استدلال قرآن بر نبوت مبتنی بر دو اصل است:
اصل اول: اینکه از متواترات و مسلّمات است که صنفی از بشر پیدا شدند موسوم به انبیا و رسل و این صنف به کمک وحی الهی بودند نه به تعلّم بشری، و برای مردم شرایع و ادیان را وضع کردند و انکار این سنخ از مردم، انکار بدیهیات است؛ مثل اینکه کسی نمیتواند بگوید فلاسفه و مخترعین و اطبا و قائدین سیاسی در بشر نیامدند؛ زیرا همه بزرگان و فلاسفه و قاطبه مردم (جز عده کمی که قابل اعتنا نبوده و جزو دهریه منسوب میشوند) اتفاق دارند بر اینکه در روزگار گذشته اشخاصی بودند که از جانب خدا بر آنان وحی نازل میشد و از روی سعادت، همین وحی، مردم را به جانب علم و دانش و کارهای نیکو، که موجب سعادت نشأتین و خوشبختی موطنین آنان است، دعوت میکردند، و آنان را از اعتقادات فاسده و کارهای زشت منع میفرمودند، و پر واضح است که این سِنخ اعمال و اقوال، منحصر به انبیای عِظام و رسل کرام است، و دلیل بر این اصل از کتاب خدا:
1- آیات مبارکه ﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَيۡمَٰنَۚ وَءَاتَيۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا ١٦٣ وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَيۡكَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَيۡكَۚ وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا ١٦٤ رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا﴾ [النساء:163 تا 165] یعنی: «ما وحی فرستادیم بسوی تو همان طوری که وحی کردیم به سوی نوح و پیغمبران بعد از او، چون هود و صالح و شعیب، و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان، و دادیم به داوود زبور را، و دیگر فرستادیم پیغمبرانی که برای تو نام بردیم و قصه ایشان را خواندیم بر تو پیش از این، و پیغمبرانی که حکایت و ذکر آنان را برای تو نکردیم؛ و سخن گفت خدا با موسی سخن گفتنی، و فرستادیم پیغمبران را مژدهدهندگان اهل ایمان و بیمکنندگان کافران، تا مردمان را پس از فرستادن رسولان بر خداوند حجتی نباشد؛ یعنی نگویند که ما را پیغمبری نبود که به ایمان دعوت کند و از شرک باز دارد، و خداوند در آنچه از فرستادن رسل خواست غالب است، و آنچه که تدبیر در امر نبوت کرد محکم کار است»؛
2- ﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ مُّبِينٞ﴾ [الأحقاف:9] یعنی: «ای پیغمبر، بگو به مشرکین من نو درآمده از پیغمبران نیستم، [یعنی من اول کسی نیستم که به پیغمبری مبعوث شده باشم چه پیش از من پیغمبرانی بودند پس چرا منکر نبوت من میشوید؟] و نمیدانم به من و به شما چه خواهند کرد؛ پیروی نمیکنم مگر آن چیزی که وحی کرده میشود به من و من نیستم مگر بیمکننده آشکار»؛
اصل دوم: اینکه هر کس به وحی الهی وضع شریعت نمود، «نبی و پیغمبر» نامیده میشود، و این اصل نیز قابل تردید و شبهه نمیباشد؛ زیرا همه کس میدانند همچنان که طب، شفا دادن از ناخوشیهاست و آنکه متصدی این امر باشد «طبیب» نامیده میشود، نبوت نیز وضع شرایع به وحی الهی است و آنکه متکفل این کار باشد، «نبی و رسول» خوانده میشود، و شاهد بر این اصل از کتاب خدا:
1- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّكُمۡ﴾ [النساء:174] یعنی: «ای مردم، از طرف خداوند برای شما برهانی آمد»؛
2- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَكُمُ ٱلرَّسُولُ بِٱلۡحَقِّ مِن رَّبِّكُمۡ فََٔامِنُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ وَإِن تَكۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾ [النساء:170] یعنی: «ای مردم، آمد شما را رسول بحقی از طرف پروردگارتان؛ پس بگروید بهتر است برای شما؛ و اگر کفر ورزید، پس به درستی که برای خداوند آنچه در آسمانها و زمین است، و خداوند علیم و حکیم است»؛
3- ﴿لَّٰكِنِ ٱللَّهُ يَشۡهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَيۡكَۖ أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَشۡهَدُونَۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدًا﴾ [النساء:166] یعنی: «لکن خدای تعالی گواهی میدهد و تبیین نبوت تو را میکند به آنچه فرو فرستاده است به تو، که آن قرآن است معجزة روشن فروفرستاد قرآن را به علم خاص خودش و فرشتگان نیز به نبوت تو شهادت میدهند»؛
4- ﴿لَّٰكِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ﴾ [النساء:162] یعنی: «لکن راسخون در علم از بنیاسرائیل و مؤمنین ایمان میآورند به آنچه پیش از تو از کتب آسمانی فرستاده شد».
اگر گفته شود: میزان شناختن اصل نخستین (وجود پیغمبران و رسل) چیست و ما پیغمبران را از کجا و به چه وسیلهای بشناسیم و نیز ما از کجا بفهمیم که مطالب و آیات قرآنی وحی الهی میباشد؟ در پاسخ میگوییم: میزان معرفت انبیا و رسل، اول دانسته میشود به انذار و بیمی که کردند بالنسبه به امور آینده و دیدیم آنچه را انذار کردند؛ واقع شد؛ و دیگر به مقالات [= سخنان] و کلماتی که از انبیا صادر میشود از مسائل عقلیه که عقول بشر بدان راه ندارد، و همچنین بافعال پسندیده که بشر هیچ وقت موفق به آن افعال و قادر بر حفظ اعتدال در خود نیست که تمامی اقوال و افعال این سلسلة جلیله و کلمات و مقالات این قوم کاشف از این است که مبعوث از جانب حق و خارق عادت و معجزه است.
این قِسم خارق عادت در وضع شریعت و بیان معارف حقیقیه وحل مشکلات کونیه که دسترس عقلا و فلاسفه نیست و انبیا و رسل به وحی الهی آشنا میشوند و او را معجزة عقلیه مینامند، دلالتش بر نبوت واضحتر است تا خارق عادت حسی از قبیل اژدهاشدن عصا یا انفلاق بحر و امثال آن، که این خارق حس دلالت ضروری بر نبوت ندارد. این امور هنگامی دلالت بر نبوت دارد که منضم به خارق علمی شود؛ پس معجزه رسل، اولاً و بالذات علم و عمل است، و معجزات حسّیه مؤید معجزات عقلیه است، و معجزه علمی دلالتش بر نبوت قطعی است، اما معجزات حسّیه شاهد بر معجز عقلی میباشد.
پس معلوم شد که این صنف از مردم، که انبیا نامیده میشوند، موجود بودهاند، و معلوم شد که مردم چگونه به وجود آنان علم پیدا کردند تا اینکه به تواتر به ما رسید؛ چنان که وجود فلاسفه و دانشمندان و فاتحین از راه تواتر بر ما معلوم شد.
دلالت قرآن بر نبوت پیغمبر آخرالزمان
اگر بگویی: به چه مناسبت و از چه راه قرآن دلالت بر نبوت دارد و وجه اعجاز آن چیست تا بتوانیم از آن راه به نبوت پیغمبر استدلال کنیم؟ در پاسخ میگوییم: قرآن از طرق متعدده معجز و خارق عادت است، و ما در اینجا دو وجه از آن را که کتاب خدا اشاره نمودهاست ذکر میکنیم:
اول: از حیث نظم قرآن، زیرا نظم آن به تفکر و رویه درست نشده است؛ یعنی طریقی که فصحا و بلغا در نظم کلام خود بدان متوسل میشوند، خواه خود اعراب یا دیگران که از روی تعلّم و صناعت زبان عرب را یاد میگیرند، و اعجاز قرآن از جهت فصاحت و بلاغت و اسلوب به اندازهای مسلّم بود که فُصَحای جاهلیت، مقاتله با حروب را مقدّم داشتند بر معارضه با حروف؛ و در اعجاز قرآن از جهت فصاحت و بلاغت کتابها تدوین شده است و بزرگان ادب بیاناتی کردهاند که ما محتاج به ذکرش نیستیم و این رساله گنجایش ذکر آن را ندارد و ما قارئین را به کتب مصنّفه در این باب حواله میکنیم؛
دوم: از حیث وضع شرایع و احکام و بیان حقایقی که بشر به آن راه ندارد و حل مشکلات کون که فلاسفه و دانشمندان از راه تعلیم و تعلم نتوانند به حل او موفق شوند و اکتساب آن جز از راه وحی ممکن نیست، و عمده در معجزه قرآن نزد عقلای جهان این وجه است.
اگر بگویی: ما از کجا بفهمیم شرایع و احکام قرآنی و مطالب علمی و عرفانی آن فقط از راه وحی است و نمیشود نتیجة فکر و تعلم بشری دانست و بدین سبب مستحق اسم کلام الله بر آن شده است؟ در جواب میگوییم: اینکه وضع شرایع ممکن نیست مگر بعد از معرفت خدا و آشنائی به مسعدات و مشقیات [= عوامل خوشبختی و بدبختی] انسانی، و علم به مسعدات و مشقیات انسانی حاصل نمیشود، مگر به شناختن نفس و به اینکه جوهر نفْس چیست و آیا در آخرت برای او سعادت و شَقائی [= بدبختی] هست یا نه، و اگر هست مقدار این سعادت و شقاوت چیست و نیز چه مقداری حسنات سبب سعادت است و چنان که غذا و دوا و تأثیر آن در صحت مزاج محتاج به این است که مقدار و زمان صرف آن کیفیت استعمال، به دقت معلوم شود؛ همین طور حسنات و سیئات هم محتاج به علم و معرفت به مواقع آن میباشد، و تمامی اینها در احکام و شرایع به حد کمال بیان شده است و مسلّم است علم به این امور، از شناختن جوهر نفس و مسعد و مشقی آن، جز به وحی آسمانی و تعلیم ربانی، ممتنع است برای کسی حاصل شود.
پس از آنکه دانستیم همه این امور از ترقیه عقل و تربیت نفس و بیان درجات و درکات آن آخرت و طریق وصول به کمال و حل مشکلات مبدأ و معاد در قرآن گنجانیده شده است، به ضرس قاطع حکم میکنیم که قرآن از راه وحی بر رسول اکرم نازل شده است؛ و از این جهت است که خدای تعالی میفرماید: ﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾ [الإسراء:88] یعنی: «بگو ای پیغمبر، اگر جن و انس جمع شوند بر اینکه مانند این قرآن بیاورند، نتوانند مثلش را بیاورند؛ اگر چه بعضی ایشان بعضی دیگر را پشتیبان باشند».
و پس از آنکه بدانیم رسول خدا امی بود و به هیچ وجه نزد معلم بشری درس نخوانده، و در میان ملتی که کوچکترین بهرهای از علوم و معارف نداشتهاند بزرگ شده است. این معنی بیشتر واضح و هویدا میگردد زیرا اعراب از ممارست در علوم و فحص و بحث در اشیا و موجودات، به طریقی که معمول یونانیان بوده است، خبری نداشتهاند و به همین مطلب در قرآن اشاره شده است؛ چنان که میفرماید: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ﴾ [العنکبوت:48] یعنی: «و نبودی تو که کتابی را بخوانی پیش از نزول قرآن و نمینویسی به دست راستت، که اگر چنانچه خواننده و نویسنده بودی، آن هنگام تباهکاران در شک افتادندی [و میگفتند: چون پیغمبر مینویسد و میخوانَد، پس قرآن را از کتب پیشینیان التقاط کرده]؛
یتیمی که ناخواند ابجد درست کتبخانة هفت ملت بشست
و نیز میفرماید ﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ﴾ [الأعراف:157] و نیز میفرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ﴾ [الجمعه: 2] در این دو آیه وصف فرمود پیغمبرش را به امّیت، و مراد از «امی» کسی است که ننویسد و نخواند.
و بر این مطلب از راه مقایسة شریعت اسلام با شرایع دیگر هم میتوان استدلال کرد؛ زیرا اگر نبوت و رسالت پیغمبران دیگر فقط از راه وضع شرایع و احکام ثابت شده است، مسلماً نبوت پیغمبر اسلام به طریق اولی به ثبوت خواهد پیوست؛ چنان که اگر کسی شرایع و ادیان انبیای دیگر را مطالعه کند و بعد احکام و عقاید اسلامی را تحقیق نماید، خواهد یافت که شرایع اسلام از حیث شمول بر احکام سودمندی که متضمن خیر دارِین [= دنیا و آخرت] و سعادت نشأتین میباشد، بر تمام شرایع و ادیان دیگر برتری دارد.
و اگر بخواهیم در این قسمت وارد شویم و یکایک احکام را سنجیده و فضل و برتری یکی را به دیگری بیان کنیم و مزایا و منافع شریعت اسلام را شرح دهیم، محتاج به تدوین کتابهای بزرگ و مجلدات ضخیم خواهیم بود.
و از این جهت است این دین، آخرین ادیان و این شریعت آخر شرایع است؛ خداوند میفرماید: ﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [الأحزاب:40] و بدین مناسبت که رسول اکرم فرمود: «لو أدركني موسى ما وسعه إلا اتّباعي» «اگر موسی درمییافت [یعنی در دورة من بود]، چاره جز پیروی من نداشت».
و چون احکام اسلامی عمومیت دارد، یعنی برای عموم بشر مفید و شایسته است، دین اسلام برای کافّه انام [= خلق] آمده است؛ چنان که خداوند میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف:158] یعنی: «ای مردم، از جانب خداوند به سوی همه شما فرستاده شدهام»، و نیز میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا كَآفَّةٗ لِّلنَّاسِ بَشِيرٗا وَنَذِيرٗا﴾ [سبأ:28]. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «بُعِثْتُ إِلَى الأَحْمَرِ وَالأَسْوَدِ» یعنی: «به [سوی انسانهای] سیاه و سرخ مبعوث شدم».
و امر نبوت مناسبت و مشابهتی با اغذیهای که مردم میخورند دارد؛ زیرا همچنان که بعضی از غذاها مخصوص طایفهای از مردم میباشد و آن غذا به مزاج مردمان دیگر سازگار نیست، ولی بعضی از اغذیه با مزاج عموم مردم سازش داشته و همه از آن تناول میکنند؛ بعضی از شرایع و احکام نیز با مزاج و روحیات دستهای ملایم بوده و با روحیات ملل دیگر ملایمت ندارد، شرایع انبیا سابق همین طور بوده است، ولی شریعت پیغمبر اسلام با مزاج و روحیات جمیع ملل و اقوام ملایمت و سازگاری دارد و از این جهت، همة مردم به انجام و اطاعت آن مکلف شدهاند؛ و چون پیغمبر ما در شریعت و احکام و آنچه که مایه نبوت است، بر دیگران برتری دارد؛ پس خود افضل انبیا و خود رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به همین معنى که خداوند او را مخصوص کرده است اشاره میفرماید: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : مَا مِنْ نَبِيٍّ مِنَ الأَنْبِيَاءِ إِلاَّ أُوْتِيَ مِنَ الآيَاتِ مَا مِثْلُهُ آمَنَ عَلَيْهِ الْبَشَـرُ، وَإِنَّمَا كَانَ الَّذِي أُوتِيتُهُ وَحْيًا أَوْحَاهُ اللهُ إِلَىَّ فَأنا أَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ تَابِعًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ» یعنی: «هیچ پیغمبری از پیغمبران نیست، مگر اینکه معجزهای از معجزات به او داده شده است و مردمان به سبب آن معجزه به او ایمان آوردهاند؛ و معجزة من وحی میباشد که به من وحی شد، و به این سبب امیدوارم پیروان من در روز قیامت از همة آنان بیشتر باشد».
ابنخلدون در شرح این حدیث میگوید که قرآن فی نفسه هم وحی است و هم خارق عادت و معجز پس شاهد آن عین خودش است، و محتاج به دلیل دیگر از قبیل سایر معجزات نمیباشد، و به همین سبب دلالت آن بر نبوت اوضح دلالات است؛ زیرا دال و مدلول با هم متحد میباشند و میگوید: «این حدیث شریف اشاره به این است که هر وقت معجزهای در کثرت وضوح و قوت استدلال به پایهای رسید که عین وحی گردید، گروندگان و تصدیقکنندگان بیشتر میگردند، انتهی».
از این بیانات معلوم شد که دلالت قرآن بر نبوت پیغمبر اسلام، از قبیل دلالت مار شدن عصا بر نبوت موسی و شفا یافتن کورِ مادرزاد و ابرص [= پیس] به نبوت عیسی نمیباشد؛ زیرا اگرچه این افعال از قبیل افعال عادیه نمیباشد و جمهور مردم به آن قانع میگردند، ولی دلالت قطع بر نبوت ندارد؛ زیرا این افعال در حال انفراد موجب اطلاق نبوت بر فاعل آن نمیگردد، اما دلالت قرآن بر نبوت پیغمبر اسلام، از قبیل دلالت معالجه مرضی به طبیب میباشد؛ چنان که اگر دو نفر ادعای طبابت کنند و دلیل یکی از آنان راه رفتن بر روی آب و دلیل دیگر شفا دادن بیماران باشد، دلیل اولی از قبیل اقناع و دلیل دومی از باب برهان خواهد بود، و موجب تصدیق و قطع جزمی خواهد گردید، دلالت افعال خارقِ عادات بر نبوت پیغبمران از قبیل اولی، و دلالت قرآن بر نبوت پیغمبر اسلام از قبیل دومی میباشد.
چنان که وظیفه طبیب معالجه بیماران است و اگر بیماران را به طریق احسن معالجه کرد، طبابت او مُحرَز و مسلّم خواهد شد؛ همچنین وظیفة نبی وضع شرایع است و اگر شریعت او کاملترین شرایع و شاملترین ادیان گردید، در نبوت او هیچ گونه شک و تردیدی نخواهد بود؛ اما اگر طبیب برای اثبات طبابت خود به غیرِ وظیفه و شغل خود متوسل شود، مثلاً بر روی آب راه رود، ممکن است موجب اقناع عامه گردد، ولی فیالحقیقه، دلالتی بر صفت طبابت نخواهد داشت؛ همچنین افعال خارق عادت سبب قانع شدن جمهور میشود؛ اما طریقی که علما و دانشمندان از آن پی به نبوت میبرند، تنها شریعت و احکام میباشد. وَصَلَّى اللهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.
***
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر