بخش دوم:
ابوبکر صدیق رضی الله عنه
از خلافت تا وفات
انتخاب ابوبکر صدیق رضی الله عنه
همچنان که گفته شد: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیعالأول سال یازدهم هجری در منزل حضرت عایشه رضی الله عنها در مدینه وفات یافت.
ساعاتی پس از وفات آن بزرگوار مسلمانان در مورد انتخاب و بیعت جانشین او تلاش و مشاوره خویش را آغاز کردند!.
هنوز آفتاب روز دوشنبه غروب ننموده بود که ابوبکر صدیق رضی الله عنه را به عنوان جانشین رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برگزیدند و بعد از آن بود که کار غسل و کفن و اقامه نماز و دفن او را انجام دادند!.
انتخاب ابوبکر صدیق به عنوان خلیفه و رهبر مسلمانان و اولویت دادن به آن انتخاب در برابر دفن حضرت محمّد صل الله علیه و آله و سلم که او از هر کسی برایشان عزیزتر بود، حرکت و گام بسیار بزرگ و مهم و پیشرفتهای به شمار میآمد.
این موضوع نشانگر نقش و اهمیّت قضیۀ حکومت و اهمیّت وجود حاکم و خلیفه و امام مسلمین است که امور مردم را اداره، و دستورات خداوند را به اجرا بگذارد.
حتی برای چند روزی و یا ساعاتی هم نباید مقام امامت و خلافت از حاکم و فرمانروایی مسلمان خالی باشد، و لازم است قضیۀ انتخاب و بیعت با خلیفه و رهبر، بر هر موضوع دیگری مقدم داشته شود، و این درست همان کاری بود که اصحاب بزرگوار رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را عملی نمودند.
چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق رضی الله عنه
عمربن خطاب و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنهم حدیث مربوط به «سقیفه بنی ساعده» و چگونگی انتخاب ابوبکر صدیق و بیعت اولیه با او را روایت کردهاند!.
عبیدالله بن عبدالله از عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن عباس روایت مینماید که: ابن عباس همراه با عمربن خطاب در آخرین حج ایام خلافت او قرار داشتند و ابن عباس همراه با عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه در ایام حج در منی بودند، ابن عباس برای عبدالرحمن بن عوف قرآن را قرائت میکرد و در مورد آیاتی از آن با او اختلاف نظر داشت و در این مورد با هم گفتگو میکردند!.
روزی عباسبن عبدالمطلب منتظر برگشتن عبدالرحمن بن عوف به اقامتگاه خود در منی بود تا برای او قرآن تلاوت کند.
عبدالرحمن بن عوف به ابن عباس گفت: وقتی عمر بن خطاب در منی بوده مردی نزد او آمد و به او گفته: یا امیرالمؤمنین! فلانی میگوید: اگر عمربن خطاب را مرگ فرا برسد با فلانی به عنوان جانشین او بیعت خواهم کرد!.
حضرت عمربن خطاب رضی الله عنه خشمگین شد و گفت: همین امشب در منی با مردم سخن خواهم گفت: و آنها را از آنگونه انسانها برحذر خواهم داشت، آنهایی که میخواهند حقوق مردم را در مورد انتخاب خلیفه مورد نظر خود بدون مشورت با مردم مسلمان و بیعت آنان پایمال نمایند!.
عبدالرحمن بن عوف گفت: یا امیرالمؤمنین این کار را مکن، و امشب هم در این مورد با مردم سخن مگو! زیرا در مراسم حج عدهای سادهلوح و یا ماجراجو هستند، که اگر بخواهی با مردم سخن بگویی آنان روبهروی تو خواهند نشست و از این نگرانم که سخنان تو را به درستی درک نکنند و آن را در جای صحیح خود قرار ندهند! و به غلط چیزهایی را به تو نسبت داده و در میان مردم شایع کنند!!.
بهتر این است تا بازگشت به مدینه صبر کنی، زیرا مدینه خانۀ هجرت و پایگاه سنّت است و عالمان و بزرگان مسلمانان در آنجا هستند، و هر چه را که بخواهی میتوانی با آنها در میان بگذاری، چرا که آنان سخنانت را به درستی درک کرده و آن را در جای درستش قرار خواهند داد!.
عمربن خطاب رضی الله عنه فرمود: اگر سالم به مدینه بازگشتم به خواست خدا در اولین فرصت و اولین خطبهای که خواهم خواند آن را با مردم در میان خواهم گذاشت.
عبدالرحمن بن عوف میگوید: وقتی مراسم حج به پایان رسید و به مدینه بازگشتیم و اولین روز جمعه فرا رسید، زود به مسجد رفتم. وارد مسجد که شدم دیدم سعیدبن زید زودتر از من آمده و در طرف راست منبر نشسته است!.
جلو رفتم، به او نزدیک شدم، درست در کنارش نشستم به گونهای که زانویم در موازات زانوی او قرار گرفت.
در همین حال، عمربن خطاب وارد مسجد شد، به سعیدبن زید گفتم: امروز عمر در خطبۀ نماز جمعه موضوعی را بر روی منبر با مردم در میان خواهد گذاشت که تاکنون کسی پیش از او آن را مطرح ننموده است!.
سعیدبن زید با کلام مخالفت نموده و گفت: این چه چیزی است که تو میگویی؟ عمربن خطاب چه چیزی را میخواهد بگوید، که کسی قبل از او آن را نگفته است!؟.
گفتم: خواهی شنید!.
عبدالرحمن بن عوف در ادامه میگوید: عمر بر روی منبر رفت و آنجا نشست، وقتی مؤذن اذان را به پایان رسانید، عمربن خطاب برخاست و پس از حمد و ستایش شایستۀ خداوند گفت:
نطق عمر فاروق رضی الله عنه
ای مردم! اکنون من سخنی را با شما در میان خواهم گذاشت، که خداوند مقدّر فرموده آن را با شما طرح کنم! نمیدانم شاید عمرم به پایان خود نزدیک شده باشد!. هر کسی آن را به خوبی فهمید و به درستی درک کرد، تا هر جا که میتواند رفته و به همۀ مردم برساند! اما هر کس آن را به درستی درک نکرد، چیزی در مورد آن برای دیگران نگوید درست نیست کسی به دروغ سخنی را به من نسبت بدهد!.
خداوند محمّد را بر اساس حق و راستی فرستاد و قرآن را بر او وحی نمود. یکی از آیاتی را که بر او فرو فرستاد در مورد مجازات آدم زناکار است که آن را خوانده و دیدهایم! و رسول خدا عملاً آن را به اجرا گذاشته و ما هم همان کار را انجام دادهایم! من از این نگرانم که به مرور زمان کسی بیاید و بگوید: ما در قرآن آیهای راجع به مجازات زناکار نداریم! و چنین سخنی موجب ترک یکی از دستورات الهی بشود، که آن را نازل فرموده است، رجم و سنگسار در کتاب خداوند است و بر مردان و زنان شوهرداری که به وسیلۀ دلیل و شاهد یا بارداری و اعتراف کردن جرمشان ثابت شود، به اجرا گذاشته میشود!.
هوشیار باشید که ما مدام این سخن را گفته و میگوییم که: از دین پدران مسلمان خود رویگردان نشوید، زیرا رویگردانی از آنان، موجب کفر میگردد.
بدانید که رسول خدا فرمودهاند: «مرا همچنان که مسیحیان عیسی را در جایگاه خاصی قرار دادند، قرارنداده و تعریف و تمجید نکنید! من بندۀ خدایی بیش نیستم! مرا بنده و فرستادۀ خداوند بخوانید»!.
دیدگاه عمر فاروق در مورد چگونگی تعیین رهبر و خلیفه
به من اطلاع دادهاند که عدهای از شما گفتهاید! اگر عمر را مرگ فرا برسد با فلانی بیعت خواهیم کرد!.
هیچ یک از شما نباید به خاطر عجله و شتاب در تعیین ابوبکر به عنوان خلیفه دچار اشتباه شود و گمان نادرست ببرد!!.
انتخاب و بیعت با او با عجلۀ ناگهانی و با شتاب بود، اما خداوند ما را از زیان آن مصئون فرمود، و امروزه در میان شما کسی همچون ابوبکر نیست که همه به سوی او روی آورده و در برابرش سر تسلیم فرود آورند!.
ما اطلاع داشتیم که هنگام وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم علیبن ابی طالب و زبیر بن عوام رضی الله عنهم و چند نفر دیگر در خانۀ فاطمه دختر رسول خدا بودند و به سقیفه نیامدند!.
از طرف دیگر بسیاری از مردم انصار هم به اجتماع سقیفه نیامده بودند.
و این مهاجرین بودند که در مورد جانشینی ابوبکر اتفاق نظر پیدا کردند.
بعد از انتخاب ابوبکر به او گفتم: برخیز نزد برادران انصار خود برویم!.
با هم به سقیفۀ بنیساعده رفتیم و با دو بزرگوار ایشان یعنی عُوَیم بن ساعده و معن بن عدی برخورد کردیم، به ما گفتند: برادران مهاجر، کجا میخواهید بروید؟
گفتم: میخواهیم با برادران انصارمان ملاقات کنیم!.
گفتند: ضرورتی ندارد و مشکلی نیست، شما تصمیم خود را بگیرید!.
گفتم: سوگند به خداوند باید نزد ایشان برویم!.
به سقیفۀ بنی ساعده رفتیم و در آنجا همۀ ایشان گرد آمده بودند. و در میان آنان مردی بود که چهرۀ خویش را پوشانیده بود!.
گفتم: این مرد کیست؟
گفتند: سعدبن عباده است!.
گفتم: او را چی شده است؟
گفتند: بیمار است!.
در کنار او نشستیم!.
بعد از آن، سخنگوی آنها برخاست و پس از حمد و ستایش خداوند گفت:
«ما انصار دین خداوند و سربازان اسلام بوده و هستیم، و شما مهاجرین را مردمی و جماعتی از خود میشماریم، اما عدهای از میان شما مهاجرین آمده و میخواهند در میان ما جدایی بیفکنند و حق ما را نادیده بگیرند و از این میدان خارج کنند»!.
وقتی سخنان او پایان یافت، خواستم برخیزم و مطلبی را که در ذهن خود آماده نموده و خوب و مناسبش میدانستم در حضور ابوبکر و در پاسخ به سخنگوی ایشان بیان کنم!.
فکر میکردم که لازم است پاسخ تندی به او داده شود، اما ابوبکر از من بردبارتر و آرامتر بود. ابوبکر به من گفت: صبر کن! من میخواهم سخن بگویم!.
دوست نداشتم او را آزرده خاطر نمایم، به درستی از من آگاهتر و بردبارتر و وقارش بیشتر بود!.
ابوبکر برخاست و سخنانش را آغاز کرد، سوگند به خداوند همه آنچه را که من در مورد آن بسیار فکر کرده و آماده نموده بودم، او بدون تکّلف بسیار بهتر و رساتر از من گفت!؟.
سخنان ابوبکر صدیق رضی الله عنه
«خیر و منزلتی که برای خود ذکر کردید، شایسته آن هستید! اما مردم عرب این موضوع (خلافت) را تنها برای این جمع از مردم قریش میشناسند، زیرا در میان مردم عرب آنها دارای نسب و جایگاهی میانهاند.
ابوبکر دست من و ابوعبیده جراح را گرفت و گفت: من برای قبول این مسئولیت یکی از این دو نفر را به شما پیشنهاد مینمایم».
من از سخنان ابوبکر – به غیراز این پیشنهاد او – کاملاً راضی بودم! سوگند به خداوند اگر دست و پای مرا ببندند و گردنم را بزنند به شرطی که سبب معصیت نشود، برایم قابل قبولتر از آن بود که پیشوای مردمی بشوم که ابوبکر در میان آنهاست.
وقتی ابوبکر آن پیشنهاد را مطرح نمود، یکی از انصاریان به نام حباب بن منذر برخاست و گفت:
من در مورد این قضیه خبرهام و لازم است رأی من عملی بشود!.
او گفت: ای قریشیان! من پیشنهاد مینمایم، که یک نفر از ما و یک نفر از شما امیر و خلیفه بشوند!.
بیعت با ابوبکر صدیق رضی الله عنه
وقتی حباب بن منذر این سخن را گفت: همهمه بر پا شد و صدای اعتراضی برخاست، من ترسیدم که تفرقه ایجاد شود!.
به ابوبکر گفتم: دست خود را به من بده!.
ابوبکر دست خود را به من داد و من با او بیعت کردم، پس از آن مهاجرین با او بیعت نمودند و به دنبال ایشان مردم انصار با او بیعت کردند!.
عمر فاروق رضی الله عنه در ادامه خطابهاش میگوید:
«سوگند به خداوند در آن شرایطی هیچ چیزی از قضیه بیعت با ابوبکر برای ما مهمتر و ضروریتر نبود!.
ما از اینکه مردم انصار از بیعت خودداری کنند نگران بودیم. که اگر چنان میشد، بیعتی صورت نمیگرفت، و ممکن بود که پس از ما بیعتی انجام بگیرد و با یکی از افراد خود بیعت کنند! در آن صورت ما بر سر دو راهی قرار میگرفتیم: یا باید از ایشان تبعیت میکردیم و با کسی که با او بیعت کردهاند، بیعت نماییم و کاری را انجام بدهیم که به آن راضی نبودیم و مصلحت مسلمانان را در آن نمیدانستیم، یا اینکه با اقدام ایشان به مخالفت میپرداختیم اما چنین مخالفتی زمینۀ تفرقه و تباهی را فراهم مینمود.
هر کسی بدون مشورت با مسلمانان با امیری بیعت کند، بیعت او ارزشی ندارد و به امارت آن شخص مشروعیت نمیبخشد»![1].
حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه سبب قبول خلافت و بیعت با خود را بعداً توضیح دادند.
رافع طایی رضی الله عنه در مورد مسایل طرح شده در اجتماع تصفیه از او سؤال کرد، ابوبکر در پاسخ به او فرمود:
«با من بیعت کردند و من آن بیعت ایشان را پذیرفتم، زیرا نگران آشوب و تفرقه بودم و از این هراس داشتم که چنانچه بیعت را قبول ننمایم، عدهای کافر شوند»![2] .
بیعت با ابوبکر ابتدا از طرف جمعی از مهاجرین و انصار در سقیفه بنیساعده در روز دوشنبه دوازدهم ربیعالأول صورت گرفت!.
عباس و علی و زبیر بن عوام رضی الله عنهم به علت آن که به کار غسل و تکفین رسول خدا مشغول بودند نتوانستند در سقیفه حضور پیدا کنند!.
فردای آن روز یعنی روز سهشنبه سیزدهم ربیعالأول در مسجد نبوی مهاجرین و انصار در اجتماعی بزرگتر برای بار دوم با ابوبکر صدیق رضی الله عنه بیعت نموده و مجدداً بیعت سقیفه را مورد تأیید قرار دادند.
شرح و جزئیات و رویداد سقیفه و بیعت اولیه با ابوبکر صدیق را از زبان حضرت عمر شنیدیم و اما شرح و تفصیل بیعت دوم را از انس بن مالک بشنویم:
او میگوید:
روز سهشنبه، عمربن خطاب بر روی منبر رفت، ابوبکر هم در کنار منبر آرام و ساکت نشسته بود!.
وقتی همۀ مردم در مسجد جمع شدند، عمر برخاست و گفت:
«آرزوی همیشگی من این بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اکنون در جمع ما میبود، تا امور زندگی ما را با تدبیر خویش اداره مینمود و آخرین فردی از ما بود که مرگ به سراغ او میآمد! اما اینک هر چند رسول خدا وفات یافته ولی چراغ پرفروغ سنّت را در میان ما برجای نهاده تا راه هدایت را به وسیله آن بیابیم!.
و ابوبکر یار رسول خدا و دومین نفر غار ثور است! اینک خداوند سخن شمار را در مورد او یکی نموده و او بیش از همه شایستگی بدست گرفتن زمام امور و رهبری شما را دارد، برخیزید و با او بیعت کنید!.
پس از آن عمر به ابوبکر گفت: روی منبر برو!.
ابوبکر روی منبر رفت و همۀ مهاجرین و انصار با او دست بیعت دادند!.
خطابه ابوبکر صدیق رضی الله عنه
ابوبکر صدیق رضی الله عنه پس از حمد و ستایش شایسته خداوند، گفت:
«ای مردم! شما مرا پیشوای خود نمودهاید، در حالی که بهتر از شما نیستم! اگر خوب عمل کردم مرا یاری دهید! واگر بد عمل نمودم، مرا بر سر راه بیاورید! صداقت امانت است و دروغ خیانت!.
ضعیف شما نزد من قوی است تا به امید خدا حق او را به وى برگردانم و قوی شما نزد من ضعیف است تا به امید خدا حق دیگران را او بگیرم.
هر ملّتی که جهاد را به دست فراموشی بسپارد، خداوند آن قوم را خوار و درمانده میگرداند! و هر گاه فساد و فحشا، در میان اجتماعی رواج پیدا کند، خداوند آن اجتماع را به بلا و مصیبتی فراگیر گرفتار میگرداند!.
تا وقتی از خداوند و پیامبر او اطاعت میکنم از من اطاعت کنید، اما هر گاه خداوند و پیامبرش را نافرمانی کردم، به هیچوجه اطاعت از من لازم نیست»![3].
ابوسعید خدری رضی الله عنه در مورد بیعت حضرت علی بن ابیطالب رضی الله عنه با ابوبکر صدیق میگوید:
«وقتی ابوبکر بر روی منبر رفت، به چهرههای مردم حاضر در مسجد نگاه کرد و زبیربن عوام را ندید!.
او را فراخواند و زبیر آمد!.
ابوبکر به او گفت: ای عموزادۀ رسول خدا و یار و همراه دلسوز او، میخواهی، ستون وحدت مسلمانان فرو بریزد؟
زبیر گفت: ای خلیفه رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی!.
سپس برخاست و با ابوبکر بیعت کرد!.
پس از آن ابوبکر به میان جمع حاضر در مسجد نگاه کرد، وقتی حضرت علی بن ابیطالب را ندید، او را هم صدا زد!.
حضرت علی برخاست و نزد ابوبکر آمد!.
ابوبکر گفت: ای پسر عم و داماد رسول خدا، آیا میخواهی صف وحدت مسلمانان به هم بریزد؟
حضرت علی فرمود: ای خلیفۀ رسول خدا به هیچوجه نباید نگران باشی!.
سپس حضرت علی رضی الله عنه برخاست و با ابوبکر صدیق بیعت نمود.
روایت صحیح ابوسعید خدری بیانگر این است که علی بن ابیطالب و زبیربن عوام رضی الله عنهم در روز سهشنبه یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا با ابوبکر صدیق بیعت نمودند»[4].
یکی از دلایل اهمیت روایت صحیح ابوسعید خدری این است که امام مسلم مؤلف کتاب «الجامع الصحیح» که پس از صحیح امام بخاری صحیحترین کتاب است، نزد استاد خود حافظ بن اسحاق بن خزیمه مؤلف کتاب «صحیح ابن خزیمه» رفت و در مورد این روایت از او سؤال نموده است.
ابن خزیمه این روایت را نوشته و برای او قرائت کرده است.
امام مسلم به استادش گفته است: این روایت یک ملک میارزد!.
ابن خزیمه میگوید: ارزش این روایت از یک ملک بیشتر است و یک دنیا ارزش دارد!.
یکی از دلایل دیگر بیعت حضرت علی رضی الله عنه در روز سهشنبه و در بیعت دوم روایتی است که حبیببن ثابت آن را روایت کرده است. او میگوید:
علیبن ابیطالب در منزل بود، مردی نزد او رفت وگفت: ابوبکر در رابطه با قضیۀ بیعت به مسجد آمده است!.
حضرت علی با همان پیراهنی که به تن داشت و بدون آنکه ردائی را بپوشد، با شتاب به سوی مسجد رفت، تا در مورد بیعت درنگ نکند و پس از بیعت با ابوبکر کسی را فرستاد تا ردایش را بیاورند، آن را که آوردند بر روی پیراهنش پوشید.
عمر بن حریث از سعید بن زید پرسید: آیا در روز وفات رسول خدا حضور داشتی؟
گفت: آری، بودم!.
پرسید: کی با ابوبکر بیعت انجام گرفت؟
گفت: در همان روزی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وفات یافت، زیرا مسلمانان نمیخواستند حتی یک نصف روز را هم بدون رهبر و خلیفه باشند!.
پرسید: آیا کسی بود که با خلافت ابوبکر مخالفت کند؟
گفت: مگر آدمی که از دین برگشته یا میخواست که از دین برگردد، خداوند انصار را هدایت فرمود و رأی آنها را برای بیعت با ابوبکر یکی کرد!.
پرسید: آیا در میان مهاجرین کسی بود که با او بیعت نکند؟
گفت: نه همۀ مهاجرین یکی به دنبال دیگری با او بیعت نمودند!.
گلایهمندی علی و زبیر رضی الله عنهما
عبدالرحمن بن عوف خطبۀ دیگری را از ابوبکر صدیق پس از پایان بیعت دوم نقل نموده است.
عبدالرحمن بن عوف میگوید: ابوبکر بر روی منبر رفت و گفت:
«هیچ وقت چه آشکارا و یا پنهانی خود را کاندید نکرده و یا به دنبال امارت و رهبری نبودهام!.
علیبن ابیطالب و زبیر بن عوم رضی الله عنهم گفتند: ما از این موضوع گلایهمندیم که دیر با ما مشورت شده است. هر چند ما بر این باوریم که برای مسئولیت ابوبکر از هر کس دیگری شایستهتر است، او یا غار است و ما منزلت او را میدانیم، از طرف دیگر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که زنده بود به او فرمود که پیشنماز مردم بشود»![5].
حضرت علی بن ابیطالب رضی الله عنه دو بار با حضرت ابوبکر صدیق بیعت نمود.
بار اول: روز سهشنبه - یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم - که با شتاب و قبل از آنکه ردای خویش را بپوشد و تنها با یک پیراهن - آنگونه که حبیببن ثابت روایت نموده - به مسجد آمد و با او بیعت فرمود.
بار دوم: پس از وفات حضرت فاطمه رضی الله عنها که شش ماه پس از وفات رسول خدا وفات یافت!.[6]
در طول آن شش ماه حضرت علی یار و همراه و مشاور حضرت ابوبکر بود و هیچگاه راه خود را از راه او جدا ننمود، و گروه و جماعتی را تشکیل نداد و با او قطع رابطه ننمود و برای اداره امور مسلمانان طرف مشورت و رایزنی ایشان بود.
موضوعی که باعث گلایهمندی حضرت فاطمه از حضرت ابوبکر صدیق گردید، این بود که نزد او آمد و درخواست میراث رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را نمود. ابوبکر صدیق نیز در پاسخ به او فرمود که: رسول خدا ارثی از خود بر جای ننهاده است.
ابوهریره از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روایت نموده که فرموده است:
«وارثین من هیچ درهم و دیناری را در میان خود تقسیم نکنند. هر چه را از دارایی من که از هزینه زندگی زنان و اجرت کارگران اضافه آمد، صدقه و احسان است».
عایشه رضی الله عنها میگوید: وقتی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وفات یافت، همۀ همسرانش با هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که عثمان بن عفان را نزد ابوبکر صدیق بفرستند تا میراث رسول خدا را در میان آنها تقسیم کند.
عایشه میگوید به آنان گفتم: مگر نشنیدهاید که رسول خدا فرمودهاند:
«از ما پیامبران ارثی برده نمیشود، هر چه را که از خود برجای نهاده باشیم صدقه و احسان است»؟.
همسران رسول خدا این را پذیرفتند!.
عروه بن الزبیر ازعایشه روایت مینماید که: «فاطمه و عباس رضی الله عنهم نزد ابوبکر صدیق آمدند، و سهم خود را از ارثی که رسول خدا بر جای نهاده بود میخواستند و خواهان زمین فدک و سهم رسول خدا از خیبر بودند!.
ابوبکر صدیق رضی الله عنه به او فرمود: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «از ما ارثی برده نمیشود و هر چه را که از خود برجای نهادیم صدقه است و خانوادۀ محمد تنها از بیتالمال استفاده کنند».
ابوبکر در ادامه سخنان خود گفت: سوگند به خداوند، هر کاری را که دیدهام رسول خدا انجام داده، انجام خواهم داد.
حضرت فاطمه آزرده خاطر شد و با ناراحتی حضرت ابوبکر را ترک کرد![7].
اما حضرت ابوبکر قبل از مرگ به منزل فاطمه رضی الله عنها رفت و رضایت او را به جای آورد!.
عامر شعبی میگوید: وقتی فاطمه بیمار بود، ابوبکر به منزل ایشان آمده و برای عیادت از او اجازه خواست.
حضرت علی به فاطمه فرمود: ابوبکر آمده و اجازه ورود میخواهد؟
فاطمه گفت: دوست داری به او اجازه ورود بدهم؟
حضرت علی فرمود: آری، دوست دارم!.
حضرت فاطمه رضی الله عنها به ابوبکر اجازه داد وارد منزل شود. حضرت ابوبکر به قصد عیادت و جلب رضایت وارد منزل شد و گفت:
«ای دختر رسول خدا! من دارایی و ثروت و خانواده و عشیره و محل سکونت خویش را تنها در راستای رضایت خداوند و پیامبرش و شما خانوادۀ او ترک کردم!.
حضرت ابوبکر برای جلب رضایت حضرت فاطمه تلاش نمود، و در نهایت فاطمه از او اظهار رضایت نمود»[8].
بیعت دوم حضرت علی با ابوبکر صدیق رضی الله عنه
پس از وفات حضرت فاطمه رضی الله عنها حضرت علی به مسجد رفت و در حضور مردم در مورد منزل و سابقه و فضیلت حضرت ابوبکر صدیق سخن گفت و سپس برخاست و با ابوبکر برای بار دوم بیعت نمود.
این بیعت همچنان که گفته شد پس از وفات حضرت فاطمه صورت گرفت و در واقع به خاطر تأکید بر روی آشتی و برادری بود. زیرا حضرت علی در روز سهشنبه یعنی یک روز پس از وفات رسول خدا و انتخاب ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر – بنا به روایت بسیاری از اصحاب و ترجیح امام مسلم و استادش امام ابن خزیمه – با او بیعت فرموده بود!.
اما وقتی برخی از راویان شنیدهاند که حضرت علی پس از وفات حضرت فاطمه با ابوبکر بیعت نموده، گمان بردهاند که او پیشتر با ابوبکر صدیق بیعت نفرموده است! اما حقیقت موضوع همانی است که راویان مورد اعتماد مانند امام مسلم رحمه الله روایت کردهاند[9].
به راستی زمانی خداوند به مسلمانان ارادۀ خیر فرمود که انتخاب ابوبکر صدیق را به عنوان جانشین رسول خدا به ایشان الهام نمود. زیرا مسئولیت بزرگ و بسیار با اهمیتی برای استوار نمودن ارکان حکومت خلافت و حل مشکلات و رویدادهای ناگهانی و مهمی که بر اثر وفات رسول خدا پیش آمد، پیش روی او قرار داشت.
خداوند متعال در همۀ امور و برای حل و فصل همۀ مسایل و حوادث ابوبکر را برای تصمیمگیری درست و حکیمانه توفیق عطا فرمود.
از طرف مخالفان و مرتدین برای دست برداشتن از مخالفت با او و مسلمانان معاملههای فریبنده و پیشنهادهای عجیب وغریبی مطرح میگردید، که گاهی برخی از اصحاب او را برای قبول آنها تا زمانی که مسلمانان قدرتشان بیشتر میشود، تشویق میکردند!.
اما خداوند به ابوبکر الهام میفرمود که با آنگونه معامله و پیشنهادهای ایشان مخالفت کند و حاضر به دادن امتیازهایی به ایشان نشود، و بر قرآن و سنت و سیرۀ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم استوار و ثابت قدم باقی بماند.
چنانچه ابوبکر رأی برخی از اصحاب را در مورد سازش و قبول پیشنهادهای مخالفان و مرتدین و مصالحه با آنهایی که حاضر به پرداخت زکات نبودند، میپذیرفت، بر مشروعیت حکومت اسلامی خط بطلان میکشید و از همان آغاز عمر خلافت زمینۀ انحراف آن را از التزام دقیق به کتاب و سنت فراهم میگردانید.
حوادث و تنشهای سرآغاز حکومت ابوبکر صدیق رضی الله عنه
حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه خلافتش را در شرایطی آغاز نمود که تنشها و حوادث و مشکلات سختی روی میداد، اما خداوند متعال او را برای پایداری و ثابتقدمی یاری فرمود، و با حل و فصل حکیمانۀ آنها بر اساس قرآن و سنت توفیق خویش را رفیق راه او گردانید.
برخی از مشکلات سختی که او با آنها مواجه گردید عبارت بودند از:
1- رویداد مهم و سنگین وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم که پیشتر و در بخش اول، برخورد و تعامل او را با این رویداد مهم بیان کردیم!.
2- قضیۀ انتخاب خلیفه، و تلاش برای اتفاق نظر مسلمانان در مورد آن، و ریشهکن کردن بذرهای تفرقه و نزاع و دستیابی به رضایت و بیعت انصار و کسب موافقت ورضایت نزدیکان رسول خدا مانند عباس و علی رضی الله عنهم که قبلاً در مورد آنها سخن گفتیم.
3- مشکل ارتش اسامه رضی الله عنه .
4- قضیۀ کسانی که حاضر به پرداخت زکات نبودند.
در مورد ارتش اسامه بن زید میدانیم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را همراه با مجاهدین مسلمان مأمور فرمود که برای رویارویی با رومیان به منطقه «بلقاء» در سرزمین شام عزیمت کند و انتقام زید بن حارث پدر خویش را که در جنگ «مؤته» شهید شده بود از ایشان بگیرد.
سپاه اسلام به فرماندهی اسامه تعدادشان سه هزار نفر بود که برخی از اصحاب بزرگوار رسول خدا مانند عمربن خطاب در میان آنها حضور داشتند!.
وقتی که سپاه اسلام از مدینه خارج شد، رسول خدا بیمار گردید و پس از چند روز وفات یافت. اسامه برای اینکه ببیند که بیماری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به کجا میانجامد، به سپاه اسلام دستور داد تا در منطقه «جرف» نزدیک مدینه اردو بزنند!.
پس از وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سپاه اسلام متوقف ماند و از طرفی مشکلات مسلمانان به خاطر سر برآوردن منافقین و مرتد شدن برخی از قبایل در جزیره العرب و اطراف مدینه، و ظهور پدیدۀ ادعای پیامبری به وسیله تعدای از افراد کذّاب و فریبکار و خودداری عدهای از مردم عرب از دادن زکات و تجمع و توطئۀ دشمنان و مرتدان و آنانی که از دادن زکات خودداری میکردند و عدهای که قصد قیام علیه خلیفه را داشتند. برای حمله به مدینه و براندازی نظام خلافت بیشتر گردیده بود.
بزرگان اصحاب و مشاورین حضرت ابوبکر صدیق نیز به درستی از آن خطرهای بزرگ که در کمین آنها بود، اطلاع داشتند که نظرشان بر این بود که ارتش سه هزار نفری اسامه برای رویارویی تهدیداتی احتمالی که متوجه مدینه توسط دشمنان شده بود در اطراف شهر باقی بمانند.
به همین منظور نظر خود را مبنی بر باقی ماندن سپاه اسلام در اطراف مدینه و حرکت ندادن سپاه اسلام به طرف شام را با ابوبکر در میان گذاشتند. و بر این باور بودند که در آن شرایط اعزام سپاه اسلام به شام و خالی کردن مدینه از سه هزار مجاهدین خبره و شمشیرزن اقدامی حکیمانه به شمار نمیآید!.
اما ابوبکر صدیق علیرغم اینکه همچون آنان احساس خطر مینمود، از قبول رأی آنها خودداری کرد، اما او چگونه به خود اجازه میداد پرچمی را که رسول خدا برافراشته پایین بیاورد و خلافت خود را با لغو فرمانی که او صادر فرموده آغاز کند و از اعزام سپاه اسامه خودداری نماید؟
او بر این باور بود که سپاه اسلام را بر اساس فرمان رسول خدا باید اعزام کند و پس از آن هر پیشآمدی که روی دهد، جز خیر و نیکی نخواهد بود. زیرا خداوند مردمی را که فرمان پیامبر خود را به اجرا بگذارند، خوار و درمانده نخواهد فرمود!.
عروه بن زبیر از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها روایت نموده که:
پس از آنکه با ابوبکر بیعت انجام گرفت و مردم انصاردر مورد قبول خلافتش اتفاق نظر پیدا کردند، بسیاری از اقبال عرب مرتد شدند و نفاق سر بیرون آورد، و یهودیت و مسیحیت به مخالفت برخواستند و مسلمانان به خاطر از دست دادن پیامبر و تعداد کم خود و دشمنان زیاد به سان گوسفندانی باران زده در شبی تاریک و طوفانی درآمده بودند.
ابوبکر گفت: کار سپاه اسلام را تکمیل کرده و ارتش اسامه را اعزام نمایید!.
برخی از اطرافیان گفتند: افراد ارتش اسامه اکثراً مسلمانانی مجاهدی هستند که در اختیار داری، خود میدانی که بسیاری از قبایل عرب مرتد شدهاند، و شایسته نیست که با اعزام ارتش اسامه صف مسلمانان تضیعف شود، بهتر آن است که در اختیار تو در مدینه باقی بماند!.
ابوبکر صدیق گفت: سوگند به خداوند تصمیمی را که رسول خدا گرفته لغو نمیکنم، سوگند به خداوندی که جان من در اختیار ارادۀ اوست، اگر در چنگال درندگان هم قرار بگیرم و مرا پاره پاره کنند، سپاه اسلام را همچنان که رسول خدا امر فرمودهاند، اعزام میکنم و اگر تنها خود من در مدینه باقی ماندهام این کار را خواهم کرد.
ابوبکر همچنین گفت: بسیار سخت است ارتشی را که رسول خدا دستور اعزام آن را صادر فرموده متوقف کنم الغای این موضوع با اهمیت جرأت بسیار میخواهد!
سوگند به خداوندی که جان من در اختیار اوست اگر همۀ مردم عرب از من رویگردان شوند، برای من آسانتر از این است که لشکری که رسول خدا دستور اعزام آن را صادر فرموده متوقف کنم!.
ای اسامه! همراه با سپاه خود به سمت جایی که به شما فرمان داده شده حرکت کن، و از همان ناحیهای از فلسطین بر اهل (مؤته) که رسول خدا دستور جنگ را داده بود نبرد را با دشمن آغاز کن! و مطمئن باش که در غیاب شما خداوند حمایت خود را از ما دریغ نخواهد فرمود!.
سپاه اسلام به فرماندهی اسامه بن زید خود را برای حرکت آماده نمود، و ابوبکر صدیق نیز برای بررسی وضع آنان و آخرین توصیههایش به ایشان به محل اردوی سپاه در «جرف» رفت.
حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه پیاده و اسامه که کمتر از بیست سال داشت سوار بر اسب از مدینه به سوی جرف حرکت کردند!.
اسامه این حالت را شایسته ندانست و برایش سخت بود که او سوار بر اسب و خلیفۀ مسلمین پیاده در رکابش حرکت کند!.
و خطاب به ابوبکر صدیق چنین گفت: یا شما هم سوار شوید یا من پیاده میشوم!.
حضرت ابوبکر فرمود: نه من سوار میشوم و نه تو پیاده میشوی! چی میشود که ساعاتی را در راه خدا گام برداشته و پاهایم، آلوده به خاک شوند!؟
از آنجا که حضرت عمر فاروق رضی الله عنه سربازی از سربازان سپاه اسامه بود، و ابوبکر برای ادارۀ امور مسلمانان به او نیاز داشت، از اسامه اجازه خواست که عمر نزد او در مدینه باقی بماند، اسامه در پاسخ به اوگفت: اگر نظرت بر ماندن عمر بن خطاب درمدینه است، از نظر من مانعی ندارد! و با آن موافقت میکنم!.
اسامه فرمان حرکت سپاه را صادر، و راه شام را در پیش گرفت تا به حوالی بلقاء در جنوب شام رسید و در آنجا با مردم عربی که با رومیان همکاری کرده و جاسوس و مزدور آنها شده بودند به مقابله برخاست! سپاه اسلام شصت روز تمام از مدینه غایب بود، و پس از پیروزی و گرفتن غنیمت، سربلند و سالم به مدینه بازگشت.
رأی و موضعگیری درست و حکیمانه، همان رأی ابوبکر صدیق بود مبنی براعزام سپاه اسامه، و خودداری از لغو فرمان صادر شدۀ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم .
ابوهریره رضی الله عنه این حکمت و دوراندیشی ابوبکر صدیق را توضیح داده و میگوید «سوگند به خداوند که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، اگر ابوبکر خلیفه مسلمانان نمیشد، خداوند به درستی عبادت نمیگردید، او این سوگند را سه بار تکرار کرد.
از او سؤال شد چرا چنین میشد، ابوهریره!؟
ابوهریره گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سپاه اسلام را به شام اعزام فرمود. وقتی وارد «ذی خشب» گردید، رسول خدا وفات یافت و بسیاری از اعراب اطراف مدینه مرتد شدند.
اصحاب رسول خدا با ابوبکر نشستی را ترتیب دادند و گفتند: ای ابوبکر! سپاه اسامه را بازگردان! چگونه در شرایطی که بسیاری از مردم عرب مرتد شده، میخواهی او را به سوی روم گسیل داری؟!.
ابوبکر گفت: سوگند به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، اگر سگها پای همسران رسول خدا را هم گاز بگیرند، سپاه اسامه را باز نخواهم گردانید و پرچمی را که رسول خدا برافراشته پایین نخواهم کشید!.
سپاه اسلام در حرکت خود به سوی شام، هر گاه از کنار هر قومی از قبایل عرب رد میشدند میگفتند: «اگر مسلمان در مدینه قوی و قدرتمند نمیبودند، هیچگاه این سپاه از مدینه خارج نمیگردید!.
به همین سبب ترس آنها را در برگرفت و از رویارویی با مسلمانان در مدینه خودداری ورزیدند!.
این برکت التزام و پایبندی به سنّت و روش رسول خدا است که نمونۀ آن اقدام ابوبکر به اعزام سپاه اسامه بود»![10].
چهارمین مشکل پیش روی حضرت ابوبکر صدیق خودداری برخی از اعراب از پرداخت زکات و سوداگریها و پیشنهادهای فریبندۀ آنان بود.
موضعگیری و تعامل ابوبکر صدیق با این پدیده برخاسته از پایداری او برحق و سعی و رغبتش به خودداری از دادن کمترین امیتاز و عدم معامله و کوتاه آمدن و سستی در هر گونه اوضاع و احوال سختی بود!.
محمدبن اسحاق میگوید: پس از وفات رسول خدا به غیر از دو پایگاه اسلام یعنی مکّه و مدینه بقیه مردم عرب راه کفر و ارتداد را در پیش گرفتند.
... طایفههای «اسد و غطفان» به ریاست طلیحه بن خویلد اسدی.
... «کِنده» به ریاست اسود عنسی.
... طایفه «ربیعه» به ریاست معروربن نعمان.
... طایفه «حنیفه» به ریاست مسیلمه بن حبیب کذّاب.
... طایفه « سُلَیم» به ریاست فجاءه بن عبدیالیل.
... طایفه «تمیم» به ریاست سجاح بنت الحارث.
همه آن طوایف مرتد شدند و از اسلام برگشتند.
قاسم بن محمد ابوبکر میگوید: طوایف اسد و غلطفان و طیء بر ریاست طلیحه بن خویلد اسدی اتفاق نظر پیدا کرده و هیئتهایی را روانۀ مدینه نمودند، تا در مورد پرداخت نکردن زکات با ابوبکر و مسلمانان گفتگو کنند!.
آنها گفتند: حاضریم نماز بخوانیم، ولی حاضر به پرداخت زکات نیستیم، چون آن را نوعی جزیه و مالیات میدانیم! ما تا وقتی رسول خدا بود زکات میدادیم، اما پس از وفات او حاضر به دادن زکات به هیچ کس نیستیم!.
تعداد قبایلی که از دادن زکات خودداری میکردند، بسیار زیاد شده و به این آیه از قرآن استدلال میکردند که:
﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡ﴾ [التوبۀ: 103].
«(ای پیامبر!) از اموال آنان زکات بستان! تا بدین وسیله ایشان را از مالپرستی و تنگ چشمیها پاک گردانی و در راه کمال قرار دهی و برای آنان دعا و طلب آمرزش کن، که قطعاً دعا و آمرزش تو مایه آرامش ایشان است».
میگفتند: زکات به کسی میدهیم که دعای او برای ما آرامش داشته باشد، که آن هم تنها رسول خدا بود و اکنون که ایشان فوت کرده، به هیچ کس دیگری زکات نخواهیم داد!.
یکی از شعرای آنها این رباعی را سروده بود که:
اطعنا رسول الله ما
کان بیننا |
|
فیالعباد الله:
مالأبی بکر؟ |
أیورثنا بکراً
اذامات بعده |
|
وتلك لعمر الله
قاصمه الظّهر! |
«تا زمانی که رسول خدا در میان ما او را اطاعت میکردیم، ای بندگان خدا! ابوبکر را چی شده است؟ مگر پس از مرگ خود ابوبکر را برای ما بر جای نهاده (تا از ما زکات بگیرد) سوگند به خداوند چنین چیزی کمرشکن است»!.
تعدادی از اصحاب خواستار نشان دادن نرمش در مقابل آنانی بودند که زکات نمیدادند. و نظرشان این بود که لازم است با پیشنهاد آنها مبنی بر اقامۀ نماز و خودداری از دادن زکات موافقت شود. زیرا پس از آنکه ایمان در دلهایشان قوّت گرفت، اقدام به دادن زکات هم خواهند کرد.
آنان به ابوبکر گفتند: بگذار تا زمانی که ایمانشان استوار شود، زکات ندهند، بعد از آن خود اقدام به دادن زکات خواهند کرد، اقامۀ نماز را از آنان بپذیر! و با آنها با الفت و مهربانی رفتار کن!.
اما ابوبکر صدیق با توجه به پایداری و تعهدش به اجرای حق و حقیقت به پیشنهاد
اصحاب پاسخ منفی داد و حاضر به معامله و سازش با آنان نشد و فرمود:
«سوگند به خداوند چنانچه از دادن ریسمانی که قبلاً به عنوان زکات به رسول خدا میدادهاند، خودداری کنند، با ایشان با مقابله خواهم پرداخت، زیرا زکات حقی است که بر اموال واجب گردیده، سوگند به خدا با کسانی که قائل به تفاوت میان نماز و زکات باشند خواهم جنگید!.
وقتی ابوبکر صدیق عزم خود را برای جنگ با آنهایی که زکات نمیدهند، جزم نمود، عمربن خطاب در این مورد با او به گفتگو نشست، که نهایتاً ابوبکر توانست عمر را نیز به قبول دیدگاه خویش قانع نماید!.
ابوهریره رضی الله عنه میگوید:
عمربن خطاب به ابوبکر صدیق گفت: به چه دلیل با آنان بجنگیم؟ در حالی که رسول خدا فرمودهاند: به من دستور داده شده با مردمی باید جنگید که به الوهیت خداوند و رسالت محمد شهادت نمیدهند اما هنگامی که به آن اقرار کردند، جان و مال آنان برایم محترم است، مگر آنکه حقی بر آنها تعلق گیرد.
ابوبکر صدیق فرمود: سوگند به خداوند اگر از دادن ریسمانی که قبلاً به عنوان زکات به رسول خدا میدادهاند خودداری کنند، به خاطر آن با ایشان خواهم جنگید! زکات حقی است که بر دارایی تعلق میگیرد سوگند به خداوند با کسی که قائل به تفاوت میان اقامهی نماز و دادن زکات باشد، خواهم جنگید!.
عمربن خطاب گفت: پس از اصرار ابوبکر متوجه شدم خداوند قلب ابوبکر را متوجه جنگ با آنان نموده و دریافتم که حق همان است!.
حضرت عمربن خطاب به ظاهر حدیث که به آن استدلال نموده متوسل گردیده بود. که پس از اقرار به شهادتین جان و مال مصون خواهند بود، اما به نکته ظریف و دقیقی که ابوبکر در ارتباط میان نماز و زکات و عدم تفاوت میان آنها دریافته بود و استواری او بر حق و خودداری از سازش و کوتاه آمدن، توجه ننموده بود:
در مورد مقابله با کسانی که زکات نمیدادند حق به جانب ابوبکر بود. به همین خاطر خداوند دل عمربن خطاب و دیگر اصحاب را به رأی او متمایل گردانید و با جنگ با آنها – هر چند با مرتدین همراهی ننمایند – خداوند متعال فرمودهاند:
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡ﴾ [التوبة: 5].
«اگر توبه کردند و نماز را اقامه نموده و زکات را پرداخت کردند، راه را برایشان باز گذارید»!.
ابن عمر از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روایت میکند که فرمودهاند:
«اسلام بر روی پنج پایه نهاده شده است: شهادت به الوهیت و وحدانیت خداوند و اینکه محمد فرستاده خداوند است و اقامه نماز، و دادن زکات و رفتن به حج و روزۀ ماه رمضان».
میبینیم که در آیهای که بیان شد و این حدیث نماز و روزه در کنار هم قرار گرفته و میان آنها تفاوتی قائل نشده است!.
حتی در روایت دیگری از حدیثی که عمربن خطاب رضی الله عنه به آن استدلال نموده و شهادتین و نماز و روزه در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند!.
عبدالله بن عمر رضی الله عنهم از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روایت نموده است: که فرمودهاند:
«به من فرمان داده شده با مردمی بجنگم، تا وقتی که به الوهیّت خداوند و رسالت محمد شهادت داده و نماز را خوانده و زکات دهند، هر گاه چنان کردند، جان و دارایی آنان در امان خواهد بود، مگر آنکه حقی اسلامی بر آنها تعلق بگیرد، که پس از آن حسابشان با خداوند خواهد بود».
هرگاه آن موضعگیری ابوبکر را نسبت به کسانی که زکات نمیدادند، و تعهد و پایداری و استواری او را در اجرای حق و حقیقت به یاد میآوریم بیشتر به صحت و درستی آن پی میبریم! و برای ما این سؤال مطرح است که اگر ابوبکر در برابر آنان کوتاه میآمد و با آنها به سازش میپرداخت و در دفاع از حق پایداری نمینمود، وضع و حال اسلام و مسلمانان به کجا میانجامید!؟
در عصر خلافت حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه امور حکومت اسلامی سر و سامان گرفت!.
او با کسانی که زکات نمیدادند و مرتدین به رویارویی پرداخت و مدعیان نبوت را سرکوب نمود و (اسود عنسی) در یمن و (مسیلمۀ) کذاب در یمامه کشته شدند، (طلیه بن خویلد) و (سجاج بنت الحارث تمیمی) بار دیگر به دامن اسلام بازگشتند!.
در ایام خلافت ابوبکر صدیق، فتوحات مسلمانان آغاز گردید. و اجازه داد در دو جبهه جهاد علیه کفار آغاز شود!.
جبهۀ اول: جبهۀ عراق برای مبارزه با مجوسیان ایران بود، که فرماندهی سپاه مسلمانان را سردار نامی اسلام «مثنی بن حادثه شیبانی» بر عهده داشت که وارد جنگهای سختی با مجوسیان ایرانی گردید و در همۀ آنها غلبه و پیروزی از آن او بود!.
پس از آنکه خالدبن ولید رضی الله عنه جنگ با مرتدین و مانعین زکات در جزیره العرب را به پایان برد و بر مسیلمۀ کذاب و لشکریان او پیروز گردید، حضرت ابوبکر به او دستور داد که برای بدست گرفتن فرماندهی سپاه اسلام به سوی جبهۀ عراق حرکت کند و جهاد علیه مجوسیان ایرانی را رهبری کند!.
مثنی بن حارثه همراه افراد تحت فرمانش به سپاه اسلام به فرماندهی خالد محلق گردید و جنگهای پیروزمندانۀ بسیاری را علیه مجوسیها ترتیب دادند.
جبهۀ دوم: جبهۀ شام بود که در آن مسلمانان وارد جنگ با بزرگترین و قویترین حکومت در آن عصر حکومت روم گردیدند.
خلافت ابوبکر صدیق زمان زیادی طول نکشید، زیرا پس از دو سال و سه ماه و ده روز – یعنی در روز سهشنبه 22 جمادیالآخر سال سیزدهم هجری در عمر 63 سالی – یعنی درست به اندازه عمر رسول خدا – وفات یافت!.
حضرت ابوبکر به خاطر وفات رسول خدا همیشه اندوهگین بود!.
عبدالله بن عمر رضی الله عنه میگوید: وفات حضرت ابوبکر به سبب حزن و اندوه بسیار او برای وفات رسول خدا بود که بعد از وفات او روزبه روز و ضعیف و ضعیفتر میشد که نهایتاً به دنبال تبی کوتاه وفات یافت.
عایشه رضی الله عنها میگوید: در روزی سرد پدرم (ابوبکر) حمام کرد که دچار تب و لرز گردید، و مدت پانزده روز، بیمار و خانهنشین شد و نتوانست برای امامت نماز به مسجد برود که در آن مدت عمر بن خطاب پیشنماز مردم بود.
مردم دسته دسته به عیادت او میآمدند، بعضی گفتند: اجازه میدهی طبیبی را بر بالین تو بیاوریم؟
فرمود: طبیب مرا دیده است!.
گفتند: در مورد بیماری تو چه گفت؟
گفت: به من گفت «انی فعال لـما اُرید» من خواست خود را قطعاً عملی میکنم!.
عایشه رضی الله عنها میگوید: وقتی ابوبکر بیمارشد، که بر اثر آن بیماری وفات یافت، گفت: بیینید از وقتی که مسئولیت امر مسلمانان، به عهدۀ من نهاده شده چه چیزی بر اموالم افزوده شده است؟ آن را به خلیفه پس از من اطلاع داده و به بیتالمال مسلمانان بازگردانید، نباید چیزی از بیتالمال در میان دارایی من باشد!.
پس از وفات او دریافتیم که از خود تنها بردهای اهل «نوبه» و شتری برای آوردن آب و وسیلهای برای تیز کردن شمشیر و رواندازی که پنج درهم هم نمیارزید! بر جای نهاده است!.
آنها را نزد عمر بن خطاب رضی الله عنه فرستادیم تا در بیتالمال قرار دهد!.
عمر وقتی آنها را دید گریست و گفت: خداوند ابوبکر را مورد رحمت0 خویش قرار دهد که مسئولیت سنگینی را برای مسئولین بعد از خود برجای نهاده است!.
عایشه رضی الله عنها میفرماید: وقتی پدرم در آخرین لحظات عمر خویش قرار داشت، سر از بالین برداشت و نشست و شهادتین راگفت، و سپس به من فرمود:
دختر عزیزم! محبوبترین بازماندهام در بینیازی تویی و سختترین کس در نیازمندی بعد از من تویی، اگر چه بیست نهال خرما را از دارایی خود – که از درختان نخل به دست میآورند – به تو دادهام، اما برادران و خواهرانی داری که آنان هم وارث من هستند.
گفتم: پدر آنان برادرم هستند، اما کدام دو خواهر را میفرمایی!؟ (یکی از آنها اسماء و دیگری) حمل همسرم حبیبه، زیرا فکر میکنم که حمل او دختر باشد!.
وقتی او وفات یافت، همسرش حبیبه بنت خارجه دختری را به دنیا آورد، که او را ام کلثوم نام نهادیم!.
این یکی از کرامتهای حضرت ابوبکر صدیق است، که پیشبینی نمود همسرش حبیبه دختری را به دنیا خواهد آورد.
منظور حضرت ابوبکر از دو برادر و دو خواهر عایشه، عبدالرحمن محمد و اسماء و امکلثوم بود.
عایشه رضی الله عنها میگوید: همان روزی که پدرم وفات یافت از من پرسید: رسول خدا با چند تکه پارچه کفن شد؟
گفتم: با سه لایه!.
پدرم گفت: این دو پیراهنم را خوب بشورید، و پیراهن دیگری را برایم خریداری کنید!.
گفتم: پدر وضع مالی ما که خوب است چرا اجازه نمیدهی سه پیرهن تازه برای تو خریداری کنیم؟
پدرم گفت: «زندهها بیشتر به پوشیدن لباس تازه نیاز دارند، تا مردهها آن پیراهنهایی را هم که بر تن من میکنید پوسیده و از بین میروند».
حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه خیر و مصلحت مسلمانان را در این دید که خلیفۀ پس از خود را به مردم پیشنهاد کند، و این پیشنهاد او به معنای انتصاب و تعیین خلیفه نبوده بلکه صرفاً یک پیشنهاد و رأی بوده و تصمیمگیری برای انتخاب شخص مورد نظر و بیعت با او و یا مخالفت با آن وانتخاب شخصی دیگر از آن و حق مردم بوده است زیرا مسئولیت خلافت تنها بعد از بیعت و موافقت و انتخاب مسلمانان با اوست که مشروعیت پیدا میکند.
عزالدین ابن اثیر مورخ مشهور در کتاب «الکامل فی التاریخ» مطالب مختصر و مفیدی را در مورد پیشنهاد و خلافت حضرت عمر توسط حضرت ابوبکر چنین آورده است!.
او میگوید: در آخرین روزهای عُمْر ابوبکر که در بستر بیماری قرار داشت، عبدالرحمن بن عوف را فراخواند و خطاب به او فرمود:
نظرت در مورد عمر بن خطاب چیست؟
گفت: او از تمام کسانی که تو در نظر داری شایستهتر است، اما اندکی سختگیری در او هست!.
ابوبکر گفت: سختگیری او به خاطر نرمشی است که او در من میبیند، چنانچه زمام امور به دست او سپرده و خلیفه مسلمین شود، بسیاری از آن سختگیریها را کنار میگذارد. من خود عملاً چنین چیزی را در او دیدهام، زیرا هرگاه من بر کسی خشمگین شدهام، او مرا به عفو و نرمش با او فرامیخواند و هر گاه با کسی به آرامی رفتار میکردم، خواستار قاطعیت با او بود!.
پس از آن ابوبکر عثمان بن عفان را فراخواند و به او فرمود:
نظر تو در مورد عمر بن خطاب چیست؟
عثمان گفت: باطن او از ظاهرش بهتر است و کسی مانند او در میان ما نیست.
ابوبکر به عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عفان گفت:
«در این رابطه با هیچ کسی سخنی نگویید!.
پس از آن طلحهبن عبیدالله نزد ابوبکر آمد و گفت: چگونه عمربن خطاب را برای جانشینی خود پیشنهاد کردهای و خود میبینی که با مردم چگونه رفتار میکند و این در حالی است که تو هنوز زندهای؟ چه برسد به روزی که او با خود به تنهایی زمام امور مردم را به دست گیرد آن وقت چه خواهد شد، تو داری به ملاقات پروردگارت میروی و قطعاً در مورد مردم از تو سؤال خواهد فرمود!!.
ابوبکر گفت: مرا کمک کنید بنشینم!..
پس از آنکه نشست خطاب به طلحه گفت: مرا از محاسبۀ حضور خداوند میترسانی؟! هر گاه پروردگارم در این مورد از من سؤال فرمود: خواهم گفت که برای رهبری مردم بهترین فرد را پیشنهاد کردهام!.
پس از آنکه ابوبکر عثمان بن عفان را به تنهایی فراخواند تا پیشنهاد او را برای کاندیدای عمر بن خطاب بنویسد!.
به عثمان گفت: بنویس!.
بسمالله الرحمن الرحیم
اما بعد: ...!.
ولی ناگهان حضرت ابوبکر بیهوش شد و نتوانست سخنانش را ادامه دهد!.
عثمان از این موضوع نگران شد که نکند ابوبکر قبل از مرگ نتواند نام کاندیدای مورد نظرش را برای خلافت بگوید و در نتیجه مسلمانان دچار چند دستگی شوند!.
در حالیکه ابوبکر بیهوش بود، عثمان بن عفان رضی الله عنه نوشت
اما بعد: من عمربن خطاب را برای رهبری شما پیشنهاد میکنم. و در این مورد به غیر از خیر و مصلحت شما نظر دیگری ندارم!.
پس از لحظاتی ابوبکر صدیق به هوش آمد و خطاب به عثمان فرمود: آنچه را نوشتهای بخوان!.
عثمان آنچه را که نوشته بود خواند!.
ابوبکر پس از گفتن تکبیر خطاب به عثمان گفت: به این دلیل نام عمر را نوشتی که نگران بودی پس از مرگ من مردم دچار چند دستگی شوند!؟
عثمان گفت: آری به همین خاطر بود.
ابوبکر فرمود: به خاطر اسلام و مسلمانان خداوند تو را پاداش عطا فرماید!.
بعد از آن ابوبکر صدیق برای مردمی که در اطراف او جمع شده بودند، پیشنهاد مکتوب خود را خواند و خطاب به آنان فرمود:
«من یکی از خویشاوندان خود را برای خلافت پیشنهاد نکردهام، من عمر را پیشنهاد نمودهام (اگر او را به خلافت انتخاب کردید) از او اطاعت کنید! سوگند به خداوند من در مورد تمام جوانب این نظر خود کوتاهی نکردهام»!.
توصیه ابوبکر صدیق به عمر فاروق رضی الله عنه
پس از آن ابوبکر صدیق، عمر فاروق را فراخواند و مسائل جامع و مهمی را به او توصیه و سفارش نمود، برخی از مطالبی که فرمود این بود که:
«ای عمر! پرهیزکار باش! بدان خداوند کار روز را در شب انجام دادن و کار شب را به روز انداختن نمیپذیرد. و تا فرضیهای انجام نپذیرد خداوند مستحبی را قبول نمیفرماید.
سنگینی و ارزش اعمال انسان در قیامت به پیروی او از حق در دنیا بستگی دارد، و شایسته است میزانی که فردای قیامت، حق در آن نهاده میشود، سنگین باشد. و سبکی و بیارزشی اعمال انسان در قیامت به خاطر پیروی از باطل است. و شایسته است میزانی که در فردای قیامت، باطل در آن نهاده میشود، سبک و بیارزش باشد!.
خداوند وقتی از اهل بهشت یاد فرموده، به بهترین اعمال آنها اشاره نموده و از کردار بدشان سخنی نگفته، هر گاه آنان را به یاد میآورم، میترسم که به آنها ملحق نشوم!.
از طرف دیگر وقتی خداوند در مورد دوزخیان صبحت میکند به خاطر اعمال بد و زشتشان است. اعمال خوبشان را رد میکند و نمیپذیرد، هر گاه آنان را به یاد میآورم، امیدوارم که از جمله آنان نباشم!.
این به آن خاطر است که انسان هم شوق و رغبت پیدا کند و هم هراس و رهبت، که از یک طرف به رحمت خداوند مطمئن نباشد و از طرف دیگر از فضل و رحمتش ناامید نگردد!!.
چنانچه توصیه مرا مراعات نمایی، بیش از هر چیزی به مرگ علاقمند خواهی بود، و مرگ هم به سراغ تو خواهد آمد، اما اگر این را به دست فراموشی سپردی، بیش از هر چیز از مرگ در هراس خواهی بود، اما از دست آن رهایی نخواهی یافت»!!.
آخرین لحظات عمر ابوبکر صدیق رضی الله عنه
وقتی ابوبکر صدیق در آخرین دقایق عمر خویش قرار داشت، عایشه امالمؤمنین نزد او بود و این شعر را میخواند که:
لعمرك ما یغنی
الثّراء عن الفتی |
|
إذا حشرجت یوماً و
ضاق بها الصّدر |
«به جان تو سوگند! آنگاه که رادمرد وبزرگوار به لحظات پایانی عمر خود برسد و نفسهای آخر را بکشد، شایسته نیست که او را در دل خاک پنهان کنند»!.
حضرت ابوبکر از این سخن او ناراحت شد و به او فرمود: این چنین مگو! بلکه این آیه را بخوان که:
﴿وَجَآءَتۡ سَكۡرَةُ ٱلۡمَوۡتِ بِٱلۡحَقِّۖ ذَٰلِكَ مَا كُنتَ مِنۡهُ تَحِيدُ١٩﴾ [ق: 19].
«جان دادن (سرانجام فرا میرسد و) به راستی، این همان چیزی است که از آن کناره میگرفتی وگریزان بودی».
حضرت عایشه میگوید: پدرم ابوبکر حد فاصل میان مغرب و عشاء وفات یافت! و آخرین کلام او این دعا بود که: رب توفنی مسلماً والحقنی باالصالحین:
«پروردگارا! مسلمانم بمیران و به نیکانم ملحق بفرما»!.
پس از مرگ کار غسل او را همسرش اسماء دختر عمیس و پسرش عبدالرحمن انجام دادند.
ابوبکر صدیق به دخترش عایشه وصیت نمود بود که او را در کنار رسول خدا به خاک بسپارند! و به همین خاطر در کنار مرقد مبارک رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را دفن کردند!
عمربن خطاب، عثمان بن عفان، طلحه بن عبیدالله و پسرش عبدالرحمن پیکر گرامی او را به آرمگاهش حمل نمودند. و سر او را کمی پایینتر از شانه رسول خدا با فاصلۀ کم از او قرار دادند![11].
برخی بر این باور بودند که ابوبکر به وسیله مردی یهودی مسموم گردیده و بر اثر آن مسمومیت بوده که فوت نموده است!.
امام ابوجعفر طبری میگوید: گفتهاند: که یهودیان مقداری برنج پخته را مسموم کردند و برخی میگویند: آن غذای مسموم شده آبگوشت بوده است. و این سبب وفات او بوده است!.
حارث بن کیلدۀ ثقفی که طبیب مشهور عرب بود، در خوردن آن غذا با حضرت ابوبکر همراه بود، وقتی حارث کمی از آن غذا را بر دهان نهاد، متوجه مسموم بودن آن گردید و از خوردن آن دست برداشت و به ابوبکر گفت: ما غذای مسمومی را خوردیم! و هر دوی آنها پس از یک سال وفات نمودند[12].
اما اکثر مورخین بر این باورند که آن روایت چندان معتبر نیست و روایت مورد اعتماد این است که او در روزی سرد حمام کرد که دچار تب و لرز شدید گردید و پس از پانزده روز بیماری در منزل وفات یافت.
این روایت از عایشه رضی الله عنها میباشد، ما این روایت را میپسندیم و مورد اعتمادش میشماریم.
خداوند ابوبکر صدیق را مورد رحمت خود قرار دهد و از او راضی، و خوشنود باد!.
[1]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 245 – 247.
[2]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 247 – 248.
[3]- البدایة والنهایة: ج ص 248.
[4]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 249.
[5]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 250.
[6]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 286.
[7]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 285.
[8]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 289.
[9]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 286.
[10]- در ارتباط با سپاه اسامه به تاریخ ابن کثیر ج 6 ص 304 – 305 و کتاب «الطریق الی دمش» احمد عادی: ص 152 – 156 مراجعه فرمائید!.
[11]- الکامل في التاریخ ابن اثیر ج 2 ص 425-427.
[12]- تاری طبری ج 3 ص 422.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر