نخستين سپاه صليبی و غارتگری و برادرکشی آنها
اهالی فرنگستان از ممالک مختلف گروه گروه با زن و فرزند خانمان را ترک میگفتند و به عزم تسخیر مشرق به راه میافتادند، سال 1096 م اردوی اول روانه شدند. این افراد غالبا پیاده و فاقد سلاح با زن و بچه حرکت میکردند زیرا اعیان و سرکردگان و اشراف تصمیم گرفتند جداگانه سفر کنند و فقط در قسطنطنیه با دستههای داوطلبان ملاقات و اردوها را منظم سازند. اما پطرس راهب با مردم خویش همراه گشت و پس از چند منزل چون دید جمعیت روز افزون بسیار میشود و پیدا کردن آذوقه دشوار است داوطلبان را به دو دسته تقسیم کرد. دستهای را تحت ریاست خود و دستۀدیگر را به دست یکی از افسران فرانسوی سپرد که نام او ولتر بود اردوی ولتر وارد بلغارستان شد و چون همواره محتاج به آذوقه بودند، لذا همه جا به زور و جبر از مردم آذوقه و خواربار میگرفتند و کسی در برابر آنها جرأت مقاومت نداشت، در بلغارستان آقایان مجاهد خداپرست به صورت جدی و عمومی دست به غارت و یغمای عیسویان همدین خود بردند و در بین راه خویش آبادیها و شهرها را غارت کردند!
چون وارد صربستان شده و خواستند نسبت به اهالی شهر بلگراد پایتخت یوگسلاوی کنونی نیز همان رویه را به عمل آورند، مردم شهر تحمل آن همه ستم و تعدی نیاورده و درهای شهر را به روی صلیبیها بستند و جماعتی از دلاوران و شجاعان از شهر خارج و با شمشیرهای تیزخویش مجاهدین خداطلب را از دم تیغ گذراندند و جمعیت عظیمی از آنان را کشته مابقی را متفرق و آواره کردند و سردار ایشان یعنی ولتر آوارگانی را که از تیغ تیز جان به در برده بودند در مرزهای آن کشور گرد آورده رو به شهر قسطنطنیه روانه گشت و پس از تحمل و رنج بسیار و زد و خوردهای غارتیان با جمعیتی که بیش از یک پنجم اردوی اول او نبود به پایتخت روم رسید و امپراتور روم آنان را امر به توقف و آسایش نمود تا دستههای دیگر برسند و تکلیف ایشان معلوم شود.
دستة دوم که تحت امر پطرس راهب بودند هنگامی که به مرزهای مجارستان رسیدند و از سرگذشت گروه اول آگاه شدند، پطرس خشمناک گردیده درصدد برآمد که از اهالی آن کشور انتقام بگیرد و چون به شهر ساملین رسیدند فرمان هجوم و قتل و غارت داد، در آنجا مجاهدین صلیبی به جان ملل مسیحی و همدین خود افتادند و گروهی بزرگ حدود چهار هزار نفر از مردم عیسوی آن شهر را به قتل رسانیدند!!
حقیقتا از عجیبترین وقایع تاریخ است که به بهانۀ خدمت به مسیحیت سپاهی راه دور و دراز برود و به اسم مسیح مردم را جمع کند آنگاه هزاران مسیحی را از دم تیغ تیز بگذراند و حال آنکه فرماندۀ آن سپاه کشیشی باشد که خود را جانشین مسیح میداند!
امثال این وقایع در تاریخ جنگهای صلیبی بسیار است و نمونهای از اخلاقیات اروپائیان را نشان میدهد که فاقد تربیت معنوی میباشند. بنا به مثل مشهور کسی که با مادرش ... کند با دیگران چهها کند؟!
چون خبر آن قتل و غارت ظالمانه به اهالی مجارستان رسید تمامی مردم خشمگینانه قیام کردند و به فرمان پادشاه خود لولرمان برای تلافی بر سر راه پطرس آمدند. همینکه اردوی صلیبی رسید پطرس به خیال خود چلیپا را برافراشته جلوتر آمد تا با نطق و بیان از حس انتقام آنها بکاهد اما مجارها به سخنان وی گوش نداده دست به شمشیر بردند و در اندک زمانی صلیبیها را تار و مار کردند و بسیاری را کشتند و پطرس ناچار به باقیماندگان فرار را برقرار ترجیح داد و خود را با زحمت به سرزمین بلغارستان رسانید، بلغاریان نیز بنا بر تجارب تلخی که از رفتار صلیبیها داشتند در نزدیکی شهر نیچا به مقابلۀ پطرس شتافتند و بار دیگر صلیبیها را تار و مار ساختند و بقایای فراریان هر طور بود با پطرس از خاک بلغار گذشته خود را به قسطنطنیه به دستۀ اول رسانیدند.
گروه سوم صلیبی از اتریش برخاسته و تخت امر کشیشی به نام گوشالک راهی شدند. این گروه نیز مانند اردوهای اول و دوم از غارت و آزار اهالی دهات و شهرهای عرض راه کوتاهی نکردند. بدین علت مردم عیسوی از سرکوبی و تنبیه مجاهدین مزبور کوتاهی ننمودند و چندین نقطه بر ایشان هجوم بردند وبلیاتی را که به سابقین رسیده بود به آنها چشانیدند تا عاقبت بقایای این گروه درهم شکسته در قسطنطنیه به دو گروه اول ملحق شدند.
گروه چهارم تحت امر کنت مرکب از اهالی سویس و فرانسه و آلمان راهی شدند. این گروه که به عنوان جهاد مقدس برخاستند وتمامی کلامشان این بود که برای خدمت به انسانیت و تمدن قیام نمودهاند و میخواهند قبر پسر خدا یعنی مسیح را از چنگ مسلمانان وحشی و ستمکار نجات بخشند، هنوز از خاک خود قدیم جلوتر نیامده بودند که چشم طمع به اموال یهود دوختند و عجالتا به عنوان جهاد نخستین و جنگ بدون رنج به هموطنان خود هجوم برده و آنان را به صورت فجیع و وحشتناکی قتل عام کردند و برای غارت اموال مردم به کسانی که فریاد میکردند ما مسیحی شدهایم امان نمیدادند! رفتاری که این خواهان تمدن در اینجا و همچنین در انگلستان کردند در تاریخ کم نظیر است.
خلاصه آنکه گروه چهارم پس از قتل عام و غارت اموال هموطنان خود عازم مشرق شدند. اما همینکه به خاک مجارستان و بالکان رسیدند بار دیگر اهالی آن نقاط از ترس غارت و خرابی پیشدستی کرده صلیبیها را مکرر مورد هجوم قرار دادند وبسیاری از گروه چهارم را کشتند تا عاقبت بقیه با رنج بسیار خود را به قسطنطنیه رسانیده به دیگران ملحق شدند. پس از آن أمراء و سرداران اروپایی چنانکه گذشت جداگانه با کشتی عازم قسطنطنیه شدند و پس از ورود و رسیدگی به احوال سپاهیان و اطلاع از اوضاع فلاکتبار آنان، چنان مصلحت دیدند که چندی آنان در اطراف استراحت کنند تا بهبودی در اوضاع آنان حاصل شود و در ضمن با امپراطور روم ژوکسیوس ملاقات کرده و تقاضا نمودند وسائل عبور سپاهیان از تنگۀ بسفر را آماده سازد.
بقایای چهار گروه غیر از آنان و فرزندان تقریبا یکصد هزار مرد جنگی بودند. امپراتور با سرداران صلیبی قرار و مداری نهاد و شرائطی به میان آورد از جمله آنکه هر شهری را فتح کنند میبایست به تصرف عمال روم بدهند ولیکن اموال و اسرای شهرها به مجاهدین تعلق داشته باشد. خلاصه پس از چند هفته استراحت اردوی صلیبی توسط کشتیهای امپراتوری از بسفر گذشت و برای نخستین بار به اراضی اسلام رسید و این واقعه در سال 495 هجری قمری بود. این اردو پس از گذشتن از بسفر با تماشای آبادیها و روستاهای ثروتمند پرنعمت دچاراختلاف شدند. زیرا هر یک از سرداران برای خود دیگی از حرص و طمع بر اجاق شهوت نهاد. و این مطامع باعث نفاق شد به حدی که پطرس راهب از کردار و رفتار آنان مأیوس شد و اردوها را رها کرده به شهر قسطنطنیه بازگشت. ولی اردوی جنگجویان صلیبی به درون خاک اسلام یپشرفت نمود. در آن هنگام سلطان اسلامی روم قلیچ ارسلان سلجوقی بود که پایتختش قونیه بود. قلیچ ارسلان مجاهدین اسلامی را با عجله گرد آورد و هنگامی که صلیبیها به قونیه نزدیک شدند با آنان مقابله کرد. مجاهدین اسلام در ضمن چند حمله صفوف صلیبی را درهم شکستند و همینکه اروپائیان رو به فرار نهادند آنها را تعقیب کرده و از دم تیغ گذراندند و از آن صد هزار مرد شمشیر زن غیر از چند تن انگشتشمار کسی جان به در نبرد و سردار فرانسوی ولتر پس از آنکه هفت زخم برداشت در میدان جنگ جان سپرد و تمامی زنان و کودکان اردوی صلیبیان اسیر مسلمین شدند.
مورخین در ینجا گفتهاند: چنین است پایان طمع که انسان را از خانمان دور و در کام اژدهای مرگ هلاک میکند.
اما پطرس بعد از رفتن به شهر قسطنطنیه سرداران اردو را به نام دزد بیشرف نامید ولی سوگند خورد که از پا نخواهد نشست مگر آنکه اردوی مهمتری برای جهاد مقدس از اروپا بسیج کند.
چون خبر مغلوبیت و نابودی مجاهدین فرنگ منتشر شد احساسات و کینه در سراسر اروپا به هیجان آمد. کشیشان و راهبان و دیرنشینان که میبایست در گوشۀ انزوا باشند از دیرهای خود با صلیبهای افراشته بیرون آمدند و در جمیع دهات و شهرها در ماتم مقتولین مشغول مرثیهخوانیهای شورانگیز شدند و عیسویان را به خونخواهی دعوت مینمودند به طوری که هنوز دو سه ماه از وصول خبر شکست مزبور نگذشته بود که گروه گروه داوطلبان جهاد از هر جانب قیام کردند. نخستین اردوی بزرگ در فرانسه تشکیل شد و یکی از اشراف عمده که هم شهامت و هم وجاهت داشت به نام گووافر فرماندهی آن اردو را بر عهده گرفت. پیشآهنگ شدن این شخص موجب تشویق و تحریک اعیان و اشراف دیگر شد و گروه بزرگی از آنان زیر پرچم گووافر اجتماع کردند و برای رسیدن به شهر از راه آلمان و اتریش روانه گردیدند. اهل این اردو از بدبختیهای گذشتگان عبرت گرفته و به غارت نپرداختند.
اردوی دیگر که اردوی دوم باشد از فرانسه برخاست و فرماندهی آنرا هوکز برادر پادشاه فرانسه که متصدی حکومت بود بر عهده گرفت. از آنجا اردوی اول از راه آلمان و اتریش رفته بود و گمان میکردند آذوقه و خواربار کافی برای دستههای دنباله یافت نشود هوکز راه خود را از خاک ایتالیا برگزید و تصمیم گرفت از سواحل آنجا سوار کشتی شود و از راه دریا زودتر به سواحل قسطنطنیه برسد. اردوی مزبور به زحمت از جبال آلپ عبور کرد و چون به شهر لوکا از خاک ایتالیا رسید پاپ اوربانس دوم شخصا به دیدار مجاهدین آمد و در حق آنان دعا کرد و اردو را روانه ساخت. اما دعای او نتیجۀ معکوس داد، یعنی این اردو بعد از سوار شدن به کشتی در نزدیکی سواحل روم دچار طوفان شدید شده اکثر کشتیها غرق دریای فنا گردید و شخص هوکز با مشقت و رنج فراوان نجات یافته به جانب قسطنطنیه شتافت.
عبور اردوی هوکز از خاک ایتالیا مردمان آنجا را به هوس جنگ و جهاد افکند چنانکه بسیاری از بزرگان و اهالی ایتالیا در شهر معروف تارانت جمع شده و یکی از امرای خود را به نام بوهیموند به فرماندهی پذیرفتند و همراه اردوی فرانسه یک دسته کشتیهای ایتالیائی را تجهیز کرده و روانه ساختند.
اردوی سوم نیز از اهالی نواحی جنوبی فرانسه تشکیل یافت که ریاست آن با؟؟ بود که او همان کشیشی است که اولین چلیپای سرخ را وی از دست پاپ گرفت. در این اردو بسیاری از رؤسا و کشیشا و اشراف فرانسه شرکت داشتند و از جبال آلپ با زحمت فراوان گذشته رو به مرزهای یونان آمدند. به هر حال مقصد تمام این اردوها قسطنطنیه بود و میخواستند از تنگۀ بسفر و داردانل گذشته وارد خاک آناتولی شوند.
هنگامی که خبر جنبش آن سپاه فراوان به امپراتور روم رسید، سخت پریشان و از اینکه نزد پادشاهان اروپا سفرایی فرستاده و ایشان بر ضد مسلمین استمداد کرده بود واقعا پشیمان شد. زیرا صدمات مسیحیان را بر سرزمین خود بیش از مسلمین میدید و در صدد برآمد حتی المقدور در تضعیف ایشان تدبیری بیندیشد، لذا هنگامی که اردوهای جنجگویان به خاک روم رسیدند امپراطور برای فرماندهان ایشان پیغام فرستاد که ما نمیتوانیم به شما اجازة عبور بدهیم مگر آنکه سران سپاه سوگند یاد نمایند که بعضی از بلاد مسلمین را بعد از فتح به ما واگذارند، از آن جمله ولایت انطاکیه را که در خاک شام و نزدیک حدود آناتولی است. ضمنا مقصود امپراتور این بود که سپاه فرنگ را به اهمیت فتح ولایات اسلام متوجه سازد تا بیپروا مانند پروانه که به سوی آتش میرود خویشتن را به دم شمشیر تیز مسلمین نزدیک نکنند. زیرا امپراتور به نیرومندی مسلمین اطمینان کامل داشت و با شکستهای پیاپی که خود دیده بود باور نمیکرد مسلمین مغلوب شوند و ضمنا میخواست سر مار را به دست دشمن کوفته باشد.
اول سرداری که به خاک روم رسید هوکز بود که از غرق نجات یافته بود. چون خبر نجات او به امپراتور رسید، وی بعضی از بزرگان را به استقبال او فرستاد تا اینکه وی به نزدیک قسطنطنیه رسید. در این هنگام فرمان امپراطور به دست مهماندار او رسید که هوکز را زندانی کند. امپراتور قصد داشت با گروگان نگاه داشتن او، سپاهیان فرنگ را وادار کند که از تمایلات دولت روم پیروی کرده و اقدام طمعکارانه یا خرابکارانه ننمایند.
چون خبر بازداشت هوکز به نیروهای صلیبی رسید خشم و غضب در آنها پدیدار گشت و گودافر به شهر فلیپولیس روم هجوم برد و از قتل و غارت فروگذار نکرد و بعضی از اهل شهر که از قتل گریختند با حالت نهایت فلاکت بار به قسطنطنیه شتافته ناله را به فلک رساندند و امپراتور از این واقعه به شدت هراسان گردید. فوری نماینده نزد صلیبیون فرستاد که اگر دست از قتل و غارت بکشند هوکز را آزاد خواهد کرد. و بالأخره هوکز را احضار نمود و با استمالت بسیار و تملق و هدایای فراوان وی را خشنود کرد و هوکز قسم خورد با امپراتور یکدل باشد و خواستههای او را رعایت نماید. هوکز نزد سرداران صلیبی رفت اما سرداران سوگند و عهد او را نپذیرفته و از قتل و غارت خودداری نکردند.
امپراتور در مقابل به رعایای خود فرمان داد خوار و بار به اروپاییها نفروشند لیکن آنها دست به غارت بردند و هر چه در دهات یافتند چپاول کردند. تا اینکه پس از مدتی ایام عید فرا رسید و طرفین مصالحه کردند. اما این صلح نیز یک آرامش ظاهری بود، مخصوصا بوهیموند سردار ایتالیائی که آبادی و عمران و حشمت و مکنت روم را دیده و شیفتۀ سلطنت بر روم شده بود و با داشتن نیروهای زیر فرمان خود مانعی برای وصول به آن نمیدید. وقتی نیت خود را به گودافر اظهار نمود تا او را موافق سازد، گودافر، مخالفت کرد و گفت ما که برای جهاد بر ضد مسلمین آمدهایم چگونه یک دولت مسیحی را محو نمائیم؟! از طرفی امپراتور به نقشههای خطرناک آنها واقف بود و تا میتوانست با گودافر و سرداران دیگر گرم گرفته و به ایشان انواع هدایا ارمغان میداد تا آنکه فرزند خود یوحنا را به اردوگاه صلیبیها فرستاد تا به عنوان گروگان نزدشان بماند، بدین ترتیب بزرگان اروپایی مطمئن شده و با خاطر جمع وارد قسطنطنیه شدند و در کاخ سلطنتی اقامت گزیدند.
بالأخره پس از چندی امپراتور روزی خطابهای خواند وگفت: ای یاوران و حامیان عالم مسحیت، از شما تمنا دارم مملکت مرا از شر دشمن عنود حفظ کنید و سرداران اروپایی عهد کردند هر قدر از خاک اسلام به تصرف آورند در اختیار امپراتور بگذارند و امپراتور عهد کرد حوائج و نیازمندیهای سپاهیان را از هر بابت فراهم سازد و بالأخره کشتیها را برای انتقال سپاه احضار کرد و نیروهای اروپایی را از مرز اروپا گذرانیده و در مرز آسیا پیاده کرد.
با آغاز فصل بهار جنگجویان اروپا به اراضی حاصلخیز آناتولی رسیدند که از سبزه و گل پوشیده شده و فرشهای زمردین در همه جا گسترده بود و به تدریج انواع میوهها و محصولاتی که اروپائیان حتی در خواب ندیده بودند در باغها و بستانها جلوهگری مینمود و از مهمانهای ناخوانده دل میربود.
جنایات و قتل و غارت مسیحیان از مغول بیشتر بوده، بلکه مسلم تاریخ است که حملة مغول نیز به تحریک مسیحیان بوده است و بسیاری از مغلو نیز نصاری بودهاند. و ما بعضی از قتل و غارتهای جنگ صلیبی را یادداشت میکنیم تا تمدن اروپائیان فهمیده شود.
ورود صليبيون به سرزمينهای اسلامی
تجاوز سپاه صلیبیون به اراضی اسلامی برای سلطان قلیچ ارسلان سلجوقی بیسابقه نبود. اما او هرگز گمان نمیکرد که اقیانوسی مسلح یا دریایی خروشان متوجه مناطق اسلامی شود. جاسوسان مسلمین هنگامی که خواستند از عدد و شمار دشمن سخن گویند عاجز مانده فقط میگفتند به عدد برگ درختان، سرباز و سوار آمده.
واقعاً تفاوت عدد نیروهای صلیبی و مسملین قابل مقایسه نبود. زیرا لشکر اسلام فقط یکصد هزار اما اردوی صلیبی غیر از زنان و اطفال شامل یکصد هزار سواره و پانصد هزار سرباز پیاده بود.
سلطان قلیچ ارسلان با عدهای از زبدهسواران برای کسب اطلاع، به جانب اردوی صلیبی شتافت و از بالای مناطق کوهستانی با دقت اردوی صلیبیون را تحت نظر گرفت و دانست که ماندن وی در شهر قونیه مسلما پرخطر خواهد بود خصوصا آنکه اگر سلطان کشته یا اسیر شود، دیگر راه برای اروپائیان تا حدود بغداد بازخواهد بود. بنابراین فرمان داد با عجله شهر قونیه را مستحکم و مستعد مقاومت نمایند و دستجاتی از دلاوران سپاه را زیر فرمان حاکم نظامی آنجا قرار داد و خودش با باقی لشکریان به جانب کوهستان عقب کشید.
سپایان اروپایی مرکب از جمیع مبارزان به قونیه رسیده و چون سیل از هر جانب آن جا را احاطه نمودند وحتی دامنه و سینهکش و قلههای جبال اطراف نیز در اشغال سپاهیان قرار گرفت. تنها یک طرف شهر که به دریاچه متصل بود از دشمن خالی ماند. چند روزی که از محاصرۀ گذشت سلطان قلیچ نتوانست آرام بنشیند و پایتخت خود را در احاطة دشمن ببیند، از این رو درصدد جنگ برآمد. خردمندان و پیرمردان با تجربه اصرار داشتند سلطان از جنگ خودداری کند و نیروهای خود را در اطراف اردوی صلیبی به تاخت و تاز بگمارد و راه آنان را با قسطنطنیه قطع کند تا در اثر قطع آذوقه و گرسنگی عقبنشینی کنند. آنگاه سلطان بر دشمن زبون بتازد و کارشان را یکسره کند. لیکن تعدادی از امیرزادگان جوان و کم تجربه اما اهل جنگ و جویای نام، سلطان را به جنگ تحریک کردند تا عاقبت عزم وی جزم شد و از سمت کوهستان با صد هزار سوار خود به میدان تاخت و اتفاقا در این هجوم با لشکریان گودافر که به فرماندهی کل قوا انتخاب شده بود روبرو شد. مسلمین با چنان قدرت و پافشاری وارد کارزار شدند که اروپائیان پس از دو سه ساعت قدرت مقاومت را باخته اردوگاه خود را رها کرده فرار را برقرار ترجیح دادند. اما طولی نکشید که اردوی دیگر صلیبی از طرف دیگر شهر با شتاب به کمک همرزمان خود آمدند و از راست و چپ بر مسلمین تاختند.
شدت پیکار به حدی بود که مورخان اروپا آن را غیر قابل وصف میدانند و تا شامگاه طرفین به یکدیگر درآویختند. اما نزدیک غروب مسلمین شکست یافته خود را به سمت کوه کشیدند. روز دیگر باز قلیچ ارسلان نیروهای متشتت خود را گرد آورده به میدان شتافت، در آن روز نیز مسلمین دلیریهای بسیار کرده دلهای اهل صلیب را بیمناک کرده و زبانشان را به تحسین واداشتند. با این وصف، بسیاری عدد نصاری بر شجاعت سپاه قلیچ ارسلان غلبه نمود و مسلمین بعد از نماز ظهر که صف به صف بر پشت اسبها ادا کردند در حالی که نیروهای عظیم اروپا در چهار طرف ایشان موج میزد عاقبت نزدیک عصر سواران مسلمین که فوج فوج در وسط دریای دشمن گرفتار بودند با شنیدن فریاد اذان و تکبیری که به عنوان علامت مخصوص میان خودشان بود، دسته دسته مانند تیری که از کمان رها شده باشد خودرا به صفوف دشمن زده راه فراری گشوده از میدان بیرون تاختند و به دنبال درفش بزرگ سلطانی رو به جانب مرزهای اسلامی شتافتند. و زمان این واقعه ماه رجب سال 490 هجری قمری بود.
اروپائیان در فتح نامههای خود این روز را ظفر مدنیت و شکست توحش میدانند چنانکه در قرون اخیر هر جنایت و ستمی که به ملل دنیا وارد میسازند به نام مدنیت مرتکب میشوند، ولی در واقع باید آن را غلبة کفر و شهوت بر ایمان و غیرت نامید. بعد از عقبنشینی نیروهای سلطانی مهاجمین صلیبی اروپا، شهر را در محاصرۀ سخت گرفتند و به وسیلة استادان رومی منجنیقها ساختند تا با داخل شهر بجنگند. عاقبت یکی از ماشینهای رومی که به قسمتی از بدنة شهر به شدت میکوفت، آن را ناگهان فرو ریخت. اروپائیان از آن روزنه به جانب شهر هجوم بردند و عاقت خود را بر فراز برج رسانیدند. اما مدافعین شهر با ماشینهای خود دائم تیرهای زهرآلود و شیشههای نفت آتش زده بر سر مهاجمین میریختند و علاوه چنگکهای تیزی بر سر کمند بکار برده و با مهارت رو به دشمنی که در جای بلند قرار داشت میافکندند و طرف را صید میکردند و از فراز برج به زیر آورده طعمۀ شمشیر میساختند.
از جمله مدافعین مردی بود از قوم چرکس به نام احمد سنبه که تیرانداز ماهری بود و تیر او خطا نمیرفت، از این جهت هر جا که او حاضر میشد هر یک از سپاهیان صلیبی خود را پشت سنگری و یا پناهگاهی پنهان میکرد و او از صبح تا ظهر شش ترکش تیر میافکند و با هر تیر یک نفر را از زندگی محروم میساخت.
عاقبت گودافر تیری به جانب احمد افکند که به سینۀ او خورد و کار او را تمام کرد. حالت محاصره در شهر قونیه دوام یافت و شجاعت محصورین و پافشاری آنان بر مقاومت تخفیف نمییافت.
خواب غفلت مسلمين و هجوم و اتحاد کفار
اهل شهر قونیه با کمال شجاعت به مبارزه ادامه دادند و احتمال میدادند از ممالک اطراف مسلمین کمکی برسد. ولی برعکس خلیفه در بغداد مشغول عیش و نوش بود!! و زمامداران بلاد هر یک با دیگری مخالفت میکرد و هیچ یک حاضر نبودند تابع دیگری شود. در این حال مسلمین قونیه دیدند سطح دریاچة مجاور شهر از کشتیهای امپراتور روم که برای سپاه صلیبی آذوقه و مهمات آوردهاند پوشیده شده. این واقعه روحیة مسلمین را تضعیف و مسیحیان را دلشاد گردانید. هنگامی که ضعف و بییاوری شهر تدریجا عیان میگشت حاکم آنجا متوجه شد که اگر قونیه تسخیر گردد همسر سلطان با فرزندانش به اسارت خواهند افتاد. از این رو کوشید قبل از سقوط شهر آنها را بگریزداند و عرابهای که سرپوشیده بود در کنار دریاچه فراهم آورده دو پسر سلطان را با مادرشان از راه آب به آن عرابه رسانید و روانه ساخت. اگرچه این فکر هم غلط است زیرا در اسلام فرقی بین سلطان و رعیت نیست و همه در برابر سختی و آسانی برابرند، علی أی حال، اهل صلیب از فرار آنان آگاه شده و آنها را تعقیب و هر سه را اسیر کردند. این واقعه نیز باعث ضعف مدافعین و تزلزل آنها گردید.
ممالک اسلامی مختل و بیسرپرست است
در این ایام که اهل صلیب هجوم آوردهاند، اوضاع مرکزی چنان مختل است که سلطان برکیارق در پاسخ نمایندگان مسلمین شام که برای استمداد و چارهجویی در کرمانشاه به حضورش رسیدهاند گفت: برادرم محمد کوس سلطنت میکوبد و من از او بیمناکم نه از مشتی فرنگی؟!! خلفای بغداد که از پادشاهان ایرانی بیم داشتند از هجوم اروپا به جانب بیتالمقدس و شام چندان غمگین نبودند زیرا آن ولایات در تصرف خلفای فاطمی مصر بود واز نظر قاصر خلیفۀ عباسی چنین مینمود که دشمنی از دور آمده و به جان دشمن دیگر افتاده!!
عجیب است که خلفای عباسی با آن ضعف که داشتند شب و روز به فکر آن بودند که نامشان در منابر مصر به گوش برسد و نامی بجز از فاطمین نباشد. دولت سلجوقی روم هم که دم از استقلال میزد اینک در برابر هجوم اروپا واقع شده و تنها مانده و میبایست به اتکای طوائف ترکمان که به تازگی در روم سکنا کرده بودند با دشمن مهاجم بجنگد.
الحق سجلوقیان روم نهایت شهامت و مردانگی را ظاهر ساختند زیرا اگر پافشاری آنان نبود که دو قرن مقاومت کردند تمام ممالک اسلامی مورد قتل و غارت صلیبیون قرار میگرفت.
هنگامی که فرزندان سلطان قلیچ ارسلان وسط دنیا اسیر شدند سلطان به امپراتور روم پیغام داد که تو باید از شهر من و فرزندانم در برابر صلیبیون محافظت کنی، زیرا روزی این اروپائیان به وطن خود برمیگردند و در آن زمان اهالی رُم و شخص تو در معرض خطر و انتقام شدید مسلمین واقع خواهید شد و تو بهتر میدانی که نیروهای عظیمی در داخل ممالک اسلامی خفتهاند و چیزی نخواهد گذشت که دریای مواج مجاهدین اسلام کوه و صحرای این مرز و بومرا فرا خواهد گرفت.
امپراطور که از اهل صلیب بیمناک بود با پیام سلطان دلگرمی یافت و یکی از رجال دانای خود را از راه دریاچه به قونیه فرستاد و او شبانه خود را به دیوار شهر رسانید و خود را معرفی کرد. مسلمین او را با نردبان بالا کشیدند و حاکم شهر در حضور بزرگان ثابت کرد که نفع ما آن است که تسلیم امپراطور رُم شویم تا جان و مال ما محفوظ بماند، ایشان آن پیشنهاد را قبول کردند.
از طرفی اهل صلیب با ماشینهای کلهقوچی و سنگانداز و آتشانداز که از شهر رُم برای ایشان رسیده بود شبانه تصمیم گرفتند که فردا از هر جانب هجوم برده شهر را تسخیر کنند. اما وقتی صبح شد چشم گشودند دیدند بیرق امپراطور بر فراز دروازده به اهتزاز آمده و سپاهیان رُم که در اردوی صلیبی بودند جزو مدافعین شهر شدهاند، سرداران صلیبی از آن حیله و مکر امپراطور لب به دندان گزیدند و رنجیدند اما ظاهرا نتوانستند چیزی بگویند و بر حسب تقاضای امپراطور فرزندان سلطان را نیز به فرستادگان قسطنطنیه تسلیم نمودند و بعد از پنجاه روز که نتیجهای نداشت، از محاصرۀ شهر دست کشیدند و اردوی بزرگ خود را دو قسمت کرده و به شامات روی آوردند.
نخستین بخش از سپاه صلیبی به فرماندهی بوهیموند ایتالیایی به رود گورگون رسیدند و تازه چادرهای خود را افراشته بودند که ناگهان از یک جانب دشت گرد برخاست و درفشها و علامات سپاه اسلام ظاهر گردید. صلیبیون با شتاب زنان و اطفال خود را به میان اردو برده دستجات پیاده را اطراف آنها گماشته و سواران خود را به سه قسمت کرده قسمتی تحت امر بوهیموند، قسمت دوم به فرماندهی و قسمت سومی به سرکردگی تنگرید آمادۀ دفاع شدند.
مسلمین صفوف خود را منظم ساخته حمله بردند. سپاه صلیبی مقاومت کرده و حمله را رد کرده و با شدت هجوم آورده به طوری که مسلمین عقب کشیدند و ساعتی ناپدید گشتند، گویی از پیکار چشم پوشیدند، اما ناگهان از جانب دیگر نمودار شده بارانی از تیر بر سر مهاجمین باریدند که بسیاری از اروپائیان زخمی گردیده دست و پای خود را گم کردند. چون مسلمین از ضعف ایشان مطمئن گشتند بار دیگر حمله کردند و فرنگیان را پراکنده ساخته و به قلب اردو رسیده نظم پیادگان را با نیزه و شمشیر و تاخت و تاز مخصوص خود بر هم زدند و جمیع زنان اروپایی را اسیر خود ساختند. در این موقع بسیاری از سرداران و اشراف اروپایی پیش تاخته جنگیدند و کشته شدند. بوهیموند چون اسارت زنان را دید تدبیری اندیشید و رو به مرکزی که قلیچ ارسلان ایستاده بود همراه جمعی از دلاوران حمله برد شاید شاه را به قتل آورد، چون سلطان نیت وی را دانست فریاد کشید حرف از آن من است و به جانب بوهیموند تاخته وی را از میدان بدر کرد و تعدادی از همراهان دلیرش را به دست خویش از پا درآورد.
از طرفی یک سردار اروپایی همراه گروهی از پراکندگان به سوی مرکزی که زنها اسیر بودند حمله برد و موفق شد زنان را پس بگیرد. در این جنگ دستجات مختلف درهم افتاده از یکدیگر بیخبر بودند. اما عاقبت صلیبیها شکست خورده از هم متفرق و متلاشی شدند. و هنگامی که بقیه السیف اروپائیان به فنای خود یقین داشتند ناگهان از کنار دشت گرد بزرگی برخاست و قسمت دوم سپاه صلیبی یعنی لشکریان گودافر به کمک باقی ماندگان رسید و با شدت هر چه تمامتر به مسلمین حمله بردند و بار دیگر هر یک از نیروهای اسلام خود را در مقابل دو یا سه حریف دیده و طاقت نیاورده و گریختند و اردوگاه ایشان با غنائم فراوان به چنگ صلیبیون افتاد.
بعد از این جنگ صلیبیها همگی یک سپاه تشکیل داده و به جانب شامات به راه افتادند، اما سلطان قلیچ ارسلان پیشاپیش ایشان میرفت و دهات و آبادیها را به دست اهالی ویران کرده آذوقه و خوار و بار را پنهان و مسلمین را به نقاط دور دست کوچ میداد. این تدبیر سلطان کار را بر متجاوزین دشوار گردانید و چند روزی نگذشت که آذوقه نایاب شد.
خلاصه آنکه اروپائیان با دادن تلفات فراوان خود را به ارمنستان رسانیدند. در این سفر گودافر گرفتار پلنگی شد و به شدت مجروح گردید.
چون اردوی صلیبی رو به جانب ارمنستان میرفت، دو نفر از سرداران به قصد تعقیب دستجاتی از مسلمین از اردو جدا شدند و سیرکنان به شهر طرطوس رسیدند. این دو نفر یکی تنگرید و دیگری بودوین برادر گودافر بود. تنگرید زودتر از بودوین به شهر رسید و اهالی که اکثر مسیحی بودند از قدوم مسیحیان شاد و تنگرید را به شهر واردکردند و بیرق او را بر فراز دروازده افراشتند. به دنبال وی بودوین رسید، چون پرچم تنگرید را بالای دروازده دید سخت خشمگین شد و فرمان داد پرچم وی را کنده و بیرق مخصوص خود را به جای آن افراشت. و این رفتار که نمونهای از حسد و طمع و فساد اخلاق اروپائیان بود باعث نقار طرفین شد و نزدیک بود به جان یکدیگر بیفتند. اما کشیشان میانجی شدند و قرار شد اهالی شهر به میل خود یکی از دو را به حکومت انتخاب کنند. بالأخره آنها تنگرید را انتخاب کردند، ولی بودوین رضایت نداد و مردم طرطوس را تهدید کرد و آنها از بیم جان دروازده را گشوده و بودوین را به درون آوردند و مابین فرانسویان بودوین با ایتالیائیهای تنگرید آتش فتنه نزدیک به اشتغال بود که تنگرید نیروهای خود را برداشته از طرطوس بیرون رفت و خود را به شهر دیگر رسانید. از طرفی بوهیموند سردار کل یک گروه سیصد نفری از ایتالیائیها را برای کمک به تنگرید به دنبال او فرستاده بود، زیرا وی گروه مهمی همراه نداشت و این سیصد نفر وقتی به شهر طرطوس رسیدند که تنگرید رفته بود، چون شب بود و دیر وقت، برای بودوین پیغام فرستادند که اجازه دهد آنها شب در شهر بخوابند و صبح به دنبال تنگرید بروند، زیرا در آن محل بیرون شهر ماندن خطرناک بود. بودوین نپذیرفت! آنها ناچار شب بیرون دروازده خفتند و از آنجا که مسلمین با دقت مواظب حرکات سپاهیان فرنگ بودند نیمه شب گروهی بر سر آنها ریخته و هر سیصد نفر را به قتل رساندند. این واقعه موجب خجلت بودوین شد و برای رفع بدنامی به دنبال تنگرید شتافت و چون به او رسید ایتالیاییها به فرانسویان بد گفتند و کار به ستیزه رسید و بعد از ساعتی جنگ و خونریزی مجددا با وساطت کشیشان ارمنی صلح برقرار گردید. از آنچه ذکر شد میتوان میزان مدنیت و عدم توحش صلیبیون را دریافت. باری بودوین دیگر نزد اردوی صلیبی نماند و باهزار نفر به بلاد ارمنینشین کنارۀ فرات رفت و مردمان شهر الرها از وی استقبال کردند و حاکم سالخوردۀ آنجا که از اشراف قدیمی روم بود، بودوین را به عنوان فرزند خواندۀ خود پذیرفت و جانشین خود گردانید. ولی بودوین که بسیار حرص ریاست داشت در ازای چنین اکرامی آن بینوا را از بالای ساختمان پرتاب کرده و کشت و خود به جایش نشست!!
اردوی بزرگ صلیبی زا شهرهای هراکلیا و قیساریه و مرعش گذشت و اهالی این شهرها که غالبا عیسوی بودند بیمقاومت شهرهای خود را تسلیم کردند تا عاقبت سال 491 سپاه صلیبی به شهر انطاکیه رسید، که حاکم آن فرزند کوچک ملکشاه سلجوقی به نام باغیسیان بود و شهر انطاکیه در پناه رود عاصی واقع است که برای ورود به شهر باید از یگانه پلی که روی رود ساخته شده عبور نمود. نیمی از اهل شهر مسلمان و نیمی عیسوی بودند، چون خبر وصول اردو رسید، حاکم شهر با مردم مسلمان خندقی کندند و عیسویان شهر به اردوی صلیبی پیوستند.
صلیبیها بعد از سه روز زد و خورد برجهای کنار رود را تسخیر کردند، و در اطراف شهر گشت میزدند و برای هجوم به شهر آماده میشدند و از شهرهای متصرفی خود استادان منجنیقساز و سازندگان ادوات جنگی طلب میکردند و در عین حال در روستاهای اطراف قتل و غارت میکردند. اما از مسلمین درون شهر جنبشی مشهود نبود و این موجب گستاخی و جرئت فرنگیان گشت و بنای رقص و عیش و نوش و کارهای خلاف عفت گذاشتند و کار به جایی رسید که به دستجات متعدد تقسیم شده و در جستجوی شراب به روستاهای اطراف خصوصا آبادیهای مسیحینشین شتافته و با زنان مسیحی و اسیران غیر مسیحی مشغول بیشرمی و وقاحت شدند. اما مسلمین داخل شهر که انتظار چنین فرصتی را داشتند، ناگهان با شمشیرهای کشیده از دروازهها بیرون تاخته به جان صلیبیها افتادند و در مدت دو سه ساعت تلفات سنگینی به ایشان وارد کرده و هنگام عصر به شهر برگشتند. بعد از این جنگ چند پیکار دیگر هم وقوع یافت که در تمام آنها شکست با اروپائیان بود. از سوی دیگر آذوقه و خواربار صلیبیها به تدریج رو به نقصان نهاد، لذا دست و پای خود را جمع کرده مشغول فعالیت و ساختن برجهای چوبی شدند و چون چوب نداشتند به دهات اطراف ریخته به زور خانههای روستائیان را خراب میکردند و چوبهای سقف آنها را به اردوی خود میآوردند!
رفته رفته موسم سرما رسید و امراض گوناگون شیوع یافت به طوری که هر روز صدها تلفات میدادند. این قضایا آتش حرارت مجاهدین تنپرور صلیبی را کم شعله کرد و تدریجا تک تک و سپس دته دسته اردوی خویش را ترک کرده و راه اروپا را در پیش گرفتند، شگفت آنکه پطروس راهب که سلسله جنبان و محرک جنگهای صلیبی بود پیش از دیگران رو به فرار نهاد. وقتی خبر او را به بزرگان اردو دادند به شدت خشمگین شده و حتی تنگرید شخصاً سوار شده به دنبال وی شتافت و او را جبراً برگردانید وادارش کرد سوگند یاد کند که بعد از آنکه صدها هزار مردم را تحریک کرده و به فریب و کربت و جنگ کشانیده، بیشتر استقامت کند!
این همه قتل و غارت در ممالک اسلامی صورت گرفت اما خلفای اسلامی متأسفانه حرکتی نکردند. در أثنای محاصرۀ انطاکیه از جانب خلیفۀ فاطمی مصر عدهای نزد صلیبیها آمدند و سلطان مصر پیشنهاد کرده که بهتر است اروپائیان از خونریزی و کشت نفوس خود و دیگران خودداری کنند و به تعلیمات حضرت عیسی عمل کنند و در صورتی که صلیبیها خواهان صلح شوند خلیفه تعهد مینماید کلیساهای عیسویان را در مصر و شمال افریقا و سوریه و عربستان آزاد و در حمایت خلافت قرار دهد و دروازههای بیتالمقدس بر روی اروپائیان باز باشد و تا یک ماه در داخل شهر اروشلیم حق اقامت داشته باشند و از هر گونه عوارض گمرکی معاف باشند.
چون پیغام خلیفۀ فاطمی به صلیبیان رسید مقاصد حقیقی خود را که کسب مال و تسخیر ممالک و غلبه کردن و فرمانروایی بود ظاهر نمودند و در جواب گفتند: سرزمینهایی که با دم تیغ تیر متصرف شدهایم جز با دم شمشیر از کف نخواهیم داد.
هنگامی که اروپائیان وارد اراضی سوریه شدند خبر هجوم آنها در بلاد مختلف اسلام پیچید و مسلمین دوردست دانستند که سلطان قلیچ ارسلان فقط برای خود استمداد نمیکرده و خطر متوجه تمام مسلمین است. زمانی که سفرای مصر در اردوی صلیبی بودند لشکری از حلب به یاری مسلمین انطاکیه آمد. اما هنوز به آنجا نرسیده بودند که صلیبیون آنان را غافلگیر و مغلوب ساخته و سرهای کشتگان مسلمان را بریده در اردوی خود به سفرای مصر نشان داده و حتی بارهایی از سرهای بریده همره سفراء نزد خلیفه فرستادند!
سقوط انطاکيه به سبب خيانت يک مسيحی
در اثنای محاصرۀ انطاکیه یکی از افراد مورد اعتماد باغیسیان، حاکم شهر، که فیروز نام داشت و از مدتها قبل لاأقل ظاهراً اسلام آورده بود و باغیسیان به شجاعت و اخلاص وی اعتماد کرده و پیوسته با او در کارها مشورت میکرد و سه برج مهم از شهر را در فرمان وی گذاشته بود، درصدد خیانت برآمد و چون وضع سلجوقیان را رو به انحطاط دید شبانه با بوهیموند ملاقات کرد و با آنکه دست پرورده و مدیون شاهزاده بود و در ردیف امرای او قرار گرفته بود به وی خیانت کرد و با بوهیموند برای تسلیم شهر توافق نمود. بوهیموند روز بعد سرداران خود را گرد آورد و راز را با آنها در میان نهاد، بعضی از سردارن قبول نکرده و اعتراض نمودند ولی در این اثنا خبر رسید که کتب بوغا حاکم موصل که از سرداران معروف سلجوقی بود، با سپاه بزرگی به کمک مسلمین میآید. این خبر صلیبیها ر به هراس افکنده گفتند بهتر است هر طور شده شهر را تسخیر نموده تا میان چهار دیوار آن بهتر بتوانیم از خود مدافعه کنیم و رأیها در قبول پیشنهاد فیروز و اعطای مال و منصب و حکومت خواستة او متفق شد. آنگاه طبق قرار قبلی یک روز معین اردوی صلیبی طبل مراجعت کوفته و از اطراف انطاکیه به راه افتادند و تظاهر کردند که از ادامة محاصرۀ انطاکیه منصرف شده و قصد حمله به بیت المقدس دارند. اما شبانه گروه بسیاری از زبدهسواران به جانب انطاکیه برگشتند و چون مقابل برجهائی رسیدند که در اختیار فیروز ارمنی بود بنا به قرار قبلی سوت زدند. در این هنگام یکی از برادران فیروز که از خیانت برادر مطلع نبود بیدار شده نزدیکی دشمن را احساس کرده فریاد کشید تا نگهبان خفته را بیدار کند اما فیروز آن مرد پاکدل را مهلت نداده و با خنجر شکم او را شکافت و با شتاب نردبانی را که از پوست گاو ساخته شده بود فرو افکنده تا سربازان صلیبی بالا بیایند. دومین کسی که بالا آمد بوهیموند بود، فیروز برای اثبات اخلاص خویش جنازة برادر بیگناه خود را به وی نشان داد و تأکیدکرد که سرپرست برج دوم برادر دیگر من است، اول او را بکشید که میدانم به آسانی تسلیم نخواهد شد. بدینگونه برجها را تسخیر کردند و نگهبانان خفته را از دم تیغ گذرانیده دروازهها را گشوده و شهر را غافلگیر کردند و با راهنمائی عیسویان تمام مسلمین را از کوچک و بزرگ قتل عام کرده و اموال آنان را غارت کردند. و اما سپاهیان اسلام، قسمتی خود را به قهندز (کهن دژ) که قلعۀ ارکاست رسانیدند و قسمتی که قصد فرار داشتند به دست صلیبیها کشته شدند.
و اما شهزاده باغیسیان حاکم جوان شهر آن شب تا نزدیک سحر در برج و باره میگشت و سحرگاهان چون از بازگشت دشمن مطمئن شد از رفتن به قهندز چشم پوشیده در عمارتی که در شهر داشت استراحت کرد ولی ناگهان به صدایی شیپور خطر از خواب پرید و خبر خیانت فیروز را شنید ناخودآگاه از دروازۀ دیگر با گروهی از سواران فرار کرد و چون نزدیک چهار فرسنگ دور شد و حالت خواب آلودگی از سرش برفت متوجه عمل خود شد و فریاد کشید وای بر من که ناموس مسلمین را در چنگال دشمن رها کرده و جان خود را به در میبرم. این بگفت و مدهوش از زین به زمین افتاد. همراهانش او را به جا گذاشته و فرار کردند و ساعتی بعد یکی از روستائیان ارمنی رسید و او را در حال نزع یافت و سرش را بریده برای صلیبیها به ارمغان برد.
محاصرۀ انطاکیه نه ماه طول کشید. اروپائیان بعد از تسخیر شهر وقتل عام در صدد برآمدند قهندز را که مرکز استحکامات بود و سپاه اسلام از آن دفاع میکردند به دست آورند ولی موفق نشدند و بنا به روایت ابن اثیر بعد از دوازده روز از فتح انطاکیه جشن گرفتند و تمام روز و شب مشغول عیش و طرب بودند و بعدها این جشن را تکرار میکردند.
حرکت صليبيون برای فلسطين و قتل عام در شهر معره
پس از قتل عام انطاکیه صلیبیون بوهیموند را حاکم انطاکیه نمودند و خود به سوی فلسطین رهسپار شدند. نخست به شهر معرّه النعمان رسیدند، مردم شهر متحد شدند و مدتی از شهر دفاع کردند. ولی متأسفانه بعد از مدتی میان مردم اختلاف افتاد و چون شب شد یکی از مدافعین که از هم شهریان خود رنجیده بود قسمتی از برج و بارة شهر را که به وی سپرده شده بود رها کرد و قبیلۀ او نیز چنین کردند. سایر طوائف که رفتار آنها دیدند نیز بخشهای دیگر شهر را که در اختیار داشتند رها کرده به خانههای خود رفتند و چون برجها از مدافع خالی شد، فرنگیان آگاه شده با شتاب از دیوار شهر صعود کرده و دروازهها را گشوده وارد شهر شدند و سه روز در شهر معره به قتل عام پرداختند و مسلمین سزای نفاق و اختلاف و خودخواهی خود را دیدند و صد هزار تن در آن شهر کشته شدند و صلیبیون بر صغیر و کبیر رحم نکردند و مدت چهل روز ماندند. سپس به شهر عرقه شتافتند و مدت چهار ماه آنجا را محاصره کردند. اما بر اثر مقاومت مسلمین آنجا کاری از یپش نبردند. در این اثناء حکمران قلعۀ شیزر که نامش منقذ بن مقلد بود به کمک اهالی شتافت و با پرداخت مبلغی پول با صلیبیها صلح کرد و آنها عرقه را ترک کرده و عازم حمص شدند، حکمران حمص جناح الدوله چون سستی و نفاق مسلمین را میدانست، با فرنگیان صلح کرده و مبالغی پرداخت.
سپاهیان از آنجا رو به جانب بیتالمقدس یعنی اروشلیم شتافتند و بیتالمقدس به دست افتخارالدوله حکمران خلیفۀ فاطمی مصر بود، فرنگیان چون در راه به شهر عکا رسیدند حکمران عکا به استقبال ایشان آمد و گفت: ما تابع افتخار الدولهایم و همین که شما شهر بیتالمقدس را تسخیر کنید ما نیز بیدردسر تسلیم شما خواهیم بود.
سرداران صلیبی از عکا گذشته و در سرزمینهای شمالی شامات میگشتند و اهالی شهرها برای دفع شر آنها هر کدام جداگانه با پرداخت مبالغ بسیاری طلا ولایت خود را از قتل و غارت عمومی حفظ میکردند. در سرزمین لبنان مردم شهر ارکاس از فرنگیان استقبال نکردند، نیروهای صلیبی به چند قسمت تقسیم شده و یک قسمت تحت أمر رایموند و تنگرید آن شهر را محاصره کردند و قسمت سوم به شهر جبله تاختند و قسمت چهارم به شهر طرطوس رسیدند و در هر شهری یا قتل عام میکردند یا مبالغی گرفته و میگذشتند و این چهار قسمت به تدریج پیرامون بیتالمقدس گرد آمدند و از آنجا که مقصد اصلی و بهانۀ اساسی جنگها تسخیر بیتالمقدس بود، هنگام محاصره تمامی افراد فرنگی از بزرگ و کوچک مشارکت جستند تا از ثواب جهاد به خیال خود سهمی برده باند و آنجا را محاصره کردند و مدتی به زد و خورد و آتش زدن و غارت اطراف بیتالمقدس مشغول بودند و برای کمی آب و خواروبار درفشار بودند که به آنان بشارت رسید دستههایی از کشتیهای اروپا حامل انواع لوازم و آذوقه اینک به ساحل رسیده است. فرنگیان با دلشادی فراوان به کنار دریا رفتند و محصولات کشتیها را که به خشکی بود تحویل گرفتند ولی خود کشتیها را ناوهای جنگی مصر دنباله کرده و همگی را مغلوب و نابود ساختند.
بالأخره اروپائیان چون فراوان از جنگل بریده و با آن چوبها سه برج بلند متحرک ساختند که بر داخل شهر تسلط و اشراف داشت. همچنین منجنیقهای سنگانداز و کلهقوچی ساختند و دربارۀ شهر میکوفتند و بر فرق مدافعین و اهالی بی سلاح شهر سنگ و آتش و تیر زهرآلوده میباریدند.
اما نیروهای اسلام در برابر آنها مقاومت و از شهر دفاع میکردند و بالأخره از برج گودافر آتش فراوانی بر سر مسلمین ریخته تا آنکه یکی از ادوات جنگی شهر آتش گرفت و شعلة آن به ساختمانهای دیگر سرایت کرد و فرو ریختن آتش و شدت دود، سپاه مدافع را ناچار به ترک باره گردانید و گودافر و تنی چند از یارانش با برج متحرک بر فراز باره آمد و توانستند دروازههای شهر را بگشایند. بدین ترتیب صلیبیون واردشهر بیتالمقدس شدند و بر مرد و زن و کودک شیرخوار و زاهد گوشهنشین رحم نکرده و همه را از دم تیغ گذراندند!!
این قتل عام وحشیانه یک هفته ادامه داشت و فقط در مسجد اقصی هفتاد هزار نفر را به قتل آوردند که تمامی آنها از زاهدان و گوشنشینان بودند و هر یک از گوشهای از نقاط عالم به آنجا مهاجرت کرده بودند. گرچه این رفتار دور از انسانیت یعنی کشتار مردم بیسلاح که در آن عصر از اروپائیان سر زده مایۀ تعجب است، اما در این عصر نیز که بسیار لاف مدنیت میزنند، ما وحشیگریهای فراوان از ایشان دیدهایم.
این علم شنیع در تاریخ صلیبیان بسیار تکرار شده و حتی در سال 1911 تا 1913 میلادی دولت ایتالیا از گرفتاریهای عثمانی که دچار انقلاب مشروطیت بود، سوءاستفاده کرد و ناگهان به سرزمین لیبی که جزء متصرفات عثمانی بود، حمله کرد و آنجا را به اشغال خود درآورد. و ملل منطقۀ بالکان از قبیل بلغار و غیره بر اثر تحریکات دول اروپایی بر ضد حکومت عثمانی طغیان نمودند. عملیات فجیع سربازان ایتالیا در لیبی و رفتار وحشیانۀ شورشیان بالکان با مسلمین و زنان و اطفال خردسالشان به حدی قساوت آمیز بوده که بسیاری از جرائد و نویسندگان بیغرض اروپا به این اعمال زشت اعتراض نمودند. اما از طرف دولتهای بزرگ کمترین اقدامی برای منع وحشیگریها به عمل نیامد.
و همچنین دولت فرانسه مدتی است در الجزائر بر صغیر و کبیر و زن و فرزند مردم مسلمان رحم نمیکند و اکنون سالهاست که الجزائر به اعمال وحشیانۀ دولت فرانسه مبتلاست. و همچنین یهودیان فلسطین به تحریک دول مسیحی از قتل و غارت و اعمال وحشیانه با مسلمین کاری کردهاند که قلم از وصف آن عاجز است.
از مطلب خود دور نرویم و ببینیم که صلیبیون پس از قتل عام مردم بیتالمقدس چه کردند.
بعد از قتل عام بيتالمقدس چه شد؟
بعد از سقوط بیتالمقدس صلیبیون دریافتند که یهودیان عموما به معابد خود پناه بردهاند و گروه بزرگی نیز از مسلمین در محراب داوود نبی علیه السلام متحصن شدهاند. بنابراین مجلس شورای اروپائیان تشکیل و مقرر گشت تمام آنها قتل عام شوند!
اما مسلمین که در محراب داوود نبی بودند اغلب سلاح داشتند و مانند مسلمین مسجد اقصی بیچاره نبودند. از این رو بعد از سه روز جنگ سخت سرداران صلیبی مصلحت دیدند که به آنان راه دهند. بدین ترتیب مسلمین توانستند با آرایش جنگی و همراه خانوادۀ خود از محراب داوود خارج شده به جانب عسقلان عزیمت کنند. اما صلیبیون در کمال قساوت یهود را که شامل چندین هزار مرد و زن و کودک بودند در آتش نابود ساختند بدین طریق که معابد آنان را از هر جانب آتش زدند و در مقابل درهای معابد نیز آتشی عظیم افروختند که از هیچ طرف راه فرار باقی نماند و پس از دو روز که فریاد و فغان اطفال و زنان به گوش میرسید بالأخره همگی سوختند و خاکستر شدند.
نمیدانم ملتی که خود را متمدن مینامد این اعمال را از تمدن میداند. علی أی حال از مسجد أقصی اموال عظیمی نصیب جنجگویان صلیبی شد که از آن جمله است بیست قندیل بزرگ از زر خالص و یکصد و پنجاه قندیل سیم خالص و یک تنور نقره و چیزهای دیگر.
پس از فتح بیتالمقدس راهبان و کشیشان و سایر سرداران هر یک برای فرمانفرمائی خود به جان هم افتادند، عاقبت هیئتی مرکب از چند روحانی و چند سردار انتخاب شدند و گودافر را به پادشاهی انتخاب و طمع کشیشان را قطع کردند.
این اولین هجوم نصاری بود که چهار سال طول کشید و متأسفانه ابدا از خلیفۀ عباسی وسلاطین ایران و سایر سرداران اسلام که در نواحی دور دست بودند تظاهر و جنبشی به ظهر نیامد. بلی از مصر گاهی جسته و گریخته حملاتی بر اروپائیان میشد که تفصیل آن در تاریخ ضبط است.
بنابر تحقیق اروپائیان قسمتی از شهرهای آناتولی و قسمت مهمی از ارمنستان به علاوۀ انطاکیه و قسمت اعظم فلسطین و بعضی از بلاد سوریه و مهمترین قسمت جزیره یعنی سرزمینهای واقع مابین فرات و دجلة شمالی را تسخیر کردند. بانی اصلی این وقایع که پطرس کشیش بود همراه بسیاری از صلیبیون به اروپا بازگشت و تا زمان مرگ در دیری کنار رود موزا انزوا اختیار کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر