(3-1-1) دیدگاه اوّل: وجوب اجتهاد و تحریم تقلید
(3-1-2) دیدگاه دوّم: وجوب تقلید و تحریم اجتهاد
(3-1-3) دیدگاه سوّم: قول تفصیل(وجوب اتّباع)
(3-2) تقلید مجتهد
(3-3) تقلید صحابه رضی الله عنهم از یکدیگر
(3-4) شروط تقلید
(3-5) نتایج حاصل از دیدگاهها
(3–1) تقلید در مسائل فقهی([1])
مسائل فقهی و عملیّ به دو دسته تقسیم میشوند: دستهای از آن، مسائلی هستند که احکامشان ثابت و یقینی است؛ یعنی احکام آنها از طریق یقین ثابت شده است، نه ظن. مانند وجوب ارکان پنجگانه اسلام، حرمت ربا و زنا، حلال بودن نکاح و بیع و امثال آن. البته نامگذاری برخی از فقها به فروع دین به معنای بنیان و اصل نبودن آنها در شریعت محسوب نمیشود. این احکام تابع مقتضیات زمان و مکان نبوده و در تمامی زمانها و مکانها ثابت و لایتغیر هستند. بدینخاطر در شریعت اسلام، تمامی آن مسائل همراه با احکامشان بهطور مفصل آمده است؛ به گونهای که جایی برای اظهارنظر و اجتهاد باقی نمانده و فهم تمام انسانها در آن برابر است، این اعمال هرچند عملی میباشند ولی اعتقاد به آنها از زمرۀ اصول دین میباشد، که احکام و مسائل تقلید در آنها در فصل گذشته بهطور مفصل مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. دستهای دیگر از مسائل فرعی، مسائلی هستند که احکامشان ظنی است؛ یعنی از طریق ظن ثابت میشوند، نه از طریق یقین. این احکام با دلائل ظنی از حیث سند و دلالت ثابت میگردند که اکتشاف آنها نیازمند اجتهاد است و برخی تابع مقتضیات زمان و مکان میباشند؛ یعنی با توجه به مقتضیات هر زمان و مکانی، احکامشان متفاوت است، بنابراین احکامشان غیرثابت و متغیر است. بدینخاطر در شریعت اسلام جزئیات آن مسائل نیامده؛ بلکه فقط کلیاتی از آن به عنوان اصول کلی آمده تا در هر زمان و مکانی مجتهدین و متخصصین با توجه به نیاز و استعداد مردم، احکام آن مسائل جزئی را از روی اصول کلی با مراعات ضوابط شریعت، استخراج و استنباط کنند. و از حیث ظنی بودن این دسته از مسائل برخلاف دستۀ دیگر نیاز به اجتهاد و اظهارنظر دارند و باید عالمانی که جامع علوم اجتهادی هستند و اهلیت و صلاحیتهای لازم را برای اجتهاد دارند، با اجتهاد و سعی پیگیرشان احکام آن مسائل را از مصادر و منابع احکام شرعی استخراج و استنباط و برای مردم تبیین کنند. علما در مورد تقلید در این دسته از مسائل فقهی اختلافنظر دارند، در این بخش، اقوال و آراء علما در مورد احکام تقلید در این مسائل فقهی بهطور مفصل با ذکر ادلۀ مربوطه و تجزیه و تحلیل آراء بیان میشود.
(3-1-1) دیدگاه اوّل: وجوب اجتهاد و تحریم تقلید
دستهای از علما، اجتهاد را امری لازم و تقلید را به طور مطلق ناجایز میدانند.([2]) یعنی بر هر مکلفی واجب است که در امور دینی مربوط به خود اجتهاد کند و به آنچه بر اثر اجتهاد به آن رسیده است، عمل نماید و به هیچ وجه جایز نیست که از دیگران تقلید نماید.
این قول ظاهریه و معتزلۀ بغداد و گروهی از فقهای امامیه است.([3]) البته امام شوکانی این قول را به جمهور علما نسبت میدهد و میگوید: اگر منع از تقلید اجماع علما نباشد، حداقل مذهب جمهور علماست.([4]) و ابن حزم ادعا کرده که تمام علما بر نهی از تقلید، اجماع و اتفاق نظر دارند.([5]) و در کتاب النبذ الكافية في علم الأصول میگوید: ([6]) « تقلید حرام است و بر کسی جایز نیست که قول دیگری را بدون دلیل و برهان بپذیرد. به جز قول پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ؛ آن هم بر اساس این دستور خداوند متعال که میفرماید: ﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ وَلَا تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَۗ﴾([7]) «از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است، و جز خدا از اولیاء و سرپرستان دیگری پیروی مکنید (و فرمان مپذیرید).»
قِراض میگوید: این قول، مذهب مالک و جمهور علماست که آنان اجتهاد در فروع دین را واجب و تقلید را باطل میدانند.([8]) بعضی از قدریه هم چنین نظری دارند و گفتهاند که بر عامی هم لازم است که در مسائل فرعی دین، اجتهاد و استدلال کند.([9]) یعنی به نظر آنان تقلید در فروع دین جایز نیست و هرکس باید در مسائل فرعی مربوط به خود اجتهاد کند و به آنچه بر اساس اجتهاد بدان رسیده است، عمل کند.
این دسته از علما برای اثبات نظرشان به دلایلی از قرآن، سنت و عقل استدلال و استناد کردهاند:
قرآن: خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٣﴾([10]) «این که به دروغ از زبان خدا چیزی را بیان دارید که (صحّت و سقم آنرا) نمیدانید.»
وجه استدلال به این آیه، این است که قبول کردن رأی و نظر دیگران از روی تقلید، قبول کردن چیزی نامعلوم است، بنابراین از آن نهی شده است. در آیۀ دیگری خداوند به نهی از تقلید تأکید کرده و میفرماید: ﴿وَكَذَٰلِكَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾ ([11])([12]) «همینگونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو (پیغمبر) بیمدهندهای مبعوث نکردهایم مگر این که متنعّمان (خوشگذران و مغرور از ثروت و قدرت) آنجا گفتهاند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم (که بتپرستی را بر همگان واجب کرده است) و ما هم قطعاً (بر شیوۀ ایشان ماندگار میشویم و) به دنبال آنان میرویم.» با توجه به این آیه، چنین استدلال میشود که خداوند متعال، تقلید را مورد نکوهش قرار داده است. بنابراین این قاعده استنباط میشود که انجام هر امر مذموم و ناپسند، جایز نیست، پس تقلید جایز نیست.([13])
همچنین خداوند متعال در آیه دیگری اهل تقلید را نکوهش میکند و میفرماید: ﴿بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَيۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ شَيۡٔٗا وَلَايَهۡتَدُونَ١٧٠﴾([14])و([15]) «و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا فرو فرستاده است پیروی کنید، میگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم (نه از چیز دیگری). آیا اگر پدرانشان چیزی (از عقائد و عبادات دین) را نفهمیده باشند و (به هدایت و ایمان) راه نبرده باشند (باز هم کورکورانه از ایشان تقلید و پیروی میکنند؟)».
علاوه بر آیات مذکور، خداوند متعال مسلمانان را امر کرده است که مسائل اختلافی را به آراء و نظرات اشخاص برنگردانند، بلکه فقط آن را به کتاب و سنت برگردانند، آنجا که میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾([16])([17]) «و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید.»
سنّت: احادیثی که مانعین تقلید برای اثبات دیدگاه خویش به آن استدلال کردهاند، دو حدیث زیر میباشد.([18])
«طلب العلم فريضة علی كل مسلم»([19])«طلب علم (شرعی) بر هر مسلمانی فرض است.» و «اجتهدوا فكل ميسر لما خلق له»([20]) «اجتهاد کنید کنید که هر کسی برای آنچه که آفریده شده آن نوع عملکردن برایش آسان میگردد.» البته اصل حدیث " اعملوا..." است که باعث فهم سقیم و نادرست از آن شده است.
وجه استدلال در این دو حدیث، این است که آن بر وجوب اجتهاد و نظر بر تمام مکلفین دلالت دارد؛([21]) زیرا دلالت آن عام است و تمام افراد را در بر میگیرد ([22]) و در حدیث دوم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بهطور مطلق، به اجتهاد امر نموده است و اگر توافق شود به اینکه بعضی از علوم، از عموم حدیث خارج میشود، علم به فروع دین باقی میماند،([23]) بنابراین طلب آن بر هر مسلمانی واجب است و هرکس باید اجتهاد و استدلال کند تا به حکم مسئلۀ موردنظر برسد.
عقل: قائل بودن به جواز تقلید، منجر به بطلان تقلید میشود؛ زیرا تقلید مقتضی آن است که برای فردی که از تقلید منع شده است، تقلید جایز باشد و آنچه که ثبوتش منجر به عدمش میشود، باطل است.([24])
اگر تقلید بر شخص عامی واجب باشد، در این صورت ممکن است فردی که از وی تقلید کرده است، در اجتهادش خطا کرده باشد، یا در آنچه که به وی خبر داده است، دروغ گفته باشد، بنابراین شخص عامی مأمور به تبعیت و پیروی کردن از خطا و دروغ است و پیداست که چنین چیزی از شارع به دور است.([25])
- چون احتمال جهل و فسق مفتی است، در نتیجه اگر شخص عامی از او تقلید کند، کار مفسدهای را انجام داده است.([26]) بنابراین تقلید از او جایز نیست.
- اگر تقلید در فروع دین واجب میبود، به دلیل اینکه امارات و نشانههای ظاهر شده که ظن صدق مفتی را ایجاب میکند، چنین معنایی در اصول دین هم هست، پس اگر این چنین باشد، اکتفا به فتوا در اصول دین واجب میشود.([27])
- اجتهاد در مذاهب چهارگانه، مذهب زیدیه و هادویه حجت و دلیلی است که تقلید را رد میکند.([28])
- چون در مسائل اجتهادی این احتمال هست که مجتهد اجتهاد نکند یا در اجتهادش کوتاهی کند، یا برخلاف اجتهادش فتوا دهد، در نتیجه تقلید از او جایز نیست.([29])
4- عمل صحابه، تابعین و ائمه اربعه: در عصر صحابه – رضی الله عنهم أجمعین - مذهب خاصی وجود نداشته و آنان برای به دست آوردن احکام وقایع و حوادث به کتاب و سنّت مراجعه میکردند یا در بین خودشان پس از تبادلنظر و مشورت، بهترین رأی و نظر را بر میگزیدند و همگی بر آن اتفاق، اجماع میکردند و آنگاه بدان عمل مینمودند. تابعین نیز از روش آنان تبعیت کرده و برای پیدا کردن احکام مسایل، به قرآن و سنت مراجعه مینمودند و چنانچه حکم مسئلهای را در آن نمییافتند، به اجماع صحابه رضی الله عنهم عمل میکردند و اگر باز حکم مسئله را در آن نمییافتند، آنگاه اجتهاد میکردند و بعضی از آنان، قول فردی از صحابه رضی الله عنهم را اختیار میکردند؛ زیرا آن را بهترین و قویترین رأی در دین خداوند میدانستند.([30])
ائمۀ اربعه نیز از منهج و روش پیشینیان خود تبعیت و از تقلید منع میکردند. در عصر ایشان مذهب معینی وجود نداشته و این مذاهب بعد از عصر ایشان توسط عوامِ مقلّد ایجاد شد، بدون اینکه ائمۀ مجتهدین اجازۀ آن را داده باشند.([31]) بلکه آنان همواره دستور به اجتهاد میدادند و مردم را بدان تشویق میکردند و آنان را به خاطر تقلید نمودن، مورد مذمت قرار میدادند.
امام شافعی رحمه الله میگوید: «مثال کسی که بدون دلیل طلب علم مینماید، همانند هیزم جمعکن در شب است، کولهباری از هیزم را برمیدارد، در حالی که در میان آن یک مار افعی موجود است، و غافلانه او را میگزد.»([32])
امام احمد رحمه الله میگوید: «نه از من و نه از مالک و نه از ثوری و نه از اوزاعی تقلید کنید و بر اساس آنچه آنان احکام را استخراج نمودهاند، شما هم به استخراج احکام بپردازید.»([33])
از امام ابوحنیفه رحمه الله و از شاگردش امام ابویوسف رحمه الله روایت شده که گفتهاند: برای هیچکس جایز نیست که قول ما را تقلید کند تا نفهمد دلیل قول ما چیست؟([34])
از آیاتی که در آن، از تقلید نهی شده است، اینگونه استنباط میشود که قبول قول دیگری بدون علم در مسائلی که علم در آن واجب است، جایز نیست؛ در حالی که در مسائل فرعی و ظنی، علم شرط نیست.([35])
علاوه بر آن، این آیات بر تقلید مذمومی دلالت میکنند که شریعت آن را تأیید نمیکند و آن تقلید کورکورانه و متعصبانه است که باعث خروج از حق میشود.
در مورد حدیث اول، باید گفت: آن حدیث بنابر اجماع متروک است؛ ([36]) زیرا علم و یقین در مسائل فرعی اعم از اجتهاد و تقلید، از انسان خواسته نمیشود و فقط ظن از انسان خواسته میشود. بنابراین علما بر این امر اتفاق و اجماع دارند که در مسائل ظنی، علم لازم نیست.([37])
حدیث دوم هم بر وجوب اجتهاد بر هر مکلفی دلالت نمیکند و با توجه به دلایلی که تقلید را جایز میداند، واجب است که وجوب اجتهاد بر کسی حمل شود که اهلیت اجتهاد را داشته باشد.([38])
در مورد ادلۀ عقلی این دسته از علما، باید گفت که هرگاه عامی اجتهاد کند، احتمال خطا و اشتباه در اجتهاد وی وجود دارد؛ چراکه او به خاطر عدم اهلیتش به خطا نزدیکتر است.([39]) پس امر حرام به نسبت شخص عامی بیشتر تحقق پیدا میکند، در حالی که به نسبت مجتهد احتمال کمتری را دارد؛ زیرا اهلیت و صلاحیت اجتهاد را دارد.([40])
اقوال علما هم در مورد نهی از تقلید بر این امر حمل میشود که آنان از قبول قول خود و دیگران بدون دلیل نهی کردهاند، یا اینکه آنان عالمان و کسانی را که توانایی نظر و استدلال دارند، از تقلید نهی کردهاند. بنابراین استنباط میشود که افراد عالم و مجتهد نباید از دیگران تقلید کنند و جمهور علما، تقلید مجتهد از دیگری را حرام میدانند.
امام غزالی در المستصفی این قول را به دو دلیل باطل میداند:
اجماع صحابه رضی الله عنهم ؛ آنان برای عوام فتوا میدادند و آنان را امر نمیکردند که به درجۀ اجتهاد برسند. چنین امری ضرورتاً معلوم است و از علما و عوام صحابه رضی الله عنهم از طریق تواتر به ما رسیده است.([41])
اجماع منعقد است براینکه عامی، مکلَّف به احکام شرعی است و مکلف کردن وی به اینکه به درجه اجتهاد برسد، محال است؛ زیرا چنین چیزی منجر به خرابی دنیا و هرجومرج زندگی و تعطیل شدن حرفهها و صنایع میگردد. اگر تمام مردم به طلب علم مشغول باشند وعلما به دنبال کسب و کار و اسباب معیشت باشند و طلب علم را کنار نهند، چنین امری منجر به ازبینرفتن علم و حتی از بین رفتن علما میشود. وقتی که چنین امری محال باشد، پس چیزی غیر از سؤال کردن از علما باقی نمیماند.([42])
(3-1-2) دیدگاه دوم: وجوب تقلید و تحریم اجتهاد
حشویه و تعلیمیه، اظهارنظر و اجتهاد را بعد از عصر امامان مجتهد، حرام و تقلید را بر همگان واجب میدانند.([43])
این دسته از علما برای اثبات نظرشان به دلایلی از کتاب، سنّت و عقل استدلال و استناد کردهاند.
کتاب: استدلال این دسته به آیاتی میباشد، از جمله: خداوند میفرماید: ﴿مَا يُجَٰدِلُ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾([44]) «هیچ کسی در مقابل آیات خدا پرخاشگری نمیکند و به ستیز نمیایستد. مگر آنان که کافر باشند.» و میگویند: خداوند متعال از مجادله در تقدیرات الهی و استدلال در آن نهی کرده است ،([45]) و نیز خداوند میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾([46]) «پس (برای روشنگری) از آگاهان بپرسید، اگر (این را) نمیدانید.» میگویند: این آیه عام است همانطور که شامل تمام مخاطبین میشود شامل هر نوع سوالی هم میشود. پس بر عامی که علم ندارد، واجب است آنچه مفتی به او جواب میدهد بپذیرد. بنابراین اجتهاد و استدلال در احکام دینی جایز نیست. و نیز به مفهومی از این آیه استناد میکنند: ﴿۞وَمَا كَانَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةٗۚ فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ١٢٢﴾([47]) معانی استنباطی از این آیۀ شریه عبارت است از:
اول: «مؤمنان را نسزد که همگی بیرون بروند (و برای فراگرفتن معارف اسلامی عازم مراکز علمی اسلامی بشوند). باید که از هر قوم و قبیلهای، عدّهای بروند (و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلۀ خود برگشتند (به تعلیم مردمان بپردازند و ارشادشان کنند و) آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت) خودداری کنند.»
دوم: «شایسته نیست، مؤمنان همگی (به سوی میدان جهاد) بیرون بروند. چرا از هر گروهی برخی از آنان (به کارزار) نمیروند (و برخی در مدینه نمیمانند) تا در دین (و معارف اسلامی) آگاهی پیدا کنند و وقتی که قوم خود (از جهاد) به سوی ایشان برگشتند، آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا بترسند (و خویشتندار و پرهیزگار گردند).»
در این آیه خداوند دستور داده است که عدهای باید به تفقه دین بپردازند و دیگران را انذار دهند. از این وجوبِ تعلم و انذار بر میآید که دیگران نیز باید قول این فقها را بپذیرند. پس خداوند تقلید از آنها را واجب گرداندهاست.
در جواب این استدلال میتوان گفت:
اولاً: معنی دوم آیه، بر معنی اول آن، ترجیح دارد. به چند دلیل :
الف) آنچنان که از آیات محوری سوره و همچنین آیات قبلی بر میآید، بحث در بارۀ جهاد و تخلف از آن و تحریض مؤمنین به جهاد است. در دو آیۀ قبل آن خداوند میفرمایند: برای اعراب شایسته نیست که از رفتن به جهاد تخلف کنند. ﴿مَا كَانَ لِأَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ وَمَنۡ حَوۡلَهُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ ٱللَّهِ وَلَا يَرۡغَبُواْ بِأَنفُسِهِمۡ عَن نَّفۡسِهِۦۚ﴾([48]) «درست نیست که اهل مدینه و بادیه نشینان دوروبر آنان، از پیغمبر خدا جا بمانند (و در رکاب او به جهاد نروند) و جان خود را از جان پیغمبر دوستتر داشته باشند.»
در آیۀ بعدی([49]) خداوند مؤمنان را به قتال با کفار تشویق میکند.
ب) لفظ " نَفَر" در اصل به معنی دوری کردن و خارج شدن از چیزی و یا رفتن به سوی چیزی است. به معنی تنفر داشتن از چیزی هم آمده است. اما هرجا در قرآن معنی رفتن داشته است، رفتن به سوی میدان جنگ بوده است. و در این آیه هم، به معنی "رفتن به جنگ" آمده است. مخصوصاً با وجود قرائن فراوانی که در آیات قبلی و بعدی همین آیه آمده است. مثل آیات :38، 39،41و81 همین سوره و 71 سورۀ نساء، در این آیات، واژهی نَفَرَ، به معنی رفتن به میدان جنگ آمده است.
ج) در این آیۀ شریفه خداوند جل جلاله عبودیت خود را به دو نوع تقسیم کرده است و انگار فرموده است که بندگی بندگان در دو زمینۀ کسب علم و جهاد در راه خدا خلاصه شده است. این برداشت، کمال آیه را بیشتر و بهتر از معنی اولی بیان میکند.
د) " نَفَرَ " را به معنی خروج مطلق گرفتن، خارج کردن کلمه از معنی حقیقی بدون قرینه است که جایز نیست. این ایراد در معنی دوم وجود ندارد.
ثانیاً: خداوند در این آیه، تنها چیزی که بر مردم واجب کرده است، قبول آنچه از وحی است که در غیاب مجاهدین از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرا گرفتهاند وآنها را با همان وحی (کتاب وسنت) بیم میدهند؛ زیرا انذار، جز به وسیلۀ دلیل شرعی (مستدل به کتاب و سنت) صورت نمیگیرد. خداوند میفرماید: ﴿قُلۡ إِنَّمَآ أُنذِرُكُم بِٱلۡوَحۡيِۚ﴾([50]) «بگو شما را با وحی (و کلام آسمانی قرآن) بیم میدهم.) پس هیچ دلیلی بر تقدیم قول و آرای رجال و فقها بر کتاب و سنت وجود ندارد. در جایی دیگر انذار را فقط در کسانی که از ذکر (قرآن کریم) تبعیت میکنند منحصر کرده است. این نشان میدهد که انذار نیز جز با ذکر حاصل نمیشود. خداوند جل جلاله میفرماید: ﴿إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ ٱتَّبَعَ ٱلذِّكۡرَ وَخَشِيَ ٱلرَّحۡمَٰنَ بِٱلۡغَيۡبِۖ فَبَشِّرۡهُ بِمَغۡفِرَةٖ وَأَجۡرٖ كَرِيمٍ١١﴾([51]) «تو تنها کسی را میترسانی (و با بیم دادنت بدو سود میرسانی) که از قرآن پیروی کند، و پنهانی از (خداوند) مهربان هراس داشته باشد. چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده.»([52])
سنّت: آنان برای اثبات نظر خود به این حدیث استناد کردهاند: «من سرّهُ أن يسُكن بُحْبُوحَةَ الْجَنَّةِ، فَلْيَلْزَمِ الْجَمَاعَةَ، والشَّيْطَانَ مَعَ الْوَاحِدِ، وَهُوَ مِنَ الاثْنَيْنِ أَبْعَدُ»([53])([54])«هرکس دوست دارد که خانهاش در وسط بهشت باشد، همراه جمع (کثیر مسلمانان) باشد (واز آنان خارج نگردد)؛ و(بدانید) که شیطان با یک نفر است (وبیشتر وی را وسوسه میکند) ولی اگر دونفر شدند، شیطان هم (کمی) دورتر میشود.
وجه استدلال آنان، این است که اغلب مردم به درجۀ اجتهاد نرسیدهاند و توانایی استدلال را ندارند و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در این حدیث به همراهی با جماعت امر فرموده است.
اجماع: برخی ادعا میکنند: همیشه مردم عامی در زمان اصحاب و تابعین - و قبل از این که مخالف، سر برآورد،- از مجتهدین فتوی میخواستند و در احکام شرعی از آنها پیروی میکردند. علمای اصحاب و تابعین به سؤالات جواب میدادند، بدون این که اشارهای به ادلۀ شرعی داشته باشند. آنها، مردم عامی را ازین کار منع نمیکردند و کسی از اینگونه استفتاء از جانب عوام و فتوی دادن علما، ایراد نمیگرفت. پس این عمل اصحاب و تابعین، بیان گر اجماع آنها، بر جواز تقلید مطلق عامی از مجتهد است.
عقل: کسی که بخواهد در حکم مسئلهای استدلال و نظر بیفکند، در شبهات غوطهور میشود و همانا استدلالکنندگان زیادی گمراه شدند، پس دوری از خطر و طلب سلامت اولی است.([55])
همچنین میگویند: به خاطر اینکه تقلید، مذهب اکثر مردم است، به صحت و درستی قول دیگری پیبردهایم، پس شایستۀ اتباع است.([56])
اعتقاد به این امر که حتی تقلید بر کسانی که به درجۀ اجتهاد رسیدهاند، واجب است، اعتقاد و دیدگاهی عجیب است. امام غزالی در المستصفی به رد این اقوال با دلایلی محکم و قوی میپردازد و میگوید:
1- صدق کلام مجتهد ضرورتاً معلوم نیست و به ناچار باید دلیلی بر آن باشد؛ مثلاً دلیل صدق فرمودۀ پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم ، معجزه است، پس صدق اجماعکنندگان با اخبار پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم از عصمتشان معلوم میشود. بر عامی واجب است که از مفتی تبعیت کند، چه مفتی راست گوید یا دروغ، خطا کند یا به حق اصابت نماید؛ یعنی قول مفتی بنابه دلیل اجماع بر عامی واجب و لازم است. پس چنین کاری قبول قول دیگری از روی دلیل است و تقلید نیست؛ زیرا تقلید، قبول قول دیگری بدون دلیل است. پس هر زمان که دلیل برای قبول قول دیگری نباشد و صدق کلامش ضرورتاً یا بنابه دلیل معلوم نشود، در این صورت، تبعیت کردن از آن قول، اعتماد و تکیه بر جهل و نادانی است.
2- به آنان میگوییم: آیا خطا و اشتباه را برای مجتهدی که میخواهید از او تقلید کنید، محال میدانید یا آن را جایز میدانید؟ اگر آن را جایز میدانید، پس در صحت مذهب خودتان شک دارید و اگر آن را مُحال میدانید، چگونه به محال بودن آن پیبردهاید؟ ضرورتاً به آن پی بردهاید یا از روی استدلال و یا از روی تقلید؟ در این مورد هیچ ضرورت و دلیلی وجود ندارد و اگر در قولش مبنی بر اینکه مذهبش حق است، از او تقلید میکنید، به چه دلیلی صدق کلامش را در تصدیقکردن خودش، دانستهاید؟ و اگر در این مورد از دیگری تقلید کردهاید، به چه دلیلی به صدق کلام مقلد دیگری پی بردهاید؟ و اگر اعتماد به آرامش نفس خود در قولش دارید، به چه دلیلی بین آرامش نفس خود و آرامش نفس یهود و نصاری تفاوت قائل میشوید و به چه دلیلی بین قول مقلّد خودتان به اینکه من صادقم و بین قول مخالفتان فرق قائل میشوید؟
3- دربارۀ ایجاب تقلید به آنان گفته میشود: آیا به وجوب تقلید آگاهی دارید یا نه؟ اگر به آن آگاهی ندارید، چرا تقلید کردهاید واگر آن را میدانید، از چه راهی آن را دانستهاید؟ ضرورتاً آن را دانستهاید، یا از روی استدلال و یا از روی تقلید؟ اگر از روی تقلید آن را دانسته باشند، سؤال و اعتراض قبلی از آنان تکرار میشود و پیداست که در این زمینه، هیچ دلیل و برهانی ندارند، بنابراین قول واجب بودن تقلید، مردود است.
اگر بگویند: به صحت قول دیگری به خاطر اینکه مذهب اکثر مردم است، پیبردهایم، پس شایسته اتباع است، در جواب میگوییم: چرا سخن حق و دقیق و سنجیده کسی را انکار میکنید که جز افراد کمی آن را درک نکرده و غالب مردم از درک آن عاجزند؛ به این خاطر که چنین سخنی احتیاج به شروط زیادی از جمله ممارست و تأمل فراوان و اعمال ذوق و خالی بودن از مشغولیتها دارد. ایمان آوردن گروهی اندک به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در ابتدای دعوت ایشان و ایمان نیاوردن بسیاری از مردم، بر آن دلالت دارد. همچنین آیات زیر بر آن دلالت دارد، آنجا که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَقَلِيلٞ مِّنۡ عِبَادِيَ ٱلشَّكُورُ١٣﴾([57]) «واندکی از بندگانم سپاسگزارند.» ﴿وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ٤٧﴾([58])«ولی بیشتر ایشان متوجّه نمیگردند و نمیفهمند.» و ﴿وَأَكۡثَرُهُمۡ لِلۡحَقِّ كَٰرِهُونَ٧٠﴾([59]) «بیشتر ایشان از حق بیزار (و دشمن حقیقت) میباشند.» بنابراین آنچه بدان استدلال میکنند، خلاف این نصوص قرآنی است و چنانچه به این حدیث پیامبر صل الله علیه و آله و سلم استدلال کنند که میفرماید: «من سرّهُ أن يسُكن بُحْبُوحَةَ الْجَنَّةِ، فَلْيَلْزَمِ الْجَمَاعَةَ، والشَّيْطَانَ مَعَ الْوَاحِدِ، وَهُوَ مِنَ الاثْنَيْنِ أَبْعَدُ»([60]) در جواب میگوییم: اولاً: از آنجا که این حدیث به حد تواتر نرسیده است، چگونه صحیحبودن این حدیث را اثبات میکنید؟ اگر از روی تقلید از کسی دیگر آن را دریافتهاید، چگونه وی را از مجتهد دیگری که اعتقاد به فساد آن دارد، تشخیص میدهید؟ و اگر این حدیث هم صحیح و ثابت شود، غالب مردم مقلّد نیستند؛ بلکه با فرمودۀ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میداند که تبعیت از او واجب است و چنین امری قبول قولش از روی دلیل است و تقلید نیست. علاوه بر آن، مراد از این حدیث، منع خروج از امر امام و منع خروج از اجماع است.
شبهۀ دیگری که برای اثبات نظرشان میآورند، این است که میگویند: کسی که بخواهد در حکم مسئلهای استدلال کند و بیندیشد، در شبهات غوطهور میشود و همانا استدلالکنندگان زیادی گمراه شدهاند؛ پس دوری از خطر و طلب سلامت اولی است، در جواب میگوییم: تقلیدکنندگان زیادی از یهود و نصاری گمراه شدهاند، پس به چه دلیلی بین تقلید خود و تقلید سایر کفار فرق قائل میشوید، آنجا که کفار میگویند: «بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ»([61]) «بلکه ایشان میگویند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما نیز بر پی آنان میرویم.»
سپس میگوییم: هرگاه معرفت و شناخت واجب باشد، بنابراین تقلید، جهل و گمراهی است، گویی اینکه تقلید را به خاطر ترس از دچار شدن به شبهات واجب میدانید؛ مثل کسی که خودش را از تشنگی و گرسنگی میکشد از ترس اینکه اگر غذا بخورد و آب بنوشد، لقمهای غذا یا جرعهای آب در گلویش گیر کند و مثل مریضی میماند که از معالجه و مداوایش خودداری میکند از ترس اینکه مبادا در معالجهاش خطایی بکنند و مثل کسی میماند که تجارت و کشاورزی را از ترس صاعقه رها میکند و فقر را از ترس فقرا اختیار میکند.
دلیل دیگری که برای اثبات نظرشان به آن استدلال میکنند، استنادشان به این آیه است: ﴿مَا يُجَٰدِلُ فِيٓ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ﴾([62]) «هیچ کسی در مقابل آیات خدا پرخاشگری نمیکند و به ستیز نمیایستد. مگر آنان که کافر باشند.» که خداوند متعال از مجادله در تقدیرات الهی و استدلال در آن نهی کرده است، در جواب میگوییم: در این آیه خداوند متعال از مجادلۀ باطل نهی کرده است؛ چنانکه میفرماید: ﴿وَجَٰدَلُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِيُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّ﴾([63]) «و به ناحق جدال و نزاع ورزیدهاند، تا به وسیلۀ باطل حق را نابود و برطرف کنند.» و از مجادلۀ صحیح نهی نکرده است، چون در جای دیگری میفرماید: ﴿وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ﴾([64]) «و با ایشان به شیوۀ هرچه نیکوتر و بهتر گفتگو کن.»
همچنین آیات متعدد دیگری نیز دلالت بر بطلان دیدگاه آنان مینماید از جمله: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾([65]) «ز چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی.»؛ ﴿وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ١٦٩﴾([66]) «اینکه آنچه را نمیدانید به خدا نسبت دهید» و ﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ١١١﴾([67]) «بگو: اگر راست میگوئید دلیل خویش را بیاورید.» تمام این آیات، از تقلید نهی و به علم امر میکنند و به خاطر آن علما شأن عظیمی دارند، همچنانکه خداوند میفرماید: ﴿يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾([68]) «خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردهاند و بهره از علم دارند، درجات بزرگی میبخشد.»، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «يرث هذا العلم من كل خلف عدوله ينفون عنه تاويل الجاهلين و انتحال المبطلين و تحريف الغالين»([69]) «از هر نسلی این علم (؛یعنی دین) را انسانهای عادل فرا میگیرند و آن را از تأویل افراد نادان و نسبتدادن به افراد باطل و تحریف افراد غالی مصون میدارند.»
پر واضح است که چنین امری با تقلید حاصل نمیشود؛ بلکه تنها با علم حاصل میشود. در این راستا ابن مسعود گفته: «لا يكون أحدكم إمّعة! قالوا: وما الأمّعة يا أبا عبدالرحمن؟ قال: يقول: إنما أنا مع الناس إن اهتدوا اهتديت و إن ضلوا ضللت ألا ليوطن أحدكم نفسه على أن كفر الناس أن لا يكفر.»([70])([71]) «إمعه نباشید! گفته شد ای ابا عبدالرحمن إمّعه به معنای چیست؟ گفت: شخص میگوید من با مردمم، اگر هدایت یافتن منم هدایت یافتهام و اگر گمراه شدند من نیز گمراه خواهم بود آگاه باشید خود را طوری محکم و تربیت کنید که اگر مردم کافر شدند، نفستان کافر نشود.»
4- دربارۀ وجود اجماع بر وجوب تقلید شوکانی میگوید: عجیبتر از این، آن است که برخی از متأخرین اصولی، این نظر را به اکثر اصولیون نسبت میدهند و حجت آنها را اجماع بر عدم انکار علما بر مقلدین قرار دادهاند. اگر منظور اجماع سه قرن برتر صدر اسلام است، ادعایی باطل است؛ زیرا اصلاً تقلید در بین آنها وجود نداشته است. تقلید را نمیشناختند، آن را نشنیده بودند، بلکه کسی که ناتوان بوده، از عالمی در بارۀ مسئلۀ پیش آمده، میپرسید. عالم هم با نصوصی که از کتاب وسنّت میدانست، فتوی میداد. این عمل، هیچ ربطی به تقلید نداشت؛ بلکه این استفتاء، از باب طلب حکم الله و سؤال از حجت شرعی، در مسئله، بوده است... تقلید فقط شامل عمل به رأی است نه عمل به روایت.([72])
(3-1-3) دیدگاه سوم: قول تفصیل(وجوب اتّباع)
دستۀ دیگری از علما قائل به تفصیل هستند؛ بدینگونه که اجتهاد برای کسی که شرایط و اهلیت آن را دارد، ممنوع نیست و تقلید بر مجتهد حرام و بر عامی - عامی کسی است که فاقد اهلیت و شرایط اجتهاد است هرچند که عالم هم باشد- واجب است که در وهلة اول اتّباع نماید؛ یعنی قبول قول دیگران با دلیل و برهان شرعی که همانطور گفته شد این تقلید نیست و این امر بر هر مسلمانی واجب است و در صورتی که از این امر عاجز باشد بنابر ضرورت و نبود راهی دیگر برای عمل به شریعت میتواند تقلید نماید.([73]).
این قول بسیاری از پیروان ائمۀ چهارگانه است.([74]) ابن قدامه مقدسی در کتاب روضةالناظر و جنة المناظر میگوید: اجماع علما بر این است که تقلید در فروع جایز است و دلیل آن اجماع است. همچنین به خاطر اینکه مجتهد در فروع یا مصیب است یا مخطی بنابراین نه تنها تقلید در فروع جایز است؛ بلکه بر عامی واجب است که در مسائل فرعی دین تقلید کند.([75])
ابنتیمیه میگوید: جمهور علما براین باورند که تقلید برای کسی که توانایی اجتهاد ندارد، جایز است.([76])
ابنقیم شاگرد ابنتیمیه میگوید: تقلید فقط هنگام ضرورت جایز است. در بحث رد بر پیروان تقلید میگوید: همانا آنچه از ائمه دربارۀ تقلید، نقل گردید؛ تقلید آنها مانند تقلید شما نیست و آن را جایز ندانستهاند. بلکه آنچه در بارۀ تقلید از آنها نقل کردهاند، در مسائل بسیار کمی بوده که در آن به نص کتاب و سنت دست نیافتهاند و در آن رابطه، جز قول کسی که عالمتر از خودشان دیدهاند دلیلی در کتاب وسنت نیافتهاند و مجبور به تقلید از آن عالم شدهاند. این روش اهل علم است و همین واجب است. پس تقلید فقط برای مضطر جایز است. اما کسی که از نصوص کتاب وسنت و اقوال اصحاب درمیگذرد و از شناخت حق با دلیل خودداری میکند و به سوی تقلید میرود آن هم با وجود توانایی شناخت دلیل، مانند کسی است که با وجود توانایی دستیابی به گوشت پاک به سوی گوشت مردار برود. قاعده این است که جز با دلیل قول غیر، پذیرفته نمیشود مگر ضرورت ایجاب کند. شما حال ضرورت را دست مایۀ اصلی (برای تقلید کورکورانه) پنداشتهاید.([77])
محمّدامین شنقیطی دراینباره نکات و مطالب ظریف و مهمی را متذکر میشود، ایشان در تفسیر آیۀ شریفۀ ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾([78]) «آیا دربارۀ قرآن نمیاندیشند (و مطالب و نکات آن را بررسی و وارسی نمیکنند؟) یا این که بر دلهائی قفلهای ویژهای زدهاند؟» مینویسد: برخی از علمای اصولی متأخر میگویند: تدبر در قرآن و فهم آن و عمل به آن جز برای مجتهد، و کسی به درجۀ اجتهاد مطلق رسیده باشد، جایز نیست. اجتهاد مطلق با آن شروطی که آنها برای آن قرار دادهاند که بیشتر شروط آن از کتاب وسنت و اجماع و قیاس جلی و قول صحابه رضی الله عنهم مستند ندارد. در واقع از ادلۀ شرع دلیلی بر آن نیست. حق بدون شبه این است که از بین مسلمانان هرکس قدرت یادگیری و فهمیدن و درک معنای قرآن وسنّت را داشته باشد؛ بر او واجب است که آن دو را بیاموزد و به آن عمل کند. اما عمل بدون علم به آن دو، به اجماع ممنوع است. آنچه که با تعلم صحیح از آن دو یاد میگیرد میتواند به آن عمل کند. حتی اگر یک آیه یا یک حدیث باشد. روشن است که این نکوهش و سرزنش بخاطر عدم تدبّر و تفکّر در آیات قرآنی عام است شامل تمام انسانها میشود. آنچه که این مطلب را روشن میکند، این است که مخاطب اول که این آیه در بارۀ آنها نازل گردیدهاست، منافقین و کفار، بودهاند. هیچیک از آنها دارای شروط اجتهاد مقرر شده از جانب علمای اصولی، نبودند، بلکه اصلاً اندکی از آن شروط را نداشتند. اگر جایز نبود کسی جز مجتهدین اصطلاحی علمای اصول، از قرآن بهره بگیرد و از هدایتش استفاده کند؛ خداوند کفار را به این صورت ملامت نمیکرد و بخاطر عدم قبول هدایت قرآن، آنها را سرزنش نمینمود. از طرف دیگر حجت بر آنها تمام نمیشد تا اینکه آنها به درجۀ اجتهاد- آنچنان که نزد اصولیین متأخر مقرر شده میبینی- میرسیدند.
از قواعد بدیهی در اصول، این است که سبب نزول آیه به قطع، مشمول حکم آیه میگردد.([79]) در این صورت منافقین و کفار به صورت قطعی مشمول این آیه میشوند. اگر انتفاع به قرآن جز برای مجتهد درست نباشد، خداوند جل جلاله بر کفار عیب نمیگرفت وآنها را برای عدم هدایت و عمل به قرآن نکوهش نمیکرد.
به تحقیق میدانید که این ادعا خلاف واقع است و پوشیده نیست که شروط اجتهاد جز در مواردی که اجتهاد جایز است وجود ندارد. اموری که با نصوص صحیح از کتاب و سنت وارد شده است برای هیچکس حق اجتهاد درآنها نیست تا شروط اجتهاد در آنها قرار داده شود. بلکه جز اتباع در آن امور جایز نیست.
بدیهی است که تخصیص کتاب وسنت، جز با ادلۀ قابل ارجاع، صحیح نیست. علاوه بر این پر واضح است که عموم آیات و احادیثی که مردم را به عمل به کتاب وسنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تشویق میکند، قابل شمارش نیست. مانند این حدیث پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که میفرماید:« تَرَكْتُ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا مَا تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ.»([80]) «دو امر را در بین شما برجای گذاشتم، تا زمانی که به آن دو تمسک کنید گمراه نمیشوید؛ یکی کتاب خداوند، دیگری سنت پیامبرش. و نیز میفرماید: «فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي».([81])و مانند این احادیث، بیشمارند.
حال تخصیص تمام این نصوص به خصوص مجتهد بودن، و تحریم انتفاع غیر مجتهد از کتاب وسنت، آن هم تحریمی کامل و خالص، نیازمند دلیلی از کتاب یا سنّت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم میباشد وتخصیص این نصوص با آراء گروهی از علمای اصولی متأخر- مخصوصا که خود به مقلِّد بودن خودشان اقرار دارند- صحیح نیست.([82])
شنقیطی در ادامه میگوید: .. و اگر قصد آنها این باشد که یادگیری کتاب و سنت مشکل است؛ این گمان هم، گمان باطلی است. زیرا یادگیری کتاب و سنت بسیار آسانتر ازیادگیری مسائل آراء و اجتهادهای منتشر شده است؛ چرا که این آراء و اجتهادها پر از ابهام و پیچیدگی است، درحالی که در سوره قمر چند بار تکرار شده است که: ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ٤٠﴾([83]) «ما قرآن را برای یاددادن ویادگرفتن وپنددادن وپندگرفتن آسان ساختهایم، آیا پند پذیرنده و عبرت گیرندهای هست ؟» و در سورۀ دخان میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا يَسَّرۡنَٰهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ٥٨﴾([84]) «ما قرآن را به زبان تو (که عربی است نازل و) آسان کردهایم تا آنان (آن رابفهمند و بیاموزند و) پند گیرند.» و در سورۀ مبارکۀ مریم میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا يَسَّرۡنَٰهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ ٱلۡمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِۦ قَوۡمٗا لُّدّٗا٩٧﴾([85]) «ما قرآن را به زبان تو (که عربی است) ساده و آسان فراهم آوردهایم، تا به وسیلۀ آن، پرهیزگاران را (به رضا و نعمت خدای مهربان) مژده دهی، و مردمان سرسخت (دشمن حق و طرفدار باطل) را با آن (از ناخوشنودی و عذاب یزدان) بترسانی.» پس قرآن با تسهیل خداوند، کتابی آسان و سهل است. البته برای کسانی که خداوند آنها را موفق به عمل به آن میگرداند.([86])
سپس دربارۀ تقلید جایز مینویسد: .. اما حقیقت اینکه برخی از انواع تقلید جایز است و برخی دیگر جایز نیست. نوعی دیگر هم وجود دارد که متأخرین در آن با سلف صالح از اصحاب و تابعین در سه قرن برتر صدر اسلام، مخالفت کردهاند...
تقلید جایزی که اکثر قریب به اتفاق مسلمانان در آن اختلاف ندارند؛ تقلید عامی از عالم اهل فتوی است، در پیش آمدها و وقایعی که برای او پیش میآید. این نوع از تقلید در زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شایع و رایج بود و خلافی در آن نیست.
مردم عامی از هر صحابیِ رسول الله صل الله علیه و آله و سلم که میخواست در بارۀ مسألهای که برایش پیش میآمد، میپرسید. آنها هم فتوی میدادند و سائل هم به آن عمل میکرد. زمانی که پیش آمد دیگری برایش رخ مینمود برای فتوی به همان صحابی قبلی رجوع نمیکرد بلکه نزد هر صحابۀ دیگری که میخواست میرفت و به فتوای او عمل میکرد.([87]) شنقیطی در ادامه، مراد از تقلید جائزیی را که قبلاً ذکر کرد، روشن میکند و میگوید که تقلید جائز شامل مسائلی است که محل اجتهاد باشد اما مواردی که نصی از کتاب و سنت و یا اجماع در آن وارد شدهاست جای تقلید نیست.
دراینباره مینویسد: بدان که چارهای نیست جز این که باید، فرق بین اتباع و تقلید را شناخت و دانست، جایی که باید اتباع کرد به هیچ وجه تقلید در آن، جایز نیست. توضیح این مسئله چنین است: هر حکمی که دلیل آن در کتاب، سنت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم یا اجماع امت، بیان شده باشد؛ تقلید در آن به هیچ وجه جایز نیست. زیرا هر اجتهادی که مخالف نص باشد باطل است. تقلید نیز جز در موارد اجتهادی جایز نیست. زیرا نصوص کتاب وسنّت حاکم بر تمام مجتهدین است.
هیچ کسی- هرکس که باشد – نمیتواند با این دو مصدر مخالفت کند. تقلید در آنچه که با کتاب وسنّت یا اجماع، مخالف است، جایز نیست؛ زیرا در غیر حق پیرویی وجود ندارد. در آنچه که نصوص بر آن دلالت دارند جز اتباع، وجود ندارد. در هر موردی که نصوصی از کتاب و سنّت – بدون تعارض- برآن دلالت دارد نه اجتهاد هست، نه تقلید. فرق بین اتباع و تقلید نزد اهل علم واضح است. تقریبا هیچکس از اهل علم در صحت معنایی آن -اتّباع- اختلافی ندارند.
حال قرار دادن شروط مجتهد برای متبع- باوجود تفاوت بین اجتهاد و اتباع و اختلاف جایگاه هرکدام- آمیختگی و آشفتگی و سردرگمی و کورکورانه عملکردن است. حقیقت آن است که اتباع وحی، جز علم به آنچه از وحی، که باید به آن عمل شود چیز دیگری نیاز ندارد. وصحیح است که علم به حدیثی داشته باشی و به آن عمل کنی و آیهای را بفهمی و به آن عمل کنی. این امر، نیاز به داشتن تمام شرایط اجتهاد ندارد. شخص مکلف، باید آنچه را از کتاب وسنّت نیاز دارد یاد بگیرد و به تمام آنچه میآموزد عمل کند. آنچنان که نسل اول امت از زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و سه قرن برتر آن، عمل میکردند. ([88])
با وجود این کلام، شیخ شنقیطی، تقلید را به معنی اصطلاحی آن، در حالت ضرورت جایز دانسته است. در این زمینه میگوید: خلافی بین اهل علم نیست، که ضرورت دارای احوال مخصوصی است که احکامی، غیر از احکام زمان عادی را میطلبد. هر مسلمانی که ضرورت، او را به کاری مجبور کردهباشد- اجباری صحیح و واقعی- امر شرع برای او وسیع میگردد. خداوند بلند مرتبه حالت اجبار و ضرورت را در پنج آیه استثناء کرده است. در این آیات چهار امر حرام - از شدیدترین نوع محرمات- را ذکر کرده است که عبارتند از: گوشت مردار، خون، گوشت خوک و حیواناتی که به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آنها برده شود. خداوند متعال هرجا تحریم آنها را ذکر میکند حالت ضرورت را از آنها را استثنا میگرداند و آنها را از حکم تحریم بیرون میکند.
سپس آیات را ذکر میکند و میگوید: اینگونه فهمیده میشود که شخصی که تقلید کورکورانه میکند، اضطرار او اجباری حقیقی و روشن است، به گونهای که بر غیر تقلید قادر نیست و در فهم نصوص کم کاری نکرده است. یا بر فهم نصوص قادر است اما عواملی مانع یادگیری او شده است یا در اثنای یادگیری است و یادگیری او تدریجی است؛ زیرا یک دفعه نمیتواند آنچه را که نیاز دارد یاد بگیرد. یا کسی را نمییابد که از او بیاموزد و امثال چنین عذرهایی که اورا معذور میدارد و وادار به تقلید مینماید و از آن گریزی ندارد. اما کسی که توانایی یادگیری را دارد و کوتاهی میکند و آراء فقها را بر آنچه خود، از کتاب وسنت میداند ترجیح میدهد معذور نیست. ([89])
پس بنابه نظر اکثر علما، تقلید برای کسی که توانایی استدلال ندارد و به درجۀ اجتهاد نرسیده است، جایز است.([90])
البته امامیه تقلید را بر غیر مجتهد واجب میدانند.([91])
پس اکثر علما براین باورند که اجتهاد و اظهارنظر ممنوع و حرام نیست و کسی که به درجۀ اجتهاد رسیده است، باید به نظر و رأی خودش عمل نماید و تقلید بر او حرام، اما کسی که به درجۀ اجتهاد نرسیده است، اگر چه عالِم هم باشد، باید از مجتهد تقلید کند. لازم به ذکر است که بعضی از عالمانی که تقلید را برای عامی جایز میدانند، فقط در صورتی آن را جایز میدانند که عامی دلیل مجتهد را بداند و بعد از آن قولش را قبول نماید؛ پس به نظر آنان قبول قول دیگری بدون دلیل، حرام است. آنان این کار عامی را به استفتا تعبیر میکنند و میگویند: بر عامی واجب است که از عالم طلب فتوا کند و از او پیروی نماید.([92])
قاضی ابوبکر میگوید: در شریعت اسلام، قبول قول دیگری بدون دلیل درست نیست؛ زیرا حقیقت تقلید قبول قول دیگری با دلیل است. همانا قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به خاطر آوردن معجزهای که دلالت بر صدق راستگوییاش دارد، مقبول است و قبول احادیث آحاد و اقوال مجتهدین و حکام بنابه اجماع امت مقبول است، پس وجوب عمل به اقول مجتهدین برای عامی براساس اجماع به منزلۀ وجوب عمل به احادیث آحاد است.([93])
امام غزالی رحمه الله هم، چنین نظری را دارد و میگوید: قبول قول مجتهد بنابه دلیل اجماع بر عامی واجب و لازم است، پس چنین کاری قبول قول دیگری از روی دلیل است و تقلید نیست؛ زیرا تقلید قبول قول دیگری بدون دلیل است و هر زمان که دلیل برای قبول قول دیگری نباشد و صدق کلامش ضرورتاً یا بنا به دلیل معلوم نشود، در این صورت تبعیتکردن از آن قول، اعتماد و تکیه بر جهل و نادانی است بنابراین، صدق کلام دیگری ضرورتاً معلوم نیست و ناچاراً باید برای آن دلیلی باشد؛ مثلاً دلیل صدق گفته پیامبر صل الله علیه و آله و سلم معجزه است؛ یعنی صدق گفته وی با معجزه معلوم میشود، صدق کلام خداوند با اخبار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از صدقش معلوم میشود، صدق اجماعکنندگان با اخبار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از عصمتشان معلوم میشود.([94])
ولی دیگران این قول را قبول ندارند و میگویند: بر عامی لازم نیست که دلیل و علت احکام را بداند؛ زیرا اگر عامی ملزم به شناخت و آگاهی از علت حکم باشد، چنین چیزی منجر به انقطاع از معیشت و نابودی دنیا میشود؛ پس واجب این است که شناخت علت حکم مسائل بر عامی واجب نباشد.([95])
طرفداران تقلید برای اثبات نظرشان به دلایلی از کتاب، سنت، اجماع صحابه رضی الله عنهم و تابعین و عقل استدلال و استناد میکنند.
1- کتاب: مهمترین آیهای که طرفداران تقلید به آن استدلال میکنند، این آیه است: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧﴾([96])([97]) «از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید.» وجه استدلال به این آیه، این است که خداوند ما را در آنچه نمیدانیم، به سؤال کردن از اهل ذکر امری میفرماید. و این خطاب عامی است از جانب خداوند متعال به همۀ مخاطبین، پس آن عام بر تمامی افراد عام است و نیز به واجب بودن سؤال در تمامی مسائلی که معلوم نیستند بنابراین، بر غیر مجتهد لازم است که از مجتهد سؤال کند و به قولش عمل نماید.([98])
پس این نص، عام است و شامل تمام مخاطبین نسبت به امر نامعلومی میگردد که در اینجا، امر مقید به سبب است (یعنی عدم علم) که به تکرار آن، امر هم تکرار میشود و در امر «فَاسْأَلُوا» کمترین درجۀ آن جواز است، همانطور که آمدی بیان داشته است.([99])
آیۀ دیگری که به آن استدلال کردهاند، این آیه است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾([100]) «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمّد مصطفی با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید، و از علما و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند).» وجه استدلال به این آیه این است که منظور از «أُولِي الْأَمْرِ» علماست که خداوند متعال امر به اطاعت و پیروی از آنان نموده است و اطاعت و پیروی از آنان، همان تقلید از آنان در احکامی است که بدان فتوا میدهند.([101])
برخی از فقها به این آیه استدلال کردهاند: ﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ١٢٢﴾([102]) «باید که از هر قوم و قبیلهای، عدّهای بروند (و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلهی خود برگشتند (به تعلیم مردمان بپردازند و ارشادشان کنند و) آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت) خودداری کنند.»
وجه استدلال به این آیه، این است که خداوند متعال خروج به مراکز تعلیم احکام شرعی را به صورت کفایی واجب نموده است به اینکه گروهی از مردم، از کسانی که قدرت یادگیری احکام و تعلیم دادن آن را دارند، به مراکز تعلیم احکام شرعی بروند تا به سؤالات و نیازهای منطقه خود و سایر مناطق پاسخ دهند و در بازگشت، احکام دینی را به مسلمانان یاد بدهند. مسلمانان نیز احکام دینشان را از آنان یاد میگیرند و مطابق آن عمل میکنند و در صورت نیاز، از حکم مسائل شرعی از آنان سؤال میکنند و آنگاه مطابق پاسخی که دریافت میکنند، عمل مینمایند. پس قبول قول مجتهد و عمل برطبق آن، از نظر شرعی همان تقلید است.([103])
2- سنت: طرفداران تقلید برای اثبات قولشان به احادیثی از پیامبراکرم صل الله علیه و آله و سلم استناد کردهاند.([104])
- «ألا تسألوا إذا لم يعلموا فانما شفاء العي السؤال».([105]) «چرا نپرسیدید وقتی که ندانستید. چرا که دوای نادانی پرسیدن است.»
- «عليكم بسنتي و سنة الخلفاء الراشدين من بعدي»([106]) «بر شما باد اقتدا به سنّت من و سنّت خلفای راشیدین بعد از من.»
- «اقتدوا باللذين من بعدي ابي بكر و عمر»([107]) «به افراد بعد از من ابوبکر و عمر اقتدا کنید.»
- «أصحابي كالنجوم بايهم اقتدتيم اهتديتم»([108]) «اصحاب من ستارگانند، به هرکدام اقتدا کنید هدایت مییابید.»
3- اجماع؛ این دسته از علما برای اثبات نظرشان به این امر استدلال کردهاند که علما به عدمانکار مقلدین اجماع کردهاند.([109]) ابن قدامه مقدسی میگوید: اجماع بر این است که تقلید در فروع جایز است و دلیل آن اجماع است.([110]) ابوالخطاب برای این نظر، به اجماع استدلال کرده و گفته است: علما بر این نظر، اجماع کرده اند.([111])
4- اجماع صحابه رضی الله عنهم : آنان پیوسته برای عوام فتوا میدادند و هرگز آنان را به رسیدن به درجه اجتهاد امر نمیکردند و سؤالشان را بدون پاسخ نمیگذاشتند که این به تواتر از عوام و علمای صحابه رضی الله عنهم روایت شده و امری بدیهی و آشکار است و بدینخاطر بر پیروی عامی از مجتهد اجماع وجود دارد.([112])
5- عمل صحابه رضی الله عنهم : از جمله آنچه بدان استدلال کردهاند، عمل صحابه رضی الله عنهم است؛ از ابوبکر رضی الله عنه ثابت شده که وی در مورد کلاله فرمود: در آن فتوا میدهم، اگر صواب و درست بود، از طرف خداست و اگر خطا و اشتباه بود، از طرف شیطان است و خداوند از آن بری و پاک است؛ پس عمر رضی الله عنه گفت: از خداوند حیا میکنم اگر در این زمینه با ابوبکر مخالفت کنم و از او ثابت شده که به ابوبکر رضی الله عنه گفت: به تبع از رأی تو ما نیز به آن فتوا دادیم.([113])
ثابت شده است که شعبی رضی الله عنه گفت: شش نفر از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای مردم فتوا میدادند: ابنمسعود، عمربن خطاب، علیبن ابیطالب، زیدبن ثابت، ابیبن کعب و ابوموسی و سه نفر از آنان قول خودشان را به خاطر قول سه نفر دیگر رها میکردند: ابن مسعود قول خودش را به خاطر قول عمر رضی الله عنه ، ابوموسی رضی الله عنه قول خودش را به خاطر قول علی رضی الله عنه و زید رضی الله عنه قول خودش را به خاطر قول ابی بن کعب رضی الله عنه رها میکردند.([114])
همچنین به فتوا دادن صحابه رضی الله عنهم در خدمت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم استدلال میکنند و اینکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آنان را از فتوا دادن منع نمیکرد و این تقلید، برای مردم است.([115])
6- عقل: در صورت جایز نبودن تقلید، هرکسی میبایست خودش احکام مسائل فرعی دین را بداند و اجتهاد کند، در صورت ایجاب چنین چیزی، انقطاع و بریدن از زندگی حاصل میشود و زندگانی مختل میگردد و کشاورزی و کسب و کار از بین میرود. بنابراین باید منع از تقلید ساقط شود و تقلید جایز باشد، البته در صورتی که شخص به دلایلی ناتوان در قبول قول مجتهد با دلیل باشد و نتواند اتباع نماید.([116]) فقها در توضیح میگویند: اگر تقلید جایز نمیبود، در آن صورت اجتهاد بر هر فردی واجب میبود و این مکلفکردن انسان به چیزی است که توانایی آن را ندارد. همانا سرشتهای بشری دربارۀ اجتهاد متفاوت است؛ بعضی قابلیت علوم اجتهادی را دارد و میتوانند به درجۀ اجتهاد برسند و بعضی دیگر از رسیدن به درجه اجتهاد ناتوان هستند، اغلب سرشتهای بشری از این رشته است که استعداد و توانایی رسیدن به درجۀ اجتهاد را ندارند. حالا به فرض اینکه همگی بتوانند به درجۀ اجتهاد برسند، در این صورت وجوب اجتهاد بر هر فردی منجر به تعطیلشدن زندگانی است که بقای نوع بشر، بستگی به آن دارد و نوع بشر بدون آن منقرض میشود. در واقع کسی نمیتواند به درجه اجتهاد برسد مگر کسی که تمام اوقاتش را صرف علم کند؛ به گونهای که مشغول چیز دیگری نشود، در این صورت کشاورزان و صنعتگران و بنّاها و امثال آنها مشغول علم میشوند، در نتیجه این اعمال تعطیل شده و به طورکلی زندگانی تعطیل میشود. چنین امری منجر به آشفتگی نظام زندگی و از بین رفتن نوع انسان میشود و باعث ضرر و سختی و مشقت برای انسان میگردد و این خلاف مقصود و اهداف شارع میباشد. این چیزی است که بر هیچکس پوشیده نیست.([117])
سمعانی در کتاب قواطع الأدلة في الاصول میگوید: اگر عامۀ مردم به اجتهاد و استدلال مکلف شوند، چنین چیزی فرض طلب علم است؛ به گونهای که انسان بر اثر آن عالم و مجتهد باشد و اگر چنین باشد، زندگانی مختل میشود و مردم ضرر آشکاری میبینند و دچار مشقت و سختی غیرقابل تحمل میشوند، در حالی که خداوند با لطف و رحمت خود آن را از امت دفع کرده و بار گناه را از آنان برداشته و آنان را به چیزی که توان تحملش را ندارند، حمل نکرده است. پس هرگاه آنچه ذکر کردیم بر عامۀ مردم واجب نباشد، در این صورت تقلید از مجتهدین و قبول قولشان بر آنان واجب میگردد.([118])
آمدی میگوید: کسی که اهلیت اجتهاد را ندارد، در صورت وقوع حادثهای در مسائل فرعی، دو راه وجود دارد: یا متعبد به چیزی از آن مسائل فرعی نیست، که هم مانعین تقلید و هم طرفداران تقلید با این امر مخالفت میکنند واگر متعبد به آن باشد، که این یا با نظر و استدلال در دلیل ثابتکننده حکم حاصل میشود و یا با تقلید. اولی ممتنع و غیرممکن است؛ زیرا در صورت پرداختن به آن مسائل، زندگی دنیوی انسانها نابود میشود و از نظم خود خارج میگردد و صنایع و حرفهها تعطیل میشود و دنیا نابود میگردد و ریشۀ اجتهاد و تقلید را برمیکند و این جزو حرج و مشقت و ضرری است که خداوند آن را از این امت برداشته است، همچنانکه میفرماید: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ﴾([119]) «و در دین کارهای دشوار و سنگین را بر دوش شما نگذاشته است.» و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «لاضرر ولاضرار في الاسلام»،([120]) «در اسلام کسی نمیتواند به دیگری ضرر برساند و یا در ازای ضرر به دیگری ضرر برساند.» این حدیث هر چند ضعیف است ولی مفهوم آن در سلام پذیرفته شده است و بیانش عام است و شامل هرگونه حرج و ضرری میشود.([121])
غزالی میگوید: چون مسائل فرعی احتیاج به ظن دارد و عامی نمیتواند به ظن دسترسی پیدا کند، بنابراین میتواند به رأی مجتهد عمل نماید.([122])
علاوه بر آن، اجتهاد ملکهای است که جز برای اندیشمندان خاصی که شروط اجتهاد در آنها تحقق یافته، حاصل نمیگردد، در این صورت بر تمامی انسانها بسیار سخت و سنگین و تکلیفی خارج از قدرت آنها میشود که این خود شرعاً با استناد به آیه: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾([123]) «خداوند به هیچکس جز به اندازۀ توانائیش تکلیف نمیکند.» ممنوع است؛ پس مکلف کردن عوام به رسیدن به درجۀ اجتهاد باعث میشود که آنها از حرفه، صنعت و کسب معایش دنیوی باز مانند و نیز باعث تعطیل مصلحتهای عمومی که زندگی بر آنها استوار است، میگردد و این سختی است و خداوند متعال بر اساس آیۀ: ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ﴾([124]) «و در دین کارهای دشوار و سنگین را بر دوش شما نگذاشته است.» تکلیفی که در آن سختی باشد، بر انسان نمیگذارد.
کافی است در میان امت، طائفهای از علمای مجتهد باشند و عوام از آنها تقلید کنند: ﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ١٢٢﴾([125])([126]) «مؤمنان را نسزد که همگی بیرون بروند (و برای فراگرفتن معارف اسلامی عازم مراکز علمی اسلامی بشوند). باید که از هر قوم و قبیلهای، عدّهای بروند (و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلهی خود برگشتند (به تعلیم مردمان بپردازند و ارشادشان کنند و) آنان را (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسانند تا (خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت) خودداری کنند.»
همچنین این دسته از علما برای اثبات نظرشان به این امر استدلال میکنند که اجماع امت اسلامی بر این است که عامی، مکلف به احکام شرعی است و اگر مکلف شود که در آن به درجۀ اجتهاد برسد، چنین چیزی منجر به انقطاع نسل و کسب و کار و تعطیل حرفهها و فنون و صنایع میشود، در نتیجه دنیا ویران میشود؛([127]) اگر تمام مردم مشغول طلب علم باشند و علما به دنبال کسب و کار و اسباب زندگی باشند و طلب علم را کنار نهند، چنین امری منجر به از بین رفتن علم و حتی از بین بردن علما میشود. وقتی که چنین امری محال باشد، پس چیزی غیر از سؤال کردن از علما باقی نمیماند.([128])
برخی از فقها برای اثبات جایز بودن تقلید در فروع بر عامی، چنین استدلال میکنند که از آنجایی که انسان به طور واضح و بدیهی میداند که از طرف خداوند متعال مکلف به تکالیف شرعی است که شامل تمام افعال اختیاریاش میباشد و بر وی واجب است که آن تکالیف را انجام دهد، همچنین به طور بدیهی میداند که انجام دادن آن تکالیف بر شناخت و آگاهی از آن متوقف است و برای شناخت از آن، تنها دو راه وجود دارد: اجتهاد و تقلید و از آنجایی که شخص عامی مجتهد نیست، در این صورت برای آگاهی از تکالیف شرعیاش هیچ راهی غیر از تقلید ندارد.([129])
لازم به ذکر اینکه برخی از علما تقلید در فروع دین را، مسائلی که قابل اجتهاد هستند، جایز میدانند و تقلید در مسائلی را که غیراجتهادی هستند و قطعی الثبوت میباشند، جایز نمیدانند. از ابوعلی جبائی چنین نظری نقل شده است.([130]) وی میگوید: مسائل فرعی قطعیالثبوت، همانند عقلیات هستند و همان طور که تقلید در عقلیات جایز نیست، در احکامی نیز که قطعی الثبوت هستند، تقلید جایز نیست.([131])
ابواسحاق شیرازی هم همین دیدگاه را دارد و میگوید: مسائل فرعی دین دو دسته است: یکی ضرورتاً معلوم است همانند: نمازهای پنجگانه، زکات، روزه رمضان، حج، تحریم زنا و شرب خمر و امثال آن که در این موارد تقلید جایز نیست؛ زیرا تمام مردم در علم و درک آن مشترک و مساوی هستند، پس تقلید در آن هیچ معنایی ندارد. برخی دیگر ضرورتاً معلوم نیست؛ مانند فروع عبادات، معاملات، مناکحات و امثال آن، تنها تقلید در این بخش جایز است.([132])
ظاهراً این نظر جمهور علماست، همانطوری که دکتر وهبۀ الزحیلی آن را به جمهور علما نسبت داده است.([133])
استدلال آنان این است که چون تمام مردم در علم و درک آن مشترک و مساوی هستند، پس تقلید در آن جایز نیست.([134])
مسائل فرعی قطعیالثبوت، همانند عقلیات هستند و همانطوری که تقلید در عقلیات جایز نیست، در احکامی که قطعیالثبوت هستند، نیز تقلید جایز نیست.([135])
در مسائل غیراجتهادی حق یکی است و اگر ما در آن تقلید کنیم، احتمال تقلید برخلاف حق وجود دارد.([136])
در مقابل دستۀ دیگری از علما، در تمام مسائل عملی اعم از مسائل اجتهادی و غیراجتهادی تقلید را جایز میدانند.
ادلۀ آنان
اگر عامی به این امر مکلف شود که بین آن دو فرق قائل شود و تنها در مسائل اجتهادی از مجتهد تقلید کند و در مسائل غیر اجتهادی، نباید تقلید کند، در این صورت وی را ملزم کردهایم که مجتهد باشد؛ زیرا فقط مجتهد میتواند آن دو را از هم جدا کند.([137])
تقلید در تمام احکام شرعی جایز است؛ زیرا دلیلی که به سبب آن تقلید در مسائل اجتهادی جایز است، در غیر مسائل اجتهادی هم وجود دارد و آن هم، این است که اگر عامی مکلف به معرفت دلیل و ترک تقلید باشد، چنین چیزی منجر به مفسدهای بزرگ میشود؛ چرا که اگر شناخت دلیل و ترک تقلید بر آنان واجب باشد، دچار مشقت و محنت شدیدی میشوند.([138])
به نظر میرسد با توجه به دلایلی که هریک ذکر کردهاند، قول و نظر کسانی که بین مسائل اجتهادی و غیراجتهادی فرق قائل نیستند و تقلید را برای عامی در آن جایز میدانند، راجح باشد، البته باید متذکر شد اگر عامی نتواند اتباع نماید و دلایل قول مجتهد را بنا بر ضرورتی که بدان مبتلاست نفهمد، تقلید برایش که گریزی از آن ندارد جایز میباشد.
مانعین تقلید بر ادلۀ کسانی که تقلید را جایز میدانند، اعتراض وارد کرده و آن را مردود میدانند.
آیۀ اولی که بدان استدلال کردهاند، به فرض اینکه عام باشد و شامل هر سؤالی شود، در آن امر به سؤال از حکم خداوند شده است؛ نه آراء و نظرات اشخاص. ولی این آیه در مورد امر خاصی وارد شده است و آن هم سؤال کردن دربارۀ اینکه آیا پیامبران خدا – علیهم السلام -، جزو انسان بودهاند یا نه؟ همچنانکه اول و آخر آیه، این مطلب را میرساند، آنجا که میفرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِيٓ إِلَيۡهِمۡۖ فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِۗ﴾([139])و([140]) «(مشرکان میگویند: میبایست خداوند فرشتهای را برای ابلاغ رسالت میفرستاد؛ نه تو را که فردی تهیدست و انسانی چون ما هستی. باید بدانند که) ما پیش از تو نیز جز مردانی را که بدیشان وحی فرستادهایم، (به میان مردم) روانه نکردهایم. پس (برای روشنگری) از آگاهان (از کتابهای آسمانی همچون تورات و انجیل) بپرسید، اگر (این را) نمیدانید (که پیغمبران همه انسان بودهاند نه فرشته). (پیغمبران را) همراه با دلائل روشن و معجزات آشکار (دالّ بر پیغمبری ایشان)، و همراه با کتابها فرستادهایم.»
استدلالشان به آیۀ ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾([141]) که مراد از «أُولِي الْأَمْرِ» علماست و اطاعت از آنان در مسائلی است که به آن فتوا میدهند، این چنین نیست؛ زیرا اولاً مراد از «أُولِي الْأَمْرِ» حاکمان دینی میباشد که اطاعت از آنان بر رعیت و زیردستان واجب است.([142]) ثانیاً: اطاعت و پیروی از علما جایز نیست مگر زمانی که به اطاعت از خداوند دستور دهند و از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ثابت شده که فرموده است: «لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق»([143]) «تبعیت از مخلوق در برابر نافرمانی خالق جایز نیست.» و علما در رأس آنان و ائمۀ چهارگانه، دیگران را به ترک تقلید از خودشان فرا خواندهاند، پس اطاعت از آنان، به منزلۀ ترک تقلیدشان به شمار میرود.([144]) در مورد احادیثی که بدان استناد کردهاند، باید گفت: که اولاً حدیث «اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم» موضوع است و قابل احتجاج نیست و سایر احادیث دیگر تنها شامل صورتهای اقتدا نمیشود؛ بلکه احتمال دارد که مراد از آن اقتدای به آنان در روایتشان باشد؛ زیرا به کسی که از روایت دیگری تبعیت کند، گفته میشود که به وی اقتدا کرده است؛ یعنی به روایتش اقتدا کرده است.([145])
در مورد اجماعی هم که بدان استناد کردهاند، اگر مراد اجماع ائمۀ چهارگانه باشد، خود آنان دیگران را از تقلید نهی کردهاند و نیز اگر مراد، اجماع بعد از آنان باشد، باز وجود منکرین تقلید در آن زمان تاکنون برای هر کسی که اقوال اندیشمندان را بداند، مشخص است و قول جمهور بر ممانعت تقلید میباشد، پس اجماعی در این زمینه وجود ندارد و نیز حتی اگر به طور خاص، مراد اجماع مقلدین برای ائمۀ چهارگانه باشد، ثابت شده است که اجماع مقلدین در مسئله هیچ اعتباری ندارد.([146]) در مورد استدلالی که به عقل کردهاند و گفتهاند: عوام قادر به درک دلیل احکام شرعی نیستند و باید مکلف شوند تا به درجۀ اجتهاد برسند تا قادر به درک دلیل آن شوند و آنگاه بنا به اجتهادشان، عمل نمایند، باید گفت: که امر چنین نیست؛ زیرا واسطهای در بین اجتهاد و تقلید وجود دارد و آن سؤال جاهل از عالم درباره مسائل و حوادث شرعیای است که برای وی به وجود میآید؛ نه اینکه از رأی و اجتهاد محضشان سؤال کنند.([147])
در مورد اقوال و عمل صحابه رضی الله عنهم که به آن استدلال کردهاند، باید گفت: آنان سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را رها نمیکردند و با تعمق در روش و سیرت آنان، این مسئله آشکار میشود که آنان سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را به خاطر قول احدی- هرکسی که باشد- رها نمیکردند. ابن عمر قول عمر را زمانی که سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برایش آشکار شد، رها کرد. ابنعباس در بحث با هرکسی در مسئلهای که به سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میرسید و طرفش میگفت: ابوبکر و عمر این را گفته است، مخالفت کرده و میگفت: «احتمال دارد از آسمان سنگ بر شما ببارد، من میگویم: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این را گفته است و شما میگویید: ابوبکر و عمر چیز دیگری را گفته است.»([148]) خلاصه صحابه رضی الله عنهم هرگز قول دیگری را بدون دلیل قبول نمیکردند.
با همۀ مطالب ذکر شده به نظر میرسد که هرکس مجتهد باشد و قوۀ ادراک اجتهاد را داشته باشد؛ چه به صورت کلی و چه به صورت جزئی یعنی؛ در برخی از مسائل اجتهاد کرده،([149]) تقلید بر وی از دیگران جایز نیست([150]) ولی در صورتی که شخص به اجتهاد نرسیده باید قبول قول دیگران را با دلیل نماید؛ یعنی اصطلاحاً اتّباع نماید و در حالت ضرورت و ناتوانی از دریافت و درک دلیل، تقلید برای وی جایز است. سمعانی در اینباره مینویسد: اگر کسی بگوید که: آیا جایز است که عامی از عالم، دلیل درخواست کند؟ در جواب میگوییم: مانعی نیست جهت اطمینان و دور اندیشی درخواست دلیل کند، عالم هم اگر دلیل قطعی دارد ملزم است که آن را برای او توضیح دهد. اگر قطعی نبود مجبور نیست که دلیل را ذکر کند؛ زیرا توضیح آن نیاز به اجتهاد دارد و فرد عامی آن را درک نمیکند.([151]) پس میتوان گفت اتّباع خاص کسانی است که بر فهم ادلۀ شرع توانایی دارند. اتباعی که بر آنها واجب است این است که: از مفتی بخواهند که دلیل فتوی را از کتاب، سنت، اجماع، قیاس و دیگر ادلۀ شرع، برای آنها بیان کند تا وجه دلالت ادله را در حکم بشناسد، و این در توانایی فهم حکم بسیار میسر است. ([152]) و در حالت ناتوانی کامل از اتّباع، تقلید جایز میباشد. والله العلیم (واللهُ العلیمُ أعلمُ بِالصوابِ)
(3-2) تقلید مجتهد
مجتهد کسی است که به درجۀ اجتهاد رسیده و دارای ملکۀ اجتهاد و استنباط باشد، همانطور که ذکر شد، بنا به نظر جمهور، تقلید مجتهد از دیگری حرام است و کلام ائمه در ارتباط با نهی از تقلید، مربوط به مجتهدین است، نه مقلِّدین.
سؤالی که میان اکثر اصولیون مطرح است، این است که ممنوعیت تقلید مجتهد از دیگری تا چه حد است و در چه موقع و چه مسائلی میتواند از مجتهد دیگری تقلید کند؟
در تفصیل مطالب زیر جواب سؤال روشن میشود و آن اینکه: آیا مجتهد در مسئلهای که میخواهد از آن تقلید کند، اجتهاد کرده است یا خیر؟ اگر اجتهاد کرده و برحسب اجتهاد خود حکمی چون وجوب به دست آورده باشد، علما بر این امر اتفاق نظر دارند که حق ندارد از مجتهد دیگری در آن مسئله که مخالف حکم اوست، تقلید کند و رأی خود را ترک نماید. ولی هرگاه مجتهد جامعالشرائط در مسئلهای اجتهاد نکرده باشد، علمای اسلامی راجع به تقلید او از مجتهد دیگر اختلافنظر دارند و در این زمینه اقول مختلفی وجود دارد.([153])
برخی از علما، تقلید مجتهد از مجتهد دیگری را به طور مطلق حرام دانستهاند.([154]) بسیاری از فقهای مجتهد، تقلید مجتهد از مجتهد دیگر، اعم از صحابی و غیرصحابی را جایز نمیدانند.([155])
ابوالمعالی میگوید: بر کسی که اهلیت اجتهاد مطلق را دارد، حرام است که از دیگری تقلید کند.([156])
امام ابنتیمیه میگوید: برای کسی که توانایی استدلال دارد، از نظر بعضی از علما تقلید بر او حرام است.([157])
ایشان در جایی دیگر میگوید: اکثر علمای اهل سنت براین باورند که تقلید دراحکام شرعی حرام است، مگر برای کسی که از استدلال عاجز و ناتوان باشد، این قول، نص امام شافعی و امام احمد و جمهور اصحابشان میباشد و آنچه از امام احمد نقل کردهاند که ایشان تقلید عالم از عالم دیگری را جایز میدانند، اشتباه است([158])چرا که امام احمد، آن را فقط در مورد صحابه رضی الله عنهم ، هرگاه در مسئلهای اختلافنظر داشته باشند، بیان نموده است.([159])
ابن عبدالسلام در کتاب «قواعد الأحكام» میگوید: هیچ کسی نمیتواند از فردی دیگر تقلید کند که امر به تقلیدش نشده است؛ مانند تقلید مجتهد از مجتهدی دیگر یا تقلید از صحابه رضی الله عنهم .([160]) و امام شافعی و دیگران تقلید مجتهد از دیگری را منع کردهاند.([161])
قاضی باقلانی، تقلید مجتهد از دیگری اعم از صحابه رضی الله عنهم و غیره را جایز نمیداند؛ یعنی به طور مطلق مجتهد نمیتواند از مجتهد دیگری تقلید کند. غزالی نیز دارای همین دیدگاه است و میگوید: این قول در مذهب ماست.([162]) و در جای دیگری میگوید: عالم ابتدا باید در مسائل اجتهاد کند، اگر به حکم آن، ظن راجح پیدا کرد و موافق نظر مجتهد داناتر از خود بود، به آن عمل نماید، اما اگر ظن راجحش خلاف نظر مجتهد داناتر از خود باشد، اینکه آن عالم داناتر از اوست، هیچ سودی ندارد. احتمال خطا و اشتباه برای مجتهد داناتر از خود هست و ظن یک مجتهد در نظر خود قویتر از ظن دیگری است، پس میتواند به ظن خودش عمل نماید و هیچ لزومی ندارد که از او تقلید کند؛ چرا که داناتر از خودش است، پس تقلید از او جایز نیست.([163])
امامالحرمین جوینی این نظر را به امام شافعی و اکثر علما نسبت داده است.([164])
بنابراین بسیاری از فقها و مجتهدین از جمله شافعی، قاضی، غزالی، آمدی دارای این دیدگاه هستند و امام غزالی در کتاب «المنخول» این قول را به ابواسحاق شیرازی نسبت داده است.([165])
این دسته از علما برای اثبات نظرشان به دلایل ذیل استدلال و استناد میکنند:
کتاب: خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾([166]) «و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن ) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید.» در این آیه خداوند امر نموده است تا هنگام وقوع اختلافنظر در مسئلهای، آن را به کتاب و سنت ارجاع دهند، پس ظاهراً واجب است که آن را به غیر آن از گفتههای صحابه رضی الله عنهم و علما ارجاع دهند.([167])
خداوند متعال تقلید را نکوهش کرده و آن را عیب دانسته است، آنجا که به نقل از کفار میفرماید: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ٢٣﴾([168])([169]) «ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافتهایم و ما هم قطعاً ( بر شیوۀ ایشان ماندگار میشویم و) به دنبال آنان میرویم.»
ابن عبدالسلام رحمه الله میگوید: در این مسائل میان علما اختلافنظر وجود دارد و گفته کسانی که تقلید مجتهد از دیگری را جایز میدانند، با این فرمودۀ خداوند متعال رد میشود، آنجا که میفرماید: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ﴾([170]) «حکم جز در دست خدا نیست.» در این آیه، خداوند متعال امر کرده است تا کسی را جز خدا نپرستند و از این قاعده، عوام مستثنی هستند؛ زیرا به خاطر عجز و ناتوانی از دسترسی به شناخت احکام از طریق اجتهاد، وظیفه آنان، برخلاف مجتهد، تقلید است؛ زیرا مجتهد میتواند در مسائل نظر بیفکند تا به حکم آن برسد.([171])
آیۀ دیگری که به آن استدلال کردهاند، این آیه است: ﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ﴾([172])و([173]) «از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است.» خداوند متعال در این آیه مسلمانان را به تبعیت از آنچه خداوند نازل کرده، امر کرده و آنان را به پیروی از اقوال اشخاص امر نکرده است.
عمل صحابه رضی الله عنهم : صحابه آراء و نظرات خویش را به خاطر خبری که از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میشنیدند، ترک میکردند؛ پس اینگونه استنباط میگردد که بر مجتهدان دیگر هم واجب است تا به حدیث پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عمل کنند و قول صحابی و دیگران را رها کنند.([174])
هر عالمی احتمال خطا و اشتباه دارد، پس زمانی که وی معصوم نباشد، قولش حجت نیست و هنگامی که مجتهد توانایی استدلال و اجتهاد را دارد، عمل بدانچه وی اجتهاد نموده است، برای او بهتر است.([175])
جوابی که به این استدلال داده میشود، این است که میبایست به قول راویان، هرچند احتمال خطا و اشتباه آنان وجود دارد، و همچنین به راههای معتبر در اجتهاد رجوع شود، اگر چه نمیتوان به راستگویی آنان قطعیت و یقین پیدا کرد، بنابراین استدلالشان در این مورد باطل است.([176])و نیز خطا و اشتباه مجتهدی که عصمت وی ثابت نشده و اصابت او به حق، معلوم نشده است، جایز است.
حکم شرعی فقط از طریق نص و یا قیاس بر منصوص ثابت میشود، در زمینه تقلید از دیگری هیچ نص و منصوصی وجود ندارد مگر برای عالم و مجتهد؛ زیرا مجتهد میتواند به رأی خودش به دلیل آنکه در مسائل اجتهادی از رسیدن به علم و یقین عاجز و ناتوان است، عمل نماید، اگرچه به حق نرسیده باشد بنابراین، ضرورت اقتضا میکند که در هر مسئلهای که در آن دلیل قاطع وجود ندارد، وی به رأیش عمل نماید و عامی به دلیل اینکه نمیتواند در مسائل فرعی به ظن دسترسی پیدا کند، بنابراین میتواند به قول مجتهد عمل کند. شخص مجتهد چنین نیست و از دسترسی به ظن، عاجز و ناتوان نیست، پس باید خودش اجتهاد کند و در صدد حصول حق برآید؛ زیرا جایز است که عالمی دیگر در قرار دادن اجتهاد در جای خودش خطا کند، یا قبل از تمام شدن اجتهادش مبادرت به دادن حکم نماید و یا از دلیل قاطعی غفلت ورزد، از طرف دیگر خودش توانایی شناخت تمام آنها را دارد تا در بعضی از آنها به یقین و در بعضی دیگر به ظن برسد، پس چگونه میخواهد به سبب تقلید همانند انسانهای کور عمل کند در حالی که خودش بیناست؟([177])
هرگاه دو عالم در توانایی اجتهاد و اظهارنظر برابر باشند، به منزلۀ شخص عامی و عالم در اصل دین است، که در آن صورت زمانی که تصور استدلال و نظر هرکدام در اصل دین برابر باشد، جایز نیست که عامی از عالم در آنچه توانایی اجتهاد و استدلال دارد، تقلید کند، همچنین در مسائل فرعی دین، وضع بدین منوال است و عالم نمیتواند از عالم دیگر تقلید کند.([178])
جوابی که به این استدلال داده شده، این است که به این گروه گفته میشود، اگر فرض شود که در دین تقلید عالم از عالم دیگری در مسائل فرعی دین آمده باشد. چنین چیزی محال و غیرممکن است؛ زیرا یکی از شرایط تکلیف، شناخت و آگاهی از چیزی است که انسان بدان مکلف شده است و چنین چیزی هیچگاه از راه تقلید دانسته نمیشود و اگر خداوند متعال میفرمود که استدلال نکنید و بدانید، همانا این از قبیل تکلیف محال میبود، چنین امری برای هرکسی که مقداری تأمل کند، واضح و آشکار است که اجتهاد در مسائل فرعی دین، عبارت است از تمسک به چیزی که قطعی و یقینی نیست و همانند استدلال در اصول دین نیست؛ زیرا مسائل اصولی قطعی و یقینی هستند.([179])
مجتهد به دلیل دارا بودن تمام ابزار اجتهادی میتواند اجتهاد کند، پس زمانی که امکان عمل به اجتهاد وی وجود داشته باشد، جایز نیست که از قول دیگری تقلید کند، همچنانکه جایز نیست که در مسائل عقلی از قول دیگری تقلید کند؛ چون توانایی نظر و استدلال در آن را دارد.([180])
اگر تقلید عالم از عالمی دیگر جایز میبود، در آن صورت تابع و متبوع یا عصمت با هم برابر میبودند، حال اینکه چنین نیست و تابع و متبوع در علم یا عصمت باید با هم تفاوت داشته باشند.([181])
جوابی که به آنان داده میشود، این است که چنین استدلالی ادعایی بیش نیست و با چه دلایلی میتوان اختلاف تابع و متبوع را در عصمت یا علم شرط کرد؟ در نتیجه آنچه بدان استدلال میکنند، ضعیف است.([182])
مجتهد میتواند با اجتهاد خود به حکم واقعه واقف شود، پس برایش جایز نیست که از آن عدول نماید و به طرف چیزی ناقصتر از آن برود، همچنانکه جایز نیست کسی که توانایی پیدا کردن علم به چیزی دارد از آن عدول کند و به طرف ظن برود.([183])
اجتهاد مجتهد و عمل به مؤدای اجتهاد وی واجب است؛ زیرا وی با این کار مطیع خداوند متعال است؛ چون خداوند متعال امارت و نشانهای را قرار نداده مگر اینکه از مجتهد خواسته که در آن اجتهاد کند و عدهای از مجتهدین به چنین اجتهادی اولی نیستند و اثبات چیز دیگری به جای وجوب اجتهاد مجتهد و عمل به مؤدای اجتهادش جایز نیست و باید چنین چیزی نفی شود.([184]) این بهترین دلیل از نظر ابوالحسین بصری است.
اجماع مسلمانان بر این است که هرگاه برای کسی دو طریق پیش آید که با همدیگر در تعارض هستند و در دوراهی قرار گرفته باشد، اگر در شریعت اسلام دلیلی ثابت و صحیح شود که قبول یکی از طریقها واجب است و برای طریق دیگر هیچ دلیل شرعی نه به صورت نفی و نه به صورت اثبات وارد نشده باشد، در این صورت تمسک به آنچه شریعت آن را بیان کرده، واجب است. بنابراین با توجه به اینکه برای تقلید عالم از عالم دیگر هیچ ادلۀ نقلی وجود ندارد، پس وجوب اجتهاد برای مجتهد و تقلید نکردن از مجتهدی دیگر ثابت میشود.([185])
اطمینانی که یک مجتهد از ظن خودش دارد، قویتر از اطمینان وی از ظن مجتهد دیگر است به خصوص زمانی که وی افضلتر و داناتر از مجتهد دیگر باشد.([186])
قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به دلیل آوردن معجزه بر صدق و راستگوییاش، حجت است. و قول بنا به دلیلی قاطع بر عامی حجت است. برای جواز تقلید مجتهد از مجتهدی دیگر هیچ دلیل قاطعی وجود ندارد و هرچیزی را که برای قبولش دلیل قاطعی نباشد، حکم به بطلان آن میشود. قاضی به این دلیل تمسک جسته است.([187])
بر مجتهد واجب است که برای اجتهاد در واقعهای، ترتیب ادله را مراعات نماید؛ پس قیاس را بر نص مقدم ندارد و تقلید، فرع اجتهاد است.([188]) یعنی اجتهاد باید بر تقلید مقدم باشد. بنابراین بر مجتهد واجب است که در وقایع، اجتهاد کند و نباید از مجتهدی دیگر تقلید نماید.
کسی که با استدلال امکان شناخت حکم را داشته باشد، نمیتواند قول دیگری را از روی دلیل قبول کند؛ زیرا تقلید از نظر شرعی و عقلی مذموم است و دلایل شرعی مذموم بودنش نیز بیان گردید، اما از جهت عقلی؛ هرگاه مجتهدی از دیگری تقلید کند، در این صورت قول هیچکس اولی از قول خودش نیست. در عین حال تقلید برای عامی به خاطر نیازش به آن جایز است؛ زیرا وی نمیتواند با استدلال به معرفت مسائل برسد، پس به ناچار تقلید برایش جایز میباشد و چنین چیزی به نسبت شخص عالم وجود ندارد، بنابراین تقلید برایش جایز نیست.([189])
اجماع صحابه رضی الله عنهم : آنان در مسائل زیادی با هم اختلافنظر داشتند و در آن اجتهاد کردهاند و از کسی از آنان ثابت نشده که از دیگری تقلید کرده باشند یا دیگری را به تقلید از خود فرا خوانده باشند، غیر از ابومسلم و ابنعباس که در مسئلهای با هم اختلافنظر داشتند و آن را به پیش امسلمه رضی الله عنها بردند. و در آن مسئله ابنعباس به ام سلمه نگفت که نباید با من مخالفت کنی؛ زیرا من صحابی هستم و تو تابع منی، پس تقلید از من بر تو واجب است. بنابراین ثابت و روشن میگردد که اگر کسی قائل به تقلید مجتهد دیگر باشد با وجود اینکه اجماع و اتفاق صحابه رضی الله عنهم بر منع آن است، با اجماع مخالفت کرده است.([190])
بعضی دیگر از علما به طور مطلق تقلید مجتهد از مجتهدی دیگر را جایز میدانند.([191]) امام احمد ابن حنبل، اسحاق راهویه و سفیان ثوری چنین نظری را دارند،([192]) اصحاب ابوحنیفه هم تقلید عالم را جایز میدانند و آن را واجب نمیدانند.([193])
چنانکه قبلاً اشاره شد، امام ابن تیمیه بر این باور است که امام احمد، چنین نظری نداشته است و این قول به اشتباه به وی نسبت داده شده است و امام احمد فقط آن را در مورد صحابه رضی الله عنهم ، آن هم هرگاه در مسئلهای اختلاف نظر داشته باشند، گفته است. امام در مورد مجتهدانی مثل مالک، شافعی، سفیان ثوری، اسحاق بن راهویه و ابن عبید، در چندین جا به صورت نص آورده است که برای عالمی که توانایی استدلال دارد، جایز نیست که از او تقلید کند و میگوید: «از من و مالک و شافعی و ثوری تقلید نکنید» و عوام را به استفتاء از علما امر و اصحاب خودش را از تقلید نهی میکرد.([194])
ابن عبدالسلام در کتاب قواعد الاحكام في مصالح الانام میگوید: « امام ابوحنیفه رحمه الله تقلید مجتهد از هرکدام از مجتهدین دیگر را جایز دانسته است؛ زیرا هرکدام از آنان بر حق و صوابند و نظر هریک به حق اصابت میکند.»([195])
این دسته از علما برای اثبات نظرشان به دلایل ذیل استناد میکنند:
کتاب: ظاهر فرمودۀ خداوند متعال که میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧﴾([196]) «از (اهل علم و) آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید.» با استناد به ظاهر این آیه وجه استدلال، این است که هرگاه حادثهای روی دهد و آن عالم نتواند به حکم آن آگاهی یابد، در این صورت میتواند درباره حکم آن حادثه از عالمی سئوال کند و قولش را قبول نماید. عوام به دلیل آنکه احکام حوادث و وقایع را نمیدانند، میتوانند از علما تقلید کنند و علما نیز زمانی که آگاهی از حکم حادثهای برایشان مشکل باشد، در این مسئله همانند عوام هستند و در جواز تقلید یکسان میباشند.([197])
جوابی که به این دلیل دادهاند، این است که این آیه به نسبت عوامی است که دلیل مسائل را نمیدانند یا به نسبت کسانی است که به نصوص کتاب و سنت آشنایی ندارند، پس در این صورت جایز است به کسانی که به آن آشنایی دارند، رجوع کنند.([198])
امام غزالی میفرماید: این آیه به دو جهت، نمیتواند دلیل اثبات نظر آنان باشد: 1) مراد از آیه، امر کردن عوام به سئوال از علماست؛ زیرا بایستی سئوال شونده مشخص شود، آن کسی که از اهل علم است، سئوال شونده است، نه سئوال کننده و اگر نسبت به حکم مسئله حضور ذهن نداشته باشد، از اهل بودن خارج نمیشود؛ چون او میتواند با یادگرفتن از کسی، به حکم آن مسئله شناخت پیدا کند. 2) منظور از آیه، این است که سئوال کنید تا یاد بگیرید؛ یعنی از دلیل آن سئوال کنید تا حکم آن را بدانید. همچنان که گفته میشود: بخورید تا سیر شوید، بنوشید تا سیراب شوید.([199])
یکی دیگر از آیاتی که به آن استدلال میکنند، این آیه است: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾([200]) که آنان منظور از اولی الامر را علما میدانند.
در جواب این دلیل باید گفت که مراد از «أُولِي الْأَمْرِ» حاکمان دینی هستند؛ زیرا اطاعت از آنان، همانند اطاعت خدا و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم واجب است؛ پس تقلید یک مجتهد از مجتهدی دیگر واجب نیست؛ چراکه اگر مراد از «أُولِي الْأَمْرِ» حامکان دینی باشد، اطاعت از آنان و زیردستان آنان واجب است و اگر مراد از آن، علما باشد، اطاعت از علما بر عوام واجب است، نه بر علما. از طرف دیگر، عمومات قویتری با عمومات این آیات در تعارض است و نظر ما را تأیید و اثبات میکند؛ مانند این آیات: ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ٢﴾([201]) «ای خردمندان! درس عبرت بگیرید.»؛ ﴿لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ﴾([202]) «تنها کسانی از این خبر ایشان اطّلاع پیدا میکنند که اهل حلّ و عقدند و آنچه بایست از آن درک و فهم مینمایند.»؛ ﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَ أَمۡ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقۡفَالُهَآ٢٤﴾([203]) «آیا دربارۀ قرآن نمیاندیشند (و مطالب و نکات آن را بررسی و وارسی نمیکنند ؟) یا این که بر دلهائی قفلهای ویژهای زدهاند؟»؛ ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۚ﴾([204]) «در هر چیزی که اختلاف داشته باشید، داوری آن به خدا واگذار میگردد.» و ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾([205]) «و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید.» خداوند متعال در تمامی این آیات به تأمل و تدبر و استنباط و عبرت گرفتن امر نموده است که خطاب به عوام نیست؛ بلکه فقط خطاب به علماست و اگر از عالمی دیگر تقلید نماید، تدبّر و استنباط و عبرتگرفتن را ترک نموده است. همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم﴾ ([206]) «و از زیباترین و بهترین چیزی که از سوی پروردگارتان برای شما فرو فرستاده شده است (که قرآن است) پیروی کنید.» ظاهر این آیه، فقط رجوع به کتاب را ایجاب میکند، ولی کتاب بر اتّباع از سنت دلالت دارد و سنت بر اتّباع از اجماع و اجماع بر اتّباع از قیاس دلالت دارد.
در نتیجه حکم شامل تمام اینها میشود و باید فقط از اینها تبعیت نمود، نه از اقوال بندگان خدا.([207])
آیۀ دیگری که به آن استدلال کردهاند، این آیه است: ﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ﴾([208])([209]) «مؤمنان را نسزد که همگی بیرون بروند (و برای فراگرفتن معارف اسلامی عازم مراکز علمی اسلامی بشوند). باید که از هر قوم و قبیلهای، عدّهای بروند (و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلۀ خود برگشتند.»
در جواب باید گفت که مراد از این آیه، انذار عوام با تبلیغ کتاب به کسانی است که دعوت به آنان نرسیده است و همانا تقلید عوام از علما جایز است.([210])
اگر جایز است که عامی از عالم تقلید کند، بر چه اساسی عالم نمیتواند چنین حقی داشته باشد؛ در حالی که شخص عامی در آنچه از عالم تقلید میکند و از وی استفتاء مینماید، عالم است.([211])
در جواب این دلیل باید گفت: عامی و عالم در تقلید از عالم دیگر برابر نیستند؛ زیرا با استناد به اجماع، قول عالم در حق عامی، علم به حساب میآید، اما در حق عالم، علم نیست.([212])
نهایت اجتهاد مجتهد، این است که میتواند به ظن برسد و ظن دیگری همانند ظن خودش میباشد؛ پس میتواند از دیگری تقلید کند.([213])
در جواب باید گفت که با وجود این هرگاه برایش ظن حاصل شد، نمیتواند از ظن دیگری پیروی کند؛ زیرا ظن خودش اصل است و ظن دیگری فرع و با وجود اصل، نمیتواند به فرع عدول کند. بنابراین با وجود قدرت و توانایی بر اصل نمیتواند به فرع عمل نماید مگر زمانی که نهی وارد شود و وی را در آن مخیر کند و فرع بودن مرتفع شود، در نتیجه هردو در یک سطح قرار میگرفتند و آن وقت مخیر بود تا به یکی از آنها عمل نماید.([214])
بعضی از اصحاب ابوحنیفه برای این قضیه، به قصۀ شوری استدلال کردهاند؛ مثلاً عبدالرحمن بن عوف، علی را به تقلید از ابوبکر و عمر فرا خواند، علی آن را اجابت نکرد، اما وقتی که عثمان را به تقلید از آنان فرا خواند، عثمان آن را اجابت کرد، پس این قول عثمان و عبدالرحمن بن عوف بر این امر دلالت میکند که تقلید عالم از عالم جایز است.([215]) در جواب این استدلال باید گفت که عبدالرحمن بن عوف، عثمان را به سیرت و روش آنان در سیاست و رأی در امور و پیروی از شریعت و پیکار با دشمنان و عمل به آیات قرآن فرا خوانده است. همچنین ممکن است وی را به سنت آنان در آنچه به آن عمل کردهاند و مخالفی نداشتهاند، فرا خوانده باشد، در نتیجه در این ارتباط اجماع صورت گرفته است.([216])
بعضی دیگر از أصحاب أبوحنیفه در مورد تقلید مجتهد از داناتر از خود میگویند که علم مجتهد داناتر به دلیل علم و حسن معرفت وی، دارای برتری است، ولی اجتهاد خود انسان از جهتی دیگر دارای برتری است و آن اینکه انسان از جهت دلیل و آنچه که مقتضی حکم است، اطمینان و اعتمادی به اجتهاد خود دارد که به اجتهاد داناتر از خود ندارد و هرگاه هردو با هم جمع شدند، مساوی میشوند، در نتیجه مجتهد در بین آن دو مخیر است([217])؛ یعنی میتواند به اجتهاد خود عمل کند یا از مجتهد داناتر از خود تقلید کند.
مخالفین این دسته از علما در پاسخ به این دلیل گفتهاند که دو عالم اگر چه در فراوانی علم و عدم آن اختلاف دارند، اما فراوانی علم مجتهد دیگر، بدون دلیل برایش افاده علم نمیکند، علاوه بر آن تقلید، کار جاهلان است و اجتهاد، کار علما. پس جایز نیست که کار علما را - که همان علم است – ترک کند و کار جاهلان را انجام دهد.([218])
شخص عالم آنچه که میگوید از روی دلیل و حجت است و این دلیل و حجت شامل عالم دیگری میشود.([219])پس یک مجتهد میتواند از مجتهدی دیگر تقلید کند.
در جواب این دلیل باید گفت که اگر چه عالم از روی دلیل حرف میزند، ولی دلیلش برای وی به عنوان دلیل محسوب نمیشود.([220])
اجتهاد یکی از فرضهای کفایه است که جایز است عدهای به آن همت گمارند تا فرض از دیگران ساقط شود، همانند جهاد که چون ار فرضهای کفایه است، جایز است که عدهای به آن تکیه کنند تا فرض از دیگران ساقط شود، در اینجا هم وضع بدین گونه است([221])
و اگر افرادی به این امر اقدام کنند، فرض اجتهاد از دیگران ساقط میشود، بنابراین تقلید برای آنان جایز است.
ظاهراً مجتهدین به حق اصابت میکنند، پس فرقی بین این مجتهد و آن مجتهد نیست.([222])
هرگاه برای مجتهدی جایز باشد که بر ظن خود که از شریعت به دست آورده است، اعتماد کند به چه دلیلی نمیتواند بر ظن معتبر مجتهدی دیگر اعتماد کند به خصوص زمانی که آن مجتهد از خودش زیرکتر و باهوشتر باشد.([223])
بعضی از علما بنا به اجماع، تقلید از مجتهد به غیر از صحابه رضی الله عنهم را جایز نمیدانند.([224]) اما غزالی ادعای اجماع را صحیح و ثابت نمیداند.
ابوعلی میگوید: مجتهد میتواند به قول یکی از صحابه رضی الله عنهم عمل کند و اگر قول صحابی دیگر خلاف آن باشد، در این صورت اگر یکی از اقوال بر دیگری برتری داشته باشد، مجتهد مخیر است که به یکی از آنها عمل کند.([225]) ایشان این قول را به امام شافعی رحمه الله نسبت داده و میگوید: شافعی در کتاب الرسالة تقلید مجتهد از مجتهد صحابی را جایز میداند.([226])
امام غزالی در کتاب المنخول میگوید: علما در اینکه آیا تقلید از صحابه رضی الله عنهم جایز است است یا نه؟ اختلاف نظر دارند. بعضی از آنان، تقلید از صحابه رضی الله عنهم را واجب میدانند و بعضی دیگر آن را واجب نمیدانند.([227]) هرکدام برای خود دلایلی دارند که بدانها اشاره میشود:
ادلۀ قائلان تقلید مجتهد از صحابه رضی الله عنهم :
حدیث «اصحابي كالنجوم بأيهم اقتديتم اهتديتم»([228]) ([229]).
حدیث «فعليكم بسنتي و سنة الخلفاءالراشيدين»([230])([231]). «بر شما باد عمل به سنت من و سنت خلفای راشدین.»
حدیث «اقتدوا باللذين من بعدي ابي بكر وعمر»([232])([233]). « به کسانی بعد از من یعنی ایوبکر و عمر اقتدا کنید.»
حدیث «ان الله جعل الحق علي لسان عمر و قلبه»([234])([235]). «خداوند حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است.»
حدیث «الحق بعدي مع عمر»([236]) ([237]). «حق بعد از من با عمر است.»
حدیث «اللهم ادر الحق مع علي حيث ما دار.»([238]) ([239]) «بارالها حق را با علی دریاب و هر سو که میرود با وی باش.»
جوابی که به این دلایل داده شده، این است که مخاطب این احادیث، افرادی غیر از صحابه رضی الله عنهم بودهاندبنابراین، میبایست از صحابه رضی الله عنهم تبعیت میکردند و کسی که در آن عصر صحابی نبوده، مجتهد نیست، پس تقلید برای وی جایز نیست و با این روشن میگردد که در سایر زمانها عامۀ مردم میتوانند از علمایشان تقلید کنند.
همچنین حدیث «اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم» و «اقتدوا باللذين من بعدي ابي بكر و عمر» تنها شامل صورتهای اقتدا نمیشود؛ بلکه احتمال دارد که مراد از آن، اقتدای به آنان در روایتشان باشد؛ زیرا به کسی که از روایت دیگری تبعیت کند، گفته میشود که به وی اقتدا کرده است؛ یعنی به روایتش اقتدا نموده است.([240]) و نیز حدیث اصحابی موضوع است.
همچنین به این حدیث استناد کردهاند: «خيركم قرني، ثم الذين يلونهم ثم الذين يلونهم …»([241]) ([242])«بهترین مردم در قرن من و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند(یعنی تابعین) و سپس کسانی که بعد از آنها میآیند(یعنی تبع تابعین).»
همچنین به این آیه قرآنی استناد کردهاند، آنجا که خداوند تعالی میفرماید: ﴿أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩﴾([243])([244]) «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از خدا (با پیروی از قرآن) و از پیغمبر (خدا محمّد مصطفی با تمسّک به سنّت او) اطاعت کنید، و از کارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداری نمائید (مادام که دادگر و حقّگرا بوده و مجری احکام شریعت اسلام باشند) و اگر در چیزی اختلاف داشتید (و در امری از امور کشمکش پیدا کردید) آن را به خدا (با عرضۀ به قرآن) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت نبوی) برگردانید (تا در پرتو قرآن و سنّت، حکم آن را بدانید. چرا که خدا قرآن را نازل، و پیغمبر آن را بیان و روشن داشته است. باید چنین عمل کنید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این کار (یعنی رجوع به قرآن و سنّت) برای شما بهتر و خوش فرجامتر است.»
عقل: آنان چنین استدلال میکنند که صحابه رضی الله عنهم شاهد وحی بودند، پس آنان به آنچه که شاهد آن بودهاند، داناترند.([245])
عمل صحابه رضی الله عنهم : آنان همچنین به عمل صحابه رضی الله عنهم استدلال میکنند و میگویند که صحابه رضی الله عنهم هرگاه از یکدیگر دربارۀ دلیل حکم واقعهای سئوال میکردند، به قول یکدیگر رجوع میکردند.([246])
در مقابل این گروه، اکثر علما تقلید مجتهد از صحابی را جایز ندانسته و آن را رد میکنند و به دلایلی چند استناد و استدلال میکنند که بدان اشاره میشود.
اگر تقلید مجتهدین غیرصحابی جایز میبود، بیشک صحابه رضی الله عنهم از یکدیگر تقلید میکردند و اگر چنین چیزی جایز میبود، مناظره آنان در بعضی از مسائل بیمعنا میبود.([247])
صحابه رضی الله عنهم آراء و نظراتشان را به خاطر خبری که از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میشنیدند، ترک میکردند، پس چنین استنباط میگردد که مجتهدان غیر صحابی نیز باید به حدیث پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عمل کنند و قول صحابی را رها کنند.([248])
بر مجتهد به دلیل دارا بودن شرایط اجتهاد جایز نیست که از قول دیگری تقلید کند، همچنان که جایز نیست که در مسائل عقلی از قول دیگری تقلید کند؛ چون توانایی نظر و استدلال در آن وجود دارد.([249])
اگر اجتهاد مجتهد به خلاف قول داناتر از خود اعم از اصحابی و غیر صحابی بیانجامد، ترک رأی وی و قبول رأی داناتر از او جایز نیست، پس عدم جواز تقلید مجتهد دیگر واجب میگردد، اگر چه اجتهاد نکنند به خاطر اینکه این احتمال دارد که اگر اجتهاد کند، اجتهادش منجر به خلاف قول داناتر از خود گردد.([250])
به دلیل معصوم نبودن صحابه رضی الله عنهم ، تقلید از آنان واجب نیست.([251])
صحابه رضی الله عنهم با همدیگر اختلافنظر داشتند و هیچ کدام دیگری را ملزم نمیکرد به اینکه از رأی و نظرش تبعیت کند.([252])
صحابه رضی الله عنهم اختلاف نظر را در مسائل اجتهادی جایز میدانستند، پس در صورت ایجاب تبعیت از آنان، جایز بودن اختلاف نظر در مسائل اجتهادی – که صحابه رضی الله عنهم بر آن اتفاق دارند- برداشته میشود.([253])
در مورد تقلید مجتهد از صحابی، نظری دیگر هم وجود دارد و آن اینکه اگر رأی صحابه رضی الله عنهم بر خلاف قیاس باشد، باید از آن تبعیت شود؛ زیرا معلوم میشود که آنان به نصی استناد کردهاند و اگر موافق قیاس باشد، در این صورت تقلید از آنان واجب نیست. غزالی قائل به این رأی است.([254])
جماعتی دیگر میگویند مجتهد تنها میتواند به صحابه رضی الله عنهم و تابعین تقلید کند و تقلید از غیر آنان جایز نیست.([255])
بعضی دیگر از علما تقلید مجتهد از داناتر از وی را جایز میدانند، ولی به مثل خود و پایینتر از خود را جایز نمیدانند. این مذهب محمّد بن حسن است.([256])
ابوالحسین بصری میگوید: از امام ابوحنیفه دو قول روایت شده که یکی از آنها، تقلید مجتهد از داناتر از وی را جایز میداند.([257])
ابن عبدالسلام میگوید: تقلید شخص از داناتر از وی واجب نیست، اگر چه بهتر و اولی است؛ زیرا اگر تقلید از او واجب میبود، در زمان صحابه رضی الله عنهم مردم از فاضل و مفضول تقلید نمیکردند و تابعین مردم را از تقلید از فاضل و مفضول نهی نمیکردند. در حالی که آنان مردم را به تقلید از فاضل و أفضل فرا میخواندند. همچنین در زمان صحابه رضی الله عنهم و تابعین عالم أفضل مردم را به تقلید از خود فرا نخوانده و شخص مفضول با وجود فاضل دیگران از سئوال کردنشان منع نکردهاند.([258])
به علاوه مخالفین این قول میگویند: اگر اجتهاد مجتهد به خلاف قول داناتر از خود اعم از صحابی و غیر صحابی بیانجامد، ترک رأی او و قبول رأی داناتر از وی جایز نیست، پس عدم جواز تقلید مجتهد از مجتهدی دیگر واجب میگردد، اگر چه اجتهاد نکنند به دلیل اینکه این احتمال میرود که اگر اجتهاد کند، اجتهادش منجر به خلاف قول داناتر از او گردد.([259])
امام غزالی در این زمینه میگوید: عالم ابتدا باید در مسائل اجتهاد کند، اگر به حکم آن ظن راجح پیدا کرد و موافق نظر مجتهد داناتر از خود باشد، چه بهتر، به آن عمل مینماید، اما اگر ظن راجحش خلاف نظر مجتهد داناتر از او باشد، اینکه آن عالم داناتر از اوست، هیچ سودی ندارد. احتمال خطا و اشتباه برای مجتهد داناتر از او هست و ظنش در نظر خودش قویتر از ظن دیگری است، پس او میتواند به ظن خودش عمل کند و هیچ لزومی ندارد که از او به دلیل اینکه از او داناتر است، تقلید کند؛ پس واجب است که تقلید از او جایز نباشد.([260])
یکی از دلایلی که در رد این قول آوردهاند، اجماع صحابه رضی الله عنهم است که مخالفت با ابن عباس، ابن عمر، ابن زبیر، زید بن ثابت، ابوسلمه، بزرگان صحابه رضی الله عنهم ، ابوبکر و عمر جایز است.([261])
دلایل طرفداران این دیدگاه، این است که مجتهد داناتر به دلیل کثرت و حسن معرفت وی دارای برتری است، ولی اجتهاد خود انسان از جهتی دیگر دارای برتری است و آن اینکه انسان از جهت دلیل و آنچه که مقتضی حکم است، اطمینان و اعتمادی که به اجتهاد خود دارد به داناتر از خود ندارد و هرگاه هردو با هم جمع شدند، مساوی میشوند، در نتیجه مجتهد بین آن دو مخیر است، یعنی میتواند به اجتهاد خود عمل کند یا از مجتهد داناتر از خود عمل نماید.([262])
بعضی دیگر از علما با استناد به حدیث: «فعليكم بسنتي و سنة الخلفاء الراشدين المهديين»([263]) ([264]). فقط تقلید مجتهد از خلفای راشدین را جایز دانسته و تقلید از غیر آنان را جایز نمیدانند.([265])
همچنین میگویند: قول خلفای راشدین رضی الله عنهم حکم است و حکمشان واجب نیست که نقض شود.
بعضی دیگر از علما با استناد به حدیث:« اقتدوا باللذين من بعدي ابي بكرو عمر».([266])و ([267]) فقط تقلید از ابوبکر و عمر رضی الله عنهما را جایز دانستهاند و تقلید از غیر آن را جایز نمیدانند.([268])
اکثر علمای عراق میگویند: تقلید مجتهد در احکام شرعی مخصوص به خود در مورد افتاء به دیگری جایز است.([269])
بعضی از علمای عراق میگویند: تقلید در مورد احکام شرعی مخصوص به خود جایز است ولی در مورد افتاء به دیگری جایز نیست.([270])
بعضی از علما چنانچه اجتهاد مجتهد موجب فوت وقت گردد، تقلید دیگران از او را جایز نمیدانند.([271]) بعضی دیگر از جمله ابن الحکم آن را واجب دانستهاند.([272]) سبکی میگوید: ابن سریج این نظر را دارد.([273])
ابوالخطاب این قول را اختیار کرده که در عباداتی مانند نماز، که تأخیر آن جایز نیست، مجتهد میتواند از دیگری تقلید کند.([274])
قاضی میگوید: ظاهر کلام امام احمد این است که مجتهدی که وقت کافی برای اجتهاد در مسئلهای نداشته باشد، میتواند از مجتهدی دیگر تقلید کند.([275]) مزنی، شاگرد امام شافعی هم در این حالت، چنین نظری را دارد و تقلید را جایز میداند. اما امام شافعی این نظر را ندارد و آن را منع میکند، به دلیل اینکه اجتهاد به نسبت وی شرط است و با تنگی وقت ساقط نمیشود و قاضی میگوید: آنچه که ما در این مورد اختیار میکنیم، منع تقلید است.([276])
در کتاب «مغني المحتاجِ» محمّدشربینی آمده که اگر مجتهدی در مسئلهای اجتهاد کند و مجتهد دیگر بخواهد از او تقلید کند،([277]) برایش جایز نیست، اعم از اینکه وقت فراخ یا تنگ باشد، مانند کسی که در حکم حادثهای نمیتواند از دیگری تقلید کند.([278])
بعضی از علما بر این باورند که هر گاه جواب حادثهای برای یک عالم دشوار شود، میتواند از عالمی دیگر تقلید کند، اگر چه توانایی این را داشته باشد که با تحمل تلاش و خستگی زیاد، حکم آن را پیدا کند.([279])
امام ابن تیمیه رحمه الله میگوید: محل اختلاف و نزاع در تمامی این اقوال زمانی است که آن عالم، نتواند به قولی که موافق کتاب و سنت است، دست یابد، اما اگر با استفاده از سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم توانست حکم آن مسئله را استنباط کند، بنا به اتفاق مسلمانان، تقلید برایش جایز نیست.([280])
در بررسی دیدگاهها به نظر میرسد که قول اول که دیدگاه اکثر اندیشمندان اسلامی نیز میباشد با بیان دلایل ذکر شده راحج به نظر میرسد، به نا بر گفتۀ امام ابنتیمیه که میگوید: اکثر علمای اهل سنت براین باورند که تقلید دراحکام شرعی حرام است، مگر برای کسی که از استدلال عاجز و ناتوان باشد، این قول، نص امام شافعی و امام احمد و جمهور اصحابشان میباشد و آنچه از امام احمد نقل کردهاند که ایشان تقلید عالم از عالم دیگری را جایز میدانند، اشتباه است([281])چرا که امام احمد، آن را فقط در مورد صحابه رضی الله عنهم ، هرگاه در مسئلهای اختلافنظر داشته باشند، بیان نموده است.([282]) (واللهُ العلیمُ أعلمُ بالصواب)
(3-3) تقلید صحابه رضی الله عنهم از یکدیگر
با مطالعۀ سیرت صحابه رضی الله عنهم این امر استنباط میشود که آنان هیچگاه از یکدیگر تقلید نکردهاند. زمانی که صحابه رضی الله عنهم در مسئلهای، میتوانستند به سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دست یابند، آن را به خاطر رأی و گفتۀ هیچ کسی ترک نمیکردند؛ بلکه با تمام نیرو از سنت تبعیت میکردند و آراء و نظرات سایرین که با سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در تضاد بود، به دیوار میکوبیدند.([283])
هرگاه صحابه رضی الله عنهم در مورد حکم مسئله ای که نمیتوانستند آن را از سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم استنباط کنند، اجتهاد و اظهار نظر میکردند و اصحاب دیگر بعد از آنکه سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در آن برایشان معلوم میشد که خلاف قول آن صحابی است، قول و نظرش را ترک میکردند و به سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عمل مینمودند. برای مثال امام شافعی رحمه الله در کتاب «اختلاف الحديث» ذکر کرده است که حضرت عمر رضی الله عنه از خوشبو کردن قبل از زیارت کعبه و قبل از رمی جمرات نهی کرد، یکی از صحابه رضی الله عنهم به نام «سالم» گفت که حضرت عائشه – رضی الله عنها - فرمود که با دستانم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را برای احرامش قبل از آن خوشبو کردم و در حالت غیر احرام قبل از طواف کعبه وی را خوشبو نمودم، سالم گفت: سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مستحقتر است که از آن تبعیت شود. امام شافعی گفت که سالم قول جدش حضرت عمر رضی الله عنه در زمان خلافتش را ترک کرد و قول حضرت عائشه رضی الله عنها - را قبول کرد؛ چرا که سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شایستهتر است و واجب است که از آن تبعیت شود.([284])
صحابه رضی الله عنهم زمانی که در حکم مسئلهای به یکدیگر رجوع میکردند و از حکم آن از یکدیگر سئوال میکردند، به خاطر این بوده که آن صحابی، معرفت و فهم بیشتری نسبت به روایات اسناد و راویان احادیث داشته است و هیچگاه چنین رجوعی به خاطر تقلید از رأی و نظر آن صحابی نبوده است؛ بلکه زمانی که دلیل حکم حادثهای برایش دشوار میگشت و پیدا کردن حکم آن حادثه برایش مشکل و دشوار میشد، در این صورت به رأی و نظر همدیگر رجوع میکردند، اما هیچگاه به طور قطعی به آن فتوا نمیدادند، مگر بعد از مشورت و تبادلنظر. بدین خاطر آنان رأی و نظر فردی که مخالف رأی و نظر جمعی بود، زشت میپنداشتند تا جایی که ابوعبیده سلمانی به علی بن ابی طالب رضی الله عنه گفت: رأی و نظر تو همراه جماعت در نزد من بهتر از رأی و نظر فردی توست.([285])
جماعتی از بزرگان صحابه رضی الله عنهم ، از رأی و نظر و صاحبان رأی و نظر مذمت کردهاند و دیگران را به سنت و روش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ارشاد و هدایت کردهاند نه به آراء و نظرات خودشان و اجتهاداتی که به آنان نسبت داده شده و علما آن را رأی به حساب آوردهاند، خارج از محدودهی کتاب و سنت نبوده است.([286])
ابن قیم تقلید صحابه رضی الله عنهم از یکدیگر را نمیپذیرد. اینکه میگویند: عبدالله بن عمر رضی الله عنهما - قولش را به خاطر قول عمر رها میکرد، ابوموسی قولش را به خاطر قول علی رضی الله عنه رها میکرد و زیدبن ثابت قولش را به خاطر قول ابی بن کعب رها میکرد، در جواب باید گفت که آنان سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را رها نمیکردند تا از این سه نفر تقلید کنند، همچنان که طرفداران تقلید آن را انجام میدهند؛ بلکه اگر کسی به روش و سیرت آنان نگاه کند، میبیند که آنان هر گاه سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برایشان آشکار میگردید، آن را به خاطر قول احدی – هر کسی که باشد – رها نمیکردند.
ابن عمر زمانی که سنت برایش آشکار میگردد، قول عمر را رها میکند. ابن عباس نهی کرده از هر کسی که هرگاه در مسئلهای سنت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او میرسید، میگفت: ابوبکر و عمر این را گفته است و میگفت: احتمال دارد از آسمان سنگ بر شما ببارد. من میگویم: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این را گفته است و شما میگویید: ابوبکر و عمر چیز دیگری را گفته است.([287])
کسانی که موافق تقلید عامی هستند، برای تقلید شرایطی ذکر کردهاند که باید مراعات شود؛ یعنی مقلّد زمانی میتواند از کسی تقلید کند که آن شرایط را رعایت کند، این شرایط عبارتند از:
دیدگاه جمهور آن است که فقط عامی میتواند تقلید کند، عامی کسی است که دلایل احکام شرعی را نمیداند، پس برایش جایز است که از عالمی تقلید نماید و به قولش عمل کند، پس تقلید بر مجتهد حرام است.
همانطور که اشاره گردید عامی زمانی میتواند از دیگری تقلید کند که علت حکم را بداند و در واقع اتّباع نماید([288])؛ یعنی این دسته از علما تقلید در مسائل فقهی را برای عامی محدود کردهاند و آن را در صورتی جایز میدانند که عامی علت حکم مسائل را بداند و در صورتی که از فهم دلیل به هر دلیلی عاجز شد میتواند تقلید محض نماید.
عامی باید زمانی از عالمی طلب فتوا کند که ظن غالب داشته باشد بر اینکه او مجتهد است و معروف به علم و عدالت باشد([289]) و این زمانی حاصل میشود که وی خودش ببیند که آن مفتی در حضور عالمان برجسته برای مردم، فتوا و اظهار نظر میکند و مردم هم به رأی و نظرش عمل میکنند یا اینکه اگر خودش آن را نمیبیند، انسان عادلی چنین خبری را به او بدهد.([290])
اما کسی که معروف به جهل است، تمام علما بر این امر اتفاق نظر دارند که تقلید از وی جایز نیست؛ زیرا چنین چیزی ضایع کردن احکام شرعی است و چنین کسی همانند عالمی است که بدون دلیل فتوا دهد.([291])
اما علما در مورد فردی که مجهول الحال باشد به اینکه آیا مجتهد است یا نه و اینکه آیا تقلید از او جایز است یا نه؟ اختلاف نظر دارند. بعضی از علما تقلید از وی را جایز میدانند؛ زیرا عادت و عرف براین است که هرگاه کسی وارد شهر شود و دربارۀ مسئلهای از عالمی سئوال کند، عدالت و علم آن مفتی را جستجو و تحقیق نمیکند و اگر به فرض از علمش سؤال کند، نمیتواند از عدالتش سؤال کند.
بعضی دیگر از علما تقلید از وی را جایز نمیدانند؛ زیرا قبول قول دیگری بر هر کسی واجب باشد، معرفت و شناخت از حالش بر او واجب میگردد؛ مثلاً بر امت واجب است که برای ثبوت پیامبری در معجزات رسول صل الله علیه و آله و سلم آگاهی به حال و وصفش داشته باشد. کسی که حالش معلوم نیست، ادعای پیامبر بودنش تصدیق نمیشود. و نیز بر حاکم و قاضی واجب است که از حال شهود آگاهی داشته باشد و نیز بر کسی که عالم به احادیث است، واجب است که از حال راویان آگاهی و اطلاع داشته باشد.خلاصه چگونه بر عامی جایز است که از کسی تقلید نماید که در آن مسئله از خودش جاهلتر باشد؟ ([292])
امام غزالی این قول را باطل میداند.([293])
آمدی هم این قول را باطل دانسته و میگوید: قول حق، مذهب جمهور علماست که میگویند: تقلید از او – شخص مجهول الحال- جایز نیست؛ زیرا هیچ امنیتی بر این وجود ندارد که حال مسئول- کسی که از وی سؤال میشود- مانند حال سائل – کسی که میپرسد- در بیسوادی و عامی بودن که مانع قبول قول است، باشد و هیچ پوشیده نیست که احتمال عامی بودن و تخصص نداشتن بیشتر باشد؛ بلکه ارحج این است که احتمال صفت علم و اجتهاد بنابر اینکه اصل بر عدم آنهاست، بسیار کم است و اکثر مردم عوام هستند و اگر ما حال کسی را که برایمان مجهول است، تحت این اکثریت قرار دهیم بر ظن غالب میشود، بدین خاطر است که قبول قول مدعی پیامبر بودن، راوی و شاهد، زمانی که دلیلی بر صدقشان وجود نداشته باشد، ممتنع است. اگر این مسئله مطرح است که عامی سؤال کننده، عدالت مفتی را نمیشناسد، از دو حال خارج نیست: حالت اول؛ بدون هیچ انکاری بر خلاف عادت عمومی مردم است که بر آن قرار دارند و حالت دوم؛ بسیار واضح و آشکار است که احتمال عدم عدالت بسیار بالاتر از داشتن عدالت است و در این حالت بر جواز استفتاء باید حتماً عامی از مجتهد عادل سئوال کند و عدالتش با غلبۀ ظن که توسط گفتۀ یک یا دو شاهد عادل حاصل شده باشد.([294])
بعضی از علما، زمانی تقلید را برای عامی جایز دانستهاند که اجتهاد کند تا داناترین و مطمئنترین مجتهد را بیابد و آنگاه از او تقلید کند. ابن سریج و قفال چنین نظری دارند.([295])
بعضی دیگر از علما این را شرط نکردهاند و گفتهاند که عامی میتواند از هرکدام از علما که در حضور مجتهدان دیگر اجتهاد میکند، تقلید نماید؛ به دلیل اینکه اگر عامی مکلف به اجتهاد و سعی در پیداکردن داناترین و مطمئنترین مجتهد باشد، وی دچار مشقت و سختی میشود.([296])
برخی از اصولیون بر این باورند که تقلید از مجتهد مرده جایز نیست. ([297])
عدهای از فقها از جمله ابن عقیل تقلید از مجتهد مرده را جایز میدانند.([298])
در مذهب شافعی و احمد و دیگران دو قول مشهور در این زمینه وجود دارد.([299])
نظر ابن تیمیه حرّانی این است که اگر قولی که این امامان چهارگانه و دیگران گفتهاند و بعضی از عالمانی که مذهبشان باقی است، آن را بگویند، هیچ اشکالی وجود ندارد که قول امامش را با موافقت قول اینان تأیید و محکم کند.([300]) بعضی از فقهای شیعه با استناد به دلایل عقلی، جواز تقلید از مجتهد مرده را، مگر در حالتهای استثنایی، منتفی میدانند.([301])
البته بنابر قول أرجح تقلید از مجتهد مرده جایز است؛ چرا که هیچ نهیی در این رابطه و یا اختصاص قبول فتوا از زنده در این زمینه وجود ندارد و در مسائلی که تغییرات زمان و مکان در آن نقش دارد و یا مسایل مستحدثه، اقوال مجتهدین زنده مقبول است.
در نتیجه کسی که توانایی اجتهاد دارد تقلید بر وی حرام است و کسی که توانایی اجتهاد ندارد یعنی شخص عامی باید در وهلۀ اوّل اتّباع نماید؛ یعنی قبول قول دیگران با دلیل و استدلال مربوطه و در صورتی که از فهم دلیل ناتوان بود میتواند بنابر ضرورت شرعی تقلید کند؛ چون راهی غیر از تقلید برای درک و عمل به شریعت برای وی وجود ندارد، البته در این راستا باید نکات و قوانین زیر را رعایت کند:
- باید از کسی تقلید کند (مُرده یا زنده) که علم و درایت و تخصصش در اجتهاد و ورع و عدالتش یا با اشتهار و یا با شهادت دو مرد عادل ثابت شود.
- هرگاه در مسئلهای حق با استدلال برایش ثابت شد باید حق را بر قول مذهب و یا امام مقلَّدش ترجیح دهد؛ زیرا خداوند جل جلاله میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾([302]) «هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادۀ ایشان باید تابع اراده خدا و رسول باشد). هرکس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری میگردد.»
- مقلِّد از هرکس که اهلیّت اجتهادش برای وی ثابت گشته میتواند تقلید کند؛ زیرا شریعت وجوبی بر تقلید از مجتهدی خاص را بیان نفرموده و بنا بر اجماع صحابۀ کرام رضی الله عنهم و عملکرد آنها عامی از هرکس با احراز اهلیت اجتهادش میتواند قبول قول نماید.
- مقلِّد باید ادب خلاف داشته باشد و در هر جائی قولی را مطابق حق دید حق ندارد مخالفان آن را استهزاء و انتقاد نماید؛ زیرا وی در مقام تحلیل و ترجیح نیست و همچنین مخالفانِ دیدگاه امام مذهب خود را مبتدع بداند؛ زیرا قولی که بر مبنا و اصول اجتهاد باشد ولو از نظر دیگران خلاف واقع باشد بدعت محسوب نمیشود مگر اینکه با نصوص صریح و صحیح در تعارض باشد. البته باید توجه داشت که خروج از خلاف نیز مستحسن است، بدین معنا که در هرجایی مقلد خلافِ قول امام خود را ببیند میتواند به گونهای عمل کند که قول خلاف را نیز در بر گرفته باشد که این نه تنها به احتیاط نزدیکتر است بلکه به تقوا نیز متمایلتر است و همچنین نوعی احترام و ادب به مخالفان قول امام خود و مقلدانش نیز میباشد که در سایۀ آن بسیاری از اختلافات، تعارضها، کشمکشها، درگیریها و تفرقهها برچیده میشود. (واللهُ العلیمُ أعلمُ بِالصواب)
با بیان دلایل دیدگاههای مختلف دربارۀ حکم تقلید، دیدگاه کسانی که قائل به اتّباع عامی در وهلۀ اول و در غیر این حالت جواز تقلید وی در مسائل ظنی، به دلیل قوت دلایل آنان و ضعف دلایل دیدگاههای دیگر، راجح به نظر میرسد.
دیدگاه کسانی که قائل به وجوب تقلید عامی هستند به این اعتبار که اهلیت و صلاحیت اجتهاد و استدلال را ندارند، بر کسانی منطبق است که هیچ آگاهی و شناختی از علوم شرعی ندارند، اما کسانی که عالم به علوم شریعتند، ولی اهلیت اجتهاد را ندارند، ملزم به پیروی از یک مذهب معین نیستند، بلکه این امکان برای او وجود دارد که در استدلال علما در اقوالشان بنگرد و از آن اقوال، دلیلی را که صحیحتر یا بیشتر در نزد او ارجحیت دارد، برگزیند و ملزم به پیروی از امامی نیست که دلیل آن ضعیف است؛ بلکه دلیل کسی که قویتر است را باید برگزیند و او اولی به پیرویکردن است.
عزالدین بن عبدالسلام دراین زمینه میگوید: جای بسیار تعجب است که فقهای مقلد بر ضعف دلیل امامش ایستادگی میکند؛ به گونهای که برای دفع منفعتش در حالی که مقلدش است، راهی نمییابد و آنچه که از قرآن و سنت برایش آشکار گشته، کنار میگذارد و قول امامش را به خاطر حمایت و پشتیبانی از او با تأویلات بعید و باطل تفسیر میکند.([303])
در اینجا به بیان عبدالکریم زیدان در کتاب الوجيز في اصول الفقه که در بردارنده نظرات متأخرین است بسنده میکنیم، که میگوید: «اصل» مذموم بودن تقلید در شریعت است؛ چون تقلید، تبعیت بدون دلیل و برهان است و علاوه بر آن، موجب تعصب ناپسند میان گروههای مقلدین میشود. علما در جواز تقلید در احکام شرعی اختلافنظر دارند، عدهای قائل به عدم جواز به طور مطلق شده و اجتهاد و آموختن لوازم و شرایط آن را واجب دانستهاند. عدهای دیگر قائل به جواز تقلید به طور مطلق شده و گفتهاند: تقلید برای کسی که توانایی اجتهاد داشته باشد و کسی که توانایی اجتهاد نداشته باشد، جایز است. بعضی قائل به تفصیل شدهاند، بدین معنا که تقلید را برای کسی که توانایی اجتهاد داشته باشد، حرام و برای کسی که توانایی اجتهاد نداشته باشد، جایز دانستهاند که این رأی اخیر ترجیح داده میشود. ([304]) با همۀ مطالب ذکر شده به نظر میرسد که هرکس مجتهد باشد و قوۀ ادراک اجتهاد را داشته باشد؛ چه به صورت کلی و چه به صورت جزئی یعنی؛ در برخی از مسائل اجتهاد کرده، تقلید بر وی از دیگران جایز نیست ولی در صورتی که شخص به اجتهاد نرسیده باید قبول قول دیگران را با دلیل نماید؛ یعنی اصطلاحاً اتّباع نماید و در حالت ضرورت و ناتوانی از دریافت و درک دلیل، تقلید برای وی جایز است.
و اگرچه تقلید در حالت اضطرار جایز و لازم است ولی شکی نیست که هرگاه شخص قدرت اجتهاد و یا اتّباع یابد و یا برایش مسجل گردد حق خلاف مذهب و یا قول امامش هست([305]) و یا برایش محرز گردد امام متبوعش اولی نیست و کسانی دیگر قویتر از وی فتوا دادهاند([306]) و یا اینکه حق را منحصر در دیدگاه یک امام و یا مذهبش بداند و باز تقلید نماید([307])، چنین تقلیدی مذموم، حرام و گناه است.
با همۀ این اوصاف بحث در میان موافقین و مخالفین تقلید و افراط و تفریط در آن، از شدت بالایی برخوردار است، با این وصف مسئله از این نظر بسیار آسان و آشکار است و نیازی به بحث و جدال ندارد؛ زیرا آنچه که از هر ملکفی خواسته میشود، اطاعت از خدا و رسول اوست و نصوص صریح و فراوانی بر این مطلب دلالت دارد؛ از جمله آیۀ ﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ لَعَلَّكُمۡ تُرۡحَمُونَ١٣٢﴾([308]) «و از خدا و پیغمبر اطاعت کنید تا که (در دنیا و آخرت) مورد رحمت و مرحمت قرار گیرید.» و آیۀ ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾ ([309]) «امّا، نه! به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم (قضاوت تو) باشند.» و آیۀ ﴿ٱتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُمۡ﴾([310]) «از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است.» بنابراین آنچه که بدون استثناء بر هر مکلفی واجب است، تبعیت از خدا و رسول اوست و این واجب، قطعاً مستلزم شناخت و آگاهی از چیزی است که خداوند متعال در قرآن و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در سنت تشریع نمودهاند و شناخت شریعت الهی با رجوع به نصوص قرآن و سنت و فهم مقاصد شریعت است، سپس حکم حاصل میشود و وقتی مکلف، حکم را صریحاً در این نصوص نیافت، بر اساس ضوابط و چهارچوب شریعت در پرتو مبادی عامه و در سایۀ مقاصد شارع و فهم آن به اجتهاد میپردازد که این یک راه درست نسبت به شناخت احکام است. بدون شک پیمودن این راه، مستلزم داشتن مقدار معینی درک و معرفت و ملکۀ استنباط احکام شرعی است که نسبت به آگاهی و حال و وضعیت اشخاص متفاوت است تا اینکه به حد اهلیت منصب رفیع اجتهاد نائل گردند. حال اگر ملکف از درک و شناخت احکام و رسیدن به درجۀ اجتهاد عاجز ماند، باید همانگونه که خداوند جل جلاله میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٧﴾([311]) «از اهل علم بپرسید اگر نمیدانید.» باید در مورد واقعهای که میخواهد حکم خداوند جل جلاله را با دلیل بیاید و از اهل علم بپرسد و لازم نیست که از عالم معینی سؤال کند؛ چون خداوند متعال اهل علم را به صورت عام بیان فرموده و عالم معینی مورد نظر نیست تا خود را بدان مقید سازد، هر چند که لازم است در حد امکان عالمترین، فاضلترین، عادلترین و با تقواترین فرد را برای خود، انتخاب نماید؛ و این بر مبنای توان اوست؛ چرا که خداوند ذوالجلال میفرماید: ﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ﴾([312]) «خداوند به هیچکس جز به اندازۀ توانائیش تکلیف نمیکند.» و این روش مردان خدا و سلف صالح رضی الله عنهم است که مجتهد از طریق اجتهاد و استنباط به شناخت احکام میپرداخت و عامی هم از مجتهد و دانایان بدون انحصار به شخص معین و مشخصی و با اخذ دلیل شرعی، استفتاء مینمود.([313])
باید هر مسلمانی تا آنجا که میتواند، به دنبال علم و آگاهی پیدا کردن از چیزی باشد که نمیداند؛ زیرا حکمت و دانش، گمشدۀ مؤمن است و هر کجا آن را بیابد، آن را میگیرد؛ در نتیجه از دام تقلید نجات پیدا میکند و فقط از دلیل، تبعیت و پیروی میکند؛ چون هر کسی خطا میکند و به حق هم اصابت میکند، مگر کسی که معصوم باشد و آن هم پیامبر عظیم الشأن صل الله علیه و آله و سلم است.([314])
و نباید از قول کسی تقلید کند که با فرمودۀ خدا و رسول صل الله علیه و آله و سلم در تعارض است و باید همیشه و در همه حال، قول خدا و رسولش صل الله علیه و آله و سلم را بر اقوال همۀ افراد مقدم بدارد.
اگر کسی توانایی کسب علم و شناختن احکام شرعی را نداشت، در این صورت قول عالم متدین و پرهیزکاری که به او اعتماد دارد، با دلیل قبول کند و از آن تبعیت و اتّباع نماید، اما نباید به هیچ وجه بدان تعصب داشته باشد؛ چرا که هرگاه دیدگاه قویتر و مستدلتری را مشاهده کرد حق را بپذیرد و آن را ملاک عمل خود نماید و در صورتی که نتوانست حکم شرع را با دلیل دریابد میتواند تقلید نماید و در این راستا نیز باید نهایت ادب و احترام را به دیدگاههای مخالف داشته باشد و قدرت استماع اقوال و استدلالهای آنها را دشته باشد چه بسا حق در نزد آنها باشد و مقلّدین نباید در این راستا تفرقۀ مذمومی را شکل دهند که هم خود از مسیر حق خارج شوند و هم دشمنان بدکردار و مزدوران بدطینت در این بین سوء استفاده کنند. (و اللهُ العلیمُ أعلمُ بالصوابِ)
([1]) فقه در لغت به معنی درک و فهم و علم یافتن به چیزی است. خداوند میفرماید: ﴿...ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُصَرِّفُ ٱلۡأٓيَٰتِ لَعَلَّهُمۡ يَفۡقَهُونَ٦٥﴾ [الأنعام: 65]. «...بنگر که چگونه آیات (قرآنی و دلائل جهانی خود) را بیان و روشن میگردانیم تا بلکه بفهمند.» و از لحاظ اصطلاحی عبارت است از: «الفقهُ العلم بالأحكامِ الشرعیة العملیة المكتسبة من أدلتها التفصیلیة» «فقه، علم به احکام شرعی عملی است که از ادله تفصیلی (یعنی؛ قرآن، سنّت و اجماع) به دست آمده است.» نک: ابن منظور، لسان العرب، 13/522؛ شوکانی، ارشاد الفحول، 1/3؛ آمدی، الإحکام فی أصول الأحکام، 1/7 و زیدان، الوجیز فی أصول الفقه، ص 8 -11.
([2])شوکانی، ارشاد الفحول، 2/244./- ابن حزم، الإحکام فی أصول الأحکام، 6-793./- آمدی، الإحکام فی أصول الأحکام، 3/170.
([12])آمدی، الإحکام فی أصول الأحکام، 3/170./- رازی، المحصول، 6/170، ./- شوکانی، ارشاد الفحول، 2/245.
([19]) (ضعیف): این روایت از طریق انس بن مالک وجابر بن عبدالله وعبدالله بن عمر وعبدالله بن عباس وعبدالله بن مسعود وعلی بن ابی طالب وحسین بن علی وابوسعید الخدری وابوهریره وابی بن کعب از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
طریق انس بن مالک رضی الله عنه : چهل طریق دارد؛ طریق اول: ابویعلی (ش4035) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن أبی بكر (المقدمی) حدثنا عبد الصمد (بن عبدالوارث) حدثنا زیاد (بن عبدالله النمیری) قال سمعت أنس بن مالك یقول: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما زیاد بن عبد الله النمیرى «ضعیف الحدیث» است. [ابن حجر، تقریب التهذیب (ش2087)] وسایر رجالش «رجال صحیحین» میباشد.
طریق دوم: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج52ص341) روایت کرده است:«قرأت بخط أبی الحسن الحنائی أنبأنا أبو الحسن علی بن حمزة بن علی الهاشمی حدثنا أبو عمر محمد بن موسى بن فضالة حدثنا أبو الحسن أحمد بن أنس بن مالک حدثنا محمد بن حسین بن أبی الدرداء قال سمعت إبراهیم بن عبد الحمید الجرشی یقول سمعت زیاد بن أبی زیاد سمعت أنس بن مالک یقول سمعت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم یقول: طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «واهی» است چرا که زیاد بن أبى زیاد الجصاص: امام یحیی بن معین گفته است: «لیس بشیء» و امام علی بن المدینی گفته است: «لیس بشىء وضعفه جداً» وامام ابوزرعه گفته است:«واهى الحدیث» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «منکرالحدیث» وامام نسایی گفته است: «لیس بثقة» وامامان دارقطنی و ابن عدی گفتهاند: «متروكٌ» وامامان بزار وعجلی گفتهاند: «لیس به بأس» واما ابن حبان در «ثقات» گفته است: «ربماوهم» وامام ذهبی در جواب «توثیق» اینها گفته است: «قلت: بل هو مجمع على ضعفه» [ابن حجر، تذیب التهذیب (ج3ص368) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص89)].
طریق سوم: بخاری، التاریخ الکبیر (ج4ص357) / بیهقی، شعب الایمان (ش1663) / ابونعیم، اخبار اصبهان (ج7ص376) / ابن الشجری، امال (ص44) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج2ص230) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج9ص363) / رافعی، التدوین فی اخبار قزوین (ج1ص166) از طریق (حماد الحناط والحسن بن عطیة) روایت کردهاند: «ثنا طریف بن سلیمان أبو عاتكة عن أنس بن مالك قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : اطلبوا العلم و لو بالصین فإن طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «واهی» است چرا که طریف بن سلیمان أبو عاتکة: امام ابوحاتم رازی گفته است: «ذاهب الحدیث» وامام بخاری گفته است: «منکر الحدیث» وامام نسایی گفته است: «لیس بثقة» وامام ابن عبدالبر گفته است: «ذکره السلیمانى فیمن عرف بوضع الحدیث» وامام دارقطنی گفته است: «ضعیفٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج12ص141)].
چهارم: المعجم الاوسط (ج3ص 57وج8ص347) / ابن الشجری، امالی (ص53) / ابوالشیخ ابن حیان، طبقات المحدثین باصبهان (ش14) / ابونعیم، اخبار اصبهان (ج6ص133) و حلیة الاولیاء (ج8ص323) / ابن عدی، الکامل (ج3ص185) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج4ص156) / العلل المتناهیه (ش71) از طریق (مستلم بن سعید و سلام الطویل ومسعر بن کدام ومیمون بن زید ومعمر بن راشد ونافع وابی عروة البصری) روایت کردهاند: «عن زیاد بن میمون (بن ابی عمار) عن أنس بن مالک قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این اسناد «موضوع» است چرا که زیاد بن میمون بن ابی عمار: امام ابوداود گفته است: «أتیته فقال: أستغفرالله وضعتُ هذه الاحادیث» وامام یزید بن هارون گفته است: «كان كذاباً» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس یسوى قلیلاً ولا كثیراً؛ لیس بشیءٍ.» وامام ابوزرعه رازی گفته است: «واهی الحدیث» وامام ابواتم رازی گفته است: «یقال انه كذاب ترك حدیثه» و امام بخاری گفته است: «ترکوه» و امام ابن عدی گفته است: «لاأعرف له عن غیر أنس وأحادیثه مقدار ما یرویه لایتابعه أحد علیه» وصراحتاً گفته است: «اني لم ألق أنساً» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص497) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص94) / ابن عدی، الکامل (ج3ص185) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج3ص544)]
طریق پنجم: بیهقی، شعب الایمان (ش1664) روایت کرده است: «أخبرنا أبو عبد الله الحافظ ثنا أبو العباس محمد بن یعقوب الأصم ثنا العباس بن محمد الدوری ثنا أبو النضر هاشم بن القاسم ثنا المستلم بن سعید عن زیاد بن عامر عن أنس بن مالك: أن النبی صل الله علیه و آله و سلم قال: طلب العلم فریضة على كل مسلم والله یحب إغاثة اللهفان» اما (زیاد بن عامر) «تصحیف» شده است و اصلش: (زیاد بن ابی عمار) میباشد؛ چرا که همین حدیث را امام ابن ابی الفوارس در الرابع من الفوائد المنتقاة (ش160) روایت کرده است: «حدثنا احمد (بن عبدالله بن یوسف) ثنا عمر (بن شبه النمیری) ثنا (هاشم بن القاسم) قیصر ابوالنضر ثنا المستلم بن سعید الواسطی عن زیاد بن ابی عمارعن انس بن مالك عن النبی صل الله علیه و آله و سلم قال: طلب العلم فریضه علی كل مسلم»
و احمد بن عبد الله بن یوسف سجستانى: امام خطیب بغدادی گفته است: «كان ثقةً» [خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج4ص225)] و عمر بن شبة بن عبیدة النمیری: امام ذهبی گفته است: «الحافظ العلامة الأخبارى الثقة» [ذهبی، تذکرة الحفاظ (ج2ص516)] وسایر رجالش، همان رجال اسناد بالاست.
و دیدیم که زیاد بن میمون بن ابی عمار: امام ابوداود گفته است: «أتیته فقال: أستغفرالله وضعتُ هذه الاحادیث» وامام یزید بن هارون گفته است: «كان كذاباً» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس یسوي قلیلاً ولا كثیراً؛ لیس بشيءٍ.» و امام ابوزرعه رازی گفته است: «واهی الحدیث» و امام ابواتم رازی گفته است: «یقال انه كذاب ترك حدیثه» وامام بخاری گفته است: «تركوه» وامام ابن عدی گفته است: «لاأعرف له عن غیر أنس وأحادیثه مقدار ما یرویه لایتابعه أحد علیه» وصراحتاً گفته است: «انی لم ألق أنساً» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص497) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص94) / ابن عدی، الکامل (ج3ص185) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج3ص544)]
طریق ششم: ابن ماجه (ش224) / المعجم الاوسط (ج1ص7) / ابویعلی (ش2837) / بزار (ش6746) / ابن عدی، الکامل (ج2ص382وج6ص71) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج43ص141) / جرجانی، تاریخ جرجان (ص316) از طریق (هشام بن عمار و على بن عیاش الحمصی و سهب بن حماد و أحمد بن عبدة ومحمد بن بکار) روایت کردهاند: «حدثنا حفص بن سلیمان حدثنا كثیر بن شنظیر عن محمد بن سیرین عن أنس بن مالك قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : طلب العلم فریضة على كل مسلم وواضع العلم عند غیر أهله كمقلد الخنازیر الجوهر واللؤلؤ والذهب.» اما این اسناد «باطل» است چرا که حفص بن سلیمان الأسدى أبو عمر البزاز: امامان ابن خراش ویحیی بن معین گفتهاند: «کذابُ» وامام ابواحمد حاکم گفته است: «ذاهبُ الحدیث» وامام عبدالرحمن بن مهدی گفته است: «والله ما تحل الروایة عنه» و امامان بخاری و ابوحاتم و مسلم و احمد بن حنبل و نسایی و ابن حجر میگویند: «متروكٌ» وامام صالح بن محمد گفته است: «لایكتب حدیثه وأحادیثه كلها مناكیر» وامام ذهبی هم گفته است: «واه» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص400) و تقریب التهذیب (ش1405) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج3ص406)]
طریق هفتم: بیهقی، شعب الایمان (ش1665) / ابن عدی، الکامل (ج2ص370) از طریق (محمد بن أبی بکر و محمد بن موسى الحرشی) روایت کردهاند: «ثنا حسان بن سیاه ثنا ثابت عن أنس بن مالک: عن النبی صل الله علیه و آله و سلم قال: طلب العلم فریضة على کل مسلم» اما این روایت هم «واهی» است چرا که ابوسهل حسان بن سیاه الأزرق: امامان دارقطنی وابن عدی میگویند: «ضعیفٌ» و امام ابن حبان هم میگوید: «یأتي عن الاثبات بما لایشبه حدیثهم» و امام ابونعیم میگوید: «روى عن ثابت بمناکیر ضعیف» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص478) / ابونعیم، الضعفاء (ش54)] همچنین امام بزار گفته است: «هذا كذب لیس له أصل عن ثابت عن أنس» [بزار، المسند (ج1ص172)]
طریق هشتم: ابن سمعون، امالی (ش257) روایت کرده است: «حدثنا أبو بكر محمد بن یونس المقرئ حدثنا جعفر بن شاكر حدثنا الخلیل بن زكریا حدثنا محمد بن ثابت حدثنا أبی عن أنس رضی الله عنه أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال طلب العلم فریضة على أمتی» اما این اسناد هم «واهی» است چرا که الخلیل بن زکریا الشیبانی: امام عقیلی گفته است: «یحدث بالبواطیل عن الثقات» وامام صالح بن محمد الجزره گفته است: «لایكتب حدیثه» و امام القاسم بن زکریا گفته است: «هو والله كذاب» وامام ازدی وابن حجر گفتهاند: «متروك» وامام ذهبی هم گفته است: «متهمٌ» و امام ابن عدی گفته است: «عامة أحادیثه مناکیر» وامام جعفر الصائغ گفته است: «كان ثقة مأمونا»!! [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص166) وتقریب التهذیب (ش1752) / ذهبی، الکاشف (ش1412)]
طریق نهم: ابویعلی (ش2903) روایت کرده است: «حدثنا سریج حدثنا أبو حفص الأبار عن رجلٍ من أهل الشام عن قتادة عن أنس قال: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما اسنادش «ضعیف» است چرا که راوی آن مبهم میباشد: «عن رجلٍ من أهل الشام».
طریق دهم: المعجم الاوسط (ج8ص195) / ابوبکر الاسماعیلی، معجم الشیوخ (ش397) روایت کردهاند: «حدثنا موسى بن سهل نا أبو تقی هشام بن عبد الملک ثنا المعافى بن عمران التجیبی نا إسماعیل بن عیاش عن یونس بن یزید الإیلی عن الزهری عن أنس بن مالک أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال:«طلب العلم فریضة على کل مسلم.» اما این اسناد هم «ضعیف» است چرا که روایات اسماعیل بن عیاش از شامیان صحیح واز غیرشامیان ضعیف است چنانکه امامان بخاری، احمد، دحیم، یحیی بن معین، عمروبن علی فلاس و ابن حجر گفتهاند[ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص321)] ویونس بن یزید هم غیر شامی است.
طریق یازدهم: بزار (ش7478) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن معمر البحرانی حدثنا أبو عاصم عن إبراهیم بن سلام عن حماد بن أبی سلیمان عن إبراهیم النخعی عن أنس بن مالك قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت «واهی» است چرا که إبراهیم بن سلام: امام ابن حجر گفته است: «لایعرف» وامام ازدی هم گفته است: «ضعیفٌ» وامام ذهبی هم گفته است: «لایعرف إلا بما رواه البزار» [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص64)].
طریق دوازدهم: امام ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج4ص262) گفته است: «سلام أو بن سلام روي عن حماد بن أبي سلیمان عن إبراهیم النخعی عن أنس طلب العلم فریضة.» اما ماما ابوحاتم در ادامه گفته است: «سلام متروکٌ» لذا اسنادش «واهی» است.
طریق سیزدهم: ابن الاعرابی، المعجم (ش1786) ومن طریقه بیهقی، شعب الایمان (ش1666) / تمام رازی، الفوائد (ش1762) از طریق (العباس بن عبد الله الترقفی وإسماعیل بن عباد الارسوفی) روایت کردهاند: «ثنا رواد بن الجراح عن عبد القدوس عن حماد بن أبي سلیمان عن إبراهیم قال: لم أسمع من أنس بن مالك إلا حدیثا واحدا سمعته یقول: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما عبد القدوس بن حبیب الکلاعی ابوسعید الشامی: امام عبدالرزق گفته است: «ما رأیت ابن المبارك یفصح بقوله كذاب الا لعبدالقدوس» وامام ابن حبان گفته است: «کان یضعُ الحدیث» وامام بن عیاش گفته است: «لااشهد على احد بالكذب الا على عبدالقدوس» وامام عمرو بن علی الفلاس گفته است: «اجمعوا على ترك حدیثه» وامام نسایی گفته است: «لیس بثقة» وامام ابن عدی گفته است: «احادیثه منكرة الاسناد والمتن» و امامان مسلم و ابن عمار گفتهاند: «ذاهب الحدیث» وامام بخاری گفته است: «تركوه منكر الحدیث» وامام ابوداود گفته است: «لیس بشیء» [ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص45)] .
طریق چهاردهم: طبرانی، مسند الشامیین (ج3ص202) روایت کرده است: «حدثنا أبو الجارود مسعود بن محمد الرملی ثنا عمران بن هارون الصوفی ثنا رشدین بن سعد عن معاویة بن صالح عن إسحاق بن عبد الله ابن أبی طلحة عن أنس بن مالك قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد «ضعیف» است؛ چرا که رشدین بن سعد بن مفلح بن هلال المهرى «ضعیف الحدیث» است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص278) وتقریب التهذیب (ش) / ذهبی، الکاشف (ش1575)].
طریق پانزدهم: طبرانی، مسندالشامیین (ج4ص304) روایت کرده است: «حدثنا أبو عبیدة عبد الوارث بن إبراهیم العسكری ثنا محمد بن جامع العصار ثنا محمد بن عثمان القرشی عن أبی نعیم الخراسانی عن مقاتل بن حیان عن مكحول عن أنس بن مالك قال قال رسول الله (صلی الله علیه وسلم): طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «واهی» میباشد چرا که اولاً: محمد بن جامع البصری العطار: امامام ابوحاتم وابویعلی گفتهاند: «ضعیف الحدیث» وامام ابن عدی گفته است: «ضعیفٌ؛ لایتابع على أحادیثه» وامام دارقطنی گفته است: «لیس بالقوی» وامام ابن عبدالبر گفته است: «متروكٌ» وامام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است!! [ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص99)] وثانیاً: عمر بن صبح بن عمران ابونعیم الخراسانی التمیمى: امامان اسحاق بن راهویه وازدی گفتهاند: «كذابٌ» وامام ابن حبان هم گفته است: «یضعُ الحدیث على الثقات لایحل كتب حدیثه إلا على وجه التعجب» وامام دارقطنی گفته است: «متروكٌ» وامام نسایی هم گفته است: «لیس بثقة» وامام ابونعیم اصفهانی گفته است: «روي عن قتادة و مقاتل الموضوعات» وامامان ابوحاتم وابن عدی گفتهاند: «منكرالحدیث» وامام سلیمانی هم گفته است: «عمر بن الصبح وضع آخر خطب النبى صل الله علیه و آله و سلم » وامام ابن حجر هم گفته است: «متروك كذبه ابن راهویه» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج7ص463) وتقریب التهذیب (ش4922)].
طریق شانزدهم: عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص249) / ابن الاعرابی، المعجم (ش2036) ومن طریقه شهاب القضاعی، المسند (ش175) از طریق (عبد الرحمن بن خلف وموسی بن حماد) روایت کردهاند: «ثنا حجاج بن نصیر ثنا المثنى بن دینار عن أنس قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت «واهی» است چرا که اولاً: حجاج بن نصیر الفساطیطى: امام ابن حجر گفته است: «ضعیف كان یقبل التلقین» وامام علیبن مدینی گفته است: «ذهب حدیثه كان الناس لا یحدثون عنه» و امام ابوحاتم رازی گفته است: «منكرُالحدیث ضعیفُ الحدیث ترك حدیثه كان الناس لایحدثون عنه» وامام نسایی گفته است: «لیس بثقة ولایكتب حدیثه» و امام عجلی هم گفته است: «كان معروفاً بالحدیث ولكنه أفسده أهل الحدیث بالتلقین كان یلقن و أدخل فى حدیثه ما لیس منه فترك» وامام بخاری گفته است: «سکتوا عنه» وامامان دارقطنی وازدی و ابن سعد و ابن قانع گفتهاند: «ضعیفٌ» وامام ذهبی گفته است: «ضعفوه وشذ ابن حبان فوثقه» وامام یحیی بن معین گفته است: «كان شیخا صدوقا ولكنهم أخذوا علیه أشیاء فى حدیث شعبة كان لابأس به» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص208) وتقریب التهذیب (ش944) / ذهبی، الکاشف (ش1139)] وثانیاً: المثنى بن دینار: امام عقیلی گفته است: «فی حدیثه نظر» [عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص249)]
طریق هفدهم: ابن بشران، امالی (ج1ص259) روایت کرده است: «أخبرنا دعلج بن أحمد ثنا محمد بن أیوب أنا سلیمان بن زید مولى بنی هاشم ثنا علی بن یزید الصدائی عن أبی شیبة عن أنس بن مالك قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فريضة على كل مسلم» اما این روایت هم «واهی» است چرا که سلیمان بن زید المحاربی مولى بنی هاشم: امام یحیی ین معین گفته است: «لیس بثقة كذابٌ لیس یسوى حدیثه فلساً» وامام نسایی گفته است: «لیس بثقة متروك الحدیث» وامام ابن حبان گفته است: «یروی عن البراء مالا أصل له وعن الثقات ما لایشبه حدیثه الأثبات لا یحتج بخبره» وامام ابوحاتم گفته است: «لیس بالقوى وهو أحسن حالا وأصلح من فائد» وامام ابن عدی گفته است: «قلیل الحدیث ولم أر له حدیثا منکرا جدا فأذکره» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج4ص193) / ابن حبان، المجروحین (ج1ص374)].
طریق هجدهم: ابن سمعون (ش23) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش63) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج55ص194) از طریق (أبو علی محمد بن محمد بن أبی حذیفة الدمشقی) روایت کردهاند: «حدثنا أحمد بن محمد بن أبی الخناجر قال حدثنا موسى بن دواد (الضبی) قال حدثنا حماد بن سلمة عن قتادة عن أنس قال قال النبی صل الله علیه و آله و سلم طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما چیزی از (أبو علی محمد بن محمد بن أبی حذیفة الدمشقی) نیافتم.
طریق نوزدهم: ابوطاهرالسلفی، الطیوریات (ش673) / ابن عدی، الکامل (ج3ص257) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج64ص113) از طریق (علان المصری وعبد الجبار بن أحمد السمرقندی وعبد الله بن سلیمان بن الأشعث) روایت کردهاند: «حدثنا جعفر بن مسافر التنیسی حدثنا یحیى بن حسان حدثنا سلیمان بن قرم عن ثابت عن أنس قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : طلب العلم فریضةٌ على كل مسلم.» اما سلیمان بن قرم بن معاذ التمیمى الضبى: امام ابن حجر گفته است: «سىء الحفظ یتشیع» [ابن حجر، تقریب التهذیب (ش2600)] واین یکی از خطاهای وی میباشد چرا که امام بزار گفته است: «هذا کذبٌ لیس له أصلٌ عن ثابت عن أنس» [بزار، المسند (ج1ص172)].
طریق بیستم: ابواحمد الحاکم، ااسمامی والکنی (ج1ص40) / تمام رازی، الفوائد (ش1649) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش73) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج22ص322) از طریق (أبو المنذر محمد بن سفر بن المنذر و احمد بن محمد بن عنسبة وابوعروبه) روایت کردهاند: «ثنا سلیمان ابن سلمة الخبائری ثنا بقیة عن الأوزاعی عن إسحاق بن عبد الله بن أبی طلحة عن أنس بن مالك قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اسنادش «باطل» است چرا که سلیمان بن سلمة الخبائری: امام ابن الجنید گفته است: «كان یكذبُ» وامام ابوحاتم گفته است: «متروكٌ» وامام نسایی گفته است: «لیس بشیء» وامام خطیب بغدادی گفته است: «مشهور بالضعف» [ابن حجر، لسان المیزان (ج3ص93)].
طریق بیست ویکم: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج68ص226) روایت کرده است: «أخبرنا أبو القاسم نصر بن أحمد بن مقاتل أنا جدی أبو محمد قراءة علیه نا أبو الحسن علی بن محمد بن شجاع الربعی أنا أبو الحسن أحمد بن إبراهیم بن أحمد بن علی ابن فراس العبقسی نا أبو علی عبید الله بن محمد بن أبی رجاء الزیات بمكة نا أبو قرصافة محمد بن عبد الوهاب العسقلانی نا آدم بن أبى إیاس نا بقیة بن الولید حدثنی شیخٌ من أهل دمشق حدثنی إسحاق بن عبد الله بن أبی طلحة الأنصاری عن أنس بن مالك قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «العلم فریضة على كل مسلم» اما معلوم نیست که شیخ بقیة بن الولید چه کسی است: «حدثنی شیخٌ من اهل الدمشق»
طریق بیست ودوم: ابن عدی، الکامل (ج4ص209) ومن طریقه ابن الجوزی، العل المتناهیه (ش62) روایت کردهاند: «انا بابویه بن خالد قال انا الحسن بن عرفة قال انا عبدالله بن خراش عن العوام بن حوشب عن ابراهیم التیمی عن انس ابن مالك قال النبی صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «باطل» است چرا که عبد الله بن خراش بن حوشب الشیبانى: اما ساجی گفته است: «ضعیفُ الحدیث جدا لیس بشىءٍ كان یضعُ الحدیث» و امام نسایی هم گفته است: «لیس بثقة» و امام ابن عمار هم گفته است: «كذابٌ» وامام بخاری میگوید: «منكر الحدیث» و امام ابوحاتم هم میگوید: «منكرُالحدیث ذاهبُ الحدیث ضعیفُ الحدیث» و امام ابوزرعه گفته است: «لیس بشىء ضعیفُ الحدیث» و امام ابن عدی میگوید: «عامة ما یرویه غیر محفوظ» و امام دارقطنی هم گفته است: «ضعیفً» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج5ص197)]
طریق بیست وسوم: ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش68) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج4ص207وج9ص111) / رافعی، التدوین فی اخبار قزوین (ج1ص100) از طریق (ابوعبد الله محمد بن عبد الله و ابو عثمان سعید بن ابی سعید و محمد بن عبد الله بن نعیم) روایت کردهاند: «انا ابو اسحاق ابراهیم بن محمد بن عمرویه الواعظ قال حدثنا ابو العباس احمد بن الصلت بن المغلس الحمانی قال حدثنا بشر بن الولید قال نا أبو یوسف قال نا أبو حنیفة قال سمعت أنس بن مالك یقول قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که ابو العباس احمد بن الصلت بن المغلس الحمانی: امام خطیب بغدادی گفته است: «یضع الحدیث» وامام ابن عدی میگوید: «ما رأیت في الكذابین أقل حیا أمنه» و امامان دارقطنی وابن ابی الفوارس میگویند: «كان یضع الحدیث» وامام ابن حبان میگوید: «علمت أنه یضع الحدیث» و ابن قانع میگوید: «لیس بثقة» و امام ذهبی میگوید: «هالكٌ» [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص271) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص105) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج4ص207) / دارقطنی، سوالات الحاکم (ش34)] وامام دارقطنی هم گفته است: «لم یلحق أبو حنیفة أحدا من الصحابة» [خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج4ص207)].
طریق بیست و چهارم: رافعی، التدوین فی اخبار قزوین (ج1ص148) روایت کرده است: «رأیت بخط القاضی عبد الملك بن أحمد بن محمد ابن عبد الملك، وقد أنبأنا عنه غیر واحد، سمعت جدي محمد بن عبد الملك ابن المعافي یقول حدثني والدي حدثني والدي المعافي، حدثنی والدي الفضل حدثني والدي عون، حدثني والدي المعافي، حدثني والدي زكریا، حدثني والدي حبیش عن والده المعافي، عن محمد بن الحسن عن أبي حنیفة عن أنس بن مالك، عن النبي صل الله علیه و آله و سلم قال: «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد «واهی» است چرا که (عون ومعافی وزکریا وحبیش ومعافی) همه مجهول هستند وچیزی از آنها نیافتم.
طریق بیست وپنجم: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد(ج7ص386) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش69) از طریق (محمد بن احمد بن رزق) روایت کردهاند: «انا ابو احمد الحسن بن علی بن عبید الخلال قال انا محمد بن حاضر بن حیان قال انا عمران بن عبدالله قال نا محمد بن حفص عن میسرة بن عبدالله عن موسى ابن جابان عن انس بن مالك قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که میسرة بن عبد ربه: خوىش اعتراف به «وضع احادیث» کرده است وامامان ابوداود وابن حبان وابوحاتم رازی ونسایی ومسلمة بن القاسم گفتهاند: «یضع الحدیث» [ابن حجر، لسان المیزان (ج6ص138)].
طریق بیست و ششم: ابن عدی، الکامل (ج2ص435) و من طریقه ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش72) روایت کردهاند: «انا عمر بن سنان قال انا عبدالوهاب بن الضحاك قال انا ابن عیاش عن ابي سهل عن مسلم الملائي عن انس قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «باطل» است چرا که حسام بن مصک أبو سهل البصرى: امام احمد بن حنبل گفته است: «مطروح الحدیث» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس بشيء؛ لا یكتب من حدیثه شيء» وامام ابوزرعه گفته است: «واهي الحدیث منكر الحدیث» وامام نسایی گفته است: «ضعیفٌ» و امامان عمرو بن علی الفلاس ودارقطنی گفتهاند: «مترروك الحدیث» وامام عبدالله بن مبارک گفته است: «ارم به» وامام ابن حبان گفته است: «كان كثیر الخطأ فاحش الوهم حتى خرج عن حد الاحتجاج به» وامام علی بن المدینی گفته است: «لست أحدث عنه بشىء» و امام ابوداود گفته است: «لیس بثقة» وامام ابوحاتم گفته است: «لین حدیث لیس بقوي یكتب حدیثه» و امام ابن عدی گفته است: «عامة حدیثه أفرادات و غرائب و هو مع ضعفه حسن الحدیث و هو إلى الضعف أقرب منه إلى الصدق» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص244)].
طریق بیست وهفتم: ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله (ج1ص9) روایت کرده است: «أخبرنا أبو عبد الله عبید بن محمد قال حدثنا أبو عبد الله محمد بن عبد الله بن محمد القاضي بالقلزم املاء قال أرنا محمد بن أیوب بن یحیى القلزمي قال نا عمران بن هارون قال أرنا بقیة بن الولید قال أرنا جریر بن حازم عن الزبیر بن الخریت عن أنس بن مالك قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما عمران بن هارون البصری: امام ذهبی گفته است: «شیخ لایعرف حاله أتى بخبر منكر ما تابعه علیه أحد» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج3ص244)] لذا اسنادش «ضعیف» است.
طریق بیست وهشتم: خطیب بغدادی، الفقیه والمتفقه (ش161) روایت کرده است: «أخبرنی محمد بن الحسین بن إبراهیم الخفاف نا أبو القاسم الغازی الحسن بن جعفر الصوفی نا أبو بكر محمد بن حمدون الضریر الجرجانی - بجرجان - نا محمد ابن عمر بن العلاء نا بشر بن الولید الكندی نا عبد الحمید بن الحسن الهلالی عن حمید عن أنس قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب الفقه فریضة على كل مسلم» اما این اسناد هم «موضوع» است چرا که محمد بن الحسین الوراق الخفاف: امام خطیب بغدادی گفته است: «كذاب وضاع؛ كان غیر ثقة لا أشك انه كان یركب الأحادیث ویضعها ویختلق أسماء وأنسابا عجیبة لقوم حدث عنهم وعندی عنه من تلك الأباطیل أشیاء كثیرة» [ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص142)].
اما طریق بیست ونهم: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج10ص373) گفته است: «حدثني عبد الواحد بن علي الأسدي قال قال لي محمد بن أبي الفوارس روي بن بطة عن البغوي عن مصعب بن عبد الله عن مالك عن الزهري عن أنس عن النبی صل الله علیه و آله و سلم قال: «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما امام ابن حجر گفته است: «هذا باطلٌ؛ عبید الله بن محمد بن بطة العكبری الفقیه امام لكنه ذو أوهام.» و امام خطیب بغدادی هم گفته است: «هذا الحدیث باطل من حدیث مالك ومن حدیث مصعب عنه ومن حدیث البغوی عن مصعب وهو موضوع بهذا الإسناد والحمل فیه على بن بطة» و امام ذهبی هم گفته است: «غلط ودخل علیه إسناد فی إسناد» [ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص112) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج10ص373) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج16ص530)] وامام دارقطنی هم گفته است: «لایثبت (عن مالک)» وامام ابوطاهر المقدسی گفته است: «لاأصل له عن مالك بن انس» [ابوطاهرالمقدسی، معرفة التذکرة (ش504) / ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص132)]
طریق سیام: ابن عدی، الکامل (ج1ص202) روایت کرده است: «حدثنا احمد بن هارون البلدي حدثنا عبد الله بن یزید الأعمى حدثنا محمد بن سلیمان بن أبي داود حدثنا معان بن رفاعة حدثنا عبد الوهاب بن بخت عن أنس قال ان النبي صل الله علیه و آله و سلم قال: «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت «موضوع» است چرا که احمد بن هارون البلدی: امامان ابن عدی وابوعروبه وی را «متهم به وضع» احادیث کردهاند [ابن عدی، الکامل (ج1ص202)].
طریق سی ویکم: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج11ص423) روایت کرده است: «أخبرنا القاضي أبو العلاء حدثنا أبو الحسن علي بن خفیف بن عبد الله الدقاق حدثنا أبو الحسین محمد بن احمد بن یزید الكدیمي حدثنا عبید الله بن موسى عن الأعمش قال ما سمعت من أنس إلا حدیثا واحدا سمعته یقول قال النبي صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد هم «واهی» است چرا که اولاً: ابوالحسن علی بن خفیف بن عبد الله الدقاق: و امام ابن ابی الفوارس گفته است: «كان سيء الحال في الروایة غیر مرضی» [خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج11ص423)] وثانیاً: محمد بن علی القاضی أبو العلاء الواسطی المقرى امام ابن حجر گفته است: «ضعیفٌ؛ لا یعتمد على حفظه واما كونه متهما فلا» وامام خطیب بغدادی گفته است: «رأیت له أصولا مضطربة وأشیاء سماعه فیها مفسود أما مصلح بالقلم وأما مكشوط» [ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص296)].
طریق سی ودوم: رافعی، التدوین فی اخبار قزوین (ج1ص182) روایت کرده است: «أنبا علی بن العباس ثنا محمد بن محمد الحسن البجلی ثنا عبد الله بن جامع الحلوانی ثنا جعفر بن عبد الواحد الهاشمی، ثنا محمد بن النضر الحارثی عن هشام بن زیاد أبی المقدام عن الحسن عن أنس قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد هم «موضوع» است چرا که جعفر بن عبد الواحد بن جعفر الهاشمی: امام دارقطنی گفته است: «یضعُ الحدیث» وامام ابوزرعه گفته است: «روي أحادیث لاأصل لها» وامام ابن عدی گفته است: «یسرقُ الحدیث ویأتي بالمناكیر عن الثقات؛ له أحادیث كلها بواطیل» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص117)].
طریق سی وسوم: المعجم الاوسط (ج2ص289) روایت کرده است: «حدثنا أحمد بن بشر بن حبیب البیروتي قال نا محمد بن مصفى قال نا العباس بن إسماعیل الهاشمي قال نا الحكم بن عطیة عن عاصم الأحول عن أنس عن النبي صل الله علیه و آله و سلم قال: «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما چیزی از أحمد بن بشر بن حبیب البیروتی نیافتم.
طریق سی وچهارم: اسلم بن سهل، تاریخ واسط (ص66) روایت کرده است: «ثنا عبدالله بن محمد بن خلاد قال ثنا عمر بن عون قال ثنا المؤذن عن أنس بن مالك قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما ندانستم (الموذن) چه کسی است وحالش چگونه است. وندانستم (عبدالله بن محمد بن خلاد) هم چگونه است.
طریق سی وپنجم: اسلم بن سهل، تاریخ واسط (ص71) روایت کرده است: «ثنا أحمد بن سهل بن علي قال ثنا اسحاق بن عیسى قال أبو الحسن وهو ابن بنت داود بن أبي الهند قال ثنا ابوالصباح عن أم كثیر بنت مرفد قالت دخلت أنا واختي على أنس بن مالك فقلت إن اختي ترید أن تسألك وهي تستحي قال فلتسل فإني سمعت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم یقول طلب العلم فریضة» اما نداستم ابوالصباح چه کسی است وحالش چگونه است وهمچنین حال أحمد بن سهل بن علی را هم نیافتم.
طریق سی وششم: خطیب بغدادی، المتفق والمفترق (ج2ص51) روایت کرده است: «أخبرنا أبو بكر محمد بن عمر بن بكیر المقرئ عن إبراهیم ابن موسى الفراء عن أنس بن مالك رضی الله عنه عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت «واهی» است چرا که إبراهیم بن موسى بن یزید الفراء الرازی: سال 220 هجری فوت کرده واجدادش هم انس بن مالک را ندیدهاند.
طریق سی وهفتم: ذهبی در میزان الاعتدال (ج1ص248) گفته است: «اسماعیل بن محمد بن الفضل بن الشعرانى النیسابوري، من شیوخ الحاكم حدثنا إسماعیل حدثنا جدي حدثنا عبیدالله العیشي حدثنا حماد بن سلمة عن ثابت عن أنس قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم :«طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت «واهی» است چرا که اولاً: سماعیل بن محمد بن الفضل بن الشعرانى: امام حاکم نیاشابوری گفته است: «ارتبت فی لقیه بعض الشیوخ» وامام بزار گفته است: «هذا كذبٌ لیس له أصلٌ عن ثابت عن أنس» [بزار، المسند (ج1ص172) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص248)].
طریق سی وهشتم: المجلس لابی عبدالرحمن السلمی (ش11) روایت کرده است: «أخبرنا محمد بن الحسن بن الحسین بن منصور ثنا محمد بن علي بن عباس النسائی ثنا سجادة (بن حماد) عن خالد بن حیان الرقی عن هارون بن رئاب عن أنس بن مالك، قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد هم «واهی» است چرا که محمد بن علی بن عباس النسائی العطار: امام ذهبی گفته است: «ركب على أبي بكر ابن زیاد النیساري حدیثا باطلا في تارك الصلاة» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج3ص653)].
طریق سی ونهم: ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله (ج1ص9) روایت کرده است: «أخبرنا أحمد قال نا مسلمة قال نا یعقوب بن اسحق بن ابراهیم العسقلاني قال نا عبید بن محمد الفریابي ببیت المقدس قال نا سفیان بن عیینة عن الزهری عن أنس ابن مالك قال قال صل الله علیه و آله و سلم : «اطلبوا العلم ولو بالصین فإن طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد «موضوع» است چرا که یعقوب بن إسحاق العسقلانی: امام ذهبی گفته است: «کذابٌ» وامام ابن حجر هم وی را تقریر نموده است وامام مسلمة بن القاسم گفته است: «اختلف فیه أهل الحدیث فبعضهم یضعفه وبعضهم یوثقه ورأیتهم یكتبون عنه فكتبت عنه وهو عندي صالح جائزا الحدیث»! [ابن حجر، لسان المیزان (ج6ص304) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج4ص449)].
اما طریق چهلم: سلفی، المعجم السفر (ش439) روایت کرده است: «أخبرنا أبو بكر عبد الله بن عبد العزیز بن أبي بكر الصعدی بأبهر أنا أبو حفص عمر بن محمد بن عمر بن جاباره الأبهري أنبأنا أبو إسحاق إبراهیم بن محمد بن أبي حماد ثنا محمد بن عبد ابن عامر السمرقندي ثنا یحیى بن یحیى النیسابوري ثنا أبو بكر بن عیاش عن سعید بن عبد الكریم عن أبي عمرة عن أنس بن مالك قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم وقال طالب العلم أو صاحب العلم یستغفر له كل شيء حتى الحوت في البحر» اما این طریق هم «موضوع» است چرا که محمد بن عبد بن عامر السمرقندی: امام ذهبی گفته است: «معروف بوضع الحدیث» وامام دارقطنی هم گفته است: «كان یكذب ویضع الحدیث» وامام ابوسعید الادریسی هم گفته است: «كان یحدث بالمناكیر عن الثقات ویتهم بالكذب ویسرق الأحادیث فیحدث بها ویتابع الضعفاء والكذابین في روایاتهم عن الثقات الأباطیل» و امام خلیل هم گفته است: «قد اشتهر كذبه» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج3ص633) / ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص271)].
اما طریق حسین بن علی رضی الله عنه : المعجم الاوسط (ج2ص297) روایت کرده است: حدثنا احمد بن یحیى بن أبي العباس الخوارزمي قال نا سلیمان بن عبد العزیز بن أبي ثابت المدیني قال حدثني عبد العزیز بن أبي ثابت قال نا محمد بن عبد الله بن حسین عن علي بن حسین بن علي عن أبیه قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت هم «واهی» است چرا که عبد العزیز بن عمران بن عبد العزیز بن عمر بن عبدالرحمن بن عوف وهو عبد العزیز بن أبی ثابت المدنی الاعرج «متروک الحدیث» میباشد [تهذیب التهذیب (ج6ص350) و تقریب التهذیب (ش4114)].
اما طریق علی بن ابی طالب رضی الله عنه : چهار طریق دارد؛ طریق اول: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج1ص407وج5ص204) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش51و52و50) از طریق (محمد بن یحیى بن ابی العباس وجعفر بن محمد) روایت کرده است: «انا سلیمان بن عبد العزیز بن عمران قال حدثني ابي عن محمد بن عبدالله بن الحسن عن علي بن الحسین ان علیا علیه السلام قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت هم «واهی» است چرا که عبد العزیز بن عمران بن عبد العزیز بن عمر بن عبدالرحمن بن عوف وهو عبد العزیز بن أبی ثابت المدنی الاعرج «متروک الحدیث» میباشد [تهذیب التهذیب (ج6ص350) و تقریب التهذیب (ش4114)].
طریق دوم: ابن عدی، الکامل (ج5ص242) ومن طریقه ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش52) روایت کرده است: «انا محمد بن عبد الملك قال اخبرنا ابن مسعدة قال اخبرنا حمزه قال انا ابن عدي قال انا محمد بن الحسین بن حفص قال انا عباد بن یعقوب قال انا عیسى بن عبدالله قال اخبرني ابي عن ابیه عن جده عن علي عن النبي صل الله علیه و آله و سلم : «قال طلب العلم الفقه فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «واهی» است چرا که عیسى بن عبد الله بن محمد الهاشمی: امام دارقطنی گفته است: «متروكٌ» وامام ابن حبان هم گفته است: «یروی عن أبیه عن آبائه أشیاء موضوعة لایحل الاحتجاج به كأنه كان یهم» وامام ابونعیم گفته است: «روى عن آبائه أحادیث مناكیر لا یكتب حدیثه لا شيء» وامام ابن عدی هم گفته است: «حدث عن أبائه بأحادیث مناکیر وله غیر ما ذکرت مما لا یتابع علیه» [ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص399) / ابن حبان، المجروحین (ج2ص47) / دارقطنی، السنن (ج2ص26)].
طریق سوم: خطیب بغدادی، الفقیه والمتفقه (ش158) روایت کرده است: «أنا أبو الحسن محمد بن عبید الله بن محمد الحنائی أنا عبد الله بن أحمد بن الصدیق المروزی نا أبو رجاء محمد بن حمدویه نا محمد بن عبیدة یعنی النافقانی - نا الصباح بن موسى عن عبد الرحمن بن یزید عن مكحول عن سعید بن المسیب عن علی بن أبی طالب قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مؤمن أن یعرف الصوم والصلاة، والحرام والحدود والأحكام» اما این روایت «واهی» است چرا که محمد بن عبیدة بن حماد: امامان عقیلی وابن ماکولا و ابن حجر گفتهاند: «صاحب مناکیر» [ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص277) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص105)].
طریق چهارم: ابن عساکر، تاریخ بغداد (ج43ص12) روایت کرده است: «قرأنا على جدی القاضي أبي المفضل یحیى بن علي عن عبد العزیز بن أحمد أنا أبو نصر المری أنا أبو الحسن علي بن عبد الله بن أحمد بن أبي شعبة قراءة علیه نا القاضی علی بن محمد بن كاس النخعي نا إسحاق بن إبراهیم الحراري نا إبراهیم بن محمد المقدسي نا محمد بن عبد الرحمن عن جعفر بن محمد عن أبیه عن علي قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد هم «موضوع» است چرا که محمد بن عبد الرحمن القشیری: امام ازدی گفته است: «کذابُ متروک الحدیث» وامام دارقطنی گفته است: «متروك» وامام ابن حجر گفته است: «فیه جهالة وهو متهم لیس بثقة» وامام ابن عدی گفته است: «منكر الحدیث؛ مجهولٌ» وامام خلیلی گفته است: «شامي یأتي بالمناكیر عن مسعر وعن غیره» وامام عقیلی هم دربارهی یکی از احادیث وی گفته است: «حدیث منكرٌ لیس له أصلٌ ولایتابع علیه وهو مجهول» و امام ابوحاتم رازی گفته است: «متروك الحدیث كان یكذب ویفتعل الحدیث» [ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص250) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج7ص325)].
اما طریق عبدالله بن عباس رضی الله عنهما : المعجم الاوسط (ج4ص245) / تمام رازی، الفوائد (ش53و54) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش58) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج3ص410) از طریق (عبد الله بن عبد العزیز بن ابی رواد وسعید بن منصور) روایت کردهاند: «عن ایوب بن عائذ عن إسماعیل بن ابی خالد عن الشعبی عن بن عباس عن النبی ج: «قال طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت «باطل» میباشد؛ چرا که امام عقیلی گفته است این روایت «باطل» بوده وامام ابن حجر هم وی را تأیید کرده است [ابن حجر، لسان المیزان (ج3ص225)].
اما طریق عبدالله بن مسعود رضی الله عنه : سه طریق دارد؛ طریق اول: باغندی، امالی (ش18) / المعجم الاوسط (ج6ص96) / ابن الشجری، امالی (ص53) / تمام رازی، الفواد (ش55) / ابویعلی، المعجم (ش320) / ابن عدی، الکامل (ج5ص162) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج53ص43) از طریق (الهذیل بن إبراهیم الجمانی) روایت کردهاند: «قال ثنا عثمان بن عبد الرحمن القرشی عن حماد بن أبی سلیمان عن أبی وائل عن عبد الله قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت «موضوع» است چرا که اولاً: عثمان بن عبد الرحمن بن عمر بن سعد بن أبى وقاص القرشی: امام یحیی بن معین گفته است: «كان یكذب» وامام علی بن المدینی گفته است: «ضعیف جدا» وامام الجوزجانی هم گفته است: «ساقطٌ» وامام ابوحاتم رازی گفت است: «متروك الحدیث ذاهب» وامام ابوداود گفته است: «لیس بشىء» وامام ساجی گفته است: «یحدث بأحادیث بواطیل» وامام ابن حبان گفته است: «كان یروى عن الثقات الموضوعات، لا یجوز الاحتجاج به» وامام بخاری گفته است: «سكتوا عنه» وامام ابن عدی گفته است: «عامة حدیثه مناكیر إما إسنادا و إما متنا» وامامان ابواحمد الحاکم و ذهبی گفتهاند: «متروك الحدیث» وامام نسایی گفته است: «متروك؛ لیس بثقة» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج7ص133) / ذهبی، سیراعلام النبلاء (ج9ص428)] وثانیاً: الهذیل بن إبراهیم الجمانی: امام ابن الجوزی گفته است: «غیر معروف» [حافظ عراقی، ذیل میزان الاعتدال (ص202)]
طریق دوم: ابوحنیفه، المسند روایة الحصکفی (ش28) روایت کرده است: «عن حماد (بن أبي سلیمان) عن أبي وائل عن عبد الله قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این اسناد «ضعیف» است امام ابوحنیفه در روایت حدیث «ضعیف» بوده وامامان بخاری ومسلم وابن عدی وابونعیم اصفهانی ودارقطنی وابن حبان وابن الجوزی وابن عبدالحق وسفیان ثوری ونسایی وعبدالله بن مبارک وابن شاهین واحمد حنبل وابن سعد وروایتی از یحیی بن معین وحاکم نیشابوری وی را «ضعیف» دانستهاند[برای مشاهده اقوال محدثین در مورد امام ابوحنیفه رحمه الله به کتاب سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة (ج1ص661) از شیخ آلبانی رحمه الله مراجه گردد و چون وی تمامی نظرات را آورده است لذا به خاطر ترک تطویل از آوردن آن خوداری مینماییم.]
طریق سوم: ابن الشجری، امالی (ص44) روایت کرده است: «أخبرنا أبو طلحة بن إبراهیم بن غسان بقراءتي علیه بالبصرة في الجامع الأعظم. قال حدثنا أبو الحسن علي بن أحمد بن محمد القزویني قال حدثنا أبو نعیم عن حمزة عن ابن أبي كریمة الصیداوی بصیدا قال حدثنا عمر بن حنیس أبو حفص قال حدثنا جعفر بن محمد البرذعي قال حدثنا الهیثم بن الیمان قال حدثني موسى بن عمیر العنبري ببیته، عن إبراهیم عن الأسود بن یزید عن عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم: طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «ضعیف» است؛ چرا که ندانستم (عمر بن حنیس أبو حفص) چه کسی است وحالش چگونه است. وهمچنین (جعفر بن محمد البرذعی) هم حالش معلوم نیست.
اما طریق جابر بن عبدالله رضی الله عنهما : ابن عدی، الکامل (ج6ص156) / ابن المقریء، المعجم (ش839) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش59) از طریق (إبراهیم بن الحسین دیزیل و عباس بن الولید الخلال) روایت کردهاند: «ثنا یحیى بن صالح الوحاظی عن محمد بن عبد الملك الأنصاری عن ابن المنكدر عن جابر قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت «باطل» است چرا که محمد بن عبد الملک الأنصاری مدینی: امام احمد بن حنبل گفته است: «كذابٌ» وامام یحیی بن صالح الواعظی گفته است: «كان أعمى یضع الحدیث ویكذب» وامامان بخاری ومسلم والشافعی گفتهاند: «منكر الحدیث» وامام ابن عدی گفته است: «كل أحادیثه مما لایتابعه الثقات علیه وهو ضعیف جداً» وامام نسایی گفته است: «متروك؛ لیس بثقة؛ لایكتب حدیثه» وامام ابونعیم گفته است: «لاشیء» [ابن عدی، الکامل (ج6ص156) / ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص265)].
اما طریق ابوسعید الخدری رضی الله عنه : سه طریق دارد؛ طریق اول: المعجم الاوسط (ج8ص258) / ابوبکرالاسماعیلی، معجم الشیوخ (ش290) / ابن الاعرابی، المعجم (ش304) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج4ص427) / بیهقی، شعب الایمان (ش1667) / تمام رازی، الفوائد (ش52) از طریق (معاذ بن معاذ و سهل بن بحر التستری ومحمد بن خلف و محمد بن عبد العزیز) روایت کرده است: «ثنا یحیى بن هاشم السمسار قال نا مسعر بن كدام وشهرعن عطیة عن أبي سعید الخدري قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که یحیى بن هاشم السمسار: امام ابن عدی گفته است: «كان ببغداد یضعُ الحدیث ویسرقه» وامام یحیی بن معین گفته است: «كذابٌ» وامام صالح بن جزره گفته است: «كان یكذب في الحدیث» وامام عقیلی هم گفته است: «یضع الحدیث علی الثقات» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «كان یكذب» وامام نقاش هم گفته است: «روى الموضوعات عن الأعمش ومسعر وداود بن أبي هند وغیرهم» وامام نسایی گفته است: «متروك» [ابن حجر، لسان المیزان (ج6ص279)].
طریق دوم: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج57ص7) روایت کرده است: «أخبرنا أبو محمد بن الأكفاني حدثنا أبو محمد الكتاني أنا القاضي أبو الحسن المبارك بن سعید بن إبراهیم الخطیب قراءة علیه نا أبو الصقر محمد بن علي بن عادل أنا أبو یعلي أحمد بن علي بن المثني نا غسان بن الربیع نا أبو إسرائیل الملائي عن عطیة العوفي عن أبي سعید الخدري قال قال النبی صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این اسناد هم «ضعیف» است چرا که اولاً: إسماعیل بن خلیفة العبسى أبو إسرائیل الملائی «ضعیف الحدیث» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص293) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص226وج4ص490)] وثانیاً: عطیة بن سعد بن جنادة العوفى هم «ضعیف و مدلس» میباشد. (ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج7ص224) و تقریب التهذیب (ش4616)).
طریق سوم: شهاب القضاعی، المسند (ش174) روایت کرده است: «أخبرنا أبو مسلم محمد بن أحمد بن علي الكاتب ثنا عبد الله بن یحیى الأصبهاني ثنا عبد الله بن محمد بن زكریا الأصبهاني ثنا إسماعیل بن عمرو البجلي ثنا مسعر عن عطیة العوفي عن أبي سعید الخدري قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «واهی» است چرا که اولاً: إسماعیل بن عمرو بن نجیح البجلی: امامان دارقطنی و ابوحاتم میگویند: «ضعیفٌ» وامام ابن عدی میگوید: «حدث بأحادیث لا یتابع علیها ضعیفٌ» وامام ابن عقده گفته است: «ضعیفٌ ذاهب الحدیث» وامام ازدی گفته است: «منكرالحدیث» وامام ذهبی هم یکی از روایاتش را «باطل» دانسته است وامام ابن حجر هم یکی از روایاتش را «موضوع» دانسته است وامام ابن حبان وی را در «ثقات» آورده وگفته است: «یغرب کثیراً» [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص425) / ابن عدی، الکامل (ج1ص322)] وثالثاً: عبد الله بن یحیى بن موسى: امام ابن عدی وی را «متهم به کذب» کرده است و امام ابن حجر هم وی را در حدیثی «متهم» نموده است[ابن حجر، لسان المیزان (ج3ص376)].
اما طریق ابوهریره رضی الله عنه : ابوحنیفه، المسند روایة الحصکفی (ش29) روایت کرده است: «عن ناصح (بن عبدالله) عن یحیی (بن صالح) عن ابي سلمه عن ابي هریره عن النبي صل الله علیه و آله و سلم قال: «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت «واهی» است چرا که ناصح بن عبد الله تمیمی: امام یحیی بن معین گفته است: «لیس بثقة؛ لیس بشىء» و امام بخاری هم گفته است: «منكر الحدیث» وامام عمرو بن علی الفلاس گفته است: «متروك الحدیث» وامام ابوداود هم گفته است: «لیس بشیء» وامام نسایی گفته است: «ضعیفٌ؛ لیس بثقة» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «ضعیف الحدیث منكر الحدیث» وامام ابن حبان گفته است: «كان شیخا صالحا غلب علیه الصلاح فكان یأتي بالشيء على التوهم فلما فحش ذلك منه استحق الترك» و امام ابواحمد الحاکم گفته است: «ذاهب الحدیث» وامام دارقطنی گفته است: «ضعیف» واما حاکم نیشابوری گفته است: «ثقةٌ»!! [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج10ص401)].
اما طریق عبدالله بن عمر رضی الله عنهما : هفت طریق دارد؛ طریق اول: ابن عدی، الکامل (ج6ص158) / تمام رازی، الفوائد (ش51) / صیداوی، معجم الشیوخ (ش125) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش53) از طریق (ثنا یزید بن محمد بن عبد الصمد و عباس بن الولید الخلال) روایت کردهاند: «عن یحیى بن صالح الوحاظی ثنا محمد بن عبد الملك عن نافع عن أبن عمر قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «العلم فریضة على كل مسلم.» اما این روایت «باطل» است چرا که محمد بن عبد الملک الأنصاری مدینی: امام احمد بن حنبل گفته است: «کذابٌ» وامام یحیی بن صالح الواعظی گفته است: «كان أعمى یضعُ الحدیث ویكذب» وامامان بخاری ومسلم والشافعی گفتهاند: «منكر الحدیث» وامام ابن عدی گفته است: «كل أحادیثه مما لایتابعه الثقات علیه وهو ضعیف جداً» وامام نسایی گفته است: «متروك؛ لیس بثقة؛ لایكتب حدیثه» وامام ابونعیم گفته است: «لاشیء» [ابن عدی، الکامل (ج6ص156) / ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص265)]
طریق دوم: ابن عدی، الکامل (ج1ص179) / تمام رازی، الفوائد (ش56) / ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش54) / ابن حبان، المجروحین (ج1ص169) از طریق (أبو بکر بن شیبة) روایت کردهاند: «ثنا محمد بن أحمد ببغداد ثنا مهنى بن یحیى ثنا أحمد بن إبراهیم الموصلی ثنا مالك بن أنس عن نافع عن ابن عمر أن النبی صل الله علیه و آله و سلم قال: «طلب العلم فریضة على كل مسلم.» اما این اسناد «باطل» است چرا که أحمد بن إبراهیم بن موسى الموصلی: امام ابن حبان گفته است: «شیخٌ یروی عن مالك ما لم یحدث به قط لایحل الاحتجاج به» وامام ابن حجر هم گفته است: «فیه جهالةٌ» وامام ابن عدی گفته است: «منكر الحدیث؛ غیرمعروفٌ» وامام دارقطنی هم گفته است: «لایثبت (عن مالك)» وامام ابوطاهر المقدسی گفته است: «لاأصل له عن مالك بن انس» وامام ابن عدی گفته است: «هذا الحدیث منكرٌ عن مالك بهذا الإسناد» [ابوطاهرالمقدسی، معرفة التذکرة (ش504) / ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص132) / ابن عدی، الکامل (ج1ص179) / ابن حبان، المجروحین (ج1ص169)].
طریق سوم: ابن قدامه، المنتخب من العلل للخلال (ص14) / ابن عدی، الکامل (ج6ص348) از طریق (مهنّا و موسى بن هارون الجمال) روایت کردهاند: «ثنا إبراهیم بن موسى المروزی، قال: عرضت على مالك بن أنس عن نافع عن ابن عمر قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این اسناد «موضوع» است چرا که إبراهیم بن موسى المروزی: امام احمد بن حنبل گفته است: «كذابٌ» وامام ابن عدی گفته است: «شیخ مجهول حدث بالمناكیر عن قوم ثقات» [ابن جر، لسان المیزان (ج1ص116) / ابن عدی، الکامل (ج6ص348)] و امام ابوطاهر المقدسی گفته است: «لاأصل له عن مالک بن انس» وامام دارقطنی هم گفته است: «لایثبت (عن مالک)» [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص132) / ابوطاهرالمقدسی، معرفة التذکرة (ش504)] باید اشاره کنیم در روایت امام ابن عدی به صورت «موسی بن ابراهیم» آمده و قلب شده است ودیدیم که اصح: «ابراهیم بن موسی» است.
طریق چهارم: ابوالحسن ازدی، من حدیث مالک بن انس (ش50) روایت کرده است: «حدثنی محمد بن عثمان الدینوری بالكوفة ثنا علی بن شاكر ثنا أبو خلیفة ثنا عبد الله بن مسلم عن مالك عن نافع عن عمر قال قال النبی صل الله علیه و آله و سلم طلب العلم فریضة على كل مسلم ومعلم الخیر یستغفر لهما كل شیء حتى الحیتان فی البحر» اما این رویات «باطل» است چرا که چیزی از (محمد بن عثمان الدینوری) بالکوفة و (علی بن شاکر) نیافتم و امام دارقطنی هم گفته است: «لایثبت (عن مالك)» وامام ابوطاهر المقدسی گفته است: «لاأصل له عن مالك بن انس» و امام ابن عدی گفته است: «هذا الحدیث منكرٌ عن مالك بهذا الإسناد» [ابوطاهرالمقدسی، معرفة التذکرة (ش504) / ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص132) / ابن عدی، الکامل (ج1ص179)].
طریق پنجم: ابن عدی، الکامل (ج7ص65) ومن طریقه ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش55) روایت کرده است: «انبانا اسماعیل بن احمد قال اخبرنا ابن مسعدة قال اخبرنا حمزة بن یوسف قال انا ابو احمد بن عدی قال انا القاسم بن اللیث قال انا معافى بن سلیمان قال انا ابو البختری قال انا محمد بن ابی حمید عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم مؤمن.» اما این اسناد هم «موضوع» است چرا که ابوالبختری وهب بن وهب بن خیر: امام یحیی بن معین گفته است: «كان یكذب» و امام احمد ین حنیل گفته است: «أكذب الناس؛ كان یضع الحدیث وضعا في ما یرى» وامام شعیب بن اسحاق گفته است: «(ابوالبختری) کذابُ هذه الأمة» وامام ابن الجارود گفته است: «كذابٌ خبیثٌ كان عامة اللیل یضعُ الحدیث» وامام اسحاق بن راهویه هم گفته است: «اكذب الناس» وامامان حفص بن غیاث و وکیع بن الجراح هم گفتهاند: «كذابٌ» [ابن حجر، لسان المیزان (ج6ص232)].
طریق ششم: عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج2ص58) ومن طریقه ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ش55) روایت کرده است: «انا محمد بن احمد الأنطاكی قال انا روح بن عبدالواحد القرشی قال حدثنا موسى بن اعین عن لیث بن ابی سلیم عن مجاهد عن ابن عمر قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «واهی» است چرا که اولاً: روح بن عبدالواحد القرشی: امام ابوحاتم گفته است: «لیس بالمتین روى أحادیث متناقضة» وامام عقیلی هم گفته است: «لایتابع علیه» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص466)] وثانیاً: لیث بن ابی سلیم «ضعیف الحدیث» است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج8ص465) وتقریب التهذیب (ش5685)].
طریق هفتم: رافعی،التدوین فی اخبار قزوین (ج1ص278) روایت کرده است: «ثنا أبو بكر أحمد بن عبد الرحمن ابن أحمد بن أبي مسلم الفارسي الحافظ، بقزوین من لفظه أنبا إبراهیم بن أحمد المستملی ببلخ ثنا صالح بن أبی ربیح ثنا یحیى بن خالد المهلبي ثنا علي ابن حبیب ثنا مقاتل بن سلیمان عن نافع عن ابن عمر رضي الله عنهما قال قال النبي صل الله علیه و آله و سلم : «طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که مقاتل بن سلیمان: امام دارقطنی گفته است: «یكذب» وامام وکیع بن الجراح گفته است: «كان كذاباً لیس حدیثه بشيء» وامام ساجی گفته است: «كان كذاباً متروك الحدیث» وامامان نسایی عمرو بن علی الفلاس گفتهاند: «كذابٌ» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس بثقة؛ لیس حدیثه بشيء» وامام ابوحاتم گفته است: «متروك الحدیث» وامام بخاری گفته است: «منكر الحدیث؛ لاشيء البتة» وامام ابوداود گفته است: «تركوا حدیثه» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج10ص279) و تقریب التهذیب (ش5613) / ذهبی، الکاشف (ش6868)].
اما طریق ابی بن کعب رضی الله عنه : ابن المظفر، غرائب المالک (ش176) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن مخلد نا محمد بن بكیر نا عثمان بن عبد الله نا مالك بن أنس عن ابن شهاب عن سعید بن المسیب عن أبی بن كعب قال: سمعت النبی صل الله علیه و آله و سلم یقول: طلب العلم فریضة على كل مسلم» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که عثمان بن عبد الله الأموی الشامی: امام دارقطنی گفته است: «یضعُ الأباطیل على الشیوخ الثقات» وامام ابن عدی گفته است: «یروی الموضوعات عن الثقات» وامام مسعود السجزی هم گفته است: «كذّابٌ» و امام حاکم النیشابوری گفته است: «حدث بأحادیث موضوعة» وامام الجوزجانی گفته است: «كذّابٌ یسرق الحدیث» وامام ابن حبان گفته است: «روى عن اللیث بن سعد ومالك وابن لهیعة ویضعُ علیهم الحدیث» وامام ذهبی هم در مورد حدیثی گفته است: «هذا من وضعه (عثمان بن عبدالله)» [ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص143) / ابن حبان، المجروحین (ج2ص26) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج3ص41)].
و این حدیث، در هیچ اسناد مقبولی ثابت نشده است؛ وامام احمد بن حنبل گفته است: «لایثبت عندنا فیه شيء» وامام اسحاق بن راهویه گفته است: «لم یصح فیه الخبر» و امام عقیلی هم گفته است: «الروایة في هذا النحو فیها لینٌ» وامام ذهبی هم گفته است: «له طرق ضعیفة» و امام ابن حجر هم گفته است: «الحدیث لایثبت» وامام بیهقی هم گفته است: «قد روی من أوجه كلها ضعیفة» [ابن قدامه، المنتخب من: العلل للخلال (ص14) / ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله (ج1ص9) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج3ص410) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص69) / ابن حجر، لسان المیزان (ج3ص61) / بیهقی، شعب الایمان (ش1663)].
لذا عبدالله بن وهب گفته است: «سئل مالك بن انس عن طلب العلم أهو فریضة على الناس؟ فقال لا! ولكن طلب من المرء ما ینتفع به في دینه» و ملائی هم گفته است: «سمعت یزید بن هارون وسئل طلب العلم فریضة؟ قال لا! ولكنه واجب مثل ما یجب الجهاد وهو فی كتاب الله عزوجل ﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ﴾» وحسن بن الربیع هم گفته است: «سألت ابن المبارك قلت قول النبی صلى الله علیه وسلم طلب العلم فریضة على كل مسلم؟ قال لیس هو الذی یطلبونه ولكن فریضة على من وقع فی شیء من أمر دینه أن یسأل عنه حتى یعلمه» و امام احمد بن صالح المصری هم گفته است: «معناه عندي إذا قام به قوم سقط عن الباقین مثل الجهاد» [خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج14ص361) / ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله (ج1ص9و10)].
([20]) (صحیح): با این لفظ نیافتم بلکه با لفظ «اعملوا» آمده است و بخاری (ش4949) / مسلم (ش6903) / ترمذی (ش2136) / ابن ماجه (ش78) از طریق (شعبه بن الحجاج و ابومعاویه الضریر و وکیع و عبدالله بن نمیر) روایت کرده اند: «عن الأعمش عن سعد بن عبیدة عن أبی عبد الرحمن السلمی عن علی رضی الله عنه قال: كان النبی صل الله علیه و آله و سلم فی جنازة فأخذ شیئا فجعل ینكت به الأرض فقال صل الله علیه و آله و سلم : ما منكم من نفس منفوسة إلا قد كتب مكانها من الجنة والنار وإلا قد كتبت شقیة أو سعیدة. فقال رجل من القوم: یا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم أفلا نمكث على كتابنا وندع العمل فمن كان منا من أهل السعادة فسیصیر إلى السعادة ومن كان من أهل الشقاوة فسیصیر إلى الشقاوة؟ فقال: اعملوا فكل میسر لما خلق له أما أهل الشقوة فمیسرون لعمل الشقوة وأما أهل السعادة فمیسرون لعمل السعادة. ثم قال: ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠﴾
وهمچنان که دیده میشود، این روایت ربطی به تقلید ندارد. باید اشاره شود که با لفظ متن کتاب، در بعضی کتب اصول آمده است؛ از جمله آمدی در احکام (ج4ص215) گفته است: «بقوله علیه السلام اجتهدوا فكل میسر لما خلق له!!!» ولی چنان که ثابت گردید این روایت وجود ندارد.
([28])حلیمه بوکروشه، مجله «الأمة»، شماره 91 و 90 به نقل از (شوکانی، القول المفید فی أدلة الاجتهاد و التقلید، ص 146-143).
([53]) (صحیح): عبدالله بن المبارک، المسند (ش241) / احمد (ش114) / بیهقی، السنن الکبری (ش13904) / مستدرك (ش387) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج9ص75) / ابن حبان (ش7254) / ترمذی (ش2165) / نسایی، السنن الکبری (ش9225) / شهاب القضاعی، المسند (ش451) / ابن ابی عاصم، السنة (ش88) / ابن الاعرابی، المعجم (ش1004) / ابن ابی خیثمة، التاریخ الکبیر (ج2ص858) / ااسلم الواسطی، تاریخ واسط (ص234) از طریق (محمد بن سوقة و النضر بن إسماعیل) روایت کردهاند: «أنبأنا محمد بن سوقة عن عبد الله بن دینار عن ابن عمر أن عمر بن الخطاب رضی الله عنه خطب الناس بالجابیة فقال قام فینا رسول الله صلى الله علیه وسلم مثل مقامی فیکم فقال استوصوا بأصحابی خیرا ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یفشو الکذب حتى إن الرجل لیبتدئ بالشهادة قبل أن یسألها فمن أراد منکم بحبحة الجنة فلیلزم الجماعة فإن الشیطان مع الواحد وهو من الاثنین أبعد لا یخلون أحدکم بامرأة فإن الشیطان ثالثهما ومن سرته حسنته وساءته سیئته فهو مؤمن»
رجال عبدالله بن المبارک «رجال صحیحین» بوده واسنادش هم «صحیح» است.
([60])(صحیح): عبدالله بن المبارك، المسند (ش241) / احمد (ش114) / بیهقی، السنن الکبری (ش13904) / مستدرك (ش387) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج9ص75) / ابن حبان (ش7254) / ترمذی (ش2165) / نسایی، السنن الکبری (ش9225) / شهاب القضاعی، المسند (ش451) / ابن ابی عاصم، السنة (ش88) / ابن الاعرابی، المعجم (ش1004) / ابن ابی خیثمة، التاریخ الکبیر (ج2ص858) / ااسلم الواسطی، تاریخ واسط (ص234) از طریق (محمد بن سوقة و النضر بن إسماعیل) روایت کردهاند: «أنبأنا محمد بن سوقة عن عبد الله بن دینار عن ابن عمر أن عمر بن الخطاب رضی الله عنه خطب الناس بالجابیة فقال قام فینا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم مثل مقامی فیكم فقال استوصوا بأصحابي خیرا ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم یفشو الكذب حتى إن الرجل لیبتدئ بالشهادة قبل أن یسألها فمن أراد منكم بحبحة الجنة فلیلزم الجماعة فإن الشیطان مع الواحد وهو من الاثنین أبعد لا یخلون أحدكم بامرأة فإن الشیطان ثالثهما ومن سرته حسنته وساءته سیئته فهو مؤمن».
رجال عبدالله بن المبارك «رجال صحیحین» بوده واسنادش هم «صحیح» است.
([69]) (ضعیف): این روایت از طریق ابوهریره وعبدالله بن عمر وعبدالله بن عمرو بن العاص وابوالدرداء وعبدالله بن عباس وجابر بن عبدالله ومعاذ بن جبل وعلی بن ابی طالب وانس بن مالک وعبدالله بن مسعود وابوامامه واسامة بن زید وابراهیم بن عبدالرحمن از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
اما طریق ابراهیم بن عبدالرحمن: ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج2ص17) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص256) / ابن عبدالبر، التمهید (ج1ص58) / ابن وضاح، البدع (ش1) از طریق (الحسن بن عرفه و عبدالله بن مسلمه القعنبی واسد بن موسی) روایت کردهاند: «نا إسماعیل بن عیاش عن معان بن رفاعه السلامی عن إبراهیم بن عبد الرحمن العذری قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین.»
و اسماعیل بن عیاش هم متابعه شده وابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج2ص17) ابن عبدالبر، التمهید (ج1ص59) / بیهقی، السنن الکبری (ش21440و21439) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج7ص37و38) / ابونعیم، معرفة الصحابه (ش732) / خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث (ص29) / بیهقی، السنن الکبری (ش21440) / ابن عدی، الکامل (ج2ص79) از طریق (مبشر بن اسماعیل وبقیة بن الولید) روایت کردهاند: «عن معان بن رفاعة عن أبي عبد الرحمن العذري قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم...».
ومعان بن رفاعه هم متابعه شده وبیهقی، السنن الکبری (ش21440) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج7ص38) از طریق (عیسى بن محمد النحاس وابراهیم بن ایوب) روایت کردهاند: «حدثنا الولید یعني ابن مسلم حدثنا إبراهیم بن عبد الرحمن حدثنا الثقة من أشیاخنا قال قال رسول الله (صلى الله علیه وسلم) نحوه.» اما این روایت «ضعیف» است چرا که إبراهیم بن عبد الرحمن العذری «تابعی» است وامام ابن حبان گفته است: «یروى المراسیل» [ابن حبان، الثقات (ج4ص10)] ومعلوم نیست که این روایت را از چه کسی شنیده: «حدثنا الثقة من أشیاخنا.»
اما طریق ابوالدرداء رضی الله عنه : طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج9ص168) روایت کرده است: «حدثنا (ابوبكر) ابن أبي داود قال حدثنا محمد بن عبد العزیز بن محمد الواسطي قال حدثنا بقیة بن الولید عن رزیق أبي عبد الله الألهاني عن القاسم أبي عبد الرحمن عن أبي الدرداء رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین.» اما این روایت «ضعیف» است چرا که بقیة بن الولید «کثیرالتدلیس از ضعفاء ومجهولین» بوده وعنعنه کرده است [ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (ش117)].
اما طریق ابوامامه رضی الله عنه : عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج1ص9) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن داود بن خزیمة الرملی قال حدثنا محمد بن عبد العزیز الرملی ویعرف بالواسطي قال حدثنا بقیة عن زریق أبي عبد الله الألهاني عن القاسم أبي عبد الرحمن عن أبي أمامة قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین.» اما این روایت «منکر» است چرا که محمد بن داود بن خزیمة الرملی توثیق «معتبر» نشده ودر طریق ابوالدرداء رضی الله عنه دیدیم که امام ابوبکر بن ابی داود، این روایت را با همین اسناد و متن، از مسند ابوالدرداء رضی الله عنه روایت کرده است. از طرفی دیدیم که بقیة بن الولید «کثیرالتدلیس از ضعفاء ومجهولین» بوده وعنعنه کرده است [ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (ش117)].
اما طریق ابوهریره رضی الله عنه : دو طریق دارد؛ طریق اول: طریق اول: طبرانی، مسندالشامیین (ج1ص344) / ابوالفضل المقریء، احادیث فی ذم الکلام واهله (ش692) / خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث (ص28) از طریق (عبد الرحمن بن یزید بن جابر و عبد الرحمن بن یزید بن تمیم) روایت کردهاند: «علي بن مسلم البكري حدثني أبو صالح الأشعري عن أبي هریرة عن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین.» اما اسنادش «ضعیف» است چرا که چیزی از علی بن مسلم البکری نیافتم و «مجهول» است.
طریق دوم: عقیلی، الضعفاء (ج1ص10) ومن طریقه ابن عبدالبر، التمهید (ج1ص59) روایت کردهاند: «حدثنا أحمد بن داود القومسي قال حدثنا عبدالله بن عمر الخطابي قال حدثنا خالد بن عمرو عن اللیث بن سعد عن یزید بن أبي حبیب عن أبي قبیل عن عبدالله بن عمرو وأبي هریرة قالا قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله فذكره» اما این اسناد «موضوع» است چرا که خالد بن عمرو بن محمد القرشی: امام یحیی بن معین میگوید: «كان كذابا؛ یكذب حدث عن شعبة أحادیث موضوعة» و امام صالح بن جزره میگوید: «كان یضع الحدیث» و امام احمد بن حنبل میگوید: «لیس بثقة یروى أحادیث بواطیل؛ احادیثه موضوعه» و امامان بخاری و ابوزرعه و زکریا ساجی میگویند: «منكر الحدیث» و امام ابوحاتم میگوید: «متروك الحدیث ضعیف» وامام نسایی میگوید: «لیس بثقة» وامام ابوداود میگوید: «لیس بشیء» و امام ابن حبان میگوید: «كان ینفرد عن الثقات بالموضوعات لایحل الاحتجاج بخبره» وامام ابن عدی چند حدیث از وی از لیث بن سعد را آورده و سپس میگوید: «هذه الأحادیث كلها باطلة و عندي أنه وضعها على اللیث؛ و نسخة اللیث عن یزید عندنا لیس فیها من هذا شيء و له غیر ما ذكرت و عامتها أو كلها موضوعة و هو بین الأمر من الضعفاء» امام ذهبی در تلخیص مستدرك میگوید: «خالد وضّاعٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص109) / مستدرك (ش7873)].
اما طریق عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنهما : عقیلی، الضعفاء (ج1ص10) ومن طریقه ابن عبدالبر، التمهید (ج1ص59) روایت کردهاند: «حدثنا أحمد بن داود القومسي قال حدثنا عبدالله بن عمر الخطابي قال حدثنا خالد بن عمرو عن اللیث بن سعد عن یزید بن أبي حبیب عن أبي قبیل عن عبدالله بن عمرو وأبي هریرة قالا قال رسول الله صلى الله علیه و سلم یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله فذكره» اما این اسناد «موضوع» است وتحقیق آن را در طریق ابوهریره رضی الله عنه گفتیم.
اما طریق عبدالله بن عمر رضی الله عنهما : تمام رازی، الفوائد (ش899) / ابن عدی، الکامل (ج3ص31) / ابوالفضل المقریء، احادیث فی ذم الکلام واهله (ش694) از طریق (اسلم بن معاذ ومحمد بن خالد وحاجب بن سلیمان) روایت کردهاند: «ثنا خالد بن عمرو القرشي ثنا اللیث بن سعد عن یزید بن أبي حبیب عن سالم بن عبد الله بن عمر عن ابن عمر قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین.» اما این اسناد هم «موضوع» است چرا که در طریق ابوهریره رضی الله عنه گفتیم که خالد بن عمرو بن محمد القرشی «کذاب» است.
اما طریق عبدالله بن عباس رضی الله عنهما : ابوالفضل المقریء، احادیث فی ذم الکلام واهله (ش691) روایت کرده است: «أخبرنا محمد بن أحمد بن محمد الجارودی الحافظ أخبرنا محمد ابن علي بن حامد بن جعفر حدثنا الفضل بن عبد الله بن مسعود حدثنا مالك بن سلیمان قال كتب إلی وهب بن وهب حدثنا عبد الملك بن عبد العزیز عن عطاء بن أبی رباح عن عبد الله بن عباس رضي الله عنهما أن رسول الله قال: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین.» اما این اسناد «واهی» است چرا که الفضل بن عبد الله (عبیدالله) بن مسعود الیشکری: امام ابن حبان گفته است: «یروي عن مالك بن سلیمان وغیره العجائب لایجوز الاحتجاج به بحال» و امام دارقطنی هم گفته است: «ضعیفٌ» [ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص444)].
اما طریق جابر بن عبدالله رضی الله عنهما : ابوالفضل المقریء، احادیث فی ذم الکلام واهله (ش693) روایت کرده است: «أخبرنا أحمد بن إبراهیم التمیمي أخبرنا لاحق بن الحسین المقدسي حدثنا محمد بن محمد بن حفص القزاز بالرقة حدثنا عبد الملك ابن عبد ربه الطائي حدثنا سعید بن سماك بن حرب عن أبیه عن جابر بن سمرة قال قال رسول الله یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تأویل الجاهلین وانتحال المبطلین» امام این روایت هم «موضوع» است چرا که اولاً: لاحق بن الحسین المقدسی: امام سمعانی گفته است: «أجمع الحفاظ على أنه ممن یضعُ الحدیث ویغرب عن المشاهیر الاباطیل» وامام عبد الرحمن بن محمد الإدریسی گفته است: «كان كذاباً افاكاً یضعُ الحدیث؛ لانعلم رأینا فی عصرنا مثله فی الكذب والوقاحة.» وامام محمد بن احمد بن سلیمان بخاری گفته است: «كان كذاباً» [خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج14ص99) / سمعانی، الانساب (ج3ص527)] وثانیاً: سعید بن سماک بن حرب: امام ابوحاتم میگوید: «متروك الحدیث» و امام مناوی گفته است: «متروك كذابٌ» وامام ابن حبان وی را در «ثقات» آرورده است [ابن حجر، لسان المیزان (ج3ص33) / مناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر (ج1ص267)].
اما طریق معاذ بن جبل رضی الله عنه : خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث (ص11) روایت کرده است: «أخبرنا أبو الحسین محمد بن الحسن بن أحمد الأهوازي قال حدثنا الحسن ابن عبد الله بن سعید العسكري قال حدثنا عبدان یعني عبد الله بن أحمد بن موسى قال حدثنا زید بن الحریش قال حدثنا عبد الله بن خراش عن العوام بن حوشب عن شهر بن حوشب عن معاذ بن جبل عن النبی صلى الله علیه وسلم مثل حدیث قبله قال: یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین.» اما این اسناد هم «واهی» است چرا که عبد الله بن خراش بن حوشب الشیبانى: امام بخاری میگوید: «منكر الحدیث» و امام ابوحاتم هم میگوید: «منكر الحدیث ذاهب الحدیث ضعیف الحدیث» و امام ابوزرعه گفته است: «لیس بشيء ضعیف الحدیث» و امام ابن عدی میگوید: «عامة ما یرویه غیر محفوظ» وامام ساجی هم گفته است: «ضعیف الحدیث جداَ لیس بشىءٍ كان یضعُ الحدیث» و امام نسایی هم گفته است: «لیس بثقة» و امام ابن عمار هم گفته است: «كذابٌ» و امام دارقطنی هم گفته است: «عبد الله بن خراش» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج5ص197)].
اما طریق اسامة بن زید رضی الله عنه : خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث (ص28) و من طریقه ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج7ص39) روایت کردهاند: «أخبرني أبو الحسین أحمد بن عمر بن علی القاضي بدرریجان قال أخبرنا أحمد بن علي بن محمد بن الجهم الكاتب قال حدثنا محمد بن جریرالطبري قال حدثني عثمان بن یحیى قال حدثني عمرو بن هاشم البیروتي عن محمد ابن سلیمان یعني ابن أبي كریمة عن معان بن رفاعة السلامي عن أبي عثمان النهدي عن أسامة بن زید قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الجاهلین وانتحال المبطلین.» اما این روایت هم «واهی» است چرا که محمد بن سلیمان بن أبی کریمة: امام عقیلی گفته است: «روى عن هشام بواطیل» وامام ابوحاتم هم وی را «ضعیف» دانسته است [ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص186)].
اما طریق عبدالله بن مسعود رضی الله عنه : خطیب بغدادی، شرف اصحاب الحدیث (ص28) روایت کرده است: «أخبرنا عبید الله بن أحمد بن عثمان الصیرفي قال حدثنا محمد بن المظفر الحافظ قال حدثنا أحمد بن یحیى بن زكیر قال حدثنا محمد بن میمون ابن كامل الحمراوي قال حدثنا أبو صالح قال حدثنا اللیث بن سعد عن یحیى بن سعید عن سعید بن المسیب عن عبد الله بن مسعود قال سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول یرث هذاالعلم من كل خلف عدوله.» اما این روایت «واهی» است چرا که اولاً: محمد بن میمون بن کامل الحمراوی: امام ذهبی گفته است: «روی عن مالك بخبر باطل» وامام دارقطنی هم گفته است: «ضعیفٌ؛ لیس بالقوی» [ابن حجر، لسان المیزان (ج5ص351)] و ثانیاً: أحمد بن یحیى بن زکیر: امام دارقطنی گفته است: «لیس بشيء في الحدیث» [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص323)].
اما طریق انس بن مالک رضی الله عنه : ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج54ص225) روایت کرده است: «أخبرنا أبو الحسن السلمي قال رأیت في كتاب لجدي أبي بكر محمد بن عقیل بن زید الشهرزوري رحمه الله نا القاضي أبو عبد الله الحسین بن أحمد بن سلمة بن عبد الله المالكي بمیا فارقین قراءة علیه وأنا أسمع فأقر به نا الرئیس أبو نصر محمد بن أحمد الإسماعیلي بجرجان نا أبو العباس أحمد بن منصور بن محمد بن أحمد الشیرازي الحافظ حدثني أبو الحسین محمد بن أحمد بن محمد البغدادي بالأبلة نا محمد بن مهدي الواسطي نا أحمد بن عبد الله بن یونس نا جعفر بن سلیمان عن مالك بن دینار عن أنس بن مالك أن النبي صل الله علیه و آله و سلم قال یحمل هذا العلم من كل خلف عدوله ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال المبطلین وتأویل الجاهلین».
اما طریق علی بن ابی طالب رضی الله عنه : زید بن علی، المسند (ش599) روایت کرده است: «عن ابیه عن جده عن علی قال رسول الله (صلی الله علیه وسلم): ... .» اما این اسناد «موضوع» است چرا که راوی مسند زید بن علی، ابوخالد عمرو بن خالد القرشى الهاشمى میباشد: که امامان یحیی بن معین وابوزرعه واحمد بن حنبل واسحاق بن راهویه ووکیع بن الجراح وابوداود وبرقانی میگویند: «كذابٌ، یضح الحدیث» و امامان دارقطنی واحمد حنبل در روایتی وابن حجر وابوحاتم ونسایی وابن صاعد میگویند: «متروك» و امام ابونعیم میگوید: «لاشیء» وامام و کیع بن الجراح میگوید: «كان فى جوارنا یضع الحدیث، فلما فطن له تحول إلى واسط» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج8ص26) و تقریب التهذیب (ش5021)].
([70]) (ضعیف): المعجم الکبیر (ج9ص152) / ابونعیم، حلیة الاولیاء (ج1ص136) از طریق (عمر بن حفص السدوسی) روایت کردهاند: «ثنا عاصم بن علی ثنا المسعودی عن سلمة بن کهیل عن عبد الرحمن بن یزید قال قال عبد الله: لا یكون أحدكم إمعة قالوا: وما الامعة یا أبا عبد الرحمن ؟ قال: یقول: إنما أنا مع الناس إن اهتدوا اهتدیت وإن ضلوا ضللت ألا لیوطن أحدكم نفسه على أن كفر الناس أن لا یكفر.» اما این روایت «ضعیف» است چرا که عبد الرحمن بن عبد الله المسعودی دچار «اختلاط» شده وعاصم بن علی هم بعد از اختلاط از وی روایت کرده است. [سیوطی، تدریب الراوی (ج2ص375)]
([73])همان ./- عبدالهادی فضلی، التقلید، ص 40./-آمدی، الإحکام فی أصول الأحکام، 4/234./- قرطبی، تفسیر القرطبی، 2/212.
([79])قاعده" العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب" یعنی اساس و بنیان کلام، عمومیت لفظ و کلام است نه سببی که مخصوصاً بخاطر آن نازل یا وارد شده است.
([80]) (صحیح): این روایت از طریق عبدالله بن عباس وانس بن مالک وابوهریره وعمرو بن عوف ومالک بن انس از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت گردیده است:
اما طریق عبدالله بن عباس رضی الله عنهما : مروزی، السنة (ش68) / بیهقی، السنن الکبری (ش20833) / ابن حزیم، الاحکام فی اصول الاحکام (ج6ص809) / مستدرك (ش318) از طریق (محمد بن یحیى الذهلی والفضل الشعرانى ومحمد بن اسماعیل وعباس بن الفضل) روایت کردهاند: «حدثنا ابن أبي أویس حدثنا أبي (عبدالله بن عبدالله بن اویس) عن ثور بن زید الدیلي عن عكرمة عن ابن عباس رضي الله عنهما: أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم خطب الناس فى حجة الوداع فقال: یا أیها الناس إني قد تركت فیكم ما إن اعتصمتم به فلن تضلوا أبدا كتاب الله وسنة نبیه» رجال مروزی «رجال صحیح» میباشد فقط اسماعیل بن عبدالله ابن أبى أویس: امامان احمد بن حنبل ویحیی بن معین گفتهاند: «لابأس به» وامام احمد بن حنبل در روایتی دیگر گفته است: «ثقةٌ» وامام ابوحاتم گفته است: «ثقةٌ كان ثبتاً في حاله» وفي روایةٍ: «محلة الصدق وكان مغفلاً» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است وامامان بخاری ومسلم از وی در «صحیح» روایت کردهاند وامام ذهبی گفته است: «الإمامُ الحافظُ الصدوقُ» همچنین گفته است: «كان عالم أهل المدینة، ومحدثهم في زمانه على نقص في حفظه وإتقانه ولولا أن الشیخین احتجا به لزحزح حدیثه عن درجة الصحیح إلى درجة الحسن؛ لاریب أنه صاحب أفراد ومناكیر تنغمر في سعة ما روي، فإنه من أوعیة العلم.» و امام دارقطنی گفته است: «لاأختاره في الصحیح» و امام ابن حجر هم گفته است: «صدوقٌ أخطأ في أحادیث من حفظه» وامام نسایی گفته است: «ضعیفٌ؛ لیس بثقة» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس بشيء؛ یكذبُ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص310) وتقریب التهذیب (ش460) / ذهبی، سیر اعلام النبلاء (ج10ص393-397) / ابن حبان، الثقات (ج8ص99)]. اما عبدالله بن عبد الله بن أویس: امام احمد بن حنبل گفته است: «ثقةٌ؛ لیس به بأس» امام ابن حجر گفته است: «صدوقٌ یهم» وامام یحیی بن معین گفته است: «ثقةٌ» وفی روایةٍ: «صدوقٌ؛ صالحٌ و لكن حدیثه لیس بذاك الجائز» وامام ابوداود گفته است: «صالحُ الحدیث» وامام بخاری گفته است: «ما روى من أصل كتابه فهو أصح» وامام مسلم هم از وی در «صحیح» روایت کرده است وامام خلیلی هم گفته است: «مقارب الامر» وامام یعقوب بن شیبه گفته است: «صدوقٌ صالحُ الحدیث وإلى الضعف ما هو» وامام ابن عدی گفته است: «یكتب حدیثه» وامامان نسایی وابوحاتم گفتهاند: «لیس بالقوی» البته امام نسایی گفته است: «قولنا: (لیس بالقوی) لیس بجرح مفسد» وامام ذهبی هم گفته است: «وبالاستقراء إذا قال أبو حاتم: (لیس بالقوي)، یرید بها: أن هذا الشیخ لم یبلغ درجة القوي الثبت» لذا نزد امامان ابوحاتم ونسایی حداقل «حسن الحدیث» است وامام دارقطنی گفته است: «في بعض حدیثه عن الزهري شيء» و امام عمرو بن علی الفلاس گفته است: «فیه ضعفً وهو عندهم من أهل الصدق» و امام ابوزرعه گفته است: «صالحٌ صدوقٌ كأنه لین» و امام علی بن المدینی گفته است: «كان عند أصحابنا ضعیفاً» [ابن حجر، تهذیب الاتهذیب (ج5ص280) وتقریب التهذیب (ش3412) / ذهبی، الموقظه (ص19و20) / ابن شاهین، تاریخ اسماء الثقات (ش629)] لذا «صحیح الحدیث» است اما روایتش از بن شهاب الزهری «حسن» میباشد. واسناد این روایت هم «صحیح» است.
امام طریق مالک بن انس: مالک، موطأ (ش3338) گفته است: «أنه بلغه أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: تركت فیكم أمرین لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله وسنة نبیه» اما امام مالک اسناد حدیث را بیان نکرده وروایتش «معضل وضعیف» است.
اما طریق انس بن مالک رضی الله عنه : ابونعیم، اخبار اصبهان (ج1ص405) / ابوالشیخ ابن حیان، طبقات المحدثین باصبهان (ج4ص67) از طریق (طالوت بن عباد وعبدالواحد) روایت کردهاند: «ثنا هشام بن سلیمان عن یزید الرقاشی عن أنس بن مالك أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: ... .» اما این روایت «واضعیف» است چرا که یزید بن ابان الرقاشی است «ضعیف الحدیث» است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج11ص309) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش7683)].
اما طریق ابوهریره رضی الله عنه : بیهقی، السنن الکبری (ش20834) / دارقطنی (ج2ص245) / بزار (ش8993) / ابن شاهین، الترغیب فی فضائل الاعمل (ش528) / لالکائی، اعتقاد اهل السنة (ش90) / ابوبکر الشافعی، الغیلانیات (ش632) / ابن عبدالبر، التمهید (ج24ص331) / خطیب بغدادی، الجامع لاخلاق الراوی (ج1ص111) / ابن عدی، الکامل (ج4ص69) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج2ص250) / رافعی، التدوین فی اخبار قزوین (ج2ص53) / مستدرك (ش319) از طریق (داود بن عمرو و العباس بن الهیثم و محمد بن عبید بن محمد و عبدالکریم بن الهیثم) روایت کردهاند: «حدثنا صالح بن موسى الطلحى عن عبد العزیز بن رفیع عن أبي صالح عن أبي هریرة رضي الله عنه...». اما این روایت «واهی» است چرا که صالح بن موسى بن إسحاق الطلحی: «متروک الحدیث» است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج4ص404) وتقریب التهذیب (ش2891) / ذهبی، الکاشف (ش2364)].
اما طریق عمرو بن عوف رضی الله عنه : ابن الشجری، امالی (ج1ص126) / ابن عبدالبر، التمهید (ج24ص331) از طریق (علی بن زید الفرائضی و محمد بن سهل بن عسکر) روایت کرده است: «حدثنا إسحاق بن إبراهیم الحنینی عن كثیر بن عبد الله المزنی عن أبیه عن جده قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : ...». اما این روایت «واهی» است چرا که کثیر بن عبد الله بن عمرو بن عوف مزنی: «متروک الحدیث و متهم به کذب است». [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج8ص421) / ذهبی، الکاشف (ش4637)]
([81])(صحیح): ابوداود (ش4609) / ترمذی (ش2676) / ابن ماجه (ش420) / بیهقی، السنن الکبری (ش20835) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج18ص245و246) و مسند الشامیین (ش1379) / ابن حبان (ش5) / دارمی (ش95) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص141) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج40ص179) / احمد (ش17144و17145) / تمام رازی، الفوائد (ش355) / ابن ابی عاصم، السنن (ش54و56و57) / محمد بن نصر مروزی، السنن (ش69و70) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ش1و2) و حلیة الاولیاء (ج5ص220وج10ص114) / ابن بشران، امالی (ش56) / آجری، الشریعه (ص44) و الاربعون حدیثا (ش8) / فسوی، المعرفه و التاریخ (ج2ص344) / ابوعمرو الدانی، السنن الوارده فی الفتن (ش123) / لالکائی، اعتقاد اهل السنة (ش80و81) / مشیخة ابن البخاری (ج1ص135) / ابوالفضل المقریء، احادیث فی ذم الکلام و اهله (ج4ص26) از طریق (خالد بن معدان و یحیی بن جابر و ضمره بن حبیب) روایت کرده اند: «حدثني عبدالرحمن بن عمرو السلمي و حجر بن حجر الكلاعي قالا: أتینا العرباض بن ساریة وهو ممن نزل فیه «وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ» فسلمنا وقلنا: أتیناك زائرین وعائدین ومقتبسین..فقال العرباض صلى بنا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : ذات یوم ثم أقبل علینا فوعظنا موعظة بلیغة ذرفت منها العیون ووجلت منها القلوب فقال قائل یا رسول الله كأن هذه موعظة مودع فماذا تعهد إلینا فقال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : أوصیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن عبدا حبشیا فإنه من یعش منكم بعدي فسیري اختلافا كثیرا فعلیكم بسنتي وسنة الخلفاء المهدیین الراشدین تمسكوا بها وعضوا علیها بالنواجذ وإیاكم ومحدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة وكل بدعة ضلالة.» وعرباض بن ساریه السلمی صحابی جلیل میباشد که نیازی به ترجمه نیست. وعبدالرحمن بن عمرو بن عبسة السلمى: امام ذهبی میگوید: «صدوقٌ» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امامان ترمذی و ابن حبان و حاکم هم احادیثش را «تصحیح» کردهاندو امام ابن حجر میگوید: «مقبولٌ» و امام ابن القطان فاسی میگوید: «لایصح لجهالة حاله» اما امام حافظ عراقی در جوابش گفته است: «معروف العین والحال معاً» و امام ابونعیم دربارهی عبدالرحمن بن عمرو السلمى وحجر بن حجر گفته است: «من معروفی تابعی الشام» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج6ص237) و تقریب التهذیب (ش3966) / حافظ عراقی، ذیل میزان الاعتدال (ج1ص146) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ج1ص36)]. وحجر بن حجر الکلاعى: امام حاکم حدیثش را «تصحیح» کرده و گفته که: «كان من الثقات» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امام ابونعیم دربارهی عبد الرحمن بن عمرو السلمى وحجر بن حجر گفته است: «من معروفي تابعي الشام» و امام ابن حجر میگوید: «مقبولٌ» و امام ابن القطان گفته است: «لایعرف» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص214) و تقریب التهذیب (ش1143) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ج1ص36)]. لذا این اسناد «صحیح» میباشد.
همچنین متابعه هم شدهاندو ابن ماجه (ش42) / بزار (ش4201) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ش4) / الامعجم الاوسط (ش66) المعجم الکبیر (ج18ص248) / تمام رازی، الفوائد (ش225) / ابن ابی عاصم، السنة (ش55) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج31ص27وج64ص374) از طریق (الولید بن المسلم و ابراهیم بن عبدالله بن علاء و محمد بن مروان طاطری) روایت کردهاند: «حدثنا عبد الله بن العلاء بن زبر حدثنی یحیى بن أبي المطاع قال: سمعت العرباض ابن ساریة یقول قال فینا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) ذات یوم فوعظنا موعظة بلیغة وجلت منها القلوب وذرفت منها العیون. فقیل یا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) وعظتنا موعظة مودع. فاعهد إلینا بعهد. فقال(صلی الله علیه وسلم): علیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن عبدا حبشیا وسترون من بعدي اختلافا شدیدا فعلیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین عضوا علیها بالنواجذ وإیاكم والأمور المحدثات فان كل بدعة ضلالة» وعرباض بن ساریه، همچنانکه گفتیم صحابی میباشد. و عبد الله بن العلاء بن زبر هم «رجال صحیح» است. ویحیى بن أبى المطاع القرشى الشامى ابن اخت بلال الموذن: امام دحیم میگوید: «ثقة معروف» و امام ذهبی هم میگوید: «ثقةٌ» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امام ابن حجر میگوید: «صدوقٌ و أشار دحیم إلى أن روایته عن العرباص مرسلةٌ» امّا امامان بخاری و یعقوب بن سفیان صراحتاً میگویند: «سمع عرباض بن ساریة» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج11ص279) و تقریب التهذیب (ش) / ذهبی، الکاشف (ش6248) / بخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص306) / فسوی، المعرفة و التاریخ (ج2ص345)] لذا «ثقة» بوده و این اسناد هم «صحیح» میباشد.
ومتابعهی دیگری هم دارد و طبرانی در مسند الشامیین (ش697) از طریق (ابوالمغیره عبدالقدوس بن حجاج و اسماعیل بن عیاش) روایت کرده است: «قالا ثنا أرطاة بن المنذر عن المهاصر بن حبیب عن العرباض بن ساریة قال: وعظنا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : بعد صلاة الغداة موعظة بلیغة ذرفت منها العیون ووجلت منها القلوب فقال رجل من أصحابه یا رسول الله كأنها موعظة مودع. فقال أوصیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن كان عبدا حبشیا فإنه من یعش منكم بعدی یرى اختلافا كثیرا فعلیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین بعدي عضوا علیها بالنواجذ». و عرباض بن ساریه صحابی جلیل بوده، و أرطاة بن المنذر هم «ثقة» و مترجم در تهذیب میباشد ومهاصر بن حبیب الشامی الزبیدی: امام ابوحاتم رازی میگوید: «لابأس به» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است وامام عجلی هم میگوید: «شامی تابعی ثقةٌ» وامام ابن سعد هم میگوید: «كان معروفاً» و امام بخاری هم وی را در التاریخ الکبیر آورده وجرحی نکرده است [بخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص66) و مسند الشامیین (ش697) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج8ص439) / ابن حبان، الثقات (ج5ص454) / عجلی، الثقات (ج2ص301) / ابن سعد، الطبقات الکبری (ج7ص460)] و این اسناد هم «حسن» است. لذا متن روایت کاملاً «صحیح» میباشد. و لله الحمد.
([90])سمعانی، قواطع الأدلة فی الأصول، 2/345./- آلتیمیه، المسودة، 1/411./- زرکشی، المنثور، 1/397./- سبکی، الإبهاج، 2/273./- ابنتیمیه، مجموعالفتاوی، 20/204 و 19/262./- ابن عبدالسلام، قواعد الإحکام فی مصالح الأنام، 2/135./- ابواسحاق شیرازی، اللمع فی أصول الفقه، 1/125./- رازی، المحصول، 6/110.
([97])آمدی، الإحکام فی أصولالأحکام، 4/234./- ابواسحاق شیرازی، اللمع فی أصولالفقه، 1/125./- شوکانی، القول المفید فی أدلة الاجتهاد والتقلید، ص 20.
([105]) (حسن): این قسمت از حدیث «حسن» است؛ اما اصل روایت این بوده که ابوداود (ش336) / بیهقی، السنن الکبری (ش1115و1117) / دارقطنی (ج1ص189) از طریق (موسی بن عبدالرحمن) روایت کرده اند: «نا محمد بن سلمة عن الزبیر بن خریق عن عطاء عن جابر قال: خرجنا فی سفر فأصاب رجلا منا حجر فشجه فی رأسه ثم احتلم فسأل أصحابه هل تجدون فی رخصة فی التیمم قالوا ما نجد لک رخصة وأنت تقدر على الماء فاغتسل فمات فلما قدمنا على رسول الله صل الله علیه و آله و سلم أخبر بذلک فقال قتلوه قتلهم الله الا سألوا إذا لم یعلموا فإنما شفاء العی السوال إنما کان یکفیه أن یتیمم ویعصر أو یعصب على جرحه ثم یمسح علیه ویغسل سائر جسده.» وزبیر بن الخریق: امام ابن حجر میگوید: «لین الحدیث» و امامان دارقطنی و ابوداود میگویند: «لیس بالقوى» و امام ابن حبان وی را در «ثقات» آورده است و امام ذهبی میگوید: «صدوقٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص314) و تقریب التهذیب (ش1994) / ذهبی، المغنی (ش2167)] و در دوجای این حدیث به خطا رفته است؛ اول اینکه همین حدیث را (ولید بن عبیدالله و اسماعیل بن مسلم) از عطاء بن ابی رباح از (مسند عبدالله بن عباس) روایت کردهاندو نه (مسند جابر)؛ و همچنین قسمت آخر که در مورد مسح بر عصابه میباشد را هم روایت نکرده اند؛ و بلکه در روایتشان آمده که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمودند که تیمم کند و بیهقی، السنن الکبری (ش1113) / مستدرك (ش585) / ابن الجارود، المنتقی (ش128) / ابن حبان (ش1314) / ابن خزیمه (ش273) / ابوحاتم، علل الحدیث (ج1ص37) / دارقطنی (ج1ص189) از طریق (ولید بن عبیدالله بن ابی رباح و اسماعیل بن مسلم) روایت کرده اند: «أن رجلا أصابته جراحة على عهد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فأصابته جنابة فاستفتى فأفتی بالغسل فاغتسل فمات فبلغ ذلك النبی صلى الله علیه و سلم فقال قتلوه قتلهم الله ألم یکن شفاء العی السوال.» و ولید بن عبیدالله بن ابی رباح: امام یحیی بن معین میگوید: «ثقةٌ» و امام ابن حبان وی را در «ثقات» آورده است و امام ابن خزیمه از وی در «صحیحش» روایت کرده است و امام دارقطنی میگوید: «ضعیفٌ» [ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل (ج9ص9) / ذهبی، المغنی (ش6866) / ابن حجر، لسان المیزان (ج6ص223)] و اسماعیل بن مسلم مکی هم «ضعیف» است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص331) و تقریب التهذیب (ش484)] اما با هم موجب «صحّت» روایت میشوند و خطاهای زبیر بن خریق هم واضح میگردد اما در این قسمت از حدیث «الا سألوا إذا لم یعلموا فإنما شفاء العی السوال» توسط اسماعیل بن مسلم مکی متابعه شده لذا اسنادشان با هم «حسن» میگردد.
([107]) (حسن): این روایت از طریق عبدالله بن مسعود وحذیفه الیمان وانسبن مالک وعبدالله بن عمر وابوالدرداء از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
اما طریق حذیفه ( رضی الله عنه ): سه طریق دارد؛ طریق اول: احمد (ش23386) / ترمذی (ش3663) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص156) / ابن حبان (ش6902) / خلال، السنة (ش335) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج2ص150) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج14ص366) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج33ص117) از طریق (وکیع بن الجراح ومحمد بن عبید) روایت کردهاند: «ثنا سالم المرادي عن عمرو بن هرم الأزدي عن ربعي بن حراش عن حذیفة قال: بینا نحن عند رسول الله صلى الله علیه و سلم قال: إني لست أدري ما قدر بقائي فیكم فاقتدوا باللذین من بعدي یشیر إلى أبي بكر وعمر رضي الله عنهما واهدوا هدي عمار وعهد بن أم عبد رضي الله عنهما».
و رجال احمد «رجال صحیح» میباشد به جز ابوالعلاء سالم بن عبد الواحد المرادى: وامام ابن حجر گفته است: «مقبولٌ وكان شیعیاً» وامام طحاوی گفته است: «مقبولُ الحدیث» وامام عجلی گفته است: «ثقةٌ» وامام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است وامام ابن عدی گفته است: «حدیثه لیس بالكثیر» وامام ابوحاتم گفته است: «یكتب حدیثه» امام یحیی بن معین گفته است: «ضعیفٌ» وامام ابوداود گفته است: «لیس لي به علم» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص440) وتقریب التهذیب (ش2180)] لذا این اسناد «حسن» است.
طریق دوم: ابن عدی، الکامل (ج2ص249) روایت کرده است: «ثنا علي بن الحسن بن سلیمان ثنا احمد بن محمد بن المعلي الآدمي قال ثنا مسلم بن صالح ثنا حماد بن دلیل عن عمرو بن هرم عن ربعي بن حراش عن حذیفة ... ». اما این اسناد «ضعیف» است چرا که چیزی از حال (مسلم بن صالح أبو رجاء) را نیافتم.
طریق سوم: احمد (ش23245) / بیهقی، السنن لکبری (ش10348) / بزار (ش2827) / ترمذی (ش3662) / مستدرك (ش4452و4453و4451) / ابن بشران، اماملی (ش593) / خطیب بغدادی، الفقیه والمتفقه (ش461) / ابن ابی خیثمة، التاریخ الکبیر (ج5ص170) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص226) از طریق (مسعر بن کدام وزائدة بن قدامة وشعبة بن الحجاج) روایت کردهاند: «عن عبد الملك بن عمیر عن ربعی (بن حراش) عن حذیفة قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: ...».
رجال احمد «رجال صحیح» میباشد اما عبد الملک بن عمیر «مدلس» میباشد [ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (ش84)] واین روایت را از ربعی بن حراش نشنیده واز فرد دیگری شنیده است واحمد (ش23276و23419و23419) / ترمذی (ش3799) / ابن ماجه (ش97) / بیهقی، السنن الکبری (ش17033و17034) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص155) / بزار (ش2829) / ابن ابی شیبه (ج7ص473وج8ص572) / ابن ابی عاصم، السنة (ش1148و1422) / خلال، السنة (ش336) / ابن عبدالبر، التمهید (ج22ص126) / خطیب بغدادی، الفقیه والمتفقه (ش986) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص227) / یعقوب الفسوی، المعرفة والتاریخ (ج1ص480) از طریق (وکیع بن الجراح ومومل بن اسماعیل وضحاک بن مخلد وابراهیم بن سعد وفریابی) روایت کردهاند: «سفیان الثوری عن عبد الملك بن عمیر عن مولى لربعی بن حراش عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال كنا جلوسا عند النبی صلى الله علیه وسلم فقال صل الله علیه و آله و سلم : ...». اما این (مولى ربعی بن حراش) چه کسی است؟ وبخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص209) / بزار (ش2828) / مستدرك (ش4454) / المعجم الاوسط (ج5ص344) / عبدالله بن احمد، السنة (ش1367) / حدیث ابوالفضل الزهری (ش695) / ابن ابی خیثمة، التاریخ الکبیر (ج5ص170) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج5ص14و15وج43ص395) / یعقوب الفسوی، المعرفة والتاریخ (ج1ص480) / بیهقی، السنن الکبری (ش17034) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص156) از طریق (عبدالله بن الزبیرالحمیدی وابراهیم بن سعد) روایت کردهاند: «ثنا سفیان الثوري عن عبد الملك بن عمیر عن هلال مولى ربعي بن حراش عن ربعي بن حراش عن حذیفة رضي الله عنه أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: ...». اما هلال مولی ربعی: راوی جز عبدالملک بن عمیر ندارد وحالش را نیافتم لذا «مجهول» است؛ واسناد هم «ضعیف» میگردد وامام بزار هم گفته است: «هلال مولي ربعي وهو مجهولٌ عندهم» وامام ابن عبدالبر هم آن را تأیید کرده و گفته است: «هو كما قال (البزار)» وامام ابن حزم هم گفته است: «هو مجهولٌ لایعرف من هو أصلاً» وامام ابن حجر هم گفته است: «مقبولٌ» وگفته است: «اي عند المتابعة والا فهو لینٌ» [ابن حجر، تقریب التهذیب (ش7353) و(ج1ص1) / ابن الملقن، البدر المنیر (ج9ص582) / ابن حزم، الاحکام فی اصول الاحکام (ج6ص243)].
اما طریق عبدالله بن مسعود رضی الله عنه : دو طریق دارد؛ طریق اول: مستدرك (ش4456) / المعجم الکبیر (ج9ص72) / تمام رازی، الفوائد (ش1732) / قاضی الدینوری، المجالسة وجواهر العلم (ش3528) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج33ص119) / المعجم الاوسط (ج7ص168) / ابوحنیف، المسند بروایة الحصکفی (ش361) از طریق (یحیی بن سلمة بن کهیل وابوحنیفة) روایت کردهاند: «عن سلمة بن كهیل عن أبی الزعراء عن عبد الله بن مسعود رضی الله عنه قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : اقتدوا باللذین من بعدی أبی بكر وعمر واهتدوا بهدی عمار وتمسكوا بعهد ابن مسعود.» اما این اسناد «ضعیف» است چرا که یحیی بن سلمة بن کهیل «متروک الحدیث» است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج11ص224) / ذهبی، الکاشف (ش6178)] البته دیدیم که امام ابوحنیفه وی را متابعه کرده است؛ اما امام ابوحنیفه هم در روایت حدیث «ضعیف» بوده وامامان بخاری ومسلم و ابن عدی وابونعیم اصفهانی ودارقطنی وابن حبان وابن الجوزی وابن عبدالحق وسفیان ثوری ونسایی وعبدالله بن مبارک وابن شاهین واحمد حنبل وابن سعد وروایتی از یحیی بن معین وحاکم نیشابوری وی را «ضعیف» دانستهاند [برای مشاهده اقوال محدثین در مورد امام ابوحنیفه رحمه الله به کتاب سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة (ج1ص661) از شیخ آلبانی رحمه الله مراجه گردد و چون وی تمامی نظرات را آورده است لذا به خاطر ترک تطویل از آوردن آن خوداری مینماییم.]
طریق دوم: المعجم الاوسط (ج7ص168) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن أحمد الرقام نا إبراهیم بن سلم بن رشید الهجیمی ثنا عمرو بن زیاد الباهلی ثنا عبد الله بن المبارك عن سفیان عن سلمة بن كهیل عن أبی الزعراء عن عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ...». اما این اسناد «موضوع» است چرا که عمرو بن زیاد بن عبد الرحمن بن ثوبان الباهلی: امام دارقطنی گفته است: «یضعُ الحدیث» امام ابن عدی گفته است: «منكرُالحدیث یسرقُ الحدیث ویحدث بالبواطیل؛ كان هو یتهم بوضعها» وامام ابن منده هم گفته است: «یعرف بالتاله متروك الحدیث» [ابن عدی، الکامل (ج5ص151) / ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص364)].
طریق سوم: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص227) روایت کرده است: «أخبرنا أبو شكر محمد بن أبی طاهر حمد بن أبی نصر عبد الله بن الحسین المستوفی بأصبهان أنا أبو عمرو بن مندة أنا أحمد بن سعد البغدادی بتنیس نا محمد بن عبد العزیز بن ربیعة الكلابی نا أحمد بن رشد بن خیثم نا حمید بن عبد الرحمن عن الحسن بن صالح عن فراس بن یحیى عن الشعبی عن علقمة بن قیس عن عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله (صلى الله علیه وسلم): ...». اما این روایت هم «واهی» است چرا که أحمد بن راشد بن خثیم الهلالی: امام ذهبی گفته است: «روی عن سعید بن خثیم بخبر باطل؛ اختلقه بجهل» و امام هیثمی هم گفته است: «قد اتّهم» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص97) / محمد بن عبدالغنی، تکملة الاکمال (ج2ص708) / هیثمی، مجمع الزوائد (ج5ص224)].
اما طریق عبدالله بن عمر رضی الله عنهما : دو طریق دارد؛ طریق اول: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص228) روایت کرده است: «أخبرنا أبو نصر أحمد بن محمد بن أحمد الإسكندرانی وأبو الفتح محمد بن الموفق بن محمد الجرجانی وأبو الفتح محمد بن علي بن نصر الحمادي الأدرقاني وأبو النضر عبد الرحمن بن عبد الجبار بن عثمان العامی وأبو جعفر محمد بن علي بن محمد الطبري وأبو المظفر عبد الفاطر بن عبد الرحیم بن عبد الله السقطي المقرئان بهراة قالوا أنا أبو سهل نجیب بن میمون بن سهل أنا أبو علي منصور بن عبد الله بن خالد الذهلي الخالدي نا أبو إسحاق إبراهیم بن محمد بن عمرویة المروزي الملقب بعبد دلیل وأبو سعید الحسن بن أحمد بن محمد بن المبارك التستري قالا أنا أحمد بن صبیح بن وضاح نا محمد بن قطن نا ذا النون نا مالك بن أنس عن نافع عن ابن عمر...». اما این اسناد «موضوع» است چرا که اولاً: حسن بن أحمد بن المبارک: امام ذهبی گفته است: «روى خبراً موضوعاً» وامام دارقطنی گفته است: «كان یتهم بوضع الحدیث» وامام خطیب بغدادی گفته است: «صاحبُ مناكیر» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص480) / ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص193)] وثانیاً: منصور بن عبد الله أبو علی الذهلی الخالدی الهروی: امام ابوسعید الادریسی گفته است: «كذاب لایعتمد علیه» وامام خطیب بغدادی گفته است: «حدث عن جماعة من الخراسانیین بالغرائب والمناكیر» [ابن حجر، لسان المیزان (ج6ص96) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج13ص84)]. وثالثاً: احمد بن صلیح: امام ذهبی در مورد این روایت گفته است: «هذا غلطٌ وأحمد لایعتمد علیه» [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص188)]. وامام عقیلی هم گفته است: «حدیثٌ منكرٌ لاأصل له من حدیث مالك» [عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص94)].
طریق دوم: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص228) روایت کرده است: «أخبرنا أبو بكر وجیه بن طاهر وأبو الفتح محمد بن الموفق بن مبارك بن أبي مطیع الوكیل وعبد الجبار بن أبی سعید بن أبي القاسم الطبیب وأبو العلاء صاعد بن أبي الفضل بن أبي عثمان الشعیبي المالیني قالوا أنبأ أم الفضل بنت عبد الصمد بن علی بن محمد الهریمیة قالت أنبأ أبو محمد بن أبی شریح نا أبو القاسم عبد الرحمن بن الحسن الأسدي زاد وجیه بهمذان نا أبو عبد الرحمن عبد الله بن محمد بن العباس الضبي نا أحمد بن خلاد القطان نا محمد بن عبد الله العمري المدني عن مالك بن أنس عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ...». اما این اسناد «واهی» است چرا که محمد بن عبد الله بن عمر العمری: امام ابن حبان گفته است: «یروی عن مالك وأبیه العجائب لایجوز الاحتجاج به بحال» وامام عقیلی هم گفته است: «لایصح حدیثه ولایعرف بنقل الحدیث» [ابن حبان، المجروحین (ج2ص218) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص94)] وامام عقیلی هم گفته است: «حدیثٌ منكرٌ لاأصل له من حدیث مالك» [عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص94)].
اما طریق انس بن مالک رضی الله عنه : طریق اول: ابن عدی، الکامل (ج2ص249) روایت کرده است: «محمد بن عبد الحمید الفرغانی ثنا صالح بن حكیم البصری ثنا مسلم بن صالح أبو رجاء ثنا حماد بن دلیل عن عمر بن نافع عن عمرو بن هرم قال دخلت انا وجابر بن زید علي أنس بن مالك فقال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم اقتدوا باللذین من بعدي أبو بكر وعمر وتمسكوا بعهد بن أم عبد واهتدوا بهدي عمار» اما این اسناد «ضعیف» است؛ چرا که حال (مسلم بن صالح أبو رجاء) را نیافتم ولذا مجهول است.
طریق دوم: ابن حبان، الثقات (ج2ص190) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن القاسم الدقاق بالمصیصة ثنا یوسف بن سعید بن مسلم ثنا هارون بن زیاد الحنائي ثنا الحارث بن عمیر عن حمید عن أنس قال قال النبي صلى الله علیه و سلم اقتدوا باللذین من بعدي أبى بكر وعمر» اما ازحال محمد بن القاسم الدقاق چیزی نیافتم لذا مجهول بوده واسناد روایت هم «ضعیف» میگردد.
اما طریق ابوالدرداء رضی الله عنه : ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص229) روایت کرده است: «أنبأنا أبو علی الحسن بن أحمد المقرئ ثم أخبرنا أبو مسعود المعدل عنه أنا أبو نعیم الحافظ ثنا سلیمان بن أحمد نا عبد الرحمن بن معاویة العتبي نا محمد بن نصر الفارسي نا أبو الیمان الحكم بن نافع نا إسماعیل بن عیاش عن المطعم بن المقدام الصنعاني عن عنبسة بن عبد الله الكلاعي عن أبي إدریس الخولاني عن أبي الدرداء قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : ...». اما این روایت «ضعیف» است چرا که روایات اسماعیل بن عیاش از شامیان «مقبول وصحیح» و از غیر شامیان همانند حجازیها «ضعیف» میباشد؛ چنانکه امامان بخاری، احمد، دحیم، یحیی بن معین، عمروبن علی فلاس وابن حجر گفتهاند؛ [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص321)] والمطعم بن المقدام صنعانی است. وثانیاً: ندانستم محمد بن نصر الفارسی چگونه فردی است ومجهول است.
([108]) (موضوع): این روایت از طریق عبدالله بن عمر وجابر بن عبدالله وعمر بن الخطاب وابوهریره و انس بن مالک وعبدالله بن عباس از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
اما طریق جابر بن عبدالله رضی الله عنهما : دو طریق دارد؛ طریق اول: دارقطنی، الموتلف والمختلف (ج4ص10) و من طریقه ابن حزم، الاحکام فی اصول الاحکام (ج6ص810) روایت کردهاند: «نا القاضي أحمد كامل بن كامل خلف ثنا عبد الله بن روح ثنا سلام بن سلیم (سلیمان) ثنا الحارث بن غصین عن الاعمش عن أبی سفیان عن جابر قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وسلم): أصحابي كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» اما این اسناد «باطل» است چرا که اولاً: سلام بن سلیم (سلیمان) التمیمى السعدى «متروک الحدیث» است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج4ص281) و تقریب التهدیب (ش2702)] وثانیاً: الحارث بن غصین: امام ابن عبدالبر گفته است: «مجهولٌ» [حافظ العراقی، ذیل میزان الاعتدال (ص73)].
طریق دوم: ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص137) گفته است: «الدارقطني في غرائب مالك والخطیب في الرواة عن مالك من طریق الحسن بن مهدي بن عبدة المروزي عن محمد بن أحمد السكوني عن بكر بن عیسى المروزي أبي یحیى عن جمیل بن یزید عن مالك عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جابر رفعه ما وجدتم في كتاب الله فالعمل به ولا یسعه تركه الى غیره الحدیث وفیه أصحابي كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم.» اما این روایت هم «باطل» است وامام دارقطنی گفته است: «لایثبت عن مالك ورواته مجهولون» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص137)].
اما طریق ابوهریره رضی الله عنه : شهاب القضاعی، المسند (ش1346): «أخبرنا أبو الفتح منصور بن علي الأنماطی ثنا أبو محمد الحسن بن رشیق ثنا محمد بن جعفر بن محمد ثنا جعفر بن عبد الواحد الهاشمي عن وهب بن جریر عن أبیه عن الأعمش عن أبي صالح عن أبي هریرة عن النبی صلى الله علیه و سلم أصحابي كالنجوم من اقتدى بشيء منها اهتدى» اما این طریق «موضوع» است چرا که جعفر بن عبد الواحد بن جعفر الهاشمی: امام دارقطنی گفته است: «یضعُ الحدیث» وامام ابوزرعه گفته است: «روى أحادیث لاأصل لها» وامام ابن عدی گفته است: «یسرقُ الحدیث ویأتی بالمناكیر عن الثقات؛ له أحادیث كلها بواطیل» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص117)].
اما طریق انس بن مالک رضی الله عنه : ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص312) گفته است: «الحسین بن محمد بن خسرو البلخي عن علي بن محمد بن علي بن عبید الله الواسطي ثنا أبو بكر محمد بن عمر بجامع واسط ثنا الدقیقي عن یزید بن هارون عن حمید عن أنس عن النبي (صلی الله علیه وسلم): أصحابي كالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که حسین بن محمد بن خسرو البلخی: امام ابن حجر گفته است: «(حدث بهذا الاسناد) نسخة كلها مكذوبة» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص312)].
اما طریق عبدالله بن عمر رضی الله عنهما : عبد بن حمید، المسند (ش783) / حدیث أبی الفضل الزهری (ش671) / ابن عدی، الکامل (ج2ص377و376) از طریق (غسان بن عبید و أبو شهاب الحناط) روایت کردهاند: «عن حمزة الجزري عن نافع عن بن عمر أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: مثل أصحابي مثل النجوم یهتدي به فأیهم أخذتم بقوله اهتدیتم» اما این اسناد هم «موضوع» است چرا که حمزة بن أبى حمزة میمون الجعفی: امام حاکم میگوید: «یروى أحادیث موضوعة» و امام ابن عدی میگوید: «یضع الحدیث؛ عامة ما یرویه مناكیر موضوعة والبلاء منه» و امام ابن حجر هم گفته است: «متروك متهم بالوضع» وامامان بخاری و ابوحاتم میگویند: «منکر الحدیث» و امامان نسایی و دارقطنی میگویند: «متروك الحدیث» و امام احمد بن حنبل میگوید: «مطروح الحدیث» و امام یحیی بن معین میگوید: «لایساوی فلساً» و امام ابن حبان هم میگوید: «ینفرد عن الثقات بالموضوعات حتى كأنه المتعمد لها، لاتحل الروایة عنه» و امام ابوداود میگوید: «لیس بشيء» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص28) وتقریب التهذیب (ش1519)]
اما طریق عمر بن الخطاب رضی الله عنه : ابن قدامة، المنتخب من العلل للخلال (ص16) / خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایة(ص48) / ابن عدی، الکامل (ج3ص200) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج19ص383) از طریق (حمزة بن محمد بن عیسى و بکر بن سهل القرشی) روایت کردهاند: «ثنا أبو عبدالله نعیم بن حماد المروزي ثنا عبد الرحیم بن زید العمّي عن أبیه عن سعید بن المسیب عن عمر بن الخطاب، قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : سألت ربي في ما یختلف فیه أصحابي من بعدي؟ فأوحى الله لي: یا محمد إن أصحابك عندي بمنزلة النجوم في السماء بعضها أضوأ من بعض فمن أخذ بشيء مما هم علیه من اختلافهم فهو عندي على هدى.» اما این اسناد هم «باطل» است چرا که اولاً: عبدالرحمن بن زید بن الحواری العمّی: امام یحیی بن معین گفته است: «كذابٌ؛ لیس بشيء» و امام بخاری هم گفته است: «ترکوه» وامام جوزجانی گفته است: «غیر ثقة» وامام ابوزرعه گفته است: «واه» وامام ابوداود گفته است: «ضعیف» [ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ج1ص283) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص605)] وثانیاً: زید بن الحوارى العمی: «ضعیف الحدیث» است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب(ج3ص407) وتقریب التهذیب (ش2131) / ذهبی، میزان الاعتدال(ج2ص102)] وثانیاً: امام ذهبی در مورد این روایت گفته است: «هذا باطلٌ» وامام ابن عدی هم گفته است: «هذا منکر المتن» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص102) / ابن عدی، الکامل (ج3ص200)].
اما طریق عبدالله بن عباس رضی الله عنهما : حدیث أبی العباس الأصم (ش13) ومن طریقه خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایة(ص48) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج22ص359) روایت کردهاند: «ثنا بكر بن سهل الدمیاطي ثنا عمرو بن هاشم البیروتي ثنا سلیمان بن أبي كریمة عن جویبر عن الضحاك عن بن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم مهما اوتیتم من كتاب الله فالعمل به لا عذر لأحدكم في تركه فان لم یكن في كتاب الله فسنة مني ماضیة فان لم تكن سنة مني ما ضیة فما قال أصحابي ان أصحابي بمنزلة النجوم في السماء فأیها أخذتم به اهتدیتم واختلاف أصحابي لكم رحمة.» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که اولاً: جویبر بن سعید الأزدى: امامان دارقطنی و نسایی و علی بن الحسین الجنید گفته اند: «متروك» وامام حاکم ابواحمد گفته است: «ذاهب الحدیث» وامام ابن حبان هم گفته است: «روى عن الضحاك أشیاء مقلوبة» وامام یحیی بن معین گفته است: «لیس بشيء» و امام احمدبن حنبل گفته است: «لایشتغل بحدیثه» وامام ابن عدی گفته است: «الضعف على حدیثه و روایاته بین» وامام ابن حجر هم گفته است: «ضعیف جداً» وامام ذهبی هم گفته است: «تركوه» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص123) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش987) / ذهبی، الکاشف (ش826)] و ثانیاً: سلیمان بن أبی کریمة الشامی: امام ابن عدی گفته است: «عامة أحادیثه مناكیر» وامام عقیلی هم گفته است: «یحدث بمناكیر» وامام ابوحاتم هم گفته است: «ضعیفٌ» [ابن حجر، لسان المیزان (ج3ص102) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص221)].
همچنین در مورد این روایت (أصحابي كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم): امام احمد بن حنبل گفته است: «لایصح هذا الحدیث» واما ابن حزم گفته است: «هذا خبر مكذوبٌ موضوعٌ باطلٌ» وامام بزار گفته است: «هذا الكلام لم یصح عن النبی صل الله علیه و آله و سلم » [ابن قدامة، المنتخب من العلل للخلال (ص16) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج4ص463)].
([112])غزالی، المستصفی، 1/372./- آمدی، الإحکام فی أصول الأحکام، 4/235./- ابن قدامه مقدسی، روضة الناظر، 1/383.
([120]) (ضعیف): این حدیث از ابوسعید خدری، ابوهریره، ثعلبة بن ابی مالک، عبادة بن صامت، عبدالله بن عباس، عائشه، جابر بن عبدالله و ابولبابه از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
اما طریق ابوسعید خدری رضی الله عنه : بیهقی، السنن الکبری (ش11717) / دارقطنی، السنن (ج3ص77وج4ص228) / حاکم، مستدرك (ش2345) / ابوبکر مالکی، المجالسة و جواهر العلم (ج7ص259) از طرقی از «... عثمان بن محمد بن عثمان بن ربیعة بن أبي عبد الرحمن الرأى حدثنا عبد العزیز بن محمد الدراوردي عن عمرو بن یحیى المازني عن أبیه عن أبي سعید الخدري أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: «لا ضرر ولاإضرار» روایت کردهاندکه: اسناد مرفوع آن «منکر» میباشد چرا که: عثمان بن محمد بن عثمان بن ربیعة بن أبى عبد الرحمن الرأى امام عبدالحق میگوید: «اغلب احادیثش وهم دارد» و امام دارقطنی وی را «ضعیف» میداند. [ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص152)] و همچنین همین حدیث را امام مالک روایت کرده ولی آن را ارسال کرده و نامی از ابوسعید خدری نبرده است: موطأ (ش2758) / شافعی (ش1096) / بیهقی، السنن الکبری (ش12225و20948) «... عن مالك عن عمرو بن یحیى المازنی عن أبیه أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال لا ضرر ولا ضرار» که این اسناد اصح میباشد. باید به نکته ای اشاره کنیم و اینکه برای عثمان بن محمد بن عثمان بن ربیعة بن أبى عبد الرحمن الرأى متابعه ای آوردهاندکه: اسنادش «ضعیف» میباشد؛ امام ابن عبدالبر در استذکار(ج7ص190) و تمهید (ج20ص159) روایت میکند: «حدثني عبد الله بن محمد بن یوسف قال حدثني احمد بن محمد بن إسماعیل بن الفرج قال حدثني ابو علي الحسن بن سلیمان - قبیطة - قال حدثني عبد الملك بن معاذ النصیبي قال حدثني عبد العزیز بن محمد الدراوردی عن عمرو بن یحیى بن عمارة عن ابیه عن ابي سعید الخدري قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم لا ضرر ولا ضرار » اما عبد الملک بن معاذ النصیبی «مجهول» میباشد و در هیچیک از کتب رجالی شرحی از وی ندیدم به فرض اینکه وی بتواند متابعه ای برای عثمان بن محمد بن عثمان باشد اما عبد العزیز بن محمد الدراوردى که حدیث را از عمرو بن یحیى المازنى نقل کرده قابل مقایسه با روایت امام مالک از عمرو بن یحیى المازنى نیست چرا که امام مالک هیچکس در حفظ و اتقان و حجیت وی شکی ندارد و العزیز بن محمد الدراوردى «حسن الحدیث» است و اغلاطی هم دارد و از عبیدالله بن عمر حتی احادیث منکری را روایت کرده است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج6ص353) / ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل (ج5ص395) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص633) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش4119) / ذهبی، سیر اعلام النبلاء (ج8ص368) / احمد، سوالات ابوداود لاحمد (ص222)].
اما طریق ابوهریره رضی الله عنه : امام دارقطنی در السنن (ج4ص228) روایت کرده است: «نا أحمد بن محمد بن زیاد نا أبو إسماعیل الترمذی نا أحمد بن یونس نا أبو بكر بن عیاش قال أراه قال عن بن عطاء عن أبیه عن أبی هریرة أن النبی صل الله علیه و آله و سلم قال ... ». اما این اسناد «ضعیف» است چرا که: یعقوب بن عطاء «ضعیف» میباشد. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج11ص392) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش7826)] و هم چنانکه در متن سند است، ابوبکر عیاش مطمئن نیست که این حدیث را از چه کسی شنیده و در سماع آن از یعقوب هم شک دارد.
اما طریق ثعلبة بن ابی مالک رضی الله عنه : امام طبرانی در المعجم الاوسط (ج2ص86) روایت میکند: «حدثنا محمد بن علي الصائغ المكي ثنا یعقوب بن حمید بن كاسب ثنا إسحاق بن إبراهیم مولى مزینة عن صفوان بن سلیم عن ثعلبة ابن أبي مالك: أن النبي صل الله علیه و آله و سلم قال: لا ضرر ولا ضرار» واسنادش «ضعیف» است چرا که إسحاق بن إبراهیم بن سعید الصواف المدنى «ضعیف الحدیث» است[ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص214) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش326)].
اما طریق عبادة بن صامت رضی الله عنه : بیهقی، السنن الکبری (ش12224و20947) / ابن ماجه (ش2340) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج23ص114) / احمد (ش22778) از طرقی از «...فضیل بن سلیمان عن موسى بن عقبة حدثني إسحاق بن یحیى بن الولید بن عبادة بن الصامت عن عبادة بن الصامت قال: إن من قضاء رسول الله صل الله علیه و آله و سلم » روایت کردهاندکه اسنادش «ضعیف منقطع» میباشد چرا که: إسحاق بن یحیى بن الولید بن عبادة بن الصامت عبادة بن صامت را ندیده و بین این دو منقطع میباشد.[ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص256)].
اما طریق عائشه رضی الله عنها : سه طریق دارد: طریق اول: امام طبرانی در المعجم الاوسط (ش268) روایت میکند «حدثنا أحمد بن رشدین قال حدثنا روح بن صلاح قال حدثنا سعید بن أبي أیوب عن أبي سهل عن القاسم بن محمد عن عائشة أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال...» که اسنادش «واهی» است چرا که أحمد بن محمد بن الحجاج بن رشدین «متهم به کذب» است. [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص257) / ابن عدی، الکامل (ج1ص198) / ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل (ج2ص75)] و روح بن صلاح المصری، امامان دارقطنی و ابن عدی و بن ماکولا او را «ضعیف» دانسته و ابن حبان و حاکم «ثقة» میدانند. [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص465)]. طریق دوم: در المعجم الاوسط (ش1033) هم روایت کرده است: «حدثنا أحمد قال حدثنا عمرو بن مالک الراسبی قال حدثنا محمد بن سلیمان بن مسمول عن أبی بکر بن أبی سبرة عن نافع بن مالک قال حدثنا أبو سهیل عن القاسم بن محمد عن عائشة أن رسول الله قال .... » و این اسناد هم «واهی» است چرا که أبو بکر بن عبد الله بن محمد بن أبى سبرة «متروک الحدیث و متهم به وضع است». [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج12ص27) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش7973) / ذهبی، الکاشف (ش6525)]. همچنین عمرو بن مالک الراسبی هم «ضعیف الحدیث» است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج8ص95) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش5103)]. طریق سوم: امام دارقطنی در السنن (ج4ص227) روایت کرده است: «نا محمد بن عمرو بن البختري نا أحمد بن الخلیل نا الواقدي نا خارجة بن عبد الله بن سلیمان بن زید بن ثابت عن أبي الرجال عن عمرة عن عائشة عن النبي صلى الله علیه و سلم قال...» اما این اسناد هم «واهی» است چرا که محمد بن عمر واقدی «متروک الحدیث و متهم به کذب» است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج9ص363) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش6175)].
اما طریق جابر بن عبدالله رضی الله عنهما : امام طبرانی در المعجم الاوسط (ش5193) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن عبدوس بن كامل قال حدثنا حیان بن بشر القاضي قال حدثنا محمد بن سلمة عن محمد بن إسحاق عن محمد بن یحیى بن حبان عن عمه واسع بن حبان عن جابر بن عبد الله قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ...». و اسنادش «ضعیف» است چرا که محمد بن اسحاق بن یسار «مدلس» است و عنعنه کرده است. [ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (ش125)].
اما طریق عبدالله بن عباس رضی الله عنهما : دو طریق دارد: طریق اول: ابویعلی (ش2520) / دارقطنی، السنن (ج4ص228) از طریق «... إبراهیم بن إسماعیل عن داود بن حصین عن عكرمة: عن ابن عباس أن النبي صلى الله علیه وسلم قال...» روایت کردهاندکه اسنادش «ضعیف» است چرا که: إبراهیم بن إسماعیل بن أبى حبیبة الأنصارى «ضعیف» است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص104) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش146)] همچنین داود بن الحصین از عکرمه مناکیری روایت کرده است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص181) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش1779)]. طریق دوم: احمد (ش3777) / المعجم الکبیر (ج11ص302) / ابن عبدالبر، الاستذکار (ج7ص191) / ابن ماجه (ش2341) از طرقی از «...عن جابر عن عكرمة عن ابن عباس قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ...» روایت کردهاندکه: اسنادش «واهی» است چرا که راویش جابر بن یزید جعفی «متهم به کذب است» است.[ ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص46) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص379)] گفتهانداین حدیث متابعه ای دارد و امام زیلعی در نصب الرایه(ج4ص445) گفته است که: « رواه ابن أبی شیبة حدثنا معاویة بن عمرو ثنا زائدة عن سماک عن عکرمة عن ابن عباس مرفوعا» اما من هرچه المصنف و مسند ابن ابی شیبه را گشتم این حدیث را نیافتم و اگر هم باشد روایت «ضعیف» است چرا که روایاتی که سماک از عکرمه روایت میکند «به جز زمانی که قدما مانند شعبه و سفیان ثوری از وی روایت میکنند ضعیف است». [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج4ص232) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش2624)].
اما طریق ابی لبابه رضی الله عنه : امام ابوداود در المراسیل (ص207) روایت کرده است که: «عن محمد بن عبدالله القطان عن عبدالرحمن عن محمد بن اسحاق عن محمد بن یحیی بن حبان عن عمه واسع عن ابي لبابه...» اما این اسناد «ضعیف» است چرا که: امام ابن حجر میگوید بین واسع و ابی لبابه «منقطع» میباشد. [ابن حجر، الدرایه فی تخریج احادیث درایه (ج2ص282)]. همچنین محمد بن اسحاق بن یسار همچنانکه گفتیم «مدلس است و عنعنه» کرده است. [ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (ش125)]. هرچند حدیث ضعیف میباشد اما امام ابن حزم رحمه الله میگوید: ولی محتوای آن «صحیح» است. ابن حزم، المحلی (ج8ص241). ولی در نزد ما اگر ضرر داخل یکی از حرامها گردد آن وقت حرام است ولی نه به دلیل این حدیث؛ چرا که حدیث «ضعیف» است بلکه به دلیل اینکه داخل در آن امر حرام گردیده است و در نزد ما هر ضرری حرام نیست بلکه ضرری حرام است که شارع از آن نهی کرده است چرا که بعضی اشیاء به مقداری ضرر دارند لیکن حرام نیستند مثال واضح تر اضاعه مال است که ضرر دارد اما حرام نیست بلکه مکروه است چنانکه امام ابن حبان رحمه الله با سند «صحیح» روایت کرده است که: أخبرنا عبد الله بن محمد الأزدی قال: حدثنا إسحاق بن إبراهیم قال: حدثنا جریر عن منصور عن الشعبی عن وراد مولى المغیرة عن المغیرة بن شعبة أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: «إن الله عز وجل حرم علیكم عقوق الأمهات ووأد البنات ومنعا وهات وكره لكم ثلاثا قیل وقال وكثرة السؤال وإضاعة المال» ابن خزیمه (ش208) / ابن حبان (ش5555) / احمد (ش8718) / بیهقی، سنن کبری (ش11674) / و مسلم هم آن را به این معنی روایت کرده است (ش4580) خداوند (جل جلاله) برای شما سه چیز را ناپسند و مکروه میداند و سه چیز را حرام میداند: برای شما زیاد صحبت کردن بیفایده و درخواست زیاد از مردم و اضاعه مال را مکروه میداند و عقوق والدین و زنده به گور کردن دختران و جلوگیری از حق و رها گذاشتن ناحق را حرام میداند. همانطور که در این حدیث میبینیم صراحتا خود رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بین حرام و مکروه فرق گذاشتند و اضاعه مال را مکروه و ناپسند دانستند و نه حرام و بعد از این جایی برای اجتهاد کسی باقی نمیماند و سخن همان است که رسول صل الله علیه و آله و سلم فرمودهاند. و امام نووی رحمه الله هم میفرماید: نهی در اینجا نهی تنزیهی است و نه تحریمی.[ نووی، شرح صحیح مسلم (ج12ص12)]. همچنین در این روایت آمده که: «لاضرر و لاضرار في الاسلام!!» در صورتی که همه میدانیم که در اسلام قانونی به نام قصاص و مقابله به مثل وجود دارد: ﴿ٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَيۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَيۡكُمۡۚ﴾ [البقرة: 194]. که همان مقابلهی ضرر به ضرر است! حال چگونه مقابله ضرر با ضرر وجود ندارد؟
([143]) (صحیح): احمد (ش1095) روایت کرده است: «حدثنا عبد الله حدثنا عبید الله بن عمر القواریری حدثنا (عبدالرحمن) بن مهدی عن سفیان (الثئری) عن زبید (الیامی) عن سعد بن عبیدة عن أبی عبد الرحمن السلمی عن علی عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: لاطاعة لمخلوق فی معصیة الله (عز وجل)» رجالش «رجال صحیحین» میباشد واسنادش هم «صحیح» است.
([144])حلیمه بوکروشه، مجله «الأمة» شماره 90 و 91 ./ - شوکانی، القول المفید فی أدلة الاجتهاد و التقلید، ص34.
([149])درباره جواز اجتهاد جزئی و اجتهاد در برخی از مسائل و ادله مربوطه و دیدگاه فقها و اصولیون در این زمینه نک: شوکانی، إرشاد الفحول، 2/216 و 217؛ زیدان، الوجیز فی أصول الفقه، ص 408 و 409.
([150]) بحث تقلید مجتهد در ادامه مطالب با بیان دیدگاههای مختلف و قول راجح بیان شده است. نک: (3-2) تقلید مجتهد.
([152])وجوب و الزام اتّباع و درک احکام شرعی با دلیل مربوطه بر مبنای آیات شریفه و احادیث صحیح اثبات میگردد، از جمله:
- خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾ [الإسراء: 36]. «از چیزی دنباله روی مکن که از آن ناآگاهی.»
- برخی نیز به این حدیث استدلال میکتتد که ضعیف است ولی منطقاً باید هرکس برای احکامی که باید انجام دهد علم به آنها واجب و لازم میباشد. و آن: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «طلب العلم فریضة على كل مسلم» « طلب علم بر هر مسلمانی فرض است.» که مخاطب این فرموده مجتهد و عامی را در حد نیازشان به احکام شرعی و توانشان در فهم آنها شامل میشود.
(ضعیف): اما چنانکه کمی قبل تحقیق گردید، دیدیم که این روایت: (طلب العلم فریضة على كل مسلم) «ضعیف» میباشد.
([155]) ابوالحسین بصری، المعتمد، 2/366./- سمعانی، قواطع الأدله فیالأصول، 2/341./- زرکشی، درالمنثور، 1/397.
([192])ابواسحاق شیرازی، اللمع فی اصول الفقه ،1/126./- سمعانی، قواطع الادلة فی اصول، 2/341./- غزالی، المستصفی، 1/368 .
([228])(موضوع): این روایت از طریق عبدالله بن عمر وجابر بن عبدالله وعمر بن الخطاب وابوهریره و انس بن مالک و عبدالله بن عباس از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
اما طریق جابر بن عبدالله رضی الله عنهما دو طریق دارد؛ طریق اول: دارقطنی، الموتلف والمختلف (ج4ص10) و من طریقه ابن حزم، الاحکام فی اصول الاحکام (ج6ص810) روایت کردهاند: «نا القاضي أحمد كامل بن كامل خلف ثنا عبد الله بن روح ثنا سلام بن سلیم (سلیمان) ثنا الحارث بن غصین عن الاعمش عن أبي سفیان عن جابر قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : أصحابي كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» اما این اسناد «باطل» است چرا که اولاً: سلام بن سلیم (سلیمان) التمیمى السعدى «متروک الحدیث» است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج4ص281) و تقریب التهدیب (ش2702)] وثانیاً: الحارث بن غصین: امام ابن عبدالبر گفته است: «مجهولٌ» [حافظ العراقی، ذیل میزان الاعتدال (ص73)].
طریق دوم: ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص137) گفته است: «الدارقطني في غرائب مالك والخطیب في الرواة عن مالك من طریق الحسن بن مهدي بن عبدة المروزي عن محمد بن أحمد السكوني عن بكر بن عیسى المروزي أبي یحیى عن جمیل بن یزید عن مالك عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جابر رفعه ما وجدتم في كتاب الله فالعمل به ولا یسعه تركه الى غیره الحدیث وفیه أصحابي كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم.» اما این روایت هم «باطل» است وامام دارقطنی گفته است: «لایثبت عن مالك ورواته مجهولون» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص137)].
اما طریق ابوهریره رضی الله عنه : شهاب القضاعی، المسند (ش1346): «أخبرنا أبو الفتح منصور بن علي الأنماطي ثنا أبو محمد الحسن بن رشیق ثنا محمد بن جعفر بن محمد ثنا جعفر بن عبد الواحد الهاشمي عن وهب بن جریر عن أبیه عن الأعمش عن أبي صالح عن أبي هریرة عن النبي صلى الله علیه و سلم أصحابي كالنجوم من اقتدى بشيء منها اهتدى» اما این طریق «موضوع» است چرا که جعفر بن عبد الواحد بن جعفر الهاشمی: امام دارقطنی گفته است: «یضعُ الحدیث» وامام ابوزرعه گفته است: «روى أحادیث لاأصل لها» وامام ابن عدی گفته است: «یسرقُ الحدیث ویأتی بالمناكیر عن الثقات؛ له أحادیث كلها بواطیل» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص117)].
اما طریق انس بن مالک رضی الله عنه : ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص312) گفته است: «الحسین بن محمد بن خسرو البلخي عن علي بن محمد بن علي بن عبید الله الواسطي ثنا أبو بكر محمد بن عمر بجامع واسط ثنا الدقیقی عن یزید بن هارون عن حمید عن أنس عن النبي صل الله علیه و آله و سلم : أصحابي كالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که حسین بن محمد بن خسرو البلخی: امام ابن حجر گفته است: «(حدث بهذا الاسناد) نسخة كلها مكذوبة» [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص312)].
اما طریق عبدالله بن عمر رضی الله عنهما : عبد بن حمید، المسند (ش783) / حدیث أبی الفضل الزهری (ش671) / ابن عدی، الکامل (ج2ص377و376) از طریق (غسان بن عبید و أبو شهاب الحناط) روایت کردهاند: «عن حمزة الجزري عن نافع عن بن عمر أن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: مثل أصحابي مثل النجوم یهتدي به فأیهم أخذتم بقوله اهتدیتم» اما این اسناد هم «موضوع» است چرا که حمزة بن أبى حمزة میمون الجعفی: امام حاکم میگوید: «یروى أحادیث موضوعة» و امام ابن عدی میگوید: «یضع الحدیث؛ عامة ما یرویه مناكیر موضوعة والبلاء منه» وامام ابن حجر هم گفته است: «متروك متهم بالوضع» وامامان بخاری و ابوحاتم میگویند: «منکر الحدیث» و امامان نسایی و دارقطنی میگویند: «متروك الحدیث» وامام احمد بن حنبل میگوید: «مطروح الحدیث» و امام یحیی بن معین میگوید: «لایساوي فلساً» و امام ابن حبان هم میگوید: «ینفرد عن الثقات بالموضوعات حتى كأنه المتعمد لها، لاتحل الروایة عنه» و امام ابوداود میگوید: «لیس بشيء» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص28) وتقریب التهذیب (ش1519)].
اما طریق عمر بن الخطاب رضی الله عنه : ابن قدامة، المنتخب من العلل للخلال (ص16) / خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایة(ص48) / ابن عدی، الکامل (ج3ص200) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج19ص383) از طریق (حمزة بن محمد بن عیسى و بکر بن سهل القرشی) روایت کردهاند: «ثنا أبو عبدالله نعیم بن حماد المروزي ثنا عبد الرحیم بن زید العمّی عن أبیه عن سعید بن المسیب عن عمر بن الخطاب، قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : سألت ربي في ما یختلف فیه أصحابي من بعدي؟ فأوحى الله لي: یا محمد إن أصحابك عندي بمنزلة النجوم في السماء بعضها أضوأ من بعض فمن أخذ بشيء مما هم علیه من اختلافهم فهو عندي على هدى.» اما این اسناد هم «باطل» است چرا که اولاً: عبدالرحمن بن زید بن الحواری العمّی: امام یحیی بن معین گفته است: «كذابٌ؛ لیس بشيء» وامام بخاری هم گفته است: «ترکوه» وامام جوزجانی گفته است: «غیر ثقة» وامام ابوزرعه گفته است: «واه» وامام ابوداود گفته است: «ضعیف» [ابن الجوزی، العلل المتناهیه (ج1ص283) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص605)] وثانیاً: زید بن الحوارى العمی: «ضعیف الحدیث» است. [ابن حجر، تهذیب التهذیب(ج3ص407) وتقریب التهذیب (ش2131) / ذهبی، میزان الاعتدال(ج2ص102)] وثانیاً: امام ذهبی در مورد این روایت گفته است: «هذا باطلٌ» و امام ابن عدی هم گفته است: «هذا منکر المتن» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص102) / ابن عدی، الکامل (ج3ص200)].
اما طریق عبدالله بن عباس رضی الله عنهما : حدیث أبی العباس الأصم (ش13) ومن طریقه خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایة(ص48) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج22ص359) روایت کردهاند: «ثنا بكر بن سهل الدمیاطي ثنا عمرو بن هاشم البیروتي ثنا سلیمان بن أبي كریمة عن جویبر عن الضحاك عن بن عباس قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم مهما اوتیتم من كتاب الله فالعمل به لا عذر لأحدكم في تركه فان لم یكن في كتاب الله فسنة مني ماضیة فان لم تكن سنة مني ما ضیة فما قال أصحابي ان أصحابي بمنزلة النجوم في السماء فأیها أخذتم به اهتدیتم واختلاف أصحابی لكم رحمة.» اما این روایت هم «موضوع» است چرا که اولاً: جویبر بن سعید الأزدى: امامان دارقطنی و نسایی و علی بن الحسین الجنید گفته اند: «متروکٌ» وامام حاکم ابواحمد گفته است: «ذاهب الحدیث» وامام ابن حبان هم گفته است: «روى عن الضحاك أشیاء مقلوبة» و امام یحیی بن معین گفته است: «لیس بشيء» وامام احمدبن حنبل گفته است: «لایشتغل بحدیثه» و امام ابن عدی گفته است: «الضعف على حدیثه و روایاته بین» وامام ابن حجر هم گفته است: «ضعیف جداً» و امام ذهبی هم گفته است: «ترکوه» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص123) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش987) / ذهبی، الکاشف (ش826)] وثانیاً: سلیمان بن أبی کریمة الشامی: امام ابن عدی گفته است: «عامة أحادیثه مناكیر» وامام عقیلی هم گفته است: «یحدث بمناكیر» و امام ابوحاتم هم گفته است: «ضعیفٌ» [ابن حجر، لسان المیزان (ج3ص102) / ذهبی، میزان الاعتدال (ج2ص221)].
همچنین در مورد این روایت (أصحابی كالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم): امام احمد بن حنبل گفته است: «لایصح هذا الحدیث» واما ابن حزم گفته است: «هذا خبر مكذوبٌ موضوعٌ باطلٌ» وامام بزار گفته است: «هذا الكلام لم یصح عن النبی (صلى الله علیه وسلم)» [ابن قدامة، المنتخب من العلل للخلال (ص16) / ابن حجر، تلخیص الحبیر (ج4ص463)].
([229])غزالی، المنخول، 1/474 ./ - ابوالحسین بحری، المعتمد، 2/368 ./ - ابن حزم، الاحکام فی اصول الاحکام، 6/237.
([230])(صحیح): ابوداود (ش4609) / ترمذی (ش2676) / ابن ماجه (ش420) / بیهقی، السنن الکبری (ش20835) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج18ص245و246) و مسند الشامیین (ش1379) / ابن حبان (ش5) / دارمی (ش95) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص141) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج40ص179) / احمد (ش17144و17145) / تمام رازی، الفوائد (ش355) / ابن ابی عاصم، السنن (ش54و56و57) / محمد بن نصر مروزی، السنن (ش69و70) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ش1و2) و حلیة الاولیاء (ج5ص220وج10ص114) / ابن بشران، امالی (ش56) / آجری، الشریعه (ص44) و الاربعون حدیثا (ش8) / فسوی، المعرفه و التاریخ (ج2ص344) / ابوعمرو الدانی، السنن الوارده فی الفتن (ش123) / لالکائی، اعتقاد اهل السنة (ش80و81) / مشیخة ابن البخاری (ج1ص135) / ابوالفضل المقریء، احادیث فی ذم الکلام و اهله (ج4ص26) از طریق (خالد بن معدان و یحیی بن جابر و ضمره بن حبیب) روایت کرده اند: «حدثني عبدالرحمن بن عمرو السلمي و حجر بن حجر الكلاعي قالا: أتینا العرباض بن ساریة وهو ممن نزل فیه «وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ» فسلمنا وقلنا: أتیناك زائرین وعائدین ومقتبسین. فقال العرباض صلى بنا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ذات یوم ثم أقبل علینا فوعظنا موعظة بلیغة ذرفت منها العیون ووجلت منها القلوب فقال قائل یا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم كأن هذه موعظة مودع فماذا تعهد إلینا فقال صل الله علیه و آله و سلم : أوصیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن عبدا حبشیا فإنه من یعش منكم بعدي فسیرى اختلافا كثیرا فعلیكم بسنتى وسنة الخلفاء المهدیین الراشدین تمسكوا بها وعضوا علیها بالنواجذ وإیاكم ومحدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة وكل بدعة ضلالة.» وعرباض بن ساریه السلمی صحابی جلیل میباشد که نیازی به ترجمه نیست. وعبدالرحمن بن عمرو بن عبسة السلمى: امام ذهبی میگوید: «صدوقٌ» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امامان ترمذی و ابن حبان و حاکم هم احادیثش را «تصحیح» کردهاندو امام ابن حجر میگوید: «مقبولٌ» و امام ابن القطان فاسی میگوید: «لایصح لجهالة حاله» اما امام حافظ عراقی در جوابش گفته است: «معروف العین والحال معاً» و امام ابونعیم دربارهی عبدالرحمن بن عمرو السلمى وحجر بن حجر گفته است: «من معروفي تابعي الشام» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج6ص237) و تقریب التهذیب (ش3966) / حافظ عراقی، ذیل میزان الاعتدال (ج1ص146) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ج1ص36)]. وحجر بن حجر الکلاعى: امام حاکم حدیثش را «تصحیح» کرده و گفته که: «کان من الثقات» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امام ابونعیم دربارهی عبد الرحمن بن عمرو السلمى وحجر بن حجر گفته است: «من معروفي تابعي الشام» و امام ابن حجر میگوید: «مقبولٌ» و امام ابن القطان گفته است: «لایعرف» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص214) و تقریب التهذیب (ش1143) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ج1ص36)]. لذا این اسناد «صحیح» میباشد.
همچنین متابعه هم شدهاندو ابن ماجه (ش42) / بزار (ش4201) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ش4) / الامعجم الاوسط (ش66) المعجم الکبیر (ج18ص248) / تمام رازی، الفوائد (ش225) / ابن ابی عاصم، السنة (ش55) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج31ص27وج64ص374) از طریق (الولید بن المسلم و ابراهیم بن عبدالله بن علاء و محمد بن مروان طاطری) روایت کردهاند: «حدثنا عبد الله بن العلاء بن زبر حدثنی یحیى بن أبي المطاع قال: سمعت العرباض ابن ساریة یقول قال فینا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) ذات یوم فوعظنا موعظة بلیغة وجلت منها القلوب وذرفت منها العیون. فقیل یا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) وعظتنا موعظة مودع. فاعهد إلینا بعهد. فقال صل الله علیه و آله و سلم : علیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن عبدا حبشیا وسترون من بعدي اختلافا شدیدا فعلیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین عضوا علیها بالنواجذ وإیاكم والأمور المحدثات فان كل بدعة ضلالة» وعرباض بن ساریه، همچنانکه گفتیم صحابی میباشد. و عبد الله بن العلاء بن زبر هم «رجال صحیح» است. ویحیى بن أبى المطاع القرشى الشامى ابن اخت بلال الموذن: امام دحیم میگوید: «ثقة معروف» و امام ذهبی هم میگوید: «ثقةٌ» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امام ابن حجر میگوید: «صدوقٌ و أشار دحیم إلى أن روایته عن العرباص مرسلةٌ» امّا امامان بخاری و یعقوب بن سفیان صراحتاً میگویند: «سمع عرباض بن ساریة» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج11ص279) و تقریب التهذیب (ش) / ذهبی، الکاشف (ش6248) / بخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص306) / فسوی، المعرفة و التاریخ (ج2ص345)] لذا «ثقة» بوده و این اسناد هم «صحیح» میباشد.
ومتابعهی دیگری هم دارد و طبرانی در مسند الشامیین (ش697) از طریق (ابوالمغیره عبدالقدوس بن حجاج و اسماعیل بن عیاش) روایت کرده است: «قالا ثنا أرطاة بن المنذر عن المهاصر بن حبیب عن العرباض بن ساریة قال: وعظنا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : بعد صلاة الغداة موعظة بلیغة ذرفت منها العیون ووجلت منها القلوب فقال رجل من أصحابه یا رسول الله كأنها موعظة مودع. فقال أوصیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن كان عبدا حبشیا فإنه من یعش منكم بعدي یرى اختلافا كثیرا فعلیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین بعدي عضوا علیها بالنواجذ». وعرباض بن ساریه صحابی جلیل بوده، و أرطاة بن المنذر هم «ثقة» و مترجم در تهذیب میباشد ومهاصر بن حبیب الشامی الزبیدی: امام ابوحاتم رازی میگوید: «لابأس به» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است وامام عجلی هم میگوید: «شامي تابعي ثقةٌ» وامام ابن سعد هم میگوید: «كان معروفاً» و امام بخاری هم وی را در التاریخ الکبیر آورده وجرحی نکرده است [بخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص66) و مسند الشامیین (ش697) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج8ص439) / ابن حبان، الثقات (ج5ص454) / عجلی، الثقات (ج2ص301) / ابن سعد، الطبقات الکبری (ج7ص460)] و این اسناد هم «حسن» است. لذا متن روایت کاملاً «صحیح» میباشد. و لله الحمد.
([231])ابوالحسین بصری، المعتمد، 2/368 ./ - ابن حزم، الاحکام فی اصول الاحکام، 6/237 ./ - سمعانی، قواطع الادله فی الاصول .
([232])(حسن): این روایت از طریق عبدالله بن مسعود وحذیفه الیمان وانسبن مالک وعبدالله بن عمر وابوالدرداء از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
اما طریق حذیفه رضی الله عنه : سه طریق دارد؛ طریق اول: احمد (ش23386) / ترمذی (ش3663) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص156) / ابن حبان (ش6902) / خلال، السنة (ش335) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج2ص150) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج14ص366) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج33ص117) از طریق (وکیع بن الجراح ومحمد بن عبید) روایت کردهاند: «ثنا سالم المرادي عن عمرو بن هرم الأزدي عن ربعي بن حراش عن حذیفة قال: بینا نحن عند رسول الله صل الله علیه و آله و سلم قال: إني لست أدری ما قدر بقائي فیكم فاقتدوا باللذین من بعدي یشیر إلى أبی بكر وعمر رضي الله عنهما واهدوا هدي عمار وعهد بن أم عبد رضي الله عنهما».
ورجال احمد «رجال صحیح» میباشد به جز ابوالعلاء سالم بن عبد الواحد المرادى: وامام ابن حجر گفته است: «مقبولٌ و کان شیعیاً» وامام طحاوی گفته است: «مقبولُ الحدیث» وامام عجلی گفته است: «ثقةٌ» وامام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است وامام ابن عدی گفته است: «حدیثه لیس بالكثیر» وامام ابوحاتم گفته است: «یكتب حدیثه» امام یحیی بن معین گفته است: «ضعیفٌ» وامام ابوداود گفته است: «لیس لی به علم» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج3ص440) وتقریب التهذیب (ش2180)] لذا این اسناد «حسن» است.
طریق دوم: ابن عدی، الکامل (ج2ص249) روایت کرده است: «ثنا علي بن الحسن بن سلیمان ثنا احمد بن محمد بن المعلي الآدمي قال ثنا مسلم بن صالح ثنا حماد بن دلیل عن عمرو بن هرم عن ربعي بن حراش عن حذیفة...». اما این اسناد «ضعیف» است چرا که چیزی از حال (مسلم بن صالح أبو رجاء) را نیافتم.
طریق سوم: احمد (ش23245) / بیهقی، السنن لکبری (ش10348) / بزار (ش2827) / ترمذی (ش3662) / مستدرك (ش4452و4453و4451) / ابن بشران، اماملی (ش593) / خطیب بغدادی، الفقیه والمتفقه (ش461) / ابن ابی خیثمة، التاریخ الکبیر (ج5ص170) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص226) از طریق (مسعر بن کدام وزائدة بن قدامة وشعبة بن الحجاج) روایت کردهاند: «عن عبد الملك بن عمیر عن ربعي (بن حراش) عن حذیفة قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : ...».
رجال احمد «رجال صحیح» میباشد اما عبد الملک بن عمیر «مدلس» میباشد [ابن حجر، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس (ش84)] واین روایت را از ربعی بن حراش نشنیده واز فرد دیگری شنیده است واحمد (ش23276و23419و23419) / ترمذی (ش3799) / ابن ماجه (ش97) / بیهقی، السنن الکبری (ش17033و17034) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص155) / بزار (ش2829) / ابن ابی شیبه (ج7ص473وج8ص572) / ابن ابی عاصم، السنة (ش1148و1422) / خلال، السنة (ش336) / ابن عبدالبر، التمهید (ج22ص126) / خطیب بغدادی، الفقیه والمتفقه (ش986) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص227) / یعقوب الفسوی، المعرفة والتاریخ (ج1ص480) از طریق (وکیع بن الجراح ومومل بن اسماعیل وضحاک بن مخلد وابراهیم بن سعد وفریابی) روایت کردهاند: «سفیان الثوری عن عبد الملك بن عمیر عن مولى لربعی بن حراش عن ربعی بن حراش عن حذیفة قال كنا جلوسا عند النبی صل الله علیه و آله و سلم فقال (... .» اما این (مولى ربعی بن حراش) چه کسی است؟ وبخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص209) / بزار (ش2828) / مستدرك (ش4454) / المعجم الاوسط (ج5ص344) / عبدالله بن احمد، السنة (ش1367) / حدیث ابوالفضل الزهری (ش695) / ابن ابی خیثمة، التاریخ الکبیر (ج5ص170) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج5ص14و15وج43ص395) / یعقوب الفسوی، المعرفة والتاریخ (ج1ص480) / بیهقی، السنن الکبری (ش17034) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص156) از طریق (عبدالله بن الزبیرالحمیدی وابراهیم بن سعد) روایت کردهاند: «ثنا سفیان الثوري عن عبد الملك بن عمیر عن هلال مولي ربعي بن حراش عن ربعي بن حراش عن حذیفة رضي الله عنه أن رسول الله صلى الله علیه و سلم قال:...». اما هلال مولی ربعی: راوی جز عبدالملک بن عمیر ندارد وحالش را نیافتم لذا «مجهول» است؛ واسناد هم «ضعیف» میگردد وامام بزار هم گفته است: «هلال مولي ربعي وهو مجهولٌ عندهم» وامام ابن عبدالبر هم آن را تأیید کرده وگفته است: «هو كما قال (البزار)» وامام ابن حزم هم گفته است: «هو مجهولٌ لایعرف من هو أصلاً» وامام ابن حجر هم گفته است: «مقبولٌ» وگفته است: «اي عند المتابعة والا فهو لینٌ» [ابن حجر، تقریب التهذیب (ش7353) و(ج1ص1) / ابن الملقن، البدر المنیر (ج9ص582) / ابن حزم، الاحکام فی اصول الاحکام (ج6ص243)].
اما طریق عبدالله بن مسعود رضی الله عنه : دو طریق دارد؛ طریق اول: مستدرك (ش4456) / المعجم الکبیر (ج9ص72) / تمام رازی، الفوائد (ش1732) / قاضی الدینوری، المجالسة وجواهر العلم (ش3528) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج33ص119) / المعجم الاوسط (ج7ص168) / ابوحنیف، المسند بروایة الحصکفی (ش361) از طریق (یحیی بن سلمة بن کهیل وابوحنیفة) روایت کردهاند: «عن سلمة بن كهیل عن أبي الزعراء عن عبد الله بن مسعود رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: اقتدوا باللذین من بعدي أبي بكر وعمر واهتدوا بهدي عمار وتمسكوا بعهد ابن مسعود.» اما این اسناد «ضعیف» است چرا که یحیی بن سلمة بن کهیل «متروك الحدیث» است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج11ص224) / ذهبی، الکاشف (ش6178)] البته دیدیم که امام ابوحنیفه وی را متابعه کرده است؛ اما امام ابوحنیفه هم در روایت حدیث «ضعیف» بوده وامامان بخاری ومسلم وابن عدی وابونعیم اصفهانی ودارقطنی وابن حبان وابن الجوزی وابن عبدالحق وسفیان ثوری ونسایی وعبدالله بن مبارک وابن شاهین واحمد حنبل وابن سعد وروایتی از یحیی بن معین وحاکم نیشابوری وی را «ضعیف» دانستهاند [برای مشاهده اقوال محدثین در مورد امام ابوحنیفه رحمه الله به کتاب سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة وأثرها السیئ فی الأمة (ج1ص661) از شیخ آلبانی رحمه الله مراجه گردد و چون وی تمامی نظرات را آورده است لذا به خاطر ترک تطویل از آوردن آن خوداری مینماییم.]
طریق دوم: المعجم الاوسط (ج7ص168) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن أحمد الرقام نا إبراهیم بن سلم بن رشید الهجیمي ثنا عمرو بن زیاد الباهلي ثنا عبد الله بن المبارك عن سفیان عن سلمة بن كهیل عن أبي الزعراء عن عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ... ». اما این اسناد «موضوع» است چرا که عمرو بن زیاد بن عبد الرحمن بن ثوبان الباهلی: امام دارقطنی گفته است: «یضعُ الحدیث» امام ابن عدی گفته است: «منكرُالحدیث یسرقُ الحدیث ویحدث بالبواطیل؛ كان هو یتهم بوضعها» وامام ابن منده هم گفته است: «یعرف بالتاله متروک الحدیث» [ابن عدی، الکامل (ج5ص151) / ابن حجر، لسان المیزان (ج4ص364)].
طریق سوم: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص227) روایت کرده است: «أخبرنا أبو شكر محمد بن أبي طاهر حمد بن أبي نصر عبد الله بن الحسین المستوفي بأصبهان أنا أبو عمرو بن مندة أنا أحمد بن سعد البغدادي بتنیس نا محمد بن عبد العزیز بن ربیعة الكلابي نا أحمد بن رشد بن خیثم نا حمید بن عبد الرحمن عن الحسن بن صالح عن فراس بن یحیى عن الشعبي عن علقمة بن قیس عن عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله (صلى الله علیه وسلم): ... .» اما این روایت هم «واهی» است چرا که أحمد بن راشد بن خثیم الهلالی: امام ذهبی گفته است: «روی عن سعید بن خثیم بخبر باطل؛ اختلقه بجهل» وامام هیثمی هم گفته است: «قد اتّهم» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص97) / محمد بن عبدالغنی، تکملة الاکمال (ج2ص708) / هیثمی، مجمع الزوائد (ج5ص224)].
اما طریق عبدالله بن عمر رضی الله عنهما : دو طریق دارد؛ طریق اول: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص228) روایت کرده است: «أخبرنا أبو نصر أحمد بن محمد بن أحمد الإسكندرانی وأبو الفتح محمد بن الموفق بن محمد الجرجانی وأبو الفتح محمد بن علی بن نصر الحمادی الأدرقانی وأبو النضر عبد الرحمن بن عبد الجبار بن عثمان العامی وأبو جعفر محمد بن علی بن محمد الطبری وأبو المظفر عبد الفاطر بن عبد الرحیم بن عبد الله السقطی المقرئان بهراة قالوا أنا أبو سهل نجیب بن میمون بن سهل أنا أبو علی منصور بن عبد الله بن خالد الذهلی الخالدی نا أبو إسحاق إبراهیم بن محمد بن عمرویة المروزی الملقب بعبد دلیل وأبو سعید الحسن بن أحمد بن محمد بن المبارك التستری قالا أنا أحمد بن صبیح بن وضاح نا محمد بن قطن نا ذا النون نا مالك بن أنس عن نافع عن ابن عمر...». اما این اسناد «موضوع» است چرا که اولاً: حسن بن أحمد بن المبارک: امام ذهبی گفته است: «روى خبراً موضوعاً» وامام دارقطنی گفته است: «كان یتهم بوضع الحدیث» وامام خطیب بغدادی گفته است: «صاحبُ مناكیر» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج1ص480) / ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص193)] وثانیاً: منصور بن عبد الله أبو علی الذهلی الخالدی الهروی: امام ابوسعید الادریسی گفته است: «كذاب لایعتمد علیه» وامام خطیب بغدادی گفته است: «حدث عن جماعة من الخراسانیین بالغرائب والمناكیر» [ابن حجر، لسان المیزان (ج6ص96) / خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج13ص84)]. وثالثاً: احمد بن صلیح: امام ذهبی در مورد این روایت گفته است: «هذا غلطٌ وأحمد لایعتمد علیه» [ابن حجر، لسان المیزان (ج1ص188)]. وامام عقیلی هم گفته است: «حدیثٌ منكرٌ لاأصل له من حدیث مالك» [عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص94)].
طریق دوم: ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص228) روایت کرده است: «أخبرنا أبو بكر وجیه بن طاهر وأبو الفتح محمد بن الموفق بن مبارك بن أبي مطیع الوكیل وعبد الجبار بن أبي سعید بن أبي القاسم الطبیب وأبو العلاء صاعد بن أبي الفضل بن أبي عثمان الشعیبي المالیني قالوا أنبأ أم الفضل بنت عبد الصمد بن علي بن محمد الهریمیة قالت أنبأ أبو محمد بن أبي شریح نا أبو القاسم عبد الرحمن بن الحسن الأسدي زاد وجیه بهمذان نا أبو عبد الرحمن عبد الله بن محمد بن العباس الضبي نا أحمد بن خلاد القطان نا محمد بن عبد الله العمري المدني عن مالك بن أنس عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم ...». اما این اسناد «واهی» است چرا که محمد بن عبد الله بن عمر العمری: امام ابن حبان گفته است: «یروی عن مالك وأبیه العجائب لایجوز الاحتجاج به بحال» و امام عقیلی هم گفته است: «لایصح حدیثه ولایعرف بنقل الحدیث» [ابن حبان، المجروحین (ج2ص218) / عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص94)] وامام عقیلی هم گفته است: «حدیثٌ منكرٌ لاأصل له من حدیث مالك» [عقیلی، الضعفاء الکبیر (ج4ص94)].
اما طریق انس بن مالک رضی الله عنه : طریق اول: ابن عدی، الکامل (ج2ص249) روایت کرده است: «محمد بن عبد الحمید الفرغاني ثنا صالح بن حكیم البصري ثنا مسلم بن صالح أبو رجاء ثنا حماد بن دلیل عن عمر بن نافع عن عمرو بن هرم قال دخلت انا وجابر بن زید علي أنس بن مالك فقال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم اقتدوا باللذین من بعدی أبو بكر وعمر وتمسكوا بعهد بن أم عبد واهتدوا بهدي عمار» اما این اسناد «ضعیف» است؛ چرا که حال (مسلم بن صالح أبو رجاء) را نیافتم ولذا مجهول است.
طریق دوم: ابن حبان، الثقات (ج2ص190) روایت کرده است: «حدثنا محمد بن القاسم الدقاق بالمصیصة ثنا یوسف بن سعید بن مسلم ثنا هارون بن زیاد الحنائي ثنا الحارث بن عمیر عن حمید عن أنس قال قال النبي صلى الله علیه و سلم اقتدوا باللذین من بعدي أبى بكر وعمر» اما ازحال محمد بن القاسم الدقاق چیزی نیافتم لذا مجهول بوده واسناد روایت هم «ضعیف» میگردد.
اما طریق ابوالدرداء رضی الله عنه : ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج30ص229) روایت کرده است: «أنبأنا أبو علي الحسن بن أحمد المقرئ ثم أخبرنا أبو مسعود المعدل عنه أنا أبو نعیم الحافظ ثنا سلیمان بن أحمد نا عبد الرحمن بن معاویة العتبي نا محمد بن نصر الفارسي نا أبو الیمان الحكم بن نافع نا إسماعیل بن عیاش عن المطعم بن المقدام الصنعاني عن عنبسة بن عبد الله الكلاعي عن أبي إدریس الخولاني عن أبي الدرداء قال قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم :... ». اما این روایت «ضعیف» است چرا که روایات اسماعیل بن عیاش از شامیان «مقبول وصحیح» و از غیر شامیان همانند حجازیها «ضعیف» میباشد؛ چنان که امامان بخاری، احمد، دحیم، یحیی بن معین، عمروبن علی فلاس وابن حجر گفتهاند؛ [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج1ص321)] والمطعم بن المقدام صنعانی است. وثانیاً: ندانستم محمد بن نصر الفارسی چگونه فردی است ومجهول است.
([234]) (صحیح): عبد بن حمید، المسند (ش758) / طبقات الکبری (ج2ص335) / احمد (ش5145) / ابن عبدالبر، التمهید (ج8ص110) / نحاس، الناسخ والمنسوخ (ص492) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج44ص102) / ابوالشیخ ابن حیان، طبقات المحدثین (ج1ص382) از طریق (سعید بن أبی مریم و عبد الملک بن عمرو أبو عامر العقدی وعبد الله بن مسلمة و عثمان بن سعید) روایت کردهاند: «أخبرنا نافع بن أبي نعیم عن نافع بن عمر: أن النبي صل الله علیه و آله و سلم قال: إن الله جعل الحق على لسان عمر وقلبه.»
ونافع بن أبی نعیم هم متابعه شده وابن حبان (ش6895) / ترمذی (ش3682) / المعجم الاوسط (ج1ص95وج3ص338) / ابونعیم، اخبار اصفهان (ج5ص186) / ابن شاهین، الکتاب اللطیف (ش78) / ابن المقری، المعجم (ش212) / ابن عدی، الکامل (ج4ص207و219) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج44ص104) از طریق (خارجة بن عبدالله والضحاک بن عثمان ومالک بن انس ومالک بن مغول) روایت کردهاند: «عن نافع عن ابن عمر عن النبی صل الله علیه و آله و سلم ...».
ونافع هم متابعه شده والمعجم الاوسط (ج1ص85) و مسند الشامیین (ج1ص53) روایت کرده است: «حدثنا أحمد بن رشدین قال حدثنا السری بن حماد قال حدثنا المعلي بن الولید القعقاعي قال حدثني هانئ بن عبد الرحمن بن أبي عبلة عن عمه إبراهیم بن أبي عبلة عن أبیه (ابي علبة شمر بن یقظان) ونافع عن ابن عمر عن النبي...».
ورجال احمد «رجال صحیحین» میباشد به جز نافع بن عبد الرحمن بن أبى نعیم القارىء: امامان یحیی بن معین وابن حبان میگویند: «ثقةٌ» وامام ابن سعد میگوید: «كان ثبتاً» و امام ابوحاتم میگوید: «صدوقٌ صالحُ الحدیث» و امام ابن حجر میگوید: «صدوقٌ ثبتٌ في القراءة» امام ساجی میگوید: «صدوقٌ» وامام نسایی میگوید: «لیس به بأس» وامام علی بن المدینی هم گفته است: «عندنا لابأس به» وامام ابن عدی هم گفته است: «لم أر في أحادیثه شیئا منكراً، و أرجو أنه لابأس به» وامام ذهبی هم گفته است: «الامامُ الحبرُالقرآن» و امام احمد میگوید: «كان یؤخذ عنه القرآن، و لیس فى الحدیث بشيء!» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج10ص407) و تقریب التهذیب (ش7077) / علی بن المدینی، سوالات ابن ابی شیبه (ش186) / ذهبی، سیراعلام النبلاء (ج7ص336)] واسناد روایت هم «صحیح» است.
باید اشاره کنیم که این روایت، از طریق ابوذر وعائشه وابوهریره وعبدالله بن عمر ومعاویه وبلال الحبشی وعمر بن عبدالعزیز وایوب بن موسی رضی الله عنهم از رسول الله صل الله علیه و آله و سلم روایت گردیده است.
([236]) (منکر): دو طریق دارد؛ طریق اول: بخاری، التاریخ الکبیر (ج7ص114) / المعجم الاوسط (ج3ص104) / المعجم الکبیر (ج18ص280) / بزار (ش2154) / رویانی، المسند (ش1345) / المجالس العشرة للحسن الخلال (ش43) / ابن شاهین، الکتاب اللطیف (ش82) / ابونعیم، الکتاب اللطیف (ش11) / عقیلی، الضعفاء (ج3ص482) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج44ص126) / یعقوب الفسوب، المعرفة والتاریخ (ج1ص456) از طریق (حمید بن الربیع وعلی بن المدینی و الحمیدی عبدالله بن الزبیر) روایت کردهاند: «حدثنا معن بن عیسى حدثنا الحارث بن عبد الملك بن إیاس اللیثي ثم الأشجعي عن القاسم بن یزید بن عبدالله بن قسیط عن أبیه عن عطاء عن بن عباس قال سمعت رسول الله صل الله علیه و آله و سلم یقول الحق بعدي مع عمر حیث كان» اما قاسم بن یزید بن عبد الله بن قسیط: امام ذهبی گفته است: «حدیثُه منكرٌ؛ أخاف أن یكون كذباً مختلقاً» وامام علی بن المدینی گفته است: «لیس لهذا الحدیث أصل من حدیث عطاء بن ابي رباح او عطاء بن یسار؛ أخاف أن یكون عطاء الخرسانی لإن عطاء الخراساني یرسل عن عبد الله بن عباس» [ذهبی، میزان الاعتدال (ج3ص381) / عقیلی، الضعفاء (ج3ص482)] اما قاسم بن یزید متابعه گردیده و منفرد نشده است و:
طریق دوم: ابن عدی، الکامل (ج4ص150) روایت کرده است: «ثنا عبد الكریم بن إبراهیم بن حیان ثنا محمد بن سلمة المرادي أبو الحارث ثنا عثمان بن صالح عن بن لهیعة عن عطاء عن بن عباس عن رسول الله صلى الله علیه و سلم أنه قال عمر منی وأنا من عمر والحق بعدي مع عمر» اما این اسناد «ضعیف» است چرا که عبدالله بن لهیعه دچار «اختلاط» شده است [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج5ص373) / ابن حجر، تقریب التهذیب (ش3563)].
([238]) (ضعیف): این روایت از طریق ام سلمة وسعد بن ابی وقاص وعلی بن ابی طالب از رسول الله روایت شده است:
اما طریق ام سلمة رضی الله عنها : خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج14ص320) و من طریقه ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج42ص449) روایت کردهاند: «أخبرني الحسن بن علي بن عبد الله المقرئ حدثنا أحمد بن الفرج بن منصور الوراق أخبرنا یوسف بن محمد بن علی المكتب سنة ثمان وعشرین وثلاثمائة حدثنا الحسن بن أحمد بن سلیمان السراج حدثنا عبد السلام بن صالح حدثنا علي بن هاشم بن البرید عن أبیه عن أبي سعید التمیمی عن أبي ثابت مولى أبي ذر قال دخلت على أم سلمة(رضی الله تعالی عنها) فرایتها تبكی وتذكر علیا وقالت سمعت رسول الله صلى الله علیه و سلم یقول: علی مع الحق والحق مع علی ولن یفترقا حتى یردا علی الحوض یوم القیامة.» اما این روایت «واهی» است چرا که اولاً: یوسف بن محمد بن علی أبو یعقوب المؤدب: امام خطیب بغدادی، گفته است: «روي عنه أبو القاسم بن الثلاج حدیثین منكرین» وسپس این روات را نقل کرده است. [خطیب بغدادی، تاریخ بغداد (ج14ص320)] وثانیاً: دینار أبو سعید عقیصا: امام دارقطنی گفته است: «متروك الحدیث» وامام جوزجانی گفته است: «غیر ثقة» وامام نسایی گفته است: «غیرثقةٍ؛ لیس بالقوي» وامام یحیی بن معین گفتته است: «لیس بشيء شر من رشید الهجري وحبة العرنبي وأصبغ بن نباته» وامام ابن عدی گفته است: «لیس له روایة یعتمد علیها عن الصحابة وانما له قصص یحكیها وهو كوفي من جملة شیعتهم» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «لینٌ» وامام بخاری گفته است: «یتكلمون فیه» وامام حاکم گفته است: «ثقة مأمون»!!! [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص433)] وثالثاً: چیزی از حال (أبو ثابت مولى أبی ذر) نیافتم.
باید اشاره کینم که این روایت، با متن دیگری هم روایت شده است ومستدرك (ش4628) / المعجم الاوسط (ج5ص135) / المعجم الصغیر (ج2ص28) از طریق (صالح بن ابی الأسود و عمرو بن طلحة القناد) روایت کردهاند: «ثنا علي بن هاشم بن البرید عن أبیه قال حدثنی أبو سعید التیمي عن أبي ثابت مولي أبي ذر قال: كنت مع علی رضي الله عنه یوم الجمل فلما رأیت عائشة واقفة دخلني بعض ما یدخل الناس فكشف الله عني ذلك عند صلاة الظهر فقاتلت مع أمیر المؤمنین فلما فرغ ذهبت إلى المدینة فأتیت أم سلمة (رضی الله تعالی عنها) فقلت: إني والله ما جئت أسأل طعاما ولا شرابا ولكني مولي لأبي ذر فقالت مرحبا فقصصت علیها قصتی فقالت: أین كنت حین طارت القلوب مطائرها قلت: إلى حیث كشف الله ذلك عني عند زوال الشمس قال: أحسنت سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یتفرقا حتى یردا علی الحوض» ودیدیم که دینار أبو سعید عقیصا: امام دارقطنی گفته است: «متروك الحدیث» وامام جوزجانی گفته است: «غیر ثقة» وامام نسایی گفته است: «غیرثقةٍ؛ لیس بالقوي» وامام یحیی بن معین گفتته است: «لیس بشيء شر من رشید الهجري وحبة العرنبی وأصبغ بن نباته» وامام ابن عدی گفته است: «لیس له روایة یعتمد علیها عن الصحابة وانما له قصص یحكیها وهو كوفي من جملة شیعتهم» وامام ابوحاتم رازی گفته است: «لینٌ» وامام بخاری گفته است: «یتكلمون فیه» وامام حاکم گفته است: «ثقة مأمون»!!! [ابن حجر، لسان المیزان (ج2ص433)] وهمچنین چیزی از حال (أبو ثابت مولى أبی ذر) نیافتم.
اما طریق سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه : هیثمی، کشف الاستار (ش3073) روایت کرده است: «حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ عَلِی (الفلاس)، ثنا أَبُو دَاوُدَ (الطیالیسی)، ثنا سَعْدُ بْنُ شُعَیبٍ النّهْمِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ التَّیمِی أَنَّ فُلانًا دَخَلَ الْمَدِینَةَ حَاجًّا، فَأَتَاهُ النَّاسُ یسَلِّمُونَ عَلَیهِ، فَدَخَلَ سَعْدٌ، فَسَلَّمَ، فَقَالَ: وَهَذَا لَمْ یعِنَّا عَلَى حَقِّنَا، عَلَى بَاطِلِ غَیرِنَا، قَالَ: فَسَكتَ عَنْهُ سَاعَةً، فَقَالَ: مَا لَك لا تَتَكلَّمُ؟ فَقَالَ: هَاجَتْ فِتْنَةٌ وَظُلْمَةٌ، فَقُلْتُ لِبَعِیرِی: أَخْ أَخْ، فَأَنَخْتُ حَتَّى انْجَلَتْ، فَقَالَ رَجُلٌ: إِنِّی قَرَأْتُ كتَابَ اللَّهِ مِنْ أَوَّلِهِ إِلَى آخِرِهِ، فَلَمْ أَرَ فِیهِ، أَخْ أَخْ، قَالَ: فَغَضِبَ سَعْدٌ، فَقَالَ: أَمَا إِذَا قُلْتَ ذَلِك، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ( صل الله علیه و آله و سلم ) بِقَوْلِ: عَلِی مَعَ الْحَقِّ، أَوِ الْحَقُّ مَعَ عَلِی حَیثُ كانَ "، قَالَ: مَنْ سَمِعَ ذَلِك مَعَك، قَالَ: قَالَهُ فِی بَیتِ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَ: فَأَرْسَلَ إِلَى أُمِّ سَلَمَةَ، فَسَأَلَهَا، فَقَالَتْ: قَدْ قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ ( صل الله علیه و آله و سلم صلی الله علیه وسلم) فِی بَیتِی، فَقَالَ الرَّجُلُ لِسَعْدٍ: مَا كنْتَ عِنْدِی قَطُّ أَلْوَمَ مِنْك الآنَ، فَقَالَ: وَلِمَ؟ قَالَ: لَوْ سَمِعْتُ هَذَا مِنَ النَّبِی ( صل الله علیه و آله و سلم ) لَمْ أَزَلْ خَادِمًا لِعَلِی حَتَّى أَمُوتَ.» اما سعد بن شعیب النهمی: امام ابوحاتم وی را در کتابش آورده وجرح وتعدیلی نکرده و گفته است: «كوفىٌ روى عن الشعبی وعبید الله بن عبد الله الكندي روى عنه أبو غسان مالك بن إسماعیل وأبو داود الطیالسی» [ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج4ص199)] ودر این روایت دچار اضطراب شده وگاهی آن را از (عبیدالله بن عبدالله المدنی) روایت کرده است. وابن عساکر، تاریخ دمشق (ج20ص361) روایت کرده است: «أخبرنا أبو الحسن علي بن أحمد بن منصور أنا أبو الحسن أحمد بن عبد الواحد بن أبي الحدید أنا جدی أبو بكر (محمد بن أحمد بن عثمان) أنا أبو عبد الله محمد بن یوسف بن بشر نا محمد بن علي بن راشد الطبري بصور وأحمد بن حازم بن أبي عروة الكوفي قالا أنا أبو غسان مالك بن إسماعیل نا سهل بن شعیب النهمي عن عبید الله بن عبد الله المدیني قال حج معاویة بن أبي سفیان فمر بالمدینة فجلس في مجلس فیه سعد بن أبي وقاص وعبد الله بن عمر وعبد الله بن عباس فالتفت إلى عبد الله بن عباس فقال یا أبا عباس إنك لم تعرف حقنا من باطل غیرنا فكنت علینا ولم تكن معنا وأنا ابن عم المقتول ظلما یعني عثمان بن عفان رضي الله عنه وكنت أحق بهذا الأمر من غیري فقال ابن عباس اللهم إن كان هكذا فهذا وأومأ إلى ابن عمر أحق بها منك لأن أباه قتل قبل ابن عمك فقال معاویة ولا سواء إن أبا هذا قتله المشركون وابن عمی قتله المسلمون فقال ابن عباس هم والله أبعد لك وأدحض لحجتك فتركه وأقبل على سعد فقال یا أبا إسحاق أنت الذی لم تعرف حقنا وجلس فلم یكن معنا ولا علینا قال فقال سعد إنی رأیت الدنیا قد أظلمت فقلت لبعیري إخ فأنختها حتى انكشفت قال فقال معاویة لقد قرأت ما بین اللوحین ما قرأت في كتاب الله عز وجل إخ قال فقال سعد أما إذا أبیت فإنی سمعت رسول الله (صلى الله علیه وسلم) یقول لعلی أنت مع الحق والحق معك حیث ما دار قال فقال معاویة لتأتیني على هذا ببینة قال فقال سعد هذه أم سلمة تشهد على رسول الله (صلى الله علیه وسلم) فقاموا جمیعا فدخلوا على أم سلمة فقالوا یا أم المؤمنین إن الأكاذیب قد كثرت على رسول الله (صلى الله علیه وسلم) وهذا سعد یذكر عن النبي ( صلى الله علیه وسلم ) ما لم نسمعه أنه قال یعني لعلي أنت مع الحق والحق معك حیث ما دار فقالت أم سلمة في بیتي هذا قال رسول الله (صلى الله علیه وسلم) لعلي قال فقال معاویة لسعد یا أبا إسحاق ما كنت ألوم الآن إذ سمعت هذا مع من رسول الله (صلى الله علیه وسلم) وجلست عن علی لو سمعت هذا من رسول الله ( صلى الله علیه وسلم ) لكنت خادما لعلي حتى أموت.» لذا «ضعیف» است.
اما طریق علی بن ابی طالب ترمذی (ش3714) / مستدرك (ش4629) / المعجم الاوسط (ج6ص95) / ابویعلی (ش550) / بزار (ش806) از طریق (أبو قلابة و أبوالخطاب زیاد بن یحیى و سهل بن حماد وابوموسی) روایت کردهاند: «ثنا أبو عتاب سهیل بن حماد ثنا المختار بن نافع التمیمي ثنا أبو حیان التیمي عن أبیه عن علي رضي الله عنه قال: قال رسول الله صل الله علیه و آله و سلم :رحم الله علیا اللهم أدر الحق معه حیث دار.» اما این اسناد «منکر» است؛ چرا که مختار بن نافع التیمى: امامان بخارى ونسائى وأبو حاتم وساجی گفتهاند: «منکرالحدیث» وامام نسایی در روایتی دیگر گفته است: «لیس بثقة» وامام ابوزرعه گفته است: «واهي الحدیث» وامام ابن حبان هم گفته است: «كان یأتي بالمناكیر عن المشاهیر حتى یسبق إلى القلب أنه كان المتعمد لذلك» وامام ذهبی هم گفته است: «ساقطٌ» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج10ص69) / ذهبی، مستدرك مع تلخیصه (ش4629)].
([241])(صحیح): بخاری (ش3650و2651و6428و6695) / مسلم (ش6638-6640) / ابوداود (ش4659) / ترمذی (ش2221) / نسایی (ش3809) از طریق (زهدم بن مضرب وهلال بن سیاف وزراره بن ابی اوفی) روایت کرده اند: «قال سعت عمران بن حصین رضی الله عنهما قال قال النبي صل الله علیه و آله و سلم : «خیركم قرني ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم قال عمران لا أدري أذكر النبي صل الله علیه و آله و سلم بعد قرنین أو ثلاثة قال النبي صل الله علیه و آله و سلم إن بعدكم قوما یخونون ولا یؤتمنون ویشهدون ولا یستشهدون وینذرون ولا یفون ویظهر فیهم السمن.»
([256])سمعانی، قواطع الدالة فی الاصول، 2/341 ./- ابن قیم جوزیه، أعلام الموقعین، 1/584.
امام الحرمین جوینی، الإجتهاد، 1/107،108 ./- ابواسحاق شیرازی، اللمع فی أصول الفقه، 1/126.
([266])(صحیح): ابوداود (ش4609) / ترمذی (ش2676) / ابن ماجه (ش420) / بیهقی، السنن الکبری (ش20835) / طبرانی، المعجم الکبیر (ج18ص245و246) و مسند الشامیین (ش1379) / ابن حبان (ش5) / دارمی (ش95) / طحاوی، شرح مشکل الآثار (ج3ص141) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج40ص179) / احمد (ش17144و17145) / تمام رازی، الفوائد (ش355) / ابن ابی عاصم، السنن (ش54و56و57) / محمد بن نصر مروزی، السنن (ش69و70) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ش1و2) و حلیة الاولیاء (ج5ص220وج10ص114) / ابن بشران، امالی (ش56) / آجری، الشریعه (ص44) و الاربعون حدیثا (ش8) / فسوی، المعرفه و التاریخ (ج2ص344) / ابوعمرو الدانی، السنن الوارده فی الفتن (ش123) / لالکائی، اعتقاد اهل السنة (ش80و81) / مشیخة ابن البخاری (ج1ص135) / ابوالفضل المقریء، احادیث فی ذم الکلام و اهله (ج4ص26) از طریق (خالد بن معدان و یحیی بن جابر و ضمره بن حبیب) روایت کرده اند: «حدثني عبدالرحمن بن عمرو السلمي وحجر بن حجر الكلاعی قالا: أتینا العرباض بن ساریة وهو ممن نزل فیه «وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ» فسلمنا وقلنا: أتیناك زائرین وعائدین ومقتبسین.. فقال العرباض صلى بنا رسول الله (صلی الله علیه وسلم) ذات یوم ثم أقبل علینا فوعظنا موعظة بلیغة ذرفت منها العیون ووجلت منها القلوب فقال قائل یا رسول الله كأن هذه موعظة مودع فماذا تعهد إلینا فقال (صلی الله علیه وسلم): أوصیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن عبدا حبشیا فإنه من یعش منكم بعدى فسیرى اختلافا كثیرا فعلیكم بسنتى وسنة الخلفاء المهدیین الراشدین تمسكوا بها وعضوا علیها بالنواجذ وإیاكم ومحدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة وكل بدعة ضلالة.» وعرباض بن ساریه السلمی صحابی جلیل میباشد که نیازی به ترجمه نیست. و عبدالرحمن بن عمرو بن عبسة السلمى: امام ذهبی میگوید: «صدوقٌ» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امامان ترمذی و ابن حبان و حاکم هم احادیثش را «تصحیح» کردهاند و امام ابن حجر میگوید: «مقبولٌ» و امام ابن القطان فاسی میگوید: «لایصح لجهالة حاله» اما امام حافظ عراقی در جوابش گفته است: «معروف العین والحال معاً» و امام ابونعیم دربارهی عبدالرحمن بن عمرو السلمى وحجر بن حجر گفته است: «من معروفي تابعي الشام» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج6ص237) و تقریب التهذیب (ش3966) / حافظ عراقی، ذیل میزان الاعتدال (ج1ص146) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ج1ص36)]. وحجر بن حجر الکلاعى: امام حاکم حدیثش را «تصحیح» کرده و گفته که: «كان من الثقات» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امام ابونعیم دربارهی عبد الرحمن بن عمرو السلمى وحجر بن حجر گفته است: «من معروفي تابعي الشام» و امام ابن حجر میگوید: «مقبولٌ» و امام ابن القطان گفته است: «لایعرف» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج2ص214) و تقریب التهذیب (ش1143) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ج1ص36)]. لذا این اسناد «صحیح» میباشد.
همچنین متابعه هم شدهاندو ابن ماجه (ش42) / بزار (ش4201) / ابونعیم، المستخرج علی مسلم (ش4) / الامعجم الاوسط (ش66) المعجم الکبیر (ج18ص248) / تمام رازی، الفوائد (ش225) / ابن ابی عاصم، السنة (ش55) / ابن عساکر، تاریخ دمشق (ج31ص27وج64ص374) از طریق (الولید بن المسلم و ابراهیم بن عبدالله بن علاء و محمد بن مروان طاطری) روایت کردهاند: «حدثنا عبد الله بن العلاء بن زبر حدثني یحیى بن أبی المطاع قال: سمعت العرباض ابن ساریة یقول قال فینا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ذات یوم فوعظنا موعظة بلیغة وجلت منها القلوب وذرفت منها العیون. فقیل یا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم وعظتنا موعظة مودع. فاعهد إلینا بعهد. فقال صل الله علیه و آله و سلم : علیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن عبدا حبشیا وسترون من بعدي اختلافا شدیدا فعلیكم بسنتي وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین عضوا علیها بالنواجذ وإیاكم والأمور المحدثات فان كل بدعة ضلالة» وعرباض بن ساریه، همچنان که گفتیم صحابی میباشد. و عبد الله بن العلاء بن زبر هم «رجال صحیح» است. ویحیى بن أبى المطاع القرشى الشامى ابن اخت بلال الموذن: امام دحیم میگوید: «ثقة معروف» و امام ذهبی هم میگوید: «ثقةٌ» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امام ابن حجر میگوید: «صدوقٌ و أشار دحیم إلى أن روایته عن العرباص مرسلةٌ» امّا امامان بخاری و یعقوب بن سفیان صراحتاً میگویند: «سمع عرباض بن ساریة» [ابن حجر، تهذیب التهذیب (ج11ص279) و تقریب التهذیب (ش) / ذهبی، الکاشف (ش6248) / بخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص306) / فسوی، المعرفة و التاریخ (ج2ص345)] لذا «ثقة» بوده و این اسناد هم «صحیح» میباشد.
ومتابعهی دیگری هم دارد و طبرانی در مسند الشامیین (ش697) از طریق (ابوالمغیره عبدالقدوس بن حجاج و اسماعیل بن عیاش) روایت کرده است: «قالا ثنا أرطاة بن المنذر عن المهاصر بن حبیب عن العرباض بن ساریة قال: وعظنا رسول الله صل الله علیه و آله و سلم : بعد صلاة الغداة موعظة بلیغة ذرفت منها العیون ووجلت منها القلوب فقال رجل من أصحابه یا رسول الله كأنها موعظة مودع. فقال أوصیكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن كان عبدا حبشیا فإنه من یعش منكم بعدی یرى اختلافا كثیرا فعلیكم بسنتی وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین بعدی عضوا علیها بالنواجذ». وعرباض بن ساریه صحابی جلیل بوده، و أرطاة بن المنذر هم «ثقة» و مترجم در تهذیب میباشد ومهاصر بن حبیب الشامی الزبیدی: امام ابوحاتم رازی میگوید: «لابأس به» و امام ابن حبان هم وی را در «ثقات» آورده است و امام عجلی هم میگوید: «شامي تابعي ثقةٌ» وامام ابن سعد هم میگوید: «كان معروفاً» و امام بخاری هم وی را در التاریخ الکبیر آورده وجرحی نکرده است [بخاری، التاریخ الکبیر (ج8ص66) و مسند الشامیین (ش697) / ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل (ج8ص439) / ابن حبان، الثقات (ج5ص454) / عجلی، الثقات (ج2ص301) / ابن سعد، الطبقات الکبری (ج7ص460)] و این اسناد هم «حسن» است. لذا متن روایت کاملاً «صحیح» میباشد. ولله الحمد.
([305]) ابن تیمیه میگوید: کسی که به عنوان مقلد قول عالمی را قبول میکند حق ندارد که مقلدِ قول عالم دیگری را سرزنش کند. اما اگر یکی از آنها حجت و دلیل شرعی داشت اطاعت و گردن کجی برای دلیل شرعی واجب میگردد. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، 35/233.
([306]) ابن قیم میگوید: از جمله تقلیدهای حرام، تقلید مقلدی است که نداند کسی که از او تقلید میکند شایسته آن است که از او فتوی بگیرد یا نه؟ ابن قیم، أعلام الموقعین، 2/209.
([307]) ابن تیمیه میگوید: هرکس معتقد باشد که تقلید از شخصی معین واجب است نادان وگمراه است بلکه گاهی ممکن است چنین عقیدهای منجر به کفر شود. هرگاه کسی معتقد شود که پیروی از یک امام معینی از میان ائمه، واجب است (و حق منحصر در کلام اوست و اقوالش حجیت شرعی دارند و از این حیث تبعیّت از وی واجب است)؛ باید او را وادار به توبه و اظهار پشیمانی کرد.... ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، 22/249.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر