اعتقاد به بعث و روز رستخیز را تمام شرایع آسمانی و حکمای ربانی اتفاق دارند و فلاسفه بر آن اقامة براهین نمودهاند؛ اما در کیفیت بعث اختلاف است: جمعی روحانی صرف میدانند و برخی جسمانی محض میپندارند، و گروه بسیاری از محققین به بعث جسمانی و روحانی قائلند.
ما آنچه را که همگی بر او اتفاق دارند، این است که انسان را دو سعادت و شقاوت اخروی و دنیوی است و پایه این مسئله بر روی اصولی است که همگی به آن اعتراف دارند:
1- این است که انسان اشرف از بسیاری از موجودات است؛ چنان که خداوند میفرماید ﴿وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا﴾ [الإسراء:70] یعنی: «و به تحقیق گرامی کردیم فرزندان آدم را و حمل نمودیم آنان را در خشکی و دریا و از طیبات روزی دادیم آنان را و برتری دادیم ایشان را بر بسیاری از مخلوقات، برتریدادنی»؛
2- اینکه هیچ موجودی عبث و بیغایت خلق نشده است، و برای فعل مطلوبی از او که ثمره وجود اوست ایجاد شده است؛ پس انسان که اشرف است، سزاوارتر میباشد که برای غایتی مخصوص به خود خلق شده باشد و خداوند در کتاب کریمش بر وجود ثمره و غایت برای موجودات تصریح فرمود؛ چنان که میفرماید ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا بَٰطِلٗاۚ ذَٰلِكَ ظَنُّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْۚ فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ ٱلنَّارِ﴾ [ص:27] یعنی: «ما آسمان و زمین و آنچه میان آن دو است باطل خلق نکردیم؛ این گمان مردمان کافر است؛ پس وای مر آنانی را که کافر شدند از آتش»، و در جای دیگر علما را به واسطة اعتراف به غایت مطلوب عالم و فهم فلسفة کون مورد مدح خود قرار میدهد؛ چنان که میفرماید: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾ [آل عمران:190 و 191] یعنی: «به درستی که در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز هر آینه آیتها است مر صاحبان خرد را؛ آنان که یاد میکنند خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان و تفکر میکنند در آفرینش آسمانها و زمین، [و میگویند:] پروردگارا، نیافریدی این را بیهوده؛ پاکی تو راست از آنکه چیزی را به باطل بیافرینی؛ پس نگاه دار ما را به لطف خود از عذاب آتش».
و وجود غایت در انسان، اظهر [= آشکارتر] از سائر موجودات است، و خداوند در موارد متعدد از قرآن ذکر میکند؛ چنان که میفرماید: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ﴾ [المؤمنون:115] یعنی: «آیا میپندارید شما اینکه به بازی شما را آفریدیم و گمان کردید که بازگشت به ما نمیکنید؟»، و جای دیگر میفرماید: ﴿أَيَحۡسَبُ ٱلۡإِنسَٰنُ أَن يُتۡرَكَ سُدًى﴾ [القیامة:36] یعنی: «آیا میپندارد انسان اینکه فروگذاشته شود مهمل؟»، و نیز میفرماید: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾ [الذاریات:56]، و هنگامی که معلوم شد اینکه انسان برای افعال مقصوده و غایت مهمی خلق شده است، باید دانست که برای افعال و غایت خاص به خود خلق شده است؛ چون سایر موجودات هر یک برای غایت خاصی ایجاد شدهاند که در دیگری نیست و افعال مختص به انسان افعال نفس ناطقه است، و چون که نفس ناطقه را دو جزء است: یکی علمی و دیگری عملی، واجب است انسان را که به کمال اعلای این دو قوه واصل گردد و آن رسیدن به فضایل اخلاقی و معارف حقه نظری است؛ و هر قول و عملی که نفس را ممد باشد به وصول به کمال لایقش آنرا خیرات و حسنات مینامند، و هر قول و عملی که مانع وصول به کمال باشد، شرور و سیئات مینامند، و قرآن بقای نفس بعد از خراب بدن را اثبات میکند و نیز مراتب درجات و دَرَکات نفْس و اقسام لذایذ و آلام حسّیه و معنویه آن را به طور اکمل بیان میفرماید و نفسی که اعمال شایسته نداشته باشد، پس از فراق بدن متأذی [= آزار دیده] میشود و در دارِ آخرت جز حسرت بر آنچه که از تزکیة نفس و تحلیه به فضایل از او فوت شده، چیز دیگر ندارد؛ چنان که میفرماید: ﴿أَن تَقُولَ نَفۡسٞ يَٰحَسۡرَتَىٰ عَلَىٰ مَا فَرَّطتُ فِي جَنۢبِ ٱللَّهِ وَإِن كُنتُ لَمِنَ ٱلسَّٰخِرِينَ﴾ [الزمر:56]. قرآن این حال را در آخرت به سعادت و شقاوت اخیر تعبیر نموده است، و درجات مؤمنین و درکات کافرین را به روشنترین عبارات بیان فرموده.
و ما در اینجا اول برهان بقای نفس را از قرآن ذکر و پس از آن ادله بر معاد را گوشزد میکنیم. ولاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
***
دلیل قرآن بر بقای نفس بعد از خراب بدن
خداوند میفرماید: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الزمر:42]
یعنی: «خداوند قبض روح میکند مردم را هنگام مرگشان و آن نفْسی که در خواب نمرده است پس نگاه میدارد نفوسی را که محکوم به مرگ به قضای ازلی بودند و میفرستد و رها میکند نفوسی را که باید در دنیا زندگانی کنند تا اجل معین و نامبردهشده؛ به تحقیق در توفّی نفوس و نگاهداشتن و فرستادن به ابدان، هر آینه آیاتی است برای مردمی که متفکرند».
وجه استدلال در این آیه این است که خداوند میان خواب و مرگ را در تعطیلِ فعلِ نفس تسویه فرموده؛ پس اگر در مرگ تعطیل فعل نفس برای فساد خود نفس باشد نه به تغییر آلات نفس، باید در خواب هم تعطیل فعل نفس از جهت فساد آن باشد نه از جهت فساد آلات، و اگر در خواب این طور بود، باید وقت بیدار شدن به هیئت اولی خود برنگردد؛ و حال اینکه میبینیم بعد از بیدار شدن برگشت به حال اول خود میکند، از اینجا میفهمیم که این تعطیل عارض ذات نفس نشده؛ بلکه تعطیل در آلات آن حاصل شده است، و از مسلّمات است که تعطیل آلت، تعطیل در ذات نفس نیست، و موت مسلّماً تعطیل است؛ پس واجب آمد که آلات آن معطل شده، نه اینکه ذات نفس نیست شده باشد، مثل خواب؛ پس از تفکر در این آیه معلوم شد که نفس غیر بدن است و به خراب بدن نفس از بین نمیرود، و رسول اکرم میفرماید «خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ لا لِلْفَنَاءِ وَإِنَّمَا تَنْـتَـقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ» یعنی: «ای مردم، برای بقا خلق شدید نه برای نیستی، و حقیقت مرگ، انتقال از خانهای به خانهای است».
خداوند کریم در کتاب حکیم خبر داد به وقوع بعث، و حشر و بر این مطلب استدلال فرمود، و دلیل آن را امکان مقرر نمود، و مقصود از امکانی که قرآن آن را دلیل بر بعث قرار داده، غیر از امکانی است که متکلمین تمسک جستهاند؛ چون امکانی که متکلمین میگویند، آن است که از فرض وقوع شیء محالی لازم نیاید، و این امکان، ذهنی صرف است. ما از کجا بدانیم از فرض وجود چیزی محال لازم نمیآید؟ چون میشود محال لِذاته و میشود لِغَیره باشد، و از فرض وجود شیء میشود محال لذاته لازم نیاید و اما محال لغیره تحقق پیدا کند، و امکان ذهنی در حقیقت علم به عدم امتناع است و این مستلزم امکان خارجی نیست؛ اما امکانی که قرآن به آن استدلال میکند، آن امکان خارجی است و امکان خارجی گاهی معلوم میشود به وجود شیء در خارج؛ چون وقوع اخصّ از امکان است، هنگامی که شیء وجود خارجی پیدا کرد، مسلّماً ممکن بوده است که واقع شده؛ چون ممتنعات هیچ وقت در خارج موجود نمیشوند؛ و گاهی علم به امکان خارجی تحقق پیدا میکند به واسطة پیدایش نظیر او و یا اکمل از او در خارج؛ چون وقتی دیدیم اکمل در خارج موجود شد، حکم میکنیم اَنْقَص به طریق اولی وجود خواهد داشت، و هنگامی که برای ما معلوم شد که شیء در خارج ممکن است موجود شود به واسطه مشاهدة نظیر آن یا اکمل از آن، لابد و ناچاریم قدرت خداوند قدیر را به او منضم کنیم؛ چون در تحقق شیء صرف امکان خارجی کفایت نمیکند؛ باید ضم به قدرت قادر ازلی گردد تا آن شیء پای به عرصة ظهور برساند و خداوند تبارک و تعالی استدلال بر بعث نمود به طریق امکان بر چند وجه:
اول: عود و بعث را قیاس بر ابتدا نمود؛ چنان که میفرماید: ﴿كَمَا بَدَأَكُمۡ تَعُودُونَ﴾ [الأعراف:29] و نیز میفرماید: ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥ﴾ [الأنبیاء:104] که مراد از این دو آیه این است که چنان که شما را از عدم به وجود آوردیم، دو مرتبه شما را در قیامت اعاده خواهیم نمود، که قیاس عود را بر بدأ نموده است؛ و نیز میفرماید: ﴿أَفَعَيِينَا بِٱلۡخَلۡقِ ٱلۡأَوَّلِۚ بَلۡ هُمۡ فِي لَبۡسٖ مِّنۡ خَلۡقٖ جَدِيدٖ﴾ [ق:15] یعنی: «آیا درمانده شدیم به آفرینش اول؟ بلکه ایشان در شکاند از آفرینش تازه»، و از این قبیل آیات بسیار است؛
دوم: بعث را قیاس بر خلق سماوات و ارض نمود به طریق اُولی؛ چنان که میفرماید: ﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ قَادِرٌ عَلَىٰٓ أَن يَخۡلُقَ مِثۡلَهُمۡ﴾ [الإسراء:99] یعنی: «آیا نمیبینند اینکه خدایی که قادر بر خلق آسمانها و زمین میباشد، قادر است بر اینکه مثل آنان را بیافریند؟»، و نیز میفرماید: ﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَلَمۡ يَعۡيَ بِخَلۡقِهِنَّ بِقَٰدِرٍ عَلَىٰٓ أَن يُحۡـِۧيَ ٱلۡمَوۡتَىٰۚ بَلَىٰٓۚ إِنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾ [الأحقاف:33] یعنی: «آیا ندیدند که خداوندی که آسمانها و زمین را خلق کرد و در آفرینش آنها مانده نشد، تواناست بر آنکه مردگان را زنده کند؟ آری، خداوند بر همه چیز تواناست».
سوم: اعاده و بعث را قیاس نمود به زنده شدن و روییدن گیاه از زمین به باران بعد از اینکه مرده بود؛ چنان که میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ ٱلرِّيَٰحَ فَتُثِيرُ سَحَابٗا فَسُقۡنَٰهُ إِلَىٰ بَلَدٖ مَّيِّتٖ فَأَحۡيَيۡنَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۚ كَذَٰلِكَ ٱلنُّشُورُ﴾ [فاطر:9] یعنی: «و خدایی که بادها را فرستاد، پس ابر را بر انگیزانْد، پس او را به سوی شهر مردهای راندیم، و پس از آن، زمین را بعد از مرگش زنده کردیم، و چنین است نشر مردگان»، به این سه وجه که ذکر شد، از روی قاعدة امکان خداوند استدلال نمود.
آیه مبارکه ﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ لَا يَبۡعَثُ ٱللَّهُ مَن يَمُوتُۚ بَلَىٰ وَعۡدًا عَلَيۡهِ حَقّٗا وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٨ لِيُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي يَخۡتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعۡلَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰذِبِينَ﴾ [النحل:38 و 39]. یعنی: «و سوگند خوردند به خدا شدیدترین سوگندها و گفتند: خداوند کسی را که مُرد مبعوث نخواهد نمود؛ بلی، مبعوث خواهد کرد ایشان را؛ وعده کرده است خدا وعده حق؛ و لیکن بیشتر مردمان نمیدانند؛ و این برانگیختن برای این است که ظاهر کند برای ایشان آن چیزی را که اختلاف در او میکنند و تا کافرین بدانند اینکه دروغگو بودند».
تقریر برهان از بدیهیات و اولیات است که در عالم حق و باطلی میباشد و تمامی مردم در طلب حق و جستجوی حقیقت جانفشانیها میکنند تا آن را بیابند، و میبینیم در طریق وصول به حق و در ذات آن اختلاف شدیدی است، و این هم مسلّم است که اختلاف در حق سبب انقلاب آن و انثلام [= رخنه پیدا شدن] در آن نمیباشد، و اختلاف مردم در آن، ماهیتش را عوض نمیکند؛ منتهای مطلب هر کس به خیال خویش گمان میکند حق را دریافته و حقیقت را فهمیده است.
خلاصه کلام: حق یکی است و مردم آن را مختلف میبینند؛ و چون که مسلّم شد حقیقتی در عالم ثابت است و میبینیم بشر در این حیات دنیوی نمیتواند به آن دسترس پیدا کند، چه اگر بشر واقف به حق گردد، اختلاف از میان برداشته خواهد شد و موجب اتحاد و ائتلاف میشود، و این اختلاف مرکوز [= برقرار] در فطرت بشر است؛ خداوند میفرماید: ﴿يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡ﴾ [هود:118 و 119] و اختلاف از میان برداشته نمیشود مگر به از بین رفتن این جبلّت و انتقال آن از این به صورت دیگر، و هنگامی که ثابت شد حق ثابتی در عالم هست و ما در این عالم به واسطه حجابهایی که داریم از طبیعت و وهم و خیال و غیر آن نمیتوانیم در این دنیا به حق و حقیقت برسیم، پس بالّضروره برای ما لازم است حیات دیگری باشد غیر از این حیات که در آنجا کشف حقایق شود و اختلاف برداشته شود و آن عالم، آخرت است؛ چنان که خداوند میفرماید: ﴿لَّقَدۡ كُنتَ فِي غَفۡلَةٖ مِّنۡ هَٰذَا فَكَشَفۡنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ ٱلۡيَوۡمَ حَدِيدٞ﴾ [ق:22] یعنی: «هر آینه بودی در غفلت از این امر پس پردة غفلت را از تو برداشتیم؛ پس چشم تو امروز تیزبین و تند است»، و اگر ـ نعوذ باللهـ معادی نباشد و روز حقیقتی بروز نکند، لازم میآید حق و حقیقت قیمتی نداشته باشد و انسان و عالم بینتیجه خلق شده باشند، و آن روزی که انسان به درک حق وحقیقت نایل میگردد، آن روز را خداوند «روز حقیقت» نام نهاد؛ چنان که میفرماید: ﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ﴾ [الحاقه:1 و 2]؛ و در حالت، کسانی که در آن دار، به حقیقت واصل شدهاند، میفرماید: ﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلّٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ وَقَالُواْ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي هَدَىٰنَا لِهَٰذَا وَمَا كُنَّا لِنَهۡتَدِيَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُۖ لَقَدۡ جَآءَتۡ رُسُلُ رَبِّنَا بِٱلۡحَقِّ﴾ [الأعراف:43] یعنی: «و بیرون کنیم آنچه در سینة بهشتیان از کینه و حسد و آنچه اسباب عداوت باشد، و جاری میشود از زیر مساکن آنان جویها، و اهل بهشت چون مقامات خود را مشاهده کنند گویند: حمد و ثنا برای خدایی که به فضل خود هدایت نمود ما را بدین مقام و نبودیم که به خودی خود هدایت شویم، اگر راهنمایی نمینمود ما را خدا و دیگر میگویند رسولان و پیغمبران ما آمدند به حق و راستی، و ما به توسط اینان به حق و حقیقت رسیدیم».
***
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر