توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

ستم‌های مشرکان بر نبی کریم صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب کرام رضی الله عنهم

 

ستم‌های مشرکان بر نبی کریم  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحاب کرام رضی الله عنهم

ستم‌هایی که با نهایت بی‌رحمی، دشمنان دین، کفار و مشرکین رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و یاران گرامیش در راه خدا روا داشتند، در تاریخ انسانی بی‌سابقه است.

امام احمد رحمه الله  از حضرت انس رضی الله عنه  روایت می‌کند که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند:

«لَقَدْ أُوذِيتُ فِي اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ومَا يُؤْذَي أَحَدٌ، وَأُخِفْتُ فِي اللَّهِ ومَا أَخِيْفَ أَحَدٌ».

«به تحقیق آن قدر که من در راه خدا اذیت شده‌ام، دیگر هیچ احدی اذیت نشده است، و آن قدر که من در راه خدا ترسانده شده‌ام، دیگر هیچ احدی ترسانده نشده است».

این روایت را امام ترمذی و ابن ماجه نیز نقل کرده‌اند([1]).

اقسام دوگانۀ اذیت و شکنجه:

اذیت و آزار به دو قسم است: جسمانی و زبانی.

ظاهراً اذیت جسمانی بیشتر ناراحت‌کننده و شاق به نظر می‌آید، ولی تیر دشنام و فحاشی و طعن و تشنیع که دشمن از زبان خود سر می‌دهد، عمق زخمش کمتر نبوده، بلکه بیشتر عمیق و غیر قبال التیام و بهبود می‌باشد و زخم‌های نیزه و تیر در خلال چند روز درست می‌شوند، اما جراحات اللسان (زخم زبان) مادام العمر بهبود نمی‌یابند، (مقوله معروفی است مترجم).

جراحات السنان لها التیام، ولا یلتام ما جرح اللسان یعنی زخم‌های نیزه مداوا پذیر است، ولی زخم زبان التیام پذیر و قابل مداواء نمی‌باشد.

رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و یاران جان‌نثارش هدف این هردو نوع شکنجه و آزار قرار گرفتند.

مظلومیت حضرت رحمة للعالمین صل الله علیه و آله و سلم

امام ابن اسحاق (مورخ) می‌گوید: چون عداوت و مخالفت در دل‌های مردم قریش نسبت به رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش به اوج خود رسید، او با شان خود را برای مخالفت آن حضرت علیه السلام  برانگیختند.

«فكذبوه وأذوه ورموه بالشعر والسحر والكهانة والجنون»([2]) «پس آن‌ها آن حضرت را تکذیب کرده و آزار رساندند و حضرتش را به شاعری، ساحری، و کهانت و جنون متهم کردند».

در قبال دعوت توحید اسلام مشرکان مکه مستقل و مصمم شده بر رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  ظلم و ستم و جور و بیدادگری را به انتهاء رسانیدند.

(2) در کتاب سیرت النبی آمده است که «آن‌ها بر سر راه آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  خار می‌گسترانیدند در مواقع ادای نماز استهزاء می‌کردند، در حال سجده بر گردن مبارکه شکمبۀ شتر آورده می‌گذاشتند، چادر در گردن آن حضرت انداخته، به قدری محکم ‌کشیده و می‌فشردند که در گردن مبارک اثر زخم ظاهر می‌شد، و وقتی که بیرون می‌رفت بچه‌های شرور گرد آمده، پشت سر آن حضرت به راه می‌افتادند»([3]).

وقتی که در نماز جماعت قرآن را به آواز بلند تلاوت می‌فرمود، آنگاه قرآن وآورنده‌اش رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  ونازل‌کنندۀ آن خداوند ذوالجلال را دشنام می‌دادند([4]).

در زیر به تفصیل مختصری از این اجمال می‌پردازیم:

(3) امام بخاری رحمه الله  در کتاب خود دربارۀ ذکر مظالم مشرکان مکه در حق رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش، باب جداگانه و عنوان مستقلی آورده است، آنجا از حضرت عبدالله بن مسعود روایت می‌کند که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  روزی در سجده بود، گروهی از مردم قریش در اطرافش جمع بودند، عقبه بن ابی معیط، شکمبه‌ی شتری را پر از غلاظت و نجاست آورده بر روی کمر آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  انداخت: آن حضرت از سجده سر برنداشت، حضرت فاطمه زهرا رضی الله عنها  تشریف آورده آن را از روی پشت آن حضرت دور کرد و در حق عقبه دعاء بد کرد، آن حضرت نماز را تمام کرده در حق رؤسای قریش، ابوجهل، عقبه، شیبه، امیه بن خلف و غیره به بارگاه الهی دعا فرمودند، چنان چه من به چشم خود دیدم که آن‌ها در روز بدر کشته شدند و در چاه مخروبه‌ای انداخته شدند، جز، امیه، زیرا اجزأ بدن او (در اثر پوسیدن) از هم جدا شده بودند و به همین سبب نتوانستند او را در چاه بیندازند([5]).

امام ابن کثیر رحمه الله  همین روایت را از امام احمد رحمه الله  نقل کرده، چنین می‌نویسد:

«بخاری» این واقعه را در صحیح خود در مواضع متعددی، و همچنین مسلم نیز روایت کرده است و در بعضی الفاظ صحیح بخاری چنین آمده است که چون قریش این کار را کردند تا اندازه‌ای به خنده درآمده که از فرط آن بر یکدیگر می‌افتادند لعنهم اللهو در همین روایت موجود است که چون حضرت فاطمه رضی الله عنها  آن شکمبه را از پشت آن حضرت برداشت به کفار بد و بیراه گفت (آنان را ملامت کرد، مترجم) و آن حضرت وقتی که نماز را تمام کرد دست برداشته بر آنان دعا بد کرد، وقتی که آن‌ها این امر را دیدند خنده‌شان قطع شد و از دعای بد آن حضرت ترسیدند([6]).

علامه شبلی نعمانی رحمه الله  همین روایت را به حوالۀ باب الطهاره، باب الجزیه، باب الجهاد صحیح بخاری و از صحیح مسلم و زرقانی: جلد اول، ص 294 نقل کرده است([7]).

(4) از حضرت عروه بن زبیر رضی الله عنهما  مروی است که من روزی به عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنه  گفتم: شدیدترین ظلمی را که مشرکان بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  کرده‌اند برای من بیان کن، وی گفت: روزی رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم در حرم کعبه نماز ادا می‌کرد، عقبه بن ابی معیط آمد و چادر خود را در گردن مبارک پیامبر گرامی صل الله علیه و آله و سلم  انداخته با نهایت شدت آن حضرت را خفه ساخت حضرت ابوبکر رضی الله عنه  رسید و شانه‌هایش را گرفته از آن حضرت دفع نمود، و گفت:

«أَتَقْتُلُونَ رَجُلا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ» «آیا مردی را که می‌گوید پروردگار من الله است می‌کشید؟».

امام بخاری می‌گوید: محمد بن اسحاق رحمه الله  نیز این روایت را از حضرت عروه رضی الله عنه  نقل کرده است، و حضرت عروه رضی الله عنه  می‌گوید که من از عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنه  پرسیدم، و در روایت عبده و محمد بن عمرو به جای عبدالله بن عمرو لفظ حضرت عمرو بن العاص رضی الله عنهم  موجود است([8]).

(5) امام ابن کثیر رحمه الله  این حدیث را از امام بخاری نقل کرده می‌نویسد که امام بخاری این حدیث را در صحیح خود در چندین مواضع ذکر کرده است، و در بعضی روایات به نام حضرت عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنهما  تصریح کرده است([9]).

و بیهقی نیز آن را از حضرت عروه رضی الله عنه  روایت کرده است که «من از عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنهما  پرسیدم، او گفت: روزی اشراف قریش در حرم کعبه گرد آمدند، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  تشریف آورد، حجر اسود را بوسه داد، و سپس به دور خانۀ خدا طواف نمود، اشراف قریش با سخنان خود به آن حضرت طعنه می‌زدند، در موقع طواف دوم و سوم نیز همچنین طعنه می‌زدند، بر چهرۀ انور آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  آثار ناخوشی و ناگواری ظاهر گشت.

روز دوم به همین منوال رؤسا قریش گرد آمدند، چون رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  آوردند «فَوَثَبُوا إِلَيْهِ وَثْبَةَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَأَحَاطُوا بِهِ» پس همگی به سوی آن حضرت یکدفعه پریده، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  را احاطه کردند، من یکی از آنان را دیدم که چادر خود را در گردن آن حضرت انداخت و آن را پیچ داده با زور کشید، ابوبکر صدیق رضی الله عنه  خود را در وسط انداخت و به گریه درآمده، گفت: وای بر شما! «أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ».

در آن وقت آنان از اطراف آن حضرت دور شدند این بزرگترین ظلم قریش بود من گاهی ندیده بودم که آنان پیش از آن روز اینگونه تشددی کرده باشند»([10]).

(6) علامه حلبی روایت دیگری هم در این مورد نقل کرده است که در آخر آن موجود است [چون حضرت ابوبکر صدیق به آنان گفت: وای بر شما: «فَكفوْا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَأَقْبَلُوا عَلَى أَبِي بَكْرٍ يَضْرِبُونَه»].

آنگاه از اذیت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  دست برداشته، به جان ابوبکر صدیق رضی الله عنه  افتادند، و او را زدند.

(7) امام ابن هشام رحمه الله  از امام ابن اسحاق رحمه الله  روایت عروه بن زبیر رضی الله عنه  از عبدالله بن عمرو رضی الله عنه  را نقل کرده می‌نویسد که ابن اسحاق رحمه الله  می‌گوید: شخصی از خاندان حضرت ام کلثوم بنت ابی بکر رضی الله عنهما  برای من حدیث بیان کرد که حضرت ام کلثوم گفت: «لَقَدْ رَجَعَ أَبُو بَكْرٍ يَوْمَئِذٍ وَقَدْ صَدَعُوا فَرْقَ رَأْسِهِ» بالتحقیق آن روز ابوبکر رضی الله عنه  در حالی به خانه آمد که مشرکین فرق (میانه) سرش را شکافته بودند.

(8) امام ابن هشام رحمه الله  می‌نویسد: «بعضی از اهل علم مرا خبر دادند که سخت‌ترین اذیت و آزاری که به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  از ناحیۀ قریش رسید، این بود که روزی آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  از خانه بیروت رفت»([11]).

آنگاه هرکسی که به آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  روبرو می‌شد اعم از آزاد و غیر آن، او را تکذیب می‌کرد و آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  را اذیت می‌رسانید.

آن حضرت به خانه آمد و از شدت آزاری که به وی رسیده بود چادر پوشید، آنگاه خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ [المدثر: 1-2]. «ای جامه برخود پیچیده‌ بلند شو و مردم را (از عذاب خدا) بترسان».

(9) امام ابن کثیر رحمه الله  می‌نویسد: وقتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  به تبلیغ پرداخت و هر آزاد و غلام، قوی و ضعیف، و غنی و فقیر را به اسلام دعوت فرمود، اقویا و زورگویان قریش با زبان و عمل به اذیت وآزار آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  و اتباع ضعیف و ناتوانش پرداختند.

«وكان من أشد الناس عليه عمه أبو لهب، وامرأته أم جميل» «و از سخت‌ترین مردم برآن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  عمویش ابولهب و همسرش (ابولهب) ام جمیل بودند».

امام احمد رحمه الله  از حضرت ربیعه روایت می‌کند که من شخصاً در عهد جاهلیت دیدم رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  در بازار ذوالمجاز می‌گفت: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ تُفْلِحُوا» «ای مردم بگوئید جز خداوند یکتا معبودی نیست، رستگاری می‌یابید».

مردم به گرداگرد آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  اجتماع کرده بودند، و پشت سر آن حضرت یکمردی احول دارای چهرۀ روشنی بود هرکجا که آن حضرت می‌رفت او نیز دنبال می‌کرد و می‌گفت: «إنه صابئي كذاب» (معاذ الله) این آدم بی‌دین و دروغگوئی است، من از مردم پرسیدم که این مرد کیست، به من گفتند: عموی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  ابولهب است، بیهقی نیز همینطور روایت کرده است و در روایت دیگری از بیهقی چنین آمده است که حضرت ربیعه دیلمی رضی الله عنه  می‌گوید: من رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم و در ذوالمجاز که به اقامتگاه‌های مردم رفته و آن‌ها را به سوی خدا دعوت می‌کرد و به دنبال آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  مردی احول که رخسارهایش بمانند آتش روشن بود راه می‌رفت و می‌گفت: ای مردم مواظب باشید که این شخص شما را از دین آبا و اجدادتان برنگرداند، من پرسیدم این مرد کیست؟ گفتند: این ابولهب است([12]).

سپس بیهقی از مردی از بنی کنانه روایت کرده است او می‌گوید: من پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را در بازار ذوالمجاز دیدم، می‌گفت: ای مردم بگوئید: لا اله الا الله کامیاب خواهید شد، ابوجهل پشت سر آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  راه می‌رفت و خاک بر آن حضرت می‌ریخت و می‌گفت: ای مردم آگاه باشید که این مرد شما را در مورد دین‌تان نفریبد این می‌خواهد که شما پرستش لات و عزی را رها کنید.

امام ابن کثیر رحمه الله  می‌فرماید: در این نام ابوجهل آمده است، ولی ظاهر است که آن ابولهب بود، در موضع دیگری علامه ابن کثیر رحمه الله  این روایت را نقل کرده می‌نویسد که نام ابوجهل در این روایت وَهمِ راوی است، نیز احتمال دارد که در یکدفعه ابوجهل بوده باشد و در دفعه دیگری ابولهب، و این هردو در پی آزار آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  بودند([13]).

علامه شبلی نعمانی رحمه الله  این روایت را به نقل از مسند امام احمد ج 4، ص 63، ذکر کرده است([14]).

(10) حافظ ابونعیم رحمه الله  از حضرت عباس نقل کرده است که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به نزد قبیله کنده رفت و بعد از آن نزد قبیله بکر بن وائل که از یمن آمده بودند تشریف برد و آن‌ها را به اسلام دعوت کرد:

«وكان عمه أبو لهب يتبعه، فيقول للناس لا تقبلوا قوله».

و عمویش ابولهب او را دنبال می‌کرد و به مردم می‌گفت که گفتۀ آن حضرت را قبول نکنند.

وقتی که آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  قبیلۀ کنده و بکربن وائل را به اسلام دعوت کرده مراجعت فرمود، ابولهب به آنجا رسید؛ آن‌ها از وی پرسیدند که آیا این مرد را می‌شناسی؟

«قال نعم هذا من الذروة منا إلا لا ترفعوا بقوله رأساً فإنه مجنون يهذي من أم رأسه»([15]).

گفت: آری، این در میان ما پایه بلندی (به لحاظ نسب) دارد، اما مواظب باشید به حرفش گوش ندهید، زیرا او دیوانه‌ای است که از سرش هذیان برمی‌آید (العیاذ بالله).

(11) علامه ابن هشام نیز (در کتاب خود برای ذکر این موارد مترجم) همانند امام بخاری باب مستقلی عنوان کرده است حتی این عبارت «ذكر ما لقي رسول الله صلى الله عليه وسلم من قومه من الأذى»([16]) در آن می‌نویسد که

«همسر عموی آن حضرت ابولهب را که ام جمیل بود خداوند متعال بدان جهت حماله الحطب نام نهاد که وی (هیزم) خاردار می‌آورد و بر سر راه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  می‌انداخت([17]).

(12) ابن اسحاق رحمه الله  می‌گویند: وقتی که ام جمیل حمالة الحطب آنچه را که در قرآن مجید در حق وی و شوهرش (از مذمت و تهدید در سورۀ لهب مترجم) نازل شد، شنید، به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  رسید، در آن موقع آن حضرت در مسجد الحرام تشریف داشت و حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  هم با آن حضرت بود، ام جمیل سنگی در دست داشت، وقتی که به نزدیک آن بزرگواران رسید، خداوند بینائی چشمش را از این که پیامبر گرامی صل الله علیه و آله و سلم  را ببیند سلب فرمود و وی نتوانست جز حضرت ابوبکر رضی الله عنه  کسی را ببیند، گفت: ای ابوبکر این دوستت کجا است؟ به من اطلاع رسیده است که او مرا هجو (مذمت) می‌کند، قسم به خدا اگر من وی را می‌دیدم این سنگ را (معاذ الله) به دهانش می‌زدم، قسم به خدا شاعره‌ام و سپس گفت:

«مُذَمّمًا عَصَيْنَا وَأَمْرَهُ أَبَيْنَا وَدِينَهُ قَلَيْنَا» - ما (معاذ الله) مذمم را نافرمانی کردیم، حکمش را انکار کردیم، و با دینش بغض و کینه می‌ورزیدیم. این جمله‌ها را گفت و رفت.

حضرت ابوبکر رضی الله عنه  پرسید: یا رسول الله! آیا او تو را دید؟ آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: او مرا ندید. خداوند بصارتش را از دیدن من سلب فرمود.

و ابن اسحاق می‌گوید که «قریش رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را (العیاذ بالله) مذمم نام بسته بودند، سپس آن‌ها (با همین نام موسوم کرده مترجم) آن حضرت را دشنام می‌دادند، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  می‌فرمود که آیا شما از این تعجب نمی‌کنید که خداوند متعال اذیت قریش را از من برگردانده است آن‌ها مذمم را دشنام می‌دهند و هجو می‌کنند و من محمدم([18])  صل الله علیه و آله و سلم ».

(13) ابن سعد از حضرت عایشه صدیقه رضی الله عنها  روایت می‌کند که «رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: من در میان دو همسایۀ بد ابولهب و عقبه ابن ابی معیط زندگی می‌کردم، این هردو شکمبه‌ای پر از نجاست و اشیا آزاردهندۀ دیگر را آورده بر دروازۀ خانه من می‌انداختند» وقتی که آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  از خانه بیرون می‌آمد، می‌گفت ای بنی عبد مناف: این چه نوع همسایگی است، و سپس آن حضرت شکمبه و غیره را از سر راه خود دور می‌کرد([19]).

(14) علامه ابن اسحاق می‌گوید که ابولهب، حکم بن ابی العاص، عقبه ابن ابی معیط، عدی بن الحمراء ثقفی و ابن الأصداء هذلی همسایگان رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  بودند، و به آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  در داخل خانه‌اش اذیت و آزار می‌رسانیدند، از میان آن‌ها به جز حکم بن العاص هیچ کسی دیگر مسلمان نشد، از میان آن‌ها یکی در حین نماز، رحم (زهدان) بز را آورده برآن حضرت می‌انداخت و دیگری در حین پختن غذا غلاظت گوسفندان می‌آورد و بر روی دیگ آن حضرت می‌پاشید، حتی که آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  آن را با سنگ می‌پوشانید، هرگاه چنین اشیا را بر دروازۀ آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  می‌ریختند، آن حضرت با چوب آن‌ها را برمی‌داشت و دم در ایستاده می‌گفت: ای بنو عبد مناف، این چه نوع همسایگی است، و سپس آن را به گوشه‌ای می‌انداخت([20]).

(15) بیهقی رحمه الله  از حضرت زبیر و حضرت عایشه رضی الله عنهما  روایت کرده است که «تا ابوطالب زنده بود مردم قریش وحشت داشتند، ولی بعد از مردن ابوطالب سختی‌ها و مصائب بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  از حد گذشت»، بیهقی از حضرت عبدالله بن جعفر رضی الله عنه  روایت کرده است که چون ابوطالب مرد، یکی از اوباشان قریش روبروی آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  آمده، برآن حضرت خاک ریخت آن حضرت به خانه برگشت، یکی از دختران آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که گریه می‌کرد خاک را از چهرۀ مبارک پاک می‌کرد، آن حضرت فرمود: ای دختر من! گریه نکن، خداوند نگهبان پدر تو است».

زیاد بکائی، هم این روایت را (به طریق ارسال) از محمد بن اسحاق روایت کرده است([21]).

(16) علامه شبلی نعمانی می‌نویسد: «آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  در حرم کعبه توحید را اعلان فرمود، این امر به نظر کفار بزرگترین توهین حرم بود به همین سبب ناگهان هنگامه‌ای به پا خاست، و مردم از هرسو بر آن حضرت حمله آوردند.

ربیب (نمک پروده) آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم ، حضرت حارث رضی الله عنه  بن ابی هاله (که مادرش حضرت خدیجه الکبری) رضی الله عنها  زوجۀ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  است مترجم) در خانه بود، از ماجرا اطلاع یافت، برای نجات آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  شتافت؛ ولی چون وی رسید از هر طرف، شمشیرها به وی رو به رو گردید و به درجۀ رفیع شهادت نائل شد، این اولین خونی بود که به خاطر اسلام ریخته شد و از آن زمین رنگین شد([22]).

(17) گندیده دهنی ابوجهل، و مسلمان‌شدن حضرت حمزه رضی الله عنه  از ابن اسحاق مروی است که «ابوجهل نزدیک کوه صفا با آن حضرت روبرو شد، آن حضرت را اذیت و تکلیف داد، و فحشگوئی و هتاکی نمود، و در دین آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  عیب‌جویی کرد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  کاملاً سکوت فرمود و به خانه تشریف برد کنیز عبدالله بن جدعان تمام جریان را در مسکن خود از دور می‌دید؛ وقتی که حضرت حمزه رضی الله عنه  در حالی که تیر کمان بر دوش داشت از شکار رسید، وی گفت: ای ابوعماره! (کنیت حضرت حمزه رضی الله عنه  است) ای کاش آنچه چند لحظه قبل از ناحیۀ ابوجهل بر برادرزاده‌ات محمد صل الله علیه و آله و سلم  رخ داد تو می‌دیدی، ابوجهل وی را در این جا دید که نشسته است، اذیت کرد و دشنام داد و کلمات بسیار بدی گفت، محمد صل الله علیه و آله و سلم  به آن (خبیث) اصلاً جوابی نداد حضرت حمزه رضی الله عنه  چون این را شنید، شدیداً خشمگین شد و با سرعت در تلاش ابوجهل به راه افتاد، و در میان راه نزد هیچکس توقف نکرد، و داخل مسجد الحرام شد، ابوجهل را دید که آن جا در میان افراد قبیلۀ خود نشسته است، نزدیک وی رفته بر بالای سرش ایستاد - «رفع القوس فضربه بها فشجه شجة منكرة» - تیر کمان خود را بلند کرده توی سرش چنان زد که سرش را به بدترین نحوی شکافت، و سپس فرمود تو به آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  دشنام می‌دهی، در حالی که من نیز بر دین وی هستم و آنچه وی می‌گوید، من هم می‌گویم، اگر تو قدرتی داری با من مقابله کن، چند نفر از بنو مخزوم به پا خاستند تا ابوجهل را یاری کنند، اما خود ابوجهل آن‌ها را منع کرده، گفت به ابوعماره چیزی نگوئید والله من برادرزاده‌اش را فحش‌های بسیار رکیکی گفته‌ام، چون حضرت حمزه رضی الله عنه  مسلمان شد، قریش فهمید که دیگر کسی قدرت آن را ندارد که به جانب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  تعرض نماید، زیرا حمزه رضی الله عنه  آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  را حفاظت و حمایت خواهد کرد، لذا دست خود را باز داشتند»([23]).

ابن اسحاق رضی الله عنه  می‌گوید که سپس حضرت حمزه رضی الله عنه  به خانۀ خود بازگشت، آنگاه شیطان در دلش وسوسه کرد که تو سردار قریشی و متبع این مرد بی‌دین (العیاذ بالله رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ) شده‌ای و دین نیاکان خود را رها کرده‌ای، از این کار مردن خوش‌تر است، در آن وقت حضرت حمزه رضی الله عنه  پیش خود فکر کرد و گفت: پروردگارا! اگر در این کار هدایت و خیر موجود است در دل من تصدیقش را بیند از والا برای من راه نجاتی از آن پیدا کن، آن شب را حضرت حمزه رضی الله عنه  با وسوسه شیطان بسر برد، چون صبح شد به خدمت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  رسیده، گفت: ای برادرزاده! من در کاری چنان خطیر افتاده‌ام که هیچ راه حلی ندارد، و من نمی‌دانم که موقف من بر هدایت مبنی است یا بر گمراهی شدید، ای برادرزاده تمنای من این است که با من چیزی گفتگو بفرمائید، چنان‌که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  سوی وی متوجه شد و وی را وعظ و تذکیر فرمود، و او را ترسانید و خوشخبری داد، پس مطابق از ارشادات رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  خداوند متعال ایمان را در قلب حضرت حمزه داخل فرمود، او گفت:

«من صادقانه گواهی می‌دهم که تو راستگویی، ای برادرزاده‌ام، دین خود را اعلان کن»، پس به وسیله حضرت حمزه رضی الله عنه  خداوند متعال دین خود را عزت و غلبه عطا فرمود.

و به همین نحو بیهقی با سند خود روایت کرده است([24]).

«علاوه از امام ابن اسحاق، کسی دیگر در واقعۀ اسلام حضرت حمزه رضی الله عنه  این مطلب را اضافه کرده است که حضرت حمزه رضی الله عنه  فرموده: من در آن موقع خشمگین به ابوجهل گفتم که من بر دین رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  هستم، ولی بعداً از ترک دین قوم و آبا خود شدیداً نادم و پشیمان شدم، شب را با شک و تردید گذراندم و خواب نرفتم، سپس به کعبه رفتم، و «تضرعتُ إلى الله سبحانه أن يشرح صدري ويذهب عني الريب» با تضرع و زاری دعا کردم که سینه‌ام را برای حق باز نماید و از شک و تردد نجاتم بخشد.

هنوز دعا من تمام نشده بود که از باطل نجات یافته و قلبم از ایمان و یقین مملو گشت، صبحگاه به خدمت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  حاضر شده آن حضرت را از کلیۀ جریانات باخبر کردم، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  برای ثبات و استقامات من دعا فرمود»([25]).

علامه شبلی نعمانی این واقعۀ تردد، و فکر و تدبر، و در نتیجه تصمیم‌گیری قاطع برای قبول دین حق را از «روض الانف» نقل کرده است»([26]).

(18) از حضرت عبدالله بن عباس رضی الله عنهما  مروی است که روزی ابوجهل گفت: «من با خداوند عهد کرده‌ام که فردا سنگی برداشته می‌نشینم، چون محمد در نماز می‌رود با این سنگ سرش را خرد کنم بعد از آن بنوعبد مناف هرکاری که از دست‌شان برمی‌آید بکنند» صبح بعد ابوجهل لعین بر حسب گفته‌اش سنگی گرفته به انتظار رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  نشست آن حضرت طبق معمول تشریف آورده در حرم به نماز مشغول شد مردان قریش در مجالس خود به انتظار تماشا نشسته بودند، چون آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  به سجده رفت، ابوجهل سنگ را برداشته به سوی آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  روان شد چون نزدیک آن حضرت رسید هیبت زده و مرعوب شده بازگشت رنگش پریده بود و هردو دستش خشک شد و سنگ از دستش به زمین افتاد، چند نفر از مردان قریش به سویش آمدند و از وی پرسیدند که ای ابوالحکم شما را چه شد؟ گفت:

«وقتی که من نزدیک وی رفتم، شتری به طرف من حمله‌ور شد، به خدا سوگند! من هرگز حیوانی چنین چاق و دارای گردنی چنین بلند، با دندان‌های بزرگ ندیده‌ام او می‌خواست مرا بخورد» و بیهقی از حضرت عباس رضی الله عنه  روایت کرده است که روزی من در مسجد الحرام بودم ابوجهل لعین آمد و گفت: من با خدا عهد کرده‌ام که اگر محمد صل الله علیه و آله و سلم  را در سجده ببینم گردنش را پایمال خواهم نمود، آن حضرت در مسجد آمد و مشغول ادای نماز شد شخصی به وی گفت: ای ابوجهل این محمد است( صل الله علیه و آله و سلم ) ابوجهل به وی گفت: آیا آنچه را که من می‌بینم نمی‌بینی؟ به خدا سوگند! جلو روی من دیواری به بلندی آسمان حایل شده است.

و امام احمد از حضرت ابن عباس رضی الله عنه  روایت کرده است که ابوجهل گفت: اگر من محمد را در حال ادای نماز در کعبه ببینم گردنش را پایمال خواهم کرد، این مطلب به اطلاع آن حضرت رسید، فرمود: اگر او چنین کاری بکند، آنگاه ملائکه او را ظاهراً عذاب خواهند داد([27]). امام ابن هشام نیز روایت حضرت عبدالله ابن عباس رضی الله عنه  را (که قبلاً ذکر شد) نقل کرده است([28]).

و بر حاشیه‌اش موجود است که این حدیث را نسائی با سند خود از حضرت ابوهریره رضی الله عنه  روایت کرده است، در آن موجود است که مشرکان گفتند: ای ابوجهل شما را چه شد؟ ابوجهل گفت: میان من و او خندقی از آتش حائل و بیمی و خوفی مسلط شد و فقط پرو بازو به نظر می‌آید، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اگر او به من نزدیک می‌شد فرشتگان هر عضوی از اعضاء بدنش را می‌ربودند» (الروض)([29]).

(19) حاکم از حضرت انس روایت کرده است که یک بار کافران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  را چنان زدند که آن حضرت بیهوش د. «لَقَدْ ضَرَبُوا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم حَتَّى غُشِيَ عَلَيْهِ»([30]). در روایت بزاز آمده است که حضرت ابوبکر رضی الله عنه  آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  را نجات داد، آنگاه آن‌ها آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  را رها کرده همگی بر سر حضرت ابوبکر ریختند([31]).

(20) «سنگباران رحمت عالمیان صل الله علیه و آله و سلم  در طائف»

الف- علامه ابن سعد رحمه الله  روایت می‌کند که وقتی که ابوطالب وفات کرد آنگاه قریش بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  بیشتر جرات پیدا کردند و نسبت به او سختی و ظلم به خرج دادند.

«فخرج إلى الطائف ومعه زيد بن حارثه» آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  به همراهی حضرت زید بن حارثه رضی الله عنه  به سوی طائف بیرون رفت.

این جریان مربوط به آخر شوال سال دهم از بعثت نبوی است، آن حضرت 10 روز در طائف قیام فرمود، و در آن جا با یکایک سرداران ملاقات کرد و تبلیغ فرمود، اما هیچ احدی دعوت حق را نپذیرفت و همگی گفتند:

«يا محمد أخرج من بلدنا» «ای محمد صل الله علیه و آله و سلم  از شهر ما بیرون شو» (و بر این مقدار آن ملعونان اکتفا نکردند، بلکه) بدپیشگان طائف را علیه آن حضرت شوراندند، «فجعلوا يرمونه بالحجارة حتى أن رجلي رسول الله صلى الله عليه وسلم لتدميان، وزيد بن حارثه يقيه بنفسه حتى لقد شج في رأسه شجاج» «رگبار سنگ را بر حضرت رحمت عالم صل الله علیه و آله و سلم  آغاز کردند تا قدم‌های مبارک آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  خون‌آلود گردیدند و حضرت زید بن حارثه خود را سپر قرار داده بود، تا این که چندین جای سرش زخمی شد».

الله اکبر: هیچ می‌دانید که بر چه شخصیت عظیمی رگبار سنگ می‌بارید؟

بر شخصیت مقدسی که ابر رحمت قرار گرفته فرستاده شد، و به حق رحمت عالمیان صل الله علیه و آله و سلم  بود که باران رحمتش شامل دوست و دشمن بود و همه را از دریای بیکرانش مستفیض و سیراب گردانید.

ب- علامه شبلی نعمانی می‌نویسد:

«اوباشان شهر (طائف) از هر طرفت ریختند، و پای‌های مبارک آن حضرت را تا حدی با سنگ زدند که کفش‌های آن حضرت پر از خون شدند، وقتی که در اثر زخم‌های از پای درآمد بازوهای حضرتش را گرفته بلند می‌کردند و چون آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  به راه می‌افتاد دوباره کتک زده و دشنام می‌دادند و کف زنان به دنبال آن حضرت براه می‌افتادند».

تمام این تفاصیل در مواهب لدنیه به حواله موسی بن عقبه و در تاریخ طبری و ابن هشام موجود است([32]).

در دلائل النبوة ابونعیم و البدایة والنهایة نیز این روایات موجود است([33]).

تصمیم قتل

عداوت و شقاوت ناهنجار کفار به سرحد نهائی رسید، وقتی که آن‌ها انواع و اقسام جور و ستم را بر جناب نبی اکرم صل الله علیه و آله و سلم  روا داشتند، باز به این بسنده نکرده، و آتش کینه و بغض‌شان فروکش نشد در نهایت امد، تصمیم قتل آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  را اتخاذ کردند.

21. محاصرۀ اقتصادی آن حضرت در شعب ابی طالب

علامه شبلی می‌نویسد که چون قریشیان دیدند که با وجود این همه سختی‌ها و موانع دائره اسلام وسعت می‌گیرد، افرادی مانند عمر رضی الله عنه  و حمزه رضی الله عنه  ایمان آورده‌اند، نجاشی مسلمانان را نزد خود پناهندگی داده است، و سفرای آن‌ها (که به منظور پس گرفتن مهاجران حبشه پیش نجاشی رفته بودند مترجم) ناکام و خائب برگشتند، و تعداد مسلمانان روز به روز رو به افزایش است، لذا این بار تصمیم گرفتند که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و خاندانش را در محاصره اقتصادی قرار داده و در دره‌ای دور از مکه تبعید نمایند، چنان‌که کلیۀ قبائل معاهده‌ای ترتیب دادند که هیچ احدی حق ندارد با خاندان بنی هاشم مناکحت، خرید و فروش و یا با آن ملاقات کند و یا اجازه دهد که وسائل خورد و نوش و ارزاق عمومی نزد آنان برده شود تا زمانی که محمد را ( صل الله علیه و آله و سلم ) برای قتل به ما تحویل دهند، منصور بن عکرمه این معاهده را نوشت و بر دروازۀ کعبه آویزان کرد، ابوطالب بالاجبار تمام خاندان بنی هاشم را همراه کرده تا سه سال در شعب ابی طالب پناهنده شدند، این مدت چنان سخت گذشت که برگ‌های درخت طلح([34]) را می‌خوردند، و به زندگی خویش ادامه می‌دادند، حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه  می‌فرماید که در یکی از شب‌ها تکه‌ای از پوست را یافتم، آن را با آب شسته و سپس آن را بر روی آتش قرار داده پختم و با آب مخلوط کرده خوردم([35]).

ابن سعد روایت کرده است که چون بچه‌ها و اطفال در اثر گرسنگی گریه می‌کردند، آوازشان بیرون شعب به گوش قریش می‌رسید، آن‌ها شنیده خوشحالی می‌کردند، ولی بعضی افراد نرم‌دل، نیروی باطنی شان آنان را به نوع دوستی وادار کرده و از این جریان ناراحت هم می‌شدند.

سه سال متوالی آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  و تمام آل بنی هاشم این مصائب را با شکیبائی تمام تحمل نمودند، آخر الامر عواطف دشمنان به جوش آمده و از ناحیۀ خود آنان، برای نقض این معاهده فعالیت آغاز گردید، زهیر داخل حرم رفته تمام مردم را خطاب کرده و گفت: ای اهل مکه! این چه عدالتی است که ما به آسودگی زندگی کنیم و بنوهاشم از آب و آذوقه هم محروم باشند؟ سوگند به خدا تا این معاهدۀ ظالمانه پاره نشود من باز نخواهم آمد.

در مقابل وی ابوجهل گفت: این معاهده را هرگز کسی نمی‌تواند دست بزند، زمعه گفت: تو دروغ می‌گوئی. مطعم دست خود را دراز کرده عهدنامه را پاره کرد، همه اسلحه به تن پوشیده نزد بنوهاشم رفتند و آن‌ها را از شعب بیرون آوردند، این تفاصیل در ابن هشام، طبری و غیره مذکور است([36]).

22. از ابن سعد مروی است که وقتی مردم قریش از برخورد و طرز عمل نجاشی با حضرت جعفر و بقیه مهاجران و از اکرام و پذیرائی و استقبال صمیمانه نجاشی آگاه شدند، این امر بر آن‌ها خیلی گران تمام شد و بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش بیش از پیش خشمگین شدند.

«وأجمعوا على قتل رسول الله صلى الله عليه وسلم» با اتفاق آراء تصمیم به کشتن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  گرفتند، و قراردادی برعلیه بنوهاشم تنظیم نمودند که کسی با آن‌ها نکاح نکند و هیچ چیزی به دست آنان نفروشد و با آن‌ها اختلاط نکند، این قطعنامه را منصور بن عکرمه نوشته بود که دستش فلج شد، این صحیفه در داخل کعبه آویزان شد و بنوهاشم از آغاز محرم سال هفتم نوبت محصور قرار گرفتند، اذیت، گرسنگی و مشقت مصحورین به جائی رسید که هرگاه صدای گریه بچه‌هایشان در خارج شعب به گوش مردم می‌رسید بعضی از افراد قریش خوشحال و بعضی دیگر آزرده‌ خاطر می‌شدند و می‌گفتند کمی باید ملاحظه کرد و اندیشید که انجام منصور بن عکرمه به کجا کشید، محصورین تا سه سال داخل شعب ماندند([37]).

23. شیخ الاسلام رحمه الله  نقل می‌کند که مردم قریش، ابواهاب بن عزیز دارمی را برای قتل رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  گماشتند، حضرت طلیب رضی الله عنه  به سراغ وی رفت و او را زد و مجروح ساخت([38]).

24. اذیت جانگداز جگرگوشۀ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم : تشددی و تعدی و سنگدلی قریش به جایی رسید که نه تنها ذات پاک رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را نشانۀ هدف جور و جفا قرار دادند، بلکه (به جرم دختر آن حضرت بودن جگرگوشۀ آن حضرت) حضرت سیده زینب رضی الله عنها  را نیز هدف ظلم و ستم قرار دادند.

(الف) شیخ الاسلام ابن حجر رحمه الله  می‌نویسد که ابن اسحاق در کتاب سیرت خود ذکر کرده است: وقتی که ابوالعاص بن ربیع همسرش زینب رضی الله عنها  بنت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  را به سوی مدینه فرستاد، هبار بن اسود، وی را هدف تیر قرار داد که در اثرش سقط جنین کرد، این حکایت در کتاب سیرت مشهور است([39]).

(ب) علامه ابن عبدالبر رحمه الله  مزید برآن نوشته است که در میان اوباش قریش کسانی که در تعقیب حضرت زینب بنت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  بیرون رفتند هبار بن اسود از همه پیشقدم بود([40]).

روایت تعقیب هبار بن اسود دختر رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، و ابتلا وی در طبرانی نیز موجود است([41]).

(ج) همین علامه ابن عبدالبر در مقام دیگری این داستان را به صورت دردناک‌تری بیان کرده است، می‌نویسد هیچ اختلافی در این امر وجود ندارد که حضرت زینب از تمام دختران مطهره رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  بزرگ‌تر بود، و در حیات رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  در سال هشتم هجری درگذشت، و سبب وفاتش این بود که چون از مکه هجرت کرده برای رسیدن به خدمت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به سوی مدینه می‌رفت در اثنا راه هبار بن اسود و یک شخص دیگری بر وی حمله کردند، یکی از آنان حضرت زینب را به سختی دفع نمود.

«فسقطت على صخرة فأسقطت وأهراقت الدماء فلم يزل بها مرضها حتى ماتت سنة ثمان من الهجرة»([42]).

که به سبب آن بر روی صخرۀ سنگی افتاد و بچه‌اش را سقط کرده، و خون زیاد جاری شد از آن پس همیشه مریض ماند، تا این که در سال هشتم هجری درگذشت.

در روایت طبرانی مزید برآن نوشته است که همۀ صحابه رضی الله عنهم  عقیده داشتند که وی شهید شده است([43]).

در طبرانی و بزار آمده است وقتی که وی به خدمت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  رسید، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  می‌فرمود: وی بهترین دختران من است، این مصیبت به وی به سبب من رسانیده شده است([44]).

اذیت با زبان:

(همانطور که قبلاً گفته شد مترجم) اذیت و شکنجه دو نوع است: یکی جسمانی، دوم: زبانی. به همان نسبت که وجود اطهر به مصائب و سختی‌های گوناگون مبتلا شد، همچنین با بدزبانی و بدکلامی و طعن و تشنیع، بهتان، افترأ، سب، شتم، هجو و مذمت، قلب پاک آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  را شدیدترین اذیت و آزار رسانیدند در ذیل منظرۀ دردناک این آزار روحانی را ملاحظه بفرمائید.

25. امام ابن هشام رحمه الله  می‌نویسد: نضر بن حارث یکی از شیاطین قریش بود و از کسانی بود که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را اذیت می‌کرد و آتش عداوت در قلبش روشن بود، وی به (حیره) رفت در آنجا حکایات رستم و اسفندیار را یاد گرفت و چون باز آمد، هرگاه که آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  در مجلس نشسته، ذکر خدا را می‌کرد و مردم را از عذاب الهی می‌ترساند، پس از فراغت از مجلس برمی‌خاست او به جای آن حضرت می‌نشست و می‌گفت:

«إنا والله يا معشر القريش أحسن حديثا منه فهلم إلى فأنا أحدثكم أحسن من حديثه».

«ای جماعت قریش! قسم به خدا من از وی شیرین کلام‌تر به سوی من بیائید، من برای شما بهترین داستان‌ها و چیزها که به مراتب از کلام و اندرزهای او بهتر‌اند، خواهم گفت».

سپس داستان پادشاهان فارس، رستم و اسفندیار را بیان می‌کرد و می‌گفت: محمد صل الله علیه و آله و سلم  کی می‌تواند کلامی شیرین‌تر از کلام من بیان کند([45]).

26. وقتی که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  در مجلس می‌نشست و مردم را به سوی خدا دعوت می‌کرد، و قرآن تلاوت می‌کرد و قریش را از عذاب الهی و روز واپسین می‌ترساند، پس از این که آن حضرت از مجلس برمی‌خاست و تشریف می‌برد، نضر بن حارث به جای آن حضرت می‌نشست و داستان‌های رستم و اسفندیار و سلاطین فارس را برای مردم بیان می‌کرد، و سپس می‌گفت: به خدا سوگند سخنان محمد صل الله علیه و آله و سلم  از سخنان من بهتر نیست».

«وما حديثه إلا أساطير الأولين اكتتبها كما اكتتبتها».

«سخنانش، جز افسانه‌های ملل گذشته چیز دیگر نیست آن را نوشته است همانطور که من نوشته‌ام».

در نکوهش وی این آیاتِ قرآن نازل شد:

﴿وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا ٥ [الفرقان: 6].

﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٖ ٧ [الجاثیة: 7]([46]).

27. امیه بن خلف چون حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را می‌دید، علناً سب و شتم می‌گفت، چنان‌که خداوند متعال دربارۀ وی نارل فرمود: ﴿وَيۡلٞ لِّكُلِّ هُمَزَةٖ لُّمَزَةٍ ١([47]).

28. سهیل از آن دشمنان اسلام بود، که مسلمان‌شدن دیگران را تحمل نمی‌کرد، پس به قول آن‌ها دخول این بدعت را در خانۀ خود (مسلمان‌شدن پسرانش حضرت عبدالله و حضرت ابو جندل رضی الله عنهما   مؤلف) چگونه می‌توانست با چشم خود ببیند؟ چنان‌چه گسترش روزافزون اسلام بر عداوت وی افزود، و برای ریشه‌کن‌ساختن اسلام از هرگونه کوششی دریغ نمی‌نمود، و در مجالس عمومی برای مخالفت اسلامی سخنرانی و علیه رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  سمپاشی می‌کرد، جان‌نثاران اسلام نتوانستند این رویۀ معاندانه را تحمل کنند، حضرت عمر فاروق رضی الله عنه  از فرط عصبانیت بیتاب شد و از رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  اجازه خواست تا ثنایای (دندان‌های جلو مترجم) سهیل را بشکند که دیگر نتواند خلاف آن حضرت سخنرانی کند، ولی رحمت عالم صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بگذار ممکن است روزی به خود آید»([48]).

29. سب و شتم:

ابن اسحاق می‌گوید: قریش رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را به نام مُذَمَّم صدا می‌کردند «ثُمَّ لَيُسَّبُوْنَهْ»، سپس آن حضرت را سب و شتم می‌گفتند، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  می‌گفت: آیا شما از این تعجب نمی‌کنید که خداوند متعال چگونه مرا از بد زبانی قریش محفوظ کرده است؟

«يَسُّبوْن ويَهْجُوْنَ مُذمَّماً «وَأَنَا مُحَمَّدٌ» آن‌ها مذمم را هجو می‌کنند و دشنام می‌دهند و من محمد هستم([49]). (صلی الله علیه وسلم)

30. شیخ الاسلام می‌نویسد: حضرت زبیر رضی الله عنه  می‌گوید: حضرت طلیب رضی الله عنه  اولین کسی است که در اسلام برای نصرت و حمایت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  خون مشرکی را ریخت، وی عوف بن صبره سهمی را دید که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را دشنام می‌دهد، او را با استخوان جمجۀ شتر زد و مجروح ساخت([50]).

31. «هجو و مذمت»

مشرکان با شاعران خود در آزار رسانیدن به رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و یاران گرامی‌اش هیچ کوتاهی نمی‌کردند، چنان‌که عبدالله بن زبعری که بنا به گفتۀ علامه ابن عبدالبر نغزگوترین شاعر قریش بود، در مخالفت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش به وسیلۀ اشعار خود بی‌نهایت سخت و شدید بود.

«كَانَ مِنْ أَشَّد النَّاس عَلَى رَسُوْل اللّه صلى الله عليه وسلم وأَصْحَابِهِ بِلِسَانِهِ وَنَفْسِهِ وَكَانَ مِنْ أَشْعَرِ النَّاسِ وَأَبْلَغِهِمْ»([51]).

32. علاوه بر مردان، زنان هم در اهانت محبوب خدا صل الله علیه و آله و سلم  و سلم پیشگام بودند، زن‌های بازاری، اشعاری هجوآمیز در شأن آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  می‌سرودند.

(الف) عبدالله بن خطل دو کنیز بدکار داشت که در بازارها رفته و اشعار هجوآمیز علیه آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  می‌سرودند([52]).

(ب) «قریبه و قرتنا» این هردو کنیزان ابن خطل بودند، و قدرت سرودن اشعار را داشتند که در هجو رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  شعر می‌سرودند([53]).

ابن هشام و ابن سعد عوض «قرتنا» «فرتنا» نوشته‌اند.

(ج) ابن اسحاق می‌گوید: ابن خطل دو کنیز شاعره داشت این هردو در هجو رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  شعر می‌سرودند([54]).

33. القاب ناشایسته

در این مورد قرآن شهادت می‌دهد که مشرکان مکه رسول کریم صل الله علیه و آله و سلم  را با القاب نازیبا ملقب ساخته لقب می‌دادند و آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  را ساحر، شاعر، کاهن، مجنون می‌گفتند، العیاذ بالله تعالی. ابن اسحاق می‌گوید:

«رَمُوْهُ بِالشِّعْرِ وَالسِّحْرِ وَالْكَهَانَة وَالْجُنُوْنِ»([55]).

اوباشان قریش آن حضرت را به شاعری، جادوگری، و کهانت و دیوانگی منسوب کردند (لعنهم الله).

این بود دورنمای مختصری از سرگذشت مظلومیت دردناک ذات پاکی که بر کائنات عالم به صورت ابر رحمت بارید، شخصیتی که لقب مخصوصش «رحمة للعالمین» « صل الله علیه و آله و سلم » است.

خلاصه این که بر رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  هرگونه اذیت و آزار، جسمی و روحی، بدنی و قلبی رسانیده و روا داشته است، اذیت و آزارهائی چنان شدید که از تصورش تمام وجود انسان مشمئز می‌گردد.

صلی الله عليه وآله وأصحابه وسلم




[1]- البدایة والنهایة، ص 37، ج 3، آن را ابن حبان و ابونعیم نیز روایت کرده‌اند. (حیات الصحابه).

[2]- سیرت ابن هشام، ص 308، ج 1.

[3]- مسند امام احمد، ص 302، ج 1 2. صحیح بخاری، ص 786 سیرت النبی، ص 255، ج 1.

[4]- صحیح بخاری.

[5]- صحیح بخاری، باب ما لقی النبی صلی الله علیه واصحابه من المشرکین بمکه.

[6]- البدایة و النهایة، ص 44، ج 3.

[7]- سیرت النبی، ص 255، ج 1.

[8]- صحیح بخاری، باب مالقی النبی  صل الله علیه و آله و سلم .

[9]- البدایة والنهایة، ص 46، ج 4.

[10]- البدایة والنهایة، ص 46، ج 2. سیرت ابن هشام، ص 330، ج 1. سیرت حلبیه، ص 309 ج 201 سیرت حلبیه، ص 330، ج 1 3 سیرت ابن هشام، ص 390، ج 1.

[11]- سیرت ابن هشام، ص 31، ج 1.

[12]- این روایت را ابونعیم نیز در دلایل ذکر کرده است. البدایة والنهایة، ج 3، ص 139.

[13]- البدایة والنهایة، ص 41، ج 3.

[14]- سیرت النبی، ص 256، ج 1.

[15]- سیرت النبی، ص 256، ج 1.

[16]- البدایة والنهایة، ص 141، ج 3.

[17]- سیرت ابن هشام، ص 38، ج 1.

[18]- ابن هشام، ص 381، ج 1.

[19]- طبقات، ص 201، ج1.

[20]- البدایة والنهایة، ص 134، ج 3.

[21]- البدایة والنهایة، ص 134، ج 3.

[22]- سیرت النبی، ص 211 ج 1 بحواله اصابه.

[23]- سیرت ابن هشام، ص 311، ج 1. و البدایة والنهایة، ص 33، ج 3. و طبرانی حیات الصحابه، ص 285، ج 2.

[24]- البدایة والنهایة، ص 33 ج 3.

[25]- حاشیه سیرت ابن هشام، ج 1.

[26]- سیرت النبی، ص 224، ج 1.

[27]- البدایة والنهایة، ص 43 ج 3.

[28]- سیرت ابن هشام، ص 320 ج 1.

[29]- ایضاً

[30]- إزالة الخفا، مقصد اول، فصل سوم، تفسیر آیات خلافه.

[31]- حیات الصحابه، ص 283، جلد 2.

[32]- سیرت النبی، ص 233، ج 1.

[33]- حیات الصحابه، ص 289، ج 2.

[34]- واژه عربی است به معانی، شکوفه خرما، موز، درختان بزرگ در ریگستان و بعضی‌ها درخت مغیلان گفته اند، در اینجا بمعنی درخت‌های بیابانی است مترجم.

[35]- روض الانف سهیلی (رح).

[36]- سیرت النبی، ص 227 229، ج 1.

[37]- طبقات، ص 208 209.

[38]- اصابه، ص 225، ج 2، ترجمه حضرت طلیب رضی الله عنه .

[39]- اصابه، ص 566، ج 3، ترجمه هبار.

[40]- استیعاب ذکر هبار.

[41]- حیات الصحابه، ص 393، ج 2.

[42]- استیعاب، ترجمه حضرت زینب.

[43]- حیات الصحابه، ص 393، ج 2.

[44]- حیات الصحابه، ص 379، ج 1.

[45]- سیرت ابن هشام، ص 321، ج 1.

[46]- سیرت ابن هشام، ص 383، ج 1.

[47]- البدایة والنهایة، ص 88، ج 3.

[48]- مستدرک حاکم، ص 252، ج 3. و سیر الصحابه، ص 97، ج 4.

[49]- سیرت ابن هشام، ص 382، ج 1.

[50]- اصابه.

[51]- استیعاب، ترجمه عبدالله بن زبعری.

[52]- مهاجرین، ص 284، ج 2.

[53]- اصح السیر، ص 310.

[54]- سیرت ابن هشام، ص 52، ج 4، فتح مکه.

[55]- سیرت ابن هشام، ص 308، ج 1.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...