عالمترين اصحاب چه كساني بودند؟
از ابن تيميه -رحمه الله- در مورد دو نفري كه دچار اختلاف شدهاند سؤال شد؛ يكي از آنها ميگويد: ابوبكر صديق و عمر بن خطاب -رضي الله عنهما- از علي بن ابي طالب رضی الله عنه عالمتر و فقيه تر هستند و ديگري علي را از ابوبكر و عمر عالمتر و فقيه تر ميداند؛ نظر كداميك از اين دو نفر صحيح است؟ و آيا اين دو حديث كه در يكي رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ميفرمايد: «أقْضَاكُم علي» (قاضيترين شما علي است) و در ديگري ميفرمايد: «أنا مدينة العلم، وعلي بابها» (من شهر علم و علي دروازه آن است) صحيح هستند؟ و در صورت صحت آيا بر عالمتر بودن و فقيهتر بودن علي بر ابوبكر و عمر -رضي الله عنهما- دلالت نميكنند؟ و اگر كسي مدعي اجماع مسلمانان بر عالمتر و فقيه تر بودن علي بر ابوبكر و عمر -رضي الله عنهما- باشد آيا در ادعايش دچار خطا شده است يا بر حق ميباشد؟
جواب: الحمد لله. هيچكدام از علماي اسلام كه قولش معتبر باشد نگفته است كه علي عالمتر و فقيه تر از ابوبكر و عمر و يا فقط ابوبكر باشد و ادعا كننده اجماع بر اين مسئله از نادانترين افراد و دروغگوترين آنهاست. بلكه بيش از يك نفر از علما، اجماع دانشمندان اسلامي را بر عالمتر و فقيه تر بودن ابوبكر بر علي نقل نمودهاند كه از جمله آنها امام منصور بن عبد الجبار سمعاني مروزي است كه يكي از امامان سنت و از اصحاب شافعي ميباشد كه در كتابش موسوم به «تقويم الأدلة على الإمام» اجماع علماي سنت را بر عالمتر بودن ابوبكر بر علي بيان داشته است. و من فردي را از امامان مشهور نميشناسم كه در اين مورد مخالف باشد.
چگونه اينطور نباشد در حاليكه ابوبكر صديق در حضور رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فتوا داده است و امر و نهي كرده و قضاوت و خطابه داشته است؟ همانگونه كه به هنگام خارج شدن ابوبكر با پيامبر اين كار روي داده و ايشان مردم را به اسلام دعوت كرده است و در هنگام هجرت دسته جمعي و در روز حنين و اجتماعات ديگر نيز اين امر تحقق يافته و رسول الله صل الله علیه و آله و سلم با سكوت خويش بر آن مهر تأييد زده است و به آنچه گفته راضي بوده است و اين مرتبه و موقعيت، براي ديگري نبوده است.
رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در مشاورتش با اهل علم و فقه و نظر از اصحابش ابوبكر و عمر را در آن مقدم داشته است و آن دو نفر در اظهار نظر و علم در حضور رسول الله صل الله علیه و آله و سلم بر ساير اصحاب مقدم بودهاند چنانكه در داستان مشاوره رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در مورد اسراي بدر اول كسي كه لب به سخن گشود ابوبكر و بعد از او عمر بود و به همين صورت در موارد ديگر نيز اينچنين بوده است.
در حديث آمده است كه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم به ابوبكر و عمر -رضي الله عنهما- گفت: «إذا اتفقتما على أمر لم أخالفكما» (هرگاه شما دو نفر بر كاري متفق شديد مخالف شما نخواهم بود.) به همين سبب در يكي از دو نظر علما سخن آنها حجت ميباشد و اين مورد يكي از دو روايتي است كه از امام احمد نقل شده است ولي اين مسئله در مورد عثمان و علي صدق نميكند.
و در سنن روايت شده كه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اقْتَدُوا بِاللَّذَيْنِ مِنْ بَعْدِي أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ» (به ابوبكر و عمر، دو نفري كه بعد ازمن ميآيند اقتدا كنيد.) كه در مورد غير آنها چنين نفرموده است. از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ثابت است كه فرمود: «عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ من بعدي تَمَسَّكُوا بِهَا وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ وَإِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الْأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ» (بر شما لازم است كه به سنت من و جانشينان هدايت يافته بعد از من تمسك جوييد و محكم آن را بگيريد و زنهار خود را از امورات ايجاد شده در دين بپرهيزيد چون هر بدعتي گمراهي است.) رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در اين فرموده به پيروي از سنت خلفاي راشدين كه شامل هر چهار نفر ميشود دستور داده است ولي ابوبكر و عمر را به اقتدا كردن تخصيص نموده است و چنانكه معلوم است مرتبه كسي كه در كردار به او اقتدا و در سنت از او پيروي شود بالاتر از مرتبه و مقام كسي است كه فقط در سنت از او پيروي ميشود. در صحيح مسلم آمده كه اصحاب همراه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در سفري بودند كه فرمود: «إِنْ يطعُ القوم أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ يَرْشُدُوا» (اگر مردم از ابوبكر و عمر اطاعت كنند هدايت مييابند.)
از ابن عباس ثابت است كه ايشان به وسيله كتاب خدا فتوا ميداد و اگر در آن هم نمييافت بر اساس گفتههاي ابوبكر و عمر فتوا ميداد ولي اينكار را با گفتههاي عثمان و علي انجام نميداد و ايشان عالم امت است و در زمان خويش عالمترين و فقيهترين اصحاب بوده است در حاليكه به گفتههاي ابوبكر و عمر فتوا ميداد و آنها را بر ديگران در ميان اصحاب مقدم ميداشت و از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم نيز در حق ايشان ثابت است كه برايش دعا كرده و فرموده است: «اللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي الدِّينِ وَعَلِّمْهُ التَّأْوِيلَ»[1]. (پروردگارا او را در دين فقيه و عالم گردان و تفسير و تأويل را به او بياموز.)
و همچنين ابوبكر و عمر اختصاصاتشان به پيامبر صل الله علیه و آله و سلم بيشتر از ديگران بود و مخصوصاً ابوبكر رابطهاش با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از همه خاصتر بود چنانكه ايشان بيشتر شبها را با رسول الله صل الله علیه و آله و سلم سپري ميكرد و با او در مورد مسائل ديني و علمي و مصالح مسلمانان بحث و گفتگو مينمود چنانكه ابوبكر بن شيبه روايت ميكند: ابو معاويه از اعمش از ابراهيم از علقمه از عمر برايمان روايت ميكند كه گفت: رسول الله صل الله علیه و آله و سلم با ابوبكر در مورد امورات و مسائل مسلمانان شبها بحث و گفتگو ميكرد در حاليكه من هم با او بودم.
در صحيحين از عبدالرحمن بن ابوبكر روايت است كه: اصحاب صفه مردمان فقيري بودند؛ و رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «مَنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ اثْنَيْنِ فَلْيَذْهَبْ بِثَالِثٍ وَمَنْ كَانَ عِنْدَهُ طَعَامُ أَرْبَعَةٍ فَلْيَذْهَبْ بِخَامِسٍ أَوْ سَادِسٍ»[2] (هركس خوراك دو نفر را دارد نفر سومي و هركس خوراك چهار نفر را دارد پنجمي يا ششمي را به خانه ببرد.) ابوبكر همراه سه نفر و پيامبر همراه دو نفر به خانه برگشتند. و ابوبكر نيز بعد از بردن مهمانان به خانه و سفارش به اهل خانه در مورد اطعام و پذيرايي به مسجد برگشت و نماز عشاء را در نزد پيامبر انجام داد و بعد از آن برگشت. همسرش به او گفت: چه چيز تو را به خود مشغول داشت تا نتواني به مهمانانت برسي؟ گفت: مگر شام نخوردهاند؟ گفت: اظهار داشتند تا آمدنت صبر كنند. شام را برايشان آوردند و معذرت خواستند. و در روايتي آمده است: (با رسول خدا تا صبح سخن گفت.)
در سفر هجرت جز ابوبكر كسي ديگر با او همدم نبود و در غزوه بدر جز او كسي در سايبان با رسول الله صل الله علیه و آله و سلم نماند و فرمود: «إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَينا فِي صُحْبَتِهِ وَ ذات يده أَبُو بَكْرٍ وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا من اهل الارض خَلِيلًا لَاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خليلاً»[3]. (در دوستي و مال از ابوبكر بيشتر از هركس امين هستم در صورتي كه از اهل زمين خليلي برمي گرفتم ابوبكر را يار صميمي خويش قرار ميدادم.) اين حديث از جمله صحيحترين احاديث مشهور و منتشر شده در صحاح از طرق مختلف ميباشد.
در صحيحين از طريق ابودرداء روايت است كه فرمود: من در خدمت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم نشسته بودم كه ابوبكر يكدفعه پيدا شد يك طرف لباسش را در دست گرفته بود تا زانويش آشكار نشود. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «أَمَّا صَاحِبُكُمْ فَقَدْ غَامَرَ»[4] (رفيقتان در خير و نيكي پيشي گرفته است.) وقتي كه رسيد سلام كرده و گفت: بين من و ابن خطاب مسئله اي پيش آمد و من مقداري عجله كردم سپس پشيمان شدم و خواستم كه مرا ببخشد ولي او سرباز زد و حال به خدمت شما رسيدم.فرمود: «يغفر اللّه لك ثلاثًا» (سه بار فرمود:خداوند تو را ميبخشد.) بعد از جريان عمر پشيمان ميشود و به منزل ابوبكر سرزده و او را نمييابد پيش پيامبر صل الله علیه و آله و سلم آمد و سلام كرد ولي در حالي پيامبر را ملاقات نمود كه چهرهاش از شدت عصبانيت سرخ شده بود تا اينكه ابوبكر دلش براي عمر سوخت و گفت: اي رسول خدا من ظلم كردم. دوباره سخنش را تكرار كرد. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ فَقُلْتُمْ كَذَبْتَ وَقَالَ أَبُو بَكْرٍ صَدَقتَ وَوَاسَانِي بِنَفْسِهِ وَمَالِهِ فَهَلْ أَنْتُمْ تَارِكُوا لِي صَاحِبِي مَرَّتَيْنِ فَمَا أُوذِيَ بَعْدَهَا»[5] (خداوند مرا به سوي شما مبعوث داشت در حاليكه مرا تكذيب كرديد و گفتيد: دروغ ميگويد اما ابوبكر گفت: راست گفتيد. و با جان و مال مرا حمايت كرد. آيا با اين حال شما اصحاب مرا رها خواهيد كرد؟ آيا اصحاب مرا رها خواهيد كرد؟ بعد از اين مرا آزار ندهيد.)
در صحيحين از طريق ابن عباس روايت است كه گفت: هنگامي كه عمر وفات نمود او را بر تختي نهادند؛ او را كفن كردند، بر او نماز خواندند و به خوبي از او ياد ميكردند و من هم با او بودم ولي كسي به من توجهي نداشت ناگاه نفري از پشت دست بر شانههايم نهاد وقتي نگاه كردم ديدم كه علي است؛ براي مرگ عمر ناراحت بود در حاليكه او را مورد خطاب قرار ميداد ميگفت: بعد از مرگت جز تو فردي را نميبينم كه دوست داشته باشم با اعمال او خداوند را ملاقات كنم. از خداوند ميخواهم كه تو را با دو رفيقت قرار دهد، من بسيار از رسول خدا ميشنيدم كه ميگفت: «جِئْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَدَخَلْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَخَرَجْتُ أَنَا وَأَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ»[6]. (همراه ابوبكر و عمر آمدم، با ابوبكر و عمر داخل شدم، با ابوبكر و عمر بيرون رفتم.) من اميدوارم كه خداوند متعال تو را همراه آن دو نفر قرار دهد.
در صحيحين و كتب حديثي آمده، در روز احد آن هنگام كه مسلمانان به سختي شديدي دچار بودند، ابوسفيان خطاب به مسلمانان گفت: «أَفِي الْقَوْمِ مُحَمَّدٌ فَقَالَ لَا تُجِيبُوهُ فَقَالَ أَفِي الْقَوْمِ ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَا تُجِيبُوهُ فَقَالَ أَفِي الْقَوْمِ ابْنُ الْخَطَّابِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَمَّا هَؤُلَاءِ فَقَدْ قُتِلُوا فَمَا مَلَكَ عُمَرُ نَفْسَهُ فَقَالَ كَذَبْتَ وَاللَّهِ يَا عَدُوَّ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ عَدَدْتَ لَأَحْيَاءٌ كُلُّهُمْ وَقَدْ بَقِيَ لَكَ مَا يَسُوءُكَ…»[7] (آيا در ميان قوم، محمد موجود است؟ اين را سه بار تكرار كرد. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: جوابش را ندهيد. دوباره خطاب به مسلمانان گفت: آيا در ميان قوم فرزند ابوقحافه وجود دارد؟ سه بار تكرار كرد. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: جوابش را ندهيد. دوباره گفت: آيا در ميان قوم فرزند خطاب موجود است؟ اين را سه بار تكرار كرد. دوباره طبق گفته رسول الله صل الله علیه و آله و سلم جوابش را ندادند. سپس ابوسفيان رو به دوستان خود كرد و گفت: مرگ اين افراد براي شما كافي است. عمر نتوانست خود را كنترل كند و گفت: اي دشمن خدا دروغ گفتي. كساني را كه شمارش كردي زنده هستند، آن اندازه كه سبب نارحتي تو باشد ماندهاند.) ابوسفيان در آن هنگام امير كافران بود تنها از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم و ابوبكر و عمر سؤال كرد و از حال غير آنها جويا نشد چون ميدانست كه اينها سران مسلمانان هستند. پيامبر و دو وزيرش.
به همين مناسبت هارون الرشيد از مالك بن انس در مورد مقام و منزلت ابوبكر و عمر نزد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در زمان حياتش سؤال نمود. جواب داد: [منزلتهما منه في حياته كمنزلتهما منه بعد مماته] (مكان و منزلت آنها نزد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در زمان حياتش به مانند منزلت و مقامشان نزد او بعد از مرگش بود.) بسيار با رسول الله صل الله علیه و آله و سلم خصوصي و مصاحب بودند و نهايت محبت و الفت و دوستي در بينشان حاكم بود؛ علي رغم همه اينها در علم و دين مشاركت داشتند و اقتضاي همه آنها اين است كه آنها از ديگران لايق تر و شايسته تر باشند و اين مسئله براي كسي كه به احوال مردم آگاه است امري ظاهر و آشكار ميباشد.
اما در مورد صديق بايد گفت: كه ايشان علاوه بر اينها به يك سري مسائل علمي و فقهي متصف هستند كه ديگران از آن عاجز بودند، سخني كه مخالف نص باشد از او نقل نشده است. اين امر بر نهايت هوشمندي و زكاوت علمي او دلالت ميكند در حاليكه ديگران غير از او سخنان بسياري كه مخالف نص است از آنها نقل شده است و علت آن اين بوده كه اين نصوص به آنها نرسيده و ابلاغ نشده است.
در نظرات و فتاوا موافقت عمر با نص بيشتر از موافقت علي با نص است و اين را كسي كه عالم به مسائل علمي و نظر است و اهل آن باشد ميداند كه از آن جمله مسائلي چون نفقه زني كه شوهرش وفات نموده باشد كه نظر عمر در آن با نص موافق است و همچنين در [مسئلة الحرام] كه عمر و ديگران در آن سخن گفتهاند، نظر ايشان بيشتر از نظرات ديگران به نص شباهت دارد. در صحيحين از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ثابت است كه فرمود: «قَدْ كَانَ يَكُونُ فِي الْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مُحَدَّثُونَ فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ» (در امتهاي پيش از شما كساني بودند كه به آنها الهام ميشد اگر چنانچه در امت من كسي باشد آن عمر است.) و باز در صحيحين از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ثابت است كه فرمود: «أَنَا نَائِمٌ أُتِيتُ بِقَدَحِ لَبَنٍ فَشَرِبْتُ حَتَّى إِنِّي لَأَرَى الرِّيَّ يَخْرُجُ فِي أَظْفَارِي ثُمَّ أَعْطَيْتُ فَضْلِي عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ قَالُوا فَمَا أَوَّلْتَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْعِلْمَ». (در خواب ديدم كه يك كاسه شير به من دادند از آن نوشيدم طوري كه احساس ميكردم تشنگي از وجودم خارج ميشود سپس اضافه آن را به عمر دادم. گفتند: اي رسول خدا آن را به چه چيزي تفسير ميكني؟ فرمود: به علم.) و در سنن ترمذي و ديگران آمده است كه فرمود: «لو لم أُبْعَثْ فيكم لبُعِثَ عمر»[8]. (اگر من در ميان شما مبعوث نميشدم هر آينه عمر مبعوث ميشد.)
همچنين رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ابوبكر صديق رضی الله عنه را براي انجام نماز كه پايه و ستون اسلام است و براي برگزاري و اقامه مناسك حج كه هيچ مسئله عبادي از آن مشكلتر نيست جانشين كرد كه قبل از اينكه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم حج نمايد آن را انجام داد و اعلام داشت كه بعد از امسال هيچ مشركي حق انجام دادن حج را ندارد و هيچ فردي بصورت لخت نبايد طواف كند و علي بن ابي طالب رضی الله عنه را به دنبال او فرستاد تا الغاي عهد و پيمان مشركين را اعلام نمايد. هنگامي كه به ايشان ملحق شد گفت: آيا امير هستي يا مأموري؟ در جواب اعلام داشت: مأمور هستم. بنابراين ابوبكر را بر علي امير قرار داد و علي نيز از جمله كساني بود كه مطابق و دستور رسول الله صل الله علیه و آله و سلم مأمور به اطاعت و فرمانبري از ابوبكر در احكام حج و مسافرين و مسائل ديگر بود و اين جريان بعد از غزوه تبوك روي داد كه در آن پيامبر خدا علي را جانشين خود در مدينه قرار داده بود كه در مدينه از مردان جز منافق يا معذور يا عاصي و گناهكار باقي نمانده بود لذا علي خود را به رسول الله صل الله علیه و آله و سلم رساند و گفت: آيا مرا همراه زنان و كودكان قرار ميدهي؟ فرمود: «أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى» (آيا راضي نيستي كه نسبت به من چون هارون براي موسي باشي؟)
با اين فرموده بيان داشت كه جانشين قرار دادن علي در مدينه مقتضي نقص مرتبه و مقام ايشان نيست چنانكه موسي نيز هارون را جانشين خود قرار داد و رسول الله صل الله علیه و آله و سلم هميشه مرداني را جانشين قرار ميداد و معمولاً مرداني باقي ميماندند ولي در سال غزوه تبوك رسول خدا همراه تمامي مسلمانان از مدينه خارج شد و به هيچ كس اجازه تخلف از غزوه را نداد چون دشمن سرسخت و قوي و سفر طولاني بود كه در آن خداوند متعال سوره برائت را نازل نمود.
كتاب ابوبكر صديق در زكات از جامعترين و مختصرترين آنهاست و به همين سبب اكثر فقها به آن عمل كردهاند ولي نوشتههاي ديگر در آن متقدم و منسوخ ميباشد و اين ميرساند كه ايشان نسبت به سنت نسخ شده عالمتر بوده است و در صحيحين از ابوسعيد روايت است كه گفت: ابوبكر و عمر نسبت به رسول خدا از ما عالمتر بودند. همچنين اصحاب در زمان ابوبكر در هيچ مسئله اي اختلاف نكردند مگر اينكه به وسيله ايشان حل شده و نزاع برطرف گرديده است طوري كه مسئله اي مورد نزاع در زمان ايشان به صورت حل نشده باقي نماند. براي نمونه ميتوان به مسائلي چون: اختلاف در وفات پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و دفن كردن و ميراثش و در مورد تجهيز لشكر اسامه و جنگيدن با مانعين زكات و مسائل ديگر اشاره نمود. و اين ميرساند كه خليفه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ديگران را آگاه نموده و نظم بخشيده و آن چيزي كه مايه شبهات بوده را از ميان برداشته لذا در زمان او اختلاف به وجود نيامد.
اما بعد از ايشان علم و كمال هيچ فردي به علم و كمال ايشان نرسيد چنانچه در بعضي از مسائل نزاع كردند همانگونه كه در مسائلي چون: ارث پدر بزرگ و برادر و مسئلة الحرام و در طلاق ثلاثه و مسائل ديگر كه شناخته ميباشد اختلاف نمودند ولي در زمان ابوبكر در اين مسائل اختلافي نبود و همچنين با عمر، عثمان و علي در مسائل زيادي مخالفت شد ولي ديده نشد در مسائلي كه ابوبكر در آن فتوا ميداد و يا قضاوت كند نفري مخالفت نمايد و اين دلالت بر نهايت علم و فهم و دانش اوست.
جانشين رسول الله صل الله علیه و آله و سلم شد و با اينكار نه تنها خللي به اسلام وارد نشد بلكه قوت گرفت علي رغم مخالفت مرتدين و ديگراني كه در صدد خواري اسلام بودند، مسلمانان را حفظ و بر علم و دينشان افزود و آنگونه در اين وادي عمل كرد كه كسي را ياراي چنان مقاومت و اقداماتي نبود و سرانجام چنانكه روي داد دين قوت گرفت و مستقر شد. ابوبكر را خليفه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ناميدند و بعد از وفات ايشان عمر و ديگران را امير المؤمنين خواندند. سهيلي و ديگران از علماء گفتهاند فرموده خداوند متعال ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ [التوبة: 40] «محزون مباش خداوند با ماست.» در مورد ابوبكر لفظاً تحقق يافت چنانچه در معني نيز به همان صورت محقق گرديد. ميگفتند: محمد رسول الله و ابوبكر خلیفة رسول الله، در لقب همراه الله تلفظ ميگردد و اين اتصال لفظي كلمه جلاله الله با مرگ ابوبكر منقطع گرديد و به كساني كه بعد از ايشان آمده لفظ خلیفة رسول الله به كار برده نشد.
و همچنين علي بن ابي طالب بعضي از مسائل سنت را از ابوبكر آموخته و بر عكس ابوبكر چيزي را از علي نياموخته است. چنانكه در حديث مشهوري كه در سنن آمده نماز توبه است، علي ميگويد: من هرگاه از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم حديثي ميشنيدم آن مقدار كه خدا ميخواست از آن بهره مند ميشدم ولي اگر ديگري حديثي را برايم نقل مينمود از او ميخواستم كه بر صحت آن سوگند ياد كند در صورت قسم خوردن او را تصديق مينمودم ولي ابوبكر برايم حديث گفت- و راست گفت ابوبكر- كه پيامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يُذْنِبُ ذَنْبًا ثُمَّ يَتَوَضَّأُ ويُحْسِنُ الْوُضُوءَ ويُصَلِّي رَكْعَتَيْنِ وَيَسْتَغْفِرُ اللَّهَ إِلَّا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ» (هر مسلماني كه گناهي را انجام دهد سپس وضو را به صورت كامل بگيرد آنگاه دو ركعت نماز را به جاي آورد و از خداوند درخواست بخشش كند الله تعالي او را خواهد بخشيد.)
از جمله چيزهايي كه در اين مسئله باعث روشنگري است اين نكته ميباشد كه امامان علماي كوفه چون علقمه، اسود، شريح قاضي و ديگران كه با عمر و علي مصاحب بودند قول عمر را بر قول علي ترجيح ميدادند ولي مسئله در مورد تابعين مدينه، مكه و بصره مشهورتر از آن است كه ذكر شود و كوفه را به آن سبب ذكر نمودم كه در مدت خلافتش فقه و علم علي در آن ظهور يافت.
از ميان تمام شيعيان علي كه با او همدم و مصاحب بودند از هيچ فردي از آنها شنيده نشده است كه در فقه و علم و مسائل ديگر علي را بر ابوبكر و عمر ترجيح دهند، بلكه همه پيروانش آنهايي كه با او جنگيدند همچون بقيه مسلمانان در تقدم ابوبكر و عمر همسو و متفق بودند مگر كساني كه علي خودش نيز آنها را انكار و نكوهش كرده است و آنها نيز در زمان علي تعدادشان كم بود و در سه گروه جمع بودند:
1- طايفهاي در مورد علي غلو كردند و برايش مدعي الوهيت بودند و اينها را علي با آتش سوزانيد.
2- طايفهاي به ابوبكر دشنام داده و او را سب ميكردند كه در رأس آنها عبدالله بن سبأ قرار داشت هنگامي كه گزارش آنها به علي رسيد در صدد قتلش برآمد ولي او از واقعه گريخت.
3- طايفهاي او را بر ابوبكر و عمر تفضيل دادند در اين رابطه فرمود: [لا يبلغني عن أحد منكم أنه فضلني على أبي بكر وعمر إلا جلدته حد المفتري] (از هركدام از شما خبري به من برسد كه مرا بر ابوبكر و عمر برتري داده ايد حد افترا بر او صادر ميكنم.) و از بيش از هشتاد طريق از علي نقل شده است كه بر منبر كوفه اعلام داشت: [خير هذه الأمة بعد نبيها أبو بكر وعمر] (بهترين افراد اين امت بعد از پيامبر صل الله علیه و آله و سلم ابوبكر و عمر ميباشند.) و در صحيح بخاري و غير آن از روايت رجال همدان مخصوصاً كه علي در موردشان ميگويد: [ولو كنت بوابًا على باب جنة ** لقلت لهمدان ادخلي بسلام] (اگر من دربان دروازه بهشت بودم به همدانها ميگفتم با سلامت وارد شويد.) از روايت سفيان ثوري از منذر ثوري كه هر دو همداني هستند آمده است. بخاري از محمد بن كثير روايت ميكند: [حدثنا سفيان الثوري حدثنا جامع بن شَدَّاد، حدثنا أبو يعلى منذر الثوري، عن محمد ابن الحنفية قال: قلت لأبي: يا أبت، من خير الناس بعد رسول اللّه صلى الله عليه وسلم ؟ فقال: يا بني، أو ما تعرف ؟! فقلت: لا. فقال: أبو بكر. قلت: ثم من ؟ قال: ثم عمر]. (محمد بن حنيفه گويد: به پدرم گفتم كه بعد از رسول خدا در ميان مردم چه كسي بهترين ميباشد؟ گفت: اي فرزندم آيا نميداني؟ گفتم: خير. پس گفت: ابوبكر. گفتم سپس چه كسي؟ گفت: سپس عمر.)
و اين را به فرزندش كسي كه جزو خواص او ميباشند و با او هيچ ملاحظه اي ندارد گفت. همچنين اقدام به عقوبت كسي گرفت كه او را بر آنها تفضيل ميداد. در حاليكه انسان متواضع درست نيست كه اقدام به عقوبت كسي نمايد كه حق را ميگويد و درست نيست او را افترا كننده بخواند. علم رأس فضيلتهاست و در ميان انبياء و اصحاب و باقي مردم هركس عالمتر باشد افضلتر نيز ميباشد. پروردگار متعال ميفرمايد: ﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ٩﴾ [الزمر: 9] «آيا كساني كه ميدانند با كساني كه نميدانند برابرند تنها صاحبان فكر و انديشه متذكر ميشوند.» در اين رابطه هم دلايل و هم سخنان اهل علم بسيار است.
اما در مورد اين فرموده [أقضاكم عليّ] هيچكدام از صاحبان كتابهاي ششگانه و مسندهاي مشهور، نه احمد و نه ديگران با سند صحيح يا ضعيف آن را روايت نكردهاند و تنها از طريق كساني كه معروف به دروغگويي ميباشند روايت گرديده است و در اين زمينه عمر سخني دارد و آن اينكه: [أبيٌّ أقرؤنا، وعليٌّ أقضانا] (در ميان ما ابي قاري تر و علي قاضيتر است.) و اين را هم زماني گفته كه ابوبكر در قيد حيات نبوده است.
و حديثي هم كه در سنن ترمذي و ديگران آمده كه پيامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أَعْلَمُ امتي بِالْحَلَالِ وَالْحَرَامِ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَأَعْلَمُهَا بِالْفَرَائِضِ زَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ» (عالمترين امت من به حلال و حرام، معاذ بن جبل و عالمترينشان به فرائض و ميراث زيد بن ثابت است.) در اين حديث ذكري از علي نشده است و حديثي هم كه نام علي در آن برده شده است علي رغم ضعفش در آن بيان شده است كه معاذ بن جبل به حلال و حرام و زيد بن ثابت به فرائض عالمتر است. در صورتي كه هم اين حديث را صحيح بدانيم كسي كه نسبت به حلال و حرام عالمتر است علمش به نسبت كسي كه نسبت به قضاوت عالمتر است وسيعتر ميباشد. چون چيزي كه به قضاوت ارتباط دارد بر طرف نمودن اختلافات و دشمنيهاست مربوط به ظاهر است و ممكن است باطن آن خلاف آن چيزي باشد كه در ظاهر خود را مينماياند چنانكه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ميفرمايد: «إِنَّكُمْ تَخْتَصِمُونَ إِلَيَّ وَلَعَلَّ بَعْضَكُمْ أَنْ يَكُونَ أَلْحَنَ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ وَإِنَّمَا أَقْضِي بنَحْوٍ ما أَسْمَعُ فَمَنْ قَضَيْتُ لَهُ مِنْ حَقِّ أَخِيهِ شَيْئًا فَلَا يَأْخُذْهُ فَإِنَّمَا أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنْ النَّارِ»[9] (شما رفع دعواهايتان را پيش من ميآوريد و چه بسا بعضي از شما در بيان و سخنوري بر ديگري فايق آيد و من بر اساس آنچه كه ميشنوم قضاوت خواهم كرد. هركس كه در قضاوت حق برادرش را به او دادم آن را دريافت نكند چون من قطعه اي از آتش جهنم را برايش قرار دادهام.) رهبر و سيد قاضيان اعلام ميدارد كه قضاوتش حرام را حلال نمينمايد بلكه بر مسلمان حرام است كه با توجه به قضاوتش كه در آن حق ديگري به او داده شده مال كسي را دريافت نمايد. و دانستن حلال و حرام شامل ظاهر و باطن امور است بنابراين كسي كه به آن عالم باشد نسبت به دين آگاهتر است.
و همچنين قضاوت دو نوع است:
در نوع اول طرفين دعوا هر دو منكر آن ميباشند چنانكه يكي مدعي امري باشد و ديگري آن را انكار نمايد كه در آن بر اساس دلايل و شواهد حكم ميشود.
در نوع دوم طرفين دعوا منكر اصل مسئله نيستند بلكه در اينكه چه كسي مستحق آن ميباشد با همديگر درگيرند چنانكه دو نفر در تقسيم ارث يا در اينكه زوجين هر كدام چه حقي بر همديگر دارند يا دو شريك با همديگر اختلاف دارند.
اين قسمت يكي از قسمتهاي مربوط به حلال و حرام است لذا هرگاه كسي از طرفين به فتوايش راضي باشند جهت رفع دعوا فتوا دهد برايشان كافي است ديگر احتياج به كسي كه در بينشان حكم كند ندارند، تنها در موردي كه مسئله را انكار مينمايند احتياج به حاكم خواهند داشت و در چنين مواردي هم اكثراً با ظلم و فجور همراه است و گاهاً نيز مسبب آن فراموشي است. ولي هر فردي اعم از نيك و بد به حلال و حرام احتياج دارند ولي تنها تعداد كمي از نيكان احتياج به قضاوت خواهند داشت.
به همين خاطر هنگامي كه ابوبكر رضی الله عنه عمر رضی الله عنه را مأمور قضاوت در بين مردم نمود يكسال منتظر ماند ولي دو نفر در مورد يك مسئله به او مراجعه نكردند و اگر مجموع قضاوتهايي از اين نوع را كه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم انجام داده شمارش نماييم به ده مورد نميرسيم در حاليكه مسئله در مورد حلال و حرام كه قوام دين است و خاص و عام به آن احتياج دارند اينگونه نيست.
اين حديث «أَعْلَمهم بِالْحَلَالِ وَالْحَرَامِ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ» به اتفاق علما نسبت به «أقْضَاكُم علي» در صورتي كه بخواهند به آن استناد نمايند به صحت نزديكتر است و حال كه از لحاظ سند و دلالت نمودن اينگونه است معلوم ميشود كسي كه با توجه به اين سند به عالمتر بودن علي بر معاذ رأي دهد جاهل است تا برسد به اينكه با عالمتر بودنش نسبت به ابوبكر و عمر كه از معاذ عالمترند رأي دهد، علي رغم اينكه حديثي كه در آن از معاذ و زيد نام برده شده را بعضي ضعيف و بعضي حسن ميدانند ولي حديثي كه نام علي در آن برده شده ضعيف است.
اما در مورد حديث: «أنا مدينة العلم» بايد گفت كه حديثي واهي و ضعيف است به همين دليل هر چند كه ترمذي آن را روايت كرده است آن از جمله احاديث موضوع و تكذيب شده به حساب آوردهاند، لذا ابن جوزي آن را در موضوعات ذكر كرده و بيان داشته كه اين حديث از جميع طروق آن موضوع و ساختگي است.
و كذب و دروغ بودن آن به وسيله متن آن نيز معلوم ميگردد لذا احتياج به برسي اسناد ندارد چون اگر رسول الله صل الله علیه و آله و سلم شهر علم باشد در آن صورت براي اين شهر جز دروازه اي نخواهد بود در حاليكه درست نيست كه پيام آور رسول خدا و كسي كه پيام او را به امت ميرساند يك نفر باشد، بلكه واجب است مبلغ و رساننده خبر از او اهل تواتر باشند كساني كه به واسطه خبر آنها براي غائب علم حاصل ميگردد. كه روايت واحد به وسيله قرائن، مفيد علم است. و اين قرائن و شوهد يا منتفي است يا از بيشتر مردم مخفي ميماند و يا اينكه بيشتر مردم علم به قرآن و سنت متواتر برايشان حاصل نميگردد، در حاليكه به وسيله نقل متواتر براي خاص و عام علم حاصل ميگردد.
اين حديث را يك فرد زنديق يا جاهل كه به گمانش خواسته مدحي بنمايد ساخته شدهه و به دروغ نسبت داده است يا اين را ساختهاند تا به وسيله آن علوم ديني را زير سؤال ببرند چون تنها يك اصحاب آن را ابلاغ كرده باشد همينگونه خواهد بود.
و بصورت متواتر نيز خلاف اين موضوع ثابت است چون در تمام شهرهاي مسلمين از غير علي و به وسيله باقي اصحاب علوم دين ابلاغ شده است چنانكه مسئله در مورد اهل مكه و مدينه واضح است و اهل شام و بصره نيز همينگونهاند چون آنها از علي جز چيزهاي اندكي را دريافت نداشتهاند چنانكه بيشترين جاي كه علم از طريق علي بيان گرديده است كوفه ميباشد ولي با اين حال قبل از ولايت عثمان مردم آنجا قرآن و سنت را فرا گرفته بودند كه به نسبت ولايت و حكومت علي متقدم است.
فقيهترين و عالمترين مردم مدينه علم را در زمان عمر آموختند و قبل از آن احدي از آنها از علي چيزي را نياموخته مگر كساني كه به هنگام بودن علي در يمن از او آموخته باشند آنگونه كه در چنان اوضاعي از معاذ بن جبل نيز آموختهاند چون مقام معاذ بن جبل و تعليماتش در يمن بيشتر از مقام و تعليم علي بوده است به همين سبب مردم يمن از معاذ بيشتر از علي روايت كردهاند و شريح و ديگر بزرگان تابعين فقه را از معاذ آموختهاند. و هنگامي كه علي وارد كوفه گرديد شريح قبل از او عهده دار مقام قضاوت شده بود و علي در زمان خلافت خويش شريح و عبيده سلماني را عهده دار مقام قضاوت نمود كه هر دو از غير او فقه را آموخته بودند و حال كه علوم اسلام قبل از اينكه علي به كوفه رود در سرزمينهاي اسلامي چون حجاز، شام، يمن، عراق، خراسان، مصر و مغرب منتشر شده و علومي هم كه در كوفه منتشر گشته بود غير از او آن را در كوفه انتشار داده بودند و چيزي از مسائل علمي به صورت خاص به نسبت باقي اصحاب به علي اختصاص نداشت و تبليغ عمومي هم كه به واسطه ولايت و حكومت برايش حاصل گرديد بيشتر از آن براي ابوبكر و عمر و عثمان حاصل شد و به صورت خاص نيز ابن عباس بيشتر از او فتوا داده است، ابوهريره بيشتر از او روايت نموده است در حاليكه علي از هر دو نفر ياد شده عالمتر است همانگونه كه ابوبكر و عمر و عثمان نيز از آنها عالمتر ميباشند و همچنين خلفاي راشدين اقدام به تبليغ عمومي اسلام كردهاند چيزي كه مردم به آن بيشتر از بعضي از علوم خاص احتياج دارند كه بعضي رساننده آن بودهاند.
اما آنچه كه بعضي از دروغگويان و جاهلان در مورد اينكه علي به صورت خصوصي داراي علم بخصوصي بوده است همه آنها باطل ميباشند در صحيح ثابت است كه به او گفته شد آيا از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم چيزي پيش خود داريد؟ جواب داد: «لَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِلَّا فَهْمٌ يُؤْتِيهِ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ رَجُلًا فِي الْقُرْآنِ وَمَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ وكان فيها عقول الديات ـ أي: أسنان الإبل التي تجب فيه الدية ـ وفيها فِكَاكُ الْأَسِيرِ وَفيها:لَا يُقْتَلُ مُسْلِمٌ بِكَافِرٍ» (خير قسم به كسي كه شكافنده دانه است و انسان را آفريد جز فهمي كه خداوند در مورد كتابش به بنده اي بدهد و جز آنچه كه در اين صحيفه موجود است و در آن نيز مسائلي مربوط به ديهها و آزادي اسرا موجود است و اينكه مسلمان به سبب كفر كشته نميشود[نمي دانم.]) و در لفظي آمده است: [هل عهد إليكم رسول اللّه صلى الله عليه وسلم شيئًا لم يعهده إلى الناس؟] (آيا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم چيزي را با شما در ميان نهاده كه با ديگران در ميان ننهاده باشد؟) پس آن را نفي ميكند.
و آنچه را كه بعضي از جاهلان ميگويند و آن اينكه هنگام غسل ميت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم علي از آن آب غسل، علم اولين و آخرين را وراث شده است از جمله زشتترين دروغگوئيهاست. چون خوردن آب غسل مشروع نميباشد و علي نيز چيزي را ننوشيده است و در صورتي كه اين مسئله باعث علم باشد در آن كار ديگران نيز با او شريك بودهاند و هيچكدام از عالمان اين مسائل را روايت نكردهاند و ذكر مسائلي چون اينكه: او بواسطه دانستن علم باطن از ابوبكر و عمر و ديگران ممتاز بوده است. چنين مسائلي از جمله مقالات باطنيهاي ملحد و امثالهم ميباشد؛ كساني كه كافر هستند. و حتي داراي آن چنان مسائل كفري هستند كه يهود و نصارا فاقد آن ميباشند، چنانكه به الوهيت و نبوتش معتقد شدند و اينكه او از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم عالمتر است و اينكه در امورات باطن معلم پيامبر صل الله علیه و آله و سلم بوده است و امثال اين گفتهها، كه اهل غلو و افراط در كفر و الحاد آن را بر زبان ميرانند. و الله سبحانه و تعالي اعلم.
[1]- رواه احمد.
[2]- رواه بخاري و مسلم.
[3]- رواه بخاري و مسلم.
[4]- رواه بخاري.
[5]- رواه بخاري.
[6]- رواه مسلم.
[7]- رواه بخاري.
[8]- در سنن ترمذی (3686) با این الفاظ روایت شده است: «لَوْ كَانَ نَبِيٌّ بَعْدِي لَكَانَ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ». ترمذی آن را حسن گفته و آلبانی تایید نموده است. [مُصحح]
[9]- بخاري، مسلم و ديگران آن را روايت نمودهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر