توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۱ فروردین ۸, دوشنبه

نکاح بدون حضور ولی و شاهد

 

نکاح بدون حضور ولی و شاهد

یکی دیگر از بدعت‌های اهل تشیع، مباح دانستن نکاح بدون حضور ولی و شاهد میباشد. و این، عین زنا است. حلی میگوید: «در نکاح دختر رشیده، حضور ولی شرط نیست و در هیچ یک از نکاح‌ها حضور شاهد شرط نیست و اگر هر دو در پنهان نمودن نکاح همدست شوند، نکاح باطل نیست»[1].

این در حالی است که احادیث زیادی از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  روایت شده، از جمله این که از عمران بن حصین روایت شده که فرمودند: «لا نکاح إلا بولي وشاهدَي عدل»: نکاح بدون حضور ولیِ زوجه و دو نفر شاهد عادل صحیح نیست». امام شافعی، طبرانی، بیهقی و دارقطنی آن را روایت کرده‌اند[2].

این روایت اگر چه منقطع است ولی علما آن را قبول دارند و قائل به آن هستند.

از ابوموسی روایت است که گوید: رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «لا نکاح إلا بولي»  «بدون حضور ولی هیچ نکاحی صحیح نیست». امام احمد و ترمذی و ابن ماجه و حاکم آن را روایت کرده‌اند[3]. حاکم گوید: چنین روایتی از همسران پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، عایشه و زینب بنت جحش به ثبوت رسیده است.او در ادامه گوید: در این باب از علی روایت شده که گوید: «لا نکاح إلا بولی وشاهدی عدل»[4]: هیچ نکاحی بدون حضور ولی و دو نفر شاهد عادل صحیح نیست». همچنین ابن عباس[5] و دیگران روایت شده، و او اسامیِ سی صحابی را آورده که آن را روایت کرده‌اند.

از ام‌المؤمنین عایشه  رضی الله عنها  روایت است که گوید: رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «أيما امرأة أنکحت نفسها بغير إذن وليها فنکاحها باطل»: «هر زنی که بدون اجازه‌ی ولی‌اش خود را به نکاح کسی در آورد، نکاحش باطل است». امام شافعی، امام احمد، ابوداود، ترمذی، ابن ماجه، ابوعوانه، ابن حبان و حاکم آن را روایت کرده‌اند[6].

از ابوهریره روایت است که گفت: رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «لا تنکح الـمرأةُ الـمرأةولا نفسها إنما الزانية التي تنکح نفسها»: «زن نمیتواند زنِ دیگری یا خودش را به نکاح کسی در آورد. همانا زن زناکار کسی است که خودش را به نکاح کسی در آورد». و در لفظ دیگری آمده است: «التي تنکح نفسها هي الزانية»: «زنی که خودش را به نکاح کسی در آورد، زناکار است» به روایت ابن ماجه و دارقطنی[7].

از عکرمه بن خالد روایت شده که گوید: «چند کاروان در راهی با هم یکجا شدند. زن بیوه‌ای از میان زنان بود که امرش را دراختیار مردی غیر از ولی‌اش قرار داد. آن مرد، زن را به نکاح کسی در آورد. این جریان به عمر فاروق رسید. پس او ناکح (مرد نکاح کننده) و منکح (مرد نکاح دهنده) را شلاق زد». به روایت امام شافعی و دارقطنی[8].

دارقطنی از شعبی روایت کرده که میگوید: «در میان اصحاب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  کسی در امر نکاح سخت‌گیرتر از علی بن ابی‌طالب نبود. او در این زمینه زبانزد عام و خاص بود». به روایت امام شافعی و دارقطنی[9].

ابن خیثمه[10] به طور مرفوع روایت کرده است: «لا نکاح إلا بولي وشاهدي عدل»[11] «هیچ نکاحی بدون حضور ولی و دو نفر شاهد عادل صحیح نیست».

از ابوهریره به طور مرفوع و موقوف روایت شده است: «لا نکاح إلا بأربعة خاطب وولي وشاهدين»[12]. «نکاح تنها زمانی منعقد میشود و صحیح است که این چهار نفر حضور داشته باشند: مرد خواستگار، ولی زن، دو نفر شاهد (عادل)».

و از ابن عباس  رضی الله عنه  روایت است که گوید: «حداقل کسانی که باید در هنگام نکاح حضور داشته باشند تا نکاح منعقد گردد، چهار کس هستند: 1- مردی که ازدواج میکند، 2- مردی که زن را به ازدواج در میآورد، 3و4- دو نفر شاهد (عادل)» به روایت ابن ابی‌شیبه، و بیهقی آن را صحیح دانسته و دارقطنی روایت کرده[13]، و از ام‌المؤمنین عائشه‌ی صدیقه همانند آن روایت شده[14].

ترمذی از ابن عباس  رضی الله عنه  روایت کرده که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «البغايا اللاتي ينکحن أنفسهن بغير بيّنة»[15]. «زنان فاحشه و بد کاره آنهای هستند که بدون حضور شاهد خود را به عقد نکاح مردی در میآورند».

امام مالک از ابوزبیر روایت کرده که عمر فاروق از نکاحی مطلع شد که تنها یک مرد و یک زن به عنوان شاهد در هنگام نکاح حضور داشتند. عمر گفت: «این نکاح مخفیانه است و من آن را جایز و صحیح نمیدانم و اگر آن موقع میبودم، آن مرد (زوج) را سنگسار میکردم»[16].

از عبدالله بن زبیر روایت شده که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «أعلنوا النکاح» «نکاح را علنی سازید و به همگان اعلان کنید». به روایت امام احمد و حاکم، و آن را صحیح گفته[17].

بعضی از علمای بزرگوار گفته‌اند: «وقتی که احادیث مذکور را پی در پی برای تو نقل کردیم، بطلان مذهب آنان در جایز دانستن نکاح بدون حضور ولی و شهود، برای تو روشن گردید، والله أعلم».



[1]- برای تفصیل بیشتر مراجعه کنید به کتاب: الکافی، کلینی (5/ 293 و 494)، طبع دارالأضواء، و الاستبصار (3/ 329) طبع دارالأضواء، و مَن لایحضره الفقیه، اثر ابن بابویه (3/ 287)، و کتاب شرائع الإسلام فی الفقه الإسلامی، اثر جعفری حلی (2/ 8).

[2]- بیهقی آن را در سنن (ج7 ص125)، و عبدالرزاق در مصنف، حدیث شماره: 10473، و دارقطنی در سنن، (ج3 ص225)، و طبرانی در المعجم الکبیر، حدیث شماره: 299 روایت کرده‌اند که ضعیف است و در سند آن عبدالله بن محرر جزری قاضی است که چنانکه در تقریب آمده- متروک می‌باشد.

[3]- امام احمد آن را به شماره‌ی: (19747، ابوداود در سنن خود به شماره‌ی: (2085)، و ترمذی در سنن، حدیث شماره: (1102)، و ابن ماجه در سنن (ج1 ص605) و حاکم در مستدرک، حدیث شماره: 2776 روایت نموده‌اند و آن صحیح است، شیخ ما علامه وادعی  رحمه الله  آن را در «الصحیح المسند مما لیس فی الصحیحین» (ج2 ص6) ذکر نموده است.

[4]- بیهقی آن را در سنن (7/ 111) از طریق مجالد از شعبی از علی روایت کرده. ابن معین مجالد را ضعیف دانسته. و عبدالرزاق در مصنف، حدیث شماره: 10476 آورده که در سندش قیس بن ربیع است که به سبب فرزندش ضعیف دانسته شده؛ زیرا آنچه از حدیث او نبوده را بر او داخل کرده. بیهقی گفته: و ما این روایت را از عبیدالله بن ابی‌رافع از علی روایت کرده ایم.

[5]- روایت صحیح است، بیهقی آن را در سنن (ج7 ص112) به لفظ: «لا نکاح إلا بولی مرشد وشاهدی عدل: جز به حضور ولی‌ای مرشد و دو شاهد عدل نکاح درست نمی‌شود» روایت کرده، و در سند آن مسلم بن خالد زنجی آمده که امام بخاری درباره‌اش گفته: منکر الحدیث است. و روایت فوق را ابن ابی‌شیبه به شماره‌ی: 15917 به لفظ: «لا نکاح إلا بولی أو سلطان مرشد: جز به حضور ولی و سلطان مرشد نکاح درست نمی‌شود»، و دارقطنی به طور مرفوع آن را در سنن خود (ج3 ص221) آورده، و در تعقیب آن گفته: عدی بن فضل آن را مرفوع کرده و جز او کسی آن را مرفوع نکرده است. می‌گویم: عدی بن فضل چنانچه در تقریب التهذیب آمده متروک است اما این اثر به طور موقوف صحیح می‌باشد، و شیخ آلبانی آن را موقوفا صحیح دانسته چنانچه در إرواء الغلیل، حدیث شماره: 1884 آمده، و حاکم در مستدرک ذیل حدیث شماره: 2776 بدان اشاره کرده است.

[6]- سنن ابوداود، حدیث شماره: 2083، و سنن ترمذی، حدیث شماره: 1103، و مسند امام احمد، حدیث شماره: 24876، و سنن ابن ماجه (ج1 ص605)، و سنن ابن حبان به همراه «الإحسان» حدیث شماره: 4074، و ابوعوانه، حدیث شماره: 4037، و مستدرک حاکم، حدیث شماره: 2766، و مسند امام شافعی، حدیث شماره: 1139 به ترتیب سنجر، و آن روایتی صحیح است که شیخ ما علامه وادعی  رحمه الله  آن را در کتاب: «الصحیح الـمسند مما لیس فی الصحیحین» (ج1 ص499) آورده. شیخ یحیی حجوری گفته: حدیث با این لفظ: «لانکاح إلا بولی» صحیح است. این اندازه در کتاب: «الصحیح الـمسند مما لیس فی الصحیحین» اثر شیخ وادعی  رحمه الله  آمده، اما زیادت: «وشاهدی عدل» راه‌های آن ضعیف است، و اینکه فیروزآبادی این حدیث را در رساله‌اش «ما لم یثبت فیه حدیث» آورده بر همین قسمت از روایت حمل می‌شود. والله أعلم.

[7]- سنن ابن ماجه، حدیث شماره: 1882، و سنن بیهقی (ج7 ص110)، و دارقطنی (ج3 ص227)، و آن روایتی صحیح است، مگر لفظ اخیر که بر ابوهریره  رضی الله عنه  موقوف می‌باشد چنانکه روایت عبدالسلام بن حرب آن را واضح می‌سازد. بیهقی گفته: و عبدالسلام مسند را از موقوف جدا ساخته، پس مشابه است که حفظ نموده باشد.

[8]- بیهقی آن را در سنن (ج7 ص111)، و عبدالرزاق در مصنف (10486)، و ابن ابی‌شیبه (15936)، و دارقطنی (ج3 ص225) و امام شافعی در الأم (ج5 ص22) روایت نموده‌اند. و آن منقطع است، عکرمه بن خالد از عمر  رضی الله عنه  نشنیده، امام احمد آن را گفته چنانکه در تهذیب التهذیب آمده.

[9]- بیهقی آن را در سنن (ج7 ص111)، و ابن ابی‌شیبه در مصنف (15916)، و دارقطنی در سنن (ج3 ص229) روایت کرده‌اند و در سند آن مجالدبن سعید آمده. حافظ ابن حجر در تقریب التهذیب گفته: او قوی نیست و در آخر عمرش تغییراتی نیز در او به وجود آمده.

[10]- در اصل چنین آمده، اما ابن خثیم درست است.

[11]- او از عبدالله بن عثمان بن خُثیم قاری روایت نموده، و چنانکه در تقریب التهذیب آمده او صدوق است و از سعیدبن جبیر، از ابن عباس موقوفا روایت نموده. بیهقی در سنن (7/ 124) گفته: عدی بن فضل آن را چنین روایت کرده و او ضعیف است، و صحیح آنست که این روایت موقوف باشد. می‌گویم: روایت مذکور همانطوری است که گفته شد، و دارقطنی آن را در سنن (3/ 321) و امام شافعی در الأم (5/ 22) روایت کرده‌اند.

[12]- بیهقی آن را در سنن (ج7 ص143) از ابوهریره مرفوعا روایت کرده، و در سند آن مغیره بن موسی بصری است، امام بخاری گفته: او منکرالحدیث است چنانکه در المیزان آمده.

[13]- بیهقی آن را در سنن (ج7 ص142- 143) به طور موقوف بر ابن عباس روایت کرده، و به دو طریق از ابن عباس روایت شده؛ طریق نخست: در آن جهالت است، در طریق دوم انقطاع وجود دارد؛ زیرا قتاده با ابن عباس ملاقات نداشته. و ابن ابی‌شیبه آن را به شماره‌ی: 15932 به لفظ: «أدنی ما یکون في النکاح أربعة: الذی یزوّج، والذی یتزوّج وشاهدین: کم‌ترین افرادی که در نکاح باید حضور داشته باشند چهار‌اند: آنکه به نکاح می‌دهد، آنکه به نکاح می‌گیرد و دو شاهد». و در این روایت فردی مجهول آمده.

[14]- حدیث عائشه‌ی صدیقه را دارقطنی در (ج3 ص225) آورده که حدیثی است ضعیف، و در سند آن ابوالخصیب نافع بن میسره آمده که مجهول است، چنانکه دارقطنی گفته.

[15]- این روایت به طور موقوف صحیح است، ترمذی آن را در سنن، حدیث شماره: 1104 آورده و بعد از اینکه سندش را ذکر کرده نگاشته: این حدیثی غیر محفوظ است، کسی را نمی‌شناسیم که آن را به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  رسانده باشد مگر آنچه از عبدالأعلی از سعید از قتاده به طور مرفوع روایت شده، و هم چنین این حدیث از عبدالاعلی از سعید به طور موقوف نیز روایت گردیده. و صحیح همان روایتی است که از ابن عباس به طور موقوف به ما رسیده، گفته‌: اصحاب قتاده آن را از قتاده، از جابر بن زید، از ابن عباس به طور موقوف روایت کرده‌اند، و دیگران نیز همانند آن را از سعیدبن ابی‌عروبه به طور موقوف آورده‌اند.

و ابن ابی‌شیبه آن را به شماره‌ی (15961) به طور موقوف، و بیهقی نیز در سنن (7/ 125) موقوف و مرفوع آورده‌اند، و بیهقی بعد از آوردن آن روایت گفته: درست همان است که این روایت موقوف می‌باشد. و طبرانی آن را در اوسط (4520) به طور مرفوع آورده، و در سند آن ربیع بن بدر آمده که متروک است، و او از نهّاس بن قهم روایت کرده که نهاس نیز ضعیف می‌باشد چنانچه صاحب تقریب التهذیب گفته.

[16]- به روایت امام مالک در المؤطأ (2/ 535) به تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، و بیهقی در سنن (7/ 126)، و امام شافعی در الأم (ج5 ص35) که منقطع است؛ زیرا چنانکه امام احمد گفته- ابوالزبیر از عمرفاروق نشنیده است. نگا: تهذیب التهذیب.

[17]- امام احمد آن را در مسند، حدیث شماره: 16075 و حاکم به شماره‌ی: 2807، و بیهقی (7/ 288)، و طبرانی در المعجم الکبیر (ج21 ص15) و در المعجم الأوسط، حدیث شماره: 5145، و ابن حبان با شرح الإحسان، حدیث شماره: 4066، و بزار به شماره‌ی: 1433 روایت کرده‌اند و در سند آن عبدالله بن اسود قرشی آمده که مجهول است، ابوحاتم گفته: او شیخی است که نمی‌دانم غیر از عبدالله بن وهب کسی دیگر از او روایت کرده باشد. نگا: الجرح والتعدیل (ج5 ص2).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...