بخش سوم:
رابطهی شيعه با اهل بيت
مبحث اول: خيانتهای شيعيان به اهل بيت
وقتی زندگی سیدنا علی رضی الله عنه را بررسی میکنیم میبینیم که از شیعیانش (اهل کوفه) شکایت و گلایه دارد و میگوید: همه ملتها از ظلم و ستم حاکمانشان در هراس هستند اما من از رعیتم بیم دارم! از شما خواستم به جهاد بروید نرفتید! به سخنان شما گوش دادم اما شما به سخنانم توجه نکردید! شما را اشکارا و پنهان دعوت دادم، ولی شما نپذیرفتید! شما را نصیحت کردم قبول نکردید! شما همانند حاضرانی هستید که غایب هستند و بردگانی هستید که تصور میکنند، اربابند؟! حکمتها به شما گفتم که از آنها ابراز تنفر کردید و شما را با پندها و موعظههای رسا نصیحت کردم، از آنها دوری گزیدید! و هنگامیکه شما را به جهاد با سرکشان تشویق و تحریک کردم، هنوز به پایان سخنم نرسیده بودم که با شتاب پراکنده شدید؟ و به مجالس خودتان میروید و از موضعتان عقبنشینی میکنید! بامدادان شما را راست میکردم، شبانگاهان همانند پشت مار به حال خودتان برمیگشتید، تا جایی که راستکننده ناتوان مانده و آنکس که باید راست میشد همچنان منحرف است.
ای کسانی که جسدهایتان حاضر و عقلهایتان غایب و هوا و هوسهایتان پراکنده و منحرف است، امیرانتان به شما آزمایش و مبتلاء شده است و حاکمانتان مطیع و فرمانبردار خداست و شما خدا را نافرمانی میکنید!!
سوگند بخدا که دوست دارم و آرزو میکنم که ای کاش معاویه رضی الله عنه با من همچون معاملهی دینار و درهم میکرد و 20 نفرتان را به یک نفر از طرفدارانش عوض میکردم؟!
ای اهل کوفه! آرزو داشتم که کاش شما از سه بیماری اساسی یکی را میداشتید! اما شما کرانِ شنوا، گنگان سخنگو و کوران بینایید! شما آزادگانِ راستین در هنگام رو در رویی و برادران مورد اطمینان در مشکلات نیستید.
ای کوفیان شما همانند شترانی هستید که ساربان آنها را گم کرده و از هر طرف که آنها را جمع میکند، از طرفی دیگر پراکنده میشوید، دستهایتان خاک آلود باد([1]).
دکتر احمد راسم نفیس(شیعی) موضعگیری دیگری از رسواییهای کسانی را که بظاهر طرفدار علی رضی الله عنه و در واقع ایشان را آزار میدادند، را برای ما نقل میکند. وی میگوید: نصر بن مزاحم روایت میکند که علی رضی الله عنه روز و شب ناظر صحنهی جنگ و میدان مبارزه بود تا این که بر سپاه معاویه رضی الله عنه تسلط پیدا کردیم و نزدیک بود آنها را شکست دهیم که فرستادهی امام نزد من آمد و گفت: امام از تو میخواهد که نزدش بیایی، گفتم: این وقتی است که شایسته نیست مرا از موضعم که امیدوارم پیروز شویم؛ جدا کنید.
گوید: یزید بن هانی رفت و امام را در جریان گذاشت. هنوز بار دوم نیامده بود که غبار و سر و صداها از سمت مالک اشتر بلند شد که بیانگر پیروزی و غلبهی سپاه عراق و شکست و خواری سپاه شام بود. در همین حال طرفداران(شیعیان) و اطرافیان علی رضی الله عنه به او گفتند: بخدا سوگند تو دستور دادی که مالک اشتر آتش جنگ را شعله ور کند!
گفت: مگر ندیدید که در حضورتان نمایندهام را بدنبالش فرستادم؟!
مگر نه این است که در حضورتان آشکارا با او حرف زدم و شما میشنیدید؟!
گفتند: اگر چنین است پس کسی را بفرست که بیاید، سوگند به خدا در غیر این صورت تو را تنها میگذاریم! امیرالمؤمنین گفت: وای بر تو ای یزید! برو به او بگو بیاید که فتنه برپاست، او بنزد اشتر رفت و پیام امام را به او رساند.
مالک اشتر گفت: آیا این قرآنها را که بلند کردهاند میبینی؟
یزیدبن هانی گفت: آری
مالک گفت: تو را بخدا مگر نمیبینی که پیروزی نزدیک است؟!
و آنها با چه چیز روبرویند و خداوند چه پیروزی نصیب ما کرده است؟
آیا شایسته است این موقعیت را رها کنیم و از آن باز آییم؟!
یزید گفت: آیا دوست داری تو در اینجا پیروز شوی و امیرمومنان در آنجایی که هست تسلیم دشمنانش (همانهایی که ادعای طرفداری و دوستی علی را داشتند) شود؟!
مالک گفت سوگند بخدا این را دوست ندارم.
گفت: پس بدان که آنها امام را تهدید کردند و سوگند خوردند که یا بفرست مالک اشتر از صحنهی جنگ بیاید یا همانند عثمان، تو را با شمشیرهایمان خواهیم کشت!([2]) و یا تسلیم دشمنت میکنیم.
گوید: اشتر برگشت و نزد آنان آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین صفها را مرتب کن که سپاه شام دارد از پا درمیآید. پس از آن داد و فریاد راه انداختند که امیرالمؤمنین حاکمیت را پذیرفته است و به حکم قرآن رضایت داده است، اشتر گفت: اگر امیرالمومنین قبول کرده، من هم قبول میکنم.
مردم گفتند: امیرالمؤمنین راضی شده، امیرالمؤمنین قبول کرده، امام در این حالت ساکت و سرش پایین بود و به زمین نگاه میکرد و چیزی نمیگفت، سپس بلند شد و همهی مردم ساکت شدند.
گفت: همواره با شما بر رفتاری پسندیده داشتم تا اینکه از شما پیمان جنگ گرفتم، سوگند بخدا من از شما پیمان گرفتم اما شما مرا تنها گذاشتید. و دشمن برعلیه من پیمان گرفت و تنها نماند، و عهد و پیمان در میان شما بیارزش است، بدانید که من دیروز امیرالمومنین بودم و امروز شما به من دستور میدهید و دیروز من نهی میکردم و امروز مرا نهی میکنید و شما زندهماندن را میپسندید و در شرایطی نیستم که شما را بر چیزی که ناپسند میدارید وادار کنم و سپس نشست([3]).
آری! مسئله به اینجا ختم نمیشود، بلکه امام را متهم به دروغگویی هم کردند.
شریف رضی از امیرالمومنین علی رضی الله عنه روایت میکند که گفت:
اما بعد، ای اهل عراق! شما همانند زنی هستید که حامله شده و وضع حمل کرده و سرپرستش وفات کرده و مدتی طولانی بیوه بوده است و دورترین وارثش او را به ارث برده، سوگند به خدا! من نزد شما به اختیار خودم نیامدم، بلكه شما مرا آوردید و به من خبر رسیده که شما میگویید، دروغ میگویم، خداوند شما و دروغگو را بکشد.!! ([4]).
به همین علت امام به شیعیانش گفت: خداوند شما را بکشد که دلم را پرخون و سینهام را سرشار از خشم و کینه کردید، چنان بر من فشار وارد کردید که نفسهایم همچون جرعهی آب در حنجرهام فرو میرود و نظرم را با عصیان و تنها گذاشتن، خراب کردید([5]).
این است حال آنانی که ادعا میکردند، از امام اول و معصوم - به گمان خودشان - پیروی میکنند و در اطرافش بودند.
شگفتا! که آنان همواره روایتی جعلی و بیاساسی را که به شرح زیر است میخوانند:
ای علی! تو و شیعیانت در حالی خدا را ملاقات میکنید که خدا از شما راضی و نیز شما از خدا راضی هستید و دشمنانت باسیه رویی و غضب الهی او را ملاقات میکنند!!!
حال سوال ما این است که آیا براستی کسانی که خدا از آنان و آنان از خدا راضی هستند، همینهایند؟!!
پس از این ببینیم با حسن بن علی رضی الله عنه چه کردند؟
دکتر احمد نفیس دربارهی امام حسن رضی الله عنه و آنانی که به ادعای دوستی و پیروی (شیعیان) اطرافش را گرفتند و برای جنگیدن آماده شده بودند؛ مینویسد: امام حسن؛ برای آنان سخنرانی کرد و گفت: اما بعد، خداوند جهاد را بر بندگانش فرض کرده و آن را ناخوشایند نامیده و سپس خطاب به مجاهدانِ مومن فرموده: ﴿ٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٤٦﴾ [الأنفال: 46]: «صبر کنید که خداوند با صابران است».
ای مردم! به چیزهایی که دوست دارید بدون تحمل ناخوشایندیها نمیرسید، خداوند به شما رحم کند به اردویتان -در نخیله- بروید. تا ببینیم چه میشود؟
راوی میگوید: او در حالی که سخنرانی میکرد، بیم داشت مردم او را تنها بگذارند!
و میگوید: همه سکوت کردند و کسی از آنان حرفی نزد و به امام پاسخی نداد، وقتی عدی بن حاتم وضعیت را بدین صورت دید، بر خواست و گفت: من ابن حاتم هستم، سبحان الله! این جا چه جای زشتی است! چرا پاسخ امام و فرزند دختر پیامبرتان را نمیدهید؟!
سخنرانان قبیله مضر که زبانشان همچون شمشیرها برنده و کار آمد است، کجایند؟ و چون قضیه جدی شود، همچون روباهان فرار میکنند، آیا از غضب و خشم خدا نمیترسید؟
آیا از ننگ و عار این کارتان نمیهراسید؟!!([6]).
همین داستان را نیز ادریس حسینی شیعی در کتاب «لقد شیعنی الحسین/274-275» نقل کرده است.
دکتر احمد راسم نفیس در تعلیقش بر این سخنرانی امیر المومنین امام حسن رضی الله عنه مینویسد: آنان به شکست روانی حادی مبتلاء شده بودند؛ لذا رغبتی به جهاد، انفاق و جان فدایی در وجودشان نمانده بود، چون دنیا و لذت آن را تجربه کرده بودند و به دلیل این که خواهان دنیا بودند و خواستهیشان در جنگ بدست نمیآمد، بویژه تا زمانی که سرهایشان زیر سایهی عدالت بود؛ لذا قانع شده بودند که آینده و رهبریشان را به بنی امیه بسپارند…([7]).
و نیز واقعهی خیانت و طعنهی اطرافیان امام حسین به وی را نقل میکند.
و میگوید: «سپس اعلان کرد که آهنگ اردوی جنگ را دارد، آنگاه قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس ریاحی برخواستند و و سخنانی شبیه سخنان عدی بن حاتم گفتند و به طرف اردویشان حرکت کردند و مردم هم پشت سرشان رفتند، امام حسن رضی الله عنه و مردم هم پشت سرشان رفتند، امام حسن رضی الله عنه رو به مردم کرد و سخنرانی نمود... مردم به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: او را چگونه میبینید و هدفش از این حرفها چیست؟
گفتند: گمان میکنیم، میخواهد با معاویه صلح کند و حاکمیت را به او بسپارد، سوگند به خدا این مرد کافر شده است!! آنگاه به خیمهاش حمله و آن را غارت کردند، حتی جانمازیی که رویش نشسته بود، برداشتند.
آنگاه عبدالرحمن بن عبدالله ابن جعال ازدی به او حمله کرد و چادرش را از گردش کشید لذا بدون چادر در حالی که شمشیرش در غلاف بود، نشست، پس از این دستور داد اسبش را آوردند و سوار شد... و چون به تاریک راه ساباط رسید، مردی از بنی اسد راه را بر او بست و لگام اسبش را گرفت و گفت: الله اکبر! ای حسن رضی الله عنه پدرت مشرک شد و سپس تو شرک کردی و با کلنگ به رانش زد تا جایی که استخوانش نمایان شد و امام حسن رضی الله عنه را بر روی تختی به مدائن بردند»([8]).
یکی دیگر از شیعیان متعصب به نام ادریس حسینی خیانتهای اطرافیان امام حسن را نقل کرده و میگوید: «امام حسن؛ در آستانهی ترور برخی عناصر سپاهش قرار گرفت، یک بار جراح بن سنان از بنی اسد آمد و لگام قاطرش را گرفت و ضربهای به امام زد و آن حضرت گلوی او را گرفت و هر دو به زمین افتادند تا اینکه عبدالله بن حنظل طائی آمد و با کلنگ جلوی او را گرفت و بار دیگر امام در اثنای نماز ضربه خورد»([9]).
مرجع شیعی محسن امین عاملی میگوید: «با فرزند امام علی بیعت شد و برایش عهد و پیمان گرفتند و سپس به او خیانت کردند تسلیم شد و عراقیها به او یورش بردند تا جایی که با خنجر به پهلویش زدند»([10]).
تیجانی سماوی میگوید: «همان طور که برخی جاهلان امام حسن را به دلیل صلحی که با معاویه کرد، متهم میکنند که مؤمنان را ذلیل کرده است در حالی که صلح او به خاطر حفظ خون مسلمانان مخلص بود»([11]).
باید توجه داشت که برخی طرفداران و شیعیان امام حسن او را متهم کردند، امّا تیجانی با تعبیر برخی جاهلان تلبیس نموده تا خوانندگان را فریب دهد. (و این عادت تیجانی در تمام نوشتههایش است)!
آیت الله حسین فضل الله میگوید: «برخی ازافراد سپاه سپاهیان امام حسن از خوارجی بودند که ناخواسته با او آمده بودند، چون میخواستند با هر وسیلهای ممکن با معاویه بجنگند و در میان سپاهش افرادی بودند که به خاطر کسب مال غنیمت آمده بودند و کسانی نیز وجود داشت که با تعصب طائفهای زندگی میکردند و پیروی از بزرگان طوائفشان که در پی کسب مال و مقام بودند و میخواستند سپاه امام را نابود کنند، آمده بودند و در میان سپاه و افراد تحت رهبریاش کسانی از خویشاوندانش بودند که معاویه برایشان مال فراوانی فرستاده بود که تنها سپاهش را رها کرده بودند، امّا هنوز تحت رهبریاش بودند. و نامههای زیادی به معاویه فرستاده میشد، مبنی بر اینکه: «ای معاویه! اگر میخواهی، حسن را زنده یا مرده تسلیم تو میکنیم»!
و معاویه این نامهها را به امام حسن میفرستاد، لذا امام حسن؛ سپاهش را آزمایش کرد و متوجه شد که چگونه تلاش میکنند، آن حضرت را به قتل برسانند([12]).
به همین علتها و دلایل بود که امام حسن؛ آنطور که ابومنصور طبرسی روایت کرده است، فرمود: «سوگند به خدا، میبینم که معاویه از اینهایی که ادعای طرفداری ما را دارند و شیعهی من هستند، بهتر است؛ اینها میخواستند مرا بکشند بر من یورش آوردند و مالم را غارت کردند، به خدا سوگند! اگر معاویه از من عهدی بگیرد که خونم حفظ شود و خانوادهام در امان باشد، برایم بهتر از این است که اینها مرا بکشند و خانواده و اهل بیتم را نابود کنند، اگر من با معاویه بجنگم، قطعاً اینها گردنم را میگیرند و مرا تسلیم او کنند([13]).
امیر محمد کاظم قزوینی شیعی، میگوید: «طبق روایات صحیح تاریخی برای ما ثابت شده است آنانی که با امام حسن بودند، اگرچه تعدادشان زیاد بودند؛ امّا خیانتها و پیمانشکنیشان تا جایی بود که به معاویه نوشتند: «اگر میخواهی، حسن را تسلیم تو میکنیم». و یکی از آنان کلنگش را برداشت و به ران امام ضربه زد تا به استخوان رسید و به امام حرفهایی زد که به زبان آوردن آنها، درست نیست؛ به همین دلیل ائمه میگفتند: «شیعیان ما برای ما شرایطی بوجود آوردند که ما به این روزگار افتادیم».
و یکی به امام حسن علیه السلام گفت: ای حسن علیه السلام شرک ورزیدی همانطور که پدرت پیش از این شرک ورزیده بود. و آنگاه که وقتی امام حسن متوجه پیمانشکنی و خیانت آنها شد، با معاویه صلح و سازش کرد تا خون مسلمانان حفظ شود و خودش هم از ترور در امان بماند و اهل بیتش از نابودی حفظ شود که سود نابودی آنها به دشمنان اسلام و مسلمانان نرسد([14]).
ادریس حسینی میگوید: «امام حسن؛ به شیعیانش گفت: ای اهل عراق! جانم از شما سه چیز تجربه کرده است پدرم را کشتید، مرا ضربه زدید، مال و وسایلم را به یغما بردید»([15]).
و سپس زمان آن فرا رسید که تاریخ رفتار مدعیان طرفدارائمهای را که پس از علی رضی الله عنه و حسن و حسین بودهاند، ثبت کند. امام جعفر صادق نیز به آنچه اجدادش مبتلا شده بودند و از مدعیان طرفداریشن دیده بودند، مبتلا شد و همان را تجربه کرد، مردی به نام «زراره ابن اعین» از کسانی است که عبدالحسین موسوی در «المراجعات به نا حق از او دفاع کرده و میبینیم که این فرد، بدگویی امام جعفر را میکند و میگوید: «خداوند ابوجعفر را رحمت کند اما از جعفر در دلم کینه و تنفر است([16]).
و آن گاه که امام جعفر بدعتش را انکار کرد آن را به امام نسبت داد و گفت: «به خدا سوگند! که خودش به من گفت این کار را بکن و حالا نمیفهمد»([17]).
وقتی «زرارة» اجازهی ورود خواست، امام صادق اجازه نداد و گفت: «به او اجازهی ورود نده، به او اجازهی ورود نده، به او اجازهی ورود نده، چون زراره، علی رغم اینکه ادعا میکند پیرو من است، از من میخواهدکه «قدری» مذهب شوم در حالی که این از دین من و پدرانم نیست»([18]).
متأسفانه دیگر افرادی که اطراف ائمه را گرفته بودند، از این قاعده مستثنی نیستند، افرادی چون ابوبصیر، جابر جعفی، هشام بن حکم و کسان دیگری که مولف کتاب المراجعات از آنها دفاع کرده است([19]).
امام جعفر صادق کسانی را که ادعای طرفداری وی و شیعه بودن را میکردند، را اینگونه توصیف میکند: «خداوند هیچ آیهای در مورد منافقین از آیات عذاب را نازل نکرده مگر اینکه آن دربارهی کسانی است که ادعای شیعه بودن میکنند»([20]).
در روایتی دیگر میگوید: «اگر امام زمان ظهور کند، کارش را از کشتن شیعیان دروغگوی ما شروع میکند و آنان را میکشد»([21]).
امام کاظم رضی الله عنه : «اگر شیعیانم مشخص و جدا شوند، میبینم که عوض شدهاند. و اگر آنها را آزمایش کنم، قطعاً مرتد شدهاند. و اگر آنها را آزمایش کنم از هزار نفر، یکی نجات نمییابد»([22]).
امام رضا علیه السلام میگوید: «و از آنانی که ادعای دوستی ما اهل بیت را میکنند، کسانی هستند که فتنهیشان بر شیعیان ما از دجال بدتر و خطرناکتر است»([23]).
مبحث دوم: نامههای شيعيان به امام حسين میرسد
کاظم حمد احسائی نجفی «شیعی» میگوید: «نامههای همواره به امام حسین؛ میرسید تا اینکه خورجینش روی اسب پر شد و آخرین نامهای که از اهل کوفه آمد بوسیلهی هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی به امام رسید، وقتی باز کرد و شروع به خواندن آن کرد، در آن نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
از شیعیان حسین و پدرش امیر المؤمنین علی به حسین بن علی، اما بعد: مردم به انتظار تو هستند، کسی غیر از تو را قبول ندارند، لذا شتاب کن، شتاب کن([24]).
دکتر احمد نفیس شیعی میگوید:
اهل کوفه به امام حسین رضی الله عنه نوشتند: امامیغیر از تو نداریم، بیا شاید خداوند ما را، با تو بر حق جمع کند و نامههای امضاء شده پیاپی بدست امام میرسید و از ایشان میخواستند، بیاید تا بیعت کنند و نوشتند که رهبری امت به حرکت تو در برابر طواغیت بنی امیه، بستگی دارد و به همین صورت عناصر اساسی برای حرکت حسینی کامل شد، که عبارتند از: ... ارادهی اکثریتی که خواهان تغییر وضعیت بودند و امام حسین را تشویق میکردند، برای رهبری حرکت مبادرت ورزد و واقعیت این اراده در کوفه در نامههایی منعکس میشد که اهل کوفه به امام فرستادند»([25]).
محمد کاظم قزوینی شیعی یادآور شده که عراقیها به امام حسین نامه نوشتند و ایشان را قانع کردند و از وی خواستند که به سرزمینشان بیاید تا با او به عنوان خلیفه بیعت کنند، تا جایی که /12هزار از نامههای عراقیها که تقریبا همه به یک مضمون بود نزد امام جمع شد آنها در نامهها نوشته بودند: میوهها رسیده، آب و هوا مناسب و شرایط آماده است، تشریف بیاورید که سپاهیان برایت آماده است تنها در کوفه/ 100هزار جنگجو داری و اگر نزد ما نیایی فردا در برابر خداوند متعال با تو مخاصمه خواهیم نمود([26]).
شیخ محدث عباس قمیمیگوید: «پیاپی نامهها به امام میرسید تا جایی که در یک روز600 نامه از آن بیوفاها نزد امام جمع شد، با این حال امام آرامش خودش را حفظ کرده بود و پاسخی نمیداد تا این که 12هزار نامه نزدش جمع شد»([27]).
علی بن موسی بن جعفر بن طاووس حسینی شیعی مینویسد:
اهل کوفه شنیدند امام حسین رضی الله عنه به مکه رفته است و از بیعت با یزید امتناع ورزیده، لذا در خانهی سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و چون همه جمع شدند، سلیمان ایستاد و سخنرانی کرد و در آخر گفت: ای شیعیان، همه میدانید که معاویه مرده و با اعمالش نزد پروردگار رفته و پسرش یزید به جایش نشسته و این حسین بن علی است که با او مخالفت کرده و از طواغیت آل ابوسفیان به مکه گریخته و شما شیعیان او هستید همانطور که قبلا شیعیان پدرش بودید و او امروز به نصرت شما نیازمند است، اگر یقین دارید که او را یاری میکنید و با دشمنش میجنگید، برایش بنویسید و اگر میترسید و سست و ناتوانید، آن مرد را فریب ندهید، گوید: در نتیجه برایش نامه نوشتند»([28]).
شیخ عباس قمیشیعی میگوید: «شیعیان در کوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و دربارهی مردن معاویه و بیعت یزید با هم به گفتگو پرداختند و سپس سلیمان برخواست و سخنرانی کرد و گفت: «شما میدانید که معاویه فوت کرده و یزید حکومت را به دست گرفته است و حسین رضی الله عنه با او مخالفت کرده و به مکه رفته است و شما شیعیان او و پدرش هستید، اگر یقین داریدکه او را یاری و با دشمنش جهاد میکنید، این موضوع را برایش بنویسید و اگر از سستی و ناتوانی میترسید، آن مرد را در جانش نفریبید.
گفتند: «نه!بلکه با دشمنش، میجنگیم و جانمان را به خاطرش، فدا میکنیم.
پس از این به نام سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلی و حبیب بن مظاهر و شیعیان مؤمنش از اهل کوفه نامهای نوشتند و در آن نامه پس از حمد و ثنا آمده:
سلام بر تو
اما بعد: سپاس خدایی را که دشمن ستمکار و سرکش را نابود کرد، ما امامی نداریم، به نزد ما بیا، شاید خداوند ما را با تو بر حق جمع کند، نعمان بن بشیر در قصر امارت است و ما در نمازهای جمعه و جماعت و عید با او شرکت نمیکنیم و اگر خبر آمدن تو به ما برسد، ان شاءالله، او را بیرون میکنیم و به شام میفرستیم. سپس طی نامهای که بدست عبدالله بن سمع همدانی و عبدالله بن وال داده بودند و آنان از آن دو خواسته بودند شتاب کند و از امام خواستند که بیاید، آن دو با سرعت رفتند و در دهم ماه رمضان در مکه به خدمت امام حسین رضی الله عنه رسیدند، پس از فرستادن آن دو، اهل کوفه دو روز درنگ کردند، پس از آن قیس بن مسهر صیداوی و عبدالله بن شداد و عماره بن عبدالله سلولی را با حدود150 نامه که برخی دو یا سه نامه نوشته بودند، فرستادند و پس از اینها دو روز صبر کردند و هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی را با نامهای به این مضمون فرستاند:
بسم الله الرحمن الرحیم
از شیعیان مؤمن و مسلمانان، به حسین بن علی اما بعد:
هرچه زودتر بیا که مردم به انتظار تو هستند و کسی غیر از تو را قبول ندارند. عجله کن! عجله کن! و السلام».
پس از این شبث بن ربعی و حجاز بن ابجر و یزید بن حارث بن رویم و عروه بن قیس و عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عمرو تیمینوشتند: «اما بعد: دشتها سرسبز است و میوهها رسیده، هرگاه خواستی حرکت کن که سپاهیانت آمادهاند و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»([29]).
مبحث سوم: امام حسين مسلم بن عقيل را به كوفه میفرستد
رضا حسین صبح الحسنی -شیعی- میگوید: «مسلم نیمهی شعبان از مکه حرکت کرد و در پنجم شوال به کوفه رسید، شیعیان آمدند با او بیعت کردند، تا اینکه /18هزار نفر با او بیعت کرد و در روایت شعبی آمده تا 40هزار نفر با او بیعت کرد»([30]).
هاشم معروف حسنی شیعی میگوید: از برخی روایات چنان پیداست که مسلم بن عقیل به سفرش خوشبین نبود، چون؛ از تقلب عراقیها و موضعگیریهای پیچیدهی آنان در برابر عمویش آگاهی داشت، او رضی الله عنه که آرزو میکرد با مرگ یا کشته شدن از آنان جدا شود و نیز میدانست که عراقیها چگونه به پسر عمویش امام حسن خیانت کردند تا جایی که مجبورش کردند که حکومت را به معاویه واگذار کند. او اینها را به صراحت به امام حسین گفته بود اما امام او را رها نکرد و به بزدلی و بد نظری متهم کرد، لذا او در حالی که رفتنش را نادرست میدانست برای انجام آن مأموریت مهم رفت، و آنگاه که به دلیل گم کردن راه، یکی از راهنمایانش از تشنگی مرد. طی نامهای از امام حسین خواست از او در گذرد، لیکن امام اصرار کرد که به راهش ادامه دهد و به کوفه برود با جدیت به راهش ادامه داد تا اینکه وارد کوفه شد و کوفیان به او خوش آمد گفتند و به منزل مختار بن عبید ثقفی رفت و از آنجا به ملاقات مردم و رساندن دعوت میرفت تا اینکه تعداد بیعتکنندگان بر مرگ به چهل هزار نفر رسید و گفته شده کمتر بودند و امیری که یزید به کوفه فرستاده بود، نعمان بن بشیر بود که به توصیف مورخان، فردی صلحدوست بوده و تفرقه را ناپسند میدانست و عافیت را ترجیح میداد»([31]).
عبدالحسین شرف الدین موسوی شیعی متعصب میگوید: «شیعیان با مسلم بن عقیل رفت و آمد کردند تا اینکه نعمان بن بشیر که از طرف معاویه والی کوفه بود و یزید هم او را ابقاء کرده بود. از محل اختفای مسلم آگاه شد، اما هیچ رفتار بدی با او نکرد»([32]).
عبدالرزاق موسوی مقرم میگوید:
«شیعیان به منزل مختار رفتند و مسلم بن عقیل خوش آمد گفتند و اظهار داشتند که از او اطاعت و فرمانبرداری میکنند، امری که موجب خوشحالی و شادی بیشترمسلم شد.
و شیعیان میآمدند و با او بیعت میکردند تا اینکه تعدادشان را در دفترش /18هزار نفر شمرد و گفته شده تا 25هزار نفر رسید و در روایت شعبی آمده، به چهل هزار نفر رسید، آن گاه مسلم طی نامهای بوسیلهی عابس بن شبیب شاکری، امام حسین را از گرد آمدن اهل کوفه بر اطاعتش درجریان گذاشت و اینکه منتظر او هستند و در آن نوشته بود: پرچمدار و رهبر به پیروانش دروغ نمیگوید و بدان که 18هزار نفر از اهل کوفه بیعت کردهاند([33]).
عباس قمیمیگوید:
«شیخ مفید و دیگران گفتهاند: مردم با مسلم بن عقیل بیعت میکردند تا اینکه تعدادشان به /18هزار نفر رسید، لذا مسلم طی نامهای امام حسین؛ را از بیعت /18هزار نفر آگاه نمود و از او خواست که بیاید»([34]).
عباس قمیگوید:
«بنابر روایات گذشته شیعیان پنهانی به خانهی هانی میرفتند و با مسلم بیعت میکردند و از هرکس بیعت میگرفت، قسمش میداد که موضوع را پنهان نگه دارد، کار به همین منوال ادامه داشت تا اینکه تعداد بیعتکنندگان به/ 25هزار نفر رسید، در حالی که ابن زیاد از محل اختفای او بیخبر بود...»([35]).
مبحث چهارم: حركت امام حسين رضی الله عنه به سوی كوفه
محدث عباس قمیو نویسندهی شیعی عبدالهادی الصالح نقل کردهاند که وقتی امام حسین؛ خواست از مکه خارج شود طواف و سعی نمود و موهایش را کوتاه و ازاحرامش را خارج شد، چون از بیم دستگیر و یاکشته شدن نمیتوانست در مکه حجش را تمام کند؛ لذا در هشتم ذی الحجه یارانش را جمع کرد و سخنرانی نمود و گفت: سپاس خدای را، آنچه خداوند بخواهد همان خواهد شد و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر قدرت و نیرویی که خداوند بدهد و درود خداوند بر پیامبرش که خط مرگ را برای فرزندان آدم ترسیم کرده است و گردنبند برای گردن دختران شایسته است.
ای وای! که چه قدر شوق پیوستن به گذشتگانم به شوق رسیدنِ یعقوب به یوسف شباهت دارد و برای من قتلگاهی است که قطعاً با آن رو برو خواهم شد، آن برایم از زندگی بهتر است. و چنان است که گویا میبینم اعضای بدنم در صحرای عسلان، بین نواویس و کربلاء تکه تکه میشوند، و از روزی که خداوند به نوشتن آن راضی شده نجات و راه فراری نیست. و ما اهل بیت به آن راضی هستیم و بر مصیبت آن صبر میکنیم و به ما پاداش صابران داده خواهد شد([36]).
احمد راسم نفیس گوید:
فرزدق، شاعر معروف، به کاروان امام حسین رضی الله عنه بر خورد نمود پس از سلام به امام گفت: ای فرزند رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم پدر و مادرم فدایت، چه چیز موجب شده مراسم حج را بجا نیاوری؟ امام گفت: اگر عجله نمیکردم دستگیر میشدم. امام از فرزدق پرسید: مردم چگونهاند؟ گفت: قلبهایشان با توست و شمشیرهایشان علیه تو، امام گفت: راست گفتی و آینده از آن خداست و او را هر روز فرمانی است. اگر تقدیر بر آن باشد که ما دوست داریم و میپسندیم که خدا را بر نعمتهایش ستایش میگوییم و او بر ادای شکر و سپاسگزاری یاریدهنده است و اگر تقدیر بر خلاف امید و آرزوی ما رفته باشد که هرکس نیتش بر حق و سرشتش بر تقوا باشد، از هدفش دور نخواهد شد([37]).
علی بن موسی بن جعفر بن طاووس حسینی (شیعی) مینویسد: راوی گوید: امام حسین رفت تا اینکه در دو مرحلهای کوفه رسید در آنجا حر بن یزید با هزار جنگجو آمد، امام گفت: آیا برای دفاع و همراهی ما آمدهاید یا بر علیه ما و برای مقابله با ما؟ گفت ای ابو عبدالله برای مقابله آمدهایم.
امام گفت: «لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظیم» و سپس سخنانی بینشان رد و بدل شد تا این که امام به او گفت: اگر شما برخلاف چیزی هستید که در نامههایتان است - و بدستم رسیده و من به خاطر آن آمدهام - که شما را بحال خودتان میگذارم و برمیگردم. اما حر بن یزید و یارانش امام را نگذاشتند برگردد. و حر به امام گفت: ای پسر رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم راهی در پیش گیر که نه به کوفه بروی و نه بسوی مدینه، تا من نزد ابن زیاد عذری داشته باشم که تو با من مخالفت کردی لذا امام به سمت چپ حرکت کرد تا به «عذیب الهجانات» رسید([38]).
آیت الله محمد تقی آل بحرالعلوم گوید:
امام حسین؛ با ازار و رداء بدن را پوشاند و دمپایی در حالی که به بند شمشیرش تکیه زده بود، بیرون آمد و رو به مردم کرد و پس از حمد و ثنای خداوندگفت: «این سراشیبی به سوی خداوند است و من نامههایتان را که در آن نوشته بودید؛ بیا که ما امامینداریم شاید خداوند ما را بوسیلهی تو بر هدایت جمع کند، را آوردهام. اگر شما بر آنچه گفتهاید، هستید، من آمده ام لذا به من عهد و پیمانی بدهید که به آن اطمینان کنم و اگر ازآمدنم، نا خرسندید به جایی بر میگردم که از آن آمدهام، همه سکوت کردند در این وقت حجاج بن مسروق جعفی اذان گفت.
امام حسین رضی الله عنه به حربن یزید گفت: آیا تو با یارانت نماز میخوانی؟
حر بن یزید گفت: خیر! همهی ما پشت سر شما نماز میخوانیم، لذا همه پشت سر امام حسین، نماز خواندند امام پس از نماز رو به مردم کرد و حمد و ثنای خداوند را گفت و بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم درود فرستاد و گفت: ای مردم اگر از خداوند بترسید و با تقوا باشید حق را برای صاحبش بشناسید برای خداوند پستدیدهتر است و تردیدی نیست که ما اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به ولایت این امر از این مدعیان، سزاوارتریم؛ اما اگر شما ما را ناپسند میشمارید و از حق ما خودتان را به نادانی میزنید و اکنون نظرتان عوض شده و غیر از آن است که در نامههایتان نوشتید بر میگردم. حر گفت: نمیدانم منظور شما ازاین نامههایی که میگویی چیست؟!
در این هنگام امام به عقبه بن سمعان دستور داد خرجینی که پر از نامه بود بیاورد. حر گفت: من از کسانی که به تو نامه نوشتهاند نیستم و به من دستور داده شده که اگر تو را ببینم تا نزد ابن زیاد در کوفه نبرم رها نکنم.
امام گفت: مرگ از این برایت بهتر است، و به یارانش دستور داد سوار شوند زنان هم سوار شدند این جا بود که نگذاشتند امام به مدینه بر گردد.
امام به حر گفت مادرت به عزایت بنشیند از ما چه میخواهی؟
حر گفت: اگر کسی غیر از تو -هرکس میبود- در چنین حالتی مرا به نام مادرم نفرین میکرد من هم او را نفرین میکردم اما سوگند بخدا نمیتوانم نام مادرت را جز بخیر و نیکی ببرم لیکن راهی را در پیش گیر که بین ما و تو انصاف رعایت شده باشد، و به سمت کوفه و مدینه نرو تا موضوع را به ابن زیاد بنویسم؛ شاید خداوند عافیت را نصیب ما کند و من به چیزی گرفتار نشوم که ناخوشایندی به تو رسد([39]).
این واقعیت را که امام حسین رضی الله عنه پس از خیانت و رسوایی شیعیان، تلاش میکرد به محلی برگردد که از آنجا آمده بود بسیاری از بزرگان شیعه نقل کردهاند که از جمله میتوان از عباس قمیدر «منتهى الامال1/464 به نقل از نفس المهموم/170» و عبدالرزاق موسوی مقرم در «مقتل الحسين/183» و باقر شریف در «في حياة الامام الحسين 3/57» و احمد راسم نفیس در«علي خطي الحسين/102» و فاضل عباس حیاوی در «مقتل الحسين/11» و شریف الجواهری در «مثير الاحزان/43» و اسد حیدر در «مع الحسين في نهضته/165» و اروی قیصر قلیط در «خطب المسيرة الکربلائية/49» و محسن الحسینی در «الامام الحسين بصيره و حضارة/82» و عبدالهادی صالح در «جریده الانباء الکویتیه یوم 17/5/1997» و عبدالحسین شرف الدین در «المجالس الفاخرة/87» و رضی قزوینی در «تظلم الزهرا از ص174» به بعد نام برد.
«و عباس قمینقل میکند: حسینا رفت تا به قصر بنی مقاتل رسید، متوجه شد خیمهای زدهاند و نیزه نصب کردهاند. اسبی آماده ایستاده است، حسینا پرسید: این خیمه از کیست؟ گفتند: از عبید الله بن حر جعفی، امام حسین رضی الله عنه یکی از یارانش را که حجاج بن مسروق جعفی نام داشت، به نزدش فرستاد؛ رفت و به آنجا رسید، سلام کرد و جوابش را داد.
گفت: چه خبر؟
گفت: ای پسر حر! خداوند بزرگواری را به تو هدیه کرده، اگر قبول کنی؟
گفت آن چه بزرگواری است؟
گفت: این حسین بن علی است که از تو میخواهد او را یاری کنی و اگر بدفاع از او بجنگی، پاداش داده میشوی. و اگر کشته شوی، شهیدی.
عبیدالله بن حر گفت: سوگند به خدا، از کوفه بیرون نشدم مگر از بیم اینکه حسین وارد آن شود و من در آنجا باشم و او را یاری نکنم؛ چون در کوفه هیچ شیعه و دوستی ندارد مگر اینکه به دنیا گراییدهاند به جز کسی را که خداوند حفظ کرده باشد نزد او برگرد و او را در جریان بگذار، پس از این بود که امام حسین برخواست و کفش پوشید و با عدهای از براداران و اهلبیتش نزد او رفت، همینکه بر او وارد شد، عبیدالله بن حر - که صدر مجلس بود - از جا پرید و دست و صورت امام را بوسید، امام حسین نشست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای ابن حر، اهل شهر شما به من نامه نوشتند و خبر دادند که همه بر حمایت من اتفاق نظر دارند و از من خواستند که بیایم، اما در فعلا که آمدم مسئله آنطور که گمان میکردم، نیست و من از تو میخواهم که ما اهل بیت را یاری کنی، اگر حق ما را ادا کنی، خداوند را سپاس میگوییم و اگر چنین نمیکنی از تو میخواهم که از یاری دهندگان ما در طلب حق باشی.
عبید الله گفت: ای فرزند رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اگر در کوفه شیعه و انصاری میداشتی من از همه بیشتر تو را یاری میکردم، اما دیدم که در کوفه شیعیان تو خانههایشان را از ترس شمشیرهای بنی امیه رها کردند، لذا دعوت امام را نپذیرفت و حسین رضی الله عنه رفت..»([40]).
مبحث پنجم: خيانت به مسلم بن عقيل
هاشم معروف شیعی گوید: «استاندار (والی) جدید توانست نیرنگی به کار گیرد که هانی بن عروه را که فرستادهی امام حسین را پناه داد و به خوبی از او پذیرایی کرد و در رأی و تدبیر شریکش بود، دستگیر کند لذا او را دستگیر کرد و پس از گفتگویی طولانی او را کشت و جسدش را از بالای قصردر محلی که عموم مردم جمع شده بودند، انداخت. در نتیجه ترس و ذلت بر مردم چیره شد و هرکس به خانهاش رفت گویا اینکه مسئلهأی دارای اهمیت چندانی نمیباشد»([41]).
محمد کاظمیقزوینی (شیعه) میگوید: ابن زیاد وارد کوفه شد و سران عشایر و قبایل را احضار کرد و آنان را با لشکر شام تهدید و با وعدههایش تطمیع کرد، بنابراین اندک اندک از اطراف مسلم پراکنده شدند و او تنها ماند([42]).
عبدالحسین نورالدین عاملی گوید:
«مردم اندک اندک از اطراف مسلم پراکنده میشدند و کار به جایی کشیده بود که زنی میآمد و به پسر و برادرش میگفت: برگردید، کسانی دیگر هستند که این کار را انجام دهند و مردی میآمد و به پسر و برادرش میگفت: فردا که لشکر شام به جنگ و شرارت بیاید، چه کار میکنید؟ برگردید و آنها را میبرد و همچنان پراکنده میشدند، تا اینکه مسلم نماز مغرب را با 30 نفر خواند، وقتی وضعیت را به این صورت دید، از مسجد به سمت دروازههای کنده بیرون شد، هنوز به دروازهها نرسیده بود که تنها شد و هیچ کس با او نبود»([43]).
آری بهمین علت بود که مسلم از حسین رضی الله عنه خواسته بود که از او درگذرد و او را به این ماموریت نفرستد. چون او انتظاری جز این از آنها نداشت و بخوبی میدانست که شیعیان چگونه به علی رضی الله عنه و پسرش حسن رضی الله عنه خیانت کردند لذا آنچه مسلم توقع داشت بوقوع پیوست و در برابر دیدگان آنانی که او را دعوت کرده بودند و با آگاهی همهی آنانی که بنام امام حسین با او بیعت کرده بودند؛ کشته شد و کسی از آنان دم بر نیاورد؟!
عبدالحسین شرف الدین ضمن این که خیانتها، عهدشکنیهای کوفیان و مدعیان طرفداری امام حسین را نقل میکند، مینویسد: آنان بیعتشان را شکستند و دست از حمایت امام کشیدند و بر پیمانشان ثابت نماندند و عهد شکنی کردند. آن حادثه یکی از رسواترین حوادث و ضایعکنندهترین حقوق و افتضاحترین و زشتترین کاری بود که کردند و در نتیجه او و یارانش را تسلیم نمودند و جنگ بین او و دشمن درگرفت، و در پی آن به مقام و منزلتی عظیم شهادت دست یافت. در آن حادثه دشمن از هر طرف بر او هجوم آورد و او را محاصره کرد و او تنهای تنها بود و یار و یاوری نداشت…([44]).
عباس قمیگوید: سپس امام حسین رضی الله عنه تا سحر منتظر ماند و آن وقت به خدمتکاران و جوانان دستور داد آب زیادی بر دارند؛ آب برداشتند و حرکت کردند و رفتند تا به محلی بنام «زباله» رسیدند که خبر عبدالله بن یقطر به او رسید، لذا یارانش را جمع کرد و نامهای را در آورد و خواند. در آن نامه نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد: خبر دردناکی به ما رسیده! مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر را کشتند! و فرمود شیعیان ما دست از یاری ما برداشتند و ما را تنها گذاشتند، لذا هرکس دوست دارد؛ بر گردد باکی نیست و مورد سرزنش واقع نخواهد شد.
بنابر این کسانی که به طمع مال و مقام آمده بودند پراکنده شدند تا این که تنها با خانوادهاش و یارانی باقی ماند که با ایمان و یقین از او پیروی کرده بودند([45]).
مبحث ششم: فرود آمدن حسين رضی الله عنه به سرزمين كربلا
عبدالرزاق موسوی مقرم گوید: امام حسین در دوم محرم سال 61 هجری به کربلا فرود آمد([46]).
و عباس قمیگوید: «در مورد روز ورود امام حسین به کربلاء اختلافاتی وجود دارد، صحیحترین قول این است که در دوم محرم سال 61هجری وارد کربلاء شده و چون به آنجا رسید، پرسیدم نام اینجا چیست؟ گفتند: کربلاء، گفت: «خداوندا ! از کرب (مشکل) و بلاء (آزمایش) به تو پناه میبرم»([47]).
محمد تقی آل بحر العلوم میگوید: سیره نویسان گفتهاند: آنگاه که حسین رضی الله عنه به کربلاء فرود آمد، یاران و اهل بیتش را جمع کرد و سخنرانی نمود، پس از حمد و ثنای خداوند گفت:
از خبرهای که به ما رسیده، میبینید که کار ما به کجا کشیده است! دنیا از ما روی برگردانده و خوبیهای آن به ما پشت کرده و همچنان دورتر میشود. دورهی زندگانی به آخر رسیده و از آن جز تری آب ظرفی که خالی شده، بر جای نماند، آنهم همانند گیاهی که بر زباله روییده، مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از عمل به باطل باز نمیآیند، اگر مؤمن به ملاقات پروردگارش رغبت کند، رواست و من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با ظالمان را جز هلاکت و محنت و بلا نمیدانم»([48]).
دکتر احمد راسم نفیس شیعی فراخوان و دعوت امام حسین([49]) رضی الله عنه از شیعیان و یادآوریش از دعوت آنان که از امام خواسته بودند بیاید و وعده داده بودند که نصرتش کنند. اما سرانجام او را تنها گذاشتند، نقل میکند و میگوید: آنان - اهل کوفه و مدعیان طرفداری اهل بیت - بر مزاحمت و ناراحتی ابی عبدالله الحسین رضی الله عنه اصرار کردند تا نتواند پیامش را ابلاغ و حجتش را تمام کند، لذا امام با خشم و ناراحتی به آنان گفت: «شما را چه شده، چرا ساکت نمیشوید؟ آیا سخنانم را نمیشنوید؟ فقط من شما را به راه هدایت میخوانم، هرکس از من اطاعت کند از هدایتیافتگان است و هرکس نافرمانی کند از هلاک شوندگان است همهی شما مرا نافرمانی کردید و به سخنانم گوش ندادید، اموالتان از حرام جمع شده و و شکمهایتان پر از حرام است، لذا خداوند بر دلهایتان مهر نهاده؛ وای بر شما چرا سکوت کردید؟ مگر نمیشنوید؟ گوید: مردم سکوت کردند. امام گفت: «وای بر شما؛ هلاک و نابود شوید، آنگاه که ما را به یاری طلبیدید و اکنون خوار و زبونید؛ ما با آمادگی تمام به یاریتان آمدیم، اما شما شمشیرهایتان را برای گردن زدن ما، از نیام کشیدید و بر ما آتش فتنهای را برافروختید که دشمن ما و شما دست به جنایت میزند، شما، دوستانتان را تحریک کردید و سرانجام با دشمنانتان علیه آنان دست به یکی شدید؟! و این امر به نا حق در میانتان منتشر شده و شما کسانی هستید که در میانتان آرزویی جز حرام و مسائل دنیوی نیست و فقط همین عایدتان میشود و لذت محدودی از زندگی دنیا نصیبتتان خواهد شد. چنین زندگیای برایتان زشتباد! که طواغیت امت - اسلامی-، تکروان - خارج شوندگان از دین - و پشتکنندگان به قرآن، دستیاران شیطان، جماعت گنهکار و جنایتکار با قرآن و نابودکنندگان سنتها و قاتلان فرزندان پیامبر هستید»([50]).
این لفظی است که این شخصیت شیعه آن را ذکر کرده است و اصل خطبهی بالا شیخ ایشان علی بن موسی بن طاووس در (اللهوف ص58) و عبدالرزاق مقرم در (مقتل الحسین ص234) و فاضل عباس الحیاوی در (مقتل الحسین ص16) و هادی النجفی در (یوم الطف ص28) و حسن الصفار در (الحسین و مسؤولیة الثورة ص61) و محسن الأمین در (لواعج الأشجان ص97 و ما بعد آن) و در آن چیزی ذکر شده که میرساند ایشان نه با او صحبت میکردند و نه به ایشان گوش میدادند. و عباس قمیدر (منتهی الآمال ص 1/487) و دیگران که بسیار هستند([51]).
قابل توجه است که امام حسین علیه السلام، کسانی را که ادعای پیروی از او را داشتند به القابی چون؛ اموالتان از حرام جمعآوری شده، شکمهایتان از حرام پر شده، خداوند بر قلبهایتان مهر نهاده و قابل توجه است که امام میگوید: «شما شیعیان مایید که ما را به یاری طلبیدید و اکنون خوارمان کردید ... . و آتش فتنه را شما بر ما افروختید، آری! اینها بودند که ادعای پیروی اهل بیت را داشتند و ابی عبدالله در توصیف آنها میگوید: «شذاذ الاحزاب»: گروههای منحرف «نبذة الکتاب»: به قرآن پشت کننده. «عصبة الاثام»: جماعت گنهکار هستید. «مجرموا الکتاب»: جنایتکاران به قرآن. «مطفئوا السنن»: سنتها را نابود میکنید. «قتله الاولاد الانبیاء»: قاتلان فرزندان پیامبرانید؟؟؟
مبحث هفتم: حسين رضی الله عنه را چه كسی به شهادت رساند؟
محمد بن علی بن ابی طالب معروف به ابن الحنفیه، برادرش حسین رضی الله عنه را قبل از حرکت به سوی کوفه نصیحت کرد و گفت: «برادر! تو میدانی که کوفیان به پدر و برادرت خیانت کردند، و اکنون بیم دارم که حال تو نیز مانند آنانی باشد که پیش از تو بودند([52]).
فرزدق شاعر معروف در ملاقاتی که با ابوعبدالله داشت، در پاسخ امام که از او پرسیده بود، حال شیعیان ما چگونه است؟ -این درحالی بود که امام قصد رفتن به آنجا را داشت- در پاسخ گفت:
قلبهایشان با تو است و شمشیرهایشان علیه تو و قضا و قدر به دست خداست و هرچه خداوند بخواهد، همان خواهد شد([53]).
حسین؛ گفت: راست گفتی، آینده به دست خداوند و هر روز او را کاری است، اگر تقدیر بر آن رفته باشد که ما دوست داریم و بدان خشنودیم که خداوند را بر نعمتهایش سپاس میگوییم و او بر ادای شکر یاریدهنده است، و اگر تقدیر برخلاف ما باشد، باز هم هرکس نیتش برحق و با تقوا باشد، نجات خواهد یافت([54]).
آنگاه که امام حسین رضی الله عنه خطاب به آنها سخنرانی و به سابقهیشان اشاره کرد و آنچه با پدر و برادرش کرده بودند، به آنها تذکر داد و گفت: «... اما اگر پیمان خود را بشکنید و دست از یاری من بردارید، به جانم سوگند که این از شما شگفتانگیز نیست، که این برایتان منکر محسوب نمیشود، شما چون پیش از این، این کار را با پدر، برادر و پسر عمویم مسلم کردید و فریب خورده کسی است که فریب شما را بخورد و به شما دل ببندد»([55]).
و امام حسین علیه السلام قبلاً گفته بود که من از نامههایشان مشکوکم و گفته بود: «اینها مرا میترسانند و این نامههای کوفیان است و خودشان هم مرا میکشند»([56]).
در مناسبتی دیگر فرمود: «پروردگارا! بین ما و بین این قوم داوری کن که ما را دعوت کردند و وعدۀ یاری دادند، اما حالا خودشان با ما میجنگند و ...»([57]).
آری! مدعیان طرفداری حسین؛ او را دعوت کردند که یاری دهند، اما با او جنگیدند و او را کشتند!!!
حسین کورانی گوید: «اهل کوفه به تنها گذاشتن حسین بسنده نکردند بلکه نتیجهی چندرنگیهایشان، اختیار موضع ثالثی بود و همانهایی بودند که با شتاب به کربلا رفتند، تا با امام حسین علیه السلام بجنگند و در کربلا برای به ثبت رساندن اعمالی که شیطان را خوشنود و خداوند رحمان را ناراحت میکرد، از یکدیگر سبقت گرفتند، به عنوان مثال: میبینیم عمر بن حجاج که دیروز در کوفه همچون پروانهای در اطراف اهل بیت و به دفاع از آنها قیام کرده بود و سپاهی را فرماندهی میکرد که آن شخصیت بزرگ یعنی: هانی بن عروه را نجات دهد، امروز به کلی موضعگیری ظاهریش عوض شده، به همین دلیل امام حسین؛ را به خروج از دین متهم کردند، شایسته است در عبارت زیر تأملی داشته باشیم، عمرو بن حجاج به یارانش میگفت: «با آنانی که از دین خارج و از جماعت مسلمانان جدا شدهاند، بجنگید...»([58]).
و نیز کورانی میگوید: «در موضعگیری دیگری مشاهده میکنیم که بر نفاق کوفیان دلالت دارد، آن اینکه عبدالله بن حوزه تمیمیدر برابر امام حسین میایستد و فریاد میزند، آیا حسین علیه السلام در میان شماست؟
این فرد از اهل کوفه و از شیعیان دیروز علی علیه السلام است و حتی ممکن است از گروه شبث کسانی باشد که به امام حسین نامه نوشتند....
سپس میگوید: ای حسین علیه السلام تو را آتش مژده باد ....([59]).
و مرتضی مطهری درطرح سؤالی میگوید، چگونه کوفیان از عهد و پیمان امام بیرون شدند؟
سپس در پاسخ میگوید: جواب این است که رعب و وحشتی که بر اهل کوفه از زمان زیاد و معاویه چیره شده بود و با آمدن عبید الله که فورا اقدام به کشتن میثم تمار، رشید، مسلم و هانی کرد، بر این وحشت افزود و علاوه بر این عامل تطمیع و حرص بر مال و ثروت و مقامهای دنیوی، آن طور که بر عمر بن سعد چیره شده بود موجب گردید که دوستان و محبان امام به جنگ او بیایند، اما سران و بزرگان کوفه را ابن زیاد، در همان روز اول ورودش، ترسانده و با مال فریبشان داده بود، آنگاه که همه را جمع کرد و گفت هرکس از شما با مخالفان باشد من بخشهای بیت المال را از قطع میکنم، آری این عامر بن مجمع عبیدی یا مجمع بن عامر است که میگوید، به رؤسایشان رشوههای بزرگی داده شد و غریزههایشان را اشباع نمود([60]).
کاظم احسائی نجفی میگوید: «سپاهی که به جنگ امام حسین آمده بودند 300 هزار نفر بودند که همه از اهل کوفه بودند که در میانشان شامی، حجازی، هندی، پاکستانی، سودانی، مصری و آفریقایی نبود، بلکه همه یشان از اهل کوفه بودند که از قبایل مختلف گرد آمده بودند»([61]).
حسین بن احمد براقی نجفی که یکی از مؤرخان شیعه است. مینویسد:
قزوینی گوید: از آنچه میتوانیم درباره اهل کوفه بگوییم این است که آنان پس از اینکه از امام حسین خواسته بودند بیاید، او را مورد طعنه قرار داده و سر انجام کشتند([62]).
مرجع تقلید شیعیان، آیت الله عظمیمحسن امین، میگوید:
«سپس 20 هزار نفر از عراقیها با امام حسین بیعت نمودند و در حالی به جنگ او آمدند که بیعتش در گردنشان بود و او را کشتند»([63]).
جواد محدثی میگوید:
همۀ اسباب و شرایط مذکور موجب شد که امام آن حوادث تلخ را از آنان تجربه کند و با خیانتشان روبرو شود و اهل کوفه مسلم را مظلومانه کشتند و حسین علیه السلام در نزدیکیهای کوفه تشنه لب بدست سپاه کوفه به شهادت برسد([64]).
از بزرگان و شیوخ شیعه مانند: ابو منصور طبرسی، ابن طاووس، امین و دیگران از علی بن حسین بن علی ابن ابی طالب معروف به زین العابدین نقل میکنند که ایشان از پدرانش در توبیخ و سرزنش شیعیانشان که پدرش را تنها گذاشته و او را کشتند، میگوید:
ای مردم! شما را به خدا قسم میدهم، آیا بیاد دارید که به پدرم نامه نوشتید و سپس فریبش دادید و با او عهد و پیمان بستید، بیعت کردید و سپس با او جنگیدید و خوار و ذلیلش نمودید، وای بر شما و آنچه برای خود پیش فرستادید، وای بر شما و رأی و نظر بدتان، با چه چشمی به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نگاه میکنید؟
آنگاه که بگوید: اهل بیتم را کشتید، پردهی حرمتم را دریدید؛ لذا از امت من نیستید.
در ادامه میگوید که در این جا فریاد، گریه و شیون زنان از هرطرف بلند شد و به یکدیگر گفتند: با آنچه از اعمالتان بیاد دارید، هلاک شوید.
امام ادامه داد که خداوند به آن کس که به نصیحتم گوش دهد و سفارشم را در اطاعت از الله، رسول و اهل بیتش حفظ کند، رحم نماید. و بدانید که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الگوی نیکوی ماست، همه گفتند: سخنانت را شنیدیم و اطاعت میکنیم و حقوق تو را رعایت خواهیم نمود و تنهایت نمیگذاریم وبه تو پشت نمیکنیم، خداوند تو را مورد لطف و رحمتش قرار دهد، به هر چه میخواهی، دستور بده! با هرکس بجنگی، میجنگیم و با هرکس صلح کنی، صلح میکنیم و قطعا یزید را خواهیم گرفت و از کسانی که به تو و ما ظلم کنند، اعلام بیزاری میکنیم.
در این جا بود که امام زین العابدین گفت: هیهات! هیهات! ای خیانتکاران مکار، آیا بین شما و شهوتتان مانعی وجود دارد؛ آیا میخواهید با من همانطور رفتار کنید که پیش از این با پدرانم کردید؟
هرگز! قسم به پروردگار شهیدان که این زخم خوب نخواهد شد و التیام نمییابد، دیروز پدرم و خانوادهام به همراهش کشته شدند و دست و پا زدن پدرم در جلوی رویم و تلخی عزایش در حنجره و حلقم و غصهاش در اعماق قلب و سینهام را نمیتوانم فراموش کنم ...»([65]).
وآنگاه که امام زین العابدین از کنار کوفیان عبور میکرد و دید که نوحه و گریه میکنند؛ آنان را توبیخ کرد و گفت: «آیا برای ما نوحه و گریه میکنید؟!، پس چه کسی ما را کشته است؟!([66]).
و در روایتی دیگر از او که با صدای ضعیف که بر اثر بیماری ضعیف شده بود، گفت: «اینها برای ما گریه میکنند؟! پس چه کسی ما را کشته است؟([67]).
ام کلثوم، دختر علی رضی الله عنها میگوید:
«ای اهل کوفه! وای بر شما! شما را چه شد که حسین را خوار و ذلیل کردید و کشتید و اموالش را غارت و تقسیم کردید و زنان تحت تکلفش را اسیر نمودید و دست از بیعت و حمایت او کشیدید، وای بر شما! وای بر شما! چه خیانتی بود که مرتکب شدید؟ و چه گناه بزرگی بدوش کشیدید؟ وچه خونهایی که ریختید؟ و چه کرامت و شرافتی بود که نابود کردید؟ و چه حقی بود که زیر پا کردید؟ و چه اموالی بود که غارت کردید و بهترین مردان پس از پیامبر را کشتید و رحم و رحمت از دلهایتان رخت بر بسته است»([68]).
و طبرسی، قمی، مقرم، کورانی، و احمد راسم از زبان ام کلثوم رضی الله عنها برای ما نقل میکنند که او در حالی که خطاب به خیانتکاران، پیمانشکنان و رسواکنندگان سخنرانی میکرد. گفت:
«اما بعد، ای اهل کوفه، ای خیانتکاران پیمان شکنان، رسواکنندگان و مکاران، بدانید که عبرتبودن کارتان همیشه خواهد ماند و تنفر و بیزاری از شما ادامه خواهد یافت، شما همانند آن زنی هستید که نخهایش را پس از ریسیدن پنبه کرد، قسمهایتان را وسیلهای برای نیرنگ و خیانت قرار میدهید، کسی جز خودستان و خودپسند، درغگو، دلبسته با زنان و آغوشگیرندهی دشمنان در میان شما نیست؟ شما مانند چراگاه گندیده و نقرهای در قبرستانید.
بدانید که آنچه برای خودتان پیش فرستادید، بد چیزی بوده، و آن این است که: خداوند متعال بر شما خشم خواهد گرفت و عذابی است که همیشه در آن میمانید، آیا برای برادر من گریه میکنید؟! آری بخدا! پس بسیار گریه کنید و کم بخندید که به عار و ننگش مبتلا شدید و هرگز از َآن نجات نخواهید یافت؛ چگونه نجات مییابید در حالی که نسل خاتم پیامبران، معدن رسالت، سردار جوانان بهشت، محل استقرار صلح و پناه دهنده و مرجع حل اختلافات و حجت تان را کشتید، بدانید که آنچه برای خود پیش فرستادید، بسیار زشت است و آنچه هنگام برانگیخته شدن بدوش میکشید، بسیار بد است؛ پس هلاکت بر شما، هلاک شوید، به پشت پاهایتان برگشتید بیگمان که تلاشتان در خسران و زیان است و دستهایتان خاکآلود باد، در بیعتتان زیان کردید و به خشم خداوند بازگشتید و مهر ذلت و خواری بر شما زده شد، وای بر شما! آیا میدانید چه جگرگوشهای از محمد را نابود کردید؟ و چه پیمانی را شکستید؟ و چه شرافت و احترامی را نابود کردید؟ و چه خونی را ریختید؟ یقیناً کار منکری میکردید که نزدیک است آسمانها از شدت منکربودنش تکه تکه و پاره پاره شود و کوهها تکه و پاره شده و از بین برود. آبروریزی و پیمانشکنی کردید که همسان با بزرگی زمین و آسمان است»([69]).
اسد حیدر نویسنده شیعی از زینب، دختر علی رضی الله عنه نقل میکند که خطاب به آنانی که با شیون و گریه به استقبالش آمده بودند، در حالی که آنان را سرزنش میکرد، گفت: «آیا برای ما گریه میکنید و اظهار محبت مینمایید؟
آری بخدا! باید بسیار گریه کنید و کم بخندید که عار و ننگش با شماست و هرگز نمیتوانید آن را از خود دور کنید، چگونه این ممکن است، در حالی که نسل خاتم پیامبران را کشتید...» ([70]).
و در روایتی دیگر آمده که زینبل، سرش را از کجاوه بیرون کرد و به اهل کوفه گفت: «ای کوفیان! خفه شوید مردانتان ما را میکشند و زنانتان برای ما گریه میکنند، خداوند در میان ما وشما در روز قیامت داور است و قضاوت خواهد نمود»([71]).
مبحث هشتم: چه كسانی از اهل بيت با امام حسين به شهادت رسيده است؟
یکی از نشانههای محبت و دوستی امیر المؤمنین علی نسبت به خلفاء این است که ایشان سه تا از پسرانش را به نامهای خلفای راشدین یعنی ابوبکر، عمر و عثمان نامگذاری کرده است که همه با برادرشان حسین رضی الله عنه در کربلاء به شهادت رسیدهاند، در حالی که مداحان شیعه نامی از آنها را ذکر نمیکنند تا اینکه عوام شیعه تحت تأثیر قرار نگیرند که دشمنی آنها با خلفاء تغییر کند و جالبتر اینکه مؤرخان شیعه این نامها را در کتابهایشان ذکر کردهاند از جمله:
نام ابوبکر بن علی بن ابیطالب را شیخ مفید در «الارشاد» 248 و طبرسی در «اعلام الوری /203» و اربلی در «کشف الغمه 1/440» و قمی در «منتهی الآمال 1/528» و باقر شریف در «حیاه الامام الحسین 1/270» و هادی نجفی در «یوم الطف 174-171» و صادق مکی در «مظالم اهل بیت ص 258» و ابن شهر آشوب در «مناقب آل ابیطالب 3/305» ذکر کردهاند.
ونام عمر بن علی بن ابیطالب را شیخ مفید در «الإرشاد /186» و طبرسی در «اعلام الوری /203» وابن آشوب در «مناقب آل ابیطالب 3/304» و اربلی در «کشف الغمه 1/440» و نجفی در «یوم الطف ص188» ذکر کردهاند.
و نام عثمان بن علی بن ابیطالب محمد بن النعمان ملقب به مفید در «الإرشاد ص186»، و ابن شهر آشوب در مناقب آل أبی طالب 3/304»، وطبرسی در «اعلام الوری203، و اربلی در «کشف الغمه1/440»، و قمیدر«منتهی الامال1/526-527»، و قرشی در «حیاه الحسین»3/262»، و هادی نجفی در «یوم الطف»175-179»، و صادق مکی در«مظالم اهل بیت257» ذکر کردهاند.
و نام ابوبکر بن حسن بن علی بن ابیطالب را شیخ مفید در «الإرشاد» 186/248، وطبرسی در «اعلام الوری» 212، اربلی در «کشف الغمه»1/575-580، قمیدر «منتهی الامال»1/526، قرشی در «حیاة الحسین» 3/254، هادی نجفی در «یوم الطف167»، و صادق مکی در «مظالم اهل بیت ص 258» آوردهاند.
و نام عمر بن الحسن بن علی بن ابیطالب را شیخ مفید در «الإرشاد ص197» وطبرسی در «اعلام الوری112»، و صادق مکی در «مظالم اهل بیت254» آوردهاند.
بزرگواران مذکور، طبق نقل شیعیانی که در این مختصر ذکر کردیم، در کربلاء به شهادت رسیدند، خداوند همهی آنان و پدرانشان را رحمت کند و ناگفته پیداست که این نامگذاری توسط امام علی و اهل بیت نشانهای از پیوند محبتآمیز اهل بیت و خلفای سهگانه است و گفتنی است که تنها امام علی و امام حسین نبودند که فرزندانشان را به نام خلفا نامگذاری کردهاند.
و امام زین العابدین، امام چهارم شیعیان امامیه، «دوازده امامی» پسری بنام عمر داشته که شیخ مفید نام او را در «الارشاد» ذکر کرده است. و حر عاملی درباره او میگوید:
شخصیتی فاضل و بزگوار است که صدقات به نام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المؤمنین را جمعآوری کرده و فردی پرهیزگار و با تقوایی بوده است([72]).
مرتضی عسکری که به علامه، محقق و فردی آگاه شهرت دارد، در کتابش «معالم المدرستین 3/127» اسمهای سه پسر علی بن ابیطالب که نامشان به ابوبکر، عمر و عثمان است را ذکر کرده و تردیدی نیست که انسان برای فرزندانش محبوبترین نامها را انتخاب میکند، لذا میتوانیم ادعا کنیم محبوبترین نامها نزد امام علی، ابوبکر، عمر و عثمان بوده است.
[1]- نهج البلاغه 1/187-189.
[2]- باید توجه داشت كه اینان قاتلان عثمانند كه علی را هم تهدید به قتل میكنند؟؟ آیا رافضی بودن چیزی جز فتنه است؟!
[3]- علی خطی الحسین 35-34.
[4]- نهج البلاغه 1/119-118 و1/20.
[5]- نهج البلاغه 1/70.
[6]- علی خطی الحسین/38.
[7]- علی خطی الحسین/39.
[8]- علی خطی الحسین 39-40.
[9]- لقد شیعینی الحسین 279.
[10]- اعیان الشیعه 1/26.
[11]- كل الحول عند آل الرسول 123-122.
[12]- الندوة 3/208 و فی رحاب اهل بیت/ 270.
[13]- الاحتجاج طبرسی 2/10 و این عین عبارتی است كه حسن مغنیه در ص20 آداب المنابر آورده است.
[14]- محاوره عقایدیه 123-122.
[15]- لقد شیعنی الحسین هامش الصفحه/ 283.
[16]- رجال الكشی 131.
[17]- رجال الكشی 134.
[18]- رجال الكشی 142.
[19]- برای آگاهی بیشتر از زتدگی نامهی این افراد به كتب رجالی شیعه رجوع شود.
[20]- رجال الكشی 254.
[21]- رجال الكشی 253.
[22]- الكافی 8/228 و مجموعه ورام 2/152.
[23]- وسائل الشیعه 1/441.
[24]- عاشوراء 85 و تظلم الزهراء 141.
[25]- علی خطی 94.
[26]- فاجعة الطف6.
[27]- منتهی الامال 1/430.
[28]- منهی الامال 1/430 و علی خطی الحسین/93 و اللهفوف لابن طاووس22 و المجالس الفاخرة58/59.
[29]- منتهی الامال 1/430 اللهوف/22 و المجالس الفاخره/58.
[30]- الشیعه و عاشوراء/167.
[31]- سیره الائمه الاثنی عشر2/57-51.
[32]- المجالس الفاخره/61.
[33]- مقتل الحسین مقرم/147 و ماساة احدی و ستین/24.
[34]- منتهی الامال 1/436.
[35]- منتهی الامال 1/437.
[36]- منتهی الآمال1/453 و خیر الاصحاب/33.
[37]- علی خطی الحسین/99-100 و الشیعه و عاشورا/178 باید توجه داشت كه در این جا نقل میكنند كه امام میگوید: «اگر تقدیر بر آن شد كه ما دوست داریم...» و این با آن چه عباس قمینقل كرده بود: «گویا میبینم كه اعضای بدنم تكه تكه میشود...» تناقض دارد؟؟.
[38]- اللهوف بن طاووس/47 المجالس الفاخرة/87.
[39]- واقعه الطف بحر العلوم/191-192.
[40]- عباسی قمیدر منتهی الامال 1/466 و در پاورقی ص177 از نفس المهموم.
[41]- سیرة الائمه الاثنی عشرة2/61.
[42]- فاجعه الطف ص 7، و شیبه این در تظلم الزهراء/149 و به سفیر الحسین مسلم بن عقیل صفحهی 50 به بعد و صفحهی 113.
[43]- ماساه احدی و ستین/27.
[44]- المجالس الفاخره/62.
[45]- منتهی الآمال1/462، نفس المهموم/167، بحار الانوار44/374، لواعج الاشجان/67 محسن امین و المجالس الفاخرة/85، خیر الاصحاب/37و107 نوشتهی عبدالهادی الصالح، شبهای پیشاور /585 سلطان الواعظین، معالی السبطین1/267، معالم المدرستین3/67 مرتضی عسكری، مع الحسین فی نهضته/163 اسد حیدر، دایرة المعارف الشیعه8/264 و كربلاء الثورة و المأساة/244 محامیاحمد حسین یعقوب.
[46]- مقتل الحسین/193.
[47]- منتهی الامال/1/471.
[48]- مقتل الحسین بحر العلوم/263.
[49]- اصل این روایت در الاحتیاج طبرسی است. 2/24 با اندكی تفاوت.
[50]- علی خطی الحسین130/131.
[51]- در این باره رجوع شود به معالم المدرستین 3/100 و کربلاء الثوره والماساة. احمد امین یعقوب /283-284.
[52]- عبارت را احمد راسم نقل كرده و اصل این سخنرانی را علی بن موسی بن طاووس روایت كرده است و عبدالرزاق مقرم و فاضل عباس حیاوی و هادی نجفی و حسن صفار و محسن امین از او نقل كردهاند.
[53]- اللهوف ابن طاووس/39، عاشوراء احسائی /115، المجالس الفاخرة عبدالحسین 75، منتهی الامال1/454 و علی خطی الحسین/96.
[54]- المجالس الفاخره/79، علی خطی الحسین/100 و لواعج الاشجان امین/60 و معالم المدرسین3/72.
[55]- معالم المدرسین 3/71-72، معالی السبطین1/275، بحرالعلوم194، نفس المهموم172، خیرالاصحاب39، تظلم الزهراء170.
[56]- مقتل الحسین مقرم/175.
[57]- منتهی الامال 1/535.
[58]- فی رحاب كربلا60-61.
[59]- فی رحاب كربلا/61.
[60]- الملحمه الحسینیه 3/ 47-48.
[61]- عاشوراء/89.
[62]- تاریخ الكوفه/113.
[63]- اعیان الشیعه 1/26.
[64]- موسوعة عاشوراء59.
[65]- طبرسی این خطبه را در الاحتجاج 2/32 و ابن طاووس در الملهوف 92 و امین در لواعج الاشجان 158 و عباس قمیدرمنتهی الآمال 1/572 و حسین كورانی در فی رحاب كربلاء 183 و عبد الرزاق مقرم در مقتل الحسین317 و مرتضی عیاد در مقتل الحسین 87 و قزوینی در تظلم الزهراء262 ذكر كرده اند.
[66]- الملهوف 86 و نفس المهموم 357 و مقتل الحسین مرتضی عیاد 83 چاپ سال 1996 و تظلم الزهراء 257.
[67]- منتهی الامال 1/570 و الاحتجاج 2/29.
[68]- اللهوف ص 91 نفس المهموم 363 مقتل الحسین للمقرم ص 316 لواعج الاشجان 157 مقتل الحسین ص86 تظلم الزهراءص 261.
[69]- الاحتجاج 2/29 منتهد الامال 1/570 مقتل المقرم ص 311 وما بعد آن، فی رحاب كربلاء ص146 وما بعد آن، على خطى الحسین ص 138 تظلم الزهراء ص 258.
[70]- مع الحسین فی نهضته 295 و بعد از آن.
[71]- عباس قمیدرنفس المهموم 365 و شیخ رضی بن نبی قزوینی در تظلم الزهراء 264
[72]- خاتمة الوسائل.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر