مبحث دوم:
خیانتهای شیعه به اهل بیت
خائن هیچ چیز برایش مهم نیست و برایش فرقی ندارد که با چه کسی خائن باشد و با چه کسی امین باشد چرا که خیانت مرضی است که وقتی با خون انسان عجین شد او را حتی در رابطه با نزدیکترین افرادش خائن میکند.
شیعه که در محبت اهل بیت و در رأسشان علی بن ابی طالب غلو کردهاند، خیانتهای خود را از همان نخستین لحظات ظهور تشیع در طی فتنههایی که میان دو صحابی جلیل القدر علی و معاویه رضی الله عنهما رخ داد ثابت کردند.
بیشتر شیعیان[1] علی بن ابی طالب رضی الله عنه ، از اهل عراق و به خصوص از اهل کوفه و بصره بودند و هنگامی که علی بعد از اتمام فتنه خوارج تصمیم گرفت همراه این شیعیانش به سوی شام حرکت کند او را تنها گذاشتند و این در حالی بود که به او وعده یاری و نصرت و خروج به همراهش داده بودند اما او را تنها گذاشتند و گفتند:
«ای امیر المؤمنین! تیرهایمان تمام شده و شمشیرهایمان کند شده است و نوک نیزههایمان شکسته است پس ما را برگردان تا به بهترین وجه خود را آماده کنیم. علی فهمید که این عزم و ارادهشان است که کند و سست شده نه شمشیرهایشان! آنها کم کم از لشکرش بیرون رفته و بدون اطلاع ایشان به خانههایشان باز گشتند تا اینکه لشکرگاه خالی شد، ایشان وقتی این وضعیت را دید به کوفه بازگشت و از تصمیمش برای ادامه مسیر منصرف شد»[2].
«امام علی دانست که با کمک این قوم به هیچ هدفی هرچند مقدس باشد نمیتوان رسید و نتوانست این خشم و دلتنگی خود را کتمان کند و به آنان گفت: شما جز شیران بیشه آسایش و رفاه نیستید و روباهان مکاری آنگاه که به سوی جنگ فرا خوانده میشوید و شما مورد اعتماد من نیستید. شما کاروانی نیستید که بتوان با آن به مقصد رسید و نه پناهگاهی که بتوان بدان پناه جست، سوگند به الله چه بد جنگجویانی هستید شما، بر شما نیرنگ میشود و شما فریب میخورید و فریب نمیدهید و از هر سو مورد هجوم قرار میگیرید و دفاع نمیکنید...»[3].
عجیب این است که شیعیان علی فقط از رفتن به جنگ شام همراه علی شانه خالی نکردند بلکه در مورد دفاع از سرزمین خود نیز بزدلی کرده و سستی ورزیدند، ارتش معاویه عینالتمر و مناطقی دیگر در اطراف عراق را مورد هجوم قرار داد اما آنها از فرمان علی برای دفاع از این مناطق اطاعت نکردند تا جایی که امیر المؤمنین در بارهشان گفت:
«ای اهل کوفه هرگاه خبر هجوم یکی از پیشقراولان اهل شام را شنیدید هر یک از شما به خانه خود داخل شده و همانند پنهان شدن مارمولک در سوراخش و کفتار در لانهاش، در را به روی خودش بست. گمراه و فریفته هستید و جز شکست را حاصل نمیکنید، نه در هنگام فریاد مددخواهی آزاده هستید و نه هنگام مشکلات برادرانی قابل اعتماد هستید، انا لله و انا الیه راجعون»[4].
وقتی علی بن ابی طالب رضی الله عنه کشته شد و با پسرش حسن رضی الله عنه برای خلافت بیعت شد، ایشان به فایدهمند بودن جنگ با معاویه اعتقاد نداشت به خصوص اینکه شیعیان او پدرش را قبلاً تنها گذاشته بودند اما با این حال شیعیان ایشان از اهل عراق به سویشان بازگشته و از حسن خواستند که برای جنگ با معاویه و اهل شام حرکت کند، حسن سیاست و حکمت بزرگی را نشان داد که دال بر دید عمیق ایشان دارد؛ ایشان نخواست که از همان ابتدا میل خود برای مصالحه با معاویه و تسلیم امور به او به منظور جلوگیری از خونریزی مسلمین، را با اهل عراق در میان بگذارد چرا که او سبکسری اهل عراق را میشناخت از این رو تصمیم گرفت که از رفتار ایشان دلیل محکمی بر درستی نظر خود در باره ایشان و صحت اهداف خود به نمایش بگذارد، برای همین با آنها برای رفتن به سوی جنگ با معاویه موافقت نمود و لشکرش را بسیج کرد و قیس بن عباده را به فرماندهی دوازده هزار پیشقراول به جلو فرستاد و خود به دنبال او حرکت کرد، وقتی که این اخبار به معاویه رسید او نیز لشکرش را به حرکت در آورد و در محلی اطراق کرد و هنگامی که حسن در مدائن بود یک منادی از اهل عراق ندا داد که قیس کشته شد، در این هنگام لشکر دچار هرج و مرج شد و سرشت اهل عراق در عدم ثبات و استقامتشان بازگشت و به چادر حسن حمله کرده و وسایلش را غارت کردند تا جایی که برای گرفتن حصیری که بر او نشسته بود با او گلاویز شدند و او را زخمی کردند. در آن حال یکی از شیعیان عراقی یعنی مختار بن ابی عبید ثقفی به مسئله خطرناکی فکر کرد و آن اینکه دست و پای حسن بن علی را بسته و او را برای بدست آوردن ثروت و مقام تسلیم کند[5]، برای این منظور نزد عمویش سعد بن مسعود ثقفی که از سوی علی استاندار مدائن بود نزد او آمده و به او گفت: آیا ثروت و مقام میخواهی؟ گفت: چطور؟ گفت: حسن را به زنجیر ببند و با تسلیم او به معاویه از او پناه بخواه. عمویش به او گفت: نفرین خدا بر تو باد، به پسر دختر رسول الله صل الله علیه و آله و سلم حملهور شوم و دست و پایش را ببندم؟! چقدر تو پستی![6].
حتی حسن رضی الله عنه میگفت: «من معاویه را از اینان بهتر میدانم که ادعای میکنند شیعه من هستند اما به دنبال قتل من بودند و مالم را غارت کردند، سوگند به الله اگر از معاویه عهدی بگیرم که با آن خونم را در میان خانودهام حفظ کرده و خانوادهام را ایمن کنم برایم بهتر است که اینان مرا بکشند و اهل بیت و خانوادهام تلف شوند، سوگند به الله اگر با معاویه بجنگم گردن مرا خواهند گرفت و مرا به او تسلیم خواهند کرد، سوگند به الله اینکه من با او صلح کرده و با عزت بمانم بهتر است از اینکه مرا در حالی بکشد که اسیر باشم»[7].
بعد از وفات معاویه رضی الله عنه در سال 60 هجری نامهها و فرستادگان اهل عراق به طور متوالی نزد حسین بن علی رضی الله عنهما آمده و با حماسه و خروش و عواطف و احساسات به او میگفتند که: ما خود را برای تو نگاه داشتهایم و در نماز جمعه به همراه والی شرکت نمیکنیم[8] پس به سوی ما بیا[9].
زیر فشار و اصرار آنها حسین تصمیم به فرستادن پسرعمویش مسلم بن عقیل گرفت تا وضعیت را بررسی کند و مسلم در شوال سال 60 هجری به سمت کوفه حرکت کرد.
همینکه اهل عراق از رسیدن او باخبر شدند نزد او آمدند و او از ایشان برای حسین بیعت گرفت و گفته شده که دوزاده هزار نفر با او بیعت دادند. سپس خبر بیعت اهل کوفه را برای حسین فرستاد و به او خبر داد که وضعیت وفق مراد است[10].
متأسفانه حسین رضی الله عنه فریب آنان را خورد و به سویشان حرکت کرد علی رغم اینکه بسیاری از نزدیکان ایشان از روی شناختی که نسبت به خیانت شیعه عراق داشتند او را از رفتن منع کردند تا جایی که ابن عباس رضی الله عنهما به او گفت: «آیا به سوی قومی میروی که امیرشان را کشتهاند و سرزمینشان را به دست خود گرفتهاند و دشمنشان را تبعید کرده اند؟ اگر آنها چنین کردهاند پس به سویشان برو اما اگر در حالی تو را به سوی خود دعوت کردهاند که امیرشان بر آنها مسلط است و کارکنانش زکات بلادشان را میگیرند، پس بدان که آنها تو را فقط برای جنگ و قتال فرا خواندهاند و میترسم که مبادا تو را فریب داده و به تو دروغ بگویند و با تو مخالفت کنند و تو را تنها بگذارند و به تو خیانت بورزند و علیه تو شورش کنند و از همه مردم شدیدتر علیه تو بجنگند...»[11].
و عملاً نیرنگ و خیانت شیعیان کوفه علیرغم نامه نگاریهایشان با حسین حتی قبل از اینکه حسین به ایشان برسد آشکار شد؛ والی اموی عبیدالله بن زیاد وقتی از جریان مسلم بن عقیل خبردار شد که از مردم برای حسین بیعت میگیرد او را پیدا کرده و او و میزبانش هانیء بن عروة المرادی را به قتل رساند، همه اینها در حالی اتفاق افتاد که شیعیان کوفه کمترین اقدامی برای جلوگیری از آن نکردند حتی وعدههای خود به حسین رضی الله عنه را منکر شده و ابن زیاد وفاداریشان را با پول خرید[12].
هنگامی که حسین رضی الله عنه همراه خانواده و اندکی از یارانش که حدود هفتاد نفر بودند به سمت کوفه خروج کرد و بعد از نامه نگاریها و رایزنیها و عرضه پیشنهاداتی[13] که با دخالت ابن زیاد عملی نشد جنگ درگرفت و حسین رضی الله عنه و سائر یارانش کشته شدند و آخرین سخن او قبل از بیرون رفتن روحش این بود که: "خداوندا! میان ما و قومی که ما را فرا خواندند که یاریمان کنند اما ما را کشتند خود داوری کن"[14].
و دعای ایشان مشهور است آنجا که قبل از شهادتش گفت:
«اللهم إن متعتهم ففرقهم فرقًا واجعلهم طرائق قددا ولا ترضي الولاة عنهم أبدًا، فإنهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا فقتلونا» (بارالها!اگر آنها را زنده گذاشتی آنها را فرقه فرقه کن و در دستههای مختلفی پراکنده کن و هیچگاه والیان را از آنان خرسند مساز! چرا که آنها ما را دعوت کردند که یاریمان کنند اما با ما دشمنی کرده و ما را کشتند)[15].
آیا زشتی اعمال این قوم را دیدی؟ که چگونه حتی با اهل بیتی که ادعای محبتشان را میکنند نیرنگ و خیانت ورزیدند و آنها را بهانهای کردهاند برای دشمنی با هرکس که با او دشمنی میورزند.
آیا با وجود خیانت آنها به اهل بیت، خیانتشان به عموم امت بعید است؟ آنها از همان نخستین لحظات نسبت به جنگ بزدلی میورزیدند و وفاداریشان را در مقابل پول میفروختند و برای به دستآوردن ثروت و مقام به فکر خیانت بودند حتی اگر قیمت این کار تحویل دادن یکی از بزرگان اهل بیت به مخالفانش باشد همانطور که مختار ثقفی تلاش کرد که حسن بن علی را به امویها تسلیم کند.
لازم به یاد آوری است که ما از روی انصاف باید تأکید کنیم که در میان شیعیان (پیروان و طرفداران) صدر اول در ایام علی و حسن و حسیني برخی افراد فاضل و صالح بودند مانند برخی از صحابهي که آنها را از خیانت تبرئه میکنیم و معاذ الله که احدی از آنها را به خیانت متهم کنیم بلکه موضعگیریهای این بزرگان چه خطا کرده باشند و چه درست عمل کرده باشند براساس اجتهاد بوده است.
تشیّع و طرفداری بیشتر مردم در آن ایام از آنها حول محور محبت و دوستی علی رضی الله عنه و اهل بیتش بود که براساس روایاتی بود که مردم در باره سفارش به محبت و دوستی با این عترت پاک شنیده بودند و هرگز برای تشیع اصول و عقاید خاصی همچون تقیه و رجعت و امثال آن وجود نداشت مگر نزد عدهای از غالیانی که عبدالله بن سبأ رهبری آنان را به دست داشت و ادعای الوهیت علی رضی الله عنه را کردند اما بعد از آن روزگار اموری رخ داد که تفکر شیعه را تدریجاً شکل داده و آن را هر روز به میدان انحراف جدیدی سوق میداد و عناصر مغرضی از مجوس و یهود و امثال آنها وارد این جریان شده و لباس اسلام و سپس لباس تشیع را به تن کردند و تلاش کردند که اسلام را از درون ستون به ستون ویران کنند.
میتوان گفت که یکی از کاملترین و عمیقترین تحقیقات جدید که رابطه میان تشیع و این عناصر مغرض را توضیح میدهد تحقیقی است که با عنوان "و جاء دور المجوس" توسط استاد عبدالله محمد الغریب نوشته شده است که در آن با ادله علمی، پوچی و پوشالی بودن ادعای بسیاری از کسانی که مدعی تشیع بوده و حب اهل بیت را بازیچه خود کردهاند آشکار کرده و نشان میدهد که آنها زیر این پوشش و استتار در حقیقت برای احیای افکار مجوسیت و عقائد زردشتی و مانوی و مزدکی و دیگر فرقههای باطنی که به قدیم بودن عالم معتقد بودند تلاش میکردهاند. و وجود خالق و روز رستاخیز را انکار کرده و به بسیاری از خزعبلات دیگری معتقد بودند.
بنابراین شیعیانی که خیانت آنها را در ادامه خواهیم آورد مانند شیعه اسماعیلیه و اثنیعشریه و قرامطه و آل بویه و فاطمیان و دیگر فرقههای شیعه، در حقیقت از اهل بیت نبوده و حتی رابطه محبت میان آن دو وجود ندارد بلکه اینان خائنان و دشمنان عموم اسلام و نه فقط اهل سنت، میباشند.
[1]- نمیتوانیم بگوییم که شیعیان (پیروان) علی در آن زمان همگی غالی بودند، بلکه در میان آنها برخی افراد صالح و فاضل بودهاند اما فراموش نمیکنیم که میان آنها پیروان عبدالله بن سبأ نیز حضور داشتند همان کسی که درباره علی رضی الله عنه غلو کرد تا جایی که او را خدا نامید و دائم در تلاش برای شعله ور کردن آتش فتنه و شورش بود و حبّ اهل بیت نبوی را نقابی برای خود قرار داد تا در پشت آن سموم یهودیت خود را منتشر کند.
[2]- تاریخ طبری: تاریخ الامم و الملوک (5/89، 90) - و ابن اثیر: الکامل فی التاریخ (3/349)
[3]- تاریخ طبری (5/90) ، العالم الاسلامی فی عصر الاموی (ص91)
[4]- تاریخ طبری (5/135) و العالم الاسلامی فی العصر الاموی ص96
[5]- این بود مختار بن ابی عبید ثقفی که علیه دولت اموی قیام کرده و ادعا کرد که از شیعیان اهل بیت است و ادعای انتقام از خون حسین کرد و این چیزی نبود جز نفاق و نقابی که منافع شخصیاش را برای بدستآوردن حکومت و پادشاهی پشت آن پنهان میکرد.
[6]- تاریخ طبری (5/159) ، العالم الإسلامي في العصر الأموي ص101.
[7]- احتجاج طبرسی ص 148.
[8]- دکتر موسی موسوی (شیعی) می گوید: «بیشتر فقهای شیعه در برابر نص صریح اجتهاد کرده و میان نماز ظهر روز جمعه و نماز جمعه قائل بر اختیار هستند و گفتهاند که شرط برپایی نماز جمعه حضور امام یعنی مهدی است، پس در عصر غیبت نماز جمعه از درجه وجوب عینی ساقط میشود و مسلمین برای ادای آن یا نماز ظهر اختیار دارند و گروه دیگری از فقهای ما نماز جمعه را دز زمان غیبت امام حرام دانستهاند و نماز ظهر را قائم مقام آن به شمار میآورند». (الشیعة و التصحیح ص127)
[9]- تاریخ طبری 5/347.
[10]- همان 5/348.
[11]- الکامل في التاریخ 4/37.
[12]- مسعودی: مروج الذهب (3/67) و ما بعد آن. العالم الإسلامي في العصر الأموي ص473.
[13]- حسین رضی الله عنه پیشنهاد خوبی را ارائه کرده و گفت: «یا مرا رها کنید که از جایی که آمدهام برگردم و یا اینکه رهایم کنید که به نزد یزید بروم و یا رهایم کنید که به مجاهدین در جبهههای جهاد ملحق شوم». و این عین حکمت از جانب حسین رضی الله عنه بود که برای جلوگیری از خونریزی ارائه شد اما عبیدالله بن زیاد شیطان، این پیشنهاد را رد کرد و اعلان کرد که حسین باید خود را به عنوان اسیر تسلیم کند، حسین رضی الله عنه مرگ را از این کار آسانتر دید و آنچه شد که میدانید. ولا حول ولا قوة إلا بالله.
[14]- تاریخ طبری 5/389.
[15]- الارشاد ص241، إعلام الوری طبرسی ص949.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر