(2-1) تعریف نظر
(2-2) دیدگاههای مختلف در زمینۀ تقلید در اصول دین
(2-2-1) دیدگاه معتزله و ماتریدیه
(2-2-2) دیدگاه أشاعره
(2-2-3) دیدگاه حشویّه، ثعلبیّه، عنبری و تعلیمیّه
(2-2-4) دیدگاه جمهور مسلمین
(2-2-5) قول راجح
تقلید در اصول دین و اصول ثابت ([1])
عِلمِیّات یا عقاید، اصول دین و اصول ثابت یعنی شناخت خداوند متعال و صفاتش، توحید، دلائل نبوت، معاد، ایمان به کتابهای آسمانی، ملائکه و قضا و قدر، خیر و شر و هر آنچه ضرورتاً از شرع ثابت میشود مانند: ارکان پنجگانه اسلام، تحریم شراب، زنا، سرقت، ربا، حلالیت بیع، نکاح و غیره و نیز آنچه در تشریع اسلامی به طور قاطع ثابت شده است.([2]) و احکام ثابت، احکامی هستند که ضرورتاً در دین ثابت میشوند و مجالی برای اجتهاد ندارند. مانند وجوب نمازهای پنجگانه و این مسائل براساس یقین استوارند؛ زیرا این یقین برای ما حاصل شده است که از جانب خداوند- تبارک و تعالی- هستند و ضروری خوانده میشوند؛ زیرا آنها ضرورتاً و در اولین مرحله که نیازی به دلیل و برهان ندارند، ثابت میشوند و منظور از حصول یقین، کسب طمأنینه است. هرکس در صدد تفتیشِ عقاید عامۀ مردم برآید، در مییابد که آنان برای صحت عقیدۀ خود دلائل کافی دارند و از وقائع و مشاهدات برای اثباتش مدد میجویند، به گونهای که اصلاً مقلّدی در ایمان یافت نمیشود؛ زیرا محسوسات جهان هستی و تغییر و تبدیل طبیعت خود دلیلی آشکار بر وجود خالق پدید آورنده است تا اندازهای که بسیاری از عوام، ایمان در سینههایشان همچون کوه، محکم و استوار است.([3])
در میان مسلمانان هیچ اختلافی در وجوب شناخت اصول دین و به ویژه شناخت خداوند متعال بر هر مکلّفی وجود ندارد؛ لکن اختلاف در زمینۀ کسب این معرفت و شناخت است و در این زمینه این سوال مطرح است که آیا این وجوب به وسیلۀ شرع ثابت میگردد یا عقل؟ و بر این اساس، آیا تقلید در مسائل عقیده جایز است یا اینکه باید با نظر و استدلال آن را دریافت؟ در فصل گذشته به بیان تعریف تقلید پرداخته شد و در این فصل به بیان تعریف کلید واژههای نظر و استدلال خواهیم پرداخت و به این سؤال پاسخ خواهیم داد که آیا نظر و استدلال یقینی هستند یا ظنی؟ و بعد از بیان تعریف به ذکر دیدگاههای مختلف در مسئلۀ تقلید در عقیده یا به عبارتی در اصول دین یا اصول ثابت میپردازیم، و بالله التوفيق.
نظر از لحاظ لغوی: گشتن و چرخیدن حدقۀ چشم برای دیدن اشیاء مرئی، یا نظر همان حس بینایی است و یا سنجش چیزی توسط چشم.([4]) راغب اصفهانی گفته است: «النظر: گردش چشم و بینایی برای فهم و دیدن شئ و گاهی مراد از آن اندیشیدن و تفحصکردن است و نیز بعضی مواقع به معنای شناخت حاصل بعد از تحقیق و تفحص است که آن همان رؤیت و دیدن است. گفته میشود: نظرتَ یعنی دریافتی، و فلم تنظر یعنی نه اندیشیدی و نیافتی و ندیدی. خداوند تعالی میفرماید: ﴿قُلِ ٱنظُرُواْ مَاذَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ﴾([5]) یعنی در آنچه در آسمانها است بیندیشید و تفحص کنید. «استعمال بصر (بینایی) بیشتر برای عامۀ مردم است و بصیرت بیشتر برای خواص.»([6])
(النظر) در قرآن کریم به معنای مهربانی، رحم کردن و نیز انتظار آمده و آنچه از معانی اینجا مدنظر ماست، نگاه چشم، تأمل و تفحص کردن که دو معنای غالب نظر هستند، میباشد؛ زیرا تأمل و اندیشه حاصل نمیگردد و ثمرهاش کاملاً به بار نمینشیند جز با دیدن چشم و بدیندلیل است که در قرآن بارها دعوت به دیدن جهان شده و این مسئله در آیات زیادی تکرار گشته است.([7])
حجت الاسلام غزالی رحمه الله نظر را چنین تعریف میکند:
«النظر هو الاستبصار أو الاعتبار أو التفكر أو التذكر، أو التأويل أو التدبر »([8]) ( نظر به معانی دریافتن یا توجه کردن یا تفکر کردن یا یاد داشتن یا تفسیر کردن و یا اندیشیدن است.)
و باقلانی آن را اینگونه تعریف میکند: «نظر، فکری است که به وسیلۀ آن علم یا غلبۀ ظن حاصل میگردد...، گفته شده: النظر: ترتیب امور معلوم یا مظنون تا به اندیشه و... منجر میشود.»([9])
قاضی عبدالجبار از معتزله، نظر را فقط منحصر در نظر قلب میداند و میگوید: «و حقیقت نظر، فکر است…، و فکر، تأمل و اندیشیدن در حالت اشیاء، و اندیشیدن بین آن اشیاء و غیره یا تشخیص حادثه است.»([10])
از تعاریف فوق، اینگونه استنباط میشود که نظر، همان تفکر و تأمل و اندیشیدن است.
بسیاری از اشاعره معتقدند که نظر صحیح، افادۀ علم به خداوند تعالی میکند،([11]) مبنی بر اینکه تمامی نکات از ابتدا به خداوند سبحان، مستند هستند.([12]) جرجانی میگوید: «هیچ شکی در این نیست که علم بعد از نظر، ممکن و حادث است و نیازمند مؤثِّر است و هیچ مؤثری جز خداوند تعالی وجود ندارد و فعل خداوند که از او صادر شده، نه وجوباً صادر شده و نه بر او واجب بوده است...»([13])
ابواسحاق شیرازی میگوید: «نظر همان فکر در حال منظورٌ فیه است که آن راهی برای شناخت احکام است، البته اگر شروط آن حاصل گردد. برخی از مردم، نظر را انکار میکنند که این خطاست؛ زیرا علم به حکم بعد از وجودش حاصل میشود و این دلالت میکند که نظر راهی بر کسب معرفت و شناخت است.»
به نظر میرسد که منکرین نظر، منطقیان باشند؛ چراکه دلیل را مرکب از دو مقدمۀ صغری و کبری میدانند بنابراین، نیازی به نظر و تفکر در دلیل نمیبینند و از این باور که میگویند: عالَم حادث است و هر حادثی صانعی دارد، نتیجه میگیرند که عالم صانعی دارد، ولی چون اصولیان دلیل را مفرد میدانند و میخواهند از خود عالم نتیجه بگیرند که صانعی وجود دارد، بنابراین (نظر را) لازم میدانند تا با تفکر و نظر در عالم به نتیجه برسند.([14])
معتزله گمان میکنند که نظر، همان فعل بنده است و با انجام مستقیم او واقع میشود و از فعل دیگری که همان علم از او متولد میشود. در این زمینه قاضی عبدالجبار میگوید: «هرگاه نظر به طور صحیح متولد گردد، تولیدش به حال فاعل تعلق ندارد، پس واجب است که بر حد یکسانی به وجود آید.»([15])
بنابراین، میتوان گفت که نظر صحیح به طور معمول به علم منجر میشود. البته بالبداهه حاصل نمیگردد به طوری که گاهی نظر به وجود میآید، ولی به خاطر وجود آفتی، علم مطلوب حاصل نمیگردد. پس هرگاه آفات از تفکر و استدلال برطرف گردند، امکان رسیدن به معرفت خداوند تعالی و نیز شناخت اصول دین و اصول ثابت از طریق نظر حاصل میگردد و آیاتی از قرآنکریم که فراخوان تفکر و نظرند، مدلول این مطلب است.
هرچند انسان قبل از تولدش هیچ شناختی ندارد، ولی خداوند سبحان، وسائلی را که برای کسب معرفت، مانند: عقل، گوش، چشم ضروریاند، را در وجود انسان قرار داده است. خداوند تعالی میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٧٨﴾([16]) «خداوند شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی (از جهان دور و بر خود) نمیدانستید، و او به شما گوش و چشم و دل داد تا (به وسیلهی آنها بشنوید و ببینید و بفهمید و نعمتهایش را) سپاسگزاری کنید.» پس این نعمتها، وسیلههای کسب معرفت و علماند، به گونهای که با حواسش، جزئیات اشیاء را درک میکند، با عقل تجزیه و تحلیل میکند و با قلبش میفهمد و در نتیجۀ این دوران، علم حاصل میگردد.([17])
(2-2) دیدگاههای مختلف نسبت به تقلید در اصول دین
بعد از بیان معنای تقلید و نظر به بیان دیدگاههای مختلف در زمینۀ تقلید و نظر در اصول دین، و بالأخص معرفت خداوند تعالی و توحیدش میپردازیم. در اینجا این سؤال مطرح میشود که آیا این شناخت و معرفت از طریق عقل حاصل میگردد یا از طریق شرع؟ بدینمعنا که: برای فهم اصول دین و به ویژه معرفت باری تعالی، نظر واجب است یا میتوان به تقلید اکتفا کرد؟ این مسئلهای است که اندیشمندان و علمای اسلامی در آن نزاع و اختلاف نمودهاند و در این فصل به بیان دلائل و دیدگاههای مختلف آنان پرداخته میشود و سعی خواهد شد که به طور موشکافانه دیدگاهها مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند و قول راجح با استدلال بیان گردد.
(2-2-1) اول: دیدگاه معتزله([18]) و ماتریدیه([19])
بنابر دیدگاه معتزله و ماتریدیه، نظر و استدلال در اصول دین واجب است.([20]) قاضی عبدالجبار، اولین واجبات را نظر و استدلال میداند که به معرفت و شناخت خداوند تعالی منجر میشود؛ زیرا خداوند بالبداهه و با مشاهده شناخته نمیشود. پس بر ما واجب است که او را با تفکر و نظر بشناسیم.([21])
معتزله، وجوب معرفت را، مبنی بر اینکه تحسین و تقبیح، عقلی هستند، با عقل بنا میکنند و عقل را مستقل میدانند و نزول شرع را یادآوریکننده و تقویتکننده عقل میدانند.([22]) البته ماتریدیه با معتزله اختلاف نظر دارند و آن اینکه ماتریدیه موجب شناخت خداوند جل جلاله را خود خداوند تعالی و عقل را معرِّف ایجاب آن میدانند، در حالی که معتزله معتقدند که معرفت و همچنین سایر احکام با عقل ثابت میشود. پس عقل مدرک احکام است اگر چه شرع اینگونه وارد نشده و آنان، شرع را تابع عقل میدانند.([23])
علاوه بر اینکه عقل در نزد معتزله از منزلت تحسین و تقبیح برخوردار است، به وسیلۀ آن، خداوند جل جلاله را با تمامی احکام و صفاتش قبل از ورود شرع میتوان شناخت و به مقتضای این مکانت که برای عقل قرار داده شده جاحظ بیان نموده که برای انسان صحیح نیست که به سن بلوغ برسد و خداوند تعالی را نشناسد. و این بدان خاطر است که آنها اصول معرفت و شکر نعمت را عقلاً قبل از ورود شرع واجب میدانند.([24]) همچنین عقل را موجب شناخت خداوند جل جلاله و شکرش میدانند، حتی اگر به طور تمام و مطلق قادر بودیم، خداوند جل جلاله پیامبری را به سوی ما نمیفرستاد.([25])
این اعتقاد مبنی بر وجوب نظر و استدلال در توحید و نبوت و... در نزد معتزله و ماتریدیه تا حدی است که ابوهاشم جبائی سردمدار معتزله چنین میگوید: «هرکس خداوند را با دلیل نشناسد، کافر است؛ زیرا ضد شناخت، عدم شناخت است و عدم شناخت [خداوند و اصول دین] نیز کفر است.»([26])
شهرستانی از ابوهذیل علّاف نقل میکند که بر مکلّف، شناخت خداوند تعالی با دلیل قبل از عمل شنوائی بدون هیچ تفکری واجب است و اگر در شناخت کوتاهی شود، مستوجب عقاب ابدی خواهد بود.([27])
البته زمینۀ اصلی تمامی این تفکر، مبالغهای است که معتزله در تمجید عقل کردهاند؛ به گونهای که آن را حاکم بر هر چیزی میدانند و در ترتیب ادله شرعی، عقل را سردمدار قرار میدهند؛ زیرا به وسیلۀ آن، حُسن و قُبح از هم متمایز میشود و حتی حجتبودن قرآن و سنّت و اجماع نیز به وسیلۀ آن شناخته میشود. قاضی عبدالجبار در این زمینه میگوید: «بدان که دلالت چهارگانه عبارتند از: حجیت عقل، قرآن، سنت و اجماع.»([28]) بر اساس این دیدگاه که اساس و پایه آن را عقلگرایی و مقدّم شمردن عقل بر شرع تشکیل میدهد، در مییابیم که شناخت و معرفت اصول دین، از جمله معرفت خداوند جل جلاله و توحید، باید فقط از راه استدلال و نظر عقلی انجام گیرد و تقلید به هیچوجه و در هیچ حالتی از مکلّف عاقل پذیرفته نمیشود و حتی در غیر این صورت کافر است و ایمان او مقبول نیست. البته در فقه عقلگرایی و مقدم شمردن آن بر شرع، ادله زیادی ارائه شده که در این بخش مجال بررسی آنها نیست.
معتزله و ماتریدیه که قائل به وجوب نظر و استدلال در معرفت اصول دین و بالأخص شناخت خداوند متعالاند، به عموم ادلّۀ قرآن، سنت و عقل استدلال میکنند و میگویند: «خداوند در قرآن، تقلید را نکوهش میکند و مردم را به نظر و استدلال و مراجعه به اعتبار رهنمود مینماید و به مجادلۀ مشرکین با دلائل عقلی امر میفرماید و شنیدن، مؤید آن چیزی است که عقل بر آن دلالت میکند و هرکس در قرآن تدبر نماید و در معانیش نظر افکند، تصدیق این مطلب را خواهد یافت.»([29])
شایسته نیست که انسان در استدلال ورزیدن به آنچه قرآنکریم به تفکر و تعقّل در آن ارشاد میکند، کوتاهی ورزد و از جملۀ این موارد، تفکر و تأمل در جهان هستی و تدبّر در آفرینش انسان و ارتباط پیچیدۀ آفرینش که هیچ خللی در آن نیست، میباشد همانگونه که قرآن مؤید این مطلب است: ﴿ثُمَّ ٱرۡجِعِ ٱلۡبَصَرَ كَرَّتَيۡنِ يَنقَلِبۡ إِلَيۡكَ ٱلۡبَصَرُ خَاسِئٗا وَهُوَ حَسِيرٞ٤﴾([30]) «باز هم (دیدهی خود را بگشای و به عالم هستی بنگر و) بارها و بارها بنگر و ورانداز کن. دیده سرانجام فروهشته و حیران، و درمانده و ناتوان، به سویت باز میگردد.» و انسان با این دلائل عقلی به هدف مطلوب که شناخت خداوند جل جلاله است، میرسد.([31])
همانگونه که اصحاب رضی الله عنهم نظر و استدلال نمودهاند و لکن به خاطر آشکار بودن این عمل از آنان روایت نشده، در غیر این صورت اصحاب رضی الله عنهم نسبت به خداوند تعالی و صفاتش جاهل بودند در حالیکه آنان بهترین اُمت بودند که در میان انسانها برگزیده شدهاند.([32]) البته آنچه واقعیت دارد، این است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب رضی الله عنهم هرگز مکلفین را بر نظر و استدلال ملزم نکردهاند و ایمان مسلمانان را بدون سؤال از نظر و استدلال آنان پذیرفتهاند. در قرآنکریم نیز آیاتی دلالت بر وجوب و نظر میکنند از جمله:
1. ﴿وَقَالُواْ لَن يَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡكَ أَمَانِيُّهُمۡۗ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١١١﴾([33]) «و گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز (کس دیگری) به بهشت در نمیآید. این آرزو و دلخوشیهای ایشان است (و جز مشتی یاوه و سخنان ناروا نمیباشد). بگو: اگر راست میگوئید دلیل خویش را بیاورید .»
2. ﴿لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖۗ﴾([34]) «بدین وسیله آنان که گمراه میشوند با اتمام حجّت بوده و آنان که راه حق را میپذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد».
3. ﴿إِنۡ عِندَكُم مِّن سُلۡطَٰنِۢ بِهَٰذَآۚ أَتَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٦٨﴾([35]) «شما (ای مشرکان !) هیچ گونه دلیل و برهانی بر این (ادّعای خود) ندارید. آیا چیزی را به خدا نسبت میدهید که نمیدانید؟!.» مفسران گفتهاند: منظور از «سُلْطَانٍ» همان حجّت است؛ چون خداوند تعالی میفرماید: ﴿قُلۡ فَلِلَّهِ ٱلۡحُجَّةُ ٱلۡبَٰلِغَةُۖ﴾([36])([37]) «(ای پیغمبر !) بگو: خدا دارای دلیل روشن و رسا است.»
خداوند جل جلاله در قرآن کریم، حجت و دلیل ابراهیم علیه السلام در جدال با نمرود لعین را اینگونه بیان میفرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِي حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِي رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡكَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّيَ ٱلَّذِي يُحۡيِۦ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡيِۦ وَأُمِيتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ يَأۡتِي بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِي كَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٢٥٨﴾([38]) «آیا با خبری از کسی که با ابراهیم دربارۀ (الوهیت و یگانگی) پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت، بدان علّت که خداوند بدو حکومت و شاهی داده بود (و بر اثر کمی ظرفیت از باده غرور سرمست شده بود)؟ هنگامی که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که (با دمیدن روح در بدن و بازپس گرفتن آن) زنده میگرداند و میمیراند. او گفت: من (با عفو و کشتن) زنده میگردانم و میمیرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرِق برمیآورد، تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر واماند و مبهوت شد. و خداوند مردم ستمکار (مُصرّ بر تبهکاری، و دشمن حق) را هدایت نمیکند.»
این گروه به این تمسک میجویند که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با اهل کتاب، جدال نموده و بر آنان حجت و دلیل ارائه فرموده است. خداوند تعالی چنین میفرماید: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ٥٩ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ٦٠﴾([39]) «مسئلۀ (آفرینش) عیسی برای خدا، همچون مسئلۀ (آفرینش) آدم است که او را از خاک بیافرید، سپس بدو گفت: پدید آی ! و (بیدرنگ) پدید آمد. (این بیان دربارۀ آفرینش عیسی) حقیقتی است از جانب پروردگارت؛ پس از تردیدکنندگان مباش.» و أصحاب رسول صل الله علیه و آله و سلم در روز سقیفه مجادله کردند و جبههگیری نمودند و تا حدی مناظره کردند که حق به اهلش داده شد و بعد از بیعت با ابوبکر رضی الله عنه در مورد اهل رده با یکدیگر به مناظره پرداختند.
ابن حزم ضمن بیان برخی از دلائل خویش، میگوید: «این استناد این گروه این است که همه بر این امر متفقند که تقلید مذموم است و هرکس با استدلال، شناخت پیدا نکند، با تقلید شناخته است و راه سومی وجود ندارد و این فرمودههای خداوند جل جلاله را ذکر میکنند که میفرماید: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾([40]) «ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم (که بتپرستی را بر همگان واجب کرده است) و ما هم قطعاً (بر شیوهی ایشان ماندگار میشویم و) به دنبال آنان میرویم.» «ونیز: ﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠٦٧﴾([41]) «و میگویند: پروردگارا ! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه کردهاند.».
نیز گفتهاند: خداوند متعال از پیروی پدران و نیاکان و رؤساء نهی فرموده است و هرچیزی که صحتش با دلیل ثابت نشود، ادعایی بیش نیست. در این حالت فرق بین دروغگو و راستگو وجود ندارد، ولی با دلیل این تفاوت حاصل میگردد. خداوند متعال میفرماید: ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١١١﴾([42]) «بگو: اگر راست میگوئید دلیل خویش را بیاورید.» و گفتهاند: پس هرکس برهانی نداشته باشد، در گفتارش صادق نیست و نیز بنابر اعتقاد آنان، هرکس علم نداشته باشد، در شک و گمان به سر میبرد. و علم عبارت است از اعتقاد به چیزی که بنابر ضرورت یا با استدلال حاصل میشود. و به این فرمودۀ رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مسئلۀ سؤال مَلک در قبر استناد میکنند که در مورد این مرد چه میگویی؟ مؤمن میگوید: شهادت میدهم که او بنده و فرستادۀ خداست... ولی منافق و کافر میگویند، نمیدانم. من آن چیزی را میگویم که دیگر مردمان میگویند.([43])
از استدلالات دیگر آنها، این است که خداوند جل جلاله ، به بیان استدلال ربوبیت و نبوّت در کتابش میپردازد و بدان امر میکند و علم را به آن واجب میداند و علم نیز جز با دلیل حاصل نمیگردد.([44]) و به این دلیل عقلی نیز در وجوب نظر استناد میکنند: «خداوند، انسان را بر دیگر مخلوقات به خاطر داشتن عقل برتری داده و ادراک برای تدّبر امور است و غفلت، دلیلی برای تعطیلی عقل از استعمال است و نابود کردن این نعمت با تنبلی و اهمال است و بهترین راه، این است که عامل در آفرینش خود بیاندیشد و در اصل فطرتش تحقیق نماید و حال مبدأ و معاد خود را دریابد و راه صلاح و فساد را قبل از اتمام عمرش هم تشخیص دهد و به موارد سؤال و جواب توجه داشته باشد.»([45])
معتزله به اجماع نیز استناد میکند که: «معرفت خداوند بنابر اجماع واجب است و این جز با نظر کامل نمیگردد و ما لایتِمُّ الواجبُِ الا بهِ فهو واجِب.»([46])
موارد ذکر شده برخی از ادلۀ اصلی معتزله بود که بدان تمسک میجویند. إنشاءالله در ادامۀ بحث، به طور مفصل، ادلۀ آنها مورد نقد قرار خواهد گرفت.
اشاعره قائل به وجوب نظر و استدلال در اصول دین هستند، لکن این وجوب فقط به طور مستقل از راه عقل و به دور از شرع حاصل نمیگردد، همانگونه که در مورد معتزله این مورد را با ذکر دلائل آنان بیان کردیم؛ زیرا شرع از دیدگاه آنان موجب نظر و استدلال است، لکن به شرط داشتن و استفاده از عقل. چون هیچ حکمی قبل از شرع وجود ندارد نه به طور اصلی و نه فرعی و اگر پیامبری هم مبعوث نمیشد، وجوب نظر ثابت نمیگردید؛ زیرا عقل، آن را به طور مستقل درک نمیکند؛ بلکه درک آن به صورت تبعی است.([48])
بر اساس این دیدگاه، امام اشعری سردمدار مذهب اشعریه، ایمان شخص مقلد را قابل قبول نمیداند و میگوید: «لايصحُّ إيمانُ المقلِّد» «ایمان شخص مقلد، مقبول نیست.»([49]) پس بنابر مفهوم مخالفه، فقط ایمان کسی که آن را با نظر و استدلال کسب نموده، صحیح است و در غیر این صورت، شخص مؤمن نیست؛ البته قشیری، شیخ ابومحمّد جوینی و برخی دیگر از محققین، صحت این روایت را به ابوالحسن اشعری انکار میکنند. انکار این روایت از اشعری جای تأمل دارد، چرا که جوینی که خود از اشاعره است، قائل به وجوب نظر و استدلال است وعلمایی همچون سبکی و غیره، صحت این گفته را به اشعری تأیید میکنند.([50])
در این زمینه جوینی میگوید: «نظر و استدلالی که به شناخت خداوند سبحان منجر میشود، واجباند. پس آنچه اهل حق بر آن اتفاقنظر دارند، وجوب واجب در حکم تکلیفی بنابر عقل درک نمیشود و مدارک موجب تکلیف، شرائع هستند و ما به قضیۀ عقل، قبل از استقرار شرع برای درک واجب، حرام، مباح و مندوب متوسل نمیشویم.»([51])
تفتازانی میگوید: «هیچ اختلافی بین اهل اسلام در وجوب نظر در معرفت خداوند تعالی نمیبیند؛ زیرا وجود خود باری تعالی به طور مطلق، مقدمهای است برای شناخت واجباش، ولی در نزد ما این شناخت با شرع، به وسیلۀ سنت و اجماع حاصل میشود؛ زیرا حکم عقل معزول است.»([52])
قاضی باقلانی میگوید: «اولین چیزی که خداوند جل جلاله به جمیع بندگان فرض نمود، نظر در آیاتش و استدلال بدان به وسیلۀ قدرتش است...؛ زیرا خداوند سبحان ضرورتاً نامعلوم است و با مشاهده به وسیلۀ حواس درک نمیشود و وجودش به وسیلۀ افعالش مشخص میگردد که با ادلّۀ محکم و برهانهای مشخص، حاصل میشود.»([53])
ابواسحاق اسفراینی نیز همانند جمهور معتزله، معتقد است که اولین واجبات، نظر در معرفت خداوند جل جلاله است. و ابن فورک و جوینی گفتهاند که منظور او نظر و استدلال است.([54]) و ابن حزم این گفته را به اشاعره نسبت میدهد که شخص جز با استدلال مسلمان نمیشود و در غیر آن صورت، مسلمان نیست.([55])
ابنتیمیه طایفههایی را که راه شناخت خداوند جل جلاله را نظر و استدلال بیان میکنند، معرفی مینماید و میگوید: «از زمرۀ طائفههایی که راه شناخت خداوند جل جلاله را از ابتدا جزء نظر و قیاس نمیدانند، میتوان جمهور متکلمین را برشمرد که شامل جهمیه، معتزله، اشاعره و بعضی از حنابله میشود.»([56])
دیدگاه اشاعره نسبت به تقلید نکردن در اصول دین و نیز وجوب نظر و استدلال بنابر شرع که اصولیون برجستهای همچون آمدی و قاضی باقلانی و نیز تفتازانی و غیره بر آن بودهاند و تا حدی شایع و رایج نیز بوده و گاهی همچون معتزله به تکفیر مخالفان این دیدگاه پرداختهاند، از دیدگاه جمهور مسلمین و علمای برجستهای مورد نقد قرار گرفته است.
امام احمد رحمه الله میگوید: از نشانههای نادانی انسان، این است که در اعتقادش تقلید کند.([57])
ابن مسعود رضی الله عنه میگوید: آگاه باشید که هرگز کسی از شما، دینش را از انسانی تقلید نکند، اگر ایمان آورد، ایمان آورد و اگر کافر شود، کافر شود.
همچنین میگوید: «مصلحتبین نباشید، به گونهای که ادعا کنید: من انسانی از زمرۀ دیگر انسانها هستم، اگر آنان گمراه شده، من هم گمراه شدهام و اگر هدایت یافتند، من نیز هدایت یافتهام.»([58])
در بعضی از مناطق، گروهی خود را در کلام و عقیده منتسب به امام اشعری رحمه الله مینمایند، البته هرچند تقلید در عقیده از دیدگاه امام أشعری مردود است و بنابر قول ایشان، ایمان مقلد صحیح نیست، باید این نکته را متذکر شد که حتی گروه زیادی از آنان از دیدگاه و عقیده امام اشعری بیخبرند و بدان عمل نمیکنند و حتی اعتقادی بدان ندارند و بعضی اوقات به خلاف آن عقیده دارند.
قرطبی نقل میکند که بخاری موقعی که صحیحش را باب بندی میکند، قائل به وجوب نظر و استدلال است، آنجا که مینویسد: «باب العلم قبل القول و العمل لقول الله جل جلاله : فاعلم أنه لا الله الا الله»([59]).
بعضی از اشاعره به هیچ وجه، تقلید را واجب نمیدانند؛ بلکه آن را فقط شرطی برای کمال میدانند بنابراین، مقلد به طور مطلق، مؤمن است و گناهکار نیست و بعضی از آنان گفتهاند: هرکس از قرآن و سنت قطعی تقلید کند، ایمانش به خاطر پیروی قطعیاش، صحیح است و هرکسی از غیر این تقلید کند، ایمانش به خاطر عدم امنیت خطا بر غیر معصوم، صحیح نیست.([60])
أشاعره و موافقانشان و معتزله بر ردّ تقلید در اصول دین اتفاقنظر دارند و علاوه بر مذموم دانستن تقلید، هرچیزی را که با استدلال نیز شناخته نشود، تقلید میدانند.([61])
اشاعره نیز همانند معتزله به آیاتی که خداوند جل جلاله در آن از تقلید نهی میکند، استناد مینمایند، مانند این فرمودۀ خداوند سبحان: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾([62]) «ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم (که بتپرستی را بر همگان واجب کرده است) و ما هم قطعاً (بر شیوهی ایشان ماندگار میشویم و) به دنبال آنان میرویم». و این فرموده: ﴿أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ١٧٠﴾([63]) «آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند.» ونیز: ﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠٦٧﴾([64]) «و میگویند: پروردگارا ! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان ما را از راه به در بردهاند و گمراه کردهاند .»
فخر رازی در تفسیر خویش، تعدادی از آیاتی را که خداوند جل جلاله از بندگانش طلبنظر میکند، برشمرده است و آیات ذیل را بر میشمرد:
- ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ﴾([65]) «آیا (این منافقان) دربارۀ قرآن نمیاندیشند».
- ﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ١٧﴾([66]) «آیا به شتران نمینگرند که چگونه آفریده شدهاند؟!».
- ﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ﴾([67]) «ما به آنان (که منکر اسلام و قرآنند) هرچه زودتر دلائل و نشانههای خود را در اقطار و نواحی (آسمانها و زمین، که جهان کبیر است) و در داخل و درون خودشان (که جهان صغیراست)» علاوه بر آیات ذکرشده، آیات دیگری را نیز برمی شمرد و آنگاه میگوید: «و همۀ این آیات، دلالت بر وجوب نظر و استدلال و تفکر و ذم تقلید میکنند، سپس هرکس به سوی نظر و استدلال فرا خواند، بر وفق قرآن و دین انبیاء علیهم السلام است و هرکس به تقلید فراخواند، بر خلاف قرآن و براساس دین کفار است.»([68])
ابن درباس میگوید: اکثر اهل ذیغ و باطل متمسکان به کتاب و سنت را مقلد میدانند و این گفتار آنان، خطای آشکاری است که بدان قائلند. همچنین این در حالی است که خودشان به تقلید سزاوارترند؛ چراکه از بزرگان و سادات خودشان تبعیت میکنند و قول بزرگان و ساداتشان را بر کتاب و سنت و اجماع صحابه رضی الله عنهم ترجیح میدهند و آنها داخل کسانی هستند که خداوند متعال آنها را سرزنش میکند و میفرماید: ﴿رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا﴾ [الأحزاب: 67]. «ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم» و نیز آیۀ ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾([69]) [الزخرف: 23]. «ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما هم قطعاً (بر شیوهی ایشان ماندگار میشویم و) به دنبال آنان میرویم».
امام بغوی رحمه الله که به محیالسنه معروف است در تفسیر خود بر آیۀ 74 سورۀ شعراء ﴿قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا كَذَٰلِكَ يَفۡعَلُونَ٧٤﴾ «میگویند: (چیزی از این کارها را نمیتوانند بکنند) فقط ما پدران و نیاکان خود را دیدهایم که این چنین میکردند.» میگوید: فيه ابطال التقليد فيالدين. (این بیانگر باطل بودن تقلید در دین میباشد.)([70])
این فرمودۀ خداوند تعالی: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾([71]) بر وجوب نظر دلالت میکند. از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد این آیه روایت شده است که فرمودند: «ويل لمن قرأها و لم يتفكر فيها.»([72])«وای برکسی باد که آن را بخواند ولی در آن تفکر ننماید.»
تاجالدین سبکی در کتاب جمعالجوامع میگوید: اگر تقلید، گرفتن قول دیگری بدون حجت و به همراه احتمال وجود شک و وهم است، ایمان مقلّد قطعاً جائز نیست؛ چراکه ایمان با وجود کمترین تردید و شک معنی ندارد، امّا اگر تقلید عبارت باشد از گرفتن قول دیگری بدون حجت، ولی همراه با قطع و جزم باشد، این معتمد و معتبر است و ایمان مقلد در نزد اشعری و غیراشعری کفایت میکند و مقبول است برخلاف (ابیهاشم) که معتقد است برای صحت ایمان، باید استدلال و نظر وجود داشته باشد.([73])
با توجه به آنچه بیان شد، به قول قرطبی دیدگاه ابیهاشم، معتبرتر و با قول جمهور علما و عقلاء همخوانی دارد. همچنین با قول ابنعطیه اندلسی در این زمینه که مدعی اجماع است و با قول ابواسحاق اسفراینی که در کتاب جمعالجوامع آورده است یکی است که میگوید: «ومنع الأستاذ ابو اسحاق إلاسفرايني التقليد في القواطع» ای کالعقائد.([74])«استاد ابو اسحاق اسفرایینی تقلید در عقائد را ممنوع دانسته است.»
و در حاشیۀ جمعالجوامع آورده است که میگوید: «ولا سبيل إلي إلزام من يستقل بمعرفة البرهان علي العقائد بالتقليد بل لايجوز له التقليد كيف و قدذهب بعضهم إلي أن التقليد في العقائد ممنوع و أن المقلد فيها كافر و ان كان القول بكفره ضعيفاً و بالجملة فالتقليد في العقائد لم يقل احد بوجوبه بل إنما قيل بجوازه او امتناعه.»([75]) «هیچ دلیلی بر الزام تقلید بر کسی که شناخت برهان و دلایل در زمینۀ عقائد را با استقلال یافته است، وجود ندارد، بلکه برای وی جایز نیست که تقلید کند. و هر چند برخی بر این باورند که تقلید در عقائد ممنوع است و مقلد آن کافر است، ولی چنین باوری به کفرش ضعیف است و در مجموع کسی قائل به وجوب تقلید در عقائد نبوده بلکه یا قائل بر جواز یا امتناعش بودهاند.»
اما آنچه از شیخ محمّد خضری در کتاب اصول الفقه آمده است، بر خلاف این جمله است. وی میگوید: کسانی که مانع نظر و بحث هستند، به این امر استدلال میکنند که نظر و بحث مظنۀ واقع شدن در اشتباه و ضلالت و اختلاف است برخلاف تقلید؛ چون تقلید راهی دور از اشتباه و خطا است، در نتیجه احتیاطاً تقلید واجب است.([76])
مطلب مهمی که باید بر آن تأکید کرد، این است که أشاعره، نظر را بهطور مستقل از شرع همچون دیدگاه معتزله واجب نمیدانند؛ بلکه بر این باورند که شرع، خود نظر را واجب دانسته و بدان فرا میخواند و آیات بسیاری نیز، بر آن تأکید میورزد و بعد از آن عقل به تبعیت از شرع، فراخوان این مطلب است، البته عکس این قضیه صادق نیست. بنابراین، تقلیدی که أشاعره آن را مذموم میدانند، همان تقلیدی است که صاحبش از دلیل آن نمیپرسد و بدینخاطر، نظر با شرع تبعاً واجب است نه استقلالاً و بیان میکنند که وجوب امتثال به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر علم به ثبوت وجوب از طریق عقل متوقف نیست؛ بلکه ثبوت وجوب آن از طریق شرع میباشد.([77]) أشاعره به آیات دیگری نیز استدلال میکنند که عبارتند از:
1- ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥﴾([78]) «و ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان سازیم.»
2- ﴿وَتَرَىٰ كُلَّ أُمَّةٖ جَاثِيَةٗۚ كُلُّ أُمَّةٖ تُدۡعَىٰٓ إِلَىٰ كِتَٰبِهَا﴾([79]) «(ای مخاطب ! در آن روز) هر ملّتی را میبینی که (خاشعانه و خاضعانه، چشم به انتظار فرمان یزدان ؛ در محضر دادگاه خداوند دادگر مهربان) بر سر زانوها نشسته است. هر ملّتی به سوی نامۀ اعمالش فراخوانده میشود.»
همچنین أشاعره بر این باورند که بر وجوب معرفت خداوند تعالی و شناخت اصول دین- همانگونه که معتزله هم معتقدند- أجماع وجود دارد و آمدی میگوید: «أمت بر وجوب معرفت خداوند تعالی إجماع دارد و شناخت خداوند جز با نظر کامل نمیگردد؛ زیرا آن أمری غیربدیهی است و ما لایتِمُّ الواجبُ الّا بِهِ فهو واجبٌ.»([80])
أشاعره اگر چه در وجوب نظر در فهم اصول دین و بالأخص معرفت خداوند تعالی اتفاقنظر دارند، ولی در این وجوب که آیا با دلیل تفصیلی ثابت میشود یا با دلیل إجمالی اختلاف نظر دارند. ملّاعلی قاری([81]) در این باره میگوید: معرفت مسائلی اعتقادی، همانند: حدوث عالَم و وجود باری و آنچه مستوجب آن است یا نیست با ذکر دلائلشان بر هر مکلّفی فرض عین است، پس نظر واجب و تقلید حرام است و این قولی است که إمام رازی و آمدی([82]) ترجیح داده است و مراد: نظر با دلیل إجمالی است.
اما نظر با دلیل تفصیل، باعث وفور شبهه و الزام منکرین و إرشاد مسترشدین میشود که این در حق کسانی که شایستگی آن را دارند، فرض کفایه است.
ولی دیگران- کسانی که با تعمق شدید در آن در شبهات و گمراهی میافتند- جایز نیست که در آن خوض نمایند و بسیار تعمق ورزند و این همان جایگاهی است که امام شافعی و دیگر سلف صالح رضی الله عنه از اشتغال به علم کلام نهی فرمودهاند.([83])
دلائل معتزله و أشاعره هرچند در ظاهر قوی جلوه میکنند، اما در برابر ادلۀ محکم جمهور، ضعیف و بیبنیادبودن آنها آشکار میگردد. ان شاءالله در بخش آخر این فصل، ضمن بیان ادلۀ جمهور مسلمین این دلائل را مورد نقد قرار خواهیم داد و با ذکر دلائل محکم، قول أصح و أرجح بیان میگردد.
(2-2-3) دیدگاه حشویّه، ثعلبیّه، عنبری و تعلیمیّه
حشویه، ثعلبیه، عنبریو تعلیمیه برخلاف معتزله و أشاعره، تقلید را واجب و نظر و استدلال را حرام میدانند و تقلید را راه رسیدن به حق و شناخت اصول دین و به خصوص شناخت باری تعالی میدانند.([84]) عبدالله بن حسن عنبری و برخی دیگر همچون حشویه و ثعلبیه، تقلید در اصول دین را جائز میدانند و معتقدند که نظر و استدلال واجب نیست و کفایت میکند که طرف، عقد جازم داشته باشد([85]) و عنبری به این فرمودۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که شهادتین را برای ایمان اعراب، کافی میدانست، استدلال میکند و این در حالی بود که اعراب، اهل نظر و استدلال نبودند و کافی بود، شهادتین را که مخبر از عقد جازم است تلفظ نمایند.([86]) بنابر دیدگاه این فرق، تقلید در اصول دین و در فروع راه علم است و وسیلۀ رسیدن به علم و از جهّال حشویه و ثعلبیه چنین نقل شده است که تقلید راه شناخت حق است بنابراین، واجب و نظر و بحث، حرام است.([87])
این گروه به خاطر ترس از شبهات و گرفتار شدن در این مسئله، نظر و استدلال را حرام میدانند، البته این دیدگاه مردود است و به قول شیخ خضری بک، کسی که به خاطر ترس از شبهات، جهل را اختیار میکند، مانند کسی است که از تشنگی و گرسنگی، نفس خود را به هلاکت برساند از ترس اینکه اگر بخورد و یا بنوشد، خفه میشود([88]) و جواب دیگر، اگر کسی نظر و بحث را حرام و تقلید را واجب بداند، پس باید نظر و بحث برای مجتهد هم حرام باشد؛ چراکه نظر و بحث، مظنۀ وقوع در شبهات و ضلالت است؛ پس تقلید مجتهدی که اجتهادش، احتمال شبهات و ضلالت دارد، به حرام بودن بیشتر نزدیک است.([89])
تحریم نظر و استدلال، اشتباه و خطای فاحشی است که بسیاری از علما برضد آن قلمفرسائی کردهاند و آن را مورد نقد و بررسی قرار دادهاند که در این فصل نیز آیات زیاد و دلائل مختلفی، مبنی بر ردّ این دیدگاه بیان شده است که در بخش دیدگاه جمهور مسلمین و بیان قول راجح، این دیدگاه مورد نقد قرار خواهد گرفت و در ردّ آنها دلائل مقتضی بیان خواهد شد..
جمهور مسلمین، تقلید را جایز و نظر و استدلال در معرفت خداوند تعالی و شناخت اصول دین را واجب نمیدانند. ابنتیمیه رحمه الله میگوید: «سلف أمت و أئمۀ آن و جمهور علما از متکلمین و غیره بر خطای وجوب کسانی که قائل به وجوب نظرند و معرفت را موقوف بر آن میدانند، اتفاقنظر دارند؛ زیرا بداهةٍ از دین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فهمیده میشود که ایشان هرگز این را بر امتش واجب ننموده و بدان امر نفرموده و مسیر و سلوکش نیز اینگونه نبوده و هیچکدام از سلف این امت در کسب این شناخت نبوده است.»([90])
ابنتیمیه با استناد به قرآن، نظر را اولین واجب نمیداند؛ بلکه چنین معتقد است: «اولین واجب خداوند بر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آیۀ: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١﴾([91]) بوده و هرگز نفرموده: بنگر و استدلال کن تا اینکه خالق خویش را بشناسی و مبلّغان قبل از هرچیز مخاطب این آیه هستند و به نظر و استدلال هرگز امر نشدهاند.»([92])
أبومنصور سمرقندی([93]) بر این باور است که: « ایمان از روی تقلید صحیح نیست؛ اگر چه به اسلام هدایت نشود، برخلاف معتزله و أشاعره که آنها ایمان را از روی تقلید صحیح نمیدانند و قائل به کفر عوام هستند که این قبیح است؛ زیرا این امر منجر به نابودی حکمت خداوند تعالی در مبعوث کردن پیامبران علیهم السلام میشود؛ چرا که هرکس به او، رسالت و پیامبری داده شده، در وهلة اول امر شده است تا اسلام را بر کفر عرضه دارد و اگر اسلام به وسیله عرضه و تقلید صحیح نمیبود، حکمت در رسالت از بین میرفت.»([94])
ابن حزم میگوید: تمامی مردم عوام؛ کسانی که قائل به صحت برهان [در شناخت و اصول دین] نیستند و در این زمینه استدلال نمیکنند، زنان، تاجران، صنعتگران، کشاورزان، عابدان و اصحاب رضی الله عنهم ، أئمۀ کلام و جدل و بحث در دین را نکوهش میکنند.
اینان کسانی هستند که نفس خودشان را در تصدیق آنچه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به خاطر آن مبعوث شده، استقرار دادهاند و قلبهایشان با ایمان آرام گرفته و خود را درگیر کسب دلیل و برهان نمیکنند.
ابن حزم میگوید: هرکس دنبالهرو دلیل و استدلال باشد، کاری بس نکو انجام میدهد؛ لکن این عمل بر او واجب نیست؛ همچنین در این زمینه میگوید: «استدلال در شناخت خداوند جل جلاله و نبوّت پیامبرش صل الله علیه و آله و سلم عملی زیباست و فرض نیست...، و هرکس خداوند تعالی، او را به ایجاد و پیروی کاری برای اسلام توفیق بخشد و دارای اعتقاد صحیح باشد و زبانش بدان سخن گوید، او نزد خداوند جل جلاله مؤمن است؛ زیرا او به آنچه خداوند تعالی بدان امر فرموده، عمل نموده است و تبعیت از کسی و چیزی نموده که خداوند جل جلاله بدان امر فرموده است.»([95])
ابن رشد ایمان را با یقینی که خداوند جل جلاله آن را به وسیلۀ تقلید برای کسی که او را هدایت نموده، حاصل گشته، صحیح میداند، هرچند در این وهله با اعتبار به آنچه خداوند جل جلاله به آن ارشاد فرموده، بدون هیچ دلیلی رهنمود شود.([96])
امام غزالی بعضی از طوائف متکلمین را به دلیل تکفیر مسلمانانی که طریق استدلال را در معرفت خداوند جل جلاله و شناخت اصول دین نگرفتهاند، چنین مورد خطاب قرار میدهد: «شدیدترین مردم از جهت غلو و انحراف، طائفهای از متکلمین هستند که عوام مسلمان را تکفیر میکنند و گمان میبرند که آنان که کلام را آنگونه که آنها شناختهاند و ادلة شرعیه را با دلائلی که آنها تحریر نمودهاند، نشناسند، کافرند، آنان در ابتدا رحمت واسع خداوند جل جلاله را بر بندگانش تنگ نمودهاند و بهشت را برای گروه کوچک از این دسته متکلمین قرار دادهاند، سپس در مرتبۀ بعد جهالت ورزیدهاند بر آنچه که در سنت به تواتر رسیده؛ زیرا از عصر اول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و عصر صحابه- رضوانالله تعالی علیهم أجمعین- آشکار گشته که آنان حکم شده بودند بر اسلام آوردن طائفههای بیادب و زمخت عرب که به عبادت بتها مشغول بودند و هرگز به فهم دلیلی نپرداختند و اگر هم مشغول میشدند، چیزی نمیفهمیدند و هرکس که گمان برد که مدارک ایمان، کلام و ادلة تحریریه و تقسیمات ترتیب یافته است، بدعتی را به تمام و کمال به وجود آورده؛ چرا که ایمان، نوری است که خداوند به عنوان هدیهای از جانب خود در قلب بندهاش میاندازد.»([97])
غزالی رحمه الله بر این باور است که ایمان از طریق نظر که متکلمان آن را واجب میدانند، جای اعتراض دارد؛ چرا که شبهات آن را متزلزل میکند و در این زمینه میگوید: «و حقیقت صریح این است که هرکس بدانچه که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای آن مبعوث شده و قرآنکریم بر آن اشتمال دارد، اعتقاد جازم داشته باشد، او مؤمن است اگر چه دلائل آنها را نداند و ایمانی که از دلائل کلام، سرچشمه گرفته بسیار ضعیف است و با هر شبههای به لرزش در میآید، ایمان عوام، ایمان راسخ و استوار است که از بچگی و با تواتر شنیدن در قلبهایشان، کاشته شده و بعد از بلوغ با قرائن حاصل گشته است که بیان نکردنی است.»([98])
از دیدگاه غزالی هیچ مقارنهای بین ایمان از طریق تقلید و ایمان از طریق کلام وجود ندارد و در این زمینه میگوید: «عقیدۀ اهل صلاح و تقوا از عوام را با عقیدۀ متکلمین مقایسه کن و مشاهده میکنی که اعتقاد عامّی در ثبات، همانند کوه راسخی است که صاعقهها و بادها نمیتوانند آن را تکان دهند و عقیدۀ متکلمی که با تقسیمات و جدل، نگهبان عقیدهاش است مانند نخهای رها شده در هوا میماند که باد، هر بار آنها را به سوئی میبرد جز کسانی که دلیل اعتقاد را از آنها میشنوند و بنابر تقلید آن را میپذیرند همانگونه که نفس اعتقاد بنابر تقلید حاصل میشود؛ چرا که هیچ فرقی بین یاد دادن دلیل یا یاد گرفتن مدلول نیست؛ پس القاء دلیل چیزی است و استدلال با نظر، چیزی دیگر که از آن دور است.»([99])
شوکانی نیز که در باب تقلید، تحقیقات زیادی انجام داده و دلایل بسیاری را در روشنشدن این امر خطیر ارائه داده است، در جواب کسانی که نظر و استدلال را واجب میدانند و حتی دلائلی همچون اجماع را برای آن ذکر میکنند و نیز مردم عوام را تکفیر میکنند، میگوید: «و جای بسیار شگفتی است، پوست از این گفته به لرزش در میآید و قلبها از شنیدنش فشرده میشوند، واقعاً این جنایتی بر تمامی این امّت مرحومه است و تکلیفی است که در وُسع و طاقت آنها نیست و برای استدلال به عدم وجوب نظر، فقط اصحابی که به درجۀ اجتهاد نرسیده بودند، کافی است و رسولالله صل الله علیه و آله و سلم آنان را مکلف ننموده در حالی که او در بین آنها به این مسئله آگاه بود و آنان را به خاطر کوتاهیشان از رسیدن به علم با ادلهاش از ایمان خارج ننمود.»([100])
بر این اساس، این قول صحیح است که نظر و استدلال به شیوۀ متکلمین همان حجتی است که جمهور علمای امّت آن را نکوهش میکنند، اما آن نظر و استدلالی که قرآن به سوی آن فرا میخواند، همان شیوهای است که خداوند تعالی در بسیاری از موارد بدان امر میفرماید: «و از هیچیک از سلف امت و نه از امامان و علمای اهل سنت، ثابت نگشته که نظر و استدلال را انکار نمایند؛ بلکه همۀ آنها اتفاق نظر دارند که شریعت بر اساس نظر، تفکر، اعتبار و تدبّر و غیره نازل شده است، اما اشتراکی در لفظ نظر و استدلال و لفظ کلام واقع گشته و آنان بدعتی را که متکلمان از جهت باطل بودن نظر، کلام و استدلالشان است، انکار میکنند، پس معتقدند که انکار این، مستلزم انکار جنس نظر و استدلال است.»([101])
امام شوکانی رحمه الله در إرشاد الفحول میگوید: جمهور، تقلید در اصول دین را جایز نمیدانند و أبواسحاق إسفرایینی در شرح الترتيب بر این باور است که عدم وجوب تقلید بنابر إجماع أهل علم از اهل حق و دیگر طوائف است. علاوه بر آن، أبوالحسین بن قطان میگوید: هیچ اختلافی در ممنوعیت تقلید در أصول دین وجود ندارد و نیز ابن سمعانی از تمامی متکلمین و گروهی از فقها آن را حکایت میکند و إمام الحرمین نیز در کتاب الشامل فقط حنابله را قائلان به تقلید در أصول دین میداند و إسفرایینی هم میگوید: جز أهل ظاهر کسی در این مسئله اختلاف نکرده و ایشان در ادامه مینویسد که امت بر وجوب معرفت خداوند جل جلاله اجماع دارد که آن با تقلید حاصل نمیشود؛ زیرا مقلِّد تنها از قول کسی که از او تقلید میکند، تبعیت میکند و نمیداند آیا صواب است یا خطا.([102])
البته بیان وجوب تقلید در اصول دین از دیدگاه جمهور و نیز بیان دلیل اجمالی برای آن، اشتباه و خطای فاحشی است که بر هیچ صاحب خرد و اندیشهای پوشیده نیست؛ چرا که جمهور هرگز بر مسئلهای که خلاف نصوص باشد و با مقاصد شریعت مخالفت داشته باشد، اجماع نمیکنند.
همانگونه که در بیان ادلۀ جمهور بیان شد، پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب رضی الله عنهم هرگز مردم را مجبور به نظر و استدلال در اصول دین نکردند و اسلام آنان را با لفظ شهادتین پذیرفتند و بر این اساس تکفیر مردم عوام از جمله صنعتگران و کشاورزان و غیره خلاف نصوص است؛ چرا که امام شوکانی این مطلب را از جمهور بیان میکند و در ادامه میگوید: «وای! بیان این نکته جای بسیار تعجب است که پوست به لرزش در میآید، قلبها از شنیدنش منجمد میشود و این جنایتی بر تمامی این امت مرحومه و تکلیفی است که در قدرت و توانایی آنان نمیگنجد و همین دلیل [بر عدم وجوب نظر در أصول دین] کافی است که برخی از آنهایی که به درجۀ اجتهاد نرسیده بودند و به این ایمان مستدل دست نیافته بودند، هرگز رسول الله صل الله علیه و آله و سلم آنان را مکلف به نظر و استدلال ننمود... و آنان را به خاطر عدم اطلاع آنان نسبت به ادلۀ ایمان، هرگز کافر نخواندند و از ایمان خارج ندانستند.»([103]) البته نقل وجوب نظر در اصول دین از متکلمین ثابت شده و در ادامۀ نقد و بیان ادلۀ آنها بررسی شده است و قطعاً نمیتوان این گفته را به جمهور نسبت داد.
ادلۀ جمهور مسلمین بر جواز تقلید و عدم وجوب نظر
جمهور و علمای أمت بر جواز تقلید و عدم وجوب نظر اتفاقنظر دارند. آنان به ادلۀ زیادی استناد میکنند که این ادله بر این امر دلالت میکنند که شناخت خداوند جل جلاله و اصول دین از طریق تمسک به راه و روش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میسّر خواهد بود و از جملۀ این دلائل، میتوان موارد ذیل را برشمرد:
1- تقلید مذمومی که از آن نهی شده است، همان تقلید شخص از غیر رسولالله صل الله علیه و آله و سلم است؛ زیرا خداوند جل جلاله از آن نهی فرموده است و آن را حرام میداند و میفرماید: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ١٧٠﴾([104]) «و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید (و راه رحمان را پیش گیرید، نه راه شیطان و نیاکان کجرو را)، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند ؟).» و نیز میفرماید: ﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَۗ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ٣﴾([105]) «از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است، و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی مکنید (و فرمان مپذیرید). کمتر متوجّه (اوامر و نواهی خدا) هستید (و کمتر پند میگیرید) .» پس تقلید مذموم همان «أخذ گفتۀ غیر رسولالله صل الله علیه و آله و سلم است، چرا که خداوند جل جلاله نه تنها ما را به پیروی و عمل به گفتهاش امر نفرموده؛ بلکه آن را بر ما حرام و از آن، نهی کرده است.([106]) زیرا خداوند جل جلاله ، تقلید کسی را نهی فرموده که هیچ حجیتی را خداوند جل جلاله به گویندهاش قرار نداده که این نوع تقلید، ممنوع است و اتّباع و پیروی آنچه که در شریعت خداوند جل جلاله ثابت شده، حجّت است([107]) بنابراین خداوند جل جلاله ، بندگانش را به وجوب پیروی از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مورد خطاب قرار میدهد، کسی که خداوند جل جلاله پیروی از او را بر ما فرض نموده و ما را ملزم به پیروی و تصدیقش کرده و از مخالفت امرش بر حذر داشته و بر این عمل، وعید بسیار شدیدی داده است که این تقلید نیست؛ بلکه ایمان و تصدیق و اتّباع حق و طاعت خداوند جل جلاله است.
بنابراین «آنان که نظر را واجب دانستهاند، سست بنیادند؛ چراکه حقی را که اتّباع و پیروی آن حق است، تقلید باطل مینامند…، و این دیدگاه که تقلید باطل در اسلام، حرام است، دیدگاه صحیحی است و چنانچه حق، باطل دانسته شود، این خود نیز باطل و ممنوع است...؛ چرا که مقلّد کسی است که پیروی از کسی میکند که خداوند جل جلاله بدان امر نفرموده است، پس تفکر سست و پوچ آنان با ذمّ تقلید ساقط میگردد و حقیقت این است که آنان نکوهش تقلید را در غیر جایگاهش قرار دادهاند و نام تقلید را بر چیزی نهادهاند که تقلید نیست.»([108])
معتزله و اشاعره به آیاتی همچون آیات 23 زخرف، 170 بقره و 67 أحزاب برای تحریم تقلید، استناد میکنند. منظور این آیات تقلید مذمومی است که خدا و رسولش صل الله علیه و آله و سلم آن را نکوهش نمودهاند نه تقلید در اصول دین.
2- آیاتی که بر این امر دلالت میکنند که معرفت خداوند جل جلاله بنابر شیوۀ انبیاء علیهم السلام - است نه براساس نظر و استدلال، بسیار زیادند که میتوان به آیات ذیل اشاره نمود:
أ- ﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ﴾([109]) «همانگونه که به پیغمبران پیشین وحی کردهایم، به تو نیز به فرمان خود جان را وحی کردهایم (که قرآن نام دارد و مایۀ حیات دلها است. پیش از وحی) تو که نمیدانستی کتاب چیست و ایمان کدام، ولیکن ما قرآن را نور عظیمی نمودهایم که در پرتو آن هرکس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت میبخشیم.»
ب- ﴿قُلۡ إِن ضَلَلۡتُ فَإِنَّمَآ أَضِلُّ عَلَىٰ نَفۡسِيۖ وَإِنِ ٱهۡتَدَيۡتُ فَبِمَا يُوحِيٓ إِلَيَّ رَبِّيٓۚ﴾([110]) «(به مشرکان بتپرست) بگو: اگر من (با ترک بتها و دوری از آئین شما) گمراه شده باشم، به زیان خود گمراه شدهام (و کیفر آن را میبینم) و اگر راهیاب بوده باشم، در پرتو چیزهائی است که پروردگارم به من وحی میفرماید.»
ج- ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥﴾([111]) «و ما (هیچ شخص و قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری (برای آنان مبعوث و) روان سازیم.»
این آیات و غیره دلالت بر این میکنند که معرفت خداوند جل جلاله بر شیوۀ پیامبران علیهم السلام - است و خداوند جل جلاله هیچکس را قبل از بعثتِ انبیاء عذاب نمیدهد پس اگر عقل برای شناخت- همانگونه که معتزله معتقدند- مستقل بود پس واجب میشد که خداوند جل جلاله هر رویگردان از طاعت خداوند را قبل از بعثت انبیاء علیهم السلام عذاب دهد و آیۀ سهگانه فوق برخلاف آن دلالت میکند. البته آیاتی که معتزله و اشاعره برای وجوب نظر بدان استناد میکنند، اصلاً ربطی به وجوب نظر و استدلال در اصول دین ندارد بلکه آنان فراخوانی هستند برای کسانیکه قدرت و توانائی آن را دارند زیراخداوند تکلیف ما لایطاق نمیکند، خداوند تعالی میفرماید: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾([112]) «خداوند به هیچکس جز به اندازۀ توانائیش تکلیف نمیکند.»
و نیز همانطور که بیان شد، جمهور مسلمین بر نکو بودن نظر و استدلال و راهی برای شناخت بهتر و عمیق اصول دین و خداوند اتفاقنظر دارند و این آیات رهنمودی استحبابی برای نظر و استدلال در اصول دین و جهان هستی هستند.
3- آنچه به اثبات رسیده، این است که رسولالله صل الله علیه و آله و سلم مردم را به ایمان به خداوند تعالی و بدانچه به خاطرش مبعوث شده، دعوت نموده و هرگز آنان را مکلف به نظر و استدلال ننموده است حتی قبل از اینکه شخص ایمان آورد، نظر را بر آن واجب ندانسته است.([113]) و اصحاب -رضی الله عنهم أجمعین- که نزدیکترین مردم به رسولالله صل الله علیه و آله و سلم هستند «در صحتیابی ایمان که شیوه و سبک متکلمین بنابر تقیسمات و طبقهبندی است، عمل نکردهاند، البته نه به خاطر عجزشان، بلکه اگر میدانستند که این سبک برایشان سودمند است [و واجب است] در آن مبالغه میکردند و در نگارش دلائل به گونهای ژرفاندیشی مینمودند که حتی از عمق تفکرشان به مسائل فرائض پیشی بگیرند و از این أصول، به طور یقین اینگونه استنباط میشود که گفته آنان حق و رأیشان صواب است؛ زیرا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آنان را تمجید میکند و میفرماید: «خير أمتي قرني، ثم الذين يلونهم، ثم الذين يلونهم.»([114])([115])«بهترین امت من افراد قرن من هستند (که به من ایمان آوردهاند و سپس افرادی که بعد از آنها میآیند (یعنی تابعین) و سپس افراد بعد ازآنها (یعنی تبع تابعین).»
خداوند عزوجل در اولین آیاتی که بر پیامبرش نازل میکند میفرماید: ﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١﴾ هرگز به او نفرمود: بنگر و استدلال کن تا اینکه خالق را بشناسی و این آیه، اوّلین پیامی است که رسول صل الله علیه و آله و سلم دریافت نمود؛ پس مبلغان قبل از هر چیز مخاطب آنند و در آن به نظر و استدلال امر نشدهاند.([116])
خداوند عزوجل مومنین(پیروان پیامبرش صل الله علیه و آله و سلم )، را اینگونه خطاب قرار میدهد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ﴾([117]) «ای کسانی که ایمان آوردهاید آنچنان که باید از خدا ترسید از خدا بترسید.» و ابنحزم در این زمینه میگوید: «به یقین اینگونه برداشت میشود که پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم در زمان نبوّتش در میان مؤمنین بود؛ پس بعد از ایشان دورهها گذشت که انسانهای اهل نظر و استدلال- آنانکه با نظر خداوند را شناختند- بسیار کم و غیر آنها – عوام - زیاد شدند، مثلاً سیاهپوستها، رومیها، فارسها، بردگان، زنان ضعیف و رعیتها مسلمان شدند و کسانی هم با تعلیم پدر یا سیدش با اسلام آغشته شدند که آنان اکثریت مردم را هم تشکیل میدهند، خداوند آنان را هم جزء مؤمنین محسوب نموده و بر حکم اسلام، بر آنان حکم فرموده...، پس به یقین درمییابیم که اینها بنا بر قول مأمورٍ به، پیرو پیامبراند صل الله علیه و آله و سلم و هرکس سرکشی کند، کافر است و خون و مالش حلال میشود؛ سپس اگر بدون نظر مؤمن نمیشدند و جز از طریق استدلال بدان دست نمییافتند؛ پس هرکس که استدلال نکند- به خصوص آنان که ذکر شد- از پیروی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و از قول به تصدیقش نهی شده زیرا این دسته بدان عالم نیستند و این خلاف قرآن و سنت رسولالله صل الله علیه و آله و سلم و اجماع امّت است. و فرض بودن استدلال و اینکه کسی بدون آن مسلمان نیست، بدون تردید باطل است. بنابر گفتۀ آنها، خداوند جل جلاله فراموش نموده- نعوذ بالله ممایقولون- که بفرماید: اسلام کسی مقبول نیست تا اینکه استدلال نماید، آیا تو گمان میکنی که خداوند تعالی فراموش کرده یا اینکه جهت گمراهی بندگانش آن را بیان ننموده؟!!([118])
البته این دلیلی بر ردّ اجماعی است که معتزله و أشاعره بر وجوب نظر بدان استناد میکنند و این در حالی است که چنین إجماعی هیچ استناد شرعی ندارد و بیاساس است و هرگز صورت نگرفته است.
4- قرطبی در تفسیر خویش به بیان دیدگاه بعضی از اندیشمندان بنابر اجماع مبنی بر عدم وجوب نظر میپردازد و مینویسد: « باجی([119]) بر این گفته که نظر و استدلال اولین واجب الهی است، چنین استدلال میکند که در تمامی زمانها به مردم عوام و مقلّد، مؤمن اطلاق شده است و میگوید: اگر این تفکرشان که فقط کسانی که اهل نظر و استدلالاند، مؤمن هستند صحیح باشد و نیز اگر ایمان جز بعد از نظر و استدلال صحیح نباشد برای کافران جائز بود، هنگامی که مسلمانان بر آنان غلبه مییافتند، بگویند که کشتن ما برای شما حلال نیست؛ زیرا بر اساس تعالیم دینی شما، ایمان جز بعد از نظر و استدلال صحیح نیست، پس ما را واگذارید تا بنگریم و استدلال کنیم و میگوید: این دلالت بر این میکند که آنان را واگذارند و نشکند تا بنگرند و استدلال ورزند، که این خلاف نصوص است. ([120])
قرطبی در ادامه میگوید: «میگویم: این در زمینۀ خودش صحیح است رسولالله صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَيُؤْمِنُوا بِي، وَبِمَا جِئْتُ بِهِ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ، وَأَمْوَالَهُمْ إِلاَّ بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ.»([121])«به من دستور داده شده که با مردم بجنگم تا اینکه بگویند هیچ معبود(به حقی) جز الله وجود ندارد و به من و آنچه برایش مبعوث شدهام ایمان آورند، پس هرگاه چنین کردند جان و مالشان در امان است مگر حق و حساب خداوند (مانند زکات و ... که باید آنرا بپردازند.)»
همانگونه که در ادلۀ مذاهب معتزله و أشاعره بیان شد، آنان برای وجوب نظر به بیان دلیل إجماع میپردازند که با بیان مذکور، مشخص میشود که إجماع آنان بدون پایه و اساس است و از لحاظ شرع، مقبول نیست، هرچند بعضی خرق إجماع را کفر دانستهاند. البته این گفته جای تفکر و بحث دارد، به گونهای که امامالحرمین میگوید: «خداوند زبان فقها را که قائلاند، خارق أجماع کافر است، شفا دهد. این گفته قطعاً باطل است؛ زیرا منکر اصل اجماع کافر نیست و قول به تکفیر و تبری از او کاری آسان نیست.»([122])
5- خداوند تبارک و تعالی انسان را بنابر فطرت مؤمن آفریده است، همانگونه که أبوهریره رضی الله عنه روایت میکند که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرموده: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلَّا يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ كَمَا تُنْتَجُ الْبَهِيمَةُ بَهِيمَةً جَمْعَاءَ هَلْ تُحِسُّونَ فِيهَا مِنْ جَدْعَاءَ ثُمَّ يَقُولُ ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾).»([123]) «هیچ بچهای نیست مگر اینکه بر فطرت (خداشناسی و یکتاپرستی) متولد میشود که والدینش او را یهودی یا مسیحی یا مجوسی میکنند، همانگونه که حیوان حیوان کاملی را به دنیا میآورد، آیا (بعد از تولدش) او را گوشبریده میبینید؟ سپس ابوهریره (در ادامه این آیه را) خواند: این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است. نباید سرشت خدا را تغییر داد (و آن را از خداگرائی به کفرگرائی، و از دینداری به بیدینی، و از راستروی به کجروی کشاند). این است دین و آئین محکم و استوار، و لیکن اکثر مردم (چنین چیزی را) نمیدانند.» علما، فطرت را به معرفت خداوند و توحید تفسیر کردهاند و اینکه هیچ معبود به حقی جز او وجود ندارد.([124])
خطابی میگوید: «و هر مولودی از انسان در ابتدای آفرینش خود و اصل پیدایش بر فطرت سالم و طبعی آماده برای قبول دین متولّد میشود، پس اگر ترک شود بر لزوم فطرت باقی میماند و به غیر آن متمایل نمیگردد؛ زیرا این دین بسیار زیبا، درعقل موجود است و برای نفسها آسان و کسی از آن عدول میکند که به غیر آن عدول داشته باشد و در آن آفات تقلید تأثیر کند؛ پس اگر مولود از این آفات در أمان باشد به غیر آن معتقد نمیشود و غیر آن را برنمیگزیند.([125]) و لکن اعتبار به اسلام و ایمان فطری نیست؛ بلکه اسلام و ایمان شرعی، معتبر است.([126])
از پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم أحادیث دیگری نیز روایت شدهاند که بر این تأکید میورزند؛ از جمله حدیثی است که از عیاض بن حمار روایت کرده که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود:«يقول الله: إِنّي خَلَقْتُ عِبادِي حُنَفاءَ، فجاءتهم الشّياطِينُ فاجْتالَتْهُمْ عَنْ دِينِهمْ وحَرَّمَتْ عَلَیهِمْ ما أحْلَلْتُ لهُمْ»([127])«خداوند میفرماید: من همۀ بندگانم را حقگرا آفریدهام، ولی شیاطین به سراغ آنها میآیند و آنها را از دینشان منحرف میکنند و آنچه که برای آنها حلال کردم را بر آنهاد حرام میکنند.»
با توجه به آنچه بیان شد، فطرتی که خداوند، انسان را بر آن آفریده ثابت میگردد و از این جهت، معالجۀ منحرفان و مخالفان از فطرتشان با یادآوری و اندرز است؛ چرا که این فطرت برای معرفت خداوند سبحان کافی است و نقش پیامبران- علیهم السلام - مکمل فطرت و مؤید آن است. سبک استدلال و نظر عقلی به وسیلۀ لغزش فلاسفه و متکلمین در حد بزرگی به وجود آمده است؛ به گونهای که اقوال کسانی که عمر خود را در این راه فنا کردند، بر آن دلالت میکند.
استدلال متکلمین به حجت ابراهیم علیه السلام برای قومش تا اینکه دلیلی را بر وجوب نظر عقلی بیاورد، استدلال نادرستی است؛ زیرا ابراهیم– علیه السلام - خود در ابتدا بدون مجادله یا برهان یا استدلال مسلمان بود و سپس به بحث در شناخت خداوند پرداخت؛ پس بنابر فطرت خویش، دریافت که بتها لیاقت آن را ندارند که معبود و خالق باشند و به دنبال شناخت معبودی برآمد که موافق شناخت فطرتش باشد و از این جهت درمییابیم که هر چیزی که عقلش آن را به عنوان پروردگار و معبود قرار میداد، فطرتش آن را رد میکرد، اول رو به ستارگان، بعد به ماه و بعد به خورشید نمود؛ پس نتیجۀ این تفحص با دلیل و عقل به پوچی کشیده میشد و از آن عاجز میگشت و به ابتدا بر میگشت و به فطرتش رجوع میکرد که آن همان، ایمان به وجود خالقی برای او و هستی بود. با توجه به ناتوانی به شناخت کلی و جزئیات نقش فطرت، جز اقرار به وجود خالق هستی نیست([128]) اما شناخت خداوند با أسماء و صفاتش و وجوب توجه به او برای عبادت و آفرینش هستی و احاطهاش بر غیب مربوط به فطرت نیست؛ زیرا فطرت از شناخت این جزئیات ناتوان است و عقل نیز با او درمانده است و بدینخاطر ابراهیم– علیه السلام - به پروردگارش رو کرد وگفت: ﴿لَئِن لَّمۡ يَهۡدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلضَّآلِّينَ٧٧﴾([129]) «گفت: اگر پروردگارم مرا راهنمائی نکند، بدون شک از زمرهی قوم گمراه (و جمعیت سرگشته در وادی کفر و ضلال) خواهم بود.» و از این جهت دریافت که هرچه غیر اوست، باطل است و اعلان داشت که: ﴿قَالَ يَٰقَوۡمِ إِنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ٧٨﴾([130]) «گفت: ای قوم من ! بیگمان من از آنچه انباز خدا میکنید بیزارم (و تنها رو به خدا میدارم)».
ترک استدلال بنابر عقل از یک طرف، و از طرف دیگر محرز است که راه معرفت خداوند تنها با نامها و صفات علیائش ممکن است که با عقل حاصل نمیگردد که این فقط با کمک و راهنمایی خداوند حاصل میشود و اگر خداوند، انسان را به هدایت مدد نکند هرگز او راهیاب نخواهد شد و بدینخاطر سایۀ فطرت پاکی که هرچند مبهم است را بر او گشوده است که با دلالات عقل و منطق و فکر میتواند قدرت بگیرد و در این گیرودار ابراهیم فرمود: ﴿إِنِّي وَجَّهۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ حَنِيفٗاۖ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ٧٩﴾([131]) «بیگمان من رو به سوی کسی میکنم که آسمانها و زمین را آفریده است، و من (از هر راهی جز راه او) به کنارم و از زمرۀ مشرکان نیستم.» پس این فطرت بر این امر دلالت میکند که برای خداوند منان نمیتوان هیچ شبیه و شریکی تصور نمود؛ همچنین همین فطرت از خداوند، نابودی، تحوّل و فناء را نیز نفی میکند.([132])
6- دلائل شناخت خداوند تعالی قابل درک است و هیچ نیازی به سبک کلامی که متکلمین آن را إبداع نمودند، نیست؛ چرا که انسان بیسواد این دلائل را به وضوح در اطراف خود و درونش مشاهده میکند، همانگونه که از عرب بادیهنشین سئوال شد: خداوند را به چی شناختی؟ جواب داد: «البعرة تدل علی البعير، و أثر الأقدام يدل علی المسير، أفسماء ذات أبراج، و أرض ذات فجاج او بحار ذات أمواج، أفلا يدل ذلك علی اللطيف الخبير.»([133]) «وجود شتر ماده دلالت بر شتر نر میکند، جای پا دلالت بر رهرو میکند، آیا آسمان دارای برجهای فلکی و زمین دارای چشمههای روان و دریای دارای موج دلالت بر وجود خداوند دقیق و باریک بین نمیکند؟»
قرطبی، به نقد متکلمینی میپردازد که نظر و استدلال را واجب میدانند؛ همچنین تکفیر عامۀ مردم توسط آنان را مورد هجوم قرار میدهد و میگوید: «آن اعرابی که شرمگاه خود را [در مسجد] درآورد تا درار کند کجاست؟ اصحاب پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خواستند بر او حملهور شوند... آیا تو فکر میکنی که آن أعرابی، خداوند را با دلیل و برهان و حجت و بیان شناخته بود؟!!، رحمت خداوند همه چیز را فرا گرفته و چه بسیار با ایمان محکوم اویند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بر گفتن شهادتین توسط بسیاری اکتفاء نمود وحتی به اشاره به آن نیز أکتفاء نمود. آیا تو نمینگری هنگامی که از زن جاریه پرسید: « خداوند کجاست؟ گفت: در آسمان، فرمود: من کی هستم؟ گفت: تو رسول خدائی، گفت: او را آزاد کن که مؤمنه است. »([134]) و در این پرسش و پاسخ نظر و استدلالی در کار نبود؛ بلکه در اولین مرحله، حکم به ایمانش نمود هرچند از نظر و استدلال هم غافل میبود.([135])
اینها دلائلی برای رد أجماعی است که معتزله و أشاعره مبنی بر وجوب نظر میآورند. أبوحنیفه از زمرۀ کسانی است که قائل به وجوب نظر و استدلالی است که به شناخت خداوند تعالی منجر میشود، البته نه از سبک متکلمین و تفصیلات و طبقهبندی آنان که بر مردم عوام، سنگین است؛ بلکه وجوب نظر و استدلال به هر کسی براساس توانائیاش و برایش میسر میشود و نظر به آفرینش و آنچه در آن است که به شناخت خداوند منجر میشود.([136])
بنابراین هرکس به دنیای اطرافش، حتی نگاهی سطحی بیندازد، در مییابد که این آفرینش و جهان هستی خالقی دارد و تفاوتی بین اینکه این انسان نظارهگر، انسانی بیسواد یا متفکر باشد، نیست که راه استدلال فلسفی را طی میکند و در این زمینه ابنجوزی میگوید: «دلیل اعتقاد، آشکار است، بر عاقل پوشیده نیست، ولی فروع این به خاطر کثرت حالات و سنگینی فهم آن بر عامی و نزدیکی آن به خطا بهتر است که او در این زمینه تقلید کند و از این جهت، نظری که قرآن بدان فرا میخواند، همان نظر فطری است که مقدماتش بر هر انسانی آسان گشته و نیازی به شناخت سبکهای فلسفه و کلام نیست.
بر این اساس که شناخت خداوند و اصول دین به فطرت برمیگردد، بنابراین به ارائۀ ادلۀ زیادتری نیست؛ زیرا این شناخت، با تفصیل مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
پس اتّباع و پیروی رسول صل الله علیه و آله و سلم در شناخت خداوند و توحید که اولین اصل از اصول دین به شمار میرود، واجب است و آن ایمان، ناشی از دلائل و پیروی حق بعد از برپائی حجت و دلیل است همان گونه که امام غزالی میگوید: مقلد، تقلید را نمیشناسد و نمیداند که او مقلّد است؛ بلکه او فکر میکند که او محققی با شناخت است و در اعتقادش شکی نمیکند.([137]) در حقیقت ایمان مقلّد، از استدلال و استبصار خالی نیست، هرچند شناخت خداوند را با دلیل به سبک متکلمین و نظارهگرها بدست نیاورده است. ملّاعلی قاری مینویسد: «راه صحیح، همان راهی است که عامۀ اهل علم برآنند؛ زیرا ایمان به طور مطلق، تصدیق است و به هرکس خبری برسد و آن را تصدیق کند، صحیح است که گفته شود بدان ایمان آورده و مؤمن است؛ چرا که ایمان عجمهای عوامی که اسلام را میپذیرفتند یا بعضی، بعضی دیگر را تصدیق میکردند، از دیدگاه اصحاب رضی الله عنهم اشکالی نداشت.
و نیز اختلاف در مورد کسانی است که در بلندای کوهها زندگی میکنند و به هیچوجه در جهان و صانعش- جل جلاله - تفکری نمیکردند، امّا کسانی که در سرزمین مسلمانان رشد و نمو و خداوند را با دیدن آفرینش تسبیح میکنند، آنان خارج از مرز تقلیدند...، اما زمانی که معتقد باشد و آن را به صورت قلادهای در گردن خویش که بدان فرا میخوانند، قرار دهد بدین گونه اگر حق باشد که حق است و اگر باطل باشد، وبال دعوتکننده، پس این مقلد بیشک، مؤمن نیست چرا که او در ایمانش تردید دارد.»([138])
پس مقلد به لحاظ داشتن دلائل و براهینی که ناشی از صدق اعتقاد وی است و هیچ تردیدی بر اعتقادش ندارد، میداند که او بر حق است.
بعد از بیان دلائل در مسئلۀ تقلید در اصول دین، خصوصاً در شناخت خداوند متعال و توحید که رأس و اساس اصول دین است، مشخص شد که اعتقاد به صحت تقلید و عدم وجوب نظر و استدلال در معرفت خداوند تعالی بر دیگر اقول برتری دارد و این به خاطر قوی و صحیح بودن دلائلی است که جمهور مسلمانان بدانها تمسک جستهاند و نیز ضعیف و سست بودن دلائل متکلمین از معتزله و أشاعره و... است.
مسلمانان صدر اسلام بدون شناخت سبک متکلمین، مؤمن بودند و همانگونه که غزالی رحمه الله میگوید: «ایمان نوری است که خداوند آن را در قلبهای بندگانش میاندازد و عطیه و هدیهای از جانب اوست، گاهی با حصول آگاهی و بینش در باطن که شناخت آن ممکن نیست، حاصل میگردد و گاهی به وسیلۀ رؤیا و خواب و گاهی با مشاهدۀ حال انسان دیندار و سرایت نورش به او در اثر همنشینی و همراهی با او، و گاهی نیز با قرینۀ حال؛ مردی پیش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میآمد و اسلامش را اعلان میکرد و به مجرّد مشاهدۀ ایشان صل الله علیه و آله و سلم و سئوال از بعضی ازاحوالش مسلمان میشد و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اسلامش را قبول میکرد و هیچکس از آنان به کلام و یاد گرفتن دلائل و برهان مشغول نبودند.»([139])
حتی اعتقاد سلف صالح-رضی الله عنهم أجمعین- همانگونه که ابنتیمیه رحمه الله میگوید بر عدم وجوب نظر و استدلال بوده است و بر متکلمین به خاطر طول مقدمات و غموضشان و ترسی که بر سالکش از وجوب شک و تردید و اطالهگویی، خردهگیری کردهاند و معترض شدهاند و این گفتۀ جماعتی از علما است.([140])
و از طرفی دیگر: «این سبک و روش در نقش خود باطل است و بدینخاطر سلف آن را نکوهش نموده است.»([141])
البته لازم به یادآوری است که نظر و استدلال حرام نیست؛ بلکه حتی نظر مطلوب است و محتوای بسیاری از آیات قرآن، انسان را بدان فرا میخواند. وجوب هیچ نظر و استدلالی در قرآن و سنت و شیوۀ سلف صالح- رضیالله عنهم أجمعین- ثابت نشده است.
شرط بودن نظر- بنابر دیدگاه متکلمین- لازمۀ حکم دادن به عدم صحت ایمان بیشتر مسلمانان است و هرگز انسان عاقل این را نمیگوید؛ زیرا الزام مکلفین به شناخت اصول دین و به خصوص معرفت خداوند بنابر تفصیل، کاری غیرمعقول است و کار معقول، شناخت کلی و اجمالی است بدون دقت شگرفانه و موشکافانه. ابنحجر عسقلانی ذکر میکند که بیشتر امامان مفتی گفتهاند: مکلف کردن مردم عوام به اعتقاد اصول دین با دلائلشان جایز نیست؛ زیرا در این سختی و سنگینی وجود دارد که شدیدتر از سختی یاد گرفتن فروع فقهی است.([142])
بر این اساس این دیدگاه ابنحجر عسقلانی ارجحیت دارد که میگوید: «هرکس نظر را [در شناخت اصول دین] شرط قرار نداده، به معنای انکار نظر نیست؛ بلکه به معنای انکار توقف ایمان بنابر وجوب نظر از دیدگاه کلامیه است؛ و لازمۀ ترغیبکردن به نظر و استدلال شرط قرار دادن آن نیست.»([143])
اصل نظری که ابنحجر عسقلانی برای عوام تأیید مینماید، نیازی به استدلال و سبک متکلمین ندارد و نیز اشتراط نظر بر عامۀ مردم، مشقت و تکلیف ما لایطاق است و بدینخاطر تکفیر کسی که راه کلامیه را- همانگونه که ذکر شد- نداند، خطای بسیار بزرگی است.
بر اساس آنچه بیان شد، برای اثبات امور آشکار، نیازی به نظر نیست؛ چراکه این برای بیشتر مردم میسر است و هرکس قرآن را تلاوت کند، به شناخت مطلوب خداوند و اصول دین دست مییابد، معرفت قلبی قبل از معرفت عقلی قرار دارد و منظور ما معرفتی است که عقل به تنهایی به آن نمیرسد؛ پس هر چیزی که با عقل شناخته میشود، اصلی برای شنیدن و دلیلی بر آن نیست.([144])
عقلی که خداوند آن را آفریده، شرع را بر آن بنا نموده و تکلیف، همان عقل فطری صریحی است که هیچ قیاسی در آن نیست. این عقل، حاصلی برای ملتهائی است که خداوند تعالی در آنها پیامبران علیهم السلام را مبعوث نموده و کتابها نازل فرموده و نیز این عقل حاصلی، برای اصحاب رضی الله عنهم و بعد از آنها سلف صالح است و این عقلی است که شایسته و بایسته اطاعت است؛ زیرا آنچه را که اثبات میکند، به طور قطع حق است «و غیر آن مبنی بر دروغ و ترفند است و بر قیاسهائی است که أمر در الهیات ملتبس و مشتبه شده و خطا و گفتههای بیاساس در آن زیاد و نزاع و مناقضه و معارضۀ کشدار خواهد بود.»([145])
قرآنکریم سرچشمۀ آیاتی است که به اصول دین و شناخت خداوند منجر میشود و برما لازم است تا در پرتو عقل فطری و براساس اسالیب زبان عربی بدون هرگونه تأویلی آنها را درک کنیم، ولی باید با استدلال و تدبر بدانها پراخته شود- همانگونه که ابنحزم میگوید: - هرکس که نفسش به عقیدهای کشیده شده و قلبش به اعتقادی که دلیل آن را نفهمیده، ساکن و مطمئن نشده، در این موقع است که حتماً باید برهان و دلیل را بفهمد تا اینکه نفس خود را از آتشی که هیزمهای آن انسان و سنگ است، برهاند؛ زیرا اگر متردّد بمیرد، قبل از اینکه دلائل اعتقادش صحیح شوند، کافِر مرده است و تا ابد در آتش میماند.([146])
ابنتیمیه از بعضی علما نقل میکند که نظر در بعضی حالتها و اوقات و برخی اشخاص واجب است و وجودش به خاطر عوارضی است که بر بعضی از مردم در بعضی از احوال پیش میآید نه به خاطر لزوم عمومی،. همچنین میگوید: هر علمی واجب میشود و اگر جز با نظر حاصل نشود، نظر واجب میشود، ولی اگر بداهةً یا بدون نظر حاصل گشت یا اینکه آن علم واجب نبود، پس نظر هم واجب نخواهد بود.([147])
استاد محمّد رشید رضا رحمه الله در مسئلۀ تقلید، حقیقت را اینگونه بیان میکند: «اطمینان قلب بدانچه که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به خاطر آن مبعوث شده- بدون تردید و سختی- برای نجات در آخرت کافی است و برترین دلیل، همان ارشاد قرآن مبنی بر نظر در نشانههای خداوند در آفاق و أنفس است و بداهت عقل در صورت سالم بودن فطرت، کافی است، البته این برای کسی است که به شکهای فلاسفه و جدلهای متکلمین و به تقلید مبطلین درگیر نشده باشد.»([148])
شیخ محمّد عبده رحمه الله بیان میکند که برهان عقلی که به یقین منجر میشود، فقط در ادلۀ متکلمین وضع نمودهاند و منحصر نمیشود و بسیاری از فلاسفۀ اولیه بر این مسیر بودهاند، این دلائل بسیار کم یافت میشوند که در مقدماتشان خللی نباشد و سبکشان از علل صحیح باشد، حتی انسان أمّی با نگرش صادق خویش به میان هستی و در شگفتیهای غریب درون خود به یقین میرسد [ولی آنان با آن همۀ تشکیلات اکثراً درماندهاند] و ما مشاهده میکنیم که هزاران نفر از این متکلمین که اوقات خود را در تنقیح مقدمات و بناء براهین صرف کردهاند، به یقینی که این بیسوادان رسیدهاند، نرسیدهاند.([149])
پس ادعای معتزله و أشاعره بر اجماع وجوب معرفت خداوند بنابر دلیل عقلی- از طریق نظر- بعید است؛ زیرا چگونه امکان دارد که اجماع حاصل شده، ولی بیشتر مردم برخلاف آن عمل میکنند.([150])
البته باید توجه داشت که خداوند متعال عقیده و باور توحیدی را بر مبنای قرآنی که ﴿هَٰذَا بَيَانٞ لِّلنَّاسِ﴾ «این (قرآن) روشنگری برای مردمان است.» و مردمان اقشار مختلف جامعه از کارگر، مهندس، معلّم، کشاورز، بیسوا، کمسواد، باسواد و ... را شامل میشود که هرکدام از مقداری از فهم و درایت برخوردارند، و از طرف دیگر فهم و اندرزگیری از قرآن و سنت بس آسان است؛ چرا که خداوند در سورۀ قمر چند بار تکرار فرموده که: ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ٤٠﴾([151]) «ما قرآن را برای یاددادن ویادگرفتن وپنددادن وپندگرفتن آسان ساختهایم، آیا پند پذیرنده و عبرت گیرندهای هست؟» و در سورۀ دخان میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا يَسَّرۡنَٰهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ٥٨﴾([152]) «ما قرآن را به زبان تو (که عربی است نازل و) آسان کردهایم تا آنان (آن رابفهمند و بیاموزند و) پند گیرند.» و در سورۀ مبارکۀ مریم میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا يَسَّرۡنَٰهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ ٱلۡمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِۦ قَوۡمٗا لُّدّٗا٩٧﴾([153]) «ما قرآن را به زبان تو (که عربی است) ساده و آسان فراهم آوردهایم، تا به وسیلۀ آن، پرهیزگاران را (به رضا و نعمت خدای مهربان) مژده دهی، و مردمان سرسخت (دشمن حق و طرفدار باطل) را با آن (از ناخوشنودی و عذاب یزدان) بترسانی.» پس قرآن با تسهیل خداوند، کتابی آسان و سهل است البته برای کسانی که خداوند جل جلاله آن ها را موفق به آن بگرداند. با همۀ این اوصاف باید توجه داشت که دیدگاه جمهور در زمینۀ جواز تقلید در اصول دین بدین معنا نیست که مردمان – با هر درجه از فهم و شعور- قدرت و توانایی عقیده و ایمان خود را با دلیل ندارند بلکه منظور از دیدگاه آنها این است کسی که باور ایمانی خود را که مطابق شریعت است اگرچه با تقلید بدست آورده باشد، مسلمان است و کسی حق تکفیر وی را ندارد و با وجود این دیدگاه هیچ شکی وجود ندارد که با همۀ فراخوانی که شریعت به تدبّر، تفکّر و تعقّل نموده ([154])و از طرف دیگر قرآن که مخاطبش مردمان که در درجات مختلفی از فهم میباشند بسیار آسان برای پند و اندرزگیری میباشد، پس أولی و ایدهآل این است که مردم دین و عقیده و باورهای ایمانی خود را مستدل و با سیر و سلوک و تدبّر و تعقّل و تفکّر در آیات آفرینش الله متعال در جهان هستی و انسان و نیز از همه مهمتر در آیات پرشکوه و معجزهآسایش قرآن کریم که به فرمودۀ خودش برای پند و درک آسان است، دریابند که هیچ شکی در این اولویت و آثار بس مهم و گرانمایۀ آن نیست ولی باید توجه داشت که بنابر دیدگاه جمهور و ادلۀ محکم آنها ایمانی که مطابق شریعت باشد و بدون استدلال و نظر و با تقلید حاصل گشته، قابل قبول است؛ چرا که در اینصورت مردمان بسیاری و اکثریت جامعه از دایرۀ ایمان و توحید خارج میشوند؛ چرا که بیشتر مردمان دلیلی بر عقائد خود و اصول ایمانی خود ندارند و نیز انسانها بسیار سخت میتوانند مسلمان شوند؛ چرا که با این وصف - وجوب استدلال و نظر – باید هر کسی تحت آموزش قرار گیرد و دین را مستدل بیاموزد و بعد ایمان از وی پذیرفته میشود که هرگز چنین عملکردی از پیغمبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برای قبول اسلامِ کافران دیده نشده است. (و اللهُ العلیمُ أعلمُ بالصوابِ)
([1]) برخی از علما و اندیشمندان اسلامی تقسیم دین به اصول و فروع را بدعت میدانند، ابن تیمیه رحمه الله – میگوید: «تقسیم دین به اصول و فروع بدعت است، زیرا این در زمان پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم و اصحابش رضی الله عنهم معروف نبوده است.» ابن عثیمین در شرح این مطلب میگوید: «و برخی از این تقسیمکنندگان به اصول و فروع، نماز را از فروع میدانند. ما هم میگوییم: سبحان الله! آیا نمازی که اصلِ اصول میباشد فرع است؟! پس راجح این است که دین به اصول و فروع تقسیم نشود بلکه دارای عِلمیّات و عَملیّات میباشد؛ یعنی دین به عملیات و علمیات تقسیم میشود، علمیات با ایمان حاصل میگردند و عملیات با قیام و انجام دادن. و اگر ما دین را به اصول و فروع تقسیم کنیم بیشک میگوییم: ارکان پنجگانه اسلام به طور کلی اصول میباشند.» در واقع این تقسیم بندی راجح به نظر میرسد. (و اللهُ العلیمُ أعلمُ بالصواب) نک: ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، 13/125 و 19/207./- عثیمین، شرح نظم الورقات فی أصول الفقه، ص 55.
([2]) نک: غزالی، المستصفی،2/123./- آمدی، الأحكام فی أصول الأحكام، 3/267 و مابعدش./- ابن عبدالشكور، مسلم الثبوت، 2/350./- شوكانی، ارشاد الفحول، ص 237./- إسنوی، نهایةالسول، 3/264./- خضری، اصول الفقه، ص 369.
([11])عبدالكریم نوفان عبیدات، الدلالة العقلیة فی القرآن و مكانتها فی تقریر مسائل العقیدة الاسلامیة، ص 129-127./- نك: ایجی، المواقف، 27-26./- یحیی هاشم فرغل، بناء العقیدة الاسلامیة، ص 148.
([12])عبدالكریم نوفان عبیدات، الدلالة العقلیة فی القرآن و مكانتها فی تقریر مسائل العقیدة الاسلامیة، ص 129-127 به نقل از( الأسس المنهجیة.)
([14])حسن سرباز، ترجمه و تحقیق كتاب (اللمع) ابواسحاق شیرازی، (پایاننامه فوقلیسانس)، به نقل از (شربینی، تقریرات شربینی علی حاشیة البنانی، ج 1، ص 126).
([17])عبدالكریم نوفان عبیدات، الدلالة العقلیة فی القرآن و مكانتها فی تقریر مسائل العقیدة الاسلامیة، ص131-129.
([18]) پیروان واصل بن عطاء میباشند. واصل و عمرو بن عبید از شاگردان حسن بصری رحمه الله بودند. وقتی به این باور رسیدند که فاسق نه مؤمن هست و نه کافراز حلقه حسن بصری اعتزال کردند و در گوشهای در مسجد نشستند. و مردم میگفتند: این دو از حلقه حسن بصری اعتزال و کنارهگیری کردند و بدین خاطر معتزله نامیده شدند. و نیز گفته شده: آنها بخاطر اعتزال از قول امت در زمینه مرتکب گناه کبیره که نه مومن است و نه کافر بدین نام خوانده شدند. معتزله هفده فرقه هستند. همه آنها بر نفی صفات الله از جمله علم و قدرت و ... اتفاق نظر دارند، و نیز بر اینکه قرآن محدث و مخلوق است و اینکه خداوند تعالی خالق افعال بندگان نیست بلکه بندگان خالق افعال خود هستند، اتفاق نظر دارند. نک: اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ص 33 به بعد؛ شهرستانی، الملل و النحل، 1/43؛ ابو الفضل عباس بن منصور سکسکی، البرهان فی عقائد الادیان، ص 49.
([19]) ماتریدیه به أبو منصور محمّد بن محمود معروف به ماتریدی منتسب میباشند. در سمرقند زاده و بزرگ شد و حنفی مذهب بوده و علوم فقه و کلام را از نصر بن یحیی بلخی آموخت. هم عصر ابوحسن أشعری بوده و در نظریاتش در عقائد بر مأثور از ابوحنیفه اعتماد داشته است. در سال 232 هـ متولد و در سال 333 هـ وفات یافت. از جمله کتابهایش: " التوحید" و " تأویلات أهل السنة" میباشد. ماتریدیه از زمره فرقههای متکلمینی هستند که در زمینه عقل بسیار در الهیات و نبوات و در تحسین و تقبیح زیادهروی کردهاند. آنها برای خداوند جل جلاله هشت صفت را قائلند: قدرت، علم، حیات، اراده، شنیدن، دیدن، صحبت کردن و آفرینش. این صفات را به خداوند جل جلاله اختصاص میدهند؛ زیرا عقل آنها را تأیید میکند و نمیتواند غیر آنها را برای خداوند جل جلاله دریابد. نک: سمعانی، الأنساب، ص 498، ابن ابو وفا قرشی حنفی، الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة، 3/360، زرکلی، الاعلام، 7/19؛ أحمد بن عوض حربی، الماتریدیة، ص 513، جامع الفرق و المذاهب الاسلامیة، ص 170.
([43]) (صحیح): بخاری (ش86و184و1053و7287) / مسلم (ش2141) از طریق (وهیب بن خالى ومالک بن انس وابن نمیر) روایت کردهاند: «عن هشام بن عروة عن امرأته فاطمة عن جدتها أسماء بنت أبی بكر انها قالت أتیت عائشة زوج النبي صل الله علیه و آله و سلم حین خسفت الشمس فإذا الناس قیام یصلون وإذا هی قائمة تصلی فقلت ما للناس فأشارت بیدها نحو السماء وقالت سبحان الله فقلت آیة فأشارت أي نعم فقمت حتى تجلانی الغشی وجعلت أصب فوق رأسي ماء فلما انصرف رسول الله صل الله علیه و آله و سلم حمد الله وأثني علیه ثم قال ما من شيء كنت لم أره إلا قد رأیته في مقامي هذا حتى الجنة والنار ولقد أوحی إلی أنكم تفتنون في القبور مثل أو قریب من فتنة الدجال لا أدری أی ذلك قالت أسماء یؤتى أحدكم فیقال له ما علمك بهذا الرجل فأما المؤمن أو الموقن لا أدری أی ذلك قالت أسماء فیقول هو محمد رسول الله جاءنا بالبینات والهدى فأجبنا وآمنا واتبعنا فیقال له نم صالحا فقد علمنا إن كنت لمؤمنا وأما المنافق أو المرتاب لا أدري أي ذلك قالت أسماء فیقول لا أدري سمعت الناس یقولون شیئا فقلته.»
([47]) أشعری أبوحسن علی بن اسماعیل بن اسحاق حنفی میباشد که نسبتش به صحابی جلیل القدر ابوموسی أشعری است. او مؤسس مذهب أشعری است و از ائمه متکلمین مجتهد میباشد. راه مذهب اعتزال را چهل سال در پیش گرفت سپس از اعتزال خارج شد و به مذهب سلف گروید و به معتزله حملهور شد. در بصره در سال 260 ه متولد شد و در بغداد در سال 324 ه وفات یافت. از مؤلفاتش: مقالات الاسلامیین، الابانة عن أصول الدیانة و استحسان الخوض فی الکلام. نک:ابن خلّکان، وفیات الاعیان، 3/284؛ ابن قاضی شبهة، طبقات الشافعة، 3/347؛زرکلی، الاعلام، 4/263.
([59]) نک: تفسیر القرطبی، 7/331، و مقارن با صحیح البخاری، کتاب العلم، باب: العلم قبل القول و العمل، نک: صحیح البخاری، 1/25.
([60])جاب الله، الدلیل الصادق علی وجود الخالق، ص 54، ./- نک: ابن حزم، الفصل فیالملل و الأهواء و النحل، 4/67 ./- مابعدش و آلوسی، تفسیر روحالمعانی، 26/61-62.
([72]) (صحیح): ابوالشیخ، أخلاق النبی وآدابه (ش568) / ابن حبان (ش620) از طریق (عمران بن موسى بن مجاشع ومحمد بن جعفر فریابی) روایت کردهاند: «حدثنا عثمان بن أبی شیبة حدثنا یحیى بن زكریا عن إبراهیم بن سوید النخعی حدثنا عبدالملك بن أبی سلیمان عن عطاء قال: دخلت أنا و عبید بن عمیر على عائشة فقالت لعبید بن عمیر: قد آن لك أن تزورنا فقال: أقول یا أمه كما قال الأول: زر غبا تزدد حبا قال: فقالت: دعونا من رطانتكم هذه قال ابن عمیر: أخبرینا بأعجب شیء رأیته من رسول الله صلى الله علیه و سلم قال: فسكتت ثم قالت: لما كان لیلة من اللیالی قال: یا عائشة ذریني أتعبد اللیلة لربي. قلت: والله إني لأحب قربك وأحب ما سرك قالت: فقام فتطهر ثم قام یصلی قالت: فلم یزل یبكي حتى بل حجره قالت: ثم بكى فلم یزل یبكي حتى بل لحیته قالت: ثم بكى فلم یزل یبكی حتى بل الأرض فجاء بلال یؤذنه بالصلاة فلما رآه یبكی قال: یا رسول الله لم تبكي وقد غفر الله لك ما تقدم وما تأخر ؟ قال: ( أفلا أكون عبدا شكورا لقد نزلت علی اللیلة آیة ویل لمن قرأها ولم یتفكر فیها ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾ الآیة كلها.»
ورجال ابن حبان «رجال صحیح» است به جز: عمران بن موسى بن مجاشع الجرجانی که: امام ذهبی گفته است: «الامامُ المحدثُ الحجةُ الحافظُ» [ذهبی، سیراعلام النبلاء (ج14ص136)]
([77]) نک: رازی، محصل أفکار المتقدمین و المتأخرین، ص 46./ - شهرستانی، نهایةالأقدام فی علم الکلام، ص 371.
([80]) إبکار الأفکار 1/125./- دکتر حسن شافعی، أب. به نقل از: المدخل إلی دراسه علم الکلام، ص 141 و نک: شوکانی، ارشادالفحول، 2/241.
([81]) علی بن (سلطان)، محمّد، نورالدین ملّا هروی قاری، فقیه حنفی مذهب است که در هرات متولد و در مکه ساکن شد و در سال 1014 ه به دیار باقی شتافت، از جمله کتابهایش: «شرحالفقه الأکبر»، «شرح الأربعین النوویه» و «تذکرة الموضوعات». نک:زرکلی، الأعلام، 5/12.
([85]) نک: غزالی، المستصفی 2-132./- آمدی، الأحکام 4/229 و مابعد آن./- ابن عبدالشکور، مسلمالثبوت 2/350.
([91]) علق/ 1. «(ای محمّد ! بخوان چیزی را که به تو وحی میشود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت. آن که (همهی جهان را) آفریده است.»
([93]) محمّدبن احمد سمرقندی، فقیه حنفی مذهب در حلب اقامت گزید و اثر مشهورش: «تحفة الفقها» است. وی در سال 539 ه. درگذشت، نک:زرکلی، الأعلام ،5/317.
([114]) (صحیح): بخاری (ش3650و2651و6428و6695) / مسلم (ش6638-6640) / ابوداود (ش4659) / ترمذی (ش2221) / نسایی (ش3809) از طریق (زهدم بن مضرب وهلال بن سیاف وزراره بن ابی اوفی) روایت کرده اند: «قال سعت عمران بن حصین رضي الله عنهما قال قال النبي صلى الله علیه وسلم خیركم قرني ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم قال عمران لا أدري أذكر النبي صلى الله علیه وسلم بعد قرنین أو ثلاثة قال النبي صلى الله علیه وسلم إن بعدكم قوما یخونون ولا یؤتمنون ویشهدون ولا یستشهدون وینذرون ولا یفون ویظهر فیهم السمن.»
([119]) باجی: أبو الولید سلیمان بن خلف بن سعدالباجی القرطبی از تبار علی مالکیه در «باجه» از شهرهای اندلس (اسپانیا) در سال 403ه متولد شد و از زمره رجال حدیث است و به بغداد و موصل کوچ نمود از جمله تألیفاتش میتوان به" شرح المدوّنة "و "المنتقی "اشاره نمود. نک: زرکلی، الأعلام، 5/316.
([121])(صحیح): مسلم (ش135) / بیهقی، السنن الکبری (ش15664و17309) / دارقطنی (ج2ص89) / بیهقی، الشعب الایمان (ج1ص39و146) / بزار (ش8302) / تمام رازی، الفوائد (ج1ص336) / ابن حبان (ش174و220) / ابن منده، الایمان (ج1ص358و509) از طریق (روح بن قاسم و سعید بن سلمه و عبدالعزیز بن محمد دراوردی) روایت کرده اند: «حدثنا العلاء بن عبدالرحمن عن أبیه عن أبي هریرة قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم أقاتل الناس حتى یشهدوا أن لا إله إلا الله ویؤمنوا بي و بما جئت به فإذا أقروا بذلك عصموا مني دماءهم وأموالهم إلا بحقها وحسابهم على الله عزوجل» و اسنادش «صحیح» میباشد البته به جز «وبما جئت به»؛ چرا که این حدیث را «عبیدالله بن عبدالله بن عتبه و سعید بن مسیب و ابوسلمة بن عبدالرحمن و ابوحازم و اعرج و محمد بن الحنفیه و کثیر بن زید و حسن بصری و ابوصالح و صالح مولی توأمه و مجاهد و زیاد بن الحارث وهلال بن ابی هلال وعجلان وعبدالرحمن بن یعقوب» از ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده اند؛ [بیهقی، السنن الکبری (ش7573و13497و13498و16945و17277) / احمد (ش1058و10822و10158) / ابن سعد، الطبقات الکبری (ج1ص193) / مسلم (ش135) / بخاری، التاریخ الکبیر (ج3ص367) / المعجم الاوسط (ش8149) / ابونعیم، حلیة الاولیاء (ج3ص306) / جمال الدین حنفی، مشیخة ابن البخاری (ج3ص1574) و ....] اما این قسمت را تنها علاء بن عبدالرحمن بن یعقوب از پدرش روایت نموده است و تفردش در مقابل این همه روات مقبول نمیباشد مخصوصاً اینکه اکثر آنان ثقات و اثبات هستند و العلاء بن عبدالرحمن خطاهایی دارد لذا امام ابن حجر میگوید «صدوق ربما وهم» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج8ص186) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش5247)].
ما باید یادآوری کنیم اعتقاد داشتن به قرآن، جز اعتقادات اهل سنت و جماعت، و منکر آن کافر است و بر آن اجماع هم میباشد؛ و در این قرآنی که به صورت تواتر از طرف خدا به ما رسیده میخوانیم: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا﴾ [النساء: 136]. «ای کسانی که ایمان آورده اید! به خدا و پیغمبرش (محمّد) و کتابی که بر پیغمبر نازل کرده است (و قرآن نام دارد) و به کتابهائی که پیش تر (از قرآن) نازل نموده است (و هنوز تحریف و نسیان در آنها صورت نگرفته است) ایمان بیاورید. هرکس که به خدا و فرشتگان و کتابهای خداوندی وپیغمبرانش و روز رستاخیز کافر شود (و یکی از اینها را نپذیرد) واقعاً در گمراهی دور و درازی افتاده است».
نکته1: باید اشاره کنیم که: در کتب حدیث و رجالی، صحابه فراوانی این حدیث را از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت کردهاندکه عبارتند از: «عبدالله بن عمر و أبوهریرة و معاذ بن جبل و عبدالله بن عباس و جابر بن عبدالله و أبو بکر و عمر و نعمان بن بشیر و سمرة بن جندب و أنس بن مالک و أوس بن أوس و عیاض انصاری و أبو بکرة و جریر بن عبدالله و أبو مالک أشجعی و سهل بن سعد و رجل من بلقین» و اسناد اکثر آنها مقبول میباشد و لذا مفهوم حدیث در کل صحیح و حتی متواتر است.
نکته2: اگر کسی مانع گسترش دین خداوند ( جل جلاله ) و تبلیغ مبلِّغان آن گردید، باید با وی جنگید تا از آن ممانعت ننماید: «أمرت أن أقاتل الناس حتى یشهدوا ...».
([123]) (صحیح): بخاری (ش1358و1359و1385و4775و6599) / مسلم (ش6926-6928و6931) / ابوداود (ش4716) / ترمذی (ش2138) از طریق (سعید بن مسیب و ابوسلمة بن عبدالرحمن بن عوف و همام بن منبه وابوصالح السمان) روایت کردهاند: «ان أبا هریرة رضي الله عنه قال قال صل الله علیه و آله و سلم : ما من مولود إلا یولد على الفطرة فأبواه یهودانه وینصرانه أو یمجسانه كما تنتج البهیمة بهیمة جمعاء هل تحسون فیها من جدعاء ثم یقول أبو هریرة رضی الله عنه (فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم)» وفی روایة ابوصالح: «فقال رجل: یا رسول الله! أرأیت لو مات قبل ذلك؟ قال: الله أعلم بما كانوا عاملین.»
([127]) (صحیح): مسلم (ش7386-7389) از طریق (شعبة بن الحجاج وهشام الستوایی وسعید بن ابی عروبه ومطرالوراق) روایت کرده است: «عن قتادة عن مطرف بن عبد الله بن الشخیر عن عیاض بن حمار المجاشعي أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال ذات یوم في خطبته ... .»
([130]) انعام/ 78، و نک: نوفان عبیدات، الدلالة العقلیهة فی القرآن ومکانتها فی تقریر العقیدة الأسلامیة، ص 156.
([134]) (صحیح): مسلم (ش1227) / ابوداود (ش931و3284) از طریق (یحیی بن سعید القطان و اسماعیل بن ابراهیم بن علیة) روایت کردهاند: «عن الحجاج الصواف حدثنى یحیى بن أبى كثیر عن هلال بن أبى میمونة عن عطاء بن یسار عن معاویة بن الحكم السلمى قال قلت: یا رسول الله جاریة لى صككتها صكة. فعظم ذلك على رسول الله صل الله علیه و آله و سلم . فقلت أفلا أعتقها قال: ائتنى بها. قال: فجئت بها قال: أین الله؟ قالت: فى السماء. قال: من أنا؟. قالت: أنت رسول الله. قال: أعتقها فإنها مؤمنة.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر