دو عامل اصلی
که باعث جداییِ مخالفین از اهل سنت شده است، عبارتند از:
نخست: عدم درک حق و جاهلانه حکم کردن.
دوم: هواپرستی؛ که ظالمانه و دور از دادگری حکم میکنند.
-(این اولین موردی بود که در عهد رسول الله ج بروز
کرد. وقتی آن شخص (از خوارج بود) تقسیم کردنِ رسول الله ج را
دید، گفت: ای محمد عدالت کن، اصلاً عدل نکردی. پیامبر ج به او گفت:
«لَقَدْ
خِبْتُ وَخَسِرْتُ إِنْ لَمْ أَعْدِلْ»: «ضرر دیدم و زیانکار شدم اگر عدالت نکنم».[1]
شخصی از یاران رسول ج عرض کرد: اجازه بفرمایید گردن این منافق را بزنم.
فرمود: «إِنَّهُ يَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا أقوامٌ
يَحْقِرُ أَحَدُكُمْ صَلَاتَهُ مَعَ صَلَاتِهِمْ وَصِيَامَهُ مَعَ صِيَامِهِمْ وقراءتَه
مع قرائتِهم...»: «از نسل این فرد
افرادی پدیدار خواهند شد، که یکی از شما نمازش را در قبال نماز آنان ناچیز میداند.
روزهاش را در مقابل روزهی آنان و قرائت قرآنش را در برابر قرائت آنان کم میشمارد»...
.
لذا نقطهی شروع بدعت، به تبعیت از هوا و هوس، طعن و
خردهگیری بر سنت بود. چنان که ابلیس از روی هواخواهی دستور آفریدگارش را طعنه زد)[2].
مخالفینِ اهل
سنت، به پیروی از جهل و خواهشات خود، از سویی به تضارب آراء و اختلاف، و از سویی
دیگر به از همپاشیدگی و جدایی و دشمنی مبتلا گشتهاند.
-(قطعاً سخن هر کس به جز رسول الله ج،
قابل پذیرش و ترک شدن است. خصوصاً متأخرین امت اسلامی که در مورد کتاب الله و سنت
و درک آن دو، قدرتمند نیستند. و نتوانستند روایات صحیح را از ضعیف و قیاس صحیح از
غیر صحیح را تفکیک کنند. غلبهی هواه و هوس، تکثُّر آراء، اختلافات شدید، جدایی و
بروز دشمنی و از همگسیختگی هم، مزید بر علت شد.
اسبابی اینگونه و همانند آن است که نهایت جهل و ظلم
انسان را بیان میدارد و باعث میشود الله متعال در قرآن او را به این صفات توصیف
کند: ﴿وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا﴾
[الأحزاب:
72]: «و انسان آن را پذیرفت بی
تردید او بسیار ستمکار و بسیار نادان است». لیک اگر الله متعال با بخششِ علم و عدل بر انسان منّت گذارد، در حقیقت
او را از ضلالت و گمراهی رهانیده است)[3].
عاملی دیگری که جداشدگان از سنت را وادار به این کار میکند،
افراطی است که الله ـ و رسول الله ج آن را
مذموم دانسته و نکوهیدهاند.
-(حال که در عهد رسول الله ج و خلفا
بودند افراد زیادی که منتسب به اسلام بودند، ولی با وجود عبادت زیاد از اسلام خارج
شدند و رسول الله ج فرمان جنگ با آنان را صادر نمود، باید دانست که در این
زمان هم میشود عدهای که از اسلام برگشتهاند، خویش را به اسلام و سنت منتسب
نمایند. حتی برخی خود را به سنت منتسب میکنند در حالی که اصلا اهل سنت نیستند.
بلکه تماماً از آن بیرون شدهاند. علل این کار هم فراوان است. از آن جمله، افراطی
است که الله ﻷ در کتاب خویش آن را مذموم و بد دانسته است: ﴿يَٰٓأَهۡلَ
ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا
ٱلۡحَقَّ﴾ [النساء:
171]. یعنی: «ای اهل کتاب! در دین خود غلوّ
نورزید، و نسبت به الله جز حق مگویید». و رسول الله ج فرموده است: «إِيَّاكُمْ وَالْغُلُوَّ فِي الدِّينِ،
فَإِنَّهُ أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ الْغُلُوُّ فِي الدِّينِ»[4]:
«از افراط دینی بپرهیزید که افراط و غلو دینی آنان را که قبل از شما بودند، هلاک
کرد». عامل دیگر، جدایی طلبی و اختلافی است که الله أ در قرآن
کریم بیان کرده است.
مورد دیگر، روایات دروغیست که به اتفاق علمای حدیث، بر
رسول الله ج بستهاند؛ که وقتی انسان ناآگاهِ به حدیث آن را میشنود،
چون با سلیقه و خواستهی وی همخوانی دارد، آن را تصدیق میکند.
بدترین نوع گمراهی، دنبالهروی از گمان و هوای نفس است.
چنان که الله ﻷ در مذمّت آن فرمودهاند: ﴿إِن يَتَّبِعُونَ
إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ
ٱلۡهُدَىٰٓ﴾ [النجم:
23]. یعنی: «اینان فقط از پندار و گمان و
هواهای نفسانی پیروی میکنند، در حالی که مسلماً از سوی پروردگارشان برای آنان
هدایت آمده است».
لیکن در حقِ رسول خویش ج چنین میفرماید:
﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ١ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمۡ وَمَا غَوَىٰ٢ وَمَا
يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ٤﴾
[النجم:
1-4]. یعنی: «سوگند به ستاره هنگامی که
[برای غروب کردن در کرانه افق] افتد. که هرگز دوست شما از راه راست منحرف نشده و
به خطا نرفته است. و از روی هوا و هوس سخن نمیراند. آن چیزی جز وحیی که وحی میشود
نیست».
رسولش ج را از گمراهی و انحراف، که همان جهل و ظلم است، مبرّا
میداند. گمراه آناست که حق را نمیداند و منحرف کسی است که از هوای خویش حرف
شنوی دارد. در ادامه گوید: او از سر دلخوشی و خواستهی خویش سخن نمیگوید؛ بلکه سخنانش
قطعاً همان وحیی است که الله ـ بر او وحی نموده است. او ج را عالِم
میخواند و از هواپرستی پاک و مبرا میداند)[5].
برخی از تارکانِ سنت، ناآگاه و بخشی دیگر،
منافقاند. بعضی هم، شنونده و گوش به فرمان منافقیناند و از آنان پیروی میکنند.
هر کدام از این گروهها فتنهای هستند بر دیگری.
-(گاهاً در مسایل اجتهادیِ تفسیرِ قرآن کریم، میان علما
اختلافاتی رخ میدهد و گاهی این تنازع میان ناآگاهان و جهال، منافقینِ دورُو یا
شنوندگانِ این دورُویان به وقوع میپیوندد. الله ﻷ به ما خبر
داده است که در میانمان کسانیاند که به نفعِ منافقین گوش میکنند.. چه بسیار
اوقات که «حق» در میانِ نآگاهانِ بیسواد و میان تحریفکنندگان که شاخهای از نفاق در
آنان است، پایمال میگردد.. یا که هر دو گروه، گمراه میشوند و یا در برخی اوقات
سخن اینان برای نامبردگان قبلی به فتنه مبدّل میشود. به گونهای که گمان میکنند
نهایتِ علم دین همان است که بیسوادانِ اُمّی میگویند. با این رویکرد در دو طرفِ
اندیشهای که با هم در تضاد است، قرار میگیرند. یا بر عکس گروهی از آن بیسوادان،
دنبالهروی بخشی از انحرافاتِ تحریفکنندگان گشته و در پیِ آن دیانتها دگرگون میشود.
لیکن الله ـ این دین را محفوظ داشته است)[6].
آنان که از دایرهی سنت خارج گشتهاند، در تعصب
به افراد، بدون علم و عدالت، غلو و زیادهروی میکنند. نیز در مسایلی که گنجایش
اجتهاد در آنان است هم، تعصب دارند. مزید بر علت، تجاوز بر مخالف را روا داشته و
در حق وی پا را از گلیم درازتر میکند.
-(هر کس شخصی غیر از رسول الله ج را
برگزیند و دوستی و همسویی با این شخص را معیارِ اهل سنت و جماعت بودنِ افراد قرار
داده و مخالفینش را از اهل بدعت و جداییطلبان بخواند، خود مبتدع و جداییطلب و
اخلالگر محسوب میشود؛ چنانکه این صفت را در بین برخی از پیروان ائمهی دینی میبینیم)[7].
-(هر کس موافقِ خویش را دوست بدارد و با مخالفِ خود
دشمنی ورزد و جمعِ مسلمین را از هم بگسلاند، و در اجتهادات و آراء، مخالف را کافر
و فاسق خوانَد و موافق را خیر، خونِ مخالف را مباح و حلال دانَد و موافق را نه،
اینان خود اخلالگران و اهل اختلافاند)[8].
کنارهگیرانِ از سنت، شخصی غیر از رسول الله ج
و سخنی غیر از سخن الله ﻷ و رسول ج و آنچه امت آن را قبول دارند، مبنای دوستی و دشمنی خود با دیگران قرار
میدهند.
-(اختلافات میان مردمان را فقط کتابی که از آسمان نازل
شود، میتواند پاسخ گوید. چرا که اگر عقل قاضیِ اختلافات مردم قرار گرفت، باید
گفت: قدرت عقلی مردم متفاوت است. از اینجاست که گمراهیِ آنان که روش و اعتقادی
خاص در دین پدید آورده و گمان میکنند با داشتن چنین باوری ایمان کامل میگردد،
شناخته میشود. با وجودی که خوب میدانند رسول الله ج چنین سخنی
نگفته است. حال آنکه هر چه با نصوص در تضاد باشد، به اتفاق تمام مسلمین، بدعت
محسوب میشود.. روایت است که امام مالک / گفته است: «وقتی علم کمیاب گردد، جفا و ظلم ظاهر
خواهد شد. و چون روایات کم شد، هواخواهی فراوان میگردد. از این رو بسیاری را میبینی
که با دیگر مردمان بر مبنای هوا و هوس، که نه معنایش را میدانند و نه برایش دلیلی
دارند، دوستی و دشمنی میکنند. بلکه حتی مطلقاً بدون اینکه از پیامبر ج یا
سلف امت به صورت صحیح حدیثی داشته باشند، بر اساس هوَس، دوستی یا دشمنی میورزند.
سبب این کار هم، گفتاری است که مستند نیست. ولی این باور را روش و رویکردی قرار
دادهاند که به سویش فراخوانده و به خاطرش، محبت یا عداوت دارند. در حدیثی صحیح از
رسول الله ج ثابت است که در سخنرانی خویش فرمودند: «إنَّ أصدَقَ الکلامِ کلامُ
اللهِ..» [9]:
«قطعاً راستترین کلام، کلام الهی است..». شیرازهی دین مسلمان مبتنی بر پیروی از قرآن،
سنت، اتحاد واتفاقِ امت است. این سه اصل، همان اصول محفوظ و عاری از خطاست. موارد
اختلافی امت باید به قرآن و سنت ارجاع داده شود. هیچ کس را نشاید که در عوضِ رسول
الله ج شخصی را عَلَم کرده و دیگران را به اطاعت از وی، فرا
خواند و بر اساس این باور با دیگران حُب و بُغض نماید. همچنین نباید غیر از قرآن و
سنت و مفاد مورد تفاهم امت، گفته یا شعاری برافراشته و بر معیار آن ولاء و براء
داشته باشد. بلکه اگر کسی چنین رویکردی داشته باشد، دقیقاً اندیشهی اهل بدعت را
اجرایی نموده و بر اساسش دوستی یا دشمنی کرده و امت را از هم پاشیده و باعث تفرقه
شده است. خوارج آیات قرآن را بر اساس پندار خویش تأویل کردند و مخالف خویش را کافر
قلمداد نمودند؛ چون بر این باور بودند که مخالفینشان بر خلاف قرآن عمل میکنند.
لذا اگر کسی سخنی را از خود بتراشد که پشتوانهی قرآنی ندارد، و با این رویکرد
مخالف خویش را کافر بخواند، کلامش به مراتب بدتر از کلام خوارج است»[10].
دستهای از تارکانِ سنت، غالیانِ تجاوزکارِ
سرکشاند و دستهای هم کمکارانِ ناآگاه یا جاهل.
-(بسیاری از اهل بدعت از جمله: خوارج، روافض، قدریه،
جهمیه و مُمَثّله، اعتقاد پوچ و باطلی را معتقدند و آن را حقّ و درست میدانند و
مخالفین این باور را کافر میخوانند. در انکار حق و ظلم به خَلق، آمیختهای بسیار
قوی از اهل کتاب را دارند. چه بسا اکثر این تکفیر کنندگان، بر اساس باوری دیگران
را کافر میدانند که حقیقت و ادلهی این باور، قابل درک و فهم نیست.
در مقابل این دسته که به نا حق تکفیر میکنند، گروه
دیگری قرار دارند که اعتقاد اهل سنت و جماعت را آنگونه که باید بفهمند، نمیفهمند.
یا بخشی را دانسته و بخشی دیگر را نمیدانند. و آنچه را هم که بدانند به مردم
بیان نمیکنند، از بدعتهای معارض با قرآن و سنت، باز نمیدارند. اهل بدعت را
نکوهش و مجازات نمیکنند؛ بلکه شاید به صورت مطلق، زبان درازی علیه سنت و دین را
مذمت نمایند ولی میان دلالت قرآن، سنت و اجماع و میان گفتار اهل بدعت، فرق قایل
نیستند. یا همان گونه که علما را در مسایل اجتهادی که گنجایش اختلاف نظر در آنها
وجود دارد، تأیید میکنند، همه را با باورهای گوناگونشان تأیید مینمایند. این
شاخصه (تأیید همگان) در بسیاری از مرجئه، فقیهنماها، صوفیان و فیلسوفنمایان،
غالب آمده است. همان گونه که بغاوت و تجاوز، ویژگی و شاخصهی اهل بدعت و کلامیها
است؛ هر دو ویژگی (بغاوت و تفریط) انحراف محسوب شده و از دایره قرآن و سنت خارج
است)[11].
آنان که سنت را رها کردهاند، تحملِ اجتهاد و
تأویلِ مخالفین خویش را ندارند؛ بلکه برای ترک سنت، اعتقادات باطلی از قبیل فسق،
تکفیر و همیشه ماندن در جهنم را، علیه مخالفینِ خویش تراشیدند. در ادامه، بر اساس
این باور، احکامی همچون حلال بودنِ قتل و مصادرهی اموال مخالف و ... را صادر
نمودند.
-(به استناد ِسنت و اجماع، بدعتیان از بزهکارانِ شهوتپرست،
بدتر و شرورتراند.. این قاعده را در مطالبی که گذشت به اثبات رساندم. چرا که
گناهِ اهل معاصی، ارتکاب جرایمی همچون، دزدی، زنا، میگساری یا حرامخوری است؛ در
حالی که گناه اهل بدعت، پشت پا زدن به اوامر دینی، سنت و جماعتِ مؤمنان است.. اگر
گویند: علاوه بر این، باید اعتقادِ ناشایست و باطل دیگری را هم به جرایم قبلی
ضمیمه نمود؛ و آن تکفیر، تفسیق و جاودانه ماندن مخالفِ ایشان در جهنم، در جواب میگوییم:
آنان با این رویکردی که علیه اهل سنت به کار گرفتهاند، سیاست کفار علیه مؤمنان را
اجرایی میکنند. مجردِّ ترک ایمان به آنچه قرآن و سنت و اجماع بر آن دلالت دارد،
گمراهی شمرده میشود؛ گر چه این اعتقاد ریشهای و جازم هم نباشد. لیکن اگر اعتقادِ
مذکور بر ترکِ مجرد، افزوده شود، هر دو عیب با هم جمع خواهند شد. حال اگر آنان به
سنت به عنوان یک اصل، مسلح بودند، در این ورطه نمیافتادند)[12].
-(رویکرد و عملکردِ امیر المؤمنین عثمان و علی ب و
مباحثی که جای تأویل و اجتهاد را داشت، سبب شورشِ خوارج گردید. آنان این موارد را
تحمل نکردند و موارد اجتهاد، بلکه نیکیها را، گناه شمردند و گناهان را کفر قلمداد
نمودند. از این رو بنا بر عدم وجودِ تأویلات و نیز ضعفِ خوارج، در زمان ابوبکر و
عمر ب نشوریدند)[13].
-(اصل گمراهی آنان این بود که، ائمهی هدایت و جماعتِ
مسلمانان را فاقد عدالت و منحرف و گمراه میدانستند. و این ریشهی اصلی جداشدگانی
همچون روافض و همکیشان آنان از سنت بود. سپس هر چه را ظلم به حساب میآوردند، کفر
شمردند و در ادامه بر کفرِ خود ساختهی خویش، احکام ابداعی دیگری افزودند. لذا این
سه مورد، عوامل اصلیِ مارقینی همچون خوارج، روافض و هماندیشان آنان بود. در هر جا
بعضی از اصول دین اسلام را رها کردند تا در آخر بسانِ تیری که از شکار خارج میشود،
از دین خارج گشتند (دیدار دین را به لقایش بخشیدند)[14].
سبب دیگر که ترککنندگانِ سنت، گرفتار این بدعتها
شدند، تلفیقِ گناه و اشتباه توسط آنان بوده است.
صدیقین، شهدا و صالحین معصوم نیستند و حتماً مرتکب برخی
از گناهان میشوند. اما در آنچه اجتهاد نمودهاند، گاهی درست عمل کردهاند و
گاهاً هم به خطا رفتهاند. در صورت اجتهادِ صحیح دارای دو اجر هستند و اگر خطا
کنند، اجرِ اجتهاد کردن را برده و گناهانشان آمرزیده میشود. لیکن گمراهان، خطا و
گناه را لازم و ملزوم هم نمودهاند. گاهی غلو و زیاده روی کرده و میگویند: این
افراد معصوماند و گاهی بر آنان ظلم روا داشته و به خاطر خطایشان آنان را تجاوزکار
و سرکش میخوانند. لیکن مؤمنان و علما معصوم نیستند و ممکن است گناهی مرتکب شوند.
از همین رو بود که بسیاری از فرقههای اهل بدعت و گمراه پا به عرصه وجود گذاشتند)[15].
آنان که سنت را رها کردند، فرا روی الله ـ
و رسول الله ج حرکت کردند. نخست از سنت خارج گشته و در پی آن، ظلم و ستم علیه اهل سنت
را آغاز نمودند. با این کار، از جماعت هم بیرون گشتند. این همان اصلی است که تمام
سیاستشان ما حولِ آن میچرخد و بدعتها و هواپرستیها از آن نشأت میگیرد.
-(اولین و آشکارترین بدعتی که در اسلام ظهور کرد و سنت
و آثار را مذمت و بدگویی کرد، بدعت خوارجِ مارقین بود. آنان بر اساس دو فاکتور و
شاخصهی مشهور از جماعت مسلمانان و ائمهی ایشان جدا شدند:
- ابتدا: از سنت خارج شدند و خوبی را بدی خواندند یا بر
عکس، بدی را خوبی دانستند. مخالفینِ سنت در این صفت با یکدیگر مشترکند. کسی که
معتقد به چنین اندیشهایست باید آنچه را سنت نفی میکند، اثبات کرده و هر آنچه
را سنت اثبات مینماید، نفی کند. نیکِ سنت را باید بد بداند و چیزی را که سنت زشت
میخواند، نیکو پندارد. در غیر این صورت که بدعت نمیشود. البته باید گفت: گاها بر
اساس خطای اجتهادی، علما هم در بعضی از مسایل خلافِ سنت فتوا دادهاند. لیکن اهل
بدعت با سنتهای بسیار واضح و ثابت، مخالفت میکنند. خوارج جور، ستم و گمراهی در
سنت را، بر شخصِ رسول ج هم جایز میدانند. و میگویند: پیروی و حرف شنوی از وی
واجب نیست. حرف رسول ج را فقط در مورد قرآن تصدیق نموده و به گمان آنان
قوانینی که توسط سنت ابلاغ شده است، اگر با ظاهر قرآن در تضاد باشد، تکذیب میگردد!
سوای خوارج، اکثر اهل بدعت هم، حقیقتاً در این زمینه پیرو آناناند. معتقدند حتی
اگر رسول ج هم خلاف پندار آنان سخن گوید، از او پیروی نمیکنند.
- دوم: اهل بدعت و خوارج، ارتکابِ گناهان را کفر میپندارند؛
که پیامد تکفیرشان مساویست با حلال شدن و ریختن خون مسلمان و به یغما بردن اموالش؛
و این که دار الاسلام، دارالحرب و دیار اهل بدعت و خوارج، دارالایمان محسوب شود.
این مقوله، رویکرد و اعتقاد عموم رافضیان، معتزله، جهمیه، و بخشی از تندروهای
منتسب به اهل حدیث و فقه و متکلمین هم میباشد.
این اصل، بدعتی است که سنت رسول الله ج و
اجماع سلف، آن را بدعت میدانند. این بدعت یعنی، عفو و درگذشتن را بدی دانستن و
بدی را کفر خواندن. لذا شایسته است مسلمان از این دو اصلِ پلید و هر چه زاییدهی
این فکر شوم است، دوری گزیند. باورهایی از قبیل بغض و کینه علیه مسلمان، حلال
دانستنِ ریختن خونِ مسلمان، مصادرهی اموال و لعن و بدگویی وی. این دو اصل بر خلاف
باور اهل سنت و جماعت است. هر کس در برنامهای که ارائه میدهد، اگر در قوانین و
ایدهی خویش با سنت در تضاد و تعارض باشد، مبتدعی بیش نیست. و هر کس بنا بر دیدگاه
شخص، مرتکبِ گناهی را که مربوط به دین باشد یا غیر دین، کافر بخواند، و با او همچون
کفار تعامل نماید، از جماعت مسلمانان جدا گشته است. عمومِ بدعتها و هواپرستیها
از دو اصلِ زیر نشأت گرفته است:
نخست شبههی تأویل یا قیاس فاسد:
ممکن است روایتی از رسول الله ج به
شخص مبتدع رسیده است که صحیح نباشد. یا اثری باشد که از غیر رسول ج به
او رسیده است و از آن تقلید میکند حال آنکه آن اثر، درست نیست. یا تأویلی که
ارائه میدهد ممکن است از آیهی قرآن باشد یا از سنت رسول ج که
احتمال صحت و ضعف در آن است؛ یا شاید اثری باشد که قابل قبول بوده و یا مردود باشد؛
لیکن در نهایت، تأویل وی درست نیست. یا قیاسی فاسد کرده و نظری را مبنا و اصل قرار
داده و میپندارد صحیح است، در حالی که چنین نیست. عادتاً قیاس، نظر و سلیقه،
خطایی است که مربوط به متکلمین، صوفیان و گروهی از فقیهنمایان میباشد. و تأویلِ
نصوصِ صحیح یا ضعیف، عموماً خطایی است که دستهای از متکلمین، محدثین، مقلدین،
صوفیان و فقیهنمایان مرتکب میشوند. تکفیر نمودن بر اثر ارتکاب گناهان، عقیدهی
خوارج است. و تکفیرِ مخالف به بهانهی سنّی بودن، اندیشه و باور رافضیان، معتزله و
بسیاری از دیگران است. لیکن در اینجا از بیانِ تکفیر، بنا بر بدعتی اعتقادی صرف
نظر کرده و جایی دیگر بیان داشتهام[16].
اما جرایمی پایینتر از تکفیرِ دیگران که از برخی سر میزند و به دیگران بغض و
بدگویی و مجازات را روا میدارند – که تجاوز محسوب میشود – یا ترک محبت و دعا و نیکی برای
دیگران – که تفریط و کوتاهی است – از پیامدهای تأویلِ فاسد است و تمام این موارد، ظلمی
است در حق الله ﻷ یا بندگان وی. چنان که این مطلب را در جایی دیگر بیان
داشتهام. از این روست که امام احمد / به گروهی از شاگردان خود میگوید: اکثر خطای مردم
فرآیندِ قیاس و تأویل است)[17].
[1]- مسلم (1064)
[2]- منهاج السنه: ج۳ ص ۳۵۰.
[3]- همان: ج۳ ص ۳۷۸.
[4]- ابن ماجه (3029) آلبانی میگوید
صحیح است.
[5]- منهاج السنة: ج ۳ ص ۳۸۳.
[6]- همان: ج ۲۵ ص ۱۲۸ – ۱۳۱.
[7]- همان: ج ۳ ص ۳۴۷.
[8]- همان: ج ۳ ص ۳۴۹.
[9]- «إنَّ أصدقَ الحديثِ كتابُ اللَّهِ...» با این لفظ، نسائی (1577) روایت کرده و آلبانی میگوید صحیح است. و با لفظ «أحسنُ الكلامِ كلامُ اللهِ...» آلبانی در أصل صفة الصلاة (3/1002) میگوید اسناد آن بر شرط
شیخین صحیح است. [مُصحح]
[10]- منهاج السنه: ج ۲۰ ص ۱۶۳ –
۱۶۴.
[11]- همان: ج ۱۲ ص ۴۶۶ – ۴۶۷.
[12]- همان: ج۲۰ ص ۱۰۳- ۱۰۵.
[13]- همان: ج ۲۸ ص ۴۸۹.
[14]- همان: ج ۲۸ ص ۴۹۷.
[15]- همان: ج ۳۵ ص ۶۹ – ۷۰.
[16]- همان: ج۱۲ ص ۴۶۴.
[17]- همان: ج ۱۹ ص ۷۱ – ۷۵.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر