توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۳ فروردین ۱۶, پنجشنبه

امام مهدی

 

امام مهدی

به راستی تصور ظهور مردی از خاندان محمد، که جهان را سرشار از قسط و عدل خواهد کرد، تصوری بسیار زیبا و آکنده از آرزوهای خیر است. اما علمای شیعه با چسبانیدن دو بال به «امام مهدی» بار شیعه را در هر زمان و مکان سنگین نمودند. و این دو بال همان «خمس نفع کسب و کار» و «ولایت فقیه» است. که بدعت اولی عبارت است از پرداخت مالیاتی که خداوند هیچ امری به پرداخت آن نداده است، و بدعت دومی، به بندگی کشیدن بلا قید و شرط انسان توسط انسان را معنی می‌دهد.

امام مهدی

اجتهاد و تقلید

خمس

ولایت فقیه

امام مهدی

شیعه امامی اعتقاد دارد که امام حسن عسکری، یعنی امام یازدهم شیعیان، در هنگام مرگ در سال 260 هجری دارای پسری بود که «محمد» نام داشت و پنج ساله بود، او همان «مهدی منتظر» است. و در آنجا روایات دیگری وجود دارد که می‌گوید مهدی پس از وفات پدرش به دنیا آمده است. در هر صورت او منصب امامت را پس از پدرش و به دستور او به دست گرفت، و شصت و پنج سال از نظرها پنهان ماند. و شیعه در این مدت توسط نائبانی که ایشان تعیین کرده بود با او تماس می‌گرفتند. این نائبان عبارتند از «عثمان ابن سعید العمری» و پسرش «محمد ابن عثمان» و «حسین ابن روح» و آخرین آن‌ها «علی ابن محمد السیمری».

این نواب چهارگانه، نواب خاص لقب گرفتند، و این فاصله زمانی به عصر «غیبت صغری» معروف است. و در سال 329 هجری و چند ماه قبل از وفات علی ابن محمد السیمری رقعه‌ای به امضاء امام مهدی به ایشان می‌رسد که مضمون آن این است:

«غیبت کامل و تام اتفاق افتاده است، پس تا زمانی که خداوند اجازه ندهد ظهور نتوانم کرد، پس هر کسی که ادعای دیدن من را بکند دروغگو و کذاب است».

و این همان سال آغاز غیبت کبری است. و از آن زمان تاکنون ارتباط شیعه با امام، چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیر مستقیم قطع گردیده است. و حتی اگر کسی ادعای دیدن ایشان را بکند، شیعه بعلت همین نص وارد، او را تکذیب خواهد کرد... این بود خلاصه عقیده شیعه امامی در مورد مهدی منتظر. و کماکان شیعیان در پانزدهم شعبان هر سال ولادت امام مهدی را با عظمت تمام جشن می‌گیرند. و او تنها امامی است که شیعه ولادت او را با این شکوه جشن می‌گیرد. اما در مورد ائمه دیگر، مراسم ولادت و وفات آنان تقریبا به یک صورت انجام می‌شود.

تصویر مهدی و سرداری که در آخر الزمان ظهور کرده و زمین را پس از اینکه مملو از ظلم و جور شده است، سرشار از عدل و داد خواهد کرد، در بسیاری از ادیان وارد شده است، و در کتاب‌های صحاح نیز احادیث زیادی از نبی کریم  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد ظهور یکی از فرزندانش به نام مهدی در آخر الزمان روایت شده است، اما این شخص را بوجه تعیین مشخص ننموده است. اما شیعه به استناد روایت‌هایی که به ائمه خود منسوب می‌دارد، عقیده دارد که مهدی منتظری که حضرت رسول  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد او خبر داده است، همان پسر امام حسن عسکری است. در اینجا ما نمی‌خواهیم وارد همان جدال بیزانسی قدیمی در مورد مهدی شده، و برای هزاران سال بقای دنیوی او تفسیری عقلانی بیاوریم. چون ما شیعیان نیز مانند فرقه‌های اسلامی دیگر، تا زمانی که به غیب و قادر بودن خداوند متعال به هر کاری اعتقاد داریم، برای تفسیر این اعتقاد که انسانی ممکن است خارج از قوانین طبیعی در این دنیا برای مدت هزاران سال زندگی کند صعوبت و اشکالی نمی‌بینیم. (البته اگر ایاتی یا احادیثی داشتیم دال بر زنده بودن مهدی و حیات فعلی او انکاه هیج مشکلی نبود که از این ایات استفاده شود در تایید این نظریه اما از جایی که هیج دلیل صحیح در دست نداریم پس استناد به این ایات اشتباه است) خود قرآن نیز به صراحت اعلام می‌دارد که «نوح» مدت نهصد و پنجاه سال در میان قوم خویش زیست، و «اصحاب کهف» نیز مدت سیصد و نه سال در غار به سر بردند، و خداوند عیسی ابن مریم را به سوی خود برد، و او در رحاب خداوند تعالی زیست می‌نماید. بگذارید این آیات را بخوانیم:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا فَأَخَذَهُمُ ٱلطُّوفَانُ وَهُمۡ ظَٰلِمُونَ ١٤ [العنکبوت: 14].

(معنی): «و همانا ما نوح را به رسالت سوی قومش فرستادیم. او نهصد و پنجاه سال میان قومش به سر برد...»

﴿وَلَبِثُواْ فِي كَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِينَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا ٢٥ [الکهف: 25].

(معنی): «و آنان در کهف (غار) خود سیصد و نه سال درنگ کردند».

﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِيحَ عِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينَۢا ١٥٧ بَل رَّفَعَهُ ٱللَّهُ إِلَيۡهِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا ١٥٨ [النساء: 157- 158].

(معنی): «قول آن‌ها که گفتند ما مسیح عیسی ابن مریم رسول خدا را کشتیم، در صورتی که او را نکشتند و نه به صلیب کشیدند بلکه امر بر آنان مشتبه شد. و همانا آنان که در مورد او عقاید مختلف اظهار داشتند از روی شک و تردید بود و عالم به او نبودند. جز آنکه از پی گمان خود می‌رفتند، و بطور یقین مسیح را نکشتند بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد و پیوسته خداوند عزیز و با حکمت است».

تصور ظهور مهدی در حد ذات خود تصوری بسیار زیباست (اکر معتقد به امدنش باشیم نه تولدش زیرا تولدش وحیات فعلی او که بعضی بر ان باورند خرافاتی بیش نیست وهیچ هم زیبا نیست) خیر محض از خلال آن می‌تراود، و عالمی آکنده از نیکی‌ها، فضایل و حسنات را نوید می‌دهد. عالمی نمونه و افلاطون در «جمهوریت» خویش و فارابی فیلسوف اسلامی در «مدینه فاضله اش» به سوی آن می‌خواندند.

اگر اعتقاد به وجود مهدی در چهار چوب ایمان به امدن کسی از نسل رسول الله صل الله علیه و آله و سلم  باقی می‌ماند که در روزی از روزها متولد می‌شود و ظهور کرده و جهان را مملو از قسط و عدل خواهد کرد، مسئله حل بود و مسلمانان به خیر بودند. اما با تاسف زیاد فقهای مذهب جعفری به «مهدی» دو «بال» چسبانیدند که مقام رفیع و چهره درخشان او را مشوه می‌کند. و این «دو بال» همان دو بدعت بزرگ‌اند که در عهد ظهور جدال میان شیعه و تشیع به وجود آمدند، که با نصوص قرآن کریم و سیرت حضرت رسول  صل الله علیه و آله و سلم  و عمل امام علی و ائمه پس از او تناقض کامل دارند. بدعت اول عبارت است از تفسیر «خمس» به خمس نفع کسب و کار، و بدعت دوم عبارت است از «ولایت فقیه در مجتهدان». همواره در دست دارندگان زمام این دو بدعت رهبران مذهبی بوده‌اند که پس از غیبت کبری و باز شدن در اجتهاد، امور دینی شیعه را در دست داشته، و تاکنون نیز در دست دارند.

در مورد خمس می‌توان گفت که همگی علمای مذهب شیعه اعتقاد دارند که شامل نفع کسب و کار و همچنین غنایم می‌شود. و تفسیر کردن غنیمت به نفع کسب و کار، یک قرن و نیم پس از غیبت کبری در کتب شیعه ظاهر شده است. و اما در رابطه با ولایت فقیه، بسیاری از علمای مذهب به مخالفت با آن سخن گفته‌اند، اما این بدعت یاوران و انصار زیادی دارد. و امری که در این رابطه بر ‌آن اجماع می‌کنند این است که اختیارات مجتهدین نوعی صلاحیت همانند صلاحیت قضاوت در تعیین وصی بر مجنون و دیوانه، و طفل کم سن و قاصر را شامل می‌شود.

قبل از این که دو بدعت الصاقی به امام مهدی را مورد بررسی قرار دهیم، باید از «اجتهاد» در نزد شیعه، و رابطه شیعه با امام مهدی بر طبق رهنمودهای علمای مذهب، تصویر کامل و واضحی ارائه دهیم.

اجتهاد و تقلید

علمای مذهب شیعه امامی در مسئله اجتهاد به دو خط مشی که قبل از غیبت امام مهدی صادر شده است استفاده می‌ورزند. و این خط مشی گرچه در مضمون با یکدیگر اختلاف دارند، اما مفهوم مشابهی را می‌رسانند و عبارت‌اند از:

1-    خط مشی اول: «و اما از فقها کسی است که نفس خود را مصون داشته، دین خود را حفظ کرده، و با هوی و هوس خود مخالفت می‌ورزد، و مطیع امر مولای خویش است. پس بر همه ضروری است که او را تقلید کنند».

2-    خط مشی دوم: «و اما در مورد حوادثی که واقع می‌شوند، به راویان احادیث ما مراجعه کنید».

بر طبق این دو خط مشی که اولی به مجتهدین، و دوم به عموم شیعیان اختصاص دارد علمای مذهب باب اجتهاد را باز دانسته، و معتقد به عدم اتخاذ آراء اموات و مردگان از فقهاء هستند. و مجتهدان در وجوب و ضرورت تقلید عوام شیعه، به آن دو خط مشی استناد می‌ورزند.

پس از غیبت کبری، علمای مذهب، شئون دینی شیعه را یکی پس از دیگری در دست گرفتند، و این رهبریت مذهبی میان مجتهدین و عامه مردم تا هم اکنون ادامه دارد، که دلیل آن باز بودن درهای اجتهاد در وجوب تقلید عوام از مجتهدین می‌باشد.

اما فرقه‌های اسلامی دیگر به جز «سلفیه» بعلت مشکلات زیادی که در عمل درک و استنباط ظاهر می‌شود، درهای اجتهاد را بستند. و فقهاء سلفیه در فروع فقهی که در مورد آن‌ها نصی وارد نشده است درهای اجتهاد را باز گذاشته و به استنباط از کتاب و سنت و اجماع و قیاس تمسک می‌جویند. اما علمای مذهب شیعه «قیاس» را به «دلیل عقلی» بدل کرده، و آن را به عنوان اصل چهارم از اصول استنباط معرفی نموده و اتخاذ کرده‌اند و غریب‌تر از همه اینکه فقهای شیعه خود را در استنباط احکام شرعی به مذهب عقل منسوب می‌دارند، اما در حقیقت در طریق استنباط با عقل فاصله زیادی دارند.

و واقعا می‌خواهم بدانم که چگونه علمای ما در فهم احکام شرعی و استنباط مسایل فقهی به عقل استناد می‌ورزند در حالی که بدون جدل و نقاش به روایات منسوب به ائمه شیعه که در کتاب‌های صحیح و معتبر آنان وارد شده‌اند، تسلیم می‌شوند، حال آنکه این روایات با عقل سلیم تناقض کامل دارند؟ آری این امر در صورتی درست است که بگوییم که منظور از استخدام عقل در نزد فقهای شیعه همان استخدام دلایل عقلی است که بر اساس آن علم اصول فقه در تصور شیعه- تدوین شده است. علمی که علمای شیعه در تاسیس و تدوین آن دست درازی دارند. این عمل چگونگی به خدمت گرفتن دلایل عقلی، جهت فهم احکام شرعی، بدون درنظر گرفتن مسئله مورد نطق را بیان می‌کند. همانند مباحث ظن، قطع، استصحاب، تعادل، ترجیح و دیگر مسایل اصولی، که علمای اصول فقه در کتاب‌های خود از آنان نام برده‌اند. اصول فقه در حد ذات خود علمی بسیار زیباست و مزایای عقلی زیادی دارد، اما با کمال تاسف فقهای ما، از آن به صورتی عمقی استفاده نکرده، و با آن برخوردی بسیار سطحی دارند.

قبل از اینکه وارد مبحث اجتهاد بشوم می‌خواهم دو مسئله بسیار ضروری را ذکر کنم:

مسئله اول: می‌خواهم به اشتباه بزرگی که خیلی از نویسندگان و پژوهشگران در دام آن افتاده‌اند اشاره کنم. این نویسندگان در سنوات اخیر کتاب‌ها و منشوراتی تالیف کرده، و در آنان از شیعه به عنوان «اصولی» نام برده‌اند. و این مسئله را اینگونه تفسیر کرده‌اند که شیعه می‌خواهد به قهقرا باز گردد. و این امر به این خاطر است که آنان کلمه «اصول» را به ریشه ترجمه کرده، و عنوان کرده‌اند که شیعه می‌خواهد به ریشه‌ها و عقاید گذشته بازگردد. آنان این مسئله را درک نکرده‌اند که اصولی بودن به معنای بازگشتن به ریشه نیست، بلکه شیعه امامی جهت استنباط احکام شرعی در عمل اجتهادی خویش اساسی را به کار می‌گیرد که اصول فقه نام دارد و به همین خاطر به «اصولی» ملقب گشته‌اند. در اصول فقه صدها کتاب نوشته شده‌اند که همه به دنبال مباحث عقلی می‌گردند، که نمونه آنان در چند سطر گذشته ذکر شد.

مسئله دوم: گروه کوچکی از شیعه وجود دارند که خود را «اخباریان» می‌نامند، و آنان کسانی هستند که از «علم اصول» و یا بهتر بگوییم «دلایل عقلی» جهت استنباط احکام شرعی استفاده نمی‌کنند. و در نزد آنان اعمال اجتهادی با تمسک به کتاب، سنت و اجماع صورت می‌پذیرد. از مشهورترین علمای این گروه، «شیخ حر العاملی» یعنی صاحب کتاب «وسایل الشیعه» می‌باشد، که این کتاب از مهمترین مصادر شیعه در علم فقه به شمار می‌رود.

حال بیایید باز به مسئله اجتهاد بازگردیم، مسئله‌ای که شیعه را از دیگران متمایز می‌کند. باید این امر را نیز اضافه کنیم که طریقه اجتهادی در حد ذات خود امری خوب و زیباست که با پیشرفتهای فکری و اجتماعی هماهنگی کامل دارد. چون همانگونه که بشریت به سوی بهتری و کمال می‌رود، با امور جدید روبرو خواهد شد، که به قوانین جدید نیاز دارد. پس عمل اجتهادی، استنباط قوانین شرعی را در صورتی که با اصول عقیده معارضه نداشته باشد آسان می‌سازد. در نتیجه هنگامی که مجتمعی به حرکت در می‌آید، قوانین اجتماعی نیز باید همگام با آن، و تا جایی که با کتاب و سنت و اجماع تعارضی نداشته باشد، به حرکت در آید. و اگر در عمل اجتهادی، علمای مذهب شیعه در نقش فقهای مذهب جعفری ظاهر می‌شدند و حلال و حرام را نشان می‌دادند، شان آنان، شان سایر فقهای مسلمانان بود که نفس خود را در راه خداوند وقف نموده، و برای کاری که انجام می‌دهند هیچ اجری نمی‌گیرند، و انتظار تشکر و یا پاداشی را ندارند. و در این صورت شیعه در خیر و نیکی بود، و همچنین امت اسلامی نیز به بهترین صورت خود ظاهر می‌شد، ولی متاسفانه فقهای ما از روی عقیده، جهل یا ضرورت، دو بدعت صریح را به عمل اجتهادی اضافه نمودند و همه معالم اخلاص و عمل در راه خدا را مسخ نمودند. و این دو بدعت همانگونه که گفتیم، همان دو بال به پرواز در آمده بر فراز شیعیان است، که خمس نفع کسب و کار، و ولایت فقیه نام دارد.

 

خمس

آیه کریمه این چنین می‌گوید:

﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ [الأنفال 41].

(معنی): «بدانید که هر غنیمتی که بگیرید، پس به راستی خمس آن برای خدا و رسول و خویشان و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان است».

«فضل ابن حسن طبرسی» که از علمای بزرگ امامیه است و در قرن ششم هجری میزیسته در تفسیر این آیه کریمه اینچنین می‌گوید:

«علما در کیفیت تقسیم خمس و این که چه کسی مستحق آن می‌باشد با یکدیگر اختلاف دارند، و اصحاب ما بر این عقیده‌اند که خمس به شش قسم تقسیم می‌شود: سهم خدا و سهم رسول  صل الله علیه و آله و سلم  همراه با سهم ذی القربی (خویشاوندان)، به امام قائم به مقام در رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌رسد. یک سهم به ایتام آل محمد، و یک سهم به مساکین آنان، و بالاخره یک سهم به ابناء سبیل آنان (در راه ماندگان آنان) می‌رسد. و به جز این افراد کس دیگری استحقاق خمس را ندارد. چون خداوند صدقه را بعلت ناپاک بودن آن بر آنان حرام نموده و در عوض خمس را جایگزین آن کرده است و یاران ما این چنین گفته‌اند که خمس بر نفع کسب و تجارت، گنج، معادن، غوص، و امور دیگری که در کتب‌ها ذکر شده است تعلق می‌گیرد. و دلیل آن همین آیه است».

به راستی که تفسیر نمودن غنیمت به نفع کسب و کار از اموری است که فقط مختص علمای شیعه بوده و در جای دیگری آن را نمی‌یابیم. چون آیه مذکوره بسیار صریح و واضح اعلام می‌کند که خمس به غنایم جنگی تعلق می‌گیرد، نه به نفع کسب و تجارت. و اگر بخواهیم به عدم مشروعیت خمس نفع کسب و تجارت دلیل قاطع دیگری نیز بیاوریم، باید سیرت پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و خلفای پس از او که امام علی نیز جزو آنان است، و همچنین سیرت ائمه شیعه را دنبال کنیم که پس از این بررسی به این نتیجه می‌رسیم که سیرت نویسانی که کوچک و بزرگ سیرت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را نوشته، و همه اوامر و نواهی او را ثبت کرده‌اند، هرگز به این مسئله اشاره‌ای نیز نکرده‌اند که حضرت رسول  صل الله علیه و آله و سلم ، اشخاصی را جهت گردآوری خمس نفع و کسب و کار به بازارها می‌فرستاده است. این امر نیز شایان توجه است که اسامی تمام کسانی که مامور گرد آوری زکات اموال مسلمین بوده‌اند، به دقت تمام در کتب سیرت ذکر گردیده است. و به همان صورت که در کتاب‌های مورخانی که زندگانی خلفای راشدین را به رشته تحریر کشیده‌اند، هرگز اثری از گرد آوری خمس نفع و کسب تجارت توسط آنان ذکری به میان نمی‌آید. کیفیت زندگانی امام علی در کوفه نیز بسیار معروف است. اگر زندگانی او را نیز مورد بررسی قرار دهیم می‌بینیم که با در دست داشتن خلافت و امارت سرزمین وسیع و گسترده اسلامی الزاما، ایشان هرگز فرستادگان خود را جهت جمع آوری خمس نفع کسب و تجارت به هیچ جا نفرستاده است. و همچنین اگر آثار مورخانی که زندگانی ائمه را دنبال می‌کرده‌اند مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دانست که آن‌ها هرگز از مردم خمس دریافت نکرده، و هیچگاه کسی مالی را به این عنوان به ایشان تقدیم نکرده است.

همانگونه که قبلا نیز اشاره کردیم این بدعت در اواخر قرن پنجم هجری در مجتمع شیعی پدیدار گشت چون در فاصله بین غیبت کبری تا اواخر قرن پنجم هجری در کتب شیعه از باب خمس اثری نمی‌بینیم. و به این مسئله نیز که خمس، نفع کسب تجارت را شامل می‌شود هیچ اشاره‌ای نمی‌شود. به عنوان مثال «محمد بن حسن الطوسی» که از فقهای بزرگ شیعه به شمار می‌رود، در اوایل قرن پنجم هجری می‌زیسته، و حوزه علمیه نجف را نیز او تاسیس کرده است، در کتاب‌های فقهی معروفش هیچ ذکری از این مسئله نمی‌کند، با اینکه در تالیفات زیادش، ریز و درشت مسایل فقهی را مورد بررسی قرار می‌دهد.

این عادت و سنت زشت در زمان خلافت عباسیان پدیدار گشت، یعنی زمانی که سلطه حاکم، برای مذهب اهل بیت مشروعیت قایل نبود، و در نتیجه فقهای آنان را نیز قبول نداشت تا به آنان حقوق و مواجبی پرداخت کند، و شیعه نیز تا آن تاریخ به معنای مذهبی، اجتماعی و تماسکی نداشتند تا فقهای خود را از لحاظ مادی فراهم و تامین کنند، و در نتیجه بهترین تضمین برای معالجه عجز و ناتوانی مادی فقهاء و طلاب علوم دینی شیعه در آن زمان، تفسیر «غنیمت» به «نفع کسب و کار» بود، و این بدین معنی نیست که شیعه هرگز جهت تامین فقهاء و طلاب علوم دینی خود چاره‌ای نیاندیشیده است. چون در عراق که اولین مهد و پرورشگاه شیعه به شمار می‌رود، حتی تا به امروز املاک، ساختمان‌ها، و زمین‌های زیادی وجود دارند که از قرن پنجم هجری جهت امور خیریه شیعه وقف گردیده‌اند.

پس از تاسیس این بدعت، احکام مشدد و سختی نیز بدان اضافه گردید تا شیعه را به انجام و تمسک به آن وادار نماید و جهت مجبور نمودن شیعه به پرداخت خمس، که اعطای آن برای هیچکس آسان نیست، می‌باشد او را از عقاب و وعید می‌ترسانیدند. چون اخذ مالیات هر قدر که جامعه دموکراتیک و آزاد بوده و از مردمی روشن فکر برخوردار باشد، همواره با امتناع مردم روبرو خواهد شد. و چون فقهای شیعه سلطه آن را نداشتند تا عامه مردم را به پرداخت خمس نفع کسب و تجارت ترغیب کنند، لذا احکامی شدید به آن اضافه نمودند، تا مردم را به پرداخت این خمس مجبور کنند، که از جمله این احکام، دخول ابدی به آتش جهنم، و عدم اقامه نماز در خانه کسی بود که خمس را نپردازد. و حتی غذا خوردن در سر سفره این شخص را حرام دانستند. و ...

سپس این فتوا نیز توسط علما صادر شد که این خمس نفع کسب و کار که حق امام غایب است باید به مجتهدین و فقهایی که در زمان غیبت جای امام را پر می‌کنند پرداخته شود. و این چنین بود که این بدعت در مجتمع شیعه قرار و تمکین یافته و در همه جا به جمع آوری اموال شیعه پرداخت. و بسیاری از شیعیان حتی تا به امروز این مالیات را به مراجع دینی خود پرداخت می‌کنند. و این بدان صورت است که شخص پرداخت کننده پس از پرداخت خمس، در حالی که خود را بسیار کوچک و خوار می‌بیند رو به روی مرجع خود نشسته و با خشوع و سر افکندگی کامل دست مرجع خود را می‌بوسد. و بسیار شادمان است که مرجعش بر او منت گذارده، و حق امام را از او قبول کرده است.

بعضی از فقهای شیعه، از جمله فقیه «احمد اردبیلی» که از فقهای بارز عصر خود به شمار می‌رود و به «مقدس اردبیلی» لقب یافته است، به عدم اجازه تصرف در خمس در زمان غیبت کبری فتوا داده‌اند. همانگونه که قلیلی از فقهای شیعه به ساقط بودن امر خمس از شیعه فتوا داده‌اند و در این مورد این روایت را از امام مهدی سند آورده‌اند: «أبحنا الخمس لشیعتنا». به معنای این که: «خمس را برای شیعیان خود مباح دانستیم». در صورتی که اکثریت فقهای شیعه نظر اقلیت را زیر پا گذاشته و در میان خود بر این مسئله اجماع دارند که استخراج خمس واجب می‌باشد.

چقدر آرزو دارم که فقها و مجتهدین از اموال شیعه دست کشیده، و از سربار اجتماع بودن دست بردارند. چون برای دریافت این خمس خداوند هیچ دلیلی نفرستاده است.

برخی از علمای شیعه نیز از مسئله دریافت خمس دفاع کرده و اینگونه دلیل آورده‌اند که این اموال صرف امور مدارس دینی و حوزه‌های علمیه و شئون مذهبی دیگر می‌شود. ولی مسئله این نیست که این اموال چگونه و کجا مصرف می‌رسد، بلکه مناقشه ما، مناقشه‌ای اصولی، واقعی و مذهبی است. بدین معنی که اصلا دریافت این اموال از مردم، خود مخالف شرع، و عملی باطل می‌باشد. باشد که حتی رد راه خدا صرف شود، چون هرگز نمی‌توان در اموال غیر شرعی تصرف نمود. فقهای شیعه می‌توانسته‌اند با تکیه بر خود زندگی خود را تامین کنند، همانگونه که صاحبان صنایع دیگر این کار را می‌کنند. و حتی می‌توانستند جهت تعلیم و تعلم بهایی دریافت کنند، اما نه به اسم واجب شرعی و امر خداوندی، بلکه به عنوان کمک و مساعدت مردم.

هم اکنون که این کتاب را مینویسم، مجتهدی از مجتهدان شیعه را می‌شناسم که از خمس دریافتی از مردم ثروتی انباشته کرده است که می‌توان او را به راحتی هم تراز با «قارون» خواند. و مجتهد شیعه دیگری را می‌شناسم که چند سال پیش در ایران به قتل رسید و در حساب‌های بانکی خود مبلغی معادل بیست میلیون دلار از دریافت خمس به وعیده گذارده بود. و پس از سر و صداهای بسیار و جلسات دادگاهی زیادی بالاخره حکومت ایران این ثروت را ضبط نمود، تا ورثه‌شان نتوانند این مبلغ هنگفت را بین خود تقسیم کنند. این تصویری است بسیار غم‌انگیز از آثار بدعتی که «خمس» نام دارد، و در ساختار آن فقهای شیعه نقش زیادی بازی کرده‌اند.

به راستی که رهبریت مذهبی شیعه به علت وجود همین در آمد همیشگی و جاری توانسته است مستقل از سلطه حاکم به بقای خود ادامه دهد و تا زمانی که این رهبریت خود را در نفع مکاسب با شیعه شریک می‌داند، استقرار و آرامش فکری هیچ راهی به مجتمع شیعیان پیدا نخواهد کرد. و دلیل آن بسیار روشن و واضح است، چون این پیشوایان مذهبی بعلت وجود چنین بودجه‌ای عظیم که حصول آن هیچ نیازی به ماموران مالیات ندارد، و با رضایت کامل پرداخت کنندگان به سوی آنان روان می‌گردد، توانسته است از رهبریت شیعه نیروی سیاسی بزرگی بسازد که شیعه را به هر سویی که بخواهد می‌کشاند و به همین خاطر است که می‌بینیم این رهبریت‌ها همواره شیعه را جهت رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی‌شان در طول تاریخ به کار گرفتند.

و در ایران یعنی این قطر بزرگ شیعه نشین از نتایج ارتباط و هم جوشی شیعه و رهبریت دینی‌اش آثار غم‌انگیزی بروز نمود که شمارش این آثار کار آسانی نیست. وخامت امور به آنجا رسید که به بدعت خمس نفع کسب و تجارت، بدعت دیگری نیز اضافه شد که ولایت فقیه نام داشت.

قبل از اینکه وارد بحث ولایت فقیه شویم باید مسئله‌ای را عنوان کنیم تا در پژوهش تاریخی خود امین بوده، و رسالت خود را صادقانه به سرانجام رسانیم. و این مسئله این است که از رهبران مذهب شیعه، به اسلام و فکر اسلامی و وطن خود در جنگ با استعمار و استبداد حاکم خدمت بسیار کرده‌اند، اما هنگامی که بین خدمت‌های این عده قلیل در راه مصالح عام و سوء استفاده از نفوذ آن اکثریت در راه مصالح خصوصی خود، مقارنه و مقایسه‌ای انجام داده و آنان را در دو کفه ترازو بگذاریم، خواهیم دید که کفه اکثریت رهبرانی که از نفوذ خود جهت مصالح خصوصی خودشان استفاده کرده‌اند به صورت آشکار و اسف انگیزی، بر کفه دیگر برتری می‌گیرد.

ولایت فقیه

همان بدعت، بال، و قدرت دومی است که به سلطه کسانی که خود را نائبان امام مهدی می‌داند اضافه گشت. این نظریه به معنای دقیق‌تر نظریه‌ای «حلولی» بسته است که از مسیحیت گرفته شده و همان معنی را در بر دارد. این نظریه حلولی در مسیحیت به این صورت است که: خداوند در مسیح تجسد می‌یابد، و مسیح در اسقف اعظم متجسد می‌شود. در عصر دادگاه‌های تفتیش عقاید در اسپانیا، ایتالیا، و قسمتی از فرانسه، «پاپ»‌ به عنوان سلطه الهی مطلق بر مسیحیان و دیگران حکم رانی می‌کرد. و به اعدام، سوزاندن، و زندانی کردن مردم دستور می‌داد. پلیس‌ها و ماموران او در طول روز و دل شب به خانه‌های این مردم می‌ریختند و انواع و اقسام فساد و منکرات را بر اهل این خانه‌ها واقع می‌کردند. این نظریه ساختگی پس از غیبت کبری در زمانی که علما از الهی بودن منصب امامت سخن می‌راندند و آن را ستایش می‌کردند، به نظریات شیعه اضافه گشته و شکل عقیدتی به خود گرفت. این سلطه الهی از امام جانشینی برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌ساخت که از طرف خداوند انتخاب گشته و دارای سلطه می‌باشد. و چون امام زنده بوده و فقط از انظار غایب است، و غیبت خود سلطه الهی خود را از دست نداده، بلکه این سلطه به نائبان او، یکی پس از دیگری و تا روز قیامت، انتقال می‌یابد.

و این چنین بود که نظریه ولایت فقیه، در افکار فقهای شیعه جای بزرگی را به خود اختصاص داد. عده کثیری از آنان نیز این نوع ولایت را به معنای ذکر شده انکار نمودند و گفتند امر ولایت، خاص به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و دوازده امام پس از او بوده، و بعد از اینان به شخص دیگری همچون نایبان امام انتقال نمی‌یابد. در نتیجه به نظر این عده ولایت فقیه، بیشتر از ولایت یک قاضی که می‌تواند بر اوقاف بدون سرپرست امین تعیین کرده، و یا برای مجنون و قاصر قیمی قرار دهد نیست.

همانگونه که پیداست نظریه ولایت فقیه هرگز نتوانست از مرحله تئوری به مرحله عملی برسد، مگر پس از اینکه شاه اسماعیل صفوی، پادشاهی و سلطه را در ایران به دست گرفت و این همان عصری است که ما آن را «عصر جدال دوم میان شیعه و تشیع» نام نهاده‌ایم.

شاه اسماعیل صفوی در خانواده‌ای صوفی نشأت گرفت و مقر آنان شهر اردبیل بود که در شمال غربی ایران واقع است. اجداد وی از سردمداران نهضت صوفیان بودند که شعار آنان عشق به علی علیه السلام  و آل بیتش بود و در استان آذربایجان ترکیه نفوذ زیادی داشتند شاه اسماعیل توانست در سال 907 هجری و در زمانی که جنگ‌های عثمانی ایران را بسیار ضعیف کرده بود حکم و سلطنت را به دست گیرد.

این پادشاه جوان که در سن سیزده سالگی تاج گذاری کرد در پشت پرده حکومتش محرکاتی داشت که او را جهت داده و راهنمایی می‌کردند که همان رهبران نهضت تصوف بودند در زمان به حکومت رسیدن شاه اسماعیل به جز شهرهای قم کاشان و نیشابور هیچکدام از مناطق ایران شیعه مذهب نبودند و او مذهب شیعه را مذهب رسمی ایران اعلام کرد در نتیجه سیل حرکت مبلغان صفویه به همه شهرهای ایران باریدن گرفت و این مبلغان در مدح علی علیه السلام  و اهل بیتش اشعار و خطابه‌های می‌خواندند و مردم را به دخول به مذهب شیعه ترغیب و تشویق می‌نمودند شاه اسماعیل نیز با زور و شمشیر کسانی را که از ورود به مذهب شیعه امتناع می‌ورزیدند از دم تیغ گذرانیده و کشتار می‌کردند.

در اینجا بگذارید به نکته ظریفی اشاره کنیم اهالی شهر اصفهان همه از خوارج بودند تا اینکه رساله شاه اسماعیل به ایشان رسید در این رساله امر شده بود که همه اهالی اصفهان باید بین دو مسئله ورود به مذهب تشیع و کشتار دسته جمعی یکی را انتخاب کنند و چون اهالی اصفهان امر را بسیار سنگین دیدند از شاه اسماعیل چهل روز مهلت خواستند تا در این مدت بار دل را خالی کرده و هر چه فحش و ناسزا در سینه انبار دارند به امام علی منسوب دارند و پس از این مدت وارد مذهب جدید شوند شاه نیز این مهلت را به ایشان داد و این چنین بود که اصفهان نیز به شهرهای شیعه دیگر پیوست.

با اینکه شاه اسماعیل به حکم نشأت و مقام تصوفش از ته قلب شیعه بود اما اعطای صفت شیعه خالص به ایران برای او و نظام جدید حکومت اهمیت بسیاری داشت چون جنگ‌های عثمانی اگرچه جنگ‌های اقلیمی بود اما در گذشته ایران ریشه دوانیده بود و ادامه این جنگ با مسئله حرمت جنگ مسلمان با مسلمان به سختی تضاد و تصادم می‌کرد این نظریه در ایران مطرح شده بود و در نتیجه افراد زیادی بودند که با جنگ و خون ریزی مسلمانان مخالف بوده و اعتقاد داشتند که باید به خلافت عثمانی پیوست و از امر خلیفه که امیرالمومنین لقب یافته بود اطاعت نمود اما مذهب جدیدی که شاه اسماعیل بر ایران تحمیل نمود نوعی همبستگی قوی بین ایرانیان به وجود آورد و همه امید و آرزوهای خلافت عثمانی مبنی بر انضمام ایران به امپراطوری خودش را به سرابی تبدیل نمود و در زمانی که شاه اسماعیل خود را قطبی صوفی و پادشاهی می‌دانست که برای مذهب شیعه مجد و عظمتی بی سابقه به ارمغان آورده است به ولایت فقیه تن در داد و از علی بن عبد العال الکرکی العاملی که از بزرگ علمای شیعه بود و در جبل عامل لبنان سکونت داشت درخواست کرد تا از او پشتیبانی سیاسی نموده و برای جلوس بر کرسی سلطنت و در دست گرفتن حکومت اجازه‌ای صادر کند که صدور این اجازه نامه به نام ولایت عمومی و صلاحیت‌های فقیه بود متن اجازه «کرکی» مبنی بر جلوس شاه اسماعیل هنوز در کتب تاریخ موجود می‌باشد.

رجوع شاه به یک عالم شیعه موجود در جبل عامل لبنان جهت پشتیبانی از نظامش و در ابتدای حکمرانی وی، دلیل قاطعی است بر اینکه، رهبریت مذهبی شیعه در آن ایام در جبل عامل، یعنی پایگاه دوم شیعه، بعد از عراق مستقر بوده است. و به همین علت نیز هرگز جای تعجب نیست که بدانیم «شاه عباس» نوه شاه اسماعیل نیز، عالم بزرگ شیعه «شیخ بهاء الدین» را از جبل عامل به پایتخت حکومت خود، یعنی اصفهان فرا می‌خواند تا مرجع رسمی کشور بوده، و او را به «شیخ الاسلام» ملقب می‌سازد.

نتیجتا از سطور گذشته این مسئله به وضوح تمام آشکار می‌گردد که، نظریه ولایت فقیه در عقیده شیعه از قبل موجود بوده، و نیز نظریه عدم شرعیت خلافت اسلامی، و یا هر نوع حکومت دیگر، مگر به اجازه ولایت فقیه که نماینده امام غایب و منصوب شده به امر خداست، بر پایه آن شکل می‌گرفت.

از زمان دخول مذهب شیعه به ایران توسط شاه اسماعیل تا کنون، رهبریت مذهب شیعه در ایران، همواره دارای نفوذی وسیع بوده است، و از سوی حکام و ملوک مورد احترام زیادی قرار می‌گرفته است.

و با اینکه در طول تاریخ روابط بین پیشوایان مذهبی و رهبریت سیاسی متمثل در ملوک و حکام همواره بسیار خوب بوده، اما در بعضی از احیان نیز در بین آنان جدالی صورت می‌گرفت و به پیروزی یکی بر دیگری می‌انجامید.

و از وقتی که شاه اسماعیل توانست از ولایت فقیه منصبی از منصب شاه بسازد، هرگز این مسئله اتفاق نیفتاده است که ببینیم فقیهی از فقهای شیعه، خود را مستقیما برای حکمرانی نامزد کرده باشد. و نظریه ولایت فقیه از لحاظ تطبیقی، و به آن صورت که در تاریخ معاصر بروز نموده است، هرگز در فکر و ذهن فقها وجود نداشته است. و فقهای ایران هرگز از این حق خود، بیش از رو در رو قرار گرفتن با سلطان در صورت بروز مخالفت و یا همراهی با او در حالت جنگ با دشمنان، استفاده دیگری نکرده‌اند.

در زمانی کمتر از دو قرن پیش، هنگامی که فتح علی شاه قاجار خواست با «تزار» بجنگد، مجتهد بزرگ شیعه «سید محمد طبابایی» ملقب به «مجاهد» در پیشاپیش لشکر شاه در جنگ با روسیه قرار گرفته بود، و به نام ولایت فقیه فتوای جهاد صادر کرد. و هنگامی که ایران در آن جنگ شکست خورده و شاه اسماعیل از هفده شهر ایران به نفع روسیه تنازل ابدی نمود، و لشکر شکست خورده همراه با سید مجاهد به ایران بازگشت، ایرانیان از آنان با بر زبان راندن انواع عبارات خزی و عار استقبال نمودند. و حتی بر سر سید مجاهد و اطرافیانش، بخاطر اینکه این رهبر دینی، ایران را به سوی هلاک و فاجعه می‌راند، جیفه و کثافت ریختند.

اما در تاریخ معاصر ما که همان عهد جدال میان شیعه و تشیع می‌باشد، ولایت فقیه شکل دیگری به خود گرفته و به صورتی حاد و عنیف همه ارزش‌های اسلامی و انسانی را در هم می‌کوبد. و شاید از مهمترین پیامدهای این نظریه، همان جدال بین خود فقها در باره این موضوع، و شکست خوردن قدرت حاکمه توسط قدرت فقهی محکوم بود.

با اینکه ما در این رساله تصحیح می‌کنیم از اشخاص نامی برده باشیم، اما وقایعی که به آن اشاره می‌کنیم آن قدر واضح است که شیعیانی که در جریان حوادث عالم تشیع بوده‌اند به خوبی آن را می‌شناسند. این وقایع، یا در مقابل چشمان آن‌ها اتفاق افتاده و یا خبرش به گوش آنان رسیده است، به همین علت اطمینان کامل دارم که شیعیانی که این کتاب را برای آنان نوشته‌ام در مورد این فصل احتیاجی به دلیل و سند و ذکر نام‌ها ندارم چون وقایع ولایت فقیه و بدبختی‌های ناشی از آن، در مجتمعات شیعه، چه در ایران و چه در غیر از ایران از خورشید در دل آسمان آشکار‌تر است.

اکنون بگذارید به بحث ولایت فقیه بازگشته و آن را از لحاظ نظری و عملی مورد بررسی قرار دهیم. اساس این نظریه در نزد فقهای شیعه، بر این آیه تمرکز دارد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ [النساء: 59].

(معنی): «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خداوند و رسول او و اولی الامر خود اطاعت کنید، و اگر در امری به منازعه بر خواستید، آن را به خدا و رسول او باز گردانیده و راه چاره را بیابید».

علمای شیعه می‌گویند منظور از اولی الامر در این آیه کریمه، همام خلیفه و یا امام شرعی است، که از امام علی، و پس از او از فرزندانش تا امام مهدی، تشکیل شده است. و در زمان غیبت امام مهدی، حق ولایت مختص به فقها و مجتهدینی است که جای او را پر نموده، و نایبان عام او می‌باشند.

اشتباه و بطلان این تفسیر بسیار روشن و واضح است، و نظریه ولایت فقیه قبل از هر چیز با نص صریح قرآن برخورد و تصادم می‌کند. قرآن کریم چهارچوب صلاحیت فقها را به وضوح کامل بیان نموده است و بسیار جای تاسف است که میبین م کسانی که در رد این نظریه تلاش نموده‌اند، از ذکر این نکته اساسی که نظریه ولایت فقیه از بیخ و بن بر می‌کند باز مانده‌اند. این آیه کریمه در رد نظریه ولایت فقیه و میزان صلاحیت فقها چنین عنوان می‌کند:

﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ ١٢٢ [التوبة: 122].

(معنی): «پس چرا گروهی از هر فرقه بیرون نروند تا علم بیاموزند و هنگام بازگشت قوم خود را بیم و انذار دهند تا بلکه از نافرمانی حذر کنند».

پس نظریه ولایت فقیه با نص قرآن تعارض دارد و هر شخصی با نص الهی به معارضه برخیزد، صریحا از اسلام خارج است. بگذارید بار دیگر به آیه کریمه بازگردیم:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ [النساء: 59].

هرکسی که این آیه را بخواند و از تفسیر و تجزیه جز به جزء آن بر طبق هوی و هوسش خودداری کند یقینا در خواهد یافت که اطاعت از اولی الامر، با اطاعت از خدا و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اختلاف دارد. اطاعت از اولی الامر اطاعتی محدود است که در نطاق صلاحیت‌های واگذار شده به والی، بر طبق طبیعت شغلش انجام می‌گیرد و حتی بر طبق این آیه صلاحیت حکم دادن در منازعات بین مسلمانان نیز از او گرفته شده است و از این گذشته این آیه بسیار واضح و صریح در مورد کسانی نازل شده است که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آنان را به نیابت از سوی خودش و به عنوان به عنوان والی بر شئون مسلمانان گمارده بود. س آیه در مورد عصر ول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نازل شده و به همان عصر اختصاص دارد. و اشاره به آن، اشاره‌ای است خاص، و نه عام اما حتی اگر آن را به صورت عام بررسی کرده و بگوییم این آیه، اولی الامر بعد از هر عصر حضرت رسول صل الله علیه و آله و سلم  را شامل می‌شود، باز هم عدم وجود اطاعت از آنان در منازعت میان مسلمانان به اثبات می‌رسد. یعنی همان امری که از‌شان اولی الامر کاسته، و صلاحیت ولایت عام و یا مطلق را از آنان سلب می‌کند. می‌خواهم بدانم کسانی که ولایت فقیه را قبول داشته و حق تحکم در شئون سیاسی، اقتصادی، لشکری و اجتماعی را به او می‌دهند، چگونه به این آیه استدلال نموده و آن را حجت قرار می‌دهند؟ پس اگر ولی امر همانگونه که کتاب خداوند می‌گوید حق تدخل در منازعات مسلمانان را ندارد، و این امر بدین خاطر است که نتواند از خدا و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سوء استفاده نموده و در مجتمع اسلامی بر حسب هوی و هوس و عقایدش، و بدون در نظر گرفتن شوری حکمرانی کند نتیجتا آیا می‌توان گفت که نایب ولی امر از خود او اختیارات بیشتری دارد؟

و در ایران که در تاریخ معاصر، یعنی همان عصر جدال سوم میان شیعه و تشیع، مهد ولایت فقیه به شمار می‌رود، ولایت فقیه توانست با استفاده از قانون اساسی جدی بالاترین مقام کشوری را کسب نموده، و سلطه مطلق کشور را در دست گیرد. اما با همه این‌ها، وضع کنندگان و پشتیبانان این قانون اساسی هرگز نتوانستند تناقضات واضحی را که بین تطبیقات عملی، و نظری فقهی وجود دارد حل نموده و به همین دلیل از چشم انداز مجتمع شیعه، نظریه ضعیف، رکیک و سست به نظر می‌رسد اگرچه قدرت‌های مادی بزرگی از آن پشتیبانی می‌کند، شاید از بارزترین این تناقضات، این مسئله باشد که شیعیان در مورد آن می‌پرسند: «آیا ولایت فقیه منصبی است دینی، یا سیاسی؟»

چون اگر ولایت فقیه منصبی است دینی، در نتیجه قابلیت انتخاب شدن و عزل شدن ندارد. همانگونه که قابلیت تطبیق ندارد، پس هرگاه کسی به مرتبه فقاهت برسد به صفت ولایت موصوف می‌گردد و اطاعت از اوامر او که ولایتش بر همه مسلمانان واجب می‌گردد. اما ما مشاهده نموده‌ایم که چگونه برخی از فقها مورد اهانت و شتم قرار گرفته و یا زندانی و فراری شده‌اند. و همه این امور بخاطر این بود که در مقابل سلطه فقیه حاکم موضع‌گیری فکری و یا سیاسی کرده بودند.

اما اگر ولایت فقیه منصبی سیاسی است، پس چرا آن را به دین و مذهب ربط می‌دهند و لباس عقیدتی می‌پوشانند؟ و چرا دم از واجب بودن اطاعت از ولی فقیه می‌زنند؟

از همه این‌ها گذشته هنگامی که فقیهان یک شهر، در رای و عقیده با یکدیگر به زد و خورد می‌پردازند، یک شخص از لحاظ عملی چگونه می‌تواند ولایت فقیه را تجسم کند؟ و چگونه می‌توان بین آراء متناقض و متخالف این فقیهان جمع بندی نمود؟

به راستی که ربط دادن چنین قانونی به اسلام، که خداوند آن را جهت بالا بردن ارزش‌های انسانی فرو فرستاده است، بزرگترین اهانت به این دین قیم و آسمانی است.

نظریه ولایت فقیه از ایران فراتر رفت و به مناطق شیعه نشین دیگر سرایت نمود تا شیعیان آنجا را همانند شیعیان ایران در زیر تازیانه طوفان خود گیرد. من از این می‌ترسم که این بلا دامن گیر شده و همه شیعیان را آنگونه در بر گیرد، که پس از آن حتی رویای استقرار را نیز در خواب خود نبینند. اگر شیعه می‌دانست که به نام ولایت فقیه چه فجایعی رخ داده و می‌دهد سایه این فقها از سر مناطق شیعه نشین کم می‌شد و این حضرات هم چون گوسفند گریزان از دست گرگ، از دست شیعیان پا به فرار می‌گذاردند.

هم اکنون و در زمان نوشتن این سطور، در سرزمین شیعه نشین ایران، و پس از اینکه مردم این سرزمین از دست ولایت فقیه بدبختی‌های بسیاری کشیده‌اند، می‌بینیم که در مقابل مذهب و همه امور ناشی از سلطه فقها و مرجعیت مذهبی واکنشی بسیار عنیف و سخت به وجود می‌آید که این بدبختی‌ها به نوبه خود مردم ایران را به خروج دسته جمعی از اسلام تهدید می‌کند.

و به همین علت است که من مخلصانه از خداوند مسئلت می‌کنم که رساله تصحیحی من قبل از اینکه دیر شود، و دیگر نوشدار و را فایده‌ای نباشد، به دست مردم ایران رسیده تا بدانند که راه رهایی در از بین بردن و انکار کردن نیست، بلکه در ساختن و اصلاح خلاصه می‌شود.

من نمی‌خواهم کسی تصور کند که من در رسالتم شخص خاصی از فقهای زمامدار را مقصود نظر دارم بلکه این را می‌خواهم بگویم که سخن من سخنی عمومی است. چون هنگامی که به دقت به پیش آمد‌های دردناکی که در ساحت اسلامی و شیعی جریان دارند بنگریم، خواهیم دید در رویدادهایی که با مبادی صریح اسلام تناقض دارند، ولایت فقیه نقش بارز و اصلی را بازی می‌کند، و اکثریت فقها نیز موضع‌گیری مخالفی ندارند. بلکه یا تایید کننده این رویدادها بوده و یا در مقابل آن خاموش می‌مانند. و به جرأت می‌توان گفت عده فقهایی که با این رویدادها مخالفت می‌ورزند، شاید از تعداد انگشتان یک دست نیز کمتر باشد.

تصحیح

اگر شیعه بتواند جهت رهایی از سه امری که در این فصل به آنان اشاره نمودیم، برنامه‌های تصحیحی مورد نظر ما را به انجام رساند، گامهای بزرگی را در راه تصحیح برداشته، و خود و افراد دیگر را از قید و بندهایی که بدون هیچ دلیل و برهانی بندگان خدا به گردن او نهاده‌اند، نجات داده است. و این امور سه گانه از این قرارند.

اولا: تقلید

که به معنای اخذ رای مجتهد به آن در مسایل شرعی است. که اکثریت قریب به اتفاق شیعیان در مسایل شرعی به مجتهدین رجوع می‌کنند. می‌توان گفت که در مجتمع شیعی کمتر خانه‌ای یافت می‌شود که در آن رساله‌ای از رسالات فقهی نوشته شده توسط مجتهدین وجود نداشته باشد. این رساله‌ها برای عوام مردم نوشته شده و رساله‌های عملی نام دارند، که همواره نام‌هایی به آن اضافه می‌گردد، مانند (ذخيرة الصالحين)، (صراط النجاة) (ذخيرة العباد)، و هرکسی که این رساله‌ها را پیگیری کند، در خواهد یافت که فقهای این رساله‌ها در طول قرون متمادی، همواره در اولین صفحه از صفحات آن این عبارت را ذکر می‌کنند:

«بر هر مکلف عاقل واجب است که، یا مجتهد باشد، یا مقلد، یا محتاط (یعنی به موارد احتیاط آگاه باشد) و عمل افراد عامی در فروع، بدون تقلید، عاطل و باطل می‌باشد».

این نظریه که همه فقهای امامیه از زمان غیبت کبری تا کنون بر آن اجماع دارند، این معنی را می‌دهد که، آن کسی که به احتیاط عمل می‌کنند، احتیاجی به تقلید و اخذ رای دیگران ندارند، و عمل احتیاطی به این معنی است که: مکلف، موارد اختلاف را در مسایل فرعی دانسته، و بهترین آن‌ها انتخاب کند.

اما در مورد اصول عقیده تقلید جایز نیست و واجب است که یک مسلمان از روی بصیرت و آگاهی بدان مومن و معتقد باشد.

راه حلی که ما به شیعه عرضه نموده و جهت سعادت دنیا و آخرتشان، انجام آن را به آنان پیشنهاد می‌کنیم این است که، به «احتیاط» عمل کنند و بر طبق اجماع فقهای شیعه عمل احتیاطی، خروج از مذهب را باعث نمی‌گردد، و با آن منافاتی ندارد این امر باعث می‌گردد که مجتهدان نتوانند شیعیان را بر ضد تصحیح ترغیب نموده و آنان را از عذاب خداوندی در روز قیامت بترسانند.

اما در صورت رخداد مسایل بسیار جدید و مستحدث -که این امر بسیار کم اتفاق می‌افتد- یعنی مسایلی که فقه تا کنون در مورد آن سخنی نگفته است، آنگاه ممکن است که به مجتهدین رجوع نموده، و در حل آن از آنان نظر بخواهند و من به خواست خداوند، صدور رساله‌ای عملی فقهی را که آراء احتیاطی در مسایل عامه را شامل می‌گردد، تضمین می‌کنم که در تالیف آن از علماء و فقهایی که مخلصانه برای خداوند کار می‌کنند و در مقابل آن بها و پاداشی نمی‌خواهند، کمک خواهم گرفت.

ثانیا: خمس

فقهای مذهب امامی هنگامی که اتفاق نمودند که نصف خمس که حق خداوند و رسولش و امام غایب می‌باشد، باید به مجتهدی داده شود که شیعه عامی از او تقلید می‌نماید، و نصف دیگر آن باید میان فقهای هاشمی، ایتام، و ابناء سبیل آنان تقسیم گردد، مسئله بزرگی را فراموش کردند. و آن این مسئله است که این حکم برای عوام مقلدین می‌باشد، پس حکم شرعی در مورد «محتاطی» که از آراء فقها تقلید ننموده و استفاده نمی‌کند چیست؟ آیا خمس به او تعلق نمی‌گیرد، یا اینکه در دخل و تصرف در آن آزاد است؟

و از اینجا روشن می‌شود که بدعت خمس به مفهوم شرعی، با وجود اصرار فقها بر آن، دقیق و موزون نبوده، و خلاء زیادی دارد، که این مسئله بطلان آن را آشکار می‌سازد.

بدعت خمس که در مفهوم شیعی آن کاملا با سنت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، خلفای راشدین و ائمه شیعه تناقض دارد. چون خمس در اسلام عبارت از خمس، یا یک پنجم غنایم است، و نه نفع تجارت و کسب و کار.

و در اینجاست که می‌خواهم در این رسالت تصحیحی از شیعه درخواست کنم که این مالیات بی دلیل و سند را، به هیچ فقیهی، و تحت هیچ پوششی نپردازند. اما آنان را در مشارکت در اعمال خیر و مساعدت فقرا و مؤسسات اجتماعی و علمی، و بدون واسطه ترغیب می‌کنم. و می‌خواهم همه بدانند که دستیابی به قله‌های مجد، فقط با سخاوت و بخشش میسر است. اگر شیعه می‌خواهد فقها، مجتهدین و رجال دین را مساعدت نماید، این امر بسیار زیبا و خوب است، به شرط اینکه این مساعدت کمکی شخصی برای رفع مشکلات این افراد باشد، نه اینکه از آنان واسطه‌ای بسازد، که مامور توزیع اموال بر دیگران می‌باشند، یعنی همان امری که تا به امروز آن را مشاهده می‌کنیم.

ثالثا: ولایت فقیه

در اینجا آنچه را که قبلا گفته‌ام تکرار می‌کنم، و آن اینست که: من فکر نمی‌کنم که هرگز در تاریخ بشریت، غیر از ولایت فقیه، هیچ نظریه دیگری این چنین باعث خونریزی و درد و اندوه شده باشد، من احتیاجی نمی‌بینم که از شیعه بخواهم تا در مقابل این نظریه مقاومت کند. چون بحمدالله می‌بینم که این نظریه دارد به دست خودش، خود را نابود می‌سازد، چون هنگامی که یک نظریه به علت شکستش در تطبیق، با مصیبت‌های ببار آمده، از درون خود را نابود می‌سازد آنگاه است که می‌توان گفت این نظریه راه نابودی و زوال را پیش گرفته است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...