مبحث هشتم:
خیانات وزیر؛ مؤیدالدین ابا طالب محمد بن احمد علقمی شیعی در جریان ورود مغول به بغداد
ابن کثیر رحمه الله تعالی-در شرح حوادث سال 642 هجری-می گوید: «در آن سال خلیفه مستعصم بالله، مؤید الدین اباطالب محمد بن علی بن محمد علقمی را به وزارت خود منصوب کرد و او کسی بود که برای خود و برای مردم بغداد شوم بود و در وزارت خود هیچ کمکی به مستعصم نکرد، او وزیری صادق و درست کردار نبود و او بود که هولاکو را علیه مسلمین یاری داد قبحه الله و ایاهم»[1].
ابن کثیر در باره حوادث سال 656 هجری که در آن سال طوفان مغولان به بغداد دار الخلافة عباسی رسید میگوید: «این سال در حالی شروع شد که سربازان مغول به همراه دو امیری که فرماندهی پیش قراولان لشکر سلطان هلاکو خان را بر عهده داشتند، به بغداد رسیدند و امداداتی از سوی صاحب موصل برای آنها رسید، والی موصل آنها را علیه بغدادیان یاری کرد و هدایایی را برایشان میفرستاد و این به خاطرترس او از مغول بود و میخواست با این کار با آنان سازش نماید. مغولان دار الخلافة را محاصره کرده و از همهسو آن را تیرباران کردند.
هلاکوخان با تمامی سربازان خود که حدود دویست هزار جنگجو میشدند آمده بود و او سخت از خلیفه خشمگین بود. به سبب آنکه: وقتی هلاکوخان برای اولین بار از همدان به سوی عراق حرکت کرد، وزیر خلیفه مؤید الدین محمد بن علقمی به خلیفه پیشنهاد داد که هدایایی گرانقیمت برای هلاکو بفرستند تا قبل از حمله مغولان با آنها مدارا کرده باشد، وزیرکوچکش ایبک و دیگران خلیفه را از این کار بازداشتند و گفتند: وزیر میخواهد با این کار برای شاه مغول چاپلوسی کند و به او پیشنهاد دادند که چیزی اندکی برایش بفرستد، او نیز هدایایی اندک فرستاد که هلاکو خان آنها را کم شمرد و کسانی را نزد خلیفه فرستاد و از او خواست که آن وزیر مذکور و سلیمان شاه را تحویل او بدهد اما خلیفه آن دو را تحویل نداد تا اینکه هلاکو به همراه سربازان پرشمار و کافر و فاجر و ظالمش به بغداد رسید و این در حالی بود که لشکریان بغداد در نهایت ضعف و ذلت بودند و تعدادشان به ده هزار سوارکار نمیرسیدند، همگی آنها از املاک و دارایی و زمینهایشان محروم شده بودند به طوریکه بسیاری از آنها در بازارها و درهای مساجد گدایی میکردند و شاعران در وصف وضعیت اسفبارشان شعر میسرودند و در آن اشعار بر حال اسلام و مسلمین تأسف میخوردند و همه این اقدامات از آراء وزیر ابن علقمی رافضی بود و این به خاطر آن بود که وقتی در سال گذشته میان اهل سنت و روافض جنگ بزرگی درگرفت و طی آن کرخ و محله روافض به تاراج رفت و حتی منازل نزدیکان وزیر غارت شد، تنفر او بدین خاطر از اهل سنت زیاد شد، این یکی از عللی بود که او را تحریک کرد تا برای اسلام و مسلمین توطئهای بچیند و چنان بلایی را بر سرش بیاورد که تاریخ از زمانی که بغداد ساخته شد و تاکنون وحشتناکتر از آن را به یاد ندارد. از این رو او اولین کسی بود که به استقبال مغول رفت و همراه خانواده و یاران و خادمان و اطرافیانش به ملاقات هلاکوخان رفت و با او همنشین شد، سپس به نزد خلیفه بازگشت و به او پیشنهاد داد که نزد هلاکو برود و در بارگاهش حضور یابد تا صلحی برقرار شود بر این منوال که نصف خراج عراق برای آنها باشد و نصف دیگرش برای خلیفه. خلیفه همراه هفتصد تن از قضات و فقهاء و صوفیان و امیران و سران دولت و بزرگان پایتخت بیرون رفته و به سوی هلاکو حرکت کرد، هنگامی که نزدیک منزل سلطان هلاکو رسیدند جز هفده تن از آنها بقیه از ورود به در باره خلیفه منع شدند، هلاکو این هفده تن را به نزد خود پذیرفته و بقیه را از مرکبهایشان پیاده کرده و چپاول نموده و تا آخرین نفرشان کشتند. خلیفه را نزد هلاکوخان حاضر کردند و او سؤالات بسیاری از او کرد، گفته میشود که خلیفه در اثر اهانت و جبروتی که دیده بود در سخنش دچار اضطراب و تناقضگویی شد، سپس خلیفه به همراه خواجه نصیر الدین طوسی[2] و ابنعلقمی و دیگران در حالیکه تحت نظارت و محاصره بود به بغداد برگشت و چیزهای زیادی از طلا و جواهرات و اشیاء نفیس و قیمتی را از دار الخلافة جمع آوری کرد. آن سران رافضی و دیگر منافقین به هلاکو پیشنهاد داده بودند که با خلیفه مصالحه نکند و وزیر به او گفت که اگر صلح براساس تقسیم خراج صورت گیرد بیش از یک یا دو سال طول نخواهد کشید و وضعیت دوباره مانند قبل خواهد شد و او را به قتل خلیفه تشویق کردند.
وقتی خلیفه نزد سلطان هولاکو بازگشت دستور قتل او را صادر کرد، و گفته میشود که: کسی که پیشنهاد قتل او را داد ابن علقمی و خواجه نصیر الدین طوسی بود، نصیر نزد هلاکو بود و از زمانی که هلاکو قلعههای الموت را فتح کرده و آن را از دست اسماعیلیه گرفته بود نصیر را برای خدمت خود با خود همراه کرده بود، نصیر قبلاً وزیر شمس الشموس و قبل از او وزیر پدرش علاء الدین بن جلال الدین بود و هلاکو نصیر را انتخاب کرده بود تا به عنوان وزیر مشاور در خدمت او باشد، هنگامی که هلاکو به بغداد آمد و از قتل خلیفه واهمه داشت وزیر این کار را برایش سبک جلوه داد، خلیفه را در حالی که در کیسهای انداخته بودند با لگد زدن کشتند تا خون او به زمین نریزد و گناه قتل او و علما و قضات و بزرگان و رؤسا و امراء و اهل حل و عقد بلادش را به جان خریدند. سپس به شهر حملهور شدند و هر چه توانستند از مردان وزنان و کودکان و پیران را کشتند و بسیاری از مردم از ترس به داخل چاهها و توالتها و زباله دآنها رفته و چندین روز در آن مکانها پنهان ماندند، برخی از مردم در خانهها گرد هم میآمدند و درها را به روی خود میبستند اما مغولان با شکستن در یا با آتش زدن آن را باز میکردند و سپس بدانان حملهور میشدند، مردم از ترس به بامهای خانهها فرار میکردند و مغولان آنها را روی بامها میکشتند به طوریکه در کوچهها جویهای خون جاری میشد و همین وضعیت در مساجد و مساجد جامع و کاروانسراها برقرار بود و هیچ کس از دست آنها نجات نیافت جز اهل ذمه یعنی یهود و نصاری و نیز کسانی که به یهود و نصاری و خانه ابن علقمی رافضی وزیر پناه بردند و همچنین گروهی از تجار که اموال هنگفتی را برای گرفتن اماننامه پرداخت کردند تا خود و اموالشان گزند نبینند و بغداد بعد از اینکه آبادترین شهرها بود ویران شد و جر اندکی از مردم در آن سکونت نداشتند و آنها هم در ترس و گرسنگی و ذلت و فقر بودند. ابن علقمی وزیر قبل از این حادثه برای تضعیف ارتش و مرخص کردن سربازان و پاک کردن اسامی آنها از دیوان نظامی تلاش میکرد، ارتش خلیفه در آخرین روزهای مستنصر نزدیک صدهزار جنگجو بود و برخی از فرماندهان آن مانند شاهان بزرگ و کیسرها بودند اما ابن علقمی در تقلیل و تضعیف آنان کوشید تا اینکه غیر از ده هزار نفر سرباز باقی نماند و سپس با مغولان نامهنگاری کرده و آنها را برای تصرف بغداد به طمع انداخت و کار را برایشان آسان نمود و حقیقت حال و ضعف رجال حکومت را برایشان افشا کرد و هدف او از این اقدامات این بود که اهل سنت را به طوری کلی از بین ببرد و بدعت رافضیگری را ترویج داده و خلیفهژای از فاطمیان تعیین کند و علما و مفتیان را نابود کند»[3].
ابن علقمی رافضی خائن به شدت از علمای اهل سنت متنفر بود تا آنجایی که با کشتن آنها دلش را خنک میکرد و از مشهورترین کسانی که در آن زمان به قتل رساند شیخ محی الدین یوسف بن شیخ ابی الفرج بن جوزی و سه فرزندش"عبدالله و عبدالرحمن و عبدالکریم" و بزرگان دولت عباسی یکی پس از دیگری بود، کسی که قرار بود کشته شود از دار الخلافة فرا خوانده میشد و دست بسته به گورستان برده میشد و همانند گوسفند سربریده میشد و هرکس از دختران و کنیزانشان را که میخواستند به اسارت و بردگی میبردند و شیخ الشیوخ معلم خلیفه صدرالدین علی بن النیار و نیز خطباء و ائمه و حافظان قرآن کشته شدند و چندین ماه مساجد و جمعه و جماعت در بغداد تعطیل شد. ابن علقمی وزیر قبحه الله و لعنه میخواست که مساجد و مدارس در بغداد تعطیل شود و بارگاهها و محلات رافضهگری ادامه داشته باشد و مدرسه بزرگی را برای روافض بسازد که علومشان را از آن جا رواج داده و پرچم مذهبشان را بالای آن برافرازند»[4].
تعداد قربانیان این خیانت شیعه:
ابن کثیر رحمه الله میگوید: «مردم در تعیین تعداد مسلمانانی که در این واقعه در بغداد کشته شدهاند اختلاف ورزیدهاند، برخی هشتصد هزار نفر و برخی یک میلیون و هشتصد هزار گفتهاند و برخی گفتهاند که تعداد کشتگان به دو ملیون نفر رسید، انا لله و انا الیه راجعون»[5].
«در خیابآنها از کشته پشته درست شده بود و باران بر آنها باریده و چهرهشان تغییر کرده و از مردارشان شهر گندیده بود و آب و هوا در اثر آن تغییر یافته و به سبب آن وبای شدیدی ایجاد شد تا جایی که از طریق هوا به بلاد شام رسید و بسیاری از مردم در اثر تغییر آب و هوا و فساد هوای تنفسی مردند، گرانی، وبا، مرگ و میر، زخم و طاعون مردم را در بر گرفته بود، انا لله و انا الیه راجعون»[6].
بعد از نمایش تفاصیل این خیانت روافض میخواهم دو مسئله را توضیح دهم:
اول: جز این نمیتوانیم بگوییم که وضعیت خلیفه عباسی در آن وقت در نهایت بدی و فساد در رأی و تدبیر بوده است، ابن کثیر رحمه الله میگوید: «بنی عباس بر تمامی شهرها حکمرانی نداشتند و مانند بنی امیه نبودند که تمامی شهرها و مناطق و کشورها و آبادانیها را زیر سلطه مقتدرانه خود داشتند بلکه بسیاری از شهرها و کشورها از دست بنی عباس خارج شده بود و برای خلیفه جز بغداد و برخی شهرهای عراق باقی نمانده بود و علت آن ضعف خلافت آنها و مشغولیت آنان به شهوات و جمعآوری ثروت در بیشتر اوقات بود»[7].
دوم: کار این وزیر رافضی بسیار عجیب است که چگونه علی رغم تسامح خلیفه سنی عباسی در انتصاب او به مقام وزارت چنین جنایتهایی را مرتکب شد و این در حالی است که هرگاه شیعه دولتی داشتهاند به اهل سنت اجازه رسیدن به مناصب کلیدی را نمیدهند و این امر تا کنون نیز نزد آنان ادامه داد؛ در ایران معاصر همانطور که استاد ناصرالدین هاشمی در شرح وضعیت اهل سنت در ایران نقل میکند و اموری که اهل سنت از آن در ایران منع میشوند مانند ساخت مسجد در شهرهای بزرگ و منع چاپ کتبشان طبق مذهبشان برای اهل سنت، را بیان میکند میگوید:
«اهل سنت از کار در ادارات حکومتی ممنوع هستند به طوریکه کسی از آنها نه در مناصب مهم و نه غیر مهم استخدام نمیشود حتی اگر از دارندگان مدرک دکترا باشد جز تعداد کمی که از رژیم سابق در ادارات حکومتی باقی ماندهاند و این وضعیت بعد از پاکسازی گستردهای برقرار شد که بعد از انقلاب صورت گرفت»[8].
سخنی در باره انگیزه ابن علقمی:
ابن کثیر رحمه الله در شرح حوادث 655 هجری میگوید: «در آن سال فتنه عظمی در بغداد میان روافض و اهل سنت ایجاد شد و طی آن کرخ و محلههای روافض و حتی منازل نزدیکان ابن علقمی وزیر چپاول شد و این از مهمترین اسباب همدستی او با مغول بود»[9].
شاید این یکی از انگیزهها بود اما انگیزه حقیقی پشت خیانت این رافضی خبیث عقایدی است که در دل پنهان داشت، قبلاً در ابتدای کتاب بیان کردیم که آنها معقتدند که جهاد جز با حضور مهدی جایز نیست؛ کلینی صاحب کافی از ابی عبدالله علیه السلام روایت میکند که گفت: «كل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت يعبد من دون الله عز وجل» (هر پرچمی که قبل از قیام امام زمان برافراشته شود، صاحب آن طاغوتی است که به جای الله عزوجل پرستیده میشود). این روایت را شیخ شان حر عالمی نیز در وسائل الشیعة (11/37) ذکر نموده است.
در الصحیفة السجادیة الکاملة از ابی عبدالله علیه السلام روایت است که گفت: «ما خرج ولا يخرج منا أهل البيت إلى قيام قائمنا أحد ليدفع ظلمًا أو ينعش حقًا إلا اصطلته البلية وكان قيامه زيادة في مكروهنا وشيعتنا» (تا قبل از ظهور مهدی هیچ احدی از ما اهل بیت برای جلوگیری از ظلم و یا ستاندن حقی خروج نکرده و نمیکند مگر اینکه بلا او را در بر میگیرد و قیام او موجب ازدیاد مشکلات ما و شیعیان ما میشود).
محدث شان طبرسی در مستدرک الوسائل از ابی جعفر علیه السلام روایت میکند که گفت: «مَثَلُ من خرج منا أهل البيت قبل قيام القائم عليه السلام مثل فرخ طار ووقع من وكره فتلاعب به الصبيان» (کسی که از میان ما اهل بیت قبل از قیام قائم علیه السلام خروج کند مانند آن است که جوجهای پرواز کند و از لانهاش بیفتد و کودکان با آن بازی کنند). [10]
آیا از چنین کسانی که ما را کفار میدانند و مهدیشان هنوز خروج نکرده است، میتوان انتظار داشت که علیه مغول اعلان جهاد کنند؟
[1]- البدایة والنهایة (13/164).
[2]- یک رافضی خبیث است که درباره خیانتهای او در فصل جداگانهای سخن میگوییم.
[3]- البدایة والنهایة (13/200، 202).
[4]- مراجعه شود به البدایة والنهایة (13/203).
[5]- همان (13/202).
[6]- همان (13/203).
[7]- همان (13/205).
[8]- استاد ناصرالدین هاشمی: موقف أهل السنة في إیران ص11.
[9]- البدایة والنهایة (13/196).
[10]- عبدالله موصلی: حقیقة الشیعة ص170 و 171.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر