توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۳۹۹ فروردین ۱۳, چهارشنبه

مبحث چهارم مسيلمه‌ي كذاب (مدعي دروغين نبوت) و قبيله‌ي بني‌حنيفه


او، مسيلمه بن ثمامه بن كبير بن حبيب حنفي با كنيه‌ي ابوشامه است كه ادعاي پيغمبري كرد. او به اندازه‌اي به دروغ‌گويي زبان‌زد شده كه هرگاه بخواهند دروغ‌گويي كسي را مثال بزنند، مي‌گويند: دروغ‌گوتر از مسيلمه! مسيلمه، در سرزمين يمامه و روستايي كه امروز جبيله ناميده مي‌شود و در نزديكي عيينه در وادي حنيفه‌ي نجد قرار دارد، زاده شد و در همان‌جا نيز پرورش يافت. او در دوران جاهليت، رحمن ناميده مي‌شد و به رحمان يمامه مشهور شد.[1] مسيلمه، به مناطق مختلف عربي و غيرعربي مسافرت كرد تا شيوه‌هاي مختلف عوام‌فريبي را بياموزد و بتواند از طريق آموخته‌هايش (پيش‌گويي، فال‌گيري و جادوگري) مردم را پيرامونش جمع كند.[2] زماني كه رسول‌خداص در مكه بودند، مسيلمه ادعاي پيغمبري كرد؛ وي، عده‌اي را به مكه مي‌فرستاد تا آياتي را كه بر رسول‌خداص نازل مي‌شد، حفظ كنند و سپس خودش يا نمايندگانش، آن آيات را درميان مردم بخوانند و تبليغ كنند كه اين‌ها، سخنان مسيلمه است![3] در سال نهم هجري كه اسلام، تمام شبه‌جزيره‌ي عرب را فراگرفت، نمايندگاني از قبيله‌ي بني‌حنيفه به مدينه آمدند و اظهار مسلماني كردند كه مسيلمه نيز در ميانشان بود. ابن‌اسحاق مي‌گويد: مسيلمه، همراه نمايندگان بني‌حنيفه بود كه به حضور رسول‌خداص رفتند. مسيلمه،آن هنگام كه به همراه ديگر نمايندگان بني‌حنيفه روبروي رسول‌خداص قرار گرفت، لباسي به خود پيچيده بود و خودش را نمايان نمي‌كرد. در آن هنگام شاخه‌اي از درخت خرما به دست رسول اكرمص بود؛ آن حضرتص به مسيلمه فرمودند: «اگر اين شاخه را هم از من بخواهي، آن را به تو نمي‌دهم.»[4] از اين روايت چنين معلوم مي‌شود كه مسيلمه، در آن ديدار از رسول‌خداص درخواست كرده كه در نبوت با ايشان شريك باشد يا جانشين آن حضرتص شود. البته در روايت ديگري آمده كه: مسيلمه، به همراه ساير نمايندگان بني‌حنيفه، با رسول‌خداص روبرو نشد و با ايشان ديدار نكرد؛ چراكه موظف به نگهباني از بار و توشه‌ي همراهانش شده بود و از اين‌رو به حضور رسول‌خداص نرفت. زماني كه رسول‌خداص به نمايندگان بني‌خنيفه پاداش مي‌دادند، آنان گفتند: يكي از همراهان خود را براي نگهباني از بارهاي خود گذاشته‌ايم. رسول‌خداص براي مسيلمه نيز پاداشي به اندازه‌ي پاداش ديگران تعيين كردند و فرمودند: «او (مسيلمه) بدترين شما نيست؛ چراكه به نگهباني بارها و اسباب شما پرداخته است.»[5]
اين‌ فرموده‌ي رسول‌خداص كه او بدترين شما نيست، بدين معنا نمي‌باشد كه او بهترين شما است؛ بلكه بر اين نكته تأكيد دارد كه همه‌ي شما بد هستيد و او نيز همانند شما بد است و با اين حال او بدترين شما نيست. گذشت روزگار نيز اين واقعيت را روشن كرد كه بني‌حنيفه، مردماني شرور و بدنهاد بودند كه مسيلمه، سرآمدشان در شرارت و بدي شد. روايت نخست، اين نكته را نشان مي‌دهد كه شخص مسيلمه، به خود مشكوك بوده و از اين جهت كه بر خود مي‌ترسيده، صورتش را پوشانده تا مبادا چهره‌اش، دروغش را برملا سازد و از درون پرتزويرش خبر دهد.
پس از آن‌كه نمايندگان بني‌حنيفه به يمامه بازگشتند، مسيلمه ادعاي پيغمبري كرد و مدعي شد كه رسول‌خداص او را در امر نبوت با خود شريك كرده است؛ وي براي آن‌كه ادعايش را درست بنماياند، به اين فرموده‌ي رسول‌خداص استناد كرد كه درباره‌اش فرمودند: «او، بدترين شما نيست.» مسيلمه، به هواي خود و هر طور كه مي‌خواست، حكم حلال و حرام مي‌داد و براي قبيله‌اش سخناني آهنگين مي‌گفت و پيش‌گويي و ادعاي پيغمبري مي‌كرد. از جمله سخناني كه سر هم بافت و مدعي شد كه آيه‌ي قرآن است، اين‌كه: «خداوند، بر زن باردار لطف و مرحمت كرده كه از او و از ميان شكم و زهدان، نوزادي بيرون مي‌آورد كه راه مي‌رود.[6] برخي از آنان مي‌ميرند و به زير خاك مي‌روند؛ برخي هم تا مهلت مشخصي مي‌مانند و خداوند، از هر نهان و آشكاري با خبر است.»[7] از ديگر اراجيفي كه مسيلمه گفته است، اين‌كه: «اي قورباغه‌اي كه از جفتي قورباغه شكل مي‌گيري! آن‌چه تو برگزيني، پاك است؛ سرت در آب است و دُمت، در گل و لاي. نه آن‌ كس را كه آب مي‌نوشد، از نوشيدن آب بازمي‌داري و نه آب را گل‌آلود مي‌كني.»[8] مسيلمه، سعي مي‌كرد تا براي شيوا نمودن كلامش، به سبك قرآن سخن بگويد و براي اين منظور، سخناني پيچيده و بي‌‌ربط مي‌گفت. از جمله اين‌كه: «سبحان الله! آن‌گاه كه هستي و زندگي بيايد، چگونه زندگي مي‌كنيد؟ و به سوي پادشاه آسمان بالا مي‌رويد. اگر زندگي اندك و ناچيز باشد، خداي دانايي كه از راز سينه‌ها خبردار است، حتماً به آن رسيدگي مي‌كند و البته بيشتر مردم در زندگاني، نابود مي‌شوند!»[9]
ابن‌كثير رحمه الله آورده است كه: عمرو بن عاصt پيش از آن‌كه مسلمان شود، مسيلمه‌ي كذاب را ديد. مسيلمه از عمروt پرسيد: چه چيزي از قرآن بر محمد(ص) نازل شده است؟ عمروt گفت: خداوند، سوره‌ي عصر را بر او فرو فرستاده است. مسيلمه گفت: بر من نيز همانند اين سوره نازل شده است: يا وبر يا وبر، انما انت اذنان و صدر و سائرك حفر نقر[10] عمرو بن عاصt گفت: به خدا سوگند كه تو مي‌داني كه من از دروغ‌گويي تو آگاهم.
ابن‌كثير رحمه الله در توضيح اين روايت مي‌گويد: «مسيلمه، با اين ياوه‌گويي قصد آن كرد كه در برابر آيات قرآن، سخناني بياورد كه به گمان خود با قرآن رقابت كند؛ اما سخنان مسخره‌اش را شخص بت‌پرستي هم خريدار نبود.»[11]
ابوبكر باقلاني رحمه الله مي‌گويد: اراجيف مسيلمه و آن‌چه آن را قرآن خود مي‌دانست، كم‌تر و بي‌ارزش‌تر از آن است كه بخواهيم به نقد و بررسي آن مشغول شويم يا درباره‌اش بينديشيم. نمونه‌هايي كه ما در اين كتاب آورديم به اين قصد بود كه خواننده‌ي‌گرامي به ميزان سبك‌سري و حماقت مسيلمه پي ببرد و بداند كه او چه‌قدر نادان و بي‌خرد بوده كه چنين سخناني مي‌گفته است.[12]
در سال دهم هجري كه رسول‌خداص مريض شدند، مسيلمه جرأت يافت و نامه‌اي به آن حضرتص نوشت كه در آن، در مورد شراكتش با رسول‌خداص در نبوت گمانه‌زني كرده بود. اين نامه را عمرو بن جارود برايش نوشت و عباده بن حارث حنفي كه به ابن‌نواحه مشهور بود، نامه را به رسول‌خداص رسانيد. متن نامه اين چنين بود: از مسيلمه پيامبر خدا به محمد پيامبر خدا، اما بعد؛ نيمي از زمين از آن ما است و نيم ديگر از قريش و البته قريشيان به حق خود راضي نمي‌شوند.[13]
رسول‌خداص نامه‌اي در پاسخ مسيلمه‌‌ي كذاب نوشتند و آن را با ابي بن كعبt فرستادند. متن نامه‌ي رسول‌خداص چنين بود: «بسم الله الرحمن الرحيم.. از محمد فرستاده‌ي خدا به مسيلمه‌ي كذاب؛ اما بعد، همانا زمين از آن خدا است و به هر كس از بندگانش كه بخواهد، مي‌دهد و فرجام نيك از آن پرهيزگاران است و درود و سلام بر كسي كه راه هدايت را در پيش بگيرد.»[14]
مسيلمه، نامه‌اش را به همراه دو نفر كه يكي از آن‌ها ابن‌نواحه بود، براي رسول‌خداص فرستاد. رسول اكرمص پس از دريافت نامه‌ي مسيلمه به پيك‌هاي مسيلمه فرمودند: «شما چه مي‌گوييد؟» آن‌ها گفتند: هر آن‌چه مسيلمه گفته است. رسول‌خداص فرمودند: «به خدا قسم كه اگر رسم بر اين نبود كه پيك‌ها را نكشند، حتماً گردنتان را مي‌زدم.»[15]
شهيد شدن پيك رسول‌خداص توسط مسيلمه‌ي كذاب
حبيب بن زيد انصاري كه فرزند نسيبه بنت كعب (ام‌عماره) نيز بود،‌ نامه‌ي رسول‌خداص را به مسيلمه رسانيد. هنگامي كه حبيبt نامه را به مسيلمه داد، مسيلمه از او پرسيد: آيا گواهي مي‌دهي كه محمد، فرستاده‌ي خدا است؟ حبيب بن زيدt فرمود: آري. مسيلمه دوباره پرسيد: آيا گواهي مي‌دهي كه من نيز پيامبر خدا هستم؟ حبيبt در پاسخ مسيلمه فرمود: «من، ناشنوا هستم؛ نمي‌فهمم چه مي‌گويي.» اين بگومگو چند بار ادامه يافت و هر بار كه مسيلمه از پيامبري خود مي‌پرسيد، حبيبt خودش را به كري مي‌زد و مسيلمه، عضوي از بدن حبيبt را مي‌بريد. حبيبt در برابر مسيلمه آن‌قدر صبر و شكيبايي كرد و به او ايمان نياورد كه اعضايش را يكي‌يكي بريدند و در نهايت حبيب بن زيدt به شهادت رسيد.[16] اينك بنگريد كه رسول‌خداص چگونه به قراردادهاي آن روز احترام مي‌گذارند و به تعبيري پايبند معاهدات بين‌المللي بودند كه نبايد پيك‌ها را كشت. آن حضرتص فرستاده‌هاي دشمن را با وجودي كه آشكارا كفر مي‌ورزيدند، نكشتند و به قرارداد عدم كشتن پيك‌ها و رعايت حقوق ديپلومات‌ها پايبندي كردند. از ديگر سو به مسيلمه‌ي كذاب بنگريد كه حقوق نمايندگان سياسي را پايمال مي‌كند و نماينده (پيك) رسول‌خداص را به بدترين شكل ممكن مي‌كشد! حال ميان اسلام و جاهليت مقايسه كنيد و ببينيد كه اسلام، چه‌قدر به حقوق انساني بها مي‌دهد و قراردادهاي بين‌المللي را محترم مي‌شمارد، همين طور به جاهليت و كفر بنگريد كه براي تقويت خود، هيچ ضابطه و قاعده‌اي نمي‌شناسد و از هيچ فسادي نيز حذر نمي‌كند![17]
رجال بن عنفوه، در حضور رسول‌خداص مسلمان شد و برخي از سوره‌هاي قرآن را حفظ كرد. رسول‌خداص او را به يمامه فرستادند تا آموزه‌هاي ديني را به مردم آموزش دهد و پيروان مسيلمه را از طريق آموزش ديني و روشن‌گري، از پيرامون مسيلمه پراكنده سازد. رجال، زماني كه به يمامه رسيد، به جاي انجام مأموريتش به دروغ، گواهي داد كه رسول‌خداص مسيلمه را در پيامبري شريك خود كرده‌اند و اين چنين، خطر و فتنه‌گري رجال، از خود مسيلمه بيش‌تر شد.[18] رسول‌خداص در حياتشان به فرجام بد رجال بن عنفوه اشاره كرده بودند. ابوهريرهt مي‌گويد: به همراه عده‌اي كه رجال بن عنفوه نيز از آنان بود، با رسول‌خداص نشسته بوديم. رسول‌خداص فرمودند: «درميان شما مردي است كه دندانش در جهنم از احد نيز بزرگ‌تر است.» روزگار سپري شد و تمام آن عده كه با رسول‌خداص نشسته بودند، از دنيا رفتند و من ماندم و رجال؛ من همواره از اين مي‌ترسيدم كه مبادا آن شخص جهنمي من باشم تا اين‌كه رجال با مسيلمه‌ي كذاب همراه شد و پيامبريش را پذيرفت. فتنه و خطر رجال، بسي بزرگ‌تر از فتنه‌ي مسيلمه بود.[19]
اخباري كه در مورد ارتداد مسيلمه‌ي كذاب و پيروان وي روايت شده، سرپوشي بر پايداري بسياري از مسلمانان و برخي از افراد قبيله‌ي بني‌حنيفه نهاده است و سبب شده تا بسياري از تاريخ‌نگاران، كم‌تر از كساني ياد كنند كه در زمان بروز فتنه‌ي مسيلمه بر اسلام پايداري كردند و با لشكر اسلام براي رويارويي با مسيلمه همراه گشتند. بنده، روايات قابل اعتمادي در اين زمينه ديده‌ام كه از ديد بسياري پنهان مانده و ماندگاري بسياري از بني‌حنيفه و ساير مسلمانان را در زمان ظهور مسيلمه‌ي كذاب روشن مي‌سازد.[20]
يكي از كساني كه در يمامه بر اسلام پايداري كرد، ثمامه بن اثال بود. وي در زمان رسول‌خداص به اسارت مسلمانان درآمد؛ رسول‌خداص او را بخشيدند.[21] ثمامه پس از آن مسلمان خوبي شد. وي از مشاهير و سرآمدان بني‌حنيفه بود. زماني كه بني‌حنيفه از حركت لشكر خالدt به سوي خود باخبر شدند، پيرامون ثمامه گرد آمدند؛ چراكه او را بزرگ خود و صاحب‌نظر مي‌دانستند و مي‌ديدند كه با مسيلمه مخالفت مي‌كند. ثمامهt پيروان مسيلمه را نصيحت كرد و فرمود: «واي بر شما اي بني‌حنيفه، از من حرف‌شنوي داشته باشيد تا هدايت شويد و از من پيروي كنيد تا راه راست را بيابيد. بدانيد كه محمدص پيامبر و فرستاده‌‌ي خدا است و در نبوتش هيچ شك و ترديدي نيست. آگاه باشيد كه مسيلمه، دروغ‌گويي بيش نيست؛ به سخنانش فريفته نشويد و دروغش را نپذيريد. شما، قرآني را كه محمدص از سوي پروردگارش آورده، شنيده‌ايد كه مي‌گويد:حم1تَنْزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ2غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ3[22]
اين كلام، كجا و سخنان مسيلمه كجا؟! پس در كارتان بنگريد و اين دين را از دست ندهيد. بدانيد كه من، امشب نزد خالد بن وليدt مي‌روم تا از او براي خود و مال و همسر و فرزندم، امان بگيرم.» كساني كه دعوتش را پذيرفتند، گفتند: «اي ابوعامر! بدان كه ما هم با تو هستيم.» ثمامه در تاريكي شب به همراه عده‌اي از بني‌حنيفه به نزد خالد بن وليدt رفت و امان خواست. خالد بن وليدt نيز پذيرفت و به آنان اطمينان داد كه كاري با آن‌ها ندارد.[23] در روايت كلاعي آمده است كه ثمامه در بخشي از سخنانش به بني‌حنيفه چنين گفت: «هيچ پيامبري هم‌زمان با محمدص مبعوث نشده و پس از او نيز برانگيخته نخواهد شد.» و سپس بخشي از قرآن مسيلمه را برايشان خواند تا به ميزان حماقت و سبك‌سري مسيلمه پي ببرند.[24] در نكوهش مسيلمه، شعري روايت شده كه به ثمامه منسوب مي‌باشد:

مسيلمة ارجع و لا تمحك

فإنـك في الأمر لم‌تشـرك

كذبت علي الله في وحيــه

فكان هـواك هـوي الأنوك[25]

و منّاك قومك أن يمنعوك

و إن يأتهــم خالـد تتـرك

فما‌ لك من‌مصعد في‌السماء

ولا‌‌ لك في‌الأرض من‌مسلك[26]

يعني: «اي مسيلمه! از ادعايت برگرد و سرسختي نكن كه تو در نبوت، شريك پيامبر راستين نيستي. تو بر خدا دروغ‌ بستي و مدعي شدي كه بر تو وحي مي‌شود و بدان كه اين كار تو، سرگشتگي و گمراهي ابلهانه‌اي است. پيروانت به تو وعده دادند كه از تو حمايت كنند؛ اما اگر خالد برسد و بر آنان شبيخون بزند، تنها مي‌ماني و ديگر راه گريزي نداري كه به آسمان فرار كني يا راهي به درون زمين بيابي و بگريزي».
در روايتي به اين تصريح شده كه ثمامه بن اثال در جنگ با مرتدهاي بحرين به همراه مسلمانان بني‌سحيم و برخي ديگر از بني‌حنيفه به علاء حضرميt پيوست و به‌گونه‌اي جنگيد كه مايه‌ي دردسر مرتدها شد و شدت و سختي زيادي از خود در برابر مرتدها نشان داد.[27]
معمر بن كلاب رماني از ديگر كساني بود كه در يمامه بر اسلام پايداري كرد و مسيلمه‌ي كذاب و پيروانش را از ارتداد برحذر داشت. وي، در جنگ يمامه به لشكر خالد بن وليدt پيوست. برخي از بزرگان و سرآمدان يمامه، ايمان و اسلام خود را مخفي داشتند كه از آن جمله مي‌توان به ابن‌عمرو يشكري اشاره كرد كه از دوستان رجال بن عنفوه بود. وي، شعري سرود كه در يمامه بر سر زبان‌ها افتاد:
إن ديني دين النبي و في القو
م رجال علي الهدي أمثالي

أهلك القوم محكم بن طفيـل

و رجال ليسوا لنــا برجال
إن تكن ميتتـــي علي فطرة
الله حنيفاً فإننــي لا أبـالي
يعني: «همانا دين من، دين پيامبر خدا است و در قبيله‌ام كسان ديگري نيز همانند من بر راه هدايت هستند. محكّم بن طفيل[28] و عده‌اي از نامردان، اين قوم را به نابودي كشانده‌اند. من از اين پروايي ندارم كه بر فطرت خدايي و نهاد و سرشت پاك توحيدي بميرم».
خبر مسلماني ابن‌عمرو و سروده‌اش به مسيلمه و محكّم و برخي ديگر از سران يمامه رسيد. آنان قصد آن كردند كه ابن‌عمرو را دستگير كنند؛ اما پيش از آن‌كه موفق به دستگيري او شوند، ابن‌عمرو گريخت و خود را به لشكر خالدt رسانيد و خالدt را از اوضاع و احوال يمامه و نقاط ضعف دشمن باخبر كرد.[29] عامر بن مسلمه و بستگانش از ديگر كساني بودند كه در يمامه بر اسلام پايداري كردند.[30]
ابوبكر صديقt مسلمانان ثابت‌قدم يمامه را گرامي داشت؛ چنان‌چه مطرف بن نعمان بن مسلمه را كه برادرزاده‌ي عامر بن مسلمه و ثمامه بن اثال بود، والي يمامه تعيين فرمود.[31]

حركت خالد بن وليدt و لشكرش به سوي يمامه
ابوبكر صديقt به خالدt دستور داد تا پس از ختم غايله‌ي اسد و غطفان و مالك بن نويره، رو به يمامه نهد و در اين باره تأكيد بسياري فرمود. شريك فزاري[32]t مي‌گويد: من، در جنگ بزاخه شركت داشتم. به نزد ابوبكر صديقt رفتم؛ ابوبكر به من فرمان داد تا به نزد خالدt بروم و با من نامه‌اي براي خالدt فرستاد. نامه از اين قرار بود: «اما بعد، در نامه‌اي كه با پيكت فرستاده‌ بودي، برايم از اين نوشته بودي كه خداوند، تو را بر اهل بزاخه پيروز كرده است. همين‌طور از آن‌چه با اسد و غطفان كرده‌اي، نوشته و گفته بودي كه آهنگ يمامه داري؛ فرمان من نيز به تو همين است كه به سوي يمامه بروي. پس از خداي يكتا و بي‌شريك بترس و با مسلماناني كه همراه تو هستند، به نرمي و مهرباني برخورد كن و برايشان همانند پدر باش. اي خالد! ملاحظه‌ي بني‌مغيره را بكن كه من، درباره‌ي تو با كساني مخالفت كرده‌ام كه پيش از اين، هرگز با ايشان مخالفت نورزيده‌ام؛ پس هنگامي كه به خواست خدا با بني‌حنيفه روبرو شدي، كاملاً محتاط باش كه با كساني رويارو شده‌اي كه متفاوت از گذشته هستند؛ زيرا همه‌ي آن‌ها بر ضد تو هستند و از امتياز وسعت سرزمين نيز برخوردارند. زماني كه به يمامه رسيدي، خودت عهده‌دار كارها باش و در راست و چپ لشكرت نيز دو امير قرار بده و يك نفر را هم به فرماندهي سواران تعيين كن و از نظرات و پيشنهادهاي بزرگان اصحاب رسول‌خداص ـ مهاجرين و انصار ـ كه با تو هستند، استفاده كن و حرمت مقام و منزلتشان را پاس بدار. زماني كه با دشمن روبرو شدي، صف‌بندي لشكرت را در برابرشان، با توجه به چگونگي صف‌بندي آنان قرا بده؛ كمان‌داران در برابر كمان‌داران، نيزه‌داران در برابر نيزه‌داران و شمشيرزنان در مقابل شمشيرداران و بر اسيرانشان حكم شمشير جاري كن[33]و آنان را به قتل و كشتار بترسان و با آتش بسوزان. به هوش باش كه از دستوراتم نافرماني نكني. سلام ورحمت خدا بر تو باد.»[34]
زماني كه نامه‌ي ابوبكر صديقt به خالدt رسيد، خالدt پس از خواندن نامه فرمود: «با جان و دل اطاعت مي‌كنم.»[35]
خالدt به همراه مسلمانان، عازم جنگ با مرتدهاي يمامه شد. ثابت بن قيس بن شماسt سركرده‌ي آن دسته از انصارy بود كه در اين لشكر حضور داشتند. خالدt با مرتدها به‌گونه‌اي برخورد مي‌كرد كه مايه‌ي عبرت ديگران شوند. ابوبكر صديقt براي پشتيباني لشكر خالدt، لشكر انبوه ديگري را نيز اعزام كرد تا مبادا لشكر خالدt توسط مرتدها از پشت سر غافل‌گير شود. خالدt در راه يمامه با برخي از طوايف مرتد جنگيد و آنان را زير سيطره‌ي اسلام درآورد. علاوه بر اين خالدt با دنباله‌ي لشكر سجاح نيز درگير شد و آن را نابود كرد و سپس به راهش به سوي يمامه ادامه داد.[36]
زماني كه خبر نزديك شدن خالدt به مسيلمه‌ي كذاب رسيد، در ناحيه‌اي از يمامه به نام عقرباء لشكرش را گرد ‌آورد و اردو زد و از پيروانش خواست كه براي جنگ با خالدt به لشكرگاهش بپيوندند. مسيلمه، محكّم بن طفيل و رجال بن عنفوه (شاهد دروغ‌گو) را بر دو طرف لشكرش گماشت. خالد و عكرمه و شرحبيلy يك‌جا شدند. خالدt شرحبيل بن حسنهt را جلودار لشكر كرد و زيد بن خطاب و ابوحذيفه بن عتبه بن ربيعه رضي الله عنهما را بر دو طرف لشكر گماشت.[37]
مجاعه، به همراه چهل يا شصت سواركار براي خون‌خواهي و انتقام از طوايف بني‌عامر و بني‌تميم بيرون شده بود كه در راه بازگشت به قبيله‌اش، به اسارت مسلمانان در آمد. اسيران را به نزد خالدt بردند. خالدt عذرشان را نپذيرفت و دستور داد تا گردن همه‌ي آن‌ها به جز مجاعه را بزنند. خالدt از آن جهت مجاعه را نكشت كه او، يكي از سران بني‌حنيفه بود و به فنون جنگي آگاه. خالدt پيش از كشتن اسيران پرسيد: «اي بني‌حنيفه، چه مي‌گوييد؟» آن‌ها گفتند: «ما مي‌گوييم كه يك پيامبر از ما باشد و پيامبري هم از شما!» خالدt پس از آن دستور داد تا آن‌ها را بكشند.[38] در روايتي آمده كه خالدt از آنان پرسيد: «چه وقت از آمدن ما باخبر شديد؟» آنان گفتند: «ما از آمدن شما خبر نداشتيم؛ بلكه براي انتقام و خون‌خواهي از بني‌عامر و تميم كه از طوايف اطراف ما هستند، بيرون شده بوديم.» خالدt حرفشان را قبول نكرد و آنان را جاسوس‌هاي مسيلمه دانست و دستور داد تا همه‌ي آن‌ها را بكشند. آنان به خالدt گفتند: «فردا درباره‌ي اهل يمامه هر تصميم خوب و بدي كه مي‌خواهي بگير؛ اما مجاعه را نگه‌دار و او را نكش.» خالدt نيز پذيرفت و همه‌ي آن‌ها به جز مجاعه بن مرار را كشت.[39]
مجاعه بن مرار از سران بني‌حنيفه بود و مورد احترام قبيله‌اش. خالدt در هر جا كه مي‌ايستاد، دستور مي‌داد تا مجاعه را به نزدش ببرند و با او صحبت مي‌كرد و چيزي نيز با هم مي‌خوردند. يك بار خالدt به مجاعه گفت: «به من بگو دوستت مسيلمه به شما چه مي‌گويد و آيا چيزي از قرآنش را از بر داري؟» مجاعه گفت: بله وسپس برخي از سخنان چرند مسيلمه را خواند. خالدt از جا برجست و دو دستش را به هم زد و گفت: «اي مسلمانان، گوش كنيد كه دشمن خدا چگونه به ستيز و رقابت با قرآن خدا برخاسته است!» وانگهي رو به مجاعه كرد و فرمود: «واي بر تو اي مجاعه، من تو را عاقل و خردمند مي‌پنداشتم؛ اينك ببين كه خداي متعال در كتابش چه مي‌فرمايد؟» و سپس سوره‌ي اعلي را تلاوت كرد. مجاعه گفت: «شخصي از بحرين، كاتب مسيلمه بود؛ مسيلمه، او را به‌قدري به خود نزديك كرده بود كه هيچ كس ديگري آن‌قدر به او نزديك نبود. كاتبش، پيش ما مي‌آمد و مي‌گفت: واي بر شما اي اهل يمامه، به خدا سوگند كه پيشوايتان دروغ‌گو است وشما خود مي‌بينيد كه من چه‌قدر به او نزديك هستم و گمان نمي‌كنم كه در سخنم درباره‌ي مسيلمه شك كنيد. به خدا كه او به شما دروغ مي‌گويد و به ناحق از شما بيعت مي‌گيرد.» خالدt از مجاعه پرسيد: «آن كاتب بحريني چه شد؟» مجاعه گفت: «از دست مسيلمه فرار كرد. وي آن قدر از اين سخنان درباره‌ي مسيلمه گفت كه خبرش به مسيلمه رسيد؛ لذا ترسيد و گريخت.» خالدt فرمود: «با اين حال شما سخنانش را به حق مي‌دانستيد و او را تصديق مي‌كرديد؟!» مجاعه پاسخ داد: «اگر ما بر حق نبوديم، فردا بيش از ده‌هزار شمشيرزن، با شما نمي‌جنگيدند!» خالدt گفت: «باشد، خداي متعال، ما را در برابر شما ياري مي‌رساند و دينش را غالب مي‌گرداند[40] اين واكنش خالدt نشان‌دهنده‌ي عظمت ايمانش به خداي متعال و اعتماد و اطمينانش به نصرت و ياري الهي است. ايمان به خدا و اميد و باور محكم به نصرت و ياري الهي، در شخصيت خالد، به‌سان گنجي بود كه پختگي جنگي و كارآزمودگي جهادي را در درونش بارور مي‌كرد. خالدt با قلبي آكنده از ايمان در جنگ بزاخه با دو شمشير مي‌جنگيد و به خداي يكتا و بي‌شريك مي‌باليد و همين، قدرت و توان دشمن را درهم‌مي‌شكست و ترس و هيبت خالدt را در دل دشمن مي‌افكند. آري، ايمان و باور راسخ و قلبي به خداي متعال، راز پيروزي خالدt و شكست دشمن بود.[41]
خالدt استراتژي جنگي خود را بر اين مبنا قرار داد كه پيش از برپايي معركه و درگيري مستقيم با دشمن، جنگي رواني به راه اندازد تا روح و روان دشمن را از هم بپاشد. وي بدين منظور به زياد بن لبيد كه از دوستان محكّم بن طفيل بود، گفت: اگر مي‌تواني، سخني به محكّم بگو تا او را در هم شكني و روحيه‌اش را ضعيف كني. زيادt نامه‌اي براي محكم فرستاد و در آن، ابيات تهديدآميزي نوشت تا روحيه‌ي محكّم و پيروان مسيلمه را ضعيف كند. خالدt در جنگ رواني خود بر ضد دشمن از عمير بن صالح يشكري كه از پيش مسلمان شده و ايمانش را مخفي نگه‌داشته بود، استفاده كرد. عمير، به دستور خالدt به ميان قبيله‌اش رفت و گفت: «خالد(t)براي جنگ با شما به همراه مهاجرين و انصار در راه است؛ من، كساني ديدم كه اگر شما در برابرشان شكيبايي كنيد و خواسته باشيد از اين طريق آنان را شكست دهيد، آن‌ها به وسيله‌ي نصرت و ياري الهي بر شما پيروز مي‌شوند و اگر گمان مي‌كنيد با تعداد زياد خواهيد توانست آنان را شكست دهيد، بدانيد كه آن‌ها مورد حمايت خدا هستند و شما را شكست خواهند داد. شما و آنان، يك‌جور و برابر نيستيد؛ اسلام، پيروز مي‌شود و شرك، شكست مي‌خورد؛ پيشواي آنان، به حق پيامبر است و راهبر شما، دروغ‌گو است. آنان، به ايمان خود مي‌بالند و شادمانند و شما، به تعداد خود فريفته و مغرور هستيد. اينك كه هنوز شمشيرها از نيام در نيامده و تيرها، در تيردان است، از راهي كه در پيش گرفته‌ايد باز آييد.»[42] خالدt در جنگ رواني بر ضد دشمن از ثمامه بن اثال حنفي نيز كار گرفت. ثمامه به نزد قبيله‌اش (بني‌حنيفه) رفت تا روح جنگيشان را در هم شكند و آنان را به تسليم شدن در برابر اسلام فرا بخواند. ثمامه به بني‌حنيفه فرمود: «بدانيد كه دو پيامبر، در يك زمان و با يك مأموريت برانگيخته نمي‌شوند. محمدص پيامبر خدا است و هيچ پيامبري هم‌زمان با ايشان يا پس از ايشان مبعوث نمي‌شود. ابوبكرt لشكري را به فرماندهي شخصي به سوي شما اعزام كرده كه آن شخص را به اسم خودش يا پدرش صدا نمي‌زنند؛ بلكه او را سيف الله (شمشير خدا) مي‌نامند. او، افراد زيادي با خود دارد؛ پس خودتان به فرجام كارتان بينديشيد و تصميم درستي بگيريد.»[43] خالدt ضمن به راه انداختن جنگ رواني بر ضد دشمن، دشمن را ناتوان و ضعيف نمي‌پنداشت و كاملاً به‌هوش بود تا مبادا از سوي دشمن غافل‌گير گردد. درباره‌ي خالدt گفته شده كه نمي‌خوابيد و شب‌ها را در آمادگي كامل به سر مي‌برد و همواره تحركات و فعاليت‌هاي دشمن را زير نظر داشت.[44] خالدt پيش از آن‌كه با مسيلمه وارد جنگ شود، مكنف بن زيد و برادرش حريث را جلوتر فرستاد تا اطلاعات لازم را از تحركات دشمن به دست آورند. جنگ شديدي در پيش بود و خالدt بايد اقدامات لازم را انجام مي‌داد. پرچم‌دار لشكر در اين جنگ، عبدالله بن حفص بن غانم بود و پس از او سالم (آزادشده‌ي ابوحذيفه) پرچم را به دست گرفت.[45]
مي‌دانيم كه در جنگ‌هاي آن روز، برافراشتگي پرچم، نشانه‌ي پايداري لشكر و ادامه‌ي جنگ بود و با افتادن پرچمِ هر يك از طرفين درگير، معلوم مي‌شد كه آن طرف، شكست خورده است. خالدt شرحبيل بن حسنهt را جلوتر فرستاد و سپس لشكر را پنج دسته كرد: جلودار لشكر، خالد مخزومي بود؛ سمت راست لشكر، ابوحذيفه و در چپ لشكر، شجاع قرار داشتند؛ زيد بن خطاب نيز در مركز لشكر جاي گرفت و اسامه بن زيد، بر سواره‌نظامان گماشته شد. در انتهاي لشكر نيز براي زنان خيمه‌هايي برافراشتند.[46]
زماني كه لشكر اسلام و لشكر مسيلمه، روياروي هم قرار گرفتند، مسيلمه، به سپاهيانش گفت: امروز، روز غيرت است؛ اگر امروز فرار كنيد و شكست بخوريد، زنانتان را به اسيري مي‌برند و كنيز خود مي‌كنند و كارشان را مي‌سازند؛ پس به خاطر آبرويتان بجنگيد و از زنانتان دفاع كنيد.[47]
خالدt در ريگزاري كه مشرف به يمامه بود، اردو زد. در آن روز پرچم مهاجرين به دست سالمt بود و پرچم انصار را ثابت بن قيس بن شماسt به دست داشت. ديگر گروه‌هاي عرب نيز زير پرچم خود بودند. مجاعه بن مرار حنفي را در خيمه‌اي كه ام‌تميم (همسر خالد) بود، بسته بودند. مسلمانان و كفار با هم درگير شدند و جنگ شديدي درگرفت. اما اعراب گريختند و بني‌حنيفه به خيمه‌ي خالدt راه يافتند و خواستند ام‌تميم را بكشند؛ اما مجاعه، آنان را از كشتن ام‌تميم بازداشت و گفت: «من، او را پناه داده‌ام كه او بانوي آزاد‌ه‌ي خوبي است.» در همين دور از جنگ، رجال بن عنفوه توسط زيد بن خطابt كشته شد. مسلمانان، يكديگر را فرامي‌خواندند و فرياد مي‌زدند: اي خالد! ما را نجات بده. ثابت بن قيسt بانگ برآورد: «اي مسلمانان! چه كار بدي كرديد كه گريختيد». جمع زيادي از مهاجرين و انصار گردآمدند. براء بن معرور معمولاً با ديدن صحنه‌ي جنگ، ابتدا دچار رعشه و لرز مي‌شد كه پس از ادرار كردن، لَرزَش تمام مي‌شد و همانند شير هژبر در ميدان جنگ مي‌خروشيد. صحابهy يكديگر را به صبر و مقاومت فرامي‌خواندند و مي‌گفتند: «اي اصحاب سوره‌ي بقره! افسون و جادوگري، امروز باطل شد.» ثابت بن قيسt كه پرچم انصار را به دست داشت، پايش را از دست داد و در همان حال كه پايش قطع شده بود، جنگيد تا به شهادت رسيد. مهاجرين به سالم (آزادكرده‌ي ابوحذيفه) كه پرچم‌دارشان بود، گفتند: «نكند از كار خودت بر ما هراس داري و مي‌ترسي كه از سوي تو شكست بخوريم؟» سالمt فرمود: «در آن صورت حافظ قرآن بدي خواهم بود.» زيد بن خطابt فرمود: «اي مردم! پشت، قوي داريد و همت، بلند كنيد و با خشم و قدرت به پيش رويد و به ميان دشمن بزنيد.» و سپس فرمود: «به خدا سوگند كه صحبت نمي‌كنم تا اين‌كه خداي متعال، دشمن را شكست دهد يا شهيد شوم و در پيش‌گاه خدا عرض كنم كه من، در راه تو كشته شدم.» ثابتt در آن روز به شهادت رسيد. ابوحذيفهt نيز فرمود: «اي اهل قرآن! قرآن را به كردار نيكتان بياراييد» و سپس به ميان دشمن زد تا اين‌كه شهيد شد. خالدt به ميان دشمن زد تا بلكه مسيلمه را گير آورد و كارش را تمام كند. خالدt هماورد و مبارز طلبيد و هر كس را كه به او نزديك شد، كشت. خالدt به مسيلمه پيشنهاد داد تا تسليم شود و مسيلمه هر بار كه مي‌خواست جواب خالدt را بدهد، شيطانش، او را از پذيرش پيشنهاد خالدt بازمي‌داشت و رويش را برمي‌گرداند. خالدt براي آن‌كه بفهمد لشكر اسلام از كدامين سو شكست مي خورد، دستور داد تا مهاجرين و انصار و هر يك از گروه‌ها جدا شوند و بدين‌ترتيب دريابد كه نقطه‌ي ضعف لشكر كجاست؟ پس از آن صحابه مقاومت و بلكه جنگ بي‌نظيري كردند و به قدري در قلب دشمن پيش رفتند كه دشمن ناگزير به فرار شد و خداوند، فتح و پيروزي را نصيب مسلمانان كرد. محكم بن طفيل بانگ برآورد كه به باغ الموت پناه ببريد. عبدالرحمن بن ابوبكر رضي الله عنهما، خودش را به محكم بن طفيل رساند و تيري در گردنش زد و او را كشت. بني‌حنيفه به باغ پناه بردند و در را بستند. صحابهt نيز آنان را از هر سو محاصره كردند.[48]
براء بن مالكt گفت: «مرا از بالاي ديوار در باغ بيفكنيد.» مسلمانان، او را در سپري نهادند و با نيز بالا دادند تا اين‌كه موفق شد خود را از بالاي ديوار به درون باغ بيندازد. او، كنار در شروع به جنگ كرد و در را بازنمود. مسلمانان، از دري كه براءt گشوده بود، وارد باغ شدند و درهاي ديگر را نيز بازكرده و مرتدها را به محاصره درآوردند و اين بود كه مرتدها دانستند كارشان تمام است و حق، بر باطلشان پيروز شده است.[49]
مسلمانان، خود را به نزديكي مسيلمه رساندند. مسيلمه، كنار ديواري ايستاده و دهانش كف كرده بود و از شدت ناراحتي به حال خود نبود. هرگاه شيطان مسيلمه به نزدش مي‌رفت، از دهان مسيلمه كف بيرون مي‌شد. وحشي بن حرب آزادكرده‌ي جبير بن مطعم و قاتل حمزه، خود را به مسيلمه رسانيد و او را با نيزه‌اش زد كه از سوي ديگر بدنش درآمد. سماك بن خرشه (ابودجانه) ضربه‌ي شمشيري به مسيلمه زد و او را به زمين افكند. زني از درون كاخ جيغ كشيد و گفت: «اي واي، غلامي سياه، امير سفيدچهره را كشت!» مجموع كساني كه در باغ و بيرون باغ كشته شدند، حدود بيست‌ يا بيست و يك‌هزار جنگجو بود. از مسلمانان نيز پانصد يا ششصد نفر شهيد شدند كه برخي از بزرگان صحابه نيز در ميانشان بودند. خالدt مجاعه را كه در زنجير بود، با خود به ميان كشته‌ها برد تا مسيلمه را به او نشان بدهد. هنگامي كه گذرشان بر جسد رجال بن عنفوه افتاد، خالدt پرسيد: «همين، پيامبر شما است؟» مجاعه پاسخ داد: «نه، اين، جسد رجال بن عنفوه است و به خدا سوگند كه مجاعه از مسيلمه بهتر بود.» سپس گذرشان بر جسد فردي افتاد كه بيني فرورفته و چهره‌ي زردي داشت. مجاعه گفت: «مسيلمه، همين است.» خالدt فرمود: «خاك بر سرتان كه از چنين فردي پيروي كرديد.» خالدt پس از آن لشكريان را به اطراف دژها فرستاد تا اموال و اسيراني بگيرند.[50]
ابوعقيل عبدالرحمن بن عبدالله، از نخستين كساني بود كه در جنگ يمامه زخمي شد. تيري به سينه‌اش اصابت كرد و او را زخمي نمود. ابوعقيلt تير را بيرون كشيد و پس از آن، نيم‌تنه‌ي چپش فلج شد. ابوعقيلt خودش را به لشكرگاه مسلمانان رسانيد و در همين گير و دار، صداي معن بن عديt را شنيد كه فرياد مي‌زد: «اي انصار! از خدا بترسيد و دوباره و با ياد خدا بر دشمن بتازيد.» عبدالرحمن انصاريt با شنيدن صداي معن بن عديt رو به ميدان نهاد. برخي از مسلمانان به او گفتند: «اي ابوعقيل! ديگر بر تو لازم نيست كه بجنگي.» ابوعقيل انصاريt فرمود: «مگر نشنيديد كه مرا صدا زدند.» به او گفته شد: «تو را كه صدا نكردند؛ بلكه انصار را صدا زدند.» ابوعقيلt پاسخ داد: «من، انصاري هستم و اين ندا را به خزيدن هم كه شده، لبيك مي‌گويم.» وي، شمشيري به دست راست گرفت و فرياد برآورد: «اي انصار! مانند جنگ حنين دوباره به ميدان بازگرديد.» پيامد سلحشوري ابوعقيلt و امثالش، اين شد كه مسلمانان دوباره جمع شوند و با روحيه‌ي ايماني و معنوي قوي و بالايي به قصد پيروزي يا شهادت به ميدان نبرد بازگردند و بتوانند دشمن را ناگزير به عقب‌نشيني و فرار كنند. در اين يورش ، دست ابوعقيلt از شانه قطع شد. ابن‌عمر رضي الله عنمها، خودش را در واپسين لحظات حيات ابوعقيلt به او رسانيد و صدايش زد؛ ابوعقيلt كه رمق چنداني نداشت، با زباني سنگين پاسخ ابن‌عمر را داد. ابن‌عمر رضي الله عنهما فرمود: «اي ابوعقيل! مژده كه دشمن خدا كشته شد.» ابوعقيلt انگشتش را به نشان شكر و سپاس از خدا به آسمان بلند كرد و جان به جان‌آفرين سپرد. ابن‌عمر رضي الله عنهما درباره‌اش فرموده است: «او كه همواره آرزو داشت در راه خدا شهيد شود، از بهترين ياران رسول‌خداص بود.»[51]
نسيبه رضي الله عنها با لشكر خالدt به سوي يمامه حركت كرد و قسم خورد كه تا دجال بني‌حنيفه را نكشد، سلاحش را به زمين نگذارد. او، به فضل الهي از سوگندش موفق بيرون آمد و پس از كشته‌شدن مسيلمه‌ي كذاب در حالي به مدينه بازگشت كه دوازده جراحت شمشير و نيزه برداشته بود. جراحاتي كه هر يك از آن‌ها، نشان افتخاري است براي اين بانوي مبارز و جهادگر تا براي هميشه‌، الگوي زنان مسلمان در دفاع از دين و عقيده‌ي اسلامي باشد. آري، اين بزرگ‌بانوي مسلمان، به همگان آموخت و ثابت كرد كه در دفاع از شرف دين و عقيده، بايد قوي بود و به قدري رنج و اذيت ‌كشيد كه از عهده‌ي زنان نازپرورده و بي‌حال ساخته نيست.[52] خالد بن وليدt پس از اين جنگ، به نسيبه رضي الله عنها رسيدگي مي‌كرد. نسيبه بنت كعب رضي الله عنها مي‌گويد: «زماني كه جنگ پايان يافت و به خانه‌ام بازگشتم، خالدt برايم طبيبي آورد كه مرا مداوا كند. خالدt به خوبي به من رسيدگي مي‌كرد و حق‌شناس ما بود. او سفارش رسول‌خداص را درباره‌ي ما رعايت مي كرد.»[53]
كنيه‌اش، ابومحمد بود و به او خطيب انصار و بلكه خطيب پيامبرص مي‌گفتند. رسول‌خداص به او مژده دادند كه در راه خدا شهيد مي‌شود و همين طور نيز شد و بعدها در جنگ يمامه در حالي كه پرچم‌دار انصار بود، به شهادت رسيد. يكي از مسلمانان، پس از شهادت ثابتt او را در خواب ديد كه مي‌گفت: «ديروز كه من، كشته شدم، گذر مسلماني بر من افتاد و زره گران‌بها و ارزنده‌ي مرا برداشت؛ خيمه‌اش در انتهاي لشكرگاه است و كنار خيمه‌اش اسبي را بسته و زره را در ديگي سنگي گذاشته و زين اسب را روي آن نهاده است. پيش خالدt برو و به او بگو كسي را بفرستد و زره مرا پس بگيرد. زماني كه به مدينه رفتيد، پيش خليفه‌ي رسول‌خداص برو و بگو كه اين مقدار قرض دارم و اين مقدار هم از خودم مال و دارايي گذاشته‌ام تا قرضم را ادا كند؛ فلان برده‌ي من نيز آزاد است. به‌هوش باش كه اين خواب را الكي و بيهوده نپنداري.» مرد مسلماني كه اين خواب را ديده بود، پيش خالدt رفت؛ خالدt نيز كسي را فرستاد تا زره ثابتt را پس بگيرد و همان‌طور كه ثابتt در خواب گفته بود، زرهش را يافتند. زماني كه اين خواب را براي ابوبكر صديقt تعريف كردند، ابوبكرt وصيت ثابتt را اجرا كرد. ما، كسي جز ثابتt را نمي‌شناسيم كه بدين شكل وصيتش را انجام داده باشند.[54]
زيد، برادر بزرگ عمر فاروقt بود. او، از نخستين كساني است كه مسلمان شد و در جنگ بدر و ديگر غزوه‌ها حضور يافت. رسول‌خداص ميان زيد و معن بن عدي انصاري رضي الله عنهما پيمان برادري برقرار كردند. زيد و معن رضي الله عنهما در جنگ يمامه شهيد شدند. پرچم مهاجرين در جنگ يمامه به دست زيد بن خطابt بود و به قدري جنگيد كه به شهادت رسيد و پس از او سالمt پرچم‌دار مهاجرين شد. رجال بن عنفوه را زيد بن خطابt به هلاكت رساند. مي‌دانيم كه رجال، قبلاً مسلمان شده و سوره‌ي بقره را ياد گرفته بود؛ اما زماني كه رسول‌خداص او را به يمامه فرستادند، مرتد شد و به مسيلمه گرويد و به دروغ گواهي داد كه رسول‌خداص مسيلمه را در نبوت، با خود شريك كرده‌اند و اين چنين، مايه‌ي فتنه شد. خداي متعال به زيدt توفيق داد تا اين دروغ‌گوي مرتد را به هلاكت برساند. زيدt پس از كشتن رجال، به دست شخصي به نام ابومريم حنفي به شهادت رسيد. گفته شده كه ابومريم، مسلمان شد و در زمان خلافت عمر فاروقt به ايشان گفت: «خداي متعال، برادرت زيدt را به دست من گرامي داشت (كه او را كشتم و به مقام شهادت نايل شد) و مرا به دست زيدt خوار و زبون نكرد (كه اگر در حالت كفر كشته مي‌شدم، جهنمي بودم.)» ابوعمر بن ‌عبدالبر رحمه الله مي‌گويد: زيدt توسط سلمه بن صبيح بن عمر به شهادت رسيده است. گفته‌ي ابن عبدالبر با روايت نخست تعارضي ندارد؛ چراكه سلمه بن صبيح نيز ابومريم ناميده مي‌شده است. زماني كه خبر شهادت زيدt به برادرش عمرt رسيد، عمر فرمود: «برادرم، در دو نيكي از من پيش افتاد؛ پيش از من مسلمان شد و پيش از من نيز به شهادت رسيد.» زماني كه متمم بن نويره در رثاي برادرش شعر مي‌سرود، عمر فاروقt فرمود: «اگر من هم مي‌توانستم خوب شعر بگويم، همانند تو براي برادرم مرثيه مي‌سرودم.» متمم گفت: «اگر برادر من نيز بر همان حال مي‌رفت كه برادر تو رفت، اين قدر ناراحت نبودم.» عمرt به متمم گفت: «تا حالا كسي همانند تو به من تسليت نگفته بود.» عمرt همواره مي‌گفت: «هر نسيمي كه مي‌وزد، مرا به ياد زيدt مي‌اندازد.»[55]
او، برادر عاصم بن عدي بود و در پيمان عقبه حضور داشت و در جنگ‌هاي بدر، احد، خندق و شركت كرد. رسول‌خداص ميان او و زيد بن خطابt پيمان برادري بست. معن و زيد رضي الله عنهما در جنگ يمامه شهيد شدند. زماني كه رسول‌خداص رحلت نمودند، معن بن عديt حالت متمايزي داشت؛ وي، آن هنگام كه مردم بر وفات رسول اكرمص مي‌گريستند، گفته‌ي شگفت‌انگيزي بر زبان آورد. مردم مي‌گفتند: «به خدا سوگند كه ما دوست داشتيم پيش‌مرگ رسول‌خداص شويم و از اين مي‌ترسيديم كه پس از ايشان در فتنه بيفتيم.» اما معنt مي‌گفت: «به خدا سوگند كه من هرگز دوست نداشتم كه پيش از رسول‌خداص بميرم تا ايشان را آن‌گونه كه در حياتشان تصديق كردم، پس از وفاتشان نيز تصديق كنم!»[56]
وي، از نخستين كساني است كه مسلمان شد و البته به خاطر ممنوعيت از سوي كفار قريش موفق نشد به مدينه هجرت كند تا اين‌كه در جنگ بدر به همراه كفار از مكه بيرون شد و همين كه لشكر مسلمانان و لشكر قريش روياروي هم قرار گرفتند، از ميان كفار گريخت و به مسلمانان پيوست و همراه آنان بر ضد مشركان شمشير زد. عبدالله بن سهيل رضي الله عنهما در جنگ يمامه شهيد شد. زماني كه ابوبكر صديقt به حج رفت، با سهيل ملاقات كرد تا كشته شدن پسرش را به او تسليت بگويد. سهيلt گفت: «من، از رسول‌خداص شنيده‌ام كه: (إن الشهيدَ ليشفعُ لِسبعينَ مِن أهله) يعني: «شهيد، براي هفتاد نفر از خانواده (و بستگانش) شفاعت مي‌كند»[57] و من، اميدوارم كه عبداللهt شفاعتش را از من آغاز كند.[58] خود سهيل بن عمروt نيز پس از وفات رسول‌خداص نقش زيادي در ماندگاري اهل مكه بر اسلام داشت. پس از وفات رسول‌خداص چيزي نمانده بود كه اهل مكه نيز از دين برگردند. سهيل بن عمروt براي ارشاد و راهنمايي اهل مكه برخاست و پس از حمد و ثناي الهي و يادآوري وفات رسول‌خداص چنين گفت: با وفات رسول اكرمص اسلام، هم‌چنان، قوي و استوار است و هر كس كه بخواهد بر سر اسلام با ما درگير شود، گردنش را مي‌زنيم.» مردم، با شنيدن سخنان سهيل بن عمروt از دين برنگشتند و بر اسلام پايداري كردند. خوب است بدانيم كه سهيلt در جنگ بدر در صف مشركان قرار داشت و به اسارت مسلمانان درآمد؛ عمر بن خطابt پيشنهاد داد تا گردنش را بزنند. اما رسول‌خداص فرمودند: «او را نكشيد كه شايد در مقام (خدمت به اسلام) قرار بگيرد.»[59]
ابودجانه در جنگ بدر عمامه‌ي قرمزي بر سر داشت. رسول‌خداص ميان او و عتبه بن غزوان، پيمان برادري بستند. ابودجانهt در جنگ احد حضور يافت و با رسول‌خداص بيعت كرد كه تا سرحد مرگ بجنگد. در جنگ يمامه شركت نمود و به شهادت رسيد. زيد بن اسلمt مي‌گويد: عده‌اي به عيادت ابودجانهt رفتند كه مريض بود و چهره‌اش نيز از شادماني مي‌درخشيد. از او پرسيدند: «چرا چهره‌ات مي‌درخشد؟» فرمود: «به دو تا از اعمالم بيش از بقيه دل بسته‌ام (كه اميدوارم مايه‌ي نجاتم باشد): از سخن بيهوده پرهيز مي‌كردم و ديگر، اين‌كه قلبم، هميشه نسبت به مسلمانان، پاك بود.»[60] ابودجانهt در جنگ يمامه از مسلماناني بود كه حماسه آفريد و خود را در باغ انداخت كه به سبب آن پايش شكست؛ او با پاي شكسته آن‌قدر جنگيد كه به شهادت رسيد.[61]
عبادt از صحابه‌ي فاضل رسول‌خداص بود و چهل و پنج سال عمر كرد. او، همان كسي است كه عصايش در شبي تاريك، همانند ماه نور گرفت و راهش را روشن كرد.[62] عبادt به دعوت مصعب بن عميرt مسلمان شد و در سريه‌ي كشتن كعب بن اشرف نيز حضور يافت.[63] رسول‌خداص براي جمع‌آوري زكات مزينه و بني‌سليم، عبادt را به‌كار گرفتند و در جنگ تبوك نيز او را در زمره‌ي محافظان خود قرار دادند. عبادt در جنگ يمامه، نقش فعالي داشت و ضربات زيادي بر دشمن وارد كرد. عايشه‌ي صديقه رضي الله عنها مي‌گويد: «هيچ كس بر سه نفر از انصار كه همه‌ي آن‌ها از بني‌عبدالاشهل هستند، برتري و فضيلتي ندارد: سعد بن معاذ، اسيد بن حضير و عباد بن بشرy.» ام‌المؤمنين علاوه بر اين فرموده است: «رسول اكرمص در خانه‌ام مشغول خواندن نماز تهجد بودند كه كه صداي عباد بن بشرt را شنيدند؛ فرمودند: «اي عايشه، آيا اين صداي عباد است؟»‌گفتم: آري؛ فرمودند: «خداوندا، عباد را بيامرز.»[64] عبادt در جنگ يمامه به شهادت رسيد. ابوسعيد خدريt مي‌گويد: پس از جنگ بزاخه از عبادt شنيدم كه مي‌گفت: «اي ابوسعيد، شب در خواب ديدم كه آسمان گشوده شد و مرا به كلي در خود گرفت؛ من اين خواب را چنين تعبير كردم كه ان شاء الله شهيد مي‌شوم.» به او گفتم: به خدا قسم كه خواب خوبي ديده‌اي.[65] عبادt در روز يمامه شجاعت و سلحشوري زيادي از خود نشان داد. وي، در آن روز بر فراز مكاني بلند رفت و بانگ برآورد كه: «من، عباد بن بشر هستم؛ اي انصار، اي انصار، به سوي من بياييد؛ زود باشيد، پيش من بياييد.» همه، به سويش شتافتند عبادt غلاف شمشيرش را شكست و آن را به زمين انداخت و فرمود: «دنبال من بياييد تا يك‌دست به دشمن يورش ببريم.»  انصارy نيز همانند عبادt غلاف شمشيرهايشان را شكستند و همراه عبادt به بني‌حنيفه حمله‌ور شدند و آنان را به عقب راندند. بني‌حنيفه ناگزير شدند به باغ فرار كنند و درها را ببندند.[66] مسلمانان، موفق شدند درهاي باغ را باز كنند؛ عبادt سپرش را كنار يكي از درها انداخت و با شمشير وارد باغ شد و به قدري با مرتدها جنگيد كه به شهادت رسيد. عبادt در سن چهل و پنج سالگي شهيد شد. وي به قدري جراحت برداشته بود كه او را با علامت خاصي كه در سرش بود، شناسايي كردند.[67] جان‌فشاني عبادt در جنگ يمامه به اندازه‌اي بوده كه او را در رشادت و شجاعت، زبان‌زد كرده است.[68] عبادt با آن همه شلحشوري و رشادتش كه در روز يمامه در برابر بني‌حنيفه از خود نشان داد، ياد و خاطره‌اش را براي بني‌حنيفه طوري ماندگار كرد كه بني‌حنيفه با ديدن شخصي كه زخم‌هاي كاري برداشته بود، مي‌گفتند: اين شخص مانند عباد بن بشرt مجروح شده است![69]
نقش انصار در سركوب مرتدها و به ويژه در جنگ يمامه، بي‌نظير بوده است. آن‌ها به‌قدري در جنگ يمامه جان‌فشاني نمودند كه مجاعه در حضور ابوبكر صديقt به جان‌باختگي و رشادت انصار بدين‌گونه اذعان كرد كه: «اي جانشين رسول‌خدا، من، هيچ قومي نديده‌ام كه همانند انصار در برابر شمشيرها مقاومت كنند يا چون انصار بي‌باك و صادقانه، به دشمنشان حمله‌ور شوند من، همراه خالدt به ميان كشته‌ها رفتم تا كشته‌هاي بني‌حنيفه را به او معرفي كنم؛ من، در آن هنگام به كشته‌هاي انصار مي‌نگريستم كه نقش زمين شده و افتاده بودند.» ابوبكر صديقt با شنيدن اين سخن، به قدري گريست كه ريشش خيس شد.[70]
طفيلt مردي نجيب و خردمند بود كه در جنگ يمامه شهيد شد. وي پيش از شهادتش خوابي ديده بود كه آن را چنين تعريف كرده است: «در خواب ديدم كه به همراه پسرم عمرو بيرون شده‌ام؛ سرم تراشيده بود و از دهانم پرنده‌اي بيرون شد و زمين دهان باز كرد و مرا در خود فرو برد. خوابم را اين‌گونه تعبير كردم كه سر تراشيده، نشانه‌ي اين است كه سرم را مي‌بُرند؛ بيرون شدن پرنده از دهانم، خروج روحم از تن مي‌باشد و قسمت آخر هم، نشانه‌ي اين است كه در زمين دفن مي‌شوم.» همين طور نيز شد و در جنگ يمامه به شهادت رسيد.[71]
در جنگ يمامه تعداد زيادي از مهاجرين و انصارy شهيد شدند. مدينه گرچه بايد از پيروزي مسلمانان شادمان مي‌بود، اما غم از دست دادن جمع زيادي از مسلمانان، بر فضاي شهر چيره شده بود؛ چراكه در جنگ يمامه هزار و دويست مسلمان كه تعدادي از مهاجرين و انصار نيز در ميانشان وجود داشتند، به شهادت رسيدند كه البته بيش‌تر شهداي مهاجرين و انصارy، حافظان قرآن بودند. آري حدود چهل حافظ و قاري قرآن در جنگ يمامه شهيد شدند و فضاي مدينه آكنده از غم و اندوه شد و اشك اين مصيبت، خنده‌هاي پيروزي را در خود فرو برد؛ بار اندوه، بر سينه‌ها سنگيني مي‌كرد و دل‌ها گرفته بود.[72]
پس از پيروزي مسلمانان در باغ، خالدt سواراني به اطراف فرستاد تا هر چه مال و زن و بچه بيابند، بگيرند. پس از گشت‌زني و جمع‌آوري اسيران و اموال غنيمت، خالدt قصد آن كرد كه به قلعه‌ها و دژهاي بني‌حنيفه حمله كند. در دژها كودكان، زنان و مردان سال‌خورده و فرتوت پناه گرفته بودند. مجاعه به دروغ گفت: «اي خالد، قلعه‌ها پر از مردان جنگي است. بيا تا از طرف آنان با تو صلح كنم.» خالدt كه ديد مسلمانان از اين جنگ، سخت خسته و درمانده شده‌اند، مصلحت را در آن ديد كه پيشنهاد صلح را بپذيرد. خالدt به مجاعه اجازه داد تا به درون دژ برود و با بني‌‌حنيفه درباره‌ي صلح مشورت نمايد. زماني كه مجاعه وارد دژ شد، به زنان دستور داد تا زره بپوشند و بر روي ديوارهاي قلعه بايستند. خالدt ديد كه بر فراز ديوارهاي دژ، تعداد زيادي ايستاده‌اند. نيرنگ مجاعه گرفت و خالدt پنداشت كه آنان كه بر روي ديوارهاي دژ ايستاده‌اند، واقعاً مردان جنگي هستند. لذا خالدt در پذيرش صلح مصمم شد و آنان را به اسلام فراخواند كه پس از خودداري‌هايي پذيرفتند و مسلمان شدند.[73] خالدt تعدادي از اسيران (زنان و كودكان) را آزاد كرد و بقيه را به مدينه فرستاد. علي بن ابي‌طالبt از ميان اين‌ها، كنيزي خريد كه پسرش محمد كه به محمد بن حنفيهt مشهور است، از او زاده شد.[74]
جنگ يمامه در سال يازدهم هجري روي داده است. واقدي، اين رخ‌داد را در سال دوازدهم دانسته كه با روايت نخست، قابل جمع است؛ بدين ترتيب كه جنگ يمامه در اواخر سال يازدهم آغاز شد و پس از گذشت چند روز از سال دوازدهم پايان يافت.[75]
ازدواج خالدt با دختر مجاعه
خالدt پس از آن‌كه با آن‌ها صلح كرد، به مجاعه گفت: «دخترت را به همسري درآور» مجاعه گفت: بي‌خيال شو كه تو، هم مرا و هم خودت را نزد ابوبكرt به دردسر مي‌اندازي.» اما خالدt پافشاري كرد و مجاعه نيز پذيرفت و دخترش را به همسري خالدt درآورد.[76]
ابوبكر صديقt سلمه بن وقش را نزد خالدt فرستاد و دستور داد تا آن دسته از اسيران بني‌حنيفه را كه بالغ شده‌اند، بكشد. اما خالدt  كه قبلاً با آنان صلح كرده بود، به پيمان صلح وفا كرد.[77]
ابوبكر صديقt منتظر بود تا پيك خالدt از يمامه برسد و از اوضاع و احوال آن‌جا گزارش دهد. روزي ابوبكر به همراه عده‌اي از مهاجرين و انصار y به بيرون مدينه و مكاني به نام حره رفته بود كه چشمش به پيك خالدt ـ ابوخيثمه‌ي نجاريtـ افتاد كه به سوي مدينه مي‌رفت. ابوبكر صديقt فرمود: «اي اباخيثمه، چه خبري با خودت داري؟» ابوخيثمهt گفت: «خبر خوبي دارم اي خليفه‌ي رسول‌خدا! خداي متعال، ما را در يمامه پيروز كرد. اين، نامه‌ي خالدt است.» ابوبكر صديقt با شنيدن خبر پيروزي، براي سپاس‌گزاري از خداي متعال سجده كرد و سپس از ابوخيثمهt خواست تا ماجرا را كاملاً برايش شرح دهد. ابوخيثمهt براي ابوبكر صديقt از عمل‌كرد خالدt و چگونگي آرايش نظامي لشكر گزارش داد و گفت: «اي خليفه‌ي رسول‌خدا! از طرف اعراب شكست مي‌خورديم و تا نقطه‌ي ضعف خود را برطرف نكرديم، هم‌چنان ضربه خورده، آسيب مي‌ديديم.»[78]
زمانی كه ابوبكر صديقt از ازدواج خالدt با دختر مجاعه باخبر شد، نامه‌اي بدين شرح براي خالدt فرستاد كه: «اي پسر مادر خالد! تو آسوده‌خاطري و در حالي كه هنوز خون هزار و دويست شهيد در كنار خيمه‌ات تازه است، با زنان هم‌بستر مي‌شوي؟! مجاعه، تو را فريفت و در حالي كه خداي متعال، شما را بر بني‌حنيفه پيروز كرده بود، به نيرنگ مجاعه فريفته شدي و با بني‌حنيفه صلح كردي.»[79]
پس از آن‌كه خالدt نامه‌ي تند و تيز ابوبكر صديقt را دريافت كرد، نامه‌اي با ابوبرزه‌ي اسلميt به مدينه فرستاد تا با منطق و ارائه‌ي دلايل محكم از خود دفاع كند.[80] خالدt در دفاع از خود، چنين نوشت: «سوگند مي‌خورم كه با زنان تنها پس از آن ازدواج كردم كه (از نتيجه‌ي جنگ و پيروزي مسلمانان) خاطرجمع و آسوده‌دل شدم اگر شما ازدواجم با دختر مجاعه را از جهتي ديني يا دنيوي نادرست مي‌دانيد، حاضرم براي خرسند كردن شما، دست از او بدارم. علاوه بر اين بر مسلمانان به خوبي سوگواري كردم و غصه خوردم؛ به خدا سوگند كه اگر غم و اندوه، زنده‌اي را حفظ مي‌كرد يا مرده‌اي را بازمي‌گردانيد، آن‌قدر غصه خوردم كه زنده‌ها بمانند و مرده‌ها بازگردند. من، به‌قدري به قتال و كارزار پرداختم و درگير چنان جنگ شديد و سختي شدم كه به كلي از زندگي نااميد شده، مرگ خود را قطعي مي‌دانستم. اما بر اين‌كه مجاعه مرا فريفت، سرزنشم نكن كه من، از غيب خبر نداشتم؛ با اين حال خداي متعال، براي مسلمانان خير كرد و آنان را بر يمامه مسلط نمود. پايان نيك از آن پرهيزكاران است.»[81]
ابوبكر صديقt پس از آن‌كه نامه‌ي خالدt را خواند، توجيه شد و عذرش را پذيرفت. برخي از قريشيان و از جمله ابوبرزه‌ي اسلميt نيز به حضور ابوبكر صديقt رفتند تا در مورد عمل‌كرد خالدt با خليفه صحبت كنند. ابوبرزهt گفت: «اي خليفه‌ي رسول‌خدا! خالدt نه شخص ترسويي است و نه فرد خيانت‌كاري؛ او، در آرزوي شهادت جنگ سختي كرد و به‌قدري جنگيد و در برابر دشمن مقاومت نمود كه ظفر يافت و روشن شد كه در انجام وظيفه‌اش كوتاهي نكرده است. او، به رضاي خود و مصلحت مسلمانان، صلح كرد؛ زيرا زناني را كه بر فراز قلعه‌ها بودند، مردان جنگي پنداشت.»
 ابوبكر صديقt سخنان ابوبرزهt را تأييد كرد و فرمود: «اين سخنان تو، بيش از نامه‌ي خود خالدt قانع‌كننده‌ است.»[82]
در نامه‌ي خالدt به ابوبكر صديقt نكات زير درخور توجه مي‌باشد:
1ـ خالدt پس از آن ازدواج كرد كه كاملاً پيروز شد و اطمينان يافت كه ديگر خطري متوجه مسلمانان نيست.
2ـ او با خانوده‌اي وصلت كرد كه از سران و بزرگان قبيله بود.
3ـ خالدt در ازدواج با دختر مجاعه، با هيچ مشكلي روبرو نشد و كوچك‌ترين سختي و مشقتي نيز برداشت نكرد.
4ـ ازدواج خالدt با دختر مجاعه، هيچ مانع شرعي يا دنيوي نداشت.
5 ـ دست كشيدن از روزمرگي‌ها در غم و اندوه شهدا و كشته‌هاي مسلمانان، كار غيرمعقولي است كه نه سبب ماندگاري زنده‌ها مي‌شود و نه مرده‌اي را بازمي‌گرداند.
6 ـ خالدt هيچ كاري را بر جهاد در راه خدا مقدم نداشت و آن‌چنان در راه خدا جنگيد كه فاصله‌اي ميان او و مرگ نبود.
7ـ گرچه پيشنهاد صلحي كه مجاعه مطرح كرد، آميخته به مكر و فريب بود، اما پذيرش آن از سوي خالدt به خير مسلمانان شد. مجاعه، قدرت نظامي قومش را آن‌چنان بزرگ وانمود كرد كه با توجه به شرايط آن هنگام مسلمانان، مصلحت نيز همان بود كه خالدt پيشنهاد صلح را بپذيرد؛ چراكه از غيب و حقيقت امر خبر نداشت كه افراد درون قلعه‌ها زنان و كودكان هستند و نه مردان جنگي. به هر حال، مسلمانان پيروز نبرد يمامه شدند و بر سرزمين بني‌حنيفه تسلط كامل يافتند و بي‌آن‌كه جنگ ادامه يابد و خون ديگري به زمين بريزد، بازماندگان بني‌حنيفه مسلمان شدند. بنابراين ازدواج خالدt با دختر مجاعه، امري كاملاً عادي و طبيعي بود و هيچ‌گونه ايرادي در اين مورد بر خالدt وارد نيست. اين‌ گفتار آقاي عقاد كه: خالدt از غيرت و حميت قومي و قبيله‌اي مجاعه، خوشش آمد و او را بر آن داشت تا با دخترش ازدواج كند و از طريق چنين پيوندي، رابطه‌ي ديني را تقويت نمايد، درست نيست.[83] چراكه خالدt هيچ‌گونه پيوندي را بر روابط و ارزش‌هاي ديني مقدم نمي‌دانست و در تعامل با مردم، تنها مباني ديني را مد نظر داشت و هيچ چيزي را با روابط ديني نمي‌آميخت تا چه رسد به اين‌كه خواسته باشد رابطه‌اي را بر روابط ديني ترجيح دهد.[84]
گفتار آقاي دكتر محمد حسين هيكل نيز درباره‌ي ازدواج خالدt با دختر مجاعه، درست نيست و با آموزه‌هاي ديني مغايرت دارد. وي مي‌گويد: «دختر مجاعه، (به عنوان خون‌بست) به پاي فاتح بزرگ و پيروز (خالدt) قرباني شد تا بلكه آن همه‌ خوني كه توسط خالدt در يمامه ريخته شد، با اين ازدواج به فراموشي سپرده شود و از يادها برود!»[85]
اين نوشتار، چنان سيمايي از صحابي بزرگوار رسول‌خداص یعنی خالدt ، به تصوير مي‌كشد كه او را هم‌سان و در تراز قهرمانان اسطوره‌اي و جنگي يونان از قبيل آخيلّیوس(Akhilleus) و هكتور(Hektor) قرار مي‌دهد كه شخصيت‌هايي چپاول‌گر بودند و تنها به خاطر سيطره‌طلبي و فزون‌خواهي كشت و كشتار به راه مي‌انداختند! سيمايي كه از خالدt در نوشتار هيكل ارائه مي‌شود، همانند رود نيل است كه به پندار مصريان گذشته، براي مهار و جلوگيري از سيلاب و طغيانش، بايد دختري زيبا را به پايش قرباني مي‌كردند! قطعاً خالد بزرگوارt از چنين روحيه‌اي بدور بوده است. او، مؤمني يكتاپرست بود كه تنها براي اعلاي شريعت خدا جهاد مي‌كرد و از خلق خدا مزد و پاداشي نمي‌خواست.
آن‌چه ژنرال پاكستاني ـ اكرم ـ در تحليل و بررسي ماجراي ازدواج خالدt با دختر مجاعه نگاشته و آن را به سبب قدرت و توان جسمي خالدt دانسته، نادرست و غيرقابل قبول است. وي، توان جسمي و جنسي خالدt را سبب بروز مشكلات زيادي براي خالدt در پيروزي‌هاي شبه‌جزيره‌ي عربستان دانسته است![86]
اين گفتار ژنرال پاكستاني، از خالدt شخصيتي پردازش مي‌كند كه گويا وي، دل‌باخته‌ي زنان بوده و آن‌چنان شهوت‌ران كه با ديدن زني، دست و پايش را گم مي‌كرده است! چگونه مي‌توان در حالي چنين گفتاري را پذيرفت كه خالدt تنها به جهاد در راه خداي متعال و اعلاي دين و شريعت اسلام مي‌انديشيد. چنين توجيهاتي درباره‌ي سيف‌الله، تفسير و تحليل نادرستي از طبيعت و شرايط مسلمانان آن روز ارائه مي‌دهد كه با شواهد تاريخي در مورد باورها و عمل‌كرد آن بزرگواران متفاوت و بلكه كاملاً متعارض مي‌باشد.[87] خالدt براي گسترش دين خدا مي‌جنگيد و مزد و پاداش جهادش را تنها از خداي متعال مي‌خواست. او، جنگاور و مجاهد دليري بود كه در خطوط مقدم جنگ و جهاد حاضر مي‌شد؛ در بيان ويژگي جنگاوري خالدt گفته شده كه او، در ميدان نبرد، آوا و غوغايي چون گربه داشت و همانند شير هژبر، خيز برمي‌داشت.[88]
خالدt هيچ‌‌گاه خودش را بهتر از هم‌رزمانش نمي دانست و همواره پيشاپيش سربازانش مي‌جنگيد. در جنگ بزاخه با اسبش به ميان دشمن زد؛ به او گفتند: «تو فرمانده‌ي لشكر هستي؛ تو را به خدا به عقب برگرد كه براي تو با چنين موقعيتي درست نيست كه به قلب دشمن بزني.» خالدt در پاسخشان فرمود: «به خدا سوگند كه من مي‌فهمم شما چه مي‌گوييد؛ اما تاب ايستادن ندارم. از اين مي‌ترسم كه مسلمانان،‌ شكست بخورند و يا عقب‌نشيني كنند.»[89] خالدt در جنگ يمامه و پس از آن‌‌كه درگيري شدت گرفت، شخصاً وارد ميدان شد و مبارز و هماورد طلبيد و هر كس را كه براي مبارزه با او جلو آمد، از پا درآورد.[90] خالدt پيوسته به پيروزي اميد داشت و هميشه آرزومند شهادت در راه خدا بود. خالدt از چگونگي درگيريش با يكي از سربازان مسيلمه مي‌گويد: «وارد باغ شدم و رويارويي يكي از پيروان مسيلمه قرار گرفتم؛ هر دويمان سوار اسب بوديم. از اسب پايين آمديم و با هم درگير شديم؛ او، مرا از هفت جا زخمي كرد. من، چنان ضربه‌اي بر او وارد كردم كه زخمي شد و در دستانم افتاد. من، از شدت جراحت توان حركت نداشتم و خون زيادي از من رفته بود. اما الحمدلله كار آن جنگاور تمام شد و مرد.»[91] خالدt درباره‌ي قدرت جنگي بني‌حنيفه فرموده است: «من، در بيست حمله‌ي جنگي شركت كرده‌ و در هيچ جنگي نديده‌ام كه قبيله‌اي بتواند همانند بني‌حنيفه در برابرمان مقاومت كند و آن‌قدر خوب شمشير بزند. من، در جنگ (يمامه) به اندازه‌اي مجروح شدم كه توان حركت نداشتم و از زندگي نااميد شده، مرگ خود را قطعي مي‌دانستم.»[92]
به‌رغم آشكار شدن بطلان و ناراستي جاهليت، باز هم عده‌اي بر آن سرسختي مي‌كردند و به راحتي از آن دست نمي‌كشيدند. چراكه جاهليت در آنان ريشه دوانده و پاينده شده بود. چنين كساني به سبب همين سرسختي و تعصب ابلهانه به هنگام رويارويي جاهليت با حقيقت، تنها به زور است كه دست از شمشير و جانب‌داري جاهلانه‌ي خود برمي‌دارد.[93] سرسختي بر جاهليت، سلمه بن عمير حنفي را بر آن داشت تا از هيچ چاره‌انديشي و دسيسه‌اي كوتاهي نكند و راهي را كه براي حفظ و ماندگاري جاهليت در پيش گرفته بود، درست بداند. او پس از برقراري صلح، در پي كشتن خالد بن وليدt برآمد. او كه كينه‌‌ي زيادي از مسلمانان به دل داشت، صلح با آنان را كه از طرف مجاعه مطرح شده بود، نابجا مي‌پنداشت و از همين‌رو نيز به قصد بر هم زدن پيمان صلح، قصد كشتن خالدt را نمود كه در اجراي نقشه‌اش ناكام ماند؛ او را بستند تا از خيانتش در امان باشند تا اين‌كه يك شب خود را رهانيد و به لشكرگاه خالدt رفت. نگهبانان، به او ايست دادند. بني‌حنيفه كه از گريز سلمه، نگران شده بودند، به دنبالش رفتند و او را در يكي از باغ‌ها يافتند. سلمه،‌ بر آن‌ها شمشير كشيد؛ او را با سنگ مي‌زدند و در همان گير و دار شمشيري نيز به گردن سلمه خورد كه رگ‌هاي گردنش بريده شد و در چاهي افتاد و مرد.[94] اين، نمونه‌اي از سرسختي جاهلان در دفاع از جاهليت و ناراستي آن است.[95]

عده‌اي از نمايندگان بني‌حنيفه به حضور ابوبكر صديقt رفتند. ابوبكر صديقt به آنان فرمود: «برايمان قسمتي از قرآن مسيلمه را بخوانيد.» گفتند: «اي خليفه‌ي رسول‌خداص، ما را معذور بداريد.» فرمود: «نه، بايد اين كار را بكنيد.» گفتند: مسيلمه چنين مي‌گفت: «اي قورباغه‌اي كه از جفتي قورباغه شكل مي‌گيري! آن‌چه تو برگزيني، پاك است؛ سرت در آب است و دُمت، در گل و لاي. نه آن‌ كس را كه آب مي‌نوشد، از نوشيدن آب بازمي‌داري و نه آب را گل‌آلود مي‌كني.» هم‌چنين مي‌گفت: «سوگند به آنان‌كه براي كشت و زراعت، بذر مي‌پاشند؛ سوگند به دروكنندگان و كشاورزان گندم؛ سوگند به آسياكنندگان آرد و خميركنندگان و نانوايان و سوگند به آنان كه نان را تريد مي‌كنند و لقمه مي‌سازند و با پيه و روغن مي‌خورند كه شما بر بيابان‌نشينان، برتري داريد و شهرنشينان نيز بر شما سبقت نگرفته‌اند؛ از روستا و كشتزارهاي خود دفاع كنيد و بينوا را پناه دهيد و ستم‌گر را از بين ببريد.»[96] بني‌حنيفه، مقداري از سخنان كودكانه‌ (و بلكه احمقانه)‌ي مسيلمه را براي ابوبكر صديقt نقل كردند. ابوبكر صديقt پس از شنيدن اين اراجيف فرمود: «خاك بر سرتان؛ اين‌ها، سخن هيچ خدايي نيست و چنين سخناني، از دهان هيچ خردمندي بدر نمي‌شود. او، عقلتان را به كجا مي‌برد؟!»[97]
تاريخ‌نگاران نوشته‌اند كه مسيلمه، سعي مي‌كرد همان كارهايي را بكند كه رسول‌خداص كرده بودند. به‌طور مثال به او گفته بودند كه رسول‌خداص مقداري از آب دهانشان را در چاهي انداختند كه در پي آن، آب چاه زياد شد. او نيز به تقليد از آن حضرتص و به قصد بزرگ‌نمايي خود، مقداري از آب دهانش را چاهي انداخت كه در پي آن آب چاه به كلي خشك شد. در چاه ديگري نيز آب دهانش را انداخت و آب چاه تلخ شد. باري با آب وضويش، درخت خرمايي را آب داد كه پس از آن درخت خشكيد و از بين رفت. گفته شده كه به تقليد از رسول‌خداص دست بر سر كودكان كشيد كه در نتيجه برخي از بچه‌ها كچل شدند و موي سرشان ريخت و بعضي هم گنگ شدند و زبانشان بند آمد و لكنت زبان گرفتند. گفته شده كه يك بار براي مردي دعا كرد كه چشمانش درد مي‌كرد؛ اما پس از دعاي مسيلمه، آن مرد به‌كلي نابينا شد![98]
تعداي از حافظان قرآن كريم در جنگ يمامه به شهادت رسيدند. همين امر ابوبكر صديقt را بر آن داشت تا در مورد جمع‌آوري قرآن با عمر فاروقt مشورت نمايد. قرآن كريم به شكل پراكنده بر روي پوستين‌هاي چرمي، استخوان‌ها (كتف‌ها)ي شتر و شاخه‌هاي پهن خرما نوشته شده و در سينه‌ي افراد، پراكنده بود.[99] ابوبكر صديقt مسؤوليت جمع‌آوري قرآن را كه هيچ پيشينه‌اي نداشت و كار جديدي بود، به صحابي بزرگوار رسول‌خداص زيد بن ثابت انصاريt واگذار كرد. زيدt مي‌گويد: ابوبكر صديقt مرا (در زمره‌ي مجاهدان) براي جنگ با اهل يمامه (مسيلمه‌ي كذاب و پيروانش) فرستاد. ابوبكر صديقt مي‌فرمايد: عمرt پيشم آمد و گفت: «تعداد زيادي از حافظان قرآن در جنگ يمامه كشته شدند و من از اين مي‌ترسم كه در جنگ با ساير كفار نيز حافظان بيش‌تري كشته شوند و بدين‌سان بخش زيادي از قرآن نابود شود. لذا پيشنهاد مي‌كنم دستور بدهي كه قرآن را گردآوري كنند.» به عمر گفتم: چگونه كاري بكنم كه رسول‌خداص نكرده‌اند؟![100] عمرt گفت: «به خدا قسم كه اگر قرآن جمع شود، خيلي بهتر است.» ابوبكر صديقt مي‌افزايد: عمر به‌قدري پيشم آمد و بر پيشنهادش تأكيد كرد كه خداي متعال، سينه‌ام را همانند سينه‌ي عمرt (براي گردآوري قرآن) گشود و به همان نتيجه رسيدم كه عمرt پيشنهاد كرده بود. زيدt مي‌گويد: ابوبكر صديقt به من فرمود: «تو، جوان و خردمند هستي و در راستي تو ترديدي نداريم؛ تو در زمان رسول‌خداص كاتب وحي بودي؛ پس براي جمع‌آوري قرآن اقدام كن و آن را گردآور.» زيد مي‌گويد: «به خدا سوگند اگر به من دستور مي‌دادند كه كوهي را جابه‌جا كنم، برايم آسان‌تر از اين بود كه مرا مأمور جمع‌آوري قرآن كنند. من، در پي جمع‌آوري قرآن برآمدم و آياتي را كه در سينه‌ها، شاخه‌هاي خرما، صفحه‌هاي سنگي، پوستين‌هاي چرمي و كتف‌ شتر و گوسفند پراكنده بود، گرد آوردم. آخر سوره‌ي توبه (از لَقَدْ جَاءَ‌كُمْ تا انتهاي سوره) را تنها نزد ابوخزيمه‌ي انصاريt يافتم. مصحف‌هاي جمع‌آوري شده تا پايان حيات ابوبكر صديقt نزد ايشان بود و پس از وفاتشان به عمر فاروقt و پس از عمرt به دخترش حفصه رضي الله عنها سپرده شد.[101] بغوي، در توضيح اين روايت مي‌گويد: از اين روايت، معلوم مي‌شود كه صحابهy قرآني را كه خداي متعال بر پيامبرش نازل كرده‌است، از جاهاي مختلف گرد‌آورده و بر آن چيزي نيفزوده و يا از آن چيزي كم نكرده‌اند. بنابراين، قرآن در شاخه‌هاي خرما، صفحه‌هاي سنگي و سينه‌هاي حافظان پراكنده بوده و صحابهy از اين نگران بوده‌اند كه با از بين رفتن هر يك از اين‌ها، بخشي از قرآن از دست مي‌رود و همين نگراني، آنان را بر آن داشت تا با اتفاق نظر همديگر قرآن را يك‌جا گرد‌آورند و آن را همان‌گونه كه از رسول‌خداص شنيده بودند و بي‌آن‌كه چيزي از آن را پس و پيش كنند،‌ بنويسند. صحابهy در نوشتن قرآن، همان ترتيبي را رعايت كردند كه از رسول‌خداص فراگرفته بودند؛ جبرئيلu هنگام نزول هر آيه، ترتيب و جايش را به رسول‌خداص نشان مي‌داد و مي‌گفت كه اين آيه، پس از فلان آيه در فلان سوره قرار مي‌گيرد. آن حضرتص نيز قرآن را به صحابه به همان ترتيبي آموزش مي‌دادند كه جبرئيل به ايشان گفته بود و اينك قرآني كه در دست ما است، به همان ترتيب مي‌باشد.[102] آري، اين يكي از امتيازات و فضايل ابوبكر صديقt است كه او، نخستين كسي است كه به جمع‌آوري قرآن همت گماشت. صعصعه بن صوحان رحمه الله مي‌گويد: نخستين كسي كه به جمع‌آوري قرآن اقدام كرد و كلاله[103] را ارث‌گذار قرار داد، ابوبكر صديقt بود.[104] علي بن ابي‌طالبt نيز فرموده است: خداوند متعال، ابوبكر صديقt را مورد رحمتش قرار دهد كه او، نخستين كسي است قرآن را جمع‌آوري كرد.[105]
ابوبكر صديقt زيد بن ثابتt را از آن جهت مأمور انجام چنين كار بزرگي كرد كه زيدt داراي ويژگي‌ها و توانمندي‌هاي خاصي بود:
1ـ زيدt جواني بيست‌ويك‌ساله بود كه براي انجام مأموريتش، نشاط و توان بيش‌تري داشت.
2ـ زيدt از فراست و هوش بالايي برخوردار بود كه او را شايسته‌ي انجام كار بزرگي چون جمع‌آوري قرآن، قرار داد.
3ـ زيد، جواني مؤمن و قابل اعتماد بود و هيچ شكي در درستي و راستي وي وجود نداشت كه سبب سلب اطمينان از او گردد.
4ـ زيدt در كتابت وحي پيشينه داشت و همين سابقه‌، كارورزي و تجربه‌اي عملي براي زيدt در نوشتن قرآن بود و سبب مي‌شد تا نوشتن قرآن، برايش كار تازه‌اي نباشد.[106]
اين ويژگي‌هاي باارزش زيدt ابوبكر صديقt را بر آن داشت تا مسؤوليت جمع‌آوري قرآن را به زيدt بسپارد و او را در انجام چنين كار بزرگي، شايسته و خبره بداند.
5 ـ علاوه بر اين زيدt يكي از چهار نفري بود كه در زمان رسول‌خداص قرآن را جمع‌آوري كردند. قتاده مي‌گويد: از انس بن مالكt پرسيدم: چه كسي در زمان رسول‌خداص قرآن را جمع‌آوري كرد؟ انسt فرمود: «چهار نفر كه همه‌ي آن‌ها از انصار بودند: ابي بن كعب، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت و ابوزيدy »[107]
شيوه‌اي كه زيدt براي جمع‌آوري قرآن در پيش گرفت، اين بود كه تنها آن دسته از دست‌نوشته‌هاي قرآني را مي‌پذيرفت كه در حضور رسول‌خداص نوشته شده بود و آن‌چه را كه صحابه از آيات قرآن حفظ داشتند، مي‌پذيرفت و البته از ترس اين‌كه مبادا در حفظ، اشتباهي وجود داشته باشد، تنها به محفوظات بسنده نمي‌كرد و آن‌ها را با دست‌نوشته‌‌ها، مورد ارزيابي و بررسي قرار مي‌داد. او تنها دست‌نوشته‌اي را مي‌پذيرفت كه آورنده‌ي آن دست‌نوشته، با خود دو شاهد داشت كه گواهي دهند آيات دست‌نوشته در حضور رسول‌خداص به كتابت در آمده است.[108] بنابراين زيدt در جمع‌آوري قرآن به‌قدري باريك‌بين و حساس بود كه هشيارانه و با دقت كامل مسؤوليتش را انجام داد. زيدt در زمان عثمان بن عفانt نيز طليعه‌دار جمع‌آوري قرآن شد.[109]



[1]- حروب الردة و بناء الدولة، نوشته‌ي احمد سعيد، ص133؛ زركلي (2/125)
[2]- نگاه كنيد به: حركة الردة، ص71
[3]- البدء و التاريخ (5/160)؛ حركة الردة، ص71
[4]- السيرة النبوية (2/576و577) از ابن‌هشام
[5]- مرجع سابق (2/577)؛ در صحيح بخاري، شماره‌ي 4373، به روايت ابن‌عباسt بدين نكته تصريح شده كه: مسيلمه‌ي كذاب در زمان رسول‌خداص به مدينه رفت و گفت: اگر محمد بعد از خودش، كارها را به من واگذار كند، از او پيروي مي‌كنم. رسول‌خداص به همراه ثابت بن قيس بن شماسt در حالي كه شاخه‌اي از درخت خرما به دست داشتند، به مسيلمه فرمودند: «اگر اين شاخه‌ي درخت را از من بخواهي، آن را به تو نخواهم نداد و تو هرگز نمي‌تواني از حكم خدا درباره‌ي خود، تجاوز كني» نگاه كنيد به: صحيح بخاري، شماره‌ي 4373و4374. (مترجم)
[6]- حركة الردة، ص73
[7]- البدء و التاريخ از مقدسي (5/162)
[8]- تاريخ طبري (4/102)
[9]- حركة الردة، ص271؛ خودتان، اندازه‌ي حماقت اين دروغ‌گوي كودن را از سخنان بي‌ربطش بسنجيد.
[10]- اين سوره از قرآن مسيلمه به تعويذهاي امروزي تعويذنويسان شباهت بيشتري دارد تا گفتاري كه بتوان ذره‌اي از عقل و عقلانيت در آن يافت! چراكه همچون بسياري از تعويذها، اندكي موزون است و البته خيلي بي‌ربط!(مترجم)
[11]- تفسير ابن‌كثير (4/547)
[12]- إعجاز القرآن، ص156
[13]- تاريخ طبري (3/386)
[14]- تاريخ طبري (3/387)
[15]- تاريخ طبري (3/386)
[16]- أسد الغابة، شماره‌ي1049
[17]- حركة الردة، ص74؛ نمونه‌ي اين فساد و افسارگسيختگي را اينك مي‌توان در آمريكاي جنايت‌كار يافت كه به بهانه‌ي دموكراسي و با ادعاي گسترش حقوق بشر و مبارزه با تروريسم، از خون كودكان مظلوم هم نمي‌گذرد!(مترجم)
[18]- حركة الردة، ص75
[19]- تاريخ طبري (4/106)
[20]- نگاه كنيد به: الثابتون علي الإسلام، ص51
[21]- داستان مسلمان شدن ثمامهt در صحيح بخاري، حديث شماره‌ي 4372 به تفصيل آمده است. (مترجم)
[22]- غافر، آيه‌ي1-3: «حا، ميم (از حروف مقطعه مي‌باشد.) فروفرستادن اين كتاب از سوي خداي غالب و دانا انجام مي‌شود؛ خدايي كه بخشنده، توبه‌پذير، داراي عذاب سخت و صاحب انعام و احسان است؛ هيچ معبودي جز او نيست. بازگشت به سوي او است.»
[23]- الثابتون علي الإسلام، ص52
[24]- حروب الردة، كلاعي، ص117
[25]- كلاعي در حروب الردة، ص117
[26]- الثابتون علي الإسلام، ص53
[27]- البداية و النهاية (6/361)
[28]- محكم بن طفيل، يكي از سران لشكر مسيلمه بود.(مترجم)
[29]- حروب الردة از كلاعي، ص104-106
[30]- الثابتون علي الإسلام، ص57
[31]- مرجع سابق، ص58
[32]- شريك فزاري، صحابي رسول‌خداص و پيك جنگي ابوبكر و خالد رضي الله عنهما بود.
[33]- حروب الردة از ابوخليل، ص78
[34]- مجموعة الوثائق السياسية، ص348و349؛ حروب الردة از ابوخليل، ص79
[35]- حروب الردة از ابوخليل، ص79
[36]- الصديق أول الخلفاء، ص105
[37]- حروب الردة از شوقي ابوخليل، ص80
[38]- البداية و النهاية (6/328)
[39]- تاريخ طبري (4/106)؛ الصديق أول الخلفاء، ص105
[40]- حروب الردة، ص82
[41]- حركة الردة، ص218و219
[42]- الحرب النفسية، از احمد نوفل، ص144و145
[43]- الحرب النفسية (2/145)
[44]- حركة الردة، ص199
[45]- مرجع سابق، ص200
[46]- مرجع سابق، ص200
[47]- البداية و النهاية (6/328)
[48]- البداية و النهاية (6/329)
[49]- حروب الردة، ص92 از شوقي ابوخليل
[50]- البداية و النهاية (6/330)
[51]- حروب الردة، ص93و94 به نقل از الإكتفاء (2/13)
[52]- حركة الردة، ص309
[53]- الأنصار في العصر الراشدي، ص190
[54]- البداية و النهاية (6/339)
[55]- البداية و النهاية (6/340)
[56]- البداية و النهاية (6/343و344)
[57]- سنن أبي‌داود، كتاب الجهاد، باب الشهيد يشفع، 2522
[58]- تاريخ ذهبي، الخلفاء الراشدون، ص61
[59]- ترتيب و تهذيب البداية و النهاية، خلافة أبي‌بكر، ص82
[60]- عهد الخلفاء الراشدين از ذهبي، ص70
[61]- مرجع سابق، ص71
[62]- نگاه كنيد به: صحيح بخاري، مناقب الأنصار، شماره‌ي3805
[63]- نگاه كنيد به: بخاري، در المغازي، شماره‌ي4037
[64]- بخاري، شماره‌ي2655
[65]- طبقات ابن‌سعد (2/234)
[66]- غزوات ابن‌حبيش (1/121)
[67]- الإكتفاء از كلاعي (3/53)
[68]- الأنصار في العهد الراشدي، ص186
[69]- الإكتفاء (3/53)
[70]- مرجع سابق (3/65)
[71]- عهد الخلفاء الراشدين از ذهبي، ص62و63
[72]- الصديق أول الخلفاء، ص117
[73]- بايد دانست كه يكي از شرايط صلح، اين بود كه بني‌حنيفه مسلمان شوند. (مترجم)
[74]- ترتيب و تهذيب البداية و النهاية، خلافة أبي‌بكر، ص115
[75]- مرجع سابق.
[76]- الصديق أول الخلفاء، ص110
[77]- الكامل (2/38)
[78]- حروب الردة، شوقي ابوخليل، ص97
[79]- حروب الردة، ص97؛ نگاه كنيد به: الإكتفاء (2/14)
[80]- حركة الردة، از عتوم، ص233
[81]- حروب الردة، از شوقي ابوخليل، ص98؛ نگاه كنيد به: الإكتفاء (2/15)
[82]- حروب الردة، ص98
[83]- عبقرية خالد (عبقريات الإسلامية) ص922
[84]- نگاه كنيد به: حركة الردة از عتوم، ص235
[85]- الصديق أبوبكر، ص157
[86]- نگاه كنيد به: سيف‌الله خالد بن وليد، نوشته‌ي اكرم و برگردان آن به زبان عربي توسط سرهنگ صبحي جابي، ص20
[87]- نگاه كنيد به: حركة الردة، از عتوم، ص236
[88]- تاريخ يعقوبي (2/108)
[89]- خالد بن وليد، نوشته‌ي صادق عرجون، ص744
[90]- البداية و النهاية (6/329)
[91]- خالد بن وليد، از صادق عرجون، ص180
[92]- مرجع سابق.
[93]- حركة الردة، ص292
[94]- تاريخ طبري (4/117و118)
[95]- حركة الردة، ص292 تا295
[96]- نگاه كنيد به: تاريخ طبري (4/102و103)
[97]- تاريخ طبري (4/118)؛ البداية و النهاية (6/331)
[98]- البداية و النهاية (6/331)
[99]- حروب الردة و بناء الدولة الإسلامية، نوشته‌ي احمد سعيد، ص145
[100]- شايد رسول‌خداص از آن جهت قرآن را در مصحفي گرد نياوردند كه بيم آن مي‌رفت كه بعد‌ها چيزي از احكام يا حتي الفاظ قرآن منسوخ شود و آيه يا بخش منسوخ‌شده، هم‌چنان در مصحف بماند. با وفات رسول‌خداص كه وحي منقطع شد، خداي متعال در دل صحابه انداخت تا براي حفظ و ماندگاري قرآن، آن را جمع كنند. (سيرة و حياة الصديق، ص120)
[101]- بخاري، شماره‌ي4986
[102]- شرح السنة (4/522) از بغوي
[103]- كلاله، از ديدگاه ابوبكر صديقt به كسي مي‌گويند كه مرده است و پدر و يا فرزندي ندارد. در آيه‌ي176 سوره‌ي نساء، حكم ميراث كلاله، بيان شده و كلاله را ميت ارث‌گذاري معرفي كرده كه بدون فرزند بوده و تنها خواهر و يا برادري پس از او مانده باشد. ابوبكر صديق علاوه بر نداشتن فرزند، نداشتن پدر را نيز در تعريف كلاله داخل كرد و فرمود: «در مورد كلاله نظري دادم كه اگر درست باشد، از جانب خدا است و اگر درست نباشد، از جانب من و شيطان مي‌باشد. نگاه كنيد به: موسوعة فقه أبي‌بكر، ص36
[104]- اين روايت را ابن‌ابي‌شيبه (7/196) با اسناد صحيح نقل كرده است.
[105]- مرجع سابق.
[106]- التفوق و النجابة علي نهج الصحابة، نوشته‌ي حمد عجمي، ص73
[107]- سير أعلام النبلاء (2/431)
[108]- التفوق و النجابة علي نهج الصحابة، ص74
[109]- مرجع سابق.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...