توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۲۷, چهارشنبه

آيا به اين پرسش انديشيده‌اي


خواننده عزيز: اگر خواسته باشي با زني ازداواج كني، و پيش از ازدواج متوجه شدي كه آن زن مبتلابه بيماري سرطان است، آيا باز هم به چنين ازدواجي تن مي‌دهي؟
بلكه اگر زن سالم بود، اما مي‌دانستي كه پس از ده سال فلج مي‌شود و يا فرزندان عقب مانده و ناقصي به دنيا مي‌آورد با زهم با او ازدواج مي‌كردي؟
نظر شما در باره كسي كه اين را مي‌داند و باز هم به آن ازدواج تن مي‌دهد، چيست؟
از اين گذشته اگر بداني كه آن زن پس از 15 سال مسيحي و يا يهودي مي‌شود و يا اينكه مرتد مي‌شود و هيچ كدام از اديان آسماني را نمي‌پزيرد و يا اينكه منافق خواهد شد و به اسلام تظاهر مي‌كند آن گاه چه تصميمي خواهي گرفت، آيا راضي مي‌شوي كه با چنين زني ازدواج كني؟ و آيا كسي كه اقدام به چنين ازدواجي بكند مي‌تواند مسلماني كامل و غيور باشد يا خير؟
بلكه نظر شما در مورد كسي كه نه تنها به اين ازدواج تن مي‌دهد بلكه پس از اين زن از دين برگردد، بازهم او را به همسري خود بپذيرد چيست؟
واقعاً ‌غم‌انگيز است كه ما چنين چيزي را براي خود نپسنديم اما براي رسول اللهص مناسب بدانيم كه با زني كه مرتد و منافق مي‌شود و... و... ازدواج كند و آن هم تا هنگام مرگ او نزد خود نگاه دارد، گويا ما خود از چيزي پاك و منزه مي‌دانيم كه حضرت پيامبرص وبلكه خداوند متعال را از آنان پاك نمي‌دانيم، زيرا خداوند آن چيز رابراي پيامبرشص پسنديده است!!.
مي‌دانيم كه در اديان قبلي جايز بوده كه مسلمان با زني كافر ازدواج كند، مانند حضرت لوط و نوحإ، اما در اسلام اين حكم منسوخ شده و ازدواج با زن كافر حرام است و در هيچ صورتي جايز نيست، و ازدواج حضرت نوح و لوط عليهاالسلام با آن دو زن قبل از بعثتشان بوده، يعني قبل از اينكه زنانشان كافر شوند، بدين خاطر خداوند مي‌فرمايد: ﴿فَخَانَتَاهُمَا اما رسول اللهص پس از گذشت بيش از ده سال از بعثت با حضرت عايشهل ازدواج فرمودند.
بدان هنگامي كه عليه يكي از همسران حضرت پيامبرص سخني مي‌گويي، در واقع قبل از هر چيزي آن حضرتص را به انتخاب چنين همسري متهم مي‌كني، از اين فراتر بلكه خداوند را متهم مي‌كني كه آنچه را كه تو براي خود نمي‌پسندي، او براي پيامبرشص پسنديده است. و بلكه آن حضرتص را متهم مي‌كني كه آن همسر را تا آخر زندگي نگه داشته و هر چه از او سرزده پسنديده است؟!!.
آيا با اين وجود، نمي‌توانيم بگوييم كه: طعن به همسران حضرت پيامبرص و عيب جويي از آنان در واقع طعن به آن حضرتص و عيب جويي از ايشان است؟!!.
خداوند متعال همسران حضرت پيامبرص را بين دو چيز اختيار داد، يا اين كه آخرت را برگزينند و با آن حضرتص بمانند و يا اين كه دنيا را برگزينند و از ايشان جدا شوند و همه‌ي آنان خدا و رسول و سراي آخرت را برگزيدند و حضرت پيامبر ص هيچكدام از آنان را طلاق ندادند، خداوندمي‌فرمايد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩ [الأحزاب: 28-29].
«اي پيامبر به زنانت بگو: اگر زندگاني دنيا و تجمل آن را خواسته باشيد، پس بايد تا به شما بهره‌اي دهم و به گونه‌اي نيك رهايتان كنم، و اگر خداوند و رسول او و سراي آخرت را خواسته باشيد، پس همانا خداوند براي نيكوكارانتان پاداش بزرگ فراهم ديده است».
هر مسلماني از خود بپرسد كه: آيا اختياري كه خداوند به همسران حضرت پيامبرص داده، مبني بر اين كه از ميان آخرت و همراهي حضرت پيامبرص و يادينا و جدايي از آن حضرتص يكي را انتخاب كنيد، بيهوده بوده يا خير؟ و آياي مقتضاي اين تخيير تحقق يافته دست؟ آيا امكان دارد كه يكي از آنان دنيا را برگزيده باشد و باز هم با آن حضرتص بماند؟! در اين صورت پس فايده‌ي چنين تخييري چه خواهد بود؟!!.
پاسخ آشكار است و آن اين كه تخييري بي فايده نبوده بدون ترديد، مقتضاي آن تحقق يافته است، زيرا آنان آخرت را برگزيدند و آن حضرتص نيز آنان را تا آخر زندگي با خويش نگه داشتند.
اين امر بيانگر اين است كه رواياتي كه شيعه روايت مي‌كند و هيچ عقلي آن را نمي‌پذيرئ، رواياتي بي اساس و ساختگي‌اند و اگر آن روايت را بپذيريم، حضرتص را به مخالفت دستور خداوند متهم كرده‌ايم: زيرا مي‌بايست زني را كه دنيا برگزيده، طلاق دهد.
اما گناهي كه از آن سر مي‌زند بنا بر مقتضاي بشريت است، و از گناهاني كه از آن سرزده، توبه نموده اند و بدين خاطر حضرت پيامبرص همه‌ي آنان را در نكاح خود باقي گذاشتند و فراموش نكنيم كه آبرو و ناموس حضرت پيامبرص محفوظ و مصون است.
آيا ميان حضرت علي و معاويه دشمني و خصومتي وجود داشته است؟
اما جنگ حضرت علي با معاويه و طلحه و زبيرy بحثي طولاني است، خداوند متعال مي‌فرمايد: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ... [الحجرات: 9].
«و اگر دو گروه از مؤمنان با هم پيكار كنند، بين آن دو گروه آشتي برقرار كني، آنگاه اگر يكي از آن دو گروه بر ديگري تجاوز كرد، و گروهي كه تجاوزگر است تا هنگامي كه به حكم خدا برگردد، بجنگيد».
و مي‌بينيم كه خداوند حتي گروه باغي را مومن ناميده است، همان گونه كه از آيه ظاهر است..
بنابراين در اين بحث بر اساس آن چه در قرآن آمده سخن خواهم گفت و سپس سخنان حضرت عليt رانقل مي‌كنيم.
واقعيت اين است كه جنگي كه ميان آنان اتفاق افتاد به سبب اجتهاد و تأويل در خونخواهي حضرت عثمانt بود، و آنان برادر ايماني بكديگر هستند و جنگيدن با يكديگر آنان را از دايره‌ي اسلام خارج نمي‌كند و شرف صحابي بودنشان را خدشه‌دار نمي‌سازد.
هر دو صحابي هستند گرچه حضرت علي از معاويهب افضل‌تر است و در اين امر هيچ ترديدي نيست، زيرا كه ايشان از سابقين اولين است و فضايلي دارد كه بر كسي پوشيده نيست.
خلاصه كلام اين كه آنچه در ميانشان رخ داد به سبب عداوت و دشمني نبود، بلكه به سبب اجتهاد در خونخواهي حضرت عثمان رضي الله عنه بود، حضرت عليt مي‌گفت: ابتدا بايد همه‌ي مسلمانان بيعت كنند، سپس قاتلان عثمان را قصاص مي‌كنيم، امّا حضرت معاويهt مي‌گفت: ابتدا بايد قاتلان قصاص شوند، آنگاه ما بيعت مي‌كنيم، آري سبب درگيري و جنگ فقط همين بود، خداوند متعال مي‌فرمايد:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ ١٠ [الحجرات: 9-10].
«و اگر دو گروه از مومنان با هم پيكار كنند بين آن دو آشتي برقرار كنيد، آنگاه اگر يكي از آن دو گروه بر ديگري تجاوز كرد، با گروهي كه تجاوزگر است تا هنگامي كه به حكم خدا برگردد بجنگيد، پس اگربه عدل برگشت بين آن گروه آشتي برقرار كنيد و به داد بكوشيد، بي گمان خداوند دادگران را دوست مي‌دارد، جز اين نيست كه مؤمنان با هم برادرند پس بين دو برادر خود سازش دهيد و از خداوند پروا بداريد تا شما مشمول رحمت قرار گيريد».
اين، سخنان من نيست بلكه سخنان امام عليt است، هنگامي كه جريان جنگ صفين را بيان مي‌كرد، فرمود: بدايت امر اين بود كه ما و لشكر شام با هم روبرو شديم، بديهي است كه پروردگار و دعوت ما و آنان در اسلام و در ايمان به خدا و تصديق رسول‌اللهص يكي است نه ما از آنان چيزي اضافه داريم و نه آنان از ما، قضيه يكي است،... إلا اين كه ما و آنان در خون عثمان با هم اختلاف داشتيم، و ما از آن خون پاك هستيم»([1]).
در غير اين صورت آيا معقول است كه سيدنا حسين بن عليب از حق خلافت، به نفع دشمن اسلام و مسلمانان آنگونه كه برخي تصور مي‌كنند تنازل كند؟!!.
و هنگامي كه برخي از هوادارانش او را به خاطر صلح با معاويه ملامت كردند، فرمودند:« بخدا سوگند، معاويه از اينان برايم بهتر است، گمان مي‌كنند كه شيعه‌ي من هستند، اما در پي قتلم بر آمدند، منزلم را غارت كردند و ثروتم را به تاراج بردند، بخدا سوگند، اين كه از معاويه عهدي بگيرم كه بدان وسيله جانم را حفظ كنم و در ميان اهل خانواده‌ام در امان باشم برايم بهتر است از اين كه اينان مرا بكشند و اهل بيت و خانواده‌ام ضايع شوند»([2]).
بدون ترديد سيدنا حسنt هنگامي كه به نفع معاويه تنازل كرد، كاري را انجام داد كه براي خودش و امت اسلامي بهتر بود، زيرا حضرت پيامبرص فرمودند: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ، وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ عَظِيمَتَينِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ».
«همانا اين فرزندم آقاست، اميدوارم كه خداوند به وسيله‌ي او بين دو گروه بزرگ مسلمانان صلح برقرار كند».
همچنان سيد نا حسينt نيز كار اصلح را انجام داد آنگاه كه در تمام مدت زمامداري حضرت معاويهt صبر نمود و قيام نكرد، تا اينكه يزيد به حكومت رسيد، آنگاه قيام نمود، و آشكار است كه يزيد صحابي نيست.
از آنچه ذكر شد كاملاً روشن است كه چرا حضرت حسنt به نفع حضرت معاويهt از حق خود ننازل كرد؟ و چرا حضرت حسينt در زمان حضرت معاويهt قيام نكرد، بلكه مطيع و تابع امرش بود، اما هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد قيام نمود و با يزيد بيعت نكرد؟
بدين جهت امام عليt هيچ كسي از آنان كه با وي جنگيدند، مشرك و يا منافق نمي‌دانست، بلكه مي‌فرمود: «آنان عليه ما شوريدند»([3]).
باري ديگر آيه را بخوان تاببيني كه چگونه تعبير حضرت عليt به بغي (شورش) با آيه قرآن مطابقت و همخواني دارد، ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِ [الحجرات: 9].
بلكه حضرت عليt از سب و شتم و لعن منع مي‌كردند ايشان فرمودند: «من نمي‌پسندم كه شما فحاش باشيد»([4]). آري مسلمان فحاش و نفرين كننده نيست و بديهي است كه لعن كنندگان روز قيامت شفيع و يا شاهد نخواهند بود.
واقعاً تاسف آور است كه شيعه بجاي اين كه به تسبيح و تحميد و تهليل([5]) مشغول باشند، به سب و شتم و لعن مشغولند، لذا من به هر شيعه مي‌گويم: آيا نمي‌تواني در اين باره به سخنان امام و سيدنا عليt اعتماد كني و همچون ايشان سخن بگويي؟!!.
به روايات زير كه از ائمه نقل شده توجه كن و به آن بينديش([6]).
قبلاً رواياتي را ياد آور شدم، در حقيقت روايات بسيار زيادي از ايمه وجود دارد و در پايان براي تمام فايده چند روايت ديگر را ذكر مي‌كنم.
در كتاب «كشف الغمة» از علي بن زين العابدين چنين روايت شده كه: «گروهي از اهل عراق نزد امام زين العبدين رحمه الله آمدند و درباره‌ي ابوبكر، عمر و عثمانy سخناني گفتند و چون سخنانشان به پايان رسيد، امام به آنان فرمود: بگوييد ببينيم، آيا شما از مهاجرين اولين هستيد كه خداوند در موردشان مي‌فرمايد:
﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ [الحشر: 8].
«آنهايي كه از وطن و اموالشان رانده شدند و فضل و رضايت خداوند را مي‌طلبند و خدا و رسولش را ياري مي‌كنند، آنان هستند راستگويان».
گفتند: خير، فرمود: آيا از آناني هستند كه خداوند در باره‌شان مي‌فرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ [الحشر: 9].
«كساني كه پيش از آنان در دارالاسلام جاي گرفتند و ايمان «نيز» در دلشان جاي گرفت، كساني را كه به سوي آنان هجرت كنند دوست مي‌دارند و دردلهاي خود از آنچه «به مهاجران» داده‌اند احساس نيازي نكنند و «ديگران را» بر خود ترجيح مي‌دهند و لو اينكه «خود» نيازمند باشند».
گفتند: خير، فرمود: شما خود اعتراف كرديد كه از اين دو گروه نيستيد و من گواهي مي‌دهم كه شما از آناني هم نيستند كه خداوند درباره‌شان مي‌فرمايد: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ [الحشر: 10].
«آنان كه پس از اينان آمدند مي‌گويند: پروردگارا، مارا و برادرانمان را كه در ايمان آوردن از ماپيشي گرفتند، بيامرزد و در دلهاي ما هيچ كينه‌اي در حق كساني كه ايمان آورده‌اند، قرار مده».
از نزد من برخيزيد، خداوند شما را هلاك كند»([7]).
حضرت پيامبرص تأكيد فرمودند كه كسي در مورد صحابه بدگويي نكنند هما نگونه كه در كتب شيعه روايت شده، ايشان فرمودند: «اذا ذكر اصحابي فأمسكوا»([8]).  «در هر گاه ذكر اصحاب به ميان آمد (از بدگويي آنان)، باز آييد».
واقعاً‌ چه قدر زيادند آنان كه سنگ محبت و عشق امام زين العابدين/ را به سينه مي‌زنند، اما اين روايت را به ديوار مي‌كوبند.
اما شيعه‌هاي زيدي، پيروان امام زيد بن علي بن الحسين/ بر اين روايت عمل نموده‌اند، لذا آنان سب و بد گفتن صحابه بويژه ابوبكر و عمرy را جايز نمي دانند، گرچه معتقدند كه حضرت عليt به خلافت حق دار تر بوده اما از حق خود تنازل كرده و به ميل خود با خلفاي قبلي بيعت نموده است.
استوار بودن بر پل صراط رابطه‌ي مستقيمي با محبت صحابه و اهل بيت دارد، امام باقر از نياكان خود روايت مي‌كند كه رسول اللهص فرمودند: «أتبكم على الصراط أشدكم حباً لأهل بيتي ولأصحابي»([9]). «استوارترين شما بر پل صراط كسي است كه محبتش با اهل بيت و صحابه شديدتر باشد».
پس جاي تعجب نيست كه خداوند آنان را امام گرداند و در روي زمين خليفه سازد. خداوند متعال مي‌فرمايد: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗا [النور: 55].
«خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده‌اند و كارهاي شايسته‌كرده‌اند، وعده داده‌است كه بي شك آنان را در اين سرزمين جانشين سازد، چنانكه كساني را كه پيش از آنان بودند جانشين ساخت، و دينشان را كه برايشان پسنديده است بر ايشان استوار دارد و برايشان پس از بيمشان ايمني را جاي گزين كند، مرا پرستش مي‌كنند و چيزي را بامن شريك نمي‌سازند».
خداوند متعال در اين آيه مؤمنان را به استخلاف و تمكين دين و امنيت فرا گير از دشمنان، وعده داده، و آنچه خداوند وعده داده حتماً تحقق مي‌يابد، زيرا امكان ندارد كه در وعده خداوند، خلفي صورت گيرد، اين وعده در دوران خلفاي راشدين كه هنگام نزول اين آيات حضور داشتند، تحقق يافت، برخي از مفسرين اين مطلب را ذكر كرده‌اند.
حضرت پيامبرص هنگام حفر خندق مژده دادند كه امتش كاخهاي حيره و مداين كسري و كاخهاي سرخ روم را فتح خواهند كرد و فرمودند كه اين خبر را جبرئيل به وي داده‌اند، مسلمانان شادمان شدند و به آن ايمان آوردند، اما منافقان آنان را به باد تمسخر گرفتند، آنگاه اين آيه نازل شد: ﴿وَإِذۡ يَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا ١٢ [الأحزاب: 12]([10]).
اين حديث گوياي اين است كه آن صحابه‌اي كه جهاد كردند و سرزمين ايران و شام را فتح كردند، از امت حضرت محمدص مي باشند، چه رسد به كساني كه اين لشكرها را تجهيز مي‌كردند و مي‌فرستادند و آنان ابوبكر، عمر و عثمانy هستند كه شرف اين فتوحات به آنان مي‌رسد. فراموش نكنيم كه يكي از اسباب قتل حضرت عمرy توسط ابو لؤلؤه مجوسي كينه‌ي ايرانيان به حضرت عمرt مي‌باشد، زيرا او بود كه آتش مجوسيان ايراني را كه بيش از هزار سال روشن مانده بود، خاموش كرد.
سپس ببين كه چگونه خود را فدا و در هجرت، حضرت پيامبرص را همراهي كرد، حتي ابوجهل اعلام كرد: «هر كس محمد را و يا خبري از او بياورد صد شتر جايزه دارد، و هر كس پسر ابو قحافه (ابوبكر) را بياورد و يا از او خبري بدهد، صد شتر جايزه دارد»([11]).
آري جايزه‌اي كه ابوجهل براي يافتن حضرت پيامبرص و يار غارش حضرت ابوبكر صديقt تعيين كرد، برابر بود.
بنابراين تعجبي ندارد كه خداوند متعال در قرآن كريم همراهي حضرت ابوبكرt را ياد آوري كند، آنجا كه مي‌فرمايد: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا... [التوبة: 40].
«اگر او را ياري نكنيد، در حقيقت خداوند هنگامي به او ياري كرد كه كافران در حالي كه يكي از دوتن بود «از مكه» بيرونش كردند، هنگامي كه در غار بودند آنگاه كه به يار خود گفت: نگران مباش، بي گمان خداوند با ماست. پس خداوند آرامش را بر او نازل كرد و او را با سپاهياني كه آنها را نمي‌ديد، پشتيباني كرد».
من واقعاً تعجب مي‌كنم از كساني كه به سبب كينه‌اي كه با حضرت ابوبكرt دارند، با تأويلات عجيب و غريبي، مي‌كوشند تا اين آيه را از معناي ظاهر و آشكارش برگردانند، تا بگويند اين آيه بر فضل ابوبكر صديقt دلالت نمي‌كند.
مي‌خواهم به برخي از دلالت هاي اين آيه اشاره كنم:
اولاً: چه شرف و افتخار بزرگي است كه كسي معيت خاصه خداوند را حاصل كند، معيتي كه نشان حفاظت و تأييد و نصرت و توفيق است، در اين آيه معيت خاصه خداوند براي حضرت پيامبرص و حضرت ابوبكر صديقt ثابت شده است، زيرا مي‌فرمايد: ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا.
«آنگاه كه به يارش گفت: نگران مباش بي گمان خداوند با ماست».
و نفرمود: «إن الله معي». «خدا همراه من است» بنابراين خداوند معيت خاصه‌اش را شامل هر دوي آنان فرمود، آري خداوند همراه آنان است نه كافران و تعقيب كنندگانشان، حقا كه اين افتخار بزرگي است.
هر كس قرآن را بخواند، حقيقت واضح و آشكاري را خواهد يافت و آن اين كه معيت خاصه هرگز براي هيچ منافق و يا مرتد و كافري وارد نشده است و به اين خاطر هنگامي كه فرعون به حضرت موسيu و همراهانش رسيد و همراه موسيu كساني بودند كه در آينده مرتد مي‌شدند، خداوند فرمود: ﴿قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ ٦١ قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ ٦٢ [الشعراء: 61-62].
«ياران موسي گفتند: بي‌گمان به ما رسيدند «موسي» گفت: هرگز «چنين نيست» البته پروردگارم با من است كه به من راه خواهد نمود».
و نفرمود: «إن الله معنا» «خدا همراه ماست» در صورتي كه هنگامي كه خداوند موسي و هارونإ را به سوي فرعون فرستاد، اين معيت شامل هر دوي آنان بود، همانگونه كه خداوند مي‌فرمايد: ﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ ٤٦ [طه: 46]. «گفت: نترسيد همانا من همراه شما هستم مي‌شنوم و مي‌بينم».
و در آيه غار مي‌فرمايد: ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا [التوبة: 40].
«آنگاه كه بيارش مي‌گفت: نگران مباش بي‌شك خداوند با ماست».
ثانياً: اندوه چيزي طبيعي است، لذا فرشتگان حضرت لوطu را از اندوه خوردن نهي كردند، گفتند: ﴿وَقَالُواْ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهۡلَكَ إِلَّا ٱمۡرَأَتَكَ كَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ [العنکبوت: 33].
«گفتند: مترس و نگران مباش كه ما نجات دهندگان تو و خانواده‌ات هستيم مگر زنت».
خداوند خطاب به حضرت پيامبرص مي‌فرمايد: ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡ [یونس: 65].
«گفتار آنان تو را اندوهگبن نكند». پس اندوهناك بودن حضرت ابوبكرt هيچ عيب و ايرادي ندارد، پيش از او، پيامبران اندوهگين و محزون شده‌اند، و اندوه حضرت ابوبكرt به خاطر دين بوده است به اين دليل كه خداوند اعلام فرمود كه همراه اوست.
ثانياً: خداوند متعال در ابتداي آيه ضمير را مفرد آوورد و فرمود: «إلا تنصروه فقد نصره الله» و مناسب اين بود كه افراد ضمير ادامه داشته باشد، بدين جهت: ­﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ و اما جمله‌ي بعدي ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِ... مانند جمله‌اي توضيحي در اثناي كلام است، از اين گذشته لازمه‌ي معيت خداوند با بنده اين است كه آرامش و سكينه‌اش را بر او فرو فرستد، بنابر اين نيازي به تثنيه آوردن ضمير نبود، زيرا مراد حاصل است.
رابعاً: هنگامي كه فلاني صاحب و همراه فلاني است، اين نشان شدت ملازمت و همراهي است، و از آنجا كه ابوبكرt به شدت همراهي و مصاحبت حضرت پيامبرص مشهور بود، خداوند متعال فرمود: ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِ بنابراين نيازي به نام بردن نبود، اما همراهي آني و چند لحضه‌اي در زندان هيچ فضيلتي ندارد و از آن چيزي فهميده نمي‌شود، اين دو نوع مصاحبت و همراهي خيلي با هم متفاوتند.
در واقع سخن درباره‌ي اين آيه بسيار است، از خداوند متعال مي‌خواهم كه حق را به ما نشان دهد و به پيروي از آن توفيق عنايت كند و باطل را به ما نشان دهد و توفيقمان دهد تا از آن پرهيز كنيم، بي گمان كه او بر اين كار تواناست.
امام صادق/ با افتخار مي‌گفت: ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است([12])، زيرا مادر امام صادق/ ام فروه دختر قاسم ابن ابي بكر مي‌باشد و مادر ام فروه، اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكرt است. آيا امكان دارد كه امام صادق به كسي كه شايستگي ندارد، افتخار كند؟
اما استشهاد و استدلال امامان اهل بيت به عملكرد حضرت ابوبكرt بسيار است، چرا چنين نكنند، حال آنكه حضرت ابوبكرt از مهاجرين سابقين اولين است، هماناني كه خداوند به پيروي از انان دستور داده است، شيعه روايت كرده‌اند كه عروه بن عبدالله از امام باقر/ در باره‌ي آراستن شمشير به طلا و نقره پرسيد، وي در جواب گفت: اشكالي ندارد، ابوبكر صديقt شمشيرش را زر كوب كرده بود، عروه گفت: مي‌گوييد: «صديق»؟
عروه مي‌گويد: باقر از جاپريد و رو به قبله كرد و گفت: آري صديق، آري صديق، آري صديق، هر كس به او صديق نگويد، خداوند قولش را در دنيا و آخرت تصديق نكند( از او نپذيرد)([13]).
نمي دانم اگر امام جواد t شيعه‌هاي امروزي را مي‌ديد، چه مي‌گفت!!.
يكي از اموري كه بر فضيلت حضرت ابوبكرt دلالت مي‌كند، اين است كه حضرت پيامبرص در روزهاي آخر زندگي خويش به وي دستور دادند تا امام صحابه باشد و به آنان نماز جماعت را اقامه كند، امكان ندارد كه رسول اللهص ايشان را به امامت صحابه در نماز دستور دهد، مگر اين كه صلاحيت اين كار را داشته باشد، آنچه صدوق از حضرت پيامبرص روايت نموده بر اين امر دلالت مي‌كند، مي‌گويد: رسول اللهص فرمودند: هر كس قومي را امامت كند كه در ميان آنان كسي داناتر از او باشد، كار آنان تا به قيامت روي به پستي خواهد بود([14]).
و چون حضرت پيامبرص در مرض الموت حضرت ابوبكرt را دستور دادند تا امام شود و به مردم نماز بگزارد، اين امر بر اعلم بودن حضرت ابوبكر از ديكر صحابهy دلالت مي‌كند و اين خود فضيلتي قطعي براي ايشان مي‌باشد.
اين بحث را با روايتي از امام صادق كه كليني روايت كرده خاتمه مي‌دهم مي‌گويد: « ابو بصير از ايشان پرسيد:آيادر ماه رمضان قران را در يك شب ختم كنم؟ فرمود: خير، گفت: در دو شب؟ فرمود: خير، گفت: و در سه شب؟ امام صادق/ با دست اشاره كرد و فرمود: آري و سپس فرمود: اصحاب محمد قرآن را در يك ماه و يا كمتر مي‌خوانند»([15]).
مي‌بينيم كه در اين روايت امام صادق/ از عمل صحابه استدلال نموده و اين دلالت مي‌كند براين كه صحابه نزد امام جعفر صادق منزلت عضيمي داشتند بلكه دلالت مي‌كند بر اينكه آنان اهل و شايسته‌ي اقتدا و پيروي هستند.
اما رابطه حضرت عمر با حضرت عليب، درياي بي كراني است و اندكي از ثنا و مدح حضرت عليt را كه درباره‌ي حضرت عمر فرمودند: ذكر كردم، و در روايتي ديگر كه نويسنده نهج البلاغه روايت كرده چنين آمده است كه: امام علي به عمر بن خطابب كه از وي درباره‌ي جهاد با روميان مشورت خواسته بود، فرمود: اگر خود شخصاً به جنگ دشمن بروي و آسيبي به تو برسد، هيچ چيزي جلو دار دشمن نخواهد بود و مسلمانان مرجعي نخواهند داشت كه به آن برگردند، پس مردي با تجربه را به جنگ فرست و افرادي دلاور و خير انديش را با او همراه كن، اگر پيروز شود، اين همان چيزي است كه تو مي‌خواهي و در غير اين صورت تو قوت قلب مردم و مرجع مسلمانان خواهي بود»([16])  كه بسيار از شيعه‌ها از آن نا آگاهند.
بلکه از این فراتر امام عليt در باره ابوبكر و عمرب مي‌فرمايد: «لعمري إن مكانهما في الإسلام لعظيم وإن اعصاب بهما لجرح في الاسلام شديد فرحمهما الله وجزاهما أحسن ماعملا»([17]).
«به جان خودم، منزلت آنان در اسلام عظيم و مصيبت وارده با درگذشت آنان زخم شديدي در اسلام مي‌باشد، خداوند آنان را رحمت كند و به آنان پاداش اعمال نيك‌شان را بدهد».
آري امام عليt درباره ابوبكر و عمرب چنين مي‌فرمايد، چگونه است آنان كه مدعي محبت و عشق امام عليt هستند، به ابوبكر و عمرب بد مي‌گويند و نفرينشان مي‌كنند؟!!.
اگر بخواهيم مناقب آنان رابيان كنيم كتاب قطوري تأليف خواهد شد، من به شيعه توصيه مي‌كنم كه ابتدا به قرآن و سپس به اين روايت أيمه برگردند و در آن بينديشند تا نوري را كه از آنان مخفي مانده،مشاهده كنند.



[1]- نهج البلاغة، شرح محمد عبيده: 543، بحار الأنوار: 33/307.
[2]- الاحتجاج، طبرسي 2/290.
[3]- وسائل الشيعة 11/62، البحار: 20/118، الاحتجاج: 2/312، تفسير العياشي: 2/20،151.
[4]- نهج البلاغة، تحقيق صبحي صالح: 323، شرح محمد عبيده: 398، شرح ابن ابي الحديد 11/21، البحار: 32/561.
[5]- سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله گفتن.
[6]- براي آگاهي بيشتر به كتاب: الامامة إلنض، شيخ فيصل نور و كتاب: ثم أبصرت الحقيقية، شيخ محمد الخضر مراجعه كن.
[7]- كشف الغمة، 2/219..
[8]- نگا: نور الثقلين، 4/407، البحار، 58/276-55/276.
[9]- البحار، 27/133. نوادر الراوندي، 15الجعفريان، 182.
[10]- تفسير قمي: 2/167، التبيان: 8/322، جوامع الجامع: 3/306، تفسير البرهان: 4/295، نورالثقلين: 4/243، مجمع البيان: 4/534، كنزالدقايق: 10/354، تفسير الميزان: 16/302، تقريب القرآن: 21/140، من وحي القرآن: 18/290، الأمثل: 13/169.
[11]- البحار، 19/40 الـمنتقي في مولود الـمصطفی، في خروجه وخروج ابي بكر إلی الغار.
[12]- عمدة الطالب،195.
[13]- كشف الغمة، 2/360.
[14]- علل الشرائع 2/326.
[15]- كافي2/617.
[16]- نهج البلاغة، شرح محمد عبده: 246،247.
[17]- شرح نهج البلاغة 15/67، وقعة صفين، 88.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...