فصل اول:
احكام عمومي در علم ارث
که شامل مطالب زیر میشود:
بخش اول: میراث از لحاظ لغوی و اصطلاحی
بخش دوم: برتری و فضایل علم ارث
بخش سوم: شرایط ارث
بخش چهارم: اسباب ارث
بخش پنجم: موانع ارث
بخش ششم: ترکه و حقوقی که به آنها تعلق میگیرد.
سؤالهای فصل اول
بخش اول:
ارث از لحاظ لغوی و اصطلاحی
ارث از لحاظ لغوی: مصدر ورث است و بر دو معنی اطلاق میشود.[1]
اول: انتقال چیزی از شخصی به دیگری بعد از مرگ، پس آن انتقال به بعد از مرگ اختصاص دارد، در نتیجه اموالی که در زمان زندگی طرفین از شخصی به شخص دیگر از طریق خرید و فروش یا هدیه منتقل میشود ارث نامیده نمیشود. و ارث انتقال چیزهای محسوس را شامل میشود، مثل عقارات (زمین و اموال غیر منقول) و منقولات که منقولات بیشتر هستند، و نیز شامل امور معنوی مانند وراثت نبوی میشود که خداوند متعال از قول زکریا میفرماید: ﴿فَهَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّٗا ٥ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَۖ وَٱجۡعَلۡهُ رَبِّ رَضِيّٗا ٦﴾ [مریم: 5- 6] «پس از فضل خویش جانشینی به من ببخش. از من و از آل یعقوب ارث ببرد و او را پروردگارا، مورد رضایت گردان» و نیز میفرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَيۡمَٰنُ دَاوُۥدَ﴾ [النمل: 16] «و سلیمان وارث داود شد». و این وراثت شامل ملک و نبوت است نه مال و اموال. چرا که اموال انبیاء به ارث نمیرسد بلکه به عنوان صدقه بخشیده میشود.
پیامبر (ص) میفرماید: «إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا إِنَّمَا وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ» «علما وارثان انبیاء هستند و انبیاء دینار یا درهمی از آنها به ارث باقی نمیماند بلکه تنها علم ار آنها به ارث برده میشود. پس هر کس میتواند به اندازه خود از آن بر گیرد».[2]
دوم: بقاء ؛ یعنی باقی بودن چیزی در دست مالکش، و خداوند متعال اسم وارث را بر آن نهاده است. ابن منظور مصری نویسنده لسان العرب میگوید: خداوند تنها کسی است که همیشگی است و باقی میماند و وارث تمام مخلوقات است و بعد از نابود شدن آنها باقی میماند و خداوند متعال بهترین وارث است. یعنی بعد از نابودی همه، اوست که باقی میماند. و در دعای پیامبر (ص) آمده است که فرمود: «خداوندا گوش و چشمهایم را به من بده و آنها را وارث من بگردان». یعنی تا زمانی که میمیرم آنها را برایم سالم نگه دار.
و اینجا فقط معنای وارث برای انتقال وجود دارد و ممکن است که معنی وارث بودن خداوند این باشد که خداوند کسی است که بعد از نابودی مالکان تمامی مِلکها و اموالها به او باز میگردند.[3]
میراث و ارث هر دو صحیح هستند و الف در ارث، واو منقلب شده است که در اصل ورث بوده است.
میراث بر ترکهای که شخص مرده بعد از خود بجای میگذارد گفته میشود و همچنین تراث نیز نامیده میشود. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَتَأۡكُلُونَ ٱلتُّرَاثَ أَكۡلٗا لَّمّٗا ١٩﴾ [الفجر: 19] «میراث را حریصانه یکجا میخورید».
ابن سیده میگوید: ورث، تراث و میراث چیزهایی هستند که به ارث برده میشوند، و گفتهاند که: ارث ممکن است که در حسب باشد و ورث و میراث در مال باشد.
ماده ورث با مشتقات آن در قرآن 35 بار تکرار شده است.
اما علم میراث اصطلاحاً به معنای قواعدی فقهی ریاضی است که به وسیله آنها سهم هر یک از وارثان از ترکه مشخص میشود. و این طبق تعریفی بود که شیخ علی (رحمه الله) بیان کرده بود.
و این یک تعریف کامل و کافی یا به عبارت اهل منطق جامع و مانع است.
بعضی از افراد علم میراث را سخت و ثقیل میپندارند و آن را نوعی معمای پیچیده تصور میکنند، در حالی که حق آن است که این علم برای کسی که خدا آن را برای وی آسان بگرداند، آسان است، و ارزشمندی یادگیری آن و جایگاه رفیع آن و تشویقهای مداوم پیامبر (ص) به یادگیری آن ما را وا میدارد که آن را به خوبی قبول کنیم و به سرعت آن را یاد بگیریم و مسائل آن را به فضل و لطف خداوند قبول کنیم، به طوری که ابن ماجه با سندش از ابوهریره نقل کرده که پیامبر (ص) فرمود: «علم ارث را بیاموزید و آن را به دیگران نیز یاد بدهید زیرا که علم میراث نصف علم است. و این علم به سرعت فراموش میشود و اولین چیزی است که از امت من جدا میشود».[4]
ابوداود با سندش از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت کرده که پیامبر (ص) فرمود: «علم سه قسم است و افزون بر آن زیادی است: آیات محکم، سنت پایدار، ارث عادلانه».[5]
حاکم با سندش از عبدالله بن مسعود نقل کرده که پیامبر (ص) فرمود: «قرآن را یاد بگیرید و آن را به مردم یاد بدهید و ارث را یاد بگیرید و آن را به مردم یاد بدهید. چرا که من میمیرم و علم از امت برداشته میشود و ممکن است که دو نفر در مورد ارث با هم اختلاف داشته باشند و کسی را نیابند که به آنها کمک کند».[6]
و عمر بن خطاب (رضی الله عنه) مسلمانان را به یادگیری علم ارث تشویق میکرد و میگفت: علم ارث را یاد بگیرد چرا که جزء دین شماست.[7]
بهترین فردی که بعد از پیامبر (ص) افتخار مهارت و تبحر در علم ارث را داشت، زید بن ثابت بود و پیامبر (ص) به این امر گواه بوده است، آنجا که امام احمد و ابن ماجه و ترمذی و نسائی با سند خودشان از انس (رضی الله عنه) روایت کردهاند که پیامبر (ص) فرمود: مهربانترین فرد به امت من ابوبکر و سخت گیرترین آنها عمر و با حیا و پاکدامنترین آنها عثمان و عالمترین آنها به مسائل حلال و حرام معاذ بن جبل و کسی که بیشتر از همه قرآن را میخواند أُبَیّ بن كعب و عالمترین فرد به علم ارث زید بن ثابت است و هر امتی شخصی امین دارد و امین این امت ابوعبیده جراح است.[8]
این حدیث بر این امر تاکید میکند که عالمترین صحابه به علم ارث زید بن ثابت ضحاک با کنیه ابوسعید بوده است که ایشان از بهترین اصحاب پیامبر بوده و در حالی که یک پسر یازده ساله بود وارد مدینه شد و اولین غزوهای که در آن شرکت کرد، غزوه خندق بود. و او کاتب وحی رسول الله (ص) بود و ابوبکر (رضی الله عنه) او را به جمع آوری قرآن امر کرد، و به وی گفت: «تو یک مرد عاقل و جوان هستی و تو را متهم نمیکنم و تو کاتب وحی رسول الله (ص) بودی، پس قرآن را جمع آوری کن». زید میگفت: قسم به خدا اگر مرا مجبور به برداشتن یکی از این کوهها میکردی، سنگینتر از کاری که به من سپردهای، نبود.
اصحاب پیامبر (ص) زید را به خاطر علم و فضلش گرامی میداشتند. تا جایی که روایت شده که ابن عباس (رضی الله عنه) رِکاب شتر وی را میگرفت و زید به او گفت: رهایش کن ای پسر عموی رسول الله (ص) . و او گفت: ما با علما و بزرگان خود این گونه رفتار میکنیم.
ابن عباس در روز مرگ زید[9] گفته است: این گونه علم از میان ما رخت بربست، امروز علم زیادی را از دست دادیم. و ابوهریره گفته است: جوهر و سرمایه این امت درگذشت و شاید خداوند متعال ابن عباس را جانشین وی قرار داده باشد.[10]
بنابراین بسیاری از علما در علم ارث نظر زید را بر سایرین ترجیح میدهند.
پس ما طبق سنت زید بن ثابت به این علم و جمع آوری مسایل آن اقدام کردیم، تا شاید به این فضل بزرگ برسیم.
شرط چیزی است که چیز دیگری به وجود آن بستگی دارد و خارج از حقیقت آن چیز میباشد. مثلاً طهارت و پاکی شرط درستی نماز است و لازم است که قبل از شروع نماز طهارت وجود داشته باشد. ولی رکن چیزی است که چیز دیگری به وجود آن بستگی دارد اما داخل در حقیقت آن چیز میباشد، مانند خواندن سوره حمد در نماز که رکن میباشد چرا که جزئی از نماز میباشد.
برای وجود داشتن ارث باید چهار شرط وجود داشته باشد که عبارتند از:
شرط اول: مرگ مورث که به طور حقیقی یا حکمی یا تقدیری ثابت شود.
طبیعی است که ارث بردن از کسی زمانی کامل میشود که صاحب مال فوت کرده باشد و برای هیچ کس صحیح نیست که قبل از مرگ پدرش در مورد حقی که در مال وی دارد، صحبت کند. ولی این مرگ ممکن است مرگ طبیعی و حقیقی باشد که نزد مردم معروف است، و با دیدن یا دلیل شرعی ثابت میشود، مثلاً شاهدانی در سفر او را دیدهاند.
اما مرگ حکمی، مرگی است که قاضی به آن حکم داده است و آن شامل حالات زیر میشود:
1- مفقود: شخص غایبی است که مدت غیبت وی به طول انجامیده و هیچ خبری در مورد او وجود نداشته و جا و مکانش مشخص نبوده، و مرگ یا زنده بودن وی یقینی نباشد. که علما در مورد چنین فردی اختلاف نظر دارند؛ حنفیها بر این عقیده هستند که قاضی بعد از هفتاد سالگی فرد میتواند حکم به مرگ وی بدهد و به این حدیث پیامبر (ص) استناد میکنند که فرمود: سن و عمر افراد امت من میان شصت تا هفتاد سالگی است.[11]
و شافعیها بر این نظر هستند که باید منتظر ماند تا زمانی که ظن غالب در مورد مرگ هم سن و سالهای آن فرد ایجاد شود، و آن را به اجتهاد حاکم وابسته کردهاند. و مالکیها معتقدند که باید تا سن 75 سالگی فرد منتظر ماند. ولی حنابله میان حالتی که ظن غالب در مورد شخص نابودی باشد و بین حالتی که ظن غالب در مورد شخص نابودی نباشد فرق گذاشتهاند. حالت اول: مانند فردی است که در زمان جنگ بیرون رفته باشد یا سوار بر کشتی شده که بعضی از افراد آن غرق شدهاند یا در صحرایی بوده که مردمانی در آنجا هلاک شدهاند یا در میان خانوادهاش بوده و گم میشود مثل کسی که برای نماز عشا یا برای کاری بیرون میرود و بر نمیگردد، برای این گونه افراد باید چهار سال منتظر ماند سپس قاضی حکم به مرگ وی میدهد و اموالش تقسیم میشود و همسرش در عدّه وفات قرار میگیرد.
اما کسی که ظن غالب در مورد نابودی وی در زمان غیبتش وجود نداشته باشد مانند کسی که برای تجارت یا علم یا تفریح مسافرت میکند و خبری از او نمیرسد، که در مورد این افراد روایات زیادی وجود دارد که مشهورترین آنها این است که باید تا 90 سالگی منتظر او ماند.[12]
به هر حال اینها مسائل اجتهادی هستند که نصی در مورد آنها وجود ندارد. ولی با وجود پیشرفت وسایل ارتباطی و وسایل جستجو و تحقیق باید در این آرای پیشین تجدید نظر کرد. و شاید این چیزی باشد که قانونگذار مصر در باب ارث آن را رها کرده و به ارزیابی قاضی موکول کرده است. در ماده اول قانون ارث شماره 77 سال 1943 آمده است که: «ارث با مرگ مورث یا به اعتبار مرده بودن وی با حکم قاضی به وارث تعلق میگیرد». و این ترجیح صحیحی است چرا که ما از طریق اعلام در روزنامهها و مجلات و اینترنت و ماهوارهها در مدت کوتاهی میتوانیم بدانیم یا ظن غالب به موجود یا مفقود بودن شخص پیدا کنیم.
2- اسیر: اسیر وقتی هیچ خبری از او نباشد در حکم مفقود است.
در هر حال قاضی حکم به مرگ اسیر میدهد و مدت زمان غیبت وی اعتباری ندارد و این حکم اثر بازگشتی ندارد. یعنی ارث بردن از لحظه حکم قاضی به مرگ مورث است نه از لحظه غیبت یا اسارت.
اما مرگ تقدیری، جنینی است که به سبب جنایتی که بر مادرش شده، مرده به دنیا میآید و قانون بر خلاف مذهب حنفیه از این امر پیروی نکرده است.
شرط دوم: زنده بودن وارث به طور حقیقی یا تقدیری:
زنده بودن حقیقی، معلوم و بدیهی است. ولی زنده بودن تقدیری، حکم به زنده بودن جنین در شکم مادرش است چرا که این احتمال بیشتر است. پس سهم ارث وی بنابر فرض زنده بودن وی جدا میشود. میراث جنین تفصیل زیادی دارد که ان شاء الله در جای خود از آن بحث میکنیم.
و از جلمه مسائلی که به این دو شرط تعلق دارد مسئله ای است که دو نفر یا بیشتر که از همدیگر ارث میبرند با هم بمیرند مانند زن و شوهر یا پدر و پسر و امثال اینها که غالباً در جنگها و حوادث ویرانگر و آتش سوزیها و تصادفات و درگیریها پیش میآید. که در مورد این مسائل دو قول وجود دارد: آنها از همدیگر ارث میبرند و بعضیها نیز گفتهاند که هیچکدام از آنها از همدیگر ارث نمیبرند و این قول صحیح است. چرا که روایت شده که کشته شدگان جنگ صفین و یمامه از همدیگر ارث نبردهاند و روایت شده که ام کلثوم دختر علی در گذشت و پسرش ابو زید بن عمر نیز در همان حال درگذشت و هیچکدام از همدیگر ارث نبردند. و ترکه و میراث آنها میان افراد نیازمند زنده پخش شد.[13]
در ماده سوم قانون ارث مصر آمده است که: وقتی دو نفر بمیرند و معلوم نباشد که کدام یک از آنها اول مرده است، هیچ یک از آنها از هم ارث نمیبرند، خواه مرگ آنها در یک حادثه باشد یا در حادثههای متفاوت باشد.
شرط سوم: علم به علت و اسباب میراث:
و این اسباب سه قسمند: قرابت یا نزدیکی، زوجیت یا همسر بودن و ولاء (صاحب برده بودن).
علم در اینجا منظور تاکید بر اثبات نسب یا دوام زندگی زناشویی حقیقی یا حکمی و ولاء که همان فرد آزاد کرده بردهها میباشد. که حق ارثشان به آنها میرسد وقتی که شخص صاحب برده وارثی نداشته باشد که بعداً به تفصیل از آن بحث میشود اما در اینجا باید علم به وجود یکی از اسباب میراث وجود داشته باشد.
شرط چهارم: مانعی از موانع ارث وجود نداشته باشد:
مانند اختلاف دین، کشتن مورث توسط وارث که تفصیل آن ان شاء الله به زودی بیان خواهد شد.
اسباب جمع سبب است و در لغت به معنای چیزی است که بوسیله آن به دیگری وصل میشود و در اصطلاح عبارت است از چیزی که از وجود آن وجود و از عدم آن عدم شیء حاصل میشود.[14] مثل غروب آفتاب که موجب نماز مغرب و باز کردن روزه روزه داران میشود. پس غروب آفتاب سبب ثبوت این احکام است.
در متن رحبیه آمده است که:
اسباب ارث افراد، سه تاست که هر یک از اینها مستحق ارث را صاحب آن میگرداند و آنها نکاح و ولاء وو نسب هستند که بعد از اینها سبب دیگری برای ارث وجود ندارد.
قرابت خونی که به سبب ولادت ایجاد شده است و در علم ارث شامل سه نوع میباشد:
1- صاحبان فروض، که خویشاوندان شخص مرده هستند که خداوند متعال سهم مشخصی را برای آنها در قرآن یا سنت نبوی معین کرده است. مانند پدر، جد، مادر، جده، دختر، دختر پسر و خواهر تنی و خواهر پدری و فرزندان مادری.
2- عصبهها: نزدیکی و فامیلی پدری یک فرد میباشد مانند: پسر، پسر پسر و پایین تر و برادر تنی و پسرش و برادر پدری و پسرش و عموی تنی و پسرش و عموی پدری و پسرش.
3- ذوی الارحام: مانند دختر دختر و پسر دختر و دایی و پسر دایی و مادر پدر مادر.
تمامی اینها به جهت پدری و یا پسرش با شخص مرده فامیل هستند. پس افراد برتر مانند پدر و جد و عمو در واقع برادر پدر و امثال اینها هستند. و فرزند بودن در پسر یا پسران ظاهرتر است هر چند پاینتر باشد. و دختر و پسرانش. و دختر صاحب فرض میباشند و پسرش جزء ذوی الارحام است چرا که به خانواده دیگری تعلق دارد.
دلیلی که بر ارث به قرابت دلالت میکند این آیه است که میفرماید: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ كَثُرَۚ نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا ٧﴾ [النساء: 7] «برای مردان و برای زنان از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان از خود بجای میگذارند سهمی است ،خواه آن ترکه کم باشد و یا زیاد. سهم هر یک را خداوند مشخص و واجب گردانده است».
همان ازدواج صحیح حقیقی یا حکمی است که باید شرایط زیر در آن رعایت شده باشد:
1- زنی که با یک عقد صحیح ازدواج کرده باشد خواه با همسر فوت شدهاش همبستر شده باشد یا نه.
2- زن طلاق داده شدهای که طلاقش رجعی باشد و در زمان عده باشد.
3- زنی که طلاق بائن داده شده و در زمان مرض الموت باشد و شروط زیر را داشته باشد:
الف- منظور از طلاق ممنوع کردن او از ارث باشد پس با شخصی که او را طلاق داده بر خلاف نظرش عمل میشود. اما کسی که زنش را در زمان مرض الموت خودش به علت خیانت زنش به او یا بدرفتاری غیر قابل تحمل یا مرتد شدنش طلاق داده باشد، از او ارث نمیبرد.
ب- زن این طلاق را نپذیرفته باشد، پس وقتی زن به این طلاق راضی باشد و به گونهای رفتار کند که نشان رضایت وی باشد از او ارث نمیبرد.
ج- شوهر در زمان عده طلاق بائن زنش فوت کرده باشد ولی اگر این زمان پایان یافت ارث نمیبرد.
و دلیلی که بر حق ارث بردن از طریق ازدواج دلالت میکند، این آیه است که میفرماید: ﴿۞وَلَكُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَكَ أَزۡوَٰجُكُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ﴾ [النساء: 12] «و برای شما نصف دارائی بجای مانده همسرانتان است، اگر فرزندی نداشته باشند». و یا این آیه که میفرماید: ﴿وَلَهُنَّ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَكۡتُمۡ إِن لَّمۡ يَكُن لَّكُمۡ وَلَدٞ﴾ [النساء: 12] «و برای زنان شما یک چهارم ترکه شماست اگر فرزندی نداشته باشید».
در ماده 11 قانون ارث مصر آمده است که: زوجه – هر چند که مطلقه رجعی باشد – وقتی شوهرش بمیرد و او در زمان عده باشد یا چند زن باشند یک چهارم میگیرند و این هنگامی است که فرزندی یا فرزند پسری نداشته باشند... و زن مطلقه بائنه در زمان مرض الموت در حکم زن وی است وقتی که راضی به طلاق نبوده باشد و شوهرش فوت کرده و او در زمان عده وفات شوهرش باشد.
این نوع ولاء مربوط به آزاد کردن برده است نه ولای سوگند و معاهده که مختص به بردگانی است که سیدشان آنها را آزاد کرده، در نتیجه این سید اموال برده را به ارث میبرد اگر برده وارث نداشته باشد. که بر معنای ولاء و وفا تأکید کرده باشد. چرا که آنها را آزاد کرده و تشویق به آزاد کردن بندگان باشد به گونهای که حق آنها در ارثشان از بین نرود.
این اسباب سه گانه مورد اتفاق همه علما است.. و هرگاه وارثی به علت قرابت یا ازدواج یا ولاء وجود نداشته باشد، بیت المال وارث است. و در اینجا سپردن مال به بیت المال بر اساس مصلحت است نه میراث. مانند مال گم شده ای که صاحب ندارد و این رأی راجح در نزد من است.[15]
این جدول اسباب ارث را توضیح ميدهد:
اسباب ارث
|
ولاء |
ازدواج |
قرابت |
ذوی الارحام |
زنی که طلاق بائن داده شده باشد به شروط زیر: الف- طلاق به نیت تحریم ارث از وی ب- نپذیرفتن این طلاق از طرف زن ج- طلاق دهنده در زمان عده زنش فوت کرده باشد. |
زنی که طلاق رجعی داده شده باشد. |
زنی که با عقد صحیح ازدواج کرده باشد خواه همبستر شده باشد یا نه. |
عصبهها 1- جهت پدری 2- جهت پسری 3- جهت برادری 4- جهت عمو بودن |
صاحبان فروض که سهم مشخصیدر قرآن یا سنت دارند کهعبارتنداز:
|
مانع ارث وجود چیزی است که مانع استحقاق ارث میشود هر چند که سبب آن وجود داشته باشد مانند پسری که پدرش را میکشد و از ارث محروم میشود و این قتل مانع ارث بردن وی است هر چند که سبب ارث که قرابت باشد موجود است. و کسی که از میراث محروم بشود گویی که در اصل وجود نداشته است و هیچ کس را حجب نمیکند (چه حجب حرمان و چه حجب نقصان).
موانع ارث چهار چیز هستند.[16] که عبارتند از: قتل، اختلاف دین، اختلاف دارین (دارالاسلام و دارالکفر)، بردگی و تفصیل آن به شکل زیر است.
وقتی که فرزندی اقدام به قتل پدر میکند یا زنی اقدام به قتل شوهرش میکند و یا برعکس، فرد قاتل از مقتول ارث نمیبرد، هر چند که سبب ارث وجود داشته باشد، و آن به این علت است:
1- امام مالک با سند خود از عمر بن خطاب (رضی الله عنه) روایت کرده که رسول الله (ص) فرمود: قاتل هیچ حق و سهمی ندارد.[17]
2- روایتی که بیهقی با سند خود از ابن عباس (رضی الله عنه) آورده که پیامبر (ص) فرمود: کسی که دیگری را بکشد از او ارث نمیبرد، حتی اگر وارثی غیر از او نداشته باشد، حتی اگر پدر یا فرزندش باشد چرا که قاتل سهمی از ارث ندارد.[18]
3- این احادیث مخصص آیات و احادیث عامی هستند که هر وارثی را مستحق ارث بردن از اموال مورثش میداند مانند این آیه که میفرماید: ﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ﴾ [النساء: 7] پس این آیه حق هر مرد و زنی را که با شخص مرده قرابت دارند، در اموال وی ثابت میکند ولی این آیه عام است و با احادیثی که قبلاً ذکر کردیم تخصیص داده شدهاند که قاتل از این وارثان خارج شده و از ارث محروم میشود.[19]
4- ابن قدامه مقدسی در مورد علت این حکم میگوید: زیرا اگر قاتل ارث میبرد باعث زیاد شدن قتل میشود، چرا که گاهی فرد عجله دارد که مورث زود بمیرد و او صاحب اموالش شود پس با قتل وی مرگ او را به جلو میاندازد. همچنان که آن اسرائیلی عمویش را کشت و خداوند داستان آن را در داستان گاو آورده است.[20]
5- قاتل به علت این قاعده شرعی از ارث محروم میشود که: من استعجل شیئاً قبل أوانه عوقب بحرمانه یعنی هر کس قبل از فرا رسیدن کاری عجله کند و خود آن را جلو بیاندازد با ممنوع کردن وی از آن کار مجازات میشود.
ولی آیا هر قاتلی از ارث محروم میشود؟
در این مسأله اختلافات زیادی وجود دارد. ولی چیزی که بدان عمل میشود مفاد ماده پنجم قانون ارث است که قتل عمد را مانع ارث دانسته است. و فرقی نمیکند که قاتل خودش فاعل اصلی باشد یا اینکه شریک جرم باشد یا شهادت دروغ داده باشد که شهادت وی منجر به حکم اعدام شده باشد. و قتل باید به ناحق و بدون عذر و بهانه باشد و قاتل باید عاقل باشد و به سن 15 سالگی رسیده باشد.
بدین ترتیب شروط محروم شدن قاتل از ارث به شرح زیر میباشد:[21]
1- قتل باید عمدی باشد، ولی قتل غیر عمد (قتل خطأ) مانع قاتل از میراث نمیشود.[22]
2- در این قتل عمد فرقی نمیکند که قاتل فاعل اصلی قتل باشد یا شریک قتل باشد یا سبب قتل باشد مثل کسی که به دیگری امر کرده باشد یا شهادت دروغ داده باشد که حکم اعدام مبتنی بر آن باشد.
3- قتل بدون حق و دلیل باشد.
4- قاتل در هنگام قتل به سن تکلیف رسیده باشد.
اینها مفاد قانون بودند و قانونگذار بر اساس مذهب مالکی عمل کرده است چرا که وقتی ثابت شد که قتل خطا بوده، قاتل ارث میبرد و محروم شدن از ارث فقط با قتل عمد است.
ولی من هر چند این قول را اشتباه نمیدانم اما قول شافعیه و حنفیه و حنابله و ظاهریه را درستتر میدانم چرا که قاتل قتل خطأ را نیز از ارث محروم میدانند. زیرا:
1- سخن پیامبر > که فرمود: «قاتل هیچ حق و سهمی ندارد» عام است و شامل تمامی قاتلان غیر از بچه و مجنون میشود زیرا آنها در اصل مکلف نیستند و قتل به حق و دلیل شامل آن نمیشود چرا که حق یا دلیل دارند ولی قتل خطأ نیاز به احتیاط دارد تا ما فرد را مسؤول ندانیم. و این قتل از شخص مکلف نیز ناشی شده است.
2- شریعت اسلام قاتل خطأ را ملزم به پرداخت دیه کرده است، در صورتی که اولیای دم از آن نگذرند و سپس باید کفاره بپردازند، در حالی که از لحاظ شرعی گناهکار نیست. و در سایه این امر حدیث پیامبر > تفسیر میشود که میفرماید: خداوند گناه خطا و فراموشی و اکراه را از امت من برداشته است.[23]
یعنی کسی که چیزی را به اشتباه و خطا تلف کرد، باید آن را درست کند و باید جبران خسارت کند هر چند که خطا بوده است. پس بهتر است که قاتل قتل خطأ نیز از ارث محروم شود.
3- وقتی که قتل عمد تنها مانع میراث باشد و قتل خطأ مانع نباشد، وارث میتواند مورثش را عمداً بکشد و بعد جریان را به گونهای طراحی کند که قتل خطأ ثابت شود و فرد وارث به هدفش برسد. ولی طبق قاعده سد ذریعه لازم است که قاتل چه عمدی و چه خطایی از ارث محروم شود.
4- پیداست که عدم پیروی از مذهب ابوحنیفه در این مسأله و پیروی از مذهب امام مالک به نیت توافق میان احکام قانون مجازات است که شرط وجود یک جرم این است که نیت جرم وجود داشته باشد و علت و معلول نیز باشد و احکام دادگاههای شرعی با احکام دادگاههای جنایی هماهنگ باشد.
در حالی که حقیقت آن است که این امر نیاز به بازنگری دارد تا به وسیله آن بتوان قوانین مجازات را به قوانین شریعت اسلام موافق کرد نه اینکه قوانین اسلام را با قوانین مجازات موافق کرد. مخصوصاً وقتی که ما میدانیم که قانون مجازات و اقدامات قانونی به طور کلی موافق شریعت اسلام نیستند، چرا که امکان حیله و دسیسه برای اثبات قتل خطأ نه عمدی، در آنها وجود دارد و فرد میتواند بدین ترتیب از مقتولان خودش ارث ببرد و این باعث هرج و مرج در میان مردم میشود.
از جمله موانع میراث هر چند که سبب آن هم وجود داشته باشد، اختلاف دین وارث و مورث است. زیرا:
1- به دلیل روایتی که بخاری و مسلم با سند خود از اسامة بن زید از پیامبر (ص) نقل کردهاند که فرمود: مسلمان از کافر و کافر از مسلمان ارث نمیبرد.
2- روایتی که امام احمد و ابوداود و ابن ماجه از عبدالله بن عمرو نقل کردهاند که پیامبر (ص) فرمود: دو ملت مختلف از همدیگر ارث نمیبرند.[24]
3- ابن قدامه مقدسی میگوید: علما اجماع کردهاند که کافر از مسلمان ارث نمیبرد و جمهور صحابه و فقها گفتهاند که مسلمان از کافر ارث نمیبرد.[25]
ولی ابن قدامه همچنین میگوید که معاذ و معاویه و محمد بن حنفیه میگویند که مسلمان از کافر ارث میبرد ولی کافر از مسلمان ارث نمیبرد و قیاس کرده که ما میتوانیم با زنان کافر ازدواج کنیم ولی آنها نمیتوانند با زنان ما ازدواج کنند. و نیز به روایت عبدالله بن بریده استناد کرده که دو برادر به یحیی بن یعمر شکایت آوردند که یکی از آنها مسلمان و دیگری یهود بود و فرد مسلمان از هر دوی آنها ارث برد. و گفت: ابوالأسود برایم تعریف کرد که مردی به او گفت که معاذ گفته است از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: اسلام زیاد میشود ولی کاسته نمیشود پس مسلمان از کافر ارث میگیرد.[26]
ترجیح من در ارث مسلمان از غیر مسلمان:
به نظر من جایز است مسلمان از غیر مسلمان ارث ببرد زیرا:
1- حدیث پیشین که گفتیم «اسلام زیاد میشود ولی کاسته نمیشود» که امام احمد و ابوداود این حدیث را در مسند خود آوردهاند و حاکم آن را صحیح دانسته است و ذهبی با آن موافق است و مناوی گفته که شنیدن این حدیث توسط ابوالأسود از معاذ ممکن است. و حدیث از لحاظ محتوایی با قوانین شریعت و عقل توافق دارد.
2- عدم ارث بردن در سایه گستردگی اسلام و روی آوردن غیر مسلمانان به اسلام باعث روی نیاوردن بعضی از افرادی میشود که میخواهند به اسلام روی بیاورند. چرا که باعث میشود شخص نومسلمان فقیر و نیازمند گردد، مخصوصاً وقتی که ما میدانیم غالب نومسلمانان زن هستند و این زن با روی آوردن به اسلام خودش را بدون مال و همسر – بر حسب فتوای کسانی که قایل به جدا شدن زن مسلمان و مرد غیر مسلمان از هم هستند – میبیند و این کار باعث جلوگیری از پخش و رواج اسلام میشود و عقل هیچ فقیه یا دعوتگری این امر را قبول نمیکند.
3- شیخ الاسلام ابن تیمیه درستی ارث بردن مسلمان از غیر مسلمان (غیر حربی) را ترجیح داده است و به این دلایل استناد کرده است:
الف) پیامبر (ص) زنادقه منافق را در احکام ظاهری اسلام مانند مسلمانان به حساب میآورد، پس از آنها ارث برده میشد و آنها نیز وارث مسلمانان میشدند، مانند کاری که با عبدالله بن ابی کرد و ملاک ارث بردن را همکاری و همیاری ظاهری قرار داد نه ایمان قلبی و باطنی.
ب) مشهور است که صحابه از اموال مرتدان ارث بردهاند.
ج) این حدیث «مسلمان از کافر ارث نمیبرد» در مورد کافر حربی است نه دیگران. پس ملاک در ارث بردن همکاری و تعاون است و مانع آن جنگ و محاربه است. بنابراین اکثر فقها گفتهاند که: شخص ذمی از کافر حربی ارث نمیبرد، صحابه نزاعی در مورد ارث بردن فرد مسلمان از خویشاوندان ذمیاش و ارث بردن برده از سید غیر مسلمانش نداشتهاند.
4- این نظری است که علامه شیخ قرضاوی در پاسخ به سؤال یک نومسلمان انگلیسی داده است که پدرش فوت کره و ترکه زیادی از او بجای مانده و او تنها وارث وی است، اگر آن را رها کند به حکومت یا مؤسسههای غیر اسلامی میرسد و شیخ قرضاوی به وی پاسخ داده است که میتواند از او ارث ببرد و به دلایل پیشین استدلال کرده است و دو دلیل دیگر نیز بر آن افزوده است که عبارتند از:
الف) قانون حق را به ارث بردن میدهد و این ارث بردن یکی از راههای تملک است پس وارث با کمک قانون از او ارث میبرد و این یکی از اسباب تملک است.
ب) ممکن است که به وی وصیت کرده باشد و اختلافی در این نیست که وصیت مسلمان برای غیر مسلمان و بر عکس جایز است و حداقل امر این است که او تا زمانی که زنده است از آن اموال استفاده میکند و بعداً آنها را به مؤسسههای اسلامی میبخشد، تا این اموال به طریق غیر شرعی استعمال نشوند، و این طبق فتوای مجامع فقهی در مورد اموالی است که از راه حرام مانند ربا به دست میآیند که آنها را میگیرند و در راه خیر و مصلحت مسلمانان استفاده میکنند.[27]
5- مجلس افتاء و تحقیقات اروپا به جواز ارث بردن مسلمان از غیر مسلمان فتوا داده است تا موافق با نیاز مسلمانان جدید غرب باشد. و بعد میزان حق آنها را در این ارث بردن تعیین کردهاند که اینها پس از تحقیقات و بررسیهایی پیرامون موضوع بوده است که به جواز آن فتوی دادهاند و این امر برای من معلوم شد که این نظر صحیحتر است.
من تعجب میکنم از اینکه ابن قدامه گفته که این قضیه (جایز نبودن ارث مسلمان از کافر) مورد اجماع است، پس خودش اسم افرادی را میآورد که قائل به جواز ارث بردن مسلمان از غیر مسلمان هستند مثل عمر، معاذ، معاویه، محمد بن حنفیه، علی بن حسین، سعید بن مسیب، مسروق، عبدالله بن معقل، شعبی، یحیی بن معمر و اسحاق و اینها صحابه بزرگوار و تابعین بودهاند.
مخصوصاً سرور ما عمر، معاذ و ابن مسیب، پس آیا اجماع بدون اینها ممکن است؟!! در حقیقت بسیاری از آنچه که در مورد آن ادعای اجماع کرده است، اختلاف زیادی در آن وجود دارد، از جمله این قضایا ارث بردن مسلمان و غیر مسلمان میباشد .
عدم ارث بردن مسلمان و کافر از همدیگر در برگیرنده مسایل زیر است:
1- ارث بردن بعضی از غیر مسلمانان از همدیگر .[28]
اختلافی در این امر نیست که کافران اگر همگی از یک دین باشند از همدیگر ارث میبرند مثل یهودیان با یهودیان و مسیحیان و بوداییان و سیکها و کمونیستها و ملحدان، که هر ملتی از اینها از همدیگر ارث میبرند.
اما اگر یک ملحد با یک بودایی یا یهودی نصرانی ازدواج کند یا پدر کمونیست باشد و پسرش یهودی باشد آیا از همدیگر ارث میبرند؟
در مورد این مسأله سه نظر وجود دارد:
نخست: اختلاف ملتهای کافر مانع ارث نیست و این نظر جمهور فقهاء است: حنفیه، شافعیه، داود ظاهری و یک روایت از امام احمد که دلیل آنها این کلام خداوند متعال است: ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٍ﴾ [الأنفال: 73] و مرجع و منشأ ارث ولایت و همکاری است و خداوند میفرماید: ﴿فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُ﴾ [یونس: 32] پس تمامی اینها کافر و ملتشان یکی است و دینشان باطل است. و قانون نیز از این نظر تبعیت کرده است آنجا که در ماده 61 آمده است که مسلمان و کافر از همدیگر ارث نمیبرند، در حالی که بعضی از غیر مسلمان از همدیگر ارث میبرند و این در حال حاضر قول راجح است.
دوم: اختلاف دینهای کفر مانع ارث بردن آنها از همدیگر میشود، پس یهودی از مسیحی ارث نمیبرد و بالعکس، چرا که هر یک از آنها دین مستقلی هستند و به دلیل این حدیث پیامبر (ص) «اهل دو دین مختلف از همدیگر ارث نمیبرند» و اینها بنابر کلام خداوند متعال ادیان مختلف هستند: ﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗا﴾ [المائدة: 48] و چون خداوند متعال این ادیان را به طور جداگانه در قرآن ذکر کرده است و میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبِِٔينَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلۡمَجُوسَ وَٱلَّذِينَ أَشۡرَكُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ يَفۡصِلُ بَيۡنَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١٧﴾ [الحج: 17] و عطف کردن آنها به همدیگر مقتضی غیر و جدا بودن آنها از یکدیگر است.
هر چند که دلیل خوبی است اما به قوت استدلال اولی نمیرسد، چرا که حدیث پیامبر (ص) «مسلمان از کافر ارث نمیبرد و کافر از مسلمان ارث نمیبرد» دارای دلالت مفهوم مخالفت است که مسلمان از مسلمان و کافر از کافر ارث میبرد.
سوم: غیر مسلمانان سه دین هستند: یهودی، مسیحی و سایر کفار یک دین هستند. چرا که همگی اهل کتاب نیستند. پس اگر یک یهودی و مسیحی زن و شوهر باشند از همدیگر ارث نمیبرند. ولی کافر از مجوسی ارث میبرد و دلیل این است که یهودی و مسیحی هر کدام دین جداگانه ای هستند و کتاب و نبی دارند و سایر کفار همگی به هیچ کتاب یا رسولی ایمان ندارند و این جدایی در اینجا ضعیف است و در مقابل دلیل گروه اول قوی نیست.
مرتد کسی است که با اختیار خودش اسلام را ترک کرده باشد.[29] و همگی توافق دارند که مرتد از مسلمان ارث نمیبرد مثل کسی که بمیرد و یک پدر مرتد و یک پسر مسلمان از او بجای بماند که پدر صاحب ارث نیست، ولی در اینجا اختلافاتی در مورد ارث مرتد به شکل زیر وجود دارد:
1- زید و مالک و شافعی و احمد معتقدند که خانواده مرتد از او ارث نمیبرند. چرا که مرتد با ارتدادش ولایت میان او و سایر مسلمانان تمام میشود. و این به دلیل عام بودن حدیث «مسلمان از کافر ارث نمیبرد و کافر از مسلمان ارث نمیبرد» است. و اموال وی به عنوان فیء به بیت المال یا خزانه عمومی مسلمانان سپرده میشود.
2- ابوحنیفه و ثوری و بسیاری از بصریها معتقدند که ارتداد مرتد مانع ارث بردن خانوادهاش از اموالی که قبل از مرتد شدن کسب کرده نمیشود بلکه تنها از اموالی که بعد از مرتد شد ن کسب کرده ارث نمیبرند و به بیت المال مسلمانان داده میشود. و دلیلشان این است که مرتد بر دین جدیدش پایدار نیست. پس احکام دینی که به آن گرویده بر وی منطبق نمیشود، پس اگر مسیحی شد مثل یک مسیحی با وی رفتار نمیشود بلکه او کافر است بنابراین اگر دو نفر که از همدیگر ارث میبرند، مرتد شوند، هیچ یک از همدیگر ارث نمیبرند حتی اگر به یک دین مرتد شده باشند.
قانون ارث مصر به این قضیه اعتراض نکرده است و بنابراین به رأی راجح مذهب ابوحنیفه نعمان، عمل کرده است که در ماده 280 قانون 78 سال 1931 آمده است. تمام چیزهایی که در قوانین موضوعه احکام احوال شخصیه نیامده به قول راجح مذهب ابوحنیفه عمل میشود.
مراد از اختلاف دارین، دارالاسلام و دارالحرب است. پس سرزمینهای اسلامی همگی یک دار هستند هر چند که هر کشوری لشکر و حاکم و قانون خاص خودش را دارد ولی همگی یک دار محسوب میشوند، چرا که خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ فَٱعۡبُدُونِ ٩٢﴾ [الأنبیاء: 92] و نیز میفرماید: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾ [التوبة: 71].
پس این ولایت میان تمام زنان و مردان مؤمن در نقاط مختلف زمین پابرجاست و این همان علت حقیقی ارث بردن از همدیگر است.
ولی اختلاف در مورد غیر مسلمانان که دارالحرب یا دارالعهد یا دارالدعوة نامیده میشود، است. مثل آمریکا، فرانسه، انگلیس، ژاپن و چین و ...[30]
پس اگر پدری در مصر بمیرد و فرزندی مقیم آمریکا داشته باشد، آیا از همدیگر ارث میبرند؟
نظر برگزیده این است که به شرط معامله به مثل مانعی از ارث بردن آنها از هم وجود ندارد. پس اگر قانون آمریکا اجازه به ارث بردن از فرد مقیم آمریکا نداد و خواست که اموال خود به کشور دیگری منتقل نشود، برای مورثش در مصر نیز طبق همین قاعده عمل میشود. در بندهای سوم و چهارم ماده ششم قانون ارث آمده است که اختلاف در این مانع ارث میان مسلمانان و غیر مسلمانان نیست مگر اینکه قانون کشور بیگانه مانع ارث بیگانگان از آنها شود.
مراد این است که برده و کنیز بعد از مرگ سیدشان از او ارث نمیبرند چرا که برده هستند و مالک این اموال سید خود نیستند پس سیدشان از آنها ارث میبرد ولی آنها از سیدشان ارث نمیبرند. ولی چون این امر در زمان ما وجود ندارد ما از فرو رفتن در آن خودداری میکنیم هر چند که امت اسلام نیاز به اجتهادهایی در مورد قضایای معاصر دارد.[31]
بخش ششم: ترکه و حقوقی که به آن تعلق میگیرد
ترکه رکن اساسی ارث است، پس اگر ترکه وجود نداشته باشد، ارث و وصیت وجود ندارند.
ترکه از «الترک» آمده است و به معنای هر چیزی است که انسان پشت سر خودش بجای میگذارد و ترکه اموالی است که شخص مرده بعد از مرگش بجای میگذارد.
اما در مشخص کردن ماهیت ترکه چیزهایی که شامل آن میشود و چیزهایی که شامل آن نمیشود، میان فقها اختلاف وجود دارد، به شکل زیر:
الف) جمهور فقها معتقدند که ترکه شامل موارد زیر میشود:
1- اموال: خواه اموال غیر منقول باشد مثل: زمین، کارخانه، ساختمان، یا اموال منقول باشد مثل پول، طلا، نقره، کتاب، وسایل خانه و ماشین. پس تمامی اینها وصف مال بر آنها صادق میشود و شامل بدهیهای شخص مرده نزد دیگران نیز میشود مانند سرمایهای که در بانک دارد یا بدهیای که نزد افراد و شرکتها دارد یا حقوق کارمندان و کارگرانی که در مؤسسههای آنها کار میکردند و اگر مورث کشته شده باشد، دیه نیز شامل این قسم میشود؛ دیه در قتل خطأ یا صلح در قتل عمد یا تبدیل قصاص به دیه در صورت گذشت برخی از اولیای دم.[32]
2- منافع: مثل کسی که خانه یا ادارهای را اجاره میکند، پس او مالک عین آن خانه یا اداره نیست بلکه با عقد اجاره و طبق شروط عقد تنها مالک منافع آن است و این حق از دیدگاه جمهور فقها به ارث برده میشود.
3- حقوق: مثل حقوق نشر برای مؤلف که به وارثان منتقل میشود و حق شفعه که بعد از مرگ مورثشان برای وارث همچنان به صورت یک حق ثابت باقی میماند و حق قبول وصیت. پس اگر فردی به دیگری وصیتی کمتر از یک سوم اموالش کرد با مردن وی شخصی که به وی وصیت شده مستحق وصیت میگردد ولی اگر قبل از گرفتن وصیت بمیرد، این حق وی به وارثان وی منتقل میشود.
و حق رهن نیز این گونه است، مثل: محمد ده هزار لیره از علی قرض میگیرد و رهنی را به علی میدهد تا ضامن و گرو قرضش باشد، این رهن یک ماشین بود سپس علی فوت کند و محمد قرضش را به او ندهد، این حق یعنی نگه داشتن ماشین تا زمان ادای دین برای ورثه علی باقی میماند.
این اموال و حقوق[33]و منافع از دیدگاه جمهور علما به ارث برده میشوند و دلیلشان روایتی است که ابن ماجه با سند خود از مردی از اهل شام از اصحاب رسول الله (ص) از پیامبر (ص) روایت کرده که فرمود: کسی که مال یا حقی از وی بجا بماند از آن ورثهاش است و کفالت خانوادهاش با من است.[34] و حدیث تاکید میکند که اموال و حقوق به وارثان میرسد و منافعی که با مال قابل ارزیابی باشد نیز به مال ملحق میشوند.
دوم: حنفیه معتقدند که تنها چیزی که به ارث گذاشته میشود مال است. و منافع و حقوق و عقد اجاره را جزء ترکه نمیدانند و حق رهن نیز اگر شخص بمیرد و منزلی خریده باشد و قیمت آن را پرداخت نکرده باشد این حق به ارث برده نمیشود و حق صاحب خانه است که خانهاش را پس بگیرد. و تا زمانی که پول را دریافت نکرده، از معامله رجوع کند. و دلیل حنفیه در اینجا روایتی است از پیامبر (ص) که فرمود: کسی که مالی از وی بجا بماند، مال وارثانش است. و در این روایت کلمه حق را نیاورده است و منافع نیز از دیدگاه حنفیه مال نیستند.[35]
رای راجح نظر جمهور علما و امر معمول در قانون است.
1- کفن و دفن کردن شخص مرده و کسانی که تحت سرپرستی وی بودند:
اولین چیزی که از ترکه شخص مرده کسر میشود، هزینه کفن و دفن و مراسم خاکسپاری وی در حد عرف که مخالف شریعت نباشد، است.[36] مراسم خاکسپاری شامل هزینههای شستن و کفن کردن و انتقال وی از منزل تا قبرستان و هزینههای قبر و دفن کردن است. و این هزینهها بر پرداخت دیون و وصیت و حقوق ورثه مقدم است. و هزینههای اضافی به منظور فخر فروشی و شهرت مثل آگهیهای بلند در روزنامهها و برپا کردن چادرها و علمها به نشانه فخرفروشی و آوردن نوحه خوانها و کشتن حیوان و گرفتن هفتم و چهلم و سالگرد و ... شامل هزینههای مراسم خاکسپاری نمیشود. چرا که همه اینها بدعت هستند و اصلی ندارند و عرف بدانها عمل میکند ولی در اسلام این قبیل کارها وجود ندارد. و از ترکه شخص مرده برای این قبیل کارها هزینه نمیشود. و اگر شخص مرد و فرزندان کوچکی از او بجای ماندند و عمویشان هزینه آنها را به عهده گرفت این هزینهها از ترکه کم نمیشود و عمو باید خود آن را پرداخت کند و بجز هزینههای مراسم خاکسپاری از ترکه کم نمیشود.
دلیل این است که کفن کردن و انتقال شخص مرده از خانه به قبرستان، ملحقات زمان حیات وی هستند. پس اگر شخص بدهکار و ناتوان بود فروش لباسهایش لازم نیست و اگر لباسهایش پاره بود، خریدن لباس جدید برای وی لازم نیست. بنابراین وقتی که شخصی بمیرد و اموالی از وی بجا بماند لازم است که از اموال خاص خودش هزینه کفن و دفنش پرداخت شود. و اگر اموال و دارایی از او بجای نمانده بود، فرد حاضری که توانایی مالی داشته باشد، باید آن را پرداخت کند و اگر کسی پیدا نشد از بیت المال مسلمانان پرداخت میشود.
و آنچه که از ترکه مرد برای مراسم خاکسپاری زنش خرج میشود نیز به آن ملحق میشود، مردی همراه زنش در آن واحد میمیرند و زن خودش اموالی دارد ولی هزینه و مخارج خاکسپاری وی از مال شوهرش باید پرداخت شود نه از ترکه خودش. و اگر زن بمیرد و مرد زنده بماند، وظیفه شوهر است که با اموال خودش مراسم خاکسپاری وی را انجام دهد نه از ترکه زنش چرا که نفقه زن در هر حال بر عهده شوهر است چه در زمان حیات و چه در زمان مرگ.
2- پرداخت بدهیها: بدهیها بر ذمه انسان تعلق میگیرند، خواه با نصوص شرعی که بر فرد واجب میکند مثل نفقه فرزندان و همسر، پرداخت زکات و نذر یا به وسیله عقد بر انسان تعلق میگیرد مثل معاملهای که فروشنده بدهکار کالا باشد و مشتری بدهکار پول (مخصوصاً وقتی که قسطی باشد) و عقد اجاره که مستأجر بدهکار پرداخت مقدار مشخصی در ماه است و عقد ازدواج که باید به موجب آن شوهر مهر را به زوجه بدهد و بدهی وی محسوب میشود. و یا عقود قرض مانند برات و چک به حساب دیگران. و گاهی بدهی در نتیجه کارهای مشخص افراد است. مثل اینکه فردی ماشین یا مزرعه یا وسیله دیگری را خراب کرده باشد. یا کسی که عقد مضاربه داشته باشد و در اموال کوتاهی کرده باشد و اگر کوتاهی و تقصیر عمدی باشد ضامن است.
تمامی دیون و بدهیها باید قبل از اجرای وصیت و تقسیم ترکه پرداخت شوند. پس زکاتهای پرداخت نشده باید پرداخت شوند چرا که حق خداوند هستند و حق فقرا و مساکین باید پرداخت شوند ولی آنها از وارثان نخواستهاند، باید به آنها پرداخت شود.
و کسی که بمیرد و اموال زیادی از او بجا ماند و نتوانسته است که حج بگذارد، پس این بدهی و حق خداست، پس باید مبلغی به یکی از افراد داده شود تا بجای پدر حج بگذارد به شرط اینکه خودش حج گذارده باشد. و همچنین کفاره روزه و قسم و ظهار و ... اگر شخص بمیرد و آنها را پرداخت نکرده باشد، باید برای بری شدن ذمه شخص مرده آنها را پرداخت کند.[37]
اما قرض و بدهیهایی که متعلق به مردم میباشد مثل مهر زن یا باقیمانده پول کالاهای قسطی، اختلافی در وجوب پرداخت آن نیست. همچنین در اجاره ماهیانه مسکن به موجب عقد اجاره و رهن، حق مرتهن است که قبل از دریافت اجاره رهن را به صاحبانش ندهد.و دیونی که به خداوند تعلق میگیرد، پرداخت آن از لحاظ دینی واجب است نه از لحاظ قضایی.[38] بدین معنی که اگر خانواده شخص مرده از چنین قرضی آگاهی پیدا کردند و آن را پرداخت کردند برای شخص مرده خیر است و ذمه وی بری میشود. ولی قاضی نمیتواند خانواده مرده را مجبور به پرداخت کند. با پیروی از مذهب حنفیه با مرگ شخص دیون خداوند از فرد ساقط میشود. زیرا معنای عبادت در آن بوده و نیاز به نیت صاحبش دارد.
قول اول صحیحتر است که وجوب پرداخت حق الله بر بندگانش است. زیرا بخاری با سندش از ابن عباس (رضی الله عنه) روایت کرده که زنی از جهینه نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: مادرم نذر کرده بود که حج برود ولی قبل از رفتن به حج درگذشت، آیا من به جای او حج بروم؟ فرمود: آری به جای وی حج برو، آیا اگر مادرت بدهکار کسی بود آن را پرداخت نمیکردی؟ پس حق خدا را نیز ادا کن که ادا کردن حق خداوند اولی تر است.[39]
بنابراین ابن قدامه میگوید: وقتی کسی که حج بر او واجب بوده و قبل از ادا کردن آن بمیرد واجب است که از اموال وی هزینه رفتن به حج و عمره کنار گذاشته شود. خواه فرد متوفی در رفتن به حج کوتاهی کرده باشد یا نه. چرا که حج نیز حقی است که نیابت پذیر است و با مرگ ساقط نمیشود مثل دین.[40]
اما پرداخت بدهی و دیون مردم هم از لحاظ دینی و هم از لحاظ قضایی اگر مدرکی باشد واجب است، مثل اقرار خواه در زمان سالم بودن متوفی یا در زمان مرض الموت و خواه با عقد یا شهود ثابت شده باشد مثل عقد ازدواج و عقد اجاره و ...
پس بدهیهای زمان سالم بودن وی که با بینه ثابت شده، پرداخت میشود، مثل مهرالمثل برای کسی که با زنی ازدواج کرده و مهر تعیین نکرده باشد و سپس بمیرد، پس مهرالمثل به او داده میشود.
3- اجرای وصیتهای شخص مرده در حد مشروع: وصیت تملیکی بدون عوض است که بعد از مرگ نافذ میشود و اجرای آن تا یک سوم باقیمانده اموال پس از هزینه کفن و دفن و پرداخت بدهیها نیاز به اجازه وارثان ندارد.ولی افزون بر یک سوم نیاز به اجازه وارثان دارد. اگر همگی اجازه دادند، وصیت نافذ است.[41] همچنانکه اگر شخصی نصف ارثش را برای مرکز حفظ قرآن کریم یا انجمن امداد رسانی وصیت کرد، یک سوم آن بدون اختیار وارثان اجرا میشود و از یک سوم تا نصف نیاز به اجازه همه وارثان دارد. پس اگر بعضی اجازه دادند و بعضی دیگر نپذیرفتند، از سهم کسانی که اجازه دادهاند اندازه سهم کسانی که اجازه ندادهاند، گرفته میشود و هر کس که وصیت را قبول نکرده بعد از کسر یک سوم حقش را به طور کامل میگیرد.
در اینجا یک سؤال پیش میآید که چرا اجرای وصیت بعد از پرداخت دیون است در حالی که آیات قرآن همیشه وصیت را مقدم بر دین آورده است، مثل این آیه که میفرماید: ﴿بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصِي بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ﴾ [النساء: 11] یا این آیه ﴿مِنۢ بَعۡدِ وَصِيَّةٖ يُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَيۡنٍ﴾ [النساء: 12].
قرطبی این سؤال را این گونه پاسخ داده است:[42]
1- طبق اجماع پرداخت بدهی مقدم بر وصیت است و علما نیز به همین عمل کردهاند و به روایتی از ترمذی استناد کردهاند که پیامبر (ص) به پرداخت بدهی قبل از اجرای وصیت حکم میکرد.
2- مراد آیه تقدم دین و وصیت بر ارث بوده نه تقدم وصیت بر دین.
3- وقتی که وصیت لزوم کمتری از دین داشته باشد پس بایستی به تقدم دین توجه بیشتری کرد.
4- و گفتهاند که وصیت به علت اینکه غالباً وجود دارد و همیشه واقع شده است بر دین مقدم است.
5- و گفتهاند که وصیت به علت اینکه سهم فقرا و ضعفاء است باید مقدم شود و این به علت اینکه سهم افراد نیرومند و قوی است، به تأخیر انداخته میشود.
شیخ دکتر مصطفی شلبی میگوید: مقدم بودن وصیت بر دین حکمت دیگری دارد و آن اینکه وصیت مثل در اینکه بدون عوض گرفته میشود مثل ارث است و پرداخت آن برای وارثان سخت است و احتمال اهمال و سستی در آن راه دارد و در آیه آن را جلوتر ذکر کرده بخاطر جایگاه و ارزش آن است و اینکه به اجرای آن تشویق شده باشد برخلاف دین و بدهی، چرا که دین یا بدهی در قبال عوض گرفته شده است که ممکن است در ترکه وجود داشته باشد. پس دین حقی قوی است که نمیتوان در آن سستی و اهمال کرد و بعد از وصیت ذکر شده است.
حقیقت آن است که عطف در آیات (عطف دین بر وصیت) نشانه ترتیب آنها نیست چرا که با لفظ «أو» آمده است و قویترین دلیل بر تقدم دین بر وصیت حدیث پیامبر (ص) است که ابوعیسی ترمذی آورده است که پیامبر (ص) حکم به پرداخت دیون قبل از اجرای وصیت کرده است.
بعد از خرج هزینههای لازم در مورد کفن و دفن شخص مرده و پرداخت بدهیها و اجرای وصیت تا یک سوم، آنچه که باقی میماند، حق وارثان است که به شکل زیر مرتب میشوند:
1- صاحبان فروض: کسانی هستند که خداوند متعال در آیاتی از سوره نساء آنها را ذکر کرده و پیامبر (ص) در احادیث نبوی آنها را با سهم مشخص نام برده که شش سهم است: یا به عبارت دیگر نصف و نصف نصف و نصف نصف نصف یا دو سوم و نصف آن و نصف نصف آن.
2- عصبههای نسبی: خویشاوندان نزدیک غیر از صاحبان فروض هستند و بعد از صاحبان فروض هر چه که از ترکه باقی بماند، میگیرند. یا اگر وارث صاحب فرضی وجود نداشته باشد، تمام ترکه را میگیرند، که تفصیل آن ان شاء الله ذکر خواهد شد.
3- اگر عصبه وجود نداشته باشد و صاحبان فروض تمام ترکه را نگرفته باشند، باقیمانده ان به صاحبان فروض به جز یکی از زوجین میرسد.
4- اولوالأرحام؛ خویشاوندان غیر از صاحبان فروض و عصبه هستند مانند پسر دختر و دایی، و اینها فقط وقتی ارث میبرند که صاحب فرض یا عصبه وجود نداشته باشد یا از میان اصحاب فروض فقط یکی از زوجین باقی مانده باشد. همچنانکه اگر زنی بمیرد و شوهر و دایی داشته باشد، شوهر نصف ترکه را میبرد و نصف دیگر به دایی میرسد، زیرا جزو اولوالارحام است.
5- رد به زوجین (بعد از دریافت سهم خود)؛ اگر عصبه یا ذوی الارحام وجود نداشته باشند مثلاً اگر مردی بمیرد و فقط زنش وارث وی باشد، زن مال را که سهم خود است میگیرد و باقیمانده را نیز به رد میگیرد چرا که عصبه و ذوی الارحام وجود نداشته است. و حکمت آن این است که همچنانکه شیخ حسب الله میگوید: قبل از ارث ذوی الارحام ارث به هیچ یک از زوجین رد نمیشود تا با مال بر آنها مقدم شوند و باعث قطع صله رحم میشود. ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾ [الأنفال: 75].
6- عصبه سببی: سیدی که بردهاش را آزاد کرده باشد و این برده بمیرد و وارث صاحب فرض و عصبه و فامیلی نداشته باشد، این سید و مولی عصبه او میشود و ارث میگیرد.
اینها حقوق وارثانی است که سبب وابستهای به میراث دارند مثل قرابت یا ازدواج یا ولاء.
وقتی که کسی از این جمع وجود نداشت که ارث به او برسد، ترکه به ترتیب به یکی از سه گروه زیر میرسد:
1- کسی که اقرار به نسب وی شده باشد که این اقرار حمل بر دیگری باشد، مثلاً شخصی را که نسبش مجهول است پیدا میکند و اسمش زید است و محمد اقرار میکند که برادرش است ، محمد در حالی که بر این اقرار خود پافشاری میکند، میمیرد و وارثی ندارد، پس زید وارث اموال و دارایی محمد میشود و گفته میشود که اقراری است که حمل بر دیگری شده است. زیرا وقتی محمد میگوید: او برادرم است، ضرورتاً او را به پدرش نسبت داده است و این اقرار نسبت به پدر محمد نافذ نیست. یعنی زید از پدر محمد و برادر و خواهرش و هیچ کس دیگر ارث نمیبرد. و این اقرار فقط نسبت به حق محمد نافذ و قابل اجرا است. اگر محمد بمیرد و وارثی حقیقی یا حکمی نداشته باشد، در اینجا با اقراری که در مورد خودش کرده با وی رفتار میشود نه در حق دیگری.[43]
2- کسی که به بیش از یک سوم به وی وصیت شده باشد پس اگر سایر وارث قبلی وجود نداشتند این شخص که به بیش از یک سوم به وی وصیت شده میتواند آن را بگیرد.
3- هرگاه هیچ یک از وارثین که قبلا ذکر شد وجود نداشته باشد ، اموال و دارایی شخص مرده به بیت المال مسلمانان یا خزانه عمومی سپرده میشود. و دلیل آن این است که پیامبر (ص) فرمود: من وارث کسی هستم که وارثی ندارد.[44] و این به معنای شخص پیامبر (ص) نیست بلکه مصلحت مسلمانان است.
نخست: یک دلیل برای جملات زیر ذکر کنید:
1- مال در اسلام قوام و اساس زندگی است.
2- تقوای خداوند بالاترین ضمانت آینده فرزندان است.
3- فضیلت علم ارث.
4- مردان و زنان خویشاوند در ارث حق دارند.
5- زوجین از همدیگر ارث میبرند.
6- قتل مانع ارث است.
7- اختلاف دین مانع ارث است.
8- پرداخت حق الله برای شخص مرده.
دوم: با ذکر دلایل نقلی و عقلی کدام یک از موارد زیر را ترجیح میدهید؟
1- آیا شخص نومسلمان از فامیل غیرمسلمان خود ارث میبرد؟
2- آیا قاتل قتل خطأ ارث میبرد؟
3- آیا زن مطلقه بائنه که در زمان مرض الموت شوهرش به علتی که مستحق طلاق بوده، طلاق داده شده باشد، ارث میگیرد؟
4- آیا حق الله از ترکه پرداخت میشود یا نه؟
سوم: تفاوت جملات زیر را توضیح دهید:
1- ازدواج حقیقی و حکمی.
2- ارث مسلمان از غیر مسلمان و ارث غیر مسلمان از مسلمان.
3- قاتل عمدی و خطأ در ارث.
4- اموال و حقوق و منافع در ترکه.
چهارم: در مقابل هر یک از عبارتهای زیر علامت صحیح√و غلط× را بگذارید:
1- ترکه اموال و منافعی است که از شخص مرده بجای میماند. ( )
2- غذا دادن و مهمانی برای شخص مرده جزء هزینههای کفن و دفن محسوب میشود. ( )
3- ازدواج حکمی مثل ازدواج حقیقی ارث میبرد. ( )
4- جنینی که از شکم مادرش سقط میشود، حکماً مرده است. ( )
5- خویشاوندی که موجب ارث شود دو نوع است: صاحبان فروض و عصبهها. ( )
6- اشکالی ندارد که بعضی از غیر مسلمانان از همدیگر ارث ببرند. ( )
پنجم: با توجه به کلمات داخل پرانتز جای خالی عبارات را تکمیل کنید:
1- اصل ترکه آن است که شامل ....... بشود. (حقوق، اموال، منافع، حقوق و اموال و منافع).
2- حق الله از لحاظ ......... از ترکه کم میشود. (قضایی، دینی نه قضایی، قضایی و دینی).
3- دین و بدهی به دلیل ........ بر وصیت مقدم است. (نص قرآن، نص سنت نبوی، اجتهاد).
4- در ارث ....... مقدم هستند. (عصبههای سببی، عصبههای نسبی، اولوالارحام).
5- شخص مفقود مرده ....... محسوب میشود. (حقیقی، حکمی، تقدیری).
6- ارث قواعدی ........ است که به وسیله آن سهم هر یک از وارثان از ترکه مشخص میشود. (فقهی، ریاضی، فقهی ریاضی).
7- جنین زنده ....... محسوب میشود. (حقیقی، حکمی، تقدیری).
[1]- رجوع کنید به: لسان العرب ابن منظور مصری، ورث باب واو. قاموس محیط فیروز آبادی باب ث، فصل واو و آنچه بین آن دو است و معجم الوسیط.
[2]- این حدیث توسط ابن ماجه در مقدمه روایت شده است، باب فضل العلماء و الحث علی طلب العلم، شماره 223.
[3]- المقصد الأسنی فی شرح اسماء الله الحسنی، الغزالی، ص132.
[4]- ابن ماجه، کتاب الفرائض، باب الحث علی تعلیم الفرائض، شماره 2719.
[5]- ابوداود، کتاب الفرائض، باب ما جاء فی تعلیم الفرئض، شماره 2765.
[6]- حاکم در المستدرک علی الصحیحین، روایت کرده است. کتاب الفرائض، 4/333.
[7]- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 12/7.
[8]- رجوع کنید به: سنن ابن ماجه، فضائل اصحاب رسول الله (ص)، شماره 154؛ نیل الاوطار شوکانی، کتاب الفرائض 6/54؛ و ابن حجر گفته که حدیث حسن است و امام احمد و صاحبان سنن آن را استخراج کردهاند و ترمذی و ابن جبان و حاکم آن را صحیح دانستهاند؛ فتح الباری 12/12.
[9]- در مورد سال وفات وی اختلاف وجود دارد بعضی ها گفتهاند سال 45هـ و بعضی ها گفتهاند سال 51هـ و بعضیها گفتهاند سال 55هـ و بعضی ها گفتهاند سال 56هجری درگذشته است.
[10]- ر. ک: صفة الصفوة ابن جوزی، 1/301-302، شماره101.
[11]- ترمذی در کتاب الزهد روایت کرده است؛ ابن ماجه در کتاب الزهد، باب الأمل و الرجاء آورده اس، شماره 4236.
[12]- المغنی، ابن قدامه مقدسی، تحقیق: د. عبدالفتاح الحلو، د. عبدالله الترکی، 9/186-187، مسأله شماره 1049.
[13]- المغنی، ابن قدامه، 9/172.
[14]- الرحبیة فی علم الفرائض بشرح سبط الماردینی؛ تعلیق: د. مصطفی دیب البغا، ص30-31.
[15]- در این مورد تفصیلی وجود دارد که آیا بیت المال باید منتظم باشد یا نه؟ و آیا حاکم عادلی بر آن اشراف دارد یا نه؟ و ما در اینجا نیازی به این تفصیلها نداریم و کسی که می خواهد بیشتر بداند قوانین ابن جزی ص24 مراجعه کند.
[16]- در متن الرحبیه آمده است که موانع ارث سه تا هستند:
شخص به واسطه داشتن یکی از این سه علت از ارث محروم میشود؛ بردگی و قتل و اختلاف دین، پس بدان که شک مثل یقین نیست.
ابن جزی در القوانین الفقهیة (260) آورده است که موانع ارث ده قسم هستند: اختلاف دین، بردگی، قتل عمد، لعان، زنا، شک در مردن مورث مانند مفقود یا اسیر و شک در زنده بودن مولود، شک در زودتر مردن مورث یا وارث، شک در مذکر و مونث بودن فرد مخنث. ولی حقیقت آن است که آنچه ابن جزی بیان کرده، تداخل میان شروط و موانع ارث است، و گرنه عدم وجود ترکه یا بدهکار بودن بیش از ترکه متوفی را نیز به موانع ارث میافزویم.
[17]- کتاب العقول، باب ما جاء فی میراث العقل و التغلیظ فیه، ص867 از کتاب الموطأ.
[18]- به روایت بیهقی، کتاب الفرائض، باب لا یرث القاتل و آلبانی در إرواء الغلیل در تخریج احادیث منار السبیل آن را استخراج کرده است. 6/116-117.
[19]- شاید این گونه باشد که افرادی قسمتی از آیه یا حدیث را بخوانند و به سرعت اقدام به حکم کردن بکنند بدون اینکه اهلیت فتوی دادن و اجتهاد را داشته باشند « کسی که بدون علم و آگاهی فتوا بدهد وارد جهنم خواهد شد» همچنانکه پیامبر (ص) روایت شده است. چرا که نصی را که تصور میکند عام است، شاید مخصص داشته باشد و مطلق شاید مقید داشته باشد و یا نصوص منسوخ باشند و شاید اینها شأن نزول داشته باشند و لازم به توضیح باشند. اینها باعث میشود که شخص مسلمان از فتوی دادن بدون دقت خودداری کند. ابن قیم میگوید: جرأت و جسارت فتوی دادن نشانه کم علمی است. ر . ک: اعلام الموقعین 1/28.
[20]- المغنی، 9/151، مسأله شماره 1043، کاری که آن اسرائیلی کرده بود این بود که تنها پسر عمویش را کشت تا به ارث عمویش برسد پس همسایهاش را به قتل پسر عمویش متهم کرد و از آنها دیه خواست و خداوند آنها را به کشتن یک گاو امر کرد تا قسمتهایی از آن را به شخص مرده بزنند تا بگوید که قاتلش کیست. و این جایگاه یهودیان در هر زمان و مکانی است. خداوند آنها را بکشد آنها مکار و حیله گر و خسیس بودند و این قتل در قرآن بیش از چهل بار به آنها نسبت داده شد ولی قتل تنها یکی از جرایم مرتکب شده آنهاست.
[21]- فی المیراث و الوصیه، محمد بلتاجی، ص29-30.
[22]- قتل در فقه اسلامی انواعی دارد:
1) قتل عمد عدوانی: قتلی که با اصرار و کمین کردن و نیت همراه باشد که یا قصاص یا دیه یا گذشت به دنبال دارد.
2) قتل شبه عمد: مثل پدری که پسرش را با چیزی که نه زخمی کننده و نه کشنده است بزند ولی پسر بمیرد و یا باید دیه بدهد یا عفو و کفاره به دنبال دارد.
3) قتل خطأ: خواه خطا و اشتباه در قصد و نیت باشد مثل کسی که تیری را به نیت دشمنش رها میکند ولی بعداً مشخص میشود که پدرش بوده است یا خطا در فعل باشد مثل کسی که اسلحهاش را تمییز میکند که ناگاه تیری از آن رها میشود و پسرش را می کشد که باید دیه بدهد یا مورد عفو قرار بگیرد..
4) قتل به سبب؛ مثل کسی که چالهای بر سر راه عمومی میکند و پدرش در آن میافتد و میمیرد و کسی که به قتل دیگری دستور داده یا دیگری را به آن تشویق کرده یا در قتل شرکت کرده نیز این گونه است.
5) قتل به حق؛ مثل قصاص یا حد یا دفاع از واجب (جان، دین، آبرو، مال...).
و از جهت شرعی نه دیه و نه کفاره دارد و از جانب قانون جنایت نیست.
6) قتل به عذر و دلیل؛ مثل کسی که ناگهان با زنش یا خواهرش همراه یک زناکار مواجه میشود و هر دوی آنها را میکشد.
7) قتل از جانب غیر مکلف مثل مجنون یا بچه؛ مثل کسی که با اسلحه پدرش بازی میکند و او را میکشد یا بچهای مادهای سمی را در غذای دیگری میریزد به گمان ایکه شکر بوده است و او را میکشد که در اینجا باید عاقله وی دیه بدهند.
[23]- ابن ماجه، کتاب الطلاق، باب طلاق المکره و الناسی، شماره 235، 2/178.
[24]- ابوداود، کتاب الفرائض، باب هل یرث المسلم الکافر، 2791، احمد المسند، 2/178.
[25]- المغنی، 9/150.
[26]- ابوداود، کتاب الفرائض، ش2792 و گفته که در آن یک مرد مجهول وجود دارد.
[27]- فی فقه الأقلیات المسلمة، شیخ قرضاوی، ص126-131، دارالشروق.
[28]- اهمیت این نکته از اینجا روشن میشود که قانون ارث معمول در مصر شامل تمام مصریها با تمام ادیانشان میشود پس مسیحی با یهودی و یهودی با مسیحی و مسیحی و یهودی با مشرک و بت پرست ازدواج میکند، پس آیا ارث بردن میان آنها کامل میشود؟
[29]- به مرتد سه روز فرصت داده میشود که توبه کند و بعضی از علمای اسلام پیرامون وی جمع میشوند و او را به اسلام علاقمند میکنند ولی اگر به اسلام بازنگشت قاضی حکم به ارتداد وی میکند سپس توسط دولت به قتل میرسد نه به دست کسانی که از مرتد شدن وی خشمگین هستند، زیرا این باعث هرج و مرج و انتشار قتل میشود و هر قاتلی ادعا میکرد که او از کسی که او را کشته است چیزهایی مبنی بر کفر شنیده است.
[30]- و این چیزی است که نیاز به اجتهاد حقیقی دارد تا ملاک دارالحرب و دارالاسلام مشخص شود.
[31]- شاید خداوند این امر را عملی کرد و مسلمانان بر دشمنان پیروز شدند و مران و زنانی را به اسیری گرفتند و این داستان دوباره ظهور پیدا کند و اینجاست که فقها از افزودن ماده قانونی عاجز نخواهند شد و به مذهب ابوحنیفه چنانکه در ماده 28 قانون شماره 78 سال 1931 آمده عمل میکنند.
[32]- به این معنی که اگر شخص دیگری را کشته باشد و فرد مقتول پنج فرزند داشته باشد و همگی آنها بجز یک نفر قایل به قصاص باشند قصاص تبدیل به دیه میشود، زیرا قتل جزءپذیر نیست و همگی اولیای دم دیه میگیرند بجز کسی که گذشت کرده است و این کار در جهت رواج عفو گذشت است.
[33]- اینجا حقوق شخصی وجود دارد که با مال قابل ارزیابی نیست و حقوقی هستند که به ارث برده نمیشوند مانند حق طلاق دادن زن یا حق حضانت بچه که به ارث نمیرسند.
[34]- احمد عطیه در ضوابط المیراث ص77 ذکر کرده است و جمهور این عبارت را صحیح دانستهاند که هر کس مال یا حقی از او بجای بماند مال ورثهاش است و موقع تحقیق دیدیم که کلمه حق در سنن ابن ماجه یافت نشد. ر. ک: کتاب الفرائض باب ذوی الارحام 6/914 شماره 2738.
[35]- با وجود این حنفیه حقوق عینی که با مال قابل ارزیابی باشند را قابل ارث میدانند مانند حق نوشیدن، حق راه، پس کسی که زمینی داشته باشد و از آنجا رفت و آمد میکند این حق به وارثانش نیز به ارث میرسد.
[36]- ملاک این هزینه، اعتدال است. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ يُسۡرِفُواْ وَلَمۡ يَقۡتُرُواْ وَكَانَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ قَوَامٗا ٦﴾ [الفرقان: 67].
[37]- ر. ک: قرطبی، 5/74.
[38]- گاهی چیزی از لحاظ دینی بر ذمه واجب میشود نه از لحاظ قضایی. مثل اینکه شخصی 1000لیره از دیگری قرض کند و آن را ننویسند و هیچ مدرکی و شاهدی نداشته باشند. پس اگر قرض گیرنده به وعده خود عمل نکرد قضاوتی در مورد او شکل نمیگیرد بلکه بر ذمه شخص قرض گیرنده باقی میماند و در مقابل خداوند قرض خود را از وی میخواهد.
[39]- صحیح بخاری، کتاب الحج.
[40]- المغنی، ابن قدامة، 5/38، مسأله شماره 541.
[41]- اگر شخص به تمام ارثش برای کسی یا در راه خیری وصیت کرده باشد و وارثی نداشته باشد، وصیت وی بدون مراجعه به کسی نافذ است.
[42]- قرطبی، 5/73-74. ر. ک: تفسیر فتح القدیر شوکانی، 433.
[43]- این برخلاف اقرار به پدر بودن یا پسر بودن است که با همبستری یا شهادت یا اقرار همراه با سوگند ثابت می شود. بنابراین کسی که به نفع وی اقرار شده از جمله ذوی الفروض میگردد.
[44]- سنن ابی داود، کتاب الفرائض، باب میراث ذوی الارحام، شماره 279.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر