هـ- ادیب صابر (وفات بین 538 و 542 هـ ق)
ادیب صابر، شهاب الدین شرف الأدباء بن اسماعیل ترمذی، شاعر مشهور ایرانی نیمه اول قرن ششم، اصل وی از ترمذ بود و شاعری او هم در آن شهر شروع شد ولی بعدها در نواحی دیگر مانند مرو و بلخ و خوارزم روزگار گذرانید، و به مدّاحی سنجر اختصاص یافت.
وقتی سنجر او را به رسالت نزد اتسز خوارزمشاه فرستاد، او چندی در خوارزم بماند و اتسز را مدح گفت. اتسز توطئهای را برای قتل سنجر ترتیب داده بود و صابر از آن آگاه شد و به وسیلهای سنجر را مطلع کرد، و نقشه اتسز باطل گردید، و او ادیب صابر را در جیحون انداخت. از دیوان او نسخی در دست است، و از مختصّات شعر او سادگی و روانی است و غزلها و تغزّلهای لطیف دارد.
از دیوان ادیب صابر گوهرهای گرانبهای اشعار را درباره خلفای راشدین میچینیم:
1- قصیدهای در وصف خلفای راشدین
در قصیدهای روان و ساده ممدوحش را به صفات برجستۀ خلفا میستاید[1].
چون ترا دیدند صدق و عدل بوبکر و عمر مونست علم علی و حلم عثمان آمدند
فزوذه[2] حرمت عدل عمر بدین درست نموذه[3] حجت علم علی زرای مُصیب
عدالت عمر و علم علی دو صفت مشخّصه ممدوحند.
سیّد
مشرق علی که هّمت عالیش |
|
عدل عمر در زمین شرق پرا کند |
2- ذوالفقار علی و دل و زهرۀ حیدری
ذوالفقار علی و دل و زهرۀ حیدری دو جلوه درخشان در قصائد ادیب هستند.
کجا ذوالفقاری کند کلک او نبینی سری بی سرِ عنتری[5]
کرا عنتر و خیبر آید بدست ببایذ[6] دل و زهرۀ حیدری
در این قصیده هر انگشت دست ممدوح در عدالت عمری است
عمر کاندر احکام عدل آمذست[7] هر انگشت از دست او عمّری
قطب علوّ و تاج معالی علی کی یافت علمی که در جهان ز علی ماند یادگار
علی چنان نیرومند است که از ترس او عوف بن ربیع بن ذی الرمحین در جنگ جَمَل مقنعه زن خود را روپوش خویش قرار میدهد و از آن پس به ذوالخمار یعنی مقنعه پوش مشهور میگردد.
گویی در آن زمانش علی داشت زیر ران کاسیبِ ذوالفقار در آمذ[8] بذوالخمار
3- کمال حلم و تحمّل یار غار (ابوبکر)
کمال حلم و تحمّل در یار غار (ابوبکر) متجلّی است:
جمال فضل و تفضّل درو نهاذ[9] خدای کمال حلم و تحمل بیار غار اندر
(175)
هر کس صلاحیت یار غار شدن را ندارد، دوست دیگر است و یار غار دیگر!
اگر با یار خوذ[10] وقتی بغار اندر شوذ[11] مردی بقدر ومنزلت هرگز چو یارغار کی باشد؟
(187)
هر آدمی نمیتواند با قدر و منزلت و جاه و جلال، علی و جعفر طیّار گردد:
بقدر و مرتبت هر حیدری کرّار کی گردد بجاه ومرتبت هر جعفری طیّار کی باشد؟
(187)
در ترکیب بندی برندگی شمشیر علی مرتضی را برای ممدوحش آرزو میکند:
از عِرق مصطفا به سخاوت چنو نخاست[12] یا رب بده سیاست شمشیر مرتضاش
(110)
در قصیدهای ممدوح را به کرامت مصطفی و دلاوری علی میستاید:
ای حیدری نسب کی بذاتتنسب کند |
|
اخلاق مصطفایی و افعال
حیدری |
|
(113)
در ابیات فراوانی ممدوحانش را به صفات گوناگون علی ستایش میکند:
علی
دل است و همان معجز است در قلمش |
|
که بوذه بوذ علی را بذوالفقار اندر |
|
(174)
جمال عترت و فخر شرف علی کی بعلم |
|
اگر عدیل علی خوانمش سزا باشد |
|
||
(184) |
||
او
را به روز خشم و رضا جون نگه کنی |
|
گویی درست وراست علی مرتضاستی |
(315) |
||
آن
خداوند کی حیدر دل و زهرا نسبست |
|
شیعت حیدر و زهرا همه خدمتگر او |
(147) |
||
از
آن قِبَل که مرا زور حیدری دادند |
|
کشان ز خیبر نصرت بذوالفقار منست |
(20) |
||
جو
مصطفی بهمه فخر و فضل موصوفی |
|
جو مرتضا بهمه علم و جود متّصلی |
(294) |
کعبه آل نبی شد قبلۀ آل علی
دوستدار کعبه و قبله ست هرکو عاقلست
چون علی ذات شریفش صدر و بدر عالمست
چون نبی قدر رفیعش صدر و بدر محفلست
(198)
فرزند حیدری ز عدو ذوالخمار ساز و اندر هلاک او ز قلم ذوالفقار کن
(205)
[1] - دیوان ادیب صابر ترمذی- به تصحیح و اهتمام دانشمند گرامی آقای محمد علی ناصح شامل شرح حال و حواشی و تعلیقات مؤسسه مطبوعاتی علمی آستان قدس- 43-81. شماره های بعد اشاره به صفحات است.
[2] - فزوذه: فزوده.
[3] - نموذه: نموده.
[4] - کی: که.
[5] - عنتر: قهرمانی نیرومند که مغلوب علی شد.
[6] - ببایذ: بباید.
[7] - آمذست: آمدست.
[8] - درآمذ: درآمد
[9] - نهاذ: نهاد
[10] - خوذ: خود
[11] - شوذ: شود
[12] - چنو: چون او
[13] - جو: چو
[14] - بدید: پدید
[15] - چو: چو- جون: چون.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر