وقتی پیامبر ج چهل سال را تمام کرد وحی
برایشان نازل شد، (ام المؤمنین) عائشهل چگونگی
نازل شدن وحی را این چنین بیان میکند او میگوید: اولین مرحلهی نازل شدن وحی بر
رسول خدا ج خوابهای راست و صالح بود؛ پیامبر
ج هر
خوابی رامیدید نتیجهی آن مانند روشنایی صبح آشکار میگردید، او سپس به خلوت و
کنارهنشینی علاقمند شد و شبهای پشت سرهم در غار حرا خلوت نمود و در آنجا مشغول
عبادت خداوند بود تا اینکه در آن غار وحی برایشان نازل شد، جبرئیل نزد او آمد و
گفت: بخوان، محمد ج گفت: خواندن نمیدانم، جبرئیل او را گرفت و
چنان فشارش داد که پیامبر ج ناراحت شد باز رهایش کرد و
گفت: بخوان. باز هم محمد ج گفت: خواندن نمیدانم،
جبرئیل تا سه نوبت او راگرفت و فشار داد و در بار سوم گفت:
+ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ
رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣
ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ٥﴾ [العلق: 1-5].
«بخوان به [یمن] نام
پروردگارت که [سراسر هستى را] آفرید * انسان را از خونپارههاى بسته آفرید * بخوان
و پروردگارت بس گرامى است * کسى که [نوشتن] با قلم آموخت * به انسان آنچه را که
نمىدانست، آموخت».
رسول خدا ج در حالی که ترسیده بود و
بدنش میلرزید به خانهی خدیجهل برگشت و گفت: مرا بپوشانید،
ایشان را به پارچهای پوشاندند تا ترسش برطرف شد سپس واقعه را برای خدیجهل بیان کرد
او گفت: از خویش میترسم، خدیجه گفت: نه نترس، به خدا سوگند خداوند هرگز تو را خار
و رسوا نمیکند زیرا تو صلهی رحم را انجام میدهی، و بار ناتوانان را بر دوش میکشی،
و به مستمندان رسیدگی میکنی، مهمان نواز هستی و در انجام کارهای حق کمک میکنی.
خدیجهل محمد
ج را به
منزل پسر عمویش ورقه بن نوفل برد او از علمای بزرگ نصاری بود خدیجهل به ورقه
گفت: ای پسر عمو، برادر زادهات را گوش کن چه
میگوید. ورقه به محمد گفت: بگو چه چیزی دیدهای؟ محمد ج واقعه را به او گفت؛ ورقه گفت: او
ناموس اکبر بوده، یعنی جبرئیل
÷ که بر موسی
÷ نیز نازل شد و تو رسول خدا ج هستی، ای کاش زمانی که قومت ترا
از شهر بیرون میکنند من زنده بودم. پیغمبر ج
فرمود: مگر آنان مرا بیرون خواهند کرد؟ ورقه گفت: آری، هیچ پیامبری نیامده مگر
آنکه با وی دشمنی شده و من اگر تا آن روز بمانم ترا به شدت یاری خواهم کرد ولی
ورقه مدتی بعد از آن فوت کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر