فصل پنجم:
حسینیۀ ارشاد و دکتر شریعتی
دومین جریان مهم فکری دهۀ پیش از انقلاب، پس از مجاهدین، جریانی است که دکتر شریعتی پایهگذار آن بود و به نام وی شناخته میشود. زندگی دکتر پیش از ورود به حسینیۀ ارشاد در منابع مختلفی نگاشته شده، به علاوه خود وی بارها گزارش زندگی فکری خویش را شرح داده است. او بیشترین مطلب را در این باره، در پاسخ به پرسشهایی که ساواک از وی داشته و در پروندهاش ضبط است و به چاپ هم رسیده و همچنین در گفتگوهای تنهایی و به طور پراکنده، و نیز میان دیگر آثارش به تفصیل آورده است. این مطالب به اندازهای است که میتوان یک زندگی خودنوشت کامل به قلم خود او فراهم آورد. همسرش هم در کتاب طرحی از یک زندگی، گزارشی از نگاه خانوادگی و درونی در این باره به دست داده است. روایتی جدید هم تحت عنوان رندِ خام، شریعتیشناسی در سه جلد توسط آقای رضا علیجانی منتشر شده است. ما پیش از این، با اختصار تمام در بخش مربوط به «خداپرستان سوسیالیست» اشاره به گرایشهای فکری ـ مذهبی وی در دهۀ سی داشتیم. شاخص فکر او در این دوره ترجمۀ کتاب ابوذر غفاری و مقالۀ اسلام مکتب واسطه است. در واقع بخش نخست زندگی دکتر که نقش مهمی هم در شکلگیری اندیشههای او دارد، تا پیش از سال 47 چندان بروز خارجی ندارد. بلکه از این سال به بعد است که دکتر ابتدا در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه مشهد و سپس در تهران در حسینیۀ ارشاد شناخته میشود و افکار و اندیشههای خود را مطرح میکند.
دربارۀ سوابق تحصیلی دکتر مطالب پراکندهای گفته شده است. دکتر در سال 1334 در دورۀ لیسانس زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد آغاز به تحصیل کرد. در سال 1337 فارغ التحصیل شد[1] و چون رتبۀ اول را داشت در سال 1338 به فرانسه اعزام شد. وی در دانشگاه پاریس موفق به گرفتن دکترای دانشگاهی شد که به طور معمول سطح آن بسیار نازلتر از دکترای دولتی این دانشگاه است. دکترای دانشگاهی تنها نیاز به نوشتن یک پایاننامه دارد و پایاننامۀ دکتر ترجمۀ خلاصۀ بخشی از کتاب فضائل بلخ به زبان فرانسه بود که جمعا متن و ترجمه در حدود یکصد و سی صفحه بوده است.[2] جلال متینی (معاون و سپس رئیس دانشکدۀ ادبیات و بعد رئیس دانشگاه مشهد) بایادآوری این نکات تمام آنچه را که درباره دکترای جامعه شناسی یا تاریخ درباره شریعتی گفته شده، مردود دانسته است. وی بر این باور است که او در آنجا از کلاسهای متفرقه گورویچ یا ماسینیون استفاده میکرده و با کسانی مانند فرانتس فانون آشنایی داشته است. پس از بازگشت به ایران در سال 1343 وی تقاضای استخدام در دانشکدۀ ادبیات را کرد که دانشگاه ضمن نامهای از دانشگاه پاریس درباره پایاننامه وی اظهار نظر خواست؛ اما به گفتۀ متینی، آنان اعلام کردند به رغم آنکه آن رساله را قبول نمیدانند، چون دانشجو بورسیه بوده و بورسیه هم قابل تمدید نیست، آن را پذیرفتهاند. با این حال، ماجرا به صورتی پیش رفت که سبب شد وی به عنوان استادیار رشتۀ تاریخ دانشکدۀ ادبیات پذیرفته شود (شرح آن را متینی آورده است).[3]
دکتر پس از استخدام در دانشکده به تدریس دروس مختلف از جمله تاریخ اسلام، تاریخ تمدن و درس تاریخ ادیان پرداخت و به سرعت میان دانشجویان محبوبیت یافت. وی تا سال 1350 در دانشکده ادبیات تدریس میکرد؛ تا آنکه در جریان جشنهای دو هزار و پانصد ساله ابتدا به صورت موقت و سپس به صورت دائمی، از تدریس دکتر شریعتی ممانعت به عمل آمد. زان پس وی از سوی دانشگاه مشهد در خود وزارت علوم مأمور به خدمت و مشغول به کارهای تحقیقی شد.[4] به نوشتۀ متینی وی هر شش ماه نامهای دایر بر تمدید مأموریتش مینوشت و بلافاصله با آن موافقت شده به تهران برگشت داده میشد. بنابراین در تمام مدتی هم که در حسینیه ارشاد مشغول سخنرانی بوده، حقوقش پرداخته میشده است. وقتی وی در زندان بوده، باز ساواک با درخواست پرداخت حقوق وی موافقت میکند و همچنان استخدام وی و پرداخت حقوقش ادامه مییابد. متینی تمامی آنچه را که درباره اخراج دکتر از دانشکده ادبیات گفته شده است، تکذیب میکند. شگفتی وی آن است که چطور ساواک تحمل کلاسهای دکتر شریعتی در مشهد را در سال 50 نداشت، اما به وی اجازه داد که تا سیزده ماه بعد همچنان با وجود جمعیتهای آنچنانی، در حسینیه ارشاد سخنرانی کند! دکتر در زمانی که در زندان بود و هنوز به قول متینی حقوقش را دریافت میکرد، تقاضای بازنشستگی کرد که گروه آموزشی تاریخ و دانشگاه مشهد با آن موافقت کردند؛ زیرا وی بیست سال سابقه داشت و به لحاظ قانونی میتوانست تقاضای بازنشستگی کند.[5]
با همه آنچه گذشت باید توجه داشت که شریعتی طی سالهای 47 تا 51 در حسینیه ارشاد، شریعتی شد و جریان فکری ـ دینی ویژه خود را تعریف کرد.
حسینیه ارشاد در سال 1346 ش توسط تنی چند از افرادی که به نشر اندیشههای دینی در قالبهای نو علاقه داشتند و به نوعی متأثر از جریان «انجمنهای اسلامی» بودند، تأسیس شد. محمد همایون[6] (منبع مالی)، ناصر میناچی (مدیریت) و شهید مطهری (سخنران) نخستین افرادی بودند که حسینیه را بنیاد گذاشتند.
هیئت امنای حسینیۀ ارشاد در اختیار دکتر علی آبادی، دادستان تهران، محمد همایون (بانی اصلی حسینیه) و دکتر میناچی بود. میناچی بر آن است[7] که استاد مطهری اندکی دیرتر از تشکیل حسینیه رسید و در آن موقع به وسیلۀ مرحوم شاه چراغی دعوت میشد.[8] اما آنچه در اسناد ساواک در پرونده استاد مطهری آمده، با تاریخ 28/1/1346 چنین است: «نامبردۀ بالا (یعنی استاد مطهری) به اتفاق آقایان ناصر میناچی و محمد همایون از طریق شهربانی تقاضای تأسیس مؤسسۀ خیریه تعلیماتی و تحقیقات علمی و دینی حسینیه ارشاد را نموده است. لذا خواهشمند است دستور فرمایید با توجه پروندۀ م ـ ط /12 که مربوط به مشارالیه میباشد، در این مورد اعلام نظر فرمایند.» در سند بعدی (ش 30) با این درخواست موافقت شده است.[9] تأکید میناچی بر آن است که اعضای تشیکل دهنده و مؤسس، همایون، وی و علی آبادی بودهاند و آقای مطهری به همراه آقایان همایون و میناچی جزو سه نفر هیئت مدیره بوده است.[10] بدین ترتیب از نظر ایشان گزارش ساواک بیاساس است.[11]
بدین ترتیب سخنران اول حسینیه از همان ابتدا، آقای مطهری بود و به دنبال شروع برنامهها، عدۀ زیادی از روحانیون و روشنفکران مذهبی، آن هم به دعوت استاد مطهری و سپس استاد شریعتی به حسینیه دعوت میشدند.[12] چهرۀ شاخص این سخنرانان در دورۀ نخست، استاد مطهری بوده است. در واقع، استاد مطهری به نوعی بنیانگذار حسینیه ارشاد بود؛ و این مطلبی است غیر قابل انکار.[13] فعالیت حسینیه در سال 43 آغاز شد اما در سال 1346 بود که حسینیه به محل جدید انتقال یافت و برنامهها فرم تازهتر و جدیتری گرفت. آن زمان، همایون و میناچی، در اداره امور اداری و مالی کار کرده و به گفته آقای میناچی «تمامی اختیارات در باب امور تبلیغی و تحقیقاتی به ویژه انتخاب سخنرانان را به شخص استاد واگذار کرده بودیم.»[14] میناچی میگوید: استاد مطهری خیلی دقیق و ظریف به مسائل نگاه میکردند. به هرکس اجازه نمیدادند سخنرانی کند و هر سخنرانی را نیز اجازه چاپ نمیدادند.[15]
آیت الله خامنهای مینویسد: «حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق آن شد.» آقای میناچی که شریک در تأسیس و سالها مدیر این مرکز بوده، از این سخن برآشفته است.[16] روشن است که مقصود از بنیادگذاری، تأسیس این مرکز نیست؛ بلکه اشاره به آن است که شخصیت استاد مطهری، حسینیه را «حسینیه» کرد. براساس احصائیه خود آقای میناچی، آقای مطهری از ابتدای سال 48 تا پایان سال 49 جمعا 67 جلسۀ سخنرانی در حسینیه داشت.[17] در همین دوره، بالاترین رقم سخنرانی پس از آقای مطهری، 36 جلسه محمدتقی شریعتی، 24 جلسه دکتر علی شریعتی، 19 جلسه صدر بلاغی، 15 جلسه هاشمی رفسنجانی و بقیه سخنرانان نیز مواردی کمتر از 12 سخنرانی داشتند که از آن جمله آقای مکارم بود که 6 جلسه سخنرانی داشت.[18] میان سخنرانان، میتوان به محمدتقی شریعتی اشاره کرد که پس از تعطیلی کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد، هر از گاهی برای سخنرانی به تهران میآمد.[19] از سال 47 به بعد، دکتر علی شریعتی به دعوت استاد مطهری به حسینیه آمد و راه وصل شدن وی به حسینیه، نگارش مقالهای بلند تحت عنوان محمد از هجرت تا وفات برای کتاب محمد خاتم پیامبران صل الله علیه و آله و سلم بود که طرح استاد مطهری برای بزرگداشت آغاز پانزدهمین قرن هجرت بود.[20]
به رغم سخنرانیها و فعالیتهای استاد مطهری، روابط ایشان با میناچی در سال 49 تیره بود و همان زمان و پس از آن، بیشتر دوستان شهید مطهری از ناراحتی استاد نسبت به آقای میناچی خاطراتی دارند؛ چنان که نامههای استاد مطهری نیز در این باره گواه است.[21] مسأله مورد اختلاف، چگونگی ادارۀحسینیه بود؛ به همین دلیل در جلساتی که بعدها پس از جدایی استاد از حسینیه به هر مناسبت برگزار میشد و میناچی هم در آن حضور داشت، ایشان نیز حاضر میشد و رفاقت شخصی آنان کما بیش تا انقلاب ادامه داشت.[22]
با رفتن استاد مطهری از حسینیه در پایان سال 49[23]، و با حمایتهای آقای میناچی و همایون از شریعتی، حسینیه طور دربست در انحصار دکتر شریعتی قرار گرفت؛ گرچه آقای صدربلاغی، محمدتقی شریعتی و سید مرتضی شبستری با داشتن 50 و 34 و 40 برنامه (به ترتیب) پس از دکتر قرار داشتند که وی از اوائل 50 تا 19 آبان 51 که حسینیه تعطیل شد، بالغ بر 70 سخنرانی در حسینیه ایراد کرد.[24] سخنرانان این دوره، به جز موارد انگشت شمار (شامل 2 جلسه آقای هاشمی رفسنجانی، 2 جلسه آقای خامنهای، 2 جلسه آقای خزعلی) بیشتر افراد غیر روحانی بودند که از آن جمله میتوان به زریاب خویی با 11 جلسه، کاظم سامی با 12 جلسه و عدهای دیگر (مانند محمد اسماعیل رضوانی) یاد کرد. این نشان میداد که جریان غالب شده بر حسینیه، جریانی بوده است که به نوعی در صدد حذف روحانیت از حسینیه است. این کمترین اثر حضور دکتر در حسینیه میتوانسته تلقی شود. در واقع مقایسه این دو دوره، نشان میدهد که زمینۀ حضور روحانیت در حسینیه پس از رفتن استاد مطهری کاهش یافته است. استاد مطهری و سایر روحانیون، به دلیل فشاری که از سوی سایر روحانیون بر آنان وجود داشت و انتقاداتی که خود به دکتر داشتند، از حسینیه کنار رفتند. دکتر شریعتی در این باره مینویسد: شروع این برنامهها با مخالفت روحانیون و از جمله مخالفت شدید و دسته جمعی مبلغان و روحانیون حسینیه ارشاد مواجه شد و علت مخالفت را هم این میگفتند که درسهای من، میان مذهبیها و روشنفکران با جامعۀ روحانی شکاف ایجاد میکند و آنان چون با این امر مخالف بودند، همگی از آقای فلسفی گرفته تا آقای باهنر و رفسنجانی و مطهری و نوری و خزعلی و غیره، کنار رفتند و قصدشان این بود که با ادامۀ کار من خود را در برابر روحانیون و مذهبیهای ایران که اینگونه فکر میکنند، قرار ندهند.[25]
شریعتی همچنین در باره وضعیت حسینیه پیش از خود، و به هدف نشان دادن اشتراک میان اهداف خود و رژیم در حذف روحانیونی که حافظ سنتهای فئودالی هستند ـ چیزی که رژیم مدعی اصلاح طلبی پهلوی نیز همان را میخواست ـ به ساواک چنین گزارش میدهد: اینجا قبلا کانون مرتجعین و آخوندها بود و امثال دکتر کاسمی[26] و فلسفی و امثال آنها نطق میکردند... و من نمیخواهم این سنگر دست مرتجعان و خائنان بیفتد.[27]
شگفت آنکه ساواک پس از گزارش این مطلب که استاد مطهری به خاطر اختلاف با شریعتی دیگر به حسینیه نمیرود، و کسانی مانند باهنر و هاشمی و... نیز به آنجا نمیروند، میافزاید: حالا که مدتی است دست روحانیون فوق الذکر از حسینیه ارشاد کوتاه شده است، با توجه به افکار آنان، به هیچ وجه صلاح نیست مجدداً آنها به آن محل بازگردند.[28]
استاد مطهری پس از رفتن از حسینیه ارشاد، از سال 1350 پایگاه خود را به مسجد الجواد علیه السلام منتقل کرده، در آنجا به سخنرانیهای خود در دایرهای بسیار محدودتر از حسینیه ادامه داد. [29]
از سوی دیگر دکتر شریعتی تا آبان سال51 که حسینیۀ ارشاد تعطیل شد، به کارش ادامه داد این دوره، سختترین دوره برای مبارزان بود. ضربۀ شهریور 50 و دستگیریهای گسترده مجاهدین درسال50 و 51 و اعدام دسته جمعی آنان درخرداد 51 رخ نمونههایی از این مشکلات است. همچنان که اعدام کمونیستها از فدائیان خلق و دیگر گروهها نیز، بیشتر در همین سال اتفاق افتاد. این در حالی است که حسینیه آزادانه فعالیت خود را دنبال میکرد و ساواک گهگاه گزارشی از سخنرانیهای دکتر تهیه و ارسال میکرد؛ اما گویی به طور کل از چنین مرکزی غفلت دارد. پس از آن، به دلیل طرح برخی از مباحث، حسینیه به تدریج مورد انتقاد شماری از روحانیون و مراجع قرار گرفته، عدهای از آنان، برای تعطیلکردن حسینیه، به هدف حفظ تشیع، دست به هر کاری زدند؛ حتی برخی از آنان به مقامات دولتی متوسل شدند، تا آنکه در نهایت دولت نه به دلایل سیاسی، بلکه به دلیل فشارهای روحانیون سنتی، حسینیه را تعطیل کرد.[30] این در حالی بود که شریعتی پس از آن تا مهرماه 52 آزاد بود تا اینکه این زمان دستگیر شده هیجده ماه را در زندان سپری کرد وی در عید نوروز سال 54 آزاد شد. این درست در شرایطی بود که افرادی به خاطر چاپ یک اعلامیه یا یک ملاقات با یکی از افراد فراری سازمان مجاهدین یا فدائیان یا یک منبر،[31] چند سال حبس میشدند. در این مدت، به شهادت پرونده موجود، به جز چند بازجویی، اتفاق دیگری نیفتاد. محاکمهای صورت نگرفت و بدون مقدمه در عید سال 54 (اسفند 53) آزاد شد. قاعدتاً گفته میشد که در پرونده وی چیزی نیافتهاند. در اینجا باید گفت، دو دیدگاه درباره مسائل مطرح شده میان رژیم و شریعتی مطرح است:
الف) یک دیدگاه، دیدگاهی است که آقای سید حمید روحانی در کتاب نهضت امام خمینی جلد سوم دنبال کرده و براساس برخی ازمطالبی که در این اسناد آمده و موافقتهایی که ساواک با برنامههای حسینیه داشته و شواهد دیگر، کوشیده است تا به نوعی دکتر را عامل رژیم معرفی کند. این دیدگاهها بیسابقه نیست؛ چرا که همان زمان، مجاهدین نیز دکتر را متهم به همکاری با رژیم میکردند. به علاوه، استاد مطهری نیز در نامهای که در سال 56 به امام نوشته، نسبت به سفر اخیر شریعتی به خارج از کشور و احتمال ارتباط این سفر با مأموریتی خاص سخن گفته است.
باید گفت چنین عقیدهای از شواهد کافی برخوردار نیست؛ هرچند سکوت رژیم در برابر حسینیه، محاکمه نشدن دکتر و بعد هم مسائل دیگر، جای نوعی پژوهش در این مسأله را بر جای میگذارد. اما در عوض بخشی از موج ایجاد شده بر ضد رِژیم، بدون تردید، ناشی از افکار دکتر بود. از سوی دیگر تا آنجا که به اسناد ساواک در پرونده دکتر شریعتی مربوط میشود میتوان دریافت که ساواک از سفر شریعتی به خارج از کشور بیاطلاع بوده است.[32] بنابراین سخن گفتن از مأموریت خاص، صرفا یک گمان است. البته باید توجه داشت که در قضایای مهم و پیچیده، ساواک تنها عنصر تصمیم گیرنده نبود و به ویژه مأموران پایین آن، نسبت به سیاستهای کلی رژیم و مقامات بالا بیخبر بودهاند. این نکتۀ شگفتی است که ساواک طی سالهای54ـ 56 برخوردی جدی با شریعتی نداشت؛ کتابهای وی مجوز نشر میگرفتند و به چاپ میرسیدند. این درحالی بود که بیشتر مأموران جزء ساواک، علیه کتابهای شریعتی در کتابخانههای شخصی و کتابفروشیها گزارش تهیه میکردند. البته نام وی در لیست افراد ممنوع المنبر در کنار نام شماری از روحانیون ناراضی به چشم میخورد.[33]
ب: نگاه دوم آن است که ساواک و دکتر شریعتی به شهادت برخی از نامههای متبادله، بازجویها و شرح حالهایی که دکتر برای خود و بیان دیدگاههایش تهیه و به ساواک داده است، به نوعی وحدت نظر در برخورد با مسائل اجتماعی، روحانیت، مارکسیسم و سرگرمکردن جوانان به برخی از مسائل و مبارزه با سنتهای اصیل تحت عنوان خرافه زدایی و غیر آن، رسیده بودند.[34] این امر در نامۀ چهل صفحهای و بیشتر بازجوییهای دکتر مشهود است. انکار این نامه و سایر بازجوییها با هیچ نوع نگرش اصیل تاریخی سازگار نیست. این طبیعی بود که افراد متفکر و رده بالای ساواک، به خوبی چنین موقعیتی را درک میکردند؛ چنان که احسان نراقی که مشاور شاه بود، از این مسائل ومواضع حمایت میکرد.
در چنین شرایطی با اذعان به اینکه دلیل قانع کنندهای بر درستی حرف مجاهدین پیش از انقلاب، و نظریۀ آقای سید حمید روحانی برای اثبات عامل بودن شریعتی از سوی رژیم در دست نیست ـ طبعا براساس اسنادی که تا به حال منتشر شده ـ اما همسویی فکری دکتر و رژیم در بسیاری از دیدگاهها قابل اثبات است. برخی نگاهشان به این پرسش مهم آن است که ساواک به نوعی فریب خورد و تصورش در اینکه میتواند از حسینیه در مقابل روحانیت استفاده کند و در نهایت به نفع رژیم باشد، خطا بود.[35]
در اینجا به رغم تأیید همسویی یاد شده، باید تأکید کرد همۀ آنچه شریعتی مطرح میکرد، به کار رژیم نمیآمد و خواسته یا ناخواسته، آثار دکتر برای رژیم دشواری جدی درست کرد. اما این ربطی به جنبههای منفی فکر شریعتی در مبارزۀ بیامانش با روحانیت، مبارزه با سنتهای مذهبی و تغییر تعبیر رسمی از دین که باعث ایجاد مشکل برای تفکر دینی شد، ندارد.[36]
شریعتی تا پیش از آنکه از کشور خارج شود، به نوشتن و اصلاح و چاپ برخی از آثار خود پرداخت تا اینکه پس از خروج از ایران، در 29 خرداد در لندن بر اثر سکتۀ قلبی فوت کرد.[37] خبر درگذشت شریعتی، انعکاس گستردهای در ایران داشت و از آنجایی که در آستانۀ مبارزات گستردۀ مردمی بر ضد شاه بود و همزمان، فضای سیاسی قدری بازتر شده بود، داستان درگذشت وی به صورت جریانی علیه رژیم درآمد.[38]
1ـ حسینیه ارشاد بر سر دو راهی مطهری و شریعتی
در اواخر سال48 و نیمه نخست سال 49 به تدریج انتقادهایی علیه حسینیه در مراکز و محافل مختلف مذهبی آغاز شد. آقای مطهری که به نوعی مسؤولیت علمی حسینیه را بر عهده داشت و به علاوه تنها روحانی تصمیم گیرنده در برنامهها بود، تحت فشار قرار گرفت. برای حل و فصل این مشکلات قرار شد تا علاوه بر هیئت مدیره و مشاوران، از چهرههایی از علما که غالب آنان سخنرانان موقت حسینیه هم بودند دعوت شود تا به وضعیت جدید رسیدگی شده و ضمن طراحی جدیدی، زمینه برای حفظ استقلال حسینیه از یک طرف و همزمان از بین بردن زمینه انتقادها از طرف دیگر فراهم شود.
شهید مطهری در 11 شهریور 49 برای حل مشکل حسینیه و ترتیب کار به نحوی که روحانیون تهران و برخی از مراجع نیز راضی باشند، جلسهای تشکیل داد و ضمن یادآوری انتقاداتی که نسبت به حسینیه مطرح شده، نام تعدادی سخنران را که دعوت از آنان مشکلی ندارد به میان آورد. جلسۀ بعدی در 31 شهریور بود و باز محور بحث انتقادهای طرح شده در جامعه، برابر حسینیه ارشاد و یافتن راه حلی برای کاهش این انتقادها و حرکت در مسیر درست بود. آقای مطهری تشکیل هیئت علمی را مطرح کرده و نام کسانی را به عنوان اعضای هیئت علمی که میبایست بر مطالب طرح شده در حسینیه نظارت علمی داشته باشند، ارائه میدهد: ابوالفضل موسوی زنجانی، بهشتی، شیخ حسین وحیدی، ناصر مکارم، خزعلی، موسوی اردبیلی، مهدوی کنی، آقا رضی شیرازی، آقا رضا صدر، آقا باقر خوانساری، لطف الله صافی، علامه جعفری.[39]
جلسه بعدی در 31 شهریور تشکیل شد که در آن جلسه آقایان بهشتی، باهنر، شریعمتداری، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، امیرپور، مهدیان، کتیرایی، سالور، کاظم یزدی، و اعضای هیئت مدیره و مشاوران حسینیه تشکیل شد. در این جلسه افراد حاضر مطالبی را در ارتباط با برنامههای حسینیه و انتقادهایی که از بیرون مطرح شده، اظهار کردند. آقای مطهری به خصوص از نوشته دکتر شریعتی «از هجرت تا وفات» و اینکه فکر میکرده که همان یادآوری در مقدمه کافی بوده، ابراز نگرانی کرده و گفت که اشتباهاتی شده و من به آن اعتراف میکنم. این مطلب درباره نماز خواندن ابوبکر به جای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بود که در چاپ دوم پاورقی زده شد و این نکته را هم آقای مطهری در این جلسه بازگو کرد.[40]
جلسه بعدی در پنجم مهر 49 در ادامۀ همان جلسه تشکیل شد و در نهایت برنامهریزی تازهای و اساسنامه مفصلی برای تقسیم کارهای تبلیغاتی و تحقیقاتی در جهت حسن اجرای برنامههای حسینیه صورت گرفت.[41] اما مشکل موجود به خصوص از دید استاد مطهری، این برنامهریزیها نبود، مشکل «بینش اساسی حسینیه ارشاد است که فعلا قدری سروصدا به وجود آورده است که بایستی حسینیۀ ارشاد چهره واقعی اسلامی را نشان دهد». آقای مطهری در ادامۀ این جلسه اظهار داشت: حسینیه نظر داشته است درباره مسایلی تفکر و تدبر نماید که دیگران توجهی ننمودهاند، بیشتر آنها مربوط به مسائل اجتماعی است، نه مربوط به احکام و راه و روش. بنابراین اگر نظریههای حسینیه جنبه اجتهادی داشته باشد نباید دیگران معترض باشند. مگر اینکه حسینیه استدلالی داشته (شاید: نداشته) باشد. در عین حال، حسینیه بایستی ضمن انجام کلیه امور، با مراجع حسن تفاهم داشته باشد و نباید حساب خود را از مراجع جدا نماید. مراجع قطعا با حسن نیتترین طبقات روحانی هستند. میبایستی آنان اگر نظریاتی دارند بیان فرمایند تا با مطابقت با نظریههای بهتر مورد اقدام و اجرا قرار گیرد. اساساً مسایلی که در حسینیه مطرح میشود باید از جمله مسایلی باشد که در محافل دیگر جلب توجه کند و بایستی اجتهاد و استقلال داشت.[42]
سپس مقرر شد تا جلسۀ بعدی در 10 مهر برگزار شده و علامۀ جعفری هم دعوت شود. دستور جلسه این بود: آقای مطهری اضافه کردند: منظور این است که خط مشی حسینیه با تفاهم کامل با مراجع باشد.[43] این آخرین جلسه از این دست بود که با حضور آقایان بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، شریعتمداری، کاظم یزدی، امیرپور تشکیل شد. در این جلسه باز موضوع خط مشی حسینیه و اینکه آیا حق اجتهاد در مسائل اجتماعی دارد یا نه، مطرح شد. صحبت از تشکیل هیئت علمی بود که نظارت بر این دیدگاهها داشته باشد. آقای مطهری در این جلسه گفت: منظور این است که در خارج، این طور تلقی نگردد اینجا دستگاهی است که برای معارضه با مراجع به وجود آمده است. به همین سبب بود که من کتاب حجاب را به نام خود در خارج از حسینیه منتشر کردم که اگر انتقادی به عمل آمد به شخص من برگردد، نه یک مؤسسه مورد تهاجم قرار گیرد.[44]
توافقی که در پایان این جلسه صورت گرفت این بود: در اجرای اهداف حسینیه ارشاد، مقرر گردید که این موسسه با پیروی از بینش اسلامی، گروهی از علما و صاحبنظران اسلامی که تقوا و اجتهاد و آشنایی آنان به اوضاع و احوال جهان محرز باشد، با استقلال کامل به فعالیتهای تبلیغی و تحقیقی اسلامی بپردازند.[45]
در این هنگام، آقای مطهری که به دنبال راه حلی برای حذف دکتر شریعتی از حسینیه ارشاد بود، به این توافق کلی رضایت نداد. اصرار ایشان در قید کردن کلمه حذف افراد متجاهر به فسق از فهرست سخنرانان حسینیه بود. به همین دلیل ایشان آن توافق را امضا نکرد.[46] توضیح آقای میناچی در این باره چنین است: البته برای ما و بقیۀ اعضای جلسه محرز بود، مصوبه مزبور چندان مطلوب نظر استاد نبوده و مسأله «تجاهر به فسق» در سخنرانان و سایر شرایط و ضوابط دیگری نیز میبایستی گنجانده میشد که معظم له، تهیه و تنظیم ضوابط مورد نظر خودشان را به بعد موکول کردند.» آنچه مورد نظر استاد بود، مسألۀ «عدم تجاهر به فسق» و «پایبندی به تقوا و انجام فرائض مسلم و پرهیز از گناهان کبیره» بود. تلقی همایون این بود که این شرایط همه ناظر به شریعتی بوده و لذا به طنز گفته بود خوب است یک شرط دیگر هم اضافه شود و آن اینکه سخنران حسینیه کچل نباشد، که اشارهاش به شریعتی بود.[47]
متن تفصیلی گفتگوهای طرح شده در جلسات شهریور و مهر 49 براساس آنچه آقای میناچی آوردهاند، حکایت از آن دارد که آقای مطهری به تدریج از بابت سخنرانیهای دکتر در ارشاد نگران شده و این نگرانی همزمان از سوی بسیاری از معترضان معتدل و غیر معتدل خارج از حسینیه هم وجود داشته و فشارها روی آقای مطهری متمرکز میشده است. در آن جلسه، ایشان به طور ضمنی و بدون تصریح تلاش میکند تا شریعتی را از برنامههای حسینیه حذف کند اما به صراحت به این مطلب اشاره نمیکند.[48] اما آقایان میناچی و همایون که این نکته را دریافتهاند، به عکس، تلاش میکنند تا آقای مطهری را از حسینیه حذف کنند و این کار طی پروسهای که طراحی شد، به انجام میرسد.
به هر روی، استاد توافق کلی چند سطری جلسه مهر 49 را نپذیرفت؛ با این حال به سخنرانی در حسینیه ادامه داد تا آنکه برای آخرین تلاش، بار دیگر در نیمۀ اسفند 49 با اعضای حسینیه و علمایی که با آن همکاری داشتند جلسهای ترتیب داده «ضوابطی» را برای سخنرانان تعیین کرد که حدود و ثغور کار بسیار روشن بیان شده و شرایط لازم برای انواع کسانی که در حسینیه سخنرانی میکنند، عنوان شده بود.[49] کاملا روشن بود که استاد دربارۀ حائز بودن شرایطی مانند «عدم اشتهار به انحراف فکری و عقیدتی، تقوی و پایبندی به انجام فرایض مسلم، عدم تجاهر به...» ناظر به دکتر شریعتی است؛ بنابراین میناچی پافشاری کرد که باید شریعتی را از این مجموعه ضابطه خارج دانست تا کارها به پیش برود؛ یعنی به هر حال او سخنرانی خواهد کرد ولو اینکه این اشکالات را داشته باشد؛ چرا که به نظر میناچی دکتر این ویژگیها را نداشت و حذف دکتر به معنای آن بود که این جمع این ویژگیها را برای دکتر پذیرفته است.
در اسفند 49 آخرین توافق آن بود که حسینیه بر اساس برنامه ریزی که در جلسات شهریور49 طراحی شده بود، در دو بخش تبلیغی و تحقیقاتی به کارش ادامه دهد. در بخش نخست مسؤولیت کار با استاد مطهری باشد و در بخش دوم برای ترتیب کار کلاسهای درس در زمینۀ تاریخ ادیان و اسلام شناسی، دکتر مسؤولیت داشته باشد. نخستین برنامۀ تبلیغی در 17 و 18 اسفند که تاسوعا و عاشورا بود برنامهریزی شده بود که آقای مطهری، هاشمی نژاد، هاشمی رفسنجانی، و خزعلی سخنرانی کنند. در ابتدای جلسه به اشتباه! و برخلاف برنامهریزی صورت گرفته، یک اعلامیۀ بلند بالا در بارۀ برنامۀ کلاسها خوانده شد که همین سبب بر آشفتن استاد مطهری شد. ایشان و مرحوم بهشتی که نشسته بودند، از جای برخاسته و رفتند. این پایان همکاری استاد مطهری با حسینیه بود.[50] چیزی که میناچی را سخت خشنود کرد و توانست به این وسیله رهبری کامل حسینیه را در انحصار خود قرار دهد.[51] اگر کسی گفته است که آقای میناچی آقای مطهری را از حسینیه حذف کرد، مقصود همین پروسه است.
از آن پس، عمدۀ اظهار نظرهای آقای مطهری در سال 50 و زمانی است که به صراحت به انتقاد از دکتر شریعتی و طرح دیدگاههای او دربارۀ روحانیت میپردازد. از آنجایی که میناچی مدیریت حسینیه را بر عهده داشت، طبیعی بود که اختلافات نخست و نیز انتقادهای آقای مطهری نسبت به شریعتی، به نوعی به میناچی مربوط شود. همان زمان برخی از افراد واسطه شدند تا این مشکل را حل کنند. یکی از این راه حلها آن بود که دکتر را وادار کنند دست از برخوردهای تند خود با روحانیت بردارد. نمونۀ آن ترتیب دادن محفلی بود که در ماه رمضان در منزل حاج احمد صادق ـ پدر ناصر صادق ـ برگزار شد و آقایان مطهری، بهشتی، هاشمی، خزعلی و عدهای دیگر حاضر بودند و از دکتر خواستند تا تنها به طرح نقطه نظرات علمی خود بپردازد؛ اما ـ براساس گزارش میناچی ـ دکتر به بیان مطالب دیگری در باره نسل جدید و علاقۀ آنان به اسلام و برنامههای حسینیه پرداخت و به بحث اصلی پرداخته نشد.
همان طور که اشاره شد، با بینتیجه ماندن تلاشها، آقای مطهری، دامنۀ انتقادهای خود را از شریعتی جدیتر کرده و نه تنها از مدیریت آقای میناچی بلکه عمدتا مطالبی در انتقاد از سخنرانیها و نوشتههای دکتر بیان کرده بود.[52] به نظر میرسید، آقای مطهری اساس انحراف حسینیه را دور شدن از مرجعیت و روحانیت و رواج نوعی اجتهاد بازاری در حسینیه ارشاد میدانست. تلقی آقای مطهری در مجموع آن بود که شریعتی مردم را به روحانیت بیاعتماد کرده است.
استاد مطهری فهرست انتقادهایی را که به دکتر داشت، تحت عنوان «خلاصۀ نظر من» همان وقت، روی یک برگه یادداشت کرده است: از خودش به نیکی یاد کردن و اشتباهاتش را تذکر دادن و. . .[53] در آنجا بیشتر انتقادها از تحلیلهای دکتر دربارۀ روحانیت، به ویژه توهین به خواجه نصیر و مجلسی است. در عین حال، منصفانه تأکید میکند که او گرایش سنیگری ندارد اگرچه در امامت اشتباهات دارد و میان این دو فرق است. نکتۀ مهم در اینجا مقایسۀ وضعیت امروز با قرن سیزدهم هجری است که قرن فرقه سازی و پیدایش بابیت است: «اوضاع آبستن حادثهای نظیر حادثه قرن 13 هجری است. اتفاقا در نوشتههای خود مرحوم بذر این انشعاب شوم وجود دارد» (کویر). تعبیر «مرحوم» به طنز است و الا وقت نوشتن این یادداشت دکتر شریعتی زنده بوده است چرا که از بند بعد روشن میشود که وی از پدرش (محمدتقی شریعتی) میخواهد درخواست کند تا اشتباهاتش را به وی گوشزد کند. این مطالب مربوط به سال 1350 است.
آقای مطهری در یکی از نامههایی که به مدیریت ارشاد نوشته میگوید: این بنده از بیست سال پیش که استقلال فکری پیدا کردهام نسبت به روحانیت یک طرفدار جدی منتقد بوده و هستم. طرفدار و مدافع جدی این اساسم. یگانه افتخار خودم را انسلاک در این سلک میدانم. شریفترین افراد را در این طبقه پیدا کرده ام، روحانیت را وارث نسبی فرهنگ هزار و چهار صد سالۀ اسلامی میدانم و خودم خوشه چین از این خرمن هستم. معتقد بوده و هستم که این مکتب باید بماند و هیچ چیز دیگر هم جای آن را نمیگیرد. من با هرگونه جبهه بندی در برابر اساس روحانیت مخالفم و تز اسلام منهای روحانیت را استعماری میدانم.[54]
وی سپس با انتقاد از اینکه چرا افرادی ناشایست در این لباس وارد شدهاند، تأکید دارد که در روابط حسینیه و روحانیون لازم است تا از روحانیون واقعی استفاده شود. بکار بردن این تعبیر، چیزی جز اشاره به مطالبی که دکتر شریعتی دربارۀ روحانیت ابراز میکرد، و جریان مدیریت حسینیه نیز به آن سمت و سو میرفت، نداشت.
دربارۀ موضع دکتر نسبت به روحانیت، حقیقت آن است که قضاوتها واظهار نظرهای دکتر به قدری متناقض به نظر میرسد که جمعکردن آنها، دشوار به نظر میرسد و همین امر سبب برداشتهای متفاوت از سخنان و اظهار نظرهای او شده است. در این میان گاه خود شریعتی قاعدهای به دست میدهد و میکوشد تا این تناقض را برطرف کند. برای مثال اختلاف خود با روحانیون را اختلاف پدر و پسری میداند که در برابر دشمن خارجی با یکدیگر متحد هستند. عبارت او چنین است: عدهای میکوشند تا با انواع حیلهها، ما را به عنوان عدهای که با روحانیت مخالفند، جلوه بدهند... این را همین جا بگویم که کسی چون من و امثال من که این حرفها را میزند و این جور عقایدی دارد و این چنین فکر میکند، ممکن است انتقاداتی به شیوه تبلیغ مذهبی یا به شیوه تحلیل بعضی از مسائل اعتقادی داشته باشد، ممکن است با روحانی یا روحانیت، در بعضی از مسائل اختلاف سلیقه داشته باشد... او به شدت به من بتازد و من به شدت به او حمله کنم، اما اختلاف من و او، اختلاف پسر و پدری است در داخل خانواده.[55] وی در اجتهاد و نظریۀ دائمی انقلاب شبیه همین مطالب را بیان میکند و خاطرهای هم در دفاع از روحانیت از سال 1338 خود در اروپا میآورد.
شریعتی در نامهاش به ناصر مکارم شیرازی ـ پس از نقدی که بر اسلام شناسی[56] در شمارۀ نخست سال سیزدهم مکتب اسلام چاپ شد ـ مینویسد: اگر غرض یا مرض بتواند خود را در جامۀ مقدس روحانی پنهان کند و از آن پایگاه ـ که پاسداری از آن نه تنها بر همۀ معتقدان به مذهب، بلکه بر همۀ روشنفکران آگاه و مسوولی که در برابر هجوم فرهنگ استعماری میایستند، به عنوان تنها پایگاهی که هم از نظر طبقاتی بر متن توده مردم استوار است و در ارتباط و هم از نظر فرهنگی، هنوز استعمار فرهنگی نتوانسته است که را تسخیر کند، یک تعهد اجتماعی و وظیفۀ فکری است ـ به جانب ما تیر بدترین اتهامها و دروغپردازیهای تحریک آمیز را پرتاب کند، و حتی شرف و عشق ما و اساسیترین مقدسات ما را نیز آماج گیرد، ما به حرمت روحانیت و برای جلوگیری از سوء استفاده دشمن از این اختلاف، در برابر آن مقابله نخواهیم کرد و حتی به تبرئه خود نخواهیم پرداخت. چه حرمت جامعه روحانی را بر حرمت خویش مقدم میداریم.[57] و در ادامه مینویسد: «... ثانیا مردم به حوزۀ علمی اعتقاد دارند و من و امثال من نیز چنان که گفتهام و تکرار کردهام، همچنان چشم امید و انتظارمان به این کانون است تا برای اسلام و برای مردم مسلمان در این ناهنجاریها و نابسامانیها کاری بکند و دستی از آستین آن بیرون آید.[58] گفتنی است که در زمانی که فشارها علیه حسینیه فراوان بود و از مشهد هم فتوایی علیه آن صادر شده بود، به گفته میناچی، آقای مکارم نامۀ بسیار بسیار ارزندهای نوشت و تشویق کرد به اینکه راه شما راه خوبی است، به کار خود ادامه دهید.[59]
شریعتی همچنین در کتابچۀ عقیده (که به کوشش محمدمهدی جعفری از عبارات دکتر تهیه شده) هم مینویسد:... همیشه قویترین، مؤمنانهترین و متعصبانهترین دفاع را از روحانیت راستین و مترقی از جامعۀ علمی درست و اصیل اسلامی کردهام. و در اینجا حتی به خود شما هم گفتهام که، دفاع نگاهبانی و جانب داری از این جامعۀ علمی نه تنها وظیفه هر مسلمان مؤمن است، بلکه از آنجا که آخرین و تنها سنگری است که در برابر هجوم استعمار فرهنگی غرب ایستادگی میکند،وظیفۀ هر روشنفکر مسؤول است ولو معتقد به مذهب هم نباشد.[60]
شریعتی در سال 51 که حملات روحانیون تهران به حسینیه اوج گرفته بود، باز وی ابراز کرد که بنای آن ندارد تا با روحانیت مقابله کند چرا که «حرمت جامعۀ روحانی را بر حرمت خویش مقدم میداریم؛ زیرا پاسداری از آن، نه تنها برای همه معتقدان به مذهب، بلکه برای همه روشنفکران آگاه و مسؤولی که در برابر هجوم فرهنگ استعماری میایستند، به عنوان پایگاهی که هم از نظر طبقاتی بر متن تودۀ مردم استوار است و در ارتباط، و هم از نظر فرهنگی هنوز استعمار فرهنگی نتوانسته است آن تسخیر کند، یک تعهد و وظیفۀ اجتماعی است.[61]
مقایسه جالب وی میان روحانیت در شیعه با روحانیت مسیحی، یکی از با شکوهترین عباراتی است که دکتر در دفاع از روحانیت دارد: آنجا آخوندش در درباری زندگی میکند که چشم رئیس جمهور امریکا را چپ میکند و مخملی بر تن میکند که دل الیزابت تیلور را لک میاندازد و از ثروتی برخوردار است که بر فقر اوناسیس دلش میسوزد، و اینجا آیت الله بروجردیاش در خانه محقری، مقروض میمیرد و حاج شیخ عبدالکریم مؤسس حوزۀ قمش، آبگوشت هر شب را اسراف مییابد. آنجا، ملا پیشقراول استعمار غرب است و اینجا قربانی استعمار غرب و پیشتاز همۀ نهضتهای ضد استعماری، آنجا کاردینالش مقامی است که بر سر خلق فرود میآید و اینجا از میان خلق سر میزند و توده انتخابش میکند و آزادانه میپذیردش.[62]
مطالب دیگر وی در دفاع از روحانیت در میزگرد حسینیه ارشاد در آذر 1350 ارائه شد. زمانی که دکتر در معرض این اشکال قرار گرفت که شما گاه از روحانیت شیعه تجلیل و گاه به انکار جامعه روحانی پرداخته و «مطلق و کلی و بیاستثناء» به آنان حمله کرده و حتی «علمای بزرگ حوزههای علمیه و فضلا و مدرسین و طلاب» را از انتقادات تند خود استثناء نکرده اید، به طور مفصل به پاسخگویی میپردازد. وی ابتدا کلمه روحانیت را برگرفته از فرهنگ مسیحی دانسته، روی مفهوم «عالم اسلامی» تکیه میکند. قرآن شناس، پیغمبر شناس و اهل بیت و ائمه شناس. سپس بر آنچه دربارۀ روحانیت در اسلام شناسی و آثار دیگر خود گفته مرور میکند. آنگاه به مطالبی که در کتاب انتظار گفته است پرداخته، میگوید که آنان را به نقل نُسان مونتی، «پرولتر فکری» نامیده است: «این مجاهدان پاکباز راه علم و ایمان که با پولی که از مخارج یک مرغ امریکایی کمتر است، جوانی را فدای آموزش علم دین میکنند و در زمانی که هر دانشجویی رشته تحصیلیاش را براساس درآمد آیندهاش انتخاب میکند،وی رشتهای را برگزیده است که دوران طلبگیاش این چنین به زهدی باور نکردنی میگذرد و پس از فراغ از تحصیل کوچکترین تضمینی برای تأمین زندگیش وجود ندارد». سپس اشاره به یکی از کنفرانسهای خود در حسینیه ارشاد میکند که ضمن آن خطاب به دانشجویان گفته است که برای بیداری و نهضت فکری، «به طلاب بیش از شما دلبستهام». در نکته دیگری اشاره میکند: در یک تحقیقی که راجع به ریشۀ طبقاتی «حوزه» و «دانشگاه» کردهام نشان دادهام که ریشه طبقاتی دانشگاه بیش از هشتاد درصد بورژوازی شهری ولی حوزه علمیه، بر عکس، پنج شش درصد از طبقه متوسط شهری و قریب نود درصد از توده محروم روستایی، فرزندان دهقان و یا ملای ده بیرون آمدهاند. و نکته دیگر: در رساله تحقیقی که برای وزارت علوم نوشتهام و نیز در مقاله کویر که منتشر کردهام، برتریهای شیوه آموزشی و تربیتی حوزه علمی را بر شمردهام. آنگاه به هیجده نکته اشاره کرده است. در ادامه موارد دیگر را هم بیان میکند.[63]
با این همه، تا به آخر به این اصل وفادار نماند. آخرین قضاوتهای او در کتابچۀ «حسن و محبوبه» و نیز آنچه در «با مخاطبهای آشنا» و غیر آن آمده نشانگر باور او به تز اسلام منهای آخوند، ناامیدی از روحانیت و جایگزین کردن روشنفکر مذهبی به جای روحانی است. شریعتی در یکی از آخرین تحلیلهای خود از تحولات تاریخ معاصر، تحلیلهای نادرستی را درباره روحانیت ارائه داد که ناشی از بیانصافی کامل وی به نقش روحانیت در تاریخ معاصر است. این مطالب، حتی متناقض با بسیاری از گفتههای دیگر اوست که البته تناقضگویی برای دکتر در این موارد امری کاملا عادی بود. مشابه همین تحلیلها که در سخنرانی او با عنوان تخصص هم به صورت تفصیلی و تحلیلی آمده، مطالبی است که در نفی نقش روحانیت و اساس آن، به هیچ روی قابل توجیه نیست، همانجا بود که وی گفت: «و با مرگ روحانیت رسمی ما، خوشبختانه، اسلام نخواهد مرد».[64] این همان جملهای بود که گروه فرقان در اطلاعیههای خود در ترور روحانیون در سال 58 به نقل از کتابچه تخصص نقل میکردند.
ابوذر ورداسبی ـ که پیش از انقلاب در زندان[65] بود، پس از انقلاب در زمرۀ مجاهدین خلق درآمد، بلکه از ایدئولوگهای آنان بود و در عملیات مرصاد در بهار 67 کشته شد ـ در کتابچۀ کوچکی تحت عنوان شریعتی و روحانیت (انتشار در پنجاه هزار نسخه) به جمع بندی دیدگاههای دکتر در این زمینه پرداخته و بر روی آخرین دیدگاههای وی که نفی روحانیت در اسلام، و پذیرش آن به عنوان یک واقعیت برای توجیه استثمار و قبول استثناء از میان آنان در دفاع از حقوق محرومان و عدم توانایی آنان در ارائه ایدئولوژی اصیل دینی است، به عنوان اصول دیدگاههای شریعتی دربارۀ روحانیت تکیه کرده است.
به هر روی، استاد مطهری طی یک دوره نگرانی از مدیران حسینیه ارشاد و فشارهایی که روحانیون به خاطر سخنرانیهای تند دکتر بر وی وارد میکردند،[66] حسینیه را ترک کرد.[67] به گفته حداد عادل، آقای مطهری از آزاد شدن کتابهای شریعتی در فضای باز سیاسی سال 56 ناراحت بود و میگفت کتاب علمیبودن مارکسیسم که نقد مارکسیسم است اجازه انتشار ندارد اما کتابهای شریعتی که نوعی مبارزه با روحانیت است انتشار مییابد. او میافزاید که آقای مطهری میگفت: وقتی شریعتی در کتابهایش مینویسد سایهها و آیهها، ساواک میداند که منظور از سایه ظل الله است و اینجا به شاه زده، ولی جلوی این کتاب را نمیگیرد چون مراد از آیهها آیت اللههاست؛ رژیم میخواهد آیت الله را به دست شریعتی بکوبد.[68] آقای مطهری در زمینه آشتی با شریعتی و حسینیه، توصیه هیچ کسی حتی شهید بهشتی را نپذیرفت. خود آقای بهشتی میگوید که گاهی هم کار ایشان (مطهری) با من به اینجا میرسید که میگفت تو (نسبت به شریعتی) آسانگیری میکنی؛ چرا در معیارهای مکتبی سختگیر نیستی.[69] برخی از دوستان مشترک شریعتی و ایشان، در این اواخر به خانۀ وی رفتند تا او را از رفتار تندش نسبت به شریعتی باز دارند، اما آقای مطهری حتی اجازه صحبتکردن هم به آنان نداد.[70] آقای محمد مهدی جعفری میگوید که همین زمان آقای مطهری مرا دید و با اشاره به مقالاتی که در کیهان چاپ شد گفت: دیدی رفیقت تیشه به ریشه اسلام میزند.[71]
با این حال، کمابیش روابط خود را با دکتر شریعتی حفظ کرده، در عین انتقاد از وی در محافل خصوصی و یا آنچه که در یادداشتهای خود در این باره مینوشت[72] ارتباطش را به طور کامل با او قطع نکرد.[73] عمدۀ انتقاد وی به جز موارد فکری، نقشی بود که شریعتی در بدنام کردن روحانیت میان نسل جدید داشت.[74] با این همه، شهید مطهری میکوشید تا راهی میانه را انتخاب کند. این در حالی بود که برخی از مریدان تند شریعتی، سخت به نکوهش وی پرداختند. درست در همان زمان فرقانیها نیز اطلاعیهای دادند و به تهدید کسانی که به نوعی با شریعتی مخالفت کنند، پرداختند. هادی غفاری که در مراسم شب چهلم شریعتی در مشهد بوده است، مینویسد؛ ایشان (همسر دکتر پیمان) بدون مقدمه شروع کرد به بدگویی از مرحوم مطهری، دیدم که اینها اصلا نسبت به مرحوم مطهری کینه دارند. با اینکه استاد مطهری در این مراسم شرکت کرده بود، با او چنین برخورد میکردند.[75] وی این مطالب را در مصاحبه دیگری هم عنوان کرده است.[76] ناطق هم میگوید: در فاتحه پدر معادیخواه، وقتی خبر درگذشت شریعتی رسید، اعلام کردیم اینجا فاتحه او هم هست. آقای مطهری (هم) بود، و مخالفان وی که از موافقان شریعتی بودند به او گفتند: حالا دل شما خنک شد؟[77]
در خاطرات محمد مهدی جعفری آمده است که آقای مطهری در زمان برگزاری مراسم چهلم شریعتی به همراه علامه طباطبائی به لندن رفته بود. وی از برخوردهای تندی که در این محفل با آقای مطهری شده یاد کرده و از دفاع بازرگان از وی سخن میگوید و اینکه خود او و دیگران با تندی درباره آقای مطهری حرف زدهاند.[78] آقای مطهری زمانی لندن بوده است که اجتماعاتی برای درگذشت شریعتی برگزار میشده و سروش میگوید آقای مطهری به وی گفت که «من این روزها آفتابی نمیشوم» و نشد.[79]
به هر حال نسبت به آنچه گذشت، ممکن است دومراسم بوده باشد. زیرا هادی غفاری تصریح دارد که به اصرار مرحوم مطهری و مفتح نماز جماعت خوانده، بعد هم منبر رفته است. احتمال دیگر آن است که آغاز شب آقای مطهری و مفتح در آنجا بودهاند و در پایان شب که آقای جعفری رسیدهاند، آن دو بزرگوار رفته بودند. آقای جعفری تلفنی به بنده گفتند که دیر به مجلس رسیدند و وقتی آمدند که آقای صبحدل شعر میخواند.
خانم دکتر پیمان تلفنی به بنده اظهار داشتند: ما تعداد زیادی بودیم که آقای احمد علی بابایی بلیط برای ما گرفت و ما برای مراسم چهلم دکتر شریعتی به مشهد رفتیم. ظهر ـ فکر میکنم ـ منزل آقای حکیم زاده ناهار خوردیم. اصغر صدر حاج سیدجوادی، بازرگان، پیمان و علی بابایی، بعد از ناهار جلسه گذاشتند. مهندس بازرگان صحبت کردند و گفتند که شریعتی را این قدر بزرگ نکنید، این قدر نگویید: علی بزرگه، علی بزرگه، بگویید: علی کوچکه، البته قصد تحقیر نداشت، مقصودش این بود که از او بت نسازید. خوب، برای ما شریعتی خیلی بزرگ شده بود. به طوری که حتی بچههای انقلابی با لهجۀ مشهدی حرف میزدند. این بعد از اطلاعیه مشترک بازرگان و مطهری بود. (موقعی که اطلاعیه زردی در خانۀ ما انداخته بودند که گروه فرقان منتشر کرده بود و برخورد با مخالفان شریعتی را مطرح کرده بود). بازرگان میگفت وقتی بتش کنید، نمیتوانید او را نقد کنید. وقتی صحبت بازرگان تمام شد، من با شوری که داشتم و آن وقت که خیلی دکتر شریعتی معصومانه از دنیا رفته بود، من به بازرگان گفتم که پس رسالت روشنفکر چه میشود؟ اگر بناست روشنفکر چند سال بعد را ببیند، ما باید چه کنیم. چرا ما باید آقای شریعتی را این جور برخورد کنیم؟ (که اشاره به کار آقای مطهری برای نوشتن آن نامه داشتم). آقای بازرگان گفت: حالا میگویید آقای مطهری را بکشیم! من گفتم: مردم هرچه بخواهند میکنند، من صحبتم بر سر اصل رسالت روشنفکری است. هادی غفاری این جمله مرا که مردم هر کاری با مطهری بخواهند میکنند، حمل بر کینه توزی کرده است. دم غروب رفتیم منزل استاد شریعتی و هادی غفاری اصلا ظهر و بعد از ظهر نبود. من او را در منزل استاد شریعتی دیدم. شاید در آنجا صحبتهایی شده باشد. عصر استاد شریعتی صحبت کرد و گریه میکرد. بعد صدر حاج سید جوادی صحبت کوتاهی کرد. بعد پیمان رفت صحبت کند که ساواکیها آمدند و ما از در دیگر با پیمان فرار کردیم، آمدیم طهران، من اصلا مطهری را ندیدم. البته ما قبل از مغرب آمدیم بیرون واصلا من بعد از مغرب نبودم.[80]
افزودنی است که استاد مطهری در نامهای که پس از این مسائل به امام خمینی نوشت، اشارهای هم به مراسم چهلم شریعتی در مشهد کرده نوشت؛ اخیرا میبینم گروهی که عقیده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرایشهای انحرافی دارند، با دسته بندیهای وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرأت اظهار نظر در گفتههای او را نداشته باشد. این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد ـ متأسفانه با حضور برخی از دوستان خوب ما ـ و بیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجرا شد.[81]
به هر روی، این زمان، یعنی سال 56 فضای انقلابی تهران، به شدت جانبدار دکتر شریعتی و ضد آقای مطهری بود. این افراد آگاه بودند که مطهری به یک منتقد جدی از دکتر تبدیل شده و حاضر نیست روش فکری وی را تأیید کند؛ به ویژه که دکتر هر روز مطلب تازهای را مطرح میکرد؛ مطالبی که میان جمع مخاطبان، تنها افرادی مانند مطهری آبشخور واقعی آن را در مییافتند.[82] نامه مشترک مطهری و بازرگان که به خاطر پس کشیدن بازرگان در اثر فشار عاشقان دکتر بر وی مسؤولیت آن بر عهده آقای مطهری مانده بود، بر این دشمنیها افزوده بود. استاد مطهری در همان ایام که تب اختلاف میان طرفداران و مخالفان شریعتی بالا گرفته بود، در آذر ماه 1356 اطلاعیۀ مشترکی با بازرگان داد که ضمن آن در عین پذیرفتن انتقادات عمده، از ایمان و تشیع وی دفاع شده بود.[83] بازرگان که سخت تحت فشار روشنفکران مذهبی افراطی و مرید شریعتی بود، بلافاصله کوشید تا امضای خود را پس بگیرد. شرح این فشار را خود آقای محمد مهدی جعفری دادهاند.[84] عبدالعلی بازرگان هم به این مسأله اشاره کرده، پس از شرحی درباره فعالیت ساواک در جمع آوری فتوا علیه شریعتی، از اصرار طرفداران شریعتی به مطهری برای گرفتن نوشتهای در تأیید دکتر شریعتی میگوید: جمع دوستان به این نتیجه رسیده بودند که اگر بتوانند از مطهری که مورد احترام هردو جناح روحانی و روشنفکر بود ـ علی رغم برخی مخالفتهای او با نوشتههای شریعتی ـ نامهای در حمایت از دکتر بگیرند، میتواند اثر بسیاری از تکفیرنامهها را خنثی کند. شهید مطهری که دلش راضی به این کار نبود، نوشتن نامه را مشروطه به همراهی امضای بازرگان کرده بود. سرانجام، پدر (یعنی بازرگان) پس از چندین پیش نویس و چک و چانهها و تعدیلهایی که در نامهاش به عمل آمد، موقعی که دیگر حاضر نشد یکی دو انتقاد کوچک را از نامۀ تجلیل آمیزش حذف کند، با نارضایتی ولی به امید آنکه کارش در مجموع مثبت و مفید است، نامه را امضا کرد. او این کار را با صرف وقت و همت زیاد برای حمایت از شریعتی و با منت زیاد از مرحوم مطهری انجام داده بود، ولی در روزگاری که شریعتی بت جوانان شده و پس از هجرت و رحلت جانگداز خود، دلها را سوگوار کرده بود، کار او نوعی دسیسه و دشمنی و حسادت و رقابت به حساب آمد و در داخل و خارج کشور موجی را علیه او برانگیخت.[85]
بازرگان پس از آن، در این باره اطلاعیهای صادر کرده، با زیرکی، مطالب قبلی خود را تأیید کرده و حتی به اشاره پذیرفته بود که محتوای نامه را دیده است.[86] آقای محمد مهدی جعفری میگوید که پس از امضای نامه، ما با وی جلسه گذاشتیم و ایشان امضایش را پس گرفت.[87] بازرگان در آنجا از برداشت نادرستی که از آن اطلاعیه شده، اظهار تأسف کرده و توضیحاتی در این باره داده است. وی با لطافت، در این گزارش جدید، از عاشقان شریعتی یاد میکند که وی را تحت فشار گذاشتهاند با این عبارت: «افرادی از این دسته (شیفتگان دکتر) علاوه بر آنکه توجه به شهادتهای تطهیر و تجلیل ما ننمودهاند... توقع داشتهاند که در چهرهنگاری محبوب معشوقشان کوچکترین خط ناموزون نبینند...». برای ساواک ایجاد اختلاف میان انقلابیون مهم بود. به همین دلیل نصیری دستور داده بود که نامۀ مشترک را تکثیر کنند.»[88] این حرکت مؤید موضع امام خمینی بود که به هر دلیل از طرح بحث شریعتی جلوگیری کرده و آن را فرعی تلقی میکرد. ایزدی هم میگوید این مسأله را با آقای مطهری در میان گذاشته و اینکه چرا این اطلاعیه را داده است. آقای مطهری در پاسخ تأکید کرده است که «من و دکتر شریعتی خصومت شخصی نداریم و اختلافاتمان که در برابر اشتراکاتمان اندک است، یکی به بعضی از بنیانهای فکری بر میگردد و یکی هم به نوع برخوردی که ایشان (یعنی شریعتی) با روحانیت دارد. سپس آقای مطهری با توجه به درگذشت شریعتی و اینکه به هر حال آثار ایشان منتشر شده و اصلاح هم نشده است، افزود: در جلسهای که با حضور مهندس بازرگان و جمعی از علاقه مندان دیگر گذاشتیم، مقرر شد نامه سرگشادهای به امضای مهندس بازرگان و من (مطهری) منتشر شود که هم از شخصیت دکتر شریعتی تمجید گردد و هم به خوانندگان آثارش گوشزد شود که نوشتههای دکتر را با تأمل بخوانند، چون دارای اشکالاتی هست. بعد از آن جلسه متنی را برای امضا پیش من آوردند که امضا کنم. من مطالعه کردم و دیدم که تند است و قرار نبود با این تندی به مرحوم شریعتی انتقاد شود... من نامه را امضا نکردم و گفتم تعدیلش کنید و دوباره بیاورید تا امضا کنم، بعد تکثیر شود. چند روز بعد شنیدم که همان نامه تکثیر و توزیع شده است. من هم مقداری اوقات تلخی کردم، اما کار از کار گذاشته بود.[89]
همچنین در گفتگوی استاد مطهری و سحابی که ساواک ضبط کرده، توضیحات جالبی در این باره آمده و استاد گفته است که طرح این نامه، در جلسهای که بیشتر رفقای شما بودند مطرح شده و با اکثریت آراء تصویب شده است. بعد میافزاید: قرار شد من و آقای مهندس بازرگان دو متن جداگانه بنویسیم؛ ولی پس از پایان نامه، چون کاملا با هم مطابقت داشت، از این رو یکی کردیم و یک سری تجدید نظرهایی در آن به عمل آوردند و من پاکنویس کردم و حتی بعد از پاکنویس هم در آن دست بردند تا به صورت فعلی درآمد و امضا شد.[90] دانشجویان مسلمان کالیفرنیا ضمن نامهای به مهندس بازرگان، سخت به استاد مطهری تاخته نوشتند: نسل جوان مسلمان به امثال آقای مطهری که مسائل مردم برایشان مسأله نیست و از جیب ملت ارتزاق میکنند و کشتهشدن هزاران و بیخانمانشدن میلیونها مردم مسلمان و تحریف اسلام راستین و دسیسه گشتن دین در دست جلادان زمان برایشان بیتفاوت است، کاری ندارند.[91]
مطهری، یک اسلام شناس اصیل و در عین حال مبتکر بود و همین امر سبب میشد تا میان همۀ کسانی که ادعای انتقاد از شریعتی را داشتند، وی به طور واقع بینانه ـ و البته در مواردی با لحن تند ـ اعتراضات خود را مطرح کند. بخشی از اعتراضات آقای مطهری، به صورت غیر رسمی، به عدم رعایت برخی از ظواهر شرع توسط دکتر بود. محمدمهدی جعفری در این باره مینویسد: «حقیقتش را بخواهید، دکتر شریعتی در زندگی شخصی و برخوردهایش آدم فوق العاده بینظمی بود. در کارش خبری از نظم نبود. همین بینظمی در نماز و عبادات او نیز تأثیر گذاشته بود» و همین باعث رنجش آقای مطهری شده بود. وی میافزاید: «مرحوم مطهری که با شریعتی به حج رفته بود و از نزدیک با او مدتی زندگی کرده بود، این بینظمی دکتر را پای بیمبالاتی و عدم التزامات عملی او نوشته است.»[92] در عوض، آقای میناچی خاطرهای از حالت عارفانه شریعتی در طواف نقل میکنند که بسیار عالی بوده و آقای مطهری که شاهد آن حالت بوده، وی را دنبال کرده تا به پشت مقام آمده؛ در آنجا دست به شانۀ دکتر میگذارد و میگوید: آیا چیزی داری که به ما بدهی؟ دکتر میگوید: اینجا جای گرفتن است نه دادن.[93] به هر حال آقای مطهری که تردیدهایی در باره نماز خواندن دکتر داشت، (براساس آنچه خود ایشان به آقای فاکر فرموده) دیدن این حالت برایش شگفت بوده و طبعا با نقل آن میان کاروانیان، میتوانسته شریعتی را کاملا تشویق کرده باشد. سروش میگوید که وقتی آقای مطهری پس از درگذشت دکتر در لندن بود، همچنان معتقد بود که فراتر از ناآگاهی، مسائل دیگری هم وجود داشته است.[94]
شاید بیمناسبت نباشد اشاره کنیم که دیدگاههای آقای مطهری در این برهه و نیز این فشار سبب شد تا موضع ایشان بر ضد التقاط تندتر شود و در این باره سختگیرانهتر عمل کند. زمانی که روحانیون مبارز در آستانۀ سال 1357 مصمم شدند منشوری برای مبارزه با شاه تنظیم کنند، متنی را آقای مطهری نوشت و ضمن آن خواست تا در جریان مبارزه، صفوف کسانی که به روحانیت معتقدند با دیگران که بحث دید منهای روحانیت را مطرح میکنند، از یکدیگر جدا شود، در این وقت، شماری از روحانیون، مخالف این نظر آقای مطهری بودند، اما آقای مطهری بر آن اصرار ورزید. داوری در این امر به امام خمینی سپرده شد. آقای طاهری خرم آبادی شرح این اختلاف را آورده و میگوید که وی از طرف جمع، مسؤولیت یافته است تا دو دیدگاه را برای امام شرح داده واز ایشان کسب تکلیف کند. نامه توسط برخی از بازاریها به نجف برده شد. آقای طاهری مینویسد: حضرت امام در جواب نامه، درباره منشور مبارزه نوشتند که هدف انقلاب از بین بردن رژیم پهلوی است نه چیز دیگر. اما درباره اختلاف آقای مطهری با دیگران، امام نوشته بودند که حق با آقای مطهری است «به دلیل اینکه افرادی که میگویند دین منهای روحانیت، در واقع، نه دین را میخواهند نه روحانیت را و با اسلام مخالفند ولی به این تعبیرات متوسل میشوند.»[95]
از منتقدان جدی دکتر شریعتی در سه چهار سال پیش از انقلاب، آیت الله مصباح یزدی بود که ضمن جلسات متعددی به نقد افکار دکتر میپرداخت و به دلیل این قبیل انتقادها بود که به توصیۀ مدیریت مدرسه، مدرسۀ حقانی را ترک کرد. ما پیش از این ضمن بحث از مدرسه حقانی شرحی در این باره نوشتیم. میافزاییم که برخی از فضلای قم مانند شهید حقانی هم به پیروی از آقای مصباح با آثار دکتر شریعتی مخالف بوده و از سوی دوستان انقلابیشان مورد انتقاد شدید بودند. شهید حقانی با اشاره به برخوردی که آقای معادیخواه در این باره با وی داشته، از قراری سخن میگوید که رضا اصفهانی[96] از سوی حسینیه ارشاد طرح کرده و گفته است که دکتر حاضر است در مناظره با آقای مصباح گفتگو کند. مصباح در آن منزل حاضر شد اما شریعتی نیامده و ظهر زنگ زده که حال او مناسب نیست.[97] به هر روی، این انتقادها طی سال 56 و 57 همزمان با اوج گیری نشر آثار شریعتی، به صورت جدیتر در قم و برخی از شهرهای دیگر از جمله اصفهان (که مؤلف این سطور خود در اواخر رمضان سال 56 در دبستان احمدیه شاهد آن بود) مطرح میشد.
استاد مطهری بیشتر این قبیل انتقادها را، به هر دلیل به طور خصوصی و در حاشیه کتابهای دکتر شریعتی نگاشت که بعدها قسمتی از آنها انتشار یافت. همچنین استاد مطهری طی نامهای در سال 56 به امام خمینی که آن زمان در نجف بود، دیدگاههای خود را دربارۀ شریعتی و تأثیر منفی اندیشههای وی میان متدینین مطرح کرد.[98] این نامه در شرایطی نوشته شده است که شهید مطهری سخت به شریعتی بدبین شده بود و به علاوه، دشمنیها و تهدیدات طرفداران شریعتی با وی، رو به فزونی بود. احساس خطر مرحوم مطهری از این وضعیت، و از دستهای که ایشان تحت عنوان «مسألۀ شریعتیها» ازآن یاد کرده، کاملا بجا بود. پیدایش گروهک فرقان و آرمان مستضعفین، گروه ارشاد و جنبش مسلمانان مبارز و فرقههای دیگر که در چهارچوب افکار شریعتی به وجود آمدند، خطر جدی برای ایجاد یک منازعۀ مذهبی شدید در جامعه بود. آقای مطهری مینویسد که برخورد وی با روحانیت سبب شده است که «جوانان امروز به اهل علم، به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه میکنند.»
خطر گروههای ضد روحانیت، با شروع نهضت روحانیت تحت الشعاع انقلاب قرار گرفت و به مقدار زیادی از میان رفت. گرچه مطهری جان خود را بر سر آن گذاشت. در واقع، مطهری از سوی کسانی که به حق یا ناحق او را مهمترین منتقد و مخالف شریعتی میدانستند، ترور شد. فرقانیها تنها به کشتن آقای مطهری که منتقد جدی دکتر بود بسنده نکردند، بلکه شیخ قاسم اسلامی را نیز که به عنوان یک منبری، سالها به انتقاد از دکتر میپرداخت، کشتند.[99] طبعاً اتهام او نیز دقیقا همین بود که با شریعتی برخورد داشت و فرقان مدافع شریعتی شده بود. مرور بر بخشی از نامۀ آقای مطهری به امام میتواند ما را با دیدگاههای وی بیشتر آشنا سازد:
برای شناختن ماهیت این شخص لازم است که حضرت عالی مجموعه مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد، شخصا مطالعه فرمایید. این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضد مارکسیسم است که مقالات خوبی بود و ایرادهای کمی از نظر معارف اسلامی داشت. ولی قسمت دوم مقالاتی بود درباره ملیت ایرانی ـ (و مستقلا ماشین شده) و در حقیقت فلسفهای بود برای ملیت ایرانی و قطعا تاکنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفۀ امروز پسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را «فلسفه رستاخیز» بگذاریم. خلاصه این مقالات که یک کتاب میشود این بود که ملاک ملیت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست. ملاک ملیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زادۀ تاریخ است، نه چیز دیگر، در ملتهای مختلف، مختلف است. فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیت اجتماعی آنها را میسازد. خود و «من» واقعی هر قوم، فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته، نابود شده است. ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و من واقعی ما و خویشتن اصلی ماست. در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خود واقعی ما بیگانه کند، ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خود واقعی خود بازگشتیم. آن سه جریان عبارت بود از حملۀ اسکندر، حمله عرب و حمله مغول، در این میان بیش از همه در باره حملۀ عرب بحث کرده و نهضت شعوبیگری را تقدیس کرده است. آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگها را به رسمیت میشناسد، همان طوری که تعدد نژادی را یک واقعیت میداند. آیه کریمۀ ﴿إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ...﴾ [الحجرات: 13] که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساختۀ طبیعت است و دومی باید به جای خود محفوظ باشد؛ ادعا کرده که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیت ما ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. با این بیان، عملا و ضمناً ـ و نه صریحا ـ فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحاً شخصیتهایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیرالدین و ملاصدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامۀ فرهنگ ایرانی است. این مقالات بسیار خواندنی است و در انتساب آنها به او شکی نیست.
آقای مطهری در این نامه، همچنین شریعتی را در سفر اخیرش به خارج، متهم کرد، که گویی مأموریتی داشته است: «و خدا میداند که اگر خداوند از باب ﴿وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ٣٠﴾ [الأنفال: 30]. در کمین او نبود، او در مأموریت خارجش چه بر سر اسلام و روحانیت میآورد.» این حدس استاد مطهری است و منشأ آن هم تبلیغات شدید ضد روحانیت در این دوره است که منشأ بخشی از آن اندیشههای شریعتی در طرح تشیع علوی و صفوی[100] و غیرآن بود؛ چیزی که شریعتی بیش از هر زمان دیگر در ماههای قبل از خروج خود در کتاب حسن و محبوبه و آثار دیگرش بیان کرد. طبعا استاد مطهری غیر از اینکه احساس میکرد ایجاد یک فضای گسترده دشمنی بر ضد روحانیت، خواست دشمنان دین است، دلیل دیگری در دست نداشته یا دست کم ما از آن بیخبریم.[101]
آقای میناچی احتمال قوی دادهاند که آقای مطهری این نامه را برای امام ارسال نکرده و تنها مسودۀ آن را نوشته و از فرستادن آن پشیمان شده است! غافل از آنکه حجت الاسلام سید حمید روحانی اظهار میدارد که در سال 56 امام در نجف متن اصلی نامۀ آقای مطهری را به ایشان داده تا آن را برای تاریخ حفظ کند.[102]
باید یادآور شد که سیاست کلی دکتر شریعتی، بر پایۀ نوعی آگاهی بخشی به تودهها قرار داشت. این حرکتی بود که امام نیز در ارتباط و پیوند با تودۀ مردم دنبال میکرد و به همان دلیل، به مبارزۀ مسلحانه در برابر رژیم اعتقادی نداشت. در این زمینه، حسینیه مورد انتقاد مجاهدین خلق که استراتژی مبارزه مسلحانه را در برابر رژیم انتخاب کرده بودند قرار گرفت. این گروه که علاوه بر این نکته، از لحاظ فکری نیز توافقی با اندیشههای شریعتی نداشتند، با حسینیۀ ارشاد مخالف بوده و حتی رفتن به حسینیه را تحریم کردند. شیخ محمد منتظری اشاره دارد که نمایندگان سازمان مجاهدین در عراق با خواندن کتابهای شریعتی در رادیو عراق که ایرانیها نیز در آن برنامه داشتند، مخالفت کردند و گفتند تضمینی وجود ندارد که به چه مسیری خواهد رفت.[103] محمد مهدی جعفری هم میگوید: در سالهای 1348 و 1349 سازمان، افراد و کادرهای هوادار خودش را از رفتن به حسینیه ارشاد منع میکرد و میگفت: آنجا مرکزی در شمال شهر است که برای بورژواها ساخته شده و صحبتهای دکتر شریعتی لالایی است. من خودم از شهیدان ناصر صادق و سعید محسن این حرفها را شنیدم.[104] آنان نظر مساعدی به دکتر شریعتی نداشتند، البته، خصوصاً در اوائل دهۀ 50 نظرشان درباره دکتر شریعتی به کلی عوض شد.[105] لطف الله میثمی میگوید که سال 52 که از زندان آزاد شده از طرف مجاهدین پیامی برای شریعتی برده است که درباره تاریخ شیعه کار بکند، چون در این زمینه خلاء وجود دارد.[106] نگاه آنان به حسینیه، نگاه سوپاپ اطمینان رژیم بود.[107] عبدالعلی بازرگان میگوید که صبحگاهانی در سال 50 در دربند با حنیف نژاد برخورد کردم و در حین کوهنوردی درباره شریعتی و برنامههای حسینیه ارشاد با او سخن گفتم. او سخت بیاعتنایی کرده «بر بیفایده، بلکه نابهنگام بودن فعالیتهای فرهنگی در شرایطی که نظام پلیسی، سرکوب خونین را به نهایت رسانده، تأکید کرد و معتقد بود که این تلاشها جوانان را که باید به راه حل مسلحانه به عنوان تنها راه باقیمانده سوق داده شوند، به فعالیتهای ذهنی مشغول میکند و از مسؤولیتهای حساستر باز میدارد.[108]» وی میگوید که بعدها خوشدل میگفت آن قضاوت ما خطا بوده و ما عمدۀ نیروهایمان را از تربیت شدگان شریعتی گرفتیم.[109] بعد از انقلاب هم مجاهدین، سیر شگفتی در باره نگاهشان به شریعتی داشتند. در نخستین مراسم بعد از انقلاب در 26 اردیبهشت در دانشگاه تهران، آیت الله طالقانی، پدر شریعتی، یکی از اعضای سازمان مجاهدین و سامی و احمد زاده و شریعت رضوی و احسان سخنرانی کردند که در یک کتابچه تحت عنوان مجموعه چند سخنرانی در دانشگاه تهران به مناسبت روز شریعتی توسط کانون نشر ابلاغ اندیشههای شریعتی چاپ شد.[110] در آنجا فردی که از طرف سازمان صحبت کرد، یکسره به تأیید اندیشهها و روش سیاسی دکتر پرداخت و تلاش کرد تا نهایت بهره برداری را از محبوبیت آن زمان شریعتی بکند.
اصل این تحلیل را که میتوان از حسینیه به عنوان ابزاری در برابر مجاهدین استفاده کرد یا آن را به نوعی سوپاپ اطمینان تبدیل نمود، چیزی بود که به حق یا ناحق، برخی از سران ساواک نیز داشتند و به همین دلیل، برخی از عناصر رژیم، وجود شریعتی و حسینیه را برای این جهت، تأیید و حتی حمایت میکردند. البته در ساواک، دیدگاه مخالف این نظر نیز وجود داشت که در اسناد برجای مانده در پرونده شریعتی در ساواک منعکس شده است. بنی صدر میگوید: به نظر من، شاید، علت عمدهای که ساواک اجازه میداد کتابهای شریعتی در نسخههای صد هزار، صدهزار چاپ شود و به آسانی به درون جامعه راه پیدا کند، ایجاد یک آلترناتیو فکری در بستر جامعه با قرائت جدید از اسلام در برابر جریانهای فکری و سیاسی چپ بوده است.[111]
در نهایت، رژیم بر اثر فشارهایی که از ناحیۀ برخی از روحانیون بر وی وارد میآمد[112] و در چارچوب یک سیاست کلی برای تعطیلی برخی از مراکز فرهنگی ـ سیاسی، حسینیه را که از یک سو به قول آن روحانیون، محل طرح اندیشههای سنیگری، وهابیگری و از سوی دیگر الهامبخش مخالفان رژیم بود، در آبان 51 آن را تعطیل کرد. بنابراین تعطیلی این مرکز خاص، صرفا روی دلایل سیاسی نبود، گرچه همانگونه که گذشت، برخی از سران ساواک نیز حسینیه را به لحاظ سیاسی مضر تشخیص میدادند. این به ویژه زمانی بود که آثار شریعتی در خانۀ بسیاری از مخالفان رژیم پیدا شد. و این درست پس از آن بود که طی یک دوره، عناصر بالای رژیم وجود حسینیه را به دلایل مختلف ضروری میدیدند و دشمن واقعی خود را تنها مجاهدین و روحانیون ناراضی و مخالف وابسته به نهضت قم مانند ربانی شیرازی و منتظری و امثال آنان میدانستند.
شاید لازم به یادآوری باشد که روحانیت سنتی تهران و منبرهایی که بسیاری از آنها مخالف حرکت امام بودند، یا دست کم با آن همراهی نداشتند، با شریعتی هم برخورد آشکاری داشتند. روحانیون انقلابی هم، گرچه به نظر میرسید که گهگاه از وی هواداری میکردند، اما به ویژه در این اواخر، خوشبینی صریحی نسبت به حسینیه نداشتند. برای نمونه، فضل الله محلاتی که از روحانیون انقلابی تهران بود، خود میگوید که با دیدن آثار شریعتی تصمیم گرفتم آن را بخوانم و اشتباهات او را یادآور شوم. کتاب اسلام شناسی او را یک قسمت مطالعه کردم دیدم اشتباهات زیادی دارد و خودم شخصا یک شب به حسینیه مراجعه کردم و در حدود سه ساعت با او بحث کردم. پدر او هم حضور داشت.[113]
مبارزه برخی از روحانیون سنتی تهران با وهابیگری، به یک سابقه طولانیتری باز میگشت که وجه بارز آن مبارزه با کسروی و شریعت سنگلجی و غیره بود. این بار، افراد یاد شده که برخی از منبریهای قدیمی تهران بوده و آن مبارزات را با کسروی داشتند، شریعتی را نسخۀ جدید کسروی میدیدند. شیخ قاسم اسلامی که سابقه نبردهای فکری با کسروی را هم در پرونده دوران جوانی خود داشت، از جمله آنها بود. طرح شدن عنوان خرافه و اصلاح در مطالبی که از حسینیه بیرون میآمد، برای بسیاری این توهم را ایجاد کرده بود که آنجا یک مرکز ترویج عقاید سنی است، چیزی که آقای مطهری حتی در اوج مخالفتش با شریعتی آن را رد کرد. گذشت که حتی خود آقای مطهری و افرادی مانند بهشتی هم به دلیل طرح برخی از مسائل وحدت گرایانه متهم به این قبیل مسائل شدند. یکبار که مرحوم بهشتی درباره وحدت شیعه و سنی صحبت کرده بود، اعتراض برخی از محافل روحانی تهران بالا گرفته، علیه وی سخن گفتند.[114] حتی پس از انقلاب هم به استناد همان مطالب کوشیدند تا امام را بر ضد وی و مرحوم مفتح تحریک کنند. آقای حائری حامل پیغامی از برخی از روحانیون تهران برای امام بوده است تا بهشتی را به خاطر آن گرایشات کنار بگذارد.[115]
گزارش دیگر از این ماجرا آن است که در یکی از جلسات روحانیون انقلابی تهران در دی ماه 1349 در این باره و مسائل حسینیه ارشاد صحبت شد. گویا سید مرتضی جزائری که از مخالفان سرسخت حسینیه بوده به شهید محلاتی گفته بود که: سید محمد بهشتی که اخیرا به ایران آمده است، میخواهد لعن به خلفا را از بین ببرد؛[116] طرفداران خمینی چرا از حسینیه ارشاد طرفداری میکنند.[117] این جزائری که از دوستان نزدیک مرحوم بهشتی در گذشته بود، اکنون در جبهه ولایتیهایی قرار داشت که تصور میکرد جریان انقلابی و معتقد به وحدت شیعه و سنی، جریانی انحرافی برای از میان بردن تشیع است. اختلاف نظر وی با دکتر بهشتی که در سال 49 به ایران بازگشته بود، و تبلیغات فراوان علیه وی، نه تنها در تهران بلکه در شهرهایی مانند اصفهان هم انعکاس داشت.[118] جزائری در زمان ورود آقای بهشتی به ایران، به استقبال آمد اما پس از سخنرانی او در حسینیه ارشاد که درباره وحدت اسلامی بود، به سختی علیه وی موضع گرفت. این زمان، بحث حجاب و کتاب مسأله حجاب آقای مطهری هم یکی دیگر از اسباب اختلاف بین روحانیون سنتی و متجدد شده بود.[119] آنچه مسلم است و پیشگامی فرد به درستی تأکید کرده، همین است که در حوالی سال 50 طیفی از روحانیت که در سالهای 42ـ43 و پس از آن با امام بودند، در سالهای 50 به بعد از صف مبارزه کنار رفتند.[120]
جبههای از مخالفان شریعتی حتی از میان روحانیون که برخی انقلابی و برخی هم عناصر غیر انقلابی و حتی بستگی با اوقاف داشتند، علیه وی پدید آمد. یکی از آنان شیخ حسین لنکرانی بود که حتی کسانی چون سید ابراهیم میلانی[121] با وی رفت و آمد داشتند و میکوشیدند تا این جبهه را تقویت کنند. در جای دیگر هم اشاره کردیم که تلاش این جماعت دست کم یکی از دلایل مهم تعطیلشدن حسینیه ارشاد بود، چنان که آقای بیدار به من گفتند که حاج عزیز فرش فروش که در امیریه بود و به منزل شیخ حسین لنکرانی هم رفت و آمد داشت، به خود من گفت که با جمعی نزد دکتر اقبال رفتیم و از او خواستیم از شاه بخواهد تا حسینیه را تعطیل کند.
سالها پیش از آن هم یک روحانی مقیم تهران از خاندان روضاتی، با نام میر سید احمد روضاتی[122] که در مسجد الرحمن نماز میخواند، دو کتابچه که به نوعی محتوی بر مطالب ضد وحدت اسلامی بود منتشر کرد. یکی با عنوان «علی ولی الله ندای شیعه (چاپ اول 1337 و چاپ دوم 1352) که در قالب اثبات حقانیت شیعه است، اما در پایان آن آمده است: «اما آنچه ناپاکان و بیدینان و مزدوران اجانب به نام «تشیع علوی و تشیع صفوی» برای شما آوردهاند، فقط برای سست کردن زیر بنای اسلام و ایمان و دزدیدن دین و آیین نونهالان و جوانان شماست تا بتوانند در آیندۀ نزدیکی آیین پاک شیعه را به وهابیگری تبدیل کنند.»[123] و کتاب دیگر از همو با عنوان گفتگوی شیعه و سنی (چاپ سال 1346) که در ص 27 تصریح میکند که «فکر تقریب بین مذاهب اسلامی از افکار علمای سنی است که فقط برای جلوگیری از تبلیغات مذهب شیعه به وجود آمده» است. این کتاب از پایه در رد مسألۀ وحدت اسلامی و فعالیتهای آیت الله بروجردی نوشته شده است. (چاپ اول کتاب 1337 یعنی زمان حیات آیت الله بروجردی است).
نباید از نظر دور داشت که بسیاری از درخواست کنندگان وحدت میان شیعه و سنی، افراد منحرفی بودند که از اساس به مبانی امامت اعتقادی نداشتند. از آن جمله میتوان به صادق تقوی اشاره کرد که در نوشتههای مختلف خود به این سمت و سو حرکت میکرد. به علاوه، افراد فاسدی مانند دکتر میمندی نژاد هم که مدیر مجله رنگین کمان بود، همین ایدهها را ترویج میکرد و طبعاً سبب تحریک علما میشد.[124]
سیاست کلی امام در باره اختلافات طرح شده در ارتباط با شریعتی، بر پایۀ کنار گذاشتن مسائل فرعی از مسائل یا مسألۀ اصلی که مبارزه با رژیم بود، قرار داشت.[125] به همین دلیل، امام موضعگیری در برابر شریعتی را روا نمیشمرد، اما همزمان، انتقاداتی از وی و روشنفکران مذهبی همانند وی داشت که آنها را به شکلهای مختلف و بدون آنکه به صورت صریح موضع گیری کند، مطرح کرد. بنا به اهمیت برخورد امام با مسألۀ شریعتی که در سال 56 و 57 دشوارترین مسألهای بود که میتوانست میان انقلابیون دشمنی ایجاد کند و امام با سیاست مناسب توانست این مشکل را حل کند. مروری بر مواضع امام در این زمینه خواهیم داشت.
دربارۀ مواضع امام نسبت به جریان شریعتی مسائل فراوانی طرح شده است. ابتدا لازم است اشاره کنیم که در اطراف امام در نجف، کسانی مانند آقای دعایی بودند که سخت به شریعتی اعتقاد داشتند و از نوارها و مطالب دکتر در رادیوی روحانیت مبارز که از عراق پخش میشد استفاده میکردند.[126] همچنان که کسانی هم بودند که از اساس اعتقادی به دکتر نداشتند. با این حال، موضع امام به گونهای بود که هردو طایفه را در اطراف نهضت اسلامی نگاه داشت. مبنای سیاست امام در این باره آن بود که به هر حال کوشید تا درباره اختلاف شریعتی و مخالفانش به گونهای جانب احتیاط را پیشه کند؛ زیرا آن را مسألهای فرعی میدید و در کنار مبارزه با شاه اهمیت چندانی برای آن قائل نبود. با این حال حاضر نبود انتقادهایی را که از دکتر شریعتی شده و به نظرشان بیمورد میآمد، بپذیرد؛ به عوض، خود اشکالاتی را به صورتی کاملا آرام مطرح میکردند. به روایت جلال الدین فارسی ـ که البته نوعی حس مثبت نسبت به دکتر داشت ـ امام اشکالاتی را که آقای مرتضی عسکری نسبت به آثار دکتر کرده و طی نامهای (در سال 1352) برای ایشان فرستاده بود، نپذیرفته و فرموده بود که اشکالات وارد نبوده؛ و در عین حال قصد تأیید کلی کسی را ندارند.[127]
در مقابل، امام برخی از ایراداتی را که امثال آقای مطهری با دیگر روحانیون درباره شریعتی مطرح کرده بودند، به نوعی در سخنرانیهای خود در سال 56 و 57 منعکس کردند. در این موارد، اشارات امام گاه به قدری روشن است که جای تردیدی باقی نمیگذارد که مقصود امام شریعتی بوده است. هرچه بود، امام دریافت که دنبال کردن بحث شریعتی، نتیجهای جز از هم پاشیدگی جبهه متحد ضد رژیم را ندارد. به علاوه رژیم تلاش میکرد تا میان روحانیون سنتی و بازاریان این مسأله جدی گرفته شود که انقلابیگری، به معنای ضدیت با تشیع یا انتقاد از روحانیت و یا بیتوجهی به ولایت است. امام با چنان زیرکی از کنار این مسأله گذشت که کمترین تأثیر منفی روی حرکت و رهبری او نداشت. در اینجا برخی از گزارشهایی را که به نوعی مواضع امام را نسبت به دکتر نشان میدهد، مرور میکنیم.
آقای گرامی میگوید: من در 19 محرم 93 قمری به امام نامه نوشتم و از ایشان خواستم به رغم فشارهایی که به شما میآورند تا علیه شریعتی چیزی بگویید، شما چنین نکنید. و ایشان جواب نوشت: «من بنای مداخله ندارم و از اختلافاتی که وجود دارد، متأسفم». آقای گرامی میافزاید: وقتی که خواستند جنازۀ دکتر شریعتی را به سوریه ببرند، آقا مصطفی که آن موقع در سوریه بود، برای اینکه میخواست در زمان تشیع دکتر در سوریه نباشد، بلافاصله به نجف برگشت.[128]
شیخ علی تهرانی میگوید که وقتی شریعتی را در زینبیه دفن کردند، او همراه حاج آقا مصطفی و احمد آقا پیش محمد منتظری بودند. سپس میافزاید: جنازه مرحوم دکتر علی شریعتی را در زینبیه در مقبرهای دفن کرده بودند. مرحوم حاج احمد آقا با من میآمد در مقبره و فاتحه میخواند ولی حاج آقا مصطفی نیامد... مرحوم محمد منتظری هم به من میگفت... خوب است ایشان (امام) را وادار کنی به استاد محمدتقی شریعتی تسلیت بگوید، و نامهای هم در این زمینه به دیگر مبارزان نوشت و به من داد که به ایشان بده. وی میگوید وقتی نجف رفتم ضمن صحبت با امام... تسلیت برای استاد شریعتی را هم پیشنهاد کردم. ایشان گفت: «من نمیخواهم در این اختلافات شرکت کنم. ولی در باره اختلافاتی که میان اساتید دانشگاه و روشنفکران و روحانیون پیش آمده بود، گفتند فکر میکنم و چیزی مینویسم». تهرانی ادامه میدهد: «از حرفهایی که از ایشان درباره مرحوم دکتر علی شریعتی نقل کرده بودند و از جمله نفرینکردن ایشان، پرسش کرد. گفتند: من چیزی درباره او نگفتهام. فقط یکبار به خود او پیغام دادم که اگر به علمای گذشته بیاحترامی نکنی، تعلیماتت از دانشگاه به بازار هم میرود.»[129]
در جریان درگذشت شریعتی، براساس گزارش آقای اسماعیل فردوسی پور که خود در نجف بوده و واسطۀ میان امام و ابراهیم یزدی، برای درخواست صدور نامۀ تسلیت به پدر شریعتی و برگزاری مراسم ختم از سوی امام بوده، امام به هیچکدام از این دو مورد پاسخ مثبت نداده است.[130] در واقع این خود بالاترین مخالفت امام با شریعتی در روزگاری بوده است که او محبوبیت بالایی داشته و طبعا امام بیش از این مخالفت را به دلایل سیاسی روا نمیشمرده است. پس از اصرارهای فراوان و در برابر انبوه نامههای تسلیت که به خاطر درگذشت شریعتی به امام رسید، امام تنها یک متن کلی و مبهمی را خطاب به آقای یزدی در پاسخ تلگرافهای تسلیت که به ایشان رسیده بود، نوشتند.[131] مدتی بعد علی جنتی که آن زمان خود طرفدار شریعتی بوده و در دفن و مراسم ختم وی در لبنان شرکت داشت به نجف آمده، نزد امام رفت. وی میگوید به امام گفتم: ذکر عبارت «فقد دکتر شریعتی» آثار بدی در بین دانشجویان اروپا و امریکا گذاشته است. آنها انتظار داشتند شما تجلیل بیشتری از شریعتی میکردید. در این زمان امام عصبانی شدند و فرمودند: «مگر من مثل این روشنفکرها هستم که هی بگویم شهادت، شهادت! شهادت شرایطی دارد.»[132]من دیگر سکوت کردم و جرأت نکردم حرف دیگری اضافه کنم.[133] آقای جنتی خاطرۀ دیگری را هم از برخورد مرحوم محمد منتظری با امام بر سر مسأله شریعتی نقل میکند. وی میگوید که هر بار که محمد به نجف میرفت، جزوات و کتابهای شریعتی را برای امام میبرد و ایشان همه را مطالعه میکرد. یکبار نظر امام را درباره شریعتی جویا میشود. امام با تلخی و ناراحتی از شریعتی یاد میکند،از اینکه شریعتی در کتابهایش از مرحوم مجلسی انتقاد کرده و به روحانیت تاخته است، اظهار ناراحتی میکند. مرحوم محمد منتظری میگفت: به امام عرض کردم، این همان روحانیتی است که شما دلتان از آن خون است و در مبارزه با رژیم با شما همراهی نکردند و حتی برخلاف مشی مبارزاتی قدم برداشتند. امام فرمودند: شریعتی کلیت روحانیت را زیر سؤال برده است.[134]
ساواک گزارش کرده است که «شیخ حائری شیرازی که از روحانیون شیراز و نماینده خمینی در شیراز است به منظور زیارت به مشهد مسافرت نموده است. نامبرده بیان داشته که خمینی نامهای به حائری نوشته و اظهار نموده من هیچگونه تأییدی از دکتر شریعتی و یا جوانان وابسته به او نداشته ولی صفبندی مسلمانان در مقابل این افراد را صلاح نمیدانم.»[135]
آقای فردوسی پور، پس از آنکه تأکید میکند که هر آنچه از شریعتی چاپ میشد و به نجف میآمد ما خدمت امام میدادیم و نیز با تأکید بر اینکه «ماها یعنی همراهان و یاران امام با تفکری که از ایران و شناختی که از دکتر شریعتی داشتیم، همه علاقهمند به دکتر شریعتی بودیم و کتابهای ایشان را با کمال اشتیاقی که داشتیم، دست به دست میگرداندیم و میخواندیم.»[136] به برخی از انتقادهای امام که نسبت به دکتر شریعتی داشت، اشاره میکند. یکی توهین به علما و بزرگانی مانند علامۀ مجلسی، مقدس اردبیلی و خواجه نصیر الدین طوسی. دوم تز اسلام منهای روحانیت که امام در این باره توضیح زیادی در آن مجلس برای روحانیون جوان اطراف خود در نجف دادند. سوم اشتباه در باب ولایت و امامت، و مطلب چهارمی که آقای فردوسی پور فراموش کرده است. به گزارش وی، امام در توجیه اینکه چرا متن یک تسلیتنامۀ کلی که آن را آقایان طلاب جوان اطراف ایشان فراهم کرده بودند، نپذیرفته، از قول امام چنین آورده است: آنچه در این تسلیت نامه نوشتهاید مطلق است؛ همۀ نوشتههای او را تأیید کردهاید و این دروغ است اگر پرانتز باز کنید و برخی را استثنا کنید آبروی وی را بردهاید. بنابراین چه داعی دارید این کار را بکنید؟ آقای فردوسی پور میافزاید که امام برگزاری مراسم ختم را هم مانع شد و فرمود که این به اسم من تمام میشود و گفتند: لازم نیست این کار را هم بکنید در نهایت یک تسلیتنامۀ کلی که اشاره به مطلب خاصی جز درگذشت دکتر نداشت، برای دکتر یزدی فرستاده شد.[137] در مقابل صادق طباطبائی میگوید که یکبار در نجف به امام عرض کردم که گویا آقای اشراقی به شما گفتهاند که شریعتی خود را هم شأن پیغمبران قرار داده. ایشان در پاسخ گفتند: به این شایعات توجه نکنید. آقای مطهری که کتاب حجاب را نوشت بعضی آقایان برای من نامه نوشتند که از وقتی کتاب ایشان منتشر شده در محله ما دختران چادرهایشان را برداشتند. من پیغام دادم که اگر یک عالم روحانی را پیدا کردید که این قدر کلامش روی جوانان تأثیر دارد این را حفظش کنید.[138]
در واقع صریحترین موضع امام نسبت به شریعتی، درباره مطالبی بود که وی نسبت به مجلسی و اصولا روحانیت مطرح کرده بود. یکبار امام به آقای خسرو منصوریان فرموده بود: سلام مرا به شریعتی برسان و بگو خداوند به شما توفیق بدهد؛ اما گلهای که از شما دارم این است که گفتهاید آخوندها یک دست برای گرفتن و یک دست برای بوسیدن دراز کرده اند؛ این طور نیست.[139] امام در موارد دیگری هم در سخنرانیهای خود نسبت به آنچه که شریعتی درباره روابط علما و صفویه گفته بود، انتقاد کردند.[140] آقای الهی خراسانی به بنده فرمودند که در سال 56 در نجف از امام درباره شریعتی سوال کردم ایشان به من گفتند: من به آقای مطهری که همین جا بود گفتم؛ به شریعتی بگو: این حرفها چیست که میزنید. به مقدسات مردم، به مفاتیح، به مرحوم مجلسی توهین میکنید. کسروی هم قبلا همین حرفها را میزد.
امام در چندین سخنرانی، بدون آنکه نامی از شریعتی به میان آورد، تز اسلام منهای آخوند را به شدت رد کرد.[141] امام در دو سخنرانی مهم خود در تاریخ 6 مهر 56 و 10 آبان همان سال، به تفصیل به انتقاد از افکار روشنفکران مذهبی پرداخت. این در حالی بود که امام میکوشید تا به گونهای با آنان برخورد کند که اسباب دور شدن بیشتر آنان را از اسلام فراهم نسازد. عمده انتقاد امام در این سخنرانیها از نوشتههای روشنفکران مذهبی، نگاه آنان به اسلام از بعد مادی بود. امام ضمن رد دیدگاه صوفیانه و صوفیانی که نسبت به اسلام تنها به ابعاد معنوی توجه داشتند، دربارۀ روشنفکران مذهبی فرمودند: «حالا هم یک جمعی پیدا شدهاند که اینها نویسندهاند و خوب هم چیز مینویسند، لکن آیات قرآن را عکس آن چیزی که فلاسفه و عرفا آن وقت مطرح کرده بودند و همۀ مادیات را بر میگرداندند به معنویات، اینها تمام معنویات را به مادیات بر میگردانند، عکس آنها» امام معتقد است هردو گروه اسلام فقاهتی را کنار گذاشتهاند و در این میان روشنفکران مذهبی با بیاعتنایی به فقه عملا این کار را کردهاند. ایشان میفرماید: «جنبۀ مادیت، حالا که در دنیا غلبه پیدا کرده است به این سختی و دنیا با زرق و برق زیاد شده است... حالا هم یک دستهای پیدا شدهاند که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود، طبقات از بین برود، اصلا اسلام دیگر چیزی ندارد؛ توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها در زندگی توحید داشته واحد باشند. عدالتش هم عبارت از این است که ملتها همه به طور عدالت و به طور تساوی با هم زندگی بکنند. یعنی زندگی حیوانی علی السواء...».
امام به برخی از انحرافات و کجرویهایی که در دوران طلبگی میان برخی از طلاب جوان پدید آمده اشاره کرده و به ویژه نسبت به انکار قیامت توسط آنان میپردازند که در ظاهر آن را انکار نمیکردند، اما میگفتند قیامت همین جاست. پس از آن باز به نوشتههایی که اخیرا درباره اسلام انتشار یافته پرداخته، میفرمایند: «این طایفهای که حالا پیدا شدهاند و متدیناند و انسان به آنها علاقه دارد، لکن اشتباه کارند، مشتبهاند؛ انسان وقتی نگاه میکند همۀ کتابهایشان را و همه نوشتههایشان را، چیزهایی که در مجلات و در غیر مجلات نوشتهاند و اینها، میبیند که اصلا مطلبی نیست؛ اسلام آمده است که آدم بسازد، یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی حیوان بسازد! اسلام آمده است که انسان بسازد اما انسان بیطبقه. یعنی همین... اینها کأنه آیات و ضروراتی که در همۀ ادیان است آنها را ندیده میگیرند... آن عارف، اسلامشناسی را به آن معانی عرفانیه و آن معانی غیبیه میداند و این آدمی هم که حالا پیدا شده است و این اشخاصی هم که حالا در مجلات و اینها چیز مینویسند، اینها هم اسلامشناسی را عبارت از این میدانند که حکومتش چه جوری باشد و تربیتش و چیز ظاهریش چه جوری باشد و بخش عدالت باشد و...[142]
امام در سخنرانی دیگری که در دهم آبان سال 56 به مناسبت درگذشت حاج آقا مصطفی داشتند، باز همین انتقاد را نسبت به روشنفکران مذهبی مطرح کردند و علاوه بر آن، انگشت روی جهت دیگری گذاشتند که به برخورد این روشنفکران و در رأس آنها دکتر شریعتی با روحانیت باز میگشت. بیتردید این نتیجۀ نامههای فراوانی بود که از سوی روحانیون ایران به امام نوشته میشد و در این میان، نامۀ استاد مطهری نقش اساسی داشت؛[143] گرچه امام نه همۀ دیدگاههای ایشان را مطرح کرد و نه با آن تندی به قضیه نگریست. امام در این سخنرانی با لحنی کاملا آرام به بیان گلایۀ خود از روشنفکران مذهبی پرداخت: «من از آنها گلایه دارم، برای اینکه میبینم که در نوشتههایشان، بعضی نوشتههایشان اینها راجع به فقها، راجع به فقه، قدری حرفهایی زدهاند که مناسب نبوده است بگویند. اینها غرض ندارند، من میدانم که غالبا اینها که برای اسلام میخواهند خدمت کنند، نه این است که مغرض باشند و از روی سوء نیت اینها حرفی بزنند. اینها اطلاعشان کم است.» امام پس از بیان شرحی دربارۀ اهمیت و غنای فقه شیعه و نقش فقها به خصوص به مواردی و اشخاصی از علما اشاره میکنند که شریعتی روی آنها انگشت گذاشته و به انتقاد از آنان پرداخته است: «نباید کسی تا به گوشش خورد که مثلا مجلسی ـ رضوان الله علیه ـ محقق ثانی ـ رضوان الله علیه ـ شیخ بهایی ـ رضوان الله علیه ـ با اینها ـ یعنی حکومت ـ روابطی داشتند و میرفتند سراغ اینها، همراهیشان میکردند، خیال کنند که اینها مانده بودند برای جاه و عرض میکنم عزت و احتیاج داشتند به اینکه شاه سلطان حسین یا شاه عباس عنایتی به آنها بکنند. این حرفها نبوده در کار...[144]
درباره برخورد امام با مسألۀ شریعتی گزارشهای دیگری هم در دست است:
یک خبر حکایت از آن دارد که امام به سید جعفر عباس زادگان دربارۀ شریعتی فرموده بود: شریعتی فرد متفکری است، اما اشتباهاتی دارد. ما به آیت الله مطهری گفتهایم که اشتباهات ایشان را تذکر بدهند.[145] دعایی هم که آن زمان سخت شیفته مجاهدین و شریعتی بود، میگوید که امام بعد از فوت شریعتی به وی گفته است که از سه بابت از فوت شریعتی متأسف است: نخست ای کاش توجه خود را صرفا به نسل دانشگاهی معطوف نمیکرد. ثانیا اینکه چرا عدهای با او در افتادند و نگذاشتند درست کار بکند و تبلیغ بکند. سوم آنکه زود از دنیا رفت و نتوانست بماند و به کارش ادامه دهد.[146] وی در جای دیگری هم میگوید که حامل نامهای از آقای مصباح یزدی در نقد شریعتی برای امام بوده است. اما امام روی خوش نشان نداده و با اشاره به اینکه «این بزرگوار ـ یعنی مصباح ـ به عالم و آدم بدبین است» گفتند: ما در شرایطی نیستیم که نسبت به دانشگاهیان و روشنفکران با بدبینی نگاه کنیم. وی در همین سخنرانی میافزاید که از امام برای رفتن به سوریه و شرکت در تشییع جنازه شریعتی اجازه گرفته است. امام فرمودند شخصا بروید و از طرف من یا گروه خاصی نباشد. (سخنرانی آقای دعایی در همایشی در مشهد که متن آن در سایت فردا آمده است). باید افزود که در اوائل شهریور سال 56 (تاریخ سند دوم شهریور است) براساس گزارش ساواک، حاج آقا مصطفی خمینی به همراه امام موسی صدر و پنج نفر از دانشجویان مقیم آلمان، به منظور خواندن فاتحه کنار مقبره دکتر علی شریعتی در زینبیه شام مشاهده گردیدهاند.[147]
مورد دیگر پاسخ امام به پرسشی راجع به شریعتی است که حامد الگار آن را نقل کرده است. وی پس از اشاره به انتقاد مطهری از شریعتی میگوید: انتقاد مطهری از دکتر شریعتی به خاطر محکوم ساختن ملامحمد باقر مجلسی، حتی از مرز ایران گذشت و زمانی که آیت الله خمینی در نجف حضور داشتند، ایشان نیز از برخورد و تضاد بین آن دو آگاه شدند. یکی از دوستان من در زمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خدمت ایشان رفته و نظر امام را در مورد نقش دکتر شریعتی در انقلاب جویا شدند و امام همانگونه که شیوۀ خردمندانۀ ایشان است، ابتدا از دوست من پرسیدند: به عقیدۀ خود شما بزرگترین عامل انقلاب و پیروزی انقلاب چیست یا کیست؟ و بیآن که منتظر پاسخ شوند اظهار داشتند: مشیّت الهی. این خداوندگار بود که این راه یا آن راه را در پیش پای ما گذاشت و شرایط را برای پیروزی انقلاب فراهم آورد. این دوست من که خود از جمله کسانی است که با مطالعۀ آثار شریعتی به اسلام روی آورده است از امام سؤال کرد: آیا فکرنمی کنید که دکتر شریعتی در این انقلاب سهم عظیمی داشته باشند؟ آیت الله خمینی در کمال صراحت و سادگی جواب دادند که آثار دکتر شریعتی و تعالیم وی مباحثات و جدلهای بسیاری را میان علما برانگیخت و در عین حال تأثیر عظیمی بر جوانان روشنفکر ایرانی گذارده، آنان را به سوی اسلام فرا خواند. امام همچنین اظهار داشتند که پیروان دکتر شریعتی میبایست مطالعات خود را فراتر از آنچه که دکتر شریعتی اظهار داشته برده و در ترادیسیون تشیع مطالعۀ بیشتری به عمل آورند. در عین حال علمای تشیّع سنّتی میبایست این حقیقت را دریابند که هیچیک از علما کلام آخر را نگفته و حرفهای دیگر برای گفتن هست. بنابراین ضرورت ارزیابی دقیق در مسایلی که دکتر شریعتی مطرح میسازد وجود دارد.[148]
امام چندین بار قصۀ دکتر شریعتی را با مسألۀ قتل شمس آبادی[149] و شهید جاوید مقایسه کرده، طرح آنها را نادرست و اسباب اختلاف عنوان کردند.[150] از جمله در موردی فرمودند: مسألۀ دکتر شریعتی را پیش میآوردند، از آن طرف دامن بزن به اینکه این مثلا چطور است، اهل منبر هم بیتوجه به مطلب که عمق قضیه چیست، منبر میرفتند و حرف میزدند؛ آن طرف هم جوانهای داغ بیتوجه به واقعیت مطلب از این ور میافتادند. این دو گروه را در مقابل هم قرار میدادند برای اینکه ذهنشان را از خودشان منصرف کنند.[151] و در جای دیگر پس از اشاره به مسألۀ شمس آبادی فرمودند: بعد این هم یک خردهای کم شد، شریعتی را پیش کشیدند؛ هی دامن بزن! از این ور تکفیر از آن ور تمجید. هردو طایفه غافل از اینکه کی دارد کلاه سرشان میگذارد.[152] گروهی از کارگران در20 تیر 58 خدمت امام میرسند و از ایشان میخواهند موضعگیری روشن و مناسب در بارۀ شخصیت اسلامی مرحوم شریعتی داشته باشد. امام میگوید: من جواب از این نمیدهم. همین مسأله، مسألۀ ایجاد اختلاف است؛ یعنی مسألۀ اسباب این میشود که شما یک دسته بشوید، آنها یک دسته بشوند، مشغول یک کار، و شما مشغول یک کار دیگر بشوید و آنها مشغول اصل قضیه بشوند. اصل قضیه را ببینید. این مسأله که آقای دکتر چطورند یا چطوری است این یک وقت دیگری باشد.[153]
در مرداد سال 56 هم آقای عزیزیان ضمن نامهای به امام از ایشان خواسته بود تا دربارۀ کتابهای شریعتی اظهار نظر کند. امام در پاسخ نوشتند: من صلاح نمیدانم در چیزهایی که موجب اختلاف میشود، دخالت کنم.[154] پس از انقلاب هم آقای نبوی به همراه سه نفر دیگر از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب نزد امام رفتند تا نظر ایشان را دربارۀ صدر اطلاعیه برای شریعتی پرسوجو کنند. امام بدون آنکه جواب مثبت دهد ـ حتی با اصرار نبوی ـ طرح مسائل اختلافی را حرام دانسته و فرمودند که من در این قبیل امور مداخله نمیکنم. این زمانی بود که در میان دو جناح از اعضای مجاهدین انقلاب در سال 58 دربارۀ شریعتی اختلاف نظر پیش آمده بود.[155] پس از مدتی باز هم، همین بحث در ملاقات اعضای سازمان مجاهدین با امام مطرح شد و امام فرمود: امروز روز بزرگداشت نیست، روز پیشرفت است.[156] موسوی تبریزی مدعی است که برای گرفتن مراسم سالگرد شریعتی با عنوان کاری که در تبلیغات قم داشته است، با امام مشورت کرده و ایشان فرمودهاند که بنی صدر برای سخنرانی دعوت شود. وقتی بنی صدر آمده است، امام پیش از سخنرانی، بیست دقیقهای با وی صحبت کرده است. بدین ترتیب مراسم بدون افراط و تفریط تمام شده است.[157] آقای دکتر جلالی (روز 27 خرداد 1387) در کتابخانه مجلس به بنده فرمودند که تاسوعای بعد از انقلاب خواستم شکوه سال گذشته تاسوعا را به یاد مردم آورم. به همین دلیل متن حسین وارث آدم را که ویرایش هم کرده بودم، در رادیو خواندم. امام من را طلبید و فرمود: این زر و زور و تزویر چیست که میگویی؟ بنده عرض کردم: من متن را ویرایش کردم. امام فرمودند من از سوی کسانی مورد اعتراض قرار میگیرم.
این را هم بیفزایم که آقای میناچی به نقل از آقای محمدرضا حکیمی نقل کردند که حجِتالاسلام فاکر برای گرفتن یک ردیه یا تکفیریه، کتابهای شریعتی را نزد امام خمینی میبرد و امام در یک جمله کوتاه فقط میفرمایند که البته دکتر شریعتی مطالب خوبی هم در آثار به جا ماندهاش دارد، شما بگویید مردم همان مطالب خوبش را بخوانند»[158] نویسندۀ این سطور فردای ملاقات با آقای میناچی این نوشتۀ ایشان را به آقای فاکر نشان دادم و ایشان از اساس رفتن نزد امام و بردن آثار شریعتی را تکذیب کردند. (درهمان دفتر کتابخانۀ تاریخ تلفنی ارتباط ایشان را با آقای میناچی فراهم کردم که ایشان تکذیب خود را به وی هم منتقل کرد).
شاید در این بخش اشاره به یک نکتۀ دیگر مفید باشد و آن اینکه شریعتی به لحاظ اندیشهای که در باب سیاست و حکومت عرضه کرد، متأثر از نظریۀ امامت شیعه بود و به هیچ روی به دمکراسی و لیبرالیسم معهود در جامعۀ غربی اعتقادی نداشت. شریعتی را از این زاویه میتوان عاملی مؤثر برای ایجاد زمینه پذیرش برای نظریۀ رهبری متعهد در ایران دورۀ بعد از انقلاب دانست. نظریهای که براساس تفسیر وی، چیزی جز دمکراسی، و قابل تطبیق بر امامت شیعی و ولایت امام معصوم است. وی نوشت که «وصایت نه نصب، نه انتخاب، نه وراثت، نه کاندیداتوری است؛ زیرا امامت زادۀ هیچکدام از این ملاکهای سیاسی نیست، امام بودن علی علیه السلام مثل بلند بودن قلۀ دماوند است».[159] و افزود که «امامت عبارت است از رسالت سنگین رهبری و راندن جامعه و فرد از آنچه هست به آنچه باید باشد به هر قیمت ممکن، اما نه به خواست شخصی امام بلکه بر اساس ایدئولوژی ثابتی که امام نیز بیشتر از هر فردی تابع آن است و در برابرش مسؤول، و از همین جاست که «امامت» از «دیکتاتوری» جدا میشود و رهبری فکری انقلابی با رهبری فردی استبدادی تضاد مییابد».[160] و تأکید کرد که «امامت یک حق ذاتی است، ناشی از ماهیت شخص که منشأ آن خود امام است، نه عامل خارجی انتخاب و نه انتصاب؛ منصوب بشود یا نشود، منتخب مردم باشد یا نباشد، امام است». دلیلش نیز آنکه «امامت به تعیین نیست، بلکه آنچه درباره او مطرح است، مسألۀ تشخیص است؛ یعنی مردم که منشأ قدرت در دمکراسی هستند، رابطهشان با امام، رابطۀ مردم با حکومت نیست، بلکه رابطهشان با امام، رابطه مردم است با واقعیت، تعیین کننده نیستند، تشخیص دهندهاند.»[161] بنابراین از دید شریعتی «بیشک اسلام یک حکومت متعهد است؛ پیغمبر یک رهبر متعهد است.»[162] همین گرایش سبب شدتا او با دمکراسی درافتد و بنویسد: «دمکراسی یک رژیم ضد انقلابی است و با رهبری ایدئولوژیک جامعه مغایر است.»[163] وی به صراحت، دمکراسی غربی را مورد انتقاد قرار داد و نظریۀ امامت شیعی و حتی ولایت فقیه را بدون آنکه از آن یاد کند مناسبترین نظریه منطبق بر رهبری متعهد میداند و مینویسد: «اعتقاد به امامت در مفهوم تشیع علوی نفی کنندۀ تسلیم انسان معتقد است در برابر هرگونه نظام ضد آن نظام، و اعتقاد به این است که در زمان غیبت امام معصوم حکومتهایی که شیعه میتواند بپذیرد حکومتهایی هستند که به نیابت از امام شیعیان، بر اساس همان ضوابط و همان راه و همان هدف بر مردم حکومت کنند.[164] شریعتی در اعتقادنامهای هم که در آذر سال 50 در حسینیه مطرح کرد در بند یازدهم گفت: عصرغیبت، از غیبت آخرین تا ظهور آخرالزمان، عصر مسؤولیت رهبری اجتماعی مردم است و دوران انتخاب رهبر به عنوان مقام «نیابت امام» به وسیله مردم.[165] و در بند 17 گفت: به مرجعیت علمی و به نیابت امام، برای رهبری فکری، اجتماعی، و بسیج نیروها و کارگیری از همه قدرتها و امکانات در راه پیروزی دین خدا، و زندگی خلق و آگاهی مردم نسبت به عقیدهشان و سرگذشتشان.[166]
منهای امام، توده روحانیت سنتی، و تا حدودی غیر انقلابی و شماری از آنان کسانی بودند که به جریان آیت الله خویی تعلق داشتند، با شریعتی میانهای نداشت. برخی از این مخالفان، کسانی بودند که از سالها با جریانهای اصلاحی که بوی انحراف جدی میداد درگیر شده بودند و جریان شریعتی را هم در همان راستا تحلیل میکردند. اما در میان روحانیون جوان، شریعتی مدافعان و علاقهمندانی در قم و مشهد داشت. یک نمونه روشن آن طلاب مدرسه حقانی بودند که در جای دیگر به موضع دو گانه موجود در میان آنان در دفاع یا مخالفت با شریعتی پرداختیم. مرحوم آیت الله قدوسی، رئیس این مدرسه، برای حفظ حرمت درس، از افراطیون دو طرف خواست تا مدرسه را ترک کنند. در آن جریان مرحوم شهید بهشتی هم جانبدار شریعتی شناخته میشد، گرچه میکوشید تا رویهای معتدل داشته باشد. در یک مقطع روحانیون مخالف سنتی توانستند مجموعه استفتاءاتی علیه شریعتی از برخی از چهرهای برجسته و از جمله چندین دست خط از علامه طباطبایی و آیت الله خویی بگیرند که همۀ اینها همراه با گزینشی از مطالب مطروحه در آثار شریعتی، در سال 58 در یک جزوۀ رحلی ضمن 52 صفحه چاپ شد. به جز نزاع بر سر شهید جاوید، که از نیمههای سال 49 آغاز شده بود، نزاع درباره شریعتی هم یکی از دامنهدارترین نزاعهای موجود میان طلاب قم در حوالی سالهای 54ـ57 بود. در مشهد، آیت الله خامنهای هم دوستیهایی با دکتر شریعتی داشت و گرچه هیچگاه یکپارچه از وی دفاع نکرد.[167] اما رفاقتش با وی محفوظ بود و پس از انقلاب هم در چندین مصاحبه و سخنرانی دیدگاههای مثبت خود را در این باره تشریح کرد. این دیدگاه پس از سال 62 دیگر بازگو نشدند و این زمانی بود که آقا سید حمید روحانی اسناد پرونده دکتر شریعتی را برای ایشان بیان کردند.[168]
در فاصله سالهای 49ـ51 حسینیۀ ارشاد به پایگاه بسیار مناسبی برای طرح دیدگاههای دکتر شریعتی تبدیل شد و او با حمایت مدیریت حسینیه تقریبا به صورت تک سخنران آن مرکز درآمده، زمینه را برای طرح دیدگاههای شریعتی که بسیار جوانپسند و مقبول عامۀ نسل تحصیل کرده بود، فراهم کرد. شریعتی ویژگیهای منحصر به فرد داشت. وی همزمان که به عنوان یک روشنفکر دینی، یک مبلغ مذهبی و حتی راهنمای حاجیان در شناخت تاریخ مکه و مدینه شناخته میشد، توانسته بود از جاذبههای فکری موجود در برخی از ایدئولوژیهای جدید استفاده کند. وی از سالها پیش از آن، زمانی که شیفتۀ سوسیالیسم بود، با ایجاد تلفیق میان شخصیت فکری ابوذر و مکتب سوسیالیسم یا دستِکم، تطبیق دیدگاههای اقتصادی ابوذر به عنوان اقتصاد اسلامی یکی از بسترهای فکری را برای نزدیکی افکار اسلامی با مارکسیستی فراهم کرده بود. با این حال، در این زمینه، به رغم تأکیدش بر ابوذر، چندان اصرار نورزید و بعدها کمتر از سوسیالیسم سخن گفت. اما منهای آن به خصوص در مدار افکار انقلابی، به خصوص تشکیل حزب شیعه، بسان یک حزب کمونیست و نیز تبدیل تشیع به یک مذهب انقلابی و به قول او علوی، بسان آنچه مارکسیسم در صحنه سیاسی ـ انقلابی از خود نشان میداد، زمینههایی بود که تأثیر پذیری در تحلیل بسیاری از مسائل مربوط به تاریخ اسلام و استنتاجاتی که در مسیر فکر انقلابی از آنها داشت، تحت تأثیر فضای انقلابی ـ مارکسیستی حاکم بر جهان سوم آن روز بود و همزمان از قالب اندیشههای مارکسیستی که مشتاقان فراوان داشت، در تحلیلهای خود بهره میبرد. این تأثیر پذیری منحصر به او نبود. از زمانی که ناصر در مصر بالید و حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم را «پیشوای سوسیالیسم» نامید و محمود شلبی هم کتاب اشتراکیۀ محمد را برای ناصر نوشت،[169] این اندیشهها یکسره در جهان اسلام حضور داشت و تا به امروز هم آثار آن باقیمانده است.
اما و در عین حال، شریعتی از زاویۀ دید یک فرد مذهبی با ماتریالیسم وحتی نوع مارکسیستی آن سخت مقابله میکرد. این موضع وی در نقد مارکسیسم پلی میان روشنفکران و متدینین ایجاد کرده، نسل جدید را که همزمان میخواست در کنار گرایش مذهبی و سنتی خود به اندیشههای جدید نیز مجهز باشد و خود را ارضاء کند، به سمت وی متمایل کرد.
به رغم آنکه شریعتی مذهبی مینمود، و در بسیاری از موارد هم به افکار مذهبی پایبندی نشان میداد، اما به دلیل همین گرایش او در استفاده از قالبهای مارکسیستی، برخی از دیدگاههای طبقاتی مارکس را در قالب تز مذهب علیه مذهب یا تحلیل زیارت وارث و داستان هابیل و قابیل، در کتابچۀ حسین وارث آدم پذیرفته بود.
اصرار ما بر وجود دو جنبۀ جداگانه در افکار شریعتی در بهرهگیری از قالبهای فکری مارکسیسم و همزمان نقد آن، به معنای تناقض نیست. در واقع «شریعتی با مارکسیسم، رابطۀ عشق ـ نفرت داشت؛ او از سویی میپذیرفت که بدون شناخت از مارکسیسم نمیتوان جامعه و تاریخ جدید را درک کرد»[170] اما از سوی دیگر، به ویژه از آن روی که مارکسیسم بعد معنوی انسان را پایمال میکند،از آن انتقاد میکرد.[171] این مسأله که مذهب امری روبنایی است، در بسیاری از این فرقههای انحرافی دهۀ 50 مطرح بود. اصل نظریه مارکسیستی بود، به این معنا که اساساً مذهب نوعی روبنا در جامعۀ فئودالی است. بعدها که مذهب باقی مانده، تبدیل به روبنایی فئودالی ـ خرده بورژوازی شد، حتی برای برخی این روبنا به عکس آنچه مارکس مطرح کرده بود، میتوانست در جامعۀ سوسیالیستی هم باشد و به عنوان یک روبنا شکل انقلابی هم به خود بگیرد. این زمانی بود که سازمان مجاهدین خلق درست شده بود و کمونیستها نمیتوانستند منکر وجود یک سازمان مذهبی انقلابی شوند و ناچار وقتی تحلیل میکردند، از تئوریهای مارکس که یک نوع مذهب میشناخت و آن هم افیون تودهها بود، فاصله میگرفتند. گلسرخی هم که یک کمونیست بود شبیه همین ایدهها را در دادگاه خود مطرح کرد. بنابراین وقتی شریعتی تمامی این بحثهای اخیر را تئوریزه کرده و در قالب طرح مذهب علیه مذهب ارائه میدهد و دو گونه مذهب روبنایی برای دو نوع نظام تولیدی طرح میکند،نباید شگفتزده شد. این تز مورد پسند هواداران دکتر بود، به طوری که یکبار طاهر احمدزاده گفته بود که: «اگر دکتر هیچ اثری از خود باقی نمیگذاشت، جز یک اثر مذهب علیه مذهب، به رسالت خویش عمل کرده بود.»[172]
در واقع دیدگاههای دکتر در زمینۀ فلسفه تاریخ، به ویژه آنچه دربارۀ زیارت وارث و تحلیل زندگی هابیل و قابیل دارد،[173] دقیقا دیدگاهی مارکسیستی است و از این زاویه مورد انتقاد شدید قرار گرفته است.[174] همینطور نگرش او تحت عنوان تز «مذهب علیه مذهب» توسط استاد مطهری نگرشی مارکسیستی عنوان شده است.[175] نقد آقای مطهری به کتاب حسین وراث آدم، نخستین نقد ایشان بر اندیشههای شریعتی بود.[176] متهمکردن شریعتی به داشتن افکاری به مانند مارکسیستها، ویژۀ آقای مطهری نبود. ساواک در گزارشی از یک نفر آورده است که در ستایش ازبرنامههای حسینیه ارشاد گفته است: «نامبرده ـ شریعتی ـ از مبارزین ورزیده میباشد که بسیار جالب حق را ادا کرده و مارکسیسم را در قالب اسلام تشریح مینماید».[177] به نوشتۀ میثمی، «مرحوم مهندس بازرگان تعبیر دکتر شریعتی از مستضعفین و مستضعفگرایی او را قبول نداشت و آن را مشابه حرفهای حزب توده و کمونیستها میدانست».[178] میثمی، خودش هم بر این باور است که افکار شریعتی در این باره، در بخشهایی که به نظر میرسد اصالت به اقتصاد داده میشود، متأثر از مارکسیسم و در مواردی گویی اصالت به انسان داده شده و به هر حال، نوشتههایش از نوعی عدم انسجام رنج میبرد.[179] میثمی بر این باور است که اگر مجاهدین نبودند، بیشتر شاگردان دکتر شریعتی جذب تشکلهای مارکسیسم میشدند. مجاهدین این پدیده را به عقب انداختند.[180] در واقع، هم شریعتی و هم مجاهدین، در یک فضا و تحت تأثیر یک گفتمان بودند و هردو به یک اندازه و در عرصههای مختلف، تجربه فکری مارکسیسم را بر بخشهایی از اسلام منطبق میکردند.[181]
با این همه باید بیپرده گفت، یکی از خدمات شریعتی، نقادیهای مفصل و بکری است که بر ضد مارکسیسم داشت. این نقدها پسند نسل جدیدی بود که در عین علاقه به مباحث فکری جدید و اشتیاق برای ایجاد نوعی تحول، بر آن نبود تا از سنتهای خود جدا شده و مارکسیست شود. تا پیش از آن، نقدهایی که از مارکسیسم میشد، بیشتر فلسفی بود و آنچه به لحاظ اجتماعی ارائه میگردید، بسیار سست. اما شریعتی با جدیتی خاص و با ادبیات ویژه خود، مارکسیسم را به صورت یک مکتب مادی در تنگنا قرار داد. این نوع نقد، با روحیات شریعتی که به نوعی عرفان خود ساخته هم معتقد بود، سازگار بود.
از سوی دیگر این سیاست وی، سبب میشد تا رژیم نیز که خطر کمونیسم را جدی میدید، چندان مزاحم وی و حسینیه ارشاد نشود. دکتر در نامۀ معروف خود به ساواک، افزون بر آنکه خدمات خانوادگی پدر و خودش را بر ضد تودهایها و مارکسیستها بیان میکند،با اشاره به درسهای اسلام شناسی حسینیه مینویسد: از درس 25 به خاطر آنکه احساس کردم نسل جوان نسبت به تبلیغات مارکسیستی حساسیت دارد و آسیب پذیر است، با سازمان امنیت مرکز تماس گرفتم و گفتم که مصلحت است که اکنون به عنوان ادامه درسم در فلسفۀ تاریخ، مارکسیسم را و مارکس را حلاجی علمی کنم و بطلان این مکتب را با زبان علمی دانشگاهی اثبات کنم؛ و آقایان تأیید کردند و با استقبال روبرو شد.[182] همچنین چاپ مقالات نقد مارکسیسم در کیهان یکی از عواملی بود که سبب شد تا دکتر از زندان آزاد شود.[183] در این وقت که مبارزان از این کار او ناخشنود بودند، شریعتی به ظاهر از آن کار ابراز انزجار کرد، اما ساواک مدعی بود که دست نوشتههای او که خود شریعتی به آنان تحویل داده، نزدشان موجود است. به علاوه، بعدها طرفداران دکتر آن نوشته را در مجموعه آثار او چاپ کردند.[184] به هر روی، مبارزات شریعتی بر ضد مارکسیسم کمک شایانی به شکست آن جریان در دانشگاه کرد. در واقع، با طرح اندیشۀ جدید شریعتی در باب اسلام که عناصر مهم مارکسیسم را در آن جای داده و اسلام انقلابی شبه مارکسیستی مقبولی را برای نسل جدید، پدید آورده بود، دیگر جایی برای نفوذ مارکسیسم باقی نمیگذاشت. این در حالی بود که دکتر در برخی از محافل خصوصی تأکید کرده بود که میبایست روی خلوص اسلام تکیه کرد و از هیچ نوع اشتراک نظری میان آن و مارکسیسم سخن نگفت. وی گفته بود که اکنون در حال انعقاد نطفۀ نوع اسلام اصیل هستیم و نباید اجازه دهیم عناصر فکری دیگر این خلوص را از بین ببرد.[185] اما مع الاسف این مسأله در عمل مبنای کار او و بسیاری از تئوریسینهای روشنفکر دینی در آن شرایط قرار نگرفت.
4ـ چند نکتۀ دیگر در اندیشههای دکتر
یکی از انتقادات اساسی طرح شده نسبت به اندیشههای دینی دکتر، نگاه ابزاری وی به دین، برای ایجاد تحول و تحرک اجتماعی و بالابردن کارکرد دین است.[186] از نظر دکتر، دین و مذهبی ارزش دارد که به نوعی در ستیز دائمی با ستمگران و مستکبران است نه دین مدرسی و کلاسیک و تحقیقاتی و سنتی.[187] به همین دلیل دکتر با دانشهای دینی که به صورت انباشته در اختیار عالمان و فیلسوفان است، میانهای ندارد و صرفا به رفتارهای ابوذری[188] در دین میاندیشد.
به طوری کلیتر میتوان گفت برخلاف مشی مهندس بازرگان که اسلامگرایی او در قالب علمگرایی تجربی بود، و برخلاف مجاهدین که اسلامشناسی آنان، در قالبهای اساسی مارکسیسم بود، دکتر براساس نوعی نگرش اجتماعی برگرفته از جامعه شناسی، به دین نظر میکرد و از آنجا که جامعه شناسی او ملغمهای از افکار جامعه شناسان غربی با گرایشهای متفاوت فکری – چپ و راست- و بیشتر چپ بود،[189] ناخودآگاه و به هدف بالابردن کارکرد دین، نگاه اجتماعی- سیاسی به دین داشت. در این زمینه، کارکرد سیاسی از جنبههای دیگر، با اهمیتتر بود و نگاه دین، تنها میبایست سیاسی میگردید.[190] در این نگاه، دین همانند ایدئولوژیهای غربی ملاحظه شده و صرفاً تأثیر دنیوی آن مورد توجه قرار میگیرد. این انتقادی بود که امام خمینی هم نسبت به روشنفکران دینی به طور عموم، و نسبت به دکتر شریعتی بهطور خاص داشت. نمونههایی را پیش از این نقل کردیم، مطالب دیگری هم در این زمینه وجود دارد.[191]
همین نگاه ابزاری، آن هم به بهانۀ نگرش جامعه شناسانه نسبت به دین، سبب شد تا اسلام شناسی شریعتی از مجرای معمول دینشناسانه خارج شده و به نوعی بحث اجتماعی تبدیل شود؛ امری که سبب شد تا آقای مطهری آن را نه اسلامشناسی، بلکه اسلامسرایی بنامد.[192] این مباحث، بهخصوص مربوط به تأویل مفاهیمی مانند توحید و توجیه اجتماعی آنها میشد که بعدها به گروههای شبه مذهبی این دوره سرایت کرد و براساس آن، تعابیری مانند جامعۀ بیطبقۀ توحیدی ساخته شد.[193] دراین زمینه حبیب الله آشوری کتاب توحید را نوشت. همچنین اکبر گودرزی رئیس گروه فرقان کتاب توحید و ابعاد گوناگون آن را تألیف کرد. مقایسۀ این مطالب با آنچه استاد مطهری در مقدمهای بر جهان بینی توحیدی آورده، کاملا اختلاف افق نگاه میان این دو جریان فکری را نشان میدهد. اما در بارۀ پیدایش اصطلاح جامعۀ بیطبقۀ توحیدی، ادعا شده است که نخستین بار این تعبیر توسط تقی شهرام در زندان اول او (که از شهریور بود) درست شد. وی آن زمان در زندان، دفاعیههایی به نام افراد اعدامی مینوشت و از آنجا بیرون فرستاده میشد. وی نخستین بار جامعه توحیدی بیطبقه را در دفاعیه ناصر صادق بکار برد که بعدها با اندک تغییری تبدیل به جامعۀ بیطبقه توحیدی شد.
شاهد، آنکه اندکی بعد، کودتاگران در سازمان مجاهدین خلق در بیانیۀ تغییر مواضع ایدئولوژیک نوشتند: در سال 50 برای نشان دادن هدفهای دراز مدت سیاسی ـ اجتماعی خود، شعاری تحت عنوان «جامعه توحیدی و بیطبقه» مطرح ساختیم که دقیقاً تمام آن تناقضات فوق را در خود منعکس میساخت. این شعار که بعدها مورد استقبال وسیع روشنفکران چپ مذهبی و گروههای مبارز خود جوش واقع گردید، به خوبی مبین دوگانگی بارز در اعتقادات ایدئولوژیک ما و نشان دهندۀ عدم درک ماهیت تناقض اجزاء این ایدئولوژی از طرف ما بود.[194]
برخی دیدگاه عملگرایانه شریعتی را تحت عنوان سیاست زدگی در اندیشههای او مورد بحث قرار دادهاند. بیژن عبدالکریمی از این دست است. وی در کتابچهای با عنوان شریعتی و سیاست زدگی ضمن دفاع از شخصیت و افکار دکتر، روی این نکته انگشت نهاده است که دکتر برای تفکر و فلسفه و سهم آن در مدنیت، ارزشی قائل نبود و به همین دلیل معتقد بود که اگر فیلسوفانی مانند سقراط و بوعلی را از عالم بردارند فقط کتابخانهها و دانشکدهها به فریاد در میآیند.[195] این نگاه شریعتی که ملاک او در درستی و نادرستی مذاهب صرفاً در نقش منفی یا مثبتی است که در حیات جامعه و زندگی تودهها ایفا میکند،ناشی از همین نگرش اوست که ارتباطی میان فلسفه و تفکر با مدنیت و تمدن نمیبیند.[196]
نکته دیگر آنکه در مسأله شیعه شناسی، دکتر نگاه خاصی به تشیع از زاویۀ دید انقلابی دارد که براساس همین نگرش تاریخی، به نقد رفتاری علمای شیعه پرداخته و از این جهت مورد انتقاد جدی قرار گرفته است.[197] ارتباطدادن تشیع به روحیۀ ایرانگری از تزهای نادرست تاریخی دکتر در زمینۀ تاریخ تشیع است؛ آن هم با این انحراف آشکار در ایجاد پیوند بین امام حسین[198] و ایران و تشیع که: اولین تجلی این واکنش، مبارزه امام حسین با کفار و گرایش روحی ایرانی اوست که به طرف ایران حرکت میکند.[199] و بعد هم ستایش از ایرانیگری و حتی قیام بابک تحت این عنوان، قیام بابک درستترین و انسانیترین قیام علیه خلافت است و برای همین است که بزرگترین مقاومتها را بابک علیه خلیفه داشته است.[200] تقدیس حرکتهای شعوبیگری هم از سوی آقای مطهری مورد انتقاد قرار گرفته است.
در زمینۀ مباحث تاریخی، نظریۀ تشیع علوی ـ صفوی یکی از مشهورترین و در عین حال نقدپذیرترین نظریاتی است که دکتر طرح کرده است. مع الاسف در اینجا فرصت پرداختن به این نظریه نیست. آنچه به اجمال میتوان گفت این است که معیارهای دکتر برای تفکیک این دو تشیع، بیش از آنکه متکی به شناخت منابع اصیل شیعه باشد، بر محور ایدئولوژی مبارزه، آن هم به لحاظ پیشینۀ تاریخی براساس نگرش تشیع زیدی و از نگاه روز، ایدئولوژیهای انقلابی ـ مارکسیستی، سوسیالیستی و ملی معاصر است. اگر بخواهیم با نگاهی مثبت به قضیه بنگریم، باید بپذیریم که بخشی از تفاوتهای میان دو تشیع مورد نظر دکتر، در قالب همان تفاوت دیدگاه اخباری ـ اصولی که دو جریان را در درون شیعه ترسیم میکند،وجود دارد و ابهامی هم در آن نیست. اما نظریه دکتر به گونهای دیگر و در واقع صورت تحریف شدۀ آن تفاوت پیشگفته است. دستمایههای تجربی دکتر در القای این نظریه، شکل ارائه مذهب در مشهد آن روز است. به علاوه بغض وی نسبت به روحانیت که آنان نیز به نبرد با او برخاسته بودند، بخشی از پیش زمینههای تفکر دکتر را در این زمینه تشکیل میدهد. به هر روی، جهت گیری شریعتی در این زمینه، دست کم در بخشی از آن، محکوم نگاه انقلابی وی و نیز ایدئولوژیک کردن دین و مذهب در این مقطع است.
این نظریه که هر کسی انقلابی است، تشیع علوی دارد و سایرین همه محکوم به قبول عنوان تشیع صفویاند، در ادبیات سایر گروههای انقلابی منحرف این دوره رسوخ یافت. فرقانیها بیشترین بهره را از این نظریه بردند و ترور آقای مطهری و دیگر روحانیون را تحت این عنوان که آنان مدافع تشیع صفوی هستند، توجیه کردند. آنان تمامی روحانیت موجود، منهای افراد انگشت شمار مانند طالقانی را، نمایندۀ رسمی تشیع صفوی میدیدند. این نگاهی است که به راحتی از اندیشههای دکتر به دست میآید.
همانگونه که گذشت دربارۀ دیدگاه دکتر دربارۀ روحانیت مفصل بحث شده است. در اینجا هم مثل هر جای دیگر میتوان سخنان مساعد و نامساعد و حتی متضاد یافت. اما در مجموع میتوان گفت، بدون تردید حرکت دکتر به سمت طرح نوع اسلامشناسی منهای روحانیت و مرجعیت، حرکتی است که پیش از آن در نهضت آزادی و پس از آن در مجاهدین خلق تجربه شد. تأسیس نوعی اسلام شناسی نوین، تحت عنوان «برداشت»های ما؛ کاری بود که پس از آن گروههای زیادی به آن روی آوردند. فرقان و آرمان مستضعفین تحت تأثیر شریعتی و دیگر جریانهای نوگرا که ساز مخالفت با روحانیت و مرجعیت را سر داده بودند، تنها با استمداد از آنچه که خود از قرآن و نهج البلاغه میفهمیدند، بنای اسلامشناسی نوینی را گذاشتند. ووحرکت شریعتی و در مجموعه حسینیۀ ارشاد در سال 50ـ51 تقویت جریان اسلامشناسی غیر رسمی بود. برخوردهای تند و در مواردی استهزاء آمیز دکتر شریعتی با روحانیت،[201] به ویژه در کتاب تشیع علوی و صفوی، کلید واژهها و تجربههای جدیدی را برای مبارزه با روحانیت میان برخی از گروههای مذهبی نوین که پس از سال پنجاه تأسیس شدند، بر جای گذاشت.[202]
بسیاری از این گروهها، نه تنها حاضر به استفاده از روحانیت نبودند، بلکه آن را مانعی بر سر راه خود میدیدند.
به رغم همۀ آنچه گذشت، هیچکس نمیتواند تأثیر شریعتی را در انقلاب اسلامی انکار کند. این افزون بر آن است که با طرح اسلام علوی، زینبی و ابوذری، از سوی شریعتی، نوعی فضای انقلابی در کشور پدید آمد که در آستانه تحولات سال 56 مورد استفاده قرار گرفت. بسیاری از مبارزانی که از سال 60 به بعد بر مسند مناصب حکومتی در ایران نشستند، علاقمند به شریعتی بودند و حتی برخی از نزدیکان و دوستان وی به حساب میآمدند. در عین حال، باید جنبههای کوتاهمدت و درازمدت تأثیر افکار و دیدگاههای دکتر را در نظر داشت. به نظر میرسد آثار نزدیک به حرکت حسینیه، در جریان انقلاب و پدید آمدن آن به مقدار زیادی مثبت بود؛ اما این آثار در جدا کردن بخشی از بدنۀ جامعه از روحانیت و موضعگیری در برابر تفسیر رسمی مرجعیت از دین، بعد منفی خود را نشان داد و البته همزمان میتوانست به صورت معکوس و نگاه اصلاحی و انتقادی، تأثیرات مثبتی هم در بهبود وضعیت روحانیت و جایگاه آن میان مردم داشته باشد. به علاوه، برخی از دیدگاههای مهم دکتر، به ویژه دیدگاههایش در باره تشیع صفوی،[203] ضربهای سخت بر سنتهایی زد که میتوانست نقش اساسی در حفظ بنیادهای فرهنگی ـ ملی ما داشته باشد.
ایجاد نفاق و شقاق در جامعه، میان قشر جدید تحصیل کرده با روحانیت، از آثار منفی دیگر حرکت فکری دکتر شمرده شده است. به عبارت دیگر، تجربۀ بدی که رژیم پهلوی برای پنجاه سال به آن دامن زده بود، این بار به ظاهر با انگیزههای اصلاح گرایانه دنبال شد و باز هم در ذهنیت جامعه، بر نقش منفی روحانیت تأکید شد. متقابلاً رفتار تند برخی از روحانیون در شعله ور ساختن آتش این اختلاف، سخت مؤثر افتاد.[204] و در بخشهایی چندان صورت ناخوشایندی به آن داد که این فاصله را بیشتر کرد. این تنها امام بود که با سیاست اصلی ـ فرعی کردن قضایا و تأکید بر مسائل اساسی در فاصلۀ سالهای 57ـ60 دامنۀ این اختلافات را کاهش داد و همزمان با تأکید بر نقش مثبت روحانیت در تحولات یکصد سالۀ اخیر، کوشید تا آثار منفی تلاشهای سهمگین مخالفان روحانیت را خنثی کند. این در حالی بود که خود امام نیز در سالهای پایانی زندگی خویش و در دورانی که تلاش میکرد پس از تأسیس نظام اسلامی، راه را برای آینده روشن کند، انتقادات تندی را نسبت به بخشی از بدنۀ روحانیت طرح کرد و زمینه را برای اصلاح روحانیت از درون، و تحول آن برای ایفای نقشی برتر در جمهوری نوپای اسلامی، به مقدار زیادی فراهم ساخت.
به لحاظ کلیت نظریۀ دکتر دربارۀ دین و مباحث پیرامونی آن، باید بر این نکته هم تأکید کرد که از مجموع آنچه وی طرح کرده، با همۀ گستردگی و نکات آموزنده و سازندهای که در بر دارد، سازمان فکری مشخصی قابل استنتاج نیست. به عبارت دیگر تنوع و تکثر در اندیشههای دکتر به حدی است که میتوان نظریات گوناگون و حتی متناقض را به راحتی به دکتر نسبت داد؛ چنانکه در همین ایام ـ نیمه نخست سال81 ـ همزمان دختر و پسر دکتر، یکی پدر را ضد سکولاریسم و دیگری سکولار معرفی کرد.[205] این وضعیت، در مبحث سیاست و حکومت، به ویژه نقش امام و امت و مسأله دمکراسی با وضوح بیشتری در آثار دکتر انعکاس یافته است.
خوشبختانه بعد از گذشت 26 سال اسناد موجود در پرونده حسینیۀ ارشاد انتشار یافت.[206] انتظار میرفت که پرونده حسینیۀ ارشاد قطورتر از این باشد و ساواک مراقبت و توجه بیشتری از آن مؤسسه کرده باشد؛ اما به نظر میرسد نگاه ساواک بیشتر متوجه افراد بوده و به همین دلیل، بسا اسناد مربوط به آنجا بیشتر در پرونده افرادی است که به نوعی با آن حسینیه سروکار داشتهاند. مسلما اسناد موجود در پرونده آقای مطهری و دکتر شریعتی و بسیاری دیگر که برخی منتشر شده و برخی نشده، میتواند در حاشیۀ این پرونده مورد استفاده قرار گیرد.
نخستین سند موجود در این پرونده مربوط به سال 44 است. زمانی که مؤسسان حسینیه به عنوان یک مؤسسۀ خیریۀ تعلیماتی و تحقیقات علمی و دینی درخواست ثبت آن را دادند. شهربانی کل کشور، ساواک و مجموعههای مربوط به تأسیس آن موافقت کردند و این موافقت عمدتا به خاطر آن بود که به جز آقای مطهری که سوابق سیاسی مختصری داشت، بقیه سابقۀ مضره نداشتند و به علاوه تعهد کرده بودند این مرکز را کاملا غیر سیاسی اداره نمایند. این شرطی بود که اگر پذیرفته نمیشد، کار آغاز نمیشد.
محمد همایون (رئیس کارخانه پلارد) بانی مالی آن، ناصر میناچی ( متولد 1310) و عبدالحسین علی آبادی (دادستان دیوان عالی کشور و متوفای بعد از انقلاب در سال 1368) به عنوان اعضای مؤسس معرفی شدند. در هیئت مدیره، همایون رئیس، آقای مطهری نایب رئیس و میناچی خزانه دار بودند. گویا آوردن علی آبادی صرفا امری صوری بود، و وی بعدها در یادداشتی برای ساواک نوشت که اسمش در میان مؤسسان حسینیه صرفا تشریفاتی بوده و در هیچ کاری مداخله نداشت و حتی در سخنرانیهای آنجا هم مشارکت نداشته است.[207] گفتنی است که علی آبادی دارای دهها سمت بالا در نظام قضائی پهلوی بود.[208]
به جز آقای مطهری، از نخستین سخنرانان آن مرکز میتوان به مرحوم فلسفی محمدتقی شریعتی و بهویژه فخرالدین حجازی اشاره کرد که در نخستین اسناد موجود در پرونده حسینیه در ساواک از آنان یاد شده است.
در بارۀ حسینیه مطالب فراوانی گفتیم، اما آنچه در این کتاب آمده، اسنادی است که میتواند دیدگاه ساواک و به نوعی رژیم را نسبت به فعالیتهای حسینیه نشان دهد. مسلما باید این اطلاعات با منابع دیگر تطبیق داده شود، چرا که بعید مینماید که ساواک یا خبرچینان آن توانسته باشند همه چیز را دقیق گزارش کنند. با این حال آنچه مهم است، نشان دادن بینش کارگزاران پهلوی نسبت به حسینیه و فراز و فرودهای آن است.
یکی از نکات جالبی که از این مجموعه میتوان استخراج کرد آن است که گزارش بسیاری از سخنرانیهای ارائه شده در آن آمده، و هرچند مختصر است، اما میتوان با مرور بر مطالبی که در این مرکز فرهنگی طی این چند سال ارائه شده، سیر تفکر طرح شده در حسینیه را به استثنای افکار شریعتی به دست آورد. با این حال باید اعتراف کرد که ساواک نتوانسته است اطلاعات زیادی از روند طرح مسائل در این حسینیه به دست آورد. چنان که به تحلیل جامعی هم نرسیده و عاقبت در نهایت سردرگمی، آن را تعطیل کرده است.
به لحاظ گزارش سخنرانیها، آنچه برای ساواک اهمیت داشته است پرداختن افراد به مسائل سیاسی بوده است؛ گرچه گهگاه برخی از مسائل مربوط به فرهنگ دینی و عمومی و یا انتقادات اجتماعی هم مورد توجه قرار گرفته است. برای مثال چنین آمده است که آقای مطهری در سخنرانی مورخه 12/10/46 «درباره اتحاد و یگانگی مسلمانان صحبت نمود و در پایان اظهار داشت رؤسای جمهوری اسبق امریکا سعی داشتند بین کشورهای اسلامی اختلاف اندازند و گفته بودند مسلمانان باید روی ملیت تکیه کنند نه روی ایمان. همین موضوع ضربۀ بزرگی به اسلام و اسلامیان وارد کرد. (همان: 21)
برحسب این اسناد، نخستین نشانههای اختلاف در حسینیه که مربوط به موضعگیری برخی از روحانیون علیه دیگر سخنرانان بود، ناشی از اعتراض افرادی از جمله آقای فلسفی به سخنرانیهای فخرالدین حجازی بود. از دید آنان سخنرانی فردی که ریشش را تراشیده در یک حسینیه غیر قابل قبول بود. (همان: 23، 25)
بعدها افزون بر فشاری که از سوی برخی از مخالفان وی از روحانیون، از جمله آقای فلسفی بر وی اعمال میشد، حجازی به دلیل طرح برخی از مسائل سیاسی به دلیل فشار ساواک روی هیئت مدیرۀ ارشاد، تحت فشار هیأت مدیره قرارگرفت. او در سخنرانی خود در آبان 47 عصبانی شد و با اشاره به سوابق خود گفت، پس از دو سال سخنرانی در حسینیۀ ارشاد، از این همه فشار خسته شده و دیگر سخنرانی نخواهد کرد.[209] نظریه ساواک در پی آن گزارش همین است که چون حجازی رعایت جانب احتیاط را نمیکرده است، هیأت مدیره از آن پس، اجازۀ سخنرانی به وی را نداده است. این امر در واقع خواست خود ساواک بوده است.
از معدود سخنرانیهای ی که در همان اوائل در حسینیه صورت گرفته و خلاصه آن توسط منابع ساواک گزارش شد، سخنرانی جلال الدین همایی است که موضوعش درباره ارتباط ایران و اسلام بوده و در صفحه 34 کتاب درج شده است. وی در این سخنرانی این نظریه را که ایرانیان به زور شمشیر اسلام آوردند، رد کرده است. دعوت این قبیل افراد یا کسانی مانند زریاب یا زرین کوب کار استاد مطهری بود که بعد از رفتن آقای مطهری تعطیل شد.
در سال 1347 برای نخستین بار حسینیۀ ارشاد اقدام به تدارک کاروان حج کرد (همان: 38) در گزارشی که به این مناسبت آمده است، میناچی در مصاحبه یا در بازجویی به ساواک گفته است، او به هیچ روی به دنبال مسائل سیاسی نیست و صرفا به لحاظ مذهبی فعالیت میکند. توجه حسینیه به مسأله حج در اسناد بعدی هم منعکس شده و یکی از جنبههای مهم فعالیت حسینیه از سال 47 به بعد بوده است، چیزی که خود شایستۀ یک بحث مستقل است.
در گزارش دیگری باز هم تأکید شده است که به رغم آنکه سخنرانان حسینیه مانند مطهری، حجازی و محمدتقی شریعتی دارای سوابق مضره هستند، اما میناچی مقدم که اداره امور مذهبی مؤسسه مزبور به عهده او میباشد، مسؤولیت هرگونه عمل خلاف مصالح کشور را شخصاً به عهده گرفته است. (همان: 41)
در سال 47 با پیشنهاد استاد مطهری، حسینیه تصمیم گرفت به مناسبت آنکه دنیای اسلام در آغاز پانزدهمین قرن هجرت قرار گرفته است، مراسم باشکوهی برگزار کند. متن اطلاعیه حسینیه که در کیهان همان وقت به چاپ رسید به عنوان یک سند در پرونده حسینیه نگهداری شده است (همان: 51). انتشار کتاب محمد خاتم پیامبران صل الله علیه و آله و سلم به عنوان یک اثر بدیع و ابتکاری درباره زندگی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از جهاتی، در میان آثار تاریخی مربوط به اسلام در ایران، یک گام به جلو محسوب میشد.
برگزاری همین مراسم بود که پای شریعتی را از مشهد به حسینیه باز کرد. در واقع از جمله سخنرانان این مراسم دکتر علی شریعتی بود که قرار بود تحت عنوان سیمای محمد سخنرانی کند. (همان:52) این عنوان مقاله یا کتابی بود که او به مناسبت همین جشن نامه نوشت و در کتاب محمد خاتم پیامبران وهم به صورت مستقل چاپ شد. وی بخش دیگری را هم تحت عنوان از هجرت تا وفات برای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای همین مجموعه نوشت.
در این دوره حسینیۀ ارشاد، منهای اختلاف نظرهای ساده که گاه طرح میشد، بدون اختلاف به کارش ادامه میداد، به طوری که آقای فلسفی هم به رغم برخی مشکلات، در یک سخنرانی از تأیید مراجع نسبت به برنامههای آن سخن گفت و اینکه به خصوص یکی از مراجع مشهد که قاعدتاً مقصودش آیت الله میلانی بوده آن را تأیید کرده است (همان:56، 57، 59)
آن اختلافات جزئی از جمله بحث از ریشتراشی، برای برخی از افراد حساس اهمیت یافت، به طوری که براساس این اسناد، نخستین بار دو نفر با مهدی فتاحی و شیخ ابوالقاسم محمدی قمی داماد انصاری، دست به تدارک اطلاعیهای علیه آن زدهاند (همان: 60) متن بیانیه این دو که حاوی اطلاعاتی درباره حرمت ریش تراشی و دیدگاه و نظر بیش از بیست نفر از مراجع در آن باره بود، در ادامه آمده است. (همان: 64ـ63)
این ایام و در واقع، طی سالهای بعد، برخی دیگر از سخنرانان حسینیه عبارت بودند از آقایان، هاشمی رفسنجانی، محمدتقی جعفری، مکارم شیرازی و علی غفوری. همینطور ضمن اسناد اشاره به سخنرانی افرادی مانند مهندس مصطفی کتیرائی (همان: 76) شیخ حسین نوری (همان: 80، 85) موحدی کرمانی (همان: 86) شیخ فضل الله محلاتی (همان: 86) خزعلی (همان: 91) صدرالدین بلاغی (همان: 97ـ96) هیبت الله نوری (همان:98) باهنر (همان: 144، 145) زریاب خویی (همان: 177) سید مرتضی شبیری (همان: 198) حشمت الله مقصودی (همان: 199) محمداسماعیل رضوانی (همان: 201) دکتر توسلی (همان: 240) و دکتر سامی (همان: 243) هم شده است. افراد اخیر در سال 51 برخی از کلاسهای حسینیه را اداره میکردند. در اطلاعیه حسینیه (همان: 53ـ52) اسامی کسانی چون حسن صدر، محیط طباطبائی، ناظرزاده کرمانی و دکتر مناقبی هم به عنوان سخنران مراسم پانزدهمین قرن هجرت یاد شده است.
گفتنی است که صدر بلاغی[210] برنامههای فراوانی در حسینیه داشت، جز آنکه مدتی گویا در سال 49 با هیأت مدیره اختلاف پیدا کرده، به حسینیه نیامد. اما بار دیگر زمانی که آقای مطهری از آنجا رفت، وی به حسینیه بازگشت و درباره علت بازگشت خود هم گفت: احساس کرده توطئهای علیه حسینیه در جریان است و تصمیم گرفته است تا همکاری خود را دوباره آغاز کند. (همان: 204ـ203)
از سوی دیگر، ساواک به این موضوع که برخی از سخنرانان، جزو روحانیون ناراحت ـ یعنی سیاسی و مخالف رژیم ـ هستند توجه کامل داشت. در تاریخ 10/1/48 مرحوم هاشمی نژاد تحت عنوان درسی که حسین به انسانها آموخت، سخنرانی کرد (همان: 88) این همان مطلبی است که بعدها کتابی با همین عنوان شد.
سخنرانی روز 4/9/47 هاشمی رفسنجانی تحت عنوان آزادی بود. وی گفت: در اروپا و دنیای غرب که میگویند آزادیم، آزادی معنوی نیست و در اثر همین آزادی، فساد و بدبختی غرب را تهدید میکند و از طرفی تحت عنوان آزادی، هزاران عرب و مسلمان را به دست یهودیان به خاک و خون میکشند. جوانان مسلمان را در مقابل پدر و مادر پیر آنها آتش میزنند... (همان: 69) سخنرانی هاشمی در حسینیه، ساواک را تحریک کرده و از عوامل خود خواست تا اطلاعات بیشتری درباره او به دست آورند. در این اسناد، گزارشهای دیگری هم از سخنرانیهای هاشمی به ساواک داده شده است (همان: 78). بعد از آن هم حساسیت روی او ادامه داشته و گزارشهای دیگری هم از سخنرانیهای او در پرونده حسینیه هست. (همان: 122) هاشمی در سال 49 یک سخنرانی تحت عنوان عدالت اجتماعی داشت که گزارش مفصلش در این اسناد آمده است (همان: 176ـ174). یکبار هم دربارۀ ریشههای تحریف در تاریخ اسلام سخن گفت و به شدت از شاه عباس و قاجاریه انتقاد کرد.
به نظر میرسد هدف اصلی وی در این سخنرانیها به تناسب کاری که آن زمان در ارتباط با فلسطین انجام میداد، بیشتر دربارۀ افشای کارهای یهودیان در قدیم و جدید به خصوص در تاریخ اسلام و مسألۀ تحریف است (همان: 181ـ180). در این سخنرانی برخی از افکار و اندیشههای آقای هاشمی در زمینه اصلاحات دینی و مسأله خرافههای مذهبی را میتوان به دست آورد. سخنرانیهای هاشمی درباره موضوع یهود و فلسطین بعد از آن هم تا زمان دستگیری او ادامه داشت (همان: 185).
ساواک از این زمان یعنی از سال 47 به بعد نسبت به وضعیت حسینیه احساس خطر کرده به مقامات بالاتر اعلام میکند که حسینیه در آینده مشکل زا خواهد بود و بهتر است با نفوذ در هیئت مدیره آن چارهای اندیشیده شود. (ص67)
قاعدتاً سختگیریها تا حدی شروع شده و اعتراض ساواک به برخی از مسائلی که در حسینیه میگذرد سبب شده است تا اعضای هیأت مدیره به ساواک بگویند: این مؤسسه صد درصد یک مؤسسه خیریه تعلیماتی است و... به هیچ وجه نباید عناصر و عوامل منحرف در آن رسوخ نمایند و در صورت مشاهده و یا با معرفی مقامات ذی صلاح، بلافاصله طرد خواهند شد، کما اینکه فخرالدین حجازی به علت سخنرانیهای حاد مورد اعتراض اعضا هیأت مدیره واقع و مدتی است در جلسات وعظ و خطابه این حسینیه شرکت نمینماید و چنانچه دکتر شریعتی نیز مورد تأیید مقامات صلاحیتدار نباشد، از دعوت نامبرده به تهران خودداری خواهد شد (همان: 84 بهمن 1347). اشاره شد که هیأت مدیره تحت فشار و توصیه ساواک مانع از ادامه سخنرانی فخرالدین حجازی شد. این سختگیری نسبت به دیگران دست کم آن زمان وجود نداشت.
با اوج گرفتن مسأله فلسطین، حسینیۀ ارشاد به تدریج به مرکزی برای کمک به فلسطین تبدیل شد. گذشت که هاشمی رفسنجانی چندین سخنرانی درباره ظلم اسرائیل به فلسطینیها کرد و در سال 48 با داغ شدن مسأله فلسطین، کمکهایی برای فلسطین جمعآوری شد (همان: 90، 123، 125). در سندی آمده است که یکبار کاروان حسینیۀ ارشاد در مکه مبلغ سی و دو هزار تومان در اختیار فلسطینیها گذاشت (همان: 127). این ماجرا همچنان ادامه یافت، چنان که اسناد بعدی آن را دنبال میکند.
یکی از آن اسناد، مربوط به سخنرانی دکتر باهنر است که درباره آیت الله حکیم گفته است: اگر برای آن مرحوم افتخاری باشد همین چند فتواست که علیه اسرائیل و به نفع چریکهای عرب داده است؛ سپس با هنر متن فتوا را خواند (همان: 139). گزارش سخنرانیهای بعدی آقای باهنر هم مورد توجه ساواک قرار گرفت (همان: 144، 145، 146) و دستور پیگیری داده شده (همان: 151ـ150). تعداد سخنرانیهای باهنر در سال 49 و اوائل سال 50 نسبتاً فراوان است.
به رغم سخنرانیهای فراوان شریعتی در سال 47 و 48 اولین گزارش رسمی مأموران ساواک از سخنرانی دکتر شریعتی مربوط به 23 خرداد 1348 است که از قول شریعتی آورده است که اروپا به جای تمدن، تجدد به کشورهای دیگر صادر کرد (همان:95). گزارش بعدی هم در صفحه 119 آمده است. زان پس از آذر سال 48 تا اردیبهشت 50 هیچ گزارشی از سخنرانی دکتر شریعتی در حسینیه به جز یک مورد از تاریخ 27 مرداد 49 داده نشده است. این نکتۀ شگفتی است. پس از آن در اردیبهشت سال 50 از اعلام برنامههای سلسله دروس تحقیقی، علمی و دینی که توسط دکتر شریعتی و به صورت کلاس باید اداره میشده، یاد شده است (همان: 196). این همان زمانی است که آقای مطهری پس از مدتهای مدید اختلاف، حسینیه را ترک کرد و به مسجد الجواد علیه السلام رفت (همان: 197).
در یک مقطع، سخن از حضور حاج محمود مانیان (م 1373) در حسینیه به میان میآید که در اسناد بعدی هم این مسأله دنبال شده است. اما وقتی صحبت از نقش آیت الله طالقانی میشود، ساواک حساسیت نشان میدهد، زیرا سوابق آیت الله طالقانی آشکارا سیاسی بود و ساواک به هیچ روی مایل نبود وی نقشی در حسینیه داشته باشد. ساواک در این باره از عوامل خود میخواهد اطلاعاتی به دست آوردند (همان: 105). پاسخ عوامل ساواک این بود که طالقانی کمترین نقشی در حسینیه ندارد (همان: 114 آذر 48).
گزارش یک سخنرانی صریح از آقای مطهری علیه برنامههای مرده باد و زنده باد، از جمله گزارشهایی است که نشان میدهد حرکت فرهنگی بر ضد رژیم مورد توجه وی بوده است (همان: 106). عنوان سخنرانی یاد شده نهضت آزادی بخش اسلام بوده و حساسیت ساواک را جلب کرده است. گزارشهای ارائه شده از سخنرانیهای آقای مطهری در سال 48ـ49 متعدد است و میتواند گوشهای از اندیشههای ایشان را در آن دوره نشان دهد (برای نمونه همان: 136، 137). برخی از این مباحث همان مباحثی است که برای استاد مهم بود و در همان دوره به نوشتن کتاب در آن باره مشغول میبود؛ از جمله مباحث مربوط به حقوق زن (همان: 148) یا کتابسوزی در اسکندریه (همان:156) که عوامل ساواک گزارش آنها را به صورت مبسوط دادهاند. (160ـ157)
تأمین منابع مالی حسینیه هم برای ساواک مهم بوده و احتمالاتی در این باره میداده است. در این زمینه تحقیق مستقلی که قاعدتاً باید با استفاده از اطلاعات داخل خود حسینیه و دفاتر آن باشد، تهیه میشود. در این فهرست نام تعداد زیادی از کسانی که به حسینیه کمک کردهاند، آمده است. این فهرست نشان میدهد که بیش از نود درصد مخارج این حسینیه توسط بازاریهای تهران پرداخت میشده است. ساواک این مطلب را ضمن گزارشی که موارد کمک هم مشخص شده و شغل کمک کنندگان هم در آن قید شده، آورده است. (همان: 112ـ110، آبان 48) در واقع بازار تأمین کنندۀ اصلی هزینههای جریان مبارزه اسلامی از هر نوع آن و میان هر گروهی بود.
یک گزارش ساواک از خرداد 49 دربارۀ آثار حسینیه ارشاد، درباره شرکت زنان شمال شهر است: «بر تعداد کسانی که برای کسب فیض بیشتر از تعالیم اسلامی به حسینیۀ ارشاد مراجعه مینمایند، افزوده شده است» (همان: 140).
جمعبندی ساواک از فعالیتهای حسینیه در آبان 49 آن است که بسا در آینده، این حسینیه به صورت یک مرکز برای فعالیتهای مضره درآید (همان: 167) اما روی این گزارشها ترتیب اثری داده نمیشود.
به دنبال استقبال نسل دانشگاهی، فعالیت دکتر شریعتی از اوائل سال 50 در حسینیه بیشتر شد. ساواک از سخنرانیهای او معمولا گزارشی تهیه نمیکرد و بعد از آن هم غالباً نکرد. یکبار هم اشاره شد که مطالب تحریکآمیز در آن نیست. اما نگرانی ساواک از دانشجویانی بود که از دانشکدۀ فنی[211] ونقاط دیگر به حسینیه میآمدند و این برنامهها سبب اتحاد و همبستگی آنها میشد (همان: 200). بعد از آن هم با اینکه گزارش سخنرانی افرادی مانند باهنر یا صدر بلاغی با تفصیل و حتی جزئیات یاد میشود، اما از دکتر شریعتی کمتر یاد شده و گزارش سخنرانیهای وی بسیار کوتاه میآید.
در گزارش دیگری با اشاره به سخنرانیهای شریعتی آمده است که میتوان «در صورت امکان از وجود وی در جهت مصالح کشور و تنویر افکار دانشجویان بهره برداری مؤثر نمود». (همان: 217)
به نظر میرسد از سال 50 مخالفت برخی از علمای تهران با حسینیۀ ارشاد آغاز و به مرور گسترش یافت. در سندی با تاریخ 10/9/50 آمده است که آقای سید رضا صدر (برادر امام موسی صدر) به کسی گفته بود: من از آیت الله خوانساری پرسیدم رفتن معممین به حسینیۀ ارشاد چه صورتی دارد؟ او گفت: با این برنامههایی که دارند رفتن به آنجا صلاح نیست. آنگاه اضافه نموده است: علت این موضوع این است که دکتر شریعتی و چند نفر دیگر در آنجا علیه مذهب شیعه صحبت میکنند. مثلا میگویند: شیعه دو قسم است: یکی شیعه علوی و دیگری شیعه صفوی. منظورش این است که عدهای از شیعیان در زمان صفویه پیدا شدهاند و از اول شیعهگری رسم نبوده است. (همان: 216)
یک گزارش دیگر میتواند ذهنیت برخی از روحانیون شیعه را در بارۀ حسینیه این زمان نشان دهد. این گزارش درباره ملاقات و گفتگوی برخی از روحانیون تهران از جمله شیخ عباس مهاجرانی، وابسته به اداره اوقاف[212]، و نیز شیخ محمد هاشمیان رفسنجانی با آیت الله لواسانی رهبر شیعیان مدینه است. در آنجا مرحوم لواسانی از شیخ محمد میپرسد: این هاشمی رفسنجانی که زندان است با شما چه نستبی دارد؟ او میگوید: پسر عموی من است و به خاطر سخنرانیهایی که از جمله در حسینیه ارشاد داشته زندانی شده است. لواسانی میگوید: حسینیه ارشاد که مرکز وهابیت است چطور آقای رفسنجانی آنجا منبر رفته است؟ جزائری (شاید سید مرتضی) که (او هم در آنجا حاضر بوده) گفت: امسال آقای فلسفی به حسینیه ارشاد نرفت و آقای خوانساری هم میگفتند که رفتن به حسینیه ارشاد را حرام کرده است. بعد موضوع مراجع تقلید به پیش آمد. لواسانی گفت: اقای شریعتمداری که درباری است. آقای نجفی هم شیخ نامه نویس است (همان:228). بعد از آن شیخ محمدهاشمی به نقل از سید محمدرضا صالحی کرمانی خاطرهای درباره روابط آقای شریعتمداری و دکتر بقایی نقل میکند که قرآن در میان گذاشتند تا دیگر علیه هم بدگویی نکنند. لواسانی آن داستان را قبول نمیکند و میگوید: درباری بودن شریعتمداری برای پیشرفت کارهای خودش است (همان: 229).
گسترش موج مخالف علیه حسینیه به آیت الله میلانی، که زمانی گفته میشد از حسینیه حمایت کرده بود، نیز رسید. آیت الله میلانی مناسبات بسیار خوبی با محمدتقی شریعتی داشت و رفت و آمد او به بیت آقای میلانی درحدی بود که مرتب در بیرونی ایشان نشسته و در ارتباط با وی بودند. اما داستان حسینیه ارشاد که بالا گرفت، به تدریج آیت الله میلانی، زیر فشار انتقادهای روحانیون تهران به حسینیه ارشاد، از آن فاصله گرفت. به عبارت دیگر و تحت شرایطی که در جای دیگر مرتب اشاره کردهایم، نگاه آیت الله میلانی به جریان انقلابی با ادعای دور شدن آن از ولایت، منفی شده بود. این شرایطی بود که عامل اصلی ایجاد آن، سید مرتضی جزائری از نزدیکان آیت الله میلانی و برادر همسر فرزند ایشان یعنی سید محمدعلی میلانی بود. آیت الله میلانی در پاسخ پرسش شخصی با نام قاسم دماوندی که از وی سوال کرده بود که: رفتن به حسینیه چه حکمی دارد؟ این چنین جواب داد: مرقوم مورخ 20/5/51 جنابعالی واصل گردید. بلی لازم است از رفتن به آن محل و خواندن کتابهای مزبور خودداری نمایید (همان: 248). یکبار همین آقای جزائری به عبدخدایی گفته بود: دیدی این علی شریعتی وهابی چه غوغایی به پا کرد؟[213]
در انتهای متن چاپی در این کتاب، امضای اعلامیه، به اسم محمدعلی میلانی آمده است! متن عکس اعلامیه برای روشنکردن اینکه نام محمد هادی است یا نه، دست کم برای من قابل خواندن نبود. تصویر این نامه در مجموعه اسناد ایت الله میلانی (چاپ سه جلدی) ظاهراً نیامده است. شاید محمدعلی پسر آیت الله میلانی این جوابیه را نوشته باشد. شریعتی هم در پاسخ این برخوردها نامهای به ایشان نوشت و با اشاره به اینکه آنان از آمدن آیت الله میلانی به مشهد خوشحال شدهاند و امیدها داشتهاند، به حصاری که اطراف ایشان را گرفته اشاره کرده و با طعنههای فراوان و اشاره به اینکه در خانه شما بسته شده و از پشت، دری به روی خواص باز شده، ایشان را با آیت الله کفایی و بهبهانی مقایسه کرد. شریعتی میگوید که بیست سال است با ارادت و اخلاص نسبت به شما بزرگ شدهام و در اروپا و ایران، در دانشگاه و بازار، با شور و اخلاص و افتخار مبلغ شخصیت علمی و اجتماعی شما بودم... برای من از دست رفتن شما فاجعهای است که نمیتوانم جبرانش کنم. سپس با اشاره به مسائل الجزایر و فلسطین و سکوت روحانیت در قبال آنها، از اینکه نسبت به ولایت مسألهای پیش آمده و ایشان توصیه به نرفتن به حسینیه ارشاد کردهاند، برآشفته و تأکید میکند که از ترس فتوا این نامه را ننوشته و تأکید میکند که برای ما سخت ناگوار است که مرجع بزرگ علمی و دینی ما، امروز، بر کتاب راه بهشت و شجرة الانسان... تقریظ مینویسد و... آنگاه بعثت و ایدئولوژی مهندس بازرگان و یا اسلام شناسی مرا تحریم و تکفیر میکند.[214]
گفتنی است که گهگاه مخالفتهای آقای سید ابراهیم میلانی هم که از علمای تهران بود و روزگاری مصدقی، به پای آیت الله میلانی گذاشته میشد. این همان فردی است که پس از مخالفتها و بیانیهاش علیه دکتر، شریعتی نامهای به وی نوشته که در مجموعه نامههای او هم چاپ شده است.[215] در صفحه 315 همین اسناد حسینیه هم اشاره به بیانیۀ او بر ضد شریعتی شده، آنجا که نوشته است: چون شریعتی تحت تأثیر افکار فلاسفه غرب قرار گرفته و مطالبی علیه مذهب تشیع نوشته و در سخنرانیهای خود نیز عنوان میکند،لذا مطالعۀ کتابهایش و همچنین شرکت در مجلس وعظ او جایز نیست (همان: 315). ساواک در انتشار این فتوای سید ابراهیم میلانی تلاش میکرده است (همان: 331).
حساسیت اصلی آیت الله میلانی، روی مسأله ولایت بود و از آن جماعتی بود که به دلیل مسأله ولایت، از دایرۀ مبارزه خارج گشتند. موضع گیری آیت الله میلانی علیه شریعتی، موقعیت دکتر را در مشهد متزلزل کرد و منبریها شدیداً علیه او موضع گرفتند. یک بار شریعتی در مشهد به سراغ حاج شیخ غلامحسین ترک رفت و عقاید خود را بر او عرضه کرد. شیخ، عقاید شریعتی را در باب ولایت، صحیح دانست و به گفته عبد خدایی، پسر حاج شیخ غلامحسین، قدری از این مخالفتها در مشهد کاسته شد، زیرا شیخ مورد تأیید بیوت علما در مشهد بود.[216]
جماعت ولایتیها و از جملۀ آقای سید ابراهیم میلانی، نسبت به بحث وحدت اسلامی هم بدبین بودند. مجموعه سخنرانیهای وی با عنوان منشور و مقدس ولایت توسط شخصی به نام محمد مقیمی ـ که گویا نام مستعار است ـ گردآوری و درسال 1351 چاپ شد. در جایی از این کتاب آمده است: «امروز عدهای روحانی نما که ملبس به لباس روحانیت میباشند، ولایت را به تاراج میبرند» این اشاره به آثار سید ابوالفضل برقعی است. البته حساب برقعی از بسیاری از مبارزان جدا بود، اما از بیرون، و زمانی که همزمان بحثهایی درباره حسینیه ارشاد و کتاب شهید جاوید مطرح شد، نوعی تصور منفی نسبت به همه این موارد در ذهن کسانی که روی ولایت حساسیت داشتند، پدید میآمد. همین آقای میلانی در ادامه اشارهای هم به حسینیه ارشاد دارد، آنجا که مینویسد: «کسی که دزدان را میشناسد و نشانۀ آنها را میداند ولی چه کند که فقط نام حسینیه یا تکیه اگر بر سر درب هر محیطی بود گویا مطالب داخل هم مذهبی است... سخنرانهای آن محیط پر صدا، شریک دزد و رفیق قافله میباشند. آنها فقط مأموریت دارند با افکار مذهبی مردم بازی کرده و آنان را به آنچه دشمن معتقد است معتقد سازند.»[217] و ادامه میدهد: «شعار این افراد که در میان جوامع شیعیان کنونی زندگی مینمایند این است که اتحاد اسلامی را محفوظ نگاه داشته...»[218] «این عده که از آدمکهای مقوایی تاریخ دفاع میکنند و به عنوان اتحاد اسلامی فضائلی دروغین برای آنان میتراشند، از چشمهای آب نمینوشند».[219] وی در شمارش افرادی که بیدلیل شهرتی در جامعه تشیع به دست آوردهاند مینویسد: «یکی از آن افراد که واقعا قلب مرا خیلی سوزانده و نسبت به سایر اهل سنت واقعا جریتر و شقیتر بوده است، سید قطب میباشد که عدهای بیفکر و اندیشه کمی فرنگی مآب در معنی غرب زده از او بیحد تجلیل کرده و مورد ستایش قرارش دادهاند».[220] در سالهایی که ابراهیم میلانی به تهران آمد، از دید انقلابیون فردی شناخته میشد که با اوقاف در ارتباط است و دستگاه پهلوی به وی کمک میکند. به همین دلیل از او پرهیز میکردند.
در گزارش دیگری از مهر 51 آمده است که اعلامیههایی در قم علیه حسینیه ارشاد توزیع شده است (همان: 251). در همان گزارش آمده است که آیت الله خوانساری در ملاقاتی که با یکی از مسؤولان دولتی در سیزدهم مهر 51 داشته تقاضا نموده است تا از مقامات مسؤول امنیتی خواهش شود برای مدتی از وعظ و سخنرانی آقای علی شریعتی در حسینیۀ ارشاد جلوگیری به عمل آید تا احساسات مذهبی آیات تسکین یابد. (همان: 251)
فشار روحانیون بر مسائل حسینیه ادامه یافت و ساواک در گزارشی نوشت که آیت الله میلانی به خانم کاتوزیان ـ مبلغ بخش زنانه حسینیه ـ شفاهاً دستور داده است در جلسات وعظ حسینیه شرکت ننماید (همان: 254). در اسناد پایان همین کتاب سندی آمده است که میگوید: طبق اطلاع در حسینیه ارشاد، خانم کاتوزیان که طبق معمول هر سال در ماه مبارک رمضان برای خانمها صحبت میکرد، امسال سخنرانی نمیکند. (همان: 449) این مطلب با وضوح بیشتری در کتاب آیت الله العظمی میلانی به روایت اسناد ساواک (ج 3، ص 544) آمده است.
از دیگر کسانی که نقش حساسی در تعریف جدید مواضع آیت الله میلانی نسبت به مواضع شریعتی داشت، آقای سید فاضل میلانی بود که جزواتی با عنون «دکتر چه میگوید» نوشت. آقای مهدوی راد گفتند که شیخ محمدرضا نوقانی یک دهه در کوچه نوقانی، مسجد امام رضا علیه السلام با استفاده از همین جزوات علیه شریعتی صحبت کرد و خطابش به او «جوانک» بود. در این کار، یکی از استادان درس لمعه مشهد با نام بنی هاشمی کتابهای شریعتی را مطالعه کرده علامت میزد، و آقای سید فاضل میلانی بر آن اساس، جزوات مزبور را تدوین میکرد.
گزارش سخنرانی شیخ قاسم اسلامی هم بر ضد حسینیه ارشاد در سند دیگر آمده است. این سخنرانی در مسجدی در خیابان شیخ هادی بوده است (همان: 261).
در گزارش دیگر با تاریخ 10/8/51 آمده است: در چند روز اخیر در بعضی مساجد و مجالس روضه خوانی عدهای از وعاظ از حسنیه ارشاد انتقاد و مردم را از شرکت در جلسات آن منع نموده و دکتر علی شریعتی سخنران آن را کافر و مخالف دین اسلام معرفی مینمایند (همان: 267). همچنین به سخنرانی مرحوم کافی در مهدیه تهران اشاره شده است. دکتر حشمت الله مقصودی هم در مسجد احمدیه در نارمک بر ضد وی سخنرانی کرده است (همان: 267).
براساس گزارش ساواک، شریعتی در 13/12/50 برنامههای جدید مؤسسه را که تشکیل گروههای تئاتر و نقاشی و آموزش قرآن و غیره است اعلام میکند (همان: 225) اما در گزارشهای بعدی هم باز اثری از گزارش سخنرانیهای وی نیست. فقط اشاره میشود که به کلاس رفت و بعد از کلاس درس او مثلاً چند اعلامیه یا تراکت پخش شد (همان: 238). طبعاً در مواردی هم گزارش کوتاه سخنرانیهای وی آمده است (همان: 244). در مورد ص 262 فقط اشاره شده: نامبرده بالا در تالار اول حسینیۀ ارشاد تحت عنوان اسلام شناسی سخنرانی کرد؛ اما هیچ اشارهای به محتوای بحث وی نشده است. یا مثلا درباره سخنرانی روز هفتم آبان 51 آمده است: دکتر علی شریعتی تحت عنوان قاسطین مارقین ناکثین به تفصیل سخنرانی کرد و حدود 5000 نفر در آن جلسه شرکت داشتند (همان: 276) اما دیگر مطلبی نیامده است؛ این در حالی است که گزارش سخنرانی دیگران معمولاً مبسوط ارائه میشود.
قدری به عقب برگردیم. در ادامه فعالیتهای حسینیه ارشاد در مرداد و شهریور سال 51 گزارشهایی درباره اجرای نمایشنامه ابوذر و سربداران درج شده است. بعد از برگزاری نمایشنامۀ نهضت شیعی سربداریه، ساواک دستور میدهد تا مِن بعد، اجازه برگزاری نمایشنامه دیگر داده نشود. (همان: 253)
درباره این دو نمایشنامه و تأثیر آنها روی جوانان گزارشی مستقل تهیه شده و هشدار داده شده است. تحلیل ساواک با توجه به این دو نمونه کار نمایشی از حسینیه این بود: حسینیه ارشاد در حال حاضر یکی از کانونهای اصلی و محل تمرکز افراد متعصب مذهبی و ناراحتی است و در صورتی که از هم اکنون اقدامات اساسی برای پاکسازی و محدود کردن جلسات مذهبی و سایر فعالیتهای خاص این کانون معمول نگردد، در آینده خطرات جدی از افرادی که در حسینیه مذکور پرورش یافته... متصوّر میباشد (همان: 258ـ256).
به نظر میرسد ساواک و دستگاه پهلوی در ماههای میانی سال 51 از دو سو تحت فشار بودند: یکی شدت گرفتن فعالیتهای مضره سیاسی در حسینیۀ ارشاد که با توزیع اعلامیههای مجاهدین و نیز برگزاری نمایشنامه ابوذر و سربداران به اوج خود رسید (در این گزارشها اصلاً به سخنان دکتر شریعتی در این زمینه استناد نشده است).
دو، فشار روحانیون و علما علیه حسینیۀ ارشاد که گزارشهای مکرر و پی در پی در این باره در این مجموعۀ اسناد دیده میشود. در این باره ساواک گزارش مفصلی تهیه کرده اسامی برخی از مخالفان شریعتی را با اظهار نظرهایشان آورده است. (همان: 316ـ315) در آن گزراش تصریح شده است که آیات عظام حاضر به دادن فتوایی بر ضد حسینیه نشدهاند و همین هم سبب ناراحتی برخی از روحانیون منبری شده است.
در روز دهم آبان همین سال حسن الامین فرزند مرحوم سید محسن الامین به حسینیه ارشاد آمد و درباره تشیع در میان ملل عرب و دایرة المعارف شیعه چندین سخنرانی کرد (همان: 277) که با استقبال مواجه شد.[221]
دربارۀ مورد اول، مقدم در گزارشی در تاریخ 11/8/51 اشاره میکند که برای آخرین بار باید به مسؤولان حسینیه هشدار داد که براساس تعهدات پیشین خود میبایست جلو هرگونه فعالیت مضره را بگیرند. (همان: 268) این فعالیت مضره به جز آن دو نمایشنامه، مربوط به توزیع اعلامیههای مجاهدین خلق بوده (همان: 273) که به خصوص از ناحیه زنان، که برخی از وابستگان آن افراد اعدام شده بودند، توزیع میشد (همان: 326). اندکی بعد دستور تعقیب برخی از بازیگران و دست اندرکاران آن دو نمایشنامه هم داده شد (همان: 297ـ296 و صفحات بعد) که سرنخهایی هم درباره ارتباط آنان با برخی از گروهها به دست آمد.
این وضعیت بحرانی شامل مسجد الجواد علیه السلام ومسجد هدایت نیز میشد و همزمان این سه مرکز با مشکل هشدار ساواک و تعطیلی روبهرو شدند. حساسیت این موضوع تا به آنجا رسید که گزارش سه مکان یاد شده به دست شاه رسید و شاه درباره آنها دستور داد، عبارت چنین است:
مراتب فوق از شرف عرض همایون شاهنشاه آریامهر گذشت و پیشنهاد گردید به طریق مقتضی در مورد برکناری متولیان و مسؤولان این مراکز اقدام و افراد واجد شرایطی به جای آنها گمارده شوند. معظمٌ له این پیشنهاد را مورد تصویب قرار دادند (همان: 271).
گفتنی است که در یک مورد دیگر، بعد از تعطیلی حسینیه و در سال 52 از شاه نقل شده است که در ارتباط با برخی از دشواریها از جمله مسائل دانشکده نفت آبادان، گفته بود که ریشۀ همه اینها به حسینیۀ ارشاد بر میگردد. شاه در این مورد گفته بود: اغلب مارکسیستهای اسلامی سرنخشان از همان حسینیۀ ارشاد سرچشمه میگیرد (همان: 349ـ348). این گزارشی است که سرلشگر ایادی ـ بهایی معروف ـ که دائماً کنار شاه بود، برای نصیری نوشته است. نصیری در پاسخ به شاه در تاریخ20/10/52 مینویسد که یک سال است حسینیه تعطیل شده است (همان: 351)؛ شاه که تصور کرده بود آنها گمان میکنند او خبری از حسینیه و تعطیلی آن ندارد باز پاسخ میدهد: قبلا را میدانیم، حالا چکار میکنید؟ (همان: 352).[222]
اندکی به عقب برگردیم. ماههای مهر و آبان اوضاع به طور جدی حاد میشود. این بعد از اعدام گروهی از سران مجاهدین است که بازتاب زیادی در محافل انقلابی در کشور و به خصوص تهران داشت و مسلما کسانی از آنان تلاش داشتند تا از حسینیه برای مقاصد تبلیغی خود بر ضد رژیم استفاده کنند.
گزارش پیشگفته دربارۀ سه مرکزی که فعالیتهای مضره در آنها انجام میشود، مربوط به روز 15/8/51 است و روز بعد یعنی شانزدهم آبان اعلام میشود: حسینیۀ ارشاد به علت گفتارهای ضد و نقیض دکتر شریعتی که سخنانش علیه مذهب تشیع بوده، بسته شده است (همان: 272). اما به نظر میرسد در آن تاریخ فقط محدودیتهایی اعمال شده بود.
دکتر شریعتی در روز 12/8/51 بعد از سخنرانی حسن الامین اشاره به محدودیتهایی میکند که برای حسینیه پیش آمده و سپس میگوید: خیال میکنند چهار دیواری حسینیه را ببندند دیگر میتوانند جلوی فکر کردن مردم را بگیرند، ولی نمیدانند وقتی در اینجا بسته شود هر دلی یک حسینیه میشود (کفزدن حضار) (همان: 278)؛ این ایام، ایام ماه رمضان بوده است.
روز 17/8/51 نماز عید فطر در حسینیه خوانده شد و محمدتقی شریعتی سخنرانی کرد. ضمنا ساواک در همان ایام گزارشی از نیامدن آقای مطهری به حسینیه تهیه کرده و گفته است که او با هاشمی رفسنجانی و دکتر بهشتی جلساتی در این باره داشتهاند (همان: 280).
در 22/8/51 از ساواک شمیران به حسینیه اطلاع داده میشود که دیگر حق برگزاری هیچگونه برنامهای را ندارند و حسینیه از این پس باید تعطیل شود (همان: 282).
مسجد الجواد هم تعطیل شده و پیشنماز آنجا به نام شیخ مرتضی مطهری را چند روزی بازداشت کردهاند و در تاریخ 28/8/51 او را آزاد نمودهاند. (همان: 321) ظاهراً دستگیری آقای مطهری در برابر حسینیه ارشاد و در وقتی بوده که تظاهراتی در آنجا در روز 26/8/51 در جریان بوده است (همان: 322).
در این وقت گزارش مفصلی از سوی ساواک درباره سابقه و لاحقۀ حسینیۀ ارشاد تهیه شده است. از جمله نکاتی که مورد توجه قرار گرفته، آن است که تحت عنوان «نوع فعالیتهای مذهبی و سخنرانیهای معموله» در حسینیه آمده است:
سخنران اصلی جلسات مذهبی حسینیه ارشاد دکتر علی شریعتی مزینانی میباشد که در سنوات گذشته مطالبی که جنبه مضره و خلاف مصالح مملکتی داشته باشد عنوان ننموده، لکن بعضاً در لفافه مطالبی دایر بر مقایسه سوسیالیزم و قوانین اسلامی عنوان کرده است؛ و از طرفی در سخنرانیهای پیرامون تاریخ اسلام که در آنها نقش سه خلیفه اول در نضج و نشر دین مبین اسلام تأکید و تصریح گردیده بود، عدهای از متعصبین مذهبی و روحانیون، وی را سنی قلمداد و از در مخالفت با مشارالیه و حسینیه مذکور درآمده و با مراجعه به آیات طراز اول مانند آیت الله شریعتمداری، آیت الله خوانساری، و آیت الله میلانی، خواستهاند علیه فعالیتهایی که در این حسینیه صورت میگیرد، فتوائیهای صادر نمایند که تاکنون مخالفت آشکاری از جانب آیات مذکور صورت نگرفته، ولی برخی از روحانیون در منابر به نامبرده و حسینیه مورد بحث حمله و اعلامیههایی علیه آن منتشر ساختهاند و این مرکز مذهبی را به عنوان پایگاهی که از جانب کشورهای سنی مذهب تقویت میگردد قلمداد و مردم را به فعالیت علیه آن دعوت نمودهاند(همان: 285ـ284).
این نشان میدهد که ساواک در یک دوره، روی شریعتی به لحاظ آنکه هیچگونه برخورد سیاسی ندارد، حساسیت نداشت و شاید برای همین هم منابع ساواک الزامی برای گزارش سخنرانیهای او در حسینیه نداشتند. با این حال خواهیم دید که به هر روی ساواک به این نتیجه رسید که «نامبرده عنصری است ناراحت و داری افکار و عقاید منحرف که صلاح نیست در حسینیه مزبور و سایر مجامع و محافل مذهبی سخنرانی نماید». این تحلیل بعدی ساواک یا بخشی از ساواک بود که اکنون پس از پیش آمدن چندین مشکل و برای آنکه از شرّ حسینیه خلاص شود با تعطیلی آن موافقت کرد. در آن صورت، هم از فشار روحانیون کاسته میشد و هم یک زمینه مهم برای فعالیتهای مضرۀ حاشیهای در حسینیه از میان میرفت و هم مشکل شریعتی که مبهم بود حل میشد.
برای روشنشدن این تحلیل به چند نکته که در ادامه در این اسناد آمده باید توجه کرد:
مطلب بعدی در این گزارش ساواک در روزهای پس از تعطیلی حسینیه، نفوذ گروههای افراطی در حسینیه است. در این زمینه به پخش برخی از اعلامیهها در ارتباط با اعدامهای رژیم و نیز اجرای نمایشنامه ابوذر و سربداران اشاره شده است. در عین حال تأکید شده است که هیچگونه مدارک مستندی که حکایت از وجود رابطه مستقیم بین گردانندگان این مراکز با عناصر خرابکار و افراطی مذهبی بنماید، وجود ندارد (همان: 286).
در گزارش دیگری با اشاره به اعلامیه آیت الله میلانی علیه حسینیه ارشاد، ساواک مینویسد: چون مدتی است دکتر علی شریعتی در حسینیه ارشاد صحبت نموده و اکثرا با کهنه پرستی روحانیون کم سواد مبارزه مینماید، لذا مرتباً از طرف این عده که تعداشان نیز زیاد است به عناوین مختلف علیه حسینیه ارشاد اقداماتی شروع شده است (همان: 288).
گذشت که این یک دیدگاه در ساواک بود که شریعتی را به دلیل مبارزه با کهنهپرستی ستایش میکرد. اما نگاه دیگر این بود که «با هوشیاری کامل مقاصد خود را در پوشش مسائل مذهبی به مستمعین اظهاراتش و خوانندگان کتبی که انتشار میدهد ارائه میکند و هر روز گام جدیدی در این راه بر میدارد. در طرز تفکر نامبرده وجوه تشابه بسیاری با عناصر سازمان آزادیبخش ایران (مجاهدین خلق) وابسته به جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی مشاهده میگردد... و به طور کلی میتوان نامبرده را عامل اصلی وقایعی که در حسینیه مذکور میگذرد دانست؛ زیرا هیئت مدیره و گردانندگان حسینیه موصوف نیز تحت تأثیر و نفوذ وی میباشند و در واقع آلت بلا ارادۀ وی هستند» (همان، : 302ـ301). به عنوان شاهد بر این گزارش، کتاب شهادت و از کجا آغاز کنیم هم برای تیمسار معاونت یکم ساواک ارسال میشود.
پس از تعطیلی طی چند روز، اجتماعات اندکی از برخی از کسانی که در کلاسهای حسینیه شرکت میکردند جلوی حسینیه دیده میشود که نیروهای امننیتی آنها را پراکنده میکنند و دراین باره به ضرب و جرح و دستگیری افراد هم میپردازند. (همان: 294ـ290)
بدین ترتیب حسینیه تعطیل شد، اما مشکل افکار عمومی وجود داشت، به خصوص که خبر آن را رادیوی دولتی لندن هم پخش کرده بود و ساواک مجبور شده بود دراین باره توضیحی به سفارتخانههای ایران در خارج از کشور بفرستد (همان: 464).
ساواک به دلیل مطرح شدن مسأله در سطح بین المللی و نیز به خاطر کنترل افکار عمومی در داخل (همان: 342) در پی آن بود تا برنامههایی تدارک شود که حسینیه به صورت کنترل شده ادامه یابد، اما یافتن راه حلی برای این مسأله بسیار دشوار بود. طرح سپردن آن به دست یکی از مراجع تقلید مطرح شد که روشن بود به جایی نمیرسد. صحبت از ادامه برنامههای حسینیه بدون شریعتی شد که اوقاف مطرح کرد، اما میناچی نپذیرفت. (همان: 339) گرچه روشن نیست این ملاقاتها و گفتگوها تا چه اندازه جدی بوده است.
موضوع حسینیه ارشاد و ادامه تعطیلی آن در زمستان سال 52 بار دیگر برای شاه مطرح شد. زمانی که بحث دانشکده نفت آبادان و تعطیلی آن پیش آمد.
اشاره کردیم که شاه گفت، همه آن مسائل به حسینیه ارشاد بر میگردد. به این ترتیب مکاتباتی میان ایادی و نصیری درباره نظرات شاه در این باره طرح شد. نصیری ضمن گزارشی با اشاره به اینکه از سال 51 با توسعه فعالیتهای مضره، حسینیه ارشاد را بستهایم و عدهای را دستگیر کرده و جزوات فراوانی را از بین بردهایم، اشاره به بحث بازگشایی آن در شرایطی تازه کرد، شاه در پاسخ گفت:
باید تمام این اشخاص را شدیدا تنبیه کنید؛ زیرا خیانت بزرگی به کشور کردهاند. به علاوه شما نیستید که در مورد افتتاح و یا عدم افتتاح تصمیم بگیرید. لازم است موضوع را دقیقا پیگیری و نتیجه را بعداً گزارش دهید. (همان: 355)
جمعبندی گفتگوهای طرح شده و دیدگاه شاه در سال 52 که ریشه مارکسیسم اسلامی را به حسینیه ارشاد برگردانده، در گزارش دیگری هم آمده است (همان: 357ـ356). نتیجه این گزارش این بود که حسینیه همچنان تعطیل خواهد ماند، زیرا این بار شاه روی آن انگشت گذاشته بود.
در مرداد سال 53 اداره اوقاف تصمیم گرفت به مناسبت بعثت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جشنی در حسینیه برگزار کند (همان: 358) ظاهرا این کار صورت نگرفته است.
در گزارشی که ساواک تهیه کرده آمده است که اوقاف بدون داشتن نیروی علمی کارآمد در حدی که بتواند حسینیه را در همان سطح سابق اما بدون آن فعالیتها اداره کند، قادر به بازگشایی حسینیه نیست.
از سوی دیگر در همین گزارش آمده است که دکتر ناصر میناچی هم در گفتگو با دکتر سید حسین نصر به این نتیجه رسیدهاندکه حسینیه را به یک مرکز تحقیقات عالی علوم دینی تبدیل کنند. در این گزارش از اینکه اداره اوقاف به حسینیه اجازه داده است که حسینیه کتابهای شریعتی را با اسم ع. سبزواری چاپ کند ابراز شگفتی شده و گفته شده است که اینها نمیدانند اسم مشکلی ندارد، محتوای کتابهاست که مشکل دارد. با این حال در نظریهای که ذیل این گزارش آمده از این فرضیه دفاع شده است که با توجه به «خلاء فکری ناشی از نبودن زمینههای اندیشههای ملی و مذهبی صحیح و منطقی مبتنی بر مصالح ملی و میهنی» این ممکن است که حسینیه به صورت یک کانون مذهبی و در قالب یک مرکز تحقیقات علمی، فلسفی، مذهبی بر بستر ایدئولوژی ملی ایرانی درآید و آثار تحقیقاتی آن راهگشای ذهنی و فکری جوانان باشد (همان: 363).
ظاهرا ساواک یا منابع وابسته به آن در این باره تلاش کرده و در جمع، طرح مفصلی را که شامل سه مقطع فوری، کوتاه مدت و بلند مدت بود در اواخر سال 53 و اوائل 54 پیشنهاد میکنند. این طرح، طرحی عظیم و نسبتا جامع و جالب توجه بود که اگر امکانات عملی شدنش وجود داشت میتوانست حسینیه را به مرکز پژوهشی بزرگی تبدیل کند. امید ساواک در این زمینه به نیروهایی مانند سید حسین نصر بود. قرار شد میناچی که این زمان در زندان بود و به قول مقامات مسؤول «به اندازه کافی متنبه شده و آماده هرگونه همکاری است» از زندان آزاد شود تا زمینههای عملیشدن این طرح فراهم گردد (همان: 374ـ376).
از این اسناد چنین به دست میآید که این مسأله دنبال نشده است.
سند بعدی مربوط به خرداد 55 است که جعفر شریف امامی از احمدی سرپرست اوقاف تقاضا میکند که براساس امر شاه زمینه استفاده از حسینیه ارشاد را برای برگزاری مراسم ختم و فاتحه فراهم سازد. (همان: 375) اما سازمان امنیت اجازه این کار را نمیدهد (همان: 378). بعد از این، سندی دربارۀ حسینیه ارشاد وجود ندارد. تنها اشاره این است که مسجد قبا به نوعی جایگزین حسینیه ارشاد شده است.
به نظر میرسد یکی از نکات مهم در این مجموعه اسناد، آن است که چیزی که نشان بدهد ارتباطی میان ساواک و برخی از عناصر تصمیم گیرنده در حسینیه بوده است، وجود ندارد. این نتیجهگیری در حد اسناد موجود و چیزی است که در این مجموعه چاپ شده است. اما بار دیگر این فرضیه را انکار نمیکند که سختگیری چندانی هم وجود نداشته و گاه به خاطر مبارزه شریعتی با روحانیت یا به قول عناصر ساواک «کهنهگرایی» زمینه نوعی نگاه مثبت هم به حسینیه بوده است. چیزی که تا پایان ادامه نیافته و ساواک سردرگم مانده، حسینیه را تعطیل کرده است.
[1]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: کلاس او اولین کلاس آن دانشکده نوپا بود و همکلاسیهایش معلمان ابتدایی و اقرانشان که سطح سواد پایینی داشتند. محل دانشکده خانه حاج نبی نبویان تاجر یهودیی بود که از او خریداری شد و او مهاجرت کرد. دکتر در زمان دانشجوییاش به من میگفت: وقتی سوار درشکه میشوم و میگویم مرا ببر به دانشکده ادبیات میگویند بلد نیستم. اما وقتی میگویم مرا ببر به خانه حاج نبی نبویان میگوید بچشم!
[2]- دکتر سروش هم این پایان نامه را با همین ویژگیها که متینی گفته در دانشگاه سوربن دیده است. (از شریعتی، ص 274) دکتر دستی هم در خراسان شناسی داشت و رسالهای در شناخت خراسان برای جهانگردان نوشت که متن فارسی و عربی آن چاپ شد. متن عربی آن با نام «دلیل خراسان» از طرف سازمان جهانگردی با تصاویر رنگی و در حجم 230 صفحه به صورت جیبی و با کاغذ گلاسه چاپ گردید.
[3]- بنگرید: مجلۀ ایرانشناسی، سال پنجم، ص 849ـ 850 (باید گفت و العهدة علی الراوی) کار استخدام دکتر در دانشگاه، براساس اظهار نظر زریاب خویی بود که بعدها یکی از سخنرانان حسینیه ارشاد در فاصلۀ سالهای 50ـ 51 بود.
مطالب گفته شده به این معنا نیست که دکتر مدرک دکترا نداشته است، بلکه سخن بر سر آن است که دکتر جامعه شناسی نخوانده و در این رشته دکترا نگرفته است. به علاوه، مدرک دکترا برای بسیاری از کشورهای جهان سومی، بسیار آسان داده میشد و این اقدام دلیل فرهنگی ـ سیاسی داشت. نمونههای فراوانی از این دست در مدارک دکتری اعطا شده از سوی فرانسویان به ایرانیان و افریقاییها در این دوره وجود دارد.
[4]- یکی از کارهایی که به عنوان یک پژوهش برای وزارت علوم انجام داد، مقایسه نظام طلبگی با دانشگاهی است که در میزگرد آذر 50 هم خلاصه آن را بیان میکند.
[5]- ایرانشناسی، سال پنجم، ص 866. خانم پوران شریعت رضوی توضیحاتی درباره این مطالب در «طرحی از یک زندگی» دفتر دوم، به دست داده است.
[6]- وی به عنوان یک تاجر متدین، شرکت میلاد را داشت که میناچی مشاور حقوقی آن بود. پیش از تأسیس حسینیه، زمینی در آنجا بود که در ایام محرم، چادری در آن بر پا شده و مراسم سخنرانی و سوگواری در آن برقرار میشد. میناچی به همایون پیشنهاد کرد تا این زمین خریداری شده و حسینیهای ساخته شود که چنین شد. همایون در روزهای نخست بهمن سال 1355 درگذشت.
[7]- آقای فارسی در این باره نوشته است: آقای میناچی راست میگوید و مؤسس حقیقی ارشاد اوست نه مرحوم حاجی همایون. پای سخنرانی مرحوم شاه چراغی در خانۀ میناچی بارها نشستهام. یک محرم یا دههاش، شبها پای روضه استاد شریعتی در خانه میناچی بودم که از انبوه دانشمندان و تحصیل کردهها و بازاریان آکنده بود. به یاد دارم که استاد به روی صندلیها و پشت میزی رو به جنوب و رو به ضلع شمالی حسینیه ارشاد بعدی نشسته بود و در شرح سفر امام حسین به کربلا و روبرو شدن با هنگ «حر» گفتند: «همراهان امام از دور توده گرد و خاک عظیمی را دیدند. همه نگاه کردند به آن طرف بعضی با چشم، بعضی با دوربین» بلافاصله گفتارشان را تصحیح کردند به این عبارت، البته دوربین آن زمان نبوده....
[8]- بنگرید: نشریۀ ارشاد، ش 15، ص 95، تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 2 (متن مصاحبه با روزنامۀ خراسان، ششم اردیبهشت 78.
[9]- بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 106ـ 107.
[10]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 5ـ6.
[11]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 191. به احتمال ساواک از روی مأخذی این گزارش را تهیه کرده و آقای میناچی باید توضیح دهند که منبع ساواک چه چیزی بوده است. آیا ممکن است از حفظ چند اسم را به غلط در این گزارش آورده باشد؟ بحث بر سر تکذیب آقای میناچی نیست، بلکه این نکته نیاز به توضیح دارد. عبارت آقای میناچی این است: گزارش ساواک و مندرجات آن در پروندۀ استاد مطهری به روایت اسناد ساواک، واقعیت نداشته است! شاید وجه جمع آن به این باشد که اوائل درخواستی که بوده است نام آقای مطهری هم به عنوان مؤسس مطرح بوده و بعدها به دلایلی، ایشان کنار گذاشته شده و ثبت اصلی مؤسسه بنام همایون و میناچی و علی آبادی بوده است. شاهد این مطالب آنکه بعدها هم آقای مطهری از این مسأله گلایه میکرد و از اینکه قرار بوده در هیئت مؤسس باشد و کنار گذاشته شده، سخن میگوید. بنگرید: تاریخچه حسینیه ارشاد، ص 307، 376.
[12]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 3ـ4.
[13]- بنگرید: پارهای از خورشید، ص 189.
[14]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 12.
[15]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 55.
[16]- بنگرید به سخنرانی آقای میناچی چاپ شده در نشریۀ ارشاد، شمارۀ 10، ص 11.
[17]- آیتالله خامنهای در حاشیه این عبارت (در چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: شروع حسینیه چند سال قبل از این تاریخ بود و محل آن در چال هرز در زمینی محصور و ناپرداخته با شبستانی موقت قرار داشت. من در سال 45 در همین محل در جلسهای شرکت کردم که در آن نخست آقای مطهری و سپس آقای محمدتقی شریعتی که چند ماهی بود در تهران ساکن شده و ازدواج هم کرده بودند، سخنرانی کردند. آقای مطهری بر روی منبر رفت و پس از او شریعتی پشت میز نشسته بر صندلی سخنرانی کرد. و آقای مطهری با تجلیل از شریعتی از مستمعین درخواست کرد که بمانند و از این مرد فاضل (و تعبیرات مبالغه آمیز متعدد) بهره بگیرند. پس از نوشتن این سطور در ذهنم تقویت شد که خاطره رفتن به حسینیه در چال هرز در سال 47 بوده است و تقریبا مسلم است که در سال 45 نبوده است.
[18]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 53.
[19]- به نقل از آقای فارسی، مرحوم استاد محمدتقی شریعتی ابتدا و مدتها قبل از ساخته شدن حسینیه ارشاد، در منزل آقای میناچی که در نزدیک محل حسینیه ارشاد است، سخنرانی میکردند که شهید عالیقدر مطهری هم آنجا سخنرانی داشت. در این زمان هنوز دکتر شریعتی از اروپا برنگشته بود. (از یادداشتهای آقای فارسی در نقد چاپ دوم کتاب حاضر).
[20]- نامۀ دعوت استاد از دکتر شریعتی برای مشارکت در تألیف کتاب خاتم پیامبران موجود است. (تصویر آن را ببینید در مجلۀ سروش، سال سوم، ش 102، ص 30 و از آنجا در: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 3، ص 391) به علاوه در سالهای نخست، آقای مطهری علاقهمند به سخنرانیهای دکتر بود و از او تعریف میکرد. بنگرید: پارهای از خورشید. ص 391، 396.
[21]- بخشی از این نامهها در کتاب «سیری در زندگانی استاد شهید مرتضی مطهری» چاپ شده است. توضیحاتی نیز آقای میناچی درباره آنها در نشریۀ ارشاد، ش 15، ص 96ـ 100 آوردهاند. تقریبا تمامی دوستان آقای مطهری و حتی افراد بیطرف هم ناظر گلههای مکرر استاد مطهری از برخوردهای آقای میناچی بودهاند. آقای سیدهادی خسروشاهی اظهار داشت که من شاهد بسیاری از این جریانات بودهام. آقای مطهری به من گفت: آقای میناچی حتی به دریافت وجوهات شرعیه که به اجازه مراجع نیاز دارد، اقدام میکند. (به ادامۀ بحث توجه فرمایید).
[22]- آقای میناچی این قبیل روابط را دلیل بر آن میدانند که اظهار نظرهایی که از قول استاد شهید در باره ایشان شده، صحت ندارد؛ در حالی که این امر به تواتر رسیده و جناب آقای فاکر نیز ـ برای این جانب ـ همین مطالب را از قول استاد مطهری نقل کردند. همچنین آیت الله خامنهای نیز از عصبانیت مرحوم مطهری نسبت به میناچی و مدیریت وی به تفصیل یاد کردهاند. بنگرید به: پارهای از خورشید، ص 186ـ 187، دیدگاهها، ص 245ـ 149.
[23]- آیت الله خامنهای در حاشیه این مطلب (از چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: در این دوره مرحوم شریعتی (دکتر) در مذاکره با من طرح جامعی برای حسینیه فراهم کرده بود و ارائه کرد. من آن را موکول به مشورت با آقایان باهنر و هاشمی کردم و یک یا دو جلسه هم در منزل باهنر گرد آمدیم. اگرچه در بعضی جزئیات میان ما و او اختلاف نظر بود، لکن اصل وجود چنین طرحی را مثبت میشمردیم. یک شرط اساسی این بود که من به تهران بیایم و حتی امامت مسجد حسینیه را که هنوز ناتمام هم بوده بر عهده بگیرم. این را من قبول نکردم و این یکی از علل موفق نشدن آن طرح بود. برای آقای مطهری هم در این طرح، در حد عضو هیئت علمی، نقشی در نظر گرفته شده بود.
[24]- مجلۀ ارشاد، ش10، ص 17، تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 56. در این دوره، سید مرتضی شبستری، 40 سخنرانی، محمدتقی شریعتی 34 سخنرانی، صدر بلاغی 50 سخنرانی، اسماعیل رضوانی 24 سخنرانی، و کاظم سامی 12 سخنرانی، زریاب خویی 11 سخنرانی و عدهای هم یک یا دو سخنرانی داشتند.
[25]- شریعتی در اسناد ساواک، ج 2، ص 274. آقای واعظ زاده نیز درجایی نوشته است: از موقعی که علی شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی میکند، این موضوع باعث ناراحتی مطهری شده و در آنجا منبر نمیرود. بنگرید: سرگذشتهای ویژه، ج 1، ص66.
[26]- مقصود نصرت الله کاسمی است که از وی کتابچهای هم به شکل قصیده با عنوان «نور خدا در غار حرا» در منقبت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در سال 1349 به چاپ رسیده است. در مقدمۀ همین رساله اشاره شده که وی این قصیده را پس از اعلام حسینیۀ ارشاد از شاعران برای سرایش شعر به مناسبت بزرگداشت آغاز پانزدهمین قرن هجرت سروده است. نام وی در سندی در سال 38 به این عنوان برده شده است که اقبال، وی را به نمایندگی خود به مجالس روضه فرستاده است. قیام 15 خرداد به روایت اسناد، ج 1، ص 127. نصرت الله کاسمی فردی شاعر و مقاله نویس و در عین حال علاقمند به دیانت و طرفدار سلطنت بود که صاحب امتیازی «مجلۀ گوهر» را داشت که وابسته به بنیاد نیکوکاری نوریانی بود و با مدیریت مرتضی کامران تا انقلاب سال 57 انتشار مییافت. کاسمی، رئیس بنیاد نوریانی بود و از جمله منشورات این بنیاد کتاب شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزی از نصرت الله فتحی بود.
[27]- شریعتی در اسناد، ج 2، ص 79.
[28]- استاد شهید به روایت اسناد ساواک، ص 207.
[29]- از اواخر آبان سال 51 مسجد الجواد نیز تعطیل شد. بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 220ـ 221. گزارشهای ساواک از سخنرانیهای استاد از این پس از مسجد الجواد است.
[30]- گرچه حدس بسیاری از بیرون آن بود که دولت به خاطر مسائل سیاسی حسینیه ارشاد را بسته است؛ اما اسناد ساواک آن را تأیید نمیکند.
[31]- آقای نیکنام به خاطر منبر رفتن در مجلس فاتحه سید کاظم قریشی در مسجد موسی بن جعفر علیه السلام دو تاسه سال حبس گرفت. بنگرید: یادنامۀ شهید آیت الله سعیدی، ص 54 درباره شهادت سید کاظم قریشی که باید وی را نخستین روحانی شهید انقلاب در سال1343دانست؛ بنگرید به مصاحبۀ برادر روحانی او با نام سید محمدعلی قریشی در نشریه یالثارات، شمارۀ 361 (چهارشنبه12 بهمن1384) وی در سال1344 برای بار دوم به زندان افتاد و زیر شکنجههای ساواک به شهادت رسید.
[32]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: نام خانوادگی او در شناسنامه «مزینانی» است. نام پدرش هم در شناسنامه همین است. دکتر با اینکه در زمان تحصیلش در پاریس تحت پیگرد ساواک بود و نامش در مرزها و فرودگاه در فهرست افراد تحت پیگرد، توانست پیش از پایان تحصیل به ایران بیاید و برگردد و این سفری است که در آن استاد حکیمی نسخه خطی «سرود جهشها» را به او میدهد و از او میخواهد مقدمهای به زبان فرانسه به آن بنگارد، همانچه مایه علمی او درباره تشیع علوی میشود. در آخرین سفر نیز از همین شگرد استفاده میکند. افسری در گذرنامه که مهر یا امضایش پای آن در آخرین سفر خورده است پس از انقلاب پیش من آمد و گذرنامه دکتر را به من داد و من آن را برای همسر محترم ایشان فرستادم. این نام خانوادگی در آن درج است. دکتر در کلاه گذاری بر سر رژیم ید طولایی داشت؛ رژیم هم سرانجام به آن پی برد. من هم در مهاجرتم به لبنان کلاهی بزرگتر از آن بر سر رژیم گذاشتم.
[33]- آقای فارسی درباره این نظریه که شریعتی عامل رژیم بوده مینویسد: نادرست. خیلی کمهوشتران از دکتر هم مسائل و مواضع حقیقی خود را به رژیم نمیگویند. اما چون دانش و تفکر ژرف و احاطهای به فرهنگها و سیاستهای تاریخی ندارند، نمیتوانند خود را به رنگ آن فرهنگ و سیاستی که دشمن دارد در آورند و نقش بازی کنند و گرنه آنان هم چنین میکردند و مدتها دشمن را میفریفتند. کسی که آن تهمت را به دکتر زده در این حد از هوش و ذکاوت و سایر فضائل است که در سال49 - که در شهریور و مهرش در نجف بودم ـ به اتفاق آقای... یک برگه چک بانک رافدین عراق را بر میدارند و مبلغی بر آن مینویسند و به آدرس حجره همین شخص پست میکنند، تا مرحوم آقای روحانی را که از مدرسین بزرگ حوزه علمیه نجف بودند و از اطرافیان آقای خوئی ـ رحمهالله تعالی ـ متهم به گرفتن وجه از رژیم شاه کنند، و چون اشتباه فاحش در نوشتن آن چک مرتکب شده بودند، تحت فشار فضلا و علمای نجف قرار گرفتند و از نجف به سوریه و لبنان گریختند. آنان اصرار میکردند که بیاورید آن چک را نشان بدهید تا ببینیم چرا مبلغ را به جای دینار به «ریال» نوشتهاند! شاگردان آن وقت امام راحل رحمه الله یکایک نزد من که در منزل آقای دکتر محمد صادقی بودم آمده، ماجرا را میگفتند آن دو نفرهم چون از عراق به لبنان بازگشتم، یکایک نزد من آمدند. و با متهم کننده دکتر ماجراها دارم که صحیح نیست بنویسم.
[34]- آیت الله خامنهای در حاشیه این مبحث (از چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: به نظر من و با شناختی که از دکتر داشتم، وی تلاش کرد تا از وجود نقاط مشترک خود با دستگاه مانند ضدیت با مارکسیسم و انتقاد از روحانیت استفاده کند و ساواک را درباره خود به طمع بیندازد و در واقع آنها را فریب دهد و موفق شد. شاکلۀ او با نوکری ساواک سازگار نبود. حداکثر این بود که وی اهل خطر کردن در مبارزه با دستگاه نبود و مایل بود در حاشیۀ عرصۀ مبارزه قرار داشته باشد... در سال54 که من از زندان آمدم، و همه به دیدن من میآمدند، او به منزل من نیامد و برای دیدار من منزل جوانی از دوستان مشترکمان را معین کرد و چند ساعتی با هم بودیم. (آن جوان فرحبخش بود که به من و دکتر ابراز ارادت میکرد).
مقصود ایشان آقای عباس فرحبخش نویسنده کتاب «برداشتی از سورۀ حشر» و آثار دیگر است که بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و سپس از آنان جدا شده به ایران بازگشت و فعلا مقیم مشهد است.
[35]- بنگرید: درس تجربه، ابوالحسن بنی صدر، (پاریس، 1380) ص 125.
[36]- ما شرح این مسأله را در گزارش «شریعتی و اسناد ساواک، نگاهی تازه به شخصیت فکری ـ فرهنگی دکتر علی شریعتی» (مقالات تاریخی، دفتر هفتم، ص 195ـ 256) آوردهایم.
[37]- روزهای نخست همه اتفاق نظر داشتند که شریعتی سکته کرده است اما به ویژه در عموم مردم وحتی میان برخی از خواص گفته شد که توسط رژیم کشته شده است. آقای مهدویراد به بنده گفتند که«روز بعد از انتشار خبر و مراسمی که در مشهد در مسجد حاج ملاهاشم گرفته شد و استاد شریعتی سخنرانی کرد به منزل ایشان رفتم. استاد به بنده گفت که من آگاهی نداشتم و آقای خامنهای که خیلی به بنده لطف دارند مرتب میآمدند و از شهادت بزرگان در صدر اسلام و فرزندان اولیا برای من میگفتند تا مرا آماده کنند». خبر شهادت به سرعت انتشار یافت. در حالی که اصل ماجرا در اسناد درونی ساواک به صورت سکتۀ قلبی آمده و حتی گزارش بیمارستانی که جسد به آنجا منتقل شده، در پروندۀ دکتر شریعتی در ساواک موجود است. (شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 171، 187، 210) درست همان طور که بر پایه اسناد پروندۀ شریعتی، نمیتوان سفر وی را به نوعی با مأموریت دولتی پیوند داد، درگذشت او را نیز نمیتوان به ساواک نسبت داد و الله اعلم بحقائق الامور. دکتر سروش هم که جنازه را دیده تأیید میکند که ماجرا سکتۀ قلبی بوده است. وی اتاقی را هم که دکتر در وقت فوت در آنجا بوده دیده و میگوید که کنار آن چهل ته سیگار بود. ایشان احتمال داده است که وضعیت روحی او در آن شب دشوار بوده و این نگرانیها سبب سکته قلبی او شده است. وی به گزارش بیمارستان و کالبد شکافی دکتر هم اشاره کرده است. توضیحات بیشتر را بنگرید در: از شریعتی، ص 253ـ 254.
پس از شیوع این مطلب که شریعتی توسط ساواک کشته شده است، کتابچهای هم با عنوان اسنادی بر شهادت استاد علی شریعتی در 47 صفحه چاپ شد که گزارش سفر اخیر وی از ایران به آتن و از آنجا به لندن و رفتن همراه فرزندانش به خانهای که برای آنان در یکی از شهرهای جنوبی انگلستان گرفته بود، و همان شب در همان خانه درگذشت. چیزی به عنوان شاهد کشتن شریعتی در آن نیامده است. گزارش صادق طباطبائی را از درگذشت دکتر و تشییع و انتقال جنازه به سوریه و دفن و مراسم وی بنگرید در: خاطرات سیاسی ـ اجتماعی صادق طباطبائی، ج 1، ص 135ـ 143.
آیت الله خامنهای در حاشیه مطلبی که در ابتدای این پاورقی آمده، (در چاپ سوم این کتاب) چنین نوشتهاند: به عکس، در آغاز همه متقاعد بودند که او کشته شده است. من در مشهد جزو سه چهار نفر اولی بودم که از واقعه مطلع شدند و تقریبا شک نکردیم که شهید شده است. پدرش هم در جلسهای دو سه روز بعد در منزل یکی از دوستان، هنگامی که نرم نرم به او تفهیم شد که دکتر فوت کرده است، اولین جملۀ او که با گریه وزاری همراه بود این بود: علی را کشتند و همه جمعیت 20ـ 30 نفرهی آن جلسه که همه هم میگریستند همین را فهمیده بودند. مسأله سکته و ربط آن با روزی هفتاد ـ هشتاد سیگاری که دکتر دود میکرد، بعدا به تدریج مطرح شد.
آیت الله طاهری خرم آبادی که همان زمان در لندن بوده است میگوید که برخلاف ایران که شایعه کشته شدن دکتر سرزبانها بود، دوستان شریعتی و هواداران انقلاب در آنجا، به هیچ روی اعتقادی به این قضیه نداشته و از اینکه در ایران چنین سخنی بر سرزبانهاست، تعجب میکردند. بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 144 (البته آقای طاهری زمان درگذشت شریعتی در قم بود وگویا یکی دو هفته بعد به لندن رفت. )
[38]- با همۀ تأثیری که برخی برای این حادثه قائلند، به لحاظ عملی، به هیچ روی با تأثیر درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی (در مورخۀ اول آبان 56= نهم ذی قعدة 1397) که از اتفاق آن هم به عنوان شهادت مطرح شد ـ در حالی که دلیل روشنی برای آن هم وجود ندارد ـ قابل مقایسه نیست. درگذشت حاج آقا مصطفی به لحاظ برگزاری مراسم سوگواری در بسیاری از نقاط، در واقع، آغازگر انقلاب اسلامی بود. علت این امر، موفقیت امام به عنوان یک مرجع تقلید با تکیه بر نفوذ سنتی مرجعیت بود.
[39]- بنگرید: سیری در زندگانی استاد مطهری، ص 126.
[40]- میناچی مینویسد که در این باره، اعلامیههای تندی نوشته شد ولبۀ تیز حملات هم متوجه شخص استاد مطهری بود که مسبب نشر این دو جلد کتاب بود. به نظر میناچی، هدف اصلی این قبیل اعتراضات از سوی برخی از روحانیون تهران، آقای مطهری بود نه شریعتی. بنگرید: تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 60ـ 62.
[41]- متن این گفتگوها و پیشنهادها، را بنگرید در: تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 20ـ30.
[42]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 33.
[43]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 35.
[44]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 37.
[45]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 39.
[46]- نشریه ارشاد، ش 15، ص 86، 88، 102.
[47]- بنگرید: میعاد با علی (یادوارۀ هفدهمین سالگرد شریعتی، تهران، 1373)، ص 225.
[48]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 16ـ 19.
[49]- متن آن را بنگرید در: مجلۀ ارشاد، ش 15، ص 106.
[50]- بنگرید: ارشاد، ش 15، ص 17ـ 108؛ش 16، ص 82ـ 85.
[51]- آقای میناچی منبع اطلاعاتی علی رهنما در کتاب «مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد» (تهران، گام نو، 1381) است که در آن مطالب زیادی علیه استاد مطهری گفته شده است. میناچی این مطالب را در برابر انتشار نقدهای استاد مطهری از وی و ظاهرا به قصد انتقام کشی بیان کرد؛ اما توجه نداشت که خودش نخستین کسی بود که مطهری را که سهم زیادی در حسینیه داشت، وادار کرد تا آنجا را ترک کند. گرچه شاید بتوان گفت، انتشار آن مطالب خصوصی هم از استاد دربارۀ میناچی محل تأمل بود.
[52]- برخی را عقیده بر آن است که شریعتی از آن زاویه که به مخالفتهای علی اکبر اکبری نسبت به خود مینگریست و آن را ناشی از خلوت شدن اطراف او در دانشگاه مشهد پس از روی آوردن آنان به وی میدانست، نسبت به استاد مطهری هم چنین بینشی داشت. به کسی گفته بود از وقتی که در کاروان حسینیه ارشاد، حاضران بعد از سخنرانیهای میعاد با ابراهیم اطراف ما را گرفتند و مطهری تنها ماند، او به مخالفت با من برخاست. با این حال، حاضران پای سخنرانی استاد در مسجد الجواد و مسجد هدایت در رمضان سال 52 شاهدند که وی به صراحت و همچنان از حسینیه ارشاد دفاع میکرد و نسبتهای وهابیگری و امثال آن را مورد انکار قرار میداد. بنابراین تا آنجا که میتوانست با حسینیه همراهی میکرد حتی زمانی که در آنجا نبود. چنین شخصیتی چگونه میتوانست نسبت به شریعتی حسادت بورزد؟
[53]- بنگرید: سیری در زندگانی استاد مطهری، ص 127ـ 128.
[54]- سیری در زندگانی استاد مطهری، ص 119؛ آیت الله مشکینی هم از قول استاد مطهری، دیدگاههای ایشان را در باره منهائیون آوردهاند، یعنی کسانی که اسلام منهای روحانیت را مطرح میکردند. بنگرید: پارهای از خورشید، ص 434. آگاهیم که دکتر روی این تز صریحا پافشاری میکرد. در حالی که نهضت روحانیت همزمان با زندانی بودن شمار زیادی از آنان از یک سو، امری قابل درک برای دکتر بود. اما از سوی دیگر فشار برخی از روحانیون مخالف، روی حسینیه بسیار شدید شده و تحلیل دکتر مینانچی و دیگران این بود که همه روحانیون دست به دست هم دادهاند تا حسینیه را از بین ببرند. طبعا همین فشارها باعث تعطیلی حسینیه شده و این تعطیلی تقریبا ربطی به مسائل سیاسی ساواک نداشت.
سخن دکتر در مجموع آثار شماره یکم با عنوان «با مخاطبهای آشنا» این است: اکنون خوشبختانه همانطور که دکتر (مصدق) تز اقتصاد منهای نفت را طرح کرد تا استقلال نهضت را پیریزی کند و آن را از بند اسارت و احتیاج به کمپانی استعماری سابق آزاد سازد، تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق یافته است. و این موفقیت موجب شده است که هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیساهای کشیشی و بینش متحجر... آزاد شده است و....» با مخاطبهای آشنا، ص 8. شگفت آنکه درست در همین سال، دکتر در جای دیگر چنان دفاعی از جامعۀ روحانی میکند (مجموعه آثار 36، ص 91) که انسان از قضاوت در میماند.
[55]- درسهای اسلامشناسی ارشاد، ص 123ـ124.
[56]- اسلامشناسی شریعتی انتقادهای زیادی را برانگیخت که عمده آنها مربوط به دیدگاههایی بود که به امامت و خلافت و وصایت مربوط میشد. در این باره شاهدی داریم که مرحوم غلامرضا سعیدی هم به محمدتقی شریعتی اعتراض کرد که چرا جلوی علی را نگرفتید؟ ایشان جواب داد: اسلام شناسی علی را خواندم و اشتباهات آن را یادآور شده روی آن نوشتم و فرستادم چاپ شود، اما باز هم همان چاپ قبل را بدون اصلاحات من چاپ کردند. (نقل از محمدتقی انصاریان، از خانهای که برابر حسینیه ارشاد بوده و این گفتگو اندکی پیش از سخنرانی استاد شریعتی درباره وحی و نبوت در حسینیه بوده است.)
[57]- هفت نامه، ص 27.
[58]- همان، ص 34. آقای مهدوی راد برای بنده نوشتند که من تنها یک بار شریعتی را در منزل پدرش دیدم. وقتی متوجه شدم که ایشان است، به وی گفتم: «شهادت» شما مرا بیدار کرد و «نیایش» دگرگونم نمود. دکتر گفت: من هم امیدم به شما طلبههای جوان است. من بارها گفتهام اگر امیدی و انتظاری میتوان داشت از روحانیت است و در میان روحانیت چشمم به شما طلبههای جوان است.
[59]- تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 57.
[60]- عقیده، ص 35ـ 36.
[61]- مجموعه آثار، 34، ص 167.
[62]- مجموعه آثار دفتر چهارم، بازگشت، ص 69.
[63]- میزگرد پاسخ به سؤالات و انتقادات، ص 116 ـ 121.
[64]- تخصص از معلم شهید دکتر علی شریعتی، (تاریخ نشر 12/7/1358 در ده هزار جلد) ص 11.
[65]- بنگرید: خاطرات سید مرتضی نبوی، ص 75.
[66]- حتی یک بار هم در سال 51 هیئت امنای حسینیه به همراه استاد شریعتی و دکتر شریعتی، به قم نزد مرحوم شریعتمداری آمدند و طبعا این دیدار به درخواست ایشان و برای مطرح کردن انتقادهایی بود که به حسینیه وارد میشد.
[67]- بخشی از دیدگاههای استاد مطهری را در این باره، از زبان آقای دوانی بنگرید در: خاطرات من از استاد مطهری، ص 43ـ 55.
[68]- یادآور، ش 6ـ 8، ص 27ـ 29.
[69]- دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن، ص 30، آقای بهشتی درباره موضع خودش نسبت به شریعتی میگفت: موضع من در برابر دکتر شریعتی و کارهای او موضع بهره برداری صحیح است، نه لگدکوب کردن، نه لجن مال کردن و نه ستایش کردن و بالا بردن، بلکه حسن استفاده از سرمایهای در خدمت هدفی، همان، ص 64. این مطالب تقریبا توجیه است. شهید بهشتی، اساسا روشنفکریاش میانه راه شریعتی و مطهری بود. احمد علی بابایی ـ اگر درست منتقل کرده باشد ـ میگوید که حدود یک سال پیش از انقلاب، آقای بهشتی در منزل شیخ علی آقا تهرانی به ما گفت: ما جز آثار دکتر شریعتی چیزی برای عرضه کردن به مردم نداریم (طرحی از یک زندگی، ج 2، ص 317). ادامه خاطرات بابایی به گونهای است که به رغم گرایش مرحوم بهشتی، به هیچ روی حاضر به ترک جمع پنج نفریشان که باهنر و مطهری و... جزو آنها بوده، نبوده است. (همان، ص 319).
[70]- طرحی از یک زندگی، ج 2، ص 332.
[71]- شهروند امروز، 26 خرداد 1387، ص 112.
[72]- از آن جمله یادداشتهای ایشان دربارۀ جزوۀ 15 و 16 درسهای اسلام شناسی حسینیه ارشاد است که سخت به آنها حمله کرده و از غرور بیحد دکتر شریعتی در طرح مطالب انتقاد کرده است: «نویسنده جزوه، نظر به غرور بیحد و نهایتش، همان طور که خاصیت هر مغروری است، عقدۀ ندانستن علوم اسلامی از فلسفه و کلام و فقه و عرفان و غیره دارد.... بنگرید: استاد مطهری و روشنفکران، ص 42.
[73]- استاد مطهری در آخرین جلسۀ سخنرانی دکتر که قرار بود در روز 26/8/51 در حسینیه برگزار شود و به دلیل بسته شدن آن توسط دولت، منجر به تظاهرات گردید حاضر بوده و حتی به همراه مرحوم محمد همایون دستگیر و دو روز بعد آزاد گردید. وی گفته بود مدتهاست به حسینیه رفت و آمدی ندارد و برای استماع سخنرانی شریعتی به آنجا آمده بوده است. بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 209، 212. این نشان میدهد که استاد به هر روی جریان فکری شریعتی را دنبال میکرده و شخصا برای شنیدن سخنرانی به حسینیه آمده است.
[74]- سندی که یکی از مأموران ساواک در منزل استاد مطهری در اردیبهشت 52 تهیه کرده، نشان از همین دیدگاه استاد دارد. در آن سند آمده است. روز دوشنبه 15/5/52 دکتر سید محمد بهشتی، سید هادی خامنهای و چند نفر از طلاب قم به منظور دید و بازدید مرتضی مطهری در منزل وی واقع در خیابانی پهلوی، عدل پهلوی، سمت راست درب ششم، حضور داشتند (منزل آقای مطهری در قلهک بوده؟) در این مجلس سخن از دکتر علی شریعتی به میان آمد. مطهری ضمن انتقاد از شریعتی گفت: صرف نظر از افکار نادرست وی و غرور و اشتباهاتش، ضربۀ جبران ناپذیری به هماهنگی روحانیت و طبقات تحصیل کرده زد و آنها را نسبت به روحانیت سخت بدبین نمود و احساسات جمعی از جوانان خام را علیه روحانیون برانگیخت. مجله پانزده خرداد، ش 2، ص 31؛ استاد شهید به روایت اسناد، ص 217. درباره این گزارش بنگرید: تاریخچۀ حسینیه ارشاد، ص 211.
[75]- خاطرات هادی غفاری، ص 209.
[76]- بنگرید: پارهای از خورشید، ص 367ـ 368.
[77]- یادآور، ش 8ـ6، ص 33.
[78]- بنگرید: شریعتی آنگونه که من شناختم، ص 67. آقای طاهری خرم آبادی هم که آن زمان در لندن بوده، از برخوردهای منفی گستردهای که با آقای مطهری شده، سخن گفته است. بنگرید: خاطرات، 145.
[79]- شهروند امروز، 26 خرداد 1378، ص 106.
[80]- مع الاسف هنوز هم بنده شاهدی برای دو سه ساعت بعد از مغرب ندارم و مسأله احتیاج به تحقیق بیشتر دارد.
آیت الله خامنهای در حاشیه این جمله (در چاپ سوم کتاب حاضر) چنین نوشتهاند: من از عصر تا آخر شب در آن جلسه بودم. مرحوم مطهری حضور نداشت. و از دوستان ما فقط مرحوم بهشتی در جلسه بود. سید غلامرضا سعیدی هم آن طور که در ذهنم هست از سخنرانها بود. شام هم در جمع چند صد نفره همانجا صرف شد.
[81]- بنگرید: سیری در زندگانی استاد شهید مطهری، ص 82.
آیت الله خامنهای درباره این تعابیر (در حاشیه چاپ سوم کتاب حاضر) چنین نوشتهاند: نظرات مرحوم شهید مطهری دربارهی شریعتی ـ چه در آغاز آشنائیشان که تا دو سه سال از وی به نحو شگفت آوری ستایش میکرد و چه در سالهای بعد که از او به نحو شگفت آوری مذمت میفرمود ـ غالبا مبالغه آمیز... بود. در همین مطالبی که ایشان به امام مرقوم داشته، نشانههای بزرگنمایی آشکار است. برخی دیگر از دوستان ما از جمله مرحوم شهید بهشتی نیز همین نظر را دربارۀ اظهارات شهید مطهری داشتند.
تذکری که در اینجا لازم است اینکه به احتمال شهید بهشتی پس از ماجرای برخوردهایی که آقای مطهری با شریعتی داشت، میانۀ چندانی با ایشان نداشت. به همین دلیل در جلساتی که میان روحانیون تهران در حوالی انقلاب برای تصمیمگیریها تشکیل شد، از آقای مطهری دعوت به عمل نیامد. درباره عدم دعوت از آقای مطهری بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 139ـ 141.
[82]- زمانی که درسال 1356 آقای مطهری همراه علامۀ طباطبائی برای معالجۀ ایشان به لندن میرود، در جمع دانشجویان به سخنرانی دعوت میشود. در این مراسم، از جمله نظر ایشان را در باره شریعتی سؤال میکنند. آقای مطهری پاسخ میدهد: شریعتی هنرمند خوبی بود. این سخن به قدری دانشجویان را ناراحت میکند که کسی از آن مجلس، حاضر نمیشود آقای مطهری را به محل اقامتش برساند. (العهدة علی الروای) شریعتی آنگونه که من شناختم ص 67. منبع دیگری گفت که ناراحتی دانشجویان طرفدار شریعتی به قدری بود که تصمیم بر آن بود تا وی را از پنجرهای پایین بیندازند.
[83]- این متن بسیار دقیق و عالمانه را بیینید در: استاد مطهری و روشنفکران، ص 63ـ 64.
[84]- شریعتی آنگونه که من شناختم، ص 75.
[85]- خاطرات پیشگامان، ص 166ـ167.
[86]- بنگرید به ضمائم کتاب «شریعتی آنگونه که من شناختم» ص 110ـ 111.
[87]- شهروند امروز، 26 خرداد 1378، ص 113.
[88]- بنگرید: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 175 و ضمیمه شماره 35.
[89]- یادداشت مصطفی ایزدی در سایت جرس در تاریخ 19 اردیبهشت، 1389.
[90]- بنگرید: استاد شهید به روایت اسناد، ص 292ـ 293 نامه دوم بازرگان و برخی از انعکاسات انتشار اصل نامه در همان، ص 294ـ 300 آمده است.
[91]- استاد شهید به روایت اسناد، ص 301، 304.
[92]- شریعتی آنگونه که من شناختم. ص 80ـ 81 (بی تردید دنبال کردن این بحث، ما را به جایی نخواهد رساند. در این زمینه، خاطرات شخصی فراوانی به نقل از جناب آقای فاکر و نیر همسر استاد مطهری در برخی از منابع نقل شده است، که کاوش در آنها روا نیست و به همین دلیل از نقل آنها صرف نظر میکنیم.)
[93]- نقل شفاهی از آقای میناچی برای بنده، در 6/6/1380 و نقل شده در مجلۀ ارشاد، ش 15، ص 76.
[94]- شهروند امروز، 26 خرداد 1378، ص 106.
[95]- خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ج 2، ص 192.
[96]- رضا اصفهانی (فرزند محمدصادق) متولد 1314 ش، تحصیل کرده حوزه نجف (مدت 4 سال) و از نویسندگان دهه چهل و پنجاه که در حسینه ارشاد مسألهگو و پاسخگوی احکام شرعی بود، آن زمان لباس روحانی نداشت (در گذشته داشته یا نه، آگاه نیستم) بعدها نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی از ورامین شد. مدتی هم معاون وزارت کشاورزی بود. کتاب اقتصاد مقایسهای (تهران، الهام، 1357) و فلسفه مقایسهای (تهران، الهام، 1356) را نوشت. قدیمیترین اثر او علی القاعده باید کتاب اقتصاد از دریچه اسلام باشد که مقدمه آن در سال 1343 نوشته شده است. این کتاب در نفی کاپیتالیسم و کمونیسم و اثبات این نکته است که اسلام مکتب اقتصادی دارد. کتابی هم با عنوان اسلام برای همه (ساده و آسان) نوشت که حسینیه ارشاد (1350) بارها آن را چاپ کرد. آثار فراوانی هم بعداز انقلاب از او چاپ شد. کتابی هم با عنوان روح یا ماده نوشت که در آغاز انقلاب توسط نشر حر چاپ شد. بردگی فکری از دیگر آثار وی توسط انتشارات قلم در سال 1357 منتشر گردید. کتاب مبانی نظام اقتصاد توحیدی «کار و کارگر» نیز از دیگر نوشتههای او در باب اقتصاد اسلامی است که گرچه تاریخی روی آن نیامده اما علی الاصل باید میان سالهای 58ـ60 منتشر شده باشد. کتاب دیگر او که توسط نشر فراهانی منتشر شده و تاریخی روی آن نیامده، پندار پروری یا بخشی از داوریهای کسروی در باره دانشهاست. روابط اجتماعی در اسلام، روابط مالی در اسلام، کلیات اسلام و دانستنیهایی از اسلام چهار اثری بود که سال 58 جهاد سازندگی از وی منتشر کرد. محمد مهدی جعفری جسته گریخته اطلاعاتی درباره وی داده است. از جمله از جلسهای یاد میکند که در سال 1355 در منزل نکوفر بوده و علاوه بر آقای مطهری، رضا اصفهانی هم تحت عنوان اصول استنباط احکام توسط مجتهد بحث کرده است (همگام با آزادی، ج 2، ص 206). همچنین شرحی درباره ساده زیستی او بیان کرده مینویسد: در اواسط دهه پنجاه در میان برخی از روشن فکران دینی، موضوع ساده زیستی مطرح شد و یکی از کسانی که به طور جدی به این مقوله پرداخت. آقای رضا اصفهانی بود. ایشان نه تنها در گفتار و سخن بلکه از زندگی شخصی، طرز لباس و سلوک فردی نیز ساده زیستی و سادهگرایی را رعایت و توصیه میکردند.... او از همه ما سادهتر میزیست و زندگی زاهدانهای داشت (همگام با آزادی، ج 2، ص 217). جعفری در باره آخرین جلسهای که دکتر را دیده است میگوید: فکرمی کنم روز 23 اردیبهشت سال 1356 بود. در باغچه آقای شاه حسینی جلسهای بود که در آنجا آقای رضا اصفهانی درباره ساده زیستی از دیدگاه اسلام سخنرانی میکرد. دکتر وسط جلسه آمد. قدری گوش داد و رفت بیرون خوابید. بیدارش کردم، گفت: بله دیدم آقا رضا اصفهانی دارد لالایی میگوید، خوابم گرفت! (همگام با آزادی، ج 2، ص 226). رضا اصفهانی آن زمان مجرد میزیست و گویا تا پایان عمر هم مجرد ماند. گفته شد که منزلش در نزدیکی پارک شهر بوده است. اما مطالبی که آقای تبریزی گفت این بود که وی پیش از رفتن به حسینیه ارشاد جلساتی در نقد افکار کسروی داشت. بعدها به حسینیه ارشاد آمد و «اسلام به زبان ساده» نوشت که مورد استقبال قرار گرفت. در دبیرخانه حسینیه به مدیران آنجا کمک میکرد. وقتی حسینیه بسته شد، جلساتی گذاشت که همان اقتصاد و فلسفه مقایسهای بود. بعد از انقلاب معاون وزیر کشاورزی شد. همانجا بود تا اوائل دهه هفتاد گرفتار کم حافظگی شد. ریش بلندی هم داشت. خاطرم هست ساواک دوبار او احضار کرد، اما اینکه دستگیر شد یا نه خبری ندارم.
آقای میناچی هم تلفنی به بنده گفتند: آقای مطهری رضااصفهانی را به حسینیه آورد کارهای تحقیقی در آنجا میکرد و گاهی هم پاسخ مسائل شرعی را میداد. رسالههای مراجع را داشت و از روی آنها پاسخ میگفت. یک اتاقی در حسینیه داشت که آنجا زندگی میکرد. این اواخر که الزایمر گرفت، در خانهای که با برادرش در آن زندگی میکرد و اطراف حسن آباد بود، بسر میبرد. زندگی بسیار درویشی داشت و با چند بیسکویت گذران میکرد در مجلس هم که بود، همینطور رفتار میکرد. در دوره معاونت وزارت کشاورزی هم صندلی و میز را به کناری گذاشته بود و روی فرش نشسته نامهها را امضا میکرد. یادم نمیاید که ساواک احضارش کرده باشد. این اواخر آقای دعایی با وی مأنوس بود. در فاتحهاش شرکت کردم که آقای دعایی هم آمده بود و خلوت بود. آقای محمدعلی سادات هم به بنده گفتند که من در سال 1349 توسط آقای مطهری با وی آشنا شدم. مرد فاضلی بود.
[97]- شهید حجت الاسلام غلامحسین حقانی به روایت اسناد ساواک، ص 265. آقای مصباح پس از گذشت سی سال از انقلاب، در مصاحبهای که در باره گروه فرقان داشت، همان تحلیلها را ارائه داده منشأ فکری شریعتی را تلویحا افکار گورویچ یهودی دانسته و تحلیل خود را از شکلگیری اندیشههای انحرافی بر پایه ارائه افکار غربی برای اصلاح در داخل عنوان کرده است. بنگرید: یاد آور ش 6ـ8، ص 16ـ17.
[98]- سیری در زندگانی استاد مطهری، قم، صدرا، 1370، ص 85ـ 86.
[99]- در 5 مرداد 1359 (شب نیمه ماه رمضان 1400) بنگرید: کیهان 6 مرداد 59، ص 3 و درباره او بنگرید: گنجینۀدانشمندان، ج 2، ص 336. وی آثار فراوانی داشت. در یک وبلاگ که درباره او تنظیم شده از بیش از پنجاه اثر او یاد شده است. برخی از این آثار، نوشتههای طلبگی مانند تقریرات درس آیت الله یثربی کاشانی یا ایضاح المطالب در شرح مکاسب و جز آن و برخی دیگر در مباحث فکری روز است. برخی از این آثار بر ضد شریعتی است: پاسخ نافر جام پاسخ میزگرد، سخنی چند با آقای علی شریعتی (در سال 1392 ق در رد بر تشیع علوی و صفوی نوشته شده و در هر صفحه، نصف صفحه سفید مانده تا اگر کسی جواب دارد آنجا بنویسید. در پایان هم یک دو برگی تا شده هست که از آرم حسینیه اسامی ابوبکر و عمر و عثمان استخراج شده است). خرد داوری کند، پدر و مادر پوزش میطلبیم. وی بارها به زندان افتاد و با سپردن تعهد آزاد شد، در حالی که بلافاصله تعهدش را میشکست. در میان آثار وی به کتاب مهر تابان او شامل هیجده مجلد در تفسیر قرآن اشاره شده که گویا چاپ نشده است. برخی از دیگرآثار او عبارت است از: حجاب در اسلام، متعه در اسلام، حکم ریش تراشی در اسلام، ترورچیان عقاید از شین تا شین! شفاعت، روحانیت، تشیع یا مکتب نهایی انسانها، نظام روحانی و سیاسی اسلام، وسواس خناس (نمیدانیم همه اینها چاپ شده است یا نه). وسواس خناس کتابی مفصل در 407 صفحه در نقد شریعتی است که علی الاصل باید آخرین اثر مطبوع وی باشد که پس ازانقلاب چاپ شده است. آتش انقلاب یکی از نخستین آثار او بود که آن را درنقد کسروی نوشت. از کتاب تشیع یا مکتب نهایی انسانهای او نیز به عنوان اثری در نقد تشیع علوی و صفوی دکتر شریعتی یاد شده است. که در سال 52 مجوز نشر گرفته است (سانسور در آینه، ص 247) در بخش پایانی نشریه یادآور، ش ـ8، صص 307ـ 334 یادنامهای برای وی تنظیم و به تفصیل درباره وی سخن گفته شده است. فرزندایشان (همانجا، ص 329) از اینکه فرقانیها او را ترور کرده باشند اطمینان حاصل نکرده است.
[100]- ممیزی فرهنگ و هنر درباره کتاب تشیع علوی و صفوی نوشت: شمشیری است بران و عسلی است زهرآلود و خطرناک. ودیگری نوشت: کتابی است که انتشارش موجب سر و صدا و تحریک احساسات دینی علما و مراجع دینی میشود. بنگرید: سانسور در آینه، ص 246. شریعتی بحثهای مربوط به تشیع صفوی و علوی را در آثار دیگرش هم دنبال کرد. از جمله در جایی از کتابچه توتم پرستی مینویسد: وقتی اسهال بیخ ریش فلان مستطاب را گرفت، از چه طریق علمی، فنی ای، باید اقدامات کرد تا بندش آورد... هرچند در تشیع صفوی روایات بسیاری وارد شده است در فضیلت اسهال، تا آنجا نص داریم که هرکس به اسهال بمیرد، شهید مرده است. هرکس به اسهال بمیرد، بهشت بر او وجب است. شیعه صفوی اسهال را جانشین جهاد کرده است. توتم پرستی، ص 9، دیدگاههای وی درباره تشیع علوی و صفوی روی افرادی مانند بنی صدر هم به شدت تأثیر داشت. و او در گفتار «در روش» که برای سالگرد شریعتی در پاریس عنوان کرد، آن را به عنوان یک نمونه تفکر عالی مطرح نمود. (ویژه نامه یکمین سالگرد شریعتی، 145ـ 146) در جلسهای که انتقاداتی از دکتر مطرح شد، از جمله مطالبی درباره تشیع علوی و صفوی طرح گردید که دکتر به آنها پاسخ داد. بنگرید به پیوستهای کتاب حسینیه ارشاد خاطرات میناچی، صص 538ـ 541 به نقل از میزگرد ص 83ـ 86 آنجا گفت: ما اعتقادمان این است که اگر روشنفکر آزاد اندیش و مسؤول و منطقی تشیع علوی را بشناسد، اگر تشیعی را که از قرآن و از سنت پیامبر در میآید و از نهج البلاغه و روایات امام در میآید، اگر این تشیع را احیا کنیم و اشاعه بدهیم و بفهمانیم، پیش از عوام، روشنفکرانی که حتی امروز به مذهب هم معتقد نیستند، شیفته تشیع میشوند. همان، ص 541.
[101]- آیت الله خامنهای در حاشیه این مبحث، در چاپ سوم از کتاب حاضر چنین نوشتهاند: گمانم زمستان سال 55 بود که آقای ابراهیمی از طلاب مبارز که میان نجف و پاکستان و اروپا در رفت و آمد بود به نحوی به ایران آمد و در مشهد با لباس مبدل نزد من آمد و پیغامی از سوی مبارزین اسلامی ساکن در اروپا آورد. آن پیام این بود که در وضع اختناق کنونی ماندن کسانی از قبیل من و شریعتی در ایران، ضایع کردن فرصت است. خوب است که ما دو نفر به خارج و ترجیحا به اروپا برویم تا بتوانیم فایدهی بیشتری برای نهضت داشته باشیم. من به طور جزم این نظر را رد کردم و گفتم وجود من در صورتی مفید است که در اینجا باشم. خواست که وسیلۀ ملاقات او را با شریعتی فراهم کنم. من به دکتر تلفن کردم و گفتم کسی نزد او خواهد رفت که مورد اعتماد است و او به خانۀ دکتر رفت و با او مذاکره کرد پس از آن من ابراهیمی را ندیدم و از دکتر هم نتیجه دیدار را نپرسیدم. ولی پس از چندی وی سر از اروپا درآورد. اگر پیشنهاد ابراهیمی در عزم دکتر تأثیر داشته، پس این گمان که وی در سفر به اروپا مأموریت داشته که مرحوم مطهری ادعا میکند،بسیار ضعیف میشود.
بنده (مؤلف این کتاب) این مطلب را با آقای شیخ حسن ابراهیمی در میان گذاشتم. ایشان گفت که من با گذرنامه پاکستانی ویزا گرفته به ایران آمدم. به دیدار آیت الله خامنهای رفتم و صحبتهایی شد. قرار بود دکتر را که احتمال میدادیم در فرودگاه مانع از رفتنش شوند، از طریق پاکستان ببریم. اما پس از قرار ملاقات با دکتر، من نتوانستم دکتر را ببینم و زمانی که خواستم ملاقات کنم، ایشان گویا چند روز بود که به اروپا رفته بود و مشکلی هم پدید نیامده بود. اصل طرح هم از محمد منتظری بود. بنابراین من تماسی با دکتر نداشتم تا این بحث را با ایشان مطرح کنم. آقای ابراهیمی افزود: آن لحظه آقای خامنهای به من گفتند اگر پول میخواهی از آن صندوق بردار. ایشان افزود: من و شما در استفاده از این پولها مساوی هستیم. حالا مردم به من اعتماد دارند، این پول را به من میدهند. شما هرچه میخواهید بردارید. آقای ابراهیمی به بنده گفتند که من گرچه برنداشتم اما این برخورد روی من بسیار تأثیر گذار بود.
در خاطرات احمد علی بابایی هم مطالبی درباره آمدن شخصی با نام مستعار سعید از طرف شیخ محمد منتظری برای بردن دکتر شریعتی به خارج از کشور، آن هم از طریق افغانستان نقل شده است. در این گزارش، بابایی میگوید که زمینه دیدار او را با دکتر فراهم کرده و دیگر دخالتی در کار نداشتم. سپس میافزاید: «او آن روز با دکتر صحبت کرده، دکتر دیداری داشته باشد... آنچه آن جوان توضیحات داده، دکتر بیجواب گذاشته و به گونهای به بعد محول کرده، جوان آزرده و غیر آزرده، رفت و دو سه ماه دیگر برگردد و با موافقت دیگر، مواجه و ترتیب کار را بدهد...» بنگرید: طرحی از یک زندگی، ج 2، ص 324.
[102]- نقل شفاهی از ایشان که فرمودند در کتاب نهضت امام خمینی جلدسوم هم این مطلب را شرح دادهاند.
[103]- مصاحبه محمد منتظری با پیام انقلاب، ش 12، 7 مرداد 1359، اسلام و منافقین، ص 57.
[104]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: من روزهای اخیر این دو را شاهد نبودهام. اما یقین دارم که آقای محمد مهدی جعفری درباره این دو نفر شهادت ناحق نمیدهد. شهید ناصر صادق و برادرش سالها در دبیرستان کمال نارمک (درباره این مدرسه بنگرید: یاران امام به روایت... شهید رجایی، صص 85ـ 87) شاگرد من بودند و افکارشان را من شکل و جهت داده بودم، هرچند شهید باهنر و شهید رجائی هم برای آنان تدریس داشتند. اما حقیقت این است که این دو نفر و احمد رضائی و نظائرشان جهاد فرهنگی و بیدادگر و اسلام ناب آموزی را منافی و غیر قابل جمع نمیدانستهاند. بلکه آن را مستلزم مکملی که مبارزه مسلحانه باشد میدانستهاند. نظر بنده نیز همین بوده است و صحیح نیز همین است. یکی از دلایل یا عللی که به بنده نفوذ کلام مکتوب در میان نسل جوان آزادی خواه و ضد استعمار در مقایسه با دکتر شریعتی و شهید مطهری و نظائرشان داده بود این بود که مرا در رأس جریان مسلح کردن نیروی اسلامی پانزده خرداد 42 میدانستند «درسهایی درباره مارکسیسم». مرا هم به خاطر آن مقامم بر دیده خویش مینهادند. بدخواهان و منحرفان از ایمان و اسلام هم قادر نبودند نسبتهای ناروایی را که به دکتر شریعتی بیدادگر و به شهید مطهری میدادند به من بدهند. کتاب «علمیبودن مارکسیسم» بازرگان سازشکار و خاموش هم اثری را که کتابم داشت هرگز نداشت. آنچه هم که شهید حنیف نژاد گفته است و از او دقیقا نقل شده است به همین معناست که گفتم. این چند نفر فقط سخنرانیهای اول دکتر شریعتی را شنیده و قضاوت کردهاند نه آخریها را که همه را به مبارزه مسلحانه و به قیام بر میانگیخت.
[105]- سازمان مجاهدین خلق از درون، ص 39ـ 40.
[106]- بنگرید: آنها که رفتند، ص 178.
[107]- بنگرید: پارهای از خورشید، ص 188. به گزارش آقای میناچی، یکبار احمد رضایی در برابر در بزرگ حسینیه، شریعتی و حسینیه را «به خاطر سرگرم کردن جوانان به حرف و سخن و باز داشتن آنان از به کارگیری اسلحه» متهم به همکاری با ساواک کرد. مجلۀ ارشاد، ش 12، ص 44. با این حال، حسینیه یکی از پاتوقهای مجاهدین بوده و حتی برخی از نیروهای خود را از کسانی که به آنجا میآمدند، جذب کردند.
[108]- خاطراتی از پیشگامان، ص 56.
[109]- همان، ص 58.
[110]- این کانون توسط احسان شریعتی و برخی دیگر از مدعیان پیروی از شریعتی تأسیس شد و در جریان بالا گرفتن درگیریهای داخلی در سال 60، به خارج از کشور منتقل گردید. بعدها در سال 65 میان برخی از اعضای کانون با احسان اختلافاتی پیش آمد. نشریۀ ابلاغ توسط همین کانون منتشر میشد. یکی از فعالان این کانون حسن عباسی بود که بعدها به الحاد گرایید و نامش را سیاوش اوستا کرد و کتابچههای مزخرفی مانند «خدا را در خواب دیدم زار زار گریه میکرد» و آثار بیسروته دیگر را نوشت. مطهری و خامنهای و... هم مخالفت میکردند. این افراد که عمدتا در میان عوام مردم نفوذ داشتند، تحمل هیچ نوع مبارزه علیه خرافات و انحرافات فکری را نداشتند و به همین دلیل با شریعتی هم که بخشی از مواضعش در رویارویی با این قبیل افکار بود و در پناه لباس روحانی هم نمیزیست، مخالفت میورزیدند. این قبیل روحانیون، همان کسانی بودند که پس از یک سخنرانی دکتر بهشتی در تهران وی را سنی زده معرفی کردند (بنگرید: خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 113). این تبلیغات به حدی بود که آقای بهشتی مجبور شد در اصفهان جلسهای در مدرسه احمدیه بگذارد و در حضور علما مبانی خود را در این زمینه شرح دهد (بنگرید: خاطرات محمد پیشگامی فرد، ص 99. ) چنان که در مشهد هم آقای خامنهای را تحت فشار گذاشته بودند. این افراد، ردیههایی هم بر افکار شریعتی نوشتند که هیچگونه ارزش علمی نداشت و جز بدنامی برای روحانیت نتیجهای در بر نمیداشت. آقای مطهری با اشاره به این سخن برخی از ولایتیها که میگفتند فلسطینیها ناصبی و بدتر از یهود هستند، اشاره کردند که: سالی که من مکه بودم به چادر فلسطینیها رفتم و ملاحظه کردم که اینها شیعه هم دارند... یهودیهای مشرک و بهائیها هر روز به یک نحو شایعه سازی میکنند تا همه را نسبت به هم بدبین نمایند و گفت در مورد خود این مسجد شایعه ساختند که در اذان مسجد الجواد کلمۀ «اشهد أن علیا ولی الله» گفته نمیشود و سایرین هم کم و بیش از قول هم به یکدیگر گفتند و این شایعه رواج یافت. بنگرید: عالم جاودان، ص 397. دوست دیگری هم اظهار کرد که خود در مسجد هدایت شاهد آن بوده است که آقای مطهری ضمن سخنرانی، به رغم آنکه از حسینیه کناره گرفته بود، این اتهام را که در آنجا اندیشههای سنی وجود دارد، رد میکرد. با این حال، آیت الله خامنهای در حاشیه جمله متن (در چاپ سوم کتاب حاضر) چنین نوشتهاند: مدرک این حرف چیست؟ و چرا مکرر گفته میشود؟ در آن روزها هیچ حرفی از این مطلب میان ماها مطرح نبود. ناطق نوری از مخالفت برخی از روحانیون تهران با آقای مطهری به عنوان یک آخوند سنی یاد کرده است. بنگرید: یادآور، ش 6ـ8، ص 33. اشاره ایشان به روحانی مسجدی است که در آنجا منبر میرفته و چون نام مطهری و آثار او را آورده مورد اعتراض وی قرار گرفته است.
[111]- درس تجربه، ص 126.
[112]- بسیاری از این قبیل مخالفان، روحانیون سنتی مشهد و تهران بودند که در صورت امکان با
[113]- یاران امام.... قامت استوار، ج 2، ص 260.
[114]- در این باره بنگرید: خاطرات علی اکبر ناطق نوری، ص 101ـ 102؛ خاطرات آیت الله طاهری خرم آبادی، ص 113ـ 114.
[115]- بنگرید: خاطرات دکتر مهدی حائری، ص 105ـ 106.
[116]- سید مرتضی جزائری از روحانیون هم طراز سید موسی صدر، شهید بهشتی، و دیگرانی بود که مکتب اسلام را پایهگذاری کردند. پیش از این، بارها، عناوینی از مقالات وی را به مناسبت درج در نشریات مختلف یادآور شدیم. وی که خواهرش عروس آیت الله میلانی بود، بعدها از آن جمع کناره گرفت و به رغم سهمی هم که در بنیاد گذاری مدرسه حقانی داشت، تقریبا از همه آنچه کرده بود توبه کرده به نوعی زندگی خصوصی ـ دینی پناه برد. بعد از انقلاب مدتی در مهر شهر کرج مؤسسه رواق را داشت که آن هم پس از پنج سال در سال 80 تعطیل شد. وی در نیمه شب بیستم خرداد ماه 1387 درگذشت. یادنامه مختصری شامل وصیت نامه و برخی مقالات درباره وی به مناسبت چهلم ایشان منتشر شد که روی جلد آن فقط این بیت شعر بود: یاد باد آنکه سرکوی توام منزل بود ـ دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود. در سالگرد وی نیز کتاب آفتاب قدم منتشر شد که حاوی همان مطالب به علاوه مقالات و درسهای وی و نیز سرودههای او میشد که تعدادی از آنها غدیریه است.
[117]- بنگرید: یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 69.
[118]- خاطرات محمد پیشگامی فرد، ص 94ـ 95.
[119]- درباره این موارد بنگرید: خاطرات محمد پیشگامی فرد، ص 96ـ 97. آقای بهشتی در جلسات متعددی در اصفهان و مشهد از نظریه حجاب آقای مطهری در برابر منتقدین دفاع میکرد. بنگرید: همان، ص 98، 100.
[120]- خاطرات محمد پیشگامی فرد، ص 97.
[121]- از علمای تبریز که تقریبا همزمان با آیت الله شریعتمداری از تبریز به تهران آمد و آقای شریعتمداری به قم رفت. وی در تهران، در مسیر رویدادهای سیاسی قرار گرفت. یک دوره هم نماینده مجلس شد و سپس با شریعتی درافتاد. نامه دکتر شریعتی را به وی که از سر طنز و تمسخر و تنقید نوشته شده است، در مجموعه آثار 34، ص 204ـ 222 درج شده و جدای از مسائل مورد بحث، به لحاظ ادبی، یکی از شاهکارهای اوست.
[122]- رازی در گنجینه دانشمندان مجلد چهارم، شرح حال وی را آورده است.
[123]- دکتر شریعتی از اینکه این همه راجع به علی و اولاد او صحبت کرده بود و همچنان به سنیگری متهم میشد برآشفته است. وی میگوید: این است که میبینیم هزارها صفحه نوشته و صدها ساعت گفته در اثبات تشیع و اعتقاد من به وصایت و امامت، فایدهای نمیکند. و از این همه گفته و نوشته من، از اولی که قلم به دست گرفتهام و زبان به سخن گشودهام، در عشق به خاندان پیغمبر و آن همه نظرهای علمی و اعتقادی و تاریخی تازه در عظمت علی و اصالت مکتب علی، از این همه گفته و نوشته... هیچکدام نشانه شیعه بودن من نمیشود. بنگرید: خاطرات میناچی، ص 546. وی در همان مجلس که در دفاع از حسینیه ارشاد و خود اوست به عنوان اعتراف نامه مینویسد: من، غیر نظامی، علی شریعتی، متهم به هر اتهامی که میتوان بر زبان آورد، معتقدم به: 1ـ یگانگی خدا، 2ـ حقانیت همه انبیاء از آدم تا خاتم، 3ـ رسالت و خاتمیت حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم ، 4ـ وصایت ولایت و امامت علی بزرگوار، 5ـ اصالت در عترت به عنوان تنها باب عصمت برای ورود به قرآن و سنت، 6ـ اعلام وصایت و امامت علی به وسیله پیغمبر، نه تنها در غدیرخم بلکه در بیست و یک مورد از زندگی پیغمبر که همه را استنباط کردهام وتدریس نمودهام (و نکات دیگر که تا عدد 22 میرود). (خاطرات میناچی، ص 549ـ 551) شریعتی از اینکه کسانی وهابیت را بزرگ کرده و هر ذی شعوری را به خاطر اندک حرفی که میزند به آن فرقه منحط منسوب میکنند، اظهار نگرانی میکند (همان، ص 558).
[124]- برای نمونه درباره رنگین کمان بنگرید: مطبوعات عصر پهلوی، رنگین کمان، ص 34ـ 36.
[125]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: سیاست راهبردی امام راحل رحمه الله همین بود که جنابعالی درک کردهاید.
[126]- بنگرید: مجلۀ ارشاد، ش 14، ص 66. در واقع بیت امام بیشتر به شریعتی علاقمند بودند و این موضع، به خاطر نوع آزادی بود که امام به خانواده خود میدادند. در واقع، به هیچ روی منعکس کننده نگاه امام نبود.
[127]- زوایای تاریک، ص 310ـ 311.
[128]- خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، ص 374.
[129]- خاطرات، ص 67.
[130]- بنگرید همگام با خورشید، ص 240ـ 241، خاطرات حجت الاسلام والمسلمین فردوسی پور، 174ـ 176.
[131]- تصویر آن را ببینید در: صحیفۀ امام، ج 3، ص 207؛ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 3، ص 387ـ 388.
[132]- آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: به نظر میرسد منظور امام رحمه الله را درست نفهمیده باشید. چون امام رحمه الله برای شهید حاج آقا مصطفی هم این شرایط را قائل نبودند. و آن کشتهشدن به دست دشمن است. حال آنکه هرکس از مجاهدان فرهنگی سیاسی که مهاجرت کرده یا تبعید شده باشد به مرگ طبیعی در گذرد، شهید است چون «فی سبیل الله» به حرکت رزمی اختصاص ندارد. بنده هردو را شهید میدانم به همین اعتبار امام راحل رحمه الله آن آیه کریمه قرآن را به سیر عرفانی و ترک علائق جسمانی تعبیر و تفسیر کردهاند در کتاب «چهل حدیث» که در 38 سالگی تألیف فرمودهاند. بعدها در نجف و پاریس نظرشان درباره عرفا و تفسیر آیات قرآن از طرف آنان تغییر کرده است و این تغییر برای مطالعه کتابهای بنده و دکتر شریعتی است. حوصله توضیح بیشتر آن را ندارم. درباره نظر امام رحمه الله درباره شهید دکتر شریعتی در زمان وزارت آقای خاتمی مطلبی دارم که نشان میدهد ایشان بسیاری از آثار دکتر را برای مردم به ویژه جوانان مفید و هدایتگر میدانستهاند تا چه رسد به زمان درگذشتش. آقای خاتمی در وزارت ارشاد و در جلسهای با حضور آقای رسول محلاتی، دکتر سروش، حداد عادل، و بنده و عدهای دیگر گفتند: رفته بودم خدمت امام، فرمودند: «این کتابهای دکتر شریعتی...» من از ترس کلام ایشان را قطع کرده گفتم: حضرتعالی میدانید که ما کتاب کسی را چاپ نمیکنیم. فقط اجازه چاپ میدهیم. فرمودند: «نه مقصودم این است که کتابهای او را که اشکالی ندارند چاپ کنید و به زبانهای دیگر هم بدهید ترجمه کنند و چاپ کنید.» بعد هم آقای خاتمی از بنده خواستند کتابهای شریعتی را اصلاح کنم. اما من عملا نپذیرفتم.
[133]- خاطرات علی جنتی، ص 153ـ 154.
[134]- همان، ص 154.
[135]- امام خمینی در آینه اسناد، ج 8، ص 20.
[136]-خاطرات حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور، ص 173.
[137]- همگام با خورشید، ص 240ـ 241. بعد از چاپ این کتاب، کتاب دیگری با عنوان خاطرات حجت الاسلام و المسلمین فردوسی پور چاپ شد که مطالب یاد شده در ص 177 آن آمده است.
[138]- خاطرات سیاسی اجتماعی دکتر صادق طباطبائی، ج 1، ص 112.
[139]- بنگرید: شریعتی آنگونه که من شناختم، ص 35.
[140]- بنگرید: صحیفۀ امام، ج 8، ص 437.
[141]- بنگرید: سخنرانی دهم آبان 56 (صحیفۀ امام، 3/347) سخنرانی سوم دی ماه 57 (صحیفۀ امام، 5/280) سخنرانی سیام اردیبهشت 58 (صحیفه امام، 377ـ 376/7) سخنرانی سی و یکم اردیبهشت 58 (صحیفه امام، 412/7).
[142]- صحیفۀ امام، ج 2، ص 222ـ 224.
[143]- امام به ویژه این نامه را به دست آقای سید حمید روحانی که در آن زمان از جمله روحانیون انقلابی طرفدار شریعتی بود سپردند تا آن را برای تاریخ حفظ کند.
[144]- صحیفه، ج 3، ص 238ـ241.
[145]- بنگرید: خاطرات رجبعلی طاهری، ص 99ـ100.
[146]- روزنامۀ اطلاعات، 26 تیر 1376.
[147]- امید اسلام، ص 350.
[148]- ایران و انقلاب اسلامی، ص 139ـ140.
[149]- درباره دیدگاههای موجود در حوزه به ویژه بیوت مراجع درباره قتل مرحوم شمس آبادی بنگرید به گزارش ساواک در: آیت الله مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 3، ص 197ـ198.
[150]-صحیفۀ امام، ج 4، ص 237، ج 7، ص 42.
[151]- صحیفۀ امام، ج 7، ص 410.
[152]- همان، ج 8، ص 534.
[153]- صحیفۀ امام، ج 9، ص 43ـ44.
[154]-همان، ج 3، ص 206.
[155]- نیمۀ پنهان، چریکهای پشیمان، دفتر شانزدهم.
[156]- این ملاقات در 3/4/58 انجام شده است. به نقل از منبع پشیین.
[157]- خاطرات آیت الله موسوی تبریزی، ج 1، ص 349ـ350.
[158]- مجلۀ ارشاد (حسینیۀ ارشاد) ش 11، ص 41.
[159]- مجموعه آثار ش 26، ص 631. آقای فارسی در حاشیه این مطلب نوشتهاند: همه اینها را دکتر شریعتی پس از انتشار «انقلاب تکاملی اسلام» در تابستان 1347 و مطالعه آن گفته است، از خود او نیست. بار دیگر بخش بزرگی از ابتدای کتابم را خواندم و دیدیم آنچه نقل فرمودهاید، عینا همان است: «امامت» و «جمهوری مشروطه». جدا شدن یا تمایز «امامت» ـ که هم کار پیامبر است و هم کار ائمه اطهار ـ از سلطنت مطلقه همان است که به تفصیل و در بیش از یکصد صفحه در آنجا تشریح شده است. معلم شهید انقلاب نه حقوق اساسی خوانده بود و نه از علوم سیاسی بهرۀ چندانی برده بود. حتی یک جمله از آنچه به او نسبت داده اید، خارج از آن کتاب نیست. چنان که زر و زور و تزویر را از فصل اول کتابم نهضتهای انبیاء گرفته است؛ اما نه پس از چاپ آن کتاب در 1344 بلکه در سالهای 33 و 34 در پای درسم درحوزه نهضت مقاومت ملی و زمانی که آموزگار دبستانی در احمد آباد حومه مشهد بود و برای رفتن به آنجا با دوچرخه از درب خانه ما ـ انتهای خیابان جم ـ عبور میکرد. دو کنفرانس او درباره «انتظار، مکتب اعتراض» هم چیزی نیست جز نقل بدون اشاره به مأخذ کتاب آقای محمد حکیمی: «در فجر ساحل». «سیمای محمد» شریعتی هم عمدتا مأخوذ از مقدمه مرحوم دکتر مبشری (اسدالله) بر کتاب عباس محمود عقاد است؛ هرچند جمعاً فزونتر از آن، مقدمۀ گرانمایۀ آن متفکر انقلابی یعنی مرحوم مبشری است.
اینکه مرحوم مطهری دکتر شریعتی را یک «هنرمند» میخوانده، دقیقا به همین معنی بوده است. آنچه حقیقت از تشیع و شیعه میگوید، اغلب مأخوذ از سرود جهشها و دیگر کتب محمدرضا حکیمی است.
[160]- مجموعه آثار، 26، ص 504.
[161]- همان، ص 578.
[162]- همان، : ص 618.
[163]- همان، ص 602 و 603.
[164]- مجموعه آثار 9، ص 213.
[165]- میزگرد پاسخ به سؤوالات و انتقادات، ص 110.
[166]- همان، ص 111.
[167]- حسن روحانی میگوید که یکبار در مشهد خدمت آیت الله خامنهای بودم. ایشان از برخی از تألیفات شریعتی به ویژه کتاب فاطمه فاطمه است، خیلی تعریف کرد و میفرمود: وقتی این کتاب را خواندم به منزل مرحوم محمدتقی شریعتی رفتم و به ایشان برای این کتاب دکتر شریعتی تبریک گفتم (خاطرات دکتر حسن روحانی، ص 343).
[168]- عقیده آقای سید حمید روحانی ( که در سفر مشهد 23 تیر 84 به بنده فرمودند) این بود که از پس از نشان دادن این اسناد به ایشان، حضرتشان از اظهار نظر در این باره خودداری کردند. میتوان گفت که دگرگونی در موقعیت ایشان هم سبب شد تا از اظهار نظر در مسائلی که اصولاً پیچیدگی خاصی داشت و به خصوص در این دوره که به تدریج اندیشههای التقاطی و انحرافی در معرض اتهام بود، خودداری ورزند.
[169]- بنگرید: محمد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از آنه ماری شیمل، ص 401.
[170]- ایران بین دو انقلاب، ص 430.
[171]- در 12 دی ماه 55 مجلسی در منزل مهندس مفیدی برگزار میشود که شریعتی در آنجا، مهمترین دشمن اسلام را استعمار میداند و مارکسیسم را در این باره، رقیب اسلام معرفی میکند. (این تلقی را مجاهدین خلق هم داشتند که هم مارکسیسم و هم اسلام، همزمان ضد ستمگر هستند و باید با همدیگر همراهی داشته باشند.) استاد مطهری که در آن مجلس حاضر بوده، از این سخن وی انتقاد کرده، مارکسیسم را نیز دشمن اسلام معرفی میکند نه رقیب، استاد شهید به روایت اسناد، ص 278 ـ279. جهت اطلاع خوانندگان این جملۀ احسان نراقی را میآورم که پس از شرحی دربارۀ شریعتی، با اشاره به وی میگوید: ما هم در این وضع، صاحب یک مارکس وطنی شدیم که از سس مذهب استفاده کرد و رژیم را بدین معنا سرنگون کرد، در عین حال روحانیت رسمی را هم زیر سؤال برد. خشت خام، (گفتگو با احسان نراقی از ابراهیم نبوی) ص 132.
[172]- شهروند امرزو، 26 خرداد 1387، ص 110.
[173]- بنگرید اسلام شناسی، مجموعۀ آثار 16، ص 50ـ57.
[174]- آقای مطهری مینویسد: اشتباه نشود، جنگ قابیل و هابیل تمثیلی از جنگهای طبقاتی انسانها نیست، اینها مارکس زدگی است. بنگرید: تکامل اجتماعی انسان، ص 56. استاد در سال 51 درباره نوشتۀ شریعتی با عنوان «حسین وارث آدم» مینویسد: آنچه دستگیرم شد از هدف این جزوه که زیر لفافه بیان شده است و به تعبیر نویسنده خواسته است تمام عقدهها و عقیدههای خود را در این جزوه بگوید این است... این جزوه نوعی توجیه تاریخ است براساس مادی ـ مارکسیستی؛ نوعی روضۀ مارکسیستی است برای امام حسین که تازگی دارد. بنگرید: حماسۀ حسینی، ج 3، ص 307ـ310؛ یادداشتهای استاد مطهری، ص 218 ـ 221. استاد تعریف دکتر شریعتی از ایدئولوژی را نقل کرده و مینویسد: (این تعریف) بازگو کردن نظریۀ کسانی است که (میگویند) وجدان هر کسی ساختۀ وضع طبقاتی است، حتی جهان بینی اش. (یادداشتهای استاد مطهری، ج 1، ص 448، ج 3، ص 220) ممیزی فرهنگ و هنر درباره کتابچه حسین وارث آدم نوشته بود: آخوندها و ملایان را عاملان فساد عقیده در بین توده مردم معرفی کرده که خالی از تحریکات نیست. (بنگرید سانسور در آینه، ص 313)
دربارۀ اختلاف نظر استاد مطهری با دکتر در مبحث فلسفۀ تاریخ بنگرید به مطالب آقای هادی خسروشاهی در: مطهر اندیشهها، ج 1، ص 240؛ حساسیت آقای مطهری روی بینش طبقاتی که بلای فراگیر برای بیشتر مذهبیهای متأثر از اندیشههای چپ بود، آن اندازه زیاد بود که ایشان آقای رفسنجانی را هم به خاطر انتقادهایی که به کتاب فلسفۀ تاریخ دکتر پیمان کرده بود، موردتشویق قرار داده بود. پارهای از خورشید، ص 523ـ524؛ هاشمی رفسنجانی، ج 1، ص 313.
[175]- بنگرید: مقدمهای بر جهان بینی اسلامی، ص 450ـ452. براساس دیدگاه شریعتی، گرایش مذهبی افراد نیز برخاسته از نگرش طبقاتی آنهاست. یعنی خاستگاه مذهب نیز خاستگاهی طبقاتی است؛ منتها برخلاف مارکس که اصولا اعتقادش بر این بود که مذهب، تنها ساخته و پرداختۀ طبقۀ استثمارگر است، شریعتی معتقد است که مذهب هم مانند سایر اجزاء فرهنگ، دو سیستمی است (چیزی که مارکس درباره هنر و اخلاق و ادبیات قائل است)؛ یعنی هم طبقۀ غارتگر و هم طبقۀ مستضعف هردو مذهب خاص خود را دارند. در این نگرش به هر روی، مذهب هم خاستگاه طبقاتی دارد.
استاد مطهری در بخش «جامعه و تاریخ» از کتاب «مقدمهای در جهان بینی اسلامی» به این قبیل برداشتهای مادی از تاریخ توسط برخی از مسلمانان نواندیش ـ به ویژه شریعتی ـ حمله کرده و برای مثال به برداشت آنان (از جمله فرقانیها) از «ناس» که مقصود از آن «تودههای محروم» است، سخت تاخته است. به گفتۀ استاد، در هیچ فرهنگ لغتی، ناس به معنای تودههای محروم نیامده است. بنگرید: استاد مطهری و روشنفکران، صدرا، 1372 ص 125ـ126.
همچنین به نوشتۀ استاد، تصور نواندیشان آن است که «پنداشتهاند اگر بخواهند فرهنگ اسلامی را فرهنگ انقلابی بدانند، و یا اگر بخواهند برای اسلام فرهنگی انقلابی دست و پا کنند، گریزی از گرایش به مادیت تاریخی نیست». (همان، ص 140) همچنین دنیازدگی آنان سبب شده است که هدف اصلی انبیاء را نه آشنا کردن بندگان با خدایشان بلکه اقامۀ قسط بدانند. و به هر حال، چنین «می پندارند که یگانه راه انقلابی بودن یک فرهنگ این است که تنها به طبقۀ محروم و غارت شده تعلق داشته باشد، از این طبقه برخاسته باشد و. . .» (همان، ص 140).
[176]- شهروند امروز، 26خرداد 1387، مصاحبه بامحمد مهدی جعفری، ص 112.
[177]- امام خمینی درآینه اسناد، ج 14، ص 493.
[178]- آنها که رفتند، ص 191.
[179]- همان، ص 205ـ 206.
[180]- آنها که رفتند، ص 320.
[181]- مروری بر دیدگاههای احمدرضا کریمی درگزارشی که پس از چند ماهه هم سلولی با شریعتی در سال 53 نوشته و در پرونده دکتر شریعتی قرار گرفته، نشان میدهد که همان زمان، کسانی نوعی قرابت فکری نزدیک میان اندیشههای مجاهدین و شریعتی با مارکسیسم میدیدند. در آنجا نمونههایی از این قرابت به دست داده شده است. بنگرید: شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 383ـ 407.
[182]- شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 282.
[183]- در اسناد ساواک به صراحت آمده است که شاه به طور مستقیم دستور چاپ نوشتههای دکتر را که در نقد مارکسیسم و نیز دربارۀ ناسیونالیسم ایرانی نوشته بود، داده است. بنگرید: شریعتی به روایت اسناد ساواک، ج 2، ص 143.
[184]- در این باره که آیا این مطالب با رضایت شریعتی چاپ شده است یا خیر، همچنان میان دوستداران شریعتی اختلاف نظر هست. نمونه آن جدالی است که میان آقای میناچی با آقای خسروشاهی در این باره در ماههای مرداد و شهریور 85 روی داد و مطالب آن در سایت بازتاب انتشار یافت.
[185]- بنگرید: دیدگاهها (مصاحبههای آیت الله خامنه ای)، ص 80، 81.
[186]- این هم یکی از انتقادهای استاد مطهری به دکتر بود که وی «مذهب را وسیلهای برای نیل به اهداف سیاسی واجتماعی تلقی میکرد.» بنگرید: انقلاب اسلامی ایران، حامد الگار، ص 118.
[187]- شریعتی میگوید دو نوع اسلام متفاوت وجود دارد. یکی آرمانی انقلابی برای تحول اجتماعی، پیشرفت و روشنگری است. دیگری آموزش مدرسی فلاسفه، متکلمان، سیاستمداران و فقهاست. اسلام به عنوان آرمانی انقلابی، به ابوذر به مجاهدین و اکنون به روشنفکران تعلق دارد. اسلام به عنوان آموزشی مدرسی، به بوعلی سینا، مجتهدین و علمای دین متعلق است. بنگرید: انتظار مذهب اعتراض، ص 21.
[188]- ابوذر برای دکتر شریعتی یک آرمان بود و رمز آن هم انقلابی بودن ابوذر برای معاویه و اذناب او بود. تلقی وی آن است که اسلام ابوذری، با اسلام علمایی تفاوت دارد. در جایی میگوید: ناچارم از مراد محبوبم، ابوذر غفاری که اسلامم، تشیعم، و آرمانم و دردم و داغم و شعارم را از او گرفتهام، تقلید کنم که وقتی در مدینه وشام فریاد برآورد و تندرویهایی کرد که هیچ مصلحت نبود و به جای آنکه به شیوه اهل تحقق و نقد بنشیند و خیلی آرام و آهسته و با نزاکت و بیسروصدا «حقایق» را برای عدهای از خواص و اهل تحقیق مطرح کند.. استخوان پای شتر را از کوچه بر میداد و یکسر سراغ خلیفه رسول الله میرود و بر سر امیرالمومنین فریاد میزند: ای عثمان: فقرا را تو فقیر و اغنیا را تو غنی کردی... (میزگرد، ص 104ـ105). اسلام شناسی خواندم و آنچه به نظرم میرسد یادداشتت میکنم. اولا به نظر من این جزوه چیزی که نیست اسلام شناسی است؛ حداکثر این است که بگوییم اسلام سرایی یا اسلام شاعری است. یعنی اسلام، موضوع و سوژه یک نوع شعر و تخیل ولی به صورت نثر شده است و البته زیبا هم سروده شده است و بیشتر از سوسیالیسم و کمونیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستالیسم مایه گرفته است تا اسلام... برای متن دست نوشتههای استاد مطهری بنگرید: استاد مطهری و روشنفکران، ص 35.
[189]- معالاسف بسیاری تصورشان بر این است که تحصیلات دکتر در جامعه شناسی بوده است، درحالی که وی در رشتۀ ادبیات فارسی درس خوانده و همانطور که نراقی نوشته است:«اصولاً در دوران تحصیلش سر و کاری با جامعه شناسی نداشته است». نراقی- که ناگفته پیداست، روشنفکری وابسته به دربار شاهی و کارچاقکنِ آنان بوده؛ از جمله بنگرید به: جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک، ص183- در این باره میافزاید: در یکی از نوشتههایش از گورویچ و چند جامعه شناس نام برده، بدون آنکه با اندیشههای آنان آشنا باشد؛ تنها یک اسم بزرگ را گرفته تا بزند توی سر روحانیون ایران؛ در خشت خام، ص128-129. حتی کسی مانند مهدی بازرگان هم تصریح میکند که شریعتی در اروپا درس جامعه شناسی خواند. شگفتتر آنکه میافزاید: «اتفاقاً بنده توصیه کرده بودم، وقتی مرحوم پدرش آمد مشورت که پسرم میخواهد برود اروپا، چی بخواند؟ من گفتم جامعه شناسی درس بخواند». تحریر تاریخ شفاهی ایران، ص 236-237.
[190]- احسان نراقی میگوید: شریعتی آدم با احساسی بود که از جریانات زمان شاه متأذی بود و فعالیت نهضت آزادی را بیاثر میدانست و میخواسته یک راهی پیدا کند قویتر و محکمتر از مبارزۀ سیاسی. راهی که پیشنهاد میکند تبدیل دین به یک ابزار سیاسی است... مثل این است که شما در یک شب سرد زمستانی در خانه، سردتان بشود و برای گرمکردن بخاری، تمام کتابهای اجدادی خانهتان را بریزید در بخاری تا گرم شوید. البته نمیخواهم بگویم که تا این حد افراطی بود، اما دین را برای ایجاد یک جریان سیاسی وسیله کرد. در خشت خام، ص129.
[191]- امام خمینی(قدس سره) در مهر 1357 میان دانشجویان ایرانی در پاریس، دربارۀ نوعی انحراف در دینشناسی جدید که پس از آمدنِ«علوم غرب» پدید آمده، هشدار داده گفتند: «[اینان] شناختشان از اسلام، همان شناخت مادیت اسلام است... این اشتباهی است که اسلام را بد شناختهاند، آنهایی که همهاش توجهشان به این است و همۀ آیات و اخبار را برمیگردانند به این... خواستم به همۀ محصلینی که در اروپا [تحصیل کردهاند] و خداوند همه را توفیق بدهد بگویم که اسلام را محصورش نکنید در یک محفظهای که خیال کنید مکتب مثل مکتب کمونیسم است، مثل مکتب مارکسیسم است. بنگرید: صحیفۀ امام، ج4، ص7-10. و نیز برای شواهد بیشتر بنگرید: نزاع سنت و تجدد، ص95-118.
[192]- استاد مطهری مینویسد: در اوایل اردیبهشت سال51 جزوههای 15و 16 حسینیه را تحت عنوان اسلامشناسی خواندم و آنچه به نظرم میرسد یادداشت میکنم. اولاً به نظر من این جزوه چیزی که نیست، اسلامشناسی است، حداکثر این است که بگوییم اسلامسرایی یا اسلام شاعری است. یعنی اسلام، موضوع و سوژۀ یک نوع شعر و تخیل ولی به صورت نثر شده است و البته زیبا هم سروده شده است و بیشتر، از کمونیسم و سوسیالیسم و ماتریالیسم تاریخی و اگزیستانسیالیسم مایه گرفته است تا اسلام...». برای متن دستنوشتههای استاد مطهری بنگرید: استاد مطهری و روشنفکران، ص35.
[193]- بنگرید: نزاع سنت و تجدد، صص 80ـ83 درباره اینکه چگونه مجاهدین عینا دیدگاههای مارکسیستی را در زمینه جامعه کارگری یا پرولتری آینده با حکومت مستضعفان یکی میدانستند بنگرید به توضیحات لطف الله میثمی در: آنها که رفتند، ص 174ـ175.
[194]- اطلاعیۀ تغییر مواضع، ص 123. بنی صدر در رد بیانیه مدعی میشود که اصطلاح «جامعۀ توحیدی» بدون کلمۀ بیطبقه ازسال 48 به بعد در نشریۀ مکتب مبارز که از سوی خودش منتشر میشده، آغاز شده است. پس از این دوره کاربرد آن در ادبیات دینی بعد از پنجاه میان همه فرقههای منحرف رایج گردید. بنگرید: منافقان از دیدگاه ما، ص 81.
[195]- مجموعه آثار، ش 12، ص 566.
[196]- بنگرید: شریعتی و سیاست زدگی، ص 40ـ41.
[197]- به این عبارت دکتر بنگرید: تشیع ایران! آخ که این تاریخدانان و آخوندان و استادان چقدر نمیفهمند! دلم پر از نفرت میشود! تشیع یعنی میعادگاه روح سامی و آریایی که از آغاز تاریخ، ایندو، روی در روی هم جنگیدهاند... تشیع یعنی مرگ تاریخ جدائیگر بیرحم. یعنی پایان انتظار بیتاب همیشگی سامی... ایران مسلمان، شیعه، نه آریایی است و نه اسلام سامی، تشیع یعنی نه دین، نه فلسفه، یعنی حکمت، یعنی آفتاب، نه مسجد، نه صومعه، نه محراب، نه زرتشت، نه اسلام؛ مهر، نه موسای سامی، و نه بودای آریایی، علی! تشیع یعنی نیروانای سامی، موعود آریایی،... یعنی پی کردنِ مرکب بلند تاریخ ونشستن بر اسب سمند و تاختن به سوی طلوع، فرو رفتن در چشمۀ زرین خورشید. بنگرید: مجموعه آثار شماره 27، ص 297ـ298.
[198]- در این کتاب بارها اشاره کردهایم که یکی از بسترهایی که پس از خرداد 42 زمینه را برای ارتباط دین و سیاست فراهم کرد، بحث مسألۀ نهضت عاشورا بود. سیاسی کردن نهضت عاشورا در آثاری که در پانزده سال پیش از انقلاب اسلامی نوشته شد، به خوبی روشن است. نمونه برجستۀ آن کتاب «شهید جاوید» از نعمت الله صالحی نجفآبادی بود که به آن اشاره خواهیم کرد. دکتر شریعتی نیز در این باره به ویژه مسألۀ شهادت، فراوان گفت و نوشت. مجاهدین نیز کتاب «راه حسین» را تألیف کردند. شهید هاشمی نژاد کتاب «درسی که از حسین علیه السلام باید آموخت» را نوشت. محمد یزدی کتاب «حسین بن علی را بهتر بشناسیم» را نوشت که در فاصلۀ اندکی پیش از انقلاب هشت تا نه بار چاپ شد (خاطرات آیت الله محمد یزدی، ص 106) مانند همین گرایش را در سخنان خود امام خمینی نیز میتوان مشاهده کرد. سخنرانیهای مرحوم هاشمی نژاد هم ـ همان طور که در جای دیگر اشاره کردیم ـ مؤید همین جهتگیری بود. وی در موردی از اینکه «فقط به جنبۀ مظلومیت» امام حسین علیه السلام پرداخته میشود، شکایت کرده، آن را «عامل و باعث بدبختی و عقب ماندگی جامعۀ اسلامی» معرفی کرد. به نظر وی «ائمه اطهار در برابر خلفای جور قیام کردند» و این نکته است که باید سرمشق قرار گیرد. بنگرید: یاران امام... هاشمی نژاد، ص 578. مانند همین مطالب را شهید محلاتی هم در سخنرانیهای ش مکرر بیان میکرد. برای نمونه بنگرید: یاران امام به روایت... قامت استوار، ج 1، ص 90، 105. در یک گزارش ساواک از قول وی در سخنرانیش در جشن میلاد امام حسین علیه السلام در دماوند چنین نقل شده است: امام حسین علیه السلام چراغ هدایت و کشتی نجات بود و این چراغ تاریکیها و گودالها و پرتگاهها و اعمال زشت حکومت بنی امیه را به مردم نشان داد. محلاتی درباره فساد حکومت بنی امیه و معاویه و یزید و اینکه در لباس اسلام تجاوز به قانون اسلام شده صحبت کرد و اضافه نمود امام حسین چون دید مجریان اسلام ناحق جای پیغمبر نشستهاند، قیام کرد و این همه آزادگی از خود نشان داد؛ یاران امام... قامت استوار، ج 2، ص 227. در خرداد 42 و مواقع متعدد دیگر و در بسیاری از عزاداریها مبارزه با شاه در قالب شعارهای نوحه خوانی طرح میشد. از باب مشت نمونه خروار اشاره به سخن حاج حسن اردستانی جعفری از شرکت کنندگان در قیام مردم ورامین در جریان خرداد 42 نقل شده که گوید: از شب هفتم محرم به بعد دیگر زدم به سیم آخر، دل را زدم به دریا و نوحههای سیاسیام را رو کردم. یکی از آن نوحهها این بود:
شیعیان مردانه باشید
در عزاداریش جانانه باشید
نعره از دل کشید همچو حر رشید
زنده بادا حسین مرده بادا یزید
این نوحه را با ایما و اشاره میخواندم. وقتی میگفتن «مرده بادا یزید» با دست طوری اشاره میکردم که همگان میفهمیدند که منظور من از یزید همان شاه خائن است. (مجله مطالعات تاریخی، ش 6، ص 130)
این قبیل مباحث درباره امام حسین علیه السلام و ارتباط دادن آن به مبارزه سیاسی آن هم برای گرفتن حکومت، در افکار تقریبا عمومی و مربوط به تمام نقاط ایران بود. محمدتقی شریعتی در کانون نشر حقایق مشهد همین مطالب را بیان میکرد. مهدی حکیمی از شاگردان قدیمی کانون میگوید: استاد میگفت: وقتی صحبت از امام حسین میکنیم، وقتی بحث علی بن ابی طالب میشود، بحث حضرت زهرا میشود، طبیعتا بحث حکومت پیش کشیده میشود. قیام امام حسین علیه السلام تماما بحث حکومت است. منتها تحت لوای تاریخ اسلام. بنگرید: تاریخ شفاهی کانون، ص 101. موارد دیگری از اظهار نظرهای استاد شریعتی درباره مسائل مربوط به عاشورا و برداشتهایی که اطرافیان وی از سخنان و سخنرانیهای او داشتهاند را بنگرید: در تاریخ شفاهی کانون، ص 238ـ239.
[199]- مجموعه آثار 27، ص 76.
[200]- همان، ص 66.
[201]- مانند قصۀ پرسیدن ساعت از فلان آخوند که گفته بود: آقا! علم الساعة عندالله. یا سؤال از آخوند دیگر درباره رادیو که پاسخ داده بود: من او را نمیشناسم! اگر آقای خوبی است...
[202]- دکتر شریعتی در سال 47 به ساواک مینویسد: اعتراف دارم بلکه اصرار دارم که نوشتهها و سخنرانیهای اسلامی من علیه ارتجاع مذهبی موجود که یادگار نظامهای کهنه و فئودالیته ایران است و با امروز و عصر انقلاب ضد فئودالی ایران و پیشرفت علم و آموزش عالی و صنعت و زندگی شهری جدید سازگار نیست، انقلابی بوده است. انقلابی به عنوان تحول پیشرفته در مذهب که با انقلاب اجتماعی ایران سازگار است و معتقد بودم به همین دلیل هم هست که از طرف همۀ مقامات امنیتی و غیر امنیتی مسؤول بدان امکان داده میشود و حتی تقویت میگردد! شریعتی در اسناد ساواک، ج 2، ص 299. آثار مبارزه با روحانیت در گروههای متأثر از شریعتی، پس از سال پنجاه و حتی پس از انقلاب بر جای ماند. جناح تندرو و چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی همچنان متأثر از آموزههای انحرافی شریعتی در این زمینه بود.
[203]- اصطلاح تشیع صفوی یا شیعۀ صفوی نخستین بار توسط تقی زاده و محمدخان قزوینی به کار رفته است. در این باره به توضیحات احمد مهدوی دامغانی نگاه کنید: حاصل اوقات، ص 577. علی القاعده آنها هم باید متأثر از نگرههای ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران دوره صفوی باشند.
[204]- بنگرید: به خاطرات محمد مهدی عبدخدایی، ص 293ـ301.
[205]- مصاحبه احسان شریعتی با «شهروند» منعکس شده در سایت ملی ـ مذهبی.
[206]- حسینیه ارشاد به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1383.
[207] حسینیۀ ارشاد به روایت اسناد ساواک، ص 604، از این به بعد هر صفحهای که در متن در پرانتز آمده اما نام کتاب در کنارش نیامده از همین کتاب است.
[208]- شرح حالش را بنگرید: همان، ص 40 ـ 39.
[209]- فخرالدین حجازی به روایت اسناد ساواک، ص 142ـ141.
[210]- صدرالدین بلاغی طی چند دهۀ پیش از انقلاب، از چهرههای فرهنگی فعال بود که سالها در حسینیه ارشاد هم سخنرانی کرد و در کاروانهای حج این حسینیه هم شرکت داشت. وی در مطبوعات قلم میزد، خطیب زبردستی بود، فراوان در رادیوی تهران سخن میگفت و نثر زیبایی داشت و خوب هم ترجمه میکرد. وی به سال 1290 ش در نایین به دنیا آمد. در اصفهان و شیراز درس طلبگی خکواند و از سال 1320 که به تهران آمد، کارهای تبلیغی خود را آغاز کرد. وی تا جریان ملی شدن صنعت نف یک فعال سیاسی بود و بعد از آن به دستور آیت الله بروجردی برای تبلیغات مذهبی به آمریکا رفت. برخی از آثار وی از تألیف و ترجمه عبارتند از: سخنرانیهای بلاغی، قصص قرآن، برهان قرآن، عدالت و قضا در اسلام، جاهلیت قرن بیستم، ترجمه صحیفه سجادیه، پیامبر درصحنۀ کارزا بدر، پیامبر رحمت، صلح حدیبیه و محاکمۀ گلدزیهر صهیونیست. وی کتاب امام علی علیه السلام جرج جرداق را هم زمان آیت الله بروجردی و به دستور ایشان ترجمه کرد که ترجمه را ساواک تصرف کرد و به ایشان باز نگرداند. صدر بلاغی در سال1373 درگذشت. بنگرید: تاریخ و فرهنگ معاصر، ش 9ـ10، صص 366ـ394.
[211]- درباره این دانشکده بنگرید: خاطرات سید مرتضی نبوی، ص27ـ 28، 35.
[212]- وی از چهرههای شاخص وابسته به اوقاف، منبری و اهل فضل بود. پس از انقلاب توسط آیت الله اشعری در قم محاکمه شد اما محکوم نشد (طبق گفته خود آقای اشعری) با این حال از نگرانی ایران را ترک و در لندن اقامت کرد. وی به گفته احمد علی مسعود انصاری، در کتاب من و خاندان پهلوی (تهران، 1373، ص 292) عاقد ازدواج رضا پهلوی بود و طی سالهای اخیر (بنده ایشان را در سال 86 دیدم) در کتابخانه مرکز آیت الله خویی در لندن مشغول به کار است.
[213]- خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، ص 297.
[214]- نامهها، ص 197ـ203.
[215]- نامهها، صص 204ـ222 با این خطاب: جناب آقای سید ابراهیم میلانی، دوست و همراه سابق و وکیل مجلس شورای ملی اسبق! در این نامه از «چماق ولایت» یاده شده که این روزها بر سر هرکه سربرداشته کوبیده میشود و «مراهم که تمام آثارم، آینۀ عشق و خاندان علی است و عمرم و فکرم و قلمم همه، در خدمت ولایت علی بوده است» هدف گرفته است.
[216]- خاطرات محمدمهدی عبدخدایی، ص 296ـ297.
[217]- منشور مقدس ولایت، ص 325ـ327.
[218]- همان، ص 328.
[219]- همان، ص 339.
[220]- همان، ص 340.
[221]- متن این سخنرانیها با مقدمه دکتر شریعتی، و همزمان متن عربی و ترجمه فارسی سخنان حسن الامین که توسط دکتر سید جمال موسوی صورت گرفته در کتابی با عنوان «تشیع انقلابی زیر شکنجه ارتجاع» (قم، نشر روح، 1359) چاپ شده است.
[222]- علی امینی میگوید که مسأله برخورد بد با شریعتی را با شاه در میان گذاشتم: وقتی راجع به شریعتی بهش گفتم، گفت: اشتباه بزرگی است. گفتم: نه فقط شریعتی را، پدر شریعتی را هم گرفتهاند. گفت: عجب! رفتم پهلوی اسدالله علم، گفتم: شریعتی را برای چی گرفتند؟ گفت: آقا این آخوند من درآوردی است. گفتم: بهتر شما، این آخوند متجدد با آن آخوند ضد روشنفکر دارند دعوا میکنند، خوب بگذارید هر کاری داره میکنه، بکنه. بنگرید: تحریر تاریخ شفاهی ایران، ص 238.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر