همزمان با پايان سركوب مرتدها و برقراري
امنيت و آرامش در شبهجزيرهي عرب، ابوبكر صديقt
بنا بر رهنمودهاي رسول اكرمص به فكر
گسترش قلمرو اسلام افتاد و براي اين منظور، دو لشكر را براي فتح عراق گسيل كرد:
الف) لشكري به
فرماندهي خالد بن وليدt براي فتح عراق
اعزام كرد. خالدt در يمامه بود كه
ابوبكر صديقt براي فتح عراق
به او نامه نوشت و دستورش داد از جنوب غربي، آغاز كند: خليفه در فرمانش به خالدt
چنين نوشت: «راه عراق را در پيش بگير تا به عراق برسي و از فرجالهند ـ كه همان
ابله[1] است ـ آغاز كن.»
ابوبكر صديقt به خالدt
دستور داد تا با مردم به مهرباني برخورد كند و آنان را به اسلام دعوت دهد؛ اگر
نپذيرفتند، از آنها جزيه بگيرد و اگر از پرداخت جزيه نيز امتناع كردند، با آنان
بجنگد. فرمان ديگر ابوبكرt به خالدt
اين بود كه كسي را به زور با خود همراه نكند و از كساني كه پيشينهي ارتداد دارند،
كار نگيرد و از مسلماناني كه در مسير حركتش قرار دارند، بخواهد كه داوطلبانه و به
ميل خود او را همراهي كنند. ابوبكرt براي پشتيباني
از خالدt سپاهياني را
فراهم كرد و آنان را به كمك خالدt فرستاد.[2]
ب) دومين لشكري كه
ابوبكرt براي فتح عراق
گسيل كرد، لشكري به فرماندهي عياض بن غنمt
بود. عياضt در ميانهي راه
نباج[3] و حجاز بود كه
نامهي ابوبكر صديقt را دريافت كرد و
فرمان يافت تا از شمال شرقي به عراق برود و از ناحيهي مصيخ[4] آغاز كند.
ابوبكر صديقt به عياضt
دستور داد: «به سوي مصيخ برو و از آنجا آغاز كن و سپس از بالاي عراق به آن وارد
شو تا به خالد برسي.» ابوبكرt در فرمانش به
عياضt افزود: «به هر
كس كه خواهان بازگشت ميباشد، اجازه بده بازگردد. كسي را به همراهي خود مجبور
نكنيد؛ هر كس كه دوست دارد، با شما بيايد و هر كه ميخواهد، بازگردد.»[5] ابوبكرt
در نامهاي به خالد و عياض دستور داد كه به سوي حيره بشتابند و هر كس كه زودتر به
حيره برسد، فرمانده است: «زماني كه در حيره گرد هم آمديد، هر يك از شما كه زودتر
به حيره رسيده بود، امير آن يكي است. در حيره كه با هم شديد و ديدهبانهاي
پارسيان را در هم شكستيد و مطمئن شديد كه مسلمانان از پشت سرشان غافلگير نميشوند،
يكي از شما در حيره براي پشتيباني از همكارش و ديگر مسلمانان بماند و ديگري، بر
شهرهايي كه دشمنان خدا و دشمنان خودتان از پارسيان در آن، قدرت و جا گرفتهاند،
شبيخون بزند.»[6]
مثني بن حارثه، پيش ابوبكرt
رفت و ايشان را براي جنگ با ايرانيها تشويق كرد. وي، به ابوبكر صديقt
گفت: «مرا فرماندهي قوم خودم قرار بده.» ابوبكر صديقt
نيز پذيرفت. مثنيt بازگشت و جهاد
عراق را آغاز نمود. پس از مدتي برادرش مسعود بن حارثه را پيش ابوبكر فرستاد و
نيروي كمكي خواست. ابوبكر صديقt براي مثنيt
نامهاي نوشت و با مسعود فرستاد؛ در بخشي از اين نامه آمده بود: «…من، خالد بن وليدt
را به سوي تو فرستادم تا در عراق، به همراه آن دسته از اقوامت كه با تو هستند، به
استقبالش بروي (و از او فرمان ببري)؛ دستيارش باش و او را كمك نما؛ با نظرانش
مخالفت نكن و از فرمانش سر نتاب كه او از كساني است كه خداي متعال، در كتابش آنان
را ستوده و فرموده است: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا [7] تا
زماني كه خالد با توست، او فرمانده ميباشد و وقتي از تو جدا شود، تو همانند گذشته
امير خواهي بود.»[8]
شخصي از قوم مثني بن حارثه به نام مذعور بن عدي از لشكر مثني
جدا شد و به ابوبكر صديقt نامه نوشت كه:
«من، از طايفهي بنيعجل هستم و از پيشقراولان لشكر و با من، مرداني از طايفهام
هستند كه هر يك از آنها بهتر از صد مرد جنگي است؛ من، اين منطقه را خوب ميشناسم
و تجربهي جنگي نيز دارم؛ بنابراين كار سواد[9] را به من واگذار
تا به خواست خدا، امور آنجا را (پس از فتح) به دست گيرم.» مثني بن حارثهt
نيز در نامهاي، ابوبكر صديقt را از ماجراي
مذعور باخبر كرد و به ابوبكر صديقt نامه نوشت كه:
«من، خليفهي رسولخداص را از
اين باخبر ميكنم كه شخصي از قبيلهام به نام مذعور بن عدي كه از طايفهي بنيعجل
ميباشد، با تعداد اندكي به نزاع و مخالفت با من برخاسته است؛ بنابراين صلاح ديدم
كه شما را از اين ماجرا باخبر كنم تا در اينباره هر تصميمي كه ميخواهيد،
بگيريد.»[10]
ابوبكر صديقt در پاسخ مذعور
بن عدي، چنين نوشت: «نامهات به دستم رسيد و از خواستهات آگاه شدم؛ آري؛ تو همان
گونه هستي كه گفته بودي و طايفهات، طايفهي خوبي است. من، براي تو پيشنهاد ميكنم
كه به خالد بن وليدt بپيوندي و با او
همراه شوي و تا زماني كه او در عراق است، با او باشي و چون از عراق رفت، تو نيز با
او عراق را ترك كني.»[11] ابوبكر صديقt
پاسخ مثني بن حارثهt را اين چنين
داد: «آن شخص عجلي به من نامه نوشت و از من چيزهايي درخواست كرد؛ من، نيز پاسخش را
نوشتم و به او دستور دادم به خالدt بپيوندد تا
ببينم چه ميشود و فرمان من، به تو اين است كه تا خالد بن وليدt
از عراق بيرون نرفته، تو نيز عراق را ترك نكني؛ زماني كه خالد عراق را ترك كرد، تو
در جايت بمان كه بيش از اين شايسته و سزاواري.»[12] از سطور گذشته،
موارد ذيل واضح ميشود:
دستورات ابوبكر
صديقt به فرماندهان
لشكريش (خالد و عياض رضي الله عنهما) نشان تجربهي جنگي ابوبكر صديقt
و كيفيت بالا و توانمند تاكتيك نظامي وي، ميباشد. ابوبكر صديقt
با تبيين استراتژي جنگي و تاكتيك نظامي درست و بينظيري، نقاط عملياتي هر يك از
فرماندهان مسلمان را براي ورود به عراق بهگونهاي مشخص كرد كه گويا در اتاق
فرماندهي، نقشهي كاملي از عراق را پيش روي خود داشته و فتح عراق را فرماندهي ميكرده
است. ابوبكر صديقt به خالدt
دستور داد تا از (ابله) در جنوب غربي وارد عراق شود و به عياض فرمان داد تا از
شمال شرقي (مصيخ) وارد عراق شود؛ دستور ديگر ابوبكر صديقt
به خالد و عياض رضي الله عنهما، اين بود كه در وسط عراق به هم بپيوندند. خليفه،
گذشته از اين، فرماندهان را از سربازگيري اجباري منع نمود و به آنان دستور داد كه
هيچ كس را براي جنگ، به ماندن در لشكر خود مجبور نكنند؛ چراكه به خدمت گرفتن
سربازها از نگاه ابوبكرt داوطلبانه و
غيراجباري بود.[14]
تعيين حيره به
عنوان نقطهي سوقالجيشي و اهميت نظامي آن، شگرد ديگري از ابوبكر صديقt
در فتح عراق بود. چراكه حيره، در سه ميلي جنوب كوفه و در جنوب شرقي نجف قرار دارد
و در نخستين نگاه به نقشه، ميتوان اهيمت حيره را به عنوان منطقهاي استراتژيك
دريافت. حيره، از هر سو در نقطهي مركزي راههاي ارتباطي عراق بود؛ از شرق و كرانههاي
رود فرات به مدائن وصل ميشد و از شمال، به (هيت). علاوه بر اين، حيره بر سر راه
انبار نيز قرار داشت و از سمت غرب به شام ميرسيد. راهي از حيره ميگذشت كه به
(ابله) در منطقهي (بصره) و (كسكر)[15] در (سواد) و
همينطور (نعمانيه) منتهي ميشد. بنابراين موقعيت استراتژيك حيره سبب شد تا ابوبكر
صديقt آنجا را به
درستي، هدف دو لشكر اعزامي به عراق قرار دهد؛ چراكه حيره، براي عراق، حكم قلب و
مركزيت را داشت و نزديكترين نقطه به مدائن-پايتخت امپراطوري ايران- بود. قدرت
مركزي ايران از اهميت حيره باخبر بود و به همين خاطر نيز هميشه نيروهايي براي
حفاظت از اين منطقهي مهم در حيره مستقر بودند. سيطره بر حيره به معناي چيرگي كامل
بر بخش غربي فرات بود و از ديگر سو، موقعيت حيره بهگونهاي بود كه براي مسلمانان
در نبرد با روميها به قصد فتح شام، اهميت زيادي داشت.[16]
برنامهاي
كه ابوبكر صديقt براي ورود به
عراق و فتح حيره فراروي سپاهيان اسلام قرار داد، از پيشرفتهترين و مؤثرترين شيوههاي
جنگي است و پوشش عملياتي آن به شيوهاي كه گفته شد، به خوبي نشان ميدهد كه عمليات
فتح عراق و گسترش قلمرو اسلامي از طريق جهاد، تصادفي و از روي اتفاق نبوده است.[17] بازنگاهي به
برنامهي عملياتي فتح عراق، دانش جنگي ابوبكر صديقt
را براي هر پژوهندهاي روشن ميسازد و نشان ميدهد كه ابوبكر صديقt
براي ساماندهي سپاهيان و ايجاد هماهنگي و توازن درميان آنها در صحنهي عمليات،
توجه خاصي به تبيين وظايف و اهداف لشكرها داشته و در عين حال آزادي عمل را در
ميدان نبرد از فرماندهان سلب نميكرده تا به صلاحديد خود و با توجه به شرايطي كه
با آن روبرو ميشوند، عمليات جهادي را مناسب اوضاع و احوال به پيش ببرند.[18]
از نكات ديگر قابل
يادآوري در جريان فتح عراق، عدم خودپسندي مثني بن حارثه ميباشد. مثني، به همراه
قومش در عراق با دشمنان ميجنگيد كه اين عمل، باعث خرسندي ابوبكر صديقt
شد و ايشان را بر آن داشت تا مثني را پيش از اعزام خالدt
به عراق، به فرماندهي منصوب كند. پس از آنكه ابوبكر صديقt
مصمم به فتح عراق شد، خالد بن وليدt را براي اين
منظور شايسته ديد و از همينرو نامهاي به مثني فرستاد و به او دستور داد به خالدt
بپيوندد و تحت فرماندهي خالدt انجام وظيفه
نمايد. مثني رحمه الله نيز بلافاصله پس از دريافت فرمان ابوبكر صديقt
به همراه سپاهيانش به لشكر خالدt پيوست؛ او، به كثرت
سپاهيانش يا اينكه پيش از خالد نسبت به فتح عراق اقدام كرده، فريفته نشد كه خود
را به چنين بهانههايي سزاوارتر از خالد براي فرماندهي لشكر اسلام در فتح عراق
بداند.[19]
در نامهاي كه ابوبكر صديقt
براي خالد بن وليد و عياض بن غنم فرستاد، دستور داد كه: «كساني را به همراهي لشكر
اسلام فرابخوانيد كه پس از رسولخداص بر
اسلام ثبات ورزيده و با مرتدها جنگيدهاند؛ هيچ يك از كساني را كه پيشينهي
ارتداد دارند، براي جهاد با خود همراه نكنيد تا بعداً ببينم چه ميشود.» بنابراين
در ابتدا به كساني كه سوء پيشينهي ارتداد داشتند، اجازه داده نشد لشكر اسلام را
در فتوحات همراهي كنند.[20] البته بعدها كه
اوضاع و احوال تغيير كرد و صداقت و راستي اين افراد ثابت شد، اجازه يافتند لشكر
اسلام را در فتوحات همراهي كنند. به هر حال اين موضع ابوبكر صديقt
برخاسته از احتياط و هشياري در امر جهاد در راه خدا بود تا دنياطلبان در صف
مجاهدان نفوذ نكنند و سبب شكست مسلمانان و نابساماني صفوف مجاهدان نشوند. رويهاي
كه ابوبكر صديقt در مورد مرتدها
در جريان فتوحات در پيش گرفت، برگرفته از آموزههاي ارزشمند رسولخداص در مورد پالودن صفوف اسلامي از
هرگونه ناخالصي و يكسان نمودن هدف در جهت رضاي خداي متعال بود تا جريان جهاد، به
سبب تعدد اهداف، دچار آسيبهاي جدي و شكست و ناكامي نشود. ابوبكر صديقt
زماني اين رويه را در پيش گرفت كه لشكر اسلام شديداً نيازمند نيروهاي انساني و
مردان جنگاور بود و بدين ترتيب مشخص شد كه قوت و نيروي واقعي در جهاد به خلوص و
راستي در نظرداشت رضاي خدا است و نه به كثرت و تعداد زياد.[21]
ابوبكر صديقt
به خالد بن وليدt دستور داد با
ايرانيان و ملتهايي كه زير سلطهي ايشان بودهاند، مهرباني و خوشرفتاري كند.[22] اين فرمودهي
ابوبكر صديقt بيانگر هدف و
هويت جهاد در بيرون از مرزهاي اسلامي است و نشان ميدهد كه چنين جهادي، به قصد
دعوت و فراخوان مردم به اسلام انجام ميشود و چنانچه پرداختن به دعوت، با
ماندگاري حكومتي غير قابل انجام باشد، بايد آن حكومت را از بين برد تا ملت زير
سلطه، به راحتي و بدون هيچ مانعي دعوت اسلام را بشنود و مسلمان شود. اين هدف در
تمام جنگهايي كه صحابه انجام دادند، كاملاً نمودار است؛ مجاهدان پيش از آنكه با
دشمنان وارد جنگ شوند، آنان را به اسلام فرا ميخواندند و آنها را در برابر حقوق
و وظايفشان قرار ميدادند و در صورت عدم پذيرش اسلام از سوي دشمن، آنان را مكلف به
پرداخت جزيه در برابر حمايت مسلمانان ميكردند و چنانچه از پرداخت جزيه نيز طفره
ميرفتند، چارهاي جز جنگ و كارزار با دشمن را نميديدند تا دين و شريعت خدا غالب
گردد.[23] ابوبكر صديقt
به خاطر اشتياق وافري كه به هدايت مردم داشت، به فرماندهان لشكري سفارش كرد تا
رعايت حال كشاورزان را بكنند و از نابود كردن منابع ثروت خودداري نمايند. ابوبكرt
خوب ميدانست كه عمران و آبادي، شرط اساسي شكلگيري و ماندگاري حكومت عدل است و
كشاورزي به عنوان يكي از مهمترين منابع مالي، رابطهاي مستقيم با زندگاني و معيشت
مردم دارد.[24]
خالد بن وليدt
از ابوبكر صديقt درخواست نيروي
امدادي كرد و ابوبكر صديقt نيز قعقاع بن
عمرو تميمي را به عنوان نيروي پشتيباني به سوي خالد فرستاد. به ابوبكرt
گفتند: «آيا چنين شخصي را در حالي به عنوان نيروي امدادي گسيل ميكني كه سربازان
خالدt دچار پريشاني
شدهاند؟» ابوبكر صديقt فرمود: «لشكري
كه همانند اين شخص در آن باشد، شكست نميخورد.»[25] اتفاقاتي كه
بعدها در جريان فتح عراق روي داد، فراست و ژرفانديشي ابوبكر صديقt
را نمايان كرد. ابوبكر صديقt تواناييها و
شايستگيهاي افراد را خوب ميشناخت.[26]
خالدt
براي فتح عراق، دو هزار از مجاهداني را كه با مرتدها جنگيده بودند، با خود داشت و
هشتهزار نفر از قبايل ربيعه را نيز با خود همراه ساخت و با سه تا از فرماندهاني
كه سپاهياني را براي جهاد، با خود همراه كرده بودند، مكاتبه نمود و از آنان خواست
به او بپيوندند. اين فرماندهان كه عبارت بودند از: مذعور بن عدي عجلي، سلمي بن قين
تميمي و حرمله بن مريطهي تميمي، درخواست خالدt
را پاسخ گفتند و با سپاهيانشان كه با لشكريان مثني بن حارثه به هشتهزار نفر ميرسيدند،
به لشكر خالد پيوستند و بدينسان مجموع لشكر اسلام، به هجدههزار نفر رسيد.[27] آنان، ابله را
محل تجمع لشكرها اعلام كردند.[28] خالدt
نامهاي تهديدآميز به هرمز كه مرزبان منطقهي ابله بود، نوشت. متن نامهي خالدt
چنين بود: «…اسلام بياور تا در امان باشي يا اينكه
با پرداخت جزيه، ذمي بودن خود و قومت را بپذير و گرنه، كسي جز خودت را ملامت و
سرزنش نكن؛ چراكه من به همراه كساني به سراغت آمدهام كه مرگ (در راه خدا) را آنچنان
دوست دارند كه شما، زندگي را دوست داريد.»[29] خالدt
از طريق اين نامه و بهراهاندازي جنگ رواني، روحيهي دشمن را درهمشكست و پس از
آنكه به دشمن نزديك شد، سپاه را به سه دسته تقسيم كرد و فرمان داد كه هر دستهاي،
از يك راه به سوي دشمن برود تا از اين طريق، امنيت بيشتري ايجاد كند و در مسير
راه با مشكل و يا آسيبي جدي و ناگهاني از سوي دشمن مواجه نشوند. خالدt
مثني بن حارثه را پيشقراول كرد و سپس عدي بن حاتمt
را با عدهي ديگري روانه ساخت و خودش نيز پس از آنها حركت كرد و با آنان قرار
گذاشت تا در (حضير)[30] گرد هم آيند و
به دشمن حمله كنند.[31]
هرمز از قصد خالدt
و اينكه با مسلمانان قرار گذاشته تا در حضير جمع شوند، باخبر شد و از اينرو خودش
را به حضير رسانيد و (قباد) و (انوشگان) را جلودار لشكرش كرد. به خالد خبر رسيد كه
دشمن، به حضير رفته و از اينرو خالدt رو به (كاظمه)
نهاد. هرمز از قصد خالد باخبر شد و خودش را پيش از سپاهيان اسلام به آنجا رسانيد
و بر آب و مكان مناسب آن منطقه دست يافت و خالدt
بدون آب در كاظمه اردو زد و به سپاهيان اسلام فرمود: «بارهايتان را پايين كنيد و
براي به دست آوردن آب با دشمن بجنگيد كه سرانجام، اين آب، از آن لشكري است كه
شكيباتر است و سربازان بهتري دارد.»[32] مسلمانان،
بارهايشان را به زمين گذاشتند و سواران صف بستند و به دشمن حملهور شدند؛ خداي
متعال، به فضل و كرمش بر مسلمانان منت نهاد و ابري فرستاد كه در پشت صفوف مسلمانان
باران باريد و آبگيرها پرآب شد و مسلمانان از آن سير نوشيدند. اين، نمونهاي از
نصرت و ياري خداي متعال است كه شامل حال مؤمنان و دوستان خدا ميشود. هرمز كه به
پستي و حقهبازي مشهور بود، بر ضد خالدt نيرنگ كرد و با
همراهانش قرار گذاشت كه چون خالدt را به مبارزهي
تن به تن بطلبد، به او يورش ببرند و او را بكشند! هرمز وسط دو لشكر رفت و خالدt
را به مبارزه طلبيد؛ خالد نيز از سپاه جدا شد و به سوي هرمز رفت و با او درگير شد
و او را به سينه گرفت و قصد كشتنش را نمود كه نگهبانان هرمز به خالد حملهور شدند
و او را احاطه كردند؛ اما اين مسأله مانع از آن نشد كه خالدt
هرمز را بكشد و بدينسان خالدt هرمز را به
هلاكت رساند. در همين گير و دار قعقاع بن عمرو به نگهبانان هرمز حمله كرد و آنان
را پراكنده ساخت.[33]
مسلمانان نيز پس از قعقاع به ايرانيها حملهور شدند و آنان را فراري داده و به
تعقيبشان پرداختند. آري، اين چنين فراست و ژرفانديشي ابوبكر صديقt
هويدا گشت كه دربارهي قعقاع فرموده بود: «لشكري كه همانند اين شخص در آن باشد،
شكست نميخورد.»[34]
خالدt نيز نمونهي
كاملي از شجاعت و مردانگي بود و يكتن در برابر نگهبانان هرمز ايستاد و چنان
پايداري كرد كه آن حقهبازان حيلهگر نتوانستند سالارشان را از دست خالدt
برهانند تا اينكه قعقاع خودش را به آنجا رسانيد و دشمنان را پراكنده كرد. ايرانيها،
در اين جنگ خود را با سلاسل (زنجير) بسته بودند تا فكر فرار از جنگ، از سرشان
بِدَر شود و از همينرو نيز اين جنگ را ذاتالسلاسل ناميدهاند و البته اين راهكارشان
در برابر مسلمانان قهرمان، كارساز نشد.[35]
مسلمانان، در اين
جنگ بار هزار شتر را به غنيمت گرفتند. خالدt
براي گشودن دژهاي اطراف حيره، عدهاي از سپاهيان را گسيل كرد و آنها توانستند
اموال زيادي را به غنيمت بگيرند. خالدt با كشاورزاني كه
در جنگ بر ضد مسلمانان شركت نكردند، كاري نگرفت و مطابق فرمان ابوبكر صديقt
با آنان خوشرفتاري و مهرباني كرد و زمينهايشان را همچنان در اختيارشان گذاشت تا
چون گذشته كشاورزي كنند و محصولش را براي خود بردارند؛ براي آن دسته از كشاورزان
كه مسلمان شدند، حد زكات را تعيين كرد و براي آنانكه اسلام نياوردند، بيآنكه
زمينهايشان را بگيرد، پرداخت جزيه را به اندازهاي مقرر نمود كه از ماليات حكومت
ايران بسيار كمتر بود تا بدينسان آنان دريابند كه پس از آن پيروزي شكوهمند
مسلمانان، زير فرمان گونهاي جديد از حكومت درآمدهاند كه عدالت و رعايت حقوق
انسان، شاخص اصلي آن ميباشد. خالد خمس غنايم را به مدينه فرستاد و بقيه را درميان
مجاهدان تقسيم كرد. كلاه هرمز نيز از جمله غنايمي بود كه به مدينه فرستاده شد؛ اما
ابوبكر صديقt براي قدرداني از
تلاش و مجاهدت خالد، آن كلاه را به خالدt
هديه كرد.[36]
آن كلاه صدهزار درهمي، نگينكاري شده بود. ايرانيان عادت داشتند به ميزان جايگاه
اجتماعي و به تعبير بهتر بر اساس سطح طبقاتي خود، كلاههاي گرانبهايي را بر سر
كنند و هر ايراني كه به بالاترين سطح طبقاتي ميرسيد، كلاه صدهزار درهمي بر سر ميكرد
و هرمز نيز از آن دست مردماني بود كه درميان ايرانيها به آن حد و سطح طبقاتي
رسيده بود.[37]
هرمز، به كسري (اردشير)[38] نامه نوشت و
خبر آمدن خالدt را به او اطلاع
داد. كسري، لشكري را به فرماندهي (قارن) به كمك هرمز فرستاد. هرمز كه لشكر
مسلمانان را ناتوان و كمقدرت ميپنداشت، پيش از رسيدن قارن، به مسلمانان يورش برد
و به نكبت و خواري شكست خورد؛ سپاهيانش گريختند و در مسير فرارشان به لشكر قارن
برخوردند؛ همديگر را به جنگ تشويق كرده و همراه آنان برگشتند و در مكاني به نام
(مذار) اردو زدند. خالدt مثني بن حارثه و
برادرش معنّي را به تعقيب فراريان لشكر هرمز فرستاده بود كه ضمن گشودن تعدادي از
قلعهها و دژهايشان، از آمدن دوبارهي لشكر ايرانيها اطلاع يافته و خبر را به
آگاهي خالدt رسانيدند. خالدt
نيز در قالب نامهاي به ابوبكر صديقt خبر داد كه قصد
رويارويي با لشكر دشمن را دارد و اقدامات و آمادگي هاي لازم را انجام داد تا از
سوي دشمن غافلگير نگردد. مسلمانان و ايرانيها در مذار با هم درگير شدند و ايرانيها
كه در صدد انتقام شكست قبلي خود بودند، به شدت ميجنگيدند و جنگ سختي درگرفت. قارن
به ميدان رفت و هماورد خواست. خالدt براي مبارزه با
قارن جلو رفت كه معقل بن اعمش بن نباش، پيش از خالد به مبارزهي قارن رفت و او را
كشت. قارن، قباد و انوشگان را كه در جنگ اول نيز حضور داشته و گريخته بودند، در
راست و چپ لشكرش قرار داده بود كه دو نفر از مسلمانان حماسهساز به آنها حملهور شدند
و عاصم بن عمرو تميمي، قباد را كشت[39] و پس از جنگ
شديدي كه درگرفت و فرماندهي سپاهيان ايران (قارن) و سيهزار از افرادش به هلاكت
رسيدند، ايرانيها به سوي كشتيهايشان گريختند و آب، مانع از آن شد كه مجاهدان، به
تعقيب فراريان دشمن بپردازند. خالدt در مذار ماند و
غنايم را پس از جداكردن خمس و ارسال آن به مدينه، درميان مجاهدان تقسيم كرد.[40]
خبر شكست مذار، به كسري (اردشير) رسيد؛
كسري، اندرزگر را در رأس لشكري به مقابلهي خالدt
فرستاد و بهمن جادويه را نيز در پي او روان كرد. اندرزگر، از مدائن به كسكر و از
آنجا به ولجه رفت و همانجا اردو زد. بهمن جادويه نيز از سواد به سوي مسلمانان
رفت تا آنان را دور بزند و آنها را درميان لشكر خود و لشكر اندرزگر، به محاصره
درآورد. بهمن، در مسير حركتش تعدادي از دهقانان را با خود همراه ساخت. پس از آنكه
نيروهاي ايراني، در ولجه جمع شدند و اندرزگر احساس كرد كه قدرتش بالا گرفته است،
فرمان حمله داد. خالدt كه در مكاني به
نام (ثني) در نزديكي بصره بود، از تجمع ايرانيها در ولجه و قصدشان باخبر شد و
تصميم گرفت از سه جهت بر لشكر انبوه ايرانيان حملهور شود و آنان را آشفته و غافلگير
سازد. فرماندهي سپاه اسلام، پيش از آغاز عمليات، سويد بن مقرن را دستور داد كه
در حضير بماند تا مسلمانان از پشت مورد تهاجم واقع نشوند و خودش به سوي ولجه حركت
كرد و پس از بررسي موقعيت ولجه دريافت كه هموار بودن و گستردگي منطقه، اين امكان
را به مجاهدان ميدهد كه از توان عملياتي و حركتي زيادي برخوردار باشند. خالدt
در اجراي طرح حملهي سهجانبه به دشمن، دو گروه را به كمين فرستاد تا از دو طرف و
پشت سر به دشمن شبيخون بزنند. جنگ شروع شد و خالدt
از روبرو به ايرانيها حمله كرد. افرادي كه در كمين بودند، در وقت مناسبي، دشمن را
از پشت سر غافلگير كردند و آنان را شكست سختي دادند؛ اندرزگر و سپاهياني كه
همراهش گريخته بودند، از تشنگي هلاك شدند.[41] خالدt
براي سپاهيان مسلمان سخنراني كرد و فرمود: «آيا به غذاها و خوراكيهايي كه در اين
سرزمينها است، نمينگريد؟! به خدا سوگند كه اگر هدف بزرگي چون جهاد در راه خدا و
دعوت به اسلام نبود، عقل چنين حكم ميكرد كه براي به دست آوردن زندگاني فراخ و
بارفاه هم كه شده، بجنگيم و گرسنگي و تنگدستي را پشت سر بگذاريم….»
خالدt
غنايم را پنج قسمت كرد و خمس آن را به مدينه فرستاد و بقيه را درميان مجاهدان
تقسيم نمود و ضمن به اسارت گرفتن زنان و فرزندان جنگجويان، براي كشاورزان پرداخت
جزيه را مقرر نمود.[42] در سخنراني
خالد بن وليدt به اين نكته
اشاره ميشود كه: ما خواهان آخرت هستيم و هدف بزرگي در پيش داريم؛ اما به فرض اينكه
ما هدفي اينچنين بزرگ هم نداشتيم كه به خاطر آن جنگ و جهاد كنيم، عقل چنين حكم ميكرد
كه براي اصلاح وضع زندگاني خود هم كه شده، بجنگيم. خالدt
بهبود وضع معيشتي را با هدف بزرگ جهاد كه همان دعوت به اسلام است نميآميزد و بلكه
به بيان اين فرضيه ميپردازد تا به هدفمند كردن جهاد در راستاي گسترش اسلام
بپردازد و با زبان حال اين را بگويد كه: «وقتي يك هدف دنيوي و گيتيانه، ميتواند
سبب و زمينهي جنگيدن با چنين دشمناني باشد، پس چرا به خاطر رضاي خدا و هدفي بس
بزرگ و اخروي جهاد نكنيم؟» اين سخنان خالد برانگيزندهي همت و توان سربازان اسلام
و احياگر قوت قلب و عزم و ارادهي دروني مجاهدان بود و سبب شد تا مجاهدان، تمام
امكانات و توان و نيروي خود را در راه خداي متعال بهكار بگيرند.[43]
در روايتي چنين
آمده است كه: خالدt در جنگ ولجه يكي
از افراد دشمن را به مبارزه طلبيد كه با هزار مرد برابري ميكرد و او را كشت و سپس
بر جنازهاش تكيه داد و خواست كه برايش غذا ببرند تا در همان حال ميل كند.[44] اين كار خالد
بن وليد (سيفالله) روحيهي ايرانيان را درهم شكست و خفت و خواري آنان را به نمايش
گذاشت.
برخي از مسيحيان عرب به سركردگي عبدالاسود
عجلي به ايرانيها پيوستند و آنان را در برابر مسلمانان ياري رساندند. بهمن جادويه
به جابان كه فرماندهي سپاهيان ايران بود دستور داد كه با مسلمانان وارد جنگ نشود
مگر آنكه مسلمانان، به او حملهور شوند. پس از آنكه خالدt
باخبر شد كه مسيحيان عرب و گروهي از روستاييان عرب حيره براي جنگ با مسلمانان جمع
شدهاند، به سراغشان رفت و از پيوستن سپاهيان ايراني به مسيحيان عرب بيخبر بود.
زماني كه لشكر اسلام با دشمن روبرو شد، جابان به سربازانش فرمان حمله داد؛ سپاهيان
جابان كه قدرت جنگي لشكر اسلام را ناچيز و بياهميت ميپنداشتند، يكديگر را به
خوردن غذا فراخواندند كه خالدt بر آنان حملهور
شد؛ ايرانيها كه منتظر نيروي پشتيباني بهمن جادويه بودند، با تمام توان جنگيدند و
مسلمانان نيز، در آن جنگ سخت، صبر و شكيبايي زيادي نمودند. خالدt گفت: «خدايا! اگر ما را بر اينها پيروز كني، بر من است كه كسي از
ايشان را باقي نگذارم و به هر كس كه دست يافتم، بكشم تا آنكه نهر خوني از آنها
جاري كنم.» خداي متعال، مسلمانان را پيروز كرد و منادي خالدt
بانگ برآورد كه: تا ميتوانيد اسير بگيريد و كسي را نكشيد مگر آنكه تن به اسارت
ندهد.. مسلمانان، تعداد زيادي را اسير كردند و آوردند. خالد افرادي را گماشت تا
اسيران را گردن بزنند و آنان، شب و روز گردن ميزدند. قعقاع به خالدt
گفت: «اگر تمام اهل زمين را هم بكشي، نهر خون راه نميافتد؛ پس بر روي خون آب جاري
كن تا خون، جاري شود و سوگندت را ادا كرده باشي.» خالدt
نيز چنان كرد و خونها روان شد و به همين خاطر نيز آن نهر، نهر خون نام گرفت.[46]
پس از آنكه دشمن
شكست خورد و اردوگاهش به تصرف مسلمانان درآمد، خالدt
گفت: «هرگاه رسولخداص به
غذاي آمادهاي دست مييافتند، آن را در اختيار ديگران ميگذاشتند و من، نيز اين
غذاها را به شما دادم.» هنگامي كه مسلمانان، براي خوردن شام نشستند، عدهاي از آنها
كه غذاهاي آنچناني و نان نرم و تازه نديده بودند، ميپرسيدند: اينها چيست؟ و
آنانكه نان لواش و تازه را ميشناختند، به شوخي و لبخند ميگفتند: «آيا چيزي از
زندگاني راحت شنيدهايد؟ آن زندگي، همين است كه ميبينيد!»[47]
خالدt
پس از اليس، آهنگ امغيشيا[48] كرد و زماني به
امغيشيا رسيد كه ساكنانش، آنجا را ترك كرده و در منطقهي سواد پراكنده شده بودند.
خالد، دستور داد آنجا را خراب كنند. مسلمانان، در امغيشيا به قدري غنيمت به دست
آوردند كه هيچجا چنان غنيمتي به دست نياورده بودند و يكصد و پنجاه درهم، سهم هر
سواركار شد. زماني كه خبر پيروزي و خمس غنايم به ابوبكر صديقt
رسيد، فرمود: «زنها، از اينكه كسي همانند خالدt
را بزايند، ناتوان و عاجز هستند.»[49] خالد، خبر
پيروزي را با شخصي به نام جندل از بنيعجل فرستاد كه راهنماي كارآزمودهاي بود.
وي، با خبر پيروزي، فتح اليس، خمس غنايم و تني چند از اسيران، به حضور ابوبكر صديقt
رسيد؛ ابوبكر صديقt كه با ديدن جندل
فهميد كه او شخص كاردان و باتجربهاي است، نامش را پرسيد. جندل، خودش را معرفي
كرد؛ ابوبكر صديقt دستور داد كه
يكي از كنيزان را به عنوان پاداش به او بدهند كه بعدها همان كنيز برايش فرزندي به
دنيا آورد.[50]
گفتهي ابوبكر صديقt
دربارهي خالد، نشان افتخاري است براي خالدt
كه به زيبايي هرچه تمام، شايستگيهاي خالد را هويدا ميكند و به بيان منزلت برجستهي
كساني ميپردازد كه داراي همتها و ارادههاي والايي هستند و سبب ميشود تا افرادي
كه از همت كمتري برخوردارند به خود بيايند و براي رسيدن به بلنداي همت و مجاهدت
تلاش نمايند.[51]
فرمودهي ابوبكر صديقt دربارهي خالدt
بهترين تقدير و بزرگداشتي بود كه در تاريخ اسلام از بزرگواري چون خالدt
به عمل آمد؛ چراكه ابوبكر صديقt به عنوان خليفهي
مسلمانان و كسي كه در مردمشناسي، توانمند و خبره بود، اظهار ميكند كه كسي را در
شجاعت و دلاوري سراغ ندارد كه همانند خالدt
باشد و او را در حماسهسازي، فوقالعاده و بينظير ميداند.[52]
مرزبان حيره[53] از پيروزي خالدt
در امغيشيا باخبر شد و هجوم لشكر اسلام به حيره را قطعي دانست و به همين خاطر نيز
براي مبارزه با مسلمانان، دست بهكار شد و لشكري را به فرماندهي پسرش فرستاد و
دستور داد كه آب فرات را ببندد تا قايقهاي مسلمانان به گل نشيند و مسلمانان را
غافلگير و درمانده كنند. خالد به قصد پسر مرزبان به راه افتاد و با گروهي از
سربازانش درگير شد و آنان را در دم كشت و با شتاب به مسيرش ادامه داد تا پيش از
رسيدن خبر به مرزبان، كار را يكسره كند كه در دهانهي فرات با پسر آزادبه روبرو
شد و جنگي درگرفت كه به شكست و كشته شدن پسر مرزبان انجاميد. خالد به راهش به سوي
حيره ادامه داد و چون به مرزبان حيره خبر رسيد كه پسرش كشته شده است و در همان
اثنا از مرگ اردشير نيز اطلاع يافت، روحيهاش را باخت و بيآنكه بجنگد، پا به
فرار گذاشت و بدينسان خالدt محل اردوي
مرزبان[54] را فتح كرد و
همانجا اردو زد؛ مردم حيره به دژها پناه بردند؛ مسلمانان، به فرمان خالد كاخها و
قلعههاي حيره را به ترتيب ذيل محاصره كردند:
· ضرار بن ازورt، كاخ سفيد را كه
اياس بن قبيصهي طائي در آن بود، محاصره كرد.
· ضرار بن خطابt،
قصر عدسيها را كه عدي بن عدي عبادي در آن بود، محاصره كرد.
· ضرار بن مقرنt، قصر بنيمازن
را به محاصره درآورد كه حيري پسر اكال در آن بود.
· مثني بن حارثهt، كاخ ابنبقيله
را محاصره كرد كه عمرو بن عبدالمسيح در اين كاخ، جاي گرفته بود.
خالدt
به فرماندهانش دستور داد كه مردم را به اسلام دعوت دهند و اگر مردم، مسلمان شدند،
از آنان بپذيرند و اگر از پذيرش اسلام سرتافتند، يك روز به آنها مهلت بدهند.
خالد، فرماندهان را از اينكه مسلماني را از جنگ با دشمن باز بدارند، منع كرد و
دستور داد كه در جنگ با افراد دشمن درنگ نكنند تا فرصت تجديد قوا براي دشمن فراهم
نشود. مردم، گذشته از عدم پذيرش دعوت اسلام، به مسلمانان اعلان جنگ كردند و از فراز
دژها، آنان را هدف سنگ قرار دادند. مسلمانان، به سوي دشمن تير انداختند و شروع به
گشودن درها و خانهها كردند. راهبان و كشيشها فرياد برآوردند: اي كساني كه در كاخها
هستيد، كسي غير از شما ما را به كشتن نميدهد.. كساني كه در كاخها پناه گرفته
بودند، رو به مجاهدان فرياد زدند كه يكي از شرايط سهگانه ي شما را ميپذيريم و
بدينسان سران كاخها بيرون آمدند تا به شرط پرداخت جزيه به مبلغ يكصد و نودهزار
درهم صلح كنند. خالد، هدايايي را كه ايرانيها به ميل و اختيار خود داده بودند، با
خبر پيروزي به مدينه فرستاد. ابوبكر صديقt
هدايا را پذيرفت و آن را در جزيه به حساب آورد تا از يكسو شك و شبههاي دربارهي
حكم شرعيش نباشد و از ديگرسو شيوههاي پرفريب حكام ايراني را كه اموال و داراييهايي
مردم را به زور تصاحب ميكردند، ريشهكن نمايد.[55]
خالدt
عهدنامهاي بدين شرح براي اهل حيره نوشت:
بسم الله الرحمن
الرحيم
اين،
عهدنامهاي است كه خالد بن وليد با عدي و عمر بن عدي، عمرو بن عبدالمسيح، اياس بن
قبيصه و حيري بن اكال كه سران حيره هستند، بسته و مردم حيره نيز آن را پذيرفتهاند؛
خالد، اهل حيره را به رعايت اين پيمان، ملزم ميداند و از آنان عهد ميگيرد كه (در
برابر حمايت از آنها) ساليانه يكصد و نودهزار درهم به دست خود بپردازند و آن
دسته از راهبان و كشيشانشان كه دست از دنيا كشيده و آن را رها كردهاند، (از
پرداخت جزيه) مستثني هستند و اگر به كردار يا گفتاري، خيانت كنند، اين پيمان باطل
است و هيچ ضمانتي متوجه ايشان نيست. اين عهدنامه در ماه ربيعالاول سال دوازدهم
هجري نوشته شد.[56]
در روايتي آمده
است: خالدt به مردم حيره سه
پيشنهاد كرد: «دين ما را بپذيريد كه در اين صورت چه در ديارتان بمانيد و چه با ما
هجرت كنيد، تمام حقوق و وظايفي كه ما داريم، متوجه شما نيز ميشود؛ راه دوم اينكه
جزيه بپردازيد و در غير اين صورت اعلان جنگ كردهايد و بايد بدانيد كه من، به
همراه كساني به سراغ شما آمدهام كه به مرگ (در راه خدا) آن گونه عشق ميورزند كه
شما به زندگي، حرص و اشتياق وافر داريد.» اهل حيره پرداخت جزيه را پذيرفتند. خالدt
فرمود: «نيست و زيانبار شديد؛ واي بر شما كه كفر، بهسان صحراي خشك و بيآبي است
كه انسان كودن و نادان به آن قدم ميگذارد.»[57]
گفتار خالدt
نمادي از ويژگيهاي ايماني است كه در لشكر فتح عراق نهادينه شده و خيزش و تلاش آن
لشكر را در راستاي هدفي بس بزرگ قرار داده بود. دعوت و فراخوان مردم به اسلام و
رساندن برنامهي كامل و هدايتگر اين دين آسماني به بشريت، هدف لشكركشي به عراق
بود و مجاهدان، هرگز به دنبال سيطرهجويي، دنياطلبي و گسترش قلمرو حكومت و تحميل
قدرت بر انسانها نبودند و به بيان خالد بن وليدt،
آنچه مسلمانان را در جنگهايشان پيروز ميكرد، شهادتطلبي و آرزوي مرگ در راه خدا
و كسب رضايش بود. صحابه با ميل و رغبت قلبي براي اجراي كامل سنتهاي رسولخداص و هدايت بشريت، تلاش و مجاهدت ميكردند.
خالدt اهل حيره را
توبيخ و سرزنش كرد كه به جاي پذيرش اسلام، ماندگاري بر كفر و پرداخت جزيه را با
وجودي كه منفعتي مالي براي مسلمانان به شمار ميرفت، ترجيح دادند و چرا خالدt
چنين نميكرد كه او، از كساني بود كه دنيا را در چشمشان حقير و ناچيز دانستند و
آخرت و نعمتهاي الهي را بر كالاي فاني و زودگذر دنيا برتري داده و از رسولخداص ياد گرفتند كه همواره اين رويه
(ترجيح دين و آخرت بر دنيا) را هدف زندگاني خود قرار دهند.[58] رسول اكرمص فرمودهاند: (لأن
يهدي اللّهُ بك رجلاً واحدًا خيرٌ لك من حمر النعم) يعني: «اگر خداي
متعال به وسيلهي تو، يك نفر را هدايت كند، برايت از به دست آوردن شترهاي سرخ بهتر
است.»[59]
اهل حيره به ميل و
خواستهي خود، هدايايي به لشكر اسلام دادند كه ابوبكر صديقt
نيز آن را پذيرفت و جزو جزيه به حساب آورد تا از يكسو شك و شبههاي دربارهي حكم
شرعيش نباشد و از ديگر سو شيوههاي پرفريب حكام ايراني را كه اموال و داراييهايي
مردم را به زور تصاحب ميكردند، ريشهكن نمايد و بدينسان به مردم حيره به عنوان
اهل ذمه، ظلم و ستمي نشود. قطعاً اين عملكرد ابوبكر صديقt
نشاندهندهي عدالت و دادگري اسلام و حكومت اسلامي است. آقاي علي طنطاوي، به
مقايسهي استعمار اروپا و فتوحات اسلامي پرداخته و برجستگي و تمايز اسلام بر حركتهاي
استعمارگر اروپا را در قالب اشعار زير به تصوير كشيده است:
ملكنـا فكان العفو مـنا سجيـة
|
فلما ملكتــم سال بالدم أبطــح
|
و حللتم قتل الأساري و طالما
|
غدونا عليالأسري نمن و نصفح
|
فحسبكـم هذا التفـاوت بينـنا
|
فكـل إناء بالــذي فيه ينضـح[60]
|
ترجمه: «آنگاه
كه ما حكومت و قدرت يافتيم، عفو و گذشت، عادت و پيشيهي ما بود و چون شما به قدرت
رسيديد، خون به راه انداختيد و كشتن اسيران را روا دانستيد؛ اما ما همواره اسيران
را مورد بخشش و احسان قرار ميداديم و همين تفاوتي كه درميان ما و شما است، بيانگر
اصل و ريشهي شما است كه از كوزه همان تراود كه در اوست».
حيره از موقعيتي
استراتژيك برخوردار بود و به همين جهت نيز فتح حيره، اهميت نظامي بالايي داشت و
سبب شد تا مسلمانان به فتح ساير مناطقي كه زير حكومت ايران بود، اميدوارتر شوند.
فرماندهي كل نيروهاي مسلمان، حيره را مقر فرماندهي و مركز ساماندهي، دفاع و
پشتيباني و گسيل نيروها به مناطق عملياتي قرار داد. از حيره به عنوان مركز اداري
سرزمينهاي تازه فتحشده نيز استفاده شد و خالد بن وليدt
كارگزاران و مرزبانان را از حيره به مناطقي كه بايد انجام وظيفه ميكردند، گسيل
نمود و خودش تا برقراري نظم و امنيت كامل در حيره ماند. خبر پيروزي خالدt
به دهقانان و سران اطراف حيره نيز رسيد؛ آنان، براي صلح به نزد خالدt
رفتند و در روستاهاي منطقهي سواد و اطرافش كسي نماند كه زير عهد و پيمان مسلمانان
در نيايد.[61]
كارگزاران منطقهاي خالدt عبارتند از:
· عبدالله بن وثيمهي نصري، كارگزار فلاليج.
· جرير بن عبدالله، كارگزار بانقيا.
· بشير بن خصاصيه، كارگزار نهرين.
· سويد بن مقرن مزني، كارگزار تستر (شوشتر)
· اط بن ابياط، كارگزار رودستان.
مرزباناني
كه از سوي خالد براي پاسداري از مناطق مرزي تعيين شدند، عبارتند از:
· ضرار بن ازور.
· مثني بن حارثهي شيباني.
· ضرار بن خطاب.
· ضرار بن مقرن.
· قعقاع بن عمرو.
· بسر بن ابيرهم.
· قتيبه بن نهاس.[62]
خالدt
پس از مناسب شدن شرايط عراق و هنگامي كه حد فاصل حيره و دجله از زير سلطهي حكومت
ايران درآمد، براي شكست ايرانيان در مناطق تحت سلطهي آنها مصمم شد. در همان زمان
اردشير مُرد و اختلاف شديدي درميان ايرانيان بر سر پادشاهي به وجود آمد. خالدt
اين فرصت را غنيمت دانست و نامهاي به شرح ذيل براي سران ايراني نوشت:
«از خالد بن وليد
به سران ايران؛
سپاس و ستايش،
مخصوص خدا است كه حكومت شما را بهسر آورد و جمعتان را پراكنده ساخت و حيله و
مكرتان را ضعيف و ناتوان نمود؛ سپاس خداي متعال را كه قوت شما را درهم شكست و
اموال و قدرتتان را از دستتان بيرون آورد و حكومتتان را به نابودي كشانيد. زماني
كه نامهام به دستتان رسيد، مسلمان شويد تا در امان باشيد يا اينكه ذمي بودن خود
را بپذيريد و جزيه بپردازيد و گرنه با كساني به سراغ شما آمدهام كه مرگ را به
گونهاي دوست دارند كه شما زندگي را دوست داريد و به آخرت، طوري عشق ميورزند كه
شما به دنيا حرص و اشتياق ميورزيد.»[63] خالد نامهاي
به همين مضمون به مرزبانان ايراني نيز نوشت.[64]
با فتح حيره كه از
موقعيت بسيار خوبي برخوردار بود، بخشي از آرزوي ابوبكر صديقt
براي فتح عراق تحقق يافت. خالد بن وليدt در مناسبترين
زمان، وارد عمل شد و در محرم سال دوازدهم هجري جنگ با دشمن را در نبرد كاظمه آغاز
كرد. فتح حيره در ربيعالاول سال دوازدهم پايان يافت.[65]
امام طبري چنين روايت كرده است: …ابنقبيله كه همان عمرو بن عبدالمسيح ميباشد، خادمي به
همراه خود داشت كه كيسهاي بر كمرش آويزان كرده بود. خالدt
كيسه را گرفت و پرسيد:« اي عمرو! اين چيست؟» عمرو گفت:«اين، سمي است كه همان لحظه
تأثیر می گذارد و انسان را از پا در ميآورد.»خالدt
دوباره سؤال كرد: «چرا با خودت سم (زهر) به همراه داري؟» عمرو پاسخ داد: «من، از
اين نگران بودم كه شما بر خلاف آنچه ديدم، باشيد و غير از آن رفتار كنيد كه
انتظارش را از قبل داشتم. مرگ، در نزد من از اينكه به قبيله و اهل روستايم امر
ناگواري برسد، دوستداشتنيتر است و به همين خاطر نيز با خودم سم برداشتم تا چنانچه
به روستايم آسيبي برسانيد، خودكشي كنم.» خالدt
فرمود: «هيچ كس تا اجلش نرسد، نميميرد.» و سپس اين كلمات را بر زبان جاري كرد: «بسم
الله خير الأسماء، رب الأرض و رب السماء الذي ليس يضر مع اسمه داء الرحمن الرحيم»
وانگهي زهر را سر كشيد و فرو برد. البته پيش از آنكه زهر را سر كشد، اطرافيانش به
سويش شتافتند تا او را از خوردن سم باز بدارند. عمرو با ديدن آن صحنه گفت: «اي عربهايي
كه اينك اينجاييد، تا زماني كه يكي از شما اين چنين باشد، حتماً پيروز ميشويد.» و
سپس رو به مردم حيره كرد و گفت: «هرگز چنين چيزي نديدهام.»[66]
حافظ ابنكثير و
حافظ ابنحجر اين روايت را ضعيف ندانستهاند؛ ابنحجر گفته است: «ابويعلي و ابنسعد
به دو طريق ديگر اين ماجرا را روايت كردهاند.»[67] ابنتيميه رحمه
الله نيز اين را از مصاديق كرامت دانسته است.[68] برخي از
نويسندگان معاصر، اين روايت را انكار كرده و آن را بافتهي ذهن و خيال راويان
دربارهي شخصيت خالدt دانستهاند. اين
روايت، از جهت سند صحيح و ثابت است و طبري، ابنسعد، ابنكثير، ابنحجر و ابنتيميه
رحمهم الله كه از دانش و انصاف بيشتري نسبت به نويسندگان معاصر برخوردارند، سندش
را ضعيف ندانستهاند.
زماني كه خالدt
زهر را نوشيد، در بالاترين سطح ايماني قرار داشت و به يقين ميدانست كه خداي
متعال، هر چيزي را آفريده و ويژگيهايي در آن گذاشته كه هرگاه بخواهد ميتواند آن
ويژگيها را به حكمت و هدف بزرگي بردارد. چنانچه خاصيت آتش را گرفت و آن را بر
ابراهيم خليلu سرد و سلامت
نمود و ابومسلم خولاني رحمه الله را كه ادعاي دروغين اسود عنسي كذاب را نپذيرفت،
بهسان ابراهيم پيامبر در آتش سوزان، محافظت كرد و ابومسلم را ديدند كه در آتش
نماز ميگزارد.[69]
خالدt بههنگام نوشيدن
سم، ذرهاي خودنمايي به خود راه نداد؛ خالد به خوبي ميدانست كه اگر اندكي شائبه و
ناخالصي به خاطر نوشيدن زهر به دل راه دهد، حتماً خداي متعال، او را تنها ميگذارد
و هيچ توان و نيرويي براي از بين بردن خاصيت زهر نمييابد. كاري كه خالد كرد، براي
مسلمان ديگري هرچند با همان هدف خالد باشد، درست نيست؛ چراكه كمتر كسي ميتواند
به سطح ايمان و يقيني برسد كه خالدt رسيده بود.[70] خالدt
پس از فتح حيره، به يك سلام هشت ركعت نماز گزارد.[71]
خالدt
پس از آنكه قعقاع بن عمرو را بر حيره گماشت، حيره را ترك كرد تا به كمك عياض بن
غنم برود كه ابوبكر صديقt او را مأمور فتح
عراق از جانب شمال كرده بود. خالدt به انبار رسيد و
ديد كه مردم آنجا پيرامون خود خندق حفر كرده و به دژها و قلعهها پناه بردهاند.
خالدt به سپاهيان
دستور داد تا آنان را محاصره كنند و چشمانشان را هدف قرار دهند. با آغاز نبرد، يكهزار
چشم هدف قرار گرفت و به همين سبب نيز اين جنگ، ذاتالعيون ناميده شد.[72] خالدt
با زيركي و فراست، از خندقي كه پيرامون انبار حفر كرده بودند، عبور كرد. وي براي
اين كار، دستور داد تا تعدادي از شترها را بكشند و در باريكترين قسمت خندق روي هم
بگذارند تا بدين طريق پلي از شترهاي مرده، ساخته و از روي آن رد شوند و به دشمن در
پشت خندق دست يابند. دشمن به قلعه گريخت.[73] شيرزاد كه چنين
ديد، تقاضاي صلح كرد و خالدt پذيرفت كه
شيرزاد بدون هيچ مال و كالايي به همراه تعدادي از سواران نگهبانش، آنجا را ترك
كند.[74] صحابه از عربهاي
آنجا نوشتن عربي را آموختند. عربهاي انبار، نوشتن را از بنياياد فرا گرفته
بودند. بنياياد در زمان بختنصر در انبار اجازهي سكونت يافته بودند.
خالدt
پس از آنكه از كار انبار فارغ شد، زبرقان بن بدر را آنجا گماشت و آهنگ عينالتمر
كرد كه مهران پسر بهرام چوبين به همراه تعداد زيادي از عربها و طوايف تمر، تغلب و
اياد و پيروان و زيردستان عقه بن ابيعقه آنجا بود. با فرارسيدن خالدt،
عقه به مهران گفت: «عرب به جنگ با عرب واردتر است؛ خالد را به ما واگذار.» مهران
نيز پذيرفت و گفت: «اگر به ما نياز پيدا كرديد، شما را ياري ميدهيم.» ايرانيها،
مهران را سرزنش كردند كه چرا چنين كردي؟ مهران گفت: «آنها را بگذاريد كه اگر بر
خالد پيروز شوند، گويا شما پيروز شدهايد و اگر شكست هم بخورند، آن وقت به جنگ
سپاهيان خالد ميرويم كه ما قوي هستيم و آنان، ضعيف و خسته شدهاند.» سپاهيان
مهران با شنيدن سخنان فرمانده، او را تحسين كردند. عقه به سراغ خالدt
رفت و مشغول آراستن صفهاي لشكرش شد. خالدt
به افرادي كه در راست و چپ لشكرش بودند دستور داد تا سر جايشان بمانند و برخي ديگر
را مأمور كرد تا از پشت سرش مراقب باشند و به همراه آنان، عقه را كه همچنان در
حال آراستن صفها بود، احاطه و اسير كرد و بدينسان ياران و سپاهيان عقه، بدون جنگ
گريختند و بيشترشان اسير شدند. خالدt آهنگ قصر عينالتمر
را نمود. مهران با شنيدن خبر شكست عقه، با سپاهيانش گريخت و حصار را ترك كرد.
مسيحياني كه از جنگ گريخته بودند، با ديدن درهاي باز حصار ، وارد حصار شدند. خالدt
از راه رسيد و آنان را محاصره كرد. آنها از خالدt
امان خواستند؛ اما خالدt نپذيرفت و از
آنان خواست كه خود را تسليم كنند. افرادي كه در حصار بودند، پايين آمدند و حصار به
دست مسلمانان افتاد و تمام اموالي كه در حصار بود، به غنيمت مسلمانان درآمد. خالدt
دستور داد گردن عقه را بزنند و مردان اسير را بكشند. در معبدشان چهل كودك ديدند كه
انجيل ميآموختند و در، بر رويشان بسته بود. خالدt
در را شكست و آنان را درميان مسلمانان تقسيم كرد. حمران، غلام عثمان بن عفانt
و سيرين، پدر محمد بن سيرين كه نصيب انس بن مالكt
شد، از آن جمله هستند. عدهي ديگري هم از اين غلامان يا كساني از نسل و دودمانشان
به شهرت رسيدهاند.[76] وليد بن عقبه
خمس غنايم را به حضور ابوبكر صديقt برد و از آنجا
كه عياض بن غنمt در دومهالجندل
محاصره شده و از ابوبكر صديقt نيروي كمكي
خواسته بود، ابوبكرt وليد بن عقبه را
به كمك عياض فرستاد. زماني كه وليد به عراق رسيد، عياض را ديد كه از يك سو عدهاي
را محاصره كرده و از سوي ديگر دشمنان، راهها را بر او بسته و او را در محاصره
گرفتهاند. عياض به وليد گفت: «يك فكر دست و حسابشده، كارسازتر از لشكري انبوه و
نيرومند، است؛ اينك نظر تو چيست و با شرايطي كه در آن هستيم، چه كنيم؟» وليد گفت:
«نامهاي به خالدt بفرست و از او
درخواست كمك كن.» عياض به پيشنهاد وليد، نامهاي به خالدt
نوشت و از او درخواست كمك كرد. نامهي عياض پس از واقعهي عينالتمر به خالدt
رسيد. خالدt به كمك عياض
شتافت و برايش نامه نوشت كه: «از خالد به عياض؛ اندكي صبر كن كه دستههاي اسبها
پشت سر هم قرار گرفته و افراد شيرمانندي بر خود سوار دارند كه شمشيرهاي زهرآلودي
به دست گرفته و با شتاب به سوي تو ميآيند.»[77]
خالدt
پس از آنكه از عينالتمر فارغ شد، عويمر بن كاهن اسلمي[78] را بر عينالتمر
گماشت و آهنگ دومهالجندل كرد. مردم دومه الجندل كه از حركت خالدt
اطلاع يافتند، با قبايل بهراء[79]، تنوخ، كلب،
غسان و ضجاعم مكابته كردند و آنان را به رويارويي با خالدt
فراخواندند. ابنايهم، سالار غسان و تنوخ بود و ابنحدرجان نيز سركردهي ضجاعم.
دومهالجندل در آن زمان دو سالار داشت: يكي اكيدر بن عبدالملك و ديگري جودي بن
ربيعه. اين دو سردار، با هم اختلاف پيدا كردند. اكيدر گفت: «من، خالدt
را از همه بيشتر ميشناسم. كسي، در جنگ از او خوشاقبالتر نيست و هر جمع كم و
زيادي كه با او مواجه شوند، حتماً از او شكست ميخورند؛ پس به حرفم گوش كنيد و با
خالد صلح نماييد.» اما اهل دومهالجندل پيشنهاد اكيدر را نپذيرفتند. اكيدر از آنها
جدا شد و گفت: شما را در جنگ با خالدt ياري نميكنم.[80]
دشمن، دربارهي
خالدt چنين گواهي و
شهادتي ميدهد كه واقعاً بهحق و درست ميباشد. اكيدر قبلاً در جنگ تبوك -در زمان
رسولخدا- به اسارت خالد درآمده بود. خالدt
او را با خود به حضور پيامبر اكرمص برد و
آن حضرت نيز برايش اماننامهاي نوشتند. اكيدر بعدها عهدشكني كرد و همين باعث شد
تا پس از آنكه دوباره به اسارت خالدt درآمد، بر خود
بيمناك باشد؛ چراكه خبر همكاري و همياري او با عربها و ايرانيها در برابر
مسلمانان به گوش خالدt رسيده بود. خالدt
كه در راه دومه بود، از جدا شدن اكيدر باخبر شد و عاصم بن عمرو را براي دستگيريش
فرستاد. عاصم، او را دستگير كرد. اكيدر گفت: من، براي مذاكره و ديدار خالدt
ميآمدم. اما خيانت و عهدشكني اكيدر، سبب شد تا خالد در موردش حكم اعدام صادر كند
و بدينسان اكيدر به سبب عهدشكني كشته شد و نتوانست از سرنوشت خود فرار كند.[81]
خالدt
در دومهالجندل فرود آمد و براي شروع عمليات، آن را ميان خود و لشكر عياض بن غنم
به دو قسمت كرد. جودي بن ربيعه با سربازانش به لشكر خالدt
حملهور شد و ابنحدرجان و ابنايهم به همراه سربازانشان با عياض درگير شدند. خالدt
جودي را شكست داد و عياض نيز به سختي موفق شد سپاهيان ابنحدرجان را شكست دهد.
سپاهيان دشمن، پا به فرار گذاشته و به قلعه پناه بردند و چون قلعه، پر شد و ديگر
جا نداشت، درش را بستند و ديگر يارانشان را داخل حصار جا ندادند و بدين ترتيب جمع
زيادي از آنان كشته شدند.[82] دومهالجندل با
موقعيت استراتژيكي كه داشت، به تصرف مسلمانان درآمد. دومهالجندل از آن جهت داراي
اهميت زيادي بود كه سه راه اصلي از آن ميگذشت: شبهجزيرهي عربستان در جنوب آن
قرار داشت و عراق، در شمال شرقي آن؛ شام نيز در شمال غربي دومهالجندل بود. موقعيت
استراتژيك دومهالجندل سبب شد تا خليفه توجه خاصي به آن داشته باشد و به همين سبب
نيز عياض بن غنم از آنجا به شدت پاسداري كرد تا اينكه خالدt
به كمكش رفت. اگر دومهالجندل به تصرف مسلمانان در نميآمد، آنان در جنگهاي عراق
با خطرها و مشكلاتي جدي مواجه ميشدند.[83]
خالدt
به ترتيبي كه گفتيم، موفق شد عياض را در فتح دومهالجندل ياري دهد. جنگهاي خالدt
در جنوب عراق بيانگر قدرت تهاجمي لشكر اسلام و ايجاد رعب و وحشت در صفوف دشمن
است. از سوي ديگر پايداري همهجانبهي لشكر عياضt
در برابر دشمن نيز، نشاندهندهي شكيبايي و اميد مسلمانان به نصرت و ياري الهي ميباشد.
عياضt از بزرگان
مهاجرين و از مهتران قريش بود و به بخشندگي و بزرگمنشي شهرت داشت. وي، مورد توجه
خلفاي ديگر نيز قرار گرفت و يكي از فرماندهان جنگ يرموك و پيشقراول لشكر ابوعبيدهt
شد. عياضt، موفق به فتح
جزيره ـ مناطق ميان عراق و شام ـ شد. ابوعبيدهt
كه مرگش را نزديك ميديد، عياضt را به جاي خود
بر شام گماشت و عمر فاروقt نيز با درگذشت
ابوعبيدهt، عياضt
را همچنان بر امارت شام گذاشت تا اينكه به حضور وي در فتوحات اسلامي نياز پيدا
شد.[84]
خالدt
به اقرع بن حابس دستور داد تا به انبار بازگردد و خودش در دومهالجندل ماند.
ايرانيها دوباره طمع بستند و عربهاي منطقه نيز كه هنوز كشته شدن عقه را از ياد
نبرده بودند، با ايرانيها همپيمان شدند تا انتقام خون عقه را بگيرند. زرمهر و
روزبه از بغداد به قصد انبار حركت كردند و با هم قرار گذاشتند در (حصيد) و (خنافس)
حاضر شوند. خبرشان به زبرقان بن بدر كه والي انبار بود، رسيد. زبرقان از قعقاع بن
عمرو كه جانشين خالدt در حيره بود،
كمك خواست. قعقاع، اعبد بن فدكي سعدي (ابوليلي) را به كمك زبرقان فرستاد تا در
حصيد با دشمن بجنگد و عروه بن جعد بارقي را نيز به خنافس گسيل كرد. پس از آنكه
خالدt از قصد برخي از
قبايل براي پيوستن به روزبه اطلاع يافت، قعقاع بن عمرو را امير مردم در حصيد قرار
داد و چون روزبه از قصد قعقاع مطلع شد، از زرمهر كمك خواست و بدين ترتيب زرمهر در
حصيد به روزبه پيوست. مسلمانان در حصيد با ايرانيها درگير شدند و تعداد زيادي از
آنان و از جمله روزبه و زرمهر را كشتند وغنايم زيادي به دست آوردند.[86]
خالدt
پس از دريافت خبر مسلمانان در حصيد، با فرماندهانش (قعقاع و ابوليلي) قرار گذاشت
تا در وقت مشخصي در مصيخ در نزديكي حورات حاضر باشند. پس از آنكه مسلمانان، در
مصيخ جمع شدند، بر دشمن و كساني كه به آنان پناهنده شده بودند، از سه طرف شبيخون
زدند و تلفات زيادي بر دشمن وارد كردند.[88] پس از اين
ماجرا خالدt اطلاع يافت كه
برخي از قبايل در مثني[89] كه در نزديكي
رقه قرار داشت و در زميل در ديار بكر، براي جنگ با مسلمانان گرد هم آمدهاند. خالدt
آنان را در مثني از سه طرف مورد هجوم قرار داد و آنان را شكست داد. همين طور به
آنان كه در زميل جمع شده بودند، حملهور شد و خسارات زيادي بر آنان وارد كرد.[90]
عدي بن حاتم ميگويد:
در اين شبيخون به مردي به نام حرقوص بن نعمان نمري برخورديم كه دختران، پسران و
همسرش را پيرامون خود گرد آورده و ظرف بزرگي از شراب جلوي آنها نهاده بود.
خانوداهاش ميگفتند: «چه كسي در چنين موقعيتي كه خالدt
با لشكرش حملهور شده، شراب مينوشد؟!» حرقوص گفت: «اين شراب خداخافظي است و
بدانيد كه پس از اين هرگز نخواهيد توانست شراب بنوشيد.» آنان، از آن شراب نوشيدند.
به آنان حمله كرديم و سرش را زديم كه در ظرف شراب افتاد؛ پسرانش را كشتيم و
دخترانش را گرفتيم.[91]
در اين جنگ دو نفر
به نام عبدالعزي بن ابيرهم بن قرواش و لبيد بن جرير كه قبلاً مسلمان شده و از
ابوبكر صديقt اماننامه گرفته
بودند، كشته شدند.جرير بن عبدالله بجلي، عبدالعزي را كشت و لبيد به دست مسلمان
ديگري كشته شد و هيچ يك از اين مسلمانان از جريان مسلماني و اماننامهي عبدالعزي
و لبيد خبر نداشتند. ابوبكر صديقt پس از شنيدن اين
خبر، ضمن پرداخت ديهي آنها به فرزندانشان، فرمود: «بروز چنين اتفاقي براي
مسلماني كه در ديار دشمن، زندگي كند، دور از امكان نيست.» آن دو به اين اشتباه كه
در بلاد كفر زيستند، كشته شدند.[92]
خالدt
پس از آنكه پرچم اسلام را برافراشت و قبايل عرب، در برابرش تسليم شدند، قصد فراض
كرد كه حد فاصل شام و عراق و جزيره بود تا از پشت سر در امان باشد و هنگام گذر از
منطقهي سواد، بيم نفوذ دشمن از آن نباشد. حضور مسلمانان در فراض، خشم روم را
برانگيخت و باعث شد تا از ايرانيان اطراف براي جنگ با مسلمانان ياري بخواهند.
ايرانيان كه از شكست خود در برابر مسلمانان، همچنان خشمگين بودند، در كمك به روميها
در مقابل مسلمانان درنگ نكردند. قبايل عرب (تغلب، اياد و نمر) نيز كه كشته شدن بزرگان
و سرانشان را از ياد نبرده بودند، به درخواست روميان، آمادهي جنگ با لشكر اسلام
شدند و بدين ترتيب ايرانيان، روميان و قبايل مذكور، براي جنگ با مسلمانان با هم
متحد شدند. زماني كه قشون متحدان به فرات رسيدند، از مسلمانان پرسيدند: «شما از
فرات ميگذريد و به سوي ما ميآييد يا ما بگذريم و به سراغ شما بياييم؟» خالدt
گفت: «شما بياييد.» آنان، به مسلمانان گفتند: «كنار برويد تا بياييم.» خالدt
گفت: «كنار نميرويم؛ از پايين رود بگذريد.» اين واقعه، در نيمهي ذيقعدهي سال
دوازدهم اتفاق افتاد. ايرانيان و روميها همديگر را به پاسداري از حكومت خود فراميخواندند
و ميگفتند: «از حكومت و شرف خود دفاع كنيد . بدانيد كه اين مرد (خالد) به خاطر
دينش با شما ميجنگد و آدم زرنگ و خردمندي است. به خدا كه (اگر خوب نجنگيد،) او
پيروز خواهد شد و ما، شكست خواهيم خورد.»
لشكر دشمن از پاييندست
لشكر خالدt از فرات گذشت و
جنگ طولاني و سختي درگرفت و سرانجام دشمن، مجبور به فرار شد. خالدt
فرمود: «آنان را دنبال كنيد و شمشير را از ايشان برنداريد.» مسلمانان، در نبرد و
تعقيبي كه انجام دادند، دهها هزار از افراد دشمن را به هلاكت رساندند. خالد ده
روز در فراض ماند و سپس فرمان بازگشت به حيره را صادر كرد.[93]
جنگ فراض، نخستين
رويارويي لشكر اسلام با لشكري مركب از دو قدرت شرق و غرب يعني ايران و روم بود كه
هر كدامشان برخي از قبايل عرب را نيز با خود همراه كرده بودند. به هر حال
مسلمانان، از اين جنگ نيز پيروز و سربلند بيرون شدند. البته كه جنگ فراض، از جنگهاي
مهم و سرنوشتساز ميباشد،هر چند که به
شهرت ساير جنگها نرسيده است، زيرا در اين جنگ همه مشرکان روحیه خود را بدلیل شکست سختی که خورده بودند کاملااز دست دادند.
جنگ فراض، آخرين جنگ سيفالله
(خالد بن وليد) در عراق ميباشد[94].شوكت و قدرت
ايرانيان در جنگ فراض درهمشكست و ديگر چنان توان و قدرتي برايشان باقي نماند كه
اسلام و مسلمانان را تهديد كند.[95]
خالدt
ده روز در فراض ماند و پنج روز مانده به پايان ذيقعده، فرمان بازگشت به حيره را
صادر كرد و به عاصم بن عمرو دستور داد تا جلوتر از او حركت كند و شجره بن اعز را
دنبالهدار لشكر نمود. خالد چنان وانمود كرد كه از پشت سر خواهد آمد و به همراه
تعدادي از يارانش، از بيراهه، به قصد حج، رو به مكه نهاد و حج سال دوازدهم را
دريافت. وي، پس از مراسم حج به سوي حيره حركت كرد و خود را پيش از آنكه قشون
دنبالهي لشكر به حيره برسند، به آنان رسانيد. پس از بازگشت حاجيان به مدينه،
ابوبكر صديقt از جريان حج
گزاردن خالدt اطلاع يافت و
نامهاي توبيخي به او نوشت كه چرا لشكرش را تنها گذاشته و آن را ترك كرده است؟[96] ابوبكر صديقt
در اين نامه به خالدt دستور داد تا به
سوي شام حركت كند. در بخشي از نامهي ابوبكر صديقt
به خالدt چنين آمده بود:
«به سوي شام حركت كن و به مسلماناني بپيوند كه به آنجا گسيل شدهاند.تو را از
انجام دوبارهي چنين كاري (كه بدون اجازه لشكر را ترك كني،) برحذر ميدارم. كارت
را به خوبي انجام بده تا خداي متعال، كارت را به سرمنزل مقصود برساند و آن را كامل
گرداند. به خود، عجب و خودبيني راه نده كه شكست ميخوري و خوار و زبون ميگردي. به
خاطر كاري كه ميكني، منت منه و آن را به رخ نكش كه منت، تنها از آن خداي متعال
است و او است كه بر بنده منت مينهد و او صاحب جزا ميباشد.»[97]
در فرمان ابوبكر
صديقt، ميزان توجه
خليفهي فرزانه به فرماندهان مسلمان نمودار است و روشن ميشود كه آن بزرگوار چگونه
از طريق راهنمايي و نصيحت، دست فرماندهان را ميگرفت و آنان را به سوي پيروزي و
موفقيت به پيش ميبرد:
1ـ ابوبكر صديقt
به خالدt دستور داد تا
عراق را ترك كند و به سوي شام حركت نمايد تا بلكه خداي متعال، او را سبب گشودن آنجا
قرار دهد.
2ـ ابوبكر صديقt،
خالدt را نصيحت كرد كه
دوباره بدون اجازه لشكر را تنها نگذارد. فرمان ديگر ابوبكرt
به خالدt اين بود كه با
اخلاص و راستي براي رضاي خدا بكوشد.
3ـ ابوبكر صديقt،
خالدt را از خودبيني و
غرور نابجا برحذر داشت و به او هشدار داد كه خودبيني، عمل انسان را به تباهي ميكشاند.
هشدار ديگر ابوبكرt به خالد، اين
بود كه از به رخ كشيدن كارهايش پرهيز كند و بداند كه خداي متعال بر او منت نهاده
كه او را به انجام كارهاي شايسته موفق نموده است.[98]
توانايي
قشون اسلامي در جريان فتح عراق در جنبههاي مختلف فنون جنگي و رويارويي با دشمن و
كسب اطلاعات لازم و اجراي بينظيز برنامههاي عملياتي كاملاً نمودار است. خالدt
زماني به جنگ روميها در شام رفت كه در جريان فتح عراق براي عمليات نظامي برونمرزي
آبديده شده بود. مثني بن حارثهt جانشين خالدt
در عراق شد؛ چراكه مثني سرزمين عراق را به خوبي ميشناخت و براي جنگ با ايرانيان،
تجربهي زيادي داشت. بازبيني فتوحات عراق، نشان ميدهد كه خالدt
پس از توكل بر خداي متعال، به جمعآوري اطلاعات دقيقي پرداخت كه بيانگر توان
تجسسي و اطلاعاتي وي از موقعيت عراق و تحركات دشمن ميباشد. مثني بن حارثه، نقشي
اساسي و كليدي در پهنهي جمعآوري اطلاعات داشت و از توان بالايي در كسب و ساماندهي
اطلاعات برخوردار بود. نسبت خانوداگي مثني، به طايفهي بنيشيبان از قبيلهي بكر
بن وائل ميرسيد. محل سكونت بكر بن وائل، در مرزهاي عراق و در حوزهي آبي فرات
قرار داشت كه از شمال به (هيت) منتهي ميشد و از همينرو نيز، موقعيت منطقهي
مسكوني اين قبيله، زمينهي مناسبي براي كسب اطلاعات، فراهم آورده بود. تمام تحركات
نيروهاي ايراني (حكومت ساساني) از همان آغاز به مثني ميرسيد و بدينسان او نيز
لشكر اسلام را در بهترين زمان، از فعاليتهاي دشمن باخبر ميساخت و هيچ فعاليت
كوچك و بزرگي نبود كه در دربار و قلمرو ايرانيان اتفاق بيفتد و مثني از آن بيخبر
باشد.[99]
در
فرمان ابوبكر صديقt به خالدt
آمده بود: «عراق را ترك كن و مسؤوليت آن را به همان كسي واگذار كن كه قبلاً
مسؤوليت آنجا با او بوده است. تعدادي از كساني را كه با تو از يمامه و حجاز به
عراق آمده و يا در راه به تو پيوستهاند، با خود همراه كن و به سوي شام برو و به
ابوعبيده و مسلمانان همراهش بپيوند و آنگاه كه به ابوعبيده رسيدي، تو فرمانده
هستي. درود و رحمت خدا بر تو باد.»[100] خالدt
براي حركت به سوي شام آماده شد و لشكر را دو قسمت كرد: نيمي از لشكريان را براي
مثني نگه داشت و نيم ديگر لشكر و از جمله تمام صحابهاي را كه در آن بودند، در
سپاهي قرار داد كه ميخواست با آن به سوي شام برود. مثني به خالد گفت: «به خدا اين
را نميپذيرم كه تمام صحابه را با خود همراه كني؛ از تو ميخواهم كه مطابق فرمان
ابوبكر صديقt نيمي از صحابه
را با خود ببري و بقيه را براي من بگذاري كه به خدا سوگند اينها، تنها اميد من
براي نصرت و ياري الهي هستند و تو ميخواهي آنها را از من بگيري!» قبل از آنكه
خالدt به سوي شام حركت
كند، نامهي ابوبكر صديقt به او رسيده و كيفيت
و چگونگي تقسيم لشكر را ميان خالد و مثني بيان نموده بود: «اي خالد، هيچ فرد كوشا
و پشتكاري را در سپاه خود قرار نده مگر آنكه به همان نسبت براي آنان نيز افراد
كوشا و پرتلاش را بگذاري. هرگاه خداوند، تو را پيروز كرد، به همراه سپاهيانت به
عراق بازگرد و در مسؤوليت گذشتهات انجام وظيفه كن.»[101]
خالدt
به گونهاي لشكر را ميان خود و مثني تقسيم كرد كه رضايت مثني را جلب نمود و به جاي
هر صحابي كه در سپاه مثني ميگذاشت، جنگاوراني از سران و بزرگان لشكر، در سپاه خود
قرار ميداد و در نهايت مثني به چگونگي تقسيم لشكر درميان خود و خالد راضي شد.[102] خالدt
كه ميخواست روميان را غافلگير كند، چارهاي جز اين نداشت كه براي رفتن به شام،
بيابانهاي خشك و وسيعي را در پيش بگيرد. او از راهنمايان و كساني كه منطقه را خوب
ميشناختند، پرسيد: «من، از چه راهي ميتوانم به شام بروم كه با روميان برخورد
نكنم و از پشتشان درآيم؟ چراكه اگر با آنها روبرو شوم، از كمكرساني به مسلمانان
باز ميمانم.» به او گفتند: «ما چنين راهي نميشناسيم و تنها يك راه را ياد داريم
كه عبور لشكر از آن ممكن نيست؛ چراكه يك سوار تنها نيز بر خود بيمناك است كه از آن
راه عبور كند و عبور تو به همراه لشكري انبوه كه بار زيادي با خود دارند، امكانپذير
نيست. وسعت اين مسير خشك، طوري است كه تا پنج روز راهپيمايي نكنيد، هيچ آبي نمييابيد.»
خالدt گفت: «چارهاي
نداريم؛ بايد از آن سوي نيروهاي رومي، خود را به شام برسانيم.»
بدين
ترتيب خالدt تصميم گرفت از
راه خشك و پرخطر بيابان به شام برود. رافع بن عمير كه راهنما بود، پيشنهاد كرد:
«تا ميتوانيد با خود آب برداريد.» خالدt
به سپاهيانش دستور داد كه در شكم شترهاي تشنه آب ذخيره كنند و دهانهايشان را
ببندند تا نشخوار نكرده و آب زيادي در خود نگه دارند.[103] خالدt
به سپاهيانش چنين فرمود: «براي مسلمان سزاوار نيست كه دربارهي چيزي غصه بخورد و
دلنگران باشد كه با آن، مورد معيت و ياري خداي متعال قرار ميگيرد.»[104] رافع بن عمير،
راهنماي لشكر خالد براي عبور از اين مسير پرخطر شد كه خالي از سكنه بود و هيچ آب و
نشاني نداشت؛ پرخطرترين بخش اين راه، ناحيهي ميان قراقر و سوي[105] بود و البته
كوتاهترين مسير ممكن. خالدt از سپاهيانش
خواست كه با شتاب، اين بيابان را پشت سر بگذارند و دور از چشم دشمن، خود را به
مقصد برسانند و آنان را غافلگير كنند. رافع از خالدt
درخواست كرد كه بيست شتر بزرگ به او بدهند و پس از گرفتن شترها، آنها را چندين
روز تشنه نگه داشت و سپس به آنان آب داد و شكمهايشان آكنده از آب شد؛ رافع، دهان
شترها را بست تا از نشخوار شترها و هدر رفتن آب ذخيرهشده در شكمشان، جلوگيري كند.
رافع پس از ذخيرهي آب در شكم شترها به خالدt
گفت: «اينك با سپاهيان حركت كن و در هر منزلي، يكي از شترها را بكشيد و از آب
ذخيره شده در شكمش استفاده كنيد.» لشكر حركت كرد و به قراقر كه آخرين منطقهي مرزي
عراق در كنارهي صحرا و ابتداي منطقهي سوي كه قلمرو روميان در شام بود، رسيد. حد
فاصل قراقر و سوي، راهپيمايي پنج شب ميباشد. لشكر اسلام، روزها استراحت ميكرد و
شبها حركت مينمود. خالدt به رافع بن عمير
كه راهنماي باتجربهاي بود، اطمينان كرد و محرز محاربي را نيز كه از طريق ستارهها،
رهيابي ميكرد، بهكار گرفت. سپاه اسلام، شبها و صبحها تا برآمدن خورشيد حركت
ميكرد و پس از بالا آمدن روز به استراحت ميپرداخت و بدين ترتيب در هر روز دو
مرحله[106]
از مسير را پشت سر ميگذاشت. خالدt هيچ يك از
سربازانش را نگذاشت كه مسير را پياده بپيمايد تا توان و قدرت بدني سربازان نكاهد.
خالدt به همان ترتيبي
كه رافع پيشنهاد كرده بود، در هر منزلي به سپاهيان آب ميداد تا اينكه در روز
پنجم بيآب شدند. خالدt كه از تشنگي
سپاهيانش نگران شده بود، به رافع گفت: «چه كار كنيم؟» رافع از مردم خواست تا به
جستجوي درخت عوسج (خولان) ـ درخت كوچك و خارداري كه در آن منطقه ميروييد ـ
بپردازند. پس از جستجوي زياد، ساقهاي از اين درخت پيدا شد. رافع خواست تا همانجا
را حفر كنند. آنجا را كندند و چشمهي آبي نمايان شد و سپاهيان، از آن سير نوشيدند
و خود را به مقصد رساندند.[107] برخي از عربها
به خالدt گفتند: «اگر هنگام صبح تو و هراهانت به درخت جولان رسیدید نجات میابید واگر اين
درخت را پيدا نكرديد، حتماً همهى شما هلاك مي شويد » مسلمانان با يافتن آب خشنود
شدند و خالدt گفت: «صبح كه ميشود،
مردم، به تعريف از شبروي و راهپيمايي شبانه ميپردازند.» و اين سخن، ضربالمثل
شد و خالدt نخستين كسي بود
كه آن را گفت.[108]
اين ماجرا،
نشان ميدهد كه خالدt از هيچ خطري در
راه خدا نهراسيد و براي عبور از صحرا و رسيدن به مقصدش چارهانديشي، كرد و روز
پنجم به (سوي) رسيد. سوي، ابتداي قلمرو روم در شام بود و مرزبانان رومي كه بر سر
راههاي عراق مستقر بودند، از فرارسيدن لشكر خالدt
باخبر نشدند. عبور خالدt در مدت پنج روز
از بيابان خشك، يكي از اعجوبههايي بود كه با اراده و ايمان فرماندهي لشكر اسلام
به بار نشست.[109]
خالدt
به (ادك)[110]
رسيد و آنجا را به محاصره درآورده و بدون جنگ فتح نمود. خالد پس از ادك به
(تدمر)[111]
رفت؛ مردم تدمر به حصار پناهنده شدند و درخواست امان نمودند. خالدt
نيز با آنان صلح كرد و رو به (قريتين) نهاد و با مردم آنجا جنگيد و پيروز شد و
سپس آهنگ (حوارين)[112] كرد و به
گردنهاي رسيد كه پرچم خود را در آنجا برافراشت و چون پرچم خالد، عقاب ناميده ميشد
و متعلق به رسولخداص بود،
آن گردنه به نام گردنهي عقاب ناميده شده است.[113] گذر خالدt
به (عذراء) افتاد و با غسانيها درگير شد و از آنان غنايم زيادي به دست آورده و از
شرق دمشق گذشت و خود را در بصري به صحابه و فرماندهان لشكر اسلام رسانيد. آنان،
مشغول جنگ براي فتح بصري بودند. امير بصري، با خالدt
صلح كرد و آنجا را به او تسليم نمود و بدين ترتيب بصري، نخستين شهري بود كه در
شام، فتح شد. خالدt خمس غنيامي را
كه از قبيلهي غسان گرفته بود، با بلال بن حارث مزني به مدينه فرستاد. خالدt
به همراه ابوعبيده، مرثد و شرحبيل بن حسنه، به قصد كمك به عمرو بن عاصt
(در فلسطين) حركت كرد كه روميها، در منطقهي (عربا)[114] آهنگ مسلمانان
كردند و جنگ اجنادين درگرفت.[115]
ژنرال
محمود خطاب ميگويد: «خالدt به طرز شگفتانگيز
و بينظيري از صحرا گذشت و پس از پشت سر گذاشتن بيابان پرخطر، خود را طوري به شام
رسانيد كه بنده، همانند آن را در تاريخ جنگها سراغ ندارم. من، عبور هانيپال و
ناپلئون از كوههاي آلپ را از لحاظ نظامي همپايهي گذر خالدt
از اين بيابان پرخطر نميدانم و بر اين باورم كه گذشتن ناپلئون از صحراي سينا يا
عبور قشون انگليسي از اين بيابان در جنگ جهاني اول، قابل مقايسه با كاري كه خالدt
كرد، نميباشد. عبور از رشتهكوه آلپ و صحراي سينا، كار چندان دشواري نبوده است؛
چراكه در كوههاي آلپ، آب زيادي وجود دارد و در صحراي سينا نيز چاهها و آباديهايي
يافت ميشود؛ اما گذر خالدt از صحراي خشك و
بيآب، كار سترگي بود كه نيروهاي رومي را غافلگير كرد. روميها اصلاً انتظار
نداشتند كه لشكري بتواند با موفقيت از صحرا بگذرد.»[116] عبور موفقيتآمير
لشكر خالدt از صحرا، روميها
را بهگونهاي غافلگير كرد كه جنگ چنداني نكردند و اغلب دشمنان، بدون جنگ تسليم
شدند. آنها اصلاً انتظار نداشتند كه در آن موقعيت با لشكري قوي از سوي صحرا روبرو
شوند.[117]
با گذشت
روزگار زيادي از زمان خالدt، بسياري از
فرماندهان نظامي، همواره در طول تاريخ از شگرد جنگي خالدt
متحير و شگفتزده شدهاند. ژنرال آلماني (فون درگولتيس) كه يكي از فرماندهان
آلماني در جريان جنگ جهاني اول بوده، ميگويد: «خالد، استاد من در فنون نظامي
است.»[118]
مثني بن حارثهt
فردي دلير و بيباك، قوي، غيور، نيكسرشت، درستانديش و دورنگر بود. وي، ايمان و
اعتمادي راسخ به خداي متعال داشت و همواره مصالح عمومي را بر منافع شخصي ترجيح ميداد.
مثني، در سختترين شرايط، بهترين تصميمها را ميگرفت و از قدرت تصميمگيري بالايي
برخوردار بود. در همه حال با يارانش همكاري ميكرد و اعتمادي دوطرفه درميان او و
سپاهيانش، حاكم بود و همين، فضايي دوستانه درميان آنها ايجاد كرده بود كه مثنيt
سپاهيانش را دوست داشت و آنان نيز به او محبت وافري داشتند. مثني در فنون جنگي به
قدري توانمند بود كه او را بر سختيهاي كارزار فايق ميكرد. او، معمولاً نخستين
كسي بود كه به دشمن حملهور ميشد و آخرتر از همه دست از نبرد برميداشت. سرزمين
عراق را به خوبي ميشناخت و در جنگ با ايرانيان كارآزموده و مجرب بود. مثني نخستين
مسلماني بود كه بر ضد ايرانيان بپاخاست و ساير مسلمانان را براي جنگ با آنان
برانگيخت. او، در جنگهاي عراق بهقدري شهامت به خرج داد كه كمتر كسي همانند او
حماسه آفريد. دلاوري مثنيt در جنگ با
ايرانيان، روحيهي سپاهيان دشمن را درهم ميشكست و مسلمانان را بيش از پيش قوي و
نيرومند ميكرد.[119]
مثني بن
حارثه دربارهي قشون ايراني گفته است: «من، در دوران جاهليت و پس از اسلام، بارها
با عربها و غيرعربها جنگيدهام؛ به خدا سوگند كه پيش از اسلام، هر صد جنگجوي عجم
(غيرعرب) بر هزار جنگاور عرب برتري داشت و امروز هر صد جنگاور عرب، بر هزار جنگجوي
عجم، برتري دارد. چراكه خداي متعال، توان و نيروي آنان را درهم شكسته و حيله و
مكرشان را خنثي نموده است. امروز از ديدن جمع انبوه دشمن نهراسيد و ديدن عِده و
عُدهي دشمن، شما را نترساند كه آنان با از دست دادن توانشان، همانند چارپاياني ميشوند
كه آنان را به هر سو كه هَي كنيد، ميروند.»[120]
انتخاب
مثني از سوي ابوبكر صديقt در جريان فتح
عراق، نشاندهندهي شناخت ابوبكر صديقt نسبت به تواناييها
و كانِ وجودي افراد ميباشد. خالدt هنگامي كه ميخواست
عراق را ترك كند، با مثني خداحافظي كرد و گفت: «اينك چون گذشته فرماندهي لشكر را
در حالي عهدهدار شو كه در آن كوتاهي و سستي نميكني.»[121] مثني با رفتن
خالدt دوباره فرماندهي
لشكر اسلام در عراق شد و چون كسري از رفتن خالدt
اطلاع يافت، لشكري انبوه به فرماندهي بهمن جادويه گرد آورد و نامهي تهديدآميزي
به مثني نوشت و به او چنين گفت: «من، لشكري درندهخو از ايرانيان را به سوي تو
گسيل كردهام كه با تو بجنگند؛ آنان، گلهچران خوكها هستند و يا كاري جز پرورش
مرغ نداشتهاند (و چون رذل و وحشگونهاند،) آنان را به جنگ تو فرستادهام.»
مثني بن
حارثهt با شجاعت و
فراست تمام، نامهي مجوسي را پاسخ داد و به او گفت: «تو، از دو حالت بيرون نيستي؛
يا ستمگري هستي كه سر برآوردهاي كه اين، به نفع ما و ضرر تو خواهد بود و يا دروغگويي
بيش نيستي كه بدترين و رسواترين دروغگوها در نزد خدا و مردم، پادشاهان هستند.
گمان ما اين است كه شما براي جنگ با ما از روي ناچاري به اراذل و فرومايگان رو
انداختهايد؛ سپاس خدايي را كه شما را براي عملي كردن مكرتان، به خوكچرانان و مرغداران،
ناگزير كرده است.»[122]
نامهي
مثني، به قدري شكننده بود كه خشم ايرانيان را برانگيخت و سبب شد تا شاهشان را
سرزنش كنند كه چرا چنان نامهاي به مسلمانان نوشته است! مثنيt
از حيره به سوي بابل حركت كرد و زماني كه به رود صراة رسيد،
جنگ شديدي ميان لشكر اسلام و ايرانيان درگرفت. ايرانيها، فيلي را به ميدان آورده
بودند تا صفوف مسلمانان را پراكنده كند. مثني بن حارثه بر فيل حملهور شد و يكتن
او را از پاي درآورد. مسلمانان، آنچنان به سپاهيان دشمن حمله كردند كه آنان را
فراري داده و جمع زيادي از آنها را كشتند و اموال زيادي به غنيمت گرفتند.
ايرانياني كه گريخته بودند، به بدترين وضع به مدائن رسيدند و ديدند كه شاهشان مرده
است.[123] مثني، دشمنان
خدا را تا دروازههاي مدائن به عقب راند و آشفتگي، دربار حكومت ساساني را فراگرفت.
مثني در
نامهاي خبر پيروزي را براي ابوبكر صديقt
فرستاد و از ايشان اجازه خواست تا به صلاحديد ايشان، كساني را كه پس از ارتداد،
توبه كردهاند، در لشكر اسلام به خدمت بگيرد. در آن زمان حركت فتوحات در شام به
راه افتاده بود و ابوبكر صديقt فرصت نيافت جواب
نامهي مثني را بفرستد. مثني پس از انتظاري طولاني برای دریافت پاسخ ابوبكرt،
بشير بن خصاصيه را به جاي خود در عراق گماشت و سعيد بن مرهي عجلي را مرزبان قرار
داد و خودش به سوي مدينه حركت كرد و زماني كه به مدينه رسيد، ابوبكر صديقt
بر بستر بيماري بود و واپسين روزهاي حياتش را سپري ميكرد.
ابوبكر
صديقt مثني را به گرمي
به حضور پذيرفت و پس از شنيدن سخنانش، نظرش را تأييد كرد و سپس عمر فاروقt
را به حضور خواست و به او فرمود: «اي عمر، به آنچه به تو ميگويم، توجه نما و آن
را اجرا كن؛ من، گمان ميكنم امروز خواهم مُرد. اگر چنين شد و وفات كردم، همين
امروز مردم را با مثني همراه كن و هيچ مصيبتي، شما را از پرداختن به امور ديني و
فرمان پروردگارتان باز ندارد. هيچ مصيبتي بزرگتر از وفات رسولخداص نيست و تو ديدي كه من هنگام وفات آن
حضرت چه كردم…اگر خداي متعال، فرماندهان مسلمان را
در شام پيروز كرد، ياران خالدt را به عراق
برگردان كه آنان، شايستهاند كارگزار و مرزبان آنجا باشند….»[124]
[4]- مصيخ، نام مكاني بين شام و عراق (ميان سرزمينهاي حوران و قلت) است؛
نگاه كنيد به: معجم البلدان، ج8، ص79(مترجم)
[7]- سورهي فتح، آيهي29: «محمد، فرستادهي
خداست و كساني كه با او هستند، در برابر كافران، شديد و سرسخت و نسبت به يكديگر
مهربان و دلسوز ميباشند و تو، ايشان را (همواره) در ركوع و سجود ميبيني…»
[9]- سواد، نام شهر يا منطقهاي در عراق كه به سبب نخلستانهاي پردرخت، به
سياهي ميزده است. نگاه كنيد به فتوح البلدان بلاذري.(مترجم)
[30]- حضير، نام آبي است در چهار ميلي بصره. (معجم البلدان، ياقوت، 2/277)؛
در البداية و النهاية، به جاي حضير، نام حفير آمده است. راهنماي مثني در مسير
حركت، ظفر بوده و مالك بن عباد و سالم بن نصر، راهنمايان عدي بن حاتم و عاصم بن
عمرو بودند. راهنماي خالد نيز رافع بود.(مترجم)
[38]- پيش از اين يادآوري كرديم كه كسري، لقب شاهان ايراني بوده و بنا بر
گزارش تاريخ، نامهنگاري مذكور در متن فوق، ميان هرمز و اردشير صورت گرفته
است.(مترجم)
[39]- در برخي از منابع تاريخي تصريح شده كه قباد، توسط عدي به هلاكت رسيد و
انوشگان، به دست عاصم كشته شد.(مترجم)
[45]- اليس، نام نخستين آبادي عراق از سمت صحرا ميباشد. نگاه كنيد به: معجمالبلدان
ياقوت حموي.(مترجم)
[75]- عينالتمر، شهري در نزديكي انبار كه به سبب فراواني خرما به اين اسم،
ناميده شده است. تمر، به معناي خرما ميباشد.(مترجم)
[76]- ابوعمره، جد عبدالله بن عبدالاعلي شاعر و نضير، پدر موسي بن نضير در
زمرهي همين كودكان بودند. (مترجم)؛ نگاه كنيد به تاريخ طبري و البداية و النهاية.
[92]- البداية و النهاية (6/356)؛ در حديثي كه نسائي و ابوداود روايت كردهاند،
رسولخداص فرمودهاند: «من، از هر مسلماني كه
در ديار مشركان زندگي كند، بيزارم.» ابوبكر صديقt به همين گناه آن دو مسلمان اشاره كرد
كه در جوار مشركان زيستند و به اشتباه و به خاطر عدم آگاهي مجاهدان از اسلامشان،
كشته شدند.(مترجم)
[110]- در متن ادك آمده و طبري، در تاريخش ارك ثبت كرده و نام يكي از شهرهاي
كوچك ناحيهي بياباني حلب بوده است.(مترجم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر