توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ اسفند ۸, یکشنبه

روزنه

 

روزنه

در سال ۱۳۸۰  بود که در کلاسهای نثر و شعر کلاسیک فارسی مرتب با پرسشی گنگ در اذهان دانشجویان مواجه میشدم که آیا همهی دانشمندان و ادیبان و صاحب قلمان ایران زمین از اهل سنت بودهاند؟ و چرا با آمدن صفویت در ایران خشکسالی فرهنگی صورت گرفته؟!

البته بنا به روش تدریسی که برای خود اختیار کرده بودم دانشجویان را مکلف مینمودم تا خود پس از بحث و بررسی جواب را دریابند. این پژوهشهای دانشجویان باعث شد پرده از خیانتهای بسیار ننگی برداشته شود؛ چه بسا برخی در پاورقیهای تحقیقاتشان بر کتابهای قدیم سعی کرده بودند بسیاری از شاعران و ادیبان و علما و دانشوران فارسی زبان را شیعه جلوه دهند. و چه بسا برخی ابیاتی و یا متونی از کتابها را که با طبع آنها سازگاری نداشته از باب تعصب و تنگ نظری حذف نموده بودند. و چه بسا برخی ابیاتی رکیک و زشت و یا جملاتی در نهایت فقر و افلاس بلاغت به کتابهایی که آیت ادب و بلاغتند افزوده بودند تا نشان دهند که این شاعر، یا آن نویسنده و دانشمند شیعه مذهب بوده است!!.. و چه بسا محققانی که کلمه "رافضی" ـ شیعه ـ را در پاورقی به زیدیان یمن (!) شرح دادهاند.

از آن روز جمع آوری کتابی در این باب ذهن مرا بخود مشغول داشته بود. ولی از آنجا که میدانستم چنین مولودی اگر چه بدنیا آید نمیتواند در سایه نظام چاپ و نشر کتاب در کشور عزیزمان چهرهی تابان خورشید را ببیند این شور و حماس من گل نمیانداخت!

تا اینکه نام کتاب "خلفای راشدین در نظم و نثر فارسی" گوشهایم را نوازش داد. و هنگامی که فهمیدم کتاب در یک جلد متوسط است دهانم از حیرت واماند که چگونه گردآورندهی کتاب توانسته بحری بی ساحل را در کوزهای ناچیز جای دهد؟!

کتاب در حقیقت زحمتی است قابل ارج ولی نه برای همیشه. بلکه تنها پله یا پیکانی است که اول راه را نشانه میرود.

امیدوارم دانش پژوهان وعاشقان علم و ادب بام این ساختمانی که استاد "فریدون سپر" زیر بنایش را نهاده، به سقف آسمان برسانند.

البته شایسته است پژوهشگران عزیز به اسباب و علل این خیانتهای علمی اشاره کرده بر فقر و فلاکت فرهنگی تشیع صفوی نیز انگشت گذارند.

تشیع صفوی مذهبی تنگ نظر و تکفیری و خونین بود که چون قارچ سمی در قرن دهم ایران زمین را بلعید، و کمر شکوه و عظمت ایران را از عرش ثریا به فرش خاک زد. و نام نامین ایران را از تاریخ جهان حذف نمود. و فارسی و ادبیات آنرا زنده بگور کرد. و در سایه فقر و تنگدستی مجبور شد با تقلب در همه چیز سعی کند نام و نشان دیگران را بر شانهی خالی خود بچسپاند!..

حقد و کینه، مکر و دروغ، نیرنگ و تکفیر، دشنام و ناسزا گفتن از صفات و ویژگیهای این مذهب خرافاتی است.

لحظاتی پیش از نگاشتن این سطور در ترجمهی عربی کتاب "مثنوی معنوی" مولانای روم به عنوان: "جواهر الآثار فی ترجمة مثنوی خداوندگار " اثر شاعر عراقی عبدالعزیز صاحب الجواهر ورق میزدم که بناگاه چشمم به این بیت سرشار از حقد و کینه افتاد:

فی الحدیث جاء خال المؤمنین                        من هو الکافر حقا و الیقین!!

دست دراز کرده مثنوی را از کتابخانهام برگرفتم تا بیت مولانا را توتیای چشمانم کنم. مولانا میفرمایند:

در خبر آمد که خال مؤمنان     بود اندر قصر خود خفته شبان

و این شاعر صفوی کینهتوز تکفیری دایی و خال مؤمنان در تعبیر مولانا را به "کافر حقا و یقینا" تفسیر کرده است!!..

متأسفانه اینگونه تحریفات و تجاوزها پس از قرن دهم در کتابهای فارسی به کثرت صورت گرفته است.

چون کتاب استاد سپری جایگاه خود را در کتابخانهی فارسی نوین آنچنان که شایسته آن است نیافته، خواستم با عرضهی مجدد کتاب در زنده نگه داشتن کتاب و پیام آن سهیم باشم. احیانا در ثنایای کتاب اشتباهاتی املائی یا تایپی مشاهده شد که آنها را تصحیح نمودم. شاید برخی از روایات و احادیث وارده در کتاب از نظر معیارهای علم حدیث ضعیف و یا احیانا نادرست هم باشند، ولی در حقیقت آنها بیانگر محبت و عشق و علاقهی نویسندگان به بزرگان دین و تربیت یافتگان مدرسهی خاتم المرسلین و رسول هدایتاند، و وجود آنها نمادی است از رواج این روایات در جامعهی آنروز ایران زمین که چون سایر جهان اسلام بر مذهب اهل سنت بوده است، و همانطور که می دانید احادیثی که صحیح نیست و ضعیف می باشد نسبت آن به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جایز نمی باشد و استدلال به آن اعتباری ندارد و ما تا جایی که امکان داشت احکام آن احادیث را بیان کرده ایم.

در مواردی که احیانا با گرداورندهی کتاب اختلاف سلیقهای پیش آمده، یا دیدهام که نقطهای را روشنتر کنم در پاورقی بدان اشاره کرده با (ب) که رمز "بازخوان" باشد بدان اشاره کردهام.

این گوهر کمیاب و این «بحر در کوزه» را از جانب گرداورندهی آن به اهل علم و ادب تقدیم میدارم تا شاید عقلها را به اندیشیدن وادارد، و عظمت و شکوه نیاکان موحد و خداپرستمان را بار دگر در ایران زمین پاک از بدعت و خرافات و مردهپرستی شاهد گردیم.

د. علیرضا حسنزاده


پیشگفتار

 

پیشگفتار

خداوند تبارک و تعالی را سپاس می‌گویم که به این بندۀ ناچیز توانی بخشید تا در قلمرو نظم و نثر فارسی به کنکاش و جستجو بپردازد و از گنجهای پر دُرّ و مروارید فرهنگ ایران زمین، گوهرهای فروزانی را برگزیند، و به مشتاقان ادب و هنر تقدیم نماید.

عِقدهایی([1]) گرانبها که قرنها و زمانها بر گردن میهن جلوه گری می‌کردند و رهگذران اعصار و قرون گاه گاهی به آنها می‌نگریستند و از درخشندگیهای خیره کنندهشان تاب خیره شدن را نداشتند و زمانی بدون توجه به آنهمه تَلَألُؤ راه خویش را می‌گرفتند، و قصۀ گنجینه ارزشمند ما چنین بود!

گاه گاه نیز سخن شناسان سره یاب، در گلستان نظم و نثر، گلها و ریاحین خوشبو را می‌چیدند و مشامشان را عطر آگین می‌کردند.

این گوهرهای تابان و گلها و شکوفهها و ریاحین، نوشتهها و اشعاری هستند که در بوستان ادب و فرهنگ ایرانی، در دواوین شعرا، در تذکرهها، در تواریخ و در کتابها و آثار ادبی و عرفانی منظوم و منثور در بیان شخصیّت والای خلفای راشدین رضی الله عنهم  نوشته یا سروده شدهاند.

عظمت کار در حدّی است که هرگاه شاعر یا نویسنده‌ای خواسته است که ممدوحش را بستاید و یا او را به صفات نیکو ترغیب کند، او را به صدق ابوبکر، عدل عُمَر، حلم و شرم عثمان، علم و پرهیزگاری علی رضی الله عنه  ستوده است. و آنگاه که از ناهنجاریها و بی عدالتیها خسته شده است با دعا و ناله و زاری بانگ بر می‌آورد که خدایا:

یا علیی در صف مردان فرست       یا عُمَری در ره شیطان فرست([2])

روح متلاطم و حقیقت جو، در لابلای نفع طلبیها و افزون خواهی‌ها به میان میآید و برای دسترسی به هدف خود، در قالب مدح، ممدوح را چنین می ستاید:

مانند علی سرخ غضنفر توئی ارچه چون حیدر ذوالفقار برکش                

 

از نسل فریدونی نه از آل عبایی
تا چرخ جهود سان نجنبد([3])

 

ممدوح گرچه فریدون نژاد و از تبار شاهان است اما نیرو و شجاعت علی را دارد، و باید حیدروار با شمشیری به بُرندگی ذوالفقار بر دشمن بتازد تا از تقدیر شرّ چرخ آسمان جلوگیری کند.

غور در آثار منظوم و منثور، ما را به این حقیقت می رساند که حق هر چند تلخ باشد، در وجدان آدمی نفوذ فراوانی را داراست، و بیداری ذهن آگاه در توجیه مبانی فکری ما را به نحوی ژرف اندیشی ماورایی می‌کشاند، و حقایق را در پشت دیوار حس ملموس می سازد.

مرا بوبکـر تقی را گـو ببیــن            شـد ز صدیقی امیر المحشــرین

اندر این نشأت نگر صدیق را           تا به حشر افزون کنی تصدیق را([4])

آنگونه که مولوی از نشأت دنیا، صدیق را در می‌یابد تا در نشأت آخرت تصدیق ماورایی کند، و از هم و غم ناداوریها، و اغماضها آزاد گردد.

کلام شاعر و نویسنده، در این نوع آثار، معاملهای نیست، هرچند در راه معامله دنیا، و کش و قوسهای مقام طلبیها، و مدایحی برای ارضای حاکمان به وجود آمده باشد او می‌خواهد، سخن را به فلان مقام تقدیم کند، تا به هدفی برسد و ستودن مفاخر را پیش می‌کشد که محمود است و پسندیده و تذکاری است از وارستگان نمونه چنانکه رشیدالدین وطواط وقتی فتوحات و جنگهای علاءالدین اتسز را می‌ستاید تسلط او را عُمَر گونه می شمارد، و شکی نیست که این جنگها و خونریزیها، همه برای خاموش کردن آتش افزون طلبی و قدرت مداری است اما، شاعر در باطن، این هجوم ناجوانمردانه را نمی پذیرد و با زیرکی ویژهای ممدوح را به عدالت تشویق می‌کند گرچه در بیشتر موارد شاهان و حاکمان، سخن شنو نبودهاند:

در فتوح بلاد بد کیشان          ملک او چون خلافت عُمَرست([5])

همین شاعر، شهابالدین صابر ممدوحش را به داشتن علم علی و شرم عثمان توصیف می‌کند، گرچه مشبَّه به اجلی از مشبَّه است و فاصله این دو رکن تشبیه از زمین تا به ثُریا است.

زهی در فطرت تو علم حیدر        زهی، در طینت تو شرم عثمان.[6]

روح آدمی از معرفت و معنویت سیراب میشود، زرق و برقها، تکاثرها، و لذت طلبیها، مانعی برای رسیدن او به مدارج معنوی است، گریزهای ادباء و شاعران به هنگام ستایش ممدوح نمونهای از بیدار باش روح و روان آدمی است که درد را بگونه‌ای دیگر تسکین می‌دهند، و بر زخم خطرناک سرطانی ستایش شدگان، مرهمی موقتی می‌نهند، و قصۀ تاریخ ادب و فرهنگ ما چنین است که، اگر ستمگران مدح شدند، با این مدحها مردند، ولی تاریخ، صفات ممدوحان حقیقی را هیچ وقت فراموش نکرده است.

اگر زورگویی به عُمَر تشبیه می‌شود و خود در ناز و نعمت و تکاثر و ریخت و پاشها می‌زید، تاریخ زندگی عُمَر از پس قرنها فریاد می‌زند که چهارده پینه بر ردای خلیفه مسلمین بوده است و عُمَر شدن آسان نیست.

تا به روز عدل دار الحکمة از تأثیر عدل        همچو دارالملک انصاف عُمَر معمور باد([7])

در چنین حالتی، عشق نیز محکی دارد، و دکانداران مسند نشین و داعیان صدر طلب شایستگی رسیدن به مدارج عالیه آن را نخواهند داشت.

جامی از قافله سالار ره عشق ترا                   بپرسند که آن کیست؟ علی گوی، علی

عشق، برازندۀ وسوسهگران سود طلب، بالانشینان فرصت جو، و قاطعان طریق و منهج معرفت نیست، هرکه باشی تا از خود نبری و به معبود نپیوندی، پیوندی اتصال به مثبتها و اعراض سیستماتیکی از منفیها، در خور ورود به خلوتخانه عشق نیستی و قافله سالار این حرکت و اتصال علی است.

مدار سیر و صیرورت، دل است، دلی که طور وجود و غار ثور قلب عارف می‌باشد اگر ابوبکر در غار، درد نیش مار را می‌پذیرد، و انعکاس آن قطره اشکی است که بر گونۀ مظهر رسالت می‌چکد و از خواب بیدارش می‌کند. دل نیز غاری است که یار می‌جوید، صدیق صفت باش تا در غار دل سکونت گزینی آنچنانکه پیر خردمند شاه نعمت الله می گوید:

به گرد کوه و بیابان دگر نخواهم گشت             به غار دل روم و یار غار خود باشم([8])

یار غار، در قلمرو اندیشه سید ما، شهسوار پادشاه عشق و آیینه دار آینه معنا است.

        دل بُوَد آیینه، او آیینه دار                   آینه آیینه داری بایدش

        یار یاران ترک اغیاران کند                 گر چو سید یار غاری بایدش([9])

آنگاه که دل را از غیر حق پاک کنی خلوتگاه یار غار خواهد شد.

خانه دل که رُفتهایم از غیر            خلوت یار غار می بینم

در فرازی دیگر بادهای خشم و آز و شهوت، درخت وجود بند بازان سود طلب و معماران کاخ نفسانی را درهم می‌شکند و از بیخ میکند.

باد خشم و باد شهوت، باد آز                  برد او را که نبود اهل نماز([10])

این طوفانها و تندبادها نمیتوانند کوه معنویت علی را کوچکترین حرکتی دهند و این همان اتصال ذره به صحرا است.

کوهم و هستی من، بنیاد اوست                 ور شوم چون کاه، بادم یاد اوست.

آنانکه عقل سودجو را به غلامیِ عشق ریا سوز درآورده و بر درگاه حضرت محبوب و معبود دل دادهاند، از هرچه و هرکه آنها را از این مرکز دور کند روی گردانند، محوری باید تادل از آن انرژی و نیرو بگیرد و با شتابی فراوان به گرد معبد دوست طواف نماید.

چیست مزد کار من؟ دیدار یار                     گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار([11])

بخشش ابوبکر، پلی است برای رسیدن به فیض دیدار یار که نیروی محرک آن عشق است عقل بازاری و معامله‌گر نمیتواند در مقام رویارویی با عشق مصلحت شکن، در آید زیرا از طرفی خرد آمیخته با تعلقات دنیوی، نیروی پیکار را به بهای محافظه کاری از دست داده است و از جهتی نیروی شرکت دراین مصاف، باید خیلی کاراتر و مؤثرتر باشد که فاقد آنست چنانکه مولوی می گوید:

آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست               عقل کل مغز است و عقل جزو، پوست.

اگر دل را از قید و بندهای مادی و وسوسههای نفسانی پاک کنیم، صلاحیت حرکت در مسیر معرفت را خواهیم داشت، اخلاقیات و ارزشهای معنوی زمانی در خدمت دل قرار گیرند، قراردادهای بادکنکی و توخالی و بند و بستهای سودزای عاقبت سوز، یکی پس از دیگری کعبه دل را رها می‌کنند و بتهای هوی و هوس و خشم و حسد و کینه و غرور... مانند لات و منات و عزی و هبل سرنگون می‌شوند و حَرم قلب برای جذب انوار الهی آماده میگردد.

در این حرکت روحی، غیر خدا از دل رخت بر می‌بندد و انسان صاحبدل و وارسته هر کاری را که انجام می‌دهد برای رضایت خداوند است و علی در مرحله ضبط نفس و توجه به عوالم معنوی چنان به عالم معنا می‌نگرد که پهلوانی را که به صورت آن بزرگوار آب دهان می‌اندازد، میبخشد و در آن فضای ملکوتی، دفاع از شخصیت خود را کنار میزند:

در زمان انداخت شمشیر آن علی
گشت حیران آن مبارز زین عمل             
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی                 

 

کرد او اندر غزالش کاهلی
وز نمودن عفو و رحمت بی محل
از چه افگندی؟ مرا بگذاشتی؟([12])

 

 

بزرگان و پیکارگران حقیقی هرگز از داوریها و اندیشههای دیگران درباره خود، هراسی ندارند، زیرا حقیقت در بحث و انتقاد آشکار میشود و در تبادل افکار و نظرات مختلف است که چهره حق و حقیقت از پشت پردههای ابهام روی می‌نماید.

داستان حیات معقول چنین است که در این نوع بینش، فضای معنوی در سیطره ارزشهای کاذبانه و ساختگی و نفع زا نیست، و آدمی سبکبار و آزاد در فضایی دور از تشخصهای اسارت آفرین به انسان و ارزشهای والا و ضد خویشتن پرستی و خود فریبی می‌اندیشد و تابلوی معنویت زندگی پارسا گرایانه را در افکار خویش مجَسَّم می‌کند و از حیات شفاف و عشق به حرکت به سوی کمال مطلوب راه درمی‌یابد.

آهنی کانتظار صیقل کرد            روی را صاف و بی غبار کند

ز انتظار رسول: تیغ علی            در غزا خویش ذوالفقار کند

انتظار جنین درون رحم          نطفه را شاه خوش عذار کند([13])

تبدیل شدن آهن به ذوالفقار و نطفه به جنین و جنین به انسان زیبا چهره، استعارهای از نوعی حرکت از قوت به فعل و نقصان به کمال است که در سلوک معرفت، گذشتن از وادیها و بیابانهای خطرناک نفسانی را تضمین می‌کند بگونهای که معیارها تکاملی می‌باشند و پایانشان آغازی است بر استمرار وجود.

در این نگرش فاصلهها در هدف از بین می‌روند و تعدد و کثرتها به اتحاد می‌گرایند و نایزن در یکی نی می‌دمد و اختلافها و تضادها به وحدت آهنگ لبهای نیزن می‌انجامد.

در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم          اما چو بگفت آییم یاری من و یاری تو.

چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری     زیرا که دّوی باشد غاری من و غاری تو([14])

معیار صاحبدل، کوکبه دنیا و تجمل و زرق و برق امارت و فرمانروایی نیست، یعنی وظایف، نقطههای روشن بر خط اتصالی حیاتند که در چهار چوب شخصیت منفی بندبازان سلطه‌جو و ریاکاران قدرت طلب نمیگنجد آنچنانکه عُمَر رضی الله عنه  از گروهی می‌پرسد که: اگر در بعضی امور رخصتی جایز شمرم با من چگونه رفتار میکنید؟ یکی از حاضرین میگوید: مانند تیر کج تو را راست میکنیم([15]).

حاکمیت و نظام سلطه تنها به قدرتش می‌اندیشد و هر نغمۀ آزادیخواهی را که از حلقوم برآید در گلو خفه می‌کند و به احدی اجازۀ انتقاد و اظهار نظر نمی‌دهد و خود را برتر از هر چیز و هرکسی و به اصطلاح پاسدار نظام قانون و ارزش میشمارد در حالیکه با اسارت افکار انسانها جامعه تسلیم می‌سازد و عُمَر گرچه تازیانه به دست میگیرد و تعزیر می‌کند و کیفر میدهد اما نفسها به راحتی از نای در می‌آیند و مردم در فضای باز استنشاق میکنند. طبری نقل میکند که: «و چنین روایت کنند که وی گفتند: اگر شبانی را بر لب رود ]دجله[ و فرات گوسپندی هلاک شود من بترسم که خدای عز وجل از من بپرسد و گوید چرا ]او را نگاه نداشتی[». و همین عُمَر فاتح و کشور گشا وقتی وارد شهر ایله؛ دروازه شام، میشود بزرگترین فرمان تاریخ عدالت را صادر میکند که: «هرکس که درم دارد زاد و علفه از بازار بخرد. و هرکس که درم ندارد از بیت المال بستاند و بخرد و هیچ زحمت مردم ندهند تا خدای عز وجل مرا بدین عقوبت نکند که از شما به مردم رنجی رسد و گوید تو خواستی که بزرگی کنی و...!!».

اسلام اینچنین فرمانده و خلیفهای بار می‌آورد که هدفش آزادی و حریت انسان از زنجیرهای اسارتآفرین بیخدایی و ستمگری است و اغلب مدعیان سلطه گر نظامهای بشری آدمیان را به زیر سلطه خود در می‌آورند و آزادگی را به بهای ارزان می‌فروشند.

سنایی غزنوی عارف سوخته دل و سالک بلند آوازه، دره و تازیانه عُمَر و ذوالفقار و شمشیر علی را در ایجاد جامعه توحیدی آزاد یکسان می داند:

یا چون عُمَر به دُرَّه جهان قرار ده             یا چون علی به تیغ فراوان حصارگیر([16])

در قصیدۀ «نکوهش اصحاب قال» تازیانه و دوال کیفر عُمَر را، دولت می‌نامد و می‌گوید: عُمَرها فراوانند ولی سخت کوشان ستم ستیز نایابند:

                دولتی بود آن دوالی کش عُمَر در کف گرفت

                               ورنه عُمَر هست بسیاری نمی بینم دوال([17])

عُمَر بدعت شکن و پیکارگر ضد ارزش است و در هوایی استنشاق می‌کند که نای معنایش تاب تحمل آلودگیها را ندارد. و فضای شریعت را با حد و تعزیر از هر نوع آلایش پاک می‌کند اگر چه مخاطب او پسرش باشد.

آن امامی کو ز حجت بیخ بدعت را بکند
آنک در پیش صحابان فضل اوگفتی رسول         
شمع جنـت خواند عُمَر را نبی یک بار وبس         

 

نخل دین در بوستان علم زو آمد به بار
تا قیامت داد علمش کار خلقان را قرار
بو حنیفه را چراغ امتان گفت او سه بار([18])

 

 

آوازۀ شرم و حیای عثمان رضی الله عنه  در فضای تاریخ اسلام طنین انداز است و پارسائیش به او اجازه نداد که در برابر آشوبگران از خود دفاع کند.

                   پارسایی کو که در محراب و مصحف بیگناه

                               تا زغوغا سوزش شمشیر چون عثمان کشد([19])

به فرمان این خلیفه بود که قرآن مجید به صورت کنونی درآمد و از تعدد قرائتها و کثرت لهجهها چشم پوشی شد و به یک قرائت اکتفا گردید.

                   بدین جمعی که عثمان کرد بهر بندگی حق را

                                  تو زین چون خواجگی جوئی بگو کو شرم عثمانی([20])

کسانیکه از پرتو قرآن خواجگی و فرمانروایی می‌جویند و دل به آیات جانبخش آن نمی‌سپارند، نمی‌توانند داعیان و قرآن خوانان حقیقی باشند.

ور در عثمان گرفتی شرم کو و حلم کو؟         دیده روشن ز دین و سینه بیدار کو؟([21])

اسلام می‌خواهد که جامعه مسلمانان را از تکاثر و توجه به قید و بندهای اسارتبار آزاد کند و از اشاعه فرهنگ جاهلیت و افراط و تفریط نجات دهد و حاکمیت نظام بردگی تقلید و پیروی کورکورانه مادی گرایانه را به تعاون و تشریک مساعی و احسان و خدمتگذاری نسبت به دیگران تبدیل نماید، غزالی درباره ساده پوشی چنین میگوید:

«علی رضی الله عنه  گفت: خدای تعالی عهد فرو گرفت بر أئمۀ هدی که جامه ایشان کمترین مردمان بُوَد تا توانگر بدو اقتدا کند و درویش دلشکسته نشود»([22]).

در چنین مکتبی بلال حبشی سیاه رنگ و برده، از ننگ بردگی آزاد میشود و یار و یاور پیامبر و یارانش می‌گردد و ثروت ابوبکر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنهم  در خدمت اسلام قرار میگیرد و نظام ارزشی تقوی ملاک برتری میشود و کاخهای اشرافیت و سیستم طبقاتی ناموزون درهم می‌ریزد بگونهای خلیفه مسلمانان عُمَر بن خطاب رضی الله عنه  چنان ساده و بی پیرایه می‌زیَد که چهارده پینه و رقعه بر جامه دارد! و تمام رسوم ظاهری تشریفات و دور شو کور شوها را رها می‌کند و در عمل از حداقل معشیت استفاده می‌نماید و به نیازمندان و کم دستان نشان می‌دهد که اسلام ماورای قراردادهای اشرافی ضد اصالت روحی انسان است. هنگامیکه در راه شام قصری را می‌بیند که با گچ و آجر ساخته شده است تکبیری می‌زند و می‌گوید: گمان نمی کردم که شخصی در میان این امت زندگی کند که به شیوه اشرافیت هامان و فرعون خانه بسازد([23]).

این ساده زیستن به معنی گسستن قید و بندهای دست و پا گیر و مسخ ارتباطات و اخلاق و رفتار اشرافیت، چنان شخصیتی انقلابی و انسانی به عُمَر می‌بخشد که سفیر روم در برابر بیپیرایگی و عظمت روحی او زانو می‌زند و آنچنان تحت تأثیر آزاد منشی و ساده زیستن خلیفه مسلمانان قرار میگیرد که میگوید: «حکم کردی و داد دادی لاجرم ایمن و خوش نشستهای و مَلِک ما حکم کرد و داد نکرد و پاسبان بر بام کرد و ایمن نخفت»([24]).

تاریخ هرگز این عظمت را فراموش نمی کند که سفیر به دنبال قصر خلافت عمر می‌گردد و قصری نمی یابد و به او میگویند: عُمَر در درختستانی در سایۀ درخت خرمایی خوابیده است. مولانای بلخ مانند نقاش ماهری جریان را چنین می‌آراید:

زیر خرما بن ز خلقان او جدا
آمد او آنجا و از دور ایستاد                
هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول

 

زیر سایه خفته بین، سایۀ خدا
مر عُمَر را دید و در لرز او فتاد
حالتی خوش کرد بر جانش نزول([25])

 

 

 

و سفیر با خود چنین سخن می گوید:

رفتهام در بیشۀ شیر و پلنگ
بس شدستم در مصاف و کارزار          
بس که خوردم بس زدم زخمِ گران 
بی سلاح این مرد خفته بر زمین

 

روی من زیشــان نگردانیــد، رنـــگ
همچو شیر آن دم که باشد کار، زار

دل قویتـــر بــودهام از دیگـــــران
من به هفت اندام لرزان، چیست این؟([26])


 

 

 

در این موضوع ارتباط نماینده امپراطوری روم شرقی با خلیفه مسلمانان از نوع رابطه دیپلماسی و سیاسی نیست بلکه تلاقی و برخورد دو نوع فکر سلطه گر و ضد سلطه است که مبانی حقوقی و قوانین بسیاری از تمدنهای به ظاهر طلایی و درخشان را زیر سؤال میبرد.

در ادبیات، همۀ اشیا، ارزش ویژهای دارند و سنگ، کوه، درخت، گیاه، گل، آهن و هرچه که در حوزه اندیشه شاعر یا نویسنده قرار میگیرد با توجه به سودی که برای آدمی داراست ارزیابی می‌گردد و هویت و موقعیت مخصوصی می‌یابد: «ذوالفقار» یکی از بهترین سوژههاست که سنبلی است برای قدرت برتر منهای نیرنگها و ناجوانمردی‌ها.

آنجا که سراسر ادبیات شکوه‌مند اسلامی با تمام وسعتی که دارد، فضایی است برای جولان ضربههای مردانۀ صاحب ذوالفقار، اگر شمشیر پادشاهان و زورگویان قدرت مدار، وسیلهای است برای قلع و قمع دشمنان و بریدن گلوهای آزاد مردان ستم ستیز و به زیر سلطه در آوردن توده محروم و به سیاهچال انداختن صاحبدلان رنجبر و مبارزان عدالت طلب، شمشیر علی پاسدار حرمت آزادگی و شرف و عدالت انسانی است، و شاعران و نویسندگان به ناچار ممدوحشان را به ذوالفقار تشبیه کردهاند، مسعود سعد سلمان شاعر نامدار این چنین، میسراید:

تو حیدری نبردی و در صف کارزار
کان به خیبر قبضۀ حیدر کشید                 
بر کشید او تیغ تیز دین فزای                       

 

اندر کف تو خنجر تو ذوالفقار  باد
دست او تیغی کشید اندر مصاف
از برای دین پیغمبر کشید([27])

 

 

سعدی شاعر و نویسنده نا آرام، در قصیدهای رسا و بلیغ شجاعت، بخشش، جوانمردی، جود، نماز و عظمت روحی علی را چنین میستاید:

زور آزمای قلعه خیبر که بند او
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود          
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود        
دیباچه مروت و سلطان معرفت                     

 

در یکدیگر شکست به بازوی لا فَتی
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
جانبخش در نماز و جهان سوز در وَغا
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا ([28])

 

 

 

قاعدۀ تاجداران و زورمداران فرهنگ سلطه بر این است که، می‌کشند و به بند می‌کشند تا در سایه قدرت حکومت، چند صباحی در ناز و نعمت زندگی کنند و از ارزشها و فضائل اخلاقی به ضد ارزش و هواهای نفسانی می‌گرایند و این قصه درد و رنج انسان است. علی چنان از بند نفسانیات و خزعبلات حیات مادی رسته است که شمشیر و نمازش دو ستون خانه وجودند، وجودی که یک سر آن به شمشیر آزادگی و سر دیگر به زهد و عبادت و کمالات معنوی، پیوند دارد.

پادشاهان و فرمانروایان حکومت می‌کنند و ثروت می‌اندوزند، و این‌ها، حلقههای اتصالی زنجیر زورمداری است که توده مردم را رعیت می‌نامند و خود را وارثان گنجهای پیشینیان و چه بخششهای بی‌حساب و ریخت و پاشها!! و ابوبکر به هنگام مرگ وصیت می‌نماید که هرچه از من بماند به بیت المال باز برید.

طبری می‌گوید: «چون بمرد، همه به بیت المال باز بردند تا چادر که بر او افگنده بود»([29]). و کفنش را از ردای کهنهاش تهیه کردند. و سفارش می‌کند که «مرا یکی ازار و یکی ردای کهنه کفن کنید از بهرآنکه جامۀ نو زندگان را باید که اندر او عبادت کنند، و کفن مردم از بهر خاک باید، اگر کهنه باشد شاید»([30]).

آنچه که ما را به حقیقت نزدیک می‌کند، ارتباط زندگی انسانها و سخنهایشان است آدمی‌ در توجیه مبادی اعتقادی و تبیین و تعلیل فلسفه وجودی جهان بینی و ایده ئولوژی به یک سلسله مباحث نظری متوسل می‌شود که در میدان عمل و جلوه دادن شخصیت حقیقی، از ارزشها دور می‌گردد، و هویت کاذبانه و شخصیت نامتعادل نفع گرای مصلحت اندیش پیدا میکند. عُمَر رضی الله عنه  مردی را دید که سر در پیش افگنده یعنی که؛ من پارسایم، گفت: ای خداوند! گردن کژ راست باز کن خشوع اندر دل بُوَد نه اندر گردن»([31]).

تا درون آدمی از قید و بندهای سودجوی دنیوی پاک نشود، قلب آمادگی پذیرش انوار معرفت الهی را پیدا نمیکند. معاذ بن جبل رضی الله عنه  صحابی معروف نقل می‌کند که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم فرموده است که: اندک ریا شرک است.

اصولاً، لب با ذکر خدا و دل با یاد غیر حق، بر خلاف توحید ابراهیمی است. وارستگان دریای یکتا پرستی کوشیدهاند که خود را از هر شائبهای که آنان را از مسیر معنویت منحرف می‌سازد دور نمایند تا بتوانند به کشتی نجات دست یابند و به ساحل معرفت و سلوک برسند. غزالی در کیمیای سعادت، عبادت عاشقانه علی ابن ابی طالب را چنین توصیف میکند.

«علی رضی الله عنه  چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی، و گونه بر وی بگشتی، و گفتی آمد وقت امانتیکه بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشتند»([32]).

اینچنین عبادت، اتصال به انوار فیض الهی و قرار گرفتن در مدار عبودیت و گسستن زنجیرهای شرک و پرستش غیر توحیدی است.

امروزه آنچه جوامع اسلامی را به نوعی انحطاط اخلاقی و رفتاری کشانده، فرهنگ ریاکاری است که قرآن مجید به شدت با آن مبارزه میکند. سجاده نشینی که زهد ظاهری را وسیلهای برای معروف شدن می‌داند و در درون، بیمار شهوت خود پرستی و در آشکار، مدعی سلوک و معرفت است چگونه میتواند به عالم معنوی آشنا شود و دل را از گرد و غبار تزویرها و خود فریبیها پاک نماید. مؤمن در برابر خداوند و اجرای احکام الهی تسلیم است و هیچگاه خود را بازیچه امیال و آرزوهای شیطانی قرار نمیدهد و در صورت سهو و اشتباه و خطا از کجرویها، سهوها و خطاهایش توبه می‌نماید و پل گناهان و نافرمانیها را خراب میکند. و در چنین حرکتی روح و قلب از کینه و حقد و... دور می‌شود. انتقامها و پیکارهای عقیدتی هم باید خالصانه و دور از هر نوع شرک و ریا و خود محوری و کینه توزی باشند چنانکه سنایی غزنوی تابلوی نبرد معنوی و مبارزه در راه خداوند را چنین نقاشی می‌نماید:

جعفر طیّار باید تا به علّییّن پرد              حیدر کرّار باید تا ز دشمن کین کشد([33])

شعرا و عرفای ما ملاک برتری انسانها و فلسفه حیات بشری را در پرهیزگاری و اتصال قلب به منبع محبت و لطف الهی میدانند و اگر عبادت و پرستش سالک را از خود پرستی و خویشتن نگری نرهاند و تابلوی حیات برزخی و ناتوانی هنگام مرگ را برایش نیاراید و حقایق پشت دیوار حسّ و عالم ما وراء را به گونهای هنرمندانه مجسّم نکند، رهرو معرفت به بیراهه خواهد رفت و نقطههای اتصالی زمان را در پیوند حیات مرگ درک نخواهد کرد. سعدی خورشید فروزان ادب و فرهنگ فارسی در این زمینه چنین نور افشانی مینماید:

ای که پنجاه رفت و در خوابی
تا کی این باد کبر و آتش خشم
کهل گشتی و همچنان طفلی
ور به تمکین ابن عفانی
ور به نعمت شریک قارونی
ور میسّر شود که سنگ سیاه
ملک الموت را به حیله و فن

 

مگر این پنج روز دریابی
شرم بادت که قطرۀ آبی
شیخ بودی و همچنان شابی
ور به نیروی ابن خطّابی
ور به قوّت عدیل سهرابی
زّر صامت کنی به قُلّابی
نتوانی که دست برتابی([34])

 

 

 

 

 

 

سعدی ماهرانه نقطههای حیات تاریک و روشن را رنگ آمیزی می‌کند و با فصاحت و بلاغتی شگفت انگیز پردههای اوهام و تخیلات را بالا میزند و حقایق را در تجسم شخصیت عثمان و نیروی عدالت عمر و ثروت قارون و قدرت و توان سهراب یل، آشکار می‌نماید و سرانجام همه را اسارت در برابر مرگ میشمارد، مرگی که گروهی در کامش ناتوان و ذلیلند و جماعتی بر فراز جهانهای مادی به سوی عالم معنا پرواز می‌کنند و از زنجیرهای تعلقات دنیا آزاد می‌گردند.

عطار نیشاوری، پیکار با نفس و رسیدن به مدارج معنوی را وهبی و فیضی میداند نه طلبی و کسبی گرچه کسب در افاضۀ معنا، بی اثر نیست و در منطق الطیر، ابوبکر صدّیق را اینگونه می ستاید:

هرچِ حق از بارگاه کبریا
آن همه در سینه صدیق ریخت

 

ریخت در صدر شریف مصطفی
لا جرم تا بود ازو تحقیق ریخت[35]

 

آنچه که در صفحات قبل آمده، نتیجه عاقلانه و میل شدیدی است که نویسنده با خلوص نیت و تمایل قلبی به مطالعۀ آثار و کتابها و دیوانهای شاعران، نویسندگان، مؤرّخان، عارفان و دانشمندان مسلمان دارد و کوشیده است که در این منابع و مآخذ گرانبها مطالب و اشعاری را که دربارۀ خلفای راشدین رضی الله عنهم  آمده است گردآوری و با شرح و توضیح در اختیار مشتاقان و فرهیختگان قرار دهد. البته پیدا کردن منابع و آثار دست اول کار آسانی نبود ولی با عنایت الهی این خواسته انجام شد و اینک نظر خوانندگان گرامی را به نکات زیر معطوف میدارد:

1- هدف نویسنده از انتخاب موضوع کتاب علاقۀ شدیدی است که نسبت به بسط عدالت و نصفت و بیان خصلتهای ویژۀ اخلاقی و ملکات فاضلۀ انسانی وارستگان جهان معرفت و پیش کسوتان تاریخ اسلام و بشریت دارد، و در نقل اشعار و عبارات هیچگونه دخل و تصرفی صورت نگرفته است تا تعهد و رسالت نویسندگی محفوظ گردد.

2- سخن دربارۀ خلفاء و توضیح خصلتهای آنها، سبب برتری هیچکدام بر دیگری نیست زیرا نویسنده در این اثر خواسته است که آثار مربوطه را گردآوری کند و مطالب در خور توجه و دقت نظر را توضیح دهد، و تعصب و جانبداری را نسبت به شخصیت خاصی رها کند و خلفاء را چهار نور در چهار جهت و چهار گوهر در یک دریا می‌داند.

3- نویسنده با تمام وجود به وحدت اسلامی و رفع اختلاف گروهها و دسته‌های مختلف مذهبی اعتقاد دارد و تشتّت و چند دستگی و تفرقه را بر خلاف مسیر دینی و معرفت الهی می‌شمارد و قلم و بیان هر اندیشمندی را که از یکپارچگی امت اسلامی دفاع کند عزیز و گرامی می‌دارد.

4- آنچه در کتاب آمده است نقل و گلچینی از آثار و مآخذ زبان فارسی ادباء، شعراء، نویسندگان و عارفان ایرانی و اسلام است. و اگر از منابع عربی و زبانهای دیگری استفاده می‌شد مثنوی هفتاد من کاغذ می‌گردید. و در میان آثار فارسی نیز به منظورجلوگیری از اطالۀ کلام و خسته نکردن خوانندگان مقدار اندکی از ابیات و نوشتهها انتخاب گردیده است.

5- در انتخاب کتابها سعی شده است که آثاری از مؤرخان و نویسندگان و شاعران و عارفان طراز اول و صاحب نظر مانند: تاریخ طبری، کشف المحجوب هجویری، کیمیای سعادت غزالی، رساله قشیریه، اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، عوارف المعارف ترجمه ابو منصور عبدالمؤمن اصفهانی، مناقب الصوفیة، فیه ما فیه، منطق الطیر، تذکرة الأولیاء، مفتاح النجاة، انيس التائبین، رَوحُ الأرواح و کلیات و دواوین شاعرانی مانند، فردوسی طوسی، سنایی غزنوی، عطار نیشابوری، خاقانی شروانی، مسعود سعد سلمان، جلال الدین مولوی، رشید الدین وطواط، شاه نعمت الله ولی و عبدالرحمن جامی و غیره، استفاده شود.

در خاتمه از عنایتها و محبتهای بی دریغ دوستان فاضل و ارجمندم آقایان هادی طبیبی و غلام رضا ابکایی که صادقانه کتابخانه شخصی خود را در اختیار اینجانب گذاشتند تا از کتابهای کمیاب و مآخذ استفاده نمایم کمال سپاسگذاری و امتنان را دارم.

 

و آخر دعوانا أن الحمدُ لله ربّ العالمین.

 26 /10/ 1376

فریدون سپری



 

 



[1]- عقد: گردنبند.

[2]- دیوان نظامی گنجهای.  چون علی رمزی است از مردانگی و شجاعت. و عمر شخصیتی است که در احادیث متعدد پیامبر از او به فاروق ـ جدا سازنده حق از باطل ـ نامبرده است. و در گفتار پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  است که شیطان را جرأت قدم نهادن در راهی که عمر میپیماید نیست! و نظامی بانگ بر میآورد که عمری در ره شیطان فرست تا آنها را تار و مار کند. (ب)

[3]- دیوان خاقانی شروانی.

[4]- مثنوی معنوی- دفتر ششم.

[5]- دیوان رشید الدین وطواط.

[6] - دیوان رشید الدین وطواط.

[7]- دیوان سنایی غزنوی.

[8]- دیوان شاه نعمت الله ولی

[9]- دیوان شاه نعمت الله ولی.

[10]- مثنوی معنوی.

[11]- مثنوی معنوی- دفتر دوم.

[12]- مثنوی معنوی دفتر اول.

[13]- دیوان کبیر غزلیات شمس.

[14]- دیوان کبیر غزلیات شمس مولوی.

[15]- عوارف المعارف شیخ شهاب الدین سهروردی- ترجمه ابومنصور عبدالمؤمن اصفهانی.

[16]- دیوان سنایی غزنوی.

[17]- دیوان سنایی غزنوی. دوال: تازیانه از چرم حیوانات. (ب)

[18]- دیوان شیخ فریدالدین عطار- قصاید.

[19]- دیوان شیخ فرید الدین عطار- قصاید.

[20]- دیوان شیخ فرید الدین عطار- قصاید.

[21]- کیمیای سعادت امام محمد غزالی.

[22]- کیمیای سعادت امام محمد غزالی. یعنی: چون کمترین مردمان بود. (ب)

[23]- سلک السلوک ضیاء الدین نخشبی.

[24]- اسرار التوحید محمد منور در شرح کرامات شیخ ابوسعید ابو الخیر.

[25]- مثنوی معنوی دفتر اول.

[26]- مثنوی معنوی دفتر اول.

[27]- دیوان مسعود سعد سلمان.

[28]- کلیات شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی قصاید.

[29]- تاریخ نامه طبری: محمد بن جریر طبری به تصحیح محمد روشن.

[30]- تاریخ نامه طبری: محمد بن جریر طبری به تصحیح محمد روشن.

[31]- کیمیای سعادت امام محمد غزالی.

[32]- کیمیای سعاد امام محمد عزالی.

[33]- دیوان سنایی غزنوی قصاید.

[34]- کلیات بوستان.

- منطق الطیر/23- 24.[35]

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...