آیت الله طالقانی (توحید از نظر اسلام) جمعیت مبارزه با فساد (میرزا خلیل کمره‌ای) اصول مشترک ادیان (شهاب پور) در پاسخ شبهاتی از مادیین (محمد محمدی گیلانی) در اطراف مبارزه با فساد (حاج سراج) صلح و جنگ (عمید زنجانی) قضاوت در اسلام (محمدعلی گرامی)، اسلام و اخلاق (مصباح یزدی)، زنگ خطر (سیدهادی خسروشاهی) انطباق علوم با اخبار (عماد زاده)، اقیانوس مواج حقایق (محمدحسین بهجتی) زن و اسلام (محمد جناب زاده)، نردبان سعادت (حسین نوری)، ‌ایران را از یاد نبریم (محمدعلی اسلامی ندوشن) و عده‌ای دیگر. در شمارۀ بعد نویسندگانی مانند محمدجواد حجتی، رضا صدر، زین العابدین قربانی، سیدحسن طاهری، محمدجواد باهنر، علی قدوسی، علی حجتی کرمانی، لطف الله صافی نیز بر آن‌ها افزوده شدند. در شماره‌های بعد باز نام نویسندگان دیگری به چشم می‌خورد که به مرور به صحنۀ مطبوعات دینی آمدند: محمدیزدی محمدمهدی آصفی، محمدمجتهد شبستری، حسین حقانی، صالحی نجف آبادی، محمدرضا حکیمی (که زان پس در بیشتر شماره‌ها مطلب می‌نوشت). محمدتقی جعفری، احمد بهشتی، دکتر بهشتی، عبدالکریم هاشمی نژاد، عبدالمجید رشیدپور، و عده‌ای دیگر. مقالات به طور معمول مانند مکتب تشیع و مکتب اسلام، ‌در اطراف مباحث اعتقادی، مذهبی و سیاسی و اجتماعی بود. برخی از مقالات به روشنی بار سیاسی خاص خود را داشت. برای مثال می‌توان از مقالۀ «مکانیسم مسخ یا نظام استبداد» از محمد محمدی گیلانی یاد کرد که در سالنامۀ پنجم به چاپ رسید. در این نشریه، گاه تحقیقات تازه هم به چشم می‌خورد. از آن جمله مقالۀ صالحی نجف آبادی درباره امام حسین علیه السلام  بود که در نهمین سالنامه (1347، ‌صص 181ـ193) به چاپ رسید. و بعدها به عنوان بخشی از کتاب شهید جاوید انتشار یافت.[616] این سالنامه، برای دو سال هم، نشریۀ فصلی داشت که به دلیل مشکلات مالی تعطیل شد. سالنامه معارف جعفری از حوالی سال 48 به بعد، در کنار برخی از نویسندگان قدیمی، مقالاتی از نویسندگان جوانتر نیز به چاپ رساند.[617]

بی‌ مناسبت نیست اشاره کنیم که سالنامه‌ای هم با نام نشریۀ سالانه معارف اسلام و قرآن چاپ شدکه شمارۀ رویت شده آن از محرم 1386 ق (1346) است. برخی از نویسندگان آن عبارتند از: محمدتقی شریعتی، عبدالکریم هاشمی نژاد، محمدرضا حکیمی، کاظم شانه چی، ناصر مکارم؛ مقالات ارائه شده در آن نیز کاملا رنگ اجتماعی سیاسی دارد.

نشریۀ مسجد اعظم

کتابخانۀ مسجد اعظم قم[618] ، نشریه‌ای با نام نشریۀ مسجد اعظم انتشار می‌داد. شماره اول از سال اول در دوره جدید آن، در اردیبهشت سال 1344 انتشار یافته است. و البته به عنوان شماره مسلسل 6 منتشر شده که گویا اشاره به دوره قبلی آن است. شماره بهمن ماه که شماره مسلسل 11 است، به عنوان پنجمین سالگرد درگذشت آیت الله بروجردی انتشار یافته است. شمارۀ فروردین 1345 آن تحت عنوان شمارۀ مسلسل 12 (سال دوم) به چاپ رسیده است. سال دوم این نشریه نیز تا شماره 12 پیش رفته است. بنابراین نشریه ماهانه بوده است.

این نشریه زیر نظر مدیر کتابخانه مسجد اعظم آقای ابوالقاسم دانش آشتیانی که از طرف آیت الله بروجردی به عنوان ریاست کتابخانه منصوب شده بود، منتشر می‌شد. در این نشریه مقالات دین شناسانۀ متعددی از نویسندگان حوزوی به چاپ می‌رسید. برخی از نویسندگان مقالات عبارت بودند از محمد یزدی، علم الهدی خراسانی، جلال الدین گلپایگانی، سید جعفر شیخ الاسلام، لطف الله صافی و تنی چند از فضلای وقت حوزه. این مجله طبعاً در سطح نشریاتی مانند مکتب اسلام یا مکتب تشیع نبود. اما با همان اهداف با درج مقالات دینی و اجتماعی کوشش می‌کرد تا در شکلی نوین به دفاع از دین بپردازد. همچنین این نشریه به درج اشعار مذهبی و نیز اخبار جهان اسلام می‌پرداخت.

این چهار حرکت، یعنی انتشار مکتب اسلام، مکتب تشیع، سالنامۀ معارف جعفری و نشریۀ مسجد اعظم به عنوان چهار گام جدی در راه نشر مسائل اسلامی از دید حوزوی است که در حوالی سال‌های 37ـ40 تأسیس و انتشار یافته است. طبعا این حرکت، ‌علامت تحولی است که در حوزه قم رخ داده و در کنار تحوّل سیاسی خرداد 42 و مشارکت بسیاری از این نویسندگان در آن قضایا مقطع دینی ـ سیاسی خرداد 42 و مشارکت بسیاری از این نویسندگان در آن قضایا، مقطع دینی ـ سیاسی ویژه‌ای را در ایران نشان می‌دهد.

در کشور نشریات مذهبی دیگری هم انتشار می‌یافت. جواد مقصود (که تاکنون زنده است و در تهران محضر دارد) نشریه‌ای با عنوان پیک اسلام در دی ماه سال 1341 در همدان عرضه کرد. وی گروه شیعیان را تشکیل داده و با فدائیان اسلام هم رابطۀ نزدیکی داشت، بعدها وارد نهضت امام شد. این نشریه بر اساس آنچه روی جلد آن آمده، به عنوان ماه‌ نامۀ علمی، ادبی، اسلامی معرفی شده است. برخی از نویسندگان آن عبارتند از: میرزا خلیل کمره‌ای، مدرس گیلانی، رضا صدر، محمدمهدی آصفی، اسدالله اسماعیلیان، ابوالحسن نوری، پرویز اذکائی، علی مهاجرانی، عندلیب زاده و عده‌ای دیگر.[619] شش شماره از این نشریه در کتابخانه مجلس موجود است. اینکه بیش از این چاپ شده یا نه، آگاهی نداریم.

نشریۀ افکار شیعه هم برای مدتی طی سال‌های 35ـ36 از سوی سیدمهدی روحانی[620] به سه زبان فارسی، عربی و فرانسه انتشار می‌یافت. یکی از همکاران وی امیر عبدالله کرباسچیان از رهبران فدائیان اسلام ـ تا سال 31 ـ بود.

نشریۀ مکتب توحید هم طی سال‌های 50ـ51 انتشار می‌یافت که مقالات آن را دانشگاهیان متدیّن می‌نوشتند و شماره‌ای از آنکه ملاحظه شد، (ش 4 از سال 51) بیشتر مقالاتش صبغۀ تطبیق علم و دین دارد. همین زمان در تهران ندای حق و وظیفه منتشر می‌شد که گاه طلاب حوزۀ علمیه قم هم مقالاتی می‌نوشتند، هرچند مدیریت آن ارتباطی با حوزه نداشت.

نشریۀ جهان دانش منتشره از سوی حوزه علمیه کرمان، تحت نظارت عباس محمد و محمد شیخ الرئیس و محمدحسن صالحی، حاوی مقالاتی دینی، اجتماعی و تاریخی بود. برخی از عناوین مقالات شماره سوم این نشریه سالانه که در سال 1341 منتشر شده عبارت است از: راه تربیت و اصلاح از سید رضا صدر، کمونیسم یا امپریالیسم از حاج سراج انصاری، جهان بشریت در سراشیب سقوط از محمد شیخ الرئیس کرمانی، تحولات یکساله کشورهای اسلامی، اروپا و دین، وضعیت شیعه در مدینه طیبه از عبدالحسین فقیهی رشتی، آفریقای جوان در آستانه اسلام، شماره نخست آن در سال 1339 منتشر شده و از صفحه نخست آن بر می‌آید کار چاپ آن در قم و زیر نظر مرتضی فهیم کرمانی بوده است. در این شماره مقاله بلندی از علا مه طباطبائی و مقالاتی از مرحوم حاج سراج انصاری، سید غلامرضا سعیدی و شماری دیگر به چاپ رسیده است.

بعثت و انتقام

طلاب جوان قم که طی دهه سی به تدریج با مسائل فرهنگی جدید آشنا شده و در تحولات مذهبی سیاسی سال‌های 36 به بعد رشد کرده بودند، با شروع نهضت امام خمینی، دست به نگارش اطلاعیه‌ها و بیانیه‌ها زده و به تدریج راه و رسوم نگارش مقالات کوتاه و بلند سیاسی را فرا گرفتند. این جماعت که عمدتا از شاگردان جوان درس امام خمینی بودند، در حوالی سال‌های 41ـ44 فعالیت سیاسی چشمگیری داشتند. بخشی از نمود این فعالیت در قالب اعلامیه‌ها و نشریاتی بود که در قم منتشر شده و در تهران توسط اعضای مؤتلفه توزیع می‌گردید. مؤتلفه به خصوص در توزیع نشریه بعثت و انتقام که دو نشریه مذهبی ـ سیاسی بود، نقشی فعال داشتند.

نشریۀ بعثت (تاریخ انتشار 29 آبان 1343) توسط شماری از طلاب تهیه و تکثیر می‌شد که عبارت بودند از اکبر هاشمی رفسنجانی، سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی و سیدمحمود دعایی.[621] در این نشریه افزون بر دیدگاه‌های سیاسی ارائه شده، بخشی از اخبار نهضت اسلامی نیز درج می‌شد.

نشریۀ بعثت بازتاب افکار و اندیشه‌های انقلابی آن وقت قم است که می‌تواند روشنگر بسیاری از ابعاد بیان انقلابی حوزه در آن شرایط باشد. برای مثال حمله به میرزا احمد کفایی که تحت عنوان «آیت الله کفائی علیه جمال عبدالناصر بیانیه صادر کرده» بود.[622] همچنین در این نشریه از روحانیون وابسته به دربار مانند سیدحسن حجت(پسر آیت الله العظمی حجت) حامی دارالترویج[623] در قم، عباس مهاجرانی و شیخ محمد مردوخ هم یاد و به آنان حمله شده است.[624] حمله به طرح تأسیس دانشگاه اسلامی در حوزۀ علمیه قم از موارد دیگری بود که در این نشریه آمده بود؛ مطلبی که امام هم در سخنرانی مسجد اعظم دربارۀ آن فرمودند: ما هر کسی را که وارد به اصطلاح دانشگاه اسلامی دولتی بشود، تفسیق می‌کنیم.[625] در این نشریه به موازات امام، از آیت الله شریعتمداری هم یاد شده و جملاتی از ایشان هم در باب مسائل مختلف نقل می‌شود.[626] حتی خبر خریداری هتل ارم به منظور تبدیل آن به دارالمبلغین از طرف آیت الله شریعتمداری در یکی از شماره‌ها درج شده است.[627] مقالات متعددی هم دربارۀ ماهیت کاپیتولاسیون در این نشریه درج شده که از آن جمله بررسی مذاکرات مجلس در این باره است. اخبار نهضت هم از جمله بخش‌های خواندنی است که پیداست از این و آن سو گردآوری می‌شده است.

نشریۀ انتقام، در فاصلۀ سال‌های 43 و 44 توسط آقای محمدتقی مصباح یزدی در قم نوشته و تکثیر و توزیع می‌شد.[628] توزیع آن در تهران توسط مؤتلفه صورت می‌گرفت. همین نشریه در مشهد توسط آقای شیخ محمدرضا فاکر تکثیر و توزیع می‌گردید.[629] نشریۀ یاد شده که هشت شمارۀ آن تا مهر 44 انتشار یافت، به طور منحصر توسط استاد مصباح تهیه و تکثیر می‌گردید.[630] ادبیات آن بسیار تند و انقلابی و براساس ایده‌ها و آرمان‌های نهضت روحانیت و شخص امام بود. در این نشریه، پس از نقل خبری از زندانیان تحت عنوان «انتقام» یعنی از قول نویسنده نشریه می‌نویسد: ننگ بر حکومتی که خود را طرفدار اسلام و قرآن می‌داند و علما و مبلغان مذهبی را به جرم گفتن حقایق دینی بازداشت می‌کند و پس از ماه‌ها زندان، ایشان را دسته جمعی به پای میز محاکمه می‌کشد. همانجا خبر از انتشار یک اعلامیه به زبان عربی از طرف حوزه علمیه قم در میان حجاج می‌دهد.[631] در شماره هشتم که در ایام چهلمین روز شهادت مؤتلفه‌ای‌ها منتشر شده آمده است: مردم بیدار و روشنفکر ایران، پس از سالیان دراز تجربه و آزمایش، گرگ را از چوپان بازشناخته‌اند و فهمیده‌اند که خمینی عزیز، پیشوای دلسوز، با اخلاص، فداکار، غم‌خوار و خدمتگزار است.[632]

شمارۀ ششم این نشریه، در پانزده خرداد 1344 چاپ شده و در سرمقاله آن آمده است: بامداد نیمۀ خرداد، خبر ربودن بزرگ مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت الله خمینی ایران را ناگهان به لرزه درآورد. امواج خشم و غضب ملت طغیان کرد، مردم دست از کسب و کار کشیدند... گروه زنان قم در حالی که کودکان خود را در آغوش گرفته بودند، در خیابان‌ها به حرکت درآمدند و با فریاد «یا مرگ یا خمینی» مردان را برای فداکاری در راه دین و پیشوایان مذهبی تهییج می‌کردند.[633] در بیشتر شماره‌های آن، فصلی تحت عنوان ایدئولوژی اسلامی، وهر بار با یک پسوند مانند «ضرورت تشکل» یا «کیفیت انتخاب رهبر» درج شده است.[634] به علاوه اشعاری انقلابی هم به سبک شعر نو در این نشریه دیده می‌شود: افق امروز چرا سرخ‌تر است / سینه‌اش خونین است / می‌خراشد رخ وخون می‌ریزد/ دامنش رنگین است/ یا رب این منظره چیست؟[635]

بر حسب فهرست اعلام کتاب، در این نشریه، تنها یک بار نام آیت الله شریعتمداری آمده است.[636] در این زمینه در نشریه بعثت وسیع‌تر عمل شده است. گفتنی است که انتقام پس از بعثت چاپ شده و در یکی از شماره‌های بعثت، می‌خوانیم: انتقام به تازگی منتشر شده است. به هر روی، دو نشریۀ یادشده محصول کار جمعی از روحانیون انقلابی بود.[637]

در تهران نیز گه‌گاه نشریات مذهبی وجود داشت که برخی از آن‌ها با حمایت دربار منتشر می‌شد. از آن جمله نشریۀ طلوع اسلام بود که به مدیریت میر محمدعلی صدرائی اشکوری (تولد در1330ق) در رشت چاپ می‌شد.[638] آقای شیخ مصطفی رهنما به بنده گفت که وی درباری بود و هماهنگ با استاندار مطالبی را در نشریه خود می‌‌نوشت. شرح حال وی را رازی آورده[639] و از آثار وی که برخی از آن‌ها جنبه سیاسی و اجتماعی دارد یاد کرده است. از جمله آن‌ها وظایف ایرانیان در موقع انتخابات رساله در رد مذهب و مرام کمونیسم، با من به خوزستان بیایید (شرح جنایات انگلیسی‌ها).

نشریۀ نهضت روحانیت

در اینجا باید به مناسبت از یک نشریه دیگر هم که به زبان فارسی و با ادبیات نهضت روحانیت در سال1350 ش در نجف چاپ شد یاد کنیم. نشریۀ نهضت روحانیت با مدیریت سید موسی آیت الله زاده اصفهانی ـ نوادۀ آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی ـ از آذر 1350 تا مرداد1352 منتشر شد. وی در دورۀ بیستم مجلس شورای ملی نمایندۀ لنجان اصفهان بود، اما به مجلس بیست و یکم راه نیافت. فعالیت‌های ناکام اقتصادی او منجر به بدهی‌های فراوان وی به بانک‌ها شد. به دنبال آن، وی از ایران گریخت و در قاهره نهضت ایران آزاد را تأسیس کرد. بعدها به عراق رفت و مدتی با تیمور بختیار کار می‌کرد و در نهایت با گرفتن تابعیت عراق در دانشگاه بصره و سپس بغداد مشغول به تدریس شد. از سال 50 انتشار نشریۀ نهضت روحانیت را آغاز کرد و از طریق پست آن را به داخل ایران می‌فرستاد. دو شماره نخست چنان می‌‌نمود که وابسته به نهضت امام خمینی است. اما امام با رفتار محسوس خود نشان دادند که از انتشار آن رضایت خاطر نداشته و به اصفهان اعتماد ندارد. از توضیحات موسوی بر می‌آید که امام حاضر نبود انتساب آن را به خود بپذیرد و لذا از وی خواست نام آن را تغییر دهد که وی نپذیرفت.[640] پس از آن بود که رابطه آن‌ها به هم خورد. به گفته خودش 30 شماره از نهضت روحانیت منتشر شد. وی طی این سال‌ها با دولت بعثی عراق مرتبط بود و امام نیز از هرگونه ارتباط جدی با او پرهیز داشت. خودش می‌گوید که من مدت دو سال از رادیوی بغداد تحت عنوان «جمهوری خواهان ایران چه می‌خواهند و چه می‌گویند» سخنرانی کردم. شاید در حدود پنجاه سخنرانی در سال‌های 1969ـ1971. از سال1968 در دانشگاه بصره فعالیت داشته و یکبار هم به گفته خودش توسط ایادی ایران ترور شده و چند تیر خورده است.[641]

وی پس از پیروزی انقلاب به ایران آمد اما به دلیل نامساعد بودن شرایط، از ایران رفت و با آن از در مخالفت درآمد. وی سال‌های اخیر در امریکا زندگی می‌کرد و کتابی با عنوان تصحیح الشیعه نوشت که در نقد عقاید شیعه بوده و بارها و بارها از سوی سنیان افراطی ـ وهابی تجدید چاپ شد. نشریه نهضت روحانیت به طور معمول حاوی مقالاتی در نقد دولت ایران، چاپ برخی از بیانیه‌های امام، و نیز مقالاتی درباره ارتباط دولت ایران با اسرائیل بود. در همین نشریه یک جزوه درباره جنگ چریکی متعلق به کارلوس ماریکلا منتشر شد تا مورد استفاده علاقه‌مندان جنگ مسلحانه علیه رژیم شاه قرار گیرد. خاطرات خود موسی اصفهانی توسط دانشگاه‌ها وارد به چاپ رسیده است.[642] وی کتابی هم با عنوان انقلاب محنت بار در 191 صفحه (بی‌تاریخ در بیروت) نوشته و ضمن آن، مطالبی درباره انقلاب و بیشتر در نقد امام و اطرافیان ایشان، نوشته است.

8ـ جنبش ترجمۀ آثار اجتماعی ـ سیاسی عربی ـ اخوانی به فارسی

پس از پانزده خرداد، جریان فرهنگی دیگری میان برخی از روحانیون و روشنفکران متدیّن این دوره شدّت گرفت که در نشان دادن بعد اجتماعی و سیاسی اسلام و برخورد آن با مسائل فرهنگی و سیاسی عصر، ‌نقش مؤثری داشت و به هر روی تلقی تازه‌ای از بعد اجتماعی اسلام، در قیاس با آنچه در حوزه‌های علمیه بود، به دست می‌داد. تا پیش از آن، بعد فکری اسلام، به خصوص نظام فلسفی آن مورد توجه بود. اما این بار، به موازات گسترش دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی که نشأت گرفته از توسعه افکار غربی اعم از لیبرالیسم و مارکسیسم بود، ‌زمینه را برای باز شدن باب این قبیل مسائل در قم فراهم کرد. با این حال، ترجمه آثار نویسندگان مصری در این باره نقشی مؤثر داشت. آقای جعفر سبحانی به بنده فرمودند: «در قم بحث از نظامات اسلامی کمتر مطرح می‌شد، شاید برای اولین بار مباحث مربوط به نظام اقتصادی مطرح گردید که از آن جمله مباحث امام موسی صدر بود که در مکتب اسلام و بعدها مستقل چاپ شد. در بخش نظامات اجتماعی، نوشته‌های سید قطب خیلی مؤثر بود. آن وقت ما بیشتر به مسائل فکری می‌اندیشیدیم، اما مسائل اجتماعی چندان مطرح نبود. من خودم کتابی را از عربی به فارسی ترجمه نکردم. اما از آن نوشته‌ها مخصوصا آثار فرید وجدی و به خصوص کتاب (علی اَطلال المذهب المادي) که چهار جلد بود، استفاده می‌کردیم. همینطور از کتاب رشید رضا با نام الوحی المحمدی و نیز تفسیر المنار بهره می‌بردیم».

همزمان به انتشار افکار اجتماعی با دیدگاه‌های اسلامی، که حرکتی در امتداد آثار ترجمه شده بود، برخی از نویسندگان مذهبی دست به نگارش آثاری در این زمینه زدند که از آن جمله می‌توان به کتاب نظامات اجتماعی در اسلام (تهران، حسینیۀ ارشاد، 1349) از گلزادۀ غفوری[643] یا کتاب اسلام و مسائل اجتماعی (قم، دارالفکر، 1351) از سید حسن طاهری خرم آبادی اشاره کرد. وی در مقدمه از اینکه کسانی کوشش می‌کنند تا دین و برنامه‌های مذهبی را از مسائل اجتماعی جدا و تنها یک سلسله مواد اخلاقی و دستورات فردی آن هم در دایره محدودی معرفی نمایند، انتقاد کرده است. بیشتر مطالب آن کتاب به صورت مقاله در نشریه معارف جعفری چاپ می‌شده است.

به مرور بر شمار این قبیل آثار که تلاش داشت نشان دهد اسلام بعد اجتماعی و سیاسی دارد، افزوده شد. در واقع تا این زمان، سه دهه بود که رهبران مسلمان اعلام می‌کردند اسلام پاسخگوی مسائل اجتماعی و نیاز زمان است و قدرت ادارۀ جامعه را دارد. برای اثبات این ادعا لازم بود تا مواضع اسلام نسبت به مسائل اجتماعی آشکار شود. این در حالی بود که در داخل کشور تولید فکر دینی بسیار اندک بود و غیر از آنچه که در نشریاتی مانند آیین اسلام و غیره منتشر شده و کتاب‌های اندکی که در دهۀ 20 رواج یافته بود، چیز قابل دسترسی وجود نداشت. در مقابل تجربۀ روشنفکری دینی در مصر و هند و پاکستان تولیداتی به همراه داشت که به درد این شرایط ایران می‌خورد و به همین دلیل اقبالی برای ترجمۀ آن‌ها پدید آمد.[644] در این قبیل موضوعات کتاب‌هایی که توسط اخوانی‌های مصر و پاکستان نوشته شده بود، اطلاعات زیادی وجود داشت و نویسندگان ایرانی که احساس می‌کردند آن آثار غنی‌تر از اندیشه‌های خود آنان است، ‌به ترجمۀ آن کتاب‌ها مشغول شدند. این آثار غالبا در شرح رویکرد اسلام به مسائل اجتماعی و سیاسی و به خصوص طراحی نوعی نظام حکومتی بود. آگاهیم که بخشی ازجریان فکری اخوان به عنوان مقابله با تفکر جدایی دین از سیاست که زمانی علی عبدالرزاق در مصر مروج آن بود پدید آمد و به همین دلیل، در حرکت اسلام گرایانه جدید تلاش برای باز نمودن وجه سیاسی ـ اجتماعی اسلام جدی‌تر بود. در عین حال و به مرور بخشی از این آثار در نقد مارکسیسم نوشته شد و در این حوزه هم، ترجمه آن‌ها می‌توانست به مقابلۀ اسلام با مارکسیسم در ایران کمک کند، که از آن جمله می‌توان به کتاب مصطفی محمود تحت عنوان اسلام و مارکسیسم اشاره کرد که مترجم آن فرزاد یاد شده است.

حرکت ترجمۀ این آثار از پیش از نهضت خرداد آغاز شده بود، چنان که نمونه‌های آن را در نشریات مذهبی دهۀ 20 مشاهده می‌کنیم. اما حرکت ترجمه به صورت جدی از اواسط دهۀ سی آغاز شد و ادامه یافت و پس از نهضت خرداد تشدید شد. یکی از نخستین آثاری که در آن دوره ترجمه شد، کتاب روح الدین الاسلامی از عفیف عبدالفتاح طبّاره بود که با نام فرهنگ عقاید و قوانین اسلامی در سال 1338 در قم در پانصد صفحه ارائه شد. مترجم آن مرحوم سید احمد طیبی شبستری بود که پیش از آن مقالاتی در مجله حکمت می‌نوشت.

ترجمۀ آثار سید قطب (1903ـ1966) از رهبران دینی اخوان المسلمین مصر و برادرش محمد قطب به فارسی در دستور کار قرار گرفت. نگرش سید قطب، هم در آثار تک نگاری‌اش و هم در تفسیر فی ظلال القرآن، طرح یک اسلام سیاسی فعال و خواستار به دست آوردن حاکمیت بود تا همزمان با اجرای کامل شریعت اسلامی، بتواند بر ضد زیاده‌خواهی‌های غرب و دنیای کمونیسم بایستد. سید قطب با نفوذ افکار یونانی در عالم اسلام و طرح آن به عنوان یک انحراف،[645] راه را برای برخی از نویسندگان داخلی ما در ضدیت با یونانی زدگی در فلسفه اسلامی هموار کرد. اما به هر روی، مهم‌ترین وجه فکر او اسلامگرایی تندی است که مقدمه برخی از جنبش‌های اسلامی بعد از او در کشورهای مختلف است. وی همچنین با نگرش‌های ملی گرایانۀ جمال عبدالناصر هم درگیر بود و عاقبت نیز به دست او در زندان اعدام گردید.

ارتباط انقلابیون ایران با اخوان‌ها به زمان نهضت ملی بر می‌گشت؛ موقعی که مسألۀ فلسطین مطرح شد، یکی از نخستین افرادی که در این باره اولین تماس‌ها را داشت، نواب صفوی بود که در سفرخود به بیت المقدس و مصر با اخوانی‌ها دیدار کرد. زمانی که جمال عبدالناصر با اخوانی‌ها درگیر شد، نواب ضمن یک نامۀ دو سطری به جمال عبدالناصر نوشت: رفتار شدید شما با اخوان المسلمین غضبی شدید در قلوب مسلمین ایجاد نموده، سریعاً تجدید نظر نمایید و کاری کنید که موجب پشیمانی دردناکی برای شما نشود.[646]

اندیشه‌های اخوان المسلمین که به ویژه از بعد دینی، در آثار سید قطب و محمد قطب انعکاس می‌یافت. میان روحانیون جوان ایران تأثیر گذاشت و به سرعت به فارسی ترجمه شد. یک مشکل عمده که از دید انقلابیون ایرانی پنهان ماند یا آنکه به دلیل فضای سیاسی موجود در آن وقت، برایشان چندان اهمیت نداشت؛[647] آن بود که سید قطب و اصولا جریان اخوانی منهای گرایش نخستینی که در بنیانگذار آن یعنی حسن البناء در بارۀ اعتدال وحدت دو مذهب شیعه و سنی وجود داشت؛ گرایشی سخت غیر شیعی با پرهیز از آوردن نام اهل بیت علیهم السلام  به هر صورت ممکن بود.[648] این گرایش به مرور اخوانی‌ها را با وهابی‌ها نزدیک‌تر هم کرد. در واقع، انقلابی‌های ایران در این دوره، به این وجه قضیه توجهی نداشتند. برخی از مترجمان در مقدمۀ کتابی که از وی ترجمه کردند، تذکری در این باب می‌دادند که با برخی از مطالب کتاب یا ستایش‌هایی که از کسانی شده موافقت ندارند.[649] نویسندۀ دیگری هم با نوشتن کتابی با عنوان دفاع از حق (چاپ1350) توضیح داد که هدفش انگشت نهادن روی مواردی از اشتباهات عمدی سید قطب است، مطلبی که روی جلد کتاب هم با همین تعبیر آمده است. ابوفاضل رضوی اردکانی در این کتاب به نقد اندیشه‌های سید قطب در ارتباط با مواضع وی نسبت به اهل بیت پرداخته است.[650] سید ابراهیم میلانی هم فصل مفصلی در قدح سید قطب نوشته و مروجان وی را مشتی فرنگی مآب و غرب زده دانسته است.[651] وی او را «مرد بی‌دین و ایمان متعصب دانسته که گروهی بی‌جا تعریف و تجلیل از او می‌نمایند». وی سپس برخی از دیدگاه‌های وی را درباره اهل بیت که در تفسیرش آورده، نقل کرده است.[652]

به هر روی تفکر سید قطب و به طور کلی اخوانی‌ها در ایران سخت مؤثر افتاد. اشاره به برخی از این ترجمه‌ها، برای نشان دادن این نکته که این حرکت فرهنگی، حرکتی نسبتا گسترده بوده، لازم است:

الف: آثار فارسی شدۀ سید قطب

آینده در قلمرو اسلام، سید علی خامنه‌ای (انتشارات سپیده، مشهد، 1345)[653]

ادعا نام‌های علیه تمدن غرب و... رسالت اسلام، سیدعلی و هادی خامنه‌ای (مشهد، 1349)

اسلام آیین فطرت، ابراهیم میرباقری، (تهران، 1349)

اسلام و استعمار، محمدجعفرامامی (قم، 1357؟)

اسلام و دیگران، ترجمه سید محمد شیرازی، تهران، 1383ق/1343ش.

اسلام و صلح جهانی، زین العابدین قربانی و هادی خسروشاهی، (تهران، 1351)

اسلام و مسائل روز، محمد جعفر امامی، (قم 1357).

ایدئولوژی، سید قطب ترجمه سید محمد خامنه‌ای.

ترجمۀ تفسیر فی ظلال القرآن، سیدعلی خامنه‌ای، (تهران، 1362) ترجمه پیش از انقلاب بود.

چراغی برفراز راه، ‌حسن اکبری مرزناک، تهران، خدمات فرهنگی امت، 1359ش.

در سایۀ قرآن، احمد آرام، (تهران، 1334)

زیر بنای صلح جهانی، هادی خسروشاهی، زین العابدین قربانی، (تهران، 1355)

شاهدان قیامت از دیدگاه قرآن، محمدعلی عالمی.[654]

عدالت اجتماعی در اسلام، هادی خسروشاهی، محمدعلی گرامی، ‌(تهران، 1352)

فاجعۀ تمدن و رسالت اسلام، علی حجتی کرمانی (تهران، ‌1351)

ما چه می‌گوییم؟ هادی خسروشاهی، (قم، 1357، ‌با پانزده بار چاپ).

مقابلۀ اسلام با سرمایه‌داری و تفسیر آیات ربا، محمد رادمنش، ‌(تهران، 1342؟9

ویژگی‌های ایدئولوژی اسلامی، محمد خامنه‌ای (تهران، انتشارات مؤسسۀ ملی، 1354)[655]

ب: آثار فارسی شده محمد قطب[656]

مباحثی درباره تجربی‌ها، کمونیست‌ها، نظریۀ‌اسلام، ضیاء الدین روحانی، هادی خسروشاهی، ‌(قم، ‌1346)

فرد و اجتماع، غلامرضا سعیدی، (تهران، 1346)

فروید و فرویدیسم (بررسی عقاید فروید) ضیاءالدین روحانی، هادی خسروشاهی، قم، (1346؟)

بشریت (انسان) بر سر دو راهی، ضیاءالدین روحانی، هادی خسروشاهی، (قم، 1349).

روش تربیتی اسلام، محمدمهدی جعفری، (تهران، 1346) (وی این کتاب را در زمانی که در زندان بود ترجمه کرد)[657]

جاهلیت قرن بیستم، صدرالدین بلاغی، (تهران، 1346)

انسان بین مادیگری و اسلام، خلیل خلیلیان، ‌(تهران، 1341، ‌چاپ دوم، شرکت سهامی انتشار، 1346)

اسلام و نابسامانی‌های روشنفکران، محمدعلی عابدی، (تهران، 1351)

آیا ما مسلمان هستیم؟ جعفر طباطبائی، (تهران، 1350)

ترجمۀ کتاب شبهات حول الاسلام با عنوان ارمغان فرید، فرید گلپایگانی، (تهران، 1350)

برهان قرآن، ترجمۀ صدر بلاغی که بدون یاد از نام مؤلف منتشر شده است.

سیمای جهل در غرب، ترجمۀ خلیل خلیلیان، (تهران، کتابخانۀ ارشاد، 1345)

برگی از تاریخ، ترجمۀ خلیل خلیلیان، ‌(تهران، نوید، 1349)

اسلام شناسی، محمدعلی عابدی، (تهران، 1350؟)

تجربی‌ها و کمونیست‌ها، ترجمۀ ضیاءالدین روحانی، هادی خسروشاهی، قم، دارالعلم، 1347. بر پیشانی این اثر، به مانند شمار دیگری از آثار که آقای خسروشاهی چاپ کرده، تعبیر «در راه انقلاب فکری اسلامی» به صورت یک آرم آمده و زیر آن هم این نوشته که: زندگی، تنها عقیده و جهاد در راه آنست. سپس نام امام حسین علیه السلام  به عنوان قائل آن سخن آمده که البته نسبت این جمله به امام حسین علیه السلام  که این اواخر شهرت یافت، ‌نادرست است. در مقدمه این اثر شرح حالی از محمد قطب ومشکلات و دشواری‌هایی که در حکومت جمال عبدالناصر برای او پدید آمده، سخن گفته شده است. اسلام‌گرایی این دو برادر با نگرش ناسیونالیستی دولت عبدالناصر سازگاری نداشت و به همین دلیل میان آنان اختلافی عمیق پدید آمد که به اعدام سید قطب منجر شد.

ترجمه آثار مودودی

شبیه همین آثار، ترجمه کارهای ابوالاعلی مودودی متفکر پاکستانی بود که وی نیز افکار و اندیشه‌های مشابه آنان داشت و برخی از آثارش کم و بیش به فارسی ترجمه شد. غلامرضا سعیدی در مصاحبه‌ای می‌گوید: «او شخصیت خیلی متفکری بود و آثار او را من زیاد ترجمه کرده‌ام.»[658] برای نمونه می‌توان به مقالۀ «عبودیت فکری» ابوالاعلی مودودی اشاره کرد که در کتاب (اول اخلاق ما، بعد تمدن آن‌ها) از سعیدی به چاپ رسیده است. نمونه‌های دیگر عبارتند از:

اسلام و جاهلیت، ترجمۀ غلامرضا سعیدی، تهران، مؤسسۀ مطبوعاتی اسلامی (بی‌تا).

اسلام و مشکلات اقتصادی، ترجمۀ هادی خسروشاهی، تهران، فراهانی.

اسلام در دنیای امروز، وظیفه جوانان مسلمان، ترجمۀ احمد فرزانه، تهران، بعثت، 1349ش.

مبادی اسلام و فلسفه احکام، ترجمۀ سید غلامرضا سعیدی، قم، دارالفکر، ‌این کتاب با فارسی افغانی در پاکستان هم توسط دارالعروبه للدعوة الاسلامیه چاپ شده است.

اسلام و تمدن غرب، ترجمۀ ابراهیم امینی، تهران، سازمان انتشار نوید، 1348ش.

برنامۀ انقلاب اسلامی، ترجمۀ غلامرضا سعیدی، تهران، ‌چاپ اختر شمال.

در پشت جلد کتاب اخلاق از شیخ شلتوت که خلیلیان ترجمه کرده، در معرفی کتاب برنامه انقلاب اسلامی آمده است: جهان اسلام که قرن‌هاست بر اثر فشار حکومت استبدادی و سپس قهر و غلبۀ آزمندان غرب از پای درآمده... نمی‌تواند به هیچ‌یک از ایسم‌ها یا مکتب‌های جدید اروپایی قانع شود، نجاتش را در میان تعلیمات اسلامی جستجو می‌کند... یکی از شخصیت‌های ارزنده و برازنده استاد جلیل سید ابوالاعلای مودودی از رجال مهم دینی و فکری پاکستان (مقیم لاهور) در این راه طرق تازه‌ای را به روی نسل معاصر گشوده و مباحث فکری و اجتماعی وی مورد توجه و محل قبول نسل جدید واقع گردیده که رسالۀ حاضر نمونه‌ای از آن است.

مرحوم سعیدی به اندازه‌ای متأثر از جنبش‌ اسلامی پاکستان بود که گاه در پشت کتاب‌هایش شعار قائد اعظم محمدعلی جناح را می‌آورد که: اتحاد، ایمان، انضباط.[659] وی آثار دیگری هم از مسلمانان پاکستانی ترجمه و نشر کرده که پیش از این اشاره کردیم.

آثار دیگری هم دیگران از مودودی ترجمه کردند. از آن جمله است:

تئوری اخلاقی اسلام، ترجمه سید ابراهیم سید علوی، تهران، شرکت سهامی انتشار 1349 ش.

مرزهای عقیده، ترجمۀ جواد هشترودی، شرکت سهامی انتشار.

قانون اساسی در اسلام، ترجمۀ محمدعلی گرامی، قم، دارالفکر، 1352ش.

شگفت آنکه تا آنجا که نویسنده می‌داند کتاب تفسیر مودودی (گویا با نام تفهیم القرآن)که آن هم نقش مهمی در بیدارگری از نوع پاکستانی ـ سنی آن در جهان تسنن دارد، در ایران ترجمه نشد.

ترجمۀ آثار دیگر مؤلفان عرب و... به فارسی

در اینجا، تنها برای نمونه به برخی از کارهای دیگری که در این حوزه انجام شده و می‌تواند جهت‌گیری کلی بحث ما را روشن کند، اشاره می‌کنیم.

سید محمدمهدی جعفری از دیگر مترجمان آثار عربی بود که برای نمونه کتاب همکاری‌های اجتماعی از محمد ابوزهره را به فارسی درآورد و توسط شرکت سهامی انتشار در سال 1344 چاپ شد.[660] آقای جعفری منهای مجلد اول کتاب امام علی که آقای طالقانی ترجمه کرد. مجلدات دوم تا هشتم را به فارسی درآورد. این کتاب از عبدالفتاح عبدالمقصود بود.[661]

نمونۀ دیگر ترجمۀ کتاب نقشه‌های استعمار در راه مبارزه با اسلام ازمحمد محمود صواف بود که توسط سیدجواد هشترودی به فارسی ترجمه و در 330 صفحه منتشر شد. در این کتاب، فهرستی از مطالبی که به نوعی به روابط استعماری جهان غرب با جهان اسلام مربوط می‌شود، دیدگاه‌های مستشرقان درباره اسلام، فعالیت‌های تبشیری مسیحیت در سرزمین‌های اسلامی و بسیاری از موضوعات مشابه درج شده است.

سید خلیل خلیلیان هم آثاری را از عربی به فارسی ترجمه کرد که از آن جمله کتاب نقش زن از شیخ محمود شلتوت بود که به سال 1344 توسط شرکت سهامی انتشار به چاپ رسید. نوشتۀ یاد شده بخشی از کتاب من توجیهات الاسلام شلتوت است. کتاب دیگر شیخ شلتوت با نام مردم و دین نیز توسط همین آقای خلیلیان به فارسی ترجمه و چاپ شده که آن هم بخش دیگری از کتاب من توجیهات الاسلام است. بخش دیگری از این کتاب هم با عنوان در کشتزار اجتماع و بخشی با عنوان اخلاق منتشر شده است. کتابی هم با عنوان جنگ و صلح در اسلام از شلتوت توسط شریف رحمانی ترجمه و در سال 1354 توسط انتشارات بعثت چاپ شد.

آثار محمد غزالی، نویسندۀ معاصر مصری هم کما بیش به فارسی درآمده است که از آن جمله کتاب اسلام و بنیان‌های (شرایط) اقتصادی است که خلیل خلیلیان آن را ترجمه و شرکت سهامی انتشار آن را منتشر کرده است. نیز کتاب اسلام و بلاهای نوین که مرحوم مصطفی زمانی آن را در سال -1347 (تهران، فراهانی) ترجمه و چاپ کرد. زمانی، همچنین کتاب با ضعف مسلمین دنیا در خطر سقوط است را از ابوالحسن ندوی به فارسی درآورد، چنان که کتاب آینده اسلام از مالک بن نبی را هم ترجمه کرد.

کتاب فاتحه و معنای آن یا بیان عظمت قرآن در سورۀ الحمد از رشید رضا بود که توسط عباس راسخی در سال 1325 ش در رشت چاپ شد. کتاب گفتگوی الهی با مادی از عبداللطیف بری توسط محمدباقر دشتیانه چاپ و درسال 56 توسط انتشارات اسلامی تهران انتشار یافت.

کتاب اسلام و طب جدید یا معجزات علمی قرآن مقالاتی است که توسط دانشمند مصری عبدالعزیز اسماعیل پاشا در مجلة الازهر چاپ و سپس به صورت کتابی عرضه شده و توسط مرحوم سید غلامرضا سعیدی به فارسی ترجمه و توسط کتابخانه ارشاد در سال 1346 چاپ شده است. مصطفی زمانی (روی جلد مصطفی نجف آبادی) کتابی از مالک بن نبی را با عنوان آیندۀ اسلام و امواج خطرناک به فارسی درآورد. اصل کتاب به فرانسوی بوده و متن عربی آنان با عنوان مستقل الاسلام توسط شعبان برکات آماده شده و فارسی هم از روی آن به انجام رسیده و در سال 1343 (قم، فروغ اسلام) چاپ شده است. کتاب امام علی صدای عدالت انسانی جرج جرداق نیز توسط سید هادی خسروشاهی و برخی از مجلدات باهمراهی شماری از دوستانش انتشار یافت.

محمدباقر انصاری مترجم کتابی از امیر شکیب ارسلان با نام لماذا تأخر المسلمون است که با نام رمز عقب ماندگی ما به فارسی درآمده و توسط انتشارات نوید و به سال1348 چاپ شده است. فصل پایانی این کتاب شرحی از خدمات ملک عبدالعزیز پادشاه وقت سعودی است که شکیب از جهاتی مدیونش بود! از همین نویسنده آثار دیگری هم به فارسی درآمده که از آن جمله کتاب حاضر العالم الاسلامی است که اصل آن از لوتروپ ستووارد است که عجاج نویهض آن را با حواشی شکیب ارسلان به عربی درآورد. این یکی از کهن‌ترین آثار عربی است که در دورۀ جدید ایران در عصر پهلوی اول[662] در ایران به فارسی درآمد. مترجم آن احمد مهذّب (م 1336 پسر میرزا حسن فسائی صاحب فارسنامۀ ناصری) بود که آن را در دو جلد با نام عالم نو اسلام یا امروز مسلمین ترجمه کرده و به سال 1320 ش در تهران توسط شرکت طبع کتاب چاپ شد.[663] مهذب در دورۀ پهلوی اول هم دو کتاب از قاسم امین مصری درباره زن با عناوین زن و آزادی و زن امروز به فارسی ترجمه کرد که توسط وزارت فرهنگ وقت چاپ شد. تاریخ فتوحات اسلامی اثر دیگری از شکیب ارسلان با عنوان تاریخ غزوات العرب است که سال 1348 با ترجمه آقای علی دوانی و توسط انتشارات بنی هاشمی چاپ شد.

کتاب اسلام و سیمای طبقاتی اروپا از محمد البَهی توسط سید محمود خضری ترجمه و در انتشارات بعثت (تهران، 1353)‌چاپ شد.

حبیب الله مرزوقی شمیرانی نیز اثری را از عفیف عبدالفتاح طباره ترجمه کرده و نامش را بحثی دربارۀ علوم روز و قرآن نهاده است. (تهران، فراهانی، 1346) موضوع کتاب، چنان که آشکار است، از موضوعات رایج آن روزگار بوده است. کتاب نخستین انسان هم از عباس محمودالعقّاد نویسندۀ مصری درباره نظریه‌ داروین از منظر قرآن و اسلام است. این کتاب را هم خلیل خلیلیان ترجمه کرده و انتشارات فراهانی در سال 1343 چاپ کرده است.

سید محمود خضری هم اثری را با عنوان اسلام و مسأله نژاد پرستی از عبدالحمید عبادی ترجمه کرد که توسط انتشارات بعثت پس از سال 50 به چاپ رسید.

کتاب جهان اسلام هم از محمود شاکر، توسط حسن اکبری مرزناک، در سال 1355 ترجمه و به احتمال پس از انقلاب منتشر شده است.

سید جعفرغضبان هم کتابی از عمر ابوالنصر از نویسندگان عربی سوریه درباره امام حسین علیه السلام  ترجمه کرده نامش را سید الشهداء واقعه عاشورا گذاشت. نام مترجم روی جلد کتاب سید جعفر غضبان آمده و این کتاب که در سال 1323 ش چاپ شده است، جزو اولین نسل ترجمه‌های عربی توسط انتشارات مجله ماه نو چاپ شده است. کتاب گوشه‌هایی از اسرار تاریخ اسلام از نوری جعفر بود که آن را هم میرسید جعفر غضبان ترجمه کرد و در سال 1337 به چاپ رسید. از وی کتاب فلاسفة الشیعة عبدالله نعمة هم عرضه شده است.

احمد آرام هم برخی از آثار عربی را به فارسی درآورده که از آن جمله کتاب گفتار رمضان از شیخ علی طنطاوی است که دفتر نشر آن را چاپ کرده است. ترجمۀ کتاب احیاء فکر دینی در اسلام هم که از اقبال لاهوری و از انگلیسی (و البته به طور ناقص) صورت گرفت، کار احمد آرام بود که سال 1346 منتشر شد. به همین قیاس، محمد ابراهیم آیتی هم شماری از آثار از جمله کتاب آئینه اسلام طه حسین را به فارسی ترجمه کرده که ایضا توسط شرکت سهامی انتشار عرضه شده است. کتاب پیرامون سیرۀ نبوی طه حسین هم توسط بدرالدین کتابی درسه مجلد در اصفهان به سال 1335 چاپ شده است. کتاب وعدۀ راست طه حسین هم در سال 1330 توسط احمد آرام ترجمه و منتشر شد. این کتاب بار دیگر در سال 1344 منتشر شد.

افکار جاوید محمد از مولوی محمد علی لاهوری هم توسط مرحوم آیتی به فارسی درآمد و در سال 1335 توسط کانون انتشارات محمدی چاپ شد.

محمد مجتهدی شبستری هم کتاب عقاید الامامیۀ مرحوم مظفر را در سال 1347 ش به درخواست آقای محمدی اردهالی (کانون انتشارات محمدی) ترجمه کرده که به نام عقاید و تعالیم شیعه چاپ شد. وی مباحث تقیّه آن کتاب را به دلیل ناسازگاری آن با سایر مباحث کتاب و مسائلی که وجود داشت، ترجمه نکرد. پیش از این، اشاره‌ای به برخی از کارهای علمی او داشتیم. فصلی از کتاب‌هایی که ترجمه می‌شد در نقد مارکسیسم بود. پیش از این به نمونه‌هایی اشاره کردیم. نمونه دیگر کتاب کمونیسم و اسلام عباس عقّاد و احمد عطار، ترجمه احمد خدایی بود که در سال 1353 در قم منتشر شد.

انتشار آثاری دیگر از عربی به فارسی درباره موضوعاتی که شیعیان به آن علاقمند بودند، اندک اما گاه مؤثر بود. انتشار اثر بزرگ عبدالفتاح عبدالمقصود درباره امام علی بن ابی‌طالب علیه السلام  که برخی مجلدات آن را آیت الله طالقانی و برخی را محمدمهدی جعفری ترجمه کردند، اثری شگرف در اعتماد به نفس شیعیان در ایران داشت. یکبار هم کتابی با عنوان امام علی مجاهد بزرگ مجموعه مقالاتی به انگلیسی در اندونزی از انجمن منتدی الوصی که انجمنی شیعه مذهب بود توسط مصطفی زاهدی و با مقدمه سید محمدعلی روضاتی در سال 1338 ش منتشر شد. به جز این هم داد و ستدهای دیگری در زمینه معارف شیعی با زبان عربی وجود داشت که از حوصله این کتاب خارج است.

نتیجه ترجمۀ این آثار، تقویت افکار مذهبی و فراهم آوردن خوراک فکری تازه برای روحانیونی بود که به منبر می‌رفتند. تا این زمان، پس از سه چهار دهه غفلت و سرکوبی روحانیت، چنین تصور می‌شد که تنها روشنفکران غیر مذهبی هستند که با مسائل اجتماعی سروکار دارند. با آمدن این آثار به صحنه، در کنار آثار شماری از نویسندگان مذهبی در داخل، راه برای ورود طلاب به حوزه‌های روشنفکری و اجتماعی فراهم گردید.

 

ترجمۀ آثاری دربارۀ اسلام و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از اروپائیان

شاید بی‌مناسب نباشد اشاره کنیم که بخشی از این آثار ترجمه شده و آثاری دیگر، از جمله مقالات فراوان در نشریات دینی، در خصوص دیدگاه‌های مسیحیان و اروپائیان درباره اسلام انتشار می‌یافت. این‌ها، مطالبی بود که در آن‌ها، اروپائیان از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  یا قرآن و اسلام ستایش کرده بودند. و انتشار آن‌ها وسیله‌ای برای جذب نسل مردد و غرب زده به سوی اسلام بود. گرچه شاید هدف انتشار همۀ این آثار این نبود. این قبیل نوشته‌ها شاید ابتدا در میان عرب‌ها پدید آمده بود، و در زمان رضاشاه نیز به ایران رسید. کتاب محمد رسول الله ، (کتاب الهادی) از میرزا هادی نوری مازندرانی درباره پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  است که در سال 4ـ1313 ش در مطبعۀ مجلس به چاپ رسید. در مقدمه این کتاب اسامی 49 نفر خارجی آمده که مطالبی در این باره نوشته‌اند. نویسنده مأخذ نقل‌های آن‌ها را در همان صفحه نخست یاد کرده که از آن جمله کتاب ذخیرة المعاد از شیخ سلیمان ظاهر آملی است. کتاب نوری مازندرانی اثری تمام عیار در این زمینه و در نوع خود نخستین متن مفصل در این باره است. بعد از شهریور بیست این قبیل نگارش‌ها یکسره ادامه یافت. نمونه آن افکار و اندیشه‌های اسلام از گوستاولوبون بود که شجاع الدین شفا ترجمه کرد و در سال 1327 چاپ شد. کتاب دیگر اقوال اروپائیان درباره قرآن از ابوالقاسم سحاب تفرشی بود. اسلام از دریچۀ چشم مسیحیان از مجتبی مینوی بود که حسینیه ارشاد در سال 1348 آن را چاپ کرد. کتاب اسلام از دومینیک سوردل ترجمه اسماعیل دولتشاهی هم از آن جمله است. اثری هم با نام اسلام در شرق و غرب کار محمدعلی مجاهدی (قم، بدون تاریخ) در همین زمینه در اواخر دورۀ پهلوی چاپ شده و ذیل عنوان آن آمده است: مجموعۀ آراء مستشرقین و صاحبنظران اروپایی و خارجی.[664]

کتاب به سوی خدا هم که از یک بانوی انگلیسی است با نام لادین ایفلین کومولد، توسط عمر ابوالنصر به عربی درآمد و توسط حکمت آل اقا به فارسی ترجمه و در سال 1320 ش چاپ شد. این کتاب شرح سفر او به مکه و مدینه است. کتاب پیشرفت سریع اسلام هم از لورا واکسیا والگری است که مرحوم غلامرضا سعیدی آن را به فارسی درآورد و شرکت انتشار در سال 1344 به چاپ رساند.

اسلام و انتقادات غرب عنوان کتابی از محمد عبدالغنی حسن بود که به قلم محمدرضا انصاری به فارسی درآمد و توسط کانون نشرمحمدی در سال 1354 در270 صفحه چاپ شد. در این کتاب هم دربارۀ اعترافات دانشمندان اروپایی دربارۀ اسلام به تفصیل سخن گفته شده است. در عین حال به برخی از انتقادهای آنان نیز پاسخ داده شده است.[665] کتاب چگونگی گسترش اسلام هم از توماس آرنولد همین حکم را داشت که مترجم آن حبیب الله آشوری معرفی شده که نباید آشوری نویسندۀ توحید باشد. در این کتاب به تفصیل درباره فتوحات اسلامی با نگاه مثبت بحث شده است. نام مترجم در چاپ دانشگاه این کتاب به سال1358 ابوالفضل عزّتی است.

کتاب آئین اسلام یا اعترافات دانشمندان و نویسندگان نامی اروپا به مزایای دیانت اسلامی و اثر آن در پیشرفت تمدن و تشریح اصول اساسی این دیانت و تطبیق آن بر قواعد عقلی و اصول فلسفی از شیخ عبدالله کوویلیام شیخ الاسلام بریتانیا است که آن را در سال 1889 میلادی تألیف کرده و در ایران توسط فخرالدین طباطبائی از زبان عربی (که ترجمه عربی آن از محمد ضیاء بوده) در 140 صفحه به فارسی درآمده است. انتشار آن به فارسی در آذرماه 1320 شمسی است. کتاب تاریخ مقدس اثر واشینگتن اروینک نیز توسط نقیب زاده طباطبائی در باره زندگی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به فارسی ترجمه شده و به سال 1344 ق در مطبعه مجلس چاپ شد. کتاب اسلام از نظرگاه دانشمدان غرب هم با ترجمه و حواشی علی اصغر حکمت در سال1340ش (چاپ دوم توسط امیرکبیر در سال 1357) چاپ شد. این کتاب مرکب از سه فصل از سه کتاب مختلفی است که دانشمندان غربی یعنی هوستون اسمیت، نوز و فیلیپ حِتّی دربارۀ اسلام نوشته‌اند. کتاب ایدئولوژی و فرهنگ اسلام از دیدگاه ژول لابوم نیز از همین دست است که توسط محمد رسول دریایی ترجمه و نشرشده است. سلسله مقالاتی هم باعنوان اسلام در نظر دیگران به کوشش ابوالفضل قاسمی درجزی در نشریۀ آیین اسلام سال سوم به صورت مرتب به چاپ می‌رسید. کتاب حقیقت اسلام در نظر دیگران هم از محمدعلی بروجردی کاظمینی در سال 1341 در همین زمینه انتشار یافت. کتاب اسلام از دیدگاه دانشمندان غرب از نصرالله نیک آیین (شرکت سهامی سیمان فارس)را باید اثری دیگر در همین زمینه دانست.[666] کتاب نقش اسلام در برابر غرب از مریم جمیله است که نام اصلی او مارگرت مارکوس بوده و در اصل یهودی و ساکن نیویورک بوده که به اسلام گروید و در پاکستان اقامت کرد. این کتاب توسط مرحوم سعیدی ترجمه و در ضمن انتشارات دارالتبلیغ چاپ شد.[667] گویا همان کتاب با نام جاذبۀ اسلام (قم، شفق، 1355) با ترجمه اقدس حسابی و مقدمه مرحوم سعیدی چاپ شده است. کتابی هم با نام اسلام از ژنرال دمیرهان توسط اکبر بهروزی در سال 1341 توسط انتشارات سروش تبریز در 40 صفحه و در همین زمینه به چاپ رسیده است. کتاب محمد پیامبر و سیاستمدار هم از مونتگمری وات است که اسماعیل والی زاده ترجمه کرد و توسط کتابفروشی اسلامیه در سال 1344 منتشر شد. دفاع از اسلام هم اثری از بانو دکتر والگری بود که فیروز حریرچی آن را به فارسی درآورد و به سال 1342 در 177 صفحه توسط انتشارات فروغی انتشار یافت.

ناشران آثار مذهبی ـ سیاسی

ناشران آثار مذهبی ـ سیاسی در اوج فشارهای آن دوران، نقش مهمی در انتقال مفاهیم جدید به نسل جدید ایفا کردند. برخی از ناشران قدیمی مانند کتابفروشی اسلامیه از خانوادۀ کتابچی، دارالکتب الاسلامیه از خانواده آخوندی، انتشارات علمیه اسلامیه و کلالۀ خاور رمضانی و غیره بودند که آثار حدیثی و قرآنی و دعایی را چاپ می‌کردند. اما همزمان با احساس نیاز به انتشار آثار سیاسی ـ دینی جدید، از همان دهۀ 20 فعالیت‌هایی آغاز شد که بیشتر در دهۀ سی ثمر داد. بعدها در دهۀ 40 بر این فعالیت‌ها افزوده شد و قم هم فعال گردید.[668] مجدّدا در آغاز دهۀ 50 ده‌ها نشر کوچک اما فعال در تهران، قم، مشهد و تبریز در عرصۀ نشر آثار مذهبی ـ سیاسی ظاهر شدند. در اینجا اجمالی از مهم‌ترین آن‌ها را بیان می‌کنیم و ناگفته پیداست که تقدیم و تأخیر در اسامی آن‌ها دلیل بر اهمیت نیست.

شرکت سهامی انتشار: یکی از اقدامات بدیعی که برای گسترش فرهنگی دینی ـ سیاسی در نیمه دوم دهۀ 30 انجام گرفت، تأسیس شرکت سهامی انتشار بود. این انتشارات که طی دو دهه، خدمات فرهنگی گسترده‌ای را در حوزه انتشار آثار دینی ـ سیاسی انجام داد، در سال 1337 آغاز به کار کرد و به سال 1339 ثبت شد. با توجه به حجم و نوع منشورات این مرکز، می‌توان آن را در کنار بسط جریان انجمن‌های اسلامی، نقطه عطفی در تحول فرهنگ مذهبی از شکل سنتی آن به شکل مدرن دانست. گو اینکه پیش از آن، تجربۀ نشریات مذهبی که به صورت پراکنده اما فراوان وجود داشت، زمینه ساز آن اقدام بود.

هیئت مؤسس شرکت سهامی عبارت بودند از: مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، آیت الله طالقانی، دکتر کاظم یزدی و آقای حسن محجوب که اندکی بعد به این جمع دعوت شد. وی پیش از آن هم در کار نشر بود و برای نخستین بار در سال33 کتاب عشق و پرستش بازرگان را چاپ کرده بود. هیئت مدیرۀ شرکت هم عبارت بود از آقایان: بازرگان، سحابی، کاظم یزدی. حسن محجوب و مرحوم ولی محمد ثباتی اعضای علی البدل بودند. آقای محجوب روز هیجدهم آبان 84 در دفتر شرکت به بنده فرمودند: ‌من از سال 42 یعنی زمانی که دکتر کاظم یزدی برای تحصیل به فرانسه رفت، مدیریت این مرکز را داشته‌ام. بعد از انقلاب، برای مدتی عزت الله سحابی پس از مجلس اول، مدیریت شرکت سهامی را داشت، اما مجددا مدیریت آن به من واگذار شد که تاکنون آن را اداره می‌کنم. صورت جلسه مجمع عمومی در اواخر سال 40 نشان می‌دهد که کاظم یزدی تا آن زمان بیشترین سهم را در ادارۀ شرکت داشته است. در این جلسه، گفته شده است که هدف از تشکیل شرکت، جبران عدم وجود کتاب‌های خوب اسلامی و اخلاقی در جامعه بوده است. نخستین کتاب، خداپرستی و افکار روز از بازرگان بود که با پول به دست آمده از اولین سهام چاپ شد. این شرکت بعدها سهامی خاص شد و مجموعه سهامداران آن حدود ششصد و اندی بودند. دلیل آن برای «خاص» شدن، آن بود که انتخاب مدیر در اختیار خودشان باشد. در همان ابتدای کار، چنین مقرر شد تا هیئت تحریریه‌ای کار ارزیابی کتاب‌های قابل نشر را بر عهده بگیرد. این هیئت تحریریه از همان جمعی که به اصحاب چهارشنبه معروف بوده و در مدرسۀ سپهسالار بودند، یعنی آقایان: محمد ابراهیم آیتی، مرتضی مطهری، احمد راد، احمد آرام، مهدی بازرگان و فرزان تشکیل شد. نمونه‌ای از صورت جلسات آن زمان به خط بازرگان در شرکت موجود است. تصمیم بر نوشتن کتاب داستان راستان در همان جلسه گرفته شد که بعدها در تیراژ بسیار بالا به چاپ رسید و جایزۀ یونسکو را هم گرفت. این کتاب گاه تا تیراژ پنجاه هزار نسخه چاپ شد. همان زمان کتاب حدیث رمضان ترجمۀ احمد آرام و نیز آئینه اسلام طه حسین ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی برای چاپ تصویب شد. بر اساس یک گزارش از جلسات هیئت تحریریه، حق الزحمة یک سال حضور این اشخاص در هیئت تحریریه از این قرار بود: آیتی و مطهری هرکدام دویست تومان، آرام و راد هرکدام یک صد و پنجاه تومان، فرزان و بازرگان نفری یک صد تومان.

بعد از زندانی شدن مهندس بازرگان، ‌هیئت تحریریه تعطیل شد و پس از آزادی ایشان یا حوالی آن، باز تلاشی برای تشکیل هیئت تحریریه صورت گرفت که گاه به گاه تشکیل می‌شد. در این جلسات احمد آرام، محمدعلی رجایی، کاظم یزدی و پیمان بودند.

شرکت سهامی در طول دهۀ 40 و تا سال 53 یکسره به کار انتشار کتاب‌های دینی و اجتماعی و علمی مشغول بود. در سال 53 به دلیل انتشار کتاب حسنک کجایی (از حسن پرنیان و تألیف شده برای کودکان) مورد خشم شخص شاه قرار گرفت و سروکارش با ساواک افتاد و پرنیان سه سال زندانی گرفت. آقای محجوب که خود به ساواک برده شده، از قول حسین زاده (عطار پور)، بازجوی ساواک، شنیده که او گفته است: ‌من در سال 42 می‌خواستم اینجا را تعطیل کنم، اما نتوانستم و اکنون به هر قیمتی شده است، آن را تعطیل می‌کنم.[669] حسین زاده معتقد بود که باید ناشرین را بیشتر از مؤلفان اذیت کرد، چون اگر این‌ها نباشند کسی نیست کتاب‌های این مؤلفان را چاپ کند. به دنبال انتشار کتاب حسنک کجایی، آقای محجوب احضار شده و به او پیشنهاد می‌شود، در صورتی می‌تواند به کار خود ادامه دهد که همکاری‌هایی هم برای نشر برخی از کتاب‌های پیشنهادی آن‌ها داشته باشند. اما آقای محجوب در پاسخ می‌گوید که اکنون شرکت منحل شده و او قادر به تصمیم‌گیری نیست. به دنبال آن ماجرا، در صورت ظاهر، شرکت از سال 53 تا 57 تعطیل بود و پنهانی به انتشار برخی از کتاب‌ها می‌پرداخت، یا آثاری را وساطت کرده به ناشران دیگر می‌سپرد. پیش از سال 53 هم بسیاری از کتاب‌های شرکت، در ادارۀ سانسور متوقف می‌شد که از آن جمله کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران بود که با وساطت سید رضا برقعی که آن زمان در آموزش و پرورش بود، آزاد شد. همچنین کتاب مرجعیت و روحانیت توقیف شد. این به رغم آن بود که کتاب از سوی مجلۀ راهنمای کتاب به عنوان کتاب سال معرفی شد. البته برخی از علمای قم هم از آن انتقاد کرده، گفته بودند که چرا دیگران برای آنان تعیین تکلیف می‌کنند. بعدها ساواک روی اسم طالقانی و بازرگان هم حساس شده بود. یکبار در جریان انتشار کتاب پدیده‌های جوی پیشنهاد اداره فرهنگ و هنر آن بود که به جای نام بازرگان، نام دیگری به صورت مستعار گذاشته شود. کتاب روح ملت‌ها هم از جمله کتاب‌هایی بود که توقیف شد.

طی این سال‌ها، آثار متعددی از بازرگان و مطهری چاپ شد. برخی از آثار مرحوم مطهری که شرکت چاپ کرد، عبارت بود از:‌ داستان راستان، خدمات متقابل، جاذبه و دافعه امام علی علیه السلام ، عدل الهی و انسان و سرنوشت. کتاب مسألۀ حجاب هم از آثاری بود که بارها و بارها توسط شرکت چاپ شد. نظام حقوق زن هم در کار حروفچینی بود که شرکت تعطیل شد. آقای محجوب گفت که آقای مطهری علاقمند بود کار شرکت ادامه یابد تا بتواند با استفاده از حق التألیف آثارش، از دانشگاه کناره‌گیری کند و به تحقیقاتش بپردازد. اما به هر حال، زحماتش در این راه که با استمداد از حسین نصر هم صورت گرفت و هدفش رفع انحلال از شرکت بود، به جایی نرسید. شرکت سهامی انتشار، علاوه بر انتشار کتاب‌های دینی روحانیون نونویس تهران مانند مطهری و گلزاده غفوری و طالقانی و غیره، برخی از کارهای روحانیون نوگرای قم مانند سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، محمد مجتهد شبستری و زین العابدین قربانی و دیگران را هم چاپ می‌کرد.

شرکت سهامی انتشار طی سال‌های متمادی آثار فراوانی منتشر کرد. در سال 1349 یک فهرست توصیفی از کتاب‌ها چاپ شد و در حجمی قریب به یکصد صفحه حوالی120 عنوان کتاب معرفی شد که بخشی به طور اختصاصی ویژه کتاب‌های بازرگان بود. در سال 1341 فهرستی از منشورات آن در 24 صفحه و در 1346، فهرستی در 68 صفحه چاپ شده است.

به جز شرکت سهامی انتشار، از دو ناشر مشابه هم می‌توان یاد کرد. یکی انتشارات قلم که پس از تعطیلی شرکت سهامی انتشار با حمایت بیش از بیست نفر از نویسندگان مانند علی شریعتمداری، پیمان و محمدمهدی جعفری و... تشکیل شد و آثاری هم منتشر کرد. دیگری انتشارات چاپخش از دکتر سامی و دوستانش که بیشتر در اختیار اندیشه‌های ملی ـ مذهبی بود.

کانون انتشارات محمدی: کانون انتشارات محمدی از ناشران نسبتاً فعالی بود که از سال 1333 با اسم کتابفروشی محمدی شروع به کار کرد و سپس در سال 1338 به نام کانون انتشارات محمدی به کار نشر مشغول گردید. صاحب آن آقای علی محمدی اردهالی (متولد 1311 و اکنون در قید حیات) فرزند مرحوم محمدحسین محمدی اردهالی بود که مقالاتی در آیین اسلام می‌نوشت و شش جلد کتاب با عنوان خوشبختی خانواده منتشر کرد. کتابی هم درباره نماز جمعه نوشت. پدر در سال 1332 در مسیر بازگشت از حج در کاظمین بیمار شده، در نجف درگذشت و در وادی السلام مدفون شد. اولین کتاب کانون، ترجمه زندگی نامۀ زین العابدین از سیدالاَهل بود که حسین وجدانی(برادر زن عبدالحسین ابن الدین) آن را ترجمه کرد. کتاب خدا در طبیعت از کامیل فلاماریون توسط خسرو وارسته ترجمه و با پاورقی‌های آیت الله خالصی توسط کانون چاپ شد. آقای محمدی از سال 35 وارد نشر سخنرانی‌های راشد شد که پیش از آن تاشش جلد چاپ شده بود. از جلد هفتم تا دهم سخنرانی‌ها که پیاده شده بود، گم شد و آقای محمدی از جلد یازدهم تا شانزدهم راچاپ کرد. ایشان به بنده گفت: در حال حاضر قرار است مجلدات هفدهم تا بیستم چاپ شود. شرحی از این مطالب، در مقدمۀ کتاب فلسفۀ عزاداری سید الشهداء که سخنرانی‌های راشد در سال 35 است آمده است. کار مهم کانون، انتشار ترجمة المیزان بود که ده جلد آن در اختیار مؤسسه انتشاراتی دارالعلم قم و بقیه توسط ایشان تا مجلد چهلم چاپ شد. این کار با قرارداد مستقیم با مرحوم علامه انجام گرفت.

طبق معمول، برخی از کتاب‌های این ناشر در اداره فرهنگ و هنر با مشکل مواجه شد که از آن جمله کتاب آزادی هند از بازرگان بود. کتاب اسلام و نابسامانی‌های روشنفکران از محمد قطب ترجمۀ محمدعلی عابدی هم مشکل داشت. این ناشر برای نخستین بار تقویمی را در سال 43 با عکس رنگی آیت الله خمینی چاپ کرد که ساواک دستور جمع آوری آن را داد. فهرست آثار منتشرۀ وی نشانگر پرکاری این ناشر در عرصۀ کتاب‌های مذهبی ـ سیاسی این دوره است.

انتشارات دارالفکر و دارالعلم در قم: در سال‌های نخست دهه سی، مرحوم آقای شیخ مهدی حائری تهرانی انتشارات دارالعلم را تأسیس و چند سال بعد، شاید حوالی سال1336 آن را به آقایان عبدالحمید مولانا و آذری قمی واگذار کرد. همکاری مشترک این دو نفر تا سال41 ادامه داشت. در این وقت، آقای مولانا از دارالعلم جدا شد و با آقای علی اصغر مروارید که انتشارات دارالفکر را داشت شریک شد. این شراکت تا حوالی سال50 ادامه یافت و پس از آن مولانا سهم آقای مروارید را خرید.

آقای مولانا اهل تویسرکان بود و برای تحصیل به قم آمد. آقای آذری هم در اصل قمی و طلبه‌ای فاضل و از جمله شاگردان درس مرحوم داماد بود. انتشار کتاب‌هایی چون نامۀ دانشوران، المیزان، کتاب وحی و شعور مرموز علامۀ طباطبائی، کتاب باد و باران در قرآن و کار در اسلام از مهندس بازرگان، عدالت اجتماعی در اسلام از سید قطب و نیز چاپ تعلیقه امام خمینی بر عروة الوثقی، رسالۀ امام و نیز چاپ تهذیب الاصول تقریرات درس امام از جمله آثاری است که توسط دارالفکر و بعضا دارالعلم نشر شده است. آقای مولانا بارها و بارها به ساواک احضار شد و دو بار، هر بار برای سه سال به تفت و فومن تبعید شد. یکبار نیز کتابخانه شخصی وی به طور کامل توسط ساواک مصادره گردید. آقای آذری هم در جریان تبعید جمعی از علمای قم سال 52 تبعید شده و در سال 55 از تبعید بازگشت. در این مورد، آقازاده ایشان انتشارات دارالعلم را اداره می‌کرد. دارالعلم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را با حواشی مرحوم مطهری چاپ کرد. همچنین کتاب کشف اسرار امام را بدون نام ناشر چاپ می‌کرد و به گفته آقای حسن آذری یک بار هزار نسخه از آن را ساواک برد. چاپ رساله امام هم به طور مرتب صورت می‌گرفت.

انتشارات جهان آراء از یک روحانی به نام سید مهدی آیت اللهی بود که چند سال پیش از انقلاب ناشر و توزیع کننده بسیاری از آثار سیاسی ـ مذهبی و در واقع کتب ممنوعه بود.

انتشارات شفق و انصاریان که از اوائل دهۀ 50 در قم فعال بود و آقایان وافی و انصاریان در انتشار کتاب در این نشر با یکدیگر همراهی داشتند. برخی از آثار ادبی ـ انقلابی، شماری از کتاب‌های مرحوم سعیدی، و نیز افست شماری از آثار ممنوعه در آستانه انقلاب توسط این انتشارات عرضه شد.[670]

انتشارات برهان از حاج محسن کتابچی خوانساری بود که آثار فراوانی از جمله آثار جلال آل احمد را چاپ می‌کرد.

انتشارات ملی از علی خلیلی نیا از جمله ناشر آثار مذهبی ـ سیاسی بود که کتاب‌هایی از مرحوم غلامرضا سعیدی، محمد خامنه‌ای و برخی دیگر از جمله ولایت فقیه امام و غرب زدگی جلال را چاپ می‌کرد و بارها به زندان افتاد و شکنجه‌های سخت شد.

کانون نشر پژوهش‌های اسلامی توسط اقایان علی حجتی کرمانی، علی اکبر وهّاج، احمد وهاج و حاج مصطفی علیان و سید محمد پورمستوفی تأسیس شد و از فعالان آن حاج قاسم تبریزی بود، و آثار مرحوم آرام، استاد جعفر شهیدی، علی حجتی کرمانی، عمید زنجانی و مهندس بازرگان را با نام مستعار عبدالله متقی چاپ می‌کرد. این کانون، محل پخش اعلامیه‌های سازمان فجر اسلام بود.

انتشارات فراهانی از آقای شمس فراهانی بود و در انتشار آثار سیاسی ـ تاریخی ـ مذهبی نقشی فعال داشت. آثار شهید هاشمی نژاد غالبا توسط وی منتشر می‌شد. ترجمۀ تفسیر مجمع البیان در بیست و هفت مجلد توسط مترجمان مختلف و زیر نظر دکتر مفتح از دیگر کارهای وی بود. شماری از کارهای آقای خسروشاهی، یحیی نوری، کتاب امیر کبیر هاشمی رفسنجانی، و کتاب نقشه‌های استعمار در راه مبارزه با اسلام ترجمه سید جواد هشترودی توسط همین ناشر منتشر شد.

انتشارات بعثت تأسیس سال 1347 که توسط فخرالدین حجازی، غلامرضا امامی و حسین مجمع الصنایع و حاج قاسم تبریزی اداره می‌شد. این انتشارات هیئت امنا داشت و هیئت بررسی کتاب آن عبارت بودند از سید ابوالفضل زنجانی، شیخ عبدالله نورانی و سید محمد جواد شریعت. آثار منتشره توسط آن بیشتر در حوزه مسائل مذهبی و سیاسی بود. بازرگان، علی اکبر کسمائی، عبدالکریم بی‌آزار شیرازی، فخرالدین حجازی، علی منتظمی، سید غلامرضا سعیدی و عباسعلی محمودی سبزواری نویسندگانی بودند که همه یا برخی از آثارشان توسط انتشارات بعثت منتشر می‌شد.

دفتر نشر فرهنگ اسلامی که توسط مرحوم بهشتی، باهنر، سید رضا برقعی، شیخ علی گلزاده غفوری بنیاد گذاشته شد. این دفتر آثار نویسندگانی چون محمدتقی جعفری، مطهری، باهنر، غفوری، پیمان، محمدتقی شریعتی (تفسیر نوین) محمدرضا حکیمی و بی‌آزار شیرازی را چاپ می‌کرد. این دفتر به تقریب جای شرکت سهامی انتشار را به خصوص پس از تعطیلی آن گرفته بود.

انتشارات جعفری از آقای اعدادی در مشهد که از فعالین حوزه آثار سیاسی ـ مذهبی بود و کتاب‌های نویسندگان مشهدی را در طول سال‌ها منتشر می‌کرد. از جمله آثار منتشره توسط آن، کتاب‌های شیخ علی تهرانی بود.

انتشارات قائم در اصفهان از علی نکوئی که آثار فضل الله صلواتی، انجمن تربیت اسلامی، علی اکبر اژه‌ای را چاپ می‌کرد و مرکز پخش آثار چاپ شده در تهران بود.

انتشارات رسالت قلم از آقای جیران پور (خامنه‌ای) که حوالی سال 51 آن را تأسیس کرد و به انتشار آثار مذهبی ـ سیاسی پرداخت و مدتی هم دستگیر و زندانی شد.

انتشارات آذر از حاج مرتضی عظیمی، وی بیشتر مرکز پخش کتاب‌های ممنوعه بود و کتابفروشی‌اش بارها و بارها مورد حملۀ ساواک قرار گرفت. وی نقش بسیار مهمی در پخش کتب سیاسی ـ مذهبی داشت و در این باره فداکاری‌های فراوان از خود نشان داد.

کانون انتشار از حسن آقا تهرانی که حوالی سال 1345 تأسیس شد و برخی از آثار سید قطب و جلال‌الدین فارسی را چاپ می‌کرد و چندین بار دستگیر و زندانی شد. وی از سال 1360 منزوی شد. [671]

انتشارات عابدی؛ آقای محمدعلی عابدی خودش مترجم برخی از آثار سید قطب بود و شماری از کتاب‌های دیگر را هم چاپ کرد. این انتشارات حوالی سال 50 تأسیس شد.

انتشارات اسلامی از حاج قاسم نظیفی که از حوالی سال 1343 در حوزه نشر آثار مذهبی ـ سیاسی فعال بود و چند بار دستگیر و زندانی شد. وی آثار استاد مطهری و جعفری را چاپ می‌کرد و از جمله شرح مثنوی ایشان را در پانزده جلد چاپ کرد. از دیگر نویسندگانی که آثارشان توسط این ناشر چاپ شد می‌توان به محمدباقر محقق، ابراهیم امینی، سید علی اکبر حسینی، و نیز کتاب‌هایی چون غرب زدگی جلال، جهاد و شهادت آیت الله طالقانی، دفاعیات مهندس بازرگان، رسالۀ حضرت امام و آثار فراوان اشاره کرد. وی در سال 51 دستگیر شده و به زندان افتاد.

انتشارات بنی هاشمی در تبریز که برخی از کارهای حاج سراج انصاری و سید هادی خسروشاهی را به ضمیمه بسیاری از متون مذهبی و دینی چاپ می‌کرد. کتابفروشی تربیت هم در تبریز در کار نشر و توزیع کتاب فعال بود.

انتشارات برهان، از حاج حسن کتابچی هم در زمینه نشر آثار مذهبی ـ سیاسی مؤثر بود که از آن جمله کتاب امام علی مشعلی و دژی سلیمان کتابی بود.

انتشارات حسینیه ارشاد که با مدیریت آقای میناچی و زمانی هم با نظارت آقای مطهری بود. انتشار کتاب خاتم پیامبران  صل الله علیه و آله و سلم  و آثار دیگر و بعدها انتشار برخی از کتاب‌ها و سخنرانی‌های شریعتی از منشورات این مرکز بود.

اطمینان داریم که نام بسیاری از ناشران فعال در این عرصه در اینجا از قلم افتاده است. اما برای ما مهم آن بود برای نخستین بار به اهمیت نقش این عرصه در انتشار افکار سیاسی ـ مذهبی اشاره کنیم و امیدوار باشیم در این باره تحقیق مستقلی انتشار یابد.[672]

انتشارات دارالتبلیغ که زیر نظر تشکیلات دارالتبلیغ و مدیر آن مهندس حسن شریعتمداری پسر آیت الله شریعتمداری بود. این ناشر تعداد زیادی کتاب در مسائل اسلامی چاپ کرد و از ناشران پرکار این دورۀ قم شناخته می‌شود. فروشگاه دارالتبلیغ نیز یکی از مراکز اصلی کتاب‌های اسلامی تازه بود. شماری از آثار مرحوم سعیدی، استاد شهید مطهری، محمود حکیمی و بسیاری از نویسندگان مکتب اسلام، توسط این ناشر به چاپ رسید.




[1]- چگونگی آمدن مرحوم حائری به سلطان آباد اراک و پس از آن استقرار در قم، بنگرید به خاطرات آیت الله اراکی، در مجلۀ یاد، ‌ش 4، ص 24و 25، نقش آیت الله فیض در بازسازی برخی از مدارس قم پیش از آیت الله حائری قابل توجه بوده و لازم است تا سهم ایشان در این زمینه مورد توجه قرار گیرد.

[2]- آیت الله حائری به دلیل حفظ حوزۀ علمیه قم از مقابله با رضاخان خودداری کرد. وی معتقد بود تا پیش از استوار شدن پایه‌های حوزۀ علمیه، نمی‌توان و نباید اقدامی صورت داد. آیت الله سید رضا زنجانی که زمانی در قم تصدی کارهای حاج شیخ را بر عهده داشته است (دربارۀ او بنگرید: روزی مردی برخاست، ص 203) می‌گوید: در جریان کشف حجاب یک روز حاج شیخ به خانۀ ما آمد. این زمانی بود که حاج آقا حسین قمی قصد داشت تا از روی اعتراض به کشف حجاب از مشهد به تهران بیاید. وقتی مرحوم حائری به خانه ما آمد، گفت:‌» آقا! من خیلی فکر کردم. این مردک (رضاخان) چادرها را بر می‌دارد، عمامه‌ها را هم بر می‌دارد، این ریش‌ها را هم می‌زند... همۀ این‌ها واقعیت دارد و باید در حدود توان کاری کرد.. ولی اینجا (حوزۀ علمیه قم) هنوز ثابت و استوار نشده است. ما کوشش کردیم که پایگاه را از نجف به اینجا بیاوریم. شما آقا، اعتقاد ندارید به اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام  در پاسخ به تشکی و تظلم خانم فاطمه زهرا، ‌وقتی که صدای اذان را از ماذنه شنید که شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر می‌داد، گفت: فاطمه جان! اگر می‌خواهی این صدا باقی بماند، یک مقدار صبر کن». حاج شیخ این‌ها را می‌گفت و همینطور گریه می‌کرد و از محاسنش اشک می‌ریخت. مجلۀ تاریخ معاصر ایران ش 17 (مصاحبه با شاه حسینی) ص 266.

[3]- بنگرید آثار الحجة، ج 1، ص 201 205 ایضا شرح حال وی را عبدالهادی حائری برای سالنامه نور دانش سال 1331 ش (ص 99 107) نگاشته است. یادآوری این نکته لازم است که ایشان داماد مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی بود.

[4]- آیت الله حجت متولد کوه کمر از مناطق اطراف تبریز بود. وی که پدرش نیز در سلک علمای بنام بود، در نجف تحصیل کرد و به سال 1349 ق به قم آمد. وی که دخترش به همسری آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری ـ آقازاده آیت الله شیخ عبدالکریم درآمد ـ پس از درگذشت آیت الله حائری، در حفظ حوزه علمیه نقش مهمی داشت. وی پس از رفتن متفقین از قم، مدرسۀ حجتیه را در باغ نایب السلطنه بنا کرده و به تدریج بر حجرات آن افزود. این مدرسه پس از مدرسۀ فیضیه که نقش محوری داشت، یکی از مدارس مهم حوزه علمیه طی چند دهه پیش از انقلاب بود. وی به سال 1372 ق/1332 ش درگذشت. دربارۀ آیت الله حجت بنگرید: آثار الحجة، ج 1، ص 89ـ 112، ‌و ص 161ـ191.

[5]- گزارش مطبوعات را درباره درگذشت وی بنگرید در:‌سالنامۀ نور دانش، 1326، ص 310ـ325.

[6]- آقای مبرقعی فقیه می‌گوید: از امام خمینی پرسیدم:‌ »چرا شما مردم را به آیت الله قمی ارجاع نمی‌دهید؟ فرمودند: آیت الله حاج آقا حسین قمی در ایران نیستند، ‌بلکه در عراقند. لذا باید آقای بروجردی را تقویت کرد تا حوزه قم و علمای ایران قوت پیدا کنند». وی می‌افزاید: علاوه بر این امام خمینی ـ‌قدس سره ـ آیت الله حاج آقا حسین بروجردی را مردی روشن می‌دانست و گمام می‌کرد که از طریق آیت الله بروجردی اهداف انقلابی را می‌تواند دنبال کند، بعدها من به ایشان گفتم: شما تبلیغات زیادی برای مرجعیت آیت الله بروجردی کردید، ولی آن را که می‌خواستید نشد! فرمود: بله. بنگرید مجلۀ‌حوزه، ‌ش 43ـ44، ‌ص 71 آقای صدوقی هم تأکید دارد که عمده سعی و کوشش بر آمدن (آیت الله بروجردی) به قم، از ناحیۀ حضرت آیت الله خمینی بود و ایشان خیلی اصرار داشتند که این کار انجام بشود.

[7]- بنگرید: مصاحبۀ آیت الله سلطانی، مجله حوزه، ‌ش 43، ‌ص 39، ‌43.

[8]- نشریه جلوه، سال دوم، شماره 2، ص 62ـ63.

[9]- دانشمندان گلپایگان، (رضا استادی، قم، 1381)، ج 2، ‌ص 133ـ135.

[10]- خاطرات زندگی آیت الله العظمی بروجردی، ‌ص 60.

[11]- آیین اسلام، س 4، ش 6، ‌ص 13. اصولا پس از شهریور بیست شمار طلابی که به حوزۀ علمیه قم آمدند روبه فزونی نهاد، امری که آیت الله حجت را بر آن داشت تا مدرسۀ بزرگ حجتیه را ساخته و در سال 1326 (20 جمادی الثانیه 1366ق) افتتاح کند. آیین اسلام، س 4، ش 7، ‌ص 10.

[12]- آیین اسلام، س 4، ش 13، ص 14 در این گزارش (که سید علی محمد دهکردی آن را نگاشته) اشاره به جمعیت 75 هزار نفری قم شده و با اشاره به مدارس قدیمۀ دایر قم، نام چند مدرسه از قبیل فیضیه، دارالشفاء، مهدی قلی خان، حاج ملامحمد صادق، رضویه، حاجی سید صادق، جانی خان، مدرسۀ پارک نایب السلطنه، یاد شده است سپس از موقعیت ویژه آن و اینکه چندین مرجع تقلید از جملۀ آیات بروجردی، فیض قمی، ‌حجت در آن بسر می‌برند. سخن به میان آمده است. با این حال در تشکیلات آن توسعه‌ای روی نداده است. وی عنوان کرده است که در قم این زمان، پنجاه مدرس بنام و دو خطیب به نام‌های محمدتقی اشراقی و شیخ مرتضی انصاری هست. مطبوعات در قم کم است و شاید سه نویسنده بیشتر در آن نیست که میرزا عباس فیض در رأس آنهاست. همچنین یک چاپخانه آن هم ناقص در این شهر است. وی همچنین از اطرافیان مراجع انتقاد کرده است.

[13]- آیین اسلام، س 4، ش 30، ‌ص 11. در این فهرست از امام خمینی به عنوان یکی از اساتید برجستۀ «سطوح» یاد شده است. مقدار شهریه آقای بروجردی بین ده تا شصت تومان و شهریه آقای حجت هفت تا ده تومان به علاوه پنج من نان بوده است.

[14]- پرچم اسلام، ‌س 2، ش 28، ‌آبان 26، ص 2، گزارشی هم از وضعیت حوزۀ علمیه مشهد در پرچم اسلام سال سوم، ش 13، درج شده و ضمن آن گفته شده است که در این وقت تیرماه 1327 هفتصد طلبه در این شهر به تحصیل اشتغال داشته‌اند.

[15]- آیین اسلام، س 8، ش 49، ‌ص 3، این خاطرات در چندین شمارۀ آیین اسلام (49ـ60) به چاپ رسیده است. متن کامل آن گزارش‌ها را در کتاب برگ‌هایی از تاریخ حوزۀ علمیه قم (تهران، مرکز اسناد انقلاب، 1381) به چاپ رسانده‌ایم.

[16]- مدرسۀ فیضیۀ به روایت اسناد ساواک، ص 5ـ7 این آمار برای نشان دادن موقعیت امام خمینی به لحاظ علمی در حوزه قم جالب توجه است. آیت الله صدوقی که از زمان مرحوم حائری در قم به عنوان یک روحانی متنفذ حضور داشته است، تأکید می‌کند که «امام خمینی در تدریس عرفان، فقه و اصول، استاد اول شناخته می‌شدند.» پیامبر انقلاب، س 3، ش 52، ‌ص 34.

[17]- خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 129.

[18]- کیهان فرهنگی، ش 14، 22 مرداد 1335 ش. (مولانا آن زمان نوزده ساله و دانشجوی رشتۀ اقتصاد بوده است).

[19]- طبعا این مسأله نمی‌توانست بی‌ارتباط با برخوردهای تند فدائیان با دستگاه آقای بروجردی و بالعکس در سال‌های ‌پیش از آن باشد. بنگرید به: خاطرات صادق خلخالی، ص 48. آقای واعظ زاده می‌گوید که شهید مطهری به من گفت: بسیار سعی کردم فدائیان اسلام را با آقای بروجردی آشتی بدهم و موجبات کدورت را مرتفع سازم: ولی توفیق نیافتم. بنگرید: پاره‌ای از خورشید، ص 473 پیش از این توضیحاتی درباره روابط آقای بروجردی با فدائیان اسلام آ‌وردیم.

[20]- دربارۀ روابط مرحوم بروجردی با شاه از جمله بنگرید به خاطرات آقای بدلا در:‌هفتاد سال، صص 169ـ174.

[21]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ‌ص 69.

[22]- خاطرات دکتر مهدی حائری، ص 44.

[23]- خاطرات حاج شیخ رضا استادی، ‌ص 130.

[24]- خاطرات شیخ رضا استادی، ‌ص 129ـ130.

[25]- شاید کسی به خوبی آقای بدلا دربارۀ موضع سیاسی مرحوم آیت‌الله بروجردی در برابر شاه سخن نگفته باشد. بنگرید: مجلۀ حوزه، ش 43ـ44، ‌ص 100ـ101 وی در آنجا نمونه‌هایی از برخورد آیت‌الله بروجردی را در برابر شاه شرح داده است. برای نمونه‌های دیگر بنگرید به مصاحبۀ آیت‌الله شیخ علی صافی، مجلۀ‌حوزه، همان، ‌ص 116 ـ 117.

[26]- می‌توان گفت تا روزگار مرحوم بروجردی، سیاست پرهیزی محور کار ایشان و سلفش مرحوم حائری بود. دلیل آن هم شکست روحانیت در مشروطه و اشتباه شگفت آنان در برخورد و جنگشان با یکدیگر بود. آقای بروجردی خودش گفته بود که من در جلسات مشورتی مرحوم آخوند خراسانی بودم و دیدم که ایشان دربارۀ شیخ فضل الله اشتباه کرد و ترسم در سیاست آن است که من هم دچار چنان اشتباهی شوم. بنگرید به خاطرات دوانی در مجلۀ یاد، ش 6، ص 25 به هر روی این یک تحلیل است؛ ضروری است تا در جای دیگری در این باره بحث شود.

[27]- این نکته‌ای بود که آیت‌الله بروجردی در برابر نمایندۀ‌ ساواک در سال 36 مرتب بر آن پافشاری می‌کرد و می‌گفت: من به امور مملکتی هیچگونه دخالتی نمی‌کنم. من فقط روی امور شرعی دخالت می‌نمایم قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 69.

[28]- نمونهایی از این مسائل که در یکی از ملاقات‌ها مطرح شده بود، اعتراض آیت‌الله به واگذاری حق امتیاز تلویزیون به حبیب‌الله ثابت بهایی، اعطای حق آزادی به زنان، لغو تعدد زوجات، خرابی وضع فرهنگ، تشکیل اردوهای تابستانی و مختلط کردن پسران و دختران بود. بنگرید: قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 133 (تاریخ سند 530/1338). همین مسائل و مسائل مشابه مانند گسترش فعالیت مؤسسات وابسته به یهودیان که سبب بر آشفتن آیت الله بروجردی شده بود، در اواخر سال 38 موجی از نارضایتی را در حوزۀ علمیه از دولت فراهم کرد. همان، ج 1، ص153.

[29]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 163.

[30]- متن نامه را بنگرید در: قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 168.

[31]- انقلاب سفید، ص 16 ـ 17 (تهران، 1346).

[32]- زندگی طوفانی، به کوشش ایراج افشار، (تهران، 1372) ص 414 (متن دستخط تقی‌زاده)

[33]- خاطرات دکتر مهدی حائری، ص 26.

[34]- همان، ص 47.

[35]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 240ـ 241.

[36]- حق شناس (که برای تحصیل طلبگی از سال 36 در قم بوده است) به درستی می‌گوید: حرکتی که بعدها به رهبری (آقای) خمینی شروع شد و به صورت یک جنبش سیاسی درآمد، ابتدا به صورت یک جنبش فرهنگی در بین روحانیون جوان قم شکل گرفت. ( گفتگو با تراب حق شناس، به مناسبت کتاب «برفراز خلیج فارس» در مجلۀ آرش، ش 79).

[37]- برای آشنایی با کتاب‌هایی که در این دوره ‌منتشر شده بنگرید: زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت الله بروجردی، ص 139ـ142. این تعداد یعنی رقم حدود 130 مورد چندان زیاد نیست اما مهم شروع حرکتی است که در دهه چهل و سپس پنجاه بسیار جدی‌تر می‌شود.

[38]- دربارۀ فعالیت‌های ایشان در آلمان بنگرید: مجلۀ مکتب اسلام، س 2، ش 4، ص 65ـ69 تحت عنوان «نسیم جان بخش اسلام در ساحل دریاچۀ آلستر» مسجد هامبورگ نخستین مسجد شیعه در اروپا بود که ساخته شد و تاکنون نیز بزرگترین آنهاست.

[39]- بنگرید: خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، ص 28.

[40]- از اطلاعات شفاهی یکی از دوستان قمی، ایشان افزودند که این شخص، ‌یعنی محمدحسن، اراضی زیادی داشت که در همان ماجرا غالبا تصرف شد و تنها بخش اندکی در ده قمرود باقی ماند که در اختیار محمدتقی بود.

[41]- دربارۀ او بنگرید: علامه محمدتقی قمی مؤسس دارالتقریب مصر، مسلم تعوری، ‌زاهدان، 1382، ‌آینۀ پژوهش، سال اول، شمارۀ 3 (مهر و آبان 1369)، ص 106.

[42]- گزیدۀ اسناد روابط خارجی ایران و مصر، ‌ج 2، ‌ص 270.

[43]- همان، ج 3، ص 160.

[44]- همان، ج 3، ص 133ـ135.

[45]- آقای محمدرضا حکیمی به بنده فرمودند که آقای امینی کمتر به قم می‌آمد و اظهار می‌کرد که من وقتی به قم می‌آیم آقای بروجردی از من دیدار نمی‌کند و این مشکل ساز است. آقای حکیمی افزود که آقای بروجردی در این مسأله تحت تأثیر شیخ محمدتقی قمی بود.

[46]- خاطرات حاج شیخ رضا استادی، ‌ص 129.

[47]- بنگرید به : اسناد لانۀ جاسوسی، ج 38، ص 142ـ143 سند شمارۀ 59.

[48]- درباره مبانی نظریه تقریب از نگاه آیت الله بروجردی بنگرید به آنچه نواده دختری ایشان آیت الله علوی بروجردی در مقدمۀ ترجمه المراجعات با عنوان اصل تفاهم نوشته است: ترجمه المراجعات از میرزا ابوالفضل نجم آبادی، قم، 1386، ‌ج 1، صص 71ـ86.

[49]- نویسندۀ کتاب اصول اجتماعی اسلام، تهران، مطبوعاتی عطائی، 1342.

[50]- بنگرید: خاطرات و مبارزات محمدتقی فلسفی، ص 179ـ180؛ جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 172ـ173.

[51]- درباره فعالیت‌های وی در زمینه وحدت اسلامی بنگرید: الشیخ الزنجانی و الوحدة الاسلامیة، سید محمد سعید آل ثابت، تهران، مجمع التقریب، 1427 ق. در جای دیگری نیز مطالبی درباره زنجانی مذکور گذشت.

[52]- تعداد زیادی از شاگردان مرحوم داماد پس از پانزدهم خرداد در تشکیلات هیئت مدرسین (که بعدا نام آن جامعۀ مدرسین شد، بنگرید، خاطرات آیت الله احمدی میانجی، ص 205) وارد شدند و نامشان در فهرست فضلایی است که به هر مناسبت اطلاعیه‌ای صادر می‌کردند از معروف‌ترین آن‌ها آیت‌الله طاهری اصفهانی است که در سال 1344 ش از قم به اصفهان بازگشت و در آستانۀ انقلاب نقش فعالی در این شهر بر عهده گرفت. وی از سال 1325 درقم مشغول تحصیل بود. همینطور استاد ارجمندم آیت الله سید مهدی روحانی و نیز آیت الله احمدی میانجی و آیت الله آذری قمی- که اکنون هرسه درگذشته‌اند- از همین دسته هستند. دربارۀ فعالیت‌های درسی و سیاسی آیت الله طاهری بنگرید به مصاحبۀ ایشان در: پیام انقلاب، س 3، ش 54 (اسفند 60) ص 16ـ19 و ش 55 ، ص 42ـ45.

[53]- خاطرات آیت‌الله ملکوتی، ص 123.

[54]- خاطرات آیت‌الله ملکوتی، ص 131ـ132.

[55]- بنگرید به: یاد، ش 7، ص 37.

[56]- بنگرید: یاد، ش 7، ص 38 در آنجا و ص 39ـ40ت و ص 48 مسائل دیگری نیز دربارۀ تعطیلی درس فلسفه ابراز شده است.

[57]- همان شمارۀ‌یاد، ص 48.

[58]- آفاق فلسفه، گفتگوهایی با دکتر مهدی حائری یزدی، ص 26.

[59]- بنگرید: یادنامۀ استاد شهید مرتضی مطهری، ج 1، ص 328.

[60]- بنگرید به مقالۀ استاد مطهری تحت عنوان «مزایا و خدمات مرحوم آیت الله بروجردی» در کتاب بحثی دربارۀ مرجعیت و روحانیت، ص 148ـ161.

[61]- برگ‌هایی از تاریخ حوزۀ علمیه قم، ص 106.

[62]- آقای فلسفی به دستور آیت‌الله بروجردی مجموعه پرسش‌هایی را برای مرحوم حاج ابوالقاسم خان ابراهیمی (سرکار آقا) از علمای شیخی معاصر کرمان مطرح کرد تا ایشان جواب بدهد. ایشان هم این پرسش‌ها را همراه با پاسخهایش به صورت یک رسالۀ مبسوط نگاشت که متن فارسی و عربی آن به چاپ رسید. متن عربی آنکه در اختیار بنده قرار گرفته با عنوان «ترجمۀ الفلسفیه» در مطبعة السعادة در سال 1355 ش به چاپ رسیده است. این پاسخ‌ها در همان وقت آماده شد اما گویا آیت الله انتشار آن‌ها را مصلحت ندانست. به همین دلیل آن زمان مسأله مسکوت ماند تا آنکه مؤلف خود اقدام به چاپ آن‌ها کرد. مقدمۀ کتاب تاریخ شعبان 1371 ق را دارد. تعداد پرسش‌ها 25 سؤال است که آقای فلسفی در تاریخ 27/11/28 برای مؤلف فرستاده است. بنگرید: ترجمة الفلسفیة، ص 20ـ23. کتاب به قطع جیبی در 236 صفحه انتشار یافته است.

[63]- در ملاقاتی که شاه در قم با آیت‌الله بروجردی داشت و ضمن آن آیت‌الله از شاه خواسته بود تا مسألة محاکمة دکتر مصدق را حل کرده، او را آزاد کنند، ایشان بر عدم دخالت خود در سیاست تأکید کرده است. بنگرید: خواندنی‌ها، سال 14 (1333)، ش 59، ص 9ـ10، به نقل از روزنامه دنیا، زمانی که صحبت از حمله احتمالی انگلیس به ایران به میان آمده بود، آیت‌الله بروجردی به شاه پیغام داده بود که در این صورت او فتوای جهاد خواهد داد.

[64]- وی که به سال 1282 ش در زنجان متولد شده بود، در قم به شاگردی نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری پرداخت. بعدها به زنجان رفت، ‌اما در فتنه دمکرات‌ها به تهران آمد و وارد عرصۀ مبارزات سیاسی شد. وی در جریان نهضت ملی از فعالین روحانیون هیئت علمیه تهران بود. گروهی که او به همراه شماری دیگر از روحانیون طرفدار نهضت ملی (مانند محمدباقر نهاوندی، محمدجواد طالقانی، سید مرتضی شبستری، محمدحسن مدرس شیرازی، سید محمدحسن نبوی، علی محدث زاده، فخرالدین جزائری، ابوالحسن مدرسی طهرانی، نصر الله جوادی بنی صدر، شیخ جواد فومنی حایری) ایجاد کرد. بعدها در تقویت نهضت مقاومت ملی وحتی رهبری آن در سال‌های ‌پس از مرداد 32 فعال بود (شرح آن را داریوش فروهر به تفصیل بیان کرده است. بنگرید: آن سوی خاطره‌ها، ص 119ـ125). در جریان تأسیس نهضت آزادی، با ارسال نام‌های از آن استقبال کرد (متن آن را بنگرید در: ‌نامه‌ها، ‌زندگی‌نامه آیت الله سید رضا زنجانی، ص 23ـ25) زمانی که مصدق در 14 اسفند 1345 درگذشت. وی بر او نماز گزارد. با نزدیکی انقلاب اسلامی همراهی خود را با ملی‌ها ادامه داد و در تأسیس کمیته دفاع از حقوق بشر در سال 1356 مشارکت داشت. وی در جریان استقبال از امام در فرودگاه حاضر بود. اما به سرعت مسیرش را جدا کرد و منزوی شد. وی در14 دی ماه سال1362 در تهران درگذشت و در قسمت جنوبی داخل حرم حضرت معصومۀ قم به خاک سپرده شد.

[65]- اخیرا کتابی با عنوان یادگاری ماندگار به عنوان یادنامه و مجمومعه نوشته‌ها و مقالات مرحوم سید ابوالفضل زنجانی (1279ـ1371) منتشر شده است (تهران، ‌سایه، 1386) در مجموعه از چند اجازه اجتهاد از شماری از مراجع مانند مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی، کمپانی، نائینی به وی یاد شده است. مع الاسف در این کتاب زندگی وی به خصوص درباره زندگی سیاسی او هیچ اطلاعی درج نشده است. گفتنی است که پس از دستگیری آیت الله طالقانی و نیمه تعطیلی مسجد هدایت، از حوالی اسفند سال 44 سید ابوالفضل موسوی زنجانی در آن مسجد اقامه نماز کرده و سخنرانی می‌کرد. گزارش برخی از سخنرانی‌های وی در اسناد ساواک آمده است (مسجد هدایت، ج 1، ص 193 و بعد از آن) در این سخنرانی‌ها نه به صراحت آیت‌الله طالقانی، اما انتقاداتی از هیئت حاکمه صورت می‌گرفت. با این حال حساسیت وی روی خرافات در دین بود. وی نه تنها درباره قمه زدن موضع سخت داشت حتی سینه زدن را مورد انتقاد قرار داده وطبق گزارش مأمور ساواک گفت: این استعمار گران هستند که در بین مردم رخنه کرده و با سینه زدن و امثال آن مردم را سرگرم می‌نمایند و این مشت‌ها و زنجیرهایی که باید به سروپای دیکتاتورها زده شود به سر خود می‌کوبند». (مسجد هدایت، ج 1، ص 208 ، 220) وی همچنین به طور مکرر از رواج بی‌حجابی و فساد و باده گساری و فیلم‌های مبتذل و قماربازی‌ها گلایه می‌کرد. (همان، ص 224) در گزارش دیگر مأمور ساواک آمده است:‌ «نامبرده تمام اعمال دستگاه را مغایر با قوانین قرآن دانست و با حالت ناراحتی شدید دستگاه را مورد انتقاد قرار داد» (همان، ص 227) وی بار دیگر گفت که «قرآن پیش‌بینی کرده یک روزی خواهد رسید که تمام مرزها شکسته شود و تمام مردم جهان دارای یک حکومت واحد شوند و آن هم حکومت اسلام است.» (همان، ج 1، ص 236 مورخه دوم آبان1345). فعالیت‌های وی به صورت محدود در سال‌های ‌بعد نیز ادامه داشت و وی از مرتبطین با جریان ملی مذهبی بود. ایشان در روز شنبه 3 مرداد ماه 1371 درگذشت. بخش دیگر این مجموعه نوشته‌های اوست. وی ضمن نوشتن تقریظی بر کتاب شهید جاوید به طور تلویحی انتقادهای خود را نیز بر آن مطرح کرد (یادگاری ماندگار، ص 277ـ283). درباره دیدگاه‌های وی درباره انقلاب هم اعلامیه‌ای از وی با تاریخ 12 شهریور 59 در کتاب مذکور (ص 291ـ315) درج شده که بخشی‌هایی از آن سانسور شده و در مجموع انتقادهای وی از مسائل جاری در جمهوری اسلامی در آن تاریخ است. بخشی از آن هم در نقد ولایت فقیه است. آقای احمدی میانجی می‌گوید در ماه‌های پایانی حکومت شاه، به دیدن آقای سید ابوالفضل زنجانی رفتم. از مصاحبه‌ای هم که با ایشان در سال58 شده به دست می‌آید که وی مسیر انقلاب را از همان بدو پیروزی به این سو کج می‌دیده است (ص 332). نوشته‌ای از ایشان هم در تطبیق اصول حقوق بشر با مبانی دینی در پایان این کتاب درج شده است. ایشان ازامام خمینی به عنوان آقای غایب اطلاق می‌کرد، با اشاره به اصرار امام در رفتن شاه، می‌گفت: «مگر شاه قوطی سیگار من است که باید از ایران برود» قوطی سیگارش را بر می‌داشت و از این طرف به آن طرف می‌گذاشت. خاطرات آیت‌الله میانجی، ص 274.

[66]- رهبری این ماجرا در اختیار میرسیدعلی رضوی قمی امام جماعت مسجد حاج شیخ عبدالحسین طهرانی بوده است. دربارۀ وی و برخی از اعضای دیگر جامعۀ علمیه بنگرید: مجلۀ تاریخ معاصر ایران، ش 17، ص 297، 300 ـ303 پیش از این توضیحاتی در این باره داده شد.

[67]- این پرسش عنوان کتابی بود از حاج شیخ محمد واصف که در سال 1342 توسط انتشارات دارالعلم قم چاپ شد.

[68]- برداشت فضلای انقلابی اطراف امام در نجف آن بود که آیت الله حکیم، خوش بینی خاصی به رژیم ایران داشته و آن را سبب بقا و دوام تشیع می‌دانسته است. به همین دلیل و به صورت طبیعی چندان به نهضت امام تمایلی نداشته است. بنگرید به خاطرات آیت الله خاتم یزدی (ص 74، ‌94، 104) که در این زمینه توضیحات کافی رابه دست داده و به احتمال قدری افراطی برخورد کرده است. واقعیت آن است که مشکل آقای حکیم، حزب بعث بود و نیاز به تکیه گاه داشت، ‌چنان که مشکل انقلابیون ایران شاه بود. این تفاوت در دشمن، سبب می‌شد تا میان این دو گروه تعارضاتی پدید آید.

[69]- این سخن از آیت الله کاشانی بود که صرف نظر از تلاشش در ملی شدن صنعت نفت، ‌مهمترین تأثیرش در حوزه دین و سیاست، در آمیختن آن‌ها با یکدیگر بود. در سخنانی که وی در مجلس ختم آیت الله بروجردی ابراز کرد، با اشاره به مراجع نجف، و با اشاره به اینکه آقای حکیم بهتر از دیگران است، گفت: «و باید حتما کسی که علَم اسلام را در دست می‌گیرد، به تمام شیعیان تعهد بدهد که وارد سیاست شود. چون علم و سیاست در درجه اول کار مراجع تقلید باید باشد و مراجع تقلید که به سیاست توجه نداشته باشند، ارزش ندارند و انگلیس‌ها در کلۀ مردم کرده‌اند که آیت الله خوب کسی است که اصلا کاری به کار سیاست نداشته باشد». بنگرید: قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 279.

[70]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 292.

[71]- نیم قرن خاطره، و تجربه، ج 1، ص 240.

[72]- عنایت استاد مطهری نسبت به روحانیت سه رویه دارد: نخست انتقاد است که به صورت صریح به آن پرداخته وبسیاری از مسائل را به طور جدی مورد توجه قرار داده است: دوم اصلاح است که در این زمینه راه‌های اصلاح روحانیت را به تفصیل بیان کرده است؛ و سوم دفاع است. در واقع استاد مطهری با همۀ انتقادهایی که دارد، یکی از سرسخت‌ترین مدافعان روحانیت است. (سیری در زندگانی، ص 119) ایشان در یادداشت‌های خود(ج 4، ص 551ـ561) ذیل مدخل «روحانیت» انتقادهای صریحی را نسبت به سازمان روحانیت مطرح کرده و کوشیده است تا راه حل اصلاح آن‌ها را ارائه دهد. مجموعه‌ای از دیدگاه‌های ایشان دربارۀ روحانیت را بنگرید در: روحانیت، مرتضی مطهری، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1370.

[73]- گزارش مقالات این کتاب را بنگرید در : مجلۀ علوم سیاسی، س 4، ش 16، ص 293ـ309.

[74]- همگام با آزادی، ج 1، ص 86.

[75]- بنگرید: ایران بین دو انقلاب، ص 436ـ437.

[76]- روشن است که شمار این‌ها ممکن است به عدد و رقم بالا باشد، اما غالبا ازافراد بسیار سطح پایین و کم نفوذ در میان مردم بودند. این قضاوت که حمایت دربار از این جماعت سبب برآمدن انقلاب شده باشد، فقط می‌تواند از ذهن توده‌ای غیر واقع بین و عوام برخاسته باشد. بنگرید: جلال و آل احمد، ص 79.

[77]- بنگرید: یاران امام.... قامت استوار، ‌ج 1، ص 164‌ـ 165

[78]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 519ـ520 و متن نامه آیت الله گلپایگانی به آیت الله خوانساری در ص 529 و اشاره به اینکه دو روز قبلش هم نام‌های به ایشان نوشته بوده است.

[79]- خاطرات عَلم، ج 6، :‌ص 415.

[80]- خاطرات، ج 1، ص 352.

[81]- همان، ‌ج 1، ص 354.

[82]- بنگرید، انقلاب اسلامی به روایت ساواک، ‌ج 2، ص 343.

[83]- همان؛ و درباره مشابهت رفتار آیات خوانساری و شریعتمداری در برابر موضع امام خمینی بنگرید: همان، ‌ص 365.

[84]- پس از این دربارۀ انجمن سخن خواهیم گفت.

[85]- درباره زندگی ایشان بنگرید: نگاهی گذرا به زندگی مرجع دور اندیش مرحوم آیت الله العظمی شریعتمداری، قم، سید نصیرسیدکماری (زیراکس). آیت الله شریعتمداری از شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود (از 1303 ـ 1305 (دو سال در نجف و سپس) از 1307ـ 1313) که پس از آن به تبریز رفت و تا سال1328 ش در آنجا بود. در این سال، به دعوت شماری از طلاب و فضلا به قم برگشت و به تدریج زمینه برای مرجعیت محدود وی فراهم شد تا آنکه پس از درگذشت آیت الله بروجردی در ردیف عده‌ای دیگر وارد میدان مرجعیت عامه شد. وی پیش از آن در سال 1337 مجلۀ مکتب اسلام را با همراهی شماری از فضلای حوزه علمیه قم تأسیس کرد و بعدها در سال 1344 دارالتبلیغ را تأسیس نمود و همانگونه که در مطاوی همین کتاب خواهیم دید، با روش‌های انقلابی امام، موافقتی نداشت جز آنکه به رغم عدم توافق کلی، در بسیاری از عرصه‌ها به هر دلیل همراهی می‌کرد تا آنکه در نهایت در جریان انقلاب اسلامی، میان آنان فاصلۀ قطعی افتاد.

[86]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 128ـ130.

[87]- همان، ‌ج 2، ص 142.

[88]- متن آن را بنگرید در: آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، صص 438ـ 448.

[89]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد، ج 2، ص 121ـ130. از جمله کارهای کثیف ساواک آن است که به ایادی خود توصیه می‌کرد اسناد و اعلامیه‌های مربوط به توزیع پتوهای یاد شده در فلسطین محو شده و «شایع نمایند که وجوه جمع آوری شده حیف و میل گردیده» است. همان، ص 139 و تلاش آیت الله برابر این شایعه را بنگرید در: همان، ص 142.

[90]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 125.

[91]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 207.

ب: برای نمونه می‌توان به تلاش رژیم برای گرفتن موقعیت نماز جماعت از آیت الله مرعشی که در صحن مرقد معصومه (س) بود اشاره کرد: آیت الله مرعشی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 210ـ211.

[92]- اسناد این ماجرا در جلد سوم کتاب آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک آمده است. توضیحات خود آیت الله را در این باره بنگرید در نام‌های که به شیخ احمد کافی و شماری دیگر نوشته است در همان، ج 3، ص 209ـ210، 250ـ251.

[93]- ساواک صدها سند در این زمینه تهیه کرده که در مجلد سوم آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک درج شده است.

[94]- این گزارش کوتاه ، از اسناد جعفر سبحانی بود که خود همان شب، روزنامه کیهان را به امام داده و ایشان خواسته بود تا فکری برای این کار بکنند و جلسه آیات هم، همان شب برگزار شد.

[95]- بنگرید: صحیفۀ امام، ج 2، ص 208؛ یادنامۀ آیت الله شهید سعیدی، ص 26، یاران شماره 32، ‌ص 108.

[96]- همگام با آزادی، ج 1، ص 109ـ110.

[97]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 20.

[98]- خاطرات 15 خرداد، ج 1، ص 50 توجه داریم که آقای علی حجتی، بعد از انقلاب برای مدتی با گرایش به مرحوم آقای شریعتمدری، علیه دیگران موضع داشت. بنابراین در این قبیل اظهارات باید تأمل کرد. با این حال در ادامه، تعریضی هم از برخوردهای آقای شریعتمداری نسبت به اعلام مرجعیت امام، دارد. (وقتی این موضوع را ـ اعلام امام به عنوان مرجع علی الاطلاق و پاسخ رد آقای شریعتمداری که: در آن صورت تکلیف آقای حکیم و خوبی در نجف چه می‌شود ـ به یکی از علمای کرمان گفتم، خطاب به شریعتمداری گفت: نه، بگو خودم چه می‌شوم؟ همان، ص 52، آیت الله بنی صدر ـ پدر ابوالحسن بنی صدر هم که از همدان آمده بود ـ به آقای میلانی حسن نیت داشت اما می‌گفت، نسبت به آن یکی، تردید داریم. نمی‌دانیم با دستگاه واقعا چه جور برخورد می‌کند. همان، ص 53، شیخ تهرانی ـ که خودش نامه آقای شریعتمداری را برای دعوت آقای میلانی به مشهد برده ـ می‌گوید که استفتای مربوط به مرجعیت آقای خمینی را، حاج آقا مجتبی تهرانی اول پیش آقای شریعتمداری برد که امضا کرد و پس از او مرحوم آقای میلانی امضا نمود و بعد آقای نجفی مرعشی، ولی آقای گلپایگانی امضا نکرد. (خاطرات، ص 33)

[99]- یک نمونه مهم را بنگرید در: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 691ـ693. پس از یک دوره اختلاف میان این دو مرجع در تاریخ 18 بهمن آقای گلپایگانی به منزل آقای شریعتمداری رفت. آقای شریعتمداری به وی گفته است که بهتر است هر کاری می‌شود با مشورت باشد و «اصولا صلاح نیست تصمیمی بر علیه دولت گرفته شود چون موفق نخواهیم شد». (آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ج 2، ص 698).

[100]- گزارش فراوانی از منابع ساواک به نقل از خود مراجع درباره اختلاف نظرها میان آنان وجود دارد که اعتماد به آن‌ها به طور جدی نمی‌توان کرد. در یک مورد، مأمور ساواک از قول آیت‌الله مرعشی نقل می‌کند که می‌گوید: تأسف من از این است که آقای خمینی را امثال آقای شریعتمداری در ابتدای قیام بر علیه دولت تشویق نمود و پس از اینکه مشاهده کرد خمینی قدرت را از دست او خارج می‌کند و باید دنباله او شود، خود را کنار کشید و با دولت نزدیک شد. (آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ‌ص 100)

[101]- آقای شریعتمداری از همان آغاز نگران این نکته بود که نکند برخی از مخالفت‌های روحانیون با نمودهای تمدن جدید به گونه‌ای شبیه مخالفت با بلندگو باشد که اول مخالفت کردند و بعد همه از آن استفاده کردند. وی با ذکر همین نمونه در سخنرانی خود در پایان سال تحصیلی سال 43ـ44 گفت این خوب نیست. این عار است. برای اسلام ننگ است (به نقل از: ‌جزوه منتشره حاوی بیانات آیت‌الله شریعتمداری در تاریخ 21 ذی حجه 1384ق مسجد اعظم قم).

[102]- بنگرید به مصاحبۀ مطبوعاتی ایشان با رادیو لندن، اسناد انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 7ع ص 247. خلاصه آنکه گزارش مقامات دولتی شاه این نکته را تأیید می‌کند که آنان ترجیح می‌دادند تا برابر امام خمینی از مرجعیت آقای شریعتمداری دفاع کنند. برای نمونه بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ‌ص 262 در این سند با اشاره به بیماری آیت الله خویی گفته شده است که بهتر است یکی از مراجع فعلی (آیت الله سید کاظم شریعتمداری) را که از هر لحاظ برازندگی و شایستگی دارد، آماده نمود تاجای آیت الله خویی را بگیرد.

[103]- یکی از اعضای دفتر آیت‌الله شریعتمداری ک از طرف ایشان در 29/1/57 تلفنی با آیت‌الله قاضی طباطبائی سخن می‌گفت ـ و ساواک آن را ضبط کرده ـ چنین اظهار نظر کرد:‌«آقای خمینی حرف‌هایش طوری نیست که توی بشقاب بگذارد و جلوی کسی بگیرد. آن‌ها ـ یعنی آقای خمینی ـ دنبال تغییر رژیم می‌گردند، آن هم عملی نیست. اگر چند هزار نفری هم در اجرای منویات ایشان بمیرند، منویات ایشان عملی نخواهد شد و اگر منویات آقای شریعتمداری اجرا شود، خون‌ریزی نمی‌شود و کسی هم کشته نمی‌شود. منویات آقای شریعتمداری جنبۀ اصلاح دارد و افکار عمومی چه در داخل و چه بین المللی آن را قبول دارند... از این‌ها کاری ساخته نمی‌شود، ولی اعلامیه‌هایی که آقا (یعنی شریعتمداری) صادر می‌کند،حاوی هیچگونه بی‌احترامی، نه به اعلی حضرت و نه به قانون است و تغییر حکومت هم نمی‌خواهد». بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 4، ص 410.

[104]- بنگرید: خاطرات مسعودی خمینی، ص 254.

[105]- برای نمونه این طرز فکر را به صورت افراطی در خاطرات آیت الله مسعودی خمینی می‌توان دید، آنجا که می‌گوید: شریعتمداری... نه در اندیشۀ حفظ حوزه بود و نه در فکر صیانت از اسلام.» وی همراهی او را با حرکت انقلاب در برخی از مقاطع، تسلیم شدن وی در مقابل جو حاکم می‌داند. بنگرید: خاطرات آیت الله مسعودی، ص 271ـ292ـ295 طبعا نگاهی که در اینجا ارائه شده است، ‌افزون بر آنکه به مقدار زیادی متأثر از مواضع تند مرحوم شریعتمداری در برابر انقلاب و امام، در روزهای پس از انقلاب (حوادث 59ـ60) است، ‌به نسبت تحولات سال‌های ‌پیش از انقلاب افراطی نمی‌نماید. حتی روحانی اخلاقی و عالمی چون مرحوم احمدی میانجی هم کاملاً به رفتار آقای شریعتمداری بدبین بود؛ چندان که در خاطرات وی کاملاً منعکس شده است. باید توجه داشت که اعضای جامعه، به دلیل مسائل بعد از انقلاب و برخوردی که در نفی مرجعیت آقای شریعتمداری کردند، بر خود فرض می‌دیدند تا توجیهی وجیه برای اقدام خود با تأکید بر آنچه پیش از انقلاب و پس از آن رخ داده بود، داشته باشند.

[106]- خاطرات آیت‌الله رسولی محلاتی، ص 554.

[107]- براساس گزارش ساواک آقای مطهری به کسی درباره شریعتمداری گفته بود: «آیت‌الله شریعتمداری آدم مرموزی شده و از همۀ جناح‌ها فعلا دارد استفاده می‌کند و خیلی خوب دارد پیش می‌رود» بنگرید: اعلام جاودان، ص 398.

[108]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ‌ص 264. احتمال اینکه وی این مطالب را با احتیاط و در تقیه بیان کرده باشد، هست، گرچه مشی کلی آیت‌الله شریعتمداری تا حدودی آن را تأیید می‌کند.

[109]- یادداشت‌های علَم، ج 6، ص 525.

[110]- تحریم پپسی کولا مربوط به سال 1377 ق بود که آقا سیدهادی خسروشاهی (در حالی که تنها بیست سال داشت!) در این باره بیانیه داد و یک روز هم دستگیر شد. اما ماجرای تحریم ادامه داشت و گه‌گاه عنوان می‌شد.

[111]- بنگرید به: نگاهی گذرا به... ص 28ـ38. در سال 55 هم که گفته شد هژبر یزدانی سهامدار عمده بانک صادرات شده است، آقای شریعتمداری اعلام کرد، تا وقتی او هست، ‌ما حسابی در این بانک نخواهیم داشت.

[112]- خاطرات آیت الله احمدی میانجی، ص 274.

[113]- خاطرات حجت الاسلام و المسلمین جمی، ص163.

[114]- سید ابوفاضل اردکانی که طلبه‌ای انقلابی بود می‌گوید که سال 49 در محفلی بوده که آیت الله شریعتمداری وارد شده و او برخلاف دیگران از جایش بلند نشده است! خاطرات، ص 63.

[115]- برای نمونه بنگرید به آنچه در کرمانشاه میان آیت الله جلیلی و برخی از روحانیون درباره آیت الله شریعتمداری و دارالتبلیغ گذشت: ‌آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 37ـ38.

[116]- یادنامه، ‌ج 1، صص 293ـ295.

[117]- انقلاب نامه، ص 201.

[118]- انقلاب نامه، ص 270ـ272. آیت الله شریعتمداری در دوران انقلاب هم در مصاحبه‌هایی که داشت، معمولا بحث عمل به قانون اساسی را مطرح می‌کرد. بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 180. در همین زمینه بنگرید: آیت الله العظمی شریعتمداری و سیاست صبر، رضا امین، 1358.

[119]- اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 136ـ137.

[120]- متن این نامه (که تاریخ آن 17 شعبان 1382ـ دی ماه 1341 ـ است) در آرشیو حاج آقا باقر گلپایگانی بود که در تاریخ 12 دی ماه 89 در منزل ایشان ملاحظه و این مطالب را از آن نقل کرد.

[121]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ص 312، ‌329، 335، علمای دیگر قم هم درگیر این ماجرا بودند. بنگرید: همان، ص 396ـ398.

[122]- متن پاسخ وزیر دربار شاهنشاهی در آرشیو اختصاصی حاج آقا باقر گلپایگانی رؤیت شد. نامه دیگری به خط اسدالله علم به حضرت آیت الله رؤیت شد که در آن از اظهار نظرهای پراکنده افراد بی‌مسؤولیت در این زمینه‌ها تبری کرده و روی اخلاص شاه برای حفظ شعائر شیعی تأکید ورزیده و از آیت الله خواسته است که به آن قبیل اظهار نظرهای پراکنده که رسمیت ندارد، توجه نکرده و ترتیب اثر ندهد. تاریخ این هفتم دی ماه 1345 است.

[123]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ص 405ـ407. متن اطلاعیه عربی و فارسی امام همان، ‌ص 436ـ437.

[124]- متن آن را بنگرید در:‌آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 416ـ418.

[125]- متن این نامه‌ها در آرشیو شخصی حجت الاسلام سید باقر گلپایگانی در منزل ایشان ملاحظه شد.

[126]- یک نمونه شگفت آن را، که ساواک خود تصریح می‌کند که آن را جعل کرده، بنگرید در:‌آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 458ـ462.

[127]- درباره وی بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 507ـ510.

[128]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ص 505ـ506.

[129]- آرشیو اختصاصی حاج آقا باقر گلپایگانی.

[130]- بنگرید‌: زندگی نامه آیت الله گلپایگانی، ‌ص 111.

[131]- همان، سند شمارۀ 14، ‌ص 172.

[132]- آیت الله العظمی گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ‌ص 678.

[133]- خاطرات حجت الاسلام عمید زنجانی، ص 157.

[134]- داخل پرانتز از ساواک است. آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ‌ج 2، ‌ص 504ـ505.

[135]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ج 2، ص 532.

[136]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ‌ج 2، ص 708ـ717.

[137]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 1ـ2.

[138]- آقای شیخ احمد آشتیانی به دلیل ارتباطی که با رژیم داشت، تقریبا شبیه موقعیتی که مرحوم بهبهانی داشت، ‌گاه مورد خطاب علما قرار می‌گرفت تا مسأله را پیگیری کند. از جمله درباره دخالت اوقاف در امور حوزه علمیه قم به بهانه گرفتن امتحان و غیره. نامه مفصلی آیت الله گلپایگانی به آقای آشتیانی نوشت. تکیه اصلی آیت الله گلپایگانی، ‌آلت دست کردن حوزه و روحانیون برای رژیم است. این نامه، نگرش آیت الله را برای جلوگیری از دخالت اوقاف و رژیم در امور حوزه علمیه قم نشان می‌دهد. (نامه در آرشیو حاج آقا باقر گلپایگانی). تاریخ نامه 9 ربیع الثانی 1390 هجری قمری (24 خرداد 1349) است.

[139]- آرشیو اختصاصی بیت آیت الله گلپایگانی.

[140]- زندگی نامه آیت الله العظمی گلپایگانی، ‌ص 79.

[141]- زندگی نامۀ آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 85ـ132 و آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، 3 جلد.

[142]- آرشیو حاج آقا باقر گلپایگانی.

[143]- هردو مورد از آرشیو اختصاصی حاج آقا باقر گلپایگانی.

[144]- زندگی نامه آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 130ـ131. ایشان در سخنرانی خود در سال1349 گفت:‌«مشکلی که پیش آمده، به ما گفتند بایستی محصلین به خدمت نظام وظیفه بروند و این اتهام را به ما بستند که اشخاص برای فرار از خدمت سربازی مشغول تحصیل علم می‌شوند. ما برنامه منظمی تشکیل دادیم که امتحان بدهند. حالیه بحمدالله خوب درس می‌خوانند و هم بیشتر شده‌اند. گفتند بایستی برنامه شما تحت اختیار فرهنگ باشد. ما حساب کردیم که برنامه ما با آن وضع فرهنگ مطابقت نمی‌کند، زیرا شما کارهایی که با برنامۀ حوزه مطابق نیست می‌خواهید انجام بدهید که ما موافق نیستیم». همان، ‌ص 262. اسناد بیشتری را بنگرید در:‌آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ص 384، 392 و صفحات قبل و بعد از آن. آگهی مفصل یک برگ بزرگ که از سوی وزیر فرهنگ وقت، پرویز خانلری، ‌برای امتحانات حوزه صادر شد در آرشیو اختصاصی حاج آقا باقر گلپایگانی ملاحظه گردید. متن مزبور برنامه‌های درسی حوزه را در چهار مرحله تعریف کرده است.

[145]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص 193.

[146]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ج 3، ص 194.

[147]- همان، ‌ج 1، ص 333.

[148]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 97ـ98.

[149]- همان، ‌ج 3، ‌ص 266.

[150]- ج 3، ‌ص 201.

[151]- ج 3، ص 203.

[152]- همان، ج3، ‌ص 263ـ264.

[153]- همان، ‌ج 3، ص 332. در این زمینه چندین نامه در آرشیو حاج آقا باقر گلپایگانی ملاحظه شد که به حسن البکر یا صدام نوشته شده و حتی از علمای لبنان نیز در این زمینه استمداد شده است.

[154]- همان، ‌ج 3، ص 382.

[155]- متن آن در آرشیو شخصی حاج آقا باقر گلپایگانی ملاحظه شد.

[156]- آرشیو اختصاصی بیت آیت الله گلپایگانی نزد حاج آقا باقر.

[157]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ‌ج، ‌ص 223، ‌225. در صفحات بعد اسناد فراوانی هست که نشانگر حساسیت ساواک روی این مطلب است. نمونه بازجویی فردی که این فتوا را در دست داشته جالب توجه است. بنگرید: ص 239ـ242. در این زمینه آیت الله غفاری و حجت الاسلام و المسلمین کریمی جهرمی دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفتند.

[158]- آرشیو اختصاصی بیت آیت الله گلپایگانی.

[159]- متن اطلاعیه خدمت حاج آقاباقر گلپایگانی ملاحظه شد. در این اطلاعیه شماره حسابی هم داده شد که از پول جمع‌آوری آن یک مرکز برای ایتام خریداری شد که در اختیار امام موسی صدر قرار داشت.

[160]- زندگینامه آیت الله گلپایگانی، ‌ص 133 درهر دو نامه که یکی به ریاضی و دیگری به شریف امامی است آمده است: اقدام ناگهانی مجلسین در تصویب این قطعنامه توهین به اسلام و صاحب شریعت مقدسه و خلاف انتظار جامعه مسلمان ایران است (14 ربیع الاول 1396 مطابق 25 اسفند 1354) (متن اصلی گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 452).

[161]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 452.

[162]- زندگینامه آیت الله گلپایگانی، ص 374.

[163]- زندگی‌نامه آیت الله گلپایگانی، ص 269، ‌سند شماره 7.

[164]- زندگی نامه آیت الله گلپایگانی، ص 271، ‌سند شماره 9. برای یک برخورد جالب بنگرید: همان، ‌ص 303، ‌و یک نمونه از آن شگفت‌تر بنگرید: همان، ‌ص 306 اصل این مطلب را آقای گلپایگانی در یک سخنرانی مفصل ابراز کردکه متن کامل آن در «آیت الله العظمی گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، صص 128ـ140 درج شده و حاوی نکات بسیار جالبی از دیدگاه‌های ایشان درباره روحانیت است.

[165]- زندگینامه آیت الله گلپایگانی، ‌ص 287، سند ش 13.

[166]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ص 589.

[167]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 373.

[168]- همان، ‌ج 3، ص 450ـ451.

[169]- همان، ‌ج 3، ص 508، 511. در کل باید توجه داشت که یکی از نزدیکان ایشان که در نگارش نامه‌ها مؤثر بود حضرت آیت الله صافی گلپایگانی بود.

[170]- همان، ‌ج 1، ‌ص 103ـ 104.

[171]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ‌ص 273. ایشان در یک سخنرانی تاریخ امتحان گرفتن از طلاب را از زمان حاج شیخ به این طرف بیان داشتند و گفتند: در زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم از طرف شاه فقید اعلام کردند بایستی همه جوانان به خدمت سربازی اعزام شوند. حاج شیخ تلگرافی برای شاه فقید که آن موقع در خارج از ایران به سر می‌بردند مخابره نمود و ضمن آن سؤال کرد که بخشنامه شامل طلاب هم می‌باشد یا خیر؟ و در جواب تلگراف اعلام نمودند که طلاب معافند در صورتی که امتحانی در بین باشد. ناچار از طلاب امتحان کردند و دو نفر نیز از طرف دولت در آن نظارت داشتند ولی بعدها امتحانات سخت گرفتند و یک روز حاج شیخ ناراحت شد و به دولت اعلام کرد هر طور که دلشان می‌خواهد با طلاب رفتار نمایند و خودش کنار رفت. ولی چون دولت مشاهده نمود که حاج شیخ ناراحت شده لذا اختیار طلاب را مجددا به دست او سپرد و این روش تا پس از وفات آیت الله بروجردی ادامه داشت و از آن به بعد دوباره این موضوع را مطرح نمودند... همان، ص 286ـ 287.

[172]- همان، ‌ج 1، ص 566، ع574.

[173]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص 146ـ 154. این متن سند جالبی درباره برنامه‌های درسی جدید در حوزه علمیه قم است.

[174]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ‌ص 690.

[175]- زندگینامۀ آیت الله گلپایگانی، ص 311، سند ش 28.

[176]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص 408.

[177]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ‌ج 3، ص 478ـ479، 488 ـ 489.

[178]- بنگرید به گزارش ساواک از این مورد در:‌ آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 3، ‌ص 442. در واقع این ابتکارات از ناحیه سید مهدی گلپایگانی بود، کسی که بازوی اجرایی و حمایتی آقای گلپایگانی در همه عرصه‌ها به حساب می‌آمد. ساواک بعدها نوشت: محرک اصلی آیت الله گلپایگانی در امر مخالفت با اقدامات دولت فرزند وی سید مهدی گلپایگانی است. این شخص با مهارت خاصی پدرش را در کلیه امور راهنمایی و تحریک می‌کند و می‌توان گفت در صورتی که سید مهدی در دستگاه گلپایگانی وجود نداشت اقدامات مضره پدرش به حداقل ممکن می‌رسید و شاید اصولاً با توجه به ضعف اراده گلپایگانی فعالیتی از وی مشهود نبود. بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ‌ج 2، ‌ص 588.

[179]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص ص 446.

[180]- در این باره بنگرید به اظهارات آیت الله گلپایگانی در: ‌زندگی نامه آیت الله گلپایگانی، ص 174ـ 175، ‌سند شماره 15.

[181]- یک نمونه تند آن را بنگرید در: همان، صص 372 ـ 373.

[182]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص 163.

[183]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص 209ـ 222.

[184]- بنگرید: ‌مجموعه اسناد و مدارک تدوین و بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، (موجود در دبیرخانه خبرگان، ‌قم) ج 2، ‌ص 233.

[185]- شرحی از همراهی‌های ایشان را از زبان شاگردش، آقای طاهری خرم آبادی می‌توان ملاحظه کرد. برای نمونه بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ‌صص 169 ـ 170 و بسیاری از صفحات دیگر.

[186]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسنادت ساواک، ‌ج 3، ‌ص 218. ساواک این افزایش را دلیل افزایش طلاب دانسته و برای جلوگیری از آمدن طلاب، ‌تلاش داشت تا از ازدیاد شهریه جلوگیری کند. به هر حال این گزارش یکی از گزارش‌های جالبی است که ساواک درباره درآمد مراجع و مخارج آنان تهیه کرده است. گزارش تکمیلی آن همانجا، ج 3، ص 53 در شهریور 57 که شهریه به 1550 تومان رسید.

[187]- آیت الله زند کرمانی در شرحی حالی که برای خود در حوالی سال‌های ‌24ـ 132 نوشته‌اند در تعریف مجتهدین محلی می‌نویسد: ‌بعد از قضاوت، «مجتهدین محلی» بودند که اغلب مدارس محلی را نیز اداره نموده و در محل خود فتوا می‌دادند و رتق و فتق امور مالی و وجوهات شرعیه اغلب بر عهدۀ این مجتهدین بود. بنگرید: فطرت بیدار زمان، ‌ص 57.

[188]- پروندۀ وی محتوی بر اخبار روزمرۀ زندگی و نیز بیانیه‌ها و اطلاعات دیگر در باره ایشان در سه جلد تحت عنوان آیت الله العظمی محمدهادی میلانی به روایت اسناد ساواک به چاپ رسیده است. (تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1380)

[189]- نشریه ندای حق در شمارۀ‌32 (فروردین 1330) ایشان را از نوابغ قرن اخیر دانسته و نوشته است که وی در کربلای معلی و نجف اشرف است.

[190]- خاطرات، ص 27ـ28.

[191]- بنگرید: آیت الله العظمی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 51ـ52.

[192]- همان، ج 2، ص 175.

[193]- آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 71.

[194]- همان، ص 71 (در متن به غلط: می‌خوانند) تاریخ گزارش 1/5/43.

[195]- برای نمونه عید نگرفتن آغاز سال 1344 که آقای میلانی طی نام‌های به آیت الله خادمی در اصفهان از وی خواستند تا از روحانیون بخواهند که در غیاب امام عیدی نگیرند (آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 295).

[196]- در این باره اسناد ساواک بسیار گویاست. بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 120ـ386. نواده ایشان آیت الله سید علی میلانی (متولد 1327ش) در این باره (روز یکشنبه 14 آذر 1389 به بنده گفتند:

همکاری آقای میلانی با آقای خمینی زمانی بود که اصلاً شناختی از ایشان نداشت؛ زیرا ایشان نجف بود و آقای خمینی در ایران، تشخیص ایشان در آن وقت این بود که شخصیتی به هدف امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده پس باید به او کمک کرد. کسی به من گفت: به آقای میلانی گفتم: شما برای آقای خمینی خیلی مایه می‌گذارید. ایشان پاسخ داد: حتی اگر یک طلبه لمعه خوان هم برای امر به معروف قیام کند من وظیفه خود می‌دانم تأیید کنم. ایشان به حمایت از آقای خمینی وارد تهران شده و در منزل حاجی محمدتقی پورقدیری که از مقلدین ایشان بود وارد گشت. آن خانه بسیار وسیع و تالار بزرگی داشت که جلسات دوره‌ای علمایی که به تهران آمده بودند، وقتی نوبت ایشان بود، در این تالار تشکیل می‌شد. من خود شاهد بودم مجلس پر از علمای بلاد بود. ایشان نماز مغرب و عشاء را به جماعت می‌خواند. بعضی وقت‌ها محاصره خانه شدید شده اجازه رفت و آمد داده نمی‌شد. یک روز پاکروان آمد، آیت الله میلانی او را خواسته بودند. آقای میلانی خیلی با شدت با او صحبت کرد و از او پرسید که چرا جوانانی که روی وظیفه اعلامیه‌های ما را پخش می‌کنند دستگیر کرده و شلاق می‌زنید، پاکروان تکذیب کرد. آقای میلانی از برخی از این جوانان خواست حاضر شوند و پاکروان دید و خیلی شرمنده شد. من خود شاهد بودم. روزی هم که آقای خمینی آزاد شدند و به منزل نجاتی رفتند، به مجرد آنکه آقای میلانی از آزادی ایشان مطلع شد به دیدن ایشان رفتند. به نظر آقا صادق روحانی و شیخ بهاءالدین محلاتی همراه ایشان بودند. ماجرای حمایت ایشان ادامه یافت تا اینکه آقای خمینی به ترکیه رفت و از آنجا به نجف آمد. من آنجا بودم و شاهد بودم. سال 48 بود که ایشان درس ولایت فقیه را شروع کرد. این جزوات که به دست آقای میلانی رسید ایشان استفاده کرد که آقای خمینی به فکر تأسیس حکومت است. من این را از کسی شنیدم که ممکن است راضی نباشد اسم او را بگویم. این برای خود من سؤال بود که آقای میلانی که آن قدر تند بود چطور ساکت شد. نتیجه‌ای که من به آن رسیدم همین بود که این جزوات به دست ایشان افتاد. نتیجه‌ای که من گرفتم این بود که نظر آقای میلانی تأسیس حکومت نبود، به این دلیل که ما حدوثاً و بقاءاً توان این کار را نداریم و نمی‌توانیم به انجام برسانیم. این فهم من با توجه به سؤالاتی که در این باره کردم. رابطه پدر دکتر شریعتی هم با جد ما خوب بود. از کانون هم حمایت می‌کرد. ایشان هم با دوستانش می‌آمدند در بیرونی آقا نشسته و گعده می‌کردند. ایشان از انجمن حجتیه هم حمایت می‌کرد و آنجا می‌آمدند. همین آقای سجادی می‌آمدند زمانی آقای حلبی خواستند سجادی به تهران بیاید، اما آقای میلانی خواستند در مشهد بماند که ماند. اما وقتی شریعتی آن حرف‌ها را زد آقای میلانی موضع گرفت. چون پدر دکتر هم از پسرش دفاع کرد، رابطه خراب شد. سر همین ماجرا رفت و آمد زیاد شد که مساله را حل کنند. ایشان در نهایت نوشت که شرکت در حسینیه درست نیست. حتی خانمی که در آنجا احکام می‌گفت به امر ایشان دیگر به آنجا نرفت. خوب این سبب شد تا شریعتی هم آن جملات را راجع به آقای میلانی بگوید. همان موقع عموزاده ما، آقا سید فاضل میلانی جزوات (دکتر چه می‌گوید) را نوشت که آن هم مؤثر بود. (مرحوم آقای میلانی با سید صدرالدین جزائری باجناق بودند. پسر آقای میلانی، یعنی عموی ما سید محمدعلی، دختر خاله‌اش را گرفت که خواهر سید مرتضی جزائری بود. ایشان که با آقای بهشتی خیلی رفیق بود نقش موثری داشت. داستان از این قرار بود که برای تکمیل مسجد هامبورگ، آقای محققی، پس از درگذشت آیت الله بروجردی، نزد علمای نجف رفت، اما نتیجه نگرفت، بعد به مشهد نزد آقای میلانی آمد. آقای میلانی حاج قاسم همدانی را با آقای مهندس شهرستانی فرستاد. آنان به آلمان رفتند و مسجد را تکمیل کردند. آقای محققی البته برنگشت. بنا شد کسی را بفرستند، آقای بهشتی از طرف آقای میلانی رفت. بعدها که برگشت، جمله‌ای از ایشان شنیده شد که گفته بود ما باید چه و چه بکنیم. یعنی در امر وحدت، و این سبب شد تا مرحوم سید صدرالدین خیلی ناراحت شد و طبعاً سید مرتضی و بعد آن ماجراها پیش آمد.

[197]- اندیشۀ ماندگار، ص 165ـ166.

[198]- آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 187.

[199]- علم و جهاد، ج 2، ص 73ـ74 (در محرم 1383/خرداد 1343)

[200]- علم و جهاد، ج 2، ص 214.

[201]- علم و جهاد، ج 2، صص 227ـ231.

[202]- علم و جهاد، ج 2، ص 129.

[203]- آیت الله میلانی گفته بود: «کدام پل از اعلی حضرت بین خودشان و روحانیون سالم گذاشته‌اند؟ آیا هتک حرمت روحانیون بیشتر از این می‌شود» بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 333.

[204]- آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 25ـ27.

[205]- نهضت روحانیون ایران، ج 7 ص 233 به نقل از آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 340. حضرت آیت الله انواری نیز تأیید کردند که امام این حکم را تأیید نکردند. اما آیت الله میلانی کشتن شاه را تأیید کرد که بعد چون بچه‌ها نتوانستند شاه را به دست آورند، منصور را کشتند. اخیرا جناب آقای بادامچیان ضمن نوشتن مقاله‌ای به نقد آن اظهار نظر پرداخته و با سپاس از نقش آیت الله انواری، و بیشتر ناظر به بیانات آقای انواری که بنده در مقالات تاریخی دفتر شانزدهم چاپ کرده‌ام، نشان داده‌اند که ترور منصور با رضایت شرعی آیت الله میلانی همراه بود. واسطه این کار نیز عباس مدرسی، مرحوم حاج سید تقی خاموشی و حاج علی اکبر حیدری بودند. ایشان می‌گوید که بنده هم پس از آزادی در سال 44 به مشهد رفتم و خدمت آیت الله میلانی رسیدم. ایشان به من گفتند که دوستان در زندان گفته‌اند که کشتن منصور به حکم من بوده است. مگر آنجا جای راست گفتن است؟ بنگرید: نشریه شما، شنبه 25 خرداد 1387، ش 563، ص 14.

[206]- این سوابق را بیش از همه علما و مبارزان مشهد می‌دانند. اما ببنید دکتر شریعتی پس از ستایش از گورویج یهودی با اشاره به او می‌نویسد: (گورویج).. از مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیت الله العظمی میلانی که تاکنون هرچه فتوا داده است در راه تفرقۀ مسلمین بوده یا کوبیدن هر حرکتی در میان مسلمین و یک سطر در تمام عمرش علیه بیست و پنج سال جنایات صهیونیسم و هفت سال قتل عام فرانسه و صد سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولایت برایش مقام نان و دکان نان و چماق دست بوده است، به تشیع نزدیک‌تر است.» بنگرید: با مخاطب‌های آشنا، ص 13، این‌ها مطالبی است که وی پس از ایجاد اختلاف میان استاد شریعتی و آقای میلانی مطرح می‌کرد؛ و الا در گذشته نزدیک‌ترین ارتباط ممکن میان استاد شریعتی و آیت الله میلانی وجود داشت.

[207]- ایشان عصر روز 21 بهمن 1388 در قم درگذشت. این زمان، نماینده مجلس و رئیس کمیسیون اصل نود بود.

[208]- خاطرات، ص 57.

[209]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 303.

[210]- آیت الله خامنه‌ای در ارتباط با فعالیت‌های آقای میلانی و شرحی که در این باره در ص 142 چاپ سوم این کتاب بوده چنین نوشته‌اند: آنچه در باب اقدامات آقای میلانی گفته شده تقریبا درست است. ولی تصویری که از ایشان ارائه شده، مطلقا مطابق آنچه ما از نزدیک در طول چند سال دیدیم منطبق نیست. خیلی چیزها را نویسنده این کتاب نشنیده و از آن بی‌خبر مانده است. در اقدامات مذکور ایشان هم موتور آقای میلانی کس دیگری بود که وقتی او از کار افتاد، از آقای میلانی دیگر چیزی دیده نشد. (علی القاعده منظور ایشان از موتور محرک آقای میلانی، سید مرتضی جزائری است که بعدها به طور کلی از مشی انقلاب گری و نوگرایی کنار کشیده و مخالف شد). جزائری به عبد خدایی گفته بود که شریعتی وهابی است. به گفتۀ عبدخدایی، جزائری بر این باور بود که «در تمام این مبارزات انگشت خارجی در کار است... اگر ما نخواهیم با آدم‌هایی مثل علی شریعتی مبارزه کنیم ولایت را از دست می‌دهیم» (خاطرات عبد خدایی، ص 298).

[211]- بنگرید: خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 252.

[212]- به گزارشی که یکی از عوامل ساواک در این باره و ارتباط علمای مشهد با نجف نوشته بنگرید در: آیت الله العظمی میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 34ـ35.

آیت الله خامنه‌ای در حاشیه چاپ سوم این کتاب در کنار این مطلب نوشته‌اند:»مطلقا این طور نبود و عکس این بوده». و در ادامه درباره فعالیت‌های علما و مراجع در سال نخست نهضت نوشته‌اند: «در این بخش جای فعالیت انبوه فضلا و مراجع نجف در یک سال اول نهضت و به خصوص تلاش مرحوم امینی و سید عبدالله شیرازی خالی است.»

[213]- آیت الله محمدرضا مهدوی کنی به روایت اسناد ساواک، ص 205.

[214]- بنگرید: خاطرات سید محمدرئیسی، ص 296.

[215]- فهرستی از این اطلاعیه‌ها را در اسناد انقلاب اسلامی، مجلد پنجم (صفحات 155، 157، 159، 160، 162، 170، 171، 174، 177، 181، 186، 190، 275، 281، 283، 284) می‌توان ملاحظه کرد.

[216]- نمونه آن اطلاعیه ایشان در سال 1354 درباره حزب رستاخیز بود که در آن آمده بود:» صریحا اعلام می‌دارم دخول در حزب جدید التأسیس را به این صورت که دولت و مطبوعات و رادیو پس از نطق طراح حزب برداشت نموده و مردم را ملزم می‌کنند که در آن حزب فعالیت نمایند و باید ایمان به سه اصل داشته باشند و الا زندان یا تبعید و لااقل محروم از حمایت دولت خواهند شد، حرام می‌دانم.» (بنگرید: زندگینامه حضرت مرجع مجاهد آیت الله العظمی سید محمدصادق حسینی روحانی، ص37ـ38)

[217]- اسناد انقلاب اسلامی، ص 145.

[218]- اسناد انقلاب اسلامی، ج 4، ص 161.

[219]- اسناد انقلاب اسلامی، ص 163.

[220]- اسناد انقلاب اسلامی، ج 4، ص 222ـ223.

[221]- درباره آن وقایع بنگرید: آنچه در 14ـ17 خرداد 54 در فیضیه گذشت، مجله فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 6 (بهار 1384) صص 159ـ187.

[222]- شدت انتقادهای وی در مقایسه با دیگر مراجع سبب شد تا دولت با او برخورد تندی کند. در اردیبهشت ماه 1357 پس از اطلاعیه شدید اللحن وی درباره اعتراض به اعمال وحشیانه رژیم ستمشاهی و اعلام روز نوزدهم اردیبهشت به عنوان روز عزای عمومی ساواک به منزل وی حمله کرد و از 26 اردیبهشت تا شهریور ماه او را در خانه‌اش تحت نظر قرار داد. اما در سه شنبه هفتم این ماه 25 رمضان، مردم به خانه وی رفته، حصار را شکستند. با این حال، پس از عید فطر که وی نماز آن عید را بسیار با شکوه در قم (محل فعلی زمین ورزشی حیدریان) برگزار کرد. مجددا با یورش نظامیان شاه، ایشان را دستگیر کردند که تا دی ماه به طول انجامید.

شرح ماوقع حمله اول به منزل ایشان در اطلاعیۀ جمعی از فضلای حوزه علمیه قم با تاریخ 8/4/1357 آمده است (اسناد انقلاب اسلامی، ج 4، ص 517). رخداد حصر و دستگیری وی در سال 57 از جمله اخبار سیاسی داغ روزهای آن سال به حساب می‌آمد. در 16/4/57 آیت الله صدوقی ضمن نامه مفصلی به جمشید آموزگار در باره مسائل مختلف به وی اعتراض کرد و از جمله مشکلات را این نوشت که دولت حضرت آیت الله حاج سید محمدصادق روحانی از مراجع قم را از پس از حوادث اخیر در خانۀ خود تحت بازداشت قرار داده، حتی تلفن منزل ایشان را قطع کرده و رفت و آمد اقوام و نزدیکانش را نیز ممنوع کرده است. (اسناد انقلاب اسلامی، ج 2، ص 295) همین محدودیت سبب شد تا وی نتواند درباره رخدادهای آن سال، اعلامیه‌ای صادر کند. آخرین اطلاعیۀ وی در اردیبهشت سال 57 در ارتباط با اعلام عزای عمومی است و پس از برداشته شدن محدودیت از منزل وی، نخستین اطلاعیه در اول بهمن 57 درباره غیرقانونی بودن دولت بختیار است.

[223]- آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 97.

[224]- اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 204.

[225]- تهران، انجمن مفاخر فرهنگی، 1380.

[226]- از آن جمله نامۀ آیت الله میلانی به آیت الله آملی دربارۀ تبعید امام به ترکیه است که خود در حکم یک رسالۀ سیاسی است. بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 235. در واقع بسیاری از پیام‌های دیگر آقای میلانی نیز همین حکم را دارد و با پیام‌های مراجع قم پس از تبعید امام قابل مقایسه نیست. این افزون بر وضوحی است که در درخواست‌های منظم و شمارش شدۀ آقای میلانی از دولت دیده می‌شود. همان، ص 376، 382. در این زمینه به پیام آیت الله میلانی به کنگرۀ دانشجویان ایرانی مقیم اروپا در لندن نیز می‌توان اشاره کرد که حاوی نکات بسیار ارجمندی است. آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 472ـ479. متن این پیام به صورت یک جزوه با عنوان «پیام حضرت آیت الله العظمی آقای حاج سید محمدهادی میلانی به کنگرۀ نمایندگان انجمنهای اسلامی دانشجویان مسلمان مقیم اروپا در شهر لندن» با مقدمه 9 صفحه‌ای شهید سید محمدعلی قاضی طباطبائی چاپ شد. تاریخ آن دی ماه 1342 بود. این احتمال همیشه وجود داشت که بیانیه‌های این چنینی، توسط برخی از افراد شایسته نوشته شده و با اصلاح و اظهار نظر صادر کنندۀ بیانیه، چاپ شود. این امری کاملاً طبیعی بود؛ گرچه به طور معمول و بر اساس گفته‌ها دربارۀ امام خمینی مصداق نداشت.

[227]- برخی از این نامه‌ها را بنگرید در: راز اجماع، ص 54 به بعد، نمونه‌هایی از مراجع ایران نیز هست. در سال 1331 نیز بسیاری از پیام‌های مراجع قم برای دکتر مصدق از طریق آقای بهبهانی منقل می‌شد.

[228]- تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، ج 2، ص 48ـ49.

[229]- خاطرات مهدی حائری، ص 46ـ48.

[230]- خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، ص 86.

[231]- مجله یاد شماره 93ـ94، ص 51.

[232]- فهرستی از آنچه که در مجله خواندنی‌ها درباره وی آمده در مجله «یاد» سال 23، ش 93ـ94 ص 23 ـ37 بوده است. بیانیه وی درباره تلاش او در جلوگیری از خروج شاه از کشور در اسفند 1331 را بنگرید در: یاد، شماره 93ـ94، : ص 80 در آنجا اطلاعات و اخبار دیگری در این باره آمده است. نیز بنگرید: راز اجماع، ص 71ـ82.

[233]- راز اجماع، ص 45.

[234]- راز اجماع، ص 46.

[235]- راز اجماع، ص 49.

[236]- راز اجماع، ص 99ـ100.

[237]- تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، ج 2، ص 57.

[238]- انقلاب نامه، ص 118.

[239]- بنگرید: مجله یاد، شماره 93ـ94، ص 56ـ59.

[240]- تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 37.

[241]- ویژه‌نامه مجله یاد با عنوان راز اجماع در آغاز نهضت اسلامی ونقش آیت الله سید محمد بهبهانی (پاییز و زمستان 1388) به طور کامل اختصاص به این شخصیت دارد.

[242]- در این باره شواهد فراوان است و نویسنده این سطور هم مقاله‌ای درباره دیدگاه‌های ایشان درباره مشروطه نوشته که در پایان کتاب «بست نشینی مشروطه خواهان در سفارت انگلیس» (تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1378) چاپ شده است. اما عجالتا بنگرید به سخنرانی امام در نجف در تاریخ اول بهمن 1348 درج شده در: امام در آینه اسناد، ج 7، ص 221.

[243]- مدرس چهره محبوب امام بود؛ حتی به تعبیر آقای خزعلی امام «دلدادۀ مدرس بود» و به شکل‌های مختلف تحت تأثیر وی قرار داشت. بنگرید خاطرات آیت الله خزعلی، ص 100.

[244]- در این باره بنگرید به مقالۀ «امام و سلطنت رضاخان» چاپ شده در مجلۀ تاریخ معاصر ایران، سال پنجم، ش 19ـ20پاییز و زمستان 1380، ص 7ـ46.

[245]- درباره تألیف این کتاب توسط امام بنگرید به: خاطرات آقای بدلا در: هفتاد سال، ص 202. به گفتۀ آقای بدلا، حکمیزاده (پسر شیخ مهدی حکمی مشهور به پایین شهری ـ متوفای 1360ق / 1320ش ـ که آیت الله حائری وقت ورودش به قم، به منزل ایشان وارد شد) با وی در مدرسۀ رضویه (که به دست شیخ مهدی حکمی از حالت مخروبگی درآمده و صورتی به خود گرفته بود) هم حجره بوده و دو نفری به اتفاق آیت الله طالقانی در ایام تعطیلی به تهران به منزل سیدابوالحسن طالقانی پدر آقای طالقانی می‌رفتند و در منزل پدر بازرگان که یک مجمع تبلیغی بود، شرکت می‌کردند. بنگرید: هفتاد سال ص 29. آقای بدلا در ص 195 ـ 197 اطلاعات بیشتری از وی به دست داده و شرح نگارش کتاب اسرار هزار ساله و تلاش علما برای پاسخگویی به وی را به تفصیل آورده.

[246]- دربارۀ سرد شدن روابط امام خمینی و آیت الله بروجردی بنگرید: زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت الله بروجردی، علی دوانی، ص 312ـ317. شهید محلاتی یادآور شده است که پیش از آن روابط ایشان بسیار گرم بود و حتی یک بار آقای بروجردی، وقتی به مشهد مشرف شدند، امام را به عنوان وکیل خود معین کردند. بنگرید: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص 37.

[247]- صحیفۀ نور، ج 2، ص 347.

[248]- روزنامۀ کیهان، 28/12/1381

[249]- بنگرید: خاطرات دکتر مهدی حائری، ص 90ـ91.

[250]- در جستجوی راه امام از کلام امام، دفتر پنجم، ص 23.

[251]- صحیفۀ نور، ج 18، ص 181؛ و نیز مقالۀ «امام خمینی و آیت الله کاشانی» عنوان مقاله‌ای در مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 7، ص 40ـ2247.

[252]- صحیفۀ امام ، ج 18، ص 21.

(آیت الله سید احمد زنجانی از علما و دانشمندان بزرگ حوزه علمیه قم بود که طی سال‌های ‌متمادی در کار تدریس و تألیف بوده و آثار با ارزشی از خود بر جای گذاشت. وی از رفقای صمیمی امام خمینی بود و به نظر راقم این سطور یکی از افرادی بود که روی امام تأثیر قابل ملاحظه‌ای داشت. یکی از قدیمی‌ترین عکس‌های جوانی امام به همراه ایشان است. وی پس از عمری تحصیل و تدریس، در سن 85 سالگی با به جای گذاشتن حدود 60 کتاب و رساله در دانش‌های مختلف دینی، در روز 29 رمضان سال 1393 دار فانی را وداع گفتند. مرحوم زنجانی افکار معتدلی داشت. وی در رساله‌ای که در سال 1344 (1304ش) درباره مسائل و مشکلات دینی و مذهبی جامعه نوشت و نامش را «اخیر الامور» گذاشت (چاپ شده در دفتر ششم میراث اسلامی ایران، 127 به بعد) نگاهی معتدل نسبت به فرهنگ قدیم و جدید عرضه کرد. برای مثال درباره اختلاف میان مدارس قدیم و جدید که سمبل اختلاف میان نسل قدیم و جدید بود نوشت: باری غرض بیان خط اعتدال و اصلاح بین قدیمی و جدیدی از برادران بود. از جمله موضوعاتی که مورد بحث و مطرح مذاکره دو فرقه شده موضوع مدارس است. یک فرقه طرفدار مدارس قدیمه بوده نسبت به مدارس جدیده اظهار خشونت و تندی کرده، ابرو را پرچین می‌کنند. فرقۀ دیگر در مقابل آن طرفدار مدارس جدیده شده نسبت به مدارس قدیمه و محصلین آن اسائۀ ادب کرده با تعبیرات سوء خاطر ایشان را آزرده می‌کنند. از اینجا مبارزه بین طرفین شروع یافته؛ منشأ این مبارزه نیز گم کردن راه اعتدال و انحراف به جادۀ افراط و تفریط است.

جانب افراط می‌گوید: مدارس جدیده جز نشر معارف فرنگ و ترویج اصول لامذهبی، و هدم اساس دیانت حاصلی نداشته در نجات به روی ما از آنجا باز نخواهد شد. جانب تفریط می‌گوید: تا کی مسائل غسل و تیمم مطروح و مطمح انظار خواهد شد؟ مدارس قدیمه جز تکرار مکررات و اضاعۀ وقت و تقویت فرصت و تنبلی و بطالت نتیجه‌ای نداشته آسایشی برای ما از آنجا حاصل نخواهد شد. بنده عرض می‌کنم: این اعتراضات و تعرضات ناشی از عدم اطلاع بر فواید و نتایج لازمۀ این مدارس است. در صورت اطلاع نزاع مرتفع و صلح و آشتی قهرا در بین تحقق خواهد یافت؛ زیرا که ما هم به این دنیا علاقه مند بوده و به این حیات عاریتی تعلق داریم. که در این چند روزه زندگانی وسایل معاش و آسایش را نوعاً یا شخصاً به دست آوریم؛ و هم به آن دنیا ذی علاقه بوده و به حیات ابدی تقید داریم که برای آسایش و راحتی دائمی وسیله‌ای به دست آورده ذخیره‌ای بیندوزیم.

مدارس جدیده در امر معاش ما دخالت تمام دارد و مدارس قدیمه در امر معاد؛ پس بدین ملاحظه ما به هر دوی این مدارس قدیمه و جدیده محتاج تریم از ماهی به آب و از سبزه به آفتاب؛ بلکه هریک از آن‌ها هم در امر معاد و هم در امر معاش مدخلیت تامه دارد؛ زیرا مدارس قدیمه نظر به اینکه علوم شرعیه و معارف حقه را عهده دار است تکالیف دینیه و احکام اسلامیه در تحت توجهات محصلین آن‌ها نشر یافته، وظیفۀ عبادیه و امور اخرویه مردم معین می‌شود؛ ادعا نمی‌کنم که همۀ آن‌ها عالم و همه عالم عامل می‌شوند، بلکه عرض می‌کنم علماء فی الله در میان آن‌ها هست. از چند صد نفر محصل یکی مجتهد عالم و از چند مجتهد یکی اعلم می‌شود. دیگران در پرتو آن، هریک حسب استعداد علمی یا عملی ایفای وظیفه می‌کنند. قیام امر دین با این طایفه است و لو جمله‌ای از اشخاص، خود را بی‌همه چیز داخل این عنوان کرده کسوت ایشان را من دون استحقاق غصب کرده‌اند. و بعضی از ایشان نیز با وقور علم و کثرت فهم، گرفتار هوای نفس شده از ایفای وظیفه کوتاهی می‌کنند، ولی در میان همین طایفه در هر عصر، چند نفر عالم مبرز بروز می‌کند. هم رواج احکام و هم سیاست اسلام با وجود آن‌ها قائم می‌شود.

باری عمده مقصود نه این است که اهل این مدارس عموماً در صراط حق و راستی است بلکه غرض این است که در میان این سلسله، در هر عصر، عالم حقیقی ظاهر شده خلعت فاخر «ذلک فضل الله یوتیه من یشاء» نظر به استعداد ذاتیش پیرانۀ قامت او گردیده که معارف حقه را از دل پاک به مردم القا می‌فرماید، به نحوی که امور معاد مردم در تحت مواظبت ایشان صورت ظاهر گرفته که با قصد و نیت خیریۀ عاملین معنویتی در بر می‌گیرد و هکذا در پرتو تنظیم امر معاد امور معاش ایشان نیز از انکحه و مواریث و حدود و دیات و معاملات در سایۀ مراقبت و ظل سیاست ایشان انتظام می‌یابد. بلی اشاره رفت که بعضی هستند که از این سلسله علما سوء می‌باشند که فقط شباهت صوری به علمای حقیقی دارند که از پیرایۀ معنی و حقیقت به کلی عاری هستند ولی وجود آن‌ها دلیل بر بودن علمای حقیقی نمی‌شود؛ چنان که از صدر اول همواره در قبال حق، حق نمایی بوده و در مقال عالم، عالم نمایی اظهار وجود کرده، سوء سیرت ایشان در واقع سرایت به عالَم عالمان حقیقی نمی‌کند؛ اگرچه در ظاهر سکته‌ای به مقاصد حقۀ ایشان می‌رساند.

[253]- بنگرید: مجلۀ حوزه، ش 43، ص 44ـ46. آقای سید رضا صدر هم از کسانی بود که «مشخصا بر هم زدن برنامه و سیستم درسی حوزه علمیه قم را پیشنهاد کرد» اما پذیرفته نشد. (گفتگو با تراب حق شناس، از سوی قلیچ خانی، مجلۀ آرش، ش 79، ص 21).

[254]- مجلۀ حوزه، همان، ص 157ـ159.

[255]- بنگرید: خاطرات دکتر مهدی حائری، ص88ـ89.

[256]- هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج 1، ص 115.

[257]- یادنامۀ استاد شهید مرتضی مطهری، ج 1، ص 331.

[258]- مجلۀ مسلمین، ش 70، سال 1334، ص 19.

[259]- در این باره و درباره شکل گیری حلقۀ فلسفی قم در دهۀ سی، بنگرید:به مصاحبۀ آقای واعظ زاده، حوزه، ش 43ـ44، ص 206.

[260]- ولایت فقیه، ص 172.

[261]- خاطرات آقای جعفری گیلانی در یاد، ش 6، ص 57، با این همه، تأکید زیادی بر نقش منفی اطرافیان آقای بروجردی در ایجاد دوئیت میان فضلای جوان و مرجعیت داشتند. نک: خاطرات دکتر ضیایی، یاد، ش 7، ص 27.

[262]- مانند قصۀ «رقص آتش» که گروه‌های مختلط پسر و دختر پیش آهنگ، دسته دسته در اطراف آتش می‌رقصیدند- بنگرید: قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 207.

[263]- بنگرید: مجلۀ یاد، ش 4، ص 33 (خاطرات مرحوم آذری قمی).

[264]- بنگرید: کشف اسرار، ص 185ـ190.

[265]- نیم قرن خاطره و تجربه، ج 1، ص 252.

[266]- الغاء نظام ارباب و رعیتی، ملی شدن جنگها، فروش سهام کارخانه‌ها، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها، اصلاح قانون انتخابات و مشارکت زنها، و ایجاد سپاه دانش.

[267]- شیخ علی تهرانی از خود او نقل کرده است که گفت: این دفعه که پیش شاه رفتم به هنگام برخاستن به او گفتم: در تاریخ تا حال، رسم بوده که یکی از علما که پیش پادشاه می‌رفته و چیزی از او می‌خواسته مورد اجابت واقع می‌شده، و من از شما می‌خواهم که خواسته مراجع را بپذیرند تا این نزاع‌ها مرتفع شود و دیگر میان دولت و روحانیت اختلافی نباشد. او در پاسخ من گفت: نمی‌توانم. از من خواسته شده و می‌باید اصلاحات انجام گیرد. (خاطرات، ص 28ـ29)

[268]- وی فرزند سید عبدالله بهبهانی از رهبران روحانی مشروطه بود بهبهانی در دوره پهلوی به دلیل اینکه فرزند سید عبدالله بود و در عین حال با دربار مدارا می‌کرد. محترم بود در جریان نهضت خرداد به رغم سوابق نزدیکش با دربار، تا حدودی به امام نزدیک شد. از وی اعلامیه‌های متعددی در این دوره صادر شده است. آیت الله حکیم نیز مانند برخی از مراجع پیش از خود، اگر پیغامی برای شاه داشت، به صورت نامۀ سرگشاده توسط آیت الله بهبهانی (و یا میرزا احمد آشتیانی) برای وی ارسال می‌کرد.

[269]- سیاست رژیم بر این پایه بود تا نهضت روحانیت را نهضتی ضدترقی و در واقع حرکتی مرتجعانه تعریف کند. مخالفت با اصلاحات ارضی و حق رأی برای زنان به این تصور دامن می‌زد، در حالی که بنیاد مخالفت امام روی وابستگی رژیم پهلوی و علیه ژست تجدد مأبی آن بود. همان زمان (در تاریخ 2/3/42) محمد درخشش نادانسته به یک مأمور امریکایی گفت: آیت الله خمینی در هفته گذشته در رابطه با تعداد مقلدینش از مرتبه ششم یا هفتم به مرتبه اول جهش نموده است... خمینی در زمرۀ آن گروه ملاهایی است که دور اندیش هستند و آن‌ها مخالف اصلاحات ارضی یا حق رأی زنان نیستند. هرچند در حال حاضر آن‌ها با انتخاب خانم‌ها در دفاتر سیاسی مخالفت می‌کنند. (اسناد لانه جاسوسی، ج 8، ص 455)

[270]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 99.

[271]- در اصل، یکی از دشواری‌های مارکسیست‌ها در برابر انقلاب سفید آن بود که به لحاظ تئوریک نتوانستند آن را توجیه کنند. چیزهایی که حزب توده به دنبال آن بود، شاه آن‌ها را پذیرفته و در حال اجرای آن بود. در این شرایط حزب توده به طور خاص و مارکسیست‌ها به طور عام چه موضعی می‌توانستند داشته باشند؛ بعدها تئوریسین‌هایی مانند جزنی و شعاعیان، یکی از دشواری‌هایشان توجیه همین مشکل بود. برای نمونه نگاه کنید به: کلیات بیژن جزنی، ص 59ـ60 چند نگاه شتابزده، ص 56.

[272]- اعضای جبهۀ ملی این موضع را در اسفند سالا 1356 نیز داشتند و اطلاعیه امام را که در آن آمده بود «به آن‌ها که از چارچوب قانون اساسی دم می‌زنند تذکر اکید دهند که با این کلمه صحه به رژیم سلطنتی موجود نگذارند» انتقاد کردند و گفتند: «راه ما، همان راه قانون اساسی است» بنگرید: اسناد انقلاب اسلامی به روایت ساواک، ج 2، ص 313.

[273]- روزنامۀ جام جم، 21/11/1381، ص 9

[274]- بنگرید: کنفدراسیون، ص 182.

[275]- بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 422ـ423 در این باره، در زمینۀ اختلاف نظر میان اعضای نهضت آزادی در جای دیگری توضیح داده ایم.

[276]- بنگرید: تعامل نهضت آزادی با مرجعیت و نهضت روحانیت، رحیم روحبخش، تهران، 1383.

[277]- در این باره تک نگاری ویژه‌ای توسط آقای سیدهادی خسروشاهی با عنوان «حقیقة علاقة عبدالناصر و الثورة الاسلامیة فی ایران» (دارالهدف، 2003) نوشته شده است.

[278]- بنگرید: مجلۀ یاد، ش 25 (زمستان 70) صص 26ـ39 خاطرات شماری از کسانی که در تهران حاضر بودند و تلاش‌هایی که برای رهایی امام صورت گرفت. اطلاعیه مشترک چهار نفر از مراجع، یعنی آیات: شریعتمداری، میلانی، نجفی و آمیرزا محمدتقی آملی بسیار مؤثر واقع شد. (خاطرات آیت الله احمدی میانجی، ص 216 ـ 217) پس از آن مرحوم شریعتمداری اطلاعیۀ دیگری هم صادر کرد که مرجع را نمی‌توان محاکمه کرد. (بنگرید: اسناد انقلاب اسلامی، ج 5، ص 73) نکته آنکه آیت الله گلپایگانی به تهران نرفت و نامش هم در اطلاعیه یاد شده نیامد. در این باره بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ج 1، ص 236؛ خاطرات آیت الله احمدی میانجی، ص 220.

[279]- صحیفۀ امام، ج 1، ص 269.

[280]- زندگی و مبارزات آیت الله سید عبدالعلی آیت اللهی، ص 184.

[281]- شهید مهدی عراقی شرح این ماجرا را به تفصیل آورده است. بنگرید: مجلۀ یاد، ش 28 (پاییز 71) ص 52ـ54.

[282]- منوچهر آتشی به عنوان یک روشنفکر روی این نکته تأکید دارد. بنگرید: آتشی در مسیر زندگی، ص 182.

[283]- امام خمینی در آینه اسنادع ج 7، ص 223ـ224.

[284]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 69. درباره مخالفت با نظریه ولایت فقیه در نجف نیز بنگرید: خاطرات آیت الله خاتم یزدی، ص 95ـ97.

[285]- حزب الدعوه، (قم 1427 ق) ج 2، ص 95ـ98.

[286]- تدوین کننده متن فارسی کتاب آقای جلال الدین فارسی بود که آن زمان در نجف بسر می‌برد و به دستور امام کتاب را در پاییز 49 تدوین و آمادۀ نشر کردند. بنگرید: هفتۀ کتاب، ش 42 (ویژه نامۀ کتاب انقلاب، ص 6) متن عربی آن نیز توسط اقای محمدهادی معرفت به انجام رسید که خود در درس امام هم شرکت داشت. بنگرید: مجلۀ حوزۀ، سال 6، ش 2 (خرداد 1368) ص 145. گویا باقر شریف قرشی هم نقشی در اصلاح متن عربی داشته است. آن زمان غالب نجفی‌ها با کتاب حکومت اسلامی مخالف بوده و بنا به گفته یکی از طلاب وقت نجف، گونی گونی آن را از بین می‌بردند. ساواک در گزارشی با تاریخ دی ماه 1347 نوشته است که فارسی بخش جهاد کتاب تحریر الوسیلة امام خمینی را ترجمه کرده و در حال جستجو برای یافتن چاپخانۀ مناسب می‌باشد. بنگرید: زوایای تاری: ص 209.

[287]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 7، ص 228. اسناد صفحات بعدی، می‌تواند دامنۀ ترس ساواک از طرح این مبحث و نیز گستره که این اندیشه در آن توسعه یافت را نشان دهد. و نیز بنگرید: همان، ج 10، ص 49 و بعد از آن.

[288]- بنگرید: هفتۀ کتاب، ش 42 (ویژه نامۀ کتاب انقلاب، ص 6). آقای فارسی در حاشیه این مطالب نوشتند: در سال 1347 و پس از مراجعت یا مسافرت امام راحل رحمه الله  از ترکیه به نجف طی نام‌های که از طریق شهید صادق اسلامی برای امام رحمه الله  فرستادم. پیشنهاد کردم مسأله ولایت فقیه را اگر مطرح بفرمایید خیلی مفید خواهد بود. دو سال بعد که خدمتشان رفتم عرض کردم من نویسنده‌ی همان نامه هستم و منشور نهضت اسلامی را هم برای شما من فرستادم که به دست آقای فرقانی رسید. (حکومت اسلامی ابتدا) به صورت جزوه‌ای پلی کپی شده در نجف و ایران منتشر شد. شهید اسدالله لاجوردی و بنده در انتشار آن کوشش کردیم. و از طریق ما به شهید مطهری رسید و به دیگران. قریب به یکسال بعد، یعنی در شهریور 1349 با مهاجرت مخفی بنده به لبنان و به سرعت به نجف طی چندین جلسه مباحثه دو نفره در بیت امام رحمه الله  و پس از آنکه ایشان کتاب‌های نهت‌های انبیاء و تکامل مبارزه ملی را مرور کردند و انقلاب تکاملی اسلام را تا حدودی مطالعه فرمودند و اظهار داشتند: من تا به حال تاریخ اسلام را نخوانده‌ایم، این اولیه دفعه است که آن را می‌خوانم و... (دعای خیر فرمودند) قرار شد مطالبی و آرایی و اندیشه‌هایی را که پسندیده بودند و بر آن تأکید داشتند ضمن تجدید نگارش درس‌های ولایت فقیه ایشان بر آن بیافزایم و به چاپ برسانم در بیروت. اگر آن را با درس‌های ولایت فقیه مقایسه کنند معلوم می‌شود با مقدار افزوده نه تنها زیاد است، بلکه فوق العاده مهم است. تمام عناوین آن متعلق به بنده است. دعوت به براندازی دولت‌های فاسد و طاغوتی و امثال آن همه افزوده‌های بنده است: نظر آن حضرت حتی افزودن بیش از این‌ها بود. اما خدمتشان عرض کردم: در آن صورت چون مردم کتاب‌های مرا خوانده‌اند. متوجه می‌شوند که افکار و آراء بنده است نه حضرت عالی و تصدیق فرمودند.

[289]- بنگرید:مجلۀ حوزه، سال 6، ش 2، (خرداد 1368) ص 145.

[290]- بنگرید: زوایای تاریک، ص 209.

[291]- درباره اعتقاد آقای بروجردی به ولایت فقیه بنگرید به اظهارات آیت الله نوری همدانی در مجله حوزه، سال 5، ش 3 (1367) ص 49.

[292]- تحریر تاریخ شفاهی انقلاب ایران، گزارش بی‌بی سی، ص 255ـ256.

[293]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 57. ایشان می‌افزاید که جزوه آن مباحث در اختیار وی بوده است.

[294]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 61ـ62.

[295]- این قبیل روحانیون، نمایندگان برجسته‌ای هم در عرصه تبلیغ و منبر داشتند که به شدت و به صورت علنی بر ضد آیت الله خمینی و یاران او فعالیت می‌کردند. مهاجرانی، مناقبی و دانشی ـ نماینده آباد کتک زدند. اما کسانی هم بودند که به شکل میانه روتر و غیر مستقیم از رژیم دفاع می‌کرد. از آن جمله عبدالرضا حجازی بود که زمانی که جزو روحانیون انقلابی به حساب می‌آمد، و دو سالی هم در زندان بود، اما به تدریج به دفاع از وضعیت موجود رژیم پرداخت و بهانه‌اش گسترش مارکسیسم و مقابله با آن بود که گویا در زندان به آن رسیده بود (بنگرید: امام خمینی در آینه اسناد، ج 17ع ص 488) سخنرانی‌های وی حتی بعد از سال 50 در رادیو پخش می‌شد. وی به تدریج به انقلابیون حمله می‌کرد. لذا بچه‌های انقلابی بارها او را تهدید کرده و حتی کتک زدند. وی زمانی نام‌های هم به امام خمینی نوشت و از به اصطلاح همکاری او با دولت کمونیست عراق انتقاد کرد. بنگرید: امام خمینی در آینه اسناد، ج 10، ص 203. حجازی نام‌های هم در آبان 57 امام نوشت و اعتراضاتی مطرح کرد. وی در جریان ماجرای آیت الله شریعتمداری خلع لباس شد و اواسط دهه شصت به اتهام مفاسد اخلاقی اعدام شد.

[296]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 64.

[297]- به طور عمده کار نشر رساله امام و کتاب حکومت اسلامی در قم، توسط صاحب انتشارات دارالفکر مرحوم مولانا و دارالعلم از مرحوم آذری قمی بود؛ گرچه کسان دیگری نیز به آنان کمک می‌کردند.

[298]. آیت الله خامنه‌ای در حاشیه ص 154 چاپ سوم این کتاب در ارتباط با توزیع جزوات درس ولایت فقیه در ایران نوشته‌اند: من اولین جزوه‌های ولایت فقیه را که در اینجا تکثیر شده بود و پخش می‌شد در نزد حاج آقا تقی خاموشی دیدم. در سال 48. این کار در تهران و به وسیله‌ی مبارزان بازار صورت می‌گرفت و خاموشی از جمله‌ی آنان بو.

[299]- بنگرید: یاران، یادمان شهید، سعیدی (شماره 32) مصاحبه شجونی، ص 14.

[300]- همان، ص 16.

[301]- همان، ص 16ـ17.

[302]- بنگرید به خبر استاد مطهری در این باره از حج سال 48: استاد شهید به روایت اسناد، ص 143.

[303]- امام در آینه اسناد، ج 4، ص 465.

[304]- بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 232 (حاشیه)

[305]- آن‌ها که رفتند، ص 241. مؤلف همین کتاب می‌افزاید: در زندان شیراز، بچه‌های گروه معروف به مهندس طاهری را به خاطر این کتاب کتک می‌زدند. این کتاب متن آموزشی گروه طاهری را به خاطر این کتاب کتک می‌زدند. این کتاب متن آموزشی گروه طاهری در بیرون از زندان بوده است. بنگرید:همان، ص 264.

[306]- خاطرات مرتضی الویری، ص 34.

[307]- نوزدهم (19) دی به روایت اسناد ساواک، ص 231.

[308]- خاطرات علی جنتی، ص 134.

[309]- خاطرات مرضیه حدیدچی، ص 45.

[310]- عالم جاودان، ص 203.

[311]- آن‌ها که رفتند، ص 241.

[312]- ارائه برخی از دیدگاه‌ها درباره ولایت فقیه در مجلس خبرگان از سوی برخی از این افراد، گواه چنین پدیده‌ای است. در این میان، گفتنی است که حتی در نوشته‌هایی مانند کتاب «بررسی فشرده‌ای پیرامون طرح حکومت اسلامی» که دو سال پس از انقلاب انتشار یافت، تنها از نوعی نظارت دینی از سوی فقها در حکومت سخن رفته بود (همان، ص 59).

[313]- نهضت امام خمینی، (تهران، 1381) ج 2، ص 747ـ754.

[314]- خاطرات دری نجف آبادی، ص 111.

[315]- درس تجربه، ص 137.

[316]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 300ـ301.

[317]- نشریۀ «اسلام مکتب مبارزه» ش 15، ص 3.

[318]- همان، ش 15، ص 111.

[319]- نشریۀ اسلام مکتب مبارز، ش 15، ص 122.

[320]- همان، ص 118.

[321]- همان، ش 24، ص 154.

[322]- خاطرات سید صادق طباطبائی، ج 1، ص 91.

[323]- روی جلد نوشته شده است: ای خیر خواهان و ای زحمتکشان جهان برای اجرای این قوانین قیام نمایید تا عدالت توأم با محبت را در محیط خود و جهان برقرار سازید.

[324]- شیخ علی تهرانی، پس از انقلاب با امام درگیر شد. وی در مصاحبۀ مفصلی که با مجلۀ سروش داشت و البته به صورت مستقل با عنوان «مصاحبۀ استاد علی تهرانی با مجلۀ سروش» در اسفند 58 چاپ شد، مروری بر دیدگاه‌های گذشته خود داشت و سعی کرد در شرایط تازه به تبیین آن نظرات بپردازد.

[325]- اسلام و دمکراسی، ص 10.

[326]- مقدمه این اثر به قلم استاد مطهری است که از مؤلف ستایش هم کرده است.

[327]- دیباچه‌ای بر رهبری، ص 128ـ130، 141ـ170.

[328]- (در این باره بنگرید: مطبوعات عصر پهلوی، رنگین کمان، مقدمه، ص نوزده و بیست، و متن ص 30ـ38).

[329]- این کتاب در دهۀ چهل چاپ شد.

به شهادت اسناد موجود، نخستین کسی که نظریه ولایت فقیه را در آستانۀ تدوین قانون اساسی ارائه کرده است، حضرت آیت الله گلپایگانی بوده که در حاشیۀ نسخه‌ای از پیش نویس قانون اساسی که به امر امام در اختیارش قرار گرفته آن را یادآور شده است. پس از طرح مباحث پیش نویس، زمانی که احساس کرده بحثی از ولایت فقیه در میان نیست. بیانیه‌ای صادر کرده و مجددا تأکید کرده است که می‌بایست مسأله ولایت فقیه مطرح شود. ایشان در حاشیه نسخۀ اصول پیشنهادی در پیش نویس قانون اساسی، در فروردین 58 (که از طرف امام برای وی ارسال گشته بوده) نوشته‌اند: حاکمیت مطلقۀ حقیقیه مختص به خداوند متعال است و این حکومت و ولایت الهیه بر حسب اصول عقاید اسلامی و مذهب جعفری به پیغمبر  صل الله علیه و آله و سلم  تفویض شده و بعد از آن حضرت، با ائمه اطهار علیه السلام  و در عصر غیبت با فقهای جامع الشرایط است و هرکس دیگر این حاکمیت را اسما و عملا به خود اختصاص دهد، استبدادگر و متجاوز به حریم حاکمیت الهیه خواهد بود. (بنگرید: مجموعه اسناد و مدارک تدوین و بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، «طرح پژوهشی در دبیرخانه خبرگان» 1383، ج 2، ص 233).

در بیانیه‌ای که تحت عنوان «پیام مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی در باره قانون اساسی» در تاریخ 29 خرداد 58 صادر گشته، آمده است: اینجانب از الان ابلاغ می‌کنم اگر قانون اساسی به طور کامل طبق قوانین شرع تدوین نشود و مسأله اتکاء حکومت به نظام امامت و ولایت فقیه در آن روشن نشود. حکومت بر اساس آن طاغوتی و ظالمانه خواهد بود. باید به عنایت این انقلاب نظام حاکم به نظام امامت متکی و به منبع آن متصل گردد.

[330]- از آن جمله بنگرید: اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 136 ـ 137، 269 و نیز بنگرید: زندگی نامه آیت الله گلپایگانی، ص 71، و بعد از آن، تا ص 77.

[331]- رسائل فی ولایة الفقیه، به کوشش محمدکاظم رحمان ستایش، مهدی مهریزی، قم، دفتر تبلیغات اسلامیع 1384.

[332]- مالکیت در اسلام، (تهران، شرکت سهامی انتشار، 1344) ص 274.

[333]- بنگرید به خاطرات آقای سهراب پور که این وظیفه از طرف مرحوم چمران به خود او محول شده است در: کیهان فرهنگی، ش 200 (سال بیستم، خرداد 1382)، ص 7.

[334]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، حجت الاسلام هاشمی نژاد، ص 504: «... دربارۀ حکومت اسلامی و سیستم قانون‌گذاری اسلام صحبت کرد». ص 513: «در نظام حکومت اسلام مردم همیشه آزادند.»

[335]- در این باره به بحث مربوط به قلمداران توضیحاتی خواهد آمد.

[336]- سانسور در آینه، ص 630.

[337]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 255.

[338]- ایشان شرح حال خاطرات و مبارزات خودرا در دو مجلد تحت عنوان «خاطرات آیت الله منتظری»منتشر کرده است.

[339]- بنگرید مجلۀ پاسدار اسلام، ش 27، ص 54، روایت پایداری، مقدمه، ص هفده، درباره پیشینۀ فعالیت‌های تحصیلی، مبارزاتی و سیاسی وی بنگرید به شرح حال خود نوشت او در: مجله پانزده خرداد، دوره سوم، شماره دوم، ش 6، ص 272ـ284.

[340]- نیز بنگرید: خاطرات علی اکبر محتشمی، ص 444.

[341]- بنگرید: انقلاب اسلامی، به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 186، 220، 336.

[342]- بنگرید: مجلۀ حوزه، س 5، ش4 (آبان، 1367)، ص 32 نیز درباره او بنگرید: ربانی شیرازی آیۀ استقامت، فرج الله الهیع تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373. یک خاطره زیبا هم از خانم دباغ در باره دورۀ زندان وی و نقش مرحوم ربانی در تسکین او نقل شده که خواندنی است. بنگرید: خاطرات مرضیه حدیدچی، ص 78.

[343]- خاطرات سید ابوفاضل اردکانی، ص 39. آیت الله ربانی پس از پیروزی انقلاب، تا حدودی تحت الشعاع تمایل جریان حاکم به نفع آیت الله منتظری قرار گرفت و پس از دشواری‌هایی که در شیراز پدید آمد، در میان موج اتهام «خان‌گرایی» به او که جریان چپ منتشر می‌کرد، با مظلومیت از دنیا رفت.

[344]- بنگرید: نهضت امام خمینی، ج 2، ص 591ـ655 فصل: سعیدی از حرکت تا شهادت. وی که در سال 1308 در نوغان مشهد به دنیا آمده بود) در 21 خرداد سال 1349 به دنبال شکنجه‌هایی که در زندان متحمل بود، به شهادت رسید. عزت الله سحابی اطلاعات مختصرت اما جالبی از گفتگوهای او با سحابی و بازرگان در زندان آورده است که علی القاعده باید حوالی سال 45 باشد. وی می‌نویسد: از جمله بحث‌هایی که در زندان صورت می‌گرفت بحث پیرامون کتاب خلقت انسان میان مرحوم سعیدی و دکتر سحابی بود. کتاب خلقت انسان به تازگی منتشر شده بود و آقای سعیدی که آن را مطالعه کرده بود موضوع تکامل را قبول نداشت و آن را رد می‌کرد. همچنین پیرامون مسأله آزادی با مرحوم بازرگان بحث‌های زیادی کرد که میان آن دو در این خصوص اختلاف نظر وجود داشت. همچنین در زمینه مسائل فقهی ایشان با من و سایر دوستان بحث می‌کرد... یکی از نکاتی که در بحث‌های ما با آقای سعیدی از سوی ایشان مطرح شد و برای ما تعجب انگیز بود این بود که ایشان نهج البلاغه را جزو منابع احکام نمی‌دانست در حالی که ما می‌گفتیم که بعد از قرآن، نهج البلاغه مهم‌ترین منبع است. نیم قرن خاطره، ج 1، ص293.

[345]- یادنامۀ آیت الله شهید سعیدی، ص 20.

[346]- اسناد موجود در پرونده ساواک وی را بنگرید در: یاران امام به روایت اسناد ساواک (1) شهید سعیدی، تهران، 1376. همچنین بنگرید به جزوۀ «وحدت استاد سید محمدرضا سعیدی» از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (تهران، 1359) این جزوه شرح حال کوتاه شهید سعیدی و متن یکی از سخنرانی‌های مفصل اوست.

[347]- گزیده از دیدگاه‌های وی را بنگرید در: عروج از زندان، فصل سوم، دیدگاه‌های سیاسی ـ اجتماعی شهید سعیدی.

[348]- درباره بخشی از فعالیت‌های این مسجد بنگرید: یادنامۀ شهید آیت الله سعیدی، ص 52ـ54.

. [349] هفت هزار روز، ج 1، ص 270ـ271.

[350]- بنگرید به خاطرات آقای منتظری، ج 1، ص 368ـ370. تصور می‌شد که متن را ایشانت نوشته بوده در حالی اقای خسروشاهی می‌گوید که به نظر من خط اعلامیه متعلق به ربانی شیرازی بود. بنگرید: یاران شماره 32 یادمان شهید سعیدی، ص 24 (این شماره چهره مبارزاتی مرحوم سعیدی رادر وجوه مختلف به خوبی نشان داده است.)

[351]- شرح زندگی وی را بنگرید در: عروج از زندان، مقصود رنجیر، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385.

[352]- مسجد هدایت، ج 1، ص 363.

[353]- بنگرید: به هاشمی رفسنجانی، ج 2، به کوشش محسن هاشمی، تهران، دفترنشر معارف، 1376 سوابق مبارزاتی وی در بسیاری از اسناد این دوره هویداست. هاشمی از جمله کسانی است که هم به لحاظ فکری و هم سیاسی نقش ویژه داشت. ساواک در گزارشی درباره او نوشته است: «این شخص علی الاصول عنصری است ناراحت (یعنی مخالف) و با وجود آنکه از نظر تأمین معیشت در رفاه کامل است، مع الوصف دست از تحریکات خود برنداشته است. (یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 194. در میان مخالف روحانی رژیم، هاشمی از هوش تاریخی خاصی برخوردار بود و نسبت به تاریخ معاصر اطلاعات نسبتا خوبی داشت. تکیه او روی امیرکبیر و شناختی که از او داشت، روی سخنرانی‌های وی تأثیر ویژه داشت و سبب می‌شد تا نگاه تاریخی تری داشته باشد (بنگرید به سخنرانی وی در مسجد هدایت در سال 47 در: مسجد هدایت، ج 1، ص 417). وی در غالب سخنرانی‌های خود از مردم فلسطین یاد می‌کرد که از آن جمله سخنرانی او در 11/9/48 است. وی پس از تشریح اوضاع فلسطین به مسائل ایرانی پرداخت و گفت: اصلا ملت ما تحرک ندارد، چرا در یک مملکت اسلامی باید این همه ظلم وجود داشته باشد ولی ما عکس العملی نشان ندهیم.

[354]- درباره او بنگرید: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376. نیز بنگرید: به یاران امام به روایت اسناد ساواک دفتر 27 «شهید آیت الله فضل الله مهدیزادۀ محلاتی» دو جلد. سوابق مبارزاتی وی از سال 1330 به این سوی کاملا درخشان و تحسین برانگیز است.

[355]- درباره فعالیت ایشان بنگرید: خاطرات آیت الله مهدوی کنی، تهران، مرکز اسناد، 1385.

[356]- فعالیت‌های سیاسی آیت الله خزعلی (متولد 1304 در بروجرد) طی سال‌های ‌مختلف در سطحی قابل توجه بوده است طبعا پس از انتشار اسناد پرونده ایشان در این باره بهتر می‌توان نقش ایشان را دریافت. عجالتا در سندی که مربوط به تبعید ایشان در قروه و بیجار است، آمده است که «پس از اسکان یافتن در محل، شروع به فعالیت‌های سوء و سمپاشی میان مردم» کرده و با «پایان گرفتن مدت اقامت فرد تبعیدی، هسته‌های براندازی در آنجا نضج» می‌گیرد. بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 99.

[357]- خاطرات وی به قلم خود ایشان به چاپ رسیده است.

[358]- از شاگردان نخست امام و اولین حاکم شرع انقلاب که خاطراتش را در دو جلد (تهران، سایه 1379، 1380) به چاپ رسانده است. وی در 5/9/1382 در تهران پس از یک عمل جراحی درگذشت. اکنون که این یادداشت را می‌نویسم ساعت سه‌ی عصر روز جمعه 7 آذر (سوم شوال) مراسم تشییع او از مسجد امام حسن علیه السلام  به سوی حرم حضرت معصومه (س) است.

[359]- خاطرات وی که شرح فعالیت‌های وی است، منتشر شده است.

[360]- شیخ حسن لاهوتی اشکوری از روحانیون مبارز این دورۀ تهران است که شرح فعالیت‌های وی را در لابلای اسنادی که برای روحانیون انقلابی دیگر این دوره انتشار یافته می‌توان یافت. ساواک در گزارشی در آذر 51 نوشته است: شیخ حسن لاهوتی اشکوری خمینی را در حد نزدیک به پرستش دوست دارد و به او علاقمند است و این علاقه به حدی است که نمی‌تواند در ظاهر هم شده وانمود نکند. بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 242. وی در روزهای پس از انقلاب به دلیل تمایل به مجاهدین و علایق فرزندانش به تدریج از بدنۀ نهضت جدا شد.

[361]- یاران امام به روایت اسناد ساواک (5) شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377.

[362]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک (10) نفس مطمئنه، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378.

[363]- درباره مبارزات دامنه دار وی در مسجد جامع بازار بنگرید به خاطرات شخصی عزت شاهی در باره صراحت لهجه او در: خاطرات عزت شاهی، ص 37ـ41.

[364]- دربارۀ وی بنگرید: خاطرات مرحوم حجة الاسلام موحدی ساوجی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381.

[365]- وی یکی از منبرهای فعال این دوره بود که تحت تأثیر نهضت امام وارد جریان‌های انقلابی شد و در کنار شهید محلاتی، شجونی، مهدوی کنی و... از روحانیون انقلابی تهران به شمار میرفت. برخی از اسناد مربوط به فعالیت‌های انقلابی وی را ضمن اسناد شهید محلاتی (یاران امام... قامت استوار، ج 2) می‌توان ملاحظه کرد. ساواک گزارش چند سخنرانی وی را در مسجد هدایت در سال 47 (زمان ممنوع المنبر بودن آیت الله طالقانی که کسانی چون باهنر و مروارید به جای وی سخنرانی می‌کردند) گزارش کرده است. موضوع این سخنرانی‌ها درباره «نهضت مبارزه در اسلام و قوانین مستند اسلام» گزارش کرده است. موضوع این سخنرانی‌ها درباره «نهضت مبارزه در اسلام و قوانین مستند اسلام» در این زمینه است (مسجد هدایت، ج 1، ص 341 قبل و بعد از آن).

[366]- آقای فاکر که به نام خراسانی شهرت داشت، سال‌های ‌مدید با سخنرانی در شهرهای مختلف، در شمار روحانیون مبارزی بود که با منبرهای خود بخشی از جریان نهضت روحانیت را تقویت کرد. ایشان سال‌های ‌نخست طلبگی را در اصفهان بوده‌اند که در همانجا بجز درس، از منبرهای مرحوم علامۀ امینی نیز بهره می‌برده‌اند. پس از آن به مشهد رفته (ح سال 1335 ش) در آنجا به تحصیل ادامه دادند. ایشان در مبارزات سالهای41 به بعد فعال بوده و با آیت الله میلانی ارتباط داشتند. (بنگرید به خاطرات ایشان در: یاد، ش 14، ص 64ـ65). آقای فاکر در اوائل سال 43 به قم آمده و در آنجا به تحصیل و فعالیت‌های سیاسی ادامه داد. بعدها به دلیل فعالیت‌های سیاسی در سال 52 دستگیر شده و تا اواخر سال 55 در زندان بود. بعد از رهایی از زندان نیز سخنرانی‌های مختلف سیاسی در شهرها داشت. وی عصر روز 21 بهمن سال 1388 در قم درگذشت.

[367]- اسامی دیگری که می‌توان بر این‌ها افزود بعضا عبارت است از: مرتضی فهیم کرمانی (نویسنده آثار متعدد از جمله کتاب چهره زن در آئینه تاریخ اسلام، (تهران، 1349) و ترجمه انجیل برنابا)، ربانی املشی (درباره وی بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله شیخ مهدی ربانی املشی، تهران، 1380) جعفر شجونی، شیخ احمد کافی (که مدتی در زندان قزل قلعه و یک سال در ایلام تبعید بود). سید رضا یاسینی، مهدی کروبی، عباس محفوظی، محمد مؤمن، احمد جنتی که در سال 1351 به مدت سه سال به اسد آباد همدان تبعید شد.

[368]- بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 263ـ265.

[369]- دوست دانشمندم آقای محمدعلی مهدوی راد به درخواست من، گزارشی از موقعیت آیت الله خامنه‌ای پیش از انقلاب در مشهد نوشتند که برداشت ایشان به همراه چند خاطره است. متن دستنوشته ایشان به این شرح است: سخن از مشهد مقدس و فضای فکری، اندیشگی دینی و جهانی آن دیار در روزگاران بین سال‌های ‌38ـ57 بدون یاد و نام حضرت آیت الله خامنه‌ای ـ که در آن روزگار در میان فاضلان، عالمان و استادان به «سیدعلی آقا» یا «آقای خامنه‌ای» شهره بود ـ استوار و تمام نخواهد بود. حضرت امام ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در یکی از بیانیه‌های ماه‌های فرجامین سال 57 از مشهد به «شهر بیدار شده» تعبیر کردند و این تعبیر سخت استوار و دقیق بود. جامعه علمی و حوزوی مشهد قبل از انقلاب اگر نگویم یکسر، تا حدود زیادی در «جمود فکری» و «خمود عملی» به سر می‌برد. چهره‌های شاخص و انقلابی و مجاهد و بی‌باک مشهد خلاصه می‌شدند در مرحوم آیت الله محامی، حجت الاسلام و المسلمین واعظ طبسی، واعظ شهیر و خطیب کم نظیر سید عبدالکریم هاشمی نژاد و آیت الله خامنه ای. اکنون فرصت آن نیست که عدم کارآیی سه بزرگوار (محامی و طبسی و تا حدودی شهید هاشمی نژاد به جز سال‌های ‌اخیر) را در ساخت فکری آن دیار بازگویم. آقای خامنه‌ای در صحنه تفکر جهادی برای نسل جوان از میان حوزویان واقعا تنها بود و بسیار کارساز و کارآمد و نقش آفرین و از این روی موجب خشم ساواک. در همین جا دو خاطره از میان خاطره‌های بسیار نقل کنم:

1ـ یکی از دوستان من که پدرش در (بالا خیابان ـ خیابان نادری و اکنون شیرازی) مغازه پارچه فروشی داشت، می‌گفت پدرم می‌گوید «رجائی» (فردی بود ساواکی و بسیار پررو و وقیح و بی‌شرم) هر هفته یک بار به یک مغازه هشدار می‌دهد که در نماز جماعت این سید حاضر نشوید که «وهابی» است (در آن روزها آقای خامنه‌ای در مسجد کرامت که در همان خیابان بود، نماز شروع کرده بودند و به شدت مورد توجه واقع شده بود و نماز جماعت‌های دیگر را خلوت کرده بود و حضور نسل جوان و انقلابی در نماز واقعا اعجاب آور و شگفتی آفرین و برای ساواک وحشت زا بود).

2ـ در مدرسۀ آقای میلانی که من درس می‌خواندم. حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عباسعلی اختری را که درسی بسیار موفق و عالی داشت و لمعه را با عمق درس می‌داد، فقط جهت یاد کرد مرحوم آیت الله طالقانی در تفسیر و موضع گیری و طرفداری از آقای خامنه‌ای، به بهانه‌های واهی از مدرسه اخراج کردند. مدرسه میلانی در سال‌های ‌آخر عمر آن بزرگوار مرکزی شده بود علیه تفکر جهادی و انقلابی در مشهد.

ناگفته نگذارم که جایگاه وی آنگاه جلوه اصلی خود را خواهد یافت که جریان‌های فکری آن روز مشهد به خوبی تحلیل شود، تعبیر «مجاهد» و «قاعد» برای صف بندی در حوزه تعبیر رایجی بود که شگفتا که «قاعدان» با افتخار از آن یاد می‌کردند و آن را افتخار می‌دانستند. باز هم یک خاطره بیاورم، در مدرسۀ آقای میلانی، عالمی تفسیر می‌گفت و مجمع البیان را می‌خواند. آیۀ فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما را خواند و دید بالاخره اوضاع پس است و کلام خدا را نمی‌شود نادیده گرفت. گفت: «مراد مجاهدان صدر اسلام، بدر و احد و... است و نه این آدم‌ها که عرعر می‌کنند» (از اینکه این تعبیر بی‌ادبانه را آوردم شرمنده‌ام و پوزش می‌طلبم ولی برای نشان دادن جو ضد تحرک و معارض با قیام و جهان آن روز گویا لازم بود.)

آقای خامنه‌ای روزهای پنج شنبه وجمعه در مدرس مدرسۀ میرزا جعفر، و سپس در مسجدی در پایین خیابان نزدیک مدرسۀ ابدال خان و آنگاه در همان خیابان و در مسجد قبله تفسیر می‌گفت. تفسیری بسیار پرشور، حرکت آفرین و جهت دهنده و به تعبیر زیبای خود ایشان سپیدگشا و زندگی ساز.

در همان مسجد واقع در پایین خیابان مدتی عقاید شروع کردند و متن آن باب حادی عشر بود، ولی این متن بهانه بود برای بحث‌های بسیار مهم. بحث وی از توحید، که در روز اول از مرحوم بازرگان و کتاب نیک نیازی وی یاد کردند و به تجلیل مؤلِّف و مؤلَّف پرداختند. برای من خاطرۀ فراموش ناشدنی است و اکنون یادم نیست چه اندازه ادامه پیدا کرد.

مسجد کرامت یکی دیگر از مراکز حضور روشنفکر و تحول آفرین آقای خامنه‌ای است و «از ژرفای نماز» و «گفتار در باب صبر» محصول اندکی از بحث‌های بسیار جهت دهنده و تحریف زدای بین دو نماز مغرب و عشاء. روزهای جمعه در همین مسجد قرائت قرآن برگزار می‌شد و وی از آغاز تا پایان می‌نشست و به قرائت قاریان و به تعبیر خود وی «نغمه‌های بلبلان بوستان قرآن» گوش فرا می‌داد و در لابه لای آن به مناسبت آیه‌ای را به بحث می‌کشید و چه شیرین دلپذیر.

مسجد امام حسن علیه السلام  یکی دیگر از پایگاه‌های وی بود. «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» فشرده بحث‌های یک ماه رمضان ظهرهاست که ابتدا به صورت پلی کپی میان شرکت کنندگان توزیع می‌شد و آنگاه وی به شرح و بسط آنچه به اختصار آورده بود می‌پرداخت. ای کاش آن بحث‌ها که گویا نوارهایش موجود است پیاده شود و ویرایش گردد و نشر یابد.

بحث‌های نهج البلاغه همین مسجد و سخنرانی‌های پرشور مناسبت‌ها در این مسجد بسیار بیدارگر بود. من هنوز آهنگ شکننده و تکان دهندۀ «لتبلبلنّ بلبلة ولتغربلنّ غربلة» آن در گوشم است. این‌ها به جز جلسه‌های متوالی و نشست‌های به ظاهر معمولی منزل آن بزرگوار است که مرتب بود و به ویژه در تابستان محل آمد و شد متفکران، مبارزان، جهادیان و عالمان، و من با بسیاری از چهره‌های بزرگ اسلامی و انقلابی آنجا آشنا شدم.

بر همۀ این‌ها باید بیفزایم جلسات خصوصی دوره‌ای در خانه‌ها که بحث‌های قابل توجهی از آن‌ها را دوست عزیزم حضرت آقای عبداللهیان ضبط کرده‌اند و اکنون باید داشته باشند، و از جمله بحثی بسیار عالی و شیرین و درس آموز درباره فن خطابه که برای ما بسیار جهت آفرین بود.

آقای خامنه‌ای آن روز بشدت «محسود» جبهۀ ارتجاع و به تعبیر من «پاسداران شب» بود. تهمت «وهابی‌گری» را آخوندهای با مغزهای چرکین و اندیشه‌های چروکین ساخته و پرداخته بودند، شیخ علیه السلام  که از سواد بهره‌ای نداشت و در غوغاسالاری موجودی شگفت بود، این را می‌گفت و دلیلش اینکه وی در نماز تحت الحنک نمی‌اندازد و در کتابش جلو نام امام حسن علیه السلام  نگذاشته است و...

اما در مقابل بشدت مورد توجه و عشق و علاقه بلکه «مرادی» نسل جوان بویژه حوزویان بود. من خود بارهای بار در جهت دفاع از شأن و شخصیت و فضل و فضیلت وی با مخالفانش دعوا کرده‌ام. هیچ از یاد نمی‌برم، تجلیل، تکریم و بزرگداری بی‌نظیر استاد و مفسر بی‌نظیر قرآن استاد محمد تقی شریعتی از وی را که غالبا مصدر بود به «آسیدعلی آقا» و گاه آقای خامنه ای. این خاطره تلخ و شیرین را هم بیاورم. حضرت ایشان فرمودند: روزی با یکی از علمای مشهد در صحن حرم حضرت رضا علیه السلام  روی به گنبد ایستاده بودم. من در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم: قلب من مالامال و لبریز از عشق این آقاست. آقای عالم گفت: خوش به حالت، من اینگونه نیستم. همان آقا بعدها به من تهمت «وهابی گری» زد.

خلاصه کنم آن روزگاران اندیشۀ انقلابی، تفکر جهادی، حرکت روشنفکرانۀ مذهبی و فکری، یکسر در حضور پرقدرت وی بود و اگر کسی جز این بگوید انکار حق کرده است. البته حضور شاگردان وی نیز در مجالس، محافل چشم گیر بود که غالبا به هدایت وی صورت می‌گرفت. این بنده که بخش قابل توجهی از طلبگی و دوران جوانیم را در آن حوزه و در کنار مضجع شریف حضرت رضا ـ علیه آلاف التحیة و الثناء ـ گذارنده‌ام آن روزگار مشهد از جریان‌ها، فکرها، عالمان و... خاطره‌های بسیاری دارم که در خاطراتم آورده‌ام. در این گزارش کوتاه من به محتوای اندیشه آن بزرگوار نپرداختم، از چگونگی تفسیرها، شرح نهج البلاغه، بحث‌های عقیدتی، همراهی با طلبه‌های مبارز، و... سخن نگفتم. دوستانم از جمله آقای عبداللهیان نیز می‌توانند خاطرات بسیار مهمی در اختیار بگذارند. چنان که گفتم بسیاری از بحث‌های دوره‌ای را ایشان ضبط کرده‌اند. (پایان نوشته آقای مهدوی راد و با تشکر از ایشان).

آقای مهدوی راد برای چاپ نهم کتاب هم این یادداشت را درباره ایشان برای بنده نوشت: آقای خامنه‌ای در مسیر مبارزه علیه رژیم بسیار دقیق و هوشمند عمل می‌کرد، تحرکات دشمن را زیر نظر داشت و ضربه‌ها را دقیق می‌نواخت با کمترین پیامدهای ناهنجار. سالی شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان در مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام  برای اینکه مؤمنان را مجالی برای حضور باشد، تعمیرگاهی که متصل به حیاط مسجد بود را نیز آماده کردند و آن را با برق کشی موقت روشن نمودند، ایشان در آخرین دقایق سخنرانی و در آستانه مراسم روضه و قرآن به سر گرفتن که معمول است چراغ‌ها را خاموش می‌کنند، گفتند: معمول است که در چنین هنگامه‌ای برق‌ها را خاموش می‌کنند و در تاریکی عزاداری می‌کنند و با خدای خود زمزمه می‌کنند. در چنین حال شاید حال و هوایی کاذب دست دهد و انسان حالی پیدا کند... اما امشب برق‌ها را خاموش نمی‌کنیم تا نشان دهیم که قلبهای ما آکنده از عشق به مولاست و سینه هایمان از غم شهادت علی علیه السلام  می‌سوزد و در روشنایی نیز ناله سر می‌دهیم و با همین وضع با خدای خود زمزمه می‌کنیم و... چنان شد و جلسه تمام شد. بعد دانستیم که آن شب نیروهای ساواک با بسیج عناصر مزدور آهنگ آن داشتند که با خاموشی جو را بهم بریزند و آقای خامنه‌ای را دستگیر کنند و گروهی دیگر را... ایشان فرمودند: من این را از تحرکات مشکوک دریافتم و چنان کردم... یک بار هم به جهتی در ضمن رهنمودی سیاسی و انقلابی به بنده فرمودند: ساواک هرگز مرا با مستند درست دستگیر نکرد، بلکه همیشه با زور و قلدری و بدون دست‌آویز قابل قبول مرا دستگیر می‌کردند.

[370]- شاهد یاران، شماره 35، مهر 98، ص 38.

[371]- هوشنگ اسدی که چهار ماه در زندان با ایشان هم سلول بوده است درباره وی می‌گوید: ایشان. . عاشق اخوان (ثالث) بودند، عاشق شهریار بودند، اخوان و سایه را قطعا یادم هست که خیلی به آن‌ها علاقه داشتند. با هم صحبت می‌کردیم راجع به شعرهای آن‌ها، شعرها را می‌خواند، شعرها را تفسیر می‌کردیم. من در عمرم زیاد روحانی و آخوند ندیدم. ولی ایشان بسیار بسیار در این زمینه‌ها مسلط و با سواد بود وخیلی حرف می‌زد. یک چیزی که من در خاطراتم نوشتم و یادم نمی‌رود، دم غروب ایشان جلوی پنجره سلول می‌ایستاد و نمازش را ایستاده می‌خواند و بعد زیر لب قرآن می‌خواند و زار زار گریه می‌کرد. (به نقل از سایت رادیو زمانه، 5 فروردین 1387)

[372]- مسجد هدایت، ج 1، ص 121ـ123.

[373]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله پسندیده، ص 344.

[374]- بنگرید: خاطرات آقای غلامرضا اسدی در نشریه شاهد یاران، ش 35، ص 37.

[375]- یاران امام.... قامت استوار، ج 1، ص 262.

[376]- به توضیاحت آقای مسعودی خمینی درباره نشریه بعثت و انتقام و نقش افراد مختلف به ویژه آقای مصباح، بنگرید: خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص 278ـ283. آقای دعایی می‌گوید که آقای خامنه‌ای هم برای بعثت مقاله می‌نوشت. بنگرید: گوشه‌ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین دعایی، پس از آن در ص 64 و بعد از آن شرحی درباره نشریه انتقام ارائه کرده‌اند.

[377]- برخی این جمع را عبارت از این افراد دانسته‌اند: آیات و حجج: منتظری، ربانی شیرازی، سیدعلی و سید محمد خامنه‌ای، هاشمی رفسجانی، محمدتقی مصباح، علی قدوسی، احمد آذری، مهدی حائری تهرانی، ابراهیم امینی. بنگرید: هفت هزار روز تاریخ ایران، ج 1، ص 186 (مدرکی که نشان دهد این گروه به صورت متشکل با یکدیگر کار می‌کرده‌اند و یا تنها همین افراد بوده‌اند، ارائه نشده است. از این جمعیت با عنوان «تشکیلات سری اصلاح حوزه» یاد شده است. (همان، ص 210) در جای دیگر اشاره کرده‌ایم که نشریۀ انتقام به طور عمده کار آقای مصباح و نشریۀ بعثت حاصل کار آقایان خسروشاهی، مصباح، دعایی و هاشمی رفسنجانی بوده است. هردو مجموعه در سال‌های ‌اخیر به کوشش آقای سیدهادی خسروشاهی به چاپ رسیده است.

[378]- بنگرید: مدرسه فیضیه: پایگاه‌های انقلاب به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز اسناد تاریخی، 1381.

[379]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک (2) شهید آیت الله حاج شیخ محمد صدوقی، تهران مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377 و نیز: شهید صدوقی، به کوشش شهلا بختیاری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378، مصاحبۀ خود آیت الله صدوقی را در باره تاریخچه زندگی همراهیش با امام و نقشش در تحولات سال‌های ‌41 به بعد بنگرید در پیام انقلاب، س 3، ش 52ـ53.

[380]- یاران امام به روایت اسناد ساواک (4) شهید آیت الله سید اسدالله مدنی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377.

[381]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک (13) جلوۀ محراب، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378. وی از سال‌های ‌41 به این سو از طرفداران صدیق امام خمینی بوده و افزون بر تلاشی که در جهت نزدیک‌کردن اقشاری از مردم هوادار خود به انقلاب می‌کرد، مجبور بود تا در برابر جناح میانه‌رو که تابع آیت الله شریعتمداری بودند و با ایشان برخورد می‌کردند بایستد. بنگرید به: زندگی و مبارزات شهید آیت الله قاضی طباطبائی، ص 212ـ230 وی نقش مهمی در رهبری مبارزات مردم تبریز داشت و بیشتر ایام عمر خویش را پس از پانزده خرداد در تبعید بسر برد.

[382]- دامنۀ مبارزات آیت الله خادمی و نقش وی به عنوان نماینده امام در اصفهان، در اسنادی که در پروندۀ وی در ساواک بر جای مانده، کاملا آشکار است. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک (19) خادم شریعت، تهران، 1380.

[383]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک (10) نفس مطمئنه، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378، نیز نگاه کنید به آنچه آقای گرامی درباره روش‌های خاص مرحوم دستغیب در مبارزه با شاه گفته است: خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 253.

[384]- در این باره بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک آیت الله حاج مرتضی پسندیده، (تهران، مرکز اسناد تاریخی، 1380)

[385]- برای نمونه پس از تبعید آیت الله یزدی به بندر لنگه، ساواک هرمزگان در گزارشی نوشته است: از زمانی که شیخ محمد یزدی به بندر لنگه تبعید شده تعدادی معمم از شهرستان‌های دیگر به این شهر تردد و به منزل نامبرده رفت و آمد می‌نمایند» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 99.

[386]- متن آن را بنگرید در: اسناد انقلاب اسلامی، ج 2، ص 178ـ179.

[387]- جامعه مدرسین از آغاز تاکنون، ج 1، ص 260.

[388]- درباره فعالیت اینان بنگرید: جامعه مدرسین از آغاز تاکنون، ج 1، صص 336ـ439.

[389]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 129.

[390]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 153.

[391]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 226.

[392]- بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 111، به گفته ایشان، از جمله کسانی که درآن درس‌ها شرکت می‌کردند، آقا سید علی محقق داماد، دکتر احمدی، احمد یزدی، و سید حسین مدرسی طباطبائی بودند. آقای مطهری آزمونی هم برگزار کرد تا طلاب زبده‌ای را انتخاب کرده و در رشته‌های تخصصی آموزش دهد که به دلیل پیش آمدن مسائل انقلاب این طرح به جایی نرسید.

[393]- البته نوشته ایشان مخالفت‌هایی راهم در میان برخی از روحانیون پدید آورد. بنگرید: خاطرات علی اکبر ناطق نوری، ص 85، آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشته‌اند: این از واقعیت‌های تعیین کننده انقلاب و روشن کننده ماهیت انقلاب و انگیزه‌های مردم و علائق عالیه آنان در انقلاب است. در این انقلاب، چادر و مقنعه و روسری به یکی از پرچمهای جنبش انقلابی تبدیل شده بود.

[394]- برای نمونه بنگرید به بحث جالبی که در زندان بین مبارزین در باره حجاب صورت گرفته در: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید لاجوردی، ص 353ـ358. آقای مطهری در زمینه اصطلاح حجاب اسلامی که آن را شامل روسری کامل و مانتو بلندی می‌دانست که برجستگی‌های زن را بپوشاند، مورد اتهام برخی از سنتی‌ها قرار گرفت. همان زمان یعنی سال 49 که مرحوم بهشتی هم از آلمان برگشت، روی این اصطلاح تأکید کرد و گفت که زن و دختر او در آلمان با همین حجاب اسلامی ظاهر می‌شدند. (بنگرید: مصاحبه ایشان پس از بازگشت از آلمان چاپ شده در: سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های شهید بهشتی، ج 1، ص 152).

[395]- یادداشت‌های علم، ج 3، ص 158ـ160.

[396]- در این باره همچنین بنگرید به : نگاهی کوتاه به حجاب در جمهوری اسلامی، بیانیۀ ش 91 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، با تاریخ 13/2/60. )

[397]- از سپیده تا شام، ص 44.

[398]- هفت هزار روز تاریخ ایران، ج 2، ص 748.

[399]- همان، ص 778.

[400]- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 126.

[401]- همان، ج 2، ص 129.

[402]- خاطرات علَم، ج 6، ص 449ـ450.

[403]- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 268.

[404]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 577.

[405]- در این باره به گزارش ساواک بنگرید در: یاران امام... قامت استوار، ج 1، ص 528.

[406]- در این زمینه، بجز آنچه به صورت مکتوب از استاد باقی مانده، تنوع موضوعات اجتماعی و پرداختن به مسأله استعمار را می‌توان در گزارش‌هایی که افراد ساواک از سخنرانی‌های ایشان ارائه کرده‌اند و در کتاب «استاد شهید به روایت اسناد» آمده، به دست آورد.

[407]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 255.

[408]- بنگرید به گزارش ساواک در: اسناد شهید به روایت اسناد، ص 153.

[409]- همان، ص 216.

[410]- همان، ص 254، 266، 273.

[411]- همان، ص 255 و بنگرید به دستور نصیری به شهربانی در 21/10/53 برای ممنوع المنبر کردن استاد مطهری، همان، ص 259.

[412]- بنگرید به سخنرانی ایشان در سال 48 در حسینیۀ ارشاد که تحت عنوان «کارنامۀ ما در امر به معروف و نهی از منکر» در حماسۀ حسینی، ج 2، ص 152ـ180 چاپ شده است. در آن سخنرانی که در ارتباط با نهضت امام حسین علیه السلام  است به تفصیل از مظلومیت مردم فلسطین و لزوم کمک به آنان یاد می‌کند. موضوع فلسطین در حقیقت از خرداد 1346 که جنگ شش روزۀ اعراب و اسرائیل آغاز شد، در ایران به جد مطرح گردید. اعلامیه امام و سایر مراجع و تبلیغات عمومی بر ضد اسرائیل و طبعا رژیم پهلوی، فضای خاصی را در کشور پدید آورد. (بنگرید: هفت هزار روز، ج 1 ص 293ـ301 در قم از سوی آیت الله مرعشی مراسمی برای شهدای فلسطین برگزار شد. (همان، ص 299). فتوای امام دایر بر جواز پرداخت زکات به چریک‌های فلسطینی، از فتاوای مهم ایشان در این ارتباط بود. (همان، ص 359ـ382).

[413]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 150 ـ 158، 173.

[414]- بنگرید: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص 78.

[415]- در این باره در اسناد مختلفی که ساواک از استاد مطهری تهیه کرده مطالبی آمده است. بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 199. آیت الله خزعلی هم درباره لزوم وحدت اسلامی سخنرانی می‌کرد و تحلیل ساواک این بود که این مسائل به خاطر مطالبی است که شیخ قاسم اسلامی در مسجد شیشه در این باره اظهار کرده است. همان ص 209.

[416]- بنگرید: هفت هزار روز تاریخ ایران، ج 1، ص 372ـ375. متن اطلاعیه آیت الله گلپایگانی را بنگرید در: زندگی نامه آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 205. سند شمارۀ 5 در ادامه گزارش‌های مختلفی که درباره انعکاس این امر میان علما و طلاب قم بوده، درج شده است. صفحات زیادی از پرونده آیت الله گلپایگانی در ساواک اختصاص به موضعگیری‌های ایشان در این ماجرا دارد. بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، صص 408 به بعد. شاعرانی هم در ایران در این باره شعر گفتند که از آن جمله شعر ادیب برومند است که در کتاب حماسه فلسطین (ص 170ـ173) چاپ شد.

[417]- ابوذر زمان، ج 2، ص بیست. بنگرید: مسجد هدایت، ج 2، ص 172 گزارشی از سخنرانی آیت الله طالقانی در این مراسم آمده است.

[418]- بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 131ـ132.

[419]- بنگرید به گزارش ساواک، استاد شهید به روایت اسناد، ص 166.

[420]- خاطرات الویری، ص 65؛ تاریخچۀ گروه‌های تشکیل دهندۀ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ج 2، ص 66، آقای طاهری خرم آبادی نوشته است: چند نوبت (امام) نامه نوشتند به آقای پسندیده یا به آقای اشراقی دامادشان گفتند «آقای مطهری را به قم بیاورید و نگه دارید در قم بماند و به تدریس مشغول باشد». بنگرید: پاره‌ای از خورشید، ص 353. در واقع تبعید شماری از اساتید حوزه علمیه قم پس از ماجرای فیضیه در سال 54 ضرورت نیاز به آقای مطهری را در قم افزایش داد و ایشان هفته‌ای دو روز را تا سال 57 به قم می‌آمدند و درس‌های مختلفی در تفسیر و فلسفه ارائه می‌کردند.

[421]- فعالیت‌های فکری شهید بهشتی در سه دوره مختلف است. نخست در قم با تأسیس مدرسۀ دین و دانش. دوم در هامبورگ که تأثیر زیادی روی اتحادیه انجمن‌های اسلامی داشت (برای مثال بنگرید: اسلام مکتب مبارز، ش 6، ص 25ـ26. خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر صادق طباطبائی، ج 1، ص 76 و صفحات دیگر آنکه خاطراتی درباره سخنرانی‌های شهید بهشتی در اروپا دارد؛ نیز بنگرید به سخنرانی خود شهید بهشتی درباره رفتنش به هامبورگ و اطلاعاتی درباره این مرکز و فعالیت او در: سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های شهید بهشتی، ج 1، ص 132 ـ 151) و سپس در دوره اخیر در آموزش و پرورش و جلسات عمومی و سخنرانی‌ها، در میان خاطراتی که اخیرا منتشر شده، تازه‌های مربوط به ایشان را بیشتر محمد پیشگاهی فرد در جای جای کتابش آورده که مغتنم است. جالب است که ایشان در سال 56 کتابی را با عنوان مبارزه با تحریف یکی از هدف‌های پیغمبر اسلام، به دست چاپ سپرده که در ممیزی فرهنگ و هنر مانده است. ادبیات این اثر با توجه به فضای ذهنی ایشان در بازگشت از آلمان، در جهت‌گیری بر ضد تحریف و خرافه قابل توجه است. بهره‌گیری از دین و مذهب توسط زر و زور و تزویر، از اصطلاحاتی است که این زمان به خصوص شریعتی رایج کرده بود.

[422]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک (9) تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1378 و نیز خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376.

[423]- بنگرید: به یاران امام به روایت اسناد ساواک (7) چراغ فروزان، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377.

[424]- دربارۀ سخنرانی‌های وی در جریان حوادث نهضت خرداد آیت الله گرامی می‌گوید: از کسانی که خیلی خوب و گاهی هم داغ صحبت می‌کرد (در جریان خرداد 42) و بی‌پرده حقایق را می‌گفت، آقای آقا شیخ محمد امامی کاشانی بود. (خاطرات آیت الله گرامی، ص 239). وی در دوران ممنوع المنبری آیت الله طالقانی، منبرهای متعددی در مسجد هدایت داشت که مباحث مختلفی از جمله مباحث اقتصادی را مطرح می‌کرد. بنگرید: مسجد هدایت، ج 2، ص 150ـ151 (قبل و بعد آن). محمدعلی رجایی از پامنبری‌های ثابت وی بود و حتی پیش از منبر، خلاصه بحث‌های قبلی وی را مطرح کرده و بعد از آن آقای امامی بحث را ادامه می‌داد. همان، ص 154ـ155.

[425]- مسجد هدایت، ج 1، ص 349.

[426]- شهید باهنر و شماری دیگر از روحانیون انقلابی تهران مانند شهید محلاتی، سیدعلی غیوری، شجونی و... به طور مرتب جلساتی برای هماهنگی مبارزات خود بر ضد سلطنت پهلوی داشتند که گزارش آن‌ها در پرونده شهید محلاتی و غیر آن آمده است. بنگرید به: یاران امام... قامت استوار، ذیل نام باهنر. و دربارۀ فعالیت شهید باهنر، برقعی، غفوری و... در آموزش و پرورش، میثمی می‌گوید که شهید بهشتی کارخود را به کار پشت جبهه‌ای و کار مجاهدین را به عنوان کار جبهه‌ای تلقی می‌کرد. وی می‌افزاید که وقتی ما در زندان، شاهد ضربه سال 54 بودیم، تازه دریافتیم که کار بهشتی و باهنر در تدوین کتاب‌های دینی برای مدارس تا چه اندازه اهمیت دارد. بنگرید: آن‌ها که رفتند، ص 300 ـ 301.

آقای فارسی درباره ممنوع المنبر شدن شهید باهنر در حاشیه این مطلب نوشته‌اند:

شهید باهنر که از مهر سال 1342 با بنده و شهید رجائی در دبیرستان کمال نارمک تدریس می‌کرد در سال 43 یا 44 دقیقا به خاطر ندارم (باید سال 42 یا 43 باشد. چون در سال 1344 شهید بهشتی که ادبیات دوره دوم دبیرستان را تدریس می‌کرد حوالی عید نوروز به آلمان سفر کرد و زندانی شدن شهید باهنر در آن سال اتفاق نیفتاد) به دلیل منبرهایش که در آن از امام راحل نام برده و تجلیل می‌کرد، بازداشت و محاکمه و به 7 یا 9 ماه زندان محکوم شد. چون درسش در آن دبیرستان که عربی و تعلیمات دینی بود تعطیل می‌شد شهید رجائی که مسؤولیت بخشی از مدیریت را برعهده داشت از من تقاضا کرد درس‌های شهید باهنر را بپذیرم. تمام وقت باقیمانده‌ام را در هفته به آن درس‌ها اختصاص دادم، به طوری که حتی یک ساعت هم باقی نماند. اما از قبول حق التدریس آن ساعات خودداری کردم و گفتم به ایشان بپردازند. آن زمان سازمان زیر زمینی نهضت آزادی را هم اداره و رهبری می‌کرد.

[427]- استاد علی اصغر فقیهی از نخستین معلمان این مدرسه درباره تأسیس آن شرحی بیان کرده‌اند که در اولین سالی که فارغ التحصیلان این مدرسه در کنکور شرکت کردند، همه‌شان قبول شدند که شگفتی همه را برانگیخت. وی از جلسات مرحوم بهشتی در مسجد رضوی قم یاد می‌کند که هر هفته تعدادی از دانشجویان و حتی گاه با استادانشان از تهران به قم آمده در آن شرکت می‌کردند. در این جلسات کسان دیگری هم سخنرانی می‌کردند که یکی از آن‌ها خود آقای فقیهی بوده است. یک سخنرانی وی درباره عدم تفاوت بین دانشجوی جدید و قدیم و دیگری درباره امتیازات مذهب شیعه بوده است. بنگرید: ارج نامۀ فقیهی، ص 223. نشریه پیکار نیز که در سال 34ـ35 چاپ می‌شد متعلق به معلمان همین مدرسه بود.

[428]- درباره این مدرسه و برخی از مطالب پیرامون آن بنگرید: سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های آیت الله شهید بهشتی، ج 1، ص 28ـ30.

[429]- درباره نقش ایشان در نوشتن قطعنامه‌ای که روحانیون مبارز پس از آزادی و بازگشت امام به قم تنظیم کردند، بنگرید: مجلۀ یاد، ش 26ـ27 (بهار و تابستان 71) ص 37. وی به طور عمده فلسفه را در محضر علامه طباطبائی و فقه را در محضر آیت الله بهجت فرا گرفته است.

[430]- بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 123. در همین سند گفته شده است، به دلیل آنکه وی حاضر به پذیرش دعوت آیت الله شریعتمداری برای تدریس در دارالتبلیغ نشده ـ به دلیل آنکه از طرفداران سرسخت خمینی است ـ آیت الله شریعتمداری در جهت حمایت از وی در مسألۀ انتقالش به وی کمکی نکرده است. این سند مربوط به اسفند 47 است.

[431]- در این باره بنگرید: به توضیحات شهید غلامحسین حقانی در بازجویی‌هایش به ساواک به: شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص 41، کتاب اسلام پیشرو و نهضت‌ها از خود حقانی هم در سایه همین جلسات نوشته شد که کتابفروشی محمدی آن را منتشر کرد.

[432]- افراد سرشناس آن عبارت بودند از: رئیس جمعیت محمد مفتح، مصطفی زمانی، عبدالحسین محمودی، محمد مصطفوی، کامل خیرخواه، محمدتقی محصل و آقایان: شریعتی، طباطبائی، علوی، ولایتی، صادقی و طارمی (اسامی کوچک اینان در متن بازجویی شهید حقانی نیامده است.)

[433]- شرح حال و آراء و افکار و مصاحبه‌های دوستان وی را بنگرید: مجله شاهد یاران، شماره 14 (دی ماه 1385) ویژه نامه شهید مفتح نماد وحدت.

[434]- کودک نیل یا مرد انقلاب، ص 15.

[435]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 138ـ139.

[436]- آقای دوانی سابقۀ این اندیشه را از زمان آقای بروجردی می‌داند، بنگرید: مجلۀ یاد ش 28، (پاییز 71) ص 49ـ50. به اعتقاد ایشان طرح تأسیس مدرسۀ وعظ و خطابه از اواخر زمان آقای بروجردی مطرح شد که به دلایلی مسکوت ماند و بعدها دارالتبلیغ در امتداد آن شکل گرفت. بنگرید: یاد، ش 29ـ30 (زمستان 72 بهار 73) ص 491ـ493. فکر تأسیس دارالتبلیغ و اصلاح وضع تبلیغی مربوط به سال‌های ‌23و 24 و در نشریۀ آیین اسلام، به وسیله حاج سراج انصاری به ویژه مرحوم شیخ عباسعلی اسلامی بود.

[437]- این مدرسه توسط آیت الله سید محمد حجت کوه‌کمره‌ای در سال 1326 در قم افتتاح شد. شرح افتتاح آن را بنگرید در: آیین اسلام، س 4، ش 7، ص 10.

[438]- بنگرید: مجلۀ یاد، همان، ص 34ـ35.

[439]- بنگرید: نقد عمر، صص 445ـ447.

[440]- نقد عمر، صص 449ـ450.

[441]- شاید یک افتتاح هم در بهمن 1343 بوده است که آقای دوانی از آن سخن گفته است. بنگرید: نقد عمر، ص 455.

[442]- ایضا متن کامل سخنرانی را شیخ رازی در گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 21 ـ 30 آورده است.

[443]- اعلامیه درس‌ها را بنگرید در تحقیق:حزوه علمیه قم، ابومحمد وکیلی قمی، موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، 1348 ش.

[444]- یکی از دشواری‌های دارالتبلیغ آن بود که به مقدار زیادی ادارۀ آن جنبۀ قومی پیدا کرده و محور آن طلاب آذربایجانی بودند. خود این مطلب، منشأ نوعی نزاع و اختلاف در میان طلبه‌ها شد. تأمین مالی این مرکز نیز بیشتر از پول‌هایی بود که مقلدین ترک آیت الله شریعتمداری می‌فرستادند گفتنی است که برخی از طلاب انقلابی ترک مانند آقایان سید عبدالمجید ایروانی و بنی فضل مخالف با دارالتبلیغ بودند بنگرید: یاد، ش 28 (پاییز 71) ص 35ـ37 منبعی دیگر هم از اختلافی که میان طلبه‌ها در این باره پیش آمد و حتی میان خود ترک‌ها بالا گرفت. سخن گفته است. بنگرید: زندگی و مبارزات شهید آیت الله قاضی طباطبائی، ص 212.

[445]- نقد عمر، ص 456.

[446]- تلقی برخی چنان بود که شاه که در اندیشۀ نفوذ در حوزۀ علمیه بوده و پس از سال 43 به فکر تأسیس یک دانشگاه اسلامی به سبک و سیاق مورد علاقه خود بود، با ناکامی، به اندیشۀ تقویت دارالتبلیغ اسلامی افتاد. بنگرید: خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص 60ـ62؛ میان مرحوم شریتعمداری و مسؤولان وقت ساواک، گفتگوهای زیادی درباره دارالتبلیغ مطرح بوده که بخشی از آن اسناد را آقای سید حمید روحانی در کتاب «شریعتمداری در دادگاه تاریخ» آورده است. حکایت منازعات طلاب طرفدار انقلاب با طرفداران مرحوم شریتعمداری حکایتی طولانی است که اخبار آن در خاطرات بسیاری از مبارزان انقلابی این دوره که اخیراً نشر شده، آمده است: لازم به یادآوری است که از مرحوم شریعتمداری خاطره‌ای هم در رودر رو شدن با شاه در مدرسه طالبیۀ تبریز و سخنرانی ایشان با شاه در اذهان بر جای مانده بود که به طور طبیعی توهماتی را ایجاد کرده بود. برای متن صحبت ایشان بنگرید: آیین اسلام، س 4، ش 10، ص 10.

[447]- نقد عمر، ص

[448]- نقد عمر، ص 457.

[449]- نقد عمر، ص 458ـ459.

[450]- مفاخر اسلام، ج 13، ص 163.

[451]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، معلم اخلاق، ص 94ـ95.

[452]- خاطرات آقای منتظری، ج 1، ص 215؛ مجله یاد، ش 28، (پاییز 7). ص 36ـ37.

[453]- خاطرات آقای منتظری، ص 216؛ آقای منتظری می‌افزاید: آقای شریعتمداری یک سنخ کارهای روشنفکری داشتند، ذاتا اصلاح طلب بودند، اما شجاعت آن معنا را که بخواهند با شاه در بیفتند نداشتند... البته آقای شریعتمداری این جور نبود که با رژیم شاه ساخته باشند، اما آن شجاعتی را که مثل آقای خمینی بخواهد با رژیم دربیفتد، نداشت. (همان، ص 217).

در تفسیر کلمۀ «ساختن» می‌توان معانی مختلفی را لحاظ کرد. متأسفانه وجود برخی از خصلت‌های نفسانی، سبب می‌شد تا در جریان مبارزه و جلو افتادن برخی از مراجع که دیگران به چشم رقیب به آنان نگاه می‌کردند، کارهای نادرستی صورت گیرد؛ امری که پس از پیروزی انقلاب نیز ادامه یافت و حزب بازی‌های وابسته به جریان مورد بحث، که بیش از آنکه انگیزه‌های روشنفکری داشته باشد، انگیزه‌های رقابتی و اخلاقی پیدا کرده بود، دشواری‌های فراوان را ایجاد کرد. منهای این قبیل خصلت‌های نفسانی، اصل این سخن که مرحوم شریعتمداری، هم به لحاظ نداشتن روحیه شجاعت و هم به لحاظ داشتن افکار سیاسی از نوعی دیگر، با مسیر انقلاب توافقی نداشت، نکته‌ای مقبول است. با این همه، به نظر می‌رسد که بدبینی برخی از انقلابیون نسبت به دارالتبلیغ به نوعی افراط رسیده بود. (بنگرید به گفته‌های آقای هادی خامنه‌ای در مجلۀ یاد ش 28 (پاییز 71)، ص 39ـ41). مواضع آقای شریعتمداری در آستانۀ انقلاب مؤید دیدگاه چهره‌های انقلابی بود. در واقع مرحوم شریعتمداری به لحاظ شخصی خود را شایسته رهبری می‌دید و از آنجایی که بر این باور بود که نباید رفتارهای افراطی داشت، طبعا از یک سو به منتقد امام خمینی تبدیل شده و از سوی دیگر، مورد طمع رژیم قرار گرفته بود. زمانی که شخصی از ساواک در تاریخ 16/11/56 با وی دیدار کرده از او نظرش را راجع به امام خمینی پرسید، ایشان گفت: «خمینی در ابتدای امر و به هنگام طرح مسألۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی به او مراجعه کرده و خواهان انجام مخالفت‌هایی بود که چون طرز تفکر و روش افراطی داشت، با وی همکاری نکرد و از آن زمان خمینی با او از در مخالفت درآمد. پس از آن دیگر با خمینی کاری نداشته و رابطه‌ای هم برقرار نکرده است. به عقیدۀ او خمینی عنصری است که به حال مملکت و ملت مضر است.» رابط ساواک می‌افزاید: «وی (شریعتمداری) که موجودیت خود را و مذهب شیعه را ملزوم بقاء شامخ سلطنت می‌داند، بر این باور است که کوشش‌های خمینی علیه نظام مملکتی خطر حتمی برای موجودیت مذهب و ملت دارد و لذا او را تأیید نمی‌کند.» وی همچنین با اظهار اینکه آقای شریعتمداری با اشاره به تحولات اخیر در سطح کشور و در کنار آن خطاهای جزئی، عاملی برای گسترش اعتراض‌ها فراهم آورده افزود: «خمینی را می‌توان با بی‌اعتنایی، بی‌اعتبار کرد. او در عراق است و اگر انگولک نشود، هرچه او و ایادیش تلاش کنند، باز هم اثر وسیعی ندارد.» بنگرید به بولتن ویژه ساواک در: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 280ـ282.

[454]- گوشه‌ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین دعایی، ص 101.

[455]- خاطرات آیت الله خزعلی، ص 119 (مواردی نقل به مضمون).

[456]- مجلۀ یاد، ش 28 (پاییز 71) ص 39ـ41.

[457]- خاطرات دری نجف آبادی، ص 92.

[458]- همان، ص 43ـ44.

[459]- مجله یاد، ش 28، ص 43.

[460]- مجله یاد، ش 28، ص 47ـ48.

[461]- علم و جهاد، ج 2، ص 231 تاریخ نامه 19 محرم 1384= 31/2/1344 است.

[462]- علم و جهاد، ج 2، ص 233.

[463]- بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 196ـ197.

[464]- علم و جهاد، ج 2، ص 44.

[465]- نامه‌ها و گفته‌ها، ص 38.

[466]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 81.

[467]- همان، ج 1، ص 122، و ادامه کار در ص 135.

[468]- آیت الله العظمی میلانی به روایت اسناد، ج 2، ص 158.

[469]- همان، ج 2، ص 161.

[470]- صحیفۀ امام، ج 1، ص 303.

[471]- آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 429.

[472]- دربارۀ درگیری‌های طلبه‌های انقلابی و برخی از طرفداران مرحوم شریعتمداری در مجالس فاتحه و به ویژه شبی که به لیلة الضرب شهرت یافته و کسانی مانند آقای کروبی سیلی سختی خوردند، بنگرید به: یاد ش 29 (زمستان 72) ص 100 به بعد. و بنگرید: خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص 332ـ333 خاطرات حجت الاسلام سید محسن موسوی فرد کاشانی، ص 60ـ61، خاطرات آیت الله گرامی، ص 286.

[473]- خاطرات حجت الاسلام و المسلمین جمی، ص 159.

[474]- خاطرات جمی، ص 159.

[475]- همان.

[476]- همان، ص 161.

[477]- یک نمونه روشن را بنگرید در مطالبی که آقای شجونی پس از شهادت آیت الله سعیدی در یک جلسه خصوصی اظهار کرده است در: یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 1ـ2.

[478]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 247.

[479]- همان، ج 2، ص 259.

[480]- همان، ج 2، ص 285.

[481]- همان، ج 2، ص 320، آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 459.

[482]- همان، ج 2، ص 327.

[483]- وی از چهره‌های دینی بسیار برجسته آبادان بود که از زمان مرحوم آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی تا زمان امام نقش مهمی در احیای مسائل دینی و مذهبی در آبادان داشت. با تلاش‌های وی بود که منبری‌های فراوانی از قم و اصفهان راهی آبادان شده و این شهر را که سخت در معرض گسترش فساد و تباهی بود، حفظ کردند. شرحی از فعالیت‌های ایشان در خاطرات حجت الاسلام جمی (صص 90ـ93) آمده است. آبادان به دلیل موقعیت مرزی خود برای انتقال مبارزان به عراق نیز از حساسیت زیادی برخوردار بوده و آقای قائمی در این زمینه هم بسیار فعال و در عین حال با زیرکی عمل می‌کرد. شخصیت‌هایی که در آبادان منبر می‌رفتند، شامل بسیاری از مبارزانی می‌شد که بعدها جزو چهره‌های شاخص انقلاب یا افراد زبده فکری و فرهنگی کشور بودند. شهید باهنر، هاشمی رفسنجانی، جعفر سبحانی، مکارم شیرازی، خزعلی، نوری همدانی، دوانی، شهید مفتح، حجت الاسلام مروی، شهید سید محمدرضاسعیدی، هادی غفاری و بسیاری دیگر که نامشان به مناسبت‌های مختلف در خاطرات حجت الاسلام و المسلمین جمی (ص 112ـ113) آمده است. در خصوص منبرهای هاشمی رفسنجانی بنگرید: همان، ص 115ـ117. درباره شرحی که آقای دعایی از فعالیت‌های آقای قائمی در بیرون بردن ایشان به عنوان یک روحانی انقلابی از طریق مرز آبادان انجام داده به خاطرات آقای دعایی، ص 72ـ75 مراجعه کنید. نیز بنگرید: گنجینه دانشمندان، ج 3، ص 16ـ20، آیت الله مرعشی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 158ـ159.

[484]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ج 2، ص 578.

[485]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ج 2، ص 595. آقای حائری درباره اختلافات آیت الله گلپایگانی و شریعتمداری که اوج گرفته بود نزد آقای گلپایگانی آمده و صفحات 656ـ659 همان منبع، صورت گفتگوهای آنان است. نگرانی اصلی آقای گلپایگانی این بود که چرا آقای شریعتمداری در قبال مسأله سینما در قم موضعگیری نمی‌کند، همان، ص 660، 664 (طلاب طرف آقای شریعتمداری از شیخ غلامرضا زنجانی برای کتک زدن سید مهدی کسب اجازه می‌کنند که پاسخ مثبت نمی‌دهد).

[486]- خاطرات حجت الاسلام موسوی فرد کاشانی، ص 66.

[487]- اولین طلاب خارجی ـ منهای طلابی که افغانی، پاکستانی، هندی و یا عرب بودند ـ به تعداد دوازده نفر از تانزانیا به قم آمدند. اینان افرادی بودند که آقای وحید اختر آنان را به ایران فرستاد. به دنبال آن از کشورهای دیگر نیز به تدریج طلابی به قم آمدند.

[488]- مدرسه‌ای با نام دارالزهراء برای نخستین بار تأسیس شد که هزینۀ آن را مرحوم شریعتمداری می‌پرداخت؛ گرچه به لحاظ تشکیلاتی ربطی به دارالتبلیغ نداشت. ساواک در دی ماه 56 از سه مدرسه دینی دخترانه خبر داده است. یکی مدرسه علوم دینی دختران وابسته به آیت الله گلپایگانی، دیگری دارالزهراء مربوط به آیت الله شریعتمداری و سوم مکتب توحید که مربوط به نماینده آیت الله خمینی است. بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد، ج 3، ص 512.

[489]- گزارش ساواک را از مراسم افتتاح کتابخانه دارالتبلیغ بنگرید در: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 224ـ225.

[490]- نقد عمر، ص 462.

[491]- برخی از نویسندگان مجلۀ الهادی عبارت بودند از: سید ابوالفضل میرمحمدی، علامۀ طباطبائی، سیدهادی خسروشاهی، مرتضی مطهری، سید رضا صدر، حسن الامین، محمدمهدی شمس الدین، محمدعلی تسخیری، جعفر مرتضی و... (این افراد در شمارۀ سوم سال سوم مجلۀ الهادی ـ رجب 1394 ـ مقاله نوشته‌اند) برخی از اثار استاد مطهری توسط دارالتبلیغ نشر می‌شد و ایشان نیز گاه در معرض انتقاد قرار می‌گرفت. بنگرید: خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص 183.

[492]- به نقل از آقای محمدتقی انصاریان ـ مسؤول نشر انصاریان در قم ـ که خود واسطۀ این گفتگوها و دعوت‌کنندۀ استاد مطهری بوده است. یکبار نیز آقای مطهری به قم رفت تا از مرحوم شریتعمداری بخواهد برای آزادی هاشمی رفسنجانی اقدام کند. بنگرید به گزارش ساواک در: استاد شهید به روایت اسناد، ص 186ـ187 (جلسات عصر جمعۀ دارالتبلیغ، پس از آقای مطهری، یکی دو جلسه توسط آقای شبستری و زین العابدین قربانی اداره شد که گویا به خاطر تند بودن سخنان قربانی، ساواک جلسات یاد شده را تعطیل کرد. (طبق گفتۀ آقای قاسم جوادی). درباره سخنرانی آقای مطهری، در دارالتبلیغ نیز بنگرید: خاطرات دری نجف آبادی، ص 138.

[493]- درباره تفصیل خبر دیدار فحام از قم بنگرید: فصة التقریب، صص 373ـ397.

[494]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 140، نیز بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 1، ص 527).

[495]- بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 200، جواد مناقبی، داماد علامه طباطبائی بود، اما متهم به همکاری با دولت بود و یکبار هم انقلابیون ماشین وی را به آتش کشیدند. بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص 138ـ139.

[496]- آشنایی با فعالیت‌های دارالتبلیغ اسلامی به مناسبت دهمین سالگرد، ص 12ـ15.

[497]- گزارش این سفر در یک کتابچۀ عربی تحت عنوان «فی طریق الوحدة الاسلامیة، زیارۀ شیخ الازهر للجامعة الاسلامیة فی قم» توسط دارالتبلیغ چاپ شده است. (قم، 19 جمادی الاولی، 1391ق) در گزارش فعالیت‌های ده سالۀ دارالتبلیغ هم گزارش و تصاویری در این باره و نیز میهمانان دیگر درج شده است.

[498]- تهرانی می‌گوید که مرحوم حجت به من می‌گفت: از وجوهات شرعیه برای حسن که در شاه عبدالعظیم است می‌فرستم تا قم نیامد و مزاحم نشود! (خاطرات، ص 19) بعد از فوت پدر به قم آمد و با برادرش سید محسن بر سر مدرسه درگیر شد و آن را در تصرف گرفت.

[499]- بنگرید: خاطرات 15 خرداد، ج 1، ص 73ـ75.

[500]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 680، 694.

[501]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 50 و بنگرید: 64 در گزارشی آمده است که کسی گفته است دولت وسیله اداره اوقاف اداره‌ای به نام دارالترویج باز کرده که در حدود 40 نفر طلبه را استخدام و ماهیانه مبلغ چهارصد تومان به هر نفر حقوق می‌دهد که بروند و در دهات تبلیغ به نفع دستگاه دولت بنمایند. همان، ص 80، 100.

[502]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 167. ساواک در همین سند تأیید کرده است که این اقدامات سبب شده است تا طلابی که مربوط به سازمان دینی اوقاف هستند منفور شوند و همه به چشم حقارت به آنان نگاه کنند. گزارش مفصل دیگری را ساواک درباره قطع شهریه این افراد با یاد از اسامی شماری از آنان ارائه کرده و از قول طلبه‌های وابسته به سازمان دینی اوقاف گفته است که مسؤولان شهریه گفته‌اند که آقای دانش آشتیانی دستور قطع شهریۀ آنان را داده است. اینان نزد آیت الله گلپایگانی رفتند و ایشان در جواب آنان گفت: حالا که از اوقاف حقوق می‌گیرید از ما چه می‌خواهید؟ شما که از خانه ما فرار کردید و اعوان ظلم شدید، باز هم از ما طلبکارید؟ یکی از آنان گفت: من دیگر به کتابخانه اوقاف نمی‌روم. آقای گلپایگانی گفت: نه والله دروغ می‌گویید عکس همه شما را به من داده‌اند. مگر شما نبودید در دبیرستان حکیم نظامی به فیلم‌های وزارت فرهنگ و هنر تماشا می‌کردید؟... همان، ج 2، ص 204ـ205، و بنگرید: 218.

[503]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 289.

[504]- همان، ص 316.

[505]- همان، ج 2، 729.

[506]- همان، ج 2، ص 789.

[507]- همان، ج 2، ص 23.

[508]- همان، ج 2، ص 79.

[509]- همان، ج 2، ص 100.

[510]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، معلم اخلاق، ص 131، احمدرضا کریمی فرزند وی بود که در قم در میان جوانان مبارز بود. حوالی 51 به مجاهدین پیوست. در سال 52 دستگیر شده و در تلویزیون، مجاهدین را به مارکسیست زدگی متهم کرد. بسیاری از قمی‌های مبارز بر این باور بودند که در پی اعترافات وی دستگیر شده‌اند. اینان پس از انقلاب علیه وی شکایتی کردند، بنابراین چند سال پس از انقلاب هم زندان بود. همو پیش از انقلاب چند ماه هم سلولی دکتر شریعتی بود. از وی کتابی باعنوان تاریخچه سازمان مجاهدین خلق توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.

[511]- محل آن منزلی بود در کوچۀ آقازاده در ابتدای خیابان ارم که تاجری آن را خرید و در اختیار مؤسسه قرار داد. در آستانۀ انقلاب، بنای آن تجدید شد که در حال حاضر نیز در همانجا به صورت آرام به فعالیت ادامه می‌دهد.

[512]- خاطرات حاج شیخ رضا استادی، ص 195.

[513]- ایشان پس از تشکیل دارالتبلیغ، فعالیت‌های خود را در آنجا ادامه داد.

[514]- شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص 43ـ44. هادی رفیعا برادر عبدالحسین معزی (شاغل در دفتر رهبری و مسؤول مرکز اسلامی لندن) بود.

[515]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 162، آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد، ج 2، ص 48.

[516]- خاطرات حاج شیخ رضا استادی، ص 196.

[517]- خاطرات حاج شیخ رضا استادی، ص 202.

[518]- بنگرید: گزارشی از فعالیت‌های فرهنگی مؤسسۀ در راه حق، قم، 1377 در آنجا شمار نشریات منتشره و موضوعات آن‌ها به تفصیل آمده است.

[519]- برای نمونه و به هدف شناخت اهداف این جریان فرهنگی برخی از عناوین منشتره از سوی این مؤسسه را بیان می‌کنیم: هر لحظه به خدا نیازمندیم. محمد  صل الله علیه و آله و سلم  پیامبری که از پیش او را می‌شناختند. محمد  صل الله علیه و آله و سلم  فروغی که در تاریکی‌ها درخشید. پدید آورنده نظم کیست؟ رازهای طبیعت کشف می‌شود. موسی نجات بخش توده‌های ستمدیده، با موجودات نامحسوس آشنا شویم. نمونه‌هایی از نظم جهان، چرا درباره دین تحقیق کنیم؟ خلاصه‌ای از نامه‌های یک مسلمان و یک مسیحی. خدای بی‌نیاز، خدای دادگر، چرا مسلمان شدم. تناقض‌گویی اناجیل، تنها خدا را پرستش‌گریم. آیا خدا هم آفریدگاری دارد. و صدها جزوۀ دیگر. بنگرید: فهرست موضوعی کتاب‌های موجود در بازار ایران، خسرو کریمی، پروین استخری، تهران، وزارت فرهنگ و هنر، کتابخانۀ ملی، 1354 ش.

[520]- خاطرات آقای حاج شیخ رضا استادی، ص 200.

[521]- فهرستی از آثار منتشره توسط مؤسسه در راه حق را آیت الله استادی در خاطرات خویش، ص 203 ـ210 آورده و مطلبی نیز در باره رفتار ساواک با این مؤسسه در ص 210 به بعد به دست داده است.

[522]- پیروزی در سایۀ شکست، ص 4.

[523]- پیروزی در سایۀ شکست، ص 5.

[524]- وی در خاطرات خود تحت عنوان «عبور از شط شب» (ص 47ـ51) شرحی از انجمن و جوانانی که در آن فعالیت کرده و بعدها توانستند نقشی درانقلاب ایفا کنند، به دست داده است.

[525]- بنگرید: مجموعه آثار مرحوم حاج میرزا حسن نوری همدانی، ص 6ـ7. مرحوم نوری (م 1370ش) عالم و واعظی فرهیخته و شاعری ارجمند بود که بخشی از اشعار وی در همین مجموعه آثار به چاپ رسیده است. به علاوه وی در جوانی سال‌ها درکنار مرحوم آیت الله بروجردی به استنساخ آثار تألیفی ایشان اشتغال داشت و آن‌ها را که با خط بسیار زیبای خود نوشته به یادگار گذاشت.

[526]- آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 2، ص 167.

[527]- یکی از فرزندان وی زین‌العابدین حقانی بود که در شمار مجاهدین خلق بود (بنگرید: آن‌ها که رفتند، ص 267) و بعدها مارکسیست شد و فعلا مقیم سوئد است. شیخ حسین حقانی فرزند دیگر ایشان از علمای حوزه علمیه قم، شاگرد مرحوم آقای شریعتمداری، استاد دانشگاه الزهراء و مدیر فعلی مدرسۀ حقانی است.

[528]- خاطرات دکتر حسن روحانی، ص 103ـ109.

[529]- نامه شهیدین، پیش شمارۀ اول، ص 25ـ26 (اظهارات آقای سید محمدرضا طباطبائی)

[530]- دربارۀ فعالیت‌های آیت الله بهشتی در مسجد هامبورگ‌ که در حال حاضر به مسجد امام علی علیه السلام  شهرت دارد، و همکاری و مشاوره نزدیک ایشان با اتحادیه انجمن‌های اسلامی، بنگرید به خاطرات محمد کیارشی در کیهان، شنبه 9/11/1381.

[531]- این مطلبی است که آقای منتظری در خاطرات خود آورده و سید حمید روحانی با استناد به شواهد مختلف از اسناد و مصاحبه‌ها و خاطرات شماری از انقلابیون تلاش کرده تاسخن آقای منتظری را نقد کند. بنگرید: مجلۀ پانزده خرداد، دوره سوم، سال دوم، شمارۀ 4، (تابستان 1384)، صص 291ـ305.

[532]- تاریخ شفاهی مدرسه حقانی، 136.

[533]- همان، ‌ص 143.

[534]- تاریخ شفاهی مدرسه حقانی، ص 141.

[535]- همان، ص 142.

[536]- تاریخ شفاهی مدرسه حقانی، ص 171ـ172.

[537]- طبق اظهارات آقای سید محمدرضا طباطبائی، شمار مخالفان اندکی بیش ازموافقان بود. همان، ص 151.

[538]- تاریخ شفاهی مدرسه حقانی، سند شماره 14، ص 226 به طور معمول باید توجه داشت که ساواک، گزارش‌های خود را داغ‌تر از آنچه بود، تهیه می‌کرد. بعید نیست که منشأ این گزارش‌ گفته‌های علی عرفا در زندان باشد که به طور خصوصی برای دوستانش عنوان کرده بوده و به گوش ساواک رسیده بود... در گزارشی از ساواک آمده است: علی عرفا که اخیرا به اتهام فعالیت‌های مضره بازداشت گردیده در یک مذاکره خصوصی در زندان اظهار داشته، افرادی که به مدرسه حقانی مراجعه و برای سخنرانی یا تبلیغ طلبه می‌خواهند مدیر مدرسه می‌داند چه کسی را باید بفرستد چون تمام طلاب را می‌شناسد... و حتی هنگامی که مأمورین می‌خواهند طلبه‌ای را دستگیر کنند، نقش مدیر مدرسه جالب است. مثلا یک روز مأموری آمد و نام طلبه‌ای را پرسید. این فرد نزد رئیس مدرسه بود، ولی رئیس مدرسه به بهانه اینکه اینجا نیست، کسی را صدا می‌کند و می‌گوید فلانی را صدا کن و آن فرد هم به آرامی فرار کرد. بنگرید: تاریخ شفاهی مدرسه حقانی، ص 215، سند شماره 5.

[539]- همان.

[540]- آقای مصباح در آخرین جلسۀ درس «نهایة الحکمه» به نقد افکار دکتر پرداخت. ایشان سه اشکال اساسی داشت. یکی وحی و خاتمیت، دیگری معاد و سوم امامت. مستند ایشان، به طور عمده اسلام شناسی دکتر (درس‌های مشهد) بود. از این زمان به بعد، بحران مربوط به شریعتی در حقانی بالا گرفت.

[541]- بنگرید: امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ص 318.

[542]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 6، ص 79.

[543]- این مسأله در یکی از گزارش‌های ساواک نیز منعکس شده و از درگیری میان طرفداران دکتر شریعتی و آیت الله مصباح سخن به میان آمده است. در همین گزارش تأکید شده است که پس از درگذشت شریعتی بر شمار طرفداران وی در حوزه افزوده شده و هر روزه، درگیری‌ها و مشاجراتی میان دو گروه موافق و مخالف صورت می‌گیرد. بنگرید: شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص 368ـ369.

[544]- ایشان دو کتاب «بدایةالحکمه» و «نهایة الحکمه» را در امتداد حرکت این مدرسه برای تدوین متون جدید درسی برای طلاب، و برای تقویت درس فلسفه، تألیف کردند.

[545]- از آن جمله تلخیص کتاب رسائل شیخ انصاری بود که با عنوان «الرسائل الجدیده» توسط آیت الله مشکینی صورت گرفت. ایشان «مکاسب» را نیز تلخیص کرده بود که به چاپ نرسید اما متن تلخیص شده در حقانی توسط اساتید مختلفی از جمله آیت الله صانعی تدریس می‌شد. این‌ها در ادامۀ اصلاحاتی بود که برای کوتاه کردن دوره‌های آموزشی و تغییر متون درسی در این مدرسه صورت گرفته بود.

[546]- برخی از طلبه‌های نخست این مدرسه عبارت بودند از: غلامحسین کرباسچی، حسین طارمی، علی جنتی، سید محمدرضا طباطبائی (مدیر فعلی مدرسۀ شهیدین وجامعة الزهراء) محمود محمدی عراقی، علی رازینی، حسین توفیقی، حسین علی نیری، نبی الله راجی، محمد رامندی، علی عرفا (که به مجاهدین خلق پیوست و در سال 52 به پانزده سال حبس محکوم شد.) این فهرست را هم آقای طباطبائی درباره نام جمعی از شاگردان متقدم و متأخر مدرسه حقانی فرستادند: شیخ حسن ابراهیمی، سید احمد مدرسی‌زاده، علی شریفی سیستانی، سید احمد زرگر، حسین بهرامی، محمدتقی بهرامی، مصطفی پور محمدی، علی فلاحیان، محمدسلیمی، علی یونسی، کمال الدین خدامی، ابراهیم ایزدی، محمد جعفر یوسفیان، ابراهیم اسلامی، غلامحسین رهبرپور، محمدصادق عرب، جواد محدثی، محمدحسین فلاح‌زاده، محمود شریفی، محمود مهدی پور، سیدهادی رفیعی، عبدالصالح رکنی، احمد صادقی اردستانی، سید حسن حسابی، محمدعلی نظام‌زاده، محمد آقایی، ابراهیم رازینی، علی اشرف مویدی، عبدالله عصاری، ‌کاظم صدیقی، روح الله حسینیان، محمدکاظم سمتی، جواد علی اکبریان، علی رضا صدرحسینی، سید علی اصغرحجازی، سید رضا تقوی، عباسعلی روحانی (اصفهانی) محمدعلی صدوقی، مرتضی احمدیان، مصطفی پاینده، محمدعلی دهقانی، محمود دهقانی، حسن افشاری، محمدسیفی، سید محسن ترابی (مرحوم)، سید حسن شاه چراغی (شهید)، سید محمد طباطبائی (شهید)، سید ابوالحسن نواب، عبدالله محمدی نجات (مرحوم)، محمد عبداللهی، علی عبداللهی، مرتضی آقا تهرانی، محمد طاهر احمدوند، حمیدرضا اطمینان، علی مبشری، ناصر بی‌ریا، ابوالحسن حقانی، سیدحمید کاظمی، ابوتراب بهرامی، حسین مختاری، سید محمود مدرسی، محمود رستگاری، سید محمد شبیری، سید جواد شبیری، سید محمدباقر مصباح موسوی، سید محمدکاظم مصباح موسوی، جعفر قدیانی، علی محمد قدیانی، محمدعلی معلمی، محمدباقر هاشمی، ‌مهدی منتظر قائم، سید عبدالحسین صالح، سید محمود زمانی، ‌کرمی(شهید)، محمدعلی مجاهدی، عباس متین، مفید کیانی نژاد، محمدطاهر احمدوند، علی بخش مقدم، سید علی اصغر ابراهیمیان، شیخ محمود بهشتی نژاد و...

[547]- برای نمونه کتاب‌های صرف ساده، نحو ساده ‌و برخی جزوات دیگر را می‌توان یاد کرد بنگرید: نامۀ‌ شهیدین، پیش شمارۀ دوم، (شهریور، ‌1375) ص 59ـ60.

[548]- گنجینۀ دانشمندان، ج 1، ص 58.

[549]- در دورۀ‌ نخست، آقای جوادی آملی بدایة الحکمه را تدریس کردند.

[550]- آقای مصباح اوائل برنامۀ مستقل خود را با این افراد در یک منزل استیجاری در کوچه عشقعلی و سپس در کنار بیمارستان سهامیه آغاز کرد و در نهایت در سال 55 با هماهنگی مؤسسۀ در راه حق، بخش آموزش آنجا را تأسیس نمود.

[551]- این گروه فعالیت خود را پس از انقلاب ادامه داده، با استقلال از مؤسسۀ در راه حق، مؤسسۀ باقرالعلوم را پدید آورد. در نهایت در برنامه ریزی تازه‌ای که صورت گرفت تبدیل به مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی شد که تاکنون فعال است.

[552]- برخی از این افراد مانند شهید میثمی، شهید شهاب و شهید ردانی پور، در جنگ عراق با ایران به شهادت رسیدند.

[553]- نمونۀ‌آن علی عرفا از طلاب حقانی بود که پیش از انقلاب به زندان افتاد و در آنجا به جرگۀ اصحاب رجوی پیوست. (خاطرات آقای منتظری، ج 1، ص 397) این شخص به گونه‌ای بازجویی پس داد که سبب دستگیری آقای قدوسی شد. وی گفت که آقای قدوسی چگونه مأمورین ساواک را در دستگیری طلبه‌ها سرکار می‌گذارد و آنان را فراری می‌دهد. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید قدوسی، ص 110، شاید هم اظهارات وی نزد دوستانش که به گوش ساواک رسیده بود سبب این مشکل شده بود.

[554]- خاطرات علی جنتی، ص 85ـ86.

[555]- بنگرید: نامۀ شهیدین، پیش شمارۀ اول، ص 5ـ11.

[556]- (به نقل از حجت الاسلام و المسلمین سید محمدرضا طباطبایی) مدرسۀ حقانی شمار زیادی طلبه تربیت کرد که تعدادی از آنان پس از انقلاب در بخش قضایی حکومت به کار مشغول شدند. مدرسۀ حقانی در سال 63 به لحاظ مدیریتی و برنامه‌های آموزشی به مدرسۀ شهیدین انتقال یافت که تاکنون نیز تحت مدیریت آقای طباطبائی ادامه دارد. ایشان تأکید کردند که همان زمان، یکی از کسانی که حمایت مالی قابل توجهی از مدرسه داشت، آیت الله میلانی بود که شرط کرده بود در بیرون خبر آن منتشر نشود. درباره روابط مدرسه حقانی با آیت الله میلانی نیز بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 3، ص 187.

[557]- متن آن طرح را بنگرید در:‌ مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 3، ص 447.

آیت‌الله خامنه‌ای در حاشیه این مطلب از چاپ سوم (ص 174) نوشته‌اند: اطلاعات نویسنده در این مورد ضعیف است. آقای بهشتی بیشتر با جمع دیگری از قبیل جزائری صدر و گروه تلامذۀ مرحوم داماد بود. البته بعضی مانند باهنر وهاشمی هم با او مرتبط بودند ولی نه به صورت مجموعه. آقای هاشمی و باهنر و جمعی دیگر هم مجموعۀ دیگری بودند در سطحی پایین‌تر، و اما خسروشاهی مطلقاً در این مجموعه‌ها نبود و او و حجتی و قربانی و بعضی دیگر مجموعۀ دیگری بودند که بیشتر با مکارم ارتباط داشتند. البته شهید بهشتی در سال 39 در کلاس زبان و علوم که در دبیرستان دین و دانش شب‌ها برای 30 نفر از طلاب تشکیل داد، همۀ این‌ها را جمع کرد. من هم در آن جمع بودم و نیز اخوی.

[558]- شهیدآیت الله دکتر سید محمدحسینی بهشتی، یاران امام به روایت اسناد ساواک (پاورقی)، ص 422ـ423.

[559]- شهید آیت الله سید محمدحسینی بهشتی، یاران امام به روایت اسناد ساواک، ص 35.

[560]- همان، ص 40.

[561]- همان، ص 41.

[562]- همان، ص 43.

[563]- همان، ص 54.

[564]- همان، ص 422.

[565]- همان، ص 425.

[566]- همان، ‌ص 426.

[567]- همان، ص 462.

[568]- همان، ص 432.

[569]- صحیفه ضمیمۀ روزنامۀ جمهوری اسلامی، ش 27، تیرماه 1364.

[570]- تهران، انتشارات بقعه، 1378.

[571]- شریعتی در مسیر شدن، ص 22ـ23.

[572]- بنگرید: دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن، ص 63ـ64.

[573]- جمع بندی بخش‌هایی از این مطالب از منابع متعدد و مختلف، در مقالۀ مفصلی که تحت عنوان (آیت الله) مصباح یزدی تئوریسین خشونت یا مطهری زمان، توسط فتاح غلامی در نشریۀ بینش سبزشمارۀ‌13 (آذر 81) (ضمیمه شانزده صفحه‌ای میان مجله) چاپ شده، آمده است. در آن مقاله از چاپ پیشین کتاب حاضر هم بهره گرفته شده است.

[574]- شمارۀ‌ نخست مدرسه حقانی بود.

[575]- تاریخ شفاهی مدرسه حقانی، ‌ص 226. نویسنده این سطور هم در تابستان 57 که به قم آمد، وارد مدرسه رسالت شد.

[576]- از بازاری‌های خیّر و متدین که مؤسسات متعدد فرهنگی و دینی ایجاد کرده است.

[577]- خواهر غلامحسین صفاتی که از مجاهدین انشعابی بود که پس از ماجرای ارتداد در سازمان به شهید اندرزگو پیوست.

[578]- وی برای سالنامۀ جعفری نیز مقالاتی می‌نوشت. از جمله بنگرید: یازدهمین سالنامه معارف جعفری، ص 153.

[579]- دکتر شریعتی از روی شدت خشمش نسبت به روحانیت، در اواخر سال 55 یا اوائل سال 56 می‌نویسد: باز هم ادعا است. خانواده‌های مذهبی، همین حاجی‌های بازاری، همین ملاهای حوزه با زن‌هایشان، در تمام قم و حومه‌اش، فقط 48 زن خواندن و نوشتن بلدند. بنگرید: با مخاطب‌های آشنا «قصه حسن و محبوبه» ص 229.

[580]- زندگی نامۀ آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 316، سند ش 31.

[581]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 2، ص 60. مکتب نرجس در سال 45 در مشهد تأسیس شد. این افتتاح در مراسم نیمه شعبان صورت گرفت. خانم طاهایی فرمودند که ابتدا در مشهد تأسیس کردیم. بعد در قم از من دعوت کردند. من سه روز در تکیه سید حسن سخنرانی کردم. خیلی شلوغ بود. این اولین مدرسه دینی بود که برای زنان تأسیس شد. گویا مکتب توحید بعدها در قم درست شد. من در کارهای سیاسی هم بودم. شوهرم هم دستگیر شد و یک سالی (53ـ54) در زندان بود. من پدر شوهرم از علما بود. دایی بنده ـ میرزا جواد آقا تهرانی ـ عالم بود. از این‌ها استفاده می‌کردم از شهید هاشمی نژاد استفاده می‌کردم در درس تفسیر آیت الله خامنه‌ای شرکت می‌کردم. ما همسایه‌ ایشان بودیم.

[582]- بنگرید به ویژه نامه مجله (شمیم نرجس» (ش 2، مرداد 1385) درباره چهلمین سالگرد تأسیس مکتب نرجس، در آنجا شرح حالی از خانم‌ فاطمه خاموشی یا سرکار خانم طاهایی به علاوه مروری بر فعالیت‌های این مکتب در شهرهای خراسان و نیز توسعه و گسترش آن بعد از انقلاب آمده است. این مکتب در سال 1353 ش به دستور ساواک تعطیل شد که دوباره در سال 57 فعالیت خود را آغاز کرد. از خانم طاهایی کتابی هم با نام «سیری در خطبه فدک» توسط به نشر چاپ شده است. نویسنده در اول تیرماه 86 موفق به گفتگوی تلفنی با وی شد و ایشان مجله و کتاب یاد شده را ارسال فرمودند. وی در روز شنبه 13 بهمن 1388 درگذشت و روز بعد از آن به خاک سپرده شد.

[583]- این کاری بود که آقای قرائتی و برخی دیگر از پس از سال 50 باب کرده و حتی در قم کلاس‌هایی برای آموزش استفاده از این قبیل روش‌ها برای آموزش قرآن و دین، برای طلاب گذاشتند. طرح نخست آن در دارالتبلیغ به اجرا درآمده بود.

[584]- زندگی‌نامۀ آیت الله العظمی گلپایگانی، ص 313.

[585]- آیت الله میلانی، به طور اصولی، طرفدار انضباط در حوزه و ایجاد برنامه و امتحان بود. همین امر در مشهد اختلافی را بین روحانیون پدید آورد که ساواک مشهد نیز به ریاست سرتیپ بهرامی در دامن زدن به آن نهایت تلاش خود را می‌کرد. در این باره بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 2، ص 515ـ 516، 550 از مدرسۀ عالی حسینی مشهد کتابچه‌ای هم تحت عنوان نطق مفتی اعظم سوریه در مشهد در سال 1352 ش (ترجمۀ عبدالکریم عبداللهی) منتشر شده است. نیز اساسنامۀ مؤسسۀ علمیه خیریۀ آیت الله میلانی که بند نخست آن برای تأسیس مدارس دینی و تربیت محقق و دانشمند و متخصص در هریک از علوم اسلامی است، در همان، ج3، ص 562 ـ 563 آمده است. این مدرسه ابتدا در خانۀ برادران خیامی بود که پیش از آن متعلق به پدرشان بود و آن را به آیت الله میلانی واگذار کردند. (بنگرید: همان، :‌ج 3، ص 631)

[586]- آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ‌ص 570.

[587]- همان، ج 3، ص 590(گزارش تاریخ 4/10/52)

آیت الله خامنه‌ای در حاشیه اشاره این کتاب به مؤسسه عالی حسینی در مشهد، در حاشیه چاپ سوم این کتاب چنین نوشته‌اند:‌ مدرسه مرحوم میلانی در مشهد، یکی از مراکز معارضه با تفکر انقلابی که آن روز در قالب درس تفسیر و نهج البلاغه در مسجد کرامت و مسجد امام حسن علیه السلام  به خیل عظیم دانشجویان القاء ‌می‌شد، محسوب می‌گشت.

 

[588]- آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 441ـ442.

[589]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ج 2، ص 54. چند سند را درباره این کتابخانه بنگرید در: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج1، ص 485ـ486 تعداد کتاب‌ها 2185 عدد بوده است.

[590]- زنده در 1381 و صاحب کتابفروشی نمایشگاه و فروشگاه کتاب در خیابان ارم نزدیک چهار راه شهداء که در روزهای پایانی مرداد 80 با وی گفتگو کرده و مجلۀ حکمت را در آنجا ملاحظه کردم. ایشان در 23 اردیبهشت سال 1382 درگذشت.

[591]- بنگرید: خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص 97.

[592]- در واقع مقرر شده بود که اگر آقای شریعتمداری نظارت کامل بر مقالات دارد آنان هزینه انتشار آن را بپردازند. به همین دلیل مرحوم آقای شریعتمداری معمولا مقالات را می‌خواند و پشت آن‌ها امضاء می‌کرد تا امکان چاپ داشته باشد (نقل قول از استاد حسین مدرسی طباطبائی).

[593]- در این باره به توضیحات آقای دوانی که خود درآن محفل بوده است بنگرید در:‌ نقد عمر، ص 202 ـ203.

[594]- مجلۀ حوزه، ش 43ـ44، ‌ص 212ـ213.

[595]- درباره آنچه آیت الله بروجردی درباره مکتب اسلام گفته‌اند، بنگرید: مکتب اسلام، سال سوم، شماره 3، ص 39.

[596]- اساسنامۀ مکتب اسلام، ص 3.

[597]- بنگرید به خاطرات آقای دوانی در: مجلۀ یاد ش 8، ص 48ـ50 یکسال پس از تأسیس، اختلاف نظرهایی پیش آمد که سبب شد به جز آقایان سبحانی، مکارم، نوری و دوانی، بقیه استعفا داده، از نشریه خارج شوند. مجلۀ حوزه، ش 43ـ44، ‌ص 213.

[598]- در زمینه اقتصاد اسلام کارهای دیگر هم چاپ شد. از جمله کتاب رباخواری یا ظالمانه‌ترین استعمار اقتصادی از محمد مجتهد شبستری (قم، 1346) و کتاب اسلام و مالکیت از آیت الله طالقانی که چاپ دوم آن ضمن انتشارات مسجد هدایت در خرداد 1333 ضمن 104 صفحه چاپ شد.

[599]- برای نمونه به مقاله دو سند تاریخی در راه تقریب وحدت اسلامی در مکتب اسلام، سال سوم، ش 4، ‌ص 57 مراجعه فرمایید.

[600]- مکتب اسلام، سال دوم، ش 2، ص 70ـ71.

[601]- مکتب اسلام، ‌س 2، ش 3، ص 60ـ63 در شماره بعدی مقاله‌ای تحت عنوان «اسلام و حریت» توسط علامه طباطبائی نوشته شد که به نظر می‌رسید ناظر به مقالۀ پیشین بود.

[602]- مکتب اسلام، س 2، ش 5، ص 17ـ18.

[603]- نقد عمر، ص 210.

[604]- وی همانند دیگر نویسندگان مکتب اسلام، چند کتاب به چاپ رساند که از آن جمله جامعۀ انسانی اسلام بود که سال 1347 توسط شرکت سهامی انتشار (به عنوان کتاب اول: اصول فکری) چاپ شد. این کتاب در نقد تفکر اجتماعی و سیاسی غرب و درصدد نشان دادن برتری‌های اسلام برای ترسیم یک جامعۀ ایده آل انسانی است. کتاب دیگر وی «رباخواری یا ظالمانه‌ترین استعمار اقتصادی» بود که روی جلد آن نوشته شده بود: در این کتاب حرفۀ غیرانسانی رباخواری از نظرهای مختلف اقتصادی و اجتماعی به سبک کاملا جالب و مستند، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است (تهران، انتشارات کانون محمدی، خرداد 1346ش، ‌288 ص). وی همچنین در تألیف کتاب «زن و انتخابات» که در نفی شرکت زنان در انتخابات (از دیدگاه اسلام) بود، با عدۀ دیگری همکاری داشت. این کتاب در سلسلۀ انتشارات «از اسلام چه می‌دانیم» شمارۀ اول، چاپ شد. آقای مکارم شیرازی بر این کتاب مقدمه نوشت. این کتاب اواخرسال 1339 چاپ شد. آقای شبستری که پس از مرحوم بهشتی به جای ایشان به مسجد هامبورگ رفت، درس‌هایی به عنوان «بحث‌های ایدئولوژیکی» داشت که به صورت جزوه منتشر می‌شد. جزوۀ دوم آنکه در آبان 1348 منتشر شده، عنوانش «بررسی تفسیر مادی مذهب» از م. م. شبستری بود که توسط اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا «گروه فارسی زبان» تکثیر شده است. جزوه دیگری هم با عنوان جهاد در اسلام حاوی سخنرانی وی در سال 1969 در شهر هانور آلمان در انجمن اسلامی دانشجویان و محصلین این شهر ایراد شده است. وی در آنجا تأکید دارد که اسلام تنها یک مکتب فلسفی یا تنها یک مکتب حقوقی، اقتصادی یا اخلاقی نیست... اسلام یک جهان بینی خاص است که نظام‌های مختلف اقتصادی، حقوقی، اخلاقی و اجتماعی و سیاسی خاصی بر این جهان بینی بنیانگذاری شده است. وی ایدئولوژی اسلام را جهانی دانسته و معتقد است که «اسلام خواهان محقق ساختن ایدئولوژی خود و مکتب خود در سراسر جهان می‌باشد.» وی با تأکید بر روش‌های انقلابی برای ایجاد تحول اسلامی می‌گوید: «اسلام خواهان به وجود آمدن یک انقلاب است، نه تنها در داخل یک جامعه معین بلکه درصحنه جهانی خواهان این است که این شیوه تفکر و زندگی و این جهان بینی و نظام‌های ناشی از آن را از داخل جامعه اسلامی بکشاند به صحنه‌های بین المللی، بکشاند به جامعه‌های دیگر. به اعتقاد وی «جهاد در اسلام عبارت است از دفاع مسلحانه از گسترش انقلاب». وی با سخن گفتن از «انقلاب اسلامی» و با «اشاره به توطئه دشمان که سعی می‌کنند یک انقلاب را در داخل یک کشور خفه کنند، از تلاش برای گسترش آن سخن می‌گوید و می‌افزاید:‌ «حکومت اسلامی با متنفذین می‌جنگد، می‌خواهد این طبقه را از بین ببرد. برای این می‌جنگد که این قدرت‌ها را بکوبد و این استثمار‌چی‌ها را از بین ببرد.» آنگاه تأکید می‌کند که «پس جهاد در اسلام برای دفاع مسلحانه از گسترش انقلاب اسلامی در صحنه جهانی است. جنگ با توده‌ها نیست، جنگ با هیأت‌های حاکمه و طبقات مسلط است. (جزوه جهاد اسلام، منتشره توسط انجمن اسلامی دانشجویان و محصلین شهر هانور آلمان).

[605]- جمع اخیر گاه کارهای علمی دیگری هم زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی انجام می‌دادند که از آن جمله نگارش کتابی با عنوان «زن و انتخابات» اثر زین العابدین قربانی، محمد مجتهد شبستری، عباسعلی عمید زنجانی، علی حجتی کرمانی، و حسین حقانی بود که به طور مشترک این کتاب را (در حوالی سال 40) پدید آوردند. شبستری در آن روزگاران از جمله کسانی بود که در مقالاتش در مکتب اسلام، بر تمامیت فقه اسلامی در جهت تأمین نیازهای انسان‌ها در همۀ ادوار تاریخ تأکید داشت و برخلاف عقاید امروزه‌اش، با تمام وجود بر ضد کسانی که فقه اسلامی را ناکافی برای ادارۀ زندگی بشر می‌دانستند تأکید می‌کرد. برای نمونه بنگرید به مکتب اسلام، سال نهم، شمارۀ اول. همان مقاله به نقل از مکتب اسلام در نشریۀ «اسلام مکتب مبارز» ش 6 چاپ خارج از کشور، ص 15ـ17 تحت عنوان «اصالت و ارزش فقه اسلامی» چاپ شده است. بی‌مناسبت نیست اشاره کنم که مباحث مربوط به زن در مطبوعات دینی، فراز و نشیب‌های فراوان داشته و درجریان بحث از حضور زنان در مجلس، برخی از مذهبی‌ها به دلیل همان ذهنیت‌های گذشته درباره زن حضور زن را در مجلس برخلاف اسلام می‌دانستند. برای نمونه برای دیدن یکی از تندترین این مطالب بنگرید به: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید هاشمی نژاد، ص 30.

[606]- اساسنامه مکتب اسلام، ص 12.

[607]- مکتب اسلام، سال دهم، 1347، شماره اول، ص 29.

[608]- دربارۀ‌ این نشریه بنگرید به هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 112ـ113 نخستین سال نشر آن 1338 ش است.

[609]- آقای هاشمی که همراه باهنر دو عضو مؤثر این مجله بوده‌اند، می‌گوید ما نسبت به آقای بروجردی و نظرات ایشان تعبد داشتیم. ایشان وقتی با حرکت سیاسی مخالف بود، ما کاری نمی‌کردیم، یاد، ش 8، ص 43.

[610]- در پایان این شماره نوشته شده بود: این کتاب با همکاری اینجانبان: سیدمحمدباقر مهدوی، اکبرهاشمی و محمدجواد باهنر تهیه و منتشر شد.

[611]- گفتنی است که برخی از مقالات سال‌های ‌نخست مکتب اسلام محققانه و قابل توجه بود.

[612]- این زمان، شماری از طلاب جوان قم، سرگرم بحث درباره طرح حکومت اسلامی بودند. نمونۀ دیگر از این دست فعالیت مقالۀ «اسلام ودمکراسی» از سیدهادی خسروشاهی است که در سالنامۀ گلستان (با مدیریت محمدهادی جواهری، ‌در سال 1337 که چهارمین سال انتشار آن بود، در صفحات 97ـ109 چاپ شد. این سالنامه سال‌های ‌پیش و پس از آن هم منتشر شد. سومین سال انتشار این سالنامه، در سال 1336 ش با فهرست بلندی از مقالات بسیار کوتاه چاپ شد. سال چهارم آن سیاسی‌تر و مشتمل بر مقالاتی از محمد نخشب (با عنوان یا کمونیزم یا کاپیتالیزم، آیا راه سومی هم هست)، اسلام و دمکراسی از خسروشاهی، دین و دانش از حاج سراج انصاری، شرح حال حاج سیدرضا فیروز آبادی، و مقالات و اشعار قابل توجه دیگر است. اما سال هشتم آن، در سال 1341 حاوی مقالات بلند و اشعاری از کاظم سامی، علی شریعتمداری، مصطفی رهنما، شیخ حسین لنکرانی، نیمایوشیج، توللی و عده‌ای دیگر بود.

[613]- این اثر که بعدها به عنوان کتابی مستقل به چاپ رسید، به عنوان یک اثر انقلابی در نیمۀ دوم دهۀ 40 شناخته شد و ساواک نیز حساسیت زیادی روی آن نشان داد. در گزارشی که یکی از اعضای ساواک دربارۀ آن نوشته، آموزه‌های کتاب را که تلقین کنندۀ نگرۀ جنگ مسلحانه برضد رژیم است، مورد تأکید قرار داده است. پس از این گزارش، مقدم رئیس ساواک دستور گردآوری کتاب و تعقیب نویسندۀ آن را صادر کرد. بنگرید در زوایای تاریک، ص 193ـ212 آیت الله میلانی هم ضمن نامه‌ای، جلال الدین فارسی را به خاطر این کتاب تشویق کرده بود. متن این نامه به دست ساواک افتاد. بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 20.

[614]- این مقاله و نیز مقاله سیاست خارجی اسلام به ضمیمه برخی از مقالات دیگر وی در مجموعه مقالات او در سال 1364 در قم به چاپ رسید.

[615]- بنگرید به مصاحبه آقای هاشمی رفسنجانی با مجلۀ یاد، ش 8، سال 2، ص 40. این مطلب مورد اعتراض آقای هاشمی نژاد قرار گرفت و علنا آن را در یک سخنرانی در مهر سال 1342 در مسجد فیل مشهد مطرح کرد.

[616]- مقالات صالحی نجف آبادی درباره امام حسین علیه السلام  پیش از آن در مجلۀ مکتب اسلام هم به چاپ رسیده بود. از جمله بنگرید: سال سوم شماره پنجم، ص 50ـ55.

[617]- آخرین شماره‌ای که بنده از آن دیدم در سال 1398 ق 1357 ش به چاپ رسیده است.

[618]- مسجد اعظم قم در سال 1333 ش توسط آیت الله بروجردی تأسیس شد. آن زمان، تبلیغات فراوانی بر ضد این اقدام صورت گرفت اما نفوذ نیرومند آیت الله، مانع از آن بود که این اعتراض‌ها که به بهانه‌های واهی صورت می‌گرفت به جایی برسد. ساخت مسجد پس از شش سال با هزینه‌ای بالغ برپنج میلیون تومان به انجام رسید. (مکتب اسلام، سال دوم، اسفند 1338، ‌ش 3، ص 65ـ68) طرح مرحوم آیت الله بروجردی آن بود که در کنار آن کتابخانۀ عظیمی برای طلاب فراهم آورد که عمرش به افتتاح آن کفاف نداد، اما پس از ایشان کتابخانه افتتاح شد.

[619]- شمارۀ ششم سال اول، مهر 1342.

[620]- وی مدتی هم از طرف ایت الله بروجردی در آلمان بود که به دلایلی، آیت الله بروجردی به خاطر این انتخاب مورد انتقاد بود. روحانی، بعد از انقلاب در پاریس به ضدیت با انقلاب اسلامی پرداخت و حوالی سال79 درگذشت.

[621]- بعثت نشریۀ داخلی حوزۀ علمیه قم، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، تهران، شروق، 1379. آقای هاشمی می‌نویسد: نشریه بعثت بیشتر جنبۀ سیاسی و پرخاش و افشاگری داشت و نشریه انتقام جنبۀ ایدئولوژیکی آن قوی بود که شاید براساس احساس چنین نیازی پس از بعثت منتشر شد. بعثت را من اداره می‌کردم و انتقام را آقای مصباح یزدی؛ هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ج 1، ص 96. نشریۀ بعثت نیز در مشهد توسط آقای فاکر و عامری طوسی تکثیر و توزیع می‌گردید. به توضیحات علی حجتی کرمانی درباره این نشریه در کتاب خاطرات 15 خرداد، ص 56 مراجعه کنید.

[622]- بعثت، ‌ص 248ـ249.

[623]- دارالترویج تجربه‌ای بود که دولت شاه برای به اصطلاح اصلاح وضع حوزه علمیه به نفع دولت داشت. بهانه ظاهری، مرتب کردن امور تبلیغ و غیره بود. بعدها که این حرکت شکست خورد، بحث سپاه دین مطرح شد ک آن هم از طرف مراجع مورد اعتراض قرار گرفت. امام در 21/8/50 در این باره اطلاعیه تندی صادر کردند. همینطور در پیامی هم که در 20 فروردین سال 52 صادر کردند نوشتند: «ما در عصر حاضر با ضربات سنگین و روزافزون وارده بر اسلام و نابسامانی‌های ملت اسلام مواجه هستیم... آن روز که رضاخان با دستیاری اجانب روی کار آمد مأموریت یافت که با سر نیزه احکام نورانی قرآن و آثار رسالت را محو و نابود سازد ولی از آنجا که دیدند با سرنیزه نمی‌توان مردم را از اسلام دور ساخت با طرح‌های استعماری جدید به اسم سپاه دین و غیره می‌خواهند به مقاصد پلید خود دست یابند و مساجد و تکایا را تحت نظارت سازمان ضد اسلامی اوقات قرار داده‌اند. این مسأله در مرداد ماه سال 1350 مطرح شد. نخستین دوره آن در آبان 1351 با انتخاب 29 نفر لیسانسیه آغاز شد. وظیفه این افراد خدمت در اداره اوقاف در تهران و شهرستان‌ها بود. بنگرید آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 59 پیش از این درباره دارالترویج توضیحاتی داده شد.

[624]- بعثت، ص 250. در گذشته اشاره‌ای به مردوخ داشتیم. وی رساله‌هایی بر ضد شیعه می‌نوشت و قالب آن را بیان راه حل برای اتحاد شیعه و سنی می‌گذاشت. از جمله نقدهایی که بر وی نوشته شد کتاب «راه حل اختلاف شیعه و سنی» از انصاری نجف آبادی (امام جماعت مسجد جامع نارمک و داماد سید محمدتقی واحدی) بود.

[625]- بعثت، ص 231.

[626]- برای نمونه: حضرت آیت الله العظمی شریعتمداری در روز سه شنبه 19 رجب در ضمن سخنرانی مبسوطی اهداف روحانیت را تشریح کرده و به یاوه سراییها و تهمت‌های ناجوانمردانۀ دستگاه و جراید مزدور پاسخ گفته و همگامی خود را با حضرت آیت الله خمینی اعلام نمودند. بعثت، ص 221. بعدها آقای علی دوانی نوشت که در نشریه بعثت نسبت به آقای شریعتمداری بی‌اعتنایی شده و در حالی که از دیگران با تعبیر آیت الله یاد می‌شد، از او فقط با عنوان آقای شریعتمداری یاد می‌گردید. مفاخر اسلام، ج 13، ص 163.

[627]- بعثت، ص 188.

[628]- دربارۀ نقش اقای محمد یزدی و وافی در این نشریه و همکاری با آقای مصباح، بنگرید: خاطرات آیت الله محمدیزدی، ص 181ـ182.

[629]- در یک گزارش ساواک دربارۀ‌ آقای فاکر و تلاش وی برای تکثیر متن سخنرانی‌ امام در تاریخ 14/8/43 آمده است: فاکر که روزی طلبه‌ای گمنام و ناشناس برای دستگاه تبلیغات قمی و آقای میلانی بوده، کم کم در صدد برآمد که برای خود در میان طلبه‌ها خودی نشان دهد. از این روی در اثر تلقین نیل به پیروزی و هوش سرشار توانست در مدت خیلی کم در جرگۀ فعالیت کنندگان که توسط آقای بختیاری اداره می‌شد، داخل شود. در اینجا بایستی عنوان نمود و توضیح داد که دارودسته بختیاری پیشروهایی بیش نبودند. یعنی این‌ها کارشان جنجال و کور کردن اذهان مأمورین بود برای پیشرفت دستۀ دوم که فعالیت اصلی را آن‌ها عهده‌دار بودند، یعنی چاپ اعلانات و توزیع آن و نظایر این قبیل کارها. فاکر با زیرکی و جلب کردن اعتماد آقای سید محمدعلی میلانی توانست وارد دسته دوم شود. در واقع دستۀ مقدماتی را طی کرده و به دستۀ دوم پیوسته. در این موقع فعالیت وی تحریک طلبه‌ها بر ضد بعضی از آقایان روحانیون و چسبانیدن اعلانات به در و دیوار مدارس و حمل آن‌ها به مقدار زیادی در حدود چهارصد اعلامیه و گاهی بیشتر از جایی به جایی دیگر. پیوسته فاکر در اثر همین فعالیت‌ها و دستگیر نشدن‌ها و از طرفی خط خوبی هم داشت توانست اعتماد کامل آن‌ها را نسبت به خود جلب کند و در فعالیت‌هایی که در پشت پرده انجام می‌شد، نفوذ نماید... رفته رفته بیش از هر اندازه مورد توجه شخص اقای آیت الله میلانی قرار گرفت... تا اینکه در صدد تعقیب و دستگیریش برآمدند او به قم فرار کرد... (آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 180).

[630]- انتقام نشریۀداخلی حوزه علمیه قم در سال‌های ‌1343ـ1344، از محمدتقی مصباح یزدی به کوشش سیدهادی خسروشاهی، تهران، شروق، 1379. فعالیت‌های سیاسی آیت الله مصباح طی سال‌های ‌41 تا 44 در بسیاری از مأخذ تاریخی آن دوره قابل پی‌گیری است. از جمله می‌توان به تلاشی که وی به همراهی بیست نفر از فضلای حوزۀ علمیه قم برای تدوین اساسنامه‌ای که جهت شکل دهی به فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی حوزۀ علمیه قم بوده اشاره کرد. بنگرید: روایت پایداری، مقدمه، صفحۀ بیست‌وهفت و بیست‌وهشت. همچنین در این باره بنگرید: شهید آیت الله دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی، یاران امام به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، فهرست اعلام، ذیل نام آقای مصباح.

[631]- انتقام، ص 104.

[632]- انتقام، ص 146.

[633]- انتقام، ص 109.

[634]- آقای مصباح در بحث کیفیت انتخاب رهبر در شرایطی که حکومت اسلامی صالح وجود ندارد سخن گفته و ضمن اشاره به نقش عدول مؤمنین در اداره کارها، کیفیت انتخاب افرادی را که بتوانند هیئت اجرایی را تشکیل دهند بیان کرده است. وی در این شرح چگونگی رأی افراد و نقش آرای اکثریت و اعتنای به شرایطی چون عدالت را تبیین کرده است. انتقام، 134ـ136.

[635]- انتقام، ص 118.

[636]- انتقام، ص 26.

[637]- به توضیحات آقای مسعودی خمینی دربارۀ نشریه بعثت و انتقام و نقش افراد مختلف به ویژه آقای مصباح، بنگرید: خاطرات آیت الله مسعودی خمینی، ص 278ـ283.

[638]- این نشریه گویا از سال 1339 در چهار صفحۀ نیم ورقی به چاپ می‌رسیده و سال 1352 ش، سال پانزدهم آن بوده است. شمارۀ 542 آنکه در اختیار ما بود، مشتمل بر اخبار سیاسی، بیانات شاهنشاه، حقایق اسلام، قابل توجه مبلغین اسلامی، و مقاله و شعری در سوگ درگذشت نوری اشکوری است.

[639]- گنجینه دانشمندان، ج 2، ص 380ـ382.

[640]- خاطرات شفاهی‌ هاروارد، مجلد هفتم، موسی موسوی، ص 260ـ261.

[641]- تاریخ شفاهی ایران، موسی موسوی، ص 233.

[642]- درباره زندگی، نشریه نهضت روحانیت و اسناد ساواک آن بنگرید: مجله فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 13، ‌مقاله «مجله نهضت روحانیت» از منصور خلج، صص 231ـ254.

[643]- این کتاب مجموعه پنج سخنرانی از اوست که درسال 1389 ق (1348 ش) در حسینیه ارشاد ایراد گردید. در این کتاباز نظام اقتصادی، ‌نظام قضائی و نظام رهبری سخن گفته شده است. از همین زاویه، وی کتابی هم با عنوان «انفاقات و صدقات در اسلام» داشت که بیشتر آیات و ترجمۀ آن‌ها در این باب بود و در تهران توسط انتشارات الفتح چاپ شد.

[644]- در این باره بنگرید: دیدگاه‌ها (حجت الاسلام و المسلمین خامنه‌ای)، ‌ص 79ا.

[645]- بنگرید به کتاب او با عنوان مبانی تفکر اسلامی، ترجمه حسن زاده، تهران، نشر احسان.

[646]- سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها و... ، ص 147.

[647]- آقای سید محمدخامنه‌ای در مقدمه‌ای که بر ترجمه کتاب سید قطب با نام ویژگی‌های ایدئولوژی اسلامی نوشته است، در صفحه 46 می‌نویسد: سید قطب و سید قطب‌ها ، گرچه ممکن است در نظر مشکل پسند عده‌ای چون ما، کمال مطلوب نباشند ولی مگر در جهان اسلام امثال او چند نفرند و اسلام چه تعداد از این درّ در کیسه دارد که استغنا بفروشیم و امثال او را از خود ندانیم و برانیم. او از کسانی چون من به حق برتر است که از دستار خود نیز دریغ داریم چه رسد به سر «منصور سر گذاشت در این راه و برنگشت/ زاهد در این غم است که دستار می‌رود.

[648]- یکی از کسانی که با سفر به کشورهای عربی و ملاقات با سران اخوانی‌ها متوجه این نکته شد، سید حسین مدرسی طباطبائی، طلبه جوان آن وقت بود که خاطرات سفرش را تحت عنوان «از فرات تا نیل» در مجله وحید در سال 1350 چاپ کرد. وی درباره گرایش‌های ضد اهل بیتی سید قطب و رفاقت او با محب الدین خطیب، نویسنده معروف اموی مسلک و ضد شیعه آن روزگار جهان عرب سخن به میان آورده است. کتاب الخطوط العریضة همین محب الدین خطیب علیه شیعه، هر ساله در شمار فراوان تکثیر و در مکه میان حجاج توزیع می‌گردید.

[649]- از آن جمله بنگرید به مقدمه آیت الله خامنه‌ای بر کتاب «آینده در قلمرو اسلام» صفحۀ پایانی مقدمه. (بدون شماره صفحه)

[650]- وی در آغاز کتاب شرح حال کوتاهی از وی آورده و با اشاره به اینکه در شب دوشنبه هفتم جمادی الاولی سال 1386 (1966م) به دلیل توطئه علیه انقلاب مصر اعدام شد، از حزب اخوان المسلمین به عنوان یک حزب منحله یاد می‌کند. سپس به شرح انحرافات ایجاد شده در این حزب به لحاظ عقیدتی پرداخته و بر آن است که افکار عجیب و غریبی در آن پدید آمد که هیچ ربطی به اسلام نداشت. وی از نفوذ ماسون‌ها در آن حزب، آن هم به نقل از محمد غزالی یاد کرده است. سپس در صفحه چهارده مقدمۀ کتاب (دفاع از حق) تأکید می‌کند که هدفش انکار شخصیت علمی او نیست بلکه او را نویسنده‌ای توانا می‌داند، اما به هر روی معصوم نبوده و لازم است اشتباهات وی یادآوری شود. پس از آن متن اصلی کتاب آغاز شده و در همان ابتدا از اینکه کسانی به او لقب شهید اسلامی می‌دهند بر می‌آشوبد (ص 4، 5) (سید ابراهیم میرباقری در ترجمه کتاب اسلام آیین فطرت، روی جلد نام مؤلف را چنین آورده است: سید قطب نویسندۀ شهید اسلامی (شاید مقصودش «شهیر» بوده است). (یک چاپ خارج از کشور هم بدون نام مترجم دارد). اردکانی می‌گوید شواهدی از مهم‌ترین کتاب او یعنی فی ظلال القرآن در اختیار داریم که نشان می‌دهد او فردی بسیار متعصب و دشمن سرسخت اهل بیت علیه السلام  بوده است. این نویسنده تأکید می‌کند که خود طرفدار وحدت اسلامی است، و به عکس، نوشته‌های سید قطب، در کار وحدت اسلامی اخلال ایجاد کرده است. زان پس، نویسنده یک یک مواردی از آیات قرآنی را که در ارتباط با اهل بیت بوده و سید قطب آن‌ها را به گونه‌ای دیگر تعبیر و تفسیر کرده است، بررسی می‌کند.

[651]- وی از مدافعان رژیم بود و برابر گزارش ساواک، در جریان حزب رستاخیز، و زمانی که همه علما و مراجع برخلاف آن نظر دادند، وی از شاه جانبداری می‌کرد. بنگرید: آیت الله مرعشی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 101.

[652]- منشور مقدس ولایت، ص 341. وی اظهار می‌کند که نخواسته است نام کسانی که از وی تجلیل کرده‌اند بیاورد و این به توصیه آیت الله العظمی میلانی بوده است. همان پاورقی، وی در ادامه در متن کتاب (ص 343ـ344) ضمن انتقاد از مراجع تقلیدی که با سکوت و محافظه کاری در این قبیل موارد سکوت می‌کنند می‌گوید که البته جدا در موضوع مبارزه با این گروه اخلاگر مفتی اعظم عالم تشیع آیت الله العظمی آقای حاج سید محمدهادی میلانی جانفشانی نمودند. در آن لحظه که حلقوم‌ها ساکت بود ایشان مؤلف را تکفیر و کتابش را از جمله کتب ضلال معرفی نمودند.

[653]- این اثر به دلیل محتوا و نیز پاورقی‌های مترجم، حساسیت ساواک را برانگیخت. مترجم مقدمه مفصلی در غربت اسلام از یک طرف و روش‌های چپاولگرانه دول استعمارگر از سوی دیگر سخن گفته و راه چاره را تقویت دوباره جهاد و فداکاری در راه حفظ و توسعه دین و وجوب امر به معروف و نهی از منکر و... دانسته است. وی در این مقدمه از اینکه اسلام به تشریفات بدل شده و محتوای آن از بین رفته توصیه می‌کند که: باید به خود تکانی بدهیم... واقعیت دین را به جامعه خود بشناسانیم و بار دیگر این قدرت معنوی و آسمانی را در دست گیریم. وی با بیان اهمیت کتاب آینده در قلمرو اسلام درباره دیگر آثار سید قطب می‌نویسد: کتاب‌های دیگر این نویسنده متفکر و مجاهد نیز هرکدام قدمی است در راه تدوین مکتب و حربه‌ای است در برابر آن‌هایی که اسلام را غیر منطقی و غیر اصولی و بی‌خاصیت و بی‌تأثیر می‌پسندند.

ساواک در گزارشی که درباره این کتاب در سال 1345 نوشته گفته است که اثر یاد شده «حاوی مطالب خلاف مصلحت می‌باشد». از این گزارش به دست می‌آید که کتاب بدون مجوز چاپ شده بوده و ساواک می‌گوید که «کتاب مذکور برخلاف مقررات و بدون تحصیل مجوز قانونی صورت گرفته» و باید از توزیع آن جلوگیری شود.

جمله‌ای از پاورقی مترجم (ص 164 کتاب) که توجه ساواک را به خود جلب کرده این است: «فی المثل اگر دیدیدم دستگاه‌های استعماری و استبدادی با برخی از شعائر به اصطلاح دینی نه تنها مخالفتی ابراز نمی‌دارند بلکه تا آنجا که موجب جلب وجهه ملی و مقدور آنان است به آن هم کمک می‌کنند و مثلا حتی اسب هم برای تعزیه خوانی‌ها و شمشیرهم برای قمه زنی‌ها می‌فرستند... باید کشف کنیم که این ظواهر و تشریفات یا اساسا از مذهب نیست و یا اگرهست به قدری از واقع و حقیقت دور مانده و منحرف کشته است که نه تنها با نقشه‌های ضد دینی این عناصر مخالف مذهب مخالفتی ندارد بلکه حتی مددکار و زمینه ساز آن نقشه‌ها است... زبان‌ها را می‌برند، دست‌ها را به زنجیر می‌بندند، می‌کشند، غارت می‌کنند، می‌کوبند، و با خاک یکسان می‌کنند؛ هرگاه با این عکس العمل‌ها مواجه شدیم لازم است بفهمیم که گمشده خود را باز یافته و دین صحیح را به دست آورده‌ایم.» عبارت دیگر مترجم در پاورقی ص 171 این است: و در این روزگار نیز که روزگار بحران تپش‌ها و عصیان‌ها است روحانیت شیعه به پیروی از سلف صالح خویش در برابر تعدیات بدعت‌های حاکمان کارفرمای خود آرام ننشست و زعیم بالاستحقاق تشیع، ابوذر صفت به زندان و تبعید تن در داد و دیگر رجال دینی هریک به شکلی و گونه‌ای او را در این اقدام افتخار آمیز همقدم شدند». (مجموعه این مطالب را بنگرید در: مقاله کتاب آینده در قلمرو اسلام در اسناد ساواک، نوشته قاسم تبریزی، در پیام بهارستان شماره 9، صص 1091ـ1105.

[654]- وی از روحانیون فاضل حوزه علمیه قم بود که از طرف آیت الله گلپایگانی به سمنان رفت و در آنجا علیه برخی از روحانیون وابسته به رژیم فعالیت‌هایی داشت. کتاب پیغمبر و یاران و آثار دیگری از او برجای مانده است. بنگرید: آیت الله گلپایگانی، به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 571ـ572.

[655]- سید محمد خامنه‌ای در مقدمه آن نوشته است که کتاب را به توصیه برادرش یعنی آیت الله خامنه‌ای ترجمه کرده است.

[656]- خلاصه‌ای از زندگی و آثار و دیدگاه‌های وی را بنگرید در: علماء و مفکرون عرفتهم، محمد مجذوب، صص 275ـ293 (بیروت، دارالشواذ، 1992).

[657]- بنگرید: همگام با آزادی، ج 1، ص 186.

[658]- بنگرید: میراث ماندگار، ج 1، ص 114.

[659]- بنگرید: ‌پیمان جوانمردان، قم، دارالفکر، 1343، ص 72. مرحوم سعیدی کتابی هم از هکتور بولیتو در شرح حال محمدعلی جناح با نام «مؤسس پاکستان» ترجمه کرد که توسط انتشارات محمدی در سال 1336 ش چاپ شد.

[660] عبارتی که در معرفی این کتاب در پشت جلد آمده و مشابه آن را در مقدمه بیشتر مترجمان این کتاب‌ها با عبارات مختلف و اغلب ستایش آمیز می‌توان دید، جالب توجه است: از آن هنگام که نهضت تجدید حیات اسلام، به وسیله کسانی که درد دین داشتند با ژرف‌نگری در متون اصیل آن و به خصوص قرآن آغاز گردید. ومسلمانان روشن‌بین و مخلص به کشف ناشناخته‌ها و گمشده‌های خویش پرداختند، به افق‌های تازه‌ای در جهان پهناور و قرآن برخوردند که بس شگفت‌انگیز بود. شگفت‌انگیز، هم از آن جهت که با وجود این همه اصول اجتماعی، ما مسلمانان از آن بی‌خبریم، و هم بدان علت که نظام اسلام تا بدین حد همه جانبه و پرمایه است. کتاب حاضر گوشه‌ای از حقایق و اصول بیکران و اصیل اسلامی را درباره مالکیت و امور اجتماعی همچون آزادی فرد، فردگرایی و جامعه‌گرایی، پیرایش اجتماع، کار و حقوق کارگر، قیود مالکیت، همکاری وسیع و همه جانبه برای از میان برداشتن ناتوانی در جامعه، وظیفه دولت و... بیان می‌کند. (درباره نام گذاری این کتاب هم داستانی در خاطراتش آورده که برای دوستداران ادب خواندنی است، بنگرید :‌ همگام با آزادی، ج 1، ص 189).

[661]- درباره چگونگی دعوت عبدالفتاح مقصود به ایران و نقش آقای جعفری و دکتر مفتح و دیگران بنگرید به: همگام با آزادی، ج 2، ص 355.

[662]- نمونۀ دیگر از این دست، کتاب «اسلام افکار و اندیشه‌ها» از کنت هنری دوکاستری فرانسوی است که احمد فتحی زغلول پاشا با نام الخواطر و السوانح فی الاسلام به عربی ترجمه کرد و سپس توسط میر سید محمد فاطمی قمی با عنوان پیش‌گفته در سال1309 ش به فارسی درآمد. نمونۀ دیگر کتاب «الاسلام فی عصر العلم» از فرید وجدی بود که توسط محمد نجفی زنجانی در سال 1318ش به عنوان جلد اول و در 210 ص با عنوان «اسلام در عصر دانش» چاپ شد. کتاب دیگری از فرید وجدی با عنوان «بانوی اسلامی»در سال 1309 ش توسط سید مفید ملجایی در تبریز (مطبعۀ حقیقت) ترجمه و چاپ شد. نیز کتاب قادۀ الفکر از طه حسین که تحت عنوان پیشوایان فکر توسط محمد حسین استخر شیرازی در تهران، به سال 1319 ش چاپ شد. کتاب تاریخ الاسلام السیاسی حسن ابراهیم حسن هم در سال 1318 ش ترجمه ابوالقاسم پاینده به فارسی درآمد (جلد سوم آن در سال 1339 منتشر شد).

[663]- فهرست کتاب‌های چاپ فارسی مشار، ج 1، ص 501.

[664]- فهرست کتاب‌های چاپ فارسی مشار، ج 1، ص 309.

[665]- از این دست کتاب‌ها که به بهترین صورت انتقادات طرح شده نسبت به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را طی یک دوره هزار ساله در اروپا طرح و تعقیب کرده باید به کتاب مینو صمیمی با عنوان «محمد  صل الله علیه و آله و سلم  در اروپا» اشاره کرد که مروری تاریخی بر دیدگاه‌های طرح شده در این باره است. (تهران، ترجمه عباس مهر پویا، انتشارات روزنامۀ اطلاعات، 1382)

[666]- این شرکت سهامی عام سیمان فارسی و خوزستان که در درود بود، ناشر آثار مذهبی ـ ساندویچی بسیاری بود که برای نسل جوان انتشار می‌یافت. از همین نصرالله نیک آیین (که از او با عنوان پروفسور یاد شده) کتاب دیگری با عنوان زندگانی علی بن ابی طالب علیه السلام  در سال 53 منتشر شده است. شماری از آثار سید محمد صحفی نیز توسط همین شرکت سهامی درباره امامان منتشر شد. برخی دیگر از آثار منتشره توسط شرکت سهامی عبارت بود از:‌ تعالیم آسمانی اسلام، در مکتب اهل بیت، قصص قرآن، سخنان چهارده معصوم، زندگانی اباعبدالله الحسین، اسراری از زندگی حیوانات به قلم عباسعلی محمودی، داستان‌های تاریخی به قلم سید محمد صحفی، خاطرات مربوط به مؤسسه مذهبی شرکت سیمان فارس وخوزستان توسط آقای مهندس منوجهر سالور که حامی اصلی این اقدامات بوده است، در دو مجلد به سال 1377 ش چاپ شده است. در جای جای این کتاب مفصل که مجلد اول آن خاطرات و مجلد دوم آن کشکول سالور است، می‌توان رد پای فعالیت‌های مذهبی را که بخشی منطقه‌ای و بخشی کشوری بوده است را ملاحظه کرد. فعالیت برای جمع‌آوری مشروب فروشی‌ها از شهر درود (ج 1ع ص39) چگونگی تشکیل دفتر مذهبی و فهرست اقدامات آن از جمله مطالبی است که در نخستین صفحات خاطرات درج شده است. در آغاز مرحوم حجت الاسلام مشرف از علمای قم که به دعوت سالور به شهر درود رفت و فعالیت‌هایی داشت و سپس آقای سید محمد صحفی از سال1340 تا سال 1362 به اداره این دفتر مذهبی مشغول بودند. (اکنون که سال 1389 است همچنان آقای صحفی در قم منبر رفته و این ایام که فاطمیه دوم نام دارد در دفترآیت الله سیستانی منبر داشت). آقای سالور درباره این دفتر مذهبی نوشته‌اند: تدریس فقه و تعلیمات دینی در هنرستان صنعتی، و دبستان‌های پسرانه و دخترانه، و اقامه نماز جماعت و تشکیل جلسات هفتگی قرآن مجید و تأسیس انجمن اسلامی کارکنان کارخانه و تشکیل کلاس‌های تابستانی از جمله اقدامات مفیدی بود که وسیله دفتر مذهبی جامه عمل پوشید... از کارهای مفید دیگر دفتر مذهبی، تهیه سلسله جزواتی بود که به منظور ارشاد هم میهنان به ویژه جوانان مملکت تحت نظر و به قلم حجت الاسلام و المسلمین سید محمد صحفی منتشر می‌شد. حتی برخی از این جزوه‌ها به زبان انگلیسی ترجمه و به خارج از کشور نیز ارسال می‌گردید. (خاطرات و خدمات، ج 1، ص 44ـ45). وی سپس از 52 جزوه و کتابچه نام برده است. سپس از تأسیس کتابخانه احداث مسجد برای کارخانه کمک به احداث سایر مساجد، وحتی بازسازی حوزه علمیه درود یاد کرده است (ص 48) این کتاب سرشار از اطلاعاتی درباره برخی از اقدامات فرهنگی و مذهبی است که در گوشه و کنار و در سطوح مختلف روی داده است. نمونه آن تلاش مهندس سالور برای چاپ کتاب (النقض) و (الغارات) ثقفی در انجمن آثار ملی است. یک نمونه جالب آن است که به موازات جشن‌های شاهنشاهی، مهندس سالور با استفاده از فرصت، مسجدی بانام مسجد امام رضا علیه السلام  در جنوب شیراز ساخته است ( همان، ص 167). محمد مهدی جعفری اشاره دارد که وساطت وی و ارتباطش با اسدالله علم سبب شد تا زندانیان نهضت آزادی از برازجان شیراز به تهران انتقال یابند. بنگرید: همگام با آزادی، ج 1، ص 240.

[667]- بنگرید:‌ نقش اسلام در برابر غرب، ص 13 (تهران، شرکت سهامی انتشار، قم، دارالتبلیغ اسلامی، 1348).

[668]- دربارۀ ناشر و کتابفروشان قم در شش دهۀ اخیر بنگرید: کتابفروشی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1383، مقالۀ آقای جواد بشری.

[669]- در سندی از ساواک از سال 1345 که در کتاب زوایای تاریک، ص 195ـ196آمده، می‌توان دریافت که ساواک از سال‌ها قبل به دنبال لغو اجازه نشر برای این انتشارات بوده است. در آن سند آمده است که شرکت انتشار از طرف عده‌ای از افراد نهضت آزادی و طرفداران آن‌ها تأسیس گردیده و منبع درآمدی برای افراد این جمعیت و پایگاه تبلیغاتی جمعیت مزبور می‌باشد که کراراً مبادرت به چاپ تألیفات سران جامعه فوق نموده و غالباً برای چاپ انتشار کتب مزبور از وزارت فرهنگ و هنر اجازه لازم را کسب نکرده است.

[670]- آقای انصاریان درباره انتشارات شفق و انصاریان این آثار را برشمردند: کتاب «چشم به راه اما مبارز» درباره حضرت ولی عصر علیه السلام  که ساواک در تعقیب آن بود. کتاب «اندوه دختر قالیباف» از علی شفیعی کاشانی بود که ایضا ساواک دنبالش بود. داستان دختر قالیبافی بود که از زبان او شرح کارهای زحمت فرسایش بود و اینکه بعدها روی قالی چه می‌کنند! کتاب‌های «نهضت انبیاء» و «انقلاب تکاملی اسلام» جلال الدین فارسی را هم بدون اسم ناشر چاپ کرد. کتاب‌های داستانی «کودک فلسطین» و «خانه فلسطین» و «گامبو» که اشاره به سلطانی ستمگر بود، جزو انتشارات انصاریان بود. انتشارات شفق هم پیش از انقلاب کتاب‌های داستانی چندی چاپ کرد که یکی «نامه رسان مبارز» و کتاب «زنده باد آزادی» که هردو داستان بود. کتاب «ما چه می‌گوییم» از سید قطب هم جزو کتاب‌هایی بود که ساواک دنبالش بود. انتشارات دین و دانش نیز از آقای صفائی خوانساری بود که چندین کتاب چاپ کرد.

[671]- حاج حسن نیری تهرانی متولد 1318 از فعالان سیاسی و مذهبی خیابان ری تهرانی بود. درجریان ملی شدن نفت وارد فعالیت‌های سیاسی شده و بعد از 28 مرداد دستگیر شد. در اواخر دهه سی با روحانیون سیاسی ارتباط داشت و در جریان نهضت روحانیت به شدت فعال بود. این فعالیت عمدتا در عرصه چاپ اعلامیه و کتاب بود. در خرداد 1345 به همین دلیل دستگیر شد، چنان که در سال 48 به زندان افتاد. وی ابتدا کتابفروشی ارشاد را در بازار بین الحرمین داشت و بعدها کانون انتشار را به راه انداخت. نام وی فراوان در اسناد ساواک از جمله اسناد منتشره درباره آیت الله ربانی شیرازی آمده است. وی زمانی نیز با آقای شمس فراهانی (مدیر انتشارات فراهانی) همکاری داشت. وی در سال 1357 بار دیگر به زندان افتاد. بعد از انقلاب منزوی شده به کارهای دینی و بیشتر تهذیب روی آورد. از جمله آثار خود او «ثمرات» مشتمل بر چهل حدیث علوی در تطهیر نفس و تهذیب اخلاق بود. (یادداشت آقای قاسم تبریزی برای بنده).

[672]- در این بخش از همکاری ویژه دوست دانشمندام آقای قاسم تبریزی که در آن سال‌ها خود دراین زمینه بسیار فعال بوده است، برخوردار بودم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...