توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۷, پنجشنبه

فصل ششم: گروه‌ها و جریان‌های فعال مذهبی ـ سیاسی در آستانۀ انقلاب اسلامی

 

فصل ششم:
گروه‌ها و جریان‌های فعال مذهبی ـ سیاسی
در آستانۀ انقلاب اسلامی

از سال 1350 به بعد تحت تأثیر رسوخ اندیشه‌های نوین در دین شناسی از یک سو و گسترش دامنۀ مبارزه با شاه میان انقلابیون از سوی دیگر ـ که خود محصول راه افتادن جریان مجاهدین، فدائیان خلق و حسینیه ارشاد بود ـ عدۀ زیادی از جوانان مذهبی در دانشگاه و حتی برخی از طلاب متأثر از شریعتی و مجاهدین، در اندیشۀ ایجاد تشکل‌ها و سازمان‌های چریکی و انجمن‌های فرهنگی تازه‌ای برآمدند. بیشتر اینان طی سال‌های 50ـ 56 به مطالعه آثار بازرگان و دکتر شریعتی می‌پرداختند و اسلام را از آن زاویه بررسی می‌کردند. در عین حال، بسیاری از آنان که تربیت اصیل و خانوادگی دینی داشتند، به طور معمول، از جنبه‌های منفی تفکر شریعتی ـ به ویژه آنچه را که باید تبعات فکر دینی دکتر در مراحل بعدی دانست ـ پرهیز کردند؛ در حالی که عده‌ای دیگر، با ادامۀ راه دقیقاً دچار همین پیامدها و نتایج فکری شده و راه را حتی به صورتی افراطی‌تر از آنچه دکتر می‌خواست، ادامه دادند. آنچه مسلم است اینکه قدرت مذهبی‌ها رو به فزونی گذاشته و با گذشته به هیچ روی قابل قیاس نبود. مرحوم شریعتی در یک ملاقات به شهید هاشمی نژاد می‌گوید که من در سه دوره در زندان بودم، یکی سال 36 که «افراد مذهبی کمتر بین زندانیان به چشم می‌خورد»، بعداً در سال 43 که «بین زندانیان بند 3 افراد مذهبی و روشنفکر دیده نمی‌شد»، و یکی هم این بار که «آن قدر روشنفکر مذهبی و افراد مطلع در زندان بودند که من احساس شرمندگی می‌کردم.»... انقلاب مذهبی بزرگی به وجود آمده و حتی دانشجویان جوان آیات قرآن را قرائت و از حفظ می‌خوانند».[1]

به هر روی، در یک تقسیم‌بندی کلی، می‌توان این گروه‌ها را به دو دسته تقسیم کرد:

 

الف: گروه‌های مذهبی متصل با روحانیت

نخست گروه‌هایی که ارتباط خود را با روحانیت، اسلام حوزه و اندیشۀ ناب اسلامی حفظ کرده و در خط مرجعیت حرکت می‌کردند. بیشتر این گروه‌ها از سال 52 به بعد فعالیت خود را بر محور مرجعیت امام آغاز کردند؛ گرچه نسلی از جوانان مذهبی سرخورده از حرکت مجاهدین میان آنان به چشم می‌خوردند که از تجارب مبارزاتی هم بی‌بهره نبودند. حساسیت این افراد آن بود که بچه‌های مذهبی که سمپات سازمان بودند، به دلیل عدم آشنایی با متون مذهبی گرفتار این انحرافات شده‌اند و باید روی آموزش‌های عقیدتی تکیه بیشتری کرد.[2]

به هر روی زمانی که در سال 53 و 54 ماهیت منافقانۀ سازمان مجاهدین آشکار شد، بچه‌های مذهبی از آن جدا شده و با جذب جوانان متدین و مذهبی، به تدریج هسته‌های مبارزاتی دیگری را ایجاد کردند.[3]

1ـ گروهای هفتگانه

در شمار این گروه‌ها که به طور معمول از دل انجمن هالی اسلامی، جلسات قرآن و یا بچه‌های مسجد پدید می‌آمدند، باید به هفت گروه امت واحده، توحیدی بدر، توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون، و موحدین توجه کرد که پس از انقلاب اسلامی به صورت یک گروه واحد تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی درآمدند.[4] به جز این هفت گروه، چندین گروه کوچک‌تر نیز در شهرهای خودشان فعال بودند. آقای سلامتی که خود عضو امت واحده بود، درباره کلیت این گروه‌ها می‌گوید: این سازمان که اوایل انقلاب تشکیل شد، از هفت گروه چریکی و مبارزه سیاسی تشکیل شد که قبل از انقلاب فعالیت سیاسی و نظامی داشتند. این هفت گروه عبارت بودند از: امت واحده که از نیروهای داخل زندان بودند که من و آقای مهندس (بهزاد) نبوی و تعداد دیگری از برادران که در داخل زندان بودند، این گروه را تشکیل داده بودیم. گروه منصورون، که از افراد شاخص آن می‌توان به آقایان محسن رضایی و ذوالقدر اشاره کرد؛ گروه توحیدی بدر، که شاخصین آن‌ها آقای حسین فدایی بودند و اکنون دبیر کل ایثارگران هستند. گروه فلاح که از شاخصین آن آقای الویری بود. گروه فلق، که از شاخصین آن‌ها حسن منتظر قائم بود. گروه صف، که آقای عطریانفر از جمله افراد مؤثر آن بود، و گروه موحدین.[5] آقای سلامتی به خصوص اشاره به آن دارد که «اکثر این گروه‌ها ارتباط مرتب و منسجمی با دکتر شریعتی نداشتند، منت‌ها بسیاری از گروه‌ها از دیدگاه‌های دکتر شریعتی استفاده می‌کردند و بهره می‌بردند؛ همان طور که با افراد دیگر هم ارتباط تنگاتنگی داشتند. گروه منصورون ارتباط منظم و مؤثری با آقای راستی کاشانی داشتند». وی در ارتباط با جریان التقاط در مجاهدین و تأثیر آن در شکل‌گیری این گروه‌ها می‌افزاید: در اوایل کار هنوز التقاط سازمان مجاهدین خلق به مرحلۀ بحران نرسیده بود. بعضی از افراد و اعضای این گروهک‌ها ارتباطی با مجاهدین خلق داشتند، اما همین که التقاطی بودن آن‌ها مشخص شد، عناصر و افراد وابسته به این گروه‌ها از آن‌ها جدا شدند و به همین علت این گروه‌های مستقل را تشکیل دادند.[6]

امت واحده: متشکل از شماری زندانیان سیاسی بود که برخی از آنان تا پیش از ماجرای ارتداد از همکاران مجاهدین خلق، و یا سمپات برخی از جریانات چپ بودند؛ این گروه که مذهبی ماندند (یا شدند) در جریان نزاغ‌های داخلی زندان میان مارکسیست‌ها، التقاطی‌ها و مؤمنان واقعی، در سال 1355 شکل گرفتند و در واقع هستۀ اولیۀ آنان در زندان در مقابله با منافقین و مارکسیست‌ها گذاشته شد. بهزاد نبوی چهرۀ معروف امت واحده بود که گرچه به دلایل دیگری به زندان رفته بود،[7] در آنجا، همنشین بچه‌های مذهبی شده[8] و رفاقت وی با شهید رجایی استوار شده، به مذهبی‌ها پیوست و زان پس بر ضد منافقین به فعالیت پرداخت. [9] محمد سلامتی نیز که پیش از انقلاب فعال بود، در زندان به این گروه پیوست. وی روی مسائل عقیدتی کار می‌کرد.[10] این گروه در زندان شکل گرفت[11] و جز فعالیتی که در زندان داشت؛ در خارج زندان تا پیش از انقلاب فعالیتی نداشت.

منصورون: یکی از گروه‌های فعال پیش از انقلاب بود که بخشی از نیروهای آن، کسانی بودند که از مجاهدین پس از ماجرای ارتداد جدا شدند و تعدادی هم از نیروهایی بودند که سال 55 و 56 به این گروه پیوستند. برخی از چهره‌های آنکه پیش انقلاب شهید شدند شهید صفاتی، کریم رفیعی و علی جهان آرا بودند. این افراد بیشتر جنوبی بودند و فعالیت گروه منصورون نیز که در سال56 و 57 شدت گرفت، بیشتر در همان مناطق جنوب بود.[12] غلامحسین صفاتی (دانشجوی دانشگاه علم و صنعت) وابسته به مجاهدین بود که پس از ماجرای کودتای ارتداد، از آن جدا شد. از وی، نوشته‌ای نیز در باره گرایش‌های مارکسیستی در سازمان و مشکلات به وجود آمده برای او، برجای مانده است.[13]

این گروه که نخست به اعتقادهای دینی خود پایبندی داشتند و از طریق آقای راستی کاشانی، ارتباط خود را با مرجعیت حفظ می‌کردند، می‌کوشیدند تا به جای برخی از کلمات رایج انقلابی، اصطلاحات قرآنی را بکار ببرند. برای مثال، برای واژه جمع بندی، از کلمۀ عبرت، برای خانه تیمی از واژه حصن و برای واژه انتقاد، از تعبیر قرآنی «تواصی» استفاده می‌کردند.[14] تلاش همین افراد که برخی از چهره‌های آن عبارت بودند از محسن رضایی (فرمانده بعدی سپاه پاسداران) محمد باقر ذوالقدر[15] (جانشین فعلی فرمانده سپاه و اخیراً معاون وزارت کشور و سپس معاون بسیج ستاد کل نیروهای مسلح) و علی شمخانی (وزیر دفاع دولت خاتمی) سبب شد تا پس از انقلاب، امام به درخواست سازمان (در سال 58)، آیت الله راستی کاشانی را به عنوان نمایندۀ خود در این سازمان معرفی کند. این گروه جناحی را در سازمان مجاهدین انقلاب تشکیل می‌دادند که به تفکر فقاهتی گرایش داشت.[16] گروه منصورون فعالیت‌های مسلحانۀ متعددی در سال 56 و 57 داشت که بنا به اظهار برخی از اعضا، مجوز شرعی برای آن گرفته می‌شده است. کشتن سرگرد عیوقی رئیس گارد دانشگاه جندی شاپور، و چندین نفر از مسؤولان شهربانی در نقاط مختلف و نیز تلاش برای حفظ جریان اعتصابات نفت در جنوب، از فعالیت‌های عمدۀ این گروه است.[17]

در اسناد مربوط به شهید عراقی مکرر از ارتش انقلابی خلق مسلمان ایران یاد شده است.[18] گویا مقصود از این گروه، همان منصورون است.[19] آقای رشید از اعضای این گروه، ضمن یادداشتی به بنده چنین نوشتند: این درست است که تأسیس گروه منصورون به سال 54 باز می‌گردد اما در اصل گروه یاد شده از جمع شدن دو گروه دیگر به ضمیمه برادرانی که از سازمان مجاهدین رانده شدند، تشکیل گردید. یکی گروه شهید شیخ عبدالحسین سبحانی[20] که در دزفول بود، سال 50 همه اعضای آن دستگیر و در اهواز زندانی شدند. گروه دیگر حزب الله در خرمشهر بود که آنان هم سال50 دستگیر شدند. این دو گروه در زندان با یکدیگر آشنا شدند.[21]

طی سال‌های 51ـ54 افرادی از این جمع آزاد شدند. در این هنگام گروهی دیگر از برادران اهوازی و مسجد سلیمانی (مانند آقای علی شمخانی و محسن رضایی) و بهبهانی و گچسارانی مثل شهید مجید بقالی و دقایقی نیز با دو گروه قبلی از دزفول و خرمشهر آشنا شدند. در سال 54 غلامحسین صفاتی که از مجاهدین جدا شده بود به خرمشهر آمد و حزب الله را پیدا کرد. این زمان بود که با استفاده از تجربه‌های وی گروه منصورون شکل گرفت، گرچه تا مدت‌ها نامی نداشت البته نشریاتش با آیه ﴿إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ١٧٢ [الصافات: 172]. مزین می‌شد. در سال 55ـ56 گروه ضرباتی خورد و در سال 57 که تظاهرات اوج گرفت و فعالیت گروه بیشتر شد، نام منصورون انتخاب گردید.[22]

آقای رشید اضافه کرده‌اند: گروه منصورون در سال 54ـ55 رشد و توسعه پیدا کرد و اعضای جدیدی از کاشان، قم، فارس، تهران به آن پیوستند و در شهرهایی چون تهران، قم، اصفهان، یزد، خوزستان، کرمان و اراک فعالیت می‌کردند. سید احمد آوایی از دیگر اعضای این گروه که با غلامحسین صفاتی بوده است، خاطرات خود را از این گروه در تهران و اصفهان به دست داده است.[23]

گروه فلق: جمعی از دانشجویان مذهبی بودند که در خارج از کشور فعال بودند و در آستانۀ انقلاب به ایران برگشتند. برخی از آنان عبارت بودند از آقایان حسن واعظی، مصطفی تاج زاده و محمد طیرانی که در آنجا با بنی صدر آشنایی داشتند. این آشنایی سبب شد تا در مراسم افتتاحیه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که در دانشگاه تهران برگزار شد، سخنران جلسه بنی صدر باشد.[24] به مرور تغییراتی در مجموعۀ این گروه پیش آمد و بر محور دو گروه امت واحده و منصورون، دو گرایش فقاهتی و روشنفکرانه پیدا کرد.

گروه فلاح: از سازمان‌هایی است که طرح آن در سال 49ـ50 ریخته شد. درسال 53 با گروه مهدویون اصفهان که انشعابی از مجاهدین بود، مرتبط شده و قرار همکاری گذاشتند که به دلیل ابهامات ایدئولوژیک به جایی نرسید. آقای مرتضی الویری از افراد این گروه در سال 55 به نجف می‌رفت و پس از ملاقات با امام و گرفتن نظر ایشان، به ایران برمی‌گشت. گروه طی سال 56 و 57 فعالانه در نهضت اسلامی شرکت داشت. طی این سال‌ها با گروه‌های کوچک‌تر مانند ندای امت (شهید علی اکبر وهاج و مهندس غلامرضا حیدری) و اخوان المسلمین (که گویا فقط اسم مستعار برخی از گروه‌های کوچک بود) همکاری می‌کرد.

گروه موحدین: از بچه‌های مذهبی معتقد و متدین خوزستان بودند که یکی از چهره‌های آنان شهید حسین علم الهدی، برادرش کاظم و جمعی دیگر بودند. فعالیت اینان بیشتر در سا ل56 است که همکاری‌هایی نیز با منصورون که در خوزستان فعالیت می‌کردند، داشتند. بیشتر فعالیت آنان در سال 56 و 57 حمله به مراکز دولتی، مراکز فحشا و تکثیر و توزیع اعلامیه‌های امام و فعال‌کردن تظاهرات مردمی بود. ترور پل گریم امریکایی که از مسؤولان شرکت نفت بود، از جمله فعالیت‌های آنان است.

گروه بدر: هستۀ اولیه آن را بچه‌های مسلمان شهرری (حسین فدایی، مداحی، اسلامی، طاهرنژاد، عسکری، تقوی راد، آصف و...) ایجاد کردند و فعالیت‌شان را پس از یک دوره تجربه در مکتب الهادی که از سخنرانی برخی از چهره‌های روحانی بهره‌مند بود، به طور رسمی از سال 54 دنبال کردند. این گروه، متأثر از اعدام چند نفر از خاندان رضایی، به گروه رضایی شهرت داشت که سپس به گروه توحیدی بدر تغییر نام داد. این گروه که از تغییر ایدئولوژی مجاهدین سرخورده شده بود، با روحانیت ارتباط نزدیکی داشت و حتی اساسنامۀ خود را به یکی از روحانیون مبارز ـ شهید شاه آبادی ـ داد تا آن را تأیید کند. همچنین امام خمینی را به عنوان رهبر و مرجع خود پذیرفتند. وقتی برای حل مسائل فکری، از روحانی مورد نظر کمک خواستند، وی گفت: نمایندۀ امام در همۀ موارد از اعتقادی ـ سیاسی گرفته تا حرکت‌های اجتماعی، آیت الله مطهری است.[25]

به رغم آنکه پس از یورش ساواک شماری از اعضای گروه دستگیر شدند، اما اعضای باقیمانده گروه در خارج از زندان همچنان به فعالیت پرداختند تا آنکه انقلاب اسلامی پیروز شد.[26] نکته جالب آن است که اعضای این گروه در باره حمله به مراکز دولتی و اموال عمومی از آقای شاه آبادی نظر می‌خواهند که ایشان بعد از سه روز پاسخ را می‌آوردند که امام مخالف این اقدامات است، زیرا دولت را مالک می‌داند.[27]

گروه صف: از دیگر گروه‌های فعال این مجموعه بود که در سال 55 شکل گرفت. این سازمان توسط محمد بروجردی، حسین صادقی و سلمان صفوی[28] در اصفهان تأسیس شد و در واقع یکی از گروه‌هایی بودکه در روند بازتاب معکوس حرکت ارتداد در سازمان مجاهدین سربرآورد. خواهیم دید که این گروه با سازمان فجر اسلام ارتباط نزدیک داشت. به گفتۀ آقای صفوی، در اصفهان آقایان پرورش و طاهری طرف مشورت این سازمان بودند و پیش از آن با مرحوم مطهری و بهشتی و آقای خامنه‌ای هم گفتگوها و مشاوره‌هایی صورت گرفته بود. بحث با آقای مطهری بر سر انحرفات فکری در سازمان مجاهدین و بررسی راه‌های جلوگیری از تکرار آن بین مذهبی‌ها بوده است.

بحث دیگر این بوده است که بین استراتژی فرهنگی یا نظامی، کدام یک اولویت دارد؟ آقای صفوی که در لبنان دورۀ نظامی دیده، اظهار کرد: «از شرایط پذیرش افراد در سازمان ما آن بود که (وجود) انحراف در سازمان مجاهدین را بپذیرند در سال 56 و 57 این گروه فعالیت سیاسی زیادی در برگزاری تظاهرات داشت و اقدامات نظامی متعددی از جمله منفجر کردن کابارۀ خوانسالار در تهران داشت.»[29] در اسناد مربوط به شهید مهدی عراقی، در کنار سازمان توحیدی صف، از سازمان‌های فلاح و بشیر هم یاد شده است.[30] در همانجا از تماس یکی از افراد صف یاد شده و اینکه گفته شده است که مجاهدین راستین در واقع مجاهد راستین ریایی هستند و در عین اینکه دگم و منحرف‌اند، تفاوت چندانی با کمونیست‌ها ندارند.[31] گزارش تفصیلی فعالیت این گروه‌ها را ساواک در آبان 57 نوشته که حاوی اطلاعات ریز قابل توجهی درباره آنان است.[32]

سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، پس از حذف مجاهدین خلق و لیبرال‌ها از صحنۀ سیاست کشور، به تدریج گرفتار اختلافات داخلی میان جناح به اصطلاح چپ و راست شد. بهزاد نبوی، سلامتی و آرمین در یک‌طرف، و محسن رضایی، ذوالقدر، واعظی و عده‌ای دیگر در طرف دیگر قرار گرفتند. اختلافات آنان بیشتر بر سر تأثیر پذیری جناح چپ از روش‌های مارکسیستی و توجه آنان به شریعتی بود. در نهایت این اختلافات در سال 1365 به اوج خود رسید و سازمان با اجازه امام به فعالیت خود پایان داد.[33]

2ـ گروه ابوذر

متشکل از برخی جوانان مبارز شهرستان نهاوند بود که تجربه فعالیت‌های سیاسی خود را در برخی از جلسات مذهبی در این شهر آغاز کردند. این افراد به تدریج به نوعی خاص از فعالیت‌های سیاسی که جنبۀ دفاع از مذهب داشت روی آوردند و در این زمینه با برخی از روحانیون مانند آقایان فاکر و موحدی ساوجی و مرحوم ربانی شیرازی ارتباط برقرار کردند.[34] همزمان گروه تحت تأثیر نوشته‌های دکتر شریعتی که به تازگی انتشار یافته بود، قرار گرفت.[35] براساس اطلاعاتی که در کتابچه گروه انقلاب ابوذر آمده، فعالتی دینی ـ سیاسی این گروه با تشکیل انجمن ضد بهائیت در سال 1349 در نهاوند آغاز شد. به تدریج یک مدرسۀ اسلامی با نام مهدیه در این شهر تأسیس شده و جوانان مسلمان در آن تربیت شدند. گروهی از اینان به تدریج در ارتباط با یکدیگر قرار گرفته به قصد مبارزه با فساد، به کارهای عملی پرداختند. بهمن منشط و سه برادر از خانوادۀ سیف، و عباد الله خدارحمی،[36] به علاوۀ چندتن دیگر مشغول فعالیت شده و اقداماتی انجام دادند. شماری از افراد این گروه، در پی به دست آوردن سلاح، در قم با پاسبانی درگیر شده او را به قتل رسانده، سلاح او را برداشتند؛ اما اندکی بعد دستگیر شدند. شماری از آنان در 30 بهمن 52 توسط رژیم اعدام شدند.[37] فهرست کتاب‌هایی که ساواک از خانۀ ولی الله سیف به دست آورند، عبارت بود از چند کتاب از دکتر شریعتی (فاطمه فاطمه است، اسلام شناسی، امت و امامت، تشیع علوی و صفوی) راه طی شده بازرگان، میراث خوار استعمار دکتر مهدی بهار، استعمار جدید حسن صدر، انقلاب افریقا از فرانتس فانون و چند کتاب دیگر.[38]

به دنبال این حادثه، شمار زیادی از روحانیون انقلابی قم شامل 25 نفر به نقاط دور دست کشور تبعید شدند.[39] کمترین نتیجه این تبعیدهای جمعی، همگانی کردن دامنۀ مبارزه با رژیم در حوزه علمیه قم بود که تا آن زمان، همچنان گروه‌های فراوانی از روحانیون، حاضر به همکاری با این حرکت نبودند اما پس از این ماجرا و ماجرای 17خرداد سال 54 مدرسه فیضیه، تقریبا همه درگیر شدند. یکی از تازه‌های این گروه، استفاده از عنوان ابوذر در نام آن است که حساسیت خاص موجود بر سر این نام را در فرهنگ انقلابی پیش از انقلاب از یک طرف، و ریشه‌دار بودن آن را در فرهنگ شیعه نشان می‌دهد. شاید لازم باشد اشاره کنیم که سوژه‌ای با عنوان «ابوذر» و زندگی‌نامه وی در طول چند دهه پیش از انقلاب، همواره به عنوان یک سوژۀ انقلابی و همزمان، مبارزه با فساد حکومتی مورد توجه بود. افزون بر کار شریعتی در ترجمۀ کتاب جودة السحار که به نام ابوذر مسلمان سوسیالیست چاپ شد، و مطالب فراوانی که شریعتی در معرفی چهره ابوذر در آثارش داشت، نمایشنامه ابوذر هم در حسینیه ارشاد، سروصدای زیادی به راه انداخت. در این زمینه کتاب‌هایی هم منتشر شد که معمولا سبک و سیاق آن‌ها در دایرۀ مبارزه ابوذر با حکومت فاسد معاویه بود. از جمله کتاب‌های رایج، کتاب ابوذر غفاری از علیرضا الهیاری بود که شرکت سهامی انتشار در سال 1343 با مقدمه آقای سید هادی خسروشاهی چاپ کرد. روی جلد عنوان کلی «پیکار جویان مکتب اسلام» ش 1 چاپ شده است. آقای خسروشاهی نوشته است که با آقای الهیاری در مسجد هدایت آشنا شده است. تشکیل گروه ابوذر هم در ادامه همان نگرش است. به جز ابوذر، چهره‌های انقلابی دیگر میثم تمار و حجر بن عدی بودند که زندگی آنان هم کم و بیش سوژه‌ای برای پیوند زدن تاریخ اسلام به حرکت انقلاب بود. حسن اکبری مرزناک کتاب حجربن عدی را به همین مقصود نوشت که شرکت سهامی انتشار آن را چاپ کرد. شخصیت دیگر بلال بود که به خاطر سیاه بودن و مقاومت کردن زیر شکنجه، به عنوان یک اسوه مطرح می‌شد. بنگرید به کتاب بلال سیاه قهرمان در زیر شکنجه، به قلم، بدرالدین نصیری، تهران، کانون انتشارات محمدی، 1352. این نصیری از نویسندگان راتب نشریه آیین اسلام بود و در آنجا مقالاتی به شکل تألیف و ترجمه، و بیشتر داستانی فراوان به چاپ رساند. مقالات متعدد او درباره حضرت زینب (س) و ارائه یک دید انقلابی درباره او هم با عنوان زینب از عاشورا تا اربعین، توسط کانون انتشارات محمدی 1352 چاپ شد. همین ناشر، از وی کتابی درباره حضرت ابوالفضل علیه السلام  و سلمان هم چاپ کرد.

3ـ گروه مهدویون

گروه مهدویون در اصفهان در اواخر سال 52 و اوائل سال 1353 به مسؤولیت مهدی امیرشاه کرمی (شهادت در 16 یا 28 خرداد 54) و در پی جدایی او از سازمان مجاهدین، آن هم پس از آغاز ماجرای تغییر ایدئولوژی، تشکیل شد. در بارۀ محمد و مهدی برادران امیرشاه کرمی گفته شده است که آن‌ها پس از قطع ارتباط با مجاهدین، به همراه دو سه نفر از جوانان اصفهان گروه مهدویون را تشکیل دادند.

نخستین آشنایی برادران شاه کرمی از طریق مسجد ستاری اصفهان، با صمدیه لباف و از طریق وی با شریف واقفی بود که به سازمان مجاهدین متصل شدند. محمد در سال 49 به دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف بعدی) رفت. مهدی نیز در سال 50 وارد همان دانشگاه شد و به دلیل تهوری که در فعالیت‌های سیاسی از خود نشان می‌داد، سازمان او را جذب کرد. هردو برادر در سال 51 دستگیر شده و طی دوران محکومیت خود در زندان، با برخی از سران سازمان و افکار آنان آشنا شدند. این آشنایی در عین حال، منجر به شناخت بیشتر آنان از افکار و اندیشه‌های سازمان شده و ابهاماتی را در ارتباط با برخی از افکار و نوشته‌های آنان در ذهنشان ایجاد کرد. به خصوص که در زندان، زیر نظر برخی از روحانیون از جمله آیت الله انواری، شروع به خواندن فلسفۀ ملاصدرا کرده بود.[40] زمانی که مهدی از زندان درآمد، با اینکه ارتباط مختصری با سازمان داشت، اما به تدریج در اندیشه ایجاد تشکل مستقلی برآمد. وی پیش از آن تلاش کرده بود ضمن دیدار با آیت الله شریعتمداری و خوانساری شرایط خاص مبارزه را گوشزد کرده، درخواست کند تا تکلیف او را روشن کنند. اما روشن بود که پاسخ مناسبی نیافته بود. وی در این باره چند بار به قم رفته بود و تحلیلش آن بود که «علما در این فازها نیستند و از مسائل مبارزاتی آگاهی چندانی ندارند». ملاقاتی هم در نجف آباد با آیت الله منتظری کرده بود که از آن راضی بود. در نهایت از طریق یک روحانی در اصفهان که به نجف رفت و آمد داشت با امام مرتبط شده و پرسش‌های خود را مطرح و جواب می‌گرفتند.[41] در این موقع بود که مهدی با اصرار بر جدایی از سازمان مجاهدین، در سال 1352 ش اندیشه تشکیل مستقلی را با دوستانش مطرح کرد. سندی که حاصل جمع بندی ساواک از پرونده محمد امیرشاه کرمی است، اصول مبارزه را از دید آنان چنین خلاصه کرده است:

1-   معتقد به مبارزه مسلحانه از روستا و سپس گسترش آن به شهرها.

2-   معتقد به مکتب اسلام بدون نظرهای مکاتب دیگر.

3-   مخالفت با مارکسیسم و مکتب‌هایی که با اسلام مخالف بودند.

4-   معتقد به امام زمان علیه السلام .

5-   تشکیل خانه تیمی، کار روی مسائل ایدئولوژیک و سیاسی.

6-   تهیه بمب و نارنجک و اسلحه برای مبارزۀ مسلحانه.

7-   معتقد بودن به روحانیت مبارز در جهت مبارزه خودشان.

8-   بیشتر اعضا از فامیل بوده؛

9-   انجام چند عملیات.[42]

آرم سازمان نیز به صراحت گویای باورهای دینی آنان به خصوص اعتقادشان به مهدویت بود، نامی که برای گروه خودشان برگزیده بودند. این نام، می‌توانست بیانگر این باور باشد که آنان خود را سربازان امام زمان (عج) می‌دانستند.

مهدویون در چند شاخه فعالیت خویش را آغاز کردند. در تهران محمد امیرشاه کرمی و حسینجان زینعلی، در اصفهان مهدی امیرشاه کرمی و محمدعلی اکبریان، و در تبریز ابراهیم جعفریان و مرتضی دهنوی. مهدی شجاع ربانی از فعالان گروه که بخشی از خاطرات کتاب تاریخ شفاهی از اوست، به عنوان رابط میان این هسته‌ها مرتب در حال رفت و آمد بود.[43]

طی یک دوره فعالیت‌های انقلابی، این گروه با همراهی چند تن از اعضای خانواده‌های واعظی و جعفریان دست به اقدامات و عملیات چندی زده و در نهایت به دام ساواک افتاده و بیشتر اعضای آن طی درگیری به شهادت رسیدند.

اهمیت این گروه جز آنکه در روش مبارزه مانند گروه‌های مسلحانه همان وقت بود، در آن است که زودتر از بسیاری دیگر دریافت که سازمان مجاهدین به راه خطا می‌رود. این گرایش را مدیون تیزهوشی مهدی امیرشاه کرمی بود که در همان دوره کوتاه زندان و در حالی که بسیار جوان بود، دریافته بود. در واقع، این گروه را باید نخستین گروه انشعابی از مجاهدین خلق دانست. به طوری که پس از طلوع اولین نشانه‌های ارتداد در سازمان، در اواخر سال 52 از آن جدا شد و بر آرمان اسلامی خود باقی ماند. همان زمان گفته می‌شد که مهدی امیرشاه کرمی در سال 52 از سازمان مجاهدین جدا شد و به رابط سازمانی خود گفت: شما مارکسیست هستید و خود نمی‌دانید.[44]

تلاشی که این تشکل برای تدوین یک متن بدون انحراف انجام داد، تدوین جزوۀ شناخت بود. این جزوه، درست برابر کتاب شناخت مجاهدین نوشته شده و متأثر از فلسفۀ صدرایی بود. در این جزوه، بحثی هم درباره تقوا شده و گفته شده بود که تقوای بیشتر سبب شناخت بیشتر می‌شود.[45] افرادی که وارد سازمان می‌شدند باید این جزوه را مطالعه می‌کردند. گفتنی است که از میان مذهبی‌های سازمان مجاهدین، اکبری آهنگر هم جزوه شناختی نوشت و آن هم به نوعی مقابله با کار مجاهدین بود. حرکت برخلاف آنان، آن هم در حالی که اطلاعاتی از سازمان داشتند و حتی ارتباط کوچکی را حفظ کرده بودند، سازمان را بر آن داشت تا طرحی برای ترور مهدی تهیه کرد، اما پیش از آنکه به این کار موفق شود، مهدی به دست ساواک به شهادت رسید.[46]

در این سازمان به جز افرادی که یاد شد، افراد دیگری از جمله احمد امیرشاه کرمی، رضا مجلسی، حسین دیانی نیا، احمد پیرآور، و مهدی شجاع ربانی هم فعال بودند، که شرح حال آنان که تاکنون زنده هستند در کتاب تاریخ شفاهی سازمان مهدویون درج شده است.

سازمان علاوه بر کار ایدئولوژیک، به کار مبارزۀ مسلحانه ادامه داد که پس از اقداماتی چند[47] اعضای اصلی سازمان دستگیر و اعدام و یا در حین مبارزه کشته شدند. اندکی پس از شهادت محمد و مهدی، بخشی از تشکیلات به جنگ مسلحانه ادامه داد که از میان آنان می‌توان به شهیدانی چون مرتضی واعظ دهنوی و فاطمه جعفریان اشاره کرد که در درگیری کشته شدند. ابراهیم جعفریان و طیبۀ واعظ دهنوی نیز در جوخه‌های اعدام به شهادت رسیدند.[48] فهرست فعالیت آنان که بیشتر در اصفهان متمرکز بود[49] و همزمان با آغاز جریان انقلاب در سال 56 بیشتر جنبۀ عمومی پیدا کرد، تا پیوستن این نیروها به انقلاب در تاریخ شفاهی آمده است.

4ـ گروه مجاهدین اسلام در شیراز

یکی از گروه‌های فعال این دوره، گروه مجاهدین اسلام در شیراز بود که آقای رجبعلی طاهری[50] و شماری دیگر از جوانان مذهبی مانند اکبر سلیم حقیقی، مجید تراب پور، جواد شقاقیان، حاج تُقا، حاج فرارویی، عدلو، شاپوریان و... در شیراز آن را هدایت می‌کردند. وی که یکی از فعالان جنبش اسلامی شیراز از اواسط دهۀ 40 به بعد بوده است، در سال 40 از دانشکدۀ فنی فارغ التحصیل شده و تا آن زمان در انجمن اسلامی دانشگاه فعالیت می‌کرد، پس از آن در قیام خرداد شرکت کرده و از عوامل نزدیک کردن دانشجویان به نهضت امام بود؛ به طوری که چندین بار شماری دانشجویان را به قم نزد امام آورد. پس از آن در شیراز حرکت جدی‌تری را آغاز کرد و با دعوت از روحانیون انقلابی به شیراز جهت سخنرانی، جریان انقلاب را در این شهر تقویت می‌کرد. در آن زمان مرحوم آیت الله شیخ بهاءالدین محلاتی محور مبارزات دینی این شهر بود. آقای طاهری در پی سفری به عراق در سال 1346 با امام دیدار کرد و در جریان ملاقات با برخی از اعضای دفتر ایشان، قرار شد تا نیروهایی را برای آموزش چریکی به خارج از کشور بفرستد. به دنبال آن کسانی را نیز می‌فرستد و برخی از آن‌ها پس از آموزش با سلاح به ایران برمی‌گردند. طاهری در سال 48 دستگیر شد و شش ماه در انفرادی ماند. پس از آن مدتی در زندان عمومی بود تا آنکه در اواخر سال 49 آزاد شده، فعالیت جدید خود را شروع کرد. گروهی که وی از این پس رهبری می‌کرد چندین تیم داشت که یکی از آن‌ها متشکل از مهندس محمود فرشیدی،[51] ساسان صمیمی،[52] احمد حداد، احمدرضا شادبختی (اعدامی سال 60) اکبر حدادی و احمد توکلی[53] بود.[54] کار اینان فعالیت‌های همزمان فرهنگی و سیاسی به ویژه در قالب برگزاری کلاس‌های درس برای مسائل دینی بود که مجاهدین با آن مخالف بودند و تنها به مبارزه توجه داشتند.[55]

فعالیت این گروه تحت عناوین مختلفی مانند مجاهدین اسلام، مسلمانان مبارز شیراز، مسلمانان دانشگاه و غیره صورت می‌گرفت و اعلامیه‌هایی با این نام انتشار می‌یافت. این گروه نقش زیادی در برهم زدن جشن هنر شیراز[56] و مبارزه با رژیم پهلوی در آن منطقه داشتند.[57] تیرماه 51 اعضای گروه لو رفته، حدود چهل نفر دستگیر می‌شوند. عدۀ باقیمانده با ایجاد چند انفجار و پخش اعلامیه، خواستار آزادی این گروه شدند. برخی بر این باورند که آن انفجارها ربطی به این گروه نداشت. دادگاه برگزار شده، آقای طاهری به سیزده سال حبس محکوم شد. شمار دیگری از افراد گروه نیز سیزده ماه حبس گرفتند. میثمی می‌نویسد: افراد این گروه، مقاومتشان در برابر شکنجه جانانه بود و مقاومت کسانی مانند اکبر حدادی، و اصغر شاپوریان، به اسطوره‌ای تبدیل شده بود.[58] در این زمان، تعدادی از زندانیان تهران از جمله آنان که شماری از مجاهدین بودند، به زندان عادل آباد شیراز منتقل شدند. در آنجا میان این دو گروه ارتباط برقرار شد.[59] با این حال باید افزود که آقای طاهری کاملا خط مجاهدین را می‌شناخت و به رغم آنکه شخصی با نام رضا دیباج (که زیر شکنجه کشته شد) رابط آنان با مجاهدین بود، میان گروه خود و مجاهدین به لحاظ فکری خط تمایزی قائل بود. وی حتی در زندان نیز بر سر مسائل فکری با آنان به بحث می‌پرداخت.[60] میثمی مدعی آن است که تا پیش از آمدن گروه طاهری به زندان، کمونیست‌ها و مسلمان‌ها بر سر یک سفره غذا می‌خوردند، اما پس از آمدن این گروه آنان گفتند که می‌بایست کمون ما جدا باشد؛ گرچه پس از اصرار آقای بهاءالدین محلاتی از روی تقیه و برای حفظ وحدت! در کمون مشترک شرکت کردند.[61] آقای طاهری ضمن اشاره به جدایی گروه وی از کمونیست‌ها، اشاره‌ای به فتوای آقای بهاءالدین محلاتی ندارد.[62]

یکی از افراد این گروه ساسان صمیمی بود که بنا به گفتۀ آقای احمد توکلی، با دعوت ایشان وارد گروه شده بود.[63] پس از زندانی شدن آقای طاهری و آزاد شدن ساسان صمیمی، وی از طریق سعید شاهسوندی که از مجاهدین بود، با سازمان رابطه برقرار کرده و گروه طاهری را به سازمان متصل می‌کند. احمد توکلی در سال 52 به زندان می‌رود (و تا سال 55 در آنجا می‌ماند) و در بیرون، ساسان با تیم وحید افراخته ارتباط یافته وارد مجاهدین می‌شود. به نقل آقای توکلی، شاهسوندی در زندان گفت: من و شریف واقفی و لبافی نژاد تصمیم گرفتیم بچه‌های مذهبی سازمان را از تحولات داخلی آگاه کنیم. وقتی با ساسان صحبت کردم و گفتم: شهرام نماز نمی‌خواند گفت: این مسأله شخصی است. البته خود او تا آخر ـ در سال 54 اعدام شد ـ مؤمن باقی ماند.[64]

5ـ سازمان فجر اسلام

یکی از سازمان‌های فعال در سال 56 و 57 بود که عمدۀ تلاش آن تکثیر اعلامیه‌های امام و گروه‌های انقلابی بود. آقای محسن کنگرلو (متولد 1326) که مسؤولیت این کار را به عهده داشته ـ و فعلا در ریاست جمهوری مشغول به کار است ـ اظهار کرد که از سال 46 هیئت متوسلین به چهارده معصوم (ورامینی‌های مقیم مرکز) را تشکیل داد که برخی از روحانیون انقلابی مانند آقای شجونی، فومنی، همتی خراسانی و... در آن سخنرانی می‌کردند. از حوالی سال 52 تشکلی تحت عنوان سازمان آزادیبخش اسلام داشتیم که بعد از دو سال به سازمان فجر اسلام تغییر نام داد. کار این گروه چاپ و توزیع کتاب ولایت فقیه بود که آن زمان پانزده سال زندانی داشت. به علاوه کار نشر اعلامیه‌های امام بر عهدۀ ما بود و بیش از همه تلاش می‌کردیم امام و اندیشه‌های ایشان را به مردم معرفی کنیم. عدۀ زیادی با ما کار می‌کردند که بیشتر از همان افراد هیئت، برخی از اقوام بنده و بچه‌های محل بودند: برادران بنده مخصوصاً رضا کنگرلو، سه برادر احمدی آقایان مرتضی، داود و ایوب، شهید ضیاء بشر حق و بهمن محمودپور (که روزهای قبل از 22 بهمن شهید شدند). شهید وهاج (درگیری در جریان نیروی هوایی) شهید بیک زاده، شهید ناصر ترکان، داود کریمی، امیرکریمی (از بچه‌های نازی آباد)، سید احمد هوایی، رضا دربندی، یحیی مهدوی، قاسم تبریزی، مصطفی و مهدی فومنی، مرتضی کربلایی جعفر، صمد گوهریان، حاج اکبر صالحی، احمد لرزاده، محمد کاشانی، با شهید شاه آبادی هم بسیار نزدیک بودیم. رضا جعفریان هم با ما بود که طلبه بود اما لباس روحانی نپوشید.

مسؤول امور مالی ما آقای سید مهدی موسوی (برادر زن بنده) بود که بازاری بود و بیشتر پولمان را از طریق ایشان می‌گرفتیم. بیشتر بچه‌ها کار می‌کردند و به‌جز آنچه در زندگی هزینه می‌کردند، باقی‌ماندۀ پول خود را صرف کارهای جاری می‌کردند. یک بار شهید اندرزگو را دیدم، قرار شد در یک مجلس افطار که خانۀ حاج اکبر صالحی از بچه‌های ما بود، یکصد هزار تومان از حاج طرخانی بگیرد. اتفاقاً همان روز در داخل کوچه، قبل از افطار اندرزگو را کشتند، چون از قبل در تعقیبش بودند؛ طبعاً پول هم به ما نرسید.

سازمان فجر اسلام به لحاظ دراز مدت برنامه ریزی داشت و در کارهای عمدۀ سیاسی و تصمیمات خود با مرحوم شهید بهشتی مشورت می‌کرد. ما از آقای ربانی شیرازی خواستیم کسی را معرفی کند که کارهایمان را با ایشان مشورت کنیم. وایشان شهید بهشتی را معرفی کرد. من خودم تحت نام عباس معمولا با ایشان مشورت می‌کردم. ایشان دربارۀ جنگ مسلحانه می‌فرمود: امام دستور داده‌اند آماده باشید نه بیشتر. اما بچه‌ها به طور طبیعی علاقه‌مند به کارهای مسلحانه بودند؛ از جمله شهید محمد بروجردی که در تهران نزدیک محل ما بود، در هیئت می‌آمد و با ما همکاری داشت.

ما برای اینکه کارهای مسلحانه با فجر اسلام مربوط نشود، گروه صف را درست کردیم که محمد با عده‌ای دیگر در آن فعالیت می‌کردند. این برای منحرف‌کردن ساواک بود که به کار فجر اسلام پی نبرد. برخی از بچه‌های صف هوشنگ مصلحی و برادرش ابراهیم مصلحی (شوهر خواهر من) بودند. همینطور هادی بیک زاده، عبدالله جعفر زاده، محمد شقاقی، حسن راودمند و سلمان صفوی که از بچه‌های اصفهان بودند و به مرحوم بروجردی وصل شدند. کارهای انتشاراتی صف را هم طبعاً ما انجام می‌دادیم. حتی یک کارخانۀ نارنجک سازی در خیرآباد ورامین داشتیم. جایی را گرفتم و خودم سفته دادم، آنجا نارنجک‌های بسیار مدرن و ضامن دار می‌ساختیم که صف از آن‌ها استفاده می‌کرد. مرکز تکثیر هم مدتی در قرچک ورامین بود، اما در تهران هم خانه‌هایی بود که از آن‌ها استفاده می‌کردیم. مدتی هم خانۀ برادران احمدی مرکز فعالیت تکثیری ما بود. کار اصلی ما در سال 56 و 57 تکثیر اعلامیه‌های امام بود که از زمان صدور یک اعلامیه تا اعلامیه دیگر یکسره به تکثیر آن مشغول بودیم و تقریبا هیچ زمانی هم لو نرفتیم. گاه هر اعلامیه سیصد تا پانصد هزار منتشر و ظرف دو سه روز در تمام ایران توزیع می‌شد. ما نسبت به مجاهدین و انحرافات آن‌ها بدبین بودیم. یک بار هم نماینده مجاهدین و چریک‌های فدایی به کارگاه ما آمدند و گفتند یک ستاد عملیاتی داشته باشیم که به جایی نرسید. ما معتقد بودیم که نباید منحرف بشویم و تنها می‌بایست در حیطه شرعی کار بکنیم. اختلاف آقای منتظری و طالقانی را هم در زندان با مجاهدین شنیده بودیم؛ این هم باعث شده بود تا ما مراقبت بیشتری داشته باشیم. بچه‌های مذهبی (در) این زمان زیاد بودند، بسیاری از آن‌ها انقلابی بودند، اما مذهبی بودنشان شرعی نبود. بچه‌هایی بودند که مرید (اکبر) گودرزی بودند. من گودرزی را چند بار دیدم. خیلی به خودش سخت می‌گرفت و وقتی شب در جایی جمع می‌شدند تا صبح به کوه بروند، همه روی تشک می‌خوابیدند (ولی) او روی زمین؛ یا غذای ساده‌‌‌‌تری می‌خورد که من بدم می‌آمد. یکی از طرفداران او حمید نیک نام بود که کارگردان یک نمایشنامه‌ای هم بود که ما در مسجد آقای مروارید اجرا کردیم تحت عنوان سربداران خراسان. یک بار که ما به صورت غیرمستقیم یک کارتن کتاب حکومت اسلامی را برای این‌ها فرستاده بودیم، حمید نیکنام که خبر نداشت، به من گفت که یک کارتن کتاب حکومت اسلامی به دست ما رسید، آن را آتش زدیم. این‌ها خیلی ضد آخوند بودند و اگر یک آخوند چاقی را می‌دیدند، به او فحش می‌دادند. همین حمید نیکنام در ترور آقای مطهری شرکت داشت و بعد هم اعدام شد. این‌ها بیشتر بچه‌های غرب تهران بودند و ما جنوبی بودیم.»[65] آقای تبریزی گفتند که آقایان سید احمد هوایی، داود احمدی و سید محمدرضا دربندی هم از کسانی بود که در سازمان فجر فعالیت داشتند.

6ـ تشکیلات محمد منتظری در دمشق

یک تشکل نامنظم اما فعال و پر تحرک متعلق به شیخ محمد منتظری (متولد 1323 ش) بود. محمد به دلیل آنکه پدرش در صحنه مبارزه بود، از همان جوانی و در بحبوحۀ شروع نهضت روحانیون وارد میدان مبارزه شد. وی در سال 44 دستگیر و به مدت ده روز در زندان بود و سپس آزاد شد. این زمان، یک دسته از طلاب جوان در اطراف وی بوده و با او همکاری داشتند. محمد از کانال‌هایی که می‌شناخت، از تهران بسته‌ها و کارتن‌های پر از اعلامیه را که به احتمال زیاد کار بچه‌های بازار بود، به قم آورده و توزیع می‌کرد. به دنبال این اقدامات، در سال 1345 بار دیگر به جرم توزیع اعلامیه در حرم حضرت معصومه (س) دستگیر شده و پس از 9 ماه به دادگاه رفت و این بار به سه سال حبس محکوم شد. محکومیت وی در دی ماه 47 به پایان رسید. وی مبارزه خود را جدی‌تر و البته پنهانی‌تر آغاز کرده غالبا ـ به دلیل ارتباط‌های پدرش ـ با کسانی چون شهید سعیدی، ارتباط داشته در منزل کسانی مانند مرتضی مطهری یا علی غیوری مخفی می‌شد.[66] در نهایت در سال 1350 از ایران گریخت. ابتدا به زاهدان رفته با کمک آیت الله کفعمی[67] و هدایت محمدعلی هادی که پیش از آن در پاکستان بود، به آن کشور رفت. مدتی بعد به عراق رفت و مرکز فعالیت خود را در سوریه و لبنان قرار داد.[68]

تشکیلات نامنظم وی هرچند اسم و رسم مشخصی نداشت اما با استقرار در دمشق به عنوان پایگاه اول، ارتباط باعراق و لبنان و نیز پاکستان، جمعی از مبارزان را اطراف خود گرد آورد.[69] این افراد در اصل از شماری از روحانیون جوان ایرانی تشکیل شده بود که از پیش با محمد در ارتباط بوده و به تدریج به عراق و سپس به دمشق رفته بودند. کار این گروه به جز منتقل کردن اعلامیه و گاه اسلحه به داخل ایران، کمک به مبارزانی بود که برای فراگیری دوره‌های نظامی به سوریه می‌آمدند. نیروهایی که معمولا به آن‌ها سرویس دهی می‌شد، به خصوص در سه سال پیش از انقلاب به طور عمده مبارزان جوان یا طرفداران و اعضای مجاهدین خلق بودند که از سال 54 و 55 به دلیل ارتداد از آن جدا شدند. گروه محمد اصولا روی کمک به مبارزان، صرف‌نظر از تعلق آن‌ها به گروه‌های مختلف، تمرکز داشت. با این حال روشن بود که غالب این افراد، افراد مذهبی بودند و معمولا از کانالهای مورد تأیید به محمد معرفی می‌شدند.

آقای شیخ حسن ابراهیمی گفتند: «این تشکیلات صرفا کارش همین سرویس دهی بوده و زمانی این اختلاف نظر مطرح بود که چرا خود ما تشکیلات ویژه‌ای نداریم. پاسخ محمد این بود که ما نباید روی این مسأله حساسیتی به خرج بدهیم. محمد تنها در این اندیشه بود که نهضت امام پیروز شود. باور او این بود که این نهضت را نمی‌توان در یک گروه خلاصه کرد.»

عمدۀ طلابی که به تدریج وارد حوزۀ مبارزاتی شده و برای دیدن آموزش نظامی یا خلاصی از فشار رژیم، بیشتر از طریق پاکستان عازم دمشق و بیروت می‌شدند، به این تشکیلات وصل شده و از حمایت آنان برخوردار می‌شدند. شیخ علی تهرانی می‌گوید که وقتی (در سال 56) مخفیانه به پاکستان رفت تا به نجف برود، در کراچی به منزلی وارد شد که شیخ حسن اصفهانی (مقصودش ابراهیمی) و دکتر هادی در آن بودند و بیست روز ماند.[70] اینان نیاز به حمایت مالی و گذرنامه‌ای و روادید داشتند و محمد منتظری با ارتباطاتی که داشت می‌توانست به راحتی آنان را از این کشور به آن کشور منتقل کند. در سندی از ساواک مربوط به 21 اسفند 55 آمده است: پس از نخستین انشعاب گروه به اصطلاح مجاهدین خلق ایران به دو شاخۀ مذهبی و مارکسیستی، عده زیادی از اعضای این گروه که متعصب مذهبی بوده و رهبری درستی نداشتند، در بلاتکلیفی و سرگردانی عجیبی گرفتار شده و چون حاضر به پذیرفتن خط مشی شاخۀ مارکسیستی نشده‌اند، لذا از کمک‌های مادی و معنوی آنان نیز محروم شده و در نتیجه از تنگدستی و نداشتن رهبری مشخص و درست و همچنین از بیم لو رفتن آنان توسط رقبای خود، مجبور شده‌اند به خارج از ایران بگریزند، و طبق اطلاع حدود 2500 نفر از این افراد به خارج متواری شده‌اند. این اشخاص پس از خروج از کشور بلافاصله با محمد (علی) منتظری فرزند شیخ حسینعلی منتظری که در سوریه و لبنان بسر می‌برد، تماس گرفته و مشارالیه به منظور پیش‌گیری از پراکندگی و قطع تماس آنان با گروه، کمک‌های زیادی به آنان نموده و دستور داده به کشورهای دیگر از جمله کویت، پاکستان، افغانستان و اروپایی عزیمت و رابطه خود را کماکان با او حفظ کنند تا در فرصت مناسب بار دیگر به ایران اعزام گردند.[71]

آقای شیخ حسن ابراهیمی به بنده گفتند: «محمد منتظری روی مسائل مطالعاتی حساسیت داشت و نوعا کتاب‌هایی را برای مطالعه اشخاص توصیه می‌کرد و یا خود به آنان می‌داد. نکته دیگر تهیه گزارش برای امام بود که گاه ساعات متوالی برای آن وقت می‌گذاشت و مطالبی را برای امام آماده می‌کرد. کار نقل و انتقال اخبار یکی از کارهای محمد و این گروه بود. این اخبار مورد استفاده مبارزان در نقاط مختلف از جمله رادیو بغداد قرار می‌گرفت.[72] مقالات و اشعاری هم تهیه و برای آقای دعایی فرستاده می‌شد. فرستادن جزوات و اعلامیه‌های امام برای ایران، نیاز به جاسازی داشت که به طور عمده کار همین گروه بود. این کار با ظرافت انجام شده و به داخل ایران فرستاده می‌شد. کار تهیه اسناد به خصوص گذرنامه هم در ردیف کارهای اصلی این گروه بود. دراین باره به مبارزان فلسطینی هم سرویس داده می‌شد. بسیاری از این اسناد در پاکستان تهیه شده و با جاسازی به سوریه می‌رفت تا در آنجا مورد استفاده مبارزان فلسطینی قرار گیرد.»

در این تشکل مرحوم محمد منتظری به طور معمول با نام «ابواحمد» و اسامی دیگر در رأس قرار داشت و با کمک برخی از افراد مانند آقای دکتر هادی ـ در پاکستان ـ سراج الدین موسوی و شیخ حسن ابراهیمی ـ که جانشین هادی در پاکستان شد ـ و همچنین برادران هادی و تقی مدرسی[73] به سروسامان دادن کارها می‌پرداخت. برخی از این افرادی ک طی چند سال با آن تشکیلات سروکار داشتند عبارت بودند از: علی جنتی، علیرضا آلاد پوش، احمد موحدی، سعید تقدیسیان، محسن شجاعی، صداقت نژاد، حسن متقی، سلمان صفوی، حسین طارمی، محمد بروجردی، مهندس غرضی، دکتر هادی، سراج الدین موسوی، علی یونسی، مرضیه حدیدچی (دباغ)، علی حبیب اللهی، مهدی باکری، محمد واقفی، محمود شریفیان، علی سپهسالاری، شریف خانی و همسرش زهرا پیشگامی فرد. برخی از اینان، فقط برای گذراندن دوره می‌آمدند اما برخی مانند علی جنتی در اصل این تشکیلات حضور داشته و فعال بودند.

علی جنتی پس از نام بردن از این افراد می‌افزاید: «من و مرحوم محمد منتظری به دلیل اینکه از افراد قدیمی و با سابقۀ آنجا بودیم، نام اصلی افراد را می‌دانستیم. افراد وقتی می‌خواستند به گروه ما ملحق شوند، ابتدا باید خود را معرفی می‌کردند و سابقۀ خود را می‌گفتند؛ چنانچه تأیید می‌شدند، می‌توانستند وارد گروه شوند».[74] وی در ادامه، بخشی از فعالیت‌های این گروه و ارتباط آنان را با امام و نیز با گروه‌های فلسطینی تشریح کرده است.[75] خود جنتی برخی از کارهای ترجمه هم در زمینه فلسطین داشت که از آن جمله ترجمه کتاب منیر شفیق با عنوان تجربیاتی از انقلاب فلسطین بود که نام عربی آن موضوعات من تجربة الثورة الفلسطینة است. این کتاب پیش از انقلاب با مقدمه «نهضت آزادی ایران ـ خارج از کشور» در سال 1356 چاپ شد.

خانم حدیدچی هم که مدت‌ها در سال 53 در زندان بود، توانست با حمایت همین تشکیلات از ایران خارج شود. به نوشتۀ خود او محمد منتظری پاسپورت و بلیت و سایر مدارک مورد نیاز را توسط فردی مطمئن به وی رساند و او توانست به انگلیس سفر کند. سه ماه بعد محمد منتظری به لندن آمد و چند ماه بعد که به دمشق بازگشت، حدیدچی هم همراه او عازم دمشق شد. وی شرحی از فعالیت‌های سیاسی و انقلابی مرحوم منتظری را آورده و شماری از افرادی را که در آنجا بودند، نام برده است. یکی از کارهای عمده تبلیغی، در ایام حج انجام می‌شد و طی آن اعلامیه‌های زیادی در آنجا توزیع می‌گردید.[76] افراد مقیم دمشق گاه برای دیدار امام به نجف می‌آمدند و به هر روی ارتباط این تشکیلات با مرجعیت برقرار بود. بخشی از منابع مالی این تشکیلات هم از ایران و از طریق آیت الله پسندیده صورت می‌گرفت که برای نجف به نام سمیعی که نام مستعار دیگری برای محمد بود، حواله می‌شد.[77] از دیگر طلابی که با این جماعت رفت و آمد داشت، مصطفی پاینده بود که خاطراتی درباره کارهایی که در پخش اعلامیه‌های امام در حج سال 1356 داشته، شرح داده است.[78]

محمد منتظری کارهای شگفتی هم در عرصه مبارزه و با اعتماد به نفس ویژه خود داشت که برخی از آن‌ها ناشی از نگرش افراطی وی در شیوۀ مبارزه و حرکت‌های تشکیلاتی بود.[79] این گروه به دلیل آنکه شماری روحانی مبارز در آن بودند، به مرور به عنوان روحانیون مبارز هم شناخته شده و نام یاد شده ، بعد از انقلاب هم توسط برخی از هم محفلی‌های شهید محمد منتظری که گرایش‌های افراطی هم داشتند، و بیشتر در قم، مورد استفاده قرار می‌گرفت. بخشی از کارهای سیاسی محمد در لندن و پاریس بود؛ از آن جمله ترتیب دادن تحصن در کلیسای سن مری پاریس بود که در مهر سال 56 همراه با اعتصاب غذا بود.[80] از جمله درخواست‌های آنان یکی هم آزادی زندانیان سیاسی از جمله آیت الله طالقانی، عزت الله سحابی، میثمی و به طور عمده، آزادی سید مهدی هاشمی بود.[81] اسناد این اعتصاب در یک جزوه پلی کپی به چاپ رسیده و در ابتدای آن شرح حال زندگی لطف الله میثمی، سیدمهدی هاشمی و عزت الله سحابی درج شده است. پس از آن نامه‌ها و بیانیه‌های اعتصاب‌کنندگان به سازمان‌های بین المللی درج شده و بیانیه‌ها با امضای گروه روحانیون مبارز ایران صادر می‌شده است. یکی از متن‌های مفصل این مجموعه، گزارش مختصری درباره پرونده سازی رژیم علیه سید مهدی هاشمی است. همینطور متن مفصل نامه سید مهدی هاشمی به دبیر کل سازمان ملل در این مجموعه درج شده است. در پایان تصاویری هم به نقل از روزنامۀ کیهان، از متهمان پرونده قتل شمس آبادی درج شده است. ساواک گزارش کرده است که محمد منتظری مبلغی پول به وکیل مدافع مهدی هاشمی داد تا به خوبی از وی دفاع کند.[82] آقای ابراهیمی به بنده گفتند که «همان زمان، بین بچه‌های این تشکیلات در این باره اختلاف نظر بود و کسانی مانند آقای غرضی موضع مخالف سید مهدی داشت. این مسائل گرچه نمود بیرونی نداشت، اما در داخل اختلاف نظر جدی بود. جناح محمد اصرار داشت که کشتن شمس آبادی کار سید مهدی نبوده است.» گفتنی است که در تشکیلات محمد در سوریه و لبنان و پاکستان، سید مهدی حضور نداشت. باید توجه داشت که شماری از طلاب انقلابی که بعد از سال50 در حوزه قم فعال بودند و بی‌ارتباط با این تشکل هم نبودند؛ از طرف ساواک به عنوان گروه ضربت شناخته شدند. در پرونده آیت الله گلپایگانی در شرح تحولات سال 52 چندین گزارش با این عنوان وجود دارد.

 

 

7ـ فعالان اسلامی مرتبط با امام در خارج از کشور

به طور کلی در نجف، محور فعالیت امام بود، اما دسته‌ای از روحانیون جوان از جمله آقایان دعایی، علی اکبر محتشمی پور، و سید حمید زیارتی (روحانی) نیز فعالیت‌هایی داشتند. از جمله این فعالیت‌ها، کارهای انتشاراتی بود که ثمرۀ آن در اروپا و ایران توزیع می‌شد. انتشارات پانزده خرداد (دوازده محرم) با انتشار کتاب‌هایی مانند مبارزه با نفس یا جهاد اکبر، حکومت اسلامی امام (به صورت جزوه جزوه که بعد از آن آقای فارسی آن را یکجا به چاپ رساند). آوای انقلاب، دروس فی الجهاد و الرفض، موقف الامام الخمینی تجاه اسرائیل، من هنا المنطلق، و نیز چاپ نخست کتاب نهضت امام خمینی از آن جمله بود. کتابی هم با عنوان زندگی نامۀ امام خمینی در آخرین ماه‌های پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در سا ل57 در دو جلد توسط همین انتشارات به چاپ رسید.

کتاب حماسه آفرینان دوازده محرم از دیگر منشورات این انتشارات پیش از انقلاب بود که نخستین تک نگاری مستقل دربارۀ رویداد پانزده خرداد و پیش زمینه‌های آن به حساب می‌آمد. در پایان این کتاب امضای «اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا» به چشم می‌خورد.

در خارج از کشورها، کارهای انتشاراتی دیگری هم توسط بنی صدر صورت می‌گرفت که از آن جمله انتشار کتاب خمینی و جنبش دست کم در دو دفتر حاوی بیانیه‌ها و اطلاعیه‌های امام بود. همینطور کتابی که خود بنی صدر با عنوان اصول پایه و ضابطه‌های حکومت اسلامی، در سال 1975 چهار سال پیش از انقلاب منتشر کرد.

8ـ تشکل‌های محدود، محلی و بی‌نام

در کنار گروه‌هایی که از آن‌ها یاد شد، تشکل‌های بی‌نام و نشانی بودند که در تهران و بسیاری از شهرها، فعالیت چشمگیر داشته و با استفاده از روحانیونی که به طور موقت یا دائمی در شهر آنان به سر می‌بردند، به مبارزه با رژیم پرداخته، زمینه را برای سرنگونی رژیم و پیروزی انقلاب فراهم کردند. به علاوه، افرادی نیز بودند که در هیچ تشکلی قرار نداشتند و به کار کمک به سایر مبارزین می‌پرداختند. برخی نیز زیر عناوین مؤسسات آموزشی و خیریه که برای نمونه یکی از معروف‌ترین آن‌ها در تهران مؤسسۀ (مدرسه) رفاه (تأسیس در 1346) بود، فعالیت داشتند.

بی مناسبت نیست گزارش مختصری از این مدرسه ارائه دهیم: این مؤسسه که شامل دبستان و دبیرستان می‌شد توسط عده‌ای از فرهنگیان و بازاریان متدین از جمله: رجایی، باهنر، هاشمی، بهشتی، حسین اخوان، محمد درویش، جواد رفیق دوست، حبیب الله شفیق، مهدی غیوران، ابوالفضل توکلی و حاج حسین مهدیان تأسیس شد. توکلی بینا که پیش از آن عضو هیئت مؤتلفه بود و تا سال 1345 ش زندان بود، پس از آزادی از زندان با کمک افراد یاد شده، در تأسیس این مرکز که ابتدا تنها دبستان بود و سپس دبیرستان هم ضمیمه شده و ویژه دختران بود، مشارکت داشت. وی ضمن شرحی از این مطلب، به برخی از مخالفت‌هایی که توسط گروه‌های ولایتی صورت گرفته اشاره کرده و اینکه آنان برای امام هم مطالبی نوشته بودند و این جماعت، مجبور شدند گزارش کاملی از کیفیت تأسیس مدرسه خدمت ایشان بفرستند. وی مؤسسین را عبارت دانسته است از: شهید بهشتی، باهنر، رجایی، هاشمی رفسنجانی، حاج حسین اخوان فرشچی، عباس آسیم، علاء میرمحمد صادقی، حبیب الله شفیق، توکلی بینا، محمدجواد رفیق دوست، و مهدی غیوران.[83]

مدیریت آن را هم برخی از زنانی که در سازمان مجاهدین بودند، مانند پوران (دخت) بازرگان بر عهده داشتند.[84] وی که مدیر بخش راهنمایی آنجا بود، همسر محمد حنیف نژاد بود که بعدها مارکسیست شده، همسر تراب حق شناس و جزو کادرهای سازمان پیکار شد و پس از انقلاب به فرانسه رفت! حوری (هایده) بازرگان خواهر وی نیز از مجاهدین (و همسر لطف الله میثمی) بود که به طرز نامعلومی در مرز ایران و ترکیه کشته شد.[85] به گفتۀ حسین روحانی، حوری بازرگان (همسر لطف الله میثمی) آن زمان مارکسیست شده بود. (از پرونده وی موجود در مرکز اسناد انقلاب اسلامی). خانم منظرخیر می‌گوید: مدرسه رفاه، مدرسۀ فرزندان زندانی‌ها بود. افرادی که آنجا درس می‌خواندند به نوعی سیاسی بودند... مدرسه خود به خود در مسیر سیاسی بود. حتی در درس ریاضی و ورزش ملاحظات سیاسی بود. در درس ریاضی که من درس می‌دادم، شهید رجایی مطلبی را گفته بود که بالای ورقه‌ها آورده بودیم: انسان باش، بیندیش، راه انتخاب کن و در این راه ثابت قدم باشد... مدیر مدرسه (بازرگان) با مجاهدین همکاری داشت و فراری بود. من به همراه عده‌ای از معلم‌ها و شاگردها در یک شب در سال 52 دستگیر شدیم.[86]

رفعت افراز جهرمی کسی بود که اساسا امتیاز دبستان رفاه به نام وی صادر شد و خود دروس عربی را در آنجا تدریس می‌کرد. خواهرش بهجت نیز به تدریس ریاضیات و جبر و هندسه مشغول بود. خانم بهجت افراز ضمن شرحی درباره این مدرسه و اینکه «هم مرکز مبارزه و هم مرکز آموزشی و پرورشی فرزنان انقلابیون بود» به ارائه دروس اسلامی آن اشاره کرده و می‌نویسد: در مدرسۀ رفاه بچه‌ها را از نظر علمی، دینی و سیاسی خیلی روشن و آگاه بار می‌آوردند.. از نظر سیاسی، معلم‌های مدرسه رفاه، دارای افکار مترقی و انقلابی بودند، در مسائل دینی متبحر بودند، و در کلاس درس و در کنار درس‌هایی مانند علوم، فیزیک، شیمی، ریاضی، مسائل سیاسی را هم به دانش آموزان آموزش می‌دادند. مدیر دبیرستان خانم پوران بازرگان و معاونش خانم زهرا میرخانی همسر آقای موسوی گرمارودی بود. خانم منظرخیر و خانم فرزانه جلوه مقدم از دبیران دبیرستان در سال اول تأسیس مدرسه بودند. بعد هم خانم دستغیب برای تدریس به مدرسه آمدند. در دبستان خواهرم رفعت، مدیر بود. خانم‌ها رابعه بوستان و منیژه بوستان از همکاران وی بودند.[87]

خانم سوسن حداد عادل هم که در این مدرسه درس می‌خوانده می‌گوید: جو سیاسی مدرسه جوری بود که به هر حال بچه‌ها خواه ناخواه به مسیر سیاسی می‌افتادند، ما هم چون در خانواده، زندانی سیاسی (از دایی گرفته تا برادرهایم) زیاد داشتیم و من از دوازده ـ سیزده سالگی در مسیر و جریان امور سیاسی بودم، زیاد فعالیت می‌کردم... جلساتی با شهید باهنر و شهید رجایی داشتیم.[88] خانم زهرا میرخانی معاون دبیرستان رفاه و سرپرست کتابخانه هم از تأسیس آن توسط شهید رجایی و باهنر و خانم بازرگان و رفعت افراز سخن می‌گوید و اشاره به دستگیری خود در سا ل52 در پی فرار بازرگان دارد.[89]

بهجت افراز می‌نویسد: برنامه‌های مدرسه ادامه داشت تا اینکه سازمان مجاهدین لو رفت و آقای رجایی در سال 1353 به زندان افتادند و دولت، دبیرستان و مدرسه راهنمایی را که در سال 1350 تأسیس شده بود تعطیل کرد و فقط دبستان به کار خود ادامه داد.[90]

نمونۀ دیگر این قبیل فعالیت‌های فرهنگی ـ آموزشی مدارس متعلق به جامعۀ تعلیمات اسلامی یا مدارسی بود که مرحوم عابدزاده با عناوین مهدیه، عسکریه، نقویه، حسینیه، حسنیه و... در مشهد تأسیس کرد و تلاش زیادی برای پرورش نیروهای مذهبی به کار برد.[91]

پایگاه بسیاری از افراد فرهیخته اما منفرد، برای ارائه سخنرانی، در فاصلۀ سال 48 تا 57 در تهران، مساجد معتبر این شهر و از جمله مسجد هدایت بود. در مسجد اخیر افزون بر آقای طالقانی، آقایان باهنر، هاشمی رفسنجانی، امامی کاشانی، مرتضی مطهری و بسیاری دیگر سخنرانی می‌کردند.[92] بسیاری از این چهره‌های منفرد، روحانیونی بودند که وابستگی تشکیلاتی به سازمان‌ها نداشتند. آنان تنها از طریق راه‌های ارتباطی سنتی خود در مساجد فعالیت کرده و گروهی از جوانان مذهبی را اطراف خویش جمع می‌کردند.

نکتۀ مهم آن بود که پس از کودتای 28 مرداد، احزاب سیاسی که زمانی کبادۀ مبارزه را به دوش کشیده و حس مبارزه طلبی جوانان را با حضور خود خنثی و ارضاء می‌کردند، از میان رفتند، مساجد و حسینیه‌ها زمینۀ جدیدی برای مبارزه سیاسی با سلطنت و دولت شدند. این بار، این مذهبی‌های مبارز بودند که به راحتی می‌توانستند از مساجد استفاده کنند. طبعا در تشیع، عناصر کافی برای این مبارزه وجود داشت که مهم‌ترین وجه آن عاشورا بود. به هر روی بسیاری از مساجد در شهرهای بزرگ و کوچک از این زاویه، تشخص یافت و محل مبارزه با شاه شد. ساواک که به این جنبۀ قضیه توجه داشت به طور مرتب گزارش جلسات تشکیل شده در مساجد سیاسی را ثبت می‌کرد. این مساجد به طور طبیعی با حوزه پیوند داشت زیرا در ایام تبلیغ، لازم بود تا کسانی از روحانیونی از حوزه‌های علمیه قم و مشهد برای سخنرانی دعوت شوند. همین امر به طور طبیعی مکانیزمی را برای ایجاد ارتباط میان مبارزان مسلمان و روحانیت فراهم می‌کرد و به علاوه رشته رهبری را به دست روحانیت می‌سپرد. مسجد ابوالفتح از کانون‌های اصلی مبارزه با رژیم در حوادث خرداد 42 بود؛[93] اما به تدریج مساجد دیگری در اواخر دهه 40 و دهۀ 50 فعال شدند. برای نمونه می‌توان به مسجد جامع نارمک اشاره کرد که سخنرانان زیادی را دعوت می‌کرد. نمونۀ یک سخنرانی آنکه توسط آیت الله سید علی خامنه‌ای در سال51 صورت گرفته، در گزارش‌های ساواک منعکس شده است.[94] شریعتی نیز سخنرانی خود با عنوان «پس از شهادت» را در همین سال، در همین مسجد ایراد کرد. فخرالدین حجازی و آیت الله خزعلی نیز از سخنرانان این مسجد بودند. مسجد جاوید نیز که محل استقرار شهید مفتح بود، یکی از محفل‌های مذهبی مطرح برای انقلابیون بود. پس از تعطیلی آن، شهید مفتح به مسجد قبا رفت؛ طوری که این مسجد در رمضان سال 56 یکی از فعال‌ترین مساجد تهران به لحاظ سیاسی شد. مسجد جلیلی با محوریت آقای مهدوی کنی[95] و کانون توحید با مسؤولیت آقای موسوی اردبیلی از دیگر مراکز فعال به شمار می‌رفت. محفل‌های خانگی نیز وجود داشت که از آن جمله به مجلسی که چهارشنبه‌ها در منزل شهید بهشتی تشکیل می‌شد، می‌توان اشاره کرد. به لحاظ سیاسی مسجد حاج سید عزیزالله نیز که در بازار قرار داشت، در یک دوره از مساجد مهم شهر تلقی می‌شد.[96] مسجد الجواد نیز از سال 50 پس از آنکه شهید مطهری از رفتن به حسینیه ارشاد استنکاف کرد، به صورت یکی از مراکز اصلی سخنرانی‌های دینی ـ سیاسی درآمد. در این مسجد به جز آیت الله مطهری، افرادی چون ابوالقاسم خزعلی،[97] حسین نوری، محمد جواد باهنر، محمد مفتح، محمدتقی فلسفی، علی دوانی و امامی کاشانی سخنرانی می‌کردند،[98] مسجد امین الدوله یکی از مقرهای مؤتلفه بود که بعدها نیز همچنان جوانان آن به لحاظ سیاسی فعال بودند.[99] ساواک در بهمن 51 نوشته است: چون قرار است برخی از اماکن مشکوک به وسیله کمیته مشترک ضد خرابکاری بازرسی شود، اصلح است که مسجد جامع نارمک نیز که تقریبا نظیر مسجد الجواد است و در آن محل عده‌ای مخالفین شرکت می‌کنند و بعضا کتب مختلف در آن مسجد بفروش می‌رسد، شامل بازرسی واقع شود.[100] مسجد موسی بن جعفر علیه السلام  هم پایگاه اصلی شهید سعیدی و از مراکز توزیع اعلامیه‌های امام بود.[101]

یکی از پدیده‌های نو که از سال 55 به بعد در تهران و شهرستان‌ها مطرح شد، اجرای نمایشنامه‌های مذهبی و حتی برگزاری برخی از مجالس عمومی غیر عبادی در مساجد بود. ساواک در بولتن ویژه خود در دی ماه 56 از تغییری که در کارکرد مساجد رخ داده سخن گفته، می‌نویسد: «در سنوات اخیر موج جدیدی برای الگو قرار دادن تعالیم اسلامی در بین تعدادی از خانواده‌ها به وجود آمده و مشاهده می‌گردد گروهی از خانواده‌ها که پای بند به معتقدات مذهبی می‌باشند سعی می‌کنند فرزندان خود را از ابتدا با روحیه و خصوصیات مذهبی پرورش دهند. به موازات این تغییرات تشکیل جلسات و ترتیب دادن برنامه‌ها و نمایشنامه‌های مذهبی عرصه وسیعی پیدا کرده و مراکزی نیز برای کمک و مساعدت برای انجام دادن این قبیل برنامه‌ها تشکیل گردیده است.» در این گزارش، همچنین به برگزاری مراسم عروسی در کتابخانۀ مسجد جوادالائمه علیهم السلام  اشاره و از برگزاری نمایشنامه‌ها و سرودخوانی بچه‌ها در آن محفل یاد شده است.[102]

در شهرهای مختلف، به ویژه در حوالی تهران، در دهۀ 50 تشکل‌های محدود و محلی زیادی تشکیل گردید که با استفاده از روحانیون تهران و تحت پوشش آموزش‌های مذهبی و بیشتر تفسیر قرآن، به فعالیت می‌پرداختند. برای نمونه می‌توان از انجمن کاوش‌های علمی و دینی دماوند یاد کرد که افرادی مانند مرتضی الویری، حسین شریعتمداری علی اصغر نوروزی، محمود صفری و روح الله میرزایی در تأسیس آن نقش داشتند. این محفل، که مانند آن در بسیاری از نقاط دیگر هم بود، با برگزاری جلسات مذهبی به مناسبت‌های مختلف مانند ایام میلاد معصومین علیه السلام  و سوگواری و نیز با جذب جوانان و ترویج افکار و رساله امام،[103] حلقاتی را پدید آورد که در سازماندهی انقلاب مذهبی سال 57 بسیار مؤثر واقع شد و نیرهای عمده آن پس از پیروزی در نهادهای انقلابی مشغول به کار شدند. آقای هادی رهنمافر هم از جمله فعالان این انجمن بود و به جز آقای هاشمی رفسنجانی، شهید سید محمد جواد شرافت نیز عصرهای جمعه در آن انجمن تفسیر می‌گفت.

برخی از مبارزان اعم از روحانی و غیر روحانی که به صورت منفرد کار می‌کردند، با ایجاد ارتباط با برخی از گروه‌ها به نوعی به حمایت از آنان پرداختند و به خصوص در زمینۀ سرویس دهی مالی به مبارزان متشکل، فعال بودند. برخی از این افراد، روحانیونی بودند که در ایام تحصیل در قم، در ایام تبلیغ به شهرهای مختلف سفر می‌کردند. نمونۀ آن آیت الله یزدی است که طی سال‌ها در شهرهای مختلف منبر رفته و در بسیاری از مواقع، ممنوع المنبر، تبعید و یا زندانی شده است.[104] از این دست روحانیون به شمار قابل توجهی می‌توان اشاره کرد که بین سال‌های 43 تا 57 چنین وضعیتی داشتند.

از میان غیر روحانیون، برای نمونه می‌توان از شهید رجایی نام برد که از نزدیک با حنیف نژاد رفاقت داشت، و بدون آنکه عضو سازمان باشد، از طریق احمد رضایی و برادرش رضا،[105] امکاناتی را در اختیار آنان قرار می‌داد. از اسنادی که در پرونده وی در ساواک آمده، ارتباط وی را با بیشتر شخصیت‌های مبارز آن روزگار می‌توان به دست آورد؛ چنان که به همین دلیل، سخت‌ترین دوران‌ها را در زندان شاه سپری کرد.[106] پاتوق اصلی شماری از این افراد که زمانی با نهضت آزادی همکاری می‌کردند، برخی از مدارس تهران از جمله دبیرستان کمال بود که برای مثال کسانی چون شهید باهنر، رجایی، جلال الدین فارسی، شهید بهشتی و عده‌ای دیگر در آنجا جمع شده و به جز کارهای درسی، به فعالیت‌های فرهنگی ـ مذهبی می‌پرداختند.[107] تشکیلاتی نیز به عنوان جلسۀ ماهانه معلمین توسط شهید رجایی تأسیس شده بود که طبق گزارش ساواک در سال 50 حدود ده سال بود که فعالیت می‌کرد. بسیاری از معلمان همفکر رجایی در آن شرکت کرده و در کارها با یکدیگر مشاوره می‌کردند.[108] سندی از سال 1341 در پرونده مرحوم طالقانی هست که جامعۀ اسلامی معلمین اطلاعیه‌ای صادر کرده و ذیل آن نام مرتضی مطهری، احمد آرام، احمد راد، محمد بهفروزی[109] و مصطفی طباطبایی آمده است.

یکی از افرادی که تلاش زیادی برای ایجاد تشکلی نامنظم از افراد مطمئن در برابر رژیم داشت، شهید سید علی اندرزگو بود که به صورت یک چریک فعالیت کرده، از قدیم در مؤتلفه حضور داشت و در قتل منصور هم یکی از طراحان اصلی و شریک بود. بعدها، به طور مرتب افزون بر حمایت تسلیحاتی از مجاهدین تا پیش از جریان ارتداد، می‌کوشید تا از مبارزان به طور پراکنده حمایت کند. خاطرات احمد احمد، گوشه‌ای از فعالیت ایشان را نشان می‌دهد.[110] همچنان که اسناد پرونده وی، دامنۀ تأثیرگذاری او را میان مبارزان و خلوص فکر دینی‌اش را به خوبی آشکار می‌کند. وی دوم شهریور سال 1357 پس از سال‌ها گریز از دست ساواک، در تهران گرفتار نیروهای امنیتی شد و در درگیری به شهادت رسید.[111] به طور قطع بررسی فعالیت‌های این افراد، می‌توان به روشن‌کردن زمینه‌های انقلاب اسلامی و فعالیت‌های دینی انجام شده کمک کند. اساسا انقلاب اسلامی در امتداد این حرکت‌های فرهنگی دینی به وجو آمد، نه در ادامۀ گروه‌های متشکل و سازمان یافته، اعم از گروه‌های چپی یا مذهبی و شبه مذهبی. این نشانگر، عمق نفوذ این افراد و تأثیر فعالیت آنان در زمینه سازی برای یک انقلاب اسلامی است.

در کنار آنچه گذشت، و بیشتر سیاسی ـ فرهنگی بود، بخشی از فعالیت‌ها در جهت ایجاد یک بستر فرهنگی ـ دینی بود که به انجام رساندن آن، با فعالیت سیاسی در آن شرایط، ممکن نبود؛ بلکه با تلاش در یک فضای آرام و فرهنگی، امکان آن وجود داشت تا آثاری پر تأثیر مانند آثار شهید مطهری و در محدوده‌ای کمتر، آثار دیگر نویسندگان مذهبی از قبیل شهید بهشتی، محمدتقی جعفری، گلزاده غفوری و باهنر، چه در عرصۀ متون آموزشی مدارس و چه در سطح فرهنگ عمومی دینی، تولید شود و بر دامنۀ نفوذ مذهب در جوانان بیفزاید. بی‌تردید از این زاویه، حسینیۀ ارشاد که به کار فرهنگی دینی می‌اندیشید و براساس همین سیاست بنیادگذاری شده بود، در توسعۀ نگرش مذهبی سیاسی نقشی فعال و قابل ستایش داشت؛ جز آنکه مع الاسف به دلیل برخی از سیاست‌های فرهنگی غلط، راه بر حضور چهره‌های فرهیخته‌ای که می‌توانستند سلامت و خلوص اندیشه‌های دینی را بیشتر تضمین کنند، بسته شد و در کنار ایجاد احساس پرشور دینی درگستره‌ای قابل توجه، زمینۀ برخی از انحرافات را که به نوعی دیگر مجاهدین هم گرفتارش بودند، به وجود آورد. بخش عمده‌ای از این انحرافات، با تلاش امام و در عرصۀ انقلاب اصلاح شد؛ اما آثار سوء آن تربیت فکری، حتی هنوز هم سلامت محیط دینی جامعۀ ما را تهدید می‌کند.

رژیم پهلوی که مبارزۀ خود را با مخالفان از سال 50 به این سوی تشدید کرده بود، پس از ضربه سال 50 به سازمان مجاهدین و دستگیری‌های بعدی و نیز متمرکز کردن مبارزه با مخالفان در کمیتۀ مشترک ضد خرابکاری، تقریبا موفق شده بود گروه‌ها را متلاشی کند. اواخر سال 1353 و بعد از آن دوره بسیار دشواری بود؛ به طوری که بسیاری از مبارزان اعدام شده و شمار زیادی از آنان بلکه اکثریت قریب به اتفاق روحانیون انقلابی اعم از پیر و جوان، در زندان به سر می‌بردند. همین امر سبب شده بود تا اسدالله علم در سال 1353 با اشاره به رخدادهای خرداد 42 بنویسد: «مسألۀ آخوند برای همیشه در ایران تمام شد».[112]

از جریان‌های دیگری که در این زمینه قابل تعقیب است، جریان پیدایش قرض الحسنه در تهران و شهرستان‌هاست که به جز آنکه نوعی مقابله با سیستم بانکداری موجود و نظام ربوی به شمار می‌آمد، منبع مالی مهمی برای تغذیه گروه‌های انقلابی بود. در این ارتباط حجت الاسلام نصرت الله انصاری که مسئولیت بانک تعاون اسلامی قم را داشت، به دلیل کمکی که از این طریق به مجاهدین کرد به زندان افتاده، در اردیبهشت 1355 زیر شکنجه به شهادت رسید.[113]

مؤسسان این قبیل قرض‌الحسنه‌ها روحانیون معروف و ائمه جماعات شهرها و یاران و اصحاب آن‌ها در مساجد بودند که با داشتن این پشتوانۀ مالی، می‌توانستند به رشد جریان مذهبی و برگزاری مراسم و شعائر کمک شایسته‌ای بنمایند. برای مثال، صندوق تعاون اسلامی قم، در حجمی گسترده وام‌هایی را با نام مستعار برای روحانیون انقلابی فراهم کرده و خود از محلی دیگر اقساط آن را تأمین می‌نمود. ناگفته پیداست که مهم‌ترین منبع مالی گروه‌های اسلامی و حتی سازمان مجاهدین، سهم امام علیه السلام  بود که از کانالهای مختلفی به دست این گروه‌ها می‌رسید. این در حالی بود که گروه‌های چپ به طور معمول از طریق دستبرد به بانک‌ها به منابع مالی مورد نظر خود می‌رسیدند.[114] در واقع روحانیون با در اختیار داشتن این منبع مالی، برای مبارزات خویش از آن بهره می‌بردند. امام در این باره استفاده از درصدی از این اموال را به روحانیون انقلابی اجازه داده و حتی در مواردی اجازۀ استفاده تا پنجاه درصد را برای صرف وجوهات جهت خانواده‌های زندانی که در راه مبارزه برای اسلام و انقلاب به زندان افتاده بودند، داده بود.[115]

جلسات مذهبی خاصی هم در تهران وجود داشت که گاه منشأ تربیت برخی از نیروهایی بود که به تدریج جذب مبارزه می‌شدند. آقای سید مرتضی نبوی از جلسات دکتر لواسانی در تهران در اواخر دهه چهل یاد کرده و اینکه وی (یعنی سید محمدباقر لواسانی) در عین اینکه پزشک بود، جلسات مذهبی داشت و تعداد زیادی را با اسلام و قرآن و تفسیر در این دوره آشنا کرد. تفسیرهای وی، نو و با تکیه بر منابع اصیل و اولیه بود. در عین حال، با مثال‌هایی که در این جلسات می‌زد، افراد را به میدان مبارزه با طاغوت هم می‌کشاند. لواسانی خود بعدها، در حالی که نماینده تهران در مجلس بود، در جریان انفجار ساختمان حزب جمهوری در هفت تیر 60 به شهادت رسید و آن زمان در جلساتش، تعداد زیادی از جوانان را تربیت کرد.[116]

ب: گروه‌های مذهبی منفصل از روحانیت

دستۀ دوم، گروه‌های افراطی مانند فرقان و آرمان مستضعفین و حرکت‌های فکری فردی مانند آشوری نویسندۀ توحید است. ویژگی عمدۀ این گروه‌ها، فاصله گرفتن از منابع اصیل دینی در دین شناسی ورودی آوردن به تفسیرهای سمبولیک و اجتماعی از مقوله‌های دینی است.

1ـ گروه فرقان

گروه فرقان به رهبری طلبه‌ای با نام اکبر گودرزی، یکی از شاخص‌ترین گروه‌های نه تنها منفصل از روحانیت، بلکه مخالف صریح با روحانیت بوده است. اکبر گودرزی اهل لرستان ـ روستای دوزان در نزدیکی الیگودرز، جایی میان خمین و الیگودرز ـ بوده و از آنجا که پدرش چوپان بود، فرقانی‌ها از وی با عنوان «چوپان زادۀ آزاده» یاد می‌کردند. وی در حوالی سال 1335 متولد شده (در شناسنامۀ 1338 قید شده)، در سال 51 یا 52 عازم خوانسار شده و مدتی در مدرسۀ علمیه آنجا تحصیل کرده و سپس یک سال در قم مانده و بعد از آن به تهران آمد. مدتی را در مدرسۀ چهل ستون[117] و سپس در مدرسۀ حاج شیخ عبدالحسین بیتوته کرد که به سال 56 آنجا را نیز ترک نموده و از لباس طلبگی هم خارج شده است. او علاوه بر درس طلبگی، درس جدید را هم تا کلاس 11 خوانده است.

گودرزی در سال 56 کلاس‌های تفسیر در مناطق مختلف تهران (نازی آباد، سلسبیل، قلهک، جوادیه، و خزانه برپا می‌کرد و نیروهایش را نیز از همین جلسات جذب می‌نمود. برخی از این جلسات هم به اقتضای فضای آن سال‌ها در خانه‌های افراد علاقمند تشکیل می‌شده است.

مساجدی که گودرزی جلسات قرآن را در آن‌ها برگزار می‌کرد، عبارت بود از مسجد الهادی خیابان شوش، مسجد فاطمیۀ خزانه، مسجد رضوان خیابان اتابک، مسجد شیخ هادی و مسجد خمسه قلهک، مسجد اعظم هم که کتابخانه قائم در آن بود و جوانان مذهبی بدان رفت و آمد داشتند، در اختیار علی حاتمی یکی از فرقانی‌ها بود و افرادی را در همانجا جذب این گروه کرد.

گودرزی گروه فرقان را در درون همین جلسات قرآن تأسیس و رهبری کرده، از سال 56 به صدور اعلامیه و بیانیه پرداخت و وارد حوزۀ سیاست و مبارزه نیز شد؛ اما بجز این اعلامیه‌ها، فعالیت دیگری نداشت. یکبار برای مدت کوتاهی به پاکستان رفت تا عازم اروپا شود، و نوشته‌های تفسیری‌اش را انتشار دهد، که به دلیل فراهم نشدن شرایط به ایران بازگشت. در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، با سلاح‌هایی که وی و همراهانش از پادگان‌های فتح شده توسط مردم به دست آوردند ـ از همان نخست ـ وارد فاز نظامی شدند اما... این بار دیگر نظام شاهی سقوط کرده بود و گروه فرقان که عقدۀ مبارزه داشت، چون همه چیزش به مفهوم مبارزه ختم می‌شد، به جنگ با نظام اسلامی جدید روی آورد. گودرزی با داشتن شماری از جوانانی که همچنان روحیات انقلابی سال‌های 55ـ57 را داشتند، آنان را براساس آموزه‌های قرآن نشأت گرفته از برداشت‌های خود، به شدت بر ضد روحانیت و آنچه که آن را آخوندیسم می‌نامید، تربیت کرده بود. وی به همراه حسن اقرلو سه تیم را سازماندهی کرده بود: مسجد قلهک، جوادیه و آذربایجان؛ تیم عملیاتی او بچه‌های جوادیه بودند و بچه‌های قلهک بیشتر فرهنگی بودند. آقای حمید نقاشیان که ارتباط نزدیک‌تری با آنان داشته و بعدها نیز نقش مهمی در دستگیری اعضای آن داشته است می‌گوید که آنان سهمی در مبارزات داشتند و شماری از جوانان مستعد را در بخش غربی تهران، از خیابان سلسبیل و دامپزشکی گرفته تا کوی کن و قلهک جذب کرده بودند. وی از گودرزی نقل می‌کند که به جلسات تفسیر مسجد جوزستان رفت و آمد داشته و جزوات نصیرالدین امیرصادقی (مانند هیاهو و روحانیت در شیعه) را هم که تعریض به روحانیت داشته مطالعه می‌کرده است.[118]

گودرزی همزمان با انتشار جزوات تفسیری، خود نیز در ترورهای سال 58 درگیر شده و به طور مستقیم در ترور شهید قرنی شرکت داشت. در 18 دی ماه 58 دستگیر و در 3 خرداد 59 تیر باران شد. در این روز تعداد دیگری از اعضای این گروه با نام سعید مرآت، عباس عسکری، علیرضا شاه بابا بیگ، و حسن اقرلو هم تیرباران شدند. علی حاتمی هم در زندان خودکشی کرد.

سازمان اصلی فرقان روی دوش اکبر گودرزی بود که کسانی مانند سعید واحد، محسن سیاهپوش، حمید نیکنام، علی اسدی و بهرام تیموری زیر نظر مستقیم او بودند. محمد متحدی در ارومیه و تبریز بود که عامل اصلی ترور شهید قاضی طباطبائی بود. عباس عسکری عضو فعال دیگر بود که کمال یاسینی و سعید مرآت زیر نظر او بودند. حسن اقرلو عضو فعال دیگر بود که عبدالرضا رضوانی، امیر فعله نوتاش و... زیر نظرش فعالیت می‌کردند.

به این ترتیب با شگفتی باید گفت، تشکیلات فرقان در اختیار یک جوان 25 ساله (گودرزی متولد 1338 یا 1335) بوده است که در همین فاصله سنی، برای بیش از بیست جزء قرآن، حدود بیست جلد تفسیر قرآن نوشته بود و علاوه بر آن، برای صحیفۀ سجادیه نیز شرحی دو جلدی داشت. کتابی نیز در شرح دعای عرفه و جزوه‌ای دیگر در شرح خطبۀ امر به معروف امام حسین علیه السلام  دارد. همینطور کتاب پرحجمی تحت عنوان توحید و ابعاد گوناگون آن نوشت. افزون بر این‌ها بیشتر نوشته‌های فرقانی‌ها و نشریات آن‌ها ـ تا پیش از دستگیری ـ از خود اوست. پس از کشته‌شدن گودرزی، فرقانی‌ها از وی با عنوان ششمین شهید ایدئولوژیک یاد کردند (با احتساب شریعتی به عنوان پنجمین شهید). اشاره شد که در کنار وی علی حاتمی معلم (که در زندان خودکشی کرد)، علی‌رضا شاه بابابیگ تبریزی و سعید مرآت (هردو دانشجو) هم بودند که اینان نیز دستگیر و اعدام شدند.

این را باید افزود که گروه فرقان در آغاز با عنوان گروه کهفی‌ها شهرت داشت و بعدها به نام فرقان شناخته شد. رژیم از فعالیت این گروه کمابیش اطلاعاتی داشته اما به دلیل درگیر شدن در ماجراهای سال 56 و فزونی حرکت‌های سیاسی و نیز ضعیف‌شدن ساواک، گویا گزارش چندانی از فعالیت آن‌ها که آن زمان بیشتر همین جلسات قرآن بوده، نداشته است. یکی از این گزارش‌های برجای مانده حکایت از آن دارد که در مجلسی که حسام و نادر فرزندان شهید عراقی حضور داشتند، یکی از این دو نفر می‌گویند: «رهبر گروه کهفی‌ها آخوندی به نام گودرزی است که جمعه‌ها در مسجد خمسه، حدود خیابان دولت صحبت می‌نماید و گنجه‌ای و آشوری نیز از کادرهای گروه موصوف می‌باشند که امور مربوط به نشریات گروه تحت نظارت و شرکت آنان اداره می‌شود و قرار است که به‌زودی مناظره‌ای بین یکی از این دو نفر و صالحی نجف آبادی انجام گردد. مهدی عراقی نیز اظهار داشته که آشوری از جانب گروه کهفی‌ها با او تماس گرفته و در مورد وحدت با کمونیست‌ها و مسائلی از این قبیل مذاکره کرده، لیکن بعدا قطع ارتباط نموده است.»[119]

اشاره کردیم که برخی از مهم‌ترین افراد این گروه عبارت بودند از عباس عسکری، کمال یاسینی و علی حاتمی. عسکری یکی از قدیم‌ترین افراد این گروه بود که از سال 55 با گودرزی همکاری داشت و بعدها خود نیز مطالبی می‌نوشت. در واقع، وی نفر دوم گروه فرقان به حساب می‌آمد و افراد بسیاری توسط وی به این گروه پیوند خورده بودند. آقای معادیخواه از بازگشت وی از دیدگاه‌هایش در زندان خبر داده و اینکه اصرارداشت اعدام شود، زیرا می‌گفت بسیاری از افراد این گروه را او جذب کرده و نمی‌خواهد بعد از آن زنده بماند.[120]

این گروه که همزمان با رشد فزایندۀ نسل جدید مذهبی و متأثر از جریان‌های روز برآمده بود، توانست عده‌ای را در شماری از مدارس و مساجد تهران، جذب کند. یکی از آن‌ها مدرسۀ جهان آرا بود که شماری از معلمان آن (از جمله علی حاتمی و حسن نوری که دومی از ترورکنندگان مرحوم مفتح بود) جذب فرقان شدند. همینطور گودرزی تلاش کرد تا پایگاهی در مسجد قُبا به دست آورد که با مخالفت مرحوم مفتح روبه‌رو شد. مسجد رفعت هم در نزدیکی خیابان دولت، یکی از پایگاه‌های اصلی فرقان بود. گودرزی در زمینه کار ایدئولوژیک عمدتاً در کار نشر جزوات تفسیر قرآن بود که مطالب آن سخت بی‌پایه، مغلوط و در عین حال، در قالب برداشت‌های سمبولیک و انقلابی بود. در نشریه‌ای که به سال 60 توسط بقایای فرقانی‌ها منتشر شده، آمده است که اکبر گودرزی از سال 1350 «در جهت راهیابی آزادانه به قرآن و متون اصلی» تلاش خود را آغاز کرده است. حاصل این مطالعات در سال 55 به دست آمد و اولین کارهای تفسیری وی در همان سال عرضه شد. به نوشتۀ همین نشریه، از همان زمان آقای مطهری در جلسات هفتگی به نقد کتاب توحید و ابعاد گوناگون آن (که به اسم صادق داودی چاپ شده) و تفسیر وی پرداخته است. آقای ناطق نوری می‌گوید که او برای اولین بار برخی از جزوات فرقان را به دست آقای مطهری می‌رسانده است. برخی از دوستان برادر وی (شهید عباس ناطق نوری) با گودرزی رفاقت داشته و آنان این جزوات را برای او می‌آورده‌اند.[121] گفتنی است که فرقانی‌ها کتاب توحید و ابعاد گوناگون آن را از آن روی نوشتند که معتقد بودند ضعف عمده تشکل‌ها و سازمان‌های انقلابی، از مشروطه تازمان آن‌ها، عدم وجود نوعی آگاهی مکتبی بوده است. در مقدمه این اثر، با اشاره به آن ضعف، اشاره شده است که این کتاب برای پر کردن آن خلاء نوشته شده است. بحث‌های نخستین این اثر در تعریف اسلام و توحید است و بنا به توضیحی که در آن آمده «خلاصه‌ترین تعریف توحید نمود خارجی جنگ سراسری و دایمی موجودات برای حل تضادها و راه یافتن به تکامل برتر و بالاتر است».[122] توحید اندیشه‌ای است برای تعریف مسیر حرکت موجودات دردل این تضادها به سوی الله که نقطۀ نهایی تکامل است. این مباحث که در قالب تحمیل برخی از تفکرات ابتدایی با آیات قرآنی طرح می‌شود، تا پایان کتاب ادامه دارد. در این تعریف که با فرض پذیرش بیان نوعی حرکت تکاملی برای تمام موجودات است، قیامت با تعبیر «روز تحقق استعدادها» تعریف می‌شود.[123] آنگاه پس از ارائه برخی از آیات نتیجه آن می‌شود که «پس از دید کلی و طبیعی می‌توانیم قیامت را مرحله تحقق ساعت یا فعلیت سعی عمومی موجودات به حساب آورده، و از دید اجتماعی و در رابطه با پیکار خونین انقلابگران توحیدی، آن را نهایی‌ترین و دامنه دارترین و فراگیرترین و سازنده‌ترین انقلاب توحیدی و مرجع همه انقلابات تاریخی به حساب آوریم».[124]

اما در سال 1356 یعنی سال آغاز فعالیت فرقان، با درگذشت دکتر شریعتی، اولین اعلامیه از سوی این جریان نوپا انتشار یافت.[125] آنچه در این شرایط، سبب برآشفتن فرقانی‌ها شد، اطلاعیه مشترک مطهری ـ بازرگان بود که چند روز پس از انتشار، بازرگان بر اثر اصرار دوستان یا تهدید مخالفان، امضایش را پس گرفت. در این باره، جای دیگر به تفصیل سخن گفتیم. به دنبال صدور آن اطلاعیه، گودرزی اطلاعیه‌ای صادر کرد و به تهدید مخالفان شریعتی و در واقع آقای مطهری پرداخت. در این اطلاعیه با اشاره به ائتلاف ارتجاع و روشنفکران مدرن یعنی مطهری و بازرگان، آمده است که «حاصل زشت این ائتلاف ناجوانمردانه، آن هم در شام غریبان شهیدان و در اجرای اهداف شوم نفاق پیشگان تاریخ» بوده، به طوری که «اعلامیه‌ای به تاریخ 23/9/56 و با امضای چهره‌هایی همچون مطهری و بازرگان در آمد که بازتاب مقاصد پوشیده جبهه موتلفه بود و از تبادل نظر میان آن‌ها که طبعا چیزی جز مسخ هدف شهیدان و فرهنگ انقلابی آن‌ها را در بر نمی‌گیرد، حکایت می‌کرد.» سپس با نقد برخی از عبارات آن نامه آمده است که «عوامفریبی و خیانت پیشگی عوامل مزبور از فرازی دیگر از نوشته‌شان روشن می‌شود...»[126] در سالگرد سفر دکتر شریعتی به خارج از کشور و مرگ وی، باز فرقان اطلاعیه‌ای داد و ضن آن سخت به صادرکنندگان آن بیانیه حمله کرد. در واقع این بهانه اصلی ترور استاد مطهری بود.

موضع‌گیری بعدی آن‌ها اطلاعیه‌ای بود که به مناسبت قیام قم و تبریز صادر شد و آنان حادثۀ مزبور را «ضمن احترام به خون بی‌گناهان» چنین تحلیل می‌کنند که این جریان، حرکتی است در جهت «زنده‌کردن دوباره روحانیت حاکم» و اینکه «دخالت بی‌رویه روحانیت را» باید «فاجعه‌ای عظیم» دانست. در این بیانیه خطاب به شریعتی آمده است که «روحانیت تجدید حیات یافته و انقلابی که هنوز هم از متهم‌کردن تو به انواع تهمت‌های سفارشی، دست باز نداشته و هنوز هم ملایان بزرگ و فقهای عظیم الشأن و مفسرین عالی قدر و وعاظ شهیر و فضلای فضول، به کفر و وهّابی بودنت فتوا می‌دهند و مطالعۀ آثارت را تجویز نمی‌فرمایند... بار دیگر سنگر مدافع اسلام شدند.»

به هر حال، به نوشتۀ مؤلف کتابچۀ فرقان چیست، کار تدوین ایدئولوژی فرقان در پایان سال 56 به اتمام رسید. از آن پس، گروه افزون بر تلاش برای پی‌گیری کارهای ایدئولوژیک، به تحلیل‌های سیاسی و درک شرایط سیاسی جهان و طرح استراتژی جنگ مسلحانه علیه رژیم پرداخت. همزمان نشریه‌ای هم به نام فرقان منتشر کرد که نخستین شماره‌اش در اسفند 56 به چاپ رسید. بعدها پس از پیروزی انقلاب نیز نشریه‌ای با نام ذکر تحت عنوان نشریۀ دانش آموزی از سوی فرقان انتشار می‌یافت.

این گروه برای پیاده‌کردن استراتژی مسلحانه در برابر رژیم تازه، در بهمن 57 به تجهیزات نظامی مجهز شد.[127] گفته شده است که فرقان ابتدا رهبری امام خمینی را قبول داشت، اما از تظاهرات عید فطر که برخورد تظاهر کنندگان با ارتش شاه ملایم شد، آنان با ابراز اینکه نباید چنین برخوردی با یک ارتش خونخواه بشود، انتقاد کرده و کم‌کم با رهبری امام زاویه پیدا کردند.[128] باید گفت فرقان در اساس باور به روحانیت نداشت، چه رسد به رهبری نهضت توسط آن.

به تدریج انقلاب پیروز شد و فرقان که «روحانیت را از بنیان و اساس» باطل می‌دانست، تلاش خود را منحصراً معطوف به مبارزه با آن‌ها کرد. نخستین عاملی که فرقان را به رویارویی مسلحانه با جمهوری اسلامی کشاند، قربانی شدن «ارزش‌های راستین تشیع سرخ علوی بود». همچنین تلاش برای «آزاد ساختن اسلام علی از اسارتِ آخوندیسم» عامل دیگر این مبارزه قهرآمیز بود! برای فرقان، اکنون جای پرسش این بود که چه باید کرد؟ براساس آیۀ ﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ [التوبة: 12]. گروه فرقان تصمیم گرفت ابتدا مرحوم سپهبد محمد ولی قرنی[129] و سپس مرحوم مطهری را بکشد![130] انتخاب مطهری برای آن بود که «فکر به قدرت رسیدن دیکتاتوری آخوندیسم و آماده‌سازی تشکیلاتی آن مدت‌ها قبل، حتی قبل از خرداد 42، از طرف او طرح شده بود».[131] نقاشیان بر این باور است که عمده تصمیم‌گیری برای ترور استاد مطهری، با حمید نیکنام بوده که جانشین علی حاتمی بوده و دقیقا با فکر آقای مطهری آشنا بوده است. وی می‌گوید: ایشان مرحوم مطهری را خوب می‌شناخت و اعتراضات و انتقادات شهید مطهری را نسبت به دکتر شریعتی خیلی خوب می‌دانست و از این جهت بغض شدیدی در ذهن او شکل گرفته بود.[132] وی می‌گوید تعداد اعدامی‌های فرقان شش نفر بود، در حالی که آنان نه نفر را ترور کردند.[133]

در جایی دیگر اشاره شد که منهای مجاهدین که متأثر از مارکسیسم بودند، از سال 50 به این سو برخی گروه‌های مذهبی با توجه به قرآن و نهج البلاغه و تفسیر دلبخواهی از آن‌ها براساس نگرش مبارزاتی و به اصطلاح انقلابی،[134] جریان‌های جدیدی را پدید آوردند. فرقانی‌ها در سال 56 و 57 مجلدات زیادی از تفسیر قرآن خود را که تحت عنوان پیام قرآن منتشر می‌شد، پخش کردند. تفسیر (با عنوان کلی پیام قرآن) و آثاری که از آن‌ها ملاحظه شد، عبارت است از: «تفسیر فاطر، یس، صافات»، «تفسیر احزاب، سبأ و نجم»، «تفسیر عنکبوت و روم»، «تفسیر لقمان و سجده» «تفسیر شوری و زخرف»، «تفسیر محمد، فتح و حجرات»، «تفسیر دخان، جاثیه، احقاف»؛ «تفسیر سورۀ مؤمن و فصلت»، «تفسیر سوره فرقان و نور»؛ همه این‌ها که ذکر شد، نام مؤلف آن‌ها نجم الدین شکیب آمده است که مانند دیگر نام‌های روی تفاسیر، مستعار است. تفسیر سورۀ انبیاء به نام حسین صادقی، تفسیر سورۀ بقره (جواد صابر)، تفسیر سورۀ مریم، تفسیر سورۀ طه (حسین قائمی)، تفسیر توبه، تفسیر شعراء، نمل و قصص (احسان کمالی)، تفسیر سورۀ یوسف، تفسیر جزء سی‌ام (یا تفسیر نبأ تا ناس) (محمدحسین آل یاسین و نیز به اسم احسان کمالی)، تفسیر مزمل، مدثر، قیامت، انسان و مرسلات (نجم الدین منتظر)، تفسیر سورۀ کهف، و تفسیر ذاریات و ق، ترجمۀ کامل از قرآن نیز از آنان منتشر شده است. همچنین کتابی با عنوان فرازی از نهج البلاغه و شرح دعای عرفه (نام دیگرش: پیام حسین)؛ فروغ نهج البلاغه دو جلد؛ و کتاب «توحید و ابعاد گوناگون آن» (صادق داودی، نشر کاظمیه 320ص) نشریات یک سالۀ آنان (1357) تحت عنوان سالنامۀ فرقان چاپ شده است.

کتابی با عنوان: دعا، تجلی خداگونگی انسان، از سوی همین گروه (به اسم محمدحسین آل یس) چاپ شده که شرح صحیفۀ سجادیه است. در اینجا هم به مانند تفاسیری که از قرآن ارائه گشته، تمامی مضامین در ارتباط با انقلاب و ضد انقلاب تحلیل و تفسیر شده است. کتابی دیگر با عنوان اصول تفکر قرآنی (به عنوان کتاب دوم توحید و ابعاد گوناگون آن) (به نام داود قاسمی) چاپ شد که اصول کلی مستخرج از قرآن دربارۀ انسان شناسی و ایمان و انقلاب و ضد انقلاب است. در همین کتاب است که از مرحلۀ غیب انقلاب و مرحله شهود آن سخن به میان آمده و به تفصیل از قرآن برای مرحلۀ پیش از انقلاب و پس از پیروزی بهره‌گیری شده است. در این قسمت، به روشنی آیۀ دوم سورۀ بقره که ایمان به غیب را مطرح کرده، به معنای ایمان به غیب انقلاب تفسیر شده است.[135] دربارۀ ارتباط غیب و صلاة هم آمده است که «به طور کلی همه اصول تئوریک حزب توحیدی در مرحلۀ غیب انقلاب در کلمۀ «صلاة» جمع شده‌اند.»[136] همانجا در تفسیر وحی هم گفته شده است: وحی در تعریف کلی آن، همان شناخت پدیده نسبت به راه تکامل خویش بر حسب ظرفیت وجودی و مدار تکاملیش یا به قول امام آن انفجار درونی و درد تکامل خواهی می‌باشد.[137] شاید این کتاب، صریح‌ترین اثر در باز نمودن آثار بی‌پایه فرقان باشد.[138]

در زمینۀ نوشته‌های تفسیر آنان، آقای مطهری که در این سال‌ها روی تفسیر کار می‌کرد، نسبت به این مسأله احساس خطر فراوان کرده، مرتب هشدار می‌داد و از اتفاق همین بحث غیب و شهود انقلاب را مثال می‌زد. تفسیرهای متعدد و گستردۀ اینان طی سال 55 و 56 موجی از بیم و هراس را در میان متدینین دامن زد؛ گرچه گستردگی جریانات مختلف باز شدن فضای سیاسی کشور و ورود گروه‌های مختلف به عرصۀ مبارزه، اجازۀ بروز بیشتر به این ماجرا نداد؛ در غیر این صورت ممکن بود که جریان فرقان، به حرکتی شبیه به آنچه که میرزا علی محمد باب ایجاد کرده بود، منجر شود. الویری که در گروه فلاح بود می‌گوید در سال 1355 که از زندان آزاد شد نام فرقان را شنید و از طریق یکی از دوستانش با آنان ارتباط برقرار کرد. او می‌گوید که فرقان از آنان خواست تا محلی را برای نگهداری کتاب‌های تفسیری در اختیارشان بگذارند که آنان نیز پذیرفتند. وی تأکید می‌کند که ارتباط با مطهری آنان را از فرقان جدا کرد. این بعد از آن بود که وی در نجف با امام ملاقات کرد و از ایشان خواست شخص مورد اعتمادی را در ایران به وی برای مسائل فکری معرفی کند و امام آقای مطهری را معرفی کرد. الویری می‌گوید که پذیرش این امر برای او ثقیل بوده، اما به خاطر حس اطاعت از امام وقتی ایران آمده سراغ آقای مطهری رفته است.[139]

محمد مهدی جعفری از دیداری که همراه دکتر پیمان در سال 1356 با اکبر گودرزی داشته، یاد کرده و می‌گوید: من یک جلد تفسیر آن‌ها را مطالعه کردم و به آنان گفتن که این تفاسیر انقلابی و امروزی است و مضمون آن با روح قرآن مطابق نیست. برای نمونه در داستان یوسف، گرگ به معنای ضد انقلاب گرفته شده که حضرت یعقوب، یوسف را برای به دام انداختن ضد انقلاب به سوی آن‌ها فرستاده است. یا برای مثال محراب را به معنای سنگر گرفته، و «امام» را رهبر انقلابی می‌گرفتند.[140] در این میان بیش از همه استاد مطهری از این قبیل تفسیرگویی برآشفت[141] و در مقدمۀ چاپ ششم کتاب علل گرایش به مادی گری تحت عنوان ماتریالیسم در ایران، سخت به آراء تفسیری و تعابیری که آنان در ترجمۀ آیات و مفاهیم قرآنی آورده‌اند، حمله کرد.[142] آقای نقاشیان که در جلسات تفسیر گودرزی شرکت می‌کرده جزوات را به آقای مطهری می‌رسانده و همان زمان آقای مطهری از او خواسته است تا حرکات و جلسات آن‌ها را زیر نظر داشته باشد.[143] جالب است که وی در یک دوره از این‌ها غفلت کرده، و در پی ضربه‌ای که گروه‌شان (فجر اسلام) خورده، به خارج رفته است. در بازگشت در قم در محضر امام بوده و پس از شهادت استاد مطهری، در لحظه‌ای، گزارشی درباره گروه فرقان به امام داده و سابقه خود را با آن‌ها بیان می‌کند. امام به او می‌گویند: «شما که این اطلاعات را دارید بروید و جمعشان کنید» همین امر سبب می‌شود تا نقاشیان به تهران آمده و مدیریت دستگیری این گروه را بر عهده بگیرد.

اشخاص دیگری هم روی فرقان حساسیت داشتند. عبدالرضا حجازی که متهم به همکاری با رژیم پهلوی بود، در نام‌های که در آبان 57 به امام خمینی نوشت از جمله آثار نهضت ایشان را برآمدن کمونیست‌ها و افکار الحادی دانسته و نوشت: «با واقع‌بینی می‌توان با شهود عینی دریافت که کمونیسم در ایران، به دلیل اینکه نتوانست اسلام را فسخ کند برای مسخ اسلام دست به کار شده است. عده‌ای از جوانان به ظاهر مسلمان تمام قرآن کریم را به مکتب مارکسیسم عرضه کرده و پس از توجیه آیات قرآن به اندیشه‌های مارکسیسم به نام فرقان و به شکل جزوه منتشر ساخته‌اند و این جزوه‌ها نزد آقای مرتضی مطهری موجود است.» حجازی، برخلاف واقع‌بینی، این قبیل افراد را به امام خمینی منتسب کرده می‌نویسد: این گروه خود را در لباس طرفداری از حضرت عالی پنهان کرده و پس از ویران‌کردن اندیشه‌های اصیل اسلامی، جوانان را به سوی مارکسیسم می‌برند. آقای مجید فیاضی که بیشتر نهج البلاغه را می‌فهمید و حفظ می‌کرد و گاهی در زندان تهجد داشت، اعلام کرد مارکسیست لنینیست هستم.[144]

به نوشتۀ جعفری: گروه گودرزی گاهی از شریعتی و اندیشه‌های او طرفدارای می‌کرد؛ حتی در نوشته‌های خود از برخی تعبیرات خاص دکتر شریعتی استفاده می‌کرد؛ اما این طور نبود که همۀ طرفداران دکتر شریعتی در سلک آنان باشند.[145] در مقابل این نگاه، کسانی مانند آقای ابوالحسنی تردیدی در اینکه این افراد تحت تأثیر دکتر بوده‌اند ندارند. وی تأکید دارد که فرقان و آرمان مستضعفین تصورشان بر این بود که حالا که دکتر شریعتی از حسینیه ارشاد کنار گذاشته شده، خودشان باید فکری بکنند.[146] الویری بر آن است که فرقانی‌ها در عین حال که به شریعتی احترام می‌گذاشتند، معتقد بودند که چند فاز از او جلوتر هستند و به او به عنوان مرشد نگاه نمی‌کردند. افکار و آرای او را بررسی می‌کردند ولی این طور نبود که بگویند ما در پرتو دیدگاه‌های شریعتی به این تفکر رسیده‌ایم، بلکه خود را صاحب تفکر و سبک می‌دانستند.[147] مهدیان که توسط فرقانی‌ها مورد ترور قرار گرفت، می‌گوید وقتی در زندان به سراغ ضاربم که فردی به نام یوسفی بود رفتم، «ضمن صحبت، دایما به حرف‌های دکتر شریعتی استناد می‌کرد»[148] این در حالی است که منزل مهدیان از جمله منازلی بود که دکتر شریعتی مرتب رفت و آمد داشت و وصیت‌نامه معروفش به حکیمی را در همین منزل به او داد.[149]

ادعای اینکه فرقان برکشیده نظریه تشیع علوی و صفوی دکتر شریعتی باشد چندان گزافه نیست. نشریات فرقان سرشار از استناداتی است که به این اثر مرحوم شریعتی صورت گرفته و براساس آن اقدامات بعدی فرقان به انجام رسیده است. عباس عسکری نفر دوم فرقان، در نخستین بازجویی خود و زمانی که روی موضع است، مرتب تأکید می‌کند که «از صفویه به بعد روحانیت همواره در کنار رژیم فاسد حاکم بر گردۀ مردم سوار بوده و به تحمیق آن‌ها پرداخته است و اکثریت روحانیت... در مقابل ظلم و فساد و بدعت‌های رژیم سکوت می‌کرده‌اند.» وی در پاسخ به این پرسش که «آیا از زمان صفویه تاکنون حرکتی مردمی ـ اسلامی را می‌شناسید که روحانیت در آن نقش تعیین کننده نداشته باشد»، می‌گوید: «تا زمان سید جمال من حرکتی را نمی‌شناسم و معتقدم که اگر بود حتما بارز می‌شد و همان طور که مرحوم شریعتی که مطالعه کافی هم در تاریخ داشته می‌گوید، شیعه چون فکر کرد که رژیم حاکم هم اسلامی است (تشیع صفوی) در کنار آن قرار گرفت».

همچنین تحلیل‌های دکتر دربارۀ مسائل طبقاتی و جایگاه روحانیون و تز «مذهب علیه مذهب» دقیقا در کتابچۀ «تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران در رابطه با تکوین و تدوین ایدئولوژی اسلامی، تداوم انقلاب توحیدی» فرقانی‌ها نفوذ کرده است. در این جزوه تمامی استنادها به آثار دکتر شریعتی از جمله بحث او دربارۀ تخصص و نیز بیگانگی از خویشتن و با مخاطب‌های آشناست. فرقانی‌ها خود را در امتداد تلاش‌های دکتر در تحلیل تشیع علوی و صفوی دانسته و می‌نویسند: «در نهایت مرحوم دکتر علی شریعتی آخرین تلاشش را برای جدایی تسنن اموی از تسنن محمدی (و) تشیع علوی از تشیع صفوی انجام داد و جامعۀ ما را تا مرز تدوین ایدئولوژی خلق‌های اسیر پیش برد. مگر نه این (است) که اسلام ایدئولوژی مستضعفین می‌باشد؟»[150] معنای این سخن آن است که شریعتی تا جایی آمده است که اکنون فرقانی‌ها باید این ایدئولوژی را که امتداد تشیع علوی است، ادامه دهند و الا روحانیت نماینده تشیع صفوی، قادر به انجام چنین رسالتی نیست! محمدمهدی جعفری نظریه فرقانی‌ها را درباره روحانیت و اساس و منشأ آن همان سخن دکتر می‌داند که درباره سیر پیدایش روحانیت بیان کرده است، جز آنکه معتقد است آنان مطالب دیگر دکتر در تأیید روحانیت را نگرفتند.[151] توضیحات احسان شریعتی هم در این زمینه راهگشاست.[152]

در سالنامۀ یکم فرقان با اشاره به تاریخ خونین تشیع از «شهید اول گرفته تا شهید ثانی و ثالث و حتی شهید رابع یعنی شریف (مجید شریف واقفی) آنان که شهید ایدئولوژی شدند، و بالاخره از حنیف گرفته تا احمد و رضا و مهدی و ناصر صادق و سعید محسن و سعیدی‌ها و غفاری‌ها»[153] یاد شده و سپس «اکنون به شهید پنجم ائدئولوژیک بر می‌خوریم. او که شهیدان ایدئولوژیک دیگر را با توجه به شرایط خاص تاریخی و موضع‌گیری‌های اهریمنی ارتجاع حاکم و روحانیت وابسته و سرسپرده از یک طرف تحت الشعاع قرار داده و. . .»، «راستی او کیست؟ و این کدامین ستاره‌ای است که دگر بار در آسمان تاریک و ظلمانی زندگی جانوری خلق ما دیر طلوع کرد و زود غروب نمود؟... او کسی جز دکتر شریعتی نبود».[154]

نباید پنهان کرد که گفتمان حاکم بر نوشته‌های فرقان، تطابق جدی با نوشته‌های شریعتی ندارد. هم به آن دلیل که این گروه سعی می‌کند تا از قرآن دستاویزی برای نگره‌های انقلابی خود عرضه کند و هم پیچ در پیج بودن برداشت‌های شگفت فرقانی‌ها از آیات، بدون تردید، مورد پسند شریعتی هم نمی‌توانست باشد.

با این حال، در بازجویی‌های اعضای فرقان، باور به شریعتی یکی از ارکان اصلی عنوان شده است. معادیخواه که قاضی دادگاه آنان بود با منها کردن گودرزی به اینکه فردی عقده‌ای بود درباره بقیه می‌گوید: «بدنه فرقان از جوانانی تشکیل می‌شد که مؤلفۀ اساسی آن‌ها عشق مفرط به دکتر شریعتی بود» کسانی که کتاب‌های شریعتی را می‌خواندند و وقتی روحانی محل را می‌دیدند و کم سوادی او را، به روحانیت که بدنه آن با شریعتی درگیر شده بود، بدبین می‌شدند. وی تأکید می‌کند که: ویژگی بارز گروه فرقان این بود که اساسا و بدون هیچگونه مرزبندی ضد آخوند بودند و آقای مطهری و بهشتی و آقای طالقانی با آخوند محله فرق نمی‌کرد. وی می‌افزاید: به نظر من در بین مؤلفه‌هایی که در پیدایش فرقان نقش داشت، اولین مؤلفه، عشقی است که نسل جوان و خصوصاً اعضای آن‌ها به دکتر شریعتی پیدا کرده بودند.[155]

حسن عزیزی، از رهبران همین فرقانی‌ها، با اشاره به افراد مختلف وابسته به این جریان می‌گوید: «خط فکری همگی کسانی که نام بردم تقریبا تمایلاتی بین دکتر شریعتی و مجاهدین خلق بود» محمود کشانی، رانندۀ اتومبیلی که افراد آن شهید مفتح را ترور کردند، در وصیت نامه خود همچنان به افراد خانواده‌اش توصیه می‌کند که کتاب‌های شریعتی را بخوانید و نام کس دیگری را به قلم نمی‌آورد. کمال یاسینی نیز که از فعالان گروه فرقان و عامل ترور شهید مفتح بود، دربارۀ کتاب‌هایی که مطالعه کرده می‌گوید: «و بیشتر از همه روی شریعتی ـ نه اینکه علاقه داشتم بلکه ایمان و اعتماد داشتم ـ تأکید می‌کردم». همین یاسینی به طور مبهم از قول شریعتی (به نقل از کتابی که در سالگرد شریعتی منتشر شده بود) نقل کرده که او گفته است: «من نوشته‌ای را خوانده‌ام که نشانگر تدوین ایدئولوژی است». گویا تصور فرقانی‌ها آن بوده که دکتر با دیدن برخی از جزوات آن‌ها این سخن را گفته است. شاه بابابیک تبریزی از دیگر عناصر این گروه می‌گوید: «من به اندیشه فرقان معتقد می‌باشم. من از زمینه‌های این اندیشه از (طریق) مطالعۀ آثار دکتر شریعتی آشنا گشتم». گودرزی هم در پاسخ یک پرسش (ش 212) در باره اینکه آیا شما ادامه دهندۀ راه شریعتی هستید یانه، می‌گوید: «فرقان کوشش داشت که افکار و اندیشه‌های شریعتی را هم ترویج کند. اگر این امر معنایش ادامه دادن راه شریعتی می‌باشد، آری ما ادامه دهندگان راه او بوده‌ایم». همو در پاسخ به پرسشی درباره تشکیل گروه فرقان می‌نویسد: «فرقان جریانی است که با بهره‌گیری از برداشت‌های درست مؤمنین به خداوند در طول تاریخ و به خصوص شهید شریعتی» شکل گرفته است. آقای معادیخواه که قاضی پرونده برخی از فرقانی‌ها بوده و روزهای متوالی با آنان به خصوص با عباس عسکری ـ نفر دوم ـ گفتگو کرده می‌گوید: این‌ها عاشق دکتر شریعتی و ناراحت از رفتار روحانیون با دکتر شریعتی بودند... اصل برای این‌ها زر و زور و تزویری بود که دکتر شریعتی می‌گفت. چون همۀ آن‌ها عاشق شریعتی بودند. فکر می‌کردند روحانیون، اکنون محصولی را درو می‌کنند که شریعتی بذر آن را کاشته بود.[156]

به هر روی، طی یک دورۀ طولانی، این افراد با افکاری ضد روحانیت آشنا شدند و مهم‌ترین درگیری ذهنی آنان مبارزه با پدیده‌ای بود که از آن با عنوان «آخوندیسم» یاد می‌کردند. در این باره، البته رفتار برخی از روحانیون که زندگی مرفهی داشتند، تأثیر بسیار منفی در اذهان شماری از جوانان مذهبی آن دوره که گرایش ساده زیستی بسیار افراطی در آن‌ها وجود داشت، پدید آورده بود.[157]

گروه فرقان که سخت با روحانیت مخالف و معتقد به حذف فیزیکی آنان بود، پس از پیروزی انقلاب، تلاش خود را برای از بین بردن روحانیون سرشناس و رهبران انقلاب در سال 58 آغاز کرد. ابتدا سپهبد محمدولی قرنی، سپس شهید مطهری و بعد از ایشان دکتر مفتح و برخی دیگر مانند شهید مهدی عراقی (از مؤتلفه) و شهید سید محمدعلی قاضی طباطبایی[158] از روحانیون دانشمند و انقلابی و... در همان سال ترور شدند. مرحوم ربانی شیرازی[159] و هاشمی رفسنجانی و آیت الله آقا رضی شیرازی نیز مورد سوء قصد قرار گرفتند[160] که از ترور آنان جان سالم به در بردند. حاجی طرخانی[161] از هیئت امنای مسجد قبا هم به دست فرقانی‌ها ترور شد. همینطور حسین مهدیان از فعالان مسلمان که پس از تعطیلی حسینیه ارشاد و بعد از آزادی دکتر شریعتی، بیشتر جلسات دکتر شریعتی در خانۀ او برگزار می‌شد، توسط فرقانی‌های مدعی پیروی از شریعتی ترور شد که به رغم خوردن سه تیر، جان سالم بدر برد.[162] شیخ قاسم اسلامی نیز از جمله کسانی بود که بدست افراد همین گروه ترور شد. آنان قصد ترور سید جعفر شبیری را ـ که از قبل با گودرزی در مدرسه چهل‌ستون آشنایی داشت ـ هم داشتند و حتی اطلاعیه ترور شدن او را هم پخش کردند، اما به دلیل یک تغییر برنامه در رفتن وی به یک مجلس، ناکام ماندند.[163]حمید نیکنام، علی بصیری و وفا قاضی زاده سه نفری بودند که استاد مطهری را ترور کردند.[164] نیکنام از افرادی بود که به گفته نقاشیان از پیش از انقلاب، با دکتر شریعتی هم رفت و آمد داشت. نیکنام رهبری نظامی گروه فرقان را داشت.[165] نقاشیان تأکید دارد که در تمام مدتی که برای دستگیری آنان تلاش می‌کرده و طی بازجویی‌ها، هیچ ارتباطی میان آنان و مجاهدین خلق پیدا نکرده است.[166]

گروه فرقان، پس از انجام این ترورها، با رخنۀ برخی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی لو رفته و همگی آنان از جمله گودرزی رهبر آنان، به دام افتاده، کشته شدند.[167] به طور معمول اصل فعالیت‌های متمرکز برای دستگیری فرقانی‌ها توسط آقای حمید نقاشیان مدیریت شده است.[168] گویا دو نفر از اعضای این گروه گریختند که بعدها به خارج از کشور رفتند. در حال حاضر (1381) گه‌گاه اطلاعیه‌ای از گروه فرقان در برخی از سایت‌های خبری خارج از کشور دیده می‌شود.[169] تنی چند از آنان نیز در زندان تواب شده و پنج نفر آنان در جبهه به شهادت رسیدند.[170] حدس زده شده است که آنان حوالی 120 نفر عضو داشته‌اند.[171] نقاشیان در مصاحبه مفصل خود بیشتر اطلاعات را درباره آنان (دستگیری، بازجویان و قاضی) ومسائلی که در زندان گذشته، به دست داده که خواندن آن مغتنم است.[172] در آستانۀ انتخابات نهمین دورۀ ریاست جمهوری ایران در 27 خرداد 1384 بار دیگر چند انفجار صورت گرفت که از طرف وزیر کشور به گروه خوارج فرقان منسوب گردید!

بقایای فرقانی‌ها تا اوایل سال 60 همچنان به انتشار برخی از جزوات می‌پرداختند و حتی از ترورهای مجاهدین خلق نیز به نوعی سوء استفاده کرده، آن‌ها را با اندیشه‌های خود پیوند می‌دادند.[173]

2ـ جریان فکری حبیب الله آشوری

کتاب توحید از حبیب الله آشوری نیز در ادامۀ همین گرایش افراط در سیاسی‌کردن دین است. وی یک روحانی بود و سال‌ها در مشهد و سپس در تهران به فعالیت‌های تبلیغی اشتغال داشت. آقای عمید زنجانی به منبرهای وی در مسجد لرزاده و استقبال گسترده از آن اشاره کرده می‌گوید: «آقای آشوری انصافا منبرهای گیرایی داشت، منتها همۀ مسائل را تحلیل مادی و انقلابی می‌کرد؛ اصلا چیزی به عنوان عبودیت، عبادت و معنویت به جا نمی‌گذاشت.»[174] دوست دانشمند من آقای محمدعلی مهدوی راد که طلبۀ پیش از انقلاب مشهد بوده و گاه در درس‌های آشوری شرکت کرده، به بنده گفتند: «آشوری طلبه مشهد بوده و فارغ‌التحصیل دانشکده الهیات، با مدرک لیسانس بود. وی با سید هادی خامنه‌ای و شهید کامیاب و شماری دیگر پای درس‌های آیت الله خامنه‌ای حاضر می‌شد. این درس‌ها را در مباحث اعتقادی و توحید و نهج البلاغه تدریس می‌کرد. وی به تدریج خودش به کار کلاس‌داری و سخنرانی می‌پرداخت و در منزل خودش نهج البلاغه، اقتصاد و توحید، درس می‌داد. برای مثال یکبار در دهۀ فاطمیه، شرح مفصلی از خطبۀ حضرت فاطمه ارائه کرد. وی به نوعی شاگرد آیت الله خامنه‌ای بود و حتی کتاب توحید وی هم شرحی بر درس‌های آیت الله خامنه‌ای بود.[175] فرد بسیار ساده زیستی بود؛ لباس مندرس می‌پوشید و در منزل آقای محمدتقی شریعتی نیز رفت و آمد زیادی داشت، آن هم بیشتر با دوچرخه. زمانی که کتاب توحید توسط انتشارات غدیر در سال 1355 ش انتشار یافت، مخالفت‌هایی با آن در مشهد و قم صورت گرفت. آیت الله خزعلی سخت با این کتاب مخالف بود و همین مخالفت او سبب محکومیت او در سال 60 شد.[176]

آقای مصباح نیز که روی این قبیل مسائل حساسیت داشت، با آن برخورد کرد. ایشان می‌گوید: گودرزی در تهران و آشوری در مشهد چه فسادهایی که به بار نیاوردند. خانه‌های تیمی کذائی، ازدواج‌های دسته جمعی، آن هم به استناد قرآن! آشوری رفته بود به شاهرود، عده‌ای پسر و دختر را دسته جمعی عقد کرده بود. آن‌ها گفته بودند ما چنین چیزی را ندیده و نشنیده‌ایم. گفته بود قرآن گفته: «نسائكم» یعنی این زنان برای مجموع شما هستند.[177] آقای مصباح می‌گوید که وقتی در مدرسه حقانی (منتظریه) بوده، نسخه‌هایی از این کتاب به مدرسه آورده می‌شده است. ایشان که آن را خوانده و متوجه خطاهایش شده، در جلسه‌ای که عصرهای جمعه در مدرسه داشته، عصبانی شده و عمامه‌اش را بر زمین زده و دیگران را متوجه این خطر کرده است.[178] آشوری پس از پیروزی انقلاب در سال 1360 اعدام شد. گفته شده است که وی تشکیلات بسیار محدودی با عنوان سازمان اسلامی شورا (مخفف آن ساش) درست کرد که همراه چند نفر از هوادارانش بود اما به جایی نرسید.

به نظر می‌رسد، در چاپ دوم کتاب توحید که به گفتۀ یکی از دوستانش تنها سه ماه پس از چاپ اول انتشار یافت، اصلاحاتی صورت گرفته باشد؛ شاهد آن که، نوع برخی از حروف متفاوت با حروف بقیۀ موارد کتاب است که از آن جمله به مقدمه و نیز ص 57 و 58 می‌توان اشاره کرد.

استاد مطهری از انتشار کتاب توحید سخت ناراحت و نگران بود. ایشان شرح دیدار خود را با آشوری برای آقای دوانی نقل کرده بود؛ از جمله اینکه آشوری اصرار داشته است که آقای مطهری باید در جنوب شهر و شوش زندگی کند نه در قلهک.[179] خود آشوری زندگی بسیار ساده و بی‌پیرایه‌ای داشته وحتی برای صرفه جویی قبایش را هم قدری کوتاه می‌گرفت.

کتاب توحید نمونه‌ای آشکار از انحراف از نوع تأویل گرایانۀ مادی و توجیه تمامی مفاهیم کلیدی اسلام مانند توحید و معاد و جز این‌هاست. در گزارشی مربوط به دی ماه 56 آمده است: «آشوری نویسندۀ کتاب توحید، تمام مبارزین با رژیم، حتی مجاهدین مارکسیست را تأیید می‌کند و معتقد است گناه مارکسیست شدن مجاهدین به گردن روحانیت است و این‌ها چون کشته می‌شوند و خون می‌دهند باید تأیید شوند.» در این گزارش از قول محسن رفیق دوست ـ به نقل از یک منبع نفوذی ساواک ـ آمده است: «در منزل حاج محمود مانیان جلسه‌ای با شرکت اکثر مبارزین بازار تشکیل شد که آشوری در آن جلسه صحبت کرد و دکتر عباس شیبانی از وسط مجلس داد می‌زند که این حرف‌هایی که می‌زند مربوط به کمونیست‌هاست و ربطی به اسلام ندارد؛ و شیبانی با آشوری صحبت نموده و او را متقاعد می‌کند که از مجاهدین مارکسیست دفاع ننماید.»[180]

یک نکته را نباید از نظر دور داشت که اصولاً این قبیل نگرش به توحید، در اصل منشأش یک تفکر اقتصادی ـ اجتماعی در تحلیل اسلام بود. اقتصاد و فقر و سرمایه، مهم‌ترین مفاهیم در اذهان این قبیل افراد بودند.[181]

3ـ گروه آرمان مستضعفین

گروه آرمان مستضعفین[182]، براساس آنچه در آرم آن آمده، در تابستان سال 1355 ش بنیاد گذاشته شده؛ ولی بیشتر، پس از انقلاب در سال‌های 58 و 59 به فعالیت فکری پرداخت. از رهبران اصلی این گروه فردی به نام محمد باقر (حسین) برزویی (از اهالی فسا) بود که از پیش از انقلاب در فعالیت‌های فرهنگی شرکت داشت و پس از شیفتگی نسبت به شریعتی و تا حدی تأثر از آثار فرقانی‌ها، خود با همکاری جمعی دیگر، فعالیت مستقلش را آغاز کرد. فعالیت این گروه تا سال 60 ادامه داشت. در جریان روی آوردن منافقین به جنگ مسلحانه، در این سازمان نیز انشعابی روی داد. بسیاری از آنان در بهمن 60 دستگیر شدند؛ برخی نیز به خارج از کشور رفتند.[183]

این گروه در عین حال که در کلیت اندیشه و متد، مواضع فکری فرقان را داشت،[184] همانند فرقانی‌ها به برخورد فیزیکی با روحانیت معتقد نبود؛ به عکس تأکید می‌کرد که می‌بایست با روش شریعتی با روحانیت برخوردکرد.[185] یعنی باید مردم را از آنان گرفت نه آنان را از مردم.[186] برای این گروه، درست همانند فرقانی‌ها، تفکر دینی روحانیت به هیچ روی مقبولیت نداشت؛ چرا که به نظر اینان «اسلام دگماتیسم حوزه، به هیچ روی صلاحیت و شایستگی آن را ندارد که به عنوان علم مبارزه وارد صحنۀ اجتماع شود و توده‌ها را به دنبال خود کشیده و خط مشی‌ها و ایده آلهای انسانی ـ اجتماعی را برای آن‌ها تبیین نماید. اسلام دگماتیسم، علم مبارزه و علم زندگی و حرکت نیست بلکه... عامل سکون و جمود و انحطاط فکری و فرهنگی توده‌هاست.» نویسندۀ همین نوشته با استثناء کردن امام خمینی و طالقانی می‌نویسد: «اسلام حوزه‌ای، توانایی آن را ندارد که خمینی بسازد، بلکه تنها ساختن خویی‌ها و شریعتمداری‌ها از عهدۀ آن بر می‌آید.»[187]

عناصری که در این سازمان فعالیت داشتند، طی دو سال، جزوات عقیدتی و سیاسی متعددی منتشر کردند که برخی از آن‌ها عبارت بود از: وحی (جلد اول)؛ هجرت، بستری که از بعثت عاشورا آفرید؛ خلق کُرد ایران (2 جلد)؛ پیام مستضعفین؛ مجموعۀ مقالات، که همۀ آن‌ها در نشریۀ آرمان چاپ شده بود. لیلةالقدر، مرحلۀ ارزش آفرین تقدیر ساز، و شماری جزوۀ دیگر. بیشتر این‌ها، بیش از آنکه مطلب علمی باشد، عبارت پردازی بود. در عین حال که کوشش می‌شد تا از برخی اشتباهات گروه‌های دیگر پرهیز شود،[188] اما خود این تفکر هم اساس استوار و تعریف شده‌ای نداشت. زیاده‌نویسی از یک سو، و ادعای اصلاحگری در همۀ زمینه‌های دینی، مذهبی، سیاسی و تاریخی ـ اعم از صدراسلام تا دورۀ معاصر ـ از سوی دیگر، دامنۀ کار آنان را به قدری توسعه داده بود که عملا امکان اظهار نظر تخصصی در آن‌ها وجود نداشت. علاقۀ آنان به تفکر شریعتی در جزواتی مانند گامی فرا پیش در راه بارور ساختن متد هندسی او و جزوات چه نیازی به حرکت شریعتی، کاملا آشکار است. این آثار نشان می‌دهد که ارتباط فکری آرمان با اندیشه‌های شریعتی بسیار گسترده بوده و در این زمینه، حرکت اینان به هیچ روی با حرکت فرقان یکسان نبود. در این جزوات تصریح شده بود که بنای آن را دارند تا متدهای اسلام شناسی شریعتی را مبنای کار خود قرار دهند.[189]

4ـ جنبش مسلمانان مبارز

از دیگر سازمان‌هایی که تنها اندکی پیش از انقلاب شکل گرفت، جنبش مسلمانان مبارز به رهبری دکتر حبیب الله پیمان است. به لحاظ قدمت تاریخی، این حرکت در ادامۀ جریان چپ اسلامی سوسیالیست‌های خداپرست است که در آغاز دهۀ سی با عنوان حزب مردم ایران فعالیت کرده و پیمان همان سال‌ها نسبت به آن علاقمند شد.[190] پیش از این گفته شد که به دنبال انشعاب خداپرستان سوسیالیست از حزب ایران، حزب مردم ایران به فعالیت خود در قالب نهضت مقاومت ملی ادامه داد. این حزب، در جریان رخدادهای سال‌های 40 به بعد نیز فعال بود و طی این سال‌ها پیمان که نیروی جوان این حزب بود، سخت در آن تلاش می‌کرد. از جمله کارهای قلمی وی، نگارش کتابی تحت عنوان (سوسیالیسم مردم ایران) در شهریورماه 41 بود.[191] این کتاب برای پر کردن خلأ «راهنمای مبارزه» نوشته شد و هدف نویسنده آن بود که با شرح اوضاع ایران، چگونگی مسیر آینده را نشان دهد. در صفحۀ نخست کتاب آمده بود: «بنام خدا: سوسیالیسم مظهر حق طلبی و عدالتخواهی انسان‌هاست»، در متن هم شرحی از چگونگی اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی ایران آمده و تأکید شده بود که «همۀ شئون اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ما باید متحول گردد و تنها سوسیالیسم است که قادر به چنین تحول ثمربخشی است».[192] «سوسیالیسم آرمانی انسانی است که به بهترین شکلی در این دوره از تاریخ می‌تواند وسائل اقتصادی موجود را به شکلی منطبق با منافع اکثریت مردم درآورد.»[193] در جای دیگر آمده است: «جنبش سوسیالیستی مرحلۀ تکاملی نهضت ضد استعماری ملت ایران است.»[194] بنابراین پشتوانۀ سوسیالیسم، مبانی اخلاقی و انسانی است. در این دیدگاه، طرز فکر خداپرستی به این جهت که مروج ارزش‌های اخلاقی و انسانی است، می‌تواند مفید باشد.[195] همان‌طور که در بسیاری از سوسیالیسم‌های اروپایی مبانی اخلاقی و دیدگاه غیر ماتریالیستی پذیرفته شده است. این کلی‌ترین بهره‌ای است که در این نوع از سوسیالیسم، از دین می‌توان برگرفت؛ یعنی تنها خداپرستی و برخی از آیات کلی قرآن که اشاره به قسط دارد، کافی است. تازه در این بخش هم «جامعۀ مسلمان ایران باید خدا را به عنوان مظهر جاوید حقیقت و عدالت، خوبی و کمال طلبی بشناسد و هرگونه پیرایه‌ای که تاکنون بر این مبنای اعتقادی بسته شده است، به دور بریزد.»[196] یعنی خدایی را بپذیرد که سوسیالیسم مورد نظر را قبول داشته باشد.

کتاب یاد شده که در مرحلۀ آغازین مبارزات روحانیت بر ضد رژیم پهلوی نوشته شده است. بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به آن مبارزات، به گونه‌ای خاص در برابر آن موضع گرفته است. نویسنده با اشاره به عدم مشروعیت مالکیت زمین داران، می‌نویسد: «اینک هرگاه صحبت از ناروا و نامشروع بودن این مالکیت بشود، فریاد وا شریعتا و وا اسلامای این دشمنان واقعی دین بلند می‌شود و فراموش می‌کنند که قوانین اسلام به شدت آن‌ها را محکوم می‌سازد. اسلام هر مالی را که جز از راه کوشش فردی به دست آمده باشد نامشروع می‌داند. زمین متعلق به خداست و هرکس در آن چیزی کاشت، حاصلش را مالک می‌شود ـ الزّرعُ لِلزّارع ـ و هیچکس حق ندارد دور زمین حصار بکشد و گروهی را به کار وادارد و حاصل کار ایشان را تصاحب کند. این دهقان است که نسل به نسل و پشت در پشت، زمین را شخم زده و بذر پاشیده و سپس درو کرده است...»[197] مؤلف پس از شرح مزایای سوسیالیسم برای نجات ایران، نیروهای فعالی را که می‌توانند این تحول را پدید آورند، از سه گروه می‌داند: روشنفکران، که زحمت کشان فکری جامعه محسوب می‌شوند؛ کارگران و دهقانان.[198] در بخش روشنفکران تنها و تنها اشاره به فارغ التحصیلان دانشگاه‌هاست؛ و این درست زمانی است که نهضت روحانیت آغاز شده و به تدریج در حال به دست‌گیری رهبری مبارزات مردم بر ضد رژیم پهلوی است.[199]

براساس تحلیلی که خود این جنبش به دست داده، حرکت آن‌ها را باید به نوعی در امتداد جنبش سوسیالیست‌های خداپرست دانست. در مقدمۀ اسناد جنبش، ضمن یادآوری حرکت محمد نخشب و شرح همکاری و پیوستن آنان به حزب ایران و سپس انشعاب آنان به نام جمعیت آزادی مردم ایران (جاما)، به شکل‌گیری جریانی اشاره شده است که «بیش از پیش با مطالعه عمیق‌تر اسلام، از ترکیب سوسیالیسم و خداپرستی دور شد و به اسلام به عنوان یک ایدئولوژی تمام عیار نگریست و به این نتیجه رسید که در اسلام آنچنان مفاهیمی از انقلاب و حل تضادهای اقتصادی جامعه مطرح است که دیگر نیازی به سوسیالیسم به عنوان راه حل نهایی وجود ندارد.»[200]

به دنبال این ماجرا در سال 40 جنبش آزادیبخش مردم ایران (جاما) شکل گرفت. رهبری آن را دکتر کاظم سامی در اختیار داشت که به همراه چند نفر دیگر از جمله دکتر پیمان آن را اداره می‌کردند. سران جاما، در واقع گروه منشعب از حزب مردم ایران بودند که همچنان تا انقلاب 57 و پس از آن، به اسلام، سوسیالیسم و شورا به عنوان اصولی اساسی اعتقاد داشتند؛ گرچه افراط سابق در میان نبود و اظهار می‌شد که اقتصاد اسلامی نزدیک به سوسیالیسم است نه آنکه بر آن منطبق باشد.[201] این تشکل در سال 1346 با نفوذ عناصری از ساواک ضربه خورد.[202] بعدها فعالیت آن به رغم حمایت از جنبش مسلحانه تعطیل شد؛ تا آنکه در سال 56 بار دیگر فعالیتت خود را از سر گرفت. جنبش مسلمانان مبارز خود را ادامۀ این راه می‌داند.[203] و به لحاظ خانوادگی متعلق به گروه ملی مذهبی‌های چپ بود که میانۀ راه مجاهدین و نهضت آزادی قرار داشت و می‌کوشید تا نگرش دینی خود را در چهارچوب آنچه از تجربه تفکر چپ در دنیا پدید آمده، هماهنگ با آنچه خود از متون دینی گزینش می‌کرد، شکل دهد. این جریان تفسیر رسمی از دین را که روحانیت و مرجعیت ارائه می‌داد، نمی‌پذیرفت.

حکایت تأسیس این جنبش را از زبان نهضت آزادی بشنویم که آن را انشعابی نامشروع از خود می‌داند.[204] در دفتر نخست مجلد نهم اسناد نهضت آزادی، اشاره به ایجاد نشریه‌ای با عنوان جنبش مسلمانان ایران شده است که به کوشش جمعی از اعضای نهضت آزادی و به همت برخی از همفکران آنان مانند پیمان، مهندس حسین حریری و مهندس میرحسین موسوی انتشار می‌یافت. در این نشریه تحلیل‌هایی از شهریور 56 تا سال 57 انتشار می‌یافت؛ اما «در تیرماه 1357 تحلیل‌های مشابهی با عنوان جنبش مسلمانان مبارز ایران و جنبش مسلمانان مبارز منتشر می‌شد که در آن‌ها زیر پوشش طرفداری از آیت الله العظمی امام خمینی و مجاهد شهید شریعتی، ناجوانمردانه، دروغ‌ها، تحریف‌ها و اتهاماتی متوجه مهندس بازرگان می‌کردند. بعدها معلوم شد که این اقدام توسط دکتر پیمان بدون اطلاع سایر افراد هسته انجام شده است».[205]

این سازمان که فعالیت اصلی خود را در مهرماه سال 56 آغاز کرد، چهره‌ای سیاسی ـ فرهنگی داشت و پس از انقلاب اسلامی، نشریۀ امت را منتشر می‌کرد و گه‌گاه به مناسبت‌های مختلف و بیشتر تحت عناوین مبارزه با امپریالیسم و با گفتمانی مشابه گفتمان مجاهدین اطلاعیه‌هایی صادر می‌کرد.[206] پیش از انقلاب، پیمان کتابی تحت عنوان فلسفۀ تاریخ، کتابی با عنوان حیات و مرگ تمدن‌ها و سه جلد کتاب دربارۀ تاریخ زندگی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تحت عنوان گل سرخ توحید (در سال 1357) منتشر کرد. کتابچه‌ای هم به صورت تکثیر شده تحت عنوان مذاهب بزرگ و بهداشت تنظیم خانواده در خرداد 1349 از وی چاپ شد. به رغم آنکه تفکر پیمان تفاوت زیادی با اندیشه‌های مارکس‌زدۀ مجاهدین و انحرافات فکری آنان داشت، اما به هر روی، در دایرۀ روشنفکری دینی، گرایشی نو بود که به عنوان یک هدف تخریب سنت‌ها و ایجاد نگرشی نوین برای دنیای جدید به عنوان یک استراتژی مورد توجهش قرار داشت. کتاب فلسفۀ تاریخ او از پیش از انقلاب مورد انتقاد قرار گرفته بود. تأکید بر موضع طبقاتی افراد در تحلیل تحولات اجتماعی، نشان از بقایای تأثیر اندیشه‌های چپ داشت که به رغم استفاده فراوان این افراد از قرآن، هنوز در افکار آنان وجود داشت؛ گرچه تلاش می‌شد مطالب مزبور با آیات قرآنی مستند شود. برخی از گرایش‌های فکری ـ سیاسی این تشکیلات به ویژه نسبت به انقلاب و روحانیت، در کتاب «ریشه‌های نارسایی‌های مکتبی در روش شناخت (جزمیت مارقی)» که توسط پیمان نوشته شده و در سال 1360 به چاپ رسیده، منعکس شده است.

سال‌ها بعد، یعنی در سال 1383، پیمان در جلسه‌ای که با حضور برخی از چهره‌های ملی ـ مذهبی از قبیل شاه حسینی، ابراهیم یزدی، شاه ویسی، بسته نگار و... به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد تأسیس جنبش مسلمانان مبارز تشکیل شد، گفت که ما به دو هدف این جنبش را تشکیل دادیم: یکی جمع وجور کردن بچه‌های مسلمانی که از سازمان مجاهدین باقیمانده بودند، و دیگر دفاع از اندیشه نوین دینی که زیر حملات دیگران قرار داشت.[207]

سایه فکر چپ در تفسیر دین

درآمیختگی تفسیر دین با آموزه‌های جدید، از دیر زمان در ایران رواج یافته و به آرامی رو به پیشرفت گذاشت. این مسأله اختصاص به ایران نداشت، بلکه در مصر و هند و بسیاری از سرزمین‌های اسلامی دیگر، گاه عمیق‌تر و بعضا وسیع‌تر از ایران در حال رخ دادن بود.

آنچه در ایران پدید آمده، البته ویژگی‌های بومی خاص خود را داشت و همزمان، متأثر از نوشته‌های منتشر شده در بیرون بود. آنچه را از آن با عنوان برآیند فکری ـ دینی می‌توانیم یاد کنیم، ملغمه‌ای بود که هر عنصری از آن متعلق به مجموعه‌ای بود که خود آن مجموعه‌ها باز ترکیبی از عناصر مختلف و متفاوت به حساب می‌آمد. برای هرکدام از کلمات و تعبیرات می‌بایست شناسنامه‌ای ترتیب دهیم و تاریخ تولد آن را روشن کنیم، به خصوص این را که در کدام بستر رشد یافته و متحول شده است.

ما بارها در این کتاب به ترجمه آثار مصری‌ها و اخوانی‌ها، به فارسی پرداخته‌ایم؛ اما هیچگاه به درستی درباره تأثیر آن آثار در زمینه تولد واژه‌های ویژه در ادبیات دینی معاصر، به صورت مستند و تحلیلی سخن نگفته‌ایم. این در حالی است که آن آثار در بسترهایی پدید آمده است که آن بسترها هم مؤلفه‌های تاریخی ـ فکری ویژه خود را دارد. بنگرید به این عبارت آنه ماری شیمل درباره تصویری که از حضرت محمد  صل الله علیه و آله و سلم  در نوشته‌های برخی از عرب‌ها در دورۀ اخیر آمده است: لبیب الریاشی در سال 1934م کتابی منتشر ساخت با عنوان السوبرمان العالمي الاول (نخستین سوپرمن جهانی)؛ برعکس، میشل عفلق، مؤسس حزب بعث، خلاصۀ روح عرب را در وجود پیامبر می‌بیند. چندین نفر از دانشمندان روزگار ما سخت کوشیده‌اند تا خصلت سوسیالیست‌ حقیقی تعالیم اسلام را ثابت کنند و جمال عبدالناصر، نخست وزیر مصر، در سال 1964م پیامبر را «پیشوای سوسیالیسم» نامید. ده سال پیش از او، فتحی رضوان، از وزیران نخستین کابینۀ ناصر، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را به صفت بزرگ‌ترین انقلابی«الثائرُالاَعظم» ستایش گفت؛ و تقریبا در همین زمان، محمود شلبی، کتاب خود به نام اشتراکیۀ محمد(سوسیالیسم محمد) را برای ناصر نوشت. نیز در ایام نخست وزیری ناصر، داستان نویس معروف، عبدالرحمن الشرقاوی، کتاب خود را به نام محمد رسول الحریه (محمد پیام‌آور آزادی) منتشر ساخت که سراپا چپی بود و ضمن آن (با کمال وقاحت) پیامبر را «نوعی مارکس پیش از مارکس» معرفی می‌کند. دز هندف ف. ک. درّانی... در سال 1931م پیامبر را مؤسس عصر نو، بزرگ‌ترین رهبری به نمایش آورد که رهایی از امپریالیسم و نابودی برده‌داری را اعلام کرده است. حتی محمد حمیدالله... مقاله‌ای را به موضع محمد  صل الله علیه و آله و سلم  از نگاه لنین اختصاص داده که در آن سخنان تأیید آمیزی از این رهبر روسیه نقل کرده است.[208] این حکایت شگفتی است.

در ایران، به رغم آنکه نوگرایی دینی توسط روشنفکران غربگرای متمایل به لیبرالیسم آغاز شد، اما در چند دهۀ اخیر پیش از انقلاب، تمایلات چپ در قیاس با تمایلات راست، نیرومندتر بود و به همین تحلیل، تفسیرهای دینی ارائه شده برای مقولات دینی، در دورۀ یادشده و به خصوص در آستانۀ انقلاب، بسیار چپ‌روانه بود. مثلاً تصویری که از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  داده می‌شد، یا نمایی که از امام علی علیه السلام  یا اصحاب تصویر می‌شد، متناسب با همین تمایلات بود. در جنبشی که ایجاد شده بود، گرچه به نظر می‌آمد که دو نوع اسلام سنتی و مدرن، درحال شکل‌گیری است، اما حتی اسلام سنتی هم که به هر روی می‌خواست خود را در روند تغییرات موجود، صاحب نقش بداند و از حرکت‌های دیگر عقب نماند، به طور مرتب به بازسازی خود برای سازگاری بیشتر با شرایط موجود مشغول بود. با این حال، تفاوت‌ها میان آن دو نگره، هنوز آن اندازه بود که بتوان میان آن‌ها با تسامح، از تعبیر سنتی و مدرن استفاده کرد.

مروری بر افکار طرح شده در میان سال‌های58-60 به‌خوبی می‌تواند نشان دهد که تفکر چپ، تا چه اندازه بر افکار اسلامی سایه انداخته و آن‌ها را از میدان به‌در کرده بود. در این میان، عرصۀ اقتصاد بیشتر از همه آسیب دید، و البته عرصۀ سیاست، که اساساً چهارچوبی نداشت که بتوان اندازۀ این تغییر را در آن سنجید.

جریان ضد مدرنیسم در اندیشۀ ایرانی ـ اسلامی

پدید آمدن یک جریان فکری در ایران، کاملاً به‌دور از دوایر مبارزاتی، مورد بحث ماست. این جریان، اولاً بسیار فلسفی و فکری بود نه عمل‌گرا و ناظر به واقعیات موجود؛ ثانیاً و در بخشی مهم، وابسته به دربار پهلوی بود. درعین حال باید توجه داشت که این قبیل نحله‌های فکری، گرچه ممکن است در ظاهر خیلی فلسفی باشند، یا حتی در درون خود حاکمیت، اما می‌توانند در ایجاد یک تحول، ولو به صورت محدود، نقش داشته باشند. لازم نیست همان زمان این مطلب درک شود، بلکه می‌تواند در دوره‌های بعد، محل توجه واقع شود. در اینجا بحث را با یک پرسش مهم در حول و حوش سقوط نظام پهلوی آغاز می‌کنیم، و آن این است که رژیم پهلوی کدامین ایدئولوژی را مبنای حاکمیت خویش بر ایران قرار داده بود: اسلام، ناسیونالیسم، غربگرایی مفتوح و باز، یا چیزی دیگر؟

در واقع ایدئولوژی ـ به معنای وسیع کلمه ـ برای یک حکومت، هم توجیه‌گر وجود آن است، و هم چارچوب ارزش‌ها و آرمان‌هایی است که آن حکومت برای رسیدن به آن‌ها، یا با ادعای رساندن جامعه به آن‌ها تلاش می‌کند و خود را میان مردم، مُحِق جلوه می‌دهد. ایدئولوژی را، تا آنجا که نقش توجیهی خود را در ارتباط با اساس مشروعیت وجودی حاکمیت بیان می‌کند،می‌توان سازواره‌ای دانست که ارکان دولت را به هم پیوند می‌دهد و با ایجاد نوعی وحدت میان دولت و جامعه، زمینه را برای طبیعی‌بودن و حتی ضروری بودن خود نشان می‌دهد و بقای حکومت را تضمین می‌کند. همین وحدت است که امنیت، آسایش و توسعه را به همراه دارد و افکار و اندیشه‌های موجود در جامعه را از رفتن به سمت تعرض به حاکمیت، مداخله در آن و آسیب رساندن به اساس آن، باز می‌دارد.

اکنون پرسش ما درباره چگونگی ایدئولوژی حاکم برنظام سلطۀ پهلوی است و اینکه ایدئولوژی آن وابسته به کدام رشته فکر فلسفی ـ دینی بوده است؟ شاید مهم‌ترین ویژگی بیرونی برای ایدئولوژی حاکم بر نظام پهلوی، نوعی تشتت و آشفتگی و سردرگمی باشد که البته برای تفکر ایرانی در یکصدسال گذشته، امری عادی است. ایدئولوژی آن دوره، نوعی محصول التقاطی است که در بستری نامطمئن پدید آمد و به همین دلیل نه تنها چارچوب مشخص فکری نداشت بلکه به لحاظ آرمانی هم گرفتار نابسامانی بود.

این التقاط به طور اساسی میان چند تفکر متفاوت دور می‌زد که به‌ویژه می‌توان سه رشتۀ فکری را در آن یافت:

نوعی ناسیونالیسم؛ که خود ترکیبی از افکار ملی گرایی جدید همراه با احیای باستان‌گرایی بود (به طور مشخص عصر هخامنشی و گه‌گاه ساسانی، با همۀ تعارضات فکری موجود میان آن افکار و ارزش‌های برآمده از آنها) و در عصر اول روشنفکری، پایه‌هایش ریخته شده بود.

اسلام؛ آن هم از نوع تشیع، اعم از صورت سنتی آن یا تلفیق شده با ارزش‌های پادشاهی که طبعاً سابقه هم داشت. نظام سنتی موجود در ایران بر پایه این طرز فکر شکل گرفته بود. گونه‌های دیگر اسلام هم که ناسازگار با فرهنگ شاهی بود، در ایران وجود داشت و طبقاتی از مردم بدان دلبستگی داشتند.

سکولاریسم و تفکر مدرن؛ با همان خصلت‌هایی که در ایران بعد از مشروطه پدید آمده بود، بنیاد سوم ایدئولوژی پهلوی را تشکیل می‌داد؛ آن هم درست به معنای نبود یک تفکر مشخص و بیشتر وجود و حضور مظاهر بیرونی و تمدنی غرب و ارزش‌های حاکم بر آن، که بنا بود صورت تمدن ایرانی را در آینده شکل دهد.

محصول این آشفتگی، معلق بودن حکومت پهلوی در هوا بود؛ حکومتی که از اساس با سیاست خارجی و کودتا سرکار آمده بود، شاید هیچکس بهتر از جلال آل احمد (1302ـ 1348) این آشفتگی را که معلول نگاه‌های مختلف و افکار متفاوت حاکم بر دولت پهلوی بود (چیزی میان سنت‌گرایی و مدرنیسم با ترجیح دومی بر اولی) وصف نکرده است: آدم غرب زده‌ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است، پا در هواست، ذرۀ گردی است معلق در فضا، یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت، رابطه‌ها را بریده است. رابطۀ قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بی‌رابطه با گذشته و بی‌هیچ درکی از آینده. نقطه‌ای در یک خط نیست، بلکه یک نقطۀ فرضی است بر روی صفحه‌ای، یا حتی در فضا، ‌عین همان ذره معلق، لابد می‌پرسید، پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ می‌گویم: به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره‌ای جز متابعت از سیاست‌های بزرگ ندارد.[209]

در این سوی، مخالفان نظام پهلوی ـ در هرسه زمینه ـ رودررو با این ایدئولوژی تلفیقی و ارکان آن، با نظام پهلوی درگیر بودند و برای هریک دلایل خاصی را مطرح می‌کردند. از آنجا که صورت قضیه بیشتر توجه به جنبه‌های صوری غرب‌گرایی یا به تعبیر عده‌ای غرب‌زدگی داشت، مخالفت با این جنبه بیشتر بود. مخالفت با بخش اول هم که عمدتا پهلوی آن را در جشن‌های 2500 ساله نشان داد، در مخالفت با همان مسأله بود که اسناد این مخالفت در جلد چهارم بزم اهریمن آمده است.

دربارۀ نوع اسلام شیعی درباری هم که پهلوی مروجش بود، باید گفت که این رشته، از اساس نزد جامعۀ متدینین مطرود بود و روحانیونی که از این طریق با دربار بستگی داشتند، میان عامۀ مردم بی‌اعتبار بودند.

در بخش مخالفت با قسمت سوم، می‌توان گفت که مسأله تا حدودی عمومی‌تر بود، این مخالفت بیشتر شامل دفاع از اسلام در برابر غرب، مبارزه با غرب‌زدگی، مبارزه با فساد و تباهی که از مظاهر غرب‌گرایی به شمار می‌رفت و اموری از این قسم، از یکصدسال پیش به این طرف آغاز شده بود. هر مقدار که نظام پهلوی بیشتر به آن سمت کشیده می‌شد، همزمان دامنۀ مخالفت‌ها میان سنت‌گرایان گسترش می‌یافت. در واقع، رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ (اوج غرب‌زدگی) شعار آرمانی نظام پهلوی بود و مخالفت با آن به عنوان غرب‌زدگی در دستور کار بسیاری از روحانیون و به طور کلی مذهبی‌ها قرار داشت.

اگر بپذیریم که صورت ایدئولوژی حاکم بر نظام پهلوی، حرکت به سمت مدرنیسم و محقق‌ساختن بخشی از ارزش‌های غربی(آن هم طبعا به طور ناقص و سرودست شکسته) بوده، باید بپذیریم که بالا گرفتن مخالفت بر ضد این ایدئولوژی می‌توانسته موجودیت نظام پهلوی را در معرض خطر قرار دهد.

همان اندازه که اقبال به مشروطه در موجی از عنایت و توجه به مدرنیسم بود، انقلاب اسلامی در سایۀ موجی از مخالفت با نوگرایی افراطی شکل گرفت. توجه به اسلام و سنت‌ها در کانون این موج جدید، که طبقات مختلف را به همراه خود می‌کشاند، قرار داشت. البته مخالفت با نوگرایی، ویژه متدینین نبود و بسیاری دیگر از روشنفکران با شکل‌های خاصی از آن مخالف بودند؛ حتی مارکسیست‌ها نیز با برخی از مظاهر جدید به عنوان مظاهر سرمایه‌داری مخالفت می‌کردند. اما اینکه این مخالفت‌ها در جمع در دامن چه کسی جمع می‌شد و او را در موضع رهبری می‌نشاند، اهمیت داشت.

شاید بهتر باشد تاریخ ایران را در یک صد سال اخیر به دو بخش تقسیم کنیم. دوره‌ای که ما یک مرتبه شیفته غرب شدیم، و چون پیشرفت‌های آن را دیدیم، عقاید و دیدگاه‌های اخلاقی و ارزشی آن را هم پذیرفتیم. اما اندکی که گذشت و احساس کردیم که در اثر اوج گرفتن آن نگرش‌ها و بازتاب‌های اجتماعی آن، در حال از دست دادن دین و فرهنگ و هویت ملی‌مان هستیم، یک مرتبه مسیر را عوض کردیم. اگر روزی تقی زاده می‌گفت باید از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم، حتی او هم، وقتی در مرحلۀ دوم قرار گرفت، اظهار ندامت و پشیمانی کرد و گفت اشتباه کردم. دلیل این امر آن بود که تقی زاده هم هردو مرحله را درک کرده بود. هم مرحله اقبال به سمت غرب و هم مرحله‌ای که حس می‌شد، فرهنگ و هویت ما در حال نابودی است. مشروطه برآمده از حس اول، و انقلاب اسلامی برآمده از حس دوم است.

به نظر می‌رسد که اِدبار نسبت به مدرنیسم و بازگشت به سنت‌ها، که در گستره‌ای قابل اعتنا آغاز شده بود، در مجموع به دلیل نیرومندی روحانیت و رهبری سنتی آن در میان عامۀ مردم، در اختیار مذهبی‌ها قرار گرفت و سر از حسینیه‌ها و مساجد درآورد و در نهایت به پدیدۀ انقلاب اسلامی منتهی شد به سخن دیگر، وقتی از سنت‌گرایی دفاع می‌شد، تنها کسانی که به عنوان حافظ سنت‌ها به ذهن می‌آمدند و سازمان نسبتا متشکلی داشتند، روحانیون بودند.

پس از گذشت سال‌ها مخالفت یکپارچه با نوگرایی، ‌روحانیون هم دریافته بودند که در عین تمسک به سنّت، نباید به مخالفت با مظاهر تمدن جدید بپردازند. در این باره، شماری از روشنفکران مذهبی هم به آن کمک نموده و برخی از اندیشه‌های مذهبی را نو کرده بودند. در جمع، برای راه اندازی جنبش اسلامی، این وجهۀ جدید مؤثر واقع شد.[210]

مبارزه با تجدد در شکل روشنفکران آن، همزمان با شکست جریان تجدد و غرب‌زدگی در همۀ عرصه‌ها، از اقتصاد گرفته تا ادب و فرهنگ، در قالب حرکتی بر ضد مدرنیسم آغاز شد، این ماجرا یک وجه فرهنگی داشت و یک وجه سیاسی.

وجه فرهنگی آن این بود که روشنفکری ایران در این مرحله برعکس دوران پیش از مشروطه که همۀ آرمان‌های خود را در غرب می‌دید و فکر می‌کرد که آدم‌ شدن در این است که همه چیزش را بسان غرب و غربی‌ها ترتیب دهد، ‌در این دوره افکارش تغییر کرد. این تغییر مذاق در روشنفکری به خاطر نفوذ افکار کمونیستی و چپ بود که غرب را به صورت یک امپریالیسم تصویر کرده و آن را منشأ تمام نکبت‌های بشری معرفی کرده بود. پز روشنفکری در این مطقع در این است که شما با غرب بجنگید، مبارزه کنید و در برابر آن بایستید. این ایستادگی در یک جانب با تکیه بر ایدئولوژی‌های چپ بود و از طرف دیگر بر پایه سنت‌های بومی که امثال جلال آل احمد جانبدار آن بودند. این رویه تا انقلاب اسلامی و سال‌ها پس از آن برقرار بود تا اینکه در دهۀ اخیر دوباره مسیر روشنفکری ما به دوران پیش از مشروطه بازگشته و آمال و آروزهای خود را در لیبرالیسم غربی جستجو کرد.

اما وجه سیاسی آن هم از این قرار بود که رژیم پهلوی با تمام توان حرکت‌های آزادی‌خواهانه ایرانی را اعم از حرکت‌های روشنفکری و دینی از پس از 28 مرداد سرکوب کرد. در برابر، کوشید تا با شتاب دادن به مدرنیزاسیون کشور آن هم به صورت اجباری و برنامه‌ ریزی شده، از یک سو با سنت‌ها مبارزه کند و از سوی دیگر رهبری را از دست روشنفکران ضد استبداد بگیرد و به آنان تفهیم کند که می‌تواند با همین روش، آنچه را که آنان خواهانش هستند، تحقق بخشد. این سیاستی بود که پدرش هم دنبال کرده بود.

این اقدام دستگاه استبدادی شاه، از یک سو متدینین را خشمگین کرد و از سوی دیگر روشنفکران را به مقابله واداشت. از جهت دیگر، در عمق خود، روشی نابهنجار و نامتناسب می‌نمود. این مسائل بحران فکری خاصی را پدید آورد. روشنفکر این جامعه نمی‌دانست که با فراموش‌کردن آرمان‌های دمکرات منشانه، و صرفا برای رسیدن به مدرنیسم و تجدد، از استبداد شاه حمایت کند یا آنکه برای رسیدن به آرمان‌های خود به مقابله با شاه بپردازد و در این راه با مذهبی‌ها همراه شود. بخشی به بدنۀ رژیم چسبیدند و بخشی دیگر عملا در اختیار یک نیروی مذهبی قوی قرار گرفتند که در برابر رژیم ایستاده بود. این افراد حتی اگر خود را تحت عنوان روشنفکر مذهبی در اختیار رژیم قرار نمی‌دادند، ثمره کارشان به نفع این قشر تمام می‌شد که البته شد. در واقع مقابله با مدرنیزاسیون، ‌سبب تولید اندیشه جدیدی در حمایت از دین و مذهب برای حفظ سنت‌ها شد؛ حرکتی که روشنفکران ـ و حتی غیر دینی ـ هم به آن بی‌علاقه نبودند.

در اینجا باید از زاویه دیگر به این مسأله نگریست، سنت فلسفی ایران یک سنت اصیل است که قدمت آن با تاریخ دوره اسلامی و حتی پیش از آن برابری می‌کند. این سنت‌ فلسفی، سنتی است مقاوم که هستی شناسی و جهانشناسی ویژه‌ای برای خود دارد. وجود یک اساس و پایه مفروض است. این سنت‌ فلسفی یکی از عناصر اصلی مقاومت ایرانی در برابر غرب بوده است. در عین حال، می‌توان گفت که همین تفکر، راه داد و ستد فکری را نیز هموار کرده و از این راه زمینۀ تأثیرپذیری را هم در میان ما پدید آورده است. بنابراین، این تفکر برای ما حکم یک شمشیر دو لبه را داشته که همه برای پاسداری از فرهنگمان و هم برای رخنه در یکپارچگی فرهنگی، از آن بهره برده‌ایم.

ایستادگی روی این سنت فلسفی، آن هم با آموزه‌هایی که در آن وجود داشته و آن را چه در قالب فلسفی و چه در قالب عرفانی به صورت یک اندیشه الهی درآورده، طبعا به صورت مبارزه با غرب (و نمایندۀ برجستۀ آن نیچه، که با اعلام «خدا مرده است» فرهنگ جدید را شکل داد) درآمده است.

در دورۀ‌ جدید روشنفکری در ایران که در دهۀ 20 و 30 به طور تدریجی حرکتش را آغاز کرد و سپس در دهۀ 40و50 آثارش ظاهر شد، دسته‌ای فیلسوف دانشگاهی پدید آمدند که به تدریج رشته‌ای از نقادی‌های فلسفی نسبت به غرب را از خود غرب به ایران آوردند و در اینجا با اندیشه‌های موجود در سنت فلسفی ایران با یکدیگر درآمیختند. این افراد توانستند یک موج فکری ـ فلسفی جدیدی را ایجاد کنند که با روند کلی مخالفت با غرب که در ایران بر اثر شکست برنامه‌های نوسازی و عرفی پهلوی‌ها پدید آمده بود، هماهنگ شد. در اینجا به بیان گوشه‌ای از شرح حال و افکار برجسته‌ترین افراد وابسته به این نحله می‌پردازیم.

اما پیش از آن باید، این افراد را در دو بخش بیاوریم. بخش نخست کسانی که از اساس تفکر غربی را در برابر اشراق و عرفان و فلسفۀ شرق نمی‌پسندیدند و نقاط بنیادین آن بودند. دوم کسانی که تنها با فکلیسم و غرب‌زدگی مخالفت داشته و در اساس اقتباس از غرب یا به تعبیر شادمان «تسخیر تمدن فرهنگی» تردیدی نداشتند،[211] و بیشتر از خود باختگانی متنفر بودند که محصول شبه روشنفکری بودند.

1ـ هانری کُربن[212]

در این قسمت به ناچار به لحاظ زمانی باید بحث را با کربن آغاز کنیم. بخشی از ریشه‌های اروپایی این اندیشه یعنی اعتنای به تفکر عرفانی ـ فلسفی اسلام و ایران که مجدداً در ایران انعکاس یافت، افکار هانری کربن (4 آوریل 1903 ـ 7 اکتبر 1978) بود که زمانی تحت تأثیر فلسفۀ هایدگری و بسا منتقل کنندۀ آن به ایران بود.[213] وی با پژوهش در افکار شیعی و ایجاد ارتباط میان لایۀ فلسفی آن با اندیشه‌های ایران باستان، می‌کوشید تا رگه‌ای از اندیشه عرفانی ـ فلسفی در ایران ترسیم کند که به نظر وی باطن تشیع به ویژه از نظر اسماعیلی و شیخی آن بود.

انتشار آثار کربن در ایران تأثیر بسزائی روی حسین نصر، فردید، شایگان و افراد دیگری گذاشت که وابسته به این نحلۀ فکری بودند. نصر می‌گوید که پیش از آمدن به ایران با آثار کربن آشنا بود و زمانی که در سال 1337 به ایران آمد، با او دیدار کرد.[214] کتاب روابط حکمت اشراق و فلسفۀ ایران باستان (محرک‌های زرتشتی در فلسفۀ اشراق) از جمله این آثار بود که در سال 1345 به عنوان نشریۀ انجمن ایران شناسی در ایران چاپ شد. این کتاب به عنوان «گزارش احمد فردید و عبدالحمید گلشن» چاپ شده و نشان از آن دارد که فردید هم تا حدودی در امتداد همین جریان است.

یکی از اقدامات کربن بنیانگذاری انستیتوی ایران شناسی فرانسه بود که در سال1347 در تهران تأسیس شد و شماری از کارهای کربن را در زمینه اسلام ایرانی انتشار داد. شایگان نوشته است که با تلاش وی و چند نفر دیگر، 22 اثر در طول 25 سال، چاپ شد که خود حرکتی مهم در تاریخ فلسفه در ایران معاصر بود.[215] شایگان وی را پل ارتباطی تفکر سهروردی با هایدگر می‌داند.[216]

کربن با علامۀ طباطبائی نیز حشر و نشر پیدا کرد و از میان متفکران ایرانی سال‌ها با استاد سید جلال‌الدین آشتیانی (م 1384) نیز همکاری کرد.

کربن از زمانی که به تهران آمد، توانست جمعی از دانشگاهیان علاقه‌مند به فلسفه را به سوی خویش جذب کند که یکی از آنان داریوش شایگان بود.[217] اما بیش از همه او روی سید حسین نصر تأثیر گذاشت. برخی از این افراد، پیش از آن، تحت تأثیر رنه گنون بودند که او هم در همین وادی می‌اندیشید و بعدها به اسلام هم گروید. از گنون دو اثر به فارسی درآمده که یکی با عنوان بحران دنیای متجدد است که در سال1349 (با مقدمۀ حسین نصر) توسط مؤسسۀ تحقیقات و مطالعات اجتماعی وابسته به دانشگاه تهران (زیر نظر احسان نراقی) چاپ شد و دیگری سیطرۀ کمیت و علائم آخرالزمان، که بعد از انقلاب ترجمه و منتشر شد (نشر دانشگاهی، 1361) گرایش به اینکه کربن مأمور استعمار غرب برای رواج اندیشه‌های صوفی گرایانه و عارفانه در ایران بوده تا مردم را از مذهب اهل بیت منحرف کند، اخیراً مورد تأکید برخی از اصحاب معارفی ایران قرار گرفته است.[218] البته روزگاری شریعتی با افتخار از این مطلب یاد کرده می‌گفت: در تهران، جلسات هفتگی‌ای تشکیل می‌شد، با حضور پرفسور هانری کربن، استاد دانشگاه سوربن و اسلام شناس معروف و متخصص منحصر به فرد فرهنگ شیعی در غرب، و شرکت آقای سید محمدحسین طباطبایی مدرس حکمت و مفسیر قرآن در قم و دیگر فضلا و دانشمندان قدیم و جدید، طباطبایی گویی سقراط است که نشسته و گرداگردش را شاگردان گرفته‌اند و کربن نیز فاضل خوش ذوقی که می‌کوشد تا از این اقیانوس عظیم افکار و عواطف عمیق و گونه گونه‌ای که فرهنگ اسلامی و شیعی را ساخته است، جرعه‌هایی بنوشد. [219]

2ـ دکتر سید حسین نصر

سید حسین نصر (متولد 20 فروردین 1312) معتدل‌ترین نمونه‌ای بود که در این مجموعه قابل بحث است. پدرش دکتر ولی الله نصر پزشک و فرزند نصرالاطبای کاشانی بود. مادرش نیز «ضیاء اشرف کیانوری» نوادۀ شیخ فضل الله نوری بود. پدر دکتر نصر از رجال سیاسی دوره بعد از مشروطه و نماینده دوره اول مجلس شورای ملی بود و سهمی در نظام آموزشی نوین داشت.[220] وی در دوره رضاخان با بیشتر رجال این دوره ارتباط نزدیک داشت.[221] پدر بزرگ مادرش شیخ فضل الله نوری بود، اما به موازات گسترش فرهنگ بی‌دینی بعد از مشروطه در ایران، والدین ایشان نیز گرچه به برخی از ظواهر دینی توجه داشتند، اما به هر روی تربیت دینی خانوادگی خاص خود را گرچه با دشواری‌هایی، داشتند.[222]

حسین نصر از نوجوانی در آمریکا تحصیل کرد و نخستین تجربه دانشگاهی‌اش را در دانشگاه ام آی تی در رشته فیزیک سپری کرد. وی آن چنان که خود می‌گوید مقصودش از تحصیل در فیزیک، پی بردن به سرشت طبیعت و هستی بود و زمانی که دریافت یا شنید که فیزیک چنین رسالتی ندارد، و به پرسش مهم او «حقیقت چیست» پاسخ نمی‌دهد، به دلیل تمایل درونی که به فلسفه داشت، به آرامی از آن فاصله گرفت و به فلسفه علم نزدیک شد. وی پس از جدا شدن از فیزیک، با آثار گنون و شماری دیگر از سنت گرایان غربی که ضد تجدد بودند مانند کوماراسوامی و فریتیوف شوان آشنا شد.[223] آشنایی با افکار اینان، هسته مرکزی فکر دکتر نصر را علیه تجدد غربی شکل داد. دکتر نصر تحصیلات عالی را در هاروارد گذراند، وی فوق لیسانس خود را در زمین شناسی و ژئوفیزیک گرفت، اما پس از آن برای دکتری به دپارتمان تاریخ علم رفت. وی در سال 1958/1337 به ایران بازگشت.[224] وی همزمان با نگارش پایان نامۀ‌ دکتری‌اش با عنوان مقدمه‌ای بر آموزه‌های کیهان شناسی در اسلام، کتاب علم و تمدن در اسلام را نگاشت که نشان از علائقش در آن سال‌ها به تاریخ علم در حوزۀ تمدن اسلام داشت. این زمان شماری از اسلام شناسان بنام مانند هامیلتون گیب و لفسن هم در هاروارد بودند که وی در مطالعات اسلامی از آنان استفاده کرد.[225]

دکتر نصر در این مرحله به دلیل شاگردی‌اش نزد برخی از روحانیون و متدینین برجسته مانند مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، سید محمدکاظم عصار و نیز علامۀ طباطبائی، اندیشه‌هایش باز هم براساس همان مبانی پیشین تقویت گردید.[226] وی همزمان متأثر از اندیشه‌های کربن بود و این‌ها مجموعه‌ای از آموزه‌های شرقی و غربی را به عنوان اندوخته‌های علمی او در اختیار نهاده بود. رفاقت وی با کربن طولانی و در قالب تأثیر پذیری از وی بود. وی این خاطره را از کربن داشت که گفته بود من به آلمان می‌رفتم تا هایدگر را ببینم اما از وقتی که فلسفه ایرانی ملاصدرا و سهروردی و این‌ها را شناختم، دیگر فلسفه هایدگر از چشمم افتاد؛ چرا که در هایدگر وجود با مرگ پایان می‌پذیرد اما ملاصدرا کسی است که در می‌یابد وجود راستین و ناب آنجاست که هستی آدمی پایان می‌پذیرد.[227] وی به نوعی بیانگر افکار کربن هم در ایران بود، ‌کربنی که ناشر و احیاگر افکار سنتی به شمار می‌آمد و این همه، مهم‌ترین نقطۀ مشترک نصر با او بود.[228] جلسات نصر با کربن و علامه طباطبائی چنان که نصر می‌گوید بسیار فراوان و طولانی بوده است. کتاب شیعه در اسلام با پی‌گیری نصر توسط علامه نوشته شد و ویرایش و ترجمۀ انگلیسی آن را نصر انجام داد. در همین جلسات و رفت و آمدها، وی با استاد مطهری هم رفاقت یافت. نصر می‌گوید که ارتباطش با علامه طباطبائی بیست سال به درازا کشیده است.[229]

نصر از پس از بازگشت به ایران در سن 25 سالگی و به سال 1337 به سمت دانشیار در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به کار مشغول شد و بعدها مدتی (از 37 تا 47) ریاست کتابخانۀ این دانشکده و سپس ریاست این دانشکده را از سال 47 به بعد در اختیار داشت. او استاد فلسفۀ اسلامی و متخصص در تاریخ علوم طبیعی و اسلامی بود و حتی در جمع دانشجویان سخنرانی‌های مذهبی داشت. طرح مسائل مذهبی در آن دوره، البته ازنظر استادانی که در فرانسه یا دیگر کشورهای اروپایی تحصیل کرده بودند، شگفت می‌نمود، مخصوصا سنت‌گرایی خاص نصر و ایدۀ «بازگشت به خویش» مورد انتقاد کسانی چون دکتر صدیقی بود که در جامعه شناسی تحصیل و تدریس داشت.[230] اما نصر در هردو بخش، هم اندیشه‌های اسلامی و هم سنت‌گرایی فلسفی، کارش را ادامه می‌داد. از جمله در جلسۀ انجمن اسلامی دانشجویان دانشکدۀ ادبیات با عنوان «کانون مطالعات اسلامی دانشجویان» در 23 آبان1349 به همراه دکتر رضا داوری درباره پیدایش ماه مبارک رمضان، پیدایش بشر و رابطۀ روح و جسم سخنرانی کرد. نوشتۀ دیگری از وی با عنوان اهمیت اسلام در جهان معاصر به عنوان نشریۀ شمارۀ اول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران چاپ شد. دکتر نصر هم به لحاظ سابقۀ خانوادگی کاملا محل توجه بود و هم تحصیلات عالی‌اش جلب توجه می‌کرد. به همین دلیل، به سرعت مدارج علمی را طی کرده و در سی سالگی به مقام استادی کامل رسید، چیزی که تا آن زمان بی‌سابقه بود.

اندکی بعد، ریاست دانشگاه آریامهر(صنعتی شریف بعدی) را به عهده داشت. و این جز در سایۀ ارتباط نزدیکش با دستگاه پهلوی، که عمدتاً از طریق همسرش و رفاقت وی با فرح صورت می‌گرفت، ممکن نبود. در واقع، رژیم بلافاصله تلاش کرد تا از وی به عنوان یک تئوریسین بهره ببرد؛ همان طور که در سطحی نازل‌تر، از نراقی می‌برد.

زندگی سیاسی ـ فرهنگی او به لحاظ ارتباطش با دربار پهلوی پیشینۀ خوبی از وی نشان نمی‌دهد. وی شخصا مورد اعتماد دربار بود و حتی برای مأموریت‌های علمی و همکاری با دانشگاه اورشلیم نیز با تأیید ساواک از طرف دانشگاه تهران معرفی شده بود. وی بارها و بارها برای شرکت در کنفرانس‌های علمی در پاکستان، هندوستان، ترکیه، لبنان، ایتالیا، فرانسه، امریکا و کانادا به این کشورها سفر کرد و چندین بار هم به عنوان استاد مدعو در دانشگاه‌های مختلف بسر برد که از آن جمله درسال 1341 به دانشگاه هاروارد در آمریکا رفت. وی در بسیاری از مجامع فرهنگی دنیا نیز عضویت داشت. دکتر نصر از سال 1351 با گرفتن نیابت تولیت عظمای دانشگاه آریامهر به ریاست این دانشگاه رسید. وی زمانی هم فرمانی مبنی بر اعطای لقب سفیری شاهنشاه را دریافت کرد.

نصر زمانی هم با حسینیه ارشاد همکاری می‌کرد، اما در حوالی سال 1349 یک‌بار در سخنرانی شریعتی شرکت کرده و از او شنید که وی امام حسین علیه السلام  را با چه گوارا مقایسه می‌کند،و همین امر سبب شد تا دیگر به حسینیه نیاید.[231] گفتنی است که نشریۀ انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده ادبیات (شماره 1) که در سال 1350 چاپ شد، نام چهار نویسنده را روی جلد خود داشت که عبارت بودند از: ‌دکتر سید حسین نصر، دکتر علی شریعتی، ‌محمدتقی جعفری و دکتر رضا داوری. ناشر آن هم شرکت سهامی انتشار بود.

آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، این است که دکتر نصر با تکیه بر دانش و بینش خود، و نیز تلاش‌های فرهنگی ـ دانشگاهی، دست به ایجاد نحله‌ای فلسفی ـ دینی در ایران زد که آثار خاص خود را به لحاظ فرهنگی در این کشور بر جای گذاشت. وی به دلیل توجه خاصش به تئوری پردازی در زمینۀ احیای فرهنگ اسلامی و ایرانی، درست زمانی که دستگاه پهلوی هم به نوعی احیای میراث ملی روی آورده و ایرانی‌گری را مبنای کارش قرار داده بود، مورد توجه دستگاه روشنفکری فرح قرار گرفت که از سال‌ها پیش با تشکیل بنیاد فرهنگ ایران و مؤسسات دیگر، در این زمینه فعال بود. این توجه در نهایت به کشاندن نصر به ریاست دفتر مخصوص فرح منجر شد و پس از آنکه هوشنگ نهاوندی رئیس وقت دفتر فرح به عنوان وزیر علوم و آموزش عالی در کابینه شریف امامی منصوب شد، دکتر نصر جای او را گرفت. مینو صمیمی که در آن زمان در دفتر فرح بود، می‌نویسد: «انتصاب دکتر نصر به این سمت البته جز ضرورت چرخش تشکیلات تحت سرپرستی ملکه به طرف فرهنگ اسلامی تعبیر دیگری نداشت؛ ولی چنین اقدامی در آن مقطع فقط نوعی ظاهر بازی تلقی می‌شد، و طبعا دکتر نصر نیز با پذیرش مسؤولیت ریاست بر دفتر مخصوص ملکه، مقام و حیثیت علمی خود را به باد داد».[232] خود نصر می‌گوید «من به سراغ ملکه نرفتم، بلکه او بود که از من خواست تا رئیس دفتر ویژه ایشان بشوم... با ملکه سالیان سال در چندین طرح ـ حتی پیش از آنکه رئیس دفترش باشم ـ کار کرده بودم. او درباره بسیاری از امور با من مشورت می‌کرد و از نظر فکری به او نزدیک بودم، چرا که هر دوی ما هدف مشترکی داشتیم که کوشش برای نگهداشت فرهنگ سنتی ایرانی بود... بر اثر تنش‌هایی که در سال 1978 به راه افتاد... بسیاری از علما... به من گفتند: ببینید شما تنها شخص نزدیک به دربار هستید که می‌توانید همچون پلی میان دو طرف عمل کنید... (با رفتن نهاوندی به کابینه شریف امامی، فرح) مرا فردا خواند و گفت: دوست دارم شما را جایگزین نهاوندی کنم... من با نظر به وضعیت کشور و دیدگاه‌های علما بود که این مقام را البته بنابه شرایطی خاص پذیرفتم... احساس می‌کردم که تنها کسی بودم که می‌توانستم همچون میانجی به ایجاد موقعیتی کمک کنم که در آن مثلا آیت الله خمینی با شاه مصالحه کنند و نوعی «حکومت سلطنتی اسلامی» برپا گردد که در آن علما نیز در باره امور مملکتی اظهار نظر کنند، اما ساختار کشور دچار تحول نشود.[233] این‌ها توجیهات دکتر نصر است که بسا برخی از آن‌ها بعدها بازسازی شده باشد. ادعای نصر برای میانجی‌گری میان رژیم و مخالفان که وی در مصاحبه با جهانبگلو مورد تأکید قرار داده، تقریبا بدون شاهد است و تاکنون از سوی هیچ منبعی مورد اشاره هم قرار نگرفته است. به احتمال مقصودش اشاراتی از سوی دربار یا تصوراتی بوده که خودش در ذهن داشته است.

باید گفت انتصاب دکتر نصر برای دفتر فرح، همان طور که خودش اظهار کرده، چندان اتفاقی و بی‌سابقه نبود. اما انتخاب او به عنوان چهره‌ای که به برخی از علما نزدیک بوده، می‌توانسته است در آن شرایط بحرانی، با برنامه‌ریزی و حساب شده بوده باشد. اگر مقصود وی از بخشی از عبارت بالا این است که دیدگاه و توصیه علما چنین بوده تا او منصب مزبور را با آن هدف بپذیرد، باید گفت شاهدی بر این مطلب ارائه نشده است. با این حال عامل عمده را باید همان ارتباط پیشین او با فرح دانست. اشاره کردیم، زمانی که وی به عضویت مؤسسۀ بین المللی فلسفه در آمد، از فرح خواست تا یک مؤسسۀ معتبر جهانی برای فلسفه ایرانی ـ اسلامی در ایران پدید آورد و فرح با درخواست وی موافقت کرد. به دنبال آن بود که در سال 1352 انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران تأسیس شد و نصر برخی از کتاب‌های خود ازجمله منابع تاریخ علوم اسلامی را که کتاب شناسی توصیفی بود و دست کم سه جلد آن (دو جلد پیش از انقلاب و یک جلد پس از انقلاب) چاپ شده، توسط همان مؤسسه و «تحت توجهات عالیۀ علیا حضرت شهبانو فرح پهلوی، ریاست انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران» به چاپ رساند. در بارۀ انجمن گفته می‌شد که هدف آن «تجدد حیات زندگی فکری سنتی ایران اسلامی، انتشار نوشته‌ها و مطالعات مربوط به ایران پیش و پس از اسلام، شناساندن گنجینه‌های فکری ایران در زمینۀ فلسفه، عرفان و مانند آن به جهان خارج، ممکن ساختن پژوهش‌های گسترده در زمینۀ فلسفۀ تطبیقی، آگاه ساختن ایرانیان از سنت‌های فکری تمدن‌های دیگر شرق و غرب، تشویق رویارویی فکری با جهان مدرن، و سرانجام، بحث درباره مسائل گوناگونی که انسان مدرن با آن روبه روست، از نظرگاه سنت است».[234]

شایگان می‌گوید: «انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران در سال 1352 به عنوان ذیل بنیاد فرح تأسیس شد و توانست همان حرکت فلسفی را ادامه دهد».[235] این انجمن به قیاس «مؤسسه بین المللی فلسفه» در پاریس بود که دکتر نصر را به عضویت آن انتخاب کرده بودند و از وی خواسته بودند تا یک مؤسسه فلسفی در ایران تأسیس کند. براساس برنامه‌ریزی نصر، رئیس آن مؤسسه به ایران آمد و با فرح گفتگو کرد و مقدمات تأسیس انجمن شاهنشاهی فلسفه فراهم گردید.[236] نراقی هم درباره این انجمن نوشته است که مؤسسان آن عبارت بودند از: سید حسین نصر، عبدالحسین زرین‌کوب، سیدجلال آشتیانی، نادر نادرپور، محسن فروغی و احسان نراقی. در این بنیاد فرح افزون بر آنکه نماینده رژیم پهلوی برای حفظ میراث ملی بود، برای موزه‌ها و تقویت آن‌ها نیز فعالیت می‌کرد. انجمن شاهنشاهی فلسفه از زیر مجموعه‌های همین بنیاد فرح بود و با توصیۀ حسین نصر تشکیل شد. نصر درباره تأثیرش در گرایش به فلسفه سنتی ایرانی روی فرح می‌گوید که پیشنهاد تغییر نام خیابان فرح به «خیابان سهروردی» از سوی وی به فرح پیشنهاد شده است.[237] سایه به سایۀ آن، بنیاد فرهنگ ایران قرار داشت که آن هم زیر نظر پرویز ناتل خانلری و با حمایت فرح ایجاد شد و به نشر میراث کهن پرداخت.[238]

از میان روحانیون فیلسوف، استاد سید جلال الدین آشتیانی به دلیل انس وی با فلسفۀ اسلامی، در این منظومۀ فکری جای ویژه‌ای داشت و به دلیل همکاری‌اش با کربن و نصر و در عین حال استادی تمام عیارش در فلسفه اسلامی، از همکاران انجمن شاهنشاهی فلسفه شناخته می‌شد. تلاش‌های وی برای بازشناسی متون فلسفی ازیاد نرفته و نیز افکار و اندیشه‌های موجود در ایران، به ویژه در مکتب اصفهان، در این دوره، برای بازسازی تفکر فلسفی اهمیت بسزایی داشت.[239] درباره‌ نقطه مشترکی که مبنای همکاری دکتر نصر با دستگاه پهلوی شد، روی دو نکته می‌توان ایستاد، یکی نوعی توافق فکری یا به تعبیر دیگر توافق با استراتژی فکری در بازگشت به میراث ملی، و دیگری مسائل حاشیه‌ای مانند روابط خانوادگی و چیزهایی از این قبیل.

تأسیس انجمن فلسفه در چارچوب سیاست فرهنگی نصر برای احیای فلسفه اسلامی ایرانی بود تا بتواند در برابر غرب، ایرانی مقاوم پدید آورد. شاید برای فرح و دربار، این کار یک پز علمی ـ نه یک حرکت اصیل و حساب شده ـ به حساب می‌آمد.

گزارش یک سخنرانی دکتر نصر در کانون دانشجویان دانشگاه تهران در سال 1345 جالب است. وی در این سخنرانی، ‌با اشاره به فشارهای سیاسی، ‌نظامی و اقتصادی اروپا برای تسلط بر ملل آسیایی، لغاتی مانند «پیشرفته، عقب افتاده، درحال توسعه، و توسعه نیافته» را که کشورهای غربی به کار می‌برند، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و گفت: میراث فرهنگی ایران و بعضی کشورهای آسیایی به مراتب از افریقا و اروپا و آمریکا غنی‌تر است و نسل امروز به طور منظم از سنت‌های فکری و فلسفی خود بازداشته می‌شود. علوم اجتماعی و جامعه شناسی که در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌شود طرد شده قرن هیجدهم اروپاست. بدبختی ما این است که در خود احساس فقدان سنت فکری می‌کنیم و سعی داریم تمدن اروپایی را اخذ کنیم؛ تمدنی که خود متزلزل و بی‌ثبات است.

در یک جمله می‌توان گفت سنت فکری نصر دفاع از فلسفه ایرانی و سنت‌های قدسی و شرقی بود.[240] در نگاه وی، ‌انسان سنتی با انسان مدرن و متجدد متقاوت است و این به حسب تفاوتی است که میان سنت و تجدد و مبانی معرفتی آن‌ها در شرق و غرب وجود دارد. نصر عاشق سنت‌های دینی و شرقی به معنای امور قدسی و الهی است و در برابر از تجدد بیزار است؛ و در تلاش‌های علمی خود نیز همواره سعی در احیای سنت‌ها و تأثیر گذاری روی عالم تجدد، برای بازگرداندن سنت‌ها داشته است. طبیعی است که به همین دلیل او به اندیشه‌های فلسفه کهن علاقۀ ویژه‌ای دارد و حتی علم کهن را که بر پایه فلسفۀ کهن است، بر علم مدرن ترجیح می‌دهد. کتاب نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت (چاپ دوم اسفند 1345) تلاشی بود برای بیان جهان شناسی اسلامی. کتاب علم و تمدن در اسلام (چاپ اول ترجمه فارسی 1350) مروری بود بر دانش‌های مهم و چگونگی آن‌ها در تمدن اسلامی، موضوعی که وی از دیر زمان به آن علاقه‌مند بود. از دیگر آثار نصر که پیش از انقلاب انتشار یافته است، کتاب معارف اسلامی در جهان معاصر (تهران1348) است. وی در مقدمه با اشاره به نفوذ فلسفۀ غرب در دنیای اسلام و کشورهای مختلف، تأکید دارد که این نفوذ سبب ایجاد شکاف عمیقی بین جهان بینی جامعۀ اسلامی و گروهی که تحت نفوذ فلسفۀ اروپایی قرار گرفته‌اند، شده است. وی تأکید می‌کند که هیچ نوع رابطۀ حیاتی و درونی میان افکار جدید فلسفی اروپایی و آرمان‌ها و اساس فکری جامعۀ اسلامی وجود ندارد. این امر در نهایت منجر به تخریب طرز تفکر در حیات عقلی و اسلامی شده است.

آنچه نصر روی آن انگشت می‌نهاد، احیای حکمت اسلامی در برابر تفکر غربی و تعریفی تازه از علم اسلامی برابر علم غربی بود. این طرح در راستای مبارزه با مدرنیسم و جایگزین کردن سنت به عنوان اصلی که مورد پذیرش کلی انقلاب اسلامی و اساس طرح اولیه آن بود، با بحث ما مناسبت تام دارد. وی با تأکید بر اینکه ما یک سنت علمی و عقلی بنیادین در تمدن اسلامی داریم و غفلت ما از آن به معنای نبودن آن نیست، تأکید می‌کند که «باید اصول حکمت اسلامی را دوباره احیا کرد و شناخت و شناسانید و با مسائل جدیدی که در عصر حاضر پدید آمده است، با استمداد از این اصول اجتناب‌ناپذیر و ابدی، مواجه شد و آن را به صورت مناسبی حل کرد.» وی همزمان با از میان بردن شکاف ایجاد شده در میان ما بر اثر رسوخ اندیشه‌های فلسفی غرب اشاره کرده، راه حل را باز در آن می‌بیند که «باید اصول را دوباره کشف کنیم و ریشه‌های عمیقی را که ما را به متن واقعیت و حقیقت اشیا می‌پیوندد، جستجو کنیم.»[241]

سازمان اوقاف به ریاست منوچهر آزمون، طرح ایجاد بنیادی را با نام «بنیاد سلطنتی تحقیقات اسلامی» پیشنهاد کرد که با حضور دکترنصر، دکتر محمدی ملایری و علامۀ وحیدی مورد تصویب قرار گرفت. شاه نیز پیگیر تشکیل آن بود، اما ظاهراً راه به جایی نبرد.

مجموعا می‌توان گفت که نصر به لحاظ فرهنگی، یک فرد ضد غربی‌ اما ملایم و سازگار بود (و هست) و از اینکه کسانی (تحقیق در علوم) را با «فرنگی مآبی» یکی دانسته و در پی دوری از «سنن علمی و فرهنگی ایران هستند» اظهار نگرانی می‌کرد (و می‌کند).[242] وی روی مذهبی بار آوردن جوانان تأکید فراوان کرده و آن را از زاویۀ یک «میراث عظیم و ارزنده و عظیم معنوی و اخلاقی خودمان» شایستۀ پاسداری و حراست می‌بیند.[243] تفاوت تصر با بسیاری از هایدگری‌های این دوره آن است که می‌کوشد نشان دهد عمیقا به تفکر توحیدی و به خصوص اسلام، وفادار است و چنان نیست که به ادیان شرقی به عنوان ادیان شرقی یا عرفانی علاقه‌مند باشد یا صرفا در نفی غرب از افکار هایدگری بهره جوید. به همین دلیل است که وی دربارۀ اسلام و اهمیت و برتری آن نسبت به سایر ادیان ـ اعم از شرقی و غربی ـ تأکید ویژه دارد.[244] تأکید نصر بر این است که غرب از معنویت به‌دور مانده و تمدن مادی نواقص خویش را آشکار کرده است. وی همین احساس را سبب روی آوردن متفکران غربی به ادیان و فلسفه‌های شرقی می‌داند و در فصلی خاص در همان کتاب معارف اسلامی در جهان معاصر تحت عنوان دین در جهان معاصر، می‌کوشد تا اهمیت بازگشت به دین را در دورۀ شکست مدرنیته و برملا شدن نواقص آن نشان دهد.[245]

اکنون باید پرسید: اگر شعار نصر در دهۀ آخر سلطنت پهلوی بازگشت به دین است، آیا شعار انقلاب اسلامی چیزی جز این دوره است؟ دکتر نصر بر این باور است که جامعۀ وی در روزگار او، به تدریج به سمت دین باز می‌گردد: «در مشرق زمین نیز وضع نسل پیشین برای تجدد و فرنگی مآبی و بی‌توجهی نسبت به دین و فرهنگ تمدن‌های شرقی، تا حدی با تحولات سالیان اخیر تعدیل شده است، و چه بسا افراد تحصیل کردۀ این جوامع، اکنون در جستجوی حقایق ادیان خود هستند». وی رسالت عالمان دین را در این شرایط چنین می‌داند که آنان می‌بایست «به زبانی که قابل درک این طبقات ـ جوانان ـ باشد و بدون اینکه به هیچ وجه پیام این ادیان را تحریف کنند، گنجینه‌های حکمت و عرفان و دین را در دسترس آنان قرار دهند.»[246] این مطالب در امتداد همان هدفی بود که انقلاب اسلامی نیز به دنبالش بود. باید دانست که چنین هماهنگی البته به معنای تأثیر گاری آن جریان روی مسیر انقلاب و مبارزه نیست، زیرا همان طور که در آغاز گفته شد، هیچگونه ارتباط فیزیکی میان این جریان و جریان مبارزه از هر نوع آن، وجود نداشت. شاید تنها حلقه وصل، رفاقت نصر و مطهری بود، آن هم آقای مطهری به گونه‌ای عمل می‌کرد که حتی برای یک‌بار هم حاضر نشد در انجمن فلسفه شاهنشاهی سخنرانی کند.

باید توجه داشت که نصر به ویژه پس از انقلاب، تأثیر خاصی روی افکار فلسفی غرب داشته است. وی از سال‌ها پیش منتقد جدی تاریخ فلسفۀ اسلامی نویسان غربی بود که تصور می‌کردند فلسفه در دنیای اسلام با ابن رشد پایان یافته است. وی به خصوص برای معرفی ملاصدرا به غربی‌ها تلاش زیادی کرد. وی بعد از انقلاب هم تلاش خود را مصروف همان اندیشه‌های پیشین خود کرد و به ویژه در کتاب جوان مسلمان و دنیای متجدد (تهران، 1373) تلاش کرد تا آن افکار را در سطحی جوان پسند برای دنیای اسلام تبیین کند.[247]

روزگاری که نصر در دانشگاه آریامهر بود، توانست شاگردانی هم تربیت کند. یکی از آن‌ها دکتر حداد عادل بود که همان گرایش فکری را تعقیب می‌کرد. در آن روزگار کتابچه‌ای به صورت کپی با عنوان «دفاع از طب سنتی» (در حجم32 صفحه) از دکتر حداد و با آرم دانشگاه صنعتی آریامهر چاپ شد. در مقدمه این کتاب آمده بود: در اوائل قرن حاضر وقتی ما با تمدن غربی مواجه شدیم غالبا یک‌باره از گذشته خود بریدیم و با استقبال از این تمدن با خوشبینی بسیار به انتظار آینده نشستیم. نور تندی که از افق غرب به چشمان ما می‌تابید همه چیز را تحت الشعاع خود قرار می‌داد. حالت ما در آن دوران شبیه حالت میزبانی بود که پیش میهمانی که قرار است به خانه او بیاید، احساس حقارت می‌کند. چنین میزبانی سعی می‌کند پیش از آمدن میهمان حتی المقدور ظاهر خانه خود را نو کند و می‌کوشد تا هر چیز قدیمی و کهنه را به‌دور اندازد؛ و اگر دور انداختن ممکن نباشد لااقل آن را به رنگ نو درآورد تا پیش آن میهمان مشکل پسند خجالت نکشد. آری ما چنین کردیم، با عجله هر چیز قدیمی را که از پدران خود به میراث برده بودیم از خانه بیرون انداختیم و سعی کردیم تا چیزی که به سلیقه مهمان ما خوش نیاید، در خانه باقی نماند. طی سال‌های بعد از انقلاب، همواره جمعی تلاش کرده‌اند تا نصر را به ایران باز گردانند، اما او از این کار خودداری کرده است. علت آن جدای از مطالبات وی در امور مربوط به خانه‌اش، مخالفت‌هایی است که در داخل وجود دارد. یکی از آخرین موارد، تلاش برای آوردن وی به ایران به مناسبت همایش روز فلسفه در آبان 89 بود که به جایی نرسید و مجدداً برخی از نشریات از جمله کیهان با متهم‌کردن او به عنوان مأمور پنتاگون، علیه وی مقالاتی نوشتند.

3ـ جلال آل احمد و غرب‌زدگی

جلال آل احمد بیش از هر نوشته دیگری، شاید با کتاب غرب‌زدگی‌اش شناخته می‌شود. این نشانگر عمق تأثیر آن در دو دهۀ 40 و 50 بر مسیر فکری ایران است. باید توجه داشت که جلال چندان به مباحثی که افرادی مانند نصر یا فردید و شایگان دربارۀ ماهیت فلسفی غرب طی این دو دهه داشتند، ارتباطی نداشت. وی همانند نقدهای شریعتی در این باب، بیش از هر چیز به جنبه‌های سلطه‌طلبی غرب، ارزش‌های ظاهری آن و ابعاد صوری، هنری و اقتصادی فاجعۀ غرب زدگی و فرنگی‌ مآبی توجه می‌داد.

اصطلاح «غرب‌زدگی» ترجمان اصطلاح قدیمی‌تر فرنگی مآبی است که در ادبیات دوره مشروطه و حتی پیش از آن به کار می‌رفت. تاریخ دخانیه شیخ حسن کربلایی، که قریب پانزده سال پیش از مشروطه نوشته شده،[248] نشانگر توجه خاص به نوعی غرب‌زدگی است. این اصطلاح را بعدها به صورت فلسفی، دکتر فردید[249] و پیش از وی فخرالدین شادمان در تسخیر تمدن فرنگی[250] و بعد از آن، جلال با عرضۀ آن در عرصۀ ادبیات عامه و بسط آن به مصادیق اجتماعی و ارزشی آن، این مفهوم را گسترش داد. ابوالحسن فروغی هم، بنا به اظهار دکتر سحابی، از جمله کسانی بود که در حوالی سال‌های 30 بحث غرب و شرق را مطرح کرده و غرب‌زدگی را تبیین کرد. سحابی می‌نویسد: مفهوم غرب‌زدگی را برای اولین بار مرحوم ابوالحسن فروغی در محیط غیر مطبوعاتی به ما آموخت و سال‌ها بعد از آن جلال آل احمد در صحن جامعه مطرح کرد.[251]

پدید آمدن کتاب غرب‌زدگی جلال (الدین سادات) آل احمد در سال 1340 ـ 1341؛ هم نشانۀ به بار نشستن این تفکر در جهت مخالفت با نظام حاکم بر ایران است، و هم آبستن بودن ایران را برای زایش جنبشی که رویکرد سنت‌گرایی و ضد مدرنیسم دارد، نشان می‌دهد. جلال در این کتاب با اظهار اینکه پای در سنت دارد و سنت‌های اسلامی گذشته خود را پیشِ رو، به نفی غرب‌زدگی به عنوان یک بیماری می‌پردازد. مهم این نیست که نظریه جلال درباره ماهیت غرب‌زدگی درست است یا نه؛ مهم آن است که مبارزه با غرب به صورت یک اصل در آمده و یک ادیب برجسته که نفوذی چشمگیر در روزگار خود دارد، این چنین به مسأله پرداخته است. البته چندان لازم نیست که نفوذ چشمگیر داشته باشند یا اکثریتی از او پیروی کنند، بلکه اقلیت نافذ می‌تواند آینده را در یک چشم انداز مناسب در تصرف خود داشته باشد.[252]

خانوادۀ جلال یکی از خانواده‌های روحانی اصیل بود که در دورۀ رضاخان، تجدد، دامنگیر نسل جوان آن شد و پس از رفتن رضاخان، مارکسیست‌ها، ‌بقایای این خانواده‌ها را به سوی خود کشاندند؛[253] البته این بعد از آن بود که برخی از اینان، مانند جلال، یک تجربه کوتاه طلبگی هم در نجف داشتند، اینان همزمان هم توده‌ای بودند و هم اصلاح طلب در دین.[254] این اصلاح گری از سوی جلال، با ترجمۀ کتاب التنزیه لاَعمالالشّبیه آیت الله سید محسن امین در نقد برخی از اشکال عزاداری همراه بود که تحت عنوان عزاداری‌های نامشروع در سال 1322چاپ شد. در آن زمان، این ماجرا در میان شیعیان کشورهای عربی سخت بالا گرفته و نقد و ایرادهای فراوانی در اطراف ماجرای عزاداری‌ها ـ به خصوص خودزنی و قمه زنی‌ـ درگرفته بود.[255] این مسائل به طور محدود به ایران وارد شد و باید گفت کار جلال در ترجمه کتاب مرحوم امین، چندان مورد توجه قرار نگرفت. خودش می‌گوید که کسانی از بازاری‌های متدین، تمامی نسخه‌های آن را خریدند و دور ریختند.[256]

جلال پس از گذراندن تجربۀ حزب توده، به مرور مسیر فکری خویش را عوض کرد. مدتی همراه با خلیل ملکی[257] در حزب زحمتکشان (نیروی سوم) بودند ولی در سال31 نیروی سوم مستقل شد. در اردیبهشت 32 یعنی دو ماه پیش از کودتا سیاست را کنار گذاشت. پس از آن بود که به طور دربست به کارهای ادبی و فرهنگی روی آورد. داستان نون و القلم را در همان حال و هوا و با توجه به تجربه شکست حزب توده نوشت و حتی از اینکه روحانیون در آخرین لحظات، جانب سلطنت را گرفته بودند، انتقاد کرد. با این حال، وی که از تجدد (آن هم تجدد انقلابی ـ مارکسیستی) بریده بود، راهی جز بازگشت به سنت‌ها ـ البته سنت‌های اصلاح شده ـ نداشت. این سنت‌گرایی لزوما چسبیدن به روحانیت با فرهنگ خاص حاکم بر آن در آن زمان نبود که به نظر وی از دورۀ‌صفوی به این طرف، هم گرفتار خرافات شده بود و هم تا اندازه‌ای وابسته به حکومت (حرف‌هایی که بعدها شریعتی هم زد). او از میرداماد و علامه مجلسی به خاطر رفتن در دربار گلایه می‌کند و از اینکه «امکان شهادت را رها کردیم» و صرفا به «بزرگداشت شهیدان مشغول شدیم» سخت گلایه می‌کند.[258]

با این همه، انتقاد وی از روحانیت، به معنای انکار آن نیست. به نظر وی، روحانیت می‌توانست از ابزار جدید استفاده کند و به نبرد با فرنگی‌مآبی بپردازد.[259] جلال از خرافه‌گرایی دین مداران سخن می‌گوید،[260] اما با آنکه توصیه به نوعی حرکت اصلاحی در آن‌ها دارد، ‌دلبستگی هم به آنان نشان می‌دهد و روحانیت را آخرین سنگری می‌داند که می‌توان از آنجا در برابر غرب‌زدگی ایستادگی کرد.[261] ارتباط وی با آیت الله طالقانی حفظ شد و آقا مهدی فرزند آیت الله طالقانی از قول پدرش (برای بنده) نقل می‌کرد که درباره جلال گفت: خوبی جلال آن است که از نفی به اثبات رسید.

همانگونه که گذشت، بحث بازگشت به سنت‌ها در مواجهه با غربزدگی اروپایی، تنها یک روی سکه بود؛ نوعی دیگر، بریدن از غرب سرمایه‌داری در تجربۀ توده‌ای آن بود؛ و سپس ـ با کمی تعدیل ـ روی آوردن به نوعی سوسیالیسم غیرمارکسیستی و غیرحزبی. یک نمونه، بریدن گروهی از روشنفکران کمونیست از حزب توده و تأسیس راه میانه‌ای میان سوسیالیسم مارکسیستی از یک طرف و سرمایه‌داری از طرف دیگر بود. جلال هم از این کانال عبور کرد و به جریان بازگشت به سنت رسید. این افراد که تحت عنوان نیروی سوم شناخته شدند به پیروی از خلیل ملکی، انور خامه‌ای و جلال آل احمد و شماری دیگر، کوشیدند تا اندیشه‌های تولید شده در محور «جهان سوم» را در فارسی ارائه کنند. برخی از این افکار حتی از نویسندگان غربی مانند سارتر بود. نوشته‌های فرانتس فانون، امه سه زر، آلبر ممی و شماری دیگر، جزء این دسته از آثار به شمار می‌آمد.[262]

اما در ارتباط با بحث ما، بازگشت به مذهب در میان این افراد، امری قابل اعتنا بود. در واقع، در میان این روشنفکران، به‌خصوص برخی ازآنان ـ مانند جلال یا احمد آرام ـ به تدریج نوعی حس دفاع نیز پدید آمد؛ امثال شریعتی از این هم جلوتر رفتند و روی همین بستر نوعی اندیشه سیاسی نوین از اسلام ارائه کردند. باید توجه داشت که بسیاری از این دسته از روشنفکران، همچنان سکولار باقی ماندند. اما تلاش‌های علمی آنان ـ به هر روی و به مرور ـ بستری را فراهم کرد که به کار دستگاه رهبری روحانیت آمد.

جریانی که از مدرنیزاسیون افراطی و بی‌محتوای شاه فاصله گرفته، به سنت‌ها پناه برده بود، نمی‌توانست بدون رویکردِ به روحانیت و دین، به کارش ادامه دهد. جلال برجسته‌ترین ـ و نه لزوماً عمیق‌ترین ـ نماینده این نحله بود. وی هم به دلیل قلم رسایش و هم به دلیل تمایلات خاص مذهبی‌اش، یکی از شاخص‌ترین افراد این جریان شد و بدین ترتیب بود که او بازگشت خود را با نقد غرب آغاز کرد؛ غرب‌زدگی را نوشت و تلویحا، بلکه تصریحاً سنت و مذهب اصیل را راه حل بیماری غرب‌زدگی عنوان کرد. انتشار این کتاب شروع فصل جدیدی در سیر کلی مبارزاتی بود که بر ضد تجدد و مظهر آن یعنی رژیم پهلوی صورت می‌گرفت. تلقی ساواک از این کتاب چنان بود که هدف مولف «بدبین ساختن مردم به اوضاع کشور و شورانیدن آن‌ها علیه وضع موجود و برهم‌زدن امنیت داخلی کشور» بوده است.[263]

رویداد 15 خرداد 1342 جلال را به خوبی جذب کرد، ‌گفته‌اند که وی در خیابان‌ها یادداشت‌ برمی‌داشت و این یادداشت‌ها بعدها به دست ساواک افتاد. براهنی می‌نویسد: «جلال از میان همۀ روشنفکران ایران، تنها کسی بود که با بخش‌هایی از محتویات قیام پانزده خرداد رابطۀ فکری و ایدئولوژیکی پیدا کرد و در تحقق برخی از هدف‌های آن گام برداشت».[264]

در واقع، درست همان طور که جنبش فکری ـ سیاسی مشروطه شروع رسمی تجدد در ایران بود، جریان انقلاب اسلامی نیز از همان نقطه‌ای که شکست تجدد در ایران احساس می‌شد، آغاز گردید. به گفتۀ یک توده‌ای منتقد جلال آل احمد، جلال از جمله کسانی است که با نوشتن غربزدگی، آب به آسیاب روحانیت ریخت، «اگر جنبش‌های فکری گذشته، سکولاریستی و دوری از مذهب بود، جنبش فکری جدید سال‌های 40 می‌رفت که با مذهب آشتی کند و تمام سنگرهای سکولاریسم را براندازد.»[265] در این زمینه، هیچ چیز گویاتر از این سخن جلال نیست که: بالا رفتن سر شیخ فضل الله نوری را بر دار، نشانۀ استیلای غربزدگی تصویر کرده است.[266] این درست زمانی است که تندترین، خشن‌ترین و زشت‌ترین اتهامات از سوی روشنفکران به شیخ طرح می‌شد و دفاع از وی شهامت خاصی را می‌طلبید. باقر مؤمنی، جوان کمونیست آن وقت، ضمن محکوم کردن موضع مدافعانه‌ جلال در باره شیخ فضل الله، نظریه بازگشت به خویش را «بازگشت به خیش» وصف کرد و گفت شصت بلکه دویست سال ما را به عقب بر می‌گرداند! به عکس او، حاج سید جوادی، که از اوائل دهه پنجاه به تفکر دینی نزدیک شده بود، در کتاب حکایت همچنان باقی است، از نظریه جلال در دفاع از شیخ فضل الله، سخت حمایت کرد.

جلال که اینک دگرگون شده بود، در سال 1343 به حج رفت و سفرنامۀ خسی در میقات را نوشت.[267] وی در اواخر همین سال، نام‌های برای امام نوشت و در آن اخبار مربوط به کتاب غرب‌زدگی و جمع‌آوری آن را توسط ساواک به ایشان داد و افزود که در کار نگارش کتاب خدمت و خیانت روشنفکران است که در آن به روابط میان روحانیون و روشنفکران خواهد پرداخت.[268]

جلال در18 شهریور 1348 در حالی که ساواک نهایت مراقبت از وی را داشت، در اسالم گیلان درگذشت. او چند روز پیش از آن به شخصی گفته بود که می‌باید برای انقلاب و مسلح‌کردن مردم آماده شد.[269] جلال آل احمد شرحی از زندگی خود و مراحل مختلف آن را در یک چاه و دو چاله آورده و پس از اشاره به اینکه در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده و بعدها به حزب توده و سپس جامعۀ سوسیالیست‌ها پیوسته، در نهایت می‌نویسد: «و همین جوری‌ها بود که آن جوانک مذهبی از خانواده گریخته و از بلبشوی ناشی از جنگ و آن سیاست بازی‌ها سر سالم بدر برده، متوجه تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماعی ایرانی‌ها با آنچه به اسم تحول و ترقی و در واقع دنباله روی سیاسی و اقتصادی از فرنگ و امریکا دارد، مملکت را به سمت مستعمره بودن می‌برد و بدلش می‌کند به مصرف کنندۀ تنهای کمپانی‌ها و چه بی‌اراده هم. و هم این‌ها بود که شد محرک غرب‌زدگی».[270]

گفتنی است که کتاب خدمت و خیانت روشنفکران تا زمان مرگ وی ـ جز دو مقاله آن در نشریه جهان نو ـ انتشار نیافت.[271] وی در این اثر به وضوح از مشروطه به عنوان نقطۀ شروع تجدد در ایران انتقاد کرد و بیش از همه به دلیل آنکه حرف اصلی روشنفکری، حذف روحانیت از صحنه بود، نگاه کاملا منفی خود را از حرکت روشنفکری ارائه کرد. وی نوشت: «با یک نگاه سریع به نهضت روشنفکری مملکت در صد سال اخیر می‌توان دید که مهم‌ترین دستۀ روشنفکری از میرزا آقا خان کرمانی گرفته تا کسروی، و از بهائی‌گری گرفته تا حرف و سخن اصلی حزب توده، قسمت عمدۀ متن‌ها در مخالفت با روحانیت است».[272] تحلیل برخی چنان است که جلال از سرخشم نسبت به سکوت روشنفکران نسبت به حرکت 15 خرداد، کتاب خدمت و خیانت روشنفکران را نوشت.[273] با این همه باید توجه داشت که وی از ضرورت اتحاد روحانیت و روشنفکری سخن می‌گفت و پیروزی را در مقطعی می‌دانست که آن دو، دست در دست یکدیگر گذاشته باشند.[274]

از این دست نقطه نظرات در این کتاب فراوان است. در واقع این اثر به عنوان آخرین اثر پرجاذبه و مهم جلال، دیدگاه‌های وی را در نزدیکی با دین و روحانیت و همزمان مبارزه قاطعش بر ضد روشنفکری منحط و دستگاه فکری شاهنشاهی نشان می‌دهد.

جلال در سال 1346 نیز که مسأله فلسطین اوج گرفت و دولت ایران در کنار اسرائیل بود، ضمن مقاله‌ای به سیاست دولت حمله کرد. این حس او در دفاع از اعراب و انتقاد تندش از سیاست خارجی رژیم ایران، طبعا نشأت گرفته از نگرش اسلامی وی بود. ساواک او را احضار کرد، اما جلال سخت بر موضع خود پافشاری نمود.[275] عنوان مقالۀ وی در بارۀ اسرائیل، چاقوکشان حرف‌های خاورمیانه بود.[276] گویا نوشته ترجمه‌ گونه دیگری هم از جلال در ارتباط با اسرائیل و علیه آنان با عنوان اسرائیل عامل امپریالیسم چاپ شده است.[277] گفتنی است که وی در این باره با خلیل ملکی که ارادت هم به او داشت، به دلیل حمایتش از اسرائیل مخالفت داشت. گذشت که ساواک از وی نام‌های به دست آورد که آن را برای امام خمینی نوشته بود؛[278] از نجف نیز برای وی کتاب حکومت اسلامی ارسال شده بود.[279]

روشنفکری چون جلال، با این حساسیت‌های فکری، با توجه به تأثیر عمیقی که در نهضت روشنفکری ایران به لحاظ کمی و کیفی داشت، می‌توانست مسیر آن را در این کشور به چالش جدی برای درک ملایم‌تری از دین و دینداری وادار کند. براهنی در مقدمۀ تاریخ مذکر نوشت: ‌«به طور کلی از سال 40 تا 57 روشنفکری که بیشترین تأثیر را بر روی تفکر اجتماعی فلسفی تحصیل کرده‌های ما گذاشت، جلال آل احمد بود. تأثیر حرکت فکری جلال بر این کتاب (تاریخ مذکر) هم به علت زمینه‌های تاریخی ـ اجتماعی مشترک روشنفکران، و هم به علت نزدیکی خود من به جلال امری بدیهی است... نه من و نه هیچ نویسندۀ دیگر نسل من، نمی‌توانیم اثرتلنگری را که غرب‌زدگی جلال به ذهنیت ما زده نادیده بگیریم.»[280] پرویز پویان هم نوشت: «از 28 مرداد 1332 به این طرف، هیچ ادیبی را سراغ نداریم که به اندازۀ جلال آل احمد با استقبال روشنفکران ایران رو به رو شده باشد».[281]

نمونه دیگر در این حوزه، دکتر اسدالله مبشری (م: 21 مهر 1369) بود که وی نیز سابقۀ عضویت در حزب توده داشت و در سال 1326 از آن جدا شده همراه با عده‌ای از دوستانش نشریۀ شرق میانه را منتشر کرد. او از همراهان دکتر مصدق شد و در بخش پایانی عمرش به ترجمه متون اسلامی از جمله، ترجمۀ در آستانۀ قرآن رژی بلاشر، ترجمۀ وصیت‌نامۀ سید بن طاوس با عنوان فانوس، ترجمۀ صحیفۀ سجادیه، ترجمۀ نهج البلاغه و آثاری دربارۀ ائمه اطهار روی آورد. وی در دولت بازرگان وزیر دادگستری بود.[282]

4ـ احمد فردید

چندین نفر دیگر را که وابسته به همین نحلۀ فکری هستند و عمدتاً در دهۀ 40 و50 زندگی کرده و نوعی اندیشه بازگشت به خویش با نگرش ضد غربی را مطرح می‌کردند، می‌توان یافت. بازگشت به خویش، دست کم در یک نگاه، گفتمان حاکم بر بخش زیادی از این دست اندیشمندان ایرانی و جهان سومی سنت‌گراست[283] و حتی اگر مقصود آنان از «خویش» چیز دیگری بود، در حوزۀ ایران بر افکار دینی ـ سنتی منطبق می‌شد.

بدون تردید باید نام فردید پیش از جلال یاد می‌شد؛ زیرا اندیشۀ جلال در باب غرب‌زدگی نیز برگرفته از فردید است. احمد فردید (1289ـ 1373) تحصیل را با آموختن ریاضیات و هندسه قدیم و سپس زبان عربی و فرانسه آغاز نمود؛ مدتی هم شاگردی سید کاظم عصار، شریعت سنگلجی و فرید تنکابنی را کرد و سپس در دانشگاه تهران فلسفه خواند و نخستین نوشته‌هایش را در سال 1324 در مجلۀ سخن انتشار داد. وی که مدتی شیفتۀ صادق هدایت شده بود و جلسات فراوان و مکرری با وی داشت، در نهایت از وی برید و به سوی فلسفۀ اسلامی و اشراقی بازگشت و زمانی مقاله‌ای بر ضد هدایت با عنوان «سقوط هدایت در چالهرز ادبیات فرانسه» نوشت. فردید در سال 34 پس از هشت سال اقامت در فرانسه به ایران بازگشت و در سال 38 به همکاری با جامعه معلمان ایران پرداخت و همانجا بود که روی جلال تأثیر گذاشت و به دنبال آن، بحث غربزدگی توسط جلال عمومی شد. این زمانی بود که وی سخت شیفته تفکر ضد تکنیک هایدگر قرار گرفته و می‌کوشید تا از فلسفه اشراقی و اسلامی، بدیلی برای تفکر الحادی هایدگر ایجاد کند.

اندیشه‌های ضد غربی فردید بیشتر فلسفی بود، در حالی که مفهوم غربی‌زدگی نزد جلال آل احمد بیشتر جنبۀ اجتماعی و فرهنگی داشت. با این حال، جلال تصریح دارد که در مفهوم غرب‌زدگی وامدار فردید است. فردید بسیار کم می‌نوشت و بیشتر در جلسات درس و مجالس گفتگو، روی افراد و افکار خاصی تأثیر می‌گذاشت. شاید به همین دلیل لقب فیلسوف سایه یا فیلسوف شفاهی را به او دادند و این به دلیل فعالیت او در تربیت شاگردانی بود که افکار وی را در عرصه‌های مختلف بسط دادند. این افراد کسانی بودند که پس از تأثیر پذیری از وی، علیه مدرنیسم موضع گرفتند و از جمعی از این گروه، آنان که ریشه در تربیت مذهبی داشتند، این گرایش را که قالب آن خود به نوعی متأثر از جریانی خاص در غرب بود، ‌با اندیشه‌های دینی پیوند دادند و به انقلاب که مدافع سنتگرایی بود، ‌پیوستند؛ از این جمله می‌توان به دکتر رضا داوری اشاره کرد.[284]

در مقابل، کسانی چون داریوش آشوری، با اینکه عمری پای مکتب درس وی زانو زده و به مطالبش گوش داده و لذت برده بودند، بعدها به دلیل تفاوتی که میان اندیشه‌های وی و برخی از وجوه انقلاب اسلامی می‌دیدند، به لجن‌مال کردن وی روی آوردند. آشوری که خود شرحی مفصل از دانش آموختن خود نزد فردید به دست می‌دهد، و تصریح می‌کند که روزگاری سخت شیفته او بوده است، دلیل عمدۀ جاذبۀ فردید را در دهه 40 و اوایل 50 چنین تصویر می‌کند: «یک دلیل دیگر جاذبه فردید برای جوان جوینده‌ای چون من، جو زمانه‌ای بود که می‌رفت تا در جوار گفتمان رادیکال و انقلابی چپ، که دشمن اصلی خود را امپریالیسم غرب و سرمایه داری آن می‌دانست و قبله‌اش سوسیالیسم شرق بود، گفتمان دیگری را بر سر زبان آورد که از جبهۀ معنویت و روحانیت و عرفان شرقی، به مادیت و نیهیلیسم و علم و تکنیک زدگی غرب حمله می‌برد. این جبهۀ تازه که مشتاق بازگشت به خود و اصالت شرقی و اسلامی خود بود، با غرب‌زدگی جلال آل احمد و نوشته‌های پرشور و شتاب علی شریعتی زیر نفوذ فضای جهان سوم گرایی روشنفکری فرانسوی در نیمه نخست دهۀ 40 زبان باز کرده بود و رفته رفته زمینه‌ای فراهم آمد که این گفتمان از زبان سیاسی ـ اجتماعی پا فراتر گذارد و با فردید و زبان فلسفی ـ عرفانی او به میدان آید. درسال‌های بعد دو شاگرد هانری کربن: یکی سید حسین نصر ـ با اسلامیت دو آتشه‌اش، و دیگری داریوش شایگان، با گرایش‌های عرفانی در کتاب آسیا در برابر غرب ـ به این ارکستر معنویت شرقی پیوستند و دست آخر با بالا گرفتن کار و گرم‌شدن هرچه بیشتر بازار، احسان نراقی جامعه‌شناس نیز با یکی دو مجموعۀ آنچه خود داشت، به معرکه آمد».[285]

تحلیل آشوری از این جریان این است که حکمت معنوی مورد نظر، هم مورد نیاز دستگاه پهلوی بود و هم جمهوری اسلامی بدان احتیاج داشت؛ و در واقع دارای تنها یک مصرف سیاسی بود. به نظر می‌رسد که بخشی از این اظهار نظرها، از سر مخالفت با انقلاب اسلامی باشد تا ارزیابی واقع بینانه از دیدگاه‌های فردید و جریان احیای تفکر معنوی در ایران. آنچه مسلم است اینکه این جریان، درست در زمانی که روحانیت تلاش برای احیای دین را به اوج رساند، در یک فضای خاصی توانست به تفکر انقلاب اسلامی که روی شرق اسلامی تکیه داشت، ‌نزدیک شود. آشوری می‌نویسد: «آنچه سرانجام به فردید فرصت واقعی تاریخی و میدان برد و تأثیر جدی داد، انقلاب اسلامی بود».[286] آشوری در نقد خویش اظهار کرد که فردید تا پیش از انقلاب، گرایش مذهبی نداشت و پس از آن بود که روی این مدار قرار گرفت. این در حالی است که فردید، در دایرۀ شرق‌گرایی خود، روی فرهنگ دینی تکیه داشت و در سال 55 ضمن مصاحبه‌ای که در روزنامۀ رستاخیز چاپ شد. اظهار کرد که: «قرآن، پدیده‌ای بسیار بزرگ در مقابل شرک یونانی ـ یعنی زندقه و متافیزیک ـ است. قرآن در برابر این شرک یک نیروی عظیم پایدار است. فلسفه یارای آن ندارد که تمدن اسلامی را بغلطاند و بر آن مستولی شود. غرب‌زدگی به محض ورود به این تمدن متوقف می‌شود».[287] آشوری که خود روزگاری تحت تأثیر غرب‌زدگی جلال بود. پس از آنکه ایران را ترک و بیست سال در اروپا زندگی کرده و اصالت و بومیت خود را فراموش کرد، ‌در مصاحبه با بی‌بی سی گفت:‌ در این حدود بیست سالی که در دنیای غربی زندگی کرده‌ام، بالطبع، فهم من از مسائل خیلی فرق کرده است. برای مثال این مفهوم غرب‌زدگی که در دوران پیش از انقلاب رایج بود، یک جوری مرا هم تحت تأثیر قرار داده بود و سالیانی طول کشید تا من بتوانم خود را از رسوب‌های آن پاک کنم. ( برگرفته از سایت بی‌بی سی).

مرحوم آقای محمد مددپور (1334ـ 1384) که درس‌های فردید را تحت عنوان دیدار فرهی به چاپ رسانده و از شاگردان وی بوده، بر این باور است که «در حقیقت مؤسسات پژوهشی‌ای مانند «انجمن حکمت و فلسفۀ ایران» (یعنی همان انجمن شاهنشاهی فلسفه) و یا «مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ‌ها» در سایه تفکر آماده‌گر و معنوی استاد، به تخریب نظام سیاسی و فرهنگی استبداد کمک کردند». وی در جایی دیگرنیز با اشاره به فردید و آل احمد و نصر و شایگان، تأکید می‌کند که این افراد «راه ویرانی نظام سلطنت را به نحوی در قلمرو روشنفکری، که مدت‌ها با توجیه نظام مدرن، ضرورت آن را مستقیم و غیرمستقیم توجیه کرده بود، فراهم و مهیا کردند».

فردید پس از انقلاب اسلامی، گویی گمشدۀ خویش را یافت و سخت به دفاع از انقلاب پرداخته، شاگردان فراوانی از جمله شهید آوینی، محمد رجبی، دکتر مددپور و عده‌ای دیگر را تربیت کرد.[288] دکتر فردید طی سال‌های اخیر همواره مورد بحث گروه‌ها و افراد مختلف بوده است و علاقه‌مندان به گرایش‌های غربی، به انتقاد شدید از وی پرداخته‌اند. این را هم باید افزود که خامی است اگر کسی تصور کند که افرادی مانند فردید، با دامنۀ نفوذ اندک خود، توان تأثیر گذاری بر کلیت اندیشه اسلامی حاکم بر انقلاب اسلامی را داشته و نقشی در هدایت آن ایفا کرده‌اند. آنچه در این نوشته اصولا مورد نظر است، نه فردید بلکه یک جریان فکری است که دامنه مخصوص به خود را در بسیاری از عرصه‌ها دارد و فردید نیز در گوشه‌ای از آن جای گرفته و پس از انقلاب به این موج عظیم پیوسته است.[289]

5ـ داریوش شایگان

داریوش شایگان با همین تأثیر پذیری و علائق به تفکرات سنتی ـ هندی بود که کتاب آسیا در برابر غرب را نوشت. شایگان سال‌های متمادی شاگرد هانری کربن بود و طی مراوداتش با علامه طباطبائی و استاد آشتیانی، با اندیشه‌های فلسفی ایرانی آشنا شد. وی شرحی از این دیدارها را در فصل نخست کتاب هانری کربن خود آورده است. شایگان در کتاب آسیا در برابر غرب (1356) مبانی فکری اندیشه سنت‌گرایی شرقی را در برابر غرب، در قالبی نو که می‌توانسته پسند بسیاری از روشنفکران منتقد غرب باشد ارائه کرد.[290] وی سرگردانی اقوام شرقی میان دو فرهنگ متفاوت سنتی و مدرن را در کتاب بت‌های ذهنی و خاطرۀ ازلی (تهران، 1355) شرح کرده است.

مرکز ایرانی مطالعۀ فرهنگ‌ها توسط داریوش شایگان و در امتداد همان جریان فکری ـ فلسفی تأسیس گردید.[291] شایگان درست تا انقلاب ایران، همان باورهای نصر و کربن را داشت و با نقد بنیادین تفکر غرب، راه حل را معنویت و عرفان و مکاشفۀ شرقی می‌دانست. اما پس از انقلاب و با تأکید بر تجربه‌های آن، از محکومکردن یک‌پارچۀ تجدد و غرب دست کشید و تمدن‌های مختلف را چون مجموعه‌ای ستاره دانست که در درون یک کهکشان قرار داشته و در هم فرو می‌روند و زایش‌های جدید پدید می‌آورند. شایگان به رغم ستایش مقطعی از انقلاب ایران، به تدریج از این نکته سخن گفت که به دلیل ارتباط با محافل محدود روحانی مانند علامه طباطبائی، مطهری، رفیعی و آشتیانی، تصویری آرمانی از روحانیت داشته است.[292] شایگان تأکید دارد که اندیشه‌ای که «آنچه خود داشت» را ترویج می‌کرد، رنگ سیاسی به خود گرفت و به یک انقلاب دینی در ایران منجر شد.[293]

همانگونه که اشاره شد، از دیگر تئوریسین‌های این حرکت که به روشنی تحت تأثیر همان جریان جهانی بازگشت به خویش و شکل خاص هایدگری آن در داخل، آن هم در حلقه دکتر فردید بود، یکی هم احسان نراقی بود که پیش از انقلاب با تألیف کتاب‌هایی مانند طمع خام و آنچه خود داشت و غربت غرب به این گرایش کمک رساند. وی به رغم آنکه سخت متأثر از برخی از ابعاد فکری دکتر فردید بود، اما هم به لحاظ تفاوت در جهات فکری دیگر و هم با اخلاق ویژه‌ای که داشت، می‌کوشید تا خود را محور نگرش ضد تجدد و غربگرایی با تفسیر خاص خود، نشان دهد. به هر روی محور فلسفی این فعالیت‌ها، ‌انجمن شاهنشاهی فلسفه بود که گرایش احیای سنت فلسفی اسلامی را در ایران دنبال می‌کرد و در این زمینه آثار و متون کهن فلسفی را نشر می‌داد. به دلیل حضور دکتر نصر در دانشگاه صنعتی شریف، در این دانشگاه نیز شماری از اساتید و دانشجویان به این جریان پیوستند. در عرصۀ مباحث اجتماعی، مؤسسه تحقیقات علوم اجتماعی که نراقی آن را پایه‌گذاری کرده بود، روی دیگر همین سکه بود.

تلاش رژیم پهلوی برای توجه مجدد به سنت‌ها براساس همین نگرش، گرچه بسیار بی‌پایه و بنیاد بود، در قالب طرح‌های مختلفی دنبال می‌شد. شکل منحط ملی این جریان در قالب جشن‌های2500 ساله و شکل مذهبی آن در قالب ایجاد انجمن یاد شده و نیز طرح تأسیس دانشگاه بزرگ اسلامی در مشهد بود؛ کاری که از عوامل فکری آن، یکی هم سید حسین نصر بود.[294]

6ـ شریعتی و بازگشت به خویش

دکتر شریعتی نیز با طرح نظریۀ بازگشت به خویش به نوعی در امتداد این جریان قرار داشت. شریعتی در طرح نظریۀ بازگشت به خویش با اشاره به اینکه این نظریه‌ای نیست که مذهبی‌ها طرح کرده باشند، به امه سه زر، فرانتس فانون، کاتب یاسین و جلال آل احمد، به عنوان طراحان این نظریه در رهبری جنبش ضد استعماری اشاره کرده است. این نشان می‌دهد که تلقی وی از غرب‌زدگی جلال، دقیقا همین بحث بازگشت به خویش بوده است.[295] وی در ادامه، پایۀ علمی این سخن را بر مبنای نظریه هایدگر راجع به من یا اگزیستانس قرار می‌دهد، نه «من» مجازی، ‌بلکه «من»ی که تاریخ و فرهنگ و سنت‌های چند صد ساله را در خود دارد.[296] وی در ادامه، از بازگشت به خویش و تفاوت یک آفریقایی در تبیین «گذشته» با یک ایرانی و تلقی او از «گذشته» بحث می‌کند و با توجه به تفاوتی که غربی‌ها میان یک افریقایی و یک ایرانی گذاشته، یکی را بی‌فرهنگ می‌دانند و یکی را فرهنگ ساز، به حرکتی در غرب اشاره می‌کند که در صدد زندهکردن گذشتۀ ماست. در اینجا وی به انتقاد از جریان روشنفکری ایرانی می‌پردازد که شیفتۀ فرنگ شده و از این فرهنگ خودی بی‌خبر است و این قبیل بازگشت را ارتجاع می‌داند.[297] همچنین تلاش می‌کند فرهنگ اسلامی گذشته ایران اسلامی را از لای گرد و غبار درآورده عظمت آن را نشان دهد:‌ «می‌دانیم آن خویشتن فرهنگی ما خویشتنی است که دانشگاه‌های هزار سال اخیر ما، ادبیات هزارسال اخیر ما، علم هزار سال اخیر ما، افتخارات و تمدن و نبوغ و استعداهای گوناگون نظامی و ریاضی و علمی و نجومی و ادبی و عرفانی ما در این هزار سال یا هزار و صد سال اخیر، به صورت یک فرهنگ بزرگ در جهان جلوه کرده است... این تنها خویشتنی است که از همه به ما نزدیک‌تر است و تنها فرهنگ و تمدنی است که الان زنده است.»[298] حاصل آن است که می‌بایست با این بازگشت، روشنفکر ما اعم از مذهبی و غیر مذهبی، حرکت کند و «رستاخیز و خیزش قیامت زایی» پدید آورد و بر روی دو پای انسان تولید کنندۀ معنوی بایستد و به صورت نسل ادامه دهندۀ تمدن و فرهنگ و شخصیت معنوی خودش باشد.[299]

شریعتی در آثار دیگر روی این مسیر تکیه کرده و در برخی از موارد به خصوص روی هویت و فرهنگ ایرانی، ممزوج کردن تشیع با آن ـ کاری که هانری کربن هم می‌کرد ـ و حتی دفاع از سیاست فرهنگی دولت وقت در این زمینه ( شاید از روی مصلحت) تأکید می‌کند. وی در نامۀ معروف چهل صفحه‌ای خود با اشاره به حرکت در جهت احیای فرهنگ ملی که جزء سیاست‌های جاری رژیم بود، خطاب به ساواک چنین می‌نویسد: «این نشان دهندۀ این امر مهم است که شخص شخیص اعلی‌حضرت کاملا به مسألۀ تبلیغ صحیح و احیای روح ایرانیت و جلوگیری از هرگونه آلودگی‌های فکری و مرامی، توجه مخصوص دارند. اکنون چنانچه ساواک چنین کادری، آن هم به وسیلۀ افراد مورد احترام روشنفکران و بخصوص دانشگاهی، به وجود آورَد، و تحت برنامۀ خاصی و با توجه به انقلابی که در کشور به وجود آمده و احساس نیاز طبقۀ جوان به ایدئولوژی نو که منطبق با روح ایرانیت و بازگشت ایرانی به افتخارات گذشته و شعارهای تازه‌ای که قابل بهره‌برداری است به مرحله اجرا درآید، بسیار مفید است.»[300]

طبعاً زاویۀ دید نصر با دکتر شریعتی متفاوت (یکی در عمق ودیگری در سطح) بود، اما در اینکه شریعتی میان انبوه مطالب متفاوتی که گفته است، ‌در عین حال روی هویت ایرانی و بازگشت به خویش تکیه دارد و این نقطه مشترکی است با آنچه امثال نصر در بارۀ زندهکردن سنت‌های شرقی اسلامی و عرفانی گفته‌اند، تردیدی نیست.[301] به هر روی، حجم مطالبی که شریعتی تحت عنوان فرنگی مآبی مطرح کرده، در عصر پس از کتاب غرب‌زدگی، حجم بسیار بالایی است. وی به طور مداوم، فرنگی مآبی و مظاهر مختلف آن را در قالب تجدد[302] مورد سرزنش قرار داده که به نظر وی بدیل آن همین خویشتن است.[303]

7ـ علایق مذهبی در خاندان پهلوی و رواج تشیع شاهانه!

بخشی از این بحث به علایق هرچند صوری و ارثی پهلوی به مسائل مذهبی باز می‌گردد که دست کم می‌توان سه علت را برای آن برشمرد:

اولاً بدان دلیل که به طور سنتی خاندان پهلوی به نوعی مذهب‌گرایی سنتی، گرچه منهای تدین واقعی، خو گرفته بودند و حتی شاه برای خود کراماتی هم قائل بود.[304]

ثانیا سیاست مکر و فریب از ارکان سیاست‌های فرهنگی ـ مذهبی این رژیم به حساب می‌آمد و بنابراین باید به گونه‌ای رفتار می‌کرد تا تودۀ مردم که به اسلام و تشیع ایمان داشتند، به این دولت جذب شوند.

ثالثا دین عامل مهمی در برابر تبلیغات کمونیستی به حساب می‌آمد و این امر فواید زیادی برای رژیم پهلوی که ماهیت آن وابسته به نظام سرمایه‌داری بود، داشت. کلنگ مسجد دانشگاه تهران در سال 1344 ش توسط شاه به زمین زده شد و این می‌توانست با ملاحظۀ همین جوانب باشد. درست به همین دلیل بود که پس از واقعۀ 28 مرداد که خطر توده‌ای بزرگ نشان داده شده بود، رژیم دستور اجرای اجباری اقامۀ نماز را در دبستان‌ها و مدارس دولتی داد.[305]

رابعا آنکه سیاست سنت‌گرایی که پیش از این وجود و حضورش را در بخشی از ارکان نظام پهلوی ملاحظه کردیم، مبلّغ و مروج نوعی خاص از مذهب و بیشتر در شکل شاهنشاهی آن بود. در این زمینه، اگر بخواهیم مجموعه‌ای از فعالیت‌های رژیم را در باره اسلام و تشیع فهرست کنیم، می‌بایست کتاب شاهنشاهی و دینداری را که سید محمدباقر نجفی[306] نگاشته و به سال 1355 در پانزده هزار نسخه به صورتی نفیس و با کاغذ گلاسه به چاپ رسیده است، ملاحظه کنیم. این کتاب آینۀ تمام نمای فعالیت‌های دینی ـ مذهبی دولت پهلوی است که با نگاه مثبت به نگارش درآمده است.

در ادامۀ توجیه مذهبی نظام شاهنشاهی و حتی ایجاد پیوند میان این نظام و نظام سیاسی تشیع، عسکر حقوقی، استاد دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران هم چندین نوشته چاپ کرد. وی کتابی باعنوان مذهب تشیع و آرمان‌های ملی ایرانیان نوشت و تلاش کرد تا نظام شاهنشاهی را یک نظام سیاسی شیعه معرفی کند. وی پس از ارائه بحثی درباره اختلافات سیاسی مسلمانان بعد از رحلت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، به تدریج به قیام‌های ایرانی رسیده و ضمن عناوینی چون «علی و شاهزادگان ایرانی»، «شاه سایه خداست». «مفهوم واحد ایرانی و شیعه»، «شهربانو مادر نه امام»، «پادشاهی تالی پیامبری» و... تلاش کرده است تا تفاهمی میان مفاهیم سیاسی سلطنتی از یک سو و مفاهیم سیاسی اسلام شیعی ـ ایرانی پدید آورد.[307] از همین نویسنده کتابی هم با عنوان مبانی ملی و اخلاقی و معنوی انقلاب اجتماعی ایران در سال 1356 انتشار یافت. چنان که در همین زمینه کتابی هم با عنوان انقلاب ایران و بنیادهای فرهنگی آن، وسیلۀ منوچهر خدایار محبی نوشته شد که بخشی از آن اختصاص به بحث پیش‌گفته داشت.

تأسیس سپاه دین در سال 1350 یکی از مهم‌ترین مظاهر این سیاست مذهبی بود که با فرمان شاه تأسیس شد: «نظر به اینکه بزرگداشت شعائر دین مقدس اسلام و ترویج احکام دین و حفظ معنویت جامعه، پیوسته مورد توجه خاص ما بوده است و معتقدیم که جامعه ایرانی باید در زمینه‌های مادی و معنوی هماهنگ پیشرفت کند، به موجب این فرمان مقرر می‌داریم سپاه دین از مشمولان خدمت وظیفه عمومی که در رشته‌های دینی و علوم و معارف اسلامی تحصیل کرده‌اند تشکیل شود و به اجرای وظایف خود بپردازند. مسؤولیت اجرای این فرمان و ادارۀ سپاه دین به عهده سازمان اوقاف خواهد بود. 24 مرداد 1350 ـ کاخ سفید سعدآباد».[308]

به هر روی، انقلاب اسلامی در یک تعریف، نوعی پیروزی ناقص سنت‌گرایی بر مدرنیسم بود. به همین دلیل، می‌توان گفت که همۀ این اندیشه‌ها به نوعی در جهت آن قرار گرفت، اما از آنجا که فکر واحدی وجود نداشت، و به علاوه بسیاری از مذهبی‌ها مثل شریعتی میان مدرنیسم و سنت‌گرایی را به گونه‌ای نامتناسب جمع کرده بودند، یا به عبارت بهتر، ماده را مدرنیسم و صورت را سنت‌گرایی گرفته بودند ـ به عکس آنچه غالبا تصور می‌شود ـ وضعیت تفکر حاکم بر جمهوری اسلامی، در میان سنت‌گرایی و تجدد، همچنان در ابهام ماند. به طوری که سردرگمی پدید آمده در اواخر دهۀ دوم انقلاب و تاکنون و بخشی از منازعات فکری که گاه بهانۀ قدرت طلبی‌های سیاسی هم می‌شود، ناشی از همین ابهام است.[309]




[1]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حجت الاسلام هاشمی نژاد، ص 668.

[2]- به توضیح کوتاه میرحسین موسوی که خود از همان نسل است، بنگرید در مجله حوزه ش 37ـ38 فروردین 1369، ص 114 این را هم باید افزود که درست در همین زمان، تحت عنوان تفسیر قرآن، تلاش‌های فکری انحرافی زیادی که تحت تأثیر فضای مبارزه‌گرایی بود، به انجام می‌رسید. در این کار حتی برخی از روحانیون نیز که مدعی روش‌های نو بودند، فعالیت می‌کردند.

[3]- خاطرات رجبعلی طاهری، ص 94ـ95.

[4]- دربارۀ تاریخچه پیدایش آنان بنگرید: تاریخچۀ گروه‌های تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ج 1، 2، تهران، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، 1360.

[5]- روزنامۀ صبح امروز، 16/4/1378، ص 6.

[6]- روزنامۀ صبح امروز، 16/4/1378، ص 6.

[7]- اتهام دستگیری ایشان در ارتباط با گروه مصطفی شعاعیان بود. شعاعیان یک مارکسیست ناسیونالیست بود که از آیات قرآنی نیز در نوشته‌هایش استفاده می‌کرد. شعاعیان خود را رهبر سازمان آزادیبخش ایران می‌دانست و با ترتیب ملاقات‌هایی بین حمید اشراف و بهرام آرام کوشید توافقی میان سازمان چریک‌های فدایی و سازمان مجاهدین پدید آورد. (قصه ساواک، ص 463) به گفتۀ حسین روحانی، وی با احمد رضایی و رضا رضایی تماس داشت و معتقد بود که باید از اتحاد چریک‌های فدایی و سازمن مجاهدین و دیگر گروه‌های کوچک یک جبهۀ خلقی و توده‌ای که دارای توان بیشتری در مبارزه علیه رژیم باشد، به وجود آید. (از پرونده روحانی در مرکز اسناد انقلاب اسلامی). یکی از آثار شعاعیان کتاب «شوروی ونهضت انقلابی جنگل» بود که ضمن آن به نقد سیاست‌های شوروی در قبال نهضت جنگل پرداخته بود. وی دربارۀ اعراب و فلسطین هم مطالبی منتشر کرده بود. (پیش از این هم شرحی دربارۀ زندگی وی گذشت).

بهزاد نبوی طی مصاحبه‌ای که با هفته نامه «شاهد» کرده شرح فعالیت‌های خود را از سال ششم دبیرستان بیان کرده و در نهایت با اشاره به حضورش در جبهه ملی سوم و جدایی از آن، به همکاریش با مصطفی شعاعیان پرداخته است. وی به طور ضمنی به تطهیر شعاعیان پرداخته، او را مارکسیست به معنای معمول ندانسته، اظهار می‌دارد که «نماز می‌خواند، اما روزه نمی‌گرفت» و به «عرفان اعتقادی فراوان داشت. زندگی عرفا و عرفان را مطالعه کرده و به آن عمل می‌کرد» وی با اشاره به اینکه در سا ل49 تشکل‌شان را به همراه دیگر اعضا سامان داده با چریک‌های فدایی و سازمان مجاهدین تماس برقرار کردیم. به آشنایی خود با سازمان مجاهدین می‌پردازد و می‌گوید که سازمان مجاهدین «برای ماهایی هم که مطالعات اسلامی ما عمق نداشت، خیلی جاذب بود. جزوۀ شناختشان، جزوۀ اقتصاد به زبان ساده‌شان را، راه حسین شان، این‌ها را من از 49 خواندم و سمپاتی پیدا کردم.» نبوی در مرداد 51 دستگیر و زندانی شد. وی با اشاره به اینکه در زندان ارتباطش را با مجاهدین برقرار می‌کند،می‌گوید: به رهبران سازمان از نظر ایدئولوژیک خیلی اعتقاد داشته و در موارد مختلف، بعضا حتی به جای مراجعه به رساله، به آن مراجعه می‌کردم... البته به وقتی مطالعه می‌کردم، افکار مجاهدین خلق را، می‌فهمیدم که این‌ها یک حرف‌هایی می‌زنند که مارکسیستی است، چرا که مطالعه مارکس هم داشتم و با شعاعیان در زمینۀ سیاسی ـ اجتماعی مارکسیستی خیلی بحث و گفتگو داشتم، خب من مارکسیسم را می‌دانستم و می‌فهمیدم خیلی حرف‌هایی که مجاهدین می‌زنند مارکسیستی است، ولی تصور می‌کردم که آن‌ها به اسلام مسلط هستند و آنچه می‌گویند، منطبق بر اصول اسلامیت و حتی عین مفاهیم اسلامی است. خوشحال بودیم که مثلا امیرالمؤمنین هم نظرات مارکس را تأیید می‌کند و یا به قول مجاهدین خلق، زودتر از مارکس، آن حرف‌ها را زده است.» وی می‌گوید پس از مارکسیست شدن سازمان، رابطۀ من با آن‌ها خراب شد. وی با اشاره به اینکه مرحوم رجایی و دوزدوزانی هم همین مراحل را طی کرده بودند، می‌افزاید «من و رجایی و چند نفر دیگر، کم کم همدیگر را پیدا کردیم. شروع کردیم کار کردن... و از آن موقع به بعد باجدیت در خط اسلام اصیل و خالص شروع به کار کردیم.» (بنگرید: نیمه پنهان، چریک‌های پشیمان) دفتر 16)

[8]- عزت شاهی نوشته است: بهزاد نبوی بی‌اجازه مجاهدین آب نمی‌خورد و طرفدار پروپاقرص ایشان بود. ولی چون آدم روشنی بود بعد از چند بار صحبت و اقامه دلیل و برهان با من به لحاظ فکری همراه شد. خاطرات، ص 397.

[9]- وی شرحی در این باره در نامه‌اش (با عنوان نامۀ مهندس بهزاد نبوی به ریاست محترم جمهوری) برای ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در تاریخ 25/2/71 (ص 10) نوشته است.

[10]- دیدگاه‌های چپ جناح نبوی ـ سلامتی، و همچنین برداشت‌های قرآنی ـ دینی منفصل از دین شناسی روحانیت، مسائلی بود که میان دسته‌ای از افراد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی وجود داشت. آقای سلامتی که در آغاز انقلاب تخصص در مباحث عقیدتی داشت، پس از انقلاب کتابی با عنوان «مباحث ایدئولوژیک اصول اعتقادی اسلام» (از محمد ـ س) منتشر کرد و مطالب شگفتی درباره دیدگاه‌های اقتصادی اسلام در آن اظهار داشت. از آن جمله مطالبی بود که مجاهدین خلق درباره جامعۀ توحیدی اظهار می‌کردند و در تعریف، آن را بر جامعۀ بی‌طبقۀ مارکسیستی تطبیق و ترجیح می‌دادند. جامعه‌ای که هیچگونه مالکیتی در آن معنا ندارد. در آغاز ص 84 آمده است: «باید دانست که در اسلام قبل از رسیدن به جامعۀ توحیدی، که در آن هیچکس این اجازه را به خود نمی‌دهد که ادعای مالکیت چیزی را بکند... سه نوع مالکیت وجود دارد.» بنابراین مالکیت خصوصی که اکنون پذیرفته می‌شود، یک ضرورت است که در نهایت باید از میان برود. ایشان حتی حکم ارث را نیز زیر سؤال می‌برد: ارث بردن نیز اصالت ندارد؛ زیرا که «تنها خداوند وارث آسمان‌ها و زمین است» حدید / 10(همان، ص 85) شگفت است که ایشان با تمسک به آیۀ ﴿وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ آن را با ارث فقهی تطبیق داده و برآن است که حکم ارث ـ با آن تأکیدی که قرآن و فقه اسلامی بر آن دارد ـ با این آیه باید کنار گذاشته شود. به نظر ایشان پیغمبر و ائمه مالکیت خصوصی را بنا به ضرورت پذیرفته‌اند: «این بدان علت بود که چون هنوز توده‌های مردم و حتی برخی از خواص آن‌طور که باید هنوز از لحاظ ایمانی به مرحلۀ کمال نرسیده و هنوز آن فرهنگ و خصوصیت‌های فردی گذشته در درونشان وجود داشت (یعنی روحیات خرده بورژوازی) از بین نرفته بود، درصورتی که همه چیز را عمومی اعلام می‌کردند، افت تولیدی بوجود می‌آمد. (همان، ص 85) ایشان نظرات دیگر دین شناسانه نیز دارند. آنجا که باز در ادامۀ شرح فرایند تکاملی انقلاب، به تفسیر قرآن پرداخته، آیاتی که خداوند را مالک همه چیز می‌داند ﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ با آیات مالکیت خصوصی مغایر می‌بیند و رمز این «دوگانگی» را «ضرورت فرآیند تکاملی انقلاب می‌داند که در هرعصر و زمان ومکان ایجاب می‌کند» (همان، ص7) معلوم نیست این دو قسم آیه که مالکیت انسان وخدا را در طول یکدیگر می‌داند، چگونه به نظر ایشان «دوگانه»آمده است. شگفت‌ترآن است که آقای سلامتی درمصاحبه‌شان دربارۀ گروه‌های تشکیل دهندۀ مجاهدین انقلاب و از جمله خودشان می‌گویند:«گروه‌هایی که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند، حسنشان در این بود که مارکسیسم و سوسیالیزم در طرز تفکرشان نفوذ نکرده بود و مبنای حرکتشان بر ارزش‌ها و دیدگاه‌های اسلامی بود و به همین دلیل خود را از مجاهدین خلق جدا می‌کردند.» صبح امروز، 16/4/1378، ص 6.

[11]- بنگرید به مصاحبۀ آقای سلامتی در صبح امروز، 16/4/1378.

[12]- در تاریخچۀ گروه‌های تشکیل دهنده، از مجموعه دو جلدی، مجلد اول، منهای مقدمه و شرحی کوتاه در باره امت واحده، همه دربارۀ منصورون و فعالیت آنان است که نشانگر حجم کار آنان پیش از انقلاب در قیاس با سایر گروه‌هایی است که به مجاهدین انقلاب پیوستند.

[13]- تاریخچۀ گروه‌های تشکیل دهنده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ج 1، ص 53ـ 61. غلامحسین صفاتی در اصفهان به شهادت رسید. (6/بهمن/56). ایشان در اواخر با شهید اندرزگو ارتباط داشت. در واقع بیشتر کسانی که به دلیل مذهبی بودن از سازمان مجاهدین بریده بودند، با شهید اندرزگو ارتباط برقرار کردند. اندرزگو به نوعی مسؤولیت تدارکات سازمان را بر عهده داشت و با احساس انحراف در آن شروع به حمایت از افراد مذهبی سازمان کرد که از انجا رانده شده و یا خود بیرون آمده بودند. دربارۀ صفاتی، به توضیحات خواهرش در کیهان فرهنگی، ش 199، ص 17 مراجعه فرمایید.

[14]- همان، ص 61. نام منصورون از آیۀ قرآن ـ ﴿إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ١٧٣ گرفته شده است.

[15]- ایشان که روابطی هم با مجاهدین داشته است، اظهار می‌داشت که پس از ماجرای ارتداد، وقتی کریم رفیعی از من دعوت کرد، نظرش را درباره مسائل مذهبی و ارتباط با روحانیت سؤال کردم، او از من خواست دیدگاه‌هایم را بنویسم که برایش جزوه‌ای با عنوان «متد اجتهاد، روش کار روی کتاب و سنت» نوشتم و لزوم پایبندی به دریافت روحانیت را از دین و پیروی آن، یادآور شدم. پس از آن بود که به این تشکیلات پیوستم. آقای ذوالقدر در یادداشت کوتاهی نوشتند: بنده از سال 55 به این گروه وصل شدم و به دلیل تجربۀ تلخی که از کار با مجاهدین خلق وجود داشت، و حساسیت‌های این جانب بر روی مسائل فکری، بحث مفصلی را بر روی مبانی فکری، با این گروه داشتم و پس از آنکه اطمینان حاصل کردم که مشکلات و انحرافات مجاهدین خلق را ندارند، و نظرات بنده را در خصوص مسائل زیربنایی فکری پذیرفتند، ارتباط برقرار شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن این ارتباط ادامه یافت. جزوه‌ای از همان اوائل در خصوص اجتهاد و ضرورت تبعیت از فقیه عادل جامع الشرایط نوشتم که گروه آن را پذیرفت و مبنای کار خود قرار داد. از آن پس حرکت‌های این گروه در حقیقت در رابطه با حوزه علمیه قم قرار گرفت و از طریق حضرت آیت الله راستی با مقام مرجعیت و فقاهت متصل گشت. باید گفت عملیات‌های نظامی سال 57 که گروه به خوزستان رفت، براساس اخذ مجوز از حوزۀ علمیه انجام شد. در قم آیت الله راستی و در اهواز آیت الله جزایری در جریان جزئیات امور قرار داشتند و اساسا رفتن این گروه به اهواز براساس خواست روحانیت آنجا از طریق آیت الله راستی و آیت الله شرعی انجام شد. حتی در بیانیه‌های مربوط به این عملیات‌ها نام علما، مدرسین و فضلای حوزه علمیه قم تصریح شده است. منصورون در شرایطی بر این مباحث و مطالب تأکید می‌کرد که اساسا روحانیت و فقه و اجتهاد در اندیشۀ گروه‌های مسلح قبل از انقلاب، محلی از اعراب نداشت و بعضا مورد تخطئه قرار می‌گرفت. امیدوارم مطالب مفید واقع شوند. با تشکر (یادداشت شخصی آقای ذوالقدر).

[16]- پس از سال‌ها بحث و اختلاف، رهبران این سازمان به نتیجه رسیدند که آن را منحل کنند. در سال 1370 تنی چند از اعضای سابق (نبوی، سلامتی، تاج زاده، صادقی و... یعنی جناح چپ سازمان) بار دیگر گرد هم جمع شده، با نام جدید «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران» یعنی با افزون کلمۀ ایران ـ دوباره این گروه را تشکیل دادند. این در حالی بود که افراد دیگر، بیشتر در سپاه مشغول بودند و مشارکتی در آن نداشتند. طبعا این تصور نادرست است که سازمان جدید همان سازمان قدیمی است.

حضور تفکر فقاهتی در بخشی از سازمان، سبب شد تا اگر اطلاعیه‌ای هم دربارۀ شریعتی داده می‌شد، نگرش انتقادی هم در آن باشد. از جمله در بیانیۀ شماره 66 که به مناسبت سالروز شهادت معلم شهید دکتر علی شریعتی انتشار یافته، (ص 8) آمده است که «به دلیل داشتن دید غیر فلسفی و حاکمیت دیدگاه علمی و جامعه‌شناسی که در نوشته‌هایش به چشم می‌خورد، هرگز فرصت و امکان آن را نیافت تا با پرداختن به اصول بنیادی و مفاهیم فلسفی و عمیق اسلام، یک سیستم منسجم و اصیل را ارائه دهد و همان طور که ذکر شد، بیشتر به انگیزش «شور انقلابی اسلامی» پرداخت ولی نتوانست «شعور و بینش عمیق اسلامی» و نیز «شناختی اصولی و پایه‌ای ارائه دهد». این نگرشی است که حکایت از موضع شماری از رهبران این گروه که پیش از انقلاب به فعالیت‌های مذهبی مشغول بودند، دارد. در این رساله انتقادهای دیگری هم از تفکر دکتر شریعتی صورت گرفته که از آن جمله انتقاد از وی به دلیل حملات فراوانش به فلسفۀ اسلامی است.

[17]- بنگرید: تاریخچۀ گروه‌های تشکیل دهنده، ج 1، ص 129ـ143.

[18]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید مهدی عراقی، ص 393.

[19]- همان، ص 395.

[20]- درباره وی بنگرید به توضیحات آقای آوایی در خاطرات سید احمد آوایی، ص 32ـ35.

[21]- درباره گروه حزب الله بنگرید: خاطرات سید احمد آوایی، ص 54ـ56.

[22]- ایشان نام گروه شهید سبحانی را چنین نوشته‌اند: شهید عبدالحسین سبحانی (روحانی جوان) شهید در سال 1351؛ شهید عزیز صفوی (سال 56) غلامعلی رشید (که این اطلاعات از یادداشت ایشان است و فعلا جانشین رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح هستد) سید احمد آوایی (نماینده کنونی مجلس) حمید صفری (سردار سپاه) عیدی فعال (شاغل در جهاد کشاورزی) حمید آستی (دبیر) اما گروه حزب الله در خرمشهر عبارت بودند از: فرزاد قلعه گلابی (در خارج از کشور) شهید محمدعلی جهان آراء، شهید علی جهان آراء (شهید در سال 56) رضا بصیرزاده، سید مرتضی نعمت زاده؛ اسماعیل زمانی؛ شهید کریم رفیعی، اما گروه برادران اهوازی و مسجد سلیمانی، محسن رضایی، علی شمخانی، اسماعیل دقایقی (شهید در جنگ) مجید بقایی (شهید در جنگ)، مرتضایی و... افراد دیگری هم مانند مهدی نصر دار (شهید در سال 55) حسن هرمزی (از اندیمشک شهید در درگیری در اصفهان در سال 55) شاه صفدی (ازاهواز و شهید در درگیری در اصفهان در سال 55) از همین گروه منصورون است. (یادداشت شخصی آقای رشید برای همین کتاب نوشته شده در 5/5/85).

[23]- خاطرات سید احمد آوایی، ص 79ـ84.

[24]- بنگرید به «مجموعه بیانیه‌ها و اطلاعیه‌ها»ی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دفتر اول، ص 15. سازمان پس از معرفی کانداتوری بنی صدر به مخالفت با وی برخاستند. جریان سخنرانی بنی صدر به این دلیل هم بود که وی یکی از نخستین نویسندگانی بود که در جریان ارتداد داخلی سازمان مجاهدین بر ضد آن موضع گرفت و در کتاب «منافقان از دیدگاه ما» عنوان منافق به آن‌ها داد. طبعا اکنون که مجاهدین انقلاب در برابر مجاهدین خلق شکل می‌گرفتند، طبیعی بود که او سخنران مراسم افتتاحیه هم باشد.

[25]- گروه‌های تشکیل دهنده، ج 2، ص 191. بنگرید به مصاحبه آقای فدائی که تقریبا ارشد این گروه بوده است در سایت الف: www. alef. ir/content/view/40767.

[26]- یکی از اعضای این گروه، حسین فدایی است ک در حال حاضر، دبیر جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی است.

[27]- بنگرید به مصاحبه پیشگفته آقای فدایی در سایت الف.

[28]- بروجردی در جنگ تحمیلی به شهادت رسید. حسین صادقی فعلا مدیر کل امور خلیج فارس در وزرات امور خارجه است و آقای صفوی در مرکز اسلامی انگلیس در لندن فعالیت دارد.

[29]- دربارۀ این گروه و فعالیت‌های آن نیز بنگرید: خاطرات اکبر براتی، ص 46ـ50ت.

[30]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، مهدی عراقی، ص 300.

[31]- همان، ص 314ـ315.

[32]- همان، ص 330ـ333، 374.

[33]- دربارۀ فهرستی از اختلافات این دو جناح از زبان سلامتی، بنگرید:صبح امروز، 16/4/1378، ص 6.

[34]- بنگرید: روایت پایداری، ص 310ـ312. از اتهامات آقای فاکر ارتباط با گروه ابوذر بود. در این باره نیز بنگرید به: تاریخ شفاهی گروه ابوذر، ص 51ـ73. آقای یونسی هم که آن زمان در نهاوند بوده می‌گوید: رفت و آمد آقای محمدرضا فاکر خراسانی و سخنرانی‌های مؤثر و جذاب ایشان در تقویت روحیه مذهبی نقش داشت. همان، ص 97 و نیز درباره ارتباط‌های نزدیک‌تر بنگرید:همان، ص 102ـ 103. ظاهرا یک اختلاف نظر وجود داشته و آن اینکه آقای فاکر، مشی مسلحانه را نمی‌پذیرفته است. همان، ص 120ـ121.

[35]- بنگرید: تاریخ شفاهی گروه ابوذر، فهرست اعلام، ذیل نام شریعتی.

[36]- درباره وی بنگرید به گزارش ساواک در: یاران امام به روایت اسناد ساواک، مرحوم ایت الله عبدالرحیم ربانی شیرازی، ص 329ـ330 در آنجا ساواک گزارشی از فعالیت‌های این گروه آورده است.

[37]- بنگرید: تاریخچۀ گروه انقلابی ابوذر از بدو تأسیس تاکنون، تهران، 1357 ش. عبدالله خدارحمی، بهمن منشط، حجت الله عبدی، ماشاءالله سیف، ولی الله سیف، روح الله سیف، جزو اعدام شدگان بودند. سازمان مجاهدین خلق در اوائل انقلاب اعلام کرده بود که شهدای گروه ابوذر وابسته به مجاهدین بوده‌اند. این مسأله تا آنجا بالا گرفت که پس از انقلاب، منافقین برای این شهداء سنگ قبرهایی درست کرده و آرم سازمان را روی آن‌ها زدند که برخی از خانواده‌ها آن‌ها را تخریب کردند. به هر روی، در جزوۀ پیش‌گفته ارتباط اینان با مجاهدین تکذیب شده است. گویا عده‌ای از اعضای این گروه بعدها در زندان یا بیرون به مجاهدین پیوستند که این خود سبب فراهم شدن چنین مسأله‌ای شد.

خوشبختانه گزارش تفصیلی فعالیت‌های این گروه در کتابی تازه چاپ تحت عنوان «گروه ابوذر» اثر حسین زرینی (تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381) به دست داده شده است.

[38]- بنگرید: تاریخ شفاهی ابوذر، ص 200ـ 201.

[39]- آنان عبارت بودند از:

آیات و حجج: منتظری، ربانی شیرازی، حسن صانعی، احمد جنتی، محمد علی گرامی، احمد منتظری قمی، صالحی نجف آبادی، صادق خلخالی، ابوالقاسم خزعلی، آذری قمی، ربانی املشی، جعفری گیلانی، محمد عیانی، مولانا، فاضل لنکرانی، محمد مؤمن، عباس محفوظی، انصاری شیرازی، علی اصغر احمدی، محمد صادق کرباسچی، علی مشکینی، محسن عندلیب، محمد یزدی، امید نجف آبادی، عبدالمجید معادیخواه. به گزارش ساواک درباره ماجرای گروه نهاوند و کشته‌شدن پاسبان محمدرضا مدنی در قم و تبعید 27 نفر از علما و فضلای قم، بنگرید به: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله ربانی املشی، ص 186ـ177.

آیت الله خامنه‌ای در حاشیۀ مبحث گروه ابوذر (درچاپ کتاب حاضر) نوشته‌اند: اعدام گروه ابوذر که جوانانی پرشور و متدین بودند، انعکاس گسترده‌ای در همه جا داشت و چهرۀ محبوب و مظلومی از آنان در ذهن‌ها تصویر کرد. در خود نهاوند بر اثر همین احساس یک گروه جوان مبارز و پرشوری شکل گرفت که با اینکه هیچ تماسی با گروه ابوذر نداشتند، مشی آنان را تعقیب کردند و به نشانۀ تبعیت از آنان خود را گروه ابوذر 2 نامیدند و پس از چندی آن‌ها هم دستگیرشدند. من در سال 54 در زندان کمیتۀ مشترک در تهران، مدتی با یکی از آنان به نام محمدرضا علی حسینی هم سلول بودم. این شخص اکنون نماینده‌‌ی نهاوند در مجلس شورای اسلامی است. شرح حال و گزارش تبعید برخی از این افراد را آقای طاهری خرم آبادی هم در خاطراتشان (صص 115ـ118) آورده‌اند. اما اشاره به ارتباط آن با ماجرای گروه ابوذر نکرده‌اند.

[40]- تاریخ شفاهی سازمان مهدویون، ص 90.

[41]- همان، ص 94ـ96.

[42]- همان، صص 295ـ296 سند شمارۀ 2.

[43]- همان، ص 101ـ 102.

[44]- بنگرید: مواضع گروه‌ها در زندان، ص 23ـ 24.

[45]- تاریخ شفاهی سازمان مهدویون، ص 103.

[46]- تاریخ شفاهی سازمان مهدویون، ص 123.

[47]- شرح تفصیلی این اقدامات را بنگرید در: تاریخ شفاهی سازمان مهدویون، ص 107 به بعد.

[48]- بنگرید: تاریخ سیاسی بیست و پنچ ساله، ج 1، ص 427.

[49]- تاریخ شفاهی سازمان مهدویون، ص 246ـ 247.

[50]- وی یکی از چهره‌های مبارز پیش از انقلاب است که از دهۀ 40 فعالیت مبارزاتی خود را آغاز کرده و جزو ارکان جنبش دانشجویی و سپس مبارزات اسلامی ضد رژیم بود. وی از افرادی بود که در برنامه‌های مسجد هدایت مرتبا شرکت می‌کرد و با آیت الله طالقانی هم ارتباط نزدیکی داشت (در این باره بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 419، 421) طاهری در اصل کارمند وزارت راه بوده و پس از انقلاب عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و نماینده کازرون در مجلس شورای اسلامی شد.

[51]- در حال حاضر در روزنامۀ رسالت فعالیت می‌کند.

[52]- اعدام شده در اسفند سال 54. برخی از یادداشت‌های وی در زندان حکایت از ایمان مذهبی او دارد. بنگرید: بذرهای گلگون، ص 160ـ 164.

[53]- کاندیدای ریاست جمهوری، 1380.

[54]- بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، ص 80.

[55]- خاطرات رجبعلی طاهری، ص 81.

[56]- بنگرید: همان، ص 84ـ 85.

[57]- آن‌ها که رفتند، ص 222.

[58]- همان.

[59]- همان.

[60]- بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، ص 93. به نوشتۀ ایشان با برگزاری جلسات آموزشی که در زندان شیراز برگزار می‌شد، هیچ‌یک از زندانیان سیاسی شیراز جذب مجاهدین و مارکسیست‌ها نشدند. همان، ص 94. در این باره باید عبدالله شهبازی را که بسیار جوان بود، استثناء کرد که به رغم سوابق مذهبی و ارتباطی که با مرحوم ربانی شیرازی و محیی الدین حائری داشت، تحت تأثیر عمویی، توده‌ای شد و پس از انقلاب مجدد مذهبی گردید.

[61]- آن‌ها که رفتند، ص 223.

[62]- خاطرات رجبعلی طاهری، ع ص 93.

[63]- ایشان گفتند: به قدری متشرع بود که وقتی سرکلاس، استاد زن بود، ته کلاس می‌نشست و تا آخر کلاس سرش روی صندلی پایین بود. وی اوائل به یک جلسۀ عرفانی که آقای ابراهیم کریم حقیقی اداره می‌کرد گرایش داشت که من او را به گروه وصل کردم.

[64]- بعد از انتشار این متن، آقای شهبازی ضمن نگارش نام‌های به بنده شرحی از تشکیلات که در شیراز بوده ارائه دادند. ایشان نوشتند که گروه آنان در سال 1348 از افراد ذیل تشکیل یافته است: سید معزالدین حسینی (فرزند آیت الله حاج آقا نورالدین شیرازی) سید اصغر شاپوریان، جواد مظفر، عباس وفایی، عبدالله علی قنبری و عبدالله شهبازی. این تشکیلات ربطی به آنچه که آقای طاهری از سال 52 به بعد راه انداخت نداشت و ایشان از این تشکل آگاه نبود. ساواک به رغم دستگیری شماری از این افراد از این گروه آگاه نشد. ایشان افزوده‌اند: یکی از مهمترین اقدامات سازمان ما تدوین و نشر اعلامیه مرجعیت حضرت امام در مراسم ختم مرحوم آیت الله سید محسن حکیم بود. سخنران آن مجلس آقای پیشوا بود و در اواسط سخنرانی چند بار آقای شاپوریان و این جانب از منبر بالا رفتیم و آقای علی محمد دستغیب روی پله دوم ایستاد و اعلامیه را خواند. پس از متفرق‌شدن نیروهای انتظامی او را دستگیر کردند که مرحوم آیت الله صدرالدین حائری با شجاعت جلو رفته دست او را گرفت و او را به میان روحانیون آورد. من هم یکی دو ساعت بعد دستگیر شدم. آقای شهبازی می‌افزاید: سازمان ما به گردآوری اسلحه و مهمات نیز پرداخت و انباری مخفی فراهم آورد ولی هیچ عمل مسلحانه‌ای انجام نداد زیرا درباره شرعی‌بودن و درست‌بودن مشی مسلحانه تردید جدی داشتیم. بنابراین انفجارهای شیراز ربطی به ما نداشت. در هسته مرکزی سازمان ما از نظر مطالعاتی تقسیم کار وجود داشت. آقا معز الدین مأمور پژوهش درباره تاریخ فدائیان اسلام بود و من در زمینه تاریخ حزب توده و کمونیستم کار می‌کردم. هسته مرکزی سازمان ما در ارتباط با آقایان سعید شاهسوندی و ستار کیانی، به ناگاه متوجه وجود یک سازمان مخفی مشابه ـ سازمان مجاهدین خلق- شد؛ ما تلاش کردیم این سازمان را بشناسیم. متأسفانه رابط ما با سعید شاهسوندی تحت تأثیر او قرار گرفت و ما را لو داد. یعنی وجود سازمان ما و عضویت خود در این سازمان را به اطلاع سعید رسانید. سازمان مجاهدین خلق که هنوز رهبرانش دستیگر نشده و به این نام نیز شناخته نمی‌شد، تقاضا کرد که به آن‌ها بپیوندیم. مذاکره آغاز شد. حاضر بودند تمامی اعضای هسته مرکزی شش نفره ما را به عضویت سازمان بپذیرند. ما به دلیل اختلاف ایدئولوژیک نپذیرفتیم. مسأله اساسی ما تلقی سازمان از مرجعیت بود. گفتیم که ما مقلد آیت الله خمینی هستیم و مرجع شما کیست؟ و زمانی که با پاسخ‌های مبهم در زمینه مرجعیت مواجه شدیم، پاسخ منفی دادیم. (پایان تخلیص نوشته آقای شهبازی).

در این باره تذکر دو یا چند نکته اهمیت دارد. نخست آنکه خاطرات آقا معزالدین حسینی در این باره مفصل است که مع الاسف با اینکه دو جلسه خدمتشان بودم، اجازه نشر نیافت. و اصل آن هم از بین رفت. دوم و مهم اینکه این تشکل مربوط به پیش از جریان‌های آقای طاهری است و به لحاظ زمانی باید آن‌ها را از یکدیگر تفکیک کرد. با این اصلاح مشکلی در متن باقی نمی‌ماند. نفری که این تشکل را با سازمان مجاهدین در میان گذاشت آقای مظفر است که گفتند وقتی آن تشکیلات وسیع را دیده‌اند احساس کرده‌اند که می‌باید این تشکل کوچک را به آنان معرفی کنند. قرار شد مطالبی بنویسند که تاکنون چیزی به بنده داده نشده است. متن کامل نوشته آقای شهبازی را که نکات زیادی در باره مبارزات موجود در شیراز داشت در سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران (historylib. com) گذاشتیم.

[65]- این مطالب را عصر روز 31 شهریور 1381 به وسیله تلفن از آقای کنگرلو گرفتم.

[66]- استاد دکتر سید حسین مدرسی طباطبائی به بنده فرمودند که مدتی هم محمد در منزل ایشان پنهان شده بود. آقای ابراهیمی گفتند که آن زمان من چند بار به دیدار او رفتم و بعد از من سید مهدی هاشمی با او در ارتباط بود. در مدتی که محمد مخفی بود پدرش هم از وی اطلاعی نداشت و کوشید از طریق آقای فلسفی یا حسن سعید با دولتی‌ها تماس گرفته شده و اطمینان یابد که او دستگیر شده است یا نه. اسناد مربوطه را بنگرید در: یاران امام به روایت اسناد ساواک کتاب 38، ص 150، 152، 191.

[67]- آیت الله کفعمی نفوذ زیادی در زاهدان و در تمام دستگاه‌های اداری آن ناحیه داشت و بسیار محترم بود ایشان مدرسه‌ای هم در آنجا داشت که بسیاری از افرادی که به زاهدان می‌آمدند در آنجا استراحت می‌کردند. ایشان شخصا به بسیاری از افراد برای خروج از ایران کمک کرده و حتی به آنان کمک مالی می‌کرد. وی کارهای زیادی هم از طریق مرز زابل در افغانستان انجام می‌داد. گویا سفر اخیر علی اندرزگو هم از طریق ایشان تدارک شده و او به پاکستان آمده بود. (به نقل از آقای شیخ حسن ابراهیمی).

[68]- درباره اسناد این دوره وی بنگرید : شهید حجت الاسلام محمد منتظری (یاران امام به روایت اسناد ساواک، ش 38)

[69]- دکتر محمدعلی هادی پیش از همه این‌ها در پاکستان مستقر شده بود و وی بود که محمد منتظری را از ایران به پاکستان منتقل کرده از آنجا به سوریه و عراق فرستاد. بعد از آنکه آقای شیخ حسن ابراهیمی به پاکستان آمد، جانشین هادی در کراچی شد و امور به وی سپرده شد. کار ایشان تهیه گذرنامه و آماده کردن وسائل رفت و آمد افراد به سوریه بود. ارتباط با فلسطینی‌ها هم در پاکستان برقرار بوده و از این طریق به فلسطینی‌ها کمک می‌شد. آن زمان الفتح در کراچی دفتر داشت و کارهای گذرنامه فلسطینی‌ها را شیخ حسن ابراهیمی انجام می‌داد. معمولاً افرادی که به پاکستان می‌آمدند تا به سوریه و عراق بروند، گاه چند ماه می‌ماندند. آقای ابراهیمی به بنده گفتند که مدت‌ها در پاکستان و برای مدتی در سوریه و کویت بودم. کار ما تهیه وسائل سفر برای افرادی بود که از هر جریان و گروه مجبور به گریز از ایران بوده و یا برای مبارزه به خارج از کشور می‌آمدند.

[70]- خاطرات، ص 66.

[71]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، ش 37، ص 304، 310.

[72]- درباره استفاده روحانیون مبارز نجف از رادیو بغداد بنگرید به : گوشه‌ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، صص 83ـ84، 88ـ 94.

[73]- آقای شیخ حسن ابراهیمی گفتند: آقایان هادی (بیشتر در بحرین) و محمدتقی مدرسی (در کویت) و همینطور برادر آنان سید عباس، کمک بسیار زیادی به این تشکیلات کرده و امکانات زیادی در اختیار می‌گذاشتند. مقالات زیادی که درباره ایران که در النهاریا المستقبل منتشر می‌شد، کار برخی از مبارزین ایرانی بود، آنان مقالات یاد شده را تحریر مجدد کرده و در آن نشریات به چاپ می‌رساندند. این‌ها تأثیر زیادی روی جریان روشنفکری مذهبی شیعه در منطقه خلیج فارس به خصوص منطقه شرقیه عربستان داشتند. برادران مدرسی امکانات مالی فراوانی هم در کویت داشتند که از آن در راه مبارزه استفاده می‌کردند. بسیاری از طلبه‌هایی که بعدها در لبنان و قطیف و احساءموقعیت سیاسی یافتند، از برادران مدرسی تأثیر پذیرفته‌اند.

[74]- خاطرات علی جنتی، ص 121 ـ 125.

[75]- این مسأله، موضوع پژوهشی مستقل است که ارتباط جوانان انقلابی اعم از مسلمان و کمونیست ایرانی را از سال‌های ‌45 به بعد با انقلاب فلسطین و لبنان تشریح کند. برای مثال، ایرج سپهری از چریک‌هایی فدایی خلق که سال 52 در حال بازگشت از فلسطین به ایران به دست ساواک در آبادان کشته شد، خاطراتی نوشته با عنوان «از جبهۀ نبرد فلسطین» توسط سازمان چریک‌های فدایی خلق، که در سال 53 چاپ شده است. این کتاب نمونه‌ای از مشارکت یک جوان انقلابی ایرانی در میان فلسطینیان است.

[76]- خاطرات مرضیه حدیدچی، ص 113ـ 116. معمولا از طریق اینان بود که اعلامیه‌ها یا نوارهایی از امام توزیع شده و به ایران می‌رسید. برای یک نمونه بنگرید امام در آینه اسناد، ج 4، ص 461.

[77]- این سخن به نقل از حجت الاسلام حبیب اللهی است که خود مدتی در سوریه در کنار محمد منتظری بوده است. خود ایشان هم تلاش‌هایی از ایران، برای رساندن کمک مالی به گروه مزبور داشته است.

[78]- مجله میقات، سال سیزدهم، شماره 50، ص 146ـ 152.

[79]- یک نمونه‌اش را در خاطرات حدیدچی بنگرید: ص 126ـ 130.

[80]- گزارش این تحصن و اعتصاب را از زبان مرضیه حدیدچی که خود در آنجا بوده است بنگرید در: خاطرات مرضیه حدیدچی، ص 142ـ 145.

[81]- در خصوص مورد اخیر یعنی درخواست آزادی سید مهدی هاشمی بنگرید به توضیحات علی جنتی در پاورقی کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی، ص 146.

[82]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، ش 37، ص 307، 316.

[83]- خاطرات ابوالفضل توکلی بینا، ص 139ـ 140.

[84]- بنگرید: یاران امام... شهید رجایی، ص 303ـ 304، 325.

[85]- بنگرید: برفراز خلیج فارس، ص 350ـ 352.

[86]- بنگرید: خاطرات مرضیه حدیدچی، ص 263ـ 264.

[87]- خاطرات، بهجت افراز، ص 50ـ 52.

[88]- همان، ص 266.

[89]- همان، ص 266ـ 267.

[90]- خاطرات بهجت افراز، ص 54.

[91]- آیت الله خامنه‌ای در خاطرات خود از آمدن نواب صفوی به مشهد به دعوت عابدزاده و وارد شدن آنان به مهدیۀ عابدزاده یاد کرده‌اند. بنگرید: مجلۀ پانزده خرداد، ش 5 (آذر 70) ص 6 این قبیل مدارس اسلامی به صورت تک مدرسه در بسیاری از شهرهای ایران طی سه دهه پیش از انقلاب تأسیس شد که نقش زیادی در پرورش نسل مذهبی ـ انقلابی داشت. برای نمونه می‌توان به دبستان ملی رضوی مشهد اشاره کرد که بانی آن حاج حسین فرشتیان بود. این مدرسه که تابع برنامه‌های آموزش و پرورش بوده و مدرک هم می‌داد کارش را با شعار دین ـ تربیت ـ دانش در سال 1345 ش آغاز کرد. در مدرسه یاد شده فرزندان برخی از چهره‌های انقلابی مشهد آن روزگار تحصیل می‌کردند که برای نمونه می‌توان به تحصیل فرزندان مرحوم هاشمی نژاد، و آقایان سید علی خامنه‌ای و واعظ طبسی در این مدرسه اشاره کرد. به گفتۀ آقای حسن فرشتیان این دبستان پیش از انقلاب توسط رژیم شاه تعطیل شد.

[92]- گزارش‌های جالب بر جای مانده از ساواکی‌ها در این مسجد، دامنۀ فعالیت مسجد، اسامی شرکت کنندگان فعال وحتی برخی از نکات تاریخی بسیار جالب را نشان می‌دهد. از جملۀ گزارشی از سخنرانی آقای هاشمی است که جلسۀ بعد، روی منبر اعلام می‌کند،کسی که درس قبلی را حفظ کرده، آن را بازگو و از آن انتقاد کند. شهید رجایی بر می‌خیزد و مطالب گفته شده را بیان کرده و اعتراض می‌کند که آقای هاشمی به آن جواب می‌دهد. بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید رجایی، ص 172ـ 173 در آن جلسه آقای هاشمی بر ضد کمونیستت‌ها صحبت کرده بود و اعتراض مرحوم رجایی این بود که ما تنها در مسألۀ خداوند با آن‌ها اختلاف نظر داریم و «کمونیسم حقیقی، عقیده‌ای است منهای خداوند» شهید رجایی خود در جای دیگری با اشاره به آن شب می‌گوید: شبی در مسجد هدایت آقای هاشمی رفسنجانی سخنرانی می‌کرد و درباره مشرکین و موحدین صحبت می‌کرد و در اینجا از کمونیست‌ها به شدت انتقاد کرد. هفتۀ بعد من به عنوان سؤال گفتم که ما با آن‌ها در مسألۀ اعتقاد به خدا اختلاف داریم. نامبرده نظر من را رد کرد و من نیز که تا آن موقع تحت تأثیر کتاب «پس از کمونیسم حکومت حق و عدالت» تألیف عبدالحسین کافی آن طور فکر می‌کردم، نظرم تغییر کرد. همان، ص 327.

[93]- خاطرات آیت الله ابوالقاسم خزعلی، ص 109.

[94]- یاران امام به روایت اسنادت ساواک، شهید رجایی، ص 298ـ 299. این جلسه از سوی انجمن اسلامی مهندسین تشکیل شده و موضوع صحبت تحریف بوده است.

[95]- برای نمونه بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 142. مجموعه اسناد پروندهت آقای مهدوی کنی که اخیرا چاپ شده است (1386) حاوی گزارش سخنرانی‌های آقای کنی در مسجد جلیلی است. ساواک این مسجد را «محلی برای اجتماع روحانیون مخالف و عده‌ای طرفداران احزاب و دستجاب افراطی دانسته» و آن را کنترل داشت. در این سخنرانی‌ها می‌توان گرایش یک روحانی انقلابی و مواضع فکری و اجتماعی او را در شرایط پیش از انقلاب دریافت. برای نمونه وی در یک سخنرانی در شهریور 1345 روی تبلیغات مذهبی تأکید دارد و اینکه گویندگان مذهبی ما تبلیغ درست دین را نمی‌کنند و با «برنامه‌های خراقانی از قبیل شمع روشن‌کردن و گریه‌کردن و اینکه هرکس زیاد عبادت کند به بهشت خواهد رفت، مردم را مشغول نموده‌اند» (آیت الله محمدرضا مهدوی کنی به روایت اسناد ساواک، ص 21) حمله به مجله «زن روز» در سخنرانی دیگر آمده و از توصیه‌های این نشریه برای گسترش فساد انتقاد کرده است (ص 25) ایشان در سخنرانی دیگری در این باره دارد که تنها قوانین قرآن ضامن نجات بشر است و دیگر قوانین دارای عیب و نقص می‌باشد (ص 31) در ادامۀ برخی از این صحبت‌ها، احمد صادق هم اظهار نظرهایی داشته که در این گزارش‌ها آمده است (ص 32) گاهی هم احمد صادق خودش سخنرانی می‌کرد (ص 79) گسترش فساد در جامعه وفراوانی مراجعان به دادگستری‌ها و مباحثی که در سمینار زنان مطرح شده بوده، از مسائل است که مورد تأکید ایشان در سخنرانی دیگری در آبان 45 بوده است. انتقاد از کارهای دولت به طور مستقیم و غیر مستقیم در سخنرانی‌های ایشان مطرح می‌شده است از جمله اینکه «گفت: چند چیز است که قرآن منع کرده و حالا دولت انجام می‌دهد. یکی حجاب زن، یکی حقوق به اصطلاح مساوی زن و مرد و چیزهای دیگر (ص 42) بحث درباره موسیقی هم به صورت پرسش و پاسخ مطرح شده که آقای مهدوی فرموده‌اند: «سازندگان موسیقی یا دست به خودکشی زده‌اند، و یا مبادرت به اعترافاتی که نشان دهنده این مضرات است کرده‌اند»(ص 46) یک نمونه‌اش برادرزاده آقای مهدوی کنی است که ایشان شرح حال او را که کارش فلوت زدن بوده به تفصیل بیان کرده است. (ص 49ـ50) بحث از ورزش و شطرنج و فوتبال هم تقریبا به طور مرتب در این سخنرانی‌ها مطرح می‌شده است. در جلساتی هم که برخی از روحانیون انقلابی داشتند و در منزل شیخ حسین کاشانی مورد مشکوک ـ برگزار می‌شد یا در خانه دیگری بود اما شیخ حسین حضور داشت، گزارش‌هایی از آقای مهدوی کنی و مطالب اظهار شده از طرف وی آمده است (ص 107، 108، 109 و... ) مهدوی کنی یکی از ارکان ثابت این جلسات بوده و به همین دلیل نوع گزارش‌های این جلسات در پرونده وی هم ضبط شده است. آقای مهدوی از پیش از انقلاب در مبحث «اقتصاد اسلامی» تحقیقاتی کرده بود که در همین سخنرانی‌های مسجد جلیلی نیز گاهی از آن مطالب گزارش شده است (ص 82، 86، 88، 97 و بسیاری از صفحات دیگر). روشن است که هدف آقای مهدوی ارائه «نظام اقتصادی اسلام» بوده است. یکبار گفته بود «اسلام دین کاملی است و برای سیاست ـ حکومت و اقتصاد هرکدام برنامه‌های مفصلی دارد». در همان سخنرانی ضمن اعلام حرمت بهره‌های بانکی براساس فتوای امام از مردم خواسته بود پول‌های خود را در صندوق‌های تعاون و ذخیره جاوید مسجد لرزاده و غیره بگذارند (ص 197) گفتنی است که حسن توانایان فرد ـ اقتصاددان که اوائل انقلاب فراوان از وی نوشته و اظهار نظر شنیده می‌شد ـ از افرادی بود که مرتب در سال‌های ‌45ـ 47 در مسجد جلیلی حاضر می‌شد. از گزارش ساواک روشن می‌شود که نشریاتی هم در مسجد جلیلی تکثیر و به فروش می‌رسیده است ( ص 89) در مسجد جلیلی جلسات جشن نیمه شعبان هم برگزار می‌شده که در یکی از آن جشن‌ها که در مهر 51 برگزار شد علی حجتی کرمانی و شهید محلاتی سخنرانی بسیار تندی ایراد کردند. ( ص 238ـ 240) آقای مهدوی یکبار در اوائل سال 52 دستگیر شد اما ساواک با ارفاق وی را آزاد کرده به او هشدارد داد: «در صورتی که بخواهد مجددا رویه خلاف خود را دنبال کرده و با نتیجه‌گیری از تاریخ اسلام و تسری غیر منطقی آن به اجتماع کنونی ایران در سخنرانی‌های خود متعصبین مذهبی را علیه رژیم تحریک کند... به هیچ وجه درباره وی اغماض نخواهد شد.» (ص 269) در این مسجد گاه مرحوم با هنر، آقای امامی کاشانی، سید هادی خامنه‌ای و روحانیون دیگر هم سخنرانی می‌کردند. به ویژه در دوره‌ای که آقای مهدوی کنی ممنوع المنبر بود، این رویه مورد عمل قرار می‌گرفت. آقای مطهری هم گاه برای چندین شب متوالی در آنجا برنامه داشت (ص327) در اسفند 53 گزارش شده است که «مسجد جلیلی تهران پایگاه عناصر متعصب مذهبی وابسته به گروه‌ها و دستجاب برانداز و مضره شده است» (ص 231) در شهریور 54 ساواک به شدت روی آقای مهدوی کنی حساس شده و دستور تشکیل جلسه کمیسیون امنیت اجتماعی را درباره دستگیری و تبعید وی داده است (ص 345) مسجد جلیلی مرکزی برای رفت و آمد برخی از مجاهدین هم بود و داستان ارتدادآنان روی سخنرانی‌های آقای مهدوی تأثیر گذاشت. وی در سخنرانی خود در مهر 54 گفت: عده‌ای از جوان‌ها که همیشه مشت گره کرده خود را آماده مبارزات اعلام می‌کنند چرا نباید به نماز اهمیت بدهند در حالی که علی علیه السلام  که اول مبارز است نماز را خیلی اهمیت می‌داده است. نامبرده اظهار تأسف کرد که چرا باید اولاد مسلمان‌ها ماتریالیست و بی‌نماز شوند». (ص 357) آقای مهدوی کنی چند روز بعد در همان مهر 54 دستگیر و به بوکان فرستاده شد (ص 370) اندکی بعد به دلیل اعترافاتی که افراخته کرده بود به زندان کمیته شهربانی منتقل شد اتهام نامبرده همکاری با مجاهدین خلق بود (ص 387ـ 388) وی با اینکه به چهار سال حبس محکوم شده بود در آبان 56 آزاد گردید. آقای مهدوی در مهر سال 57 هم برای مدتی بازداشتت بود (ص 426ـ 417) آخرین بازجویی از وی نوزدهم دی ماه 57 است. (ص 430).

[96]- درباره نقش مسجد در این دوره بنگرید به: مسجد و انقلاب اسلامی، رضا شریف پور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، گویا اسناد موجود در ساواک درباره مساجد تهران نیز در دست انتشار است.

[97]- بنگرید: خاطرات آیت الله خزعلی، ص 127ـ 128.

[98]- بنگرید: هفت هزار روز، ص 472ـ 479، 487، 500.

[99]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله ربانی املشی، ص 122ـ 123.

[100]- فریاد بعثت، ص 67.

[101]- خاطرات آیت الله خزعلی، ص 131.

[102]- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 270.

[103]- بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 227 (و ص 229، 256ـ 257) و در حاشیۀ ص 227 به نقل از خاطرات الویری.

[104]- شرح تفصیلی این موارد را از زبان خود ایشان بنگرید: در «خاطرات آیت الله محمد یزدی» تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380.

[105]- بنگرید: یاران امام... شهید رجایی، ص 331ـ 334. شهید رجایی در آنجا سیر آشنایی و همکاری خود با احمد و رضا رضایی و تماس‌هایش با بهرام آرام را یاد کرده است.

[106]- بنگرید: یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب چهاردهم، شهید محمدعلی رجایی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378ش.

[107]- گزارشی که ساواک از اجرای یکی از برنامه‌های جنبی مذهبی به مناسبت نیمۀ شعبان، در این دبیرستان به دست داده، نشانگر نوع فعالیت این افراد است. بنگرید: یاران امام به روایت... شهید رجایی، ص 92ـ94 در همین کتاب، گزارش‌های دیگری نیز از رخدادهای جالب توجه در این دبیرستان آمده که نشان از بخشی از مبارزات فرهنگی سیاسی دارد که این چهره‌ها بدون آنکه داخل تشکل سیاسی خاصی باشند، به آن مبادرت می‌کرده‌اند. دبیرستان کمال از سال 1335 ش که توسط دکتر یدالله سحابی تأسیس شد تا سال 1353 فعالیت داشت. شرح تأسیس و فعالیت‌های آن و نیز اینکه جلسات انجمن اسلامی مهندسین هم آنجا برگزار می‌شد را بنگرید در: یاران امام به روایت... شهید رجایی، صص 85ـ 87).

[108]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید رجایی، ص 257. در برخی از جلسات آن در سال 1350 دکتر شریعتی نیز حضور داشت. همان، ص 244، 249.

[109]- وی از دوستان نزدیک شهید رجایی بود که طی سال‌های ‌متمادی در فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی شرکت داشت و سال‌ها در دبیرستان کمال و دبستان رفاه با وی همکاری داشت.

[110]- بنگرید به خاطرات احمد احمد، فهرست اعلام، ذیل نام اندرزگو.

[111]- بنگرید: یاران امام به روایت... شهید اندرزگو، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1377.

[112]- یادداشت‌های علم، ج 4، ص 124.

[113]- وی در ارتباط نزدیک با سازمان بود و گویا زمانی که وحید افراخته دستگیر شد و شمار فراوانی از روحانیونی را که به سازمان کمک کرده بودند لو داد، او نیز دستگیر شد و زیر شکنجه به شهادت رسید. درباره او بنگرید: بذرهای گلگون، ص 155ـ156.

[114]- قصه ساواک، ص 460.

[115]- خاطرات موحدی ساوجی، ص 209.

[116]- خاطرات سید مرتضی نبوی، ص 29ـ33، 100، 108، 109.

[117]- آقای ارومیه چی که طلبه آن وقت مدرسۀ چهل‌ستون بوده و درس تفسیر مرحوم حسن آقا سعید شرکت می‌کرد، نقل می‌کرد که گودرزی ساعات متوالی درحجره را به روی خود می‌بست و می‌گفت تفسیر می‌نویسم. مرحوم سعید او را از آنجا بیرون کرد، و زان پس به مدرسه شیخ عبدالحسین طهرانی رفت. آقای حجت الاسلام جعفر شبیری که باجناق مرحوم آقا شیخ حسن سعید ـ مدیر مدرسه چهل‌ستون ـ و همکار وی بوده از آمد و شد گودرزی به کتابخانه یاد کرده و از مراسم عمامه‌گذاری گودرزی یاد می‌کند. وی می‌گوید که خودش عمامه را بر سر گودرزی گذاشته و این اقدام مرحوم حسن سعید به خاطر آن بوده که با عمامه‌گذاری بر سر گودرزی، قدری او را کنترل کند. یادآور، ش 6ـ8، ص 49 (حسن آقا سعید (فرزند مرحوم آیت الله میرزا عبدالله چلستونی، م 27 رجب 1337) از روحانیون متنفذ تهران است که پس از گذراندن دروس طلبگی و دانشگاهی در تهران به سال 1370ق به نجف رفت. سال 1385 بازگشت و در تهران مستقر شد. آثاری درباره غدیر و فاطمه زهرا (س) دارد. وی در 21 دی ماه 1374 (19 شعبان 1416) درگذشت.

[118]- یادآور، ش 6، ص 99.

[119]- یاران امام به روایت اسناد ساواک، شهید حاج مهدی عراقی، ص 271.

[120]- یادآور، ش 6ـ8، ص 37ـ 39.

[121]- یادآور، ش 6ـ8، ص 34.

[122]- توحید و ابعاد گوناگون آن، ص 4.

[123]- توحید و ابعاد گوناگون آن، ص 284

[124]- همان، ص 287.

[125]- بنگرید: فرقان چیست؟ ج 1، ص 8ـ11. البته پیش از آن هم فرقان اطلاعیه‌ای برای شریعتی و نیز مسائل دیگر داده بود که گویا نویسنده این نوشته از آن‌ها خبر نداشته و متن آن‌ها در سالنامه فرقان آمده است.

[126]- تاریخ این اعلامیه دی ماه 56 است و در سالنامۀ یک فرقان چاپ شده است.

[127]- بنگرید: فرقان چیست؟ ج 1، ص 14ـ 15.

[128]- یادآور، ش 6ـ 8، ص 69.

[129]- فرقانی‌ها یک اعلامیۀ چهار برگی برای ترور شهید قرنی صادر کردند و به اصطلاح دلایل ترور وی را برشمردند. عمدۀ مطلب نقش وی در سرکوبی شورش‌هایی بود که در کردستان رخ داده بود. شهید قرنی از چهره‌های نظامی ـ فرهنگی آن روزگار بود که به دلیل تدین و اعتنایش به فرهنگ اسلامی به خصوص تشیع یک استثنا به شمار می‌آمد. نگاهی به یادداشت‌های وی درباره مطالب متفرقه پیرامون اسلام و تشیع در کتاب «ناگفته‌هایی از زندگی سپهبد قرنی» (صص 345ـ 354) می‌تواند حساسیت او را روی مسائل دینی و مذهبی نشان دهد. یک مورد می‌نویسد: مجله کتاب اسلام: در این مجله مقالات مفیدی وجود دارد، بهتر است هر مسلمانی با آن آبونه شود و البته خوب است نویسندگان متعهد دیگر هم با این مجله همکاری کنند (همان، ص 349) در جای دیگر، آقای صالحی نجف آبادی کتابی به نام شهید جاوید نوشته است. عده‌ای بر رد این کتاب کتاب‌هایی نوشته‌اند. باید بررسی کرد تا معلوم شود حق با کیست (همان: ص 350) و درجای دیگر، برای روضه خوان‌ها با توجه به کتاب لؤلؤ و مرجان برنامه‌ای تهیه شود و از هر فرد بی‌سواد که تعدادی دروغ سرهم می‌کند و یا خرافاتی به خورد مردم می‌دهد جلوگیری شود که روضه بخواند و همچنین مسائل روضه خوانی مطرح شود که افراد را هدایت کند. بدیهی است اینگونه طرح‌ها با نظر مراجع عظام تقلید باشد (همان، ص 350) و در مورد دیگر، بعضی بی‌خبران می‌گویند: اسلام را باید اصلاح کنیم، در صورتی که اسلام دینی است کامل. تمام وظایف فردی و اجتماعی انسان را گوشزد کرده و نقصان ندارد. ما باید سهل‌انگاری، تنبلی، کوته‌فکری، و غرور بیجای خود را اصلاح کنیم. احیاء اسلام محتاج به سروصورت دادن به نابسامانی‌ها، مفاسد و وضع فعلی خودمان است (همان، ص 352). فریدون آدمیت در کتاب امیرکبیر و ایران چرندیاتی در مورد اسلام نوشته و ضد و نقیض‌هایی دارد. این شخص مشکوک است و از طرفی بی‌سواد. مجله فردوسی هم مقالاتی بر علیه اعراب و اسلام دارد این‌ها گفتۀ سرجان ملکم انگلیسی است که چرندیاتی می‌گوید و مدرکی ندارد. همچنین نوشته‌جات استاد پور داود و تحریف‌های او از مذاهب اسلام و زردشتی نوشته جات دکتر معین که تحت تأثیر استاد پور داود بود و اشخاص دیگر. (همان، ص 354) و ده‌ها یادداشت ارجمند دیگر از پیش از انقلاب مانده است.

[130]- فرقان چیست؟ ص 23.

[131]- همان، ص 24.

[132]- یادآور، ش 6ـ8، ص 111.

[133]- همان، ص 113.

[134]- هستۀ مرکزی این قبیل تفاسیر، تفسیر انقلابی آیات قرآنی بود. آیت الله خامنه‌ای اشاره به جزوه‌ای می‌کند که پیش از انقلاب به دست ایشان رسیده که ضن آن دربارۀ آیه‌ای که مضمون آن چنین بوده که اگر چنین و چنان کنید «فان الله عزیز ذوانتقام» مفسر انقلابی نوشته بوده است که: هرکس چنین و چنان کند، در دادگاه انقلابی خلق محاکمه خواهد شد و به مجازات خواهد رسید. آقای خامنه‌ای می‌افزاید: این در همان زمانی بود که آقایان منافقین چند نفر را در دادگاه انقلابی خلق محاکمه کرده و به مجارات رسانده بودند. معلوم شد این مفسر آیه قرآن را از روی عمل سازمان مجاهدین معنی می‌کند. بنگرید: درست فهمیدن اسلام، (سخنرانی در شب 16 خرداد 1358) ص 34.

[135]- اصول تفکر قرآنی، ص 85.

[136]- همان، ص 116.

[137]- همان، ص 90ـ91.

[138]- برای مثال درباره مالکیت آمده است: به طور کلی باید گفت که مالکیت یک پدیده استعماری است، چه در رابطه با استعمار قدیم و چه در رابطه با استعمار جدید... بنگرید:اصول تفکر قرآنی، ص 209.

[139]- یادآور، ش 6ـ8، ص 122.

[140]- شریعتی آنگونه که من شناختم، ص 87؛ یادآور، ش 6ـ8، ص 216. روحانی مفسر دیگری که در تهران در مسجد جوزستان تفسیر می‌گفت. با همین مذاق انقلابی در سال‌های ‌54 و پس از آن، گاو بنی اسرائیل را کنایه از نظام سرمایه داری می‌گرفت (دربارۀ این جلسات تفسیر بنگرید به توضیحات علی فلاحیان در: شنود اشباح، ص 199 ـ 200. حسن عزیزی از اعضای فرقان نیز در بازجویی گفته بود که در این جلسات تفسیر شرکت می‌کرده است. خود آقای خوئینی‌ها در مصاحبه‌ای به این قبیل اعتراضات و اینکه از طریق آقای بهشتی به او منتقل شده، اشاره کرده است، اما اینکه آقای مطهری دراین باره چیزی گفته باشد، نمی‌پذیرد. بنگرید: شهروند امروز، 13 آبان 1386، ص 58ـ59 (بنگرید به توضیحات صباغیان راجع به انتقادهایی که به برداشت‌های تفسیری خوئینی‌ها می‌شد در یادآور، ش 6ـ8، ص 212). خوئینی‌ها می‌گوید که گاه تا دو سه هزار نفر پای این تفاسیر می‌نشستند و تأیید می‌کند که هدف در این تفسیر درست‌کردن پایه‌های ایدئولوژیک برای نهضت امام خمینی بوده است. نیز می‌افزاید که دکتر پیمان هم در این جلسات تفسیر شرکت می‌کرده است. از قضا فرقانی‌ها هم در تفسیر آیۀ مربوطه در سورۀ بقره مانند همین تحلیل را ارائه داده می‌گفتند: «راه چاره چیست؟... ذبح کردن آن گاو! آری باید واسطه‌های بازاری، سرمایه داران، صاحبان شرکت‌ها و کارخانه‌ها از بین بروند». (بنگرید به نشریۀ بقره، شماره 1، تیرماه 58، تحلیلی از گاو بنی اسرائیل). تفاسیر فرقانی‌ها مملو از تعابیر شگفت در ترجمه و تفسیر آیات و تعابیر قرآنی است. برای مثال در نشریۀ دانش آموزی ذکر ش 4 در ترجمۀ آیه ﴿قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي آمده است: «بگو روح (تراکم حیات رسالت یافته) از فرمان پروردگارم می‌باشد». در جزوه‌ای هم که ایام انقلاب چاپ شده (از ابوالقاسم کمالی) و به مجاهدین و مبارزین تقدیم شده، دجال همان «امپریالیسم» دانسته شده و اساسا نام جزوه همین است «دجال = امپریالیسم». ناطق می‌گوید از یکی از فرقانی‌ها پرسیده بود که شما از کجا به اینجا رسیدید؟ گفته بود اول تفسیر پرتوی از قرآن را خواندیم، بعد به مسجد جوزستان رفتیم و بعد از آن شریعتی و بعد هم اکبر گودرزی. (یادآور، ش 6ـ8، ص 33 و نیز ص 212. )

[141]- استاد مطهری در یادداشت‌های خود نقدهایی بر تفاسیر فرقان نوشته است: بنگرید: یادداشت‌های استاد مطهری، ج 2، ص 220ـ 224 (در ص 221 طعنه‌ای هم به شریعتی دارد). در ص 224 می‌نویسد: «خلاصه همۀ قرآن را از دیدگاه طبقاتی تفسیر کرده‌اند. گویی قرآن آمده است درهزار و چهارصد سال پیش نظریۀ ماتریالیسم تاریخی مارکس را پیاده کند». و در ص 222 می‌نویسد: «اینگونه تفسیر یعنی خالی‌کردن مفاهیم دینی از معنویت و همه را تفسیر مادی کردن، به معنی خالی‌کردن زیر پای دین و مذهب است؛ همان سیاستی که مارکس پیشنهاد کرد که برای مبارزه با دین باید مفاهیم دینی را تفسیر مادی کرد و الحق بهترین راه همین است.»

[142]- بنگرید: علل گرایش به مادی‌گری، ص 29ـ 43. استاد در آنجا نمونه‌های متعددی از دیدگاه‌های آنان را نقل و سپس نقد کرده است.

[143]- یادآور، ش 6ـ8، ص 99.

[144]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ص 489.

[145]- بنگرید: شریعتی آنگونه که من می‌شناختم، ص 88ـ 89، 93 دکتر علی مطهری توضیحاتی در بارۀ خاستگاه‌های فکری فرقانی‌ها به دست داده که خواندنی است: بنگرید: روزنامۀ کیهان، 4/10/79.

[146]- یادآور، ش 6ـ8، ص 68ـ 69.

[147]- یادآور، ش 6ـ8، ص 125.

[148]- یادآور، ش 6ـ8، ص 137.

[149]- همان، ص 138.

[150]- تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران، (از گروه فرقان)، ص 7.

[151]- یادآور، ش 6ـ8، ص 218.

[152]- یادآور، ش 6ـ8، ص 224ـ 225.

[153]- بگذریم که تجلیل فرقانی‌ها از شهید اول و شهید ثانی و شهید ثالث (مرحوم برغانی) و سعیدی و غفاری، با اساس تفکر آن‌ها مغایرت دارد.

[154]- سالنامۀ یکم فرقان، (اعلامیه تیرماه 56) ص 2ـ3.

[155]- یادآور، ش 6ـ8، ص 39.

[156]- شهروند امروز، هشتم اردیبهشت 1387، ص 63.

[157]- شاید مناسب باشد اشاره کنیم که این زمان گرایش به ساده زیستی در میان جوانان مسلمان چندان بالا گرفته بود که در خرداد سال 56 شخصی به نام مهندس عباس تاج دست به تشکیل جمعیتی با نام جمعیت طرفداران ساده زیستی زد. هدف از تشکیل این جمعیت کم کردن تشریفات زندگی و بدین وسیله از اشکالات جوانانی که تمایل مارکسیستی پیدا می‌کنند، کاستن است. این جماعت آقای مفتح را هم برای سخنرانی دعوت کرده بودند. حاضران در این مجلس از جمله مهندس بازرگان، بابایی، مهدیان، حاجی طرخانی، و عده‌ای دیگر از ثروتمندان بودند که همین امر، مورد طعن ساواک هم قرار گرفت. بنگرید: فریاد بعثت، ص 461ـ 462.

[158]- وی در شامگاه عید قربان سال 1399 ق به دست دو نفر از گروه فرقان ترور شد که این دو تن در اوائل سال 60 دستگیر و اعدام شدند.

[159]- به نامه امام به مرحوم ربانی پس از این ترور بنگرید در: روایت پایداری، مقدمه، ص سی و نه، و چهل. فرقانی‌ها ضمن اطلاعیه‌ای که در 12 فروردین 60 صادر کردند، نوشتند که کشتن مرحوم ربانی شیرازی، با توجه به «فرمان خداوند مبنی بر کشتن ائمه کفر و مشرکین» بوده است که «به وسیلۀ رزمندگان مؤمن توحیدی به اجراء درآمده است». هیچ تردیدی نباید کرد که در تاریخ ما همه چیز فرقانی‌ها شبیه به خوارج است. از تشکیل آنان، نوع بهره‌مندی آنان از قرآن، کافر دانستن همۀ مخالفان خود، روش‌های خشونت بار و... فرقانی‌ها در اطلاعیه‌ای که برای ترور آقای هاشمی رفسنجانی دادند به سه آیۀ ﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَئِمَّةَ ٱلۡكُفۡرِ [التوبة: 12]، ﴿فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِيَآءَ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ [النساء: 76]. و ﴿قَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ [التوبة: 36]. استناد کردند. (اسناد این قسمت را آقای فاکر در اختیار بنده گذاشت. )

[160]- به توضیحات خویش ایشان در یادآور، ش 6ـ8، ص 43ـ47 مراجعه شود.

[161]- وی از جمله کسانی بود که به گودرزی کمک مالی می‌کرد، اما وقتی اسناد مطهری را کشتند، از کمک به او سرباز زد و حتی گودرزی را تهدید کرد که کمیته را خبر خواهد کرد. یک ساعت بعد، فرقانی‌ها او را جلوی خانه‌اش ترور کردند. در باره شرح کمک‌های حاجی طرخانی به گودرزی بنگرید به توضیحات حسین مهدیان در: یادآور، ش 6ـ8، ص 139.

[162]- وی همراه شهید عراقی بود؛ سه تیر هم به وی اصابت کرد اما سالم ماند. بنگرید به مصاحبۀ وی در کیهان 10/12/1381.

[163]- یادآور، ش 6ـ8، ص 51.

[164]- شهروند امروز، هشتم اردیبهشت 1387، ص 60 (مصاحبه با جمال اصفهانی رئیس اطلاعات وقت کمیته و یکی از مسؤولان پرونده فرقان).

[165]- یادآور، ش 6ـ8، ص 100ـ 101.

[166]- یادآور ، ش 6ـ8، ص 104ـ105.

[167]- شرح این ماجرا را الویری به دست داده است: خاطرات مرتضی الویری، ص 86ـ 88؛ نیز بنگرید: عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 82.

[168]- مصاحبه با وی را بنگرید در یادآور، ش 6ـ8، ص 98ـ 114.

[169]- نمونه آن اطلاعیه آنان به مناسبت حملۀ امریکا به عراق در فروردین 1381 است که با عنوان «امپریالیست‌ها در خاورمیانه چه می‌خواهند» انتشار یافته و نام گروه فرقان در بالا و انتهای آن دیده می‌شود.

[170]- شهروند امروز، هشتم اردیبهشت 1387، ص 61، جمال اصفهانی می‌نویسد که شهید لاجوردی شش ماه شبانه روز با آن‌ها به سر می‌برد. وی می‌افزاید: اقرلو هم که مغز متفکر گروه بود خیلی زود تواب شد و گودرزی را آرام کرد. بصیری هم پشیمان شده بود و یک روز دیدم که موهای صورتش را کنده است. توضیحات ناطق نوری (که خودش قاضی پرونده فرقان و اسدالله لاجوردی هم دادستان بوده و اساسا از همینجا پایش به دادستانی باز شده) هم درباره سرنوشت برخی از این‌ها جالب توجه است. بنگرید: یادآور، ش 6ـ8، ص 34.

[171]- همان، ص 61.

[172]- یادآور، ش 6ـ8، هرچند نوعی نزاع پنهانی در آن با برخی از گفته‌های آقای معادیخواه هست که ایشان هم وادار به پاسخگویی کرده است.

[173]- نمونۀ آن ترور مقام معظم رهبری آیت الله خامنه‌ای بود که فرقانی‌ها جزوه‌ای هم در این ارتباط منتشر کردند.

[174]- خاطرات حجت الاسلام و المسلمین عباسعلی عمید زنجانی، ص 155ـ 156. در پاورقی همانجا به نقل از راوی آمده که وی (که به خطا او را محمد آشوری نامیده) به گروه فرقان پیوسته است. جعفری می‌گوید: «ایشان (آشوری) قسم خوردند که ارتباطی (با فرقان) ندارند». شریعتی آنگونه که من می‌شناختم، ص 90. پس از اعدام آشوری، پیکاری‌ها در نشریه شمارۀ 87 خود از وی ستایش کرده و او را از فعالان علیه رژیم شاه یاد کردند. آقای عمید خود تا سال 1345 در نجف بود. در این سال به قم و سپس به تهران آمد و در این مسجد به اقامه نماز پرداخت. مسجد لرزاده از پایگاه‌های انقلاب در سال‌های ‌پیش از پیروزی انقلاب بود. (بنگرید: آیت الله گلپایگانی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 630).

[175]- آقای مهدوی راد افزودند:زمانی پیش از انقلاب، سه چهار ماهی بعد از انتشار توحید سر بازار سرشور، در حالی که عازم منزل آیت الله خامنه‌ای بودم ایشان را همانجا دیدم و از ایشان درباره کتاب توحید آقای آشوری سؤال کردم. به ایشان عرض کردم کتاب توحید به قم رسیده و مشکلاتی را به وجود آورده است. ایشان پرسید چه مشکلاتی؟ گفتم: برخی گفته‌اند ایشان با این کتاب کمونیست شده است. ایشان گفتند: خیر کمونیست نشده. ایشان مردی زحمتکش و فاضل و متدین است. اگر به همین صورت که زحمتت می‌کشد، دقت کند و تأمل کند و زحمت بکشد، در آینده اسلام شناس بزرگی خواهد شد. آیت الله خامنه‌ای دوباره تکرار کردند: گوش بده، نمی‌گویم الان هست، اگر اینجوری بشود در آینده خواهد شد. اما کتاب ایشان. من مریض بودم. نسخه اولیه کتابش را آورد که من بخوانم و اظهار نظر کنم. وقتی تیترهای کتاب را دیدم مشاهده کردم که همان تیترهایی است که من در بحث‌های اعتقادی‌ام برای این‌ها یعنی آشوری و کامیاب و اخوی سید هادی و دوستانش داشتم. در متن دقت نکردم. نام‌های را برای چاپ آن به آقا حمید اسلامی نوشتم. بعد که چاپ شد دیدم مطالبی به آن افزوده که در بحث‌های من نبوده است. ترجمه برخی از آیات و همچنین توضیحاتی که درباره معاد در کتابش آورده بود مورد تأیید من نبود و از من هم نبود.

لازم به یادآوری است که پس از بالا گرفتن سروصدای این کتاب، حمید اسلامی نوشته آقای خامنه‌ای را به عنوان اینکه کتاب را ایشان تأیید کرده پشت شیشه مغازه‌اش زده بود. ناشر برخی از نوشته‌های آیت الله خامنه‌ای مانند کتاب «گفتاری در باب صبر» همین انتشارات غدیر بود. حمید، فرزند مرحوم حاج شیخ عباسعلی اسلامی است.

بیفزاییم که نوشته آیت الله خامنه‌ای درباره توحید عنوانش «روح توحید، نفی عبودیت غیرخدا» بود.

آیت الله خامنه‌ای در حاشیه این مبحث (در چاپ سوم کتاب حاضر) نوشته‌اند: این کتاب (توحید آشوری) شرح جزوه توحید است که من آن را نوشته و پس از تدریس برای جمع کوچک و نخبه‌ای از طلاب، برای تدریس در جمع‌های کوچک دیگر در اختیار تعدادی از آنان گذاشتم. آشوری که در جمع اولیه نبود، نیز آن را گرفت تا تدریس کند و پس از مدتی آن شرح بیرون از متن را درست کرد. من بارها دربارۀ اشتباهات و انحرافات به او تذکر داده و با او بحث کردم که متأسفانه غالبا بی‌نتیجه بود. متن جزوۀ من در کتاب آشوری با گیومه مشخص شده است.

عبدالرضا حجازی هم در نامه مفصلی که در آبان 57 در اعتراض به نهضت اسلامی به امام خمینی نوشته، از جمله به توحید آشوری اشاره کرده می‌نویسد: کتاب توحید آشوری نتیجه این فاجعه است. آشوری تربیت شدۀ آقای سیدعلی خامنه‌ای ایده الله تعالی است و ایشان خود را از صحابه حضرت‌عالی می‌داند. امام خمینی در آینه اسناد، ج 17، ص 490.

آیت الله خامنه‌ای در جای دیگر در حاشیه چاپ سوم همین کتاب درباره آشوری چنین نوشته‌اند: آشوری در ابتدا طلبۀ مستقیم و سربه‌راهی بود. از حدود سال 46 با من مرتبط شد و در جلسه‌ای که برای چند نفر از طلابِ هم ردیف او به عنوان تمرین نویسندگی تشکیل دادم شرکت می‌کرد. گاهی هم در درس تفسیر که از سال 47 برای طلاب می‌گفتم می‌آمد و فراتر از این‌ها با من رفت و آمد داشت و در بسیاری از محافلی که با طلاب یا دانشجویان داشتم حاضر می‌شد. از حدود سال‌های ‌51 به بعد، تحت تأثیر تفکرات مجاهدین خلق واقع شد و یکی دوبار به من گفت که گره‌هایی در ذهنیات خود دارد و خواست که با او بنشینم و آن گره‌ها باز شود. در همین اوقات شرح بر جزوۀ توحید را نوشت و به من داد تا دربارۀ آن نظر بدهم. ضعف‌های متعددی داشت و من در چند جلسۀ طولانی با او در بارۀ آن‌ها گفتگو کردم. گره‌های ذهن او همان‌ها بود که در کتاب منعکس شده است. در موارد متعددی نسبت به اشکالات قانع می‌شد، ولی بار دیگر در جلسات بعد همان‌ها را تکرار می‌کرد. مهم‌ترین مانع از اینکه حرف غلط خود را پس بگیرد، فضای آن روز در محیط مبارزاتی بود. حرف‌های افراطی و تند به مذاق‌ها خوش می‌آمد و مستمعین را به گرد گویندگان چنین حرف‌هایی جمع می‌کرد. او این نقطه ضعف را داشت که از تحسین و تمجید به خصوص از سوی جوانان و مبارزین به وجد می‌آمد و همین نمی‌گذاشت او درست بفهمد یا درست عمل کند. دوستان خوب و اصیل ما از اینکه او روز به روز بیشتر زاویه می‌گرفت، ناراحت بودند. یکی از مبارزین مؤمن، جلسه‌ای در خانه خود تشکیل داد و از او و من و دکتر شریعتی دعوت کرد تا شاید بشود او را از ادامۀ این کجروی‌ها منصرف کرد. آن روز شریعتی و من ساعت‌ها با او حرف زدیم. و شریعتی بیش از من. و متأسفانه اثر نداشت. من در آن روز انگیزه‌های ضد مارکسیستی شریعتی را بیش از همیشه حس کردم.

[176]- آیت الله خزعلی می‌گوید که من این فرد را با توجه به یکی از آثارش به سیزده مورد ارتداد محکوم کردم. خاطرات آیت الله خزعلی، ص 152.

[177]- یادآور، ش 6ـ8، ص 18 خبر شگفتی است و استناد آن دشوار.

[178]- همان، ص 19.

[179]- بنگرید: خاطرات من از استاد شهید مطهری، ص 79ـ 82.

[180]- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 274ـ 275، یاران امام به روایت اسناد ساواک، آیت الله انواری، ص 267.

[181]- برای شناخت بیشتر این افکار می‌توانید مطالب مربوط به طیبی شبستری را در همین کتاب ملاحظه کنید.

[182]- این عنوان، نام نشریۀ آنان است و نام اصلی گروه «سازمان رزمندگان پیشگام مستضعفین ایران» بوده است.

[183]- با توجه به منابع موجود طبعا در این باره باید تحقیق بیشتری صورت گیرد.

[184]- ارتباطی میان این دو گروه وجود داشت و شاهد آن این که، یکی از نوشته‌های آرمانی‌ها با نام «دشمنان بشر» که در سه جلد چاپ شده بود. پیش از چاپ در اختیار گودرزی قرار گرفت. وی بر آن حاشیه زده که با همان حواشی چاپ شد.

[185]- به نظر می‌رسد فرقانی‌ها به‌جز آنچه که در قصۀ تشیع علوی و صفوی و ماجرای روحانیت تحت تأثیر دکتر بودند، در بقیه موارد بی‌دلیل ادعای پیروی از شریعتی را داشتند؛ چرا که نه افکارشان و نه روش سیاسی آنان، تناسب چندانی با افکار شریعتی نداشت. گروه آرمان ارتباط نزدیک‌تری با افکار شریعتی داشت.

[186]- چه نیازی به حرکت شریعتی دفتر دوم، ص 49. نویسندگان این اثر، مواضع شریعتی را در قبال روحانیت تحلیل کرده و در نهایت می‌کوشند تا آخرین دیدگاه‌های وی را دربارۀ روحانیت محک و معیار قرار دهند، طبعاً تکیۀ آن‌ها بر تحلیلی است که دکتر در این اواخر بر اساس کتاب حسن و محبوبه دارد و روحانی و خان و ژاندارم را در دِه که مصداقی از شهر و کشور اسلامی است، همراه هم می‌بیند (همان، ص 77ـ 78) شبیه همین مطالب در جزوۀ «تخصص» دکتر نیز آمده که در کتاب پیش‌گفته از آرمانی‌ها، (ص 50ـ52) همان مطالب نقل و مورد استناد قرار گرفته است.

[187]- طالقانی سنگری که مستضعفین از آن بر امپریالیسم ـ ارتجاع شوریدند، ص 43.

[188]- برای مثال در پیام مستضعفین شماره 2 ص 78 از علم زدگی حاکم بر اندیشه‌های سازمان مجاهدین خلق سخت انتقاد شده است. در جای دیگری هم نوشته‌اند: مجاهدین خلق نیز با اصرار و کوشش تمام سعی بر آن داشته و دارند که راه طالقانی، بازرگان را ادامه دهند. پذیرفتن مارکسیسم به عنوان علم از جانب ایشان، حاکی از بینش ساینتیستی و علم پرستی آن‌هاست. گامی فراپیش در راه بارور ساختن متد هندسی او... ص 29.

[189]- پس از انقلاب، به‌جز گروه‌هایی که در داخل کشور در این ارتباط فعال بودند، در برخی از کشورهای خارجی هم تلاش‌هایی صورت گرفت. از جمله در فرانسه گروه موحدین انقلابی پدید آمدند که چندین کتاب درباره اندیشه‌های شریعتی منتشر کردند. از آن جمله: محکم و متشابه (سدی توحیدی بر استفاده تزویری از مکتب) ناسخ و منسوخ (مکانیسم شناخت توحیدی قرآن و جهشی در رنسانس ایدئولوژیک) مکانیسم تبیین متدیک تضادهای تئوریک با ارتجاع، (متد عام: بینش، منبع، روش)، نگرشی بر طرح هندسی اسلام شناسی معلم شهید شریعتی. بیشتر این کتاب‌ها در سال 1365 در پاریس چاپ شده است. همچنین در سال‌های ‌اخیر در کانادا گروهی تحت عنوان «سوسیالیست‌های پیرو خط شریعتی» از بقایای آرمانی‌ها تشکیل شده که هدف خود را سیاسی و به طور خاص سرنگونی جمهوری اسلامی قرار داده‌اند.

[190]- ما تحولات مربوط به خداپرستان سوسیالیست و انشعابات آن را پیش از این شرح دادیم. درباره پیوستن پیمان به این حزب و همراهی‌اش با دکتر سامی و دیگران بنگرید به مصاحبۀ وی در: یادنامۀ دومین سالگرد دکتر کاظم سامی، ص 19.

[191]- سوسیالیسم مردم ایران از کانون تبلیغات و تعلیمات حزب مردم ایران، نوشتۀ ح. پایدار، سلسله انتشارات شیوه نو، تهران، مهرماه 1341 ش.

[192]- همان، ص 57.

[193]- همان، ص 101.

[194]- همان، ص 131.

[195]- بنگرید: همان، ص 108.

[196]- همان، ص 145.

[197]- سوسیالیسم مردم ایران، ص 60ـ 61.

[198]- همان، ص 76ـ81.

[199]- آیت الله خامنه‌ای در حاشیه‌‌ی مطالبی که من در چاپ سوم کتاب حاضر درباره پیمان نوشته بودم، چنین مرقوم فرمودند: پیمان از حدود سال 42 گرایش مذهبی روشن‌تری داشت. جلسه جهانبینی که با کوشش من و احمدزاده و شیبانی در تهران شکل گرفت. جمع آوری و تلفیق نوشته‌های آن جلسه به عهده‌‌ی چهار نفر از اعضای آن گذاشته شد (من، هاشمی، باهنر، پیمان)، و ما در جلساتی طولانی با فواصل معین به این کار پرداختیم. پس از چندی اول من و سپس هاشمی و پیمان دستگیر شدیم و سرنوشت فیش‌های فراوانی که فراهم شده بود نامشخص گشت. مدتی بعد کتابی از پیمان که در زندان نوشته بود درباره مسأله تحولات تاریخی منتشر شد. آقای هاشمی که کتاب را خوانده بود قاطعانه ادعا می‌کرد که مطالب آن از همان فیش‌ها که کار دست جمعی بود برداشته شده است البته گرایش‌های اقتصادی و تاریخی او به مارکسیسم به نوعی همچنان باقی بود.

[200]- اسناد جنبش، ص 8.

[201]- یادنامۀ دومین سالگرد دکتر کاظم سامی، ص 60.

[202]- متن کیفرخواستی را که برای چند نفر از اعضای جاما تهیه شده بود، بنگرید در: اسنادی از جمعیت‌های مؤتلفه اسلامی، جاما و حزب ملل اسلامی، ص 17ـ 23. متن سه نشریه از آنان نیز در ادامه آمده که ضمن آن به تبعید غیرقانونی آیت الله خمینی اعتراض شده و در نهایت با شعار «اتحاد، مبارزه، پیروزی،» پایان یافته است. (تا ص 51)

[203]- اسناد جنبش، ص 11.

[204]- اصولا چنین نگرشی از سوی نهضت آزادی به جنبش مسلمانان مبارز نادرست است؛ زیرا حرکت خداپرستان تا اینجا، نوعی حرکت چپ تلقی می‌شود در حالی که اساس نهضت آزادی بر نوعی نگاه راست بنا گشته است.

[205]- اسناد نهضت آزادی ایران، ج 9، دفتر اول، ص 3ـ4. یادنامۀ سومین سالگرد دکتر کاظم سامی، ص 109ـ110. حقیقت آن است که براثر اوج‌گیری حرکت انقلابی در جامعه، نهضت آزادی به ویژه با مشی رفرمیستی و اصلاح طلبانۀ غیرانقلابی بازرگان، قادر به ارائه تحلیل درباره وضعیت انقلابی جدید نبود. به همین دلیل، چهره‌های تند نهضت، به آرامی به سمت ارائه اطلاعیه‌های انقلابی پرداختند. این افراد، همان‌هایی هستند که در متن نامشان آمده و اطلاعیه به عنوان جنبش مسلمانان ایران می‌دادند. پیمان، به تدریج، از این گرایش به سمت انقلابی‌تر شدن حرکت کرد و راه خود را از آنان جدا کرد و برای اینکه با کار آن‌ها خلط نشود، نام جنبش را به جنبش مسلمانان مبارز تغییر داد. همان زمان، تعدادی از اعضای انقلابی نهضت از جمله عزت الله سحابی، جعفری، رجایی، حبیبی و میرحسین موسوی از نهضت جدا شدند.

[206]- بنگرید: اسناد و مدارک جنبش مسلمانان مبارز، (56ـ 57)، ص 231.

[207]- نامه، ش 32، مهر و آبان، 1383.

[208]- محمد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، ص 400ـ 401.

[209]- غربزدگی، ص 141. جلال درجای دیگری این وضعیت نابسامان را چنین بیان می‌کند: «حکومت‌های ما (بخوانید حکومت پهلوی) با مدعیان روشنفکری در یک دست، و مدعیان مذهبی و روحانی در دست دیگر، و به پول نفت پسِ پشت، یک تنه وارد میدان رهبری شده است و خود را بی‌نیاز کرده است» هم از روحانیت و هم از روشنفکری. در خدمت و خیانت روشنفکران، ص 403.

[210]- یک روحانی نوگرا که در مشروطه سخت از آن جانبداری کرد، ‌بعد از یک دهه که از مشروطه گذشت، با اظهار نگرانی از جایگزینی قوانین جدید به جای قوانین اسلامی، اظهار کرد که بالاخره وقتی مردم احساس کردند که دینشان که پایه قومیت و سنت‌های آن‌هاست از بین می‌رود، با این تجدد در خواهند افتاد و دوباره به سراغ اسلام خواهند آمد. خرقانی می‌نویسد: «پس بشارت می‌دهم که سیاست‌ اسلامی بالاخره در ایران معمول ومجری خواهد شد. (این) وقتی است که علت اسیری و زوال قومیت خودشان را در تغییر احکام دین مشاهده نمایند.» (روح التمدن و هویة الاسلام، اسدالله خرقانی، ص 48ـ 49، تهران، 1335ق/1296ش).

خانم منصوره اتحادیه در رمان «زندگی باید کرد» که به نوعی نگاه به تحولات روشنفکری پس از 28 مرداد است، می‌نویسد: «به موازات رشد مدرنیسم و اجرای برنامه‌های صنعتی شدن مملکت، معیارهای اخلاقی و فرهنگی چندین و چند قرنه مردم از یادها می‌رفتند و پسندها و تلقی‌های غربی به جایشان می‌نشستند. نوکیسه‌ها و تازه به دوران رسیده‌ها ترک تازی می‌کردند و همه قوانین اجتماعی و سنن بومی را با پول‌های بادآورده شان، تغییر می‌دادند... طبقات ستمدیده و بی‌پناه که اکثریت عظیم جامعۀ بیست میلیونی ایرانی را تشکیل می‌دادند، هرچه بیشتر از سیاست‌های حکومت سر می‌خوردند، گرایششان به روحانیت افزون‌تر می‌شد و روحانیون... روزبه روز نفوذ کلام گسترده‌تری می‌یافتند و بیزاری و نفرت ملت از استبداد سلطنتی را شدت می‌بخشیدند» بنگرید: زندگی باید کرد، ص423.

[211]- تسخیر تمدن فرنگی، ص 72. وی در پایان کتاب (ص 115) می‌نویسد:«امیدوارم به قدر وسع خود بر خواننده مبرهن کرده باشیم که تسخیرتمدن فرنگی از واجبات است و آن را باید با مراعات شرایط عقل و تدبیر هرچه زودتر بگیریم تا با چشم و گوش و دست و زبان بسته گرفتارش نشویم.»

[212]. Henry Corbin

[213]- معارف اسلامی در جهان معاصر، ص 144 (و همانجا درباره نقش وی در معرفی فلسفۀ اسلامی، به ویژه فلسفۀ صدرایی به اروپائیان).

[214]- در جستجوی امر قدسی، ص 122.

[215]- هانری کربن، ص 38.

[216]- همان، ‌ص 42.

[217]- در این باره بنگرید به توضیحات شایگان در: هانری کربن آفاق تفکر معنوی دراسلام ایران، ص 39. شایگان به یکی از دوستان ـ قاسم جوادی ـ گفته بود که پیش از مرگ کربن در سال 1979 که انقلاب ایران هم در جریان بود نزد وی بودم. کربن می‌گفت: این تشیعی که ما می‌شناختیم این حرف‌ها ـ انقلاب و زد و خورد و تظاهرات ـ نداشت! این اشاره به آن است که کربن در تمام عمر، تشیع را از وجه شیخی و تأویلی آن می‌شناخت و هیچ وقت با واقعیت سیاسی انقلاب آشنا نشد.

[218]- بنگرید مجله سمات، شماره اول، ‌بهار 1389 مقاله «بازخوانی مأموریت و نقش فرهنگی هانری کربن در ایران» صص 109ـ 123.

[219]- مجموعه آثار، دفتر چهارم، ص 104.

[220]- بنگرید: به آنچه که علی اکبر سیاسی در جلد اول خاطرات خود درباره وی گفته است.

[221]- در جستجوی امر قدسی، ص 21ـ 22.

[222]- در جستجوی امر قدسی، ص 24.

[223]- در جستجوی امر قدسی، ص 67.

[224]- نقادی جلال متینی را از برخی از ادعاهای شگفت دکترنصر از دوران کودکی و تحصیلات و جز آن بنگرید در مجله ایرانشناسی، سال 22، شماره 1، با عنوان: استاد از گذشته خود می‌گوید!.

[225]- در جستجوی امر قدسی، ص 72.

[226]- نصر چگونگی تحصیل فلسفه اسلامی را پس از بازگشت به ایران شرح داده است. بنگرید: در جستجوی امر قدسی، ص 122ـ 124.

[227]- در جستجوی امر قدسی، ص 90.

[228]- در جستجوی امر قدسی، صص 136ـ 143، 145 و فصل هانری کربن، فیلسوفی غربی در میان ایرانیان، صص 146ـ 163.

[229]- همان، ‌ص 127.

[230]- همان، ص 102ـ 103.

[231]- طرحی از یک زندگی، ج 2، ص 349. نصر خود می‌گوید که علامه طباطبایی از او خواست تا شریعتی را تشویق کند مدتی از سیاست دست بردارد و به قم بیاید و نزد ایشان فلسفه بخواند. همان. ابراهیم یزدی هم از قول نصر گفته است که او شریعتی را یک مارکسیست ملعون می‌دانست. شخصیت و اندیشه دکتر شریعتی، ص 143. به نقل از طرحی از یک زندگی: 2/349. دوستی در اینجا افزود: از آن سو، دکتر شریعتی، دکتر نصر را نماینده و مروج چیزی می‌دانست که آن را به طنز «ماری جوانیسم اسلامی» (به قیاس اصطلاح رژیم برای مجاهدین «مارکسیسم اسلامی») می‌نامید.

[232]- پشت پردۀ تحت طاوس، ص 231.

[233]- در جستجوی امرقدسی، ص 186ـ 187.

[234]- روشنفکر ایرانی و غرب، ص 194.

[235]- هانری کربن، ص 54.

[236]- در جستجوی امر قدسی، ص 165.

[237]- در جستجوی امر قدسی، ص 162.

[238]- آن حکایت‌ها، گفتگو با احسان نراقی، ص 80ـ 81.

[239]- این نکته حقی است که در طول سه دهه پیش از انقلاب، فلسفه اسلامی در ایران رشد چشمگیری کرد، اما اینکه این حرکت، صرفا معطوف به فعالیت دکتر نصر یا فرضا آشتیانی باشد، درست نیست. مهم در این میان به لحاظ ایجابی، ظهور علامه طباطبائی و مکتب او در قم از یک سو، و فعالیت یا به تعبیر بهتر، استمرار فعالیت روحانیون فیلسوف در تهران از سوی دیگر و نیز بخشی از جریان در مشهد بود. طبیعی است که دکتر نصر نیز با تشکیل انجمن فلسفه در این میان سهم خاص خود را داشت. اما به لحاظ سلبی، مهم‌ترین عامل مقابله با مارکسیست‌ها بود که دکتر نصردر این زمینه سهمی نداشت و درآثارش دست کم تا آنجا که نویسنده این سطور می‌داند، چیزی به این بخش اختصاص نیافت. پس از آثار علامه طباطبائی، آثار آقای مطهری در این زمینه، رتبه اول را دارد. درباره دیدگاه‌ دکتر نصر درباره رواج فلسفه در این سه دهه در ایران بنگرید: در جستجوی امر قدسی، ص 162.

[240]- دیدگاه‌های وی را در این زمینه‌ها می‌توان در کتاب «معرفت و معنویت» (ترجمۀ انشاء الله رحمتی» (تهران، نشر سهروردی 1380) دریافت.

[241]- معارف اسلامی در جهان معاصر، ص 14.

[242]- همان، ص 175.

[243]- همان، ص 193.

[244]- همان، مقالۀ «نظری به ادیان عالم»ص 221ـ 247.

[245]- یک بار که در دانشکده ادبیات به نصر اعتراض شد که دو تن از استادان زبان خارجه، تحت عنوان تمرین درسی، مقاله‌ای داده‌اند که در آن گفته شده اسلام نتوانسته قانون کاملی که پاسخگوی نیازهای بشر در عصر حاضر باشد ارائه دهد، نصر قول داد که از مرتضی مطهری دعوت کند تا برای سخنرانی‌ به دانشکده آمده و به این مطالب پاسخ دهد. بنگرید: عالم جاودان، ص 359.

[246]- معارف اسلامی در جهان معاصر، ص 267.

[247]- نوشته‌های دیگر او در زمینه افکار خاص وی عبارتند از : نیاز به علم مقدس (تهران 1379)، آرمان‌ها و واقعیت‌های اسلام (1382) موقعیت فلسفۀ اسلامی در عصر حاضر (1381). صدر المتألهین شیرازی و حکمت متعالیه (1382). آموزه‌های صوفیان از دیروز و امروز (1382). سنت عقلانی اسلامی در ایران (1383) و آخرین کتاب درباره سید حسین نصر، مجلد بیست و هشتم از مجموعه «فیلسوفان زنده» که مجموعه گفتارهای است در باره اندیشه‌های سید حسین نصر. (معرفی آن را ببینید در مجله آینۀ پژوهش. ش 83 (آذر ـ دی 82) ص 91ـ 94. مسعود بهبود روزنامه‌نگار ایرانی در مقاله‌ای در سال 82 با عنوان نگاه اول، در پایان این سال ضمن مقاله‌ای با اشاره به دیدگاه‌های هانتینگتون، به دکتر نصر به عنوان مخالف وی اشاره کرده، نوشت: «سیدحسین نصر مطلوب و معبود بخشی از محافظه‌کاران ایرانی است که برای تکثیر نظرات استاد، چشم بر سابقه او در مقام رئیس دفتر ملکه سابق ایران و ریاستش بر دانشگاه آریامهر می‌بندند و گاه در گفتگوهای شخصی همه بار را بر دوش همسر استاد می‌نهند که اگر او نبود، لابد سیدحسین نصر الان در شورای انقلاب فرهنگی همان جایی را پر می‌کرد که دکتر سروش حاضر به قبول آن نشد.» اسلام دکتر نصر، سنت پرست و عرفانی و راز آشنای شیخ فضل الله نوری... (منبع اینترنت).

[248]- تاریخ دخانیه، ص 46 (تهران، ‌1382).

[249]- دیدگاه‌های وی را در این باره بنگرید در:‌ دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان، ‌ص 346ـ 365.

[250]- تسخیر تمدن فرنگی (تهران، ‌1326) که جلال در غربزدگی ص 78ـ 79 ، ‌147 تأثیرش را از او هم نشان داده است. چاپ جدید این کتاب به کوشش عباس میلانی (تهران، 1382) به بازار آمده است. وی اصطلاح «فکلی» را به عنوان محصول شبه روشنفکری دوره اخیر به طور عمده به کار می‌برد و ویژگی‌هایی که برای آن یاد می‌کند،برابر باهمان غربزده است. بنگرید: همان، ص 38ـ 39. وی در این کتاب، همزمان از دو قشر می‌نالد: فکلی‌های غربزده‌ای که هیچ از غرب نمی‌دانند و با همه سنت‌ها در می‌افتند؛ در حالی که از آن‌ها هم بی‌خبرند. سمبل این افراد برای وی هوشنگ خان هناویدی (نامی خود ساخته) است که فقط و فقط ادا و اطوارهایی از غرب می‌داند و بس. نه آنجا را درست می‌شناسد و نه اینجا را. نمونه دیگر متدینین روشنفکر زده (اعم از روحانی و غیر روحانی) که چند اصطلاح فرنگی یاد گرفته و وقتی چشم هوشنگ خان هناویدی را دور می‌بینند، آنان را با بحث‌های شگفت خود در می‌آمیزند. سمبل این افراد هبةالله روفیعی (باز نامی خود ساخته و دیدگاه‌ وی در: تسخیر تمدن فرنگی، ص 41) است. طبعا مطالب کتاب درباره دیدگاه‌های این دو و غالبا دربارۀ همان هناویدی‌هاست. دیدگاه‌های دیگر وی را هم می‌توانید در کتاب «تراژدی فرنگ» (تهران، ‌1346) ببینید.

[251]- نیم قرن خاطره و تجربه، ص 128.

[252]- پیتر آوری در سال 41 با دیدن یادداشت‌های اولیه غرب‌زدگی در جایی نوشته بود که این افراد که این طور فکر می‌کنند اگرچه در اقلیت هستند، اما «نباید آن‌ها را نادیده گرفت». بنگرید: غربزدگی، ص 129.

[253]- نمونه‌های دیگر افراد این خانواده سه فرزند مرحوم شیح آقا بزرگ بودند که یکی به اتهام توده‌ای‌گری پس از28 مرداد کشته شد. دیگری علی‌نقی منزوی (در گذشته در 27 مهر 1389) مترجم، مصحح و نویسنده که کتاب‌های پدر را چاپ می‌کرد و زمانی که در بیروت بود، به ویرایش چاپ کتاب بیست و سه سال منسوب به علی دشتی ـ که به او دلبستگی داشت ـ مشغول بود. چاپ کتاب 23 سال در مجله کاوه هم نباید با او بی‌ارتباط باشد. علی نقی فرزندش را که در سال 56 در تصادف کشته شد، کاوه نامیده بود، اما پدر بزرگش او را کاظم می‌خواند و اجازه روایتی هم برای او صادر کرده بود! (بنگرید: مجله کاوه، ش67، ‌تابستان 1356، ص 15) احمد منزوی گرایش‌های چپ داشت، اما بعدها صرفا به کار فهرست نویسی مشغول شد. علی نقی، گرفتار نوعی شوونیسم فکری ایرانی است که تحت عنوان نوعی عرفان ایرانی یا گنوسیسم در بیشتر مقالات وی خود را نشان می‌دهد. خلاصه‌ای از دیدگاه‌های وی را بنگرید در گفتگوها، علی هباشی، (تهران، صدای معاصر، 1379، صص 580ـ 622.)

[254]- یک چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات، ص48ـ 49، از چشم برادر، ص 237ـ 239.

[255]- تفصیل این ماجراها را بنگرید: حرکة الاصلاح الشیعی، (صابرینا میرفان، ترجمۀ به عربی از هیثم الامین، بیروت، دارالنهار، 2003) ص 275ـ 330.

[256]- بنگرید به عزاداری‌های نامشروع، چاپ جدید، تهران، 1371، ‌مقدمۀ یا حسینی.

[257]- خلیل ملکی به نوعی، مراد جلال به حساب می‌آمد و تا به آخر نیز او را دوست می‌داشت. خلیل ملکی رهبر انشعابیون حزب توده بود، اما علائق سوسیالیستی خود را همچنان حفظ کرده، افزون برکارهای سیاسی، به ترجمه برخی از آثار غربی درباره مسائل جهان سوم پرداخت؛ از آن جمله کتاب «ملل فقیر» از پیر موسی (تهران، نشر گام) «جهانی میان ترس و امید» از تیبور مند (تهران، 1355)، ‌«اردوگاه سوم و مسائل جهانی» از رامانوها و لوهیا (تهران، رواق، ‌57)، «انقلاب ناتمام» از ایزاک دویچر (تهران، جاویدان، 1358) برخی از آثار خودش هم عبارت بود از: «سوسیالیسم و کاپیتالیسم دولتی» (آبان، 1331)، «حزب توده چه می‌گفت و چه می‌کرد» (چاپ سوم، نشریه شاهد)، «نیروی سوم در مقابل دو پایگاه اجتماعی امپریالیسم» (از انتشارات نیروی سوم). ملکی عقاید دینی درستی نداشت و آقای طالقانی جایی گفته بود که وی «نه دین دارد و نه سیاستمدار» است. وی در زندان با او حشر و نشر داشته و ویژگی‌های دیگری هم از جمله «خود خواهی» از او برشمرده است. بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 309. یک بار هم که آقای طالقانی در حضور جلال آل احمد از ملکی بد گفت و او را ماتریالیست خواند، جلال اظهارکرد که گرچه با عقاید و هدف‌های ملکی میانه‌ای ندارد اما شخصیت او را دوست دارد و بهتر است در حضور او چنین مطالبی درباره ملکی گفته‌ نشود. بنگرید: همان، 313. وقتی خلیل ملکی مرد، دوستانش به توصیه او در مجلسی برای شادی روحش به میگساری پرداختند. آیت الله طالقانی که این را شنید، با تعجب گفت: «باید این مطالب را به جلال آل احمد گفت که بداند دوست عزیزش چه جانوری بود» بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 592. مئیر عزری، سفیر اسرائیل هم مدعی است که جلسات مکرری در آستانه اصلاحات ارضی با خلیل ملکی داشته است. بنگرید: یادنامه، ‌ج 1، ص 171. خلیل شهرت به دفاع از اسرائیل داشت و آقای ابوذر بیدار به من گفتند که خودش پای سخنرانی وی بوده که صریحا از اسرائیل و پیشرفت‌های آن دفاع می‌کرده است. گفته شده است (به نقل از شمس آل احمد که برای آقای حاج قاسم تبریزی گفته بود و ایشان به بنده) که سفارت اسرائیل کمک‌هایی هم به جامعه سوسیالیست‌ها می‌کرده است. یک‌بار هم آقای طالقانی به خلیل ملکی که به دیدن وی آمده بود، بی‌مقدمه اعتراض کرد که چرا از اسرائیل دفاع می‌کند. وی به عنوان یک کشور پیشرفته از آن دفاع کرد که مجددا آقای طالقانی جنایات اسرائیل را یادآور شد. خلیل گفت که آنجا رفته و پیشرفت‌ها را دیده است. جلال هم که حضور داشته اعتراض کرده که ما هم رفتیم و دیدیم، اینطور نبود. خلیل گفته بود، پس آنچه ما دیدیم چه بود؟ جلال گفت: خر رنگ کنی!

[258]- غربزدگی، ص 58.

[259]- غرب‌زدگی، ص 88.

[260]- همان، ص 107.

[261]- همان، ص 83 (پاورقی).

[262]- بنگرید به مجموعه مقالات «ایرانیان خارج از کشور، ‌ج 2» مقالۀ علی آشتیانی تحت عنوان «جامعه شناسی سه دورۀ روشنفکری در ایران معاصر» هم 698ـ 699.

[263]- جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک، ص 17.

[264]- سفر مصر و جلال آل احمد و فلسطین، ص 182.

[265]- جلال و آل احمد، ص 81.

[266]- غربزدگی، ص 78.

[267]- آقای بیدار به من گفتند که جلال با سیمین در اوائل سال 47 به اردبیل آمدند و من آنان را به منزل دعوت کردم. جلال در آنجا نماز خواند و به من گفت: آقای بیدار! این ریا نیست من از وقتی به حج رفتم و برگشتم، نماز می‌خوانم.

[268]- این نامه به دست ساواک افتاد. متن آن را بنگرید در:‌روزنامۀ رسالت، 24 آبان 1373 و ادبیات داستانی ش 104، ص 25اول نامه این بود: وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت، فقرا منتظر الپرواز بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد. اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم اگر آن‌ها را وسیله‌ای کنم برای عرض سلامی، بد نیست. اول اینکه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء جنوب غربی خلیج فارس، حوالی کویت و ظهران، می‌گفت هشتاد درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه‌اند و از اخبار واقعه مولمه پانزده خرداد خبر داشت و مضطرب بود... دیگر این که طرح دیگری در دست داشتم که تمام نشد و آمدم درباره نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت و توضیح اینکه چرا این حضرات همیشه در آخرین دقایق طرف سلطنت را گرفته‌اند و نمی‌بایست. اگر عمری بود و برگشتیم تمامش خواهم کرد و به حضراتتان خواهم فرستاد. علل تاریخی و روحی قضیه را گمان می‌کنم نشان داده باشم. مقدماتش در غرب‌زدگی ناقص چاپ اول آمده.

[269]- بنگرید: جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک، ص 230ـ 243. به گفته آقای امامی که خود در تشییع و دفن جلال حاضر بوده، مرحوم محدث ارموی شوهر خواهر جلال بر وی نماز خوانده است. پس از آن وی ارا در ابن بابویه به خاک سپردند. (جلال سابقۀ آشنایی و حتی خویشی با ایت الله طالقانی داشت؛ چنان که هردو از طالقان بودند. آقای طالقانی به تفصیل درباره جلال و سوابق آشنایی خود با وی و حتی اینکه دو هفته پیش از مرگ جلال با هم بودند سخن گفته و می‌نویسد: «جلال در این اواخر خیلی خوب شده بود و به سنت اسلام علاقمند». (بنگرید: ابوذر زمان، ‌ج 2، ص 313ـ 317) نقل از مرغ حق، حیدر شجاعی، تهران، 1376) درباره یک قرار ملاقات آن‌ها که ساواک تلفنی شنود کرده بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 262). در مجلس ختم او نیز آقای یوسفی منبررفت. وی در این سخنرانی، موضوع سخن خود را کتاب غرب زدگی جلال آل احمد قرار داد که مورد استقبال حاضرین قرار گرفت. (همان، ص 256) مراسم چهلم او در مشهد، در مسجد ملاهاشم برگزارشد که طاهر احمدزاده و سید عبدالکریم هاشمی ‌نژاد در آن سخنرانی کردند و چهره‌ای کاملا مذهبی از جلال ارائه نمودند (همان، ‌ص 264، و نیز بنگرید: آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 364. در آنجا سیدحسن ابطحی ناخشنودی خود را از سخنرانی‌ هاشمی نژاد و تقدیرش از جلال آل احمد بیان کرده است). گفته شده است که در برگزاری مراسم مشهد، آقایان طبسی، هاشمی نژاد و خامنه‌ای مشارکت کرده و آن را در مسجد حاج ملاهاشم برگزار کردند. بنگرید: یاران، ‌شماره 35، ‌مهر 87، ‌ص 38.

[270]- (ارجاع یک چاله و دو چاله).

[271]- صادق طباطبائی می‌گوید که آل احمد نسخه دستنوشته خود را به امانت نزد حاج آقارضا (برادر امام موسی صدر) گذاشته بود. وی شرح می‌دهد که چطور یک شب احمد خمینی آن را به امانت برد و همراه دوستانش دستنوشته‌ای از روی آن تهیه کرد و به اروپا برای وی فرستاد تا هرچه زودتر چاپ شود. (خاطرات سیاسی ـ اجتماعی، ج 1، ص 353).

[272]- در خدمت و خیانت روشنفکران، ج 2، ص 35.

[273]- روشنفکران ایرانی و غرب، ص 118.

[274]- خدمت و خیانت روشنفکران، ج 2، ص 52.

[275]- جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک، ص 134ـ 135. وی در این صحبت حتی از بهائیان هم بدگویی کرده و به فرا رسیدن روز جهودکشی و بهایی‌کشی اشاره کرد.

[276]- گفتنی است که جلال در بازگشت از سفر چهار ماهۀ خود از اروپا که به دعوت یونسکو رفته بود، مسافرتی به اسرائیل داشت و هیجده روز میهمان این دولت بود و همان زمان نسبت به برنامه‌های اقتصادی اسرائیلی‌ها و سوسیالیزم ویژۀ آنان با نظر مساعد نظر داده و حتی خواستار آن شده بود که دولت ایران، اسرائیل را به رسمیت بشناسد! اما به مرور، نگاه وی از اسرائیل برگشت و این به موازات شدت گرفتن احساسات مذهبی وی بود. نمونه‌اش همین مقاله چاقوکشان حرف‌های خاورمیانه‌ بود. بنگرید: جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک، ص 20ـ 21، 27. در واقع، پس از جنگ سوم اعراب و اسرائیل که به نبرد ژوئن 67 معروف شد، موضع جلال و خلیل ملکی عوض شده و ضد اسرائیلی شدند. بنگرید به توضیحات عزت الله سحابی در: نیم قرن خاطره، ج 1، ص 295.

[277]- بنگرید: اسرائیل عامل امپریالیسم، جلال آل احمد، (با مقدمۀ ابورشاد (هادی خسروشاهی)) قم، 1357.

[278]- همان، ص 167.

[279]- همان، ص 195.

[280]- تاریخ مذکر، ‌ص 12ـ15.

[281]- خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب، پیشگام، ش 3 (تیر 58) به نقل از آشتیانی در مقالۀ «جامعه شناسی سه دوره تاریخ روشنفکری ایران معاصر»، ایرانیان خارج از کشور: 2/700.

[282]- دربارۀ او بنگرید: ابوذر زمان، ج 2، ص 115ـ 116 (حاشیه).

[283]- بنگرید به مصاحبۀ خود شایگان در باره فضای فکری آن روز دنیا و تأثیر آن در ایران و نقش فردید و تغییراتی که در اندیشه‌های خود وی طی سی و هفت سال صورت گرفته است، در: ‌کتاب هفته، شماره 14، 24/12/1381. ص 10ـ 13. وی در همین مصاحبه معتقد است حرف‌هایی که وی در سال 1982 میلادی در انقلاب مذهبی چیست زد، همان‌هایی است که سال‌ها بعد از آن دکتر سروش در ایران مطرح کرد.

[284]- برای مرور اجمالی بر جریان فکری فردید و آل احمد در زمینۀ غرب شناسی، بنگرید به: روشنفکران ایرانی و غربی. (ص 87ـ 108).

[285]- روزمانه ایران، سال دهم، ش 2769، 30 فروردین 1383، ص 8.

[286]- همان. شگفت از آشوری است که چگونه چندین سال متوالی به کسی دلبستگی داشته که نه نظم فکری داشته، نه می‌توانسته چیزی بنویسد نه جز پراکندگی چیزی می‌گفته، و نه اصولا چیزی از هایدگر می‌فهمید و نه... ده‌ها نه دیگر که ایشان در این نوشته از آن یاد کرده است.

[287]- روزنامۀ رستاخیزف بیستم مهرماه 1355.

[288]- کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» مجموعه درس‌های اوست که آقای مددپور فراهم آورده است. مواضع فردید در ارتباط با انقلاب و ضد انقلاب به روشنی در این مجموعه بیان شده است. وی زمانی هم با سروش درگیر شد و درگیری میان وی و سروش (مشابه درگیری دکتر داوری و سروش) میان شاگردان آنان نیز انعکاس یافت. بخشی از مسائل پس از انقلاب به این نزاع فکری انتساب دارد و کسانی چون نراقی، در عین انتساب به نحله فکری ضد غرب، برای خوش آمد بازار دوم خرداد، در کتاب «خشت خام» (تهران، 1381) هرچه فحش توانست نثار فردید و شاگردانش کرد. حملات شایگان هم به فردید ریشه در همین آبشخور دارد. چنین است و ضعیت دکتر سروش که از بن‌مایه با اندیشه‌های فردید و نصر و نگرش رازگرایانه در دین مخالف است، چندان که به شریعت هم بی‌باور، و دین برایش فقط یک اخلاق است و بس.

[289]- اخیرا کتابی با عنوان «هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید» توسط محمدمنصور هاشمی(تهران، ‌کویر، 1383) درباره زندگی و اندیشه‌های وی و نیز نسبت افکار او با کسانی چون آل احمد، نراقی، داوری، آشوری و شایگان نوشته شده است. مقالات فردید هم با کوشش آقای اشک شیرین در حال انتشار است.

[290]- تغییر دیدگاه‌های وی را به جز دو کتابی که گذشت، در کتاب «زیر آسمان‌های جهان» (تهران، 1376) نیز می‌توان یافت.

[291]- هانری کربن، ص 54.

[292]- روشنفکر ایرانی و غرب، ص 237.

[293]- بنگرید به دو کتاب وی با عناوین: انقلاب مذهبی چیست، و افسون زدگی جدید (تهران، 1380)

[294]- بنگرید:‌ اسناد انقلاب اسلامی به روایت ساواک، ج 2، ص 232. این حرکت مربوط به اواخر سال 56 است؛ ‌زمانی که ایران در تب و تاب انقلاب می‌سوخت و تازه سید حسین نصر به ریاست دفتر فرح رسیده بود.

[295]- بازگشت به خویشتن و نیازهای انسان امروز، ص 15 (این متن در آغاز مجموعه آثار ش 4 چاپ شده است).

[296]- همان، ‌ص 21ـ 22.

[297]- همان، ص 29ـ 31.

[298]- بازگشت به خویشتن، ص 38.

[299]- همان، ص 41.

[300]- شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 227.

[301]- درباره مقایسه و روابط نصر و شریعتی بنگرید به: روشنفکران ایرانی و غرب، ص 196ـ 197.

[302]- برای نمونه بنگرید: بازگشت، مجموعه اثار 4، ص 40ـ 45.

[303]- آیت الله خامنه‌ای در حاشیۀ مباحث این فصل در چاپ سوم کتاب که البته بسیار مختصرتر از اینجا بوده است، چنین نوشته‌اند: امثال نصر و نراقی و نادرپور را که هریک با انگیزه‌ای شخصی و مادی، دانش و هنر خود را در اختیار رژیم حاکم قرار داده بودند، نمی‌توان در شمار جریان‌های سیاسی مذهبی آورد. این یک جریان نبود، یک بنگاه تبلیغاتی برای رژیم از نوع خاص بود. بنابراین تخصصا از موضوع این کتاب خارج است. همچنان که الحاق کسی مثل شریعتی به آن‌ها به استناد نام‌های که در زندان نوشته شده و به اتکاء یک قدر کلی مشترک، دور از انصاف و دقت نظر است.

[304]- وی به این مطالب در بسیاری از نوشته‌هایش اشاره کرده و از جمله شرحی از آن‌ها را برای یک فاحشه فرانسوی نیز ـ که گویی عاشق شاه شده بود ـ بیان کرده است. بنگرید: عشق من شاه ایران، ماری لبی، ترجمه محمدعلی عریضی، ص 54.

[305]- برگ‌هایی از تاریخ حوزه علمیه قم، ص 78ـ 79.

[306]- مرحوم استاد محمد باقر نجفی (متولد 25 دی ماه 1325 در خرمشهر ـ متوفای 26 تیرماه 1381 مدفون در حضرت عبدالعظیم) تحصیل کرده رشته اقتصاد و حسابداری و فلسفه و ادبیات، شاگرد مکتب محیط طباطبائی و مرید شیوۀ انتقادی مجتبی مینوی، و دمخور با علامه محمدتقی جعفری و شاگرد فلسفه وی، و سپس مدت‌ها در کتابخانه‌های مصر و دانشگاه الازهر مشغول تحقیق در نسخ خطی بود و سپس به ایران بازگشته و مشغول کارهای فرهنگی و هنری شد. به هر روی از خطای فوق الذکر استاد که بگذریم، آثار دیگر وی، همگی در جهت تحقیق و دفاع از میراث اسلامی ـ ایرانی است. آثاری مانند «دین نامه‌های ایرانی، آثار ایران در مصر» و... کتاب مدینه شناسی وی نیز قدمی بزرگ در شناخت محیط جغرافیای دینی مدینه منوره است که تاکنون (1383) دو جلد آن به چاپ رسیده است. پیش از انقلاب چندین اثر که رنگ و بوی نگرش سیاسی ـ اسلامی داشت از وی انتشار یافت. یک «سوز مسلمانی» (تهران، شرکت سهامی انتشار، 1352) که با نثری دیکلمه وار اندیشه‌هایی را در باب مفاهیم انقلاب اسلامی عرضه کرده است. کتاب دیگر او «ایدئولوژی الهی و پیشتازان تمدن» است که مرحوم طالقانی و محمدتقی جعفری بر آن مقدمه نوشتند. کتاب «اندیشه علمی مذهب» سخنرانی وی در دانشکده نفت آبادان بوده است. «اسلام و مارکسیسم» اثر دیگر اوست که در سال 1354 توسط انتشارات سروش (وابسته به رادیو و تلویزیون ملی ایران) منتشر شده است. کتاب «بهائیان» او هم که در سال 1356 توسط انتشارات طهوری چاپ شد، همچنان علمی‌ترین اثری است که در زبان فارسی درباره این فرقه انتشار یافته است، (چاپ جدید آن در سال 84 توسط انتشارات مشعر و با مقدمۀ کوتاه این بنده خدا عرضه شده است). دیگر آثار وی پیش از انقلاب عبارتند از: بررسی کوتاهی از رسانه‌ها، مراکز و سازمان مذهبی ایران (تهران، ‌1355)، مجموعۀ گفتار رادیویی (1353ـ 1354، دو مجلد، 362ص) خروش حماسه‌ها به یاد فاطمه، به یاد پیامبر، به یاد ولایت (شرکت انتشار، 1351)، زندگی و اصالت مذهبی (خرمشهر، ‌1349)، متافیزیک مسیحی (شرکت سهامی انتشار، 1346 ش، ‌118ص. این کتاب را به محمدتقی جعفری و پدرش تقدیم کرده است.) و برخی از آثار ایشان بعد از انقلاب، خوزستان در منابع ایران شناسی (طهور، 1361)، دین نامه‌های ایران (بریل، 1364) و چندین مقاله و کتاب دیگر، از جمله جهان بینی انسانی (چاپ کتابخانۀ امام صادق علیه السلام  خرمشهر، سال 1350. در مقدمه از استاد جعفری تشکر کرده است. این کتاب که به صورت دیالوگ میان یک فیلسوف شرقی و یک فیلسوف غربی نوشته شده، متن قابل توجهی است.) کتاب دیگر «علتی بر معلولها» چاپ 1351 (محل توزیع شرکت سهامی انتشار) است که به نوعی تاریخ فلسفه است. ایشان در شماره 33 مجله میقات (پاییز 79) ضمن مصاحبه‌ای شرحی از زندگی و کارهای علمی خود را ارائه داده است. به طور کلی باید نجفی را در نوشته‌های دینی خود صاحب سبک دانست. گرچه در «شاهنشاهی و دینداری» روش متفاوتی در پیش گرفت.

[307]- مذهب تشیع و آرمان‌های ایرانیان، عسکر حقوقی، تهران، 1350.

[308]- شاهنشاهی و دینداری، ص 229.

[309]- همین که نسل نخست چپ گرایان مسلمان ما در دورۀ‌ اخیر به لیبرالیسم علاقه‌مند شده‌اند، از روشن‌ترین علائم این اصل است که آنان ماده را تجدد و صورت را سنت‌گرایی ناقص گرفته‌اند. در این نگاه، سنت‌گرایی در خدمت تجدد است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...