توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۲۸, پنجشنبه

تعریفات مهم


سنت در زبان عربی به معنای راه و روش است؛ خواه پسندیده باشد یا ناپسند. این کلمه از سُنَن به معنای راه و روش مشتق شده است[1]. در توضیح می‌توان به این حدیث اشاره کرد: «مَنْ سَنَّ فِي الإِسْلاَمِ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجْرُهَا وَأَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا بَعْدَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَىْءٌ وَمَنْ سَنَّ فِى الإِسْلاَمِ سُنَّةً سَيِّئَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ بَعْدِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَىْءٌ»: «هر کس در اسلام روش خوبی پایه‌گذاری کند، پاداش این کار و پاداش کسانی که به آن عمل می‌کنند را دارد؛ بدون آن‌که چیزی از پاداشِ‌ آنان (عمل کنندگان) کاسته شود و هر کس روش بدی بنا نهد، گناه این کار و گناه کسانی که به آن مرتکب می‌شوند را دارد؛ بدون آن‌که چیزی از گناهِ آنان‌ (عمل کنندگان) را بکاهد»[2].
قاضی عیاض گفته است: این فرموده‌ی رسول الله ج: «لَتَتْبَعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ»: کلمه‌ی «سَنَن» را با فتحه‌ی (سین ونون) که ما در این‌جا روایت کرده‌ایم، به معنای روشِ آنان می‌آید. و «سنن الطریق» یعنی روش و برنامه‌اش. و گویند: کلمه‌ی «سُننه» با ضمه‌ی «سین و نون» و فتح «سین» و ضمه‌ی «نون» جمعِ «سنة» است و به معنی «روش» می‌باشد[3] .
ابن أثیر می‌گوید: «در حدیث کلمه‌ی (السنة) با صیغه‌های مختلف آمده است؛ که اصل این کلمه به معنای روش و سیرت می‌باشد»[4].
و سنت در اصطلاح شریعت و از نگاه محدثین عبارت است از: گفتار و کردار یا سکوت یا ویژگی آفرینشی و اخلاقی یا سیرتِ ایشان ج؛ فرقی ندارد که قبل از بعثت باشد یا بعد از آن. با توجه به این تعریف، در نزد برخی از آنان، سنت مترادف حدیث است[5].
اصولی‌ها حدیث را این‌گونه تعریف نموده‌‌اند: آن‌چه از رسول الله ج نقل شده است؛ خصوصاً هر آن‌چه که در قرآن کریم نیامده است؛ بلکه فقط از طریق رسول ج برای بیان و توضیح آیات قرآن آمده باشد را، سنت گویند[6].
و از منظر فقهاء هر آن‌چه غیر از فرض و واجب، که از رسول الله ج به اثبات رسیده باشد را سنت گویند[7].
بعد از جدایی گروه‌ها و پیدایش بدعت‌ها و تنوع هوا و هوس‌ها، وقتی به کسی گفته می‌شد: فلانی از اهل سنت است و یا پیرو سنت است، «سنّت» در مقابل بدعت اطلاق می‌شد. پس زمانی که شخص مطابق عملکرد رسول الله ج عمل می‌کرد، گفته می‌شد، فلانی اهل سنت است[8]؛ یا هر آن‌چه مستند به دلیل شرعی بود. حال فرقی نداشت که این مورد در قرآن کریم ذکر شده باشد یا در سنت رسول ج. یا که صحابه ش در این باره اجتهاد نموده‌ باشند. مانند: جمع آوری قرآن مجید، و فراخواندن و وادشتن مردم به یک قرائت و نیز نوشتن دیوان‌ها و کتُبِ مرجع[9].
سپس در اصطلاح بسیاری از علمای متأخرِ اهل حدیث و دیگران، هر آن‌چه از شبهات اعتقادی پاک بود، سنت نامیده شد. خصوصاً در مسایل ایمان به الله ـ، فرشتگان، کتاب‌، و پیامبران و روز قیامت. همچنین در مورد مسایل مربوط به قضا و قدر و فضایل صحابه ش. و در این زمینه‌ کتاب‌هایی هم نگاشتند و آن‌ها را «کتُب السنة» نامیدند. از این رو این علم را جداگانه «سنّت» نامیدند چون بسیار خطیر و مهم بود و مخالف آن بر لبه‌ی پرتگاه هلاکت قرار داشت[10].
یعنی اصطلاح «سنت»، از منظر متأخرین بنا بر شأن والایش و خطیر بودن مخالفت با آن، به جنبه‌ی اعتقادی اختصاص می‌یافت. چرا که هر گاه سنت به صورت مطلق بیان گردید، از نظر علم، عمل، اخلاق، سلوک، ادب و تمام جوانبِ زندگی بشر، بر روش رسول الله ج و یارانش ش دلالت دارد. ابن رجب از قول سفیان ثوری رحمهما الله می‌گوید: با اهل سنت به نیکی رفتار کنید که آنان غریب و بی‌کس‌اند. و منظور این امامان از سنت عبارت بود از روش نبی اکرم ج که از شبهه و شهوت خالی باشد. و نیز روش یاران وی ش که بدان پایبند بوده‌اند. از این رو فضیل بن عیاض / می‌گوید: اهل سنت آنان‌اند که می‌دانند چه حلالی را تناول می‌کنند؛ زیرا حلال‌خوری از بزرگترین ویژگی‌های «سنت» است که نبی ج و یاران وی ش بر آن بوده‌اند[11].
اشتقاق لغویِ «جماعت» واضح و روشن است. از اجتماع مشتق شده است و ضدّ تفرقه و پراکندگی است. ابن تیمیه / می‌گوید: گر چه بعدها لفظ جماعت اسمی شد بر آنان که کنار هم جمع شدند، ولی جماعت همان اجتماع است و نقطه‌ی مقابل آن پراکندگی و از هم‌گسیختگی است[12].
اما هرگاه لفظ جماعت با سنت ذکر شد، یعنی گفته شد: أهل السنة و الجَماعة، منظور، سلف این امت می‌باشد که شامل صحابه ش و تابعین می‌شود. آنان که بر حقیقتی روشن و صریح، برگرفته از کتاب الله و سنت رسول الله ج تجمّع نموده‌اند[13].
ابو شامه / گفته است: «از آن‌جا که بر لزومِ جماعت دستور آمده است، منظور پایبندیِ به حق و جماعت است؛ گر چه پایبندانِ به حق اندک و مخالفین، بس فراوانند. زیرا حق همان است که جماعتِ نخستین یعنی رسول الله ج و صحابه ش بدان معتقد و پایبند بوده‌اند؛ و هرگز فراوانی و فزونیِ اهل باطلِ بعد از ایشان، ملاک اعتبار نیست»[14].
آن‌گاه که از عبدالله بن مبارک درباره‌ی «جماعت» سؤال شد، گفت: «ابوبکر و عمر»؛ گفته شد: ابوبکر وعمر که از دنیا رفته‌اند! گفت: «پس فلانی و فلانی». اعتراض شد که فلان و فلان نفر هم مرده‌اند! ابن مبارک گفت: «ابوحمزه سکری» خود به تنهایی جماعت است[15].
ابن مبارک / می‌خواست «جماعت» را به فردی تفسیر کند که صفات و ویژگی‌های کاملِّ تبعیت و پیروی در او جمع شده باشد. از همین رو به افرادی از این گروه که امیدِ اقتدای به آنان می‌رود را مَثَل می‌زند. و در زمان وی جز ابو حمزه سکری که عالم و فاضل و زاهد بود، کسی دیگر یاد نمی‌شد.
علما در مورد لغت جماعت در روایاتی که التزام به جماعت و عدم خروج از آن را واجب می‌داند، اختلاف نظر دارند. البته از دید ما این اختلاف، از نوع تنوع و تعدد است نه اختلاف تضاد و تعارض.
۱- برخی بر این باورند که منظور از جماعت، صحابه ش هستند نه غیر. (چرا که صحابه ش کسانی‌اند که ستون‌های دین را بر پا داشته و محکمش نمودند و آنان‌اند که هرگز بر ضلالت جمع نمی‌شوند)[16].
این سخن از عمر بن عبدالعزیز / نقل شده است. بر پایه‌ی این سخن باید گفت: لفظِ جماعت مطابق با روایت دیگری است که از رسول الله ج ثابت است و آن، «ما أنا علیه الیوم وأصحابي»: «آن‌ چه من و یارانم امروز بر آنیم» می‌باشد. گویا در این میان به گفتار، روش و اجتهادات آنان رجوع می‌شود. بدون هیچ تعارضی بنا بر گواهی و تأیید رسول الله ج برای ایشان، این مقوله حجت محسوب می‌شود. خصوصاً در روایتی که می‌فرماید: «فَعَلَيْكُم بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ...»: «باید که تابع سنت من و جانشینان راه‌یافته‌ باشید...» ودیگر روایاتی که با همین مضمون در دست است.
۲- و گویند: منظور از جماعت، علما، فقهاء و ائمه‌ی مجتهد هستند؛ (چرا که الله ﻷ آنان را حجّتی و مدرکی بر مخلوقین قرار داده و مردم در دین تابع و پیرو آنان‌اند)[17]. این مقوله از امام بخاری / نقل شده است. وی در کتاب صحیح بخاری چنین عنوانی می‌بندد: (باب ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا [البقرة: 143] وَمَا أَمَرَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِلُزُومِ الجَمَاعَةِ، وَهُمْ أَهْلُ العِلْمِ» ترجمه: «باب «وهم‌چنین شما را امتی وسط ومیانه‌رو قرار دادیم» و این که نبی ج دستور به پایبندی به جماعت می‌دهد، و جماعت، همان علما هستند»[18].
ترمذی / معتقد است: «از نگاهِ علما (جماعت) به اهل فقه، علم و حدیث، تفسیر می‌شود. وی در ادامه به سخن ابن مبارک که از او سؤال شد منظور از (جماعت) کیست؟ و او گفت: آنان ابوبکر و عمر هستند، استناد می‌کند»[19]. و ابن سنان / گفته است: به اهل علم و حدیث، جماعت گویند[20].
پس با این تفسیر، منظور از «جماعت»، همان اهل سنت که عالم و مجتهد و دانایان هستند‌، می‌باشد. با این تعریف بدعت‌گراها از این مقوله خارج‌اند. همان‌گونه که عموم مقلدین از این تعریف بیرون‌اند. زیرا به ایشان اقتدا نمی‌شود و غالباً آن‌ها پیروان علما هستند.
۳- و برخی گفته اند: منظور از «جماعت»، اهلِ اسلام هستند که بر امری از امور دین تجمّع نموده‌اند. (یعنی همان اهل اجماع؛ وقتی بر مسأله‌ یا حکمِ شرعی یا اعتقادی اجماع نمایند، جماعت نام دارند. این باور از حدیثِ «لا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى ضَلالَةِ : امت من بر گمراهی اتفاق نظر نمی‌کنند» برداشت می‌شود)[21].
ابن حجر عسقلانی / بر سخن امام بخاری / که می‌گوید: جماعت یعنی اهل علم، تعلیق زده و معتقد است: اهل حل و عقد در هر دوره و عصری را «جماعت» گویند. کرمانی گفته است: مفهومِ الزام و پایبندی به جماعت یعنی این‌که انسانِ مکلَّف به آن‌چه مجتهدین بر آن اجماع نموده‌اند، ملزم باشد. این تعریف یعنی همان اهل علم. اصولی‌ها آیه‌ای را که امام بخاری به عنوانِ تیتر و باب بیان کرده بود را دلیل آورده و با آن، «اجماع» را حجت می‌دانند. چرا که با استناد به آیه‌ی ﴿جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا اهل اجماع را عادل می‌دانند. مفهوم این سخن این است که آنان در گفتار و اعمالی که بر آن اجماع نموده‌اند، از خطا و لغزش محفوظ و معصوم‌اند[22].
۴- و برخی هم گفته‌اند منظور «سواد اعظم» یعنی همان گروه پیروز است. و روایت «كُلُّهَا فِي النَّارِ إِلاَّ السَّوَادَ الأَعْظَمَ» نیز به همین معنا ترجمه می‌شود. در کتاب «نهایه» گفته شده است: «علَیکُم بِالسَّوادّ الأعظَمِ: أی جُملةِ النَّاسِ ومُعظمِهِمُ الَّذینَ یَجتَمِعونَ عَلَی طَاعَةِ السُّلطانِ وسُلوكِ النَّهجِ القَویمِ»: «باید که همراه سواد اعظم یعنی عموم مردم باشید. همراه کسانی که تابع قدرت مرکزی و رهروان قانونِ استوار و پابرجایند»[23].
علی س نیز چنین تفسیر می‌کند: «سواد اعظم همان گروه‌های نجات یافته هستند. اعتقادات دینی‌ ایشان حقّ است و هر کس با آنان مخالفت ورزد جاهلانه مرده است. خواه در امر شریعت با آنان اختلاف نماید یا در امور سیاسی و قدرتشان؛ در هر صورت او با حق مخالفت ورزیده است»[24]. افرادی هم‌چون ابومسعود انصاری و ابن مسعود نیز چنین تفسیر نموده‌اند.
شاطبی می‌گوید: بنا بر این تعریف، مجتهدین امت اسلامی، علما و شریعتمدارانِ عامل، جزو سواد اعظم هستند؛ دیگران هم که تابع و پیرو ایشان هستند در تعریف داخل‌اند. هر کس از جماعت و گروه ایشان خارج شود، تنها و شکارِ شیطان‌اند. تمام اهل بدعت در زمره‌ی آنان‌اند که شکار و طعمه‌ی شیطان شدند؛ چرا که با پیشینیان امت اسلامی مخالفند و هرگز وارد جمع آنان نشدند[25].
۵- و گفته شده است: جماعت یعنی تجمّع مسلمانان پیرامون یک امیر. این نظر طبری است که اقوال گذشته را ذکر کرده و می‌گوید: «و هدف روایت، التزام و پایبندی به جماعت است. همانان که پیرو کسی‌اند که به اتفاق آراء، وی را امیر نمودند. و هر کس از بیعتش سر برتابد، از جماعت خارج شده است»[26].
لذا رسول الله ج به التزامِ جماعت دستور داده و از پراکندگی امت در انتخاب کسی که او را پیشوای خویش کرده‌اند، نهی می‌کند[27]. و می‌گوید: گروهی که با رضایت کامل بر امیر بودن شخصی اتفاق نظر نمودند، کسی که از آنان جدا شود، به مرگ جاهلیت مرده است. این تفسیری است که ابو مسعود انصاری از جماعت ارائه می‌دهد. و جماعت اکثریت مردم و تمام علما و متدیّنین و دیگر مردمان‌اند. وآنان همان سواد أعظم هستند[28].
خلاصه‌ی مطلب این است که جماعت، به تجمّع افراد پیرامون امامی که موافق با کتاب الله و سنت رسول الله ج باشد، بر می‌گردد. و روشن و واضح است که اتفاق بر غیرِ سنت، از معنای جماعتی که احادیث تعریف می‌نماید، خارج است[29].
این بود چکیده‌‌ی اقوالی که در معنای جماعت آمده است. جماعتی که التزام به آن واجب است و نهایتاً در دو بند خلاصه می‌شود:
 (أ): جماعت یعنی بیعت با یک امام، طبق موازین شرعی. با این تعریف تبعیت از چنین گروهی واجب و خروج از آن حرام است.
(ب): جماعت از دید اهل سنت یعنی پیروی و ترک بدعت، که به تعبیری دیگر، مذهبِ حق نام دارد. تفسیر جماعت به صحابه ش، اهل علم، اهل اجماع و سوادِ أعظم، همگی به یک مورد بر می‌گردد؛ و آن یعنی پایبندی به آن‌چه رسول الله ج و یاران وی ش بدان معتقد بودند. حال بر اساس وضعیت امت و اختلاف جغرافیایی و عصر و زمان، خواه کم باشند یا زیاد. از این روست که عبدالله بن مسعود س می‌گوید: «جماعت آن است که در راستای حق باشد گر چه تک و تنها باشی»[30].
در الفاظی دیگر آمده است: جماعت آن است که با اطاعت الهی همسو باشد هر چند هم که تنها و بی‌کس باشی[31].
حدیث در لغت، ضد قدیم (یعنی جدید) است.
و در اصطلاح: به گفتار، کردار، سکوت یا ویژگی‌‌های آفرینشی و اخلاقی‌ای که به رسول الله ج نسبت داده می‌شود، حدیث گویند[32].
علم حدیث بر دو بخش است:
علم روایة: عبارت است از علمی که شامل گفتار، رفتار، سکوت و صفات نبی اکرم ج و روایتِ حدیث و ثبت و ضبط الفاظ آن می‌شود[33].
علم درایة: آگاهی به قوانینی که با آن وضعیت سند و متن شناخته می‌شود[34] که در اصطلاح به آن علم مصطلح الحدیث گویند.
پس اگر گفته شد (اهل حدیث)، منظور کسانی‌اند که از نظر روایه و درایه به احادیث رسول ج پرداخته‌اند و تمام همّ و غم خود را صرف تکرار و بررسی احادیث، روایت و پیروی علمی و عملی به مقتضای آن کرده‌اند. پایبند به سنت‌اند و از بدعت گریزانند. از پیروان هوا و هوس، که سخن گمراهان را بر اقوال رسول ج مقدم می‌دارند متمایز و جدایند. هواپرستانی که افکار فاسد، منطق دروغین و تلقین‌شده و سخنان متناقض خویش را بر دستورات قرآن کریم و سنتِ شریف، پیشی می‌دهند.
لذا اهل حدیث سزاوارترین مردم به اعتقادِ حق و پایبندی به سنت و جماعت و گروهِ نجات یافته‌اند. از همین رو امام احمد / در مورد جماعت می‌گوید: «اگر آنان اهل حدیث نباشند، پس نمی‌دانم چه کسانی‌ هستند! [35]».
نیز وقتی شیخ ابو اسماعیل صابونی در کتاب خویش به نام (عقیدة السلف أصحاب الحدیث) یا (الرسالة في اعتقاد أهل السنة وأصحاب الحدیث والأئمة) ویژگی اهل حدیث را ذکر می‌کند، می‌گوید: «به نبی ج و یاران ایشان که همانند ستارگان‌اند، اقتدا می‌کنند. و به ائمه‌ی دین و علمای مسلمین از سلف صالح، اقتدا می‌نمایند. به هر آن‌چه آنان از نظر دینی معتقد بودند، معتقد هستند. با مبتدعین که عاملان بدعت‌اند، بغض و کینه داشته و دوستی و محبت نمی‌کنند»[36].
شیخ اصبهانی در مورد اهل حدیث می‌گوید: «ما سنت رسول ج را با روایات مشهوری که با اسناد صحیحِ متصل، توسط برخی از علمای حافظ، از برخی دیگر روایت شده است، یافته و شناختیم. به این گروه - اهل حدیث نظر انداختیم و آنان را افرادی یافتیم که بیشتر از همگان به دنبال حدیث‌اند، بسیار دوستش می‌دارند، خیلی زیاد جمع‌آوری و حفظش می‌کنند و از همه به روایت صحیح، عامل‌تر‌اند. در نتیجه به کمک قرآن و سنت دانستیم، آنان اهل قرآن و سنت هستند نه دیگر فرقه‌ها... . اهل حدیث رحمهم الله را در گذشته و حال حاضر دیده‌ایم؛ آنانی‌اند که، برای فراگیری روایاتی که بر سنت‌های رسول الله ج دلالت می‌کند، رنج سفر را به دوش می‌گیرند. این روایات را از منبعِ آن می‌آموزند. از بیشترین جایی که روایات را سراغ دارند جمع‌آوری کرده و حفظ نموده و به آن غبطه‌ می‌خورند، به پیروی از آن فراخوان می‌دهند، بر مخالفینِ آن عیب و خرده می‌گیرند و احادیث چنان نزدشان فراوان گشت که به آن مشهور شدند»[37].
این‌گونه است که می‌بینیم دو اصطلاح (اهل حدیث) و (اهل سنت) بسیار به هم نزدیک بوده و میان آن‌دو نسبتِ عموم و خصوص یا مطلق و مقید وجود دارد. هر گاه نام یکی از آنان گرفته شود، دیگری در آن داخل است. طوری شده است که این لفظ به تنهایی دلالت بر تمام زیرمجموعه‌ی فرقه‌ی نجات یافته می‌کند. از فقهاء، محدثین، علما، حکمرانان و پارسایان گرفته تا مجاهدین، اصولی‌ها، نحوی‌ها، اهل لغت و نیز هر نیکوکار دیگری. و در این راستا این لفظ با (اهل حق) یا (اهل قرآن) و... مترادف می‌باشد. لیکن هر گاه این دو لفظ با هم آمدند، اولی دلالت بر متخصصین و علمای حدیث می‌کند و لفظ دیگر بر سایرِ اهل خیر و صلاح دلالت دارد. ابن تیمیه / گفته است: «وقتی می‌گوییم اهل حدیث، فقط بر آنان که حدیث را شنیده و می‌نگارند و روایت می‌کنند، بسنده نمی‌کنیم؛ بلکه هر کس که سزاوار حفظ، شناخت، درک و پیروی ظاهر و باطنِ حدیث است را هم شامل می‌شود. و نیز اهل قرآن هم، مورد نظرِ ماست. حداقل ویژگی آنان، دوستی با قرآن و حدیث و پژوهش در آن‌دو و معانی آن‌ها و عمل به موجبات و مفاهیمی‌ است که از آن‌دو فرا گرفته‌اند فقهای اهل حدیث، از دیگر فقهاء نسبت به پیامبر ج آگاه‌ترند. پارسایانِ آنان از دیگر متقیان پایبند‌تر‌ند. سیاستمداران ایشان نسبت به رسول ج از دیگر سیاسیت‌مداران سزاوارترند. عموم اهل حدیث مستحق‌تر از دیگران به دوستیِ نبی ج هستند»[38].
سلف در لغت به معنای پدران پیشین و خویشاوندان نزدیک است. آنان که در سن و منزلت از شخص بالاتر‌اند[39]. و سَلَف یعنی پیشینیان، و سَلَفِ شخص، به پدران قبل از او اطلاق می‌شود[40].
و در اصطلاح، تمام تعریفاتِ لفظِ سلف، پیرامون صحابه ج یا صحابه و تابعین و یا صحابه و تابعین و تبع تابعین رحمهم الله که امامانی بزرگ بوده و همگان بر امامت، فضیلت و پیروی ایشان از قرآن و سنت گواه هستند، بر می‌گردد.
قلشانی می‌گوید: «سلف صالح، افراد صدر اول اسلام هستند که در علم ثابت قدم بودند و با رهنمون رسول الله ـ رهیاب شدند، سنتش را حفظ نموده و الله ﻷ آنان را برای هم‌نشینی با رسول ج و برپایی دین برگزید. راضی شد آنان امامانِ امت باشند و به حق، فی سبیل الله جهاد کردند و در پند و نصیحت امت و سودبخشی به آنان کوشیدند. جان خویش را ارزانی رضای الهی کردند و الله ـ هم در کتاب خود آنان را ستود... پیروی از آنان در تعالیم و عملکرد آنها و استغفار برای ایشان واجب است»[41].
ابو الحسن گفته است: «سلف یعنی صحابه در پیروی از گفتار، رفتار، تفسیر و استنباطات اجتهادی ایشان»[42].
عدوی در «الحاشیه» چنین می‌گوید: «لفظ سلف فقط منحصر به صحابه ش است». چرا که ابن ناجی گوید: «سلف صالح، ویژگی خاصی است که منحصراً به صحابه ش اطلاق می‌شود و هیچ کس با آنان شریک نیست»[43].
غزالی در مورد لغتِ سلف گفته است: «راه و روش صحابه و تابعین»[44].
باجوری معتقد است به پیامبران، صحابه، تابعین و تبع تابعین، خصوصاً ائمه‌ی چهارگانه، سلف گفته می‌شود[45].
استاد محمود خفاجی بر این باور است که تعیینِ این دوره‌ی زمانی در این زمینه کافی نیست. بلکه باید همسویی با کتاب الله و سنت و روح آن دو را هم به این دوره‌ی خاص، ضمیمه نمود. پس هر فردی که نظرش با کتاب الله و سنت در تضاد بود، سلفی نیست. هر چند با صحابه، تابعین و تبع تابعین زیسته باشد[46].
استاد ابن حجر قطری در کتاب خود به نام «العقائد السلفیة بأدلتها العقلیة والنقلیة» می‌گوید: «بر این اساس هدف از روش سلف، به مجموعه اعتقادات و برنامه‌ای که صحابه ش داشتند و تابعین رحمهم الله هم تا روز قیامت از ایشان به نیکی پیروی کردند، و نیز پیروان تابعین و ائمه‌ی دین، که امامت و قدر و منزلت دینی‌شان تایید شده و خلَف و سلَف سخنان ایشان را پذیرفته‌اند، مذهب سلف گویند. مانند امامان چهارگانه‌ی اهل سنت، سفیان ثوری، لیث بن سعد، ابن مبارک، نخعی، بخاری، مسلم، نسائی، ترمذی، ابو داود و ابن ماجه رحمهم الله. نه افرادی که مرتکب بدعت شدند و نه آنانی که همانند خوارج، رافضی‌ها، مرجئه، جبریه، جهمیه و معتزله با القاب ناپسند به شهرت رسیدند[47].
لذا سلف، اصطلاحی است که ائمه‌ی سه قرنِ میمون و مبارکِ اول که صحابه، تابعین و تبع تابعین باشند، را در بر می‌گیرد. افرادی که در حدیث رسول الله ج یاد شده‌اند: «خَيْرُ الْقُرُونِ قَرْنِي ثمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ يَجِيءُ قَوْمٌ تَسْبِقُ شَهَادَةُ أَحَدِهِمْ يَمِينَهُ وَيَمِينُهُ شَهَادَتَهُ»: «بهترین قرن (مردمان مسلمان) قرن من هستند و بعد، آنان که در پی ایشانند و سپس قرن بعد از آنان. بعد مردمانی می‌آیند که شهادت یکی از آن‌ها بر سوگند و سوگندش بر گواهی‌اش پیشی می‌گیرد»[48].
از این رو هر کس عقاید، فقه و اصول این ائمه را بر خود لازم بدارد، به ایشان منسوب است؛ هر چند میان آنان فاصله‌ی زمانی و مکانی هم وجود داشته باشد. و هر کس با آنان مخالفت ورزد، در زمره‌ی ایشان نیست، هر چند هم در زمانِ آنان و در بینشان زیسته باشد.
طایفه‌ی منصوره که در احادیث آمده است، همان سخت‌کوشانِ اهل سنت هستند. و اسباب پیروزیِ معنوی و مادی‌ای که الله ﻷ آفریده است، در آنان به ودیعه گذاشته شده است. اسبابی هم‌چون علمِ صحیح و برنامه‌ی همسو با روش کَونیِ الهی و استفاده از مقدماتی که الله ـ آن را وسیله‌ای برای رسیدن به هدف مورد نظر قرار داده است. وگرنه ایمانِ محض و پایبندی به عقاید اهل سنت، بدون بکارگیریِ اسباب پیروزی و مقدمات مادی، و بدون التزام به سنن کَونی الهی ضامن پیروزی نیست و استقرار و قدرت در زمین را در پی ندارد. آن قدرت و تمکینی که الله أ به بندگان مخلصش وعده داده است.
لذا طایفه‌ی پیروز به مجموعه‌ی اهل سنت و جماعت اطلاق می‌شود. این گروه، به فقهِ صحیح و ثابت از سلف و ائمه پایبند می‌باشند. از اسباب پیروزی و مقدمات درست و صحیح، کمک می‌گیرند؛ و الله ﻷ آنان را پیروز می‌گرداند. و هر کس با آنان اختلاف ورزد، یا بخواهد (با عدم همکاری) ناامیدشان کند، به آنان آسیبی (دینی و معنوی) نمی‌رساند.
و گروه پیروز - همانند دیگر مخلوقات، مگر آن‌هایی را که الله ﻷ حفظ نماید - آمیخته به خیر و شر، عدل و سرکشی، اطاعت و معصیت یا نافرمانی است. لیکن اکثر اوقات، عموماً از دیگران برتر و به یاری الهی مستحق‌تر ‌هستند. و در برداشت و تحمل، مسئولیت‌ دینی و حفظِ این امانت و در برپاییِ دین‌ از دیگران، توانمندتر می‌باشند. مسئولیتی که الله ـ از میان همگان، بر دوش ایشان نهاده است.
ابن تیمیه / می‌گوید: (معاویه و مغیره ب و دیگران با استناد به روایت صحیحین، این طایفه را از اهل شام بر می‌شمارند. چرا که رسول الله ج فرمودند: «لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي قَائِمَةً بِأَمْرِ اللهِ لَا يَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ أَوْ خَالَفَهُمْ حَتَّى يَأْتِيَ أَمْرُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ وَهُمْ ظَاهِرُونَ عَلَى النَّاسِ»: «پیوسته گروهی از امت من دستور الله ﻷ را بر پا می‌دارند و نومیدکنندگان و مخالفان، به ایشان زیانی (ایمانی) نمی‌رسانند تا که قیامت بر پا شود»؛ مالک بن یخامر برخاست و گفت: از معاذ س شنیده است که می‌گوید: آنان اهل شام هستند. معاویه س گفت: این مالک بن یخامر است و می‌گوید معاذ س گفته است آن‌ها در شام سکنی گزیده‌اند[49].
به مانند این روایت، روایتی از مغیره بن شعبه آمده است که رسول الله ج فرمودند: «لا تزال من أمتي أمة علی الحق حتی یأتی أمر الله وهم علی ذلك»: «مدام بخشی از امت من پشتیبان حق هستند تا که دستور الله بیاید و آنان بر همین روش استوارند».[50] با این روایت، از دو منظر اثبات می‌کنند که گروه مذکور از ساکنین شام هستند:
اول: آنان کسانی هستند که غالب و پیروز شده و بعد از نبرد و جنگ، حکمرانی از آنِ آن‌هاست. زیرا رسول الله ج فرموده است: «لا یَضُرُّهم مَن خَالَفَهُم»: «مخالفین به آنان زیانی نمی‌رسانند» و این یعنی گروه برپادارنده‌ی حق در این امت کسانی‌اند که غالب و پیروز‌اند؛ پس وقتی پیروز گشتند معلوم است که اهل حق هستند.
دوم: نصوصی همانند سخنِ معاذ س بیانگر این است که آنان اهل شام‌اند. چنان‌که مسلم / در صحیح خود روایت کرده است که رسول الله ج فرمودند: «لَا يَزَالُ أَهْلُ الْغَرْبِ»: «پیوسته مغرب زمین پیروز است».
 امام احمد / گفته است: اهل غرب همان ساکنین شام هستند؛ چرا که نبی ج در مدینه تشریف داشته و هر کس که در غرب مدینه قرار دارد نسبت به مدینه در مغرب زمین است و آنان که در شرق مدینه‌اند، ساکنان شرق به حساب می‌آیند. نجدی‌ها و کسانی که در شرق آن قرار دارند، اهل مشرق نام گرفته‌اند. همان‌طور که ابن عمر ب می‌گوید: دو نفر از اهل مشرق آمدند و سخنرانی کردند و رسول الله ج فرمودند: «إنَّ مِنَ البَیانِ لَسِحراً»[51].
ترجمه: «برخی سخنان بسیار جذاب‌اند (در تأثیر گذاری همچون سحر‌ هستند».
روایات عدیدی گویای این مطلب است که محلِ ظهور (شرّ و فتنه) مشرق است. مثلاً پیامبر ج فرموده‌اند: «الْفِتْنَةُ مِنْ هَاهُنَا الْفِتْنَةُ مِنْ هَاهُنَا»[52] «فتنه از این سو است، فتنه از این سو است» و به سمت شرق اشاره نمودند. و یا گفته‌اند: «رَأْسُ الكُفْرِ نَحْوَ المَشْرِقِ»[53]: «سر کفر از سمت مشرق است»؛ و مانند این روایات.
ایشان بیان کرده‌اند که گروه پیروز و برپادارنده‌ی حق، مغرب زمینانِ امت وی هستند. و غرب، همان شام و مناطق غربی آن است. فتنه و سرِ کفر هم در مشرق زمین است. مردم مدینه شامیان را غرب‌نشینان می‌نامیدند. در مورد اوزاعی / گفته‌اند: وی امام ساکنین غرب است. در مورد سفیان ثوری و دیگران هم گفته‌اند: او از مردم شرق است. چرا که منتهی إلیهِ شام، رود فرات است و در امتداد و سمت شهر پیامبر ج قرار دارد. بعد از آن، حَرّان و رِقّه قرار دارند که در سمت مکه هستند. از همین رو قبله‌ی آنان راست‌ترین قبله است. یعنی آن‌ها رو به سمت رکن شامی و پشت به قطب شامی هستند؛ بدون هیچ گونه انحرافی به سمتِ راست؛ مانند عراقی‌ها. نه به سمت چپ هم‌چون اهل شام.
گویند: اگر نصوص ذکر شده دلالت بر این دارد که گروهِ پیروز و بر پا دارنده‌ی حق، که مخالفت دگراندیشان و کارشکنیِ نومیدکنندگان به آنان زیانی نمی‌رساند، اهل شام باشند، این گفته با فرموده‌ی رسول ج در مورد عمّار س که: «تَقتُلُ عَمّاراً الفِئَةُ الباغِيَةُ»[54]: «عمار را گروه سرکش می‌کُشد» و با روایت: «تَقْتُلُهُمْ أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ»[55]: «آنان (خوارج) را گروهی می‌کشند که به حق سزاوارتر‌اند»، در تعارض است. این دلیلِ کسی است که همگان را همسان می‌داند و معتقد است همه درست عمل کرد‌اند. یا حداقل از ترجیح دادنِ برخی بر برخی دیگر، دست نگه می‌دارد. و این معنی به ذهن نزدیک‌تر است. برخی از افراد هر گروه به چنین سخنی علیه یکدیگر استدلال می‌کنند، لیکن این کارِ درستی نیست؛ چرا که بعضی از «نواصب» بر این باور هستند. چنین جواب‌هایی در قبال گفتارِ شیعه و روافض که اهل بدعت هستند، بیان می‌شده است. حال آن‌که ما داریم در مورد اهل علم و عدالت سخن می‌گوییم.
بدون شک باید میان این نصوص جمع نمود و ارتباط ایجاد کرد؛ لذا در جواب باید گفت: فرموده‌ی رسول ج که مدام مردمانِ مغرب زمین پیروز‌اند، و نیز دیگر روایات که دلالت بر اهل شام و فتوحات آنان می‌کند، می‌بینیم که همین‌گونه هم بوده است و هنوز هم که هنوز است آنان پیروز و غالب‌اند، و این که رسول الله ج فرمودند: پیوسته گروهی از امت من برپادارنده‌ی دستور الهی هستند، از حرف (مِن) که به معنای برخی می‌باشد، روشن است که در میان این گروه هم هستند کسانی که سرکشی و تجاوز می‌کنند؛ لیکن نسبت به دیگران سزاوارتر به حق هستند.
وقتی می‌فرماید: «آنان را[56] گروهی که به حق نزدیک‌تر هستند، می‌کشند»، دلیل بر این است که علی س و یارانش در آن برهه از زمان نسبت به گروهِ دیگر، سزاوارتر به حق بوده‌اند. لذا اگر شخص یا گروهی در بعضی اوقات کوتاهی کرده باشند، دلیل نمی‌شود که برپا دارنده‌ی دستور الهی نبوده و اطاعت الله ﻷ و رسول ج را نکرده باشند. چون گاهاً می‌شود که یک عمل طاعت محسوب ‌شود و عملی دیگر از آن به اطاعت نزدیک‌تر باشد. و اما این‌که در بعضی اوقات گروهی از اهل شام سرکش و متجاوز باشند، منافاتی با روایت ندارد؛ چرا که برخی سرکشی‌ها قابل عفو و آمرزش هستند. و این نکته‌ضعف‌ها با گواهیِ به خیر بودنِ اهل شام توسط رسول الله ج منافات ندارد؛ زیرا ایشان از عمومِ اهل شام و بزرگواری آنان خبر داده است. و بدون شک ساکنین شام در اکثر اوقات از دیگران برتر و بهتر بوده‌اند.
عمر س هم در دوران خلافت خویش شامیان را بر عراقی‌ها برتر می‌دانست. حتی چندین بار به شام مسافرت نمود. در حالی که از رفتن به عراق خودداری کرد. در مورد مسافرت به عراق با دیگران مشورت نمود و او را از رفتن منصرف نمودند. زمانی که شمشیر خورد، اول از همه اهل مدینه به عیادت وی آمدند و در آن برهه از زمان آنها برترین افرادِ امت بودند. در پی آنان، اهل شام به ملاقات خلیفه آمده و سپس عراقی‌ها شرف‌یاب شدند و آنان آخرین افرادی بودند که از خلیفه عیادت کردند. این صحیح‌ترین مطلبی است که در مورد ملاقات با خلیفه آمده است. هم‌چنین توجه و رغبتِ ابوبکر صدیق س به فتح شام از عراق بیشتر بود؛ تا آن‌جا که می‌گفت: روستایی از روستاهای شام برایم محبوبتر از فتح شهری در عراق است.
نصوصی که در قرآن و سنت و اقوال صحابه ش بر فضیلت شام و اهل مغرب زمین نسبت به نجد و عراق و شرق‌نشینان آمده است، بیشتر از آن است که بتوان به شمار آورد. حتی روایات صحیحی از رسول الله ج در مذمت مشرق زمین آمده است. و این که پیامبر ج فرموده است: فتنه و سرِ کفر از شرق است، در آن زمان به دلیل وجود علی س این اتفاق رخ نداد؛ و این مسئله برای برهه زمانی خاص بوده است. ولی آن‌گاه که علی س از دنیا رفت، فتنه، نفاق، ترکِ دین و بدعت، از آنان نمودار گشت و این رویکرد ثابت می‌کند که آنان بهتر از اهل شام نیستند. نیز بدون شک، علما و فرزانگانی همانند علی، ابن مسعود، عمّار، حذیفه و افرادی به مانند ایشان ش در مردم مشرق وجود داشت که به مراتب از اهل شام برتر‌ بودند. و این که گفته شده است عمومِ مردم شام از دیگران برتر هستند، دلیل نمی‌شود که گروهی بهتر از آنان در میانِ دیگر مردمان یافت نشود.
نبی ج به این دلیل اهل شام را از دیگران متمایز می‌داند که آنان تا آخرالزمان بر پا دارنده‌ی دستور الهی هستند. و گروهِ پیروز هم تا برپایی قیامت در میان آنان است. لذا این فرموده‌ی رسول ج از امری مستمر و دائمی که به فراوانی و توانمندی در میانشان موجود خواهد بود، خبر می‌دهد. و این توصیف فقط برای ساکنینِ ‌شام بیان شده است و بَس. چرا که حجاز - علی رغم این‌که مبدأِ ایمان است - در آخر الزمان، علم، ایمان، یاری و جهاد در آن کم خواهد شد. همین‌طور یمن، عراق و مشرق.
اما علم در شام پیوسته و مستمر موجود خواهد بود و هر کس در این راستا نبرد نماید، مداماً پیروز و کامیاب است؛ این یک حقیقت است؛ والله اعلم.
این مسئله از بعضی جنبه‌ها بیان‌گر برتری و رجحانِ گروه شامی است؛ با وجودی که علی س از کسانی که از او جدا گشتند، مستحق‌تر بوده است؛ لذا برماست به هر آن‌چه از جانب الله أ آمده است ایمان بیاوریم و حق را تامُّ و تمام قبول نماییم. مطیع هوای خویش نباشیم و ناآگاهانه سخن نگوییم. بلکه می‌‌بایست راهِ علم و دادگری را پیشه کنیم و آن، راهی جز پیروی از کتاب الله و سنت نیست. آنان که بخشی از حق را گرفته و بخشی دیگر را رها می‌کنند، (بدانند) که این کار نقطه‌ی شروعِ پراکندگی و از هم‌گسیختگی است).[57]
شیخ الاسلام در عصر خویش دقیقاً به این کلام پرداخته و آن را ثابت می‌کند که: (گروهی در شام، مصر و کشورهایی که در جهتِ آنان‌اند، در آن زمان از دین اسلام دفاع می‌کنند و ایشان حق‌دارترین مردم‌اند که شاملِ گروه پیروز «الطائفة المنصورة» باشند که، رسول الله ج از آن یاد کرده است... . روایتی دیگر طایفه‌ی منصوره را با این فاکتور و ویژگی توصیف می‌نماید: «أنَّهم بِأَكْنَافِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ»: «ایشان در کنار یا سمت و سوی بیت المقدس‌اند». اکنون هم این گروه همیشه پیروز، در جوارِ بیت‌المقدس هستند).[58]



[1]- لسان العرب- ماده (سنن).
[2]- مسلم.
[3]- مشارق الأنوار ج۲ ص ۲۲۳.
[4]- نهایة ج۲ ص ۴۰۹.
[5]- السنة و مکانتها فی التشریع الإسلامی، نوشته‌ی سباعی ص ۴۷.
[6]- الموافقات نوشته‌ی شاطبی، ج۴ ص ۴۷.
[7]- أرشاد الفحول اثر شوکانی ص ۳۱.
[8]- الموافقات، ج۴ ص۴۷.
[9]- السنة اثر سباعی ص ۴۸.
[10]- ابن رجب.
[11]- ابن رجب.
[12]- مجموع الفتاوی، ج۳ ص ۱۵۷.
[13]- شرح واسطیه اثر هراس ص ۱۶.
[14]- الباعث، به قلم ابی شامه ص ۲۲.
[15]- شرح السنة نوشته‌ی بغوی ج۱ ص ۲۰۵.
[16]- الإعتصام نوشته‌ی شاطبی ج۲ ص ۲۶۲.
[17]- فتح الباری ج۱۳ ص ۲۷.
[18]- فتح الباری ج۱۳ ص۳۱۶.
[19]- سنن ترمذی ج۴ ص۴۶۵.
[20]- شرف أصحاب الحدیث ص۲۶-۲۷.
[21]- الإعتصام ج۲ ص۲۶۳.
[22]- فتح الباری ج۱۳ ص ۳۱۶.
[23]- النهایة ج۲ ص۴۱۹.
[24]- الاعتصام ج۲ ص ۲۶۰.
[25]- همان ص ۲۶۱.
[26]- فتح الباری ج۱۳ ص ۳۷.
[27]- الإعتصام ج۲ ص۲۶۴.
[28]- همان.
[29]- همان ص۲۶۵.
[30]- الحوادث و البدع نوشته‌ی ابو شامه ص ۲۲ و بیهقی در المدخل.
[31]- لالکائی در شرح السنة ج۱ ص ۱۰۸-۱۰۹.
[32]- منهج النقد فی علوم الحدیث ص۲۶.
[33]- تدریب الراوی۱ ص۴۰.
[34]- همان ص۴۱.
[35]- شرف اصحاب الحدیث ص۲۵.
[36]- عقیدة السلف أصحاب الحدیث تألیف صابونی ص ۹۹-۱۰۰.
[37]- الحجة فی بیان المحجة، نسخه‌ی خطی برگه‌ی ۱۶۶ب – ۱۶۷ب.
[38]- مجموع الفتوای ابن تیمیه / ج۴ ص ۹۱-۹۵.
[39]- لسان العرب ج۹ ص۱۵۹.
[40]- تحریر المقالة من شرح الرسالة ص۳۶ به نقل از (المفسرون بین التأویل و الإثبات) نوشته‌ی مغراوی ج۱ ص۱۸.
[41]- همان.
[42]- (المفسرون بین التأویل و الإثبات) اثر مغراوی ج۱ ص ۱۸.
[43]- الحاشیة ص ۱۰۶.
[44]- إلجام العوام عن علم الکلام ص ۶۲.
[45]- شرح الجوهرة ص۱۱۱.
[46]- العقیدة الإسلامیة بین السلفیة و المعتزلة ص ۲۱.
[47]- المفسرون بین التأویل و الإثبات، مغراوی ج۱ ص ۱۹ – ۲۰.
[48]- بخاری. (شایان ذکر است که حدیث مذکور باالفاظِ «خَيْرُ النَّاسِ قَرْنِي ثمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ...» راجح است. مترجم).
[49]- مسند احمد (16932) شعيب الأرنؤوط می‌گوید: إسناده صحيح، رجاله ثقات رجال الشيخين غير عبد الوهَّاب بن أبي بكر: وهو المدني، فقد روى له أبو داود والنسائي، وهو ثقة. [مصحح]
[50]- روایت مغیره بن شعبه در بخاری (3640) چنین است: «لَا يَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي ظَاهِرِينَ حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ ظَاهِرُونَ». و باز در بخاری (3641) از معاویه بن سفیان چنین آمده است: «لاَ يَزَالُ مِنْ أُمَّتِي أُمَّةٌ قَائِمَةٌ بِأَمْرِ اللَّهِ، مَا يَضُرُّهُمْ مَنْ كَذَّبَهُمْ وَلاَ مَنْ خَالَفَهُمْ، حَتَّى يَأْتِيَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ عَلَى ذَلِكَ». [مصحح]
[51]- بخاری (5767)
[52]-  الْفِتْنَةُ مِنْ هَاهُنَا وَأَشَارَ إِلَى الْمَشْرِقِ (بخاری 5296) [مصحح]
[53]-  بخاری (3301) و مسلم (75)
[54]-  مسلم (2916)
[55]-  مسلم (1064)
[56]- خوارج را. (مترجم).
[57]- مجموع فتاوی شیخ الإسلام ج۴ ص ۴۴۵-۴۵۰.
[58]- همان ج ۲۸ ص ۵۳۱، ۵۳۲، ۵۵۲.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...