الف: محمّد بن جریر طبری (225،224 -310 هـ ق)
ابوجعفر محمّد بن جریر بن کثیر بن غالب، تاریخ نگار و مفسّر و فقیه و محدّث ایرانی قرن سوم هجری یکی از نوابغ روزگار و جهان اسلام است که به علّت وسعت نظر و دانش و آگاهی زیاد مرتبۀ والایی دارد. طبری دارای تألیفاتی است مانند: «کتاب الذیل والمذیل»، «کتابُ تفسیر القرآن ومعانیه» و «کتاب التاریخ».
دو اثر از تألیفهای محمُد بن جریر طبری در میان آثار او اعتبار و ارزشی به تمام دارد: تفسیر قرآن او، و تاریخ او.
تاریخ طبری از معتبرترین و نامدارترین تاریخهای عمومی جهان و اسلام است که از جهت جامعیّت و درستی و اتقان همواره مورد نقل و استناد و استفاده و اقتباس تاریخ نگاران و دانشمندان بوده است([1]).
اصل تاریخ طبری به نام «تاریخ الأُمَمِ والملوک» بوده که ابوعلی محمّد بن محمّد بلعمی به دستور امیر منصور بن نوح سامانی آن را از عربی به زبان فارسی برگردانده است.
در این کتاب به تفصیل در باره خلفای راشدین سخن گفته شده است و نوشتهها و مطالب آن از قدیمیترین و مستندترین اسناد تاریخ اسلام میباشد:
1- سفر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در کودکی به شام
هنگامیکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در کودکی با عمویش ابوطالب به شام رفت و بُحَیرای راهب به ابوطالب گفت: آگاه باش یا اباطالب که این بهترین همه خلق است به روی زمین، برو او پیامبر خدای است»([2]). در آن هنگام ابوبکر صدّیق نیز همراه آنان بود. «و نخستین سفر او آن بود، و ابوبکر صدّیق با ایشان ببود اندر آن راه»([3]).
بعید به نظر نمیرسد که ابوبکر از جریان بُحیرا آگاه شده باشد و همین آگاهی، در ایمان آوردنش به پیامبر سهم بسزائی دارد.
2- اسلام ابوبکر صدّیق رضی الله عنه
طبری در بارۀ اسلام آوردن ابوبکر رضی الله عنه شرح کاملی داده است که پیش از رسالت، پیامبر با ابوبکر دوست بود و هنگامیکه ابوبکر در خانه کعبه مینشست محمّد صل الله علیه و آله و سلم و گروهی از مردم پیش او میآمدند و از او میخواستند که آنان را راهنمایی کند. روزی به محمّد صل الله علیه و آله و سلم میگوید: چرا بتها را پرستش نمیکنی؟ آن انسان والا پاسخ میدهد که؛ بتهایی را که با دست خود میسازیم چگونه بپرستیم، این سخن در ابوبکر بسیار تأثیر گذاشت و او را به فکر کردن وادار نمود و زمانیکه جبرئیل امین در غار حراء آیات مبارک سوره عَلَق([4]) را بر حضرت محمّد صل الله علیه و آله و سلم وحی کرد و خدیجه و علی به اسلام گرویدند، پیغمبر تصمیم گرفت که ابوبکر را به اسلام دعوت کند:
«پس پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم از خانه بیرون آمد که به خانۀ ابوبکر رود، و ابوبکر از در بیرون آمد که به خانه پیامبر آید. و هردو به راه اندر هم رسیدند و یکدیگر را بپرسیدند. پیغامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: من به خانۀ تو میآمدم به سگالشی([5]).
ابوبکر گفت: من نیز بر این عزم بیرون آمدم که به خانه تو آیم. پیغمبر گفت: تو به چه کار همی آمدی؟ ابوبکر آن حال بگفت. پیغامبر گفت: یک فریشته دِی([6]) به نزدیک من آمد و مرا از خدای عزّ وجلّ پیغام آورد و گفت: مردمان را به خدای خوان تا بگروند و مرا به خدایی پرستند و به پیغمبری تو مُقّر آیند. و این بت پرستیدن دست باز دارند و من آمدم تا با تو مشورت کنم تا که را خوانم و این سخن با که گویم؟ ابوبکر گفت: نخست مرا خوان که من دوش بدین تدبیر اندر بودم، و امروز پیش تو بدین کار همی آمدم، و مرا با تو جز این سخن نیست، پیغمبر شاد شد و هم آنجا دین بر او عرضه کرد، و ابوبکر بگروید. و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به مسلمانی هیچکس آن شادی نکرد که به مسلمانی ابوبکر.
ابوعُبَیده در کتاب «غریب الحدیث» از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که گفت: هیچکس را اسلام بر وی عرضه نکردم إلا که در آن اندیشهای کرد مگر ابوبکر که وی بی اندیشه مسلمان شد به رغبت»([7]).
به گفته طبری، عثمان بن عفّان، عبدالرحمن بن عوف، زیَبر عَوّام، طلحة بن عُبیدالله و سعد بن ابی وقّاص رضی الله عنهم به دعوت ابوبکر مسلمان شدند([8]).
در غزوه بدر الکُبری که اسیران مشرکان را به حضور پیامبرص آوردند پیامبر، در باره آنان و غنائم جنگی با اصحاب مشورت کرد. عمربنخطّاب رضی الله عنه گفت: یا رسولالله! نظر من ایناست که، اسیرها را بکشیم؛ حمزه، عبّاس، و علی عقیل را بکشد تا دیگران آنان را نکشند و کینه و اختلاف پیش نیاید. عبّاس (عموی پیامبر) که اسیر بود به عمر گفت: «یا عُمَر! قَطَعْتَ الرََّحِمَ قَطَعَ اللهُ رَحِمَکَ» ای عمر، قطع رحم کردی خداوند ترا قطع رحم کند، و پیامبرص، آن تدبیر را نپسندید. و عبدالله بن رواحه از مبارزان انصار گفت: «یا رسولالله، غنائم و اسیران را در آتش بسوزانید تا از آنها اثری نماند». پیامبرص این نظر را نپذیرفت. و گفت: «چه تدبیر میکنید؟» ابوبکر گفت: «یا رسولَالله، اینان عموها و عموزادگان و خویشان تو و ما هستند و خداوند ما را بر ایشان پیروز کرد؛ باید به آنان رحم کنیم و چون دارا و ثروتمند هستند آنها را مال و نقدینهای عوض کنیم هم آزاد میشوند و هم مشکل مالی ما مسلمانان حلّ خواهد شد»، پیامبرص این تدبیر را پسندید و تبسّم کرد و گفت:
«یا ابوبکر، مَثَل عُمَر چنان است که مثل جبرئیل علیه السلام ، هرکجا عقوبت و بلا بُوَد از خدای تعالی حق تعالی او را فرستد، چنانکه قوم لوط و قوم فرعون، و مَثَل تو از فرشتگان چون میکائیل است که هرکجا خدای تعالی رحمت خواهد، او را فرستد. باران او آورد، و رحمت بر قوم یونس او آورد و عذاب بگردانید و یونس را از شکم ماهی بیرون آورد....
پس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: هر دو نیک گفتند. اکنون صبر کنیم تا خدای تعالی چه فرماید: پس خدای تعالی هم در آن مجلس آیت فرستاد. قولهُ تعالی ﴿مَا كَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِیدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡیَا وَٱللَّهُ یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَكِیمٞ٦٧﴾[الأنفال: ۶۷] [۴۴]. ([9])
«هيچ پيامبرى را نرسد كه اسيرانى داشته باشد تا آنكه در زمين كشتار بسيار كند، [شما] متاع دنيا را مىخواهيد. و خداوند [مصلحت] آخرت را مىخواهد. و خداوند پيروزمند فرزانه است».
4-اقامه نماز به امامت ابوبکر هنگام مرض الموت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
پیامبر بزرگوار به هنگام بیماری (مرض الموت) به ابوبکر میگوید که: به مسجد رود و برای مسلمانان نماز بخواند و به نیابت او امامت کند «چون هنگام نماز بود عایشه رضی الله عنها را گفت: مردمان گرد آمدند و مرا همی چشم دارند که نماز کنم، و من نتوانم همی شدن. بوبکر را بفرمای تا مردمان را نماز کند. عایشه رضی الله عنها گفت: ای پیغمبر خدای، بوبکر مردی تنگ دل است و چون بر جای تو بیستد خویشتن نتواند داشتن، و گریستن آیدش، کس دیگر را فرمای. پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم سه بار این بگفت که: بوبکر را بفرمای تا مردمان را نماز کند. و عایشه رضی الله عنها هر باری همچنین بگفتی تا آنگه که پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم چنین گفت که: شما بودید که برادرم را؛ یوسف، از راه بخواستید بردن. بفرمای تا نماز کند. بوبکر را بفرمود، و هر پنج نماز بوبکر کردی»([10]).
«من این کار بدان پذیرفتم خواستم که خلاف و داوری و خون ریختن و شمشیر زخم نَبُود. و من امروز یکی از شما ام، و از من گاه صواب آید و گاه خطا، چون صواب آید؛ خدای را شکر کنید، و چون خطا کنم؛ مرا راه نمایید و دست گیرید و از آن خطا آگاه کنید. و تا من به طاعت خدای در باشم مرا طاعت دارید. و چون از او روی بتابم مرا طاعت مدارید. و شما از بیعت من بحل اید. و اکنون بروید و کار پیغمبر گیرید که او مرده است تا حقّ او بگزاریم به شستن و نماز کردن و به گور کردن. و بوبکر از منبر فرود آمد و به خانه پیغمبر شد تا او را بشوید و به گور کند با جمعی از یاران»([11]).
6- خطبۀ ابوبکر در برابر جیش اُسامه
خطبۀ ابوبکر در برابر جیش اُسامه بن زید برای نبرد با روم نمایانگر روح آزاد منشی و عدالت و بلند نظری و سعۀ صدر ابوبکر و مسلمانان صدر اوّل اسلام است.
«ای مردمان، نخستین چیزی که شما را وصیّت میکنم آن است که، فرمان برید آن را که بر شما امیر است و خیانت مکنید و از غنیمت مدزدید و چون ظفر بیابید زن و کودک خرد را مکشید و ویرانی مکنید و درخت برومند مبرید، و چهارپایان را مکشید مگر آنکه بخرید. و به شام اندر راهباناناند ترسا([12]) آنکه ایشان به صومعه اندراند و آنجا اندر همی ترسایی کنند از خلق بریده، و با خلق حرب نکنند و کس را نیازارند، ایشان را میازارید و کس را از ایشان مکشید». چون بوبکر وصیّت تمام کرد اُسامه گفت: «ای خلیفۀ رسول خدای، عمر بن الخطّاب را بفرمای تا با ما برود تا مرا از او یاری بُوَد. بوبکر بفرمودش تا زیر عَلَم او برفت و با به لشکر شد»([13]).
در جریان اسامه چند نکتۀ مهم جلوهگر است که برای همۀ زمامداران و فرمانروایان درس بزرگی میباشد؛
اوّل: با وجود اینکه اسامه جوان کم سن و سالی است عُمَر حاضر میشود که در رکاب او بجنگد و فرماندهیش را بپذیرد.
دوم: در خطبۀ خلیفه، آزادی نسبت به عقاید دینی و احترام رهبانان مسیحی کاملاً نمایان است. و روح متعالی خلیفه، سربازان مسلمان را از کشتن غیر نظامیان و خردسالان حتی حیوانات باز می دارد.
سوم: اسلام از غارت و پایمال کردن حقوق مردم و بریدن و سوختن درختان و مزارع بیزار است.
«و اندر این مدّت خلیفتی هشت هزار درهم هزینه کرده بود از بیت المال. چون بمرد، وصیّت کرد که هرچه از من بماند همه به بیت المال باز برید تا بستر که بر آن خفتهام، چون بمرد، همه به بیت المال باز بردند تا چادر که بر او افگنده بود. چون بمرد از او سه پسر و سه زن و سه دختر بماند. و چون عمر رضی الله عنه بنشست هیچکس را از ایشان چیز نداد»([14]).
و بوبکر وصیّت کرده بود که مرا زن من بشوید (اسماء بنت عُمَیس)، و پسرم عبدالرحمن آب بر من بریزد، بجز این دو تن نخواهم که مرا کس بیند، و فرمود که: مرا یکی ازار و یکی ردای کهنه کفن کنید از بهر جامه نو زندگان را باید که اندر او عبادت کنند. و کفن مرده را از بهر خاک باید، اگر کهنه باشد شاید...».
8- تقسیم غنائم و اخماس در خلافت عُمَر رضی الله عنه
عمر خطاب رضی الله عنه پس از فتح بیت المقدس و مصر تصمیم گرفت که غنائم و اخماس را بگونه عادلانهای میان مسلمانان تقسیم کند، گروهی به او گفتند:
«نیکو گفتی و لیکن نخستین خویشتن را ده. عمر گفت: ندهم که نخست آن کس را دهم که خدای عزّو جّل او را فضل کرده است، یعنی اهل بیت پیغمبر را([15]). عمر دیوان محاسبات تشکیل داد و به ترتیب اولویت به شیوه زیر عمل نمود:
1- گروه بنی هاشم.
2- رزمندگان غزوۀ بدر.
3- هرکس که بعد از بدریان مسلمان شده است از زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تا خلافت ابوبکر.
4- همه سواران و پیادگانی که از مدینه به شام رفته بودند.
هریک را به اندازه جهد و کار سهمی داد از دو هزار درم تا پانصد درم و برای هر زنی که از بیت رسول خدا مانده بود پانصد درم مقرّر کرد و سهم خود را به اندازۀ نیاز در حدّاقل، معین نمود. و هر سال به جامۀ زمستانی و تابستانی و یک شتر که با آن حج میکرد و اسبی که بر آن مینشست بسنده کردی([16]).
9- خبر پیروزی سپاه ساریه در ایران
زمانیکه فرستاده «ساریة» سردار اسلام خبر پیروزی مسلمانان را در ایران برای عُمَر رضی الله عنه آورد، خلیفه او را نشناخت و فرشی بافته از لیف را که بر آن مینشست در زیر او نهاد و خود بر زمین نشست و ام کلثوم؛ زنش که دختر علی بن ابی طالب رضی الله عنه بود کمی نان جوین با قدری روغن زیتون و نمک را آورد و عُمَر به او گفت: «چیزی نپختی؟ گفتا چه پزم که مرا جامه نیست که اندر پوشم. و جامۀ ام کلثوم دریده بود. عمر رضی الله عنه با او مزاح کرد و گفت: ترا جامه چه باید. ترا آن بس که دختر علی بن ابی طالب باشی و زن عمر بن الخطّاب و فاطمه ترا مادر بُوَد و جدّت پیغمبر خدای بُوَد. پس رسول را گفت که بسم الله. بخور که اگر ام کلثوم از ما خشنود بودی کار طعام ما بهتر از این بودی. پس چون نان بخوردند. آن مرد دانست که عُمَر رضی الله عنه او نشناسد. گفتا: یا امیرالمؤمنین. من رسول ساریهام به خبر فتح و غنیمت و خمس. عمر رضی الله عنه گفتا: الحمد لله، و روی نهاد و از هر چیزی او را همی پرسید. آن سفط([17]) او را بنمود با گوهر. عمر رضی الله عنه گفتا: این را هم با ساریه برو او را بگوی این همه به میان مسلمانان قسمت کن که با تو حرب کردند که ایشان حق ترند بدین از من»([18]).
10- رفتن عمربن خطاب همراه با غلامش به شام
عمر بن خطاب خود و غلام و شترش به سوی شام میرود، به این صورت که در شهر اَیله مردم منتظر آمدن او بودند در حالیکه خلیفه بر شتری سوار بود و غلامش از پی شتر، و پالان اشتر غلام دریده بود و آنِ عمر درست بود «به در اَیله برسید دانست که همی مردمان پیش او آیند، خواست او را نشناسند بر اشتر غلام بر نشست و اشتر خویش غلام را داد. و خود بر اشتر غلام تنها برفت بشتاب از پیش چون بر درِ شهر رسید مردمان شهر پیش آمدند و او را از عمر خبر پرسیدند و گفتند: امیر المؤمنین کجا است؟ «گفتا: هُوَ أمامَکُم او گفتی اینک رسید»([19]).
مقصود خلیفه از این کار، درسی است که در طول تاریخ پر نشیب و فراز اسلام به زمامداران فرصت طلب و مقام دوست میدهد.
آری عمر رضی الله عنه بدون نگهبان و محافظ و ناشناخته چون غلامی وارد شهر میشود و از تشریفات و همه شیوههای استکبار و اتراف دوری مینماید. و بالآخره مردم فهمیدند که امیرالمومنین و اصحاب و لشکر رسیدند. عمر رضی الله عنه از خانه بیرون آمد و نگذاشت که مردم به شهر اندر فرود آیند تا زحمت شهریان نَبُوَد و گفت: «هرکس که درم دارد زاد و علفه از بازار بخرد. و هرکس که درم ندارد از بیت المال بستاند و بخرد و هیچ زحمت مردم ندهند تا خدای عزّ وجّل مرا بدان عقوبت نکند که از شما بر مردم رنجی رسد و گوید: تو خواستی که بزرگی کنی و... کردی تا مردم را زیان و زحمت رسد، و از آنجا به شام شد و به هر شهری که برسید همچنان کرد و به هر جای از عدل خویش پیدا کرد»([20]).
11- ذکر سیرت عمر رضی الله عنه
عمر رضی الله عنه از زمانیکه به اسلام گروید با تمام وجود به این دین الهی خدمت کرد. و تاریخ عدل و نصفت([21]) برتر از عدالت و نصفت او نمی شناسد:
و چنین روایت کنند که وی گفتی: «اگر شبانی را بر لب رود دجله و فرات گوسپندی هلاک شود من بترسم که خدای عزّ وجّل از من بپرسد و گوید: چرا او را نگاه نداشتی؟» و روایت کنند از او که: دیدیم به گرمای گرم اِزاری([22]) بر میان بسته و بر دشت، اشتران صدقات را قطران([23]) همی مالید به دست خویش کنی، گفتا: زیرا که خدای عزّوجّل نگاهبان این مرا کرده است و فردا آنجا از من بپرسند. آن مرد گفت: روزی چنین گرم؟ گفتا: گرمای روز قیامت از این سخت تر خواهد بود، چون اینجا گرمای ریاضت و مجاهدت بکشند آنجا بدان گرما گرفتار نشوند([24]). ذکر سیرت و رفتار عمر رضی الله عنه در این مختصر نمی گنجد و ما به این حدّ بسنده می کنیم.
12- عثمان بن عفان و ابو ذرغفاری
در دورۀ خلافت عثمان بن عفّان، ابوذر غفاری از صحابۀ رسول خدا را با معاویه رضی الله عنه اختلاف افتاد و معاویه نامهای به خلیفه نوشت و از ابوذر گله کرد و گفت: «اگر با وی صحبت توانی کردن واِلّا او را اشتری ده و دستوری ده تا او را بکشم. عثمان جواب داد که ترسم که تو از آن کسها باشی که فتنه بر این امّت برانگیزی، ترا با ابوذر کاری نیست نفقه ده تا به مدینه باز آید. معاویه، بوذر را گفت: امیر المؤمنین ترا همی خواند. او را شتر و نفقه داد نستد ([25]) و پیاده برفت و از شام و به مدینه آمد».
بوذر در مدینه به خدمت خلیفه آمد و کعب الأحبار هم در مجلس بود، عثمان رضی الله عنه به بوذر گفت، من نمیتوانم که مسلمانان را وادار کنم که صدقه بدهند، بوذر گفت: این بر تو واجب است زیرا از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «اُمِرتُ بِمَکارمِ الأخلاقِ» و این مکارم اخلاقی توجه کردن به تهیدستان و صدقه دادن به آنها است. کعب گفت: در تمام کتابها و دینها آمده است که هرکس فریضۀ خدا را انجام دهد چیز دیگری بر او واجب نیست. بوذر خشمگین شد با عصایش ضربهای بر سر کعب زد و سرش را شکست. کعب برخاست و از خلیفه تقاضای قصاص کرد، عثمان رضی الله عنه از او خواست که ابوذر را ببخشد و کعب او را بخشید.
عثمان رضی الله عنه ، بوذر را پند داد و گفت: لختی این زبان کوتاه کن و با مردمان احتمال کن. بوذر گفت: مرا دستوری ده تا از میان مردمان بیرون شوم که من با مردمان این زمانه زندگانی نتوانم کردن. عثمان رضی الله عنه گفت: کجا خواهی؟ گفت: به رَبَذه شوم که پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم مرا گفت: بوذر تنها زید و تنها میرد، و او روز قیامت تنها از گور برخیزد. بوذر برفت و به رَبَذه شد، و عثمان رضی الله عنه او را لختی اشتر داد و گوسفند داد. او به رَبَذه اندر همی بود، منزلی است اندر بادیه»([26]).
13- سیره علی بن ابی طالب رضی الله عنه
در سیرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه ، امیرالمؤمنین آمده است که آن بزرگوار هیچگاه در برابر بت سجده نکرد و این عظمت مختص به اوست، «صبور بر رنجها، سخی، مبارز، هرگز هزیمت نرفت، عالم و زاهد، و هرگز با خدای تعالی شرک نیاورد و بت نپرستید و خمر نخورد و دروغ بر زبان وی نرفت و جز راست نگفتی»([27]).
خطبهها و فرمانها و دستورهایش نموداری از عالیترین هدیههای الهی است که بر قلب مبارکش الهام شده است.
14- اسلام علی رضی الله عنه
علی در کودکی و هفت سالگی به پیامبر ایمان آورد و دریچۀ فیض و محبت الهی را در قلبش باز کرد:
«پس علی بن ابی طالب رضی الله عنه درآمد، و هفت ساله بود، و پیغمبر را دید و خدیجه که سجود همی کردند و پیش ایشان اندر چیزی نبود. علی گفت: یا محمّد؛ این سجود که را همی کنی و چیست که این همی کنی؟ گفت: خدای آسمان و زمین را میپرستم و من پیغامبر اویم. جبرئیل مرا فرمود که: خدای را پرستم و مردمان را بدو خوانم. و اگر تو به من بگروی، از کافری برهی و از بت پرستیدن. علی گفت: بروم از بوطالب پدرم باز پرسم که بی فرمان او من کاری نتوانم کردن. و بیرون شد. پیغامبر گفت: یا علی! این سجود ما پنهان دار و جز بوطالب را کس آگاه مکن. علی چون به در سرای رسید باز گشت و گفت: یا محمّد! خدای تعالی مرا بیافرید و با بوطالب سگالش نکرد، مرا نیز به دین خدای و پرستش او سگالش به بوطالب هم نباید کردن. این دین که ترا فرمودند بر من عرضه کن. پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم دین بر او عرضه کرد. و علی بن ابی طالب قبول کرد و نماز پیشین([28]) پیغامبر بکرد. و آن سخنان پنهان داشتند و جبرئیل بازگشت»([29]).
15- کُنیۀ بوتراب برای علی رضی الله عنه
کُنیۀ بوتراب، افتخاری است برای علی و همۀ علی صفتان تاریخ: «و اندر این غزو ذاتُ العُشیره([30]) بود که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم طلب علی بن ابی طالب کرد و نیافت. و او از دیه بیرون شده بود و به زیر خرمابُنان خفت. پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم خود به طلب او شد و او را یافت به زیر خرمابُنان خفته و جامه از وی باز شده و تن او به خاک اندر رفته. پیغامبر صل الله علیه و آله و سلم آواز کرد و گفت: قُم یا أبا تُراب([31]). و این بوتراب بر علی بماند، و او بدین فخر کردی و دوست داشتی که کسی او را بدین کنیت خواندی. پس عمّار یاسر گفت: با علی من خفته بودم هم اندر آن خاک، آواز پیامبر را شنیدم، بیدار شدم پیامبر را دیدم که علی را بیدار میکرد. و علی برخاست و پیش او بیستاد. و پیغمبر به ردای خویش سر و روی علی پاک همی کرد و میسترد و میگفت: یا علی، اندر دو جهان بدبخت تر از آن کس نیست که ترا دشمن دارد و ترا کشد و بر سرت زخم زند تا این ریش تو از خون سرت خشک شود»([32]).
سیرۀ پیامبراسلام و خلفای راشدین در تاریخ طبری، نموداری از زندگانی ابر مردهای نظام الهی است که با تمام نیرو و امکانات میکوشند انسان را از خود محوری نجات دهند و او را به ملکات فاضله اخلاقی و دستورات الهی آشنا سازند.
علی، به هنگام ضربت عبدالرحمن بن ملجم، به فرزندان و یارانش دستور میدهد که از همان شیری که به او میدهند به قاتلش نیز بنوشانند، سبحانالله از این همه عبقریت و شکوه و آزادگی!
[1]- تاریخ نامه طبری از کهن ترین متون فارسی (بخش چاپ ناشده) گردانیده منسوب به بلعمی به تصحیح و تحشیه محمّد روشن مجلد اول، چاپ اول چاپ سوم نشر البرز- ص 10.
[2]- منبع مذکور/21،20.
[3]- منبع مذکور/21،20.
[4]- ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِی خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣﴾ [العلق: ۱-۳].
[5]- چاره جویی،اندیشه کردن، مشورت.
[6]- روز گذشته، دیروز.
[7]- تاریخ نامه طبری/ محمّد بن جریر طبری/38-39.
[8]- منبع مذکور/39.
[9]- تاریخ نامه طبری / 137.
[10]- منبع مذکور/323.
[11]- منبع مذکور/345.
[12]- زاهدان مسیحی.
[13]- منبع مذکور/ 351.
[14]- منبع مذکور/421.
[15]- منبع مذکور/462.
[16]- منبع مذکور/463
[17]- سَفَط: سید، صندوقچه، جعبه – یعنی یک صندوق گوهر را به خلیفه داد.
[18]- منبع مذکور/545.
[19]- منبع مذکور/483.
[20]- منبع مذکور/483.
[21]- نصفت: داد. انصاف. عدل .
[22]- اِزار: لُنگ – فوطه – شلوار.
[23]- قطران: مادۀ روغنی شکل و سیاه رنگ که از برخی درختان مانند صنوبر و عرعر می چکد، قطران زغال سنگ در معالجه داء الصدف و اگزما بکار می رود.
[24]- منبع مذکور/564.
[25]- نستد: نگرفت.
[26]- منبع مذکور / 587.
[27]- منبع مذکور/ 676.
[28]- نماز پیشین: نماز ظهر.
[29]- منبع مذکور/35- 36.
[30]- منزلی نزدیک مدینه بوده است.
[31]- ای بوتراب (پدر خاک) برخیز.
[32]- منبع مذکور/97.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر