اولین مهمِ اهل سنت در قبال مبتدعین، افشاگریِ
اهل بدعت و هشدار به امّت در برخورد با ایشان، آشکار نمودن سنت و آگاهی دادن به
مسلمانان در این زمینه است. در پی آن، در قلع و قمع بدعت و دفع تجاوز و دشمنی اهل
بدعت هم میکوشند. این رویکرد را در پرتو کتاب الله و سنت، با عدالت هر چه تمامتر
اجرا میکنند.
- ( این مسئله را به یاد داشته باش که من (ابن تیمیه)
با مخالفِ خود با سعهی صدر برخورد میکنم؛ چرا که او در تکفیر، فاسق خواندن،
بهتان زدن و عصبیتِ جاهلی، در حدود الهی علیه من تجاوز میکند، ولی من در مورد او،
حدود الهی زیر پا نمیگذارم. بلکه مواظب گفتار و کردار خویش هستم و با ترازوی
عدالت آن را میسنجم. و به کتاب الله ـ که آن را
بر مردم نازل نمود و آن را در اختلافاتشان مایهی هدایت و رهنمود قرار داد، اقتدا
میکنم)[1].
- (آنچه را که یک شاهد و گواه یا شخصی دیگر، با آن از
کسی انتقاد کند و بر او خرده گیرد و در پی آن عدالت و دینِ شخصِ متهم زیر سؤال
رود، باید این شهادت از طریق استفاضه (مشهور) و ثابت شده صورت گیرد؛ نه فقط از قول
دیگران یا تجربه. در این صورت این عیب و خردهگیری، عیب شرعی محسوب میشود.. در
این مسئله ندیدم کسی اختلاف داشته باشد؛ چرا که تمام مسلمانانِ عصر ما در مورد عمر
بن عبدالعزیز و حسن بصری رحمهما الله و امثال این دو که دیندار و اهل عدل و دادگری
بودهاند، شهادتی میدهند که فقط از طریق استفاضه (مشهور) به آنها رسیده است[2].
همچنین مسلمین علیه حجاج بن یوسف، مختار بن ابی عبید، عمرو بن عبید، غیلان قدری،
عبدالله بن سبأ رافضی و دیگران، ظلم و بدعتهایی را شهادت میدهند که فقط از طریق
استفاضه و شهرت به آنان رسیده است.. البته این حکم برای زمانی است که فرد را فاسق
بخوانند؛ تا بدینوسیله او را فاقد شهادت و ولایت بدانند. اما اگر منظور، فقط هشدار
و بر حذر بودن از وی باشد، تا دیگران از شرّش در امان بمانند، باید نسبتی کمتر از
فسق به او داد .. کسی که به بدعت فرا میخواند به اتفاق مسلمانان مستحق مجازات و
عقوبت است. گاهی باید او را کشت و گاها به کمتر از قتل هم بسنده میشود.. ولی اگر
تشخیص داده شد که آن شخص مستحق عقوبت و مجازات نیست، یا نمیتوان او را مجازات
کرد، باید بدعتش برای مردم اعلان گشته و دیگران را از او بر حذر داشت. چون این
رویکرد هم، امر به معروف و نهی از منکریست که الله ﻷ و رسول الله ج بدان
دستور دادهاند. بدعتی هم که صاحبش مبتدع خوانده میشود، آنست که مخالفت آن بدعت با قرآن و سنت در نزد علمای اهل سنت مشهور باشد.
مانند بدعتِ خوارج، روافض، قدریه و مرجئه.. عبدالرحمن بن مهدی میگوید: جهمیه و
روافض دو گروهاند که باید از آنان برحذر بود. شرورترین اهل بدعت این دو گروهاند)[3].
- (همچنین کسی که با بدعتی خود ساخته که از قرآن و سنت
ثابت نیست، مسلمانان را تکفیر نماید، و جان و مال آنان را مباح بداند، باید او را
از این کار بازداشت و حتی شده با قتل یا جنگ، به گونهای مجازاتش کرد که از این
کار باز آید. چرا که اگر متجاوزانِ هر گروه مجازات شوند و پرهیزگاران و پارسایان
هر گروه بزرگ داشته شوند، این از بزرگترین اسبابی است که باعث رضایت الله ﻷ و
رسول الله ج و اصلاح امور مسلمین میگردد)[4].
- (هرگاه در شخصی خیر و شر،
نافرمانی، طاعت و معصیت، و سنت و بدعت با هم جمع شد، باید به قدر خیر و صلاحی که
در او است، مورد موالات و پاداش قرار گرفته و به تناسب شر و فسادی که در اوست،
مورد معادات و مجازات قرار گیرد؛ لذا در یک شخص در آنِ واحد، موجبات بزرگداشت و
اهانت جمع میشود)[5].
- (آنچه که شایسته است در این موضوع بدانیم، این است
که شریعت اسلامی ما را به برپایی حدّی از حدود، از قبیلِ قتل، شلاق، یا غیره بر یک
شخص امر نموده است؛ که با اجرای این حد، انسانِ گناهکار در آخرت دوباره مورد عذاب
قرار نخواهد گرفت. مثلاً با سرکشان و شورشیان و آنان که مسایل را تأویل میکنند،
با وجودی که دارای عدالت هستند هم باید وارد جنگ شد. درست همانند اجرای حد بر کسی
که بعد از دستگیری، توبهی واقعی نموده است.. البته چنین رویکردی در مورد کسی که
تأویل کرده است، صدق نمیکند..
البته هستند مردمانی که با وجود کافر بودن، در دنیا
مجازات و عقوبت نمیشوند. مانند اهل «جزیه» که بر کفر خود باقی هستند. و یا
مانند منافقینی که در ظاهر مسلمان هستند. این افراد گرچه در آخرت در زمرهی کفار
هستند، لیکن طبق احکامِ اسلام با این افراد (به مثابهی مسلمانان) برخورد میشود..
چرا که در حقیقت محل اجرای مجازات و ثواب، سرای آخرت است. لیکن اجرای مجازات و
عقوبت در دنیا، برای باز داشتن از ظلم و عدوان مشروع شده است.. بر هیمن مبنا
عقوبتِ دنیا مستلزم مجازاتِ اخروی نیست و نیز به عکس. لذا اکثر سلف به قتل اهل
بدعتی که مردم ر ا به بدعت فرا خوانده و دین مردم را به فساد میکشند، دستور دادهاند.
فرقی ندارد که آن مبتدع را کافر خوانده باشند یا خیر)[6].
- (افشاگری ائمهی اهل بدعت یا عبادتگزارانِ (مبتدع)
که با کتاب الله و سنت مخالفاند، به اتفاق مسلمین واجب است؛ و باید امت را نسبت
به آنان هشدار داد. حتی به امام احمد / گفته شد:
شخصی است که روزه میگیرد، نماز میخواند و به اعتکاف مینشیند، و دیگری در مورد
اهل بدعت افشاگری میکند، کدام یک در نزد شما محبوبتر است؟ گفت: اگر نماز خوانده،
روزه بگیرد و اعتکاف کند، به خودش فایده میرسد، اما در افشا نمودنِ اهل بدعت،
عموم مسلمانان بهرهمند میشوند و این بهتر است. میگوید: سودرسانیِ به عموم مردم،
از جنس جهاد فی سبیل الله است. چرا که پاک نمودن راه، دین، منهج یا روش و شریعتِ الهی
و دفعِ تجاوز سرکشان، بر مسلمین فرض کفایه است. و اگر الله ـ
افرادی را برای دفع ضررِ این گروه نمیگمارد، دین به تباهی کشیده میشد. فساد آنان
از فساد دشمن که به خاک ما حمله میکند به مراتب بیشتر است؛ زیرا دشمنی که به خاک
مسلمانان حمله میکند، در ابتدا قلبها و دینداری را به فساد نمیکشد مگر کمکم و
در گذر زمان. لیکن این افراد از همان ابتدا دلها را تباه میکنند)[7].
- (دشمنان دین بر دو دستهاند: کفار و منافقان. الله ﻷ هم،
پیامبرش ج را به جهاد با هر دو گروه دستور داده است. و چون گروهی
از منافقین بدعتهایی مخالف با کتاب الله پدید میآورند و با آن مردم را به اشتباه
میاندازند، و این جریان هم برای مردم تبیین نمیشود، دستوراتِ قرآن تباه گشته و
دین عوض شده است. چنان که قبل از ما، دینِ اهل کتاب به دلیل تغییر و تبدیل و عدم
ایستادگی در مقابل مفسدان، تباه شد. و از آنجا که برخی انسانها منافق نیستند ولی
مدام به تبلیغات منافقین گوش میدهند، به خود شک کردهاند؛ تا آنجا که گرچه سخنشان
با قرآن در تضاد است، گمان میکنند حق با منافقین است. لذا ناخواسته دعوتگرانی میشوند
که به سوی بدعتِ منافقین فرا میخوانند... پس افشا کردن این افراد هم از ضروریات
است. حتی فتنه و فساد این افراد بیشتر است؛ چرا که در عین حال، این افراد ناآگاه
دارای ایمانی هستند که به خاطر ایمانشان باید با آنان موالات و ارتباط داشت؛ ولی
متاسفانه در دام بدعتهای منافقین افتادهاند که دین را به فساد میکشد. از این رو
هشدار نسبت به آنان از ضرورات است. حتی اگر لازم باشد باید به صورت خاص، نامشان هم
گرفته شود. حتی اگر آن بدعتها را از منافقی هم نشنیده باشند، لیکن گمان کنند که
این بدعتها حق و خیر هستند و جزو دین میباشند، در حالی که چنین نیست، باز هم
افشاگری آنان واجب است)[8].
- (از همین رو باید وضعیت آنان را که در حدیث و روایت،
نظر و فتوا، زهد و پارسایی دچار اشتباه میشوند، گوشزد کرد. هر چند مجتهدی که - غیر
عمد - به خطا رفته باشد، خطایش آمرزیده شده است و به خاطر تلاشش دارای اجر هم هست،
لیکن بیان قول و عملی که کتاب الله و سنت بر آن دلالت دارد، واجب است. هر چند با
قول و عملِ مجتهد هم مخالف باشد. اما اگر از کسی اجتهادی به اثبات رسید که گنجایش
چنان فتوایی وجود داشت، نباید برای نکوهش و بدگویی و گناهکار دانستن وی، نامش
گرفته شود. چرا که الله أ خطایش را معاف نموده است. بلکه به خاطر ایمان و تقوایی
که در او وجود دارد، باید با او دوستی و موالات کرده و به او محبت ورزید. و حقوقی
و وظایفی را که الله از قبیل تعریف و تمجید و دعا برای وی واجب نموده است باید ادا
نمود. هر چند برخی کارهای نفاق هم از او سر بزند. چنان که نفاقِ گروهی در عهد رسولالله ج هم
ثابت و هویدا بود.. و همان گونه که دیگر مسلمانان نفاقِ رافضیان را درک کردهاند..
لذا این کارها نفاق نامیده میشود. و اگر بدعتی را اعلان کرد، و ندانست که آیا
شخصِ مبتدع منافق است یا مؤمنی که دچار لغزش شده است، باید همان چیزی را که از او
میداند، بیان دارد. و جایز نیست چیزی را که نمیداند افشا کند. و در این باب، جز
برای چهرهی الهی و این که کلمهی الله بلند و بالا باشد، نباید سخنی دیگر بر زبان
براند. و هر کس نا آگاهانه یا خلاف واقع سخنی بگوید، گناهکار است)[9].
- (گروهی از شاگردان امام شافعی و احمد رحمهم الله
کشتنِ مبتدعی که بر خلاف قرآن و سنت دعوت میدهد را، جایز دانستهاند. همچنین
بسیاری از شاگردان امام مالک / هم بر همین باورند. میگویند: امام مالک / و دیگران
قتل «قدریه» نه به دلیل ارتداد، بلکه به دلیل فساد در زمین را، جایز دانستهاند..
آنان استدلال نمودهاند که اگر شرّ انسان مفسد جز با کشتنش قطع نمیشود، باید وی
را کشت)[10].
- (اما شخصی از خوارج یا روافض که دستگیر شده است، هر
چند فقها در مورد قتل شخصی که دستگیر شده است اختلاف نظر دارند، لیکن از علی و عمر ب
روایت است که باید آنها را کشت. اما در مورد جنگ با کسانی که از انجام دستورات الهی
(مثل زکات و ...) امتناع میورزند، اختلافی وجود ندارد؛ زیرا دامنهی قتال و جنگ،
از کشتن وسیعتر است. چنانکه با سرکشان و یاغیان که به مردم حملهور میشوند، جنگ
میشود. گرچه هر کدام از این افراد که دستگیر شدند، نباید جز به همان روشی که الله ـ و
رسول ج دستور دادهاند، مجازات شوند.
روایات زیادی از رسول الله ج در مورد
خوارج به صورت متواتر، ثابت است. و علما هم کسانی را که اهل بدعت هستند و از شریعت
محمد ج و جماعتِ مسلمانان خارجاند، به صورت لفظی یا معنوی در
این وعید داخل میدانند. بلکه چنین افرادی از قبیل «خُرّمیه» «قرامطه» «نُصیریه» و هر کس که انسانی را الله بپندارد،
یا غیرِ پیامبری را پیامبر بداند و بنا بر این اعتقاد با مسلمانان بجنگد، از
خوارجِ حروریه هم شرورتراند. پیامبر ج نیز از این
رو خوارج حروریه[11]
را اسم میبرد که آنان اولین گروهی بودند که بعد از او ج سر
بر آوردند. حتی اولین افراد این گروه در حیات رسول ج ظهور
کردند. لذا نامِ آنان (خوارج) را که به عهد وی ج بسیار
نزدیک بودهاند، به صراحت گرفته است. چنان که الله ﻷ و رسول ج
مواردی از این تخلفات و نامها را به دلیل نزدیک بودن به زمانهی پیامبر علیه افضل
السلام، به طور خاص نام گرفتهاند.. هر کس هم که این معانی و ویژگیها در او یافت
شد، در لیست آنان قرار میگیرد؛ زیرا اگر دستهای را در نام بردنشان خاص کردند، به
این معنا نیست که حکم تنها به آنان اختصاص دارد؛ بلکه بنا بر نیازِ مخاطبینی که در
آن زمان بودهاند، آنان را معین نموده است؛ البته این در صورتی است که الفاظش شامل
آنان نبوده باشد)[12].
- (اما فقها در مورد کشتن یکی از خوارج، مثل حروریه، یا
یکی از روافض بعد از دستگیری و یا افرادی همانند آنان، دو فتوا دارند. امام احمد / نیز دو قول
در این باره دارد. فتوای صحیح آن است که وی کشتنش را جایز میداند، مانند کسی که
به اندیشه و روش خود دعوت میدهد. و دیگر افرادی که در آنها فساد و تخریب وجود
دارد.. اما اینکه آیا چنین افرادی کافر و همیشه در جهنم هستند یا خیر نیز، علما دو
قول دارند. امام احمد / نیز دو فتوا دارد؛ دو فتوا در مورد خوارج و حروریهی
مارقین که از دین خارج شدند و نیز روافض و امثال آنان. قول راجح این است که به
یقین اثبات شده گفتارِ خوارج و روافض، مخالفِ آموزهها و پیامِ رسول ج بوده
و کفر محسوب شده است. همچنین کارهایی که علیه مسلمانان انجام میدادند هم، از جنس
کارهای کفار علیه مسلمانان بوده است.. اما شخص معینی از این افراد را تکفیر کردن و
فتوای جاودانه بودنش در آتش، بسته به ثبوت شرایط تکفیر و عدم وجود موانعِ کفر است.
ما نصوص وعده، وعید، تکفیر و فاسق خواندن را به صورت مطلق بیان میکنیم. و هرگز
شخص معینی را وارد این حکم عام نمیکنیم؛ مگر بعد از اثبات آنچه که اقتضای این
حکم را بکند و معارضی هم برایش موجود نباشد.. زیرا نمیتوان تا قبل از ابلاغ رسالت
کسی را تکفیر نمود. به بسیاری از متخلّفین، نصوصِ مخالفِ با نظرشان ابلاغ نشده است
و شخص ندانسته است که رسول ج با چنین دستوری مبعوث شده است. لذا بر چنین سخنی به
صورت مطلق، حکم کفر صادر میشود و فقط کسی که بر او به گونهای اقامهی حجِت شود
که بداند مخالفت بعد از این ابلاغ، کفر شمرده شود، تکفیر خواهد شد نه شخصی دیگر.
والله اعلم)[13].
- (نیز مبتدعی که بعضی از دستورات شریعت محمد ج را
ترک کند، و خون و اموال مسلمانانی که به سنت پیامبر ج تمسّک جستهاند
را مباح بداند، هر چند هم عمل خود را دین تلقی کند و با آن به الله ـ تقرب
جوید، از یک فاسق، مستحقتر به جنگ است... از این رو ائمهی اسلام اتفاق نظر دارند
که چنین بدعتهای شدیدی، از گناهانی که صاحبانش بر گناه بودن آن معترفاند هم،
بدتر است. دستور رسول ج هم بر همین امر بوده است. چنانکه دستور به جنگ با
کسانی را میدهد که از سنت خارج گشتند. و
همچنین امر فرمودهاند که بر جور و ظلم حاکمان، صبر نماییم و با وجود گناهانی که
مرتکب میشوند، پشتشان نماز بخوانیم. و در مورد برخی از اصحابش که بر انجام گناه
مصرّ بودند، شهادت داده است که آنان الله أ و رسولش ج را دوست دارند و از لعنت کردن آنها نهی فرموده است. دربارهی ذی الخویصرة
و یارانش فرموده است، آنان با وجود عبادت و پارسایی، چنان که تیر از شکار خارج میشود
از دین خارج میشوند)[14].
- (این هم روش علی س و دیگران
که دستور به مجازات سه گروهِ شیعه میدهند. آنان که جرمشان از همه سبکتر است شیعه
مفضّله نام دارند[15]
که او و عمر ب دستور دادند که این فرقه شلاق زده شوند. اما شیعهی
افراطی همانند نُصیریه و اسماعیلیان که معتقد به الله بودنِ علی س و
نبوت وی و دیگر امامان بودند، به اتفاق تمام مسلمانان باید کشته شوند؛ چرا که این کفار
از یهود و نصارا هم کافرترند. اما اگر این باورشان (خدا دانستن علی س)
علناً آشکار نشد، در لیست منافقینی هستند که در پایینترین طبقهی جهنم خواهند
بود. اما آنکه چنین اعتقادی را آشکار کند، از کفار هم کافرتر است، هرگز نباید به
او اجازهی زندگی کردنِ بین مسلمانان را داد، از او جزیه قبول نمیشود و هیچ عهد و
ضمانتی و پناهی هم ندارد، ازدواج با زنان آنان جایز نیست و ذبیحهی دستشان خورده
نمیشود؛ چرا که آنان بدترین مرتدّین هستند. اما اگر گروهی بودند که از دستوراتِ
شرع امتناع ورزیدند، جنگ با آنان همانند مرتدّین واجب است. چنانکه ابوبکر صدّیق س و
صحابه ش با یاران مسیلمه کذّاب جنگیدند. گر چه بعد از توبه با
شهروندان مسلمان همراه بوده و در میانشان هم زندگی کنند و بر قوانین اسلامی که
بر مسلمانان واجب است هم پایبند باشند. این تنها مختصّ رافضیانِ افراطی نیست؛ بلکه
در مورد کسی که نسبت به یکی از شیوخ و بزرگان هم چنین افراطی بنماید، اجرا میگردد.
مثلا بگوید: فلان شیخ است که به او روزی میدهد یا نماز را از او ساقط میکند؛ یا
معتقد باشد که شیخش از پیامبر ج برتر است، یا نیازی به شریعت وی ندارد و به روشی دیگر
جدای از شریعت محمد ج به الله میرسد. یا بگوید: یکی از شیوخ با پیامبر ج
همکار است؛ چنانکه خضر با موسی ÷ چنین بود. تمام این افراد کافر هستند و به اتفاق تمام
مسلمین باید با آنان جنگید. یا هر کدام از آنان که به چنگِ حکومت اسلامی افتاد،
باید کشته شود)[16].
اهل
سنت با مبتدعی که بدعتش را آشکار میکند، با مبتدعی که چنین نیست، یکسان برخورد
نمیکند. زیرا کسی که بدعتش را آشکار نموده و به سوی آن فرا میخواند، ضررِ بدعتش
متوجه دیگران میشود. لذا باید جلویش را گرفت و به روشی همانند ترک ارتباط و غیره،
مجازاتش نمود که از کردهاش باز آید. اما به کسی که بدعتش پوشیده است، باید پنهانی
تذکر داد. چرا که نهایتاً کارش همانند منافقینی است که پیامبر ج
ظاهرشان را میپذیرفت و درون آنان را به الله ـ وا میگذاشت.
- (هر کس با کتابِ روشنگر و سنتِ ثابت و مشهور یا با
اجماع امّت مخالفت ورزد، البته اگر عذری هم نداشته باشد، با او بسانِ اهل بدعت
برخورد خواهد شد.. مسلمانان بر این باورند که باید با کسی که نشانههای گمراهی از
آنان مشهود است و بدعتها را بروز داده و به آن دعوت میدهد و گناهان کبیره را
نمایان میکند، ترک ارتباط نمود.
اما کسی که در خفا خطایی میکند و یا بدعتی که کفر
محسوب نمیشود را پنهانی انجام میدهد، نباید با او ترک ارتباط نمود. کسی که
آشکارا به بدعتش دعوت میدهد طرد و رانده میشود. چرا که قهر کردن، خود نوعی
مجازات و عقوبت است. و کسی گرفتار عقوبت میشود که قول و عملِ گناهی را آشکار
نماید. اما کسی که ظاهر کردارش خیر بود، از او میپذیریم و درونش را به الله ﻷ
واگذار میکنیم. نهایتاً وضعیت چنین فردی همانند منافقینی است که رسول الله ج
ظاهرشان را قبول میکرد و درون آنان را به الله ـ میسپرد.
بر همین اساس بود که امام احمد / و اکثر
آنان که قبل و بعد از وی میزیستند، مانند مالک / و دیگران،
روایت داعیِ به بدعت را نمیپذیرفتند و با او همنشینی نمیکردند. بر خلاف کسی که
ساکت بود و به بدعتش فرا نمیخواند. لذا نویسندگانِ کتب حدیثِ صحیح، از گروهی که
ساکت ولی متهم به بدعت بودند، روایت نمودهاند و آنان را در لیست دعوتگرانِ به
بدعتها قرار ندادهاند)[17].
- (ترک یا هَجرِ
شرعی بر دو نوع است:
اول: ترک منکرات.
دوم: عقوبت و مجازات بر انجام گناه.
منظور از مورد اول این است که شخص بدون هدف، در جمع
منکرات حاضر نمیشود.. بر خلاف کسی که برای تذکر و جلوگیری از انجام منکرات، در
جمع آنان حاضر میشود یا یکی دیگر او را به اجبار وارد چنین جمعی میکند.. این نوع
هجر و ترک ارتباط، از جنسِ باز داشتنِ خویش از گناهان توسط خود انسان میباشد.
هجرت و ترک بلاد کفر و فسق، به سوی دار الاسلام و ایمان، نیز از همین نوع است.
زیرا شخص زیستن در میان کفار و منافقین که اجازهی اجرای دستورات الهی به او نمیدهند
را، ترک میکند..
نوع دوم ترک ارتباط از شخص، برای ادب نمودنش میباشد.
این ترک در حق کسانی است که وارد منکرات میشوند. با چنین شخصی قطع ارتباط میشود
تا از گناهش توبه نماید و باز آید. چنانکه رسول الله ج و مسلمین
این کار را با سه نفر از صحابه ش که از جنگ تبوک بدون عذر عقب ماندند، انجام دادند. تا
این که الله ـ از قبول توبهی آنان خبر داد. و با کسانی که خیر و
نیکی از آنان مشهود بود، حتی اگر منافق هم بودند ترک ارتباط نشد. پس «هَجر» در اینجا به منزلهی مجازات تعزیری
میباشد. و تعزیر علیه کسی به کار گرفته میشود که واجبات را ترک و مرتکب محرّمات
شود. مانند تارک الصلاة و مانع الزکاة و یا آشکارا ظلم و کار خلاف کردن، فرا
خواندن به بدعتی که با کتاب الله و سنت و اجماع سلف امت در تضاد است.
و این حقیقتِ سخن سلف و ائمهای است که گفتهاند: گواهی
و شهادتِ داعوتگران به بدعت، پذیرفته نمیشود. اقتدای نماز به آنان هم جایز نیست و
نباید از آنان علم آموخت و با آنان ازدواج و وصلت هم نباید صورت گیرد. این مجازاتی
است برای آنان تا که از کارشان باز آیند. از همین روست که بین مبتدعی که داعی است
و بین آن که دعوتگر به بدعت نیست، فرق قایل شدهاند. چرا که داعیِ به بدعت، منکرات
را علنی کرده است و در نتیجه سزاوارِ عقوبت است. بر خلاف کسی که بدعتش مخفی و
پنهان است. زیرا او از منافقینی که رسول الله ج اکثرشان را
میشناخت و ظاهر کارشان را قبول میکرد و درونشان را به الله أ
واگذار مینمود، بدتر نیستند.. لذا منکراتِ ظاهری را باید انکار و جلوگیری کرد. بر
عکس منکراتِ باطنی که عقوبتش فقط دامنگیر صاحبش میگردد)[18].
- (هر کس منکراتی از قبیل، کارهای فاحشه، شراب، دشمنی و
غیره را مرتکب شد، بر حسب قدرت و توان باید جلویش گرفته شود.. اگر شخص آن را پنهانی
انجام داد و علنیاش نکرد، به صورت پنهانی به او اعتراض شود و این اعتراض را علنی
نکنند.. مگر این که ضرر کارش دامنگیر دیگران هم بشود. که در این صورت باید جلوی
متجاوز گرفته شود. و اگر شخص او را در تنهایی از کارش باز داشت، لیکن او کوتاه
نیامد، در صورتی که ترکِ ارتباط و غیره، منفعتِ دینیاش زیاد بود، باید با او ترک
رابطه کرد.
اما اگر منکرات را آشکارا و نمایان مرتکب شد، باید در
ملأ عام جلویش را گرفت؛ و سزاوار تذکّر پنهانی نمیشود. چنین شخصی را نباید سلام
کرد و جواب سلامش را هم نباید داد. البته اگر تذکر دهندهی به آن شخص، توانایی
اجرای این عقوبت را داشت و منجر به مفسدهای بزرگتر نمیشد، باید به فردِ خاطی
تذکر دهد. شایسته است انسانهای صالح و دیندار چنانکه در حیاتِ شخص، از او
بریدند، بعد از مرگش هم کاری به کارش نداشته باشند. البته اگر چنین رویکردی زمانی
باید صورت گیرد که افرادی همانند این مجرم را از کارش باز دارد. لذا نباید در
تشییع جنازهاش شرکت کنند)[19].
- (به اتفاق علماء در مورد برخی افرادِ بزهکار
میتوان غیبت کرد. مثلاً:
نخست: در مورد کسی که آشکارا فسق و فجور میکند. مانند ظلم،
خلافِ آشکار و بدعتهای مخالف با سنّت. هنگامی که خلاف به اثبات رسید بر حسبِ قدرت
باید جلوی آن فرد گرفته شود.. باید با او ترک ارتباط کرده و به خاطر کارش مورد
مذمّت و نکوهش قرار گیرد.. بر خلاف آنکه گناهش را پنهانی و دور از چشم دیگران
انجام میدهد. بر چنین شخصی باید چشم پوشاند و او را در خفا و پنهانی نصیحت نمود.
و کسی که از وضعیت این فرد آگاهی دارد، باید با او قطع ارتباط نماید تا که از کارش
باز آید. و نکته ضعفش را با نصیحت و خیرخواهی به او گوشزد کند.
دوم: برای ازدواج، معامله، برخورد و شاهد گرفتنِ فرد خاطی
و گناهکار، باید مشورت شود. و باید فردی که قصد معامله، ازدواج یا کاری دیگر با
این بزهکار را دارد، آگاه نمود که ارتباط با چنین شخصی به صلاح نیست. لذا مشورت
کننده را نصیحت کرده و وضعیت آن شخص را برایش بازگو نماید)[20].
- (اگر شخصی نمازها را ترک کرده و مرتکب منکرات میشود،
و کسی با او همنشینی میکند که ترس تباهیِ دینش وجود دارد، باید وضعیت تارک الصلاة
را به همنشینش توضیح داد تا از مصاحبت با او پرهیز نماید. و اگر طرف، انسان مبتدعی
است که به عقاید مخالف با قرآن و سنت دعوت میدهد، یا راهی خلاف قرآن و سنت
برگزیده است، و میترسد که او با کارش مردم را گمراه نماید، باید وضعیتش برای مردم
توضیح داده شود تا مردم از گمراهیاش در امان باشند و حقیقت کارش را بدانند. تمام
این موارد باید بر اساس خیرخواهی و نصیحت و خالص برای الله ـ
انجام گیرد. نه برای تخلیهی عقدههای شخصی. مثلاً میان دو شخص عداوتی دنیایی،
حسادت، کینه توزی یا درگیری برای پست و مقام بوده است و بر این مبنا به بهانهی
نصیحت، بدیهایش را رو کرده و در دل به دنبال تخلیهی شخصی وانتقام جویی باشد. بدون
شک چنین رویکردی شیطانی است. چرا که «إنّمَا
الأَعمالُ بِالنّیَّاتِ وإِنَّمَا لِکُلَّ امرِیءٍ مَا نَوَی». یعنی: «اعتبار کارها به نیت است و
برای هر شخص همان است که نیت کرده است». بلکه باید ارادهی ناصح و خیرخواه این
باشد که الله ـ آن شخص را اصلاح نماید و دین و دنیای مسلمین را از شرش
در امان دارد. و باید که در این مسیر آسانترین راه ممکن را بپیماید)[21].
- (الله أ گاهی کشتن را برای اصلاحِ مخلوق مباح و مشروع گردانده
است. او تعالی میفرماید: ﴿وَٱلۡفِتۡنَةُ أَكۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِ﴾: «و فتنه از کشتار بزرگتر است». یعنی گرچه در قتل و کشتار شر و فساد نهفته است، اما
در فتنهی کفّار، شر و فساد بیشتری از قتل، موجود است. لذا کسی که مسلمین را از
اقامهی دین الله ﻷ منع نمیکند، کفر و فسادش فقط دامنگیر خودش میشود. از
همین روست که فقها میگویند: کسی که به بدعتِ مخالف با قرآن و سنت فرا میخواند،
به گونهای مجازات میشود که شخص ساکت آن گونه عقوبت نمیشود)[22].
اهل سنت و جماعت وقتی نسبت به رویکرد اهل بدعت
روشنگری میکنند و با دست و زبان در این حیطه به تلاش مشغولند، تعامل خویش را با
دو ضابطهی اساسی شرعی بر پا میدارند:
اول: کارشان صرفاً خالصانه برای الله ـ، اطاعت از وی، همسویی با
دستور الله متعال و با آرزوی اصلاح صورت میگیرد؛ نه برای ارضای نفس یا انتقامجویی
از فرد یا عداوت دنیوی با او.
دوم: تمام این روند باید بر اساس دستور شرعی صورت گیرد. به گونهای که مصلحت
را محقق و مفسده را به تناسب وضعیت و حالات مختلف دور گرداند. در غیر اینصورت عملِ
مذکور، شرعی نبوده و طبق دستور صورت نگرفته است.
– (حال که این را دانستیم، پس
هجرت شرعی از جمله کارهایی است که الله أ و رسول
الله ج بدان امر فرمودهاند. طاعت باید خالصانه برای الله
متعال باشد و مطابق با دستور او تعالی؛ در این صورت درست خواهد بود. پس کسی که
برای دلِ خویش چیزی را ترک کند، یا به روش غیر شرعی با کسی ترک ارتباط نماید، از
این مقوله خارج است. چه بسیار است که گاهی درون انسان، کاری را که دوست دارد و شخص
آن را انجام میدهد و گمان میکند که آن را به خاطر الله انجام داده است. ترک
ارتباط و قهر، به قصد خالی شدن از ناراحتی و تشفّی، نباید از سه روز بیشتر به طول
انجامد... این گونه تَرک ارتباط و قهرکردن، در حق یک انسان حرام است. لیکن نوعی
خاص از قهر کردن هم جایز قرار داده شده است. مانند اجازهای که به شوهر داده شده است که در صورت نافرمانی خانم، از خوابیدن در
رختخوابش امتناع ورزد؛ یا مانند اجازهی قهر به مدت سه روز. پس شایسته است میان
قهر و ترکِ ارتباط به خاطر الله أ و میانِ قهر برای راضی نمودنِ خویش، فرق قایل شد. به مورد اول دستور داده
شدهایم و از دوّمی نهی و برحذر شدهایم. چرا که مؤمنان برادر یکدیگرند)[23].
- (زیرا از آنجا که قهر و ترک ارتباط از جمله عقوبات
شرعی است، پس از جنسِ جهاد فی سبیل الله است. این کار را انجام میدهیم تا کلمهی «الله» بالا و برتر باشد و تمام دین برای
الله ﻷ باشد. بر مؤمن است که موالات و معاداتش برای الله ـ
باشد. لذا اگر شخصِ مورد نظر مؤمن است، باید با او موالات داشت؛ هر چند هم که به
انسان ظلم نماید؛ چرا که ظلم نمیتواند موالات ایمانی را قطع کند. الله ﻷ میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ
بَيۡنَهُمَا...﴾ [الحجرات: 9]: «و
اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر بجنگند میان آنها صلح و آشتی برقرار کنید..» تا ﴿إِنَّمَا
ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾ [الحجرات:
10]: «قطعاً همه مؤمنان با هم
برادرند». میبینیم با وجود جنگ و
سرکشی میان آنها، آنان را برادر خطاب کرده و دستور به اصلاح ذات بین داده است.
باید که مؤمن فرق میان این دو نوع را بداند، چه بسیار
شده که این دو را با هم در میآمیزند. باید دانست که موالات با مؤمن واجب است هر
چند علیه تو ظلم و تعدّی نماید. و با کافر باید معادات و عدم دوستی داشت؛ هر چند
به تو نیکی و احسان کند. چرا که الله متعال کتابها نازل نمود و پیامبران را گسیل
داشت تا که تمام دین برای الله ـ باشد. دوستی برای دوستانش و عداوت علیه دشمناش صورت
گیرد. احترام و بزرگداشت در حق اولیایش باشد و اهانت و بی توجهی نثار دشمنانش
گردد. پاداش و جوایز از آنِ دوستانش و عقاب و مجازات نصیب خصمش گردد)[24].
- (کیفیّت این قهر و ترکِ ارتباط بر حسب قدرت و ضعف، یا
تعداد ترک کنندهها متفاوت میشود. چرا که هدف از این کار، بازداشتن متّهم و تربیت
وی و نیز بازداشتن عموم، از ارتکاب به عملکردی همانند عمل آن شخص است. اگر مصلحتِ
قهر و ترک ارتباط بهتر و مفیدتر است و شر و فساد ضعیف و کم میشود، که مشروع است؛
ولی اگر شخصِ خاطی و امثال وی از کردهی خویش باز نمیآیند و شر و تباهی بیشتر میشود
و قهر کننده ضعیف و ناتوان است، به گونهای که مفسده بر مصلحت غالب است، قهر کردن،
تحریم و ترک ارتباط نامشروع است. بلکه تسامح و تساهل یا به عبارتی الفت و نرمی
برای برخی کار آمدتر از تحریم و ترک رابطه است. اما برای برخی دیگر عکس این جریان
سودمندتر خواهد بود. از همین رو رسول الله ج با گروهی
مهربانی و نرمی و با دستهای دیگر قطع رابطه مینمود. چنانکه سه نفری که از جنگ
تبوک عقب ماندند به مراتب از بسیاری از «مؤلفة
قلوبهم»[25] بهتر و نیکتر بودند و از آنجا که این مؤلفة القُلوب
در میان ایل و عشایر خویش، آقا و سرور بودند، مصلحت در به دست آوردن دلهای آنان
بود؛ ولی آن سه صحابه مؤمن بودند و امسال آنان فراوان. لذا در تحریم و قهر با
آنان، عزت و شوکت دین و پاک شدنشان از گناه، نهفته بود. چنانکه گاهی جنگ با دشمن و
گاهی آشتی و صلح با او و گاهاً هم دریافت جزیه از وی به تناسب موقعیت و مصالح،
مشروع میگردد.
جواب امام احمد / و دیگران
هم در این باب قهر و ترک ارتباط، بر همین اصل میباشد. به همین مناسبت میان اماکنی
که بدعت در آن فراوان بود، همچون قَدَریه در بصره، جهمیه در خراسان و تشیّع در
کوفه و میان اماکنی که چنین نبود، فرق قایل میشدند. همچنین بین حکمرانانی که
حرفشان در میان مردم خریدار داشت و میان دیگران فرق وجود داشت. لذا زمانی که هدف
شریعت فهمیده شد، بهترین و کارآمدترین راه برای رسیدن به هدف اتخاذ میگردد)[26].
- (اسحاق / گوید که به ابو عبدالله (امام احمد /) گفتم: کسی
که بگوید قرآن مخلوق است، چه حکمی دارد؟ گفت: کاملا بیچاره و بدبخت شده است. گفتم:
آشکارا با آنان عداوت کنیم یا مدارا نماییم؟ گفت: خراسانیان توان مقابلهی با آنان
(جهمیه) را ندارند. این سخن را میگوید در حالی که خودش در مورد قَدَریه گفته است:
اگر روایت از قدریه را ترک میکردیم، از اکثر اهل بصره روایت نمیکردیم. با وجودی
که در دوران محنت و سختی و شکنجه به بهترین روش با آنان تعامل داشت و با دلیل و
برهان آنان را مورد خطاب قرار میداد. این برخورد ایشان، کلام و گفتارش در باب
قهر، تحریم و نهی از همنشینی و صحبت با آنان را تفسیر میکند. حتی در برههای از
زمان با افراد بسیار بزرگ و مشهوری ترک ارتباط کرده بود و به سبب نوعی اندیشهی
جهمیه که در آن افراد بود، دستور به ترک ارتباط با آنان داده بود. زیرا ترک
ارتباط، نوعی تعزیر است و عقوبت، نوعی از انواع هَجر و ترکِ گناهان محسوب میشود...
قطع کردن و بریدن از کسی، گاهی اگر برای دوری از گناه باشد، نوعی تقوا به حساب میآید...
و گاهی هم از جنس جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، و نیز برپاییِ حدود و عقوبتی
است علیه ظالم تجاوزگر..
مجازات و تعزیر ظالم، بسته به قدرت و توان فرد یا
افرادِ بازدارنده است. از همین رو حکم شرع دربارهی دو نوع ترکِ ارتباط میان
توانمند و ناتوان و میان تعداد افراد ظالم و مبتدع و قوت و ضعفش، متفاوت است. چنان
که حکم به آن در دیگر انواع ظلم، کفر، فسق و گناه تغییر مییابد. چرا که هر آن چه
الله متعال حرام دانسته است، ارتکابش ظلم است؛ حال یا این ظلم در حق الله ﻷ است
و یا در حق بندگان و یا هر دوی آنها. دستوراتی که مبتنی بر قطع رابطه و بازآمدن، و
عقوبت و تعزیر صادر شده است، برای زمانی است که در انجام آن، مصلحت دینی وجود
نداشته باشد؛ وگرنه اگر در بدی کردن و گناه، نیکیِ راجحی وجود داشته باشد، که نمیتوان
گفت آن چیز بد است. و وقتی در عقوبت و مجازات، مفسدهی راجحی بر انجامِ جرم و
جنایت باشد، که نیکی محسوب نمیشود، بلکه عینِ بدی است. و اگر هم دو طرفِ آن یکسان
باشد که نه نیکی شمرده میشود و نه بدی)[27].
- (پس گاهی هدف از قطع رابطه، ترک بدعتی است که خودش
عینِ ظلم، گناه و فساد است؛ و گاهی هدف از آن، انجام کار نیک مثل جهاد و امر به
معروف و نهی از منکر و مجازات ظالمان است. تا که از کارشان باز آیند و دست
بردارند. و تا که ایمان و عمل صالح را در نزد صاحبانش تقویت کند؛ زیرا عقوبتِ ظالم
باعث میشود دلها از ظلم کردن روی برتابند و به ایمان و سنت و... تشویق نمایند. پس
زمانی که ترک ارتباط با ظالم باعث باز آمدن و کوتاه آمدنِ کسی از ظلم نشود، بلکه
خیلی از حسنات و نیکیهایی که به آن امر شدهایم هم پایمال شود، به چنین قهر و
بریدنی امر نشدهایم. همانطور که امام احمد / در مورد
خراسانیان گفت: آنان تاب مقابله با جهمیه را ندارند. پس زمانی که از اظهار عداوت
با آنان عاجزاند، وظیفه از آنان ساقط است و باید با مدارا کردن نیکی کنند؛ چرا که
مدارا کردن با چنین افرادی، یعنی دفع ضرر و خسارت از مؤمنانِ ضعیف و ناتوان. و
شاید هم به نوعی دلِ فاجرِ قوی، به دست آید).
و زمانی که بحثِ «تقدیر و قدریه» در بصره اوج گرفت، اگر از قَدَریها
حدیث روایت نمیشد، بخش اعظم علم و سنن و آثارِ ضبط شده نابود میگشت. حال که نمیشود
واجبات علمی و جهاد و غیره را بر پا داشت مگر با تحملِ بدعتهای رسوخ کرده در
آن، که ضررش کمتر از ترکِ آن واجبات است، به دست آوردن مصلحتِ واجب، با مقدارِ کمی
مفسده بهتر از عکسِ آن است. به همین منظور سخن دربارهی این مسایل مفصّل است. و
بسیاری از پاسخهای امام احمد / و دیگران در جواب کسی است که ائمه وضعیتش را خوب میدانستهاند،
یا در مورد فردی خاص فتوا میدادند که وضعش معلوم بوده است. و این رویکرد به منزلهی
فتواهای خاص رسول الله ج در مورد افرادی خاص بوده است که آن حکم در موارد مشابه
هم اجرا میشده است.
گروهی این هَجر و ترک رابطه را عام دانسته و به گونهای
آن را به کار بستند که بدان دستور داده نشده بودند؛ نه دستورِ وجوبی و نه مستحب. و
گاهاً با این کار واجبات یا مستحبات را ترک کرده و مرتکب محرمات شدند. برخی هم که
کلاً از آن روی بر گرداندند. یعنی بدیهای نوپیدا و بدعتی که به ترکِ آن امر شده
بودند را ترک نکردند. بلکه به میل خود نخواستند که آن را انجام دهند؛ نه مانند کسی
که از انجامش خسته شده و آن را ترک کرده است. یا مرتکب آن بدعتهای زشت شدند ولی
از آنجا که مطابق سلیقهی آنان نبود، ترکش نموده و باز آمدند؛ ولی دیگران را از
آن باز نداشتند و کسی را که مستحقِ ترک رابطه و هَجر بوده، با قهر و تحریم، عقوبت
نکردند. لذا نهی از منکری را که به صورت وجوب و مستحب بدان دستور داده شده بودند،
رها کردند. متأسفانه یا منکر را انجام دادند، یا نهی از منکر را ترک کردند. یعنی
از آنچه نهی شده بودند انجامش دادند و به آنچه دستور داده شدند، ترکش کردند. حال
آنکه دین الله ـ میانه و وسط است. نه افراط و نه تفریط. والله ـ
اعلم)[28].
هر عملِ اهل بدعت، مادامی که باعث نفاق و کفر
باطنی آنان نشود، اهل سنت را بر آن نمیدارد که برایشان دعای هدایت، طلب رحمت و
استغفار نکنند. و چون بدعتیان با دیگر افراد درهمآمیخته شوند با هر کدام متناسب
با خودش برخورد میکنند. جواب بدعت را با بدعتی دیگر نمیدهند. بلکه اصل، حفظ و
عصمتِ خون، مال و آبروی مسلمان است.
- (نماز جنازه بر کسی که نفاقش توسط قرآن اثبات شود، جایز
نیست. خوب میدانیم که این جریان مبتنی بر ایمان ظاهریِ شخص است و الله ـ
مسئول درون است. پیامبر ج بر منافقین نماز میخواند و آمرزش میطلبید تا اینکه
از این کار نهی شد و علت را هم کفر آنان بیان نمود. لذا این عملِ پیامبر ج
دلیلی است بر این که اگر دانسته نشد کسی در باطن[29]
کافر است، نماز و استغفار بر او جایز است؛ گرچه دارای بدعت و آغشته به گناهان هم
باشد. اگر امام یا اهل علم برای تنبیه و نکوهش، بر شخصی که بدعت و فجورش گاهاً بر
همگان آشکار بوده است، نماز و استغفار را ترک کردند، دلیل بر حرمتِ نماز و استغفار
بر آن شخص نیست؛ بلکه رسول الله ج دربارهی کسی که در مال غنیمت خیانت کرده و یا خود کشی
کرده است و بدهکاری که قرضش را ادا نکرده بود فرمودند: «صَلُّوا عَلَی صَاحِبِكُم». یعنی: «بر دوستتان نماز گزارید».
و روایت شده است که ایشان در خفا و پنهانی برای مبتدع
استغفار طلبیده است. لیکن برای تنبیه، از عملکرد چنین شخصی، دعا کردن برایش در ملأ
عام را ترک کرده است)[30].
- (مثلاً امام احمد / با جهمیهای
رو در رو و همزمان بود که به مخلوق بودن قرآن دعوت میدادند، صفات الهی را نفی
کرده و امام احمد و دیگر علما رحمهم الله را عذاب میدادند و مؤمنینی را که با
عقیدهی جهمیِ آنان موافق نبودند، میآزردند و ضرب و شتم کرده، یا آنان را کشته و
یا تبعید مینمودند، روزیشان را میبریدند، شهادتشان را قبول نمیکردند، آنان را
از چنگال دشمن نمیرهانیدند. چرا که در آن زمان بسیاری از حاکمان، والیان، قُضات و
دیگران از «جهمیه» بودند. هر کس را که جهمی نبود و مانند خودشان به مخلوق بودنِ قرآن و نفی
صفات اعتقاد نداشتند، کافر میخواندند و حکم کفار را در موردشان اجرا میکردند.. و
بسیار روشن است که این نوع اندیشه از بدترین نوع اعتقادات جهمی است؛ چرا که دعوت
به یک باورِ بدعت، بزرگتر از بیان آن است.. بر حق دانستن گوینده و عقوبت تارک آن،
بزرگتر از مجردِ دعوت به بدعتِ مذکور است. مجازات گویندهاش با کشتن، به مراتب
بزرگتر از عقوبت او با زدن است.
تازه میبینیم امام احمد / برای خلیفهی
وقت و دیگران که او را زدند و زندانیاش کردند، دعای خیر کرده و آمرزش طلبیده است.
آنان را بعد از ظلمی که به امام روا داشتند و او را به سخنی فرا خواندند که کفر
بوده است، حلال نمود و بخشید. حال اگر آنان مرتد بودند که جایز نبود امام برایشان
آمرزش بطلبد؛ چرا که به استناد قرآن، سنت و اجماع، استغفار برای کفار جایز نیست)[31].
- (ریختن خون مسلمانان و گرفتنِ اموال آنان که در «ماردین[32]» یا دیگر اماکن زندگی میکنند، حرام
است. کمک به آنان که از شریعتِ اسلام خارج شدند هم حرام است. فرقی نمیکند که از
ساکنین «ماردین» باشند یا دیگر جاها. اهل آنجا اگر توانِ بر پاییِ دین
را ندارند، هجرت بر آنها واجب است در غیر اینصورت مهاجرت مستحب است نه واجب.
همکاری جانی و مالیِ آنان با دشمنِ مسلمین، حرام است. به هر طریقِ ممکن باید از
این کار امتناع ورزند. و اگر راهی جز هجرت نیست، باید هجرت بکنند. در هر صورت دعای
بد و حرف زشت و نسبت نفاق به آنان، جایز نیست؛ بلکه نسبتِ نفاق و بددعایی فقط در
مورد صفاتی است که در قرآن و سنت آمده است که برخی از اهالیِ ماردین و دیگران در
این صفات داخلاند. اما اینکه آیا دیار آنان دار الحرب است یا دار السِّلْم؟ باید
گفت به دو معنا است و ترکیبی از هر دو است. یعنی نه به دلیل این که سربازانش
مسلماناند احکام اسلام بر آنان جاری میشود، و نه به منزلهی دار الحرب است که
ساکنانش کافر باشند. بلکه دستهی سومی هستند که با مسلمانشان آنگونه که سزاوار
است برخورد میشود و با آنکه از شریعت سر بر تافته است، به گونهی خودش قتال میشود)[33].
وقتی
اهل سنت در شهری از شهرهای مسلمین باشند، شعار آنان، شرکت در جمعه و جماعات،
عیدها، موالات و دوستی با مؤمنان است.
- (از اصول اهل سنت این است که پایبندِ نماز جمع، اعیاد
و جماعات هستند. همچون رافضیانِ بدعتی و دیگران، جمعه و جماعت را ترک نمیکنند. به
اتفاق ائمهی اربعه و دیگر ائمه اگر از امامِ وقت، بدعت و فجوری دیده نشد و وضعیتش
پوشیده و پنهان بود، پشت سرش نماز جمعه و
جماعات جایز است و هیچ امامی صحت نماز را منوط به این ندانسته است که حقیقتِ جریان
آن امام، معلوم باشد. بلکه بعد از رسول ج تمام مسلمانان پشت سر امامانی نماز میخوانند که حقیقت کارشان را فقط
الله میداند و بس... لیکن اگر امکان ندارد جز پشت سر فاجر و یا مبتدع نماز خواند،
مانند نماز جمعهای که امامش فاجر یا مبتدع است و جمعهی دیگری هم آنجا برگزار نمیشود،
از نظر عموم اهل سنت و جماعت میتوان به امامت چنین شخصی نماز گزارد.
برخی از مردم وقتی میدیدند بدعتها فراوان شده است،
دوست داشتند «مستحبّاً» فقط پشت کسی نماز گزارند که وی را میشناسند. چنانکه
گویند این فتوا را امام احمد / به کسی داده است که در این باره از امام سؤال نمود.
باید توجه داشت که امام احمد / نگفت «فقط» پشت کسی نماز درست است که وضعیتش را بدانی.
گویند زمانی که ابو عمرو
عثمان بن مرزوق به مصر آمد و پادشاه وقت مذهب تشیّع را ترویج داده و ظاهر میداشت،
و در زمرهی ملحدینِ باطنی بودند، آنهم به دلیل کثرت بدعت در آن دیار، به شاگردان
و یارانش دستور داد فقط پشت کسی نماز بخوانند که وی را میشناسند. - الحمد لله -
بعد از وفات وی پادشاهان سنّی مذهب همچون صلاح الدین آنجا را فتح و اعتقاد اهل سنّت
که در مقابل رافضه بود را، ترویج دادند. در پی آن علم و سنت در آنجا مشهور و ظاهر
گشت. لذا نماز پشت سر کسی که وضعیتش معلوم نیست، به اتفاق علمای اسلام جایز است.
کسی هم که میگوید اقتدا به امامی که حقیقتش معلوم نیست، ناجایز است، با اجماعِ
اهل سنّت و جماعت مخالفت کرده است...
پس بر مسلمان واجب است در صورت سکونت در شهری از شهرهای
مسلمین، با آنان در جمعه و جماعات شرکت کند و مؤمنان را دوست بدارد و دشمنی نورزد.
اگر دید برخی از راه منحرفاند و سرکش، در صورت توان رهنمونشان کند و شفاف سازی
نماید. وگرنه ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾ یعنی: «الله به قدر توان هر کس مسئولیش میدهد».
اگر توان دارد
برای امامتِ مسلمانان کسی دیگر را بگمارد، این کار را بکند. و اگر توان جلوگیری از
کسی که نشر دهندهی بدعت و فجور است را دارد، کوتاهی نکند. اگر توان این کار را
نداشت، نماز به امامت کسی که به کتاب الله و سنت آگاهتر است و پایبندتر به طاعت
الله ـ و رسول ج است، بهتر است. چنانکه پیامبر ÷ در حدیثی صحیح میفرمایند: «يَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤهُمْ لِكتَابِ
اللَّهِ، فَإِنْ كَانُوا في الْقِراءَةِ سَواءً، فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ،
فَإِنْ كَانُوا في السُّنَّةِ سَوَاءً، فَأَقْدمُهُمْ هِجْرَةً، فَإِنْ كانُوا في
الهِجْرَةِ سَوَاءً، فَأَقْدَمُهُمْ سِنّاً».
یعنی: «بهترین قاری و عالمِ به قرآن، امام جماعت شود و
اگر همه در قرائت قرآن مساوی بودند، هر کدام از آنها که به سنت پیامبر – ج - عالم تر است، امام شود. و اگر در سنّت نیز مساوی
بودند، مقدّمترین آنها در هجرت؛ و اگر در هجرت نیز مساوی بودند، مُسنترین آنها
امامت دهد».[34]
اگر در ترک رابطه با آن که بدعت و فجورش آشکاراست،
مصلحتی راجح وجود داشت، ترک ارتباط کند. مانند پیامبر ج که ارتباط
با سه نفرِ جنگ تبوک را تحریم کرد؛ تا که الله متعال توبهی آنان را پذیرفت. و اما
اگر کسی دیگر را بدون اجازهی وی امام نمود و در ترک نماز پشت وی مصلحتی شرعی وجود
نداشت، ترک جمعه و جماعات جهل و گمراهیست. و این یعنی بدعت را با بدعت جواب دادن)[35].
اهل سنت و جماعت به معنای عام، در تکفیر اهل
بدعت، احتیاط میکنند. خصوصاً اگر اهل بدعت، با تأویلی که گنجایش داشته باشد، دچار
تأویل باشند.
- (نباید مسلمانی را به خاطر گناهی که مرتکب شده یا
اشتباهی که از او سر زده است، تکفیر نمود. مانند مسایلی که اهل قبله و خوارج در آن
اختلاف دارند و به دلیل آن از دین خارج شدند و پیامبر ج دستور به
جنگ با آنان را داد. خوارجی که خلیفهی راشد علی س با آنان
جنگید. ائمهی دین از میان صحابه و تابعین هم در جنگ با آنان اتفاق نظر داشتند.
علی بن ابیطالب و سعد بن ابی وقاص ب و دیگر صحابه آنان را کافر نخواندند؛ بلکه با وجود جنگ
با آنان، ایشان را مسلمان قلمداد کردند.
و تا خوارج به ناحق خونریزی نکردند و بر چارپایان و
حیوانات مسلمین یورش نبردند، علی س با آنان وارد نبرد نشد. با آنان جنگید تاظلم و سرکشی آنان
را دفع نماید نه به سبب اینکه کافر بودند. به همین خاطر از آنان اسیر نگرفت و
اموالشان را به غنیمت نبرد.
وقتی چنین افرادی به نص و اجماع، گمراهیشان ثابت گشت و
الله ـ و رسولالله ج هم امر به
جنگِ با آنان را داد، کافر نشدند، چطور کسانی که نسبت به حق دچار اشتباه شدند لیکن
از خوارج انسانهای آگاهتری هستند را کافر بخوانیم؟ هیچ یک از این گروهها حق
ندارند دیگری را با وجود اثباتِ بدعت در وی، کافر خوانده و ریختن خون و به یغما
بردن مالشان را مباح و مشروع بداند. حال چه باید گفت اگر تکفیر کننده خود، مبتدع
باشد؟! حتی ممکن است بدعتِ خودشان بدتر هم باشد. در حالی که غالباً همهی آنها در
حقایقِ آنچه اختلاف دارند، جاهل و ناآگاهند.
اصل بر این است که ریختن خون، آبرو و غارت
کردن اموال مسلمانان بر یکدیگر حرام است و هرگز جز با اذن و اجازهی الله ـ و رسولش ج حلال و مباح نمیگردد. و زمانی که مسلمان
برای جنگ یا تکفیر، تأویلی داشت، با این کار کافر نمیگردد. چنان که عمر بن خطاب س در مورد حاطب بن ابی بلتعه س گفت: ای رسول الله ج بگذار گردن
این منافق را بزنم، نبی اکرم ج فرمودند: «إنَّهُ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا وَمَا يُدْرِيك
أَنَّ اللَّهَ قَدْ اطَّلَعَ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ
فَقَدْ غَفَرْت لَكُمْ؟»[36].
یعنی: «او در بدر حضور داشته است. و تو چه میدانی؟الله ـ بر اهل بدر
اطلاع داشته و فرموده است: هر چه میخواهید بکنید؛ قطعاً شما را آمرزیدم».)[37]
[1]- همان: ج ۳ ص ۲۴۵.
[2]- یعنی خود مردم معاصر در عصر
آنان نبودهاند تا ایشان را دیده باشند و شهادت دهند. ولی در تاریخ مشهور است که
این افراد متدین و عادل بودهادند.
[3]- همان: ج ۳۵ ص ۴۱۳ – ۴۱۵.
[4]- همان: ج ۳ ص ۴۲۳.
[5]- همان: ج ۲۸ – ص ۲۰۹.
[6]- همان: ج ۱۲ ص ۵۰۰.
[7]- همان: ج ۲۸ ص ۲۳۱ – ۲۳۲.
[8]- همان: ج ۲۸ ص ۲۳۲ – ۲۳۳.
[9]- همان: ج ۲۸ – ص ۲۳۳ – ۲۳۴.
[10]- همان: ج ۲۸ ص ۳۴۶
[11]- نام روستایی بوده است در
نزدیکی کوفهی عراق. (مترجم).
[12]- همان: ج ۲۸ – ص ۴۷۵ – ۴۷۷.
[13]- همان: ج ۲۸ ص ۴۹۹ – ۵۰۱.
[14]- همان: ج ۲۸ – ص ۴۷۰ – ۴۷۱.
[16]- همان: ج ۲۸ ص ۴۷۴ – ۴۷۵.
[17]- همان: ج ۲۴ ص ۱۷۲ – ۱۷۵.
[18]- همان: ج ۲۸ ص ۲۰۳ – ۲۹۶. ج
۲۸ ص ۲۱۶ – ۲۱۷.
[19]- همان: ج ۲۸ ص ۲۱۷ – ۲۱۸.
[20]- همان: ج ۲۸ ص ۲۱۹ – ۲۲۰.
[21]- همان: ج ۲۸ ص ۲۲۰- ۲۲۱.
[22]- همان: ج ۲۸ ص ۳۵۵.
[23]- همان: ج ۲۸ ص ۲۰۷ – ۲۰۸.
[24]- همان: ج ۲۸ ص ۲۰۸ – ۲۰۹.
[25]- کسانی که با نوعی امتیاز
دادن و لطف کردن به آنان، میتوان دلشان را به دست آورد. (مترجم).
[26]- همان: ج ۲۸ – ص ۲۰۶ – ۲۰۷.
[27]- همان: ج ۲۸ ص ۲۱۱ – ۲۱۲.
[28]- همان: ج ۲۸ ص ۲۱۲ – ۲۱۳.
[29]- منظور پنهان داشتن کفر و عدم
اظهار آن است. مگر در حضور افرادی خاص. و گرنه جز خالقِ دلها کسی بر اسرار درون
آگاه نیست.
[30]- همان: ج ۷ ص ۲۱۶ – ۲۱۷.
[31]- همان: ج ۱۲ ص ۴۸۸ – ۴۸۹.
[32]- ماردین: شهرى در تركیه كه
داراى بیست و دو هزار نفر جمعیت است. ایستگاه راه آهن آن تا شهر حلب 411 كیلومتر
فاصله دارد. در طى سالهاى ۱۸۹۵ و ۱۹۱۷ اكثر مسیحیان این شهر جلاء وطن شدند و آنجا
را ترك گفتند و به دیر زعفران رفتند كه نزدیك ماردین است و مخصوص مسیحیان سریانى
است. (اعلام المنجد)(مترجم).
[33]- همان: ج ۲۸ ص ۲۴۲۰ – ۲۴۱.
[34]-اين لفظ را ابو عوانه (2/35)
تخریج کرده است، و همچنین مسلم (2/133) وأبو داود (582) والنسائى (1/136) والترمذى
(2/459) وابن ماجه (980) وابن الجارود (308) والدارقطنى (104) والحاكم (1/243)
والبيهقى (3/119 و125 و119) والطيالسى (618) وأحمد (4/118 و121 و5/272) نیز با
الفاظ متقارب، آن را روایت کرده اند. [مصحح]
[35]- منهاج السنه: ج ۳ ص ۲۸۰ –
۲۸۶.
[36]- بخاری و مسلم.
[37]- مجموع الفتاوی ج ۳ ص ۲۸۲ –
۲۸۴.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر