باب (7): استفاده از دستبند و آويز براي حصول شفا و دفع بلا، از امور شرك آميز است([1])
ارشاد باريتعالي است: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ قُلۡ حَسۡبِيَ ٱللَّهُۖ عَلَيۡهِ يَتَوَكَّلُ ٱلۡمُتَوَكِّلُونَ ٣٨﴾ [الزمر: 38].
«و اگر از آنها بپرسى: «چه كسى آسمانها و زمين را آفريده؟ حتما مىگويند: «خدا!» بگو: «آيا هيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مىخوانيد انديشه مىكنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد، آيا آنها مىتوانند گزند او را برطرف سازند؟! و يا اگر رحمتى براى من بخواهد، آيا آنها مىتوانند جلو رحمت او را بگيرند؟!» بگو: «خدا مرا كافى است; و همه متوكلان تنها بر او توكل مىكنند»([2]).
عن عمران بن حصين رضی الله عنه أنّ النَّبي صل الله علیه و آله و سلم رأى رجلاً في يده حَلْقَةٌ مِنْ صُفْرٍ فَقَالَ: «مَا هَذِهِ؟» قَالَ: مِنَ الْوَاهِنَةِ, فقَالَ: «انزعها فإنَّهَا لا تَزِيدُكَ إِلا وَهْنًا فَإِنَّكَ لَوْ مُتَّ وَهِيَ عَلَيْكَ مَا أَفْلَحْتَ أَبَدًا». رواه احمد بسند لا بأس به.
«رسول الله صل الله علیه و آله و سلم انگشتري در دست مردي ديد. پرسيد: اين چيست؟ مرد گفت: اين براي واهنه است(يعني بيماري ناتواني جسم) رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: آنرا در بيار زيرا فايدهاي جز اينكه ناتواني تو را افزايش ميدهد، نخواهد داشت. و افزود كه اگر در حالي بميري كه آنرا پوشيدهاي، هرگز رستگار نخواهي شد»([3]).
وله عن عقبة بن عامر مرفوعاً «مَنْ تَعَلَّقَ تَمِيمَةً فَلا أَتَمَّ اللَّهُ لَهُ وَمَنْ تَعَلَّقَ وَدَعَةً فَلا وَدَعَ اللَّهُ لَهُ». وفي رواية:«من تعلَّق تمَيمة فَقد أشرَك».
«رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: كسيكه تميمة شفا به گردن بياويزد، خدا طلبش را بر آورده نسازد و كسيكه ودعه (ودعه: مهرههاي سفيد يا صدف كه از دريا استخراج كنند و براي دفع چشم زخم يا دفع شر ديگري بخود ميآويزند) و يا چيز ديگري بياويزد خدا آرامش را از او بگيرد».
(تميمه: تعويذ و مهره كه در رشته كرده و براي دفع چشم بد در گردن اندازند).
و طبق روايتي فرمود: كسيكه مهرهاي براي شفا بياويزد، شرك ورزيده است.
ولابن أبي حاتم عن حذيفه أنه رأى رجلاً في يده خيطٌ مِنَ الحُمّى فقَطعه، وتلا قوله: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [یوسف: 106].
و در روايتي ديگر آمده كه حذيفه رضی الله عنه متوجه مردي شد كه نخي به عنوان «تب بر» بدستش بسته است. حذيفه آن نخ را قطع كرد و اين آيه را تلاوت نمود: «اكثر چنيناند كه ايمان نميآورند مگر اينكه شرك ميورزند»([4]).
خلاصه آنچه در اين باب بيان شد:
1ـ سرزنش كسيكه دست بند و نخ و يا چيز ديگري به نيت شفا بپوشد.
2ـ اگر آن صحابي بر آن حالت ميمرد، رستگار نميشد. و اين دليل قول معروف اصحاب است كه ميفرمودند: گناه شرك اصغر بزرگتر از گناهان كبيره است.
3ـ آن صحابي معذور بالجهل قرار داده نشد.
4ـ آن حلقه حتي در دنيا براي او جز ضرر، پيامدي ديگر نداشت. زيرا كه گفتند: «لا تزيدك إلا وهنا».
5 ـ انكار شديد بر كسي كه چنين كاري كند.
6ـ كسكيه چيزي جهت شفا بياويزد خداوند او را به همان چيز ميسپارد.
7ـ كسيكه مهره و يا چيز ديگري را براي حفاظت از چشم زخم ببندد، شرك ورزيده است.
8ـ و نخي كه براي تب ميبندند نيز از همين قبيل است.
9ـ تلاوت آية: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ [یوسف: 106]. توسط حذيفه بيانگر اين مطلب است كه اصحاب از آيات شرك اكبر، براي شرك اصغر استدلال ميكردند.
10ـ همچنين آويزان كردن صدف و سنگ ريزههاي دريايي، براي حفاظت از چشم زخم از همين قبيل ميباشد.
11ـ اگر كسي ديده شد كه يكي از موارد بالا را استفاده كرد، سنت است كه بگوئيم. خدا آرزويت را بر آورده نكند و آرامش را از تو بگيرد.
[1]- از اينجا بحث، پيرامون اضداد توحيد شروع ميشود. زيرا براي شناخت چيزي نياز به دو مساله وجود دارد:
1ـ شناخت حقيقت آن چيز 2ـ شناخت اضداد آن.
بنابراين شيخ رحمه الله شروع به بيان اضداد توحيد نمود. كه اضداد گاهي در مقابل اصل توحيد قرار ميگيرند و آنرا شرك اكبر مينامند و مرتكب آن، مشرك و مرتد به مشار ميرود و گاهي در مقابل كمال توحيد مطلوب قرار ميگيرند كه آنرا شرك اصغر مينامند و با ارتكاب آن ضربهاي به پيكر توحيد، وارد ميشود و آنرا معيوب ميسازد و همانطور كه ميدانيم توحيد وقتي كامل ميگردد كه از هر گونه شرك پاك و منزه باشد.
شيخ رحمه الله نخست صورتهائي از شرك اصغر را به تفصيل بيان خواهد كرد زيرا اين نوع شركها، بيشتر اتفاق مي افتد و همينها منجر به شرك اكبر ميشوند.
فرمود: «باب من الشرك ... » اينجا «مِن» براي تبعيض است يعني اينها بعضي از اقسام شرك ميباشند «لبس الحلقة ...» پوشيدن دست بند و نخ و غيره مانند مهره، آويز و پاره آهن كه گاهي ميپوشند و گاهي داخل خانه آويزان ميكنند و برخي به وسايل نقليه خود ميبندند و يا به گردن كودكان آويزان ميكنند, اينها همه از يك قبيلاند.
درميان عربها چنين چيزهائي رايج بود و آنها معتقد بودند كه اين دست بند يا مهره و ... چنين و چنان تأثيري دارد و مفيد است. يا براي پيشگيري از بلا و مصيبت بود و يا براي رفع مصيبت وارده.
گرچه اين چيزها به ظاهر حقير و غيرخطرناك، معلوم ميشوند ولي مگر نمي بينيد كه اين دست بند و مهرة بي ارزش را بجائي رسانيدهاند كه معتقدند، در مقابل قضا و قدر الله ميايستند و آنها را بر طرف ميسازند؟!.
چرا اين چيزها شرك است؟ بخاطر اينكه قلباً به آنها وابستهاند و معتقداند بنفسه اينها داراي فلان تأثير ميباشند.
لازم به نظر ميرسد كه در اينجا يك قاعده را يادآور بشوم و آن اينكه: نبايد هيچ چيزي را سبب و مؤثر چيزي دانست مگر اينكه شرعاً ثابت بشود كه اين چيز داراي فلان تأثير است.
يا اينكه بوسيلة تجربه ثابت شده باشد كه فلان چيز داراي فلان تأثير است. مانند تأثير برخي از داروها و يا تأثير برخي از اسباب ظاهري مانند گرفتن گرما از آتش و سردي از آب و غيره.
همچنين بايد دانست كه شرك اصغر گاهي به شرك اكبر تبديل ميشود و آن در صورتي است كه انجام دهندة آن معتقد باشد كه اين چيزها بنفسه داراي اين تأثير هستند يعني بسبب بودن آنها را از ميان بردارد و خودشان را متصرف بداند كه يقيناً اين نوع تصور، شرك اكبر است.
[2]- در آيه، خداوند به پيامبرش ميفرمايد: به اينها بگو كه از طرفي اعتراف ميكنيد كه الله، يگانه خالق آسمانها و زمين است. پس چرا در عبادت به سوي ديگران روي ميآوريد؟!.
اين روشِ معمولِ قرآن، است كه مشركان را بوسيلة توحيد ربوبيت كه قبولش دارند، در مورد توحيد الوهيت كه قبولش ندارند مؤاخذه ميكند.
﴿تَدۡعُونَ﴾ (ميخوانيد) هم شامل دعاي عبادت و هم شامل خواستن است. كه هر دو حالت بيانگر احوال مشركان ميباشند. و آنچه را كه آنها جز الله، ميخوانند فراوان اند. برخي، عدهاي از پيامبران و انسانهاي صالح را ميخوانند و برخي فرشتگان را صدا ميكنند و عدهاي به سوي ستاره و درختان و سنگها و بتها متوجه ميشوند.
﴿إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ﴾ با اين آيه، خداوند هر نوع ضرر و فايده را از جانب معبودان باطل، منتفي ميسازد. پس وقتي اعتقاد كساني را كه بعضي از ضرر و فايده را به برخي از بزرگان نسبت ميدادند و ميگفتند: چون آنها بندگان خاص خدايند چنين و چنان ميكنند، خداوند باطل اعلام كرد، پس حال كساني كه چنين اعتقادي نسبت به دست بند و مهره و نخ و غيره دارند معلوم است. و بخاطر همين است كه سلف صالح و علماي توحيد از آيات شرك اكبر در جهت بطلان شرك اصغر استفاده ميكنند. چونكه منشأ هر دو نوع شرك، يكي ميباشد كه همان اعتقاد به نفع و ضرر غير الله است. و آيات فوق، هر نوع ضرر و فايده را از جانب غير الله باطل ميدانند. زيرا احدي قادر نخواهد بود كه بدون اجازة الله ضرري برساند يا ضرري را دفع نمايد.
[3]- در حديث فوق آمده است كه رسول الله صل الله علیه و آله و سلم انگشتري بدست كسي ديد. از او پرسيد «ما هذه» اين چيست؟ آن شخص گفت: اين براي علاج بيماري واهنه است. واهنه يعني ناتواني جسمي. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم به او دستور داد كه آنرا از دستش بيرون بياورد و فرمود: اين، بر ناتواني تو خواهد افزود.
يعني اثر مثبتي نخواهد داشت كه هيچ بلكه برايت اثر منفي و ضررهاي روحي و رواني خواهد داشت. و ممكن است و سواس و اضطراب بيشتري نصيب تو گردد. البته اكثر كساني كه شرك ميورزند. بجاي بهبودي، دچار بيماريهاي روحي و رواني بيشتري ميشوند. و اين حال تمام كساني است كه شرك ميورزند, بجاي نفع و سود, دچار ضرر و زيان بيشتري ميشوند, گر چه به گمان خودشان فايده و نفع بردهاند.
سپس رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر در همين حال بميري، هرگز به رستگاري نميرسي».
هدف از رستگاري يا همان رستگاري مطلق است كه ورود به بهشت و نجات از دوزخ ميباشد. و اين در صورتي است كه فرد با پوشيدن آن انگشتر، مرتكب شرك اكبر شده باشد. يعني خود انگشتر را بذاته مؤثر بداند.
يا اينكه هدف از نفي، نفي كمال است يعني كاملاً رستگار نميشوي، و اين در صورتي است كه مرتكب شرك اصغر باشد.
چون از سببي استفاده كرده كه شرعاً و تقديراً سبب نبوده است.
در حديث فوق آمده كه «هر كس چيزي بياويزد ...» چيزي كه قلبش وابسته به آن باشد و از آن اميد شفا داشته باشد.
«تميمه» نوعي مهره بود كه بخاطر حفاظت از چشم زخم وديگر ضررها و حسد و غيره به گردن ميبستند. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم چنين افرادي را بد دعا كرد و فرموده: خداوند آرزوئي را كه بخاطر آن چنين كردهاند، بر آورده نسازد.
«ودعه» نوعي صدف بود كه به گردن و بازو، جهت دفع چشم زخم و غيره ميبستند. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: كساني كه بگمان خود براي آرامش و راحت خويش چنين ميكنند، هرگز آرامش و راحت نبينند. براي اينكه اين شخص به الله شرك آورده است. و از عمل حذيفه كه آن نخ تب را قطع نمود در مييابيم كه اين كار، از نظر سلف صالح امت، منكري بزرگ تلقي ميشده، از اينرو ايشان اقدام به قطع آن نمودند. و اين كار حذيفه دلالت بر اين دارد كه اين منكر بزرگي است كه انكار و قطع آن واجب است.
[4]- گذشتگان نيك امت، در مورد تفسير اين آيه: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ ١٠٦﴾ گفتهاند يعني آنها ايمان دارند كه الله خالق و رازق و زنده كننده و كشنده است و توحيد ربوبيت را قبول دارند اما با اين حال در توحيد عبادت، شرك ميورزند. پس معلوم شد كه توحيد ربوبيت به تنهائي كافي و نجات دهنده نيست تا اينكه خدا را در عبادت نيز يگانه قرار نداده باشيم.
گرچه اين آيه در مورد شرك اكبر است ولي ديديم كه صحابي رسول الله صل الله علیه و آله و سلم آن براي شرك اصغر استدلال نمود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر