برخی از مخالفینِ سنت مجتهدینیاند که به خطا
رفتهاند و گروهی دیگر ناآگاه و معذورند و یا تجاوزکارانی ظالم، بعضی دیگر هم
منافقانی زندیق و دستهای دیگر از آنان مشرکانی گمراهاند.
مخالفین سنت بسیارند. بعضی بعد از تلاش و کنکاش
فراوانی که در جستجوی حق به کار میبرند، یا به دلیل کمعلمی در بعد شرعی یا به
پیامد تأویل، خصوصاً با شبههای که مخالف بیان میدارد، در پایان به خطا میروند.
اما باید در نظر داشت که آنان عمداً نمیخواهند بر الله ـ و رسول
الله ج پیشی گیرند و خود را در وادی مخالفت گرفتار کنند؛ بلکه در ظاهر و باطن به
الله ﻷ و رسول ج ایمان کامل دارند.
-(اعتقاد فرقهی ناجیه (اهل سنت و جماعت) همان است که
رسول الله ج توصیفش میکند: «وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ
وَسَبْعِينَ مِلَّةً كُلُّهَم فِي النَّارِ إِلَّا مِلَّةً وَاحِدَةً. قالوا: ومَن
هی یا رسول الله؟ قَالَ: مَا أَنَا عَلَيْهِ وَأَصْحَابِ»: «امت من ۷۳ گروه میشود، همه به جز یک گروه در آتشاند.
گفتند: آن یکی کیست؟ فرمود: (گروهی که بر) آنچه من و یاران من بر آنیم (باشد». این اعتقاد از رسول الله ج و اصحاب ایشان ش به میراث رسیده است و فرقهی ناجیه بر نقش گامِ آنان پا مینهد.. البته
بر این باور نیستیم که اگر کسی در بخشی از این باورها اختلاف داشت، حتماً در زمرهی
هلاک شدگان است؛ چرا که ممکن است نزاع کننده، مجتهدی باشد که به خطا رفته است و
الله أ خطایش را بیامرزد. یا ممکن است به دلیلی که به عنوان
حجت علیه او به کار میرود، آگاهی نداشته باشد. یا شاید هم آنقدر نیکی و حسنات
داشته باشد که الله متعال با آن، بدیهایش را محو نماید. باید توجه داشت وقتی نمیتوان
الفاظ وعید و عقوبت را در حق تأویل کننده، توبه کننده، کسی که حسناتش بدیهایش را
پاک میکند، واجب دانست، در مورد کسی که ناخواسته دچار خطا شده است که به طریق
اولی نمیتوان واجب دانست. مفهوم این سخن یعنی کسی که چنین باوری (باور اهل سنت
را) دارد، نجات مییابد و کسی که مخالف این باور است، ممکن است نجات یابد و ممکن
است نیابد. ضرب المثل است که هر کس ساکت ماند نجات یافت)[1].
-(وقتی در سنت که تفسیر قرآن است میخوانیم، الله ﻷ خطای
ناآگاهانه و فراموشی را برای این امت آمرزیده است، این نص، بر همان دلالتِ عام خود
باقی است. یعنی در ادلهی شرعی موردی را نمییابیم که الله أ
خطاکارِ ناآگاه این امت را بنا بر خطایش عذاب میکند. لیکن خطاکاران امتهای دیگر
از این قاعده مستثنااند...
و نیز در قرآن و سنت آمده است، تا بر کسی ابلاغ رسالت
نشود، الله ﻷ وی را عذاب نمیکند. کسی که دین به صورت کلی به او
نرسیده است، عذابش نمیکند. و کسی که بر او به صورت کلی ابلاغ رسالت شده است لیکن
برخی از موارد برایش تفسیر نشده است، عذاب داده نمیشود. مگر در صورتی که موارد
ابلاغیِ رسالت را انکار نماید...
لذا کسی که به الله ﻷ و رسول
الله ج ایمان آورده است، اما در برخی از دستورات نبوی آگاهی
ندارد و به صورت ریز به آنان ایمان ندارد، حال یا ممکن است نشیده باشد، یا ممکن
است از منبعی شنیده که تصدیقش واجب نیست، یا بنا بر تأویلی که عذر محسوب شود،
اعتقاد دیگری را اختیار کرده است. چنین شخصی آنقدر ایمان به الله ﻷ و
رسول ج دارد که ثواب الهی را در پی داشته باشد. اما دلیل آنچه
که بدان ایمان نیاورده است، عدمِ ابلاغ شرایطی بوده است که بر مبنای آن، مخالف
کافر شمرده میشود.
همچنین از قرآن و سنت و اجماع ثابت است که از جمله
اشتباهات دینی مواردی است که مخالف را کافر نمیداند. بلکه حتی فاسقش هم نمیخواند.
بلکه بالاتر از آن، گناهکار هم نمیخواندش. مانند خطا در فروعات علمی.. با این
وجود برخی از این مسایل هستند که شخصِ مخالف در آن به گواهیِ نصوص و اجماع، به خطا
رفته است. مثلاً برخی از سلَف و خلَف بخشی از ربا را، حلال دانستهاند. بعضی دیگر
هم انواعی خاص از شراب خواری یا جنگ در ایام فتنه را مشروع میدانند)[2].
گروهی
از مخالفینِ سنت و خصوصاً متأخرین، به قرآن و سنت کم اعتماد گشته و به باورهایی که
شیوخ آنان از خود تراشیدهاند و حقیقت و اهداف آن را نمیدانند، روی آوردهاند. که
اگر بدانند این باورها با سنت در تضاد است، از آن رجوع کرده و باز میآیند و
تأییدشان نمیکنند.
-(پایبندی و توجهِ سلف، به قرآن و ایمان بوده است. اما
از روزی که امت به فروپاشی و از همگسیختگی گرفتار آمد، جدایی خواهان و اهل تفرقه
به دستهها و گروههای متعدد تبدیل شدند. عمده توجه آنان در باطن مبتنی بر قرآن و
ایمان نبوده است. بلکه بر پایهی اصولی بوده است که شیوخ آنان از خود بافتهاند.
در توحید، صفات الهی، قضا و قدر، ایمان به رسول ج و غیره بر
آن اعتماد کرده و به گمان خویش بر آنچه با قرآن همسو بوده است، ایمان آورده و
موارد اختلافی را تأویل نمودهاند. از همین رو وقتی میبینیم به قرآن و سنت
استدلال میجویند، از نوشتن ادله خودداری میورزند. تمام معانیای که در قرآن بر
این مسأله دلالت دارد را بررسی نمیکنند؛ چون در حقیقت، استناد و اعتماد آنان به
غیرِ قرآن بوده است. لذا به هر صورتِ ممکن شروع به تفسیر ناصحیحِ آیاتی میکنند که
با آنان مخالف است. هدف شخص، مخالفت با رسول ج نیست، بلکه
میخواهد طرفِ خود را وادار کند که به سنت رسول ج استناد
نکند.. که اگر میدانستند کارشان اشتباه است هرگز چنین نمیگفتند.
یعنی بسیاری از متاخرین درست بر خلاف سلَف، در دینِ
خویش، بر قرآن و بر ایمانی که رسول الله ج آن را
آورده است، اعتماد و توجه نمیکنند. از همین رو ایمان و علم سلف کاملتر بود.
خطایشان کمتر و عملکرد درستشان به مراتب بیشتر از خطایشان بوده است؛ چنانکه پیشتر
این مسئله را توضیح دادیم..
بر هر مسلمان ضروریست که در دین جز به تبعیت از اقوال
رسول ج سخن نگوید، هرگز بر رسول الله ج پیشی
نگیرد، بلکه هوشیار باشد که چه میگوید. باید که سخنش در راستای فرمودهی پیامبر
اکرم ج بوده و علمش تابع دستور ایشان باشد. رویکرد صحابه ش
تابعین و ائمهی مسلمین که به نیکی از ایشان پیروری کردهاند هم، همین بوده است.
از این رو هیچ یک از آنها با عقل خویش سد نصوصِ شرعی نشدهاند. و دین و باوری جز
دستورات رسول الله ج پدید نیاوردند. هر گاه میخواستند مسئلهای دینی فرا
گیرند و در موردش سخن گویند، به فرمایشات الله أ و پیامبر ج نظر
افکنده و از آن میآموختند و به آن سخن میگفتند. در این دو منبع غور و تفحص کرده و به آن استدلال میجستند. این روش
در نزد اهل سنت، یک اصل محسوب میشود. اهل بدعت هرگز در باطن اعتقاد خود را بر
مبنای آنچه از رسول ج بیاموزند، بر پا نمیکنند. بلکه به چیزی معتقدند که به
مزاجشان خوش آمده و آن را چشیده باشند. اگر دیدند سنت با باور آنان همسو هست
فَبِها؛ وگرنه به آن وقعی نمینهادند. لذا در صورت مخالفت سنت با باور آنان، به دو
روشِ تفویض و تأویل، دست رد بر سینهی سنت زده و تحریفش میکردند.
این است وجه تمایز اهل ایمان و سنت، با اهل نفاق و
بدعت. گرچه آنان هم به سبب پیروی کمی که از سنت میکنند، بهرهی فراوانی از ایمان
دارند، لیکن به سبب پیشی گرفتن بر الله أ و رسول
الله ج آغشته به بدعت و نفاق هم شدهاند. این بدان سبب است که
ناآگاهانه با رسول ج اختلاف نموده و به این بلا مبتلا شدهاند؛ لیکن اگر با
آگاهی چنین کنند، دیگر منافق نیستند؛ بلکه بدعتیانی با ایمان ناقصاند. لذا خطای
غیر عمد آنان «إن شاء الله» آمرزید میشود و به خاطرش مجازات نشده ولی از اجرشان
کاسته میشود. و هر کس ناآگاهانه، ناعادلانه با گمان و پندارِ غلط با قوانینِ رسول ج
مخالفت ورزد، و این رویداد مربوط به امور ریز دینی باشد، و تمام تلاش خویش را در
جستجوی حق به کار گیرند، و در پروندهی خود خدمات و حرف شنویهایی هم داشته باشد،
امید مغفرتش وجود دارد. چنان که همانند این موارد برای صحابه ش در
بحثِ طلاق، میراث و غیره رخ داده است. البته هرگز از آنان در امور واضح و روشن،
چنین جریانی را سراغ نداریم. چرا که رسول الله ج مسایل را
برایشان بسیار روشن توضیح میداد. و جز مخالفینِ رسول ج کسی با وی
رویارویی نمیکرد. صحابه ش متمسّکین به دین الهی بودند و در مشاجرات و منازعات
خویش، رسول الله ج را حاکم قرار داده و از الله ﻷ و
پیامبرش ج پیشی نمیگرفتند؛ چه برسد به این که آگاهانه و به قصد
با ایشان مخالفت ورزند.
اما وقتی زمانه کمی به پیش رفت و مدت زمانی بر آنان
گذشت، آنچه برای مردم واضح و روشن بود، کمکم از یادها رفت؛ امور بدیهی، ریز
ونایاب شد؛ مخالفتِ متأخرین با کتاب الله و سنت که در دوران سَلَف نایاب بود،
فزونی یافت. هر چند با این وجود آنان مجتهدینی بودند که عذرشان پذیرفته است و إن
شاء الله، اللهِ متعال خطای آنان را میآمرزد و به سبب تلاششان اجرشان خواهد داد.
و عموماً در پروندهی آنان حسناتی بوده است که در آن دوران برای انجام دهندهی آن
حسنات، پاداشِ پنجاه شخص وجود داشت؛ چرا که ایشان افرادی را داشتند که کمکشان کند،
حال آنکه متأخرین از چنین کمکی بی بهره بودند)[3].
-(بدون شک خطای امت در مسایل ریز علمی، آمرزیده خواهد
شد. و اگر چنین نبود، اکثر فُضلای امت هلاک و نابود میشدند. الله ﻷ
شرابخواری را که در جامعهی بی علم، که از تحریمِ شراب بیاطلاع بوده و در پی
فراگیری علم هم نبودند، آمرزیده است. انسان فاضل و پژوهندهای که به تناسب محیط و
زمانهی خویش در پی طلب علم است، اگر نیتش الهی باشد، مستحقتر است که الله ﻷ
حسناتش را مورد قبول قرار دهد و به پاس تلاشش به او اجر دهد. و جهت اجرایی کردن
این آیه: ﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَا﴾
[البقرة:
286]: «پروردگارا! اگر فراموش کردیم
یا مرتکب اشتباه شدیم، ما را مؤاخذه مکن»، او را به خطایش نمیگیرَد و مجازات نمیکند (ان شاء الله). اهل سنت به
جِدّ معتقدند به استناد قرآن، الله أ متقیان را نجات خواهد داد. اما در مورد شخصی معین و
خاص که نمیدانند متّقی است یا خیر، سکوت کرده و چیزی نمیگویند)[4].
در میان آنان که با سنت مخالفاند، هستند کسانی
که از در مقابلِ دشمنانِ حدیث، از سنت دفاع میکنند، لیکن در همین حال بنا بر
اجتهادِ خطا یا تأویلی بعید، با سنت در تضاداند؛ لذا سنت و بدعت، نور و ظلمت، در
آنان یافت میشود. عذر این افراد پذیرفته است؛ خصوصاً زمانی که پرچمِ سنت به
روشنی و وضوح بر افراشته نباشد.
-(شایان ذکر است بدانیم که گروههای منتسب به پیروان
اصولِ دین و کلام، دارای مراتب متفاوتی هستند. برخی در اصول بسیار بزرگی با سنت در
اختلافاند و برخی دیگر در اموری ظریف و ریز. هر کس مخالفینی را که از خودش در
انجام سنت، عقبتر هستند رد نماید، کارش در بیانِ حق و دفعِ باطل ستودنی است. لیکن
گاهاً در دادگری، از حق عدول میکند؛ چرا که بخشی از حق را انکار و بخشی از باطل
را بیان میدارد. لذا گاهی بدعت بزرگی را با بدعتی کوچک، دفع کرده و باطل را با
باطلی سبکتر از آن دفع میکند. این ویژگیِ بیشترِ متکلمینی است که خود را به اهل
سنت و جماعت نسبت میدهند. و مانند این افراد اگر منظورشان از این سخنان نوپیدا،
جدایی از جماعت مسلمانان نباشد، و بر اساس آن دوستی و دشمنی نکنند، نوعی خطا مرتکب
شدهاند. لیکن الله متعال خطای اهل ایمان را در چنین مواردی میآمرزد)[5].
-(گاهی بدیها با نیکیها همراه میشوند که یا بخشیده
خواهند شد یا خیر. و بعضی وقتها به دلیل نوعی بدعت و عدم راهنمایی عالمِ با عمل،
گام نهادن در مسیر شرعیِ محض و خالص، معذور یا سخت میگردد. لذا اگر نورِ خالص
یافت نشد، بلکه آمیخته با ناخالصی بود، و انسان در تاریکی واقع شد، نمیتوان بر
شخص خرده گرفت و او را از مسیر نیمه روشن باز داشت؛ مگر در صورتی که نور خالص یافت
شود. وگرنه کسی به بهانهی عدم وضوحِ خالص، از چنین مسیری خارج شود، بکلی از نور
دور میگردد. این قاعده را بیان داشتم تا لغزشهای ناخواستهی سلَف و علما در جای
واقعی آن قرار داده شود. و نیز تا فهمیده شود که کج شدن از پیرویِ کامل و بدون نقص
از اوامر شرعی نبوی، گاه با آگاهی و به صورت عملی، به سبب کوتاهیهایی از قبیل ترک
حسنات است و گاه به سبب عدوان و تجاوزی از قبیل انجام بدیها با علم و عمل. هر دو
جریان هم گاهاً بر اثر فشار و مغلوب شدن و گاه از روی توانایی و اختیار صورت میگیرد.
اولین مورد به سبب ناتوانی و کوتاهی رخ میدهد و برخی اوقات هم از روی توانایی و
امکان. و مورد دوم ممکن است بر اثر ضرورت و نیاز انجام شود و ممکن است از روی بینیاری
و توانمندی باشد. هر دو مورد، چه در هنگام عدمِ انجام کامل حسنات یا انجام اجباریِ
بدیها، دارای عذر هستند. چنین قاعدهای بسیار بزرگ و با ارزش است. یعنی از ذاتِ
نیکی، خواه واجب باشد یا مستحب، در علم و عمل آگاه شوی. و همچنین ذاتِ بدی را در
هر صورت از منظر علمی، عملی و قولی بشناسی. یعنی دین عبارت است از: به دست آوردن
حسنات و مصالح و رها کردن بدیها و مفاسد؛ و چه بسیار اتفاق میافتد که هر دو
مورد، در یک کار یا یک شخص یافت میشود. زمانی نهی و مجازات و مذمت صادر میشود که
دربرگیرِ یکی از این دو مورد باشد. در عین حال نباید از نوع دیگر هم غفلت ورزید؛
چون ممکن است در کنار آن، خوبیهایی هم موجود باشد. چنانکه تعریف و تمجید و اجر
هم در نتیجهی یکی از این موارد است. باز هم نباید از مورد دیگر چشم پوشید؛ یعنی
ممکن در عین حال مرتکب برخی بدیها هم بشود. گاهاً ممکن است شخص به سبب ترک بعضی
از بدعتها و فجور، مورد مدح و ستایش قرار گیرد، لیکن برخی سنتها و خوبیها که
باید به خاطرش ستوده شود، در او یافت نشود.
این است روش موازنه و تطبیق. هر کس چنین رویکردی داشته
باشد، در زمرهی آنانی است که قرآن ایشان را بر پا دارندگان عدل و قسط خوانده است
و برای این دادگری و قسط، میزان را نازل نمود)[6].
-(سلف صالح وقتی اهل کلام را مذمت نموده و علمای آنان
را زندیق خوانند، و میگویند: هیچ کس در قالب علمِ کلام به رستگاری دست نیافت، منظورشان
مطلقِ علم کلام نبوده است؛ بلکه آن، یک حقیقتِ عُرفی در مورد متکلمینی است که
بدون روش و رویکردِ پیامبران صلی الله علیهم اجمعین در دین سخن راندهاند)[7].
مخالفان سنت، گاهاً گرفتار ظلم، زیادهروی و
عداوت میشوند. حال یا به سبب خطای اجتهادی و تأویل یا بنا بر ظلم و ناآگاهی.
اینان سرکشانی گناهکار و یا حد اقل خطاکار هستند.
-(هر کس که سرکش و باغی باشد یا ظالم و متجاوز و یا
مرتکب هر گناهی، دو دستهاند: تأویلگر و غیرِ تأویلگر. متأولِ مجتهد: همانند
علما و متدیّنین؛ آنانی که اجتهاد کرده و بعضی از ایشان اموری را حلال و مشروع میدانند
و بعضی دیگر معتقد به حرام بودن آن اموراند؛ چنانکه بعضی از آنان برخی نوشیدنیها
را حلال میدانند و گروهی، بعضی از معاملات ربوی و دستهای دیگر حلاله و ازدواج
موقت! و مانند این موارد را مشروع میدانند. چنین فتواهایی از بهترین افرادِ سلَف
صادر شده است؛ در نهایت میگوییم اجتهاد کرده و به خطا رفتهاند. الله ﻷ میفرماید:
﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَا﴾:
«پروردگارا
اگر از یاد بردیم و لغزیدیم ما را مؤاخذه نکن». در روایت صحیح هم ثابت است که الله ـ این دعا را
پذیرفته است)[8].
-(الله ـ داستان داود و سلیمان إ را
تعریف میکند که هر دو در موردِ کشتزاری قضاوت کردند. با وجودی که هر دو را به
خاطر دانش و قضاوتشان میستاید، یکی را در علم و حُکم خاص میگرداند. علما وارثان پیامبرانند؛
اگر عالمی در مورد مسئلهای برداشتی نمود که دیگری چنین نظری نداشت، جای ملامت
ندارد و برداشتش محترم است؛ لیکن اگر دانسته و آگاه فتوای اشتباهی بدهد، مرتکب ظلم
و گناه شده است و اگر بر فتوایش اصرار ورزد، فسق محسوب میشود، و اگر فتوای حرام
را حلال دانست، کفر محسوب میشود؛ تجاوز و سرکشی هم از همین قبیل است)[9].
-(اما اگر مجتهد، متجاوزی تأویل کننده باشد، و خود
نداند که کارش بغاوت و تجاوز و زیاده روی است، و حتی اگر در باورش به خطا رفته
باشد و پندارد بر حق است، صفتِ (بغاوت و سرکشی) برایش گناهی در پی ندارد؛ چه برسد
که او را فاسق گردانَد. و آنانی که معتقد به جنگ با باغیان و سرکشان هستند، از
بابِ عقوبت و مجازات با آنان وارد جنگ نشدهاند، بلکه برای دفع تجاوز و جلوگیری از
دشمنیِ آنان است. و معتقدند که ایشان بر عدالت خویش باقی هستند و فاسق شمرده نمیشوند.
میگویند: حکم این تجاوزگران بسان افرادِ غیر مکلف است. چنانکه جلوی کودک، دیوانه،
فراموشکار، آنکه تعادل ذهنی ندارد و یا فردِ در حال خواب، گرفته میشود؛ که
مبادا دچار سرکشی و تجاوزی گردند. حتی جلوی حیوانات برای خسارت نزدن به دیگران
گرفته میشود. چنانکه اگر کسی که به خطا دیگری را کُشت، به نصِّ قرآن باید دیه
بپردازد و گناهکار محسوب نمیشود. و نیز مثل کسی که باید حّدی از حدود شرعی بر او
اجرا گردد، اگر توسط حکومت دستگیر شد، و توبه کرد و حد هم بر او اجرا شد، در مورد
این حد گناهی بر او نمیماند؛ زیرا کسی که توبه کرد، همانند فردی است که اصلاً
مرتکب گناه نشده است. در نتیجه آنکه از روی تأویل تجاوز نموده و نادرست عمل کرده
است، از نگاهِ امام مالک، شافعی و احمد رحمهم الله باید شلاق بخورد. برای این مورد
مثالهای فراوان وجود دارد. حال اگر این بَغی و تجاوز را از این زاویه بنگریم که
بدون تأویل انجام گرفته باشد، در این صورت، گناه قلمداد میشود. و گناهان هم با
اسباب متعدد از جمله، نیکیها و یا مشکلاتی که خود کفاره محسوب میشوند و غیره...
برطرف میگردد)[10].
-(اهل سنت اتفاق نظر دارند که انسانهای نیک همانند
صحابه ش و دیگرانی که در جنگ جمل و صفین از طرفین، شرکت داشتهاند،
فاسق نیستند چه برسد به این که کافر باشند. حتی اهل سنت معتقدند، افراد دیگری همچون
فقهای اهل بَغی، با وجودی که جنگ با آنان واجب است، نباید به خاطر تأویلاتی که
داشتهاند، محکوم به فسق شوند. چنانکه ائمه گویند: کسی که نبیذی (آب میوهای که
از حالت عادی خارج شده باشد) را بنوشد که بنا بر تأویل، در تحریمش اختلاف نظر وجود
دارد، شلاق نمیخورد و فاسق هم نمیگردد)[11].
-(بخش عمدهای
از باورهای جهمیه بر بسیاری از اهل ایمان پوشیده مانده است. تا آنجا که بنا بر
شبهات وارده توسطِ جهمیه، برخی گمان میکنند حق با آنها بوده و در ظاهر و باطن به
الله ـ و رسول الله ج ایمان کامل
دارند. در حالی که آنان همانند دیگر اهل بدعت، مردم را فریب داده و حقیقت امر را
از آنان مخفی داشتهاند. لذا قطعاً نمیتوان ایشان را کافر خواند؛ بلکه دستهای از
آنان فاسق بوده و گروهی دیگر گناهکارانی هستند که گناهشان آمرزیده خواهد شد؛ حتی
ممکن است اندکی ایمان و تقوا در او یافت شود که الله ﻷ به تناسب
این دو ویژگی، دوستش بدارد)[12].
-(هستند از اهل بدعت افرادی که
در ظاهر و باطن دارای ایماناند. اما از سویی دیگر آغشته به جهل و ظلم هم هستند؛
تا آنجا که بخشی از سنت را پایمال کردهاند. چنین فردی نه کافر است و نه منافق.
ممکن است از او ظلم و عداوتی هم سر بزند که با آن فاسق و گناهکار محسوب شود، یا
ممکن است از روی تأویل، به خطا رفته باشد، که در این صورت خطایش آمرزیده میشود.
با تمام این وجود گاهاً مقدار ایمان و تقوایی در او یافت میشود که الله ﻷ به
آن میزان دوستش میدارد)[13].
-(مثلاً کسی که خطایش به سبب
کوتاهی وی در انجام اموری باشد که قرآن آن را واجب دانسته است، یا به دلیل پیروی
از راههای ممنوعی که تجاوز از حدود الهی محسوب میشود، یا به دلیل عدم پیروی از
رهنمون الهی، پیرو هوای نفس گشته است، به خویشتن ظلم کرده و در زمرهی آنانی است
که به عذاب تهدید شدهاند. اما بر خلاف آن، فردی که در ظاهر و باطن به طاعت الهی
میکوشد و با تلاش خویش به دنبال فراگیری فرامین الله ـ و رسول
الله ج است، خطای احتمالی وی مورد بخشش قرار میگیرد)[14].
برخی از مخالفینِ سنت،
منافقینی هستند که تکفیر، کینه و بغضِ مسلمانان را در دل پنهان میدارند.
- (کافری که در حالت کفر، خود
را در صف نمازگزاران جای میدهد، جز منافقی بیش نیست. وقتی وضعیت اینگونه است، پس
از میان اهل بدعت برخی منافق و زندیق و برخی
کافر هستند. همانند این افراد در روافض و جهمیه به وفور یافت میشود)[15].
- (اساس و
ریشهی زندقه و نفاق از قبیلِ قرمطیانِ باطنی و امثال آنان، از میان روافض سر بر
آورد. و بدون شک آنان جزو دورترین اهل بدعت از قرآن و سنت بودهاند. از همین رو در
نزد عموم مسلمانها از مخالفینِ سنت محسوب میشوند. جمهور علما و مردم، روافض را
دشمن آشکار و شماره یکِ اهل سنت میدانند؛ یعنی وقتی کسی گفت: من سنی هستم، یعنی
رافضی نیستم)[16].
- (روافض سه خصلت را در خود جمع نموده و بر آن افزودند:
نخست این که از طاعت و جماعت خارجاند. دیگر اینکه مؤمن و معاهد را میکشند و
سوم اینکه جز امام مهدی که اکنون وجود خارجی ندارد، اطاعت از هیچ فرومانروای
اسلامی را خواه عادل باشد یا فاسق، قبول ندارند. نبرد و مبارزهی آنان برای تعصبی
است که از تعصب نژادپرستی، به مراتب بدتر است. و آن چیزی جز تعصب برای یک دینِ
فاسد، نیست. چرا که دلهای آنان مالامال از حقد و کینه علیهِ بزرگ و کوچک، صالح و
غیر صالحِ مسلمانان است. به گونهای که هیچ کس همانند آنان، چنین کینه و عداوتی
در سینه ندارد... عاشق و شیفتهی متلاشی شدن و اضمحلال جامعهی اسلامیاند)[17].
- (هر کس از امت اسلامی که با کفار، اعم از مشرکین یا
اهل کتاب، دوستی و موالات داشته باشد، هر نوع دوستی و موالاتی که باشد، مثلاً آمد
و شد با اهل باطل و پیروی در بخشی از گفتار و کردار ناشایست آنان، به تناسب این
نکته ضعف، مورد نکوهش، نفاق و مجازات قرار میگیرد. مثل متابعت از اقوال و افعال
فیلسوفان صابئی و همکیشانشان که با قرآن و سنت در اختلافاند. نیز همانند گفتار و
کردار یهود و نصارا که با قرآن و سنت رو در رو است. و همچون سخنان و عملکرد
مجوسیان که با هم در تضاد است.
هر کس زندگان و مردگانِ آنان را مورد مهرورزی و
بزرگداشت قرار دهد، خود، از آنان است. همچون مشرکان کَلدانی و جادوگرانِ ستاره
پرست، که با دشمنان ابراهیم خلیل الله ج همسو و
موافق بودند. و همچون جادوگرانی که با فرعون و قوم وی که علیه موسی ÷ همنظر
شدند. یا مثل کسانی که ادعا کردند آفریدگاری وجود ندارد و خودِ مخلوقات، همه چیزاند.
و جز خودِ مخلوق، خالقی نیست و در آسمانها معبود و الهی وجود ندارد. این سخن،
تکرار حرفهای جهمیه و اهل اتّحاد است. کسانی که با صابئیها و فیلسوفان در
اعتقاداتشان از قبیل صفات الله ﻷ و معاد و دیگر مسایل، علیه الله ـ و
پیامرانش صلی الله علیهم و سلم موافقت نمودند هم، در همین صف قرار دارند. بدون شک
این گروهها گرچه ظاهراً کافراند، لیکن چه بسیارند آنان که اهل اسلاماند و در
علم و عبادت و حکمرانی شُهرهاند. اما در عملکردِ کفرآمیزِ افراد فوق الذکر همراهاند
و معتقدند باید قواعد و قوانینی که آنان تصویب نمودهاند، مورد تأیید قرار گیرد.
این ایده و باور در میان متأخرین به فراوانی مشاهده میشود. با این رویکرد، حقیقتی
که رسول الله ج با آن مبعوث شده بود را با باطلِ دشمنان، در هم
آمیختند.
الله ـ تفکیک پلیدی از پاکی و حق از باطل را دوست دارد. خوب
میداند این دسته از مردمان، یا منافقاند یا به نوعی نفاق مبتلایند؛ گر چه با
مسلمانان دمخور باشند. چون میشود شخصی ظاهراً مسلمان بوده و در باطن منافق باشد؛
چرا که تمام منافقان در ظاهر مسلماناند. قرآن کریم هم ویژگیها و احکام آنان را
بیان داشته است. این گونه افراد وقتی در دوران رسول الله ج و در
اوج اقتدار اسلام و زیر نور رسالت و بارشِ علامات نبوت، موجود بودند، بعد از نبودِ
این دو منبع که باید بیشتر یافت شوند. خصوصاً که سبب نفاق، همان سببهای کفر میباشد.
و آن اسباب، چیزی جز معارضه و مخالفت با پیامِ پیامبران نیست)[18].
- (این با وجودی است که بیشتر مبتدعین، منافقانی آلوده
به نفاق اکبر هستند و کفاریاند که در زیرینترین طبقات جهنم جای دارند. باز
بیشترین این افراد در لشکر روافض و جهمیه و همکیشانِ زندیق و منافق آناناند.
بلکه حقیقت این بدعتها از گورِ منافقینِ زندیق بر میخیزد. کسانی که شیرازه و
خمیر مایهی وجودی آنان از ستاره پرستان و مشرکین است و در باطن و درون خویش،
کفاری بیش نیستند. و کسی که از حال آنان آگاهی داشته باشد، میبیند که در ظاهر هم
کافراند)[19].
گروهی از مخالفان سنت، مشرکان گمراهی هستند که
واجب است از آنها خواسته شود تا از شرک علنیِ خویش توبه کنند؛ در غیر این صورت
باید به جرمِ کفار مرتد، گردنشان را زد.
- (به اتفاق تمام مسلمین، درزیها و نُصیریها، کافر
هستند. خوردن ذبیحهی آنان و ازدواج با زنانشان جایز نیست. آنها راضی به پرداخت
جزیه هم نمیشوند و از دین اسلام خارج شده و
یهودی و مسیحی هم نشدهاند. نمازهای پنجگانه، روزهی رمضان و حج را واجب نمیدانند.
مردار (نخجیر)، شراب و ... را که الله ـ و رسول ج حرام دانستهاند،
حلال میدانند؛ گرچه آشکارا اقرار به شهادتین میکنند، لیکن با دارا بودن چنین
اعتقاداتی، به اتفاق مسلمین در زمرهی کفاراند.
نصیریه پیروان ابو شعیب محمد بن نصیر هستند. او از
غالیان و تندروهایی بود که علی س را إله (معبود) میدانست...
اما درزیها پیروانِ هشتکین درزی هستند. او از موالی
حاکم بود. حاکم او را نزد اهالی منطقهی تیم الله بن ثعلبه فرستاد. او مردم را با
این باور که حاکم إله است، فرا میخواند. حاکم را (الباری و العلّام) مینامند. و
به نام او سوگند یاد میکردند. درزیها شاخهای از اسماعیلیها بودند که باور
داشتند محمد بن اسماعیل، شریعت محمد بن عبدالله – ج – را منسوخ نموده است. این کفر از کفرِ غالیان و افراطیها هم بزرگتر است
که میگویند: جهان هستی از دیر باز بوده است (مخلوق نیست) و معادی وجود ندارد، و
نیز واجبات و محرمات اسلام را هم انکار میکنند.
- (کفرِ درزیها از نوعی است که هیچ مسلمانی در آن شک
ندارد؛ بلکه اگر کسی در کفرشان شک کند، خود نیز همانند آنان کافر است. آنان نه به
منزلهی اهل کتاب هستند و نه مشرکین. بلکه کفارِ گمراهیاند که، خوردن ذبیحهی
آنان جایز نیست. زنانشان باید به اسارت درآید و اموالشان مصادره شود؛ چرا که آنان
زندیقانِ مرتدی هستند که توبهی ایشان مورد قبول قرار نمیگیرد. بلکه باید هر کجا
دستگیر شدند، کشته شوند. مورد لعنت قرار میگیرند و شایستگی استخدام در پستهای
نظامی حراستی را ندارند. باید که علما و صالحانِ این گروه از دمِ تیغ گذرانده شوند
تا دیگران به وسیلهی آنان فریب نخورند و گمراه نشوند. خوابیدن در خانهها، دوستی
و همراهی، و شرکت در تشییع جنازهی آنان، حرام است)[20].
- (هر کس ادعا کند که یک بنده به درجهی اللهبودن
رسیده است، یا مردهای را طلب کند، یا از او طلب روزی، یاری و هدایت نماید، یا بر
او توکل کرده و سجده نماید، اول باید وی را توبه داد. اگر پذیرفت که هیچ (فَبِها و حَصَل المُرادُ)؛ وگرنه سر از تنش جدا میشود. و هر کس شیخ و یا پیری
را بر رسول الله ج برتری دهد، یا معتقد باشد کسی نیاز به پیروی از پیامبر ج
ندارد، باید توبهاش داد. اگر پذیرفت که خوب وگرنه گردنش زده میشود. همچنین اگر
کسی پندارد که اَحَدی از اولیاء الله در رسالت با محمد ج
همراه و همکار است، چنانکه خضر با موسی اینگونه بود، اول از او طلب توبه میشود،
اگر قبول کرد که خیر است وگرنه باید کشته شود... محمد ج به سوی
تمام جنها و انسانها مبعوث گردید؛ لذا هر کس گمان کند که میتوان از شریعت و
اطاعت وی ج روی بر تافت، کافر است و کشتنش واجب)[21].
- (غلو و افراط در مورد برخی از شخصیتها از قبیل
(عدی)، (یونس القتی)، (حلاج) و دیگران، بلکه غلو در مورد علی س و
همانند ایشان، حتی در مورد عیس بن مریم ÷ و دیگران
یا کلاً در مورد هر انسان زندهای که در او نوعی الوهیت گمان شود، یعنی بگوید: هر
روزیای که از دست فلان شیخ به من داده نشود آن را نمیخواهم، یا در هنگام ذبح
بگوید: به نام آقایم فلان...، یا او را سجده نماید، یا به جای الله او را فرا
خواند، مثلاً بگوید: ای فلان آقا مرا بیامرز و به من رحم کن و یاریام کرده و مرا
روزی بده، به دادم برس و پاداشم بده، یا بگوید: بر تو توکل کردم و تو همه چیز من،
و من در اختیار تو هستم، یا به مانند این اقوال و کردار که متعلق به توحید ربوبیت
است و جز الله سزاوار و شایستهی کسی دیگر نیست را مرتکب شود، شرک و انحراف و
گمراهی محسوب گشته و باید مرتکب آن را توبه داد. اگر پذیرفت که رهایش میکنیم؛ وگرنه
کشته میشود)[22].
- (آنانی که گمان میکنند الله متعال را در دنیا با
همین چشمان عادی میبینند، چنانکه پیشتر بیان شد، گمراه و منحرف هستند. یا اگر
بگویند: الله ـ را در جسم فلان بندگان، صالحین، برخی رهبران و
پادشاهان و ... میبینند، کفر و گمراهی آنان بزرگتر از قبلیهاست. در این صورت از
نصارا که میگویند: الله ﻷ را در چهرهی عیسی ÷ میبینند،
گمراهتراند. بلکه این افراد از پیروان دجال که در نزدیکی قیامت میآید و میگوید
من آفریدگار شمایم! هم، منحرفترند. این افراد (حلولیها) و (اهل اتحاد) نامیده میشوند.
آنان بر دو دستهاند:
دستهای بر این باورند که الله أ در
برخی اشیاءِ خاص، حلول یا اتحاد دارد. مثلاً مسیحیان یا همان ترسایان معتقدند که
الله ﻷ در عیسی بن مریم ÷ حلول کرده
است. غالیان و افراطیهای رافضی هم بر این باورند که در علی س و
همانند وی حلول نموده است. گروهی هم گمان بردهاند در شیوخ و پادشاهان داخل شده
است و عدهای هم میپندارند که در تصاویر و عکسهای زیبا و مواردی دیگر که بارها و
بارها و به درجات از گزافهگوییِ نصارا بدتر است، حلول کرده است.
و دستهای همانند جهمیها و اهل اتّحاد از قبیل ابن
عربی، ابن سبعین، ابن فارض، تلمسانی، بلیانی و ... که گوش به فرمان اینانند،
پنداشتهاند که الله ـ در تمام مخلوقات - حتی در خوک، سگ، نجاسات و غیره -
حلول کرده و ذات همه، متحد و یکی است. اینان گمراهان کافریاند که گمان کردهاند
پروردگار را به چشمان خویش دیدهاند. گاه میپندارند با او تعالی نشسته، سخن گفته
و همخوابی کردهاند! گاهاً هم یکی از آنان آدمیزادهای خواه پسر بچه باشد یا
شخصی بزرگ را، معین کرده و میپندارد با آنان سخن گفته است. باید این افراد را توبه
داد. اگر پذیرفتند که قبول؛ وگرنه به جرم کفر، باید گردنشان را از تن جدا کرد. چرا
که آنان از یهود و نصارا کافرترند. این افراد از افراطیهایی که علی س یا
یکی از اهل بیت را الله میدانند، کافرتر هستند. اینان همان زندیقانیاند که علی س آنان
را آتش زد)[23].
[1]- همان: ج۳ ص ۱۷۹.
[2]- همان: ج ۱۲ ص ۴۹۰ – ۴۹۵.
[3]- همان: ج ۱۳ ص ۵۸ – ۶۵.
[4]- همان: ج ۲۰ ص ۱۶۶.
[5]- همان: ج ۳ ص ۳۴۸.
[6]- همان: ج ۱۰ ص ۳۶۴ – ۳۶۶.
[7]- همان: ج ۱۲ ص ۴۶۰ – ۴۶۱.
[8]- همان: ج ۳۵ ص ۷۵.
[9]- قبلی.
[10]- همان: ج ۳۵ ص ۷۶.
[11]- همان: ج ۱۲ ص ۴۹۵.
[12]- همان: ج ۳ ص ۳۵۵.
[13]- همان: ج ۳ ص ۳۵۲ – ۳۵۴.
[14]- همان: ج ۳ ص ۳۱۷.
[15]- همان: ج ۳ ص ۳۵۲.
[16]- همان: ج ۳ ص ۳۵۶.
[17]- همان: ج ۲۸ ص ۴۸۷ – ۴۸۸.
[18]- همان: ج ۲۸ ص ۲۰۱ – ۲۰۲.
[19]- همان: ج ۱۲ ص ۴۹۷.
[20]- همان: ج ۳۵ ص ۱۶۲.
[21]- همان: ج ۳ ص ۴۲۲.
[22]- همان: ج ۳ ص ۳۹۵.
[23]- همان: ج ۳ ص ۳۹۱ – ۳۹۴.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر