نسب و خاندان
پدر عبدالله، صحابی جلیل القدر زبیربن عوامبن
خویلد، و مادرش أسما دختر ابوبکر صدّیق بود. صفیه دختر عبدالمطلب و عمه پیامبر اکرم ج، مادربزرگ پدریاش،
و اُمّ المؤمنین خدیجه بنتخویلد عمه پدرش و أمّ المؤمنین عایشه، خاله خودش بود([1]).
زبیر بنعوامس پسر عمه رسولالله
ج و یکی از ده یار بهشتی (عشره مبشره)
بود که در سن 16 سالگی اسلام آورد و از هیچ غزوهای باز نماند. پیامبر دربارهاش
فرمودند: «لِكُلِّ
نَبِيٍّ حَوَارِيّ وَحَوَارِيّ الزُّبَيْرُ»؛ هر
پیامبری یار مخلصی دارد و یار مخلص من زبیر است([2]). در زمان
پیامبر، مردِ روزهای سخت بود و در عهد خلفای راشدین یکی از مشاوران و وزرای دولت
اسلامی بهشمار میرفت و در جنگهای
بسیاری حضور یافت([3]).
أسمال نیز از اوّلین مسلمانان بود؛ او و
خواهرش عایشه صدّیقهب در کودکی ایمان آوردند و در خانه صدّیق اکبرس رشد و تربیت
یافتند. أسما در آغاز سفر هجرت پیامبر ج آذوقه سفر پیامبر و پدرش ابوبکر
را در کیسهای نهاد و برای بستنش کمربند خویش را به دو قسمت تقسیم کرد و با یک
قسمت آن سر کیسه را بست و از این جهت به «ذات النطاقین» (صاحب دو کمربند) مشهور
شد.
او بود که با تحمّل سختی های راه، به پیامبر
اسلام و ابوبکر صدّیق در غار ثور آذوقه میرساند، و هم او بود که سیلی سخت ابوجهل
را تحمّل کرد امّا هرگز حاضر نشد از مخفیگاه رسولالله و یار غارش خبری به مشرکین
مکه بدهد. او زنی بسیار شجاع و باجرأت بود و در جهاد شرکت میکرد؛ ایشان همراه
همسرش زبیر و فرزندش عبدالله در جنگ یرموک شرکت نمود. أسما با تربیت قرآنی و
نبوی رشد یافت و عبادت، تلاوت قرآن، خشوع و خضوع و انهماک در بندگی از ویژگیهای
بارز ایشان بود و ساعتها به تلاوت قرآن و دعا و گریه و استغفار میپرداخت([4]).
عبدالله در خاندان شرافت و کرامت و عزّت و
سعادت، در زمانی چشم به جهان گشود که مسلمانان در مدینه از تبلیغات سوء یهودیان در
رنج و پریشانی بودند. یهودیان شایع کرده بودند که ما مسلمانان را سحر کردهایم و
دیگر فرزندی از آنان متولّد نخواهد شد. در این دوران بود که عبدالله بن زبیر به
دنیا آمد و با تولّدش صدای تکبیر صحابه پیامبر در مدینه منّوره طنینانداز شد و
شادی و امید دلها را فراگرفت.
ابوبکر از فرط شادی این مولود فرخنده را در مدینه
چرخاند تا خبر ولادتش به گوش همه برسد([5]). أسما میگوید: در مکه
حامله بودم و در قبا در سال اوّل هجرت فرزندم به دنیا آمد. او را به نزد پیامبر بردم
و در دامن ایشان نهادم. آن تکهای از خرما را جوید و در دهان فرزندم نهاد و کامش را با آن شیرین کرد،
این اوّلین چیزی بود که در شکم فرزندم داخل شد؛ سپس برای وی دعا کردند([6]). نامش را عبدالله و
کنیهاش را ابوبکر نهادند و به جدّش ابوبکر صدّیقس دستور دادند در
گوشش اذان بگوید([7]).
آثار نبوغ و برتری از همان کودکی در او نمایان
بود. اوّلین کلمهای که در طفولیت بر زبان آورد «السیف، السیف» (شمشیر، شمشیر)
بود. پدرش گفت: به خدا قسم تو را با شمشیر روزگاری خواهد بود([8]). آورده اند که
عبدالله در ایام کودکی روزی با هم سن و سالانش در حال بازی بود که فردی آمد و بر
سر آنان فریاد کشید. همه از ترس فرار کردند مگر عبدالله که فوراً بچهها را صدا
کرد و گفت: بیایید جمع شوید من سرگروه شما میشوم و با او میجنگیم([9]).
عبدالله 8 سال و 4 ماه از حیات مبارک پیامبر
اسلام صلّی الله علیه وسلّم را دریافت. او همواره به منزل آن نزد خالهاش عائشه
صدّیقهل میرفت([10]). بدین ترتیب در خانه
نبوت و خانه صدّیق اکبر رشد و تربیت یافت. پدرش او را در سن هفت یا هشت سالگی برای
بیعت به محضر رسولالله
ج آورد. پیامبر اکرم وقتی او را دیدند، تبسّم کردند و از او
بیعت گرفتند([11]).
[1]- ابن اثیر، علی بن محمّد
جزری؛ أسدالغابة فی معرفة الصحابة؛ شرح حال شماره 2949، ج 3، ص 241 ـ 242، بیروت:
دارالکتب العلمیة، 1417هـ.
[2]- نیشابوری، مسلم بن حجّاج
قشیری؛ صحیح مسلم؛ حدیث 2414، چاپ دوّم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1992م.
[3]- صلّابی، علی محمّد؛ الدولة
الأمویة عوامل الإزدهار و تداعیات الإنهیار؛ ج 1، ص 556، چاپ دوّم، بیروت:
دارالمعرفة، 2008م.
[4]- اصبهانی، حافظ أبی نعیم؛
حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء؛ ج 2، ص 55 ـ 56، چاپ پنجم، بیروت: دارالکتاب
العربی، 1987م.
[5]- ابن کثیر، أبی الفداء
اسماعیل؛ البدایة و النهایة؛ ج 9، ص 110، چاپ اوّل، بیروت: دار ابن کثیر، 2007م.
[6]- بخاری، محمّد بن اسماعیل؛
صحیح بخاری؛ حدیث 5469. البدایةوالنهایة؛ ج 9، ص110.
[7]- ذهبی، شمس الدین محمّد بن
احمد بن عثمان؛ سیر اعلام النبلاء؛ ج 3، ص 365، چاپ سوّم، بیروت: مؤسسةالرسالة،
2008م.
[8]- صلّابی، الدولة الأمویة:
1/565.
[9]- ابن اثیر، ابوالحسن بن أّبی
المکارم شیبابی؛ الکامل فی التاریخ؛ ج 2، ص 75، چاپ اوّل، بیروت: دار احیاء التراث
العربی، 1408هـ/ 1989م.
[10]- ذهبی، سیر أعلام النبلاء :
3/364.
[11]- نیشابوری، صحیح مسلم: ش
2146.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر