6
مبارزه با خرافات، روح تعالیم شریعت سنگلجی
درآمد
شریعت سنگلجی توحید را اساس دین میدانست و هرچیزی را که مغایر با توحید و آلوده به شرک و خرافه و خلاف عقل میدانست، تخطئه و محکوم میکرد. لذا بسیاری از عقاید مذهبی شیعه را نادرست، افسانه و بدعت میخواند و بسیاری از اخبار و احادیثی را که برخی از اعتقادات عوام بر اساس آنها بنا شده بود، رد میکرد و دروغ میشمرد و بدین خاطر، خشم مخالفانش را بر میانگیخت. او در «توحید عبادت» مینویسد:
«این بندۀ ضعیف فانی که سالها در علوم اسلامی مطالعات عمیق کرده و در تفسیر و حدیث و کلام و فلسفه و فقه و اصول و تارخ باندازۀ طاقت بشری خود تَحَرّی [= حقیقتجویی] و اجتهاد کردهام و در ملل و نِحَل [= مذاهب] و دیانت مطالعاتی کامل نموده و بمفاد: ﴿وَٱلَّذِينَ جَٰهَدُواْ فِينَا لَنَهۡدِيَنَّهُمۡ سُبُلَنَا﴾ [العنکبوت: 69] ([1]) هدایت به قرآن شدهام و تحقیق در دین حنیف اسلام کرده و به اندازۀ استعداد خود تمیز بین حق و باطل دادهام و بارِ شرک و اوهام را ریخته و سلاسل [= زنجیرها] خرافات و اغلال [= قفلها] و اباطیل را پاره کرده و از سرچشمۀ قرآن سیراب شده و بنورش هدایت یافتهام، چون دیدم مطالبی را که فهمیدهام و بحقانیتش دو شاهدِ عادلِ عقل و شرع گواهی داده است، اگر برای تشنگان حقیقت اظهار نکنم، بنابر حدیث شریف:
«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ» (وقتی بدعتها در دین ظاهر شد بر عالم است که دانستۀ خود را آشکار کند، و الا لعنت خدا بر او باد) مورد لعن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خواهم گردید؛ از این جهت دست بکار زدم و نخست اقدام به امر اهمّ نمودم و آن، توحید اسلام است که رکن رکین دین و سرمایۀ سعادت دنیا و آخرتست و ـ بدبختانهـ در میان مردم معنی دیگر پیدا کرده، و هزار شرک بنام توحید ترویج شدهاست»([2]).
شریعت تاکید میکرد که در بیان عقاید و آرای خود، بر قرآن تکیه داشته و همواره به کلام الله استناد مینمود. او معتقد بود در کتاب خدا آیهای که خلایق از فهم آن عاجز باشند یافت نمیشود و تمامی آن قابل تدبر و فهم است. از آرا و عقاید شریعت سنگلجی، مهمترین نکتهای که میتواند در تحکیم پایههای نوگرایی دینی و راه و روش روشنفکران مذهبی مؤثر واقع شده باشد، همین رجوع مستقیم به قرآن و تدبر و تفکر در آن است. به طور کلی، همواره اصلیترین ویژگی روشنفکران مذهبی، بازگشت به قرآن بوده است([3]).
رسول جعفریان، تاریخنویس معاصر، مینویسد:
«دکتر ناصر الدین صاحب الزمانی([4]) در کتابش «دیباچهاى بر رهبری» از حرکت شریعت به عنوان یک نهضت ناشناخته یاد کرده و بر آن است که وی تلاش کرد تا بدون نَسخ اسلام و تنها با نقد پارهای از اخبار و احادیث، آن را به صورت یک نهضت ترقیخواهِ دستهجمعی و اجتماعی درآورده، آن را جهانبینی مقبول نسل نو قرار دهد. وی میگوید که راهی که او در تفکر دینی و اجتهادهای اسلامی پیمود، راهی انقلابی بود ... صاحب الزمانی بر آن است که افراطیترین نوع مشابه حرکت شریعت، حرکت کسروی است. وی مینویسد: «شریعت و کسروی» بیشتر تلاشی بازساز، ترمیمی، انطباقی و همساز داشتند؛ میکوشیدند کشتزار اجتماعی خود را از علفهای هرزهای که به گمان آن دو، طی قرنها در آن روییده بود، بپالایند و به پاکدینی صدر اسلام، توسل جویند ... نهایت در این رهگذر، شریعت ملاحظهکارتر، و کسروی تندتر و پرخاشجویانهتر میراند. اصلاحات پیشنهادی شریعت، بیشتر متوجه سازمان روحانیت و تفکر دینی بود؛ کسروی از روحانیت گذشته، متوجه عرصۀ ادب و سیاست نیز شده بود»([5]).
جعفریان پس از نقل آن مطالب، بر مقایسۀ شریعت با کسروی تبصره میکند و مینویسد:
«به طور قطع، مقایسۀ این دو امری نارواست. آنچه هست اینکه هر دو به گمان خود، در جهت اصلاح قدم برمیداشتند؛ حرکتی که به درگیری با روحانیون سنتی میانجامید. رضا خان هم که طرفدار تضعیف روحانیت [سنتی] بود راه را برای آنان باز میگذارد»([6]).
پژوهشگر معاصر، سید مقداد نبوی رضوی، از سید عبدالحجت بلاغی، که یکی از مخالفان سرسخت شریعت بود، چنین نقل میکند:
«مهمترین مسائلی که شریعت سنگلجی آنها را انکار میکرد عبارتند از: غیبت امام زمان، رجعت، معاد جسمانی، معراج، شفاعت و معجزههای انبیا. وی برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم معجزهای جز قرآن نمیشناخت»([7]).
اما به راستی این سخن افترای محض به شریعت است و از مرد متعصبی که مخالف سرسخت افکار شریعت بود، غیر منتظره نیست که چنین تهمتی بزند. در حقیقت، شریعت ابداً منکر اصل معراج، شفاعت یا معجزات انبیا نبود؛ بلکه برداشت رایج در مورد این امور را نقد میکرد و تفسیر صحیحی برای آنها میآورد. به عنوان مثال، نظر شریعت را در مورد معجزات انبیا، در ذیل میآوریم. او تحت عنوان «دلیل قرآن بر اثبات نبوت» چنین مینویسد:
«این قِسمِ خارق عادت در وضع شریعت و بیان معارف حقیقیه و حل مشکلات کونیه [= مربوط به هستی] که دسترس عقلاء و فلاسفه نیست و انبیاء و رسل بوحی الهی آشنا میشوند و او را معجزه عقلیه مینامند، دلالتش بر نبوت واضحتر است تا خارق عادت حسی، از قبیل اژدها شدن عصا یا انفلاق [= شکافتن] بحر و امثال آنکه این خارق حس دلالت ضروری بر نبوت ندارد؛ این امور هنگامی دلالت بر نبوت دارد که مُنضَمّ [= پیوست] بخارق علمی شود. پس معجزۀ رُسُل، اولاً و بالذات، علم و عمل است و معجزات حسّیه، مؤیِّد [= تأییدکنندۀ] معجزاتِ عقلیه است و معجزه علمی دلالتش بر نبوت، قطعی است؛ اما معجزات حسیه، شاهد بر معجزه عقلی میباشد»([8]).
آیا حقیقتاً این کلام بر انکار معجزات انبیا دلالت میکند؟
بعد از اینکه نظرات تعدادی از پژوهشگران در مورد تعالیم شریعت در موضوع اصلاحطلبی و احیای دین آوردیم، اینک ببینیم خود شریعت در مورد روش و نکات مهم اصلاحطلبیِ دینی خود چه میگوید. وی در کتاب «کلید فهم قرآن» چنین بیان میکند:
«... لذا متوجه به مُسَبِّبالاسباب [= سببساز] و مُسَهِّل الامور الصِعاب [= آسانکنندۀ امور دشوار] گردیده و ـ بحمداللهـ موفق بکشف مطلبى شدم و راه فهم دین و تدبر در قرآن مبین بر من باز شد و آن اینستکه باید دین را از سَلَف [= پیشینیان] گرفت نه از خَلَف؛ بعبارات واضحتر باید من ببینم در صدر اول اسلام، چه خبر بوده است و مسلمین صدر اول، قرآن را چگونه میفهمیدند و پیش از پیدایش فلسفه و تصوف و اشعریت و اعتزال اینها در اسلام، مسلمین چه دینى داشتند. ولی اگر خدای نخواسته شخص متدبر در قرآن بخواهد دین را از خلف بگیرد و به هیچ وجه سلف صالح را محل عنایت قرار ندهد، مسلماً گرفتار یکى از این فِرَق خواهد شد؛ وَ نَعُوذُ بِالله مِنَ الضَلاّلِ. پس از تَفَطُّن [= دانستن] به این معنى و هدایت شدن براه راست و صواب، یکمرتبه بحول و قوه الهى زنجیر تقالید را پاره کرده پرده تعصّبات و موهومات را دریدم و بارِ گران خرافات را از دوش برانداخته، مشمول عنایت پروردگار گردیده و دین را از سلف صالح اخذ کرده و هدایت به قرآن شدم؛ ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي هَدَىٰنَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهۡتَدِيَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ﴾ [الأعراف: 43]»([9]).
بنابراین، بازگشت به قرآن کریم، که بهترین کلام است، جستجوی هدایت و راهنمایی در قرآن، فهمیدن قرآن طبق فهم صحابۀ صدر اسلام رضی الله عنهم و ترک تقلید، از مهمترین نکات روش شریعت در راه اصلاحطلبی دینی است. اینک به ذکر برخی از نکات در اندیشۀ اصلاحی شریعت میپردازیم([10]):
1. حقیقت امام دوازدهم و غیبت و ظهور وی
دکتر صاحب الزمانی نگاه شریعت سنگلجی به مهدویت را اینچنین توصیف میکند:
«در ایران سالهای اخیر شریعت سنگلجی که آموزهها و «تز» اساسی وی را در کتاب [های] اسلام و رجعت و کلید فهم قرآن مییابیم، با کوششی خستگیناپذیر تا هنگام مرگ خود، سعى داشت که بدون نَسخ اسلام با نقد پارهای از احادیث و اخبار مربوط به ظهور مهدی موعود، عنصر قیام به سیف و ظهور مسلحانه و مایۀ جنگ وانتقامجویی را از آن بزداید و جنبۀ رهبری شخصی را نیز از آن حذف نماید و بدان بیشتر صورت یک نهضتِ ترقیخواه دسته جمعی و اجتماعی بدهد و آن را جهانبینی مقبولِ نسل نو قرار دهد»([11]).
سید مقداد نبوی رضوی در اظهارنظری دیگر میگوید:
«شریعت سنگلجی، که حتى توجه محی الدین عربی را به مسئلۀ امام دوازهم خوش نداشت([12])، در جایی گفته بود: "ما منتظر امام زمان نیستیم"([13]). بر اساس گفتارى دیگر، وی بر آن بود که "شخصی خواهد آمد و مهم نیست که ما بدانیم کیست؛ بلکه تنها باید خدایی باشد([14])"».([15])
احسان طبری، در این مورد میگوید:
«یکی از مطالب عمده بحثهای شریعت در مجالس منظم خود، در اطراف ظهور قائم موعود بود. شریعت مبانی اسلامی و شیعی را در این بحث اکیداً مراعات میکرد و تنها کاری که بدان دست زد، انکار برخی خرافات مربوط به ظهور بود؛ مانند: رجعت، پیدایش دجال، قیام به سیف؛ یعنی اینکه مهدی حتی از خون ساداتِ منکِر وجود خود، نهرها به راه میاندازد؛ و لذا تفسیر مسئلۀ ظهور، بمثابه [= مانند] غلبۀ دین و عدالت بر کفر و ظلم بود؛ لاغیر»([16]).
خلاصه اینکه شریعت با جرئت بیسابقه، موضوع ظهور مهدی موعود را میان علمای شیعه به شکل نقدآمیزی مطرح نمود و روایات شیعی را که متضمن قیام مسلحانۀ امام برای نابودی مخالفان (یعنی اهل سنت) هستند، کاملا رد میکند و برای ظهور تصور جدیدی را مطرح میکند و به این قیام، جنبۀ یک نهضت ترقیخواه اجتماعی میدهد که متناسب با دیدگاه عمومی اسلام است؛ بر خلاف آن تصور سنتی شیعه که مهدی را مردی شمشیر به دست معرفی میکند که هیچ کاری جز قتل و انتقام ندارد؛
2. انتقاد از تصور نادرست عوام شیعه دربارۀ شفاعت
رسول جعفریان در این مورد میگوید:
«در بحث شفاعت هم، وی [یعنی شریعت] بسیار سختگیرانه برخورد کرده، هر نوع شفاعت را رد میکرد» ([17]).
باید گفت که این اظهارنظر اصلاً درست نیست و غالباً اصلاحطلبان و مبارزان با خرافات، به این متهم میشوند که شفاعت را از اساس قبول ندارند. این در حالی است که شریعت و همفکرانش هیچ گاه اصل شفاعت را، که قرآن دربارهاش سخن گفته، انکار نمیکنند؛ بلکه آن تصور غلط از شفاعت را که بین عوام شیعیان رایج شده است نفی میکنند؛ یعنی آن تصوری که «هر که بر مصیبت امام حسین علیه السلام گریه کند و مرتب قبرش را زیارت کند و به امامت امام علی علیه السلام معتقد شود و آن امام را دوست بدارد و ولایت اهل بیت را داشته باشد، حتماً مورد شفاعت ائمه قرار خواهد گرفت؛ حتى اگر بزرگترین گناهها را مرتکب شده باشد».
نگاه شریعت به موضوع شفاعت را میتوان در کتاب «اسلام و رجعت» دریافت که توسط شاگردش، شیخ عبدالوهاب فرید تنکابنی، جمعآوری شد. تنکابنی در بخش پایانی این کتاب در بحثی مفصل در مورد شفاعت و حقیقت آن مینویسد:
«یهودیها چنانکه مغرور بشفاعت پدران خود شده، آتش جهنم را جز چند روزی بر خود حرام میپنداشتند و از اینرو از مقررات کتاب خدا [تورات] اِعراض [= سرپیچی] میکردند، بعبارت دیگر، در سایۀ انتساب به یعقوب و اعتقاد به گزاف، خویشتن را از حد وسط بین خوف و رجاء و آن حالت معتدلهای که تنها محرک بشر بطرف کمال میباشد بیرون کرده، رجائی [= امیدوار] محض شدند و در نتیجه، کتاب خدا را پشت سر انداخته، هر چیز قبیح را بجای میآوردند و فقط دلخوش بودند که خدا با یعقوب معاهده بسته که اینانرا جز چند روزی نخواهد معذب کرد؛ ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ كِتَٰبِ ٱللَّهِ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ وَهُم مُّعۡرِضُونَ ٢٣ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَيَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۖ وَغَرَّهُمۡ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ﴾ [آل عمران: 23-24] ([18]). اینچنین برادران ما نیز چنانکه همه میدانیم یک چنین شفاعت گزاف دربارۀ پیغمبر و ائمۀ کرام قائل شده، قرآن و بیشتر مقررات اسلام را فدای یک محبت دروغی نسبت به خاندان علی و سوگواری سراسر ریا و تزویر نسبت به آنها کرده، آشکارا میگویند: آنهمه زحماتیکه پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم ، علی و دیگر مردان بزرگ اسلام در راه انتشار اسلام متحمل شده و عاقبت هر یک با وضع رقتباری جان خود را در این راه باختهاند: آن ضربت خوردن علی علیه السلام در محرابِ عبادت و کشته شدن حسین علیه السلام در کربلاء، اسارت و گرفتاری زنان و اطفال بیگناهش و آنهمه ناملایمات وارده بر دیگر ائمه کرام، همه برای شفاعت گناهکاران از شیعه بود؛ همه برای این بود که ما شیعیان علی علیه السلام در دنیا هر منکر و کار زشتی را به جای آورده، در آخرت هم فقط به مناسبت اینکه در دنیا قسمتی از دارائی خود را در راه دوستی خانوادۀ علی علیه السلام صرف کردهایم، یعنی هر سال دو ماه را بنام سوگواری حسین علیه السلام با یکدیگر ملعبه [= بازیچه] نموده، مجلسی که دارای چندین مفسدۀ اخلاقی و اجتماعی بوده، بنام عزاداری برپا داشتهایم؛ با وجود اینکه اطراف هر یک از ما را فقیرانی چند احاطه کرده، صدای بیچارگی زنان گرسنه و اطفال برهنهشان همواره بلند بود و با اینکه هر چند سالی یکدفعه بنام زیارت، ولی در معنی تجارت و تفریح به قم، مشهد و بینالنهرین [= عراق] مسافرت کردهایم، ائمۀ اطهار بدون تأمل دست ما را گرفته در یکی از غرفههای زیبای بهشت در آغوش حوریان مهوش جای دهند. خلاصه، همانطوریکه یهودیان جاهطلب یک معنی غلط و بیاساس برای شفاعت قائل شده، در نتیجه تعالیم کتاب خدا و آئینشان را در کمال خونسردی تلقی میکردند، برادران ما نیز از موضوع شفاعت مانند آنان کاملا سوء استفاده کرده، بالاخره بیشتر تعالیم قرآن کریم و اسلام را با نظر بیقیدی مینگرند.
خواننده عزیز، کسیکه نسبت به قوانین و دستورالعملهای اسلام ـ جز معدودی که از روی عادت و تقلید بجای میآورد ـ چندان عنایت ندارد و پیوسته در مقام هتک نوامیس شریعت اسلام برآمده، بیشتر منکرات را مرتکب میشود؛ کسیکه در اثر اخلاق زشت و کارهای ناشایستهاش، خویشتن را همواره از رحمت حق دور کرده، قابلیت غفران و آمرزش را از خود سلب میکند. خلاصه کسیکه جز اظهار دوستی نسبت به پیغمبر اکرم و ائمۀ کرام، عملاً هر لحظه روان پاک آن ذوات [= ذات] مقدس را از خود منزجر و خویشتن را آمادۀ عذاب دردناک خدا میکند، آیا ممکن است پیغمبر و ائمه از چنین کسیکه روحاً به هیچ وجه شباهت و تناسبی بینشان نیست، در محکمۀ عدل خدا شفاعت بکنند؟ رستگاری و سعادت اخروی مگر از چیزهای مادی مانند مال و جاه و منصب است که خداوند در اثر توسط پیغمبر به مردم اعطا نماید؟ آیا میتوان تصور کرد که خداوند عادل علی الاطلاق، با اینکه صریحاً در قرآن میگوید: ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ﴾ [الزلزله: 7 و 8] یعنی: «پس هرکه همسنگ ذرهاى نیکى کند، [پاداش] آن را خواهد دید، و هرکه همسنگ ذرهاى بدى کند، [نیز سزاى] آن را خواهد دید» و در جای دیگر میگوید: ﴿وَمَن كَانَ فِي هَٰذِهِۦٓ أَعۡمَىٰ فَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ أَعۡمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلٗا﴾ یعنی: «و هرکه در این [جهان] کور [دل] باشد، در آخرت نابیناست و گمراهتر» به کسی اذن بدهد که از چنین کسانی شفاعت کند؟»([19]).
نورالدین چهاردهی بر این بیانات تبصره وارد کرده و مینویسد:
«شریعت سنگلجی در منابر خود به تفصیل دربارۀ شفاعت سخن رانده و شفاعت را به هر نحوی از انحا رد کرده و مردود دانسته است و آنچه این ناچیز مشاهده کرده، شریعت در پایان سخنرانیهای خود هیچگاه ذکر مصیبت ائمه اطهار علیهم السلام را تقریر نمیکرد. اما در این مبحث، شریعت سنگلجی سه مبحث اساسی از عقاید شیعه را با هم و در مطاوی [= موضوعات] چند صفحه شفاعت و عزاداری حسین بن علی علیه السلام و زیارت اماکن متبرکه را با هم در یک جا مورد بحث به کوتاهی یاد کرده و هر سه مطلب را مردود شناخته است»([20]).
رابطۀ نفی شفاعت با نفی مجالس عزاداری، روضهخوانی و زیارت قبور امامان علیهم السلام این است که عوام شیعه معتقدند انجام این امور، دلیل بر این است که آنها مستحق حتمی شفاعت ائمه قرار میگیرند؛ در نتیجه، تمام گناهان آنها آمرزیده میشود و به بهشت برین وارد خواهند شد. به همین سبب، شریعت تمام این امور را به این عنوان نفی میکند، نه به طور مطلق.
شیخ فرید تنکابنی در ادامۀ توضیح حقیقت شفاعت، که منعکسکنندۀ دیدگاه شریعت سنگلجی نسبت به این بحث است، مینویسد:
«اکنون که سخن به اینجا رسید، خوبست با رعایت اختصار، در مقام توضیح معنی [شفاعت] آن اندازهای که فکر ضعیفم اجازه میدهد برآیم: شفاعت مشتق از شفیع به معنی جفت است. حاجتمند چون خود را تنها میبیند، در حقیقت، شخص شفیع را جفت و قرینش قرار میدهد؛ یعنی چون خویشتن را برای قضای حاجت و رسیدن به مقصودش عاجز میداند، لذا دست توسل به دامن شخص دیگری یعنی شفیع دراز کرده او را به همراهی و کمک خود میطلبد. باید دانست که طرز شفاعت شفیع در همه جا یکجور نیست و به نسبت تفاوت چیزیکه مورد احتیاج حاجتمند است ـ از اینکه از مادیات و یا از امور معنویه است ـ کیفیت شفاعت تغییر میکند؛ مثلاً محصل فقیریکه معلمش را نزد وزیر معارف شفیع و واسطه قرار میدهد که وسائل زندگانیش را فراهم آورد، طرز شفاعت معلم در اینمورد غیر از آنطوریست که او را شفیع قرار بدهد برای اینکه وزیر او را به یکی از مقامات علمیه منصوب بکند؛ زیرا در صورت اول، شفاعت شفیع به این است که دست محصل را گرفته ببرد پیش وزیر و مراتب فقر او را به وزیر معرفی کرده سپس از او تقاضای کمک خرج محصل را بکند؛ ولی در مورد دوم، چون درخواست محصل از امور مربوطه به روح است، به عبارت روشن، چیزی است که گروبند رَقی [= بالا رفتن] نفس و مولود سعۀ روح و خلاصه، از مقامات نفسانیه است. شفاعت معلم در این مورد به این است که وسائل ترقیات نفس و مزایای استکمال روح، خلاصه شرائط قابلیت آن مقام علمی را به محصل خاطرنشان کرده روحش را متوجه به آن بنماید. بعبارت دیگر، محصل را در تحت تعلیم و ترتیبت خود قرار داده، آنچه که وسیلۀ رسیدن محصل به آن مقام است، از مزایای علمی و اخلاقی، بوی بیاموزد. حال محصل اگر کاملا از معلمش پیروی بکند، کردار، گفتار و دستور العملهای او را نصب العین خود قرار داده میزان عملش قرار بدهد، خلاصه روحش را با روح معلم پیوند کرده و خویشتن را از این راه شبیه و قرین او قرار داده و بالاخره قابلیت آن مقامی که منظورش بوده حائز بشود، البته در این موقع همینکه آن وزیر دانشمند از ماجری آگاهی یافت، او را به همان مقام علمی منصوب خواهد کرد. اینجاست که باید گفت معلم درپیشگاه وزیر، از آن محصل شفاعت کرده و محصل هم داخل در شفاعت او شده است؛ ولی چنانچه محصل شانه از زیر بار تحصیل خالی کرده تعالیم معلم را با کمال بیقیدی تلقی بکند و تمام اوقاتش را با تنبلی و تنپروری گذرانده، در عوض اینکه نسبت به کردار و گفتار معلمش ابراز علاقه بکند، نسبت به شخص او اظهار دوستی کرده و در عین حال، متوقع باشد به اینکه به توسط معلم مورد عنایت وزیر واقع شده، به مقام استادی مثلاً نائل شود، بدون شبهه چنین کسی چون به سوء اختیارش خویشتن را از شفاعت معلم بیرون کرده است، با چنین توقع بیجا نباید در شمارۀ عقلا شمرده شود. حاصل اینکه شفاعت در مورد دوم دارای مبادی چندی هست و در حقیقت، مانند درختی است که برای او بذر و شاخ و برگ و میوه میباشد. بذرهای آن، همان تعالیمی است که معلم در اعماق قلب محصل میفشاند؛ شاخ و برگ و میوهاش عبارت از آن مقامات علمیه است که نظر محصل بوده است. محصل چنانچه آن بذرهای علمی و اخلاقی را با اعمال خود آبیاری کند، البته در موقعش از میوۀ آن بهرهمند میشود؛ یعنی در این موقع، روح معلم یا روحیات همین محصل، که در حقیقت از رشحات [= تراوشها] و مظاهر روح معلم است، او را قهراً به همان مقام علمی که منظورش بوده رسانده، خلاصه او را در جرگۀ معلم و در حریم شفاعت او قرار میدهد. خوانندۀ محترم البته از همین مثال معنی شفاعت پیغمبران و این آموزگاران دبستان انسانیه را دریافته و بخوبی فهمیدهاند که شفاعت اینان نیز دارای مبادی چندی میباشد، و برای آن، بذر و شاخ و برگ و میوهای هست. بذرش، آن دستورها وتعالیمی است که این مربیان بنی آدم هر یک بنوبۀ خود از طرف مربی عالم در دلهای تودۀ بشر افشاندهاند، آنانیکه آن بذرها را با اعمال خود، طبق دستور پیغمبران در اعماق قلب خود پرورش میدهند، حتماً در انجام کار، درختی با شاخ و برگ شده و به نسبت زحماتی که در راه رویانیدن و پروراندن آنها متحمل شدهاند از میوۀ آن، که فلاح و رستگاری میباشد، بهرهمند خواهند شد و روزگارِ بیپایانی را در زیر سایۀ آن بسر خواهند برد، خلاصه هر آنکه در دنیا روحش را با ذوات مقدسۀ پیغمبر و ائمۀ اطهار پیوند و به راهنمائی این راهنمایان گمشدگان در این وادی سراسر حیرت و ضلالت، براه افتد. یعنی قرآن و سنت و سیره پیغمبر و ائمه را نصبالعین خود کرده، میزان اعمالش قرار دهد، عاقبت خویشتن را به سرمنزل سعادت ابدی رسانده و بالاخره داخل در حریم شفاعت آنان شده و با آنان محشور خواهد شد؛ ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [آل عمران: 31]([21]). اینکه در احادیث منقوله از طریق شیعه و سنی، علماء را نیز در عداد شُفَعا [=شفاعتکنندگان] قرار میدهد، به خوبی همین معنی را تأیید میکند؛ چه علماء در حقیقت نمایندگان عمومی پیغمبرند؛ اینان کسانی هستند آنچه را که از این آموزگاران خدائی مییابند، به مردم میآموزند؛ و هر آنچه که از کتاب خدا و سنت و سیرۀ پیغمبر و ائمه استفاده میکنند، به مردم میرسانند؛ و بالاخره، اینان نیز به نوبۀ خود، بذر شفاعت را در زمینِ دلهای افراد بشر میفشانند؛ هر آنکه طوق پیروی آنانرا، که در حقیقت پیروی از پیغمبر است، به گردن انداخت، گفتارشان را به قبول تلقی کرد و بالاخره روحاً خود را قرین آنان قرار داد، البته در آخرت در دایرۀ شفاعت آنان داخل شده و در زمرهشان محشور خواهد شد.
این است معنی شفاعت انبیاء و اولیاء. این است آن شفاعتی که در عوض اینکه در انسان به مناسبت اتکاء به غیر در امور دین، ایجاد ضعف نفس کرده، او را به تنبلی و کسالت وادار بکند، همواره انسانرا به سعی و عمل سوق میدهد، و به جای اینکه یک امیدواری گزاف در انسان ایجاد کرده و در نتیجه او را نسبت بهتک نوامیس شرع، جسور نموده، خلاصه انسان را در امر دین مغرور بکند، او را بین خوف و رجاء، که تنها عامل موثر در سعی و عمل است، نگاه میدارد؛ رعب و ابهت هر یک از نوامیس الهی در دل او جایگیر شده، همواره تمام آنها را با نظر عظمت و احترام مینگرد؛ و بالنتیجه، خویشتن را کوچکتر از این میداند که بتواند در راه مخالفت آنها کوچکترین قدمی بردارد. خلاصه آن شفاعتیکه موجب سعادت دنیا و آخرت مسلمان است، مراد از آن، همین است و بس؛ نه اینکه پیغمبر و ائمه جمعی را در آخرت از لحاظ اینکه نسبت به آنان در ظاهر اظهار علاقه میکردند ـ با اینکه مقررات دین را در کمال بیاعتنائی تلقی میکردند ـ از آتش جهنم، که از لوازم لاینفک سرپیچی از ایشان است، نجات داده، به روضه رضوان، که رهین پیروی خدا و رسول است، رهسپار بکنند؛ زیرا مکرر گفتم سعادت و شقاوت اُخروی بر حسب شریعت عقل و به حکم نصوص قرآن کریم گروبند عمل انسان است ﴿فَٱلۡيَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗا وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ﴾ [يس:54] یعنی:
«امروز ستم کرده نمیشود هیچ نفسی چیزیرا، و پاداش داده نمیشود مگر آنچه را که میکردید».
یعنی هر کس طبق کردار و رفتار خود جزا داده میشود؛ نه از ثوابشان چیزی کاهیده میشود و نه زیاده بر استحقاق، عقوبه میشوند؛ بلکه کاملا طبق عدالت رفتار خواهد شد ﴿ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡۚ لَا ظُلۡمَ ٱلۡيَوۡمَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِيعُ ٱلۡحِسَابِ﴾ [غافر:17]
«امروز پاداش شود هر کسی به آنچه که کسب کرده؛ از اعمال حسنه و افعال سیئه؛ هیچگونه ستمی در اینرو نیست؛ نه ثواب کسی کمتر از اعمال شایستۀ او باشد، و نه عقاب شخصی زیاده بر کردار ناشایستۀ او باشد، و نه کسی را بگناه دیگری مؤاخذه بکنند و نه نیکی را پاداش بدی دهند، بتحقیق خداوند سریع الحساب است»([22]).
با این بیان مفصل، دیدگاه آقای شریعت و شاگردش، شیخ تنکابنی، در مورد شفاعت کاملا واضح شده است؛
3. ردّ بر عقیدۀ «رجعت»
«رجعت» یکى از اصول اعتقادى شیعه است. بر اساس این اعتقاد، پیش از برپایى قیامت، گروهى از مؤمنان پاکسرشت و کافران زشتطینت، پس از مرگ زنده شده و بار دیگر به دنیا برمیگردند تا سرانجام اعمالِ نیک و بد خود را دریابند و حاکمیت نهایى دولت حق را مشاهده کنند.
شیخ مفید در تبیین معناى اصطلاحى (کلامى) رجعت مینویسد:
«إن الله یردُّ قوماً من الأموات الى الدنیا في صورهم التي کانوا علیها فیعزُّ فریقاً، ویذلُّ فریقًا آخر، ویدیل المحقّین من المبطلین والمظلومین منهم من الظالمین، وذلك عند قیام مهدي آل محمّد علیه وعلیهم أفضل الصلاة والسلام»([23]).
یعنی: «خداوند گروهى از مردگان را به همان صورتى که در گذشته بودند، به دنیا بر مىگردانَد، و گروهى را عزیز و گروهى دیگر را ذلیل مىکند، و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومین را بر ظالمین و ستمگران غلبه مىدهد. این واقعه هنگام ظهور مهدى آل محمد علیهم السلام رخ خواهد داد».
آیاتی که معمولاً شیعۀ امامیه به عنوان مدرک بر این عقیده استفاده میکنند:
1- ﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَيۡنِ وَأَحۡيَيۡتَنَا ٱثۡنَتَيۡنِ فَٱعۡتَرَفۡنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلۡ إِلَىٰ خُرُوجٖ مِّن سَبِيلٖ ١١﴾ [غافر: 11] «مىگویند: پروردگارا، دو بار ما را به مرگ رسانیدى و دو بار ما را زنده گردانیدى؛ به گناهانمان اعتراف کردیم؛ پس آیا راه بیرونشدنى [از آتش] هست؟»؛
2- ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡيَٰهُمۡ...﴾ [البقرة: 243] «آیا از [حال] کسانى که از بیمِ مرگ از خانههاى خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نیافتى؟ پس خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپارید؛ آنگاه آنان را زنده ساخت ...»،
و تعدادی از آیات دیگر. شیعیان همچنین ادعا میکنند که روایات متواتری از ائمه در این زمینه آمده است.
اکنون بعد از مطلع شدن از معنی «رجعت» باید بدانیم که علامه شریعت سنگلجی «رجعت» را جزو عقاید غالیان شیعه میشمارد و این عقیده را در درسها و سخنرانیهایش با دلایل روشن و متین رد میکرد؛ همان طوری که شاگردش، فرید تنکابنی، در مقدمۀ کتاب «اسلام و رجعت» به این امر اشاره کرده و مینویسد:
«گرچه مصلح معظم و دانشمند محترم آقای شریعت سنگلجی، که از سالهای متمادی با یک ایمان کامل و عزم راسخ، تشریح حقایق اسلام و ازالۀ خرافات و اوهام را وجهۀ همت خود قرار دادهاند، چندی پیش در دارالتبلیغ خود، این موضوع «رجعت» را با بیاناتی بس شیرین و دلچسب ملغی کرده و اساس آن را از هم پاشیدهاند؛ ولی چون دیدم مطلب روشن نگردیده و کاملاً سوءتفاهم شده است و حتی نسبت به جمعی بر خلاف انتظار تأثیر سوئی بخشیده، بیش از پیش این عقیده در آنان راسخ گردیده است، و از طرفی هم برخی از مردمان بوالهوس و ابن الوقت، از جهاتی که همه میدانیم، این امر را که از دیر زمانی در میان یک سلسله کتابهای غبار آلوده مستور بوده برملا ساختهاند و در بین تودۀ عوام ویرا از مبانی مُتقَنۀ اسلام و مقومات فرقۀ امامیه معرفی کردهاند، خلاصه چون دیدم این لباس را با صورتی بس ننگینتر به تن اسلام پوشاندهاند، علاوه بر اینکه برادران عزیز مصری و دیگر ممالک اسلامی ما، آنانی که فرقۀ امامیه را بمناسبت این مقاله و دیگر مقالات «غُلاة» مورد حملات خود قرار دادهاند، بدانند که امامیه از اینگونه مقالات مبری و منزهاند؛ لذا نگارنده این موضوع را بیش از همه مورد دقت قرار داده و مدتی در اطرافش مطالعۀ عمیق نموده و در نتیجه، این مجموعه را، آن اندازهای که فکر ضعیفم اجازه میداد، تنظیم کرده و در دسترس مطالعۀ برادران دینی خویش میگذارم»([24]).
نورالدین چهاردهی کتاب «اسلام و رجعت» را از آثار و تألیفات خود شریعت سنگلجی میشمارد و چند دلیل بر این امر ذکر میکند. به عنوان مثال میگوید:
«این ناچیز آقای فرید [تنکابنی] را به رأیالعین مشاهده کرده و از اهل ثِقّه [= افرادِ مورد اعتماد] استماع نمودم دارای کتابخانه شخصی ارزندهای میباشد. آقای فرید در ایام مرجعیت تامّه آیتالله حائری، از طلاب حوزه علمیه قم بوده و از همدرسان وی پرسش کردم، در حدی نمیباشند که قادر به تألیف چنین کتابی شوند؛ و از جهتی نحوۀ استدلال و اقامۀ براهین و سنخ گفتار، مسلماً از شریعت سنگلجی است. و این ذره نادار، در ایام جوانی، یک نسخه از کتاب چاپی «اسلام و رجعت» برخوردم که در پشت کتاب، شریعت سنگلجی کتاب را به آقا شیخ على مدرس، که از علمای مشهور تهران بود، اهداء کرده است؛ و امکانپذیر نیست که چنین کتابی برشتۀ تحریر یکی از تَلامِذهاش [= شاگردانش] باشد و به یکی از علما اهداء کند؛ و اگر بقلم آقای فرید بود شریعت متذکر میشد»([25]).
او سپس اضافه میکند:
«کتاب اسلام و رجعت اگر بدون ذکر نام مولف منتشر میشد، کسیکه به سنخ سخنان و آثار شریعت بصیرت داشت، بدون تردید حکم میکرد که اثر شریعت سنگلجی است؛ بالاخص اهم آراء شریعت در این کتاب مندرج است»([26]).
ولی در نهایتِ کلامش احتمال میدهد که خود تنکابنی نویسندۀ کتاب «اسلام و رجعت» باشد:
«فقط احتمال ضعیف دارد که آقای فرید تقریرات استاد را به کتابت درآورده و از جانب شریعت حک و اصلاح شده و اضافاتی بر آن افزودهاند و بنام آقای فرید، که ساکن آخوند محله رامسر بوده و آن منطقه جزو املاک خاصه دربار وقت بود، شریعت اندکی از تعرض مصون بماند»([27]).
آنچه که فرید تنکابنی در مقدمه «اسلام و رجعت» نوشت و در بالا قسمتی از آن ذکر شد، تأکید میکند که خودش مؤلف این کتاب است؛ زیرا خود به این امر تصریح کرده است و دلیلی نداریم که حرفش را باور نکنیم یا وی را دروغگو حساب کنیم. لذا به احتمال قوی خود تنکابنی نویسندۀ کتاب «اسلام و رجعت» است؛ هر چند که در طرح مباحث و مرام کتاب، از درسها و بیانات شیرین استادش، شریعت سنگلجی، استفاده کرده است.
نور الدین چهاردهی در مورد اثری که کتاب «اسلام و رجعت» در محافل علمی گذاشت و جنجالی که در وسط علمای سنتی شیعه ایجاد کرد، چنین مینویسد:
«کتابی بنام رجعت از جانب شریعت سنگلجی منتشر شد که هیاهوئی براه انداخت. تا آن زمان، علما نسبت به نظریات و آراء شریعت و گفتار و نوشتههای او و نحوه تبلیغ او و تشکیل کلاسهای تدریس، بیطرف بوده و مهر سکوت بر لب نهاده بودند؛ اما شریعت در منابر مختلف خود، کلیه مباحثى که بعدها در کتاب رجعت آمده است با بیانات خود تشریح نموده... این نارضایتیها اوج گرفت و موجب پرسش از محضر آیت الله آقا شیخ عبدالکریم حائری ـ مرجع تقلید شیعیانـ شد و جناب ایشان در قبال این استفتا، ضمن اینکه رجعت را تأیید کردند، شریعت سنگلجی را تکفیر ننمودند؛ زیرا اگر حکم تکفیر صادر میشد، موجب سختی و لجاج پیروان شریعت شده و خواهینخواهی مذهبی جدید به مذاهب اسلامی افزوده میگردید؛ زیرا همچنان که گفته شد، اکثر افسران و کارمندان عالیرتبۀ دولت و شعرا و نویسندگان و مدیران جراید و جوانان تحصیلکرده، همه و همه دلبستۀ شریعت بودند»([28]).
رسول جعفریان متن این پرسش و پاسخ را، که به قول وی از سوی طلبههای روشنفکر وقت مطرح شده و شاید هم به دفاع از شریعت سنگلجی بود، اینچنین آورده است:
«سؤال: محضر انور بندگان حضرت آیت الله حائری ـ مد ظله العالیـ تصدیع میدهد آنکه راجع به موضوع رجعت جسمانی مذکور در طریقۀ شریفۀ امامیه و مذهب مقدس جعفری آنچه معتقد حضرت مستطاب بندگان آیت الله ـ مد ظله العالیـ است و مستحصل از کتاب و سنت میدانند، مرقوم فرمایید که مورد حاجت است.
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم. احقر به واسطه کثرت اخبار، اعتقاد به رجعت دارم، به نحو اجمال؛ ولی این مطلب نه از اصول دین و نه مذهب است، که اگر فرضاً کسی معتقد به آن نباشد، خارج از دین یا مذهب شمرده شود؛ و نه از مسائل علمیه است که بر افراد مکلفین، لازم باشد اجتهاداً یا تقلیداً به دست آورند، و در مثل این زمان باید به نحو دیگر حفظ دیانت مردم نمود و گفتگوی این نحو از مطالب، به جز تفرقۀ کلمۀ مسلمین و ایجاد یک عداوت مُضرّه بین آنها فایده ندارد. الاحقر عبد الکریم الحائری، محل مهر مبارک»([29]).
این پرسش و پاسخ و طرح این شبهات پیرامون رجعت، سبب تألیف آثار متعددی در این زمینه در دهۀ 20 با قلم برخی از علما شد([30]).
4. نفی حیات جاوید حضرات عیسى، خضر و الیاس علیهم السلام
از کتابهایی که شریعت در آخرین مراحل حیاتش نوشته بود، «محو الموهوم» است که اولین بار در ماه اردیبهشت سال 1323ش (یک سال پس از فوت شریعت) چاپ شد. در واقع، شاگرد و مرید شریعت، حسینقُلی مستعان، بعد از درگذشت استادش اقدام به چاپ و نشر این کتاب نموده و بر آن مقدمۀ بسیار خوبی نوشته که در آن از اهمیت این کتاب چنین مینویسد:
«مندرجات این رساله با صراحتی کم نظیر، یک سلسله خرافات و موهومات را که صدها سال وسیله مفسرین و روحانی نمایان بیاطلاع، مؤلفین بیمایه و گویندگان جاهل یا مغرض، در اعماق مغز و قلب عوامالناس، و بلکه اکثر افراد طبقۀ متوسط و عالی، ریشه دوانیده بود، نابود میسازد و دامن اسلام و قرآن را از تأویلات زیانبخش و تعبیرات سوئی که با عقل سلیم جور نمیآید و سلاحی بدست دشمنان و مخالفین اسلام میدهد، پاک میکند و حقایق امور را با دلائل معقول و تردید ناپذیر باز میگوید»([31]).
در یک کلام باید گفت که این کتاب، تحقیق ارزندهای است که گرایش قرآنی علامه شریعت سنگلجی را کاملاً روشن میکند؛ همچنین، استقلال فکری و جرئت وی را در بیان هر مطلبی که به نظرش درست بود؛ حتی اگر این مطلب، مخالف عقیدۀ رایج میان مسلمانان بود.
5. تقلید و اطاعت از بزرگان و پیروی از احبار و رهبان، مهمترین عوامل عدم تعقل و ماندن در گمراهی
شریعت اعتقاد داشت که تقلید کورکورانه، مهمترین مانعیاست که مردم را از علم و تعقل و هدایت دور نگه میدارد. او این مطلب را در کتاب «کلید فهم قرآن» تحت عنوان «تقلید، از موانع تعقل است» به طور مفصل بحث میکند. وی در ابتدا این دو آیۀ شریفه که تقلید و پیروی کورکورانه از نیاکان را مذمت میکند، به عنوان گواه میآورد:
1- ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ﴾ [الزخرف:23]
«ما پدران خود را بر آیینى [و راهى] یافتهایم و ما از پى ایشان راهسپریم»؛
2- ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ﴾ [البقرة:170]
«و چون به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید، مىگویند: نه، بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافتهایم پیروى مىکنیم. آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمىکرده و به راه صواب نمىرفتهاند [باز هم در خور پیروى هستند]؟».
سپس به بررسی آفت تقلید میپردازد و منشأ و عوامل و ضررهای آن را بیان میکند و تحت عنوان «معالجۀ قرآن مرض تقلید را» مینویسد:
«علاج حتمی تقالید، دانش و حکمت است و شخص امی و درسنخوانده همیشه اقتصار [= اکتفا] بشنیدن اساطیر و قصص و خرافات از پیران میکند و پیران هم آنچه از پدران شنیده برای پسران میگویند؛ بنابراین امیت و جهل، رفیق تقالید، و بیعلمی، مؤیدِ خرافات است. به عکس، دشمن تقالید، علم و دانش و غذای روح، معرفت و بینش است؛ چنانکه جسم به غذاهای مادی نمو میکند و قوی میگردد؛ همچنین روح به نظریات علمیه نیرومند میشود و عقل به معلومات به کمالات لایقش میرسد. شخص دانشمند زنجیر خرافات را پاره کرده و بار تقالید را از دوش میاندازد و با هر بادی حرکت نمیکند و تابع هر ناعِقی [= یاوهگو] نمیشود. از این جهت است که خوارکنندگانِ انسانیت و بندهکنندگانِ آزادگان بشریت، از کاهنان و ارباب کنیسه، علم را بر بشر حرام کردند و به رِجس و پلید بودن آن حکم نمودند، چنانکه «لاروس» در دایرۀالمعارف میگوید که اینان گفتند علم شجره ملعونه است که میوههای آن کشندۀ بنیآدم میباشد... قرآن چون برای شفای امراض اخلاقی و اجتماعی از جانب پروردگار بر رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم نازل شد... خلایق را دعوت به علم نمود و در فضیلت علم و علماء آیاتی نازل فرمود»([32]).
وی در ادامه، آیاتی از قرآن کریم را ذکر یادآور میشود که مردم را به علم تشویق و دعوت میکند:
«خداوند میفرماید:
1- ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر:28] یعنی:
«ترس از خدایتعالی هیچ کس را نیست جز دانشمندان».
خشیت الله را نشان
علم دان |
|
انما یخشی تو
در قرآن بخوان |
2- ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ﴾ [العلق: 1 تا 5]. این آیه مبارکه، اول آیهایست که بر رسول اکرم نازل شد؛ یعنی: «بخوان بنام آن کس که از خون بسته انسان را آفرید و پروردگار تو آنست که آدمی را عالم و دانا نمود».
در ذکر این دو صفت دقیقه شریفی است؛ و آن، آنستکه اول حال آدمی، علقه است و از همه چیزها پستتر میباشد و آخر کار آدمی، علم است و این حالت از همه چیز در جهان شریفتر میباشد؛
3- فضل حق متعال در حق سید انبیاء بسیار بود؛ لکن هیچ فضلی را عظیم نشمرد مگر در صفت علم که فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا ١١٣﴾ [النساء: 113] یعنی: «آموخت ترا خدای آنچه را که نمیدانستی و فضل خداوند بر تو بزرگ است»؛
4- ﴿وَمَن يُؤۡتَ ٱلۡحِكۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِيَ خَيۡرٗا كَثِيرٗا﴾([33]) [البقرة: 269]؛
5- ﴿قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾([34]) [الزمر: 9] و جای دیگر میفرماید: ﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ﴾([35]) [الأنعام:50]. پس چنانکه هیچ نسبت میان خبیث و طیب، و اعمی و بصیر و ظلمات و نور و ظل و حرور نیست، همچنین نسبتی میان عالم وجاهل نیست؛
6- ﴿ يَرْفَعْ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [المجادلة: 11] یعنی: «بلند مرتبه گردانید خداوند آنچنان کسانیکه ایمان آوردند و آنچنان کسانیکه علم برآنها داده شد درجاتی»([36]).
او در بخش بعدی با عنوان «اخبار وارده در فضیلت علم» تعدادی از احادیث نبوی را ذکر میکند که مسلمانان را به فراگیری علم تشویق میکند. نکتۀ جالب در این احادیث، این است که همۀ آنها فقط منسوب به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هستند و هیچ روایتی از امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام یا دیگر ائمه نمیآورد؛ بر خلاف روش علمای شیعۀ امامیه، که احادیث پیامبر اکرم علیه السلام را با اخبار روایت شده از امامان در ردیف هم قرار میدهند و آنها را یکسان و دارای یک درجه از حجیت و ارزش میدانند. این کار شریعت که در همۀ کتابهایش ملاحظه میشود، اتفاقی نیست و دلالتهایی دارد. شریعت بیانات ارزشمندش در این بحث را با این جملات ختم میکند و مینویسد:
«قرآن کسانیرا که در طلب علم، تکاسل [= تنبلی] میورزند و تحصیل نمیکنند، به سوء منقلب و طبع بر قلوب که عاقبتش سوء عذاب است انذار فرمود چنانکه میفرماید: ﴿وَلَئِن جِئۡتَهُم بَِٔايَةٖ لَّيَقُولَنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا مُبۡطِلُونَ ٥٨ كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ﴾ [الروم: 58 و 59] یعنی:
«و اگر بیاوری تو محمد برای منکران و معاندان به آیه و معجزهای، هرآینه کفار میگویند: نیستند شما (پیغمبر و مؤمنان) مگر تباهکاران و دروغگویان، همچنان مُهر مینهد خداوند بر کسانی که عالم نیستند».
بمثل این آیات، ابواب علوم حقیقیه را بر عقول بشر باز نمود و بزرگتر چیزیکه میشود خالق جهان را بآن پرستش نمود، علم را مقرر فرمود، رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «أفضل العبادة طلب العلم» یعنی: «بالاترین عبادات، طلب علم است»([37]).
شریعت در بخش بعدی تحت عنوان «دوم از موانع تفکر اطاعت کبرا و بزرگان و پیروی احبار و رهبانست» مانع دیگری از موانع تفکر را شرح میدهد. وی در ابتدا دو آیۀ زیر به گواه میگیرد:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 31] یعنی: «آنها احبار و راهبانشان [و مسیح فرزند مریم] را معبودهایى در برابر خدا قرار دادند». و ﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠﴾ [الأحزاب: 67] یعنی «و مىگویند: پروردگارا، ما از بزرگان و سران خود اطاعت کردیم که ما را از راه به در بردند و گمراه کردند»؛ سپس مینویسد:
«بزرگترین وسیلهای که خوارکنندگان نوع بشر برای سیطره و ریاست خود انتخاب نمودند و بشر را از حقوق طبیعی خود محروم و از خصایص فطریه و کمالات انسانیه برهنه کردند و این حقوق و خصایص را تحت تصرف خود قرار دادند که بهر طرف بخواهند و هر شکل اراده کنند بشر را موافق هوی و کبریائیت خود قرار دهند، همانا کلمۀ: «اِعتقد وأنت أعمى» بود یعنی «کورکورانه باید معتقد بشوی»؛ و هنگامیکه برق تفکر بر دماغ کسی میزد و کلمه چرا را میگفت و سببِ چیزیرا میپرسید که چرا باید این مسأله چنین باشد یا چنان، فوراً حکم به خروج از دین میدادند و آن بیچارۀ فهمیده را طعمۀ آتش میکردند. این هوى پرستان و جباران در ارض و مفسدین حرث و نسل روحانیین از کاهنان و احبار و رهبان بودند. این غولانِ گمراهکنندۀ بشر، برای خود حق ولایت بر نوع انسان قایل شدند؛ حتی اطفال مردم را میگرفتند، و مطابق آراء و موهومات خود، تربیت موکول باراده و مرتبط بمشیت ایشانست؛ تا بجائی رسید که خود را شفعای خلق نامیدند. خدا میفرماید: ﴿وَلَوِ ٱتَّبَعَ ٱلۡحَقُّ أَهۡوَآءَهُمۡ لَفَسَدَتِ ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾ [المؤمنون:71]. یعنی:
«اگر حق متابعت هواهای اینانرا بکند هر آینه آسمانها و زمین و هرکه در میان آنهاست تباه خواهد شد».
و چنان مردم را تربیت کردند و بآنان تزریق نمودند و گفتند شما روح و وجدان ندارید مگر اینکه اطاعت کورکورانه کنید و از ما دین را تعبداً و بلادلیل بیاموزید؛ و این سنت سیئه چنان در اعماق نفوس نفوذ کرد که مردم بزرگان و روحانیون را کورکورانه تقلید کرده و اطاعت نمودند و از خود رأی و اندیشهای نداشتند؛ و مردم بر طبق قالبی که این غولان راه انسانیت آنانرا ریختند ساخته شدند، و چنان مُنغَمِر [= غرق] در پرستش کاهنان و شیادان گردیدند که هر زمان فکرشان میخواست جولان بزند و امری را تحقیق کند، در دل اینان گویا هاتفی ندا میداد و میگفت: ای متفکر، تو حق تفکر نداری؛ وجدان نداری که تمیز حق از باطل دهی؛ حق تو اینست که بلا دلیل اطاعت کنی.
از این جهت، حریتِ نفس و آنچه مبتنی بر آنست، از حریت مدارکی که مربی ملکات فاضله است، مرد. چنانکه میبینید، همین دعوت را امروز علمای سوء بطوری شدیدتر میکنند و میگویند: دین تعبد است و باید تقلید کورکورانه کنی؛ و جَهَله از متصوفه، بطریق اکمل در نفوس مریدان تزریق میکنند و میگویند: مرید در مقابل شیخ باید «کالمیّت بین یدی الغسَّال([38])» باشد و «مقام المرید عدم الإراده([39])» است و تا مرید فاقد اراده نشود و مرشد را در ذکر و عبادت نگیرد و پرستش کورکورانه نکند، به کمال نخواهد رسید.
این تعالیم زشت سبب شد که حریت نفس را از انسان گرفت و بشر را خاضع هر شیادی نمود و عقل را از تفکر و تجسس و تفتیش حقایق بازداشت»([40]).
شریعت در آخر این بحث، مطلب را جمعبندی کرده و مینویسد:
«و مسلم است که گمراه کنندگان ریاست و عزت و استفادات دیگرشان موکول بر جهل جامعه و عدم رشد مردم است. از این جهت آمدند مردم را به راههای مختلف و موهومات گوناگون از تعقل و تفکر بازداشتند تا خود بتوانند به آسانی به مقاصد زشت و آرزوهای پست خود برسند؛ تصریح کردند که عقل حق ندارد در آنچه این پیشوایان میگویند تأمل کند و اگر تعقل و تفکر برای کسی حاصل میشد، حکم بالحاد و خروج از دین مینمودند و میگفتند: دین تعبد است و با تعقل مناسبتی ندارد»([41]).
آشکار است که شریعت با این بیانات، اصل تقلید و مرجعیت را، که اکثریت علمای سنتی شیعه ـ مخصوصاً در دوران اخیرـ مطرح و ترویج میکنند، به کلی رد میکرد. میدانیم که غالب مراجع کنونی شیعه میگویند: «هر انسان مکلفی یا باید مجتهد باشد یا مقلد. اگر به درجۀ اجتهاد نرسیده باشد، یعنی عامی است، تکلیفش تقلید محض از مراجع است». در واقع، این تفکر غلط، همیشه از بزرگترین موانع راه یافتن و هدایت شدن بسیاری از شیعیان به حقایق مسائل اختلافی بین مسلمین میباشد و باعث میشود در همان انحرافها و گمراهیهایشان بمانند. این در حالی است که حضرت علی علیه السلام میفرماید:
«النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِيٌّ وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ...»([42]).
«مردم سه گونهاند: دانشمند ربانى، دانشجوى راه رستگارى و فرومایگانى که مگسوار از پى هر بانگى مىروند و با وزش هر بادى تغییر جهت مىدهند؛ از فروغ دانش بهرهور نشدهاند تا راه به جایى برند و به ستونى استوار پناه نیاوردهاند تا نجات یابند».
امام نفرموده که انسانها از دو حالت خارج نیستند: یا مجتهد یا مقلد؛ بلکه فرموده که مسلمان باید یا دانشمند باشد یا طالب علم؛ و گرنه جزو فرومایگان خواهد بود. و حرفی از مقلد و تقلید به میان نیامده است.
([3]) نک: محمود طاهر احمدی، مقالۀ «درآمدی بر نوگرایی دینی در ایران»، سقوط: مجموعه مقالات همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، 1382.
([4]) دکتر محمد حسن ناصر الدین صاحب الزمانی، پژوهشگر و نویسدۀ معاصر ایرانی است و در فلسفه، روانشناسی و زبانشناسی تخصص دارد. کتابهای بسیاری تألیف نموده و مقالههای زیادی از او در مجلههای علمی ایران چاپ شده است.
([8]) شریعت سنگلجی، کلید فهم قرآن بانضمام براهین قرآن، تهران، مؤسسۀ انتشارات دانش، چاپ پنجم (افست)، بدون تاریخ، ص 211.
([9]) همان، ص 4 و 5. ترجمۀ آیه: «ستایش خدایى را که ما را بدین [راه] هدایت نمود و اگر خدا ما را رهبرى نمىکرد، ما خود هدایت نمىیافتیم» [اعراف:43].
([10]) در بخشهای بعدی کتاب، در مورد اصلاحات دینی شریعت در زمینۀ توحید عبادت و روش فهم قرآن، به تفصیل صحبت خواهیم کرد.
([13]) این سخن را میرزا ابوالحسن خان فروغی از شریعت سنگلجی شنیده و براى مهندس عزتالله سحابى بازگو کرد. ایشان نیز آن برای نبوی نقل کردند.
([14]) این سخن را حسین شاهحسینی، از رجال سیاسی مشهور و از اعضای نهضت مقاومت ملی بعد از کودتای 28 مرداد 1332ش، برای نبوی بازگو کرد.
([15]) سید مقداد نبوی رضوی، نگاهى تحلیلى به تکاپوهاى فکرى شریعت سنگلجى، فصلنامۀ «امامت پژوهى»، سال اول، شمارۀ 4، ص 254 و 255.
([16]) احسان طبری، مقالۀ: راه توده - جامعه ایران در دوران رضاشاه، که در شبکۀ اینترنت در آدرس ذیل منتشر شده است:
http://www.rahetudeh.com/rahetude/Tabari/iran-rezashah/html/ jameehiran-11.html
([17]) رسول جعفریان، جریانها وسازمانهای مذهبی ـ سیاسی ایران، ص 1019 تا 1020؛ وهابیت و ریشههای آن، ص 188و 189.
([18]) ترجمۀ آیه: «آیا داستان کسانى را که بهرهاى از کتاب [تورات] یافتهاند ندانستهاى که چون به سوى کتاب خدا فرا خوانده مىشوند تا میانشان حکم کند آنگه گروهى از آنان به حال سرپیچی روى برمىتابند. این بدان سبب بود که آنان [به پندار خود] گفتند: هرگز آتش جز چند روزى به ما نخواهد رسید، و برساختههایشان آنان را در دینشان فریفته کرده است» [آل عمران: 23 و 24].
([19]) عبد الوهاب فرید تنکابنی، اسلام ورجعت، سایت کتابخانه عقیده: http://www.aqeedeh.com، ص 244 تا 246.
([21]) ترجمۀ آیه: «بگو: اگر خدا را دوست مىدارید، مرا پیروى کنید تا خدا [هم] شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشد، که خدا آمرزگارى است مهربان» [آل عمران: 31].
([24]) عبدالوهاب فرید تنکابنی، اسلام ورجعت، ص 7 و 8. نبوی رضوی (به نقل از سید عبدالحجت البلاغی در ص 259 از کتاب تذکره عرفاء) مینویسد که تاریخ نوشتن این مقدمه 1355 قمری است؛ اما تاریخ چاپ کتاب اسلام و رجعت، 1358 ق (1318 ش) میباشد.
([30]) همان، ص 1018. برای نمونه: بیداری امت در اثبات رجعت، نوشته آیت الله سید محمد مهدی اصفهانی، ترجمۀ ابوالقاسم سحاب، تهران، 1331؛ بیان الفرقان (ج 5) غبیت و رجعت، نوشته حاج شیخ مجتبی قزوینی، مشهد، 1339 ش؛ اثبات رجعت، سید ابوالحسن حسینی القزوینی، 1369 ق. همچنین بنگرید به: الذریعة إلى تصانیف الشیعة، آقا بزرگ طهرانی، ج 5، ص 290؛ ج 8، ص 50، 250؛ ج 11، ص 9، 75، 112، 310؛ ج 12، ص 210؛ ج 18، ص 32، 305؛ ج 24، ص 68. بیشتر این آثار در فاصلۀ سالهای 1315 تا 1323ش چاپ شده است.
([32]) شریعت سنگلجی، کلید فهم قرآن بانضمام براهین قرآن، تهران، مؤسسۀ انتشارات دانش، چاپ پنجم، ص 162 تا 165.
[42]. نهج البلاغه، تحقیق شیخ صبحی صالح، ص 496 ؛ ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج 1، ص 89. در منابع مصادر اهل سنت: حافظ ابن عساکر دمشقی از چند طریق، تاریخ مدینة دمشق، ج 50، ص 252 تا 255؛ حافظ أبونعیم اصفهانی، حلية الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج 1، ص 79 و 80 ؛ عبدالرحمن بن جوزی حنبلی، صفوة الصفوة، ج1، ص 127.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر