توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ تیر ۲۱, دوشنبه

بیوگرافی مؤلف

 

بیوگرافی مؤلف([1])

استاد ابوالأعلی مودودی در سال 1903 م در شهر اورنگ آباد – یکی از شهرهای ایالت مسلمان‌نشین حیدرآباد دَکَن هندوستان – در خاندانی شریف، اصیل و معروف به علم، ورع و تقوا دیده به جهان گشود. نسب این خاندان به جدّ بزرگ مودودی‌ها یعنی قطب الدین مودود، شیخ طریقه‌ی چشتی، برمی‌گردد. این خاندان یکی از آن چند شاخه‌ی بزرگ مودودی‌ها است که در نیمه‌ی آخر قرن نهم هجری در عهد اسکندر لودهی از هرات افغانستان به هندوستان مهاجرت کردند. شیخ این شاخه از طریقه‌ی چشتی‌ها، ابوالاعلی مودودی نام داشت. این خاندان در طول مدّت اقامت در هندوستان، همواره در بین مردم به کناره‌گیری از دنیا و پایبندی به زهد و تقوا معروف بوده و هستند؛ به همین دلیل سید احمد حسن (پدر استاد)، فرزند خویش را پس از تولد، هم نام جدّ بزرگ این طریقه، ابوالأعلی نام نهاد.

نشأت و تربیت استاد

استاد مودودی علوم ابتدایی (همچون عربی، قرآن، حدیث، فقه و زبان فارسی) را از محضر پدر بزرگوارش آموخت و نزد او کتاب موطأ امام مالک را نیز از بر کرد. علاوه بر این، سید احمد حسن به اخلاق و آداب و رسوم فرزند خویش اهتمام فراوان داشت و به نحو احسن در تربیت او کوشید.

استاد مودودی بعدها برای ادامه‌ی تحصیل در شهر اورنگ آباد، وارد دبیرستان شد و تحصیلات خود را از سال دوم شروع کرد و به خاطر هوش و ذکاوت خاصی که داشت، در سن چهارده سالگی از دبیرستان فارغ التحصیل شد. سید احمد حسن در ابتدا به وکالت اشتغال داشت، اما به توصیه‌ی یکی از صالحان خاندان مودودی وکالت را رها کرد و در خانه به ذکر و دعا و عبادت مشغول گردید که این خود باعث تضعیف بنیۀ مالی وی شد و دیگر نتوانست در اورنگ آباد اقامت کند؛ بنابراین، از آنجا رهسپار شهر بهوپال شد و ابوالاعلی و مادرش را تا پایان تحصیلات فرزندش در حیدرآباد ترک کرد.

وفات پدر

استاد مودودی – هم چنان‌که خود بعدها تعریف می‌کرد – در ایام زندگی در شهر اورنگ آباد در فقر مالی شدیدی به سر می‌برد. خانه‌ی آنان پانزده کیلومتر از دارالعلوم دور بود و هر روز با پای پیاده این مسیر را دو بار طی می‌کرد. گاهی اوقات نیز پیش می‌آمد که چیزی برای خوردن نداشت. این وضعیت شش ماه ادامه داشت تا اینکه پدر در اثر ابتلا یک بیماری فلج شد و به کلی خانه‌نشین گشت. استاد نیز درس و مدرسه را رها کرد و همراه با مادرش رهسپار بهوپال شد و در آنجا تا زمان فوت پدر (1917 م) کمر به خدمت او بست.

ورود استاد به عرصه‌ی روزنامه‌نگاری

استاد مودودی بعد از رحلت پدر سختی‌ها و مصایب فراوانی به چشم دید و دریافت که اکنون وقت آن فرا رسیده است که برای خویش کار و باری دست و پا کند و از این وضع ناخوشایند رهایی یابد؛ به همین منظور از شهری به شهر دیگر سفر می‌کرد تا اینکه سرانجام در سال 1918 م به شهر بجنور هندوستان رسید.

او به واسطه‌ی تبحر در زمینه‌های ادبیات، تألیف و ترجمه، حرفه‌ی روزنامه‌نگاری را برگزید و ابتدا به روزنامه‌ی المدینة و بعد از یک ماه و نیم به هفته‌نامه‌ی تاج پیوست. در آن زمان هندوستان متأثر از جنبش‌های سیاسی و در رأس آن‌ها جنبش «محافظت از خلافت اسلامی» بود. استاد در روزنامه‌ی تاج با قلمی آتشین مقاله می‌نوشت و احساسات و عواطف مسلمانان را به شدّت تحریک می‌کرد. کار وی فقط به همین حد ختم نمی‌شد، بلکه در جنبش «محافظت از خلافت اسلامی» نیز فعالانه شرکت داشت.

ارتباط با شخصیت‌های علمی

فعالیت‌های استاد در جنبش محافظت از خلافت، این فرصت خوب را برایش فراهم ساخته بود تا بتواند با شخصیت‌ها و رهبران بزرگ سیاسی هندوستان همچون شیخ کفایة الله دهلوی، مفتی هندوستان و شیخ احمد سعید مشهور ارتباط برقرار و با آنان دیدار کند.

اخلاق متین، هوش سیاسی، توانمندی‌های شگفت‌انگیز و سبکِ زیبای روزنامه‌نگاری استاد مودودی، تعجب و تحسین این دو عالم بزرگوار را که از مهم‌ترین رهبران «جمعیة العلمای» هند بودند، برانگیخته بود.

در اوایل سال 1921 م جمعیة العلماء نخستین روزنامه‌ی خود را با عنوان المسلم منتشر ساخت و مودودی 17 ساله رییس بخش تحریریه‌ی آن شد. انتشار المسلم تا سال 1923 م ادامه یافت تا اینکه در سال 1924 جمعیة العلماء تصمیم گرفت روزنامه‌ی دیگری با عنوان الجمعیة منتشر سازد؛ با این هدف که سخنگوی مکتوب این جمعیت و بیانگر آراء و نظرات جماعت دیوبند باشد. استاد مودودی بازهم به عنوان رییس تحریریه انتخاب شد و این کار را تا سال 1928 م ادامه داد.

توجه استاد به فرهنگ اسلامی و فرهنگ انگلیسی

اقامت استاد مودودی در دهلی نو افق‌های فراوانی از فرهنگ و معارف بر وی گشود که این خود وسیله‌ای شد تا سال‌های 1921 الی 1928 میلادی را به تعمق در علوم اسلامی و بهره‌گیری از منابع فرهنگی شهر دهلی که تنی چند از نخبگان علم و دعوت در آنجا حضور داشتند، اختصاص دهد.

استاد ضمن کار در مجله نزد ادیب روشنفکر شیخ عبدالسلام نیازی علوم معانی، بلاغت و آداب عربی را نیز آموخت. هم چنان‌که در نزد محدث معروف، اشفاق الرحمن کاندهلوی جامع ترمذی و موطأ امام مالک را خواند و علم تفسیر، فقه و منطق را از شیخ شریف الله خان آموخت.

مودودی، با هوش و ذکاوت خاصی که داشت زبان انگلیسی را هم در ظرف چهار ماه آموخت و به واسطه‌ی آن دیدِ جامعی از فرهنگ انگلیس، تاریخ، فلسفه و علوم اجتماعی غرب پیدا کرد و این خود عاملی شد تا به خوبی بتواند فرهنگ اسلامی و فرهنگ عصر جدید را باهم مقایسه کند.

استاد در خلال چهار سال فعالیت در روزنامه‌ی الجمعیة به عنوان سردبیر، با شور و اشتیاق فراوان از اسلام و مسلمین آن هم با اسلوبی واقع‌گرایانه و مستدل دفاع می‌کرد و این مهم برایش مقدور شد که در شماره‌های پیاپی روزنامه‌ی الجمعیة دو کتاب ارزشمند خود را با عنوان «منبع نیروی یک مسلمان» و «جهاد در اسلام» به چاپ رساند تا آنجایی که تحسین محافل بزرگ علمی را برانگیخت و رواج فراوانی یافت.

آمادگی استاد برای دعوت به سوی اسلام

مودودی بعد از تألیف دو کتاب «جهاد در اسلام» و «منبع نیروی یک مسلمان» به کلی از حرفه‌ی رونامه‌نگاری کناره گرفت و دهلی را به سمت حیدرآباد دکن ترک گفت و در آنجا با یک سری‌ کارهای ساده و پیش پاافتاده معاش خود را تأمین می‌کرد. استاد در این دوران بیشتر وقت خود را صرف مطالعه می‌کرد تا خود را برای دعوت به سوی اسلام در عصری پر از اندیشه‌ها و جریان‌های فکری آماده سازد؛ عصری که در آن بر هر دعوتگر مصلحی لازم است به زاد و توشه‌ی علم کاملاً مجهز باشد و با برهان و استدلال نظر و سخن خود را به کرسی بنشاند.

خروج از عزلت

استاد سرانجام درحالی که کوله باری از علم و تقوا به همراه داشت، از عزلت خود خارج شد و همزمان با آن سرپرستی اداره‌ی مجله‌ی ترجمان القرآن را در سال 1933م به عهده گرفت و از طریق آن مجله با عزمی استوار و شیوه‌ای منحصر به فرد دعوت خود را ارایه داد؛ به گونه‌ای که ضمایر خفته‌ی انسان‌ها را بیدار می‌کرد و به رکودی که در افراد به وجود آمده بود، حرکت می‌بخشید.

مجله‌ی ترجمان القرآن

استاد مودودی در اداره‌ی مجله تک و تنها بود و همه‌ی مسئولیت‌ها را یک تنه برعهده داشت؛ همزمان سرمقاله‌ها و مقاله‌ها را می‌نوشت و به سؤال‌های رسیده نیز پاسخ می‌داد؛ برای چاپ مجله به چاپخانه رجوع می‌کرد و شخصاً تمام مجلداتش را دسته‌بندی می‌کرد؛ بر آن‌ها تمبر می‌زد و به اداره‌ی پست می‌برد و عنوان مشترکین را بر روی بسته‌های پستی می‌نوشت و همه‌ی آن‌ها را ارسال می‌کرد. لذا دعوت استاد در اوایل آن دو رکن داشت: مودودی و مجله.

دوری استاد از پیشنهادهای فریب‌دهنده

نخست وزیر دولت ولایت حیدرآباد دکن از طریق شیخ مناظر الاحسن گیلانی به استاد پیشنهاد کرد که حکومت آماده است تا او را به عنوان استاد در دانشکده‌ی العثمانیة در برابر حقوق 850 روپیه در ماه (که در آن سال‌ها مبلغی هنگفت بود) به استخدام خود درآورد. استاد این پیشنهاد را رد کرد و ضمن تشکر از لطف و محبت آنان گفت: دعوت را هرگز نمی‌فروشم و بر سر اسلام چانه‌زنی نمی‌کنم!

برادر استاد، ابوالخیر مودودی می‌گوید: «به سهم خود برای متقاعد ساختن وی به پذیرش این پیشنهاد جهد وافری به خرج دادم تا از این وضعیت نابسامان رهایی یابد؛ اما هیچ نتیجه‌ای نداشت».

استاد از سال 1932م تا آخرین لحظات حیات مبارکش به جز زمان‌هایی که مجله‌ها به محاق توقیف سپرده می‌شدند، به چاپ و انتشار آن‌ها اهتمام کامل داشت.

استاد مودودی مباحث و مسایل مهمی را در مجله مطرح می‌کرد که دربرگیرنده‌ی تمام ابعاد مهم اسلام بود؛ حتی تمدن غرب را برای افکار مادیگرا و اندیشه‌های منحرف آن شجاعانه نقد می‌کرد.

دو موضوع اساسی مورد اهتمام استاد

مودودی در مدت این نه سال توانست به دو امر مهم پردازد:

نخست: تمامی اشکال جاهلیت را از قدیم گرفته تا انواع جدید آن به دقت مورد بحث و بررسی قرار داد و نتایج نفوذ جاهلیت در پیکره‌ی جوامع اسلامی در گذشته و حال را کاملاً آشکار ساخت و با دیدی نقادانه و پژوهشگرانه مضرات و خطرات آن را بر اندیشه و اخلاق و اجتماع مسلمانان تجزیه و تحلیل کرد و در عین انتقاد از مذاهب فقهی به صورتی کاملاً علمی به همان شکل نیز داعیان جمود و تقلید، مدعیان اجتهاد مطلق، دعوتگران رهایی از دین، دین‌فروشان، منکرین حجیت سنّت و متساهلان در آن را آماج نقد خویش قرار می‌داد. این غربال‌گری‌ها، پاک‌سازی‌ها، انتقادات و اصلاحات صرفاً به این هدف انجام می‌شد تا جمودی را که در فکر و اندیشه‌ی صاحب‌نظران و علما ریشه دوانده و منجر به فهم اسلام به صورتی مبهم و ناصحیح فهم شده، از بین ببرد.

دوم: استاد نظام حیات در اسلام را با الهام از کتاب خدا و سنّت پیامبر بزرگوار او با اسلوبی عقلی، مستدل و خالی از هرگونه عیب و نقصی تشریح و عقیده‌ی راستین اسلامی و دیدگاه‌های آن در مورد انسان و جهان، فلسفه‌ی اخلاق، عبادات و حکمت‌های نهفته در آن، پایه‌های تمدن و مدنیت بشر، ارکان اقتصاد، جامعه و سیاست، نظام تعلیمی و تربیتی سازگار با طبیعت انسان و چگونگی حل مشکلات دنیوی انسان‌ها را در گذشته و حال به خوبی بیان کرد.

رابطه‌ی مودودی و اقبال لاهوری

از جمله افرادی که عنایت خاصی به مجله‌ی استاد مودودی و دعوت منحصر به فردش داشت، دکتر اقبال لاهوری بود. وی در مورد مودودی می‌گفت: «این مرد دین پیامبر خدا  صلی الله علیه و آله و سلم  را با قلمی که به خواست خدای متعال مورد تأیید آنحضرت است، عرضه می‌دارد». اقبال نیز به نوبه‌ی خود با اشعار زیبا، سخنرانی‌های حماسی و بحث‌های علمی روح جهاد را در نسل جدید این امّت می‌دمید.

اقبال جهت دیدار با استاد، دعوت‌نامه‌ای را از طریق یکی از دوستان خود برای ایشان فرستاد. استاد هم دعوتش را لبیک گفت و برای دیدار با اقبال به شهر لاهور رفت. در بین استاد مودودی و علامه اقبال لاهوری سه دیدار متوالی صورت گرفت و بعدها استاد مودودی در مورد اقبال و اندیشه‌هایش گفت:

«من و اقبال اتفاق نظرهای زیادی در آراء و دیدگاه‌های خویش داشتیم؛ زیرا آنچه را که من در سر می‌پروراندم، دقیقاً همان چیزی بود که اقبال نیز درنظر داشت. این برنامه بر دو موضوع اساسی تمرکز داشت: 1) بیان سمت و سوها و رویکردهای نظام اسلامی با اسلوبی علمی 2) آماده‌سازی مردانی که شایستگی رهبری مسلمانان را چه از لحاظ فکری و چه از لحاظ علمی داشته باشند».

هجرت استاد به پنجاب به دعوت اقبال

محمد اقبال به استاد مودودی پیشنهاد کرد که از حیدرآباد به پنجاب – مهد تمامی جنبش‌ها و دعوت‌ها – هجرت کند. استاد نیز این پیشنهاد را پذیرفت و در مارس 1938م در روستایی کوچک از توابع پنجاب که دارالاسلام نام داشت و هرگز روی عمران و آبادانی را به خود ندیده بود و در عین حال به دور از هیاهوی زندگی جدید شهری بود، رحل اقامت افکند. زمینِ روستا را دوست محمد اقبال برای خدمت به اسلام وقف کرده بود. اما مدت زمان زیادی از اقامت استاد در این روستا نگذشته بود که خبر فوت محمد اقبال به گوش وی رسید. استاد در مورد فوت اقبال می‌گفت: «با مرگ این مرد بزرگ، بزرگترین تکیه‌گاه زندگی خود را از دست دادم».

استاد بعد از فوت اقبال، یک ماه و نیم دیگر در روستای دارالاسلام ماندگار شد؛ اما به سبب بروز اختلاف مابین او و صاحب زمین وقفی بر سر اهداف آن، آنجا را به سمت لاهور ترک کرد.

مسئولان «دانشکده‌ی حمایت الاسلام» با اطلاع از حضور استاد در لاهور به وی پیشنهاد کردند که به عنوان سخنران در دانشکده به فعالیت بپردازد. استاد نیز این پیشنهاد را پذیرفت؛ اما به عنوان سخنران افتخاری و در طول یک سالی که در آنجا مشغول فعالیت و دعوت بود، کوچکترین مبلغی به عنوان حقوق دریافت نکرد.

او به این ترتیب با حرکتی رو به رشد و از ماهنامه‌ی ترجمان القرآن، تدریس در دانشکده‌ی حمایت الاسلام و سخنرانی در مؤسسات و دانشگاه‌ها نسل جدیدی از روشنفکران را مورد خطاب قرار داد؛ با این هدف که از آنان اسلامگرایانی باتقوا بسازد تا در آینده مسئولیت سنگین دعوت در شبه قاره‌ی هند را برعهده بگیرند.

تأسیس جماعت اسلامی

در بیست و چهارم آگوست 1941 م با دعوت استاد مودودی جمعی از افرادی که شور و اشتیاق فراوانی به فکر، اندیشه و دعوت وی داشتند، گرد هم جمع شدند تا در مورد تأسیس جماعتی اسلامی با هدف برپایی نظام اسلامی، به بحث و تبادل نظر بپردازند.

حاضرات در پایان به اتفاق بر تأسیس چنین جماعتی تا مرحله‌ی اجرا تأکید کردند و در همان جمع نیز اساس‌نامه‌ی جماعت که اهداف و عقاید آن را بیان می‌داشت، تدوین شد.

تجدید بیعت با خدا و رسول او

در بیست و ششم آگوست 1941 م جماعت اسلامی اساسنامه‌ی خود را با حضور تمامی اعضا به تصویب رساند و استاد ابوالاعلی مودودی – کسی که تمام جوانی خود را صرف تأسیس چنین الگویی از اجتماع مسلمانان نموده بود – برخاست و دوباره شهادتین را بر زبان جاری کرد و پیوستن خود را به «جماعت اسلامی» اعلام کرد. دیگر اعضا و حاضران در جسله نیز به تبعیت از وی ادای شهادتین کردند و با خدا و رسولش تجدید بیعت کردند. در آن جمع، تعریف می‌کردند که جوّ حاکم بر جلسه بسیار احساس‌ برانگیز بود؛ به گونه‌ای که همه و بویژه استاد همچون نوجوانی که تازه سنگینی مسئولیت‌های خویش را در عرصه‌ی زندگی دریافته باشد، گریه می‌کردند و این صحنه مصداق بارز این بیت اقبال لاهوری بود:

چون می‌گویم مسلمان بلرزم

 

که دانم مشکلات لا اله را

استاد به جهت سنگینی مسئولیتش به نسبت دیگر اعضا بیشتر از همه گریه می‌کرد تا جایی که محاسنش با اشک‌های پیاپی ریزان، خیس شده بود. این جماعت کوچک به موجب اساسنامه‌ی خود، سید ابوالاعلی مودودی را به عنوان رهبر و امیر جماعت برگزید و کار خود را با 75 عضو و با سرمایه‌ای در حدود 70 روپیه آغاز کرد.

هجرت به سوی مکانی آرام

ده ماه پس از تأسیس جماعت اسلامی در لاهور، مجلس مشورتی آن تصمیم گرفت که مقر اصلی خود را از آنجا به مکانی آرام‌تر منتقل کند. مالک زمین وقفی قریه‌ی دارالاسلام – که قبلاً درباره‌ی او صحبت کردیم – با شنیدن این خبر به جماعت اسلامی پیشنهاد کرد که حاضر است بدون هیچ قید و شرطی بار دیگر زمین را در اختیار آنان قرار دهد. جماعت هم پذیرفت و استاد مودودی با جمعی از همکاران نخبه و فرهیخته‌ی خود به قریه‌ی دارالاسلام نقل مکان کرده و تا آغاز قیام پاکستان در آنجا حضور داشتند؛ اما بعد از کشتارهای فجیعی که در خلال تبادل ساکنان هند و پاکستان صورت گرفت، استاد مجدداً به لاهور بازگشت و تا پایان عمر همانجا را مقر اصلی جماعت ساخت.

به هنگام تأسیس کشور پاکستان در آگوست 1947 م، استاد و یارانش نیز با عبور از دریایی از خون و آتش از دارالاسلام به لاهور بازگشتند و به این ترتیب جماعت اسلامی نیز به دو شاخه تقسیم شد که یک شاخه‌ی آن در هندوستان و شاخه‌ی دیگر در پاکستان به فعالیت خود ادامه می‌داد. هرکدام از این جماعت‌ها دارای نظام اداری و شیوه‌ی عمل خاص خود بودند تا مسئولیت‌هایی را که به آنان واگذار شده بود، به نحو احسن انجام دهند.

قیام پاکستان

بعد از اعلام تشکیل کشور پاکستان در 1947 م و آزادی استقلال ملّت مسلمان آن کشور پس از تحمل دو قرن ظلم و ستم‌های استعمار انگلیس، استاد مودودی وارد مرحله‌ی جدید از دعوت خویش شد. وی با هجرت به پاکستان، شهر لاهور را به عنوان اقامتگاه خود برگزید؛ اما بازهم سختی‌ها و مشکلات، فرصت لحظه‌ای استراحت به او نمی‌داد و در نخستین اقدام خود از اعضای جماعت اسلامی دعوت کرد که برای خدمت به پناهندگان هندویی که سرزمین و مال و اموال‌شان را به جای گذاشته بودند، بسیج شوند؛ هزاران پناهنده‌ای که به علّت درگیری‌های درگرفته مابین مسلمانان، هندوها و سیک‌ها، در راه کشته و عده‌ی بسیاری نیز زخمی شده بودند؛ دختران‌شان را به سرقت برده بودند و کودکان زیادی نیز تلف شده بودند؛ دار و ندارشان را به غارت برده و منازل‌شان را سوزانده بودند.

با دعوت استاد، همه‌ی اعضا، همکاران و هواداران جماعت اسلامی به سوی مرزهای پاکستان شتافتند و اردوگاه‌هایی را برای استقبال از پناهندگان بنا کردند. حتی برای آنان غذا نیز پخته، بیماران‌شان را مداوا و مرده‌هایشان را نیز دفن می‌کردند.

استاد با هوشمندی و تیزبینی خاصی معتقد بود با شرایط جدید پیش آمده، عواقب وخیمی در انتظار حکومت پاکستان است و رویارویی با آن مستلزم ورود مردانی در عرصه است که با ایمانی صادقانه، عزمی استوار، همتی والا، شخصیتی ثابت و با هوشیاری عمیق به نیازهای عصر جدید پاسخ گویند و با همین انگیزه، تمام ذهن و فکر خود را بر سه امر مهم متمرکز ساخته بود:

 همکاران او ضمن قوت در زمینه‌ی عقیده‌ی اسلامی، در رفتار فردی خویش نیز باید عادل و قابل اعتماد باشند. استاد در این مورد می‌گفت: «مشاهدات من نشان می‌دهد تنها چیزی که در نهایت به جنبش‌ها و دعوت‌ها ضربه می‌زند؛ پذیرش اعضایی است که در زندگی خویش شخصیت ثابتی ندارند؛ برای مثال جنبش «الخلافة» را درنظر بگیرید. در کنار بی‌شمار مردان صالح و پاک، مسلمانان عامی زیادی نیز در آن عضو بودند که استقامت لازم را برای آن کار نداشتند و سرانجام با رفتارهای اشتباه خود، چهره‌ی این جنبش و رهبران فاضل آن را خدشه‌دار ساختند و از آنجا که مسلمانان میلیون‌ها روپیه برای کمک به جنبش پرداخته بودند و عده‌ای در آن خیانت کردند، بعد از آن در هر طرح و پروژه‌ای که با نام اسلام یا وطن انجام می‌شد، به دیده‌ی شک و تردید می‌نگریستند. به همین دلیل و بر پایه‌ی مشاهدات و تجربیاتم معتقدم که هیچ ضرورتی ندارد به شمار و تعداد داعیان بیافزاییم، بلکه مهم آن است افرادی را گرد خود جمع کنیم که در پاکدامنی و نیک‌رفتاری زبانزد مردم باشند تا با سپردن امانات به آنان مطمئن باشیم که آن را به اهلش سپرده‌ایم».

 نظام دعوت باید قوی و مستحکم باشد و به هیچ وجه تساهل و سستی در آن راه پیدا نکند. استاد در این زمینه می‌گوید: «از جمله عوامل فروپاشی دعوت‌ها رخنه‌پذیربودن آن‌هاست؛ به همین علّت ما تصمیم گرفتیم که سیستم دعوت خود را در نهایتِ استحکام و استواری پی بریزیم؛ به گونه‌ای که ضعف و کم‌کاری هیچیک از اعضا برایمان قابل قبول نیست و از اینکه یکی از عزیزان‌مان ما را ترک کند بسیار خرسندتریم تا اینکه به جای او فردی ضعیف و سست اراده به ما بپیوندد؛ زیرا گروهی کوچک با نظامی قوی و اعضایی که همچون یک صفِ یکپارچه و نفوذناپذیر عمل می‌کنند؛ از یک گروه با سیاه لشکرهای فراوان موفق‌تر است؛ لذا یکی از شرایط عضویت در جماعت این است که هر عضوی به ادای فرایض ملتزم باشد و از گناهان کبیره بپرهیزد و حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام بداند؛ زیرا این شروط حداقل چیزهایی هستند که هر مسلمانی از طرف خدا و رسولش ملزم به اجرای آن‌ها است. به همین دلیل کسی که نمی‌تواند به چنین شرایطی التزام داشته باشد، از ما نیست».

 دعوت در آنِ واحد باید دربرگیرنده‌ی دو عنصر مهم باشد: نخست عنصری که با فرهنگ اسلامی قدیمی تربیت می‌کند و دوم عنصری که به شیوه‌ی عصر جدید فرهنگ‌سازی می‌کند. هردوی این عناصر باید در جریان جنبشی که هدفش برپایی حکومت اسلامی و برچیدن اسطوره‌ی جدایی دین از سیاست است، به موازات هم حرکت کنند؛ زیرا روشنفکران عصر جدید هر چقدر با دین اسلام صادقانه و مخلصانه رفتار کنند، مادام که اسلام را به خوبی نفهمند، قادر نیستند که نظام اسلامی را برپا کنند و به همین شکل نیز، علما و دانشمندان علوم دینی هراندازه در علوم اسلامی آگاهی و تبحر داشته باشند، بازهم در مواجه با مسائل عصر جدید به تنهایی نمی‌توانند سکان‌دار کشتی حکومت اسلامی باشند. از این روست که این دو نوع فرهنگ، ناگزیر باید درهم ادغام شوند تا این آمیزه‌ی جدید در برپایی تمدنی کامل و مبتنی بر دین الهی به کار رود.

جهاد استاد برای برپایی حکومت اسلامی

بزرگترین فعالیت استاد مودودی، جهاد طولانی و مستمر ایشان برای برپایی حکومت اسلامی در پاکستان بود و در این راه سختی‌ها و مشکلات فراوانی به جان خرید. استاد به خوبی می‌دانست که ایستادن در برابر باطل و مطالبه‌ی خضوع و گردن‌نهادن به حکم الهی از او و گفتن کلمه‌ی حق در برابر حاکم زورگو یعنی راه‌رفتن در جاده‌ای پر از خار؛ اما وی کاملاً بر این نکته واقف بود که راه مؤمنان همواره اینگونه بوده است و چیزی جز این نیست؛ زیرا کسی که ایمان دارد خداوند، رب او، اسلام، دین او و محمد  صلی الله علیه و آله و سلم  پیامبر اوست؛ ناگزیر هم باید طاغوت را رد کند؛ چون در قلب یک مؤمن هرگز دو چیز جمع نمی‌شود: ایمان به الوهیت خداوند و پذیرش او به عنوان یگانه حاکم و قانوگذار با اقرار و اعتراف به اینکه غیر او مصدر تشریع و قانونگذاری است.

زمام سلطه را در پاکستان طبقه‌ای فرنگی مآب در اختیار داشتند که بدترین چیز در نظر آنان اسلام بود. چند ماه پس از برپایی حکومت پاکستان این گروه شبهاتی در مورد اسلام و صلاحیت آن در مقام یک سیستم حکومتی در عصر جدید مطرح کردند. استاد خطر این وضعیت جدید را دریافت و همکارانش را گرد هم جمع کرد و به آنان گفت:

«رهبران پاکستان نظرات گوناگونی در مورد شیوه‌ی اداره‌ی حکومت در آینده بیان می‌کنند؛ درحالی که قرار بر این بود اسلام شیوه‌ی اداره‌ی حکومت پاکستان باشد. در ظرف این چند ماه سخنانی از آنان شنیده‌ایم که حاکی از آن است زمام امور در دست طبقه‌ای قرار گرفته است که هیچ ارزشی برای اسلام قائل نیستند؛ لذا امروز بر ما واجب است که فرصت‌ها را قبل از اینکه یکی یکی از دست بروند، غنیمت بشماریم؛ زیرا اگر این گروه بتوانند پایه‌های حکومت پاکستان را براساس دیدگاه‌های مردود و منحرف خود بنا نهند، محال است بعدها بتوان آن را تغییر داد، مگر با قربانی‌هایی هزاران بیشتر از آن چیزی که وضعیت کنونی ثمره‌ی آن است».

بعد از این اعلام، استاد جهاد خود را برای برپایی حکومت براساس اصول اسلام آغاز کرد و در دانشکده‌ی حقوق لاهور در برابر جمع کثیری از حقوقدانان، دو سخنرانی مفصل با فاصله‌ی زمانی که تحت عنوان «قانون اسلامی و راه‌های اجرای آن» ایراد کرد. وی در این دو سخنرانی بسیار موفق عمل کرد و نظر اکثر حقوقدانان را در تأیید قانون اسلامی و اجرای آن در پاکستان به خود معطوف داشت.

استاد خواستار چهار امر مهم و اساسی برای برپایی حکومت است

استاد مودودی در مارس 1948 م درخواستی را که شامل چهار نکته‌ی بارز بود، تهیه و تدوین کرد و از هیأت مؤسسان خواست که آن‌ها را اهداف حکومت قرار دهد. این چهار امر مهم عبارت بودند از:

   حاکمیت در پاکستان فقط از آن خدای یگانه است و حکومت فقط باید احکامی را اجرا کند که مورد رضایت الهی است.

   قانون اساسی حکومت، باید شریعت اسلامی باشد.

   تمام قوانین مخالف با شریعت باید برچیده شوند و در آینده نیز هیچ قانونی نباید در تضاد با شریعت تصویب شود.

   حکومت پاکستان فقط در چارچوب شریعت الهی باید اعمال قدرت نماید.

این خواسته‌های استاد در پاکستان به سرعت منتشر شد. این موضوع برای سکولارها بسیار ناخوشایند بود و چیزی از دست‌شان برنمی‌آمد، جز اینکه بر استاد دروغ و افترا ببندند؛ برای مثال شایعه کردند که مودودی گفته است: سوگند وفاداری به حکومت حرام است. این اتهام در حقیقت تلفیقی از سخنان استاد بود و او هرگز چنین چیزی بر زبان نیاورده بود و تنها در پاسخ یک سؤال گفته بود: «هیچ مسلمانی جایز نیست که مطلقاً به غیر خداوند سوگند یاد کند».

حاکمان وقت، زمانی که نتوانستند با چنین تهمتی فعالیت‌های استاد و جماعتش را توقیف کنند، تهمت جدیدی متوجه استاد ساختند و گفتند: او جهاد برای آزادی کشمیر را حرام می‌داند؛ اما کاملاً برعکس، استاد بر شروع فوری جهاد برای آزادسازی کشمیر پافشاری می‌کرد، ولی سید ظفرالله خان، وزیر امور خارجه‌ی وقت پاکستان، مانع این حرکت استاد شد؛ زیرا او یک قادیانی ملتزم بود و از جمله سیاست‌های قادیانی‌ها این بود که کشمیر، تحت سیطره‌ی هند باقی بماند؛ این فعالیت جدید جماعت اسلامی باعث شد بسیاری از پیروان استاد مودودی را دستگیر و روانه‌ی زندان کنند که شیخ طفیل محمد نیز یکی از آنان بود.

دستگیری استاد

استاد مودودی را نیز در اکتبر 1948 م درحالی که مشغول تدریس قرآن بود، بازداشت کردند و به زندان فرستادند. او بیست ماه را در زندان به سر برد و در آن ایام از بیماری سنگ کلیه بسیار رنج می‌کشید و سختی‌های بسیاری متحمل شد و پس از آزادی، مسافرت‌های خود را به جای جای پاکستان آغاز کرد. هدف او از این مسافرت‌ها این بود که چارچوب‌های حکومت اسلامی را برای عموم مردم به خصوص روشنفکران تبیین کند و شبهاتی را که فرنگی مآبان، قادیانی‌ها و دین‌فروشان در مورد برپایی حکومت اسلامی در عصر حاضر دامن زده بودند، از بین ببرد.

اتفاق نظر علما سر اصولی که حکومت اسلامی باید بر پایه‌ی آن شکل گیرد

هیأت مؤسسان در سپتامبر 1950 م نظر خود را در مورد اصول حکومت بیان داشت که بسیاری از مواد آن با روح اسلام ناسازگار بود. استاد به شدّت این بیانه را محکوم کرد و به همین مناسبت در شهر لاهور جلسه‌ای ترتیب داد و در آنجا دیدگاه‌های خود را در مورد بیانیه‌ی هیأت مؤسسان ابراز داشت و با شجاعت کامل خطرات نفهته در آن را برملا ساخت. این اظهارات استاد باعث شد که حکومت آن بیانیه را لغو و در این باره مجدداً تصمیم‌گیری کند.

نظرات و دیدگاه‌های مودودی، لیاقت علی خان، نخست وزیر وقت دولت پاکستان، را به تنگنا و فشار انداخت و به همین جهت از کارشناسان مربوطه و اهل علم خواست اصول ثابتی برای حکومت اسلامی پیشنهاد کنند که مسلمانان بر سر آن باهم اختلاف و مناقشه‌ای نداشته باشند. لیاقت علی خان گمان می‌کرد که علمای پاکستان هرگز باهم اتفاق نظر پیدا نخواهند کرد و می‌تواند این امر را دستاویز و بهانه‌ای برای تشکیل حکومت سکولار قرار دهد؛ اما گمان او باطل بود؛ زیرا علمای زیادی در شهر کراچی جمع شدند تا این مسأله را مورد بحث و بررسی قرار دهند و در خصوص آن به شورا بنشینند. در این نشست نمایندگان تمام گروه‌های دینی پاکستان حضور داشتند. استاد مودودی در این جلسه نقش بسیار مهمی ایفا کرد؛ زیرا باعث شد که در بین علما و مشایخ اتفاق نظر حاصل شود؛ به این ترتیب که پیش‌نویسی ارائه داد که دربرگیرنده‌ی بیست و دو اصل از اصول اساسی حکومت اسلامی بود. علمای حاضر در جلسه نیز پس از یک سری اصلاحات جزئی، تمام آن اصول را به تصویب رساندند.

پیش‌نویس به هیأت مؤسسان تقدیم شد و با وصف آن، حکومت در تصویب قانون اساسی پاکستان وقت‌کشی می‌کرد و این را بهترین فرصت می‌دانست تا مسلمانان دچار یأس و نومیدی شوند و عزم‌شان سست گردد.

شیوه‌های حکومت برای فشار بر استاد

حکومت پاکستان برای جلوگیری از تصویب قانون اسلامی از یک سو به سیاست وقت‌کشی، تعلل و فرسایش نیروی ملّت روی آورده بود و از دیگر سو درصدد بود که از راه‌های گوناگون آوازه و شهرت استاد را لکه‌دار سازد و با تهمت‌های دروغین وی را از چشم مردم بیندازد؛ از جمله از طریق روزنامه‌نگاران مزدور اعلام می‌کرد که این مرد مخالف اندیشه‌ی مردم پاکستان و یا جاسوس هندوستان و آمریکاست. همچنین به وسیله‌ی بعضی از علما تلاش می‌کرد که بگوید مودودی در هیچ حوزه‌ای درس نخوانده است و دارای اجازه‌نامه‌ی اجتهاد نیست و لذا حق ندارد که در مورد قضایای مهم فتوا صادر کند. و در حقیقت آمده است تفسیر جدیدی از اسلام عرضه کند که هیچیک از متقدمان و متأخرانِ این امّت چنین چیزی نگفته‌اند.

حکومت همچنین متخصصان امور تبلیغاتی خویش را به کار گرفت تا چهره‌ی استاد را مخدوش سازند و در میان مردم شایع کنند که مودودی از جاه طلبان است و تمام هدفش نشستن بر مسند قدرت است. در این گیرودار شاگردان خاورشناسان در بوق و کرنا می‌دمیدند که مودودی می‌خواهد سنتی را دومین منابع قانون قرار دهد که بسیاری احادیثش ضعیف و جعلی است و استناد به آن‌ها در مسائل قانونی صحیح نیست.

علاوه براین، مسائل حاشیه‌ای را نیز به وجود آوردند تا اسلامگرایان به خود مشغول شوند و به این وسیله قضیه‌ی اساسی یعنی برپایی حکومت اسلامی را فراموش کنند. از جمله‌ی این مسائل حاشیه‌ای، جمعیت زنان مسلمان بود که با نظارت همسر نخست وزیر تأسیس شده بود. این جمعیت خواستار آن بود که زنان پاکستان در زمینه‌ی حقوق و مسئولیت‌ها از نمایندگی پارلمان گرفته تا کار در ادارات دولتی و حتی شرکت در مسابقات ورزشی با مردان مساوی باشند. جماعت اسلامی به ریاست استاد مودودی با قدرت هرچه تمام‌تر جلوی این فتنه را گرفت و در نهایت حکمت با آن رفتار کرد.

مسائل حاشیه‌ای دیگری نیز توسط عناصر سکولار که در دستگاه‌های حساس حکومتی کار می‌کردند، به وجود آمد تا به این وسیله مردم قضایای اساسی را فراموش کنند. همچنین در این دوره قادیانی‌ها بسیار فعال شدند؛ زیرا به کمک رهبرشان ظفرالله خان، وزیر امور خارجه‌ی وقت، در ارگان‌های مهم حکومت نفوذ کرده بودند.

ادامه‌ی جهاد برای تصویب قانون اسلامی

استاد بعد از اینکه دریافت حکومت هیچ فعالیتی برای تصویب قانون اسلامی انجام نمی‌دهد، نشستی عمومی در پنجم مِی 1952 م در شهر کراچی ترتیب داد که در آن هزاران نفر از اهالی شهر حضور داشتند و در آن جلسه موضوع قانون اساسی را با جدیت تمام مطرح کرد و در پایان بیانیه‌ی جدیدی در هشت ماده صادر کرد و ضمن آن اصولی را که علما برای تشکیل حکومت اسلامی پیشنهاد کرده بودند، دوباره قید نمود. استاد به همین منظور شهر به شهر می‌گشت و مردم طبقات گوناگون جامعه را مورد خطاب قرار می‌داد و آنان را نسبت به تشکیل حکومت اسلامی تشویق می‌کرد. جماعت اسلامی نیز طومارهایی با امضای مردم در تأیید قانون اسلامی تهیه کرد که طول آن به کیلومترها می‌رسید و در پایان آن را به هیأت مؤسسان ارسال کرد. این طومارها علاوه بر هزاران تلگراف و نامه‌ای بود که به هیأت فرستاده شده بود تا جایی که حکومت مجبور شد هیأت مؤسسان را موظف کند دوباره در مورد قانون اساسی تصمیم بگیرد. یک روز قبل از اتخاذ چنین تصمیمی از جانب حکومت، جماعت اسلامی تظاهرات پرشکوهی در کراچی به راه انداخت که استاد هم یکی از افراد شرکت‌کننده در آن بود. تظاهرکنندگان همگی خواهان تصویب قانون اسلامی برای پاکستان بودند؛ اما از آنجا که پیش‌نویس جدید بازهم خالی از روح اسلام بود، هیأت مؤسسان نتوانست در برابر فشارهای وحشتناک مردم، در روز موعود آن را اعلام کند و تاریخ آن را به تعویق انداخت و گفته شد که پیش‌نویس قانون در روزهای آینده به ملّت عرضه خواهد شد.

حکومت سرانجام پس از یک ماه انتظار – در آن زمان که خواجه نظام الدین نخست وزیر دولت بود – توصیه‌های جدیدی برای پیش‌نویس قانون اساسی به هیأت مؤسسان ارائه کرد که اکثراً مبتنی بر اصولی بود که علما دو سال قبل برای تشکیل حکومت اسلامی پیشنهاد کرده بودند.

آن روز برای مسلمانان روز پیروزی بود. استاد نیز این پیش‌نویس را در عین ضعف‌هایی که در آن وجود داشت تأیید کرد؛ اما سکولارها قبل از تصویب و اجرای این قانون، در فکر توطئه‌ای بودند تا آن را باطل نمایند.

انقلاب مسلمانان بر ضد قادیانی‌ها

در ایالت پنجاب درگیر‌های خشونت بار و خونینی در بین مسلمانان و قادیانی‌ها رخ داد که صدها نفر از مسلمانان در خلال آن‌ها شهید شدند. استاد در این مورد کتاب کوچکی به نام «مسأله‌ی قادیانی‌ها» نوشت و در آن به اختصار عقاید این گروه و توطئه‌های خطرناک‌شان بر ضد مسلمانان را برملا ساخت. حاکم پاکستان این حوادث را بهانه‌ای کرد تا در ایالت پنجاب حکومت نظامی اعلام کند؛ به همین منظور هیأت مؤسسان را منحل و خواجه نظام الدین را از پست نخست وزیری برکنار کرد.

دستگیری مجدد استاد

حکومت به جرم تألیف کتاب بر ضد قادیانی‌ها، استاد و بسیاری دیگر از مسلمانان را دستگیر کرد و به ناحق آنان را مقصر اصلی این درگیری‌ها و ناآرامی‌ها دانست و به این بهانه استاد را به دادگاه نظامی کشاند و حکم اعدامش را صادر کرد؛ زیرا بهترین فرصتی بود که می‌توانست از دست مودودی رهایی یابد و حکومتی سکولار براساس هوی و هوس‌های خود تشکیل دهد.

استاد مودودی هنگام که حکم دادگاه را شنید، در رخسارش هیچ تغییر حاصل نشد و خدا را مثل همیشه سپاس گفت. اما هنگامی که به وی گفته شد: فقط یک هفته فرصت طلب عفو از دادگاه را دارد، چهره‌اش چون آتش، سرخ شد و با شجاعت تمام گفت: هرگز از کسی طلب عفو نمی‌کنم؛ زیرا احکام مرگ و حیات در آسمان‌ها صادر می‌شود نه در زمین و اگر آسمان حکم مرگ مرا صادر کرده باشد هیچکس دیگری نمی‌تواند آن را تغییر دهد. استاد همچنین به تمامی همکاران و از جمله خانواده‌اش سفارش کرد که به هیچ وجه از دادگاه درخواست عفو نکنند.

مدتی نگذشته بود که همان دادگاه نظامی حکم جدیدی صادر کرد و مجازات اعدام را به حبس ابد تخفیف داد. استاد بیست و پنج ماه را در زندان به سر برد تا اینکه سرانجام شاگردانش به دیوان عالی کشور در مورد صلاحیت دادگاه بدوی برای رسیدگی به این پرونده اعتراض کردند. دیوان حکم برائت را صادر کرد و استاد از زندان آزاد شد. با آزادی استاد تظاهرات، راهپیمایی‌ها، نشست‌ها و دیدارهای مختلفی در سراسر پاکستان برپا شد و جای جای ملّت از آزادی رهبر جماعت اسلامی استقبال کردند و مجدداً خواستار اجرای شریعت اسلامی در پاکستان شدند.

قانون اسلامی جدید

استاد پس از آزادی همچنان به مبارزات خود ادامه داد و هیأت مؤسسان نیز کار خود را دوباره از سر گرفت تا اینکه در نهایت روز بیست و سوم مارس 1956 م مژده‌ی تصویب قانون جدید به ملّت پاکستان داده شد که به جز غرب‌زده‌ها، کمونیست‌ها، قادیانی‌ها و سرمایه‌داران منفعت‌طلب، مورد استقبال تمام طبقات ملّت قرار گرفت. استاد در این مورد گفت:

«... ما امروز زندگی جدیدی را آغاز می‌کنیم؛ زندگی یک ملّت آزاد که با زبان نمایندگان خود اعلام داشت که حاکمیت در پاکستان باید از آن خدای متعال باشد و قدرت، امانتی از جانب خدای عزوجل  است که نگهداری از آن در چارچوب حدود الهی بر ملّت پاکستان واجب است».

کودتای نظامی

ملت پاکستان مدت زیادی طعم شیرین قانون اسلامی را – که برای تحقق آن سال‌ها مبارزه و شهدای زیادی را در این راه تقدیم نموده بود – نچشید که ناگهان جریان تاریخ تغییر کرد و در روز 18 اکتبر 1985 م ژنرال محمد ایوب خان، فرمانده‌ی ارتش، کودتا و پارلمان را منحل اعلام کرد؛ همه چیز را از بین برد و کشور را به گرداب سختی‌ها و مشکلات افکند.

موضع‌گیری‌های استاد در دوران حکومت نظامی

دوران ایوب خان بهترین زمان ممکن برای دشمنان اسلام بود؛ بویژه اینکه گروه منکرین سنّت که به «پرویزیه» مشهور بودند، فعال شدند و حکومت نظامی وقت نیز از آنان حمایت می‌کرد. این موضوع باعث شد که اختلافات فکری در مورد سنّت پاک نبوی به اوج خود برسد و حکومت از این آب گل‌آلود استفاده کند تا به این وسیله کتاب‌ها و مجلات گمراه‌کننده را توسط ارگان‌ها و دستگاه‌های خود در میان مردم توزیع کند.

استاد این گمراه‌کردن مردم را بیشتر جهت دست‌داشتن حکومت در آن تحمل نمی‌کرد و به همین جهت عملاً وارد عرصه‌ی مبارزه شد و یکی پس از دیگری شبهات و گمراهی‌های این فرقه‌ی ضالّه را پاسخ داد و آنان را از لحاظ علمی، تاریخی و عقلی کاملاً رد کرد و سرانجام به این غائله پایان داد.

در مارس 1961 م حکومت قوانین جدیدی در مورد احوال شخصیه تصویب کرد که با شریعت اسلامی کاملاً منافات داشت. این جسارت به حدی بود که انگلستان در دوران استعمار چنین جرأتی به خود نداده بود که احکام اسلامی را در مورد احوال شخصیه لغو کند.

استاد با شجاعت تمام در مقابل این قوانین ایستاد و اعلام کرد: هرکس به آن‌ها عمل کند گناهکار است و به همین منظور حواشی زیادی بر تک تک قانون‌ها نوشت و مخالفت آن‌ها را با نصوص قرآن و سنّت پاک پیامبر  صلی الله علیه و آله و سلم  ثابت نمود. این موضوع ایوب خان را به شدّت خشمگین ساخت، اما این بار متعرض استاد نشد، بلکه به جای او دبیر کل جماعت اسلامی و افراد بسیاری – حتی صاحب چاپخانه‌ای که نوشته‌های استاد در آنجا چاپ می‌شد – را به زندان فرستاد. ایوب خان به خاطر سلطه‌ی مطلقی که بر پاکستان داشت، قوانین زیادی را که مخالف با اسلام و دمکراسی بود به تصویب رساند؛ همین مسأله باعث شد آزادی‌های فردی محدود شود و روزنامه‌ها تحت نظات شدید حکومت قرار گیرد و کسی جرأت مخالفت با حکومت را نداشته باشد. تنها فردی که در این دورانِ خفقان وارد میدان شد، استاد مودودی بود که قوانین ایوب خان را کاملاً نقد کرد و با شجاعتی بی‌نظیر تمام خطرات ناشی از آن قوانین را که در راستای تحکیم دیکتاتوری ایوب خان در پاکستان بود، به همگان اعلام کرد؛ به گونه‌ای که به خاطر تندی مطالب، روزنامه‌ها از چاپ سخنان استاد مودودی امتناع می‌کردند. اما دهان‌ها هرگز بسته نشد و صدای استاد به اقصی نقاط کشور رسید و ارکان حکومت ایوب خان را به لرزه درآورد، به طوری که حکومت او 5 سال بیشتر دوام نیاورد و این بار سرانجام در 1969 م پس از کاشت بذر اختلاف و نابودی در ملّت پاکستان و جداکردن پاکستان غربی از پاکستانی شرقی (بنگلادیش)، فرو ریخت.

جماعت اسلامی پس از تصویب قوانین ایوب خان در اکتبر 1963 م نشست عمومی خود را با حضور هزاران نفر از اعضا و هواداران خود برگزار کرد. حکومت از برگزاری چنین نشستی بسیار ناخرسند بود؛ اما به رغم تمام مشکلات و سنگ‌اندازی‌های او، جماعت در تاریخ تعیین شده جلسه را برگزار کرد، ولی حکومت استفاده از بلندگو را درحالی که ده هزار نفر در آنجا حضور داشتند، ممنوع اعلام کرده بود. بنابراین، جماعت شیوه‌ی قدیمی رساندن صدا را انتخاب کرد، به این ترتیب که افرادی تک تک کلمات استاد را برای مردم تکرار می‌کردند و آن را به صف‌های آخر می‌رساندند. استاد سخنرانی خود را آغاز کرد و هنوز مدت زیادی از شروع سخنانش نگذشته بود که اخلال‌گران نظم جلسه را برهم زدند و شعارهایی بر ضد مودودی و جماعت او سر دادند و سپس به سوی استاد آتش گشودند. یکی از آشوبگران تیری به سوی استاد شلیک کرد که خوشبختانه به او اصابت نکرد، اما یکی از اعضای جماعت به سبب آن شهید شد. استاد ایستاده به سخنان خود ادامه داد و به رغم اینکه عده‌ای به وی توصیه می‌کردند که نشسته سخن بگوید با صدای بلند گفت: «اگر من بنشینم چه کسی خواهد ایستاد؟». وضعیت جلسه همچنان ناآرام بود و چیزی نمانده بود که مردم با آشوبگران مسلح درگیر شوند و همان چیزی که رأس این توطئه می‌خواست به وقوع بپیوندد. استاد همه را به آرامش فرا خواند و اعلام کرد آشوبگران را در نهایت آرامش و بدون اینکه با آن‌ها درگیر شوند، از چادرها بیرون کنند. استاد در این جلسه جمله‌ی مشهوری را بر زبان آورد که در تمام پاکستان پیچید؛ استاد گفت:

«جنبش اسلامی همچون آبی جاری است که هرگاه در مسیر خود صخره‌ای بیابد در برابرش سر تسلیم فرود نمی‌آورد؛ بلکه به حکم طبیعت خود، به چپ و راست می‌رود تا به جریانش ادامه دهد و صخره را، درحالی که بر انگشتانش از شدّت خشم گاز می‌گیرد؛ پشت سر نهد. مکر صخره تا به این حدّ است که سرانجام نابود می‌گردد و خدا بهترین چاره‌اندیشان است».

حکومت بعد از شکست در توطئه‌های منحوس خود بدون هیچ بهانه‌ای جماعت اسلامی را منحل و تمام اموال آن را مصادره کرد و رهبران جماعت اسلامی و در رأس آنان استاد ابوالاعلی مودودی را، دستگیر کرد. دستگیرشدگان 40 نفر بودند که همگی به زندان افتادند، اما در نهایت حکم برائت آنان در 25 سپتامبر 1964 م توسط دیوان عالی کشور صادر شد و همه پیروزمندانه به عرصه‌ی دعوت بازگشتند.

استاد یک بار دیگر بر سر قضیه‌ی عید فطر دستگیر شد. جریان از این قرار بود که در 1975 م روز عید مصادف با روز جمعه شد. ایوب خان براساس مشتی خرافات قدیمی معتقد بود که هرگاه روز عید با روز جمعه همزمان شود، حکومت زمانه برچیده خواهد شد و بسیار تلاش کرد تا عید را به روز پنجشنبه موکول کند. به همین واسطه به همگان اعلام کرد هرکسی این موضوع را قبول نکند دستگیر خواهد شد. اما استاد این گفته‌ی ایوب خان را محکوم کرد و روز عید را منوط به رؤیت هلال ماه کرد. سرانجام مردم جمعه را عید اعلام کردند و استاد مجدداً دستگیر شد و دو ماه دیگر را در زندان به سر برد.

این مختصری از جهاد استاد ابوالاعلی مودودی در راه برپایی حکومت اسلامی بود. جهاد وی جنبه‌های گوناگونی داشت و در عرصه‌های مختلفی بود. او با تمام جریانات الحادی مبارزه کرد؛ با کمونیست‌ها، غرب‌زده‌ها، قادیانی‌ها، منکرین سنت، خرافه‌پرستان، دین‌فروشان و...؛ که در تمام مبارزات، پیروز و سربلند از میدان خارج شد.

وی سرانجام پس از عمری تلاش طاقت‌فرسا در راه اعتلای کلمه‌ی حق و ابطال باطل در 22 سپتامبر 1979 م در سن 76 سالگی دار فانی را وداع گفت و به ملکوت اعلی پیوست و نسلی را پس از خود به جای گذاشت که به دعوت او ایمان و بر ادامه‌ی جهاد بر حقش یقین کامل داشتند. استاد ابوالاعلی مودودی از نسل پاک پیامبر و از آن دسته سادات حسینی بود که روح جهاد در قطره قطره‌ی خونش جاری بود و در این راه به تأسی از نیاکان بزرگوارش از هیچ قدرتی جز خدای متعال باکی نداشت.

از استاد شش پسر و سه دختر به جای مانده است؛ پسرانش به ترتیب عمر فاروق، احمد فاروق، محمد فاروق، حسین فاروق، حیدر فاروق و خالد فاروق و دخترانش حمیرا، اسماء و عایشه نام دارند.

روحش شاد و یادش گرامی باد!


بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله والصلاة والسلام علی رسوله الکریم



[1]- این شرح حال برگرفته از کتاب «الإمام ابوالأعلی المودودی، دعوته – حیاته – جهاده» تألیف خلیل احمد الحامدی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...