توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ شهریور ۲۴, چهارشنبه

وحی و نزول جبرائیل علیه السلام و اقوال علما در آن و تحقیق حق در مسئله

 

وحی و نزول جبرائیل  علیه السلام
و اقوال علما در آن و تحقیق حق در مسئله

مورخین و سیره‌نویسان متفقند پیغمبر اکرم پیش از بعثت با بت‌پرستی مخالف بود و غالباً در خلوت به سر می‌برد و وقت خویش را به تفکر می‌گذرانید و برای عبادت به غار حرا می‌رفت، و در آنجا دور از غوغای زندگی در عجایب کاینات و راز خلقت و رستاخیز و روز شمار و بهشت و جهنم تفکر می‌کرد، وهمین که توشة او تمام می‌شد، به سوی خدیجه برمیگشت. در آغاز کارِ وحی، به صورت رؤیای صادق بر او نازل شد و رؤیا مانند سپیده‌دم بر او آشکار می‌گشت؛ بدین طریق، چند ماه گذشت و محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  به سن چهل‌سالگی رسید؛ شب دوشنبه هفدهم ماه رمضان وحی به او نازل گشت؛ جبرئیل بر او ظاهر شد و گفت: بخوان؛ جواب داد: من خواندن نمی‌دانم؛ جبرئیل او را به سختی فشار داد، چنان که به زحمت اوفتاد و سپس گفت: بخوان؛ باز جواب داد: من خواندن نمی‌دانم؛ بار دیگر او را فشار داد و رها کرد و گفت:

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١  خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢  ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣  ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ [العلق: 1 تا 5]

یعنی: «بخوان به نام پروردگارت که انسان را از علق بیافرید؛ بخوان و پروردگار تو بزرگ است؛ آنکه به وسیلة قلم تعلیم داد و به انسان آنچه را نمی‌دانست بیاموخت»،

و این پنج آیه، اولین آیاتی است که پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  نازل گردید.

پیغمبر یقین پیدا کرد که از جانب حق متعال به رسالت مبعوث شده و باید حقیقت جاودانی را به جهانیان ابلاغ کند و به آنها بفهماند که خدایی جز خداوند یگانه نیست که مراقب اعمال انسان است و پس از مرگ، نیکان و بدان را هر کدام به اندازة کارشان پاداش می‌دهد. پس از آن پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  به سوی خدیجه برگشت و به سختی می‌لرزید و می‌گفت: مرا بپوشانید؛ وی را با گلیمی بپوشاندند تا اضطرابش تخفیف یافت و آنچه را دیده بود برای خدیجه نقل کرد و گفت: بر خود بیمناکم؛ خدیجه او را دلداری داد و گفت: باک مدار، خدا تو را خوار نخواهد کرد؛ سپس او را پیش پسرعموی خود «ورقة بن نوفل» برد که پیری محترم و انجیل‌خوانده بود؛ خدیجه به ورقه گفت: ببین محمد چه می‌گوید. محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  آنچه را دیده بود نقل کرد؛ ورقه گفت: این همان ناموسی است که به موسی پیغمبر نازل شد؛ سپس گفت: ای کاش من جوان بودم و هنگامی که کسانت تو را از شهر خود بیرون می‌کنند، به یاریت برمی‌خواستم. محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  فرمود: آیا مرا از شهر خود بیرون می‌کنند؟ ورقه گفت: هیچ‌کس به رسالت مبعوث نشد مگر اینکه قومش به دشمنی او کمر بستند. اگر من در آن روز زنده باشم، تو را یاری خواهم کرد؛ ولی چیزی نگذشت که ورقه رخت از جهان بربست.

بعد از آن پیغمبر مدتی به غار حرا می‌رفت. یک روز صدایی از آسمان شنید؛ سر برداشت و فرشته‌ای را که اولین دفعه به سوی او آمده بود، در میان آسمان و زمین مشاهده کرد؛ از آنجا به خانه خود برگشت و فرمود: مرا بپوشانید؛ پس از آن این آیات نازل گشت:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ ١  قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢  وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣  وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤  وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ [المدثر:1 تا 5]

یعنی: «ای جامه بر سر کشیده، برخیز و مردم را از عذاب خدا بترسان، و خدای خود را تکبیر گوی، و جامه خویش را پاکیزه ساز، و از گناه دوری کن».

و در بعضی از روایات وارد شده ‌است که چون جبرئیل فشار داد، حضرت به خانه آمد و بدن مبارکش می‌لرزید، فرمود: «زمّلونی، زمّلونی» پس چیزی بر روی آن حضرت کشیدند تا اینکه این سوره نازل شد:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ ١  قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا ([1]) [المزمل:1 و 2]

خوانْد مزّمّل نبی را زین سبب
سرمکش اندر گلیم و رو مپوش
هین مشو پنهان ز ننگِ مدعی
هین قُمِ اللَّیلَ که شمعی ای هُمام
بی کشتیبان در این بحر صفا
خیز و بنگر کاروانِ ره‌زده
وقت خلوت نیست اندر جمع آی
بدر بر صدرِ فلک شد شب روان
طاعنان همچون سگان بر بدر تو

 

که برون آ از گلیم ای بوالهَرَب
که جهان جسمی است سرگردان، تو هوش
که تو داری نورِ وحی شَعشَعی
شمع دائم شب بود اندر قیام
که تو نوح ثانی‌ای، ای مصطفی
غول کشتیبانِ این بحر آمده
ای هدی چون کوه قاف و تو هُمای
سیر را نگذارد از بانگ سگان
بانک می‌دارند سوی صدر تو

 

 

 

 

 

 

 

 

***

حقیقت وحی

جمهور ملیین می‌گویند: ملائکه اشخاص نورانی‌اند و همگی حی و ناطق و متحرک بالاراده، و جبرئیل ملکی است کریم و علیم، و عباراتی که نازل می‌کند وحی است، و جبرئیل در آسمان عنصری یا در لوح آسمان کلماتی می‌شنود یا می‌بیند و آن‌ را می‌خواند و امر می‌شود به جبرئیل که آن عبارت را بر پیغمبران نازل کند؛ پس جبریل بر نبی نزول کرده و آن عبارت را می‌خواند، و ظاهر شرع دلالت بر این معنی دارد.

فلاسفه می‌گویند که انسان را دو قوه ‌است: قوة ادراک و قوة تحریک؛ و ادراک بر سه گونه ‌است: ادراک عقلی، تخیلی و حسی؛ و کمال قوة ادراک عقلی آن است که هر تعقلی که دیگری را به تعلم و نظر در مدت طولانی ممکن شود، پیغمبر را در کوتاه‌ترین زمان به قوة حدس و بدون تعلم بشری حاصل باشد؛ و کمال قوة ادراک جزئی ـ بخصوص قوه متخیله‌ـ آن است که با آنکه به غایت قوی است، مر قوة عقلی را در نهایت انقیاد و اطاعت باشد، به حیثیتی که هنگام انتقاش [= نقش‌پذیرفتن ] و ارتسام [= فرمان بردن] نفس به صوَر معقولات و اتصال وی به عقل فعال، که باذن الله مفیض علوم و کمالات است و جبرئیل عبارت از اوست، قوه متخیله به سوی قوه عقلیه منجذب شود، به حدی که هر صورتی که در ذرات نفس به عنوان تجرد و کلیت مرتسم [= رسم‌شده] شود مثالی و شبحی از او در قوه متخیله به عنوان تمثل و جزئیت مرتسم گردد؛ پس متخیله مدرکات قوه عقلیه را حکایت کند؛ اگر ذوات مجرده باشد، به صورت شخصی از اشخاص انسان که افضل انواع محسوسات جوهریه ‌است در کمال حسن و بها، و اگر معانی مجرده و احکام کلیه باشد، به صور الفاظ مقروئه [= گفته‌شده] محفوظه که قوالب معانی مجرده‌ است در کمال بلاغت و فصاحت؛ و چون تطبع و ارتسام متخیله به صور مذکوره در کمال قوت و ظهور بود، آن صور را به حس مشترک([2]) ادا کند به حیثیتی که صورت ذوات مدرک به حس بصر شود، و صور الفاظ مدرک به حس سمع گردد، و چنان مشاهده شود که شخصی در کمال حسن در برابر ایستاده و کلامی را افاضه می‌کند؛ پس شخص مرئی ملکی باشد فرستادة خدا، و الفاظ مسموعه کلامی باشد از خدا؛ چنان‌ که در مادیات اول شخص مادی در خارج دیده می‌شود و بعد از آن متخیل شود و بعد از آن معقول گردد، در مجردات ذات مجرد اول معقول شود بعد از آن متخیل و بعد از آن محسوس شود؛ و چنان ‌که موجود مادی بعد از معقول شدن صورت معقوله قائم به ذات خود نتواند بود، بلکه قائم به نفس عاقل است، همچنین ذات مجرد بعد از محسوس‌شدن قائم به ذات خود نیست؛ بلکه قائم به حس مشترک می‌باشد؛ پس جبرئیل که عبارت از عقل فعال است، اول بر نفس ناطقه نبی نازل شود و بعد از آن به خیالش و بعد از آن به حس او درآید؛ و همچنین کلام الهی را اول قلب نبی شنود بعد به خیال درآید و بعد از آن مسموع سمع ظاهر گردد؛ و کلام مخلوقات را اول گوش شنود بعد از آن الفاظ مسموعه به خیال در آید و بعد معانی به توسط قلب فهمیده شود.

تحقیق

انبیا و رسل را حسی است غیر حس عقل و قوه‌ای است به مراتب بالاتر و قوی‌تر از عقل، و این حس در غیر رسل نخواهد بود، و بیان این مطلب مبتنی بر ذکر مقدمه‌ای است:

فلاسفه اصول ادراکات را سه دانسته‌اند: احساس و تخیل و تعقل:

احساس: ادراکی است که به توسط حواس ظاهره برای نفس حاصل می‌شود و شرط ادراک حسی آن است که مُدرَک [= درک شده] موجود مادی باشد و حاضر نزد مدرِک [= درک‌کننده] باشد تا ادراک حاصل شود؛

تخیل» ادراکی است که به توسط خیال بر نفس حاصل شده صوری را درک می‌کند و شرط آن در وقت ادراک حضور ماده نیست؛

تعقل: ادراکی است که به توسط قوة عاقله از معانی مجرده و حقایق کلیه برای نفس حاصل می‌شود.

چنان‌ که ذکر شد، فلاسفه حقیقت وحی را کمال قوه عقلی می‌دانند که به آن قوه عقل نبی درک حقایق و معانی را در اسرع اوقات یا اتصال به عقل فعال می‌نماید، و کمال قوه خیال نبی آن صورت مجرد عقلی را موجود حسی می‌گردانَد و به طور الفاظ مسموعه جلوه می‌دهد، و آن حقیقت جبرئیل، که عقل فعال است، نفس نبی آن را به سبب قوة خیال شخصی نورانی جلوه می‌دهد؛ پس وحی را از شئون قوة عقلی گرفتند و رؤیت جبریل و شنیدن کلمات را از تصرفات خیال و مخترعات آن دانستند.

این تحقیق پسندپده نیست؛ زیرا لازمة حرف فلاسفه این است که قرآن کلمات ربانی نبوده و نزول جبرئیل هم حقیقتی نداشته باشد؛ یعنی نفس نبی به توسط قوة خیال اختراع الفاظ مسموعه کرده است و شخص جبرئیل شبحی از مخترعات خیال او می‌باشد.

گرچه قرآن از لب پیغمبر است         هرکه گوید حق نگفته کافر است

ما در اینجا می‌خواهیم بیان کنیم که وحی بر رسل به توسط ادراک چهارم و قوه عقل است، و وحی فوق تعقل می‌باشد و حس و قوه‌ای که انبیا و رسل به وسیله آن کشف حقایق می‌کنند و مهبط وحی و نزول جبرئیل می‌گردند، آنرا «فُؤاد» گویند؛ چنان ‌که قرآن بدین معنی تصریح دارد و می‌فرماید: ﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ [النجم:11]، انبیاء و رسل اگر چه در ظاهر به مصداق آیة ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ [الکهف:110] و امثال آن، بشرند، می‌خورند، می‌آشامند، راه می‌روند، می‌خوابند و می‌میرند، و بالاخره تمام احکام بشریت بر آنها جاری است، ولی از حیث روح و نفس و قوای باطنه و ادراک و اراده و مشاهده حقایق و مراوده با عالم غیب، صنف خاص ممتازی هستند؛ چنان‌ که مشاهده می‌کنیم، اصناف انسان اگر چه در حقیقت حیوانیت و ناطقیت شریکند، اما به اندازه‌ای از یکدیگر ممتازند که گویا از حیوانات هم پست‌تر می‌باشد؛ صنف دیگر به اندازه‌ای عاقل و زیرک است که به هیچ وجه شباهت به صنف اول ندارد، مثل فلاسفه و مخترعین، و صنفی به اندازه‌ای پلید و درنده ‌است که گویا از درندگان درنده‌تر می‌باشد، و صنفی به اندازه‌ای پاک و سالم که گویا از ملائکه برتر و بالاتر است. شما نمی‌توانید بگویید ادراکات فلاسفه همان ادراکات ابلهان می‌باشد بلکه می‌توان گفت بین اغبیا [= جاهلان] و احمقان بشر با فلاسفه و مخترعین تضاد هست؛ همین اختلاف شدید میان اصناف بشر سبب شد که بعضی از فلاسفه مثل ابی‌البرکات بی‌میل نیست که بشر را دارای انواع مختلف بداند.

خلاصة کلام: اگر اصناف بشر را استقرا [= تحقیق] کنیم، می‌یابیم که در هیکل انسانیت شریکند، اما در جوهر نفس و ادراکات و اخلاق مختلف می‌باشند.

دایرة ادراکات صنف بی‌خردان منحصر به محسوسات حواس ظاهر و خیال و واهمه ‌است و از این دایره تجاوز نمی‌کند. فلاسفه و مخترعین از دایرة عقل خارج نیستند و ادراکاتشان عقلی است؛ اما انبیا و رسل، دایرة ادراکشان فوق عقل است و اگرچه قوای ظاهر و باطن ایشان در منتهی مرتبه شدت و کمال است، لکن قوه‌ای که آنها را به حقایق آشنا کرده، قوة دیگر و حس دیگر است و به هیچوجه عقل و خیال و وهم در آن عالم راه ندارد، مشاهدات آنان با فؤاد است. بین انبیا و فلاسفه امتیاز جوهری است: آلت ادراک فلاسفه عقل و آلت مشاهدة انبیا فؤاد می‌باشد. سلسله رسل، مفطور [= سرشته‌شده] بر انسلاخ [بیرون آمدن] از عالم بشریت‌اند و مجبول بر تخلیة تمامی قوا؛ روح پاک رسل در هنگام نزول وحی و جبرئیل انسلاخ تام و تخلیه حقیقی از قوای ظاهره و باطنه پیدا می‌کند و به قوة فؤاد مشاهده عالم غیب می‌نمایند، و این انسلاخ و تخلیه در طُرفة‌العین [= چشم بر هم زدن] برای آنان حاصل می‌شود، این انسلاخ و انقطاع از عالم بشریت و اتصال به ملاء اعلى و ناموسِ مقدسِ علم ـ که جبرئیل باشد‌ـ حالت «وحی» نامیده می‌شود؛ پس چنان ‌که امتیاز بشر از حیوان به نطق و درک کلیات است، امتیاز میان رسل و فلاسفه به قوة فؤاد و سرعت انسلاخ و مشاهده سکان ملاء اعلی و شنیدن خطاب ربانی و کلمات سبحانی می‌باشد.

چون معلوم شد که حالت وحی مفارقت از عالم بشریت به عالم مَلَکیت و تلقی کلام از رب‌العالمین است، پس حالت وحی از سخت‌ترین حالات می‌باشد؛ چنان‌ که خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا [المزمل:5] پیغمبر در حالت وحی و نزول جبرئیل ناله می‌کرد و برای او حالت بیهوشی و غش دست می‌داد؛ حتی رزوهای بسیار سرد عرق از پیشانی مبارکش جاری می‌گردید و به اندازه‌ای آن حالت شدید بود که گویا در وقت وحی و نزول جبرئیل می‌مُرد و زنده می‌شد. اگر این حالت وحی، چنان ‌که فلاسفه گفته‌اند، تعقل و تخیل می‌بود، غش کردن معنایی نداشت؛ حتی رسول اکرم بعد از حالت وحی به سردرد شدیدی مبتلا می‌گردید و از برای رفع سردرد خود حنا به سر می‌بست.

از این بیان معلوم افتاد که در وحی خطا تصویر نمی‌شود؛ چون عقل وهم و خیال در آن مدخلیتی ندارند. آن حس مقدس حقایق را چنان ‌که هست می‌بیند و کلمات حق را بدون تصرف خیال و وهم می‌شنود؛ و شاهد بر این تحقیق، نص کتاب خدا و آیات سوره مبارکه والنجم است:

﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١ [النجم:1] یعنی«قسم به ستاره چون فرود آید».

مراد از نجم، نجوم قرآن است که خدای تعالی نجم از پس نجم و آیه از پس آیه و سوره از پس سوره فرستاد، و مراد از «هَوی» نزول قرآن است و شاهد بر این آیه مبارکه ﴿۞فَلَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ ٧٥  وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِيمٌ ٧٦ إِنَّهُۥ لَقُرۡءَانٞ كَرِيمٞ [الواقعه:75 تا 77] یعنی: «قسم می‌خورم به نجوم قرآن و ...»، برای آن نجوم خوانده شد که قرآن را منجم و مفرق فرستاد و از این قبیل است نجوم الدَّین و دَینٌ مُنَجَّم.

﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمۡ وَمَا غَوَىٰ [النجم:2]: یعنی: «صاحب شما محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  گمراه نگشت و خطا نکرد و معتقد به هیچ باطلی نشد».

﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ [النجم:3]: یعنی: «و رسول اکرم از هوای نفس خود سخن نمی‌گوید و یا به آرزوی طبع خود و به باطل تکلم نمی‌کند».

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ [النجم:4]: یعنی: «آنچه پیغمبر به آن تکلم می‌کند نیست مگر وحی الهی».

﴿عَلَّمَهُۥ شَدِيدُ ٱلۡقُوَىٰ [النجم:5]: یعنی: «فرشته‌ای نیرومند (جبرئیل) پیغمبر  صلی الله علیه و آله و سلم  را وحی آموخت».

﴿ذُو مِرَّةٖ فَٱسۡتَوَىٰ [النجم:6] مراد از «ذو مَرّه» صاحب قوت است، و شاهد بر اینکه «مِرَّة» به معنی قوت و نیرو می‌باشد، حدیث شریف نبوی است که فرمود «لا تَحِلُّ الصَّدَقَةُ لِغَنِيٍّ وَلا لِذِي مِرَّةٍ سَوِيٍّ» یعنی: «صدقه بر شخص بی نیاز و تندرست قوی حلال نیست».

معنی آیه: «جبرئیل صاحب قوت بود پس راست ایستاد بر آنچه مأمور بود، یا به صورت اصلی خود بر پیغمبر نمایان شد».

﴿وَهُوَ بِٱلۡأُفُقِ ٱلۡأَعۡلَىٰ [النجم:7]: یعنی: «و جبرئیل به کناره‌ای بلند‌تر از آسمان بود»، یعنی نزدیک مطلع آفتاب تا پیغمبر او را دید ـ و هیچ‌کس او را به صورت حقیقی، که مَلَکیت است، ندید جز ختمی مرتبت که او را دو نوبت دید؛ نوبت اول او را به صورت اصلی خود بدید بیهوش شد، و چون بهوش آمد، جبرئیل را نزدیک خود نشسته یافت که دستی بر سینه مبارک وی و دستی بر کتفش نهاده بود و حق متعال از این قضیه خبر می‌دهد:

﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ [النجم:8]: یعنی: «پس نزدیک شد، جبرئیل به پیغمبر [بعد از آنکه او را دیده و بیهوش شده بود] پس برای سخن گفتن با وی سر فرود آورد».

﴿فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ [النجم:9]: یعنی: «پس مسافت میان محمد و جبرئیل به اندازه دو قوس بود.

عرب می‌گوید: «بَینی و بَینَه قاب قوسین، و قیب قوس، و قاد رُمْح و قید رمح» یعنی قدر و اندازه قوس و مقدار رُمح، و این عبارت کنایت از تأکید قُرب و تقریر حُب به واسطه تقریب به افهام است که در صورت تمثیل ادا شده؛ چه عادت بزرگان عرب آن بود که چون تأکید عهد و توثیق عقدی را می‌خواستند که هیچ ‌گاه آن عقد نقض نشود، هر یک از متعاهدان کمان خود را حاضر ساخته با یکدیگر منضم می‌کردند و هر دو به یک بار قبضتین آنرا گرفته و می‌کشیدند و به اتفاق یک تیر می‌انداختند و این عمل اشارت به این معنی بود که موافقت کلی بین ما محقق شد و مصادقت اصلی مُمَهَّد گردید و بعد از آن رضا و سَخَطِ [= نارضایتی] یکی موجب رضا و سخط دیگری می‌گردید؛ پس در این آیه اشاره به شدتِ ارتباط نفس محمدی با حقیقت ناموس علم و جبرئیل شده ‌است.

﴿فَأَوۡحَىٰٓ إِلَىٰ عَبۡدِهِۦ مَآ أَوۡحَىٰ [النجم:10] یعنی: «[بعد از شدتِ قرب نبی با جبرئیل] جبرئیل وحی کرد به سوی بنده خدا [محمد  صلی الله علیه و آله و سلم ] آنچه خداوند به او وحی کرد».

﴿مَا كَذَبَ ٱلۡفُؤَادُ مَا رَأَىٰٓ [النجم:11] یعنی: «دل پیغمبر آنچه را دید به او دروغ نگفت (درست دید) و بعضی کذّب به تشدید خوانده‌اند؛ یعنی رسول اکرم آنچه را به چشم دید به دل تکذیب نکرد، بلکه تصدیق کرد و ایمان آورد».

﴿أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ [النجم:12]: یعنی: «آیا مجادله می‌کنید با محمد بر آنچه دید؟».

﴿وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ [النجم:13]: یعنی: «و بتحقیق، جبرئیل را یک بار دیگر در صورت اصلی خود دید».

﴿عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ ١٤ عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ [النجم:14 و 15]: یعنی: «نزدیک سدرة المنتهی که نزدیک آن بهشت است که آرامگاه پرهیزکاران می‌باشد».

مراد از «سِدْرَةُ المُنْتَهَي» منتها مرتبة حیرت است، چنان‌که راغب اصفهانی در مفردات تصریح به این معنی دارد؛ می‌گوید: «السدر تحیر البصر و السادر المتحیر» یعنی: «سدر، حیرانی چشم و سادر به معنی شخص متحیر است» و امام رازی در تفسیر کبیر می‌گوید: «سدرة المنتهى هي الحيرة القصوى من السدرة، والسدرة كالركبة من الراكب عندما يحار العقل حيرةً لا حيرةَ فوقَها، ما حار النبي  صلی الله علیه و آله و سلم  وما غاب ورأى ما رأى. ترجمة عبارت: سدرة المنتهى یعنی منتهای حیرت از سدرة مثل ركبة. مراد این است که نفس مقدس نبی رسید به مشاهده و مقامی که در آن مقام و مشاهدة عقل حیران می‌شد؛ چنان حیرتی که فوق آن حیرتی تصور نمی‌شد، لکن برای نبی اکرم حیرت پیدا نشد و حقیقت از شهود مقدسش پوشیده نگردید و دید آنچه باید ببیند و شنید آنچه باید بشنود؛ زیرا که برای بشر دو قِسم حیرت پیدا می‌شود: یک مرتبه حیرت و سرگردانی او هنگام پشت‌کردنش به حقایق است مثل سرگردانی و حیرت جُهّـال و نادانان که این حیرت و سرگردانی شقاوت و غفلت و بیچارگی است و بسیار مذموم می‌باشد. مرتبة دیگر هنگامی است که عقل متوجه کشف حقایق می‌باشد؛ چنان‌ که عقلا و فلاسفه به مقامی می‌رسند که حیران و سرگردان می‌شوند و آن حیرت ممدوح است؛ چون که در حرکت به کعبة حقیقت، امیدِ وصال هست؛ اما حیرت جهال پشت به راه و اِعراض از سر منزل حقیقت است و هیچ روزنة امیدی در این حیرت وجود ندارد؛ اما شخص نبی چون به توسط ادراک چهارم کشف حقایق می‌کند، حیرانی و سرگردانی فلاسفه برایش نیست.

﴿إِذۡ يَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا يَغۡشَىٰ [النجم:16]: یعنی: «آن هنگام که پوشیده بود سدرة را آنچه پوشیده بود». در اینجا مراد، غشیان حالتی بر حالتی است؛ یعنی بر حالت حیرت حالت رؤیت و یقین وارد شد و محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  آنچه را که عقل در آن حیران است دید، و بر آن حالت حیرانی عقل حالت مشاهدة تام و مکاشفة یقینی حاصل شد.

﴿مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ [النجم:17]: یعنی: «میل نکرد چشم محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  [یعنی به چپ و راست ننگریست] و نگریستن وی از حدی که بود درنگذشت». در این آیه ستایش آن حضرت به حس ادب و عُلوّ همت اوست که در آن شب، پرتو التفات بر هیچ ذره‌ای از ذرات کائنات نیفکند و دیده دل جز به مشاهدة جمال الهی نگشود.

﴿لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ [النجم:18] یعنی: «و به تحقیق، آیات بزرگ ربّش را دید».

***

 




([1]) اى جامه به خویشتن فرو پیچیده، به پا خیز شب را مگر اندکى.

([2]) حکما حواس باطنه را پنج دانسته‌اند:

1- حس مشترک که به یونانى آن را «بنطاسیا» می گویند و ترجمة آن به عربی  «لوح النفس» است و آن قوّه‌ای است که محسوسات پنج‌گانه را به توسط چشم و گوش و ذوق و شم و لمس ادراک کند، و حس مشترک را به وزیر ملک و حواس پنجگانه را به جاسوسانی که اخبار نواحی را به وزیر رسانند تشبیه کرده‌اند؛ و گاهى آنرا به حوضی که از پنج نهر آب بدان جارى شود، و چون ادراک همه محسوسات کند، آن را حس مشترک گویند؛

2- خیال و آن قوه‌ای است حافظ صورت‌هایى که حس مُشترک آنها را درک نماید، خواه از خارج به توسط مشاعر ظاهره و خواه از داخل؛

3- وهم و آن قوه‌ای است که معانى جزئى را ادراک کند، مثل ادراک محبت زید و عداوت عمرو؛

4- حافظه که آن خزانة واهمه است که هرچه وهم از معانى درک کند، به آن سپارد و نسبت آن به وهم چون نسبت خیال به حس مشترک است؛

5- قوه متصرفه و آن قوه‌ای است که کارش ترکیب و تفصیل در صور و معانى باشد، و این قوه متصرفه را اگر وهم استعمال کند، مُتخیله گویند و چون عقل استعمال کند، مُفَکره نامند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...