فصل پنجم: متن قرآن بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
در روزگار ابوبکر و عمر رضی الله عنهما
رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ـ که پدر و مادرم فدای او باد ـ زلزلهای در جامعه مسلمانان مدینه ایجاد کرد. چنان که انعکاسی عمیق در جای جای شبه جزیره داشت. اما وضع مسلمانان مدینه به خاطر احساس خلأ شدید در پی آن مصیبت و مشغول شدنشان به پر کردن این شکاف و جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که به امور مردم بپردازد، سخت دچار پریشانی گشته بود. چیزی از انتخاب ابوبکر رضی الله عنه نگذشته بود که قدرت جدید علاوه بر مسئولیت سازماندهی جامعه با خبرهای ناگهانی شکاف در جای جای شبه جزیره مواجه شد. جنگهای رده [که در اوایل دوران ابوبکر رضی الله عنه بود و بعضی از اسلام برگشته زکات نداده و بعضی نماز نمیگذاردند] در بیشتر جاهای این سرزمین از مهمترین مشکلاتی بود که ابوبکر رضی الله عنه با درایت و صلابت با آنها رو به رو شد. همه این امور، مسلمانان را از تفکر در باب قرآن بازداشت یا لااقل در به جانبی افکندن مشکل امر قرآن کمک کرد. مردم از طرفی به جنگ خانمانسوز مشغول بودند و از طرفی فکر نمیکردند که مسألهای قابل توجه در برابر قرآن ایجاد شود چون آنها از این جهت کاملاً مطمئن بودند چرا که قاریان در میان مردم فراوان و قرآن هم در خانه همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مکتوب و محفوظ بود.
اما حادثهای رخ داد که هرگز کسی آن را گمان نمیکرد، در جنگ یمامه [در محل عقرباء] حدود دو هزار نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند که در بین آنها چهار صد و پنجاه صحابی بودند[1].
خبر به عمر بن خطاب رضی الله عنه رسید و موجب اندوه او گشت. بخاری با اسناد خود، از زیدبن ثابت رضی الله عنه روایت میکند که میگفت: ابوبکر پس از کشتار یمامه به دنبال من فرستاد. در آن وقت عمربن خطاب هم آن جا بود. ابوبکر گفت: عمر نزد من آمده و میگوید: کشتار در روز یمامه بر قاریان قرآن سخت بود و میترسم، کشتار بر قاریان دیگر در جاهای دیگر، سخت گیرد و بسیاری از قرآن از بین برود. من معتقدم که به گردآوری قرآن دستور دهی. به عمر گفتم: چگونه میخواهی کاری را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم انجام نداده است انجام دهم؟ عمر گفت: به خدا قسم این، کار خوبی است؛ عمر پیوسته نزد من میآمد تا این که خداوند دلم را نسبت به آن، راضی نمود و با عمر هم عقیده شدم. زید میگوید: ابوبکر به من گفت: تو مردی جوان و عاقل هستی و ما تو را [به کارهای ناشایست] متهم نمیکنیم، تو برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی را مینوشتی، پس به گردآوری قرآن بپرداز! زید گفت: به خدا قسم اگر مرا به حرکت دادن کوهی از کوهها، تکلیف میکردند، سختتر از گردآوری قرآن نبود. گفتم: چگونه چیزی را انجام میدهید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را انجام نداده است؟ ابوبکر گفت: به خدا قسم کار خوبی است. ابوبکر هم پیوسته نزد من میآمد تا این که خداوند دلم را برای کاری که دل ابوبکر و عمر را بدان راضی کرد، راضی ساخت، لذا همه قرآن را از شاخه درخت خرما و سنگهای پهن نازک و سینه مردان گرد آوردم، تا این که آیه:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُۖ وَهُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ ١٢٩﴾ [التوبة: 128-129].
«قطعاً برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید، به [هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان، دلسور مهربان است * پس اگر روی برتافتند، بگو: «خدا مرا بس است، هیچ معبودی جز او نیست، بر او توکل کردم و او پروردگار عرش بزرگ است».
را فقط نزد ابوخزیمه انصاری یافتم. مصاحف نزد ابوبکر تا زمان مرگش و سپس تا پایان زندگی عمر و آنگاه نزد حفصه، دختر عمر، باقی ماند[2].
از این حدیث ـ هنگام بیان عمر رضی الله عنه برای ابوبکر رضی الله عنه و موضع ابوبکر رضی الله عنه در برابر سخن او ـ میفهمیم که عمر رضی الله عنه لبریز از احساس خطری گریبانگیر بود که هشداردهندگان آن در جنگ یمامه نمایان شده بودند و نزدیک بود که تمام حافظان قرآن، آن شاهدان عادل بر درستی متن مکتوب قرآن را فراگیرد. چنان که دانستیم، قرآن در سنگهای پهن و نازک، شاخه و پوست درخت خرما و استخوان شتران یا کتف گوسفندان یا شتر و سینه مردم پراکنده بود و شکل کتاب واحدی به خود نگرفت مگر در سینه اصحابی که آن را در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حفظ کرده بودند [جمع به معنای حفظ]. اصحابی که جنگ یکایک آنان را به تدریج به کام خود میکشید. پیداست که صحابه در آن روزگار، ارزش متن مکتوب را دریافته نبودند و بلکه اعتمادشان به حفظ کردن آن بوده است. بیشتر گمان بر آن است که جز عمر رضی الله عنه کسی متوجه این ماجرا نشده بود و شاید علت آن باشد که وی در بین کاتبان وحی بود و بیش از همه نسبت به حفاظت از آن احساس مسئولیت میکرد.
عمر رضی الله عنه نزد ابوبکر رضی الله عنه آمد و احتمال از دست رفتن بسیاری از قرآن، هنگام فراگیر شدن کشتار قاریان در تمام شبه جزیره را به او خبر داد. اما ابوبکر رضی الله عنه در تصمیمگیری نسبت به موافقت با رای عمر رضی الله عنه تردید نمود، دلیل وی آن بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چنین کاری را انجام نداده بود پس چگونه ممکن است او چنین کند و یا بر آن کار موافقت نماید؟ این از یک سو، و از سوی دیگر تجربه مسلمانان پیوسته با مشکلاتی تازه که در برابرشان رخ مینمود، مواجه میشد و راه حلها و تصمیمهای خاص خود را میطلبید که سند آنها را در قرآن و سنت نمییافتند. نخستین موضع مهمی که برای ابوبکر رضی الله عنه پیش آمد، مسأله رده بود، یعنی زمانی که به وی خبر دادند گروهی از دادن زکات سرباز میزنند و دیگران هم از مدعیان پیامبری [مانند اسود عنسی، طلیحه اسدی، مسیلمه کذاب ...] پیروی میکنند و تمام دین را رها کردهاند[3].
عمر رضی الله عنه در تصمیم به جنگ دچار تردید شد ولی ابوبکر رضی الله عنه با تمسک به آیه:
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡ﴾ [التوبة: 5].
«پس اگر (مشرکان) توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راه بر ایشان گشاده گردانید...».
و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم : «من مأمور شدم تا با مردمان بجنگم تا به یگانگی خداوند و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم شهادت دهند و نماز را اقامه نمایند و زکات بپردازند. اگر چنین کنند مال و جانشان درامان است مگر به حق اسلام و حسابشان با خداوند است»[4]. به جنگ با آنها فرمان داد (1). ابوبکر رضی الله عنه در این موقعیت مهم و خطرناک، فرمان صریحی در باب جنگ با کسانی که زکات نمیپردازند و مرتدان، صادر میکند، فرمانی که به او آرامش میداد، از او دفاع مینمود و موقعیت وی را استحکام میبخشید. اما موقعیت جدیدی که عمر رضی الله عنه در ضرورت گردآوری قرآن به وی اظهار میکند، تجربهای از نوع تازه بود چه نه متنی وجود داشت تا آن را حل کند و نه در گذشته، سابقهای داشت که در حل آن یاری رساند. آیا ابوبکر رضی الله عنه به عنوان خلیفه مسلمانان، میتواند دست به کاری زند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را انجام نداده است؟ یعنی قرآن را در مصحفی گردآوری نماید.
در حقیقت، این نخستین موقعیت از نوع خود بوده است و احتمال آن به جد میرفت که اگر عمر رضی الله عنه نتوانسته بود، ابوبکر را قانع نماید، آن دو به توده مردم پناه میبردند تا از صحابه داوری خواهند زیرا خطر تصمیمگیری منحصر به دو نفر نبود، بلکه مسأله قانون اساسی تمام امت اسلامی و کتاب ـ نازل شده آن بود. بدون شک تصمیمی که این داوری آن را تفسیر خواهد کرد ـ اگر انجام میگرفت ـ در بردارنده ویژگی اجماع مسلمانان بر امری بود و اجماع آنها در آن دوره دشوار حکمی قطعی مینمود که بر هر کسی که در این داوری شرکت خواهند داشت، از صحابه و تابعین و ...، لازمالاجرا باشد. بدین ترتیب اگر تردید ابوبکر رضی الله عنه در گردآوری قرآن، رای اجماعی بود، چه بسا قرآن تا روزگار اخیر جمع نمیشد چون نسلهای بعدی هرگز با اجماعی که در نسل اول صحابه صورت گرفته بود، مخالفت نمیکردند. بدین ترتیب، تصمیم ابوبکر رضی الله عنه ، مهمترین تصمیمی بود که در زندگیاش گرفت و بزرگترین گامی بود که در تاریخ این امت برداشته شد، چون راه حل بنیادین مشکلی اصلی بود که نتیجه آن سلامت و حفاظت قرآن از تحریف بوده است. تصمیمی که آغازگر حرکت تمدن اسلامی در تاریخ با تکیه بر قانون اساسی و حفظ شدهاش بود. همچنین این تصمیم قانون و معیار هر گونه اصلاح رسم الخط مصحف یا کتابت آن در روزگاران بعد قرار گرفت.
در حدیثی که سفیان از سدی و او از عبد خیر آورده که او گفت: شنیدم علی میگوید: «بیشترین پاداش در باب مصاحف از آنِ ابوبکر است، رحمت خدای بر ابوبکر باد! او نخستین کسی است که قرآن را میان دو لوح گرد آورد»[5].
روایتهای فراوانی بر این امر دلالت دارند که این حرکت، از جانب ابوبکر رضی الله عنه و با مشورت عمر رضی الله عنه بوده است، و این کار در تاریخ این امت برای نخستین بار، با توجه به بحران عامی که در روز یمامه رخ داد، صورت گرفت. اما این که گفته شده است علی رضی الله عنه آن را انجام داده است، قابل پذیرش نیست. چنان که روایتی است که اشعث از محمدبن سیرین روایت کرده است که «وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت علی قسم یاد کرد که جز برای نماز روز جمعه ردایی بر تن نخواهد کرد مگر این که قرآن را در مصحفی گرد آورد و این چنین کرد. ابوبکر بعد از مدتی در پی علی فرستاد و گفت: ای ابوالحسن! آیا از خلافت من ناراضی هستی؟ گفت: نه به خدا قسم! اما من قسم یاد کردهام که تنها برای نماز روز جمعه را بر تن کنم. آنگاه با او بیعت کرد و ابوبکر بازگشت»[6].
ابوبکر سجستانی میگوید: هیچ کس جز «اشعث» کلمه «مصحف» را ذکر نکرده است. او «لیّن الحدیث» است (2). [در توضیح باید گفت]: آنچه روایت کردهاند [از قول علی رضی الله عنه ] که: «تا قرآن را جمعآوری نمایم [حتی أجمع القرآن] بدین معناست که حفظ آن را کامل کنم چه به کسی که قرآن را حفظ میکند، گفته میشود که قرآن را جمع آورده است[7].
همچنین از عمربن خطاب رضی الله عنه روایت شده است که به گردآوری قرآن فرمان داده بود. زمانی که وی درباره آیهای از کتاب خدا پرسش کرد، به او گفته شد: آیه با فلانی بوده است و وی در روز یمامه به شهادت رسیده است. عمر رضی الله عنه گفت: همه از خداییم. آنگاه به گردآوری قرآن فرمان داد. او نخستین کسی است که قرآن را در مصحف گرد آورد[8]. این سخن هم به خاطر حوادث ذکر شده پیشین در صحیح بخاری و منقطع بودن سند حدیث قابل قبول نیست. البته ممکن است مراد از «او نخستین کسی است که قرآن را در مصحف گرد آورد» اشاره عمر به جمعآوری قرآن باشد[9].
سیوطی آورده است که «از مطالب شگفتی که در باب نخستین گرد آورنده قرآن آمده، حدیث ابن اشته در کتاب «المصاحف» از طریق کهمس و ابن بریده، است که گفت: نخستین کسی که قرآن را در مصحفی گرد آورد، سالم بنده آزاد شده ابوحذیفه، است.
وی [سالم] قسم یاد کرد که ردایی بر تن نکند مگر قرآن را جمعآوری نماید و چنین کرد. آنگاه تصمیم گرفتند تا بر آن، نامی نهند. برخی گفتند: آن را «سفر» بنامید. سالم گفت: این از نامهای یهودیان است و لذا نپسندیدند. پس سالم گفت: مثل آن را در حبشه دیدم که «مصحف» نامیده میشد و لذا تصمیم گرفتند که آن را «مصحف» بنامند[10]. سیوطی میگوید: سند این حدیث هم منقطع است و بر این حمل میشود که وی [سالم] یکی ازگردآوران قرآن به فرمان ابوبکر بوده است[11].
اما درباره واژه «مصحف» که گفته میشود، حبشی است باید گفت: معیاری که ما در بررسی [واژگان] قرضی و معرب داریم[12] آن را تأیید نمیکند. حداکثر؛ این واژه از واژگان مشترک سامی است، تا زمانی که دارای اصلی با صرف کامل [= کامل التصرف] باشد. در لسان العرب آمده است: «المصحف، المصحف یعنی در بردارنده صحیفههای نوشته شده در میان دو جلد؛ گو این که صحافی شده است. کسر [مصحف] و فتح آن [مصحف] لغتی [لهجهای] است. ابوعبید میگوید: قبیله تمیم آن را به کسر و قبیله قیس آن را به ضم [مصحف] تلفظ میکنند و کسی به فتح تلفظ نکرده است. همچنین یاد نشده که این کلمه فتح داده شده باشد. آنچه ذکر شد، از لحیانی و او از کسانی آورده است»[13].
این انحراف از موضوع بیارزش نیست چه ما، این را از آن جهت آوردهایم که ضعف بودن خبر [سالم] را بیان کنیم، چون عرب قبل از استعمال خاص این واژه با کلمه «مصحف» آشنا بود ولی نه این معنا که به این مناسبت [تسمیه مجموعه قرآن] از زبان حبشی نقل شده باشد (3) بدیهی است که گردآوری قرآن را زیدبن ثابت رضی الله عنه به تنهایی انجام نداده است بلکه عمربن خطاب رضی الله عنه هم با او همکاری کرده است. چنان که در روایت ابن ابی داود از طریق هشام بن عروه و او به نقل از پدرش آمده است: ابوبکر به عمر و زید گفت: بر در مسجد بنشینید و هر کس چیزی از کتاب خدا را با دو شاهد نزد شما آورده آن را بنویسید. سیوطی میگوید: رجال این حدیث با وجود انقطاع سند آن، مورد اعتماد [ثقه] هستند[14]. شاید سالم بن معقل (4) ـ با توجه به آنچه که سیوطی در روایت پیشین از وی گفت ـ در این کار سهیم بوده است.
همچنین، ابیبن کعب رضی الله عنه ـ با توجه به آنچه که از ابوالعالیه بصری آمده ـ در این کار شرکت داشته است. ابوالعالیه گفته: «آنها قرآن را در زمان خلافت ابوبکر در مصحفی گرد آورده بودند مردانی مینوشتند و ابیبن کعب بر آنان دیکته میکرد»[15].
در این جا توقفی کوتاه در شرح روش زید رضی الله عنه و همکارانش در گردآوری قرآن مینماییم. دکتر حسین هیکل میگوید: «بدون تردید میتوان گفت: وی روش تحقیق علمی رایج در روزگار ما را به کار بست و این روش را با دقتی هر چه تمامتر دنبال کرد»[16].
شاید اگر بدانچه که در گذشته از تفسیر البحر المحیط در خصوص قرائت عمر رضی الله عنه از آیه:
﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم﴾ [التوبة: 100].
«و پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که (با نیکوکاری) از آنان پیروی کردند».
نقل کرده بودیم، برگشتی داشته باشیم، میزان رنج و تلاش زید رضی الله عنه در سلامت روشش در جمع قرآن را درک کنیم، چه در آن جا زید رضی الله عنه قرائت درست آیه را: ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم...﴾ میدانست، و تلاش داشت تا عمر را راضی کند، که سرانجام با حضور ابیبن کعب، قرائت زید با استشهاد ابی به سه موضع از قرآن، تأیید شد. این روش و عادت زید بود. او قرآن را از کاغذها، تکه استخوانها و از هر چیزی از قرآن که صحابه برای او میآوردند، جمعآوری میکرد. اختلاف بین او و عمر رضی الله عنه پیرامون (واو) به میزان دقت و گزینش وی در تمام عملش، دلالت دارد.
در این جا پرسشی که مطرح میشود و همچنان موضع شرح و تفسیر بسیاری از خاورشناسان میباشد[17] آن است که چرا زید بن ثابت رضی الله عنه برای اقدام به چنین امر مهمی نسبت به دیگر صحابه انتخاب شده است؟ به گمان ما، پاسخ جاحظ در این زمینه بهترین پاسخ به چنین وسوسههایی است. وی میگوید: «دیدند که قرائت زید، شایستهتر و احق است، چه قرائت عرضه آخر قرآن بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و چون کسانی که آخرین عرضه قرآن را شنیده بودند، بیش از کسانی بودند که عرضه ابتدایی قرآن را شنیده بودند، لذا مردم را به قرائت زید واداشتند نه قرائت ابی و عبدالله [بن مسعود] هر چند که قرائت همگی، حق بود؛ ولی چه بسا حقی در روزگاری ـ در کنار حقی دیگر ـ پایان بخش قیل و قالها و از بین برنده اختلاف و طمعورزی باشد، لذا حقی را به نفع حقی دیگر که عمل به آن، بهتر و شایستهتر است، ترک کردند. [مثلاً] اگر فقیهی ببیند که همه دانشمندان به روزه روز عرفه، بیهیچ اختلاف توافق کردهاند و افطار آن روزه را در آن روز نمیپسندند، و او باید آن روزه را، افطار کند تا جایگاه روزه واجب از مستحب را به آنان بفهماند ـ و یا اگر بترسد که در گذر زمان به امر واجب چیزی غیر از واجب اضافه شود ـ [اگر چنین کند] درست عمل کرده و حقی را به خاطر حق برتری ترک کرده است، چه برای حق، اختلاف، حرام و ... درجاتی است ...»[18]. جوانب این مسأله یعنی [انتخاب زید رضی الله عنه و اصلح دانستن او بر دیگر صحابه] چه بسا در خلال سخنان بعد روشن گردد.
دکتر هیکل میگوید: «زید بدان جهت نسبت به دیگر صحابه انتخاب شده است که جوان و از بقیه آنها نسبت به این امر تواناتر بوده است. وی به خاطر جوان بودنش، کم تعصبتر و کمتر اهل تفاخر به علمش بوده است. این امر، وی را به شنیدن سخنان صحابه بزرگ، از قاریان و حافظان، و دقت در گردآوری، بدون ترجیح دادن چیزهایی که حفظ کرده بود، وامیداشت. هر چند متواتر است که وی در عرضه اخیر قرآن، هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را برای بار دوم در سال وفات خود به جبرئیل علیه السلام عرضه کرد، حضور داشته است[19].
موضع پیشین او با عمر رضی الله عنه بر این دلالت دارد که وی حافظی ثابت رای و آگاه به آنچه بود که حفظ کرده و امر نیک و درست را به هیچ اعتباری واننهاده است. کافی است به سخن ابوبکر رضی الله عنه درباره او مراجعه شود تا علل و انگیزههای انتخاب وی نسبت به این امر، در عین سادگی پر هراس، مشخص شود (5). بدین روش زید رضی الله عنه متن قرآن را گرد آورد و آنگاه صحف را نزد ابوبکر رضی الله عنه نهاد تا زمانی که زنده بود و سپس نزد عمر رضی الله عنه تا زمانی که زنده بود و بالاخره نزد حفصه رضی الله عنها ، دختر عمر رضی الله عنه ، ماند[20]. انتقال صحف از ابوبکر رضی الله عنه به حفصه رضی الله عنها بر این مطلب دلالت دارد که این صحیفهها از زمانی که نوشته شدند. در مالکیت عمومی به شمار میآمدند، چون اگر ملک خصوصی ابوبکر رضی الله عنه میبود، غیر از فرزندان وی نباید به ارث میبردند. ظن غالب آن است که این صحف نزد حفصه رضی الله عنها به این دلیل ماند تا گرویی باشد که خلیفه سوم، هرگاه که طالب آن باشد، در آن تصرف کند، به خصوص که حفصه یکی از امالمؤمنین بود. این تصرف چیزی است که در عمل اتفاق افتاد.
این مطلب را برای رد سخن بلاشر گفتیم که میکوشد بذر شک و تردید و پیرامون گردآوری قرآن را در روزگار ابوبکر به پایان نرسید بلکه در روزگار عمر به پایان رسید، چون پانزده ماه قبل از مرگ ابوبکر این تدوین آغاز شده بود. بلاشر آنگاه میپرسد: آیا تدوین این مصحف راه حل موقعیتی بود که عمر از آن میترسید؟ ... بلاشر خود چنین پاسخ میدهد: «جامعه به طور منطقی به مجموعه وحی مکتوبی نیاز داشت تا از جانب همه قبول گشته و آن را پذیرفته باشند. اما آیا این مجموعه، همان صحیفههای ابوبکر بوده است؟ هرگز! چون این صحیفهها، ملک شخصی ابوبکر و عمر بودهاند نه ملک خلیفه و رهبر جامعه. همه چیز به طور کلی، بر این دلالت دارند که خلیفه اول و همراهش [عمر]، وقتی این پیامد را احساس کردند که متن کامل وحی نزد آنها وجود ندارد، یکی از کاتبان پیشین وحی را که محمد [ صلی الله علیه و آله و سلم ] از آنها برای این کار استفاده میکرد، واداشتند تا متنی قرآنی را برای آن دو فراهم نماید؛ و باز حق داریم، بپرسیم که آیا امکان داشته تلاش عمر ـ چه به تأیید یا مخالفت ابوبکر ـ به علت دیگری بوده باشد؟ مثلاً علاقه و تمایل به مالکیت شخصی نسخهای از وحی، چنان که دیگر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مالک چنین مصحفی بودند. به دیگر بیان، این امر در ذهن ابوبکر و و عمر نبود که مصحف نمونهای [امامی] را بر گروه مؤمنان تحمیل نمایند، بلکه فقط مسأله این بود که رهبر این گروه، از دیگر صحابه که موقعیت بهترین داشتند، پایینتر نباشد»[21].
این سخن بلاشر مبتنی بر چند ادعاست:
1- گردآوری قرآن یک عمل شخصی بوده است که تحقق بخشیدن به انگیزه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما [در داشتن مصحفی شخصی] موجب آن شده است.
2- داین انگیزه ناشی از یک غیرت شخصی و احساس نقص در آن دو نسبت به دیگر صحابه بوده است. بلاشر در این جا کلمه “Infériorité” را [به عنوان برابر نهاد واژه نقص] به کار برده است [این کلمه به معنای پستی و زیردستی است].
3- عمل [تدوین قرآن] هر دوی آنها، مسبوق به اعمال مشابهی نزد بسیاری از صحابه بوده است[22]. شاگرد وی، دکتر مصطفی مندور، در رسالهای که ذکر آن گذشت، در این ادعاها با وی همراه است و حتی گاهی در خلال تعبیرهایی که از وی گرفته است، کلماتی به آن میافزاید. وقتی بلاشر میگوید: “Infériorité” مندور میگوید: “Complexe d’ Infériorité”[23] یعنی نقص پیچیده و مبهم. وقتی بلاشر میگوید: «آن صحیفهها ملک شخصی بوده است (Propnrieté Personnelle)، مندور میگوید: حفصه آن را به عنوان ذمه مالی شخصی به ارث برده است (Patrimoine Personnel).
ما میگوییم: [در صورت شخصی بودن صحف] چرا بعد از ابوبکر به عمر منتقل شد؟ ... دیگر آن که اگر آن نسخه به خاطر تمامی امت نبوده است، «ارزش حقیقی نسخهای از قرآن نزد مردمی که آن را از راه حافظه روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گرد آورده، چیست؟»[24] در روزگاری که محفوظات وی مورد اعتمادتر و در ضمیر و زبانش حاضرتر بوده است.
شاید بعد از توضیحاتی که دادیم، موضع ما در برابر این ادعاها روشن شده باشد. اما به مغالطهای که بلاشر در آن افتاده، اشارهای میکنیم. وی میگوید: ابوبکر زمانی به گردآوری قرآن پرداخت که مسبوق یا همزمان با تلاشهای فردی دیگری بوده است. بلاشر از جمله به نام تعدادی از صحابه مثل معاذبن جبل، ابیبن کعب، زیدبن ثابت، ابودرداء، ابوزیدبن سکن رضی الله عنهم (6) و دیگران، اشاره میکند. چنان که خبر ابی در گردآوری قرآن [در نقل ابوالعالیه] ـ که ذکرش گذشت ـ استدلال مینماید[25]. ما منکر آن نیستیم که تلاشهای فردی، مسبوق یا همزمان با جمع قرآن توسط ابوبکر رضی الله عنه بوده است، اما این تلاشها برای گردآوری قرآن نبوده بلکه برای حفظ محفوظاتشان بوده است که در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از آن، از ترس فراموشی یا اشتباه، صورت میگرفته است. در این باره سخن خواهیم گفت.
وقتی ابوبکر رضی الله عنه به زید رضی الله عنه [به جمع قرآن] فرمان داد، صحابه هر چه از قرآن را که داشتند با شتاب ارائه و در برابر زید رضی الله عنه قرار دادند و آن را با گواهی عادلانی، موثق ساختند، تمام ماجرا این بوده است، اما اهداف خاورشناسی بر آن است که ویژگی جدیت از کار ابوبکر رضی الله عنه را بزداید و آن را کاری بدون پشتوانه تلاش و جدیت و بدون تواتر و ثبوت قطعی بروز دهد تا در نظر مردم یک کار فردی جلوه کند که مصلحتی همهگیر آن را موجب نگشته و ابوبکر رضی الله عنه هم از دیگران به پایبندی و پیگیری، در این کار، شایستهتر نبوده است.
با بازگشت به وضع این مصحف در روزگار عمر رضی الله عنه به عنوان خلیفه، تأکید میکنیم که وضع این مصحف، استمرار وضع مصحف در دوران ابوبکر رضی الله عنه بود، با این فرق، که فعالیت بیشتری در آموزش قرآن و دور داشتن مردم از اشتباه در قرائت به وجهی که در حدود حروف هفتگانه، شایسته قرائت میباشد، صورت گرفت. به خبری دست یافتیم که دلالت روشنی بر گفته ما دارد. ابن سعد در «طبقات» از محمدبن کعب قرظی با اسناد خود، روایت میکند که میگفت: قرآن در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به وسیله پنج تن از انصار، معاذبن جبل، عباده بن صامت، ابیبن کعب، ابوایوب و ابودرداء جمعآوری شد. در دوران عمربن خطاب، یزیدبن ابوسفیان به او نامه نوشت که جمعیت شام رو به فزونی نهاده و شهرها را پر کردهاند و به کسانی نیازمندند که به آنان قرآن را بیاموزند و در دین تعلیمشان دهند. ای امیرمؤمنان! مرا به مردانی که به آنان آموزش دهند، یاری نما! پس عمر رضی الله عنه آن پنج تن را طلبید و به آنان گفت: برادران شما در شام از من کمک خواستند تا کسانی به آنان قرآن را بیاموزند و آنان را نسبت به دین آگاه سازند پس مرا به سه تن از خودتان یاری کنید ـ رحمت خدای بر شما باد ـ اگر تمامتان پاسخ مثبت میدهید پس در آن شرکت ورزید و اگر سه تن از شما به نمایندگی مشخص میشوند پس از بین تان خارج شوند. پس گفتند: نتوانیم که همگی شرکت کنیم زیرا ابوایوب پیرمردی است و ابیبن کعب هم بیمار. آنگاه معاذ، عباده و ابودرداء حاضر به رفتن شدند. عمر گفت: از شهر حمص شروع کنید، شما مردمان را در آن جا در یک سطح از فهم و درک نخواهید یافت. کسانی از آنها، نیک میفهمند، اگر چنین یافتید، گروهی از مردم را به سوی این کسانی روانه دارید اگر از مردم [در قرائت و فهم دین] راضی شدید، یک نفر در آن جا بماند و دیگری به دمشق و نفر سوم به فلسطین رود. آنها به حمص آمدند و آن جا ماندند تا این که از مردم راضی گشتند. عباده در آن جا ماند و ابودرداء به دمشق رفت و معاذ به فلسطین. اما معاذ در سال طاعون عمواس از دنیا رفت، و عباده بعد از او به فلسطین رفت و در آن جا از دنیا رفت، و ابودرداء همچنان در دمشق ماند تا این که از دنیا رفت[26]: وضع به همین منوال ادامه یافت و به تدریج با گسترش فتوحات و پراکندگی مسلمانان در بیشتر نقاط زمین مثل سرزمینهای ایران و رم در آن روزگار، این وضع هم گسترش مییافت. هر چه این مناطق بیشتر میشد، قرآن هم رواج مییافت و نظارت بر کیفیت تلفظ تازه مسلمانان ضعیف میگشت. آنها میتوانستند در محدوده حروف هفتگانهای که قرآن به آن، نازل شده بود، هر قرائتی را که میتوانستند تا زمان خلیفه سوم، عثمانبن عفان رضی الله عنه ، قرائت کنند (7).
در روزگار عثمانبنعفان رضی الله عنه
اوضاع در روزگار عثمان رضی الله عنه وخیم گشت. وی در سال بیست و چهار هجری قمری به خلافت رسید و روزگارش به کثرت فتوحات مشهور گشت. شش سال جنگ و کشورگشایی سپری شد و مسأله آموزش قرائت قرآن به عهده مسلمانانی گذاشته شده بود که با خود هر آنچه از محفوظات قرآنی را که قادر بر ثبت و بیانش بودند، به همراه داشتند. تفاوتهای قرائتی، بین آنچه که اینان قرائت میکردند و آنچه که شایسته متن نازل شده بود، به تدریج گسترش مییافت. البته اینان در این کار [تفاوت در قرائت] قصد عمدی نداشتهاند بلکه در درستی آن متحیر بودهاند، تا این که سال سیام هجری قمری فرارسید، سالی که حذیفه بن یمان رضی الله عنه با سعیدبن عاص رضی الله عنه به آذربایجان رفتند و سعید در آن جا ماند تا زمانی که حذیفه از سفرهایش بازگشت و سپس هر دو به مدینه بازگشتند. در طول راه، حذیفه به سعیدبن عاص چنین گفت: «در این سفر مطلبی را متوجه شدم که اگر مردم به حال خود رها شوند، درباره قرآن دچار اختلاف خواهند شد و هرگز به آن باز نخواهند گشت. گفت: چه چیزی؟ گفت: گروهی از مردم حمص را دیدم که قرآن را از مقداد فراگرفته بودند و میپنداشتند، قرائت آنها از دیگران بهتر است. مردم دمشق را دیدم که میگفتند: قرائت آنها از قرائت دیگران بهتر است. مردم کوفه را دیدم که آنها چنین میگفتند و قرآن را نزد ابن مسعود فراگرفته بودند. مردم بصره همچنین میگفتند و قرآن را نزد ابوموسی اشعری آموزش دیده و مصحف وی را «لباب القلوب» نامیده بودند. وقتی آن دو به کوفه رسیدند، حذیفه مردم را از این امر آگاه ساخت و آنان را از آنچه که بیم آن میرفت، برحذر داشت. اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و بسیاری از تابعین با او موافقت کردند ولی طرفداران ابن مسعود به او گفتند: از چه چیز ناخشنودی؟ مگر ما به قرائت ابن مسعود، قرائت نمیکنیم؟ حذیفه و موافقان وی، خشمگین شدند و گفتند: شما بیابانگردانی هستید، سکوت کنید! شما بر خطا هستید. حذیفه گفت: به خدا قسم! اگر زنده بمانم، نزد عثمان خواهم رفت و به او میخواهم گفتم که میان مردم و این کژروی، مانع شود. پس ابن مسعود بر حذیفه برآشفت و سعید خشمناک شد و برخاست و مردم پراکنده گشتند. حذیفه با عصبانیت نزد عثمان رفت و ماجرا را به او گفت. عثمان گفت: من اندازکنندهای بیپردهام، پس امت را دریابید. عثمان صحابه را جمع کرد و ماجرا را به آنان گفت و آنها هم کار را بزرگ پنداشتند و همگی با رای حذیفه موافق گشتند. عثمان پی حفصه، دختر عمر، فرستاد و گفت: صحیفهها را نزد ما بفرست تا از روی آن بنویسیم، این صحیفهها همانهایی هستند که در روزگار ابوبکر نوشته شده بودند»[27].
با مقایسه ابتدای این خبر با خبر پیشین در باب فعالیت عمر در توزیع قاریان در شهرها میبینیم که عباده بن صامت در حمص ماند و از آن جا به فلسطین رفت و در آن جا از دنیا رفت، و در این خبر، مردم حمص را میبینیم که قرآن را از مقداد فراگرفتهاند. این بخش از این دو خبر، در بیان میزان فعالیت صحابه در نشر قرآن در شهرهای مختلف، کافی است به طوری که دو صحابی از معلمان قرآن، تقریباً در یک زمان در حمص بودهاند.
این خبر، تنها به وجود اختلاف بین قاریان اشاره دارد، بدون این که میزان این اختلاف را مشخص نماید. اما این خبر تفصیل ارزشمندی را به ما ارائه میکند، زیرا رای جمهور صحابه را در مواجهه با قاریان کوفه در آن زمان ذکر میکند که به آنان میگفتند: شما بیابانگردانی هستید، پس ساکت شوید، شما بر خطا هستید .... .
در این جا کافی است که به سخن استاد مصطفی صادق رافعی، در بیان این اختلاف پر مخاطره، گوش کنیم که میگوید: «وجوه قرائتی که به قرآن را میخواندند به اختلافی حروفی بود که قرآن به آن نازل شده بود. بنابراین، کسی که این اختلاف را از مردم آن شهرها ـ به هنگام گرد آمدن در جنگ علیه دشمنان و یا در مجامع دیگر ـ میشوند، تعجب میکرد که این وجوه، همگی مایه اختلاف در یک کلام باشند! چنان که وقتی وی بداند که تمام این قرائتها به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مستند است و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم اجازه آن را داده است، ممکن بود، در دلش شک و شبههای روی دهد، چه این اختلاف مثل دیگر اختلافات در کلام گشت به طوری که برخی اختلافات قرائتی از دیگر اختلافات بهتر مینمود، و از این اختلاف، انواع قرائت «صریح» و «مدخول» و «افصح» و «فصیح» گمان میرفت. این امری بود که اگر در بین آنها رواج مییافت و بر آن استمرار میورزیدند، از آن اختلاف فراتر رفته و بدون شک به درگیری منجر میشد و یکدیگر را نفی میکردند. یکی میگفت: این قرائت من است و من آن را بر گرفتهام و دیگر میگفت: این قرائت من است و بر این روش میروم. در ورای این ستیزهکاریها و لجبازیها، چیزی جز تکفیر یکدیگر و اتهام به فسق نبود و ناگزیر، فتنه و آشوبی بود که همواره سرزنش به دنبال دارد»[28].
بدون شک، اختلاف قابل ملاحظهای که نزد این اصحاب و قرائت آنها و قرائت آن بیابانگردان بوده، از مواردی نبوده است که اجازه حروف هفتگانه ـ آنگونه که آن را از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دریافته بودند ـ در بر دارنده این اختلاف باشد، بلکه این اختلاف، به خاطر وجود زمینههای خطا ـ چنان که در این روایت است ـ یا چگونگی بیان بوده که البته خطایی است قطعاً غیر عمدی.
در کتاب «المصاحف» روایتهایی متعددی آمده است که مجموع آنها، از میزان اختلاف بین این قرائتها پرده بردارد. از جمله آمده است: «درباره قرآن با هم مذاکره میکردند و در آن اختلاف میورزیدند، تا جایی که نزدیک بود میان آنها فتنه و آشوبی رخ دهد»[29]. و یا آمده است: «در خلافت عثمان، معلمی به تعلیم قرائت برای شخصی و معلمی دیگر به تعلیم قرائت به شخص دیگر میپرداخت به طوری که اینان و جوانانی که تعلیم داده میشدند با هم دچار اختلاف میشدند تا جایی که آن به معلمان رسید ـ ایوب میگوید: آنچه را گفت نفهمیدم تا این که گفت ـ: برخی از این معلمان قرائت برخی دیگر را انکار میکردند، چون خبر به عثمان رسید، به خطبه ایستاد و گفت: شما در نزد من قرائت اختلاف دارید و دچار لحن میشوید، پس آن کس که از من دور است و در شهرهای دیگر است به مراتب در اختلاف و لحن بیشتری است. پس ای اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، اجتماع کنید و برای مردم مصحفی نمونه [امام] بنویسید»[30].
همچنین آمده است: «مردمی در عراق بودهاند که چون از یکی از اینان درباره آیهای پرسیده میشد و آیه را قرائت میکرد، دیگر کس به او میگفت: من این قرائت را کفر میدانم، در نتیجه در میان مردم، این تکفیرها، رواج یافت و در قرآن دچار اختلاف گشتند»[31]. در روایتی دیگر آمده است: «مردی قرآن را قرائت میکرد و به دوستش میگفت: کافر شدی به سبب آنچه که از قرآن، قرائت کردی»[32].
همه اینها، متونی هستند که به گستردگی خطر این اختلاف، گواهی میدهند، اختلافی که ـ به نظر ما ـ در حوزه اجازه عام [حروف هفتگانه] وارد نیست. با تمام اینها، یکی از این روایتها به ما نمونهای از این اختلاف را میبخشد که حذیفه بدان برانگیخته است، روایتی از یزیدبن معاویه که میگفت: «من در روزگار ولیدبن عقبه در مسجد، در حلقهای نشسته بودم که حذیفه نیز در آن حلقه بود. یزید میگوید: در آن جا نه کسی بود که مانع مردم شود و نه خبری از مأموران دولتی بود که ناگاه بانگ زنی، بانگ برآورد که: «هر کس به قرائت ابوموسی، قرآن میخواند به این گوشه ـ نزدیک ابواب کنده ـ بیاید و هر کس که به قرائت عبدالله بن مسعود قرائت میکند به این گوشه ـ نزدیک دار عبدالله ـ بیاید. آن دو گروه، در آیهای از سوره بقره اختلاف پیدا کردند. یکی چنین خواند:
«وأتموّا الحجّ والعمرة لبیت».
و دیگری چنین:
﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِ﴾ [البقرة: 196][33].
«و برای خدا، حج و عمره را به پایان رسانید».
پس حذیفه خشمگین شد و از شدت غضب چشمانش سرخ گشت .... [34].
علیرغم کثرت متون که بر خطرناک بودن این مسأله دلالت دارند، چه این خطر موجب پدید آمدن یک امر شده یا امور زیاد دیگر ـ آنچه که بر هشدار حذیفه رضی الله عنه مترتب بوده، تصمیم عثمان رضی الله عنه به نسخهپردازی مصحفی نمونه [امام] بوده است. تصمیمی که پشتوانهاش را از تصمیم پیشین در روزگار ابوبکر رضی الله عنه میگرفت و تابع آن بود، حتی عثمان چیزی جز کار ابوبکر را برای نسخهپردازی نیافت، و حتی جز زیدبن ثابت کسی را نیافت که این مهم را که در روزگار ابوبکر هم داوطلب این کار شده بود، انجام دهد. این کار با همکاری گروهی از قاریان و نویسندگان خوب از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صورت گرفت. از روایت چنین برمیآید که: «عثمان نزد حفصه فرستاد که صحیفهها را بفرست تا آن را در مصاحف نسخهپردازی نماییم و سپس به سویت بازمیگردانیم. وی آنها را نزد عثمان فرستاد و عثمان به زیدبن ثابت، عبدالله بن زبیر، سعیدبن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام دستور داد تا آنها را در مصاحف استنساخ کنند. عثمان گفت: اگر اختلاف پیدا کردید به زبان قریش بنویسید، چون قرآن به زبان قریش نازل شده است. آنها هم چنین کردند. وقتی که مصحف را نسخهبرداری کردند، عثمان آن صحیفهها را نزد حفصه باز گرداند و به هر منطقهای مصحفی فرستاد و هر چه غیر آن را، سوزاند»[35].
بیشتر روایتها، بر این دلالت دارند که مصحف عثمان رضی الله عنه ، نسخهای از گردآوری ابوبکر رضی الله عنه بوده است، و گروهی که مسئولیت نوشتن آن را پذیرفته بودند، بنا به روایت، چهار نفر بودهاند[36]. برخی از روایتها به زیدبن ثابت و سعیدبن عاص بسنده کردند[37] و برخی هم تعداد آن گروه را به دوازده تن میرسانند[38].
مانعی نیست که این تعداد [12 نفر] در نوشتن مشارکت داشته باشند اما غالب آن است که چهار نفر نخست به نوشتن نسخه نخست، اقدام کردند و آنگاه دیگران بقیه نسخههایی را که عثمان رضی الله عنه به شهرها، فرستاده بود، از روی آن، نسخهبرداری کردهاند.
از مهمترین خبرهای نگاشت مصاحف در روزگار عثمان رضی الله عنه ، خبری است که حسینبن فارس به اسناد خود از هانی [بنده آزاد شده عثمان] نقل کرده است. هانی میگوید: «من نزد عثمان بودم که اصحاب مصحفها را با یکدیگر مقابله میکردند، از جمله استخوانهای شانه گوسفندی که عثمان مرا با آنها به نزد ابیبن کعب فرستاد. روی این استخوانها نوشته بود: «الم یتسن» و «فامهل الکافرین» و «لا تبدیل للخلق». هانی میگوید: ابیبن کعب، دوات خواست پس یکی از دو «لام» را حذف کرد و نوشت:
﴿لِخَلۡقِ ٱللَّهِ﴾ [الروم: 30].
و «فامهل» را پاک کرد و نوشت:
﴿فَمَهِّلِ﴾ [الطارق: 17].
و «لم یتسن» هائی الحاق کرد و نوشت:
﴿لَمۡ يَتَسَنَّهۡ﴾ [البقرة: 259][39].
این مطلب بدان معناست که نوشتن بین نویسندگان خوب اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مشترک بوده است، و این مشارکت اعتمادی به عمل عثمان رضی الله عنه میبخشد که هر گونه احتمال را نفی مینماید.
عثمان رضی الله عنه بعد از نوشتن مصحف، صحیفهها را به حفصه باز گرداند و تا زمان حیاتش نزدش باقی ماند. مروان[40] به دنبال حفصه فرستاد و از او خواست تا صحیفههایی را که قرآن از روی آن نوشته شده است به او بدهد ولی حفصه از این کار خودداری کرد. سالم بن عبدالله میگوید: وقتی حفصه از دنیا رفت و از خاکسپاری او بازگشتیم، مروان، عزیمه را نزد عبدالله بن عمر فرستاد تا آن صحیفهها را به دست او بفرستد؛ وقتی صحیفهها به دست مروان رسید، دستور داد تا آن را تکه تکه نمایند[41]. با توجه به این که در تعداد مصاحفی که عثمان آنها را به شهرها فرستاد، اختلاف است ولی مشهور آن است که پنج مصحف بوده است ولی به روایتی چهار تا و به روایت هفت تا و یک عدد در مدینه ماند[42].
مسألهای که اکنون لازم است به بحث درباره آن بپردازیم، اهمیت عمل عثمان رضی الله عنه از جنبه قرائت است، اگر عمل عثمان رضی الله عنه به نسخهبرداری مصاحفی چند از مصحفی، محدود باشد که آن را زید در روزگار ابوبکر نوشته است، این عمل چه ارزشی داشته است؟ برای این که محتوای این عمل را به خوبی درک کنیم، باید به آنچه که در دوران ابوبکر بود، یعنی گردآوری قرآن توسط او باز گردیم. وی قرآن را در صحیفهها حفظ کرده بود و شاید این کار از جانب ابوبکر برای روزگار نیاز به قرآن بوده باشد. اما تقدیر به او مهلت نداد و بمرد و آن نسخهها به عمر منتقل شد. روزگار عمر هم استقرار روزگار ابوبکر بود و در آن روزگار مردم نیاز به عمومی کردن این مصحف نداشتند چون سفرهای حافظان (از صحابه) محدود بود و بعدها هم آثاری از اختلاف در حروف [قرائتهای] قرآن، آنگونه که در روزگار عثمان بود، ظاهر نگشت. بلکه در روزگار عثمان هم، حدود 6 سال با آرامشی نسبی از چنین اختلافاتی سپری گشت. وقتی این اختلافات اوج گرفت، عثمان رضی الله عنه و صحابه تصمیم گرفتند که این مصحف جمع شده را در سطحی وسیع منتشر سازند.
معنای این سخن ـ چنان که منطقی هم به نظر میرسد ـ آن است که مصحف ابوبکر رضی الله عنه به حرف واحدی نوشته شده بود، چنان که قبلاً در رابطه با نوشتن کاتبان وحی در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به این مطلب اشاره کردیم. زیدبن ثابت بنابر آنچه که در احادیث صحیحی[43] آمده، بیش از همه کاتبان وحی ملازم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود و به نوشتن قرآن در روزگار ابوبکر و عثمان رضی الله عنهما پرداخته است و این بدان معناست که روش نوشتن قرآن در سه مرحله، عهد رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر و عثمان رضی الله عنهما ، تقریباً یکی بوده است مگر این که عثمان رضی الله عنه ، مرحله خود، صلاح را در این دید که قرآن را از اعجام ـ چنان که بحثش گذشت ـ بپیراید تا رسم الخط قرآن دامنه بیشتری یافته و وجوه قرائتی زیاد دیگری را که نقل آن از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم صحیح است، در برگیرد.
هدف دیگری که از کار عثمان رضی الله عنه ، محقق شد، همان نزدیکسازی لغوی وجوه قرائت شده در آن روزگار در شهرهای مختلف و از بین بردن اختلافی بود که نزدیک بود وحدت جامعه را نابود سازد. یعنی به طور اساسی، از جمله اهداف اقدام عثمان رضی الله عنه ، انتشار متن قرآنی به زبان قریش و استوار ساختن این سنت زبانی بود که مقدمات زیادی برای آن، در روزگار ابوبکر و عمر رضی الله عنهما پشت سر گذاشته شده بود. دستور سوزاندن دیگر مصحفهای صحابه و آنان که از صحابه برگرفته بودند، توسط عثمان رضی الله عنه ، به این امر یاری رساند. مردم در دیگر شهرها هم تن به این فرمان دادند جز عبدالله بن مسعود رضی الله عنه که با این کار مخالفت کرد و در کوفه به مردم دستور داد که به مصحف وی عمل کنند و میگفت: «چگونه به من فرمانی میدهید که به قرائت زیدبن ثابت قرائت نمایم در حالی که من از دهان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هفتاد سوره و اندی فراگرفته و قرائت کردهام، در حالی که زیدبن ثابت با نوجوانی میآمد و به بازی میپرداختند. به خدا قسم چیزی از قرآن نازل نشده است مگر این که میدانم در چه موردی نازل شد، هیچ کس از من نسبت به کتاب خدا داناتر نیست و من بهترین شما هم نیستم. اگر بدانم در جایی که بتواند شتر به آن جا رود، کسی از من کتاب خدا داناتر وجود دارد، حتماً به آن جا خواهم رفت»[44].
ابن مسعود رضی الله عنه به دلیل شبههای که او را فراگرفته بود، با سوزاندن مصحفش و با عمل عثمان رضی الله عنه مخالفت ورزید، چه وی میپنداشت که زید رضی الله عنه به تنهایی دست به این عمل زده است، و حال آن که وی شایستهترین کس برای این کار بود. اما وقتی فهمید که موضع او بر شبههای بیش متکی نیست و مصحفی که عثمان رضی الله عنه آن را فرستاده است، همان نسخهای است که ابوبکر رضی الله عنه از سینه حافظان و شاخههای درخت خرما و سنگهای پهن و نازک، برگرفته است که در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نوشته شده و زید رضی الله عنه هم به تنهایی دست به این کار نزده است، و گروه زیادی از اصحاب در آن شرکت داشتهاند، و همه مسلمانان بر آن اجماع کردهاند، ابتدا با خرسندی[45] و سپس برای حفظ وحدت امت موافقت نمود.
بدین ترتیب، موافقت تمامی امت با مصحف عثمان رضی الله عنه ، به اتمام رسید و حتی مصعببن سعد میگفت: «وقتی که عثمان مصحفها را سوزاند مردم زیادی را، درک کردم. پس از اینان در خصوص کار عثمان، اظهار شگفتی کردم. مصعب [در ادامه] میگوید: ولی هیچ کس از آنان، منکر کار عثمان نشدند[46]. علی رضی الله عنه هم در این باره گفت: «اگر عثمان این کار را نمیکرد، من به آن اقدام میکردم». وقتی علی رضی الله عنه به کوفه رسید، مردی برخاست و بر کار عثمان رضی الله عنه در گردآوری مصحف ایراد گرفت، ولی علی رضی الله عنه بانگ برآورد و گفت: ساکت باش! وی هر چه کرد با مشورت ما کرد، اگر من به جای او بودم هم، چنین میکردم»[47].
در ضمن خبرهایی که روایت شده است، بر کاری که به دست عثمان رضی الله عنه صورت گرفت، شبهاتی وارد شده است. از جمله این خبرها، خبری است که ابن خالویه روایت کرده است که قرائت ابن عباس در آیه 23 سوره اسراء (17) «ووصی ربک» به جای:
﴿وَقَضَىٰ رَبُّكَ﴾ [الإسراء: 23].
ابن عباس میگفت: «واو» به «صاد» چسبیده شده است[48]. دیگر خبری است که از یحییبن یعمر و عکرمه، بنده آزاد شده ابن عباس، از عثمان روایت شده است که مصحفها وقتی نسخهبرداری شد، بر وی عرضه گشت و در آن حروفی از لحن یافت وگفت: «رهایش کنید که عرب آن را اصلاح خواهد کرد و یا به زبان خود، عربی خواهد گرداند»[49].
این خبر، تکلمهای در روایتی دیگر دارد که: «اگر نویسنده از قبیله ثقیف و آن که بر وی املاء میکرد، از قبیله هذیل بود، هرگز در قرآن، این حروف یافت نمیشد»[50]. یا روایتی که هشامبن عروه از پدرش روایت کرده است که وی از عایشه رضی الله عنها درباره لحن قرآن در آیه:
﴿إِنۡ هَٰذَٰنِ لَسَٰحِرَٰنِ﴾ [طه: 63].
و آیه:
﴿وَٱلۡمُقِيمِينَ ٱلصَّلَوٰةَۚ وَٱلۡمُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ [النساء: 162].
و آیه:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبُِٔونَ﴾ [المائدة: 69].
پرسید و عایشه گفت: ای پسر خواهرم! این کار نویسندگان است. اینان در نوشتن، اشتباه کردهاند[51].
اما در رد خبر نخست، همین کافی است که از قرائت شاذی خبر میدهد و هر قرائت شاذی غالباً به طور نسبی از حیث سند ضعیف است، و نمیتواند در برابر آنچه که به روایت صحیح و قرائت متواتر ثابت شده، بایستد. اساس اثبات قرائت «وقضی» تنها رسم الخط نیست بلکه نقل و بیان شفاهی هم در کنار رسم الخط مطرح است و تصور وجود رسم الخط قبل از روایت معقول نیست بلکه رسم الخط تنها ثبت آن چیزی است که صحابه از طریق حفظ و تلاوت آن را نقل کردهاند، بنابراین ضعیف بودن خبر در اسنادش از ابن عباس ما را از طریق بحث و بررسی آن بینیاز میسازد.
اما خبرهای دیگری که همگی در مضمون یکی هستند، درباره لحن در قرآن است که در اختلاف آشکار اعرابی، نمایان میشود.
ابوعمرو الدانی خبر روایت شده از عثمان را با نقد اصطلاحی [حدیثی] بررسی نموده و چنین گفته است: این چنین خبری به نظر ما، حجت نیست و به دو جهت استدلال بر آن صحیح نمیباشد. یکی این که، حدیث علاوه بر اختلاط سند و اضطراب الفاظ، مرسل است، چون ابن یعمر و عکرمه از عثمان نه چیزی شنیدهاند و نه او را دیدهاند. از طرف دیگر، ظاهر الفاظ حدیث، صدور آن از عثمان را نفی میکند، چون در آن، طعن بر عثمان وجود دارد و حال آن که وی در دین اسلام دارای جایگاهی بوده است، و به صلاح امت همت میگماشته است. امکان ندارد که وی به جمع مصحف به همراهی دیگر صحابه پرهیزگار و نیکوکار و با نظارت بر اینان برای رفع اختلاف در قرآن، پرداخته باشد و آنگاه لحن و اشتباه آن را در بین آنها رها کند و اصلاح آن را به عهده آیندگان گذارد، آیندگانی که بدون شک غایت قرآن و آنچه را که همعصران آن دیدهاند درک نخواهند کرد، بنابراین، جایز نیست که کسی چنین سخنی را به زبان آورد و به آن اعتقاد داشته باشد[52].
ابوعمرو الدانی همچنین به سخن عایشه رضی الله عنها میپردازد که «عروه آن موارد را لحن نامیده و عایشه هم بنابر اتساع در اخبار و مجاز گویی در عبارت، اطلاق لحن کرده است و گرنه چنین چیزی مخالف مذهب آن دو و خارج از اختیار آنها بوده است. دانی در ادامه میگوید: «آنچه که خبر، بدون قطعیت به آن، بدان تأویل یافت، بنابر آن است که عایشه با توجه به منزلت، علم و آگاهی به زبان قومش، صحابه را به لحن و کاتبان را به خطا متهم کرد و حال آن که جایگاه صحابه نسبت به فصاحت و آگاهی به زبان، جایگاهی است غیرقابل انکار، بنابراین، چنین لحنی به صحابه جایز نیست»[53].
دانی رای دیگری را هم بیان میکند که برخی از دانشمندان سخن عایشه رضی الله عنها (خطای کاتبان) را اینگونه تأویل کردهاند که آنها در انتخاب وجه برتر حروف هفتگانه، خطا کردهاند. این دانشمندان، لحن را به قرائت و لغت [لهجه] تأویل نمودهاند، مثل این سخن عمر رضی الله عنه که گفت: «أبي أقرؤنا وإنا لندع بعض لحنه» یعنی ابی بن کعب، قاریترین ماست، ولی بعضی از قرائت و لغتش را ترک میکنیم[54].
در واقع بحث و بررسی این مسأله شایسته است بر تصور مفهوم لحن و رابطه آن با خطا ـ در نظر صحابه ـ مبتنی باشد. خاورشناس آلمانی یوهان فک در کتاب العربیه، ما را از این حیث بینیاز کرده است چه ضمیمه کتابش را به بررسی تاریخی ـ معنایی واژه لحن و مشتقات آن اختصاص داده است. وی آورده است که واژه لحن، در زبان جاهلی و صدر اسلام به معانی میل و گرایش، هوشیاری و زیرکی، بلاغت، آواز، رمز و اشاره، معما و توریه و شیوه بیان آمده است، اما هرگز به طور مطلق به معنای اشتباه در بیان نیامده. یوهان فک در پایان، این نتیجه را میگیرد که لحن به طور نسبی در زمانی متأخر به این معنای که دلالت داشته است. وی ترجیح میدهد که این معنا، در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری قمری بوده است[55].
لازمه این سخن، آن است که به طور واقعی، تفسیر لحن به خطا را دور از ذهن بدانیم چون در زبان آن نسل و از معانی و مدلولهای معروف این واژه در آن روزگار نبوده است. بنابراین تنها این وجه میماند که لحن به گونههای قرائت تفسیر شود. پس نیمی از شبههای که متوجه رسم الخط عثمانی شد، با این تفسیر از بین میرود، به عبارت صحیحتر، چنین شبههای در کنار صحابه که در رسم الخط برخی از لحنها یعنی خطاها را به جای گذاشته باشند، از بین میرود چه اگر خطا و اشتباهی بود و صحابه، خود، آن را نوشته باشند حتماً خود نیز حذف میکردند و امت اسلام را رها نمیکردند تا در تلاوت کتاب خداوند، سرگردان گردند.
ابوعمرو دانی تأویل سخن عایشه رضی الله عنها را به عهده گرفت که شاید برونکننده نیمه دیگر این شبهه باشد البته به فرض این که نقل این سخن از عایشه درست باشد. اما اکنون بر قرائت مشهور ﴿وَٱلۡمُقِيمِينَ ٱلصَّلَوٰةَۚ وَٱلۡمُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ شرح و توضیحی میافزاییم. این قرائت، یکی از مواردی است که در این روایت از عایشه رضی الله عنها رسیده و هر آنچه که در تفسیر مشکل اعرابی آن گفته شده است، در تفسیر دیگر موارد آمده از وی در این خبر نیز صادق است. روایتی از ابیبن کعب رضی الله عنه آمده است که وی «والـمقیمون الصلاة» (به رفع) قرائت کرده است. گروهی از جمله ابن عباس، ابن مسعود، عیسی ثقفی، ابوعمرو بن علاء و اعمش و دیگران هم به این شکل قرائت کردهاند[56].
ابوحیان در شرح این قرائت میگوید: «گفته شده در مصحف ابی مثل مصحف عثمان «والـمقیمین الصلاة» آمده است. از عایشه رضی الله عنها و ابان بن عثمان روایت شده است که نوشتن «المقیمین» (با یاء) خطای نویسنده مصحف بوده است، ولی چنین سخنی آن دو صحیح نیست چون آن دو از عربهای فصیح بودهاند، چه قطع صفت در زبان عرب مشهور است و باب گستردهای است که سیبویه و دیگران، شواهدی از آن را ذکر کردهاند چنان که سیبویه هم مورد مذکور را به قطع صفت تفسیر کرده است(8). زمخشری میگوید: «بدانچه بعضی گمان کردهاند که «والمقیمین» لحن و خطایی در رسم الخط مصحف است، توجهی نمیکنیم. چه بسا کسی که به این گمان رو آورده در «الکتاب» ننگریسته و از روشهای عربها و از تفنن نصب بنابر اختصاص بیخبر بوده (9) و بر او پوشیده مانده که پیشینیان نخستین ـ صحابه ـ که مثل آنها در تورات و انجیل است (10) غیرتمندتر بر اسلام در دفع طعنها از آن بودهاند که در کتاب خداوند شکافی به جای گذارند تا افراد بعد از آنها، آن را پر کنند و یا خللی ایجاد کنند که نسلهای بعدی آن را اصلاح نمایند»[57].
![]() |
[1]- ابن جریر طبری، تاریخ الطبری، حوادث سالهای 11 و 12 هجری قمری. در تاریخ الکامل ابن اثیر آماری مربوط به کشتهشدگان روز جنگ عقربا وجود دارد که کمتر از این، ذکر شده است. ر. ک: حوادث سال یازدهم [محمود رامیار، تاریخ قرآن، صص 301-303].
[2]- ابوعبدالله محمدبن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج 3، ص 196، چاپ المطبعة البهیة، 1299 ه. ق.
[3]- اخبار مربوط به رده [ارتداد از آیین اسلام] به طور مفصل در «الکامل» ابن اثیر، ج 2، صص 232-260 موجود است و نیز : محمد الخضری، محاضرات فی تاریخ الأمم الإسلامیة، ج 1، ص 260، اول.
[4]- البخاری، صحیح البخاری، ج 1، ص 9 [باب ﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡ﴾].
[5]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 5.
[6]- همان، ص 10.
[7]- همان، ص 10 و نیز : السیوطی، الاتقان، ج 1، ص 58 با زیادت.
[8]- المصاحف، ج 1، ص 10.
[9]- جلالالدین السیوطی، الاتقان، ج 1، ص 58.
[10]- همان.
[11]- همان.
[12]- ر. ک : عبدالصبور شاهین، القراءات القرآنیة فی ضوء علم اللغة الحدیث.
[13]- ابن منظور الافریقی، لسان العرب، ج 9، ص 186.
[14]- جلالالدین السیوطی، الاتقان، ج 1، ص 58 و نیز : المصاحف، ج 1، ص 9.
[15]- همان.
[16]- محمد حسین هیکل، الصدیق ابوبکر، ص 343، چهارم.
[17]- ر. ک : رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص 32 به بعد [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان : محمود رامیار، ص 52 به بعد].
[18]- مختارات فصول الجاحظ، نسخه خطی، دارالکتب، شماره 24069، ثبت کتابخانه امیر موسیو کریمر اتریشی، 1877، برگه شماره 92 ب و 93 الف.
[19]- محمد حسین هیکل، الصدیق ابوبکر، ص 341 و نیز المقنع، ص 121.
[20]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 9.
[21]- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص 33-34 [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان : محمود رامیار، صص 53-54].
[22]- همان، صص 35-36.
[23]- مصطفی مندور، رسالة الشواذ، مقدمه، ص 6.
[24]- جلالالدین السیوطی، الاتقان، ج 1، ص 71 و نیز : ابوعبدالله الزنجانی، تاریخ القرآن، ص 18.
[25]- رژی بلاشر، درآمدی بر قرآن، ص 12 و 35 و 45 [رژی بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمان : محمود رامیار، ص 27 و 54 و ...].
[26]- محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 356.
[27]- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، حوادث سال سیام.
[28]- مصطفی صادق الرافعی، اعجاز القرآن، صص 34-35.
[29]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 21.
[30]- ابن ابی داود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 21. لحن در آن روزگار، خطا نبوده بلکه اختلاف در وجوه و بیان بوده است.
[31]- همان، ص 23.
[32]- همان، ص 25.
[33]- قرائت ابن مسعود چنین است. ر. ک : الکرمانی، شواذ القراءة، نسخه خطی، ص 36 و نیز : ابوحیان، البحر المحیط، ج 2، ص 72.
[34]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج 1، صص 11-12.
[35]- ابن اثیر، الکامل، ج 3، اخبار سال سیام. رافعی روایت دیگری را ذکر کرده است که سندیت این عمل را میافزاید و آن این که، کار زید در روزگار عثمان اولاً مستقل از مصحف حفصه بوده است و سپس عثمان نزد حفصه فرستاد و از او خواست تا آن صحیفهها را به او بدهد و قسم یاد کرد که آن صحیفهها را به حفصه باز گرداند. حفصه صحیفهها را به او داد و مصحف بر آن صحیفهها عرضه و تطبیق شد پس چون اختلافی نداشتند، عثمان آن صحیفهها را به حفصه باز گرداند و حفصه خیالش راحت شد. آنگاه عثمان به نوشتن مصاحف دستور داد. ر. ک : مصطفی صادق الرافعی، اعجاز القرآن، ص 37.
[36]- ر. ک : محمدبن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج 3، صص 196-197.
[37]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج 1، صص 22-23.
[38]- همان، ص 25 [محمود رامیار، تاریخ قرآن، صص 417-420].
[39]- ابن فارس، الصاحبی، ص 9 [السیوطی، الاتقان، ج 2، صص 322-323].
[40]- منظور، مروان بن حکم والی مدینه است. (ابن اثیر، الکامل، ج 3، حوادث سال 44 هجری قمری) حفصه در سال 45 هجری قمری از دنیا رفت. (محمدبن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 86).
[41]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 25 (به اختصار).
[42]- جلالالدین السیوطی، الاتقان، ج 1، ص 60.
[43]- محمدبن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، ج 3، صص 196-197 و نیز جلالالدین السیوطی، الاتقان، ج 1، ص 57 به بعد و الزرکشی، البرهان، ج 1، صص 233-244.
[44]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، ج 1، ص 16.
[45]- ابن ابیداود السجستانی، المصاحف، 18.
[46]- همان، ج 1، ص 12.
[47]- ابن اثیر، الکامل، ج 3، حوادث سال سیام.
[48]- ابن خالویه، المختصر من کتاب البدیع، ص 75.
[49]- ابوعمرو الدانی، المقنع، ص 115.
[50]- ابوعمرو الدانی، المقنع، ص 117.
[51]- ابو عمرو الدانی، المقنع، ص 117.
[52]- ابوعمرو الدانی، المقنع، صص 115-116.
[53]- همان، ص 118.
[54]- همان، ص 119 [محمود رامیار، تاریخ قرآن، صص 451-452].
[55]- العربیة، دراسات في اللغات و اللهجات و الأسالیب، صص 235-246 [این کتاب توسط عبدالحلیم النجار به عربی باز گردان شده، دارالکتاب العربی، القاهره].
[56]- الکرمانی، شواذ القراءة، ص 66، ابوحیان، البحر المحیط، ج 3، ص 395 و ابن جنی، المحتسب، ص 48.
[57]- ابوحیان، البحر المحیط، ج 3، صص 395-396 [محمود بن عمر الزمخشری، الکشاف، ج 1، ص 590].
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر