توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ اسفند ۶, جمعه

بخش پنجم: حضرت علی‌بن ابیطالب رضی الله عنه از خلافت تا شهادت

 

بخش پنجم:
حضرت علی‌بن ابیطالب
 رضی الله عنه
از خلافت تا شهادت

شورشیان پیرو عبدالله بن سبای یهودی در نهایت به هدف خود که از میان برداشتن حضرت عثمان بن عفان بود، دست یافتند و قبل از غروب آفتاب روز جمعه هجدهم ماه ذی‌الحجه سال سی و پنج هجری او را به شهادت رسانیدند!.

«غافقی بن حرب عکی» یکی از سرکردگان آنان عملاً به مدینه حاکم شده بود، و «عبدالله ‌بن سبأ» یهودی ابلیس اصلی نیز آنان را توصیه و همراهی می‌کرد.

غافقی بن حرب در ایّام اشغال مدینه و محاصرۀ منزل حضرت عثمان فرماندهی و سرکردگی سبأیان را بر عهده داشت و این سرکردگی او در روزهای پس از شهادت حضرت عثمان نیز ادامه پیدا کرد.

این بدان معنا بود که مدینه در آن روزها زیر سلطه و حاکمیت شورشیان سبأی قرار گرفته بود.

قبل از شهادت حضرت عثمان سبأیان در مورد خلیفۀ پس از او اتفاق نظر نداشتند و هر یک برای جانشینی او شخصی را مدنظر داشتند!.

همچنان که قبلاً گفتیم: شورشیان سبأی سه دسته بودند، که از مصر و کوفه و بصره به مدینه آمده بودند، سبأیان مصر (علی‌الظاهر) از حضرت علی‌بن ابیطالب سبأیان کوفه از زبیر‌بن عوام و سبأیان مصر از طلحه‌‌بن عبیدالله حمایت می‌کردند!

تنها در مورد کشتن حضرت عثمان و ایجاد تباهی و ناهنجاری در زندگی سیاسی و اجتماعی مسلمانان و به وجود آوردند پراکندگی بود، که اتباع عبدالله بن سبای یهودی با هم اتفاق نظر داشتند! به همین خاطر بود که پس از کشتن حضرت عثمان قضیه جانشینی او را به طور جدّی مورد توجه قرار ندادند!.

این برای اولین بار بود که مسلمانان روزهایی را بدون رهبر و خلیفه به سر می‌بردند.

چندین روز از شهادت حضرت عثمان می‌گذشت، سرکردگان باند برانداز سبأیه دچار پریشانی و سردرگمی شده بودند و افراد توطئه‌گر و شیطنت‌پیشه‌ای همچون عبدالله بن سبأ، غافقی‌بن حرب و اشتر نخعی و حکیم بن جبله چگونه می‌خواستند در اوضاع و احوال تازه عمل کنند! به هر صورت برای حل مشکل، کاری را لازم بود انجام دهند!.

مخالفت با پیشنهادهای باند عبدالله بن سبأ

مدت پنج روز سرکردگان سبأیه با بزرگان اصحاب تماس برقرار می‌کردند و در پی این بودند که برای نجات خود یکی از آنها مقام خلافت را قبول کند و آنان هم با او بیعت نمایند؟

اما همۀ بزرگان اصحاب با پیشنهاد آنان مخالفت کردند و دست رد بر سینه آنها نهاده و به خاطر به قتل رسانیدن حضرت عثمان آنان را لعن و نفرین می‌کردند!

از ده نفر اصحابی که مژدۀ بهشت به آنها داده شده بود تنها پنج نفر یعنی: حضرت علی‌بن ابیطالب، طلحه‌بن عبیدالله، زبیربن عوام، سعدبن ابی‌وقاص وسعیدبن زید  رضی الله عنهم  در قید حیات بودند!.

اما پنج نفر دیگر یعنی: ابوبکر صدیق، عمر فاروق، عثمان بن عفان و ابوعبیده عامر بن جراح و عبدالرحمن بن عوف وفات یافته بودند.

سبأیان مصری که به هواداری از حضرت علی تظاهر می‌کردند، نزد او می‌آمدند و از او می‌خواستند اجازه دهد به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کنند! اما حضرت علی به تندی آنان را از خود می‌راند و از آنها اعلام برائت می‌فرمود و مورد لعن و نفرین قرارشان می‌داد.

سبأیان کوفه نیز نزد حضرت زبیربن عوام می‌رفتند و از او می‌خواستند اجازه دهد به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کنند، اما حضرت زبیر نیز از آنان اعلان برائت می‌کرد و مورد لعن و نفرین قرارشان می‌داد.

همچنین سبأیان اهل بصره به حضرت طلحه بن عبیدالله مراجعه می‌کردند و از او می‌خواستند مقام امارت مسلمین را بپذیرد. اما او دست رد بر سینه آنها نهاد و به خاطر کشتن حضرت عثمان مورد لعن و نفرینشان قرار می‌داد.

سرکردگان باند برانداز سبأیه چندین بار برای قانع کردن یکی از آنان تلاش کردند، اما هر بار با مخالفت آنها روبرو می‌گردیدند!.

در نهایت سرکردگان سبأیه به این نتیجه رسیدند که دیگر نزد علی و طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  نروند و به یکی دیگر از اصحابی که به او بشارت رفتن به بهشت داده شده بود، یعنی سعدبن ابی‌وقاص رضی الله عنه  مراجعه کنند!.

سعدبن ابی‌وقاص و سعیدبن زید، از این بحران خود را کنار کشیده و در منطقۀ عقیق که نزدیک مدینه بود اقامت نمود. و به کار کشاورزی و باغداری مشغول شدند.

سرکردگان خائن وجنایت‌پیشه سبأیه نزد سعدبن ابی‌وقاص رفته و خطاب به او گفتند: تو دایی رسول خدا و یکی از «عشرۀ مبشّره» هستی و زمانی که رسول خدا وفات یافت از تو اظهار رضایت نموده بود! و عمر نیز تو را به عضویت شورا انتخاب نموده و همۀ ما اتفاق نظر پیدا کرده‌ایم که به عنوان امیرالمؤمنین با تو بیعت نماییم! برخیر به مسجد بیا تا با تو بیعت کنیم!.

سعدبن ابی‌وقاص باپیشنهاد آنه مخالفت نمود و گفت: من و عبدالله بن عمر پس از اجتماع اهل شورا و بیعت با عثمان، خود را از این امور کنار کشیده و هیچ نیازی به آن نداریم. او سپس این شعر را مثال آورد که:

لاتخلطنّ خبیثات بطّیبة

 

واخلع ثیابك منها وانج عریاناً

«کارهای زشت را با کارهای پاک خویش آمیخته مکن، لباس خویش را برکن و خود را از آن عریان بنما»!.

سرکردگان سبأیه وقتی با مخالفت سعدبن ابی‌وقاص نیز روبرو شدند، نزد عبدالله بن عمر رفته و به او گفتند: تو فرزند حضرت عمر هستی و این مقام شایسته توست! آن را قبول کن!.

حضرت عبدالله بن عمر رضی الله عنه  در پاسخ به آنان گفت: این قضیه به انتقام‌جویی می‌انجامد و به هیچوجه حاضر نیستم خود را با آن درگیر کنم!.

سرکردگان سبأیه از مخالفت آن پنج صحابی با قبول خلافت در زیر برق شمشیر سبأیان و در شرایطی که مدینه در اشغال آنان قرار داشت، یکه خوردند و آن پنج روز تلاش و ملاقات و اصرار آنها حاصلی را به دنبال نداشت!.

آنان به سختی دچار سردرگمی شدند و نمی‌دانستند، چه کاری را باید انجام بدهند!.

تعدادی از مسلمانان مخالف سبأیان نزد حضرت علی آمدند و از او خواستند که اجازه بدهد به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کنند، اما حضرت علی  رضی الله عنه  با پیشنهاد آنان مخالفت فرمود و گفت: این کار از طریق شورای حل و عقد باید انجام بگیرد! او فرمود: عمر انسان فاضل و متعهدی بود و قضیه تعیین خلیفه را به «شورا» سپرد، اکنون هم لازم است مردم اجتماعی را برای انتخاب امیرالمؤمنین ترتیب دهند!.

بعضی از مسلمانان می‌گفتند: اگر مردم در حالی که به ممالک خود بازگردند، کسی به عنوان خلیفه برگزیده نشده باشد، هیچ تضمینی نیست که بیش از این دچار چنددستگی نشوند و به همین خاطر لازم است در مورد انتخاب امیرالمؤمنین عجله صورت بگیرد!.

همچنان که گفته شد سرکردگان باند سبأیه از شنبه تا چهارشنبه یعنی مدت پنج روز را برای انتخاب خلیفه تلاش می‌کردند، اما همه تیرهایشان به سنگ خورد و از تلاش خود نتیجه‌ای نگرفتند[1].

در روز ششم یعنی روز چهارشنبه بیست و چهارم ذی‌الحجه، سرکردگان سبأیه به سربازان خود دستور دادند، مردم مدینه را به زور در مسجد جمع کنند!.

طلحه و زبیر و سعدبن ‌ابی‌وقاص  رضی الله عنهم ، در مدینه نبودند، و در زمین‌های خود در اطراف مدینه اقامت داشتند، به همین خاطر در میان مردمی که با زور در مسجد جمع شده بودند، حضور نداشتند!.

پس از آنکه همۀ مردم را جمع کردند، سران سبأیه به ایشان گفتند: ای مردم مدینه! شما اهل شورا و اهل حل و عقد امّت مسلمان هستید! و تنها پس از رضایت شماست که امامت امّت مشروعیت پیدا می‌کند و فرمان شما در میان امّت اسلامی مورد اطاعت قرار می‌گیرد، اکنون از میان خود کسی را انتخاب کنید و به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت نمایید! ما نیز با هر کس که شما انتخاب کردید بیعت ‌می‌کنیم و از او اطاعت می‌نماییم!.

پس از آن مردم مدینه را مور تهدید قرار دادند و گفتند: برای انتخاب خلیفه دو روز به شما مهلت می‌دهیم، اگر در طول این دو روز کسی را به عنوان خلیفه انتخاب نکنید، علی و زبیر و طلحه و بسیاری دیگر از شما را خواهیم کشت!؟[2].

مردم مدینه از اینکه سرکردگان عبدالله بن سبای یهودی تهدید خود را عملی کنند، دچار هراس و وحشت شدند! زیرا آنان گروهی خشن و جنایت‌پیشه بودند وقتی کسی مثل حضرت عثمان را کشته بودند، هر کار دیگری از ایشان ساخته بود، و هیچ چیزی نبود که مانع از اجرای جنایت‌های دیگر ایشان بشود!.

در چنان فضائی پر از اختناق و ناخوشایندی که سبأیان به وجود آورده و شهر مدینه را به اشغال خود درآورده بودند و می‌خواستند مردم را به انتخاب یک نفر برای مقام خلافت ناچار و مجبور نمایند، این بود که مردم مدینه به حضرت علی‌بن ‌ابیطالب روی آوردند!.

فضای رعب و وحشت و سرکوبی سختی از طرف شورشیان و اشغالگران سبأی ایجاد گردید و چنانچه در ضرب‌الأجل معین دو روزه خلیفه انتخاب نمی‌شد، مرگ و قتل‌عام و ویرانی در انتظار مردم مدینه بود.

مردم مدینه دست به دامن حضرت علی‌بن ابیطالب  رضی الله عنه  شدند، و به او گفتند: بیا با تو بیعت کنیم!. مگر نمی‌بینی که چی بر سر مسلمانان آمده است؟ مگر نمی‌دانی به چه مصیبت‌هایی گرفتار آمده‌ایم؟ مگر خبر نداری که این سبأیان چه کار می‌خواهند بکنند؟!.

حضرت علی  رضی الله عنه  در پاسخ به اصحاب و مردم مدینه فرمود: «دست از سر من بردارید و دنبال کس دیگری بروید! در وضع و شرایط پیچیده‌ای گرفتار آمده‌ایم و مشکل سختی پیش روی ماست، که دل‌ها بر آن گرد هم نمی‌آیند و اندیشه‌ها بر روی آن استوار نمی‌شوند»!.

اصحاب رسول خدا و مردم مدینه گفتند: تو را به خداوند سوگند می‌دهیم که با بیعت موافقت کنی و این مسئولیت را بپذیری! مگر آنچه را که ما مشاهده می‌کنیم تو نمی‌بینی؟ مگر نمی‌بینی که اسلام در چه وضعیتی قرار گرفته؟ مگر بحران و فتنه را نمی‌بینی؟ مگر از خداوند نمی‌ترسی؟!!.

حضرت علی  رضی الله عنه  در برابر اصرار اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و مردم کوتاه آمد و درخواست و پیشنهاد آنان را پذیرفت! اما خطاب به آنها فرمود:

«اما این را بدانید که به این شرط پیشنهاد شما را پذیرفته، و راضی شده‌ام که با من بیعت کنید، که شما را بر اساس آنچه خیر و مصلحت می‌دانم رهبری می‌کنم، و بر آنچه که بهتر می‌شمارم توجیه می‌نمایم! البته این برای من خوشایند‌تر است که مرا رها کنید و کس دیگری را انتخاب نمایید! و من نیز همچون یکی از شما خواهم بود، با این تفاوت که در برابر کسی که او را برمی‌گزینید فرمانبردارتر و ملتزم ت‌ر خواهم بود»!.

پس از آنکه اصحاب رسول خدا و مردم متفرق شدند و قرار گذاشتند فردای آن روز را که روز جمعه بود و مهلتی که سبأیان گذاشته بودند پایان می‌یافت، بار دیگر نزد حضرت علی بروند و بررسی موضوع را ادامه بدهند!.

سبأیان از وعدۀ ملاقات فردای اصحاب و مردم با حضرت علی و بیعت با او خبر گردیدند!.

سبأیان مصر و در رأس آنها عبدالله بن سبأ که حضرت عثمان را به شهادت رسانیده بودند از آنجا که به طرفداری از حضرت علی تظاهر می‌کردند از موضوع اظهار شادمانی نمودند و تعیین او را به عنوان خلیفه پیروزی بزرگی برای خود در برابر دیگر فرقه‌های سبأی اهل بصره و کوفه به شمار می‌آوردند!.

در حالی که سبأیان مصری شادمان بودند، سبأیان کوفه از اینکه زبیر پیشنهاد آنها برای خلافت را نپذیرفته بود از او خشمگین بودند و سبأیان مصر نیز به سختی از طلحه اظهار گله و شکایت می‌نمودند!.

هر دو دسته سبأیان کوفه و بصره خود را تحقیر شده و شکست خورد به شمار می‌آوردند! زیرا نتوانسته بودند شخص مورد نظر خود را به مقام خلیفه مسلمین برسانند! چرا که در این صورت سبأیان کوفه و بصره به صورت اتباع و دنباله‌رو سبأیان مصری درمی‌آمدند! اما به هر صورت برای عملی شدن بیعت با خلیفه جدید و پایان دادن به آن بحران، تلاش جدی می‌کردند!.

سبأیان گفتند: به هر صورت بیعت با علی باید صورت بگیرد، زیرا مردم مدینه او را پذیرفته‌اند و همه از جمله طلحه و زبیر نیز باید با او بیعت کنند!.

حضرت زبیر‌بن عوام که در خارج از مدینه اقامت داشت یک نفر از سبأیان مصری را دنبال او فرستادند، تا در مراسم بیعت با حضرت علی در روز جمعه حضور داشته باشد!.

حکیم بن‌ جبله سرکرده سبأیان بصره همراه با چند نفر دنبال زبیر رفتند و او را با زور و شمشیر و اکراه به همراه خود به مدینه آوردند!.

اشتر نخعی سرکرده باند سبأیان کوفه را نیز با چند نفر دیگر به سراغ طلحه بن عبیدالله که او نیز در خارج از مدینه بود، فرستادند واو را با زور و اکراه برای حضور در مراسم بیعت با علی به مدینه آمدند!.

بیعت با حضرت علی  رضی الله عنه  

روز جمعه بیست و پنجم ماه ذی‌الحجه سال سی و پنج هجری اصحاب رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم  زیر فشار سبأیان و شمشیرهای از نیام کشیده آنها در مسجد نبوی گردهم آمدند، و بالای سر هر یک از اصحاب فردی سبأی مسلح را قرار دادند!؟

حضرت علی‌بن ابیطالب رضی الله عنه  به مسجد آمد و بر روی منبر رفت و فرمود:

«ای مردم! تصمیم‌گیری در مورد انتخاب امیرالمؤمنین حق شماست و هیچکس بدون رأی و انتخاب و بیعت شما حق ندارد، آن مقام را در اختیار بگیرد»!.

دیروز پس از توافق در مورد یک موضوع از هم جدا شدیم، اگر می‌خواهید من آماده‌ام با من بیعت نمایید وتوافق دیروز را عملی نماییم! اگر به صلاح نمی‌دانید، هر کس را که خود می‌خواهید انتخاب کنید! و مطمئن باشید در دل من نسبت به هیچکس هیچ چیز نخواهد بود و همراه با شما با او بیعت خواهم کرد»!!.

اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفتند: ما بر سر توافق دیروز خود پابرجاییم و به خلافت و امارت تو رضایت داریم، اکنون دست خود را به ما بده تا با بیعت کنیم:

حضرت علی رضی الله عنه  خود را برای بیعت مردم آماده نمود، و اصحاب رسول خدا برخاستند و یکی پس از دیگری با او بیعت نمودند!.

آن عده از اصحابی که از جریان فتنه خود را کنار کشیده بودند، مانند: سعدبن ابی‌‌وقاص، سعیدبن زید، عبدالله بن عمر، اسامه‌بن زید و محمدبن مسلمه  رضی الله عنهم  همه آمده و با حضرت علی بیعت خلافت نمودند!.

بدین ترتیب از طرف اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با حضرت علی رضی الله عنه  بیعت صورت گرفت و هیچکس نبود که با او بیعت نکند و پس از آنان همۀ مردم مدینه حتی نیروهای سبأی که مدینه را اشغال کرده بودند با او بیعت کردند!.

بعضی از اصحاب ضمن بیعت خطاب به حضرت علی گفتند بر اساس اجرای کتاب و احکام او بر دور و نزدیک و بزرگان و مستمندان با تو بیعت می‌کنیم، حضرت علی نیز با این شرط ایشان موافقت فرمود[3].

خطابۀ پس از بیعت

پس از آنکه مردم با حضرت علی  رضی الله عنه  بیعت نمودند، او برخاست و بر روی منبر رفت و فرمود:

«... خداوند  عزوجل  کتاب هدایتگری را نازل فرموده وهمه خیر و شر را در آن بیان نموده، در پی خیر باشید و از شر دوری کنید! به فرایض خداوند پایبند باشید، در جهت رضایت خداوند آنها را انجام دهید، تا به رفتن شما به بهشت بیانجامد!.

خداوند حرام‌هایی را که ناشناخته نیستند حرام گردانیده، و احترام انسان مسلمان را بر همۀ حرمتها ترجیح داده و به وسیله «اخلاص و توحید» است که به مسلمانان قوّت و عزّت داده است!.

مسلمان کسی است که مسلمانان دیگر از دست و زبان او در امان باشند، و به غیر از آنچه خداوند واجب گردانیده اذیت و آزار هیچ مسلمانی روا نیست.

امور مردم را دریابید! مرگ به سراغ همه انسان‌ها خواهد آمد، مردم پیش روی شمایند و اجل و مرگ، آغوش خود را برایتان باز کرده! بردبار و اهل تسامح باشید، موفق می‌شوید! و مردم بیشتر در انتظار عاقبت خویش هستند.

ای بندگان خدا! در مورد مردم و میهن از خدا پروا کنید شما در مورد همه چیز حتی پرندگان و چرندگان مسئولیت دارید!.

خداوند را فرمانبرداری کنید و از نافرمانی او پرهیز نمایید!.

هر گاه خیری را دیدید آن را به دست آورید و هر گاه شری را مشاهده نمودید از آن دوری نمایید!.

 

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِيلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ ٱلنَّاسُ فَ‍َٔاوَىٰكُمۡ وَأَيَّدَكُم بِنَصۡرِهِۦ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٢٦ [الأنفال: 26].

«به یاد بیاورید هنگامی را که گروه اندک و ضعیفی (در مکه) بودید، و می‌ترسیدید که دیگران شما را بربایند! ولی خداوند شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و یاریتان نمود و نیرو بخشید و از روز‌ی‌های پاک شما را بهر‌ه‌مند گردانید، تا اینکه او را سپاسگذاری کنید».

مشروعیت بیعت با حضرت علی  رضی الله عنه  

بدین ترتیب بر پایۀ اصول و مبانی صحیح اسلامی از طرف اهل شورا و حل و عقد مسلمانان، حضرت علی رضی الله عنه  انتخاب گردید و همۀ مردم مدینه با او بیعت کردند!.

بیعت با حضرت علی به هیچوجه تحت تأثیر تسلط باند برانداز سبأیه بر مدینه قرار نگرفت و پیوستن سبأیان به سپاهیان تحت فرمان حضرت علی بر روی مشروعیت آن تأثیر نداشت.

زیرا بیعت با او، ضرورتی حتمی پیدا نموده بود، تا مسلمانان را در صف واحدی قرار دهد و امورشان را تدبیر و اداره کند و پس از آن در مورد بازخواست و محاکمه و مجازات کسانی که به فتنه‌انگیزی پرداخته و حضرت عثمان را به شهادت رسانیده بودند، اقدام نماید!.

وقتی کسانی که او را انتخاب کرده و به خلافت او رضایت داده و با او بیعت نمودند، از اولیای امور و اصحاب اهل شورا و حل و عقد بوده، مهر تأیید و نشانۀ آن است که، خلافت حضرت علی از سلامت و مشروعیت کامل برخوردار بوده است!.

از طرفی ملاحظه می‌نماییم که تن دادن حضرت علی به قبول مقام خلافت به دنبال درخواست و اصرار بزرگان اصحاب و مؤمنین پاک و پرهیزکار و چندین بار خودداری و مخالفت حضرت علی صورت گرفته بود و در نهایت از رأی خود خود صرفنظر نمود و به خواست ایشان تسلیم شد! حضرت علی به هیچوجه در پی به دست آوردن مقام خلافت نبود و آن را نمی‌خواست و به خاطر احراز مقام امارت مؤمنین سعی و تلاش نمی‌کرد، و به هیچوجه برای به دست گرفتن زمام امور خلافت برخلاف گمان عده‌ای بدخواه و جاعلان روایت‌های تاریخی - علیه حضرت عثمان توطئه‌چینی نکرده بود!.

دیدیم که تن دادن حضرت علی به قبول مقام خلافت صرفاً در راستای تلاش برای نجات مسلمانان و حفظ وحدت و حل مشکلات آنان بوده است، و به درستی می‌دانست که مقام خلافت مسئولیت است نه غنیمت و به تلاش و زحمت نیاز دارد و به هیچوجه دست آورد و منافعی شخصی را برای او در پی ندارد.

حضرت علی رضی الله عنه  همراه با قبول مقام خلافت می‌دانست که به چه میدانی گام می‌نهد و به اهمیت و حساسیت آن واقف بود، و به تبعات و پیامدهای آن آگاهی داشت، او به خاطر حفظ مصالح مردم گام نهادن در این راه سخت و پرمشقت و زحمت را افتخار و خیر و عبادتی بزرگ می‌دانست.

حضرت علی رضی الله عنه  می‌توانست خود را از کنار بکشد و وارد میدان نشود، و همچون تعدادی دیگری از اصحاب، خود را از بحران‌ دور نگاه دارد، و آسایش و سلامت خود را برگزیند! اگر این چنین هم می‌کرد، خاطی و مقصر به شمار نمی‌آمد!.

اما چه کسی باید سکاندار کشتی طوفان‌زدۀ مسلمانان می‌گردید و آن را به ساحل نجات می‌رسانید و از وحدت مسلمانان محافظت می‌نمود و امورشان را سر و سامان می‌بخشید؟!.

حضرت علی‌بن ابیطالب  رضی الله عنه  با اقدام به قبول خلافت گزینۀ مهم و حساس و پرمسئولیتی را انتخاب کرد و در جهت حفظ مصالح امّت اسلامی از مصلحت و منافع شخصی خویش گذشت کرد، در واقع این انتخاب او ایثار و فدارکاری بسیار مهمی به شمار می‌آمد، خداوند او را مشمول رحمت و رضایت خویش فرماید.

چالش بزرگ فراروی حضرت علی  رضی الله عنه  

باند برانداز سبأیه در راستای ادامه توطئه‌گری و فریبکاری خود پیوستن خود به لشکریان زیر فرمان حضرت علی را اعلام کردند! و خود را مطیع و فرمانبردار او جلوه دادند و برای رویارویی با مخالفان او اعلام آمادگی کردند!.

آنان با این اقدام در پی تحقق اهداف و کسب مصالح خود بودند، و می‌خواستند بدین صورت مسلمانان را فریب بدهند، و نظر آنان را از خود دور دارند، تا زمینه بازخواست و مجازات خود را به خاطر کشتن حضرت عثمان از بین ببرند!.

این اقدام سبأیان بزرگ‌ترین مشکل و چالش پیش روی حضرت علی گردید، که در نهایت به مخالفت معاویه و سپس طلحه و زبیر و پس از آن وقوع جنگ‌های بعدی انجامید!.

در فاصلۀ زمانی میان شهادت حضرت عثمان و بیعت خلافت با حضرت علی  رضی الله عنهم  نعمان بشیر انصاری  رضی الله عنه  همراه با پیراهن آغشته به خون و انگشتان بریده «نائله» همسرش که به هنگام دفاع از او توسط شمشیر سبأیان قطع شده بود، از مدینه خارج و نزد معاویه بن ابی‌سفیان در شام رفت.

معاویه پیراهن خون‌آلود حضرت عثمان و انگشتان قطع شده نائله را در مسجد دمشق در معرض تماشای عموم مردم نهاد و دسته دسته مردم برای دیدن آنها می‌آمدند و به خاطر کشته شدن خلیفه خویش گریه و زاری سر می‌دادند! و همۀ آنها برای گرفتن انتقام خون به ناحق ریخته شده حضرت عثمان توسط سبأیان پیرو عبدالله‌بن سبای یهودی عهد و پیمان می‌بستند!.

برخی از اصحابی که مردم را برای گرفتن انتقام از خوارج جنایتکار سبأی تشویق می‌کردند، عبارت بودند از عباده‌بن صامت، ابودرداء و ابوامامه باهلی  رضی الله عنهم »[4].

درخواست مجازات شورشیان

پس از پایان بیعت با حضرت علی رضی الله عنه  طلحه و زبیر و تعدادی دیگر از اصحاب به ملاقات او رفته و گفتند: همچنان که می‌دانی ما بر اساس اقامه حدود الهی با تو بیعت کرده‌ایم، و این خوارج شورشی بودند که حضرت عثمان را به شهادت رسانیدند، اینک از تو می‌خواهیم حدود الهی را در مورد آنان اجرا نمایی!.

حضرت علی  رضی الله عنه  در پاسخ به ایشان فرمود: برادران! آنچه را که می‌گویید من نیز از آن آگاهی دارم، با این شورشیان قاتل که مدینه را در اشغال خود گرفته و بر ما تسلط دارند و ما بر آنها تسلطی نداریم و از رویارویی با آنان در این شرایط ناتوانیم چکاری را می‌توانم انجام بدهم!؟ در این شرایط چگونه می‌توان آنها را دستگیر و محاکمه و مجازات نمود؟! ما برای مقابله با آنان نیروی کافی را در اختیار نداریم، از طرف دیگر بسیاری از بردگان شما و اعراب ساده‌دل به ایشان پیوسته و آنان در شهر و دیار شما قرار دارند و هر مشکلی را که بخواهند می‌توانند برای شما بیافرینند و از هیچ اقدامی هم کوتاهی نمی‌کنند!.

آیا زمینه‌ای برای آنچه که می‌خواهید عملی کنید، می‌یابید؟ احساس می‌کنید که ما در شرایط حاضر از قدرت کافی برای محاکمه و مجازات آنان برخورداریم؟

حضرت علی  رضی الله عنه  در ادامه به طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  فرمود: سوگند به خداوند من چیزی را به غیر از آنچه شما می‌خواهید نمی‌خواهم و رأی من هم بر مجازات آنان است! اما سرکردگان این شورشیان افرادی جنایتکار و پیروانشان مردمی جاهلند، و از قدرت کافی و هواداران بسیاری برخوردارند و از طرف برخی از مناطق تدارک می‌شوند و مورد حمایت قرار می‌گیرند، اکنون ما زیر قدرت و سلطۀ آنان قرار داریم.

اگر رأی شما را انتخاب کنم و این موضوع را پیگیری نمایم و در مورد اقامه حدود بر آنان عجله کنم، مردم به سه گروه تقسیم خواهند شد: گروهی که با شما هم رأی خواهند بود و در مجازات سریع و اقامه حد شرعی بر آنان مثل شما فکر می‌کنند!.

گروه دیگری با شما مخالفند و حتی از آن شورشیان حمایت می‌نمایند و با آنها همراهند!.

گروه سوم، کسانی هستند که بر این باورند که در مورد اقدام به مجازات آنها نباید عجله کرد، و باید اجازه داد تا اوضاع مردم سر و سامان بگیرد، امنیت حاکم شود، دل‌ها آرامش خود را بازیابند، و گرد و خاک پراکنده گردد، و در چنان شرایطی قاتلان مورد مؤاخذه قرار گیرند و حد شرعی بر آنان جاری شود!.

شما هم اجازه بدهید، من با آرامش و تأنی عمل کنم، و به من مهلت بدهید، تا امور سر و سامان پیدا کنند، و پس از آن بیایید تا با هم حدود شرعی را در مورد آنان به اجرا بگذاریم![5].

در مدینه اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به دو دسته تقسیم شدند. گروهی با رأی حضرت علی  رضی الله عنه  موافق بودند و می‌گفتند: در اوضاع و احوال کنونی توانایی بازخواست و مجازات قاتلان حضرت عثمان را نداریم، و بهتر است مجازات آنها را به تأخیر بیندازیم، و زمانی که توانایی غلبه بر آنان را پیدا کردیم، حدود الهی را در موردشان به اجرا بگذاریم.

گروهی دیگر خواستار مجازات و اجرای حدود هر چه زودتر آنان بودند و تأخیر آن را صرفنظر از عواقب آن به مصلحت نمی‌دانستند، و طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  از این دیدگاه حمایت می‌کردند!.

در برابر اصرار کسانی که نظرشان مجازات هر چه زودتر قاتلان حضرت عثمان بود، حضرت علی در سومین روز از خلافت خود در اجتماعی از مردم شرکت نمود و خطاب به آنان فرمود: اخلال‌گرانی که از روستاهای اطراف مدینه وارد شهر شده‌اند، را بیرون کنید! و همچنین به افرادی که جهت اعتراض به شهادت حضرت عثمان از روستاهای اطراف به مدینه آمده بودند، امر فرمود که هر چه زودتر شهر را ترک کنند و به محل زندگی خویش بازگردند! و به کار و زندگی خود مشغول شوند!.

شورشیان پیرو عبدالله بن سبای یهودی با این فرمان حضرت علی مخالفت کردند و آن را گامی در جهت پراکنده کردن طرفداران خود و خالی کردن زیر پایشان دانستند، تا زمینه را برای قصاص و انتقام از آنان فراهم کنند!.

به همین خاطر آنها را به ماندن در مدینه تشویق کردند و همچنین به نافرمانی حضرت علی فراخواندند و سبأیان در این عکس‌العمل خود موفق شدند و از خروج آنان جلوگیری کردند!.

وقتی حضرت علی  رضی الله عنه  با مخالفت سبأیان و اعراب روستایی مواجه شد، بسیار اندوهگین و متأثیر گردید و به خانه خویش رفت! و بلافاصله طلحه و زبیر و تعداد دیگری از اصحاب به دیدار او رفتند!.

حضرت علی خطاب به ایشان فرمود: دیدید چی شد؟ حالا خودتان مستقیماً به خونخواهی برخیزید و آن قاتلان را از دم تیغ بگذرانید!.

گفتند: این کار از ما ساخته نیست!.

سپس طلحه خطاب به او فرمود: یا امیرالمؤمنین!. اجازه بده! برای بسیج سپاهی بزرگ علیه اشغالگران مدینه، به بصره بروم!.

زبیر نیز به حضرت علی فرمود: یا امیرالمؤمنین! اگر اجازه بدهی من هم برای آوردن کمک نظامی و تهیه امکانات لازم برای رویارویی با اشغالگران و قاتلان به کوفه می‌‌روم!.

حضرت علی فرمود: اجازه بدهید مدتی را در مورد این پیشنهاد شما فکر کنم»![6].

آنان از امروز و فردا کردن حضرت علی  رضی الله عنه  اظهار نارضایتی نمودند، زیرا انتظار داشتند که حضرت علی بدون درنگ با پیشنهاد آنان موافقت نماید و آنها بلافاصله برای آوردن نیرو و سرباز به بصره و کوفه بروند و از دست اشغالگران آل سبأ رهایی پیدا کنند و عاملین قتل حضرت عثمان را به مجازات برسانند!.

گفتگوی میان حضرت علی و طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  در ارتباط با این موضوع، سرآغاز اختلاف نظر میان ایشان بود، طلحه و زبیر خواستار تعجیل در مجازات قاتلان حضرت عثمان بودند، ولی حضرت علی  رضی الله عنه  بر این باور بود که تا آرام شدن اوضاع و احوال و سر و سامان پید کردن امور باید صبر کرد!.

پس از آن سیر حوادث ادامه پیدا کرد و دامنه اختلافات نظر گسترش یافت، حضرت علی  رضی الله عنه  به خاطر مشغول شدن به امور و مسایل دیگر فرصت اقدام عملی در مورد مجازات قاتلان حضرت عثمان را پیدا ننمود!.

در همان نخستین روزهای خلافت حضرت علی، مغیره‌بن شعبه به عنوان خیرخواهی نزد او رفت و گفت:

«یا امیرالمؤمنین! من مسئولم که از تو اطاعت کنم و از اندرز و خیرخواهی تو کوتاهی ننمایم! من بر این باورم که در مورد برکناری استاندارنی که حضرت عثمان آنان را بر مناطق مختلف گمارده شتاب نکنی! فعلاً اجازه بده کسی مثل معاویه و عبدالله بن عامر، همچنان والی شام و بصره باقی بمانند و دیگر والیان را همچنان در مقام خود باقی بگذار، و صبر کن تا با تو بیعت کنند و خود و سربازانشان را به اطاعت از تو ملتزم شمارند!. پس از آن هر گونه که خواستی در مورد عزل و یا نصب ایشان تصمیم بگیر»! در واقع رأی مغیره‌بن شعبه  رضی الله عنه  رأی سنجیده و حکیمانه‌ای بود!.

حضرت علی  رضی الله عنه  به او فرمود: اجازه بده مدتی این رأی تو را مورد بررسی قرار بدهم و در مورد آن فکر کنم!.

مغیره‌بن شعبه به این سبب که حضرت علی بدون درنگ با پیشنهاد او موافقت ننموده بود، آزرده خاطر گردید و با گله‌مندی از خانه حضرت علی  رضی الله عنه  بیرون آمد!

مغیره‌بن شعبه روز بعد نیز نزد حضرت علی رفت، اما این بار رأی و نظر و پیشنهاد دیگری را با او در میان نهاد، او به حضرت علی گفت:

«من بر این باورم که در اسرع وقت معاویه و ابن عامر را از استانداری شام و بصره برکنار کنی! و دیگر والیان را نیز از مقام خود عزل نمایی! و پس از آن از ایشان بخواهی تا با تو بیعت کنند، تا دریابی که چه کسانی با تو هستند، و چه کسانی با تو نیستند و فرمانبردار را از نافرمان تشخیص بدهی»!.

پس از آنکه مغیره از نزد حضرت علی بیرون رفت، گفت: سوگند به خداوند، پیشنهاد دیروزم از روی نصیحت و خیرخواهی بود، اما پیشنهاد امروزم او را دچار سردرگمی کرد!؟.

مغیره‌بن شعبه با خشم و گله‌‌مندی از مدینه خارج راهی مکه شد. و سپس برای دور ماندن از فتنه و بحران به طائف رفت، و از طرفداری از حضرت علی، و طلحه و زبیر و معاویه خودداری نمود!.

عبدالله بن عباس  رضی الله عنه  نزد حضرت علی رفت و در مورد آنچه که مغیره گفته بود، از او پرسید!.

حضرت علی فرمود: او دیروز آمد و چنان پیشنهادی را با من در میان نهاد و امروز پیشنهاد دیگری را مطرح کرد.

ابن عباس گفت: پیشنهاد دیروز او خیرخواهی و پیشنهاد امروزش بدخواهی بوده است!؟

سخن ابن عباس صحیح و سنجیده بود، و درست همان چیزی بود که خود مغیره نیز آن را گفته بود!.

حضرت علی به ابن‌عباس فرمود: رأی تو چیست؟

بهتر این بود که قبل یا بعد از قتل عثمان بلافاصله راهی خانه خود در مکه می‌شدی و در آن را بر روی خویش می‌بستی! وقتی مسلمانان میان خود دچار پراکندگی می‌شدند و امورشان بی‌سر و سامان می‌گردید و کسی به غیر از تو را نمی‌یافتند، آنگاه نزد تو آمده و برای قبول مسئولیت خلافت دست به دامانت می‌شدند!.

اما اکنون پس از همئ آنچه که پیش آمده و به دنبال کشته شدن عثمان، عده‌ای از بنی‌امیه تو را به دست داشتن در توطئه‌ قتل او متهم می‌کنند و آن را در میان مردم شایع می‌نمایند!.

آنان نیز از تو همین درخواستی را خواهند کرد که عده‌ای همچون طلحه و زبیر خواهان آن هستند، در حالی که تو توانایی اجرای آنچه را که می‌خواهند نداری، می‌خو‌اهند هر چه زودتر قاتلین حضرت عثمان را محاکمه و مجازات کنی!.

یا امیرالمؤمنین! من بر این باورم که: استاندارانی که از طرف عثمان تعیین شده‌اند در مقام خود باقی بگذاری و اجازه بدهی معاویه همچنان به عنوان والی شام باقی بماند، اگر چنین نکنی، این نگرانی وجود دارد که از تو اطاعت نکنند و حتی علیه تو شورش نمایند و به دست داشتن در قتل عثمان متهم کنند!.

حضرت علی  رضی الله عنه ، این پیشنهاد عبدالله بن عباس را که درست همان پیشنهاد نخستین مغیره‌بن شعبه بود، رد نمود و فرمود: باید استانداران تغییر کنند و افراد تازه‌ای به جای آنها گمارده شوند!.

حضرت علی همه استانداران را برکنار و والیان جدیدی را برای جانشینی آنان تعیین نمود»[7].

هر یک از استانداران جدید عازم محل مسئولیت خود شدند، برخی از آنان بدون هیچ مشکلی کار خود را شروع کردند اما به برخی از آنها اجازه ورود به محل مأموریتشان داده نشد!.

در ممالک مختلف مردم نیز دچار چنددستگی شدند، عده‌ای با حضرت علی بیعت کردند و خود را ملزم به فرمانبرداری از او برشمردند!. و عده‌ای دیگر بیعت با او را به بعد از محاکمه و مجازات قاتلان عثمان موکول کردند، و عده‌ای هم برای روشن شدن اوضاع و احوال و سرانجام کار منتظر ماندند!.

«معاویه یکی از آنانی بود، که موافقت خود را با عزل خویش مشروط به مجازات قاتلان حضرت عثمان نمود»[8].

زمانی که طلحه و زبیر دیدند حضرت علی در مورد مجازات قاتلان حضرت عثمان درنگ می‌کند، از او دلخور شدند و با رأی او مخالفت نموده و دیدگاهش را ناصواب دانستند، بدین صورت زمینه جدایی آن دو از حضرت علی کم کم فراهم گردید، تا اینکه برای رفتن به مکه برای عمره از حضرت علی اجازه خواستند و حضرت علی نیز به آنها اجازه داد، به مکه بروند!.

طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  مدینه را ترک و به قصد ادای عمره راهی مکه شدند، در آنجا با ام المؤمنین عایشه  رضی الله عنه  - که همچنان پس از ادای مناسک حج در مکه ماندگار شده بود ملاقات کردند![9].

نزاع میان حضرت علی و مخالفان

پس از آنکه معاویه‌بن ‌ابی‌سفیان والی شام با اقدامات حضرت علی  رضی الله عنه  اعلان مخالفت نمود و بیعت با او را مشروط به قصاص قاتلان حضرت عثمان گردانید! حضرت علی بر این باور بود که معاویه و سربازان زیر فرمان او حق دخالت در آن مورد را ندارند، زیرا بیعت با امیرالمؤمنین واجب است و مردم و مسؤلین و کارگزاران باید فرامین خلیفه را فرمانبرداری کنند و به هیچوجه نباید سر عصیان و نافرمانی را بلند نمایند!.

از آنجا که معاویه و بسیاری از اهل شام موضع‌گیریشان در برابر حضرت علی بر پایه قصاص قاتلان حضرت عثمان بود، از نظر او این کار آنان مردود و غیرقابل قبول بود، و به هر صورت باید آنان را در زیر چتر اطاعت امیرالمؤمنین قرار داد و سرکشی و نافرمانی آنها را از بین برد!.

حضرت علی  رضی الله عنه  سپاهی را برای سرکوبی مخالفان در شام به رهبری معاویه به خاطر شورش و نافرمانی بسیج نمود و از استانداران خود در بصره، کوفه و مصر خواست مردم را برای جنگ با مخالفان در شام بسیج کنند!.

حسین‌بن علی  رضی الله عنهم  نزد پدر رفت و او را به تأمل بیشتر و خودداری از اقدام به جنگ علیه اهل شام و گذشت و تسامح فراخواند! او گفت: پدر! هر گاه مشکل قصاص قاتلان عثمان حل شود، آن مردم از نافرمانی دست برخواهند داشت و به شما خواهند پیوست!.

اما حضرت علی رضی الله عنه  پیشنهاد حضرت حسن را رد نمود. همین پیشنهاد را هم زیادبن حنظله تمیمی با او در میان نهاده بود، که با او هم مخالفت کرده بود»[10].

اما پیش از آنکه برای جنگ با اهل شام حرکت کند، اخبار نگران‌کننده‌ای از مکه در مورد اتفاق نظر طلحه و زبیر و عایشه در مورد درخواست از حضرت علی برای تسریع در مجازات قاتلان حضرت علی که اکنون بسیاری از آنها جزو لشکریان حضرت علی شده بودند می‌رسید!.

طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنهم  از تأخیر حضرت علی در اقامه حد شرعی بر قاتلین حضرت عثمان و اجرای این تکلیف ناراحت بودند و حجّت و برهان او را در مورد اسباب تأخیر نمی‌پذیرفتند!.

بر همین اساس آنان بر این باور بودند که برای جلوگیری از تفرقه و پراکندگی بیشتر میان مسلمانان و هشدار به آنهایی که قصد براندازی و قتل خلیفه مسلمانان را دارند هر چه زودتر این کار باید انجام بگیرد و مردم را برای حمایت از این خواسته ترغیب می‌کردند! تا فشار بیشتری را بر حضرت علی برای اجرای حکم قصاص شورشیان برانداز و قاتل و اتباع عبدالله بن سبأ وارد نمایند.

اجتماع بزرگی از مردم مکه با حضور طلحه و زبیر و عایشه تشکیل گردید و در مورد درخواست مجازات قاتلان از حضرت علی اتفاق نظر پید کردند و بر آن شدند که برای پیگیری این هدف راه بصره را در پیش بگیرند!.

شتری را به نام عسکر که یعلی‌بن امیّه از یمن خریداری کرده بود، برای حضرت عایشه  رضی الله عنها  آماده نمودند!. اما دیگر همسران رسول خدا حاضر نشدند برای رفتن به بصره او را همراهی کنند!. و حضرت عایشه و طلحه و زبیر و عده‌ای دیگر بلافاصله راهی شهر بصره شدند!.

حضرت عایشه می‌گفت: به راستی عثمان مظلومانه به شهادت رسیده و تا زمانی که آن شورشیان و غوغاسالاران زمام امور را در دست داشته باشند اوضاع سر و سامان پیدا نخواهد نمود، به همین خاطر برای سرکوبی شورشیان قاتل انتقام کشته شدن حضرت عثمان و قصاص از قاتلان او را خواستار شوید و از آنان انتقام بگیرند تا اسلام عزت و سربلندی خود را بازیابد!.

هدف مشخص ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیر  رضی الله عنهم ، درخواست از حضرت علی برای تسریع در محاکمه و قصاص و مجازات اتباع عبدالله بن سبأ بود، و آنان به هیچوجه با امارت وخلافت حضرت علی سر ناسازگاری نداشتند و بیعت خود را نقض ننموده و خواستار عزل و خلع او نبوده و علیه او دست به شورش نزده بودند!.

اما به خاطر به تأخیر انداختن مجازات شورشیان قاتل و برانداز و بودن آنها در میان سپاهیان حضرت علی، ناراحت و گله‌‌مند بوده‌اند[11].

حضرت علی از این موضع‌گیری طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنهم  ناخوشنود بود، و دخالت معاویه و اهل شام را در مورد قصاص شورشیان را به معنای سرکشی و عصیان در برابر امیرالمؤمنین و زمینه‌ساز تفرقه در میان مسلمانان می‌دانست!.

حضرت علی  رضی الله عنه  نظرش این بود که آن سرکشی و تمرد را باید از بین ببرد و با آنان تا بازگشت به اطاعت و وارد شدن در صف جماعت وارد جنگ شود، پس از آن فراغت لازم را برای مجازات قاتلین حضرت عثمان به دست آورد.

به سبب حرکت طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنهم  به طرف بصره حضرت علی  رضی الله عنه  خود را ناچار دید که جنگ با مخالفین اهل شام را به تأخیر بیندازد و ابتدا هواداران طلحه و زبیر را سرکوب و وادار به اطاعتشان نماید.

ابن عمر با این پیشنهاد او مخالفت نمود و گفت: من اهل مدینه هستم، آنان را تنها نخواهم گذاشت، اگر آنان بی‌طرف باشند من هم راه بی‌طرفی را در پیش می‌گیرم و چنانچه طرفی را همراهی کنند من هم به همراه ایشان خواهم آمد!.

حضرت علی  رضی الله عنه  با بسیاری از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای همراهی با او بر اساس بیعتی که با او کرده بودند و وعدۀ اطاعتی که داده بودند، صحبت نمود و فرمود: تنها زمانی اطاعت شما را از خود باور دارم که مرا برای سرکوبی مخالفان همراهی کنید و سپاه و عدۀ وعده لازم را برای جنگ با مخالفان بسیج نمایید!.

اما اکثریت اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  همراهی با او برای جنگ با کسانی مانند طلحه و زبیر و معاویه که در زمینۀ دیدگاه و موضع‌گیری با حضرت علی رضی الله عنه  مخالف بودند، روا نمی‌دانستند و آن را جنگ میان برادران مسلمان به شمار می‌آوردند! و آن رویدادهای پشت سر هم را میان حضرت علی و مخالفین خود نوعی فتنه و جنگ داخلی به شمار می‌آوردند دخالت در آن را برای خویش جایز نمی‌دانستند به همین خاطر خود را از آن کنار کشیده و در آن مشارکت نمی‌نمودند.

شعبی می‌گوید: «سوگند به خداوند از میان اصحابی که در غزوه بدر شرکت داشته‌اند تنها هفت نفر حضرت علی را در آن بحران همراهی کردند و نفر هشتمی در کار نبود»[12].

مسلمانان از آن اوضاع و احوال دچار سردرگمی گردیده، و نمی‌دانستند، حضرت علی را که «ولی امر» و خلیفه مشروع بود همراهی کنند و برای به زیر چتر درآوردن مخالفان او را یاری دهند!؟ یا با شورشیانی مجرمی که حضرت عثمان را به شهادت رسانیده جنگ کند که اکنون به هواداری از حضرت علی تظاهر نموده و به سپاهیان او پیوسته بودند، و این جنگ با اتباع عبدالله بن سبأ به مثابه جنگ با امیرالمؤمنین و خلافت مشروع حضرت علی تلقی می‌شد؟ یا اینکه بی‌طرف باقی بمانند و در آن فتنۀ کور شرکت ننمایند!؟

اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به سه دسته تقسیم شده بودند، هر چند اکثریت آنان راه سوم را در پیش گرفته و خود را از معرکه کنار کشیده بودند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  همراه با سپاهیان خود با هدف ملزم نمودن مخالفان به اطاعت از خویش از مدینه خارج و راه بصره را در پیش گرفت! و همۀ سبأیان فریبکار از جمله عبدالله بن سبأ که در مدینه بودند، وارد سپاه حضرت علی شده و او را برای ادامه شیطنت‌های خود همراهی می‌کردند!.

قبل از آنکه حضرت علی  رضی الله عنه  از مدینه خارج شود، عبدالله بن سلام نزد حضرت علی رفت و گفت: یا امیرالمؤمنین!. از مدینه خارج مشو! سوگند به خداوند اگر از مدینه خارج شوی هیچگاه به آن بازنخواهی گشت و قدرت و حاکمیت مسلمانان در آن استقرار پیدا نخواهد نمود!.

حضرت علی  رضی الله عنه  با رأی و نظر عبدالله بن سلام  رضی الله عنه  مخالفت فرموده و آن را نپذیرفت![13].

حضرت علی همراه با سپاهیان خود، برای آنکه خود را برای حرکت به طرف بصره آماده کنند، در ربذه اردو زدند، در ربذه بود که حضرت حسن  رضی الله عنه  به حضور پدر رفت و خطاب به او فرمود: من پیشتر پیشنهادم را با شما در میان نهادم. اما آن را از من نپذیرفتی و اینکه امروزه راه عراق را در پیش گرفته و فردا در عراق در سرزمینی بحران‌زده کسی از تو حمایت نخواهد نمود و غریبانه کشته خواهی شد!!.

حضرت علی فرمود: پیشتر چه پیشنهادی را داشته‌ای و من آن را رد کرده بودم!؟

حضرت حسن بن علی فرمود: زمانی که عثمان بن عفان، در محاصره قرار داشت، پیشنهاد کردم که از مدینه خارج شویی، تا چنانچه اگر عثمان را کشتند تو در مدینه نباشی و مورد اتهام واقع نشوی!.

پس از آن خدمت شما پیشنهاد کردم که قبل از آمدن هیئت‌هایی از همۀ ممالک اسلامی و اصرار آنها مبنی بر قبول خلافت، از قبول آن خودداری فرمایی!.

اینک هم از تو می‌خواهم که در این شرایط که طلحه و زبیر با تو سر مخالفت بلند کرده‌اند، در مدینه بمانی تا زمانی که صلح و آشتی حاصل می‌شود، اگر هم فتنه و جنگی در میان مسلمانان روی بدهد، عامل آن دیگران باشند نه تو!.

حضرت علی  رضی الله عنه  در پاسخ به او فرمود: آن زمان که عثمان را محاصره کرده بودند ما نیز همچون او در محاصره بودیم! در مورد قبول بیعت هم باید بگویم که این قضیه اساساً به مردم مدینه مربوط می‌شود، و روا ندانستیم که این قضیه به صورت کلاف سردرگم دربیاید و مسلمانان بدون امام باقی بمانند!.

اما در مورد نافرمانی طلحه و زبیر لازم است توضیح بدهم که: چگونه می‌توانم از زیر بار مسئولیتی که بر دوش من قرار گرفته شانه خالی کنم، نه اینکه من موظم مسلمانان را زیر فرمان خود درآورم و شورشیان و مخالفان را سر جای خود بنشانم!؟

فرزندم حسن! از من انتظار داری چگونه آدمی باشم؟ آیا می‌خواهی همچون کفتاری در محاصره قرار گرفته و پا در دام افتاده شکارم کنند!؟

اگر به مسئولیت‌هایم عمل نکنم، مسئولیت‌هایی که لازمۀ خلیفه مسلمانان بودن است، چه کسی آنها را انجام خواهد داد؟

زمانی که حضرت علی  رضی الله عنه  به همراهی سپاهیان خود در ربذه بود، طارق بن شهاب از آنجا می‌گذشت وقتی سپاه وارده را دید پرسید: این چست؟

گفتند: سپاه همراه امیرالمؤمنین است!.

گفت: چی شده؟!.

گفتند: طلحه و زبیر راه نافرمانی را در پیش گرفته و حضرت علی هم می‌خواهد آنان را وادار به اطاعت کند!

گفت: انّا لله و انّا الیه راجعون، آیا با حضرت علی همراه شوم و با آن دو مرد و ام المؤمنین عایشه بجنگم؟! یا با او مخالفت کنم و در کنار او وارد جنگ نشوم!؟ سوگند به خداوند تصمیم‌گیری در این مورد کاری بسیار بسیار سختی است؟![14].

سخنان طارق بن شهاب و سردرگمی او چیزی بود که اکثریت مسلمانان در بسیاری از ممالک اسلامی حتی اصحاب و تابعین آن را لمس می‌کردند و مانده بودند که در کنار حضرت علی قرار بگیرند؟ یا علیه او وارد جنگ شوند؟ یا اینکه از یاری و یا جنگ با او خودداری نمایند و بی‌طرفی را اختیار کنند؟ همۀ آنها اموری بودند که انتخاب هر کدامشان بسیار تلخ بود!.

اندکی قبل از رسیدن لشکریان طلحه و زبیر به شهر بصره ملیح بن عوف سلّمی به ایشان برخورد کرد و خطاب به زبیربن عوام گفت: ابوعبدالله این سپاه برای چیست؟

زبیر گفت: شورشیان و اتباع عبدالله‌بن سبای یهودی عثمان بن عفان را بدون آنکه جرمی را مرتکب شده باشد، و بدون عذر و خوانخواهی به شهادت رسانیده‌اند!.

گفت: شورشیان چه کسانی بودند؟

گفت: آشوب‌طلبان و ارذل و اوباش قبایل مختلف ممالک اسلامی و بادیه‌نشینان و بردگان ساده‌دل!.

گفت: اکنون شما می‌خواهید چه کار کنید؟

زبیر گفت: مردم را برای محاکمه و مجازات آن شورشیان و قاتلان حضرت عثمان بسیج می‌کنیم، تا خون او به هدر نرود و ضایع نشود، زیرا ضایع کردن خون او روش ناپسندی می‌شود برای قیام و تضعیف علیه نظام خلافت و حاکمیت شریعت خداوند، اگر از هم اکنون درس خوبی به بعضی‌ها داده نشود، هر کس زمام امور مسلمانان را در پیش بگیرد، دیر یا زود! آنگونه آدمها او را خواهند کشت!.

ملیح‌بن عوف گفت: سوگند به خداوند صرفنظر از خون عثمان کار سختی است، اما شما نمی‌دانید که سرانجام امور چگونه خواهد شد، و کار به کجا خواهد کشید!![15].

وقتی که سپاه طلحه و زبیر به نزدیکی‌های بصره رسید، عثمان بن حنیف والی بصره، عمران بن حصین صحابی بزرگوار رسول خدا را برای کسب از اهداف و اخبار آنها، نزد ایشان فرستاد.

عمران بن حصین در مورد علت آمدن حضرت عایشه همراه با آن سپاه از او سؤال نمود؟

حضرت عایشه فرمود: آشوبگران برخی از ممالک اسلامی و اشرار قبایل به حرم رسول خدا بی‌حرمتی نموده و آن را مورد تهاجم قرار دادند و حوادث خطرناکی را در آن به وجود آوردند، از شورشیان و مخالفان حمایت کردند و با این کار خود را مستحق لعن و نفرین خداوند و پیامبر گردانیده‌اند، به ناحق امام و پیشوای مسلمانان را به شهادت رسانیدند و خونی را که خداوند ریختن آن را حرام نموه بود، برای خود حلال شمردند و اموال و دارایی بسیاری را به غارت بردند، و حرمت شهر و ماه حرام را شکستند، و هتک حرمت نمودن و بر بدن بسیاری ر بی‌گناهان تازیانه‌هایشان را وارد کردند!.

مدتی را علیرغم ناخوشنودی مردم مدینه از ایشان در میانشان ماندند، و از وارد کردن هر گونه ضرر و زیانی به آنان کوتاهی نکردند، اما مردم مدینه توانایی کافی را برای رویارویی و اخراج ایشان در اختیار نداشتند! اینک آمده‌ایم تا مردم را از جرم و جنایت‌های آنان مطلع نمایم و آنان را به مسئولیتی که برای اصلاح امور دارند، آگاه نماییم! خداوند متعال می‌فرماید:

﴿لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ [النساء: 114].

«در بسیاری از نجواهای ایشان خیر و خوبی نیست، مگر کسی که به صدقه و احسان یا کار نیک و پسندیده‌ای یا اصلاح میان مردم دستور بدهد».

ما در راه اصلاح امور گام گذاشته‌ایم، و می‌خواهیم احکام خداوند را در مورد خرد و بزرگ و مرد و زن به اجرا گذاشته شود. ما برای اصلاح امور و تشویق به خیر و نیکی و پرهیز از شر و بدی آمده‌ایم!.

پس از پایان سخنان حضرت عایشه  رضی الله عنها ، عمران نزد طلحه بن عبیدالله رفت و گفت: چه چیزی سبب شده که به سوی بصره بیایی؟

طلحه گفت: برای خونخواهی حضرت عثمان!.

عمران گفت: مگر با علی بیعت نکرده‌ای؟

طلحه گفت: چرا! بیعت کرده‌ام، و شمشیر بیعت بر گردن من قرار دارد و من هیچگاه بیعت خود را با او نقض نخواهم کرد، و اگر مانع از دسترسی ما به قاتلان حضرت عثمان نشود، در برابر او نخواهیم ایستاد، هدف ما تنها گرفتن انتقام از قاتلان شورشی و قصاص ایشان است و بس!.

پس از آن عمران نزد زبیر آمدو همان سؤالی را که از طلحه پرسیده بود از او پرسید:

و زبیر نیز همان پاسخ طلحه را به او داد!.

عمران بن حصین رضی الله عنه  نزد عثمان بن حنیف والی بصره بازگشت و گزارش مأموریت خود را به او داد و از هدف عایشه و طلحه و زبیر او را آگاه کرد. و سپس به او گفت: سوگند به خداوند افراد ماجراجو و ساده‌دل شما را با هم درگیر خواهند کرد و پس از آن آنهایی که از شما باقی می‌مانند ارزش زیادی نخواهند داشت!.

عثمان بن حنیف گفت: نظر تو چیست چکار باید کرد؟

عمران گفت: من بی‌طرفی را برمی‌گزینم، تو نیز همین کار را بکن!.

اما عثمان بن حنیف گفت: اما من از ورود امیرالمؤمنین به شهر جلوگیری می‌نمایم و در صورت لزوم با ایشان می‌جنگم!.

لشکریان طلحه و زبیر به «المَرْبَد» در نزدیکی بصره رسیدند. و عثمان بن حنیف برای جلوگیری از ورودشان به خارج از شهر رفت و با طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنهم  سخن گفت، و آنان او را از اهداف خویش مطلع نمودند!.

مردم بصره نیز دچار اختلاف شدند، عده‌ای به هواداری از طلحه و زبیر و همراهان ایشان پرداختند و به آنان پیوستند، و عده‌ای هم حاضر به طرفداری از آنان نشده و با عثمان بن حنیف همراه شده و تعدادی هم بی‌طرف باقی ماندند و خانه‌نشین شدند![16].

طرفداران طلحه و زبیر از یک طرف و هواداران عثمان بن حنیف از طرف دیگر تجمع کرده و در برابر هم اردو زدند! «فم السکه»در میان ایشان قرار داشت و بین آنان درگیری پیش نیامد!.

اولین رویارویی

باند توطئه‌گر و آشوب‌طلب عبدالله بن سبا در بصره به رهبری حکیم بن جبله فرصت را غنیمت شمرده و فعالیت‌های همه جانبه خود را برای ایجاد جنگ و نزاع میان طرفین آغاز کردند!.

حکیم بن جبله به همراه عده‌ای دیگر از اشرار و اتباع عبدالله بن سباء یهودی، ناگهان بر اسب‌های خود سوار شده و در حالی که به ام المؤمنین عایشه دشنام می‌دادند به طرف طرفداران طلحه و زبیر یورش بردند، یکی از مسلمانان سر راه آنان قرار گرفته و او را از آن کار برحذر داشت اما او را کشتند و زن مسلمانی نیز خود را به حکیم و همراهان رسانید تا از ایجاد درگیری جلوگیری نماید، اما آنان او را نیز به قتل رسانیدند!.

با یورش هواداران و اراذل و اوباش پیرو عبدالله بن سبای یهودی به صف طرفداران طلحه و زبیر درگیری میان طرفین آغاز گردید و از صبح تا ظهر ادامه پیدا کرد و عده‌ای از هر دو طرف کشته و زخمی شدند!.

عده‌ای از خردمندان تلاش خود را برای توقف جنگ و مصالحۀ موقت میان آنها آغاز کردند و در نهایت هر دو طرف توافق کردند که به جای قبلی خویش بازگردند! و هیچیک اسباب تحریک دیگری را فراهم ننماید!.

همچنین در مورد این موضوع به توافق رسیدند که قاضی «کعب‌بن سور» را به مدینه بفرستند، تا در مورد بیعت طلحه و زبیر و اوضاع و احوال مردم باخبر شوند، اگر معلوم گردید که آنان از روی رضا و رغبت خود با حضرت علی بیعت نموده بودند، از بصره خارج شوند، اما چنانچه بیعت آنها از روی اکراه و ناچاری بوده در آنجا بمانند و عثمان بن حنیف بصره را ترک کند!.

قاضی کعب‌بن سور به مدینه رسید و مردم در مسجد اجتماع کردند، او خطاب به مردم گفت: مردم مدینه! من به نمایندگی از طرف مردم بصره به میان شما آمده‌ام و می‌خواهم بدانم که طلحه و زبیر از روی اجبار با علی بیعت کرده‌اند، یا با میل و رضایت با او بیعت نموده‌اند!؟

مردم چیزی نگفتند، اما اسامه‌بن زید برخاست و گفت: طلحه و زبیر با میل و رضایت خود بیعت نکردند، بلکه آنان را به این کار ناچار کردند!.

به علت این سخن اسامه بن زید میان مردم مدینه اختلاف افتاد[17].

حضرت علی  رضی الله عنه  همراه با سپاهیان خود در راه مدینه به بصره بود و پس از اطلاع از آنچه در مدینه می‌گذشت، فرمود: طلحه و زبیر برای ایجاد تفرقه و اختلاف ناچار نشدند بیعت کنند، بلکه به خاطر ایجاد وحدت بود که ناچار شدند بیعت نمایند! و ضرورت وحدت مسلمانان ایجاب می‌کرد که آنان با من بیعت کنند! پس برای نقض بیعت هیچ بهانه‌ای ندارند، اما اگر چیز دیگری را می‌خواهند ما آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم![18].

پس از آن درگیری‌های دیگری میان طرفداران طلحه و زبیر از یک طرف و هواداران عثمان بن حنیف در طرف دیگر روی داد که به اسیر شدن عثمان بن حنیف استاندار بصره و اخراج او و حرکتش به سوی حضرت علی انجامید!.

پس از اخراج عثمان بن حنیف از بصره شورشیان پیرو عبدالله بن سبا که در کنار عثمان بن حنیف جنگیده بودند، در شهر باقی ماندند.

حکیم بن جبله سرکردۀ سبأیان بصره همراه با سیصد نفر از اتباع خود و هواداران عثمان بن حنیف و افرادی ساده‌دل و ماجراجو برای جنگ با طلحه و زبیر از شهر خارج شدند!.

دو گروه در محلی به نام «دارالزق» در «زابوقۀ» بصره با هم روبرو شدند!.

عایشه گفت: شما جنگ را آغاز نکنید و تنها با کسی بجنگید که او جنگ را آغاز کند!.

طلحه و زبیر شخصی را نزدیک تجمع طرفداران حکیم بن جبله فرستادند و او با صدای بلند گفت: هر کس در توطئه براندازی و کشتن حضرت عثمان نقشی نداشته با ما جنگ نکند و به خانه خود بازگردد، ما تنها با قاتلان عثمان می‌جنگیم و بس!.

وقتی دو لشکر رو در روی هم قرار گرفتند، طلحه و زبیر گفتند: به خاطر اینکه خداوند ما را رو در روی قاتلان بصره حضرت عثمان قرار داده تا از آنان انتقام بگیریم، او را سپاسگزاریم! خداوندا در میان آنان شکاف ایجاد فرما! و زمینه خواری و کشته‌شدنشان را امروز فراهم کن! و کسی را از آنان باقی مگذار!.

جنگ سختی میان آنها در گرفت که به کشته شدن سرکرده ایشان حکیم بن جبله سبأی شرارت‌پیشه و همۀ همراهان او انجامید و تنها یک نفر از آنان که در محاصره منزل حضرت عثمان شرکت داشته بود، توانست خود را از مهلکه نجات بدهد! او «حُرقوس‌بن زهیر سعدی» بود که بلافاصله از بصره فرار کرد و به قبیلۀ خود یعنی قبیلۀ بنی‌سعد پناه برد.

طلحه و زبیر برای بازگردانیدن او افرادی را به میان قبیله‌اش فرستادند، اما آنان به خاطر خویشاوندی حاضر به تسلیم او نشدند!.

پس از شکست اتباع عبدالله بن سبای یهودی در برابر طلحه و زبیر، افرادی به کوچه و خیابان‌های بصره رفته و از مردم خواستند هر قبیله‌ای که کسی از ایشان در اشغال و محاصره مدینه و کشتن حضرت عثمان شرکت داشته، او را تسلیم کنند!.

مردم بصره خود اقدام به گرفتن آن شورشیان جنایت‌پیشه نموده و همه آنان را به غیر از حُرقوس از دم تیغ گذرانیدند!.

بدین صورت بصره از وجود پیروان عبدالله بن سبای یهودی پاک شد و طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنهم  در مورد قصاص حرکت برانداز و جنایت‌پیشه عبدالله بن سبا به بخشی از اهداف خود دست یافتند![19]. حضرت علی همراه سپاه خود در «ربذه» تجمع کرده بودند و نقشه و طرح خود را در مورد کسانی که زیر فرمان نرفته و سرپیچی می‌کنند برای سپاه خود بیان نمود یکی از افراد سپاه از حضرت علی پرسید یا امیرالمؤمنین می‌خواهی چکاری را انجام بدهی؟ فرمود: قصد داریم در راه اصلاح امور گام برداریم، اگر آنان نیز این را بپذیرند و به تلاش اصلاحی ما پاسخ مثبت بدهند! مشکلی پیش نمی‌آید.

گفت: اگر آنان حاضر به همکاری نشدند و پاسخ مثبت ندادند، چی؟

حضرت علی فرمود: آنان را معذور می‌داریم، به رأی و اجتهادشان احترام می‌گذاریم، و حقوق آنان را مراعات می‌کنیم و در برابر مخالفت‌های ایشان با آنان راه مدارا را در پیش می‌گیریم!.

گفت: اگر به این راضی نشدند، چی؟

فرمود: تا زمانی که علیه ما اقدامی را انجام ندهند، کاری به کارشان نداریم!.

گفت: اگر آنان علیه ما وارد عمل شدند چی؟

حضرت علی فرمود: ما همه سعی خود را برای پرهیز از جنگ به کار می‌گیریم، اما در صورت لزوم از خود دفاع می‌کنیم![20].

حضرت علی  رضی الله عنه  از «ربذه» حرکت کرد و راه بصره را در پیش گرفت و از «فید» و «ثعلبیه» و سپس «ذی‌قار» گذشت.

وقتی به ذی‌قار رسید محمدبن ابی‌بکر و محمدبن‌جعفر‌بن ابیطالب را برای بسیج مردم و پیوستن به ایشان جهت رویارویی با مخالفان به کوفه فرستاد و سپس اشتر نخعی را نیز با ایشان همراه نمود!.

آن زمان ابوموسی اشعری والی کوفه بود و از کسانی به شمار می‌آمد که در جریان فتنه و بحران پیش آمده، جانب بی‌طرفی را در پیش گرفته بود و بر همین اساس از مردم کوفه خواسته بود، از هیچیک از طرفین نزاع طرفداری نکنند!.

پس از آنکه فرستادگان حضرت علی به ملاقات ابوموسی اشعری رفتند، به آنها گفت: وقتی از جنگ گریزی نیست، تنها زمانی در کنار علی خواهیم بود، که شورشیان اشغالگر مدینه و قاتلین عثمان را محاکمه کند و حدود شرعی را بر آنها جاری نماید[21].

فرستادگان حضرت علی بدون نیتجه از کوفه بازگشتند اما حضرت علی به جای آنان، فرزندش حسن و عماربن یاسر را برای ترغیب و بسیج مردم کوفه به آن شهر فرستاد.

حسن بن علی  رضی الله عنهم  نزد ابوموسی رفت و با او به گفتگو پرداخت و خطاب به او گفت: ای ابوموسی! چرا مردم را از همراهی با ما بازمی‌داری؟ سوگند به خداوند ما به غیر از اصلاح امور هدف دیگری نداریم، و هیچ چیزی هم باعث هراس امیرالمؤمنین نمی‌شود!.

ابوموسی گفت: پدر و مادرم فدایت شوند! من به صداقت شما یقین دارم! و مرا طرف مشورت مورد اعتماد خود به شمار بیاورید، من خود از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که فرمود:

«انّها ستکون فتنة، القاعد فیها خیر من القائم، و القائم فیها خیر من الـماشی والـماشی فیها خیر من الراکب».«آشوب و بحرانی روی خواهد داد، که در آن بی‌طرف از طرفدار و طرفدار از گام بردارنده و گام بردارنده از سواره در آن بهترند».

خداوند متعال ما را برادر یکدیگر گردانیده و تعرض به جان و مال هر یک را بر دیگری حرام نموده است، همچنان که می‌فرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا٢٩ [النساء: 29].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اموال همدیگر را به ناحق نخورید! مگر اینکه داد و ستدی در کار باشد و از رضایت دو طرف سرچشمه بگیرد، و خون همدیگر را نریزید، بی‌گمان خداوند با شما مهربان است».

همچنین خداوند می‌فرماید:

﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ [النساء: 93].

«هر کس به عمد انسان اهل ایمانی را به قتل برساند، مجازات او عذاب جهنم خواهد بود».

پس از آن ابوموسی در اجتماعی از مردم کوفه شرکت نموده و ضمن سخنانی خطاب به ایشان گفت:

«اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، که در همۀ صحنه‌ها او را همراهی می‌کردند، از آنهایی که اصحاب او نبوده بهتر با کلام خدا و پیامبرش آشنایی دارند! شما را بر من حق و حقوقی است و من خود را برای قیام به آنها مسئول می‌دانم! اصل و قاعده این بود که حکومت و قدرت الهی را تضعیف نکنید و برای رویارویی با احکام دین خداوند به خود جرأت ندهید! و آنهایی را که از مدینه به میان شما آمده بودند به آن شهر بازگردانید، تا در مورد امام و پیشوای خویش تصمیم بگیرند! زیرا اهل مدینه بهتر می‌دانند که چه کسی برای امامت شایستگی بیشتری دارد! و شما در این مورد خود را دچار تکلّف نکنید!.

ای مردم! از من بشنوید و راهنمایی مرا بپذیرید، که در این صورت شما الگوی آشتی و امنیت برای دیگر ممالک خواهی بود، و ستمدیدگان به شما پناه خواهند آورد، و آنهایی که امنیت خود را از دست می‌دهند نزد شما امنیت پیدا خواهند کرد.

ما اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، آنچه را که از پیامبرش شنیده‌ایم بهتر فهمیده‌ایم! هر گاه فتنه و آشوب روی بدهد، اوضاع تیره و تار و نامعلوم خواهد بود، و آنگاه که از بین رفت روشن و آشکار خواهد گردید.

این فتنه و آشوب همچون سرطان کشنده است، و بادهای شمال و جنوب و نسیم و طوفان آن را با خود به همه جا خواهند برد. گاهی از حرکت باز می‌ایستد، اما هیچکس نمی‌داند بار دیگر باد آن از کجا وزیدن خواهد گرفت، فتنه و آشوب آدم‌های اندیشمند و بردبار را نیز دچار سردرگمی خواهد کرد!.

شمشیرها را در غلاف کنید و نیزه‌ها را بر زمین بگذارید و زه‌ کمان‌ها را پاره کنید، و در فکر پناه دادن به مظلومان و سرکوب‌شدگان باشید! تا اینکه بار دیگر امور سر و سامان یابد و این فتنه از بین رفته و گم و گور گردد.

شما هم صادقانه و بدون غل و غش و خیانت نظرتان را با من درمیان بگذارید! در هر صورت اگر از من اطاعت کنید و رهنمود‌های مرا ملاک عمل قرار دهید، دین و دنیایتان مصون خواهد ماند، و آتش فتنه تنها دامن آنهایی را خواهد سوزانید که آن را شعله‌ور کرده، یا بر روی آن هیزم می‌گذارند»![22].

قعقاع‌بن‌عمرو‌ تمیمی برخاست و گفت: آنچه را که ابوموسی گفت، «اگر راه دیگری وجود داشت حق و درست بود، اما مردم باید دارای پیشوایی باشند، تا امورشان را سر و سامان بدهد، و ستمکاران را بر جای خود بنشاند و از ستمدیدگان حمایت کند! امام و امیرالمؤمنین مسلمانان اکنون علی‌بن ابیطالب است، او با مخالفان خود با حق و انصاف برخورد نموده و در پی اصلاح امور مسلمانان است، برای حمایت از او خود را آماده کنید»![23].

در حالی که ابوموسی هنوز در مسجد بود، اشتر نخعی همراه با عده‌ای به طرف مرکز امارت رفت و محل کار ابوموسی اشعری را اشغال نمود، و عده‌ای از کارگزاران مرکز امارت، ابوموسی را در جریان قرار دادند!.

ابوموسی به مرکز امارت بازگشت و به کار اشتر نخعی اعتراض نمود، اما اشتر گفت: هر چه زودتر از ساختمان محل حکومت ما بیرون برو!.

اکثریت مردم کوفه با اشتر نخعی همراه شدند، و ابوموسی ناچار شد آنان را ترک کند و از کوفه خارج شود!.

مردم کوفه برای همراهی با حضرت علی  رضی الله عنه  نه هزار نفر را بسیج کردند و به طرف اردوگاه او در نزدیکی ذی‌قار حرکت کردند!.

اشخاصی همچون قعقاع بن عمرو‌تمیمی و عدّی بن حاتم طایی از جمله کسانی بودند که برای پشتیبانی از حضرت علی راهی ذی‌قار شدند.

تلاش‌های آشتی‌جویانه

وقتی سپاهی که از کوفه حرکت کرده بود، به ذی‌قار رسید. حضرت علی آخرین تلاش‌های خود رابرای مصالحه با طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنهم  به کار گرفت و برای ایجاد مصالحه و اصلاح امور بسیار جدّی و علاقمند بود، و به هیچوجه در پی جنگ و خونریزی نبود، بلکه هدف اصلی او الزام مخالفان به اطاعت از خود و همراهی او اتفاق با یکدیگر بود!.

حضرت علی قعقاع بن عمرو‌تمیمی فرماندۀ نامدار اسلام را به مأموریت صلح نزد طلحه و زبیر فرستاد و به او فرمود: با آن دو مرد ملاقات کن!. و آنان را به الفت و همراهی با جماعت دعوت کن و در مورد زیان و خطر اختلاف و تفرق با ایشان سخن بگو!.

قعقاع بن عمرو‌تمیمی به بصره رفت، ابتدا با ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها  ملاقات کرد و خطاب به او گفت: ای مادر مؤمنان! چه چیزی سبب شده که به بصره بیایی؟

حضرت عایشه فرمود: برای ایجاد مصالحه و آشتی در بین مردم!.

قعقاع از او خواست کسی را بدنبال طلحه و زبیر بفرستد! تا در حضور او در مورد اوضاع نابسامان پیش آمده گفتگو کنند.

وقتی آنان آمدند، قعقاع از علت آمدن آنها به بصره پرسید: آنها نیز همچون حضرت عایشه گفتند: برای ایجاد آشتی و مصالحه آمده‌ایم!.

قعقاع بن عمرو‌ به ایشان گفت: می‌شود، چگونگی این اصلاح را برای ما روشن کنید! سوگند به خداوند، اگر ما به درستی آن را دریابیم شما را برای تحقق آن همراهی نمود و راه مصالحه با شما را در پیش خواهیم گرفت، اما اگر پیشنهادهای شما را ناروا بدانیم صلحی در کار نخواهد بود.

طلحه و زبیر به او گفتند: قاتلان حضرت عثمان و شورشیان علیه نظام خلافت که مدتها مدینه را اشغال و خانه حضرت عثمان را در محاصره گرفتند و به فساد و قتل و غارت پرداختند باید محاکمه و مجازات شوند! اگر آنان همچنان رها باشند، کار فتنه‌گری خود را همچنان ادامه خواهند داد و از طرف دیگر ترک ایشان را ترک عمل به احکام قرآن و اجرای قصاص آنها احیای قرآن است!.

قعقاع گفت: ششصد نفر از آنهایی را که در محاصره و اشغال مدینه و کشتن عثمان شرکت داشتند، در بصره بودند، که شما به غیر از یک نفر به نام حرقوس‌بن زهیرسعدی همه را کشتید! او به میان قبیله‌اش یعنی قبیله بنی‌سعد رفت و وقتی خواستید او را دستگیر و مجازات کنید، قوم و عشیره‌اش جلو شما را گرفتند و به خاطر او شش هزار نفر خشمگین گردیدند و یک پارچه در برابر شما ایستادند!.

اگر شما حرقوس را رها کنید و او را قصاص نکنید، همین خواسته‌‌ای را که خود الآن مطرح می‌کنید و اجرای آن را از علی می‌خواهید ترک کرد‌ه‌اید!.

اما اگر به خاطر قصاص حرقوس با طایفۀ بنی‌سعد وارد جنگ شوید! و آنان بر شما یورش برند و پیروز گردند، شما در تنگنا قرار خواهید گرفت و آنان قدرت بیشتری خواهند یافت و آنچه را که دوست نمی‌دارید بر سرتان خواهد آمد! شما همچنین با تلاش برای قصاص «حرقوس» دو عشیره دیگر یعنی «ربیعه و مضر» را که در این سرزمین سکونت دارند خشمگین نموده و برای رویارویی احتمالی پشتیبانی خود را از قبیله بنی‌سعد اعلان کرده‌اند!.

همین وضع و شرایط در مورد کسانی که در اشغال مدینه و محاصرۀ خانه عثمان و کشتن او دست داشته و در میان سپاهیان حضرت علی خود را جا زده نیز صدق می‌کند.

حضرت عایشه و طلحه و زبیر حجت و دلیل قعقاع بن عمرو را قانع‌کننده و قابل قبول دانستند و تحت تأثیر استدلالهای قوی او قرار گرفتند!.

حضرت عایشه  رضی الله عنها  به او گفت: رأی تو اکنون چیست؟

قعقاع گفت: به نظر من این بیماری را اکنون با دارویی مسکن باید آرام کرد، و در مورد قصاص قاتلین حضرت عثمان نباید شتاب کرد، وقتی اختلاف‌ها رفع شد و همه مردم در مورد پیروی از امیرالمؤمنین اتفاق نظر پیدا کردند، آنگاه فرصت مجازات قاتلان و شورشیان نیز فراهم خواهد شد!.

اگر شما با علی مجدداً بیعت کنید و با او به توافق‌هایی برسید نشانه خیر و نیکی و بشارت و رحمت خواهد بود و قدرت شما برای قصاص قاتلان حضرت عثمان به مراتب بیشتر خواهد گردید!.

اما اگر شما چنین نکنید و بر دیدگاه خود اصرار ورزید و زمینه جنگ را فراهم کنید، این نشانه شر و بدبختی و تضعیف ملک و ملت خواهد بود!.

راه آشتی و عافیت را در پیش بگیرید، بهره‌مند خواهید شد. و همچون گذشته پرچمدار خیر و مصلحت باشید، و همۀ ما را در معرض شر و بلا و بحران قرار ندهید، اگر جانب جنگ و درگیری را در پیش گیرید خداوند هم ما و هم شما را از بین خواهد برد!.

من شما را به صلح و آشتی فرامی‌خوانم، اما از این نگرانم اگر چنین نشود، خداوند حمایت خود از این ملت را که امکاناتش اندک است و به این وضع گرفتار آمده، و آنچه برای آن پیش آمده بسیار بزرگ است دریغ دارد، وضعی که برای ما مسلمانان پیش آمده با کشتن یک نفر به دست دیگری و یا اینکه چند نفر کسی را بکشند و یا قبیله‌ای قبیله دیگری را از بین ببرند، به هیچوجه قابل مقایسه نیست!!.

آنان به سخنان سنجیده و حکیمانه و صادقانه قعقاع‌بن عمرو‌تمیمی قانع شدند و به دعوت او برای صلح و آشتی پاسخ مثبت داده و گفتند: آفرین بر تو! به راستی سخنانت سنجیده و صادقانه بود! نزد حضرت علی برگرد، اگر ایشان نیز همچون تو بیندیشد و رأی تو را بپذیرد، انشاءالله قضیه حل و فصل خواهد شد!.

قعقاع بن عمرو در حالی که در مأموریت خود پیروز شده بود به اردوگاه سپاه حضرت علی  رضی الله عنه  در «ذی‌قار» بازگشت و نتیجۀ گفتگوهای خود را با ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیر برای حضرت علی گزارش داد!.

حضرت علی از سخنان او و موفقیتش شگفت زده و شادمان شد! و علیرغم ناخشنودی عده‌ای بدخواه، طرفین به مصالحه و آشتی داشتند بسیار نزدیک می‌شدند![24].

پس از آن حضرت علی  رضی الله عنه  در اجتماع سپاهیان خود سخن گفت: و از تاریکی‌ها و مصایب جاهلیّت، و نور و خیر و منافع اسلام و فضل و کرم خداوند در مورد اتفاق نظرشان بر خلافت حضرت ابوبکر و عمر  رضی الله عنهم  یاد فرمود.

او در ادامه سخنانش فرمود:

«... پس از آن که حادثه کشته شدن عثمان پیش آمد، و جماعتی طالب دنیا دست به جنایت زدند، و همه قوت و فضیلتی را که خداوند به این امت عطا فرموده بود، به یغما بردند و خواستند همه چیز را به گذشته برگردانند، اما خداوند قادر است اراده خویش را عملی فرماید!.

من برای مصالحه با طلحه و زبیر فردا به بصره می‌روم، و به صراحت به شما می‌گویم، هیچ یک از آنهایی که علیه عثمان دست به شورش زده بودند، نباید به هیچوجه فردا همراه ما بیایید! ما را به سفیهان و ناآگاهان نیازی نیست»!.

بدین ترتیب گام‌های بلندی در راه مصالحه و حل و فصل امور میان علی و طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  برداشته شد، و چیزی برای ایجاد وحدت و تفاهم میان مردم بصره و کوفه باقی نمانده بود.

توطئۀ مجدد اتباع عبدالله بن سبا

آیا پیروان عبدالله بن سبا که در سپاه امیرالمؤمنین خزیده بودند، ساکت می‌ماندند تا میان حضرت علی و طلحه و زبیر صلح و آشتی برقرار شود و مسلمانان بار دیگر به وحدت و تفاهم برسند!؟ آنها خود می‌دانستند که اگر چنین شود، بازندۀ اصلی آنان خواهند بود و مصالحه میان امیرالمؤمنین و طلحه و زبیر و عایشه  رضی الله عنهم  و وحدت مسلمانان به زیان آنها تمام خواهد شد!.

شمارش معکوس خواری و درماندگی آنان آغاز گردیده بود، زیرا حضرت علی  رضی الله عنه  به صراحت به آنها گفت که:هر کس به هر شکلی در اشغال مدینه و محاصره منزل و کشتن حضرت عثمان نقش داشته از سپاه او بیرون برود! و معلوم است که وقتی آب‌ها از آسیاب‌ بیفتد با آنها چکار خواهد کرد!.

سران شیطنت‌پیشه باند عبدالله بن سبای یهودی که الحمدلله حتی یک صحابی در میان آنها نبود – برای بررسی وضع جدید و چاره‌‌جویی – مخفیانه تشکیل جلسه دادند![25].

سرکردگانی که در آن اجتماع سرّی شرکت داشتند، عبارت بودند از، عبدالله بن سبا، اشتر نخعی، علباء‌بن هیثم و شریح‌بن اوفی ...

یکی از آنها گفت: چکار باید کرد؟ این علی است که می‌گوید سوگند به خداوند آگاهی او از کتاب خداوند، از خونخواهان عثمان بیشتر و عملکردش به آن سازگارتر است! شنیدید که او چه گفت؟! او فردا همه مردم را علیه ما متحد خواهد کرد، و همۀ آنان خواهان نابودی ما خواهند شد!. با آنان چه کار خواهید کرد؟ افراد ما اندک ولی آنها تعدادشان بسیار است و ما را از دست آنان گریزی نیست!.

اشتر نخعی گفت: ما قبلاً هم از خواسته و هدف طلحه و زبیر آگاهی داشته‌ایم، اما تا کنون در مورد هدف و مقصد علی چیز زیادی نمی‌دانیم. اگر آنها با هم صلح و آشتی کنند، همه علیه ما متحد خواهند شد، و آشتی آنان به معنای نابودى ما خواهد بود!.

به نظر من بهتر این است که طرح ترور علی را هم پی‌ریزی کنیم و او را نزد عثمان بفرستیم، با این کار آتش فتنه و تفرقه بار دیگر زبانه می‌کشد، و مسلمانان به جان هم می‌افتند و از ما غافل می‌شوند!.

عبدالله بن سبای شیطنت‌پیشه با این پیشنهاد اشتر مخالفت نموده و گفت: این رأی تو بسیار ناصواب است، زیرا تعداد افراد ما در میان سپاهیان علی پس از کشته شدن ششصد نفر از ما در بصره به دست طلحه و زبیر به حدود دو هزار و پانصد نفر رسیده.

اگر ما با پیشنهاد اشتر نخعی موافقت کنیم و علی را به قتل برسانیم، آنها همه ما را قتل‌عام خواهند کرد، قعقاع فرماندهی پنج هزار نفر را بر عهده دارد، که همه آنها تشنۀ ریختن خون ما هستند و ما توانایی مقابله با آنان را نداریم!.

علباء‌بن هیثم نیز گفت: به نظر من بهتر این است، آنان را به حال خود رها کنیم و به منطقه و جای مناسبی برویم و در آنجا سنگر بگیریم، تا افراد دیگری به ما بپیوندند و افراد و امکاناتمان بیشتر شود!.

سرکرده آنان عبدالله بن سبا در مورد این پیشنهاد علباء گفت: نظر تو خردمندانه نیست، زیرا آنان جدا شدن ما را از خود و دور شدن از میان مردم بیگناه را دوست می‌دارند، تا ما را مورد تهاجم قرار دهند و قتل‌عام کنند! اگر ما از شهرها و از میان مردم برویم و در جایی گرد هم بیاییم، سرکوبی و نابودی ما برای آنان آسان خواهد بود!.

در نهایت عبدالله بن سبا سرکرده شیطنت‌پیشه آنان نظر خود را گفت و همه با آن موافقت کردند!. او گفت: شما بدانید که راز پیروزی و سربلندیتان درآمیختن با مردم و ذوب شدن در میان ایشان است، با ایشان مدارا کنید و هوای آنها را داشته باشید، تا بتوانید در مواقع لازم از ایشان استفاده کنید!.

پس از آن عبدالله بن سبای یهودی از طرح بسیار خبیث خود برای جلوگیری و خنثی کردن مصالحه میان حضرت علی و طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  و ایجاد نزاع و تفرقه و هر چه بیشتر پرده برداشت و گفت:

«زمانی که علی و طلحه و زبیر با هم ملاقات کردند و سپاهیان آنها نزدیک یکدیگر قرار گرفتند، شما در میان سپاهیان هر دو طرف نفوذ کنید!. و از فرصتی استفاده نموده و آتش جنگ را در میان آنها شعله‌ور کنید!.

بدین ترتیب تلاش‌های مصالحه‌جویانه را خنثی نموده و فرصت اندیشه و اصلاح را از آنان می‌گیرید، و اجازۀ اجتماع و مصالحه را به آنها نمی‌دهید، علی‌بن‌ابیطالب که شما اکنون در میان سپاهیان او نفوذ کرده‌اید، به خاطر نیازی که به شما پیدا می‌کند، ناچار می‌شود، در مورد شما سکوت کند! و بدین صورت شر طلحه و زبیر از سر شما برداشته می‌شود، و آنچه را که در موردش هراس دارند بر سرشان خواهد آمد!.

شورشیان شیطنت‌پیشه و توطئه‌گر پیرو عبدالله بن سبا درمورد رأی رهبر خیانتکار خود اتفاق نظر پیدا کردند و تصمیم گرفتند هنگامی که سپاهیان دو طرف در نزدیک‌ترین فاصله با هم قرار گرفتند، آن را به اجرا بگذارند!.

پس از آن جلسه را ترک کرده و بدون آنکه کسی متوجه آنان شود و از توطئه‌ آنها باخبر گردد، در بین مردم و سپاهیان پراکنده شدند!؟[26].

تلاش‌های آشتی‌جویانه

حضرت علی  رضی الله عنه  همراه با پیشقراولانی از سپاه خود به نزدیکی‌های بصره رسیدند و از طرف دیگر طلحه و زبیر و ام المؤمنین عایشه خود را برای استقبال از حضرت علی و آشتی و مصالحه آماده نمودند و سپاهیان دو طرف در نزدیکی یکدیگر اردو زدند، حضرت علی منتظر آمدن بقیه سپاه خود از دیگر مناطق و قبایل بود!.

«ابوحرباء» یکی از فرماندهان سپاه بصره نزد زبیربن‌عوام آمد و گفت: به نظر من بهتر این است که قبل از رسیدن بقیه سپاهیان علی، هزار سوار بفرستی تا او و همراهانش را غافلگیر کنند!.

زبیربن‌عوام  رضی الله عنه  گفت: ما خود با امور جنگی آشنایی داریم و این پیشنهاد تو را درک می‌کنیم، اما آنان برادران ایمانی ما می‌باشند و همچون ما مسلمان هستند، اما اختلافی است که پیش آمده، و هیچ دلیلی قطعی در مورد آن نیست که در روز قیامت عذر و بهانه را باقی نگذارد.

از طرف دیگر ما با قعقاع بن عمرو فرستاده علی به توافق‌هایی رسیده‌ایم و امیدواریم که بتوانیم به صلح و آشتی برسیم! از خدا پروا کنید و بردبار باشید!.

نفری دیگر همان پیشنهاد را با زبیربن‌عوام در میان نهاد که در پاسخ به او گفت: آنان برادران مسلمان ما هستند. این اختلافاتی است که میان ما و آنان پیش آمده! سوگند به خداوند از زمانی که محمد به پیامبری برانگیخته شد اصحاب او هر گاه می‌خواسته‌اند گامی را بردارند، می‌دانستند که آن را کجا دارند می‌گذارند! تا اینکه فتنه‌گران این بلوا را آفریدند و مدینه را اشغال و عثمان را به شهادت رسانیدند، سوگند به خداوند اکنون نمی‌دانند، به جلو گام برمی‌دارند یا به عقب باز می‌گردند!.

امروز برای ما چیزی پسندیده است و برای برادران ما ناپسند می‌باشد، و فردا که شد همان موضوع برای ما ناپسند و برای آنها پسندیده جلوه می‌کند!؟ ما برای آنها دلایلی را می‌آوریم، که برایشان قابل قبول نیست و فردا که شد خود آنها از همان دلایل علیه ما استفاده می‌کنند!؟

ما امیدواریم که با برادران ایمانی خود به صلح و آشتی برسیم، و دست رد بر سینه صلح نگذاریم، در غیر این صورت ناچار می‌شویم علیه یکدیگر دست به شمشیر شویم! زیرا داغ کردن آخرین درمان است»![27].

با این اعتراف شجاعانه زبیربن عوام  رضی الله عنه ، می‌توان به دامنه حیرت و نگرانی اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در برابر فتنه و آشوبی که پیروان عبدالله‌بن سبا برافروخته بودند، پی برد!.

فتنه‌ای که در شناخت و تعامل با آن اختلاف نظر پیدا کرده و اختلاف آنها به نزاع و رویارویی انجامیده و بدون کمترین رغبت و علاقمندی از طرف آنان به جنگ و خونریزی تبدیل شده بود! و در حالی که از سردرگمی علیه یکدیگر دست به شمشیر برده، و این نگرانی و سردرگمی را از سخنان روشنگر زبیربن عوام و دیگر اصحاب به خوبی می‌توان دریافت!.

این در مورد سپاه طلحه و زبیر، اما در مورد سپاه حضرت علی چیزی تغییر نکرده بود!.

یکی از افراد سپاه حضرت علی به نام أعوربن نبان منقرنی نزد او آمد و در مورد طرح تعامل با سپاه بصره و چگونگی رویارویی با آنان سؤال نمود!.

حضرت علی  رضی الله عنه  خطاب به او فرمود: ما با هدف اصلاح و آشتی و خاموش کردن آتش فتنه با ایشان رفتار می‌کنیم! امیدوارم خداوند پراکندگی ما را به یگانگی و نزاع ما را به آشتی تبدیل فرماید!.

أعور گفت: چنانچه حاضر به مصالحه نشدند چی؟

حضرت علی فرمود: اگر آنان کاری به کار ما نداشته باشند، ما هم کاری به کار ایشان نداریم، و آغازگر جنگ نخواهیم بود!.

أعور گفت: اگر آنان ما را به حال خود نگذاشتند و جنگ را آغاز کرد، چکار باید کرد؟

حضرت علی فرمود: ما در برابر آنان از خود دفاع می‌کنیم!.

أعور گفت: آیا آنها نیز همچون ما حق دفاع از خود را دارند؟

حضرت علی فرمود: آری، دارند!.

در این میان ابوسلامه‌دألانی برخاست و از حضرت علی پرسید: به نظر تو آنان در مورد خوانخواهی حضرت عثمان حجّتی دارند، هدفشان خوشنودی خداوند است؟

حضرت علی فرمود: آری!.

دألانی گفت: تو نیز در مورد علت تأخیر مجازات قاتلین عثمان حجّت و دلیلی داری؟

حضرت علی فرمود: آری دارم!.

گفت: اگر فردا میان ما و آنها جنگی روی بدهد و کسانی از آنها کشته شوند و آنان نیز افرادی از ما را به قتل برسانند، وضع و حال ما در پیشگاه خداوند چگونه خواهد بود؟

حضرت علی فرمود: امیدوارم نه از ما و نه از آن‌ها کسی کشته نشود! اگر چنین شود، و هر یک قلبشان را برای خداوند خالص نموده باشند (و هدفشان فقط مصلحت مسلمانان و رضایت خداوند باشد) امیدوارم که خداوند، کشته‌شدگان را به بهشت ببرد!.

پس از آن حضرت علی  رضی الله عنه  در اجتماع سپاهیان خود فرمود: «ای دوستان و برادران! امروز زمام نفس خود را محکم در اختیار بگیرید! و با دست و زبانتان علیه این مردم اقدامی نکنید، زیرا آنان برادران مسلمان شما هستند، اگر هم از طرف ایشان حرکتی انجام گرفت، شکیبایی خویش را از دست ندهید! و مواظب باشید در فردای قیامت و در پیشگاه خداوند بر شما سبقت نگیرند! کسی در قیامت محکوم می‌شود، که در آن روز علیه او حجّت و دلیل اقامه شود»![28].

این خو و منش اسلامی بر هر دو سپاه مسلمان که دچار اختلاف و نزاع شده بودند، حاکم بود، که در واقع در اوج اخلاق و فضیلت و ادب اختلاف نظر قرار داشت! آنچه بیان گردید، در واقع نگرش هر یک از طرفین به طرف مقابل خود به شمار می‌آمد.

حضرت علی  رضی الله عنه  با آن سخنان سنجیده و روشنگر، اساس نگرش خود را به طلحه و زبیر و همراهان آنها بیان می‌فرماید که آنان در پیشگاه خداوند برای اقدامات خود دلایلی و عذرهایی خواهند داشت و اگر هم به دست او کشته شوند جای آنان در بهشت خواهد بود!؟

تعداد سپاهیان حضرت علی  رضی الله عنه  به بیست هزار نفر می‌رسید، اما تعداد لشکریان طلحه و زبیر حدود سی‌ هزار نفر بود!.

زمانی که دو سپاه در نزدیکی یکدیگر اردو زده بودند، ماه جمادی‌الثانی سال سی و شش هجری یعنی شش ماه از خلافت حضرت علی سپری شده بود[29].

زمانی که طرفین در مورد تلاش برای مصالحه به توافق رسیده و در نزدیکی هم اردو زده بودند، حضرت علی، حکیم بن سلامه و مالک‌بن حبیب را نزد طلحه و زبیر فرستاد.

آنان به طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  گفتند: اگر برسر توافقی که با قعقاع بن عمرو در مورد قبول صلح داشته‌اید، همچنان پابرجا هستید با ما درگیر نشوید و اجازه بدهید، وارد بصره شویم! هم ما و هم شما برای حل و فصل مشکلات موجود چاره‌جویی نماییم!.

طلحه و زبیر گفتند: ما در مورد توافقی که با قعقاع بن عمرو داشته‌ایم وفا داریم و برای اصلاح و آشتی میان مسلمانان علاقمندیم.

از طرفی احنف بن قیس تمیمی همراه با ده هزار نفر از افراد طایفه بنی‌تمیم تصمیم گرفته بود بی‌طرف باقی بماند و نه از طلحه و زبیر و نه از علی‌بن ابیطالب  رضی الله عنهم  جانبداری ننمایند!.

احنف بن قیس به خاطر وضعی که پیش آمده بود در حالت روحی سختی قرار داشت و از لابلای این سخنان آن حالت او معلوم می‌‌شود، او گفته بود:

«شکست و خوار نمودن آنان در حالی که ام المؤمنین عایشه و یاران نزدیک رسول خدا مانند طلحه و زبیر ایشان را همراهی می‌کنند، کار بسیار سختی است، از طرف دیگر جنگ با کسی که با او بیعت نموده‌ام و پسر عم رسول خداست، نیز برایم بسیار سخت است».

وقتی که زبیربن عوام کسی را نزد او فرستاد تا از ایشان حمایت کند، احنف در پاسخ گفت: یکی از کارهای زیر را انجام دهید!.

اینکه پل را بگشایید تا از رود دجله عبور کنم و به خاک عجم بروم و همراه با دیگر افراد طایفه‌ام، در مبارزه با دشمنان اسلام شرکت نمایم، تا ببینیم خداوند امر و فرمان خود را کی عملی خواهد کرد!.

یا اینکه به مکه بروم! و در کنار حرم کعبه باقی بمانیم، تا خداوند ارادۀ خویش را عملی فرماید!.

یا اینکه نه از شما حمایت کنم و نه از علی‌بن ابیطالب، ولی در نزدیکی شما باقی بمانم، تا خداوند امر و اراده خویش را عملی فرماید!.

به همین خاطر احنف بن قیس حاضر به همکارى با هیچ طرفی نشد و خود را از نزاع کنار کشید و پس از پایان ماجرا بود که به حضرت علی ملحق گردید![30].

صحابی بزرگوار عمران‌بن حصین نیز به این نتیجه رسید که از هیچ یک از طرفین نزاع جانبداری ننماید، در همین رابطه افرادی را به نمایندگی از طرف خود به میان سپاهیان دو طرف فرستاد و به آنان گفت که: به مردم بگویند:

«عمران بن حصین صحابی و یاور رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به شما سلام می‌رساند، و شما را به پرهیز از جنگ و نزاع فرا می‌خواند! و می‌گوید: سوگند به خداوند اینکه بر روی کوهی بروم به چوپانی و نگهداری از گوسفندانی مشغول باشم و پشمشان را بچینم و از شیرشان بنوشم برایم بسیار بهتر و گواراتر از این است که: به طرف افراد هر یک از این دو سپاه تیراندازی کنم و مسلمانی را هدف قرار بدهم»[31].

کعب‌بن سور قاضی بصره نیز روش بی‌طرف در نزاع میان حضرت علی و طلحه و زبیر را در پیش گرفته بود.

او به رئیس قبیله ازد که از طلحه و زبیر حمایت می‌کردند گفت: این اندرز را از من بشنو! و در این نزاع شرکت مکن!. و مردم خود را از این درگیری دور نگاه‌دار! من از این نگرانم که صلحی صورت نگیرد! از هیچ طرفی دفاع مکن! آنان برادران مسلمان یکدیگرند. اگر راه صلح و آشتی را در پیش گرفتند، آرزوی ما تحقق پیدا کرده است، و اگر هم میان آنان جنگی روی داد، ما فردا حکم و داوری میان آنان را بر عهده خواهیم گرفت!.

اما رئیس قبیله «ازد» حاضر به قبول این اندرز او نشد!.

در روز پنجشنبه پانزدهم جمادی‌الثانی سپاهیان هر دو طرف در نزدیکی قصر عبیدالله بن زیاد در «زابوقه» در جوار روستای ارزاق اردو زدند و هیچکس در مورد عملی شدن صلح و آشتی تردیدی نداشت!.

افراد قبایل و عشایر هر دو سپاه به دیدار یکدیگر می‌رفتند و با هم به نشست و برخاست می‌پرداختند و اقوام مصری و ربیعه و یمن به دیدار یکدیگر می‌رفتند و همه در مورد صلح صحبت می‌کردند و کسی نبود که به تحقق صلح و آشتی بدبین باشد!.

حضرت علی عبدالله بن عباس را از جانب خود نزد طلحه و زبیر فرستاد، او با ایشان به وضوح و صراحت صحبت کرد، و آنان نیز محمدبن طلحه را که به خاطر عبادت و تقوای بسیارش به محمّد سجّاد شهرت داشت نزد حضرت علی فرستاد! همه در حالت و فضایی از رضایت و شادمانی و تفاهم و آرامش خاطر قرار گرفته بودند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  از اردوگاه لشکریان خود و طلحه و زبیر نیز همزمان از جایگاه سپاه خویش بیرون آمده و در مکانی آرام مدت زمان زیادی در مورد اختلاف نظرات خود و حل و فصل آن را از راه مسالمت‌آمیز به وضوح و صراحت‌ سخن گفتند. همه در این مورد اتفاق نظر داشتن که هیچ راهی بهتر از آشتی و مصالحه و کنار نهادن جنگ و خودداری از نزاع و برطرف نمودن اختلاف نیست!. و در نهایت در مورد پیمان مصالحه و عقب‌نشینی سپاهیان دو طرف و پایان دادن به اختلافات به توافق رسیدند!.

هر یک از آنها بعد از ظهر به میان اردوگاه سپاهیان خود بازگشتند، و عزم خود را برای مصالحه جزم نمودند!.

حضرت علی فرماندهان سپاه خود را به اجتماعی دعوت فرمود و ایشان را در جریان گفتگو‌ها و توافق‌های خود مبنی بر صلح و آشتی قرار دادند»[32].

مسلمانان آن شب را در بهترین حالت عاطفی و برادری ایمانی به سر بردند و آن را بهترین شب زندگی خود به شمار می‌آوردند! زیرا جوئی از صفا و صمیمیت و آشتی و امنیت و زمینه‌سازی برای زدودن اختلاف و تفرقه و جنگ فراهم گردیده بود!.

آتش‌افروزان جنگ جمل

توطئه‌گران شیطنت‌پیشه به رهبری عبدالله بن سبای یهودی که تعدادشان در میان سپاهیان حضرت علی  رضی الله عنه  به دو هزار نفر می‌رسید، بدترین و سیاه‌ترین شب زندگی خود را می‌گذرانیدند و سر تا پای وجودشان را کینه و نفرت نسبت به مسلمانان فرا گرفته و از نزدیک شدن آنان به صلح و آشتی که زمینه ضعف و ذلت و نابودی آل سبا را فراهم می‌کرد، به شدت نگران بودند! و حسادت و کینه همه وجودشان را فرا گرفته بود.

سرکردگان شیطنت‌پیشه آنان مانند: عبدالله بن سبأ، اشتر نخعی و شریح بن اوفی تمام آن شب را پنهانی در گوشه‌ای به مشاوره و چاره‌جویی مشغول بودند! و در نهایت راجع به خنثی کردن تلاش‌های آشتی‌جویان میان دو طرف و دامن زدن هر چه بیشتر به نزاع و اختلاف میان مسلمانان و تلاش برای شعله‌ور نمودن شراره جنگ تمام عیار میان سپاهیان حضرت علی و طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  به توافق رسیدند!؟

در راستای اجرای آن طرح ابلیسی قرار شد، افرادی از آنها شبانه به صورت کاملاً سری به میان سپاهیان هر دو طرف بروند و در میان افراد قبایل مختلف لشکریان هر دو طرف نفوذ نمایند!.

پس از آن هنگام سپیده دم و قبل از دمیدن آفتاب آن افراد مخفی شده در میان سپاهیان دو طرف در تاریکی و روشنایی فجر سپاه طرف مقابل را هدف تیرهای پی در پی خود قرار دهند، و پس از آن در داخل سپاه جار و جنجال راه بیندازند و بانگ برآوردند که مورد حمله طرف مقابل قرار گرفته‌اند! و آنان بوده‌اند که توافق‌هایی را که میان حضرت علی و طلحه و زبیر صورت گرفته زیر پا نهاده و حاضر به صلح نبوده و جنگ را آغاز کرده‌اند!!.

طرحی بسیار خطرناک و شیطانی بود، و می‌توانست همۀ تلاش‌هایی که برای ایجادآشتی میان مسلمانان صورت گرفته بود را خنثی سازد و آتش تفرقه و نزاع را بار دیگر شعله‌ور کند!.

سپیده‌ دم افراد عبدالله بن سبا با احتیاط کامل به میان سپاهیان دو طرف نفوذ کرده و با استفاده از تاریکی‌ هوا و بدون آنکه کسی متوجه شود، خود را به عمق سپاهیان بصره و کوفه رسانیدند، و هر یک از سبأیان اهل قبیله مضر و ربیعه و یمنی به میان افراد قبیله خود رفته و هنگامی که بسیاری از آنها هنوز در خواب بودند، شمشیرهای خود را بیرون آورده و آنان را مورد حمله قرار دادند! و عده‌ای هم با تیراندازی به طرف سپاه مقابل و ایجاد داد و فریاد آتش جنگ را شعله‌ور ساختند! هر یک طرف مقابل را به آغاز جنگ و نقض توافق‌های قبلی متهم می‌کرد، و آنان را مورد حمله قرار می‌داد.

طلحه و زبیر از جار و جنجال در آن سپیدۀ صبح یکه خورده و از اطرافیان خود پرسیدند: چی شده؟ چه خبر است؟!.

گفتند: لحظاتی پیش سپاهیان علی ما را مورد حمله قرار داده‌اند!.

طلحه و زبیر خشمگین شده و گفتند: ظاهراً علی دست بردار نیست و با این کار خود باعث خونریزی و هتک حرمت و زیر پا نهادن صلح می‌شود!.

اما از طرف دیگر سبأیان شیطنت‌پیشه یکی از افراد خود را نزدیک حضرت علی قرار داده بودن وقتی حضرت علی از او پرسید: چی شده و چه حادثه‌ای پیش آمده، همان دروغهایی را که او را برای گفتن آن توصیه کرده بودند، به حضرت علی گفت و حقیقت موضوع را از او پنهان داشت، بر پایۀ برخی از روایت‌ها آن مرد اشتر نخعی سرکرده باند عبدالله بن سبا در کوفه و از فرماندهان سپاه حضرت علی رضی الله عنه  بوده است!.

حضرت علی از شعله‌ور شدن آتش جنگ یکه خورد و فرمود: چی شده چه حادثه‌ای پیش آمده؟!.

اشتر نخعی در پاسخ به حضرت علی گفت: سپیده دم لشکریان طلحه و زبیر ما را مورد حمله قرار دادند، و ما ابتدا غافلگیر شدیم، اما اکنون توانستیم آنان را وادار به عقب‌نشینی کنیم!؟

حضرت علی فرمود: ظاهراً طلحه و زبیر به این آسانی دست بردار نیستند و در پی جنگ و خونریزی هستند و باوری به صلح و آشتی ندارند!.

افراد سبأی که تعدادشان به حدود دو هزار نفر می‌رسید، همه تلاش خود را برای گسترش دامنه درگیری و تهاجم هر یک علیه طرف مقابل و تحریک طرفین به جنگ به کار گرفتند!.

در نهایت جنگ وحشتناک و افسارگسیخته و ناخواستۀ «جمل»به وقوع پیوست!

از این نظر به جنگ جمل شهرت یافت بود که ام المؤمنین عایشه در وسط اردوگاه سپاه بصره بر شتری سوار بود که یعلی‌بن امیّه آن را در مکه برای او تجهیز نموده و در اثنای جنگ سوار بر آن بود.

جنگ ناخواستۀ جمل

روز جمعه بیست و ششم جمادی‌الثانی سال سی و ششم هجری بود که جنگ جمل در محل «زابوقه» نزدیک بصره روی داد!.

بدین ترتیب سازمان برانداز و توطئه‌گر سبأیان توانستند طرح خنثی‌سازی مصالحه میان مسلمانان را به اجرا بگذارند و در میان آنها پراکندگی و خونریزی بیشتری را ایجاد کنند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  از آنچه که روی داده بود بسیار اندوهگین گردید، و منادیانی را فرستاد که از طرف او به سپاهیانش اعلان کنند که از جنگ دست بردارند! اما صدای آنها به جایی نرسید و هرکس سرگرم جنگ با طرف مقابل خویش بود[33].

جنگ جمل در دو مرحله روی داد، که در مرحله اول طلحه و زبیر فرماندهی سپاه بصره را بر عهده گرفته بودند! و جنگ از طلوع فجر تا دم ظهر با شدت و حدت بسیاری در جریان بود، و تعداد بسیار زیادی از سپاهیان دو طرف کشته شدند!.

حضرت علی  رضی الله عنه ، و همچنین طلحه و زبیر افرادی را به قسمتهای مختلف سپاه گسیل داشته تا ایشان را از ادامه جنگ باز دارند و در صورت ادامه جنگ با کسی که عقب‌نشینی نموده و یا زخمی گردیده و یا نمی‌خواهد جنگ را ادامه دهد کاری نداشته باشند!.

کعب‌بن سور ازدی، قاضی بصره، که در آن بحران و فتنه جانب بی‌طرفی را برگزیده بود و با جنگ و خونریزی میان مسلمانان به سختی مخالف بود، در آن ساعات آغاز جنگ نزد حضرت عایشه که در محل اقامتش بود و هنوز از آغاز درگیری خبر نداشت رفت و خطاب به او گفت: یا ام‌ المؤمنین مسلمانان را دریاب جنگ سختی میان آنان آغاز شده، و همه دست به شمشیر برده‌اند، شاید با آمدن تو شرم کنند و از جنگ دست بردارند و راه صلح و آشتی را در پیش بگیرند!.

او دستور داد هر چه زودتر شترش را برای او آماده کنند، و سپرهایی را در اطراف هودج آن قرار دهند تا از اصاب تیر به او جلوگیری کند، حضرت عایشه رضی الله عنها  با شتاب بر شتر خویش سوار شد و خود را به میدان معرکه رسانید، تا از ادامه جنگ میان طرفین جلوگیری کند و آنان را به قطع جنگ و تن دادن به صلح و آشتی فرابخواند»![34].

از طرفی در میدان جنگ زبیربن عوام و عمار یاسر به صورت تصادفی در برابر هم قرار گرفته بودند، زبیر به عمار گفت: ابویقظان آیا می‌خواهی مرا به قتل برسانی؟!

عمار یاسر گفت: نه به هیچوجه، ابوعبدالله!.

هر یک از آنها به طرف سپاهیان خود برگشتند!.

حضرت علی بن‌ابیطالب رضی الله عنه  در حالی که میان طرفین جنگ به سختی ادامه داشت، کسی را دنبال زبیربن عوام فرستاد تا با او صحبت کند، زبیر با عجله از میان صفوف سربازان درگیر خود را به حضرت علی رسانید و همچنان که هر دو سوار بر اسب بودند با یکدیگر صحبت نموده و به توافق‌هایی رسیدند.

حضرت علی فرمود: این همه آدم و امکانات را برای جنگ گرد آورده بودید، فکر می‌کنید نزد خداوند می‌توانید عذر و بهانه‌ای داشته باشید!.

ای زبیر! مگر آن فرمودۀ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خاطر نداری که خطاب به تو می‌فرمود: «با علی به ناحق وارد جنگ می‌شوی و به او ستم می‌کنی»!؟.

زبیربن عوام گفت: چرا به خاطر دارم! سوگند به خداوند همین الآن آن فرموده رسول خدا به یادم آمد، سوگند به خداوند اگر پیشتر آن فرموده او را به خاطر می‌آوردم هیچگاه به عراق نمی‌آمدم و با تو مخالفت نمی‌نمودم، سوگند به خداوند از این لحظه به بعد با تو و سپاهیانت نخواهم جنگید![35].

پس از آن زبیر میدان جنگ را ترک کرد و به حق گردن نهاد و یقین پیدا کرد که در این نزاع و اختلاف به حضرت علی به عنوان امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین ستم روا داشته و حضرت علی حق به جانب بوده است!.

زبیر بر اسب خود سوار شد و سپاهیانش را در حالی که جنگ به شدت ادامه داشت ترک کرد! او به همراهی پیشخدمتش از «وادی‌ السباع» می‌گذشت! یکی از جنایت‌پیشگان اتباع عبدالله بن سبا به نام «عمرو‌بن جرموز» وقتی او را در حال ترک میدان جنگ مشاهده کرد، او را تحت تعقیب قرار داد!.

پس از آنکه زبیربن عوام برای رفع خستگی زیر درختی به استراحت پرداخته و از اینکه میدان جنگ را ترک کرده بود احساس آرامش می‌کرد! ابن‌جرموز از فرصت استفاده کرد و بر او حمله برد و در حالی که درخواب عمیقی فرو رفته بود، او را به قتل رسانید و سپس اسب و اسلحه و انگشترش را برداشت و بازگشت!.

پیشخدمت زبیربن عوام بر جنازه او نماز میت خواند و در آن مکان مجهول در دره «سباع» او را دفن کرد!.

«عمروبن ‌جرموز» که حضرت زبیربن عوام  رضی الله عنه  را به قتل رسانیده بود با شادمانی نزد حضرت علی  رضی الله عنه  آمد، تا به خاطر کشتن دشمنش، زبیر به او مژده بدهد و جایزه بگیرد!؟

وقتی حضرت علی از کشته شدن زبیر باخبر گردید، به سختی گریست و برای او از خداوند طلب رضایت و مغفرت نمود، و سپس شمشیر زبیر را از او گرفت وگفت: این شمشیر بود که بارها در مواقع سخت از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حمایت نمود! سپس فرمود: «من خودم از رسول خدا شنیدم که فرمود: به قاتل ابن صفیه «زبیر» مژده بدهید که جهنمی است».

لازم به یادآوری است که زبیر پسر صفیه دختر عبدالمطلب و عمه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود.

پس از آن حضرت علی ابن‌جرموز را به خاطر کشتن زبیر به سختی مورد ملامت قرار داد و او را نفرین نمود و از خود طرد کرد!.

عمروبن جرموز همچنان در عراق زندگی می‌کرد، تا اینکه عبدالله بن زبیر قیام کرد و مدعی خلافت گردید و برادرش مصعب بن زبیر را والی عراق نمود، آنگاه ابن‌جرموز از ترس خوانخواهی مصعب‌بن زبیر دچار هراس و نگرانی شد!.

مصعب‌بن زبیر کسی را نزد او فرستاد و گفت به او بگویید: از عراق خارج شود کاری به کار او ندارم، او در امان است و به خاطر کشتن پدرم او را قصاص نمی‌کنم، سوگند به خداوند او از این حقیرتر و خوارتر است که در کنار پدرم و همردیف او قرارش دهم و به جای او قصاص کنم!. من مجازات او را به قیامت موکول می‌کنم!.

اما طلحه بن‌عبیدالله  رضی الله عنه  فرمانده دوم سپاه بصره هنگامی که سوار بر اسب در میدان جنگ می‌تاخت تیری که معلوم نبود توسط چه کسی انداخته شده و به او اصابت نمود و خون به شدت از بدن او جاری شد!.

به او گفتند: یا ابا محمد! تو زخمی هستی به درون خیمه‌ها برو تا مداوا شوی!.

طلحه ‌بن عبیدالله خطاب به پیشخدمتش گفت: مرا کمک کن و جای مناسبی را برایم پیدا کن! او را به داخل بصره بردند و در یکی از خانه‌های آنجا مورد معالجه قرار گرفت، اما همچنان از زخم او به شدت خون می‌رفت، تا در نهایت وفات یافت و در بصره به خاک سپرده شد!.

بر اثر ندامت زبیر و خارج شدنش از میدان جنگ و مرگ طلحه  رضی الله عنه  و کشته و زخمی شدن هزاران نفر از دو طرف مرحله اول از جنگ جمل پایان یافت و در این مرحله این سپاه حضرت علی بود که بر سپاه بصره برتری خود را نشان دادند و پیروز گردیدند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  وقتی که آن همه کشته و زخمی از دو طرف را می‌دید به سختی متأثر و متألم گردید.

حضرت علی  رضی الله عنه  پسرش حسن را که در نزدیکی او بود در آغوش کشید و او را به خود فشرد و فرمود:پسرم!. کاش پدرت بیست سال پیش از این از دنیا می‌رفت و این روز را نمی‌دید!.

حسن بن علی فرمود: پدر! من خدمتتان پیشنهاد کردم که از مدینه خارج نشوی!!.

حضرت علی فرمود: به هیچوجه نمی‌دانستم، کار به این وضع و حال می‌انجامد!. پس از این رویداد زندگی چه ارزشی دارد؟ و به چه خیری می‌توان امیدوار بود؟[36].

بعد از آنکه روز به نیمه رسید، مرحله دوم جنگ جمل در حالی که سپاه بصره دو فرماندۀ خود یعنی طلحه و زبیر را از دست داده بود، آغاز گردید!.

سپاه بصره در مرحله بر گرد ام المؤمنین عایشه که بر شتر خویش سوار شده بود جمع شدند، و انگار او در این مرحله فرماندهی سپاه را بر عهده داشت!.

اما حضرت عایشه  رضی الله عنها  برای پایان جنگ به سختی تلاش می‌نمود و در پی راهی برای پایان دادن به جنگ و در پیش گرفتن راه صلح و آشتی بود! اما اتباع عبدالله بن سبا که در سپاه حضرت علی نفوذ کرده و حتی عملاً زمام امور جنگ را در دست گرفته بودند، هوشیارانه همه سعی خود را برای ادامه جنگ و خونریزی و ندادن فرصت مصالحه و گفتگو به کار می‌گرفتند!.

همۀ کسانی را که از سپاه بصره با آنها روبرو می‌شدند، با توجه به اینکه خود را در خط مقدم سپاه حضرت علی جای داده بودند، از دم تیغ می‌گذرانیدند!.

کعب‌بن سور قاضی بصره که زمام شتر حضرت عایشه را در دست گرفته بود، و تمام تلاش خود را برای پایان دادن به جنگ و وارد شدن به گفتگو‌ برای ایجاد صلح و آشتی به کار می‌گرفت.

عایشه  رضی الله عنها  گفت: ای کعب! شتر را رها کن! و قرآنی را بردار و به میان آنها برو و آنان را به حرمت کتاب و کلام خداوند سوگند بده! که از جنگ و خونریزی دست بردارند! و ایشان را به التزام به احکام قرآن و صلح و آشتی فراخوان! شاید خداوند تو را وسیله‌ای برای پایان این جنگ ناخواسته قرار دهد و بیش از این خونها به ناحق بر زمین ریخته نشوند!.

کعب‌بن سور قرآنی را برداشت و خود را به جلو سپاه بصره رسانید و به طرف سپاهیان حضرت علی جلو رفت و بانگ زد: این مسلمانان!. من کعب‌بن سور قاضی بصره هستم!. شما را به التزام به کتاب خداوند و صلح و آشتی بر اساس آن فرا می‌خوانم!.

سربازان سرسپرده عبدالله بن سبا که در پیشاپیش سپاه حضرت علی قرار گرفته بودند! از اقدام کعب‌بن سور دچار هراس و دلهره شدند، و ترسیدند که کار او باعث پایان جنگ و ایجاد آشتی میان طرفین بشود!.

چندین نفر از آنان همزمان او را هدف تیرهای خود قرار داده و در حالی که قرآنی را در دست داشت کشته شد!.

از طرف دیگر شتر حضرت عایشه و هودج او هدف تیرها و نیزه‌های اتباع عبدالله بن سبا قرار گرفت!. اما او به هر طرف می‌رفت و بانگ سر می‌داد که ای مسلمانان! ای فرزندانم!. شما را به خدا از جنگ دست بردارید! و حساب و محاکمه آخرت را فراموش نکنید!.

اما سربازان و سرکردگان باند عبدالله بن سبا توجهی به ندای او ننموده و همچنان حملات سخت خود را بر سپاه بصره ادامه می‌دادند!؟

حضرت علی  رضی الله عنه  نیز از پشت سر سپاه خود همچنان بر سرشان فریاد می‌کشید و از آنها می‌خواست که از حمله بردن بر سپاه بصره دست بردارند! اما سربازان عبدالله بن سبا که در پیشاپیش و در خط مقدم قرار داشتند خود را به کری زده و بدون توجه به فریادهای حضرت علی و حضرت عایشه  رضی الله عنهم  همچنان به جنگ وحمله و خونریزی ادامه می‌دادند!.

وقتی حضرت عایشۀ  رضی الله عنها  متوجه شد که آنان به تلاش‌ها و فریادهای او توجهی ندارند، و از طرف دیگر کشته شدن کعب‌بن سور را دید، گفت: ای مردم! قاتلان و شورشیان علیه خلافت عثمان را مورد لعن و نفرین قرار دهید!.

خود او دست به دعا برداشت و علیه قاتلین و خوارج به پیشگاه خداوند شکایت برد، و اهل بصره نیز با ضجّه و زاری بسیاری علیه اشغالگران مدینه و قاتلین حضرت عثمان دست به دعا برداشتند و آنان را نفرین نمودند!.

حضرت علی وقتی ضجه و زاری بسیاری از طرف سپاه بصره شنید، پرسید: چه خبر شده؟

گفتند: عایشه علیه قاتلان عثمان دست به دعا برداشته و مردم نیز او را همراهی می‌کنند!.

حضرت علی فرمود: شما هم همراه با من علیه شورشیان و قاتلان حضرت عثمان دست به دعا بردارید و ایشان را نفرین کنید!.

ناگهان ضجه و زاری بلندی از سپاه حضرت علی هم برخاست و قاتلان حضرت عثمان را مورد لعن و نفرین قرار دادند»![37].

بدین ترتیب هر دو طرف علیرغم وقوع جنگ میان آنان در مورد لعن و نفرین شورشیان سبأی و قاتلان حضرت عثمان با هم اتفاق نظر داشتند.

هر دو سپاه از پیروان عبدالله بن سبا که علیه نظام خلافت توطئه‌چینی نموده و شورش کرده و خلیفه مسلمانان را به شهادت رسانیده بودند، متنفر بودند! اما هنوز در مورد سرکوبی و رهایی از آنها به نتیجۀ مشترکی نرسیده بودند، زیرا آنان خود را در میان سپاهیان حضرت علی و خط مقدم جای داده و عملاً زمام امور را در دست گرفته و روند سریع حوادث و مخالفت مخالفان این فرصت را از حضرت علی  رضی الله عنه  گرفته بود که بتواند آنان را از سپاه خود پاکسازی و منزوی و محاکمه نماید!.

تلاش سبأیان برای کشتن عایشه  رضی الله عنها  

سربازان سرسپرده و فریب‌خورده سرکردگان باند برانداز و شورشی و توطئه‌گر عبدالله بن سبای یهودی، همه تلاش خود را برای کشتن حضرت عایشه  رضی الله عنها  - که برای پایان دادن جنگ به سختی تلاش می‌نمود به کار گرفتند!.

اما سپاه بصره پس از اطلاع از قصد آنان برای حمایت از حضرت عایشه وارد عمل شده و در جلو شتر او با سبأیان که به تلاش‌های امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب و ام المؤمنین عایشه کاملاً بی‌اعتنایی می‌کردند و همچنان یورش می‌بردند و شمشیر می‌زدند- وارد جنگ سختی شدند!.

چندین نفر که زمام شتر حضرت عایشه را در دست گرفته بودند، کشته شدند! و جنگ تن به تن در کنار شتر او با شدت و حدت زیادی ادامه داشت! و حمله‌ها و عقب‌نشینی‌های زیادی میان طرفین به وقوع پیوست و گاهی برتری با سبأیان و گاهی غلبه و پیروزی از آن سپاهیان بصره بود!.

در کنار شتر و به حمایت از حضرت عایشه دست و پای چندین نفر از طرفین قطع گردید بطوری که در هیچ جنگی به این اندازه دست و پای انسانها زخمی و قطع نشده بود!.

فرماندهی عملیات دفاع از حضرت عایشه را ابتدا عبدالرحمن بن عتاب، (پیشنماز سپاه بصره) بر عهده داشت و پس از کشته شدن او اسود‌ابن ابی‌البحتری جای او را گرفت که او نیز کشته شد!.

پس از آن عبدالله بن زبیر برای بیرون کشیدن حضرت عایشه از میان معرکه خود را به شتر رسانید و افسار آن را در دست گرفت! حضرت عایشه گفت: تو کیستی؟

گفت: عبدالله بن زبیر!.

لازم به یادآوری است که عبدالله بن زبیر پسر اسماء خواهر حضرت عایشه بود! به همین خاطر او با حزن و نگرانی بسیاری به خاطر امکان کشته شدن او، برای خواهرش اسماء گریست!.

اشتر نخعی که نام اصلی او مالک‌بن حارث و سردسته سبأیان کوفه و از فرماندهان سپاه حضرت علی به شمار می‌آمد، به طرف عبدالله بن زبیر حمله‌ور شد!.

میان اشتر و ابن زبیر جنگ سختی روی داد، هر دوی آنها پهلوان و جنگ‌آور بودند! در یک فرصت اشتر ضربه‌ای بر سر عبدالله بن زبیر وارد نمود و او را به سختی مجروح کرد و او نیز ضربه سختی را بر اشتر وارد کرد، و سپس هر دو شمشیرها را کنار نهاده و با هم به زورآزمایی جنگ تن به تن پرداختند! و پس از لحظاتی هر دوی آنها بر روی زمین افتاده و از آنجا که عبدالله بن زبیر به خوبی می‌دانست که اشتر یکی از سرکردگان باند عبدالله بن سبای یهودی است، به سختی برای کشتن او تلاش می‌کرد!.

وقتی که آنان بر روی زمین افتاده و به سختی با هم درگیر بودند، ابن‌زبیر افرادی از سپاه بصره را برای کمک به او در کشتن مالک فرا‌می‌خواند و می‌گفت: اگر لازم بود مرا هم با او بکشید!.

تعدادی از افراد سپاه بصره صدای عبدالرحمن بن زبیر را می‌شنیدند، اما نمی‌دانستند مقصود او از مالک، اشتر نخعی است، زیرا همه او را با نام اشتر می‌شناختند! اگر او نام اشتر را بر زبان می‌آورد کشته شدن او حتمی بود، اما تعدادی آمدند و آن دو را از هم جدا کردند و هیچیک از آنان کشته نشدند![38].

محمدبن طلحه معروف به سجّاد جلو رفت و افسار شتر حضرت عایشه را که وسط معرکه گرفتار آمده بود، گرفت و گفت: یا ام المؤمنین چی دستور می‌دهی؟

عایشه  رضی الله عنها  گفت: دستور من این است که همچون هابیل فرزند نیک آدم باشی و بر کسی شمشیر نکشی!. به همین خاطر بود که محمدبن طلحه هر گاه با یکی از جنگجویان مواجه می‌شد که قصد کشتن او را داشت، خطاب به او می‌گفت: تو را خداوند و خویشاوندی سوگند می‌دهم که بر روی من شمشیر نکشی! و مرا نکشی! و سپس این آیه را می‌خواند که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿قُل لَّآ أَسۡ‍َٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰ [الشورى: 23].

«من از شما هیچ مزد و پاداشی را به غیر از دوستی و محبت خویشاوندان تقاضا نمی‌کنم»[39].

اما اتباع عبدالله بن سبا و دیگر شورشیان و غوغاسالاران کوفی گوش شنوایی برای شنیدن این صحبت‌ها را نداشتند! یکی از آنان با نیزه‌اش بر او هجوم برد و چندین ضربه کاری بر او وارد کرد و به قتل رسانید!؟

صدها نفر در اطراف شتری که حضرت عایشه بر آن سوار بود، از جمله هفتاد نفر از افراد قریشی که از او محافظت می‌کردند و زمام شتر او را در دست می‌گرفتند، کشته شدند!.

اطاقک روی شتری که حضرت عایشه در میان آن بود، به اندازه‌ای تیر به چهار اطراف آن خورده و آویزان شده بود، که به شکل جوجه‌تیغی درآمده بود!.

قعقاع بن عمرو تمیمی که در سپاه حضرت علی قرار داشت وقتی تعداد زیاد کشته و زخمی‌ها را در اطراف شتر حضرت عایشه مشاهده نمود به سختی متأثر گردید! و در حالی که جنگ و درگیری همچنان ادامه داشت، گفت: تا زمانی که آن شتر بر روی پا ایستاده باشد، این درگیری در اطراف آن تمام نخواهد شد، و تنها پس از بر زمین انداخت شتر است که جنگ پایان می‌پذیرد!.

اما از طرف دیگر قعقاع بن عمرو از اینکه ام المؤمنین عایشه آسیبی ببیند یا کشته شود، نگران بود!.

یکی از افراد سپاه بصره به نام «زفربن حارث» افسار شتر را در دست داشت و با دست دیگر دفاع می‌کرد، قعقاع بن عمرو او را صدا زد و گفت: برای پایان دادن به درگیری در آنجا بر دست و پاهای شتر شمشیر بزن و آن را قطع کن!.

زفر با شمشیری که در دست داشت ضربه‌های شدیدی، را بر پاهای آن وارد کرد و شتر با ناله‌ای سوزناک و غریب بر روی زمین افتاد!.

قعقاع بن عمرو از سپاه حضرت علی و زفربن حارث از سپاه بصره از افتادن هودجی که حضرت عایشه در آن قرار داشت جلوگیری کرده و آن را به آرامی گرفته و بر روی زمین گذاشتند!.

سپاهیان بصره وقتی بر زمین افتادن شتر حضرت عایشه را دیدند، از جنگ دست برداشتند و میدان معرکه را به سوی شهر بصره ترک کردند!.

تازه شب فرا رسیده بود که جنگ جمل که از بامداد روز پنجشنبه دهم جمادی‌الثانی سال سی و ششم هجری تا شامگاه آن ادامه یافت، پایان یافت![40].

در جنگ جمل هزاران نفر از طرفین کشته و زخمی شدند[41].

از جمله افرادی نامداری که کشته‌شدند: زبیربن عوام، طلحه بن عبیدالله، محمدبن طلحه و کعب‌بن سور قاضی بصره  رضی الله عنهم  بودند!.

حضرت عایشه را با اکرام و احترام از هودج بیرون آوردند و پس از ساعاتی برادرش محمدبن ابی‌بکر که از فرماندهان سپاه حضرت علی بود، و همچنین خود حضرت علی نزد او آمدند، حضرت علی  رضی الله عنه  پس از سلام کردن بر عایشه گفت: ای مادر! خداوند از ما و شما درگذرد و مورد مغفرت خویش قرار دهد!.

حضرت عایشه در پاسخ گفت: من هم امیدوارم که خداوند همۀ ما را مورد مغفرت و بخشایش خویش قرار دهد!.

در نیمه‌های شب بود که محمدبن‌ابی‌بکر او را همراه با خود به منزل عبدالله بن خلف خزاعی در بصره برد، و پس از چند روز حضرت علی  رضی الله عنه  امر فرمود که او را با اکرام و احترام تا رسیدن به مکه همراهی نمایند![42].

وقتی که حضرت عایشه در هودج خویش بود، و قعقاع بن عمرو تمیمی  رضی الله عنه  نزدیک به او گفت: یا قعقاع در اثنای جنگ شنیدم که یکی از سربازان کوفی خطاب به من می‌گفت:

یا اُمَّنا اَعَقَّ أُمٍ نَعْلَمُ

 

والأُم تَغْذو ولداً وتَرحم

ألأَتَرَیْنَ کَمْ شُجاعٍ یُکْلَمُ

 

وَتُختلی مِنْهُ یَدٌ وَمِعصَمُ

«ای مادر! ای نامهربان‌ترین مادری که می‌شناسیم!معمولاً مادران فرزندان خود را غذا می‌دهند و با آنان مهربانی می‌کنند! می‌بینی که چه قهرمانانی به خون غلطیده‌اند و یا دست و بازوهایشان قطع شده است».

این کلام او بسیار برای من دردناک بود و بر اثر آن به شدت گریستم! و اندوهگین شدم!.

قعقاع بن عمرو تمیمی گفت:سوگند به خداوند او دروغ گفته است و تو بهترین مادری هستی که ما می‌شناسیم. تو از هیچ تلاشی برای صلح و جلوگیری از جنگ کوتاهی ننمودی، اما آنان از تو فرمانبرداری نکردند!.

حضرت عایشه فرمود: فرزندم!. سوگند به خداوند دوست داشتم بیست سال پیش می‌مردم و این روز را نمی‌دیدم!.

قعقاع به طرف حضرت علی  رضی الله عنه  که در میان سپاهیان خود بود رفت و سخنان و مطالبی را که حضرت عایشه در مورد اوضاع پیش آمده با او در میان گذاشت همه را برای حضرت علی نقل نمود. او نیز فرمود: سوگند به خداوندی من نیز دوست داشتم بیست سال پیش می‌مردم و این روز را نمی‌دیدم!.

سخن و درد حضرت علی و حضرت عایشه  رضی الله عنهم  به خاطر جنگی که روی داد، یکی بود!.

حضرت عایشه در مورد تعدادی از افراد همراه خود سؤال نمود، و به او گفته شد که کشته شده‌اند! و برای هر یک از آنها از خداوند متعال طلب مغفرت نمود!. سپس در مورد افرادی که در سپاه حضرت علی بودند سؤال نمود، وقتی گفتند که آنان هم کشته شده‌اند، برای آنان نیز از خداوند رحمت و مغفرت خواست!.

وقتی مردم بصره از دعای خیر برای کشته‌شدگان سپاه حضرت علی تعجب نمودند، همان سخنی را که حضرت فرموده بود، گفت که:

«امیدوارم افراد هر یک از طرفین که قلب خویش را پاک گردانیده‌ - و هدف او خدمت به مصالح مسلمانان بوده – اهل بهشت باشد»[43].

حضرت علی  رضی الله عنه  سه روز را در صحنه‌ای که در آن جنگ روی داده بود، باقی ماند و کشته‌های سپاه بصره را دید و به خاطرشان اندوهگین شد و برای آنها از خداوند طلب آمرزش نمود! و در میان کشته‌شدگان جنازه کعب‌بن سور قاضی بصره و تعدادی دیگر از شخصیت‌ها را دید و فرمود: آنان گمان می‌کردند که تنها آدم‌های هرزه و آشوبگر و نادان به حمایت از ما بیرون آمد‌ه‌اند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  بر جنازۀ کشته‌شده‌های هر دو طرف نماز میت خواند، و سپس دستور داد همۀ اسلحه‌ها و کالاهایی که سپاهیان بصره از خود بر جای نهاده بودند، جمع‌آوری کردند و به مسجد بصره برده شود، تا هر کس اسلحه و متاع خود را شناسایی کند و آن را بردارد!.

این بدان معنا بود که حضرت علی اسلحه‌ها و امکانات بر جای مانده از سپاه بصره را به عنوان غنیمت جنگی نگاه نمی‌کرد و نخواست آنها را در میان سربازانش تقسیم نماید، بلکه دستور داد آنها را به صاحبان خود بازگردانند!.

اتباع عبدالله بن سبای یهودی از این اقدام حضرت علی خشمگین شدند و می‌خواستند اموال طلحه و زبیر و اسلحه و امکانات بسیاری را که سپاه بصره از خود بر جای گذاشته بودند به عنوان غنایم جنگی میان خود تقسیم کنند!.

حضرت علی در ردّ نظر ایشان گفت: کدامیک از شما می‌خواهد، ام المؤمنین عایشه را به عنوان سهم خود قبول کند و او را به بردگی نزد خویش نگه دارد؟![44].

پس از آن حضرت علی  رضی الله عنه  وارد بصره شد و همه مردم با او بیعت کردند او حضرت عبدالرحمن بن عباس را به عنوان والی شهر تعیین نمود.

یکی از مردم بصره راجع به آنچه که میان او طلحه و زبیر  رضی الله عنهم  روی داد با حضرت علی سخن گفت، اما حضرت علی فرمود:که در مورد آنها تنها با نیکی یاد کنید و جز خیر بر زبان نیاورید! من امیدوارم که من و عثمان و طلحه و زبیر از جمله آنهایی باشیم که خداوند در موردشان فرموده است:

﴿وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ٤٧ [الحجر: 47].

«کینه‌توزی و دشمنی را از دل‌های ایشان بیرون می‌‌کشیم و برادرانه بر تختهای رو به روی هم می‌نشینند».

پس از اقامتی چند روزه در بصره و استقرار اوضاع حضرت علی به طرف کوفه حرکت کرد و روز دوشنبه دوازدهم ماه رجب سال سی و شش هجری وارد آن شهر گردید و آن را پایتخت خلافت خویش نمود، خلافتی که مدت زمان زیادی به درازا نکشید!.

نزاع با معاویه

حضرت علی  رضی الله عنه  صحابی بزرگوار عبدالله بجلی را برای ملاقات با معاویه به شام فرستاد و از او خواست که همانند مردم با او بیعت کرده و راه اطاعت را در پیش بگیرد!.

معاویه بزرگان و صاحبنظران شام را به نشستی فراخواند ودر مورد پیشنهاد حضرت علی با آنان به مشورت و رایزنی پرداخت و در نهایت اتفاق نظر پیدا کردند، که تا قاتلان و شورشیانی که علیه نظام خلافت قیام کرده وعثمان را به شهادت رسانیده و اکنون خود را در میان سپاه حضرت علی جای داده و به هواداری از او تظاهر می‌نمایند، مجازات نشوند، یا به معاویه که ولی‌دمِ عثمان بود، تحویل داده نشوند، از بیعت با حضرت علی خودداری کنند!.

معاویه و صاحبنظران شام ظاهراً در مورد درخواست مجازات قاتلین حضرت عثمان و قصاصشان دارای دیدگاهی اجتهادی بوده‌اند، که برای ایشان نوعی معذوریت می‌آفریند، و از طرفی معاویه با حضرت عثمان خویشاوندی نزدیک داشت و هر دو از طایفه بنی‌امیه بودند! و در مورد مشروط نمودن بیعت با حضرت علی به قصاص قاتلین دارای دیدگاه و رأی خاصی به خود بودند!.

از طرفی دیگر وقتی که موضع‌گیری حضرت علی را در مورد به تأخیر انداختن مجازات مجرمین تا زمانی که اوضاع و احوال آرام شود، و همۀ مسلمانان با او بیعت نمایند، می‌بینیم متوجه می‌شویم که دیدگاه او نیز دیدگاهی اجتهادی به شمار می‌رود.

هیچکس این حقیقت تاریخی را نمی‌تواند انکار کند که حدود دو هزار نفر از شورشیان و قاتلین حضرت عثمان خود خود را در سپاه حضرت علی جای داده بودند، و تعدادی از آنها مانند اشتر نخعی از سرکردگان سبأیه به شمار می‌آمدند! اما حضرت علی از آنان به سختی خشمگین و متنفر بود و برای رهایی از دست ایشان دنبال فرصت می‌گشت و برای اقامه حد شرعی بر ایشان هنگامی که اوضاع آرام گردد، بسیار علاقمند بود!.

اما آنهایی که خواهان شتاب در مجازات قاتلان و مجرمان بودند، عملاً حضرت علی را دچار مشغولیت و مشکلات بیشتری می‌نمودند. زیرا او ناچار شد، برای رویارویی با آنان مدینه را به سمت عراق ترک کند و شورش و عصیان ایشان و جنگ‌های جمل و صفین باعث گردید که حضرت علی فرصت مجازات شورشیان توطئه‌گر و قاتل را پیدا نکند و مجازاتشان به تأخیر بیفتد!.

اگر طلحه و زبیر و ام المؤمنین عایشه  رضی الله عنهم  و بعداً معاویه در شام و هواداران ایشان در عین اینکه به خاطر رأی و اجتهادشان معذورند علیه حضرت علی دست به شورش و مخالفت نمی‌زدند، حضرت علی فرصت مجازات مجرمان و نجات از ایشان را پیدا می‌کرد، زیرا دیدگاه درخواست‌کنندگان تعجیل قصاص قاتلان، برای حضرت علی دیدگاهی پذیرفتنی بود، اما بر این باور بود که پس از آرامش اوضاع و بیعت تمامی مردم ممالک اسلامی مجازات ایشان را آغاز کند!.

از طرف دیگر رأی و اجتهاد حضرت علی  رضی الله عنه  در مورد تأخیر محاکمه شورشیان و مجرمانی که علیرغم خواست حضرت علی خود را در میان سپاه او جای داده بودند، یک ضرورت بود!.

تقدیر و سرنوشت حضرت علی  رضی الله عنه  چنین شد، که توفان مشکلات و چالش‌های سختی خلافت او را در نوردد و حوادث مهم بعدی راه او را دشوارتر گرداند!.

آن وضع حاصل طبیعی قوانین و سنت‌های الهی بدون تغییر به ویژه اهمال سنت وحدت و غفلت از شیطنت‌ دشمنان بوده است که هیچ کس و هیچ چیز را یارای جلوگیری از عواقب آن نیست.

حرکت حضرت علی به سوی شام

حضرت علی  رضی الله عنه  با هدف الزام معاویه و هواداران او به اطاعت از خود همراه با سپاهیانش از کوفه راهی شام گردید و از طرف دیگر معاویه پس از اطلاع از حرکت حضرت علی خود را برای دیدار با او و حتی برای جنگ و رویارویی آماده نمود![45].

چنانچه حضرت علی  رضی الله عنه  راهی شام نمی‌شد، معاویه نیز سپاهی را برای رویارویی با او گسیل نمی‌داشت، اما حضرت علی چگونه در برابر مخالفت با خلافت مشروع خود و عدم بیعت سکوت می‌کرد؟ او آن اقدام معاویه را شورش و تمرد علیه نظام خلافت تلقی می‌نمود!.

تعداد سپاهیان حضرت علی یکصد و بیست هزار و تعداد سپاهیان معاویه نود هزار نفر بودند!.

فرماندهان سپاه حضرت علی عبارت بودند از: اشتر نخعی، قیس‌بن سعد بن عباده، عمّار یاسر و عبدالله بن عباس ...

کسانی هم مانند: عمروبن عاص، عمروبن سفیان سُلّیم، نعمان بن بشیر انصاری و عبدالرحمن بن خالد بن ولید فرماندهی سپاه معاویه را برعهد داشتند!.

جنگ صفین

دو سپاه حضرت علی و معاویه در صفین در کنار رود فرات با یکدیگر روبرو شدند! جنگ صفین به راستی جنگی وحشتناک و دردآور بود که چند هفته به طول انجامید و در آن هزاران نفر از طرفین کشته و زخمی شدند!.

رویارویی میان دو سپاه در ماه ذی‌الحجه سال سی و شش هجری با درگیری‌های متفرقه و جنگ‌هایی فردی ادامه یافت و گاهی روزی دو بار با هم به نبرد می‌پرداختند![46].

پس از آنکه ماه محرم آغاز شد هر دو سپاه از نبرد دست برداشتند، و همه ماه را آتش‌بس اعلام نمودند! به این امید که میان آنها جو آرامش و گفتگو و تفاهم پدید آید و زمینه برای صلح و آشتی و جلوگیری از خونریزی هر چه بیشتر فراهم شود!

در ماه محرم بود که حضرت علی رضی الله عنه  هئیتی را به ریاست عَدِیّ بن حاتم طایی نزد معاویه که همراه با سپاهیانش در صفین بود، فرستاد!.

عدّی معاویه را به بیعت با حضرت علی فراخواند، تا زمینه وحدت هر چه بیشتر مسلمانان فراهم شود، و جنگ و خونریزی پایان یابد! و راه صلح و آشتی در پیش گرفته شود!.

معاویه در پاسخ به فراخوانی عدی گفت: ما با علی سر مخالفت و ناسازگاری نداریم و در مورد مقام خلافت با او در نمی‌افتیم، و او را به دست داشتن در شورش علیه عثمان و اشغال مدینه و کشته شدن او متهم نمی‌کنیم، اما شورشین قاتل بسیاری در میان سپاه او خزیده‌اند! تمام خواستۀ ما این است که آن قاتلان شورشی را به ما تسلیم کند، پس از آن ما با او به عنوان امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بیعت می‌کنیم و از او اطاعت می‌نماییم![47].

سخن و دیدگاه معاویه واضح و روشن بود، اما حضرت علی  رضی الله عنه  در شرایطی قرار نداشت که بتواند خواستۀ او را برآورده فرماید!.

در نهایت مأموریت عدی بن حاتم با شکست روبرو شد.

معاویه نیز در مقابل هیئتی را به ریاست حبیب‌بن مسلمه نزد حضرت فرستاد، تا او را برای تسلیم قاتلین حضرت عثمان و پایان دادن به جنگ و خونریزی بیشتر راضی کنند، اما آن هیئت نیز بدون نتیجه بازگشتند[48].

ماه محرم نیز بدون آنکه تلاش‌های مسالمت‌آمیز به نتیجه‌ای بیانجامد، پایان یافت و ماه صفر آغاز شد، ظاهراً مرحله دیگری از جنگ همه جانبه و سخت صفین نزدیک شده بود!.

روز چهارشنبه اول ماه صفر مرحله دوم جنگ آغاز شد و تا روز جمعه دهم صفر ادامه پیدا کرد!.

در آن ده روز شوم، سپاهیان دو طرف به سختی یکدیگر را مورد حمله قرار می‌دادند و در بین صفوف یکدیگر نفوذ نموده و جنگ و گریز‌های بسیاری صورت گرفت که در نهایت به کشته و زخمی شدن هزاران نفر انجامید!.

خشن‌ترین و سخت‌ترین رویارویی میان سپاهیان دو طرف در روز پنجشنبه نهم و شب جمعه دهم ماه صفر روی داد، که آن شب «شب زوزه» نام نهادند، زیرا از سپاهیان دو طرف از شدت خستگی و کوفتگی سخن و کلامی شنیده نمی‌شد و تنها صدای سگ‌ها و گرگ‌ها به گوش می‌رسید و بس!.

در آن شب به اندازه‌ای جنگ و درگیری سخت بود که نیزه‌ها و شمشیر و سپرهای بسیاری از سربازان درهم شکست[49].

در عصر روز جمعه دهم ماه صفر بود که سربازان شام قرآن‌ها را بر سر نیزه‌های خود بسته و آنها را برافراشتند، و مرحله جدیدی از رویارویی میان حضرت علی و معاویه آغاز گردید!.

در جنگ صفین عمار یاسر که در برابر شامیان از حضرت علی رضی الله عنه  حمایت می‌کرد کشته شد!.

عبدالله بن سلمه می‌گوید: عمار را که پیرمرد بلند‌ قامتی بود در روز جنگ صفین دیدم، او نیزه‌ای را در دست گرفته و در حالی که دستانش می‌لرزید، می‌گفت: سوگند به خداوندی که جان من در اختیار اوست، با این پرچم سه بار همراه با رسول خدا جنگیده‌ام و این چهارمین بار است که آن را به دست می‌گیرم!. سوگند به خداوند اگر ما را هم شکست بدهند و تا بحرین تعقیب کنند و مورد ضرب و شتم قرار بدهند، در این مورد که ما بر حقیم و آنان بر باطل تردیدی ندارم!.

قیس‌بن عباد در صفین از عمار یاسر پرسید: آیا فکر نمی‌کنید که جنگ در کنار علی رأی و دیدگاهی اجتهادی است و رأی امکان خطا و اصابه دارد و این را خود شما از رسول خدا دیده و آموخته‌اید!؟

عمار گفت: هر چیزی را که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به ما فرموده و یا از او دیده‌ایم، به خاطر خیر و مصلحت همه مردم بوده است[50].

عماربن یاسر به این حقیقت اذعان داشت که اقدام او به حمایت از حضرت علی بر اساس رأی و اجتهاد بوده و اجتهاد نیز احتمال صواب و خطا دارد!.

از طرف دیگر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیش‌بینی فرموده بود که: گروه شورشیان و سرکشان عمار بن یاسر را خواهند کشت!.

حق با کدام طرف بود؟

امام مسلم و بخاری از ابوسعید خدری  رضی الله عنه  روایت می‌نمایند که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به عمار یاسر فرمود: «جماعتی یاغی و شورشی تو را خواهند کشت».

ابوعبدالرحمن سلّمی حادثه کشته شدن عمار را نقل کرده و می‌گوید: ما همراه با حضرت علی  رضی الله عنه  در صفین بودیم، عماربن یاسر را می‌دیدیم به هر طرف که می‌رفت همه اصحابی که در آنجا بودند دنبال او به راه می‌افتادند!.

عمار را دیدم که نزد هاشم بن عتبه بن ابی‌وقاص برادرزادۀ سعدبن ابی‌وقاص که پرچمدار سپاه حضرت علی در صفین بود رفت و خطاب به او گفت: ای هاشم، به پیش حرکت کن! زیرا بهشت در زیر سایه شمشیرها قرار دارد، به راستی درهای بهشت باز شده و حوری‌های آن خود را آرایش کرده‌اند! و سپس این شعر را خواند که:

الیوم ألقی الأحبّه

 

محمداً وصحبه

«امروز به محبوبان خویش می‌پیوندم، به محمد و یارانش»!.

هاشم و عمار تهاجم سختی را علیه سپاه شام آغاز نموده و به میان صفوف آنان نفوذ کردند! و در نهایت هر دو به قتل رسیدند!. خداوند آنان را مشمول رحمت و مغفرت خویش فرماید!.

ابن جوی سکسکی که عماربن یاسر را کشته بود، نزد عمروبن عاص آمد و گفت: من عمار را کشتم!.

عمروبن عاص به او گفت: دستت بشکند، خداوند تو را در هیچ کاری پیروز نگرداند، به راستی با این کارت خشم خداوند را نسبت به خودت برانگیختی![51].

عبدالرحمن سلمی می‌گوید: بعد از آنکه عمار کشته شد، و شب فرارسید، به نوعی خود را به میان سپاهیان شام رسانیدم تا ببینم که عکس‌العمل آنان را در مورد کشته شدن عمار بن یاسر چیست؟

به جمعی از آنان که در جایی نشسته بودند و با هم سخن می‌گفتند، نزدیک شدم! دیدم که معاویه و ابواعوار سلّمی و عمروبن عاص و پسرش عبدالله بودند! سعی کردم بیشتر به آنان نزدیک شوم تا صحبت‌های آنان را بشنوم!.

عبدالله بن عمروعاص گفت: امروز شما مردی را کشتید، که می‌دانید، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد او چه فرموده بودن!.

پدرش عمروبن عاص به او گفت: رسول خدا در مورد او چه فرموده‌اند؟

عبدالله بن عمرو گفت: زمانی که مسجد رسول خدا ساخته می‌شد و مردم هر بار یک سنگ یا یک آجر را می‌آوردند، ولی عمار هر بار دو سنگ و یا دو آجر بزرگ را می‌آورد!.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او نزدیک شد و فرمود: ای عمار! گروهی یاغی و سرکش تو را به قتل خواهند رسانید!.

عمروبن عاص خطاب به معاویه گفت: می‌شنوی که عبدالله چه می‌گوید؟!.

و سپس بار دیگر حدیث را برای معاویه خواند!.

معاویه گفت: آری صحیح است که یاغیان عمار را به قتل رسانیدند! اما آیا عمار را کشتیم؟ یا آنانی که او را از خانه و شهر خود بیرون کشیده و با خود به اینجا آوردند؟!.

این استدلال را در میان شامیان پخش کردند که آنهایی عمار را در واقع به قتل رسانیدند که او را همراه با خود به این منطقه آورده‌اند!![52].

آن حدیث صحیح در مورد کشته شدن عمار به دست فرقه‌ای یاغی و سرکش از جمله دلایل صحت نبّوت و پیامبری رسول خداست. زیرا او در مورد کشته شدن عمار به دست یاغیان خبر داد و پس از سی و هفت سال تحقق پیدا نمود!.

آن حدیث صحیح بیانگر این است که حضرت علی  رضی الله عنه  در مقایسه با معاویه بیشتر حق به جانب بود و اهل شام همان گروه یاغی بودند که در برابر حضرت علی ایستادند و علیه او شورش کردند! زیرا بر این اساس که اهل شورا و حل و عقد متشکل از اصحاب رسول خدا به عنوان امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین با حضرت علی بیعت نموده و بیعت با او بیعتی شرعی و خلافتش مشروع بوده است، اما چون اهل شام از بیعت با او خودداری نموده و علیه او دست به شورش زدند و هر چند بر اساس اجتهاد و تأویل قابل توجیه علم مخالفت با او را به دست گرفتند، آنان گروه یاغی و شورشی علیه خلیفه مسلمین به شمار می‌آیند!.

آن تأویل و توجیه معاویه در این مورد که سپاهیان علی به خاطر آنکه عمار را همراه خود به صفین آورده و باعث کشته شدنش شده‌اند، تأویل و توجیه قابل قبولی به نظر نمی‌رسد!.

ساعات پایانی نبرد صفین

در ساعات پایانی جنگ صفین برتری با سپاهیان حضرت علی رضی الله عنه  بود، زیرا صفوف مقدم سپاهیان شام را در هم شکسته و چیزی برای شکست نهایی آنان باقی نمانده بود.

در این ساعات بود که عمروبن عاص نزد معاویه رفت، و گفت: من پیشنهادی دارم که بر توانایی ما و تفرقه میان آنان می‌انجامد! پیشنهادم این است که قرآن‌ها را بالا ببریم و آنان را به داوری آن فرا بخوانیم! اگر پذیرفتند، جنگ پایان می‌پذیرد و اگر هم دچار اختلاف شدند، و به دو دسته موافق و مخالف تبدیل شدند، شکست می‌خورند و قدرت خود را از دست می‌دهند!.

ابووائل -برادر شقیق بن سلمه اسدی تابعی- می‌گوید: در صفین حضور داشتیم، وقتی جنگ و کشتار به نهایت خود رسید و سپاهیان شام در شرایط سختی قرار گرفتند و بر روی تپه‌ای پناه بردند، عمروبن عاص به معاویه گفت: قرآنی را برای علی بفرست و او را به داوری کتاب خدا فرا بخوان! مطمئن هستم پیشنهادت را رد نخواهد کرد!.

مردی همراه با قرآن نزد حضرت علی آمد و گفت: کتاب خدا میان ما و شما قضاوت کند و هر دو طرف داوری آن را بپذیریم تا جنگ پایان پیدا کند! او سپس این آیه از قرآن را خواند که خداوند می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ كِتَٰبِ ٱللَّهِ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٞ مِّنۡهُمۡ وَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣ [آل عمران: 23].

«آیا آگاهی از کسانی که به ایشان بهره‌ای از کتاب (آسمانی) داده شده است. (هنگامی که) ایشان به سوی کتاب خدا (قرآن) دعوت می‌شوند تا در میانشان داوری کند، سپس گروهی از ایشان سرپیچی می‌کنند و روی‌گردان می‌شوند».

حضرت علی فرمود: من در این ارتباط از شما اولی‌ترم و به حکمیت کتاب خدا رغبت بیشتری دارم!.

شورشیان و خوارج وقتی از قبول تحکیم توسط حضرت علی رضی الله عنه  باخبر شدند، در حالی که شمشیرهایشان را بر دوش گرفته بودند، نزد حضرت علی آمده و با فراخوانی شامیان به تحکیم کتاب خداوند مخالفت نموده و گفتند: باید جنگ را ادامه دهیم تا در نهایت خداوند میان ما و شما و ایشان خود داوری کند!.

سهل‌بن حنیف انصاری رضی الله عنه  خطاب به آنان گفت: ای مردم! رأی و دیدگاه خود را در برابر دین علم نکنید! اگر در روز حدیبیه اختیار می‌داشتم رأی خود را بر فرمان رسول خدا ترجیح می‌دادم! اما چون امر او دین بود، آن را پذیرفتیم!.

پس از آن سهل به بحران و نابسامانی در میان مسلمانان که پس از کشته شدن حضرت عثمان پیش آمده بود، اشاره نمود و گفت: سوگند به خداوند از زمانی که مسلمان شده‌ایم، در راستای دفاع از دین خداوند شمشیرهایمان را در هر کجا که به کار می‌گرفتیم می‌دانستیم که چکاری را داریم انجام می‌دهیم، به غیر از این وضعی که الآن داریم!. که هر گاه مشکلی از مشکلاتش را حل و فصل می‌نماییم مشکلی دیگری روی می‌دهد، که نمی‌دانیم چگونه با آن برخورد نماییم![53].

هم سپاهیان شام و هم سپاهیان عراق به این امید که راهی برای جلوگیری از خونریزی بیشتری و پایان دادن به اختلافات پیدا شود، به حکمیت و مصالحه تمایل خود را نشان دادند، و در این میان تنها خوارج و شورشیان بودند، که آشتی میان طرفین را به زیان خود می‌دانستند و به هر اقدامی برای جلوگیری از مصالحه دست می‌زدند!.

بر اثر آن فراخوانی به تحکیم کتاب خداوند عملاً جنگ صفین در روز جمعه دهم ماه صفر سال سی وهفت هجری پایان یافت.

تعداد کشته‌شدگان از هر دو طرف حدود هفتاد هزار نفر بود که چهل و پنج هزار نفر آنان از سپاه معاویه و بیست و پنج هزار نفر از سپاه حضرت علی بودند!؟[54].

این تعداد غیر از تعداد زخمی‌ها و آسیب‌دیده‌ها بوده است!.

از آمار بالای کشته‌شده‌ها معلوم می‌شود، که دامنه فاجعۀ بسیار وسیع بوده و در واقع جنگ صفین برای مسلمانان تراژدی بزرگی به شمار می‌آمد!.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سال‌ها قبل از وقوع جنگ صفین در مورد آن خبر داده بود!.

امام مسلم و بخاری از ابوهریره روایت می‌نمایند که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده‌اند:

«قیامت فرا نمی‌رسد، تا اینکه دو گروه بزرگ به جنگ با هم می‌پردازند و قتل و کشتار زیادی در میان آنان صورت می‌گیرد در حالی که هر دوی آنها دارای یک ادعا هستند»[55].

تعداد سپاهیان دو طرف نزاع در صفین بسیار زیاد بودند. سپاه حضرت علی متشکل از یکصد و بیست‌ هزار مرد جنگی و سپاهیان معاویه نود هزار نفر بودند و در مجموع تعدادشان به دویست‌ و ده هزار نفر می‌رسید، و  آنان یعنی هفتاد هزار نفرشان کشته شدند، که تلفات و کشتار بسیار سنگین و وحشتناکی به شمار می‌آید!.

هدف و ادعای هر دوی آنان هم یکی بود، و هر دو طرف بر اساس اجتهاد و تأویل و توجیه خود خویشتن را حامی و مدافع حق و صواب به شمار می‌آوردند!

قضیۀ حکمت

پس از آنکه عدّه‌ای از سپاهیان شام قرآن‌هایی را بر نیزه‌های خود بسته و آنها را بالا بردند، جنگ صفین عملاً پایان یافت، میان طرفین هیئت‌هایی برای گفتگو‌ تعیین گردید و مکاتباتی صورت گرفت!.

در نهایت دو طرف به توافق رسیدند، که حضرت علی یک نفر و معاویه نیز یک نفر را به عنوان حکم و داور انتخاب کنند! و پس از آن دو در مورد حل مشکل و پایان دادن به نزاع و اختلافات به گفتگو بپردازند و در مورد هر چیزی که خیر و مصلحت مسلمانان را تأمین می‌نماید، به توافق برسند و حکم و داوری مناسبی را صادر کنند و حضرت علی و معاویه خود را به تصمیم آنها ملزم شمارند، و عملاً به آن گردن بنهد!.

معاویه عمروبن عاص را که همه سپاهیان شام مطیع و فرمانبردار او بوده و از انتخاب او رضایت داشتند، به عنوان حکم و نماینده خویش برگزیدند، این اتفاق نظر مزیّتی برای سپاهیان شام و معاویه به شمار می‌آمد!.

اما مشکل اصلی در میان سپاه حضرت علی بود، که بسیاری از آنها را مردم عرب ساده‌دل و ماجراجو و عده‌ای از خوارج سبأی تشکیل می‌دادند و بیشتر آنها اهل کوفه بودند که آن زمان مرکز آشوبگری و سرکشی و تغییر جهت و عدم وفاداری به شمار می‌آمد.

حضرت علی  رضی الله عنه  خواست عبدالله بن عباس را به عنوان حکم و نماینده خود انتخاب کند، اما کوفیان آشوبگر و ناپخته با آن تصمیم او به مخالفت پرداختند و گفتند: عبدالله بن عباس عموی توست و او را در باتلاق فتنه غرق کرده‌ای؟!.

ما می‌خواهیم ابوموسی اشعری -عبدالله بن قیس- را حکم و نمایندۀ خویش بنمایی، او بود که مردم را از فتنه‌گری، و جنگ برحذر می‌داشت و در همۀ این رویدادها جانب بی‌طرفی را برگزید و در ملک خود در حجاز اقامت گزید! به نظر ما او برای حکمیت شایستگی بیشتری دارد.

حضرت علی  رضی الله عنه  فرمود: اگر حکمیت عبدالله بن عباس را نمی‌پذیرید، بگذارید، اشتر نخعی را نماینده خویش نمایم!.

گفتند: مگر کسی به غیر از اشتر بود که آتش جنگ را برافروخت و همه امور را دچار بی‌سر و سامانی نمود!.

اما کوفیان همچنان اصرار می‌ورزیدند که حضرت علی ابوموسی را به عنوان نمایندۀ خویش در جریان حکمیت تعیین کند، اما حضرت علی علیرغم احترامی که برای ابوموسی قایل بود و او را صحابی گرانقدری می‌دانست با دیدگاه او در مورد رویدادها و بحران پیش آمده مخالف بود، استدلال‌های او ودیدگاهش را حق و صواب نمی دانست و در چنین شرایطی چگونه می توانست او را به عنوان نماینده خود برای حکمیت بپذیرد!؟

اما در نهایت حضرت علی  رضی الله عنه  ناچار شد به نظر اکثریت سپاهیان کوفی خود که همه پیش از دوستی حضرت علی دوستدار انگیزه‌های قبیله‌ای خود بودند، تن بدهد و ابوموسی را علیرغم نارضایتی خود به نمایندگی خود قبول نماید! حضرت علی  رضی الله عنه  چاره‌ای غیر از این نداشت و آنان به دیدگاه صواب او توجهی نشان نمی‌دادند!.

آنان افرادی را نزد ابوموسی فرستادند و به او خبر دادند که همه برای مصالحه اعلام آمادگی نموده، جنگ در صفین را خاتمه داده و در مورد حکمیت به توافق رسیده‌اند!.

ابوموسی به خاطر این قضیه شادمان شد و خداوند را سپاسگزاری نمود!.

سپس به او گفتند: تو به عنوان حکم و نماینده حضرت علی انتخاب شده‌ای و خود را برای آمدن به عراق آماده کن!.

اما او از این اقدام اظهار نارضایتی نمود و گفت: خدا عاقبتش را به خیر بگرداند!

سپس توافق نامه حکمیت میان طرفین را نوشتند، از جمله در آن آمده بود که:

«... بر اساس این توافق نامه، علی‌بن ابیطالب کسی را به نمایندگی از طرف مردم عراق و همفکران و هواداران دیگرشان، و معاویه بن ابی‌سفیان نیز کسی را از طرف مردم شام و دیگر طرفدارانشان انتخاب کرده‌اند!.

آنان متعهد شده‌اند که به حکم خداوند در کتاب او تسلیم شوند، و هر چه را که قرآن بپذیرد، بپذیرند و هر چه را که مردود شمارد مردود بشمارند!.

هر چه را که آن دو حکم ابوموسی اشعری و عمروبن عاص در کتاب خداوند برای حل مشکل یافتند، به آن عمل کنند، و اگر راه حل آن را در قرآن پیدا نکردند، به سنّت جامع و وحدت‌بخش رسول خدا   صل الله علیه و آله و سلم  مراجعه نمایند»[56].

هر دو حکم و قاضی تعهد و میثاق لازم را از طرفین برای قبول نتیجه حکمیت گرفتند و در مورد جان و مال و خانوادۀ خویش تضمین مال لازم را اخذ کردند و بر روی تسلیم هر دو طرف نزاع به حکمیت آنها اطمینان خاطر لازم را پیدا کردند!.

بسیاری از فرماندهان و بزرگان طرفین مانند: عبدالله بن عباس، اشعث بن قیس از طرف حضرت علی، و ابواعوار سُلّمی و عبدالرحمن بن خالد و حبیب بن مسلمه از طرف معاویه توافق نامۀ حکمیت را امضاء نمودند!.

ابوموسی اشعری و عمروبن عاص در مورد تشکیل جلسه و گفتگو در ماه رمضان در روستای «اَذْرُح» واقع در کوه‌های «شراه» در جنوب اردن به توافق رسیدند!.

پس از این توافق مبنی بر سپردن سرنوشت امت به حکمیت نمایندگان طرفین، هر دو سپاه از صفین عقب‌نشینی نموده و هر یک به مواضع قبلی به خود بازگشتند!.

پدیدۀ خوارج

معاویه به سرزمین شام که همه مردم آن هوادار او بوده و از او تبعیت و فرمانبرداری می‌کردند بازگشت، و پس از بازگشت با شورش و تمرد و نافرمانی خاصی روبرو نشد!.

اما حضرت علی  رضی الله عنه  در شرایطی صفین را ترک نمود و به کوفه بازگشت که با بدترین و خطرناک‌ترین چالش روبرو گردید، چالش شورش و عصیان خوارجی که با پذیرش تحکیم از طرف حضرت علی در صفین به شدت مخالفت نمودند که با مخالفت آنان هر روز شدیدتر می‌شد و بعدها به اشکال مختلفی انجام گرفت!.

آغاز مخالفت خوارج در اثنای جنگ صفین زمانی بود که حضرت علی  رضی الله عنه  حکمیت را برای پایان جنگ و تعیین سرنوشت مردم پذیرفت!.

اشعث بن قیس کندی به میان تمیم رفت و آنان را در جریان حکمیت قرار داد، عروه‌بن جریر تمیمی برخاست و سخنی را گفت که بعدها برای خوارج به عنوان اصل و قاعده‌ای قابل قبول درآمد. او گفته بود:

«می‌خواهید، انسان‌ها را در دین خداوند حکم و داور کنید»؟!.

پس از آن بود که خوارج مدام این سخن را تکرار می‌کردند که: «هیچ حکمی به غیر از حکم خداوند مشروعیت ندارد.

هر چند سخنِ سنجید‌ه‌ای بود اما هدف باطل و ناصوابی را از خلال آن دنبال می‌کردند![57].

تا رسیدن حضرت علی  رضی الله عنه  به کوفه دوازده هزار نفر از سپاهیانش به خاطر پذیرش تحکیم توسط او و به قول آنان سخن انسان را بر کلام خدا ترجیح دادن و ناسازگاری آن اقدام با اینکه هیچ حکمی به غیر از حکم خداوند ارزش ندارد، از حمایتش دست برداشتند، و او را به خروج از دین خداوند و کفر متهم نموده و به خاطر کفر و ارتدادش-از نظر آنها- جنگ و رویارویی با او را روا دانستند!؟

آن خوارج همراه با حضرت علی و دیگر سپاهیانش وارد کوفه نشدند، بلکه به روستایی به نام «حروراء» رفتند به همین خاطر ایشان را «حروریّه» نامیدند، همچنان که آنان را «خوارج» و «محکّمه» می‌نامیدند، اما آنان نام و عنوان «فدائیان» را برای خود به کار می‌بردند. یعنی کسانی که جان خود را فدای دین خداوند می‌کنند!؟

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد شورش و سرکشی خوارج پیشتر خبر داده بود! امام مسلم از ابوسعید خدری  رضی الله عنه  روایت می‌نماید که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده‌اند:

«تمرق مارقة، عند فرقة الـمـسلمین، تقتلهم أولی طائقة بالحق». «هنگامی که مسلمانان دچار فتنه می‌شوند، گروهی راه گریز و خروج از دین را در پیش می‌گیرند، جمعی که به حق و صواب نزدیک‌ترند، ایشان را سرکوب می‌نمایند».

در روایتی دیگر آمده است:

«تکون امّتی فریقین، تخرج بینهما مارقه، تلی قتلها أولاهما». «امّت مسلمان به دو فرقه تبدیل می‌شوند که در میان آنها گروهی از دین دور و خارج می‌شوند و آن دسته که به حق اولی‌ترند، ایشان را سرکوب می‌کنند»!‌.

ابوسعید خدری در رابطه با این حدیث خطاب به مردم عراق گفت: «این شما مردم عراق بودید که با ایشان به جنگ پرداختید!.

در این حدیث صحیح چندین پیام و دلالت وجود دارد:

1-   اثبات نبوّت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، زیرا شورش و خروج ایشان را رسول خدا خبر داد و سال‌ها پس از آن بود که آن شورش و تمرد روی داد!.

2-   حکم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مبنی بر مسلمان بودن دو فرقه و دو طرف نزاع یعنی سپاهیان حضرت علی و سپاهیان معاویه.

3-   حکم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در این مورد که در میان آن دو طرف نزاع و مخالف یکدیگر، آن دسته که روش و دیدگاهشان به حق و صواب نزدیک‌تر است یعنی حضرت علی و اتباع او با خوارج خواهند جنگید، و معاویه و اتباع او نیز هر چند مسلمان و اهل دین بوده‌اند، اما حضرت علی و اتباع و اصحاب او به حق وصواب نزدیک‌تر و اولی‌تر بوده‌اند «زیرا رسول خدا به صراحت فرموده‌اند»! فرقه‌ای که به حق اولی‌ترند، با آنان خواهند جنگید[58].

پس از آن که خوارج پرچم مخالفت با حضرت علی را به دست گرفتند و به «حروراء» رفتند، پس از نشستی «عبدالله بن وهب راسبی» را به عنوان امیر و رهبر خویش انتخاب کردند!.

اما حضرت علی  رضی الله عنه  تصمیم گرفت، از فتنه‌گری آن شورشیان جلوگیری کند و یا به اطاعت از اوامر خویش ملزم نماید!. به همین خاطر عبدالله بن عباس را برای مذاکره با ایشان به حروراء فرستاد!.

حضرت عبدالله بن عباس سه روز تمام را با آنان به مناقشه و گفتگو پرداخت و به همۀ شبه‌افکنی‌های و ادعاهای آنان پاسخ داد و در نهایت توانست نیمه آنان را قانع نماید، و اظهار ندامت کنند و از شورش علیه حضرت علی دست بردارند و به صف جماعت مسلمانان بازگردند. حضرت عبدالله بن عباس همراه با آن عده به نزد حضرت علی در کوفه بازگشتند!.

اما نیمه دیگر آنان بر نظر و تصمیم خود همچنان پا بر جا بودند!.

حضرت علی برای آنان پیغام فرستاد که ما از شما می‌خواهیم که به ناحق خون کسی را نریزید! و به راهزنی دست نزنید و به اهل کتابی که در ممالک اسلامی زندگی می‌نمایند ستم نکنید! ما از آمدن شما به مساجد ممانعت به عمل نمی‌آوریم و پیش از شما دست به اسلحه نمی‌بریم![59].

روزی حضرت علی  رضی الله عنه  بر روی منبر خطابه بود، که یکی از خوارج برخاست و گفت: تو انسان را در حکم الهی مشارکت دادی، در حالی که هیچ حکمی به غیر از حکم خداوند مشروعیت ندارد!.

ناگهان همۀ خوارجی که در گوشه و کنار مسجد بودند، برخاستند و با صدای بلند شعار «لاحکم الا لله، لاحکم الاّ لله» را سر دادند!.

 

حضرت علی در پاسخ به آنان فرمودند:

«این حرف حقی است که قصد باطلی درلابه‌لای آن قرار دارد».

این سخن حضرت علی سخنی سنجیده و صحیحی بود، این شعار خوارج که هیچ حکمی به غیر حکم خداوند مشروعیت ندارد، در ذات خود سخن درستی است. و از نگاه اسلام، اصول و مبانی احکام و حاکمیت و امر از آن خداوند است و حاکمیت یکی از ویژگی‌های الوهیت است! و همۀ این‌ها صحیح هستند!.

اما خوارج از این سخن حق، هدف باطلی را دنبال کرده و از آن برای شورانیدن مردم علیه حضرت علی و حتی تکفیر او استفاده می‌کردند، هر چند از ظاهر آن چنین بر نمی‌آید و این باطل از آن برداشت نمی‌شود!.

در جایی دیگر حضرت علی  رضی الله عنه ، با خوارجی که او را تکفیر نموده و ریختن خونش را روا می‌شمردند، با انصاف و تسامح بسیار زیبا و راهگشایی برخورد نموده است.

علقمه‌بن عامر روایت می‌نماید که از حضرت علی در مورد خوارج پرسیده شد که آیا آنان مشرکند؟

فرمود: نه! آنان مشرک نیستند و از شرک و کفر گریزانند!؟

پرسیدند: آیا منافق نیستند؟

فرمود: نه!. زیرا منافقین بسیار کم خداوند را یاد می‌کنند، اما آنان بسیار اهل ذکر و عبادتند!.

سؤل شد! پس آنان چه کسانی هستند یا امیرالمؤمنین!.

فرمود: برادران مسلمان ما هستند، که به سبب سرکشی و شورش‌شان علیه ما با آنان مقابله کرده‌ایم![60].

جلسۀ حکمیت

در ماه رمضان سال سی و هفت هجری، بنا بر توافق قبلی زمان ملاقات ابوموسی اشعری و عمروبن عاص برای موضوع حکمیت فرا رسید.

حضرت علی  رضی الله عنه  چهارصد نفر را از طرف خود برای حضور و نظارت به ریاست عبدالله بن عباس، و معاویه نیز چهارصد نفر را فرستاد که عبدالله بن عمر  رضی الله عنه  در میان آنان بود.

دو نفر که به عنوان حکم و داور نهایی معین شده بودند، یعنی ابوموسی اشعری و عمروبن عاص در «اُذرح» که در منطقه دومه الجندل واقع است به هم رسیدند!.

بعضی از مسلمانان خواهان شرکت دادن سعدبن ابی‌وقاص  رضی الله عنه  در قضیه تحکیم بودند و بعضی هم از او می‌خواستند که برای ایجاد وحدت در میان مسلمانان و پایان نزاع مقام خلافت را بپذیرند!.

سعدبن وقاص در زمان خلیفه دوم و سوم عضو شورای حل و عقد بود و از جمله ده نفری بود که به آنان بشارت بهشتی بودن داده شده بود. و در آن سال تنها سه نفر از آنان یعنی امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب که با مخالفان خود درگیر بود، و سعدبن ابی‌وقاص و سعیدبن زید در حال حیات بودند، که این دو خود را از فتنه و بلوا کنار کشیده و هر یک از آنها بر روی زمین خود در اطراف مدینه مشغول کشاورزی و دامداری و کار و زندگی خود بودند!.

به همین خاطر برخی از مردم برای قبول خلافت و ایجاد وحدت دوباره میان مسلمانان به او نظر داشتند، اما او خود را از میدان حوادث کنار کشیده و از هیچ یک از طرفین نزاع جانبداری نمی‌کرد!.

امام مسلم  رحمه الله  در کتاب صحیح خود از عامربن سعدبن ابی‌وقاص نقل می‌نماید که برادرش عمربن سعد، نزد پدر که در خارج از مدینه مشغول نگهداری تعدادی گوسفند بود رفت!.

وقتی سعدبن ابی‌وقاص پسرش را دید که سوار بر اسب به سوی او می‌آمد، گفت: پناه به خدا از شر سواری که می‌آید!.

برادرم نزد پدر رفت و گفت: پدر!. آیا این در شأن توست که همچون مردم عرب روستایی به چوپانی مشغول شوی! آن هم در شرایطی که مردم در مورد حکومت و خلافت دچار پراکندگی شده‌اند؟!.

به نظر من این در شأن توست که خود را آماده کنی، به میان آنها بیایی و برای ایجاد وحدت و حل و فصل مشکلات پیش آمده تلاش کنی! تو یار رسول خدا و یکی از اعضای شورای حل و عقد هستی، و به هیچ اقدامی که به مصلحت امت مسلمان نبوده است دست نزده‌ای و تو در این شرایط برای احراز مقام خلافت از هر کس دیگری مناسب‌تر هستی!!.

سعد بر سینه پسرش دست نهاد و گفت: ساکت باش! من خود از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‌فرمود: «خداوند انسان پرهیزکار و بی‌نیاز و گمنام را دوست می‌دارد».

وقتی عمر نتوانست پدرش را قانع نماید، دست به دامن برادرش عامر شد، تا برای راضی کردن پدرش به پذیرش خلافت و ایجاد وحدت تلاش کند!.

عامر نیز نزد پدر رفت و گفت: پدر! در حالی که مردم بر سر مسایلی که به امت اسلامی ارتباط دارد، با هم به نزاع پرداخته‌اند و تو در اینجا گوشۀ انزوا را بر گزیده‌ای؟

سعدبن ابی‌وقاص خطاب به پسرش عامر گفت: پسرم! می‌خواهی من زمام آشوب و بلوا را به دست بگیرم!؟ سوگند به خداوند تنها زمانی از اینجا خارج شده و وارد میدان می‌شوم، که وقتی شمشیرم را برای جنگ برمی‌دارم و آن را برسر دیگران فرو آرم اهل ایمان و اهل کفر را از هم تشخیص دهد و اگر آن را بر گردن اهل ایمانی فرود آوردم در آن مؤثر واقع نشود، و اگر بر سر کافری فرود آوردم، آن را قطع کند و به قتل برساند!؟

سپس به او گفت: پسرم!. من خود از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‌فرمود: «إنّ الله یحبّ العبد التقیّ الغنیّ الخفیّ». «خداوند آدم پرهیزکار و بی‌نیاز و خَفی(پوشیده و پنهان) را دوست می‌دارد»[61].

ادامه جلسۀ حکمیت

دو طرف حکمیت در «أذرح» تشکیل جلسه داده و در مورد موضوع حکمیت به بحث و بررسی پرداخته و راجع به راهکارهای گوناگون برای حل و فصل مشکلات به چاره‌جویی پرداختند!.

اما نباید فراموش کرد که در آن شرایط که جلسه حکمیت در «أذرح» برگزار می‌شد، تنها امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب رضی الله عنه  خلیفه مسلمین بود، و همۀ اصحاب و اتباعش او را خلیفه مشروع و امیرالمؤمنین می‌دانستند!.

معاویه مدعی احراز مقام خلافت نبود و خود را در مقام امیرالمؤمنین ننهاده و اتباع و هوادارانش نیز به عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت نکرده بودند!.

منظور این است که دو طرف نزاع و اختلاف هر دو خلیفه و امیرالمؤمنین نبودند، بلکه یک طرف نزاع حضرت علی خلیفه و امیرالمؤمنین بود که اکثریت مسلمانان با او بیعت نموده و عده‌ای هم مانند مردم شام به رهبری معاویه بیعت با او را مشروط به مجازات شورشیان برانداز و مجرم پیرو عبدالله بن سبأی یهودی گردانیده بودند!.

معاویه بن ابی‌سفیان خود را «ولی‌دم» و خونخواه حضرت عثمان معرفی می‌کرد، و به استانداری خود در زمان حضرت عمر و عثمان  رضی الله عنهم  افتخار می‌نمود، و بر کناری خود را توسط حضرت روا نمی‌دانست!. زیرا از نظر او هنوز حضرت علی امیرالمؤمنین نبود تا او را از استانداری شام بر کنار کند! وتنها پس از قصاص قاتلان و شورشیان و بیعت همه مردم حاضر بود حضرت علی یا صحابی دیگری را به عنوان خلیفه مسلمین به رسمیت بشناسد!.

نزاع معاویه با حضرت علی بر سر خلافت نبود و به خاطر آن با او به مخالفت برنخواسته بود، و برای احراز مقام خلافت حضرت علی را شایسته می‌دانست. و در مورد اهلیت و شایستگی حضرت علی برای مقام خلافت اعتراضی نداشت، و به خود به عنوان جایگزینی برای حضرت علی نگاه نمی‌کرد، تنها انتقادش در مورد پاره‌ای از تصمیم‌گیری‌های حضرت علی بود، راجع به شتاب در عزل و نصب‌ها، و عدم مجازات مجرمان شورشی، آن هم در شرایطی که هنوز بسیاری از مردم با او بیعت نکرده بودند!.

با ملاحظه و توجه به آنچه گفته شد، به قضیه اجتماع حکمین نگاه می‌کنیم، تا به حقیقت موضوع بیشتر پی ببریم!.

واقعیت موجود فراروی ابوموسی اشعری و عمروبن عاص این بود که گروه زیادی از مردم با حضرت علی  رضی الله عنه  بیعت نموده و خود را ملزم به اطاعت از او می‌دانستند و از طرف دیگر عده زیادی از مسلمانان شام و در رأس آنها معاویه نه بر پایه عدم شایستگی حضرت علی و نزاع با او بر سر خلافت هنوز بیعت نکرده بودند! و بر این باور بوده که انتخاب او از طریق اصول صحیح اسلامی مورد نظر آنان صورت نگرفته و تعدادی از اصحاب هنوز با او بیعت نکرده‌اند! از طرف دیگر احکام الهی را در مورد شورشیان فتنه‌‌‌گر و مجرم به اجرا نگذاشته و در عین حال بسیاری از آن جنایتکاران خود را در میان سپاهیان او جایی داده و در کنار او شمشیر می‌زدند!.

از نظر آنان انتخاب او عملاً به ایجاد تفرقه انجامیده و زمینه را برای جنگ‌های «جمل» که در آن ده هزار نفر کشته و ده‌ها هزار نفر دیگر زخمی شدند و همچنین جنگ صفین که در آن هفتاد هزار نفر کشته و تعداد بسیار زیادی زخمی گردیده بودند، فراهم گردانیده بود.

از نظر مخالفان حضرت علی  رضی الله عنه ، این سؤال مطرح بود که با توجه به این همه حوادث و فجایع که پس از انتخاب حضرت علی به عنوان امیرالمؤمنین درمیان مسلمانان روی داده، و از طرفی بسیاری از مسلمانان هنوز با او بیعت نکرده بودند، اگر او همچنان خلیفه باشد، و اوضاع همچنان نابسامان، و جنگ و نزاع میان مسلمین ادامه داشته باشد، آیا این بهتر نبود که او از مسئولیت خلافت صرفنظر نماید و تصمیم‌گیری در مورد آن موضوع را به اهل حل و عقد متشکل از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بسپارد و شخص مناسبی را که همۀ مسلمانان در مورد او اتفاق نظر داشته باشند، به عنوان امیرالمؤمنین انتخاب نمایند!؟

این موضوع توسط عمروبن عاص و ابوموسی اشعری، در اجتماع «اذرح» مورد بحث و بررسی قرار گرفت!.

پس از گفتگوهای بسیار، ابوموسی اشعری و عمروبن عاص در این مورد به توافق رسیدند که تصمیم‌گیری در مورد خلافت را به اصحاب عضو شورا و اهل حل و عقد بسپارند! اصحابی که هنوز در قید حیات بودند و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام فوت خود از آنان راضی بود! از جمله مانند: حضرت علی‌بن‌ابیطالب، سعدبن‌ابی‌وقاص، سعیدبن زید، عبدالله بن عمر، که در شورایی که حضرت عثمان را به خلافت انتخاب کرده بودند، مشارکت داشتند!.

آنان توافق کردند که آن عده از اصحاب برای تصمیم‌گیری در مورد خلافت در «اذرح» تشکیل جلسه بدهند و از میان خود یکی را به عنوان امیرالمؤمنین انتخاب کنند و با میل و رضایت خاطر با او بیعت نماین تا پس از آنان همه مسلمانان همه ممالک اسلامی نیز به او دست بیعت بدهند!.

اتفاق نظر آنان در این مورد به معنای آن بود، که حضرت علی تا تشکیل جلسه شورای حل و عقد، متشکل از اصحاب همچنان مدعی مقام خلافت نباشد، اما در صورتی که بار دیگر از طرف شورای حل و عقد به عنوان خلیفه برگزیده شد، چه بهتر و همه با او بیعت خواهند کرد، و در غیر این صورت هر کسی که به عنوان امیرالمؤمنین انتخاب شد، او نیز با خلیفه جدید بیعت خواهند نمود.

حکمین معاویه را از استانداری نه عزل کردند و نه تثبیت نمودند، و اینگونه نبود که ابوموسی را عزل و عمرو عاص او را همچنان استاندار بداند، زیرا او آن هنگام خلیفه نبود، و درخواست آن را ننموده و با حضرت علی هم بیعت نکرده بود!.

لازم به یادآوری است، پس از شهادت حضرت علی  رضی الله عنه  و استعفای حسن بن علی از مقام خلافت در سال قحطی بود، که با معاویه به عنوان خلیفه بیعت صورت گرفت!.

حکمین عمروبن عاص و ابوموسی اشعری به توافق رسیدند که تا موعد اجتماع نشست اهل حل و عقد اصحاب و بزرگان برای انتخاب خلیفه، حضرت علی رضی الله عنه  به ادارۀ امور ممالکی مانند عراق و حجاز و یمن بپردازد، و معاویه نیز امور مربوط به شام ومصر و شمال آفریقا را سر و سامان دهد!. و جنگ را پایان یافته تلقی کنند!.

عمروبن عاص بخشی از گفتگو‌هایی را که میان او و ابوموسی اشعری در نشست تحکیم روی داده بود، در پاسخ به پرسش حضین بن منذر توضیح داده بود:

حضین بن منذر از عمروبن عاص پرسید: در اجتماع حکمیتی که به تو و ابوموسی سپرده شده بود، میان شما چه گفتگوهایی انجام گرفت؟

عمروبن عاص گفت: بسیاری در مورد گفتگوهای ما سخن‌های زیادی گفته‌اند، اما سوگند به خداوند بسیاری از آنچه را که آنان گفته‌اند، درست نبوده است:

من به ابوموسی گفتم: نظر تو در مورد خلافت چیست؟

ابوموسی گفت: من بر این باورم که آن عده اى از صحابی که رسول خدا همراه با خوشنودی از آنان از دنیا رفت، از میان خود یکی را به عنوان امیرالمؤمنین انتخاب کنند!.

به او گفتم: نقش من و معاویه در ارتباط با آن چیست؟

ابوموسی گفت: کسی که به عنوان امیرالمؤمنین انتخاب شد، برای سر و سامان دادن به امور مردم، از شما هم یاری بخواهد، اگر هم نیازی به شما نداشت، مسئولیت از دوش شما ساقط می‌شود!.

ابوموسی نیز در مورد عمروبن عاص می‌گوید: او خود را مورد ملامت قرار می‌داد، و نفس خود را زیر سؤال می‌برد، و راجع به سیرۀ درخشان خلافت ابوبکر صدیق و عمر فاروق  رضی الله عنهم  سخن می‌گفت:

ابوموسی می‌گوید: عمروبن عاص به من گفت: سوگند به خداوند این میراث میراث خلافت زیبندۀ ابوبکر و عمر بود، و عصرشان عصر درخشان و طلایی اسلام به شمار می‌آمد، اما آن را برای ما بر جای نهادند و در مورد آن کوتاهی کردیم و به بیراهه رفتیم و دچار خسران گردیدیم!.

«اما سوگند به خداوند ایشان فریب نخوردند، و به بیراهه نرفتند، و دچار خطا نشدند!. سوگند به خداوند هر چه که بر سر ما آمده و بر اثر توهم‌گرایی و کوتاهی و ناتوانی خود ما بوده است»![62].

اما برای اجرای موارد مورد اتفاق حکمین گام‌های عملی برداشته نشده، و حاصل گفتگو‌های و حکمیت آنان موجب رضایت طرفین نگردید و بزرگان اصحاب برای انتخاب خلیفه نتوانستند گرد هم بیایند. و اوضاع و احوال میان حضرت علی و معاویه همچنان به صورت قبلی باقی ماند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  در ممالک زیر سلطه خلافت خویش دخل و تصرف می‌نمود، و معاویه نیز در مناطق و ممالکی که زیر فرمانروایی او قرار داشت دخل و تصرف می‌کرد، اما دخل و تصرف او در مقام استانداری بود، نه به عنوان امیرالمؤمنین، اما متارکۀ جنگ میان آنان همچنان پا بر جا بود!.

بدین ترتیب قضیه تحکیم بدون آنکه مشکل موجود را حل و فصل کند، پایان یافت!.

پس از پایان تحکیم سرزمین شام زیر حاکمیت معاویه در آرامش قرار داشت و همه از او اطاعت می‌کردند، اما حضرت علی  رضی الله عنه  با مشکل روبه افزایش پدیده خوارج روبرو گردیده بود!.

خوارج نهروان

خوارج به نهروان رفته و سپاه سر تا پا مسلحی را تشکیل داده و اولین امیر خود را به نام عبدالله بن وهب راسبی فرمانده آن گردانیدند!.

آنان در منطقه نهروان به فساد و قتل و غارت مسلمانان و راهزنی و هتک حرمت و غارت اموال مردم اقدام می‌کردند!.

اولین جرمی که مرتکب گردیدند این بود که، یکی از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به نام عبدالله بن خَبّاب بن ارث همراه با همسر باردار خود از راهی که در کنترل خوارج بود، عبور می‌کرد!.

آنان سر راه را بر اوگرفته و گفتند: تو کیستی؟

گفت: عبدالله بن خبّاب صحابی رسول خدا هستم!.

گفتند: حدیثی را که از پدرت شنیدم که می‌گفت از رسول خدا شنیده است که می‌فرمود:

«ستکون فتنة القاعد خیر من القائم، و القائم خیر من الـماشی والـماشی خیر من السّاعی»!. «فتنه و بلوایی پیش خواهد آمد که در آن نشسته بر ایستاده و ایستاده بر حرکت‌کننده و حرکت‌کنده بر سعی و تلاش‌کننده برتری دارند (منظور این است که اگر در این درگیریها و اختلافات خود را کنار بکشید بهتر است تا اینکه در آن مشارکت داشته باشید)».

خوارج اورا در حالی که بر اسبی سوار بود پائین کشیده و جلو چشمان همسرش سرش را بریدند و سپس همسر حامله و باردار او را نیز سربریده و شکمش را پاره پاره کردند!؟[63].

گفتگوی حضرت علی با خوارج

حضرت علی  رضی الله عنه  برای گفتگو با خوارج به «نهروان» رفت، و مدت زمان زیادی را با آنان به مباحثه و مجادله پرداخت، این زمانی بود که قبلاً ابوایوب‌انصاری و قیس‌بن سعدبن عباده برای قانع کردن ایشان و پایان دادن به شورش و تمرد با آنها گفتگو کرده و نتجه‌ای نگرفته بودند!.

پس از آن بود که ابوایوب‌انصاری پرچم عفو و امنیت را برافراشت! و از طرف حضرت علی  رضی الله عنه  اعلام شد که هر کس بر گِرد آن پرچم جمع شود، و هر کس به کوفه و مدائن بازگردد، در امنیت قرار دارد و نیازی به جنگ با آنها نیست، و تنها با کسانی برخورد می‌شود که دست به قتل و جنایت زده باشند!.

جنگ نهروان

پس از آن اعلان عفو بود که بسیاری از خوارج از شورش و تمرد دست برداشتند! اما حدود یک هزار نفر از آنان همچنان با عبدالله بن وهب راسبی باقی ماندند! و به دنبال آن اولین جنگ میان خوارج و حضرت علی در نهروان روی دارد و به کشته شدن بسیاری از رهبران آنان انجامید.

عبدالله بن وهب راسبی فرمانده آنان و حرقوس بن زهیر سعدی و شریح‌بن أوفی که دو نفر از سران باند عبدالله بن سبای یهودی بودند و در کشتن حضرت عثمان مشارکت داشتند نیز کشته شدند![64].

درمیان کشته‌شدگان خوارج در آن جنگ «مُخَدَّج» مشهور به «ذوالثدیه» نیز وجود داشت.

امام مسلم در کتاب صحیح خود از زیدبن وهب جُهنی که در میان سپاهیان حضرت علی در جنگ با خوارج حضور داشت نقل می‌کند که حضرت علی رضی الله عنه  فرمودند: من خود از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که فرمود:«در میان امت من گروهی سر به شورش و نافرمانی بر می‌دارند، قرآن را قرائت می‌کنند و قرائت شما در مقایسه با قرائت آنان بسیار اندک است و نماز و روزه شما هم در برابر نماز و روزۀ آنان بسیار کم است، قرآن را می‌خوانند و گمان می‌کنند که به نفع آنها است، اما در عین حال علیه آنان است».

حضرت علی رضی الله عنه  سپس فرمود: اگر سپاهی که با آنان مبارزه می‌کنند می‌دانستند، از زبان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  چه اجر و پاداشی برای آنان در نظر گرفته شده، برعمل و کردار خویش توکل می‌کردند. نشانه و دلیل این قضیه آن است که در میان آنان مردی هست که یک دست او از آرنج قطع شده و بر سر بازوی او تکه گوشت اضافی شبیه سرپستان وجود دارد که روی آن موهای سفیدی روییده‌اند!.

زیدبن وهب می‌گوید: زمانی که خوارج شکست خوردند و جنگ پایان یافت، حضرت علی فرمود: در میان کشته‌شدگان آنان دنبال «مخدج» بگردید!.

این کار را کردند، اما او را نیافتند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  خود برای یافتن او اقدام نمود، و در میان کشته‌شدگان خوارج که بر روی هم افتاده بودند، به جستجو پرداخت! فرمود: یکی یکی آنان را از روی هم بردارید، در نهایت جنازه «مخدج» را پیدا کردند! وقتی حضرت علی رضی الله عنه  جنازه او را دید، تکبیر می‌نمود و گفت: خداوند راست فرمود، و پیامبر پیامش را رسانید!.

عبیدۀ‌السلمانی برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! تو را به خدا! خود شما این حدیث را از رسول خدا شنیدی؟

حضرت علی  رضی الله عنه  فرمود: «سوگند به خداوندی که هیچ معبود و مستعانی به غیر از او مشروعیت ندارد، من خود آن را از رسول خدا شنیدم»![65].

همچنین امام مسلم از عبیدالله بن رافع روایت کرده که: وقتی همراه با حضرت علی برای جنگ با خوارج بیرون رفتیم، آنان می‌گفتند: به غیر از حکم خدا هیچ کس مشروعیت ندارد!.

حضرت علی فرمود: «این سخن حقی است که هدف باطلی در لابلای آن قرار دارد.» رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  انسان‌هایی را توصیف فرموده که من وصف آنها را در آنان می‌بینم، و سخن حق و صحیحی را می‌گویند، اما به حلقوم خویش اشاره فرمود: «از اینجای آنان تجاوز نمی‌کند! و آنان در نظر خداوند از بدترین مخلوقات او هستند، که یکی از آنان آدم سیاه‌پوستی است که یکی از دستان او قطع شده و بر روی بازوی او اضافه گوشتی سرپستان مانندی وجود دارد».

وقتی آنان را به قتل رسانیدند، حضرت علی فرمود: «آن مرد سیاه‌پوست را پیدا کنید! گشتند، اما او را نیافتند!.

حضرت علی فرمود: برگردید و بار دیگر به خوبی او را جستجو کنید! حتماً او را خواهید یافت، سوگند به خداوند، رسول خدا دروغ نمی‌گوید، دروغ نمی‌گوید!.

بار دیگر آنان بازگشتند و جنازه اورا دیدند که در چاله‌ای افتاده یافتند، آنان جنازه‌اش را برداشتند و نزد حضرت علی آوردند، وقتی آن را دید تکبیری نمود»[66].

همچنین امام بخاری و امام مسلم از سویدبن غفله روایت نموده‌اند که: حضرت علی بن ابیطالب رضی الله عنه  فرموده است: «وقتی از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌خواهم سخنی را برایتان نقل نمایم، اگر از آسمان مرا به روی زمین بیندازند، برایم خوشایند‌تر است از اینکه بر او دروغ ببندم! اما وقتی در رابطه باخودم وشما سخن گفتم، جنگ خدعه و فریبکاری را می‌طلبد.

من از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که می‌فرمود: «یخرج قوم من امتی في آخر الزمان، احداث الاسنان، سفهاء الاحلام یقولون من قول خیر البریَّه یقرؤون القرآن لایجاوز حناجرهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه. فاذالقیتموهم فاقتلوهم فانّ فی قتلهم اجراً لمن قاتلهم عندالله یوم القیامه». «در آخر الزمان ملتی از میان امت من سر به شورش برخواهند داشت که: جوان و تازه به دوران رسیده و سبکسر و کم‌خردند!. سخنان رسول خدا را بر زبان می‌آورند و قرآن را قرائت می‌کنند اما از گلوی ایشان پایین‌تر نمی‌رود – همچون تیری که شتابان از كمان بیرون می‌شود، آنان نیز ازدین خارج می‌گردند. هر گاه با آنان روبرو شدید، آنان را بکشید! هر کس آنان را بکشد، نزد خداوند در قیامت اجر خاص خود را خواهند داشت»[67].

امام مسلم از جابربن عبدالله  رضی الله عنه  روایت می‌نماید که: گفته است: از جعرانه هنگامی که رسول خدا مقداری نقره را که در دامن بلال ریخته و آن را میان مردم تقسیم می‌نمود، همراه او بودم.

مردی جلو آمد و گفت: یا رسول‌الله عدالت را رعایت کن!.

رسول خدا فرمود: چی داری می‌گویی؟ اگر من عدالت را رعایت نکنم چه کسی آن را رعایت می‌نماید؟!. اگر دادگر و عادل نباشم شکست‌خورده و ناامید می‌گردم!.

حضرت عمر گفت: یا رسول‌الله اجازه بفرما این منافق را مجازات کنم!.

رسول خدا فرمود:«پناه بر خدا اگر چنین اجازه‌ای را بدهم، آنگاه مردم خواهند گفت: محمد اصحاب خویش را به قتل می‌رساند!. این مرد و اتباع او قرآن می‌خوانند، اما از حلقوم ایشان پائین‌تر نمی‌رود، و همچون پرتاب شدن تیر از کمان از دین دور می‌شوند»[68].

ابوسعید خدری می‌گوید: «من گواهی می‌دهم خود از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم و شهادت می‌دهم هنگامی که حضرت علی با آنها جنگید و آنان رابه قتل رسانید، جنازه مردی را آوردند که همان اوصافی را که رسول خدا فرموده بود، در او وجود داشت»![69].

امام مسلم از ابوسعید خدری نقل نموده که گفته است: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرموده‌اند: «هنگامی که در میان مسلمانان تفرقه پدید می‌آید، گروهی از دین فاصله می‌گیرند، و یکی از آن دو طرف اختلاف که به حق نزدیک‌تر است، آنان را سرکوب می‌نمایند»[70].

همچنین امام بخاری و مسلم از بسربن عمرو روایت نموده‌اند که گفته است: نزد سهل‌بن حنیف رفتم و به او گفتم: آنچه را که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد حروریه «خوارج» فرموده‌اند، برای من بگو!.

گفت: همانی را که از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم بدون کم و کاست برایت نقل می‌کنم!.

از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که فرمودند: گروهی از آنجا و به عراق اشاره فرمود راه شورش و سرکشی را در پیش می‌گیرند، و قرآن را می‌خوانند، اما از حلقوم آنها پایین‌تر نمی‌رود و همانگونه که تیر از کمان دور می‌شود، از دین فاصله می‌گیرند.

گفتم: آیا برای آنان علامتی را ذکر فرمود؟

سهل گفت: من همین را شنیدم، و نمی‌توانم چیزی را بر آن بیفزایم![71].

احادیثی که نقل شدند، دلایلی بر صداقت و درستی نبوّت رسول خدا به شمار می‌آیند، زیرا در مورد شورش و سرکشی خوارج و عدم معرفت درست آنان از قرآن و عدم اطاعت از امام و پیشوای مسلمین و اقدام به قتل و کشتار مسلمانان خبر داده، مسلمانان را به رویارویی با آنها فراخوانده، آنانی را که ایشان را سرکوب می‌کنند مورد تمجید قرار داده و نزدیک‌ترین طرف به حق و صواب بر شمرده است.

در سال سی‌ و هشت هجری بود، که حضرت علی اشتر نخعی مالک بن حارث را به عنوان والی مصر معین نمود! اشتر نخعی از رهبران کوفه بود، و با توجه به این موقعیت، خود را بر خلیفه مسلمین تحمیل نموده و جزو فرماندهان عالی سپاه او درآورده بود، او در عین حال از جمله سران و اتباع عبدالله بن سبا بود که در شورش علیه عثمان بن عفان و قتل او مشارکت داشت!.

اشتر نخعی از عراق راهی مصر شد، اما خداوند این فرصت را از او گرفت و اجازه نداد طعم والی بودن مصر را بچشد!.

وقتی به «قلزم» در نزدیکی مرزهای مصر رسید، یکی از اهل کتاب با مقداری عسل مسموم از او پذیرایی کرد و اشتر نخعی مالک‌بن حارث بر اثر آن فوت کرد.

معاویه و عمروعاص از شنیدن خبر مرگ اشتر نخعی شادمان شده و گفتند: خداوند در میان زنبورهای عسل هم سربازانی دارد[72].

پس از مرگ اشتر نخعی بود که حضرت علی  رضی الله عنه ، محمدبن ابوبکر صدیق را به استانداری مصر منصوب نمود، لازم به یادآوری است که محمدبن ابی‌بکر نیز در اشغال مدینه و محاصره منزل حضرت عثمان  رضی الله عنه  مشارکت داشته بود!.

اما از طرف دیگر معاویه عمروبن عاص را برای رویارویی با محمدبن ابی‌بکر به عنوان همدست شورشیان علیه خلافت حضرت عثمان همراه با شانزده هزار نفر سرباز به مصر گسیل داشت!.

محمدبن ابی‌بکر نیز همراه با ده هزار نفر سرباز به سوی مصر حرکت کرده بود که میان آنان جنگ سختی روی داد و در نهایت به کشته شدن بسیاری از قاتلان حضرت عثمان که محمدبن ابی‌بکر را همراهی می‌کردند، انجامید وجنگ با شکست سپاهیان محمدبن‌‌ابی‌بکر پایان یافت!.

به دنبال این شکست همه سربازان و همراهان محمدبن ابی بکر از دور و بر او پراکنده شده و او تنها ماند، و خوار و درمانده و اندوهگین گردید و با گرسنگی و تشنگی به خرابه‌ای پناه برد، اما معاویه بن حدیج رهبر اتباع و طرفداران حضرت عثمان در مصر دستور تعقیب او را داد و در همان خرابه او را به قتل رسانیدند!.

بدین ترتیب مصر از زیر حاکمیت حضرت علی خارج گردید و زیر سلطه معاویه بن ابی‌سفیان قرار گرفت وعمروبن عاص والی آن سرزمین گردید![73].

در سال سی و نه هجری بود که در مرزهای عراق و شام درگیر‌ی‌های پراکنده‌ای میان سپاهیان حضرت علی و سربازان معاویه صورت گرفت[74].

تصرف حجاز و یمن

در آغاز سال چهل هجری بود که معاویه سپاهی را به فرماندهی بسربن ابی‌ارطاه به حجاز و یمن فرستاد تا آن ممالک را تحت سلطه خویش درآورد، بسر وارد مکه و مدینه شد و پس از آن به یمن رفت و آن مناطق عملاً در اختیار معاویه بن ابی‌سفیان قرار گرفت![75].

اوضاع و احوال خلافت حضرت علی رضی الله عنه  مدام رو به ضعف می‌رفت و از طرف دیگر پایه‌های فرمانروایی معاویه روزبروز استوارتر می‌گردید.

مردم عراق که خود را هوادار حضرت علی به شمار می‌آوردند، مدام از او نافرمانی نموده و علیه او می‌شوریدند و در کار او کارشکنی می‌کردند!.

اما اتباع معاویه در شام کاملاً از معاویه اطاعت نموده و علیه او اقدامی را صورت نمی‌دادند. هر چه قدرت نظامیان شامیان بیشتر می‌شد، از توانایی و قدرت اهل عراق کاسته می‌گردید!.

در همان اوضاع و احوال و آن مشکلات و چالش‌هایی که فراروی حضرت علی  رضی الله عنه  قرار گرفته بود، او بهترین، عالم‌ترین و پارساترین و آگاه‌ترین انسان آن عصر بود، اما پیروانش مدام او را تنها می‌گذاشتند و علیه او کارشکنی می‌کردند، و به گونه‌ای عرصه را بر او تنگ کرده و فتنه و آشوب و بلوا به راه انداخته و به خاطر کم بودن پیروان صادق و مخلص عملاً کاری از او ساخته نبود، از زندگی دنیا متنفر گردیده و بارها آرزوی مرگ می‌کرد!؟

حضرت علی  رضی الله عنه  بارها این کلام را تکرار می‌فرمود: چرا با شقاوت‌ترین آنان اقدام نمی‌کند؟ منتظر چیست؟ چرا برای کشتن من جلو نمی‌آید؟!!.

ثعلبه‌بن زید می‌گوید: حضرت علی  رضی الله عنه  فرموده‌اند:

«سوگند به خداوندی که دانه‌ها را می‌شکافد، محاسنم را از خون سرم رنگین خواهد شد، چرا شقی‌ترین آنان وارد عمل نمی‌شود!؟

عبدالله بن سبع می‌گوید: یا امیرالمؤمنین! اگر کسی با تو آن چنان کند، خانواده و عشیره‌اش را نابود خواهیم کرد!.

حضرت علی فرمود: شما را به خداوند سوگند می‌دهم که به غیر از قاتلم، کسی دیگر را به قتل نرسانید!.

خدمت ایشان گفتند: یا امیرالمؤمنین کسی را به جانشینی خود تعیین نمی‌کنی؟

حضرت علی فرمود: نه، کسی را به جانشینی خود تعیین نمی‌کنم، و همانگونه که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عمل کرد، عمل می‌کنم!.

گفتند: وقتی با خداوند خویش ملاقات کردی، چه پاسخی خواهی داد؟

گفت: می‌گویم: خداوندا! به صلاح دیدی و مقدر فرمودی که مرا خلیفه ایشان نمایی، و سپس مرا نزد خود آوردی و تو را همراه با ایشان ترک کردم! اگر بخواهی آنان را اصلاح و اگر هم بخواهی آنان را دچار تباهی می‌گردانی!!.

زیدبن وهب می‌گوید: تعدادی از خوارج نزد حضرت علی آمده و گفتند: از خدا پروا کن! مرگ تو نزدیک است!.

حضرت علی فرمود: نه، سوگند به خداوندی که دانه‌ها را شکافته و بیماری‌ها را شفا داده، مرا با ضربه‌ای که بر سرم می‌زنند و محاسنم را رنگین می‌کند، می‌کشند، این وعده‌ای است داده شده و قضا و قدری است انجام‌شدنی، و هر کس که دروغ و افتراء ببندد، ناامید می‌گردد[76].

حضرت علی  رضی الله عنه  در آخرین روزهای حیات دنیوی خویش به سبب بی‌وفایی و نافرمانی اتباع و اصحاب خود به سختی اندوهگین و متألم بود، و برای رهایی از آن درد و رنج از خداوند آرزوی مرگ می‌کرد، تا از درد تنهایی رهایی یابد!؟

زهیربن الأرقم بخشی از خطابه‌های حضرت علی  رضی الله عنه  را که چند روز قبل از شهادتش بیان فرموده نقل می‌نماید:

زهیر می‌گوید: حضرت علی روز جمعه بر روی منبر رفت وفرمود: به من خبر رسیده که یسربن ابی‌درطاه برای تصرف یمن به سوی آن سرزمین حرکت کرده است! سوگند به خداوند فکر می‌کنم که اتباع معاویه بر شما پیروز خواهند شد!!.

پیروزی آنان بر شما به خاطر آن است که شما امام خود را نافرمانی می‌کنید، اما آنان فرمانروای خود را فرمانبردای می‌نمایند، و شما به من خیانت می‌کنید، اما آنان با او به صداقت رفتار می‌نمایند، شما در سرزمین خود فساد برمی‌انگیزید!. اما آنان به اصلاح و آبادانی می‌پردازند!؟

فلانی را به نمایندگی از خود به فلان جا فرستادم، به من عذر و خیانت کرد، فلانی را نیز فرستادم به من خیانت کرد و اموال زیادی را برای معاویه فرستاد!. اگر دیگی را به عنوان امانت به یکی از شما بدهم قاشق آن را برای خود برخواهد داشت!.

خداوندا! من از ایشان نگرانم و آنان نیز از من و من از ایشان ناخشنودم و آنان نیز از من ناخشنودند، خداوندا! مرا از دست آنان و آنان را از دست من نجات بده!

زهیر می‌گوید: روز جمعه بعد از این سخنان بود، که حضرت علی  رضی الله عنه  به شهادت رسید![77].

آن کلام تعجب‌انگیز حضرت علی  رضی الله عنه  در واپسین روزهای حیات دنیوی خویش، بیانگر میزان یأس و نگرانی او از اتباع و هواداران خویش و سختی‌ها و رنج‌هایی است که از طرف ایشان متحمل شده و هیچ راه چاره‌ای را برای آنها جز آرزوی مرگ خویش نیافته بود؟!.

 

توطئه‌های تروریستی خوارج

عده‌ای از خوارج برای کشتن سه نفر از بزرگان یعنی حضرت علی و معاویه و عمروبن عاص اتفاق نظر پیدا کردند! زیرا بر این باور بودند که آنان راه کفر را در پیش گرفته، به صورت پیشگامان گمراهی و سرکردگان فتنه و آشوب درآمده! و عامل همۀ مصایب و مشکلاتی که برای مسلمانان پیش آمده هستند!. به همین خاطر باید آنان را حذف کرد تا همه مردم از دست آنان رهایی پیدا کنند!.

در سال چهلم هجری سه نفر از خوارج به نام عبدالرحمن بن عمرو معروف به ابن مُلجِم مرادی، حمیری کندی مصری، و برک‌بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی، مخفیانه تشکیل جلسه داده و از کشته شدن تعداد زیادی از دوستان و همفکران خود، در نهروان توسط حضرت علی یاد کردند، و برای آنان آرزوی رحمت نمودند!.

سپس گفتند: «بعد از کشته شدن آنها زندگی برای ما چه ارزشی دارد!؟ آنان برای دفاع از دین خدا از ملامت‌ هیچ ملامتگری هراس به دل راه نمی‌دادند! اکنون اگر ما هم جان خود را در راه خدا فدا کنیم و سران کفر و گمراهی علی و معاویه و عمرو عاص را به قتل برسانیم، از یک طرف انتقام خون برادران خود را گرفته و از طرف دیگر مردم ممالک اسلامی را از دست آنان نجات داده‌ایم!!؟

ابن ملجم گفت: کشتن علی را به من بسپارید!.

برک تمیمی گفت: من هم معاویه را به قتل می‌رسانم!.

عمروبن بکر نیز گفت: من هم برای کشتن عمروعاص به مصر می‌روم!.

آن سه آدم شرارت‌پیشه، با هم پیمان بستند و به توافق رسیدند که هر کدام از آنان به مسئولیت خود وفادار باشند و در راه اجرای آن برنامۀ شوم جان خود را فدا کنند! آنان شمشیر و سم لازم را تهیه کرده و خود را برای اجرای نقشۀ خود آماده نمودند!.

همچنین قرار گذاشتند که هنگام نماز صبح روز هفدهم ماه رمضان همزمان طرح ترور آن سه نفر را به اجرا بگذارند! و هر یک از آنان به گونه‌ای به طرف محل اجرای مأموریت خود حرکت کنند که همان روزی را که معلوم کرده‌اند، در آنجا حضور داشته باشند! و همزمان اشخاص مورد نظر را به قتل برسانند»[78].

برک بن عبدالله تمیمی برای اجرای مأموریت خود راهی دمشق گردید. هنگام نماز صبح معاویه به مسجد آمد و برک با شمشیر مسموم خود او را مورد تهاجم قرار داد و توانست تنها یک ضربه را بر لگن معاویه وارد کند و او را مجروح نماید. اما زخم او چندان کاری نبود و پس از مدتی معالجه، معاویه بهبودی یافت!.

برک را دستگیر کرده و معاویه دستور اعدام او را صادر کرد، او لحظاتی پیش از مرگ برای معاویه پیغام فرستاد که تو را بشارت باد در همین امروز دوستم کار مهمی را انجام داده است!.

از او پرسیدند: چه کاری؟

گفت: برادرم در این چنین روزی قرار بوده علی‌بن ابیطالب را به قتل برساند!

اما معاویه دستور داد حکم اعدام او را به اجرا بگذارند!.

عمرو‌بن بکر تمیمی نیز با شمشیر مسموم خویش با هدف کشتن عمر‌وبن عاص عازم مصر گردیده بود.

در بامداد روز جمعه هفدهم ماه رمضان، عمرو‌عاص به خاطر بیماری برای ادای نماز فجر به مسجد نیامده و نتوانسته بود همراه با مردم نماز جماعت را ادا کند، به همین خاطر خارجه‌بن ابی‌حبیبه عامری را برای اقامه نماز نایب خویش گردانیده بود.

هنگامی که خارجه در محراب نماز بود،عمروبن بکر به گمان اینکه او عمروبن عاص است با شمشیر مسموش بر او حمله‌ور شده و او را به قتل رسانید!.

وقتی عمروبن بکر را دستگیر کردند و از او پرسیدند چرا خارجه عامری را به قتل رسانیدی! آه از نهاد او برآمد و گفت: من قصد جان عمروعاص را کرده بودم، اما تقدیر الهی این بود که خارجه کشته شود!.

پس از مدتی او به دستور عمروعاص محاکمه و اعدام شد![79].

بدین صورت معاویه و عمروبن عاص از آن توطئه‌ جان سالم به در بردند، اما حضرت علی بن ابیطالب رضی الله عنه  به دست ابن ملجم مرادی به شهادت رسید!.

شهادت حضرت علی  رضی الله عنه  

عبدالرحمن بن ملجم وارد کوفه گردید و قصد خود را حتی از دوستان خوارجی خویش که در آن شهر بودند برای جلوگیری از افشاى آن پنهان داشت.

ابن ملجم با زن زیبارویی به نام قطام که از هواداران خوارج بود آشنا شد، او به خاطر آنکه پدر و برادرانش را در جنگ نهروان به دست حضرت علی کشته شده بودند، به شدت کینه او را دل داشت.

ابن ملجم از زیبایی او در شگفت شد و او را برای خود خواستگاری نمود! قطام نیز به شرط آنکه سه هزار درهم و یک خدمتکار را مهریه او نماید و حضرت علی به قتل برساند، با پیشنهاد خواستگاری او موافقت کرد!!.

هدف و خواست ابن ملجم با خواست قطام گره خورد و کینۀ آنها از حضرت علی به آنان جرأت بیشتری برای کشتن او داد.

ابن ملجم گفت: سوگند به خداوند تنها هدف او از آمدن به کوفه کشتن علی‌بن ابیطالب بوده است!.

قطام یکی از مردان عشیره خویش را به نام «وردان» برای همکاری با شوهرش ابن ملجم در کشتن حضرت علی آماده نمود!.

همچنین ابن ملجم خود نیز توانست یکی از افراد خوارج را به نام شبیب بن نجده اشجعی پس از مباحثاتی طولانی راضی کند که با او برای کشتن حضرت علی همکاری کند!.

آن سه آدم جنایت‌پیشه یعنی ابن‌ملجم، وردان و شبیب قرار گذاشتند که در بامداد روز جمعه هفدهم ماه رمضان سال چهل هجری حضرت علی را به شهادت برسانند!

ابن ملجم شمشیر خویش را با سمی کشنده آغشته نمود و هر سه نفر در کنار در ورودی مسجد که حضرت علی از آنجا برای اقامه نماز وارد مسجد می‌شد، کمین کردند!.

لحظاتی قبل ار طلوع فجر حضرت علی رضی الله عنه  از خانه بیرون آمد و به سوی مسجد به راه افتاد در راه که می‌آمد مردم را برای اقامه نماز صبح بیدار می‌نمود و می‌فرمود: حی علی الصلاة، حیّ علی الصلاة!.

وقتی به جلو در مسجد رسید، آن سه آدم شقاوت‌پیشه بر او هجوم بردند ابتدا شبیب شمشیرش را بر سر او فرود آورد اما به خاطر برخورد با در مسجد بر سر حضرت علی اصابت ننمود!.

اما ابن ملجم با شمشیر مسموم خود ضربه سختی را بر فرق سر او فرود آورد وخون از سر او جاری شد، و محاسنش را خونین نمود، و همانی روی داد که خود او مدام می‌فرمود که محاسنم از خون سرم رنگین خواهد گردید!؟

وقتی ابن ملجم با شمشیرش آن ضربه را بر سر حضرت علی  رضی الله عنه  فرود می‌آورد، با صدای بلند می‌گفت: «الحکم لله وحده یا علی لیس لك ولا لاصحابك».

«ای علی حکم تنها حکم خداوند است، تو و یارانت را در آن حقی نیست». و این آیه از قرآن را خواند که:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧ [البقرة: 207].

«در میان مردم کسی یافت می‌شود که جان خود را در برابر کسب خوشنودی خداوند بدهند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است».

در حالی که خون از سر مبارکش امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب رضی الله عنه  جاری بود، فرمود: مردم او را بگیرند!.

عده‌ای به سرعت ابن ملجم را دستگیر کردند و یک نفر از اهل حضرموت وردان را به قتل رسانید، اما شبیب در تاریکی توانست فرار کند و خود را نجات بدهد! و کسی متوجه او نشود!.

حضرت علی  رضی الله عنه  به «جعدبن هبیره» فرمود که پیشنماز شود و برای مردم نماز صبح را اقامه کند!.

حضرت علی  رضی الله عنه  را به منزل حمل کردند، پس از آن ابن ملجم را در حالی که دستان او را بسته بودند نزد حضرت علی آوردند!.

حضرت علی به او فرمود: ابن ملجم!. ای دشمن دین خدا!. مگر من مدام با تو به خوبی رفتار نمی‌کردم؟!.

ابن ملجم گفت: چرا!.

حضرت علی فرمود: چه چیز تو را بر آن داشت که به این کار دست بزنی؟!.

ابن ملجم گفت: من چهل روز مشغول تیز کردن این شمشیر بودم و از خداوند خواستم بدترین انسان به وسیله آن کشته شود! اینکه به وسیله آن تو را کشتم!؟

حضرت علی  رضی الله عنه  فرمود: فکر می‌کنم بدترین خلق خدا تو باشی و به وسیله همین شمشیر کشته خواهی شد!.

پس از آن حضرت علی به اطرافیان خود فرمود: اگر من فوت نمودم او را قصاص کنید و اگر زنده ماندم خود می‌دانم با او چکار کنم!.

جندب بن عبدالله گفت: یا امیرالمؤمنین! اگر تو وفات یافتی اجازه می‌دهی با فرزندت حسن بیعت نماییم؟

حضرت علی  رضی الله عنه  فرمود: من در مورد بیعت با او نه به شما امر می‌کنم و نه شما را از آن برحذر می‌دارم!. خود بهتر می‌دانید، هر کاری را که به صلاح می‌دانید انجام بدهید!.

وضعیت حضرت علی  رضی الله عنه  

«حضرت علی وصیت‌نامه‌ای را خطاب به حسن و حسین و دیگر پسران و دخترانش و همۀ مسلمانان نوشت ودر آن همه را به تقوای الهی و نماز و زکات و صبر و بردباری، صله رحم، شکیبایی در برابر جاهلان، و آگاهی و معرفت دینی، تحقیق در امور، پیوند با قرآن، و مراعات حقوق همسایگی، امربه معروف و نهی از منکر و پرهیز از فساد و فحشاء توصیه فرمود»[80].

حضرت علی سه روز رااز بامداد روز جمعه تا شب یکشنبه بر اثر ضربت شدیدی که بر سر او وارد شده بود، در بستر قرار داشت، و در آن سه روز بیشترین و شاید همه کلام و ذکر او «لااله الاّ الله» بود!.

در شب یکشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجری امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب رضی الله عنه  بر اثر زخمی که از ضرب شمشیر مسموم ابن ملجم برداشته بود، وفات یافت و بدست آن خارجی درمانده و شقاوت‌پیشه به شهادت رسید و با این مقام به پیشگاه پروردگار شرفیاب گردید!.

حضرت علی مانند رسول اکرم و ابوبکر صدیق و عمربن خطاب در سن 63 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به رفیق اعلا پیوست و به شهادت رسید.

مدت خلافت امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب چهار سال و چند روزی کمتر از نه ماه بود!.

خلافت و بیعت با او یک هفته بعد از شهادت حضرت عثمان  رضی الله عنه  یعنی روز جمعه آغاز شده بود.

پس از آنکه حضرت علی به شهادت رسید، حضرت حسن و حسین  رضی الله عنهم  او را غسل دادند، حضرت حسن نماز را بر پیکر مبارک او همراه با نُه تکبیر خواند!.

پس از آنکه شب فرارسید، در نیمۀ شب بود که حضرت حسن و حسین و محمدبن حنیفه و جمعی از نزدیکان حضرت علی را مخفیانه در دارالأماره کوفه آن بزرگوار را به خاک سپردند، و از ترس آنکه خوارج قبر مبارک او را نبش کنند، و به خاطر حقد و کینه‌ای که از او داشتند، و پیکرش را پاره پاره نکنند، هیچ آثار و نشانه‌‌ای را بر روی قبر مطهرش قرار ندادند!.

از امام محمدبن باقر یکی از ائمۀ آل‌البیت در مورد امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب سؤال شد که:

هنگام شهادت، او چند سال داشت؟

گفت: 63 سال.

سؤال شد: کجا او را به خاک سپردند؟

امام باقر فرمودند: شبانه او را در دارالأماره کوفه دفن کردند، و از ترس خوارج محل قبر او را پنهان داشتند!.

خداوند حضرت امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب را مشمول رحمت و رضایت خویش قرار دهد!.

بعد از شهادتش حسن بن علی ابن ملجم را برای محاکمه و گرفتن قصاص از او و دادگاهی او را احضار کرد!.

ابن ملجم گفت: من پیشنهادی را با تو در میان می‌گذارم!.

حضرت حسن گفت: چه پیشنهادی؟!.

ابن ملجم گفت: من در کنار کعبه با خداوند پیمان بسته بودم که علی و معاویه را به قتل برسانم، یا در این راه کشته شوم! اکنون علی را کشتم! و می‌خواهم مرا برای آنکه بتوانم معاویه را هم بکشم آزاد نمایی؟! من به تو قول می‌دهم، اگر نتوانستم او را بکشم، برگردم و خود را در اختیار تو بگذارم و چنانچه توانستم او را بکشم و نجات پیدا کردم باز هم قول می‌دهم که خود را در اختیارتان قرار بدهم تا مرا قصاص کنید!.

حسن گفت: به هیچوجه پیشنهادت را نمی‌پذیرم و باید قصاص بشوی!.

پس از آن فرمان قصاص ابن ملجم ملعون را صادر نمود!.[81]

خوارج بعداً اقدام ابن ملجم را در مورد به شهادت رسیدن حضرت علی مورد ستایش قرار داده و عمران بن حطّان شاعر خارجی در مدح ابن ملجم ملعون این شعر را سروده است که:

یا ضربة من تقیّ ما أراد

 

إلا لیبلغ من ذی العرش رضواناً

أنّی لأذکره یوماً فأحسبه

 

أوفی البریّه عندالله میزاناً

«بنازم به ضربه‌ای که آن پرهیزکار تنها به خاطر کسب خوشنودی خداوند صاحب عرش (آن را بر علی وارد کرد) من به آن روزی فکر می‌کنم که کفه اجر و پاداش او در پیشگاه خداوند از همۀ انسا‌ن‌ها سنگین‌تر است»!؟.

این دروغ بزرگی از جانب ابن حطّان در مورد ابن ملجم شقاوت‌پیشه است! در واقع او به خاطر جنایت بزرگی که مرتکب شد، مشمول خشم و عذاب خداوند می‌شود، و نه اینکه سعادتمندترین انسان‌ها نیست بلکه شقی‌ترین و بدعاقبت‌ترین آنها به شمار می‌رود!.

بیعت کوفیان با حسن‌بن‌علی  رضی الله عنهما

بعد از آنکه در شب یکشنبه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهل هجری پیکر امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب به خاک سپرده شد، مردم کوفه تمایل خود را برای بیعت با حسن بن علی به عنوان خلیفه مسلمین نشان دادند و این در حالی بود که حضرت علی  رضی الله عنه  در این مورد امری و توصیه‌ای نفرموده و قضیه انتخاب خلیفه را به اهل حل و عقد و مردم سپرده بود!.

قیس‌بن سعدبن عباده نزد حسن بن علی آمد و گفت: آمده‌ام بر اساس عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر با تو بیعت کنم! قیس‌بن سعد با او بیعت نمود و پس از آن مردم کوفه با او بیعت کردند!.

قیس‌بن سعد یکی از فرماندهان رده بالای سپاه حضرت علی بود و چهل هزار جنگجو زیر فرمان او بودند، او قصد داشت جنگ با معاویه و اهل شام را ادامه دهد!.

پس از شهادت حضرت علی  رضی الله عنه ، معاویه برای تصرف عراق سپاه بزرگی را تجهیز نمود و علاوه بر خود او، عمروبن عاص و عبدالرحمن بن خالد ابن ولید آن سپاه را همراهی می‌کردند.

مردم کوفه حضرت حسن بن علی  رضی الله عنه  را برای آماده کردن و تجهیز سپاهی و حرکت برای رویارویی با معاویه و اهل شام ترغیب کردند!.

مردم خود را برای رویارویی با معاویه آماده نمودند و ده‌ها هزار نفر سپاه حضرت حسن را همراهی نموده، و به صورت گردان‌های منظم و توانمندی‌ در آمده بودند.

حسن‌بن علی، قیس‌بن سعد را به عنوان فرمانده کل سپاه خود تعیین نموده و خود نیز آنان را همراهی و برای رویارویی با معاویه به حرکت درآمدند!.

زمانی که سپاه حضرت حسن در «مدائن» اردو زده بود، شایعاتی در مورد کشته شدن قیس‌بن سعد فرمانده سپاه حضرت حسن در میان سپاه پخش شد! به همین علت هرج و مرج و بی‌نظمی گسترده‌ای در بین سپاهیان پدید آمد، و کار به جایی کشید که هر کس برای به دست آوردن وسایل و امکانات دیگران تلاش می‌کرد، حتی گروهی از سپاهیان به چادر حضرت حسن حمله‌ور شده و همه وسایل موجود در آن را غارت نموده، حتی فرشی را که بر روی آن نشسته بود، از زیر او بیرون کشیده و خود او را مورد ضرب و شتم قرار داده به گونه‌ای که خون از سر و صورت او جاری گردید!؟

آری کوفیان با خلیفه و پیشوای خود حسن بن علی  رضی الله عنه  اینگونه برخورد کردند!! به همین علت حضرت حسن نیز به سختی از ایشان آزرده خاطر و خشمگین گردید!.

حضرت حسن را برای مداوا و بستن زخم‌هایی که از دست عده‌ای از سپاهیان خود برداشته بود به کاخ سفید مقرّ (حکومت کسری شاه ایران در ایام حکومتشان-) در مدائن بردند!.

سعدبن مسعود ثقفی کارگزار و نمایندۀ حضرت حسن در مدائن بود. مختار‌بن ابوعبید برادرزاده‌اش نزد او آمد لازم به یادآوری است که ابوعبیدبن مسعود ثقفی برادرسعد، یکی از شهدای جنگ «جسر» علیه ایرانیان در ایام خلافت ابوبکر صدیق رضی الله عنه  و یکی از پرهیزکارترین اصحاب رسول خدا بود. اما پسرش مختار آدم شیطنت‌پیشه‌ای بود و بعدها ادعای پیامبری کرد و در نهایت به دست مصعب بن زبیر به قتل رسید.

مختار نزد عموی خود سعدبن مسعود ثقفی آمد و گفت:

عمو! از شرف و کرامت بهره‌ای داری؟

مختار گفت: اکنون حسن بن علی زخمی است و در کاخ مدائن مشغول مداوای او هستند. من پیشنهاد می‌کنم که او را دستگیر کنی و دست بسته نزد معاویه بفرستی تا او را به قتل برساند و در برابر آن، مقام بالاتر و اموال بیشتری را به تو بدهد؟!.

سعدبن مسعود گفت: لعنت بر تو برای پیشنهادی که با من در میان می‌گذاری!. تو می‌خواهی من به پسر دختر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خیانت کنم؟![82].

حضرت حسن  رضی الله عنه  به سختی از نافرمانی مردم مدعی پیروی از او و جنجال و آشوب‌طلبی و عدم حمایتشان از او نگران و خشمگین بود، ظاهراً این روش به صورت سرشت و طبیعت کوفیان درآمده بود. پدر گرامیش هم چقدر مشکلات و ناراحتیهای و سختیهای از دست آنها کشید.

مصالحه میان حضرت حسن و معاویه

حضرت حسن  رضی الله عنه  وقتی عدم حمایت مردم عراق را از خود و تفرقه و هرج و مرج آنان را ملاحظه نمود، تصمیم گرفت با معاویه از راه مصالحه وارد شود، و به همین خاطر نامه‌ای را برای او فرستاد!.

معاویه نیز از پیشنهاد صلح حضرت حسن استقبال نمود!.

امام بخاری موضوع مصالحه میان حسن بن علی و معاویه را و کنار رفتن حضرت حسن را از مقام خلافت به نفع معاویه در جهت ایجاد وحدت میان مسلمانان، به تفصیل آورده است!.

حسن بصری می‌گوید: حسن بن علی  رضی الله عنه  از معاویه و عمروبن عاص در حالی که مردان جنگاور و ورزیده‌ای آنان را همراهی می‌کردند استقبال نمود!.

عمروبن عاص به معاویه گفت: من جنگاورانی را می‌بینم که تا امثال خود را به قتل نرسانند، به پشت سر را نگاه نمی‌کنند!.

معاویه گفت: سوگند به خداوند، هم اینها و هم آنان از بهترین مردان و جنگاوران هستند! اگر یکدیگر را به قتل برسانند، چه کسی جای آنان را پر خواهد کرد، و از خانواده و همسرانش نگهداری خواهد نمود؟ و ما چه جوابی برای آنان خواهیم داشت!؟

معاویه عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر را، که هر دو قریشی و از عشیره عبدشمس بودند، برای ملاقات با حضرت حسن فرستاد و به ایشان گفت: نزد حسن بن علی بروید! و با او گفتگو کنید و از خواسته‌هایش مطلع شوید و پیشنهادیتان را با او در میان بگذارید!.

آنان نزد حسن بن علی رفتند با او گفتگو و تبادل نظر پرداختند!.

حضرت حسن  رضی الله عنه  به آنان فرمود: برای ما فرزندان عبدالمطلب همین اندازه که تا کنون متحمل شده‌ایم کافی است! و باید به این خونریزی و برادرکشی پایان داد!.

آنان به او گفتند: معاویه فلان و فلان پیشنهاد را با تو در میان گذاشته و از تو می‌خواهد که پیشنهادهایت را با ما مطرح کنی تا آنها را با او در میان بگذاریم!.

حضرت حسن گفت: چه ضمانتی وجود دارد، که پیشنهادهای من مورد موافقت او قرار بگیرد!.

گفتند: ما آنها را برای تو تضمین می‌کنیم!.

حضرت حسن  رضی الله عنه  هر مطلبی را که می‌فرمود، مورد موافقت ایشان قرار می‌گرفت! و در نهایت کار حسن بن علی و معاویه به صلح و آشتی انجامید!.

حسن بصری راوی رویداد می‌گوید: از ابابکره نفیع بن حارث  رضی الله عنه  شنیدم که می‌گفت: رسول خدا را بر روی منبر دیدم که حسن بن علی در کنار او نشسته بود، و گاهی مردم و گاهی حسن را نگاه می‌کرد و می‌فرمود:

«فرزندم حسن! آدم بزرگواری است!. و امیدوارم که خداوند او را وسیلۀ ایجاد صلح و آشتی در میان دو گروه بزرگ از مسلمانان بگرداند»![83].

این حدیث نیز یکی دیگر از نشانه‌های صحت نبوّت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‌باشد! زیرا رسول خدا در آن بزرگواری و گذشت حضرت حسن و نقش او در ایجاد مصالحه میان مسلمانان خبر داده بود!.

مفهوم این حدیث در سال چهل و یک هجری بود که روی داد و حضرت حسن عامل ایجاد آشتی میان اهل عراق و اهل شام گردید و همه در مورد فرمانروایی معاویه اتفاق پیدا کردند!.

در ماه ربیع‌الأول سال چهل و یک هجری بود که حضرت حسن بن علی  رضی الله عنه  به نفع معاویه بن ابی‌سفیان از مقام خلافت کنار رفت.

مدت خلافت حضرت حسن شش ماه بود، و از ماه رمضان سال چهل تا ربیع‌الأول سال چهل و یک هجری ادامه پیدا کر و با این شش ماه خلافت او مقطع زمانی سی ساله خلافت راشدین که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داده بود، پایان یافت!.

سفینه از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روایت نمود که، فرموده است: «پس از من خلافت بر پایۀ هدایت و روال شریعت سی سال است، و پس از آن به پادشاهی تبدیل می‌شود».

حضرت ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  در ماه ربیع‌الأول سال یازدهم هجری به عنوان جانشین رسول خدا برگزیده شد و حضرت حسن بن علی  رضی الله عنهم  در ماه ربیع‌الأول سال چهل و یک هجری از مقام خلافت استعفا داد!.

این حدیث نیز یکی دیگر از دلایل صحت نبوّت رسول خداست زیرا با استعفای حضرت حسن به نفع معاویه عملاً و به صورت دقیق سی سالی خلافت مشروع که رسول خدا از آن خبرداده بود، پایان پذیرفت. و مقطع فرمانروایی و پادشاهی آغاز گردید!.

آخرین خلیفه و اولین پادشاه

معاویه رضی الله عنه  گاهی راجع به خود می‌گفت: من آخرین خلیفه و اولین پادشاه هستم![84].

قبل از آنکه حضرت حسن رضی الله عنه  از مقام خلافت کناره‌گیری نماید، یکی از فرماندهان سپاه ایشان به نام ابوالعریف می‌گوید: ما در پیشاپیش سپاه حضرت حسن و دوازده هزار نفر بودیم! و همه ما عزم خود را برای رویارویی با اهل شام جزم کرده بودیم، وقتی شنیدیم حضرت حسن از مقام خلافت استعفا داده و راه مصالحه را در پیش گرفته از شدت خشم آرام و قرار خود را از دست دادیم!.

وقتی حسن بن علی به کوفه بازگشت، یکی از افراد ما به نام ابوعامر گفت: السلام‌علیک یا مذل‌ المؤمنین!؟

حضرت حسن فرمود: اینگونه سخن مگو! من هیچ اهل ایمانی را خوار و ذلیل نکرده‌ام! حقیقت مطلب این است که من نخواستم بر سر پادشاهی و ملوکیت با آنان بجنگم![85].

پس از آنکه در ماه ربیع‌الأول سال چهل و یک هجری حضرت حسن و معاویه مصالحه کردند، مردم شام با معاویه به عنوان فرمانروای مسلمانان موافقت کردند و دیگر ممالک نیز راه اطاعت از او را در پیش گرفتند!.

همچنان که قبلاً نیز گفته شد، قبل از استعفای حضرت حسن از خلافت، معاویه والی و حاکم شام و تعدادی دیگر از ممالک بود و خلیفه و امیرالمؤمنین به شمار نمی‌آمد! و با این اوصاف خود را به مردم معرفی نمی‌کرد و از مردم نمی‌خواست برای خلافت یا امیرالمؤمنین بودن با او دست بیعت بدهند.!. زیرا خلیفه و امیرالمؤمنین ابتدا حضرت علی و پس از او فرزندش حسن  رضی الله عنهم  بود!.

اما پس از مصالحه با حضرت حسن و کنار رفتن او از مقام خلافت، معاویه عملاً و با اتفاق اکثریت مردم فرمانروای مسلمانان گردید!.

به همین علت بود که سال چهل و یک هجری را سال «وحدت» نامیدند! زیرا در آن سالس تفرقه و پراکندگی تقریباً پایان یافت و اکثریت قاطع مردم به فرمانروایی معاویه تسلیم شدند!.

معاویه وارد شهر کوفه شد و مردم آن با او دست بیعت دادند، او مغیره‌بن شعبه را والی آن شهر گردانید!.

پس از مدتی حسن و حسین و خانواده حضرت علی  رضی الله عنهم  کوفه را ترک کرده و راهی مدینه شده و در آنجا اقامت گزیدند!.

از خداوند رحیم و رحمن خواهانیم همه اصحاب و یاران رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و در پیشاپیش ایشان خلفای راشدین را مشمول رحمت و رضایت خویش قرار دهد! آمین!.

 

 

 



[1]- تاریخ طبری: ج 4 ص 432 – 433.

[2]- تاریخ طبری: ج 4 ص 433 – 434.

[3]- تاریخ طبری: ج 4 ص 434 - 435

[4]- تاریخ طبری: ج 4 ص 354.

[5]- تاریخ طبری: ج 4 ص 437.

[6]- تاریخ طبری: ج 4 ص 330-331.

[7]- تاریخ طبری: ج 4 ص 354.

[8]- تاریخ طبری: ج 4 ص 330 – 331.

[9]- تاریخ طبری: ج 4 ص 442 – 444.

[10]- تاریخ طبری: ج 4 ص 330 – 331.

[11]- تاریخ طبری: ج 4 ص 354.

[12]- تاریخ طبری: ج 4 ص 354.

[13]- تاریخ طبری: ج 4 ص 455.

[14]- تاریخ طبری: ج 4 ص 456.

[15]- تاریخ طبری:ج 4 ص 461.

[16]- تاریخ طبری: ج 4 ص 461 – 464.

[17]- تاریخ طبری: ج 4 ص 330 – 331.

[18]- تاریخ طبری: ج 4 ص 486.

[19]- تاریخ طبری: ج 4 ص 470 – 472.

[20]- تاریخ طبری: ج 4 ص 330 – 331.

[21]- تاریخ طبری: ج 4 ص 481 – 482.

[22]- تاریخ طبری: ج 4 ص 483 – 484.

[23]- تاریخ طبری: ج 4 ص 483.

[24]- تاریخ طبری: ج 4 ص 393 -394.

[25]- تاریخ طبری: ج 4 ص 483.

[26]- تاریخ طبری: ج 4 ص 493 – 494 – البدایة والنهایة ابن کثیر: ج 7 ص 239.

[27]- تاریخ طبری: ج 4 ص 483.

[28]- تاریخ طبری: ج 4 ص 483.

[29]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 240.

[30]- تاریخ طبری: ج 4 ص 498.

[31]- تاریخ طبری: ج 4 ص 483.

[32]- تاریخ طبری: ج 4 ص 483.

[33]- تاریخ طبری: ج 4 ص 506 – 507.

[34]- تاریخ طبری: ج 4 ص 507.

[35]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 241 – 242.

[36]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 241.

[37]- تاریخ طبری: ج 4 ص 513.

[38]- تاریخ طبری: ج 4 ص 513.

[39]- اشعاری در مورد کشتن محمدبن طلحه معروف به «سجاد».

وَأشعَثَ قوَّامٍ بِآیات رَبِّهِ

 

قلیلِ الأَذی فیما تری العَینُ سُلِمِ

شکیت له بالرّمح جیب قمصه

 

فَخَرََّ صَریعاً لِلْیَدین وَلِلْفَمَ

یُذْکِّرنی (حم) وَالرُّمْح شاجِرٌ

 

 

فَهَلا تَلا (حم) قَبْلَ التَّقَدُّمِ

 

عَلی غَیْرِ شَیءٍ غَیْرَ اَنْ لَیْسَ تابِعاً

 

عَلِیّاً وَمَنْ لایَتبعِ الحَقَّ یَنْدَمَ

 

[40]- تاریخ طبری: ج 4 ص 533 – 534.

[41]- تاریخ طبری: ج 4 ص 539.

[42]- تاریخ طبری: ج 4 ص 513.

[43]- تاریخ طبری: ج 4 ص 537.

[44]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 245.

[45]- العواصم من القواصم ابن‌العربی ص 162 – 172.

[46]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 256 – 258.

[47]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 258.

[48]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 256 – 258.

[49]- برای تفصیل بیشتر در مورد جنگ صفین به البدایة والنهایة: ج 7 ص 273 – 262 مراجعه شود.

[50]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 267 – 268.

[51]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 267 – 268.

[52]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 270 – 271.

[53]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 267 – 268.

[54]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 275.

[55]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 275.

[56]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 275.

[57]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 288-289.

[58]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 279 – 280.

[59]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 281.

[60]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 29.

[61]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 283.

[62]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 279 – 280.

[63]- البدایة والنهایة:

[64]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 288 – 289.

[65]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 279 – 280.

[66]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 279 – 280.

[67]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 291.

[68]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 291.

[69]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 291.

[70]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 291.

[71]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 279.

[72]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 313.

[73]- البدایة والنهایة ابن کثیر: ج 7 ص 313.

[74]- البدایة والنهایة ابن کثیر: ج 7 ص 322.

[75]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 322 - 323.

[76]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 324.

[77]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 326.

[78]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 326 – 327.

[79]- البدایة والنهایة: ج 7 ص 330.

[80]- نص کامل وصیت‌نامه حضرت علی  رضی الله عنه  را در البدایة والنهایة: ج 7 ص 328 – 329 ملاحظه فرمایید!.

[81]- برای تفصیل بیشتر در مورد توطئه‌ ترور حضرت علی به کتاب «البدایة والنهایة» ابن کثیر: ج 7 ص 326 – 331 مراجعه شود!.

[82]- البدایة والنهایة: ج 8 ص 14.

[83]- البدایة والنهایة: ج 8 ص 17.

[84]- البدایة والنهایة: ج 8 ص 16.

[85]- البدایة والنهایة: ج 8 ص 19.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...