من فکر نمیکنم که در سرتاسر گیتی هرگز هیچ امتی وجود داشته باشد که همچون شیعه، با قبول تقیه و عمل به آن، نفس خود را تا به آن اندازه ذلیل نموده، و به آن اهانت کرده باشند. من مخلصانه دست دعا به درگاه خداوند دراز میکنم، که آن روز بیاید که شیعه حتی از فکر کردن تقیه نیز دوری کند، چه رسد به اینکه به آن عمل کند.
برای من حتی تصور معنی تقیه به مفهوم شیعی خالص آن، و آنگونه که در کتابهای شیعه و توسط امامی تفسیر و نوشته شده است مشکل است، تقیهای که از زمان غیبت کبری تا کنون توسط علمای این مذهب اعمال شده است.
نمیدانم شیعه چگونه ادعا میکند که از انصار امام حسین، سید الشهدا و امام انقلاب گران است، و پس از این ادعا، به تقیه عمل کرده و بدان راضی میشود. و باز هم نمیدانم این چگونه تناقض عجیب و غریبی است که رهبریت مذهبی شیعه در طول قرن متمادی، در اعتقادات او به وجود آورده است. چون شیعه اعتقاد دارد که سیرت ائمه بر آنان حجت، و اتباع آن واجب میباشد، اما از سوی دیگر هنگامی که به تقیه میرسند، آن سیرت را زیر پا گذاشته، و از واجب بودن عمل به تقیه، بخصوص در قبال فرقههای اسلامی دیگر صحبت میکنند.
بعضی از علمای ما، خواستهاند که از تقیه دفاع کنند[1]. اما تقیهای که علمای شیعه از آن صحبت میکنند، کاملاً با آن تقیه فرق دارد. این تقیه بدین معنی است که چیزی بگویی و در باطن به آن اعتقاد نداشته باشی و یا اینکه در مقابل سایر فرق اسلامی به عملی عبادی دست بزنی، در حالی که به ان اعتقادی نداری، سپس پس از رفتن به خانه ات، آن را بدان صورتی که به آن عقیده داری انجام دهی پیش از اینکه به بحث اینگونه تقیه، که آن را به ائمه شیعه نسبت میدهند وارد شوم، باید به عمل ائمه شیعه در زندگی خصوصی و عمومی آنان، اندکی نظر افکنیم، تا ببینیم که آنان دورترین مردم از تقیه، و پر غضبترین مردم نصبت به آن بودهاند، تا پس از آن دریابیم که هرگز معقول نیست که خود ائمه شیعه از تقیه دوری کنند، و اتباع خود را به انجام این عمل امر نمایند[2].
در فصل گذشته تصاویر واضحی را از معالم زندگی امام علی، و صراحت وی در امر حق بیان کنیم، و نمیخواهم دو باره آن را تکرار کنم، اما پسر او حسن که امام دوم شیعیان میباشد، او دورترین افراد از تقیه و دورویی با مردم بود و صلح او با معاویه خود به این امر شهادت میدهد، صلح امام حسن عملی انقلابی بود که رأی و اندیشه عمومی محیط را در ایشان در هم ریخت. ایشان با این عمل از سوی بسیاری از شیعیان پدرش که صلح را نمیخواستند، مورد معارض صریح قرار گرفت. حتی سلیمان ابن صرد که از بزرگ شیعیان علی بود او را مخاطب قرار داده و به او گفت:
«السلام علیک یا مذل المؤمنین» یا«سلام بر تو ای ذلیل کننده مؤمنان».
جبهۀ مخالف صلح نیز از مردمی قوی و شدید تشکیل شده بود، و امام حسن از دست آنان رنج بسیار برد، اما با همه اینها هرگز تسلیم آنان نشده، و در مقابل آنها شجاعانه ایستادگی کرد.
پس بگذارید بگوییم: اگر تقیه در گوشهای از قلب امام حسن جای داشت، آیا با معاویه صلح میکرد، یا اینکه به ندای جبهه مخالف صلح پاسخ مثبت میگفت. و به جنگ با معاویه پرداخته، و حکومت را به عنوان خلیفه منتخب و شرعی مردم دردست میگرفت؟
سپس نوبت به امام حسین میرسد که بر ضد یزید ابن معاویه شوریدن گرفت و سخنان کسانی که او را به باقی ماندن در مدینه نصیحت کرده، و او را از مسافرت به عراق منع میکردند، قبول نکرد. هر کسی که انقلاب حسین را بررسی کند، بخوبی خواهد دانست که قبل از درگیری عاشورا، امام حسین، از عاقبت خود، فرزندان و یارانش، و اهل بیتش آگاه بود، و این امور را از قبل پیش بینی کرده بود. پس او در شب دهم محرم همه یارانش را گرد هم آورد، و به آنان گفت که فردا روز قتال است، و بدون شک او مقتول خواهد بود. و به همه اصحابش اجازه داد تا در صورت تمایل جبهه قتال را ترک گویند، و به آنان گفت:
«شب را وسیلهای بر گیرید، و به شهرهای خود بروید».
پس هر آن کسی که میخواست موضع را ترک گفته، و هر آن که میخواست در آنجا باقی ماند، تا همراه حسین شهید شده، و نامش برای همیشه جاوید بماند. پس آیا در مثل چنین انقلابی، شیعه هیچ اثری از تقیه میبیند. و یا حتی شمهای از آن به مشام میرسد؟
سپس نوبت به امام «علی ابن حسین» یا امام «سجاد» میرسد. او معاصر با کشتار کربلا بود، اما به سبب بیماریش نتوانست در قتال شرکت کند و همراه با کسانی که پس از مقتل پدرش به اسارت در آمدند، او نیز اسیر گشته، و در حالی که با زنجیر به شتر بسته شده بود او را از کربلا به شام بردند و بدون شک آن تصویر غمانگیز و دردناک آلوده با خون و اشک که او در روز عاشورا مشاهده کرد. و ذلت و سختیی که همراه با اسیران در راه کربلاء به دمشق تحمل نموده بود، همواره و در طول شب و روز تصویر ساز ذهنش بود. او همه هم و کوشش خود را بر عبادت گذاشت، و در اطراف روز و دل شب به گریه و عبادت میپرداخت، آنچنان که به او لقب «بکاء» (کسی که زیاد میگرید) داده بودند. جلوههایی از آن غم و اندوه سرمدی که قلب امام را میفشرد را میتوان در کلام و خطبههای ایشان بر ضد خلافت امویان مشاهده نمود. خلافتی که تا به آن روز بر منابر به سب و ناسزاگویی جدش، امام علی میپرداخت امام سجاد پس از خود پنجاه و چهار دعا برجای گذاشت، که در کتابی واحد گرد آوری گردیده و«صحیفیه سجادیه» نام دارد.
کسی که این ادعیه را بخواند یقینا خواهد دانست که «تقیه» در قلب امام سجاد هیچگونه جایی نداشت، چون ایشان به زیبایی هر چه تمامتر در نص و مضمون این ادعیه، به موجودیت خلافت اموی حملهگر میشوند.
به راستی که این ادعیه انقلابی از امامی صادر شدهاند که خود شاهد بزرگترین انقلاب اسلامی بود، هر چند که این انقلاب بزرگ در زمانی بسیار کوتاه انجام گرفت، اگر ایشان نتوانست با خون خود در این انقلاب شرکت داشته باشد. هم اکنون او را میبینیم که چگونه با سخنان خود همچون شمشیری برنده به پیکر خلافت اموی مینوازد. هنگامی که در یکی از ایام امام سجاد قصد طواف خانه خدا را میکند. همه حجاج به احترام وی راه را برایش باز میکنند. و خلیفه «هشام ابن عبدالملک» که در بین حجاج به طواف میپردازد، این مشهد را میبیند، در حالی که مردم به او ارجی نمینهند. امام نیز او را میبیند اما وقعهای نمینهد. هشام از این مشهد به غیظ آمده، و متجاهلا میپرسد: «او کیست »؟ در حالی که به سجاد اشاره میکند. قضاء و قدر حکم میکند که «فرزدق» شاعر در آنجا حاضر باشد. و در جواب هشام این شعر را میسراید[3]:
(ترجمه)
«این سؤال تو که او کیست برای او ضرر ندارد
زیرا عرب و عجم میشناسند کسی را که تو انکار میکنی
این پسر بهترین بندگان خداست
این امام متقی و طاهر و عالم است
اگر رکن مسجد بداند چه کسی آمده که او را ببوسد
خود رکن موضع قدم او را خواهد بوسید
از حیاء سرش را پائین انداخته و از مهابتش در مقابلش سر به زیر انداختهاند
پس سخن نمیگوید، مگر زمانی که لبخند میزند».
هر کسی که به این دیدار خشک که بین خلیفه حاکم و امام به وقوع میپیوندد نظر بیافکند، به یقین درک خواهد کرد که تقیه هیچگونه جایی در قلب امام ندارد.
سپس نوبت به مؤسسان مدرسه فقهی جعفری یعنی «امام باقر» و پسرش «امام صادق» میرسد. هر دوی این امامان جلیل در مدینه منوره، در مسجد نبوی بدون هیچ ترس و واهمهای به نشر و تدریس میپرداختند. امام باقر معاصر با خلافت امویان بود، و امام صادق هم عصر با انتهای خلافت اموی و آغاز خلافت عباسیان میزیست. خلافتهای اموی و عباسی همواره با این دو امام در اختلاف بودند، و به مدرسه فقهی این دو امام رضایت نمیدادند. امام این امامان بزرگوار حق رسالت را ادا نموده، و فقیهان و علمای بسیاری از آنان درس گرفته، و به ادای رسالت مشغول شدند. اینچنین است که میبینیم این دو امام بدون هیچ واهمهای از سلطه حاکم، به ادای واجب پرداخته و وظیفه خود را انجام دادند.
و بسیار عجیب است که برخی از راویان شیعه روایاتی را در واجب بودن تقیه از امام صادق نقل میکنند، در حالی که ایشان و شیعیانشان هرگز احتیاجی به تقیه نداشتند. امام صادق در مسجد نبوی به تدریس میپرداخت و همواره شاگردان و مستمعین ایشان که سر به هزاران میزدند او را احاطه میکردند. پس میخواهم بپرسم که مدرسهای فقهی که با این وسعت و کثرت طلاب به کار مشغول بود. آیا میتواند بر تقیه بنا شده باشد؟ و امام در بنا و ساختار این مدرسه فقهی که اساس آن به صورت علنی برای مسلمانان زده شده است، و شامل هر دوی یاران و دشمنان امام میشوند، چگونه تقیهای به کار برده شده است؟
و امام موسی بن جعفر هم با خلیفه عباسی هارون الرشید سازگاری نداشت و سالهای زیادی را در زندان خلیفه در بغداد گذرانده و اگر موسی بن جعفر راه تقیه و خداع را با خلیفه که پسر عمویش بوده و رشته قرابت و خویشاوندی بین آنها حکمفرما بود میپیمود، هرگز آن مسائل زندان و غیره برای او اتفاق نمیافتاد.
و هنگامی که خلافت به مامون خلیفه عباسی رسید، او «امام علی ابن موسی» ملقب به «رضا» را ولیعهد خود کرد. و «علی الرضا» همان امام هشتم شیعیان امامی میباشد، اما امام از دنیا رفته، و خلافت در عباسیان استمرار پیدا کرد. و پس از وفات «امام رضا» مامون دختر خود «ام الفضل» را به همسری فرزند امام، یعنی «محمد الجواد» در آورد، تا مودت بین خلیفه عباسی و بیت علویان از بین نرود و این دو امام بزرگوار که یکی از آنان ولیعهد، و دیگری داماد خلیفه بود، هرگز احتیاجی به تقیه نداشته، و هرگز جهت نیل به اهداف، از شیعه نخواستهاند که تقیه پیشه کنند.
و پس از امام جواد نوبت به «علی» و پسرش «حسن العسکری» میرسد، که امامان دهم و یازدهم شیعیان امامی میباشند و در پایتخت خلافت عباسی سکنی گزیده، وهم عصر با «متوکل» و پسرش «معتصم» بودند. خانه این دو امام همیشه مملو از زوار بود. و به شئون دینی مسلمین رسیدگی کرده، و به نشر اسلام میپرداختند. و هر کسی زندگانی این دو امام را پیگیری کند خواهد دانست که ایشان، دورترین مردم نسبت به تقیه بودهاند، با اینکه همواره جاسوسان خلفاء به مراقبت آنان و حرکاتشان و دعوتشان، که به خلافت عباسی تعارض صریح داشت، میپرداختند. اما این دو امام به این امر توجهی نداشته و در ادای رسالت خود طریق حق را میپیمودند.
این خلاصه کوتاه از زندگانی ائمه شیعه را جهت آن نقل کردیم تا ثابت کنیم که نظریه «تقیه» در مفهوم شیعی خالص آن، در اواسط قرن چهارم هجری، یعنی پس از اعلام رسمی غیبت امام دوازدهم به وجود آمد که همزمان با ظهور جدال میان شیعه و تشیع بود. یعنی زمانی که رهبریت مذهبی، سیاسی، و فکری شیعه خواست تا اعمال مخفیانه و سری را جهت از بین بردن خلافت عباسیان حاکم پیشه نموده و اعلام کند که این خلافت شرعیت ندارد و پس بسیار طبیعی مینمود که به نظریه تشیع علی و اهل بیتش عنصر جدیدی اضافه شود تا به مساندت این نظریه در آید. و این عنصر همان نظریه «الهی و آسمانی بودن خلافت» بود که از آن زمان به بعد یکی از محورهای اساسی عقیده تشیع را تشکیل میدهد. و میتوان گفت که اعمال مخفیانه و سرّی مذهبی درست از عصر ظهور نظریه تقیه آغاز شده، و همه کسانی که عقیدهای مذهبی داشته، و از ترس سلطه حاکم نمیخواهند آن را افشا کنند، ملزم به تبعیت و پیروی از آن میگردند. به همین خاطر تقیه نقش بزرگی در کمک به رهبریت مذهبی شیعه، پس از غیبت کبری داشته است. آن رهبریتهای مذهبی با کمک تقیه، فعالیتهای خود را در مامن از سلطه حاکم ادامه میدادند، و اموال لازمه نیز در زیر سرپوش تقیه به آنان میرسید. و اینچنین بود که تقیه در فکر و عمل شیعه در طول قرون متمادی جریان گرفت، و به تکوین شخصیت تشیع شکلی غمانگیز داد و من هیچ شکی ندارم که تقیه یکی از علتهای مهمی بود که به انحطاط فکری، اجتماعی و سیاسی مجتمعات شیعی کمک بسیار نمود. تقیه مانند خون در رگهای این مجتمعات جریان پیدا کرده، و بعلت ترس یا شرم، از ظهور آنان به مظهر حقیقی خود جلوگیری میکرد. و حتی در ایران یعنی این قطر بزرگ شیعه نشین، در ایام شاه در مواجهه با استبداد شاه به عنوان واجب دینی، راه تقیه را پیموده و او را با القاب گوناگون میآراستند. و اینچنین بود که مردم شیعه ایران همانند نظیران دیگرشان، با دوگانگی شخصیت روبرو بودند.
و باز هم هیچ شکی ندارم که تقیه -که خداوند آن را از بین ببرد - در دوری شیعه از فرقههای دیگر اسلامی نقش اساسی و اصلی را بازی کرده است، همانگونه که باعث زبانزد شده شیعیان به امور عجیب و غریبی شده است، که آنان از بین اتهامات پاک و بری میباشند. اما بعلت شهرت داشتن شیعه به تقیه و مخفیسازی حقیقت، رد این اتهامات و اوهام امری بسیار مشکل مینماید، و اندوه دیگری که قلب من را میفشارد این است که، تقیه از مرحله عقیدتی عامه شیعه تجاوز نموده، و در اعماق قلوب فرماندهان و رهبران مذهبی تشیع جای گرفته است. و همین امر باعث گردیده تا ما از شیعیان در راه رهائی از آن رهبریتهای مذهبی دعوت به عمل آوریم چون هنگامی که یک رهبر مذهبی در رابطهاش با مردم در قول و عمل خود، طریق خداع و نیرنگ را میپیماید، چگونه میتوان از عامه مردم انتظار اصلاح داشت؟
در زمانهایی که قدمهای انسان سطح ماه را پیموده، و آزادی سخن و فکر آنچنان مقدس گشته است که از مکنونات انسانی و عقایدش چه خیر باشد و چه شر، دفاع میکند، مجتمع شیعه به فرماندهی رهبریتاش خود را زندانی تقیه نموده، همه درها را بروی خود بسته، گاهی چیزی را آشکار، و گاه چیزی دیگر را پنهان میدارد. در نتیجه فکر نمیکنم در شرق و غرب کره زمین حتی یک رهبر شیعه وجود داشته باشد که از ترس شیعیان تربیت شده در مدرسه رهبران شیعه که بدعتها گوشهای از کیان و شخصیت آنان گشته است، بتواند رای خود را صریحا اعلام کند. بگذارید مثالی بیاوریم و به عنوان نمونه، شهادت سوم اذان یعنی «أشهد أن علیاً ولی الله» را که علمای مذهب شیعه در مورد ساختگی بودن آن اتفاق دارند بیان کنیم. علمای شیعه اتفاق دارند که این جمله در عهد رسول الله و اصحاب ایشان، و حتی در عهد امام علی و ائمه شیعه، اصلا وجود نداشته است، و هر کسی که این جمله را به قصد اینکه این جمله جزو شریعت میباشد در اذان بگوید، عمل محرم انجام داده و مرتکب بدعت شده است اما با وجود همه اینها هیچکدام از آنها جرات ندارند که این مسئله را عنوان نموده، و یا در کتابی آن را بنویسد. همانگونه که هیچ رهبر شیعهای وجود ندارد که بتواند به صراحت مسلمانان را خطاب قرار داده، و حقیقت اختلافات میان شیعه و سنت را برای آنان بیان نموده، و در جهت رفع این اختلافات گام بردارد. همانطور که گفتیم یکی از مهمترین عناصر اختلاف میان شیعه و سنت، ناسزاگویی و تجریح خلفای راشدین، اصحاب و همسران حضرت رسول میباشد. و تا زمانی که این عایق از ستون اختلافات میان شیعه و سنت پاک نشود هرگز نمیتوان به بهبودی روابط میان این دو فرقه، تا ابدالابدین امیدی بست. پس نه کنفرانسهای اسلامی نفعی میرساند، و نه سخنان و خطبههای مصلحین سودی میبخشد. و هرگز نمیتوان آتشفشان حقد و غضب ناشی از این تجریح و فحاشی را که در عقول و قلوب مردم به کمین نشسته است خاموش ساخت.
حتی در این مقام نیز رهبران مذهبی طریق تقیه را میپیمایند و این تجریح و ناسزاگوییها را به جاهلان شیعه نسبت میدهند. حال آنکه خود راویان، محدثان، علما و فقهاء شیعه امامی این سخنان را در کتابهای خود نوشتهاند، و در نتیجه این اقوال از همانجا به قلب و زبان عامه شیعه سرایت کرده است. پس اکنون خود بگویید که باید خاصان را ملامت و سرزنش کرد، یا عوام را؟!
من فکر نمیکنم که در گذشته و حال، حتی یکی از رهبران شیعه در پاکسازی و تصفیه کتب شیعه از روایات ساختگی قدمی برداشته باشد. روایاتی که به دروغ به ائمه شیعه نسبت داده میشوند، و هدف از آنان تجریح و ناسزاگویی به خلفای راشدین میباشد. روایاتی که عقل سلیم به بطلان آن رای داده، و عدم صدور آن را از امام براحتی تشخیص میدهد و حتی علمای مذهب بر این امر اجتماع دارند که کتابهایی که در شئون مذهبی بدانها اعتماد میکنند، در بردارنده روایات باطل و غیر صحیح نیز میباشد. و خالص و ناخالص، و صحیح و ناصحیح را با هم در لابلای صفحات خود جای میدهند. با وجود این آنان هرگز به فکر اصلاح اینگونه روایات نیافتادهاند. پس اگر رهبریت شیعه خود را به شجاعت موصوف دانسته و احساس مسئولیت میکرد، مسئولیت کلی این کتابها را بر دوش میگرفت، و در راه پاکسازی کتابها و عقول شیعه از این روایات ساختگی گام بر میداشت، و در تاریخ اسلام و خیر خواهی همه مسلمانان صفحه جدیدی را میگشود.
اما فرار از مسئولیت و الصاق آن به مردم عادی جهت فرار از حقیقت و واقعیت در زیر زیر پوش تقیه، امری بس اسفبار است.
من در زمانی که این سطور را مینویسم میدانم که هزار آن شیعه در اعمال شرعی خود به تقیه عمل میکنند. آنان «تربت حسینی» را که در مساجد خود بر آن سجده میبرند با خود همه جا حمل میکنند. اما در مساجد فرقههای اسلامی دیگر آن را پنهان کرده، در حالی که بسیاری از آنان در مساجد اهل سنت و به اقتدای امام آنان نماز میخوانند، و هنگام بازگشت به خانه هایشان، آن نمازها را با تمسک به تقیهای که به ائمه شیعه نسبت داده شده است، و علمای شیعه به آن فتوا دادهاند دوباره میخوانند. به این دلیل است که ما شیعه را به این تصحیح میخوانیم:
بر شیعیان سراسر جهان واجب است تا در مقابل تقیه، به عنوان یک انسان با کرامت که به عقیده و ذات خود احترام میگذارد موضعگیری کنند، و به پیامدهای نفسانیی که از این دوگانگی شخصیت ناشی شده و میان گفتار و عمل اضطراب حاصل میکند بیاندیشد. شیعه باید بداند که این عمل با صداقت و بی ریائی منافات داشته وبا صفات یک مسلمان مخلص متناقض است. چون هر سخن و یا عملی که از یک انسان صادر شود و ریا و خداع و نیرنگ در آن باشد، بدون شک با منطق و عمل اجتماع و اکثریت مغایرت دارد. پس بر هر مسلمان حقیقی واجب است تا از عمل و کلامی که مجتمع اسلامی به آن عقیده ندارد دست بردارد. حال خواه این عمل وکلام مخفی باشد و یا آشکار. و باید دانست که هیچ مجتمعی به یک انسان دو رنگ و دورو و ریاکار خوشامدی نمیگوید.
بر پیشوایان شیعه و بخصوص روشنفکران آنان واجب است که رهبریتهای مذهبی که آنان را جهت رسیدن به اغراض و مقاصد خود، راهی این راه خطرناک و پر پیچ و خم کردهاند، به پای میز محاسبه بکشند.
بر شیعه واجب است تا خود را به قاعدهای که اسلام بر مسلمانان واجب کرده است پایبند کند. قاعدهای که میگوید مسلمان هرگز نباید راه نیرنگ و خداع پیش گیرد و هرگز نباید به جز حق سخن بگوید و به جز بحق عمل کند، حتی اگر این امر به ضررش تمام شود. و به راستی باید دانست که کار نیک در همه جا کار نیک، و عمل قبیح در همه جا زشت و قبیح مینماید.
وباید شیعه بداند که این سخن که به امام صادق نسبت داده شده است: «تقیه دین من و دین پدران من است»[4]. جز دروغ و بهتان و تزویر، چیز دیگری نیست.
[1] عالم شیعه بزرگ، (محسن الأمین) در کتابش (الشیعه بین الحقایق والاوهام) ص168. اینگونه از این امر دفاع میکند:
دلیل جواز تقیه عقل و نقل است، چون عقل به هدف دفع ضرر نه تنها به آن اجازه داده، بلکه تقیه را ضروری میداند و همه عاقلان بر آن اتفاق دارند، و همچنین کتاب خدا و سنت مطهر نیز به این امر میدهد و دلیل آن در کتاب خدا، آیه 27 سوره آل عمران است که میگویید: ﴿لَّا يَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡكَٰفِرِينَ أَوۡلِيَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ فَلَيۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِي شَيۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ﴾.
و همچنین امام رازی در تفسیر این آیه میگوید: (تقیه در اظهار دوستی و دشمنی جایز است، و همچنین در اظهار داشتن دین نیز ممکن است جایز باشد و اما آن امری که ضررش به دیگران برسد همانند قتل پس البته این امر جایز نیست).
در مذهب شافعی نیز تقیه بین مسلمین و مشرکین هنگامی که مشکلی پیش میآید، همانند حفظ جان و نفس جایز است، و تقیه برای حفظ نفس جایز است، اما آیا تقیه برای حفظ مال جایز است؟ این مسئله نیز ممکن است به علت قول رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم که میگوید: (حرمة مسلم کحرمة دمه) یا حرمت مسلمان همانند حرمت خونش است. و همچنین ایشان میفرمایند: (من قتل دون ماله فهو شهید). و امام باقر در روایتی که کلینى در اصول کافی آن را روایت مىکند میفرماید: (تقیه برای جلوگیری از خونریزی حلال شده، اما اگر جهت خونریزی از آن استفاده شود آن دیگر تقیه نیست).
[2] اطلاق تسمیه (ائمه شیعه) بر امامان اهل بیت وجهی مجازی دارد، چون همه مسلمانان اهل بیت را محترم شمرده و آنان را جلیل میشمارند.
وليس قولك من هذا بضائره |
|
العرب تعرف من أنكرت والعجم |
هذا ابن خير عباد الله كلهم |
|
هذا الإمام التقي الطاهر العلم |
لو يعلم الركن من جاء يلثمه |
|
أقبل الركن منه موضع القدم |
يغضي
حياء ويغضي من مهابته |
|
فلا
يكلم إلا حين يبتسم |
[4] التقية ديني ودين آبائي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر