توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

رویداد اذیت و آزار جانگداز و روح‌فرسای احرار و عزت‌مندان سابقین اولین

 

رویداد اذیت و آزار جانگداز و روح‌فرسای احرار و عزت‌مندان سابقین اولین

سابقین اولینی که دارای عزت و وجاهت قومی بودند، نیز هدف مظالم و شدائد قرار گرفتند، داستان مظلومیت مؤمنان مستضعفان و غلامان (برده‌گان) و بیچارگان را از میان صحابه کرام رضی الله عنهم  و صحابیات رضی الله عنهن مطالعه کردید، ایشان همان پروانگان مظلوم شمع رسالت و سرمستان سیراب شده از بادۀ توحید بودند که هیچ احدی پرسان حال و ناصر و محافظ آنان نبود، اما جفاکاری و ستمگری کفار و مشرکان جفاپیشه و خون‌آشام فقط بر آن‌ها محدود نماند، بلکه آزادگان و ثروتمندان باعزت نیز هدف تیر بیداد آنان قرار گرفتند و آن ستمکاران و ظالمان هیچکسی را نبخشیدند، البته به نسبت مستضعفان صحابه ایشان کمتر مورد اذیت و آزار قرار گرفتند.

علامه شبلی نعمانی می‌نویسد: ایشان کسانی بودند که قریش آنان را تحت شدیدترین شکنجه‌های جسمانی قرار می‌دادند و کسانی که از لحاظ حکومت و طایفه‌ای در ردیف پایین‌تری بودند، تحت انواع آزار و شکنجه‌ها که تصور نمی‌رفت قرار گرفتند.

حضرت عثمان رضی الله عنه  که مردی کبیر السن و صاحب جاه و منزلت بود چون مسلمان شد نه بیگانان بلکه عمویش او را با ریسمان بسته کتک زد([1]).

حضرت ابوذر رضی الله عنه  هفتمین نفر بود که اسلام آورد، وقتی که مسلمان شد و در مسجد الحرام رفته مسلمانی خود را آشکار نمود، مردم قریش او را کتک زده به زمین انداختند([2]).

پنجمین نفری که اسلام آورد حضرت زبیر بن العوام رضی الله عنهما  بود، چون مسلمان شد عمویش او را در لای حصیری پیچیده دود در بینی‌اش می‌رسانید تا خفه شود یا از اسلام برگردد([3]).

حضرت سعید بن زید رضی الله عنهما  پسر عموی حضرت عمر رضی الله عنه  وقتی که مسلمان شد حضرت عمر او را با طناب بست([4]).

ولی این همه مظالم و بی‌رحمی‌های جلادانه و سفاکی‌های عبرت‌انگیز نتوانستند حتی یک نفر مسلمان را هم از راه حق متزلزل سازند و به سوی خود بکشانند([5]).

در زیر تفصیل کوتاهی از این اجمال را ملاحظه خواهید فرمود:

18- حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه :

حضرت ابوبکر صدیق اکبر رضی الله عنه  شخصیتی که چندین نفر از مستضعفان صحابه رضی الله عنهم  را از مظالم جگرگداز و شدائد دلخراش مشرکان مکه نجات داد، خودش نیز از جور و جفا و ظلم و ستم این جفاپیشگان در امان نماند، با همه عظمت و وجاهت و شخصیتی که در میان مردم مکه داشت هدف ظلم و تعدی آن ستمکاران خون‌آشان قرار گرفت.

(الف) علامه ابن کثیر از بیهقی نقل می‌کند که چون حضرت ابوبکر و حضرت طلحه رضی الله عنهما  مسلمان شدند.

«أخذهما نوفل بن خويلد بن العدوية وكان يدعى أسد قريش فشدهما في حبل واحد»([6]).

نوفل بن خویلد که او را شیر قریش می‌نامیدند، آنان را گرفته هردو را در یک ریسمان بست، و حتی بنی تیم قبیله حضرت ابوبکر رضی الله عنه  هم به یاری ایشان نشتافت.

(ب) ابن اسحاق از حضرت قاسم بن محمد رحمهما الله روایت می‌کند که چون حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  از حمایت و پشتیبانی ابن دغنه بیرون آمد روزی به سوی کعبه می‌رفت که یکی از اوباشان مکه با او ملاقات شد «فحثي علی راسه ترابا» و بر سر مبارک او خاک پاشید، در آن موقع ولید بن مغیره یا عاص بن وائل از آن جا گذر می‌کرد، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  به وی گفت: آیا آنچه این جاهل نسبت به من کرد تو ندیدی؟ او در جواب گفت: این عمل را خود تو برای خود روا داشتی([7]). منظورش این بود که اگر از حمایت ابن دغنه خود را بیرون نمی‌کردی هیچ شریر و خبیثی چنین جرأت نمی‌کرد.

(ج) امام ابن کثیر می‌نویسد: محمد بن اسحاق می‌گوید: چون حضرت ابوبکر رضی الله عنه  مسلمان شد و اسلام خود را آشکار ساخت بلافاصله سلسله تبلیغ و دعوت الی الله را آغاز نمود، حضرت ابوبکر رضی الله عنه  دوستدار قوم خود و نسبت به آن‌ها مهربان بود، تمام افراد قوم بر وی متفق بودند، از میان تمام مردان قبیلۀ قریش نسب قریش را دانا و به خیر و شر قریش از همه عالم‌تر بود، همچنین شخصی بی‌نهایت خوش‌اخلاق و تاجری معروف و مشهور بود، مردم قریش به خاطر اغراض و ضروریات خود به نزد وی مراجعه می‌کردند و به دورش گرد می‌آمدند.

«فجعل يدعوا إلى الإسلام من وثق به من قومه ممن يغشاه ويجلس إليه فاسلم على يديه فيما بلغني الزبير بن العوام وعثمان بن عفان وطلحه بن عبيد الله وسعد بن أبي وقاص وعبد الرحمن بن عوف رضي الله عنهم».

از میان کسانی که نزد وی رفت و آمد داشتند و بر گِرد او می‌نشستند و بر آن‌ها اعتمادی داشت، آن‌ها را به سوی اسلام فرا می‌خواند، پس طبق اطلاعی که به من رسیده است شخصیت‌های برجستۀ زیر به وسیلۀ او ایمان آوردند:

1- زبیر بن العوام. 2- عثمان بن عفان. 3- طلحه بن عبیدالله. 4- سعد بن ابی وقاص. 5- عبدالرحمن بن عوف  رضی الله عنهم .

از ام المؤمنین حضرت عایشه صدیقه رضی الله عنها  مروی است که حضرت ابوبکر رضی الله عنه  به منظور ملاقات با حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  از خانه بیرون رفت.

«وكان صديقا في الجاهلية» و قبل از دوره اسلام دوست صمیمی آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  بود، آنگاه با رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  ملاقات کرد و آن حضرت به وی گفت:

«إني رسول الله أدعوك إلى الله فلما فرغ كلامه أسلم أبو بكر فأنطلق عنه رسول الله صلى الله عليه وسلم وما بين الأخشبين أحد أكثر سرورا منه بإسلام أبي بكر ».

من پیامبر خدایم و تو را به سوی خدا دعوت می‌کنم، چون آن حضرت سخن خود را تمام کرد ابوبکر رضی الله عنه  مسلمان شد، پس آن حضرت از آنجا تشریف برد در حالی که میان دو کوه مکه کسی نبود که به مسلمان‌شدن ابوبکر رضی الله عنه  از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم گرامی خوشحال‌تر باشد.

حضرت ابوبکر رضی الله عنه  رفت و با کمال خوشحالی حضرت عثمان و حضرت طلحه و حضرت زبیر و حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهم  را به سوی اسلام دعوت کرد و آن‌ها نیز مسلمان شدند، سپس در روز بعد حضرت عثمان بن مظعون و حضرت ابوعبیده بن الجراح و حضرت عبدالرحمن بن عوف و حضرت ابوسلمه بن عبدالاسد و حضرت ارقم بن ابی الارقم رضی الله عنهم  را به اسلام دعوت کرد فاسلموا رضی الله عنهم، پس همۀ آن‌ها ندای این سروش را قبول کرده و اسلام آوردند، خدا از آن‌ها راضی شود.

حضرت عایشه رضی الله عنها  می‌فرماید که چون 38 نفر صحابی همانند پروانگان دور شمع رسالت حضرت نبی اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  شدند آنگاه

«ألح أبو بكر على رسول الله صلى الله عليه وسلم في الظهور فقال: «يا أبا بكر إنا قليل» فلم يزل أبو بكر يلح حتى ظهر رسول الله صلى الله عليه وسلم ».

حضرت ابوبکر در خدمت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  در مورد اعلان و اظهار اسلام اصرار ورزید، آن حضرت به وی گفت: ای ابابکر تا بحال ما عدۀ کمی هستیم، ولی ابوبکر بر اصرار خود ادامه داد تا آن حضرت ظاهر شد (بیرون آمد و دعوت اسلام را آشکار فرمود) و تمام مسلمانان در کعبه نشسته بودند.

«وقام أبو بكر في الناس خطيبا ورسول الله صلى الله عليه وسلم جالس فكان أول خطيب دعا إلى الله وإلى رسوله صلى الله عليه وسلم وثار المشركون على أبي بكر وعلى المسلمين، فضربوا في نواحي المسجد ضربا شديدا ووطئ أبو بكر وضرب ضرباً شديداً...».

و حضرت ابوبکر رضی الله عنه  در میان مردم محضر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  جهت موعظه و دعوت به پا خواست، او اولین خطیبی بود که مردم را به طرف خدا و رسول او صل الله علیه و آله و سلم  دعوت کرد، آنگاه مشرکین بر ابوبکر رضی الله عنه  و سایر مسلمانان شوریدند و در داخل کعبه آن‌ها را شدیداً کتک زدند، و حضرت ابوبکر رضی الله عنه  را زیر پای خود گرفته و لگدکوب کرده و شدیداً مورد ضرب و شتم قرار دادند.

چون افراد بنی تیم قبیلۀ حضرت ابوبکر رضی الله عنه  مطلع شده آمدند و مشرکان را از روی سر وی دور کردند و او را از زیر دست و پاها درآورده در پارچه‌ای قرار دادند و برداشته به خانه‌اش بردند، در حالی که «ولا يشكون في موته» یعنی دربارۀ مردن وی تردیدی نداشتند، و سپس بنوتیم به مسجد کعبه باز آمدند و آن جا اعلام کردند که قسم به خدا اگر ابوبکر بمیرد ما (بطور قصاص) عتبه بن ربیعه را حتماً خواهیم کشت، و سپس به نزد ابوبکر رضی الله عنه  باز آمدند، و بنوتیم و ابوقحافه مکرراٌ با حضرت ابوبکر حرف می‌زدند (ولی او جواب نمی‌داد) آخر الامر نزدیک‌های موقع شام جواب داد و پرسید:

«مَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟»

حال رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چطور است؟

بنوتیم او را ملامت نمودند (که این همه مصیبت به خاطر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  بر تو وارد شده است و تو بازهم در فکر او مستغرق هستی) و از مجلس برخاستند و رفتند و به مادرش ام الخیر توصیه کردند که مواظبش باش و چیزی او را بخوران و بنوشان، چنان‌چه وی به نزدش رفت و برای این که چیزی بخورد یا بنوشید خیلی اصرار نمود.

«وَجَعَلَ يَقُولُ: مَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؟».

ولی او مصراً می‌پرسید: حال رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چیست؟

ام الخیر گفت: قسم به خدا من از صاحب (دوست) تو هیچ خبری ندارم، حضرت ابوبکر گفت: به نزد ام جمیل بنت خطاب برو و از او حال آن حضرت را صل الله علیه و آله و سلم  بپرس، او به نزد ام جمیل رفت، و گفت: ابوبکر رضی الله عنه  از تو حال (حضرت) محمد بن عبدالله صل الله علیه و آله و سلم  را دریافت می‌کند؟ ام جمیل (از راه پرده‌داری و به سبب ترس و عدم اعتماد بر وی) گفت: نه من ابوبکر را می‌شناسم و نه محمد بن عبدالله را ( صل الله علیه و آله و سلم ) اگر تو دوست داری من به همراه تو می‌توانم به نزد پسرت بروم، ام الخیر گفت: آری خوب است برویم، ام جمیل همراه وی رفت و دید که ابوبکر رضی الله عنه  بیهوش افتاده است و در اثر شدت تکلیف قریب مردن می‌باشد، ام جمیل نزدیک وی رفت و بی‌اختیار داد کشید و گفت: به خدا سوگند کسانی که با تو به این نحو رفتار کرده‌اند فاسق و کافر هستند، من یقین دارم که خداوند انتقام تر از آنان خواهد گرفت.

حضرت ابوبکر رضی الله عنه  گفت: (این حرف‌ها را بگذار اول بگو که) حال رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چطور است؟ حضرت ام جمیل (یواش) گفت: این مادر تو می‌شنود، حضرت ابوبکر صل الله علیه و آله و سلم  گفت: از ناحیه او فکر وسوسه‌ای به خود راه مده، حضرت ام جمیل گفت: «سالم صالح» یعنی آن حضرت سالم و تندرست است» حضرت ابوبکر رضی الله عنه  پرسید که آن حضرت الان کجاست؟ وی گفت: در خانه ابن ارقم.

(بعد از آن حضرت ام الخیر و ام جمیل هردو از ابوبکر مصرانه تقاضا کردند که چیزی تناول کند) ولی حضرت ابوبکر گفت:

«فان لله علي أن لا أذوق طعاما ولا أشرب شرابا أو آتي رسول الله صلى الله عليه وسلم».

من با خدا عهد کرده‌ام که تا به خدمت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  نرسم هیچ طعامی نخورم و هیچ نوشابه‌ای ننوشم.

(این جواب را شنیده آن هردو از خوردن و نوشیدنش مأیوس شدند) و هردو صبر کردند تا این که تردد و آمد و شد مردم قطع شد آنگاه هردو او را همراهی کرده بردند.

«يتكئ عليهما حتى أدخلتاه على رسول الله صلى الله عليه وسلم فأكب عليه رسول الله صلى الله عليه وسلم فقبله وأكب عليه المسلمون ورق له رسول الله صلى الله عليه وسلم رقة شديدة».

حضرت ابوبکر رضی الله عنه  را در حالی که به آن دو تکیه زده بود به محضر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  آوردند، پس رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  خود را بر وی انداخت و او را بوسید و تمام مسلمانان حاضر نیز خود را بر او انداختند، و از مشاهدۀ حالش برآن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  رقت (نرم‌دلی و حالت گریه) طاری و مستولی شد.

حضرت ابوبکر رضی الله عنه  به عرض رساند، یا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  پدر و مادر من بر تو قربان! دیگر حالا بر من هیچ زحمتی نیست به جز آنچه آن مرد خبیث، عتبه بر دهان من زده بود، این مادر من است و در حق فرزند خود خیلی شفیق و مهربان است، و ذات گرامی تو خیلی با برکت می‌باشد، او را به سوی خدا دعوت کن و برای وی به بارگاه خداوند دعا کن امید است که به برکت تو خداوند او را از نار جهنم نجات خواهد داد، چنان‌که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  برایش دعا فرمود و او را به سوی دین خدا دعوت کرد او مسلمان شد و تا مدت یک ماه در دار ارقم سی و نه نفر مسلمان با آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  همراه بود.

«وقد كان حمزة بن عبد المطلب أسلم يوم ضرب أبو بكر»([8]).

و حمزه بن عبدالمطلب در همان روزی که حضرت ابوبکر رضی الله عنه  زده شد مسلمان گردید.

حضرت امام شاه ولی الله محدث دهلوی نیز همین روایت را عیناً از حضرت عایشه رضی الله عنها  به حوالۀ ریاض النضره نقل کرده است([9]).

علامه حلبی نیز این روایت را نقل کرده است و نوشته است که زمخشری در کتاب خود به نام «خصائص العشرة» ذکر کرده است که این پیش آمد برای حضرت ابوبکر رضی الله عنه  زمانی رخ داد که او مسلمان شد و در جمع قریش مسلمانی خود را آشکار نمود([10]).

به نظر بنده این روایت حضرت ام المؤمنین رضی الله عنها  خیلی ایمان‌افروز و روح‌آفرین است، از این روایت شاهکارهای مناقب و فضایل صدیقی آشکار می‌گردند بویژه نیروی جاذبۀ دعوت و تبیلغ دین و کمال عشق و محبت رسول خدا، علیه الصلاة والسلام هویدا است.

19- حضرت عمر رضی الله عنه :

هنگامی که حضرت عمر رضی الله عنه  مسلمان شد مشرکان مکه از او هم صرف نظر نکردند و با آن همه عظمت بی‌مثال و جلال و هیبت و وجاهتی که دارا بود از جفا پیشگی و ستمکاری آن کفار ستمکار و جفاپیشه نجات نیافت.

(الف) در صحیح بخاری موجود است که ابوعمرو عاص بن وائل در عهد جاهلیت حلیف حضرت عمر رضی الله عنه  بود، روزی باهم ملاقات کردند و پس از احوال‌پرسی حضرت عمر رضی الله عنه  به وی گفت:

«زَعَمَ قَوْمُكَ أَنَّهُمْ سَيَقْتُلُونَنِي إِنْ أَسْلَمْتُ».

چون من مسلمان شده‌ام قوم تو ارادۀ کشتن مرا دارد، عاص حضرت عمر رضی الله عنه  را تسلی داد و از خانه‌اش بیرون رفت.

«فَلَقِيَ النَّاسَ قَدْ سَألَ بِهِمُ الْوَادِي فَقَالَ أَيْنَ تُرِيدُونَ فَقَالُوا نُرِيدُ هَذَا ابْنَ الْخَطَّابِ الَّذِي صَبَا»([11]).

مردم را دید که با چنان کثرت و انبوه جمع شده‌اند که در وادی مکه مانند سیلاب روان هستند، عاص پرسید که کجا می‌روید؟ گفتند: برای نابودساختن این مرد، ابن الخطاب که بی‌دین شده است.

بالاخر به سبب منع و حائل‌شدن عاص بن وائل مردم برگشتند.

(ب) در روایت دیگری حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنهما  می‌فرماید:

«لَمَّا أَسْلَمَ عُمَرُ اجْتَمَعَ النَّاسُ عِنْدَ دَارِهِ وَقَالُوا صَبَا عُمَرُ»([12]).

وقتی که حضرت عمر رضی الله عنه  مسلمان شد، مردم نزدیک منزلش گرد آمدند و گفتند: عمر بی‌دین شد.

(ج) امام ابن کثیر می‌نویسد که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  برای حضرت عمر بن الخطاب و ابوجهل بن هشام در روز چهارشنبه دعا فرمود، و حضرت عمر رضی الله عنه  در روز پنجشنبه مسلمان شد.

«فكبر رسول الله صلى الله عليه وسلم وأهل البيت تكبيرة سمعت بأعلا مكة ».

پس رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و کسانی که در خانۀ ارقم بودند تکبیر گفتند به نحوی که صدایشان در قسمت بالای مکه شنیده شد.

آنگاه حضرت عمر رضی الله عنه  گفت: یا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  ما دین خود را چرا پنهان کنیم، در حالی که ما برحق هستیم و مشرکان دین خود را ظاهر می‌کنند، در حالی که بر باطل هستند؟ آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «يا عمر إنا قليل قد رأيت ما لقينا» ای عمر ما تعداد اندکی هستیم و آنچه از مشرکان بر ما رسیده است بر تو پوشیده نیست و از آن آگاه هستی.

حضرت عمر  رضی الله عنه گفت: قسم به ذات پروردگاری که تو را به حق مبعوث کرده است، من در هر مجلسی که قبلاً به حیثیت یک کافر شرکت داشته‌ام رفته ایمان خود را اعلان خواهم کرد، سپس از دار ارقم بیرون رفته گرد کعبه طواف کرد و بعد از آن نزد قریش رفت، ابوجهل گفت: فلان شخص گمان می‌کند که تو بی‌دین شده‌ای؟ حضرت عمر  رضی الله عنه گفت: «أشْهَدُ أنْ لا إلَهَ إلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيْكَ لَهُ، وأَشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».

«فوثب المشركون إليه، ووثب على عتبة فبرك عليه».

پس مشرکان بر وی شوریدند و او بر روی عتبه پرید و او را به زمین افکند و وی را زد انگشتان خود را در چشم‌هایش فرو برد.

«فجعل عتبة يصيح فتنحى الناس فقام عمر».

عتبه فریاد کشید مردم دور شدند، آنگاه حضرت عمر رضی الله عنه  بلند شد و ایستاد.

هیچکس نزدیک او نمی‌رفت، اگر کسی به او نزدیک می‌شد حضرت عمر رضی الله عنه  از میان آن‌ها شریف‌ترین فرد را می‌گرفت تا این که مردم عاجز شدند، وی در تمام مجالسی که قبلاً می‌نشست رفت و مسلمانی خود را اظهار و اعلام فرمود، و بر همۀ آن‌ها غالب آمده به خدمت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  بازآمد و گفت:

«پدر و مادر من بر تو قربان باشند به خدا سوگند هیچ مجلسی که در حالت کفر در وی می‌نشستم باقی نماند که من در آن نرفته و بدون خوف و هراس ایمان خود را اعلان نکرده باشم».

«فخرج رسول الله صلى الله عليه وسلم وخرج عمر أمامه وحمزة بن عبد المطلب حتى طاف بالبيت وصلى الظهر مؤمنا، ثم أنصرف إلى دار الأرقم ومعه عمر»([13]).

لذا حضرت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  بیرون رفت و حضرت عمر و حضرت حمزه بن عبد المطلب پیشاپیش آن حضرت حرکت می‌کردند تا آن حضرت وارد حرم شد و به دور خانۀ خدا طواف کرد و با امنیت کامل نماز ظهر را ادا فرمود و سپس به خانۀ ارقم باز آمد و عمر با آن حضرت همراه بود.

(د) امام ابن هشام از ابن اسحاق نقل می‌کند که از حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنهما  مروی است: هنگامی که حضرت عمر رضی الله عنه  کنار دروازۀ کعبه اسلام خود را آشکار نمود، مشرکان در هر چهار طرف کعبه در مجالس خود حاضر بودند.

«وَثَارُوا إلَيْهِ فَمَا بَرِحَ يُقَاتِلُهُمْ وَيُقَاتِلُونَهُ حَتّى قَامَتْ الشّمْسُ عَلَى رُءُوسِهِمْ... فَوَاَللّهِ لَكَأَنّمَا كَانُوا ثَوْبًا كُشِطَ عَنْهُ»([14]).

همه بر وی شوریدند آنگاه بین او و مشرکان جنگ ادامه یافت تا آفتاب مشرف بر آن‌ها گشته و بالا آمد، به خدا سوگند! گویی آن‌ها از فرط و شدت آزار شکنجه لباس‌هایش را پاره کرده از بدن درآورده بودند.

اسلام عمر رضی الله عنه  موجب عزت (غلبه) اسلام است

در صحیح بخاری و طبقات ابن سعد از حضرت عبدالله بن مسعودو روایت است که می‌فرماید:

«مَازِلْنَا أَعِزَّةً مُنْذُ أَسْلَمَ عُمَرُ».

از روزی که حضرت عمر رضی الله عنه  مسلمان شد ما همواره غالب و عزتمند بودیم.

حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنهما  می‌گوید: تا زمانی مسلمان‌شدن حضرت عمر رضی الله عنه  ما جرأت و نیروی اقامه نماز به صورت علنی در خانۀ خدا را نداشتیم.

«فلما أسلم عمر قاتلهم حتى تركونا نصلي»([15]).

پس چون عمر رضی الله عنه  مسلمان شد با آن‌ها مبارزه کرد، تا این که آن‌ها از مزاحمت ما در نمازخواندن دست برداشتند.

امام ابن هشام و امام ابن سعد روایت کرده‌اند که حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنهما  گفت:

«إنّ إسْلَامَ عُمَرَ كَانَ فَتْحًا، وَإِنّ هِجْرَتَهُ كَانَتْ نَصْرًا، وَإِنّ إمَارَتَهُ كَانَتْ رَحْمَةً وَلَقَدْ كُنّا مَا نُصَلّي عِنْدَ الْكَعْبَةِ حَتّى أَسْلَمَ عُمَرُ فَلَمّا أَسْلَمَ قَاتَلَ قُرَيْشًا حَتّى صَلّى عِنْدَ الْكَعْبَةِ، وَصَلّيْنَا مَعَهُ»([16]).

همانا مسلمان‌شدن عمر رضی الله عنه  برای دین اسلام به منزلۀ فتحی بود و همانا هجرت او نصرتی و خلافت وی رحمتی بود و ما قبلاً نمی‌توانستیم که نزد کعبه نماز بگذاریم، تا این که حضرت عمر رضی الله عنه  مسلمان شد آنگاه با کفار قریش مقابله و مبارزه کرد تا این که در کعبه نماز خواند و ما هم به همراه او نماز ادا کردیم.

20- حضرت عثمان ذی النورین:

داماد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  سیدنا عثمان رضی الله عنه  مانند بقیه مستضعفان صحابه هدف تعذیب و عقوبت و نشانۀ و آماج جور و جفا قرار گرفت، امام ابن سعد روایت می‌کند که چون حضرت عثمان مسلمان شد عمویش حکم بن ابی العاص او را گرفته با ریسمان بست و به وی گفت: آیا دین آباء و اجداد خود را ترک داده دین جدید را می‌پذیری؟

«والله لا أخلك أبدا حتى تدع ما أنت عليه من هذا الذين، فقال عثمان: والله لا أدعه أبدا لا أفارقه...»([17]).

«به خدا سوگند تا زمانی که از دین دست برنداری رهایت نمی‌کنم، حضرت عثمان رضی الله عنه  گفت: به خدا قسم من از این دین دست بر نداشته و از آن جدا نخواهم شد».

چون حکم بن ابی العاص استقامت مذهبی و پختگی‌اش را مشاهده نمود از او دست کشیده و رهایش کرد.

21- حضرت زبیر رضی الله عنه :

حواری رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  حضرت زبیر بن عوام رضی الله عنه  وقتی که مسلمان شد، مورد ستم و ظلم قرار گرفت، شیخ الاسلام از حضرت لیث روایت می‌کند که عموی حضرت زبیر رضی الله عنه  او را در حصیر پیچیده به بینی‌اش دود می‌رسانید.

«ليرجع إلى الكفر فيقول: لا أكفر أبداً»([18]).

تا به سوی کفر باز گردد، و او می‌گفت: من هرگز کافر نمی‌شوم.

22- حضرت طلحه رضی الله عنه :

امام ابن سعد روایت می‌کند که چون حضرت ابوبکر و حضرت طلحه رضی الله عنهما  مسلمان شدند، نوفل بن خولید آن هردو را با یک ریسمان بست (و قبیلۀ آن‌ها) بنوتیم هم آن‌ها را از این ظلم رهائی و نات نداد نوفل بن خویلد که به لقب «اسد قریش» شهرت یافته بود به همین جهت حضرت ابوبکر و حضرت طلحه رضی الله عنهما  را «القرنین» (کسانی که دو دوست و یاور نزدیک بهم هستند) می‌گویند، مردم دست‌هایش را به گردنش بسته می‌کشیدند، و مادرش پشت سر آنان ناله و زاری می‌کرد و به آنان فحش و ناسزا می‌گفت([19]).

23- حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه :

ایشان از جمله نخستین کسانی است که به دعوت و تبلیغ و راهنمایی حضرت ابوبکر مسلمان شد([20]).

و خود او می‌گوید که من در اسلام نفر سوم بودم([21]).

(الف) علامه حلبی می‌نویسد: در کلام سهیلی موجود است که وی عموی حضرت آمنه مادر مطهر حضرت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  است.

نسبت به مادر خود خیلی مطیع و فرمانبردار بود و خدمت وی را به جان و دل انجام می‌داد، ولی مادرش از مسلمان‌شدن وی بی‌نهایت ناخوش و ناراضی بود، روزی به وی گفت:

«والله لا أكلت طعاما ولا شربت شراباً حتى تكفر بما جاء به محمد صلى الله عليه وسلم».

قسم به خدا تا تو به دین محمد ( صل الله علیه و آله و سلم ) کافر نشوی، من اعتصاب غذا کرده غذا نه می‌خورم و نه آب می‌نوشم. چنان‌که (او مطابق سوگندش چیزی تناول نمی‌کرد و مردم دهانش را باز کرده و غذا و آب در آن می‌ریختند). و در روایت دیگری آمده است که دو روز و دو شب متوالی گذشت و او هیچ چیزی تناول نمی‌کرد، حضرت سعد می‌فرمایدکه وقتی من چنین دیدم به وی گفتم: ای مادر! به خدا قسم اگر تو صد جان داشته باشی و هریکی از آن‌ها تک تک از بدن تو بیرون رود.

«ما تركت دين هذا النبي صلى الله عليه وسلم فكلي إن شت أولا تأكلي».

من دین این پیامبر را ترک نخواهم کرد، خواه تو بخوری یا نخوری.

وقتی او این عزم و ثبات را از سعد دید، خوردن عذا را آغاز نمود. و در کتاب انساب مؤلفه بلاذری از حضرت «سعد  رضی الله عنه » روایت شده است که وقتی من مادرم را به نمازگذاربودن خود اطلاع دادم و بعد از آن به خانه آمدم، دیدم دم در منزل نشسته است و فریاد می‌زند که ای یاوران خاندان من! بیاید و مرا برخلاف این (فرزندم) یاری دهید تا وی در خانه مقید کرده در را به رویش ببندم.

«حتى يموت أو يدع هذا الدين المحدث».

تا به همین حال بمیرد یا از این دین جدید دست بردارد.

من از همان دری که وارد شده بودم دوباره بیرون رفتم و گفتم که دیگر من نزدیک تو نمی‌آیم و به گرد خانۀ تو نمی‌گردم، چند روزی به همین منوال گذشت، سپس به دنبال من کس فرستاد و مرا پیش خود خواند، من به خانه رفتم، ماردم گاهی با خوشحالی و گاهی با ناراضی با من برخورد می‌کرد، و مرا در مقابل برادرم عامر، عار داده و طعنه می‌زد و می‌گفت که او خوب است و دین خود را ترک نمی‌دهد، اما چون حضرت عامر رضی الله عنه  هم مسلمان شد.

«لقي منها ما لم يلق أحد من الصياح والأذى حتى هاجر إلى حبشه».

از دست مادرش بیش از هرکس و آزار چشید تا روزی که به سوی حبشه هجرت کرد([22]).

(ب) ابن اسحاق می‌گوید:

اصحاب رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  برای نمازخواندن در وادی‌ها (و در اماکن مخفی) از چشم قوم خود در خفاء و پنهان نماز می‌خواندند، روزی حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه  با چند نفر از صحابه در وادی مکه نماز می‌خواند که ناگاه بعضی از مشرکان رسیدند و بر نماز صحابه نکیر و عیب‌چینی را آغاز نموده تا این که نوبت به درگیری و جنگ رسید آنگاه حضرت سعد رضی الله عنه  استخوان فک([23]) شتری را برداشته به یکی از مشرکان زد و او را مجروح کرد این اولین خونی بود که برای اسلام ریخته شد([24]).

24- حضرت عامر بن ابی وقاص رضی الله عنه  برادر حضرت سعد بن ابی‌وقاص رضی الله عنه :

امام ابن سعد رضی الله عنه  روایت می‌کند که حضرت عامر بن ابی وقاص یازدهمین نفر بود که بعد از 10 نفر مسلمان شد.

«فلقي من أمه ما لم يلق أحد من قريش من الصباح به والأذى له حتى هاجر إلى الأرض الحبشة».

لذا پس از دست مادر خود به قدری اذیت دید که هیچکس از قریشیان آن قدر اذیت و آزار ندیده بود، تا این که به سوی کشور حبشه هجرت کرد.

از حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهما  روایت شده است که چون برادر من، عامر مسلمان شد، روزی من وارد منزل شدم دیدم مردم به دور مادر و برادر من گرد آمده‌اند، من پرسیدم این همه مردم چرا جمع شده اند؟ آن‌ها گفتند: اینک مادر تو برادرت را گرفته و:

«تعطي الله عهداً إلا يظلها ظل ولا تأكل طعاماً ولا تشرب. شراباً حتى يدع الصباوة».

با خدا عهد کرده است که تا زمانی که عامر بی‌دینی (اسلام) را رها نکند در زیر سایه ننشیند و غذا نخورد و آب ننوشد.

حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهما  جلو رفت و مادر خود را به گوشه‌ای برد و گفت: ای مادر دربارۀ من این سوگند را یاد کن، او گفت چرا؟ حضرت سعد رضی الله عنه  گفت: برای این که نه تو در زیر سایه آرام بگیری و نه غذا بخوری و نه آب بنوشی تا بمیری و در جهنم قرارگاه خود را دریابی مادرش جواب داد که من دربارۀ فرزند نیک و فرمانبردار خود سوگند یاد می‌کنم، چنان‌که خداوند متعال در این مورد قرآن نازل فرمود:

﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ عَلَىٰٓ أَن تُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَاۖ [لقمان: 15].

و اگر پدر و مادر تو تو را اجبار کنند که با من چیزی را که در مورد وی هیچ دلیل و برهانی نداری شریک گردانی، پس از آن‌ها اطاعت مکن»([25]).

25- حضرت ابوذر غفاری رضی الله عنه :

از مسلمانان نخستین است، علامه ابن جوزی از قول خود وی نقل کرده است که در مسلمان‌شدن نفر چهارم بوده است([26]).

از حضرت ابن عباس رضی الله عنهما  روایت شده است که چون حضرت ابوذر رضی الله عنه  مسلمان شد رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  فرمود به سوی قوم خود برگرد و آنان را از اسلام باخبر کن، حضرت ابوذر گفت:

«وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لأَصْرُخَنَّ بِهَا بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ».

قسم به ذات پروردگاری که روحم در قبضه اوست من علناً اسلام‌آوردن خود را در جمع مشرکان اظهار و آشکار خواهم کرد.

«فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ» و به صدای بلند اعلان کرد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ» مشرکان مکه برخاستند «فَضَرَبُوهُ حَتَّى أَضْجَعُوهُ» و او را به قدری زدند که از پای درآمد و به زمین افتاد، حضرت عباس رضی الله عنه  آمد و خود را بر بالای حضرت ابوذر رضی الله عنه  انداخت و بدین نحو وی را از چنگ ظالمان نجات داد.

«ثُمَّ عَادَ مِنَ الْغَدِ لِمِثْلِهَا، فَضَرَبُوهُ وَثَارُوا إِلَيْهِ، فَأَكَبَّ الْعَبَّاسُ عَلَيْهِ»([27]).

باز در روز بعد همان عمل دیروزی را تکرار کرد و کافران دوباره او را زده و بر وی شوریدند تا این که حضرت عباس نجاتش داد.

در صحیح مسلم، جلد دوم، فضائل ابی ذر و در مستدرک حاکم، جلد سوم، ص 338 تا 339 نیز این روایت موجود است([28]).

در طبرانی موجود است که به محض خواندن کلمۀ شهادت گروه قریش بر من شورید و مرا چنان زدند که من به مانند بت سرخ رنگی شدم یعنی تمام بدنم خونین شد، و به گمان خود مرا کشتند آنگاه دست برداشتند، در روایت ابونعیم و حاکم هم همین مضمون موجود است (حیات الصحابه، ص 312، ج 2).

26- حضرت خالد بن سعید رضی الله عنه :

خیلی قدیم الاسلام است، حتی طبق یک روایت منقوله علامه ابن عبدالبر و شیخ الاسلام «ابن حجر گفته شده است که «کان إسلامه مع إسلام أبي بکر»([29])، یعنی همزمان با ابوبکر صدیق رضی الله عنه  مسلمان شده است، و بنا به روایت دیگری که آن را علامه ابن عبدالبر نقل کرده است: وی سومین و چهارمین نفری قرار داده شده است که به اسلام گرویده است، و امام ابن سعد و علامه ابن عبدالبر و شیخ الاسلام ابن حجر بنا به یک روایت او را بعد از حضرت ابوبکر و حضرت علی و حضرت زید بن حارثه و حضرت سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهم  پنجمین نفر مسلمان قرار داده‌اند([30]). و همین روایت صحیح‌تر بنظر می‌رسد.س

علامه ابن کثیر از امام بیهقی نقل می‌کند که وی چنین روایت کرده است حضرت خالد بن سعید بن العاص رضی الله عنه  قدیم الاسلام بود، وقتی که مسلمان شد و اسلام آورد خبر مسلمان‌شدن وی به گوش پدرش رسید یکی را دنبال او فرستاد تا وی را آوردند آنگاه او را شدیداً مورد تهدید و عتاب قرار داد.

«وضربه بمقرعة في يده حتى كسرها على رأسه»

و او را با تازیانه‌ای که در دستش بود چنان زد که تازیانه را بر سرش خورد کرد و شکست.

و به وی گفت که من رزق (جیره و غذای) تو را از این به بعد قطع می‌کنم، حضرت خالد رضی الله عنه  گفت: اگر تو جیره و غذای را قطع کنی خداوند به من رزق می‌رساند، این جواب را به پدر داده به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  آمد.

«فكان يكرمه ويكون معه»([31]).

لذا آن صل الله علیه و آله و سلم  به او احترام قائل می‌شد و وی در خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  ماند.

حضرت خالد بن سعید بن العاص رضی الله عنه  زمانی مسلمان شد که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  مردم را مخفیانه به سوی اسلام دعوت می‌داد، از آن به بعد همیشه اوقات خود را خدمت پیامبر بزرگوار صل الله علیه و آله و سلم  می‌گذراند و در نواحی مکه مخفیانه نماز می‌خواند، چون پدر وی از این جریان مطلع شد او را به نزد خود احضار نمود و به وی گفت: اسلام را ترک کن، حضرت خالد در جواب به وی گفت:

«لا أَدَعُ دِيْنَ مُحَّمَدٍ حَتَّى أموتَ عَلَيْه».

من دین حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم  را ترک نخواهم کرد تا لحظه‌ای که بر آن بمیرم، (تا دم مرگ بر آن استقامت و پای بلند خواهیم شد).

آنگاه پدر او را آنقدر زیر ضربه‌های تازیانه و شلاق قرار داد که شلاق بر سرش تکه تکه شد.

«ثم أمر به إلى الحبس وضيق عليه وأجاعه وأعطشه حتى لقد مكث في حر مكة ثلاثاً ما يذوق ماءً».

و سپس دستور داد تا او را زندان کرده و او را شدیداً در تنگنای قرار داد و گرسنه و تشنه نگهداشتند تا حدی که به مدت سه روز در گرمای شدید مکه آب به لب‌هایش نمی‌رسید.

بالاخره فرصتی به دست آورده از زندان رفت و در اطراف شهر مکه از چشم پدر متواری ماند، تا زمانی که اصحاب رسول صل الله علیه و آله و سلم  به سوی حبشه هجرت را آغاز نمودند، وی از اولین هجرت‌کنندگان بود([32]).

و در روایت دیگری ذکر شده است که چون حضرت خالد رضی الله عنه  مسلمان شد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  از مسلمان‌بودن او خیلی خوشحال شد، و حضرت خالد متواری شد، چون پدرش از مسلمان‌بودن وی اطلاع یافت برادرانش را و غلام خود رافع را به دنبال او فرستاد تا تلاش کرده و نزد وی بیاورند، چون او را آوردند، زجر و توبیخ نمود و با چوب و شلاق بر سر او چنان زد که شلاق بر سرش تکه تکه شد و سپس به وی گفت که تو از محمد صل الله علیه و آله و سلم  پیروی می‌کنی، در حالی که قوم خود او نیز با وی مخالف است؟

حضرت خالد رضی الله عنه  جواب داد: به خدا سوگند یاد می‌کنم که پیامبر راست می‌فرماید و من پیرو او هستم از این جواب وی پدرش از غصه و شدت غیظ مشتعل شد و او را دشنام داد و گفت: ای نالایق هرکجا دلت می‌خواهد برو، به خدا قسم من به تو خوراک و غیره نخواهم داد، حضرت خالد گفت: اگر تو رزق مرا قطع نمائی باکی نیست، زیرا خداوند متعال متکفل رزق من است، و بعد از آن پدر او را از منزل بیرون کرد و به سایر فرزندانش دستور داد که با وی قطع رابطه نموده حتی با او گفتگو هم نکنند و الا با آن‌ها هم همانطور رفتار خواهد شد که با خالد رضی الله عنه  شده است.

حضرت خالد رضی الله عنه  به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  رسید و ملتزم خدمت آن حضرت شد([33]).

27- حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه :

وی نیز از نخستین مسلمانان می‌باشند، علامه ابن جوزی «او را سادس فی الاسلا» یعنی نفر ششم که به اسلام گرویده است ذکر کرده است([34]).

روزی یاران بزرگوار حضرت پیامبر گرامی  صل الله علیه و آله و سلم  باهم گفتند که جز از خود رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  دیگر هیچکس برای قریش قرآن را نخوانده است، از میان ما کسی حاضر است که داوطلبانه این کار را انجام بدهد؟ حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه  گفت: من حاضرم، صحابه کرام فرمودند: ما برای تو از ناحیۀ قریش احساس خطر می‌کنیم که ممکن است تو را آزاری برسانند، ما می‌خواهیم شخصی برای این کار آماده شود که دارای قبیله‌ای و عصبتی باشد تا به هنگام ضرورت بتواند او را از ظلم و ستم قریش نجات دهد.

حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه  فرمود: «دَعُونِي فَإِنّ اللّهَ سَيَمْنَعُنِي مِنْهُمْ» بگذارید تا من بروم پس همانا خداوند متعال عنقریب مرا از شر آن‌ها نجات خواهد داد و سپس در وقت نیم روز رفت و در یک مکانی عام سورۀ رحمن را با صدای بلند شروع به خواندن کرد، چون مردم قریش شنیدند بر وی حمله کردند.

«يضربون وجهه وقد أدمت قريش وجهه».

و بر چهره و صورت وی زدند، و صورتش را خون‌آلود کرده، پوست چهره‌اش را کندند.

ولی حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه  به قرائت خود ادامه می‌داد تا این که اکثر سوره را تلاوت فرمود، و سپس به نزد دوستان خود رفت آن‌ها حال وی را مشاهده کرده گفتند: ما از همین کارها احساس خطر می‌کردیم، حضرت ابن مسعود رضی الله عنه  گفت:

«والله ما رأيت أعداء الله أهون على مثل اليوم ولو شئتم لأتيتهم بمثلها غداً قالوا لا قد أسمعتهم ما يكرهون»([35]).

به خدا قسم؛ من گاهی این دشمنان خدا را نسبت به خود کم آزارتر از امروز ندیده‌ام و اگر شما دوست دارید فردا نیز به نزد آن‌ها خواهم رفت، گفتند: خیر آنچه را که آنان خوش نداشتند به گوش‌شان رسانیدی.

علامه شبلی این واقعه را از طبری (جلد 3، ص 1188) نقل کرده است([36]).

الله اکبر: اینجا پس از سزای شود ذوق جرم بیشتر!

چه عشق صادق و ایمان کاملی است که هرچند جور و ستم بدانها می‌رسید و هرچه بیشتر هدف تعذیب و عقوبت قرار می‌گرفتند، به همان نسبت نیروی جاذبۀ دینی و جوش و خروج آن‌ها افزون‌تر می‌شد، سرمستی عشق به مثابه‌ای است که کفار ناهنجار می‌زنند و پوست صورت را می‌کنند و حلیه چهره را متغیر می‌سازند اما باده‌نوشان عشق و محبت آن را اصلاً به خاطر نمی‌آورند. الله، الله، وقتی که عشق صادق باشد در عین حالت ایذأ و تکلیف و درد و اذیت به جای کرب و اذیت، لذت و حلاوت محسوس می‌شود، همچنین از فرمایش حضرت ابن مسعود رضی الله عنه  این واقعیت نیز به دست می‌آید که آن جفاپیشگان ستمکار از این اندازه هم بیشتر و شدیدتر ظلم و ستم روا می‌داشتند، و به اندازه‌ای اذیت‌های شاقه و بسیار شدید می‌رسانیدند که ظلم و ستم و زد و کوب این نوبت در مقابل نوبت‌های گذشته ناچیز و حقیر و اهون به نظر می‌آمد.

28- حضرت سعید بن زید رضی الله عنه :

وی نیز خیلی قدیم الاسلام است و در زمرۀ عشرۀ مبشره داخل است.

(الف) حضرت ابن سعد رضی الله عنه  از حضرت انس بن مالک رضی الله عنهما  روایت می‌کند که حضرت عمر رضی الله عنه  به خواهر و داماد خود گفت: شاید شما هردو از دین آباء خود برگشته اید؟ دامادش حضرت سعید به وی گفت: عمر؛ حق در غیر از دین تو در اسلام است.

آنگاه عمر بر روی دامادش پرید و او را شدیداً لگدمال و پایمال نمود.

همشیره‌اش (فاطمه) آمد و او را از بالای شوهر خود دور کرد.

«فنفحها بيده نفحة فدمي وجهها فقالت وهي غضبي، يا عمران كان الحق في غير دينك أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً رسول الله فلما يئس عمر... الخ».

پسر حضرت عمر رضی الله عنه  به خواهر خود چنان سیلی زد که فوارۀ خون از سرش به صورت وی جاری شد، پس وی در حالی که غضبناک بود گفت: ای عمر اگرچه حق در غیر از دین تو باشد (بازهم ما را می‌زنی) من شهادت می‌دهم که جز خدا معبودی نیست و شهادت می‌دهم که حضرت محمد رسول خداست، پس چون عمر مأیوس شد گفت: کتابی که نزد شما است به من بدهید تا آن را بخوانم([37]).

الله اکبر: ضارب بعد از زدن خسته شد، زد و کوب را انجام داده مایوس شد اما مضروب (زده شده) خون‌آلود، یک ذره هم از جادۀ حق و صداقت متزلزل نشد بالاخره مظلومیت خواهر اثر خود را نمودار ساخت، و خونابه فشانی خواهر قلب سنگین برادر را موم کرده برای پذیرفتن دین حق اسلام مایل کرد و رو به روی خواهر مظلوم و مضروب و خون‌آولد به اقرار کلمۀ شهادت آماده شد.

(ب) حضرت سعید بن زید رضی الله عنه  در مسجد کوفه گفت:

«وَاللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَإِنَّ عُمَرَ لَمُوثِقِي عَلَى الإِسْلاَمِ قَبْلَ أَنْ يُسْلِمَ عُمَرُ»([38]).

«به خدا سوگند! عمر قبل از مسلمان‌شدنش، مرا به جرم مسلمان‌شدنم می‌بست».

(ج) حضرت مولانا شبلی نعمانی در ضمن بیان واقعه اسلام عمر رضی الله عنه  می‌نویسد: عمر رضی الله عنه  با داماد دست بگریبان شد و چون همشیره‌اش برای نجات شوهر خود جلو آمد به حساب او هم رسید و به جانش افتاد تا حدی که بدنش خون‌آلود گشت، اما محبت اسلام بیشتر از هرچیزی در دلش افزون‌تر بود، گفت: ای عمر رضی الله عنه  هرچه می‌توانی بکن، ولی دیگر اسلام از قلب ما خارج نخواهد شد، این کلمات بر قلب حضرت عمر رضی الله عنه  خیلی مؤثر واقع شدند با نگاه محبت به جانب خواهر خود نظر انداخت خون از بدنش جاری شده بود از این صحنه رقتی در دلش به وجود آمد و گفت: آنچه را که شما می‌خواندید برای من نیز بخوانید، فاطمه اجزا قرآن مجید را آورد و جلوی وی قرار داد........

با شنیدن هر جمله‌ای بر قلبش رعب و هیبت، بر قلبش طاری می‌گشت.

تا به این آیه رسید که ﴿ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ یعنی خدا و رسول او ایمان بیاورند «آنگاه بی‌اراده فریاد برآورد که «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ»» این زمانی بود که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  در خانۀ ارقم که نزدیک کوه صفا واقع بود پناه‌گزین شده بود.

حضرت عمر رضی الله عنه  بر آستانۀ مقدس حاضر شده در زد چون شمشیر به کف داشت اصحاب متردد شدند، اما حضرت حمزه رضی الله عنه  گفت: بگذارید بیاید اگر با خلوص نیت آمده است بهتر! و الا با شمشیر خود او سرش را از تن جدا خواهم کرد.

حضرت عمر رضی الله عنه  وارد منزل شد، انگاه خود رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  شخصاً جلو رفت و دامنش را به دست گرفته فرمود: «عمر رضی الله عنه  به چه منظور آمده‌ای؟» صدای پرجلال نبوت وی را بلرزه درآورد، با کمال خضوع عرض نمود: «برای مسلمان‌شدن و ایمان‌آوردن آمده‌ام» آنگاه رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  تکبیر گفت، و همۀ صحابه نیز دسته‌جمعی با صدائی چنان بلند الله اکبر گفتند که کوه‌های مکه به صدا درآمدند([39]).

29- حضرت عثمان بن مظعون رضی الله عنه :

او هم جز و سابقین اولین است و چهاردهمین نفری است که مسلمان شده است([40]).

امام ابن اسحاق روایت کرده است که حضرت عثمان بن مظعون رضی الله عنه  در حمایت و پناه‌ ولید بن مغیره بود، وقتی او مشاهده کرد اصحاب رسول صل الله علیه و آله و سلم  در ابتلا و مصائب مبتلا هستند و خود او تحت الحمایه ولید به امن و آسایش بسر می‌برد، گفت: به خدا سوگند من تحت الحمایه مشرکی آسوده‌خاطر زندگی می‌کنم.

«وأصحابي وأهل ديني يلقون من البلاء والأذى في الله ما لا يصيبني لنقص كثير في نفسي».

و دوستان و اهل دین من در راه خدا با انواع اذیت و آزارها دست و پنجه نرم می‌کنند که من به سبب ضعف زیاد نفسانی از آن محروم هستم.

سپس پیش ولید بن مغیره رفته حمایت و پناه وی را مسترد نمود، او به وی گفت که ای برادرزاده این کار را نکن، مبادا کسی از قوم من به تو آزاری برساند، ولی او در جواب گفت: خیر من به حمایت و حفاظت خداوند راضی هستم و غیر از او حمایت هیچکسی را نمی‌خواهم، خبر برگشت و استرداد این حمایت در حرم کعبه اعلان و به اطلاع مردم رسید، چون حضرت عثمان رضی الله عنه  از آن جا بازگشت به یکی از مجالس قریش رسید که آنجا لبید بن ربیعۀ شاعر برای مردم اشعار می‌خواند، حضرت عثمان نیز در آنجا نشست، لبید گفت: «أَلا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلا اللَّهَ بَاطِلٌ» یعنی آگاه باشید هرچیز غیر از خداوند متعال باطل (فانی و ناپایدار) است حضرت عثمان رضی الله عنه  فرمود: «صدقت» راست گفتی، لبید قافیۀ دوم را خواند که «وَكُلُّ نَعِيمٍ لا مَحَالَةَ زَائِلٌ» یعنی و هر نعمتی یقیناً زوال‌پذیر است، حضرت عثمان رضی الله عنه  فرمود: «كَذَبْت نَعِيمُ الْجَنّةِ لَا يَزُولُ» این گفته تو دروغ است، زیرا نعمت‌های بهشت زوال‌پذیر نیست. لبید گفت: ای گروه قریش قبل از این همنشین شما را (مرا) هیچ آزاری نرسیده است، اما اینک امروز در حضور شما نسبت به من آزار و رنج و بی‌احترامی روا داشته شد.

شخصی از اهل مجلس گفت: این یکی از جمله احمقانی است که با محمد ( صل الله علیه و آله و سلم ) همداستان شده‌اند، لذا از سخن این مرد تو ناراحت نباش، حضرت عثمان رضی الله عنه  حرف این شخص را تردید کرد تا این که سخن به درازا کشید و آن مرد بلند شده چشم حضرت عثمان رضی الله عنه  را مشت زد که در اثر آن ضربه، چشم حضرت عثمان رضی الله عنه  سیاه و خراب شد، ولید بن مغیره حاضر بود و جریان را مشاهده می‌کرد، آنگاه به حضرت عثمان رضی الله عنه  گفت: ای برادرزاده قسم به خدا! با این تکلیفی که به چشم تو رسید چشمت از کار افتاد، و تو تحت حمایت من از این نوع آزارها در امان بودی، حضرت عثمان رضی الله عنه  در جواب وی گفت:

«بَلْ وَاَللّهِ إنّ عَيْنِي الصّحِيحَةَ لَفَقِيرَةٌ إلَى مِثْلِ مَا أَصَابَ أُخْتَهَا فِي اللّهِ».

قسم به پروردگار چشم سالم من نیز آرزومند چیزی است که برای چشم از کار افتاده در راه خدا پیش آمده است.

و ای ابو عبد شمس! یقیناً من تحت حمایت ذاتی هستم که از تو خیلی باعزت‌تر و قادرتر می‌باشد ولید گفت: ای برادرزادۀ من! بیا تا باز تحت الحمایه من باشی، حضرت عثمان فرمود: خیر.

نظر من این است که این روایت خیلی ایمان‌افروز است و در آن فوائد متعددی وجود دارد (که فشرده‌ای از آن درج ذیل است مترجم).

1- در قلوب صحابه کرام رضی الله عنهم  از اعمال این ابتلا و آزمایشات و از بلیات و مصیبت‌ها ذره‌ای خوف و هراس و اضطراب وجود نداشت، بلکه آن‌ها به سبب عشق صحیح و محبت صادقه‌ای که با خداوند متعال و رسولش داشتند بلأ و مصیبت را در رابطه با دین دوست داشتند و به آن محبت می‌ورزیدند، و از جان و دل در جستجو و تلاش آن بیرون می‌آمدند، الله اکبر! عشق بمثابه‌ای است که چون یک چشم به نام خدا معیوب و از کار می‌افتاد به جای این که بر آن اظهار تأسف و نگرانی شود، تمنا و آرزو می‌کند که باید چشم دوم نیز فی سبیل الله با همین صدمه و باهم چنین وضعی مواجه شود.

طالب راحت و نفع و مفاد و آسودگی، هوس و مکاری است، عشق نه تنها این است که در راه طلب وصال محبوب هرنوع مصیبت و بلا تحمل شود، حتی باید در آن راه مصیبت را راحت، بلا را رحمت دانسته در حین ابتلا و امتحان قلب سکون و راحت و لذت را احساس کند.

2- (باید توجه داشته باشیم مترجم) که اصحاب کرام رضی الله عنهم  بر ذات پاک خداوند متعال چنان اعتماد و توکل داشتند که با کمال فراخ دلی و گشاده روئی به استقبال مصائب جانگداز و آلام طاقت‌فرسا می‌رفتند، ولی خدا را رها کردن و به جوار و حمایت غیر خدا در آمدن و پناهندگی به غیر او را تحمل نکرده و آن کاری شایسته نمی‌دانستند.

3- در قلوب آن‌ها اگر ترسی بود، فقط ترس خدا بود، خوف غیر خدا به دل‌های آن‌ها اصلاً خطور نمی‌کرد، اینک جلسه و کنفرانس اعدأ دین و دشمنان اسلام دایر است، مردم قریش همه اجتماع کرده‌اند و جلسه سراسر پر از مخالفان است، ولی بازهم یک بندۀ خدا به تنهائی بلند شده در اعلاء و اعلان کلمۀ حق ذره‌ای تأمل و تردید را به خود راه نمی‌دهد، و به بانگ دهل حرف غلط آن‌ها را رد می‌کند، و از این تصور که معلوم نیست در جمع شوریدۀ کفار از سوی همۀ آن‌ها بر یک جان چه خواهد گذشت هیچ واهمه‌ای به ذهن خود راه نمی‌دهد و بازهم از آنچه در پاداش اعلا کلمة الحق از جان حزینش می‌گذرد هیچ باکی ندارد، بلکه اگر آرزو و تمنائی ممکن است داشته باشد فقط این است که بر چشم دیگرش نیز باید همان مصیبت وارد آید که بر چشم اولی وارد آمده است، سبحان الله!

چنان مزه داد بی‌قراری که به‌دل تمنا کردم

ای کاش در دو پهلو دل بی‌قراری بودی

این روایت ایمان‌افروز در سیره حلبیه، ابونعیم، البدایه و طبرانی نیز موجود است([41]).

داستان اسارت و زندانی صحابه کرام قدیم الاسلام

شهپر زاغ و زغن در بند قید و صید نیست

این سعادت قسمت شهباز وشاهین کرده‌اند

ستمگران مکه برای سزادادن صحابه کرام رضی الله عنهم  قدیم الاسلام در قبال جرم مسلمان‌شدن‌شان از انواع ستم‌های موجود، آخرین پلۀ، حبس بود.

کفار و مشرکان ده‌ها نفر بیگناه را از یاران رسول صل الله علیه و آله و سلم  مظلومانه روانۀ زندان و پای‌بند سلاسل کردند، و آن جفاکشان اسلام و بلاچشان محبت قرآن سال‌ها صعوبت‌ها و مشقت‌های قید و بند را تحمل می‌فرمودند.

30- حضرت عیاش بن ابی ربیعه:

حضرت عیاش رضی الله عنه  از طرف مادر برادر ابوجهل و خیلی قدیم الاسلام است. به جرم مسلمانی، برادران مادری وی ابوجهل و حارث، فرزندان هشام او را با ریسمان بسته محبوس و مقید ساختند «فأوثقاه وحبساه»([42]).

شیخ الاسلام ابن حجر نقل می‌کند که حضرت عیاش بن ابی ربیعه رضی الله عنه  در هنگام هجرت حضرت عمر رضی الله عنه  به جانب مدینه هجرت کرد، آنگاه برادران مادری وی ابوجهل و حارث فرزندان هشام در مدینه نزد وی رفته و به وی گفتند که مادرت قسم یاد کرده است که:

«لا يدخل رأسها دهن ولا تستظل حتى تراها فرجع معهما فأوثقاه رباطاً وحبساه بمكة».

تا تو را نبیند نه سرش را روغن می‌مالد و نه زیر سایه می‌نشیند، پس وی با آن‌ها مراجعت کرد آنگاه آن‌ها او را بستند در مکه زندانی و حبس کردند.

رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  برای رستگاری و نجاتش مرتباً دعا می‌فرمود([43]).

31- سلمه بن هشام رضی الله عنه :

امام ابن سعد می‌نویسد که وی خیلی قدیم الاسلام بود، طبق روایتی که محمد بن اسحاق و محمد بن عمر نقل کرده‌اند او به سوی حبشه هجرت کرد، و چون به مکه باز آمد، «فحبسه أبو جهل وضربه وأجاعه وعطشه»([44]).

ابوجهل او را زندانی کرد، و کتکش زد و او را گرسنه و تشنه نگهداشت علامه ابن عبدالبر می‌نویسد که حضرت سلمه بن هشام از مهاجرین حبشه است.

«وكان رضي الله عنه من خيار الصحابة».

و ایشان از خیار صحابه رضی الله عنهم  و از فضلأشان بود.

آنان پنج برادر بودند، ابوجهل، عاص که هردو در بدر به حالت کفر کشته شدند، خالد رضی الله عنه  که در غزوۀ بدر اسیر شد و فدیه ادا کرده آزاد شد.

و به حالت کفر مرد، حارث و سلمه رضی الله عنهما  مسلمان شدند، و از برگزیدگان و خیار مسلمانان محسوب می‌شدند و به خصوص حضرت سلمه که قدیم الاسلام بود.

«واحتبس بمكة وعذب في الله عز وجل».

در مکه محبوس شد و در راه خداوند متعال با شکنجه و آزار روبرو شد.

رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  در حین نماز در دعا قنوت برای او و برای بقیۀ مستضعفین مکه دعا می‌فرمود([45]).

32- حضرت ولید رضی الله عنه  بن ولید بن مغیره:

برادر حضرت خالد بن الولید است، در غزوه بدر در سپاه مشرکان بود، و به دست مسلمانان اسیر شد، و با دادن فدیه آزادی یافت، و مسلمان شده به مکه رفت.

«فوثب عليه قومه فحبسوه مع عياش ابن أبي ربيعه وسلمه بن هشام»([46]).

پس قوم او بر وی شورید و او را گرفته با عیاش ابن ابی ربیعه و سلمه بن هشام یکجا زندان کردند.

از حضرت ابوهریره رضی الله عنه  روایت شده است که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  بعد از هر نماز اینگونه دعا می‌فرمود: خداوندا! سلمه بن هشام و عیاش بن ربیعه و ولید بن ولید و مسلمانان مستضعفی را که استطاعت هجرت را ندارند (از جور و ستم مشرکین مکه) نجات عطا بفرما([47]).

بعد از غزوه بدر تا سه سال پیامبر گرامی صل الله علیه و آله و سلم  برای این سه شخص دعا می‌فرمود([48]).

اما حضرت ولید بن ولید به نحوی از زندان فرار کرده خود را به مدینه رساند، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دربارۀ حضرت عیاش و حضرت سلمه رضی الله عنهما  از وی پرسید، گفت:

«تركتها في ضيق وشدة وهما في وثاق، رجل أحدهما مع رجل صاحبه».

من از آن هردو در حالی جدا شدم که آن‌ها در نهایت تنگنای و شدت بسر می‌بردند و پای‌های هردو باهم محکم بسته شده‌اند.

رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  به وی دستور داد که تو به مکه برو و به بطور مخفی در منزل فلان آهنگر که مسلمان شده است بمان، و مترصد فرصتی باش چون فرصتی به دست آمد به نحوی خود را به نزد عیاش و سلمه برسان و به آنان بگو که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  به شما دستور داده است که به سوی مدینه حرکت کنید.

حضرت ولید رضی الله عنه  می‌گوید که من به همین نحو عمل کردم و آن هردو را با خود همراه کرده به سوی مدینه راه افتادم، و از ترس این که مبادا به دنبال ما کسی فرستاده شود با نهایت سرعت خود را به مدینه رساندیم([49]).

از حارث بن هشام روایت شده است که چون ولید بن ولید، عیاش بن ابی ربیعه و سلمه بن هشام رضی الله عنهما  را همراه خود کرده به سوی مدینه به راه افتاد مردان قریش از قضیه اطلاع یافتند، خالد بن ولید گروهی از قوم خود را با خود همراه و بسیج کرده به تعقیب آن‌ها پرداخت و تا عسفان رفته از آنان خبری نیافتند با نومیدی برگشتند، وقتی که حضرت ولید رضی الله عنه  و همراهانش به سرزمین سنگلاخ مدینه رسیدند حضرت ولید رضی الله عنه  به زمین افتاد و انگشتی از پایش شکست و خون از آن جاری شد حضرت ولید رضی الله عنه  آن را بست و خطاب کرده گفت:

«هَلْ أَنْتِ إِلا إِصْبَعٌ دُمِيتِ، وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا لَقِيتِ».

تو نیستی جز انگشتی که از آن خون جاری شده است، چیزی دیگر نیستی و آن چه بدان دچار شده‌ای در راه خدا پیش آمده است.

تصمیم قریش در باره قتل آن هرسه حضرات رضی الله عنهم

از سیره ابن هشام معلوم می‌شود که مردم قریش به جرم پذیرفتن اسلام تصمیم کشتن آن هرسه نفر، حضرت ولید بن ولید، حضرت عیاش، حضرت سلمه رضی الله عنهم  را گرفته بودند ابن اسحاق رحمه الله  روایت می‌کند که چون حضرت ولید بن ولید مسلمان شد چند تن از مردان بنو مخزوم به نزد برادر وی هشام بن ولید رفتند و آن‌ها متفقاً تصمیم گرفته بودند که این چند نفری که از میان جوانان بنی مخزوم مسلمان شده‌اند، یعنی: سلمه بن هشام و عیاش بن ابی ربیعه و ولید آن‌ها را بگیرند و به قتل برسانند، زیرا آن‌ها از ناحیه ایشان ترس و بیم ایجاد فتنه و شر را داشتند (یعنی آن‌ها سایر جوانان را تبلیغ کرده به سوی دین اسلام می‌کشانند)، از این جهت نزد هشام بن ولید رفته مشورت کردند و گفتند که ما تصمیم گرفته ایم که این نوجوانانی که دین جدید را پذیرفته‌اند آن‌ها را سرزنش کنیم، زیرا ما از این جریان بر دیگران احساس خطر می‌کنیم. هشام جواب داد که اشکالی ندارد، اما بر شما لازم است که تنها او را عتاب و سرزنش کنید و از این که به ذات وی خطر وارد کنید پرهیز کرده و مواظب این نکته باشید.

«أَلَا لَا يُقْتَلَنّ أَخِي عُيَيْسٌ، فَيَبْقَى بَيْنَنَا أَبَدًا تَلَاحِي».

که برادرم کشته نشود و الا بین ما و شما همیشه مخالفت و کینه و جنگ ادامه خواهد یافت.

من بنام خدا سوگند یاد می‌کنم که:

«لَئِنْ قَتَلْتُمُوهُ لَأَقْتُلَنّ أَشْرَفَكُمْ رَجُلًا».

اگر شما او را بکشید هرآینه من شریف‌ترین و معززترین فردی از شما را خواهم کشت.

آنگاه آنان گفتند: پروردگارا بر او لعنت کن که می‌تواند در عوض او جان خود را به مخاطره اندازند، به خدا سوگند اگر این مرد از دست ما کشته شود، در عوضش از میان ما مردی از همه بزرگتر و معززتر بقتل خواهد رسید.

و بدین نحو بنو مخزوم از حضرت ولید دست کشیدند، و خداوند متعال مکرو توطئه دشمنان را دفع فرمود([50]).

33- حضرت مصعب بن عمیر رضی الله عنه :

وی از جمله کسانی است که در اوایل بعثت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، اسلام آورده است. امام ابن سعد می‌نویسد که مصعب بن عمیر در دار ارقم مسلمان شد، و از ترس مادر و قوم خود اسلام خود را پنهان کرد و مخفیانه با رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  ملاقات می‌کرد، روزی عثمان بن طلحه دید که او نماز می‌خواند، رفت مادرش و قومش را خبر داد.

«فأخذوه فحبسوه فلم يزل محبوساً حتى خرج إلى أرض الحبشة».

آنها او را دستگر کرده و به زندان سپردند، از آن پس در زندان به سر می‌برد، تا این که به سوی حبشه هجرت کرد([51]).

34- حضرت هشام بن عاص رضی الله عنه :

برادر کوچک حضرت عمرو بن العاص، فاتح آفریقا است.

(الف) پس از قبول اسلام با کاروان مهاجران به حبشه رفت، بعد از چند روز خبر هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  قبیله‌اش او را زندان و مقید ساختند، چند سال در زندان ماند، بعد از غزوۀ خندق [که در سال پنجم هجری رخ داد] فرصت به دست آورده به مدینه رفت([52]).

(ب) شیخ الاسلام رحمه الله  می‌نویسد که قدیم الاسلام است، به ملک حبشه مهاجرت کرد، ابن السکن به سند صحیح از حضرت عمر روایت می‌کند که فرمود: من و عیاش بن ابی ربیعه و هشام بن عاص وقتی که آمادۀ هجرت شدیم من و عیاش صبح زود براه افتادیم.

«وحبس هشام وفتن فافتتن»([53]).

و هشام به زندان سپرده شد و مبتلای امتحان شدیدی قرار داده شد.

(ج) علامه ابن عبدالبر می‌نویسد که حضرت هشام بن عاص از مسلمانان نخستین است، در مکه مشرف به اسلام شده و به سوی حبشه هجرت فرمود، هنگامی که خبر هجرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به گوش وی رسید، از حبشه به مکه باز گشت.

«فحبسه أبوه وقومه بمكة حتى قدم بعد الخندق على النبي صلى الله عليه وسلم»([54]).

«پس پدر و افراد قبیلۀ وی او را در مکه زندان کردند تا جنگ خندق در زندان به سر برد و پس از جنگ خندق به خدمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  در مدینه حاضر گردید».

یک واقعه‌ای ایمان‌افروز و آموزنده

شیخ الاسلام و حضرت علامه ابن عبدالبر رحمهما الله تعالی در ضمن بیان شهادت ایشان واقعه ایمان‌افروزی نقل کرده‌اند.

در روز جنگ اجنادین (که در زمان خلافت حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  در سال سیزدهم هجری بین مسلمانان و رومیان به فرماندهی خالد بن ولید رخ داد مترجم) چون لشکر رومیان شکست خورده، عقب‌نشینی کرد آنگاه در موضعی گرد آمدند که راهش خیلی تنگ و باریک بود و به جز یک نفر نمی‌توانست کسی دیگر از آنجا گذر نماید، و رومیان در همان جا به جنگ ادامه دادند، در همان نقطه تنها حضرت هشام بن عاص رضی الله عنه  پیش روی کرد و به جنگ با رومیان ادامه داد تا به شهادت رسید، و جسدش در وسط همان درۀ باریک و تنگه افتاد، و راه را به روی سایر مجاهدان اسلام مسدود کرد، وقتی که مجاهدان به آنجا رسیدند جز با گذشتن از روی جسد او و پایمال‌کردنش چاره‌ای دیگر نبود، انگاه مجاهدان اسلام از این که با سُم اسب‌ها جنازۀ این شهید را پایمال کرده از روی آن به طرف دشمن گذر نمایند تحاشی و اجتناب کردند، (برادر بزرگ حضرت هشام) حضرت عمرو بن العاص به مردم خطاب کرده چنین فرمود:

«أيها الناس! إن الله قد أستشهده ورفع روحه وإنما هي جثة فأوطئوه الخيل ثم أوطأه هو ثم تبعه الناس حتى قطعوه فلما انتهت الهزيمة ورجع المسلمون إلى العسكر كر إليه عمرو فجعل يجمع لحمه وأعضاؤه وعظامه ثم حمله في نطع فواراه»([55]).

ای مردم! همانا خداوند به وی شهادت ارزانی داشت و روحش را (بملأ اعلی برد) و آنچه اینجا افتاده است جثه‌ای بیش نیست، لذا شما آن را پایمال کرده، و از روی وی اسب‌ها را به جلو بتازید، سپس خودش از همه جلوتر جسد برادر را پایمال کرده از آنجا گذر نمود و پس از وی سایر مسلمانان به دنبالش حرکت کردند و از روی جسد حضرت هشام با اسب‌ها گذر نمودند تا این که جسدش تکه تکه شد، پس چون کافران کاملاً شکست خوردند و مسلمانان به لشکرگاه قبلی برگشتند حضرت عمرو رضی الله عنه  به سوی جسد برادرش شتافت و به جمع‌کردن تکه‌های گوشت بدن و اعضأ از هم جدا شده و استخوان‌های منتشر شده‌اش پرداخت و سپس همۀ آن‌ها را در پوستینه‌ای پیچیده مدفون ساخت.

الله، الله، چقدر منظره‌ای دردناک و صبر آزماست که برادر کوچک شهید شده است و لاشۀ مجروحش در خاک و خون غلطیده در برابر چشمانش افتاده است، ولی از زبان برادر بزرگ نه آه و فغان و نه ناله و شیون بیرون می‌آید!

تا لشکر اسلام، لاشۀ این شهید را پایمال نکند و با سُم اسب‌های لشکر جسد شهید پاره پاره نگردد و هر مفصل از بدنش جدا و هر عضوی از اعضا جسمش منقطع نشود، و گوشت و پوست او ریزه ریزه نگردند و قلب و جگر وی ذره ذره نشود، فتح اسلام بر کفر میسر نمی‌شود و غلبۀ اسلام متصور نیست و در غیر این صورت آئین حیات‌بخش قرآن و نظام راستین اسلام نمی‌تواند کار آید و مقصد تنزیل قرآن و بعثت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  امکان ندارد که حاصل شود.

روشن‌ترین کردار نمونه در تاریخ

در چنین موقعیت کردار و عملکرد روشن، تابنده، و تابناک و درخشنده یک مرد مسلمان، مجاهد عظیم و صحابی جلیل رسول صل الله علیه و آله و سلم  را ملاحظه فرمائید تمام لشکر دربارۀ پایمال‌کردن جسم اطهر یک شهید فی سبیل الله را در زیر سُم اسب‌های جهاد به تأمل و تردد افتاده و حیران است که برای پیش روی به سوی دشمن چه تدبیری اتخاذ نماید تا حرمت این جسد مطهر نیز رعایت شود.

ولی برادر بزرگ حضرت هشام شهید، حضرت عمرو بن العاص رضی الله عنهما  برای یک ثانیه هم تردد و تأمل را به قلب خود راه نمی‌دهد و بلافاصله کنار لاشۀ مجروح و شهیدشدۀ برادر کوچک خود ایستاده، تمام لشکر زیر فرماندهی خود را دستور داده خطاب می‌کند:

روح برادر شهید به اعلی علیین پرواز کرده است، این جثه و لاشه‌ای بیش نیست، لذا ای دلاوران اسلام! با پاهای اسبان خود او را لگدمال کرده حرکت و پیشروی نموده، بر دشمنان دین حمله کرده و آنان را نابود کنید. و از آن پس جلوتر از همه خودش اسب خود را نهیب داده به پیش می‌تازد و با سُم‌های اسب خود لاشۀ برادر عزیز و کوچک و شهید خود را پایمال کنان پیش روی می‌کند، و سپس تمام افراد لشکر از فرمانده شیر دل و بهادر خود اطاعت نموده بر روی جسد آن شهید نازنین پا گذاشته به جلو حرکت می‌کنند و در یک لحظه جسد پاک شهید فی سبیل الله تکه تکه می‌شود.

چون کافران از سپاه اسلام شکست فاحش و سنگینی خوردند و سپاه اسلام با پیروزی کامل باز گشت، مرد غازی مجاهد اکبر، حضرت عمرو بن العاص رضی الله عنه  جسد و استخوان‌های و اعضای از هم‌پاشیدۀ برادر کوچک خود را جمع کرده و در چادری قرار داده برآن گره زده به خاک سپرد.

بنا کردند خوش‌رسمی، بخاک وخون غلیطیدند

خدا رحمت کند این عاشقان پاک طینت را

واقعیت این است که هرگاه اسلام برای آدمی محبوب باشد و مصالح اسلام و مسلمانان مورد نظر و ملحوظ و مطلوب باشد ظاهر است که انسان زیرک برای تحصیل و تکمیل چنین مقصد ارفع و اعلائی، و برای رسیدن به چنین هدفی والا مصالح ذاتی و اغراض شخصی خود را بیدریغ قربانی می‌سازد.

چون آن‌روح عقابی می‌شود بیدار درقلب شباب ما

نظر می‌آیدش منزلگه خود برتر از جمله سموات

تا زمانی که جوان، اغراض ذاتی و منافع نفسانی را فدای مصالح و منافع اعلای دین و ملت نسازد به منازل بلند و بالای آسمان مانند دست نخواهد یافت، پس تا هنگامی که او بت اغراض ذاتی را پرستش می‌کند و در بند هوا و هوس است نمی‌تواند برای دین و ملت اسلامی خدمت شایسته‌ای انجام دهد، این همان مبارزان دین و مجاهدان نستوه بودند که توانستند دین و ملت را زنده، غالب و سرافراز نگهدارند و بت منافع شخصی خود را ریزه ریزه کرده به یک سو انداختند. مجاهدان اسلام به خصوص صحابه کرام رضی الله عنهم  منافع شخصی خود را نثار منافع ملی نمودند، اعزه و اقارب اهل و عیال، اموال و املاک، ملک و وطن همه را رها کرده، حتی از جان خود در راه خدا نیز گذشتند آنگاه اسلام در دنیا غالب و چیره گردید در وهلۀ اول افراد فی سبیل الله شهید و قربانی شدند آنگاه قوم و ملت کامیاب و سرخ‌رو گردید.

مجازی‌دان وجود فرد حقیقی‌دان وجود قوم

فدا تو بهر ملت شو، بسوزان این مجازی بت

پس این عمل تابِنده و درخشندۀ فاتح مصر، حضرت عمرو بن عاص رضی الله عنه  یک گونه «آتش‌زنی بت مجازی» است و حلقه‌ای است از زنجیره دراز فداکاری افراد برای منافع قوم و ملت، و سلسله‌ای طلائی و زرینی است.

این نوعی فداکاری عجیب و شگفت‌انگیز و جان‌نثاری بسیار عظیمی است که از بیان و تصورش هم انسان لرزه بر اندام می‌شود.

و در واقع اسلام عزیز بعد از پرداخت عزامت این چنینی و با صدها فداکاری لرزه بر اندام کننده، بر کفر چیره شده، تاریخ را دگرگون ساخته و مسیرش را تغییر داد.

بالعکس کسانی که از این مقصد ارفع بطور کلی بیگانه و ناآشنا هستند و هنوز از پرستش بت‌های منافع شخصی و اغراض پست ذاتی خود فارغ و رها نشده‌اند نمی‌توانند برای دین و قوم و ملت فداکاری کنند، حتی نمی‌توانند به فداکاری و جان‌نثاری‌های جانبازان و جان‌نثاران دین در صدر اسلام ارج نهاده و آن‌ها را با نگاه عظمت و قدردانی نظر کنند، و عوض این که از آن قطرات خون شهدا فی سبیل الله که با کمال شهامت و مردانگی و جرأت و شجاعت و بهادری، بمنظور حفاظت و حمایت و پشتیبانی حق، و سرکوبی باطل درس و سبق فداکاری و جان‌نثاری و شهادت را بیاموزند مأتم و سینه‌زنی کرده و مجالس عزا بر گزار می‌نمایند فالی الله المشتکی.

35- 36- حضرت عبدالله بن سهیل و حضرت ابوجندل بن سهیل رضی الله عنهم :

(الف) مؤلف فاضل و دانشمند سیر الصحابه می‌نویسد که سهیل از رؤسای قریش بود به همین جهت همانند سایر رؤسای قریش از شدیدترین دشمنان اسلام و از دشمنان بانی اسلامی علیه السلام بود؛ ولی کرشمه‌سازی قدرت الهی را باید دید که در خانۀ همین دشمن سرسخت اسلام، جان‌نثارانی برای اسلام مانند: حضرت عبدالله بن سهیل و حضرت ابو جندل بن سهیل رضی الله عنهم  به وجود آمدند، این هردو در آغاز دعوت اسلام مشرف به اسلام شدند؛ و به جرم مسلمان‌بودن از دست پدر خود دشواری‌های گوناگونی را متحمل شدند، عبدالله رضی الله عنه  فرصت به دست آورده به سوی حبشه هجرت نمود، ولی در هنگام بازگشت از آنجا دوباره در پنجۀ ظلم پدر ظالم اسیر شد، و در مواقع جنگ بدر رهائی یافت و برادر دیگر یعنی ابو جندل رضی الله عنه  تا هنگام صلح حدیبیه تحت ظلم و ستم قرار گرفت در موقع صلح حدیبیه، نمایندگی نوشتن قرار داد مصالحت از طرف قریش با سهیل بود یکی از جمله شرایطی که سهیل پیشنهاد کرد این بود که اگر شخصی از قریش ولو این که مسلمان باشد فرار کرده به نزد مسلمانان پناهنده شود، مسلمانان موظفند که او را به سوی قریش باز گردانند، مسلمانان گفتند: ما هرگز چنین شرطی را نمی‌توانیم بپذیریم که مسلمانی به دست مشرکان تحویل داده شود، هنوز این گفتگو جریان داشت که ابو جندل فرزند سهیل که به نزد پدر اسیر بود به نحوی موفق به فرار شده و خود را به اردوگاه مسلمانان رساند، و زنجیرها تا به حال در پاهایش بسته بود.

چون سهیل او را دید به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  گفت: ای محمد! این اولین مرحلۀ عمل‌کردن بر این شرایط است، پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند که تا به حال این فقره از قرارداد به تصویب نرسیده است و ما آن را هنوز قبول نکرده‌ایم، سهیل گفت: اگر شما ابو جندل را به ما تحویل نمی‌دهید ما با هیچ شرطی صلح نخواهیم کرد، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  خیلی اصرار فرمود، اما سهیل به هیچ عنوان حاضر نشد بپذیرد، و اصحاب کرام نیز در مورد بازگرداندن و به کفار تحویل‌دادن ابو جندل بسیار مخالفت کردند، ولی چون این صلح در واقع به منزلۀ مقدمه‌ای بود برای موفقیت‌ها و کامیابی‌های آیندۀ اسلام و مسلمانان، از این جهت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  شرط سهیل را قبول کرد و ابو جندل دوباره پا به زنجیر باز فرستاده شد و پیمان صلح به امضاء رسید([56]).

(ب) علامه شبلی نعمانی مرقوم می‌فرماید که در عین زمانی که صلح‌نامه در حال نوشته‌شدن بود، پسر سهیل حضرت ابو جندل که مسلمان شده بود، و کفار وی را در مکه مقید ساخته بودند و انواع اذیت و آزار به وی می‌رسانیدند به نحوی فرار کرده پا به زنجیر به خدمت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان آمد و در جلو همه افتاد هسیل گفت: ای محمد! این اولین لحظه‌ای است که باید به مفاد و بندهای معاهده صلح عمل شود، لذا طبق شرایط صلح او را به من تحویل دهید. پیامبر بزرگوار صل الله علیه و آله و سلم : هنوز صلح‌نامه نوشته و امضاء نشده است، سهیل گفت: پس ما به این ترتیب صلح را قبول نداریم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  چندین مرتبه اصرار کرد، ولی سهیل اصلاً رضایت نداد، رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  مجبوراً و با دل ناخواسته آن را قبول فرمود.

کافران ابو جندل رضی الله عنه  را به اندازه‌ای زده بودند که آثار ضرب بر روی جسمش تا هنوز باقی بود، او در میان جمع مسلمانان زخم‌های خود را ظاهر کرده به آنان نشان داد، و گفت: ای برادران مسلمان! آیا بازهم دوست دارید مرا در چنین وضعی قرار دهید، من مسلمان شده‌ام آیا دوباره مرا به دست کفار می‌سپارید؟ از این سخن‌های وی تمام مسلمانان به هیجان درآمدند، رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به سوی ابو جندل نگاه کرد و به وی چنین گفت:

«يَا أَبَا جَنْدَلٍ اصْبِرْ وَاحْتَسِبْ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَاعِلٌ لَكَ وَلِمَنْ مَعَكَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِينَ فَرَجاً وَمَخْرَجاً» «ای ابو جندل صبر کن و منتظر اجر و ثواب باش، همانا خداوند برای تو و برای سایر مظلومان چاره و راه نجاتی پیدا خواهد کرد».

خلاصه حضرت ابو جندل رضی الله عنه  ناچار شد که دوباره پا به زنجیر برگردد([57]).

(ج) در صحیح بخاری چنین ذکر شده است که حضرت ابو جندل خطاب به مسلمانان گفت:

«أَيْ مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ، أُرَدُّ إِلَى الْمُشْرِكِينَ وَقَدْ جِئْتُ مُسْلِمًا أَلاَ تَرَوْنَ مَا قَدْ لَقِيتُ وَكَانَ قَدْ عُذِّبَ عَذَابًا شَدِيدًا فِي اللَّهِ»([58]).

ای جماعت مسلمان! آیا پس از این که مسلمان شده به نزد شما آمده‌ام دوباره به سوی مشرکان برگردانده خواهم شد؟ مگر شما آثار اذیت‌هائی را که من از دست آن‌ها چشیده‌ام نمی‌بینید؟ و به وی در راه خدا عذاب شدیدی رسیده بود.

(د) و در سیرت ابن هشام چنین آمده است:

ابو جندل رضی الله عنه  در حالی که زنجیر آهنین در پا داشت آمد و رسید چون سهیل او را دید از جای برخاست و گریبان او را گرفته و به صورت و دهان وی می‌زد، گریبانش را با نهایت سختی گرفته و با زور و قوت می‌کشید تا او را باز گرداند.

«وَجَعَلَ أَبُو جَنْدَلٍ يَصْرُخُ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ أَأُرَدّ إلَى الْمُشْرِكِينَ يَفْتِنُونِي فِي دِينِي»([59]).

و حضرت ابو جندل رضی الله عنه  با آواز بلند فریاد برمی‌آورد که ای گروه مسلمانان، آیا من باز به سوی مشرکان برگردانده شوم تا در مورد دین، مرا به فتنه وادارند؟

(هـ) امام ابن سعد چنین می‌نویسد: طبق روایت محمد بن اسحاق، و محمد بن عمر حضرت عبدالله بن سهیل به سوی کشور حبشه (در هجرت دوم) هجرت کرد، و چون از آنجا به مکه باز آمد:

«فأخذه أبوه فأوثقه عنده وفتنة في دينه»([60]).

پدرش (سهیل) او را گرفتار ساخت و او را بسته نزد خود اسیر نمود و دربارۀ دین او را به ابتلا و آزمایش شدید مبتلا ساخت.

37- حضرت ابو بصیر رضی الله عنه :

نامش عتبه بن اسید است، از شخصیت‌های معروف اسلام است، امام بخاری در کتاب صحیح خود از وی سخن به میان آورده است، و امام ابن اسحاق، در مورد ایشان واقعه‌ای بسیار طویل و عجیب بیان کرده است، به خاطر قبول اسلام با شدائد و سختی‌های قید و بند و اسارت روبرو شد، امام ابن اسحاق می‌گوید:

«كَانَ مِمّنْ حُبِسَ بِمَكّةَ»([61]) از جمله کسانی بود که در مکه زندانی شدند. (37 تا 106 حکایت بیش از هفتاد نفر صحابی).

از نوشتۀ امام ابن اسحاق روشن می‌شود که تعداد صحابۀ مظلوم رضی الله عنهم  و ستمدیده‌ای که در اسارت مشرکان مکه به سر می‌بردند بیش از هفتاد تن بودند، و وی چنین نوشته است:

«از میان مسلمانان زندانی در مکه حدود هفتاد نفر موفق شدند از زندان بگریزند، و نزد ابو بصیر گرد آیند»([62]).

هرگاه از میان محبوسان و اسیران حدود هفتاد نفر به نحوی موفق به فرار شده به نزد حضرت ابو بصیر رضی الله عنه  گرد آمدند: معلوم شد که جمع کل تعداد اسیران بیشتر از هفتاد نفر بوده است.

107- حضرت طلیب بن عمیر:

ایشان از جمله کسانی‌اند که در آغاز بعثت اسلام آوردند و طبق روایت حاکم در دار ارقم مسلمان شده ابولهب دائی وی بود([63]). ولی مع الوصف طبق نوشته بلاذری چون مشرکان، مسلمانان را در شعب ابی طالب محصور کردند، حضرت طلیب رضی الله عنه  (دائی خود) ابو لهب را زد و مجروح کرد.

«فأخذوا طليباً فأوثقوه»([64]).

آنگاه مشرکان طلیب را گرفته و محکم بستند.

این بود داستان (پردرد) اسارت اسیران جفاکش اسلام، ولی خیلی ناتمام و مختصر، زیرا این اثر مختصر، گنجایش بعثت این داستان‌های مفصل را ندارد. مصرع: تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل

رضي الله تعالى عنهم أجمعين وعنا بفضله وكرمه المبين آمين (نقل از مترجم).

عریانی و تشنگی صحابه رضی الله عنهم  به خاطر اسلام

تحت این عنوان واقعاتی را ملاحظه خواهید فرمود که چگونه صحابۀ کرام رضی الله عنهم ، سزای عریانی و تشنگی را به خاطر اسلام با جان و دل می‌خریدند.

108- حضرت عبدالله ذوالبجادین رضی الله عنه :

شیخ الاسلام امام ابن حجر رحمه الله  از ابن اسحاق روایت می‌کند که عبدالله مزنی یتیمی بود که در آغوش عموی خود پرورش یافت و عمویش نسبت به وی کمال لطف و کرم را داشت، ولی چون متوجه شد که وی مسلمان شده است.

«فنزع منه كل شيء أعطاه حتى جرده من ثوبه».

هرچیزی را که به وی داده بود باز پس گرفت حتی لباس‌هایش را نیز از تن درآورد بعد از آن به نزد مادر خود آمد مادرش چادری داشت آن را دو تکه کرده به حضرت عبدالله داد وی یک تکه‌اش را ازار و تکه دیگر را ردأ کرده به تن خود پوشید و صبح زود به خدمت حضرت رسول اکرم  صل الله علیه و آله و سلم حاضر شد، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: تو عبدالله ذوالبجادین (صاحب دو چادر) هستی، تو بر دَم دووازۀ من باش از آن پس حضرت عبدالله رضی الله عنه  بر باب نبوی اقامت گزید.

روایت این موضوع را علامه ابن جوزی به نقل از ابن سعد، و علامه ابن عبدالبر به نقل از ابن هشام، و شاه معین الدین ندوی به نقل از اسدالغابه نیز در کتب خود آورده‌اند([65]).

109- حضرت ابوامامه باهلی رضی الله عنه :

نام نامی‌اش صدی بن عجلان است، پس از قبول اسلام، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  او را برای تبلیغ دین و دعوت به اسلام نزد قبیلۀ خودش فرستاد، وی به نزد مردم قبیلۀ خود زمانی رسید که آنان پس از آب‌دادن شتران خود مشغول دوشیدن و نوشیدن شیر آن‌ها بودند، چون او را دیدند گفتند: «مرحبا بالصدی بن عجلان» یعنی خدمت تو خیر مقدم عرض می‌کنیم ای صدی بن عجلان، و به استقبال وی درآمدند و پس از انجام مراسم استقبال اولین سؤالی که از وی کردند این بود که طبق اطلاع واصله تو هم با آن مرد (رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ) بی‌دین شده‌ای؟

ابوامامه رضی الله عنه  در پاسخ گفت: خیر! بی‌دین نشده‌ام، البته به خدا و رسول او ایمان آورده‌ام، و رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  مرا ماموریت داده به نزد شما فرستاده است تا شما را به اسلام دعوت کنم، و سپس تبلیغ را آغاز کرد و از طرف قوم خود با جواب منفی روبرو شد و آن‌ها انکار کردند، در اثنای سخن، ابوامامه احساس تشنگی کرده از آن‌ها چند جرعه آب خواست، ولی چون تمام افراد قبیله به سبب مسلمانی وی با او دشمن شده بودند به وی یک جرعه آب هم ندادند، و همان اشخاصی که چند لحظه قبل به وی خیر مقدم و مرحبا گفته با احترام به استقبالش رفته بودند در موقع تقاضای آب‌خوردن به وی گفتند که با لب خشک و تشنه بمیر، ما یک قطره آب به تو نخواهیم داد، این جواب مایوس‌کننده را شنیده حضرت ابوامامه بر روی ریگ‌های پرتپش و گرم دراز کشید و چون خواب رفت در عالم رؤیا به امر الهی سیراب شد. چون بیدار شد دید که مردم قبیله بر بداخلاقی خود همدیگر را دارند مذمت و ملامت می‌کنند و می‌گویند که سرداری از سرداران شما به نزد شما آمد، شما حتی شیر و خرما به وی تعارف ننمودید، بعد از ندامت و انفعال مقداری خرما و شیر به نزد وی آوردند، ولی حضرت امامه رضی الله عنه  از قبول‌کردنش سرباز زده انکار کرد، و گفت خداوند مرا سیراب فرمود([66]).

الحمدلله که سرمستان بادۀ توحید در ردیف اذیت و آزارهای دیگر آزار عریانی و گرسنگی و تشنگی را نیز تحمل فرمودند، و در ردیف انواع فداکاری‌های دیگر لباس و پوشاک و خورد و نوش را نیز فدای راه خدا کردند، رضی الله تعالی عنهم اجمعین.

110- حضرت ابو رافع رضی الله عنه :

وی غلام حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  بود، ولی بدین جهت در ردیف غلامان مظلوم تذکره‌اش قبلاً بیان نشد که وی داخل گروه سابقش اولین از بردگانی که هدف تعذیب قرار داده شدند نیست، ابن سعد می‌نویسد: قبلاً وی غلام حضرت عباس بود و آن را به رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به طور هبه داده بود، وقتی حضرت عباس مسلمان شد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به مناسبت این خوشحالی او را آزاد کرد([67]).

امام ابن سعد از او روایت می‌کند که گفت:

من آدم ناتوانی بودم کنار چاه زمزم نشسته تیر می‌ساختم، روزی در همانجا مشغول ساختن تیر بودم، ابولهب و ابوسفیان بن حارث آمدند، ابولهب بر چهرۀ من با دست خود شدیداً زد، من به سبب آن خشم شدم و چون ضعیف و ناتوان بودم ابولهب مرا بر زمین انداخت و بر بالای سینۀ من نشسته مرا مورد ضرب قرار داد([68]).

داستان ناتمام

این بود داستان غم پروانگان شمع رسالت محمدی صل الله علیه و آله و سلم  و رویداد بلای‌شان، اما این داستان ابتلد هنوز ناتمام است، زیرا واقعات جانکاهی و دلسوزی یاران رسول و در خاک و خون‌غلطیدن و در آتش سوختن اصحاب نبی رضی الله عنهم ، لا اقل از لحاظ سرمایه علمی در خور بیان بی‌بضاعت و تهی دستی مانند من نمی‌باشد.

بیان مظلومیت صحابه کرام رضی الله عنهم  در قرآن مجید

همانطوری که واضح است: دامن گستردۀ سیرت و تاریخ از واقعات و حکایات مظلومیت دردانگیز صحابه کرام رضی الله عنهم  مملو است، ولی صرف نظر از آن در قرآن مجید هم تذکرۀ مظلومیت و ابتلا آنان وجود دارد قبل از مورخان اسلامی و سیرت‌نویسان، خود خداوند متعال به ذکر و بیان آن پرداخته است؛ لذا الان باید مظلومیت یاران رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  را از کتاب الله و قرآن عظیم گوش کنیم که می‌فرماید:

1- ﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ ٱلنَّاسُ [الأنفال: 26].

«و بیاد آرید زمانی را که شما در سرزمین مکه عده بسیار قلیل و مستضعف([69]) بودید، هر زمان از این که مبادا کفار شما را بربایند (و نابود کنند) احساس خطر می‌کردید».

«مبادا کفار شما را بربایند» این الفاظ، بی‌کسی و بیچارگی و نهایت مظلومیت و بلاکشی صحابۀ کرام را اظهار می‌نمایند، و آدم با بصیرت می‌تواند قیاس و استنباط کند که یاران پیامبر گرامی صلوات الله وسلامه علیه در سرزمین مکه ایام زندگی را با چه انواع مصائب بسر برده‌اند.

2- ﴿وَمَا لَكُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡيَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا [النساء: 75].

«و شما را چه شده است که در راه خدا و به خاطر مستضعفان از مردان و زنان و کودکانی که می‌گویند: پروردگارا! ما را از این قریه‌ای که مردمش ستمکارند بیرون کن، جهاد نمی‌کنید».

ظلم و ستم و جلادی و سفاکی، جور و جفای مشرکان مکه بیش از این دیگر چه باشد که در قرآن به آن‌ها لقب «ظالم» داده شده است، صحابه کرام از ظلم و جور آن‌ها به تنگ آمده هجرت کردند، ولی بازهم عدۀ زیادی از مردان و زنان و کودکان ناتوان و ضعیف که یا به علت بی‌سر و سامانی و نداشتن امکانات، یا به علت جلوگیری کفار هنوز در مکه مانده بودند و موفق به مهاجرت نشده بودند، این گروه مستضعفان را از مسلمانان، کافران قریش بی‌نهایت اذیت می‌کردند و آن‌ها آه و نالۀ مظلومانه به بارگاه الهی سر می‌دادند و دعا می‌کردند که پروردگارا! برای رستگاری ما از چنگال جبر و تشدد این ستمکاران، راه چاره‌ای پیدا کن کما این که آخر الامر خداوند متعال دعا آنان را اجابت فرمود.

بدین نحو که آن دسته از صحابه کرام را که در مدینه ساکن بودند به منظور نجات‌دادن صحابه‌ای که مبتلای عذاب بودند ترغیب و به سوی جهاد تشویق فرمود.

3- ﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١ [النحل: 41].

«و کسانی که در راه خدا هجرت کردند، پس از آن که بر آن‌ها ظلم شد، هرآئینه آن‌ها را در دنیا جای خوب می‌دهیم؛ و همانا مزد آخرت از آن هم بزرگتر است، اگر آن‌ها یعنی: (دشمنان صحابه) می‌دانستند.

4- ﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَٰهَدُواْ وَصَبَرُوٓاْ إِنَّ رَبَّكَ مِنۢ بَعۡدِهَا لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ ١١٠ [النحل: 110].

«سپس یقیناً پروردگار تو نسبت به کسانی که پس از مبتلاشدن به مصیبت‌ها هجرت کردند و سپس جهاد کرده (و در مقابل شدائد) صبر نمودند همانا پروردگار تو بعد از آن حتما بخشاینده و مهربان است».

علت اساسی هجرت، مظلومیت صحابه رضی الله عنهم  است

از این ارشادهای خداوندی این واقعیت نیز روشن گردید که اساس هجرت بر مظلومیت صحابه رضی الله عنهم  قائم است، وقتی فتنه‌انگیزی و ستم‌کاری و جلادی و سفاکی، خونریزی و خون‌آشامی مشرکان مکه به اوج و به مرحلۀ ارتقا خود رسید، و قهر و غضب ابتلا و آزمایش، تعذیب و تکلیف، ظلم و ستم و شدت و اذیت نسبت به صحابۀ کرام از حد گذشت، آنگاه اجازۀ هجرت به آنان داده شد، لذا اساس هجرت مظلومیت و مقهوریت صحابۀ کرام می‌باشد،  رضی الله عنهم .

5- ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ ٣٩ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ [الحج: 39-40].

«اجازۀ جهاد داده شد به کسانی که از طرف کفار با آن‌ها جنگ کرده می‌شود، زیرا نسبت به آن‌ها ظلم شده است، و همانا خداوند بر نصر آن‌ها یقیناً توانا است، کسانی که از شهرهای خود به ناحق فقط به این جهت اخراج شدند که می‌گویند: پروردگار ما الله است».

علت اساسی جهاد نیز مظلومیت صحابه رضی الله عنهم  است

قبلاً بیان شد که اساس هجرت بر مظلومیت صحابه قائم است. در اینجا علت مشروعیت جهاد نیز مظلومیت صحابه قرار داده شد، و گناه و تقصیر صحابه کرام فقط این عنوان شده است که آن‌ها تنها خداوند یکتا را پروردگار خود می‌دانند و غیر از این هیچ گناهی ندارند.

به خاطر عقیدۀ توحید مشرکان مکه مشتعل و خشمگین شده، صحابۀ کرام را هدف ظلم و شدائد قرار دادند و تا حدی آنان را آماج و نشانۀ جور و جفا قرار دادند که آن مظلومان مجبور به ترک وطن گشتند، ولی چون در آنجا نیز مشرکان مکه نگذاشتند که آرام بنشینند و به آسودگی به سر برند و بر مدینه شورش کردند تا اسلام و مسلمانان را نابود کنند، آنگاه جهاد با کافران فرض قرار گرفت.

یک نکتۀ مهم:

در بیان مظلومیت صحابه کرام رضی الله عنهم  بطور ضمنی این واقعیت نیز مشخص و مبرهن شد که جمیع حضرات مهاجرین رضی الله عنهم  به ناحق و بیگناه از خانه‌هایشان اخراج گردیدند، یگانه جرم و تقصیر غیر قابل گذشت آنان (از نظر دشمنان دین) فقط این بود که ایمان و اسلام و ربوبیت و وحدانیت خدای یکتا را قبول و اعلان و اظهار کردند، چقدر غلط‌اندیش و اشتباه‌کارند کسانی که نابکارانه و سعی ناپاک بر این دارند که دامن ایمان و عمل صحابۀ کرام رضی الله عنهم  بخصوص حضرات مهاجران رضی الله عنهم  را داغدار جلوه دهند؛ و شخصیت عظیم آنان را هدف طعن و تشنیع قرار داده([70]).

کاش آن‌ها به کتاب الله، قرآن مجید ایمان می‌آوردند که شاهد عادل و گواه طهارت نفس، پاکدامنی، بی‌آلایشی و بی‌گناهی تمام حضرات مهاجرین است.

(این امر از عجائب دردآمیز تاریخ است مترجم) که سلسلۀ جور و ستم و تعدی مشرکان مکه نسبت به صحابه رضی الله عنهم  پایان یافت، اما سلسلۀ ظلم و ستم دشمنان صحابه رضی الله عنهم  (که در واقع کافرانی مسلمان نما هستند مترجم) نسبت به آنان پس از گذشت قرن‌ها هنوزهم ادامه دارد. (در نتیجه آشکار است مترجم) که مظلومیت صحابه کرام غیر مختتم است([71]) در تواتر و تسلسل آن تفاوت و فرقی ایجاد نشده است رضی الله عنهم اجمعین.

6- ﴿فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَيِّ‍َٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ ١٩٥ [آل عمران: 195].

«پس کسانی که هجرت کردند و از خانه‌ها بیرون رانده شدند، و در راه من به آنان آزار رسانیده شد و جهاد کردند و کشته شدند، حتماً خطاهای آنان را می‌بخشم و آنان را حتماً داخل باغ‌هائی خواهم کرد که در میان آن‌ها نهرها جریان دارد، این مزدی است از جانب الله و نزد خداوند مزد بسیار خوب موجود است.

اذیت شدن در راه خدا

شهادت زنده و جاوید نصوص قرآنی وجود دارد که آزار و تکالیفی که به حضرات مهاجران رضی الله عنهم  داده می‌شد محض و خالص در راه خدا و به خاطر خدا بود؛ و در عوض آن از جانب خداوند متعال به آنان بهشت اعطا شد، و حسن ثواب و مزد نیکو به نزدیک پروردگار موجود است.

وگرنه، از طرف مردم به آنان در راه خدا چیزی دیگری جز آزار و اذیت رسانده نشد و از خانه‌هایشان بیرون رانده شدند و در عوض خدمات ارزنده اسلامی‌شان، طعن و تشنیع، مذمت و ملامت، سب و شتم عایدشان شد. بدیهی است که این بدترین عوضی است که از جانب بدترین اشخاص دنیا به آنان داده می‌شود، خداوند آنان را هدایت فرماید، به هرحال از آیات عدیدۀ قرآنکریم، مظلومیت صحابه کرام رضی الله عنهم  واضح و ثابت است همچنین از این ارشادات ربانی ﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ و ﴿لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا فُتِنُواْ و غیره این واقعیت هم مبرهن و آشکار شد که هجرت بدنبال ظلم و ستم و فتنه و ابتلأ به عمل آمد، چون فتنه‌جویی و جفاکاری، ستم‌کاری و خونخواری به اوج خود رسید آنگاه دستور و اجازۀ هجرت فرا رسید.

در زیر به شرح مواردی در باب هجرت می‌پردازیم:

هجرت به حبشه

چون مظالم و شدائد قریش به اوج رسیدند و سرزمین مکه با وجود وسعت خود بر صحابه کرام رضی الله عنهم  تنگ شد، رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  بلاکشان محبت و پروانگان شمع رسالت را اجازه داد تا به سوی حبشه هجرت کنند خود هجرت دلیل ثبوت این واقعیت است که خون‌آشامی و سفاکی و ستمکاری و جفاکاری مشرکان به حدی رسیده بود که دیگر غیر قابل تحمل شده بود به همین جهت جان‌نثاران اسلام وطن عزیز خود را ترک داده غربت و دوری از وطن را اختیار کردند.

(الف) حافظ ابن عساکر از حضرت ام سلمه روایت می‌کند:

«لما ضاقت مكة وأوذي أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وفتنوا ورأوا ما يصيبهم من البلاء والفتنة في دينهم وأن رسول الله صلى الله عليه وسلم لا يستطيع دفع ذالك عنهم...».

چون سرزمین مکه تنگ شد و یاران رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  آزار داده شدند و در آزمایشات و ابتلاها انداخته شدند، و آنچه که از بلا و فتنه و مصیبت به آن‌ها می‌رسید دیدند و متوجه شدند که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  برای دورکردن آن‌ها و دفاع از آن‌ها قادر نیست: از این جهت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  به آن‌ها دستور مهاجرت به سوی کشور حبشه را داد([72]).

(ب امام ابن سعد از امام زهری رحمهما الله روایت می‌کند که چون تعداد مسلمین افزایش یافت و ایمان و اسلام خود را اعلان و اظهار کردند بسیاری از کفار و مشرکان بر مؤمنان قبیله و فامیل خود شوریدند.

«فعذبوهم وسجنوهم وأرادوا فتنتهم عن دينهم».

و آن‌ها رابه عذاب و اذیت مبتلا می کردند، و به زندان انداختند و خواستند که آن‌ها را از دین منحرف سازند.

به همین سبب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  به آن‌ها اجازۀ هجرت به سوی حبشه را داد و پیش از همه یازده مرد و چهار زن هجرت کرد مردان قریش تا ساحل دریا برای تعیب آن‌ها حرکت کردند، ولی آن‌ها قبل از رسیدن مردان قریش در کشتی سوار شده رفته بودند([73]).

(ج) امام ابن سعد و ابن هشام رحمهما الله فهرست کامیابی را از این پانزده مهاجر مرد و زن  رضی الله عنهم  در کتاب‌های خود درج کرده‌اند که در آن نام حضرت عثمان بن عفان و همسرش رقیه دختر رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  در سر فهرست قرار دارد، و شامل اسمای گرامی حضرت زبیر و حضرت عبدالرحمن بن عوف و حضرت عثمان بن مظعون، و حضرت عبدالله بن مسعود و حضرت مصعب بن عمیر رضی الله عنهما  نیز هست  رضی الله عنهم ([74]).

(د) ابن اسحاق می‌گوید: سپس حضرت جعفر بن ابی طالب هجرت کرد و پشت سر وی سایر مسلمانان هجرت کردند([75]).

(هـ) علامه شبلی نعمانی می‌نویسد: عموم مورخان بر این تصور هستند که تنها کسانی هجرت کردند که هیچگونه پشتیبان و مددکاری نداشتند، ولی در لیست مهاجران افراد هر طبقه‌ای دیده می‌شوند، به همین دلیل این امر قویاً قرین قیاس می‌باشد که ظلم و تعدی قریش تنها به کسانی که پشتیبان نداشتند، محدود نبود؛ حتی افراد خانواده‌های بزرگ نیز از دست ظلم و ستم آن‌ها در امان نبودند، این مطلب خیلی شگفت‌انگیز است که افرادی که بیش از همه مظلوم بودند و بر روی اخگرها خوابنده می‌شدند یعنی حضرت بلال، عمار، یاسر رضی الله عنهم ، و غیره نام‌هایشان در لیست مهاجرین حبشه به نظر نمی‌رسد، علت آن غیر از این دو امر چیز دیگر نمی‌تواند باشد، یا بی‌سر و سامانی و ناتوانی آن‌ها به حدی رسیده بود که سفرکردن و مهاجرت برایشان ناممکن بود، و یا این که از درد والم شکنجه‌های کفار لذت می‌بردند و نمی‌خواستند که آن را رها کنند([76]).

(و) علامه شبلی نعمانی رحمه الله  می‌نویسد: در سایه شفقت و مهربانی نجاشی، مسلمانان در حبشه با امن و امامن چند روزی را به سر بردند، ولی قریش این خبرها را شنیده و از ناراحتی و حسد بر خود می‌پیچیدند، آخر الامر تصمیم بر این گرفتند که هیئتی مرکب از چند تن را به نمایندگی از خود به عنوان سفارت به نزد نجاشی بفرستند و آنان رفته به وی بگویند که افراد مجرم کشور ما را که از آنجا فرار کرده به کشور تو پناهنده شده‌اند از کشور خود بیرون کن. عبدالله بن ربیعه و عمرو بن العاص جهت انجام این مأموریت از طرف قریش انتخاب شدند، اینها تحفه‌ها و سوغات‌هایی گرانبها برای خود نجاشی و اهل دربارش تهیه کرده و با همۀ ساز و برگ این هیئت به سوی حبشه (اتیوپی) براه افتاد، این هیئت در دربار نجاشی حاضر شد و تقاضایش را مطرح نمود که مجرمان فراری ما باید به تحویل داده شوند و اهل دربار نیز این مطلب را تأیید کردند، و از پیشنهاد هیئت قریش پشتیبانی نمودند، آنگاه نجاشی مسلمانان را احضار کرد (و گفتگو آغاز شد) حضرت جعفر رضی الله عنه  سخن را چنین آغاز نمود:

ای شاه! ما مردمی جاهل، بت‌پرست بودیم، گوشت مردار را می‌خوردیم، مرتکب فحشا می‌شدیم... از میان ما چنین شخصی پیدا شد... او ما را به اسلام دعوت کرد... ما به او ایمان آورده، شریک و بت‌پرستی را رها کردیم، و از کلیه اعمال بد دست برداشتیم در اثر همین اقدام، قوم و قبیلۀ ما دشمن جان ما شده است و ما را اجبار می‌کند که به سوی همان گمراهی سابق برگردیم.

نجاشی به هیئت نمایندگی قریش گفت: شما برگردید و من این مظلومان را هرگز برنمی‌گردانم، تمام این واقعات در مسند ابن حنبل، جلد 1 ص 202 ذکر شده است، ابن هشام نیز آن را با تفصیل بیان کرده است([77]).

(ز) طبق نوشته ابن هشام، حضرت جعفر داستان جور و ستم قریش را به این الفاظ عنوان کرد:

«فَلَمّا قَهَرُونَا وَظَلَمُونَا وَضَيّقُوا عَلَيْنَا، وَحَالُوا بَيْنَنَا وَبَيْنَ دِينِنَا، خَرَجْنَا إلَى بِلَادِك»([78]).

وقتی که ما را مقهور ساختند و بر ما ستم روا داشتند و راه زندگی را بر ما تنگ کردند، و میان ما و دین ما حائل شدند از آنجا بیرون رفته به سوی منطقه تو هجرت کردیم.

(ح) در سیرت النبی موجود است که 83 نفر از مسلمانان به حبشه هجرت کرده رفتند، چند روزی آنجا به آسودگی به سر بردند که ناگهان این شایعه انتشار یافت که کافران قریش اسلام را پذیرفته‌اند به محض شنیدن این خبر اکثر صحابه رضی الله عنهم  به سوی مکه حرکت کردند، اما چون نزدیک شهر رسیدند متوجه شدند که این خبر دروغی بوده است، لذا بعضی‌ها از همان جا که رسیده بودند دوباره باز گشتند، و اکثر آن‌ها به حالت پنهانی وارد شهر مکه شدند([79]).

هجرت دوم

(الف) کسانی که از حبشه به مکه باز آمده بودند، این بار اهل مکه بیشتر آن‌ها را تحت ظلم و ستم و اذیت قرار دادند، و تا حدی به آن‌ها آزار رساندند که دوباره ناچار به هجرت و ترک مکه شدند، اما این بار هجرت‌کردن کار آسانی نبود، زیرا کافران شدیداً به مزاحمت آنان پرداختند، ولی بازهم به نحوی که ممکن بود عده‌ای از صحابه که تعدادشان بالغ به یکصد نفر بود از مکه خارج شده و در حبشه اقامت اختیار نمودند([80]).

(ب) امام ابن سعد روایت کرده است که چون اصحاب النبی صل الله علیه و آله و سلم  از هجرت اولی دوباره به مکه برگشتند.

«اشتد عليهم قومهم ولقوا منهم أذى شديداً».

قوم‌شان بر آن‌ها خیلی شدت و سختی روا داشت و مسلمانان از دست آن‌ها اذیت‌های بسیار سختی دیدند که در نتیجۀ آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم  دوباره به آن‌ها دستور هجرت به حبشه را داد.

«فكانت خرجتهم الآخرة أعظمها مشقة ولقوا من قريش تعنيفاً شديداً ونالوهم بالأذى واشتد عليهم ما بلغهم عن النجاشي من حسن جواره لهم»([81]).

این هجرت دوم به اعتبار مشقت خیلی عظیمتر از هجرت اولی بود، و مسلمانان از دست کافران قریش شکنجه و آزار زیاد و شدیدی دیدند و آنچه از حسن جوار و رفتارهای نیک نجاشی نسبت به مسلمانان به گوش کافران رسیده بود آن‌ها را علیه مسلمانان بیشتر کینه‌ور ساخته بود.

تعداد مهاجران رضی الله عنهم  هجرت دوم

امام بن سعد نوشته است که در این هجرت 83 نفر مرد و یازده زن قریشیه و هفت زن غیر قریشیه شرکت نمودند([82]) یعنی حتماً تعداد آنان یکصد و یک نفر بود.

هجرت به مدینه

امام ابن سعد روایت می‌کند که:

«لما جعل البلاء يشتد على المسلمين من المشركين فضيقوا على أصحابه و تعبثوا بهم ونالوا منهم ما لم يكونوا ينالون من الشتم والأذى».

چون ابتلأ و سختی‌های مشرکان برعلیه مسلمانان شدت و اوج گرفت و آنان مسلمانان را در تنگنای قرار داده و دست به اهانت آن‌ها زدند، و از دست کافران آزار روحی، مانند: دشنام و آزار جسمی به اندازۀ زیادی چشیدند که قبلاً هیچ وقت اینطور نچشیده بودند.

آنگاه اصحاب رسول خدا به خدمت آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم  شکایت کردند و تقاضای اجازه هجرت نمودند که در نتیجه رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم  به آنان اجازه هجرت به سوی مدینه داد، و صحابه هجرت را آغاز کردند([83]).

بیان هجرت در قرآن

هجرت عبارت است از آخرین نقطۀ انتهای شدائد و مظالم و آخرین سرحد دردها و مصائب که به خاطر خدا به بندۀ صادق وارد می‌شود. چون مشرکان مکه در حالت نهایت غیظ و چشم درآمده، و در ابتلأ و آزمایش و جور و جفا، ظلم و ستم، شدت و تنگی، ایذأ و تکلی، تعذیب و عقوبت نسبت به اصحاب کرام اوج گرفتند، و صحابۀ کرام از بس که آن همه را تحمل نموده بودند بالاخر پیمانۀ صبرشان لبریز شد، و احساس کردند که در سرزمین مکه نام خدا را بر زبان بردن برایشان مشکل شده است یاران رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  با اجازه آن حضرت به مدینه طیبه هجرت کردند.

اهل و عیال، عزیزان و اقارب، دوست و احباب، مال و ثروت، خانه و کاشانه، و هر متاع عزیز را رها کرده و از وطن، بی‌وطن شدند و محض رضای خداوند متعال و به خاطر دین اسلام هجرت فرمودند.

این همان فضل و شرف اختصاصی حضرات مهاجران رضوان الله علیهم اجمعین است که تاریخ بشریت هرگز نمی‌تواند نظیر آن را ارائه دهد، و این بزرگواران هرچند بر این فضل و شرف افتخار کنند بازهم کم است، خداوند ذوالجلال در مقامات متعددی از قرآنکریم این فضل و شرف حضرات مهاجرین رضی الله عنهم  را با کمال تحسین و تعریف و تجلیل ذکر فرموده است.

(ما ذیلاً نمونه‌ای از اینگونه آیات را که در آن‌ها از مهاجران و هجرت آنان تعریف و قدردانی به عمل آمده است، درج خواهیم کرد مترجم)

1- ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٢١٨ [البقرة: 218].

«هرآئینه کسانی که ایمان آورده و در راه خدا هجرت و جهاد کردند، کسانی هستند که امیدوار رحمت خدا هستند و خداوند بخشاینده و مهربان است».

و از آیه زیر معلوم می‌شود که حضرات مهاجران نه تنها امیدوار رحمت خدا هستند، بلکه آن‌ها مستحق و لایق و شایسته آن نیز می‌باشند و در آخرت بنا به لطف و رحمت الهی در جایگاه و مقامات مخصوصه و مورد پسند خود داخل شده و از رزق حسن بهره می‌برند.

2- ﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوٓاْ أَوۡ مَاتُواْ لَيَرۡزُقَنَّهُمُ ٱللَّهُ رِزۡقًا حَسَنٗاۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ ٥٨ لَيُدۡخِلَنَّهُم مُّدۡخَلٗا يَرۡضَوۡنَهُۥۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ ٥٩ [الحج:58-59].

«و آن‌هائی که در راه خداوند هجرت نمودند، سپس به شهادت رسیدند یا به موت عادی وفات کردند حتماً خداوند متعال بتهرین انواع رزق را به آنان می‌دهد به تحقیق خداوند بهترین روزی‌رسان است، یقیناً آن‌ها را در جائی که آن‌ها دوست دارند و پسندش می‌کنند داخل می‌کند و همانا خداوند دانا و بردبار است».

حالا باید دید که آن مقام و مدخل پسندیده کدام است تفصیل این اجمال از آیۀ ذیل معلوم خواهد شد.

3- ﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠ يُبَشِّرُهُمۡ رَبُّهُم بِرَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَرِضۡوَٰنٖ وَجَنَّٰتٖ لَّهُمۡ فِيهَا نَعِيمٞ مُّقِيمٌ ٢١ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِيمٞ ٢٢ [التوبة: 20-22].

«کسانی که ایمان آوردند و هجرت و جهاد کردند در راه خدا با صرف مال و جان خود به اعتبار رتبه و درجه نزد خداوند بزرگتر هستند و همانا هستند گروه کامیابان، خوش خبری می‌دهد به آنان پروردگار آنان در مورد رحمت و رضامندی و خوشنودی خود و در مورد باغ‌های بهشتی که در آن برای آنان نعمت‌های جاودانی موجود است، همیشه و تا ابد در آن نعمت‌ها خواهند ماند، و همانا نزد خداوند مزد بزرگ وجود دارد».

سبحان الله: «أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ» یعنی بزرگترین رتبه و اعلی‌ترین منزلت به بارگاه خداوند از آن حضرات مهاجرین و مجاهدین فی سبیل الله است، و آن‌ها کامیاب هستند، و خداوند متعال به آن‌ها خوش‌خبری رضامندی و خوشنودی خود را در مقابل اعمال شایسته‌شان می‌دهد، و به آن‌ها وعدۀ نعمت‌های جاودانی و غیر متناهی بهشت برین را داده خوشحال‌شان می‌کند.

4- ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ٨ [الحشر: 8].

«(مال غنیمت) به آن دسته از فقرا مهاجران نیز تعلق می‌گیرد که به خاطر طلب و تلاش رضای خداوند، و به خاطر طلب فضل و بزرگواری او، و به خاطر نصرت و یاری خدا ور سول از شهرهای خود و از اموال خود بیرون رانده شدند، آنان گروه صادقان و راستان و راستگویان در دعوای ایمان می‌باشند».

از این آیه مبرهن و واضح شد که حضرات مهاجران رضوان الله علیهم اجمعین، نه فقط از خانه‌ها اخراج شده بودند، بلکه از اموال و املاک نیز محروم کرده شدند، لذا این زعم گمان باطلی است که تصور شود شاید آنان به منظور طلب مال و احراز مقام و پست متحمل این‌چنین مصائب گشتند، زیرا آن‌ها برعکس مال و املاک را رها کرده به راه خدا درآمدند. آری، آن‌ها طالب مال و مقام و پست و شخصیت، آن قدسی صفتان همه چیز خود را رها کرده و هرچیز را نثار نمودند و خدا و رسول او صل الله علیه و آله و سلم  را یاری و نصرت نمودند، و در دعوی مسلمانی و ایمان‌داری و دیانت، ایشان صادق و مخلص و پخته هستند کسانی که سعی می‌کنند تا اخلاص و صداقت آن‌ها را داغدار و معیوب جلوه دهند در واقع خود آن‌ها در ایمان و مسلمانی صادق و و دارای خلوص نیستند، بلکه منافق می‌باشند.

بی‌ادبی و بی‌باکی از حد گذشته است که آدم منافق از همۀ دنیا صرف نظر می‌کند و فقط در حق کسانی ایراد گرفته و شک و شبه ایجاد می‌نماید و حتی طعنه‌زنی و اعتراض می‌کند که خداوند، عالم الغیب و الشهاده آن‌ها یعنی حضرات مهاجرین را صادق و مخلص گفته است رضی الله عنهم اجمعین.

حالا در ذیل همراه با حضرات مهاجران، نگاهی به مقام رفیع حضرات انصار رضی الله عنهم ، یعنی یاران و مددکاران مهاجران بیندازیم که بر نقش قدم‌های حضرات مهاجران رضی الله عنهم  رفتار نموده از آنان تبعیت و پیروی نمودند.

5- ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠ [التوبة: 100].

«و آن مهاجران و انصاری که در ایمانآوردن از همه پیشی و سبقت گرفتند و (از بقیه امت) کسانی که به خوبی پیروی آن‌ها را کردند، خداوند از آن همه راضی شده است و آن‌ها نیز از خداوند راضی شده‌اند و خداوند برای آن‌ها باغهای بهشت را که در میان آن نهرها و جویها جاری است آماده فرموده است، آن‌ها همیشه و جاودانه در آن خواهند بود، این کامیابی بزرگی است».

از تدبر در مفهوم آیۀ فوق روشن است که مجد و شرف و فضل حضرات مهاجرین و اعزاز آنان به نقطۀ عروج و اوج کمال رسیده است، زیرا می‌فرماید که نه تنها از خود آن‌ها، بلکه از انصاری که با آن‌ها مدد و نصرت کردند و از اشخاصی که تا قیامت در دنیا آمده در عقیده و عمل مخلصانه از آن‌ها اتباع و پیروی کنند خداوند متعال راضی و خوشنود است و برای همۀ آنان باغ‌ها آماده و مهیا کرده است. کسانی که از متبعان و پیروان با اخلاص‌شان باشند خداوند از آن‌ها راضی است و از پیروی مخلصانه‌شان بهشت و جنت به انسان می‌رسد، بدیهی است که مقام و منزلت و رتبۀ خود آن‌ها خیلی فراتر و بالاتر خواهد بود.

قیاس کن ز گلستان من بهار مرا




[1]- طبقات، ترجمه عثمان بن عفان رضی الله عنه .

[2]- صحیح بخاری، باب اسلام ابی ذر.

[3]- الریاض النضرة، لمحب طبری.

[4]- صحیح البخاری.

[5]- سیرت النبی، ص 232، ج 1.

[6]- البدایة والنهایة، ص 29، ج 3. و سیرت حلبیه، ص 313، ج 1. و طبقات ابن سعد، ص 215، ج 3.

[7]- البدایة و النهایة، ص 59، ج 3.

[8]- البدایة والنهایة، ص 29 تا 31، ج 3.

[9]- ازالة الخفا، مقصد اول، فصل سوم: تفسیر آیات خلافت.

[10]- سیرت حلبیه، ص 331، 332، ج 1.

[11]- صحیح بخاری، باب اسلام عمر ابن خطاب رضی الله عنه .

[12]- ایضا.

[13]- البداية والنهاية، ص 31، ج 3.

[14]- جمله لَكَأَنّمَا كَانُوا ثَوْبًا كُشِطَ عَنْهُ را مؤلف همینطور ترجمه کرده است، ولی به نظر اینجانب این معنی صحیح نیست، معنی صحیح این است: مهاجمان از دور حضرت عمر مانند پارچه‌ای که از بدن درآورده شود دور شدند. (مترجم)

[15]- سیرت ابن هشام، ص 374، ج 1.

[16]- سیره ابن هشام، ص 367، ج 1، و طبقات، ص 270، ج 3.

[17]- طبقات، ص 55، ج 3، سیره حلبیه، ص 312.

[18]- اصابه، ترجمة حضرت زبیر رضی الله عنه .

[19]- طبقات ابن سعد، ص 215، ج 3.

[20]- حیات الصحابه، ص 302، ج 2.

[21]- سیره الحلبیه، ص 312، ج 1.

[22]- سیره حلبیه، ص 312، ج 1.

[23]- فک به معنی چانه، آرواره، هریک از دو قسمت استخوان بالا و پائین دهان که دندان‌ها روی آن جا دارند می‌باشد مترجم.

[24]- سیره ابن هشام، ص 282، ج 1.

[25]- طبقات، ص 123، ج 4.

[26]- صفة الصفوة، ترجمه حضرت ابوذر.

[27]- صحیح بخاری، باب اسلام ابی ذر.

[28]- مهاجرین، ص 70، ج 2.

[29]- استیعاب و اصابه ترجمه حضرت خالد.

[30]- استیعاب، طبقات، اصابه، ذکر خالد.

[31]- البدایة والنهایة، ص 32 33، ج 3.

[32]- طبقات، ص 59، ج 4.

[33]- طبقات، ص 59، ج 4.

[34]- صفة الصفوة، ترجمه حضرت عبدالله بن مسعود رضی الله عنه .

[35]- سیره حلبیه، 332، ج 1. ابن هشام، ص 336، ج 1.

[36]- سیرة النبی، ص 234، ج 1.

[37]- طبقات، ص 268، ج 3.

[38]- صحیح بخاری باب اسلام سعید بن زید.

[39]- سیرت النبی، ص 225، ج 1. بحواله انساب الاشراف و بلاذری و طبقات ابن سعد، اسدالغابه، و بن عساکر، کامل ابن اثیر.

[40]- اصابه.

[41]- حیاة الصحابة، ص 318، ج 3.

[42]- طبقات ابن سعد، ص 129، ج 4.

[43]- استیعاب ذکر حضرت عیاش.

[44]- طبقات ابن سعد، ص 130، ج 4.

[45]- استیعاب باب ذکر سلمه بن هشام.

[46]- طبقات، ص 131، ج 4.

[47]- طبقات، ص 130، ج 4.

[48]- طبقات، ص 132.

[49]- طبقات، ص 132، ج 4.

[50]- سیره ابن هشام، ص 343، ج 1.

[51]- سیره ابن هشام، ص 343، ج 1.

[52]- مهاجرین، ص 287، ج 2. بحواله مستدرک حاکم، ص 240، ج 3.

[53]- اصابه، 572، ج 3.

[54]- استیعاب.

[55]- استیعاب و اسبه« ص 572، ج 3 تذکره هشام.

[56]- سیر الصحابه، ص 97 تا 99، ج 7، ملخصاً بلفظه مأخوذ از بخاری. کتاب الشروط فی الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب.

[57]- سیرت النبی، ص 456، ج 1.

[58]- صحیح بخاری، باب الشروط فی الجهاد و المصالحه.

[59]- سیره ابن هشام، ص 332، ج 3.

[60]- طبقات، ص 406، ج 3.

[61]- سیره ابن هشام، ص 337، ج 3.

[62]- سیره ابن هشام، ص 338، ج 3.

[63]- اصابه، ص 225، ج 2.

[64]- اصابه، ص 330، ج 2. ذکر حضرت عبدالله.

[65]- صفة الصفوة، ص 281، ج 1، استیعاب ذکر حضرت عبدالله، سیرالصحابه، جلد هفتم حالات حضرت عبدالله.

[66]- اصابه، ص 175، ج 2.

[67]- طبقات، ص 73، ج 4.

[68]- ایضاً، ص 73، تا 74.

[69]- کسی که مردم او را خوار بدارند و ناچیز و ضعیف انگارند.

[70]- تصریحات قرآن مجید نسبت به بیان عظمت و شخصیت بیمثال آنان را نادیده می‌گیرند مترجم.

[71]- پس از گذشت سده‌ها مترجم.

[72]- البدایه والنهایه، ص 72، ج 3.

[73]- طبقات، ص 203، ج 3.

[74]- طبقات، ص 204، ج 1.

[75]- سیره ابن هشام، ص 345، ج 1.

[76]- سیره النبی، ص 219 تا 220، ج 1.

[77]- سیره النبی، ص 220 تا 222 ملخصاً.

[78]- سیره ابن هشام، ص 360، ج 1.

[79]- سیره النبی، ص 223، ج 1.

[80]- سیره النبی، ص 223، ج 1.

[81]- طبقات، ص 207، ج 1، ذکر الهجرة الثانیه إلی ارض الحبشه.

[82]- حواله فوق.

[83]- طبقات، ص 226، ج 1.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...