توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

حقایق لرزه آفرین و دردناک مظلومیت و جفاکشی اصحاب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم

 

حقایق لرزه آفرین و دردناک مظلومیت و جفاکشی اصحاب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم

هنگامی که آقا با نهایت بی‌رحمی، سنگدلی و قساوت هدف ناوک بیداد قرار داده شد، سرگذشت غلامان و خادمانش به کجا خواهد کشید، کفار جفاکار و مشرکان خونخوار، یاران رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  را چنان شکنجه و اذیت و عذاب دادند که تصورش انسان را به لرزه درآورد، در صفحات بعد نمونه‌ای از حقایق دردناک و لرزه‌انگیز و تحمل رنج و آلام و مصائب و تعذیب یاران نبی صل الله علیه و آله و سلم  را ملاحظه خواهید فرمود.

(1) ابن هشام و علامه ابن کثیر رحمه الله از ابن اسحاق نقل می‌کنند که هریکی از قبائل قریش جور و تعدی را نسبت به افرادی که از قبیله‌ی آن‌ها مسلمان می‌شد آغاز کرده تا دین اسلام را ترک کنند.

«فَجَعَلُوا يَحْبِسُونَهُمْ وَيُعَذّبُونَهُمْ بِالضّرْبِ وَالْجُوعِ وَالْعَطَشِ وَبِرَمْضَاءِ مَكّةَ إذَا اشْتَدّ الْحَرّ»([1]).

مسلمانان را زندانی کرده و آنان را با کتک‌کاری و گرسنگی و تشنگی در گرمای مکه در نیم روز، لحظاتی که گرمی به اوج خود می‌رسید عذاب و شکنجه می‌دادند.

(2) شمه‌ای از کارنامۀ حیوانی آن درندگان را از زبان حضرت عبدالله بن عباس رضی الله عنهما  توجه فرمائید می‌فرماید:

«إِنْ كَانُوا لَيَضْرِبُونَ أَحَدَهُمْ وَيُجِيعُونَهُ وَيُعَطِّشُونَهُ حَتَّى مَا يَقْدِرُ عَلَى أَنْ يَسْتَوِيَ جَالِسًا مِنْ شِدَّةِ الضُّرِّ الَّذِي بِهِ»([2]).

مشرکان اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  را تا جائی می‌زدند و گرسنه و تشنه نگه داشتند که به سبب شدت آزاری که به آنان رسانیده شده بود قادر به نشستن و راست‌کردن پشت خود نبودند.

(3) علامه ابن اسحاق رحمه الله  می‌فرماید:

ابوجهل فاسق، جوان قریش را علیه مسلمانان برمی‌انگیخت، هرگاه می‌شنید که فلان شخص مسلمان شده است، اگر آن شخص از شرفا و ارباب عزت بود او را تهدید می‌کرد و خوارش می‌داشت و به وی می‌گفت: تو دین آبأ و اجداد خود را ترک کرده‌ای در حالی که آنان از تو بهتر بودند، ما تو را احمق و رأی تو را غلط می‌دانیم و عزتت را نابود خواهیم ساخت. و اگر از تاجران بود، به وی می‌گفت: به خدا سوگند ما تجارت تو را از بین خواهیم برد و مال و منالت را تلف خواهیم کرد، و اگر شخصی ناتوان و ضعیف بود او را شکنجه می‌داد و اوباشان دیگر را نیز علیه وی می‌شورانید([3]).

(4) امام بخاری رحمه الله علیه دربارۀ مظالم مشرکان باب مستقلی در کتاب خود عنوان کرده است، در این باب از حضرت خباب روایت کرده است: وی می‌گوید: من روزی به خدمت سرور انبیاء صل الله علیه و آله و سلم  حاضر شدم، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  در سایۀ کعبۀ مشرفه بر روی چادر خود نشسته و به دیوار کعبه تکیه زده بود.

«وَقَدْ لَقِينَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ شِدَّةً فَقُلْتُ أَلاَ تَدْعُو اللَّهَ»([4]).

در حالی که ما از ناحیۀ مشرکان سختی دیده بودیم، من گفتم: آیا به بارگاه الهی دعا نمی‌فرمائی؟

از این روایت به این واقعیت پی برده می‌شود که مشرکان ظالم حضرات صحابه رضی الله عنهم  را چنان دچار سختی‌ها و مصائب قرار داده بودند که پیمانۀ کاسۀ صبرشان لبریز و ناچار شده از رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  تقاضا نمایند تا آن حضرت بر آن‌ها دعای بد بفرماید.

مظلومیت دردناک مؤمنین مستضعفین

(5) حضرت مولانا شبلی نعمانی می‌نویسد چون اسلام کم کم انتشار یافت، و رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  و اکابر صحابه را قبائل آنان در حصار و حفاظت (امان) و پناهندگی خود درآوردند، آنگاه طیش غضب و خشم قریش از هر طرف متمرکز شده یکپارچه متوجه مسلمانان بیچاره‌ای شد که هیچ یار و یاوری نداشتند، از میان آن‌ها تعدادی کنیز و نوکر و عده‌ای افراد غریب الوطن، و عده‌ای افراد از قبائل ضعیف و ناتوان بودند که هیچ اقتدار و عظمتی نداشتند، قریش دست ظلم و ستم را چنان به سوی آنان دراز نمود که در تاریخ، نظیر این جور و ستم موجب تحقیر امتیاز طبقاتی قریش خواهد بود([5]).

(6) امام ابن کثیر می‌نویسد: امام احمد و ابن ماجه از عبدالله بن مسعود روایت کرده‌اند که همه جلوتر هفت نفر، مسلمانی خود را آشکار نمودند:

1- رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم

2- ابوبکر صدیق رضی الله عنه

3- عمار بن یاسر رضی الله عنهما

4- سمیه، مادر عمار رضی الله عنهما

5- صهیب رومی رضی الله عنه

6- بلال حبشی رضی الله عنه

7- مقداد رضی الله عنه

خداوند رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  را به وسیلۀ عمویش ابوطالب و ابوبکر صدیق رضی الله عنه  را به وسیلۀ قومش از شکنجه و آزار دشمنان نگهداشت، ولی بقیه را مشرکان در چنگال خود قرار می‌دادند.

«فَأَلْبَسُوهُمْ أَدْرَاعَ الْحَدِيدِ وَصَهَرُوهُمْ فِي الشَّمْسِ»([6]).

آنان را زره آهنی پوشانیده و بر آفتاب گرم و داغ می‌انداختند.

(7) ابن سعد همین روایت را از مجاهد نقل کرده است که در آن به جای مقداد نام خباب آمده است، و اضافه بر روایت فوق در این روایت چنین آمده است:

«تاحدی که تکلیف و مشقت به انتها می‌رسید»

«فجاء كل رجل منهم قومه بأنطاع الأدم فيها الماء فألقوهم فيه وحملوا بجوانبه»([7]).

سپس کفار پوستینه‌های پرآب را آورده و صحابه را در آن می‌انداختند و کناره‌هایش را گرفته و به راه می‌افتادند.

علامه شبلی می‌نویسد:

«قریش در ظلم و ستم کارنامه و فصل‌های عبرتناکی را آغاز کردند.

هنگامی که هوا کاملاً گرم می‌شد و آفتاب به نصف النهار می‌رسید و درجۀ حرارت گرما به هنگام نیمروز، به اوج خود می‌رسید و ریگستان عربستان را به تابه‌ای گرم مبدل می‌ساخت، آن‌ها مسلمانان بی‌پناه و بی‌دفاع را گرفته و بر روی رگ‌های داغ به پشت خوابانده و بر سینۀ شان سنگ‌های بزرگ قرار می‌دادند تا قدرت تکان‌خوردن و پهلو عرض‌کردن را نداشته باشند، بر بدن آنان ریگ گرم می‌ریختند، آهن را بر روی آتش داغ کرده و بدنشان را داغ می‌کردند و بالاخره آن‌ها را در آب غوطه می‌دادند»([8]).

اینگونه مصائب زهره‌گداز و نظام جانگداز را شب و روز بر همۀ صحابۀ ناتوان و بی‌کس روا می‌داشتند، ولی افراد ذکرشدۀ فوق بیش از هرکس دیگر به طور خصوصی هدف جبر و تشدد و ظلم و تعدی قرار گرفته بودند، لذا نخست داستان اندوهگین و دردناک کرب و بلای این مظلومان خصوصی را گوش کنید.

1- حضرت بلال رضی الله عنه :

مؤذن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، حضرت بلال رضی الله عنه  غلام امیه بن خلف بود و در ردیف بلا کشان مقدم‌تر از همه است، هنگامی که مسلمان شد:

(الف) بنا به گفتۀ ابن اسحاق، موقعی که نیمروز به صورت شعلۀ جوالۀ درمی‌آمد، امیه بن خلف او را بیرون شهر بر روی ریگستانی گرم و داغ برده و می‌خوابانید.

«ثُمّ يَأْمُرُ بِالصّخْرَةِ الْعَظِيمَةِ فَتُوضَعَ عَلَى صَدْرِهِ»

«سپس دستور می‌داد تا سنگ بزرگی بر بالای سینه‌اش نهاده می‌شد» و به وی گفت:

«لَا وَاَللّهِ لَا تَزَالُ هَكَذَا حَتّى تَمُوتَ أَوْ تَكْفُرَ بِمُحَمّدِ (صلى الله عليه وسلم) وَتَعْبُدَ اللّاتَ وَالْعُزّى، فَيَقُول وَهُوَ فِي ذَلِكَ الْبَلَاءِ أَحَدٌ أَحَدٌ».

«به خدا قسم بر همین حال خواهی ماند یا بمیری و یا محمد صل الله علیه و آله و سلم  را منکر شوی، و لات و عزی را پرستش کنی، بلال رضی الله عنه  در همین حالت می‌گفت: احد، احد».

(ب) علامه ابن سعد بسند خود از مجاهد، و علامه بن کثیر، به سند خود از امام احمد، و ابن ماجه نقل می‌کند که چون کفار دیدند که پای صبر و ثبات سیدنا بلال رضی الله عنه  به هیچ نحو متزلزل نمی شود، ریسمان به گلویش بسته تحویل بچه‌ها می‌دادند.

«فَجَعَلُوا يَطُوفُونَ بِهِ فِي شِعَابِ مَكَّةَ وَهُوَ يَقُولُ أَحَدٌ، أَحَدٌ»([9]).

«آن‌ها وی را در کوچه‌های مکه می‌گردانیدند و او می‌گفت: احد، احد».

(ج) علامه ابن سعد روایت می‌کند که چون حضرت بلال رضی الله عنه  می‌فرمود احد احد، مشرکان به وی می‌گفتند: همانطور که ما می‌گوئیم تو هم (الفاظ مشرکانه) بگو، وی می‌گفت: «إن لساني لا يحسنه»([10]) «هرگز زبان من آن را گوارا نخواهد کرد».

2- حضرت خباب بن الارت رضی الله عنه :

در تعذیب و آزار، ابتلا و مصیبت، و بعد از حضرت بلال نوبت حضرت خباب است، ایشان خیلی قدیم الاسلام هستند.

(الف) حضرت عروه بن زبیر رضی الله عنهما  می‌فرماید: «حضرت خباب بن الارت از آن مؤمنین مستضعفین است که در مکه عذاب و شکنجه داده می‌شدند تا از دین خود منصرف شوند»([11]).

(ب) ابن سعد به سند خود از امام شعبی روایت می‌کند که روزی حضرت خباب بن الارت رضی الله عنه  به خدمت امیرالمؤمنین حضرت عمر بن الخطاب رضی الله عنه  حاضر شد، حضرت فاروق رضی الله عنه  وی را بر مسند خود نشاند و فر مود: در روی زمین کسی شایسته‌تر از وی برای این مسند نیست، حضرت خباب رضی الله عنه  پرسید: ای امیرالمؤمنین! آن کیست؟ حضرت عمر رضی الله عنه  گفت: بلال است، حضرت خباب رضی الله عنه  گفت: ای امیرالمؤمنین او شایسته‌تر از من (برای این مسند بنا به گفتۀ شما) نیست، زیرا در آن موقع که مشرکان بلال را اذیت می‌کردند برای او حمایت و دفاع‌کننده پیدا می‌شد، ولی برای من هیچ نجات‌دهنده‌ای نبود، روزی ستمکاران:

«أخذوني وأوقدوا لي نارا ثم سلقوني فيها ثم وضع رجل رجله على صدري، فما اتقيت الأرض أو قال: برد الأرض إلا بظهري، ثم كشف عن ظهره فإذا هو قد برص»([12]).

مرا گرفته، و برای من آتش افروختند، و مرا بر روی آتش به پشت خواباندند یکی، بر سینه‌ی من پای خود را گذاشت (تا حرکت نکند) تا موقعی که زمین زیر پشت من سرد شد، سپس پیراهن خود را از کمر خود بالا زد، دیدند که بمانند لکه‌های برص([13]) (پیسی) سفید شده است.

(ج) علامه ابن عبدالبر به سند خود از شعبی روایت می‌کند که حضرت عمر رضی الله عنه  از حضرت خباب رضی الله عنه  دربارۀ ستم‌های مشرکان سؤال کرد، در جواب گفت: ای امیرالمؤمنین کمر مرا ملاحظه بفرمائید، چنان‌که حضرت عمر رضی الله عنه  کمرش را نگاه کرد «فَقَالَ: مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ» فرمود: من تا امروز چنین منظره‌ای را ندیده‌ام، حضرت خباب فرمود: برای من آتشی افروخته شد و مرا کشان کشان بر روی اخگرها انداختند «فما أطفأها إلا ودك ظهري»([14]) آتش را چیزی جز چربی کمر من خاموش نکرد.

(6) حضرت شاه معین الدین احمد ندوی رحمه الله می‌نویسد: «حضرت رحمة للعالمین در این عالم کس مپرسی تألیف قلب و دلجوئی می‌فرمود، ولی آقایش بقدری سنگدل بود که برای وی این قدر پشتوانه را هم تحمل نمی‌کرد، بلکه به طور سزا آهنی را در آتش گرم کرده سرش را با آن داغ داد»([15]).

اهل بیت اسلام حضرت عمار، حضرت یاسر و حضرت سمیه رضی الله عنهن

ابن هشام در کتاب سیره خود حضرت عمار و حضرت یاسر و حضرت سمیه رضی الله عنهن را به لقب اهل بیت اسلام ملقب ساخته است([16]).

(الف) ابن هشام و ابن کثیر «از ابن اسحاق» روایت می‌کنند که چون حرارت آفتاب به هنگام نیمروز به شدت خود می‌رسید بنو مخزوم حضرت عمار و پدرش یاسر و مادرش رضی الله عنهم  (این اهل بیت اسلام) را بر ریگ‌های مکه که به مانند آتش گرم بود، می‌خوابانیدند، رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  به آن سو گذر می‌کرد، و می‌فرمود:

«صَبْرًا آلَ يَاسِرٍ مَوْعِدُكُمْ الْجَنّة»([17]) «ای آل یاسر صبر کنید وعده‌گاه شما جنت است».

شیخ الاسلام امام ابن حجر نیز همین روایت را از حاکم، احمد و ابن منده، نقل کرده است([18]).

(ب) علامه ابن کثیر، روایت حضرت جابر را با ذکر سند از بیهقی نقل کرده است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  روزی از کنار عمار و اهلش گذر فرمود - «وهم يعذبون، فقال: أبشروا، آل عمار وياسر فإن موعدكم الجنة»([19]).

در حالی که آن‌ها عذاب داده می‌شدند، فرمود مژده باد شما را آل عمار و یاسر رضی الله عنهم  همانا میعاد شما بهشت است.

(ج) در طبقات روایات متعدده‌ای دربارۀ این موضوع وجود دارد([20]).

3- حضرت عمار رضی الله عنه :

(الف) ابن سعد به سند خود روایت کرده است:

«أحرق المشركون عمار بن ياسر بالنار، فكان رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  يمر به ويمر يده على رأسه، فيقول: يا نار كوني بردَاً وسلامَاً على عمار كما كنت على إبراهيم»([21]).

مشرکان عمار بن یاسر را با آتش سوزاندند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  بر وی گذر می‌کرد و دست شفقت بر سرش می‌مالید و می‌گفت: ای آتش، تو بر وی خنک و سلامتی و سرد باش چنان‌که بر ابراهیم علیه السلام سرد و سلامتی شده بودی.

(ب) ابن سعد به سند خود روایت می‌کند که شخصی بر کمر حضرت عمار (حبط کثیر) آثار زخم‌های زیادی دید، به دنبال سؤال وی حضرت عمار گفت: قریش مرا بر روی ریگ‌های آتشین مکه می‌خوابانیدند این نشان از آن سبب است([22]).

(ج) مشرکان مکه ستم‌های گوناگون بر مسلمانان روا می‌داشتند، همانطور که حضرت عمار رضی الله عنه  را در آتش سوزانده و در آب غوطه می‌دادند. علامه ابن سعد رحمه الله  روایت می‌کند که نبی صل الله علیه و آله و سلم  با حضرت عمار رضی الله عنه  ملاقات کرد، در حالی که وی گریه می‌کرد، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  با نهایت شفقت اشک‌ها را از چشم‌هایش پاک می‌نمود و می‌فرمود: که کفار تو را گرفته در آب غوطه دادند تو این کلمات را گفتی، و اگر آن‌ها دوباره چنین عملی بکنند تو هم باز همان کلمات را تکرار کن».

4- حضرت سمیه رضی الله عنها :

حضرت سمیه مادر عمار رضی الله عنه  که از مسلمانان نخستین است، با چنان بی‌باکی و بهیمیت هدف جور و جفا قرار داده شد که در نتیجۀ آن، به درجۀ رفیع شهادت نائل آمده و داخل بهشت گردید.

(الف) شیخ الاسلام (علامه ابن حجر) رحمه الله  تحریر می‌فرماید: «كانت سابعة سبعة في الإسلام عذبها أبو جهل وطعنها في قبلها فكانت أول شهيدة في الإسلام»([23]).

در میان مسلمانان هفتمین نفر بود، ابوجهل لعین او را عذاب می‌داد، و در محل شرمگاهش به وی نیزه زد که در اثر آن به شهادت رسید، و وی اولین شهید اسلام بود.

(ب) علامه ابن سعد رحمه الله  می‌نویسد:

حضرت سمیه بنت خباط، مادر حضرت عمار بن یاسر رضی الله عنهما ، از مسلمانان نخستین و از جمله اصحابی است که در راه خدا شکنجه داده می‌شدند.

«لترجع عن دينها فلم تفعل وصبرت حتى مر بها أبو جهل يوما فطعنها بحربة في قلبها فماتت، رحمها الله، وهي أول شهيد في الإسلام، وكانت عجوزة كبيرة ضعيفة...»([24]).

تا از دین به سوی کفر برگردد، اما وی چنین کاری نکرد و صبر و استقامت نمود تا روزی ابوجهل از کنارش گذر نمود، با نیزه ضربه‌ای بر شرمگاهش وارد ساخت که بر اثر آن به شهادت رسید و اولین شهید اسلام و پیرزنی کهنسال و بی‌نهایت ضعیف بود

سپس در روز غزوۀ بدر هنگامی که ابوجهل کشته شد، رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به حضرت عمار بن یاسر فرمود:

«قد قتل الله قاتل أمك»([25]).

«همانا خداوند قاتل مادرت را به قتل رساند».

(ج) ابن سعد از مجاهد روایت می‌کند که شامگاه روزی ابوجهل آمد و با حضرت سمیه رضی الله عنها  به سب و شتم مواجه گردید و فحشهای رکیک و بسیار فاحشی به وی داد.

«ثم طعنها فقتلها فهي أول شهيد أستشهد في الإسلام»([26]).

سپس او را با نیزه زد و شهیدش کرد، پس وی اولین شهید اسلام است.

(د) علامه ابن کثیر روایت فوق مجاهد را از امام احمد بن حنبل رحمه الله نقل می‌کند که در آن به جای کلمۀ «في قبلها» چنین آمده است: «طعنها أبو جهل بحربة في قلبها»([27]).

ابوجهل در قلب سمیه رضی الله عنها  نیزه زد-

(هـ) امام ابن کثیر نیزه‌زدن به قلبش را ذکر کرده است، ولی شیخ الاسلام به روایت ابن عباس رضی الله عنهما  نقل می‌کند، و در آن مذکور است که

«فطعن أبو جهل سمية في قبلها فماتت»([28]).

«ابوجهل لعین در شرمگاه حضرت سمیه نیزه زد که در اثر آن کشته شد».

(و) علاوه از این امام ابن سعد از حضرت مجاهد با سند خود روایت می‌کند که:

«أول شهيدة أستشهد في الإسلام سميه أم عمار أتاها أبو جهل فطعنها بحربة في قبلها»([29]).

اولین شهید اسلام حضرت سمیه رضی الله عنها  مادر حضرت عمار رضی الله عنه  است، ابوجهل نزد وی آمد و نیزه‌ای در شرمگاهش زد.

نیز امام ابن سعد و شیخ الاسلام امام ابن حجر رحمهما الله هم به جای «فی قلبها» «فی قبلها» نوشته‌اند، و از خباثت نفس و شقاوت قلب ابوجهل نیز همین شناعت و سفاهت متوقع است، لذا از همین تعبیر صحیح معلوم می‌شود و روایاتی که در آن‌ها نیزه ‌زدن در دل مذکور است، آنجا به علت تشابه صورت خطی (کلمه «قلب» و «قبل») به جای قبل‌ها، قلب‌ها نوشته شده است والله اعلم.

5- حضرت یاسر رضی الله عنه :

در روایت حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنهما  و مجاهد اسم گرامی حضرت یاسر رضی الله عنه  مذکور نیست، ولی واقعیت این است که ایشان نیز سرگروه مظلومان و مستضعفان هستند.

(الف) علامه شبلی نعمانی می‌نویسد:

حضرت یاسر رضی الله عنه  پدر حضرت عمار رضی الله عنه  بود او هم از دست کفار اذیت‌ها تحمل نموده و شهید شد([30]).

(ب) شیخ الاسلام، یک روایت ابن عباس رضی الله عنهما  را از تفسیر ابن الکلبی چنین نقل کرده است: «ومات ياسر في العذاب»([31]) حضرت یاسر زیر شکنجه و عذاب جان داد.

6- حضرت عبدالله بن یاسر رضی الله عنهما :

علامه ابن سعد می‌گوید که «برادر حضرت عمار که حضرت عبدالله بن یاسر رضی الله عنهم  نام داشت نیز مسلمان شده بود»([32]).

و از روایت منقوله علامه عسقلانی معلوم است که وی نیز تحت انواع عذاب‌ها و شکنجه‌ها به شهادت رسیده است([33]).

7- حضرت صهیب رضی الله عنه :

علامه شبلی نعمانی می‌نویسد: که نسبت مشهور وی رومی است، اما در واقع رومی نیست، بلکه خانواده‌اش در موصل زندگی می‌کرد، باری رومیان برآن منطقه حمله کردند و در میان کسانی که به اسارت گرفته شدند و با خود بردند، حضرت صهیب نیز بود وی در روم پرورش یافت بالاخره یک شخص عربی او را خریده به مکه آورد([34]).

(الف) ابن سعد به سند خود روایت کرده است:

«كان عمار بن ياسر يعذب حتى لا يدري ما يقول، وكان صهيب يعذب حتى لا يدري ما يقول»([35]).

به حضرت عمار و حضرت صهیب چنان شکنجه داده می‌شد که از فرط آن نمی‌دانستند چه می‌گویند.

یعنی از شدت تعذیب و عقوبت حواس آنان مختل می‌شد  رضی الله عنهم .

(ب) شیخ الاسلام حافظ ابن حجر عسقلانی می‌نویسد که بغوی نقل کرده است:

«وكان من المستضعفين ممن يعذب في الله»([36]).

صهیب رضی الله عنه  از جمله صحابۀ ناتوان و مستضعفی بود که در راه رضای خدا مبتلای عذاب گردید.

در روایت حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنهما  و مجاهد اسمای گرامی حضرت بلال، حضرت خباب، حضرت عمار، حضرت سمیه، حضرت صهیب رضی الله عنهم ، در ردیف مستضعفان مظلومان مذکور هستند که آنان را پیش از همه به جرم اظهار اسلام شدیداً شکنجه می‌کردند، قبلاً نیز ذکر مظلومیت و مصیبت آنان و حضرت یاسر و حضرت عبدالله رضی الله عنهم  بیان شده است، بعد از این بزرگواران در ردیف باکشان اسلام، نوبت به حضرت ابو فکیهه و حضرت عامر بن فهیره رضی الله عنهم  می‌رسد، و در ردۀ حضرات مظلومان اولین این دو بزرگوار نیز در تحمل انواع ظلم و ستم کاملاً شریک و سهیم هستند.

چنان‌که در روایت گذشتۀ ابن سعد، نام نامی حضرت ابو فکیهه و حضرت عامر بن فهیره نیز در ردیف حضرت عمار و حضرت صهیب و حضرت بلال مذکور است،  رضی الله عنهم »([37]).

حالا بنگریم که آنان با چه بی‌رحمی مورد تعذیب و هدف اذیت و آزار قرار داده شده‌اند.

8- حضرت ابو فکیهه:

(الف) ابن سعد می‌نویسد که او در مکه مسلمان شد، در حالی که وی غلام قبیله عبدالدار بود، آن‌ها وی را شکنجه می‌دادند تا از دین اسلام برگردد، ولی استقامت ورزیده و تسلیم آنان نمی‌شد.

«يخرجونه نصف النهار في حر شديد في قيد من حديد ويلبس ثيابا ويبطح في الرمضاء ثم يؤتى بالصخرة فتوضع على ظهره حتى لا يعقل، فلم يزل كذلك حتى هاجر أصحاب رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إلى أرض الحبشة فخرج معهم في الهجرة الثانية»([38]).

او را در نیم روز در شدت گرما بیرون می‌بردند و دست بند زده بر روی شکم بر زمین بر روی ریگ‌های داغ می‌خوابانیدند و سنگ وزنه‌داری را آورده بر پشت وی می‌گذاشتند تا این که حواس و هوشش را از دست می‌داد، این روش ادامه داشت تا این که یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به سوی کشور حبشه هجرت نمودند، آنگاه او نیز در هجرت دوم با آنان هجرت کرد.

(ب) شیخ الاسلام ابن حجر می‌نویسد که وی غلام صفوان بن امیه و قدیم الاسلام بود، چون مسلمان شد امیه بن خلف، پایهایش بست و کشان کشان وی را برده و بر روی زمین گرم انداخت و شروع کرد به خفه‌کردن وی، در همین اثناء برادر امیه، ابی بن خلف آمده و به وی تأکید کرد که بیشتر شدت و سختی نشان بده و عرصه را بر وی تنگ گیر، «فلم يزل على ذلك حتى ظن أنه مات».

پس امیه به همین منوال (خفه‌کردن و گرفتن گلویش) ادامه داد تا این که گمان کرد مرده است.

روزی حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  برآنجا گذر کرد وی را خرید و آزادش ساخت([39]).

یکبار بر سینه‌اش سنگی چنان وزنه‌دار گذاشت که زبانش بیرون آمد([40]).

9- حضرت عامر بن فهیره:

حضرت عامر بن فهیره رضی الله عنه  خیلی قدیم الاسلام است، از حضرت عروه بن زبیر رضی الله عنهما  مروی است که عامر بن فهیره از مؤمنان ضعیف و ناتوان بود (یعنی از مستضعفین بود مترجم).

«فكان ممن يعذب بمكة ليرجع عن دينه»([41]).

از جمله کسانی بود که در مکه هدف تعذیب و عقوبت قرار می‌گرفتند تا از دین‌شان مرتد شوند.

از حضرت عایشه صدیقه رضی الله عنها  روایت شده است که حضرت عامر بن فهیره رضی الله عنه ، غلام طفیل بن حارث بود، چون مسلمان شد حضرت ابوبکر رضی الله عنه  وی را خرید و آزاد ساخت و او گوسفندان وی را می‌چرانید([42]).

در بعضی روایات ابن سعد آمده است که در سال چهارم هجرت در غزوۀ بئر معونه به شهادت رسید و در هنگام دفن، صحابه رضی الله عنهم  جسدش را نیافتند، فرشتگان به آسمان بردند، رای صحابۀ کرام رضی الله عنهم  این بود که جسدش را فرشتگان دفن کرده اند([43]). والله اعلم.

علامه ابن عبدالبر و امام ابن جوزی رحمهما الله نیز روایات متعددی در همین مورد نقل کرده‌اند([44]).

عامر بن طفیل می‌گوید:

«لَقَدْ رَأَيْتُهُ بَعْدَ مَا قُتِلَ رُفِعَ إِلَى السَّمَاءِ حَتَّى إِنِّي لأَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ بَيْنَهُ وَبَيْنَ الأَرْضِ، ثُمَّ وُضِعَ»([45]).

به تحقیق من عامر بن فهیره رضی الله عنه  را بعد از شهادت دیدم که به سوی آسمان برداشته شد، تا این که من آسمان را دیدم که بین او بین زمین حائل شد، سپس بر زمین نهاده شد.

توضیح: (یعنی از زمین به سوی آسمان برداشته شد تا این که گوئی به نظرم داخل آسمان برده شد و سپس دوباره به طرف زمین برگردانده شد والله اعلم مترجم).

امام ابن سعد روایت می‌کند که چون نیزۀ جبار سلمی از جگر حضرت عامر بن فهیره گذشت، وی گفت: «فزت والله» به خدا سوگند من کامیاب شدم جنازه‌اش به سوی آسمان بلند شد تا آن که از چشم‌ها پنهان گردید، رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: فرشتگان جسدش را دفن کردند و روحش به (اعلی) علیین رسید.

و جبار بن سملی این وضع حضرت عامر بن فهیره را دید متأثر گردید و مشرف به اسلام شده از مسلمانان صادق شد([46]).

رواداشتن جور و ستم بر زنان

اگرچه احترام نسبت به زنان از مقتضیات اخلاقی عموم انسان‌ها است و درازکردن دست تعدی به سوی آنان بی‌نهایت خست و خباثت و دنائت محسوب می‌گردد، اما کفار قریش در مخالفت اسلام و عداوت مسلمانان به جائی رسیده بود که از آزار و اذیت زنان نیز صرف نظر نمی‌کردند، و جور و جفا مشرکان مکه تنها بر مردان محدود نماند، بلکه زنان بی‌کس و بانوان مستضعف نیز شکار دست ظلم و تشدد آن جفاکاران گردیدند.

10- حضرت زنیره رضی الله عنها :

(الف) حضرت علامه شبلی نعمانی می‌نویسد که وی پیش از مسلمان‌شدن کنیز خانوادۀ حضرت عمر رضی الله عنه  بود، بعد از آن ابوجهل وی را بقدری زد که چشم‌هایش کور شد([47]).

(ب) ولی ابن هشام نوشته است زمانی که حضرت ابوبکر رضی الله عنه  وی را خرید و آزاد ساخت (بینائی اش) رفت، آنگاه کافران قریش گفتند که:

«ما أذهب بصرها إلا اللات والعزى فقالت: كذبوا وبيت الله ما تضر اللات والعزى ولا ينفعان فرد الله إليها بصرها»([48]). احدی جز لات و عزی، بینایی او را سلب نکرده است، زنیره گفت: سوگند به خدا آن‌ها دروغ می‌گویند، لات و عزی نمی‌توانند ضرر و فایده ای به کسی برسانند، بعداً خداوند روشنی چشم‌هایش را به وی برگرداند.

(ج) شیخ الاسلام ابن حجر رحمه الله  نیز همین کلمات را به روایت حضرت ام هانی بنت ابی طالب از تاریخ عثمان ابن ابی شیبه نقل کرده است([49]).

(د) شیخ الاسلام امام ابن حجر رحمه الله  تحریر می‌فرماید: «كان من السابقات إلى الإسلام، وممن يعذب في الله، وكان أبو جهل يعذبها وهي مذكورة في السبعة الذين اشتراهم أبو بكر، وأنقذهم من التعذيب».

از سابقین اسلام و از جمله کسانی بود که در راه خدا مبتلای عذاب و شکنجه شدند ابوجهل لعین وی را اذیت و شکنجه می‌رساند ایشان از جمله گروه هفت نفری است که حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  آن‌ها را خریده از زیر شکنجه آزاد ساخت.

فاکهی و ابن منده در آثار خود روایت کرده‌اند که حضرت زنیره رضی الله عنها  رومی الاصل بود، چون مسلمان شد بینائی خویش را از دست داد، آنگه مشرکان گفتند: لات و عزی او را نابینا کرده‌اند او در جواب گفت:

«إني كفرت باللات والعزى فرد الله إليها بصرها».

من منکرم لات و عزی را، (آن‌ها را هیچ قبول ندارم مترجم) آنگاه خداوند بینائی‌اش را به وی برگرداند([50]).

11- حضرت لبینه رضی الله عنها :

(الف) شیخ الاسلام می‌نویسد: در اغلب روایات نامش ذکر نشده است، بلاذری نامش را ذکر کرده است، وی کنیز بنی مؤمل بود و بی‌کس و ضعیف و از جفاکشان و ستمدیدگان اسلام بود حضرت ابوبکر رضی الله عنه  او را خریده و آزاد ساخت([51]).

(ب) ابن هشام می‌نویسد: «کنیز بنی مؤمل بود و مسلمان شد، حضرت عمر بن الخطاب رضی الله عنه  که تا آن موقع مسلمان نشده بود او را شدیداً اذیت‌ها می‌رساند تا از اسلام برگردد، او را به قدری می‌زد که خودش خسته می‌شد و می‌گفت: من تو را به علت خستگی خودم رها کردم نه به علت شفقت و ترحم، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  وی را خرید و آزادش کرد([52]).

شیخ الاسلام نام وی را لبیبه و علامه شبلی نعمانی لبینه نوشته‌اند، والله اعلم.

12 و 13- حضرت نهدیه و دخترش رضی الله عنهما :

امام ابن هشام و امام ابن کثیر رحمهما الله از ابن اسحاق نقل می‌کنند که حضرت ابوبکر، نهدیه و دخترش را آزاد کرد، اینان هردو کنیز یک زنی از قبیله بنو عبدالدار بودند روزی حضرت ابوبکر نزدیک آنان گذر کرد در حالی که آن زن به آن‌ها می‌گفت: «ولله لا أعتقكما أبداً» یعنی قسم به خدا من هرگز شما را آزاد نخواهم کرد، حضرت ابوبکر این حرف را شنیده گفت: تو آن‌ها را از بردگی خود نجات بده، وی گفت: «حِل، أفسدتهما فأعتقهما» می‌توانند آزاد شوند. ولی چون تو آن‌ها را فاسد (مسلمان) کرده‌ای، لذا باید آزادشان کنی، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  پرسید: قیمت آن‌ها چند است؟ آن زن قیمتی تعیین کرد، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  قیمت حسب دلخواه وی به او پرداخت، و آن هر دو را خریداری نموده فرمود: آن‌ها آزاد هستند([53]).

از این روایت این واقعیت نیز به دست می‌آید که این هردو بانو به سبب تبلیغ حضرت ابوبکر مسلمان شده بودند.

14- حضرت ام عبیس رضی الله عنها :

(الف) علامه شبلی نعمانی می‌نویسد که حضرت نهدیه و حضرت ام عبیس رضی الله عنهما  این هردو کنیز بودند و به جرم مسلمان‌بودن سخت‌ترین مصیبت‌ها را تحمل می‌نمودند([54]).

(ب) شیخ الاسلام تحریر می‌فرماید که حضرت ام عبیس رضی الله عنها  از آن مسلمانان سابق است که مشرکان آنان را مبتلای عذاب کرده بودند، یونس بن بکیر در زیادات المغازی ابن اسحاق به روایت عروه رضی الله عنه  آورده است که حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  هفت نفر را که در راه خدا هدف عذاب و اذیت مشرکان قرار گرفته بودند آزاد کرد.

«وهم بلال وعامر بن فهيره وزنيره وجارية ابنا المؤمل والنهدية وابنتها وأم عبيس رضی الله عنهم ».

آن‌ها عبارتند از: بلال و عامر بن فهیره و زنیره و کنیز بنو مؤمل نهدیه، و دخترش ام عبیس رضی الله عنهن.

و محمد بن عثمان بن ابی شیبه در تاریخ خود روایت کرده است که حضرت ام هانی بنت ابی طالب فرمود:

«أعتق أبو بكر بلالاً، وأعتق معه ستة منهم أم عبيس».

حضرت ابوبکر بلال را به همراه شش نفر که از آن جمله ام عبیس هم بود آزد کرد  رضی الله عنهم .

و این روایت را ابونعیم و ابوموسی روایت کرده‌اند، و زبیر بن بکار می‌گوید: ام عبیس کنیز بنی تیم بود که در آغاز اسلام مسلمان شد.

«وكانت ممن أستضعفه المشركون يعذبونها فاشتراها أبو بكر فاعتقها».

وی از جمله کسانی بود که مشرکان آنان را اذیت می‌کردند، و آن‌ها را به استضعاف کشیده بودند، حضرت ابوبکر وی را خرید و آزادش کرد.

و بلاذری می‌گوید که وی کنیز بنی زهره بود «وكان الأسود بن عبد يغوث يعذبها»([55]) و اسود بن عبد یغوث او را شکنجه می‌داد.

15- حضرت ام عبدالله رضی الله عنها :

حضرت ام عبدالله بنت ابی حشمه رضی الله عنها  از دست حضرت عمر رضی الله عنه  مظالم جگرگدازی را تحمل نمود، ابن اسحاق روایت می‌کند که ام عبدالله گفت:

«كنا نلقي منه البلاء و الشدة علينا».

ما از دست عمر بن خطاب نهایتاً شدیدترین اذیت‌ها را می‌چشیدیم.

هنگام هجرت به سوی حبشه، وی به حضرت عمر رضی الله عنه  گفت:

«لنخرجن في أرض الله إذ آذيتمونا وقهرتمونا حتى يجعل الله لنا مخرجا»([56]).

«چون شما ما را اذیت کرده و مقهور ساختید، دیگر در این جا نمی‌نشینیم و حتماً در زمین خدا بیرون خواهیم رفت تا خداوند راه نجاتی فرا روی ما قرار دهد».

شیخ الاسلام تحریر می‌فرماید: امام ابن سعد می‌گوید: وی قدیم الاسلام است و در هر نوبت به حبشه هجرت کرده است و سپس به مدینه هجرت کرد. ابن اسحاق از وی روایت می‌کند که:

«كَانَ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَلَيْنَا فِي إِسْلامِنَا».

حضرت عمر رضی الله عنه  در مورد مسلمان‌شدن ما از همه بر ما سخت‌تر بود.

چون ما قصد هجرت به سوی حبشه کردیم، حضرت عمر رضی الله عنه  زمانی پیش من آمد که من بر پشت شتر سوار بودم از من پرسید: ام عبدالله قصد کجا را دارید؟ من پاسخ دادم:

«آذَيْتُمُونَا فِي دِينِنَا، فَنَذْهَبُ فِي أَرْضِ اللَّهِ»([57]).

شما به خاطر دین ما، ما را اذیت کردید، لذا به سوی سرزمین خدا خواهیم رفت.

16- حضرت فاطمه بنت خطاب رضی الله عنهما :

فاطمه بنت خطاب خواهر خود حضرت عمر رضی الله عنهم  نیز هدف جور و ستمش قرار گرفت.

مظلومیت خواهر سبب هدایت برادر می‌شود

ابن اسحاق در ضمن حکایت اسلام عمر بیان می‌کند که حضرت فاطمه بنت خطاب و شوهرش حضرت سعید بن زید و شخص دیگری از بنوعدی به نام نعیم بن عبدالله مسلمان شدند، ولی حضرت فاطمه و حضرت سعید از حضرت عمر، و حضرت نعیم رضی الله عنهم  از قدم خود جریان مسلمان‌بودن خود را پنهان داشته بودند.

حضرت خباب بن رضی الله عنه ، روزانه در خانۀ حضرت فاطمه رضی الله عنها  می‌آمد و او را قرآن درس می‌داد، روزی حضرت عمر رضی الله عنه  شمشیر برداشته به اراده قتل رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش از خانه بیرون رفت، در بین راه با حضرت نعیم بن عبدالله ملاقات کرد، او از وی پرسید: «أين تريد يا عمر؟» «قال أريد محمداً» گفت: می‌خواهم به نزد محمد بروم که وحدت و یکچارچگی قریش را از بین برده است و دین آن‌ها را معیوب می‌داند و معبودان‌شان را دشنام می‌دهد، می‌خواهم او را به قتل برسانم. حضرت نعیم به وی گفت: ای عمر به خدا سوگند تو در فریب نفس مبتلا هستی، اگر محمد را بکشی آیا بنو عبد مناف تو را زنده خواهند گذاشت؟ تو اهل بیت خود را نمی‌بینی؟ حضرت عمر رضی الله عنه  پرسید: کدام اهل بیت من؟

حضرت رضی الله عنه  گفت: پسر عمو و دامادت، سعید بن زید و خواهرت فاطمه، به خدا قسم آن هردو مسلمان شده‌اند و از پیروان محمد  صل الله علیه و آله و سلم  می‌باشند اول به سراغ آن‌ها برو، حضرت عمر به سوی خانه خواهر و داماد رفت و در آن هنگام حضرت خباب نزد آن‌ها بود، و نزد وی صحیفه‌ای بود که در آن سورۀ طه نوشته شده بود، و آن‌ها را از روی آن درس می‌داد، چون صدای عمر رضی الله عنه  را شنیدند حضرت خباب در اطاق داخلی منزل یا در گوشۀ دیگری از منزل متواری شد، حضرت عمر رضی الله عنه  چون بر در خانه رسید آواز قرائت قرآن را شنید، داخل منزل شده پرسید: این چه صدائی بود که من شنیدم، به من اطلاع داده شده است که شما دین محمد صل الله علیه و آله و سلم  را قبول کرده‌اید، و سپس حضرت سعید رضی الله عنه  را با نهایت شدت گرفت، آنگاه خواهش فاطمه رضی الله عنها  از جای برخاست تا شوهرش را از پنجۀ وی نجات دهد.

«فضربها فشجها فلما فعل ذلك قالت له أخته وختنه نعم، قد أسلمنا وآمنا بالله ورسوله فأصنع ما بدا لك فلما رأى عمر ما بأخته من الدم ندم على ما صنع...»([58]).

حضرت عمر رضی الله عنه  وی را زد و سرش را شکست، هنگامی که وی چنین رفتار کرد داماد و خواهش گفتند: آری، ما مسلمان شده ایم و به خدا و رسول وی ایمان آورده‌ایم، تو هرچه دوست داری با ما رفتار کن، چون عمر رضی الله عنه  خون خواهرش را دید پشیمان شد و از ظلم دست برداشت.

نمونۀ بارز و زرینی از فضائل صدیق اکبر رضی الله عنه :

همانطور که خداوند متعال به حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  توفیق داده بود که مؤمنان اولین و مستضعفان را حلقه به گوش اسلام گرداند، همچنان به وی این توفیق را مرحمت فرموده بود که آن بندگان خاص خدا را که در پنجۀ ظلم و ستم ستمکاران مقهور و اسیر شده بودند از چنگال آنان نجات بدهد، لذا آنان را خریده آزاد ساخت.

(الف) علامه شبلی نعمانی می‌نویسد: این سرلوحۀ باب فضائل حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  است که از میان این مظلومان جان تعداد زیادی را نجات داد، حضرت بلال، عامر بن فهیره، لبینه، زنیره، نهدیه ام عبیس رضی الله عنهم  همه را با قیمت‌های گرانی خریده آزادشان کرد([59]).

(ب) امام ابن هشام و امام ابن کثیر نقل کرده‌اند که «حضرت ابوبکر پیش از هجرت به مدینه هفت نفر را خرید و آزاد ساخت، حضرت بلال، عامر بن فهیره، ام عبیس، زنیره، نهدیه، بنت نهدیه، جاریه، بنی مؤمل([60]).

در روایت ابن هشام و غیره تعداد اصحاب آزادکردۀ حضرت ابوبکر رضی الله عنه  هفت نفر ذکر شده است، اما در حقیقت تعداد واقعی از هفت نفر بیشتر است، در چند صفحات جلوتر شما تحریر شیخ الاسلام امام ابن حجر عسقلانی را ملاحظه فرمودید که نوشته بود که حضرت ابوبکر حضرت ابوفکیهه را خرید کرده و آزاد ساخت([61]).

مظلومیت حضرت بلال رضی الله عنه  و آزادیش:

از میان این همه مظلومان و مستضعفان مظلومیت و آزادی بلال رضی الله عنه  هر دو در نوع خود بی‌نظیر است، اما ابن هشام از امام ابن اسحاق نقل می‌کند که حضرت بلال رضی الله عنه  صادق الاسلام و طاهر القلب بود، در موقع نیمروز هنگامی که گرمی به اوج شدت خود می‌رسید امیه بن خلف بر زمین ریگستانی مکه او را به پشت می‌انداخت و دستور می‌داد تا سنگی بزرگ (الصخرة العظیمة) بر بالای سینه‌اش قرار داده می‌شد، سپس امیه به حضرت بلال رضی الله عنه  می‌گفت: قسم به خدا! این روش در باره تو ادامه خواهد داشت تا این که بمیری یا (نسبت به دین و دعوت حق) محمد (مصطفی صل الله علیه و آله و سلم ) کافر شوی، و لات و عزی را پرستش کنی، در همین حال ابتلأ و مصیبت حضرت بلال می‌گفت: «احد، احد».

امام ابن اسحاق رحمه الله  می‌گوید که روزی حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  آن جا گذر کرد و آن ملعون (امیه) به همان نحو او را شکنجه می‌داد، حضرت صدیق اکبر رضی الله عنه  خطاب به امیه بن خلف گفت:

«أَلَا تَتّقِي اللّهَ فِي هَذَا الْمِسْكِينِ» آیا دربارۀ این مسکین از خدا نمی‌ترسی؟ این روش تا کی ادامه خواهد داشت؟ امیه در جواب گفت:

«أَنْت الّذِي أَفْسَدْته فَأَنْقِذْهُ مِمّا تَرَى».

کسی که او را فاسد کرده است خود تو هستی، لذا او را تو باید از این عذاب رها کنی.

حضرت ابوبکر  رضی الله عنه گفت: بله این کار را خواهم کرد، من غلام دارم که از بلال قویتر و تواناتر و بر دین تو است، من حاضرم او را به عوض بلال رضی الله عنه  به تو بدهم، امیه گفت: من قبول دارم، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  فرمود: او مال تو است، و سپس حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  آن غلام خود را به امیه داده و حضرت بلال رضی الله عنه  را تحویل گرفته و آزاد کرد([62]).

«از کلمات: أَنْت الّذِي أَفْسَدْته فَأَنْقِذْهُ مِمّا تَرَى» معلوم می‌شود که حضرت بلال رضی الله عنه  نیز بر اثر تبلیغ و تحریک حضرت صدیق اکبر رضی الله عنه  مسلمان شده بود، سپس علامه حلبی اضافه می‌کند که در تفسیر بغوی چنین ذکر شده است: حضرت سعید بن المسیب رضی الله عنه  می‌گوید: این خبر به من رسیده است که چون حضرت ابوبکر رضی الله عنه  به امیه گفت که بلال رضی الله عنه  را به من بفروش، وی گفت: بله در عوض قسطاس می‌فروشم که غلام حضرت ابوبکر رضی الله عنه  بود و مشرک بود مسلمان نمی‌شد، آنگاه ابوبکر بلال رضی الله عنه  را به وی معاوضه کرد و خرید (این کلام از بغوی است).

و در کتاب امتاع آمده است که چون حضرت ابوبکر رضی الله عنه  از امیه بن خلف در مورد خریداری حضرت بلال رضی الله عنه  گفتگو کرد، امیه به حاشیه‌نشینان خود گفت: امروز با ابوبکر رضی الله عنه  چنان صحنه‌ای بازی خواهم کرد که هیچ احدی با کسی بازی نکرده است و شروع کرد به خنده‌زدن، سپس به حضرت ابوبکر رضی الله عنه  گفت: غلامت قسطاس را به من بده، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  گفت: بگیر، امیه گفت: من گرفتم، باز خندید و گفت: قسم به خدا تا زنش را هم به من ندهی من معامله نمی‌کنم([63])، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  فرمود: آن را هم بگیر، امیه گفت: او را هم گرفتم و سپس خندید و گفت: به خدا تا دخترش را هم به من ندهی معامله نمی‌کنم، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  این پیشنهاد را هم قبول کرد، باز امیه خندید و گفت: قسم به خدا تا دویست دینار هم اضافه نکنی این معامله انجام نخواهد شد، آنگاه حضرت ابوبکر رضی الله عنه  گفت: از دروغ‌گفتن شرم و حیا نداری؟ گفت: قسم به لات و عزی اگر تو دویست دینا را اضافه کنی من معامله می‌کنم.

حضرت ابوبکر رضی الله عنه  گفت: این را هم بگیر چنان‌چه وی همه این اشیا را از ابوبکر تحویل گرفت و بلال رضی الله عنه  را به وی تحویل داد، (این کلام صاحب امتاع است)، و یک روایت حاکی است که حضرت ابوبکر  رضی الله عنه ، حضرت بلال رضی الله عنه  را به قیمت نه اوقیه طلا خریداری نمود، در یک روایت آمده است که به قیمت پنج اوقیه طلا و در روایتی یک رطل طلا ذکر شده است.

و نیز روایت شده است که مالکۀ حضرت بلال رضی الله عنه  (یعنی همسر امیه) به حضرت ابوبکر رضی الله عنه  گفت: اگر تو می‌گفتی که من به بهای بیش از یک اوقیه او را نمی‌خرم ما (از بس که از وی بیزار بودیم مترجم) به همان یک اوقیه نیز بلال رضی الله عنه  را می‌فروختیم.

آنگاه حضرت ابوبکر رضی الله عنه  فرمود که اگر شما از من صد اوقیه مطالبه می‌کردید من (از بس که بلال به نزد من ارزش داشت مترجم) او را به یکصد اوقیه خرید می‌کردم([64]).

17- حضرت ام سلمه رضی الله عنهما :

حضرت ام سلمه رضی الله عنهما  می‌گفت بعد از مسلمان‌شدن من، مصائبی که به خانوادۀ ابو سلمه رضی الله عنهم  وارد شده است من در باره هیچ خانوادۀ دیگری سراغ ندارم.

می‌فرماید که چون ابوسلمه رضی الله عنهما  تصمیم گرفت تا به مدینه هجرت کند، مرا بر شتری سوار کرد و پسرم سلمه رضی الله عنه  را در آغوشم قرار داد و خودش در حالی که پیاده بود و شتر را به سوی مدینه سوق می‌داد به راه افتادیم، چون (مردم قبیلۀ من) بنی مغیره متوجه شدند آمدند و مهار شتر را گرفتند، و مرا از دست وی باز پس گرفتند بنی عبد اسد مردم قبیلۀ ابوسلمه جریان را از این قرار دیده آمدند و گفتند: چون شما بانوی قبیلۀ خود ام سلمه رضی الله عنها  را از هم فامیل ما (ابوسلمه رضی الله عنه ) گرفته‌اید، ما هم فرزند خود یعنی سلمه رضی الله عنه  را به وی نمی‌دهیم، و هریکی از افراد هردو قبیله فرزند مرا به سوی خود می‌کشید تا این که دست پسرم در رفت و افراد قبیلۀ بنی عبد اسد او را بردند، و مرا مردم بنی مغیره نزد خود نگهداشتند و شوهرم ابو سلمه رضی الله عنه  به مدینه رفت، بدین نحو بین من و پسرم و شوهرم جدائی و دوری واقع شد.

من هر روز صبح از خانه بیرون می‌رفتم و در یک میدان ریگستانی نشسته تا شام گریه می‌کردم و این رویه تا یک سال یا تا حدود آن ادامه یافت، بعد از آن آن‌ها به من گفتند: اگر میل داری به نزد شوهر خود برو، وقتی این خبر باطلاع بنی عبد اسد رسید آنگاه فرزند مرا به من پس دادند (ومن در مدینه به ابوسلمه رضی الله عنه  ملحق شدم)([65]).




[1]- ابن هشام، ص 339، ج 1. البدایة، ص 57، ج 3.

[2]- ابن هشام، ص 343، ج 2. البدایة والنهایة، ص 59.

[3]- حواله سابق.

[4]- صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق.

[5]- سیرت النبی، ص 227، ج 1.

[6]- البدایة والنهایة، ص 58، ج 3.

[7]- طبقات، ص 233، ج 3، ترجمه بلال.

[8]- سیرت النبی ص 228، ج 1، چاپ ششم اعظم گره.

[9]- طبقات، ص 233، ج 3. البدایة والنهایة، ص 58، ج 3.

[10]- طبقات، ص 233، ج 3.

[11]- طبقات، تذکرة خباب، ص 165.

[12]- حواله فوق.

[13]- پیسی، مرضی است که لکه‌های سفید روی پوست بدن تولید می‌کند.

[14]- استیعاب ترجمه خباب.

[15]- مهاجرین، ص 298، ج 2، بحواله اسدالغابه.

[16]- ص 342، ج 1.

[17]- ایضاً البدایة والنهایة، ص 58، ج 3.

[18]- اصابه، جلد: 3، ذکر یاسر.

[19]- البدایة والنهایة، ص 59، ج 3.

[20]- طبقات، ص 249.

[21]- طبقات، ص 249، ج 3.

[22]- طبقات، ص 248، ج 3.

[23]- طبقات، ص 249، ج 3 ترجمه حضرت عمار بن یاسر رضی الله عنهما .

[24]- اصابه، جلد 4، ص 327 ذکر حضرت سمیه رضی الله عنها .

[25]- طبقات، ص 224، ج 3 ترجمة حضرت سمیه رضی الله عنها .

[26]- طبقات، ص 233، ج 3 ترجمة بلال رضی الله عنه .

[27]- البدایة والنهایة، ص 59، ج 3.

[28]- اصابه، ص 611، ج 3 ترجمة حضرت یاسر.

[29]- طبقات، ص 265، ج 8 ذکر سمیه رضی الله عنها .

[30]- سیرت النبی، ص 230، ج 1.

[31]- اصابه، ص 611 ذکر یاسر.

[32]- طبقات، ص 246، ج 3.

[33]- اصابه، ذکر حضرت یاسر.

[34]- سیرت النبی، ص 230، ج 1.

[35]- طبقات، ص 248.

[36]- اصابه، ذکر صهیب.

[37]- طبقات، ص 248، ج 3 تذکره عمار.

[38]- طبقات، ص 23، ج 4.

[39]- اصابه ترجمه حضرت ابو فکیهه.

[40]- سیرت النبی، ص 231، ج 1.

[41]- طبقات ابن سعد، ص 230، ج 3.

[42]- طبقات، ص 220، ج 3.

[43]- مصدر سابق، ص 230، ج 3.

[44]- استیعاب ترجمة عامر صفوة الصفوة ص 170 تا 171، ج 1.

[45]- صحیح بخاری کتاب المغازی باب غزوة الرجیع.

[46]- طبقات، ص 231، ج 3.

[47]- سیرت النبی، ص 231 232، ج 1.

[48]- سیرت ابن هشام، ص 341، ج 1.

[49]- اصابه، ترجمه حضرت زنیره.

[50]- حواله فوق.

[51]- اصابه، ص 286، ج 4، ذکر لبینه.

[52]- سیره ابن هشام، ص 341، ج 1.

[53]- سیرت ابن هشام، ص 341، ج 2. البدایة والنهایة، ص 58، ج 3.

[54]- سیرت النبی، ص 232، ج 1.

[55]- اصابه، ص 454، ج 4.

[56]- البدایة والنهایة، ص 779، ج 3. سیرت ابن هشام، ص 367، ج 1.

[57]- اصابه، ص 387، ج 4، ترجمه حضرت لیلی.

[58]- سیرت ابن هشام، ص 367 369، ج 1، البدایة والنهایة، ص 80، ج 3، طبقات ابن سعد، ص 267 268 اسلام عمر رضی الله عنه .

[59]- سیرت النبی، ص 232، ج 1.

[60]- سیرت ابن هشام، ص 349، ج 1. البدایه، ص 58، ج 3.

[61]- اصابه، ترجمه حضرت ابو فکیهه رضی الله عنه .

[62]- سیرت ابن هشام، ص 340، ج 1، سیرت الحلبیه، ص 334، ج 1.

[63]- سیرت ابن هشام، ص 340، ج 1، سیرت الحلبیه، ص 334، ج 1.

[64]- سیرت حلبیه، ص 335، ج 2.

[65]- حیات الصحابه، ص 377 37، ج 2، ملخصا بحواله البدایة والنهایة، ص 169، ج 3.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...