جدال میان شیعه و تشیع هنگامی آغاز شد که شیعه معنی تشیع را از عشق به امام علی و اهل بیت، به ناسزاگویی و ذم خلفای راشدین به صورت مستقیم، و تجریح امام علی و اهل بیتش به صورت غیر مستقیم، تحریف نمود.
امامت و خلافت
نظریه خلافت تا قرن چهارم هجری
شیعه و تشیع
انحراف
تصحیح
هر چه بیشتر به مسئله شیعه و تشیع و عقائد امامیه فکر میکنم، میبینم که میان شیعه و تشیع فاصله عمیقی وجود دارد که در بعضی از احیان به تناقض صریح میرسد و در مییابم که تشیع چیزی است و شیعه چیزی دیگر، و باز با تعمق در تاریخ جدال میان شیعه و تشیع، عصور سه گانهای بر من روشن میشود که این جدال در آنها پدیدار گشت که این سه عصر، از عصر اول، یعنی عصر جدال فکری بعد از غیبت کبری آغاز شده، و راه را برای عصر دوم یعنی ظهور دولت صفوی به دست موسس آن شاه اسماعیل صفوی در سال 907 هجری، و تاسیس دولت شیعه در ایران هموار میسازد. از آنجا به بعد عصر سوم و آخر، یعنی عصر جدال میان افکار شیعی نوین و تشیع آغاز میگردند، که همان عصر ماست. عصری که طوفان فکری آن، مجتمع شیعه را در بر گرفت و نتایج غمانگیز و بسیار گرانی را پیشکش نمود که آسمان و زمین را طاقت تحمل آن نیست.
اگر بخواهیم در این رساله اصلاحی نقاط را بر حروف بگذاریم، پس باید افکار را به صورت حقیقی خود طرح نموده، و سپس روشنی بخش راه باشیم تا خواننده به وضوح کامل مسائل را دیده و بداند.
امامت سنگ اساسی مذهب شیعه امامی، زیدی، و اسماعیلی را تشکیل میدهد.
(پیروان مذهب زیدی عقیده دارند که امامت از زید بن علی بن حسین بن علی منشعب شده، و پیروان مذهب اسماعیلی برآنند که امامت از اسماعیل بن جعفر بن محمد الصادق تفرع مییابد، و هر چیزی که باعث جدال و نقاش شیعه با فرقههای اسلامی دیگر میشود از آن سرچشمه میگیرد عقیده شیعه امامی بر این است که خلافت بعد از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مختص به علی بوده، و پس از او در فرزندانش تا امام دوازدهم، یعنی محمد بن الحسن العسکری، ملقب به (مهدی) خلاص شده و استمرار مییابد و (طوریکه مىگویند) رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مورد خلافت علی پس از وی در موقعیتهای زیادی اشاره نموده، و در موقعیتهای دیگری آن را صراحتا بیان نموده است که مشهورترین آن در مکانی به نام (غدیر خم) و هنگام بازگشتن از حجة الوداع اتفاق افتاده است که با علی بیعت نموده و میگوید:
«من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».
ترجمه: هر آن کسی که من مولای اویم، این علی مولای اوست. خداوندا! آنکه او را یاری کرد یاری گر باش، و آنکه با وی دشمنی ورزید، با او دشمنی کن.
این امر در روز دوازدهم ذی الحجه سال دوازده بعد از هجرت اتفاق افتاد، و شیعه در همه جا این روز را جشن گرفته، و آن را (عید غدیر) میخوانند.
اما عقیده فرقههای اسلامی دیگر بر این است که رسول بزرگوار خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی به رفیق اعلی پیوست که پس از خود کسی را جانشین نکرده بود بلکه این امر را به شورای میان مسلمین بر طبق این دو آیه کریمه واگذار نمود:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: 38].
(معنی): و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام دهند.
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾ [آل عمران: 159].
(معنی): و با آنان مشورت کن.
و این خلاصه اختلاف بین دو فرقه میباشد. هر فرقه به آراء و دلایل خود دست میبازد و در این مورد علمای دو فرقه صدها کتاب بزرگ و کوچک تالیف نمودهاند، بدون اینکه آن کتابهای عریض و طویل شیعه را نسبت به عقیدهاش در مورد خلافت تکانی بدهد، و به عقیده سنت در مورد آنچه اولی به اتباع میبیند، لرزهای بیافکند و مسئله مهمتر اینکه این اختلاف فکری در همین جا پایان نیافته، بلکه پس از مرور سالها، و دوری از عصر رسالت، شکل بسیار خطرناکی بخود میگیرد. اگر این اختلاف در همین حد محصور میماند، باز هم مسئله را آسانتر مینمود. و هرگز عالم اسلامی در تاریخ طویلش شاهد محن و مصایب بیشماری که از مسئله خلافت و اختلاف در آن بروز نموده است، نمیشد و همانگونه که اشاره کردیم اختلافات فکری رفته رفته از حدود بحث علمی و اختلاف در رای متجاوز گشته، و هنگامی که شیعه با عباراتی عنیف و زشت آغاز به تجریح خلفای راشدین و بعضی از امهات مومنین (زنان حضرت رسول) نمود. ـ عباراتی که هرگز نباید انتظار شنیدن آن را از مسلمانی نسبت به مسلمانی دیگر داشت، چه رسد به اینکه یک فرقه اسلامی این عبارات رکیک را در مورد صحابه حضرت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم و زنان وی به کار برندـ مسئله شکل بسیار حاد و عنیفی بخود گرفت چون صحابه حضرت رسول جا و مکانت بالا و خاص بخود را در نزد مسلمانان داشته، و زنان حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم به لفظ صریح قرآن امهات المومنین (مادران مومنان) خوانده شدهاند.
و اینجا بود که در میدان اختلاف، نوعی عدم برابری در طرز تفکر و عقیده دو فرقه رخ نمود. چون همه فرق اسلامی دوستدار علی بوده، و او را همانند خلفای پیش از او تکریم میکنند. و همچنین نسبت به اهل بیت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم احترام قائل بوده و در نمازهای خود بر آنها صلوات میفرستند. اما شیعه در مقابل خلفای مسلمانان موضعگیری دیگری دارد، که این موضعگیری با عنف، قسوت، و کلامی زشت همراه است.
پس طبیعی است که در مقابل این موضعگیری، از سوی علمای فرق اسلامی دیگر جهت دفاع از عزیزترین و جلیلترین خلفای خود، شاهد عکس العملی عنیف باشیم. در نتیجه قلم زنان از علمای اهل سنت کتابهای عریض و طویلی در مورد شیعه نوشتند، و این فرقه را گاهی کافر خواندند، و گاهی دیگر آنان را به خروج از اسلام متهم ساختند. و این چنین بود که مسئله خلافت و نظریه آن در کتابهای اسلامی هر دو فرقه صفحات بسیار زیادی را به خود اختصاص میدهد.
آری قلمها هنوز در این مورد مینویسند و مولفات کماکان انتشار مییابند، گویی مسلمانان در این دنیای پر از احداث و مکاره، هیچ مشکل دیگری جز مشکل خلافت ندارند.
اما با همه این مسائل، راهی که شیعه در معالجه مشکل خلافت پیمود بسیار شگفت انگیز و عجیب بنظر میرسد. چرا که این راه تماما با سیرت و روش امام علی و فرزندان وی یعنی ائمه شیعه تناقض دارد. به همین دلیل هنگامی که شعار شیعه را که در عشق به امام علی و فرزندانش خلاصه میشود به یاد میآورم و وجودم را دهشت و حیرت فرا میگیرد چون آنان همگام با سر دادن این شعار، آن را زیر پا میگذارند.
در اینجا میخواهم با شیعه در محدوده معتقدانش و به زبان خود او سخن بگویم. تا حجت را بر آنان اتمام کرده باشم. در نتیجه به ناچار باید بگویم که من دو امر متناقض را در پیش روی خود میبینم که یکی تشیع و دیگری شیعه نام دارد. و از اینجا این امر را نتیجه میگیریم که آن جدال بین شیعه و تشیع، که بلافاصله پس از غیبت کبری اتفاق افتاد علت اصلی همه انحرافاتی است که در تفکر شیعه از زمان پس از غیبت کبری تاکنون بروز نموده است. و ما عقیده داریم که آن انحراف سبب اساسی شقاق بین شیعه و سایر فرقههای اسلامی است، که هر کدام از این انحرافات را در فصل خاص بخود باز و روشن خواهیم کرد.
نظریه خلافت در عهد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم
اگر بخواهیم موضوع خلافت را در عهد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و همچنین پس از وفاتش بدقت بررسی کنیم، به یک نتیجه کلی دست خواهیم یافت، که در آن هرگز مجال اختلاف نیست و آن نتیجه این است که نظریه اولویت و افضیلت جانشین و خلیفه پیامبر بزرگوارمان صل الله علیه و آله و سلم درست پس از مرگ وی مطرح شده است و چه میبینیم که (عباس بن عبدالمطلب) امام علی را در حالی که مشغول به امور کفن و دفن حضرت صل الله علیه و آله و سلم میباشد، مخاطب قرار داده و به وی میگوید:
(دستت را به من بده تا با تو بیعت کنم، تا مردم بگویند عموی رسول خدا با پسر عموی او بیعت نموده است).
و از سوی دیگر مسلمانان در (سقیفه بنی ساعده) گرد آمدند تا در مورد خلافت به نتیجهای برسند، و انصار به مهاجرین گفتند: (یک امیر از ما و یک امیر از شما) و اگر در همین حین خلیفه (عمر بن خطاب) با بیعت کردن با (ابابکر) به مسئله پایان نداده بود، فتنهای بزرگ میان دو مجتمع برپا میگشت. در نتیجه پس از بیعت عمر با ابوبکر، همه مسلمانان با او بیعت نمودند. و (سعد بن عباده) شیخ قبیله خزرج که از انصار بود چون خود را بر امر خلافت اولی میدانست، با ناراحتی صحنه را ترک گفت و همچنین امام علی تا مدتی از بیعت نمودن امتناع نمود. اما بزودی و با رضایت کامل با خلیفه جدید ابوبکر بیعت نمود، حتی در این باره خلیفه عمر بن خطاب، در حالی که اشارهاش به علی بود، به ابن عباس چنین میگوید:
(اما به خدا دوست تو، پس از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در امر خلافت نسبت به همه مردم برتری داشت، اما ما به دلیل دو صفت وی از او ترسیدیم، جوانی او و عشقش به فرزندان عبدالمطلب)[1].
و در جایی دیگر، هنگامی که خلیفه عمر بن الخطاب در بستر مرگ بود، در حالی که به امام علی اشاره میکرد، چنین میگفت: (به خدا اگر امر خود را به او میسپردید، شما را با حجتی روشن راهنمائی مینمود)[2].
پس میتوان گفت که نظریه تشیع علی با محتوایی که بدان اشاره نمودیم، پس از وفات پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پدیدار گشت، و بدان صورت تا قرن سوم هجری ادامه یافت و این نظریه در این معنا خلاصه میشد که: امام علی در امر خلافت، بر دیگران اولویت داشت اما مسلمانان بر طبق آیه کریمه:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: 38].
در نتیجه شورای خود، ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند. و همچنین امام علی با رضایت کامل، و همانند دیگران با او بیعت نمود. و موضع امام در قبال خلفای دیگر، یعنی عمر ابن الخطاب و عثمان ابن عفان نیز به همان صورت بود یعنی با آنان بیعت نموده و همواره در مشورت و رای، یاری مخلصی برای آنان بود.
از اوائل قرن دوم هجری، نظریه تشیع آغاز به شکل گرفتن در کالبد مذهبی، فقهی نمود که آن را میتوان مذهب اهل بیت نام نهاد، تجلّی این مذهب در زمانی بود که مذاهب بزرگ فقهی دیگر، مانند مذاهب مالکی، شافعی، حنفی، و حنبلی پدیدار گشته بودند. و در همان زمان مذهب اهل بیت به اوج جلوهگری خود در مدرسه امام صادق یعنی امام ششم شیعیان رسید. نظریهای که همواره مذهب اهل بیت را همراهی میکرد، نظریهای بود که اظهار میداشت که اگر امام علی در امر خلافت بر دیگران اولویت داشت پس در نتیجه فرزندان وی، و از آنجا نوه او، یعنی (امام جعفر بن محمد الصادق) که از بزرگترین فقهای عصرش به شمار میرفت نیز در مسائل و شئون دین بر دیگران اولویت دارد و اینچنین بود که مدرسه فقه جعفری در زمان امام صادق پای به عرصه وجود نهاد او در آن زمان در مدینه منوره جلسات درس خود را در فقه و علوم دیگر برپای داشته، و شاگردانش بگرد او جمع میشدند. باید به این امر نیز اشاره کنم که پیروی علی و اهل بیتش پس از کشته شدن (امام حسین) رفته رفته شکل بسیار خطرناکی بخود میگرفت و عکس العمل بسیار شدیدی را از سوی عالم اسلامی بدنبال داشت که نتیجه مستقیم آن، انقلابات پی در پیای بود که منجر به سقوط دولت اموی و پس از آن (مروانیه) و قیام دولت عباسی گشت. همانگونه که میدانیم انقلاباتی پی در پی به نام تشیع علی و اهل بیتش صورت گرفت که از جمله آن میتوان از انقلاب (مختار) و انقلاب (مصعب بن زبیر) و انقلاب (زید بن علی بن الحسین) – که به شهادت وی و همراهانش منجر شد – نام برد و همچنین انقلاباتی که ثمره آن را (عباسیان) چیدند و در نتیجه آن خلافت اموی سرنگون شد این انقلاب نیز به نام تشیع اولاد علی و اهل بیت رسول خدا آغاز گشت و (ابو مسلم خراسانی) در آغاز قیام انقلابش، مردم را به سوی اهل بیت میخواند، اما رفته رفته به سوی عباسیان تمایل نمود که قصه آن در کتاب تاریخ معروف است.
ائمه شیعه در عهد خلفای عباسی با احترام عظیم مسلمانان روبرو بودند، تا آنجا که بسیاری از مردم معتقد به اولویت و حقانیت آنها بر امر خلافت بودند و در نتیجه همین افکار عمومی مبنی بر اولویت آنان بود که (مامون) خلیفه عباسی (امام علی الرضا) را به عنوان ولیعهد خود انتخاب کرد. اما امام رضا در عهد مامون وفات یافته و خلافت در خود عباسیان استمرار یافت پس میتوان گفت که نظریه تشیع علی و اهل بیتش که هر از گاهی به صورتی در مجتمع اسلامی ظهور مینمود در آن زمان طرفداران سرسخت بخود را داشت نتیجهای که میتوان از این مقدمه گرفت این است که، نظریه تشیع در سه قرن اول پس از هجرت موجود بوده، و در این نکات خلاصه میشد:
اولا: علی در امر خلافت بر دیگران اولویت داشت، اما مسلمانان با خلفای راشدین بیعت نمودند، و علی نیز با آنان بیعت کرد. سپس مسلمانان پس از عثمان، با علی بیعت کردند. نتیجتا در شرعیت خلافت خلفای راشدین (از ابوبکر تا علی) هیچ جای شک و شبههای وجود ندارد.
ثانیا: دشمنی با خلفای اموی، بخاطر موضع (معاویه) در قبال علی و قتل امام حسین، و ناسزاگویی پنجاه ساله خلفای اموی نسبت به علی در روی منبرها تا زمان (عمر بن عبدالعزیز) خلیفه اموی، که از این مسئله جلوگیری نمود.
ثالثا: مراجعه به اهل بیت در مورد احکام شرعی و مسائل فقهی.
رابعا: اولویت اهل بیت، و بخصوص ائمه، فرزندان امام حسین در امر خلافت، نسبت به امویین و عباسیین.
پس از اعلام رسمی غیبت امام مهدی در سال 329 هجری، امور غریبی در طرز فکر شیعه پدیدار گشت که در نتیجه، آن عهد را میتوان عهد جدال بین شیعه و تشیع و یا عهد انحراف نام نهاد و اولین انحرافی که در این عصر به وجود آمد، ظهور آرائی بود که عنوان میکرد: خلافت بعد از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بنص الهی، مخصوص علی بوده است. و همه صحابه به جز چند نفری از آنان، با انتخاب ابابکر این نص را زیر پا گذاشتهاند. و همزمان با عنوان شدن این نظریات نظریه دیگری نیز مطرح شد، که این مسئله را اعلام میکرد: ایمان به امامت، مکمل اسلام است. و حتی برخی از علماء شیعه مسئله (امامت) و (عدل) را به اصول سه گانه دین، یعنی (توحید) (نبوت) و (معاد) اضافه نمودند. و برخی علماء نیز این طور مسئله را توجیه کردند که این دو اصل، جزو اصول دین نبوده، بلکه از اصول مذهب میباشند. و در همین زمان نیز روایاتی از ائمه شیعه نقل شد که محتوای این روایات، ناسزاگویی به خلفای راشدین و بعضی از زنان حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم بود.
جدیر به ذکر است که بدانیم در زمان خلافت معاویه، و هنگامی که او امر به سب امام علی بر روی منابر را میداد، و حتی پس از مقتل امام حسین و ظهور انقلابات انتقام جویانه در رابطه با آن و زمانی که طوفان تشیع بر خلاف امویان تازیانه میزد، و راه را برای خلافت عباسی هموار میساخت، هیچ اثری از این آراء عجیب و غریب که به یک باره پس از غیبت کبری در مجتمع اسلامی بروز نمود، دیده نمیشود همان آرایی که بعضی از راویان شیعه و علمای مذهب، در نشر، کاشت و داشت آن در عقول ساده اندیشان شیعه با یکدیگر مشارکت نمودند. و هم در آن زمان بود که نظریه (تقیه) در مذهب شیعه بروز نمود. نظریهای که در راه حمایت از آراء نو رسیده و جدید از گزند سلطه حاکم، امر به علنی ساختن بعضی از امور، و مخفی ساختن برخی دیگر میداد. و چون راویان شیعه میخواستند به آن روایات غریب پشتوانه دینی بدهند، تا در صحت آن هیچ شکی به وجود نیاید در نتیجه آنان را به ائمه شیعه و بخصوص (امام باقر) و (امام صادق) منتسب نمودند. صحت این روایات احتیاج به تثبیت داشت تا مردم آنان را همانگونه که هست قبول نموده و از تعمق و ژرف اندیشی در مضامین آن خودداری کنند. نتیجتا در اینجا بود که نظریه (عصمت) ائمه شیعه پا به عرصه وجود گذاشت تا بتواند پشتوانه مذهبی دیگری برای اینگونه احادیث بوده، و از آنان روایات مقدسی بسازد که هیچ جای جدل، نقاش، بحث، و نقضی در آن نباشد. ما در مورد هر کدام از این آراء غریب وارداتی که با تکوین مذهب شیعه ارتباطی مستقیم دارد، در همین کتاب، و در فصل خاص مربوط به خودش به گفتگو خواهیم پرداخت. اما هم اکنون بگذارید تا به مبحث خلافت و امامت باز گردیم، تا تغییراتی را که راویان و علمای مذهب، بعد از غیبت کبری در آن احداث نمودند، مورد بررسی قرار دهیم.
اگر روایاتی را که در فاصله بین قرن چهارم و پنجم هجری راویان شیعه در کتب خود نوشتهاند، منصفانه مورد بررسی قرار دهیم، به این نتیجه اسف بار خواهیم رسید که، کوششی را که بعضی از راویان شیعه جهت اسائه به اسلام نمودهاند، همانا در سنگینی از وزن آسمانها و زمینها برتری میگیرد، و این طور بنظر میاید که هدف آنان از نقل اینگونه روایات، جای دادن عقیده شیعه در قلبها نبوده است، بلکه آنان اسائه به اسلام و همه وابستگیهایش را هدف قرار داده بودهاند. و هنگامی که به روایات نقل شده از ائمه شیعه و همچنین ابحاث منتشر شده آنان در رابطه با خلافت مینگریم، و میبینیم که چگونه همه صحابه حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم عصر رسالت، و مجتمع اسلامی در رابطه با آن را زیر رگبار شتم و ناسزا میگیرند. تا حقانیت علی و اهل بیتش، و علوشان آنان را اثبات کنند، خواهیم دانست که این راویان، خدا آنان را نبخشد، به علی و اهل بیتش بیشتر از خلفاء و صحابه اسائت ورزیده، و همچنین تصویر عهد رسول بزرگوارمان، و هر آن چیزی که با ایشان در ارتباط بود، از اهل بیتش گرفته، تا اصحابش را به زشتی تمام مشوّه نمودهاند.
و اینجاست که لرزه بر اندام میافتد، و حیرت تمام وجودم را فرا میگیرد و میپرسم: آیا درست نیست اگر بگوییم که این راویان و محدثین در زیر پوشش عشقشان به اهل بیت، در حقیقت مسئولیت انهدام اسلام را بر دوش گرفته بودند؟
در حالی که آنان خود را سروران اسلام و فقهای اهل بیت میخوانند، از نسبت دادن این روایات به ائمه شیعه چه منظوری داشتهاند؟
مقصود از نسبت دادن این روایات که با سیرت امام علی و فرزندانش و حتی عقل و فطرت سالم انسانی تناقض دارد، به ائمه شیعه چه بوده است؟
و من هیچ شکی ندارم که برخی از راویان و محدثین شیعه و بدنبال آنان بعضی از فقهاء مذهب، پس از اعلان غیبت کبری به صورت رسمی، به این تطاول دست زده، و روایاتی ساختگی را به ائمه شیعه منسوب داشتند. در حالی که از امام مهدی اینگونه نقل شده بود که:
از امروز هر کسی که ادعای رویت من را بکند، او را تکذیب کنید[3].
و اینچنین بود که همه درهای اتصال به امام، و بررسی صحت روایات منسوب به وی و اجدادش، بسته شد. و زمینه را برای آنان که به شیعه و اسلام با دیده سوء مینگریستند آماده ساخت. پس ساختند و بافتند و قلمهایشان هر آنچه را که خواستند نوشت.
برای اینکه امر را روشن کنم بگذارید نقاط را بر حروف بگذارم، و در این باب از خلافت آغاز کنم، تا ببینیم که آنچه آنان در حق خلفاء و اصحاب حضرت صل الله علیه و آله و سلم روایت نمودند، چگونه با سیرت امام علی و اهل بیتش مغایرت داشته و اصطدام میکند. و پس از آن ببینیم که آن راویان و بعضی از علمای شیعه، چگونه جهت اثبات رای خود، و نقض مواقف صریح امام و اهل بیتش، که آنچه را که ایشان بافتهاند پنبه میکند، سیرت امام علی و ائمه بعد از وی را زیر پا گذاشتند. تا به صورتی پیچیده که ظاهری زیبا و باطنی بس قبیح دارد، آراء خود را بر طبق میل و هوس خود به اثبات برسانند.
موضع امام علی در رابطه با خلافت
گفتیم که تشیع یعنی عشق به امام علی و اهل بیتش، و اعطاء حق اولویت در خلافت به وی و فرزندانش و فکر نکنم که کسی وجود نداشته باشد که علت این اعتقاد ما را نداند. امام علی در خانه رسول کریم صل الله علیه و آله و سلم پرورش یافته، و بزرگ شد و خود او در مورد این نشات چنین میگوید:
(مکانت من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم همه میدانند، که چگونه به او نزدیک بودم، و منزلت خاص داشتم مرا در دامان خود میگذاشت، و در آغوشم میگرفت. مرا در بستر خود میخواباند، جسدش با من در تماس بود، و عرق او را میبوئیدم. لقمه را میجوید، و سپس در دهان من میگذاشت، از من هیچ دروغی نشنید و در افعال هیچ فسادی نیافت [4].
و امام علی در بیان منزلت خود نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اینچنین ادامه میدهد:
(هر سال به حرا میرفت او را میدیدم و به جز من کسی او را نمیدید. و هرگز در زمان اسلامش با خدیجه در خانهای گرد هم نیامدند، که من سومین نفر آنان نباشم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را میشنیدم.
و بار دیگر به امام گوش فرا میدهیم که میگوید:
(رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی وفات نمود که سر مبارکش بر سینهام قرار داشت، و در دستان من جان داد، (نزد اهل سنت معروف وصحیح این است که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم هنگام وفات سر مبارکشان بر سینه حضرت عائشه قرار داشته وبه همین صورت دار فانی را وداع فرمودند)
در حالی عهده دار غسل او صل الله علیه و آله و سلم بودم که ملائکه یاری دهندگان من بودند، خانه و آستان پر از ضجه و فریاد بود گروهی صعود و گروهی عروج مینمودند، گوشهایم هیمنه آنان را میشنید که بر او صلوات میفرستادند تا وقتی که او را در ضریحش گذاردیم [5].
و باز امام علی خود را در نامهای که به والیش در بصره، یعنی عثمان بن حنیف میفرستد، چنین وصف میکند:
(رابطه من با رسول خدا، مانند رابطه برادر با برادر، و دست با بازو است) [6].
و پس از همه اینها، امام همسر زهرا پدر حسنین و از بزرگترین سازندگان اسلام، و سرسختترین مدافعان این رسالت میباشد، که با قلب، زبان، و گوشت و خون خود از آن دفاع کرد،
چهره روشن علی و جهادش، و منزلتش در اسلام هنگامی آشکار میگردد، که به احادیث صحیح و متواتر شیعه و سنت در رابطه با عشق رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به وی گوش فرا دهیم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فاطمه زهرا را به امر خداوند به ازدواج وی در آورد، و دیگران را رد کرد در حالی که میگفت: (در این مورد منتظر قضای خداوند میباشم) و هنگامی که قضاء نازل شد، این ازدواج میمون انجام پذیرفت.
در غزوه احد حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم علی را با جملاتی توصیف میکند، که دیگر احادیث نقل شده در رابطه با فضائل وی را روشن میسازد. به راستی که هر حرفی از آن حروف، در آن کلمات جاویدان را، باید به عنوان نشان و مدالی گرفت که از جانب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر سینه علی بن ابی طالب نصب شدهاند. نشانی که مکانت ابدی جهاد، اخلاص، از خود گذشتگی و ایمان را در زندگی دنیا مشخص ساخته، و نام بزرگان را جاویدان میسازد. این دو جمله در خلال یک ساعت و یا کمتر از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم صدور یافت، و آن هنگامی بود که علی جهت مقاتله با دشمن اسلام، و قهرمان مشرکین یعنی (عمرو بن عبد ود) که همواره به تنهایی با چند نفر میجنگید، به پیش رفته بود، پیامبر خدا اینچنین فرمود:
خداوندا، همه اسلام را بر همه شرک پیروز فرما.
و هنگامی که عمرو به ضربه شمشیر علی بر زمین افتاد، او صل الله علیه و آله و سلم اینچنین گفت:
(ضربه علی در روز خندق از عبادت همه انس و جن برتر است)[7](. این حدیث موضوع است یعنی حدیثی دروغین میباشد علامه البانی در سلسله ضعیفه علت دروغ بودن را به احمد بن عیسی الخشاب ربط داده است به دو دلیل یکی اینکه امام ذهبی در مورد ایشان گفته رافضی و دروغگو بوده است خدا زشتش کند همچنین ابن طاهر ایشان را در ردیف دروغ گویان ذکر کرده است)
کسی که بخواهد زندگانی رسول کریم و امام علی را پیگیری کند، به این نتیجه میرسد که پیوندی که محمد صل الله علیه و آله و سلم و علی را با یکدیگر ارتباط میدارد از پیوند قرابت بسیار برتر رفته، و رابطهای روحانی را به وجود میآورد، که ریشه در آسمان، و شاخ و برگ در قلب رسول صل الله علیه و آله و سلم و پسر عمویش دارد. لذا هرگز جای تعجب نیست که از علی سخنانی بشنویم، که به سخنان پیامبر بسیار نزدیک میباشد. حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم در هنگام دفاع از رسالتش اینچنین میگوید:
(به خدا سوگند، اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذارید، هرگز از رسالت خود دست بر نخواهم داشت).
و کلمات آتیه را نیز از علی در رابطه با ایمانش به خداوند میشنویم.
(به خدا سوگند اگر اقالیم هفت گانه، و هر آنچه در زیر فلکهایش وجود دارد را به من بدهند تا خداوند را با سلب دانه جوی از مورچهای عصیان کنم، هرگز اینکار را نخواهم کرد).
امام علی بر مشروع بودن امر بیعت با خلفاء تاکید میکند
آنچه را که گفتیم سنگ زیرین امامت و شعبههای آن را تشکیل میدهند. اما آیا در اینجا هیچ نصی الهی در تعیین علی به عنوان خلیفه مسلمانان وجود دارد.
امام علی همواره میگفت که هیچ دستوری از جانب خداوند مبنی بر خلافت وی نازل نشده است، و همه اصحاب وی نیز بر این پندار بودند و این اعتقاد تا زمان غیبت کبری، که پس از آن تغییرات زیادی در عقیده شیعه به وجود آمد، و آن را دگرگون ساخت استمرار داشت. و بار دیگر میگوییم که بین اعتقاد امام علی و اصحابش مبنی بر اولویت وی در امر خلافت، و اینکه خلافت وی امری الهی بوده و از او غصب شده باشد، تفاوت زیادی وجود دارد. پس بگذارید به امام علی گوش فرا داده، که به وضوح کامل، و صراحت تمام، مشروع بودن انتخاب خلفاء را تایید میکند، و بر عدم وجود نص سماوی مبنی بر خلافت خود صحه میگذارد.
(همان قومی با من بیعت کردهاند که با ابابکر، عمر و عثمان بیعت کرده بودند. پس شاهد را حق اختیاری نبود، و غایب را نیز هیچ حقی نباشد که این انتخاب را مردود شمارد).
این شورا برای مهاجرین و انصار است، اگر آنان کسی را انتخاب نموده، و او را امام خواندند، پس خداوند از این امر راضی است و اگر آن شخص با طعن و یا بدعتی از امر آنان خارج شد، او را به راه باز میگردانند. و اگر از اطاعت اجتناب نمود، با او جهت پای گذاشتن در راهی به جز راه مومنین به مقاتله میپردازند)[8].
و قبل از اینکه وارد بحث موضع امام علی در رابطه با خلافت خلفای پیش از وی شده و به سخنان امام که روشن کننده این موضع میباشد استناد ورزیم، باید در مورد جدا سازی رغبتهای شخصی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از جنبه آسمانی شخصیت ایشان که با وحی و امر خداوند در ارتباط بود، کمی صحبت کنم.
فرق میان اوامر الهی و رغبتهای شخصی حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم
جدا سازی این دو جانب از شخصیت محمدی صل الله علیه و آله و سلم کمک زیادی به روشن نمودن جانب الهی ایشان و جانب شخصی آن حضرت مینماید. و اگر بدانیم که همواره جهد و کوشش آن حضرت بر این بوده است که اقوال و اعمال شخصیاش را که هیچ رابطهای با آسمان نداشته، از اقوال و اعمال الهیاش جدا کند، عظمت ایشان و عظمت نفس کریم ایشان را در خواهیم یافت. پس قرآن کریم هنگامی که از حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم سخن میگوید:
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤ عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ ٥﴾ [النجم: 3-5].
(و هرگز به هوای نفس سخن نمیگوید، و سخن او هیچ چیز غیر از وحی نیست، او را جبرئیل همان فرشته توانا علم آموخته است).
بدون شک میخواهد بگوید که، ایشان هنگامی که قرآن را قرائت نموده و آیات الهی و احکام نازل شده را به مسلمانان ابلاغ میکند، به راستی که به زبان وحی سخن گفته، و کلامی را که خداوند بر قلبش نازل نموده بر آنان میخواند. و این همان شرط ایمان به اسلام و به رسالت محمد صل الله علیه و آله و سلم و قرآن فرود آمده بر وی میباشد.
اما قرآن کریم جهت نشان دادن فرق اساسی میان رغبتهای شخصی آن حضرت، و امور منزله الهی در آیات عتاب و آیات نهی، به صورت واضح و صریح به شک و شبهه پایان داده است. پس با هم این آیات بینات را بخوانیم:
1- ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾ [المائدة: 67].
معنی: «ای پیامبر آنچه از خدا بر تو نازل شد به مردم ابلاغ کن. و اگر نکنی تبلیغ رسالت و ادای وظیفه نکردهای، و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت، به راستی که خداوند قوم کافران را هدایت نمیدهد».
2- ﴿وَٱذۡكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾ [الکهف: 24].
معنی: و خدا را یاد کن اگر فراموش کردی.
3- ﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦ إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ إِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلۡجَهۡرَ وَمَا يَخۡفَىٰ ٧﴾ [الأعلی: 6-7].
معنی: و ما آیات قرآن را بر تو قرائت میکنیم تا هیچ فراموش نکنی، مگر آنچه خداوند بخواهد، که او بر امور آشکار و پنهان آگاه است.
4- ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِ﴾ [آل عمران: 176].
معنی: ای پیامبر تو اندوهناک مباش که گروهی براه کفر میشتابند.
5- ﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾ [الحجر: 88].
معنی: و بر آنها غم و اندوه مخور و پر و بالت را برای مومنان بگستران.
6- ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [الأنفال: 67].
معنی: هيچ پيامبری را سزاوار نبود كه اسير بگيرد، تا آنكه در زمين در زمين قتل بسيار بوجود آورد.
7- ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣﴾ [التوبة: 43].
معنی: ای پیامبر: خدا تو را ببخشد، چرا پیش از اینکه دروغگو از راستگو بر تو آشکار شود، به آنان اجازه دادی؟
8- ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣﴾ [التوبة: 113].
9- ﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُ﴾ [الأحزاب: 37].
معنی: و آنگاه به کسی که خدا به او نعمت داده و تو به او احسان نمودی گفتی که زن خود را نزد خویش نگاه دار و تقوای خدا پیشه کن، و آنچه را که خداوند آشکار میسازد در نفس خویش پنهان میکردی و از مردم میترسیدی، و خداوند سزاوارتر است که از او بترسی.
10- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١﴾ [التحریم: 1].
معنی: ای پیامبر چرا آن را که خداوند بر تو حلال فرمود، تو بر خود حرام میکنی، تا زنانت را از خود خوشنود سازی، و خداوند آمرزنده و مهربان است.
11- ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ ٣ أَوۡ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّكۡرَىٰٓ ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ وَمَا عَلَيۡكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ ٧ وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ يَخۡشَىٰ ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠ كَلَّآ إِنَّهَا تَذۡكِرَةٞ ١١﴾ [العبس: 1-11].
معنی: روی ترش نمود و اعتراض کرد، چون آن مرد نابینا حضورش آمد، تو چه میدانی شاید او تزکیه میشد، و یا به یاد میآورد و این تذکره او را نفع میرساند، اما کسی که بی نیازی نمود، تو به او توجه میکنی، در صورتی که اگر تزکیه نشود بر تو تکلیفی نیست، اما آن کس که به سوی تو میشتابد و میترسد، تو از توجه به او خود داری میکنی، چنین نباید کرد هر آئینه آیات قرآن جهت یاد آوری است.
12- ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾ [الکهف: 110].
معنی: بگو هر آئینه من بشری هستم مثل شما که به من وحی میشود که خدای شما خدای یکتا است.
13- ﴿إِنَّكَ مَيِّتٞ وَإِنَّهُم مَّيِّتُونَ ٣٠﴾ [الزمر: 30].
معنی: تو خواهی مرد و آنان نیز خواهند مرد.
هر کسی که در این آیات تدبر کند، بر او یقین حاصل خواهد شد که تاکید و قاطعیت قرآن کریم بر این است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هرگز فرشته، عنصری آسمانی، و یا موجودی خارج از نطاق و طبیعت این کون نبوده است. بلکه مانند همه بنی بشر، انسانی بوده که میخورده، میخوابیده، مریض میشده، دوست میداشته، اکراه داشته، ازدواج میکرده، و دارای فرزند میشده است. و بر طبق ناموس طبیعی کون مانند دیگر افراد بشر، کلیه تفاعلات طبیعی بر وی واقع میشده است. و به وضوح روشن است که تاکید بر این جنبه از شخصیت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم این مسئله را ثابت میکند که همه افعال صادره از پیامبر بزرگوار، به مثابه وحی، کلام الهی، و یا امر آسمانی نیست. اما از سویی دیگر ناحیه الهی وجود نبی صل الله علیه و آله و سلم که همان اتصال به مبدأ أعلی است را خود ایشان در هنگام نزول وحی تأکید مینمودند، و از کاتبان وحی میخواستند که کلام خداوند را مدون سازند. و بر آنان که اخلاق رسول کریم صل الله علیه و آله و سلم را پیگیری میکنند روشن میشود که: همانگونه که گفتیم، همواره سعی ایشان بر این بوده است که جانب آسمانی شخصیتشان را از جانب زمینی آن جدا کنند. و این مسئله خود از ادله قاطعی است که قدرت نفسی، صدق، اخلاص، و امانت داری او را نسبت به رسالت و پروردگارش ثابت میکند. و این از جمله خصلتهایی است که هیچکدام از پیامبران آسمانی و یا بزرگان زمین، در آن با وی برابری نمیکنند. و این همان وظیفه بزرگ و برجستهای بود که ایشان با انجام آن به مظهری که خداوند او را موصوف بدان کرده بود (طعام میخورد و به بازارها میرود) ظاهر میشدند، و در عین حال پیامبری بودند که بشارت و بیم میدادند (بشیر و نذیر) پس هنگامی که آیات عتاب و سرزنش بر وی نازل میشد، آن را با امانت و قدرت بر مردم میخواندند و با قرائت آیات عتاب چیزی از شخصیت ایشان کم نشده، و با قرائت آیات ثناء هرگز دچار تکبر و غرور نمیشدند. آیات عتاب به شخصیت رسول گرامیشان صل الله علیه و آله و سلم قدرتی میدادند که هرگز از قدرت آیات مدح و ثناء کمتر نیست. آری ایشان در مدح خود کلماتی را از سوی خداوند دریافت نمودند، که هرگز رسول اولی العزم قبل از وی افتخار موصوف شدن به آن صفات را نداشتند:
﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ ٤﴾ [القلم: 4].
معنی: و به راستی تو به خلقی (اخلاقی) بزرگ آراستهای.
کوشش حضرت محمد صل الله علیه و آله و سلم در جدا سازی مکانت آسمانی از موقعیت بشری ایشان در این حد به پایان نمیرسد، بلکه به جایی میرسد که هرگز هیچ بشری فکر آن را نیز نمیتواند بکند مثلا هنگامی که در ملاقاتش با یک اعرابی احساس میکند که مرد از او میترسد اینچنین میگوید:
(از من نترس چون من پسر زنی هستم که قدید (گوشت خشک کرده و نمک سود) میخورد)[9].
آری علو عظمت روحی ایشان در انکار نفسی که مقامش از آفاق آسمانها و زمین فراتر رفته است، اینچنین به ثبوت میرسد. در روزی که فرزندش ابراهیم وفات مییابد کسوفی رخ میدهد، و مردم میگویند: خورشید از وفات فرزند رسول صل الله علیه و آله و سلم کسوف شد، و هنگامی که ایشان این سخن را میشنوند، بر منبر بالا رفته، مردم را خطبه میکنند که:
(خورشید و ماه دو نشانه از نشانههای خداوند میباشند، و هرگز بخاطر مرگ کسی کسوف نمیکنند. و ابراهیم فقط به قضا و قدر خداوند وفات یافت).
و اینچنین بود که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تمامی مظاهر قداست و هالههایش را از نفس خویش میزدودند، تا عبودیت خود را به خداوند اثبات نموده، و به همه بفهمانند که ایشان بشری بیش نبوده، و مالک نفع و ضرر خویش نمیباشند.
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي ضَرّٗا وَلَا نَفۡعًا﴾ [یونس: 49].
معنی: بگو که من مالک نفع و ضرر خود نیستم.
و ایشان آنچنان بر عبودیت و عبادت خویش میافزایند که خداوند این آیات را نازل میکند:
﴿طه ١ مَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ ٢﴾ [طه: 1-2].
معنی: طه، ما قرآن را بر تو نازل نکردهایم که خویشتن را به رنج افکنی.
آزادی فکری و اجتماعی در عهد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم
اما چهره دیگر و مکمل سیرت نبوی، در مکان دیگری جلوهگر میشود و آن آزادی فکری و اجتماعی است که حضرت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم صحابه و مسلمان را از آن برخوردار ساخته بود. به راستی که هر کسی که عصر رسالت و آزادیهای فکری و اجتماعی موجود در آن را که در سایه وجود آن حضرت حاصل شده بود مورد بررسی قرار دهد، در مقابل عظمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خاضع و خاشع سر فرو میافکند. و این همان جنبه مکمل راهی است که رسول کریم صل الله علیه و آله و سلم جهت جدا سازی شخصیتش به عنوان رسول خدا، از شخصیت دیگرش یعنی محمد بن عبدالله پیش گرفته بود. و اگر محققین و پژوهشگران تاریخ به بررسی این جنبه از عصر رسالت و سیاست اجتماعی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میپرداختند، بسیاری از نقاط مبهم و تاریک عصر رسالت و دوره پس از وفات حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم بر آنان روشن شده و بسیاری از اختلافات فکری و مذهبی میان مسلمانان، که گاهی به خونریزی و گاهی به شتم و ناسزاگویی ختم میشود، حل میشد.
حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم از آغاز دعوت، تا آخرین روز حیاتش، مسلمانان و اصحابش را آنچنان از آزادیهای فکری، اجتماعی، و مساواتی برخوردار میسازد که هرگز نمونه آن در اعصار دیگر، و حتی در هیچ امت دیگری نمیتوان یافت. نمونه این آزادیها حتی امروزه در بسیاری از امم مدعی آزادی و دمکراسی یافت نمیشود فکر نمیکنم هرگز در عصر جدید و قدیم دمکراسی و برابری امتها سابقه داشته باشد که سرور قوم و موسس و پیشوای عقیدتی یک امت، به صورت دائری، با اصحابش در مجلسی بنشینند، تا این مجلس دارای بالا و پائین نبوده، و همه شرکت کنندگان در مجلس با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هم تراز و مساوی باشند. تا آنجا که فردی اعرابی وارد مجلس شده، و او را از بین اصحابش تشخیص ندهد، و در نتیجه بپرسد (که محمد کدامیک از شماست؟) و صحابه او را راهنمایی کنند.
افتخار و جلال آن عصر را همین اندازه کافیست که در عصر فضا، پروتکلهای دموکراسی، (صورت جلسه) جهت اجتماع ملوک و روسا، نظریه میز گرد را از مجلس رسول خداوند صل الله علیه و آله و سلم تقلید کنند.
حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم اگر با شخصی دست میدادند، دست شخص را رها نمیکردند، تا آن زمان که خود دستش را رها کند. و این امر بعلت احترام وی نسبت به مصاحبش بود. ایشان، همانگونه که علی ابن ابی طالب او را وصف میکند: بر زمین نشسته غذا میخورد، و مانند بندگان مینشست، نعلین و لباسش را با دستهای مبارکش وصله میزد، و بر الاغ بدون زین مینشست و حتی کسی را هم با خود سوار مینمود. جلوه این آزادی تا حدی بود که بسیاری از مردم از آن سوء استفاده کرده، و در رفتارشان با آن پیشوای الهی از حدود ادب و اخلاق فراتر میرفتند، و حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم با صبر و تبسم آن را تحمل میکرد، تا اینکه آیات خداوند در عتاب مسلمانان نازل شد. اما حتی آیات الهی نیز به صورت قاطع، چگونگی رفتار مردم با پیامبر را تهی ننموده. بلکه با ملامت آن گروه، آنها را به جهل موصوف نمود، و در مورد کسانی که در رفتار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از حدود ادب خارج میشوند، مالیات غیر واجبی را وضع کرد. بگذارید این آیات را با هم مطالعه کنیم:
1- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٢ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصۡوَٰتَهُمۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱمۡتَحَنَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ لِلتَّقۡوَىٰۚ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٌ ٣ إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ ٤ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ صَبَرُواْ حَتَّىٰ تَخۡرُجَ إِلَيۡهِمۡ لَكَانَ خَيۡرٗا لَّهُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥﴾ [الحجرات: 2-5].
(معنی): ای مومنان فوق صوت پیامبر صدا بلند مکنید، و آنگونه که با یکدیگر بلند سخن میگویید، با او بلند سخن مگویید که اعمالتان محو و باطل میشود در حالی که نفهمید. آنان که نزد رسول خدا با صدای آهسته و آرام سخن میگویند، کسانی هستند که خداوند دلهایشان را به تقوا آزموده است و آمرزش و اجر عظیم بر آنان است. به راستی که آنان از پشت حجرهها تو را صدا میزنند اکثر آنان تعقل نمیکنند. و اگر آنان صبر میکردند که تو بر آنان خارج شوی بر ایشان بسیار بهتر بود و خداوند بخشنده و مهربان است.
2- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَٰجَيۡتُمُ ٱلرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيۡنَ يَدَيۡ نَجۡوَىٰكُمۡ صَدَقَةٗۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ لَّكُمۡ وَأَطۡهَرُۚ فَإِن لَّمۡ تَجِدُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٢﴾ [المجادلة: 12].
(معنی): ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر بخواهید با رسول الله به راز صحبت کنید، پیش از اینکار باید صدقه بدهید که این صدقه برای شما بهتر و پاکیزهتر است. و اگر از فقر چیزی برای صدقه نیابید، پس البته خداوند آمرزنده و مهربان است.
اعتقاد دارم که بسیار ضروری مینماید که در این فصل از حادثه دیگری که در حیات نبی بزرگوارمان صل الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاد، و ارتباطی مستقیم با همسر ایشان یعنی ام المومنین (عایشه) داشت نام بریم که این پیش آمد به داستان (افک) (تهمت) شهرت دارد.
کسی که داستان افک را پیگیری میکند، میتواند تصویری کاملی از آزادیهایی که مسلمانان در فکر، تعبیر، و سخن خود از آن برخوردار بودند را، مشاهده کند و هرآنکه تاریخ آن برهه از زمان را بخواند، یقینا خواهد دانست که هنگامی که شایعه افک انتشار یافت، و نقل کلام هر مجلسی گشت، آن اخبار غمانگیز به گوش رسول الله صل الله علیه و آله و سلم نیز میرسید و در مقابل هرگز رفتاری که نشانگر غضب ایشان بر اصحاب و مسلمانان باشد از وی صادر نشد. و بدون شک حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم کذب این تهمت را که به ام المومنین، یعنی عزیزترین همسر وی پس از خدیجه کبری، و دختر (یار غار) و نزدیکترین اصحابش، ابوبکر روا داشته بودند، میدانست اما هرگز سندی که نشانگر درخواست ایشان مبنی بر عدم تکلم یارانش در رابطه با افک باشد، مشاهده نمیشود و ایشان هرگز در مورد سخنهایی که مخفیانه در مورد (ام المومنین) گفته میشد اعتراضی نکرد، و یا از اشاعه دهندگان این کلام تحقیق و بازپرسی به عمل نیاورد، و در رابطه با این موضوع این امر را هم باید در مد نظر داشت که ایشان در مدینه دشمنانی داشتند، که در قوم یهود و منافقین تجسد مییافتند، و به ایشان و زندگانی ایشان چشم دوخته بودند، تا نقطه سویی را دیده و آن را بزرگ جلوه دهند. و با وجود همه اینها حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم ، هرگز مسئله وجود دشمنان را سپر بلای خود قرار ندادند تا از اهل مدینه در خواست کنند که از این سخنان دست برداشته، و در نتیجه دشمن را تقویت نکنند بلکه بر عکس، ایشان درد قصه افک را با دوای صبر علاج نمودند. و حتی با علی ابن ابی طالب، زید بن حارث، و چند تن دیگر از صحابه مشورت نمودند تا راه علاج این داستان غمانگیز را، نه در رابطه با کسانی که اتهام میزدند، بلکه با خودم المومنین عایشه بیابند و به توجه با اینکه سنگینی این ضربه در ام المومنین، پدر و خانوادهاش بسیار گران بود، تا جایی که ام المومنین بیمار گشته و در خانه بستری شد، و با در نظر گرفتن این که سخنان تهمت زنندگان قلب ایشان را میآزرد، باز هم سیاست پیامبر بزرگ در مورد آزادیهای اجتماعی تغییر نکرده، و مردم را بر سکوت و عدم تکلم مجبور نساختند و در آنجا بود که مشیت و اراده خداوندی ظاهر شد و برای این سخنان جارح و اتهامات باطل، که بدون دلیل و سند و شاهد ارائه میشدند، حدی آسمانی فرود آورد و این آیاتی که بر قلب رسول خداوند نازل گردید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١﴾ [النور: 11].
(معنی): (به راستی که کسانی این تهمت بزرگ را زدند، میپندارید برای شما شر است، بلکه این امر برای شما خیر است، و هر یک از آنها به سزای اعمال خود خواهد رسید، و کسی که بزرگترین تهمت را زد، او را است بس عذابی بزرگ).
و اینچنین بود که خداوند رحمان، ساحت و شخصیت بانو عایشه را پاک نمود. و برای آزادیهای تکلم که موجب اسائه به فرد، و لکه دار کردن کرامت آنان میگردد حدی وضع کرد.
با توجه به این گفتار، همچنین با داشتن تصویری از آن مجتمع، بگذارید مسئله دیگری را در رابطه با مجتمع نتیجه گیری کنیم. مجتمعی که در آن آزادی رأی و سخن، علی رغم صحت و سقم آن به مرحلهای میرسد که در آن حتی حرمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، که منجی آنان از گمراهی هلاک بوده، و آنان را به سوی خیر دنیا و آخرت رهنمون ساخته است، رعایت نمیشود. تا جایی که در حق مردم آیات تأدیب و عتاب نازل میگردد. با توجه به این چنین مجتمعی، آیا پیامبر میتواند در صورت عدم موافقت آن مجتمع، رأی خود را بدون امر خداوند و دستور قرآن به آن مردم تحمیل کند؟ آری فقط کلام الهی و اوامر خداوند است که میتواند در مقابل آزادیهای فکری و اجتماعی حدی گذاشته، و در نتیجه از این مردم افرادی مطیع بسازد که همه همٌ و کوشش خود را برای اطاعت از اوامر وی و دوری از نواهی او گذراندهاند.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میتوانست مجتمعی بسازد که در آن مسلمانان اراده شخصی او را اطاعت کنند. اما این شیوه، رسالت و مقصد آن را که نفی عبودیتها و تقالید مربوط به آن است، و عبودیت را فقط برای خدا میخواهد، نقض کرده است، و با آن منافات دارد.
و همانطور که میدانیم، اسلام آمد، و محمد صل الله علیه و آله و سلم مبعوث شد، تا رسومات فکری جاهلیت را، که مهمترین مظهر آن اطاعت و عبادت فرد از فرد بود، در هم بکوبد، و این چنین بود که اسلام مردم را از تاریکیهای عبودیت فردی و جسدی، به سوی نور و آزادی هدایت نمود. و پیروزی اسلام به این خاطر بود که در این دین، مقومات حیات و کرامات فرد و انسان از شاخصترین اصول بود. اسلام رسالتی آسمانی بود، که از آن مجتمع طبقاتی تشکیل شده از سروران و بردگان، مجتمعی توحیدی میساخت که در آن همه مردم باهم برابر بودند و عربی بر عجمی هیچ فضلی نداشت مگر به تقوا.
﴿أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾ [الحجرات: 13].
(معنی): به راستی که بزرگوارترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست.
و از نتایج خروج از عبودیت اصنام و خدایان گوناگون، و رهایی از سروری قریش و دخول در عبادت خداوند واحد احد، همان آزادیی بود که به نعمت و فضل خداوند نصیب مردم شد و به فضل آن نعمت، این مجتمع جدید اسلامی، آزادیهای رأی و تعبیر و فکر را بازیافت، مادامی که این آزادیها با اوامر خداوند منافات نداشته، و غضب و خشم خداوند را بر نیانگیزید و هنگامی که آن مجتمع اسلامی در آزادی تعبیر و رأی، پای از حد و قیود فراتر گذاشته، باز هم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مانع مردم نشد، تا فکر اطاعت از سروران و بزرگان قوم به ذهن آنان باز نگردد. بلکه با صبری جلیل منتظر امر آسمان و نزول وحی شد و بالاخره این امر الهی بود که مسلمانان ملزوم به برخورداری از اخلاق فاضله، و عدم اشاعه فحشاء در مومنان نمود.
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ ٱلۡفَٰحِشَةُ فِي ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ﴾ [النور: 19].
(معنی): به راستی آنان که دوست دارند تا در بین مومنان فحشاء شایع شود در دنیا و آخرت عذابی دردناک کشند.
و به همانگونه ایشان را ملزوم به رعایت حرمت مسلمانان و عدم اسائه به آنان، با کلام جارح و سب ناسزا نمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞۖ وَ لَا تَجَسَّسُواْ وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًاۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمۡ أَن يَأۡكُلَ لَحۡمَ أَخِيهِ مَيۡتٗا فَكَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٞ رَّحِيمٞ ١٢ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾ [الحجرات: 12-13].
(معنی): ای اهل ایمان، هرگز نباید قومی از قوم دیگر را مسخره کند، شاید آن قوم از قوم استهزاء کننده بهتر باشند، و نیز زنانی، زنان دیگر را سخریه نکنند که شاید آن زنان از زنان سخریه کننده بهتر باشد. و به نام و لقبهای زشت یکدیگر را نخوانید که بعد از ایمان نام فسق بسیار زشت است، و آنان که توبه نکنند ظالمند. ای اهل ایمان از بسیاری پندارها و گمانها در حق یکدیگر اجتناب کنید که بعضی از این پندارها گناه و معصیت است، آیا دوست دارید که گوشت برادر مرده خود را بخورید، البته کراهت و نفرت از آن دارید.
آری عظمت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با همه قداست و جلالش این چنین جلوهگر میشود که برای امت و مجتمع خویش فقط اراده و خواست خدا را میخواهد، و نه چیز دیگر در اینجا به موضوع خلافت باز میگردیم و میگوییم: که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با علم به کذب داستان افک، که گروهی از مردم به همسر وی اتهام وارد کرده بودند، و با داشتن یقین به برائت ام المومنین عایشه، باز هم هرگز از همسر خود دفاع نکرد، و جلوی سخنان را نگرفت، تا از بازگشت مردم به دوران جاهلیت و اطاعت بی چون چرای ایشان از سروران و بزرگان جلو گیری کند. با در نظر گرفتن این موضوع آیا معقول است که ایشان بدون امر الهی امتش را قبول خلیفهای که خود میخواهد مجبور کند؟
همانگونه که مردم را مجبور به عدم تکلم در قصه افک نکرد. و همانطور که وقتی مردم در هنگام تکلم وی صدای خود را بلند میکردند، و در حضور وی به نجوا و گفتگو میپرداختند، آنان را از این رفتارشان منع ننمود، تا اینکه آیات نازله از سوی خداوند مردم را به ادب و احترام به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مقید نمود، و جلوه سوء استفاده از آزادی را گرفت.
و باری دیگر نظری پژوهش گرانه به دوران رسول کریم صل الله علیه و آله و سلم و آزادیهایی که مجتمع اسلامی نو پا در آن زمان از آن برخوردار بود میافکنیم. آزادیهایی که با تجاوز از حدود، به آنچنان مرحله خطرناکی رسید که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم را خشمگین نمود، این تجاوزات به منزله خروج از تقالید در اطاعت از پیشوا و فرمانده قوا در هنگام جنگ به شمار میرفت. راویان اینگونه نقل میکنند که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگام بیماری و قبل از وفاتش اسامه بن زید بن حارثه را فرا خواند و به او گفت:
بسوی مقتل پدرت برو، و آنان را با اسپ خود بکوب، این لشکر را به تو سپردم پس اگر خداوند تو را بر دشمن پیروز گردانید در آنجا زیاد درنگ نکرده، و دیده بان را پراکنده و طلایه داران را جلو بفرست[10].
و همه مهاجرین و انصار، جزو آن لشکر بودند، پس مردم به سخن پرداخته و گفتند: آیا این پسر تازه سن را میتوان بر بزرگان مهاجرین و انصار به امارت گمارد؟
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با شنیدن این سخنان ناراحت شده، و در حالی که سرش را از شدت بیماری و درد بسته بود بر منبر بالا رفته و گفت: «ای مردم این چه سخنی است که در مورد اسامه از برخی از شما به من رسیده است؟ اگر بر امارت وی طعنه زنید، در گذشته نیز هنگامی که پدرش را بر شما امیر نمودم بر امارت وی طعنه زدید، و به خدا او شایسته امارت بود، و پس از او نیز پسرش به امر شایستگی دارد و من آنان را بسیار دوست میدارم. پس نسبت به او توصیه خیر کنید چون او از برگزیدگان شماست [11].
و اینچنین به وضوح مشاهده میکنیم که قلب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بزرگتر از آن بود که امر به معاقبه کسانی دهد، که برگزیده او را طعنه زده، و صلاحیتهای بزرگ فرمانده لشکر، که در ضمن رسول خداوند، موسس امت، و بنیان گزار مجد اسلام هم بود که نادیده گرفتند. امام علی در مورد عظمت فرماندهی او اینچنین میگوید:
«هنگامی که آتش جنگ بالا میگرفت، همه ما به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پناه میبردیم، پس هیچکدام مان از او به دشمن نزدیکتر نبود»[12].
آری، رسول بزرگوار صل الله علیه و آله و سلم در مقابل این پیشامد بزرگ، هرگز طعنه زنان را تهدید ننموده، و آنان را متهم به فسق و یا خروج از اسلام نکرد. و تنها مقاله او این بود که او را به نیکی توصیه کنید، چون او از برگزیدگان شماست.
تا به مسلمانان ثابت کند که اختیار اسامه بن زید به فرمان خداوند نبوده، و هیچ ارتباطی با آسمان و وحی ندارد، بلکه این امر، اختیار شخصی او، و به دلیل لیاقت اسامه، و حب او به امارت اسامه میباشد، و غضب او صل الله علیه و آله و سلم ، از سخنانی که گفتند، باعث مسئولیت اخروی و عذاب الهی نخواهد شد، و به همین دلیل بود که او صل الله علیه و آله و سلم دلائل اختیار این جوان را بر مسلمانان بر شمرده و از مسلمانان خواست تا در لشکر او جای گیرند.
و در اینجا نیز روایتی را که ابن عباس از خلیفه عمر بن خطاب نقل نموده، و موضع صحابه را در قبال رغبتهای شخصی رسول صل الله علیه و آله و سلم و همچنین اوامر الهی، بصراحت تمام بازگو میکند، نقل میکنم ابن عباس چنین میگوید:
با عمر در سفری به شام همراه شدم و روزی او را تنها یافته و بدنبالش شتافتم، به من گفت: یا ابن عباس، از پسر عمویت به تو شکایت میکنم از او خواستم که با من خروج کند، اما راضی نشد، و نیز او را غمگین میبینم فکر میکنی دلیل حزن او چیست؟ گفتم: ای امیرالمومنین تو خود میدانی، گفت: فکر میکنم هنوز از فوت خلافت غمگین است. گفتم: آری چنین است، گمان میکند رسول خدا خلافت را برای وی میخواسته است. گفت: رسول خدا امر را چنین میخواست، و خداوند امر را جور دیگری میپسندید. پس اراده خداوند اجرا شد و موارد رسول خداوند صل الله علیه و آله و سلم اجرا نشد[13]. آیا هر چیزی رسول خداوند صل الله علیه و آله و سلم اراده کرده انجام گرفت؟ او صل الله علیه و آله و سلم اسلام عمویش ابوطالب را میخواست، اما خداوند با آن راضی نبود پس مسلمان نشد.
و از آنچه به ثبوت رساندیم، آشکار است که وجود نص در موضوع مختلف، با پنج پیش آمد اصلی تصادم و برخورد صحیح دارد، که هرکدام از این اصول به تنهایی جهت بطلان کلی و اساسی این نظریه کفایت میکند. این پنج پیش آمد به این ترتیبند:
الف)- صحابه حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم و موضع آنان در رابطه با خلافت.
ب)- سخنان امام در رابطه با خلافت.
ج)- بیعت امام با خلفاء و اعتقاد صریح ایشان به مشروعیت خلافت خلفای راشدین.
د)- سخنان امام در رابطه با خلفای راشدین.
هـ)- سخنان ائمه درباره خلفای راشدین.
الف)- صحابه حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم و موضع آنان در رابطه با خلافت
با بیان موضوعات گذشته تصاویر واضحی را در دوران رسالت به دست دهیم، و حدود آزادیهای فکری و اجتماعی را که در آن زمان مجتمع نو پای اسلامی را همراهی مینمود بیان داریم. و آیات نازله را در رابطه با تقیید آزادی بیان و آزادیهای اجتماعی، که موجب ایذاء پیامبر و مسلمانان میگشت را به شهادت گرفتیم. و ضروری است که این امر را نیز به صورت اظهار کنیم که تصویر به دست داده شده از آن مجتمع، و اطراف رسول را شامل میشود، که منافقان، تازه مسلمانان و گروههای دیگر سست ایمان را در بر میگیرد که خداوند در رابطه با آنان چنین میگوید:
﴿۞قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡۖ وَإِن تُطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَا يَلِتۡكُم مِّنۡ أَعۡمَٰلِكُمۡ شَيًۡٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ ١٤ إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ يَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ ١٥ قُلۡ أَتُعَلِّمُونَ ٱللَّهَ بِدِينِكُمۡ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ١٦ يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَيَّ إِسۡلَٰمَكُمۖ بَلِ ٱللَّهُ يَمُنُّ عَلَيۡكُمۡ أَنۡ هَدَىٰكُمۡ لِلۡإِيمَٰنِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ١٧﴾ [الحجرات: 14- 17].
(معنی): اعراب گفتند که ما ایمان آوردهایم، بگو ایمان نیاوردهاید، اما بگویید مسلمان شدهایم، و ایمان هنوز در قلبهای شما داخل نشده است، و اگر خدا و رسول وی را اطاعت کنید از اعمالتان کم نخواهد شد و خداوند آمرزنده و مهربان است. هر آئینه مؤمنان کسانی هستند که به خدا و رسول وی ایمان آوردند و سپس هیچ شکی در دل راه ندادند و با اموال و نفسهای خود در راه خدا جهاد کردند، آنان همان صادقانند. بگو آیا میخواهید خداوند را از دین خود آگاه کنید، حال آنکه خداوند آنچه را که در آسمانها و زمین است میداند و خداوند بر همه چیز آگاه است. آنان بر تو منّت مینهند که مسلمان شدهاند، بگو بخاطر اسلام آوردنتان بر من منّت مینهید، بلکه خداوند بر شما منّت میگذارد که شما را به سوی ایمان هدایت فرموده است، اگر که از صادقین هستید.
هر کسی که در این کریمه تدبر کند، علم یقین حاصل میکند که در ضمن اکثریتی که به آنان اشاره کردیم، آن گروه جلیل و مختار از صحابه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم که در زیر لوای او حرکت نموده، و با خون و مال خود از اسلام دفاع نمود نیز وجود داشت کسانی که با مشرکت با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، بانی مجد اسلام بوده، و در مقابل خطرهایی که به اسلام خیره شده بود، از آن دفاع نمود، آنان بزرگان اصحاب پیامبر از مهاجرین و انصار که در گشایش و سختی، همچون سایه او را ملازمت میکنند، تا الگوی آنان در حیاتشان باشد، و او را از گزند دشمنان حمایت کنند. قرآن کریم نیز چهره تابناک این گروه برگزیده را با زیبایی تمام به تصویر میکشد، که هر کلمه آن نشانگر صفای آن عصر، و عظمت، جلال، شکوه، اخلاص، و از خود گذشتگی صحابه در قبال اسلام، و دفاع از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میباشد. بگذارید آیه کریمه را بخوانیم:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا ٢٩﴾ [الفتح: 29].
(معنی): «محمد رسول خدا است و یاران او بر کافران بسیار شدید و سخت و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربانند. آنان را در حال رکوع و سجود بسیار بینی که فضل و رحمت خدا و خوشنودی او را بدعا میطلبند، بر رخسارشان اثر و نور سجده پدیدار است و این وصف حال آنها در تورات است و وصف آنها در انجیل به دانهای ماند که چون سر از خاک در آرد، شاخهای نازک و ضعیف باشد، پس از آن قوّت یابد تا آنکه سطیر و قوی گردد و بر ساق خود راست و محکم بایستد، که دهقانان در تماشای آن حیوان مانند و کافران را به خشم و غیظ آرد، خداوند وعده نموده که کسانی از آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند، گناهانشان را ببخشد و اجر عظیم عطا کند».
امام علی نیز آن عصر درخشان و اصحاب رسول خدا را چنین توصیف میکند: «اصحاب محمد صل الله علیه و آله و سلم را دیدم و یکی از شما را نمیبینم که مانند ایشان باشند آنان صبح ژولیده سر و غبار آلود بودند و شب را بیدار، به سجده و قیام میگذراندند، گاهی پیشانی و گاهی رخسار بروی خاک میگذاردند، و از یاد بازگشت و معاد (مضطرب و نگران) همراه پاره آتش میایستند. پیشانیهایش بر اثر سجدههای طویل همانند زانوهای بز پینه بسته بود. هرگاه ذکر خداوند به میان آمد، از چشمهایشان اشک میریخت تا اینکه گریبانشانتر میگشت. و از ترس عذاب و کیفر و امید و پاداش و ثواب میلرزیدند، همانگونه که درخت در هنگام وزیدن باد تند میلرزد»[14].
و بار دیگر امام علی در مورد اصحاب رسول صل الله علیه و آله و سلم و ایمان مطلقشان به پیامبرشان و رسالتش چنین میگوید:
(ما با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودیم پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود را در جنگها میکشتیم و این رفتار بر ایمان ما افزوده و اطاعت و فرمان برداری پیش میگرفتیم، و ثبات قدم ما را در راه راست میافزاید و شکیبایی ما را بر سوزش درد، و سعی و کوشش ما را برای جهاد با دشمن زیاد مینمود. مردی از ما با یکی از مردان دشمن به یکدیگر حمله ور شده، همانند دو حیوان نر به جان یکدیگر میافتادند تا کدامیک دیگری را از جام مرگ سیراب نماید. پس گاهی ما بر دشمن ظفر یافته، و گاهی دشمن بر ما پیروز میگشت، پس هنگامی که خداوند راستی ما را دید دشمن ما را خار نموده و پیروزی را نصیب ما گردانید، تا اینکه اسلام در همه جا انتشار یافته و پخش شد. و به جان خودم سوگند اگر رفتار ما در یاری اسلام همانند رفتار شما بود، برای دین هیچ امرى برقرار نمیگردید و شاخه درخت ایمان نیز سبز نمیگشت و سوگند به خدا که از این رفتار خود خون خواهید دوشید و در پی آن پشیمان خواهید گشت[15].
اکنون باید بپرسیم که اصحاب رسول صل الله علیه و آله و سلم ، که خداوند اینگونه از ایشان اجلال نموده، و امام علی به این صورت آنان را مدح میکند، آیا ممکن است نصی الهی که خداوند آن را تشریع نموده است مخالفت ورزیده، و آن را زیر پای گذارند، حال آنکه آنان حامیان شریعت الهی و مجریان آن میباشند، و بخاطر همین شریعت از پر ارزشترین موجودیهای خود گذشتهاند؟ آن هم شرعی الهی که با مصالح مسلمانان و آینده امورشان ارتباط مستقیم داشته، و اساس اصولی را که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم جهت بر پایی آن مبعوث شدهاند، مستحکم میکند؟
رساله تصحیح که در این کتاب مطرح شده است، رسالهای است خالی از هوسها، تبعیضات، و تقالید پدران و مادران، رسالهای که روی سخنش به طبقهای روشنگر و آزاد اندیش شیعه است. همان افرادی که امید و آرزوی همه ما در آنجا، این نهضت بر آن بنا شده است. پس بگذارید به بند دوم ماجرا بپردازیم. بندی که با طرح سخنان امام علی در مورد خلافت، به وضع کامل موضع ایشان را در قبال این امر روشن نموده، و به صراحت اعلام میدارد که در رابطه با خلافت هیچ نص الهی وجود ندارد.
(ب) اقوال امام علی در رابطه با خلافت
امام چنین میگوید:
«مرا رها کنید و شخص دیگری را بجویید، چون ما در مقابل امری قرار گرفتهایم که چهرهها و رنگها دارد، و بدانید که اگر من دعوت شما را اجابت کردم، به آنچه میدانم عمل نموده، و شما را بدنبال خود میکشانم، و هرگز به سخنان مردم و سرزنش، سرزنش کنندگان گوش فرا نمیدهم، و اگر مرا رها کنید، پس همچون یکی از شما خواهم بود، و شاید در اطاعت و انجام اوامر کسی که انتخاب میکنید، بهترین شما باشم. و اگر وزیر شما باشم، بهتر از این است که امیر شما باشم»[16].
و به سخنان امام گوش فرا میدهیم که قبل از بیعت با عثمان، با اهل شورا سخن میگوید:
(شما میدانید که من برای خلافت از هر کس دیگر شایستهتر و سزاوارترم، و سوگند به خدا که خلافت را رها کنم مادامی که امور مسلمانان منظم باشد، و مادامی که در زمان خلافت به جز بر من بر کس دیگری جور و ستمی وارد نشود، تا شاید اجر و ثواب آن را کسب کنم)[17].
و در اینجا نیز امام پرسش برخی از اصحابش را پاسخ میگوید که پرسیده بودند: چگونه قومتان شما را از این امر باز داشتند، در حالی که شما لایقترین شخص برای این مقام میباشید؟
چون از من پرسیدی پس بدان. تسلط بر ما به خلافت، با اینکه ما از جهت نسب (خویشی با پیغمبر اکرم) برتر و از جهت نزدیکی به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم استوارتریم، برای آنست که، خلافت مرغوب و برگزیده بود. گروهی به آن بخل ورزیدند، گروه دیگری بخشش نموده و از آن چشم پوشیدند، و حکم از آن خدا است، و بازگشت در روز قیامت به سوی او است[18].
و باز بیایید سخنان دیگری از امام را بخوانیم که با وضوح و صراحت. عدم رغبتش به خلافت و دوری از آن را بیان میکند، در حالی که خود را در اتخاذ این منصب از دیگران لایقتر میبیند. و هرگز ایشان اشارهای به این امر که در رابطه با خلافت نصی الهی وارد شده است ندارد. ایشان میگوید:
(به خدا سوگند که به خلافت رغبتی، و به ولایت احتیاجی نداشتم اما شما مرا به آن خواندید، و آن را بر من تحمیل نمودید، پس هنگامی که خلافت به من واگذار شد. به کتاب خدا و احکام و اوامر آن نگریسته، آن را اتباع نمودم، و سنت نبی صل الله علیه و آله و سلم را پیش روی قرار داده و به آن اقتدا کردم)[19].
و در جای دیگر میگوید:
(روی آورید به من همانند روی آوردن نوزائیدهها به فرزندانشان و میگفتید بیعت، بیعت. دست خود را بهم نهادم شما باز کردید، و آن را عقب بردم، شما به سوی خود کشیدید)[20].
اکنون که این جملات روشن را در اعتقاد امام به اولویتش در امر خلافت پس از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خواندیم، باید به آنچه که ایشان در مورد شرعیت خلفای قبل از خودش بیان نموده است نیز نظری بیافکنیم، تا درجه ایمان و اعتقاد امام به صحت و شرعیت بیعت با ایشان نیز مورد مطالعه قرار گرفته باشد، امام میگوید:
«آن یک بیعت است که رأی و اندیشه در آن دو تا نمیشود، و اختیار و انتخاب در آن تکرار نمیگردد. پس هر کسی که پیمان شکسته و از آن دست بر دارد، طعن زننده است و هر کس در آن تامل و اندیشه نماید، منافق و دو رو است»[21].
و در جایی دیگر میگوید:
به راستی که شما ریسمان اطاعت و انقیاد را رها نمودید و قلعه خداوندیای را که شما محفوظ و مصون نگه داشته بودید با ضربههای جاهلیت خود شکستید، پس خداوند سبحانه وتعالی با بستن ریسمان الفت که در سایه آن در آمد و رفت و در جانب آن محفوظ آرمیدهاید، بر جماعت این امت منتی گذاشته که هیچکدام از این مخلوقین قیمت این نعمت را ندانند زیرا فزونتر از هر قیمتی و اجل و برتر از هر قدر و مقامی است. و بدانید که شما دوباره بعد از هجرت، به صورت اولیه عرب جاهلیت و بعد از موالاة و برادری، دوباره به صورت احزاب و گروهها در آمدهاید و هیچ تعلقی به اسلام ندارید مگر اسم آن و از ایمان جز رسم آن را نمیدانید[22].
و بار دیگر به امام گوش فرا دهید که شرعیت خلافت و امامت را بعد از اینکه امت ولو به صورت کوچکی بر آن اجماع کنند بیان نموده، و اطاعت خلیفه منتخب را بر عامه مسلمانان و اکثریت غایب، واجب میدانند:
(حقیقتاً اگر امامت و خلافت تا زمان حضور همه مردم منعقد نمیشود، مسئله بسیار مشکل بود چون هرگز نمیتوان همه ی مردم را جمع نمود. اما آنان که در اجتماع حاضرند به نیابت از غائبان حکم میدهند. و پس از آن حاضر نمیتواند از حکم خود برگشته و غائب را نیز هیچ حق انتخاب و اعتراضی نباشد)[23].
(ج) بیعت امام با خلفاء و تاکید صریح ایشان بر شرعیت خلفای راشدین
در سطور گذشته به سخنان امام علی در رابطه با خلافت پرداختیم و دیدیم که حتی یک کلمه در مورد نصی الهی که به خلافت ایشان اشاره کند وجود ندارد. پس اکنون باید به موضوع دیگری بپردازیم، و آن این است که، امام علی از این نص چشم پوشی کرده، و با خلفاء بیعت نموده، و به امری گردن نهاد که هرگز از حق آن نمیباشد؟
بسیاری از علماء شیعه در کتابهای مختلفی که تالیف کردهاند، در توجیه بیعت امام علی با خلفاء دو مورد را دلیل آوردهاند: برخی از آنان اینگونه عقیده دارند که امام علی بعلت بر باد نرفتن اسلام، و عدم ایجاد تفرقهای که باعث انهدام اسلام میگشت، از حق خود گذشته، و به امر خلفائی که حق او را غصب کرده بودند گردن نهاد.
و گروهی دیگر اینگونه دلیل میآوردند که بیعت امام علی با خلفاء بعلت ترس ایشان از جان خویش بود، و ایشان به «تقیه» عمل نمودند که در مورد تقیه در فصول آینده این کتاب بحث خواهیم کرد.
اما آنان که عقیده دارند که بیعت امام با خلفاء بعلت ترس از برباد رفتن اسلام انجام میگرفت، و دلیل میاورند که مردم همگی تازه مسلمان بودند، و اسلام هنوز آن جور که باید کمر راست نکرده بود، میتوان براحتی نظریه ایشان را رد کرد. و در رد این نظریه اینگونه دلیل میاوریم که پاسخ آنان در مورد بیعت امام علی با عثمان چیست؟ این بیعت در زمانی انجام گرفت که حدود خلافت، از شرق تا بخارا، و از غرب تا شمال آفریقا امتداد یافته بود، و خلافت اسلامی، در آن زمان پهناورترین سرزمین مسکونی کره زمین را در زیر تحکم داشت.
و به راستی غریبترین و خطرناکترین امر در بحث خلافت، که هرگز راویان شیعه و علمای فرقههای اسلامی دیگر از آن سخنى نگفتهاند این است که ایشان خلافت الهی را به صورتی مستقل از امام علی و همچنین از خلفای قبل ایشان، مورد بحث و بررسی قرار ندادهاند. بلکه همواره خلافت را در رابطهای ناگسستنی با اشخاص و اسامی مطرح کردهاند. این امر به راستی مرا به تعجب وا میدارد. چون اگر خلافت به صورتی مستقل از شخص امام علی مورد بررسی و بحث قرار میگرفت، به راستی پیامدهای بزرگی را که شالوده و اساس آن در عصر جدال میان شیعه و تشیع بنا نهاده شده بود زیر سئوال برده و نابود میگردد.
اگر خلافت بدون در نظر گرفتن این که چه کسی آن را در دست میگیرد، در عقیده اسلامی مورد بحث و بررسی قرار میگرفت، هرگز مسلمانان با اینگونه سردرگمی و حیرت در خلافت و شئون آن روبرو نمیشدند. بگذارید هدف خود را از این سخنان بیان کنم. اگر در باره خلافت بعد از رسول - و اگر میخواهید بگویید امامت - در مورد علی و یا اشخاص دیگر، نصی الهی و یا امر الهی آسمانی نازل شده بود، همه دلایل و سخنان راویان شیعه و علمای مذهب امامی (که همه این روایتها اشاره به این امر دارند که امام علی بخاطر حفظ اسلام از نابودی، و ترس از مرتد شدن مردم، و یا تقیه با خلفاء بیعت نموده است) باد هوا گشته و ضایع میشود. چون هنگامی که خلافت به امر خداوند و نص الهی به کسی منصوب گردد، هرگز کسی را در هر مقام و منزلتی که باشد، یا رای رویارویی و مخالفت با آن نیست. چه این شخص علی باشد، و چه صحابه دیگر غیر از علی، و هرگز نمیتوان امر قرآن و وحی مُنزّل را نادیده گرفت.
اگر محمد صل الله علیه و آله و سلم که رسول خدا بود، هرگز نمیتوانست و حق نداشت در ادای رسالت خداوندی خویش سستی نموده، و امر خداوند را پنهان کند، چگونه کسی که از لحاظ رتبه پایینتر از وی قرار گرفته است میتواند اوامر خداوندی را پنهان سازد؟
﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ﴾ [المائدة: 67].
(معنی): (ای پیامبر، آنچه از خدا بر تو نازل شده به مردم ابلاغ کن، و اگر نکنی، تبلیغ رسالت و ادای وظیفه نکردهای و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت).
و آیا در مورد ابلاغ رسالت و وحی هرگز میتوان سخنی صریحتر از این آیات کریمه یافت.
﴿وَإِن تُكَذِّبُواْ فَقَدۡ كَذَّبَ أُمَمٞ مِّن قَبۡلِكُمۡۖ وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ١٨﴾ [العنکبوت: 18].
(معنی): «اگر تکذیب کنید، پیش از شما نیز بسیاری از امم تکذیب کردند و بر رسول جز آنکه به آشکار تبلیغ رسالت کند تکلیفی نیست».
﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظًاۖ إِنۡ عَلَيۡكَ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ﴾ [الشوری: 48].
معنی: «اگر اعراض کردند، دیگر تو را نگهبان آنها نفرستادهایم و بر تو جز ابلاغ رسالات تکلیفی نیست».
﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكُۢ بَعۡضَ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ وَضَآئِقُۢ بِهِۦ صَدۡرُكَ أَن يَقُولُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ كَنزٌ أَوۡ جَآءَ مَعَهُۥ مَلَكٌۚ إِنَّمَآ أَنتَ نَذِيرٞۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ وَكِيلٌ ١٢﴾ [هود: 12].
(معنی): «ای رسول، مبادا بعضی از آیاتی که به تو وحی شده تبلیغ کنی، و از قول مخالفانت که میگویند اگر این مرد پیامبر است چرا گنجی بر او فرود نمیآید، یا با او فرشتگانی نباشند، دلتنگ شوی، که وظیفه تو بیم دادن و انذار خلق است، و خداوند بر همه چیز وکیل است».
همانگونه که گفتیم، ربط دادن «خلافت» به «خلیفه» و عدم جدا سازی این دو، همان امری است که راه را برای راویان شیعه هموار ساخته است تا در خلال عصر جدال میان شیعه و تشیع، هر آنچه میخواستند تدوین کنند. امام هرگز نمیتواند شریعت را وضع کند. و هرگز در مقابل نص الهی، امام نمیتواند در مورد خلافت اجتهاد نموده، و سکوت کند. همانگونه که هرگز نمیتواند آن را نقض کند، چه بسا که خود او هم موضوع نص الهی باشد.
پس اگر خلافت امری آسمانی و الهی بود، بدون در نظر گرفتن شخص خلیفه، این امر برای مسلمانان حقی عمومی و دستوری آسمانی به شمار میرفت، که هرگز هیچکس در هر مقام و منزلتی که بود، نمیتوانست با مخالفت با آن برخاسته، و یا آن را نادیده بگیرد. حال آنکه ما در مقابل بسیاری از علمای مذهب شیعه قرار گرفتهایم، که از این امر شدیداً غافل شدهاند. و به همین دلیل به تأویل بیعت امام با خلفاء پرداخته، و گاهی آن را حمل بر تقیه و ترس، و باری آن را حمل بر عدم اعتقاد قلبی ایشان به بیعت با خلفاء میکنند.
و در اینجا نقش کسانی که میخواستند امام علی و شخصیتش را خورد کنند، و به صورت غیر مستقیم بر او طعن زنند، برجسته و بارز میشود. آنان نه تنها امام علی، بلکه هر آنچه مربوط به عصر رسالت و صحابه حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم بود را درهم کوبیدند، چون تنها راه سیاه و تاریک جلوه دادن عصر رسالت، که همه بزرگ اصحاب رسول صل الله علیه و آله و سلم را برداشت، این است که همه آن مجتمع اسلامی را خارج از امر خداوند، و مرتد معرفی کنند. و همه اینها به این خاطر بود که علی را به عنوان خلیفهای بر حق معرفی کنند که در مورد خلافتش نص آسمانی صادر شده است، و حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم نیز این امر را به هم ابلاغ نموده، اما همه اصحاب آگاهانه با این امر الهی مخالفت ورزیده، و آن امر آسمانی را نادیده گرفتهاند. در نتیجه تصویری که از امام علی به نمایش گذارده میشود، بدین صورت خواهد بود. شخصی صاحب حق، در کالبدی مردی دو رنگ و دو رو، مداهن، فریبکار، که مدت 25 سال با سه خلیفه پیش از خویش زیست، و در ظاهر به عنوان مستشاری امین و دوستی صمیمی نمایان میشد، که همواره به مدح ایشان میپرداخت، و بهترین سخنان را در مورد آنان میگفت، اما در باطن شخصی بود که به آنچه میگفت معتقد، و به آنچه که میکرد مؤمن نبود، حتی دخترش «ام کلثوم» را به همسری «عمر بن خطاب» در آورد، در حالی که با این امر موافق نبود و فرزندانش را «ابابکر»، «عمر» و «عثمان» نام نهاد، که از این موضوع نیز رضایتی نداشت و...
این است خلاصه آن چیزی برخی از علمای شیعه و راویان حدیث آنان -خداوند آنها را ببخشد- از امام علی نوشتهاند، نمیدانم در روز قیامت، هنگامی که امام علی خداوند را در مورد آنان به حکمیت و قضاوت میخواند، جواب آنان چه خواهد بود. و من اعتقاد جازم دارم که در میان آن اکثریت، گروه غیر قلیلی نیز، در تغیر جریان فکر اسلامی توحیدی به سوی شقاق و نفاق مساهمت داشتهاند، در حالی که خود را به ظاهر حامیان مذهب شیعه معرفی میکردند، ولی در حقیقت غرض آنان هدم و نابودی همه مذهب، و حتی میتوان گفت نابودی اسلام بود.
هنگامی که به اوائل قرن چهارم هجری، یعنی عصر غیبت کبری مینگریم: در هیچ اثری از اندیشه غصب خلافت و یا اینکه خلافت امری الهیست که از امام علی غصب شده است نمیبینم در این دوران هرگز این اندیشه وجود نداشت که اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم . در امر غصب خلافت از امام علی مشارکت نموده امر الهی را زیر پا گذاشتند. و این چنین بود که نظریه «اولویت خلافت حضرت علی» به نظریه «خلافت الهی ایشان» و مخالفت صحابه با این امر آسمانی تبدیل شد.
بدون شک دخول فلسفه یونان به فکر عربی و افکار فلسفی دیگر، که نقش اساسی را در تاسیس دو فرقه «معتزله» و «اشعریه» بازی کرد، در پس این پرده نیز مشغول به کار شد، و جدال میان شیعه و تشیع را به وجود آورد، که نتیجهاش بروز شیعه به شکل امروزیش بود. و همچنین هیچ تردیدی نیست که معرفی خلافت توسط علمای مذاهب و بر اساس روایت راویان شیعه نیز، خود یکی اسباب جدایی و دوری شیعه از مذاهب دیگر بود، که حالت تهاجمی به آن میداد، و از الفت و انسجام آن با فرقههای دیگر جلوگیری میکرد ضرورت اینگونه حکم میکرد که مذهب شیعه محصور بماند، و از انسجام آن با فرقههای دیگر جلوگیری شود، تا با وجود آمدن یک حالت تنفر، از تقارب آن با فرقههای دیگر جلوگیری شود. و به این خاطر بود که شیعه راه تجریح خلفای راشدین، و ناسزاگویی به آنان را در پیش گرفت، که این امر نیز توسط روایاتی ساختگی، که راویان شیعه از زبان ائمه نقل میکردند انجام شد، و در پشت سرش خرابیهای بیشماری به جای گذاشت، که بر شماری آن فقط کار خداست.
ما در اینجا تصمیم داریم که با شیعه با زبان شیعه صحبت کنیم، پس بگذارید اقوال امام علی در حق خلفای راشدین را نقل کرده، و سپس سخنان امام در حق خودش را به شهادت میگیریم. و آنگاه از خود بپرسیم که آیا این چنین امامی میتواند با خلفاء بیعت کرده باشد، در حالی که به این امر مجبور شده، و یا از آن راضی نیست؟ آیا او کسی است که به سخنی که گفته است اعتقاد، و به عملی که کرده است ایمان ندارد؟
باید پرسید که آیا شیعه حقیقتاً به علی عشق میورزند، در حالی که اینگونه امور را به او نسبت میدهد، یا اینکه این راه پر پیچ و خم و خطرناک را پیموده است تا به حکم و سلطه دست یابد و دولت تاسیس کند و پس از آن هیچ اهمیتی ندارد که علی و جلال و منزلت و مقامش را قربانی خواستههای خود کند؟
(د) سخنان امام علی در رابطه با خلفای راشدین
بگذارید به سخنان امام علی در رابطه با خلیفه «عمر بن خطاب» گوش فرا دهیم:
«از بلای در گذشت عمر به خدا پناه میبریم. او غایت و منتهای همه چیز را قوام بخشید، و دردها را مداوا کرد، فتنهها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از این جهان پاکدامن و کم عیب رفت، خیر فتنهها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقوای خداوند را در پیش گرفت. رفت و همه را در راههایی پر پیچ و خم تنها گذاشت، که در آن گمراه هدایت نمیشود، و هدایت یافته را بر هدایتش یقینی نتوان بود)[24].
و هنگامی که خلیفه «ابوبکر» در رابطه با خروج خودش، و رفتن به جنگ با رومیان از او نظر میخواهد، امام علی اینگونه جواب میدهد:
«اگر خودت سوی دشمن بروی و با آنان در آویزی، و تو را کنار گذارند در آن سرزمین دور برای مسلمانان پس از تو پشتوانهای نخواهد بود، و پس از تو در اینجا نیز کسی نیست که به سوی او باز گردد، پس مردی مجرب را به جنگ آنان بفرست، و اهل بلاء و نصیحت را او همراه کن. اگر پیروز گشتند، همان چیزی است که تو دوست داری و اگر شکست خوردند، به عنوان پوششی برای مردم، و محور تجمع مسلمانان باقی بمان)[25].
در اینجا عمر بن خطاب در مورد خروج خودش در جنگ با فارسیان، علی ابن ابی طالب را به مشورت میگیرد، و امام علی او را به عدم خروج نصیحت میکند و میگوید:
(قوم عرب امروزه اگرچه قلیلند، اما کثرت، عزت، و اجتماع آنان به اسلام است. پس همچون قطبی باش که عرب بر گرد تو جمع کردند، و آنها را به جنگ بفرست و خود با آنها نرو، چون در غیر این صورت فارسیان فردا به لشکر تو نگریسته و میگویند: این همان ریشه عرب است، اگر او را از جای برکنید راحت خواهید شد. پس همه همّ و کوشش خود را به کشتن تو میگذارند. اما آنچه که درباره کثرت دشمنان گفتی، ما تا کنون با کثرت خود نجنگیدهایم، بلکه با نصر و یاری خداوند به قتال میپرداخته ایم)[26].
و اینجا هم علی با خلیفه «عثمان بن عفان» سخن میگوید، و او را به صفات صحابی مقرب به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مزین میکند:
«مردم از من خواستند که به عنوان میانجی بین تو و آنان با تو صحبت کنم به خدا سوگند که نمیدانم چه بگویم، چون چیزی را نمیدانم که تو آن را ندانی. و تو را به امری نمیخوانم که تو از آن آگاهی نداشته باشی، هر آنچه ما میدانیم، تو خود میدانی، و ما چیزی بیشتر از تو نمیدانیم تا تو را از آن آگاه سازیم، و دور از تو نیز خلوت نکردهایم تا نتیجه را به تو ابلاغ کنیم، هر آنچه که ما دیدیم تو نیز دیدی، و هر آنچه که ما شنیدیم تو نیز شنیدی، همانند ما صحابی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودی، و «ابوبکر» و «عمر» نیز در اقامه حق از تو برتر نبودند، در حالی که تو از آنان به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از لحاظ صله رحم (خویشاوندی) نزدیکتر هستی، تو داماد رسول خدا بودی که آنان نبودند پس خداوند را در نظر داشته باش و والله که عدم بینایی و ندانستن تو در این مساله بخاطر کوری یا جهل نیست)[27].
و بار دیگر امام در باره خلیفه عثمان با ابن عباس سخن میگوید:
ای ابن عباس عثمان نمیخواهد مرا مگر اینکه مانند شتر آبکش قرار دهد، بیایم و بروم. به سوی من فرستاد که بیرون شو، پس از آن فرستاد تا بیایم. و اکنون میفرستد تا بیرون بروم. به خدا سوگند که از او دوری کردم، تا جایی که ترسیدم شاید گناهکار شده باشم[28].
و در اینجا امام در نامهای که به «معاویه ابن ابی سفیان» میفرستد، موضع خود را در قبال خلیفه عثمان ابن عفان روشن میکند:
سپس از اموری که بین من و عثمان بود یاد نموده ای، و تو خود باید جواب آن را بدهی بدلیل صله قرابتی که با او داشتی، پس کدامیک از ما در قتل او بیشتر دفاع یا سستی نمود، کسی که کمک خود را مبذول داشت ولی کمک او را نخواستند یا کسی که از او کمک خواسته شد ولی او آن قدر سستی و درنگ نمود تا وقتی که مرگ را به سوی او فرستاد... و من عذر و پوزش میطلبم از اینکه در بعضی موارد و احداث بر او انتقاداتی داشتم، پس اگر گناه من ارشاد کردن و هدایت اوست پس ممکن است که گاهی شخص مورد سرزنش هیچ گناهی هم نداشته باشد.
در اینجا «ابوسفیان» «شیخ امویین» به دیدار امام علی [29] در خانهاش میرود و به او میگوید:
«به خدا سوگند که با اسپان و مردان بسیار در صف تو قرار میگیریم، دستت را بده تا با تو بیعت کنم»[30]. .
و امام در جواب میگوید:
«هنوز هم فکر دشمنی هستی، اما با این دشمنی تو هرگز به اسلام و مسلمانان ضرری نرسد، ما ابوبکر را لایق خلافت دیدیم، اما تو میخواهی فتنه به پا کنی»[31].
اگر موضع امام علی در قبال خلفای راشدین اینگونه بود، و بدین صورت در مورد آنان سخن میگفت، آیا میتوان گفت که ایشان به ظاهر چیزی میگفت، اما در باطن چیزی دیگری میپنداشت؟ از این اندیشه به خدا پناه میبریم، اگر امام اینگونه شخصی بود، هرگز در این مقطع از زمان که هرگز تاریخ انسانیت تا به ابد آن را فراموش نخواهد کرد، اینچنین موضعگیری نمیکرد، این موقف امام موقفی است صادقانه و مخلصانه، موقفی برخاسته از روی ایمان، از مردی که همواره پیش و پس از هر اعتباری آن را با حق و صدق محک میزد، و در راه این آرمانها همه چیز را قربانی میکرد، باشد که این امر بسیار برایش گران تمام شود، آری، در روز شورا هنگامی که «عبدالرحمن ابن عوف» خلافت را به او عرضه نمود و به او گفت: «دستت را بده تا با تو بر اساس کتاب خداوند، سنت رسولش، و سیرت شیخین (ابوبکر و عمر) بیعت کنم». اما در جواب گفت: «کتاب خدا، سنت رسولش، و اجتهاد رأی خودم...».
عبدالرحمن ابن عوف سخنش را سه بار تکرار کرد، و امام نیز سه بار همان سخن را در جواب گفت، در نتیجه عبدالرحمن به سوی عثمان رفت و خلافت را همراه با همان مقاله به عثمان عرضه کرد، و عثمان آن را قبول کرده و بیعت با او انجام شد، با در نظر گرفتن این موضوع او را بشناسیم، علی کسی است که از خلافت اسلامی که پرچم آن بر فراز پهناورترین سرزمینهای کره زمین به اهتزاز در آمده بود فقط بخاطر یک «بله» گفتن میگذرد، چون نمیخواهد امروز چیزی بگوید، و فردا چیزی دیگری انجام دهد، او نمیخواهد با مجامله و خداع و نیرنگ با کسی بیعت کند.
آیا درست است که بگوییم او با هر سه خلیفه بیعت کرد، و در مدح آنان سخن بسیار گفت و در همه این مواضع با آنان همراه شد، و برای آنان بهترین نصیحت کنندگان بود، اما به فعل و سخن خویش اعتقادی نداشت؟
گرچه همین یک موضع روشن امام در آن لحظه جاوید از تاریخ اسلام برای نشان دادن شخصیت، فضائل و صدق و اخلاصش کافی است، اما بگذارید از برخی سخنان او در مورد خودش، و اخلاص و از خود گذشتگیاش در راه خدا پرده برداریم، امام میگوید:
«به خدا سوگند که اگر اقالیم هفت گانه و همه موجودات زیر افلاکش را به من بدهند تا خدا را با سلب دانه جوی از مورچهای معصیت کنم، هرگز این کار را نخواهم کرد. و این دنیای شما نزد من از برگ درختی که در دهان ملخی قرار دارد، بی ارزشتر است)[32].
و در جایی دیگر میگوید:
«این آبی است گندیده، و لقمهای است که در گلوی خورندهاش گیر میکند. و آن کسی که میوه را نرسیده و کال از درخت بچیند، مانند کشاورزی است که در زمین دیگران میکارد. اگر سخن بگویم، گویند بر ملک و پادشاهی حرف میزند و اگر خاموش بمانم میگویند از مرگ میترسد. هیهات پس از آن چیزهایی که گذشت، به خدا انس پسر ابی طالب به مرگ، از انس کودک به پستان مادرش بیشتر است»[33].
و در ضمن نامهای که به والی بصره یعنی «عثمان ابن حنیف» میفرستد، چنین میگوید:
«به خدا سوگند که از دنیای شما و غنایمش هیچ چیزی ذخیره نکردم، و با کهنه جامهای که در بردارم جامهای کهنه دیگری آماده ننمودم. چگونه میتوانم خود را قانع کنم که به من امیرالمومنین میگویند، و در سختیهای زندگی و تنگی معیشت با آنان شریک نباشم، و سیر بخوابم هنگامی که دورا دور من را شکمهای گرسنه و جگرهای سوزان پر کرده است. پس زهی که هوای نفس من مرا به سوی خوراکهای لذیذ بکشاند، حال آنکه شاید در نجد و یا یمامه کسی باشد که حتی به قرص نانی طمعی، و با سیر شدن عهدی نداشته باشد. و حال آنکه شنیدهام که میگویید: اگر این غذای پسر ابی طالب است، پس ضعف بر او مستولی شده و طاقت قتال و پیکار دلیران و شجاعان را نخواهد داشت، اما بدانید که درخت صحرایی، بسیار تنومند است، حال آنکه سبزههای زیبا پوست بسیار نازکی دارند، و ارتباط من با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مانند نخل است به نخل و مانند دست است به بازو پس به خدا سوگند که اگر عرب بر جنگ با من با یکدیگر همراه گردند از ایشان رو بر نگردانم[34].
و د رجایی دیگر میگوید: «به خدا سوگند اگر بر خار بخوابم و یا مرا در زنجیرها بکشند، برای من عزیزتر است از اینکه در روز قیامت خداوند و رسولش صل الله علیه و آله و سلم را ملاقات کنم، در حالی که به بعضی از بندگان خدا ظلم کرده، و اموال برخی دیگر را غصب کرده باشم»[35].
و وقتی «عبدالله ابن عباس» بر امام وارد شده و ایشان را میبیند که نعلین پاره شده خود را وصله میزند، امام از او میپرسد: «قیمت این نعلین چقدر است»؟ و عبدالله در جواب میگوید: «هیچ ارزشی ندارد ای امیرالمومنین» امام میگوید: «به خدا سوگند این نعلین از امارت شما بر من عزیزتر است، مگر اینکه حقی را اقامه نموده، و یا بلایی را دور سازم».
ضروری میبینم که موضع امام علی را در قبال ام المؤمنین عائشه، بعد از جنگ جمل بیان کنم. ام المؤمنین را به صورتی که لایق همسر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم باشد اکرام نموده، و ایشان را از میدان نبرد همراه با عدهای از زنهای قریش باز میگردانند. اما شیعه هرگز بانو عائشه را بسبب خروجش بر امام در جنگ جمل نمیبخشد و این همان دلیل پرخاشگری ایشان به ام المؤمنین است، نمیخواهم دلایلی را که انصار بانو عائشه برای خروجشان بر امام آوردهاند، در اینجا ذکر کنم. و همچنین قصد ندارم نظریات علمای شیعه را که باعث برخورد تند و خصمانه آنان با ام المؤمنین گردیده است بیان کرده باشم، چون همه این موضوعات در دهها جلد از کتاب بارها و بارها ذکر گردیدهاند، و از تکرار آن نفعی حاصل نمیگردد. اما میخواهم به این جدال فکری با خود منطق شیعه پایان بدهم خود امام علی بانو عایشه را از این جنگ مبرّا میداند. و ایشان در آن زمان خلیفه بوده و در میان مردم به حق قضاوت مینمود، و از راه حق سر انگشتی منحرف نمیشد. پس هنگامی که امام علی گناه را بگردن کسی میاندازد که از سادگی ام المؤمنین سوء استفاده کرده، و ایشان را به عنوان سردار حرکت ضد خلیفه منتخب و شرعی از خانه بیرون آوردند، در نتیجه نظر امام بر این است که بانو عایشه از هر آنچه که به جنگ جمل مربوط است مبرا میباشند. و به همین خاطر دستور به اکرام و بازگردانی ایشان به مدینه میدهد. آن هم به صورتی که تمامی کتب تاریخ اجماع نمودهاند که از نظر یک قاضی عادل به نام امام علی، بانو عایشه هیچ گناهی ندارد. در نتیجه احدی حق ندارد که با طعن و جرح بانو عایشه با امام و رأی و نظرش به مقابله بپردازد امام با صراحت تمام هنگامی که از جنگ جمل و اخفاق ام المؤمنین در سالاری آن جنگ سخن میگوید، اظهار میدارد که:
(ولها- ای للسیده عائشه- بعد حرمتها الاولی و الحساب علی الله تعالی)[36].
و در اماکن زیادی حضرت علی مسئولیت را متوجه کسانی میکند که از حرم حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم سوء استفاده نموده و او را با خود همراه نمودند.
باعث بسی خوشحالی است که بسیاری از علمای شیعه نیز در مقابل ام المؤمنین موضعگیری بسیار لایق نموده و از تجریح ایشان نهی نمودهاند. «سید مهدی طباطبائی» که یکی از علمای قرن دوازدهم هجری است، در قطعه شعری که در مورد بانو عایشه میسراید ایشان را مخاطب قرار داده و میگوید:
ایا حمیراء سبکک محرم |
|
لا اجل عین الف عین یکرم[37] |
هـ) سخنان ائمه شیعه درباره خلافت خلفای راشدین
این فصل را پس از بیان موضعگیری ائمه شیعه در قبال خلافت خلفای راشدین به پایان میبریم تا همانگونه که قبلاً گفتیم بحث کاملی در این موضوع ارائه داده باشیم. شیعه عقیده دارد که امامت امری است الهی، که در فرزندان علی تا امام دوازدهم تسلسل مییابد. اما آنچه که راویان و مورخان بر آن اتفاق دارند این است که هنگامی که امام علی، پس از ضربت خوردن شمشیر مسموم «ابن ملجم» در بستر مرگ بود، مورد سئوال قرار گرفته، و از ایشان پرسیدند که چه کسی بعد از ایشان به خلافت میرسد؟ و ایشان در جواب گفتند:
«شما را ترک میکنم، همانگونه که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شما را ترک گفت»[38].
و پس از وفات امام مسلمانان گرد هم آمده و پسر ایشان حسن را به خلافت برگزیدند. اما امام حسن بخاطر جلوگیری از خونریزی، با معاویه صلح نموده، و به نفع او از خلافت کناره گرفتند.
حال میپرسیم که اگر خلافت منصبی الهی بود، آیا امام حسن میتوانست به حجت جلوگیری از ریختن خون مسلمانان از آن کناره گیری کند؟
چون همانگونه که میدانیم هنگامی که امر دفاع از دستورات خداوند و شریعتش پیش میآید، مکانی برای جلوگیری از خونریزی باقی نمیماند. و در غیر این صورت جهاد و قتال در راه حکم فرما کردن دین، شریعت، و اوامر و نواهی خداوند چه معنی میدهد؟ باز هم بگذارید بگوییم که اگر خلافت امری الهی بود، جلوگیری از ریختن خون مسلمانان با نص این آیه تناقض صریح داشت:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَيۡهِ حَقّٗا فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١١١﴾ [التوبة: 111].
(معنی): «خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده، آنها در راه خدا جهاد کرده تا بکشند یا کشته شوند، و این وعده حق است بر خداوند که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده، و از خدا با وفاتر به عهد کیست، پس بشارت دهید به معاملهای که کردید این همان پیروزی بزرگ است».
و هنگامی که امام حسین خواست تا خلافت یزید ابن معاویه را با انقلاب خود در زیر تازیانه بگیرد، و در نتیجه همراه با یاران و فرزندانش در کربلاء به شهادت رسید، هرگز این را عنوان نکرد که میخواهد از خلافت آسمانی دفاع کند که یزید آن را غصب کرده است. بلکه میگفت او از یزید به خلافت اولیتر است و کسی همانند او هرگز با شخص یزید بیعت نخواهد کرد، او میگفت انقلاب کرده است تا دین رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را که به دست یزید رو به انحراف گذاشته است، احیاء و زنده کند.
کما اینکه در اقوال امام علی بن حسن ملقب به سجاد هم هیچ عبارتی دال بر اینکه خلافت امری الهی است نمییابیم. و بعد از امام سجاد نوبت امام محمد باقر است که در عصر او مذهب فقهی اهل بیت شروع به پیدایش نمود و پسرش امام جعفر صادق آن را تکمیل کرد، پس نمیتوانیم هیچ اثری از افکار خلافت الهی چه در عهد آنان و چه در عهد ائمه دیگر شیعه تا غیبت کبری بیابیم.
مسئله دیگری که شایان توجه به ذکر است، و باید بر آن تأکید نمود تا روایاتی را که برخی از راویان شیعه در تجریح خلفای راشدین از جمله ابوبکر ذکر کردهاند، پاسخگو بوده و آنها را رد کرد، این است که: امام صادق، که موسس و رئیس مذهب جعفری امامی اثنی عشری به شمار میرود، با افتخار زیاد در مواطن بسیاری بیان نموده است که:
«ابوبکر دو بار من را زائید»[39].
چون نسب امام صادق، از دو راه به ابوبکر میرسد. یکی از طریق مادرش، «فاطمه بنت قاسم ابن ابی بکر» و دیگری از راه مادر بزرگش «اسماء بنت عبدالرحمن ابن محمد ابن ابی بکر» که مادر فاطمه بنت قاسم ابن محمد ابن ابی بکر است.
اما غریب است که راویان ما- خداوند آنها را ببخشد از این امام که به جد خود افتخار میورزد، روایات زیادی نقل میکنند، که این جد بزرگوار را مجروح کرده و مورد ناسزا گویی قرار میدهد. پس آیا معقول است که امام د رجایی به جد خود افتخار ورزیده، و در مکانی دیگر او را مورد طعن قرار دهد؟ اینگونه سخنها ممکن است از یک عامی جاهل سر بزند، اما هرگز نمیتواند از امامی نقل شود، که فقیهترین و با تقواترین شخص عصر و زمان خود میباشد.
و این چنین است که میبینیم راویان شیعه شرکتی بسیار فعالانه و غیر مستقیم در اسائه به ائمه شیعه داشتهاند. ائمه که این راویان، خود را یاران و انصار آنان میخوانند، و در احیاء آثار آنان کتابهای بسیاری تالیف نمودهاند ما عصر تألیف این کتابها و روایات موجود در آن را، «عصر اول جدال بین شیعه و تشیع» نام مینهیم.
فکر میکنم در مورد خلافت و آنچه متعلق به آن است کافی سخن گفته باشیم. پس بیایید هم اکنون از نظریه «تصحیح» سخن بگوییم. نظریهای که سرود آن را سر دادهایم و آن را فریاد میزنیم، و از فرزندان شیعه امامی میخواهیم که همگام با این نظریه قدم برداشته، و زیر پرچم آن جمع شوند.
ما از شیعه دعوت به عمل میآوریم تا با همه قدرت و توان خود در مقابل جیره خوارانی که راه قلم، زبان، و دعوتهای تفرقه اندازانه نان میخورند بایستند. و از طبقه روشنفکر شیعه، که امید و آرزوی ما در راه پیروزی حرکت «تصحیح» به آنان است میخواهیم که همواره روشنی بخش راه باشند، تا شاید بتوانیم اکثریتی را که هنوز زیر تأثیر مخدر سخنان داعیان تفرقه، و اصحاب عقول سنگین قرار دارند نجات دهیم، و آنان را از زیر سلطه این افراد که همواره با نفسهای مریضشان دنبال هوا و هوس و مصالح خود میگردند، بدر آوریم.
در اینجا میخواهم نکتههای اساسی حرکت تصحیح را مشخص سازم، و همانگونه که قبلاً گفتم تنها امید من به طبقه روشنفکر و آزاد اندیش شیعه میباشد، که باید راه را برای این حرکت باز نمایند.
1- موضوع خلافت نباید از سیر حقیقی خود خارج شود چون خود قرآن به نص صریح در مورد آن اعلام میدارد:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشوری: 38].
و میباید به گونهای به خلفای راشدین بنگرد، که امام علی بر طبق نص قرآن از آن یاد میکند، و مسلمانان نیز بر آن اجماع دارند. شیعه باید بداند که خلفای راشدین از اولین بنیان گذاران اسلام بودهاند، که در مدت خلافت خود به اموری اجتهادی دست زدهاند، پس گاهی اجتهادات ایشان اصابت نموده، و گاهی نیز اشتباهی کردهاند. و باید دانست که یک بیک آنان تا سرحد توان خود به اسلام و مسلمین خدمت نمودهاند.
بگذارید به خلیفه اول ابوبکر نظری بیندازیم. او اسلام را از خطر «رده» (مرتد شدن مسلمانان)، با اراده آهنین، صبر، و شجاعتی بی نظیر حفظ نمود همان ردهای که سبب جنگهایی شد که در آن بیست هزار صحابی در راه دفاع از اسلام به شهادت رسیدند، و در آن مسلمانان مورد آزمایش خداوندی قرار گرفتند.
و این امام علی است که در روز وفات ابی بکر، در کنار او میایستد، و او را مخاطب قرار داده میگوید:
«ای ابا بکر، رحمت خداوند بر تو باد. تو اولین کسى از این قوم بودی که اسلام آوردی، و در ایمان خود مخلصترین، و در یقین خود شدیدترین، و در قناعت خود بزرگترین آنان بودی. از لحاظ اخلاق، فضل، هدایت، و سمت و مقام، بیش از همه به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شبیه بودی، خداوند تو را بخاطر اسلام، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، و مسلمانان جزای خیر دهد. هنگامی که همه مردم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دروغگو خواندند، او را تصدیق کردی، وقتی همه به او بخل ورزیدند، او را یاری کردی، و همراه او برخواستی زمانی که همه در مقابل دعوتش بر زمین نشستند. خداوند تو را در قرآن صدیق نام نهاد. و هنگامی که در قرآن میفرماید:
﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣﴾ [الزمر: 33].
(معنی): «و کسی که با دعوت صدق آمد، و دیگری او را راستگو خواند، آنان همان متقیاند»، منظورش رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و تو است. به خدا که تو برای اسلام قلعهای محکم بودی، و برای کافران عذاب، هیچگاه حجت تو کاستی نگرفت، و بصیرتت ضعیف نگشت، و نفس تو از هیچ چیز نترسید. تو همچون کوهی استوار بودی که هرگز هیچ طوفانی نمیتوانست آن را به لرزه بیندازد. تو همانطور بودی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مورد تو گفت: در بدنت ضعیف، در امر خدا قوی، در نفس خود متواضع، در نزد خداوند عظیم، و پیش مؤمنان بزرگ بودی، هیچکس نمیتوانست در تو طمع ببندد، قوی در نزد تو آن قدر ضعیف بود، که تو حق را از او میگرفتی، و ضعیف پیش تو آن قدر قوی بود، که حق او را برایش میگرفتی، خداوند ما را از اجر تو محروم نکند، و ما را پس از تو گمراه نسازد»[40].
حال به خلیفه دوم، عمر بن خطاب بنگریم. او با فتوحات خود، قدرت عظیمی را برای اسلام به ارمغان آورد. او در توسعه سرزمین اسلام از شرق و غرب تاریخی جاویدی دارد. او کسی است که اساس و شالوده اسلام را در اقصی نقاط این سرزمین پهناور، از جمله فارس، فلسطین، شام و مصر بر زمین کوبید.
و اما خلیفه سوم عثمان بن عفان، او دو بار داماد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شد. و اگر امتیازات وی بر دیگران برتر نبود، هیچگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را دو بار داماد خود نمیکرد، او در ابتدای دعوت اسلامی دارای جهادی بزرگ است. و از افتخارات او همین بس که یکی از ثروتمندان قریش بود که با فروش هزار شتر سرخ و دریافت پول آن، همه را صرف دعوت و حرکت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم کرد. پولی که در آن زمان یک میلیون سکه طلا برآورد شده است. دوران او دورانی بود که در آن گستردگی فتوحات اسلام به آنجا رسید، که «تخوم» هند نیز فتح شد. و، در هر صورت او کشته شد در حالی که پیرمردی هشتاد ساله بود، و قرآن را قرائت مینمود.
چگونه میتوان آنگونه که در بسیاری از کتب شیعه میبینیم خلفاء را تجریح کرده و به آنان ناسزا گفت؟ این عمل با کلیه موازین اسلامی و اخلاقی مغایرت دارد، وقتی امام علی همواره به مدح و تمجید آنان میپردازد، چگونه شیعه میتواند بر ضد او به این عمل دست زند؟
بر شیعه واجب است که احترام خلفای راشدین را نگه داشته، و مقام و منزلت آنان را نسبت به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ارج نهد، چون رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم داماد ابوبکر و عمر بودند، و عثمان دو بار داماد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شد. همانگونه که عمر ابن خطاب دختر امام علی «ام کلثوم» را به زنی گرفت و داماد او شد. من از شیعه انتظار ندارم که در مورد سه خلیفه قبل از امام علی، در عقیده خود از پیشی گیرند. چون حتی اگر شیعه به عمل امام علی ملتزم باشد، دروازههای خلاف و اختلاف بسته خواهد شد، و امت اسلامی به آرامشی فکری خواهد رسید، که وحدت بزرگ اسلامی را ضمانت میکند.
2- پاکسازی کتابهای شیعه، که در آنان از ائمه شیعه روایاتی در ذم خلفای راشدین ذکر شده است، این کتابها باید غربال شده و از نو چاپ گردند.
3- شیعه باید به این مسئله اعتقاد کاملی داشته باشد که روایتهایی که در حق خلفاء و وجود نصی الهی برای خلافت در کتابهای شیعه وارد شدهاند، همگی روایاتی هستند که پس از عصر غیبت کبری، و بسته شدن همه درها در راه دسترسی به آخرین امام شیعه یعنی مهدی به وجود آمدهاند، و به همین دلیل است که تا زمان امام یازدهم یعنی حسن عسکری هیچگونه اثری از این روایات جارح و زشت در حق خلفاء و وجود نصی الهی برای خلافت مشاهده نمیشده در صورتی که در زمان امام یازدهم شیعه میتوانست به صورت مستقیم با امام ملاقات کرده، و در صحت روایاتی که به پدران او یعنی ائمه نسبت داده میشوند، از او سئوال کنند، اما پس از اعلام رسمی غیبت کبری، و تکذیب کسانی که ادعای دیدن امام پس از این تاریخ را کردند - به نص صریح خود امام - برخی از راویان شیعه روایاتی را به نام ائمه شیعه وضع میکنند، و به علت عدم دسترسی به ائمه و پرسش در مورد صحت و سقم آن، این روایات همراه با روایات دیگر در کتب شیعه جای میگیرند.
4- شیعیان باید درهایی را که بر روی خود بستهاند باز کنند. و اگر به راستی خود را انصار امام علی میدانند، راه او را دنبال کرده، فرزندان خود را به اسامی خلفای راشدین، و دختران خود را به اسامی همسران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نامگذاری کنند. منظور از همسران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مخصوصاً بانو عایشه و حفصه میباشند، چون شیعه همواره از این دو اسم دوری میکنند، امام علی پسران خود را ابابکر، عمر، و عثمان نام نهاد، و ائمه شیعه نیز همین امر را دنبال کردند بسیاری از دختران ائمه حفصه و عائشه نامگذاری شدهاند، و بسیاری از پسران آنان نام خلفای راشدین را به خود گرفتند، که همه و همه وحدت مسلمانان را باعث میگردد.
بر مصلحین مسلمان بسیار گران است که در سرزمینهای شیعه نشین هرگز با نامهای خلفاء برخورد نمیکنند اگر کسی تمام سرزمینهای شیعه را از شرق تا غرب آن بپیماید، ندرتا با اینگونه اسمی برخورد میکند، مثلاً در ایران و کشورهای شیعه نشین دیگر که دامنه خلاف با فرقههای اسلامی دیگر بسیار وسیع است، اینگونه اسامی یافت نمیشوند.
5- شیعه در هر جای این کره خاکی که به سر میبرد بداند که علت اصلی انحطاط فکری و اجتماعیاش دنباله روی او از رهبران مذهبی، و اطاعت کورکورانه از آنان میباشد. اطاعتی که از آنان همچون گوسفندی ساخته است، که او را به هر کجا که بخواهند راهی میکنند. شیعه باید بداند که علت اصلی شقاوت، بدبختی، و محنتش همین رهبریتهای مذهبی هستند.
با اینکه من بعضی از رهبران مذهبی را از این قاعده مستثنا میدانم، اما باید اعتراف کنم که اکثریت این رهبران از زمان غیبت کبری تا اکنون همواره زمام بدعتهای فکری در عقول شیعه را به دست داشتهاند. و بدون شک فکری زنگار گرفته و بسته آنان، و امتیازات مالی بزرگ که به نام «خمس نفع کسب و کار» در دست آنان است و همچنین قدرت مطلقی که در تحکم بر شیعه برای خود به وجود آوردهاند. سد اصلی در راه بیدار سازی شیعه، و برداشتن پرده از چشمان خواب آلوده آنان که خماری دنیا و مادیات آن را فرا گرفته است میباشد. گویی آنان این کلام خدا را هرگز نشنیدهاند که میگوید:
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ ٨٣﴾ [القصص: 83].
(معنی): «ما آن دار آخرت را برای کسانی که در زمین اراده علوی و فساد و سرکشی ندارند مخصوص میگردانیم، و عاقبت خاص پرهیزگاران است».
و باز رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میفرماید:
«آخرین چیزی که از سر دو دست خارج میشود، جاه طلبی است».
و حتی تا به امروز رهبریت مذهبی شیعه، آنان را چون توپی به اینجا و آنجا میفرستد، و از شیعه مضحکهای ساخته است، که همه جهان به او میخندند.
من در یکی از این فصول این کتاب با ارائه شواهد و دلیل نشان خواهم داد که چگونه رهبران مذهبی شیعه در طول تاریخ، این امت مسکین را استثمار کرده، و آن را دوشیدهاند، اما نمیخواهم مباحث را با یکدیگر مخلوط کرده، و سعی میکنم در هر فصل به مبحثی جداگانه پرداخته و آن را موشکافی کنم.
[1] شرح نهج البلاغه ج1 ص 124.
[2] شرح نهج البلاغه ج 1 ص 64.
[3] سيرة الأئمة الانثى عشر ج3ص570، هاشم الحسین.
[4] نهج البلاغه ج2 ص157.
[5] نهج البلاغه ج2 ص 172.
[6] وأنا من رسول الله کالصنو من الصنو والذرع من العضد.
[7] حاکم در مستدرک ج3 ص 32 اینگونه اخراج کرده است: فلمبارزة علي لعمرو أفضل من أعمال أمتي إلى يوم القيامة. قال الذهبی فی تلخیص حدیث موضوع وقال البانی فی سلسلة الضعیفه حدیث کذب
[8] نهج البلاغه ج3 ص7، (إنه بايعني القوم الذين بايعوا أبابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه، فلم يكن للشاهد أن يختار ولا للغائب أن يرد وإنما الشورى للمهاجرين والانصار، فان اجتمعوا على رجل وسموه إماماً كان ذلك لله رضى، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتّباعه غير سبيل المومنين).
[9] هون عيك إنما أنا ابن امرأة كانت تأكل القديد.
[10] سر إلي مقتل أبيك فاوطئهم الخيل فقد وليتك علي هذا الجيش وان ظفرك الله بالعدو فاقلل الثبت و بث العيون و قدم الطلائع.
[11] يا ايها الناس ما مقالة بلغتني عن بعضكم في تامير اسامه لئن طعنتم في تامير اسامه فقد طعنتم في تامير اباه من قبل. وايم الله انه كان خليفاً بالإماره وابنه من بعده لخليق بها. و انهما لمن احب الناس الي فاستوصوا به خيرا فانه من خياركم.
[12] (كنا اذا احمر الياس اتقينا برسول الله فلم يكن منا اقرب إلى العدو منه).
[13] شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید ص 114.
[14] نهج البلاغه ج1، ص 19.
[15] نهج البلاغه ج1. ص 104 (ولقد كنا مع رسول الله –صلى الله عليه وآله وسلم- نقتل ابانا و اخواننا و اعمامنا وما يزيدنا ذلك إلا إيمانا وتسليما مضيا علي اللقم. وصبرا علي مضض الالم وجدا في جهاد العدو واقد كان للرجل منا و الاخر من عدونا يتصاولاون تصاول الفحلين يتخائسان افسهما ايهما يسقي صاحبه كاس المنون. فمره لنا من عدونا ومره لعدونا منا. فلما راي الله صدقنا انزل الله بعدونا الكبت و انزل علينا النصر حتي استقر الاسلام ملقيا جرانه ومتبوئا اوطائه. ولعمري لو كنا نائي ما اتيتم ما قام للدين عمود ولا اخضر للايمان عود. وايم الله اتحتلبنها دما واتتبعنها ندما. )
[16] نهج البلاغه ج1 ص 182.
[17] نهج البلاغه ج1 ص 104. (لقد علمتم أني أحق الناس بها من غيري والله لأسلمن ما سلمت امور المسلمين، ولم يكن فيها جور إلا علي خاصه التعاسا لأجر ذالك وفضله).
[18] نهج البلاغه ج2 ص 64. (وقد استلمت فاعلم اما الاستبداد علينا بهذا للقام و نحن الأعلون نسبنا والأشدون برسول الله –صلى الله عليه وآله وسلم- وأله نرطا، فانها كانت اثره شحت عليها نفوس و سخت عليها نفوس قوم أخرين والحكم الله والعود اليه القيامه).
[19] نهج البلاغه ج2 ص 184.
[20] نهج البلاغه ج2 ص20 (فاقبلتم الي اقبال العود المطافيل علي اولادها تقواون البيعه البيعه فبضت بدي فبسطتموها و ناز عتكم يدي فحاذيتموها).
[22] نهج البلاغه ج3 ص154. (الا وانکم قد نفضتم من حبل الطاعه وثلمتم حصن الله المضروب علیکم باضراب الجاهلیه فالله سبحانه و تعالی قد امتن علی جماعه هذه الامه فیما عقد بینهم من حبل الألفه التی ینتقلون فی ظلها ویاوون الی کنفها بنعمه لایعرب احد من المخلوقین لها قیمه، لأنه ارجح من کل ثمن واجل من کل خطر وعلموا بانکم صرتم بعد الهجره اعرابا وبعد الموالاه احزابا. ما تتعلقون من الإسلام الا باسمه ولا تعرفون من الإیمان الأ رسمه. )
[23] نهج البلاغه ج2 ص86. (ولعمری لو کانت الأمامه لاتنعقد حتی یحظرها عامه الناس فما الی ذلک سبیل. ولکن أهلها یحکمون علی من غاب عنها، ثم لیس للشاهد أن یرجع ولا للغائب ان یختار).
[24] نهج البلاغه ج2 ص222. (لله بلا، عمر فقد قوم الأمد وداوي العمد خلف الفتنة، وأقام السنة ذهب نقي الثوب، قليل العيب، أصاب خيرها وسبق شرها، أدى إلى الله طاعته وأتقاها بحقه، رجل وتركهم في طرق متشعبة لايهتدي فيها الضال ولا يستيقن المهتدي).
[25] نهج البلاغه ج3 ص28. (إنك إن تسير إلى هذا العدو بنفسك فتلقهم بشخصك فتنكب، لا تكن للمسلمين كانفه دون أقصى بلادهم وليس بعدك مرجع يرجعون إليه، فابعث إليهم رجلا مجرباً، واخفر معه اهل البلاء والنصيحه فان اظهر الله فذاك ما تحب، وإن تكن الأخرى كنت رداء للناس ومثابة للمسلمين).
[26] نهج البلاغه ج2 ص30 (والعرب اليوم وإن كانوا قليلاً فهم كثيرون بالإسلام وعزيزون بالإجتماع، فكن قطبا واستدر الرحى بالعرب واصلهم دونك نار الحرب. . . إن الأعاجم إن ينظروا غدا يقولون. . هذا أصل العرب. . . فاذا قطعمتموه استرحتم، فيكون ذلك أشد لكلبهم عليك وطمعهم فيك. . . . وأما ما ذكرت من عددهم فإنا لم نكن نقاتل فيما مضى بالكثرة وإنما كنا نقاتل بالنصر والمعونة).
[27] نهج البلاغه ج2 ص48. (إن الناس ورايي وقد استنفروني بينك و بينهم. والله ماادري ما اقوال لك. ما اعرف شيئا تجهله ولا ادلك علي امر لا تعرفه. انك لتعلم ما نعلم وما سبقناك الي شيء فنخبرك عنه. ولا خلونا بشيء فنبلغكه وقد رايت كما راينا وسمعت كما سمعنا وصبحت رسول الله –صلي الله عليه وسلم- كما صبحنا. وما ابن ابي قحافه ولا ابن الخطاب اولي بعمل الحق منك. وانت اقرب الي رسول الله صلى الله عليه وسلم وشيجه رحم منهما. وقد نلت من صهره ما لم ينالا. فالله الله في نفسك. فانك والله ما تبصر من عمي ولا تعلم من جهل).
[28] نهج البلاغه ج2 ص233. (يا ابن عباس ما يريد عثمان الا ان يجعلني جملا ناضحا بالعيوب اقبل و ادبر بعث الي ان اخرج، ثم بعث الي اقدم ثم هو الآن يبعث الي ان اخرج، والله لقد دفعت عنه حتي خشيت أن اكون آثما).
[29] نهج البلاغه ج3، ص5.
[30] علی امام المتقین، عبدالرحمن الشرقاوی ج1، ص66.
[31] علی امام المتقین، عبدالرحمن الشرقاوی ج1، ص66.
[32] نهج البلاغه ج2، ص218.
[33] نهج البلاغه ج1 ص40.
[34] نهج البلاغه ج2، ص22. (فوالله ما کنزت من دنیاکم تبرا ولا ادخرت من غنائمها وفرا ولا اعدت لبالی توبی طمرا أو اقنع من نفسی بان یقال امیرالمومنین ولا اشارککم فی مکاره الدهر و خشونه العیش، او أبیت میطانا وحولی بطون غرنی و اکباد حری. فهیهات ان یقودنی هوای الی تخیر الأطعمه ولذاتذها و لعل بالنجد او الیمامه من لا طمع له بالقرص ولا عهد له بالشیع و کانی بقاتلکم یقول إن کان هذا قوت ابن ابی طالب وقد قعد به الضعف عن قتال الأقران و منازله الشجعان الا وان الشجره البریه اصلب عودا واقوی عمودا والروائع الخضره ارق جلودا، وانا من رسول الله صلی الله علیه وأله کالصنو بالصنو والذراع من العضد. فوالله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها. )
[35] نهج البلاغه ج2، ص216.
[36] نهج البلاغه ج2، ص48.
[37] پیامبر حضرت عایشه را حمیرا میخواندند.
[38] أترککم کما ترککم رسول الله صلى الله علیه وسلم-.
[39] او ادنی ابوبکر مرتین.
[40] الصدیق اول الخلفاء عبدالرحمن الشرقاوی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر