فصل اوّل:
مسائل مقدماتی
(1-1) - معنای لغوی تقلید
(1-2) - معنای اصطلاحی تقلید
(1-2-1) - تحلیل معنای اصطلاحی تقلید
(1-2-2) - تعریف جامع و مانع تقلید
(1-2-3) - قدر مشترک تعاریف
(1-3) - وجه تسمیۀ تقلید
(1-4) - سوابق تاریخی و عوامل پیدایش تقلید
(1-4-1) - عوامل گسترش تقلید
(1-5) - إتّباع
تقلید از لحاظ لغوی و اصطلاحی عبارت است از:
«تقلید یعنی انقیاد و خضوع بدون اختیار و نیز احاطه تفویض و پیروی بدون نظر و استدلال. گفته شده: قَلَّدَ فلان فلاناً یعنی از او بدون هیچگونه حجت و دلیلی پیروی نمود.»([1])
جعل القلادة فی العنق، به معنای گذاشتن قلاده در گردن است که از قلاده گرفته شده است که شخص به وسیله آن تقلید میکند و تقلیدُ الهدی فیالحج یعنی قلاده را در گردن قربانی گذاشتن و بردن آن به حَرَم برای قربانی کردن.([2])
در معجم لاروس نیز معانی فوق به طور جامع بیان میشوند:
التقلید: اتباع و پیروی از کسی بدون نظر و تأمل در دلیل آن
والتقلید: پیروی شخص از دیگری در اعمال و سلوکش.([3])
و باب آن به صورت قَلَّدَ (ماضی)، یقَلِّدُ (مضارع) و تقلید (مصدر) صرف میشود و کلمات الاقتداء، الاتباع، الاستصواب دارای معانی لغوی یکسان هستند و معانی اصطلاحی آنها متفاوت است.
معانی کاربردی لغوی تقلید اینگونه آمده است:
قَلَّدَ: گردنبند آویخت، جعل کرد. قَلَّدَه منصباً= بر سر کاری گماشت، به او مقام داد.
قَلَّدَه الأمَر: اختیار داد، واگذار نمود. قَلَّدَه فيِ كذا= مانند میمون تقلید کرد.
تقلّد الأمر: برعهده گرفت و تقلَّدَ السيف= شمشیر حائل کرد.
اصل تقلید از قَلَّدَ با تخفیف لام نیست؛ زیرا مصدر قَلَدَ، قَلّداً است و برای تقلید معانی لزوم و تحمیل را نیز ذکر کردهاند.([4])
برای معنای اصطلاحی تقلید، تعاریف گوناگونی ذکر شده است که بعضی از این معانی مؤید برخی دیگرند و بعضی دیگر دارای قدر مشترک هستند که به بررسی هر یک از آنان خواهیم پرداخت:
تعریف برگزیده امام شوکانی رحمه الله در ارتباط با معنای اصطلاحی تقلید این است: «هو قبول رأي من لاتقوم به الحجة بلاحجة»([5])( تقلید قبول دیدگاه بدون دلیل از کسی است که دلیلی بر آن ارائه نداده است.) و یا «العمل بقول الغير من غيرحجة» ( عمل به گفته کسی بدون دلیل میباشد).
1- خارج شدن عمل به قول رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم که تقلید محسوب نمیشود؛ زیرا اساساً قول، فعل و تقریر ایشان صل الله علیه و آله و سلم حجت است و عمل به سنت رسول گرامی صل الله علیه و آله و سلم که از جملۀ ادلۀ استنباط و احکام است و تقلید محسوب نمیشود.
2- قبول روایت، آنچه راوی از کسی که قول او حجت است، روایت کند، تقلید محسوب نمیگردد؛([6]) زیرا در صورت حجت بودن روایتش، به گفتهای استناد میشود که حجت است و روایت راوی ثقه فقط ارتباطی بر اخذ قول حجت است که در این حالت قبولش تقلید محسوب نمیگردد. تعریف آمدی رحمه الله نیز همانند تعریف شوکانی است: «التقليد هوالعمل بقول الغير من غيرحجة ملزمة.»([7])
3- همچنین ایشان در کتاب القول المفيد في أدلة الاجتهاد والتقليد میفرماید: عمل به اجماع نیز جز تقلید محسوب نمیشود. با توجه به اینکه اجماع، جزء ادلۀ استنباط احکام است، پس استناد به آن تقلید محسوب نمیشود.([8])
4- امام شوکانی بر این باور است که استفتاء عوام از مفتی باید با فهم دلیل و استدلال مفتی باشد و در صورت فهم عامی از دلیل مجتهد، عمل عامی را نمیتوان تقلید دانست؛ زیرا در این حالت، عامی به دلیل شرعی عمل نموده نه قول مجتهد؛ پس تقلیدی انجام نگرفته است.([9])
5- استناد قاضی به شهادت شهود نیز تقلید محسوب نمیگردد؛ زیرا تقلید، قبول قول بدون دلیل است و شهادت شهود جزء ادلۀ حقوقی محسوب میگردد.
ابنتیمیه و غزالی- رحمهماالله- تقلید باطل را چنین تعریف میکنند: «التقليد الباطل المذموم هو قبول قول الغير بلا حجة.»([10]) »([11])( تقلید باطل مورد نکوهش قبول دیدگاه دیگران بدون دلیل است.)
پس اگر قبول قولی از روی ادله شرعی باشد، مذموم و باطل نیست؛ بلکه جایز و حتی بنابر دیدگاه علمایی همچون شوکانی واجب است.
امام غزالی در ذیل تعریف برگزیده خود مینویسد: قبول قول رسول صل الله علیه و آله و سلم و صحابه رضی الله عنهم نیز اگر قائل به حجیت آن باشیم، تقلید محسوب نمیشود.([12])
(1-2-1) تحلیل معنای اصطلاحی تقلید
امامالحرمین ابوالمعالی جوینی میگوید: علما در حقیقتِ تقلید و ماهیتش اختلاف دارند و اکثر آنان میگویند: هو قبول قول الغير من غير حجة.([13]) (تقلید قبول قول دیگران بدون دلیل است.)
ولی آیا این تعریف جامع و مانع است یا خیر؟
قبولٍ قولٍ، یعنی رضامندی نسبت به شئ و تمایل به آن و در تأمل اصولی به کلمه (القبول) در مییابیم که حتی مجتهد خود قبول میکند؛ یعنی قول مخالفش را از جهت اینکه قول است، میپذیرد هرچند که به اعتقادش صحیح نیست؛ زیرا آن نیز بنابر اجتهاد صادر شده است. پس نمیتوان این لفظ را معتمد تصور کرد، اما (القول) فعل داخل او نمیشود؛ پس از این جهت نیز قابل اطمینان و اعتماد نیست.([14])
«در بعضی از کتابهای نحوی در تعریف کلمۀ (الغیر) آمده که نحویون غیر را همیشه مضاف میدانند و در اینجا معرفه به ال آمده است که این جایز نیست.([15]) البته این قول قابل انتقاد است. اساساً (غیر) اگر مستثنی واقع شود و در موقع الا قرار گیرد، لازم الاضافه است و در حالت قطع میتواند منوّن یا معرفه به ال باشد، چنانکه گفتهاند: من يكفر بالله يلقي الغير.
و نیز از این جهت اصولیون عبارت (من غیرحجة) را پذیرفتهاند که با این عبارت، تقلید علمی از مجتهد خارج میشود؛ چرا که مقلد پیش مجتهد میآید و مسئلهای را از او میپرسد و او آن را نمیداند حتی جستجو نمیکند که چه کسی این حجت را آورده است و مثل اینکه با این جمله در تقلید چیزی را که در او نیست، داخل کردهاند. همانگونه که محمّد بن علی قفال در مورد تقلید میگوید: «تقلید قبول قول غیر است در حالی که نمیدانی از کجا چنین گفته است.»([16])
این تعریف بنابر رأی اصولیون به مُتبِع [پیروی کننده] اختصاص دارد نه مقلّد. چه بسا عامّی دلیل حکم را از مقلّد بپرسد و حجت آن را بفهمد. پس از این جهت خلاف تعریف، ظاهر میشود. و نیز بنابر وجه عموم این تعریف عام است و تمام مقلّدین حتی رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم را شامل میشود. بنابراین، نمیتوان آن را تعریف مانعی محسوب کرد.
- ابن نجار فتوحی حنبلی تعریفش را با کلمه (أخذ) بیان میکند و میگوید: « هو أخذ مذهب الغیر بلا معرفة دلیله.»([17])( تقلد دریافت مذهب دیگران بدون شناخت دلیلش است.)
در این تعریف نیز ملاحظاتی وجود دارد، کلمه (أخذ) در این جمله به همراه کلمه (الغیر) به معنای جمعآوری تمامی اقوال فقها است و این غیر منضبط است؛ بهگونهای که هرگز ممانعت و محدودیتی بر داخل شدن مجتهد، در گرفتن و أخذ اقوال دیگر مقلّدین وجود ندارد.
و کلمه: (بلا معرفةِ دليله) اشاره به متبعی دارد که اصولیون آن را بالاتر از مقلّد و غیرمجتهد میدانند؛ زیرا متبع گاهی دلیل را میفهمد و یا اینکه قدرت و توانایی شناخت دلیل را دارد؛ در حالی که نمیتواند اجتهاد کند و این لفظ خاص متبع است نه مقلّد.([18])
(1-2-2) تعریف جامع و مانع برای تقلید
با وجود ارائۀ تعریفهای متعدد از جانب اندیشمندان اصولی و اعتراضهای وارد شده بر برخی از تعاریف، از جمله تعریفی که اکثر علما قائل بدانند و آن (التقليد قبول قول الغير بلاحجة)، در اصل باید دانست که (لا مشاحة في الاصطلاح). یکی از دانشمندان به نام شیخ سعد شثری، استاد دانشکده الهیات ریاض در بحث (التقلید و أحکامه) آن را چنین تعریف میکند:
التزام المكلف، حكماً شرعياً، لمذهب من ليس قوله حجة في ذاته.
(تقليد عبارت است از التزام مكلف به حکمی شرعی بر مبنای دیدگاه مذهبی که دیدگاهش در ذات خود حجت نیست).
مكلّف: تمامی مردان و زنانی را شامل میشود که تکلیف بر آنان است.
حكماً شرعياً: حکم قاضی به وسیله شهادت شهود و نیز تقلید در امور دنیا را خارج میکند.
مذهب: شامل تمامی تصّرفات قولی و عملی میشود و عمل قاضی به غیرشهود را خارج میکند.
و من ليس قوله حجة: پیروی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را شامل نمیشود.
في ذاته، اثبات حکمی به وسیله کتاب و سنت و پیروی از جمهور- (اجماع)- را شامل نمیشود؛ زیرا آنان خود ذاتاً حجت هستند.([19]) و همچنین اخذ قول با دلیل را تقلید نمیگویند بلکه به آن اتّباع میگویند که این عملکرد مذموم نبوده بلکه صحیح میباشد.
پس با توجه به مطالب مذکور، میتوان آن را تعریفی جامع و مانع دانست. با توجه به اینکه معانی تعاریف دیگر را؛ یعنی قبول قول دیگران بدون دلیل را شامل میشود و از ورود برخی معانی فرعی نادرست نیز جلوگیری میکند.
در حقیقت قدر مشترک تمامی تعاریف مذکور و تعاریف دیگری که در کتابهای اصولی وجود دارند، به صورت ذیل است و حتی این قدر مشترک را میتوان پیامدهای تعریف تقلید نیز بیان نمود.
1- قبول قول مقلّد بدون اینکه دلیل آن حکم فهمیده شود؛ زیرا در غیر این صورت إتّباع نام دارد و این غیر مذموم است و شامل تقلید نمیشود.
2- عمل به قرآن و سنت پیامبر عظیمالشأن صل الله علیه و آله و سلم و نیز اجماع اُمّت تقلید محسوب نمیشود.([20]) و نیز عمل به قول صحابی بنابر نظر کسانی که قائل به حجیت آن هستند، تقلید محسوب نمیگردد؛ زیرا آنان خود ذاتاً حجت هستند.
3- تقلید شامل حکم قاضی به وسیلۀ شهادت شهود و قبول روایت راوی، اگر از کسی که به وسیلۀ آن حجت برپا میشود، روایت کند تقلید محسوب نمیگردد.
4- تقلید شرعی فقط مربوط به مسائل شرعی از جمله فروع و اصول دین میشود و ارتباطی به تقلید در امور دنیوی ندارد.
5- از آنجائیکه تقلید قبول قول دیگران بدون دلیل است و علم آن است که بر اساس دلیل باشد،([21]) پس به اتفاق اهل علم، تقلید علم نیست.([22])
محفوظ الدین الکلَوَذانی بیان میکند که: «تقلید مشتق از گردن نهادن به [اقوال] مقلّد است و آنچه از خیر و شر به آن تعلق دارد مانند به گردن نهادن قلادهاش و بدان تخصیص شده؛ زیرا قلاده تنها وسیلهای است که به گردن انسان [و دیگر جانداران] آویخته میشود. وجه تسمیۀ آن، این است که مقلِّد قول مقلَّد را بدون حجت و دلیل میپذیرد؛ پس مقلِّد مجبور به پذیرش خیر وشر قول است.»([23])
شوکانی وجه تسمیه تقلید را بدینصورت بیان میکند: «تقلید از آویختن قلاده در گردن گرفته شده است که مقلِّد در گردن مقلَّد میاندازد؛ مانند کشاندن قربانی؛ و این مثل آن است که مقلِّد حکمی را که از مجتهد تقلید میکند، همانند قلادهای است که در گردن کسی که از وی تقلید میکند، میاندازد.»([24]) این بیان امام شوکانی ظریف است و بیانگر این مطلب است که مجتهد قلادهای به گردن کسی نمیاندازد و کسی را بسوی خودش نمیکشاند بلکه مقلِّدان هستند که قلاده در گردن وی میاندازند و از وی پیروی میکنند و وی را بسوی خود میکشانند. این وجه تسمیه دقیق به نظر میرسد.
بعضی دیگر وجه تسمیۀ تقلید را بر آثار و نتایج تقلید دانستهاند. علاءالدین محمّد بن احمد سمرقندی حنفی چنین مینویسد: «وجه تسمیۀ تقلید، این است که مقلِّد، عاقبت و فرجام آنچه را که از آن تقلید میکند میپذیرد و مانند قلادهای در گردنش قرار داده است، اگر چه حق یا باطل باشد، همانگونه که کافران میگویند: ﴿ٱتَّبِعُواْ سَبِيلَنَا وَلۡنَحۡمِلۡ خَطَٰيَٰكُمۡ﴾.([25])([26]) «از راه و روش و مکتب و آئین ما پیروی کنید و قطعاً گناهان شما را به عهده میگیریم!».
عبدالقادر بن بدران رومی نیز چنین میگوید: «مثل اینکه مجتهد گناه آنچه را که در دینش او را فریفته و آنچه را که در علمش بر او کتمان مانده را به دور مقلِّد حلقه میزند.»
(1-4) پیشینۀ تاریخی و عوامل پیدایش تقلید
با بررسی تاریخ فقه اسلامی و سیر تدوین، انتشار، پذیرش و پخش اختلافات به یقین در مییابیم که تقلیدی که اهل علم با مدح و ذم و جواز و منع از آن سخن گفتهاند، بعد از پایان دوران شکوفایی یعنی در ابتدای قرن چهارم هجری قمری و بعد از آن به وجود آمد و قرون مفضله همان قرون اصحاب، تابعین و تبع تابعین -رضی الله عنهم أجمعین- است؛ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «خيركم قرني، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم. »([27])« بهترین مردم در قرن من و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند(یعنی تابعین) و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند(یعنی تبع تابعین).»
در واقع میتوان تاریخ پیدایش فقه اسلامی و گسترش آن را به دورانهای زیر تقسیم کرد:
1- عصر رسالت پیامبر عظیم الشأن) صل الله علیه و آله و سلم از بعثت تا وفات).
2- عصر خلفای راشدین از 11 هجری تا سال 40 هجری. (مرحلۀ تشکیل مبانی و زمینه سازی فقه اسلامی).
3- عصر صغار صحابه و کبار تابعین؛ تا اوایل قرن دوم هجری؛ صر امویها (مرحلۀ پیریزی فقه اسلامی).
4- عصر ائمۀ مذاهب. از اوائل قرن دوم هجری تا نیمۀ دوّم قرن چهارم هجری. (مرحلۀ رشد وشکوفائی و کمال فقه اسلامی).
5- عصر ظهور و تسلط مذاهب از نیمۀ دوّم قرن چهار تا اواسط قرن هفت هجری. (سقوط بغداد به دست تاتار).
6- عصر تقلید وانجماد فقهی از نیمۀ اول قرن هفتم تا اواخر قرن سیزدۀ هجری. (طولانیترین مرحلۀ فقه اسلامی).
7- عصر قیام علیه تقلید محض؛ دوران بیداری فقه اسلامی (از اواخر قرن 13 (ظهور مجلۀ عدلیه در ترکیه و اندیشمندانی که تلاش برای ایجاد نوعی تغییر در جریان فقهی و تقلید داشتهاند). ([28])
شوکانی میگوید: «تقلید به وجود نیامد مگر بعد از انقراض خیرالقرون (عصر صحابه) و سپس قرن بعد از آن (عصر تابعین) و سپس قرن بعد از آن (عصر تابع تابعین)، و مذهبگرایی به مذاهب ائمۀ اربعه بعد از انقراض عصر ائمۀ چهارگانه به وجود آمد، هرچند آنان بر راه و شیوه سلف بودند که تقلید را هجر میکردند و ارزشی برای آن قائل نبودند و این مذاهب را عوام مقلّدی برای خود به وجود آوردند که هیچگونه اجازهای از ائمۀ مجتهد نداشتند.»([29])
با تأمل و تدبر در چگونگی پیدایش فقه اسلامی و کیفیت به وجود آمدن اختلافات در آن، چنین استنباط میشود که تقلید برای کسانی جایز بود که هیچگونه اهلیت کافی برای نظر و بحث و تفحص در نصوص و استنباط احکام از آن را نداشتند، همانگونه که کسانی از صحابۀ کرام- رضیالله عنهم أجمعین- و از تابعین و تبع تابعین – رحمهم الله- پیروی کردند، بر این مسیر بودند.
بعد از قرون مفضلّه و به وجود آمدن اختلافات زیاد، تقلید فزونی یافت و تعداد مجتهدین اندک شد و حتی این تا قرنها شایع شد؛ به گونهای که اختلافات زیادی بین مجدّدین عهد سلف و مقلّدین که به پیروی از شیوخ خود حریص و متعصب بودند، درگرفت و حتی بعضی از آنها حملات بسیار شدید و کوبنده برضد یکدیگر کردند و حتی یکدیگر را تکفیر نمودند. البته منشأ این درگیریها پذیرش اقوال به طور مطلق و بدون قید و شرط و بدون هیچگونه تفصیلی بود. مثلاً کسی همچون امیرحسن صدّیق خان و فرزندش با تمام قدرت و توان به تقلید حملهور شدند و به بیان بدی حال و عاقبت نافرجام مقلّدین پرداختند و حتی خواستند که تمامی مردم همانند اهل قرون مفضّله باشند و از علمای برجسته اسلام برای احیاء این مسیر همانند امام ابنقیم([30]) و هم مسلکانش روایات زیادی وجود دارد و نیز مجدّدین در این عصر بر این مسیر رفتهاند و مقلّدین دایره را بر بندگان خداوند تعالی از سوراخ سوزن خیاطی تنگتر کردهاند و بسیار متشدّد هستند و هیچگونه استدلال و تعلیل را نمیپذیرند و حتی گمان میکنند که درهای اجتهاد بسته است و جایز نیست آن را باز کرد. که البته این هیچگونه دلیل شرعی ندارد و خانهای را که از خانه عنکبوت سستتر است، بیان نمودهاند.([31])
برخی از علمای شیعه معتقدند که تقلید شرعی با همان وصف ظاهر و شرعی- اجتماعیاش از زمان رسولالله صل الله علیه و آله و سلم و پیروی از آن و سپس با پیروی و تبعیت مسلمانان با دیدن و شنیدن از ایشان صل الله علیه و آله و سلم شروع شده است و دلیل آنها این است که هدف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از فرستادن مصعب بن عمیر به مدینۀ منوره و معاذ بن جبل به یمن تقلید و پیروی آنها از ایشان بوده است.([32])
البته باید توجه داشت بنابر تعریف تقلید و نیز برخی از تعاریفی که خود علمای امامیه بدان قائلند، قول رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم ذاتاً حجت است و پیروی از آن تقلید محسوب نمیشود و فرستادن اصحاب مذکور رضی الله عنهم صرفاً برای تبلیغ و دعوت إلی الله بوده است نه تقلید از آنها.
به طور مسلم میتوان عوامل اصلی پیدایش تقلید را وجود اختلافات فقهی و حتی اصولی در بین مسلمانان و نیز نیاز مبرم مردم عوام به مسائل شرعی و دور شدن از قرون مفضّله دانست.
بعد از به وجود آمدن تقلید، عواملی در گسترش آن نقش داشتند که آن عوامل به طور مستقل و یا با ارتباط با عوامل دیگر در گسترش گسترده آن نقشی اساسی ایفا کردند که برخی از این عوامل عبارتند از:
تعصب نه تنها یکی از عوامل گسترش تقلید است؛ بلکه میتوان آن را به عنوان یکی از عوامل پیدایش تقلید نیز به حساب آورد؛ چرا که این عوامل در برخی زمانها و مکانها به گونهای قوی بود که مردم را از راه کتاب و سنت دور کرده است. شوکانی در این باره میگوید: یکی از اسباب مقتضی تعصب، این است که بعضی از مردم از صاحبان رأی و نظر پیشین خود، تبعیت میکنند و سخن مطابق آراء آنان مینمایند، هرچند که بدانند خطا است و کمترین حالت، این است که آن را صحیح میپندارند، حتی اگر بدان عمل نکنند و برای آن و تقویتش، دلیل و برهان و تأویل میطلبند هرچند که دلیل آن، ضعیف و مطرود باشد و برای مقلّد در این عمل، هیچ بهره و فائدهای نیست جز آنکه به آن شخص معروف مباهات میورزد.([33]) به گونهای که ابوالحسن کرخی یکی از علمای حنفی میگوید: هر آیه یا حدیثی که مخالف اصحاب ما باشد، آن تأویل یافته است یا منسوخ.([34]) البته باید توجه داشت که تعصبهای نابجا از برخی از مقلدینی سر میزند که تفکر و رویکرد امام خود و شاگردان اندیشمند وی را در نیافتهاند ولی با این وصف این تعصبهای نابجا علاوه بر آنکه مذموم و حرام است، عاملی در گسترش تقلید و دوری از قرآن و سنت نیز شده است. عزالدین بن عبدالسلام در قواعدش اینگونه احوال متعصبین را بیان میکند: «جای بسیار تعجب است که مقلّد بر (ضعف یا نادرست بودن) سخن و استدلال امامش واقف است و با این حال از او تقلید میکند. مثل اینکه امامش، پیامبری است که به سوی او فرستاده شده است و این، او را از حق و صواب دور میسازد. صاحبان خرد و اندیشه بدین عمل خشنود نیستند؛ بلکه (با تفحص در آثار و اقوالشان) در مییابی که آنها از مقلّدشان دوری میجویند و مقلّدین برای دفع ظواهر کتاب و سنت، حیلهها به کار میبرند و آن را تأویل مینمایند و مشاهده کردهایم که آنها در مجالس اجتماع میکنند و اگر چیزی مخالف آنچه بدان خو گرفتهاند بیان شود، بسیار شگفتزده میشوند که حتی گمان میبرند، حق، منحصر در مذهب امامش است و اگر آن شخص خوب بیاندیشد، تعجبش از مذهب امامش بیشتر از تعجب او از مذهب دیگران میشود.»([35])
گاهی این تعصب منحصر به دیدگاه و اقوال امام مقلّد نمیشود؛ بلکه متوجه شاگردان و پیروان او میشود بدون اینکه خود مقلّد آن را درک کند. اگر به او گفته شود که خلاف قول امامت عمل میکنی و این از اقوال شاگردش است، اصلاً باور نمیکند و تو را متهم به لامذهب و دیگر القاب میکند. محمّد بن ناصر بن محمّد میگوید: «متعصبین به مذاهب ائمه در بسیاری از موارد برخلاف نصوص امامانشان عمل میکنند و از اقوال متأخرین مذهبشان تبعیت میکنند.»
سپس بیان میکند که متأخرین شافعیه در حقیقت پیروان ابنحجر هیثمی صاحب تحفة المحتاج و هم مسلکانش و نیز شارحان کتاب المنهاج امام نووی همچون شربینی و غیره هستند. هرچند گاهی آن اقوال خلاف قول امام شافعی رحمه الله باشد. و نیز متأخرین مالکیه در حقیقت پیروان خلیل هستند و از مختصر خلیل عدول نمیکنند و اگر حدیثی را یافتند که در صحیحین است و مذهبشان خلاف آن باشد، بدان عمل نمیکنند و میگویند: امام فلانی از ما نسبت به این حدیث آگاهتر است. «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»([36])«امّا مردمان کار و بار (دین) خود را به پراکندگی کشاندند و (هر گروهی به راهی رفتند، و عجب این که) هر دسته و جمعیتی بدانچه دارند و برآنند خوشحال و شادانند (چرا که گمان میبرند ایشان بر راستای راهند و دیگران کژ راهه میروند). » البته ائمۀ اربعه دیگران را از تقلید آراءشان نهی کردهاند که در بخش" نهی ائمۀ اربعه از آراء آنان" به طور مفصل بدان پرداخته خواهد شد.
در مواردی مشاهده میشود که مقلِّد آنقدر به دیدگاه مذهب خود تعصب دارد که حتی حاضر به شنیدن دیگاههای مخالف نیست و تصور مینماید که آنها دین و تفکرات جدیدی هستند که سعی در نابودی اعتقادش مینمایند. این افراد باید فرموده خدای جلیل را بیاد داشته باشند که میفرماید: ﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٨﴾([37]) «مژده بده به بندگانم، آن کسانی که به همۀ سخنان گوش فرا میدهند و از نیکوترین و زیباترین آنها پیروی میکنند. آنان کسانیند که خدا هدایتشان بخشیده است، و ایشان واقعاً خردمندند.» و حتی این افراد برای حفظ تفکرات خود در برابر نصوص صحیح و صریح خداوند جل جلاله قد علم میکنند بدون اینکه به عاقبت نافرجام آن فکر کنند که البته در این بین نقش علمای متعصب و بدون اندیشه بسیار پر رنگتر است و بدون هیچ درکی و دلیلی در برابر حق و حقیقت میایستند.
ب) تأثیر دولت و حکومت در به رسمیتشناختن مذاهب
بعضی از سیاستمداران، سیاست را به قدرت معنی میکنند. یعنی هرجا که قدرت است، میتوان سیاست و افکار خود را اعمال کرد. بیشک، با تشکیل حکومتهای اسلامی که سردمداران آنها، خود پیرو مذهب یا فرقه خاصی بودهاند، هرچند این امر، رابطه تنگاتنگی با تعصب دارد، اما در گسترش آن مذهب و یا فرقه نقش بسزایی داشتهاند و نیز گاهی سردمداران حکومتی به خاطر به خطر نیافتادن حکومت و قدرتشان، صحبت نمودن از حق را که خلاف اعمال مردم عوام است، کنار میگذارند و گروهی نیز از صحبت نمودن به حق، به خاطر طمع و یا امیدی که به دولت آینده و دیگر مردمان دارند، پرهیز میکنند.([38])
ج) فرار و دوری مقلِّدین متعصب از علمای مجتهد
یکی از عوامل گسترش تقلید، دوری متعصبان از علمای مجتهد است که هرکس با آنها ارتباط برقرار کند، مورد نکوهش قرار گرفته و حتی از مجالست با آنها دوری میکنند و شایع مینمایند که این عالم گمراهکننده است و آنان را از مذهبشان خارج میکند و حتی گاهی کسانی که با آنها در ارتباطند، میگویند: این عالم، علیبن ابیطالب و اهل بیت یا غیره را به خشم آورده است و او جاهلی است در لباس عالم.([39]) به گونهای که وقتی چنین عالمی با استدلال سخن میگوید، درباره او میگویند: آیا فلانی از امام شافعی، احمد بن حنبل و… عالمتر و داناتر به این مسئله یا مسائل است؟ وای بر کسانی که سر انقیاد بر فرمودههای خداوند جل جلاله و رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرود نمیآورند!
إتّباع از لحاظ لغوی و اصطلاحی عبارت است از:
تبع الشیء تبعاً و تِباعاً فی الأفعال یعنی پشت سر افتاد، به دنبال افتاد.([40])
و نیز: سرت في أثره أو أتبعَه، أتبعه وتتبّعه قفاه یعنی «پشت سر او رفت، دنبالهرو او شد.»([41]) ابن عبدالبر میگوید: اتباع؛ پیروی از قول کسی است که برتری قول و صحت مذهب او براساس دلیل آشکار شده باشد. ([42])
هرچند چنین به ذهن میرسد که إتّباع با تقلید یکی است، ولی دانشمندان برجستۀ اصولی تفاوتهایی را بین این دو قائل شدهاند از جمله: فقیه مالکی محمّد بن أحمد بن عبدالله بن خویز منداد- همانگونه که حافظ ابن عبدالبر و غیره از او نقل میکنند- و نیز حافظ أبوعمر، یوسف بن عبدالبر([43]) و ابنقیم جوزیه آن را از ابن خویز منداد نقل میکند.([44]) و همچنین حافظ ابراهیم بن موسی بن محمّد غرناطبی.([45])
امام احمد نیز بین تقلید و إتّباع فرق قائل است و ابوداود گفته است که از او شنیدم که گفت: إتّباع این است که انسان از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم یا أصحابش و بعد از آنها از تابعین، تبعیت و پیروی کند؛ پس عمل به وحی إتّباع است نه تقلید و این امری قطعی است و آیات قرآن در وجه تسمیهاش به إتّباع بسیار زیادند. پس بعد از بیان بعضی از آیات کریمه به گفتهاش ادامه داده و گفت: هیچ شک و تردیدی در این نیست که إتّباع و پیروی از وحی، مأمورٌبه است و اجتهادی که از جهاتی با آن مخالف باشد، صحیح نیست و تقلید در چیزی که مخالفش باشد، جایز نیست. با بیان این تفاوت فرق بین إتّباع وتقلید آشکار میشود و إتّباع، محلی برای اجتهاد و تقلید ندارد.([46])
برخی دیگر مطابقت از دلیل را نیز تقلید نامیدهاند و دلیل آنها استنباط از تعریف تقلید است به آیۀ 170 سورۀ مبارکۀ بقره نیز احتجاج میکنند و از این جهت مقلّدین را مُتبِع نامیدهاند. ([47]) و برخی نیز گفتهاند که قرآن، تقلید مذموم را اتباع نامیده است. مثل فرمودۀ ﴿وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَۗ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٣﴾([48]) «و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی مکنید. کمتر متوجّه (اوامر و نواهی خدا) هستید.» و خداوند در جایی دیگر میفرماید: ﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِينَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ﴾ ([49]) «در آن هنگام که (رستاخیز فرا میرسد و پیروان سرگشته از رهبران گمراهکننده میخواهند که رستگارشان سازند و) رهبران از پیروان خود بیزاری میجویند و عذاب را مشاهده مینمایند.» البته تفاوت اصلی تقلید و اتباع در قبول قول بدون دلیل – که اصطلاحا تقلید نام دارد- و یا با دلیل – که اصطلاحا اتّباع نام دارد- میباشد و لامشاحة في الاصطلاح. (واللهُُ العلیمُ أعلمُ بالصواب)
ابن خویز منداد بصری مالکی گفته است: معنای تقلید در شرع، رجوع به قولی است که حجتی برای قائلش نیست و این از جهت شرع ممنوع است، ولی إتّباع، آن است که حجت دارد و بر آن اثبات شده و از جهت دینی مشروع و صحیح است.([50])
بنابراین تقلید، گرفتن قول دیگران بدون دلیل است ولی إتّباع رفتن و پیمودن سلوک و راه و روش دیگران است که تابع مطابق با شیوۀ متبوع خود میپیماید و حکم را از دلیل و راهی که متبوعش گرفته است، أخذ میکند.([51]) و این أخذ حکم از دلیل از طرف مجتهد نیست؛ بلکه مُتبع به وسیلۀ مجتهد ارشاد و راهنمایی میشود،([52]) که این عمل از لحاظ شرعی، ممدوح و جایز است و به آن توصیه میشود.
([13]) جوینی، البرهان، مسألهی شماره: 1545./- غزالی، المستصفی، 2/387، ./- ابن قدامه و آثاره الأصولیة، 2/382 ./- دكتر ابن بدران، المدخل، ص 388 ./- كلوذانی، التمهید، 4/395.
([15]) همان، ص 82 به نقل از شرح الأشمونی علی ألفیة ابن مالك (حاشیة العینی) ./- ضیاء السالك الی أوضع المسالك، 2/331.
([17]) -محمّد بن احمد سفارینی، التحقیق فی بطلان التلفیق، ص 82، به نقل از:( شرح الكوكب المنیر، 4/529).
([27])-(صحیح): بخاری (ش3650و2651و6428و6695) / مسلم (ش6638-6640) / ابوداود (ش4659) / ترمذی (ش2221) / نسایی (ش3809) از طریق (زهدم بن مضرب وهلال بن سیاف وزراره بن ابی اوفی) روایت کرده اند: «قال سعت عمران بن حصین رضی الله عنهما قال قال النبی صلى الله علیه وسلم خیركم قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم قال عمران لا أدری أذكر النبی صلى الله علیه وسلم بعد قرنین أو ثلاثة قال النبی صلى الله علیه وسلم إن بعدكم قوما یخونون ولا یؤتمنون ویشهدون ولا یستشهدون وینذرون ولا یفون ویظهر فیهم السمن.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر