توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ اسفند ۶, جمعه

بخش اول: بیماری و وفات رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم

 

بخش اول:
بیماری و وفات رسول خدا
  صل الله علیه و آله و سلم

پس از حجّة ‌الوداع

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تنها حج خود را در سال دهم هجری که به حجة ‌الوداع شهرت یافت- انجام داد.

در اواخر ماه ذی‌الحجه همان سال که به مدینه بازگشت و بقیه ماه ذی‌الحجه و ماه‌‌های محرم و صفر سال یازدهم را در مدینه سپری نمود.

در ماه صفر سال یازدهم رسول خدا سپاهی را از مجاهدین اسلام سروسامان داد و اسامه‌بن زید را به عنوان فرماندۀ آن تعیین فرمود.

رسول خدا به اسامه دستور فرمود که به طرف شام حرکت کند، و با رومیان و اعراب «غساسنه» که با آنان همکاری می‌کردند، در «بلقاء» به رویارویی بپردازد. و انتقام پدر خود زید بن حارثه را که در جنگ «مؤته» به شهادت رسیده بود از آنان بگیرد!.

در میان سپاه اسامه تعدادی از بزرگان مهاجرین و انصار، از جمله عمربن خطاب  رضی الله عنه  حضور داشتند.

ظاهراً تعدادی از ایشان به خاطر نوجوانی اسامه بن زید در مورد فرماندهی او نظر دیگری داشتند، اما رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمودند: «اگر فرماندهی او را زیر سؤال ببرید، در واقع مثل این است که فرماندهی پدرش را زیر سؤال برده باشید، اما سوگند به خداوند او شایستگی فرماندهی را داشت و برای من از جمله محبوب‌ترین مردم بود، و اسامه نیز برای من یکی از محبوب‌ترین انسان هاست»[1].

بیماری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

ارسال سپاه اسامه آخرین اقدام رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به شمار می‌آید، سپاه اسامه در منطقه «جُرف» نزدیک مدینه تجمع نموده و به خاطر بیماری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن محل منتظر ماند، و حرکت به سوی شام را در حالی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به سختی بیمار بود مناسب نمی‌دید[2].

بیماری رسول خدا از آخرین روزهای ماه صفر سال یازدهم هجری آغاز گردیده بود.

رفتن به بقیع

در اول ماه ربیع‌الأول و حدود دو هفته قبل از وفات، رسول خدا به دیدار از قبرستان «بقیع الغرقد» که بزرگان اصحاب در آن مدفون بودند، رفتند و برای آنان در پیشگاه خداوند طلب مغفرت نموده و برایشان دعا فرمود.

دیدار از قبرستان بقیع در نیمه‌ی شب انجام گرفت، و بامداد همان شب بود که بیماری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آغاز گردید.

زهری از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن سعودو او از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده که گفته است: «وقتی رسول خدا از بقیع بازگشت، من اندکی سردرد داشتم، هنگامی به منزل رسید متوجه شد که از سردرد می‌نالم، فرمود: عایشه، به راستی من هم سرم درد می‌کند! سپس فرمود: عایشه! اگر تو قبل از من بمیری، و همۀ کارهای مربوط به کفن و نماز و دفن تو را خود انجام دهم چه می‌شود؟ گفتم: والله فکر می‌کنم اگر چنین بشود، پس از دفن من به منزلم باز می‌گردی و با یکی از همسرانت خلوت می‌کنی و خوش می‌گذرانی!.

رسول خدا از این سخن من خندید»!.

اقامت در منزل عایشه  رضی الله عنها  

بیماری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که به منزل همسرانش سر می‌زد، بیشتر می‌‌گردید، و هنگامی که در منزل «میمونه» رضی الله عنها  بود، درد او سخت‌تر شد![3].

عایشه رضی الله عنها  می‌فرماید: «رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای ماندن در منزل من از دیگر همسران خود اجازه خواست و آنان موافقت کردند».

رسول خدا در حالی که بیمار، و با پارچه‌ای سر خویش را بسته بود، با کمک عمویش عباس و علی‌بن ابی‌طالب  رضی الله عنهم  و در شرایطی که از شدت درد پاهای مبارکش بر زمین کشیده می‌شد، از منزل میمونه به منزل عایشه  رضی الله عنها  آمده و تا روزی که وفات یافت در آنجا باقی ماند[4].

عروه بن زبیر از خاله‌اش عایشه رضی الله عنها  روایت نموده که گفته است: وقتی رسول خدا جایی از بدنش درد می‌کرد، دو سورۀ معوذتین را می‌خواند و در دستان خود می‌دمید و با آنها بدنش را مسح می‌فرمود، اما در آن روزهای آخر عمر مبارکشان من سورهای معوذتین را می‌خواندم و دست‌هایش را بر روی بدن او می‌کشیدم.

عروه  رضی الله عنها  همچنین از عایشه  رضی الله عنها  نقل می‌نماید که: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن روزهای آخر عمر فرمود: عایشه! از آن زمان تا اکنون درد آن غذایی را که در خیبر به من داده‌اند، احساس می‌کنم، انگار شاهرگ گردنم از درد دارند پاره می‌شوند!؟.

اشاره رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به ماجرای زنی یهودی بود که مقداری گوشت پخته شدۀ گوسفندی را سمی نموده و در روز فتح خیبر آن را نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آورد و رسول خدا یک لقمه از آن را برداشت و در دهان نهاد و سپس آن را بیرون آورده و بر زمین اندخت. و فرمود: این تکه گوشت گوسفند می‌گوید: مسموم شده است! در حالی که «بشربن البراء» صحابی بزرگوار قبل از رسول خدا از آن خورده و مسموم گردیده و وفات یافته بود.

رسول خدا از آن زن یهودی پرسید: چه چیزی سبب شد که چنین کاری را انجام دهی؟!.

گفت: اگر پیغمبر باشی، به تو زیانی نمی‌رساند، زیرا خداوند تو را از آن باخبر می‌کرد که در آن غذا سم ریخته شده است! اگر هم در ادعای پیغمبری خود دروغ می‌گفتی، تو را می‌کشت و از دست تو نجات پیدا می‌کردیم!.

اما رسول خدا گاه گاهی اثر آن سم را احساس می‌نمود!.

عبدالله بن مسعود رضی الله عنه  بر این باور بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بر اثر مسموم شدن توسط غذای آن یهودی وفات یافته و در نتیجه به شهادت رسیده است!.

ابن مسعود می‌گوید: «اگر نه بار سوگند یاد کنم که رسول را به شهادت رسانیده‌اند، برایم آسان‌تر از این است که یک بار سوگند یاد کنم که او به مرگ طبیعی وفات یافته است،به همین خاطر همچنان که خداوند او را به پیغمبری برگزید، او را به مقام شهادت نیز نایل فرمود»[5].

مسروق از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده که: وقتی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در منزل او در بستر بیماری بود، همۀ همسران او بلااستثناء نزد او آمدند.

روزی همۀ آنان در خانۀ عایشه  رضی الله عنها  جمع شده بودند، دخترش فاطمه  رضی الله عنها  که درست همچون رسول خدا راه می‌رفت، وارد شد.

رسول خدا به او خوش آمد گفت و در کنار خود نشانید، و سپس چیزی را دم گوش فاطمه  رضی الله عنها  فرمود: که او گریست، و پس از لحظاتی بار دیگر چیزی را پنهانی به او فرمود، اما این بار او شادمان گردید و تبسمی زد!.

وقتی فاطمه از نزد پدر برخاست، عایشه از او پرسید که چه سخنانی را پدرش با او در میان نهاده که اول باعث ناراحتی و سپس شادمانی او گردیده است؟!.

فاطمه گفت: اکنون اجازه ندارم اسرار رسول خدا را علنی کنم!.

اما پس از مرگ رسول خدا عایشه خطاب به فاطمه  رضی الله عنها  فرمود: به خاطر حقی که بر تو دارم از تو می‌پرسم که آن روز رسول خدا با تو چه فرمود؟

فاطمه گفت: اکنون می‌گویم.

اول این مطلب را به من فرمود که: هر سال جبرییل یک بار قرآن را به من عرضه می‌کرد، اما امسال این کار را دو بار انجام داد، فکر می‌کنم این نشانه پایان عمر من است! و از تو می‌خواهم که در مورد مرگ من شکیبا باشی و خداوند را نافرمانی ننمایی! من برای تو بهترین توشه هستم! به همین خاطر بود که گریستم!.

بار دوم فرمود: دوست نداری که برترین زنان جهان باشی و از میان افراد خانواده‌ام اولین کسی باشی که به من ملحق شوی؟ به این دلیل بود که خوشحال شدم و تبسم زدم!.

شش ماه پس از وفات رسول خدا، حضرت فاطمه رضی الله عنها  وفات یافت و اولین فردی از خانواده رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود که به او ملحق گردید و پیش‌بینی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  واقعیت پیدا کرد[6].

رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش یعنی صبح روز پنجشنبه هشتم ربیع‌الأول سال یازدهم هجری تصمیم گرفت برای جلوگیری از اختلاف و تفرقه مطالبی را برای مسلمانان تذکر و یادآوری کند.

همانطور که می‌دانیم رسول خدا در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع‌‌الأول وفات یافت.

زهری از عبیدالله بن عتبه بن مسعود و او از عبدالله بن مسعود روایت نموده که گفته است: «چند نفر در خانه‌‌ی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حضور داشتند، رسول خدا فرمود: وسایلی را آماده کنید تا توصیه‌هایی را به شما بنمایم که پس از من هیچگاه دچار گمراهی نگردید!.

برخی از آنان گفتند: رسول خدا تحت تأثیر درد و بیماری قرار دارد، مگر قرآن نزد ما نیست، قرآن ما را کفایت می‌نماید.

اما تعدادی گفتند: وسایل کتابت را بیاورید، تا مطالب و توصیه‌هایی را که فرمودند یادآوری کنند!.

آنان در حضور رسول خدا اختلاف نظر پیدا کردند و به مشاجره پرداختند!.

رسول خدا فرمود: برخیزید، شایسته نیست نزد من نزاع کنید!.

ابن عباس  رضی الله عنهم  می‌گفت: «بهترین تکیه‌گاه این بود که اجازه می‌دادیم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  توصیه‌هایی را برای ما بنویسد».

مطلبی که رسول خدا می‌خواست بنویسد این بود که پس وفات او در مورد پیمان خلافت ابوبکر دچار چنددستگی نشوند. زیرا عباس بن عبدالمطلب عموی رسول خدا می‌خواست که از میان بنی‌هاشم جانشین رسول خدا بشود!.

عبدالله بن کعب بن مالک از عبدالله بن عباس  رضی الله عنهم  روایت می‌نماید که: «حضرت علی رضی الله عنه  در همان بیماری که باعث مرگ رسول خدا گردید، روزی از نزد او خارج شد، و مردم از او در مورد وضع رسول خدا پرسیدند؟

حضرت علی فرمود: الحمدلله حال او بهتر است!.

عباس‌بن عبدالمطلب دست علی بن ابی طالب را گرفت و خطالب به او گفت: سوگند به خدا روز از مرگ رسول خدا گریان خواهی شد!! سوگند به خداوند احساس می‌کنم که رسول خدا از این بیماری برنخواهد خاست، چون من چهرۀ فرزندان عبدالمطلب را در دم مرگ به خوبی می‌شناسم!.

نزد رسول خدا برویم و در مورد جانشینی نظر او را بپرسیم! اگرنظر او یکی از ما خانوادۀ بنی هاشم است، بگذار بدانیم و اگر کسی غیر ازما را مورد نظر دارد، باز لازم است بدانیم و ما را به حمایت از او توصیه کند!.

علی‌بن ابیطالب رضی الله عنه  فرمود: سوگند به خداوند! اگر چنین چیزی را از رسول خدا درخواست کنیم، ما را از آن برحذر خواهد داشت و مردم نیز پس از او آن را به ما نخواهند سپرد، سوگند به خداوند در این مورد از رسول خدا چیزی نخواهم پرسید![7].

در این مورد که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌خواست نظر خود را راجع به جانشینی حضرت ابوبکر صدیق بیان فرماید، روایتی است که قاسم بن محمد از عایشه  رضی الله عنهم  نقل نموده که گفته است: «رسول خدا فرمود: قصد داشتم ابوبکر را فرابخوانم و حمایت خود را از خلافت او ابلاغ بنمایم، تا هر کسی برای خود چیزی نگوید و هر کسی برای خویش آرزویی ننماید، خداوند و مؤمنین چنین چیزی را نمی‌خواهند».

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آخرین روزهای عمر مبارک خویش به حضرت ابوبکر صدیق اشاراتی داشت، انگار می‌خواست دیگران را متوجه فرماید که پس از او ابوبکر به عنوان خلیفۀ مسلمانان انتخاب خواهد گردید.

یکی از صریح‌ترین روایت‌ها در این مورد، روایتی است که جبیربن مطعم نقل نموده و در آن می‌گوید: روزی خانمی برای کاری به حضور رسول خدا رفت. پیامبر به او فرمود: که روزی دیگر بازگردد، آن خانم گفت: اگر آمدم و تو را نیافتم چکار کنم؟ (منظورش این بوده که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافته باشد)!.

رسول خدا فرمود: اگر مرا نیافتی به ابوبکر مراجعه کن!!.

آخرین خطابۀ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

در روز پنجشنبه هشتم ماه ربیع‌الأول یعنی پنج روز قبل از وفاتش از منزل عایشه  رضی الله عنها  خارج و به مسجد تشریف بردند، و در آنجا خطابۀ بسیار مهم و مؤثری که آخرین سخنان او در میان جمع مسلمانان بود ایراد فرمودند.

این سخنان در واقع همان مطالبی بود که ایشان قصد نوشتن آن را خطاب به مسلمانان داشتند و می‌خواستند نظر خود را در مورد خلافت حضرت ابوبکر بیان نمایند.

تعدادی از اصحاب از جمله: ابوسعید خدری، عبدالله بن عباس، ام سلمه و ام‌المؤمنین عایشه آن خطابه  رضی الله عنها  رسول خدا را نقل کرده‌اند.

عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه روایت می‌نماید که: «رسول خدا پنج روز پیش از وفاتش فرمودند: از هفت مشک که درهایشان باز نشده باشد، بر روی من آب بپاشید تا بتوانم میان مردم بروم و توصیه‌هایی را به آنان بنمایم».

عایشه می‌گوید: «ما از هفت مشک بر روی جسم رسول خدا آب می‌ریختیم تا اینکه با دستان خود اشاره فرمودند، که کار خود را انجام دادید و کافی است».

ام سلمه می‌گوید: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که سر مبارکش با پارچه بسته شده بود، وارد مسجد گردید وقتی روی منبر رفت، همه برای شنیدن کلام رسول خدا سر تا پا گوش شدند.

رسول خدا در آن خطبه راجع به فضل و منزلت ابوبکر صدیق بر دیگر اصحاب سخن گفتند، سخنان او اشاره‌ای به این موضوع بود که پس از مرگ او در جانشینی دچار نزاع و اختلاف نشوند!.

ابوسعید خدری  رضی الله عنه  می‌گوید: رسول خدا در سخنان خود فرمودند: «خداوند یکی از بندگان خود را میان انتخاب دنیا و آنچه نزد او هست مختار گردانید، اما آن بندة خدا آنچه را که نزد خداوند است برگزید!!.

ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  که در میان مردم بود، متوجه منظور رسول خدا گردید، و اشک از چشمانش جاری گردید، و خطاب به او فرمود: «پدر و مادرم فدایت شوند یا رسول‌الله! ما پدران و مادران خود را فدای تو می‌کنیم»!.

ابوسعید خدری  رضی الله عنه  گفته است: «ما از گریۀ ابوبکر در شگفت شدیم، و او به ما گفت: که منظور رسول خدا خود ایشان بوده و آن سخن نشانۀ نزدیک شدن زمان وفات ایشان است».

یکی از مطالبی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در سخنان خود راجع به فضل ابوبکر صدیق گفتند این بود که در زمینۀ مصاحبت و استفاده از ثروت بیش از هر کسی به ابوبکر اعتماد داشته‌ام، اگر قرار بود غیر خداوند را به عنوان دوست برگزینم، ابوبکر را انتخاب می‌کردم، اما میان امت او بر پایه اسلام محبت و مودّت وجود دارد، زیرا خداوند همچنان که ابراهیم را به عنوان خلیل خود برگزید، مرا نیز خلیل خویش گردانیده است.

سپس فرمود: «همۀ درهایی که به مسجد باز می‌شوند، بسته شوند، به غیر از دری که ابوبکر از آن وارد مسجد می‌گردید».

این بدان علت بود که برخی از اصحاب که منزلشان کنار مسجد بود، دری را برای خود ساخته که از آن وارد مسجد می‌شدند، به همین خاطر رسول خدا دستور فرمود که همه آن درها به غیر از دری که منزل حضرت ابوبکر به مسجد باز می‌شد بسته شوند!.

برخی از علما این اقدام رسول خدا را به نوعی جلب توجه مسلمانان برای انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه تفسیر می‌کنند، انگار خلافت بابی است که ابوبکر برای امامت مسلمین ازآن وارد مسجد می‌شود!.

یکی دیگر از نکاتی که در آن نطق به آن اشاره کرد این بود که، مسلمانان مهاجر را به رفتار پسندیده با مردم انصار توصیه فرمود و برای شهدای احد ازخداوند طلب مغفرت نمود، و مسلمانان را از مسجد گردانیدن مقبره‌ها بر حذر داشت، و در این‌باره فرمودند:

«مردمی که پیش از شما بودند، قبر پیامبران و صالحان خویش را مسجد و عبادتگاه نمودند، شما آنها را به صورت مساجد در نیاورید، من شما را از این کار برحذر می‌دارم»!.

پس از آنکه رسول خدا سخنانش را تمام کرد، او را به منزل عایشه رضی الله عنها  بازگردانیدند، کم‌کم درد و بیماری او بیشتر و سخت‌تر گردید[8].

همان روز (پنجشنبه)، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نتوانست همراه با مسلمانان نماز جماعت را اقامه فرماید، به همین خاطر دستور فرمود که کسی امامت نماز را انجام دهد!.

عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عبدالله بن زمعه بن الاسود  رضی الله عنه  روایت نموده که: «من و تعدادی از مسلمانان به عیادت رسول خدا رفته بودیم، دیدیم که بیماری ایشان شدیدتر شده بود،او بلال بن رباح را فراخواند که اذان بگوید تا مسلمانان را به نماز فرابخواند!.

رسول خدا فرمود: به یکی بگویید پیشنماز بشود! ابن زمعه می‌گوید: من از منزل رسول خدا بیرون رفتم عمربن خطاب را در میان مردم دیدم، ولی ابوبکر آنجا حضور نداشت!.

گفتم: یا عمر امامت نمازا را انجام بده!.

وقتی عمر بن خطاب برای اقامه نماز برخاست و با توجه به صدای بلند او – رسول خدا صدایش را شنید، و متوجه شد که اوست، ابوبکر کجاست؟ خداوند و مسلمانان (امامت غیر ابوبکر) را نمی‌پذیرند، و این سخن را دوباره تکرار فرمود!.

پس از آن کسی را دنبال ابوبکر صدیق فرستادند او آمد و امامت و پیشنمازی نمازگزاران را انجام داد!.

سپس عمر بن خطاب، خطاب به ابن زمعه گفت: این چه کاری بود که کردی؟ سوگند به خداوند وقتی به من گفتی امامت نماز را انجام بدهم، فکر می‌کردم که رسول خدا مرا به آن امر فرموده است و الاّ آن کار را نمی‌کردم!.

عبدالله بن زمعه گفت: رسول خدا به من دستور نفرموده بود که به تو بگویم، پیشنماز بشوی، اما وقتی ابوبکر را ندیدم تو را از همه شایسته‌تر دانستم.

پس از آن بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به صراحت به ابوبکر صدیق امر فرمود که در غیاب او امامت مردم را به عهده بگیرد!.

عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عایشه  رضی الله عنها  روایت می‌نماید که: «وقتی رسول خدا در بستر بیماری بود فرمود: به ابوبکر بگویید: پیشنماز مردم بشود!.

گفتم: یا رسول الله! ابوبکر انسانی رقیق‌القلب و نرم‌خوست او هر گاه قرآن را قرائت می‌کند نمی‌تواند جلو اشک‌هایش را بگیرد، وقتی بر جای تو بنشیند، پیشنمازی مردم برای او سخت است! بهتر نیست کسی دیگر را به عنون امام جماعت تعیین فرمایی؟!.

عایشه  رضی الله عنها  می‌گوید: هدف من از این سخن این بود که از بدبین شدن مردم نسبت به پدرم نگران بودم، زیرا می‌دانستم هر کس بر جای رسول خدا بنشیند، بسیاری از مردم با چشمی دیگر او را نگاه می‌کنند و آن را به فال بد می‌گیرند! به همین خاطر می‌خواستم نظر رسول خدا را در مورد پیشنماز نمودن پدرم تغییر بدهم!.

عایشه  رضی الله عنها  در ادامه می‌گوید: من دو سه بار از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواستم در مورد تعیین پدرم به عنوان امامت مردم تجدید نظر فرماید:

اما رسول خدا فرمود: به ابوبکر بگویید که پیشنماز مردم بشود، و بیش از این کارشکنی نکنید!.

عایشه می‌گوید: از آن روز ابوبکر امامت نماز جماعت را با مردم آغاز کرد و پنج روز بعد از آن رسول خدا وفات یافت!.

آخرین امامت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

آخرین نمازی که در آن رسول خدا پیشنمازی جماعت مسلمانان را بر عهده داشت، نماز ظهر روز پنجشنبه هشتم ربیع‌الأول بود.

أسود از عایشه  رضی الله عنها  روایت می‌نماید که: «رسول خدا دستور فرمود که به ابوبکر بگویید، پیشنماز مردم بشود»!.

ابوبکر برای اقامه نماز جماعت به مسجد رفت.

وقتی برای نماز اقامه گفته شد، ابوبکر جلو ایستاده تا امامت نماز را انجام دهد! رسول خدا در آن لحظات تا حدودی احساس آرامش می‌کرد و دردش کمتر شده بود، در حالی که عباس بن عبدالمطلب و علی بن ابی‌طالب  رضی الله عنهم  زیر بغل او را گرفته بودند، وارد مسجد گردید، وقتی ابوبکر رسول خدا را دید، خواست که جای خود را ترک کند و رسول خدا امامت نماز را انجام دهد، اما رسول خدا به او اشاره فرمود که در جای خود بماند!.

عباس و علی  رضی الله عنهم  رسول خدا را در کنار ابوبکر بر زمین نشاندند و ابوبکر در طرف راست او ایستاد!.

این رسول خدا بود که در حالت نشسته امامت نماز را برعهده گرفت و ابوبکر در حالت ایستاده به او اقتداء نمود و مردم با همراهی ابوبکر نماز را به صورت جماعت خواندند!!.

پس از اقامۀ نماز ظهر روز پنجشنبه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خانه عایشه بازگشت و بعد از آن به سبب شدت بیماری نتوانست با مردم نماز جماعت را اقامه نماید!.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سه روز کامل یعنی روزهای جمعه و شنبه و یکشنبه را به علت شدت بیماری توانایی خروج از منزل و دیدار با مردم و شرکت در نماز جماعت را نداشت.

در بامداد روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع‌الأول که مردم نماز صبح را به امامت ابوبکر صدیق اقامه می‌نمودند، رسول خدا پرده دری را که از منزل عایشه به مسجد باز می‌شد، کنار زد و به صفوف نمازگزاران نگاه کرد و تبسمی فرمود:

انس بن مالک که در خدمت رسول خدا بود می‌گوید: رسول خدا سه روز کامل را به سبب شدت درد و بیماری نتوانست به مسجد بیاید و در آن سه شبانه روز ابوبکر پیشنمازی و امامت مسجد را انجام داد.

نگاهی همراه با وداع

انس بن مالک  رضی الله عنه  در ادامه می‌گوید: بامداد روز دوشنبه، نماز جماعت به امامت ابوبکر بر پا گردید، در حالی که ما پشت سر ابوبکر به نماز ایستاده بودیم، رسول خدا پردۀ دری را که به مسجد باز می‌شد، کنار زد و مسلمانان را که برای انجام نماز جماعت به صف ایستاده بودند نظاره می‌کرد، وقتی چهره مبارک را دیدیم، هیچ منظره‌ای زیباتر از صورت او را ندیده بودیم و به راستی بسیار عجیب بود، چهره او انگار صفحه‌ای از قرآن بود، او تبسمی شیرین بر لب داشت!.

از دیدن رسول خدا به شدت شادمان و شیفته شده بودیم. ابوبکر پشت سر خود را نگاه کرد به گمان اینکه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  قصد دارد برای اقامه نماز وارد مسجد شود، اما رسول خدا اشاره فرمود که نمازتان را ادامه داده و بخوانید.

پس از آن پرده را انداخت و ما نماز صبح را به امامت ابوبکر اقامه نمودیم.

این آخرین باری بود که مسلمانان رسول خدا را در حال حیات می‌دیدند و آخرین باری بود که رسول خدا از آنجا صف نمازگزاران را نگاه می‌کرد.

رسول خدا با آن نگاه پر از مهر و محبت و صفا و صمیمیت و با آن تبسم شیرین خویش در واقع با مسلمانان خداحافظی می‌فرمود!!.

بعد از آن نگاه و تبسم شیرین و جذاب رسول خدا و پایان نماز صبح، ابوبکر به منزل دخترش عایشه رفت تا جویای حال رسول خدا شود. وارد منزل که شد فرمود: «عایشه! احساس می‌کنم که شدت درد و الم رسول خدا کمتر شده و بیماریش بر طرف گردیده، امروز را در منزل دختر خارجه وعده دارم باید نزد او بروم!.

دختر خارجه یکی از همسران ابوبکر بود که در منطقه «سنح» که منطقه‌ای با آب و هوای مناسب برای کشاورزی و باغداری بود، که در قسمت شرقی شهر مدینه قرار داشت، زندگی می‌کرد.

صبح روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الأول ابوبکر صدیق سوار بر مرکب به قصد «سنح» به راه افتادم[9].

وقتی عبدالله بن مسعود رضی الله عنه  به عیادت رسول خدا رفت، دید که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به شدت تب کرده است.

و می‌گوید: «حضور رسول خدا که رفتم، دیدم که تب شدیدی دارد، دستم را روی بدن مبارک ایشان گذاشتم گفتم: یا رسول الله! به شدت تب کرده‌ای!.

فرمود: آری! من به اندازه دو نفر از شما تب می‌کنم!.

گفتم: حتماً پاداشت هم دو برابر است!.

فرمود: آری! سوگند به خداوندی که جانم در اختیار ارادۀ اوست هیچ مسلمانی بر روی زمین نیست که به مصیبتی چه بیماری و یا غیربیماری دچار شود، مگر آنکه خداوند مانند ریزش برگ درختان گناهان او را بخشیده و از بین می‌برد»!.

عایشه رضی الله عنها  گفته است: «در طول عمرم کسی را همچون رسول خدا که بر اثر بیماری دچار درد و ناراحتی زیادی شده باشد ندیده بودم».

از طرف دیگر اسامه بن زید همراه با سپاه اسلام در «جُرف» اردو زده بودند، وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شد قبل از ظهر روز دوشنبه حضور رسول خدا شرفیاب شد!.

او می‌گوید: وقتی از شدت بیماری رسول خدا با خبر شدیم، من وارد مدینه شدم بسیاری از سپاه اسلام نیز همراه من به مدینه بازگشتند. وارد منزل عایشه که شدم رسول خدا را در حالی دیدم که از شدت بیماری توان حرف زدن را از دست داده بود! اما او گاهی دست‌های خود را به سوی آسمان بلند می‌فرمود و سپس آنها را بر روی صورت مبارکش می‌مالید، متوجه شدم که برای من (به عنوان فرمانده سپاه اسلام) دعا می‌فرماید[10].

حضرت عایشه  رضی الله عنها  آخرین ساعات عمر مبارک رسول خدا را که چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الأول بود. اینگونه به تصویر کشیده است:

او می‌گوید: «وقتی رسول خدا به شدت درد می‌کشید، گاهی عمامه‌اش را بر روی چهره خود می‌کشید هنگامی که تب می‌کرد آن را از روی صورت خویش بر می‌داشت، و در همان حال می‌فرمود: خداوند یهودیان و مسیحان(نَصارا) را که قبور پیامبران خویش را عبادتگاه کرده‌اند، مورد لعن و نفرین قرار می‌دهد»!.

عایشه در ادامه می‌گوید: «من در لحظات پایانی و آخرین نفس‌های رسول خدا بالای سر او بودم، درکنار ظرف آبی نهاده بودیم که دست خود را داخل آن می‌کرد و چهرۀ مبارکش را با آن خیس می‌کرد و می‌فرمود: «لااله الاّ الله» به راستی مرگ را سختی‌هایی است! خداوندا! مرا در برابر سختی‌های مرگ یاری فرما»!.

عایشه  رضی الله عنها  همچنین می‌فرماید: ما در این مورد با یکدیگر صحبت می‌کردیم که قبل از آنکه به رسول خدا میان انتخاب مرگ و زندگی اختیار داده شود، جان او گرفته نمی‌شود. در آن حالت سخت بیماری، او دچار حالت خاصی شد و می‌شنیدم که می‌فرمود: «همراه با آنانی که خداوند ایشان را از نعمت‌های خویش بهره‌مند نمود، همراه با پیامبران و صادقان و شهیدان و صالحان، به راستی آنان همنشینان خوبی هستند». متوجه شدیم که او را میان زندگی دنیا و آخرت مخیّر نموده‌اند و او زندگی در آخرت را برگزیده است.

آخرین کلام رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

عایشه  رضی الله عنها  می‌گوید: سر رسول خدا را در آخرین لحظات عمر مبارکشان بر روی زانوی من بود، و قبل از اینکه وفات نمایند به آخرین سخنان او گوش می‌دادم. او داشت می‌فرمود:

«اللهمّ اغفرلی، وارحمنی، والحقنی بالرّفیق الأعلی»! «پروردگارا! مرا ببخشای و با من مهربان باش و به همراهان ملکوتی مرا ملحق بفرما»!.

ام‌ المؤمنین عایشه  رضی الله عنها  می‌فرماید: «این نعمت کمی نیست که رسول خدا در خانۀ من و هنگامی که سر مبارک او بر روی زانوی من بود، وفات یافت و هنگام مرگ اشک‌هایم با آب دهان و عرق‌های پیشانیش درهم آمیخت».

عایشه  رضی الله عنها  در ادامه می‌گوید: قبل از وفات رسول خدا برادرم عبدالرحمن ابی‌بکر به عیادت او آمد و در حالی وارد منزل گردید، سر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آغوشم بود! عبدالرحمن مسواکی خیس و تازه شسته شده بود را در دست داشت، دیدم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مسواک او نگاه می‌کند، متوجه شدم که او دوست دارد مسواک بزند! او به مسواک زدن بسیار علاقمند بود و به آن عادت داشت!.

به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفتم: آن مسواک را می‌خواهی؟

با سر اشاره‌ای نمود که آری آن را می‌خواهم!.

مسواک را با از عبدالرحمن گرفتم و آن را شسته و نرم کرده به رسول خدا دادم!.

او چندین بار آن را در دهان مبارک خویش چرخانید و دندانهایش را به خوبی با آن مسواک زد، سپس خواست آن را به من بدهد اما نتوانست و مسواک را از دست مبارک او بر زمین افتاد.

پرواز روح مبارک رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

عایشه  رضی الله عنها  می‌گوید: در کنار رسول خدا ظرف آبی را قرار داده بودیم، او گاهی دست خود را داخل آن می‌کرد و چهره مبارکش را با آب خیس می‌نمود و سپس می‌فرمود: «لااله الا الله به راستی مرگ را سختی‌هایی است».

سپس انگشت سبابه دست چپ خود را بلند می‌کرد و می‌فرمود: بلکه بسوی رفیق اعلی، بلکه بسوی رفیق اعلی! به نزد خالق جهان!.

در یک لحظه ناگهان روح مبارک او از بدن خارج شد و دستش به میان ظرف آب افتاد!!.

نظاره‌گر آن لحظات بودم ناگهان دیدیم که سر و گردن مبارک او خم و متمایل شد! که نشان می‌داد روح از پیکر مبارک او خارج گردیده است!!.

ام سلمه  رضی الله عنها  می‌گوید: لحظاتی پس از مرگ رسول خدا دستم را روی سینه مبارک او نهادم! آن روز جمع زیادی رفت و آمد کردند، من گرچه غذا پخته و وضو گرفتم، اما عطر و بوی خوش بر دستهایم همچنان باقی بود[11].

چاشتگاه روز دوشنبه دوازدهم ماه ربیع‌الأول سال یازدهم هجری رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافت.

خبر وفات رسول خدا به سرعت در میان مسلمانان منتشر شد. بطوری که همه متعجب، حیرت‌زده، متأسف و ناراحت گردیده، و حتی عده‌ای آن را باور نمی‌کردند!.

نطق عمر بن خطاب  رضی الله عنه  

ابوهریره  رضی الله عنه  می‌گوید: «وقتی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافت، عمر بن خطاب برخاست و گفت: برخی از منافقین می‌گویند: رسول خدا فوت کرد! او نمی‌میرد و همچون موسی‌بن عمران نزد خدا رفته! او قبل از آنکه بمیرد، چهل روز از مردم خویش غایب شد و پس از آن بود که میان آنان برگشت و سپس وفات یافت! اما بسیاری از مردم در آن مدت که او غایب بود می‌گفتند: مرده است!.

سوگند به خداوند حضرت محمد نیز همچون حضرت موسی باز خواهد گشت و آنانی را که گفتند: او مرده است، مورد ملامت قرار خواهیم داد!.

سالم بن عبیدالله  رضی الله عنه  برای مطلّع کردن ابوبکر از وفات رسول خدا به منطقه سبح در نزدیکی مدینه رفت.

ابوبکر بلافاصله سوار بر اسبی به مدینه آمد و وارد مسجد گردید، دید که مردم در مورد مرگ رسول خدا دو دسته شده‌اند، عده‌ای آن را باور و گروهی دیگر آن را تکذیب می‌نمایند! اما او چیزی نگفت و با کسی سخن نگفت.

عایشه می‌گوید: ابوبکر سوار بر اسب از سنح به مدینه آمد و وارد مسجد شد و نتوانست با کسی سخنی بگوید و به کنار پیکر مبارک رسول خدا که پارچه پشمی و پرده‌ای را بر روی آن کشیده بودیم آمد.

پرده را از چهرۀ مبارک رسول خدا کنار زد، او را در آغوش گرفت و همراه با ناله و زاری چندین بار بر چهره مبارک رسول خدا بوسه زد! و سپس گفت: پدرم و مادرم فدایت شوند! یا رسول الله! هم در زندگی و هم در مرگ چقدر محبوب و دوست‌داشتنی بوده و هستی!؟ سوگند به خداوند هیچ گاه خداوند تو را دوباره نخواهد میراند، و مرگی که برای تو مقدر شده است، اکنون گذرانیده‌ای!؟.

ابن عباس می‌گوید: وقتی ابوبکر از کنار پیکر رسول خدا برخاست و به میان مردم آمد، عمر داشت با مردم سخن می‌گفت.

ابوبکر گفت عمر بنشین!.

اما عمر از نشستن خودداری کرد!

برای بار دوم ابوبکر گفت: عمر بنشین!.

اما باز هم عمر (در حال و هوای دیگری قرار داشت و انگار سخنان ابوبکر را نمی‌شنید) و همچنان سخن می‌گفت.

ابوبکر وقتی دید عمر سکوت نمی‌کند، خود برروی منبر رفت و به مردم رو کرد، مردم دیدند که ابوبکر می‌خواهد سخن بگوید، در این هنگام عمر هم به سخنانش پایان داد و همه ساکت شدند تا بدانند ابوبکر می‌خواهد چه بگوید.

ابوبکر بعد از حمد و ستایش خداوند گفت:

«ای مردم! هر کس محمد را عبادت می‌کرد، بداند که محمد وفات یافت، هر کس خداوند را عبادت می‌نماید بداند که خداوند زنده است و هیچگاه نخواهد مرد»!.

سپس این آیه را تلاوت فرمود که:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤ [آل عمران: 144].

«محمد جز پیغمبری نیست که پیش از او پیغمبرانی بوده و رفته‌اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، مگر می‌خواهید به عقب (و جاهلیت) بازگردید؟! و هر کس دچار بازگشت شود (و ایمان واسلام را رها کند) هرگز کوچک‌ترین زیانی را به خدا نمی‌رسانند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

ابن عباس می‌گوید: سوگند به خداوند، تا ابوبکر آن آیه را تلاوت نکرده بود، انگار مردم نمی‌دانستند که خداوند چنین آیه‌ای را نازل فرموده است!؟.

همۀ مردم از سخنان او استقبال کردند و همه آن آیه را تلاوت می‌کردند و به دیگران یادآور می‌شدند!.

حضرت عمر می‌گوید: سوگند به خداوند در حال و وضعی غیرعادی قرار داشتم که تنها پس از آنکه ابوبکر آن آیه را تلاوت نمود به خود آمدم و انگار قبلاً آن را نشنیده بود، و آن موقع بود که به واقعیت پی بردم و دریافتم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافته است، ناگهان از سختی بار مصیبت و اندوه مرگ رسول خدا پاهایم توان تحمل بدنم را از دست دادند و بر زمین افتادم[12].

عایشه  رضی الله عنها  در مورد سخنان عمر و ابوبکر راجع به مرگ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اظهار نظر نموده و گفته است:

«سخنان هر دوی آنها را خداوند برای مردم سودمند گردانید! عمر به مردم در مورد وجود نفاق هشدار داد و به همین خاطر از توطئه منافقان در امان ماندند!.

ابوبکر نیز راه حق و هدایت را به مردم نمایاند و ایشان را به گونه‌ای درست توجیه فرمود»!!.

بیعت با ابوبکر  رضی الله عنه  

در همان روز وفات رسول خدا یعنی روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الأول در «سقیفۀ بنی ساعده» ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  به عنوان خلیفه مسلمانان انتخاب شد و با او بیعت صورت گرفت. در بخش دوم به تفصیل در مورد بیعت با او سخن خواهیم گفت.

اما سخن را در رابطه با کفن و نماز میّت و دفن پیکر مبارک رسول خدا ادامه می‌دهیم.

عایشه  رضی الله عنها  در ادامۀ سخنانش راجع به روزی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافت و سال‌هایی که در این جهان زندگی فرمود، مطالبی را بیان نموده است.

عروه بن زبیر از عایشه  رضی الله عنها  روایت می‌نماید که گفته است: «رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الأول و هنگامی که شصت و سه سال از عمر مبارک ایشان سپری شده بود، وفات یافت»[13].

روز سه شنبه سیزدهم ربیع‌الأول کار غسل و کفن و نماز و دفن رسول خدا را آغاز کردند، زیرا روز دوشنبه را به قضیه انتخاب حضرت ابوبکر و بیعت با او مشغول بودند!.

کفن و دفن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  

عکرمه از ابن عباس  رضی الله عنهم  روایت می‌نماید که: «خانواده و خویشاوندان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از جمله عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و علی‌بن ابی‌طالب و فضل بن عباس وقُثم بن عباس و اسامه بن زید و ... کار غسل و کفن رسول خدا را انجام دادند ...».

عبدالله بن زبیر از عایشه  رضی الله عنها  روایت می‌نماید که: «وقتی تصمیم گرفتند رسول خدا را غسل دهند! گفتند: نمی‌دانیم آیا لباس‌های رسول خدا را همچون دیگر مردگان خود از بدن مبارک او بیرون بیاوریم، یا او را همراه با لباسش غسل بدهیم؟! وقتی اختلاف نظر پیدا کردند، خداوند آنان را به نوعی در خواب و بیهوشی دچار کرد، طوری که نمی‌توانستند سر خود را بلند کنند، سپس صدایی از گوشه منزل بدون آنکه بدانند کیست به ایشان گفت: رسول خدا را بدون آنکه لباسش را بیرون بیاورند شستشو دهند!.

آنان برخاستند و رسول خدا را در حالی که تنها یک پیراهن بر تن داشت غسل دادند، بر روی پیراهن آب می‌ریختند و با آن بدن مطهرش را شستشو می‌دادند»![14].

پس از پایان غسل او را کفن نمودند!.

عروه بن زبیر از عایشه  رضی الله عنها  روایت می‌نماید که: «رسول خدا را با سه لایه پارچه سفید و از نوع «سحولی» یمنی و از جنس پنبه کفن نمودند، و کفن او دارای پیراهن و عمامه نبود»[15].

پس از پایان کفن پیکر مطهّر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، مردم گروه گروه می‌آمدند نماز میت را بر پیکر مطهّر آن بزرگوار البته نه به صورت جماعت بلکه انفرادی می‌خواندند.

بدن مطهّر را در منزل میت در روز سه‌شنبه سیزدهم ماه ربیع‌الأول انجام گرفت و مردم و زن پیر و جوان و بردگان بر آن نماز خواندند.

عکرمه از ابن عباس  رضی الله عنهم  روایت می‌نماید که: «وقتی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافت، اول مردان وارد منزل شده بر بدن مبارک او نماز خواندند، پس از آنان زنان وارد شده و بعد از زنان کودکان و به دنبال آنان بردگان بر بدن مبارک رسول خدا نماز میت را خواندند»!.

آنان به صورت فردی و مرتب بدون آنکه پشت سر امامی قرار بگیرند، بر بدن مبارک رسول خدا نماز میت را بر جای آوردند.

خواندن نماز به صورت انفرادی این نبود که امام و پیشنمازی وجود نداشت، در واقع روز قبل مردم با ابوبکر به عنوان امام و سرپرست مسلمین انتخاب شده بود.

شاید یکی از دلایلی که باعث شده بود به صورت جماعت بر پیکر مبارک رسول خدا نماز میت را نخوانند همچنان که برخی از علما می‌گویند این بوده که هر یک از آنان مستقیماً و بدون امام بر او نماز بخوانند تا تعداد نمازهای که هر یک از او می‌خوانند تکرار بشود و تمامی مردان و زنان و کودکان و بردگان بر او نماز خوانده باشند!.

این یکی از ویژگیهای رسول خداست، اما برای سایر مسلمانان بهتر است نماز میت به صورت جماعت خوانده شود.

در طول روزهای سه‌شنبه و شب چهارشنبه مسلمانان مرتب بر پیکر مبارک رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز خواندند[16].

اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مقابل این پرسش قرار گرفته بودند که آیا رسول خدا را در همان منزل حضرت عایشه به خاک بسپارند؟ یا او را به قبرستان بقیع ببرند؟

عروه از عایشه  رضی الله عنها  روایت می‌نماید که: «ابوبکر صدیق فرموده است: از رسول خدا شنیدم می‌فرمود: هر پیامبری که در هر مکانی فوت می‌کرده در همان جا او را به خاک سپرده‌اند».

این بدان معنی بود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در همان منزل حضرت عایشه به خاک سپرده شود.

عایشه  رضی الله عنها  خوابی را دیده بود و آن را برای پدر که از میان اصحاب رسول خدا بهتر از همه با تعبیر خواب آشنا بود، نقل کرد.

عایشه می‌گوید: خواب دیدم که سه ماه تابان در حجره‌ام قرار گرفتند!.

ابوبکر صدیق فرمود: اگر خواب تو درست باشد، سه نفر از بهترین انسان‌های روی زمین در خانه‌ات دفن خواهند شد!.

وقتی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات یافت، حضرت ابوبکر فرمود: عایشه! این بهترین آن سه ماهی است که در خواب دیده بودی!.

همچنان که می‌دانیم پس از رسول خدا ابوبکر و پس از او عمر بن خطاب در خانۀ حضرت عایشه به خاک سپرده شدند!.

اصحاب، تختی که پیکر مبارک رسول خدا را بر روی آن قرار داده بودند، به گوشه‌ای از اطاق منتقل کردند و سپس در جای آن قبر مطهر را حفر نمودند!.

قاسم بن محمدبن ابی‌بکر از عایشه  رضی الله عنها  روایت نموده که:

«رسول خدا دوشنبه وفات یافت و شب چهارشنبه دفن گردید»[17].

کار کندن قبر مبارک که پایان یافت، عباس بن عبدالمطلب و علی‌بن ابی طالب و فضل بن عباس داخل قبر شدند.

حجره حضرت عایشه در شرق مسجد النبی قرار داشت و قبر رسول خدا در زاویه جنوب غربی حجره کنده شده بود!.

تا ایام خلافت ولید بن عبدالملک حجره حضرت عایشه در جهت شرقی و خارج از مسجد النبی قرار داست. ولید بن عمر بن عبدالعزیز که والی او بر مدینه بود دستور داد که طرح توسعه مسجد النبی را عملی کند. عمربن عبدالعزیز از طرف شرق اقدام به توسعه مسجد النبی کرد و به همین خاطر حجره حضرت عایشه همراه با قبر مبارک رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و قبر ابوبکر صدیق و عمر فاروق  رضی الله عنهم  داخل مسجد قرار گرفتند![18].

اصحاب رسول خدا از وفات آن پیامبر بزرگوار، بسیار نگران، اندوهگین و گریستند.

انس بن مالک رضی الله عنه  می‌گوید: آن روزی که رسول خدا وارد مدینه شد، همه چیز و همه کسی را نورانی و شادمان کرد، اما روزی که وفات یافت همه جا تاریک و همه به شدت اندوهگین شدند. و زمانی او را نافرمانی می‌نمودیم دل خود را از ایمان تهی می‌یافتیم و اینکه تحمل وفات او برای ما بسیار سخت است.

همۀ مسلمانان به سختی به خاطر وفات رسول خدا اندوهگین بودند، اما دخترش فاطمه  رضی الله عنها  بیش از همه حزن و اندوه سر تا پای او را فرا گرفته بود.

ثابت از انس  رضی الله عنهم  روایت می‌نماید که: زمانی که بیماری رسول خدا شدت می‌یافت و بیهوش می‌گردید، فاطمه می‌گفت: وای پدرجان! چقدر سختی می‌کشی!!.

رسول خدا به فاطمه فرمود: «از امروز دیگر پدرت هیچگونه سختی و ناراحتی ندارد»!.

پس از وفات رسول خدا فاطمه  رضی الله عنها  ناله می‌نمود می‌گفت «آی پدرجان! پدر بزرگوارم که دعوت پروردگارت را پذیرفتی و به سوی فردوس اعلی پرواز نمودی! و جبرئیل خبر مرگت را به همه جا رسانید».

پس از آنکه کار دفن پیکر مبارک رسول خدا پایان یافت، حضرت فاطمه گفت: ای انس! چگونه توانستید به روی چهرۀ نورانی رسول خدا خاک بریزید؟!.

حماد بن زید روای حدیث از ثابت بنانی نقل می‌نماید که: وقتی او این سخنان حضرت فاطمه را نقل می‌کرد، به سختی می‌گریست!!.

ام ایمن دایۀ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خاطر قطع وحی و مرگ پیامبر به سختی اندوهگین و گریان بود!.

ثابت بنانی از انس بن مالک  رضی الله عنه  روایت می‌نماید که: «روزی رسول خدا به دیدار دایۀ خود ام ایمن رفت، و من نیز همراه او بودم، ام ایمن کاسۀ آبی را نزد رسول خدا آورد، اما او به خاطر آنکه روزه بود، یا میل نداشت، از آن کاسه ننوشید!.

اما ام ایمن مادر شیری رسول خدا برای شادی و سرور او مدام نکته و لطیفه می‌گفت!.

وقتی رسول خدا وفات یافت، ابوبکر صدیق به عمر فاروق فرمود: بیا با هم سری به ام ایمن بزنیم!.

وقتی به منزل او رسیدند آنان را که دید گریست!.

گفتند: ام ایمن چرا گریه می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی آنچه نزد خداوند قرار دارد برای پیامبرش بهتر است؟!.

گفت: سوگند به خداوند می‌دانم که آنچه خداوند برای پیامبرش مهیا فرموده بهتر از زندگی در این جهان است، به خاطر آن گریه نمی‌کنم! گریه‌ام برای پایان نزول وحی است!؟.

این سخن ام ایمن موجب اندوه و گریه سخت ابوبکر صدیق و عمر فاروق گردید»![19].

حسان بن ثابت شاعر و صحابی بزرگوار به خاطر وفات رسول خدا شدیداً اندوهگین شد و حزن و اندوه خود را در لابه‌لای مرثیه‌ای برای رسول خدا چنین نمود:

فبکی رسولالله یا عین عبرة

 

ولا أعرفنك الدّهرَ دمعکِ يَجْمُدُ

ومالک لاتبکین ذالنّعمة الذّی

 

علی النّاس منها سابغ یَتَغَمّدُ

فجودی علیه بالدّموع واعولی

 

لِفَقْدِ الذّی لامثله الدّهر يُوجَدُ

وما فقد الـمـاضون مثل محمّد

 

ولا مثله حتّی القیامه یفقد

«ای چشم‌ها! اشک‌هایت را به خاطر رسول خدا بباران و هیچ گاه خشک شدن آنها را نبینم! چرا نباید برای آن صاحب نعمت و کرم نسبت به مردم گریه نکنی، نعمت و کرمی که اینک پنهان می‌شود، اشک‌هایت را از او دریغ مدار و برای از دست دادن کسی که زمانه آن را به خود ندیده گریه و زاری کن! گذشتگان هیچ گاه همچون محمّدی را از دست نداده‌اند و آیندگان نیز هیچ‌ گاه همچون اویی را از دست نخواهند داد».

رحمت و درود بی‌پایان خداوند، به تعدادی که در محدوده دانش او قرار دارد و قلمش آن را رقم زده و در کتاب او بر شمرده شده بر رسول گرامی و اسوۀ بشریت و همۀ آل و اصحاب او باد!.




[1]- البدایة والنهایة: این کثیر ج 5 ص 223 – 224.

[2]- البدایة والنهایة: ابن کثیر ج 5 ص 223 – 224.

[3]- البدایة والنهایة: ابن کثیر ج 5 ص 223 – 224.

[4]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 224-225.

[5]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 225 - 227

[6]- البدایة والنهایة ج 5 ص 226

[7]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 227 – 228.

[8]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 228 – 231.

[9]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 233-235.

[10]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 237

[11]- البدایة والنهایة: ص 237-241.

[12]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 241-243.

[13]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 245-255.

[14]- البدایة والنهایة ج 5 ص 260.

[15]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 262 – 263.

[16]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 264-265.

[17]- البدایةوالنهایة: ج 5 ص 266-269.

[18]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 266 – 269.

[19]- البدایة والنهایة: ج 5 ص 273 - 275

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...