توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ اسفند ۸, یکشنبه

و: عبدالرحمن جامی (817-898 هـ ق)

 

و: عبدالرحمن جامی (817-898 هـ ق)

مولانا نورالدین عبدالرحمن بن نظامالدین احمد بن شمسالدین محمد حنفی جامی از شعراء و نویسندگان مهم قرن نهم هجری است که سلسلۀ نسب او به امام محمّد شیبانی که یکی از شاگردان امام ابوحنیفه نعمان بن ثابت مکّی بوده است، می‌رسد.

جامی در تصوّف به سلسلۀ نقشبندی ارادت می‌ورزید و در خدمت شیخ سعدالدین کاشغری به سلک سلوک معرفت در آمد. و از مشایخ طریقت مذکور مانند خواجه عبدالخالق غُجدوانی، خواجه بهاءالدین محمد بخارایی معروف به نقشبند، خواجه علاءالدین عطار و خواجه سعدالدین کاشغری و خواجه عُبیدالله احرار به نیکی نام برده و آنان را ستوده است.

جامی در مذهب از ابوحنیفه تقلید کرده و حنفی مذهب میباشد. این شاعر عارف آثار فراوانی از نظم و نثر دارد که مورد ارزیابی و دقت نظر دانشمندان ایرانی و خارجی قرار گرفته است و از آن جمله کتابهای: شواهد النبّوة، لوایح، أشعة اللمعات، نقد النصوص، لوامع، تجنیس، نَفَحاتُ الأُنس، بهارستان به تقلید از گلستان سعدی، هفت اورنگ به تقلید از خمسۀ نظامی، و دیوان کامل اشعار را می‌توان نام برد.

این شاعر بزرگ در بسیاری از موارد خلفای راشدین را می‌ستاید که ما مختصری از آنها را نقل میکنیم:

1- وصف خلفا در سلسلة الذهب کتاب هفت اورنگ

در سلسلة الذَهَب کتاب هفت اورنگ[1] خلفاء چنین توصیف می‌شوند:

امت احمد از میان امم  
اولیایی کز امت اویند        
رهبران ره هُدی باشند        
خاصه آل پیمبر و اصحاب    
وز میان همه نَبُود حقیق
        
وز پی او نبود از آن احرار      
بعد فاروق[2] جز بذی النورَین
[3]
بود بعد از همه بعلم و وفا           
جز بآل کرام و صحب عِظام
نامشان جز به احترام مبر
            
همه را اعتقاد نیکو کن               

 

باشد از جمله، افضل و اکرم
پیرو شرع و سنّت اویند
بهتر از غیر انبیاء باشند
کز همه بهترند در هر باب
بخلافت کسی به از صدّیق
[4]
کس چو فاروق، لایق آن کار
کار ملت نیافت زینت و زَین
اسد الله خاتم الخلفاء
سلک دین نبی نیافت نظام
جز به تعظیم سوی شان منگر
دل ز انکارشان بیک سو کن.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

2- ستایش ابوبکر صدیق در دفتر دوم سلسلة الذهب

در دفتر دوم سلسلة الذهب ابوبکر صدّیق چنین ستایش میشود[5]:

بود از ین گونه، مردۀ بوبکر
ز آن چو دیدش نبی که می
پیمود
هرکه خواهد ز خلق کهنه و نو         
آهوی مشک نافه را بنگر               
او چنین مرده و گروهِ نفاق
             
کانِ صدق و نفاق، یعنی چه؟           
بود آیــــینه تمام صفا                  
هرکه سویش ز نیک و بد می‌دید       
طعنه بروی زجان پر کینه                
زشت ننهد ز بد سرشتی خویش
               

 

رسته از کید زرق و حیله و مکر
ره درین تیره خاکدان، فرمود
نگرد مردۀ روان، گو رو
پسر بو قحافه را بنگر
می
زنندش ز جهل، طعن نفاق
غرق وصل و فراق، یعنی چه؟
عکس بینندگان درو پیدا
اندورن عکس روی خود می‌دید
طعن زشتان  بُوَد بر آیینه
جز بر آیینه، عیب زشتی خویش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

3- خواب دیدن عبد الله بن عمر در دفتر سوم سلسلةالذهب

جامی در دفتر سوم سلسلة الذهب[6] خواب عبدالله بن عُمَربن خطّاب رضی الله عنهما  را چنان با سلاست و روانی نقل می‌کند که به همۀ زمامداران و حکمرانان مسلمان درس آزادگی و مسؤولیّت میدهد:

دید پور عُمَر به چشم خیال
گفت: بابا ترا چه حال افتاد               
گفت: از وقت مرگ تا امـــــروز  
از ســؤال مـــظالم مـــردم      
پـای میشی شکست در بــغداد
  
هیچ وزری[7] نه از آن بگـردن مـن
کـه چرا از عــمارت آن پـل     
تا در آن تـنگنای حـادثه زای      
بود قـایم چـنان بــعدل، عُمَر
      
عـدل او روی در نـهایت کـــرد
نامش از عــدل چون مکمّل شد
      
لشکرش ز آن ز کسر پشت نداد        
با چنین عدل چون مُحاسَب[8] گشت     
آنکه عدلش ز ظلم خالی نیست
              
بـــلکه جز راه ظلم گم ســپرد                

 

مر عُمَر را پس از دوازده سال
که ز حال منت نیامد یاد
حالتی داشـــتم عجب جانسوز
دست و پـا کـرده بود عقلم گـم
در پــلی سخت و سست و بـی بنیاد
صاحبش دست زد بـدامـن مـن
داشتـــی دست ای خــلیفۀ کلّ
رفت از دست بـــــی زبانی، پــــای
که شد اندر جــهان بعدل، سَمَر
[9]
تا که در نام او سرایت کرد
کسر
[10] در وی بفتح مبـــدّل شد
شد موفّق بفتح جمله بــلاد
بــنگر تا چه حدّ مُعاتَب
[11] گشت
نامش از نعت عدل، عالی نیست
حـــال فـــردای او چســان گذرد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خواب پسر عُمَر چه رؤیای صادقانه باشد یا حکایتی که از زبان او نقل شده است ما را به مسؤولیّت مُضاعَف رهبران مسلمانان راهنمایی میکند.

4- عظمت علی در اورنگ سوم تحفة الاحرار

در اورنگ سوم، در تحفة الأحرار[12] آنچنان عظمت روحی علی را مجسّم می‌کند که خواننده از ورای قرن و اعصار، شاه مردان را میبیند که با صلابت و شجاعت حیدری، تیری را در نماز از پایش در می‌آورند و او همچنان سرگرم راز و نیاز با معبود است.

شیر خدا شاه ولایت، علـــی
روز اُحُد چـون صف هیجا گرفت         
غنچۀ پیکان بگل او نهفت
                
روی عبادت سوی محراب کرد           
خنجر الماس چــو بفراختند
        
غرقه بخون غنچه زنگارگون         
گل گل خونش بمُصلاّ چکید
         
این همه گل چیست ته پای من      
صورت حالش چو نمودند باز         
کــز الم تــیغ ندارم خبر             
طایر من سِدرَه[13] نشین شد چه باک  
جامی از آلایش تن پاک شو        
باشد از آن خاک بگــردی رسی     

 

صیقلی شرک خفّی و جلی
تیر مخالف به تنش جـا گـرفت
صد گل راحت ز گل او شکفت
پشت بدرد سر اصحاب کرد
چاک بر آن چون گلش انداختند
آمد از آن گلــبن احسان برون
گفت: چو فارق ز نماز آن بدید
ساخته گلزار، مصلاّی مــن
گفت که: سوگند بدانای راز
گرچه ز من نیست خبردارتر
 گر شودم تن چو قفص چاک چاک
در قدم پاک روان خاک شو
گرد، شکافی و بمردی رسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

5- ستایش خلفا در قصیده رشح بال به شرح بال

در قصیدۀ رشح بال به شرح بال[14]، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  و خلفای راشدین را چنین می‌ستاید:

به حق احمد مرسل که از مساعی اوست
به صدق صدّیق آن شاه دین که بازآورد
به فرّ طلعت فاروق و ظلّ او که از آن
          
به شرمگینی عثمان که جیش عُسرت را   
به ذوالفقار علی آن دلاور عالی         
که جامی آنکه نهادی به پای و گردن او   
از آن سلاسل و اَغلال مطلقش گردان    

 

سعود اوج هدی رسته از حضیض و بال
به راه معذرت، اصحاب ردّه
[15] را به قتال
فرار کردی شیطان مارد مُحتال
جهاز ساخت به بذل ذخایر اموال
که بود روز دَغا قامع صفِ اَبطال
زوایهای طبیعت سلاسل و اَغلال
کزین قیود ز بود خودش گرفت ملال

 

 

 

 

 

 

 6- مسجد عالی ترین پایگاه وصال علی

در مرام و مسلک علی، مسجد عالیترین پایگاه وصال محبوب است:

«آنچه از سر ارباب ولایت امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه  منقول است که اگر خدای تعالی مرا مخیّر گرداند میان مسجد و بهشت، من مسجد را اختیار کنم نه بهشت را»[16].

7- سوال علی از پیامبر در خلوت

حضرت امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه  هر نوبت که حضرت رسول  صل الله علیه و آله و سلم را بخلوت دریافتی سؤال کردی که، یا رسولالله چه کار کنم و به چه کار مشغول باشم تا عمر خود ضایع نکرده باشم. حضرت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم  فرمودی که: خود را بشناس تا عمر خود ضایع نکرده باشی که چون خود را شناختی، خدای را شناختی و بخدای رسیدی و عروج را تمام کردی[17].

آنچه از دو مورد بالا درک می‌شود اینست که معبد و مسجد باید آدمی را به خود شناسی و در نهایت به خداشناسی رهبری کند، و مادامی که معابد و مساجد، مطلوب روح نشوند و انسان را به ملکات فاضلۀ اخلاقی و شناخت استعدادها و ارزشها راهنمایی ننمایند عادتی است و عادت تکراری!!

8- تظلّم یهودی از حاکم بصره نزد عمر

عُمَر رضی الله عنه  در وقت خلافت خود در مدینۀ منوّره دیواری گِل می‌کرد، یهودیئی پیش وی تظلّم[18] کرد که حاکم بصره به صد هزار درم (از من متاعی) خریده است و در ادای ثَمَن[19] آن تعلّل[20] می‌کند. فرمود که کاغذ پارهای داری؟ گفت: نی، سفالی برداشت و بر آنجا نوشت که شکایت کنندگان از تو بی‌حسابند و شکرگزاران نایاب. از موجبات شکایت بپرهیز یا از مسند حکومت برخیز. و در آخر نوشت که: کَتَبَهُ عُمَرُ بنُ الخطّابِ. نه بر آن مُهری زد و نه بر آن طغرایی[21] رقم کرد، اما چندان صولت عدالت و هیبت سیاست، از وی در خاطرهها نشسته بود که چون یهودی آن سفال را با حاکم بصره داد و وی سوار بود، از اسب فرود آمد و زمین بوسید و وجه یهودی را تمام ادا کرد، و وی سوار ایستاده بود.

قطعه:

چو نَبوَد شاه را عزّ و سیاسـت                     کشد از دست گستاخان، ذلیلی

چو ریزد شیر را دندان و ناخن                     خورد از روبهانِ لنگ، سیلـی[22]

9- پاسخ یک نفر سنی به یک نفر شیعی

جامی در پایان پاسخ سؤال یک نفر شیعی از یک سنّی در اورنگ یکم سلسلة الذهب[23] علی را چنین تعریف میکند.

و آن علی کش منم به جان بنده 
بر صف اهل زیع[24] با دل صاف     
بوده از غایت فتوّت خویش       
قدرت و فصل حق از و زده سر         
خود چه خیبر که چنبر گردون
           
دید ز آفات خود خلافت را                
هرچه بر دل نشیند از وی گرد         
چیست گَرد آنکه از ظهور وجود       
تا کسی بود ز انحراف مصون
          
بود با او موافق و مــنقاد                
چون همه روی در نقاب شدند          
غیر از و کس، ز خاص و عام نبود       
لاجــرم نـــصرت شریعت را
            
بــود سرّ کــمال مصطفوی            
بود ختم رُسُل، نبی و ز پی              
جمعی از بیعتش ابا کردند               
سر کشیدن ز امر اهل کمــال
         
در جهان شاه و رهبری چو علی       
این علی در کمال خلق و سِیَر
         

 

سبلت نفس شوم را کنده
بهر اعلای دین کشیده مصاف
خالی از حول خویش و قوّت خویش
 کنده بی خویشتن در خیبر
پیش آن دست و پنجه بود، زبون
بی ضرورت نخواست آفت را
هست در چشم مرد، آفت مرد
زآن مکدّر شود صفای شهود
کاید آن کار را از عهده بیرون
درِ جنگ و مخالفت نگشاد
ذَرّه سان محو آفتاب شدند
که تواند به آن قیام نمود
متـــکفّل شد آن، ودیعت را
گشت خــتم خلافت نبوی
شد علی خاتم خلافت وی
و اندر آن سرکشی خطا کردند
هست ناشی ز سرّ نقص و وبال
گر کسی سر کشد زهی دغلی
عین بوبکر و عین عُمَر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

10- ستایش علی

جامی در قصیدهای[25] علی را چنین میستاید.

زندۀ عشق نمردست و نمیرد هرگز
در جهان نیست متاعی که ندارد بدلی          
دعوی عشق و تولّا مکن ای سیرت تو      
مشک بر جامه زدن سود ندارد چندان     
چون ترا چاشنی شهد محبت نرسید
      
جامی از قافله سالار ره عشق ترا        

 

لایزالی بود این زندگی و لم یَزَلی
خاصۀ عشق بود منقبت بی بدلی
بغض ارباب دل از بی خردی و دغلی
چون تودر جامه گرفتار به گند بغلی
از شه نحل چه حاصل ز لباس عسلی
گر بپرسند که آن کیست؟ علی گوی: علی

 

 

 

 

 

جامی در این قصیده قافله سالار طریق عشق را امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه  میداند.

در این چند بیت به کسانیکه مدّعی طرفداری از آن انسان بزرگ هستند می‌گوید: تا کینه در دل شما باشد نمیتوانید به دوست داشتن علی مباهات کنید زیرا علی نسبت به دشمنانش هم کینه نداشته است.

11- فرموده حضرت رسالت

حضرت رسالت (عَلیه أفضلُ الصَلَوات وأکملُ التحیّاتِ) آرند، که (فرموده است) که: مؤمن، مزاح کن و شیرین سخن باشد و منافق، ترش رو و گره بر ابرو. و حضرت امیرالمؤمنین علی- کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ گفته است که: هیچ باک نیست (اگر کسی) چندان مزاح کند که از حدّ بدخویی و دایره ترش رویی بیرون آید[26].




[1] - مثنوی هفت اورنگ جامی تصحیح و مقدمه مرتضی مدرّس گیلانی انتشارات کتابفروشی سعدی- ص 178

[2] - فاروق: عُمَر فاروق

[3] - ذی النورَین: عثمان بن عفّان

[4] -صدّیق: ابوبکر صدیق

[5] - هفت اورنگ -254- در آغاز ابیات آمده است: إشارةٌ إلی قَولِهِ ص: مَن أرادَ أن یَنظُرَ إلی مَیّتٍ یَمشیِ عَلی وَجهِ الأرضِ فَلیَنظُر إلی ابنِ أبی قُحافة  رضی الله عنه . اشاره به سخن او (رسول گرامی) ص است: «هر کس بخواهد به مرده ای که بر روی زمین راه می رود نگاه کند باید به پسر ابی قحافه و ابوبکر بنگرد». اشاره به پیکار با نفس ابوبکر صدیق است.

[6] - هفت اورنگ/274.

[7] - گناه، سنگینی.

[8] - به حسابش رسیدگی شد.

[9] - افسانه شب، مشهور.

[10] - شکست.

[11] - سرزنش شد.

[12] - هفت اورنگ/403،404.

[13] - سدرةُ المُنتهی: جایی که رسول اکرم در شب معراج در شبروی آسمانی به آنجا رسید. آخرین مرز عالم خلقت.

[14] - دیوان کامل جامی- ویراستۀ هاشم رضی-انتشارات پیروز- صفحه 62.

[15] - اشاره است به حدیث «الشَّيْطَانَ يَفِرُّ مِنْ حِسِّ عُمَرَ».

[16] - أشعَةَ اللمعات جامی بانضمام سوانح غزالی و چند کتاب عرفانی دیگر. به تصحیح و مقابلۀ حامد ربانی- انتشارات علمیه حامدی/صفحه 133-134.

[17] - منبع مذکور-254-255.

[18] - دادخواهی.

[19] - بهاء، قیمت.

[20] - کوتاهی.

[21] - نشانۀ مخصوص خلیفه را نداشت.

[22] - بهارستان جامی، مولانا عبدالرحمان جامی- به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی، انتشارات اطّلاعات 1367- صفحه 50.

[23] - هفت اورنگ/52،51.

[24] - برگشتن از حق و میل به باطل.

[25] - دیوان کامل جامی ویراسته هاشم رضی /92.

[26] - بهارستان جامی- به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی/75.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...