و- ابوالحسن علی بن عثمان بن ابی علی الجلابی الهجویری الغزنوی(465)
ابوالحسن هجویری عارف سوخته دل و گوهر شناس دریای معرفت در اواخر قرن چهارم (معاصر ابوسعید ابو الخیر – 357-440 هـ) به دنیا آمد و به احتمال قوی در سال 465 یا کمی بعد از آن وفات یافت:
گروهی او را «پیر هجویر»، «سید هجویر» و جماعتی «جُلّابی» یا «هجویری» یا «غزنوی» خواندهاند.
هجویری از امام ابوحنیفه تقلید میکرد و در تصوّف از جنید بغدادی پیروی مینمود.
کتاب ارزشمند «کشف المحجوب» که اثر گرانبهای اوست، گویا در سال (435 هـ) در لاهور نوشته شده و در حدود سال (442 هـ) به پایان رسیده است. این کتاب از قدیمیترین کتابهایی است که در تصوف اسلامی به زبان فارسی به رشته تحریر درآمده است.
آنچه که در سطرهای بعد میآید، نقل یا اقتباسی از کتاب مذکور است:
هجویری برای اثبات مشرب تصوّف و عرفان به زندگی اکابر صحابۀ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم توسّل میجوید؛ از جمله در بیتی می گوید:
إنّ الصفا صفةُ الصدّیق إِنْ أَرَدتَّ صوفیّاً علی التحقیق[1].
از آنچ صفا را اصلی و فرعی است؛ اصلش انقطاع دلست از اغیار و فرعش خلوّ دست از دنیاي غدّار و این هر دو صفت صدیق اکبرست، ابوبکر عبدالله بن ابی قُحافه رضی الله عنه از آنچ امام اهل این طریقت وی بُوَد»[2].
به اعتقاد شیخ هجویری ابوبکر صدیق سر سلسله صدّیقان مسلک تصوّف است.
2- امام هجویری، ابوبکر را چنین میستاید
«امام و سیّد اهل تجرید[3]، و پیشوای ارباب تفرید و از آفات نفسانی بعید، ابوبکر بن عبدالله بن عثمان الصدّیق رضی الله عنه کي[4] ویرا کرامات مشهورست و آیات و دلائل ظاهر اندر معاملات و حقایق..»[5].
3- مناجات ابوبکر رضی الله عنه
ابوبکر در مناجاتش میگفت: «اللّهُمَ أبسُط لی الدّنیا و زَهَّدنی فیها» «گفت: دنیا بر من فراخ گردان آنگاه مرا از آفت آن نگاه دار» و اندر تحت این، رمزیست یعنی نخست دنیا بده تا شکر کنم آنگاه توفیق آن ده تا از برای تو دست از آن بردارم و روی از آن بگردانم تا هم درجۀ شکر و انفاق یافته باشم و هم مقام صبر و تا اندر فقر مضطّر نباشم کی فقر مرا به اختیار باشد[6].
در دعای صدّیق به رازی دست مییابیم که حلقۀ اتصالی است بین فقر و غنا، و فقر اختیاری و اجباری، و دیباچهای است بر کتاب حیات!
آری آنگاه که مال به آدمی روی میآورد و نتواند او را در اسارت خویش به زنجیر کشد، حاضر میشود که بلال حبشی برده هم فکر را به بهای گزافی بخرد و او را اذیّت و آزار نجات دهد و خود را به بلندترین مرتبه انفاق برساند.
تاریخ اسلام از گذشتها و بخششهای ابوبکر سخن ها دارد.
4- در زمینۀ خطبۀ خلافت صدیق چنین میگوید
زُهَری از وی (ابوبکر) روایت کرد که چون وی را به خلافت بیعت کردند وی رضی الله عنه بر منبر شد[7]، و خطبه کرد و اندر میان خطبه گفت: «واللهِ ما کُنتُ حریصاً علی الإمارةِ یَوماً وَلا لَیْلَةً قَطُّ ولا کُنْتُ فیها راغِباً وَلا سَأَلْتُها اللهَ قَطُّ فی سِرًٍّ وَلا علانِیَةٍ ولا لِی فی الإمارَةِ مِن راحَةٍ»[8].
«به خدا سوگند که هرگز روز و شبی آزمند فرمان روایی نبودم و به آن تمایل نداشتم و هیچگاه در پنهان و آشکار آن را از خدا نخواستهام و در فرمانروایی آسایشی ندارم». سپس هجویری ادامه میدهد: «و چون بنده را از خدای عزّ وجلّ به کمال صدق برساند و به محلّ تمکین مُکرّم گرداند منتظر وارد[9] حقّ باشد تا بر چه صفت آید وی بر آن میگذرد، اگر فرمان آید فقیر باشد و اگر فرمان باشد امیر باشد، اندرین تصرّف و اختیار نکند چنانک صدّیق رضی الله عنه اندر ابتدا کرد»[10].
رضا، هم در عرفان و تصوّف تسلیم شدن در برابر اراده و فرمان مشیت حقّ است تسلیم شدن به معنی عدم کارایی نیست چنانکه صدیق هیچگاه در انجام دستورات الهی و اوامر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی نکرد.
نوفل بن حیّان وفات آمد، من[11] به خواب دیدم که قیامتستی و جملۀ خلق اندر حسابگاهندی، پیغمبر را دیدم مُتشمَّر[12] ایستاده بر حوض خود و بر راست و چپ وی مشایخ دیدم ایستاده، پیری را دیدم نیکو روی و بر سر، موی سفید و خدّ[13] بر خدّ پیغمبر نهاده و اندر برابر وی نوفل را دیدم ایستاده، چون مرا بدید بسوی من آمد و سلام گفت. وی را گفتم: مرا آب بده. گفت: تا از پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم دستوری خواهم، پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم به انگشت اشارت کرد تا مرا آب داد. من از آن آب بخوردم و مر اصحاب خود را بدادم کی[14] از آن جام هیچ کم نگشته بود. گفتم: یا نوفل بر راست پیغمبر آن پیر کیست؟
گفت: ابراهیم خلیل الرحمن و دیگر ابوبکر صدّیق»[15].
6- بخشش ابوبکر رضی الله عنه
در احادیث نبوی از صدق و بخشش و پرهیزگاری ابوبکر، سخنها رفته است، از جمله که تمام دارایی خود را بخشید و چیزی برای عیال و فرزندانش باقی نگذاشت و هنگامیکه رسول خدا از او پرسید: برای عیالت چه گذاشتی؟ گفت: خدا و رسول خدا.
ابوبکر صدّیق رضی الله عنه صاحب صحو[16] بود، آفت قبض دنیا بدید و ثواب ترک آن معلوم کرد، دست از آن بداشت تا پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: عیال را چه ماندی؟ گفت: خدای و رسول وی»[17].
7- آهسته نماز خواندن ابوبکر رضی الله عنه
صدّیق به هنگام نماز شب آیات و اوراد را آهسته میخواند و عُمَر رضی الله عنه نماز را با صدای بلند انجام میداد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم علّت را از هر دو پرسید، ابوبکر گفت: «آنکس که با او مناجات میکنم صدایم را میشنود. و عمر گفت: خفتگان را بیدار میکنم و شیطان را میرانم.
رسولالله صل الله علیه و آله و سلم گفت: بر تو باد یا ابوبکر که بلندتر خوانی. و عُمَر را گفت: تو نرم تر خوان مر ترک عادت را»[18].
عمر بن خطّاب رضی الله عنه
1- ساده زیستن و دادگری عمر رضی الله عنه
عمر رضی الله عنه از ساده پوشان و دادگران تاریخ سیاسی و اجتماعی اسلام است، بگونهای که قوِّه ادراک، تیز هوشی، مدیریت، صلابت، ژرف اندیشی و عدالت خواهی او کم نظیر میباشد. در همان زمانی که بر منطقۀ وسیعی از جهان حکومت میکرد، به اندازه کفافش از بیت المال استفاده نمینمود و چندین رقعه و پینه بر جامهاش بود: و از عمر خطّاب رضی الله عنه میآید که: «وی مرقّعه داشت سی پیوند برآن گذاشته و هم از عُمَر میآید رضی الله عنه که گفت: بهترین جامها آن بُوَد که مؤنت[19] آن کمتر بُوَد»[20].
در روایت آمده است که: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «الحقُّ یَنطِقُ علی لسانِ عمرَ» حقّ بر زبان عمر سخن میگوید. و نیز گفت: «قَد کانَ فی الأُمَمِ مُحَدَّثونَ فَإن یَکُ فی أُمَّتی فَعُمَرُ».
اندر امّتان پیشین «محدَّثان» بودند و اگر درین امّت باشد، عمر است». از وی میآید کی گفت: «اَلعُزْلَةُ راحَةٌ مِن خُلَطاء السُوء» «عزلت راحت بُوَد از همنشینان بد»[21].
مُحدَّثان کسانی هستند که استعداد ویژهای برابر امور معنوی دارند و قلبشان مرکز الهامات و واردات معنوی است و از جهانهای ماوراء حسّ خبر میدهند.
3- خلوت گزیدن عمر بن خطاب رضی الله عنه
هجویری دربارۀ خلوت گزیدن عمر بن خطّاب میگوید:
«آنگاه این کس اگر چه در میان خلق بُوَد، از خلق وحید بُوَد و همتّش ازیشان فرید بُوَد و این مقامی بس عالی و بعید بُوَد و راست این صفت عمر بود. کی[22] از راحت عزلت نشان داد و وی به ظاهر اندر میان ولایت امارت و خلافت بود، و این دلیل واضح است کی اهل باطن اگرچه به ظاهر با خلق آمیخته باشند دلشان به حق آویخته باشد و اندر جملۀ حال بدو راجع باشند»[23].
آنچه که در زمینۀ خلوت و عزلت قابل ذکر است این است که، انسان والا کسی است که در میان جامعه زیست نماید و با مردم روبرو شود و خود را با گناهان و معاصی الهی آلوده نکند و دل را به خالق بسپارد و از دامهای شیطان و نفس نهراسد و پیکار میدان نبرد با عوامل منفی وجود گردد.
روش عمر این بود، و روش همه معرفت شناسان خطّه تاریخ نیز چنین بوده است و خواهد بود.
هجویری داستانی را بیان میکند که خطّ السیر معرفتی و تربیتی مربیّان و پدران و مادران مسلمان و غیر مسلمان است به این صورت که روزی عمر میبیند که امام حسین رضی الله عنه بر پشت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سوار شده است و ریسمانی در دهان رسول اکرم میباشد. عمر میگوید: «نِعْمَ الْـجَمَلُ جَمَلُک یا أبا عبدالله» پیغمبر گفت: «نِعم الراکِبُ هُو یا عُمَر»[24].
آری! چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.
پیر هجویر به موضوع غلبۀ شیطان بر انسان اشاره میکند که همیشه در حوزۀ سیطرۀ ابلیس قرار میگیرد و جز بندگان صالح خدا کسی توانایی رهایی از این اسارت را ندارد و به حدیث نبوی زیر استناد مینماید:
پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ما مِن أَحَدٍ إِلاّ وَقَد غَلَبَهُ شیطانُهُ إلاّ عُمَر فَإنَّهُ غَلَبَ شیطانَهُ» «هیچکس نیست کی نه شیطان وی را غلبه کردست، (یعنی هوای هر کسی مر ایشان را غلبه کردست) إلّا عُمَر رضی الله عنه که وی مر هوای خود را غلبه کردست»[25].یعنی همۀ انسانها در تیر رس شیطان قرار میگیرند و (اکثراً) مغلوب میشوند و عُمَر شیطان و هوای نفسانیش را به بند میکشد.
6- ازدواج عُمَر با «أمّ کلثوم» دختر «علی بن ابی طالب»
در کشف المحجوب چنین آمده است:
«و اندر خبرست کی عمربن خطّاب رضی الله عنه مر ام کلثوم را دختر فاطمة بنت محمّد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم خطبه کرد از پدرش علی رضی الله عنه ، علی گفت: او پس خردست و تو مردی پیری و مرا نیّت است که به برادر زاده خودش[26] دهم (عبدالله بن جعفر) عمر پیغام فرستاد یا اباالحسن! اندر جهان زنان بسیارند بزرگ و مراد من از أم کلثوم اثبات نسل است نه دفع شهوت لِقولِه صل الله علیه و آله و سلم «کُلُّ سَبَبٍ ونَسَبٍ یَنقَطِعُ إلاَّ سَبَبِيْ ونَسَبی»[27]. کنون مرا سبب هست بایدم تا نسب نیز با آن یار باشد با هر دو طرف به متابعت وی محکم گردانیده باشم. علی رضی الله عنه وی را بدو داد و زید بن عُمَر رضی الله عنه از وی بیامد»[28].
7- چگونگی مسلمان شدن عمر بن خطّاب رضی الله عنه
عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بشنید کی خواهر و دامادش مسلمان شدند، قصد ایشان کرد با شمشیر آخته و مر قتل ایشان را ساخته و دل از مهر ایشان پرداخته، تا حق تعالی لشکری را از لطف اندر زوایاء سوره (طه) به کمین نشانده تا به در سرای آمد. و خواهرش میخواند:
﴿طه١ مَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ٢ إِلَّا تَذۡكِرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰ٣﴾[طه: ۱-۳] [۱۶۲]. [29]
جانش صید دقایق آن شد و دلش بسته لطف آن گشت طریق صلح جست و جامه جنگ برکشید و از مخالفت به موافقت آمد»[30].
آیات شیوا و بلیغ ودل انگیز سورۀ مبارکه (طه) چنان در دل عُمَر تأثیر شگرفی میگذارد که ناگهان آن همه دشمنی به علاقه و ایمان تبدیل میشود و به حضور رسول گرامی میرود و ایمان میآورد.
8- عمر و وفات پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
هنگام وفات پیامبر اسلام صل الله علیه و آله و سلم همه اصحاب، بسیار ناراحت و غمگین بودند بگونهای که سر از پا نمیشناختند. و عمر رضی الله عنه شمشیر برکشید کی هرکه گوید: محمّد بمرد سرش ببرم، صدّیق اکبر بیرون آمد و آواز بلند برداشت و گفت: «أَلا مَن عَبَد محمّداً فَإنَّ محمّداً قَد ماتَ ومَن عَبَدَ رَبَّ محمّدٍ فَإنّهُ حَیٌّ لا یَمُوتُ»[31]. و آنگه برخواند: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ﴾[آل عمران: ۱۴۴] [۱۶۵]. [32]
عُمَر ساکت شد و دیگر چیزی نگفت.
عثمان بن عفّان رضی الله عنه
1- منقبت عثمان بن عفان رضی الله عنه
هجویری در ستایش و منقبت عثمان بن عفان رضی الله عنه ضمن آوردن القاب و عناوین معنوی به جریانی تاریخی اشاره میکند که بسیاری از شکّها و تردیدها را بر میدارد، که چرا خلیفه برای دفاع از خود، از نیروی حکومتی استفاده نکرد؟ و چگونه بنی هاشم که مدافع خلیفه بودند، بر ضدّ شورشیان برنخاستند و با آنان نجنگیدند؟!
و نیز گوهر گنج حیا و أعبد اهل صفا و متعلّق درگاه رضا و مُتولّی و متمکّن بر طریق مصطفی صل الله علیه و آله و سلم و رضی الله عنه ابوعمرو عثمان بن عفّان رضی الله عنه کی وی را فضائل هویداست و مناقب ظاهراند کُل معانی و عبدالله بن رباح و ابوقتاده رضی الله عنهما روایت آرند کی: روز حرب الدار ما به نزدیک عثمان رضی الله عنه چون غوغا در درگاه وی جمع شدند، غلامان وی سلاح برداشتند. عثمان گفت: هرکه سلاح بر نگیرد از مال من آزادست و ما از ترس خود بیرون آمدیم»[33].
2- حسن بن علی رضی الله عنه نزد خلیفه میرود
حسن بن علی رضی الله عنه نزد خلیفه میرود و از او میخواهد که اجازه دهد تا با شورشیان بجنگد، و خلیفه به او میگوید: «یا ابنَ أخی ارجِع واجلِس فی بیتِکَ حتّی یَأتِیَ اللهُُ بأمرِهِ فلاحاجةَ لَنا فی إهراقِ الدّماء».
«ای برادرزاده باز گرد و اندر خانه خود بنشین تا فرمان خداوند و تقدیر او چه باشد کی ما را به خون ریختن مسلمانان حاجت نیست» و این علامت تسلیم است اندر حال ورود بلا اندر درجۀ خلّت[34]، چنانکه نمرود آتش برافروخت و ابراهیم را علیه السلام اندر پلّه منجنیق نهاد. جبرئیل علیه السلام آمده و گفت: «هَل لَکَ مِن حاجَةٍ[35]؟ أَمّا إلیکَ فَلا»[36]، گفت: پس از خدای بخواه گفت: «حَسبی مِن سؤالی عِلمُهُ بحالی».
مرا آن بس کی او میداند کی به من چه میرسد و او به من داناتر از من به من، او داند کی صلاح من در چیست. پس عثمان به جای خلیل و غوغا به جای آتش و حسن به جای جبرئیل اما ابراهیم را علیه السلام از بلا نجات و عثمان را رضی الله عنه اندر بلا هلاک و نجات را تعلّق به بقا بود و هلاک را به فنا»[37]. مرحوم استاد ابوالأعلی مودودی در «خلافت و ملوکیّت» میگوید که: عثمان از نیروی دفاعی دارالخلافة استفاده نکرد تا به زمامداران بعد از خود نشان دهد که خلیفه برای حفاظت از خود به قوّۀ قهریّه متوسل نشود، و حاکم اسلامی نباید نیروی سرکوبگر و ضدّ مردمی را به کار برد.
علی بن ابی طالب رضی الله عنه
1- علی، اسدالله، حیدر کرّار و اسوه فضیلت
علی، اسدالله، حیدر کرّار، ابوتراب و ابوالحسن شیر میادین شجاعت و أسوه فضیلت و پرهیزگاری و مرد تاریخ گذشت و نصفت است «وَ مِنهم عمّ زادۀ مصطفی و غریق بحر بلا و حریق نار ولا[38] و مقتدای اولیا و اصفیا ابوالحسن علی بن ابی طالب کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ[39] و او را اندرین طریقت شأنی عظیم و درجتی رفیع است. و اندر دقّت عبارت از اصول حقایق حظّی تمام داشت تا حدّی کی جنید رحمه الله گفت: «شیخُنا فی الأصولِ والبلاء عُلِیُّ المُرتَضی» شیخ ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن، علی مرتضي رضی الله عنه است»[40].
در تصوف، همۀ خرقه پوشان و پاکبازان سلوک خود را به علی نسبت میدهند و گروهی نیز مانند نقشبندیه از ابوبکر صدّیق پیروی مینمایند.
2- توصیه علی به یکی از مسلمانان
یکی به نزدیک وی (علی) آمد، کی ای امیرالمؤمنین مرا وصیّتی بکن، و وی گفت: «لا تجعلنّ أكثر شغلك بأهلك وولدك، فإن يكن أهلك وولدك أولياء الله، فإنّ الله لا يضيع أولياءه، وإن يكونوا أعداء الله، فَما هَمُّکَ وشُغلُکَ لِأَعداء اللهِ».
«نگر تا شغل زن و فرزند را مهمترین اشغال خود نگردانی کی اگر ایشان از دوستان خدایند عزوجل وی دوستان خود را ضایع نگرداند و اگر دشمنان خدایند عزّ وَجَلّ اندوه دشمنان خدای چه میداری»[41].
علی، دل شناس و مُوحّد کاملی است و بی نیازی را در غنای قلب میداند نه تجملات و زرق و برق و کاخ و امارات دنیوی:
علی گفت کَرَّمَ اللهُ مر سائلی را کی [42] از وی پرسیده بود، که پاکیزهترین کسبها چیست؟ گفت: «غناءُ القلبِ باللهِ» و هر دل که به خدای تعالی توانگرباشد، نیستی دنیا وی را درویش نگرداند و هستی آن شادی نیاردش»[43].
عرفان علی، عرفان اتّصالی است آن چنانکه میفرماید: «لا أَعبُدُ رَبًّا لَم أَرَهُ» و خدایی را که نبیند پرستش نمی کند و خدا را به خدا میشناسد، چون امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه را پرسیدند از معرفت گفت: «عَرَفتُ اللهَ باللهِ وَعَرَفتُ مادونَ اللهِ بنورِ الله».
خداوند را عزّ وجلّ بدو شناختم و جز خداوند را به نور او شناختم[44].
علی در نماز آن چنان خضوع و خشوع داشت که برای امثال ما قابل تصوّر نیست، نمازی با راز و نیاز و اتّصال وجود به دریا، نه اتّصال ذاتی بلکه کسب و ارادت و الهامات معنوی و فیوضات ربّانی.
و چون امیرالمومنین علي (کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ) قصد نماز کردی مویهای وی از جامۀ وی بیرون کردی و لرزه بر وی افتادی و گفتی: آمد وقت امانتی که آسمانها و زمینها از حمل آن عاجز آمدند»[45].
6- علی، جواد امّت و کریم تاریخ عمل است
علی، جواد امّت و کریم تاریخ عمل است، هرگز به دنیا و ارزشهایش دل نمیبست و آسان میبخشید. آری آن أسوه نیکو، بخشنده است و زکات بر بخشنده جایز نیست زیرا هرچه دارد در طبق اخلاق نهاده است چنانکه خود میفرماید:
فَمَا وَجَبَت عَلَیَّ زکوةُ مال وهَل یَجِبُ الزّکوةُ علی جواد
«پس مال کریمان مبذول باشد و خونشان هدر، نه به مال بخیلی کنند و نه بر خون»[46].
آنچه در باره امیرالمؤمنین علی گفته شود مانند داستان قطره و دریاست و ما قطراتی بر ساحل وجود او.
[1] - در حقیقت، صفا صفت صدیق (ابوبکر) است، اگر می خواهی صوفی حقیقی باشی.
[2] - کشف المحجوب/ ابوالحسن علی بن عثمان الجُلابی الهجویری الغزنوی/ تصحیح استاد محقق زنده یاد، و– ژوکوفسکی به اهتمام قاسم انصاری / کتابخانه ظهوری 1358/ صفحه 35.
[3] - تزکیه نفس و توجّه به عالم غیر ماده.
[4] - که، رسم الخط آن زمان است.
[5] - منبع مذکور/78.
[6] - منبع مذکور/80.
[7] - رفت.
[8] - منبع مذکور/81.
[9] - الهام.
[10] - منبع مذکور/81.
[11] - هجویری.
[12] - آماده.
[13] - رخسار، گونه.
[14] - که.
[15] - منبع مذکور/115-116.
[16] - بیداری بعد از محو و یکی از اصطلاحات تصوّف است.
[17] - منبع مذکور/289.
[18] - منبع مذکور/392.
[19] - مؤنت، مؤونة، خواربار، بار و گرانی، بها، نفقه عیال.
[20] - منبع مذکور/50.
[21] - منبع مذکور/81.
[22] - منبع مذکور/82.
[23] - منبع مذکور/82.
[24] - منبع مذکور/88، «یا اباعبدالله! بهترین شتر، شتر توست!» پیامبر فرمود: «ای عمر! بهترین سوارکار اوست!». «ابا اباعبدالله» ممکن است حسین رضی الله عنه بوده باشد.
[25] - منبع مذکور/262.
[26] - خودش به معنی خودم.
[27] - هر سبب و نسبی قطع می شود جز سبب و نسب من.
[28] - منبع مذکور/471.
[29] - «طه! قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را در رنج افگنی مگر اینکه تذکری است برای کسی که از خدا می ترسد».
[30] - منبع مذکور/512-511.
[31] - هر کس محمد را عبادت می کند محمّد مرد و هر کس پروردگار محمّد را می پرستد او زنده است و نمی میرد.
[32] - «و محمّد جز پیامبری نیست که پیامبران پیشین قبل از او در گذشتند آیا اگر بمیرد یا کشته شود به پیش از اسلام بر می گردید؟!»
[33] - منبع مذکور/83-82.
[34] - دوستی.
[35] - احتیاجی داری؟
[36] - اما به تو احتیاجی ندارم
[37] - منبع مذکور/84-83.
[38] - ولایت و دوستی با خدا
[39] - خداوند رخسارش را گرامی داشت (زیرا هیچگاه در برابر بت سجده نکرد).
[40] - منبع مذکور/84.
[41] - منبع مذکور/84.
[42] - که
[43] - منبع مذکور/85.
[44] - منبع مذکور/344.
[45] - اشاره به آیه 72/ احزاب: ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢﴾ ما بر آسمانها و زمین و کوها امانت را عرضه کردیم. همه از تحمّل آن امتناع ورزیده ترسیدند تا انسان بپذیرفت و انسان بسیار ستمکار و نادان بود. منبع مذکور/387.
[46] - منبع مذکور/406.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر