توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۷, پنجشنبه

فصل سوم: جریان‌های مذهبی ـ سیاسی فعال دهۀ 40 تا اوائل 50

 

فصل سوم:
جریان‌های مذهبی ـ سیاسی فعال دهۀ 40 تا اوائل 50

در اینجا مناسب است تا از چندین سازمان و تشکل مذهبی یاد کنیم. برخی از این تشکل‌ها صرفاً جنبۀ مذهبی داشتند، اما به دلیل آنکه یک سازمان مستقل و متنفذ به شمار می‌آمدند، شایسته بررسی هرچند کوتاه هستند. این قبیل حرکت‌ها حتی اگر سیاسی نبودند، موجی از مذهب‌گرایی را در جامعۀ ایران تشدید کردند و گاه به رغم اهداف اولیۀ خود، بستر را برای تربیت نیرو جهت سازمان‌های سیاسی بعدی آماده ساختند. شماری دیگر از آن‌ها کاملا سیاسی ـ مذهبی و در پی مبارزه با رژیم بودند.

1ـ هیئت‌های مؤتلفۀ اسلامی

تحولات سه سالۀ نهضت اسلامی روحانیون در قم، سبب شد تا قشر روحانیت در شهرهای بزرگ و کوچک به لحاظ سیاسی فعال شود. درتهران، این فعالیت جدی‌تر بود. در قم، پس از تبعید امام، شمار زیادی از طلاب به اقدام‌های خود برضد دولت ادامه دادند. در این باره خطی که امام ایجاد کرده بود، با تشکیلات نامنظم روحانیت که طبعا نظم طبیعی خود را در ایجاد ارتباط با مردم متدیّن در مساجد و بیشتر در ایام محرم و رمضان داشت، ادامه می‌یافت. با این حال، در تهران، یک تشکل منظم میان شماری از روحانیون سرشناس با تعدادی از نیروهای جوان و متدیّن بازار ایجاد شد که براساس همان خط مرجعیت، کوشید تا مبارزه منسجمی را براساس آرمان‌های امام آغاز کند. طبعاً این تشکل به دلیل بستگی‌اش به مرجعیت، خواهان تدوین ایدئولوژی مستقلی از نوع آنچه که بعدها گروه‌هایی مثل مجاهدین درست کردند، نبود؛ زیرا اصولا در امر دین شناسی، پیروی از مرجعیت می‌کرد و ادعای مستقلی نداشت، این تشکل را بیش از آنکه بتوان یک سازمان سیاسی از نوع سازمان‌های چپ نامید، تشکلی است که باید از آن با نام بچه‌های مسجد یادکرد. فعالیت مذهبی ـ سیاسی شهید صادق امانی به همراهی چند تن از دوستانش با تشکیل گروه شیعیان آغاز شد و پس از یک دوره فعالیت که شرح آن را حاج احمد قدیریان در خاطراتش آورده، انشعابی در آن گروه ایجاد شده و صادق امانی مسجد شیخ علی را پایگاهی برای فعالیت خود قرار داد. گروهی از افرادی که حرکت‌های مشابهی را هدایت می‌کردند. هیئت‌های مذهبی دیگری در مساجد دیگر ایجاد کردند و در نهایت بستگی آنان به همدیگر هیئت‌های مؤتلفه را پدید آورد. این هیئت‌ها در اصل، ‌هیئت‌های مذهبی[1] چند مسجد بودند که در جریان نهضت با یکدیگر پیوندی برقرار کرده و به مرور این تشکل را به وجود آوردند.[2] این حرکت عمدتا روی نیروهای مذهبی بازار بود و غالب آنان در مسجد در برگزاری مراسم مذهبی مانند دعای کمیل و نمازهای جماعت و برنامه‌های سخنرانی با یکدیگر برخورد کرده و آشنا شدند؛ شماری از آنان نیز روابط سببی و نسبی با هم داشتند.[3]

اعضای مؤتلفه از نخستین روزهای پدید آمدن نهضت مرجعیت و امام، وظیفه‌شان نشر اعلامیه‌های امام، سروسامان دادن به تظاهرات و هدایت کلی مسائل جنبش در تهران بود. آنان در نخستین مرحله عبارت بودند از شهید صادق امانی[4] شهید صادق اسلامی، حاج حسین رحمانی، مهدی بهادران، هاشم امانی، شهید اسدالله لاجوردی، [5] احمد قدیریان، حاج مهدی شفیق، حبیب الله عسکراولادی، حاج مهدی عراقی (تولد 1309ـ شهادت 4/6/59) علاءالدین میرمحمد صادق، ابوالفضل توکلی و عده‌ای دیگر. در واقع، سه هیئت اصلی این جمعیت را تشکیل داده بودند. نخست گروه مسجد امین الدوله که افراد برجسته آن عبارت از شهید مهدی عراقی، آقای حبیب الله عسکراولادی، حاج حبیب الله شفیق، ‌حاج ابوالفضل توکلی بینا، مصطفی حائری، حاج مهدی احمد، حاج سید محمود محتشمی، وحاج هاشم امانی بودند. دوم هیئت مسجد شیخ علی[6] که افراد برجستۀ آن عبارت بودند از:‌ صادق امانی، محمد صادق اسلامی، سید اسدالله لاجوردی، حاج احمد قدیریان، عباس مدرسی فر (که بعدا جزو مجاهدین گروه رجوی شد)[7] حاج حسین رحمانی و حاج عبدالله مهدیان. سوم گروه اصفهانی‌ها که افراد زبدۀ آن عبارت بودند از: حاج سید علاءالدین میرمحمد صادقی، حاج مهدی بهادران، ‌عزت الله خلیلی، حاج محمد متین و اسدالله بادامچیان.[8] تشکل مؤتلفه به رغم گستردگی که شمار آن را تا دو سه هزار نفر گفته‌اند، فاقد تشکیلات جدی بوده و قابل مقایسه با تشکل‌هایی مانند توده‌ای که از نوعی سازماندهی مخفی برخوردار بودند، نبود. به دلیل همین عدم رعایت اصول مخفی کاری بود که پس از ترور منصور، افراد اصلی به سادگی دستگیر شدند.[9] سحابی، عراقی را از همه بازتر و منصف‌تر دانسته و می‌گوید که او اهل مطالعه بود و زبان انگلیسی را هم در زندان آموخته به مطالعه کتب اقتصادی و از جمله اقتصاد مارکسیستی می‌پرداخت.[10] در مقابل لاجوردی از همه تندتر بود و بنا به گفته بجنوردی که همزمان با هم زندان بودند، او مارکسیست‌ها را اصلا آدم هم نمی‌دانست و حتی حاضر به سلام و علیک هم با آنان نبود.[11]

در تشکیل هیئت‌های مؤتلفه، آیت الله میلانی و امام نقش اساسی داشتند. آقای انواری به بنده فرمودند که اصل مؤتلفه را آیت الله میلانی درست کرد و بعد امام پیوستند. ایشان افزود که آقای مطهری از همان زمان مخالف کارهای نظامی و تند بود و می‌فرمود: بچه‌ها با این کار‌ها به زندان می‌افتند و در زندان اسیر عقاید انحرافی می‌شوند. باید کار فکری کرد. آقای توکلی بینا هم می‌گوید که یکبار بعد از آن قضایا امام از ما خواست به قم برویم. ما از مسجد امین الدوله، گروهی از مسجد شیخ علی و سوم گروه پل سیمان که گروه اصفهانی‌ها بودند. امام به ما فرمود که متفرق نباشید و با یکدیگر کار کنید. همین امر سبب شد تا سه گروه گرد هم جمع شده پس از چندین جلسه مشترک، هیئت‌های مؤتلفه را درست کنند.[12]

روحانیونی که در این تشکل فعالیت داشتند، عبارت بودند از محیی الدین انواری (تولد در سال 1305) شهید مرتضی مطهری،[13] شهید محمد حسینی بهشتی و آقای مولایی.

طبیعی است که برخی از اینان، از جمله چند نفر اخیر، از چهره‌های مستقلی بودند که صاحب فکر و اندیشه بوده و تلاش مستقلی برای ایجاد هویت فکری برای انقلاب اسلامی داشتند. در این میان، شهید بهشتی طرح جامعی برای حکومت اسلامی تهیه کرده بود که متن آن برجای مانده است.[14]

مهم‌ترین اقدام هیئت‌های مؤتلفه، جدای از پیوند و جهت دادن به هیئت‌های مذهبی تهران، ترور حسنعلی منصور نخست وزیر شاه در اول بهمن سال 43 بود. اندیشۀ مبارزۀ مسلحانه با رژیم از فدائیان به اینان به ارث رسیده بود.[15] تصور این بود که چنین اقدامی می‌تواند مبارزات توده‌ای را مثل سال 29 فعال‌تر کند. پس از آنکه شورای سیاسی مؤتلفه تصمیم به ترور گرفت. فتوای این کار هم از آیت الله میلانی گرفته شد.[16] ترور توسط یک گروه سه نفره شامل محمد بخارایی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیک نژاد صورت گرفت.[17]

عاملان پشت پرده این ترور نیز دوستان دیگر آنان، یعنی دو برادر صادق و هاشم امانی و نیز مهدی عراقی و اندرزگو بودند.[18] سه نفر نخست، به علاوه صادق امانی به اعدام محکوم و به رغم اعتراض برخی از علما،[19] حکم مزبور در 26 خرداد 1344 اجرا شد؛ بقیۀ افراد از جمله آقایان عسکر اولادی، شهید مهدی عراقی، محمدتقی کلافچی (که بعدها در زندان گرفتار مشکل شد)، ابوالفضل حیدری، و ابوالفضل مدرسی فر به حبس ابد و محیی الدین انواری به 15 سال زندان محکوم شدند. اغلب نامبردگان سیزده سال زندان را تحمل کرده و سه نفر آنان از جمله آقای انواری در بهمن 55 همراه با 66 نفر دیگر از زندان آزاد شدند.[20] آیت الله انواری در زندان به تدریس دروس حوزوی اشتغال داشت. شهید لاجوردی در بازجویی‌های خود اشاره به محفل درس فقه و اصول آقای انواری کرده است.[21] پس از انقلاب، آیت الله انواری، قاضی شرع نظامیانی بود که در روزهای پس از انقلاب در مدرسه رفاه محاکمه و در پشت بام همانجا اعدام می‌شدند[22] روزگاری پس از آن نمایندۀ امام در ژاندارمری و طی نزدیک به دو دهه مسؤول دبیرخانه ائمه جماعات تهران بوده‌اند.

این افراد در پی ترورهای دیگری نیز بودند که موفق به انجام آن نشدند. این مشی، نشان می‌داد که افراد مزبور کاملا متأثر از روش‌های فدائیان اسلام بودند؛ گرچه اینان پیوند خود را با مرجعیت استوارتر کرده بودند.[23]

مهندس بازرگان در تاریخ 19/2/1344 زمانی که در زندان بود، دربارۀ بخارایی چنین نوشت: در دادگاه نوار وصیت بخارایی را گذارده‌اند، خیلی استادانه و دانشمندانه و شجاعانه صحبت کرده و گفته است: چون از طرف دستگاه به روحانیت اهانت شده و کاپیتولاسیون را تصویب کرده‌اند و از طرف دیگر مبارزۀ منفی به نتیجه نرسیده است، بنابراین ابتدا تصمیم به کشتن شاه و سرلشکر ایادی و غیره گرفتیم ولی بعداً توافق روی منصور شد.[24] بازرگان در جای دیگری نوشته است که بخارایی گفته است با خواندن کتاب‌های بازرگان روح مذهبی در او پدید آمده است.[25]

بعدها اعضای زندانی مؤتلفه، در زندان تلاش زیادی برای حمایت از نیروهای جوان انقلابی که به تازگی وارد عرصۀ مبارزه می‌شدند، انجام دادند. احمد احمد در خاطرات خود، به فعالیت شهید حاج مهدی عراقی و آقای عسکر اولادی و آیت الله انواری در زندان در این جهت، اشاره کرده است.[26] همچنین علمای زندانی و نیز زندانیان مؤتلفه، تنها گروهی بودند که پس از آمدن مجاهدین به زندان و طرح شعار وحدت استراتژیک با مارکسیست‌ها، با آنان مخالفت کرده و سیاست «کمون مشی» را نپذیرفتند.[27]

شهید محلاتی به نوعی انشعاب در دورن هیئت‌های مؤتلفه اشاره کرده است که گروهی پیرو فدائیان اسلام بوده و به نبرد مسلحانه اعتقاد داشتند؛ اماگروه دیگر به جنگ مسلحانه اعتقادی نداشتند.[28] در واقع، باید با آقای هاشمی موافق بود که فکر جنگ مسلحانه ابتدا در مؤتلفه قوی بود، اما پس از ضربه‌ای که به علت ترور منصور به آنان وارد شد، تقریبا این اندیشه از میان آنان رفت چرا که از آن ماجرا چنین نتیجه گرفتند که «با عملیاتی کوچک، ضربه‌ای بزرگ به جریان‌های سیاسی وارد می‌شود».[29] مؤتلفه در جریان نهضت خرداد 42 تلاش زیادی در تهران کرد، اما پس از ترور منصور، غیر از کسانی که اعدام شدند، سایرین ده سال را در زندان سپری کردند.[30] این نشان می‌دهد که این تشکل، برای انجام این قبیل اقدامات آمادگی نداشت؛ دلیل آن هم این بود که بستر کار روی نیروهایی استوار شده بود که در کارهای تشکیلاتی تجربه‌ای در حد سازمان‌هایی که از آغاز بر این مبنا شکل می‌گیرند، ‌نداشتند. برای مثال، روحانیونی که در این تشکیلات بودند، همه از شخصیت‌های برجسته‌ای بودند و امکان مخفی شدن و کار تشکیلاتی کردن، از آغاز برای آنان ممکن نبود.

جبهه آزادی‌بخش ملی ایران

عزت شاهی درباره سال‌های پس از نهضت خرداد 42 از تشکلی به نام «جبهه آزادی‌بخش ملی ایران» سخن می‌گوید که حرکت آن به نوعی ادامه مبارزاتی است که در قالب بچه‌های مذهبی و مبارز ادامه یافته و حاضر به ائتلاف با مجاهدین خلق یا گروه‌های سیاسی دیگر این دوره نبوده است. علی القاعده این حرکت باید همان جناح مذهبی از قشر میانی افراد وابسته به نهضت آزادی با ترکیبی از هواداران مؤتلفه و بچه‌های بازار باشد که جلال‌الدین فارسی در خاطراتش از آن سخن گفته است. سخن عزت شاهی درباره بچه‌هایی است که در مبارزۀ عملی و در صحنه کار فعال بودند. وی می‌گوید که اعضای این گروه در سال‌های 47ـ48 به سی نفر می‌رسیده است. آتش زدن طاق نصرت‌های دولتی در جشن تاجگذاری شاه، پخش اعلامیه‌های امام و دیگران که به طور عمده درباره مخالفت با نظام شاهنشاهی، کودتای 28 مرداد و نفوذ امریکا در ایران بود، از جمله کارهای آنان بوده است. این گروه در جریان مسابقات فوتبال در سال 49 که تیم اسرائیل هم آمده بود، هر شب بیش از ده هزار اعلامیه و تراکت میان مردم پخش می‌کرد. در پایان مسابقه هم برخی از ماشین‌های پلیس را آتش زده و دفتر هواپیمایی ال عال را هم در خیابان ویلا به آتش کشیدند. وی از همراهان خود با نام‌های احمد کروبی (بعد از انقلاب با فرقان بود و در درگیری خیابانی کشته شد) امیر لشکری، مصطفی ستاری، محمدرضا مقدم و حسن کلاهدوزان یاد می‌کند.

به گفته عزت شاهی، ‌مطالعات مذهبی افراد این گروه محدود بود و آنان در سال 48 احساس ضعف جدی در این زمینه کردند. وی می‌نویسد:‌«مطالعات ما بیشتر در حوزه کتاب‌های مهندس بازرگان و برخی کتب متفرقه ترجمه شده کشورهای عربی بود». وی با این حال تأکید می‌کند: «ما معتقد بودیم که اصل مذهب است و افراد در گروه ما باید کاملا مذهبی باشند.» عزت شاهی تفاوت گروه خود را با مجاهدین در همین نکته دانسته و اینکه برای آنان «مبارزه» اصل بود در حالی که برای ما «مذهبی» حرکت کردن. از جمله تلاش‌های ایدئولوژیک آنان، ترجمه جزوه‌ای درباره امر به معروف و نهی از منکر از امام بود که با وساطت لاجوردی و به درخواست اعضای این گروه توسط جلال الدین فارسی ترجمه شد. وی می‌گوید: «با فارسی چند جلسه‌ای نیز به بحث نشستیم» و تأکید می‌کند که «حرکت و فعالیت‌های گروه‌ها مورد تأیید برخی از روحانیون از جمله سعیدی و ربانی شیرازی بود». و اینکه شماری از بچه‌های این گروه توسط مجاهدین خلق جذب شدند.[31]

هیئت‌های مذهبی ـ سیاسی

در ادامۀ بحث از هیئت‌های مؤتلفه، اشاره به این نکته لازم است که طی سال‌های 43ـ57 در بسیاری از مساجد تهران، هیئت‌هایی پدید آمد که گرایش سیاسی داشتند و ساواک برای بیشتر آنان، پرونده سیاسی تشکیل داده بود.[32] یکی از هیئت‌ها، هیوت اتفاقیون بود که جلسات مکرری در خانه‌های افراد مختلف برگزار می‌کرد و شهید محلاتی و وعاظ دیگری مانند سید احمد جبرئیل در سال 43 و 44 یکی از سخنرانان رسمی آن جلسات بود که نوعا مطالب سیاسی عنوان می‌کرد و گزارش آن مطالب را ساواک حفظ کرده است.[33] نمونه دیگر هیئت متحده انصار القرآن بود که محلاتی در آن سخنرانی می‌کرد.[34] از دیگر هیئت‌های سیاسی، هیئت انصار الحسین[35] بود که از فعال‌ترین هیئت‌های سیاسی به شمار می‌آمد و به جز محلاتی، آقایان هاشمی رفسنجانی و با هنر هم در جلسات هفتگی آن‌ها سخنرانی می‌کردند.[36]

این حرکت‌ها که بر محور روحانی ـ مسجد با حضور جوانان و پیران متدیّن و بیشتر در ایام محرم و رمضان برگزار می‌گشت. به نوعی تأمین کنندۀ نیروی انقلاب بود.[37] کار اصلی آنان افزون بر مراسم سوگواری، تشکیل محفل سخنرانی، و قرائت و تفسیر قرآن بود که به آسانی رنگ سیاسی به خود می‌گرفت. البته در برابر این جماعت از روحانیون انقلابی، عده‌ای از روحانیون در تهران با آنان سخت مخالفت می‌کردند و می‌کوشیدند تا با تحریک ساواک و مردم، منبر آنان را از رونق بیندازند.[38] این افراد، یکبار هم به امام خمینی نامه نوشته، از موضع افراطی این روحانیون و اینکه گه‌گاه به مراجع توهین می‌کنند، گلایه کردند.[39] کسانی از آن‌ها هم برخی از مؤمنین بازار را که افرادی مانند شهید محلاتی را برای سخنرانی دعوت می‌کردند، توبیخ می‌نمودند. ازجمله در گزارش ساواک آمده است که سید ابراهیم میلانی، محمدتقی مجتهدزاده، محمد مرندی و شیخ ناصرالدین ابطحی دربارۀ دعوت محلاتی به مسجد سنگی، امام جماعت این مسجد عبدالعلی تقوی را سخت مورد بازخواست قرار دادند.[40]

در گزارش دیگری از ساواک طرز فکر جماعتی از این دست روحانیون انعکاس یافته است. ترس آنان از روی کار آمدن کمونیست‌ها و اینکه «خدا نکند مملکت ایران کمونیستی شود، اول پدر آخوندها را در می‌آورند» یکی از حساسیت‌های اصلی آنان بود. برخی از آنان هم فریب شعارهای شاه را در تلفیق سلطنت و دین خورده‌اند. یکی از آنان پس از اشاره به این مطلب می‌گوید: «اعلی‌حضرت نیز باید عده‌ای از آخوندهایی را که محبوب اجتماع و ملی هستند نگهدارند تا در وقت حساس از وجود آن‌ها بهره برداری کنند». در این گزارش نام برخی از چهره‌های معروف منبری که این طرز تفکر را داشتند آمده است.[41]

2ـ حزب ملل اسلامی

یکی از تشکل‌های مذهبی که در آستانۀ دهۀ 40 در ایران تشکیل شد و نشان از سیاسی شدن مذهب داشت، حزب ملل اسلامی بود. طرح تأسیس این حزب در سال 1340 توسط رهبر آن ریخته شد و فعالیت برای عضوگیری در سال‌های 1343 و 1344 آغاز گشت و در فاصلۀ کوتاهی توانست شماری (جمعا 55 نفر) از نیروهای جوان مذهبی را به خود جذب کند؛ اما پس از لو رفتن تشکیلات و دستگیری همۀ‌ اعضا، به سرعت پایان یافت و تنها رهبران آن، برای سال‌ها در زندان رژیم شاه باقی ماندند.

رهبر جوان این حرکت، آقای سید محمدکاظم بجنوردی متولد نجف و فرزند مرحوم آیت الله میرزاحسن بجنوردی از علمای مقیم نجف بود. وی در سن هیجده سالگی به ایران آمده بود. سید محمدکاظم که تنها بیست و سه سال داشت، حزب ملل اسلامی را پایه‌گذاری کرد و توانست در قم با برخی از طلاب ملاقات کرده و از میان آنان محمد جواد حجتی را وارد تشکیلات کند.[42] در تهران نیز دوستانی داشت که هرکدام به نوبۀ خود وظایفی را در تشکیلات بر عهده داشتند. هدف این حزب، سرنگونی نظام سلطنتی و ایجاد دولت اسلامی بود. به‌جز آقای بجنوردی، آقایان حسن عزیزی، سید مصطفی طباطبائی قمی، سیدمحمد سیدمحمودی، مولوی و شهبازی و هاشم آیت الله زاده اصفهانی، نخستین افراد حزب بودند که عضوگیری شده و در کمیته مرکزی حضور داشتند.[43] بعدها کسانی چون ابوالقاسم سرحدی زاده، محمد میرمحمد صادقی، سید حسن طباطبایی، عباس دوزدوزانی، سید اصغر قریشی، در حزب وارد شدند. به مرور نیروهای دیگری مانند جواد منصوری، محمدجواد حجتی کرمانی،[44] احمد احمد، مرتضی حاجی و... به آن پیوستند.[45] از دیگر فعالان آن عباس آقا زمانی معروف به ابوشریف بود که پس از انقلاب مدتی فرماندهی سپاه پاسداران را داشت، سپس به افغانستان رفت و با مجاهدین همکاری می‌کرد. از آنجا عازم پاکستان شده به کارهای فرهنگی مشغول شده بیشتر در کار اندیشه وحدت اسلامی فعالیت می‌کند.[46] یکی دیگر از اعضای این گروه، عباس مظاهری بود که در سال 1352 در زندان مارکسیست شد. وی اخیرا خاطرات خود را با نام شکوفه‌های درخت انار منتشر کرده است. وی می‌نویسد که در زندان شهربانی مشهد در سال 1352 اعلام کردم که دیگر نمی‌خواهم برای اسلام شمشیر بزنم.[47]

این حزب یک برنامۀ 65 ماده‌ای داشت که مهم‌ترین نکتۀ آن ایجاد دو مجلس، یکی مجلس مردم و دیگری مجلس بزرگان بود. در مجلس نخست، لوایح مطرح می‌شود و در نهایت برای تعیین حدود شرعی، به مجلس بزرگان که از فقهای عادل تشکیل شده، ارجاع داده می‌شود تا در آنجا به تصویب برسد.[48] قرار بود اعضای این مجلس، در عین حال که همه از مجتهدین هستند، نیمی به انتخاب مردم و نیمی به انتخاب حزب باشد.[49] به نوشتۀ آقای بجنوردی هدف اصلی حزب در زمینۀ مسائل سیاسی«تأسیس حکومت بر اساس تعالیم اسلامی، یعنی حکومت اسلامی» بود که به عنوان «بزرگترین و اصلی‌ترین هدف حزب» مطرح بود.[50]

حزب برای مدتی به ایجاد نظم داخلی خود پرداخت و در نهایت خود را برای مبارزۀ مسلحانه آماده کرد. این اقدامات خیلی سریع و تقریبا بی‌حساب انجام شد؛ دلیل آن هم کم‌تجربگی افراد بود که بیشتر جوانان حول و حوش بیست سال بودند. به نوشتۀ بجنوردی اعضای اولیه حزب «همه دیپلمه و مجرد بودند و فقط آقای مولوی دانشجوی دانشکدۀ فنی بود».[51] به علاوه اطلاعات مذهبی آنان در آن زمان اندک بود که بعدها به مرور در زندان به مطالعات بیشتر روی آورده و بسیاری از آنان در زندان دروس طلبگی را نزد برخی از علمای زندانی خواندند. این گروه تشکل خود را در زندان نیز حفظ کرده‌ بودند؛ گرچه برخی از افراد آنان به مرور به چپ‌ها پیوستند.

نشریۀ حزب ملل که خلق نام داشت، در اول بهمن 1343 انتشار یافت. اما نه ماه بعد در حالی که حدود یکصد نفر در حزب عضوگیری شده بودند،[52] تشکیلات حزب لو رفته و همۀ اعضاء دستگیر شدند.[53] دستیگری آنان پس از ماجرای دستگیری اعضای مؤتلفه بوده و حدود 9 ماه پس از آنان، به زندان منتقل شدند. حمایت علمای نجف از بجنوردی مانع از اعدام وی توسط رژیم گردید، اما برای سال‌ها وی در زندان به سر برد تا آنکه در آستانۀ انقلاب اسلامی، آزاد گردید.[54] آقای بجنوردی در گزارش مورد اشاره که درباره حزب ملل نوشته است، دیدگاه‌های بیژن جزنی را درباره حزب ملل اسلامی که ایدئولوژی آن را حد فاصل بین ماتریالیسم و ایده‌آلیسم دانسته بود، مردود دانسته و بر هویت محض اسلامی آن تأکید کرده است. گرچه اعضای حزب ملل به سرعت دستگیر شده و تشکیلات از بین رفت، اما به طور طبیعی، خبر وجود چنین تشکل منظم اسلامی، می‌توانست تأثیر زیادی در روحیۀ مبارزان داشته باشد.[55] به نوشتۀ بجنوردی که چندان هم بیراه نیست، حزب ملل در سه زمینه پیشگام مبارزات مرحله نوین بود. نخست در براندازی رژیم، دوم طرح حکومت اسلامی و سوم جنگ مسلحانه.[56] البته آن زمان طرح ولایت فقیه مورد نظر آنان نبود و تنها با مجلس بزرگان که قرار بود از مجتهدان تشکیل شود و به تعبیر آقای بجنوردی شباهت به شورای نگهبان بعدی داشت،[57] اسلامی بودن حکومت تضمین شده بود.

3ـ آیت الله سید محمود طالقانی (1290ـ1358)

این درست است که بنای ما در این فصل به معرفی تشکل‌هاست، ‌اما باید توجه داشت که اشخاصی مانند مرحوم طالقانی یا مطهری، خود پدید آوردنده یک جریان در تاریخ اندیشه اسلامی در دورۀ معاصر بودند. در اینجا لازم است تا شرحی کوتاه از نقش مستمر فکری و سیاسی آیت‌الله طالقانی ارائه دهیم. شخصیتی که فعالیتش را از دهۀ 20 آغاز کرده و طی نیم قرن، در صحنۀ مبارزات مذهبی ایران، حضوری فعّال داشته و با بسیاری از جریان‌ها همکاری و همراهی داشته است. صفحات زندگی آیت الله طالقانی تاریخ سیاسی مذهبی ایران در طول چهار دهۀ پیش از انقلاب است. از این زاویه، ایشان، چهرۀ منحصر به فردی است که کمتر مانند وی آن هم در این سطح دیده می‌شود.

آیت الله طالقانی (تولد در 1329ق/1290ش)[58] طلبۀ قم بوده و در مدرسۀ رضویه و فیضیه حجره داشته و مشغول تحصیل علوم دینی بوده است. وی در اواخر دورۀ رضاخان در سال 1317 یا 1318 در تهران با پاسبانی که چادری را از سر زنی می‌کشیده درگیر می‌شود و کشیده‌ای هم به او می‌زند که به زندان می‌افتد.[59] سید ابوالحسن طالقانی[60] (م 1310) پدر مرحوم طالقانی از علمای تهران بود که با عباسقلی بازرگان پدر مهندس بازرگان رفاقت داشت و مربی و مرشد محفلی بود که وی و پدر بازرگان برای تبلیغات دینی ایجاد کرده بودند. همانگونه که در جای دیگر اشاره کردیم. سید ابوالحسن طالقانی با مرحوم حاج سید ابوالحسن اصفهانی آشنایی داشت و برای تشکیل این محفل از وی اجازه گرفته و تشویق شده بود.[61] سید ابوالحسن رساله‌ای نیز دربارۀ حجاب نگاشت که ما آن را در رسائل حجابیه چاپ کرده‌ایم.

شیخ مهدی حکمی‌زاده، روحانی زاهد شهر قم و مدیر مدرسۀ رضویه، داماد مرحوم سید ابوالحسن طالقانی بود. بنابراین سید محمود نیز وقتی به قم آمد، به همین مدرسه وارد شد. بدین ترتیب او با فرزند خواهر خود یعنی علی اکبر حکمی زاده مؤلف کتاب اسرار هزار ساله، که او هم طلبه بود، هم حجره شد.[62] آقای بدلا با خاطراتی که نقل کرده، سرنخ‌های نفوذ افکار روشنفکری دینی را در محفل عباسقلی بازرگان با حضور پدر مرحوم طالقانی، آقای طالقانی و حکمی زاده، نشان داده است.[63] آقای طالقانی مدتی هم در مدرسه فیضیه حجره داشت. حاج آقا مجتبی عراقی با اشاره به این مطلب می‌گوید که شبی آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری گفت، آقای طالقانی از سفر آمده، و من می‌خواهم از او دیدن کنم. به همین منظور شب بعد، بعد از نماز مغرب و عشاء به دیدن ایشان رفتیم. آقای عراقی می‌گوید: مرحوم آیت الله طالقانی، خدا رحمتش کند، از همان دوران جوانی خیلی پرشور و پرحرارت بود... خدمت آقا سید محمدتقی عرض کرد: آقا! رضاخان به شمال مسافرت کرده است، هنگام رفتن حکم کرده است که تا من از مسافرت بر می‌گردم یک نفر معمم در تهران نباید باشد. به این جهت یک افسر و یک نظامی، به همراه یک مأمور با لباس شخصی داخل محله‌های تهران می‌گردند و هرجا روحانی را می‌بینند، عمامه‌اش را بر می‌دارند و قبایش را هم از کمر به پایین قیچی می‌کنند؛ بعد می‌گویند: خوب! حالا متحد الشکل شدی، برو پی کارت![64]

به گفتۀ آقای بدلا، سید محمود طالقانی پس از اتمام سطح، به تحصیل ادامه نداد و به تهران برگشت.[65] بعدها در جریان دادگاهایشان از سوی وکلای مدافع، تصریح شد که حضرتشان از جمله علمای طراز اول و حجج اسلام می‌باشند.[66] روشن بود که این امر مستندی نداشت و این به رغم آن بود که آقای طالقانی انسان بلند مرتبه و وارسته و مجاهدی تمام عیار بود. یکی از نخستین مقالاتی که از مرحوم طالقانی پس از شهریور بیست می‌شناسیم، مقاله‌ای است در مجله دانش‌آموز، سال هفتم، شماره 1، که آبان ماه 1320 منتشر شده است. این مقاله با عنوان خطابه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آینده اسلام، وظیفه مسلمانان، با اشاره به تبلیغاتی که علیه دین شده و گفته می‌شود که «خاور را دین از هر کمالی بازداشته» به پاسخ‌گویی پرداخته و خطابه‌ای از رسول خدا را ترجمه کرده است. ادامه مقاله در شماره آذرماه آمده و از تفسیر سوره حمد آغاز شده است. به نظر می‌رسد این‌ها نخستین نوشته‌های مرحوم طالقانی در تفسیر باشد. ادامه مقالات ایشان در شماره‌های بعدی آمده است.

آیت الله طالقانی به کارهای تبلیغی میان توده‌های مردم علاقمند بود، پس از شهریور 1320 کانون اسلام را تأسیس کرد و به گفتن تفسیر برای عموم مردم و دانشجویان پرداخت. گفته شده است که نواب صفوی نیز در برخی از این جلسات شرکت می‌کرد.[67] مهندس بازرگان نیز در این کانون فعالیت داشت و بنا به گفته خود، از محضر آیت الله طالقانی در تفسیر قرآن بهره می‌برد.[68] مقالات آیت الله طالقانی و بازرگان در سال 1320 در نشریه دانش‌آموز چاپ شده و از دایرۀ مطالعاتی کانون اسلام نیز در همان نشریه یاد می‌شد.[69] در پشت جلد شماره مزبور آمده است: آگهی: کانون اسلام به منظور نشر حقایق اسلامی و بسط و توسعه فرهنگ عمومی دایره‌ای به اسم دایره مطالعات تأسیس و کتب زیادی از هر قبیل برای استفاده عموم در دسترس عامه گذارده. علاقه‌مندان به دین ودانش می‌توانند با کمال سهولت برای استفاده از کتب نامبرده به کانون اسلام مراجعه کرده و به رایگان خود را عالم نمایند.

بیشتر فعالیت‌های فرهنگی آیت الله طالقانی پس از شهریور بیست همان درس تفسیر قرآن بود که گروه‌های مختلف از جمله دانشجویان در آن شرکت می‌کردند. خود وی در سخنرانی خود به مناسبت شهادت استاد مطهری گفت که میان سال‌های 1318تا 1320 که از قم به تهران آمد، درس تفسیر را آغاز کرد.[70] این جلسات ادامه یافت و متن تفسیر ایشان که آن را در جلسات ارائه می‌داد در بیشتر شماره‌های نشریۀ آیین اسلام به مدیریت نصرت الله نوریانی از سال 23 به بعد چاپ شد. به علاوه وی در آن نشریه مقالاتی می‌نوشت که بخشی از آن‌ها تاریخی و بخشی نیز ترجمه و شرح خطبه‌های نهج البلاغه بود. همچنین از کارهای علمی ایشان در سال‌های دهۀ 30، یکی چاپ و تصحیح کتاب تنبیه الاُمّه مرحوم آیت الله نائینی در سال 1334 ش بود که آن را در دفاع از مشروطه نوشته بود. وی دراین باره متأثر از آیت الله سید محمود زنجانی بود که به وی توصیه کرده بود این کتاب را چاپ کند.[71] چاپ این کتاب علائق سیاسی آیت الله طالقانی را در امتداد جریان مشروطه خواهی و مبارزه با ظلم نشان می‌دهد. اقدام دیگر وی تصحیح کتاب محو الموهوم سید اسدالله خرقانی بود که در سال 38 چاپ شد. این کتاب چندان موافق مذاق تشیع نیست.

در جریان اوج گیری مبارزات فدائیان اسلام، از نزدیکان نواب و به لحاظ مبارزاتی متأثر از وی بود و در بازگشت نواب از سفر مصر آیت الله طالقانی به استقبال وی آمد که تصویر او در کنار نواب موجود است.[72] پس از ترور حسین علاء به دست فدائیان، نواب و دوستانش برای مدتی در منزل آقای طالقانی پنهان شدند.[73] به نوشتۀ منبع اخیر، آقای طالقانی در سال 24 و 25 نیز برای مدتی نواب را در دهات اطراف طالقان مخفی کرده بود. همچنان که در سال 1334 نیروهای دولتی برای دستگیری خلیل طهماسبی و عبدخدایی به منزل آیت الله طالقانی هجوم بردند.[74] ایشان در سال 34 هم «به اتهام رفت و آمد با فدائیان اسلام در مسجد به مدت یک شب و چند ساعت در حظیرۀ القدس بازداشت» شده است.[75] شیبانی هم می‌گوید:‌ آقای طالقانی دیدگاه رادیکال علیه شاه و سلطنت داشت و با نواب صفوی هم خیلی خوب بود.[76] علاقۀ آقای طالقانی به فدائیان، بعدها در سخنرانی‌ وی بر سر مزار دکتر مصدق بیشتر روشن شد. در این سخنرانی‌ که تحت عنوان از آزادی تا شهادت توسط انتشارات ابوذر به چاپ رسید، وی بر نقش فدائیان در ملی شدن صنعت نفت اشاره کرده گفت: فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمن؛ آن‌ها راه را باز و موانع را برطرف می‌کردند. مانع اول را برداشتند، انتخاب آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند، صنعت نفت در مجلس ملی شد.[77] آقای طالقانی در جریان نهضت ملی، یک مصدقی باقی ماند و نسبت به ارزش‌های ایجاد شده در نهضت ملی، تا آخر وفادار بود. طبیعی است که در مقام یک «آیت الله»لزوما امام جماعت مسجد و مفسر قرآن و سخنران مجالس مذهبی بود و این امر، شخصیت او را صرفا در حد یک مصدقی نگاه می‌داشت؛ عاملی که خود سبب می‌شد نسبت به فدائیان اسلام نیز محبت داشته باشد و تا به آخر هم، دلبستگی‌اش به آن‌ها را حفظ کند.

آیت الله طالقانی همراه میرزا خلیل کمره‌ای در سال 1338 در کنفرانس بیت المقدس شرکت کرد و پس از بازگشت گزارش آن را در مجلۀ حکمت (دورۀ چهارم، ش 1، 1/6/1339) نوشت. وی بعدها هم در یک مجلس خصوصی گفت که اکرم زعیتر در این سفر، پرونده قطوری به وی نشان داد که مشتمل بر اسنادی در حمایت شاه از اسرائیل بود.[78]

پس از آن، آیت الله طالقانی که در مبارزات نهضت مقاومت ملی حضور داشت، و در تهران با روحانیون مدافع نهضت ملی و چهره‌هایی مانند بازرگان و سحابی همراهی می‌کرد، در سال 1340 به جمع بنیان‌گذاران نهضت آزادی پیوست؛ اما همان طور که دکتر شیبانی از بنیانگذاران نهضت آزادی می‌گوید، وی «از نظر سیاسی و مبارزه خیلی عمیق‌تر و تندتر از بازرگان و فعال‌تر و عقیدتی‌تر بود؛ البته فعالیت تشکیلاتی نمی‌کرد و داخل تشکیلات نهضت آزادی هم عمل نمی‌کرد؛ یعنی ایشان را نمی‌شود اصطلاحاً نهضتی دانست»[79] به گفتۀ ابراهیم یزدی، بعد از انقلاب در سال 58 آیت الله طالقانی از نهضت آزادی بیرون رفت، با این استدلال که «به دلیل موقعیت خاصی که در کل جنبش پیدا کرده‌اند، مصلحت را در این می‌بینند که به صورت فرد مستقل، و نه حزبی، به کار خود ادامه دهند.»[80] فعالیت‌های تبلیغی آیت الله طالقانی وسخنران‌های تند بر ضد هیئت حاکمه در مسجد هدایت، در اسنادی که از این مسجد انتشار یافته منعکس شده است. در این سخنرانی‌ها می‌توان تصویری بسیار تند بر ضد حکومت به دست آورد و توجه به این نکته یافت که مبارزه مسلحانه علیه شاه، چه در قالب ترور منصور و چه مجاهدین را، می‌توان نتیجه طبیعی چنین ادبیاتی دانست.

به دنبال مبارزات آیت الله طالقانی، وی در سال 41 همراه نهضتی‌ها برای مدتی به زندان رفت و پس از آزادی، بار دیگر در سال 42 پس از قیام پانزده خرداد دستگیر و به ده سال زندان محکوم شد که به سال 1346 در عفو عمومی آزاد گردید. علمای ایران پس از محکوم شدن وی در زندان، اطلاعیه‌های فراوانی درباره ایشان و به این مناسبت برای جماعت نهضت آزادی داده، رژیم را محکوم کردند. در واقع، حضور آیت الله طالقانی در جمع زندانیان نهضت آزادی، سبب شد تا مراجع تقلید یکپارچه به دفاع از آنان پرداخته و اطلاعیه‌های فراوانی صادر کردند.[81]

آیت الله طالقانی طی سال‌ها با مرکزیت مسجد هدایت (از سال‌های 1327 یا 1328)[82] به تبلیغ و ترویج دین مشغول بود. این مسجد در دوران فعالیت فدائیان اسلام از مراکز آنان بوده و حتی مرحوم واحدی تا پیش از دستگیری و شهادت، در آنجا منبر می‌رفت.[83]

جلسات آموزش تفسیر و سپس تدوین پرتوی از قرآن مورد استفاده دانشجویان و متدینین بوده است. نگارش مجلداتی از این کتاب، بعدها در زندان به انجام رسید. آیت الله طالقانی که به عنوان چهره‌ای مبارز شناخته می‌شد، طی این سال‌ها فرد مورد اعتماد مبارزان بوده و آنان از محفل تفسیری او بهره می‌بردند. در جلسات پرسش و پاسخی که به مدت سی ماه به صورت ماهانه در مسجد هدایت تشکیل می‌شد، تعداد فراوانی جوان تحصیل کرده حضور می‌یافتند. در همین جلسات بود که آقای طالقانی بحث مالکیت در اسلام را مطرح کرد و به تدریج به سراغ سایر مسائل رفت که برنامه‌ها تعطیل شد. طبعاً ایجاد حسینیه ارشاد به نوعی در امتداد این قبیل جلسات بود.[84]

مسجد هدایت در طول سال‌های 40 و 41 محل حضور صدها بلکه هزاران نفر از مشتاقان نهضت اسلامی جدید بود که از سخنرانی‌های آیت الله طالقانی بهره می‌بردند. متن بسیاری از این سخنرانی‌ها به صورت خلاصه، در پرونده آیت الله طالقانی نگهداری می‌شود.[85] مرور برگزیده‌ای از مطالبی که در سخنرانی‌های آیت‌الله طالقانی مطرح شده، می‌تواند ما را با ادبیات مبارزه فکری روحانیون انقلابی در برابر رژیم پهلوی آشنا کند. در بیشتر این سخنرانی‌ها که طی سال 40 و41 صورت گرفته است، ایشان انتقادات صریحی نسبت به هیئت حاکمه مطرح کرده و با تعابیر کنایی مانند جایگزین کردن بت پرستی به جای خدا پرستی، از سلطنت نیز انتقاد می‌کند. «در قرآن کریم گفته است: جز خدا را نباید پرستش کرد، چه شاه باشد، ‌چه ماه، چه بت».[86] استفاده از تاریخ اسلام برای تهییج و تحریک مردم علیه دولت، یکی از ابزارهایی است که طالقانی از آن بهره برده است:‌ «مسلم بن عقیل علیه استعمار و استثمار مبارزه کرد».[87] «شما باید از مبارزات حسین بن علی سرمشق بگیرید و از جان و مال خود بگذرید و خود را برای مبارزه با هرگونه ظلم و جور و فساد آماده سازید».[88] «طالقانی بالای منبر رفته و پس از مقدمه در باره شخصیت حضرت علی و حکومت معاویه و بنی امیه سخنرانی نموده، و نتیجه‌گیری کرد که حکومت حاضر شبیه حکومت معاویه است.»[89] «دوره معاویه را می‌گویم که اگر تمام خلافت و سلطنت دنیا را هم داشته باشی، باز هم به یک چشم بر هم زدن نابودی می‌شود. معاویه لباس حق به جانب روحانیت می‌پوشید و با مردم به نحوی رفتار می‌کرد که خلافت برای پسرش یزید به میراث بماند... سرانجام خود و تمام خانواده‌اش نابود شدند».[90] «متأسفانه مردم هم به جای اینکه مثل حسین بن علی با کمال رشادت و فداکاری در مقابل بیگانگان و بیگانه پرستان ایستادگی کنند، منتظر ظهور حضرت مهدی قائم می‌باشند.»[91] آقای طالقانی در تاریخ یازدهم خرداد 42 یعنی سه روز پیش از پانزده خرداد به منبر رفته گفت: کرب‌وبلا اینجاست که مردم را بدون جهت زندانی می‌نمایند و سال‌هاست که مردم نمی‌‌توانند پهلوی هم بنشینند و افکار و عقاید خود را برای یکدیگر بگویند بله کرب‌وبلا مملکت ماست.[92] و بار دیگر در سال 47 گفت: «درزمان عثمان مسائل و مشکلات گاهی در مسجد و گاهی در مقر حکومتش حل و فصل می‌شد و در زمان حضرت علی علیه السلام  کلیه امور دینی و دنیوی در مسجد برگزار می‌گردید اما در زمان خلافت معاویه علاوه بر اینکه شور و مصلحت در کار نبود بلکه تمام امور به کاخ ابیض کشیده شده و سرنوشت ملل اسلامی در پشت درهای بسته تعیین می‌گردید.»[93]

لحن صحبت‌های ایشان در نیمه نخست سال 40 به قدری تند است که به راحتی نمی‌توان باور کرد که این مطالب به زبان آمده باشد. در تاریخ 6/4/40 می‌گوید: ‌در ایران قدرت دست خارجی‌هاست و این حکومت‌هایی که در ایران تشکیل می‌شود خیلی زودگذر و جیره خوار اجنبی می‌باشند و با یک سیلی از جای درخواهند رفت.[94] «این همه ژنرال و سرتیپ و سرهنگ با این مخارج گزاف برای چیست؟ تمام این‌ها را بیل و کلنگ به دستشان بدهند تا بروند کار کنند.»[95] و در گزارش دیگر از سخنرانی ایشان آمده است «پس از ذکر مختصری از شخصیت پیغمبر، حملات شدیدی به دولت و هیئت حاکمه نمود و تمام رجال کنونی را دزد و خائن و بی‌شرف خواند»[96] در باره مراسم سی تیر در مسجد هدایت و بسته‌شدن مسجد توسط اسدالله علم گفت: «فوری آقای علم که هنوز نفس تازه نکرده دستور داد که سه روز مسجد بایستی بسته باشد. خداوند نفسش را بگیرد.»[97] «حالا مثل زمان چنگیز و دوران سلطنت یوزباشی چند نفر سرباز به اطراف خانه مردم بیگناه می‌فرستند و با محاصره منزل، زن و بچه‌های او را ناراحت نموده و یک خانواده را از بین می‌برند. با این اسم که به این خانه مظنون هستند، این قانون اسلام است؟»[98] «زمامدارها و حکومت‌ها برای حفظ سلطه و ادامه حکمرانی خود بین مردم دشمنی و تفرقه ایجاد می‌نمایند تا بر اجتماع تسلط داشته باشند. ای لعنت بر پدر استعمار و استثمار پرست و نوکرهایشان، ای بر پدر همه آن‌ها لعنت که تمام نارضایتی‌ها و بدبختی و بیدینی زیر سر آنهاست... بر پدرشان لعنت که تمام کارها را برعکس و وارونه نمودند. عقل مردم را ضایع نمودند و دیوانه‌ها را جلو انداختند.»[99] و در مورخه 22/6/41 در کنگره مهندسین کشاورزی گفت: «آقایان! ما مدت نیم قرن است زیر نعل اسب‌های استبداد و استعمار بیگانگان و خودی لگد مال شده و از بین رفته و می‌رویم، جوانان شهرستانی باید استقامت کنند... وکیل انحرافی، وزیر انحرافی، نخست وزیر انحرافی، تا کی باید دهان ما بسته باشد؟»[100] «وکیل قلابی درست می‌کنند و به مجلس می‌فرستند... ببینید چقدر خر هستند و خرتر از آن‌ها، آن‌هایی هستند که برای ماهی دویست سیصد تومان جاسوسی می‌کنند. این بدبخت‌های الاغ را تماشا کنید که چطور به ظالم‌ها کمک می‌کنند»[101] «ملاحظه می‌کنید که جنون و دیوانگی این زمامدارها تا چه پایه است که زارع را به جان مالک و ارباب و کاسب و اداری را به جنگ یکدیگر انداخته‌اند و بدین طریق مردم را سرگرم نموده‌اند تا پایه‌های قدرتشان مستحکم شود و بهتر بر کرسی قرار گیرند.»[102] آیت الله طالقانی، در ضمن سخنرانی از کسی یاد کرد که آمده بود و درباره اصلاحات ارضی از وی پرسید. ایشان در منبر در این باره گفت: «من به این کارها چکار دارم. من آن قدر این طرف و آن طرف گرفتار شده‌ام که دیگر آلت دست اشخاص نمی‌شوم. به من چه که می‌خواهند املاک شما را بگیرند. تمام فسادها و جنایت‌ها زیر سر رجال و ملاکین است... آن‌ها کدام حمایت را از فقرا نموده‌اند و کجا به یاری علما برخاسته‌اند و کی برای ساختمان مسجدی پیش قدم شده‌اند؟»[103] درباره ورود زنان به انتخابات هم مخالفت کرده گفت: «حالا برای انتخابات متوسل به زن‌ها شده‌اند در حالی که از زن کاری جز شهوت پرستی بر نمی‌آید. ما هم دارای زن و فرزند هستیم. ولی می‌بینیم که زن‌ها برای یک چیز جزئی چه آتش‌هایی در خانه روشن نمی‌کنند»[104] «رژیم فعلی ایران مشروطه نیست، زیرا اعمالی را که دولت در حال حاضر انجام می‌دهد آقا محمد خان قاجار در آن زمان انجام نداده است. مردم و مطبوعات آزاد نیستند و هر کسی حق بگوید و حق خود را بخواهد باید زندان برود... علت تمام این بدبختی‌ها این است که یک عده عمال بیگانه نبض مملکت را در درست گرفته‌اند.»[105] درباره نفوذ بهائیان هم مرتب هشدار می‌داد: «بهائیت دینی است که زائیده استعمار می‌باشد و قانون اساسی ما آن را به رسمیت نمی‌شناسد. این حزب بهائی‌گری از طرف عوامل استعمار تقویت می‌شود. مثلا تلویزیون مال بهائی‌هاست.»[106]

مباحث عمدۀ ایشان پیرامون رواج فساد اخلاقی در جامعه و وجود ظلم و ستم و بگیر و ببند از طرف حکومت نسبت به افراد آزادی‌خواه است. آقای طالقانی در مورد دیگری، در برابر جدایی دین از سیاست موضع گرفته، گفت: قرآن می‌گوید که حکومت از آن خداوند است و حاکمیت نیز متعلق به روحانیون است؛ پس دین باید حکومت کند نه شهوت.[107] ایشان همچنین در برابر تبلیغاتی که بر ضد روحانیون صورت گرفته، آنان را مرتجع یا ارتجاع سیاه می‌دانند، به دفاع برخاسته، گفت: این‌ها آخوندها را مرتجع می‌خوانند، در حالی که خودشان به پنج هزار سال پیش برگشته‌اند.»[108] آقای طالقانی از روحانیون کلاشی هم که «وارد این لباس شده با پشم و پنبه ـ ریش و عمامه ـ شروع به کلاشی» می‌کنند، سخت نکوهش کرده و در برابر، از آنانی هم که «از روحانیون بدگویی می‌کنند تا شکافی بین روحانیون و فکلی‌ها بوجود آورند، سخت انتقاد می‌کند.»[109] اشاره ایشان به روحانیون درباری بود که «هیئت حاکمه» آن‌ها را «به لباس روحانیت درآورده است که مرتکب همه نوع جنایت و خیانت می‌گردند... روزی دو نفر نزد من آمدند و گفتند: ما چه کنیم تا بخشیده شویم؟ گفتم: مگر چه کرده‌اید؟ گفتند: روزی آمدند. لباس ما را تغییر دادند، یک عبا و عمامه و مقداری پول به ما دادند و گفتند بروید در مجالس مشروب بخورید و به عیش و نوش بپردازید. ما هم رفتیم و این کارها کردیم.»[110] طالقانی همچنین از اینکه مبارزان را کمونیست معرفی می‌کنند برآشتفه می‌گوید: آقای مهندس بازرگان را کمونیست می‌دانند و به آقای اللهیار صالح تهمت همکاری با کمونیست‌ها می‌زنند کسی که صدای الله اکبر و ندای حق را به جوانان بگوید کمونیست است؟ چیزی باقی نمانده که مرا هم کمونیست قلمداد کنند.[111] ایشان می‌کوشید تا میان شرق و غرب راه تازه‌ای را نشان دهد: باید «بین جبهه شرق و غرب شق ثالثی هم باشد و آن عامل ثالث، قرآن مجید است.»[112] در خطبه نماز عید فطر سال 47 نیز پس از حمله دولت، گفت:‌ «دین داشتن یعنی تعیین سرنوشت، استقرار محیط امن، آزادی بیان، دخالت در امور زندگی، دخالت در اقتصاد، دخالت در بیت المال مملکت»[113] بعد از همین سخنرانی بود که آیت الله طالقانی سه روز به زندان افتاد.[114]

وی در جای دیگری با اشاره به تسلط عده‌ای مرتد و بهایی بر پست‌های حساس مملکت و مناصب قانونگذاری تأکید می‌کند: «پیغمبر دربارۀ این‌ها (مرتد) فرموده است: هرجا دیده شدند باید کشته شوند و اموال آن‌ها جزء بیت المال مسلمین محسوب می‌شود. آقایان ببینید سرنوشت ما ملت مسلمان به دست این قبیل افراد افتاده است.»[115] و با اشاره به قیام روحانیت در برابر لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی، تأکید می‌کند: «این استقلالی که امروز ما داریم روحانیت و اسلام حفظ کرده است.»[116] و در جای دیگر، «یک مشت جاسوس اسرائیلی را به مملکت ما آورده‌اند و به عناوین مختلف و به وسیلۀ اماکن فساد و رقص‌های مختلف جوانان اجتماع ما را منحرف می‌نمایند.»[117]

ایشان در خطبۀ نماز عیدی که در 4/10/47 ایراد کرد از اینکه «دین را در چند جمله طهارت، نماز و روزه خلاصه کرده‌ایم» انتقاد کرده تأکید کرد که «مسلمانی و دین داشتن، یعنی تعیین سرنوشت، استقرار محیط امن، آزادی بیان، دخالت در امور زندگی، دخالت در اقتصاد، دخالت در بیت المال مملکت» وی در همین خطبه از علما و روحانیون که به جای ارشاد مردم سکوت را پیشه کرده‌اند، گلایه کرد.[118]

گلایه دیگر او از علمای قم است که به دلیل افتتاح سینما، نماز جماعت را ترک کرده‌اند. ایشان می‌گوید بدتر از این هم می‌شود؟ به نظر ایشان، گویی این اقدام، تکمیل کار حکومت است.[119] در بیشتر این جلسات سخنرانی، ابتدا محمود مرتضایی‌فر قرآن می‌خواند و پس از آن آیت الله طالقانی یا روحانیون دیگر به سخنرانی می‌پرداختند. جمعیت حاضر در مسجد نیز غالبا از چهره‌های دانشگاهی، افرادی از نهضت آزادی شماری از بازاریان انقلابی و متدیّن بودند. یکبار هم از طرف دولت گفته بودند، چرا عکس شاهنشاه را در مسجد هدایت نصب نمی‌کنید. آقای طالقانی گفت: (به کسی که چنین گفته) بگویید طالقانی گفته نصب عکس قدغن است و او را پیش من بفرستید. پدرسوخته‌ها همه چیز را از مردم گرفته‌اند و مسخره کرده‌اند. اگر هم عکس او را بزنند ما بر می‌داریم.[120]

اندکی به عقب برگردیم. آیت الله طالقانی در تاریخ 4/11/41 دستگیر شد و به زندان رفت و در اردیبهشت سال بعد با قرار التزام عدم خروج از تهران آزاد شد، اما چند روز بعد مجددا دستگیر شده به زندان افتاد.[121] این زمانی بود که تعداد دیگری از رهبران نهضت آزادی نیز به زندان افتادند. ایشان پس از آزادی در سال 46[122] بار دیگر در مسجد هدایت به سخنرانی ادامه داد که به خاطر طرح مسائل سیاسی، ممنوع المنبر شد. ساواک در دی ماه سال 47 دربارۀ او نوشت: شخص فوق پس از آزادی از زندان مجددا فعالیت‌های سابق را از سر گرفته... در جلسات مسجد هدایت و در تماس با عناصر سابقه‌دار همواره در پوشش مسائل دینی، مطالب تحریک‌آمیز و ضد رژیم بیان می‌دارد.»[123]

زمانی که آیت الله طالقانی از سخن گفتن محروم می‌شد یا به دلایلی قصد سخنرانی نداشت، به طور معمول روحانیون دیگری از جمله آقای هاشمی رفسنجانی، محمدجواد باهنر،[124] شهید سعیدی، امامی کاشانی و عده‌ای دیگر سخنرانی می‌کردند. در گزارشی هم آمده است که آیت الله طالقانی از شهید سعیدی درخواست کرده بود تا آیت الله خزعلی را راضی کند تا در مسجد هدایت سخنرانی کند.[125] در گزارش دیگری از ساواک آمده است که وقتی آقای مطهری در 11/9/48 در مسجد هدایت ضمن بیان یک مسأله شرعی پس از نماز نام آیت الله خمینی را آورد، ناگهان حضار «با صدای بلند سه مرتبه صلوات فرستادند.»[126]

طی این سال‌ها، آیت الله طالقانی یکی از محبوب‌ترین مبارزان ضد رژیم بود. نوع مشی وی شرایطی را پدید آورده بود که تقریبا تمامی گروه‌های مختلف روی شخصیت وی با نگاه مثبت می‌نگریستند. ساواک ضمن گزارشی، مریدان آیت الله طالقانی را به پنج دسته تقسیم می‌کند: دسته اول افراد رأس وسران جمعیت نهضت آزادی و جبهۀ ملی، دسته دوم دانشجویان و دانش‌آموزان دبیرستان‌ها که به مسجد هدایت می‌آیند، دسته سوم مهندسین انجمن اسلامی، ‌چهارم افراد اداری و فرهنگیان و دسته پنجم تجار و بازاریان. گروه‌های اخیر هم در برنامه‌های مسجد هدایت شرکت می‌کنند.[127]

طی این سال‌ها، برخی از اعضای سابق نهضت آزادی که سازمان مجاهدین را تشکیل دادند، دورادور با آقای طالقانی ارتباط داشتند و برخی از افکار مذهبی و برداشت‌های قرآنی خود را با ایشان هماهنگ می‌کردند. این قبیل هماهنگی‌ها یا با ارتباط مستقیم آقای طالقانی با محمد حنیف‌نژاد بود یا به واسطۀ محمدمهدی جعفری که نه به عنوان عضو رسمی اما در حاشیه و بیشتر در فعالیت‌های فکری و ایدئولوژیک به آن‌ها کمک می‌کرد.[128] عزت الله سحابی که معتقد است جناح جوان نهضت آزادی، تلاش می‌کردند تا نشان دهند مغایرتی میان اسلام و مارکسیسم در زمینه مبارزه و عمل‌گرایی وجود ندارد، می‌گوید که این قبیل اندیشه‌ها در من با الهام از آقای طالقانی بود.[129]

مرحوم طالقانی بار دیگر در سال 50 تبعید و هیجده ماه بعد به تهران بازگشت. وی بار دیگر در سال 54 زندانی و در آبان 57 به همراه آیت الله منتظری آزاد شد.

پس از آزادی، در بحبوحۀ انقلاب، ایشان حد فاصلی میان امام و برخی از گروه‌ها از جمله مجاهدین خلق بود که نهایت بهره‌برداری سیاسی را از رفتار دوستانۀ ایشان با جوانان کردند. زمانی وی را کاندیدای ریاست جمهوری کرده، مدتی به خاطر زندانی شدن فرزندش ـ مجتبی که پیکاری بود ـ جو کشور را آشفته کرده و هر بار با انتشار عکس رجوی و خیابانی با ایشان، جوانان شیفتۀ آیت الله طالقانی را به دام خویش می‌کشاندند. در همین زمان امام با اعتمادی که به ایشان داشت، وی را به امامت جمعۀ تهران منصوب کرد؛ ‌اما اندکی بعد آیت الله طالقانی ـ یا به تعبیر امام خمینی «ابوذر زمان و مالک اشتر دوران» که عمری را در مبارزه سپری کرده بود، در 19 شهریور 58 درگذشت. آیت الله طالقانی در روزهای اخیر عمرش برابر گروهگ‌ها موضع گرفته، از مسائل کردستان سخت نگران بود. همین امر موجب رنجش بسیاری از این گروه‌ها شد که تا این زمان از طالقانی استفادۀ ابزاری می‌کردند. آیت الله طالقانی در باره امام می‌گفت: من رهبری قاطع ایشان (امام خمینی) را برای خودم پذیرفته‌ام و همیشه سعی کردم از مشی این شخصیت بزرگ و افتخار قرن و اسلام، مشی من خارج نباشد.[130]

طی چند ماه پس از پیروزی متأسفانه، آیت الله طالقانی نه تنها به نوعی مورد سوء استفاده مجاهدین قرار گرفت، [131] بلکه گروهی مانند آرمان مستضعفین با نشر کتابی تحت عنوان طالقانی سنگری که مستضعفین از آن بر امپریالیسم ـ ارتجاع شوریدند، کوشیدند تا وی را ادامۀ خط سید جمال معرفی کرده و به نوعی در برابر روحانیت سنتی قرار دهند. در صفحۀ 62 همان کتابچه درباره وی آمده است: «حرکتی داشت نه در ادامۀ مدرس و کاشانی که بالاخره اینان پاهایی سست داشتند و دستی لرزان، بلکه حرکتی در ادامۀ سید جمال و شریعتی داشت که به صورت انشعاب از ایشان جدا شد.» در صفحه 49 ذیل عنوان «طالقانی در خط حرکت روحانیت نبود» شرحی از این مسأله به دست داده، و حرکت‌های استثنایی چهره‌های مردمی روحانیت مانند میرزای شیرازی، مدرس و امام خمینی را جدای از «جریان روحانیت» ارزیابی کرده است.

گفتنی است که گروهک یاد شده، اسلام بازرگان ـ طالقانی را نمی‌پذیرفته و آن را اسلام انطباقی ـ انطباق دین با علوم جدید ـ می‌نامیدند، و در عوض اسلام شریعتی را تحت عنوان اسلام تطبیقی در مقابل آن قرار داده و قبول داشتند.

در اینکه مرحوم طالقانی در واقع امر، چه دیدگاهی نسبت به این گروه‌ها اعم از مجاهدین یا کمونیست‌ها داشته است، قدری ابهام وجود دارد. این ابهام ناشی از این نکته است که مرحوم طالقانی به عنوان یک مسلمان مبارز که سال‌های متمادی از عمرش را در زندان سپری کرده بود، برای آزادی از یک طرف و برای افراد مبارز و شکنجه دیده از هر فرقه و گروه، ارزش خاص خودشان را قائل بود و به سخت‌گیری بر آن‌ها و محدود شدنشان رضایت نمی‌داد. به دلیل وجود این حس در وی، زمینه‌ای برای برداشت موضعی دوگانه از رفتار سیاسی ایشان پدید آمد؛ زیرا در این سوی، وی مدافع امام و نهضت اسلامی بود و به علاوه، از تجربۀ بد رشد جریان‌های مارکسیستی در سال‌های 30ـ32 و ضربه‌ای که بر نهضت ملی از آن سوی زده شده بود، سخت نگران بود.[132]

طی دو سال پس از پیروزی، مجاهدین خلق، سرمایه‌گذاری فراوانی کردند تا از وجهۀ وی بهره بجویند.[133] از جمله آنکه مجموعه سخنرانی‌های وی را تحت عنوان مجموعه گفتار پدر طالقانی در چند جلد چاپ کردند. با این حال، خود وی، دست کم در این اواخر تلاش می‌کرد تا مخاطبان خود را از التقاط مذهبی پرهیز دهد. ایشان در سخنرانی 23 مرداد 58 (شب 23 رمضان) گفت: گاهی روشنفکران ما اسلام را مخلوط می‌کنند با یک مسائل دیگر، مکتب‌های دیگر، یک مقداری از کمونیسم یا سرمایه‌داری، یا از این طرف یا از آن طرف، از سوسیالیسم، نه برادر، خواهر، فرزندان ما، ‌اسلام نه کمونیسم است نه کاپیتالیسم است نه سوسیالیسم است، ‌اسلام، اسلام است.[134]

محمدجواد حجتی می‌گوید که شب عید فطر که با آقای طالقانی درباره این گروه‌ها صحبت کردم، ‌به من گفتند: «شما خیال می‌کنید که من طرفدار این گروه‌ها هستم. من مطمئنم اگر این گروه‌ها بفهمند که من حرفی بر خلافشان زده‌ام یا بزنم. از من می‌برند. من غرضم از مدارا با این‌ها این است که این‌ها به اسلام جلب شوند.[135] آقای جعفری هم می‌گوید: پس از محاصره ستاد مجاهدین، من به سراغ آیت الله طالقانی آمدم واز ایشان خواستم تا مداخله کند. آقای طالقانی نپذیرفت و پس از اصرار من گفت: «به هر کسی که ظلم شد، من جلوش را می‌گیرم، اما اینجا نمی‌خواهم دخالت کنم.» پس از اصرار من آیت الله طالقانی به نماز ایستاد و دیگر پاسخ مرا نداد. اندکی بعد رجوی آمد و پنج شش دقیقه بعد «ناگهان صدای داد و فریاد آیت الله طالقانی را شنیدم. دویدم رفتنم داخل سالن، دیدم ایشان (طالقانی) دارند سخت به مسعود رجوی پرخاش می‌کنند و با فریاد می‌گوید: تقصیر خودتان است. با کمونیست‌ها همکاری می‌کنید و تا وقتی این همکاری ادامه داشته باشد، من هیچ قدمی برای شما بر نمی‌دارم.»[136]

4ـ نهضت آزادی ایران

جبهۀ ملی اول در 25 اسفند 1328 به عنوان جبهه‌ای از گروه‌های مختلف[137] تشکیل شد و برنامۀ خود را اعلام کرد. این جبهه با به قدرت‌رسیدن دکتر مصدق در ادیبهشت سال 1330 حکومت یافت و پس از کودتای 28 مرداد 1332 از هم گسست.

شماری از افراد مذهبی که پس از کودتا در نهضت مقاومت ملی، یعنی فعال‌ترین نیروی شکل گرفتۀ ملی مذهبی پس از کودتا شرکت داشتند، عبارت بودند از: آیت الله حاج سید رضا زنجانی، یدالله سحابی، مهدی بازرگان، منصور عطایی، رحیم عطایی ـ دو خواهرزاده بازرگان ـ حسن نزیه[138] آیت الله طالقانی و عده‌ای دیگر.[139] اینان چهره‌های مذهبی نهضت مقاومت ملی بودند که به تدریج همین مذهبی بودن، آنان را با یکدیگر منسجم کرده و سبب شد تا در فضای سیاسی آزادی که در سال 1339 و 1340 به وجود آمد، نهضت آزادی ایران را تشکیل دهند. این تشکل به طور رسمی در 27 اردیبهشت 1340 کارش را آغاز کرد.[140]

جدایی نهضت آزادی از جبهۀ ملی ایران، در واقع، نوعی گذار را در فرهنگ سیاسی ـ مذهبی کشور ما نشان می‌دهد. جبهۀ ملی اول و دوم، جبهه‌ای بود که در آن گروه‌های مختلفی مانند حزب ایران، حزب ملت ایران و حزب مردم ایران تنها به دلیل اشتراک نظرشان در دفاع از مصدق با یکدیگر همکاری می‌کردند. حتی در همین محدوده، برخی از احزاب ملی مانند جامعۀ سوسیالیست‌های نهضت ملی به رهبری خلیل ملکی را در درون خود راه ندادند. همچنین به رغم آنکه بازرگان و سحابی جزو شورای عالی جبهۀ ملی دوم[141] بودند، عضویت نهضت آزادی را در آن نپذیرفتند.[142] آنان حتی حاضر نشدند برای کشتار پانزدهم خرداد یک اطلاعیه صادر کنند. مسأله‌ای که سبب شد تا برخی از چهره‌های جبهۀ ملی مانند غلامحسین صدیقی از آن جدا شوند.[143]

در جبهه ملی، ایدئولوژی خاصی مورد نظر نبود. این در حالی بود که نسل جدید، به ویژه مذهبی‌ها، احساس نیاز به نوعی مبارزه مکتبی داشتند. در واقع گروه‌های مذهبی، وقتی شاهد بودند که کمونیست‌ها چگونه مبارزات خود را در دل مکتب خویش جای می‌دهند؛ احساس می‌کردند که آنان هم می‌بایست در این زمینه راه و روش خود را روشن بیان کرده و افکار و ایدئولوژی خود را به عنوان چهارچوبی برای مبارزه تبیین و تدوین کنند. بدین ترتیب بود که نهضت آزادی پدید آمد، ‌آن هم درست توسط کسانی که طی یک دهه پیش از آن، نقش مهمی در شکل دهی به نگرش جدید دینی داشتند.[144] بازرگان هم تأکید دارد که اسلام «برای ما، مبانی فکری و محرک و موجب فعالیت اجتماعی و سیاسی بود... نهضت ملی فاقد پایگاه عقیدتی بود، فاقد ماهیت ایدئولوژیکی بود، یک حرکت سیاسی بود با خواست‌های ضد استعماری و ضد استبدادی.»[145] شگفت آن است که در گزارشی که ساواک از جلسۀ پرسش و پاسخ مهندس بازرگان در 15/4/1340 به دست داده، بازرگان در برابر این پرسش که «آیا شما اشخاص بی‌دین را هم به عضویت می‌پذیرید؟» می‌گوید: هرکس می‌تواند در حزب ما اسم نویسی کند و ما با دین داشتن و نداشتن او کاری نداریم.»[146]

به هر روی، نهضت آزادی با این هدف که یک گروه سیاسی مذهبی باشد، تشکیل شد، اما به طور عمده به فعالیت سیاسی پرداخت. چون فلسفۀ تأسیس آن نوعی مبارزۀ سیاسی برای تحقق آزادی، تحقق حقوق بشر براساس اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و منشور ملل متحد بود. البته با این تأکید که منهای این دو نکته و در درجه نخست در اساسنامه به «مبادی عالیه دین مبین اسلام و قوانین اساسی ایران» تصریح شده بود.[147] با این همه، هدف اصلی تحقق حکومت دینی نبود، بلکه تحقق آزادی و چیزی بود که از مشروطه به این سو، شعار آزادیخواهانی از این دست، با گرایش مذهبی یا بدون آن بود. بازرگان هدف از تشکیل نهضت را «حفظ اصالت نهضت ملی، در چهارچوب وحدت با جنبش نوین اسلامی» عنوان کرده است.[148] در ادامه کار، نهضت، ‌فعالیت سیاسی خود را که در امتداد حرکت جبهۀ ملی و این بار در دفاع از نهضت نوین اسلامی آغاز شده بود ـ و البته باز هم و به رغم انتقادهایی که به شاه می‌کردند، تلاش بر این بود که تا از حدود قانون اساسی خارج نشوند ـ شروع کرد و به صدور اطلاعیه‌های مختلفی به مناسبت‌هایی که پیش می‌آمد، مبادرت ورزید.[149]

به جز مسائل دینی، روش برخورد با دولت پهلوی هم متفاوت از روشی بود که در جبهه ملی وجود داشت. نهضت آزادی، به نسبت تندتر برخورد می‌کرد. این مسأله به خصوص در میان بدنه میانی نهضت جدی بود، اما چنین نبود که در قسمت رأس آن نشانی از این گرایش نباشد. بازرگان خود به این گرایش بی‌علاقه نبود، گرچه در برزخ روش‌های تند و کند قرار داشت. تحلیل ساواک آن بود که این افراد به دلیل همنشینی با کمونیست‌ها در زندان در دوران پس از 28 مرداد رنگ خشونت به خود گرفتند.[150] اما خودشان سخت‌تر شدن فضای سیاسی و ناکام ماندن در روش‌های سیاسی را عامل گرایش برخی از جناح‌های داخلی نهضت به سمت روش‌های خشن و حتی مسلحانه می‌دانستند.

این زمان، یعنی پاییز سال 41 زمان آغاز نهضت اسلامی در قم بود. به دنبال طرح تصویبنامۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی در مهر این سال، حرکت امام و علمای قم آغاز شد و در بهمن ماه، با طرح لوایح ششگانه و مخالفت امام با آن نهضت هم فعال‌تر شد. این فعالیت ادامه یافت تا آنکه در بهمن ماه 1341 شماری از آنان دستگیر شده و محاکمۀ آنان تا فروردین 43 به طول انجامید. البته مواضع نهضت در قبال نهضت اسلامی، تا اندازهای پیچیده بود. دلیل آن هم ناباوری سران نهضت به شروع یک حرکت مقبول از دیدگاه آنان در قم، عدم پذیرش رهبری روحانیت در شروع یک حرکت جدید، و مهمتر از همه، عمق بی‌اعتقادی شماری از سران نهضت به دخالت دین در سیاست، عامل اصلی این پیچیدگی بود. آنچه سبب شد تا نهضت همراهی کند، فشار جوان‌ترهای نهضت بود که عمدتاً وابسته به انجمن‌ اسلامی از یک سو و فعال در نهضت از سوی دیگر بودند.[151]

اعضای نهضت پس از محاکمه از ده سال تا چهار سال زندان محکوم شدند.[152] پس از صدور حکم آنان بود که امام خمینی طی اطلاعیه‌ای که در فروردین 43 صادر کردند از زندانی شدن آقایان طالقانی و بازرگان اظهار نگرانی کرده به رژیم حمله کردند.[153] در این زمان و پیش از آن، شمار زیادی از علما و مراجع تقلید تلگرافاتی برای آقای طالقانی فرستادند که همۀ آن‌ها در جزوۀ کوچکی به طور مستقل به چاپ رسید.

افزون بر ساختار اولیه نهضت که بر پایه تجربه‌های ملی‌گرایی دوران نهضت ملی بود، و به ضرورت همان ساختار اولیه و درگیری در نهضت ملی و مبارزه با سلطنت استبدادی، عمده‌ترین اهداف آنان وفاداری به قانون اساسی،[154] برگزاری انتخابات آزاد و نیز سلطنت نه حکومت از سوی شاه بود، جنبۀ مذهبی آنان، نهضت را از دیگر تشکل‌های حاضر بر جبهۀ ملی دوم متمایز می‌کرد. درست به همین دلیل بود که بیشتر رهبران جبهۀ ملی دوم با عضویت نهضت آزادی در آن مخالف بودند.[155] افزون بر سران نهضت آزادی که تقریبا همگی مذهبی بودند، ‌بسیاری از جوانان مذهبی فعال نیز در اطراف آنان قرار داشتند که برای مثال می‌توان به شهید چمران، بنی‌صدر[156] و شهید رجایی اشاره کرد.[157] نمونه‌های دیگر جلال‌الدین فارسی و محمدجواد باهنر بودند که با نهضت همکاری کرده و به خصوص آقای فارسی که مدتی در آنجا مسؤولیت نیز داشت، در واقع، نهضت تنها تشکل جدی مذهبی ـ سیاسی این دوره تا پیش از تشکیل هیئت‌های مؤتلفه بود که این قبیل افراد می‌توانستند با آن همکاری کنند.

نمونۀ برجستۀ دیگر عباس شیبانی است که از افراد نهضت مقاومت بوده و پس از تشکیل نهضت آزادی در آن به فعالیت پرداخت.[158] وی از بنیانگذاران انجمن اسلامی در این دوره بود و جلسات آن را در کتابخانه خود برگزار می‌کرد. انجمن اسلامی با تلاش دکتر شیبانی از سال 1339 به دانشکده‌ها و نیز برخی دانشگاه‌های دیگر توسعه یافت.[159] شیبانی می‌گوید که وقتی در سال 35 انجمن اسلامی در میان 15 هزار دانشجو به فعالیت پرداخت، تنها 75 نفر در آن عضویت داشتند در این زمان، توده‌ای‌ها فعالان دانشگاه بودند و از ما خیلی بیشتر عضو داشتند. [160]

به هر روی می‌توان گفت که حضور جوانان در نهضت، نوعی فضای رادیکال را ایجاد کرده و برخلاف دیدگاه سران زندانی، جوانان به برخوردهای تند نیز می‌اندیشیدند. در این باره، حتی اندیشۀ فراگیری آموزش‌های نظامی و سیاسی در مصر که آن زمان جمال عبدالناصر در آنجا حکومت داشت، تا اندازه‌ای به مرحلۀ عمل هم درآمد.[161]

با این حال، ‌سران این گروه به لحاظ مذهبی درعین تأثیر پذیری از روحانیت و ارتباط با آن، اندیشۀدینی خود را نه از مرجعیت بلکه از دانش دینی خود برمی‌گرفتند. آنان دین شناسی روحانیت را نپذیرفته و نظرشان این بود که خود به منابع اجتهاد دینی مراجعه نمایند.[162] مسیر حرکت اسلامی جنبش جدید، از دیدگاه آنان نه از صاحب جواهر و شیخ انصاری و میرزای شیرازی، بلکه از سید جمال الدین اسدآبادی آغاز می‌‌شد. به همین دلیل، روی روش سید جمال تأکید می‌کردند؛[163] همچنان که در سال‌های اخیر دکتر مصدق را به عنوان تنها رهبر خویش می‌پذیرفتند. در عین حال، باید توجه داشت که این زمان، به آرامی نوعی هماهنگی بین روشنفکران دینی و روحانیون پدید می‌آمد؛ به طوری که نهضت آزادی بعدها، یکی از اهداف خود را از ایجاد نهضت، ایجاد پیوند میان دو قشر روشنفکر و روحانی عنوان کرد.[164] جدای از اصل ضرورت و نیاز مبرم هردو گروه به این وحدت، تشکیل کانون‌ها و انجمن‌های دینی در این دوره، راه را برای ایجاد جلسات مذهبی که روحانیون و روشنفکران دینی به طور مشترک در آن‌ها سخنرانی می‌کردند، هموار می‌کرد.

تعهد دینی و مذهبی دو مؤسس نهضت آزادی، یعنی مهدی بازرگان و یدالله سحابی، نیرومند بود. این تعهد، در جریان حوادث سال‌های 42 و43 حتی صورت نیمه انقلابی هم به خود گرفت[165] و سخنرانی بازرگان تحت عنوان اسلام مکتب مبارز و مولد(آذر44) یک سخنرانی بسیار انقلابی با ادبیات مبارزه‌ای بود که مکرر هم چاپ شد.[166] اما در نهضت گرایش دیگری نیز وجود داشت که چندان مذهبی نبود. این گرایش تلاش می‌کرد که نهضت را حتی از همان مقدار گرایش مذهبی هم که داشت دور کند. آقای فارسی معتقد است که این جریان به وسیلۀ احمد صدر حاج سید جوادی دنبال می‌شد و با اشاره دکتر امینی تلاش می‌کرد تا نهضت را در خط سیاسی دمکرات‌های امریکا قرار دهد. در واقع هدف آن‌ها این بود تا نشان دهنـد نهضت مخالف جدی سلطنت پهلوی نیست.[167]

منهای بازرگان و سحابی که به رغم مذهبی بودن، به لحاظ سیاسی، به رادیکالیزم اعتقادی نداشتند، افراد جوان و مذهبی نهضت که در لایه‌های پایین قرار داشتند، فعالیت‌های خود را به گونه‌ای سامان دادند که نهضت را در برابر رژیم قرار دهند. اعلامیه‌هایی که در سال 42 به نام نهضت آزادی انتشار می‌یافت و بیشتر آن‌ها به قلم جلال‌الدین فارسی بود. به تمام معنا رنگ اسلامی و انقلابی داشت.[168] این اعلامیه‌ها که بسیار غلیظ و تند نوشته شده بود، مورد اعتراض مهندس بازرگان قرار گرفت. و وی اعلام کرد ساواک این اعلامیه‌ها را به نام نهضت آزادی منتشر کرده است. در این باره تکذیبیه‌ای هم از سوی نهضت صادر شد.[169]

در واقع می‌توان گفت که نهضت در اوج فعالیت خود در اوائل دهۀ 40 دو لایه داشت: نخست لایۀ پایینی که تشکیل شده از نیروهای جوان‌تر و طبعا انقلابی‌تر و مذهبی‌تر بود و لایۀ بالا که به عنوان سران نهضت شناخته می‌شدند و به رغم مذهبی بودن، در مسائل سیاسی برخوردهای آرام‌تر و نرم‌تری داشتند.

به طور کلی، باید گفت نهضت آزادی ایران، در قیاس با دیگر تشکل‌هایی که در جبهۀ ملی بودند، فعالیت جدی‌تری داشته و هستۀ اصلی نهضت مقاومت ملی بود. طبعا به دلیل ارتباط و پیوند نهضت با جبهۀ ملی، ‌شعارهای سیاسی آن (دست کم در جناحی از نهضت) همان شعارهای جبهۀ ملی و سیاست کلی مصدق بود. بازرگان و سایر رهبران این نهضت، بیشتر به تلفیق ایدئولوژی سیاسی بین اسلام و ملیت ایرانی توجه داشته و آن را مبنای کار خویش قرار داده بود.[170] اینان به نوعی وارثان جنبش مشروطه بوده و نهضت جریان مشروطه خواهی را نگرش سیاسی اصیل و مطلوب تلقی می‌کردند. به همین دلیل، شعار اصلی آنان، این بود که شاه سلطنت کند نه حکومت. شیفتگی اینان نسبت به دکتر مصدق و رهبری او، از اصول مسلم حاکم بر نهضت بود. آنان صریحا می‌گفتند: «مصدقی هستیم و مصدق را از خادمین بزرگ و افتخارات ایران و شرق می‌دانیم. ما مصدق را به عنوان یگانه رئیس دولتی که در طول تاریخ ایران محبوبیت داشت و منتخب واقعی اکثریت مردم بود و قدم در راه خواسته‌های ملت برداشت و توانست پیوند میان دولت و ملت را برقرار سازد و مفهوم دولت را بفهمد و به بزرگترین موفقیت تاریخ اخیر ایران یعنی شکست استعمار نایل گردد، می‌شناسیم و به این سبب از تز و راه مصدق پیروی می‌کنیم.»[171]

نهضت آزادی طی سال‌های 41 تا43 در خیزش عمومی مردم در نهضت اسلامی مشارکت داشت. پس از زندانی شدن سران آن، بعضی از چهره‌های جوان‌تر مانند جلال الدین فارسی، علی‌رغم جمعی دیگر از اعضا، بر رنگ و آب اسلامی آن افزودند. این در حالی بود که چنین گرایشی در حاق تفکر بازرگان و سایر نهضتی‌ها نبود و به رغم همۀ همراهی‌ها که با روحانیت ابراز می‌شد، رویۀ بازرگان چنان بود تا نشان دهد حرکت نهضت بر جنبش عظیم روحانیت تقدم دارد.[172] طبعا در شرایطی که مبارزان از هر صدای اعتراضی بر ضد دستگاه شاه استقبال می‌کردند و در نهضت نیر عناصر مذهبی و معتقد به مرجعیت فراوان بودند، نهضت آزادی می‌بایست همراه موج حرکت می‌کرد؛ حرکتی که به خودی خود، به روی جمعی از دانشجویان و فارغ التحصیلان متدین دانشگاه تأثیر داشت. بدین ترتیب نهضت که در اصل، بنای مبارزه باسلطنت را نداشت و انتقاد عمده‌اش نسبت به شاه، در حد دخالت وی در کارهایی بود که بر طبق قانون اساسی می‌بایست به نخست وزیر واگذار می‌شد، به نوعی و بیشتر تحت فشار لایه‌های پایین خود، به مبارزه جویی با رژیم برخاست و به همین دلیل، دستگیر شدگان فراوان آن، به محکومیت‌های موقت و طولانی گرفتار شدند.[173] امام ابتدا سخنی نگفت؛ اما بعد از اعلام حکم از سوی دادگاه، با صدور اطلاعیه‌ای، از دستگیری و صدور احکام آنان، ابراز ناراحتی و تأسف کرد.[174] اعضای نهضت آزادی برای چند سال در زندان ماندند. در آنجا بین نسل قدیم و جدید منازعات فکری بود. بازرگان از همان روزگار به عنوان یک لیبرال شناخته می‌شد، اما جوان‌تر‌ها تحت تأثیر نگره‌های جدید حتی به سوسیالیسم باور داشتند و می‌کوشیدند تا پوششی مذهبی برای آن به دست آورند.[175]

طی سال‌ها، زمانی که گروه مذهبی فعال دیگری نبود، نوع جوانان متدین به عنوان عضو یا سمپات نهضت فعالیت می‌کردند و رژیم نیز نگاهش به نهضت، نگاه به یک جنبش افراطی بود؛ در حالی که در حاق آن، و براساس سیاستی که سران آن و دست کم جناحی از آن طراحی کرده بودند، چنین مشیی وجود نداشت. در مرامنامۀ نهضت، نخستین نکته، احیای حقوق اساسی ملت ایران با استقرار حکومت قانون بود و در مجموعۀ بندهای دیگر، تنها اشاره‌ای «به ترویج اصول اخلاقی، اجتماعی و سیاسی بر اساس مبادی دین مبین اسلام» آن هم «با توجه به مقتضیات سیاسی و فرهنگی عصر» شده بود.[176]

بی‌تردید، حضور آقای طالقانی در جمع نهضت آزادی، یکی از عوامل مهم مذهبی ماندن بیشتر این مجموعه، و نقطۀ پیوند آنان با روحانیت بود. حضور آقای موسوی زنجانی و رفاقت آقای مطهری با سران نهضت نیز در این امر کاملا دخیل بود و درست از همین نقطه بود که روحانیت توانست میان بخشی از ملی ـ مذهبی‌ها نفوذ کند.

طی سال‌های 50 تا 57 شاخۀ خارج از کشور نهضت آزادی بسیار تندروتر و انقلابی‌تر از اصل سازمان در داخل عمل کرده و فعالیت آن قابل قیاس با فعالیت عناصر داخلی نهضت نبود.[177] تنها نگاهی به کتاب بهتر مبارزه کنیم که به عنوان نشریۀ نهضت در خارج از کشور چاپ شده است، می‌تواند نشان دهد که اصول یاد شده، اصول مبارزه مسلحانه و جنگ چریکی شهری است. بیشتر اطلاعیه‌های سازمان مجاهدین را در خارج از کشور، نهضت آزادی به چاپ می‌رساند.[178] نام نشریۀ آنان مجاهد بود که هفتاد شمارۀ آن طی سال‌های 50 تا 57 منتشر شد.[179] این مسأله بیشتر از آنکه به آزادی این افراد در خارج از کشور مربوط شود، به علائق سیاسی و دینی رهبران نهضت در خارج از کشور و نیز ارتباط و پیوندشان با امام و روحانیون انقلابی در نجف باز می‌گشت.[180] شاخۀ خارج از کشور این نهضت، در جریان شدت گرفتن فعالیت سازمان مجاهدین خلق از سال 50 تا 54 بیشتر به عنوان سمپات این گروه عمل کرده و مواضع تندی بر ضد رژیم داشت؛ اما پس از ماجرای ارتداد در سازمان، در برابر آن موضع گرفت.[181]

نهضت آزادی عملا با شعار سلطنت آری حکومت نه، در برابر موج مبارزه جویی با شخص شاه و سلطنت پهلوی، و برآمدن خیزش‌های انقلابی، موقعیت خود را از دست داد. بازرگان خود متوجه این نکته بود و به سال 1342 در دادگاه، به عوامل رژیم یادآور شد که: «ما آخرین نفراتی هستیم که در این دادگاه به اتهام سیاسی محاکمه می‌شویم و اعتماد به رژیم داشته و می‌خواستیم از طریق انتخابات دست به اصلاحات بزنیم.»[182] بی‌تردید حضور مرحوم طالقانی در نهضت یکی از مهم‌ترین زمینه‌ها برای حفظ خط رادیکال دینی در آن بود که آن هم به ویژگی‌های شخصی ایشان باز می‌گشت.

در نزدیکی‌های پیروزی انقلاب، فعالیت نهضت بیشتر شد. در این زمان و شاید از گذشته هم، نهضت به دو یا سه گرایش تقسیم شده بود. کسانی بودند که به نوعی رادیکالیسم چپ اما مذهبی گرایش داشتند و گروهی دیگر مانند بازرگان و یزدی، یک راست مذهبی به شمار می‌آمدند. چهره‌هایی هم مانند نزیه، اساسا مذهبی به شمار نمی‌آمدند. اما در نهضت حضور داشتند.

این زمان، با بالا گرفتن نهضت سیاسی روحانیت، همبستگی میان روحانیت و چهره‌های شاخص نهضت هم بیشتر شده بود.[183] بازرگان جمعیتی با عنوان «جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر» ایجاد کرد که در بیستم تیرماه 57 در حسینیه ارشاد یک مصاحبۀ مطبوعاتی برقرار کرد و در آن خبر داد که هفت ماه پیش این جمعیت شکل گرفته است. در برنامۀ این جمعیت، به برخورد بد دولت با طبقات مختلف مردم، از جمله روحانیت اعتراض گردید و از آیت الله خمینی ستایش فراوان صورت گرفته است.[184] در این زمان، اطلاعیه‌ای که به مناسبت جشن میلاد قائم (عج) در 24 تیر 57 صادر شد، آمده است: «تشیع در طول تاریخ حیات انقلابی و خونین خود با تکیه بر دو اصل امامت و عدالت، علاوه بر اصول دیگر اسلامی، چه در دوران ائمه (دوران 250 سال) و چه در زمان غیبت (که در انتظار فرج و قیام قائم می‌باشد) حکومت‌های فاسد استبدادی و طاغوتی را به هیچ وجه به رسمیت نشناخته و با گفتن «نه»... به مبارزه مستمر خود در راه امر به معروف و نهی از منکر و برقراری عدل ادامه داده است.»[185] تأثیر ادبیات چپ مذهبی را در این اطلاعیه که نام 61 نفر از اعضای نهضت آزادی و جبهۀ ملی آمده، می‌توان مشاهده کرد.

نهضت آزادی تأکید داشت که «دکتر شریعتی و سازمان مجاهدین خلق از میان همین گروه، یعنی نهضت آزادی بیرون آمدند و هریک به نوبۀ خود سهمی ارزنده در مکتبی و اسلامی کردن انقلاب ایران دارند.»[186] ادبیات نهضت، بعد از تعیین بازرگان به عنوان نخست‌وزیر، آن هم از طرف رهبر انقلاب، قدری به ادبیات امام هم نزدیک شد. در بیانیه نهضت به مناسبت نخست وزیری بازرگان این تعابیر آمده بود:‌ «اکنون که رهبر بزرگ و زعیم عالی قدر امام خمینی بنا به حق شرعی و قانونی خویش در این موقعیت حساس و تعیین کننده و تاریخی جناب آقای مهدی بازرگان را بدون در نظر گرفتن وابستگی حزبی به ریاست دولت موقت انقلابی شرعی و قانونی برگزیده‌اند... از آنجا که به فرمان آیۀ شریفه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ [النساء: 59]، اطاعت از این امر را وظیفه شرعی و عقیدتی خود به شمار می‌آوریم، و از آنجا که بر طبق اصول والای اسلام و به خصوص مذهب شیعه، مرجعیت عالی از آن به نیابت از امام، حق عزل و نصب دارد، وظیفۀ خود می‌دانیم که به برادر ارجمند جناب آقای مهندس بازرگان اطمینان دهیم که هرچه بیشتر در جهت رسالت مکتبی و تشکیلاتی که نهضت آزادی ایران بر دوش دارد، بر تلاش‌های خود بیفزاییم.»[187]

نهضت آزادی زمانی که در سال 56 و57 فعالیت جدید خود را با شروع جریان انقلاب آغاز کرد، همچنان دارای دو گرایش مذهبی و غیر مذهبی بود: نخست گرایشی که نهضت آزادی را «نه به عنوان یک حزب و سازمان صاحب ایدئولوژی» بلکه آن را «آلترناتیو جبهۀ ملی» می‌دانست و اسلام را در حد مکتب اجتماعی ـ سیاسی نمی‌پذیرفت. در برابر آن گرایشی بود که به «انجمنی» شهرت داشت و در عین ملی و مصدقی بودن، نسبت به دیانت اسلام، یک اعتقاد یا برداشت مکتبی و ایدئولوژیک داشت.» همین مسأله سبب شد که شماری از انجمنی‌ها که حدود سیزده نفر از برجستگان نهضت بودند، و از جمله عزت الله سحابی، در جریان رخدادهای سال اول انقلاب، یعنی سال 1358 از نهضت جدا شوند.[188]

فکر دینی بازرگان

ما پیش از این شرح حال فکری کوتاهی نسبت به مهندس بازرگان داشتیم. در اینجا همان بحث را پی می‌گیریم. گذشت که نهضت آزادی به رغم اعتنایی که به امر دین داشت، رسالت خود را در کار دینی نمی‌دید. به همین جهت، تلاشی هم در اینکه به عنوان یک تشکل، جهت‌گیری دینی داشته باشد یا اصلاح دینی بکند یا متون دینی منتشر کند، نداشت. با این حال، به دلیل آنکه برخی از سران نهضت، علائق دینی مشخصی داشتند، افکار آنان به حساب نهضت گذاشته می‌شد در حالی که می‌بایست نهضت آزادی را یک تشکل سیاسی با اهداف مشخص دانست نه یک سازمان سیاسی ـ دینی.

به لحاظ اندیشۀ دینی، نگاه مهندس بازرگان و همینطور دکتر سحابی به دین، بر اساس مطالعاتی بود که آنان از دوره جوانی در دین داشته و به تبع علم گرایی رایج در آن دوره، و اهمیت علوم تجربی و نیز پیشینۀ تحصیلات خود می‌کوشیدند تا به نوعی میان اسلام و علم جدید پیوند بزنند. داستان پیوند خوردن دین با علم یا جدایی از آن، حکایت مفصلی است که دست کم پانصد سال در اروپا سابقه دارد.[189] این سابقه، به طور ناقص به دنیای اسلام رسید؛ بدین معنا که مسلمانان علم گرا بدون آنکه به درستی از آن پیشینه آگاه باشند و زیر و بم ارتباط علم و دین را دریابند، براساس همان داشته‌های علمی محدود خود، تلاش می‌کردند تا اسلام را برای نسل تحصیل کردۀ جدید که «در مدارس جدید درس می‌خواند و با علوم و فرهنگی که از غرب آمده است خو می‌گیرد و رشد می‌کند»[190] علمی نشان دهند و با زبان خود او با او سخن بگویند.

یکی از نخستین آثار بازرگان در این زمینه، کتاب مطهرات در اسلام بود که به سال1323 ش به چاپ رسید. بازرگان خود در شرح محتوای این کتاب می‌نویسد: در آنجا کلیۀ احکام طهارت و نظافت اسلامی از دریچۀ تصفیۀ بیوشیمی و به استعانت قوانین فیزیک و شیمی و فرمول‌های ریاضی مطالعه شده بود.[191] بعدها این کتاب در فاصلۀ سال‌های 1341 تا1348 هفت بار دیگر چاپ شد.[192] که نشان علاقۀ متدینین به گرایش علمی شدن دین در این دوره بود. حتی در قم نیز این کتاب مشتریان فراوان داشت و تأثیر گذار بود. آقای سبحانی به بنده فرمودند: «آن زمان از آثار بازرگان هم کتاب‌هایی مانند مطهرات در اسلام در قم مورد استفاده بود. حتی کتاب راه طی شده هم خوانده می‌شد. در آن وقت، هیچکس در قم بازرگان را فرد منحرفی از لحاظ فکری نمی‌دانست. ما او را از جمله کسانی می‌دانستیم که دین و اسم خدا و پیغمبر را به دانشگاه بردند. بازرگان، کتاب راه طی شده را به آقای طباطبائی داد و گفت: هر نقدی بر آن دارید بنویسید، آقای طباطبائی به آقای مکارم داد که نقد بنویسد که ننوشت.»

بازرگان برای نشان دادن اینکه دین و احکام دینی مشتی خرافات نیستند، تلاش کرده بود تا وجه علمی احکام دینی به خصوص در بخش نجاسات را نشان دهد. وی نجاست را چنین تعریف کرده بود: «نجاست چیزی است که وجود آن به خودی خود باعث اختلال محیط زندگانی انسان می‌گردد یا سبب تقویت میکرب‌های موذی می‌شود، به طوری که در هردو حال مضر به سلامتی شخص بوده، در صورت عدم اقدام به رفع آن حتما یا احتمالا ضرری وارد خواهد شد.»[193]وی در این کتاب، برآن است تا نشان دهد در آن زمان، احکام مطهرات و نجاسات، حتی از اروپا هم در رعایت مصالح و مفاسد در امر سلامتی انسان جلوتر است.

برای بازرگان که فرزند یک تاجر متدین بود و علوم جدید خوانده بود، تلفیق میراث سنتی با دانش جدید، امری عادی بود. به ویژه که وی وقتی نگاه به داشته‌های علمی خودی می‌کرد، ضعف شدید آن را در می‌یافت. خود وی می‌گوید که در محفل منظمی که پدرش داشت و سید ابوالحسن طالقانی ـ پدر مرحوم طالقانی ـ گردانندۀ آن بود، از ایشان برخی از مسائل علمی جدید راجع به مدور بودن زمین و غیر ذلک پرسیده بود و ایشان سخت نسبت به آنچه غربی‌ها در این باب می‌گویند، اظهار بدبینی کرده و به او گفته بود: «علومی که از اروپا، از خارج آمده باشد، اصلا غلط است، به آن‌ها نباید استناد کرد.»[194]

این نگرش علمی ـ دینی که مبتنی بر فلسفۀ سیانتیسم و آمپریسم بود، منکر تفکر فلسفی و عقلانی موجود در فلسفۀ اسلامی بود. به همین دلیل، کسانی مانند بازرگان، بر اساس همان فلسفۀ علمی جدید، به فلسفۀ اسلامی و عقل‌گرایی فلسفی حمله کرده، آن را تفکری یونانی و ارسطویی می‌دانستند. آنان می‌کوشیدند تا از طریق تجربۀ علمی و حسی به اثبات قضایای دینی بپردازند. با این تحلیل، راه بشر در عصر جدید که به تفکر علمی رسیده، با راه انبیاء تلاقی پیدا می‌کند. بازرگان بیشتر این تحلیل‌ها را در شرح اصول اعتقادی اسلام، یعنی توحید، نبوت، و معاد در کتاب راه طی شده ارائه کرده است.

استاد مطهری به رغم دوستی نزدیکی که با مهندس بازرگان و دکتر سحابی داشت، از انتقاد آشکار نسبت به اندیشه‌های علم گرایانۀ بازرگان خودداری نمی‌کرد. وی در پاورقی‌های جلد پنجم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم[195] انتقادات تندی را نسبت به کتاب راه طی شده مهندس بازرگان مطرح کرده راه وی را در شناخت توحید «بی‌راهه» می‌خواند. گفتنی است که کتاب راه انبیاء راه بشر مجاهدین خلق، به لحاظ تئوریک برگرفته از کتاب راه طی شده مهندس بازرگان بود. تفکری که قائل است راهی که بشر در عصر حاضر به صورت طبیعی و علمی به آن رسیده، راهی است که انبیاء طی کردند.[196] به قول بازرگان: بشر روی دانش و کوشش و به پای خود راه سعادت در زندگی را یافته و این راه سعادت، تصادفا همان است که انبیاء نشان داده بودند.[197] بازرگان در جای دیگری با اشاره به اینکه این کتاب حاصل چند سخنرانی برای دانشجویان بوده و در سال 1337 ش به چاپ رسیده، در باره محتوای آن می‌گوید: منظور و محتوای این کتاب بررسی و اثبات این مطلب است که بشر خاکی به پای خود و با تجربه و دانشی که طی هزاران سال کسب کرده است، همان راهی را طی کرده و می‌کند که انبیاء تعیین و ترسیم نموده‌اند.[198] چیزی که مجاهدین بر این نظریه افزودند آن بود که مارکسیسم، همان راهی است که بشر طی کرده و در واقع به همان نتایجی رسیده که انبیاء به آن رسیده‌اند. حنیف‌نژاد از اعضای نهضت که بعدها سازمان مجاهدین را با سعید محسن و عبدی بنیان‌گذاری کرد، در کتاب راه انبیاء می‌نویسد: «مارکس بدون آنکه نقش اساسی انسان را فراموش کند ـ این هم یکی دیگر از امتیازات مکتب مارکس نسبت به دیگر مکاتب فلسفی است ـ پیروزی نو و زوال سیستم‌های کهنه را جبری می‌داند. توضیح آنکه ماتریالیسم تاریخی که مارکس آن را بیان کرده است، قطع نظر از نقایصی که در آن به چشم می‌خورد، حاوی یک حقیقت مهم است و آن اینکه تاریخ، مجموعه‌ای از حوادث بی‌سروته و بدون جهت و هدف نبوده بلکه در مجموع حرکتی است در یک جهت غیرقابل برگشت و در حال تکامل؛ نبوغ مارکس در این بوده است که برای اثبات نظریۀ فوق شواهد تاریخی اقامه می‌کند.»[199]

سابقۀ مبارزه با تفکر فلسفی تحت عنوان تفکر یونانی و ارسطویی در نوشته‌های شریعتی و برخی از اصلاح طلبان دیگر نیز دیده می‌شود. منطق ارسطویی در این تفکر، به عنوان منطقی جزم‌گرا، غیر متحرک و دگم مطرح شده و کوشش می‌شود تا منطقی سیال جایگزین آن شود.[200] بازرگان، همچنین با تألیف کتاب باد و باران در قرآن تلاش کرده بود تا هماهنگی میان دین و علوم جدید را نشان دهد.[201]

آثار دیگری از او مانند عشق و پرستش و توحید، طبیعت و تکامل، مملو از به‌کارگیری اصلطلاحات علمی برای تفهیم مفاهیم و قواعد و مناسباتی است که دین برای روشن کردن روابط خدا، انسان و طبیعت بیان کرده است. از محوری‌ترین اندیشه‌های بازرگان طرح نظریه تکامل در سراسر عالم و دین و ایمان و معتقدات است! نمونه‌های دیگر کتاب بی‌نهایت کوچک‌ها، ‌پراگماتیسم در اسلام، و ضریب تبادل مادیات و معنویات بود. در مورد دوم، تلاش می‌شود تا پراگماتیسم غربی، بر عمل‌گرایی در اسلام منطبق شود. در این تصویر، نه تنها انسان مؤمن، یک فرد عمل گراست، که به قول مرحوم بازرگان «خداوند پراتیک است! و در دفتر خود نام و شهرت و شکل اشخاص را ثبت نمی‌کند، بلکه اعمال و آثار عمل را ثبت کرده است.[202] آقای بازرگان در شرح قانون آنتروپی و تزاید آن در طبیعت و اینکه این قانون مستند ماتریالیست‌ها برای نشان دادن حرکت روی به انحطاط عالم و در واقع تصادفی بودن مسیر حرکت و عدم وجود نظارت عالی است، به قانون تکامل اشاره کرده و اینکه این دو قانون، یعنی آنتروپی و تکامل، تعبیر قرآنیش «یحیی و یمیت و یمیت و یحیی» است که در قرآن آمده است.[203] عشق به تطبیق مفاهیم غربی با مفاهیم اسلامی، در بیشتر آثار مرحوم بازرگان وجود دارد.

با این همه، وی پس از انقلاب که در این زمینه اتهاماتی متوجه او گشته بود، تأکید کرد که به هیچ روی بر آن نیست تا علم را مقدم بر وحی بداند. وی این اتهام را که کسانی بگویند این افراد بر این باورند که «آن چیزی را از اسلام یا دین قبول می‌کنیم که با عقل و علم و استدلالمان درست در بیاید» رد کرده، می‌افزاید:‌ «چنین طرز تفکر در حقیقت انکار نبوت و وحی و ادعای بی‌نیازی انسان از دیانت و مساوی دانستن خودمان با خدا» است.[204] بنابراین باید پرسید: مقصود وی از رد روش فلسفی برای شناخت دین از یک سو و بهره‌گیری از علوم تجربی برای طرح قضایای دینی، چه بوده است؟ اگر تنها یک تمثیل و صرفا جهت تقریب به ذهن بوده است، در آن صورت نبایست آن را جدی گرفت و به دنبال راه حل بهتری بود. در واقع طی چند دهه، مارکسیسم به خاطر ادعای علم گرایانۀ خود، میان جوانان تحصیل کرده و روشنفکر ایرانی، محبوبیت زیادی پیدا کرده بود.

بازرگان همزمان با علمی نشان دادن دین در آن دوره، برآن بود تا غیر علمی بودن مارکسیسم را در کتاب علمی بودن مارکسیسم که در سال 1355 نوشت، رد کند.[205] این کتاب باب طبع کسانی که تمایل به مجاهدین داشتند نبود و به همین دلیل به صراحت به مخالفت با آن برخاستند.[206] نکته جالب آن است که وقتی مجاهدین در سال 47 جلساتی با بازرگان گذاشتند و عقاید تازه خود را برای وی شرح دادند، وی گفت: شما حرف‌های کمونیست‌ها را می‌زنید. در این هنگام یکی از مجاهدین می‌گوید: شما برای کار چند ساله ما ارزش قائل نیستید؟[207]

بازرگان افزون بر آنکه کوشید تا دین را علمی کند و عقاید دینی را با بینشی تجربی و پراگماتیسمی به اثبات برساند، در سیاسی نشان دادن دین اسلام نیز تلاش چشم‌گیری کرد. در واقع او در یک دورۀ طولانی، به تصور آنکه دین رایج، به جای تأکید بر مباحث اجتماعی و سیاسی صرفا به دنبال خدا و آخرت است، تلاش کرد تا بخش میانی دین را مورد تأکید قرار دهد و هدف بعثت انبیاء را که اصلاح امور جامعه و سیاست است در نوشته‌هایش منعکس سازد. بدون تردید در این زمینه کمتر نویسنده و متفکری را مانند بازرگان می‌توان ذی نقش دانست. بازرگان طی بیست سال پیش از انقلاب، به عنوان یک فرد غیر روحانی، از زاویه معرفی کردن اسلام به عنوان یک دین سیاسی و فعال در عرصۀ اجتماع، در ردیف نخستین‌ها بود. وی حتی در این زمینه، روی افکار بسیاری از روحانیون نیز اثر گذاشت. زمانی که وی در زندان بود آیت الله مرعشی در نام‌های در 14 آبان 1342 نوشت، چنین آورد... آقای طالقانی وآقای مهندس مهدی بازرگان دارای تألیفات نافعه و در ارشاد و تهذیب اخلاق مردم سهم بسزایی دارند و این تألیفات بهترین نمونه ارزنده از خدمات دینی و علمی این آقایان می‌باشد.[208] بازرگان کار اندیشه و اجتماع و سیاست را یکپارچه کرده و همه چیز را درجهت تولید اسلام سیاسی تحلیل کرد و به کار گرفت. انواع نوشته‌های وی تحت عناوین عشق و پرستش، انگیزه و انگیزنده، مسلمان اجتماعی و جهانی، مرز میان مذهب و امور اجتماعی، بعثت و ایدئولوژی، و بسیاری از آثار دیگر او در این سمت و سو نگارش یافته است.

سیاسی کردن اسلام، اقدامی است که از نگاه برخی از روشنفکران مذهبی متأخر، به ایدئولوژیک کردن دین تعبیر شده است. اما آنچه به طور کلی گفته می‌شود یکی کردن دین و سیاست است. گفته شده است که «نهضت آزادی برای اولین بار نظریه دین از سیاست جدا نیست و اینکه فعالیت سیاسی محتاج به یک مبنای عقیدتی و ایمانی و مذهبی است را مطرح کرد».[209] این سخن درباره لایه ملی جامعه ایرانی درست است، و الا پیش از آن، همان طور که همان مؤلف یادآور شده، فدائیان اسلام شکل افراطی‌تر آن را هم مطرح کرده بودند. به هر حال، نهضت آزادی جریانی متعلق به متدینین بود که سیاسی بودند و اولین دولت اسلامی بعد از انقلاب را نیز تشکیل دادند. با این همه گفته می‌شود که شخص بازرگان در یک سخنرانی در سال‌های پایانی زندگی خویش از آن نظریه عدول کرده و روی خدا و آخرت به عنوان هدف اصلی بعثت انبیاء تکیه کرد. وی این دیدگاه‌ها را در نوشته‌ای که تحت عنوان آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء چاپ شده، ارائه کرد. این اثر به نوعی نقد جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی از سوی بازرگان است؛ گرچه وی بر این باور است که حکومت خودمان هنوز نمرۀ آخر را نگرفته است تا بشود به خوبی درباره آن قضاوت کرد.[210] در حالی که دیگران بر این باورند که او احساس می‌کرد که پس از انقلاب، ‌با تأکید بیش از حد بر ابعاد اجتماعی و سیاسی و حکومتی اسلام، از خدا و آخرت کمتر صحبت می‌شود. بنابراین تأکیدش بر این مسأله به معنای عدولش از دیدگاه‌های پیشین نبایست تلقی شود.[211] کتاب سیر تحول قرآن هم تلاشی قابل توجه در زمینه شناخت قرآن با روش‌های ریاضی به خصوص در زمینه تعیین آیات مکی و مدنی است. شبیه این کار کتابی در دو سه سال پیش از انقلاب با عنوان نقبی به روشنایی چاپ شد که مؤلف آن ناشناخته ماند، اما گفته شد که از انجمن اسلامی اروپا و امریکا به ایران رسیده بود. این کتاب را انتشار بعثت چاپ کرد. در این کتاب هم به نوعی بحث‌های مفهومی قرآن با متد به اصطلاح تازه‌ای مورد بررسی قرار گرفته است.

یدالله سحابی نیز با نگارش کتاب خلقت انسان (منتشره در 1346)[212] تلاش کرد تا میان آنچه در قرآن راجع به خلقت انسان آمده با آنچه که در زیست‌شناسی مورد توجه است، توافقی برقرار کند.[213] بنابراین، برای اندیشۀ دینی سران نهضت آزادی می‌توان دو ویژگی مهم عنوان کرد: الف: فاصله گرفتن از دین شناسی حوزوی یا خط فقاهت، ب: تکیه بر علم‌گرایی در تبیین دین و نو کردن آن. استقلال از مرجعیت دینی و حوزه، مسأله‌ای بود که از نهضت آزادی به گروه انقلابی و انشعابی از آن یعنی سازمان مجاهدین منتقل شد و آنان بر اساس این نگرش و تجربه‌هایی که از گروه‌های چپ داشتند، شخصا به مطالعه پرداختند، ایدئولوژی سازمان را تنظیمم کردند و در نهایت به نوعی ماتریالیسم اسلامی رسیدند.

در جمع نهضت آزادی، آیت الله طالقانی طبعا دینی‌تر می‌اندیشید و با توجه به تحصیلات دینی که داشت، بیش از دیگران به اصول دینی نزدیک بود.[214] با این حال، تنوع محصولات نگارشی بازرگان در موضوعات مختلف، وی را به عنوان شاخص فکری نهضت مطرح می‌کرد نه مرحوم طالقانی را. گفتنی است که آثار مهدی بازرگان در یک دوره، به عنوان آثار دین شناسانۀ عالی رواج یافت و حتی بسیاری از روحانیون که شاهد این قبیل تطبیق‌ها میان علم و دین بودند، به آن علاقمند شده، از آن‌ها استفاده می‌کردند. نوع رقیق‌تر این گرایش، در خود حوزۀ علمیه پدید آمد و در آنجا نیز در اواخر دهۀ40 و پس از آن در اوائل دهۀ 50 تألیف آثاری که به نوعی متأثر از این گرایش بود، آغاز شد.[215]

نهضت آزادی به لحاظ تئوری‌های دینی، بیش و کم در دو جریان بعد از خود تأثیر گذاشت: نخست انشعاب مجاهدین خلق که علم‌گرایی را از نهضت گرفتند و مارکسیسم را بر آن افزودند. و دیگر انشعاب حسینیۀ ارشاد که تفاوت اساسی با حرکت مجاهدین داشت، اما به هر روی، تغییر مسیری بود نسبت به آنچه بازرگان در دین شناسی ترسیم کرده بود. در اینجا دیگر نه تنها اندیشه‌های او بلکه دیگران نیز دین را به صورت تازه‌ای ارائه کردند که ما در این باره سخن خواهیم گفت.

گروهی که بازرگان در جمع آنان بود، شماری از فعالانی بودند که بعدها در دولت موقت، در کنار وی قرار گرفتند. این افراد طی نزدیک به چهار دهه و برخی سه دهه، افکار مذهبی خویش را با تأثیر پذیری از بازرگان شکل داده بودند. کسانی مانند مطهری نیز با سرمایه‌های فکری خود در این مجموعه و در کنار آنان فعالیت می‌کرد. یکی از آنان مهندس مصطفی کتیرایی بود که از شکل‌گیری یک تشکل غیر سیاسی و غیر انتفاعی با نام «متاع» یاد می‌کند که مخفف «مکتب تربیتی اجتماعی عملی» و هدف آن انجام یک سری فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی بود که از دل آن، شرکت انتشار، شرکت قلم، انجمن اسلامی مهندسین، انجمن اسلامی پزشکان، انجمن اسلامی معلمین درآمد.[216] کتیرایی بر آن است که جلسات متاع از سال 37 تا انقلاب ادامه داشت و اعلامیه مشترکی هم که مطهری و بازرگان دادند در همین جلسه متاع تهیه شد.[217]

5ـ عصر انجمن‌های اسلامی

پیش از این در شرح تحولات مذهبی دهۀ 20 به پیدایش انجمن‌های اسلامی که در دانشگاه‌ها و حتی دبیرستان‌ها پدید آمد، اشاره کردیم. همچنین به نقش مرحوم طالقانی، ‌بازرگان، مطهری و صدر بلاغی و شماری دیگر از سخنرانان مذهبی و دانشجویان و اساتید مذهبی دانشگاه این دوره اشارات کوتاهی داشتیم. در این میان، مرحوم طالقانی انس و الفت زیادی با قشر دانشجو گذاشت. این جریان، شاید نکته‌ای که در آنجا از قلم افتاد آن است که در رویدادهای سال 1331 نامی از «انجمن اسلامی کارکنان دولت» به میان می‌آید که شگفت‌انگیز است. در واقع، نشریه‌ای به اسم نهضت اسلامی با مدیریت سید جلال کاشانی منتشر می‌شود که زیر عنوان آن نوشته شده است: ناشر افکار انجمن اسلامی کارکنان دولت.

در آغاز دهۀ چهل و حتی یکی دو سالی پیش از آن، خوش درخشید؛ به گونه‌ای که برخی از ملی مذهبی‌ها را امیدوار کرد که می‌توانند با کمک این قشر، یک تشکل نیرومند سیاسی ـ مذهبی داشته باشند. این تشکل همان نهضت آزادی بود که در چنین فضایی و در واقع براساس چنین نیاز و پشتوانه‌ای تشکیل گردید. یزدی درباره فعالیت مجدد انجمن‌های اسلامی پس از سال 1334 ضمن شرحی می‌نویسد: از سال 1336 به بعد، فکر تأسیس انجمن‌های اسلامی جدید از فارغ التحصیلان انجمن اسلامی دانشجویان مطرح گردید. طی 12 سال فعالیت (از 1324 ـ 1326) تعداد قابل توجهی از اعضای انجمن فارغ التحصیل شده بودند، ولی روابط خود را با یکدیگر حفظ کرده بودند و علاقه و تمایل به همکاری‌های فرهنگی وجود داشت. فعالیت منظم آن‌ها نیاز به سازماندهی جدیدی داشت. بر این اساس ابتدا انجمن‌ اسلامی پزشکان، بعد انجمن اسلامی بانوان نیز، با شرکت و همت جمعی از دختران دانشجو و همسران و اعضای سابق انجمن اسلامی دانشجویان به راه افتاد. این انجمن‌ها در واقع اولین نهادهای مدنی تشکیل شده توسط خود مردم بودند و بخش عمده‌ای از فعالیت‌های فرهنگی روشنفکران دینی در سال‌های قبل از انقلاب در این انجمن‌ها صورت می‌گرفت.[218]

در اردیبهشت سال 1340 به ابتکار آیت الله طالقانی[219] کنگره‌ای از انجمن‌های اسلامی مهندسین، پزشکان، دانشجویان، معلمین، انجمن تبلیغات اسلامی شهاب‌پور، کانون نشر حقایق اسلامی مشهد، و کانون توحید (جمعا 13 گروه از تهران و شهرستان‌ها) و عده‌ای از شخصیت‌های روحانی روشنفکر و آزاده از قبیل آقای طالقانی[220] و غیره در تهران تشکیل گردید. سال بعد این کنگره با حضور 17 گروه بار دیگر تجدید شد. شرایط به گونه‌ای بود که برخی از مراجع تقلید مانند آیات میلانی و شریعتمداری نیز پیام و نماینده فرستادند.[221] طبعا این کنگره نگاهی مذهبی ـ سیاسی به اوضاع داشت و ضمن قطعنامۀ خود هم بر این نکتۀ تأکید کرد که «کاملترین مسلک نجات بخش بشریت از گمراهی‌ها و گرفتاری‌ها و استوارترین روش تربیت و تکامل در راه سعادت ابدی و آیین خدایی، اسلام و کتاب راهنمای روشن آن قرآن است که ﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ [الإسراء: 9]. در اصل دیگر آمده بود: «ما معتقدیم که منحصراً اقامه شعائر و تظاهرات متداول مذهبی معرف یک جامعۀ واقعی اسلامی نیست، بلکه لازم است همه جنبه‌های نظام اجتماعی، منطبق با اصول اسلامی باشد، و تنها در این صورت است که دین در خدمت طبقۀ خاص قرار نمی‌گیرد و ضامن سعادت همگان است.»[222]

یکی از این انجمن‌ها که فعالیت خود را در ادامه در نهضت آزادی متمرکز کرد، مجمع اسلامی دین و دانش بود که در سال 1339 توسط مصطفی ملکی در شمیران ایجاد شد و سخنران آن هم آیت الله طالقانی بود.[223] ساواک گزارشی درباره این مجمع، مؤسسین آن و نیز فعالیت‌های آن تهیه کرده و در پروندۀ آیت الله طالقانی گذاشته است.[224] تشکیل کنگره مفصل در مهرماه 41 در حالی بود که پیش از آن یکی از اعضای نهضت آزادی کنگره گفته بود که سال گذشته 12 جمعیت اسلامی وابسته به نهضت آزادی بود و امسال هجده جمعیت.[225] در این کنگره آیت الله طالقانی سخنرانی کرد که ساواک خلاصه آن را گزارش کرده است.[226]

این زمان و پس از به راه افتادن جریان نهضت در قم، نیروهای مذهبی غیرحوزوی، و از جمله سران نهضت آزادی به درستی دریافتند که روحانیت در حال ایفای نقش مهم‌تری در تحولات جاری است. این تجربه به ویژه از دو جهت با در گذشت مرحوم بروجردی پیوند داشت. جهت اثباتی آن، کارهای مثبتی بود که در آن دوره با مقاومت مرحوم بروجردی در برابر دربار صورت گرفته بود، و جهت دیگر آن این بود که پس از رفتن آیت الله بروجردی، امید آن می‌رفت که مرجعیت وارد مرحلۀ تازه‌ای بشود. علاوه بر آن و حتی به عکس، این امکان وجود داشت که رژیم با برداشته‌شدن یک مانع، جسورتر شده و با بیرون کردن مرجعیت از ایران و تمرکز آن در عراق، عرصه را بر مذهبی‌ها تنگ‌تر کند. هرچه بود، قشر مذهبی، به فکر هماهنگی بیشتر با روحانیت افتاد.

یکی از مهم‌ترین آثار این مرحله، پدید آمدن کتاب بحثی درباره مرجعیت و روحانیت در سال 1341 بود که توسط شرکت سهامی انتشار ـ که پشتوانۀ آن شماری از روشنفکران دینی و متدینین بازار بودند ـ به چاپ رسید. نویسندگان آن غیر از بازرگان، همه روحانی بودند، کسانی چون علامۀ طباطبائی، طالقانی، مطهری، بهشتی، سید ابوالفضل موسوی زنجانی و سید مرتضی جزائری. با این حال، این مجموعه نشانگر حرکت جدیدی بود که حکایت از همکاری روحانیون و روشنفکران مذهبی در بهره‌برداری بیشتر از دانشگاه و فارغ التحصیلان داشت. عنوان مقالۀ بازرگان «انتظارات مردم از مراجع» بود. وی در این مقاله با صراحت تمام کوشیده بود تا به نمایندگی از تودۀ مردم، از خواص، یعنی مراجع، انتظارات خود را بیان کند. ایجاد تغییر و تحول در نظام رساله‌ نویسی و پرداختن به مسائل فقهی روز، یکی از این خواسته‌ها بود. به نظر وی، آشنایی با علوم روز توسط مراجع، تنها چیزی است که می‌تواند مرجعیت شیعه را به پاسخگویی به مسائل زمان، قادر سازد. ملجاء مردم بودن در برابر فشار حکومت، انتظار دیگری است که در روحانیت سابقه داشته است. به نظر وی، همینطور که رساله‌های فقهی نوشته می‌شود، باید رساله‌های علمیه و فکریه و اصولیه و اجتماعیه و اقتصادیه و سیاسیه هم نوشته شود، و مطالبی دیگر. دیگر مقالات این مجموعه نیز که از سوی روحانیون نوشته شده بود، مخصوصا مقالۀ استاد مطهری تحت عنوان «مشکل اساسی در سازمان روحانیت» انتقاد از وضعیت موجود و دعوت به اصلاح در سازمان روحانیت بود؛ چیزی که تقریبا سال‌ها روحانیون جدای از حوزه و نیز روشنفکران متدین خواستار آن بودند. طبعا در این میان، روشنفکران گاه از حد فراتر رفته، انتقادات پی پایه‌ای را مطرح می‌کردند؛ آقای طاهری می‌نویسد: در مجلس بزرگداشت آیت الله بروجردی (و به گفتۀ آقای خسروشاهی در جریان جشن مبعث) که انجمن اسلامی دانشگاه برگزار کرد، بازرگان سخنرانی کرد، «مثل اغلب اوقات، روحانیت را مورد انتقاد قرار داد و گفت روحانیون به جای پرداختن به مسائل سیاسی فقط می‌نشینند و مسألۀ حیض و نفاس را می‌گویند» وقتی خبر این انتقاد به قم رسید، در نشریۀ «در راه انقلاب اسلامی» که چند شمارۀ سی صفحه‌ای از آن منتشر شد به انتقاد از بازرگان پرداخته شد.[227]

پدید آمدن شرایط جدید که نوعی نزدیکی و همراهی دو قشر دانشگاهی و روحانی را در پی داشت، محفل‌های فکری مختلفی را پدید آورد. در بسیاری از این محفل‌ها، سخنرانان افراد غیر روحانی، اما علاقمند به دین و صاحب تألیف بودند؛ نسلی که طی سال‌های پس از شهریور بیست پدید آمده بود. طبعا این امکان وجود داشت که این افراد، گاه برخلاف دین رسمی حوزوی سخن بگویند، اما بسیاری از روحانیون، ‌استفاده از این افراد را در آن شرایط ـ و لو با دشواری ـ به مصلحت می‌دیدند و تشویق می‌کردند.[228] این امکان وجود داشت که برای مثال، آقای مطهری، دکتر شریعتی را از همین منظر برای سخنرانی به حسینیه ارشاد فرا بخواند و مدتی بعد به خاطر برخی از اظهار نظرهای دکتر، از کردۀ خویش پشیمان گردد. این در حالی بود که چنین سابقه‌ای درباره پدر شریعتی وجود نداشت و همۀ روحانیون و حتی مراجعی مانند آیت الله میلانی، به لحاظ علمی او را تأیید می‌کردند.

 سخنرانی‌های ی که طی سال‌های 39ـ 40 در تهران برگزار شده و تحت عنوان گفتار ماه به چاپ رسید، از کارهای فکری ـ مذهبی نو بود که در این قبیل محفل‌ها ایراد می‌شد، سخنرانی‌ها به طور عمده از آقای مطهری، مرحوم آیتی و عده‌ای دیگر بود. در شهرهای دیگر نیز این قبیل جلسات برای جوانان و دانشگاهیان از سوی برخی از روحانیون که اجتماعی‌تر بودند، برگزار می‌شد. این سخنرانی‌ها دست کم در دو مورد با عنوان سال اول و دوم و سال سوم به چاپ رسید. روی جلد سال دوم آن آمده است: گفتار ماه: در نمایاندن راه راست دین، سخنرانی‌های سال 40ـ 1339 ، 41ـ 1340. ناشر آن کتابخانه صدوق با مدیریت مرحوم علی اکبرغفاری بود. عناوین این سخنرانی‌ها جالب است:‌ج 1: تقوی از نظر اسلام / مرتضی مطهری، امر به معروف و نهی از منکر / محمد ابراهیم آیتی. امر به معروف و نهی از منکر / مرتضی مطهری. چند درس از مراحل زندگی سید الشهدا علیه السلام  میرزا خلیل کمره‌ای. قدم اول در راه موفقیت / سید مرتضی شبستری. کنگره اسلامی حج/ علی غفوری. اجتهاد در اسلام/ مرتضی مطهری. کتاب و سنت / محمد ابراهیم آیتی. یک قشر جدید در جامعه ما / سید محمد بهشتی. علل انحطاط مسلمین / سید مرتضی جزائری. احیاء‌فکری دینی / مرتضی مطهری. ج 2: چرا مسلمین هجرت را مبدأ تاریخ قرار دادند / سید محمدباقر سبزواری. جهان آماده پذیرفتن دعوت اسلامی است / سید موسی صدر. مالکیت در اسلام / سید محمود طالقانی. اسلام و پیونهای اجتماعی/ سید محمد بهشتی، کتابی به قلم امیرالمؤ نین علیه السلام / میرزا خلیل کمره‌ای. فریضۀ علم/ مرتضی مطهری. راه و رسم تبلیغ/محمد ابراهیم آیتی. دین چیست؟/ سید مرتضی شبستری. تربیت دینی/ حسین مزینی. تحریف شخصیت‌ها/ سید مرتضی جزائری. انفال یا ثروت‌های عمومی/ علی غفوری. سهم دانشمندان اسلامی در دانش جهانی/ میرزا محمدتقی جعفری. بازدید از 24 سخنرانی گذشته/ سیدمحمد فرزان.

در شهرستان‌ها هم نمونه‌هایی وجود داشت که از آن جمله می‌توان به جلسات آیت الله طیب در اصفهان اشاره کرد که دامنه آن نسبتا گسترده بود.[229]

به هر روی، حرکت فرهنگی جدید که از دل انجمن‌های اسلامی و کانون دینی پدید آمد، از یک سو زمینه و بستر ایجاد نهضت آزادی و از سوی دیگر، سرآغازی برای تشکیل مجامعی مانند حسینیه ارشاد بود. در واقع، حرکت مذهبی جدید در تهران، ناشی از وحدت رویۀ روشنفکران مذهبی با برخی از روحانیون مقیم تهران بود که نهضت آزادی خود را برآیند آن می‌دانست. این اتحاد مدت‌ها برقرار بود، اما عاقبت به دلیل تعارض دیدگاه‌ها دچار مشکل شد.

انجمن‌های اسلامی در طول دهۀ 40 و50 یکسره به فعالیت خود ادامه دادند. در این میان انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسین با برقراری جلسات مذهبی گسترده، زمینۀ پدید آمدن برخی از آثار دینی مهم را که نقشی چشمگیر در انقلاب داشت، فراهم کردند. یکی از این نتایج، کتاب مسألۀ حجاب استاد مطهری بود.

از تشکلی با عنوان انجمن مرکزی مبارزه با فحشا و فساد در سال 1341 یاد شده است که خود را متشکل از نمایندگان انجمن‌ها و اتحادیه‌‌های تهران معرفی کرده و ضمن نام‌های به نخست وزیر تقاضای ممنوع کردن مشروبات الکلی را کرده است. در این نامه، تأسیس انجمن مزبور به سال 1331 دانسته شده و نام اسدالله آذین در پایان آن آمده است.[230]

انجمن اسلامی‌ها در دهۀ 40 در بیشتر دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی فعال بودند و گه‌گاه جلسات سخنرانی برای روحانیون مشهوری مانند استاد مطهری، محمدتقی جعفری و دیگران برگزار می‌کردند. شماری از سخنرانان هم از میان استادان متدین دانشگاه بودند که بیشتر در حوزه ارتباط علم ودین سخنرانی می‌کردند. برای نمونه در جشن نیمه شعبان 1346 در دانشکده صنعتی (پلی تکنیک تهران) محمدباقر غفرانی درباره شناسائی‌های علمی سخنرانی کرد که انجمن اسلامی دانشکده اقدام به چاپ آن با مقدمۀ استاد محمدتقی جعفری (توسط شرکت سهامی انتشار) کرد. گزارشی از فعالیت انجمن‌ها در سال 49 در نشریۀ اسلام مکتب مبارز (ش 9ـ 10) چنین است: در دانشگاه ملی، انجمنی مرکب از دانشجویان مسلمان تشکیل گردیده که هدف آنان روشن‌ساختن افکار و روش‌های اسلامی درباره مسائل روز و همچنین شناساندن ایدئولوژی اسلامی می‌باشد. این انجمن جلسات فرهنگی و سخنرانی مرتبی دارد. در دانشگاه تهران و دانشکده فنی ـ که بعدها به دلیل رشد نیروهای مذهبی و چپی مخالف رژیم، عنوان لانۀ زنبور به خود گرفت ـ[231] نیز جلسات فرهنگی و اسلام شناسی انجمن اسلامی دانشجویان این دانشگاه مرتب تشکیل می‌گردد. در چند ماه گذشته آقایان دکتر نصر در دانشکده ادبیات درباره «اسلام و تمدن جدید»، دکتر شریعتی درباره «آیندۀ علم» در دانشکده بازرگانی درباره «متدولوژی در علم» و در دانشکدۀ فنی در مورد «تاریخ و انسان» و مرتضی مطهری نیز در دانشکدۀ فنی به «مکتب انسانیت» و استاد محمدتقی جعفری در دانشکده پزشکی تحت عنوان «ایدئولوژی جاویدان» سخنرانی‌های جالبی ایراد نمودند و مکتب همه جانبۀ اسلام را برای حاضرین تشریح کردند.»[232]

انجمن اسلامی دانشگاه تبریز

این انجمن، یکی از انجمن‌های اسلامی فعال در سطح کشور بود. نخستین بنیانگذاران آنکه بیشتر دانشجویان پزشکی بودند، عبارت بودند ازآقایان: افلاطون، کریم صاحبی، جلیل واعظ، دکتر افخمی، دکتر صاحب هنر، سید محمد میلانی، دکتر معیری (از شهدای هفتم تیر) قهرمانی، گوگانی، دکتر روزبه، سیدحسین کهنمویی، و محمد حنیف نژاد. نخستین جلسات آن در منزل حاج احمد طهماسبی برگزار می‌شد و آقای سید هادی خسروشاهی هم با آن در ارتباط بود. مرحوم کهنمویی هم نقش فعال فکری و اعتقادی در آن داشت. سید نقی میرفخرایی و برادر وی علی خان میرفخرایی هم نقشی فعال در رواج کار انجمن داشتند. به تدریج مرکز فعالیت به مدرسه‌ای در محلۀ نوبر منتقل شده با حمایت مرحوم قاضی طباطبایی و تقویت آن، اعضای آن رو به فزونی گذاشت. از جمله اقدامات انجمن، تأسیس نمازخانۀ‌ دانشکدۀ پزشکی تبریز بود. از دیگر کارهای انجمن، برگزاری جشن‌ها بود که از آن جمله جشن نیمۀ شعبان در سال 1340 بود که بسیار باشکوه برگزارشد و قدرت نیروهای مذهبی ـ سیاسی را به نمایش گذاشت. در دی ماه 41 آقای مکارم شیرازی به دعوت انجمن به تبریز رفت و جلسه سخنرانی پرشکوهی در تبریز برگزار شد. با فراگیر شدن نهضت و درگیر شدن اعضای اصلی به مبارزات سیاسی، به تدریج فعالیت انجمن از پس از وقایع سال 42 متوقف گردید.[233]

در سال 1345 بار دیگر فعالیت‌های مذهبی در دانشگاه و این بار با نام انجمن علمی ـ مذهبی دانشگاه تبریز تحت سرپرستی دکتر احمد صبور اردوبادی[234] و فعالیت بی‌دریغ محمدعلی سادات[235] دایر گردید. از سال 46 بر دامنۀ فعالیت آن افزوده شد و حتی امتیاز نشریه‌ای با نام Lemonde slamioue درباره اسلام از دولت فرانسه گرفته شد و کار آن را غلامحسین فخری که مقیم پاریس و از فعالان انجمن علمی ـ مذهبی در این انجمن بود، انجام می‌داد. پس از آن، انجمن شروع به انتشار برخی از آثار کرد که از آن جمله کتاب اهمیت روزه از نظر علم روز، خاصیت حنا در اسلام، نظری به فلسفۀ احکام و آثار دیگر بود. نویسنده در کتاب اخیر شرحی از چگونگی تحقیق درباره فلسفه احکام اسلامی را بحث کرده و تلاش کرده است تا از زوایای مختلف آن را توضیح دهد. از جمله تأکید می‌کند که نباید قرآن را در هر صورت با کشفیات علمی تطبیق داد، زیرا علم فرضیه‌هایی را مطرح می‌کند که بسا تغییر کند.

این انجمن کتابچه‌ای با عنوان خداشناسی و علوم تجربی از سعید رجائی خراسانی در سال 1350 چاپ کرد. اصل آن یک سخنرانی روز تاسوعای سال 48 و دیگری در سال 50 ایراد شده و سپس کتابچه شده بود. پشت جلد این کتاب آثار دیگر این انجمن معرفی شده که برخی به این شرح است: ایده آل زندگی و زندگی ایده آل، سخنرانی محمدتقی جعفری؛ سهم اسلام در تمدن جهان، از دکتر صاحب الزمانی؛ تعاون در جامعه صنعتی و اسلام از خدایار محبی و چندین کتاب و رساله از دکتر احمد صبور اردوبادی که هدایت انجمن را در اختیار داشت. کتاب انسان یا شاهکار خلقت هم از دکتر ابوتراب نفیسی استاد دانشگاه اصفهان توسط انتشارات انجمن علمی ـ مذهبی تبریز در سال 1350 به عنوان نشریۀ شمارۀ 16 چاپ شد.

در سال تحصیلی 53ـ 54 گزارش فعالیت‌های انجمن علمی مذهبی دانشگاه اذرآبادگان در کتابچه‌ای 24 صفحه‌ای منتشر شد. که حکایت از تنوع فعالیت‌های این انجمن دارد. در همین کتابچه نام سخنرانانی که برای سخنرانی به این دانشگاه دعوت شده‌اند ذکر شده که از آن جمله‌اند: علامه جعفری، فخرالدین حجازی، زریاب خویی، علی شریعتمداری، شهاب‌پور، جعفر شهیدی، مهدی محقق، محیط طباطبائی، مرتضی مطهری و حسین نصر و شماری دیگر. سی و یکمین شماره از نشریات این انجمن رساله‌ای است با عنوان بررسی مقررات اسلامی در مبارزه با فقر از دکتر عزت الله عراقی در 59 صفحه که در پایان آن فهرست کامل منشورات انجمن تا این زمان یعنی سال 1354 آمده است بیست و چهارمین نشریۀ آموزش و پرورش اسلامی از دکتر ابوالفضل عزتی[236] بود که در سال 1353 چاپ شد. کتاب دیگر او هماهنگی حقوق اسلامی با احتیاجات روز بود. پیداست که در این سال‌ها، نشریات فراوانی از سوی این انجمن چاپ شده است. کتاب دیگری که به عنوان شمارۀ 20 انتشارات این انجمن به چاپ رسید، انسان جانشین خدا در زمین از ابوتراب نفیسی در بیش از دویست صفحه بود که در سال 1354 چاپ شد. کتابچه ابعاد شخصیت از نظر اسلام نیز از دکتر علی شریعتمداری بود که سال55 منتشر شد. نقش شخصیت‌ها در تاریخ، از محمدتقی جعفری، از دیگر منشورات انجمن بود. حقوق زناشویی در اسلام اثر عزت الله عراقی، پیدایش و گسترش ادوار حقوق اسلامی از ابوالفضل عزتی، و هنر انسان بودن از صبور اردوبادی از دیگر آثار منتشره توسط انجمن بود.

به مرور که فضای سیاسی در دانشگاه جدی‌تر شد. واین انجمن علمی به دلیل اتکای صرف آن روی مسائل فکری و علمی نمی‌توانست پاسخگو باشد، زمینه دور شدن شماری از دانشجویان از آن فراهم گردید. این زمان همچنان دکتر صبور اردوبادی و محمدعلی سادات از گردانندگان اصلی انجمن بودند. سادات در سال 1352 کتاب سرمایه تاراج رفته را به عنوان نشریه شماره 22 انجمن علمی ـ مذهبی دانشگاه تبریز منتشر کرد. این کتاب در نقد و بررسی تمدن غربی و دور شدن انسان غربی از «معنی» در سایه علمگرایی است. وارد شدن آثار شریعتی در بازار کتاب‌های مذهبی بر این اختلافات دامن زد و زمینه را برای در تنگنا قرار گرفتن انجمن فراهم کرد. با این حال، خدمات انجمن در گسترش فضای فکری مذهبی که طبعا به دلیل گرایش دکتر اردوبادی در قالب نوعی گرایش علمی در دین ارائه می‌شد، قابل انکار نیست. انجمن یاد شده با بالا گرفتن مسائل انقلاب در سال 56ـ57 تقریبا تعطیل شد.[237]

درباره صبور اردوباری باید گفت که وی یکی از حلقه‌های اصلی تفکر علمیکردن دین، بویژه در بخش احکام شرعی است. وی که تحصیلات داروسازی داشت، در آثار خود بین احکام اسلامی و آنچه از دانش‌های روز می‌شناخت، نوعی تقارن پدید آورد. کتاب‌هایی چون بهداشت اسلامی یا بهداشت رایگان، اصول و مبانی بهداشت اسلامی، آئین بهزیستی اسلامی در چهار جلد، بررسی فرآورده‌های الکل از نظر فقه اسلامی، اهمیت روزه از نظر علم امروز، راه‌های مبارزه با سموم میکربی روده‌ها (در غرب و اسلام) همخونی از نظر ژنتیک و اسلام، و اهمیت ذبح شرعی در آن شمار است.

انجمن اسلامی ولی عصر قم

در قم هم تشکلی به نام انجمن‌های اسلامی قم ایجاد شد که زیر نظر مرحوم شیخ حسن نوری همدانی ـ که سابق بر این شرحی درباره وی آوردیم ـ‌جلسات منظم و منشوراتی داشت. نکتۀ جالب آن است که در مقدمۀ کتابی که با نام پیروزی در سایۀ شکست در سال1348 توسط این انجمن چاپ شده با اشاره به پدیده انجمن‌های اسلامی آمده است:‌ «به دنبال رستاخیز فکری اسلامی در سراسر جهان، و نیز در ایران، تأسیس و تشکیل انجمن‌های نوین اسلامی برای کلیۀ طبقات اجتماع، جان تازه‌ای گرفت و در تمام ممالک اسلامی گسترش یافت. نهضت انجمن‌های اسلامی، به فاصلۀ کوتاهی از مرزهای میهن اسلامی گذشت و وارد قارۀ اروپا شد... کشور اسلامی ایران نیز از این رستاخیز بزرگ بی‌بهره نماند و انجمن‌های اسلامی نسبتا زیادی در شهرهای ایران تأسیس گردید.»[238] کتاب آینده اسلام و امواج خطرناک از مالک بن نبی توسط مصطفی نجف آبادی (زمانی) در سال 1343 چاپ شد و روی صفحه نخست آن آمده بود: به بنیانگذاران و مروجین انجمن‌های اسلامی دانشجویان تقدیم می‌گردد.

6ـ تأثیر نهضت‌های اسلامی سایر کشوورهای در ایران

ایجاد پیوند میان ایران و جهان اسلام، حرکتی بود که از دهۀ‌20 آغاز شده بود. در این زمینه، انجمن تبلیغات اسلامی با ابتکار شهاب‌پور، تلاش زیادی کرده بود. وی که خود هشت زبان خارجی می‌دانست، شبکه‌ای از کارمندان وابسته به انجمن را در کشورهای اسلامی پدید آورده بود که مرتب از آن کشور برای وی خبر و مقاله می‌فرستادند و وی در سالنامۀ نور دانش و مجلۀ هفتگی به چاپ می‌رساند. فراوانی مقالاتی که مسائل جهان اسلام را در این نشریه منعکس می‌کرد، امری شگفت است. به علاوه، اتحادیۀ مسلمین حاج سراج و تشکل‌های دیگری نیز بودند که ایران را با دنیای اسلام متحد می‌کردند. اتحادیه مسلمین به ویژه نسبت به مسائل هندوستان تلاش زیادی داشت و در این میان، به ویژه باید از نقش مرحوم غلامرضا سعیدی یاد کرد. ارتباط ایران و دارالتقریب مصر نیز که محور آن در ایران شیخ محمدتقی قمی بود، با مساعدت دارالتقریب مصر و فتوای تاریخی شلتوت در امکان عمل به فقه شیعه، راه را بیش از پیش باز کرد. در این زمینه، ماجرای فلسطین نیز که از اواخر سال 26 و بیشتر در اوائل سال 27 بالا گرفته بود، حساسیت ایران را به جهان اسلام بیشتر کرد، به طوری که پنج هزار نفر برای اعزام به سوی فلسطین ثبت نام کردند. فتوای مراجع تقلید از جمله آیت الله بروجردی و جدیت‌های مرحوم کاشانی در این زمینه مؤثر بود. بی‌تردید این فهرستی کوتاه از مسائلی است که در دهۀ 20 وجود داشت و ما در اینجا به آن اشاره کردیم. میان این مسائل، مسألۀ فلسطین همچنان ادامه یافت و بخصوص نواب صفوی با شرکت در کنفرانس بیت‌المقدس باز هم بر این پیوند افزود. مرحوم طالقانی نیز گویا چندین بار در این قبیل کنفرانس‌ها شرکت کرده و گزارش سفر خویش را در مطبوعات به چاپ رسانده بود.

به طور متقابل باید از تأثیر نهضت ملی ایران در مصر و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه نیز سخن گفت.[239] نشریه منادی اسلام که از سوی جمعیت اتحاد اسلام در دی ماه 1330 انتشار یافت، اساسا هدف خود را «تقویت روح هماهنگی بین اقوام مسلمین دنیا» عنوان کرد و در همان شماره نخست خود، گزارش‌های مفصلی اختصاص به پاکستان داد. در شماره‌های بعدی آن نیز، این گرایش وجود دارد. حتی پیام آیت الله کاشانی و دکتر مصدق را به مناسبت سالروز ولادت محمد علی جناح درج کرد. در روزنامه اطلاعات به تاریخ چهارم دی ماه 1331 اطلاعیه‌ای از جمعیت اتحاد ملل اسلامی با امضای فردی به نام رضا فقیه زاده آمده است: با کمال اهتمام از کلیه احزاب سیاسی و اجتماعات دینی تهران که فریاد مظلومیت و استغاثه پانزده میلیون مسلمان متعصب ممالک اسلامی از مراکش، تونس، الجزایر، را زیر رگبارهای مسلسل و آتشبارهای جابرانه دولت سابق ساقط فرانسه و در مقابل سکوت و خونسردی دول مدعی حمایت ملل ضعیف و نوع پروری شنیده و طبق مقررات مسلک و آیین پاک خود را موظف به ابراز همدردی و عکس العمل‌ می‌دانند درخواست می‌شود... در نماینده معرفی نماینده تا پس از شور و تبادل افکار متفقا اقدام لازم وجدانی به عمل آید».[240]

در حوالی سال 40 که نیروهای مذهبی در ایران تقویت شدند، تحولات مربوط به شمال آفریقا، به ویژه مسأله الجزایر مطرح شده و تأثیر قابل ملاحظه‌ای بر نهضت اسلامی ایران داشت. شیخ مصطفی رهنما در سال 1336 کتابچه‌ای نوشت با عنوان کشور الجزایر را بشناسید و از جنبش استقلال طلبانۀ آن کشور قهرمان در سه سال اخیر مطلع شوید.

در حوالی سال40 بود که حسن صدر[241] کتاب الجزایر ومردان مجاهد را نوشت و وقتی نسخه‌ای از کتابش را برای دکتر مصدق فرستاد، او نوشت: خواسته‌اید برسانید که در دنیا ملتی هم هست که به خاطر آزادی از همه چیزش می‌گذرد. در همان حوالی، کتاب چهره‌های درخشان انقلاب الجزایر از یوسف سعدی توسط منصور تاراجی به فارسی درآمد (تهران، فرخی). آیت الله طالقانی هم در سخنرانی‌های خود در مسجد هدایت می‌گفت: مبارزات پی گیر ملت الجزایر جهت کسب آزادی کامل هنوز ادامه دارد و جوانان کشور ما باید از مبارزات آن‌ها پند بگیرند و خود را نفروشند.[242] بعد از پیروزی انقلاب الجزایر هم آیت الله طالقانی گفت: آقای(غلامرضا) سعیدی و من می‌خواستیم برای یادبود شهدای مسلمان الجزایر که مردانه در مقابل تجاوز جنگیده‌اند ختم بگذاریم، ولی بیچاره سعیدی را گرفته شش ماه حبس بود.[243] از یوسف سعدی هم کتابی تحت عنوان الجزایر استقلال و آزادی در سال 56 در تبریز چاپ شد. کتابی هم تحت عنوان دفاع از فلسطین و الجزایر که توسط احمد شقیری نوشته شده و ابراهیم یوسفی آن را ترجمه کرده بود، در سال 51 توسط امیرکبیر در تهران به چاپ رسید.

در تاریخ 28/9/1339 در تهران، مجلس یادبودی برای شهدای الجزایر[244] با حضور آیت الله کاشانی، آیت الله علوی، آیت الله سید محمدمیرباقری و عده‌ای دیگر از علما و سیاسیون و شماری از طرفداران فدائیان تشکیل شد که در آن محفل، حاج شیخ عباسعلی اسلامی منبر رفت و از روابط دولت ایران با دول کافر سخت انتقاد کرد و افزود: همۀ قانون و زور و آقایی ما را بردند و شمشیر ما را گرفتند و به جای آن وافور و تریاک و هروئین و شراب و ساز و آواز و خواننده و رقاص بازی آوردند. وی در ادامه از ملت الجزایر و مبارزات آن‌ها بر ضد دولت استعمارگر فرانسه ستایش کرد. وی افزود: باید از اول شخص مملکت که اعلیحضرت همایونی است تا آخرین فرد این مملکت در مکتب دین بیایند و درس بخوانند تا به قانون و سیاست اسلام آشنا شوند.[245] پس از پیروزی مبارزان الجزایری بر دولت استعمارگر فرانسه، جشن استقلال الجزایر در مسجد فخرالدولة تهران به صورتی بسیار باشکوه برگزار شد. پس از آن متن سخنرانی‌های ارائه شده در آنجا توسط شرکت انتشار تحت عنوان الجزایر پیروز، پرچمدار فداکاری در 58 صفحه به چاپ رسید. یکبار هم هاشمی رفسنجانی در سال 47 در مسجد هدایت گفت: چندی قبل یک نفر از طرف نهضت الجزایر به ایران آمده بود. من او را ملاقات کردم. او گفت: فرانسوی‌ها به تمام شؤون ما دست انداخته بودند غیر از مسجد، ما هم از مسجد استفاده کردیم یواش یواش موفق شدیم.[246]

این جریان تا سال‌های نزدیک به انقلاب 57 ادامه داشت. کتاب رنج‌ها و نبردهای جمیله بوپاشا دختر پیکارجو و مبارز الجزایری از سیمون دوبوار در سال41 (و چاپ دوم سال 48) توسط منصور تاراجی به فارسی ترجمه و چاپ شد. چنان که تألیف آثاری در باره جمیله بوپاشا و یا کتاب داستانی زنده باد آزادی (با مقدمۀ غلام رضا سعیدی) از علی وافی، همچنان مورد استقبال قرار می‌گرفت. سید هادی خسروشاهی هم کتاب الجزایر سرزمین قهرمانان اسلامی را نوشت. این تأثیر به حدی بود که بر ذهنیت انقلابیون مسلمان ایرانی کاملا تأثیر گذاشته بود. به طوری که پس از پیروزی انقلاب در بهمن 57 گفته می‌شد: دیروز الجزایر، امروز ایران، فردا فلسطین.

در اینجا باید تأکید کرد که نه تنها انقلاب فلسطین و الجزایر بلکه دیگر انقلاب‌ها و تحرکاتی که جنبش‌های رهایی بخش ـ و حتی غیر اسلامی ـ بودند، ولو اندک، در ایران تأثیر داشتند.

یک نمونه قابل بررسی آثار منظوم آقای عبدالعلی ادیب برومند (از وابستگان به جبهۀ ملی و زنده تاکنون) است که حاوی قصایدی است که وی میان سال‌های 1329 تا 1356 به مناسبت همین انقلاب سروده است. از آن جمله قصایدی است که درباره انقلاب هند، مصر می‌گوید: «ملت ایران که مصر از کار او الهام یافت/ خواستار فتح مصر، از کردگار غافر است».

اشعار دیگری درباره مصر، الجزایر، پاکستان، فلسطین و ویتنام در این مجموعه که تحت عنوان پیام آزادی در اردیبهشت سال 1357 چاپ شده، آمده است. مضمون‌های بکار رفته در این اشعار، می‌تواند روشن‌گر برخی از ریشه‌های حس اسلامی ـ انقلابی پدید آمده در نسلی باشد که انقلاب اسلامی را آفرید. اثر یاد شده به لحاظ اشتمال آن بر پرداختن به بیشتر جریان‌های انقلابی معاصر جهان به ویژه از زاویۀ ادبی و نگاه یک ایرانی مسلمان به آن‌ها، منحصر به فرد است.[247] اخیرا مجموعه‌ای از اشعار وی با عنوان پژواک ادب چاپ شده که بخشی از آن تحت عنوان سرود رهایی اختصاص به اشعار سیاسی وی درباره مسائل سیاسی دوره شاه دارد. بخش دیگری هم با عنوان پیام آزادی، گویا همان مجموعه پیشین است که یاد آن گذشت.[248] برخی از عناوین آن اشعار عبارت است از: حریق مسجد الاقصی، آوارگان فلسطین، تجاوز استعمارگران، آزادی هند و جز آن. البته شعر گفتن درباره این جنبشها، منحصر به ادیب برومند نبود، بلکه شاعران مسلمان دیگری مانند امیری فیروزکوهی(م 1363ش) نیز اشعاری در این زمینه داشت که نمونۀ آن شعر وی درباره جنگ اعراب مسلمان با یهودیان صهیونیست در سال 1973 میلادی است: ‌«ای مسلمانان شما را فتح و نصرت یار باد/ فتح و نصرت یارتان در صلح و در پیکار باد». وی قصیده‌ای هم تحت عنوان نشید شادی در ستایش یک زن فداکار فلسطینی در 53 بیت سرود.[249]

 موضوع فلسطین طی تمامی این سال‌ها، یکی از موضوعات حساس در سخنرانی‌های مذهبی‌ها بود. این سخنرانان از یک سو با توجه به مسائل فلسطین به استعمار حمله می‌کردند و از سوی دیگر رژیم را که حامی اسرائیل بود، مورد حملات شدید قرار می‌دادند. مرحوم غلامرضا سعیدی، حاج سراج، آیت الله طالقانی، آیت الله کاشانی، شیخ مصطفی رهنما و بسیاری دیگر در پراکندن اطلاعات مربوط به فلسطین در میان ایرانیان نقش برجسته‌ای داشتند.

مراجعه به متن سخنرانی‌های عبدالکریم هاشمی نژاد طی سال‌های متوالی که گزارش آن‌ها در پروندۀ وی در ساواک محفوظ مانده است، می‌تواند دامنۀ این حساسیت را نشان دهد. وی در سال 51 روی منبر گفت: متأسفم، تمام منافع این کشور را در اختیار اسرائیل قرار داده‌اند و در کلیۀ شؤون، تلاش مملکت در حفظ منافع اسرائیل و به نفع این کشور کافر است؛ و انسان باید رنج برده و خون دل بخورد و دیگر علاقه‌ای برای زندگی در این مملکت باقی نمی‌ماند؛ بهتر همان که ما ترک تابعیت این آب و خاک را بنماییم.[250] از دعاهای معمول وی در پایان منبر این بودکه «به حقیقت قرآن مسجد الاقصی و قبلۀ مسلمین را به ما برگردان» «مسلمانان فلسطین را به وطنشان برگردان».[251] مانند همین موضع را که در بیشتر سخنرانی‌های شهید محلاتی بوده می‌توان در اسناد وی ملاحظه کرد.[252] چاپ‌های مکرر از کتاب حماسۀ فلسطین[253] از علیرضا نوری زاده و همینطور کتاب سرگذشت فلسطین از اکرم زعیتر ترجمۀ آقای هاشمی رفسنجانی (چاپ اول در سال 1343) و بسیاری از آثار دیگر در این زمینه، نمونه‌ای از کارهای فرهنگی دربارۀ فلسطین در این دوره است.[254] در واقع، هاشمی رفسنجانی، ‌افزون بر ترجمه کتاب یاد شده، در سخنرانی‌های خود، به تشریح اوضاع فلسطین می‌پرداخت و از اینکه آنان مانند الجزایری‌ها مذاکرات را کنار گذاشته و دست به اسلحه برده‌اند، از آنان ستایش می‌کرد. وی به ویژه بر این نکته پافشاری داشت که الجزایری‌ها بر این باور بودندکه فرانسوی‌ها همه را تصرف داشتند، به جز مسجد که ما از همان برای مبارزه بر ضد فرانسوی‌ها استفاده کردیم.[255]

شاید مناسب باشد اشاره کنیم که افکار اقبال لاهوری هم در مجموعه، تأثیر خاصی بر اندیشه‌های مذهبی ـ سیاسی دو دهۀ اخیر پیش از انقلاب اسلامی درایران داشته است. نشانه‌ای از این تأثیر را در کنگره بزرگداشت اقبال در حسینیه ارشاد تهران می‌توانیم ببینیم که مجموعه مقالات آن تحت عنوان علامه اقبال در سال 1352 توسط حسینیه ارشاد به چاپ رسید. البته این اقدام، از سوی برخی اهل تدین مورد انتقاد قرار گرفت. در پرسشی که در سال 50 از دکتر شریعتی شد گفته شده بود که چرا برای اقبال لاهوری در حسینیه ارشاد هفته اقبال تشکیل داده‌اید، او زندیق و دشمن اهل بیت بوده و اطلاع دارید که در دیوان شعرش صریحا به امام جعفر صادق علیه السلام  رئیس مذهب شیعه بدگویی و هتاکی کرده است. دکتر در پاسخ با اشاره به شخصیت جهانی اقبال و اینکه او در کنار کانت و برگسن مطرح است، روی نقش بیدارگرانه وی تأکید کرد و اینکه نه تنها مرد تفکر، که مرد ادب و سخن نیز هست. «شاعر فیلسوف، مبارز، مجاهد بیدار، اهل خلوت، و دعا و تأمل‌های روحی». درباره علاقه او به اهل بیت هم، شعر اقبال را درباره امام علی علیه السلام  آورد: بانوی آن تاجدار هل اتی/ مرتضی مشگل گشا شیر خدا. بعد هم این نکته را که اقبال به امام صادق علیه السلام  توهین کرده شرح داد که مقصود اقبال از «جعفر از بنگال» و «صادق از دکن» اصلا ربطی به آن حضرت ندارد و اشاره به دو شخص در تاریخ هند است که ارتباط با انگلیسی‌ها داشته‌اند[256] به هر روی، شریعتی و غلامرضا سعیدی نقش زیادی در معرفی اقبال و مطرح کردن او در جامعه ایران داشتند.

مرحوم مشایخ فریدنی هم کتاب اسرار خودی و رموز بی‌خودی اقبال را چاپ کرد و در مقدمه شرحی از نقش اقبال در تحولات اسلامی اخیر در دنیای اسلام ارائه کرد.[257] تحولات اندونزی هم بی‌تأثیر در تحولات ایران نبود، به طوری که دکتر شریعتی می‌گفت که تئوری دمکراسی هدایت شده را از سوکارنو گرفته است. جعفری ضمن بیان این مطلب می‌گوید:‌ ما نسل جوان آن روز همگی تحت تأثیر کشورهای تازه استقلال یافته بودیم، خصوصا کشورهای اسلامی برای ما، مصر، اندونزی، الجزایر، تونس، و مراکس واقعا الهام بخش و تأثیر گذار بود.[258]

7ـ انجمن خیریه حجتیه مهدویه

پیش از این بحثی درباره مبارزه با بهائی‌گری در دهه 1320 تا اواسط دهۀ 30 داشتیم و اشاره کردیم که از لحاظ دینی، برای دین در این مقطع دو خطر عمده وجود داشت: نخست حزب توده که مرام مارکسیسم را میان جوانان نشر میداد و متدینین، ملی‌ها و رژیم پهلوی همه با آن درگیر بودند، دوم خطر بهائیت بود که تنها و تنها، متدینین روی آن حساسیت داشتند و پس از شهریور بیست متوجه نفوذ آن در دستگاه اداری پهلوی شده، به مبارزه با آن پرداختند. طبعا از نگاه مدینین خطر بهائیان نه تنها کمتر از حزب توده نبود، بلکه پس از سرکوبی حزب توده در سال‌های 32ـ 36 خطر بهائیت جدی‌تر هم شده بود.[259] در همانجا به نقش علما و مراجع تقلید طی دهۀ 20 و نیمۀ نخست دهۀ 30 در مبارزه با بهائیان اشاره کردیم. مبارزه‌ای که تا روزهای پایانی حکومت پهلوی ادامه داشت. دلیل آن هم این بود که رژیم پهلوی قطعا به دلیل آنکه از سوی امریکا و صهیونست‌های مدافع بهائیان تحت فشار بود، تنها با بهائیان برخورد نکرد، بلکه از بسیاری از آنان در حد وزارت و مدیر کلی و بالاتر از همه از عنصری مانند هویدا در پست نخست وزیری، آن هم طی سیزده سال، استفاده و نفوذ بهائیان را در ایران استوار کرد. دست کم در یک زمان، سه وزیر متهم به بهائی‌گری بودند که عبارت بودند از اسدالله صنیعی[260] وزیر جنگ، روحانی وزیر آب و برق و خانم فرخ رو پارسا وزیر آموزش و پرورش.[261] این علاوه بر نفوذ نامحدود دکتر عبدالکریم ایادی در دربار و نقش وی به عنوان مشاور بود که از متنفذان اصلی بهایی در ایران بود.[262] چهره‌های بهائی دیگری که صدقه سر رژیم پهلوی به بالاترین مناصب رسیده و ثروت زیادی هم اندوختند، عبارت بودند از هژبر یزدانی، حبیب ثابت (مؤسس تلویزیون ایران و صاحب اصلی پپسی کولا و ایرانا).[263]

از اواسط دهۀ 30 یک تشکل مذهبی ویژه به هدف مبارزه با بهائیت در تهران و سپس در سایر شهرها پدید آمد. رهبری این تشکل از سا ل1332 در اختیار یک روحانی قرار گرفت که بجز سوابق حوزوی، در نهضت ملی شدن نفت نیز فعال بود. این تشکل که انجمن خیریۀ حجتیه نامیده می‌شد، نه فقط در حوزۀ مبارزۀ با بهائیت بلکه در محدوده‌ای وسیع‌تر و طی بیش از دو دهه، در تعمیق بسیاری از آموزش‌های دینی ـ ولو با برداشتی خاص ـ در سطح جامعۀ مذهبی ایران مؤثر بود.

انجمن خیریۀ حجتیه مهدویه به سال 1332 با تلاش حاج شیخ محمود تولائی (مشهور به حلبی) فعالیت خود را آغاز کرد.[264] وی در سیزدهم جمادی الاولی 1318 ق / 1280ش در مشهد به دنیا آمد. آموزش‌های ادبی و عربی را در همان شهر آغاز کرده و نزد اساتید بنام آن، مانند میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری معروف به ادیب اول (م 1344 ق) به تحصیل مشغول گردید. دروس سطح را نزد حکیم آقا بزرگ فرا گرفت و خارج اصول و فقه را نزد حاج میرزا محمد کفایی و مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی تحصیل کرد. وی در مسائل اخلاقی و عرفانی از مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی (1279ـ 1361ق) متأثر بود که در مشهد مقیم شده بود. مرحوم حلبی که در دوره نخست زندگی علمی‌اش، افزون بر فقه و اصول، به فلسفه نیز علاقۀ وافری داشت، به تدریج به مکتب معارف مشهد که از سوی میرزا مهدی اصفهانی بنیاد گذاشته شده بود، گروید و به رغم دانشی که تا آن زمان کسب کرده بود، نزد وی به شاگردی پرداخته، از فلسفه دست کشید. وی افزون بر حضور در درس خارج اصول آن مرحوم، برای چهار سال در درس معارف الهیه شرکت کرد و تقریرات درس استاد را نوشت. بعدها خود به تدریس معارف الهیه پرداخت که آثاری از آن نیز بر جای مانده است.

کار عمدۀ آقای حلبی پس از شهریور بیست، کارهای تبلیغی در قالب منبر بود و در این کار، مهارت و شهرت خاصی به دست آورد. از آن جمله، ایراد چندین سخنرانی در رادیو مشهد در اواخر سال 1328 است که پس از آن به صورت یک کتاب مستقل به چاپ رسید.[265] حلبی به همراه جمعی از فعالان مشهد و نیز انجمن‌ها و هیأت‌های مذهبی، در جریان نهضت ملی شدن نفت، به میدان آمدند. درباره مرحوم حلبی گفته شده است که پیش از آن با مرحوم کفائی که سنتی‌تر بود، کار می‌کرد، اما با داغ شدن نهضت ملی، به این جریان پیوست و فعالانه در آن شرکت داشت. وی همزمان و با همان کارهای مذهبی و هیأتی با بهائیان نیز درگیر بود. در فعالیت‌های سیاسی این دوره، کانون نشر حقایق محمدتقی شریعتی و انجمن پیروان قرآن مرحوم عابدزاده و عده‌ای دیگر، که جمعا هیأت‌های مؤتلف اسلامی را تشکیل می‌دادند مشارکت داشتند. درباره فعالیت مرحوم حلبی در نهضت ملی شدن نفت پیش از این اشارتی داشتیم.[266] وی در جریان شکستی که در انتخابات مجلس هیجدهم خورد، از فعالیت سیاسی رویگردان شد و دو سالی پس از آنکه به تهران آمد، به همان کار تبلیغ و خطابه مشغول گردید. آقای واعظ زاده بر این است که جریان میرزا مهدی اصفهانی به تأسیس انجمن حجتیه رسید. او می‌گوید: آقا میرزامهدی درباره حضرت ولی عصر علیه السلام  تأکید و توجه داشت. آقای حلبی هم این مطالب را در مشهد خیلی دنبال می‌کرد و حجتیه را هم بر همین اساس و با هدف مبارزه با بهائیت تأسیس کرد. ولی اکثر مطالب آن‌ها همین مسأله ولایت و امام زمان بود که البته در مشهد از جاهای دیگر رنگین‌تر بود. بعداً یکی دیگر از پیروان این مکتب مرحوم کافی بود که به تهران آمد و بعد هم مهدیه و اینگونه مجالس درست شد.[267] به نظر می‌رسد مرحوم آقای حلبی، ‌در تأسیس انجمن بیش از آنکه تحت تأثیر میرزا مهدی اصفهانی باشد، متأثر از مرحوم شیخ احمد شاهرودی بود.

استاد محمدرضا حکیمی که در آن زمان در مشهد و از طلاب جوان حاضر در صحنه فعالیت‌های سیاسی وقت بوده است، به بنده گفت: «به قدری این‌ها در مهدیه عابدزاده پلاکارد می‌نوشتند که کف آن مثل صفحۀ مشق خطاط‌ها شده بود. گویا در جریان انتخابات مجلس هفدهم ـ یا هجدهم ـ بود که شخصی با نام امیری رقیب آقای حلبی در انتخابات شد و ایشان که احساس کرد مردم حمایت چندانی از وی نمی‌کنند، نا امید شده، به گوهرشاد آمد و ضمن سخنرانی اعلام کرد که پس از سال‌ها اقامت در مشهد، با چهارده هزار تومان قرض از این شهر می‌رود. سپس به تهران آمد و برای یازده سال پای به مشهد نگذاشت.» استاد حکیمی از تلاش وی برای برگزاری محفلی در حمایت از رفراندوم دکتر مصدق یاد کرده که شب شنبه‌ای در مسجد گوهرشاد خبر اجتماع عظیمی را برای روز یکشنبه در حمایت از رفراندوم داد و ضمن آن اعلام کرد که یکشنبه همه جا تعطیل خواهد بود مگر شش داروخانه که نامشان را در منبر برد. به علاوه گفت که شهرداری باید فردا دستور دهد دو برابر سهمیه آرد به نانواها بدهند تا آن روز یکشنبه را تعطیل کنند. حتی حمام‌ها نیز باید تعطیل باشد و اگر کسی نیاز پیدا کرد در خانه‌اش غسل کند. روز یکشنبه که جمعیت فراوانی در میدان شهدا اجتماع کرده بودند، ابتدا مرحوم شریعتی و عابدزاده سخنرانی کوتاهی نمودند و پس از آن مرحوم حلبی برای سخنرانی آمد که به دلیل شدت تشویق مردم، تنها دو بیت شعر که روی پلاکاردها بود، خواند: «همین پرچم سبز و سرخ و سفید ـ نشانی ز پیروزی است و امید» و «همین پرچمی که به دست من است / نشانی ز خلع ید از دشمن است». آقای حکیمی افزود که مرحوم حلبی در تهران انجمن حجتیه را تشکیل داد و یازده سال بعد به مشهد آمد که به انجمن ادبی ما هم آمد و اشعار زیادی خواند، از جمله قصیده‌ای از بهار دربارۀ حضرت صاحب الزمان علیه السلام . وی در آنجا از عزمش در مبارزه با صوفیه نیز سخن گفت و از اینکه بنا دارد اول به قم برود، در فیضیه اقامت کند و طلبه‌ها را با وحدت وجود و این قبیل عقاید مضره آشنا سازد و بعد با همراهی طلبه‌ها به سراغ صوفیه برود؛ که گویا به خاطر بیماری ایشان این حرکت دنبال نشد. آقای حکیمی افزود:‌ «بعدها آقای حلبی هم مثل بسیاری از علما از روی کار آمدن توده‌ای‌ها هراس داشت و تحلیلش در اوائل انقلاب آن بود که توده‌ای‌ها، رهبران مذهبی را گول زده آن‌ها را جلو انداخته‌اند که شاه را ساقط کنند و بعد خودشان رشتۀ کار را در دست بگیرند. اما در جریان 17 شهریور این باور او عوض شد و از فردای آن روز اعلام کرد که در سراسر کشور به افراد انجمن گفته شود که در تظاهرات شرکت کنند». ایشان به نقل از مهندس سجادی نقل کرد که فردای هفدهم شهریور مرحوم حلبی به خانۀ ما آمد، در حالی که رؤسای انجمن هم حضور داشتند و در آنجا گفت که عقیده من عوض شده و اکنون مطمئن شده‌ام که دست چپی‌ها در کار نیست و لاجرم باید ما هم در این حرکت شرکت کنیم. آقای سجادی گفتند که افراد دو دسته شدند و برخی با دستور ایشان مخالفت کردند. این در حالی بود که اعضای انجمن واقعا ایشان را می‌پرستیدند.

قدری به عقب بر می‌گردیم. زمانی که آقای حلبی به تهران آمد، فعالیت بهائیان درسراسر ایران گسترش زیادی یافته بود و مرحوم حلبی که در اصل متأثر از مرحوم آیت الله شیخ احمد شاهرودی[268] و آثار وی در رد بابیان بود، و نیز در امتداد مبارزاتی که با بهائیان در دهۀ 1320 در مشهد داشت، با ایجاد تشکیلات منظمی که بعدها به انجمن حجتیه شهرت یافت. مبارزه‌ای پردامنه را بر ضد آنان آغاز کرد که در متن به آن اشاره شده است. به گفته طاهر احمدزاده وی مهم‌ترین وظیفه خود را در این شرایط مبارزه با بهائیت دانسته و به او گفته بود که «والله العلی الاعظم الاعلی» امروز امام زمان جز مبارزه با بهایی‌ها خدمت دیگری را از ما انتظار ندارد».[269] در بسیاری از شهرها از جمله شیراز نیروهایی که زمانی در انجمن تبلیغات اسلامی شهابپور فعالیت می‌کردند، تشکیلات جدید انجمن را حمایت کردند. در واقع این نیروی نسبتا آماده در مرحله نخست، به شکل‌گیری انجمن کمک فراوانی کرد.

اجمال مطلب آنکه مرحوم حلبی تا زمانی که در تهران دست به تشکیل انجمن زد، در مشهد، به عنوان یک روحانی سیاسی فعال شناخته می‌شد، اما به دلیل سرخوردگی از مسائل سیاسی مشهد، این شهر را رها کرده به تهران آمده و به مدت یازده سال، حتی برای زیارت به مشهد برنگشت. در مشهد، بخشی از فعالیت‌های وی مبارزه با بهائیت بود و زمانی که به تهران آمد، این جریان را به عنوان استراتژی اصلی خود انتخاب کرده، از سیاست دور شد و تا پایان عمر همین مشی را ادامه داد. وی در روز جمعه هفدهم رمضان 1418/26دی 1376 درگذشت و در کنار مزار شیخ صدوق به خاک سپرده شد.[270]

مرحوم حلبی با همکاری جمع زیادی از متدینین ـ که امور انجمن را تحت عنوان هیئت مدیره اداره می‌کردند ـ تا آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، به فعالیت فرهنگی بر ضد این فرقه اشتغال داشت و از هر جهت تلاش می‌کرد تا افزون بر جمع‌آوری اطلاعات به تربیت نیرو برای مقابله با بهائیان و تبلیغات آنان بپردازد. انجمن طی بیست و پنج سال، ضمن مبارزه با بهائیت، توانست جمع زیادی از نیروهای جوان را در بسیاری از شهرها به خود جذب کرده و آنان را با مسائل اعتقادی آشنا کند.

اساسنامه انجمن حاوی اصولی بود که چهارچوب فعالیت آن را مشخص می‌کرد: تبلیغ دین اسلام و مذهب جعفری و دفاع علمی از آن، تشیکل کنفرانس‌ها و سمینارهای علمی و دینی در نقاط مختلف کشور با رعایت مقررات عمومی، چاپ و پخش جزوات و نشریه‌های علمی و دینی با رعایت قوانین مطبوعاتی کشور، تأسیس کلاس‌های تعلیم و تدریس اخلاق و معارف اسلامی با رعایت مقررات عمومی، ایجاد کتابخانه و قرائت خانه و اماکن ورزشی با رعایت قوانین مربوطه، انجام امور خیریه عمومی و مساعدت فرهنگی مؤسسات اسلامی و اخذ تماس با مجامع بین المللی با نظر مقامات ذی صلاحیت و... در تبصرۀ دوم این اساسنامه تأکید شده بود که «انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسؤولیت هر نوع دخالتی را که در زمینه‌های سیاسی از طرف افراد منتسبه انجمن صورت گیرد، بر عهده نخواهد داشت». این همان تبصره‌ای بود که انقلابیون پیش و پس از انقلاب از آن ناراحت بودند و انجمن را به داشتن مواضع غیرانقلابی و حتی ضد انقلابی متهم می‌کردند.

انجمن در هر شهری، دفتری داشت که تحت عنوان بیت (بیت امام زمان) شناخته می‌شد. این بیت مسؤولی داشت و زیر نظر وی سه گروه «تدریس»، «تحقیق» و «ارشاد» فعالیت می‌کردند. گروه نخست به آموزش نیروها در سه مرحلۀ ابتدایی، متوسط و عالی می‌پرداختند؛ گروه دوم در پی یافتن افرادی از مسلمانان بودند که تحت تأثیر بهایی‌ها به این آیین گرویده بودند و گروه سوم کار ارشاد این افراد را با شیوه‌های خاص خود دنبال می‌کرد. سخنرانی‌های عمومی نیز در محافلی که بیشتر منازل بود، برگزار و از سخنرانان معروف انجمن استفاده می‌شد.[271] به طور معمول، ‌در سالروز تولد امام زمان علیه السلام  نیز جشن‌های بزرگی برگزار می‌گردید. بیشتر افرادی که از بهائیت بر می‌گشتند، توبه‌نامه و تبرا نام‌های می‌نوشتند که متن بسیاری از آن‌ها در یک مجموعه در کتابخانۀ آستان قدس نگهداری می‌شود.[272] جلسات عومی اغلب توسط سخنرانانی اداره می‌شد که خود انجمن تربیت کرده بود و نکتۀ قابل توجه آنکه آشکارا این افراد غیر روحانی بودند، انجمن در این باره استدلال‌های ویژه خود را داشت. این نیروها از مدراس انتخاب می‌شدند و در این میان مدرسه علوی که در سال 1335 ش تأسیس شده بود، جایگاه خاص خود را داشت. این مدرسه به همان اندازه که خاستگاه بسیاری از نیروهای مذهبی بود که در انقلاب اسلامی فعالانه شرکت کردند، و همچنان که محل تربیت بسیاری از متدین زادگانی بود که از فرط عشق به دینداری بچه‌هایشان را در این مدرسه می‌گذاشتند، فرصتی برای انجمن بود تا از میان آنان کسانی را برای کارهای فکری و تبلیغی خود گزینش کند. مدرسه یاد شده توسط شیخ علی اصغر کرباسچیان (معروف به علامه) در سال 55 تأسیس شد و مرحوم روزبه مدیریت آن را بر عهده داشت.[273] فعالیت انجمن طی سال‌ها، با یک هدف مشخص صورت می‌گرفت و تمام تلاش آن بود تا خود را وارد عرصه مبارزه سیاسی نکند. طبیعی بود که اگر جوانی علائق سیاسی داشت، به طور طبیعی از انجمن فاصله می‌گرفت. در جریان پانزده خرداد که نهضت اسلامی شیوع یافت، بسیاری از نیروهای انجمن نیز ولو بدون اجازه تشکیلاتی یا عدم رضایت رهبران، وارد مبارزه شدند و فعال بودند.[274]

تا حوالی سال پنجاه، ابهام در باره انجمن اندک بود، اما به موازات بالا گرفتن روش‌های انقلابی و مبارزات مسلحانه و نیز زندانی شدن نیروهای مذهبی و روحانی، دامنه اتهام نسبت به انجمن بالا گرفت.[275] در این دوره رژیم پهلوی بدنامی‌های بیشتری برای خود پدید آورد و تحمل آن برای افراد متدین دشوارتر شد. با این حال، انجمن همچنان روش‌های قبلی خود را دنبال کرده و به طور طبیعی اجازه فعالیت سیاسی به اعضا و هواداران خود نمی‌داد. این رفتار سبب شد تا انقلابیون نسبت به آن بدبینی بیشتری پیدا کرده و به خصوص امام خمینی که رهبری نهضت را داشت، نسبت به آن بدبین شود. گفته شده است که امام خمینی که روزگاری آقای حلبی را تأیید می‌کرد، در سال‌های پیش از انقلاب به تدریج نسبت به حرکت انجمن بدبین شده و حمایت خود را قطع کرد. آقای گرامی که اخبار داخلی ایران را برای نجف می‌نوشته است، نام‌های در این باره به امام نوشته که پاسخ امام این بوده است: «از وقتی که مطلع شدم، دیگر تأییدی نکرده‌ام.»[276] یک خاطره دیگر که علی القاعده باید به اوائل سال57 مربوط شود، حاکی از آن است که کسی از امام درباره انجمن پرسیده بود و امام در پاسخ فرموده بودند که«شاه باید برود» آن شخص به گمان اینکه امام مقصود او را درنیافته باز پرسش خود را تکرار کرد و امام همان پاسخ را داد و بدین نشان داد که مقصودش آن است که مسأله اصلی شاه است نه بهائیان.[277]

به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی که به نوعی پیروزی مذهبی‌های سیاسی بود، انجمن بسان دیگر فعالان عرصه فرهنگی مانند دارالتبلیغ قم به موضع انفعال افتاد. نیروهای تربیت شده در انجمن در سطوح مختلف، پس از انقلاب به سه دسته تقسیم شدند، دسته نخست مانند آقای پرورش،[278] دکتر صادقی استاد دانشکدۀ الهیات مشهد، عبدالکریمی استاد دانشگاه مشهد، مهندس مصحف و بسیاری دیگر به انقلاب پیوستند. از میان اینان، جوانانی نیز بودند که دست کم چند سالی انجمن را تجربه کرده و به صف انقلابوین پیوسته بودند. مورد دیگر شهید حقانی بود که در برخی از جلسات انجمن در شیراز تدریس عقاید می‌کرده است.[279] برخی مانند آقای طیب که مسؤولیت برگزاری مراسم سخنرانی‌ها را در تهران بر عهده داشت، نه تنها به انقلابیون پیوست، بلکه به نوعی در برابر انجمن هم قرار گرفت. دسته دوم در برابر انقلاب بی‌تفاوت ماندند و دستۀ سوم به انتقاد از آن پرداخته به صف مخالفان ـ از نوع دیندار ـ پیوستند. گفته شده است که انجمن چند ماه پیش از انقلاب، یعنی در شهریور 57 مواضع خود را در ارتباط با سیاست تغییر داده، شروع به همراهی با انقلاب کرد.

جهتگیری انجمن پس از انقلاب به تدریج به سمت هواداری از آن پیش می‌رفت. آقای حلبی از مشهد کاندیدای مجلس خبرگان قانون اساسی شد و 307374 رأی آورد اما انتخاب نشد.[280] هواداری انجمن از انقلاب، از نشریۀ انتظار که انجمن پس از پیروزی انقلاب آن را انتشار می‌داد، به دست می‌آمد. سخنرانی رهبر انقلاب به عنوان «نایب بزرگوار آن عدالت گستر جهانی» در شماره سوم این مجله منتشر شد. در انتهای همان شماره، یک پوستر رنگی با شعار انقلاب اسلامی زمینه ساز حکومت مهدی علیه السلام  چاپ شده است. ایضا در همان شماره در مقاله‌ای با عنوان به سوی انقلاب مهدی علیه السلام  و شرحی درباره آن آمده است: و بدین گونه انقلاب اسلامی ما وسیله‌ای برای آزمایش فردی و جمعی این ملت و کسانی است که آرزوی تحقق حکومت اسلامی و ریشه کن شدن طاغوت را در دل دارند.[281] سرمقاله شماره چهارم انتظار که در دیماه 1359 منتشر شد، با شعار فرخنده باد دومین سالگرد انقلاب اسلامی ایران، آغاز شده بود. در تحلیلی که به این مناسبت ارائه شده از جمله آمده است که راه امامت، راه بیداری بود و امتی که این راه را در پیش گرفت با بیداری هماغوش شد و در تحت رهبری زعیمی ربانی، از جمله همان نایبان، از خانه بیرون آمد و اطمینان کرد که نصرت خدا او را کافی خواهد بود، اگر راستی به او اتکا کند.[282] زمانی که انتقادها نسبت به انجمن به راه افتاد، مهمترین نکته این بود که انجمن ولایت فقیه را قبول ندارد. در سرمقاله شماره پنجم آمده است: آنچه این روزها از زبان و قلم کسان زیادی جاری می‌شود این است که انجمن منکر ولایت فقیه است. اصولا چگونه ممکن است تشکیلاتی که اساس تفکرات خویش را بر مبنای تشیع و برنامه کار خود را تبلیغ و گسترش این آیین الهی قرار داده و همواره زمینه‌های کار آموزشی خود را بر بهره‌گیری از قرآن و اهل بیت و تبعیت همه جانبه از مرجعیت شیعه در دوران غیبت بنا نهاده است، خود به معارضه با یکی از ابواب معنون فقه شیعه یعنی ولایت فقیه بپردازد؟[283] در شماره هفت نیز در مقاله پاسخ به هفت سؤال آمده است: انجمن به صراحت اعلام می‌کند که همواره به موضوع ولایت فقیه در ایام غیبت حضرت بقیۀالله الاعظم ـ ارواحناه فداه ـ به عنوان رکنی از ارکان تشیع معتقد بوده و هست و کسی را که ولایت فقیه تشیع را انکار کند شیعه اثنا عشری نمی‌داند.[284]

تفسیر این همراهی‌ها به تقیه و توطئه پنهانی، به نظر دشوار می‌آمد، اما هرچه بود یکباره ورق برگشت و مخالفت با انجمن در سال 60 براساس همان تجربه پیشین آغاز شد و به شدت اوج گرفت. این زمان برخی از جریان‌های افراطی درون انقلاب، به ویژه نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب با هر نیّتی که بود، درست در وقتی که امکان بهره‌گیری بیشتر از نیروهای مذهبی می‌رفت، یک جبهۀ داخلی بر ضد نیروهای متهم به وابستگی به انجمن گشوده و دشواری‌هایی را پدید آوردند.[285] به دنبال آن از سوی برخی از روحانیون و سیاستمداران انقلابی، انجمن به عنوان یک عنصر بسیار خطرناک معرفی شد و برای جلوگیری از نفوذ آن در مراکز، تبلیغات وسیعی بر ضد آنان آغاز گردید. این اعتراضات که غالبا در پوشش دفاع از انقلاب صورت می‌گرفت، به مرور به کنار گذاشته شدن یا رفتن شماری از چهره‌های مذهبی با سابقه منجر شد.[286] جریان چپ در کشور که متأثر از نفوذ توده‌ای‌ها بود، روی این مسأله پافشاری خاصی داشت و تا سال‌ها، برای کوبیدن هر کسی، از این اتهام استفاده می‌کرد.

باید توجه داشت که منهای فعالیت مذهبی‌ها که مخالفتشان با انجمن نوعی خاستگاه انقلابی ـ فکری داشت، حزب توده در پشت صحنه، فعالیت شدیدی را بر ضد انجمن آغاز کرده، پس از صحبت‌های آقای جنتی و دیگران کتابی با عنوان ماهیت ضد انقلابی انجمن حجتیه را بشناسیم، انتشار یافت.[287] سروته این کتاب نشان از نگارش آن توسط عناصر حزب توده دارد و دقیقا اسنادی که اندکی بعد در نقدهای بعدی آمد، در این کتاب عرضه شده بود. در فصل دوم این کتاب این عنوان آمده است که انجمن حجتیه، انجمنی زادۀ امپریالیسم و ارتجاع؛ سپس شرح حالی از آقای حلبی آمده و ضمن چاپ برخی از اسناد ساواک، وی را مرتبط با آن دانسته است. در پایان سخنرانی شهید هاشمی نژاد درباره انجمن آمده که ایشان همه آنان را سه دسته کرده، گروهی را انقلابی، گروهی را صادق اما غیر انقلابی و گروهی را از خط انقلاب خارج یا روی در روی انقلاب تصویر کرده است.

در اینجا باید تأکید کرد که بدون تردید روش امام خمینی در برخورد با انجمن در آن فضای انقلابی، با توجه به سابقه غیر انقلابی انجمن پیش از انقلاب و به کارگیری نیروهای جوان مذهبی در فعالیت‌های غیر سیاسی، به هدف دور نگاه‌داشتن اندیشه‌های غیرانقلابی از مسیر انقلاب بود. اما حزب توده، در این میان قصد سوء استفاده و گل آلود کردن بیشتر آب را داشت تا راحت‌تر به اهدافی که در نظر داشت برسد. این اقدام حزب توده براساس این تحلیل بود که از نیروهای پیشرو در انقلاب دفاع کند، به امید آنکه فعالیت اینان در نهایت به پیروزی کمونیست‌ها ختم شود. این هم البته خیال خام بود و سر حزب توده هم در این ماجرا و به دنبال این تحلیل غلط از روحانیون انقلابی، ‌بر باد رفت.

پس از اشارۀ غیر مستقیم رهبر انقلاب به انجمن، که بدون تصریح به اسم انجمن صورت گرفته و ضمن آن از ایشان خواسته شده بود که اعوجاجات خود را کنار بگذارند، انجمن در سال 1362 رسما تعطیلی خود را اعلام کرده و ضمن آن توضیح داد که چون خود را مصداق سخنان رهبر انقلاب نمی‌داند انجمن را تعطیل می‌کند. انجمن در 12 شوال 1403 (1مرداد ماه 1362) ضمن بیانیه‌ای با اعلام این مطلب افزود که «بر اساسا عقیدۀ دینی و تکلیف شرعی خود، تبعیت از مقام معظم رهبری و مرجعیت وحفظ وحدت و یکپارچگی امت و رعایت مصالح عالیه مملکت و ممانعت از سوء استفاده دستگاه‌های تبلیغاتی بیگانه و دفع غرض ورزی دشمنان اسلام را بر ادامه خدمت و فعالیت مقدم دانسته، اعلام می‌داریم که از این تاریخ، تمامی جلسات انجمن تعطیل می‌باشد و هیچکس مجاز نیست تحت عنوان این انجمن کوچک‌ترین فعالیتی کند». [288] امام در یک جلسه خصوصی با اشاره به اینکه انجمن خود را تعطیل کرده نه منحل، این اقدام را بی‌فایده خوانده بود.[289]

در این سوی برخی از نیروهای چپ افراطی و مذهبی که آن زمان، به احتمال تحت تأثیر مارکسیست‌ها از یک طرف (حزب توده) و اندیشه‌های افراطی خود از سوی دیگر، در محور فعالیت بر ضد انجمن قرار داشتند، فعالیت شدیدی را آغاز کردند. شگفت آنکه این جماعت، بعدها از این اقدامات خود اظهار پشیمانی کردند. از آن جمله، فعالیت برخی از روحانیون چپ افراطی در قم بود که سبب انتشار کتابی با عنوان در شناخت حزب قاعدین از عماد الدین باقی در سال 1362 شد.[290] این کتاب با تیراژ وسیعی که چاپ شد، ضربۀ سختی بر انجمن وارد کرد. کتاب یاد شد پیش از آنکه به صورت کتاب درآید، به صورت پاورقی در روزنامۀ اطلاعات به چاپ رسید. این کتاب در تیراژی بالغ بر هشتاد و هشت هزار نسخه به چاپ رسید. بعدها آقای باقی گفت که در سال 69 با مراجعه مجدد به متن کتاب خودش دریافته است که این کتاب «بیشتر یک فحش نامه بوده است تا یک کار تحقیقی».[291]

آیت الله خامنه‌ای که در آن زمان رئیس جمهور بود، در پاسخ پرسشی در این باره، ضمن رد هرگونه حرکتی برای عمده کردن این ماجرا اظهار کرد: «به نظر من در میان افرادی که در انجمن حجتیه هستند، عناصری انقلابی، مؤمن، صادق، دلسوز برای انقلاب، مؤمن به امام و ولایت فقیه و در خدمت کشور و جمهوری اسلامی پیدا می‌شوند؛ همچنان که افرادی منفی، بدبین، کج فهم، بی‌اعتقاد، و در حال نق زدن و اعتراض هم پیدا می‌شوند؛ پس انجمن از نقطه نظر تفکر سیاسی و حرکت انقلابی، یک طیف وسیعی است و یک دایره محدودی نمی‌باشد». ایشان از ایجاد تضاد انجمنی و ضد انجمنی در جامعه به شدت انتقاد کرد.[292]

دربارۀ اعتقاد انجمن به ولایت فقیه سندی در دست است که به عنوان اصلاحیه پیش نویس قانون اساسی در سال 58 در مقابل این جمله پیش نویس که در آن آمده بود:

«اصل 3ـ آراء عمومی مبنای حکومت است و بر طبق دستور قرآن که ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ [آل عمران: 159]. و ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ [الشورى: 38]. امور کشور باید از طریق شوراهای منتخب مردم و در حدود صلاحیت آنان و به ترتیبی که در این قانون و قوانین ناشی از آن مشخص می‌گردد، حل و فصل شود.»

اصلاح شدۀ این اصل چنین بود: «اصل 3ـ ولایت الهیه فقیه به نیابت امام عصر علیه السلام  مبنای حکومت است و تحت این ولایت به پیروی از اصول قرآنی ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ و ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ امور عمومی کشور باید در شوراها و در محدودۀ شرع و قوانین اسلامی و به وسیلۀ خود مردم و در حدود صلاحیت قانونی آنان حل و فصل شود.»

مرحوم سید منیرالدین حسینی که عضو خبرگان بود می‌گوید که ضمن گروه‌هایی که شروع به تدوین پیش نویس قانون اساسی کردند، یکی هم انجمن حجتیه بود که به توصیه آقای مطهری به این کار مشغول شد: «انجمن حجتیه نیز به پیشنهاد مرحوم شهید مطهری شروع به نگارش پیش نویسی برای قانون اساسی نمودند.»[293] این همان متنی است که تهیه شد و در سطور پیشین ما اصل سوم آن را درباره ولایت فقیه آوردیم. بیانیه‌ای هم از طرف آقای حلبی در اول فرئردین ماه سال58 برای شرکت در رفراندوم صادر گردید. بیانیۀ دیگری نیز در جهت تأیید قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان در آذرماه 58 از طرف آقای حلبی صادر شد.[294] نشریه‌ای هم با عنوان رایت به عنوان ویژه نامه امام مهدی (عج) در شعبان 1399 (مرداد 1358) شده است. روی مجله ناشر آن انجمن حجتیه مهدویه با شماره ثبت 1478 آمده است. در سر مقاله آمده است: «انقلاب اسلامی ایران چنانست که هر اندیشمند منصفی را به اعجاب وا می‌دارد چرا که در قالب هیچ‌یک از طرح‌های پیش ساخته مکتب‌های بشری نمی‌گنجد و مظهر تجلی ایمان ملتی بزرگ و غلبه مردمی فداکار بر یکی از بزرگترین زرادخانه‌های جهان است. آن هم نه در جنگ و ستیزی برابر، که در نبردی نابرابر، پیکار مشت و آهن، فریاد گلو و صفیر گلوله. . .». در ادامه در مقالۀ درسی از انقلاب، باز روی انقلاب اسلامی تأکید فراوانی شده است: ‌«آری، انقلاب اسلامی ایران راهی است که باید بپیمائیم. .» در میانه کتاب یک صفحه رنگی بزرگ آمده است:‌ «انقلاب اسلامی ایران، زمینه ساز حکومت مهدی». از همه جالب‌تر گزارشی است که از یک نمایشگاه کتاب که در نیمه شعبان سال 1397 (1355ش) برگزار شده و شماری از اساتید در آن شرکت کرده‌اند. در این مقاله دستخط آنان ارائه شده که عبارتند از استاد مطهری، مرحوم بهشتی، محمود عنایت، یحیی نوری، مهندس بازرگان، و محیط طباطبائی؛ استاد مطهری نوشته است: به عنوان نشانه‌ای از خاطره‌ای روحانی و لحظاتی مینوی که در روز هجدهم شعبان المعظم 1397 هجری قمری در نمایشگاه کتاب‌های مربوط به حضرت ولی الله الاعظم حجت بن الحسن ـ عجل الله تعالی فرجه ـ از طرف برادران انجمنی و به دبیری استاد عالی قدر حضرت حجت الاسلام جناب آقای حلبی ـ دامت برکاته ـ تشکیل شده، نصیبم شد، این چند کلمه را می‌نویسم که الحق ابتکاری است جالب و آموزنده و تبلیغی و نشاندهندۀ ایمان و اعتقاد راسخ بزرگان و پاکان در طول تاریخ اسلام. از خداوند متعال توفیق همه برادران را مسألت دارم. مرحوم بهشتی هم نوشته است:‌ در این ایام فرخنده دوستانی جوان و پرتلاش همت کردند مجموعه‌ای به نسبت وسیع از کتاب‌هایی را که در طول یازده قرن در زمینه امام عصر ـ سلام الله علیه ـ و مسائل مربوط به آن نوشته شده و در نمایشگاهی جالب فراهم ساخته‌اند... از خدای متعال توفیق بیشتر برای این دوستان آرزو می‌کنم.[295]

بدون تردید انجمن، سهم بزرگی در آموزش‌های دینی برای نسل جدید داشته و برای مبارزه با بهائیت ـ بر فرض اینکه اصولا این سیاست فرهنگی درست بوده باشد یا نه ـ چاره‌ای جز عدم مداخله در سیاست نداشته است. این تربیت فکری، فقط در برابر بهائیت نبود، بلکه جوانان با شرکت در جلسات تدریس و آموزش، طوری آماده می‌شدند که در برابر اندیشه‌های الحادی دیگر از جمله مارکسیسم نیز می‌توانستند بایستند. البته باید خاطر نشان کرد که عدم مداخله در سیاست و لزوما انقلابی نبودن که از ویژگی‌های انجمن بود، الزاما به معنای اعتقاد به جدایی دین از سیاست نبود. با این حال، رژیم، به ملاحظۀ عدم دخالت انجمن در سیاست مانعی بر سر راه وی ایجاد نمی‌کرد. نکتۀ مورد توجه مبارزین این بود که اولا ریشۀ نشر بهائیت خود رژیم پهلوی است و ثانیا اینکه مبارزه با بهائیت نوعی انحراف از مسیر مبارزه بر ضد رژیم پهلوی است.[296] عده‌ای که در صدد دفاع از این سیاست فرهنگی انجمن هستند، عدم مداخله در سیاست یا اصولا ارتباط آن را با منابع وابسته به حکومت، به دلیل پیروی از اصل تقیه می‌دانند.[297] انجمن از سوی برخی از نیروهای مبارز ملی مذهبی مانند طاهر احمد زاده نیز مورد انتقاد قرار گرفته است.[298]

به نظر می‌رسد انجمن به جز کارهای تبلیغی، ‌به نقد جدی عقاید بهایی نیز می‌پرداخت؛ گرچه این مسأله ممکن بود در قالب کمک به دیگر نویسندگان باشد که نمونۀ آن کمک به آقای محمدباقر نجفی در کتاب بهائیان است که نویسنده از آقای حلبی به خاطر در اختیار گذاشتن برخی از اسناد تشکر کرده است. همینطور خود آقای حلبی هم گویا به نقد ایقان مشغول بوده و مرحوم محیط طباطبائی در مقاله‌ای گفته است: «آقای حاجی شیخ محمود حلبی... 154 غلط ادبی از متن ایقان بیرون آورده و در کتاب پژوهش جامع در بارۀ ایقان تألیف خود به تفصیل یاد کرده است.»[299]

طبعا در این سال‌ها مبارزه با بهائیت منحصر به انجمن حجتیه نبود، این فعالیت‌ها تأثیر مهمی در کاهش فعالیت بهائیان داشت. یک بار هم آقای مطهری در حسینیه ارشاد گفته بود که هر زنی که بداند شوهرش بهایی است، خود به خود مطلقه است. زنی که شوهرش ارتشی بوده، همان زمان همراه چهار فرزندش از خانه شوهرخارج شده در نقطه‌ای دور خانه می‌گیرد. چندی بعد شوهر جای او را یافته با اسلحه کمری او را می‌کشد و در ادامه آن در تهران، جلسات ختم فراوانی از سوی مردم برگزار شده و ضمن آن دستگاه پهلوی متهم به حمایت از بهائیت می‌شود.[300]

در اطلاعیه‌هایی که گاه از سوی مراجع انتشار می‌یافت، با نفوذ اقتصادی بهائیان مبارزه می‌شد.[301] یکی از کارهای مهمی که صورت گرفت، انتشار کتاب بهائیان بود که گرچه با تأخیر اما به عنوان اثری بسیار عالمانه در سال 57 علیه بهائیت توسط محمد باقر نجفی نوشته شده و انتشار یافت.[302] ده‌ها بلکه صدها اثر دیگر هم به صورت کتاب و مقاله طی دهه‌های قبل از انقلاب در این باره منتشر شد.

ماجرای انجمن حجتیه همچنان ادامه یافت. در سال 1367 کتابی تحت عنوان ولایتی‌های بی‌ولایت از محمدرضا اخگری در تهران به چاپ رسید. همینطور نشریۀ راه مجاهد از میثمی مجموعه مقالاتی تحت عنوان «انجمن حجتیه نسلی مأیوس از حرکت و انقلاب» به احتمال به قلم لطف الله میثمی به چاپ رساند که در سال 68 به صورت کتاب چاپ شد. فضای نگارش این اثر سال58 یا 59 باید باشد.

در اوائل سال 81 یکباره در مطبوعات موج اتهام حجتیه‌ای بار دیگر مطرح شد. همچنان که در دی ماه 81 بار دیگر یکی از روحانیون جناح چپ در مجلس سخن از نفوذ انجمن حجتیه به میان آورد و نشان داد که یکی از حساسیت‌های مجمع روحانیون یا دست کم برخی از اعضای آن، همچنان همین مسأله است. در جریان انتخابات ریاست جمهوری در اواخر خرداد سال 84 و به خصوص پس از انتخاب آقای احمدی نژاد بار دیگر بحث انجمن مطرح شد. یکی از کسانی که در این باره فراوان از گذشته و حال گفت، آیت الله توسلی از اعضای دفتر امام بود. وی گفت: شاه به انجمن حجتیه آزادی داده بود تا عده‌ای به مسأله حضرت بقیۀ الله علیه السلام  مشغول شوند و در مقابل نهضت امام بایستند». وی افزود «مسلما افرادی با تفکر انجمن ججتیه در حال دخالت در امور هستند و در بعضی جاها نفوذ کرده‌اند.»[303] مجله امید جوان نیز در شماره‌های تازه خود در مرداد 84 شروع به درج مقالاتی در بیان تاریخچه انجمن حجتیه کرده است. در آذر و دی 84 هم سایت «باشگاه اندیشه» چند مقاله در باب انجمن حجتیه روی سایت خود گذاشته است. وزیر اطلاعات هم در مهر 89 در قم، باز روی انجمن حجتیه انگشت گذاشت و خطر آنان را گوشزد کرد. منصور ارضی، مداح پرنفوذ تهران هم در همان تاریخ از ججتیه مدرن سخن گفت. مجله پنجره نیز که متعلق به یکی دو تن از اصولگرایان مداح رئیس جمهور وقت است، ویژه نام‌های علیه انجمن حجتیه انتشار داد. عماد افروغ نیز در آبان 1389 بار دیگر از زنده‌شدن انجمن حجتیه یاد کرد که اشاره‌اش به برخی از اطرافیان رئیس دولت بود. مجله پنجره هم در سال دوم، شماره 71 ویژه نام‌های برای معرفی انجمن حجتیه چاپ کرده است. هدف اصلی این گزارش پاسخگویی به مطالبی است که در باره نفی ارتباط دولت نهم و دهم با انجمن در برخی از مصاحبه‌ها ابراز شده است.

 




[1]- پیشینۀ هیئت‌های مذهبی که به نوعی با مسائل صنفی ـ صنف بزاز و کفاش و خراز و غیره ـ هم مربوط می‌شد، دست کم به دوره مشروطه باز می‌گردد که انجمن‌های مذهبی ـ سیاسی شکل گرفت. شرحی از گوشه‌ای از این عزاداری‌ها و دسته‌های مذهبی و نوحه خوانی را که مربوط به سال‌های ‌پیش و پس از مشروطه است، جواد بدیع زاده در خاطراتش بدست داده است (گلبانگ محراب، صص 3ـ6) اما سابقه هیئت‌های مذهبی منظم آنچنان که صرفا به عزاداری بپردازند و دسته‌ای خاص با برنامه‌های ویژه باشند، به سال‌های ‌1300 ش به بعد باز می‌گردد. پیش از آن، روضه خوانی به طور عمده به صورت تعزیه خوانی درتکایا بود. آقای سید اسماعیل زریباف (متولد 1302) از پدرش که بانی هیئت بنی فاطمه تهران بوده، نقل می‌کند که آنان با دوستانشان پس از 1300 نخستین هیئت سینه زنی را به راه انداختند. مؤسسان این هیئت که 9 نفر بوده و 7 نفرشان سید بودند، نام هیئت بنی فاطمه را انتخاب کردند. این افراد با پرداخت حق عضویت، هیئت را به راه انداخته و در ایام سوگواری برای روضه خوانی کسانی را دعوت می‌کردند. از مطالب آقای زریباف چنین به دست می‌آید که این شیوه روضه خوانی، با آوردن برخی از روضه خوانان کربلا به تهران رواج یافته است. این هیئت و قاعدتا نظایر دیگر، در دورۀ رضاخان، با وجود محدودیت به حیات خود ادامه دادند و مخفیانه در برخی از زیرزمین‌ها، خود را حفظ کردند. پس از شهریور 1320 بار دیگر، هیئت‌های مذهبی آزادی خود را به دست آورده بر کارشان رونق دادند (بنگرید:‌ روزنامۀجام جم، ضمیمۀ ایام، ش 3، اسفند 1383، ‌ص 4ـ5). گزارشی هم از هیئت بنی فاطمه با تصاویری از بنیانگذاران آن در مجله تاریخ معاصرایران شمارۀ مسلسل32 به قلم موسی حقانی درج شده است. سیاسی شدن هیئت‌ها را باید در نخستین قدم در شیراز دانست که بسا وجود هیئت‌های مذهبی در آنجا، قدمتی بیش از تهران داشت. در جای دیگر اشاره کردیم که هیئت‌ها، نخستین بار در آن شهر زیر نظر آیت الله سید نورالدین شیرازی متحد شده و حزب برادران را تشکیل دادند. بعدها، در تهران، هیئت‌های مؤتلفه در جریان رویدادهای مذهبی سال‌های ‌نخست دهۀ 40 سیاسی شدند. در تهران، هیئت‌هایی چون بنی فاطمه نیز علاوه بر کار عزاداری به مرور به سمت کارهای فرهنگی ـ دینی رفتند. سال‌های ‌متمادی در محل هیئت بنی فاطمه، سخنرانانی از قم ـ مانند آقای مکارم شیرازی و سبحانی ـ برای منبر یا تدریس معارف اسلامی می‌آمدند و به مرور اسلام به‌روز شده را به مردم تعلیم می‌دادند (درباره فعالیت‌های سیاسی هیئت بنی فاطمه به همان منبع پیشگفته یعنی مصاحبۀ آقای زریباف مراجعه فرمایید).

[2]- بنگرید: هیئت‌های مؤتلفه اسلامی، ج 1، بادامچیان و بنایی، قم، 1362ش.

[3]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید صادق اسلامی، ص 40.

[4]- دربارۀ صادق امانی بنگرید: خشونت قانونی، (به کوشش کاظم مقدم) قم، 1380 این کتاب بخش‌های مختلف خود را از منابع متفاوت گردآوری کرده و بخش مفصلی از آن به شرح حال صادق امانی و محاکمۀ اعضای مؤتلفه اختصاص یافته است. مؤلف در چاپ جدیدی از این کتاب که در دست انتشار دارد، کنکاش‌های تازه‌ای درباره مؤتلفه کرده و نشان داده است که قاتلین منصور، بیش از آنکه از مؤتلفه به شمار آیند، از شاگردان مرحوم طالقانی بوده‌اند.

[5]- وی یکی از اصلی‌ترین عناصر تکثیر کننده جزوه ولایت فقیه بود که دستگیر و زیر شکنجه قرار گرفت. عزت الله سحابی نوشته است:‌ در قزل قلعه تحت شکنجه‌های زیادی قرار دادند و آن قدر بر سرش کوبیده بودند که یکی از چشمانش آسیب دید. معروف بود که لاجوردی در زندان و زیر شکنجه خیلی خوب مقاومت کرده است. نیم قرن خاطره و تجربه، ص 300. وی درجای دیگری (ص 304) هم با اشاره به تکثیر جزوه ولایت فقیه توسط وی می‌نویسد: در سال 50ـ51 که ما در زندان قصر با زندانیان دیگر برخورد کردیم، لاجوردی به عنوان قهرمان مقاومت زیر شکنجه معروف شده بود.

[6]- درباره این مسجد و سابقه آن بنگرید به خاطرات عزت شاهی، ‌ص 51ـ53.

[7]- بنا به گفته عزت الله سحابی، وی مدتی مارکسیست شد و پس از آنکه دوستان مذهبی در زندان تلاش کردند تا وی را متعادل کنند، در عین حال که دوباره شروع به خواندن نماز کرد، به مجاهدین خلق پیوست (نیم قرن خاطره و تجربه، ج 1، ص 332).

[8]- در این باره به شرحی هم که آقای توکلی بینا به دست داده مراجعه فرمایید. خاطرات، ص 59ـ61.

[9]- بنگرید: خاطرات عزت شاهی، ص 34.

[10]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 331.

[11]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 330ـ و 334.

[12]- خاطرات محمد توکلی بینا، ص 59.

[13]- دربارۀ فعالیت وی در مؤتلفه بنگرید: سیری در زندگانی استاد مطهری (قم، صدرا، 1370) ص 17 ـ18؛ گفتنی است که کتاب «انسان و سرنوشت» استاد مطهری درس‌های ایشان در جمع مؤتلفۀ اسلامی است. آقای رفسنجانی نیز شرحی از چگونگی آمدن هیئت‌های مذهبی تهران نزد امام و تعیین چند نفر از علما برای نظارت یاد کرده، کتاب «انسان و سرنوشت» را حاصل درس‌های استاد مطهری در جلسات هیئت‌های مؤتلفه می‌داند. بنگرید: هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص198ـ199.

[14]- شهید بهشتی از سال‌ها قبل از وقایع خرداد هم به دنبال بحث حکومت اسلامی بود و مباحث ایشان در مکتب تشیع که در سال 1338 منتشر شده و بعدها با عنوان حکومت در اسلام انتشار یافت، نشان از علاقۀ ایشان به این بحث است. خود ایشان در مصاحبه‌ای فرمودند که پس از سال 41 یا 42 به این بحث علاقۀ بیشتری پیدا کرده و «با شرکت عده‌ای از فضلاء در زمینه حکومت در اسلام» به تحقیق پرداختیم. جالب آن است که در این جلسات، طرحی توسط شهید بهشتی دربارۀ حکومت اسلامی تهیه شد که متن آن برجای مانده و آقای سیدهادی خسروشاهی که خود در آن جلسات شرکت می‌کرده‌اند، متن آن طرح را چاپ کرده‌اند. (مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 3، ص 447) در این طرح، به وضوح مباحث مربوط به ولایت فقیه نیز طرح شده و بنا بوده که پیرامون پرسش‌هایی که در زمینۀ حکومت در اسلام است، تحقیق شود.

[15]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشته‌اند: این ارث به تنهایی کافی نبود. برای تکمیل آن به (زوایای تاریک) مراجعه فرمایید. بنده و حاج صادق امانی این کار را رهبری کردیم. جلسه‌ای که با شرکت بنده، شهید حاج صادق امانی، برادر ایشان که هنوز زنده است و اسم کوچکشان را فراموش کرده‌ام، شهید حاج مهدی عراقی، در منزل عباس مدرسی فر که مالکیت آن به پدرش تعلق داشت و در خیابان مولوی کوچه وزیر نظام بود، تشکیل شد و بحث ضرورت اعدام انقلابی سران رژیم از جمله شاه را مطرح کردم و آن را مفیدترین کار دانستم. از آنچه به صورت گروه‌های سه نفره تشکیل می‌شد فقط من و شهید امانی اطلاع داشتیم. آقای ابراهیم استاد آقا که اکنون زنده است و مغازه‌اش مقابل مغازه‌های حاج حسین رحمانی است، عضو یک گروه سه نفره بود که لو نرفت. در همین گروه او «یزدی زاده» هم عضویت داشت که پس از رفتن امام رحمه الله  به نجف به آنجا رفت و با مرحوم حاج آقای مصطفی خمینی در ارتباط بود. آنجا در خانه حاج آقا مصطفی در جلسه‌ای که فقط من و یزدی‌زاده بودیم و بحث بر سر این بود که من تا چه حدودی در رهبری پیروان امام رحمه الله  مشارکت داریم و چطور شده که یزدی زاده مرا نمی‌شناسند؟ به او گفتم: من خبر دادم که تو عضو یکی از همین گروه‌های سه نفره ترور بوده‌ای و در فلان روز در فلان جاپس از اعدام منصور با عضو دیگری از گروهک قرار داشته‌ای. هردو نفر به حیرت افتادند. یزدی زاده سپس به بیروت کوچ کرد و برای اینکه ساواک از گذشته‌اش چشم بپوشد و گذرنامه‌ای به او بدهند و به ایران بیاید که سر انجام هم پیش از انقلاب و نزدیکی آن آمد، گزارش‌های تقریبا بی‌ضرری به معین زاده در سفارت بیروت می‌داده است که بعضی از گزارش‌هایش در پرونده من در مرکز اسناد بود که در زوایای تاریک چاپ شده است. نام ساواکی او «داجگر» است که در واقع پسوند نام خانوادگی او در شناسنامه‌اش می‌باشد و جز خودش هیچکس از ما دوستان امام رحمه الله  نمی‌دانست آن را. پس از انقلاب با مسجد لرزاده و آقای عمید زنجانی همکاری دارد.... آدم عفیف و درستکاری بود و متشرع اما در سطح مقلد، و فدایی امام راحل رحمه الله .

[16]- خاطرات توکلی بینا، ص 104.

[17]- تلقی عمومی از این حرکت آن بود که این انتقام ماجراهای پانزده خرداد بود که این چنین از رژیم گرفته می‌شد. به عبارت دیگر «تراکم همان خشم فروخفته‌ای بود که در 15 خرداد در سطح عمومی تجلی یافته بود و اینک به شکلی دیگر بروز و ظهور می‌کرد» تعبیر حجتی کرمانی، بنگرید: حزب ملل اسلامی، خاطره و تحلیل، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، : ش 2، ص 209، شهید مهدی عراقی از نقش سیدعلی اندرزگو در این باره سخن می‌گوید و اینکه سید با او تماس گرفت و از او خواست تا در جمع آنان که عبارت از همان بخارایی، صفار هرندی و نیک نژاد بودند، حاضر شوم و با آنان صحبت کنم. بنگرید: یاد، ‌ش 29 (زمستان 72)، ص 132ـ 133 در آنجا و صفحات بعد شرح تفصیلی ترور منصور آمده است. (در اصل از کتاب ناگفته‌ها، تهران، 1370) اندرزگو به همسرش هم گفته بوده است که تیر خلاص را من به منصور زدم. بنگرید: مجلۀ خرداد، ش 24 (زمستان 75) ص 223 آقای انواری به بنده گفت: از بخارایی پرسیدم:‌ چرا حنجرۀ منصور را زدی؟ گفت برای اینکه این حنجره به مرجع من توهین کرده بود.

[18]- آقای هاشمی رفسنجانی و انواری (به گفتۀ میثمی) تصریح داشته‌اند که فتوای قتل منصور توسط شهید مطهری داده شده است. بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین، ج 1، ص 277. آقای انواری ضمن خاطرات خود چنین مطلبی را تأیید نکرد. همچنین آقای انواری که خود واسطه در پرسیدن حکم ترور نخست وزیر از امام خمینی بوده، به بنده اظهار داشتند که به هیچ وجه امام اجازۀ این کار را ندادند. به گفتۀ ایشان آقای میلانی ترور شاه را پذیرفته بود، اما ترور نخست وزیر را بی‌فایده دانسته بود. مؤتلفه چون شاه را دور از دسترس دیدند. نخست وزیر را زدند. وقتی هم با آقای میلانی صحبت شد، هنوز علم سرکار بود و مدتی بعد منصور آمد.

[19]- یکی از کسانی که حکم دادگاه را غیر شرعی خواند آیت‌الله سید عبدالله شیرازی بود. بنگرید: هفت هزار روز تاریخ ایران، ‌ج 1، ص 225ـ226. همچنین آیت الله حکیم نیز در این باره پیامی برای آیت الله مرعشی فرستاد. (همان)

[20]- نیز بنگرید: زوایای تاریک، ص 130.

[21]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید سید اسدالله لاجوردی، ص 237 بخشی از درس‌ها و بحث‌های طرح شده را بنگرید: همان، ص 358.

[22]- بنگرید: خاطرات رسولی محلاتی، ص 116.

[23]- آیت الله حکیم در عراق دربارۀ‌ اعدام این گروه هشدار داده بود و پیراسته، وزیر کشور شاه که آن زمان سفیر ایران در عراق بود، به ایشان قول داده بود که اینان را اعدام نخواهند کرد. اما پس از آن معلوم شد که به ایشان دروغ گفته‌اند. (خاطرات آقای منتظری، ج 1، ‌ص 356).

[24]- بنگرید: شصت سال خدمت، ج 2، ص 46.

[25]- همان، : ص 48.

[26]- بنگرید: خاطرات احمد احمد، فهرست اعلام ذیل نام‌های یاد شده، از جمله بنگرید: ص 87.

[27]- بنگرید:‌ تاریخچۀ گروه‌های تشکیل دهنده، ج 1، ص 218. در این باره در بخش مربوط به مجاهدین توضیحات بیشتری خواهد آمد.

[28]- خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، ص 65ـ66.

[29]- هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، ‌ج 1، ص 241.

[30]- آیت الله خامنه‌ای در حاشیه این مطلب در چاپ سوم این کتاب، چنین نوشته‌اند: با این حال، عناصر مؤتلفه سال‌ها در تهران فعال بودند. جلسات فکری آنان از سال 45 نوعی هسته تشکیلاتی بود. من خود در سال 45 در بعضی از این جلسات مباحث فکری تدریس می‌کردم. افرادی از قبیل اسلامی، لاجوردی، خلیلی، توکلی و بسیاری دیگر که زندان‌های کوتاهی را هم تحمل کرده بودند، محور مبارزات در محیط عمومی تهران بویژه بازار محسوب می‌شدند.

[31]- بنگرید:‌خاطرات عزت شاهی، ص 41ـ50.

[32]- فهرستی از پرونده‌های تشکیل شده برای این هیئت‌ها را در تهران و شهرستان‌ها بنگرید در:‌مجلۀ یاد، ‌ش 21، (زمستان 69)ص 16ـ19‌؛ ش 24 (بهار 70)ص 24ـ32، ‌(تابستان 70)، ص 9ـ10، (پاییز 70)، ص 12ـ 20.

[33]- برای نمونه نگاه کنید به:‌یاران امام... قامت استوار، ‌ج 1، ص 92، 110، 114، 119، 120، 125، 128 (و صفحات دیگر) درباره بازجویی از محلاتی دربارۀ‌ هیأت اتفاقیون و اطلاعاتی دربارۀ آن بنگرید: همان، ص 249.

[34]- بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 1، ص 284ـ314 و بسیاری از صفحات دیگر.

[35]- در چاپ نخست از این هیئت من یاد نکرده بودم و آیت الله خامنه‌ای در حاشیه مطلب این صفحه چنین نوشتند: مهم‌ترین هیئت در میان این‌ها، هیئت انصار الحسین علیه السلام  بود که زبده‌ترین عناصر مبارزه مذهبی و متدین در آن گرد می‌آمدند. من و هاشمی رفسنجانی جزو سخنران‌های این هیئت بودیم.

[36]- یاران امام... قامت استوار، ج 1، ص 408 (متن و حاشیه)، ‌413، 418.

[37]- برای نمونه، آقای طاهری از فعالیت هیئتی با نام هیأت حسین مظلوم علیه السلام  تأسیس سال 1337 با مسؤولیت حسین صدری یاد می‌کند که «گرچه خط مشی سیاسی نداشتند ومذهبی محسوب می‌شدند اما در هنگام ضرورت با قدرت تمام وارد عرصه سیاسی می‌شدند.» خاطرات رجبعلی طاهری، ص 23.

[38]- در این باره برای یک سند مهم بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 1، ص 562.

[39]- یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 50 و بنگرید: 17.

[40]- همان، ‌ج 2، ص 296.

[41]- همان، ‌ج 2، ‌ص 349.

[42]- بنگرید: حزب ملل اسلامی، خاطره و تحلیل، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 2، ص 210ـ213 این خاطرات و تحلیل، در شماره‌های بعدی مجله تا ش 8 ص 143ـ152 ادامه دارد.

[43]- مسی به رنگ شفق، ص 22.

[44]- وی که در تحولات سال 42ـ43 فعال بود، در سال 44 به عضویت حزب ملل درآمد، پیش از آن از دلباختگان نواب صفوفی به شمار می‌آمد و نواب را «اسوۀ خالص و منبعی برای مواجهه با» دستگاه پهلوی می‌دید. (بنگرید خاطرات وی از حزب ملل با عنوان «حزب ملل اسلامی، ‌خاطره و تحلیل»، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 2، ص 206 بخش دوم آن در ش 3 مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر ص 173 به بعد چاپ شده است. در آنجا خاطرات آقای سرحدی زاده نیز از حزب ملل و کیفیت دستگیری اعضا آمده است). حجتی پس از دستگیریش به همراه دیگر اعضای حزب ملل، به ده سال زندان محکوم گردیده در پاییز سال 54 از زندان آزاد شد. درباره او بنگرید: خاطرات احمد احمد، ص 118ـ119. پدر برادران حجتی کرمانی، مرحوم میرزا عبدالحسین حجتی کرمانی بود که در دوازده سالگی از دین زرتشتی به اسلام گروید. در قم نجف تحصیل کرد و در سال 1305 به کرمان بازگشت و تا سال 1337 که زنده بود، امام جماعت مسجد ملک و از روحانیون معتبر شده بود. در باره وی بنگرید: از آتشکده تا مسجد، نوشته محمدجواد حجتی کرمانی، تهران، 1387.

[45]- بنگرید به: اسنادی از جمعیت‌های مؤتلفۀ اسلامی، جاما و حزب ملل اسلامی، ص 58ـ61 اسامی 57 نفر آن‌ها در همان، ‌ص 62ـ63 آمده است.

[46]- بنگرید: ‌فرهنگ ناموران، ج 2، ص 91ـ94.

[47]- بنگرید به سایت او با عنوان mazaheri. eu.

[48]- حزب ملل اسلامی، خاطره و تحلیل نوشتۀ محمدجواد حجتی، مجلۀ‌ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 2، ص 215.

[49]- مسی به رنگ شفق، ص 33.

[50]- همان، ص 32، متن کامل این برنامه را بنگرید در:‌ حزب ملل اسلامی (نشست تخصصی)، ‌صص 79ـ 73.

[51]- مسی به رنگ شفق، ص 22.

[52]- همان، ‌ص 50.

[53]- آقای بجنوردی کیفیت این رخداد را به صورت جالب و خواندنی شرح داده‌اند. بنگرید، مجلۀ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 5، ص 149ـ162.

[54]- بنگرید: تاریخ و فرهنگ معاصر، گزارش آقای بجنوردی از حزب ملل؛ ش 2، ص 182ـ. 200. احمد احمد نیزکه از اعضای حزب ملل اسلامی بوده، شرحی از چگونگی لو رفتن این تشکیلات و محاکمۀ آنان داده است. بنگرید: خاطرات احمد احمد، ص 111ـ138 وی از جواد منصوری و محمدجواد حجتی کرمانی یاد کرده و شرحی از دفاعیه مردانۀ حجتی را آورده است. حجتی کرمانی برای ده سال در زندان شاه ماند؛ و نیز بنگرید: نهضت امام خمینی، ج 1، ص 859ـ865.

[55]- آقای بجنوردی پس از انقلاب مدتی در سمت استانداری اصفهان فعالیت کرد؛ سپس در اندیشۀ تأسیس مرکزی برای تدوین دائرةالمعارف اسلامی افتاد که بنای فعلی آن در دارآباد است؛ منطقه‌ای که خود وی در آنجا دستگیر شد. وی شماری از دوستان حزب مللی‌اش را نیز دراین مرکز فراهم آورد. در دورۀ اول ریاست جمهوری آقای خاتمی، به سمت مشاور رئیس جمهور و رئیس کتابخانۀ ملی منصوب گردید که تاکنون نیز در همانجا مشغول است.

[56]- مسی به رنگ شفق، ص 55.

[57]- همان، ص 33.

[58]- در شناسنامۀ ایشان سال تولد 1284 ش یاد شده است! (بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 354) محل تولد ایشان گلیرد طالقان است.

[59]- بنگرید یادنامۀ ابوذر زمان، ص 9، و ص 310؛ از نهضت آزادی تا مجاهدین، ص 322، وی احساس ناراحتی خود را از دورۀ استبداد رضاخانی و زمانی که «جان و مال و ناموس مردم تا عمامۀ اهل علم و روسریزنان مورد غارت و حملۀ مأموران استبداد بود» چندان می‌داند که «اثر آن، دردها و بیماری‌هایی است که تا پایان عمر باقی خواهد ماند». بنگرید به مقدمۀ ایشان بر رسالة تنبیه الامة، (1334ش)، ص 6.

[60]- دربارۀ وی بنگرید به فصل نخست کتاب «طالقانی فریادی در سکوت».

[61]- بنگرید به گزارش آیت الله طالقانی از این جلسه و متن نامه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی در آیین اسلام، سال سوم، ش 40 اول دی ماه 25 باعنوان «حضرات مراجع دام بقائهم و مسلمانان بیدار توجه فرمایند» پس از چاپ این سند، دنبال اصل این نامه‌ها بودم که جناب آقا مهدی طالقانی تعدادی نامه در این زمینه به بنده داد و آن‌ها را در مقاله‌ای مستقل در مجله پیام بهارستان (دوره جدید، شماره 4، صص 17ـ34) چاپ کردم. علاوه برآن اساسنامه مرکز تبلیغی ایجاد شده هم به چاپ رسید.

[62]- بنگرید: هفتاد سال، خاطرۀ آیت الله بدلا، ص 33.

[63]- بنگرید: همان، ص 36.

[64]- مجله حوزه، س 6، ص 38.

[65]- هفتاد سال، ص 34. زمان بازگشت دقیق آقای طالقانی را به تهران نمی‌دانیم. اگر همانگونه که گفته شده است تولدش در سال 1290 باشد، و بازگشتش به تهران سال 1317 طبعا باید پذیرفت که یک طلبه در سن 27 سالگی می‌توانسته است چند سال درس خارج فقه و اصول را هم خوانده باشد. درعین حال اظهار نظر آقای بدلا صریح است. خود مرحوم طالقانی در بازجویی که به سال 47 از او صورت گرفت. خود را دارای درجه اجتهاد معرفی کرده است. بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 431. آنچه در کتاب «طالقانی فریادی در سکوت» ج 1، ص 90، آمده اجازه روایتی است نه اجازۀ اجتهاد. آقای مدرسی طباطبائی هم از مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری نقل کردند که آقای طالقانی از همان اوان، بحث قرآن می‌کرد و درباره این تحصیلات می‌گفت: این‌ها چه ثمری دارد. ایشان تأکید کرد که آقای طالقانی تا کفایه خواند و از قم رفت.

[66]- اسنادی از نهضت آزادی ایران، ج 3، ص 47؛ بنگرید: پیک آفتاب، ص 175ـ176.

[67]- یادنامۀ ابوذر زمان، ص 21.

[68]- شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 220.

[69]- برای نمونه بنگرید: پنجم وششم دانش آموز، اسفند و فروردین سال 1320، ص 60.

[70]- مجموعه گفتار پدر طالقانی، «3» سخنرانی‌های عمومی، ص 77.

[71]- بنگرید: مجلۀ حوزه، س 4، ش 5، ص 23، ص 47.

[72]- سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه‌ها و... ، ص 147.

[73]- بنگرید: روزنامۀ اطلاعات، ‌27 دی 1359، مصاحبه مهندس سحابی دربارۀ فدائیان اسلام؛ یادنامۀ ابوذر زمان، ص 12.

[74]- بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 1.

[75]- همان، ‌ج 1، ص 355. ساختمان حظیرة القدس همان است که در تقاطع حافظ ـ طالقانی محل حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بوده و هست.

[76]- روزنامۀ جام جم، 21/11/1381، ‌ص 9.

[77]- از آزادی تا شهادت، ص 92.

[78]- بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ‌ص 612.

[79]- روزنامۀ جام جم، 21/11/1381، ص 9.

[80]- سه جمهوری، ص 354ـ355 و برای شواهد بیشتر بنگرید: پیک آفتاب، ص 153، (از روزنامه شرق، 20 بهمن 83، ص 14. )

[81]- بنگرید: تعامل نهضت آزادی با مرجعیت و نهضت روحانیت، رحیم روحبخش، ‌تهران، 1383.

[82]- بخشی از تفسیر ایشان که در آیین اسلام سال ششم، ش 24 (1328) چاپ شده، در بالای آن تصریح شده است که جلسۀ تفسیر در مسجد هدایت در خیابان اسلامبول برگزار می‌شود همچنین بنگرید: طالقانی و تاریخ، بهرام افراسیابی، ص 107. آیت الله طالقانی در بازجویی خود درسال 35 می‌گوید که هشت سال است که امام جماعت مسجد هدایت می‌باشد.

[83]- بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، ص 22.

[84]- بنگرید به تحلیل گلزادۀ غفوری در یادنامۀ ابوذر زمان، ص 248ـ 249.

[85]- بنگرید: بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 41 به بعد، آقای طالقانی که از ثبت این گزارش‌ها توسط افراد ساواک مطمئن بود، یکبار در سخنرانی خود گفت: از آقایانی که حرف‌های مرا ثبت و گزارش می‌کنند بالای آن غیرتی که ندارند، خواهش می‌کنم چیزی اضافه نکنند! بازوی توانای اسلام، ص 214.

[86]- بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 284.

[87]- مسجد هدایت (پایگاه‌های انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک)، ‌ج 1، ‌ص 12.

[88]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ‌ص 15.

[89]- مسجد هدایت، ج 1، ‌ص 71.

[90]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 115ـ 116.

[91]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 160.

[92]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 170.

[93]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 415.

[94]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 14.

[95]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 85.

[96]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 31.

[97]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 94.

[98]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 99.

[99]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 102.

[100]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 107.

[101]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص111.

[102]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 122.

[103]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 125.

[104]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 128.

[105]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 136، 138.

[106]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 157.

[107]- همان، ‌ج 1، ‌ص 173.

[108]- بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 284، ‌مسجد هدایت، ‌ج 1، ‌ص 132.

[109]- همان، ‌ص 315.

[110]- همان، ص 324ـ 325.

[111]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 27.

[112]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 44.

[113]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 432.

[114]- همان، ص 438.

[115]- همان، ص 295.

[116]- همان، ص 323.

[117]- همان، ص 298.

[118]- ابوذر زمان، ج 2، ص 400.

[119]- همان، ‌ج 2، ‌ص 637 به نظر می‌رسد مرحوم طالقانی به فلسفۀ تعطیلی نماز جماعت که در سال 56 و 57 هم مکرر رخ داد، توجه نکرده است.

[120]- مسجد هدایت، ج 2، ص 236.

[121]- همان، ص 408.

[122]- در تمام مدتی که آیت الله طالقانی، در زندان بود، مرحوم غلامرضا تختی هفته‌ای یکبار به منزل ایشان سرکشی می‌کرد و از این بابت طالقانی خود را مدیون او می‌دانست. بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 151.

[123]- ابوذر زمان، ج 2، ص 416ـ417.

[124]- گزارش تعدادی از سخنرانی‌های شهید باهنر، که بیش از دیگران در مسجد هدایت سخنرانی می‌کرد ـ در مجلد دوم اسناد مربوط به آیت الله طالقانی هم که با عنوان ابوذر زمان چاپ شده، آمده است.

[125]- ابوذر زمان، ج 2، ص 605.

[126]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 138.

[127]- ابوذر زمان، ج 2، ص 512، مسجد هدایت، ج 2، ‌ص 34.

[128]- سازمان مجاهدین خلق از درون، ص 20ـ21.

[129]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 294.

[130]- از آزادی تا شهادت، ص 142ـ 143.

[131]- بنگرید به بهره‌گیری از تصاویری که آقای طالقانی با برخی از مجاهدین انداخته و در کتابچه معرفی کاندیداهای سازمان در اسفند 58 به چاپ رسیده است. یکی از کاندیداها دختر آیت الله طالقانی عذرا طالقانی بود.

[132]- ایشان این نگرانی را در سخنرانی خود تحت عنوان انقلاب اسلامی ایران که در کتابچۀ «جهاد و شهادت» به چاپ رسیده بیان کرده است. ایشان در آنجا می‌نویسد:‌ من در زندان و بیرون زندان به فداکاری این جوان‌های چپ‌گرا که به نظر من اندیشه و وجدان و محرکشان همان آزادی بوه، به علل و عوامل داخلی و دیگر علل بین المللی به چپ کشیده شده‌اند، جان داده‌اند، فداکاری کرده‌اند، خون داده‌اند، ما به آن‌ها احترام می‌گزاریم... من بشخصه به این جور مردم فداکار و مقاوم که کشته داده‌اند، 25 سال 30 سال در زندان بودند، از جهت انسانیت نه از جهت مکتب و وابستگی به مکتب خاص، به آن‌ها احترام می‌گذارم، جهاد و شهادت، ص 43ـ44.

[133]- درباره نظر آقای مشکینی که مجاهدین از آقای طالقانی سوء استفاده کردند بنگرید به مصاحبۀ ایشان درباره مجاهدین خلق در: اسلام ومنافقین، ص 42.

[134]- سخنرانی‌های عمومی، ص 163.

[135]- یادنامۀ ابوذر زمان، ص 265.

[136]- سازمان مجاهدین خلق از درون، ص 225ـ 227.

[137]- برخی از مهم‌ترین گروه‌های تشکیل دهندۀ جبهه ملی اول عبارت بود از: حزب ایران به رهبری اللهیار صالح؛ سازان نظارت بر آزادی انتخابات به رهبری بقایی و خلیل ملکی؛ حزب ملت ایران به رهبری فروهر، خداپرستان سوسیالیست به رهبری محمد نخشب، به صورت کلی فدائیان اسلام و برخی از وابستگان به آیت الله کاشانی نیز در آن حضور داشتند.

[138]- بی‌علاقه‌ترین این افراد به مذهب، حسن نزیه بود که در اولین جلسۀ افتتاحیه سخنرانی کرد. (بنگرید: قیام 15خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 326ـ327) وی بعدها فعالیت خاصی نداشت تا آنکه در سال 56ـ57 تحت عنوان رئیس کانون وکلا به فعالیت پرداخت و پس از پیروزی انقلاب، مسؤولیت شرکت ملی نفت ایران را به عهده گرفت که به سرعت هم با مسؤولان بلند پایه روحانی نظام درگیر شد. وی مورد علاقه امریکایی‌ها بود و در موضع‌گیری‌های خود پس از انقلاب، به طور مرتب وجود حکومت دینی را مورد تردید قرار داده و با اعمال احکام شرع به صراحت مخالفت می‌کرد.

[139]- از سید ابوالفضل زنجانی رساله‌ای که ضمن آن حقوق بشر از قرآن استخراج شده در کتاب اسناد نهضت آزادی، ج 9، دفتر دوم، ‌ص 7ـ21 (1398ق) چاپ شده است. همچنین کتابی با عنوان «اسلام و مسأله آزادی، بردگی و رباخواری» (قم، شفق، 1352) به چاپ رسیده است. این کتاب یکی از آثار جالب توجهی است که سال‌های ‌پیش از انقلاب درباره نظام حکومتی اسلام به رشتۀ تحریر در آمده است. برادر وی حاج سیدرضا زنجانی نیز از روحانیونی بود که در نهضت مقاومت ملی نقش داشت و از روحانیون سیاسی دورۀ پس از شهریور بیست و نهضت ملی و رخدادهای بعدی بود.

[140]- این تاریخ، تاریخی است که مصدق ضمن نام‌های وصول خبر تأسیس نهضت را در احمدآباد دریافت کرده و کارشان را تأیید نمود. بنگرید: زوایای تاریک، ص 65 تصویرنامه را بنگرید در: تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، ج 1، سند ش 70/1.

[141]- این جبهه در 23 تیرماه 1339 در منزل غلامحسین صدیقی تشکیل جلسه داده و در30 تیر همان سال اعلام موجودیت کرد. جبهه یاد شده در اوائل سال 43 بدون آنکه کمترین توفیقی در تحولات سیاسی جاری به دست آورده باشد، از هم پاشید. گفتنی است که ملی‌ها در مرداد سال 44 بار دیگر جبهۀ ملی سوم را سرپا کردند که اندکی بعد، رهبران آن دستگیر شده و جبهۀ ملی سوم نیز از میان رفت.

[142]- بنگرید به گفته‌های بازرگان در این باره در: شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ص 347. بازرگان در ص 403 اظهارات دکتر سنجابی را که گفته است عضویت نهضت در جبهه پذیرفته شد، تکذیب کرده است.

[143]- شصت سال خدمت، ج 1، ص 392. در زندان هم وقتی شنیدند که اسدالله علم نقش جبهۀ ملی را در جریان پانزدهم خرداد نفی کرده خوشحال شدند و حتی در مراسم یادبودی که نهضتی‌ها به مناسبت مراسم هفت شهدای پانزدهم خرداد در زندان برگزار کردند، شرکت نکردند. همان، ج 2، ص 118.

[144]- دکتر شریعتی این زمان در فرانسه بود. وی ابتدا با شاخۀ دانشجویی جبهۀ ملی همکاری می‌کرد اما با تشکیل نهضت آزادی، به دلیل تربیت مذهبی خود به آن پیوست. وی در توضیح این مطلب نوشت: الان یک عطش دانشجویی وجود دارد و نیاز به یک مکتب عمیق فکری... آیا جبهۀ ملی با ترکیبی که فعلا دارد می‌تواند از همه نظر این عطش را فرو نشاند و در برابر ایدئولوژی‌ها و مکتب‌های فراوانی که همه جا عرضه می‌شود، خود مکتبی ارائه دهد؟... باید به این‌ها پاسخ داده شود و جبهه ملی هیچ پاسخی برایش ندارد: سوسیالیسم، رژیم، حکومت، مذهب، مکاتب اجتماعی و سیاسی، انقلاب، رفرم، مالکیت کشورهای اسلامی، نهضت‌های رهایی بخش، ملت‌ها و خلاصه پاسخ گفتن به این پرسش دیرین که چه باید کرد؟ بنگرید: یادنامۀ شهید جاوید، ص 19 به نقل از رند خام، ص 59ـ 90.

[145]- شصت سال خدمت و مقاومت، ج 1، ‌ص 370. بازرگان در نام‌های که در تاریخ 10/8/41 برای شاخۀ جدید التأسیس نهضت آزادی در امریکا نوشته، اختلاف نهضت را با جبهه در دو چیز می‌داند یکی صراحتی که نهضت در احترام به مصدق و حفظ نام و یاد او دارد و دیگری تأکید بر اینکه شاه مشروطه فقط باید سلطنت کند نه حکومت. بعد از شرح دو نکتۀ فوق تحت عنوان «الف» و «ب» می‌افزاید: البته به لحاظ ایدئولوژی و مبانی فکری نیز چون ما معتقد و متکی به اصول اسلام هستیم و به تقوی و عمل و تربیت و فعالیت‌های عمقی خیلی اهمیت می‌دهیم، با جبهه‌ای‌ها وجوه تمایزی داریم... البته هیچکدام از این‌ها مانع همکاری و همراهی نباید باشد بنگرید: شصت سال خدمت، ج 2، ص 168.

[146]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 347.

[147]- اسنادی از نهضت ازادی ایران، ج 1، ص 43.

[148]- شصت سال خدمت، ج 1، ص 374.

[149]- رهبری مسائل انقلابی این دوره در اختیار روحانیت قرار داشت و نهضت آزادی در جمع می‌کوشید تا با ادبیات ویژۀ خود از آن دفاع کند. برای نمونه، نهضت آزادی تلاش می‌کرد تا اگر روحانیت با مسأله‌ای از اصلاحات مخالفت دارد، به گونه‌ای از موضع روحانیت دفاع کند که اصل آن اصلاحات زیر سؤال نرود. برای مثال درباره حق رأی زنان بنگرید به اطلاعیۀ نهضت آزادی در:‌ تاریخ قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 275ـ 276.

[150]- در این باره بنگرید به تحلیل ساواک در: امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ‌ص 398.

[151]- میثمی مواضع نهضت را در این باره، در سه موضعگیری خلاصه می‌کند بی‌تفاوتی که حرکت روحانیت را قشری می‌دید، جناح دیگری که اعتقاد به تأیید حرکت روحانیت داشت، و جناحی که به زعم وی، معتقد بود که می‌بایست با روحانیت برخورد تعالی بخش کرد و حرکت آنان را عمق بخشید. بنگرید: از نهضت آزادی تا مجاهدین خلق، ص 120.

[152]- بنگرید: تاریخ قیام پانزده خرداد به روایت اسناد، ‌ج 2، ص 342ـ 348.

[153]- صحیفۀ امام، ج 1، ص 161.

[154]- آقای طاهری می‌نویسد: وقتی پس از نشر اساسنامۀ نهضت که در آن آمده بود «به استناد اسلام، قرآن، منشور بین الملل و قانون اساسی» سؤال مکتوبی را در یک مجلس به بازرگان دادم و اعتراض کردم، بازرگان اصرار مرا در تکیه روی قرآن، با حرف عمر تشبیه کرد که گفته بود حسبنا کتاب الله. بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، ص 26.

[155]- قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 270 ـ 271؛‌ تاریخ سیاسی بیست و پنج سالۀ ایران، ص 312ـ 313. دلیل این امر نیز مخالفت ملی‌های کهنه‌کار با حرکت نیمه مذهبی نهضت آزادی بود. افزون بر آنکه نهضت تحت تأثیر قیام روحانیت، به تدریج لبۀ انتقاد را متوجه شاه می‌کرد در حالی که بسیاری از ملی‌ها بنای وارد شدن در این عرصه را نداشتند.

[156]- وی از حضور خود در نهضت آزادی و فعالیت‌های سیاسی آن سال‌ها در کتاب «درس تجربه» به تفصیل سخن گفته و درست مانند بسیاری از خاطره‌نویسان دیگر، نقش محوری برای خود فرض کرده است. در بخشی از کتاب، درباره وی سخن گفته‌ایم.

[157]- شهید رجایی (متولد 1312) در بازجویی‌های خود در سال 42 رسما به عضویت در نهضت ازادی اعتراف می‌کند. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید رجایی، ص 56. وی در جای دیگری انگیزه پیوستن خود را به نهضت، صرفا گرایش نهضت به مذهب عنوان کرده می‌نویسد: آقای مهندس بازرگان به کمک دوستان مذهبی خود اقدام به تأسیس نهضت آزادی کرد و مشهور شد که هرکس که علاقۀ مذهبی دارد در نهضت آزادی ثبت نام می‌کند. همان، ص 351. وی سال‌ها در فعالیت‌های فرهنگی در دبیرستان کمال (که مؤسس آن یدالله سحابی بود؛ خبر مفصل تأسیس و ادارۀ آن را بنگرید در: یاران امام به روایت... شهید رجایی، حاشیه، صص 85ـ 87 دبیرستان یاد شده طی سال‌های ‌35ـ 37 ساخته شد و پیش از آن چادری در آنجا نصب شده آقای مطهری به مناسبت ایام محرم ده شب منبر رفت) ‌بنیاد (مدرسه) رفاه (درباره «بنیاد تعاون رفاه اسلامی» بنگرید: زندگی نامه سیاسی شهید رجایی، صص 64ـ 68) و جلسۀ ماهانۀ معلمین فعالیت داشت و با برخی از عناصر مجاهدین مانند رضا رضایی و پوران بازرگان مربوط بود. وی پس از فرار پوران، در سال 52 به جرم نگهداری از اسناد و مدارک او و استفاده از آن‌ها و ارتباط با رضایی‌ها و عده‌ای دیگر از مجاهدین زندانی شد. بنگرید: یاران امام به روایت... شهید رجایی، ‌ص 302ـ 304 (زندگی نامه سیاسی شهید رجایی، ص 57) رفعت افراز از نیروهای مجاهدین، مدیر دبستان رفاه و پوران بازرگان ـ همسر حنیف نژاد ـ مدیر دبیرستان رفاه بود. بنگرید: همان، ص 325، ‌339، ‌355 درباره همکاری رجایی با مجاهدین و اینکه در عین ارتباط و کمک هیچگاه رسما جزو آنان نبود بنگرید: سیرۀ شهید رجایی، ص 126ـ 127، زندگی نامه سیاسی شهید رجایی، ص 70. پوران بازرگان در 16 اسفند سال 1385 در پاریس درگذشت. درباره دبیرستان کمال نارمک، رفاه و علوی یک تک نگاری با نام کارنامه سیاسی و فرهنگی دبیرستان‌های کمال نارمک، رفاه و علوی چاپ شده است. (حمید کرمی‌پور، تهران، 1389، مرکز اسناد انقلاب اسلامی).

[158]- شیبانی در سال 1335 به خاطر به راه انداختن تظاهرات به نفع فلسطین از دانشگاه اخراج شد؛ هرچند اندکی بعد به دانشگاه مشهد تبعید گردید. وی با سران نهضت در سال 41 دستگیر و به (شش یا) هفت سال زندان محکوم شد. شیبانی پس از آزادی در سال 47 بارها دستگیر و زندانی شد. وی پس از انقلاب از نهضت آزادی جدا گردید و به یاران امام و نهضت اسلامی پیوست؛‌ وی نمایندۀ مردم تهران در خبرگان بوده و سپس بارها در سمت وکالت مجلس و سمت‌های دیگر، به خدمت در جمهوری اسلامی پرداخت. آقای منتظری که در زندان وی را ملاقات کرده می‌گوید: دکتر شیبانی خیلی آدم پر مطالعه‌ای بود. دائما مشغول مطالعه بود. تفسیر مجمع البیان را شاید از اول تا آخر خوب مطالعه کرده بود. عربی را خوب می‌دانست و از کتاب‌های عربی استفاده می‌کرد. ایشان مرد متدین و متعهدی است. اجمالا ایشان در بین زندانیان مسلمان، از افراد با استقامت و متعبد به احکام اسلامی بود. (خاطرات، ج 1، ص 364).

آقای فارسی درباره دلیل زندانی شدن شیبانی در حاشیۀ کتاب نوشته‌اند: نادرست. علیه حمله سه جانبه اسرائیل، انگلیس و فرانسه به مصر که با اتمام حجت سیاسی دولت شوروی به انگلیس و فرانسه ـ به معنای به کارگیری سلاح هسته‌ای علیه آن‌ها ـ به شکست انجامید. در مشهد او را به این بهانه که به مجلس روضه می‌بریم به جلسه نهضت مقاومت ملی آوردند که در آن کتاب «طبایع الاستبداد» عبدالرحمن کواکبی را تدریس می‌کردم و این دنباله تدریس نهضت‌های انبیاء تکامل مبارزه ملی، انقلاب فرانسه، و کتاب «مواطنون لا رعایا» ـ ملت نه رعیت، یا شهروندان نه رعیت ـ از خالد محمد خالد مصری بود که از سال 1333 تا زمان تبعید عباس شیبانی به مشهد به طول انجامید. این در جلسات نهضت مقاومت ملی ایران در مشهد بود که شما از آن به عنوان «ملی ـ مذهبی» یاد کرده‌اید. بفرمایید در جلسات آیات عظام «روحانیت رسمی و سنتی» و «اصحاب دائرة المعارف روایی» در دوره پس از کودتای 28 مرداد 32 و تبدیل ایران به مستعمره مشترک آمریکا و انگلیس یعنی دهه 30 چه می‌گذشته است؟ مطالبی می‌توانم در آنجا ثبت کنم که همه را شنیده‌ام با گوش خود و به چشم دیده‌ام که مصلحت نمی‌دانم ثبت آن را. توضیحی را که امام راحل رحمه الله  از آن «روحانیت» داشته‌اند، کافی می‌دانم.

[159]- بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، صص 21، 22، 27.

[160]- جام جم 21/11/1381، ‌ص 9.

[161]- در این باره به توضیحات خود بازرگان بنگرید: شصت سال خدمت، ج 1، ص 381. وی از اقداماتی که ابراهیم یزدی در بیروت، چمران در قاهره، قطب زاده در پاریس و محمد توسلی و پرویز امین در بغداد و بصره در این باره صورت می‌دادند، یاد کرده است. عزت الله سحابی هم از نقش دکتر شریعتی در این باره سخن گفته است. همان، ‌ج 2، ص 126 همچنین در ص 177 توضیحاتی از سوی ابراهیم‌ یزدی در این باره آمده است. سماع نام تشکیلاتی بود باعنوان کامل سازمان مخصوص اتحاد و عمل که قرار بود مقدمات آموزش‌های نظامی را برای ایرانی‌های مبارز در مصر فراهم سازد.

[162]- برای بازرگان این نکتۀ جالبی بود که برای مثال، طالقانی، خودش را از این حصار درآورده، پای سخنرانی کلاهی‌ها می‌نشست و آن‌ها را داخل آدم حساب می‌کرد. «یک کلاهی را آدم دانستن، داخل آدم دانستن و با کلاهی محشوربودن» این ویژگی‌ طالقانی بود. یادنامۀ ابوذر زمان، ص 198.

[163]- نهضت اصولا مبارزات دورۀ اخیر را با حرکت سید جمال آغاز می‌کرد (بنگرید: اسناد نهضت، ج 11، ص 116) در حالی که نهضت واقعی اسلامی، نه بر مبنای حرکت سید جمال، ‌بلکه بر مبنای جنبش تنباکو بر محوریت میرزای شیرازی بود.

[164]- اسناد نهضت، ج 11، ص 90.

[165]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب ـ در چاپ پنجم ـ نوشته‌اند: ناقص و نارسا. مرحوم مهندس بازرگان‌ اندکی پس از کودتای 28 مرداد به مشهد آمد و در نزدیکی مشهد مورد استقبال مبارزان نهضت ملی ایران که در کانون نشر حقایق اسلامی مرحوم محمدتقی شریعتی متشکل بودند، قرار گرفت و شبی که در آنجا سخنرانی کرد نطقی بیدادگر ایراد نمود که در هیچ محفل مذهبی سنتی تا هشت سال بعد پیدا نمی‌شود. گفت: پس از این همه ظلم و فساد و شرابخواری در کاباره‌های رم ایتالیا آمده در حرم مطهر حضرت ثامن الائمه علیهم السلام  نماز می‌خواند! بارالها که گربه عابد شد عابد و زاهد و مسلمانا! این نماز را در موقع استقبال از شاه خائن و کودتاچی و عامل بیگانه، مرحوم آیت الله سید یونس اردبیلی و مرحوم سبزواری به او پیشنهاد کردند و دستور دادند سجاده‌ای برایش پهن کنند و تصویرش در روزنامه‌ها به چاپ رسید.

[166]- عنوان «اسلام مکتب مبارز» نامی بود که بعدها برای نشریۀ اتحادیۀ انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا و امریکا انتخاب شده و گویا 25 شماره از آن منتشر شد. بیست و پنجمین آن در اسفند 58 تقدیم به پاسداران انقلاب شده است.

[167]- بنگرید: زوایای تاریک، ص 89. این حرکت به رهبری احمد صدرحاج سید جوادی و عده‌ای دیگر در نهضت صورت گرفت. جلال الدین فارسی از نقش خود در نگارش برخی از اعلامیه‌ها یاد کرده و به ویژه پس از نقل یکی از این اعلامیه‌ها که کاملا جنبۀ مذهبی و دینی و توجه به مرجعیت داشته و ضمن آن آمده بود که «نهضت آزادی مورد تأیید مراجع است»، خبر از اعتراض دارودسته غیر متعهد نهضت داده است که اظهار کردند استقلال نهضت از بین رفته و تابع علما و مراجع شده، ص 99.

[168]- نمونه‌هایی از آن‌ها را بنگرید در: زوایای تاریک، ص 106ـ 107. فارسی موفق شده بود تا شهید باهنر را به عضویت کمیتۀ فرهنگی نهضت و رجایی را که خود پیش از آن در نهضت بود، به عنوان مسؤول کمیته فرهنگیان درآورد و بر رنگ و بوی اسلامی نهضت بیفزاید. همان، ص 110.

[169]- زوایای تاریک، ص 118ـ 119. یکی از دلایل احساس مخالفت بازرگان نسبت به آقای فارسی ـ صرف نظر از مسائل ابتدای انقلاب و بحث کاندیداتئوری جلال ـ به همین مسائل باز می‌گشت. آقای بازرگان به طور معمول در آثارش، وقتی از چمران ستایش می‌کند،از جلال بدگویی می‌کند.

[170]- در این باره بنگرید به توضیحات بازرگان در: رسوایی استبداد، ص211 ـ 212 که روی اسلام، وطن پرستی و اعتقاد کامل به قانون اساسی و نظام مشروطه تأکید کرده است. وی همچنین بر چهار عنصر مسلمان، ایرانی، معتقد به قانون اساسی و مصدقی بودن، به عنوان ارکان اربعۀ نهضت آزادی تأکید کرده و در بخش مسلمانی، آن را چیز‌ی بیش از یک مسلمان بودن دانسته است؛ به این معنا که نهضت دین را از سیاست جدا نمی‌داند. بنگرید: شصت سال ج 1، ص 379ـ 380.

[171]- اسناد نهضت آزادی، ج 1، ص 18.

[172]- مهندس بازرگان در کتاب «انقلاب در دو حرکت» (ص 21) با اشاره به پدید آمدن نهضت قم می‌نویسد که این حرکت «از ناحیۀ‌ ملیون و مخصوصا روشنفکران مسلمان مبارز مورد استقبال قرار گرفته، آن را الحاق و اجابتی به دعوت پیگر خود می‌دیدند». این نشانگر همان حالت قیم مآبانه و اظهار پیشکسوتی نهضت و ملیون و روشنفکران مسلمان برای نشان دادن تفوق خود بر جنبش مبارزان روحانی است که مستقل از روشنفکران مذهبی حرکتشان را آغاز کردند.

[173]- برای نمونه بنگرید به: اسناد نهضت آزادی، ج 3، (تهران، 1363) جریان محاکمۀ سران و فعالین و نیز بنگرید:رسوایی استبداد در دفاعیات مهندس بازرگان، ‌(تهران، 1350) مقاومت در زندان، خاطرات عباس رادنیا (1340ـ 1343) محاکمات و مدافعات عباس رادنیا، مصطفی مفیدی، محمد بسته نگار، 1343، ‌تهران به کوشش ابراهیم یزدی، قلم 1378.

[174]- صحیفۀ امام، ‌ج 1، ص 161؛ زوایای تاریک، ص 116ـ 117.

[175]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 276ـ 278.

[176]- اسناد نهضت آزادی، ج 1، ص 44. مقصود از جملۀ اخیر یعنی «مقتضیات سیاسی» را در موضع‌گیری مهندس بازرگان نسبت به حکم ارتداد سلمان رشدی می‌توان مشاهده کرد. در آنجا با اعتراف به زشتی کار سلمان رشدی، حکم ارتداد وی را به سود مسلمانان نمی‌داند. وی پا را فراتر نهاده حکم قتل مرتد را مخالف با آیه لااکراه فی الدین دانسته و موضع‌گیری امام را بر ضد سلمان رشدی، محکوم می‌کند. بنگرید: آیا اسلام یک خطر جهانی است؟ ص 96ـ 97.

[177]- در واقع شاخۀ نهضت در خارج از کشور، اندکی پس از تشکیل آن در ایران شکل گرفت در این باره ابراهیم یزدی مصاحبه‌ای مفصل دارد که در کتاب شصت سال خدمت و مقاومت، ج 2، ص 169 به بعد آمده است. اعضای اصلی نهضت در خارج از کشور عبارت بودند از صادق قطب زاده، ‌مصطفی چمران، پرویز امین، ابراهیم یزدی، غلامعباس توسلی، محمد توسلی، مهدی مظفری، که برخی از آنان در مقطعی خاص در کار ساماندهی به مبارزه مسلحانه نیز مشغول بودند. همان، ص 175ـ 181. محل آموزش‌های چریکی قاهره بود که به نوبت کسانی از آلمان به آنجا اعزام شدند. از جملۀ این افراد شهید مصطفی چمران بود. برخی دیگر عبارت بودند از ابوالفضل بازرگان (برادرزاده مهندس بازرگان) علی نصر، علی شریفیان، حسین حریری و شماری دیگر. اعزام اولین گروه در سال 1343 بوده است. بعدها مرکزیت این کار از قاهره به لبنان منتقل شد که چمران هم در بیروت مستقر شد؛ اما در سال 1346 وی به آمریکا بازگشت و کارها متوقف شد. ایشان بعدها به منظور همکاری با امام موسی صدر برای تأسیس یک دبیرستان فنی برای شیعیان جنوب به لبنان رفت. بنی صدر به طور کلی در اینکه نهضت آزادی حرکتی در راستای جنگ مسلحانه داشته یا مقدماتی برای این کار فراهم کرده، ‌تردید کرده است. درس تجربه، ص 69ـ 73.

[178]- شصت سال خدمت، ج 1، ص 383.

[179]- انتشار این نشریه و نام آن متأثر از حرکت مجاهدین خلق در سال 50 بود که شمار زیادی از آنان دستگیر شده و خبر آنان همه جا را گرفت. بنگرید: شصت سال خدمت و مقاومت، ص 185ـ 186 نامگذاری این نشریه به پیام مجاهد، مورد مخالفت مجاهدین خلق که خود در پی تأسیس حرکتی خاص خود در خارج از کشور بودند، شد که البته تأثیری در انتشار آن نبخشید. طبعا بیشر فعالیت‌ها در امریکا بود اما در پاریس هم قطب زاده تاآستانۀ انقلاب در این باره فعال بود. فعالان نهضت در امریکا عبارت بودند از: جلیل ضرابی، شهین طباطبائی، کلود طباطبائی، بهزاد نیا، دکتر رضا صدر، هادی نژاد حسینیان، حسین مظفری، کمال خرازی، رضا روحانی، جمشید حقگو، محسن سازگارا، رضا طباطبائی، و ابراهیم یزدی، بنگرید: شصت سال خدمت و مقاومت، ج 2، ص 193 ابراهیم یزدی از سال 1351 اجازۀ رسمی برای دریافت وجوه شرعی، و استفاده از بخشی از آن را از امام خمینی دریافت کرد. همان، ص 194 تصویر شمارۀ 54 این نشریه را که مربوط به اسفند 56 است، در ضمایم چاپ سوم این کتاب آوردیم.

[180]- مسؤولان نهضت در امریکای شمالی عبارت بودند از: محمد نخشب، ابراهیم یزدی، عباس امیر انتظام و برای مدتی دکتر چمران. در اروپا نیزقطب زاده (متولد 1315 در تهران) و بنی صدر آن را هدایت می‌کردند.

[181]- شصت سال خدمت، ج 2، ص 186ـ 187.

[182]- به نقل نامۀ سید علی جهان آرا در «تاریخچۀ گروه‌های تشکیل دهندۀ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی»، ص 21. و بنگرید به تحلیل خود بازرگان در این زمینه به: تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، گزارش بی بی سی، ص 178. در دفاعیات ناصر صادق نیز به این نکته اشاره شده است که چگونه مبارزه عادی به مبارزه مسلحانه تبدیل شد. وی پس از اشاره به رخدادهای پس از شهریور بیست تا پانزده‌هم خرداد و قتل عام مردم می‌افزاید: «این وقایع، آخرین تردید مبارزین ایران را در دست بردن به اسلحه و قهر مسلحانه از میان برد... از این پس جامعۀ ایران شاهد رویش مداوم گروه‌های مسلح مبارزی بود که قصد داشتند از طریق انقلاب مسلحانه رژیم حاکم را که مانع پیشرفت و تکامل خلق ایران است، واژگون کنند» بنگرید: اسناد منتشرۀ سازمان مجاهدین خلق ایران، مدافعات، صص 48ـ 49.

[183]- بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 422. تحلیل ساواک از اطلاعیه‌های تسلیت مشترک میان روحانیون افراطی و بازرگان و همفکرانش (به مناسبت فقدان مرحوم آقا مصطفی خمینی) این بود که این دو گروه به هم نزدیک شده‌اند و گروه دوم به رغم اینکه زمانی روحانیون را مرتجع و قدیمی می‌خواندند، اکنون با آنان همبستگی دارند.

[184]- بنگرید:‌انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 7، ص 210ـ 213.

[185]- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 7، ص 307.

[186]- اسناد نهضت آزادی، ج 11، ص 117.

[187]- اسناد نهضت آزادی، ج 1، ص 71.

[188]- بنگرید: شصت سال خدمت و مقاومت، ج 2، ص 137ـ 139.

[189]- بنگرید: علم و دین، ‌ایان بابور، ترجمۀ خرمشاهی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

[190]- اسناد نهضت، ج 11، ص 117.

[191]- رسوایی استبداد، ص 78.

[192]- بنگرید: کتاب‌های چاپی فارسی مشار، ص 4796.

[193]- مطهرات در اسلام، ص 43.

[194]- سخنرانی بازرگان در مراسم طالقانی، چاپ شده در یادنامۀ ابوذر زمان، ص 194.

[195]- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج، ‌صص 23ـ 25.

[196]- راه انبیاء، ص 2.

[197]- راه طی شده، ص 124.

[198]- بنگرید: رسوایی استبداد، ص 86.

[199]- راه انبیاء، ص 197ـ 198.

[200]- البته مخالفت با فلسفۀ اسلامی در حوزه‌های علمیه، از جمله حوزۀ مشهد وجود داشت، که ربطی به تفکر تجربه‌گرایی نوین نداشته و هدف آن شناخت و عرضۀ ناب و خالص معارف الهی بدون امتزاج با اندیشه‌های بشری است. مکتب تفکیک و آموزه‌های میرزا مهدی اصفهانی که پس از سال 1320 در حوزۀ مشهد قوت گرفت، از این دست بود. در این باره به کتاب «مکتب تفکیک» استاد محمدرضا حکیمی (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی)، مراجعه فرمایید.

[201]- تألیف کتاب «باد و باران در قرآن» به سال 1343 ش، زمانی که مهندس بازرگان در زندان بود، پایان یافت. بنگرید: شصت سال خدمت، ج 2، ص 42.

[202]- بی‌نهایت کوچک‌ها به ضمیمۀ پراگماتیسم در اسلام، (تهران 1342) ص 44.

[203]- اسلام جوان، ص 14ـ 15.

[204]- بازگشت به قرآن، ج 4، ص 34.

[205]- این کتاب با نام مهدی سحاب (مهدی بازرگان و سحابی) در سال 54 به چاپ رسید. محور قرار دادن علم برای سنجش ماتریالیسم و ایده‌آلیسم در کلام جدید، جریان گسترده‌ای است که بازرگان تنها یک حلقۀ آن است. برای مثال می‌توان به کتاب «ایده‌آلیسم و ماتریالیسم و تطبیق آن‌ها با علوم جدیده» اثر دکتر برافروخته (تهران، چاپخانۀ آزردگان، 1327) مراجعه کرد. این کتاب، نمونۀ شگفت بهره‌گیری از مسائل علمی برای اثبات کلیات دین به ویژه مسألۀ روح با توجه به داده‌های علمی در شعبه‌های مختلف علوم تجربی است. در این کتاب گرایش اسلامی وجود ندارد و صرفا فلسفی علمی است.

[206]- سازمان مجاهدین خلق از درون، ص 144 ـ 145.

[207]- نشریه نقطه، مصاحبه با تراب حق شناس، شماره 1، صص 66، به نقل از: بررسی تغییر ایدئولوژی، ‌ص 214.

[208]- اسناد انقلاب اسلامی، ج 1، ص 209.

[209]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 296.

[210]- آخرت و خدا هدف بعثت انبیاء، ص 94.

[211]- خاطرات پیشگامان، ص 175ـ 176 به نظر عبدالعلی بازرگان، هیچ نوع تغییر نگاهی در بینش پدرش ایجاد نشده و اظهار نظر سروش در این باره کاملا خطاست. بنگرید: همان، ص 193ـ 195.

[212]- اصل آن درس‌هایی بود که در میانه دهۀ‌20 برای اعضای انجمن اسلامی و دوستداران آن ارائه کرده بود.

[213]- سحابی این کتاب را در زندان برازجان که همراه شماری دیگر از اعضای نهضت آزادی در سال 1346 به آن منتقل شدند، در مواجه با مارکسیست‌ها و توده‌ای‌ها نوشت (همگام با آزادی، ‌ج 1، ص 220). این کتاب همان زمان مورد اعتراض برخی از افراد قرار گرفت. بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 601. از جمله علامه طباطبائی در المیزان (مجلد 16 عربی) به آن جواب داد (المیزان، ‌ج 16 «كلام فی كینونة الانسان الاولی» و سحابی رساله‌ای مستقل در نقد مطالب علامه نوشت که شرکت سهامی انتشار چاپ کرد. (بنگرید: فهرست انتشارات شرکت انتشار، 1349، ص 110) برخی از آثار دیگر سحابی عبارت بودند از: تکامل موجودات، توجه به آثار طبیعت درقرآن، قرآن و تکامل (تهران شرکت سهامی انتشار، 1344) و دعاهای قرآن. یک گزارش اجمالی از زندگی وی را در روزنامۀ شرق مورخه 27/1/1384 ببینید. درباره خلقت انسان و اینکه آیا نظریه داروین درست است یا نه، یک داستان نسبتا طولانی در افکار اسلامی قرن بیستم وجود دارد. در ایران هم کارهایی در این باره صورت گرفت که از آن جمله کتابچه‌ای بود در موافقت با نظریه داروین با عنوان «آفرینش انسان». به علاوه آقای مصباح هم درس‌هایی در این باره داد که به صورت کتابچه‌ای توسط انتشارات شفق چاپ شد. در سال نخست انقلاب هم کتاب «خلقت آدم و بحثی در تکامل» توسط مرتضی رضوی سلدوزی و با مقدمه دکتر محمد مفتح چاپ شد. کتاب «داروینیسم و مذهب، نبرد اندیشه‌ها در زیست‌شناسی» نیز توسط نورالدین فرهیخته در مرداد 1351 (انتشارات دهخدا) در تهران برای دومین بار چاپ شد. چند دهه پیش از این‌ها، اسدالله خرقانی کتابی در رد نظریه داروین نوشت. محمد مقیمی هم کتابی با نام مناظرۀ مسلمان با داروین نوشت. کتابی با همین نام مناظرۀ مسلمان و داروین از سید محمد شیرازی و با ترجمه علی کاظمی (قم، دارالعلم، 1387ق ) چاپ شده است. مقدم بر همۀ این‌ها کتاب «نقد داروین» آقای محمدرضا مسجد شاهی از علمای اصفهانی بود که در دو جلد به عربی منتشر شد. شبلی نعمانی هم در مجموعه مقالاتش (صص 185ـ 193) که با ترجمه فخر داعی چاپ شده، مقالی را به این بحث اختصاص داده است.

[214]- البته ایشان نیز متأثر از اندیشه‌های جدید بود. وی در تفسیر آیه «یقتلون النبیین بغیر حق و یقتلون الذین یأمرون بالقسط من الناس» معتقد بود که قسمت اخیر آیه شامل کشتن سوسیالیست‌ها در کنار گذاشتن انبیاء می‌شود؛ به این دلیل که آنان هم به قسط دعوت می‌کنند. بنگرید: شریعتی آنگونه که من شناختم، ‌ص 40. شاید همین مسأله سبب شده بود که طاهر احمدزاده با اینکه مسلمان بود، از موضع فرزندش مسعود و مجید که چریک فدایی بودند، دفاع کند. او می‌گفت: «هدف انبیاء برقراری قسط و عدل بوده است و این بچه‌ها هم در راه قسط و عدل فعالیت کردند و به دست دژخیمان رژیم شاه اعدام شدند.» آن‌ها که رفتند، ص 222. میثمی در آنجا به خطای آشکار، این نظریۀ آقای مطهری را در کتاب اقتصاد اسلامی که عدل مقدم بر دین است را با این مسأله تطبیق کرده است. در حالی که آقای مطهری در جای دیگری، به صراحت نظریه مزبور را که صرف مبارزه در راه قسط بدون اعتقاد به خداوند، سبب فلاح می‌شود را رد کرده‌اند بنگرید: استاد مطهری، و روشنفکران، ص 140.

[215]- در جمع‌، در این مقطع زمانی، یک فرد متدین و انقلابی، از نوع متوسط، کسی بود که همزمان از معلومات آقای طالقانی، از کتاب‌های بازرگان، و از سخنرانی‌های مطهری و برخی روحانیون استفاده ‌کند و در این حال، به سید قطب، بازرگان و سید جمال الدین اسد آبادی نیز علاقمند باشد. این گزارشی است که ساواک درباره یک فرد انقلابی که او را طرفدار آیت الله خمینی معرفی کرده، به دست داده و به نظر می‌رسد که در نهایت دقت، جوانب مختلف فکر دینی این شخص ـ ‌که سمبل یک جریان گسترده‌ای است که در انقلاب اسلامی خود را نشان داد ـ معرفی شده است:

«در مورد شرکت بانوان در انجمن‌های ایالتی و ولایتی و لوایح ششگانه، با نظر روحانیون مخالف، موافق بوده و از نظریات خمینی دفاع و تبعیت می‌کند... در زندان... از سید محمود طالقانی استفاده علمی کرده... به امور مذهبی بانظر روشن بینی نگاه می‌کند... از هر سیاست و مقررات و احیانا قانونی که مغایر با ظواهر اسلام باشد انتقاد کرده و از سید قطب و مهندس بازرگان و سید جمال الدین اسدآبادی تعریف می‌کند... در اغلب هیأت‌های مذهبی شرکت می‌کند، فرزندان خود را به مدارس وابسته به جامعۀ تعلیمات اسلامی می‌فرستد... به کتاب‌های مهندس بازرگان علاقه دارد. در مباحث دینی بیشتر به جنبۀ سیاسی می‌پردازد و به وعاظ به شیخ علی اصغر مروارید و شیخ علی اکبر هاشمی و حاج مطهری [و] طرز فکر آن‌ها علاقمند است». بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 118.

[216]- نشریه یادآور، ش 6ـ8، ص 158.

[217]- همان، ص 159.

[218]- جنبش دانشجویی، ص 130ـ 131.

[219]- مسجد هدایت، ج 1، ص 112.

[220]- کاظم سامی دربارۀ آقای طالقانی می‌گوید: انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها مدیون این مرد است و اوست که مبتکر این انجمن‌هاست. یادنامۀ ابوذر زمان، ص 222. آقای خسروشاهی از اینکه آقای طالقانی در آن مجلس بوده، ابراز تردید می‌کرد.

[221]- انقلاب در دو حرکت، ص 20ـ 21؛ آقای واعظ زاده هم درباره جلسات این کنگره توضیحاتی داده‌اند. بنگرید: پاره‌ای از خورشید، ص 492 از برجستگی‌های مرحوم میلانی توجه به انجمن اسلامی‌های حتی خارج از کشور است که به طور ممتد برای آن‌ها پیام‌هایی می‌فرستاد. برخی از این پیام‌ها در پروندۀ ساواک ایشان که به تازگی به چاپ رسیده، آمده است.

[222]- بنگرید: تحلیلی پیرامون دانشگاه قبل و بعد از انقلاب، ص 21.

[223]- ابوذر زمان، ج 2، ص 111.

[224]- همان، ج 2، ص 287ـ 288.

[225]- مسجد هدایت، ج 1، ص 111.

[226]- مسجد هدایت، ج 1، ص 113.

[227]- بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، ص 29، آقای خسروشاهی می‌گوید که شماره 2 این نشریه را که حاوی انتقادهای تند عبدالرضا حجازی به بازرگان بود، ایشان بدون اطلاع من منتشر کرد. گرچه من هم مطالبی در این باره یادداشت کرده بودم، البته نه به آن تندی. ایشان افزود: نشریۀ «در راه انقلاب فکری اسلامی» هم کار من بود که دو شمارۀ نخستین آن 16 صفحه و شمارۀ سوم در 48 صفحه درباره انقلاب الجزایر منتشر شد. عناوین این سه شماره عبارت بود از: دین و دنیای امروز، اسلام و آزادی الجزایر، نشریۀ چهارم آن هم از نورالله طبائی درباره عقاید کسروی بود.

[228]- برای نمونه می‌توان در دهه 40 و 50 سخنرانی‌های فخرالدین حجازی اشاره کرد که گفته می‌شد برخی مانند آقای فلسفی با او مخالف بودند و کسانی مانند آیت الله طالقانی یا محمدتقی جعفری از او دفاع می‌کردند. در این باره، آقای جلال الدین فارسی توضیحات مفصلی را در متنی که به عنوان نقد چاپ دوم کتاب حاضر نوشتند، داده‌اند. ایشان آگاهی‌های خود را درباره سوابق حجازی به آقای فلسفی منتقل کرده‌اند و همین امر سبب شد تا آقای فلسفی به مسؤولین حسینیه ارشاد بگویند که شرط آمدن ایشان به آنجا، نیامدن فخرالدین حجازی است. همان زمان حجازی نزد آقای طالقانی می‌رود و اظهار می‌کند که کسانی گفته‌اند، چون من معمم نیستم و فکلی هستم، حق سخنرانی ندارم. آقای طالقانی که از سوابق ایشان بی‌اطلاع بوده‌اند، از وی تجلیل و دفاع می‌کنند. آقای فارسی سریعا خود را به آقای طالقانی می‌رساند و در این باره و مطالبی که ایشان در روزنامۀ خراسان و هیرمند نوشته با ایشان گفتگو می‌کند و در نهایت مطالب ایشان را که با سند ومدرک بوده می‌پذیرد.

[229]- بنگرید به: مجله حوزه، س 6، ش 3، (مرداد 1368) ص 39ـ 40.

[230]- اسنادی از انجمن‌ها و مجامع، ص 108ـ 109.

[231]- خاطرات سید مرتضی نبوی، ص 27، 35.

[232]- اسلام مکتب مبارز، ش 9ـ 10، ‌ص 68ـ 69.

[233]- برای اطلاع بیشتر بنگرید: جنبش دانشجویی تبریز به روایت اسناد و خاطرات، بخش سوم، جنبش دانشجویی در فضای باز سیاسی (1339ـ 1341) صص 103ـ 147.

[234]- در سال 1324 دانشجوی داروسازی دانشگاه تهران شده و به سال 1330 فارغ التحصیل شد. در سال 1346 انجمن علمی ـ مذهبی دانشجویان دانشگاه تبریز را بنیاد گذاشت. از وی 26 اثر منتشر شده که برخی اسلامی، شماری تربیتی و برخی نیز در رشته علمی خاص اوست. بنگرید: دانشنامه دانش گستر، مدخل اردوبادی، ‌احمد.

[235]- در سال 1345 دانشجوی دانشکده فنی تبریز بود. در سال 1350 فوق لیسانس در رشته مهندسی راه و ساختمان گرفت. بیشتر مطالعات مذهبی داشت. در سال 1359 با درخواست محمدعلی رجایی به آموزش و پرورش رفت و سال‌ها در تدوین کتب درسی دینی فعالیت داشت به طوری که نام وی روی بسیاری از این آثار دیده می‌شود.

[236]- ابوالفضل عزتی در سال 1312 در خمین به دنیا آمد، مدتی در قم تحصیل کرد. در سال 1332 وارد دانشگاه الهیات شده دکترای فلسفه گرفت. در سال 1339 به انگلستان رفت و حقوق تطبیقی خواند. در سال1344 به ایران آمده به تدریس در دانشکده الهیات پرداخت. از حوالی سال1363 در انگلستان مقیم شده به تدریس و تألیف مشغول گشت. پیش از انقلاب، شماری از آثار او را همین انجمن علمی ـ مذهبی دانشگاه تبریز (آذرآبادگان) منتشر کرد که از آن جمله کتاب آموزش و پرورش اسلامی است. کتاب تاریخ گسترش اسلام و نیز کتاب اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی از کارهای شناخته شده اوست که به دو زبان فارسی و انگلیسی انتشار یافت. هماهنگی حقوق اسلامی با احتیاجات روز از کارهای منتشره او پیش از انقلاب توسط انجمن مورد بحث است. مقدمه‌ای بر تاریخ و علل و فلسفه نشر اسلام در سال 1354 در 190 صفحه به عنوان نشریه 33 انجمن منتشر شد. آن زمان این بحث مورد توجه قرار گرفت.

[237]- از آن پس دکتر اردوبادیکه قدری مورد بی‌مهری هم قرار گرفته بود، همچنان در دایره‌ای محدود به کارهای خود ادامه داد و با همکاری شماری از پزشکان ـ تاکنون ـ به امر درمان بیماران بی‌بضاعت مشغول می‌باشد. درباره تمامی مطالب بالا که از گزارش کوتاه شده دوستم آقای نیکبخت گرفته شده است، بنگرید به کتاب مفصل ایشان با عنوان: جنبش دانشجویی تبریز، صص 299ـ 303، 267ـ 269، 243ـ 249.

گزارش دیگری از این انجمن را جناب آقای سادات در مدخل انجمن علمی ـ مذهبی دانشگاه تبریز در کتاب دانشنامه دانش گستر (18 مجلدی و چاپ 1389) نوشته‌اند. علاوه بر آن آقای سادات برای بنده در اواخر آذر 1389 چنین نوشتند: انجمن اهمیت زیادی به تربیت روحی و اخلاقی و فکری دانشجویان و اعضای خود می‌داد و جلسات مرتب هفتگی زیادی به همین منظور برگزار می‌شد. هرچند این رویه مورد پسند افراد انقلابی دو آتشه که همه چیز را در مبارزات سیاسی خلاصه می‌کردند نبود. کسانی که با انجمن اندک آشنایی داشتند، از جمله اساتید بزرگی که با انجمن همکاری می‌کردند، همگی اذعان داشتند که دست پروردگان انجمن افرادی آگاه، منزه و وارسته و با کمالی هستند که نمونه آن‌ها در کمتر جایی دیده می‌شد. مکاتبات زیادی بین سرپرست انجمن و اساتید یاد شده وجود دارد که نشان دهنده علاقه و ارادت و حس احترام آن‌ها نسبت به سرپرست انجمن و فعالیت‌های آن می‌باشد، اما برخی از انقلابیون هرچند با صدق نیت، ارجی به اینگونه اقدامات و فعالیت‌ها قائل نبودند و آن را به اصطلاح مخدر می‌دانستند. مشابه این اتهامات به تألیفات و فعالیت‌های اساتید بزرگی چون مطهری و دیگران نیز زده می‌شد که حتما جنابعالی در جریان اینگونه مسائل هستید. تعداد زیادی از دست پروردگان انجمن از همان ابتدا در خدمت جمهوری اسلامی قرار گرفتند و خدمات شایانی را به انجام رساندند و در سطوح بالا شخصیت‌های شایسته‌ای محسوب می‌شدند و می‌شوند. از آن میان برخی از نویسندگان و اهل فرهنگ شدند و کارهای بزرگی به انجام رساندند و برخی در مناصب اداری و حکومتی خدمت کردند. تألیف و انتشار کتاب‌های مؤثری که در مقابله با مکاتب انحرافی و اشاعه حقایق الهی توسط اعضای انجمن نوشته شد، گام بزرگی در پاسخگویی به نیازهای روز بود. برخی از این کتاب‌ها ده‌ها بار تجدید چاپ شد. کتاب خداشناسی استدلالی سی بار به چاپ رسید (ظرف سه چهار سال) کتاب مادیگری و هوچیگری در دویست هزار نسخه فروش رفت. کتاب زنده جاوید و اعجاز جاویدان ده‌ها هزار تیراژ خورد... این‌ها همه نشان دهنده شناخت صحیح از شرایط زمان و آمادگی برای خدمات علمی و فرهنگی در سطح گسترده آن بود.

[238]- پیروزی در سایۀ شکست، ص 3.

[239]- دکتر مصدق و همراهانش پس از بازگشت از لاهه به قاهره رفتند و در آنجا مورد استقبال فراوان مقامات مصری و شخصیت‌های دینی قرار گرفتند. در این سفر آقای علوبه رئیس وقت دارالتقریب نیز با دکتر مصدق دیدار کرد.

[240]- روزنامه اطلاعا ، 4 دی ماه 1331، ص 2.

[241]- حسن صدر از نویسندگان ملی ـ مذهبی است که علائق سوسیالیستی ـ اسلامی دارد. از کتاب‌های خوب او «علی مرد نامتناهی» بود که چاپ پنجم آن در سال 1344 توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شد. پرداختن به حکومت امام علی علیه السلام  در این کتاب می‌توانست تأثیرمثبتی در گرایش‌های سیاسی ـ اسلامی این دوره داشته باشد. در زمینه گرایش‌های ملی وی کتاب «دفاع دکتر مصدق از نفت در زندان زرهی» را نوشت که سال 1357 چاپ شد. همچنین مبحث حقوق زن از مباحث مورد علاقۀ وی بود که در زمینه حقوق نیز تحصیل کرده بود. کتاب«حقوق زن در اسلام و اروپا» در سال 1357 به چاپ هفتم رسیده بود. مجموعه مقالات او هم تحت عنوان «دست چینی از نوشته‌های حسن صدر» که در جای‌های مختلف چاپ شده بوده، در سال 57 چاپ شد. این مقالات، ‌در سه بخش اجتماعی، سیاسی و مذهبی دسته بندی شده است. «استعمار جدید» (تهران، عطائی، 1349) هم عنوان کتاب دیگر اوست که علائق وی را نسبت به پژوهش درباره جریان سرکوبگر استعمار و جنبش‌های خلقی در برابر آن نشان می‌دهد.

[242]- بازوی توانای اسلام، ج 1، ص 61.

[243]- همان، ‌ج 1، ص 21.

[244]- آقای شیخ مصطفی رهنما به بنده گفت: که من و آقای طالقانی و میرزا خلیل کمره‌ای به همراه سید احمد طیبی وسید ضیاء الدین حاج سید جوادی این مجلس را برگزار کردیم.

[245]- بنگرید: جامعۀ تعلیمات اسلامی، ص 175ـ 176؛ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 236ـ 237.

[246]- مسجد هدایت، ‌ج 1، ص 427.

[247]- اشعار مؤلف در ارتباط با تحولات سیاسی داخلی در کتاب «سرود رهایی» به سال 1367 در تهران (نشر پیک دانش) به چاپ رسیده است. متأسفانه راجع به همه چیز شعر سروده شده غیر از قیام پانزدهم خرداد. اخیرا هم مجموعه‌ای دیگر از اشعار وی تحت عنوان حاصل هستی به چاپ رسیده که آن‌ها نیز به نوعی مناسبت تاریخی دارد و بیشتر به سال‌های ‌پس از انقلاب مربوط می‌شود.

[248]- پژواک ادب، (تهران، نگاه 1389) صص 301ـ 408.

[249]- بنگرید: حاصل اوقات، ص 694.

[250]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حجت الاسلام هاشمی نژاد، ص 484.

[251]- همان، :‌ص 496، 506.

[252]- بنگرید: یاران امام،... قامت استوار، ‌ج 1 و 2 فهرست اعلام، ذیل کلمۀ اسرائیل، و بسیاری از موارد دیگر.

[253]- تهران، انتشارات بعثت، 1349، از ص 139 کتاب به بعد، اشعاری از شاعران پارسی زبان ایرانی در باره فلسطین آمده که خود مجموعه جالبی است. محمدعلی سپانلو، م. آزاد، علی موسوی گرمارودی، و عده‌ای دیگر سرایندۀ این اشعار هستند.

[254]- این کتاب در مطالعات درون گروهی سازمان مجاهدین هم مورد استفاده قرار می‌گرفت، بنگرید: سازمان مجاهدین خلق از درون، ص 34.

[255]- برای گزراش سخنرانی‌ وی در مسجد هدایت در این باره بنگرید به: ابوذر زمان، ج 2، ص 391.

[256]- میزگرد حسینیه ارشاد، ص 63ـ 67.

[257]- اسرار خودی و رموز بی‌خودی، علامه شیخ محمد اقبال لاهوری، محمد حسین مشایخ فریدنی، 1358ش. شعرهای فارسی اقبال که به نوعی با جنبش اسلامی پیوند می‌خورد، فراوان است.

[258]- سازمان مجاهدین خلق از درون، ص 42.

[259]- حاج سراج انصاری، به تفصیل به مقایسۀ خطر حزب توده و بهائیان پرداخته و در فضای حذف توده‌ای‌ها در سال 33 نوشته است که خطر بهائیان به مراتب بیشتر از توده‌ایهاست. بنگرید: برگ‌هایی از تاریخ حوزۀ علمیه قم، ص 91ـ 92.

[260]- دربارۀ او، سوابق خدمت و تلاشش برای بهائیان بنگرید: امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک، ص 194 (پاورقی) در کتاب «کابینه منصور» (تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، ‌1384) هم در جلد اول فصلی به اسدالله صنیعی اختصاص داده شده و اسناد بهائی بودن وی در آنجا هم به وفور آمده است. زمانی امام خمینی این اسناد را در نام‌های برای جواد صدر وزیر کشور منصور فرستاد که در همان کتاب گزارش این اقدام هم آمده است. (بنگرید: کابینه حسنعلی منصور، ص 274).

 [261]- در باره پارسا نیز بنگرید: امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک، ‌ص 140ـ 141. اخیرا کتابی با نام خانم وزیر، خاطرات و دستنوشت‌های فرخ رو پارسا توسط منصوره پیرنیا در خارج از کشور انتشار یافته است. در آنجا آمده است که وی از نوادگان ملا احمد نراقی بوده است. در ص 124 این کتاب خانم فرخ رو پارسا آمده است که وی بهایی نبوده و صرفا به دلیل اینکه خواهرش همسر پسر تیمسار صنیعی بهایی شده و مراسم در خانه آن‌ها با حضور بهائیان بوده، متهم به این اتهام شده است. در این باره باید تحقیقات بیشتری همراه با اسناد صورت گیرد.

[262]- امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک، ‌ج 1، ص 505. این کتاب مملو از اسنادی برای نشان دادن نفوذ بهائیان در ایران است. هویدا هم به رغم آنکه ادعا می‌کرد فردی لائیک است، اما به اشکال مختلف حامی بهائیان بود. نقطه ارتباط بهائیان با اسرائیل هم عامل دیگری برای حمایت دولت‌های بیگانه از نفوذ این فرقه در مسائل داخلی ایران بود. (همان، ص 401) ساواک و برخی از روحانیون وابسته و مدافع رژیم، هویدا را راهنمایی می‌کردند تا برای دفع این شبهات، به اماکن مقدسه سفر کند. یکبار هم در سال 1344 چنین کرد وگزارش شد که «مسافرت اخیر آقای امیر عباس هویدا به شهرستان‌های قم و مشهد و زیارت قبور ائمه به شایعاتی که بین عوام و محافل مذهبی و روحانی مخالف دولت مبنی بر بهایی بودن ایشان وجود داشت، بین طبقات مختلف حسن اثر داشته است». همان، ص 195، و بنگرید: ص 146.

[263]- دربارۀ پیشینۀ نفوذ بهائیان در ایران و ارتباط آن‌ها با محافل یهودی و زرتشتی و تأثیر آن‌ها در برخی از تحولات سیاسی دورۀ معاصر ایران بنگرید به مقالۀ: جستارهایی از تاریخ بهائی گری در ایران، عبدالله شهبازی، مجلۀ تاریخ معاصر ایران، ش 27 (پاییز 1382) ص 7ـ 59.

[264]- شرح حال عمومی ایشان را بنگرید در: فرهنگ خراسان، بخش طوس، جزء هفتم، (تهران، ‌1377) صص 270ـ 280.

[265]- مشهد، انجمن تبلیغات اسلامی، 1329ش.

[266]- و نیز در این باره بنگرید: به تاریخ شفاهی کانون، ص 139ـ 141. نام‌های هم از آیت الله کاشانی به آقای حلبی از همان سال‌ها در دست است که در مجموعه مکاتبات... آیت الله کاشانی جلد اول به چاپ رسیده است.

[267]- کیهان فرهنگی، شماره 257، ‌اسفند 86، ‌ص 11.

[268]- مؤلف الحق المبین در رد بابیه (چاپ 1334ق/1295ش) و کتاب «مدنیةالاسلام روح التمدن» که بخش حجاب آن را ما در کتاب «رسائل حجابیه» (مجلد اول) چاپ کرده‌ایم. جد وی ملامحمد کاظم مجتهد شاهرود هم پس از مناظره با یکی از سران بابیه و دستور اخراج وی از شاهرود توسط بابیان کشته شد. بنگرید: اعیان الشیعۀ، چاپ اول، ج 43، ص 92. شرح حال تفصیلی وی در مقدمه کتاب «رهنمای دین» او که آن هم رد بهائیان است، با استناد به مطالبی که از فرزند وی گرفته شده، آمده است.

[269]- به نقل از شهروند امروز، ش 51، مهر 86، ص 76.

[270]- درباره او بنگرید: طلایه دار آفتاب، (بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا 1378؟)؛ مجالس شب‌های جمعه، حاج آقا تقی طباطبائی، قم، نشر محلاتی، 1418، ‌ج 5 ص 342ـ 348.

[271]- اغلب با نام‌های مستعار.

[272]- مروری بر روزنامه‌های پیش از انقلاب، به خصوص برخی از نشریات مذهبی مانند ندای حق، نشان می‌دهد که دراین دوره شمار زیادی از وابستگان به فرقه بهائیت، از اینکه در خانواده بهایی بوده یا متهم به آن شده‌اند اظهار تبری کرده و همراه با ارسال عکس خود اعلام می‌کردند که از این پس به اسلام پایبند خواهند بود. نشریه ندای حق طی سال49 و 50 که در اختیار بنده بود، تقریبا در بیشتر شماره‌های هفتگی خود تصاویری از این دست در خود داشت. البته در این اسناد اشاره به نام کسانی که این جماعت بر اثر تبلیغات آنان از بهائیت، بازگشته‌اند نشده است. نوشته‌های یاد شده قالب مشخصی داشت. نمونه زیر یکی از آنهاست: اینجانب ناصر دهقانی فرزند محمود دهقانی به شماره شناسنامه 492 صادره از قشلاق بیدآباد متولد 1321 بهایی زاده که تا این تاریخ عمر خودم را در گمراهی بسر برده‌ام در اثر تحقیق و تماس با مبلغین اسلامی، به بطلان بهائیت و پوشالی بودن این مرام پی برده و به من ثابت شد که این مسلک ساخته دست اجانب بوده و باب و بهاء و سایر سران بهائیت همه مزدوران بیگانه هستند. بنابراین از این تاریخ با کمال سلامت نفس و آزادی کامل بیزاری و تنفر خود را از بابیت و بهائیت و سران آن‌ها اعلام می‌دارم و نیز معتقدم که دین اسلام دین بر حق و جاودانی الهی است... و نیز معتقدم که امام دوازدهم حضرت مهدی علیه السلام  بوده که در پس پرده غیبت است... بنگرید: ندای حق، 18 اردیبهشت 1350 روشن است که پشت سر این اظهارنامه‌ها فعالیت‌های تبلیغی گسترده‌ای بوده است.

[273]- مدرسه علوی یکی از شاخص‌ترین مدارس دینی در تاریخ نیم قرن گذشته از پیش و پس از انقلاب است که نسلی از جوانان ایرانی را تربیت کرده است. خاطرات فراوانی درباره بنیانگذار و مدیر این مدرسه در قالب کتاب و مقاله انتشار یافته که می‌تواند سهم آن را به خوبی نشان دهد. درباره خاطرات یک شاگرد این مدرسه بنگرید: حدیث آرزومندی (نسیم علوی، ‌شمیم علامه) از محمدعلی فیاض بخش، ‌تهران، نشر افاق 1385. و کتاب دیگر همان مؤلف با عنوان: نوای عهد دلبندی، تهران، آفاق، 1384 نمونه سخنرانی‌های استاد را بنگرید در: توصیه‌های استاد یا بیانات استاد علامه کرباسچیان در جمع مدیران مدارس، ‌تهران، آفاق، 1384. و نیز: رسائل استاد (مجموعه نامه‌های استاد علامه کرباسچیان)، تهران، ‌آفاق، 1383 (دو جلد) درباره روزبه بنگرید: از تو آموختیم از حسن تاجری، تهران، آفاق، 1385. دربارۀ این مدرسه از نگاه یک روحانی انقلابی مانند آقای محتشمی بنگرید: خاطرات سید علی اکبر محتشمی، ص 76.

[274]- همگام با آزادی، ج 1، ص 131.

[275]- دوستم آقای مهدوی راد که از سال‌ها در مشهد طلبه بوده، برای بنده نوشت: در آن سال‌ها که بنده به عنوان طلبه دنبال هر جلسه و تشکلی بودم، در جلسات انجمن حجتیه که به هیچ روی شناختی از آنان نداشتم رفتم و یکی دو سالی شرکت کردم. هرگز جلسه‌ای از آنان در پایین شهر یا حتی محل‌های متوسط تشکیل نشده و همه در بالای شهر برگزار می‌شد. سخنرانان غالبا غیر معمم بودند و در این مدت جز یکی دوبار معمم ندیدم. در این میان دبیری به نام صالحی بود که مرتب در نقد و رد نهضت‌های زمان امامان علیهم السلام  سخن می‌گفت. یک شب هم به تفصیل در نقد مختار سخن گفت: من چون تازگی کتاب گروه رستگاران سلطان الواعظین شیرازی را خوانده بودم. فصلی را که در دفاع از مختار بود خوانده، خلاصه کرده و برای وی بردم. اعتنایی نکرد. در جلسه‌ای دیگر پا شدم اعتراض کردم. کسی مرا گرفت و نشاند و تهدید به اخراج از جلسه کرد. بعد از آن زنده یاد محمدتقی شریعتی مرا از رفتن به آن جلسات منع کرد و تشویق نمود تا در جلسات آقای خامنه‌ای که از ایشان به آقا سیدعلی آقا یاد می‌کرد، شرکت کنم.

[276]- در شناخت حزب قاعدین زمان، ص 291. به گفتۀ آقای گرامی (خاطرات، ص 358) امام در پاسخ نوشته بودند: راجع به شخصی که مرقوم شده بود، جلساتش ضررهایی دارد. از وقتی که مطلع شده‌ام، از او تأیید نکرده‌ام و ان شاء الله نمی‌کنم.» وی در همین خاطرات شرحی از برخوردهایی که میان طرفداران انجمن با روحانیون مبارز پیش می‌آمد، به دست داده، و چنین اظهار نظر کرده است: «شخص آقای حلبی مرد بزرگواری بود، اما جلساتش وسیله‌ای در دست ساواک علیه مبارزان شده بود». وی در جای دیگری هم نوشته است که منوچهری بازجوی ساواک از ما می‌خواست تابر ضد بهائیان با آقای حلبی همکاری کنیم! خاطرات، ص 341، 363.

[277]- شهروند امروز، ‌ش 51، ص 76.

[278]- وی دو سه سال پیش از انقلاب به آرامی از انجمن فاصله گرفت. در این باره بنگرید: آن‌ها که رفتند، ص 298. آقای پرورش درباره فعالیت‌های انجمن در اصفهان پیش از انقلاب می‌گوید: وقتی انجمن حجتیه به عنوان یک کانون فعال مذهبی متشکل ظهور کرد، چون من در آن زمان فعالیت مذهبی را دوست داشتم، به دعوت آنان پاسخ مثبت دادم. یکی از عواملی که جذب بسیاری از افراد مذهبی و انقلابی به انجمن حجتیه شد، انتشار نامه آیت الله خمینی مبنی بر اجازه مصرف یک سوم سهم امام، برای کارهای انجمن بود. علاوه بر آن، انجمن حجتیه پوششی بود که سبب جذب بسیاری از فعالان سیاسی اصفهان شد. مثلا آقایان صلواتی، پیشگامی فرد و منوچهر بزرگی که از زمرۀ انقلابیون اصفهان به شمار می‌آیند، از اعضای انجمن حجتیه بودند. بنگرید: اصفهان در انقلاب، ج 1، ص 381ـ 382. همانجا پاورقی اطلاعات بیشتری در این باره آمده و از قول آقای صلواتی نقل شده است که پس از مدتی همکاری با انجمن، او و دوستانش به سراغ مبارزات سیاسی رفتند و کار مبارزه با بهائیت را به انجمن واگذار کردند. آقای پرورش از نیروهای فکری ـ انقلابی در اصفهان پیش از انقلاب بود که آثاری هم از وی از جمله کتاب پیشگامان کهف توسط انتشارات شفق قم چاپ شد. عزت شاهی می‌گوید که از طریق شهید سعیدی از امام درباره پرداخت سهم امام به انجمن استفتاء کرده و امام به آنان پاسخ داده است که کمک کردن به این‌ها جایز نیست. ضررشان بیشتر از نفعشان است. (یاران، شماره 32، ‌ص 32).

[279]- شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص 263.

[280]- انقلاب اسلامی و مردم مشهد، ص 207.

[281]- انتظار، شماره 3، نیمه شعبان، 1400، ص 40.

[282]- انتظار، شماره 4، ص10ـ 11.

[283]- انتظار، شماره 5، ص 8.

[284]- انتظار، شماره 7، ص 19.

[285]- آیت الله جنتی که در سال60 در نماز جمعه قم، هفت پرسش را از انجمن مطرح کرد که در روزنامه‌های وقت اعم از جمهوری اسلامی، کیهان و اطلاعات (11ـ 13 آبان ماه 1360) انعکاس یافت. جوابیۀ انجمن در 14/8/1361 در کیهان چاپ شد. مباحثاتی هم به صورت حضوری با آیت الله جنتی صورت گرفت که ایشان به طور اجمال در نماز جمعۀ بعدی اشاره کرد که این پرسش‌ها برای آن بوده است تا «اگر ضعفی بود، ‌اصلاح شود... اگر ابهامی هست برطرف شود.» وی توضیح داد که قصد تفرقه افکنی نبوده است! مطالبی که گذشت، خلاصۀ گزارشی است که در نشریه شمارۀ 7 انتظار (پاییز 1360) آمده و در ادامه پاسخ پرسش‌های هفت گانه آیت الله جنتی هم در ادامه داده شده است. نخستین پرسش درباره ولایت فقیه است که انجمن با صراحت اعلام کرده است که «کسی را که ولایت فقیه تشیع را انکار کند، شیعۀ اثنا عشری نمی‌داند.» در ادامه مطالب دیگر و اسنادی هم آمده است که حکایت از همراهی انجمن با اهداف انقلاب اسلامی و حتی حضور در جنگ تحمیلی دارد. طبعا بحث در این باره و اینکه آیا اساسا حرکت انجمن روی همین خط مشی ادامه یافت یا نه، به این کتاب که حوزۀ تاریخی آن سال‌ها 1320 تا 57 است مربوط نمی‌شود.

[286]- در دوره سوم مجلس شورای اسلامی، به تاریخ هشتم مهر 1369 گروهی از نمایندگان چپ مجلس ماده واحده‌ای را تقدیم کردند که چنین بود:‌ از تاریخ تصویب این قانون انتصاب لیبرال‌ها، حجتیه‌ای‌ها در پست‌های کلیدی و حساس رسمی و غیر رسمی کشور ممنوع می‌گردد. دولت و بالاترین مقام دستگاه قضایی و نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایرانی موظفند حداکثر ظرف مدت سه ماه نسبت به برکناری افراد فوق الذکر از پست‌های کلیدی و حساس کشور اقدام نمایند. موافقان و مخالفان صحبت کردند. عباس شیبانی به عنوان مخالف گفت:... دوازده سال از انقلاب گذشته پدر مردم را با این حرف‌ها درآوردید. از 189 حاضر در مجلس 76 رأی مؤافق لایحه مذکور، و 72 رأی مخالف و 9 ممتنع بود که تصویب نشد.

[287]- کتاب تاریخ انتشار ندارد اما در صفحه 12 اشاره به سخنرانی آیت الله جنتی دارد. همانجا از قول رئیس جمهور وقت، آیت الله خامنه‌ای آورده است که ایشان تأکید داشته که طرح مسأله انجمن حجتیه زود بوده و نیروهای آن یکدست نیستند و نباید با یک چوب رانده شوند.

[288]- سخنان امام را بنگرید در:‌روزنامۀ اطلاعات، چهارشنبه 22 تیرماه 1362.

[289]- در سایۀ آفتاب، ص 229.

[290]- قم، نشر دانش اسلامی ـ وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی ـ1362 ش.

[291]- شهروند امروز، ‌شماره 51، ‌ص 84.

[292]- روزنامۀ اطلاعات، یکشنبه ششم دی ماه، 1360.

[293]- خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید منیرالدین حسینی شیرازی، ص 248.

[294]- روشن است که بعدها آقای حلبی نسبت به امام بدبین شده و در مجالس خصوصی از ایشان بد می‌گفت. این مطلب مورد تأیید بسیاری از نزدیکان ایشان نیز قرار دارد. اما دو بیانیه بالا به هر روی نشانگر موضع ایشان در آغاز سال1358 در آستانه رفراندم جمهوری اسلامی است.

[295]- نشریه رایت، شعبان، 1399، ‌ص 45 در ادامه دست خط بازرگان و محیط طباطبائی آمده است.

[296]- برای نمونه ، فصل الله نبیل که در سال 1339 ش رئیس دفتر فرح بود، خود از چهره‌های شاخص بهاییان ایران بوده و زمانی پیگیر، موضوع به رسمیت شناختن اقلیت بهایی را در کمیسیون‌های تابعۀ سازمان ملل متحد مطرح نموده بود. در این باره و نگرانی آیت الله بروجردی بنگرید: قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 243.

[297]- خاطرات آیت الله خزعلی، ص 15ـ 126.

[298]- بنگرید: مجلۀ‌ چشم انداز، ش 2، سال 1، مهر و آبان 1378، ‌و پاسخی که در شماره پنجم سال اول (خرداد و تیر 1379) به آن مقاله داده شده و نقدی که خود لطف الله میثمی بر پاسخ داده شده در همان شماره نوشته است.

[299]- مجلۀ گوهر، سال ششم، شماره اول، شمارۀ مسلسل، 61 (فروردین 1357) ص 21.

[300]- درباره گزارش ساواک در این باره بنگرید: به عالم جاودان، ص 208.

[301]- نمونه آن اطلاعیه آیت الله شریعتمداری بود که در شوال 1392 (آذر 51) در این باره صادر کرده، نوشت: «خرید و فروش و تبلیغ و آشامیدن پپسی و... که مربوط به فرقۀ ضاله و مضله بهایی است و سهمی از منافع آن در راه تخریب اسلام و تقویت کفر مصرف می‌شود، جایز نیست. مسلمانان باید غیرت وحمیت اسلامی داشته باشند و جبهۀ کفر را تقویت ننمایند. مانند این فتوا را در همان ایام (1/4/52) آیت الله میلانی هم در پاسخ استفتای مجدالدین مصباحی نوشت: هر فردی که علاقمند به اسلام است و به حضرت مهدی امام عصر (عج) عقیده دارد، باید از این نوشابه‌های نامبرده ـ پپسی کولا، شوئپس، اسو و... خوداری از نوشیدن و خرید و فروش نمودن آن بنماید. بنگرید:آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ‌ج 3، ص 560.

[302]- چاپ جدید این اثر در سال 1383 توسط نشر مشعر منتشر شده است.

[303]- سخنان وی در مصاحبه با ایسنا و درج شده در سایت بازتاب در تاریخ هفتم مرداد1384.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...