توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ مهر ۳, شنبه

حضرت عمر رضی الله عنه از خودش قصاص می‌گیرد!

 

حضرت عمر  رضی الله عنه  از خودش قصاص می‌گیرد!

حضرت عمر  رضی الله عنه  مردی بود که به عدالت مطلق در میان مردم، مشهور بود و پس از اینکه دین اسلام را پذیرفت، شهرتش در عدالت خواهی بیشتر شد، او قبل از اسلام نیز در میان طایفه‌ی بنی عدی از احترام خاصی برخوردار بود و آنان در قضاوت در مورد مهمترین و خطرناک‌ترین مسائل خود با او مشورت می‌کردند و قضاوت و داوری او را می‌پذیرفتند. میل به عدالت خواهی او باعث شد که بعد از مشرف شدن به دین مبین اسلام سعی می‌کرد، مردم از او قصاص بگیرند و آن را با خشنودی می‌پذیرفت.

شرح مطلب از این قرار است که: (در ابتدای دعوت پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  او و دیگر مشرکین با مسلمین مخالفت می‌کردند و آنان مجبور می‌شدند که در غارها و دره‌ها پنهان شوند تا فریضه‌ی نماز را به جای آورند هنگامی که حضرت عمر  رضی الله عنه  به اسلام مشرف شد، رفتار خود و اقوامش را نسبت به مسلمین بخاطر آورد و تصمیم گرفت از خودش انتقام بگیرد. و خودش را مورد آزار مشرکین قرار دهد، تا جام تلخی را که مسلمانان دیگر چشیده بودند، بنوشد، در روزهایی که حضرت عمر  رضی الله عنه  دین اسلام را پذیرفت، تعداد مسلمانان کم بودند، او مشرکین را با سخنانش تحریک می‌کرد، خشم آن‌ها را بر می‌انگیخت و این کار را زمانی که تعداد زیادی از مشرکین دور هم جمع بودند انجام می‌داد. در نتیجه در اثر غلبه و یورش آنان مورد آزار قرار می‌گرفت. در یکی از درگیری‌ها دایی عمر بن خطاب که مردی با نفوذ و قدرتمند بود، مشاهده کرد که جمعی از مشرکین با خشم و عصبانیت خواهرزاده اش را کتک می‌زنند. فریاد زد: من او را پناه دادم بعد از این اگر کسی به او آسیبی برساند گردنش را قطع خواهم کرد. جماعت مشرکین از اطراف او پراکنده شدند، پس از این واقعه احدی جرات نمی‌کرد که به او آزار برساند. اما قبول این مسئله برای حضرت عمر  رضی الله عنه  یک نوعی ضعف به حساب می‌آمد، زیرا می‌دید که مسلمین توسط مخالفان کتک می‌خوردند ولی به خاطر اینکه دایی‌اش او را پناه داده است از شر مشرکین در امان مانده است، او نمی‌توانست خودش را از مسائلی که مسلمانان با آن روبرو بودند کنار بکشد، بدین جهت به خانهء دایی اش رفت و در حالی که عده‌ی زیادی از بزرگان قوم بنی عدی در آنجا حضور داشتند، برای سخن گفتن بالای سرکویی بلند ایستاد و با صدای رسا که همه بشنوند، گفت: ای دایی! نزد همه اعلام می‌کنم که پناه دادنت را رد می‌نمایم! آیا شنیدید؟! دایی‌ام به من پناه داده ولی من پناه دادنش را رد می‌کنم، زیرا این درد بر وجدانم سنگینی می‌کند که از آنچه مسلمین به آن گرفتارند و آزار می‌بینند، در امان باشم.

دایی حضرت عمر  رضی الله عنه  که از شنیدن سخنان خواهرزاده اش شگفت زده شده بود برخاست و گفت: «پناه دادنم را رد نکن این کار درست نیست». اما حضرت عمر در حالی که بر تصمیم خود مصر بود، خانه را ترک کرد.

بعد از چند روز گروهی از مشرکین او را کتک زدند، او تا مدتی مقاومت کرد ولی هنگامی که تعداد آن‌ها زیاد شد تاب نیاورد و مهاجمین او را بر روی زمین انداختند نیم خیز شد و سعی کرد، بنشیند در حالی که مشرکین بالای سرش ایستاده بودند به آن‌ها گفت: «هر کاری که دلتان می‌خواهد انجام دهید، به خدا قسم، هرگاه سیصد مرد شدیم یا شما مکه را برای ما رها می‌کنید یا ما آن را به شما واگذار می‌کنیم!».

واقعه‌ی دیگری که در مورد انتقام گرفتن او از خودش نقل کرده‌اند، مربوط به «اياس بن سلمه»، یکی از افراد معمولی جامعه می‌باشد. روزی حضرت عمر به بازار مدینه رفت و پسر سلمه را دید که در محلی از گذرگاه مردم نشسته و بساطش را پهن کرده است و کالاهایی را می‌فروشد، این کار باعث شده بود که عبور و مرور به کندی انجام شود، خلیفه وقتی این صحنه را دید با عصای بلندی که همراهش داشت آهسته ضربه‌ای به پشت ((ایاس)) زد و گفت: از مسیر راه مردم برخیز! پسر سلمه که مقصر بود حق را به ایشان داد و چیزی نگفت. امیرالمومنین وقتی به خانه بازگشت به خاطر آن ضربه آرام که قبل از اخطار با عصا بر پشت ایاس زده بود، وجدان خود را ملامت کرد و پس از چند روز وقتی دوباره او را دید پرسید: ای ابن سلمه، امسال می‌خواهی به حج بروی؟ او در جواب گفت: ای امیرالمومنین، من هر سال می‌خواهم به حج بروم اما... در این هنگام ساکت شد. حضرت دست ایاس را گرفت گفت: تو نیاز به پول داری آیا این طور نیست؟ قبل از اینکه او پاسخ بدهد، حضرت عمر  رضی الله عنه  وی را به خانه خود برد و ششصد درهم برای دلجویی به او داد و فرمود: ای ابن سلمه، از این پول برای سفر حج استفاده کن و بدان که این حق تو است!.

مرد با تعجب پرسید: «حق من! چرا؟».

حضرت در حالی که به آرامی بر پشت او دست می‌کشید گفت: این به خاطر آن ضربه‌ی آرامی که در بازار به پشت تو زدم.

ابن سلمه فریاد زد! ای امیرالمومنین من آن را فراموش کرده بودم شما آن را به یادم آورید!.

امیرالمومنین فرمود: ولی به خدا قسم من آن را فراموش نکرده بودم! ابن سلمه فریاد زد: ای عمر، به راستی که عظمت روح و نفس تو شگفت انگیز است!.

در جوامع امروزی هرگز چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد، امروزه یک پلیس یا مامور ساده از قدرت نمایی و آزار دیگران پرهیز نمی‌کند، زیرا قدرت شغلی او باعث می‌شود که خدا را فراموش کند. حتی برای کسب پست و مقام وجدانش را از یاد می‌برد و علاقه به قدرت، او را از دیدن این حقیقت باز می‌دارد که هر انسانی در روز قیامت پاسخگوی اعمالش خواهد بود و هر عمل بزرگ یا کوچکی که در دنیا انجام داده در نامه‌ی اعمالش ثبت شده است.

همان طور که خواندیم خلیفه دوم در حالی وفات یافت که قرضدار بود و در چنین حالتی ششصد درهم به ابن سلمه به خاطر ضربه‌ی آرامی که با عصایش به او زده بود داد تا وجدانش راحت باشد.

دوباره تکرار می‌کنم به راستی ای عمر بزرگواری تو عجیب است از همه شگفت انگیزتر تعالیم دینی است که گوهر وجودی تو را صیقل داد و فضایلی را که در وجود تو نهفته بود، آشکار کرد!.

حادثه‌ی غم‌انگیز عبدالرحمن پسر حضرت عمر  رضی الله عنه  

در آن هنگام عمرو بن عاص حاکم مصر بود، وی این حادثه را این چنین برای ما نقل می‌کند.

یک روز عبدالرحمن بن عمر  رضی الله عنه  و دوستش ابوسروعه در حالی که از خجالت سرهایشان را پایین انداخته بودند نزد من آمدند و گفتند: «بر ما حد خدا را جاری کن زیرا ما دیشب شراب نوشیدیم» من آن‌ها را مورد سرزنش قرار دادم و از خود راندم. اما عبدالرحمن تهدید کرد که اگر بر ما حد را جاری نکنی هنگامی که پدرم آمد موضوع را به او خواهم گفت.

عمرو بن عاص می‌گوید: من که قصد داشتم آن‌ها را از خود دور کنم و از منزل بیرون نمایم، اما پس از شنیدن سخنان عبدالرحمن، آن‌ها را به حیاط خانه آورده و حد را جاری کردم، و عبدالرحمن پسر حضرت عمر، برادرش و ابوسروعه را به خانه برد و سر آن‌ها را تراشید. در این قسمت از حادثه باید مقداری بیندیشم!.

پسر خلیفه با دوستش شراب می‌نوشد و پس از آن در اثر عذاب وجدان نزد حاکم می‌رود و از او می‌خواهد که مجازات شرعی را در مورد آنان اجرا کند اما حاکم از اجرای مجازات سرباز می‌زند، ولی پسر خلیفه او را تهدید می‌کند که اگر فرقی بین او و بقیه مسلمین قایل شود به پدرش امیرالمومنین خبر خواهد داد. عمرو بن عاص مجبور می‌شود که قوانین شرعی را در مورد آنان اجرا کند و سرشان را بتراشد! در این مورد باید بگوییم؟ زیرا این موضوع نیاز به شرح بیشتر و حاشیه نویسی ندارد. طبیعی است که مردم از موضوع با خبر می‌شوند و آنچه را که برای فرزند خلیفه اتفاق افتاده می‌فهمند. زیرا آنان در حیاط منزل حاکم که در معرض دید عابرین قرار داشته مجازات شده‌اند.

این خبر پس از تحریف به حضرت عمر  رضی الله عنه  رسید و گفته شد که عمرو بن عاص مجازات لازم را در حیاط منزلش اجرا نکرده تا مردم ببینند، بلکه آنان را در داخل منزلش تنبیه کرده است، این خبر، خشم خلیفه را بر انگیخت و آنگاه نامه‌ای به حاکم مصر به این مضمون نوشت: «من از عمل و جرات تو تعجب می‌کنم، زیرا بر خلاف پیمان من عمل کردی. نظرم این است که تو را از کار بر کنار کنم و این رفتار برای تو زشت است، تو عبدالرحمن را در خانه‌ات مجازات کردی و سرش را در خانه‌ات تراشیدی و می‌دانی که با این کار در واقع با من مخالفت کرده‌ای؟ عبدالرحمن یک نفر از عامه‌ی مردم است، با او همان رفتار را باید داشته باشی که با دیگران داری، اما تو با خودت گفته‌ای که او فرزند امیرالمومنین است! می‌دانی من در حقی که خدا واجب کرده است برای هیچ کس گذشت و سهل‌انگاری ندارم. هرگاه نامه‌ی من به دستت رسید فرزندم را با عبایی پاره نزد من بفرست تا نتیجه‌ی عمل زشت خودش را ببیند».

عمرو بن عاص نامه‌ای به خلیفه نوشت و به او خبر داد که فرزندش را در حیاط منزل حد زده است و نامه‌ای را به عبدالرحمن داد و برای اجرای دستور خلیفه مجبور شد عبایی زبر و خشن به رنگ تیره بر تن مجرم کند و سپس او را نزد پدرش فرستاد.

عبدالرحمن دچار بیماری سختی شد و زمانی که به حضور پدرش رسید توانایی راه رفتن را نداشت، خلیفه که بشدت ناراحت بود، علاقه‌ای به دیدن او نداشت و همین که چشمش به او افتاد با خشم فریاد زد: «ای عبدالرحمن، آیا شراب نوشیدی و مست شدی؟» عبدالرحمن بن عوف هم آن روز در آنجا حاضر بود و گفت: «ای امیرالمومنین، او یک مرتبه مجازات شده است».

خلیفه فریاد زد: تو ساکت باش!.

عبدالرحمن بن عوف  رضی الله عنه  دیگر چیزی نگفت.

در این موقع عبدالرحمن از پدرش خواست که به علت بیماری از مجازات او صرف نظر کند و گفت: من بیمارم اگر دستور دهی مرا بزنند تو قاتل من هستی!.

عمر بن خطاب  رضی الله عنه  به بیماری پسرش و اینکه گفته شده بود که حد بر او یک مرتبه جاری شده، توجهی نکرده و شاید باور نکرده بود و یقین داشت که عمرو بن عاص با عبدالرحمن به خوبی رفتار کرده، زیرا او فرزند خلیفه بوده است. شاید هم حق خودش می‌دانست که به عنوان یک پدر که حاکم حکومت اسلامی نیز هست پسرش را ادب کند تا روش بدی برای دیگران باقی نماند. دستور مجازات پسرش را صادر کرد و بعد از جاری شدن حکم، او را زندانی نمود که پس از مدتی عبدالرحمن بر اثر بیماری درگذشت.

بعضی از تاریخ نویسان می‌گویند: عبدالرحمن هنگام شلاق خوردن فوت کرد و پدرش دستور داد تا حد شرعی را بعد از مردن او تکمیل کنند، ولی این روایت قابل قبول نیست. بسیاری از مورخین این حادثه را مفصل‌تر بیان کرده‌اند ولی در مجموع، این روایات برای ما روشن می‌کند که عمر بن خطاب  رضی الله عنه  در اجرای عدالت دقیق بود و اوامر حق را در مورد همگان یکسان اجرا می‌کرد. و در مورد احدی گذشت نداشت.

رفتاری که حضرت عمر  رضی الله عنه  با پسرش داشت در واقع انتقام از خودش محسوب می‌شود، زیرا عبدالرحمن پاره‌ی تن او بود!.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...