توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۱۳, چهارشنبه

1-از خليفه‌ي رسول‌خدا، به مؤمنان و مسلمانان يمن


بسم الله الرحمن الرحيم
 از خليفه‌ي رسول‌خدا، به مؤمنان و مسلمانان يمن.
السلام عليكم
من، شما را گواه مي‌گيرم كه خداي يگانه و بي‌همتا را مي‌ستايم. اما بعد: خداي متعال، جهاد را بر مؤمنان فرض كرده و به آنان دستور داده تا در هر حال ـ سبك‌بار و سنگين‌بارـ در راه خدا خارج شوند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد كنند. جهاد، فريضه‌ي بزرگي است كه پاداش بزرگي در نزد خدا دارد. ما از مسلمانان خواستيم كه براي جهاد با روم بسيج شوند و آنان نيز بي‌درنگ پذيرفتند و با نيت درست و بزرگي براي اين كار شتافتند. اينك شما نيز اي بندگان خدا! براي همان كاري شتاب كنيد كه ساير مسلمانان شتافتند و نيت‌هايتان را نيك گردانيد و بدانيد كه به يكي از دو خوبي دست مي يابيد؛ يا شهادت در راه خدا و يا پيروزي بر دشمن و كسب غنيمت. خداوند، اين را از بندگانش نمي‌پسندد كه به زبان بگويند و عمل نكنند. جهاد با دشمنان خدا، همواره ادامه دارد تا آن‌كه آن‌ها، دين حق را بپذيرند و در برابر حكم و فرمان كتاب خدا گردن نهند.خداي متعال، دينتان را مصون بدارد و دل‌هايتان را هدايت گرداند و اعمالتان را نيك و پاكيزه فرمايد و پاداش مجاهدان شكيبا را نصيبتان نمايد.[1]
ابوبكر صديقt اين نامه را با انس بن مالكt به يمن فرستاد. از اين نامه كاملاً نمايان است كه ابوبكر صديقt مسلمانان را براي جهاد در راه خدا تشويق مي‌كرده است. اين روي‌كرد ابوبكر صديقt را مي‌توان فراخوان عمومي يا بسيج عمومي ناميد.[2]
در نامه‌ي ابوبكر صديقt اهداف جهاد هويدا مي‌شود: *رو شدن مسلمانان راستين؛ چراكه خداي متعال گفته‌ي بدون عمل را نمي‌پسندد. *كارزار با دشمنان خدا بدين قصد كه در برابر دين حق گردن نهند و حكم و قضاوت كتاب خدا را بپذيرند. اهالي يمن، با آمادگي كامل و ميل و رغبت خود، فراخوان ابوبكر صديقt را براي جهاد با روم لبيك گفتند و هيچ خبر موثقي در دست نيست كه بر خروج اجباري يمني‌ها براي جنگ با رومي‌ها دلالت كند. مردم يمن، داوطلبانه نداي جهاد را پاسخ دادند و با زنان و فرزندانشان به مدينه رفتند. انس بن مالكt كه به تمام قبايل يمن سر كشيد و نامه‌ي ابوبكر صديقt را براي آن‌ها خواند، مي‌گويد: «براي هر كس كه نامه‌ي ابوبكر را خواندم، با پاسخ و واكنش مناسبي روبرو شدم. هر كس كه فراخوان ابوبكرt را مي‌شنيد، مي‌گفت: ما اين كار را مي‌كنيم و براي اجراي خواسته‌ي ابوبكر به راه مي‌افتيم.» انسt مي‌افزايد: « هنگامي كه نامه‌ي ابوبكرt را براي ذي‌كلاع خواندم، همان دم فرمان داد تا اسب و سلاحش را بياورند و با قبيله‌اش برخاست و درنگ نكرد و دستور داد تا اردو بزنند و مردم در اردوگاه جمع شوند و بدين ترتيب جمع زيادي از يمني‌ها با او همراه شدند و ذي‌كلاع برخاست و خطاب به آنان چنين گفت: برادران نيكوكارتان، شما را به جنگ با مشركان و كسب پاداش بزرگ فراخوانده‌اند. هر كس كه مي‌خواهد، اينك با من به‌راه بيفتد.»[3]
انس بن مالكt يازدهم رجب سال دوازدهم هجري به مدينه بازگشت و به ابوبكر صديقt، خبر حرکت يمني‌ها را رسانيد و گفت: « دلاوران و پهلوانان يمن و سواره‌نظام آن‌ها، غبار سفر به خود خريده تا به نزدت بيايند و زنان و فرزندان و اموالشان را نيز با خود برداشته‌اند.» مدت زيادي نگذشت كه ذي‌كلاع حميري و قبيله‌اش در شانزدهم رجب به مدينه رسيدند.[4]
بايد دانست كه تنها حميري‌ها نبودند كه فراخوان ابوبكر صديقt را داوطلبانه پاسخ گفتند؛ بلكه هر يك از طوايف و قبايل يمن در حد توان خود براي حضور در جبهه‌ي نبرد با روميان آماده شدند. به‌طور مثال بيش از دوهزار از همداني‌ها به سركردگي حمزه بن مالك همداني در پاسخ درخواست ابوبكر صديقt به مدينه رفتند.[5] يمني‌ها پس از رسيدن به مدينه در مسجد با ابوبكر صديقt ملاقات كردند؛ آياتي از قرآن كريم تلاوت شد و خوف و خشيت الهي در يمني‌ها، جاني دوباره گرفت و روح و روانشان را طوري تكان داد كه گريستند. ابوبكر صديقt در حال گريه فرمود: « قبلاً اين‌گونه بوديم؛ اما دل‌ها سخت شد.»[6] ذوالكلاع حميري، ابوبكر صديقt را كه ديد مردي سال‌خورده و نحيف است و لباس ساده و زِبري به تن دارد، تعجب كرد. لباس ابوبكر صديقt، اصلاً در چشم نمي‌آمد و زهد و ورع، از چهره‌ي سفيد و نورانيش نمايان بود. ذوالكلاع، در حالي به مدينه رفته بود كه هزار غلامِ سوار، او را همراهي مي‌كردند و تاجي به سر داشت و لباس تنش، زردوزي شده بود و مي‌درخشيد؛ عبايش نيز رشته‌هاي زر و ياقوت و مرجان داشت. ذي‌كلاع و همراهانش، با ديدن وضع ابوبكر صديقt و فروتني و تواضعش، به قدري متأثر شدند كه لباس‌هاي گران‌بها را درآوردند و همانند ابوبكر صديقt لباس‌هاي ساده‌اي پوشيدند. بزرگ حميري‌ها (ذوالكلاع) به قدري متأثر شده بود كه روزي او را در حالي در بازار مدينه ديدند كه بر شانه‌اش پوست گوسفندي انداخته بود. افراد قبيله‌اش ناراحت شده، به او گفتند: «تو، ما را درميان مهاجرين و انصار به فضيحت كشانده‌اي!» ذوالكلاع گفت: «آيا مي‌خواهيد آن گونه كه در دوران جاهليت، متكبر بودم، در دوره‌ي اسلام نيز تكبر كنم؟ نه، به‌خدا سوگند كه تنها به زهد و فروتني در اين دنيا، مي‌توان از خداي متعال اطاعت و فرمان‌برداري كرد.»[7]
ساير سران يمن نيز رويه‌ي ذوالكلاع را در پيش گرفتند و تاج‌هاي سنگين طلا را كنار گذاشتند و خود را از لباس‌هاي فاخر و گران‌بهاي زردوخت رهانيدند. آن‌ها، لباس‌ها و تاج‌هاي گران‌بهاي خود را به بيت‌المال بخشيدند و از بازار مدينه براي خود لباس‌هاي ساده‌اي خريدند.[8]
ابوبكر صديقt پس از رسول‌خداص بهترين كسي بود كه از اسلام، تصويري عملي ارائه كرد و سراسر وجودش، دعوتي عملي به سوي اسلام بود. او، بيش از آن‌كه بگويد، عمل مي‌كرد و از اين‌رو اثرگذارترين دعوت‌گري بود كه مردم، با ديدنش متأثر مي‌شدند و از او سخنان عاري از عمل نمي‌شنيدند. زماني كه سران يمن، خليفه‌ي رسول‌خداص و به عبارتي فرمانرواي خود را ديدند كه با فروتني و تواضع، همانند مردم عادي لباس مي‌پوشد و در اجتماع و بازار، رفت و آمد مي‌كند، دانستند كه چيزي فراتر از لباس‌هاي زرين و گران‌بها نيز وجود دارد و آن، عزت نفس و درون‌مايه‌ي عزتمند است. سران يمن، با ديدن ابوبكرt خجالت‌زده شدند و از خدا و مردم شرم كردند كه با چه حال و رويي، با خليفه‌ي ساده‌پوش، روبرو شوند كه تاج زرين بر سر دارند و لباس فاخر و گران‌بها بر تن؟! اين‌چنين بود كه آب شده و احساس حقارت كردند و بزرگي و هيجان درونيشان فروريخت و به مصداق «چو آفتاب برآيد، ستاره ننمايد»، تمام بزرگي و جاهشان، در مقابل عظمت آن بزرگ‌مرد، فروپاشيد! خداي متعال، ابوبكر صديقt را مورد رحمت خويش قرار دهد كه اين‌چنين در فروتني، بزرگ بود و در بزرگي و قدرت، فروتن.[9]
ابوبكر صديقt پس از آن‌كه براي لشكركشي به شام مصمم شد و مردم را براي جهاد با روميان، بسيج كرد، چهار لشكر را به سوي شام روانه فرمود:
لشكر يزيد بن ابوسفيانt، نخستين لشكري بود كه به سوي شام اعزام شد و مأموريتش، اين بود كه دمشق را فتح كند و به هنگام ضرورت به عنوان نيروي پشتيباني ساير لشكرها وارد عمل شود. لشكر يزيدt، ابتدا سه‌هزار نفر رزمنده داشت؛ اما ابوبكر صديقt نيروهاي كمكي ديگري نيز به لشكر افزود و لشكر يزيد، به حدود هفت‌هزار نفز افزايش يافت. ابوبكر صديقt با پاي پياده، لشكر يزيدt را بدرقه نمود. ايشان هنگام بدرقه‌ي يزيدt به او چنين فرمود: «من، تو را امير كرده‌ام تا تو را بيازمايم؛ اگر به خوبي از عهده‌ي كار برآمدي، تو را بر مسؤوليتت ماندگار مي‌كنم و بلكه كار بزرگ‌تر و بيش‌تري به تو وامي‌گذارم و اگر بد عمل كردي، تو را عزل مي‌نمايم. من، تو را سفارش مي‌كنم به اين‌كه تقواي الهي پيشه كني؛ چراكه خداي متعال، از درونت همانند ظاهرت باخبر مي‌باشد. نزديك‌ترين مردم به خدا، كسي است كه بيش از همه او را دوست بدارد و با اعمال نيك به او نزديكي بجويد. من، مسؤوليت خالد بن سعيد را به تو واگذار كردم؛ پس به‌هوش باش كه از عادات و تفاخر جاهليت دوري كني كه خداي متعال، اين رويه را نمي‌پسندد و بر كساني كه ‌آن را در پيش بگيرند، خشم مي‌‌گيرد. با سربازانت به خوبي برخورد نما و چون به حضورشان رسيدي، با آنان به نيكي آغاز كن و به آن‌ها مژده‌هاي خوبي بده. هرگاه كه‌ آنان را نصيحت مي‌كني، كوتاه و مختصر نصيحت كن كه سخن زياد، باعث مي‌شود بخشي از سخنان، فراموش شود. تو خودت را اصلاح كن تا مردم به صلاح تو رفتار كنند. نمازها را به وقتش و با رعايت كامل ركوع، سجده و خضوع و خشوع ادا كن. اگر پيك‌هاي دشمن، پيشت آمدند، آنان را گرامي بدار و البته آن‌ها را زياد پيش خود نگه ندار تا در حالي اردوگاهت را ترك كنند كه چيزي (از اسرار جنگي و نظامي شما) كسب نكرده باشند. قاصدان دشمن را از اهداف و كارهاي خود باخبر نكن كه به نقاط ضعفتان پي مي‌برند و از برنامه‌هايتان مطلع مي‌شوند. با آن‌ها در بخش انبوه لشكرت ملاقات كن (تا از قدرت لشكرت بترسند). شخص ديگري را سخن‌گو نكن و خودت عهده‌دار مذاكره با قاصدان دشمن باش. راز خودت را برملا نكن كه با مشكل مواجه مي‌شوي و هرگاه از سپاهيانت مشورت خواستي، سخن راست بگو تا مشورت درستي دريافت كني و مسايل را از مشاوران، پنهان نكن كه در اين صورت، كارت، به خرابي و آشفتگي مي‌كشد. شبانگاهان با يارانت به گفتگو بنشين تا از اوضاع و احوالشان اطلاع يابي و نگهبانان زيادي را در اطراف اردوگاه پراكنده كن و ناگهاني و بدون خبر قبلي از آنان سر بزن و هر كه را در حال غفلت يافتي، به خوبي و بدون افراط تنبيه كن و در شب، نوبت پاسباني بگذار و اولين نوبت را طولاني‌تر نما كه نوبت اول نگهباني، آسان‌تر است. از اين‌كه كسي را به‌حق، عقوبت و بازخواست كني، نترس و در عين حال از حد نگذر و از عجله و شتاب‌زدگي در بازخواست، بپرهيز و طوري هم عمل نكن كه سبب نفرت و بيزاري شوي. از وضع سپاهيانت غفلت نكن (و آن‌قدر نسبت به آن‌ها بي‌خيال نباش) كه سبب تباهيشان مي‌شوي و در پي تجسس و خرده‌گيري بر آنان نيز مباش كه آن‌ها را به رسوايي مي‌كشي و هيچ‌گاه اسرارشان را فاش نكن و به ظاهرشان بسنده نما. از هم‌نشيني با شوخ‌بازان بپرهيز و با اهل صدق و وفا هم‌نشين باش. هنگام رويارويي با دشمن، شجاعانه برخورد كن و ترس و بزدلي به خود راه نده كه مردم نيز بزدل و ترسو مي‌شوند و از خيانت در غنايم بپرهيز كه مايه‌ي فقر است و نصرت الهي را دور مي‌كند. شما با مردمي مواجه مي‌شويد كه در صومعه‌ها خلوت گزيده‌اند؛ آن‌ها را به حالشان واگذاريد و كاري به كارشان نداشته باشيد.» ابن‌‌اثير مي‌گويد: «اين وصيت ابوبكر صديقt از بهترين و مفيدترين وصايا براي كارگزاران مي‌باشد.»[10] نكات زير در سفارش ابوبكر صديقt قابل توجه و در خور بررسي است:
1ـ پست‌ها و منصب‌ها، حق ثابت و هميشگي صاحب‌منصبان و مسؤولان نيست و ماندگاريشان بر مقام و منصبشان، منوط به درستي عملكرد و ميزان موفقيتشان مي‌باشد. از همين‌رو بالاترين مقام اجرايي حكومت اسلامي وظيفه دارد تا مسؤولان بدكار يا كم‌كار را عزل نمايد. درك اين موضوع، كارگزاران و مسؤولان را در انجام هرچه بهتر وظايفشان برمي‌انگيزد و باعث مي‌شود تا تمام تلاش خود را در راستاي دست‌يابي به بالاترين سطح موفقيت كاري به‌كار بگيرند. اگر مسؤولي، خودش را هميشه بر منصبش ماندگار بداند، در انجام وظايفش كوتاهي مي‌كند و به ساخت و پاخت‌هاي گيتيانه و منفعت‌طلبي‌هاي شخصي مي‌پردازد و بدين‌سان مردم را به انواع و اقسام هرج و مرج‌ها و فسادها گرفتار مي‌سازد.
2ـ تقوا، مهم‌ترين عامل موفقيت است. چراكه خداي متعال از درون و برون انسان به يك‌سان آگاه است و بنده‌اي كه از درون خود تقوا دارد، در ظاهر نيز از خدا مي‌ترسد و به همين خاطر هم از فساد و مصاديق فساد و تبه‌كاري اجتناب مي‌كند. فساد و تبهكاري، عمدتاً نتيجه‌ي هوا و هوسي است كه اصلاً با تقواي الهي سازگار و همگرا نيست.
3ـ پرهيز از تعصب قبيله‌اي و دوري از جانب‌داري متعصبانه از آبا و اجداد، اصل ديگري بود كه ابوبكر صديقt بر آن تأكيد فرمود. از آن‌جا كه ممكن است عادات و رسوم آبا و اجداد، با حق و آموزه‌هاي ديني مغاير باشد، تعصب و سرسختي بر جانبداري از آن‌ها، سبب انحراف انسان از راه راست مي‌شود. چراكه روابط اسلامي، مبتني بر اخوت و برادري اسلامي است و تعصب، مايه‌ي تضعيف اين روابط مي‌گردد.
4ـ همواره بايد كوتاه و مختصر سخن گفت و نصيحت كرد؛ چراكه طولاني كردن سخن، گذشته از آن‌كه ممكن است انسان را از اداي مقصود باز بدارد، باعث مي‌شود كه انسان، بسياري از سخنان را از ياد ببرد و يا در صورت بلاغت كلامي گوينده، مخاطب را در شگفت اندازد و مانعي براي درك مقصود واعظ شود و در صورت عدم بلاغت، فهم و شناخت درستي از گفته‌ها برداشت نگردد.
5ـ اگر مسؤولان، شايسته باشند و به رفع عيوب و كاستي‌هاي خود بپردازند، سبب اصلاح و بهبود عملكرد مردم مي‌شوند.
6ـ نماز كامل، نمازي است كه هم از لحاظ ظاهري يعني چگونگي اداي ركوع و سجده و هم از نظر دروني كامل باشد و با خشوع و خضوع هرچه تمام‌تر ادا شود. با نماز كامل است كه نام و ياد خدا در زمين برپا مي‌گردد و رفتار و كردار انسان بهبود مي‌يابد. نماز كامل، دل‌ها را قوت مي‌بخشد و مايه‌ي راحتي و آرامش است و به هنگام بروز مشكلات، براي مسلمان، حكم پناهگاه مي‌يابد.
7ـ برخورد محترمانه با قاصدان دشمن و فراهم آوردن شرايطي كه از چند و چون لشكر اسلام، آگاهي نيابند، نكته‌ي مورد تأكيد ديگر ابوبكر صديقt بود. استقبال محترمانه از قاصدان دشمن، نوعي دعوت عملي به اسلام است تا دشمنان، به ارزش‌هاي اخلاقي مسلمانان پي ببرند. البته گرامي‌داشت پيك‌هاي دشمن، بدين معنا نيست كه آن‌قدر به آنان رو داده شود كه از چند و چون لشكر اسلام آگاهي يابند؛ بلكه بايد توان و قدرت مسلمانان را طوري به رخ قاصدان دشمن كشيد كه ترس و هراس، آنان را بردارد.[11]
8 ـ رازداري و عدم افشاي اطلاعات و اسرار نظامي، يكي از نكات مورد تأكيد ابوبكر صديقt مي‌باشد. قطعاً رازداري، در پهنه‌ي منافع و مسايل عمومي امت، اهميت بيشتري دارد. انسان فرزانه، با دگرگوني اوضاع دستپاچه نمي‌شود و راز درونش را برملا نمي‌كند كه بدين‌سان كنترل اوضاع از دستش خارج مي‌شود و با مشكلات زيادي روبرو مي‌گردد.
9ـ درست مشورت كردن، بر نتايج و پيامدهاي مشورت مقدم است؛ چراكه مشاور، هرچند هم كه باتجربه و درست‌انديش باشد، در صورتي مي‌تواند مشورت درستي ارائه دهد كه از چند و چون مسأله‌ي مورد بحث آگاه باشد و در غير اين صورت بدون آگاهي كافي از مسأله، پسشنهادي ارائه مي‌دهد كه پيامدهاي منفي زيادي به دنبال خواهد داشت.
10ـ هر مسؤولي موظف است با طبقات مختلف مردمي كه در قبالشان مسؤوليت دارد، نشست و برخاست داشته باشد تا از اوضاع و احوالشان آگاهي يابد و با شناخت مشكلات، نسبت به رفع آن اقدام نمايد. مسؤولي كه از مردم دوري مي‌كند، از اوضاع و احوال مردمش بي‌خبر مي‌ماند و تنها پل ارتباطي او با مردم، بزرگاني هستند كه مشكلات، تنها از طريق آنان به گوشش مي‌رسد و به همين خاطر نيز نمي‌تواند آن‌گونه كه بايد و شايد از تمام مشكلات باخبر شود و براي رفع آن‌ها اقدام كند.به خصوص كه ممكن است سران و بزرگان مردم، تنها بازگوكننده‌ي مشكلاتي باشند كه در رابطه با خودشان مي‌باشد و يا طوري مشكلات را مطرح كنند كه اقدام اصولي و درستي براي رفع كاستي‌ها صورت نگيرد.
11ـ توجه به حراست و پاسباني از مردم و به‌كارگيري پاسبانان توانمند، اصل مهمي در ساختار جمعي و اجتماعي مسلمانان است تا آن‌ها را از خطرات احتمالي، محافظت كنند. البته نبايد پاسبانان را به حال خود واگذاشت؛ بلكه فرمانده و امير موظف است كه همواره از نگهبانان سركشي كند تا از انجام مسؤوليتشان غافل نشوند و از سوي دشمن غافل‌گير نگردند.
12ـ فرمانده و هر مسؤولي، وظيفه دارد براي تنبيه كساني كه از آنان اشتباهي سر مي‌زند، معتدلانه برخورد كند و در عين حال در مجازات و بازخواستشان كوتاهي ننمايد كه گذشت بي‌مورد، جسارت افرادي را كه تخلف كرده‌اند، برمي‌انگيزد و سبب گستاخي ديگران نيز مي‌شود و بدين‌سان هرج و مرج به وجود مي‌آيد. در بازخواست يا مجازات افراد نبايد از حد گذشت؛ چراكه اين كار، مايه‌ي خشم و نفرت مي‌شود؛ در مجازات‌ها بايد رويه‌اي را در پيش گرفت كه به اصلاح و تربيت بينجامد و بدون آثار منفي و آسيب‌هاي رفتاري و يا خشم و نفرت افراد، هدف تربيتي مجازات تحقق يابد.[12]
13ـ هر مسؤولي، بايد در حيطه‌ي مسؤوليتش به آن‌چه مي‌گذرد، كاملاً آگاه باشد تا توده‌ي افراد، چنين احساسي داشته باشند كه كسي هست كه به امور و مسايلشان توجه و رسيدگي مي‌كند. پيامد اين طرز عمل چنين خواهد شد كه خوبي‌ها، افزون گردد و از بدي‌ها كاسته شود. البته آگاهي و بيداري از آن‌چه در جامعه مي‌گذرد، بدين معنا نيست كه مسؤول در پي تجسس افراد باشد كه با اين كار، رسوايي به بار مي‌آيد و رشته‌ي روابط دوستانه و قدرشناسانه‌ي ميان مردم و مسؤولين، پاره مي‌شود. آگاهي از وضع جامعه و وجود روابط اصولي و درست مردم و مسؤولان، جناح‌ها و گروه‌هاي مختلف جامعه را از تخلف و قانون‌شكني باز مي‌دارد و مانع بروز هرج و مرج مي‌شود و با گسستن روابط مردم و مسؤولان و نبود تقواي الهي به عنوان مهم‌ترين عامل بازدارنده، هوا و هوس و منفعت‌طلبي‌هاي شخصي و گروهي، جامعه را فرا مي‌گيرد و رفع مشكلات را مشكل مي‌نمايد؛ چراكه پرداختن به مسايل عمومي و رفع مشكلات و كاستي‌ها، توان بالايي مي‌طلبد كه در جريان تخلف و بروز هرج و مرج، ناچيز مي‌گردد.
14ـ مسؤولان، بايد با صاحب‌نظران و انديشمندان متعهد، نشست و برخاست داشته باشند و به انتقادها و پيشنهادهايشان كه ممكن است گاهي تلخ و مرارت‌بار نيز باشد، توجه كنند. چراكه پيامدهاي مفيد نقد و انتقاد سازنده، بر كسي پوشيده نيست و نفعش، متوجه همگان مي‌شود. بر عكس مجالست مسؤولان و صاحب‌منصبان با شوخ‌بازاني كه دنيا، تمام هم و غمشان مي‌باشد، مسؤولان را از پرداختن به امور مهم و اساسي ملت بازمي‌دارد و كار را به جايي مي‌كشاند كه اصلاح امور، مشكل و حتي ناممكن مي‌شود و تبعات آن، دامن‌گير مردم و مسؤولان مي‌گردد.
15ـ فرمانده‌ي نظامي مسلمانان، بايد در رويارويي با دشمن، شجاع و دلاور باشد و بداند كه ترس و بزدلي فرمانده، به سربازان و سپاهيان نيز سرايت مي‌كند و لشكر اسلام را به شكست مي‌كشاند. اين، در صحنه‌ي نبرد است و در مورد زمان صلح و در پهنه‌ي اداره‌ي امور نيز مسؤولان، موظفند در برابر مسايل و مشكلات، مواضع شجاعانه‌اي اتخاذ كنند؛ چراكه ضعف در تصميم‌گيري‌ها، به كارگزاران زيردست مسؤولان بلندمرتبه سرايت مي‌كند و آنان را در انجام وظيفه، ضعيف مي‌گرداند و در نتيجه سبب بازدهي اندك فعاليت‌ها مي‌شود.
16ـ فرمانده‌ي جنگي مسلمانان، بايد از خيانت در غنايم بپرهيزد. اين بحث، در ساير عرصه‌هاي اجتماعي مسلمانان نيز مطرح مي‌باشد. مسؤولان اداري، همواره بايد از منفعت‌طلبي‌هاي شخصي در انجام مسؤوليت‌ها و وظايفشان خودداري كنند. به‌طور مثال هيچ كارمند و مسؤولي نبايد، در حيطه‌ي انجام مسؤوليتش، هديه‌ي كسي را بپذيرد. چراكه از چنين هديه‌اي، بوي رشوه و خيانت مي‌آيد و آن‌گونه كه در گفتار ابوبكر صديقt نمايان شد: «خيانت، مايه‌ي فقر است و نصرت الهي را دور مي‌كند.»
17ـ بازبيني سفارش‌هاي ابوبكر صديقt به يزيد بن ابوسفيانt، عظمت انديشه‌هاي ابوبكر را هويدا مي‌‌سازد و نشان مي‌دهد كه ابوبكر صديقt، همواره به مسايل مسلمانان فكر مي‌كرده و از همين‌رو نيز با تصور مشكلات و مسايلي كه ممكن است فراروي فرمانده‌ي مسلمانان، قرار بگيرد، به بيان پاره‌اي از دستورات و سفارش‌ها مي‌پردازد تا فرمانده‌ي مسلمان را در رويارويي با مشكلات و مسايل احتمالي و حل و فصل آن‌ها، ياري داده باشد. وصاياي ابوبكر صديقt به يزيد بن ابوسفيانt، سند ديگري از مواضع تحسين برانگيز ابوبكر صديقt مي‌باشد كه در پرونده‌ي درخشانش افزوده مي‌گردد. اگر به حكمراني ابوبكرt بنگريم، او را در صحنه‌ي سياست و اداره‌ي امور مسلمانان، ورزيده و بي‌نظير مي‌يابيم؛ اگر به شيوه‌ي نظامي ابوبكرt در گسيل لشكرها توجه كنيم، او را در پهنه‌ي امور نظامي، طوري پخته و كارآزموده مي‌بينيم كه گويا در تمام ميادين نبرد با فرماندهان جنگي همراه بوده است؛ و چون به مهرو عطوفتش بنگريم كه چگونه دل‌ها را گرد مي‌آورد، درمي‌يابيم كه ابوبكر صديقt نمونه‌ي كاملي از يك دعوت‌گر بوده است. او، نسبت به مؤمنان دل‌سوز و مهربان بود و احترام زيادي به مجاهدان راه حق مي‌گذاشت و از شايستگان، در اداراه‌ي امور مختلف به‌خوبي كار مي‌گرفت. ابوبكر صديقt بر دشمنان خدا اعم از كفار و منافقان، سخت و شديد بود.[13]
ابوبكر صديقt سه روز پس از حركت لشكر يزيد بن ابوسفيانt، لشكري به فرماندهي شرحبيل بن حسنهt به سوي شام گسيل كرد و هنگام بدرقه‌ي شرحبيل فرمود: «اي شرحبيل! آيا سفارشم به يزيد را شنيدي؟» شرحبيلt گفت: بله. ابوبكر صديقt فرمود: «سفارشم به تو، همانند سفارشي است كه به يزيد كردم و افزون بر آن، تو را به چيزهايي سفارش مي‌كنم كه هنگام سفارش به يزيد از ياد بردم. تو را سفارش مي‌كنم به اين‌كه نماز را در وقتش بپا داري و در جنگ، صبر و شكيبايي پيشه كني تا پيروز شوي و يا به شهادت برسي. احوال‌پرس بيماران باش و در تشييع جنازه‌ها حاضر شو و خداي متعال را در هر حال، به كثرت ياد كن.» شرحبيلt عرض كرد: «تنها از خدا، ياري مي‌خواهيم كه آن‌چه خدا بخواهد، همان مي‌شود.»[14] لشكر شرحبيلt متشكل از سه تا چهارهزار نفر بود. ابوبكر صديقt، به شرحبيلt دستور داد به تبوك و بلقاء و سپس به بصري برود. شرحبيل بي‌آن‌كه با مقاومت قابل توجهي از سوي دشمن مواجه شود، به بلقاء رسيد. لشكر شرحبيلt كه در سمت چپ لشكر ابوعبيدهt و در سمت راست لشكر عمرو بن عاصt قرار داشت، پس از پشت سر گذاشتن بلقاء، به بصري رسيد و آن را محاصره كرد؛ اما از آن‌جا كه بصري، از شهرهاي نظامي و جزو مراكزي بود كه به شدت حراست مي‌شد، شرحبيلt نتوانست آن را فتح كند.[15]
ابوبكر صديقt چون آهنگ اعزام لشكر ابوعبيده را نمود، او را به حضور خواست و فرمود: «مانند كسي به سخنانم گوش كن كه قصد فهميدن و عمل كردن دارد. افرادي از بزرگان و سران عرب و مسلمانان شايسته، با تو هستند كه در دوره‌ي جاهليت سواركاراني بوده‌اند كه از روي حميت و تعصب مي‌جنگيده‌اند و اينك با نيت درست و به اميد كسب پاداش جهاد مي‌كنند. با همراهانت برخورد خوبي داشته باش و همه را در حق، برابر بدان. تنها از خداي متعال، ياري بخواه كه خداي متعال براي ياري كافي است. بر خداي متعال توكل كن و كارت را به او واگذار كه كافي است خداي متعال، حافظ و مراقبت باشد. ان شاء الله فردا حركت كن.»[16] هدف لشكر سه تا چهار‌هزار نفري ابوعبيدهt حمص[17] بود. ابوعبيدهt پس از پشت سر گذاشتن وادي‌القري و حجر (شهر صالح) به ذات‌منار رفت و از آن‌جا به زيزا و سپس مأمؤاب[18] رسيد و در آن‌جا با عده‌اي از دشمنان درگير شد و سپس با آنان صلح نمود كه اين، نخستين پيمان صلحي بود كه در شام صورت گرفت.[19] لشكر ابوعبيدهt سپس به جابيه رسيد.[20] اين لشكر، در سمت چپ لشكر يزيد بن ابوسفيانt و در سمت راست لشكر شرحبيل بن حسنهt قرار داشت.[21] يكي از سرآمدان و سواركاران مشهور عرب بنام قيس بن هبيره بن مسعود مرادي، در لشكر ابوعبيده بود. ابوبكر صديقt به ابوعبيدهt درباره‌ي قيس بن هبيره سفارش كرد و فرمود: «شخص بزرگ و سرآمدي با تو همراه است كه از سواركاران به‌نام عرب مي‌باشد. مسلمانان، از نظرات و جنگاوري وي بي‌نياز نيستند. او را به خودت نزديك كن و رفتار محترمانه‌اي با او داشته باش و طوري با او برخورد كن كه بفهمد، تو خود را از او بي‌نياز نمي‌داني و به نظراتش اهميت مي‌دهي. اگر اين رويه را با او در پيش بگيري، مي‌تواني از تلاش و توانمندي وي در رويارويي با دشمن بهره‌مند شوي.» ابوبكر صديقt به قيس بن هبيره نيز فرمود: «من، تو را با امين امت ابوعبيده (در راه خدا) مي‌فرستم. ابوعبيده، فردي است كه اگر مورد ظلم و ستم هم قرار بگيرد، ستم نمي‌كند و چون به او بدي شود، درمي‌گذرد. او، چنان آدمي است كه اگر با او قطع رابطه شود، باز هم روابطش را ادمه مي‌دهد؛ ابوعبيدهt نسبت به مؤمنان مهربان و نسبت به كفار، شديد است. بنابراين از او نافرماني نكن و نظراتش را بپذير كه او، تو را تنها به خير و نيكي فرمان مي‌دهد. من، به ابوعبيده نيز سفارش كرده‌ام كه از تو حرف‌شنوي داشته باشد؛ لذا او را جز به تقواي الهي فرمان نده كه ما شنيده‌ايم تو، در دوران جاهليت از سرامدان و جنگاوران بنامي بوده‌اي كه در آنان جز گناه و معصيت نبوده است. اينك شدت و جنگاوريت را در اسلام بر ضد كفار قرار بده و بر ضد كساني كه به خدا كفر مي‌ورزند يا كس ديگري را با خدا شريك مي‌كنند، شديد و دلاور باش كه خداي متعال، در اين رويه، پاداش بزرگي قرار داده است. عزت و پيروزي، از آن مسلمانان است.» قيس در پاسخ ابوبكر صديقt چنين گفت: «اگر زنده ماندم و خداوند متعال، تو را حيات بخشيد، درباره‌ام به تو خبر خواهد رسيد كه نسبت به مسلمانان، آن‌گونه مهربان و نسبت به كفار، به‌قدري سرسخت و شديد بوده‌ام كه تو را خرسند كند و مايه‌ي خشنوديت گردد.» ابوبكر صديقt فرمود: «خداوند متعال، تو را به رحمتش بنوازد؛ همين گونه عمل كن.» روايت شده زماني كه به ابوبكر صديقt خبر رسيد كه قيس بن هبيره در جابيه با دو تا از جنگاوران رومي جنگيده و آنان را از پا در‌آورده است، فرمود: «قيس، راست گفت و راستيش را نشان داد و وعده‌اش را ادا كرد.»[22]
پرواضح است كه ابوبكر صديقt همت و توان دروني قيس را برانگيخت و طوري با او سخن گفت كه تمام توانش را در خدمت به اسلام و جهاد درراه خدا به‌كار گرفت. بنابراين بيان فضايل و قابليت‌هاي افراد، عواطف و نيروهاي درونيشان را برمي‌انگيزد و آن‌ها را براي جان‌فشاني آماده مي‌سازد.[23]
ابوبكر صديقt، عمرو بن عاصt را در رأس لشكري، به سوي فلسطين اعزام نمود. ابوبكر صديقt به عمروt اجازه‌ي انتخاب داد كه يا همان مسؤوليتي را كه رسول‌خداص به او واگذار كرده بودند، ادامه دهد و يا به انتخاب خود، كاري بكند كه براي دنيا و آخرتش بهتر مي‌باشد.[24] عمرو بن عاصt در پاسخ ابوبكر صديقt چنين نوشت: «من، تيري از تيرهاي اسلام هستم و تو، كسي هستي كه پس از خداوند، مي‌تواني آن را به هر جا كه بخواهي پرتاب كني. بنابراين، اين تير را به جايي بينداز كه بهتر و برتر است.»[25] زماني كه عمروt به مدينه رسيد، از سوي ابوبكر صديقt مأموريت يافت كه بيرون مدينه اردو بزند تا مردم به او بپيوندند. برخي از بزرگان قريش از قبيل حارث بن هشام، سهيل بن عمرو و عكرمه بن ابوجهل با او همراه شدند. ابوبكر صديقt هنگام بدرقه‌ي عمروt چنين فرمود: «اي عمرو! تو، در اداره‌ي امور، صاحب‌نظر و در جنگ، مجرب و كار‌آزموده هستي. با تو بزرگان قومت و مسلمانان شايسته‌اي هستند و اينك كه تو فرمانده هستي، در نصيحتشان كوتاهي نكن و مشورت‌هاي خوب را از آنان دريغ منما كه چه بسا نظر خوبي درباره‌ي جنگ داشته باشي كه در پايان كار، خجسته و فرخنده واقع شود.» عمروt گفت: «منش خوبي براي اثبات درستي گمانتان در پيش خواهم گرفت و نشان خواهم داد كه نظر شما درباره‌ي من، درست بوده است.»[26] عمروt به همراه لشكري كه شش تا هفت‌هزار نفر نيرو داشت، به قصد فلسطين حركت كرد و كرانه‌هاي درياي سرخ را پيمود تا به وادي عربه[27] در بحر‌الميت رسيد. عمروt دسته‌اي هزار نفري به فرماندهي عبدالله بن عمر بن خطابt پيشاپيش فرستاد تا با خط مقدم روم، روبرو شود. اين دسته، بر رومي‌ها پيروز شد و اسيراني گرفت كه عمرو بن عاصt در بازجويي از آن‌ها متوجه شد كه رومي‌ها، لشكري به فرماندهي رويس فراهم آورده‌اند تا مسلمانان را غافل‌گير كنند. عمروt بر اساس اطلاعات جديدي كه به دست آورده بود، به تنظيم و سامان‌دهي دوباره‌ي لشكرش پرداخت. رومي‌ها، بر مسلمانان حمله‌ور شدند؛ لشكريان عمروt به خوبي در برابر رومي‌ها ايستادگي كردند و دشمن را به عقب راندند و سپس در يك ضد حمله، توان و قدرت دشمن را درهم‌شكستند و بدين‌سان رومي‌ها، پا به فرار گذاشتند و جنگ، با كشته‌ شدن هزاران نفر از نيروهاي دشمن پايان يافت.[28]
ابوبكر صديقt بنابر مصلحت، به فرماندهان دستور داد كه از مسيرهاي متفاوتي حركت كنند و در صدور اين فرمان به يعقوب پيامبرu اقتدا كرد كه به پسرانش اين‌چنين دستور داد: (( يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ۖ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ ۖ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ))[29]
لشكرهايي كه مأمور فتح شام شده بودند، در انجام مأموريتشان با سختي‌هاي زيادي روبرو شدند؛ چراكه قشون رومي، توان و تعداد زيادي داشتند و حصارها و دژهاي بسياري نيز پيرامون شهرها ساخته بودند. آرايش نظامي رومي‌ها به‌گونه‌اي بود كه لشكرشان را دسته‌دسته كرده و قشونشان را به واحدهاي كوچك‌تري از قيبل گروهان و گردان تقسيم‌بندي نموده بودند. آن‌ها، دو لشكر بزرگ در شام داشتند كه يكي، در فلسطين مستقر بود و ديگري در انطاكيه قرار داشت. اين دو لشكر رومي در مناطق زير متمركز شده بودند:
1ـ انطاكيه: پايتخت شام در دوران تسلط رومي‌ها بود.
2ـ قنسرين: در حد فاصل حلب و حماة و در بيست و پنج كيلومتري جنوب غربي حلب واقع مي‌شود كه از شمال غربي با ايران هم‌مرز بود.
3ـ حمص: محدوده‌ي نظامي آن، به تدمر و صحراي شام مي‌رسيد و از شمال شرقي با ايران هم‌مرز بود.
4ـ عمان: قلعه‌ي بزرگي داشت و مركز ولايت بلقاء بود.
5ـ اجنادين: مركز نظامي روميان در فلسطين بود و در مرز مصر قرار داشت.
6ـ قيساريه: در شمال فلسطين و در سيزده كيلومتري حيفا قرار دارد و آثار دژها و قلعه‌هايش هنوز موجود است.
مركز فرماندهي قشون رومي، در انطاكيه يا حمص قرار داشت. هرقل با ديدن لشكر مسلمانان كه به قلمروش نفوذ كرده بودند، دستوراتي براي نابودي لشكر اسلام صادر كرد كه از قرار زير بود:
الف) رومي‌ها از مقابل مسلمانان عقب نشينند و مرزهاي شام و حجاز را به آنان واگذارند.
ب) تمامي گردان‌هاي لشكر اول به فرماندهي سرجون در فلسطين متمركز شوند.
جـ) گردان‌هاي لشكر دوم به فرماندهي تيدور در انطاكيه جمع شوند.
د) دو لشكر، يك‌دست و هم‌زمان به چهار لشكر مسلمانان، يكي پس از ديگري حمله كنند تا برچيدن و نابودي مسلمانان، آسان‌تر صورت بگيرد. بر اساس همين فرمان هرقل، قشون رومي به ترتيب زير براي رويارويي با مسلمانان حركت كردند:
1ـ برادر هرقل كه تذارق نام داشت با نودهزار نفر، مسؤول رويارويي با لشكر عمرو بن عاصt شد.
2ـ پسر توذر[30] مأموريت يافت با لشكر يزيد بن ابوسفيانt بجنگد.
3ـ قبقار[31] پسر ننطوس به همراه شصت‌هزار نفر به جنگ ابوعبيدهt رفت.
4ـ دارقص نيز مأمور شد با شرحبيل بن حسنهt رويارو شود.[32]
مسلمانان، اطلاعات دقيقي از اهداف و برنامه‌هاي اين لشكرها به‌دست آوردند. فرماندهان قشون اسلام با ابوبكر صديقt مكاتبه كردند. ابوعبيدهt در نامه‌اي كه براي ابوبكر صديقt فرستاد، ايشان را از اهداف هرقل و قشون روم باخبر كرد. متن نامه‌اش چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
به ابوبكر خليفه‌ي رسول‌خدا، از ابوعبيده بن جراح.
سلام عليك
من، در برابر شما ضمن ستايش پروردگار يكتا، گواهي مي‌دهم كه خدايي جز خداي يگانه و بي‌شريك نيست. اما بعد:
ما، از خداي متعال مي‌خواهيم كه به اسلام و مسلمانان، سرافرازي و عزتي بزرگ و استوار عنايت كند و به آنان، پيروزي و گشايشي آسان ارزاني بدارد. به من خبر رسيده كه هرقل در يكي از آبادي‌هاي شام به نام انطاكيه منزل كرده و مردمانش را به اجتماع فراخوانده است و دسته‌ها و تعداد زيادي نيز پيرامونش گرد آمده‌اند. بنابراين صلاح ديدم كه شما را از اين موضوع باخبر كنم تا هر تصميمي كه مي‌خواهيد، بگيريد. سلام و رحمت و بركات الهي بر شما باد.
ابوبكر صديقt در پاسخ نامه‌ي ابوعبيدهt چنين نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد: نامه‌ات به من رسيد و بنابر آن‌چه نوشته بودي، از فعاليت‌هاي هرقل اطلاع يافتم. اين‌كه او در انطاكيه منزل كرده، مقدمه‌اي براي شكست او و يارانش و پيروزي و گشايشي از سوي خدا بر تو و مسلمانان مي‌باشد. اما اين‌كه گفته بودي هرقل، جمع زيادي را بر ضد شما، گرد آورده، مسأله‌اي است كه خود ما و شما انتظارش را داشتيم؛ چراكه هيچ قومي، شاهشان را تنها نمي‌گذارند و سرزمينشان را بدون مقاومت و جنگ رها نمي‌كنند و الحمد لله كه خودت، اين را مي‌داني كه مردان زيادي از مسلمانان با آن‌ها مي‌جنگند كه مرگ (در راه خدا) را آن‌گونه دوست دارند كه دشمن، زندگاني را دوست دارد. مجاهدان، در جنگ با دشمنان، به پاداش بزرگي از سوي خدا دل بسته و جهاد در راه خدا را از هم‌بستري با دوشيزگان و از دارايي‌هاي گران‌بهايشان بيش‌تر دوست دارند. يك مجاهد، به وقت پيروزي از هزار مشرك برتر است؛ بنابراين به همراه سپاهيانت با آنان پيكار كن و از اين‌كه برخي از مسلمانان، با تو نيستند، نترس كه خداي متعال با تو است و من نيز به خواست خدا آن‌قدر نيروي كمكي برايت مي‌فرستم كه ديگر نيازي به نيروي بيش‌تر نداشته باشي و خواهان قواي بيش‌تري نشوي. سلام و رحمت و بركات الهي بر شما باد.[33]
يزيد بن ابوسفيانt نيز نامه‌اي به مضمون نامه‌ي ابوعبيدهt به ابوبكر صديقt نوشت. ابوبكر صديقt در پاسخ يزيدt چنين نگاشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد: نامه‌اي كه برايم فرستاده و در آن از نقل مكان هرقل شاه روم به انطاكيه خبر داده بودي، به دستم رسيد و از اين گفته بودي كه خداي متعال، در دلش از لشكرهاي مسلمانان هراس انداخته است. تنها خداي متعال را حمد و ثنا سزاوار است كه ما را در حالي كه با ترس و هراس در كنار رسول‌خداص بوديم، نصرت فرمود و فرشتگان بزرگوارش را به ياريمان فرستاد. ديني كه خداي متعال، ما را به خاطرش نصرت نمود، همان ديني است كه اينك مردم را به سويش فرا مي‌خوانيم. سوگند به خدايت كه پروردگار متعال، مسلمانان را همانند و هم‌سان مجرمان، قرار نمي‌دهد و كسي را كه به يگانگي خدا اقرار مي‌كند، با آن كس كه غير خدا را مي‌پرستد، همانند نمي‌شمارد. پس هرگاه با آنان كه به پرستش غير خدا مي‌پردازند، رويارو شدي، با يارانت به سويشان بتاز و با آن‌ها بجنگ كه خداي متعال، تو را خواري نمي‌چشاند و شكستت نمي‌دهد. خداي متعال، به ما خبر داده كه چه بسا گروهي اندك، بر جمع زيادي به اذن الهي غلبه مي‌كند. من نيز به خواست خدا مردماني را پشت سر هم به كمكت مي‌فرستم كه قانع شويد و به نيروي بيش‌تري نياز پيدا نكنيد. سلام و رحمت خدا بر شما باد.
عبدالله بن قرط كه نامه‌بر ابوبكر صديقt بود، نامه را براي سپاهيان يزيدt خواند و بدين ترتيب مسلمانان، خرسند و شادمان شدند.[34] نامه‌اي از عمرو بن عاصt نيز در مورد سپاهيان روم به ابوبكر صديقt رسيد كه خليفه‌رسول‌خداص جوابش را به شرح زير داد:
السلام عليكم
نامه‌ات كه در آن از اجتماع انبوه لشكريان روم خبر داده بودي، به دستم رسيد. خداي متعال، ما را در ركاب پيامبرش به كثرت و زيادي تعدادمان ياري نداد. چه بسيار اتفاق افتاد كه ما در حالي به همراه رسول‌خداص جهاد كرديم كه تنها دو اسب داشتيم و يا (به سبب كمبود شتر) به نوبت سوار شترها مي‌شديم. در جنگ احد فقط يك اسب داشتيم كه رسول‌خداص بر آن سوار مي‌شد اي عمرو! بدان كه فرمان‌بردارترين بنده‌ي خدا، كسي است كه بيش‌تر از همه از معاصي بدش آيد؛ بنابراين از خدا اطاعت كن و يارانت را به اطاعت و فرمان‌برداري از خدا دستور بده.[35]
ابوبكر صديقt براي قشون اسلامي، نيروهاي كمكي به شام گسيل كرد و برايشان اسلحه و اسبان جنگي و ساير ابزار مورد نيازشان را فرستاد. ابوبكر صديقt هاشم بن عتبه را به حضور خواست و به او فرمود: «اي هاشم! اين از خوشبختي جدت هست كه تو، از آن دست افرادي شده‌اي كه به عنوان نيروي پشتيباني به ياري مسلمانان در جهاد با مشركان گسيل مي‌شوي و در زمره‌ي كساني قرار مي‌گيري كه خليفه، به وفاداري، پرهيختگي و جنگاوريشان اعتماد مي‌كند. مسلمانان از من درخواست نيروي كمكي بر ضد كفار كرده‌اند؛ بنابراين با يارانت به ياريشان بشتاب و خود را به ابوعبيدهt يا يزيدt برسان كه من، مردم را به همراهي با تو فرا مي‌خوانم.» هاشمt گفت: «به كمك ابوعبيده مي‌روم.» ابوبكر صديقt فرمود: «باشد؛ خود را به ابوعبيده برسان.» ابوبكرt در ميان مردم برخاست و پس از حمد و ستايش الهي، سخناني بدين مضمون ايراد فرمود: «خداي متعال، ترس برادرانتان را طوري در دل كفار افكنده كه به قلعه‌هايشان فراري شده و درها را بسته‌اند. پيك‌هايي از برادران مجاهدتان به نزدم آمده و به من خبر داده‌اند كه هرقل شاه روميان، از پيش رويشان گريخته و به يك آبادي در كناره‌هاي شام رفته و از آن‌جا قشوني به سوي مسلمانان گسيل كرده است. بنابراين تصميم گرفته‌ام عده‌اي از شما را به كمك برادرانتان بفرستم تا خداي متعال به وسيله‌ي اين نيروي پشتيباني، پشتشان را قوي بدارد و در دل دشمنان، هراس بيفكند و آنان را خوار و ذليل بگرداند. خداي متعال، بر شما رحم بفرمايد؛ اينك با هاشم بن عتبه بن ابي‌وقاص (براي كمك به برادران مجاهدتان) همراه شويد و با انجام اين كار، به خير و پاداش بزرگي اميدوار باشيد كه پيروزيتان در اين راه، فتح و غنيمت است و كشته شدنتان، شهادت و كرامت.»
ابوبكرt پس از ايراد اين سخنان به خانه‌اش رفت و مردم پيرامون هاشم بن عتبه گرد آمدند و چون به هزار نفر رسيدند، ابوبكرt به آنان فرمان حركت داد و آن‌ها را بدرقه نمود. ابوبكر صديقt به هاشم فرمود: «اي هاشم! ما همواره از تجربه‌ها، نظرات و حسن تدبير سال‌خوردگان و همين‌طور از شكيبايي، جنگاوري و نشاط و بالندگي جوانان بهره مي‌برديم. خداي متعال، اين ويژگي‌ها و توانايي‌ها را در تو جمع كرده و تو كم‌سن و سال هستي و آينده‌ي خوبي داري؛ بنابراين هنگام رويارويي با دشمن، شكيبا باش و همراهانت را نيز به صبر و شكيبايي فرا بخوان و بدان كه تو، هر قدمي كه در راه خدا برداري و هر مالي كه خرج كني و يا متحمل تشنگي، بيماري و سختي شوي، خداي متعال، برايت عمل نيكي ثبت مي‌فرمايد و او، پاداش نيكوكاران را ضايع نمي‌كند.» هاشمt گفت: «اگر خداي متعال، برايم اراده‌ي خوبي كرده باشد، مرا همين‌گونه كه گفتيد، خواهد نمود و من نيز تلاش خودم را مي‌كنم و هيچ قوت و تواني جز به خواست و قدرت خدا نيست. من، اميدوارم كه اگر همان ابتدا شهيد نشوم، ان شاء الله عده‌اي از دشمنان را بكشم و سپس به شهادت برسم.» سعد بن ابي‌وقاصt كه عموي هاشم بود، فرمود: «اي برادر‌زاده‌ام! هر نيزه‌اي كه مي‌اندازي و هر شمشيري كه مي‌زني، تنها رضاي خدا را در نظر بگير و بدان كه تو، ره‌يافته از اين دنيا مي‌روي و به سوي خدايت بازمي‌گردي. هيچ چيزي از دنيا با تو به آخرت نمي‌آيد مگر قدمي كه از روي صدق و راستي برداشته‌ و يا عملي كه جلوتر فرستاده‌اي.» هاشم گفت: «اي عمو! غير از اين هم از من انتظار نداشته باش. من، مي‌دانم كه اگر حركت و خروجم و شمشير زدن و تيراندازيم را به قصد خودنمايي قرار دهم، از زيان‌كاران خواهم بود.» هاشمt به راه افتاد و خود را به لشكر ابوعبيدهt رسانيد. مسلمانان با ديدن نيروي پشتيباني هاشم، خوشحال شدند.[36] مدتي پس از حركت هاشم، ابوبكر صديقt به بلالt دستور داد تا درميان مردم بانگ برآورد كه همراه سعيد بن عامر بن حذيمt آماده‌ي حركت به سوي شام شويد. هفت‌صد نفر در مدت زمان كوتاهي آماده شدند. اندكي پيش از حركت سعيد بن عامرt، بلالt نزد ابوبكر صديقt رفت و گفت: «اي خليفه‌ي رسول‌خدا! اگر شما، مرا آزاد كرديد که با شما باشم و مرا از كاري كه خودم مي‌خواهم، باز مي‌داريد، نزد شما مي‌مانم و اگر مرا به خاطر خدا آزاد كرديد تا خودم تصميم بگيرم و همان كاري را بكنم كه به مصلحت خود مي‌دانم، كاري به من نداشته باشيد تا براي جهاد در راه خدا بيرون شوم كه من، جهاد را از ماندن در اين‌جا بيش‌تر دوست دارم.» ابوبكر صديقt فرمود: «اينك كه تو دوست داري براي جهاد بيرون شوي، من تو را منع نمي‌كنم. من، فقط مي‌خواستم كه تو اين‌جا بماني و اذان‌گو باشي. من، از جدايي و دوري تو اندوهگين مي‌شوم؛ اما گويا چاره‌اي جز فراق و جدايي نيست. آن هم جدايي و فراقي كه تا قيامت همديگر را نخواهيم ديد. پس اي بلال! نيكوكاري پيشه كن تا زاد و توشه‌ات از دنيا باشد و خداوند، تو را در حياتت به خير و نيكي ياد كند و چون مرگت فرا رسد، به تو پاداش نيكي عنايت فرمايد.» بلالt فرمود: «خداوند، به تو جزاي خير دهد؛ به خدا سوگند نخستين بار نيست كه ما را به صبر و شكيبايي در اطاعت خدا و پايبندي بر حق و انجام عمل صالح دستور مي‌دهي. اما نمي‌خواهم پس از رسول‌خداص براي كس ديگري اذان بدهم.» بلالt به همراه سعيد بن عامر بن حذيمt براي شركت در جهاد، مدينه را ترك كرد. مأموريت سعيدt اين بود كه به يزيد بن ابوسفيانt ملحق شود و همين كار را هم كرد و در جنگ‌هاي عربه[37] و داشنه در ركاب يزيد بن ابوسفيان جنگيد.[38]
گروه‌هاي زيادي از اطراف، به مدينه مي‌آمدند تا در جهاد شركت كنند. ابوبكر صديقt نيز آنان را به جبهه‌ها اعزام مي‌كرد و چون بسياري از آن‌ها تازه‌مسلمان بودند و هنوز به طور كامل به تعاليم اسلامي آراسته نشده بودند، مشكلاتي را براي مردم مدينه اعم از صحابه و تابعين به وجود مي‌آوردند و همين، باعث مي‌شد تا صحابه و تابعين به حضور ابوبكر صديقt شكوه و گلايه كنند. البته با وجود گروه‌هاي زيادي كه به مدينه مي‌آمدند، هيچ‌گاه نزاع و كشاكشي در ميانشان رخ نداد. ابوبكر صديقt مردم مدينه را توجيه نمود[39] و به آنان چنين فرمود: «شما را به خدا سوگند مي‌دهم كه كاري به اين‌ها نداشته باشيد و هر كس كه بر او حقي دارم، زخم زبان‌ها و كارهاي ناگوار اين‌ها را تحمل كند كه خداي متعال، دشمنانمان را به وسيله‌ي اين‌ها هلاك مي‌كند و قشون روم را پريشان مي‌سازد. اين‌ها، برادران شما هستند و چنان‌چه يكي از شما،‌از سوي آن‌ها متحمل امر ناگواري شد، شكيبايي ورزد كه آيا غير از اين است كه شكيبايي و خويشتن‌داري، بهترين كار است و فرجام بهتري دارد و آنان را هم‌چنان مايه‌ي قوت و پيروزي ما قرار مي‌دهد؟» مسلمانان، فرموده‌ي ابوبكر صديقt را تأييد كردند. ابوبكرt ادامه داد: «آنان، برادران ديني شما هستند و شما را در برابر دشمنانتان ياري مي‌كنند و بر گردن شما حق زيادي دارند؛ بنابراين كوتاهي‌هايشان را تحمل كنيد.»[40]
فرماندهان قشون اسلامي، تحركات رومي‌ها را به طور كامل زير نظر داشتند و دريافتند كه وضعيت سختي پيش رو دارند. به همين سبب گرد هم آمدند و ابوعبيدهt در نامه‌اي، وضعيت را به ابوبكر صديقt گزارش داد و در همان زمان قرار بر آن شد كه مسلمانان، از تمام اراضي فتح‌شده، عقب نشينند و در يك مكان جمع شوند تا بتوانند با هم‌دستي و يك‌پارچگي، نقشه‌ي روميان را خنثي كرده و به اتفاق هم جبهه‌ي بزرگي فراروي روميان ايجاد نمايند. عمرو بن عاصt پيشنهاد كرد تا تمام قواي مسلمانان در يرموك جمع شوند. فرمان ابوبكر صديقt نيز مطابق پيشنهاد عمروt، رسيد و به قشون اسلامي مأموريت داد كه در يرموك جمع شوند. قرار بر آن شد كه مسلمانان بدون درگيري با دشمن، عقب‌نشيني كنند؛ ابوعبيدهt از حمص عقب نشست و شرحبيلt از اردن؛ يزيد بن ابوسفيانt نيز دمشق را ترك كرد و عمرو بن عاصt هم به طور تدريجي شروع به عقب‌نشيني از فلسطين كرد.[41] ولي موفق به عقب‌نشيني نشد و با كمك خالد بن وليدt توانست پيش از جنگ يرموك، فلسطين را ترك كند. در همين گير و دار بود كه جنگ اجنادين اتفاق افتاد.[42]
ابوبكر صديقt پس از آن‌كه نامه‌ي ابوعبيدهt را دريافت كرد، به ابوعبيدهt دستور داد كه به سوي يرموك عقب‌نشيني كند و در همان‌جا با ساير فرماندهان، جمع شود. ابوبكر صديقt در فرمانش به ابوعبيدهt چنين نوشت: «سوارانت را در روستاها پراكنده كن و با قطع رسيدن خواربار و خوراكي‌ به دشمن، آن‌ها را در تنگنا قرار بده و از محاصره‌ي شهرها خودداري كن تا اين‌كه فرمان بعدي من، به تو برسد. پس اگر به جنگ با تو برخاستند، با آنان بجنگ و براي پيروزي بر دشمن، از خدا مدد بخواه و من نيز همان‌گونه كه براي آن‌ها نيروي كمكي مي‌آيد، برايت نيروي كمكي مي‌فرستم.»[43] در روايت ديگري چنين آمده است: «امثال شما، به سبب كمي افراد شكست نمي‌‌خورند. بلكه بدانيد كه ده‌ها هزار نفر به سبب پرداختن به معاصي و گناهان شكست مي‌خورند؛ پس آگاه باشيد كه از معاصي و گناهان دوري كنيد؛ همه‌ي شما در يرموك جمع شويد و هر يك از فرماندهان، براي همراهانش در نماز امامت بدهد.» فرمان ابوبكر صديقt بر اين اساس بود كه تمام قشون اسلامي يك‌جا و متحد شوند و به يك دفعه با دشمن وارد كارزار شده و آنان را شكست دهند. ابوبكر صديقt خطاب به مجاهدان چنين نوشت: «شما، براي ياري دين خدا بپا خاسته‌ايد و خداي متعال، ياري‌گران دينش را نصرت مي‌كند و دشمنان دينش را شكست و خواري مي‌چشاند.»[44]
ابوبكر صديقt در نامه‌اش روشن كرد كه نصرت و پيروزي در جهاد، منوط به اطاعت از خداي متعال است و شكست در جنگ، نسبت مستقيمي با معصيت و نافرماني خداوند دارد. ابوبكر صديقt قشون اسلامي را موظف نمود تا در يك‌جا گرد آيند و بدين‌سان نيروي بزرگي فراهم آورند تا دشمن، از پراكندگي قواي مسلمان، بهره‌برداري نكند و در نتيجه در برابر قدرت يك‌جا و بزرگ مسلمانان ضعيف و ناتوان شود. تعيين يرموك از سوي ابوبكر صديقt به عنوان مركز گردهمايي قشون اسلامي، نشان‌دهنده‌ي شناخت دقيق ابوبكر صديقt از موقعيت جغرافيايي منطقه مي‌باشد. پختگي نظامي خليفه، آن‌جا بيش از پيش هويدا مي‌شود كه خالد بن وليدt را از عراق به شام گسيل كرد تا فرماندهي قشون اسلامي را عهده‌دار گردد؛ چراكه شرايط شام چنين ايجاب مي‌كرد كه شخصي عهده‌دار فرماندهي قشون اسلامي شود كه توانايي‌هاي تمام فرماندهان مسلمان را يك‌جا، در خود داشته باشد. خالد بن وليدt قدرت ابوعبيدهt، فراست و نكته‌سنجي عمروt، تجربه‌ي عكرمهt و بي‌باكي يزيدt را در خود جمع داشت و همين، او را در امور جنگي و نظامي پخته و سرآمد كرده بود. خالدt در پهنه‌ي نبرد، تصميم‌هاي درست و به‌جايي مي‌گرفت و تجربه‌ي زيادي نيز از ميادين جنگ به‌دست آورده بود.[45] قابليت‌ها و توانايي‌هاي خالدt، گزينش فرمانده‌ي ارشد فتوحات شام را براي ابوبكر صديقt آسان كرد. خالدt پس از دريافت حكمش، خودش را از بيابان به شام رسانيد و به اجراي دستورات خليفه پرداخت. نيروهاي كمكي و پشتيباني نيز پشت سر هم به شام اعزام مي‌شدند تا دستورات راهبردي ابوبكرt را در خنثي‌سازي شيوه‌هاي تاكتيكي و تدابير جنگي دشمن، اجرا كنند. روميان مي‌خواستند با تدابير مختلف، ابوبكر صديقt را از رسيدن به اهدافش بازدارند. چنان‌چه يكي از فرماندهان رومي به اين نكته تصريح كرده است كه: «به خدا سوگند، ما ابوبكر را از وارد كردن قشونش به خاكمان باز مي‌داريم.» واكنش ابوبكر صديقt در قبال اين گفته‌ي فرمانده‌ي رومي، اين بود كه: «به خدا سوگند، نصاري را به خالد بن وليدt گرفتار مي‌كنم تا به جاي پرداختن به وسوسه‌هاي شيطان، به خالد مشغول و گرفتار شوند.»[46] رهنمودهاي ابوبكر صديقt از قبيل يكي كردن لشكرها در شام تحت فرماندهي خالد بن وليدt و مشخص كردن محل گردهمايي قشون، تحقق يافت. حركت لشكرها از مدينه به سوي مناطق عملياتي از راه‌هاي جداگانه و به شكل كماني و پيكاني بود كه در اصطلاح جنگي به اين نوع حركت، حركت پراكنده يا نامنظم[47] گفته مي‌شود. ابوبكر صديقt در شرايط مناسبي، تمام قشون را يك‌جا كرد و توان نظامي خود را كه امروزه در پهنه‌ي علوم نظامي از آن به استراتژي[48] ياد مي‌شود، به نمايش گذاشت.[49] ابوبكر صديقt به عنوان فرمانده‌ي كل، حضوري معنوي در ميادين نبرد داشت و همواره فرماندهان لشكري اسلام را با صدور فرمان‌هاي به‌موقع راهنمايي مي‌كرد. وي، با شناخت موقعيت جغرافيايي مناطق و با ژرف‌انديشي و دورنگري بي‌نظيرش، در خيزاندن قشون در بهترين زمان و وضع، موفق بود و از همين‌رو نيز گزينش درستي در تعيين فرماندهان داشت و فرماندهاني را بر لشكرها مي‌گماشت كه به خوبي از عهده‌ي انجام مأموريتشان بر مي‌آمدند و طوري خواسته‌ها و دستورات فرمانده‌ي كل را اجرا مي‌كردند كه گويا شخص خليفه، آن را اجرا كرده است. اعتماد دو‌طرفه‌اي كه ميان خليفه و فرماندهان لشكري قرار داشت، باعث مي‌شد تا فرماندهان، اهداف خليفه را به درستي در مخيله‌ي خود شناسايي و در پهنه‌ي عمل اجرا كنند. به همين سبب نيز جبهه‌هاي جهاد، طوري اداره شد كه گويا خود ابوبكر صديقt به عنوان فرمانده‌ي كل در تمام نبردها حضور داشته و از نزديك، جريان جنگ را رهبري مي‌كرده است. چراكه عملكرد مجاهدان، دقيقاً با خواست‌ها، اهداف و رهنمودهاي خليفه هماهنگ بود.[50]
ابوبكر صديقt علاوه بر نامه‌اي كه براي خالدt فرستاد و او را به فرماندهي قشون اسلامي در شام گماشت، نامه‌اي نيز به ابوعبيدهt نوشت و به او خبر داد كه خالدt را به فرماندهي لشكر شام منصوب كرده و از ابوعبيدهt خواست كه از خالدt حرف‌شنوي داشته باشد. ابوبكر صديقt علت انتصاب خالدt به فرماندهي قشون شام را هم براي ابوعبيدهt بيان فرمود: «من، خالد را به فرماندهي نبرد با روميان در شام برگزيده‌ام؛ پس با او مخالفت نكن و از او حرف‌شنوي داشته باش كه من، او را در حالي بر تو امير كرده‌ام كه مي‌دانم تو، از او بهتري؛ اما او، از تو جنگاورتر است و تجربه‌ي جنگي بيش‌تري دارد. خداي متعال، ما و تو را به رشد و كمال رهنمون گردد. سلام و رحمت و بركات الهي بر تو باد.»[51] خالد بن وليدt نيز از عراق نامه‌اي براي ابوعبيدهt در شام فرستاد كه به شرح زير بود:
ـ به ابوعبيده بن جراح از خالد بن وليد.
السلام عليكم
من، در برابر شما ضمن ستايش پروردگار يكتا، گواهي مي‌دهم كه خدايي جز خداي يگانه و بي‌شريك نيست. اما بعد، از خداي متعال مي‌خواهم كه ما و شما را در روز هراس، در پناه خود قرار دهد و در دنيا محافظت فرمايد. نامه‌‌اي از خليفه‌ي رسول‌خداص به دستم رسيده كه مرا مأمور كرده به سوي شام حركت كنم و خودم را به سپاهيان اسلام برسانم و فرماندهي آنان را عهده‌دار شوم؛ به خدا سوگند كه من، هرگز خواهان اين نبودم كه فرمانده شوم و هيچ‌گاه اين پست را درخواست نكردم و نامه‌اي هم به ابوبكر نفرستادم كه از او چنين تقاضايي بكنم. تو، هم‌چنان بر همان وضع گذشته‌ات خواهي بود و با هيچ يك از دستورات و پيشنهادهايت مخالفت نخواهد شد كه تو، از بزرگان و سرآمدان مسلمانان هستي و برتري و فضلت، بر كسي پوشيده نيست و كسي هم از نظرات و راهنمايي‌هايت بي‌نياز نمي‌باشد. خداوند، نعمت‌هايش را بر ما و شما كامل گرداند و همه‌ي ما را به رحمتش، از عذاب جهنم رهايي بخشد. والسلام عليك و رحمة الله[52]
خالدt نامه‌اي براي سپاهيان مسلمان در شام نيز نوشت و آن را با همان نامه‌بر، به شام فرستاد. در نامه‌ي خالدt به عموم مسلماناني كه در شام بودند، چنين آمده بود: «من، از خدايي كه ما را به وسيله‌ي اسلام عزت بخشيد، با دينش شرافت داد، با پيامبرش محمد مصطفيص گرامي داشت و با ايمان، كرامتمان بخشيد، مي‌خواهم كه به رحمت گسترده و نعمت بيكرانش، نعمتش را بر ما و شما كامل گرداند. اي بندگان خدا! پروردگارتان را شاكر باشيد تا نعمت‌هايش را بر شما بيفزايد و به او روي آوريد تا احسان و نيكيش را بر شما تداوم بخشد. اي بندگان خدا! همواره سپاس‌گزار نعمت‌هاي خدا باشيد. نامه‌اي از خليفه‌ي رسول‌خداص به من رسيده و مرا فرمان داده تا به سوي شما حركت كنم. من، نيز به قصد پيوستن به شما حركت كرده‌ام و به زودي با سپاهيانم به شما مي‌رسم. مژده باد شما را كه تحقق وعده‌ي الهي نزديك است و شادمان باشيد كه از سوي خدا بهترين پاداش را مي‌يابيد. خداي متعال، ايمان ما و شما را مصون بدارد و همه‌ي ما را بر اسلام، ثابت‌قدم بفرمايد و بهترين پاداش مجاهدان را به ما ارزاني نمايد. و السلام عليكم.»[53]
عمرو بن طفيلt كه نامه‌بر خالدt بود، نامه‌ي عموم مسلمانان را در جابيه بر آنان خواند. ابوعبيدهt نيز پس از خواندن نامه‌اش فرمود: «خداي متعال، نظر خليفه‌ي رسول‌خداص را فرخنده و مبارك بگرداند و خالدt را زنده و سالم نگه دارد.»[54] اين تعامل ارزنده‌ ميان ابوعبيده و خالد، اخوت و برادري را معنا مي‌كند و نشان مي‌دهد كه روابط ميان صحابه، برگرفته از توحيد درست و اخلاق پسنديده و سترگي بود كه تمام ياران رسول‌خداص به آن آراسته بودند.خالدt تغيير نكرد و به خاطر موفقيتش در فتوحات عراق و اعتمادي كه خليفه به او داشت، خود را بزرگ‌تر و برتر از برادرانش نپنداشت؛ بلكه به جايگاه والاي اهل فضيلت اذعان نمود و به صراحت بيان كرد كه هم‌چنان از ابوعبيدهt حرف‌شنوي خواهد داشت. ابوعبيدهt نيز كه مأموريت يافت زير نظر و فرماندهي خالدt انجام مسؤوليت كند، براي خالدt آرزوي موفقيت و سلامتي نمود و دعا كرد كه خداي متعال، فرمان ابوبكر صديقt را فرخنده و مبارك گرداند. رويكرد خالد و ابوعبيده در اين جريان، دليلي است بر اين‌كه آن‌ها از خودخواهي بدور بودند و همواره به مصلحت امت مي‌انديشيدند و در كارهايشان تنها رضاي خدا را در نظر مي‌گرفتند.[55] آري، آن‌چه خالد و ابوعبيده كردند، آموزه‌ي بزرگي براي همه‌ي افراد امت اعم از دعوت‌گران، فرماندهان، سران و بزرگان در تمام طبقات و سطوح حكومتي و جنبشي، مي‌‌باشد تا در مقاطع مختلف كاري، همين رويه را در پيش بگيرند و به هنگام عزل و نصب، اين چنين تعاملي با يكديگر داشته باشند.
خالدt به شام رسيد و بصري را فتح كرد و با ساير فرماندهان مسلمانان (ابوعبيده، شرحبيل و يزيد) يك‌جا شد و به بررسي مسايل و مواضع نظامي پرداخت. وي، پس از وارسي چند و چون مسايل نظامي، باخبر شد كه لشكر عمرو بن عاصt از كناره‌هاي رود اردن به سوي ساير قشون اسلامي در حركت است و لشكر روميان نيز در تعقيب لشكر عمروt مي‌باشد. هدف روميان، اين بود كه با سپاهيان عمروt درگير شوند و كار اين دسته از قشون مسلمان را يك‌سره كنند. اما عمروt نيز كاملاً هشيار بود كه در آن شرايط نبايد با روميان درگير شود؛ چراكه فقط هفت‌هزار نيرو در اختيار داشت و رومي‌ها، لشكري فراتر از اين گرد آورده بودند. خالدt پس از بررسي شرايط جنگي، به اين نتيجه رسيد كه يا خودش را به لشكر عمروt برساند و به همراه افراد عمروt با روميان بجنگد و بدين‌سان خط بازگشت مسلمانان را به مواضع پيشين، از وجود رومي‌ها پاك كند و از طريق پشتيباني مسلمانان، موضعشان را در فلسطين تثبيت نمايد و يا سر جايش بماند و به عمروt خبر دهد كه زودتر خودش را به لشكر او برساند تا به اتفاق عمروt، با رومياني كه از دمشق به تعقيبش پرداخته‌اند، وارد جنگ شود. خالدt گزينه‌ي اول را انتخاب كرد تا خط بازگشت مسلمانان را از وجود رومي‌ها پاك كند و مواضع مسلمانان را در فلسطين تثبيت نمايد. خالدt به خوبي مي‌دانست كه شكست روميان در اين جبهه، سبب مي‌شود كه قشون اسلامي، اين ناحيه را پوشش دهند و بدين ترتيب نيروي مهاجم دشمن را از حالت تهاجمي درآورده و به دفاع مجبور كنند. خالدt به اتفاق قشون اسلامي از يرموك به كمك عمروt در فلسطين شتافت و به عمروt نيز فرمان نوشت كه طوري عقب‌نشيني كند كه بدون درگيري با روميان آن‌ها را به دنبال خود بكشد تا اين‌كه به لشكر خالدt برسد تا به اتفاق هم، كار روميان را بسازند. عمروt به اجنادين[56] رفت و خالدt نيز خودش را همان‌جا به او رسانيد و جمع سپاهيان اسلام به حدود سي‌هزار نفر رسيد. خالدt در زمان مناسبي كه سپاهيان عمروt و روميان با هم درگير شده بودند، به اجنادين رسيد و بدين ترتيب جنگ شديدي درگرفت؛ تجربه‌ي جنگي عمرو و خالد، نقش مهمي در شكست روميان داشت؛ طوري كه تعدادي از مجاهدان، به صفوف دشمن نفوذ كرده و فرمانده‌ي روميان را كشتند و بدين‌سان سپاهيان دشمن، توانشان را از دست داده و گريختند.[57]
جنگ اجنادين، نخستين جنگ بزرگي بود كه ميان رومي‌ها و مسلمانان در شام روي داد و چون خبر شكست، به هرقل در ـ حمص ـ رسيد، دانست كه به مصيبت بزرگي گرفتار شده است.[58] خالدt خبر پيروزي را براي ابوبكر صديقt نوشت. متن نامه‌اش بدين شرح بود:
ـ به ابوبكر خليفه‌ي رسول‌خداص، از خالد بن وليد، شمشير آخته‌ي خدا بر مشركان. اما بعد:
سلام عليكم.
من، در برابر شما ضمن ستايش پروردگار يكتا، گواهي مي‌دهم كه خدايي جز خداي يگانه و بي‌شريك نيست. اي صديق! گزارشم، به شما اين است كه ما با مشركان در اجنادين درگير شديم. آن‌ها، قشون زيادي فراهم آورده، صليب‌هايشان را برافراشته و كتاب‌هاي مقدسشان را گشوده بودند (تا سپاهيانشان را به جنگ بر ضد ما تشويق كنند و) با اين سوگند به ميدان نبرد وارد شده بودند كه از ميدان بِدَر نشوند و رويارويمان ايستادگي كنند و ما را از خاكشان بيرون نمايند. ما هم با اعتماد و توكل بر خدا بر آنان حمله‌ور شديم و آن‌ها را با نيزه هدف قرار داده، سپس با شمشيرها زديم و آنان را درميان هر دره‌، كوه و سرزميني شكست داديم. اينك خدا را مي‌ستايم كه دينش را پيروز نمود و دشمنش را شكست و خواري داد و با دوستانش خوب و نيك، تا كرد. سلام و رحمت و بركات الهي بر شما باد.
ابوبكر صديقt با شنيدن خبر پيروزي شادمان شد و فرمود: «سپاس خدا را كه مسلمانان را ياري نمود و چشمانم را به اين پيروزي، شاد فرمود.»[59]
پيروزي مسلمانان، با پيروزي در جنگ اجنادين و شكست روميان آغاز شد و مسلمانان، به فرمان ابوبكر صديقt در يرموك جمع شدند. روميان، به فرماندهي تيدور در منطقه‌اي كه امكان دفع نيروهاي حريف زياد بود و راه گريز را تنگ مي‌نمود، اردو زدند. اردوگاه قشون رومي، در واقوصه[60] در نزديكي يرموك بود.
مسلمانان، به فرماندهي خالد بن وليدt، چهل يا چهل و پنج‌هزار نفر بودند.[61]
تعداد رومي‌ها به فرماندهي تيدور، به دويست و چهل‌هزار نفر مي‌رسيد.
مسلمانان، به فرماندهي خالد بن وليدt در يرموك اردو زدند و رومي‌ها در كرانه‌ي جنوبي رود اردن جمع شدند. عمرو بن عاصt فرمود: «اي مسلمانان! شما را بشارت باد كه من، رومي‌ها را محاصره كردم و هر كه در محاصره قرار بگيرد، به ندرت عاقبت به‌خير مي‌شود.»[62]
خالدt در آرايش نظامي لشكر اسلام، شيوه‌ي جديدي به‌كار برد كه پيش از آن درميان عرب‌ها رايج نبود. او، قشون اسلامي را به چند واحد نظامي تقسيم كرد و با سي و شش گردان وارد عمل شد. تقسم‌بندي واحدهاي نظامي قشون اسلامي به ترتيب زير بود:
ـ چند فوج كه هر يك متشكل از ده تا بيست گردان بود و فرمانده‌ي جدايي داشت.
ـ چندين گردان كه از هزار رزمنده تشكيل مي‌شد و هر گرداني، فرمانده‌ي جدايي داشت.[63]آرايش لشكر مسلمانان كه از چهل گردان تشكيل شده بود، به ترتيب زير بود:
ـ سپاه مركزي: از 18 گردان به فرماندهي ابوعبيده بن جراحt تشكيل شده بود و عكرمهt پسر ابوجهل و قعقاع بن عمروt در اين فوج حضور داشتند.
ـ سپاه راست: متشكل از 10 گردان بود و تحت فرماندهي عمرو بن عاصt قرار داشت و شرحبيل بن حسنهt نيز با او بود.
ـ سپاه چپ: 10 گردان داشت و تحت فرماندهي يزيد بن ابوسفيانt بود.
ـ دسته‌ي پيشگامان: دسته‌ي كوچكي از سواركاران و نگهبانان در خط مقدم بود كه بررسي تحركات دشمن، كسب اطلاعات و برخورد با جاسوس‌هاي احتمالي دشمن را بر عهده داشت.[64]
ـ دنباله‌داران لشكر: از پنج گردان (5000 نفر) به فرماندهي سعيد بن زيدt تشكيل يافته بود و رسيدگي به امور سپاهيان را بر عهده داشت. ابودرداءt در همين واحد، به عنوان قاضي خدمت مي‌كرد و عبدالله بن مسعودt نيز انباردار بود و مسؤوليت تداركات را بر عهده داشت. مقداد بن اسودt از افراد اين دسته بود و درميان مجاهدان دور مي‌زد و سوره‌ي انفال و آيات جهاد را تلاوت مي‌كرد تا عواطف ايماني و جهادي صحابه را برانگيزد. ابوسفيان بن حربt نيز به عنوان واعظ درميان صفوف مي‌گشت و سربازان اسلام را به جهاد و جان‌فشاني تشويق مي‌نمود. [65] خالد بن وليدt به عنوان فرمانده‌ي ارشد لشكر اسلام با تعدادي از صحابه درميان سپاهيان بود. به هر حال لشكر اسلام براي رويارويي با دشمن به آمادگي نسبي، دست يافت؛ هر يك از فرماندهان، افرادش را به جهاد، جان‌فشاني و صبر و شكيبايي در راه خدا فرا مي‌خواند. مسلمانان و فرماندهانشان خوب مي‌دانستند كه اين جنگ، جنگ سرنوشت‌سازي است و به عقب راندن دشمن، پيروزي بزرگي مي‌باشد و چنان‌چه نتوانند دشمن را شكست بدهند، در ادامه‌ي كارشان با مشكل و بلكه شكست مواجه مي‌شوند. عقب‌نشيني و شكست روم در يرموك، به معناي فتح شام و آزادسازي آن از دست روميان بود و اين، گشايش دروازه‌هاي شام و برچيده شدن موانع و عوامل بازدارنده‌ي فراروي مسلمانان و ره‌يابي به مصر و پس از آن،گسترش اسلام به آسيا و اروپا به شمار مي‌رفت.[66]
زماني كه مسلمانان و روميان، روياروي يكديگر قرار گرفتند، ابوعبيدهt خطاب به مسلمان فرمود: «اي بندگان خدا! دين خدا را ياري كنيد تا خداي متعال، شما را نصرت دهد و گام‌هايتان را استوار و ثابت بدارد كه وعده‌ي الهي، حق است. اي مسلمانان! صبر و شكيبايي ورزيد كه صبر، مايه‌ي خشنودي خدا، رهايي از كفر و دوري از ننگ و عار است. وقتي كه دشمن، تيراندازي را آغاز كرد، از صف‌هايتان جدا نشويد و به سوي دشمن، گام برنداريد و جنگ را شروع نكنيد؛ بلكه پشت سپرها پناه بگيريد؛ ساكت باشيد و تنها خدا را ياد كنيد تا به خواست خدا به شما فرمان حمله بدهم.»
معاذ بن جبلt نيز خطاب به مسلمانان فرمود: «اي اهل قرآن و اي نگهبانان و حافظان كتاب خدا! اي انصار هدايت و اي دوستان حق! دست‌يابي به رحمت الهي و ورود به بهشت، به آرزو نيست و تنها راستان و وفاداران به حق، به مغفرت و رحمت گسترده‌ي الهي دست مي‌يابند. مگر فرموده‌ي الهي را نشنيده‌ايد كه: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ [67] خدا، شما را بيامرزد؛ از خدايتان حيا كنيد كه مبادا شما را در حال گريز ببيند و بدانيد كه شما، در قبضه و مشت خداييد و پناهي، جز او نداريد و فقط او، شما را عزت و سرافرازي مي‌بخشد.»
عمرو بن عاصt مسلمانان را بدين شكل نصيحت و آماده‌ي جهاد كرد: «اي مسلمانان! چشمانتان را فرو اندازيد[68] و روي زانوهاي خود بنشينيد و تيراندازي كنيد و وقتي سپاهيان دشمن، بر شما حمله‌ور شدند، كاري نداشته باشيد تا به شما نزديك شوند و آن موقع، همانند شير به آن‌ها حمله كنيد كه سوگند به آن كس كه از صدق و راستي خشنود مي‌شود و به آن پاداش مي‌دهد و دروغ را گناه مي‌شمارد و بندگانش را به خاطر دروغ‌گويي، مجازات مي‌كند و در ازاي نيكي، بذل و احسان مي‌فرمايد كه من اين (وعده‌ي خدا و رسول) را شنيده‌ام كه مسلمانان، آبادي‌ها و قصرهاي شام را يك به يك فتح مي‌كنند؛ بنابراين قشون و كثرت دشمن، شما را در هراس نيندازد. چراكه اگر شما با آنان به شدت برخورد كنيد، جفتك مي‌زنند و مي‌گريزند.» ابوسفيانt مجاهدان را مخاطب قرار داد و فرمود: «اي مسلمانان! اينك شما، دور از امير مؤمنان و پشتيباني مسلمانان و در سرزميني غيرعربي هستيد و از خانواده‌هايتان دور افتاده‌ايد و به خدا قسم كه با دشمناني روبرو شده‌ايد كه كينه‌ي زيادي درباره‌ي خودشان، فرزندانشان، زنانشان و اموال و سرزمينشان، از شما به دل دارند. به خدا سوگند كه تنها شجاعت و شكيبايي در كارزار فردا، شما را از اين‌ها مي‌رهاند و خشنودي و رضايت الهي را نصيبتان مي‌كند. پس به شمشيرها و جهادتان، قوي و پشت‌گرم باشيد و از آن براي (نجات و رستگاري) خود كار بگيريد و آن را سنگر و ابزار دفاع از خود قرار دهيد.» ابوسفيانt به ميان زنان نيز رفت و آنان را نيز نصيحت كرد و دوباره به ميان مجاهدان بازگشت و فرمود: «اي مسلمانان! ‌مي‌بينيد كه چه در پيش رو داريد. اينك رسول‌خداص و بهشت، پيش رويتان هستند و شيطان و جهنم پشت سرتان.»[69]
ابوهريرهt نیز مسلمانان را نصيحت كرد و فرمود: «به سوي زنان بهشتي و هم‌جواري با پروردگارتان در بهشت‌هاي پرنعمت بشتابيد. شما در هيچ محلي اين قدر به خدايتان نزديك نمي‌شويد كه اينك در اين محل (براي رويارويي با دشمنان خدا) ايستاده‌ايد. بدانيد كه صبرپيشگان، (بر ديگران) برتري دارند.» ابوسفيانt كنار هر دسته‌اي مي‌ايستاد و مي‌گفت: «از خدا بترسيد؛ خدا را به ياد داشته باشيد. شما، بزرگان اسلام و انصار اسلام هستيد و اين‌ها، اشراف روم و انصار شركند. خدايا! امروز، يكي از روزهاي تو است؛ خدايا! پيروزي را بر بندگانت نازل فرما.» يكي از عرب‌هاي مسيحي، به خالدt گفت: «رومي‌ها، چه‌قدر زيادند و مسلمانان، چه اندك!» خالدt فرمود: «واي بر تو؛ مرا از رومي‌ها مي‌ترساني؟ كثرت و توان لشكر، به نصرت الهي بستگي دارد و چون، نصرت خدا نباشد، لشكر انبوه نيز اندك و ناتوان است و به تعداد مردان ربطي ندارد. به خدا سوگند كه دوست دارم اسبم بهبود يابد و(هر چه سريع‌تر وارد عمل شوم تا) روميان، ناتوان و اندك شوند.» پاي اسب خالدt در مسير عراق به شام، آماس كرده و آسيب ديده بود.[70]
معاذ بن جبلt هر بار كه صداي راهبان و كشيش‌ها را مي‌شنيد، مي‌فرمود: «خدايا! قدم‌هايشان را بلرزان و در دل‌هايشان، وحشت و هراس بيفكن؛ بر ما آرامش و سكينه نازل فرما و ما را به تقواپيشگي، پايدار و ثابت بدار؛ جهاد را بر ما گوارا و خوشايند فرما و ما را به آن‌چه مقدر مي‌كني، راضي بگردان.»[71]
دسته‌هاي روميان، طوري در محل خود مستقر شده بودند كه به‌سان ابر سياهي به نظر مي‌رسيدند و با صداي بلند فرياد مي‌زدند؛ كشيش‌ها و راهبانشان، انجيل مي‌خواندند و سپاهيان روم را به جنگ تشويق مي‌كردند.[72] روميان در محلي در نزديكي يرموك به نام واقوصه اردو زدند و رودخانه‌ي آن‌جا همانند خندقي براي آنان بود. روميان، قشون خود را به چند واحد تقسيم كرده و طوري آرايش داده بودند كه در هر واحد، پنج گردان قرار گرفته بود و با واحد اول مقداري فاصله داشت. آرايش قشون رومي به ترتيب زير بود:
ـ تيراندازان، جلوتر از همه قرار داشتند و وظيفه‌شان، اين بود كه به سوي مسلمانان تيراندازي كنند و سپس عقب بروند.
ـ سواركاران، در دو طرف لشكر عهده‌دار پشتيباني از تيراندازان بودند.
ـ گردان‌ها، موظف بودند به ميان صفوف مسلمانان، حمله‌ور شوند.
ـ فرمانده‌ي جلوداران (پيشگامان) لشكر، جرجه بود.
فرماندهان دسته‌هاي پشتيباني كه در دو طرف قشون روم قرار داشتند، ماهان و دراقص بودند.[73]
ابوعبيده و يزيد بن ابوسفيان به همراه ضرار بن ازور و حارث بن هشام به سپاه روم نزديك شدند و بانگ برآوردند كه مي‌خواهيم با فرمانده‌ي شما صحبت كنيم. به آنان اجازه دادند تا به نزد تذارق بروند كه در خيمه‌‌اي از پرنيان و ابريشم، نشسته بود. صحابه گفتند: «ما ورود به چنين جايي را روا نمي‌دانيم.» تذارق دستور داد تا فرشي ابريشمي برايشان پهن كنند. بزرگان مسلمان باز هم از نشستن بر فرش ابريشمي امتناع كردند و بدين ترتيب تذارق به همان شكلي كه مسلمانان دوست داشتند، با آن‌ها نشست تا با هم مذاكره كنند. صحابه پس از آن‌كه روميان را به سوي خدا دعوت دادند و به نتيجه‌اي نرسيدند، به اردوگاه لشكر اسلام بازگشتند. ماهان، خالدt را به ميان دو صف خواست تا همان‌جا با او مذاكره و گفتگو كند. ماهان گفت: «ما مي‌دانيم كه گرسنگي و سختي زندگاني، شما را از ديارتان به اين‌جا كشانده است: پس بياييد تا به هر كدامتان ده دينار و لباس و مقداري غدا بدهم و به سرزمين خود بازگرديد. سال بعد هم همين مقدار به شما خواهيم داد.» خالدt در پاسخ ماهان، چنين فرمود: «آن‌چه تو گفتي، ما را از ديارمان به اين‌جا نكشانده است؛ بلكه ما قوم خون‌آشامي هستيم كه شنيده‌ايم هيچ خوني، بهتر از خون روميان نيست و به همين خاطر هم به اين‌جا آمده‌ايم (تا خون شما را بياشاميم).» ياران ماهان كه از شنيدن اين سخنان يكه خورده بودند، گفتند: «به خدا كه چنين چيزي درباره‌ي عرب‌ها به ما گفته نشده بود.»[74]
پس از آمادگي كامل و بي‌نتيجه ماندن مذاكرات، خالد بن وليدt به عكرمه بن ابوجهل و قعقاع بن عمرو كه در دو پهلوي لشكر بودند، فرمان شروع جنگ داد. آن دو شروع به رجز‌خواني كردند و هماورد خواستند. تعدادي از جنگاوران دو طرف، با هم درگير شدند و شعله‌ي جنگ بالا گرفت و تمام سپاهيان در هم آميختند و جنگ شديدي آغاز شد. خالدt به همراه گرداني از مجاهدان، پيشاپيش لشكر قرار داشت و با پيشروي مجاهدان و به هم پيوستن دسته‌ها، هر يك را متناسب با قابليت‌هايش به كار مي‌گرفت و جريان جنگ را به بهترين شكل رهبري مي‌نمود.[75]
يكي از فرماندهان و بزرگان سپاه روم به نام جرجه از لشكرش جدا شد و خالدt را به حضور خود فراخواند. خالدt پيش او رفت و طوري به هم نزديك شدند كه گردن اسب‌هايشان به هم مي‌خورد. جرجه به خالدt گفت: «اي خالد! به سؤالات من، درست پاسخ بده و دروغ نگو كه انسان آزاده، دروغ نمي‌‌گويد؛ به من مكر و فريب هم نزن كه انسان شرافتمند، فريب‌كار و حقه‌باز نيست. آيا اين، درست است كه خداوند، شمشيري بر پيامبرتان از آسمان نازل كرده و پيامبرتان نيز آن را به تو داده است و تو، آن شمشير را بر هر كه در جنگ بلند كني، حتماً شكستشان مي‌دهي؟» خالدt گفت: «نه؛ (اين طور نيست.)» جرجه دوباره پرسيد: «پس چرا به تو سيف‌الله (شمشير خدا) مي‌گويند؟»‌ خالدt فرمود: «خداي متعال، در ميان ما پيامبري برانگيخت كه ما را به سوي خدا فراخواند؛ اما همگي ما از او فرار كرده و فاصله مي‌گرفتيم تا اين‌كه برخي از ما او را تصديق نموده و از او پيروي كردند و بعضي نيز هم‌چنان او را تكذيب كرده و از او دوري مي‌جستند. من، از آن دست كساني بودم كه پيامبر خدا را تكذيب نموده و از او دوري مي‌كردند؛ سپس خداي متعال، قلوب و موهاي پيشانيمان را گرفت و به سوي خود هدايت نمود و ما، با آن حضرت بيعت كرديم. آن‌جا بود كه رسول‌خداص به من فرمود: (تو، شمشيري از شمشيرهاي خدا هستي كه تو را بر ضد مشركان از نيام بيرون كشيده است.) رسول‌خداص برايم دعاي پيروزي فرمود و از همان روز، سيف‌الله ناميده شدم و به همين سبب نيز من، از ميان تمام مسلمانان، نسبت به مشركان سخت‌تر و شديدترم.» جرجه گفت: اي خالد! شما، به چه چيزي دعوت مي‌دهيد؟» خالدt فرمود: «شما را به گفتن كلمه‌ي شهادت (اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ) فرا مي‌خوانيم و شما را به اين دعوت مي‌دهيم كه به تمام احكام و آورده هاي پيامبرص از سوي خدا اقرار كنيد.» جرجه دوباره سؤال كرد: «اگر كسي دين شما را نپذيرد، چه مي‌كنيد؟» خالدt پاسخ داد: «بايد به ما جزيه بدهند تا كاري به كارشان نداشته و از آن‌ها حمايت بكنيم.» جرجه پرسيد: «اگر جزيه هم ندادند؟» خالدt فرمود: «با آن‌ها اعلان جنگ كرده و با آنان مي‌جنگيم.» جرجه سؤال كرد: «جايگاه و منزلت كسي كه امروز دينتان را بپذيرد، چگونه خواهد بود؟» خالدt گفت: «جايگاه همه‌ي ما در اجراي دستورات الهي، يك‌سان است و همه اعم از بزرگان و ساير افراد و همين طور آنان‌كه قبلاً مسلمان شده يا بعدها ايمان آورده‌اند، برابرند.» جرجه از خالدt پرسيد: «آيا كسي كه امروز مسلمان شود، در اجر و پاداش نيز با شما هم‌سان و مساوي خواهد بود؟» خالدt فرمود: «بله و بلكه اجر و پاداش بيش‌تري خواهد يافت.» جرجه گفت: «چگونه چنين چيزي امكان دارد كه شما قبلاً مسلمان شده و پيشينه‌ي شما در اسلام بيش‌تر است؟!» خالدt فرمود: «علتش، اين است كه ما، اين دين را پس از سرسختي و تحت فشار پذيرفتيم و زماني با رسول‌خداص بيعت كرديم كه ايشان، درميان ما بودند و از آسمان بر ايشان، وحي مي‌شد و از كتاب خدا برايمان سخن مي‌گفت. ما، بايد به او ايمان مي‌آورديم؛ چراكه به ما معجزاتي نشان مي‌داد و ما، دلايل و چيزهاي شگفت‌انگيزي ديده و شنيد‌ه‌ايم كه شما نديده و نشنيده‌ايد. بنابراين هر يك از شما كه به‌حق و صادقانه، اين دين را بپذيرد، از ما برتر خواهد بود.» جرجه گفت: «به خدا سوگند كه به من، راست گفتي و فريبم ندادي.» خالدt فرمود: «واللّه كه به تو راست گفتم و خدا، گواه است كه هر يك از پرسش‌هايت را درست پاسخ دادم.» جرجه سپرش را كنار گذاشت و همراه خالد حركت كرد و گفت: «اسلام را به من بياموز.» خالدt جرجه را به خيمه‌اش برد و مشك آبي بر سرش ريخت تا او را غسل دهد و دو ركعت نماز براي جرجه امامت داد (تا چگونگي نماز را نيز فرا بگيرد.) رومي‌ها كه رفتن جرجه با خالدt را نوعي فريب و حمله از سوي او پنداشتند، به مسلمانان يورش بردند و صفوف مجاهدان را در هم شكستند. اما نيروهاي پشتيباني به فرماندهي عكرمه بن ابوجهل و حارث بن هشام در برابر حمله‌ي غافل‌گيرانه‌ي دشمن، پايداري كردند.[76]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...