فصل دوم: متن قرآن بین گفتار و نوشتار
آشنایی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خواندن و نوشتن
روشنی فزایندهای به رای پیشین ما در معنای حروف هفتگانه و اهمیت جواز به آن ارتباط آن با انگیزههای اجتماعی و تاریخی میافکند، اگر پژوهش را در تاریخ کتابت متن قرآنی پی گیریم. از حقایق مسلم تاریخی، این است که روایت قرآن، از دو طریق بوده است:
1- به طریق شفاهی و حفظ آن.
2- به طریق نوشتاری.
اگر طریقه شفاهی تابع آنچه که گفتیم باشد [بحث نزول قرآن بر هفت حرف]، متن نوشتاری آن، تابع این جواز [قرائت به هفت حرف] نخواهد بود، چون برای یک بار روی شاخههای پهن و بیبرگ خرما، سنگهای نازک سفید، استخوانهای شانه شتر و یا کتف گوسفند، نوشته شد.
اما چه کسی بعد از نزول قرآن، به نوشتن آن اقدام کرد؟
قبل از پاسخ به این پرسش به مطلبی اشاره میکنیم که قدما و متأخران به آن پرداختهاند و آن؛ این که آیا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواندن و نوشتن میدانست؟
ابوحیان با اشاره به این مسأله و ذکر سخنان دانشمندان در این باب، آن سخنان را چنین خلاصه کرده است:
«بیشتر مسلمانان معتقدند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگز چیزی ننوشته است، و هرگز با نظر به کتابی، چیزی نخوانده است. از شعبی [عامربن شراحبیل] روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا نرفت تا این که نوشت. نقاش [محمدبن عیسی] به حدیث ابوکبشه سلولی، اسناد میدهد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نوشتهای را برای عیینه بن حصن قرائت کردند و از معنای آن سخن گفتند. در «صحیح مسلم [بن حجاج نیشابوری]» حدیثی آمده که ظاهر آن بیانگر آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیواسطه مینوشته است. گروهی همچون ابوذر عبداللهبن احمد هروی، قاضی ابوولید الباجی و دیگران به این رای اعتقاد دارند. بسیاری از دانشمندان سرزمین ما، نسبت به ابوولید الباجی بدبین هستند، تا جایی که او را سب و لعن میکنند و در منابر از او بد میگویند. بیشتر دانشمندان، آنچه را که از او [ابوولید الباجی] آمده، چنین تأویل میکنند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم امر به کتابت فرمودهاند، چنان که ما هم میگوییم: کتب السطان بفلان کذا: (یعنی سلطان امر به نوشتن کرد)[1].
این متن، مسأله مورد نظر را در چارچوب احتمالات سهگانه قرار میدهد:
1- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هرگز چیزی ننوشته است و هرگز به کتابی هم ننگریسته است.
2- ایشان از دنیا نرفتهاند تا این که هم خواندهاند و هم نوشتهاند.
3- بیواسطه با دست خودشان [در ایام بعثت] نوشتهاند.
احتمال اخیر که ارتباطی با آشنایی ایشان به نوشتن قبل از مرگ ندارد، بلکه آن را شناختی اساسی، حداقل قبل از بعثت، میداند؛ رایی است که شدیداً با مقاومت و انکار از جانب دانشمندان مسلمان رو به رو شده است، اما در هر حال، احتمالی است که از قدیم وجود داشته است. بیشتر مسلمانان به احتمال نخست اعتقاد دارند. با وجود این، هر گروهی دلیل و تأویل خود را دارند. این مسأله همچنین در دوران اخیر هم مطرح شده است، اما این بار در نوشتههای خاورشناسان که غالباً اهداف و اغراضشان را در ورای عملکردشان پنهان نمیکنند. جامعترین اینان که در این مسأله قلم زده، رژی بلاشر[2] است که به بحث پیرامون احتمال اول و سوم پرداخته است. وی میگوید: آیا محمد صلی الله علیه و آله و سلم با خواندن و نوشن آشنا بوده است؟ در رابطه موضوع بحث ما، پرسش مهم و جدیای است که پاسخهای متفاوتی به آن داده شده است. رای ثابت امروزه، در میان مسلمانان آن است که محمد صلی الله علیه و آله و سلم هرگز از چنین آشنایی برخوردار نبوده است. این رای، بر خبری قدیمی تکیه دارد که در علم تفسیر رواج یافت. این نظر، اشتقاق واژه (امی) ـ به ویژه در تعبیر:
﴿ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ﴾ [الأعراف: 157 و 158].
را به معنای کسی که خواندن و نوشتن نمیداند، برمیگرداند. برخی از خاورشناسان مثل آماری[3]، کازیمرسکی[4]، مونته[5] به این تفسیر اعتقاد دارند. با این همه به قرآن باز میگردیم که در آن آمده است:
﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٢﴾ [الجمعة: 2].
«اوست آن کس که در میان امیان فرستادهای از خودشان برانگیخت تا ایات او را بر آنان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد و [آنان] قطعاً پیش از آن درگمراهی آشکار بودند».
کلمه «امی» در این آیه و در بسیاری از آیات [بقره، 2 / 78 و آلعمران، 3 / 20 و 75] به معنای عربهای مشرک میباشد که بر خلاف یهودیان و نصاری از وحی بهرهمند نبودهاند و به همین دلیل در جهل و ناآگاهی نسبت به شریعت خداوند به سر میبردند. در تفسیر طبری اخبار فراوانی است که به ابن عباس نسبت داده شده است و تأییدکننده این معناست(1) پس «نبی امی» به معنای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جاهل و بیسواد نیست بلکه به معنای پیامبر بتپرستان است. صفت «امی» که مشتق از واژه «امه» [امی منسوب به ام یا امه] است، یقیناً به کلمه عربی «اموت ها عولام “Ummôt ha ölâm”» یعنی امم العالم [ملل جهان] به معنای بتپرستانی که یهود و نصاری آنها را میشناسند، باز میگردد.
از طرف دیگر، اگر درباره عقیده رایج در جهان اسلام از نزدیک تأمل کنیم، ملاحظه خواهیم کرد که این عقیده، ناشی از گرایش به مدح و ستایش است، بدین معنا که آنچه بر اصل الهی بودن قرآن دلالت دارد، این است که این کتاب بر مردی «امی» (جاهل به خواندن) وحی شده است. بنابراین، «امی» بودن وی مانع او از فراگیری اطلاعاتش از کتابهای یهودیان و نصرانیان بوده است. بدین ترتیب تناقض بین تصویر محمد صلی الله علیه و آله و سلم به منزله یک انسان و عظمت وی به منزله یک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ما را به شگفتی میافکند.
با وجود این، برخی از خاورشناسان «امی» بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به جانبی افکندند. اینان نتوانستند به روشنی کاربرد فعل امر:
﴿ٱقۡرَأۡ﴾ [العلق: 1].
را دریابند کلمهای که در واقع، امر به خواندن نیست بلکه به معنای «انذر بیمده» یا «ادع «تبلیغ کن»» میباشد.
بر عکس اینها، گروهی در برابر متون متعارض که برخی از آنها «امی» بودن محمد صلی الله علیه و آله و سلم را ثابت و برخی دیگر، نفی میکند، متحیر ماندند. پژوهش گوستاویل[6] خاورشناس هم نتوانسته است، موضع قطعی بگیرد. وی با نظر به آیه:
﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَ﴾ [العنکبوت: 48][7].
«و تو هیچ کتابی را پیش از این نمیخواندی، و با دست راست خود [کتابی] نمینوشتی...».
بر این باور بود که اصل «ت ل و» یعنی «بیان کردن، مربوط نمودن، شفاهی گفتن» به نظر ویل، محمد صلی الله علیه و آله و سلم با خواندن و نوشتن آشنا بود و این آیه به نظر وی به راحتی اشاره دارد که محمد صلی الله علیه و آله و سلم هرگز کتابهای یهودیان و مسیحیان که قبل از بعثت او وجود داشتهاند، نخوانده است.
با این همه، استدلال ویل، قانعکننده نیست، اولاً: اصل (ت ل و) در این جا به معنای بیان و مطرح کردن نیست بلکه به معنای قرائت به صدای بلند، از بر خواندن و شنواندن است. ثانیاً: ویل، متوجه عبارت ﴿وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَ﴾ که معنای روشنی دارد، نشده است؛ پس آیه، بدون هیچ زیادتی، دلالت بر این مطلب دارد که محمد صلی الله علیه و آله و سلم هرگز چیزی نخوانده است و از کتابهای یهودیان و مسیحیان رونویسی نکرده است، ولی این آیه، اجازه نمیدهد که ما به مسأله توانایی یا ناتوانی وی از قرائت و کتابت وارد شویم.
با وجود این، چه بسا لازم باشد، با اطمینان، به برخی مطالب پراکنده در کتابهای سنت پناه بریم، در خبر حدیبیه (سال شش هجری قمری، 627 میلادی) آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و سهیل، فرستاده مکه، پیمانی بستند. چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کاتبش را فراخواند و شروع به نویساندن «بسمالله الرحمن الرحیم» کرد، سهیل همان لحظه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را آگاه کرد و گفت: «همانگونه که قبلاً مینوشتی، یعنی «باسمك اللهم» بنویس».
پیداست که سهیل به برخی از نوشتهها به دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قبل از هجرت از مکه و شاید قبل از بعثت، اشاره داشته باشد.
تأکیدکنندهتر از این، مجموعه اخباری است که اشاره دارد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حال احتضار استخوان کتف شتر یا تکه پوستی یا دواتی خواستهاند تا وصیتنامه سیاسی خود را بنویسند در این هنگام، هیچ کس از این درخواست دچار تعجب نگشت و اگر خواسته وی را اجابت نمیکنند، از آن رو بوده که طرفداران ابوبکر و عایشه با طرفداران علی در این خصوص، مخالفت میکنند.
خلاصه این که، ما وجود قرینههایی را میبینیم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم خواندن و نوشتن میدانست و علاوه بر این، دلایلی داریم که ما را به این گمان سوق میدهد که دیگر افراد خانوادهاش هم مثل عمویش، ابوطالب، و پسر عمویش، علی، [به کتابت] آشنایی داشتند[8].
این دو خبر که به نظر بلاشر، آشنایی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به نوشتن را ترجیح دادهاند، تنها اشاراتی احتمالی را در بر دارند. بلاشر در پانویس صفحه یازدهم کتاب خود، آنچه در قصه حدیبیه گفته است را این گونه نقص میکند که «اُکتب» [«بنویس» در کلام سهیل به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به معنای «استکتب» یعنی «امل» (= بنویسان) هم میباشد. اینگونه «نویساندن» شیوه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در طول زندگیاش بوده است بلکه شیوهای بوده که خداوند مسلمانان را به هنگام واخواهی و داوری به سوی آن متوجه ساخته است[9].
خبر وفات [پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ] هم از حیث دلالت بر مراد نویسنده به دلایلی، از خبر قبلی ضعیفتر است، زیرا:
1- نویسنده، علت عدم اجابت خواسته پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام وفات از سوی اطرافیانش را تعارض طرف ابوبکر و عایشه رضی الله عنها با علی رضی الله عنه ذکر میکند. در این زمینه هم به ابن سعد[10] و اخبار ابن سعد در «الطبقات الکبری»[11] تکیه میکند که در همه آنها، یادی از ابوبکر و عایشه رضی الله عنها به میان نیامده است؛ بنابراین، ذکر آنها بدین صورت از سوی بلاشر، بر هدف خاورشناسانه وی دلالت میکند و چه بسا منبع دیگری داشته که آن را ذکر ننموده است.
2- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در احوال عادیشان کاغذ و قلم میخواستند تا کاتبان وحی، آیه یا نامهای را که ایشان میخواهند، بنویسند. چگونه قابل تصور است که ایشان عکس آن را بخواهند، یعنی خودشان بنویسند؟ آن هم در این لحظههای پر از اضطراب که سایه مرگ نمایان و اندام بدن از درد و رنج سنگین نموده است!.
3- در پایان این مطلب، باید گفت که برخی از آنان که به عنوان کاتبان وحی با ایشان [پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ] در تلاش بودهاند، از شاهدان درگذشت ایشان هم بودهاند، مثل علی و عمر رضی الله عنهما [12]. طبیعی است که یکی از آنها، میتوانست به امر کتابت از سوی مریضی که از لحظههای مرگ در رنج است بپردازد، هر چند که از سر عادت نباشد.
با این همه، میبینیم یکی از شاگردان بلاشر[13]، نظر وی را در باب آشنایی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خواندن و نوشتن تأیید میکند. وی میگوید: «به بیان زیبای استاد بلاشر بنگرید: میتوان اندیشه آشنایی وی [محمد صلی الله علیه و آله و سلم ] به این فن [کتابت و قرائت] را با ملاحظهای دیگر تأیید کرد و آن، این که: سورههای نخستینی که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم وحی شدهاند، به ستایش قلم و خواندن پرداختهاند و این امری است که برای یک امی (به نظر دکتر مندور جاهل) انتظار نمیرود. [دکتر مندور] بدون این که متوجه این سخن شود، سخن استادش را از طرفی نقض میکند و گویی تفسیر استادش از فعل امر «اقرأ» یعنی (بیم ده یا تبلیغ کن) را نخوانده است تا برای آن دلیلی بیاورد. از طرف دیگر گویی وحی مشروط به انتظار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است تا پایبند به حدود شناخت وی باشد و از آن حدود هم تجاوز ننماید.
اما رای ما که در این مسأله به آن اطمینان داریم، مبتنی بر دو حقیقت است:
1- صحابه با حالات و ویژگیهای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آشنا بودند و در کتابهای حجیم سیره از آن سخن گفتهاند. چگونه آنها به جزئیات زندگی روزمره و حتی امور ساده میپرداختند ولی این نکته را یادآور نمیشدند که وی با خواندن و نوشتن آشنا بوده است؟
آیا این دلیلی بر این امر نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با قرائت و کتابت آشنا نبوده است؟
2- پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به کتابت وحی و ثبت آن، چه با کتابت و چه با حفظ کردن، در هنگام نزول، بسیار توجه داشتند و روند ثبت متن [قرآن] با دو وسیله [کتابت و حفظ] به طور همزمان یا به وسیله یکی در غیاب دیگری، صورت میگرفت. گاهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حافظان، قرآن را تعلیم میداد و نوشتن را به کسانی واگذار میکرد که از امر کتابت به خوبی برمیآمدند. حال اگر ایشان از عهده کتابت برمیآمدند، هرگز در غیاب نویسنده، به خود تردید راه نمیدادند که ننویسند؛ به ویژه در نیمههای شب. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در چنین وضعی ـ به طور خاص ـ و در دیگر اوضاع و شرایط ـ به طور کلی ـ به حفظ کردن تکیه میکردند. اخبار فراوانی در این باره آمده است، از جمله این که: قرآن را به حافظه میسپردند و برای خود میخواندند.
عبدالله بن مغفل میگوید: «در روز فتح مکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که بر بالای شترش سوره فتح را میخواند». وی بر اصحابش قرآن میخواند، چنان که انس [بن مالک] میگوید: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابیبن کعب فرمودند: خداوند به من امر کرد که بر تو قرآن را بخوانم». اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم برای او قرآن میخواندند. ابن مسعود میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند: برایم قرآن بخوان. گفتم: ای رسول خدا! برای شما قرآن بخوانم در حالی که قرآن بر شما نازل شده است؟! پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آری! پس سوره نساء را خواندم.
قبل از این اتفاق بعد از آن، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر جبرئیل علیه السلام ، و جبرئیل علیه السلام بر او، قرآن را میخواندند. ابن عباس رضی الله عنهما میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در امر خیر بخشندهترین مردم بود و در ماه رمضان بخشندهتر از همه بود، وقتی که جبرئیل علیه السلام به دیدارش میآمد. جبرئیل علیه السلام در هر شب ماه رمضان با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ملاقات میکرد تا این که ماه تمام شود و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را بر جبرئیل علیه السلام عرضه میداشت[14]. در حدیث فاطمه رضی الله عنها آمده است که میفرمود: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من گفت که جبرئیل در هر سال قرآن را به من عرضه میکرد و امسال قرآن را دوبار عرضه کرد و من، این را نشانه رسیدن اَجَلَم میبینم»[15]. اگر بنا را بر این بگذاریم که کلام قرآن را «امی» در «پیامبر امی» و «اُمیین» ـ در تفسیر برتر ـ به معنای «بتپرستان غیر اهل کتاب» باشد مانعی نیست که بگوییم «امی» بودن به معنای جهل به خواندن و نوشتن است که ویژگی غالب جامعه عربی در آن دوران تمدنی[16] بوده است. در آینده به تفصیل از اخبار آشنایی آنها [اعراب] با نوشتن، صحبت خواهیم کرد.
«امی» بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، به معنای عدم آشنایی وی با خواندن و نوشتن، امری نبود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به استمرار آن [= عدم آشنایی با کتابت] تشویق نماید بلکه حکم محیطی که در آن پرورش یافته بودند، چنین بود و زمانی هم که [پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ] به سن بزرگی رسیدند، فرصت فراگیری آن را از دست دادند و تلاش برای جبران آن ننمودند، چون خداوند او را به واسطه وحی و رسالت، بینیاز کرده بود، اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تلاش کرد تا آگاهی به ارزش خواندن و نوشتن را در دل و جان یارانش برانگیزاند، لذا در مدینه به آموزش فرزندان مسلمانان اهتمام ورزید، به ویژه بعد از جنگ بدر که سربهای [فدیه] آزادی هر اسیر را آموزش نوشتن به ده کودک مسلمان تعیین کرد. اما این امر مانع از آن نمیشود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ـ با توجه به این که معاصر حوادث و اموری بوده که با خواندن و نوشتن ارتباط داشته ـ در اواخر زندگیاش اندک آشنایی با خواندن و نوشتن نداشته باشد، هر چند، آشنایی ایشان به خواندن و نوشتن به طور اتفاقی و خود به خودی بوده؛ نه از روی قصد یا بهبود بخشیدن آن. این مطلب را شعبی در سخن پیشین خود، اشاره کرده است که «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا نرفت تا این که نوشت». یعنی اندکی نوشتن، در اواخر عمرشان برای ایشان میسر شد. این همان احتمالی دومی است که در این جا به ترجیح آن گرایش داریم (2).
بدین ترتیب، میتوانیم بیان کنیم، آنچه که ممکن است به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اندک آشنایی و توجه به برخی حروف و نشانههای [نوشتاری] نسبت دهیم، در ثبت قرآن مؤثر نبوده است. این عمل به کاتبان و امانتداران وحی وابسته بود. «اولین کسی که از قریش برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نوشت، «عبدالله بن ابیسرح» بود که بعدها مرتد شد و باز دوباره در روز فتح مکه اسلام آورد. از جمله این نویسندگان، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، خلفای چهارگانه (ابوبکر و عمر و عثمان و علی)، زبیربن عوام، خالد و اَبان دو فرزند سعید بن عاص بن امیه، حنظلهبن ربیع اسدی، معیقب بن ابیفاطمه زهری، شرحبیل بن حسنه و عبدالله بن رواحه بودهاند. نخستین کسی که در مدینه نوشت ابیبن کعب بود و قبل از او، زیدبن ثابت. گروهی دیگر نیز برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مینوشتند[17]. تعداد کاتبان وحی در کاملترین آمار و شمارش، چهل و سه کاتب بوده است»[18].
بدون شک، اینها متن قرآن را همانگونه که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم املا میکرد، مینوشتند، یعنی، نوشتن مثل خواندن بر «هفت حرف» نبوده است، و علت آن هم بدیهی است زیرا، دلالت «حروف هفتگانه» را نمیتوان در رمز و نشانههای خطی ضمیمه کرد. نوشتن در مکه به دست نویسندگان قریش و در مدینه توسط گروهی از انصار انجام گرفت و میان این دو گروه تفاوتهایی قابل ذکر در رسم الخط وجود نداشت ـ چنان که بیاید ـ.
بلاشر سؤالی را درباره میزان اعتمادی که شایسته کاتبان وحی باشد، مطرح کرده و سپس خود چنین پاسخ داده است:
«اگر بتوانیم به برخی از آنان اعتماد کامل داشته باشیم، درباره کسی چون عبداللهبن ابیسرح، چه میگوییم؟ کسی که مرتد شد و به فتنه و شرانگیزی افتاد و وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای او «عزیزاً حکیماً» میخواند، مینوشت: «غفوراً رحیماً»[19].
ولی باید گفت که ابوحیان، داستان ابن ابیسرح را به گونه دیگر آورده است[20]. چه این روایت درست باشد، چه آن و چه هر دو، این وضع تنها از جانب ابن ابیسرح بوده است [و نمیتوان به کتابت دیگران لطمهای زند] چنان که در مروری که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و جبرئیل علیه السلام در هر سال نسبت به آیات نازل شده، داشتهاند، راه هر گونه تغییر یا خطای احتمالی بسته میشد. در ضمن، ابن ابیسرح بعدها اسلام آورد و مسلمانیاش نیکو گشت، و چیزی که موجب انکار وی شود، به وجود نیامد[21]. اگر وی معتقد بود که در نگارش قرآن چیزی افزوده است که همچنان باقی مانده باشد، حتماً به تصحیح آن اقدام میکرد اما چیزی از این دست برای ما روایت نشده؛ پس پیداست که این کار را از جانب او، یک بار یا چند بار اندک صورت گرفته است[22]. بعد از این، دلش وقوع خیانت را برنتابید و اعلان ارتداد نمود و در این هنگام بود که کاتبان وحی به تصحیح آنچه که تغییر داده بود، برآمدند(3).
آنچه که بلاشر بر این داستان افزوده، درست نیست. اما شاگرد بلاشر از داستان ابن ابیسرح چنین استنباط میکند که: «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم متوجه این امر نبود که کاتب وی وقتی که کلمات را بر او املا میکند تا بنویسد، تغییر میدهد»[23].
وی در این عبارت دو خطا دارد:
1- وی درمنبع خبرش به ابن ابیسرح، به [المصاحف، ص 3] اشاره کرده است. آنچه که کتاب «المصاحف» در این باره آورده، ارتباطی با ابن ابیسرح ندارد و خبر ابن ابیسرح در کتاب «المصاحف» مطلقاً نیامده است. آنچه که در موضعی که بدان اشاره شد [المصاحف، ص 3] آمده، این چنین است: «حمادبن سلمه از ثابت و او از انس بن مالک روایت کرده است که مردی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مینوشت و آنگاه که به او «سمیعاً بصیراً» گفته میشد، مینوشت: «سمیعاً علیماً» و هرگاه که به او «سمیعاً علیماً» گفته میشد، مینوشت: «سمیعاً بصیراً»».
وی سوره بقره و آلعمران راخوانده بود ـ و کسی که آن دو سوره را قرائت کند قرآن بسیاری را قرائت کرده است ـ وی مسیحی گشت و گفت: من آنچه را که دلم میخواست، نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم مینوشتم. انس گفت: وی مُرد وچون دفن شد، زمین او را پس زد، دوباره دفن شد و زمین بار، وی را پس زد. انس گفت: ابوطلحه گفته است: من وی را بر روی زمین رها شده دیدم». پیداست این مطلب پایان کار ابن ابیسرح، با توجه به آنچه که از زندگی وی نقل کردهایم، نبوده است.
2- بیان شاگرد بلاشر [مندور] بر این دلالت دارد که آن مرد برای مدت طولانی به این کار میپرداخت در حالی که ابن ابیسرح ـ آن طور که از روایت ابوحیان فهمیدهایم ـ و بنا به قول بلاذری، آن را تنها یک یا چند بار ـ ولی واقعاً اندک ـ انجام داده است. در هر حال تصرف کاتب ـ چنان که از متن حدیث مشخص است ـ منحصر به لفظ مشخصی بوده و ـ اگر حدیث درست باشد ـ تصرف آن مرد، بدون از بین رفتن معنا بوده. هر چند که مطلب [تصرف شده کاتب] با مرور قرآن، پس از فاش شدن بیهوده بودنش، به اصلش باز گردانده شد.
با وجود این، این اخبار دلالت دیگری دارند که برای ما مهم است و آن؛ تفکیک بین نوشتاری بودن و شفاهی بودن قرآن است. مشخص شد که اجازه در قرائت در چارچوب «حروف هفتگانه» در تبدیل لفظی به لفظ دیگر (علیماً حکیماً به جای غفوراً رحیماً) همانند (هلم، تعال و اقبل) داده شده است، ولی چنین اجازهای در نگارش و ثبت متن قرآن، جایز نیست هر چند که پذیرش آن از یک کاری به طور شفاهی جایز باشد. این خود دلیلی است بر این که قرائت به «هفت حرف» مشروط به بقای برخی شرایط است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم میدانست که مطلب، در نهایت، به حذف بخش عمدهای از این اجازه منجر میشود که اساساً، بنا بر آن، نگارش قرآن مشخص میگردد.
بلاشر به پراکندن تخم شک در امانت کاتبان در روند نگارش قرآن در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بسنده نکرده است و بار دیگر در نگارش تمام قرآن شک کرده است. وی میگوید: فقدان امکانات مادی، مانع بود که چنین وحیی که در سفر، نماز و خلال شب، به طور ناگهانی نازل میشد، به کتابت درآید[24]. نیازی به بحث درباره این سخن، با توجه به مراجعه و مرور دائمی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قرآن، نیست. با این همه، بلاشر در تشکیک در ابزار دوم نقل قرآن یعنی «حفظ» استمرار میورزد، چه در نظر وی تعداد حافظان در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم کم بوده. از طرفی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خودش برخی از آیات را فراموش میکرد [= یُنسی]. چنان که در خبر ضعیفی آمده و بلاشر هم آن را به ضعف توصیف کرده است با وجود این، بلاشر این خبر را با آیه:
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَايَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَيۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآ﴾ [البقرة: 106].
«هر حکمی را نسخ کنیم یا آن را به [دست] فراموشی بسپاریم، بهتر از آن یا مانندش را میآوریم...».
تأیید کرده است.
ولی کسی که در زبان عربی اندک ذوق داشته باشد، تفاوت بین «نسیان» (فراموش کردن) و «انساء» (به فراموشی واداشتن) را درمییابد (4).
در کتاب «البرهان» آمده است، کسانی که در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از طریق حفظ به گردآوری قرآن میپرداختند، چهار نفر بودند که همگی از انصار هستند: ابیبن کعب، معاذبن جبل، زیدبن ثابت و ابوزید [قیس بن سکن]. روایت شعبی هم ابوالدرداء و سعدبن عبید را به آنها افزوده است. [زرکشی] میگوید: هیچ یک از خلفا از اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم جز عثمان رضی الله عنه قرآن را جمعآوری ننموده است[25].
شیخ شهابالدین ابوشامه [مقدسی] میگوید: قاضی ابوبکر محمدبن طیب [باقلانی] در کتاب «الانتصار» سخن مفصلی در باب حافظان قرآن در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته است.
وی دلایلی اقامه میکند که آنها چند برابر این تعداد بودهاند چه عادتاً خلاف آن محال است. درستی این مطلب، کثرت کشتهشدگان، در روز مسیلمه در جنگ یمامه است که در آغاز خلافت ابوبکر رضی الله عنه رخ داده است. در صحیحین [صحیح بخاری و مسلم] آمده است: هفتاد نفر از انصار در روز بئر معونه کشته شدند که از قاریان نامیده میشدند. سپس قاضی ابوبکر احادیث پیشین را به دلایلی چون، اضطراب و عدم مرفوع بودن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تأویل میکند[26] و ... خلاصه این که، قرآن هم از حیث نگارش و هم به طور شفاهی در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ثبت شده است و شیوه شفاهی؛ «حروف» و روایتهایی را در برمیگیرد که در نگارش مطرح نیست.
دیگر آن که مرور متن قرآن در هر سال توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مایه تضمین و اطمینان سلامت متن از کم و زیاد گشتن و تحریف شدن بوده است حتی در عرضه آخر قرآن.
باز تأکید میکنیم که نگارش قرآن در بردارنده وجوه مختلفی که حدیث «حروف هفتگانه» به آن اشاره دارد، نیست بلکه نگارش آن ـ به نظر ما ـ به دلایل زیر فقط بر یک «حرف» بوده است:
1- احتمال نگارش دو روایت در یک عبارت، مثل «علیماً حکیماً» در یک نگارش و در نگارش دیگر «غفوراً رحیماً»؛ یعنی تواتر در روایت از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که یکی بر دیگری برتری ندارد؛ از این رو برای زیدبن ثابت رضی الله عنه ـ هنگام جمعآوری قرآن در روزگار ابوبکر رضی الله عنه و نگارش آن در روزگار عثمان رضی الله عنه ـ دلیلی در رد یکی از آن دو و نگاشتن دیگری، تا زمانی که هر دو متواتر باشند، وجود نداشت. چه با نگارش، هر دو ثبوتی قطعی یافته و قرائت شفاهی آن را تأیید میکرد.
2- در روزگار عثمان رضی الله عنه اختلاف صحابه در نگارش «التابوت» (به تای کشیده یا گرد) بدین صورت بود که زیدبن ثابت رضی الله عنه به نگارش آن با تای گرد (التابوة) به شیوه مردم مدینه اعتقاد داشت و دیگران به تای کشیده (التابوت) به شیوه مردم مکه اعتقاد داشتند. عثمان رضی الله عنه هم رای اخیر را پذیرفت و گفت: «آن را «التابوت» بنویسید که به زبان قریش است»[27]. این مطلب در منابع مختلفی صریحاً آمده است. بنابراین، آیا شایسته نبود که حتی در یک منبع، خبر اختلاف کاتبان در برتری دادن نگارشی بر نگارش دیگر ـ اگر چنین چیزی رخ داده باشد ـ به ما میرسید؟
این دو دلیل که یکدیگر را کامل میکنند، به طور قاطع بیان میدارند که نگارش آن قسمت از قرآن ـ که به نظر ما بیشتر متن بوده، اگر همه آن نباشد ـ در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با املای ایشان بر کاتبان، به یک حرف و به یک شکل ثبت شده است. این نگارش بدون زیادت، نقصان، تغییر و تناقضی است که اجازه قرائت به «هفت حرف» برخی از آن موارد را در برداشته و برخی را احتمال نداده است، و یا فهم برخی از کاتبان مترتب بر این اجازه بوده و یا بدان استناد میشده است (5).
![]() |
[1]- ابوحیان، محمدبن یوسف الاندلسی، البحر المحیط، ج 7، ص 155 [سیوطی میگوید : از عبدالله بن عتبه آمده که از پدرش نقل کرده که او گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمرد تا خواند و نوشت. مجالد که یکی از راویان سلسله سند است میگوید : این روایت را برای شعبی گفتیم و او گفت: درست است یاران و اصحاب ما این گونه میگویند.
[ابن عساکر، این روایت را ضعیف دانسته است. جلالالدین عبدالرحمان السیوطی، الریاض الأنیقة فی شرح أسماء خیر الخلیفة، ص 120].
[2]- Regis Blachere, Introduction au Coran. Edi, 1959.
[3]- Michele Amiari.
[4]- Kasimiriski.
[5]- Edward Montet.
[6]- Gustav Weil.
[7]- طبق نظر ویل آیه اینگونه، برمیگردد: تو پیش از این هیچ کتابی نیاوردهای و هیچگونه خطی هم به دست خود ننوشتهای... .
[8]- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، صص 6-11 [بنگرید به : رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان : محمود رامیار، صص 20-26].
[9]- ابراهیم انیس، دلالة الألفاظ، ص 185.
[10]- ر. ک: پانویس کتاب بلاشر، ص 11 [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان : محمود رامیار، ص 24، پانویس 15].
[11]- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، صص 242-245.
[12]- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص 12 [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان : محمود رامیار، ص 27].
[13]- مصطفی مندور، رساله دکترا درباره قرائتهای شاذ، ص 13.
[14]- ابوعبدالله محمدبن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج 1، ص 287.
[15]- بدرالدین محمدبن عبدالله الزرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 232 به نقل از بخاری.
[16]- ابراهیم انیس، دلالة الالفاظ، صص 183-188.
[17]- محمد اسماعیل عبده، موقف القرآن من المشرکین فی مکة، ص 54 به نقل از : عینی، عمدة القاری، ج 20، ص 19.
[18]- حفنی ناصف، حیاة اللغة العربیة، ص 62 و نیز : ابوعبدالله الزنجانی، تاریخ القرآن، ص 20 [محمود رامیار، تاریخ قرآن، ص 261 به بعد].
[19]- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص 12 و پیشین به نقل از تاریخ طبری، [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان: محمود رامیار، ص 28].
[20]- ابوحیان، محمدبن یوسف بن علی الاندلسی، البحر المحیط، ج 4، ص 180.
[21]- همان.
[22]- ر. ک: احمدبن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، بخش پنجم، ص 662 [احمدبن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ترجمان : آذرتاش آذرنوش، ص 226].
[23]- مصطفی مندور، رسالة الشواذ، ص 14.
[24]- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص 12 به بعد [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان محمود رامیار، ص 30].
[25]- بدرالدین محمدبن عبدالله الزرکشی، البرهان، ج 1، ص 241 [در خصوص معانی «جمع» بنگرید به : محمود رامیار، تاریخ قرآن، صص 212-213 و در خصوص حافظان : ص 247 به بعد].
[26]- الزرکشی، البرهان، ج 1، صص 242-243.
[27]- ابوبکر عبدالله بن داود السجستانی، المصاحف، ص 19.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر