واژهی ربّ از مادّهی راء و باء مشدّده (ر ب ب) میباشد([1]) و اصلیترین معنای آن تربیتکردن است؛ معانی دیگری نیز از قبیل: تصرفکردن، نگهدارینمودن، بهبودساختن، به پایانرساندن و تکمیلکردن از آن مشتق شده است. بر همین اساس از مجموع معانی فوق، معانی بلندمرتبگی، ریاست، تملّک و سیادت در واژهی رب شکل میگیرد.
اکنون به مثالهایی در زمینهی موارد گوناگون کاربرد واژهی ربّ در زبان عربی، با معانی مختلفی که در بالا ذکر شد، توجه فرمائید([2]):
1- تربیتکردن، پروراندن، رشددادن
[رَبَّ الوَلَدَ]: طفل را تا زمانی که به درجهی درک و فهم رسید، پرورش داد و تربیت کرد.
[الرَّبيبُ]: پسربچهای که مورد تربیت قرار میگیرد؛ پسربچهای که در خانهی ناپدری بزرگ میشود.
[الرَّبيبَةُ]: دختربچهای که مورد تربیت قرار میگیرد؛ دختربچهای که در خانهی ناپدری بزرگ میشود؛ دایه، پرستار.
[الرَّابَّةُ]: نامادری؛ (این واژه به این دلیل برای نامادری وضع شده است که) هرچند هیچیک از فرزندان شوهر، فرزندان واقعی وی نیستند، اما در حقیقت به تربیت و بزرگکردن آنان میپردازد.
[الرَّابُّ]: ناپدری.
[المُرَبَّب]، [المُرَبّى]: اسم دارویی است که (برای مواقع ضروری) ذخیره و نگهداری میشود.
[رَبَّ يَرُبُّ ربّاً]: اضافهکردن، زیادکردن، به پایانرساندن.
[رَبَّ النِّعْمَةَ]: احسان و نیکی فراوانی به خرج داد و در آن افراط و زیادهروی کرد.
2- جمعکردن، گردآورینمودن، آمادهسازی
[فلانٌ يَرُبُّ النَّاسَ]: فلانی مردم را نزد خود جمع میکند یا اینکه مردم بر گرد او جمع میشوند.
[المَرَبُّ]: مکان اجتماع مردم.
[التَّرَبُّب]: تجمعکردن، به همپیوستن.
3- نگهداریکردن، خوبی کسی را خواستن، رعایت حال کسی را کردن، سرپرستینمودن
[رَبَّ ضَيْعَةً]: از آن زمین به خوبی نگهداری و از آن نگهبانی و حراست کرد.
نقل است که صفوان بن اُمیه به ابوسفیان گفت: «لَأَنْ يَرُبَّني رَجَلٌ مِنْ قريشٍ أَحّبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَرُبَّني رَجُلٌ مِنْ هوازِن» یعنی اگر مردی از قریب کفیل من باشد و مرا تحت رعایت و عنایت خویش قرار دهد بهتر از آن است که مردی از قبیله هوازن این کار را انجام دهد.
علقمة بن عَبده، شاعر عرب، در دیوان خود این بیت را سروده است:
وَكُنْتَ امْرَأً أَفْضَتْ
إِلَيْكَ رَبَابَتِي |
|
وَقَبْلَكَ رَبَّتْنِي
فَضِعْتُ رُبُوبُ([3]) |
«من کسی هستم که افراد فراوانی قبل از تو سرپرستی و کفالت مرا به عهده گرفته بودند، اما هرگز از من مراقبت نکردند و مرا تحت عنایت و رعایت خویش قرار ندادند، تا اینکه ضایع و تباه شدم و سرانجام این کار به تو محوّل شد».
فَرَزدَق نیز میگوید:
كَانُوا كَسَالِئَةٍ
حَمْقَاءَ إِذْ حَقَنَتْ |
|
سِلَاءَهَا فِي أَدِيمٍ
غَيْرِ مَرْبُوبِ([4]) |
«آنان همانند زن نابخردی هستند که روغن را داخل مشکی میریزد که پوست آن دباغی نشده است».
[فُلانٌ يَرُبَّ صَنْعَتَهُ عِندَ فُلانٍ]: آن شخص شغلش را نزد فلانی یاد میگیرد و در محضرش شاگردی و کسب مهارت میکند.
4- گرانقدربودن، سیادتداشتن، ریاستکردن، اجرای حکم و دستور، تصرفکردن
[قَد ربَّ فلانٌ قَوْمَه]: فلانی قومش را تحت کنترل خویش درآورد و همه را مطیع فرامین خود ساخت.
[رَبَّيْتُ القَوْمَ]: بر آن قوم حکومت کردم و رهبر آنان شدم.
لبید بن ربیعه در یکی از ابیاتش اینچنین میسراید:
وَأَهْلَكْنَ يَوْمًا رَبَّ
كِنْدَةَ وَابْنَهُ |
|
وَرَبَّ مَعَدٍّ بَيْنَ
خَبْتٍ وَعَرْعَرِ([5]) |
«(آن قبایل) روزی از روزها، رییس قبیلهی کِنده و پسرش و همچنین رییس قبیلهی مَعَد را در محلی بین خَبت و عرعر به هلاکت رساندند».
در این بیت مراد از ربّ کِنده، رییس قبیلهی کنده است.
در همین معنا نابغۀ دُبیانی میگوید:
تَخُبُّ
إِلَى النُّعْمَانِ حَتَّى تَنَالَهُ |
|
فِدًى
لَكَ مِنْ رَبٍّ تَالِدِي وَطَارِفي([6]) |
«(این اسب من) آنچنان به سوی نعمان میتازد تا اینکه سرانجام به (وصال) او برسد. (ای نعمان! تو واقعاً چه رییس بزرگی هستی). تمام ثروتم فدای تو باد!».
در حدیث شریف آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از مردی پرسید: «أَرَبُّ غَنَمٍ أَمْ ربُّ إِبِلٍ» یعنی تو مالک گوسفند هستی یا مالک شتر؟
در همین معنا به صاحب خانه (ربُّ الدّار) و به صاحب شتر (رَبُّ النّاقَةِ) و به مالک زمین (رَبُّ الضَّيْعةِ) گویند.
کلمهی ربّ همچنین به معنای سیّد و سرور (که متضاد برده و خادم است) به کار میرود.
***
تا به اینجای سخن، معانی گوناگون واژهی ربّ و همچنین موارد مختلفی از کاربردهای آن را بیان کردیم؛ اما به خدا سوگند زبانشناسان و مفسران معاصر با منحصرساختن معانی این کلمه در واژههایی همچون مرّبی یا بنیانگذار دچار اشتباه شدهاند؛ زیرا همگی در تفسیر ربوبیت گفتهاند که «هُوَ إِنشاءُ الشيءِ حالاً فحالاً إِلى حدً التمامِ» یعنی: ساختن تدریجی یک شیء تا زمانی که به پایان میرسد؛ اما حقیقتاً این تعریف فقط شامل یکی از معانی متعدد و وسیع این کلمه میشود؛ چون اگر به وسعت معنایی این واژه خوب توجه کنید و همزمان معنای مشتقات آن را نیز درنظر بگیرید، کاملاً معلوم میشود که کلمهی رب مشتمل بر معانی زیر است([7]):
1- مربّی، مسئول برآوردهکردن نیازها، مسئول امور تربیتی و پرورشی (انسان).
2- سرپرست، مراقب، کسی که متعهد بهبود اوضاع و احوال (مربوب خود) باشد.
3- آقا و رییسی که در میان قوم خود همانند محوری باشد که همه گرد او جمع میشوند.
4- شخص بزرگی که دیگران از او اطاعت میکنند؛ رییس یا فرد قدرتمندی که حکمش لازم الاجراست و دیگران به بزرگی و سیادت او معترفاند؛ مالکی که شایستگی و اختیار تصرف در ملک خود را دارد.
5- پادشاه، مَهتَر.
کلمهی «الرب» در قرآن کریم با تمام معناهایی که برای این واژه ذکر کردیم، آمده است؛ گاهی فقط با یک معنا و گاهی همزمان با دو معنا یا بیشتر و در بعضی موارد، هر پنج معنای واژه در آن واحد، یکجا به کار رفته است؛ در اینجا با مثالهایی از آیات قرآن این موضوع را بیشتر روشن میکنیم:
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَۖ﴾([8]) [یوسف: 23].
«(یوسف) گفت: «به الله پناه میبرم! بیگمان او (عزیز مصر) سرور من است، جایگاه مرا گرامی داشته است (پس چگونه به او خیانت کنم؟!)».
معنای دوم با تصوری از معنای اوّل
﴿فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّيٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٧٧ ٱلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهۡدِينِ ٧٨ وَٱلَّذِي هُوَ يُطۡعِمُنِي وَيَسۡقِينِ ٧٩ وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ ٨٠﴾ [الشعراء: 77-80].
«پس همهی آنها دشمن من هستند، جز پروردگار جهانیان. (همان) کسیکه مرا آفرید، پس او مرا هدایت میکند. و کسیکه او به من غذا میدهد و سیراب مینماید. و هنگامیکه بیمار شوم پس او مرا شفا میدهد».
﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَيۡهِ تَجَۡٔرُونَ ٥٣ ثُمَّ إِذَا كَشَفَ ٱلضُّرَّ عَنكُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنكُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ ٥٤﴾ [النحل: 53-54].
«آنچه از نعمت دارید، پس (همه) از (جانب) الله است، سپس هنگامیکه ناراحتی به شما رسد، باز به سوی او زاری میکنید. سپس هنگامیکه آن ناراحتی را از شما بر طرف ساخت، آنگاه گروهی از شما به پروردگارشان شرک میآورند».
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖۚ﴾ [الأنعام: 164].
«بگو: آيا غير الله، پروردگاری را بجويم در حالیکه او پروردگار همه چيز است؟!».
﴿رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَكِيلٗا ٩﴾ [المزمل: 9].
«(همان) پروردگار مشرق و مغرب که معبودی (بحق) جز او نیست پس او را کارساز (و نگاهبان خود) برگزین».
﴿هُوَ رَبُّكُمۡ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٣٤﴾ [هود: 34].
«او پروردگار شماست، و (همه) به سوی او بازگردانده میشوید».
﴿ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُم مَّرۡجِعُكُمۡ﴾ [الزمر: 7].
«پس بازگشتتان به سوی پروردگارتان است».
﴿قُلۡ يَجۡمَعُ بَيۡنَنَا رَبُّنَا﴾ [سبأ: 26].
«بگو: پروردگار ما، (همهی) ما (و شما) را گرد میآورد».
﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا طَٰٓئِرٖ يَطِيرُ بِجَنَاحَيۡهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمۡثَالُكُمۚ مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ يُحۡشَرُونَ ٣٨﴾ [الأنعام: 38].
«هیچ جننبدهای در زمین نیست، و نه هیچ پرندهای که با دو بال خود پرواز میکند، مگر اینکه امتهایی مانند شما هستند، ما در کتاب (لوح محفوظ) هیچ چیز را فرو گذار نکردیم، سپس به سوی پروردگارشان محشور میگردند».
﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ يَنسِلُونَ ٥١﴾ [یس: 51].
«و (چون بار دیگر) در صور دمیده شود، پس ناگهان آنها از قبرها (بیرون آیند) شتابان به سوی پروردگارشان میروند».
معنای چهارم با تصوری از معنای سوم
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 31].
«(آنها) دانشمندان و رهبان خویش، و (همچنین) مسیح پسر مریم را معبودانی بجای الله گرفتند».
﴿وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ﴾ [آل عمران: 64].
«بعضی از ما بعضی دیگر را به جای الله به خدایی نگیرد».
مراد از (ارباب) در دو آیهی مذکور افرادی هستند که امتها و گروهها فقط آنان را رهبران و راهنمایان خود میدانند و به امر و نهی آنان نیز گردن مینهند؛ از شرع و قانون آنان پیروی کرده و به آنچه که از جانب خود و بدون هیچ دلیل و برهانی (از طرف خداوند) حلال و حرام میکنند، ایمان دارند و آنان را در صدور امر و نهی به میل خود، کاملاً برحق میپندارند.
﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُكُمَا فَيَسۡقِي رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَيُصۡلَبُ فَتَأۡكُلُ ٱلطَّيۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِي فِيهِ تَسۡتَفۡتِيَانِ ٤١ وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡكُرۡنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ ذِكۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِي ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِينَ٤٢ وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ إِنِّيٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖۖ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِي فِي رُءۡيَٰيَ إِن كُنتُمۡ لِلرُّءۡيَا تَعۡبُرُونَ ٤٣ قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِيلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِينَ ٤٤ وَقَالَ ٱلَّذِي نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّكَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُكُم بِتَأۡوِيلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ ٤٥ يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ أَفۡتِنَا فِي سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ يَأۡكُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ يَابِسَٰتٖ لَّعَلِّيٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَعۡلَمُونَ ٤٦ قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِينَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِي سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تَأۡكُلُونَ ٤٧ ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ سَبۡعٞ شِدَادٞ يَأۡكُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ ٤٨ ثُمَّ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِكَ عَامٞ فِيهِ يُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِيهِ يَعۡصِرُونَ ٤٩ وَقَالَ ٱلۡمَلِكُ ٱئۡتُونِي بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّكَ فَسَۡٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّٰتِي قَطَّعۡنَ أَيۡدِيَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّي بِكَيۡدِهِنَّ عَلِيمٞ ٥٠﴾ [یوسف: 41-50].
«ای رفقای زندانی من! اما یکی از شما (آزاد میشود) پس سرور خویش را شراب خواهد نوشانید، و اما دیگری پس به دار آویخته میشود، آنگاه پرندگان از (گوشت) سر او خواهند خورد، امری که در (بارهی) آن از من نظر خواستید، (چنین) مقدر شده است. و (یوسف) به آن کسی از دو نفر که دانست رهایی مییابد، گفت: "مرا نزد سرورت (= حاکم) یاد کن". ولی شیطان یاد کردن (او را نزد) سرورش از خاطر او برد، پس (یوسف) چند سال در زندان باقی ماند. و پادشاه گفت: "همانا من (در خواب) هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشهی سبز، و (هفت خوشهی) دیگر را خشک (می بینم). ای بزرگان! در (بارهی) خوابم نظر دهید؛ اگر خواب را تعبیر میکنید. چاق، هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشهی سبز و (هفت خوشهی) دیگر خشک، برای ما نظر بده (و تعبیر کن) تا من به سوی مردم باز گردم، شاید آنان (از تعبیر این خواب) با خبر شوند. (یوسف) گفت: "هفت سال پی درپی (با جدیت) زراعت کنید، پس آنچه را درو کردید، جز اندکی که میخورید، (بقیه) در خوشهاش باقی بگذارید. سپس بعد از آن هفت (سال) سخت (قحطی) میآید، که آنچه را برای آن سالها ذخیره کردهاید، میخورید، جز اندکی از آنچه که (برای بذر) ذخیره خواهید کرد. سپس بعد از آن هفت (سال) سالی فرا میرسد که باران فراوانی نصیب مردم میشود، و در آن (سال، مردم افشردنیها را) میفشارند". و پادشاه (چون این تعبیر را شنید) گفت: او را نزد من بیاورید. پس چون فرستادهی (پادشاه) نزد او آمد، (یوسف) گفت: "به سوی سرورت باز گرد، پس از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟! قطعاً پروردگارم به نیرنگ آنها آگاه است"».
در این آیات حضرت یوسف علیه السلام چندین بار عزیز مصر را با کلمهی «ربّ» نام میبرد. علّت آن است که مصریان آنچنان به جایگاه محوری و قدرت فراوان عزیز مصر باور داشتند که معتقد بودند او مالک امر و نهی آنان است و در حقیقت نیز اینچنین بود و عزیز مصر ربِّ آنان بود؛ اما حضرت یوسف علیه السلام چنین اعتقادی نداشت و کلمهی رب را فقط برای خدای متعال به کار میبرد؛ چون ایمان داشت که فقط خدای یگانه، چیره و مسلط بر امور بوده و مالک امر و نهی است؛ چنانکه خود قبلاً این را بیان داشت:
﴿قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّيٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَايَۖ﴾ [یوسف: 23].
«(یوسف) گفت: «به الله پناه میبرم! بیگمان او سرور من است، جایگاه مرا گرامی داشته است (پس چگونه به او خیانت کنم؟!)»
﴿فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ ٣ ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ ٤﴾ [قریش: 3-4].
«پس باید پروردگار این خانۀ (کعبه) را پرستش کنند. همان (پروردگاری) که آنها را از گرسنگی (نجات و) طعام داد، و از ترس و خوف اِیمنشان داشت».
﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ ١٨٠﴾ [الصافات: 180].
«پاک و منزه است پروردگار تو، پروردگار عزت، از آنچه (مشرکان) توصیف میکنند».
﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ ٢٢﴾ [الأنبیاء: 22].
«پس منزه است الله، پروردگار عرش، از آنچه آنها توصیف میکنند».
﴿قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦﴾ [المؤمنون: 86].
«بگو: چه کسی پروردگار آسمانهای هفتگانه، و پروردگار عرش عظیم است؟».
﴿رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا وَرَبُّ ٱلۡمَشَٰرِقِ ٥﴾ [الصافات: 5].
«پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست، و پروردگار مشرقها».
﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ رَبُّ ٱلشِّعۡرَىٰ ٤٩﴾ [النجم: 49].
«و اینکه اوست که پروردگار (ستارهی) «شعری» است».
تصورات امتهای گمراه در باب ربوبیت
با توجه به آیاتی که در قسمت گذشته به عنوان مثال ذکر شد، معانی کلمهی رب بهسان خورشیدی که در آسمانی صاف و بدون ابر میدرخشد، کاملاً روشن میشود. اکنون زیباست که بنگریم امتهای گمراه پیشین در باب ربوبیّت چه تصوراتی داشتند که قرآن کریم در رد و ابطال آنان نازل شد و همچنین جالب است بدانیم که قرآن مشرکان را به سوی چه چیزی دعوت میکرد. شاید بهتر است که در این راستا، جداگانه، تمام امتهایی را که قرآن کریم از آنان یاد کرده است، بررسی کنیم و در مورد عقاید و افکارشان به گفتگو بپردازیم؛ تا بدین وسیله حقیقت امر کاملاً روشن شود و از پردهی ابهام بیرون آید.
قوم نوح علیه السلام
کهنترین امّت تاریخ که قرآن کریم داستانشان را ذکر میکند، امّت حضرت نوح علیه السلام است. با توجه به تمام اطلاعاتی که در مورد این قوم به ما رسیده است، معلوم میگردد که امّت نوح علیه السلام هرگز منکر وجود خدای متعال نبودند؛ زیرا قرآن کریم این سخن آنان را – که در ردّ دعوت نوح علیه السلام است – از زبان خودشان اینچنین نقل میکند که:
﴿مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيۡكُمۡ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَٰٓئِكَةٗ...﴾ [المؤمنون: 24].
«این (مرد) جز بشری همچون شما نیست، که میخواهد بر شما برتری جوید، اگر الله میخواست، همانا فرشتگانی را نازل میکرد».
قوم نوح همچنین منکر این موضوع نبودند که خدای متعال خالق این جهان است؛ ربوبیت الهی را نیز با دو معنای اول و دوم قبول داشتند؛ زیرا هنگامی که نوح علیه السلام به آنان گفت:...
﴿هُوَ رَبُّكُمۡ وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ ٣٤﴾ [هود: 34].
«او پروردگار شماست، و (همه) به سوی او بازگردانده میشوید».
﴿ٱسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّكُمۡ إِنَّهُۥ كَانَ غَفَّارٗا ١٠ يُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَيۡكُم مِّدۡرَارٗا ١١ وَيُمۡدِدۡكُم بِأَمۡوَٰلٖ وَبَنِينَ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ جَنَّٰتٖ وَيَجۡعَل لَّكُمۡ أَنۡهَٰرٗا ١٢ مَّا لَكُمۡ لَا تَرۡجُونَ لِلَّهِ وَقَارٗا ١٣ وَقَدۡ خَلَقَكُمۡ أَطۡوَارًا ١٤ أَلَمۡ تَرَوۡاْ كَيۡفَ خَلَقَ ٱللَّهُ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ طِبَاقٗا ١٥ وَجَعَلَ ٱلۡقَمَرَ فِيهِنَّ نُورٗا وَجَعَلَ ٱلشَّمۡسَ سِرَاجٗا ١٦ وَٱللَّهُ أَنۢبَتَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ نَبَاتٗا ١٧﴾ [النوح: 10-17].
«از پروردگار خویش آمرزش بخواهید، بیگمان او بسیار آمرزنده است. تا از آسمان (باران) پی در پی بر شما بفرستد. و شما را با اموال و فرزندان بسیار مدد کند، به شما باغهای (سرسبز) بدهد، و برای شما نهرهای (جاری) قرار دهد. شما را چه شده است که برای الله، عظمت (و شکوه) قایل نیستید؟!. در حالیکه شما را در مراحل گوناگون آفرید. (از نطفه سپس خون لخته شده، آنگاه تکه گوشت، تا اینکه انسان کامل شد). آیا نمیبینید چگونه الله هفت آسمان را بر فراز یکدیگر آفرید؟ و ماه را در میان آسمانها مایهی روشنایی قرار داد، و خورشید را چراغ (فروزانی) گردانید. و الله شما را همچون گیاه و نباتی از زمین رویانید».
... حتی یک نفر هم برنخاست که این گفتهی وی را رد کند و بگوید که: خدا رب ما نیست؛ خدا خالق ما یا خالق آسمانها و زمین نیست، و یا اینکه تدبیر آسمانها و زمین در دست خداوند نیست.
به همین شکل نیز منکر این موضوع نبودند که خداوند اِله و معبود آنان است و براساس چنین اعتقادی بود که نوح علیه السلام به آنان میگفت: ﴿مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ﴾ یعنی شما هیچ اله و معبودی غیر از خداوند ندارید؛ زیرا اگر منکر الوهیت خدای متعال بودند، در این صورت دعوت حضرت نوح علیه السلام به شکل دیگری میبود و به قوم خود میگفت: «يا قوم! اتخذوا الله إلهاً». ای قوم من! خدا را معبود خویش بگیرید.
سؤالی که ممکن است در اینجا ذهن خواننده را به خود مشغول سازد این است که چرا (به رغم اینکه قوم نوح ربوبیت و الوهیت خداوند را قبول داشتند) اما بازهم در بین آنان و نوح علیه السلام نزاع عقیدتی وجود داشت؟
هرگاه برای یافتن پاسخ این سؤال در قرآن کریم به جستجو بپردازیم و به آیات آن نگاهی بیافکنیم، به روشنی درمییابیم که این امر دو علّت مهم داشت:
1- نوح علیه السلام به قوم خود میگفت: خدایی که شما اعتقاد دارید پروردگار جهانیان است و ایمان کاملی دارید به اینکه فقط او، شما و تمام این کاینات را آفریده است و جز او کسی حاجات شما را برآورده نمیسازد، پس در حقیقت او نیز یگانه الهی و معبود شماست. معبود به حقی جز (ذات مبارک) او وجود ندارد و جز او نیز کسی قدرت آن را ندارد که حاجات شما را برآورده کند؛ بَدیها را از شما دور نماید؛ دعاهایتان را بشنود و کمکتان کند؛ از این رو بر شما واجب است که فقط او را عبادت کنید و جز او برای هیچکس خضوع و فروتنی نکنید:
﴿يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ﴾ [الأعراف: 59].
«ای قوم من! الله را بپرستيد، که جز او معبودی (راستين) برای شما نيست».
﴿وَلَٰكِنِّي رَسُولٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦١ أُبَلِّغُكُمۡ رِسَٰلَٰتِ رَبِّي﴾ [الأعراف: 61-62].
«بلکه من فرستادهای از (جانب) پروردگار جهانيان هستم. پيامهای پروردگارم را به شما میرسانم و شما را اندرز میدهم».
اما قوم نوح این گفتهی پیامبرشان را نمیپذیرفتند و به شدّت بر موضع خویش پافشاری کرده و میگفتند: بیگمان ما نیز معتقدیم که خداوند، پروردگار جهانیان است؛ اما مبعودهای دیگری غیر از خداوند نیز وجود دارند که در تدبیر این جهان دخیلند و قادرند که نیازهای ما را برآورده کنند؛ در نتیجه باید هم ایمان داشته باشیم علاوه بر خداوند، آنان نیز معبودهای ما هستند.
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا ٢٣﴾ [نوح: 23].
«و گفتند: معبودان خود را رها نکنید. و (بخصوص) «ود» و «سواع» و «یغوث» و «یعوق» و «نسر» را رها نکنید».
2- قوم نوح ربوبیت خداوند را فقط از این جهت قبول داشتند که او خالق مردم، مالک آسمانها و زمین و ادارهکنندهی امورات این جهان است؛ اما دیگر قائل نبودند که این فقط خداوند است که حق دارد در امور اخلاقی، اجتماعی، دینی، سیاسی و همچنین سایر امور دنیوی، تعیینکننده و صاحب امر و سلطه باشد. همچنین معتقد نبودند که فقط خداوند باید راهنما، قانونگذار و مالک امر و نهی باشد و از دستورات او باید اطاعت کرد؛ اما در عوض از رؤسا و رهبران دینی خود در هر زمینهای اطاعت میکردند و آنان را به عنوان اربابان خود پذیرفته بودند.
(اینگونه بود که) حضرت نوح علیه السلام قومش را برخلاف اعتقادشان دعوت میکرد و بارها به آنان میگفت: ای قوم من! ربوبیت الهی را در بین اربابان خود تقسیم نکنید و هیچکس را در آن سهیم ندانید؛ فقط خداوند را به تمام معنا یگانه پروردگار و رب خود بدانید و از او پیروی کنید؛ هر دستوری را که خدای متعال به شما میدهد، گردن نهید و شریعتش را کاملاً اجرا کنید.
نوح به قوم خود میگفت:
﴿إِنِّي لَكُمۡ رَسُولٌ أَمِينٞ ١٠٧ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ١٠٨﴾ [الشعراء: 107-108].
«مسلماً من برای شما پیامبری امین هستم. پس از الله بترسید، و مرا اطاعت کنید».
عاد، قوم هود علیه السلام
قرآن کریم پس از داستان قوم نوح، ماجراهای عاد، قوم حضرت هود علیه السلام را تعریف میکند. چنانکه از آیات قرآن معلوم است، این امّت نیز منکر وجود خدای متعال نبودند و الوهیتش را قبول داشتند و خداوند را یکی از معبودهای خویش میدانستند؛ ربوبیت الهی را نیز با همان معنایی میپذیرفتند که قوم نوح علیه السلام پذیرفته بودند (یعنی معنای اوّل و دوّم رب).
آیات قرآن این مطلب را به خوبی نشان میدهند:
﴿۞وَإِلَىٰ عَادٍ أَخَاهُمۡ هُودٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓ﴾ [الأعراف:65].
«و به (سوی قوم) عاد، برادرشان هود را (فرستاديم) گفت: ای قوم من! الله را پرستش کنيد که جز او معبودی (راستين) برای شما نيست».
﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِنَعۡبُدَ ٱللَّهَ وَحۡدَهُۥ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا﴾ [الأعراف: 70].
«گفتند: آيا به (نزد) ما آمدهای که تنها الله را عبادت کنيم، و آنچه را نياکانمان میپرستيدند، رها کنيم؟!».
﴿قَالُواْ لَوۡ شَآءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَٰٓئِكَةٗ﴾ [فصلت: 14].
«گفتند: اگر پروردگار ما میخواست، فرشتگانی را نازل میکرد».
﴿وَتِلۡكَ عَادٞۖ جَحَدُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَعَصَوۡاْ رُسُلَهُۥ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٖ ٥٩﴾ [هود: 59].
«و این (قوم) عاد بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند، و از پیامبران او نافرمانی کردند، و از فرمان هر سرکش دشمن حق، پیروی کردند».
ثمود، قوم صالح علیه السلام
اکنون داستان قوم ثمود مطرح میشود که نافرمانترین و عصیانگرترین امتها پس از قوم عاد بودند. گمراهی و انحراف این قوم از لحاظ جوهره و حقیقت آن، دقیقاً همانند ضلالت دو قوم نوح و عاد بود؛ چون نه منکر وجود خدای متعال بودند و نه اینکه نسبت به الوهیت و ربوبیتش کفر میورزیدند و اینگونه نبود که از عبادت و خضوع در برابر خداوند سرباز زدند؛ بلکه فقط این موضوع را قبول نداشتند که خدای متعال یگانه معبود و اِله است و عبادت مختص اوست و غیر او به هیچ وجه شایستگی عبادت را ندارد و ربوبیت با تمام معنا به او اختصاص دارد!!
قوم صالح همچنین به شدّت بر ایمان خود نسبت به معبودهای دیگری غیر از خداوند پافشاری میکردند، و بر همین اساس معتقد بودند که معبودهایشان دعاهای آنان را میشنوند؛ بلاها و گرفتاریها را برطرف ساخته و نیازهایشان را رفع میکنند و (بدتر از آن) از رؤسا و رهبران دینی خود در زندگی مدنی و اخلاقی تبعیت محض میکردند و به جای اخذ شریعت و قانون زندگی خود از خدای متعال، از اربابان خود میگرفتند، تا اینکه سرانجام به چنان امّت مفسدی تبدیل شدند که خداوند به عذابی دردناک گرفتارشان ساخت.
قرآن کریم تمام مطالب فوق را در آیات زیر بیان میکند:
﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَقُلۡ أَنذَرۡتُكُمۡ صَٰعِقَةٗ مِّثۡلَ صَٰعِقَةِ عَادٖ وَثَمُودَ ١٣ إِذۡ جَآءَتۡهُمُ ٱلرُّسُلُ مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۖ قَالُواْ لَوۡ شَآءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَٰٓئِكَةٗ فَإِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ١٤﴾ [فصلت: 13-14].
«پس اگر آنها روی گرداندند، بگو: من شما را از صاعقهای همانند صاعقهی عاد و ثمود بیم میدهم. چون پیامبران از پیش رو و پشت سر (از هر سو) نزدشان آمدند، (گفتند) که جز الله را نپرستید، (آنها) گفتند: اگر پروردگار ما میخواست، فرشتگانی را نازل میکرد، پس ما به آنچه شما بدان فرستاده شدهاید، کافر هستیم».
﴿۞وَإِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ﴾
[هود: 61].
«و به سوی (قوم) ثمود برادرشان صالح را (فرستادیم) گفت: ای قوم من! الله را بپرستید، که معبودی جز او برای شما نیست».
﴿قَالُواْ يَٰصَٰلِحُ قَدۡ كُنتَ فِينَا مَرۡجُوّٗا قَبۡلَ هَٰذَآۖ أَتَنۡهَىٰنَآ أَن نَّعۡبُدَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَا﴾ [هود: 62].
«گفتند: ای صالح! پیش از این ما به تو امید میداشتیم، آیا ما را از پرستش آنچه نیاکانمان میپرستیدند، باز میداری؟».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٤٢ إِنِّي لَكُمۡ رَسُولٌ أَمِينٞ ١٤٣ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ١٤٤﴾ [الشعراء: 142-144].
«هنگامیکه برادرشان صالح به آنها گفت: آیا (از الله) نمیترسید؟! بیگمان من برای شما پیامبری امین هستم. پس از الله بترسید و مرا اطاعت کنید».
﴿وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ١٥١ ٱلَّذِينَ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ ١٥٢﴾ [الشعراء: 151-152].
«و فرمان اسراف کاران را اطاعت نکنید. (همان) کسانیکه در زمین فساد میکنند و اصلاح نمیکنند».
قوم ابراهیم علیه السلام و نمرود
قرآن کریم داستان قوم ابراهیم را پس از داستان قوم ثمود قرار میدهد.
عاملی که تحقیق در مورد این امّت را مهم جلوه میدهد، تفکر اشتباهی است که دربارهی پادشاه این امت، نمرود، در بین مردم شایع است.
مردم گمان میکنند که نمرود به خداوند کفر میورزید و مدعی الوهیت بود؛ برعکس، او کاملاً به وجود خداوند ایمان داشت و معتقد بود که خدای متعال آفرینندهی این جهان و ادارهکنندهی امورات آن است و ربوبیت را فقط با معانی سوم، چهارم و پنجم آن ادعا میکرد نه با دو معنای نخست.
همچنین از جمله پندارهای غلط رایج در بین مردم، این است که گمان میبرند قوم حضرت ابراهیم علیه السلام اصلاً خداوند را نمیشناختند و ربوبیت و الوهیتش را قبول نداشتند؛ درحالی که اصلاً اینگونه نبود و گمراهی این قوم نیز هیچ تفاوتی با انحراف و ضلالت اقوامی همچون قوم نوح، عاد و ثمود نداشت.
واقعیت آن است که قوم ابراهیم علیه السلام به وجود خداوند باور مطلق داشتند و میدانستند که خدای بزرگ، پروردگار و آفرینندهی آسمانها و زمین و ادارهکنندهی این کاینات عظیم است و از عبادت او نیز هیچ ابایی نداشتند؛ اما گمراهی و انحراف آنان در این بود که اعتقاد داشتند اجرام آسمانی در الوهیت و ربوبیت (با دو معنای نخست) شریک خداوند هستند و سه معنای دیگر ربوبیت را فقط مختص حاکمان و سلاطین خود میدانستند.
آیات قرآن در این زمینه از چنان وضوحی برخوردار است که انسان درشگفت میماند که چرا مردم این حقیقت را درنیافته و در فهم آن کمکاری به خرج میدهند (به گونهای که با خود گمان میکنند قوم ابراهیم به خداوند ایمان نداشت)؟!
برای یافتن پاسخ این سؤال بهتر است قبل از هرچیز داستان ماجرایی را بازگوییم که در سن نوجوانی برای ابراهیم علیه السلام اتفاق افتاد؛ ماجرایی که قرآن کریم در آن چگونگی تلاش ابراهیم علیه السلام را برای رسیدن به حق و حقیقت بیان میکند:
﴿فَلَمَّا جَنَّ عَلَيۡهِ ٱلَّيۡلُ رَءَا كَوۡكَبٗاۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآ أُحِبُّ ٱلۡأٓفِلِينَ ٧٦ فَلَمَّا رَءَا ٱلۡقَمَرَ بَازِغٗا قَالَ هَٰذَا رَبِّيۖ فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ ٧٧ فَلَمَّا رَءَا ٱلشَّمۡسَ بَازِغَةٗ قَالَ هَٰذَا رَبِّي هَٰذَآ أَكۡبَرُۖ فَلَمَّآ أَفَلَتۡ قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ ٧٨ إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٧٩﴾ [الأنعام: 76-79].
«پس هنگامیکه (تاریکی) شب او را پوشانید، ستارهای دید، گفت: این پروردگار من است و چون غروب کرد؛ گفت: غروب کنندگان را دوست ندارم. پس هنگامیکه ماه را تابنده دید؛ گفت: این پروردگار من است. و چون غروب کرد، گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمایی نکند، مسلماً از گروه گمراهان خواهم بود. پس هنگامیکه خورشید را درخشنده دید، گفت: این پروردگار من است؛ این بزرگتر است. اما وقتی که غروب کرد، گفت: ای قوم! من از آنچه (برای خدا) شریک قرار میدهید، بیزارم. بتحقیق من روی خود را به سوی کسی آوردم که آسمانها و زمین را پدپد آورد، حقگرایم و از مشرکان نیستم».
با توجه به قسمتهایی که زیر آن خط کشیده شده است، کاملاً معلوم میگردد ابراهیم علیه السلام در جامعهای پرورش یافته بود که علاوه بر تصوری که از ربوبیت اجرام آسمانی داشتند، این تصور را نیز داشتند که خداوند خالق و رب آسمانها و زمین است؛ این امر جای تعجب ندارد؛ زیرا قوم ابراهیم علیه السلام از نوادگان مردمان مسلمانی بودند که به حضرت نوح علیه السلام ایمان آورده و همراه او سوار کشتی شدند و عقاید اسلامی([9]) – هرچند کمرنگ اما همچنان – در میانشان زنده بود و همواره توسط پیامبران امتهایی مانند عاد و ثمود که فاصلهی زمانی زیادی با قوم ابراهیم نداشتند و به نوعی باهم خویشاوند بودند، احیا میشد؛ چنانکه خدای متعال میفرماید:
﴿إِذۡ جَآءَتۡهُمُ ٱلرُّسُلُ مِنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّا ٱللَّهَۖ﴾ [فصلت: 14].
«چون پیامبران از پیش رو و پشت سر (از هر سو) نزدشان آمدند، (گفتند) که جز الله را نپرستید».
بر همین اساس، ابراهیم علیه السلام این تصور را که خداوند پروردگار و خالق آسمانها و زمین است از محیطی گرفته بود که در آن بزرگ شده بود. اما سؤالی که ذهن ابراهیم علیه السلام را دائماً به خود مشغول ساخته بود این بود که همواره از خود میپرسید تا چه اندازه این تصور قوم من حقیقت دارد که خورشید و ماه و سایر ستارگان در ربوبیت و الوهیت با خداوند شریک هستند و چرا مردم این چیزها را عبادت میکنند؟([10]).
ابراهیم علیه السلام قبل از برگزیدهشدن به مقام نبوت برای یافتن پاسخ این سؤال سعی و تلاش بسیاری به خرج داد تا اینکه سرانجام طلوع و غروب کُرات آسمانی (ماه و خوشید و ستارگان)، او را به سوی حق و حقیقت رهنمون ساخت و دریافت که هیچ ربّی جز آفریدگار آسمانها و زمین وجود ندارد. به همین دلیل مشاهده میکنید که ابراهیم علیه السلام هنگام غروب ماه با خود گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند خوف آن دارم که هرگز نتوانم حقیقت را پیدا کنم و همانند میلونها نفر از مردمانی که در کنار من زندگی میکنند فریفتهی ظواهر امور شوم. ابراهیم علیه السلام پس از برگزیدهشدن به مقام نبوت، بازهم با همین عقیدهی راسخ قوم خود را به سوی خدای متعال دعوت کرد.
با تأمل در آیات زیر شیوهی دعوت ابراهیم علیه السلام کاملاً روشن میشود:
﴿وَكَيۡفَ أَخَافُ مَآ أَشۡرَكۡتُمۡ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّكُمۡ أَشۡرَكۡتُم بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗاۚ﴾ [الأنعام: 81].
«و چگونه از چیزی که شریک او قرار دادهاید؛ بترسم؟! در حالیکه شما نمیترسید از آنکه چیزی را شریک الله قرار دادهاید که هیچ گونه دلیلی دربارهی آن بر شما نازل نکرده است».
﴿وَأَعۡتَزِلُكُمۡ وَمَا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [مریم: 48].
«و از شما و آنچه به جای الله میخوانید، کنارهگیری میکنم».
﴿قَالَ بَل رَّبُّكُمۡ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلَّذِي فَطَرَهُنَّ﴾ [الأنبیاء: 56].
«گفت: بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است، آن که آنها را پدید آورد».
﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦﴾ [الأنبیاء: 66].
«(ابراهیم) گفت: آیا به جای الله چیزی را میپرستید که هیچ نفعی برای شما ندارد، و نه زیانی به شما میرساند؟!».
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَاذَا تَعۡبُدُونَ ٨٥ أَئِفۡكًا ءَالِهَةٗ دُونَ ٱللَّهِ تُرِيدُونَ ٨٦ فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٧﴾ [الصافات: 85-87].
«چون به پدر و قومش گفت: چه چیزی را میپرستید؟! آیا به جای الله، معبودهای دروغین میخواهید؟! پس شما نسبت به پروردگار جهانیان چه گمان میبرید؟!».
﴿إِنَّا بُرَءَٰٓؤُاْ مِنكُمۡ وَمِمَّا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ كَفَرۡنَا بِكُمۡ وَبَدَا بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمُ ٱلۡعَدَٰوَةُ وَٱلۡبَغۡضَآءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ وَحۡدَهُۥٓ﴾ [الممتحنة: 4].
«ما از شما و از آنچه غیر از الله میپرستید بیزاریم، به شما کافر (و منکر) شدهایم، و میان ما و شما برای همیشه عداوت و دشمنی آشکار شده است، تا اینکه به الله یگانه ایمان آورید».
با دقت در این سخنان ابراهیم علیه السلام آشکار میشود که مخاطبان او افرادی نبودند که خدای متعال را نشناسند و الوهیت و ربوبیتش را انکار کنند و یا اینکه در این زمینه به طور کلی خالی الذهن باشند؛ بلکه در واقع مخاطبان او قومی بودند که معبودها و اِلههای گوناگونی را در الوهیت و ربوبیت (با دو معنای اول) شریک خداوند میساختند. از این روست که در قرآن کریم حتی یک نمونه وجود ندارد که حضرت ابراهیم علیه السلام خواسته باشد امتش را نسبت به وجود خداوند و یا اثبات الوهیت و ربوبیت او قانع کند و برعکس، قومش را به سوی خداوند دعوت میکرد و به آنان میگفت که فقط خداوند سبحان، اله و رب شماست.
اکنون نوبت به آن میرسد که در مورد نمرود صحبت کنیم. قرآن کریم خود جریان گفتگوهایی را که بین او و ابراهیم علیه السلام صورت گرفت، تعریف میکند:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ﴾ [البقرة: 258].
«آیا ندیدی و (آگاهی نداری از) کسی (= نمرود پادشاه بابل) که با ابراهیم دربارهی پروردگارش به مجادله و گفتگو پرداخت؟ بدان خاطر که الله به او پادشاهی داده بود. و (از کبر و غرور سرمست شده بود،) هنگامیکه ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند. (نمرود) گفت: من (نیز) زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم گفت: «همانا الله، خورشید را از مشرق میآورد، پس تو آن را از مغرب بیاور!. (در اینجا) آن کسیکه کفر ورزیده بود مبهوت شد».
این گفتگو به خوبی نشان میدهد که نمرود و ابراهیم علیه السلام بر سر اثبات وجود یا عدم خداوند هیچ نزاعی باهم نداشتند و دعوای آنان بر سر این بود که نمرود میخواست بداند این چه ربّی است که ابراهیم به او معتقد است؟!
نمرود بزرگشدهی جامعهای بود که به وجود خدای متعال، ایمان کامل داشت و برخلاف گمان بعضیها، هرگز دیوانه نبود یا اختلال مغزی نداشت که چنین گفتهی سادهلوحانهای را بر زبان بیاورد که: «من آفریدگار آسمانها و زمین و ادارهکنندهی حرکت ماه و خورشید هستم».
منظور نمرود از چنین سخنانی این نبود که من خدا هستم و ربوبیت آسمانها و زمین بر عهدهی من است، بلکه در حقیقت مدعی بود که او رهبر مطلق و بلامنازع سرزمینی است که ابراهیم علیه السلام یکی از افراد آن ملّت است. نمرود همچنین در ربوبیت با دو معنای نخست هیچ ادعایی نداشت و آن را مختص ماه و خورشید و سایر سیارات میدانست و ربوبیت را فقط با سه معنای آخر ادعا میکرد؛ به عبارتی دیگر مدعی مالکیت مطلق سرزمین تحت حکومت خویش بود و تمام مردمان آن ملّت را بندهی خود میدانست و قدرتش را پایه و اساس جامعه اعلام میکرد و امر و نهی خویش را قانون زندگی مردم قرار داده بود.
در آیهی فوق عبارت ﴿أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ﴾ دلیل واضحی بر این مطلب است که ادعای ربوبیت نمرود فقط برای مباهات و فخرفروشی به سلطنت و پادشاهی خود بود؛ زیرا به محض اینکه شنید در میان مردم مردی با نام ابراهیم پیدا شده است که قائل به ربوبیت ماه و خورشید و سایر کبرات آسمانی در گسترهی جهان ماوراء نیست و ربوبیت پادشاه را در زمینههای سیاسی و اجتماعی قبول ندارد، برایش بسیار تعجب برانگیز بود و به همین خاطر دستور داد که ابراهیم علیه السلام را احضار کنند تا واقعیت امر را از او جویا شود...
نمرود گفت: تو چه کسی را به عنوان رب قبول داری؟
ابراهیم قبل از هر سخنی گفت: پروردگار من کسی است که زنده میکند و میمیراند و بر زندهکردن و میراندن مردم نیز تواناست.
نمرود این پاسخ ابراهیم را خوب نفهمید و کُنه مطلب را درک نکرد، بنابراین تلاش کرد که او نیز برای ربوبیت خود دلیل و برهان بیاورد. پس گفت: من نیز مالک مرگ و زندگی هستم. هرکس را که بخواهم میکشم و خون هرکس را که بخواهم میریزم!... ابراهیم در این لحظه فرصت را مناسب دید و موضوع خود را کاملاً شفاف ساخت و اعلام کرد که از دیدگاه او فقط خدای متعال، به تمام معنا رب این کاینات است و به نمرود گفت: چگونه ممکن است که غیر خداوند در امر مهمی همچون ربوبیت با خدای سبحان شریک باشد درحالی که هیچگونه سلطهای بر خورشید و طلوع و غروب آن ندارد.
نمرود مرد تیزهوشی بود و به محض شنیدن این برهان قاطع از جانب ابراهیم علیه السلام ، حقیقت موضوع برایش روشن شد و دریافت که ادعای ربوبیت او در سرزمینی که قسمتی از ملکوت خداوند در آسمانها و زمین است، پنداری باطل و ادعای بیخود است؛ لذا کاملاً مبهوت سخنان ابراهیم شد و دم فرو بست. (اما این سکوت نمرود موقتی بود زیرا) خودپرستی، پیروی از هوای نفس و شوق بازیکردن با مصالح مردم در وجود او به حدی رسیده بود که به رغم روشنشدن کامل حق و حقیقت، هرگز به خود اجازه نمیداد سلطنت مستبدانهی خود را ترک کند و به اطاعت از خدا و رسولش بازگردد؛ به همین دلیل است که خدای متعال در پایان گفتگوی ابراهیم علیه السلام و نمرود میفرماید: ﴿لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥٨﴾ و منظور خداوند از ظالمین، نمرود است؛ زیرا او به هیچ وجه راضی نشد که پس از روشنشدن راه حقیقت، آن را در پیش گیرد و در عوض با پافشاری فراوان بر پادشاهی ظالمانه و مستکبرانهی خویش، ظلم بر خود و مردم را بر همه چیز ترجیح داد و خداوند هم او را از نور هدایت محروم ساخت؛ زیرا سنّت الهی همواره اینگونه بوده است که هرکسی را که خود طلب هدایت نباشد، به راه راست هدایت نکند.
قوم لوط علیه السلام
قرآن کریم پس از قوم ابراهیم به بررسی انحراف و گمراهی قوم لوط میپردازد؛ قومی که خدای بزرگ برای هدایت آنان به راه راست و از بینبردن فسادی که در زمین ایجاد کرده بودند، لوط، برادرزادهی ابراهیم علیه السلام را در میانشان به پیامبری مبغوث فرمود.
قرآن کریم در این راستا خاطرنشان میسازد که قوم لوط علیه السلام همچون سایر اقوام گذشته به هیچ وجه منکر وجود خداوند نبود، بلکه حتی ربوبیت الهی را با دو معنای اول و دوم قبول داشتند. تنها چیزی که قوم لوط قبول نمیکردند و از پذیرش آن امتناع میورزیدند، اعتقاد به ربوبیت خداوند (با سه معنای آخر) و اطاعت از حضرت لوط به عنوان نمایندهی خداوند بود. این نافرمانی قوم لوط علیه السلام بدان خاطر بود که میخواستند از هر لحاظ کاملاً آزاد و رها بوده و پیرو شهوات و هواهای نفسانی خویش باشند؛ سرانجام خداوند نیز این قوم را به سبب اعمال زشتشان به عذابی دردناک گرفتار نمود. آیات قرآن کریم به روشنی مؤید مطالب فوق است:
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٦١ إِنِّي لَكُمۡ رَسُولٌ أَمِينٞ ١٦٢ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ١٦٣ وَمَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٤ أَتَأۡتُونَ ٱلذُّكۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٥ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِكُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ ١٦٦﴾ [الشعراء: 161-166].
«هنگامیکه برادرشان لوط به آنها گفت: آیا (از الله) نمیترسید؟! بیگمان من برای شما پیامبری امین هستم. پس از الله بترسید، و مرا اطاعت کنید. و من بر (رساندن) این (دعوت) هیچ مزدی از شما نمیطلبم، مزد من تنها بر (عهدة) پروردگار جهانیان است. آیا در میان جهانیان شما به سراغ مردان میروید؟! و همسرانیکه الله برای شما آفریده است؛ رها میکنید، بلکه شما قومی متجاوز هستید».
بدیهی است که چنین سخنانی برای مورد خطاب قراردادن قومی است که وجود خداوند را انکار نمیکنند و معتقدند که او، خالق و پروردگار این جهان است؛ زیرا در این گفتگو کاملاً مشهود است که قوم لوط علیه السلام در پاسخ دعوت پیامبر خود هرگز نگفتند که خدا دیگر چیست؟ چگونه ممکن است که او آفرینندهی این جهان باشد؟ از کجا معلوم که آن خدا، خالق ما و خالق تمام موجودات باشد؟ بلکه برعکس، همگی به لوط علیه السلام میگفتند که:
﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ يَٰلُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُخۡرَجِينَ ١٦٧﴾ [الشعراء: 167].
«گفتند: ای لوط، اگر دست بر نداری، یقیناً از اخراج شدگان خواهی بود».
قرآن کریم جریان این قوم را در جایی دیگر اینگونه بیان میکند:
﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ إِنَّكُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٨ أَئِنَّكُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ وَتَقۡطَعُونَ ٱلسَّبِيلَ وَتَأۡتُونَ فِي نَادِيكُمُ ٱلۡمُنكَرَۖ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُواْ ٱئۡتِنَا بِعَذَابِ ٱللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِينَ ٢٩﴾ [العنکبوت:28-29].
«و لوط را (فرستادیم) هنگامیکه به قومش گفت: بیگمان شما (عمل) بسیار زشتی انجام میدهید، که هیچ کس از جهانیان پیش از شما آن را انجام نداده است! آیا شما (برای کامجویی) به سراغ مردان میروید، و راه را قطع میکنید، و در محافل خود اعمال نا پسند انجام میدهید؟! پس جواب قومش جز این نبود که گفتند: اگر از راستگویانی عذاب الله را برای ما بیاور».
(شما خود قضاوت کنید) آیا امکان دارد که این پاسخ قومی باشد که منکر وجود خداوند هستند؟ به خدا سوگند خیر! از مضمون این آیه کاملاً معلوم است که گناه قوم لوط علیه السلام انکار الوهیت و ربوبیت خداوند نبود؛ زیرا به وجود خداوندی که در ماوراء عالم، پروردگار و معبود جهانیان است، باور مطلق داشتند؛ بلکه جُرم آنان در واقع سرپیچی از اطاعت خداوند و عدم پیروی از دستورات و قوانین الهی در امور اخلاقی، اجتماعی و مدنی زندگیشان بود و علاوه بر آن از اینکه لوط علیه السلام آنان را به راه راست هدایت کند، امتناع میورزیدند.
قوم شعیب علیه السلام
اکنون نوبت به آن میرسد که پس از قوم لوط علیه السلام در مورد مردمان سرزمین ایکه (اهل مَدیَن) صحبت کنیم؛ مردمانی که خدای بزرگ، شعیب علیه السلام را مأمور هدایتشان کرد.
از آنجا که قوم شعیب علیه السلام از نوادگان حضرت ابراهیم علیه السلام بودند، دیگر لازم نیست تحقیق کنیم که آیا به وجود خدای متعال ایمان داشتند و ربوبیت و الوهیتش را قبول داشتند یا خیر؟
قوم شعیب در حقیقت، امتی بود که در آغاز بر پایهی اسلام شکل گرفته بود؛ اما بعدها به سبب ضعف عقیدتی و انحطاط اخلاقی، فساد در میانشان فراگیر شد و چنانکه از ظاهر آیات قرآن برمیآید به رغم فسادی که در عقیده و اخلاق داشتند، مدعی ایمان نیز بودند؛ زیرا حضرت شعیب علیه السلام بارها در سخنانش خطاب به قوم خود میگفت: ای قوم من! اگر به خدا ایمان دارید، اینچنین و آنچنان کنید.
گفتگوهای بین شعیب علیه السلام و قومش خود دلیل کاملاً روشنی بر این موضوع است که آنان به خداوند باور مطلق داشتند و به الوهیت و ربوبیتش نیز معتقد بودند و در عین حال دچار دو نوع گمراهی و انحراف بودند:
1- اعتقاد داشتند که معبودهای دیگری در الوهیت و ربوبیت با خداوند شریک هستند و به این ترتیب عبادتشان برای خداوند، خالص نبود.
2- معتقد بودند که ربوبیت الهی، هیچ جایی در امور دنیوی انسانها از قبیل امور اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و... ندارد و به این شکل خود را در زندگی مدنی مطلقاً آزاد و رها میپنداشتند و گمان میکردند هر جور که بخواهند میتوانند در امورات خود رفتار کنند. آیات قرآن، مؤید این مطلب است:
﴿وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ قَدۡ جَآءَتۡكُم بَيِّنَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡۖ فَأَوۡفُواْ ٱلۡكَيۡلَ وَٱلۡمِيزَانَ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَاۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٨٥﴾ [الأعراف:85].
«و به سوی (مردم) مدين برادرشان شعيب را (فرستاديم) گفت: ای قوم من! الله را بپرستيد، که جز او معبودی (راستين) برای شما نيست، مسلّماً دليل روشنی از (طرف) پروردگارتان برای شما آمده است، پس (حق) پيمانه و ترازو را کامل (و درست) ادا کنيد، و از (اموال و) چيزهای مردم را (چيزی) نکاهيد، و در زمين، پس از اصلاحش، فساد نکنيد، اگر ايمان داريد، اين برای شما بهتر است».
﴿وَإِن كَانَ طَآئِفَةٞ مِّنكُمۡ ءَامَنُواْ بِٱلَّذِيٓ أُرۡسِلۡتُ بِهِۦ وَطَآئِفَةٞ لَّمۡ يُؤۡمِنُواْ فَٱصۡبِرُواْ حَتَّىٰ يَحۡكُمَ ٱللَّهُ بَيۡنَنَاۚ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٨٧﴾ [الأعراف: 87].
«و اگر گروهی از شما به آنچه من به آن فرستاده شدهام، ايمان آوردهاند، و گروهی (ديگر) ايمان نياوردهاند، پس صبر کنيد (و منتظر بمانيد) تا الله ميان ما داوری کند، که او بهترين داوران است»».
﴿وَيَٰقَوۡمِ أَوۡفُواْ ٱلۡمِكۡيَالَ وَٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ ٨٥ بَقِيَّتُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَۚ وَمَآ أَنَا۠ عَلَيۡكُم بِحَفِيظٖ ٨٦ قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ أَصَلَوٰتُكَ تَأۡمُرُكَ أَن نَّتۡرُكَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِيٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْۖ إِنَّكَ لَأَنتَ ٱلۡحَلِيمُ ٱلرَّشِيدُ ٨٧﴾ [هود: 85-87].
«و ای قوم من! پیمانه و میزان را با عدالت، تمام (و کامل) دهید، و اشیاء مردم را کم ندهید، و در زمین به فساد (و تباهی) نکوشید. اگر ایمان داشته باشید، باقی گذاشته الله (از مال حلال) برای شما بهتر است، و من بر شما نگهبان نیستم. گفتند: ای شعیب! آیا نمازت به تو فرمان میدهد که آنچه را که نیاکانمان میپرستیدند، رها کنیم، یا آنچه را میخواهیم در اموالمان انجام دهیم؟! بیگمان تو (مردی) بردبار عاقلی هستی!».
عباراتی که زیر آنها خط کشیده شده است، دلیل واضحی بر گمراهی قوم شعیب در باب الوهیت و ربوبیت خداوند است.
اکنون بیایید تا باهم به داستان فرعون و آل او بپردازیم؛ قومی که تصورات غلط و دروغهای بسیار بیشتری در موردشان به نسبت نمرود و قوم او در اذهان مردم جای گرفته است. اکثر مردم فکر میکنند که فرعون نه تنها منکر وجود خدای متعال، بلکه حتی مدعی الوهیت نیز بود؛ به این معنا که فرعون به حدی نادان بود که علناً در ملأ عام ادعای خلقت آسمانها و زمین را میکرد و امتش نیز چنان سبکمغز بودند که این ادعای او را میپذیرد؛ اما حقیقتی که قرآن و تاریخ گواه صحّت آن میباشد، این است که گمراهی فرعون و آل او در باب الوهیت و ربوبیت خداوند هیچ تفاوتی با گمراهی و ضلالت نمرود و قومش نداشت. تنها فرق این دو دسته وجود یک نوع دشمنی سرسختانه و تعصب شدید فرعونیان نسبت به قوم بنی اسراییل، آن هم بر سر برخی مسایل سیاسی بود و به خاطر همین دشمنی بود که از ایمان به الوهیت و ربوبیت خداوند امتناع میورزیدند؛ هرچند که قلوبشان همچون بسیاری از مُلحدان مادّیگرای عصر ما پر از ایمان به وجود خداوند بود. تفصیل ماجرا از این قرار است:
از زمانی که سلطهی حضرت یوسف علیه السلام بر سرزمین مصر فراگیر شد، آنحضرت تمام تلاش خود را در راه نشر اسلام و تعالیم روح بخش آن در میان مصریان به کار گرفت که عاقب چنان تأثیر به سزایی از خود در آن سرزمین بر جای گذاشت که تا قرنها کسی قادر به محو آن نبود. اگرچه تمام مصریان در دوران حضرت یوسف علیه السلام به او ایمان نیاوردند، اما دیگر اینگونه نبود که در میان آنان افرادی وجود داشته باشند که خدای متعال را نشناسند و ندانند که او خالق آسمانها و زمین است.
اقدامات حضرت یوسف علیه السلام فقط تا به همین حد ختم نمیشد، بلکه در حقیقت تعالیم اسلامی این پیامبر بزرگوار الهی آنچنان تأثیری بر هر شهروند مصری گذاشته بود که همه حداقل به این موضوع اعتقاد داشتند که خداوند در گسترهی جهان مافوق طبیعت، معبود برتر و رب الأرباب است و در آن سرزمین بزرگ احدی نبود که به الوهیت خدای متعال کفر بورزد. افرادی هم که کافر میشدند، فقط شرکایی را برای خداوند در الوهیت و ربوبیت مختص به او قرار میدادند. این تأثیرات گستردهی حضرت یوسف علیه السلام تا زمانی که حضرت موسی علیه السلام به پیامبری مبعوث شد، در میان مصریان ماندگار بود([11]). دلیل چنین ادعایی، سخنان یکی از فرماندهان قِبطی فرعون، در حضور اوست. جریان از این قرار بود که با قطعیشدن تصمیم فرعون مبنی بر قتل حضرت موسی علیه السلام این فرماندهی قبطی که یکی از اُمرای درباری بود و در پنهانی به حضرت موسی علیه السلام ایمان آورده و مسلمان شده بود، با شنیدن این تصمیم فرعون، در مجلس او برخاست و گفت:
﴿... أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡۖ وَإِن يَكُ كَٰذِبٗا فَعَلَيۡهِ كَذِبُهُۥۖ وَإِن يَكُ صَادِقٗا يُصِبۡكُم بَعۡضُ ٱلَّذِي يَعِدُكُمۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ مُسۡرِفٞ كَذَّابٞ ٢٨ يَٰقَوۡمِ لَكُمُ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَ ظَٰهِرِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِنۢ بَأۡسِ ٱللَّهِ إِن جَآءَنَاۚ قَالَ فِرۡعَوۡنُ مَآ أُرِيكُمۡ إِلَّا مَآ أَرَىٰ وَمَآ أَهۡدِيكُمۡ إِلَّا سَبِيلَ ٱلرَّشَادِ ٢٩ وَقَالَ ٱلَّذِيٓ ءَامَنَ يَٰقَوۡمِ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُم مِّثۡلَ يَوۡمِ ٱلۡأَحۡزَابِ ٣٠ مِثۡلَ دَأۡبِ قَوۡمِ نُوحٖ وَعَادٖ وَثَمُودَ وَٱلَّذِينَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡۚ﴾ [غافر: 28-31].
«... آیا مردی را میکشید (برای آن) که میگوید: پروردگار من الله است، و همانا دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر او دروغگو باشد، (گناه) دروغش بر گردن اوست، و اگر راستگو باشد پارهای از آنچه به شما وعده میدهد به شما خواهد رسید، بیگمان الله کسی را که اسرافکار دروغگو است، هدایت نمیکند. ای قوم من! امروز فرمانروایی از آن شماست، در این سرزمین پیروزید پس چه کسی ما را از عذاب الله یاری میدهد، اگر (عذاب) بیاید. فرعون گفت: من شما را جز به راهی که (مصلحت) میبینم، (سفارش نمیکنم) و شما را جز به راه صحیح (و رشد) هدایت نمیکنم. و کسیکه ایمان آورده بود، گفت: ای قوم من! به راستی من بر شما (از روزی) همانند روز گروههای (پیشین) میترسم. مانند (حال و) شیوهی قوم نوح و عاد و ثمود، و کسانیکه بعد از آنها بودند...».
﴿وَلَقَدۡ جَآءَكُمۡ يُوسُفُ مِن قَبۡلُ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَمَا زِلۡتُمۡ فِي شَكّٖ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا هَلَكَ قُلۡتُمۡ لَن يَبۡعَثَ ٱللَّهُ مِنۢ بَعۡدِهِۦ رَسُولٗاۚ...﴾ [غافر: 34].
«و به راستی پیش از این یوسف با دلایل روشن به (نزد) شما آمده بود، پس شما از آنچه او برای شما آورده بود پیوسته در شک بودید، تا زمانیکه او مرد گفتید: هرگز الله بعد از او پیامبری را مبعوث نخواهد کرد...».
﴿۞وَيَٰقَوۡمِ مَا لِيٓ أَدۡعُوكُمۡ إِلَى ٱلنَّجَوٰةِ وَتَدۡعُونَنِيٓ إِلَى ٱلنَّارِ ٤١ تَدۡعُونَنِي لِأَكۡفُرَ بِٱللَّهِ وَأُشۡرِكَ بِهِۦ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞ وَأَنَا۠ أَدۡعُوكُمۡ إِلَى ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡغَفَّٰرِ ٤٢﴾ [غافر: 41-42].
«و ای قوم من! چیست مرا که من شما را به سوی نجات میخوانم، و (شما) مرا به سوی آتش میخوانید؟! مرا دعوت میکنید که به الله کافر شوم و چیزی را که به آن علم ندارم شریک او قرار دهم، و من شما را به سوی (الله) پیروزمند آمرزگار دعوت میکنم».
سخنان این فرماندهی مصری از اوّل تا به آخر گواه خوبی است برای اینکه نشان دهد اثر شخصیت حضرت یوسف علیه السلام تا زمان بعثت حضرت موسی علیه السلام - درحالی که قرنها از فوت او میگذشت – تا چه حد در دل مردم باقی مانده بود؛ آری! به فضل تعالیم آن پیامبر بزرگوار، مصریان دیگر تا به این حد جاهل نبودند که از وجود خداوند بیخبر باشند و یا اینکه با ربوبیت و الوهیت او بیگانه باشند و ندانند که سیطره و قدرت خداوند بر این عالم حکمفرماست و از خشم و غضب او باید ترسید و پرهیز نمود.
پایان سخنان این مؤمنِ آل فرعون بویژه نشان میدهد که امّت فرعون هرگز منکر الوهیت و ربوبیت خدای متعال نبودند و گمراهی این امّت نیز همچون گمراهی و انحراف سایر امتهایی بود که در قسمتهای گذشته به آنها اشاره نمودیم؛ یعنی فرعونیان در دو صفت الوهیت و ربوبیت که مختص خدای بزرگ است، شرکا و همانندهایی برای خداوند قرار میدادند.
اما آن دسته از سخنان فرعون که باعث بروز شبهاتی در اذهان مردم شده بود عبارتند از:
الف) هنگامی که فرعون از زبان موسی علیه السلام شنید: «من فرستادهی پروردگار جهانیان هستم»([12])، در مقابل گفت: «پروردگار جهانیان دیگر چیست؟»([13]).
ب) دستور فرعون به وزیرش هامان، مبنی بر اینکه، «ای هامان! برای من بنای مرتفعی بساز، شاید به وسایلی دست یابم که با آنها به سوی خدای موسی بالا روم تا به خدای موسی بنگرم و از او آگاه شوم»([14]).
ج) ارعاب موسی علیه السلام : «اگر جز من معبود دیگری برای خود برگزینی تو را از زمرهی زندانیان خواهم کرد»([15]).
د) اعلام این سخن به قوم خود: «من ربّ اعلای شما هستم»([16]).
هـ) ارعاب درباریان: «ای سران و بزرگان قوم! من خدایی جز خودم برای شما سراغ ندارم»([17]).
این سخنان فرعون و عباراتی از این دست، این تصور غلط را برای مردم به وجود آورده است که فرعون واقعاً منکر وجود خداوند بود و بیچاره نمیدانست که پروردگار جهانیان کیست و خود را یگانه معبود میپنداشت! اما در حقیقت، فرعون تمام این سخنان را فقط با انگیزهی تعصبات سرسختانه و شدیدی که نسبت به پادشاهی و حکومت خود داشت، بیان میکرد. دلیل این امر را باید در دوران حضرت یوسف علیه السلام جستجو کرد زیرا به علّت شخصیت قوی و تأثیرگذار آن پیامبر الهی و همچنین سلطه و نفوذی که بر سرزمین مصر پیدا کرده بود، گسترهی تعلیمات آنحضرت فقط در چارچوب مرزهای مصر منحصر نشد و از آنجا پا فراتر نهاد؛ به گونهای که زمینهی نفوذ و سیطرهی گستردهی بنی اسراییل را بر این مملکت پهناور فراهم ساخت و موجب شد که سلطهی بنی اسراییل حدود 300 تا 400 سال بر سرزمین مصر حکفرما باشد. این سلطهی طولانی بنی اسراییل، احساسات وطن دوستی را در دل مصریان تحریک کرد تا جایی که ذهن و فکرشان مملو از کینه و تعصب نسبت به بنی اسراییل شد و (سرانجام کاسهی صبرشان لبریز شد و) حکومت بنی اسراییل را به کلی ساقط کردند و بعد از آن بود که وطنپرستهای مصری قدرت را در دست گرفتند و به حکومت خود تداوم بخشیدند.
این پادشاهان جدید با در دستگرفتن زمام امور نه تنها قدرت و شوکت بنی اسراییل را درهم شکستند و آنان را به ذلت و خواری کشیدند، بلکه حتی دامنهی تجاوزات خود را بیشتر کرده تا به آن حد که میکوشیدند همهی تأثیرات دوران حضرت یوسف علیه السلام را به کلّی از سرزمین مصر محو و دوباره آداب و رسوم جاهلی خود را زنده کنند. به همین جهت، زمانی که حضرت موسی علیه السلام در آن دوران (خفقان شدید بنی اسراییل) به سوی آنان مبعوث شد، فرعونیان ترسیدند که حکومت و سلطنت خود از دست دهند و قدرت مجدداً به بنی اسراییل منتقل شود. در نتیجه، همین لجاجت و عناد مصریان با بنی اسراییل بود که فرعون را واداشت با چهرهای عصبانی و خشمگین از موسی علیه السلام بپرسد: پروردگار جهانیان دیگر چیست؟ چگونه ممکن است که به غیر از من معبود دیگری وجود داشته باشد؟
فرعون در واقع نسبت به وجود خدای متعال جاهل نبود و این حقیقت به وضوح در گفتههای او، سایر بزرگان دربار و نیز سخنان موسی علیه السلام که در قرآن کریم آمده است، کاملاً مشهود و نمایان است. برای مثال فرعون با تأکید فراوان به موسی علیه السلام میگفت: تو پیامبر خدا نیستی (و این یعنی اینکه فرعون خداوند را قبول داشت که فرستادهی او را نفی میکرد):
﴿فَلَوۡلَآ أُلۡقِيَ عَلَيۡهِ أَسۡوِرَةٞ مِّن ذَهَبٍ أَوۡ جَآءَ مَعَهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ مُقۡتَرِنِينَ ٥٣﴾ [الزخرف:53].
«پس چرا بر او دستنبدهای طلا فرو فرستاده نشده، یا (چرا) فرشتگان صف کشیده همراه او نیامدهاند، (تا او را یاری کنند)؟!».
(شما خود قضاوت کنید) آیا این سخن کسی است که از وجود خدای متعال و فرشتگان بیخبر باشد؟!
قرآن گفتگوی موسی علیه السلام و فرعون را اینگونه نقل میکند:
﴿فَقَالَ لَهُۥ فِرۡعَوۡنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَٰمُوسَىٰ مَسۡحُورٗا ١٠١ قَالَ لَقَدۡ عَلِمۡتَ مَآ أَنزَلَ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ بَصَآئِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَٰفِرۡعَوۡنُ مَثۡبُورٗا ١٠٢﴾ [الإسراء:101-102].
«فرعون به او گفت: ای موسی گمان میکنم تو سحر شدهای. (موسی) گفت: تو قطعاً میدانی که این (معجزها) را جز پروردگار آسمانها و زمین؛ برای روشنگری نفرستاده است، و من ای فرعون، یقیناً تو را هلاک شده میپندارم».
قرآن در جایی دیگر مکنونات دل فرعونیان را بدین شکل برملا میکند:
﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ ءَايَٰتُنَا مُبۡصِرَةٗ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِينٞ ١٣ وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗا﴾ [النمل: 13-14].
«پس چون آیات روشن (و کاملاً آشکار) ما به سراغ آنها آمد؛ گفتند: این جادویی آشکار است. و آن را از روی ستم و سرکشی انکار کردند، در حالیکه دلهای شان به آن یقین داشت».
در تأیید مطالب فوق به سخنان موسی علیه السلام در مجلسی که فرعونیان نیز حضور داشتند، توجه کنید:
﴿قَالَ لَهُم مُّوسَىٰ وَيۡلَكُمۡ لَا تَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا فَيُسۡحِتَكُم بِعَذَابٖۖ وَقَدۡ خَابَ مَنِ ٱفۡتَرَىٰ ٦١ فَتَنَٰزَعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَيۡنَهُمۡ وَأَسَرُّواْ ٱلنَّجۡوَىٰ ٦٢ قَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ يُرِيدَانِ أَن يُخۡرِجَاكُم مِّنۡ أَرۡضِكُم بِسِحۡرِهِمَا وَيَذۡهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ ٱلۡمُثۡلَىٰ ٦٣﴾ [طه:61-63].
«موسی به آنها گفت: وای بر شما! بر الله دروغ نبندید، که شما را با عذابی نابود میسازد، و یقیناً کسیکه (بر الله) افترا بندد، ناکام (و نا امید) میشود. پس آنها در کارشان میان خود اختلاف کردند، و رازشان را پنهان داشتند.گفتند: مسلماً این دو (نفر) جادوگرند، میخواهند شما را با جادوشان از سرزمین تان بیرون کنند، و آیین (و راه و رسم) برتر شما را از بین ببرند».
با توجه به آیهی فوق ظاهراً میبایست از آن هنگامی که موسی علیه السلام فرعونیان را به سبب افتراهایی که بر خداوند بسته بودند، از فرارسیدن عذاب الهی ترسانید و در مورد فرجامی ناگوار به آنان هشدار داد، دیگر هیچگونه نزاع و مجادلهای در بین آنان و موسی علیه السلام درنمیگرفت؛ زیرا همچنان عظمت و هیبت خداوند ولو بسیار کم در دل فرعونیان وجود داشت (اما چرا اینگونه نشد و جنگ و ستیزها ادامه یافت؟!).
حقیقت آن است به این علّت که حکام وطنپرست مصری در مورد خطر وقوع یک انقلاب سیاسی عظیم در سرزمین مصر به فرعونیان و مصریان هشدار داده بودند و آنان را از پیروی موسی و هارون برحذر میداشتند، کم کم قلبهایشان سخت شد (و از آن مقدار کمی هم که از جلال و هیبت خداوند در دل داشتند، اثری باقی نماند و) دیگر انذارهای حضرت موسی علیه السلام کارگر نشد و سرانجام همگی بر سر مقاومت و مبارزه با آن دو فرستادهی الهی (موسی و هارون) توافق نظر حاصل کردند.
اکنون با روشنشدن حقیقت، یافتن پاسخ سؤالهای زیر بسیار آسان میشود:
نزاع موسی علیه السلام و فرعون بر سر چه بود؟
علت گمراهی فرعون و آل او چه بود؟
فرعون با چه معنایی مدعی الوهیت و ربوبیت بود؟
به همین منظور آیات زیرا را به دقت مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم:
1- آن عده از درباریان فرعون که سرسختانه بر نابودی و ریشهکننمودن دعوت موسی علیه السلام از سرزمین مصر پافشاری میکردند، به انحاء گوناگون به فرعون میگفتند:
﴿أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَقَوۡمَهُۥ لِيُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَيَذَرَكَ وَءَالِهَتَكَ﴾([18]) [الأعراف: 127].
«آیا موسی و قومش را رها میکنی تا در زمین فساد کنند، و تو و معبودانت را وا گذارند؟».
اما برخلاف این دسته، فرماندهی مسلمان قبطی به فرعونیان میگفت:
﴿تَدۡعُونَنِي لِأَكۡفُرَ بِٱللَّهِ وَأُشۡرِكَ بِهِۦ مَا لَيۡسَ لِي بِهِۦ عِلۡمٞ﴾ [غافر: 42].
«مرا دعوت میکنید که به الله کافر شوم و چیزی را که به آن علم ندارم شریک او قرار دهم».
با درنظرگرفتن دو آیهی فوق و همچنین سایر اطلاعاتی که از تاریخ و اخیراً از آثار امتهای گذشته به خصوص در مورد مردمان سرزمین مصرِ دوران فرعون به دست ما رسیده است، کاملاً آشکار میشود که فرعون و آل او (در معنای اول و دوم ربوبیت) قائل به وجود شرکایی از جنس بت برای خداوند بودند و آنها را میپرستیدند. بنابراین، اگر به فرض اینکه فرعون مدّعی ربوبیت بر عالَم ماوراء الطبیعه بود و خود را چیره و مسلط بر نظام اسباب و مسبّبات این جهان و همچنین اله و ربِ بیچون و چرای آسمانها و زمین میدانست، هرگز نمیبایست که سایر اِلهها و معبودها را عبادت میکرد (درحالی که هیچگاه اینگونه نبود و فرعون ادعای الوهیت و ربوبیت نداشت و حقیقتاً اله خورشید را عبادت میکرد؛ به عبارتی دیگر فرعون نه تنها خود را اله و رب نمیدانست؛ بلکه به وجود خداوند ایمان کامل داشت و خورشید را واسطهی تقرب به او قرار داده بود).
2- ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمَلَأُ مَا عَلِمۡتُ لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرِي﴾ [القصص: 38].
«ای بزرگان! من معبودی جز خودم برای شما نمیشناسم».
﴿قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَيۡرِي لَأَجۡعَلَنَّكَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِينَ ٢٩﴾ [الشعراء: 29].
«(فرعون) گفت: اگر معبودی جز من برگزینی، البته تو را از زندانیان قرار خواهم داد».
منظور فرعون از سخنان فوق – که قرآن کریم آنها را از زبان او نقل کرده است – هرگز این نبود که خود را اله و معبود مردم بداند و سایر معبودها را نفی کند؛ بلکه نیت اصلی او از بر زبانآوردن چنین سخنانی، ردکردن دعوت موسی علیه السلام بود؛ زیرا هنگامی که موسی علیه السلام مردم را به سوی معبود واحدی فرا میخواند که ربوبیت او نه تنها فراتر از گسترهی ماوراء الطبیعه است، بلکه مالک امر و نهی نیز بوده و با معنای سیاسی و اجتماعی آن بسیار قدرتمند و صاحب سلطه و نفوذ است، فرعون به زعم خود برای باطلکردن دعوت موسی علیه السلام (و مقابله به مثل با خدای موسی) میگفت: ای قوم من! چنین معبودی (که موسی به آن معتقد است) جز خودم برای شما سراغ ندارم و موسی علیه السلام را تهدید کرد که اگر به غیر از فرعون، معبودی داشته باشد حتماً به زندان افکنده خواهد شد.
براساس آیات فوق و همچنین شواهد تاریخی و آثار امتهای گذشته، فراعنهی مصر علاوه بر اینکه مدعی حاکمیت مطلق بر سرزمین مصر بودند، با انتساب خود به بتها و معبودهای مردم، یک نوع قداست و پاکی نیز برای خود قائل میشدند تا بدین وسیله نفوذ خود را در دل رعیّت گسترش دهند و بر عقل، فکر و روح آنان کاملاً مسلّط شوند. چنین ادعایی فقط مختص فراعنهی مصر نبود، بلکه در حقیقت همهی حاکمان در طول تاریخ هرچند که حاکمیت سیاسی را در دست داشتهاند، همواره سعی کردهاند که به نحوی خودشان را در باب الوهیت و ربوبیت (کم یا زیاد،) شریک خداوند جلوه دهند و به همین علّت همیشه رعیّت را مجبور کردهاند که وظیفهی بندگی خود را در برابر آنان به جا بیاورند؛ درحالی که ادعای آنان مبنی بر در دستداشتن الوهیت آسمانی، هرگز هدف و مقصود اصلی نبوده است، بلکه از آن صرفاً به عنوان وسیلهای برای تحکیم حاکمیت خویش استفاده میکردند. از این رو میبینیم که به محض از بینرفتن سلطهی سیاسی حاکمان مصر و یا سایر حاکمانی که بر کشورهایی با مردمان جاهل حکومت میکردند، ادعای الوهیت آنان نیز از بین رفته است و تنها چیزی که در این گیرودار انتقال قدرت ثابت مانده است، ادعای الوهیت مسندنشینان قدرت بوده است.
3- فرعون هرگز مدعی الوهیت (به این معنا که مسلط و چیره بر نظام سنتهای جهان طبیعت باشد) نبود؛ بلکه فقط ادعای الوهیت سیاسی را داشت و به همین دلیل گمان میکرد که او ربّ اعلای مصریان (با معنای سوم و چهارم و پنجم است) و در ملأ عام اعلام میکرد که او مالک سرزمین مصر و نیز صاحب تمام ثروتها و غنایم آن است و میگفت که حاکمیت مطلق فقط از آن من است و این شخصیت والای من است که باید پایه و اساس جامعهی مصر باشد و همه باید از شریعت و قانون من پیروی کنند. به تعبیر قرآن، فرعون اینگونه ادعای الوهیت میکرد:
﴿وَنَادَىٰ فِرۡعَوۡنُ فِي قَوۡمِهِۦ قَالَ يَٰقَوۡمِ أَلَيۡسَ لِي مُلۡكُ مِصۡرَ وَهَٰذِهِ ٱلۡأَنۡهَٰرُ تَجۡرِي مِن تَحۡتِيٓۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٥١﴾ [الزخرف: 51].
«و فرعون در (میان) قوم خود ندا داد، گفت: «ای قوم من! آیا فرمانروایی مصر، و این نهرها که زیر (کاخ) من روان است، از آنِ من نیست؟! آیا نمیبینید؟!».
و بر همین اساس بود که نمرود نیز ادعای ربوبیت میکرد:
﴿حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ﴾ [البقرة: 258].
«آیا ندیدی و (آگاهی نداری از) کسی (= نمرود پادشاه بابل) که با ابراهیم دربارهی پروردگارش به مجادله و گفتگو پرداخت؟ بدان خاطر که الله به او پادشاهی داده بود».
عزیز مصر نیز به خاطر همین تلقی خاص از حاکمیت بود که یوسف علیه السلام را بعد از خود به عنوان پادشاه منصوب کرد.
4- دعوت موسی که موجب نزاع عقیدتی بین او و فرعونیان شد، در حقیقت این بود (که وی به مردم میگفت: (ای مردم!) هیچ اله و ربی (با تمامی معنایی که واژه رب مشتمل بر آن است) جز پروردگار جهانیان وجود ندارد و هم چنانکه او یگانه اله و رب در ماوراء عالم طبیعت است، به همان شکل یگانه اله و رب در معنای سیاسی و اجتماعی آن نیز میباشد. لذا همگی باید عبادت خود را خالصانه، فقط برای او انجام دهیم و در ابعاد مختلف زندگی فقط قانون و شریعت او را اجرا کنیم.
(ای مردم!) خداوند مرا با آیاتی روشن به سوی شما فرستاده است و امر و نهی خود را از طریق وحی به من ابلاغ میکند. در نتیجه، زمام امور باید در دست من باشد نه فرعون.
به خاطر ایراد چنین سخنانی بود که فرعون و رؤسای حکومتش، بارها و بارها در بوق و کرنا کردند که موسی و هارون آمدهاند تا سرزمین مصر را از چنگ ما بیرون بیاورند و میخواهند که قوانین دینی و مدنی را از بین ببرند و در عوض قاعده و قانون دلخواه خود را جایگزین کنند.
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بَِٔايَٰتِنَا وَسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٍ ٩٦ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَإِيْهِۦ فَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ فِرۡعَوۡنَۖ وَمَآ أَمۡرُ فِرۡعَوۡنَ بِرَشِيدٖ ٩٧﴾ [هود: 96-97].
«و به راستی موسی را با آیات خود و دلیلی آشکار فرستادیم. به سوی فرعون و اطرافیانش؛ پس (آنها) از فرمان فرعون پیروی کردند، و فرمان فرعون درست (و بخردانه) نبود».
﴿۞وَلَقَدۡ فَتَنَّا قَبۡلَهُمۡ قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَ وَجَآءَهُمۡ رَسُولٞ كَرِيمٌ ١٧ أَنۡ أَدُّوٓاْ إِلَيَّ عِبَادَ ٱللَّهِۖ إِنِّي لَكُمۡ رَسُولٌ أَمِينٞ ١٨ وَأَن لَّا تَعۡلُواْ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنِّيٓ ءَاتِيكُم بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٖ ١٩﴾ [الدخان:17-19].
«و به راستی ما پیش از آنها قوم فرعون را آزمودیم، و پیامبری بزرگوار به سویشان آمد. (و به آنها گفت) که بندگان الله (= بنی اسرائیل) را به من وا گذارید، بیگمان من برای شما فرستادۀ امینی هستم. و (نیز) بر الله برتری مجویید، بیتردید من برای شما دلیل روشنی آورده ام».
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ رَسُولٗا شَٰهِدًا عَلَيۡكُمۡ كَمَآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ رَسُولٗا ١٥ فَعَصَىٰ فِرۡعَوۡنُ ٱلرَّسُولَ فَأَخَذۡنَٰهُ أَخۡذٗا وَبِيلٗا ١٦﴾ [المزمل: 15-16].
«یقیناً ما پیامبری به سوی شما فرستادیم که بر شما شاهد (و گواه) است، همانگونه که به سوی فرعون پیامبری فرستادیم. آنگاه فرعون آن پیامبر را نافرمانی (و مخالفت) کرد، پس ما او را به سختی مجازات کردیم».
﴿قَالَ فَمَن رَّبُّكُمَا يَٰمُوسَىٰ ٤٩ قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ٥٠﴾ [طه: 49-50].
«(فرعون) گفت: ای موسی! پروردگار شما کیست؟ (موسی) گفت: پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، سپس (آنها را) هدایت کرده است».
﴿قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٣ قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ ٢٤ قَالَ لِمَنۡ حَوۡلَهُۥٓ أَلَا تَسۡتَمِعُونَ ٢٥ قَالَ رَبُّكُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِكُمُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٢٦ قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ ٱلَّذِيٓ أُرۡسِلَ إِلَيۡكُمۡ لَمَجۡنُونٞ ٢٧ قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢٨ قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَيۡرِي لَأَجۡعَلَنَّكَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِينَ٢٩﴾ [الشعراء: 23-29].
«فرعون گفت: پروردگار جهانیان چیست؟! (موسی) گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر اهل یقین هستید. (فرعون) به آنهای که در اطرافش بودند؛ گفت: آیا نمیشنوید؟ (موسی) گفت: (او) پروردگار شما و پروردگار نیاکان پیشین شماست. (فرعون) گفت: بیتردید پیامبرتان که به سوی شما فرستاده شده دیوانه است. (موسی) گفت: (او) پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آن دو است، اگر بیندیشید. (فرعون) گفت: اگر معبودی جز من برگزینی، البته تو را از زندانیان قرار خواهم داد».
﴿قَالَ أَجِئۡتَنَا لِتُخۡرِجَنَا مِنۡ أَرۡضِنَا بِسِحۡرِكَ يَٰمُوسَىٰ ٥٧﴾ [طه: 57].
«گفت: ای موسی! آیا به نزد ما آمدهای که با سحر خود، ما را از سرزمین مان بیرون کنی؟!».
﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ ذَرُونِيٓ أَقۡتُلۡ مُوسَىٰ وَلۡيَدۡعُ رَبَّهُۥٓۖ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمۡ أَوۡ أَن يُظۡهِرَ فِي ٱلۡأَرۡضِ ٱلۡفَسَادَ ٢٦﴾ [غافر: 26].
«و فرعون گفت: بگذارید موسی را بکشم، و او پروردگارش را (برای نجات) بخواند، بیگمان من میترسم که دین شما را دگرگون کند یا در (این) سرزمین فساد انگیزد».
﴿قَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ يُرِيدَانِ أَن يُخۡرِجَاكُم مِّنۡ أَرۡضِكُم بِسِحۡرِهِمَا وَيَذۡهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ ٱلۡمُثۡلَىٰ ٦٣﴾ [طه: 63].
«گفتند: مسلماً این دو (نفر) جادوگرند، میخواهند شما را با جادوشان از سرزمین تان بیرون کنند، و آیین (و راه و رسم) برتر شما را از بین ببرند».
با توجه دقیق به آیات فوق با همان ترتیبی که ذکر شد به دو نتیجهی کاملاً مهم میرسیم:
1- همان گمراهی و انحرافی که امّتها از زمانهای بسیار دور یکی پس از دیگری گرفتارش میشدند، تاریکی آن سرانجام سرزمین مصر را نیز دربرگرفت (و مصریان را به ورطهی عذاب افکند).
2- دعوت تمام انبیاء علیهم السلام دقیقاً همان چیزی بوده و خواهد بود که موسی و هارون (علیهما السلام) (مردمان) را بِدان دعوت میکردند.
بعد از آل فرعون، بنی اسراییل و امتهای دیگری با عقاید یهودیت و مسیحیت ظهور یافتند؛ در مورد آنان جای هیچ شک و تردیدی نیست که منکر وجود خداوند نبودند، بلکه خدای سبحان را اله و معبود جهانیان میدانستند و به الوهیت و ربوبیتش اعتقاد داشتند؛ خود قرآن نیز به همین شکل بر اهل کتاببودن آنان گواهی میدهد.
سؤالی که در اینجا دربارهی یهودیان و مسیحیان به ذهن یک انسان پژوهشگر خطور میکند، این است که یهودیان و مسیحیان واقعاً دچار چه مشکلی در عقیده و عمل (بویژه در باب ربوبیت) بودند که قرآن کریم آنان را جزو گمراهان به شمار میآورد؟
کوتاهترین پاسخ ممکن به این سؤال را میتوان در قرآن و آیهی زیر پیدا کرد:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٧٧﴾ [المائدة: 77].
«بگو: ای اهل کتاب! در دین خود به ناحق غلو (و زیاده روی) نکنید، و از هوسهای گروهی که از پیش گمراه شدند و بسیاری را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند؛ پیروی نکنید».
براساس آیهی فوق دو مطلب مهم روشن میشود:
1- گمراهی یهودیان و مسیحیان از لحاظ جوهره و باطن، دقیقاً همانند گمراهی و انحراف امتهای گذشته بود که (عاقبت) در دام آن گرفتار شدند.
2- گمراهی یهودیان و مسیحیان ناشی از غلو آنان در دین بود.
قرآن پاسخ اجمالی فوق را به تفصیل بیان میدارد؛ به آیات زیر توجه کنید:
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِۖ﴾ [التوبة: 30].
«و یهود گفتند: عزیر پسر الله است و نصارا گفتند: مسیح پسر الله است».
﴿لَقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِيحُ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۖ﴾ [المائدة: 72].
«آنها که گفتند: الله، همان مسیح پسر مریم است، یقیناً کافر شدند، در حالیکه (خود) مسیح گفت: ای بنی اسرائیل! الله را که پروردگار من و پروردگار شما است؛ پرستش کنید».
﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ﴾ [المائدة: 73].
«آنها که گفتند: الله سومین (اقنوم) ثلاثه است، به یقین کافر شدند، معبودی (به حق) جز معبود یگانه نیست».
﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّۚ﴾ [المائدة: 116].
«و (بیاد بیاور) که الله میفرماید: ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود به جای الله انتخاب کنید؟ (عیسی) گوید: تو منزهی! من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست بگویم!».
﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَّهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّٰنِيِّۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ ٧٩ وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ ٨٠﴾ [آل عمران: 79-80].
«برای هیچ بشری سزاوار نیست که الله به او کتاب و حکم و پیامبری بدهد، سپس او به مردم بگوید: به جای خدا، بندگان من باشید. بلکه (سزاوار پیامبران این است که به مردم بگویند) به سبب آنکه کتاب (آسمانی) آموزش میدادید و از آن رو که درس میخواندید (مردمانی) ربانی و الهی باشید. و نه اینکه به شما فرمان دهد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی بگیرید، آیا شما را پس از آنکه مسلمان شدید، به کفر فرمان میدهد؟!».
براساس آیات فوق، گمراهی اهل کتاب دو عامل مهم داشت:
1- اهل کتاب انبیاء، اولیاء و فرشتگان را (که حقیقتاً به جهت مکانت و جایگاه والای دینی و معنوی آنان شایستگی تکریم و ارزش نهادن را دارند) بسیار بیشتر از مقام واقعیشان تقدیس و تمجید میکردند، تا اینکه سرانجام آنان را به مقام الوهیت رساندند و شریک و یاور خداوند در تدبیر امورات جهان قلمداد کردند؛ به عبادت آنان پرداختند و از آنان طلب یاری میجستند و معتقد شدند که انبیاء، اولیاء و فرشتگان در ربوبیت و الوهیت خداوند که گسترهی آن فراتر از عالم ماورای این جهان است، سهیماند و میپنداشتند که قادرند گناهانشان را ببخشند و یاریشان دهند و آنان را در پناه خود بگیرند.
2- ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 31].
«(آنها) دانشمندان و رهبان خویش، و (همچنین) مسیح پسر مریم را معبودانی بجای الله گرفتند».
اهل کتاب کسانی را که در دین وظیفهای جز تعلیم احکام شریعت و تزکیهی نفوس مردم نداشتند، به تدریج به جایگاهی رساندند که به دلخواه خود برای مردم، حلال را حرام و حرام را حلال میکردند و بدون اتکا به دلیلی از کتاب خدا، براساس هوای نفس به مردم امر و نهی میکردند و به میل خود قانونی را که میخواستند، وضع میکردند. به این ترتیب اهل کتاب نیز به همان دو گمراهی خطرناک و مهلکی دچار شدند که امّتهای گذشته همچون قوم نوح، قوم ابراهیم، عاد، ثمود، قوم شعیب و غیره را به کام خود کشید؛ زیرا امّتهای گذشته دقیقاً مثل اهل کتاب، فرشتگان و بندگان مقرب الهی را شریک خداوند قرار میدادند و به جای اخذ اصول اخلاقی، اجتماعی، مدنی و سیاسی خود از کتابهای خداوند، از فکر و اندیشهی ناقص انسانها میگرفتند و خود را از آیات محکم الهی بینیاز میدانستند. عاقبت، عصیان و سرکشی آنان به حدی رسید که قرآن کریم دربارهی آنان فرمود:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ﴾ [النساء:51].
«آیا ندیدی کسانی را که بهرهای از کتاب (آسمانی) به آنان داده شدند، به جبت (= بت و سحر) و طاغوت (= معبودان باطل) ایمان میآورند».
﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُكُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِكَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَيۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِيرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ أُوْلَٰٓئِكَ شَرّٞ مَّكَانٗا وَأَضَلُّ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٦٠﴾ [المائدة: 60].
«بگو: آیا شما را خبر بدهم از کسانیکه نزد الله کیفرشان بدتر از این است. کسانیکه الله آنها را از رحمت خود دور ساخته و بر آنها خشم گرفته و بعضی از آنها را بوزینهها و خوکها گردانیده و بت (= طاغوت) را پرستیدهاند، اینان بد جایگاهتر و از راه راست گم گشتهترند».
«الجِبت» در آیهی نخست، واژهای جامع و در برگیرندهی انواع اوهام و خرافات است از قبیل: سحر، تعویذ برای دفع ارواح خبیثه، مهرههای دفع چشم زخم، شعبدهبازی، چشمبندی، پیشگویی، غیبگویی، بد یُمن دانستنِ برخی اشیاء، تفأل زدن بر بعضی کتابها و همچنین شامل اعتقاد به تأثیر نیروهای مافوق طبیعی بعضی اشیاء و اجرام نیز میباشد. مراد از «طاغوت» در دو آیهی مذکور، هر فرد، گروه یا سیستمی است که در برابر دستورات خداوند سرپیچی و عصیان کند و از حدود عبودیت پافراتر نهد و مدعی الوهیت و ربوبیت باشد.
گرفتارشدن یهودیان و مسیحیان به دو نوع انحرافی که پیشتر ذکر شد، دو نتیجهی مهم برایشان دربرداشت:
1- اوهام و خرافات کاملاً در روح و عقلشان جای گرفت؛ به گونهای که خود، آنها را میبافتند و به آن معتقد میشدند.
2- افرادی که به صراحت بر خدای متعال طغیان کرده بودند، یهودیان و مسیحیان را به تدریج از عبادت علما، مشایخ، صوفیان و زهّاد، به سوی عبادت حاکمان زورگو و اطاعت از ستمگران کشاندند.
اکنون نوبت به آن میرسد که در مورد مشرکین عرب سخن بگوییم؛ قومی که خدای متعال، خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم را در میانشان به پیامبری مبعوث فرمود و جزو نخستین مخاطبان قرآن کریم بودند. دربارهی آنان در اینجا سؤالات گوناگونی ذهن یک انسان طالبِ حقیقت را به خود مشغول میدارد؛ سؤالاتی از قبیل:
گمراهی مشرکان در باب الوهیت و ربوبیت خداوند از چه نوعی بود؟
آیا مشرکان خداوند را اله و رب جهانیان نمیدانستند؟
آیا خداوند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به سوی مشرکان فرستاد تا بذر ایمان به وجود (مبارک) خود را در قلوبشان بکارد؟
آیا مشرکان به الوهیت و ربوبیت خدای عزوجل اعتقاد نداشتند تا این خود علتی شود برای اینکه خداوند قرآن را نازل فرماید و مشرکان را نسبت به الوهیت و ربوبیت خود قانع نماید؟
آیا مشرکان از عبادت خداوند و خضوع در برابر او خودداری میورزیدند؟
آیا مشرکان، خداوند را شنوندهی دعاها و برآوردهکنندهی حاجات خویش نمیدانستند؟
آیا مشرکان واقعاً اینگونه میپنداشتند که لات، عزّی، منات، هُبَل و سایر معبودهایشان خالق واقعی این جهان و مالک و رازق و تدبیرکنندهی آن هستند؟
آیا مشرکان معبودهایشان را مصدر قانون و منبع هدایت و ارشاد خود در امور دینی و اخلاقی میدانستند؟
با رجوع به قرآن کریم برای یافتن پاسخ سؤالهای فوق، درمییابیم که پاسخ قرآن به تمامی این سؤالات منفی است و کاملاً برایمان آشکار میشود که مشرکان عرب نه تنها قائل به وجود خداوند بودند، بلکه حتی اعتقاد داشتند خدای متعال خالق آنان و معبودهایشان است؛ به الوهیت و ربوبیتش اذهان کامل داشتند و او را نیز مالک و پروردگار بلندمرتبهی جهانیان میدانستند. به این ترتیب زمانی که به آنان ضرر و زیانی میرسید یا اینکه دچار مصیبتهای گوناگون میشدند، تنها کسی را که دعا میکردند و به سویش تضرّع و زاری سر میدادند، خدای بزرگ بود و هرگز از عبادت و خضوع در برابرش خودداری نمیکردند. مشرکان همچنین اعتقاد نداشتند که معبودهایشان، آنان و تمام این کاینات را آفریدهاند یا اینکه عهدهدار رزقشان هستند و در امور اخلاقی و دینی، مرشد و هدایتکنندهی آنان میباشند؛ بلکه این امور را فقط مختص خدای متعال میدانستند؛ آیات زیر گواه صحت مطالب فوق هستند:
﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩ بَلۡ أَتَيۡنَٰهُم بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ ٩٠﴾ [المؤمنون: 84-90].
«(ای پیامبر!) بگو: اگر میدانید، زمین و هرکه در آن است از آنِ کیست؟! به زودی خواهند گفت: (همه) از آن الله است. بگو: آیا پند نمیگیرید؟! بگو: چه کسی پروردگار آسمانهای هفتگانه، و پروردگار عرش عظیم است؟! خواهند گفت: (همه) از آنِ الله است. بگو: آیا (از الله) نمیترسید؟!. بگو: اگر میدانید، چه کسی فرمانروایی همهی موجودات در دست دارد، و او پناه میدهد، و کسی در برابر او پناه داده نمیشود؟! خواهند گفت: از آن الله است. بگو: پس چگونه جادو میشوید؟!. (چنین نیست) بلکه حق را برای آنها آوردیم، و بیگمان آنان دروغگو هستند».
﴿هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا كُنتُمۡ فِي ٱلۡفُلۡكِ وَجَرَيۡنَ بِهِم بِرِيحٖ طَيِّبَةٖ وَفَرِحُواْ بِهَا جَآءَتۡهَا رِيحٌ عَاصِفٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡمَوۡجُ مِن كُلِّ مَكَانٖ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ أُحِيطَ بِهِمۡ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ لَئِنۡ أَنجَيۡتَنَا مِنۡ هَٰذِهِۦ لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلشَّٰكِرِينَ ٢٢ فَلَمَّآ أَنجَىٰهُمۡ إِذَا هُمۡ يَبۡغُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّۗ﴾ [یونس: 22-23].
«او کسی است که شما را در خشکی و دریا به حرکت در میآورد، تا آنگاه که در کشتی قرار میگیرید، و (کشتیها) با بادی ملایم آنها را (به سوی مقصد) حرکت میدهند و (آنها) به آن شادمان میشوند. (ناگهان) طوفان شدیدی میوزد، و موج از هر سو (به سوی آنها) بیاید، و گمان کنند، که راه گریزی ندارند (و هلاک خواهند شد)، الله را از روی اخلاص میخوانند: که اگر ما را از این (گرفتاری) نجات دهی، قطعاً از سپاسگزاران خواهیم بود. پس چون (الله) آنها را نجات داد، آنها به نا حق در زمین سرکشی (و ستم) میکنند».
﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فِي ٱلۡبَحۡرِ ضَلَّ مَن تَدۡعُونَ إِلَّآ إِيَّاهُۖ فَلَمَّا نَجَّىٰكُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ أَعۡرَضۡتُمۡۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ كَفُورًا ٦٧﴾ [الإسراء: 67].
«و هنگامیکه در دریا سختی به شما برسد، جز او همه کسانی را که میخوانید؛ فراموش میکنید، پس چون شما را به خشکی نجات دهد؛ روی میگردانید، و انسان بسیار ناسپاس است».
قرآن همچنین عقایدی را که مشرکان دربارهی معبودهای خویش داشتند، از زبان خودشان اینگونه نقل میکند:
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: 3].
«و کسانیکه به جای او معبودان (و اولیای) گرفتند (و گفتند) اینها را نمیپرستیم جز برای اینکه ما را به الله نزدیک کنند».
﴿وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ﴾ [یونس: 18].
«و میگویند: اینها (= بتها) شفیعان ما نزد الله هستند».
همانگونه که گفتیم مشرکان هیچیک از معبودهای خود را عهدهدار امور هدایت و راهنمایی خویش گمان نمیدانستند؛ زیرا هنگامی که خداوند سبحان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد که به مشرکان بگوید: ﴿قُلۡ هَلۡ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّۚ﴾([19])، این سؤال پیامبر همهی مشرکان را در سکوت محض فرو برد و حتی یک نفر از آنان نیز پاسخ مثبتی به این پرسش نداد و نگفت که بله! لات، عُزّی، منات و سایر معبودهایمان ما را در عقیده و عمل به راه راست هدایت میکنند و اصول عدالت، صلح و آرامش را در زندگی دنیوی به ما میآموزند و ما از منبع سرشار علم آنها معرف حقایق اساسی جهان هستی را دریافت میکنیم. در این هنگام بود که خداوند به پیامبرش دستور داد بگوید:
﴿قُلۡ هَلۡ مِن شُرَكَآئِكُم مَّن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّۚ قُلِ ٱللَّهُ يَهۡدِي لِلۡحَقِّۗ أَفَمَن يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يَهِدِّيٓ إِلَّآ أَن يُهۡدَىٰۖ فَمَا لَكُمۡ كَيۡفَ تَحۡكُمُونَ ٣٥﴾ [یونس:35].
«بگو: آیا از این معبودهای شما کسی هست که به (سوی) حق هدایت میکند؟! بگو: «الله به (سوی) حق هدایت میکند، آیا کسی که به (سوی) حق هدایت میکند، برای پیروی سزاوارتر است یا کسیکه خود هدایت نمیشود؛ مگر آن که هدایتش کنند؟! پس شما را چه شده؟! چگونه داوری میکنید؟!».
بعد از بررسی آیات فوق مطلبی نمیماند جز اینکه پاسخ این سؤال را پیدا کنیم که مشرکان عرب به طور مشخص در باب ربوبیت خداوند دچار چه نوع گمراهی و انحرافی بودند که خدای متعال برای بازگرداندن آنان به راه حق و صواب، پیامبر خود را به سوی ایشان فرستاد و نیز برای بیرونآوردنشان از ظلمات جاهلیت به سوی نور هدایت، کتاب خود را بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل فرمود؟
با تأمل در آیات قرآن برای یافتن پاسخ این سؤال، به خوبی متوجه میشویم که مشرکان عرب همانند امتهای گمراه گذشته، دچار همان دو نوع گمراهی و انحراف در عقیده و عمل بودند؛ زیرا از یک سو معبودها و اربابان مختلفی را در باب الوهیت و ربوبیت بر جهان مافوق طبیعت، شریک خداوند قرار میدادند و معتقد بودند که فرشتگان، انسانهای مقدس و اجرام آسمانی، همگی به نوعی در نظام اسباب و مسبّبات دخیلند و قدرت دخل و تصرف در امور را دارند و به همین خاطر در دعا، استغاثه، ادای اعمال و مناسکِ عبادی، نه فقط به خدای متعال بلکه به معبودهای ساختگی و جعلی خود نیز مراجعه میکردند و از دیگر سو اصلاً تصور نمیکردند که این فقط خدای سبحان است که در باب ربوبیت و معنای دینی و سیاسی آن، ربّ میباشد؛ به همین علّت پیشوایان دینی، رؤسا و بزرگان قبیله را اربابان خود میانگاشتند و قوانین زندگی خود را از آنان میگرفتند. قرآن کریم بر هردو نوع گمراهی مشرکان شهادت میدهد؛ هم چنانکه در آیات زیر این موضوع را به خوبی مشاهده میکنید:
الف) آیات دالّ بر گمراهی نوع اول مشرکان عرب
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَعۡبُدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ حَرۡفٖۖ فَإِنۡ أَصَابَهُۥ خَيۡرٌ ٱطۡمَأَنَّ بِهِۦۖ وَإِنۡ أَصَابَتۡهُ فِتۡنَةٌ ٱنقَلَبَ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ خَسِرَ ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةَۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِينُ ١١ يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُۥ وَمَا لَا يَنفَعُهُۥۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلضَّلَٰلُ ٱلۡبَعِيدُ ١٢ يَدۡعُواْ لَمَن ضَرُّهُۥٓ أَقۡرَبُ مِن نَّفۡعِهِۦۚ لَبِئۡسَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَلَبِئۡسَ ٱلۡعَشِيرُ ١٣﴾ [الحج: 11-13].
«و از (میان) مردم کسی است که الله را بر کناره (با تردید) میپرستد (و ایمانش بسیار ضعیف و سست است) پس اگر خیری به او برسد (دلش) به آن آرام میگیرد، و اگر بلایی (برای آزمایش) به او برسد، روی میگرداند (و به کفر باز میگردد)، در دنیا و آخرت زیان کرده است، این همان زیان آشکار است، (او) به جای الله چیزی را میخواند که نه زیانی به او میرساند و نه سودی به او میبخشد، این همان گمراهی دور است. (او) کسی را میخواند که زیانش نزدیکتر از نفعش است، چه بد (سر پرست و) یاوری است، و چه بد (همدم و) معاشری است».
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ([20]) سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾ [یونس: 18].
«و غیر از الله چیزهای را میپرستند که نه به آنها زیانی میرساند و نه سودشان میبخشد، و میگویند: «اینها (= بتها) شفیعان ما نزد الله هستند. بگو: آیا الله را به چیزی که در آسمانها و در زمین نمیداند، خبر میدهید؟! منزه است او، و از آنچه با او شریک میسازند برتر است».
﴿۞قُلۡ أَئِنَّكُمۡ لَتَكۡفُرُونَ بِٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ فِي يَوۡمَيۡنِ وَتَجۡعَلُونَ لَهُۥٓ أَندَادٗاۚ ذَٰلِكَ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٩﴾ [فصلت: 9].
«بگو: آیا شما به آن کسیکه زمین را در دو روز آفرید کافر میشوید، و برای او همتایانی قرار میدهید؟! او پروردگار جهانیان است».
﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَمۡلِكُ لَكُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ ٧٦﴾ [المائدة: 76].
«بگو: آیا چیزی را به جای الله میپرستید که دارای سود و زیانی برای شما نیست؟! و الله شنوای داناست».
﴿۞وَإِذَا مَسَّ ٱلۡإِنسَٰنَ ضُرّٞ دَعَا رَبَّهُۥ مُنِيبًا إِلَيۡهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُۥ نِعۡمَةٗ مِّنۡهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدۡعُوٓاْ إِلَيۡهِ مِن قَبۡلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادٗا([21]) لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِۦۚ﴾ [الزمر: 8].
«و هنگامیکه به انسان (رنج و) زیانی برسد، پروردگارش را میخواند، و به سوی او باز میگردد، پس هنگامیكه نعمتی از سوی خود به او بخشید، آنچه را که از پیش برای آن دعا میکرد فراموش میکند، و برای الله همتایانی قرار میدهد، تا (مردم را) از راه او گمراه کند».
﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَيۡهِ تَجَۡٔرُونَ ٥٣ ثُمَّ إِذَا كَشَفَ ٱلضُّرَّ عَنكُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنكُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ ٥٤ لِيَكۡفُرُواْ بِمَآ ءَاتَيۡنَٰهُمۡۚ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَ ٥٥ وَيَجۡعَلُونَ لِمَا لَا يَعۡلَمُونَ نَصِيبٗا([22]) مِّمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡۗ تَٱللَّهِ لَتُسَۡٔلُنَّ عَمَّا كُنتُمۡ تَفۡتَرُونَ ٥٦﴾ [النحل: 53-56].
«آنچه از نعمت دارید، پس (همه) از (جانب) الله است، سپس هنگامیکه ناراحتی به شما رسد، باز به سوی او زاری میکنید. سپس هنگامیکه آن ناراحتی را از شما بر طرف ساخت، آنگاه گروهی از شما به پروردگارشان شرک میآورند. تا آنچه را که به آنها دادهایم کفران کنند، پس (چند روزی) بهره گیرید، که بزودی خواهید دانست. و آنها برای چیزی (=بتانی) که نمیدانند، سهمی از آنچه روزیشان دادهایم قرار میدهند، به الله سوگند، البته از آنچه افترا میبندید، بازخواست خواهید شد».
ب) آیات دالّ بر گمراهی نوع دوم مشرکان عرب
﴿وَكَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٖ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ قَتۡلَ أَوۡلَٰدِهِمۡ شُرَكَآؤُهُمۡ لِيُرۡدُوهُمۡ وَلِيَلۡبِسُواْ عَلَيۡهِمۡ دِينَهُمۡۖ﴾ [الأنعام: 137].
«و اين چنين شريکانشان برای بسياری از مشرکان؛ کشتن فرزندانشان را آراسته جلوه دادند. تا هلاکشان کنند، و آيين شان را بر آنان مشتبه سازند».
بسیار واضح و روشن است که منظور خداوند از واژهی (شرکاء)، معبودها و بتهای ساختهی دست بشر نیست، بلکه مراد از آن، رهبرانی هستند که کشتن فرزندان را در نزد عربها، زیبا و قابل تقدیر جلوه داده بودند و به این ترتیب چنین بدعت زشت و شنیعی را در دین ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) وارد کرده بودند.
مشرکان در حقیقت زعما و رهبران خود را هرگز با این اعتقاد که آنان در نظام اسباب و مسبّبات این کاینات عظیم، قدرت دخل و تصرف دارند؛ شریک خداوند قرار نمیدادند؛ زیرا مشرکان هیچ وقت رهبران خود را دعا یا عبادت نمیکردند؛ بلکه در واقع شرک آنان از این جهت بود که تسلیم محض قواعد و قوانینی بودند که رهبران به میل خود در امور مدنی، اجتماعی، اخلاقی و دینی برای پیروانشان وضع میکردند.
﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ﴾ [الشوری: 21].
«آیا (مشرکان) معبودانی دارند که بدون اجازۀ الله آیینی برای آنها مقرر داشتهاند؟!».
معانی واژهی دین و همچنین میزان گستردگی مفهوم آن را در جای خود در این کتاب ذکر خواهیم کرد و در آنجا آیهی فوق را شرح خواهیم داد.
اما نکتهای که از این آیه به وضوح استنباط میشود این است که آنچه را زعما و رؤسا به عنوان حدود و قوانین برای پیروان خود وضع میکردند (و در حقیقت نیز به مثابهی دینی بود که خداوند هرگز اجازهی اطاعت از آن را نداده بود) و همچنین اعتقادی که عربها در مورد وجوب پیروی و اطاعت از آن دستورات و قوانین داشتند، دقیقاً عین شریک قائل شدن برای خداوند در باب الوهیت و ربوبیت مختص به او و نشانهی ایمان کامل مشرکان به درستی چنین اعتقادی بود.
بحثی را که در صفحات گذشته در مورد تصورات و عقاید امتهای گمراه به بررسی و همچنین تجزیه و تحلیل آن پرداختیم، برای پردهبرداشتن از حقیقت و سرانجامِ حالِ امتهایی بود که از دیرباز تا زمان نزول قرآن، متهم به ظلم، انحراف و فساد در عقیده بودند. علّت گمراهی هیچیک از این امتها انکار وجود خدای متعال و نفی الوهیت و ربوبیت او نبود، بلکه این بود که معانی پنجگانهی واژهی رب را (که در ابتدای این فصل با استناد به قرآن و فرهنگ لغات معتبر، تشریح شد) به دو بخش کاملاً مجزّا تقسیم کرده بودند:
الف) آن دسته از معانی واژهی رب که دلالت میکنند رب به معنای کسی است که با استفاده از نیروهای خارج از طبیعت، عهدهدار تربیت، سرپرستی، رفع حاجات و همچنین حفاظت و مراقبت از مردمان است، در نزد مشرکان به گونهای دیگر تلقی میشد. و اگرچه به موجب چنین درکی از معنای واژهی رب، معتقد بودند که خدای متعال پروردگار بلندمرتبهی آنان است، در عوض فرشتگان، جنیان، نیروهای غیبی، ستارگان، انبیاء، اولیاء و حتی پیشوایان دینی را در باب ربوبیت، شریک خداوند قرار میدادند.
ب) مشرکان چنین برداشت غلطی را در مورد دستهی دوم از معانی واژهی رب نیز داشتند؛ دستهای که رب را اینگونه تعریف میکنند:
رب کسی است که مالک امر و نهی، صاحب سلطهی برتر، منبع نور و هدایت و ارشاد، مرجع قانونگذاری و تشریع، حاکم دولت و مملکت و همچنین محور اصلی اجتماع و تمدن انسانها باشد.
مشرکان به علّت تعبیر نادرستی که از معانی فوق داشتند، برخی انسانها را یا واقعاً رب میدانستند و یا اینکه (به رغم ادعای خود مبنی بر اینکه فقط خدای متعال به تمام معنا رب میباشد و به وجود او ایمان دارند،) کاملاً تسلیم ربوبیت زعما و رهبران خود در امور اخلاقی، مدنی و سیاسی بودند.
این بود همان گمراهی و انحرافی که از بدو تاریخ زندگی انسان، پیامبران همواره برای از بینبردنِ آن به سوی امتها مبعوث میشدند و در راستای چنین هدفی بود که خداوند نیز محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان خاتم رُسُل، به پیامبری برانگیخت.
دعوت همهی پیامبران این بود که به (مردمان) میگفتند:
(ای مردم! بدانید که) فقط یک رب با تمام معنای کلمه وجود دارد و آن همانا خدای سبحان است؛ ربوبیت او هرگز قابل تجزیه و تقسیم نیست و تمامش از آنِ اوست و به هیچ وجه امکان ندارد که غیر او حتی مالک مقداری ناچیز از ربوبیت باشد.
(ای مردم! بدانید که) این جهان پهناور و عظیم را خداوند یکتا آفریده است و نظام آن کاملاً مبتنی بر ربوبیت گسترده و نامتناهی اوست.
(ای مردم! بدانید که) بر این کاینات در هر شرایطی ذات واحد و بینیاز خداوند حکومت میکند؛ مالک تمامی قدرتها است و زمام امور نیز در دست آن یگانه اِله و معبود بیهمتای جهانیان است. (بنابراین آگاه باشید که) احدی غیر از خداوند وجود ندارد که در خلقت این جهان کوچکترین نقشی داشته باشد؛ شریک حق تعالی در اداره و تدبیر امور بوده و یا سهم و نصیبی از ملکوت او داشته باشد.
(ای مردم!) از آنجا که حاکمیت مطلق فقط از آن خدای متعال است، فقط اوست که در گسترهی نامتناهی جهانِ مافوق طبیعت و نیز در امور دینی، سیاسی و اخلاقی به تمام معنا رب شماست.
(ای مردم!) این فقط خدای سبحان است که مبعود، قبلهی رکوع و سجود، مرجع دعاها، وکیل و مسئول برآوردهکردن حاجات شماست.
(ای مردم! بدانید که) این همواره خدای عزوجل است که پادشاه، مالکِ مُلک و ملکوت، شارع و قانونگذار مطلق و پیشوای قدرتمند جهانیان است.
پیامبران همچنین در ضمن دعوت خود، به مشرکان میگفتند:
(ای مردمان!) هریک از آن دو دسته معانی واژهی رب – که به سبب جاهلیت از دیگری جدا کرده و آن را به اشتباه فهمیدهاید – در حقیقت پایه و اساس الوهیت خداوند است. لذا هم چنانکه تفکیک این دو دسته از یکدیگر هرگز امکانپذیر نیست، به همین شکل نیز قائلشدن به وجود شریکی از مخلوقات برای خداوند به اعتبار هریک از آن دو دسته، جایز نیست (یعنی خداوند نه در ربوبیت مافوق جهان طبیعت، شریکی دارد و نه در حکومت خود بر کاینات).
قرآن کریم اسلوب خاصی برای بیان این دعوت آسمانی برمیگزیند؛ هم چنانکه در آیات زیر مشاهده میکنید:
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يُغۡشِي ٱلَّيۡلَ ٱلنَّهَارَ يَطۡلُبُهُۥ حَثِيثٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَٰتِۢ بِأَمۡرِهِۦٓۗ أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٥٤﴾ [الأعراف: 54].
«(ای مردم) بیگمان پروردگار شما الله است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر عرش مستقر شد، شب را به روز میپوشاند که شتابان در پی آن میرود، و خورشيد و ماه و ستارهگان (را آفريد) که مسخر فرمان او هستند، آگاه باشيد که آفرينش و فرمانروايی از آنِ او است، پر برکت (و به غايت بزرگ) است الله که پروردگار جهانيان است».
﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١ فَذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ ٣٢﴾ [یونس: 31-32].
«بگو: چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد؟کیست که مالک شنوایی و بینایی هاست؟ و چه کسی زنده را از مرده بیرون میآورد، و مرده را از زنده بیرون میآورد؟ و چه کسی کار (جهان) را تدبیر میکند؟ پس بی درنگ خواهند گفت: «الله» پس بگو: آیا (از او) نمیترسید؟! ﴿31﴾ پس آن الله پروردگار حقیقی شماست، پس بعد از حق، چه چیزی است جز گمراهی؟ پس چگونه (از پرستش او) روی گران میشوید؟!»».
﴿خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّۖ يُكَوِّرُ ٱلَّيۡلَ عَلَى ٱلنَّهَارِ وَيُكَوِّرُ ٱلنَّهَارَ عَلَى ٱلَّيۡلِۖ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمًّىۗ أَلَا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡغَفَّٰرُ ٥ خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ ثُمَّ جَعَلَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ ثَمَٰنِيَةَ أَزۡوَٰجٖۚ يَخۡلُقُكُمۡ فِي بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ خَلۡقٗا مِّنۢ بَعۡدِ خَلۡقٖ فِي ظُلُمَٰتٖ ثَلَٰثٖۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ لَهُ ٱلۡمُلۡكُۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ ٦﴾ [الزمر: 5-6].
«آسمانها و زمین را به حق آفرید، شب را بر روز میپیچد، و روز را بر شب میپیچد، و خورشید و ماه را مسخر (و رام) گردانید، هر کدام تا زمانی معین در حرکتند، آگاه باشید، که او پیروزمند آمرزنده است. (او) شما را از یک تن آفرید، سپس همسرش را از آن پدید آورد، و از چهار پایان برای شما هشت جفت فرو فرستاد، و شما را در شکمهای مادرانتان آفرینشی بعد از آفرینش دیگر، در تاریکیهای سهگانه، میآفریند، این الله، پروردگار شماست که فرمانروایی از آنِ اوست، و جز او معبودی (به حق) نیست، پس چگونه (از حق) منحرف (و روی گردان) میشوید؟!».
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ لِتَسۡكُنُواْ فِيهِ وَٱلنَّهَارَ مُبۡصِرًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ ٦١ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ فَأَنَّىٰ تُؤۡفَكُونَ ٦٢﴾ [غافر: 61-62].
«الله کسی است که شب را برای شما قرار داد تا در آن آرام گیرید، و روز را روشن (قرار داد)، بیگمان الله بر مردم فضل (و کرم) دارد، و لیکن بیشتر مردم سپاس نمیگزارند. ﴿61﴾ این است الله، پروردگار شما، (که) آفرینندهی همه چیز (است) هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، پس چگونه (از حق) منحرف میشوید؟!».
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡۖ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦٤ هُوَ ٱلۡحَيُّ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۗ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٦٥﴾ [غافر: 64-65].
«الله کسی است که زمین را برای شما قرارگاه، و آسمان را (همچون) سقفی قرار داد، و شما را صورت بخشید، پس صورتتان را نیکو گرداند، و از چیزهای پاکیزه به شما روزی داد این است الله پروردگار شما، پس پر برکت و بزرگوار است الله که پروردگار جهانیان است. او زنده است، هیچ معبودی (به حق) جز او نیست، پس در حالیکه دین خود را خالص گردانیده او را بخوانید، حمد و ستایش مخصوص الله پروردگار جهانیان است».
﴿وَٱللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ...﴾ [فاطر: 11].
«خداوند (اصل) شما (آدم) را از خاک بیافرید...».
﴿يُولِجُ ٱلَّيۡلَ فِي ٱلنَّهَارِ وَيُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِي ٱلَّيۡلِ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ يَجۡرِي لِأَجَلٖ مُّسَمّٗىۚ ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ لَهُ ٱلۡمُلۡكُۚ وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ ١٣ إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُونَ بِشِرۡكِكُمۡۚ وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ ١٤﴾ [فاطر: 13-14].
«(او) شب را در روز داخل میکند و روز را در شب داخل میگرداند، و خورشید و ماه را مسخر کرده که هر یک تا زمانی معین در حرکت است، این است الله پروردگار شما، فرمانروایی از آنِ اوست، و کسانی را که به جای او میخوانید (هموزن) پوست نازک هستهی خرما مالک نیستند. اگر آنها را بخوانید (صدای) خواندن شما را نمیشنوند، و (به فرض) اگر بشنوند به شما پاسخ نمیدهند، و روز قیامت شرک شما را انکار میکنند، و هیچکس مانند (الله) آگاه خبردارت نمیکند. ای مردم! شما (همگی) به الله نیازمندید، و (تنها) الله است که بینیاز ستوده است».
﴿وَلَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ كُلّٞ لَّهُۥ قَٰنِتُونَ ٢٦﴾ [الروم: 26].
«و از آنِ اوست هر که در آسمانها و زمین است، و همگی فرمانبردار او هستند».
﴿ضَرَبَ لَكُم مَّثَلٗا مِّنۡ أَنفُسِكُمۡۖ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن شُرَكَآءَ فِي مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ فَأَنتُمۡ فِيهِ سَوَآءٞ تَخَافُونَهُمۡ كَخِيفَتِكُمۡ أَنفُسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ٢٨ بَلِ ٱتَّبَعَ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَهۡوَآءَهُم بِغَيۡرِ عِلۡمٖۖ فَمَن يَهۡدِي مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِينَ ٢٩﴾ [الروم: 28-29].
«(الله) برای شما از خودتان مَثَلی زده است؛ آیا بردگانتان در آنچه به شما روزی دادایم، با شما شریک هستند، تا شما در آن برابر (و یکسان) باشید، همانگونه که شما از (شرکای آزاد) خود بیم دارید از آنها هم بیم داشته باشید؟! این چنین آیات را برای گروهی که تعقل میکنند به روشنی بیان میکنیم. بلکه ستمکاران بدون علم و آگاهی از هوی و هوسهای خود پیروی کردند، پس آن را که الله گمراه کرده است چه کسی هدایت میکند؟! و برای آنها هیچ یاوری نخواهد بود».
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٠﴾ [الروم: 30].
«پس روی خود را با حقگرایی (و اخلاص) به سوی دین آور، فطرت الهی است، که (الله) مردم را بر آن آفریده است، دگرگونی در آفرینش الله نیست، این است دین استوار، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند».
﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٧﴾ [الزمر: 67].
«و آنها (= مشرکان) الله را چنانکه سزاوار بزرگی اوست نشناختند در حالیکه روز قیامت تمام زمین در مشت اوست و آسمانها درهم پیچیده در دست راست اوست، او منزه و برتر است از آنچه شریک او میپندارند».
﴿فَلِلَّهِ ٱلۡحَمۡدُ رَبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَرَبِّ ٱلۡأَرۡضِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٣٦ وَلَهُ ٱلۡكِبۡرِيَآءُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٣٧﴾ [الجاثیة: 36-37].
«پس ستایش مخصوص الله است، پروردگار آسمانها و پروردگار زمین، پروردگار جهانیان. و کبریاء و بزرگی در آسمانها و زمین، از آنِ اوست، و او پیروزمند حکیم است».
﴿رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا فَٱعۡبُدۡهُ وَٱصۡطَبِرۡ لِعِبَٰدَتِهِۦۚ هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا٦٥﴾ [مریم: 65].
«(همان) پروردگار آسمانها و زمین، و آنچه میان آن دو است، پس او را پرستش کن، و بر عبادتش شکیبا (و پایدار) باش. آیا (مانند و) همنامی برای او میشناسی؟».
﴿وَلِلَّهِ غَيۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُ ٱلۡأَمۡرُ كُلُّهُۥ فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِۚ وَمَا رَبُّكَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ ١٢٣﴾ [هود: 123].
«و (آگاهی از) غیب آسمانها و زمین، از آن الله است، و همهی کارها به سوی او باز گردانده میشود، پس او را بپرست و بر او توکل کن، و پروردگارت از آنچه میکنید؛ (هرگز) غافل نیست».
﴿رَّبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ فَٱتَّخِذۡهُ وَكِيلٗا ٩﴾ [المزمل: 9].
«(همان) پروردگار مشرق و مغرب که معبودی (بحق) جز او نیست پس او را کارساز (و نگاهبان خود) برگزین».
﴿إِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ فَٱعۡبُدُونِ ٩٢ وَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَيۡنَهُمۡۖ كُلٌّ إِلَيۡنَا رَٰجِعُونَ ٩٣﴾ [الأنبیاء: 92-93].
«بیتردید این است آیین شما که آیینی یگانه است، و من پروردگار شما هستم، پس مرا پرستش کنید. و (گروهی از پیروان انبیا) در میان خود در امر (دین) شان فرقه فرقه شدند، همگی به سوی ما باز میگردند».
﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَۗ﴾ [الأعراف: 3].
«آنچه از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده، پيروی کنيد، و از اولياء (و معبودهای) ديگر جز او، پيروی نکنيد».
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ ٦٤﴾ [آل عمران: 64].
«بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز الله را نپرستیم، و چیزی را شریک او نسازیم، بعضی از ما بعضی دیگر را به جای الله به خدایی نگیرد. پس اگر (از این دعوت) روی گرداندند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم».
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلنَّاسِ ١ مَلِكِ ٱلنَّاسِ ٢ إِلَٰهِ ٱلنَّاسِ ٣﴾ [الناس: 1-3].
«(ای پیامبر) بگو: به پروردگار مردم پناه میبرم، فرمانروای مردم، (إله و) معبود مردم».
﴿فَمَن كَانَ يَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡيَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا يُشۡرِكۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا١١٠﴾ [الکهف: 110].
«پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کار شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد».
اگر آیات فوق را با همان ترتیبی که ذکر شد مطالعه کنید، متوجه میشوید که قرآن کریم ربوبیت را مترادف حاکمیت و سلطنت([23]) قرار میدهد و رب را اینگونه برایمان توصیف میکند: «رب، حاکم مطلق این جهان و مالک و یگانه رهبر آن است که هیچ شریکی ندارد».
با چنین تعریفی از رب چند نتیجهی مهم حاصل میشود:
1- خداوند رب ما و رب تمام کاینات بوده و فقط او پرورشدهنده و برآوردهکنندهی حاجات ماست. (معنای اول رب)
2- فقط خداوند کفیل، حافظ و وکیل ماست. (معنای دوم رب)
3- اطاعت از خداوند که اساس فطرت پاک ما انسانها است، پایه و شالودهی زندگی اجتماعی ما به شکلی صحیح و پسندیده نیز هست. بنابراین، فقط با تکیه بر شخصیت محوری اوست که افراد و گروههای مختلف میتوانند در قالب یک امّت (به گونهای صحیح و سازنده) عمل کنند. (معنای سوم رب)
4- تنها کسی که سزاوار است ما و تمامی مخلوقات او را بپرستیم و از وی اطاعت کنیم و فرمانبردارش باشیم، همانا خدای سبحان است. (معنای چهارم رب)
5- خداوند مالک جسم و جان ما و مالک هرچیزی است (که در آسمانها و زمین وجود دارد) و این فقط اوست که حاکم و آقای ماست. (معنای پنجم رب)([24]).
عرب و ملتهای جاهل از دیرباز تاکنون در فهم ربوبیت در اشتباه بودهاند؛ به نحوی که معنای جامع و گستردهی ربوبیت را به پنج بخش تقسیم کرده و پنداشتهاند که افراد مختلفی عملاً هریک از این بخشها را دست دارند و مالک آن هستند. قرآن کریم نیز جهت تصحیح چنین فهم غلطی نازل شد و با استدلالهای قوی و قانعکنندهی خود ثابت کرد که اصلاً امکان ندارد در این جهان عظیم و گسترده، کوچکترین امری از امور ربوبیت در دست کسی غیر از مالک سلطهی برتر باشد. قرآن همچنین به همه نشان داد این نظم عجیبی که بر کاینات و نظام هستی حاکم است، خود دلیل کاملاً روشنی برای این موضوع است که تمامی انواع ربوبیت مختص به خداوند یگانهای است که این جهان پهناور را آفریده است. لذا هرکسی که در این جهان زندگی میکند و گمان میبرد که ممکن است امری از امور ربوبیت در دست غیر خداوند باشد، در واقع با حقیقت سر جنگ دارد؛ از واقعیت چشمپوشی میکند و بر حق میشورد و با مقاومتی که در برابر حق و حقیقت نشان میدهد، سرانجام خود را به دام هلاکت و زیانباری میافکند.
[1]- ابن فارس در مقاییس اللغة 2/381-382 در مورد مادۀ (رب) میگوید:
راء و باء بر سه اصل دلالت میکند:
اصل اول: ساختن چیزی و مراقبتکردن از آن؛ براساس این اصل، رب به معنای مالک، خالق، صاحب و سازنده است...
اصل دوم: به وجودآوردن چیزی از چیز دیگر و مراقبت از آن؛ این اصل نیز در تناسب با اصل اول است...
اصل سوم: گرد همآوردن دو چیز در کنار هم؛ این اصل در تناسب با اصل دوم است...
با توجه به سه اصل فوق کاملاً معلوم میگردد که همگی در یک معنا هستند.
[2]- نگاه کنید به: لسان العرب: مادۀ (ر ب ب) 1/384-394 و القاموس المحیط: مادۀ (ر ب ب) و المخصص: 17/154.
[3]- این بیت در کتابهای زیر آمده است:
دیوان علقمة بن عبدة: 132، المفضلیات: 2/194، اللسان العرب (ر ب ب)، مقاییس اللغة: 2/383 تفسیر الطبری: 1/48، الصحاح: (ر ب ب)، المخصص: 17/154.
[4]- این بیت در لسان العرب مادۀ (سلا) آمده است؛ سلاء: روغن، کرۀ خالص.
[5]- این بیت در تفسیر طبری: 1/47، تفسیر طبرسی: 1/11 و المخصص: 17/154 آمده است.
[6]- این بیت در تفسیر طبری 1/141 چاپ وزارت فرهنگ (سوریه) تحقیق محمود محمد شاکر با لفظ (طریفي و تالدي) آمده است. همچنین این بیت را میتوانید در دیوان نابغۀ ذبیانی 89 و المخصص 7/154 پیدا کنید.
طریف: مال جدید تالد: مال قدیمی و عتیقه
[7]- از شما خوانندهی محترم تقاضا میشود که این پنج معنا را خوب به یاد بسپارید و تفاوتهایی را که هریک باهم دارند، به دقت مدّ نظر قرار دهید؛ زیرا استاد مودودی در این فصل به این پنج معنایی که واژهی رب دارد، بسیار استناد میکند. (مترجم)
[8]- کسی گمان نکند که منظور حضرت یوسف÷ در این آیه عزیز مصر است، چنانکه بعضی از مفسرین به آن معتقد هستند؛ زیرا ضمیر (هاء) در کلمۀ (إِنه) به لفظ جلالۀ الله برمیگردد که حضرت یوسف÷ به او پناه برد و تا زمانی که مرجع نزدیکتری برای ضمیر (هاء) وجود دارد، چه احتیاجی است که آن را به یک مرجع دورتر برگردانیم؟!
تذکر استاد سید محمد کاظم سباق:
مطلبی را که امام مودودی منکر صحت آن است (یعنی بازگشت ضمیر (هاء) به عزیز مصر)، ابن جریر طبری در تفسیر خود (12/108) از چند طریق و آن هم فقط از مجاهد و ابن اسحاق نقل کرده است؛ اما در تأیید سخنان استاد مودودی، شیخ طبرسی در مجمع البیان 5/223 اینگونه گفته است:
«... و عدهای گفتهاند که ضمیر (هاء) به لفظ جلالۀ الله برمیگردد، به این معنا که حضرت یوسف÷ گفت: پناه بر خدا! او پروردگار من است. مرا از جایگاهی که قبلاً داشتم، رفعت داد و به من نیکی فرمود و مرا پیامبر خود ساخت، پس چگونه امکان دارد که عصیان امر او کنم».
[9]- منظور از عقاید اسلامی آن چیزی نیست که به صورت رایج بر دین پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم اطلاق میشود، بلکه اسلام دین تمام پیامبران بوده و روح آن همانا تسلیمشدن محض در برابر خدای سبحان است؛ هرچند که صور و اشکال عبادت در شریعتهای مختلف باهم تفاوت داشته است. (مترجم)
[10]- شایان ذکر است که آثار به دستآمده از کاوشهای باستانشناسی بر روی خرابههای شهر اُور، زادگاه ابراهیم÷ نشان میدهد که مردم این شهر ماهپرست بودند و در زبان خود ماه را (فنار) مینامیدند و در سرزمینهای مجاور شهر اور نیز کشوری وجود داشته است به مرزکیت شهری به نام (لرسه) که مردمان آن، خورشید را میپرستیدند و آن را (شماس) میگفتند. حاکم این کشور پادشاهی بود به اسم (آرنمو) که در سرزمینهای عربی به (نمرود) شهرت یافته بود و به این ترتیب (نمرود) لقب پادشاهان این کشور قرار گرفت.
[11]- اگر به گفتههای تورات در مورد حوادث تاریخی اعتماد کنیم، میتوانیم بگوییم که در زمان بعثت موسی÷ تقریباً پنج تن از اهالی مصر (جدای از بنی اسرائیل) به آنحضرت ایمان آورده بودند. همچنین با توجه به آماری که تورات دربارۀ جمعیت بنی اسرائیل بیان میکند، تعداد افرادی از آنان که با حضرت موسی÷ از سرزمین مصر (به سوی صحرای سینا) خارج شدند، دو میلیون نفر و همگی از بنی اسرائیل بودهاند. اما با این وصف گمان نمیرود که جمعیت مصر در آن دوره بیشتر از ده میلیون نفر بوده باشد؛ بنابراین، هراندازه که در بهدستآوردن آمار جمعیتی بنی اسرائیل دقت کنیم، بازهم امکانپذیر نیست که جمعیت نوادگان یعقوب÷ در طی مدت پانصد سال چنان افزایش یافته باشد که به دو میلیون نفر رسیده باشد. در نتیجۀ طبق محاسبات فوق ناگزیر باید عدهای نه چندان کم از مصریان نیز به حضرت موسی÷ ایمان آورده و همراه با بنی اسرائیل از سرزمین مصر خارج شده (و جزو دو میلیون نفر بوده باشند و همچنین تعدادشان بسیار بیشتر از آن پنج نفری باشد که تورات به آن اشاره میکند)؛ پس با یک جمعبندی کلی میتوان میزان تأثیرات دعوت یوسف÷ و جانشینان او را در سرزمین مصر، تصور کرد.
[12]- ﴿إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦﴾ [الشعراء: 16].
[13]- ﴿وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢٣﴾ [الشعراء: 23].
[14]- ﴿يَٰهَٰمَٰنُ ٱبۡنِ لِي صَرۡحٗا لَّعَلِّيٓ أَبۡلُغُ ٱلۡأَسۡبَٰبَ ٣٦ أَسۡبَٰبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ فَأَطَّلِعَ إِلَىٰٓ إِلَٰهِ مُوسَىٰ﴾ [غافر: 36-37].
[15]- ﴿لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَيۡرِي لَأَجۡعَلَنَّكَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِينَ ٢٩﴾ [الشعراء: 29].
[16]- ﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾ [النازعات: 24].
[17]- ﴿مَا عَلِمۡتُ لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرِي﴾ [القصص: 38].
[18]- بعضی از مفسرین در این آیه قرائت إلاهَتَكَ را بر قرائت )آلِهَتَكَ) ترجیح دادهاند و معتقدند که فرعون ادعای خلقت آسمانها و زمین را میکرد و خود را پروردگار جهانیان میدانست و براساس این قرائت، آیه را اینگونه معنا میکنند که آیا موسی و قوم او را رها میکنی تا تو را و عبادت تو را ترک گویند؟
در اینجا چند نکتهی قابل توجه وجود دارد:
1) قرائت این دسته از مفسرین، شاذ و نادر است که موافق با هیچیک از قرائتهای معروف و رایج قرآن نیست.
2) ترجیح این قرائت شاذ با چنین معنایی بر هیچ پایهای استوار نیست.
3) یکی از معانی (إلاهة) علاوه بر معنای عبادت، الهۀ مؤنث یا بتی است که به شکل زن ساخته میشود و هم چنانکه (از اکتشافات باستانشناسی) معلوم است، الهۀ بزرگ مصریان، خورشید بود و در زبان خود آن را (رع) میگفتند؛ بر همین اساس فرعون به معنای جانشین رع یا مظهر رع میباشد. لذا تمام ادعای فرعون این بود که او مظهر مادی الهۀ بزرگ (یعنی خورشید) بر روی کرۀ زمین است.
- حاشیهای بر مطلب فوق (تذکر استاد کاظم سباق):
قرائت (إلاهتک) با کسر همزه را ابن جریر طبری در تفسیر خود 1/41-42 و 9/17 از ابن عباس و مجاهد روایت کرده و آن را ضعیف میشمارد. طبری میگوید: «قرائتی که غیر از آن قرائت دیگری وجود ندارد (آلهتک) است و قاریان سرزمینهای مختلف بر سر آن اجماع نظر دارند و اجماع آنان نیز حجت است».
طبری همچنین تفسیر این قرائت شاذ را به چند طریق از ابن عباس روایت کرده است (9/18)؛ از جمله: «.. وَيَذَرَك وإلاهِتِك يعنى ويَذَرَكَ وعِبادَتَكَ به این معنا که فرعون مورد عبادت دیگران قرار میگرفت، ولی خود چیزی را عبادت نمیکرد». این معنا را اینگونه نیز میتوان تفسیر نمود که ترک عبادت فرعون از طرف موسی÷ به منزلۀ عدم فرمانبرداری و همچنین سرپیچی از اوامر وی بود.
معنای سومی را که استاد مودودی با فرض صحت قرائت (إلاهتک) بیان کرده و احتمال میدهد که (الإلاهة) مؤنث (الإله) باشد، طبری در تفسیر خود آن را روایت کرده است اما ضعیف میداند.
طبری میگوید: «عدهای تصور کردهاند که در قرائت إلاهتک به نوعی معنای آلهتک نیز ملحوظ و مد نظر است؛ غیر از اینکه الإلاهة، مؤنث و فقط مقصود یک معبود است (اما آلهة جمع إله و مذکر است)».
اما عاملی که این فرضیه (یعنی صحّت قرائت إلاهتک) را تقویت میکند هرچند که طبری آن را ضعیف میداند – همانگونه که خود استاد مودودی بیان داشت – این است که مصریان، خورشیدپرست بودند. طبری نیز در تفسیر خود (9/18) این موضوع را تأیید کرده است که (الإلاهة) در زبان عربی به معنای خورشید است و شاهد آن را این بیت از دختر عتیبة بن الحارث یربوعی میداند:
تَرَوَّحْنا من اللعباء عصـراً |
|
وأعجلنا الإلاهة أَنْ تؤوبا |
«عصر از لعباء (شورهزار معروفی در یمن) حرکت کردیم و از خوشید پیشی جستیم قبل از اینکه غروب کند». همچنین سایر فرهنگ لغتها برای کلمه (الإلاهة) معانی بت، هلال و خورشید را یادآور شدهاند. برای تأیید این مطلب به القاموس المحیط و اللسان العرب مادۀ إله و المخصص 9/19 نگاه کنید. طبرسی نیز در مجمع البیان 4/46، از قول ابن جنی نقل نموده است که «خورشید از این جهت الألاهة والإلاهة نام گرفته است که مردمان آن را میپرستیدند».
به این ترتیب مطالب فوق نظر استاد مودودی رحمه الله را تأیید میکند: که براساس آیات قرآن، شواهد تاریخی و معنای لغات، قرائت إلاهتک نیز میتواند صحیح باشد. بنابراین، نظر آن دسته از مفسرین که میگویند براساس این آیه و قرائت إلاهتک فرعون ادعای ربوبیت و الوهیت آسمانها و زمین را میکرد، درست نیست؛ بلکه فرعون خود خورشیدپرست بود و هرگز ادعای خلقت آسمانها و زمین را نداشت. در نتیجه یکی از معانی صحیح آیه اینگونه خواهد بود: آیا موسی و پیروان او را آزاد و رها میسازی تا در سرزمین (مصر آزدانه) به فساد بپردازند و تو و معبودت (خورشید) را ترک گویند؟
مصحح
[19]- بگو: آیا از این انبازان (خیالی) شما کسی هست که به سوی حق راه نماید؟ (و راه راستین را بنماید) [یونس: 35].
[20]- یعنی شما ای مشرکان! (آیا) میپندارید که معبودهایتان دارای آنچنان تأثیر و نفوذی بر من هستند که شفاعتشان را میپذریم و به این دلیل آنها را میپرستید و برایشان نذر و قربانی میکنید؟! اما من خود احدی را در آسمانها و زمین سراغ ندارم که دارای چنان قدرت و نیرویی باشد (که بتواند بر رأی من تأثیر بگذارد) و یا اینکه به حدی او را دوست داشته باشم که حبّش مرا مجبور به قبول شفاعت وی گرداند. آیا شما شفیعانی میشناسید که من نمیشناسم؟!
[21]- عبارت ﴿جَعَلَ لِلَّهِ أَندَادٗا﴾ به این معناست که انسان (بعد از اینکه خداوند ضرر و زیان را از او دور کرد) از خداوند اعراض میکند و میگوید: فلان شیخ مقدس ضرر و زیان را از من دور کرد و این نعمتی که به من داده شده است به فضل آن ولی مقرب است.
[22]- یعنی مشرکان به نیت افرادی که به هیچ ونجه برایشان ثابت نشده بود آنان ضرر و زیان را دور ساخته و سختیها را به آسانی تبدیل کردهاند، صدقه میدادند؛ نذرهای خود را فقط برای آنان ادا میکردند؛ همواره شکرگزارشان بودند و عجیبتر از آن، از رزقهایی که ما به آنان داده بودیم در این راه انفاق و هزینه میکردند!
[23]- Sovereignty
[24]- استاد مودودی در ابتدای این فصل با استناد به فرهنگ لغتهای معتبر نشان داد که عربها واژۀ رب را در پنج معنای مختلف با کاربردهای گوناگون به کار میبرند و با استفاده از شواهد قرآنی برای هریک از این معانی چندین آیه را برشمرد؛ اما در اینجا استاد با ذکرکردن آیاتی که برای اثبات ربوبیت خدای متعال نازل شده است، به خوبی روشن ساخت که نتایج این برهان و استدلالها، همان معانی واژۀ رب است؛ اما با یک تفاوت بسیار مهم و آن هم اینکه: ربوبیت با تمام معنایی که دارد، همانا از آن خدای بزرگ است و هیچکسی غیر از او حتی صاحب کوچکترین قسمتی از آن هم نیست. (مترجم)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر