توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۱۳, چهارشنبه

2از ابوبكر، خليفه‌ي رسول‌خداص به همه‌ي كساني كه اين نامه، به آن‌ها مي‌رسد؛ چه آنان كه بر اسلام پايداري كرده‌اند و چه‌ آنان كه از دين برگشته‌اند.

دلايل و زمينه‌هاي شكست طليحه را مي‌توان را در موارد ذيل خلاصه نمود:
1ـ مسلمانان، با ايماني راسخ و باوري كامل به نصرت الهي مي‌جنگيدند و آرزومند شهادت در راه خدا بودند و مرگ در راه خدا براي آنان، سلاح معنوي شكست‌ناپذيري بود. خالدt به مرتدها چنين نوشت كه: «من به همراه كساني به سراغ شما آمده‌ام كه مرگ را آن‌گونه دوست دارند كه شما زندگاني را دوست داريد.»[114] خود دشمن نيز، اين ويژگي رزمندگان اسلام را در خلال جنگ درك كرد. چنان‌چه طليحه از پيروانش دليل شكستشان را جويا شد و با تعجب پرسيد: «واي بر شما! چه چيزي سبب شكستتان شد؟» يكي از پيروانش چنين پاسخ داد: «من، به تو دليلش را مي‌گويم؛ هر يك از ما دوست دارد كه همراه و هم‌رزمش پيش از او كشته شود و هر يك از كساني كه ما ديديم، دوست دارد پيش از همراه و هم‌رزمش كشته شود.»[115]
2ـ پيوستن قبيله‌ي طيء به لشكر اسلام، سبب تقويت مسلمانان و ضعيف شدن دشمنانشان گرديد. به شهادت رسيدن عكاشه بن محصن و ثابت بن اقرم رضي الله عنهما نيز خشم مسلمانان را برانگيخت و آنان را براي جنگ با مرتدها مصمم‌تر نمود. توريه‌ي ابوبكر صديقt كه وانمود كرد آهنگ خيبر دارد، تأثير زيادي در عدم همكاري قبيله‌ي طيء با هم‌پيمانانش داشت و باعث شد تا طيء از موضع همكاري با دشمنان اسلام عقب بنشينند. توريه‌ي ابوبكر صديقt اين وهم و گمان را در مردم انداخت كه ايشان، به جاي مأموريت اصلي‌اي كه به لشكر محول كرده بود، آهنگ خيبر را دارد. گنجايشي كه به قبيله‌ي طيء براي انتخاب جبهه داده شد و به آنان اجازه داد تا به جاي جهاد با هم‌پيمانانشان (بني‌اسد)، با قيس بجنگند، تأثير زيادي در نتيجه‌ي جنگ داشت؛ چراكه اگر خالدt مطابق خواسته‌ي عدي بن حاتم طائيt قبيله‌ي طيء را به جنگ با بني‌اسد مي‌فرستاد، سبب مي‌شد تا قبيله‌ي طيء در انجام مأموريتشان كوتاهي كنند.[116]
سركوبي يكي از بزرگ‌ترين مدعيان پيغمبري و بازگشت دوباره‌ي جمع زيادي از اعراب به دايره‌ي اسلام، از مهم‌ترين پيامدهاي جنگ بزاخه مي‌باشد. چنان‌چه بني‌عامر پس از شكست بزاخه گفتند: «ما به همان ديني برمي‌گرديم كه از آن خارج شده‌ايم.» خالدt نيز به همان شرايطي كه از اهل بزاخه اعم از بني‌اسد، غطفان و طيء بيعت گرفته بود، از بني‌عامر نيز بيعت گرفت. خالدt بيعت هيچ يك از افراد اسد، غطفان، هوازن، سليم و طيء را نپذيرفت مگر به آن شرط كه افرادي را كه در حال ارتداد، مرتكب آتش‌زدن و مثله‌كردن مسلمانان شده‌اند، بياورند و تسليم كنند و آنان نيز، اين افراد را تحويل خالدt دادند. خالدt آنان را در برابر جناياتي كه مرتكب شده بودند، با آتش سوزانيد، با سنگ كشت، از كوه‌ها پرت كرد، در چاه‌ها افكند و با تير اعدام نمود. خالدt قرةبن هبيره را به همراه تعدادي از اسيران به مدينه فرستاد و براي ابوبكر صديقt نامه نوشت كه: «بني‌عامر پس از روي‌گرداني از دين، دوباره به اسلام مسلمان روي‌آورده‌اند و من، از هيچ كسي كه با من جنگيده يا با من صلح كرده، هيچ تقاضايي را نپذيرفته‌ام مگر اين‌كه كساني را كه به مسلمانان حمله كرده‌اند، پيش من بياورند. من، آنان را به سختي كشتم و قره و هم‌‌دستانش را به حضور شما فرستادم.»[117] عيينه بن حصن نيز درميان اسيران بود. خالدt دستور داد تا او را به شدت ببندند و او را در حالي به مدينه فرستاد كه دستانش، بر پشت گردنش بسته بود تا او را خوار بدارد و مايه‌ي عبرت ديگران شود. زماني كه عيينه را در چنان حالتي وارد مدينه كردند، پسربچه‌هاي مدينه او را با دستان كوچكشان مي‌زدند و مي‌گفتند: «اي دشمن خدا! آيا پس از ايمان به خدا كافر شدي؟!» عيينه، زير مشت بچه‌ها مي‌گفت: «به خدا كه من هرگز ايمان نياورده‌ام.» او را به نزد ابوبكر صديقt بردند. ابوبكرt دستور داد تا دستانش را باز كنند و از عيينه خواست كه توبه نمايد. عيينه نيز توبه كرد و از كرده‌هايش پوزش طلبيد و مسلمان خوبي شد.[118]
سرانجامِ طليحه چنين شد كه به ميان قبيله‌ي (كلب) رفت و با شنيدن مسلمان شدن اسد، غطفان و عامر، اسلام آورد. او تا پايان وفات ابوبكر صديقt همان‌جا ماند. البته يك بار در زمان خلافت ابوبكر صديقt به قصد اداي عمره راهي مكه شد و چون از نزديكي مدينه مي‌گذشت، به ابوبكر صديقt گفتند: اين، طليحه است. ابوبكر صديقt فرمود: «با او چه كنم؟ كاري به او نداشته باشيد كه خداوند، او را به اسلام هدايت فرموده است.»[119] ابن‌كثير مي‌گويد: طليحه، پس از آن‌كه ادعاي پيغمبري كرد، دوباره مسلمان شد و در زمان خلافت ابوبكر صديقt به قصد عمره به مكه رفت و از ابوبكرt شرم داشت كه با او روبرو شود. ابوبكر صديقt در دوران خلافتش، به كساني كه سوء پيشينه‌ي ارتداد داشتند، اجازه‌ي شركت در فتوحات عراق و شام را نداد. احتمالاً اين كار ابوبكر صديقt از روي احتياط بوده است؛ زيرا درباره‌ي افرادي كه داراي سوء پيشينه در گمراهي و دسيسه بر ضد مسلمانان بودند، اين بيم وجود داشت كه تنها به خاطر شوكت و قدرت اسلام و از روي ترس، به اسلام بازگشته باشند. ابوبكر صديقt از آن دسته پيشواياني است كه سيرتشان، الگوي عملي مسلمانان مي‌باشد و مردم، در گفتار و كردارشان، به آن‌ها اقتدا مي‌كنند. از اين‌رو بايد در مسايلي كه رابطه‌ي مستقيمي با مصالح امت دارد، جنبه‌ي احتياط را رعايت كرد؛ هرچند كه چنين كاري، موقعيت برخي را فروتر قرار دهد.[120] روي‌كرد ابوبكر صديقt در عدم بكارگيري افرادي كه داراي سوء پيشينه‌ي ارتداد بودند،‌ اين آموزه را به دنبال دارد كه نبايد اصل را بر اعتماد و اطمينان درباره‌ي كساني قرار داد كه سوء پيشينه در فعاليت‌هاي ضدديني داشته و بعدها به دين و اسلام پايبند شده‌اند. چراكه اطمينان كامل به چنين افرادي، در بسياري از موارد امت را تا سرحد نابودي پيش برده و سبب بروز مشكلات زيادي براي عموم مسلمانان شده است. البته اين، بدان معنا نيست كه به‌طور كلي از اين افراد سلب اطمينان شود و همواره نسبت به آنان نوعي بدبيني وجود داشته باشد. چراكه بررسي استراتژي ابوبكر در چگونگي تعامل با اين افراد، اين موضوع را روشن‌تر مي‌كند.[121]
طليحه، مسلمان خوبي شد و در زمان خلافت عمر فاروقt براي بيعت پيش او رفت. عمرt به او فرمود: «تو، قاتل عكاشه و ثابت هستي؛ به خدا قسم كه هرگز تو را دوست ندارم.» طليحه گفت: «اي اميرالمؤمنين! در مورد اين دو شخص كه خداوند، آن‌ها را به دست من گرامي داشته و آنان را به مقام شهادت رسانيده، مرا سرزنش نكن؛ خداوند، مرا به دست اين‌ها خوار و زبون نكرد كه اگر به دست اين‌ها كشته مي‌شدم، كافر و جهنمي بودم.» عمرt از او بيعت گرفت و او، به پيش قومش بازگشت و پس از مدتي به عراق رفت.[122] او مسلمان خوبي شد و ديگر مورد سرزنش قرار نگرفت. خودش در قالب اشعاري بر كشتن عكاشه بن محصن و ثابت بن اقرم رضي الله عنهما اظهار ندامت و پشيماني كرد و ارتدادش را مصيبتي بزرگ‌تر از كشتن اين دو بزرگوار دانست. وي، در بخشي از شعرش چنين سرود:
و أني من بعد الضلالة شاهد
شهادة حق لست فيها بملحد
بأن إله النـاس ربي و أننـي
ذليل و أن الدين دين محمد
ترجمه: من، پس از آن‌كه گمراه شدم، گواهي و شهادت حقي مي‌دهم و در آن الحاد و بدكيشي نمي‌ورزم. گواهي مي‌دهم كه خداي تمام مردم، پروردگار من است و دين راستين و حق، دين محمدص مي‌باشد و اقرار مي‌كنم كه من، بنده‌اي خوار و ناچيز هستم.[123]
فجائه، از بني‌سليم بود و نامش، اياس بن عبدالله بن عبد ياليل بن خفاف. ابن‌اسحاق درباره‌اش مي‌گويد: ابوبكر صديقt فجائه را در بقيع مدينه سوزانيد. سببش، اين بود كه فجاءه، نزد ابوبكرt رفت و وانمود كرد كه مسلمان شده است؛ او از ابوبكرt لشكري درخواست كرد تا به جنگ مرتدها برود. چنين شد و به هر مسلمان و مرتدي كه گذرش مي‌افتاد، او را مي‌كشت و مالش را براي خود برمي‌داشت. ابوبكر صديقt لشكري به تعقيبش فرستاد تا او را دستگير كنند. ابوبكرt پس از دستگيري فجاءه، دستور داد دستانش را با ريسمان به پشتش ببندند و او را در آتش بيندازند. بنابراين او را دست و پا بسته در آتش سوزاندند.[124] كسي كه فجاءه را در آتش انداخت، طريفه بن حاجز بود و اين، نشان‌دهنده‌ي نقش مسلمانان سليم در جنگ با كساني است كه در زمين فساد به پا كردند و يا از دين برگشتند.[125]
چنين حكمي از آن جهت براي فجاءه تعيين شد كه او، برخي از مسلمانان را به آتش افكنده و كشته بود.[126]
قبيله‌ي بني‌تميم در زمان ظهور ارتداد، چند دسته شدند؛ برخي از آنان از دين برگشتند و از دادن زكات امتناع نمودند. بعضي، زكات اموالشان را به مدينه فرستادند. برخي هم درنگ كردند تا ببينند كه عاقبت چه مي‌شود؟ در همان حال زني مسيحي به نام سجاح بنت حارث بن سويد بن عقفان از قبيله‌ي بني‌تغلب، ادعاي پيغمبري كرد و به همراه پيروانش به قصد جنگ با ابوبكر صديقt حركت كرد. گذر سجاح بر سرزمين بني‌تميم افتاد و آنان را به سوي خود فراخواند. عموم بني‌تميم دعوتش را پذيرفتند. مالك بن نويره‌ي تميمي، عطارد بن حاجب و برخي از اشراف و سران بني‌تميم به سجاح پيوستند و ديگران، با سجاح پيمان صلح بستند. اما مالك بن نويره، سجاح را به جنگ تحريك كرد و هنگامي كه به مشورت و رايزني پرداختند كه جنگ را از كدامين قبيله آغازكنند، سجاح با كلماتي آهنگين گفت: «اسب‌هاي جنگي و پرشتاب را آماده كنيد و براي غارت مهيا شويد و بر طايفه‌ي رباب[127] شبيخون بزنيد كه مانعي، در برابر تاخت و تاز اسب‌ها نيست.» بني‌تميم، موفق شدند سجاح را قانع كنند كه راهي يمامه شود و آن‌جا را از دست مسيلمه بن حبيب كذاب درآورند. سجاح، آهنگ يمامه كرد. اطرافيانش گفتند: اينك، كار مسيلمه بالا گرفته و قدرت و شوكت يافته است. سجاح گفت: «بر شما است كه چون كبوتر به سوي يمامه پرواز كنيد و بدانيد كه آن‌جا جنگ شديدي روي ‌مي‌دهد و پس از آن هرگز ملامت و سرزنشي نمي يابيد.» به هر حال سجاح و پيروانش تصميم گرفتند با مسيلمه بجنگند. هنگامي كه مسيلمه از قصد سجاح اطلاع يافت، بر خود و از دست دادن سرزمينش ترسيد؛ چراكه در آن زمان با ثمامه بن اثال كه از سوي لشكر مسلمانان به فرماندهي عكرمهt پشتيباني مي‌شد، درگير بود. لشكر عكرمهt در آن موقع منتظر لشكر خالدt بود. مسيلمه‌ي كذاب در آن شرايط كسي را به نزد سجاح فرستاد تا برايش امان بگيرد و از سوي مسيلمه به سجاح وعده دهد كه نيمي از زمين را به او مي‌دهد. مسيلمه گفته بود: «نيمي از زمين از ما است و اگر قريش، عادل بودند، نيم ديگر از آنان بود؛ اما خدا، تو را گرامي داشت و آن نيمه را به تو ارزاني كرد». سجاح در پاسخ مسيلمه درخواست نشست مشتركي با او را نمود و در پي آن، در خيمه‌اي به تنهايي گفتگو كردند.[128] مسيلمه پس از بگومگوهايي كه ميان او و سجاح رد و بدل شد، به سجاح گفت: «آيا دوست داري تو را به همسري بگيرم و به كمك قوم خود و قوم تو، بر عرب غالب شوم؟» سجاح پذيرفت و سه روز پیش مسيلمه ماند و سپس به نزد قومش بازگشت. سجاح، به آنان گفت كه زن مسيلمه شدم. قومش پرسيدند: «چه چيزي مهريه‌ات كرد؟» گفت: هيچ. خويشانش گفتند: «براي زني چون تو خيلي زشت است كه بدون مهريه، به ازدواج كسي درآید.» سجاح از مسيلمه درخواست مهريه كرد. مسيلمه گفت: «مؤذنت را به نزد من بفرست.» سجاح، جارچی‌اش ـ‌ شبث بن ربعي رياحي ـ را پيش مسيلمه فرستاد. مسيلمه‌ي كذاب به جارچی (اذان‌گوي) سجاح گفت: «درميان يارانت بانگ برآور كه رسول‌خدا(!) مسيلمه بن حبيب، دو نماز از نمازهايي را كه محمد بر شما مقرر كرده، برداشت. يكي نماز صبح و ديگري نماز عشاء.» خدا، لعنتشان كند كه چنين چيزي را مهريه قرار دادند. سجاح، نيمي از مالیات يمامه را گرفت و به ميان قوم خود بازگشت و آن، زماني بود كه به او خبر رسيد خالدt به سرزمين يمامه نزديك شده است. وي، درميان قبيله‌اش بني‌تغلب ماند تا اين‌كه در زمان معاويهt به همراه بني‌تغلب به جاي ديگري كوچ داده شد.[129]
مالك بن نويره كه قبلاً با سجاح ساخت و پاخت داشته بود، با بازگشت سجاح به جزيره، به خود آمد و از كارش پشيمان شد. مالك در منطقه‌اي به نام بطاح بود.[130] خالدt آهنگ بطاح كرد وانصارy از همراهي با او امتناع كردند و گفتند: «ما همان كاري را مي‌كنيم كه ابوبكر صديقt به ما فرمان داده است.» خالدt در پاسخشان فرمود: «چاره‌اي جز رفتن به بطاح نيست و نبايد اين فرصت را از دست داد؛ هنوز فرمان ابوبكرt به من نرسيده و من، از اوضاع و احوال، بهتر خبر دارم. اينك قصد بطاح دارم و شما را به آمدن مجبور نمي‌كنم.» به هر حال خالدt به سوي بطاح حركت كرد و پس از دو روز انصارy تصميم گرفتند كه به خالدt بپيوندند؛ لذا كسي را پيش خالدt فرستادند كه صبر كند تا به او برسند. زماني كه خالدt به بطاح رسيد، دسته‌هايي را به آن‌جا فرستاد تا مردم را به اسلام فرا بخوانند. سرآمدان بني‌تميم، فرمان و خواسته‌هاي خالدt را پذيرفتند و زكات اموالشان را پرداختند. مالك بن نويره در آن زمان از ميان مردم كنار رفته و سرگشته و متردد بود. فرستادگان خالدt دستگيرش كردند و او را با عده‌اي از همراهانش به نزد خالدt بردند. افرادي كه به سراغ مالك و همراهانش رفته بودند، با هم اختلاف پيدا كردند؛ ابوقتاده ـ حارث بن ربعي انصاري ـ گواهي داد كه آن‌ها اذان گفتند ونماز خواندند و عده‌ي ديگري شهادت دادند كه‌ آن‌ها نه اذان گفتند و نه نماز خواندند. خالدt دستور داد مالك بن نويره و همراهانش را ببندند. آن شب، بسيار سرد بود. خالدt دستور داد اسيران را گرم كنند. مردم گمان كردند كه خالدt دستور داده كه اسيران را بكشند. به همين خاطر نيز اسيران را كشتند و مالك بن نويره به دست ضرار بن ازور كشته شد. خالدt با شنيدن سرو صدا از خيمه‌اش بيرون رفت و چون ديد كه سربازانش، كار اسيران را ساخته‌اند، فرمود: «وقتي خداي متعال، اراده‌ي كاري كند، آن را به انجام مي‌رساند.» خالدt همسر مالك را كه ام‌تميم بنت منهال بود و زيبا، پس از پاكي به زني گرفت. گفته شده كه خالدt مالك بن نويره را سرزنش كرد كه «چرا سجاح را پيروي كردي و زكات را ترك نمودي؟ مگر نمي‌داني كه زكات نيز همانند نماز فرض است؟» مالك گفت: «پيامبر شما، چنان مي‌پنداشت كه بايد زكات داد!» خالدt فرمود: «مگر او، فقط پيامبر ما بود و نه پيامبر شما؟! اي ضرار! گردنش را بزن.» و اين چنين مالك كشته شد.
به دنبال گردن زدن مالك، ميان خالد و ابوقتاده رضي الله عنهما بگومگو درگرفت و ابوقتاده، براي عرض شكايت به نزد ابوبكر صديقt رفت. عمرt نيز درباره‌ي خالدt با ابوقتاده، هم‌نظر شد و به ابوبكرt گفت: «خالد را از فرماندهي لشكر عزل كن كه در شمشيرش، تيزي و شتاب است و او، سريع و نادرست، مردم را از دم شمشير مي‌گذراند.» ابوبكر صديقt فرمود: «شمشيري را كه خدا بر كافران كشيده، در نيام نمي‌كنم.» در همين گير و دار متمم بن نويره ـ برادر مالك ـ براي شكايت از خالدt به نزد ابوبكرt رفت. ابوبكر صديقt خون‌بهاي مالك را از خودشان دادند.[131]
آن‌گونه كه برخي از تاريخ‌نگاران معاصر، نگاشته‌اند تمام افراد، طوايف و بزرگان قبيله‌ي بني‌تميم از اسلام برنگشتند. واقعيت، اين است كه به خاطر ماندگاري و پايداري برخي از افراد و بزرگان بني‌تميم بر اسلام بود كه مالك بن نويره، سجاح را به جنگ با بعضي از طوايف بني‌تميم فراخواند. سجاح نيز برابر خواسته‌ي مالك، با برخي از طوايف بني‌تميم، وارد جنگ شد و از آنان شكست خورد و پس از آن بود كه از حمله به مدينه منصرف شد و آهنگ يمامه كرد. بسياري از روايات تاريخي نيز، اين حقيقت را روشن مي‌كند.[132] بازنگاهي علمي و دقيق به روايات تاريخي در اين زمينه، روشن مي‌كند كه تعداد افرادي كه از قبيله‌ي بني‌تميم بر اسلام پايداري كردند، از تعداد مرتدهاي آن قبيله بيش‌تر بوده و برخي از روايات، نقش طايفه‌ي رباب را در رويارويي با مرتدها كاملاً هويدا مي‌سازد و نشان مي‌دهد كه ميان اين طايفه و سجاح جنگ شديدي در گرفته و در نهايت پس از ناكامي سجاح در سركوب مسلمانان بني‌تميم، به صلح طرفين انجاميده است و باعث شده تا قيس بن عاصم پشيمان گردد و به همراه اموال زكات قبيله‌اش، راهي مدينه شود و فرجام كار به ضرر سجاح و پيروانش پايان يابد.[133]
در اين‌كه آيا مالك مظلوم و مسلمان كشته شده و يا كافر بوده و سزاوار مردن، اختلاف نظر زيادي وجود دارد. بنده، از ميان مباحثي كه پيرامون اين مطلب طرح شده، تحقيق دكتر علي عتوم را كنكاش علمي متمايزي در اين موضوع يافتم. وي مي‌گويد: آن‌چه مالك را در ورطه‌ي نابودي انداخت، تكبرش بود كه او را در دام جاهليت و تله‌ي دودلي نسبت به اسلام، گرفتار كرد و اگر چنين نبود، در اجراي حكم شريعت اسلام و اداي زكات به بيت‌المال مسلمانان، درنگ نمي‌كرد. من، چنين مي‌پندارم كه حرص و آز وي به رياست بني‌تميم، او را به سركشي واداشت؛ چراكه او از گردن‌نهادن برخي از بزرگان و سرآمدان قبيله‌ي بني‌تميم در برابر حكومت اسلامي و پرداخت زكات توسط آنان، ناراحت شد و بر سر اين موضوع با آنان پرخاشگري و جدال كرد. نگاهي به افعال و اقوال مالك،‌ اين تصور را تأييد مي‌كند كه او، آزمند رياست بوده است و همين، باعث ‌شد تا از دين برگردد و با سجاح همراه شود. پيامد ديگر رياست‌طلبي مالك، اين بود كه او را بر آن داشت تا مانع اداي شترهاي زكات به ابوبكر صديقt شود و آن‌ها را درميان قومش تقسيم كند. او نصيحت نزديكانش را نپذيرفت و هم‌چنان به گردن‌كشي و طغيانش ادامه داد و مجموع اين افعال، از او فردي ساخت كه به كفر نزديك‌تر باشد تا به اسلام و ايمان.
صرف نظر از تمام دلايلي كه درباره‌ي كافر بودن مالك بن نويره وجود دارد، تنها خودداري او از اداي زكات، دليلي كافي بر درستي كشتنش مي‌باشد. خودداري مالك از اداي زكات، امري است كه مورد تأكيد تمام تاريخ‌نگاران مي‌باشد. ابن‌سلام مي‌گويد: در مورد اين‌كه خالدt با مالك سخن گفته تا او را متوجه اشتباهش بكند و حجت را بر او تمام نمايد،‌ درميان تاريخ‌نگاران اجماع شده و هيچ اختلافي در اين‌باره وجود ندارد كه مالك ضمن سهل‌انگاري در اقامه‌ي نماز، از اداي زكات امتناع ورزيده است.[134] درميان مرتدها، كساني بودند كه زكات را قبول داشتند و از اداي آن خودداري نكردند؛ بلكه رييسان و بزرگانشان، آنان را از اداي زكات منع نمودند كه از آن جمله مي‌توان به بني‌يربوع اشاره كرد كه زكات اموالشان را جمع‌آوري كردند و چون مي‌خواستند آن را به مدينه بفرستند، مالك بن نويره آن‌ها را از اين كار بازداشت و زكات جمع‌آوري شده را درميان افراد همان قبيله تقسيم كرد.[135]
ازدواج خالدt با ام‌تميم
ام‌تميم، همان ليلي بنت سنان منهال است كه همسر مالك بن نويره بود. در مورد ازدواج خالدt با اين زن، جر و بحث زيادي شده كه در اين ميان برخي از افراد مغرض، سخنان ناروايي در مورد خالدt گفته‌اند كه با بحثي علمي و بدور از غرض، مي‌توان نادرستي اتهامات وارد شده بر خالد را دريافت. خلاصه‌ اين‌كه برخي از افراد مغرض، خالدt را متهم كرده‌اند كه وي، از قبل به ام‌تميم دل بسته و بلافاصله پس از دستگيري ام‌تميم، در برابر زيباييش، نتوانسته جلوي خودش را بگيرد و با او ازدواج كرده است. اين‌ها، بر همين مبنا ازدواج خالدt با ام‌تميم را نامشروع مي‌پندارند. بايد دانست كه چنين سخني درباره‌ي خالدt تهمتي بيش نيست كه پيشينه‌ي چنداني ندارد و اصلاً بي‌اعتبار مي‌باشد. زيرا گذشته از آن‌كه هيچ اثري از اين موضوع در منابع و مصادر تاريخي قديمي وجود ندارد، متون تاريخي به‌گونه‌اي است كه دقيقاً به خلاف اين موضوع تصريح مي‌كند. ماوردي مي‌گويد: آن‌چه خالدt را بر آن داشت تا مالك را بكشد، امتناع و خودداري وي از اداي زكات بود كه همين، نشانه‌ي ارتداد مالك و روا شدن ريختن خونش گشت و بدين‌سان مالك، از دين برگشت و پيمان زناشويي او با زنش ام‌تميم باطل شد.[136] امام سرخسي گفته است: حكم شرعي زناني كه به دنبال مرتد شدن شوهرانشان، به دار‌الحرب و جمع ازدين‌برگشتگان بپيوندند، اين است كه نبايد آن‌ها را كشت؛ بلكه به اسارت درمي‌آيند و حكم كنيز مي‌يابند.[137] ام‌تميم نيز درميان زنان اسير بود كه خالدt او را براي خودش برگزيد و چون آن زن، از عده بيرون آمد، خالدt با او ازدواج كرد.[138] شيخ احمد شاكر در توضيح اين مطلب، مي‌گويد: از آن‌جا كه ام‌تميم و پسرش درميان اسيران بودند، خالدt آن‌ها را براي خود به عنوان كنيز و غلام برگزيد. چراكه كنيز، عده ندارد؛ البته هم‌خوابي با زن بارداري كه به كنيزي درآمده، حرام است و در صورتي كه كنيز، باردار نباشد، صاحبش مي‌تواند پس از آن‌كه كنيز، يك بار حيض شد، با او هم‌خواب شود.خالدt نيز بر اساس اين حكم شرعي با ام‌تميم هم‌بستر شد و اين كارش، كاملاً شرعي بوده و جاي بدگويي و سرزنشي در آن نيست. تنها دشمنان و مخالفان خالدt اين مسأله را پر و بال داده‌اند تا به گمان خود از اين فرصت براي زشت نشان دادن شخصيت خالدt بهره ببرند و مدعي شوند كه مالك، مسلمان بوده و خالدt به خاطر طمعي كه در زن مالك (ام‌تميم) بسته، مالك را كشته است![139] برخي هم خالدt را متهم كرده‌اند كه او در ازدواج با ام‌تميم، بر خلاف آداب و رسوم عرب‌ها در دوره‌ي جاهليت و پس از ظهور اسلام، عمل كرده و ازدواج او با ام‌تميم، با عادت مسلمانان آن روز و بلكه با دستورات و آموزه‌هاي ديني سازگار نبوده است![140] بدون ترديد چنين گفتاري كاملاً نادرست است؛ چراكه بررسي تاريخ عرب خلاف اين موضوع را نشان مي‌دهد و روشن مي‌كند كه عرب‌ها، پيش از ظهور اسلام، پس از پيروزي بر دشمنانشان، زنان اسير را به كنيزي خود در مي‌آورده‌ و با آنان ازدواج مي‌كرده‌اند و حتي اين كار، مايه‌ي فخر و افتخارشان نيز بوده است. به همين سبب نيز كنيززادگان عرب بسيار بوده‌اند. از لحاظ شرعي نيز خالدt عمل حرامي مرتكب نشده و كاري كه او كرده، كاملاً شرعي بوده است؛ چراكه اشخاص بهتر از او نيز در بحبوحه‌ي جنگ يا پس از پايان آن، چنان كرده‌اند. به عنوان مثال رسول‌خداص درباره‌ي جويريه بنت حارث رضي الله عنها كه درميان اسيران بني‌مصطلق بود، همين رويه را در پيش گرفتند؛ آن حضرتص جويريه رضي الله عنها را بازخريد كردند و با او ازدواج نمودند. رسول‌خداص براي آزادي جويريه رضي الله عنها يكصد نفر از اسيران قومش را آزاد كردند؛ چراكه آن‌ها، به خاطر ازدواج رسول‌خداص با جويريه رضي الله عنها، قوم و خويش ايشان شده بودند. اين كار رسول‌خداص بسيار خجسته و فرخنده بود و باعث شد تا پدر جويريه (حارث بن ضرارt) نيز مسلمان شود.[141] رسول‌خداص با صفيه بنت حيي بن اخطب نيز به دنبال جنگ خيبر به همين منوال ازدواج كردند و در خيبر يا پس از پيمودن مقداري از مسير، زندگي زناشويي خود با او را آغاز نمودند.[142] از آن‌جا كه رسول‌خداص به عنوان بهترين اسوه و الگو، چنان كرده‌اند، ديگر جايي براي سرزنش خالدt باقي نمي‌ماند كه چرا با ام‌تميم ازدواج كرده است؟[143] دكتر محمد حسين هيكل در دفاع از مشروعيت ازدواج خالدt با ام‌تميم، شيوه‌ي نادرستي را در پيش گرفته و به‌گونه‌اي سخن گفته كه گويا اگر خالدt اشتباهي هم كرده، بايد آن را به حساب اسلام گذاشت. بدون ترديد چنين اسلوبي در دفاع از خالدt درست نيست؛ چراكه خالدt و تمام بشريت، در برابر اسلام محكوم هستند و هيچ چيز و هيچ كس، بالاتر و فراتر از اين دين نيست. بنابراين نبايد هرگز در دفاع از افراد، چهره‌ي دين را زشت و نادرست جلوه داد. دكتر هيكل مي‌گويد: «كام‌جويي‌ از زن، حتي پيش از آن‌كه پاك شود، بر خلاف آداب و رسوم عرب نبود و اصلاً درميان اعراب، رسم بر آن بود كه پيروزِ ميدان نبرد، زنان اسير را به كنيزي خود درآورد! علاوه بر اين پايبندي بر اجراي حكم شرعي درباره‌ي بزرگاني چون خالد، آن هم در شرايطي كه ممكن است خطر و يا آسيبي براي حكومت اسلامي به دنبال داشته باشد، بي‌معنا و غيرقابل اجرا است!»[144] شيخ احمد شاكر درباره‌ي اين نوشتار محمد حسين هيكل مي‌گويد: «گمان من اين است كه نگارنده (هيكل) از فسادكاري‌ها و فرومايگي‌هاي ناپلئون و ديگر پادشاهان اروپايي متأثر شده و از آثار و نوشته‌هاي نويسندگان اروپايي اثر پذيرفته كه كوشيده‌اند بدكاري‌هاي بزرگ پادشاهان اروپايي را كوچك بنمايانند و كشورگشايي‌ها و تجاوزگري‌هاي ناپلئون و ديگر شاهان اروپايي را همانند فتوحات مسلمانان صدر اسلام جلوه دهند. اين نوشتار آقاي هيكل كه اجراي حكم شرعي درباره‌ي بزرگاني چون خالد را، قابل انجام نمي‌داند، گفتاري است كه تمام ارزش‌ها و پايه‌هاي اخلاقي و ديني را زير سؤال مي‌برد (و طوري نشان مي‌دهد كه گويا خالدt فراتر از اسلام و احكام شرعي است!)»[145]
برخي از لشكريان خالدt و از جمله ابوقتادهt گواهي دادند كه قوم مالك همانند مسلمانان اذن گفته‌اند و از اين‌رو جانشان در امان است و كشتنشان روا نيست. اين كشاكش ميان خالدt و ابوقتادهt پس از آن شدت بيش‌تري گرفت كه خالدt با ام‌تميم ازدواج كرد. ابوقتادهt لشكر را ترك كرد و به نزد ابوبكر صديقt رفت تا از خالدt شكايت كند. ابوبكرt اين عمل‌كرد ابوقتادهt را رد نمود و براي او و هيچ كس ديگري درست ندانست كه لشكر اسلام را ترك كند؛ چراكه اين عمل، سبب ازهم‌پاشيدگي لشكر اسلام در خاك دشمن مي‌شد. به همين خاطر نيز ابوبكر صديقt با ابوقتادهt تندي كرد و او را به لشكر بازگردانيد و زماني از او خرسند شد كه تحت فرماندهي خالدt به انجام وظيفه پرداخت.[146] اين كار ابوبكر صديقt استراتژي جنگي درست و بجايي بود كه ابوقتادهt را به ادامه‌ي خدمت در لشكر خالدt دستور داد.
ابوبكر صديقt موضوع كشته شدن مالك را مورد بررسي قرار داد و در نهايت خالدt را از اتهاماتي كه در مورد كشتن مالك بر او وارد شده بود، بي‌تقصير دانست.[147] ابوبكر صديقt در اين موضوع، آگاه‌تر و دورنگرتر از ساير صحابهy بود؛ چراكه علاوه بر برتري ايمانيش بر ديگران، به عنوان خليفه در چنان جايگاهي قرار داشت كه از تمام مسايل، آگاهي مي‌يافت. از اين‌رو در برخورد با خالدt بر اساس سنت رسول‌خداt عمل كرد. چنان‌چه رسول‌خداص با وجود بروز اشتباهات و مسايلي مقطعي از سوي خالدt كه مورد قبول آن حضرتص نبود، عزلش نكردند و بلكه عذرش را در تمام موارد پذيرفتند و حتي درباره‌اش فرمودند: (لاتؤذوا خالدًا فإنه سيفٌ من سيوف اللّهِ صبه اللّه‌ علي الكفار) يعني: «خالد(t) را نيازاريد كه او، شمشيري از شمشيرهاي الهي است كه خدا، بر ضد كفار كشيده است.»[148]
انتخاب و بكارگيري خالدt از سوي ابوبكرt به عنوان فرمانده، نشان‌دهنده‌ي كمال و پختگي ابوبكر صديقt مي‌باشد؛ چراكه ابوبكرt شخصي نرم‌خو بود و خالدt شديد و سخت‌گير و بدين‌سان نرمي و شدت در هم مي‌آميخت و تعادل، برقرار مي‌شد. زيرا نرم‌خويي به تنهايي فسادآور است و مايه‌ي سوء استفاده‌ي ديگران مي‌شود؛ چنان‌چه سخت‌گيري تنها نيز آفت‌هايي را به دنبال دارد. ابوبكر صديقt‌ براي ايجاد تعادل در نرم‌منشي خود، با عمرt مشورت مي‌كرد و از خالدt در انجام امور كار مي‌گرفت و اين، از كمال و پختگي او به عنوان جانشين رسول‌خداص بود كه در سركوب مرتدها، شدت عمل بي‌سابقه‌اي به خرج داد و به شخصيت عمر فاروقt نزديك و همانند شد. عمر فاروقt بر خلاف ابوبكر صديقt سخت‌گير و تندمنش بود و كمال وي در زمان خلافتش بدان‌گاه نمايان مي‌گردد كه براي ايجاد تعادل در شدت عملش، از افرادي نرم‌خو چون سعد بن ابي‌وقاص، ابوعبيده‌ي ثقفي، نعمان بن مقرن و سعيد بن عامرy كار گرفت كه نسبت به خالد نرم‌خوتر و پارساتر بودند و اين چنين خداي متعال، به عمر فاروقt در زمان خلافتش چنان مهرباني و رأفتي ارزاني داشت كه قبلاً آن‌قدر رؤوف و مهربان نبود تا به عنوان خليفه، شخصيت كاملي بيابد و امير مؤمنان شود.[149]
ابن‌تيميه رحمه الله گفت‌آورد باارزشي دارد. وي مي‌گويد: «ابوبكر صديقt در جنگ با مرتدها و در فتوحات عراق و شام از خالدt كار گرفت و با وجود اشتباهاتي كه از خالدt به سبب سوء تأويل رخ داد، باز هم او را عزل نكرد و به راهنمايي و توبيخش بسنده نمود؛ چراكه منفعت ماندگاري خالدt در جنگ با مرتدها و فتوحات عراق و شام، بسي بيش‌تر از اشتباهاتش بود و كس ديگري نمي‌توانست جايگزين خالدt شود و چون او، براي لشكر اسلام مفيد باشد. زيرا هنگامي كه فرمانده‌ي كل، نرم‌خو باشد، چاره‌اي جز اين نيست كه جانشينش خلق و خوي تندي داشته باشد تا بدين‌سان تعادل، برقرار گردد و بر عكس در صورت تندخويي فرمانده‌ي اصلي، جانشينش بايد اخلاق و شخصيت نرمي داشته باشد. ابوبكر صديقt نيز از آن جهت كه نرم‌خو بود، خالدt را كه شخصيت تند و شديدي داشت بر لشكر گماشت تا از اين تندخويي خالدt اخلاق و كنش نرم خود را متعادل گرداند. عمر فاروقt چون خالدt طبع تندي داشت و ابوعبيدهt همانند ابوبكر صديقt نرم‌‌خو بود. بنابراين ابوبكر و عمر رضي الله عنهما انتخاب درستي در گزينش فرماندهان و مشاوران خود داشتند كه همين امر نيز موجب ايجاد تعادل و توازن در رفتارهاي حكومتي آنان گرديد تا چون رسول‌خداص معتدل و ميانه‌رو باشند و بتوانند به خوبي از عهده‌ي جانشيني آن حضرتص برآيند.[150] رسول اكرمص فرموده‌اند: (أنا نبي الرحمة، أنا نبي الملحمة) يعني: «من، پيامبر رحمت هستم؛ من، پيامبر شدت و كارزار هستم.»[151]
عماني‌ها، دعوت اسلام را پذيرفتند و رسول‌خداص عمرو بن عاصt را به نزد آنان فرستاد تا به ايشان دين و ايمان آموزش دهد. پس از وفات رسول‌خداt شخصي از ايشان به نام لقيط بن مالك ازدي كه به ذو‌التاج مشهور بود، به رياست رسيد و ادعاي پيغمبري كرد. جاهلان عماني از او پيروي كردند كه در پي آن بر عمان و دو فرزند جلندي غالب شد. در دوره‌ي پيش از اسلام، پادشاه عمان را جلَندي مي‌ناميدند. شخصي به نام جيفر (يكي از پسران جلندي)، خبر طغيان لقيط را به ابوبكر صديقt رساند و از ايشان درخواست لشكر كرد. ابوبكرt عده‌اي را به همراه دو امير (حذيفه بن محصن غلفاني و عرفجه) به مهره گسيل كرد و به اين دو فرمانده دستور داد تا به اتفاق هم، مأموريتشان را از عمان آغاز كنند و حذيفه را فرمانده تعيين نمود و فرمان داد تا پس از رسيدن به مهره، عرفجه امير شود. ابوبكر صديقt عكرمهt را نيز به عنوان نيروي پشتيباني آن‌ها اعزام كرد و به عرفجه و حذيفه نوشت تا پس از رسيدن به عمان، زير دست عكرمهt انجام مأموريت نمايند. آنان، پس از رسيدن به عمان، با جيفر مكاتبه كردند. لقيط بن مالك، از رسيدن لشكر اسلام باخبر شد و به همراه پيروانش در محلي به نام دبا[152]، اردو زد. آنان، اموال و دودمان (زنان و كودكان) خود را در دنباله‌ي لشكر قرار دادند. دبا، شهر تجاري عمان بود كه بازار بزرگي نيز داشت. جيفر و عباد در مكاني به نام صُحار گرد هم آمدند و كسي را به نزد فرماندهان لشكر اسلام فرستادند و براي جنگ با لقيط، اعلام آمادگي كردند. به هر حال، لشكر اسلام با لشكر لقيط روبرو شد و جنگ شديدي درگرفت. در آغاز كار، مسلمانان، دچار سستي و شكست شدند و نزديك بود از معركه بدر شوند كه خداي متعال،‌ با لطف بي‌كرانش آنان را از سوي بني‌ناجيه و عبدالقيس، ياري رساند. با رسيدن نيروهاي كمكي بني‌ناجيه و عبدالقيس، فتح و پيروزي از آن مسلمانان شد و مشركان گريختند. مسلمانان، به تعقيبشان پرداختند و ده‌هزار نفر از نيروهاي دشمن را به هلاكت رساندند و علاوه بر دست‌يابي بر بازار دبا، بر دودمان و دارايي‌هاي مشركان نيز دست يافتند و خمس غنايم را به همراه عرفجه به مدينه فرستادند.[153] يكي از زمينه‌هاي اصلي اين پيروزي، رويارويي مسلمانان عمان به فرماندهي جيفر و برادرش عباد با لقيط بن مالك ازدي بود كه پيش از رسيدن لشكر اسلام، در دژها و مناطق امن مستقر شدند تا مسلمانان به آنان بپيوندند. همين طور ماندگاري بني‌جذيد و بني‌ناجيه و عبدالقيس بر اسلام و ورود به‌هنگامشان در لشكر مسلمانان، تأثير به‌سزايي در پيروزي لشكر اسلام داشت.[154]
مسلمان شدن اهل بحرين از اين قرار بود كه رسول‌خداص علاء حضرميt را براي دعوت به نزد حاكم بحرين (منذر بن ساوي) فرستادند؛ منذر بن ساوي دعوت آن حضرتص را پذيرفت و اسلام و عدالت را درميان بحريني‌ها گسترش داد. پاسخ منذر به دعوت رسول‌خداص چنين بود: «من، در قدرتي كه به دست دارم، نگريستم و ديدم كه اين امر، فقط دنيوي است و چيزي از آخرت در خود ندارد؛ اما چون در دين شما نگاه كردم، آن را براي دنيا و آخرت يافتم. لذا چيزي مرا از پذيرش ديني كه در آن آسايش زندگاني و راحت مرگ است، بازنداشت. تا ديروز از كساني تعجب مي‌كردم كه به اين دين مي‌گروند و امروز از كساني در شگفتم كه اين دين را رد مي‌كنند[155]
رسول‌خداص رحلت كردند و پس از اندكي منذر نيز وفات نمود. با رحلت رسول‌خداص و منذر بن ساوي، بحريني‌ها از دين برگشتند و منذر بن نعمان را به قدرت رساندند.[156]
بحرين، باريكه‌اي از كرانه‌هاي خليج فارس است كه از قطيف تا عمان ادامه مي‌يابد و بخشي از بيابان‌هايش به آب دريا نزديك است. در قسمت بالايي بحرين، يمامه قرار دارد. البته تپه‌ماهورهايي در ميان بحرين و يمامه فاصله انداخته است.[157]
مسلمانان بومي بحرين كه بر اسلام پايداري كردند، نقش زيادي در خاموش كردن فتنه‌ي ارتداد داشتند. جارود بن معلي، تأثير زيادي در اين پهنه ايفا كرد؛ وي، با رسول‌خداص مصاحبت نمود و پس از فراگيري آموزه‌هاي ديني به ميان قومش رفت و آنان را به اسلام فراخواند. با آن‌كه دعوتش پذيرفته شد، اما اندك زماني نگذشت كه رسول‌خداص وفات نمودند. عبدالقيس از دين برگشتند و گفتند: اگر محمد، پيامبر بود كه نبايد مي‌مرد. اين خبر به جارود رسيد؛ وي، آن‌ها را جمع كرد و چنين فرمود: «اي مردم! من از شما چيزي مي‌پرسم كه انتظار دارم در صورتي كه پاسخش را مي‌دانيد، به من جواب دهيد و اگر نمي‌دانيد، پاسخي ندهيد.» عبدالقيس گفتند: «هر آن‌چه مي‌خواهي، بپرس.» جارود گفت: «آيا مي‌دانيد كه خداي متعال، پيش از محمدص نيز پيامبراني فرستاده است؟» گفتند: آري. جارود افزود: «اين پيامبران را ديده‌ايد يا فقط مي‌دانيد كه پيش از محمدص پيامبراني آمده‌اند‌؟» گفتند: «آن‌ها را نديده‌ايم و فقط از آمدنشان خبر داريم.» جارودt پرسيد: «پس آن‌ها چه شده‌اند؟» پاسخ دادند: مرده‌اند. جارودt گفت: «محمدص نيز همانند آنان وفات كرده است و من گواهي مي‌دهم كه خدايي جز الله نيست و محمدص بنده و فرستاده‌ي خدا است.» عبدالقيس گفتند: «ما نيز گواهي مي‌دهيم كه خدايي جز الله نيست و محمدص بنده و فرستاده‌ي خدا است؛ تو نيز سرور و بهترين ما هستي.» بدين‌سان عبدالقيس به اسلام بازگشتند. دعوت جارودt سبب شد تا قومش به اسلام بازگردند و بر اسلام پايداري كنند.[158] خداي متعال، در دل جارودt انداخت تا پيامبران گذشته را براي قومش مثال بزند كه از دنيا رفته‌اند و اين چنين، جارودt غبار شك و دودلي را از دل‌هاي عبدالقيس زدود و آنان را قانع كرد كه رسول‌خداص نيز همانند پيامبران پيش از خود، از دنيا رحلت فرموده است. بله، اين چنين است كه جايگاه علم و دانش در توجيه اعتقاد و رفتار ديني مردم نمايان مي‌گردد و روشن مي‌شود كه برخورداري از دانش ديني به هنگام بروز فتنه، چقدر در روشن‌گري مؤثر است![159]
مسلمانان جواثا[160] بر اسلام پايداري كردند. آن‌گونه كه از روايت بخاري به نقل از ابن‌عباس رضي الله عنهما بر مي‌آيد، جواثا نخستين قريه‌اي است كه در زمان ظهور فتنه‌ي ارتداد، در آن نماز جمعه برپا شده است. مرتدها، جواثا را محاصره كردند. مسلمانان جواثا شديداً گرسنه شدند تا اين‌كه خداي متعال، آنان را از اين بحران رهانيد. گرسنگي به قدري بر مسلمانان غلبه كرد كه شخصي به نام عبدالله بن حذف از بني‌بكر بن كلاب، چنين اشعاري سرود:

ألا أبلـغ أبابكـر رســولاً

و فتيــان المدينة أجمـعيـــنا
فهل لكم إلي قـوم كــرام
قعـود في جواثا محصــــرينا
كأن دمـائهـم في كـل فج
شعاع الشمس يغشي الناظرينا

توكلنا علي الرحمـــن إنا

وجدنا النصـر للمتـــــوكلينا[161]
يعني: «به ابوبكرt و تمام جوان‌مرداني كه در مدينه هستند، خبر بده كه آيا از حال قومي گرامي كه در جواثا فرونشسته و در محاصره‌اند، خبر داريد و كاري كرده‌ايد؟ حالشان، چنين است كه گويا خون‌هايشان در هر سو به‌سان پرتو خورشيد، براي بينندگان مي‌درخشد. با اين حال ما بر خداي رحمن توكل كرده‌ايم و صبر و شكيبايي را بهترين چيز براي متوكلان يافته‌ايم».
آری! مسلمانان جواثا بر حق پايداري كردند و به محاصره‌ي دشمن درآمدند و از شدت گرسنگي تا سر حد نابودي پيش رفتند. در شعر عبدالله بن حذف، ژرفاي ايمان اين مسلمانان و ميزان توكلشان به خداي متعال و اميد به نصرت و ياري الهي كاملاً مشهود است.[162]
ابوبكر صديقt لشكري را به فرماندهي علاء بن حضرميt به بحرين فرستاد. زماني كه علاءt به بحرين نزديك شد، ثمامه بن اثال با جمع زيادي از قومش (بني‌سحم) به علاءt پيوست. مسلمانان آن ديار، به خيزش بر ضد مرتدها فراخوانده شدند و جارود بن معليt نيز با تعدادي از افراد قبيله‌اش به لشكر اسلام پيوست و بدين‌سان لشكر انبوهي براي جنگ با مرتدها فراهم آمد و خداي متعال، مؤمنان را ياري رسانيد. از ديگر كساني كه در سركوب مرتدهاي بحرين، به علاء پيوستند، مي‌توان قيس بن عاصم منقري، عفيف بن منذر و مثني بن حارثه‌ي شيباني را نام برد.[163]
علاءt از بزرگان صحابه و شخصي عالم، عبادت‌گزار و مستجاب الدعوه بود. علاءt در بيابان دهناء به لشكر فرمان داد تا اردو بزنند. پيش از آن‌كه لشكريان به طور كامل مستقر شوند و بار شترها را پايين بگذارند، شترها در حالي كه هنوز توشه‌ي لشكر (خيمه‌ها و آب مورد نياز سپاهيان) بارشان بود، رم كردند و گريختند. تنها چيزي كه براي لشكريان ماند، لباس‌هاي تنشان بود. حتي يك شتر هم براي لشكر نماند. اين اتفاق در شب روي داد و چنان غم و اندوهي بر سپاهيان چيره شد كه برخي شروع به وصيت كردند. علاءt دستور داد تا همه جمع شوند. پس از آن‌كه همه جمع شدند، علاءt فرمود: «اي‌مردم! مگر شما مسلمان نيستيد و در راه خدا بيرون نشده‌ايد؟ مگر نه اين است كه شما براي ياري دين خدا بپا خاسته‌ايد؟ پس شما را مژده باد كه به خدا سوگند، خداي متعال كساني چون شما را در چنين حالي خوار و زبون نمي‌كند.» سپيده‌ دميد و براي نماز صبح، اذان دادند. علاءt برايشان امامت داد و پس از نماز دو زانو نشست و دست به دعا برداشت؛ همراهانش نيز همانند او زانو زدند و دست به دعا برداشتند تا اين‌كه خورشيد طلوع كرد. در حالي كه علاءt مشغول دعا بود، مردم به سراب و پرتو پياپي خورشيد در بيابان مي‌نگريستند. در آن حال چشمشان به بركه‌ي آبي افتاد كه آكنده از آب گوارا بود. علاءt و همراهانش از آن آب نوشيدند و خود را با آن شستند. هنوز روز بالا نيامده بود كه شترها از هر سو نمايان شدند و بي‌آن‌كه چيزي از بار مجاهدان گم شده‌ باشد، كنار سپاهيان زانو زدند و هر كس، شترش را آب داد و بدين‌ترتيب مردم به چشم خود، قدرت و نصرت الهي را ديدند.[164]
مرتدها، لشكر بزرگي فراهم آورده بودند. لشكر مسلمانان، در مجاورت لشكر مرتدها اردو زد. مسلمانان، شبانگاه از لشكرگاه مرتدها، هياهو و سرو صداي زيادي شنيدند. علاءt گفت: چه كسي برايمان خبر مي‌آورد كه اين‌ها، چه مي‌كنند؟ عبدالله بن حذف برخاست و خود را به لشكرگاه مرتدها رساند و ديد كه آنان، شراب نوشيده‌‌اند و به حال خود نيستند. عبدالله بازگشت و علاءt را از ماجرا باخبر كرد. علاءt اين فرصت را غنيمت دانست و بلافاصله بر مرتدها شبيخون زد و آنان را كشت و تنها تعداد اندكي از مرتدها موفق به فرار شدند. مسلمانان، بر اموال، انبارها و كالا‌هاي به‌جامانده از مرتدها دست يافتند و از آنان غنايم جنگي زيادي گرفتند. حطم بن ضبيعه برادر بني‌قيس بن ثعلبه كه از بزرگان و رييسان قبيله‌اش بود، وحشت‌زده از خواب پريد و ديد كه مسلمانان بر آن‌ها شبيخون زده‌اند. حطم، بي‌دست و پا و شتابان به سوي اسبش رفت تا سوار شود؛ هنگامي كه پا در كاب نهاد، ركاب، پاره شد؛ حطم فرياد برآورد كه آيا كسي ركاب اسبم را برايم درست مي‌كند؟ شخصي از مسلمانان[165] كه در تاريكي شب، حطم را شناخت، به او گفت: پايت را بالا بگير تا ركابت را درست كنم. هنگامي كه حطم، پايش را بالا گرفت، پايش را با شمشير زد و قطع كرد. حطم از آن مسلمان خواهش كرد تا كارش را تمام كند و او را بكشد. اما آن مسلمان، حطم را نكشت. حطم، بر زمين افتاده بود و از هر مسلماني كه از آن‌جا مي‌گذشت، درخواست مي‌كرد كه او را بكشد و چون زخمي بود، كسي حاضر نمي‌شد او را بكشد. در همان گير و دار قيس بن عاصم از آن‌جا گذر كرد؛ حطم به قيس گفت: من، حطم هستم؛ نمي‌خواهي مرا بكشي؟ قيس، حطم را كشت و پس از آن متوجه شد كه او زخمي بوده است؛ لذا گفت: افسوس! اگر مي‌دانستم كه حطم زخمي است، حركتش نمي‌دادم و او را نمي‌كشتم. پس از آن مسلمانان به تعقيب مرتدهاي گريزان پرداختند و آنان را كشتند. البته عده‌اي از آن‌هاموفق شدند خود را به دارين[166] برسانند و بر كشتي سوار شوند و بگريزند. علاءt غنايم را تقسيم كرد و خمس آن را به مدينه فرستاد. وي پس از آن‌كه از تقسيم غنايم فارغ شد، به مسلمانان گفت: بياييد تا به اتفاق هم به دارين برويم و با دشمنانمان در آن‌جا بجنگيم. مجاهدان نيز فرمان علاءt را پذيرفتند و با هم به سمت دريا حركت كردند تا سوار كشتي شوند. زماني كه به ساحل دريا رسيدند، ديدند كه كشتي‌ها از لنگرگاه فاصله گرفته‌اند. علاءt با اسبش به دريا زد و اين كلمات بر زبانش جاري بود: يا ارحم الراحمين يا حكيم يا كريم، يا احد يا صمد، يا حي يا قيوم، يا ذا الجلال و الاكرام، لا اله الا انت يا ربنا.[167] علاءt به سپاهيان نيز دستور داد تا كلمات او را تكرار كنند و به دريا بزنند. سپاهيان نيز همان كلماتي را كه علاءt بر زبان آورد، تكرار كرده و به دريا زدند. به خواست خداي متعال، دريا برايشان چون ريگزاري شد كه آبش از سم اسب‌ها و شترها فراتر نمي‌رفت و بلكه پايين‌تر از سم مركب‌هايشان بود. يك روز به طول انجاميد كه آن‌ها در دريا راه‌پيمايي كردند و به جاي اول خود بازگشتند؛ اين در حالي است كه معمولا‌ً تنها مسير رفت يا برگشت آن مسير با كشتي، يك‌ شبانه‌روز طول مي‌كشيد! علاوه بر اين مسلمانان، بي‌آن‌كه در دريا چيزي از دست بدهند ـ به استثناي افسار اسب يكي از مجاهدان ـ موفق شدند شش‌هزار از سواره‌نظام‌ها و دوهزار از نيروهاي پياده را نابود كنند و فاتح و پيروز، غنايم و اسيران زيادي به دست آورند. لشكر اسلام به فرماندهي علاءt توانست دو لشكر بزرگ پياده و سواره‌نظام مرتدها را شكست دهد. علاءt براي ابوبكر صديقt نامه‌اي نوشت و ايشان را از پيروزي مسلمانان با خبر كرد. ابوبكر صديقt نيز در پاسخ علاءt از تلاش و مجاهدتش قدرداني و تشكر نمود.[168]
يكي از راهبان بحرين با ديدن منظره‌ي عبور سپاهيان اسلام از روي دريا مسلمان شد. از او علت مسلمان شدنش را جويا شدند. وي چنين پاسخ داد: «من، با ديدن نشانه‌هاي قدرت خدا از اين ترسيدم كه اگر مسلمان نشوم، خداي متعال مرا مسخ كند. سحرگاهان از آسمان دعايي شنيدم. از او پرسيدند: چه شنيدي؟ گفت: (اللهم انت الرحمن الرحيم، لا اله غيرك و البديع ليس قبلك شيء و الدائم غير الغافل والذي لايموت، و خالق ما يُري و ما لايُري، و كل يوم انت في شأن و علمت اللهم كل شيء علمًا)؛ من، با شنيدن اين دعا دانستم كه مسلمانان، تنها بدان سبب مورد ياري فرشتگان قرار گرفتند كه واقعاً دين حق و درستي دارند.» وي، مسلمان خوبي شد و مسلمانان، از او استفاده مي‌كردند.[169]
علاءt پس از آن‌كه مرتدها را شكست داد، به بحرين بازگشت و اسلام را در آن‌جا غالب كرد و بدين‌سان اسلام و مسلمانان، پيروز و باعزت شدند و شرك و مشركان، خوار و زبون گشتند.[170] بايد دانست كه اگر دخالت نيروهاي بيگانه و هم‌ياري آنان با مرتدها نبود، مرتدها نمي‌توانستند مدتي طولاني در برابر مسلمانان دوام بياورند؛ چراكه نه‌هزار نفر از نيروهاي ايراني، مرتدها را در مقابل مسلمانان، ياري كردند. تعداد اعراب مرتد نيز سه‌هزار نفر بود و مسلمانان، از چهارهزار مبارز برخوردار بودند.[171] مثني بن حارثه، نقش زيادي در سركوب فتنه‌ي بحرين و همكاري با علاء حضرميt داشت. وي، مسير شمال بحرين را در پيش گرفت و پس از تصرف (قطيف) و (هجر)[172] به دهانه‌ي رود دجله رسيد و با نيروهاي ايراني كه از مرتدان بحرين پشتيباني مي‌كردند، درگير شد و آنان را شكست داد. مثني در رأس آن دسته از مسلمانان بحريني قرار داشت كه بر اسلام پايداري كردند و براي جهاد با مرتدها به علاءt پيوستند. مثني بن حارثه، مسير شمالي ساحل را تا دلتاي شط‌العرب پيمود و با قبايل ساكن در اين منطقه پيرامون اسلام گفتگو و مذاكره كرد و با آنان پيمان صلح و اتحاد بست. ابوبكر صديقt درباره‌ي مثني بن حارثه جست و جو كرد كه چگونه آدمي است؟ قيس بن عاصم منقري چنين پاسخ داد: «او، آدم بي‌آوازه، گم‌نام و ناشناخته‌اي نيست؛ بلكه او، مثني بن حارثه‌ي شيباني و آدمي سرامد و صاحب‌نام است.»[173]
ابوبكر صديقt به مثني بن حارثه دستور داد تا هم‌چنان به دعوت اعراب عراق به اسلام، ادامه دهد. اين اقدام مثني در دعوت عرب‌هاي عراق، نخستين گام در جهت آزاد كردن عراق بود كه البته لشكركشي مسلمانان تحت فرماندهي خالد بن وليدt به عراق، گام اصلي براي آزادي آن سرزمين بود.[174]
ابوبكر صديقt همواره فرصت‌ها را غنيمت مي‌دانست و مي‌كوشيد تا با اقداماتي مقدماتي، به نتايج بزرگ و ارزشمندي دست يابد؛ وي، براي اين منظور توانمندي‌هاي دروني افراد را براي نابود كردن سركشي و آشوبي كه در سرِ سركردگان كفر و طغيان، لانه كرده بود، به‌كار مي‌گرفت.[175]


[1]- زمر آيه‌ي30؛ يعني: «(اي محمد! هيچ كسي ازواقعه‌ي مرگ، مستثني نيست و) تو هم مي‌ميري و آنان نيز مي‌ميرند.»
[2]- انبياء آيه‌ي34؛ يعني: «ما براي هيچ انساني پيش از تو زندگي جاويد و هميشگي نگذاشتيم؛ (بلكه هر كسي مي‌ميرد) پس اگر تو بميري، آيا ايشان (يعني كساني كه مرگت را پايان كار اسلام مي‌دانند) جاودانه مي‌مانند؟!»
[3]- آل‌عمران آيه‌ي144؛ يعني: «محمد، تنها پيامبر است و پيش از او نيز پيامبراني بوده و رفته‌اند؛ پس آيا اگر او بميرد يا كشته شود، به عقب برمي‌گرديد (و اسلام را رها مي‌كنيد)؟ و هر كس به عقب برگردد (و كافر شود) هرگز كوچك‌ترين زياني به خدا نمي‌رساند و خداوند، به سپاس‌گزاران پادش خواهد داد.»
[4]- كهف آيه‌ي17؛ يعني: «هر كس را كه خداوند، راهنمايي كند، ره‌ياب واقعي او است و هر كه را گمراه نمايد، هرگز دوست و رهنمايي برايش نخواهي يافت.»
[5]- كهف آيه‌ي50؛ يعني: «(آغاز آفرينش انسان را به ياد آوريد) آن گاه كه به فرشتگان گفتيم: براي آدم سجده كنيد. همه‌ي آن‌ها به جز ابليس سجده كردند كه او، از جنيان بود و از فرمان پروردگارش تمرد كرد. آيا او و فرزندانش را با وجودي كه دشمن شما هستند، به جاي من دوست  خود مي‌گيريد؟! چه عوض و جايگزين بدي براي ستم‌كاران است!»
[6]- فاطر آيه‌ي6؛ يعني: «بي‌گمان شيطان، دشمن شما است؛ پس شما هم او را دشمن بدانيد (و از وسوسه‌هايش پيروي نكنيد.) او، پيروان خود را به اين فرا مي‌خواند كه از اهل آتش سوزان جهنم شوند.»
[7]- تاريخ طبري (4/69تا71)
[8]- الدور السياسي للصفوة في صدر الإسلام، ص262
[9]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص290
[10]- حركة الردة، ص176
[11]- تاريخ طبري (4/71و72)
[12]- الدور السياسي للصفوة، ص263
[13]- حركة الردة، ص179
[14]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص291
[15]- حركة الردة، ص179
[16]- الأبعاد لمفهوم الأمن في الإسلام، از مصطفي محمود منجود، ص169
[17]- الكامل في التاريخ (2/17)؛ خمار، به معناي عمامه است و اسود را از آن جهت ذي‌خمار ناميده‌اند كه هميشه عمامه‌اي بر سر داشته است. در صفحه‌ي 364 كتاب عصر الخلافة الراشدة، دو دليل در مورد سبب معروف شدن عبهله بن كعب به اسود آمده است: *اسود به معناي سياه مي‌باشد و از آن‌جا كه عبهله (اسود عنسي)، سيه‌چهره بوده، به اسود نام‌گذاري شده است. *اسود به معناي شير است و چون عبهله، تنومند و قوي بوده، به اين اسم ناميده شده است.
[18]- عصر الخلافة الراشدة از عمري، ص364
[19]- اليمن في صدر الإسلام، ص256
[20]- البدء و التاريخ (5/154)
[21]- اليمن في صدر الإسلام، ص257
[22]- فتوح البلدان از بلاذري (1/125)
[23]- نگاه كنيد به: تاريخ الردة، ص151و152
[24]- البدء و التاريخ (5/229)
[25]- طبقات ابن‌سعد (5/535)
[26]- اليمن في صدر الإسلام، ص258
[27]- احسيه، نام مكاني در يمن است. نگاه كنيد به: معجم البلدان (1/112)
[28]- تاريخ طبري (4/49)
[29]- اليمن في صدر الإسلام، ص271
[30]- تاريخ طبري (4/52)
[31]- اليمن في صدر الإسلام، ص271
[32]- اليمن في صدر الإسلام، ص272
[33]- تاريخ طبري (4/51)
[34]- اليمن في صدر الإسلام، ص272
[35]- مرجع سابق.
[36]- نگاه كنيد به: اليمن في صدر الإسلام، ص272و273
[37]- اليمن في صدر الإسلام، ص273
[38]- اليمن في صدر الإسلام، ص273
[39]- تاريخ طبري (4/55)
[40]- نگاه كنيد به: صور من جهاد الصحابة از دكتر صلاح خالدي، ص211 تا 228
[41]- تاريخ طبري (4/56)
[42]- فتوح البلدان (1/127)؛ قبلاً خوانديد كه رسول‌خداص از طريق وحي، از كشته شدن اسود عنسي خبر دادند؛ تعارضي ميان اين روايت و رسيدن خبر كشته شدن اسود در زمان ابوبكرt و پس از گسيل لشكر اسامهt وجود ندارد. چراكه رسول‌خداص از طريق وحي به صحابه مژده دادند كه اسود كشته شده و پس از وفات ايشان نيز، پيك‌هايي از يمن به مدينه رسيدند كه حامل خبر كشته شدن اسود عنسي بودند.(مترجم)
[43]- اليمن في صدر الإسلام، ص275
[44]- تاريخ طبري (4/140)
[45]- تاريخ طبري (4/140)؛ اليمن في صدر الإسلام، ص264
[46]- تاريخ طبري (4/141)
[47]- اليمن في صدر الإسلام، ص275
[48]- نگاه كنيد به: تاريخ طبري (4/142و144)
[49]- اليمن في صدر الإسلام، ص277
[50]- همان مرجع.
[51]- الثابتون علي الإسلام في أيام فتنة الردة، ص42
[52]- تاريخ الردة، ص156
[53]- تاريخ الردة، ص177
[54]- تاريخ الردة، ص155
[55]- اليمن في صدر الإسلام، ص281
[56]- قيس بن مكشوح يكي از فرماندهان جنگي لشكر اسود بود و عمرو بن معديكرب، عامل و جانشين اسود در مذحج.(مترجم)
[57]- طبقات ابن‌سعد (5/534و535)
[58]- خواننده‌ي گرامي، به اين نكته توجه دارد كه در چنين مواردي كه سخن از فرماندهان لشكري به ميان مي‌آيد، عملكرد تمام لشكر مورد نظر مي‌باشد.
[59]- اليمن في صدر الإسلام، ص282
[60]- تاريخ الردة، ص154- 158
[61]- طبقات فقاء اليمن، ص36
[62]- مرجع سابق.
[63]- اليمن في صدر الإسلام، ص283
[64]- الكامل في التاريخ (2/49)؛ الثابتون علي الإسلام، ص66
[65]- اليمن في صدر الإسلام، ص284؛ تاريخ طبري (4/152)
[66]- تاريخ طبري (3/152)
[67]- اليمن في صدر الإسلام، ص286؛ تاريخ الردة، ص167
[68]- حركة الردة، ص107
[69]- تاريخ طبري (4/155)
[70]- الصديق أبوبكر، ص79
[71]- الكامل في التاريخ (2/310)
[72]-حركة الردة، ص308
[73]- نگاه كنيد به: حركة الردة، ص119
[74]- حروب الردة، ص184
[75]- حروب الردة، ص119
[76]- تاريخ طبري (4/157)
[77]- مرجع سابق.
[78]- نگاه كنيد به: الإصابة في تمييز الصحابة (6/223) شماره‌ي8400
[79]- نگاه كنيد به: ديوان الردة، ص81
[80]- نگاه كنيد به: الكامل في التاريخ (2/48)
[81]- أسد الغابة (6/304) شماره‌ي6247؛ الاستيعاب (4/1758)
[82]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص256
[83]- الصديق أول الخلفاء، ص115و116
[84]- تاريخ الدعوة إلي الإسلام، ص256
[85]- الكامل في التاريخ (2/34)؛ البداية و النهاية (6/334)
[86]- التاريخ الإسلامي از حميدي (9/83)
[87]- عيون الأخبار (1/125)
[88]- الخلافة الراشدة و الخلفاء الراشدون از يوسف علي، ص39
[89]- ظاهرة الردة، ص159
[90]- اليمن في صدر الإسلام، ص 289و291
[91]- اليمن في صدر الإسلام، ص291
[92]- سوره‌ي حجرات- آيه‌ي17: «آنان، بر تو منت مي‌گذارند كه مسلمان شده‌اند! بگو: با مسلمان شدن خود، بر من منت مگذاريد؛ بلكه خدا، بر شما منت مي‌گذارد كه شما را به سوي ايمان آوردن، رهنمود گرديده است، اگر (در ادعاي ايمان) راست و درست هستيد.»
[93]- أسد الغابة (3/95)
[94]- حروب الردة، ص79
[95]- البداية و النهاية (6/323)
[96]- أسد الغابة (3/95)
[97]- دائرة المعارف الإسلامية زير كلمه‌ي طليحه
[98]- مسند أحمد‌ (1/173)؛ شيخ احمد شاكر، سند اين حديث را صحيح دانسته است.
[99]- ترتيب و تهذيب كتاب البداية و النهاية، خلافة أبي‌بكر، از دكتر محمد بن صامل سلمي، ص101
[100]- البداية و النهاية، ترتيب و تهذيب محمد سلمي، ص102
[101]- البداية و النهاية (6/322)
[102]- نگاه كنيد به: البداية و النهاية (6/322)
[103]- مرجع سابق.
[104]- مرجع سابق.
[105]- ظفر، نام مكاني در راه بصره به مدينه مي‌باشد.
[106]- البداية و النهاية (6/323)
[107]- التاريخ الإسلامي از حميدي (9/60،63)
[108]- التاريخ الإسلامي (9/66)
[109]- التاريخ الإسلامي (9/57)
[110]- التاريخ الإسلامي (9/61)
[111]- تاريخ طبري (4/75)
[112]- التاريخ الإسلامي (9/61)
[113]- الحرب النفسية من منظور إسلامي، از دكتر احمد نوفل (2/143و144)
[114]- حركة الردة، ص289
[115]- تاريخ الخمسين (2/207)؛ حركة الردة، ص289
[116]- نگاه كنيد به كتاب خالد بن وليد از شيت خطاب، ص96و97؛ حروب الردة از احمد سعيد، ص124
[117]- تاريخ طبري (4/82)
[118]- الصديق أول الخلفاء، ص87
[119]- التاريخ الإسلامي (9/59)
[120]- التاريخ الإسلامي (9/67)
[121]- مرجع سابق.
[122]- التاريخ الإسلامي (9/59)؛ تاريخ طبري (4/81)
[123]- نگاه كنيد به: ديوان الردة، ص86
[124]-ترتيب و تهذيب البداية و النهاية، ص16
[125]- الثابتون علي الإسلام، ص27
[126]- نگاه كنيد به: حركة الردة، ص185
[127]- رباب، يكي از طوايف قبيله‌ي بني‌تميم مي‌باشد.
[128]- در منابع تاريخي چنين آمده كه اين دو پيغمبر دروغين (سجاح و مسيلمه) در آن خيمه با هم، جفت و هم‌بستر شدند. (مترجم)
[129]- البداية و النهاية (6/324و325)
[130]- بطاح، آبي است از بني‌اسد در نجد.
[131]- البداية و النهاية (6/326)
[132]- الثابتون علي الإسلام، ص44
[133]- مرجع سابق، ص48
[134]- طبقات فحول الشعراء، ص172
[135]- شرح نووي بر صحيح مسلم (1/203)
[136]- الأحكام السلطانية، ص47؛ نگاه كنيد به: حركة الردة، ص229
[137]- المبسوط (10/111)؛ حركة الردة، ص229
[138]- البداية و النهاية (6/326)
[139]- حركة الردة،ص230
[140]- عبقرية الصديق، ص70
[141]- سيره‌ي ابن‌هشام (2/290،295)
[142]- مرجع سابق (2/339)
[143]- حركة الردة، ص237
[144]- الصديق ابوبكر، ص140
[145]- حركة الردة، ص232
[146]- حركة الردة، ص231
[147]- الخلافة و الخلفاء الراشدون از بهنساوي، ص112؛ الخلفاء الراشدون از نجار، ص58
[148]- فتح الباري (7/101)
[149]- أبوبكر الصديق أفضل الصحابة و أحقهم بالخلافة، ص193و194
[150]- الفتاوي (28/144)
[151]- مسند احمد (4/395،404،407)
[152]- دبا، نام قصبه و دهستان معروف عمان است. نگاه كنيد به: معجم‌البلدان ياقوت حموي. (مترجم)
[153]- البداية و النهاية (6/335)
[154]- الثابتون علي الإسلام، ص59و60
[155]- التراتيب الإدارية (1/19)
[156]- حروب الردة، ص146
[157]- حروب الردة، ص147
[158]- البداية و النهاية (6/332)
[159]- التاريخ الإسلامي(9/97)
[160]- جواثا، نام منطقه و حصاري در بحرين مي‌باشد.(مترجم)
[161]- البداية و النهاية (6/332)
[162]- التاريخ الاسلامي از حميدي (9/98)
[163]- الثابتون علي الإسلام، ص63
[164]- البداية و النهاية (6/33)
[165]- گويا آن شخص مسلمان، عفيف بن منذر بوده است.(مترجم)
[166]- دارين، نام لنگرگاهي در بحرين مي‌باشد.
[167]- البداية و النهاية (6/333)
[168]- البداية و النهاية (6/334)
[169]- البداية و النهاية (6/334)
[170]- التاريخ الإسلامي (9/105)
[171]- فتوح ابن اعثم، ص47؛ الثابتون علي الإسلام، ص64
[172]- قطيف، شهري در كرانه‌ي خليج فارس در ناحيه‌ي احساء مي‌باشد و هجر نيز نام ناحيه‌اي از بحرين است.(مترجم)
[173]- فتوح البلدان، ص242 از بلاذري؛ ابوبكر الصديق، نوشته‌ي خالد جاسم، ص44.
[174]- أبوبكر الصديق، ص44، خالد جنابي و نزار حديثي
[175]- التاريخ الإسلامي (9/89)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...