اهل تشیع صحت خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه را انکار میکنند[1]. و انکار آن منجر به فاسق دانستن تمامی کسانی میشود که با ابوبکر بیعت نمودند و معتقد بودند که خلافتش حق و صواب است. همه صحابه حتی علی با ابوبکر بیعت کردند و جمهور امت اسلامی معتقدند که خلافتش حق و صواب است[2]. اعتقاد به فاسق دانستن صحابه مخالف این فرمودهی الهی است که میفرماید:﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 110]. «شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدید آمدهاید».
چون کدام خیر و خوبی در میان امتی وجود دارد که با یاران پیامبرشان مخالفت میکنند و با غصبِ منصب خلافت به اهل بیتش ظلم میکنند و به آنان اذیت و آزار میرسانند و جمهور این امت، باطل را حق میدانند؟! ﴿سُبۡحَٰنَكَ هَٰذَا بُهۡتَٰنٌ عَظِيمٞ﴾ [النور: 16]. «سبحان الله! این بهتان بزرگی است». هر کس به چیزی اعتقاد داشته باشد که مخالف قرآن است، همانا کفر ورزیده است. احادیث وارده در صحت خلافت ابوبکر صدیق و اجماع صحابه و جمهور امت مبنی بر، حق بودن خلافت او خیلی زیاد است. و هر کس جمهور اصحاب پیامبر را به فسق و ظلم نسبت دهد و اتفاق آنان را بر امری باطل قرار دهد، بدون شک پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را حقیر داشته و حقیر داشتن او کفر است. دروغ و ساختگیهای این قوم چقدر مسخره و پوچ است که فسق و گناه و طغیان و سرکشی را به جمهور اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نسبت میدهند! در حالی که خیلی آشکار و بدیهی است و عقل سالم دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال تنها برگزیدگان و پاکان مخلوقاتش را جهت مصاحبت و همراهی بهترین بندهاش (محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم ) و نصرت و یاری دینش، انتخاب میکند[3]. و نقل متواتر مؤید این مطلب است؛ اگر یک ذره خیر و خوبی در میان این قوم (رافضیان) میبود، دربارهی اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و یاری کنندگان دینش جز خیر و نیکی چیزی نمیگفتند، اما خداوند آنان را بدبخت گردانیده و با سخنان باطل و پوچ و روایات ساختگی دربارهی یاریکنندگان دین اسلام، آنان را خوار و رسوا ساخته است. از علی رضی الله عنه روایت است که گوید: «بر رسول الله صل الله علیه و آله و سلم داخل شدیم و گفتیم:ای رسول خدا! کسی را جانشین خود گردان. فرمود: اگر خداوند خیر و نیکی را در شما ببیند، بهترینتان را به عنوان خلیفه بر شما میگمارد. علی رضی الله عنه گفت: خداوند خیر و نیکی را در ما دید و در نتیجه بهترینمان؛ ابوبکررا به عنوان خلیفه انتخاب کرد.» دارقطنی آن را روایت کرده[4].
این روایت، قویترین دلیلی است علیه کسانی که مدعی دوستی با علی رضی الله عنه هستند.
از جُبیر بن مطعم روایت است که گوید: «زنی نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او دستور دادند که دوباره نزد وی برگردد. آن زن گفت: اگر آمدم و تو را نیافتم، چی؟ (منظورش این بود که اگر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فوت کند) فرمودند: اگر مرا نیافتی، نزد ابوبکر بیا»[5].
از ابن عباس رضی الله عنه روایت است که گوید: «زنی نزد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم آمد و از ایشان دربارهی چیزی سؤال کرد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: دوباره برگرد. آن زن گفت: اگر برگشتم و شما را نیافتم، چی؟ (منظورش وفات پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بود) فرمودند: اگر آمدی و مرا نیافتی، نزد ابوبکر بیا، چه او بعد از من خلیفه است»[6].
از ابن عمر رضی الله عنهما روایت است که گوید: «از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: پس از من دوازده تا خلیفه میآیند. ابوبکر تنها مدت کمیخلافت میکند»[7].
از حذیفه رضی الله عنه روایت شده که گفت: «رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: به آن دو که بعد از من اند؛ ابوبکر و عمر رضی الله عنهما اقتدا کنید». به روایت امام احمد، و ترمذی نیز آن را روایت نموده و گفته که حسن است، ابن ماجه و حاکم هم آن را روایت کردهاندکه اخیرالذکر آن را صحیح دانسته، و طبرانی از ابودرداء[8] و حاکم از ابن مسعود آن را روایت کردهاند[9].
باز از حذیفه رضی الله عنه روایت است که گوید: «رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا من نمیدانم که تا چه زمانی در میان شما میمانم، پس بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و از روش و سیرهی عمار پیروی کنید و هر آنچه که عبدالله بن مسعود به شما گفت، وی را تصدیق کنید». امام احمد و دیگران آن را روایت نمودهاند[10].
و از انس رضی الله عنه روایت شده که گفت: «رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: پس از من به ابوبکر و عمر رضی الله عنهما اقتدا کنید و از روش و سیرهی عمار پیروی کنید و به عهد و وفای عبدالله بن مسعود متمسک شوید». ابن عدی آن را روایت نموده[11].
و از او روایت شده که گفت: بنیمصطلق مرا نزد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرستادند تا از ایشان سوال کنم بعد از شما صدقات خویش را به چه کسی بپردازیم؟ ایشان فرمودند: «به ابوبکر». حاکم آن را روایت کرده و صحیح دانسته است[12].
از عایشهی صدیقه رضی الله عنها روایت است که گوید: «رسول الله صل الله علیه و آله و سلم هنگام بیماریای که در آن وفات یافت، فرمودند: پدرت و برادرت را برایم صدا بزن تا اینکه چیزی را [مبنی بر خلافت ابوبکر پس از خود] بنویسم؛ زیرا میترسم که کسی آرزو کند و بگوید: من [برای خلافت از همه] اولی و سزاوارترم در حالی که خداوند ناپسند میدارد که کسی غیر از ابوبکر، خلیفه شود» امام مسلم و امام احمد آن را روایت نمودهاند[13]. این حدیث، هر آن کس را که خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه را ناپسند میدارد، از مؤمنان خارج میسازد.
از علی رضی الله عنه روایت شده که گفت: «رسول الله صل الله علیه و آله و سلم به من گفت: سه بار از خداوند خواستم که تو را [در امر خلافت بر همه] مقدم بدارد، اما خداوند از این کار امتناع ورزید و تنها ابوبکر را [برای خلافت بر همه] مقدم داشت». و در روایت دیگری این عبارت اضافه شده: «اما من خاتم پیامبران، و تو هم خاتم خلفاء هستی». دارقطنی و خطیب و ابن عساکر آن را روایت نمودهاند[14].
از سفینه روایت است که گوید: هنگامیکه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم مسجد (مسجد النبی) را بنا کرد، سنگی را در دیوار نهاد و به ابوبکر گفت: «سنگت را در کنار سنگ من قرار بده. سپس به عمر گفت: سنگت را در کنار سنگ ابوبکر قرار بده. سپس فرمود: این دو پس از من خلیفه هستند». به روایت ابن حبان، ابوزرعه گفته: اسنادش قوی است که مشکلی در آن نمیباشد، و حاکم نیز روایت نموده و آن را صحیح دانسته، و بیهقی نیز روایت کرده[15].
دربارهی تفسیر آیه: ﴿وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِ﴾ [التحریم: 3]. «و هنگامی که پیامبر، رازی را به یکی از همسرانش گفت» روایت شده که این راز، خبر دادن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از خلافت ابوبکر و عمر رضی الله عنهما بوده است[16]. بعضی گفتهاند که آیهی:
﴿وَمَن يَرۡتَدِدۡ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَيَمُتۡ وَهُوَ كَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِكَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ_ [البقرة: 217].
«و اعمالِ آن دسته از شما که از دینشان برگردند و در حال کفر بمیرند، در دنیا و آخرت بر باد میشود و چنین افرادی دوزخیاند و برای همیشه در دوزخ میمانند».
به خلافت ابوبکر صدیق اشاره دارد؛ زیرا او بود که با اهل رده جنگید.
همچنین گفته شده که آیهی:﴿قُل لِّلۡمُخَلَّفِينَ مِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ سَتُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ قَوۡمٍ أُوْلِي بَأۡسٖ شَدِيدٖ تُقَٰتِلُونَهُمۡ أَوۡ يُسۡلِمُونَ﴾ [الفتح: 16]. «به متخلفان صحرانشین بگو: به سوی گروه جنگاوری فرا خوانده خواهید شد و با آنان میجنگید یا مسلمان میشوند». به خلافت ابوبکر صدیق اشاره دارد؛ زیرا او بود که اقدام به جنگ علیه بنوحنیفه نمود[17]؛ کسانی که هنگام ارتداد از نیرومندترین مردمان بودند.
یکی دیگر از آیاتی که بر خلافت حضرت ابوبکر صدیق دلالت میکند این آیه است: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ﴾ [النور: 55]. «الله به آن دسته از شما که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند، نوید میدهد که حتما در زمین به آنان خلافت میبخشد، چنانکه به پیشینیانشان حکومت بخشید. و دینشان را که برایشان پسندیده است، استوار میسازد» زیرا اسلام به وسیلهی ابوبکر و عمر پابرجا و استوار شد. پس این دو نفر، دو خلیفهی بر حقی بودهاند تا صدق و درستی وعدهی خداوند تحقق پیدا کند.
یکی دیگر از احادیث صحیح پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که بر صحت خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه دلالت دارد، این حدیث است: «الخلافة بعدی ثلاثون»: «خلافت بعد از من، سی سال به طول میانجامد» و در بعضی روایات، عبارت «خلافة رحمة» «خلافتِ رحمت» و در بعضی دیگر، عبارت «خلافة النبوة»[18]: (خلافت بعد از من)، خلافت بر منهج نبوت»، آمده است.
یکی دیگر از احادیثی که بر صحت خلافت ابوبکر صدیق دلالت دارد، حدیث صحیحی است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در بیماری وفات خویش به ابوبکر دستور دادند تا برای مردم امامت نماز کند[19]. این کار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از قویترین نشانههای حق بودن خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه میباشد. و بزرگان صحابه از قبیل عمر و ابوعبیده جراح و علی رضی الله عنهم أجمعین برای خلافت ابوبکر بدان استدلال نمودند.
پس این دلایل قوی و امثال آن، چهرهی رافضیان و فاسقانی که منکر خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه هستند، را سیاه نموده است.
[1]- به طور مثال به کتابهای ذیل مراجعه فرمائید:
رجال الکشی، صفحهی: 61، منهاج الکرامة 194- 202، کتاب الکافی اثر کلینی 1/ 434 طبع دارالأضواء، سال 1413هجری، تفسیر عیاشی 1/ 178 و تفسیر البرهان 1/ 293.
[2]- بلکه اجماع امت اسلامی بر تقدیم ابوبکر و عمر ب در خلافت است، شیخ ابن عثیمین در شرح عقیدهی واسطیه: 2/ 72 هنگام شرح گفتهی شیخ الإسلام ابن تیمیه: «و این اجماع اهل سنت و جماعت در مسألهی خلافت است» نوشته: و از سایر فرقههای مسلمین نیز کسی با این اجماع اختلاف نکرده است، به جز روافض که اختلاف آنان ارزشی ندارد.
[3]- و چه زیبا است روایتی که امام احمد رحمه الله در مسند، حدیث شماره: 3600 از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روایت نموده که گفت: خداوند متعال به دلهای بندگان نگاه کرد، پس قلب محمد صل الله علیه و آله و سلم را بهترین دلهای بندگان یافت و آن را برای خود برگزید و او را به پیامبریاش انتخاب کرد، سپس به دلهای بندگان نگاه کرد و دلهای صحابهی جاننثار را بهترین دلها بعد از قلب پاک پیامبر صل الله علیه و آله و سلم یافت، و در نتیجه آنان را وزیران. فرستادهی خویش قرار داد که در راه اعلای کلمهی الله رزمیدند، و هر آنچه را مسلمانان نیک ببینند آن کار در نزد الله پسندیده است، و هرچه را نپسندند در نزد الله زشت است. و این روایت را شیخ ما شیخ وادعی در «الجامع الصحیح مما لیس في الصحیحین» در فضائل الصحابة رضی الله عنهم (جلد: 4 صفحهی: 8-9) آورده، و در حاشیهاش گفته است: در این حدیث دلیلی برای بدعتپسندان نیست؛ زیرا مسلمانان کامل هرگز بدعت را نمیپسندند، و دیگر اینکه این روایت بر عبدالله بن مسعود رضی الله عنه موقوف است.
[4]- حاکم آن را در مستدرک، حدیث شماره: 4761 روایت نموده و آن ضعیف است، در سند آن موسی بن مطیر آمده که یحیی بن معین او را دروغگو دانسته. ابوحاتم، نسائی و جماعتی دیگر گفتهاند: او متروک است، چنانچه در «المیزان» آمده.
[5]- امام بخاری و امام مسلم آن را روایت کردهاند.
[6]- ابن عساکر آن را در تاریخ دمشق در ترجمهی ابوبکر صدیق، شماره: 6332 روایت نموده که بسیار ضعیف است، و در سند آن چند راوی ضعیف وجود دارد، از جمله: غلام خلیل که ذهبی دربارهی او در «المیزان» گفته: او دروغهای فاحشی روایت میکرد و جعل حدیث را روا میپنداشت. و حدیث جبیر بن مطعم که قبلا ذکر شد انسان را از این حدیث بینیاز میسازد و آن حدیثی صحیح است که در صحیحین آمده و به خلافت ابوبکر صدیق اشاره دارد.
[7]- ابوالقاسم بغوی آن را در معجم الصحابه، حدیث شماره: 1389 آورده، و هم چنین طبرانی در معجم الکبیر (1/ 54- 56) حدیث شماره: 12 و در معجم الأوسط (8746) و ابونعیم اصفهانی در «معرفة الصحابة» شماره: 64، و ابن عدی در الکامل (ج 4/ صفحهی: 1524) در ترجمهی عبدالله بن صالح کاتب لیث آورده و آن روایت ضعیف است که در سند آن ربیعه بن سیف معافری آمده و امام بخاری در بارهی او گفته: او احادیثی منکری روایت میکند چنانکه در «المیزان» آمده و قسمت اول حدیث صحیح است، که از جابر بن سمره در صحیح بخاری حدیث شماره: 7222 و صحیح مسلم، حدیث شماره: 1821 روایت شده است.
[8]- طبرانی آن را در مسندالشامیین (ج2 ص 57) ط مؤسسة الرسالة، و ابن عساکر آن را در تاریخ دمشق (30/229) روایت نموده که در سند آن مجاهیل وجود دارند. هیثمی در المجمع (9/ 53) گفته: در سند راویانی وجود دارند که من آنها را نمیشناسم، و شیخ آلبانی آن را در «سلسلة الأحادیث الضعیفة» (2330) آورده که لفظ آن: «اقتدوا باللذین من بعدی أبیبکر وعمر، فإنهما حبل الله الـممدود، ومن تمسّك بهما فقد تمسك بالعروة الوثقی لا انفصام لها» میباشد.
[9]- ابن ماجه آن را در سنن خود، حدیث شماره: (97)، و امام احمد در مسند، حدیث شماره: (23138)، و ترمذی در سنن، حدیث شماره: (3671)، و حاکم در المستدرک، حدیث شماره: (4516) از طریق ربعی بن حراش از حذیفه روایت نمودهاند، و ربعی آن را از حذیفه نشنیده است، چنانکه مناوی در فیض القدیر (2/56) ذکر کرده. و به روایت ابن مسعود س در مستدرک حاکم، حدیث شماره: 4518، و در سنن ترمذی، حدیث شماره: 3814، و در المعجم الکبیر طبرانی، حدیث شماره: 8426 از طریق اسماعیل بن ابراهیم بن یحیی بن سلمه بن کهیل آمده، و یحیی بن سلمه و فرزندش اسماعیل هر دو متروک اند، و ابراهیم بن اسماعیل ضعیف است چنانکه در «التقریب» آمده، و شیخ ما امام وادعی / آن را در «أحادیث معلة ظاهرها الصحة»، صفحهی: 118 طبع دارالآثار ذکر کرده، و بعد از اینکه حدیث حذیفه را آورده گفته: و اینکه گفتهاند که حدیث ابن مسعود و حدیث انس برای آن شاهداند صحیح نیست؛ زیرا این حدیث منقطع و آن دو نیز خیلی ضعیفاند، و الله داناتر است.
[10]- امام احمد آن را در مسند، حدیث شماره: 22765، و ابن حبان چنانکه در الإحسان، حدیث شماره: 6902 آمده، و ترمذی در سنن، حدیث شماره: 3663 از طریق ربعی بن حراش از حذیفه رضی الله عنه روایت نمودهاند، و چنانکه گذشت این حدیثی است منقطع.
[11]- ابن عدی آن را در الکامل (ج2 ص666) روایت نموده که از طریق عمروبن هرم از انس رضی الله عنه است، و از او طبقهی ششم است که ملاقات با هیچ کدام از صحابهی کرام رضی الله عنهم برای آنان ثابت نیست، چنانکه حافظ ابن حجر در مقدمهی تقریب التهذیب 1/6 گفته است.
[12]- حاکم آن را در المستدرک، حدیث شماره: (4522) روایت نموده و در سندش نصربن منصور مروزی است، شیخ مقبل رحمه الله در تتبع اوهامی که ذهبی بر آن سکوت نموده چنانکه در المستدرک است گفته: نصر بن منصور در حدیث انس آمده که هیچ کس را نمیشناسم او را توثیق نموده باشد.
[13]- امام مسلم و امام احمد آن را روایت کردهاند.
[14]- دار قطنی آن را در «افراد» روایت نموده چنانکه شوکانی در «الفوائد المجموعة فی الأحادیث الموضوعة» (346)، و خطیب در تاریخ بغداد (ج11 ص213) در ترجمهی عمربن محمد بن حکم، و ابن عساکر در تاریخ دمشق (ج45 ص322)، و ابن جوزی در العلل المتناهیة، شماره: 229روایت نموده سپس گفته: این روایت از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ثابت نیست، علی و یحیی هر دو مجهولاند. میگویم: علی همان ابن حسن کلبی است، و یحیی همان ابن ضریس میباشد. ذهبی در المیزان گفته: علی بن حسن کلبی با اخبار باطلی از یحیی بن ضریس به خبر باطل که شاید او آفتش باشد، از مالک بن مِغوَل از عون بن ابی جحیفه از پدرش مرفوعا روایت نموده (که آنحضرت صل الله علیه و آله و سلم فرمودند:) «ای علی! از الله خواستم که تو را (در خلافت) مقدم بدارد اما خداوند از این کار امتناع ورزید و تنها ابوبکر را [برای خلافت بر همه] مقدم داشت». المیزان (ج3/ ص122).
[15]- ابن حبان آن را در کتاب «المجروحین» در ترجمهی حشرج بن نباته، شمارهی: (291)، و حاکم در «المستدرک» شماره: 4343، و ابن جوزی در العلل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه، شماره: 331 روایت نموده اما صحیح نیست، در سند آن حشرج بن نباته آمده که ذهبی در «المیزان» در بارهاش گفته: امام احمد و ابن معین و علی بن مدینی و غیره او را توثیق نمودهاند. و ابوحاتم گفته: به او احتجاج نمیشود، و نسائی گفته: قوی نیست، و در جای دیگر گفته: به او پروای نیست، و ابن عدی در الکامل او را ذکر کرده و چند حدیث منکر و غریب او را آورده و گفته: اینها بعد از من خلیفهاند. امام بخاری در کتاب «الضعفاء» گفته: روایت او متابعی ندارد؛ زیرا عمر و علی گفتهاند: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هنگام وفات، خلیفهی برای خویش تعیین نکردهاند. میگویم: مؤلف رحمه الله احادیث صحیحی آورده که به خلافت ابوبکر صدیق و عمر فاروق رضی الله عنهما اشاره دارد که احادیث صحیح ما را از احادیث ضعیف بینیاز میسازد، و به حمدالله اهلسنت به احادیث صحیح عمل نموده و احادیث ضعیف را ترک میکنند، آنها همانند روافض نیستند که احادیث و روایات صحیح را ترک کرده و به روایات موضوعی و نادرست چسپیدهاند بلکه روافض همیشه روایاتی وضع میکنند و آن را به دروغ به پیامبر و اهل بیت ایشان نسبت میدهند. حمادبن سلمه گفته: شیخی از شیوخ روافض برایم گفت که آنها با یکدیگر جمع شده و احادیث و روایات موضوعی به کمک و مشورهی هم درست میکردند. (الباعث الحثیث، ص257، طبع المعارف).
[16]- طبرانی در «المعجم الکبیر» (12640) آن را ضمن روایت طویلی آورده و محل شاهد آنست که ایشان برای ام المؤمنین حفصه رضی الله عنها فرمودند: پدر تو بعد از ابوبکر امر خلافت را به عهده میگیرد، و در سند این روایت اسماعیل بن عمرو بجلی است، ابوحاتم و دارقطنی گفتهاند: ضعیف است چنانکه در «المیزان» آمده و در آن انقطاع نیز وجود دارد؛ زیرا ضحاک از ابن عباس رضی الله عنهما نشنیده است. دارقطنی در (ج4 ص153- 154) آن را روایت نموده که در سندش محمدبن سائب کلبی آمده و او متروک است، او از ابوصالح روایت کرده و او باذام است که ضعیف میباشد چنانچه در التقریب آمده است. و ابن مردویه نیز آن را در تفسیرش روایت نموده چنانچه در «تخریج الأحادیث والآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری» اثر حافظ جمال الدین زیلعی (ج4 ص60) آمده و در آن موسی بن جعفر انصاری از عمویش روایت کرده، ذهبی در «المیزان» گفته: او شناخته شده نیست و خبرش ساقط است.
[17]- این یکی از تفاسیر است چنانچه در تفسیر حافظ ابن کثیر آمده، و آیت کریمه عامتر است.
[18]- حاکم آن را به شمارهی: (4760)، و ابوداود به شمارهی: (4646) به لفظ: «خلافة النبوة ثلاثون سنة: خلافت بر منهج پیامبری سی سال است»، و ترمذی به شمارهی: 2231 به لفظ: «الخلافة في أمتی ثلاثون سنة ثم ملك بعد ذلك»، و امام احمد به شمارهی: 22264 به لفظ: «الخلافة ثلاثون عاما ثم یکون بعد ذلك الـملك»، و ابن حبان چنانچه در الإحسان آمده به شمارهی: 6943 به لفظ: «الخلافة بعدی ثلاثون سنة» آن را روایت نموده. و این روایت صحیح است که راوی آن سفینه صحابی رسول الله صل الله علیه و آله و سلم میباشد، و شیخ ما علامه وادعی رحمه الله آن را در «الصحیح الـمسند مما لیس فی الصحیحین» (ج1 ص315) روایت نموده، اما لفظ «خلافة رحمة» را ابن ابیعاصم در «السنة» (1130) از معاذ و ابوعبیده به لفظ: «إن هذا الأمر بدأ رحمة ونبوة ثم خلافة ورحمة» آورده و در آن لیث بن ابی سلیم آمده که ضعیف است، و در آن بین مکحول و ابوثعلبه انقطاع نیز وجود دارد.
[19]- شیخ به حدیث ابوموسی اشعری رضی الله عنه که امام بخاری آن را در صحیح خود، حدیث شماره: (678) و امام مسلم به شمارهی: (420) روایت نمودهاند اشاره دارد، که چون بیماریِ رسول الله صل الله علیه و آله و سلم شدت گرفت به صحابهی خویش فرمودند: «مروا أبابکر فلیصلّ بالناس: به ابوبکر امر کنید که برای مردم امامت دهد» امالمؤمنین عائشهی صدیقه رضی الله عنها گفت: ابوبکر شخصی نرمدل است و چون به جای شما ایستاد شود امامت داده نمیتواند (به گریه میافتد)، پیامبر علیه السلام به امالمؤمنین دستور دادند: «مری أبابکر فلیصل بالناس؛ فإنکن صواحب یوسف: به ابوبکر دستور بده امامت مردم را بدهد؛ شما همانند اصحاب یوسف هستید» پس ابوبکر صدیق در زندگی رسول مهربان صل الله علیه و آله و سلم برای مردم امامت داد. این حدیث به طریق دیگری از امالمؤمنین عائشه در صحیح بخاری، حدیث شماره: 679 و از ابن عمر به شمارهی: (682) روایت شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر